استقرار و تحکیم خلافت در مدینه (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله پس از هجرت به مدینه توفیق یافت تا به یارى مهاجر و انصار دشمنان اسلام (مشرکان، منافقان و یهودیان) را به تسلیم در برابر حکومت اسلامى مدینه وادارد و دامنهى اقتدار حکومت اسلامى را تقریبا بر همهى جزیرة العرب بگسترد، اما در ماههاى آخر زندگى با آشوبهاى اهل ردّه و مدّعیان پیامبرى روبهرو شد و هم در این احوال، به ملکوت اعلى پیوست. حکومت نوپاى اسلامىِ مدینه به یارى صحابهى فداکار و به زعامت نخستین خلیفه، براى حراست از اسلام و تحکیم حکومت مدینه به پا خاست. این مقاله در سه محور (تجهیز جیش اسامه، ارتداد قبایل و فتوحات در خارج از مرزهاى جزیرة العرب) به تبیین این اقدامات مىپردازد.
با بیعت عَقَبه، نهال دولت اسلامى در دل و جان تنى چند از مردم یثرب (نخستین انصار) غرس شد و با هجرت و ورود پیامبر صلىاللهعلیهوآله به مدینه (در روز دوشنبه 14 ربیع الاول سال چهاردهم بعثت، برابر با آغاز سال اوّل هجرى) و عقد برادرى میان مهاجر و انصار و آنگاه، انعقاد پیمان میان مسلمانان و یهودیان مدینه قوّت یافت و «دولتْشهر» مدینه با زعامت سیاسى و رهبرىِ دینى پیامبر صلىاللهعلیهوآله شکل گرفت. برخى از محققان، چون محمّد حمیداللّه، پیمان نامهى مدینه (میان مسلمانان و یهودیان) را «نخستین قانون اساسى» این «دولتْ شهر» شمردهاند.1 موادّ عمدهى این پیمان، که ابن اسحاق آن را نقل کرده، آشکارا حکایت از شکلگیرى یک امّت و دولت در مدینه دارد:
1. مسلمانان و یهودیان چون یک امّت در مدینه زندگى خواهند کرد.
2. مسلمانان و یهودیان در انجام مراسم دینى خود آزاد خواهند بود.
3. هرگاه جنگى پیش آید، هر یک از دو گروه، دیگرى را، بدان شرط که متجاوز نباشد، بر ضدّ دشمن یارى خواهد داد.
4. هرگاه دشمن به مدینه حمله کند، هر دو با هم به دفاع از آن برخواهند خاست.
5. عقد پیمان صلح با دشمن، با نظر و رأى هر دو خواهد بود.
6. در مواقع بروز اختلاف و نزاع، آخرین داور براى رفع خصومت، شخص پیامبر صلىاللهعلیهوآله خواهد بود.
7. امضا کنندگان این پیمان پیوسته با یکدیگر به خیرخواهى و نیکى رفتار خواهند کرد.2
چنانچه انتظار مىرفت، پیمانها و پیروزىهایى که این «دولتْشهر» در همان ماههاى نخست به دست آورد، به دامنهى اقتدار سیاسى و به شمار پیروان رهبر آن، که منادى یگانه پرستى، آزادى و عدالت بود، افزود؛ اما دشمنان سه گانهى آن: مشرکان مکه، منافقان مدینه و یهودیانِ افزونخواه، در برابر این حکومت نوپا به جدّ ایستادