جامعه ى ایرانى در مواجهه با اعراب مسلمان (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اوضاع و احوال ایران در قرون نخستین هجرى متأثر از ورود اعراب مسلمان به ایران و حاصل مواجهه دو نظام اجتماعى و دو فرهنگ و آیین متفاوت بود. فرهنگ و تمدن ایرانى ـ اسلامى که محققان ظهور و پیدایش آن را از آغاز قرن سوم هجرى به بعد در نظر مىگیرند، برآیند حداقل دو قرن مواجهه و ارزیابى دو نظام فرهنگى ایرانى و اسلامى با یکدیگر است که سرانجام به وحدت و همسازى آن دو در نظامى جدید منتج شد. هر چند اصول اساسى این تمدن جدید از اسلام نشأت مىگرفت، اما به واسطه دیدگاه جهانشمول اسلام، عناصر و اجزاءِ سازنده آن اغلب خاستگاهى ایرانى داشتند که از سوى دیانت جدید تأیید شده بود. مهمترین مسأله این دو قرن ـ که از آن به دوره انتقال (گذر) یاد مىشود ـ فرایند تغییر کیش هر یک از طبقات اجتماعى است. از اینرو مقالهى حاضر به منظور دستیابى به شناختى بهتر و فراگیر از چگونگى پیدایش و نشو و نماى فرهنگ و تمدن اسلامى در ایران به بررسى اولین واکنشهاى جامعه ایرانى در مواجهه با اسلام و اعراب مىپردازد.
مقدمه
تاریخ ایران در اوایل دورهى اسلامى، یکى از مقاطع سرنوشتساز این مرزوبوم است. این مقطع زمانى به واسطهى ماندگارترین تأثیرات (پذیرش دیانت جدید) در تاریخ ایران از حساسیت ویژهاى برخوردار است. در واقع جامعه ایرانى در این دوره با بخشى از میراث باستانىاش ترک پیوند کرد. شکل گذشتهى جامعهى ایرانى که حدود هزار سال از وحدت نسبى برخوردار بود، به تدریج تغییر یافت و چهرهاى تقریبا متفاوت با گذشته پیدا کرد. ورود اسلام و اعراب به ایران، در ساختارهاى سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و حتى اقتصادى، تأثیرات محسوسى از خود به جاى گذاشت که مدتها ـ و در بعضى موارد تا عصر حاضر ـ مسیر تاریخ ایران را به سوى دیگر سوق داد. به عبارت دیگر این دوره، یکى از معدود دورههاى انتقالى در سیر تاریخ ایران است: انتقال از عهد باستانى به دورهى اسلامى. هر چند این دو مقطع به طور کامل از یکدیگر قابل تفکیک نیست، اما پس از دو قرن کشمکش و تلاقى فرهنگى، از اوایل قرن سوم هجرى به بعد، شاهد ظهور فرهنگ ترکیبى و مشترک ایرانى ـ اسلامى هستیم.
جامعهى ایرانى از پس حیرت اولیه ناشى از سقوط نظام قبلى ـ که یکى از نتایج آن دگرگونى فرهنگى ناشى از ورود و رسوخ عناصر جدید بود ـ بار دیگر طى یک فراگرد توانست با جهت دادن به نیروهاى موجود خود از تضاد آنها جلوگیرى کند. این جامعه به علت برخوردارى از انعطاف ویژه توانست پس از دو قرن سیادت عناصر غیر ایرانى، همچنان موجودیت خویش را حفظ کرده و از شدت یافتن تزلزل ناشى از عدم همبستگى میان عناصر فرهنگى در جامعه جلوگیرى کند. با گذشت زمان، ایرانیان از طریق تطبیق خود با ارزشها و هنجارهاى جدید اجتماعى، که منبعث از دین مبین اسلام بود، تشکل و تمامیت خود را به عنوان یک قوم حفظ کردند و با رسیدن به تعادلى نوین از طریق ادغامپذیرى اجتماعى (integration social)1 و تداخل گروههاى گوناگون، به نوعى از سازش اجتماعى و هویت نسبتا جدید دست یافتند. البته این بار نیز عنصر دین به عنوان یکى از مهمترین مظاهر تجلى وحدت ظاهر شد؛ «وحدتى که از دوره هخامنشیان و اسکندر مقدونى به بعد، منطقه از آن برخوردار نشده بود.»2 دین تازه به مثابه پدیدهاى خودى تلقى شد و به تدریج از تلاقى فرهنگى (acculturation)3 بین فرهنگ ایرانى و اسلامى و همسویى آنها، نوعى وحدت و همسانى میان عناصر این دو فرهنگ به منصهى ظهور رسید و به عبارتى، فرهنگ سومى پدیدار شد که از قرن سوم به بعد به بار نشست.
در دو قرن اول هجرى، چنین به نظر مىرسید که جامعه ایرانى به علت پذیرش امواج تفکر اسلامى و دورى از برخى عناصر فرهنگى گذشته، از یک سو و کسب نکردن هویت فرهنگى جدید، علىرغم افزایش تعداد نومسلمانان ایرانى، از سوى دیگر، دچار از هم پاشیدگى اجتماعى شده است. به عبارت بهتر، از آنجا که جامعه ایرانى پس از سقوط ساسانیان هنوز شکل جدیدى نیافته و دچار «بىشکلى فرهنگى»4 بود، با وجود آنکه جزئى از قلمرو جهان اسلام تلقى مىشد، به عنوان یک جامعهى اسلامى برخوردار از فرهنگ اسلامى به شمار نمىآمد.5
از آنجا که ریشه و منشأ پیدایش فرهنگ و تمدن اسلامى ـ ایرانى به چگونگى پذیرش دیانت جدید از سوى ایرانیان باز مىگردد، در ادامهى بحث، به بخشى از این موضوع که به اولین واکنشهاى طبقات مختلف جامعهى ایرانى در مواجهه با اسلام و اعراب اختصاص دارد، مىپردازیم.
***
فارغ از ابهامهایى که درباره نظام طبقات اجتماعى ایران ـ از جمله در دورهى ساسانى ـ وجود دارد، همانگونه که کریستین سن نیز متذکر شده، اصولاً ترتیب مقامات و طبقات در این دوره موضوعى بسیار پیچیده و تاریک است6 که به ویژه حملهى اعراب مسلمان و فروپاشى بسیارى از زیر ساختهاى جامعه از یک سو و اشتباهات مورخان مسلمان در شناخت واقعیت و ماهیت مناصب و عناوین بزرگان ایرانى از سوى دیگر، آن را بیش از پیش غامض ساخته است. با توجه به اینکه ـ حداقل در ابتداـ در جامعهى مسلمانان عرب، بر خلاف نظام ساسانى، قشربندى مشخص با مرزهایى روشن براى جداسازى افراد از یکدیگر وجود نداشت و در برخى مواقع حتى تفکیک آزاد (حر) از بنده (عبد) در میان آنها مشکل مىنمود،7 اعراب در تشخیص صحیح طبقات اجتماعى ساسانى دچار اشتباهاتى شدند که در گزارش راویان فتوحات نیز دیده مىشود. مثلاً در دوره اسلامى اغلب به همهى بزرگان ایرانى «دهقان» مىگفتند و احیانا پادشاه و مرزبان یک شهر را هم به نام دهقان مىخواندند.8
هر چند سرانجام نتیجهى برخورد دو نظام اجتماعى ایران و اسلام، به وحدت و همسازى انجامید، اما طرح نظرات کلى مبنى بر اینکه «فتوحات خیره کنندهى اعراب در ایران ناشى از استقبال عامهى مردم از مهاجمان بوده است»،9 نباید ما را از جزئیات واکنش هر یک از گروههاى مختلف جامعه در مواجهه با اعراب مسلمان غافل سازد. البته دشوار نبودن دستیابى به برخى فتوحات، مىتواند نتیجه بعضى همدلىهاى ایرانیان با فاتحان مسلمان باشد که خود تا حدى ناشى از این امر بود که اصولاً در ایران به واسطه قدرت مافوق طبقاتى دولت، طبقات اجتماعى ـ صرف نظر از تضادها و اختلاف منافع درونى خود ـ از دولت بیگانه بودند یا به عبارت دیگر دولت را از خود نمىدانستند. از اینرو به هنگام ضعف و تزلزل دولت، یا از آن فاصله مىگرفتند یا آن را بىدفاع مىگذاردند.10 با وجود این به میزانِ نزدیک بودن هر یک از گروههاى اجتماعى به مرکز قدرت یا دور بودنشان از آن و نیز با توجه به عوامل دیگر، انگیزه و نحوهى برخورد هر یک از لایههاى اجتماعى ایران با اعراب و اسلام تقریبا متفاوت از دیگرى است. یزدگرد سوم، پادشاه ساسانى که از همان ابتدا با خشونت و تنفر هر چه تمامتر به درخواست مسلمانان مبنى بر قبول اسلام جواب منفى داده بود،11 با هر شکستى که متوجه لشکریانش مىشد، به اتفاق بستگان نزدیکش یک گام عقب مىنشست و در انتظار پیروزى بر حریفان خود بود. شاهزادگان ساسانى حتى سالها پس از سقوط این سلسله، هنوز در سر، هواى سلطنت از دست رفته را داشتند و مثلاً خسرو ـ از نوادگان یزدگرد ـ در سال 110 قمرى در حمله ترکان به ماوراء النهر، از جمله مهاجمان بود.12 اسپهبدان، امرا و افراد برجستهى ارتش ساسانى و نیز اشراف نزدیک به دربار سلطنتى عموما در مقابل سپاه مسلمانان ایستادگى مىکردند، زیرا موجودیتشان وابسته به حکومت ساسانى بود و راه دیگرى برایشان متصور نبود. مقاومت شدید ساسانیان در اوایل فتوحات، بیشتر خواست این گروه بود تا آنجا که به روایت بلاذرى نبردگاه مهران در نخیله «چنان از استخوان کشتگان آکنده شد که با زمین هم سطح گشته بود».13 نمونهى رستم فرخزاد، نادر بود. تردید وى در آغاز کردن جنگ14 ـ و اگر روایت یعقوبى صحت داشته باشد ـ تمایلش به اسلام15 بیشتر ناشى از شناخت صحیح او از امکانات و شرایط دو طرف بود تا تمایل قلبى او به مسلمانان. چنانکه به روایت دینورى، رستم پس از مذاکره با مغیرة بن شعبه آنچه را که با آن روبهرو شده بود بزرگ دانست.16
پس از پیروزى اعراب مسلمان در نهاوند، دیگر شاهد نبردهاى منظم میان ارتش ساسانى و سپاه مسلمانان نیستیم. پایدارى بدانسان که در قادسیه و نهاوند دیده شد، در سایر نقاط از جمله خراسان هرگز تکرار نشد. با نابودى سپاه متشکل ساسانیان، مقاومت یکپارچه از میان رفت و از آن پس فقط بعضى از سرداران نظامى که در پى احراز مقام و موقعیت گذشته خود بودند، در برخى نقاط، مقاومتهاى بیهودهاى را علیه اعراب ترتیب دادند.17 با این حال گروههایى از سپاهیان ایران به سبب خستگى مفرط از جنگهاى مداوم این دولت با همسایگانش، تماس نزدیکشان با جامعهى نظامى مسلمانان و در نتیجه تأثیرپذیرىشان از وعدههاى جذاب اسلام18 و نیز به امید حفظ موقعیت شغلى خویش به سپاه اسلام پیوستند و اسلام آوردند. اینها جزء اولین گروههاى ایرانى بودند که به دعوت آیین نو پاسخ مثبت دادند. مدارک روشنى در دست است که گاه دستههایى از افرادِ نه چندان برجسته سپاه ساسانى به مسلمانان پیوستهاند، چنانکه یک سپاه چهار هزار نفرى از لشکر رستم فرخزاد پس از شکست وى در قادسیه گفتند: «ما چون دیگر مجوسان نهایم. ما را پناهگاهى نیست و اینان ارج ما نشناسند. رأى صواب آن است که به آیین تازیان درآییم و بدیشان عزیز گردیم».19 اینان به این نتیجه دست یافته بودند که: «برادران ما که از آغازِ کار به مسلمانى گرویدند بهتر و صائبتر از ما بودند».20 بر اساس این روایت، این گروه پس از اسلام آوردن، در جنگ مداین و جلولا مسلمانان را یارى کردند.
اصولاً استفاده و به کارگیرى نیروهاى بومى، از جمله روشهاى نظامى مسلمانان بود. عُمَر به عاملان مرزها نوشته بود، کسانى از «اساوره» پارسى را که به کارشان حاجت است به کمک گیرند و جزیه از آنها بردارند.21 بر طبق همین سیاست، بخشى از سپاهیان ایرانى از همان آغاز به خدمت مسلمانان درآمدند و ایشان را در ادامه فتوحات یارى کردند؛ چنانکه از سپاه پنج هزار نفرى «احنف» در خراسان، یک هزار نفر از پارسیان نومسلمان بودند.22 این جماعت که کوچکترین نشانى از همبستگى با دولت قبلى در آنها مشاهده نمىشد و با سقوط ساسانیان، منابع درآمد خود را از دست رفته مىدیدند، نقش شایان توجهى در راهنمایى مسلمانان براى فتح سایر نقاط ایفا کردند. از جمله سپاه «اسواران» که در ابتدا سپاهى متشکل از نژاد غیر ایرانى بود که یزدگرد آنها را از «سندیان» گرد هم آورد و سپس انبوهى ایرانى نیز به آنان پیوست، همگى طى شرایطى که جزئیاتش را طبرى و بلاذرى ذکر کردهاند، اسلام آوردند و در محاصرهى شوشتر با ابوموسى اشعرى همراه شدند.23 مدافعان شهر قزوین نیز مانند «اسواران» بصره، اسلام آوردند، یعنى شرط کردند به هر کس که خواهند، بپیوندند. پس به کوفه رفتند و در آنجا حلیف «زهرة بن خویّه» شدند. این گروه همانهایى هستند که بعدها «حمراء دیلم» نام گرفتند.24
با حذف خانواده ساسانى و امراى برجسته نظامى، در ابتدا ـ به ویژه در دوره خلفاى راشدین ـ ساختار اجتماعى ایران تغییر چندانى نیافت و هر یک از طبقات جامعه به تناسب جایگاه و موقعیت اجتماعى، به نوعى خود را با شرایط جدید منطبق کرد. به این ترتیب در ابتدا در زندگانى و نهادهاى اجتماعى مردم، دگرگونى عمیقى پدید نیامد و هر چند مدینه و دمشق به جاى تیسفون، پایتخت رسمى کشور شدند، ولى همچنان زورمندان بومى و محلى بر ایران فرمان مىراندند، چنانکه در روزگار ساسانیان نیز چنین بود. برخى از این حکام ـ اعم از مرزبانان و دهقانان ـ گرچه در ابتدا به تنهایى یا در کنار امراى نظامى، به رویارویى با سپاه اعراب مسلمان پرداختند و در این راه کشته شدند یا به اسارت رفتند،25 اما به زودى به دلیل نبود حکومت مرکزى و اتکا بر درآمدهاى ارضى، ناگزیر از سازش با مسلمانان شدند.26 حتى حکام محلى منطقه سواد، پیش از این و در ابتداى تهاجمات مرزى اعراب، یزدگرد را تهدید کرده بودند که اگر به حفظ منافع آنها در مقابل مسلمانان اهتمام نورزد تسلیم مسلمانان خواهند شد.27 در نواحى شرقى ایران همچون خراسان، حکام و اشراف محلى، به ویژه دهقانان، به دلیل نداشتن انگیزه مقاومت و نیز حفظ جایگاه اجتماعى و امتیازهاى شخصى و نیز نیازشان به اعراب براى متوقف ساختن حملات اقوام ترک، خیلى زود راه مسالمت با مسلمانان را در پیش گرفتند و حتى براى تسلیم مناطق تحت نفوذ خود به ایشان پیشقدم شدند. براى مثال مرزبان توس در سال 29 هجرى به والى بصره و کوفه نامه نوشت و آن دو را به خراسان فرا خواند.28 هر چند سازش بزرگان خراسان با اعراب مسلمان، طبق ضوابط و شرایط مسلمانان انجام مىگرفت، اما موجب شد، ایشان نسبت به همردیفان خود در غرب ایران، آسیب کمترى ببینند. این گروه اجتماعى نیز دلبستگى چندانى به ساسانیان نداشتند و حتى حاضر نشدند شاه فرارى ایران را پناه دهند29 و سرانجام او را به قتل رساندند.30 آنها در آخرین روزهاى حکومت ساسانیان از چنان موقعیت و نفوذ فراوانى برخوردار بودند که سقوط ساسانیان در آغاز براى اتباع ایشان محسوس نبود31 تا آنجایى که برخى محققان روحیه تجزیهطلبى امراى محلى را از جمله علل سقوط دولت ساسانى شمردهاند.32 این گروه بیشتر به حفظ مال و پایگاه خویش مىاندیشیدند تا دفاع از شاه ساسانى و سقوط کشور. از اینرو، مقتضى دیدند که خراجگزار اعراب شوند و در برخى موارد به دین جدید درآیند و پایگاه پیشین خود را در منطقه حفظ کنند. بر اساس سکههاى به جا ماندهى یکى از حکام محلى ناحیه آذربایجان در اواخر قرن اول هجرى معلوم مىشود که چگونه ـ به احتمال ـ یک حاکم محلى، دین عوض کرده و در منصب خود باقىمانده است.33 با ضربه خوردن و فرومالیده شدن اشراف بزرگِ وابسته به دربار ساسانى، طبقات متوسط اشراف که به طور عمده از دهقانان34 و مرزبانان35 و بقایاى خاندانهاى کهن بودند، موقعیت بهتر و جایگاه برجستهترى یافتند، به نحوى که حتى اصطخرى در قرن چهارم هجرى از بقاى خاندانهاى کهن، با نام اهل البیوتات (واسپوهران در فارس) یاد مىکند.36 نیاز دو جانبهى اعراب مسلمان و فرماندهان محلى ـ چون مرزبانان و دهقانان ـ موجب نزدیکى هرچه بیشتر آنها به یکدیگر مىشد.
اعراب مسلمان هنگام فتوحات خود با مرزبانان بسیارى روبهرو شدند که بر ولایات داخلى فرمانروایى مىکردند، ولى سرانجام راه مسالمت و سازش پیش گرفتند و مهمتر آنکه علیه رقباى منطقه خود به کمک اعراب شتافتند.37 حتى پیش از این در زمان پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیز مرزبان بحرین و جمعى از همکیشان وى، اسلام را بر آیین زرتشتى ترجیح داده، مسلمان شده بودند.38
دهقانان که در گذشته عهدهدار جمع و جبایت خراج و «به منزلهى چرخهاى ضرورى دولت بودند»39 و از میزان درآمد منطقهى خود بهتر از هر کس اطلاع داشتند، به طور عمده در دوره اقتدار اعراب مسلمان بر مناصب خود ابقا شدند و به صورت ممیزان و تحصیلداران مالیاتى نظام جدید درآمدند و در مواردى به منظور خوشخدمتى نزد مسلمانان حتى به جاسوسى براى ایشان دست زدند.40 موقعیت سیاسى اجتماعى دهقانان در نظام جدید تا بدان پایه بود که گاه سران قبایل عرب در اعتراض به جایگاه برجسته دهقانان، از حکام عرب انتقاد مىکردند.41
گرایش به اسلام در جامعه ایرانى نیز در ابتدا از سوى این طبقات بیشتر مىنمود. بلاذرى در موارد متعدد، اسلام آوردن دهقانان را به ویژه در ناحیه «سواد» ذکر مىکند.42 این نکته از این نظر حایز اهمیت است که منطقهى «سواد» از نظر مکانى و زمانى، شاهد اولین رویارویىهاى مسلمانان و ایرانیان بوده است. با این حال نمىتوان با نظرهاى کلى از این دست موافق بود که: «همواره نجباى متنفذ ایرانى، رهبران، اشراف و اعیان بودند که به عنوان یک اقدام احتیاطى، به مذهب فاتحان مىگرویدند»؛43 زیرا این دیدگاه دربارهى تمام مناطق به طور یکسان صدق نمىکرد. هر قسمت از قلمرو ایرانىنشین، متناسب با شرایط و اوضاع و احوال خود، واکنش متفاوتى در مقابل اسلام نشان داده است. براى مثال در حالى که در برخى نقاط از جمله ماوراءالنهر، رعایا به واسطه معاف شدن از جزیه، گروه گروه مسلمان مىشدند و این امر مخالفت امراى محلى را در پى داشت،44 در مناطقى دیگر همچون سواد و خراسان، دهقانان، پیشگامان تغییر کیش بودند. در واقع اینان نخستین کسانى بودند که بیش از هر کس متوجه این موضوع شدند که در پرتو پذیرش دین اسلام مىتوانند تسلط خود را بر رعایاى زمینهاى تحت حاکمیت خود اعمال کنند، و به این ترتیب به اتفاق اشراف عرب، طبقه جدیدى از اشرافیت را در ایران به وجود آوردند.
همانگونه که پیشتر نیز اشاره شد، موارد متعددى از اسلام آوردن دهقانان نواحى غربى و مرکزى ایران در همان ابتداى فتوحات اعراب به چشم مىخورد. در خراسان و مناطق مرکزى ایران علاوه بر اینکه اغلب فتوحات به شکل صلحآمیز و در مواردى حتى به درخواست دهقانان و حکام محلى بوده است، پذیرش اسلام نیز سهلتر و سریعتر و در ابتداى امر بیشتر از سوى دهقانان و اشراف محلى صورت گرفته است. اسلام آوردن دهقانان که مىتوانست انگیزههاى متفاوتى اعم از حفظ موقعیت اجتماعى و نیز پرهیز از خفت پرداخت جزیه داشته باشد، اغلب به پیشنهاد خود آنها انجام پذیرفته است. مثلاً در اصفهان عدهاى از اشراف سر تسلیم فرود آوردند و خراجگزار شدند. سپس از پرداخت جزیه سر باز زدند و اسلام آوردند.45 مرزبانان و دهقانان که در دوره ساسانى از پرداخت جزیه معاف بودند، اداى آن را به قوم عرب، نوعى تحقیر و کسر شأن اجتماعى خود مىدانستند و این از جمله عواملى بود که این بخش اجتماعى را در گرایش به اسلام ترغیب مىکرد.
طبیعى است که اسلام آوردن بزرگان همچنین مىتوانست محرک نیرومندى در «گروش» عامهى مردم، به ویژه رعایا، به اسلام باشد. در این میان کشاورزان جزء آخرین گروههاى اجتماعى بودند که با اعراب مسلمان تماس برقرار کردند، زیرا امور آنها از طریق دهقانان (اربابان زمین) رتق و فتق مىشد و به همین خاطر مدارکى دال بر تغییر کیش آنها در اوایل فتوحات و بخصوص در ناحیه سواد موجود نیست. اما به نظر مىرسد حتى این عده نیز، علىرغم تعصب مذهبىشان که از عوارض زندگى بستهى روستایى بود، تا حدى به واسطهى سرکوب جنبش مزدکى و دست نیافتن به آرزوهاى دیرینه از یک سو و امید به دستیابى به وضعى بهتر از سوى دیگر، به مسلمانان خوشامد گفتهاند،46 به ویژه که ایشان به واسطهى عدم شرکت در جنگها علیه اعراب، به دستور ابوبکر به حال خویش ماندند و در پناه مسلمانان قرار گرفتند.47 «فیلیپحتى» استقبال کشاورزان آرامى ناحیه عراق را از جنگجویان مسلمان یکى از عوامل موفقیت ایشان برمىشمرد.48 «بولت» نیز در میان بخشهاى مختلف اجتماعى ایرانى، دو گروه را که بیش از همه در دورهى امویان تمایل به گروش به اسلام داشتند، اسیران جنگى و افرادى از پایینترین طبقات جامعه مىداند که مانند رعایاى نگونبخت در اراضى کشاورزى به کار مشغول بودند،49 به خصوص که براى این بخش اجتماعى عامل نیرومندى همچون معافیت از جزیه نیز در تغییر کیش بسیار مؤثر بود. اما امرا و نجباى محلى به ویژه در ماوراءالنهر، علىرغم همکارى با امویان، خواهان گروش طبقات پایین به اسلام نبودند، زیرا علاوه بر کسر درآمد ـ که به هر حال امرا پاسخگوى آن بودند ـ موقعیت اجتماعىشان نیز متزلزل مىشد. «دهقانان ماوراءالنهر، در حفظ سازمان اشرافى ذىنفع بودند و بدینسبب نمىتوانستند در برابر رواج و انتشار دین نو که در آن زمان هنوز جنبهى دموکرات منشانهى خود را از دست نداده بود بىاعتنا باشند».50 به همین دلیل تأکید بر اخذ مجدد جزیه از نومسلمانان و حتى ممانعت از اسلام آوردن فرودستان در این ناحیه، بیشتر از سوى این طبقه مطرح مىشد تا اعراب.51 به مرور اشراف ایرانى و عرب در خراسان و ماوراءالنهر جبههى واحدى را علیه نومسلمانان و اهل ذمه و تحرکات عدالتخواهانه ـ که داعیهى برابرى مسلمانان اعم از عرب و عجم را مطرح مىساخت ـ تشکیل دادند. به نظر مىرسد غیر از کاهش مالیات، عامل دیگرى که امراى محلى را به مخالفت با نشر اسلام وامىداشت، منافع سیاسى و تمایل به حفظ و ادامه نفوذ خود بود که طبعا با توسعه و گسترش اسلام در مخاطره مىافتاد.52
بخشى دیگر از گروههاى نسبتا متنفذ جامعهى ایرانى را دبیران و مستوفیان تشکیل مىدادند که با اصلاحات انوشیروان و متمرکز شدن هستهى اصلى امور در دربار و رشد دیوانسالارى اهمیتى بیش از پیش یافتند و با سقوط ساسانیان و فرومالیده شدن بزرگان و نیاز اعراب به ایشان براى رتق و فتق امور، تخصص و مهارت خود را در امور ادارى در اختیار مسلمانان گذاردند و در نظام ادارى جایگاه برجستهترى پیدا کردند. اگر چه هیچگاه وجود این افراد به اندازه دهقانان ضرورى نبود، اما به کارگیرى اصول و شیوههاى مالیاتى محلى توسط اعراب و اینکه حکومت خود را در بسیارى از موارد به شکل دولت ساسانى بنیان نهادند،53 موجب شد ضرورت نیاز به دبیران و دیوانیان بومى همچنان نیرومند باقى بماند تا آنجا که گزارش نظامى عروضى در قرن ششم هجرى از وضع دبیرخانه عهد خود، به طور کلى قابل تطبیق با تکالیف و وظایف دبیران زمان ساسانیان است.54 به این سبب در قرون اولیه هجرى غالب رؤساى مهم سازمان ادارى و نیز اکثر دبیران و مشاوران و کارمندان و مباشران و عمّال حکومت و بزرگان عرب، از موالى بودند.55 با این حال اگر چه طبقه دبیران ساسانى بىدرنگ به سوى پیروزمندان مسلمان رفتند، ولى اسلام آوردن ایشان ضرورتى نداشت و بسیارى هم مسلمان نشدند؛56 چنانکه در زمان نصر بن سیار ـ آخرین حاکم اموى خراسان ـ بیشتر دبیران در این ناحیه زرتشتى بودند.57 اما دبیران ایرانى و مسلمان نیز وجود داشتند، چرا که والى عراق در سال 124 قمرى به حاکم خراسان دستور داد فقط دبیران مسلمان را به استخدام گیرند.58
در مراحل بعدى، بازرگانان و تجار بودند که به شکلى خود را با وضعیت جدید منطبق ساختند. ایران که از دیرباز نقطهى تماس و ارتباط تمدنها و مهمتر از آن شاهراه اقتصادى شرق و غرب محسوب مىشد، جایگاه مهمى را در اقتصاد بینالمللى به خود اختصاص داده بود. در داخل نیز یکى از منابع مهم درآمد دولت، مالیاتهاى مربوط به تجار و بازرگانان بود. با توسعهى فتوحات مسلمانان، قلمرو اسلامى، مرزهاى سیاسى و جغرافیایى وسیعترى را در مقایسه با جامعهى محدود ساسانى شامل مىشد. علاوه بر آن، ممانعت اعراب از حملات اقوام شرقى (ترکان) به خراسان و ماوراءالنهر، در مجموع شرایط بهترى را براى تجار و بازرگانان فراهم مىساخت. این در حالى بود که رسوم مدنى و تجارى اسلام نیز امتیازاتى به سوداگران و پیشهوران مىبخشید، حال آنکه احکام فقهى زرتشتى، آنان را در تنگنا قرار مىداد.59 اینان بدین علت که از ثروت حاصل از فتوحات اعراب مسلمان که به ویژه در عهد اموى بیشتر انگیزهى اقتصادى داشت، به واسطه مبادلهى غنایم و در نتیجه رونق تجارت، بهرههاى فراوانى مىبردند، نه فقط اعراب مسلمان را همراهى مىکردند، بلکه گاه تأمین هزینهى لشکرکشى آنان را نیز متقبل مىشدند.60 از اینرو در نتیجه تجارت کاروانى با چین و دیگر کشورها، ثروتهاى کلانى کسب کرده بودند61 و بر اساس ویژگىهاى شغلىشان داراى جهانبینى نسبتا باز و فاقد تعصبات مذهبى سایر قشرهاى اجتماعى بودند و اصولاً با دین نیز کاسبکارانه برخورد مىکردند. شاید این سخن، بىراه نباشد که «افراد تحصیلکردهتر و ثروتمندتر و صاحبان روحیهى جهانوطنى و ماجراجویى، معمولاً یا خود نوآورند یا پذیرندهى متقدم یک نوآورى».62
رشد شهرها و گسترش اصناف که از اواخر عهد ساسانى آهنگ ترقى در پیش گرفته بود،63 بعد از اسلام نیز به دلایل مختلف از جمله استقرار قبایل عرب در ایران و نیز فرار روستاییان از مزارع و سکونت ایشان در شهرها، شتابى دو چندان یافت که این همه منجر به رونق کسب و کار تجار و بازرگانان و در مرحلهى بعد کسبه و پیشهورانى شد که پیش از آن در فشار طبقهى اشراف بودند و در نظام شبه طبقاتى ساسانیان ارج و قربى نداشتند و با سقوط ساسانیان چیزى را از دست نمىدادند.
کارگران زرتشتى نیز که به عنوان نجس تحقیر مىشدند، آزادى خود از این فشار روحى را در قبول اسلام مىدیدند؛64 زیرا اینان بر خلاف اهل بیوتات و خاندانهاى اشرافى و روحانى که در آیین مجوس تعصب زیادى از خود نشان مىدادند، به تشکیلات روحانى و عقاید و مقررات موبدان چندان تعلقى نداشتند. از آنجا که این طبقات به سبب اشتغال به اعمال روزانه و تصادم و برخورد دائم با قوانین و مقرراتى که در آیین زرتشت به اجتناب از آلودن آتش و خاک و آب وجود داشت، در نظر موبدان و روحانیون زرتشتى، بىمبالات و تا حدى سست اعتقاد به نظر مىآمدند، طبعا دیانت تازه را که مسلمین آورده بودند با زندگى خویش سازگار و با مذاق خود موافق یافتند.65 به همین دلایل بود که تودههاى فرودست شهرى، انگیزهاى براى مقاومت در مقابل اعراب مسلمان نداشتند و در موارد متعددى با راهنمایى و هدایت یکى از ایشان، شهرى یا ناحیهاى به روى اعراب گشوده مىشد. مثلاً در جنگ مداین، راهنمایى و مساعدت یکى از «گبران» بود که مسلمانان را در فتح آنجا توفیق داد.66 هنگام محاصرهى شوشتر نیز «یکى از پارسیان زینهار خواست و بر آن شد که مسلمانان را رخنهگاههاى مشرکان بنمایاند و خود اسلام آورد، بدان شرط که او و فرزندانش را وظیفهاى مقرر کنند».67
در مجموع، فرودستان شهرى نقش مهمى در ایجاد زمینه براى دستیابى به صلح و در نتیجه مسلمان شدن جامعهى ایرانى داشتند؛ چنانکه در اصفهان با فشار این طبقه، پاذوسبان ـ مرزبان منطقه ـ علىرغم تمایلش، به پذیرش صلح با اعراب و تسلیم شدن به ایشان تن در داد و به مردم گفت: «اى مردم اصفهان، شما را فرومایه دیدم، آنچه کردم شایستهى شما بود».68 در نیشابور نیز «موکل یکى از محلتها امان خواست و پذیرفت که مسلمانان را به شهر اندر کند. پس وى را امان دادند. مرد شبانگاه مسلمین را به درون برد و ایشان دروازهى شهر را گشودند».69 به همین دلیل لمبتون، سرعت و سهولت نسبى غلبه اعراب را به احتمال غالب، معلول این حقیقت مىداند که اسلام به عامهى مردم وعده مىداد که آنها را از آن اوضاع و احوال نکبتبار و طاقتفرساى اجتماعى رهایى خواهد داد. این در حالى بود که رژیم کهن در چشم مردم چندان خوار و ناچیز شده بود که حس وفادارى را در آنان بر نمىانگیخت.70 به نظر مىرسد در دورهى اموى، بخشهاى پایین جامعه بیش از دیگر بخشها خواستار تغییر در جامعه بودند و فشار سیاستهاى اجرایى و مالیاتى امویان چندان به درک سیاسى، اجتماعى آنان افزوده بود که آنها در آستانه گروش به اسلام از نوع ضدّ اموى (علوى، خارجى، مرجئى) آن بودند. کریستین سن نیز به برقرارى حکومت عامه پس از سقوط ساسانیان اشاره مىکند.71
دربارهى واکنش قشر روحانیون و مغان در مواجهه با اعراب، منابع موجود، حاوى اطلاعات بسیار اندکى هستند. تا حدّى که اطلاع داریم در نواحى غربى ایران، بخصوص منطقه سواد، به واسطهى نفوذ محدود آیین زرتشت هیچگونه خبرى از مواجههى روحانیت زرتشتى با فاتحان مسلمان یا هر نوع تحرک مذهبى دیگر علیه آنها ثبت نشده است. به همانسان در ماوراءالنهر و ترکستان نیز روحانیون در مبارزه علیه فاتحان هیچ نقشى ایفا نکردند.72 طبیعى است حتى سکوت منابع در اینباره نمىتواند بیانگر سکوت این طبقه در مقابل اقوامى باشد که علاوه بر نبرد در عرصهى سیاسى و نظامى، به هر حال داعیهى نبرد ایدئولوژیک نیز داشتند. درست به همین دلیل در ایالت پارس که مرکز اصلى قدرت روحانیت زرتشتى بود، مشکلات فراوانى براى اعراب فراهم شد و بسیارى از شهرها از جمله اصطخر به دفعات علیه اقتدار مسلمانان شورش کردند، تا آنجا که ابن عامر ـ فرمانده عرب ـ «سوگند خورد کى چندان بکشد از مردم اصطخر کى خون براند».73 در دوران امویان، در ادامهى همین سیاست به فرمان زیاد بن سمیّه ـ حاکم عراق ـ عبیداللّه بن ابى بکره «هیربذان» فارس را قتل عام و آتشکدهها را خراب کرد.74 با این حال مقاومتها در برابر اعراب بیش از آنکه جنبهى مذهبى داشته باشد، انگیزههاى سیاسى، اجتماعى داشت. تکیه روحانیون زرتشتى بر حکومت ساسانى و تنیده شدن این دو نهاد در یکدیگر، این نتیجه را دربر داشت که با سقوط یکى، دیگرى نیز از پا درآمد. جایگاه و مقام روحانیون بخصوص در ایالت فارس، حتى در آخرین روزگار ساسانى چندان برجسته بود که هنگام ورود اعراب مسلمان به این مناطق، یکى از هیربذان که در آنجا فرمانفرما بود، قرارداد متارکه و پیمان صلح با اعراب را امضا کرد.75 اما در نظام جدید که دیگر شاهى در میان نبود و به امتیازات دیرینهى نجبا و موبدان و سایر طبقات ممتاز خاتمه مىداد، دیگر به «موبذ موبذان» که تاج بر سر پادشاه مىنهاد و نیز به اعوان و انصار او چندان نیاز نبود.
با توجه به گرایش تدریجى مردم ایران به اسلام در قرن اول هجرى و اینکه آیین زرتشتى براى مدتهاى زیاد پس از سقوط ساسانیان، در برخى مناطق رونق داشت، چنانکه از جمله در فارس حتى در قرن چهارم «مجوسان در آنجا بىنشانه راه مىرفتند و آداب گبران به کار برده مىشد»،76 روحانیونِ نه چندان برجسته زرتشتى به حیات اجتماعى، مذهبى خود ادامه دادند. البته روز به روز از میزان نفوذ و جایگاه سیاسىشان کاسته مىشد؛ اما از آنجا که دین زرتشتى نگاهبان روایات و شعایر ملى بود، نفوذ معنوى آنان کم نبود، خاصه نفوذ معنوى موبد موبدان که رئیس و حافظ دین شمرده مىشد و در حقیقت چون شاه از میان رفته بود و اشراف به قوت اصلى خود باقى نبودند، وى رئیس حقیقى ایرانیان زرتشتى به شمار مىآمد.77 به همین علت در بعضى نقاط همچون اصطخر و سیستان شاهد هستیم که شخصیتهاى بزرگ مذهبى ابتدا همدوش و همراه مرزبانان در مجموعهى حاکمیت محلى با فاتحان مسلمان مىجنگند، یا مذاکره مىکنند و سرانجام راه سازش با مسلمانان را پیش مىگیرند.78 از اینرو عنصر رهبرى زرتشتى در سیستان ظاهرا در سراسر سده یکم هجرى به حیات خود ادامه داد.79 در دماوند نیز مقام «مسى مغان» ـ یعنى بزرگ مغها یا مؤبد مؤبدان، ـ که در هنگام حملهى اعراب مسلمان در آنجا بود و تا یک قرن و نیم بعد از هجرت باقى ماند،80 حاکى از دست نخوردن سریع دستگاه مذهبى زرتشتى پس از سقوط ساسانیان است. از جمله اقدامات انفعالى دستگاه مذهبى زرتشتى در قرن اول هجرى براى جواب دادن به مقتضیات زمان و تطبیق خود با روح زمانه، حضور در مناظرات مذهبى در دربار خلفا81 و سعى در توحیدى نمایاندن آیین زرتشت و زدودن اندیشههاى زروانى و پیرایههاى آتشپرستى از آن آیین و نیز عمومى کردن استفاده از اوستا به عنوان کتاب آسمانى زرتشتیان و همچنین تحریک و همراهى مسلمانان در مبارزه با مانویان و مبدعان مذهبى از جمله جنبش «بهآفرید» بود، تا از این طریق ضمن برقرارى روابط مناسبتر با مسلمانان، شرایط بهترى براى ادامهى بقاى خود و آیینشان کسب کنند. مثلاً گبران سیستان به مسلمانان مىگفتند که «ما خداى پرستیم و این آتشخانه را که داریم و خرشید را که داریم نه بدان داریم که گوییم این را پرستیم، اما به جایگاه آن داریم که شما محراب دارید و خانهى مکه».82 در حالىکه هیچگونه اطلاعى از تغییر کیش روحانیون زرتشتى در قرن اول هجرى نداریم، اخبارى در دست است که در میان بوداییان شرق ایران برخى از رؤساى مذهبى همچون خاندان برمک، اسلام گزیدند.
نتیجه
مراودات نظامى و در کنار آن تماسهاى بازرگانى به علاوه همجوارى دو قوم عرب و ایرانى ناشى از استقرار قبایل عرب در ایران، رفته رفته تأثیر خود را در جنبههاى فرهنگى نیز برجاى گذاشت. هر چند در برخى نقاط، بومیان از استقرار اعراب در کنار خود چندان خشنود نبودند و برخوردهایى میان ایشان با اعراب بروز مىکرد، اما در مجموع حضور اعراب را در کنار خود پذیرفته بودند و آن را مذموم نمىشمردند. مثلاً دیدگاه مردم «سغد» نسبت به اعراب این بود که: «این قوم با ما آمیختهاند و با آنها ماندهایم و از ما ایمن شدهاند و ما نیز از آنها ایمن شدهایم».83
مسلمانان با حضور خود در ایران، بیشترین اثر را در طول تاریخ ایران به جاى گذاشتند، اما به زودى «تطابق»84 ایشان با محیط جدید نیز آغاز شد. مثلاً عربهاى خراسان تا حدود زیادى رنگ ایرانى به خود گرفتند؛ از جمله همسر ایرانى داشتند، شلوار مىپوشیدند، و نوروز و مهرگان را جشن مىگرفتند، زبان فارسى را مىفهمیدند و به آن سخن مىگفتند.85 همین کاربرد زبان فارسى توسط اعراب، در مراوده با اتباع ایرانى، یکى از دلایل گسترش زبان فارسى جدید در مناطق ماوراءالنهر شد. حتى در ناحیهاى مانند قم که اعراب، علىرغم میل بومیان، خود را بر آنان تحمیل کرده و آنان را از شهر بیرون رانده بودند، و تا اواخر عهد امویان هیچگونه تقاربى بین اعراب و ایرانیان ملاحظه نمىشد،86 اعراب پس از مدتى تحت تأثیر فرهنگ محلى قرار گرفتند و فارسى شدند. به گفتهى ابن حوقل در قرن چهارم هجرى همهى مردم قم بىاستثنا شیعه و اغلب آنان عرب بودند و زبانشان فارسى بود.87 علاوه بر جنبههاى زبان، پوشاک و خوراک، فرهنگپذیرى اعراب مسلمان بیش از همه در زمینههاى دیوانى و ادارى بود که تخصص لازم را در آن نداشتند. رؤساى عرب به طرز زندگى اشراف و اعیان ایرانى گرایش داشتند و آن را گاهى بر عادات خود نیز ترجیح مىدادند. حتى امیرى متعصب چون حجاج، به کندوکاو دربارهى آداب و رسوم ایرانى مىپرداخت.88 در این میان، تقلیل درآمد اعراب مهاجر و تنزل پایگاه اجتماعى ایشان، همراه با شعلهور شدن اختلافات قبیلهاى میان آنها، عوامل مهمى در نزدیکتر کردن مهاجران و بومیان بود.
فراگرد فرهنگپذیرى، یکسویه نبود، ایرانیان نیز علىرغم محافظهکارى در حفظ اعتقادات و رسوم کهن، از برخى عناصر فرهنگى اعراب مسلمان از جمله زبان عربى و به خصوص دین ـ که به هر حال اعراب حاملان آن بودند ـ بهره گرفتند. شدت تأثیرپذیرى در برخى ایرانیان تازه مسلمان چندان بود که نه فقط آیین پدران را یکسره رها کردند، بلکه برخى از ایشان چنان با گذشتهى خود دشمنى ورزیدند که به بدگویى از آن پرداختند و حتى نام و نسب خود را دگرگون ساختند، به طورى که بعضى از ایشان نسب خود را به اعراب و از جمله اسحاق بن ابراهیم رساندند.89 همچنین زبان فارسى تا حد زیادى از عربى متأثر شد و به عنوان عاملى مهم در حفظ وحدت و یکپارچگى مردم این خطه، اداى وظیفه کرد. مهمتر از آن با ورود اعراب و اسلام به ایران، جامعهى بسته و کم ارتباط ساسانى، جزئى از یک تمدن باز و جامعهاى بزرگ با تحرک اجتماعى چشمگیر شد که وارث تمام تمدنهاى قبل از خود، اعم از یونانى، سامى، ایرانى، سریانى، رومى و... بود. قرار گرفتن جامعهى ایرانى در کنار جامعهى قبایل مهاجر عرب، علاوه بر ایجاد همزیستى و مراودات بازرگانى میان ایشان، باعث مقایسه دو نظام حکومتى مسلمانان و خاندانهاى بزرگ عهد ساسانى از سوى ایرانیان شد که مبادله و تأثیر متقابل فرهنگى و دینى میان دو طرف از نتایج بارز آن بود.
در این میان تدریجىبودن گسترش دین اسلام در میان ایرانیان و نیز برخى تشابهات اعتقادى آیین زرتشت و اسلام،90 همچنین آشنایى نسبى اما دیرینهى دو قوم از یکدیگر، به فراگرد اشاعهى فرهنگ کمک کرد و مانع از فرو آمدن ضربهى فرهنگى91 بر یکى از دو طرف شد.
ایرانیان تازه مسلمان در بارور کردن فرهنگ و علوم اسلامى نقش اساسى ایفا کردند و با تعصب در دین جدید که معمولاً ویژهى نوکیشان است، در بسیارى از زمینهها از اعراب جلو افتادند. آنان به عنوان حلقهى واسط، در تفکیک اسلام از عرب و سازگار کردن اندیشههاى ایرانى و اسلامى و ارتقا و اعتلاى آن نقش مهمى ایفا کردند و گذشتهى باستانى را با دین جدید پیوند زدند و در سایه دیدگاه غیر طبقاتى اسلام و خارج شدن علم از انحصار طبقهاى معین، در قرون بعدى پیشاهنگان فرهنگ اسلامى شدند؛ فرهنگى که گر چه در دامن اسلام پرورش یافت، ولى ارتباط چندانى با اعراب نداشت. با این حال اگر مقصود از بیان «اسلام ایرانى» که برخى از محققان خیلى به آن بها دادهاند، این باشد که ایرانیان، اسلام را در چهارچوبهاى خاص نژادى و ملى تفسیر کردهاند، سخن آنان چندان معتبر نیست. نیز این نظر که «دینى که از فاتحین عرب به ایرانیان رسید، در اینجا رنگ و روى ایرانى گرفت و تشیع خوانده شد و از مذهب اهل سنت امتیاز یافت»،92 چندان با واقعیات تاریخى تطبیق نمىکند. اما این دیدگاه که قوم ایرانى توانسته است با نبوغ خویش اسلام را از چهارچوب مذهبى، ملى و عربى بیرون آورد و صبغهى جهانى آن را تفوق بخشد،93 سخنى استوارتر مىنماید.
پىنوشتها:
1. فراگردى که از طریق آن، نژادها و گروههاى مختلف به تدریج روابط اجتماعى، اقتصادى و سیاسى نزدیکترى با یکدیگر برقرار مىکنند.
2. ریچارد فراى، میراث باستانى ایران، ص 52.
3. این اصطلاح در وصف فراگرد تماس بین فرهنگهاى متفاوت و همچنین نتیجهاى که از این تماسها حاصل مىشود، به کار مىرود.
4. على شریعتى، مجموعه آثار، ش 27، ص 31.
5. ریچارد.و بولت، گروش به اسلام در قرون میانه، ص 8.
6. آرتور کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ص 121
7. احمد بن یحیى بلاذرى، فتوح البلدان، تصحیح رضوان محمد رضوان، ص 383.
8. مؤلف نامعلوم، تاریخ سیستان، ص 81، حواشى مصحح.
9. عبدالحسین زرینکوب، ایران بعد از اسلام، ص 14.
10. محمد على همایون کاتوزیان، استبداد، دموکراسى و نهضت ملى، ص 8 .
11. ر.ک: ابن واضح یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ص 123؛ احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 258؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 1، ص 159.
نیز مقایسه شود با پاسخ خسروپرویز به نامهى پیامبر صلىاللهعلیهوآله در کتاب فارسنامه اثر ابن بلخى، به اهتمام گاىلسترنج، ص 106.
12. طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 33.
13. احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 254.
14. طبرى، همان، ج 2، ص 255.
15. ابن واضح یعقوبى، همان، ج 2، ص 144.
16. ر.ک: ابوحنیفه دینورى، اخبار الطوال، ص 128؛ مؤلف نامعلوم، مجمل التواریخ و القصص، ص 272؛ در اثر اخیرالذکر به این نکته اشاره شده است که رستم منجم بود و مىدانست که سرانجام کارزار چه خواهد شد.
17. درباره شورش قارن در خراسان ر.ک: طبرى، همان، ج 2، ص 468 و نیز دربارهى مقاومت ماهک بن شاهک در اصطخر ر.ک: ابن اعثم، همان، ج 1، ص 337.
18. بنگرید به تأثیر شعارهاى مساواتطلبانه مغیره در دربار رستم که دهقانان گفتند: «به خدا سخنى گفت که بندگان ما پیوسته بدان متمایل خواهند بود» [ طبرى، همان، ج2، ص 261].
19. احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 279.
20. طبرى، همان، ج 2، ص 283.
21. طبرى، همان، ج 2، ص 335.
22. احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 389.
23. همان، ص 366؛ طبرى، همان، ج 2، ص 355.
24. احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 317.
25. براى نمونه ر.ک: [ابوحنیفه دینورى، همان، ص 123؛ طبرى، همان، ج 2، ص 252؛ ابن واضح یعقوبى، همان، ج 2، ص 131؛ احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 242، به بعد و ص 336].
26. براى نمونه ر.ک: [ابوحنیفه دینورى، همان، ص 133؛ طبرى، همان، ج 2، ص 226؛ احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 265؛ ابن اعثم، همان، ج 1، ص 337].
27. طبرى، همان، ج 2، ص 255.
28. احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 330؛ ابن واضح یعقوبى، همان، ج 2، ص 167.
29. عبدالملک ثعالبى، تاریخ ثعالبى، ص 474؛ احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 312؛ ابن اعثم، همان، ص 317.
30. گردیزى، تاریخ گردیزى، ص 104.
31. تئودور نولدکه، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ص 673.
32. ر.ک: پتروشفسکى، اسلام در ایران، ترجمه کریم کشاورز، ص 42؛ آذرمیدخت مشایخ فریدنى، مرو در دوره خلفاى راشدین (از سقوط ساسانیان تا بنىامیه). (مجله تحقیقات تاریخى)، سال دوم، ش 6 و 7، پاییز 1371، ص 137 و 141.
33. على حصورى، آخرین شاه، ص 104.
34. ذکر این نکته ضرورى است که ثروت و اعتبار دهقانان در نواحى مختلف این مملکت بزرگ، متفاوت بود و مسلما به همین علت است که فردى دهقان در یک ناحیه به عنوان مردى معتبر و در ناحیهى دیگر به عنوان کشاورز دیده مىشود [تئودور نولدکه، ص 662] و به نوشته و.و بارتولد، کلمه دهقان به طور یکسان به زمینداران عادى و شاهزادگان صاحبزمین و فرمانروا اطلاق مىشده است، و.و بارتولد، ترکستان نامه، ج 1، ترجمهى کریم کشاورز، ص 403.
35. گرچه معناى مرزبان، سرحددار است، اما تقریبا همان است که در عهد هخامنشیان «ساتراپ» خوانده مىشد. تئودور نولدکه، همان ص 91.
36. ابواسحق اصطخرى، مسالک و ممالک، ص 129.
37. ر.ک: طبرى، همان، ج 2، ص 385؛ ابوحنیفه دینورى، همان، ص 122 (دربارهى همراهى ـ بسفروخ ـ مرزبان انبار ـ با مثنى بن حارثه علیه بازرگانان حیره) ر.ک: ابن اعثم، همان، ج 1، ص 338.
38. احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 89؛ ابن اعثم، همان، ج 1، ص 74.
39. آرتور کریستین سن، همان، ص 132.
40. ر.ک: [گردیزى، همان، ص 230] برخى نویسندگان، خیانت این طبقه را از جمله دلایل سقوط ساسانیان برشمردهاند؛ [عبدالحسین زرینکوب، همان، ص 198] که البته بیشتر سادهسازى در تحلیل وقایع است.
41. طبرى، همان، ج 3، ص 263 و 4.
42. ر.ک: اسلام آوردن دهقانان در دورهى اولیه [احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 238، 265 و 310].
Welhausen Julias. The Arab Kingdom and its Fall, Trans: Margarl Geaham Woir, Corzon Press, London, 1973, P. 493.
و نیز ر.ک: فان فلوتن، تاریخ شیعه و علل سقوط بنى امیه، ترجمه مرتضى هاشمى حایرى، ص 42.
43. برتولد اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامى، ج 2، ص 241 و 274؛ آر.ج آربرى، میراث ایران، ص 138.
44. ابوبکر نرشحى، تاریخ بخارا، ص 82؛ طبرى، همان، ج 3، ص 592 و ج 4، ص 29.
45. احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 310.
46. التون دنیل، تاریخ سیاسى و اجتماعى خراسان، ص 316.
47. طبرى، همان، ص 175.
48. فیلیپ حتى، تاریخ عرب، ص 200.
49. ریچارد.و بولت، همان، ص 44.
50. و.و بارتولد، همان، ج 1، ص 420.
51. ابوبکر نرشحى، همان، ص 82؛ طبرى، همان، ج 3، ص 592 و ج 4، ص 29.
52. دانیل دنت، مالیات سرانه و تأثیر آن در گرایش به اسلام، ص 175.
53. دیوان خراج و مالیاتهاى پس از اسلام به همان وضع پیش از اسلام باقى مانده بود. دیوان عراق به زبان فارسى و دیوان شام به زبان رومى نوشته مىشد. اولین کسى که عمر را به اهمیت امر دیوان متوجه ساخت، هرمزان بود، عبدالرحمن ابن خلدون، مقدمه، ترجمه محمد پروین گنابادى، ج 1، ص 466.
54. آرتور کریستین سن، همان، ص 154.
55. دانیل دنت، همان، ص 74.
56. براى مثال فضل بن سهل ـ وزیر نامى مأمون و از خاندانى معروف از دبیران ـ فقط در سال 190 قمرى به دست خلیفه اسلام آورد، ر.ک: ریچارد فراى، (گرد آوردنده)، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه (کمبریج)، ج 4، ترجمهى حسن انوشه، ص 495.
57. ریچارد فراى، همان، ص 494.
58. همان، ص 495.
59. ادموند کلیفورد باسورث، تاریخ غزنویان، ج 1، ص 166.
60. ر.ک: طبرى، همان، ج 3، ص 468؛ تاریخ سیستان، ص 86 (همراهى بازرگانان با سپاهیان مهلب).
61. و.و بارتولد، همان، ج 1، ص 403.
62. ریچارد.و بولت، همان، ص 52.
63. حمزة بن حسن اصفهانى، تاریخ پیامبران و شاهان، ص 44 به بعد؛ پیگولوسکایا، شهرهاى ایران، ص 374 و 391.
64. برتولد اشپولر، همان، ج 1، ص 241؛ سرتوماس آرنولد، تاریخ گسترش اسلام، ص 150.
65. عبدالحسین زرینکوب، همان، ص 373.
66. ابوحنیفه دینورى، همان، ص 134.
67. احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 373؛ ابن اعثم، همان، ج 1، ص 279.
68. احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 309.
69. همان، ص 395.
70. ا.ک.س لمبتون، مالک و زارع در ایران، ص 62.
71. آرتور کریستین سن، ص 537.
72. و.و بارتولد، همان، ج 1، ص 402.
73. ابن بلخى، همان، ص 116.
74. ابوعثمان جاحظ، الحیوان، ج 2، ص 177.
75. احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 380.
76. ابواسحق اصطخرى در قرن چهارم مىنویسد «به هیچ ولایت اسلام چندان گبر نباشد کى در ولایت پارس، کى دارالملک ایشان بودست»، ابواسحق اصطخرى، مسالک و ممالک، به اهتمام ایرج افشار، ص 121؛ ابوعبداللّه مقدسى، احسن التقاسیم، ج 2، ص 640.
77. غلامحسین صدیقى، جنبشهاى دینى ایرانى در قرن دوم و سوم هجرى، ص 88.
78. ر.ک: ابن اعثم، همان، ج 1، ص 315 و 339؛ تاریخ سیستان، ص 82.
همچنین مبّرد، از مصالحه آزاد مرد بن الهربذ ـ رئیس شهر فسا ـ با نیروهاى خوارج در دههى هشتاد هجرى خبر مىدهد، ابوالعباس مبّرد، الکامل فى اللغة و الادب، ج 3، ص 226.
79. ادموند کلیفورد باسورث، همان، ص 58.
80. آرتور کریستین سن، ص 141.
81. محمد محمدى، فرهنگ ایران پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامى، ص 50.
82. تاریخ سیستان، ص 92.
83. طبرى، همان، ج 3، ص 596.
84. تطابق (accomodation)، دلالت دارد بر چگونگى تعدیل یافتن فعلیت افراد به منظور سازگارى با مقتضیات دنیاى اجتماعى خارج.
85. غلامحسین یوسفى، ابومسلم سردار خراسان، ص 53.
86. فراگنر، مجله بررسىهاى تاریخى، ش 3، ص 124.
87. ابوالقاسم محمد ابن حوقل، صورة الارض، ص 113.
88. عبدالرحمن ابن خلدون، همان، ج 1، ص 331.
89. ابى الحسن مسعودى، التنبیه و الاشراف، ص 101.
90. اقامهى پنج نوبت نماز روزانه توسط زرتشتیان، تاریخ کمبریج، ج 3، ص 56؛ و نیز اعتقاد به منجى و جایگاه برجستهى فرشتگان در آیین زرتشتى، ریچارد فراى، میراث باستانى...، ص 378، تنها نمونهاى از این تشابهات بود.
91. فردى که تحت تأثیر محیط بیگانه است و در بین مردمى زندگى مىکند که در باورهاى خود با او وجه مشترکى ندارند، دچار ضربهى فرهنگى (cultural shock) مىشود. بروس کوئن، مبانى جامعهشناسى، ترجمه غلامعباس توسلى، ص 67.
92. معین، مزدیسنا و ادب پارسى، مقدمه ابراهیم پورداوود، ص 2.
93. برتولد اشپولر، همان، ص 239.
منابع:
ـ آربرى، آر.ج (گردآورنده)، میراث ایران، تألیف سیزده تن از خاورشناسان، ترجمه احمد بیرشک و...، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1336).
ـ آرنولد، سرتوماس، تاریخ گسترش اسلام، ترجمه ابوالفضل عزتى، (انتشارات دانشگاه تهران، 1358).
ـ ابن اعثم، ابى محمد احمد، الفتوح، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1406 هجرى / 1986 میلادى.
ـ ابن بلخى، فارسنامه، به اهتمام گاى لسترنج، چاپ دوم (تهران، دنیاى کتاب، 1363).
ـ ابن حوقل، ابوالقاسم محمد، صورة الارض (سفرنامه ابن حوقل)، ترجمه و توضیح جعفر شعار، چاپ دوم (تهران، امیرکبیر، 1366).
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه، ج 1، ترجمه محمد پروین گنابادى، (تهران، علمى و فرهنگى، 1366).
ـ اشپولر، برتولد، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامى، ج 1، ترجمه جواد فلاطورى، (تهران، علمى و فرهنگى، 1364).
ـ اصطخرى، ابواسحق ابراهیم، مسالک و ممالک، به اهتمام ایرج افشار، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1347).
ـ اصفهانى، حمزة بن حسن، تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمه حسن انوشه، چاپ دوم، (تهران، امیرکبیر، 1367).
ـ بارتولد، و. و، ترکستان نامه، ج 1، ترجمه کریم کشاورز، چاپ دوم (تهران، آگاه، 1366).
ـ باسورث، ادموند کلیفورد، تاریخ سیستان (از آمدن تازیان تا برآمدن دولت صفاریان)، ترجمه حسن انوشه، چاپ اول، (تهران، امیرکبیر، 1370).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــ ، تاریخ غزنویان، ج 1، ترجمه حسن انوشه، چاپ دوم، (تهران، امیرکبیر، 1362).
ـ بلاذرى، احمد بن یحیى بن جابر، فتوح البدان، تصحیح رضوان، محمد رضوان، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1978).
ـ بولت، ریچارد. و، گروش به اسلام در قرون میانه، ترجمه محمد حسین وقار، چاپ اول، (تهران، نشر تاریخ ایران، 1364).
ـ پتروشفسکى، ایلیاپاولویچ، اسلام در ایران، ترجمه کریم کشاورز، چاپ هفتم (تهران، انتشارات پیام، 1363).
ـ پیگولوسکایا، ن، شهرهاى ایران، ترجمه عنایت اللّه رضا، چاپ اول، (تهران، علمى و فرهنگى، 1364).
ـ ثعالبى، عبدالملک بن محمد بن اسماعیل، تاریخ ثعالبى، ترجمه محمد فضایلى، (تهران، نشر نقره، 1368).
ـ جاحظ، ابوعثمان، الحیوان، ج 2، حققه فوزى عطوى (بیروت، دارصعب، الطبعه، 1982).
ـ حتى، فیلیپ، تاریخ عرب، ج 1، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ اول، (تبریز، حقیقت، 1344).
ـ حصورى، على، آخرین شاه، چاپ اول (تهران، مؤلف، 1371).
ـ دنت، دانیل، مالیات سرانه و تأثیر آن در گرایش به اسلام، ترجمه محمدعلى موحد، چاپ سوم، (تهران، خوارزمى، 1358).
ـ دنیل، التون، ل، تاریخ سیاسى و اجتماعى خراسان در زمان حکومت عباسیان، ترجمه مسعود رجبنیا، چاپ اول، (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1367).
ـ دینورى، ابوحنیفه، اخبار الطوال، (لیدن، بریل، 1888م).
ـ زرینکوب، عبدالحسین، ایران بعد از اسلام، چاپ سوم (تهران، امیرکبیر، 1362).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــ ، کارنامه اسلام، چاپ سوم، (تهران، امیرکبیر، 1362).
ـ شریعتى، على، مجموعه آثار شمارهى 27، بازشناسى هویت ایرانى ـ اسلامى، (تهران، الهام، 1361).
ـ صدیقى، غلامحسین، جنبشهاى دینى ایرانى در قرن دوم و سوم هجرى، چاپ اول، (تهران، پاژنگ، 1372).
ـ طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبرى) (بیروت، عزالدین، 1407 هجرى / 1987 میلادى).
ـ فراگنر، برت، «تقارب اعراب به محیط یرانى در دوران خلفاى عباسى»، مجله بررسىهاى تاریخى، ش 3 سال سیزدهم، شماره مسلسل 77، مرداد و شهریور 1355 ش.
ـ فراى، ریچارد، (گرد آوردنده)، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه (کمبریج)، ترجمهى حسن انوشه، چاپ اول (تهران، امیرکبیر، 1363).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، میراث باستانى ایران، ترجمه مسعود رجبنیا، چاپ سوم (تهران، علمى و فرهنگى، 1368).
ـ فلوتن، فان، تاریخ شیعه و علل سقوط بنى امیه، ترجمه مرتضى هاشمى حایرى، چاپ اول، (تهران، اقبال، 1325).
ـ کریستین سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمى، چاپ پنجم (تهران، امیر کبیر، 1367).
ـ کوئن، بروس، مبانى جامعهشناسى، ترجمه غلامعباس توسلى، (تهران، سمت، 1373).
ـ گردیزى، ابوسعید عبدالحى، زین الاخبار (تاریخ گردیزى)، چاپ اول (تهران، دنیاى کتاب، 1363 ش).
ـ لمبتون، ا.ک.س مالک و زارع در ایران، ترجمه منوچهر امیرى، چاپ سوم، (تهران، علمى و فرهنگى، 1362).
ـ مبّرد، ابوالعباس، الکامل فى اللغة و الادب، ج 3 (قاهره، بىتا).
ـ محمدى، محمد، فرهنگ ایران پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامى (تهران، دانشگاه تهران، 1374).
ـ مسعودى، ابى الحسن، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم (تهران، علمى و فرهنگى، 1365).
ـ مشایخ فریدنى، آذرمیدخت، مرو در دوره خلفاى راشدین (از سقوط ساسانیان تا بنىامیه). مجله تحقیقات تاریخى، سال دوم، ش 6 و 7، پاییز، 1371.
ـ معین، محمد، مزدیسنا و ادب پارسى، ج 1، چاپ سوم (تهران، دانشگاه تهران، 1355 ش).
ـ مقدسى، ابوعبداللّه، احسن التقاسیم فى معرفة الاقالیم، 2 جلد، ترجمه علینقى منزوى، (تهران، بنگاه مؤلفان و مترجمان ایران، 1361).
ـ مؤلف نامعلوم، تاریخ سیستان، تصحیح ملک الشعراى بهار، چاپ دوم، (تهران، پدیده، 1366).
ـ مؤلف نامعلوم، مجمل التواریخ و القصص، به اهتمام ملک الشعراى بهار، (تهران، انتشارات کلاله خاور، بىتا).
ـ نرشحى، ابوبکر، تاریخ بخارا، ترجمهى ابونصر احمد بن محمد، تصحیح مدرس رضوى، چاپ دوم (تهران، توس، 1363).
ـ نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب خویى، چاپ اول، (تهران، انتشارات انجمن آثار ملى، 1358).
ـ همایون کاتوزیان، محمد على، استبداد، دموکراسى و نهضت ملى؛ چاپ اول (تهران، نشر مرکز، 1372).
ـ یعقوبى، ابن واضح، تاریخ یعقوبى، (بیروت، دار صادر، 1960م).
ـ یوسفى، غلامحسین، ابومسلم سردار خراسان، چاپ سوم (تهران، امیر کبیر، 1368).
مقدمه
تاریخ ایران در اوایل دورهى اسلامى، یکى از مقاطع سرنوشتساز این مرزوبوم است. این مقطع زمانى به واسطهى ماندگارترین تأثیرات (پذیرش دیانت جدید) در تاریخ ایران از حساسیت ویژهاى برخوردار است. در واقع جامعه ایرانى در این دوره با بخشى از میراث باستانىاش ترک پیوند کرد. شکل گذشتهى جامعهى ایرانى که حدود هزار سال از وحدت نسبى برخوردار بود، به تدریج تغییر یافت و چهرهاى تقریبا متفاوت با گذشته پیدا کرد. ورود اسلام و اعراب به ایران، در ساختارهاى سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و حتى اقتصادى، تأثیرات محسوسى از خود به جاى گذاشت که مدتها ـ و در بعضى موارد تا عصر حاضر ـ مسیر تاریخ ایران را به سوى دیگر سوق داد. به عبارت دیگر این دوره، یکى از معدود دورههاى انتقالى در سیر تاریخ ایران است: انتقال از عهد باستانى به دورهى اسلامى. هر چند این دو مقطع به طور کامل از یکدیگر قابل تفکیک نیست، اما پس از دو قرن کشمکش و تلاقى فرهنگى، از اوایل قرن سوم هجرى به بعد، شاهد ظهور فرهنگ ترکیبى و مشترک ایرانى ـ اسلامى هستیم.
جامعهى ایرانى از پس حیرت اولیه ناشى از سقوط نظام قبلى ـ که یکى از نتایج آن دگرگونى فرهنگى ناشى از ورود و رسوخ عناصر جدید بود ـ بار دیگر طى یک فراگرد توانست با جهت دادن به نیروهاى موجود خود از تضاد آنها جلوگیرى کند. این جامعه به علت برخوردارى از انعطاف ویژه توانست پس از دو قرن سیادت عناصر غیر ایرانى، همچنان موجودیت خویش را حفظ کرده و از شدت یافتن تزلزل ناشى از عدم همبستگى میان عناصر فرهنگى در جامعه جلوگیرى کند. با گذشت زمان، ایرانیان از طریق تطبیق خود با ارزشها و هنجارهاى جدید اجتماعى، که منبعث از دین مبین اسلام بود، تشکل و تمامیت خود را به عنوان یک قوم حفظ کردند و با رسیدن به تعادلى نوین از طریق ادغامپذیرى اجتماعى (integration social)1 و تداخل گروههاى گوناگون، به نوعى از سازش اجتماعى و هویت نسبتا جدید دست یافتند. البته این بار نیز عنصر دین به عنوان یکى از مهمترین مظاهر تجلى وحدت ظاهر شد؛ «وحدتى که از دوره هخامنشیان و اسکندر مقدونى به بعد، منطقه از آن برخوردار نشده بود.»2 دین تازه به مثابه پدیدهاى خودى تلقى شد و به تدریج از تلاقى فرهنگى (acculturation)3 بین فرهنگ ایرانى و اسلامى و همسویى آنها، نوعى وحدت و همسانى میان عناصر این دو فرهنگ به منصهى ظهور رسید و به عبارتى، فرهنگ سومى پدیدار شد که از قرن سوم به بعد به بار نشست.
در دو قرن اول هجرى، چنین به نظر مىرسید که جامعه ایرانى به علت پذیرش امواج تفکر اسلامى و دورى از برخى عناصر فرهنگى گذشته، از یک سو و کسب نکردن هویت فرهنگى جدید، علىرغم افزایش تعداد نومسلمانان ایرانى، از سوى دیگر، دچار از هم پاشیدگى اجتماعى شده است. به عبارت بهتر، از آنجا که جامعه ایرانى پس از سقوط ساسانیان هنوز شکل جدیدى نیافته و دچار «بىشکلى فرهنگى»4 بود، با وجود آنکه جزئى از قلمرو جهان اسلام تلقى مىشد، به عنوان یک جامعهى اسلامى برخوردار از فرهنگ اسلامى به شمار نمىآمد.5
از آنجا که ریشه و منشأ پیدایش فرهنگ و تمدن اسلامى ـ ایرانى به چگونگى پذیرش دیانت جدید از سوى ایرانیان باز مىگردد، در ادامهى بحث، به بخشى از این موضوع که به اولین واکنشهاى طبقات مختلف جامعهى ایرانى در مواجهه با اسلام و اعراب اختصاص دارد، مىپردازیم.
***
فارغ از ابهامهایى که درباره نظام طبقات اجتماعى ایران ـ از جمله در دورهى ساسانى ـ وجود دارد، همانگونه که کریستین سن نیز متذکر شده، اصولاً ترتیب مقامات و طبقات در این دوره موضوعى بسیار پیچیده و تاریک است6 که به ویژه حملهى اعراب مسلمان و فروپاشى بسیارى از زیر ساختهاى جامعه از یک سو و اشتباهات مورخان مسلمان در شناخت واقعیت و ماهیت مناصب و عناوین بزرگان ایرانى از سوى دیگر، آن را بیش از پیش غامض ساخته است. با توجه به اینکه ـ حداقل در ابتداـ در جامعهى مسلمانان عرب، بر خلاف نظام ساسانى، قشربندى مشخص با مرزهایى روشن براى جداسازى افراد از یکدیگر وجود نداشت و در برخى مواقع حتى تفکیک آزاد (حر) از بنده (عبد) در میان آنها مشکل مىنمود،7 اعراب در تشخیص صحیح طبقات اجتماعى ساسانى دچار اشتباهاتى شدند که در گزارش راویان فتوحات نیز دیده مىشود. مثلاً در دوره اسلامى اغلب به همهى بزرگان ایرانى «دهقان» مىگفتند و احیانا پادشاه و مرزبان یک شهر را هم به نام دهقان مىخواندند.8
هر چند سرانجام نتیجهى برخورد دو نظام اجتماعى ایران و اسلام، به وحدت و همسازى انجامید، اما طرح نظرات کلى مبنى بر اینکه «فتوحات خیره کنندهى اعراب در ایران ناشى از استقبال عامهى مردم از مهاجمان بوده است»،9 نباید ما را از جزئیات واکنش هر یک از گروههاى مختلف جامعه در مواجهه با اعراب مسلمان غافل سازد. البته دشوار نبودن دستیابى به برخى فتوحات، مىتواند نتیجه بعضى همدلىهاى ایرانیان با فاتحان مسلمان باشد که خود تا حدى ناشى از این امر بود که اصولاً در ایران به واسطه قدرت مافوق طبقاتى دولت، طبقات اجتماعى ـ صرف نظر از تضادها و اختلاف منافع درونى خود ـ از دولت بیگانه بودند یا به عبارت دیگر دولت را از خود نمىدانستند. از اینرو به هنگام ضعف و تزلزل دولت، یا از آن فاصله مىگرفتند یا آن را بىدفاع مىگذاردند.10 با وجود این به میزانِ نزدیک بودن هر یک از گروههاى اجتماعى به مرکز قدرت یا دور بودنشان از آن و نیز با توجه به عوامل دیگر، انگیزه و نحوهى برخورد هر یک از لایههاى اجتماعى ایران با اعراب و اسلام تقریبا متفاوت از دیگرى است. یزدگرد سوم، پادشاه ساسانى که از همان ابتدا با خشونت و تنفر هر چه تمامتر به درخواست مسلمانان مبنى بر قبول اسلام جواب منفى داده بود،11 با هر شکستى که متوجه لشکریانش مىشد، به اتفاق بستگان نزدیکش یک گام عقب مىنشست و در انتظار پیروزى بر حریفان خود بود. شاهزادگان ساسانى حتى سالها پس از سقوط این سلسله، هنوز در سر، هواى سلطنت از دست رفته را داشتند و مثلاً خسرو ـ از نوادگان یزدگرد ـ در سال 110 قمرى در حمله ترکان به ماوراء النهر، از جمله مهاجمان بود.12 اسپهبدان، امرا و افراد برجستهى ارتش ساسانى و نیز اشراف نزدیک به دربار سلطنتى عموما در مقابل سپاه مسلمانان ایستادگى مىکردند، زیرا موجودیتشان وابسته به حکومت ساسانى بود و راه دیگرى برایشان متصور نبود. مقاومت شدید ساسانیان در اوایل فتوحات، بیشتر خواست این گروه بود تا آنجا که به روایت بلاذرى نبردگاه مهران در نخیله «چنان از استخوان کشتگان آکنده شد که با زمین هم سطح گشته بود».13 نمونهى رستم فرخزاد، نادر بود. تردید وى در آغاز کردن جنگ14 ـ و اگر روایت یعقوبى صحت داشته باشد ـ تمایلش به اسلام15 بیشتر ناشى از شناخت صحیح او از امکانات و شرایط دو طرف بود تا تمایل قلبى او به مسلمانان. چنانکه به روایت دینورى، رستم پس از مذاکره با مغیرة بن شعبه آنچه را که با آن روبهرو شده بود بزرگ دانست.16
پس از پیروزى اعراب مسلمان در نهاوند، دیگر شاهد نبردهاى منظم میان ارتش ساسانى و سپاه مسلمانان نیستیم. پایدارى بدانسان که در قادسیه و نهاوند دیده شد، در سایر نقاط از جمله خراسان هرگز تکرار نشد. با نابودى سپاه متشکل ساسانیان، مقاومت یکپارچه از میان رفت و از آن پس فقط بعضى از سرداران نظامى که در پى احراز مقام و موقعیت گذشته خود بودند، در برخى نقاط، مقاومتهاى بیهودهاى را علیه اعراب ترتیب دادند.17 با این حال گروههایى از سپاهیان ایران به سبب خستگى مفرط از جنگهاى مداوم این دولت با همسایگانش، تماس نزدیکشان با جامعهى نظامى مسلمانان و در نتیجه تأثیرپذیرىشان از وعدههاى جذاب اسلام18 و نیز به امید حفظ موقعیت شغلى خویش به سپاه اسلام پیوستند و اسلام آوردند. اینها جزء اولین گروههاى ایرانى بودند که به دعوت آیین نو پاسخ مثبت دادند. مدارک روشنى در دست است که گاه دستههایى از افرادِ نه چندان برجسته سپاه ساسانى به مسلمانان پیوستهاند، چنانکه یک سپاه چهار هزار نفرى از لشکر رستم فرخزاد پس از شکست وى در قادسیه گفتند: «ما چون دیگر مجوسان نهایم. ما را پناهگاهى نیست و اینان ارج ما نشناسند. رأى صواب آن است که به آیین تازیان درآییم و بدیشان عزیز گردیم».19 اینان به این نتیجه دست یافته بودند که: «برادران ما که از آغازِ کار به مسلمانى گرویدند بهتر و صائبتر از ما بودند».20 بر اساس این روایت، این گروه پس از اسلام آوردن، در جنگ مداین و جلولا مسلمانان را یارى کردند.
اصولاً استفاده و به کارگیرى نیروهاى بومى، از جمله روشهاى نظامى مسلمانان بود. عُمَر به عاملان مرزها نوشته بود، کسانى از «اساوره» پارسى را که به کارشان حاجت است به کمک گیرند و جزیه از آنها بردارند.21 بر طبق همین سیاست، بخشى از سپاهیان ایرانى از همان آغاز به خدمت مسلمانان درآمدند و ایشان را در ادامه فتوحات یارى کردند؛ چنانکه از سپاه پنج هزار نفرى «احنف» در خراسان، یک هزار نفر از پارسیان نومسلمان بودند.22 این جماعت که کوچکترین نشانى از همبستگى با دولت قبلى در آنها مشاهده نمىشد و با سقوط ساسانیان، منابع درآمد خود را از دست رفته مىدیدند، نقش شایان توجهى در راهنمایى مسلمانان براى فتح سایر نقاط ایفا کردند. از جمله سپاه «اسواران» که در ابتدا سپاهى متشکل از نژاد غیر ایرانى بود که یزدگرد آنها را از «سندیان» گرد هم آورد و سپس انبوهى ایرانى نیز به آنان پیوست، همگى طى شرایطى که جزئیاتش را طبرى و بلاذرى ذکر کردهاند، اسلام آوردند و در محاصرهى شوشتر با ابوموسى اشعرى همراه شدند.23 مدافعان شهر قزوین نیز مانند «اسواران» بصره، اسلام آوردند، یعنى شرط کردند به هر کس که خواهند، بپیوندند. پس به کوفه رفتند و در آنجا حلیف «زهرة بن خویّه» شدند. این گروه همانهایى هستند که بعدها «حمراء دیلم» نام گرفتند.24
با حذف خانواده ساسانى و امراى برجسته نظامى، در ابتدا ـ به ویژه در دوره خلفاى راشدین ـ ساختار اجتماعى ایران تغییر چندانى نیافت و هر یک از طبقات جامعه به تناسب جایگاه و موقعیت اجتماعى، به نوعى خود را با شرایط جدید منطبق کرد. به این ترتیب در ابتدا در زندگانى و نهادهاى اجتماعى مردم، دگرگونى عمیقى پدید نیامد و هر چند مدینه و دمشق به جاى تیسفون، پایتخت رسمى کشور شدند، ولى همچنان زورمندان بومى و محلى بر ایران فرمان مىراندند، چنانکه در روزگار ساسانیان نیز چنین بود. برخى از این حکام ـ اعم از مرزبانان و دهقانان ـ گرچه در ابتدا به تنهایى یا در کنار امراى نظامى، به رویارویى با سپاه اعراب مسلمان پرداختند و در این راه کشته شدند یا به اسارت رفتند،25 اما به زودى به دلیل نبود حکومت مرکزى و اتکا بر درآمدهاى ارضى، ناگزیر از سازش با مسلمانان شدند.26 حتى حکام محلى منطقه سواد، پیش از این و در ابتداى تهاجمات مرزى اعراب، یزدگرد را تهدید کرده بودند که اگر به حفظ منافع آنها در مقابل مسلمانان اهتمام نورزد تسلیم مسلمانان خواهند شد.27 در نواحى شرقى ایران همچون خراسان، حکام و اشراف محلى، به ویژه دهقانان، به دلیل نداشتن انگیزه مقاومت و نیز حفظ جایگاه اجتماعى و امتیازهاى شخصى و نیز نیازشان به اعراب براى متوقف ساختن حملات اقوام ترک، خیلى زود راه مسالمت با مسلمانان را در پیش گرفتند و حتى براى تسلیم مناطق تحت نفوذ خود به ایشان پیشقدم شدند. براى مثال مرزبان توس در سال 29 هجرى به والى بصره و کوفه نامه نوشت و آن دو را به خراسان فرا خواند.28 هر چند سازش بزرگان خراسان با اعراب مسلمان، طبق ضوابط و شرایط مسلمانان انجام مىگرفت، اما موجب شد، ایشان نسبت به همردیفان خود در غرب ایران، آسیب کمترى ببینند. این گروه اجتماعى نیز دلبستگى چندانى به ساسانیان نداشتند و حتى حاضر نشدند شاه فرارى ایران را پناه دهند29 و سرانجام او را به قتل رساندند.30 آنها در آخرین روزهاى حکومت ساسانیان از چنان موقعیت و نفوذ فراوانى برخوردار بودند که سقوط ساسانیان در آغاز براى اتباع ایشان محسوس نبود31 تا آنجایى که برخى محققان روحیه تجزیهطلبى امراى محلى را از جمله علل سقوط دولت ساسانى شمردهاند.32 این گروه بیشتر به حفظ مال و پایگاه خویش مىاندیشیدند تا دفاع از شاه ساسانى و سقوط کشور. از اینرو، مقتضى دیدند که خراجگزار اعراب شوند و در برخى موارد به دین جدید درآیند و پایگاه پیشین خود را در منطقه حفظ کنند. بر اساس سکههاى به جا ماندهى یکى از حکام محلى ناحیه آذربایجان در اواخر قرن اول هجرى معلوم مىشود که چگونه ـ به احتمال ـ یک حاکم محلى، دین عوض کرده و در منصب خود باقىمانده است.33 با ضربه خوردن و فرومالیده شدن اشراف بزرگِ وابسته به دربار ساسانى، طبقات متوسط اشراف که به طور عمده از دهقانان34 و مرزبانان35 و بقایاى خاندانهاى کهن بودند، موقعیت بهتر و جایگاه برجستهترى یافتند، به نحوى که حتى اصطخرى در قرن چهارم هجرى از بقاى خاندانهاى کهن، با نام اهل البیوتات (واسپوهران در فارس) یاد مىکند.36 نیاز دو جانبهى اعراب مسلمان و فرماندهان محلى ـ چون مرزبانان و دهقانان ـ موجب نزدیکى هرچه بیشتر آنها به یکدیگر مىشد.
اعراب مسلمان هنگام فتوحات خود با مرزبانان بسیارى روبهرو شدند که بر ولایات داخلى فرمانروایى مىکردند، ولى سرانجام راه مسالمت و سازش پیش گرفتند و مهمتر آنکه علیه رقباى منطقه خود به کمک اعراب شتافتند.37 حتى پیش از این در زمان پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیز مرزبان بحرین و جمعى از همکیشان وى، اسلام را بر آیین زرتشتى ترجیح داده، مسلمان شده بودند.38
دهقانان که در گذشته عهدهدار جمع و جبایت خراج و «به منزلهى چرخهاى ضرورى دولت بودند»39 و از میزان درآمد منطقهى خود بهتر از هر کس اطلاع داشتند، به طور عمده در دوره اقتدار اعراب مسلمان بر مناصب خود ابقا شدند و به صورت ممیزان و تحصیلداران مالیاتى نظام جدید درآمدند و در مواردى به منظور خوشخدمتى نزد مسلمانان حتى به جاسوسى براى ایشان دست زدند.40 موقعیت سیاسى اجتماعى دهقانان در نظام جدید تا بدان پایه بود که گاه سران قبایل عرب در اعتراض به جایگاه برجسته دهقانان، از حکام عرب انتقاد مىکردند.41
گرایش به اسلام در جامعه ایرانى نیز در ابتدا از سوى این طبقات بیشتر مىنمود. بلاذرى در موارد متعدد، اسلام آوردن دهقانان را به ویژه در ناحیه «سواد» ذکر مىکند.42 این نکته از این نظر حایز اهمیت است که منطقهى «سواد» از نظر مکانى و زمانى، شاهد اولین رویارویىهاى مسلمانان و ایرانیان بوده است. با این حال نمىتوان با نظرهاى کلى از این دست موافق بود که: «همواره نجباى متنفذ ایرانى، رهبران، اشراف و اعیان بودند که به عنوان یک اقدام احتیاطى، به مذهب فاتحان مىگرویدند»؛43 زیرا این دیدگاه دربارهى تمام مناطق به طور یکسان صدق نمىکرد. هر قسمت از قلمرو ایرانىنشین، متناسب با شرایط و اوضاع و احوال خود، واکنش متفاوتى در مقابل اسلام نشان داده است. براى مثال در حالى که در برخى نقاط از جمله ماوراءالنهر، رعایا به واسطه معاف شدن از جزیه، گروه گروه مسلمان مىشدند و این امر مخالفت امراى محلى را در پى داشت،44 در مناطقى دیگر همچون سواد و خراسان، دهقانان، پیشگامان تغییر کیش بودند. در واقع اینان نخستین کسانى بودند که بیش از هر کس متوجه این موضوع شدند که در پرتو پذیرش دین اسلام مىتوانند تسلط خود را بر رعایاى زمینهاى تحت حاکمیت خود اعمال کنند، و به این ترتیب به اتفاق اشراف عرب، طبقه جدیدى از اشرافیت را در ایران به وجود آوردند.
همانگونه که پیشتر نیز اشاره شد، موارد متعددى از اسلام آوردن دهقانان نواحى غربى و مرکزى ایران در همان ابتداى فتوحات اعراب به چشم مىخورد. در خراسان و مناطق مرکزى ایران علاوه بر اینکه اغلب فتوحات به شکل صلحآمیز و در مواردى حتى به درخواست دهقانان و حکام محلى بوده است، پذیرش اسلام نیز سهلتر و سریعتر و در ابتداى امر بیشتر از سوى دهقانان و اشراف محلى صورت گرفته است. اسلام آوردن دهقانان که مىتوانست انگیزههاى متفاوتى اعم از حفظ موقعیت اجتماعى و نیز پرهیز از خفت پرداخت جزیه داشته باشد، اغلب به پیشنهاد خود آنها انجام پذیرفته است. مثلاً در اصفهان عدهاى از اشراف سر تسلیم فرود آوردند و خراجگزار شدند. سپس از پرداخت جزیه سر باز زدند و اسلام آوردند.45 مرزبانان و دهقانان که در دوره ساسانى از پرداخت جزیه معاف بودند، اداى آن را به قوم عرب، نوعى تحقیر و کسر شأن اجتماعى خود مىدانستند و این از جمله عواملى بود که این بخش اجتماعى را در گرایش به اسلام ترغیب مىکرد.
طبیعى است که اسلام آوردن بزرگان همچنین مىتوانست محرک نیرومندى در «گروش» عامهى مردم، به ویژه رعایا، به اسلام باشد. در این میان کشاورزان جزء آخرین گروههاى اجتماعى بودند که با اعراب مسلمان تماس برقرار کردند، زیرا امور آنها از طریق دهقانان (اربابان زمین) رتق و فتق مىشد و به همین خاطر مدارکى دال بر تغییر کیش آنها در اوایل فتوحات و بخصوص در ناحیه سواد موجود نیست. اما به نظر مىرسد حتى این عده نیز، علىرغم تعصب مذهبىشان که از عوارض زندگى بستهى روستایى بود، تا حدى به واسطهى سرکوب جنبش مزدکى و دست نیافتن به آرزوهاى دیرینه از یک سو و امید به دستیابى به وضعى بهتر از سوى دیگر، به مسلمانان خوشامد گفتهاند،46 به ویژه که ایشان به واسطهى عدم شرکت در جنگها علیه اعراب، به دستور ابوبکر به حال خویش ماندند و در پناه مسلمانان قرار گرفتند.47 «فیلیپحتى» استقبال کشاورزان آرامى ناحیه عراق را از جنگجویان مسلمان یکى از عوامل موفقیت ایشان برمىشمرد.48 «بولت» نیز در میان بخشهاى مختلف اجتماعى ایرانى، دو گروه را که بیش از همه در دورهى امویان تمایل به گروش به اسلام داشتند، اسیران جنگى و افرادى از پایینترین طبقات جامعه مىداند که مانند رعایاى نگونبخت در اراضى کشاورزى به کار مشغول بودند،49 به خصوص که براى این بخش اجتماعى عامل نیرومندى همچون معافیت از جزیه نیز در تغییر کیش بسیار مؤثر بود. اما امرا و نجباى محلى به ویژه در ماوراءالنهر، علىرغم همکارى با امویان، خواهان گروش طبقات پایین به اسلام نبودند، زیرا علاوه بر کسر درآمد ـ که به هر حال امرا پاسخگوى آن بودند ـ موقعیت اجتماعىشان نیز متزلزل مىشد. «دهقانان ماوراءالنهر، در حفظ سازمان اشرافى ذىنفع بودند و بدینسبب نمىتوانستند در برابر رواج و انتشار دین نو که در آن زمان هنوز جنبهى دموکرات منشانهى خود را از دست نداده بود بىاعتنا باشند».50 به همین دلیل تأکید بر اخذ مجدد جزیه از نومسلمانان و حتى ممانعت از اسلام آوردن فرودستان در این ناحیه، بیشتر از سوى این طبقه مطرح مىشد تا اعراب.51 به مرور اشراف ایرانى و عرب در خراسان و ماوراءالنهر جبههى واحدى را علیه نومسلمانان و اهل ذمه و تحرکات عدالتخواهانه ـ که داعیهى برابرى مسلمانان اعم از عرب و عجم را مطرح مىساخت ـ تشکیل دادند. به نظر مىرسد غیر از کاهش مالیات، عامل دیگرى که امراى محلى را به مخالفت با نشر اسلام وامىداشت، منافع سیاسى و تمایل به حفظ و ادامه نفوذ خود بود که طبعا با توسعه و گسترش اسلام در مخاطره مىافتاد.52
بخشى دیگر از گروههاى نسبتا متنفذ جامعهى ایرانى را دبیران و مستوفیان تشکیل مىدادند که با اصلاحات انوشیروان و متمرکز شدن هستهى اصلى امور در دربار و رشد دیوانسالارى اهمیتى بیش از پیش یافتند و با سقوط ساسانیان و فرومالیده شدن بزرگان و نیاز اعراب به ایشان براى رتق و فتق امور، تخصص و مهارت خود را در امور ادارى در اختیار مسلمانان گذاردند و در نظام ادارى جایگاه برجستهترى پیدا کردند. اگر چه هیچگاه وجود این افراد به اندازه دهقانان ضرورى نبود، اما به کارگیرى اصول و شیوههاى مالیاتى محلى توسط اعراب و اینکه حکومت خود را در بسیارى از موارد به شکل دولت ساسانى بنیان نهادند،53 موجب شد ضرورت نیاز به دبیران و دیوانیان بومى همچنان نیرومند باقى بماند تا آنجا که گزارش نظامى عروضى در قرن ششم هجرى از وضع دبیرخانه عهد خود، به طور کلى قابل تطبیق با تکالیف و وظایف دبیران زمان ساسانیان است.54 به این سبب در قرون اولیه هجرى غالب رؤساى مهم سازمان ادارى و نیز اکثر دبیران و مشاوران و کارمندان و مباشران و عمّال حکومت و بزرگان عرب، از موالى بودند.55 با این حال اگر چه طبقه دبیران ساسانى بىدرنگ به سوى پیروزمندان مسلمان رفتند، ولى اسلام آوردن ایشان ضرورتى نداشت و بسیارى هم مسلمان نشدند؛56 چنانکه در زمان نصر بن سیار ـ آخرین حاکم اموى خراسان ـ بیشتر دبیران در این ناحیه زرتشتى بودند.57 اما دبیران ایرانى و مسلمان نیز وجود داشتند، چرا که والى عراق در سال 124 قمرى به حاکم خراسان دستور داد فقط دبیران مسلمان را به استخدام گیرند.58
در مراحل بعدى، بازرگانان و تجار بودند که به شکلى خود را با وضعیت جدید منطبق ساختند. ایران که از دیرباز نقطهى تماس و ارتباط تمدنها و مهمتر از آن شاهراه اقتصادى شرق و غرب محسوب مىشد، جایگاه مهمى را در اقتصاد بینالمللى به خود اختصاص داده بود. در داخل نیز یکى از منابع مهم درآمد دولت، مالیاتهاى مربوط به تجار و بازرگانان بود. با توسعهى فتوحات مسلمانان، قلمرو اسلامى، مرزهاى سیاسى و جغرافیایى وسیعترى را در مقایسه با جامعهى محدود ساسانى شامل مىشد. علاوه بر آن، ممانعت اعراب از حملات اقوام شرقى (ترکان) به خراسان و ماوراءالنهر، در مجموع شرایط بهترى را براى تجار و بازرگانان فراهم مىساخت. این در حالى بود که رسوم مدنى و تجارى اسلام نیز امتیازاتى به سوداگران و پیشهوران مىبخشید، حال آنکه احکام فقهى زرتشتى، آنان را در تنگنا قرار مىداد.59 اینان بدین علت که از ثروت حاصل از فتوحات اعراب مسلمان که به ویژه در عهد اموى بیشتر انگیزهى اقتصادى داشت، به واسطه مبادلهى غنایم و در نتیجه رونق تجارت، بهرههاى فراوانى مىبردند، نه فقط اعراب مسلمان را همراهى مىکردند، بلکه گاه تأمین هزینهى لشکرکشى آنان را نیز متقبل مىشدند.60 از اینرو در نتیجه تجارت کاروانى با چین و دیگر کشورها، ثروتهاى کلانى کسب کرده بودند61 و بر اساس ویژگىهاى شغلىشان داراى جهانبینى نسبتا باز و فاقد تعصبات مذهبى سایر قشرهاى اجتماعى بودند و اصولاً با دین نیز کاسبکارانه برخورد مىکردند. شاید این سخن، بىراه نباشد که «افراد تحصیلکردهتر و ثروتمندتر و صاحبان روحیهى جهانوطنى و ماجراجویى، معمولاً یا خود نوآورند یا پذیرندهى متقدم یک نوآورى».62
رشد شهرها و گسترش اصناف که از اواخر عهد ساسانى آهنگ ترقى در پیش گرفته بود،63 بعد از اسلام نیز به دلایل مختلف از جمله استقرار قبایل عرب در ایران و نیز فرار روستاییان از مزارع و سکونت ایشان در شهرها، شتابى دو چندان یافت که این همه منجر به رونق کسب و کار تجار و بازرگانان و در مرحلهى بعد کسبه و پیشهورانى شد که پیش از آن در فشار طبقهى اشراف بودند و در نظام شبه طبقاتى ساسانیان ارج و قربى نداشتند و با سقوط ساسانیان چیزى را از دست نمىدادند.
کارگران زرتشتى نیز که به عنوان نجس تحقیر مىشدند، آزادى خود از این فشار روحى را در قبول اسلام مىدیدند؛64 زیرا اینان بر خلاف اهل بیوتات و خاندانهاى اشرافى و روحانى که در آیین مجوس تعصب زیادى از خود نشان مىدادند، به تشکیلات روحانى و عقاید و مقررات موبدان چندان تعلقى نداشتند. از آنجا که این طبقات به سبب اشتغال به اعمال روزانه و تصادم و برخورد دائم با قوانین و مقرراتى که در آیین زرتشت به اجتناب از آلودن آتش و خاک و آب وجود داشت، در نظر موبدان و روحانیون زرتشتى، بىمبالات و تا حدى سست اعتقاد به نظر مىآمدند، طبعا دیانت تازه را که مسلمین آورده بودند با زندگى خویش سازگار و با مذاق خود موافق یافتند.65 به همین دلایل بود که تودههاى فرودست شهرى، انگیزهاى براى مقاومت در مقابل اعراب مسلمان نداشتند و در موارد متعددى با راهنمایى و هدایت یکى از ایشان، شهرى یا ناحیهاى به روى اعراب گشوده مىشد. مثلاً در جنگ مداین، راهنمایى و مساعدت یکى از «گبران» بود که مسلمانان را در فتح آنجا توفیق داد.66 هنگام محاصرهى شوشتر نیز «یکى از پارسیان زینهار خواست و بر آن شد که مسلمانان را رخنهگاههاى مشرکان بنمایاند و خود اسلام آورد، بدان شرط که او و فرزندانش را وظیفهاى مقرر کنند».67
در مجموع، فرودستان شهرى نقش مهمى در ایجاد زمینه براى دستیابى به صلح و در نتیجه مسلمان شدن جامعهى ایرانى داشتند؛ چنانکه در اصفهان با فشار این طبقه، پاذوسبان ـ مرزبان منطقه ـ علىرغم تمایلش، به پذیرش صلح با اعراب و تسلیم شدن به ایشان تن در داد و به مردم گفت: «اى مردم اصفهان، شما را فرومایه دیدم، آنچه کردم شایستهى شما بود».68 در نیشابور نیز «موکل یکى از محلتها امان خواست و پذیرفت که مسلمانان را به شهر اندر کند. پس وى را امان دادند. مرد شبانگاه مسلمین را به درون برد و ایشان دروازهى شهر را گشودند».69 به همین دلیل لمبتون، سرعت و سهولت نسبى غلبه اعراب را به احتمال غالب، معلول این حقیقت مىداند که اسلام به عامهى مردم وعده مىداد که آنها را از آن اوضاع و احوال نکبتبار و طاقتفرساى اجتماعى رهایى خواهد داد. این در حالى بود که رژیم کهن در چشم مردم چندان خوار و ناچیز شده بود که حس وفادارى را در آنان بر نمىانگیخت.70 به نظر مىرسد در دورهى اموى، بخشهاى پایین جامعه بیش از دیگر بخشها خواستار تغییر در جامعه بودند و فشار سیاستهاى اجرایى و مالیاتى امویان چندان به درک سیاسى، اجتماعى آنان افزوده بود که آنها در آستانه گروش به اسلام از نوع ضدّ اموى (علوى، خارجى، مرجئى) آن بودند. کریستین سن نیز به برقرارى حکومت عامه پس از سقوط ساسانیان اشاره مىکند.71
دربارهى واکنش قشر روحانیون و مغان در مواجهه با اعراب، منابع موجود، حاوى اطلاعات بسیار اندکى هستند. تا حدّى که اطلاع داریم در نواحى غربى ایران، بخصوص منطقه سواد، به واسطهى نفوذ محدود آیین زرتشت هیچگونه خبرى از مواجههى روحانیت زرتشتى با فاتحان مسلمان یا هر نوع تحرک مذهبى دیگر علیه آنها ثبت نشده است. به همانسان در ماوراءالنهر و ترکستان نیز روحانیون در مبارزه علیه فاتحان هیچ نقشى ایفا نکردند.72 طبیعى است حتى سکوت منابع در اینباره نمىتواند بیانگر سکوت این طبقه در مقابل اقوامى باشد که علاوه بر نبرد در عرصهى سیاسى و نظامى، به هر حال داعیهى نبرد ایدئولوژیک نیز داشتند. درست به همین دلیل در ایالت پارس که مرکز اصلى قدرت روحانیت زرتشتى بود، مشکلات فراوانى براى اعراب فراهم شد و بسیارى از شهرها از جمله اصطخر به دفعات علیه اقتدار مسلمانان شورش کردند، تا آنجا که ابن عامر ـ فرمانده عرب ـ «سوگند خورد کى چندان بکشد از مردم اصطخر کى خون براند».73 در دوران امویان، در ادامهى همین سیاست به فرمان زیاد بن سمیّه ـ حاکم عراق ـ عبیداللّه بن ابى بکره «هیربذان» فارس را قتل عام و آتشکدهها را خراب کرد.74 با این حال مقاومتها در برابر اعراب بیش از آنکه جنبهى مذهبى داشته باشد، انگیزههاى سیاسى، اجتماعى داشت. تکیه روحانیون زرتشتى بر حکومت ساسانى و تنیده شدن این دو نهاد در یکدیگر، این نتیجه را دربر داشت که با سقوط یکى، دیگرى نیز از پا درآمد. جایگاه و مقام روحانیون بخصوص در ایالت فارس، حتى در آخرین روزگار ساسانى چندان برجسته بود که هنگام ورود اعراب مسلمان به این مناطق، یکى از هیربذان که در آنجا فرمانفرما بود، قرارداد متارکه و پیمان صلح با اعراب را امضا کرد.75 اما در نظام جدید که دیگر شاهى در میان نبود و به امتیازات دیرینهى نجبا و موبدان و سایر طبقات ممتاز خاتمه مىداد، دیگر به «موبذ موبذان» که تاج بر سر پادشاه مىنهاد و نیز به اعوان و انصار او چندان نیاز نبود.
با توجه به گرایش تدریجى مردم ایران به اسلام در قرن اول هجرى و اینکه آیین زرتشتى براى مدتهاى زیاد پس از سقوط ساسانیان، در برخى مناطق رونق داشت، چنانکه از جمله در فارس حتى در قرن چهارم «مجوسان در آنجا بىنشانه راه مىرفتند و آداب گبران به کار برده مىشد»،76 روحانیونِ نه چندان برجسته زرتشتى به حیات اجتماعى، مذهبى خود ادامه دادند. البته روز به روز از میزان نفوذ و جایگاه سیاسىشان کاسته مىشد؛ اما از آنجا که دین زرتشتى نگاهبان روایات و شعایر ملى بود، نفوذ معنوى آنان کم نبود، خاصه نفوذ معنوى موبد موبدان که رئیس و حافظ دین شمرده مىشد و در حقیقت چون شاه از میان رفته بود و اشراف به قوت اصلى خود باقى نبودند، وى رئیس حقیقى ایرانیان زرتشتى به شمار مىآمد.77 به همین علت در بعضى نقاط همچون اصطخر و سیستان شاهد هستیم که شخصیتهاى بزرگ مذهبى ابتدا همدوش و همراه مرزبانان در مجموعهى حاکمیت محلى با فاتحان مسلمان مىجنگند، یا مذاکره مىکنند و سرانجام راه سازش با مسلمانان را پیش مىگیرند.78 از اینرو عنصر رهبرى زرتشتى در سیستان ظاهرا در سراسر سده یکم هجرى به حیات خود ادامه داد.79 در دماوند نیز مقام «مسى مغان» ـ یعنى بزرگ مغها یا مؤبد مؤبدان، ـ که در هنگام حملهى اعراب مسلمان در آنجا بود و تا یک قرن و نیم بعد از هجرت باقى ماند،80 حاکى از دست نخوردن سریع دستگاه مذهبى زرتشتى پس از سقوط ساسانیان است. از جمله اقدامات انفعالى دستگاه مذهبى زرتشتى در قرن اول هجرى براى جواب دادن به مقتضیات زمان و تطبیق خود با روح زمانه، حضور در مناظرات مذهبى در دربار خلفا81 و سعى در توحیدى نمایاندن آیین زرتشت و زدودن اندیشههاى زروانى و پیرایههاى آتشپرستى از آن آیین و نیز عمومى کردن استفاده از اوستا به عنوان کتاب آسمانى زرتشتیان و همچنین تحریک و همراهى مسلمانان در مبارزه با مانویان و مبدعان مذهبى از جمله جنبش «بهآفرید» بود، تا از این طریق ضمن برقرارى روابط مناسبتر با مسلمانان، شرایط بهترى براى ادامهى بقاى خود و آیینشان کسب کنند. مثلاً گبران سیستان به مسلمانان مىگفتند که «ما خداى پرستیم و این آتشخانه را که داریم و خرشید را که داریم نه بدان داریم که گوییم این را پرستیم، اما به جایگاه آن داریم که شما محراب دارید و خانهى مکه».82 در حالىکه هیچگونه اطلاعى از تغییر کیش روحانیون زرتشتى در قرن اول هجرى نداریم، اخبارى در دست است که در میان بوداییان شرق ایران برخى از رؤساى مذهبى همچون خاندان برمک، اسلام گزیدند.
نتیجه
مراودات نظامى و در کنار آن تماسهاى بازرگانى به علاوه همجوارى دو قوم عرب و ایرانى ناشى از استقرار قبایل عرب در ایران، رفته رفته تأثیر خود را در جنبههاى فرهنگى نیز برجاى گذاشت. هر چند در برخى نقاط، بومیان از استقرار اعراب در کنار خود چندان خشنود نبودند و برخوردهایى میان ایشان با اعراب بروز مىکرد، اما در مجموع حضور اعراب را در کنار خود پذیرفته بودند و آن را مذموم نمىشمردند. مثلاً دیدگاه مردم «سغد» نسبت به اعراب این بود که: «این قوم با ما آمیختهاند و با آنها ماندهایم و از ما ایمن شدهاند و ما نیز از آنها ایمن شدهایم».83
مسلمانان با حضور خود در ایران، بیشترین اثر را در طول تاریخ ایران به جاى گذاشتند، اما به زودى «تطابق»84 ایشان با محیط جدید نیز آغاز شد. مثلاً عربهاى خراسان تا حدود زیادى رنگ ایرانى به خود گرفتند؛ از جمله همسر ایرانى داشتند، شلوار مىپوشیدند، و نوروز و مهرگان را جشن مىگرفتند، زبان فارسى را مىفهمیدند و به آن سخن مىگفتند.85 همین کاربرد زبان فارسى توسط اعراب، در مراوده با اتباع ایرانى، یکى از دلایل گسترش زبان فارسى جدید در مناطق ماوراءالنهر شد. حتى در ناحیهاى مانند قم که اعراب، علىرغم میل بومیان، خود را بر آنان تحمیل کرده و آنان را از شهر بیرون رانده بودند، و تا اواخر عهد امویان هیچگونه تقاربى بین اعراب و ایرانیان ملاحظه نمىشد،86 اعراب پس از مدتى تحت تأثیر فرهنگ محلى قرار گرفتند و فارسى شدند. به گفتهى ابن حوقل در قرن چهارم هجرى همهى مردم قم بىاستثنا شیعه و اغلب آنان عرب بودند و زبانشان فارسى بود.87 علاوه بر جنبههاى زبان، پوشاک و خوراک، فرهنگپذیرى اعراب مسلمان بیش از همه در زمینههاى دیوانى و ادارى بود که تخصص لازم را در آن نداشتند. رؤساى عرب به طرز زندگى اشراف و اعیان ایرانى گرایش داشتند و آن را گاهى بر عادات خود نیز ترجیح مىدادند. حتى امیرى متعصب چون حجاج، به کندوکاو دربارهى آداب و رسوم ایرانى مىپرداخت.88 در این میان، تقلیل درآمد اعراب مهاجر و تنزل پایگاه اجتماعى ایشان، همراه با شعلهور شدن اختلافات قبیلهاى میان آنها، عوامل مهمى در نزدیکتر کردن مهاجران و بومیان بود.
فراگرد فرهنگپذیرى، یکسویه نبود، ایرانیان نیز علىرغم محافظهکارى در حفظ اعتقادات و رسوم کهن، از برخى عناصر فرهنگى اعراب مسلمان از جمله زبان عربى و به خصوص دین ـ که به هر حال اعراب حاملان آن بودند ـ بهره گرفتند. شدت تأثیرپذیرى در برخى ایرانیان تازه مسلمان چندان بود که نه فقط آیین پدران را یکسره رها کردند، بلکه برخى از ایشان چنان با گذشتهى خود دشمنى ورزیدند که به بدگویى از آن پرداختند و حتى نام و نسب خود را دگرگون ساختند، به طورى که بعضى از ایشان نسب خود را به اعراب و از جمله اسحاق بن ابراهیم رساندند.89 همچنین زبان فارسى تا حد زیادى از عربى متأثر شد و به عنوان عاملى مهم در حفظ وحدت و یکپارچگى مردم این خطه، اداى وظیفه کرد. مهمتر از آن با ورود اعراب و اسلام به ایران، جامعهى بسته و کم ارتباط ساسانى، جزئى از یک تمدن باز و جامعهاى بزرگ با تحرک اجتماعى چشمگیر شد که وارث تمام تمدنهاى قبل از خود، اعم از یونانى، سامى، ایرانى، سریانى، رومى و... بود. قرار گرفتن جامعهى ایرانى در کنار جامعهى قبایل مهاجر عرب، علاوه بر ایجاد همزیستى و مراودات بازرگانى میان ایشان، باعث مقایسه دو نظام حکومتى مسلمانان و خاندانهاى بزرگ عهد ساسانى از سوى ایرانیان شد که مبادله و تأثیر متقابل فرهنگى و دینى میان دو طرف از نتایج بارز آن بود.
در این میان تدریجىبودن گسترش دین اسلام در میان ایرانیان و نیز برخى تشابهات اعتقادى آیین زرتشت و اسلام،90 همچنین آشنایى نسبى اما دیرینهى دو قوم از یکدیگر، به فراگرد اشاعهى فرهنگ کمک کرد و مانع از فرو آمدن ضربهى فرهنگى91 بر یکى از دو طرف شد.
ایرانیان تازه مسلمان در بارور کردن فرهنگ و علوم اسلامى نقش اساسى ایفا کردند و با تعصب در دین جدید که معمولاً ویژهى نوکیشان است، در بسیارى از زمینهها از اعراب جلو افتادند. آنان به عنوان حلقهى واسط، در تفکیک اسلام از عرب و سازگار کردن اندیشههاى ایرانى و اسلامى و ارتقا و اعتلاى آن نقش مهمى ایفا کردند و گذشتهى باستانى را با دین جدید پیوند زدند و در سایه دیدگاه غیر طبقاتى اسلام و خارج شدن علم از انحصار طبقهاى معین، در قرون بعدى پیشاهنگان فرهنگ اسلامى شدند؛ فرهنگى که گر چه در دامن اسلام پرورش یافت، ولى ارتباط چندانى با اعراب نداشت. با این حال اگر مقصود از بیان «اسلام ایرانى» که برخى از محققان خیلى به آن بها دادهاند، این باشد که ایرانیان، اسلام را در چهارچوبهاى خاص نژادى و ملى تفسیر کردهاند، سخن آنان چندان معتبر نیست. نیز این نظر که «دینى که از فاتحین عرب به ایرانیان رسید، در اینجا رنگ و روى ایرانى گرفت و تشیع خوانده شد و از مذهب اهل سنت امتیاز یافت»،92 چندان با واقعیات تاریخى تطبیق نمىکند. اما این دیدگاه که قوم ایرانى توانسته است با نبوغ خویش اسلام را از چهارچوب مذهبى، ملى و عربى بیرون آورد و صبغهى جهانى آن را تفوق بخشد،93 سخنى استوارتر مىنماید.
پىنوشتها:
1. فراگردى که از طریق آن، نژادها و گروههاى مختلف به تدریج روابط اجتماعى، اقتصادى و سیاسى نزدیکترى با یکدیگر برقرار مىکنند.
2. ریچارد فراى، میراث باستانى ایران، ص 52.
3. این اصطلاح در وصف فراگرد تماس بین فرهنگهاى متفاوت و همچنین نتیجهاى که از این تماسها حاصل مىشود، به کار مىرود.
4. على شریعتى، مجموعه آثار، ش 27، ص 31.
5. ریچارد.و بولت، گروش به اسلام در قرون میانه، ص 8.
6. آرتور کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ص 121
7. احمد بن یحیى بلاذرى، فتوح البلدان، تصحیح رضوان محمد رضوان، ص 383.
8. مؤلف نامعلوم، تاریخ سیستان، ص 81، حواشى مصحح.
9. عبدالحسین زرینکوب، ایران بعد از اسلام، ص 14.
10. محمد على همایون کاتوزیان، استبداد، دموکراسى و نهضت ملى، ص 8 .
11. ر.ک: ابن واضح یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ص 123؛ احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 258؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 1، ص 159.
نیز مقایسه شود با پاسخ خسروپرویز به نامهى پیامبر صلىاللهعلیهوآله در کتاب فارسنامه اثر ابن بلخى، به اهتمام گاىلسترنج، ص 106.
12. طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 33.
13. احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 254.
14. طبرى، همان، ج 2، ص 255.
15. ابن واضح یعقوبى، همان، ج 2، ص 144.
16. ر.ک: ابوحنیفه دینورى، اخبار الطوال، ص 128؛ مؤلف نامعلوم، مجمل التواریخ و القصص، ص 272؛ در اثر اخیرالذکر به این نکته اشاره شده است که رستم منجم بود و مىدانست که سرانجام کارزار چه خواهد شد.
17. درباره شورش قارن در خراسان ر.ک: طبرى، همان، ج 2، ص 468 و نیز دربارهى مقاومت ماهک بن شاهک در اصطخر ر.ک: ابن اعثم، همان، ج 1، ص 337.
18. بنگرید به تأثیر شعارهاى مساواتطلبانه مغیره در دربار رستم که دهقانان گفتند: «به خدا سخنى گفت که بندگان ما پیوسته بدان متمایل خواهند بود» [ طبرى، همان، ج2، ص 261].
19. احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 279.
20. طبرى، همان، ج 2، ص 283.
21. طبرى، همان، ج 2، ص 335.
22. احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 389.
23. همان، ص 366؛ طبرى، همان، ج 2، ص 355.
24. احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 317.
25. براى نمونه ر.ک: [ابوحنیفه دینورى، همان، ص 123؛ طبرى، همان، ج 2، ص 252؛ ابن واضح یعقوبى، همان، ج 2، ص 131؛ احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 242، به بعد و ص 336].
26. براى نمونه ر.ک: [ابوحنیفه دینورى، همان، ص 133؛ طبرى، همان، ج 2، ص 226؛ احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 265؛ ابن اعثم، همان، ج 1، ص 337].
27. طبرى، همان، ج 2، ص 255.
28. احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 330؛ ابن واضح یعقوبى، همان، ج 2، ص 167.
29. عبدالملک ثعالبى، تاریخ ثعالبى، ص 474؛ احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 312؛ ابن اعثم، همان، ص 317.
30. گردیزى، تاریخ گردیزى، ص 104.
31. تئودور نولدکه، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ص 673.
32. ر.ک: پتروشفسکى، اسلام در ایران، ترجمه کریم کشاورز، ص 42؛ آذرمیدخت مشایخ فریدنى، مرو در دوره خلفاى راشدین (از سقوط ساسانیان تا بنىامیه). (مجله تحقیقات تاریخى)، سال دوم، ش 6 و 7، پاییز 1371، ص 137 و 141.
33. على حصورى، آخرین شاه، ص 104.
34. ذکر این نکته ضرورى است که ثروت و اعتبار دهقانان در نواحى مختلف این مملکت بزرگ، متفاوت بود و مسلما به همین علت است که فردى دهقان در یک ناحیه به عنوان مردى معتبر و در ناحیهى دیگر به عنوان کشاورز دیده مىشود [تئودور نولدکه، ص 662] و به نوشته و.و بارتولد، کلمه دهقان به طور یکسان به زمینداران عادى و شاهزادگان صاحبزمین و فرمانروا اطلاق مىشده است، و.و بارتولد، ترکستان نامه، ج 1، ترجمهى کریم کشاورز، ص 403.
35. گرچه معناى مرزبان، سرحددار است، اما تقریبا همان است که در عهد هخامنشیان «ساتراپ» خوانده مىشد. تئودور نولدکه، همان ص 91.
36. ابواسحق اصطخرى، مسالک و ممالک، ص 129.
37. ر.ک: طبرى، همان، ج 2، ص 385؛ ابوحنیفه دینورى، همان، ص 122 (دربارهى همراهى ـ بسفروخ ـ مرزبان انبار ـ با مثنى بن حارثه علیه بازرگانان حیره) ر.ک: ابن اعثم، همان، ج 1، ص 338.
38. احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 89؛ ابن اعثم، همان، ج 1، ص 74.
39. آرتور کریستین سن، همان، ص 132.
40. ر.ک: [گردیزى، همان، ص 230] برخى نویسندگان، خیانت این طبقه را از جمله دلایل سقوط ساسانیان برشمردهاند؛ [عبدالحسین زرینکوب، همان، ص 198] که البته بیشتر سادهسازى در تحلیل وقایع است.
41. طبرى، همان، ج 3، ص 263 و 4.
42. ر.ک: اسلام آوردن دهقانان در دورهى اولیه [احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 238، 265 و 310].
Welhausen Julias. The Arab Kingdom and its Fall, Trans: Margarl Geaham Woir, Corzon Press, London, 1973, P. 493.
و نیز ر.ک: فان فلوتن، تاریخ شیعه و علل سقوط بنى امیه، ترجمه مرتضى هاشمى حایرى، ص 42.
43. برتولد اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامى، ج 2، ص 241 و 274؛ آر.ج آربرى، میراث ایران، ص 138.
44. ابوبکر نرشحى، تاریخ بخارا، ص 82؛ طبرى، همان، ج 3، ص 592 و ج 4، ص 29.
45. احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 310.
46. التون دنیل، تاریخ سیاسى و اجتماعى خراسان، ص 316.
47. طبرى، همان، ص 175.
48. فیلیپ حتى، تاریخ عرب، ص 200.
49. ریچارد.و بولت، همان، ص 44.
50. و.و بارتولد، همان، ج 1، ص 420.
51. ابوبکر نرشحى، همان، ص 82؛ طبرى، همان، ج 3، ص 592 و ج 4، ص 29.
52. دانیل دنت، مالیات سرانه و تأثیر آن در گرایش به اسلام، ص 175.
53. دیوان خراج و مالیاتهاى پس از اسلام به همان وضع پیش از اسلام باقى مانده بود. دیوان عراق به زبان فارسى و دیوان شام به زبان رومى نوشته مىشد. اولین کسى که عمر را به اهمیت امر دیوان متوجه ساخت، هرمزان بود، عبدالرحمن ابن خلدون، مقدمه، ترجمه محمد پروین گنابادى، ج 1، ص 466.
54. آرتور کریستین سن، همان، ص 154.
55. دانیل دنت، همان، ص 74.
56. براى مثال فضل بن سهل ـ وزیر نامى مأمون و از خاندانى معروف از دبیران ـ فقط در سال 190 قمرى به دست خلیفه اسلام آورد، ر.ک: ریچارد فراى، (گرد آوردنده)، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه (کمبریج)، ج 4، ترجمهى حسن انوشه، ص 495.
57. ریچارد فراى، همان، ص 494.
58. همان، ص 495.
59. ادموند کلیفورد باسورث، تاریخ غزنویان، ج 1، ص 166.
60. ر.ک: طبرى، همان، ج 3، ص 468؛ تاریخ سیستان، ص 86 (همراهى بازرگانان با سپاهیان مهلب).
61. و.و بارتولد، همان، ج 1، ص 403.
62. ریچارد.و بولت، همان، ص 52.
63. حمزة بن حسن اصفهانى، تاریخ پیامبران و شاهان، ص 44 به بعد؛ پیگولوسکایا، شهرهاى ایران، ص 374 و 391.
64. برتولد اشپولر، همان، ج 1، ص 241؛ سرتوماس آرنولد، تاریخ گسترش اسلام، ص 150.
65. عبدالحسین زرینکوب، همان، ص 373.
66. ابوحنیفه دینورى، همان، ص 134.
67. احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 373؛ ابن اعثم، همان، ج 1، ص 279.
68. احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 309.
69. همان، ص 395.
70. ا.ک.س لمبتون، مالک و زارع در ایران، ص 62.
71. آرتور کریستین سن، ص 537.
72. و.و بارتولد، همان، ج 1، ص 402.
73. ابن بلخى، همان، ص 116.
74. ابوعثمان جاحظ، الحیوان، ج 2، ص 177.
75. احمد بن یحیى بلاذرى، همان، ص 380.
76. ابواسحق اصطخرى در قرن چهارم مىنویسد «به هیچ ولایت اسلام چندان گبر نباشد کى در ولایت پارس، کى دارالملک ایشان بودست»، ابواسحق اصطخرى، مسالک و ممالک، به اهتمام ایرج افشار، ص 121؛ ابوعبداللّه مقدسى، احسن التقاسیم، ج 2، ص 640.
77. غلامحسین صدیقى، جنبشهاى دینى ایرانى در قرن دوم و سوم هجرى، ص 88.
78. ر.ک: ابن اعثم، همان، ج 1، ص 315 و 339؛ تاریخ سیستان، ص 82.
همچنین مبّرد، از مصالحه آزاد مرد بن الهربذ ـ رئیس شهر فسا ـ با نیروهاى خوارج در دههى هشتاد هجرى خبر مىدهد، ابوالعباس مبّرد، الکامل فى اللغة و الادب، ج 3، ص 226.
79. ادموند کلیفورد باسورث، همان، ص 58.
80. آرتور کریستین سن، ص 141.
81. محمد محمدى، فرهنگ ایران پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامى، ص 50.
82. تاریخ سیستان، ص 92.
83. طبرى، همان، ج 3، ص 596.
84. تطابق (accomodation)، دلالت دارد بر چگونگى تعدیل یافتن فعلیت افراد به منظور سازگارى با مقتضیات دنیاى اجتماعى خارج.
85. غلامحسین یوسفى، ابومسلم سردار خراسان، ص 53.
86. فراگنر، مجله بررسىهاى تاریخى، ش 3، ص 124.
87. ابوالقاسم محمد ابن حوقل، صورة الارض، ص 113.
88. عبدالرحمن ابن خلدون، همان، ج 1، ص 331.
89. ابى الحسن مسعودى، التنبیه و الاشراف، ص 101.
90. اقامهى پنج نوبت نماز روزانه توسط زرتشتیان، تاریخ کمبریج، ج 3، ص 56؛ و نیز اعتقاد به منجى و جایگاه برجستهى فرشتگان در آیین زرتشتى، ریچارد فراى، میراث باستانى...، ص 378، تنها نمونهاى از این تشابهات بود.
91. فردى که تحت تأثیر محیط بیگانه است و در بین مردمى زندگى مىکند که در باورهاى خود با او وجه مشترکى ندارند، دچار ضربهى فرهنگى (cultural shock) مىشود. بروس کوئن، مبانى جامعهشناسى، ترجمه غلامعباس توسلى، ص 67.
92. معین، مزدیسنا و ادب پارسى، مقدمه ابراهیم پورداوود، ص 2.
93. برتولد اشپولر، همان، ص 239.
منابع:
ـ آربرى، آر.ج (گردآورنده)، میراث ایران، تألیف سیزده تن از خاورشناسان، ترجمه احمد بیرشک و...، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1336).
ـ آرنولد، سرتوماس، تاریخ گسترش اسلام، ترجمه ابوالفضل عزتى، (انتشارات دانشگاه تهران، 1358).
ـ ابن اعثم، ابى محمد احمد، الفتوح، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1406 هجرى / 1986 میلادى.
ـ ابن بلخى، فارسنامه، به اهتمام گاى لسترنج، چاپ دوم (تهران، دنیاى کتاب، 1363).
ـ ابن حوقل، ابوالقاسم محمد، صورة الارض (سفرنامه ابن حوقل)، ترجمه و توضیح جعفر شعار، چاپ دوم (تهران، امیرکبیر، 1366).
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه، ج 1، ترجمه محمد پروین گنابادى، (تهران، علمى و فرهنگى، 1366).
ـ اشپولر، برتولد، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامى، ج 1، ترجمه جواد فلاطورى، (تهران، علمى و فرهنگى، 1364).
ـ اصطخرى، ابواسحق ابراهیم، مسالک و ممالک، به اهتمام ایرج افشار، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1347).
ـ اصفهانى، حمزة بن حسن، تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمه حسن انوشه، چاپ دوم، (تهران، امیرکبیر، 1367).
ـ بارتولد، و. و، ترکستان نامه، ج 1، ترجمه کریم کشاورز، چاپ دوم (تهران، آگاه، 1366).
ـ باسورث، ادموند کلیفورد، تاریخ سیستان (از آمدن تازیان تا برآمدن دولت صفاریان)، ترجمه حسن انوشه، چاپ اول، (تهران، امیرکبیر، 1370).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــ ، تاریخ غزنویان، ج 1، ترجمه حسن انوشه، چاپ دوم، (تهران، امیرکبیر، 1362).
ـ بلاذرى، احمد بن یحیى بن جابر، فتوح البدان، تصحیح رضوان، محمد رضوان، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1978).
ـ بولت، ریچارد. و، گروش به اسلام در قرون میانه، ترجمه محمد حسین وقار، چاپ اول، (تهران، نشر تاریخ ایران، 1364).
ـ پتروشفسکى، ایلیاپاولویچ، اسلام در ایران، ترجمه کریم کشاورز، چاپ هفتم (تهران، انتشارات پیام، 1363).
ـ پیگولوسکایا، ن، شهرهاى ایران، ترجمه عنایت اللّه رضا، چاپ اول، (تهران، علمى و فرهنگى، 1364).
ـ ثعالبى، عبدالملک بن محمد بن اسماعیل، تاریخ ثعالبى، ترجمه محمد فضایلى، (تهران، نشر نقره، 1368).
ـ جاحظ، ابوعثمان، الحیوان، ج 2، حققه فوزى عطوى (بیروت، دارصعب، الطبعه، 1982).
ـ حتى، فیلیپ، تاریخ عرب، ج 1، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ اول، (تبریز، حقیقت، 1344).
ـ حصورى، على، آخرین شاه، چاپ اول (تهران، مؤلف، 1371).
ـ دنت، دانیل، مالیات سرانه و تأثیر آن در گرایش به اسلام، ترجمه محمدعلى موحد، چاپ سوم، (تهران، خوارزمى، 1358).
ـ دنیل، التون، ل، تاریخ سیاسى و اجتماعى خراسان در زمان حکومت عباسیان، ترجمه مسعود رجبنیا، چاپ اول، (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1367).
ـ دینورى، ابوحنیفه، اخبار الطوال، (لیدن، بریل، 1888م).
ـ زرینکوب، عبدالحسین، ایران بعد از اسلام، چاپ سوم (تهران، امیرکبیر، 1362).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــ ، کارنامه اسلام، چاپ سوم، (تهران، امیرکبیر، 1362).
ـ شریعتى، على، مجموعه آثار شمارهى 27، بازشناسى هویت ایرانى ـ اسلامى، (تهران، الهام، 1361).
ـ صدیقى، غلامحسین، جنبشهاى دینى ایرانى در قرن دوم و سوم هجرى، چاپ اول، (تهران، پاژنگ، 1372).
ـ طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبرى) (بیروت، عزالدین، 1407 هجرى / 1987 میلادى).
ـ فراگنر، برت، «تقارب اعراب به محیط یرانى در دوران خلفاى عباسى»، مجله بررسىهاى تاریخى، ش 3 سال سیزدهم، شماره مسلسل 77، مرداد و شهریور 1355 ش.
ـ فراى، ریچارد، (گرد آوردنده)، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه (کمبریج)، ترجمهى حسن انوشه، چاپ اول (تهران، امیرکبیر، 1363).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، میراث باستانى ایران، ترجمه مسعود رجبنیا، چاپ سوم (تهران، علمى و فرهنگى، 1368).
ـ فلوتن، فان، تاریخ شیعه و علل سقوط بنى امیه، ترجمه مرتضى هاشمى حایرى، چاپ اول، (تهران، اقبال، 1325).
ـ کریستین سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمى، چاپ پنجم (تهران، امیر کبیر، 1367).
ـ کوئن، بروس، مبانى جامعهشناسى، ترجمه غلامعباس توسلى، (تهران، سمت، 1373).
ـ گردیزى، ابوسعید عبدالحى، زین الاخبار (تاریخ گردیزى)، چاپ اول (تهران، دنیاى کتاب، 1363 ش).
ـ لمبتون، ا.ک.س مالک و زارع در ایران، ترجمه منوچهر امیرى، چاپ سوم، (تهران، علمى و فرهنگى، 1362).
ـ مبّرد، ابوالعباس، الکامل فى اللغة و الادب، ج 3 (قاهره، بىتا).
ـ محمدى، محمد، فرهنگ ایران پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامى (تهران، دانشگاه تهران، 1374).
ـ مسعودى، ابى الحسن، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم (تهران، علمى و فرهنگى، 1365).
ـ مشایخ فریدنى، آذرمیدخت، مرو در دوره خلفاى راشدین (از سقوط ساسانیان تا بنىامیه). مجله تحقیقات تاریخى، سال دوم، ش 6 و 7، پاییز، 1371.
ـ معین، محمد، مزدیسنا و ادب پارسى، ج 1، چاپ سوم (تهران، دانشگاه تهران، 1355 ش).
ـ مقدسى، ابوعبداللّه، احسن التقاسیم فى معرفة الاقالیم، 2 جلد، ترجمه علینقى منزوى، (تهران، بنگاه مؤلفان و مترجمان ایران، 1361).
ـ مؤلف نامعلوم، تاریخ سیستان، تصحیح ملک الشعراى بهار، چاپ دوم، (تهران، پدیده، 1366).
ـ مؤلف نامعلوم، مجمل التواریخ و القصص، به اهتمام ملک الشعراى بهار، (تهران، انتشارات کلاله خاور، بىتا).
ـ نرشحى، ابوبکر، تاریخ بخارا، ترجمهى ابونصر احمد بن محمد، تصحیح مدرس رضوى، چاپ دوم (تهران، توس، 1363).
ـ نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب خویى، چاپ اول، (تهران، انتشارات انجمن آثار ملى، 1358).
ـ همایون کاتوزیان، محمد على، استبداد، دموکراسى و نهضت ملى؛ چاپ اول (تهران، نشر مرکز، 1372).
ـ یعقوبى، ابن واضح، تاریخ یعقوبى، (بیروت، دار صادر، 1960م).
ـ یوسفى، غلامحسین، ابومسلم سردار خراسان، چاپ سوم (تهران، امیر کبیر، 1368).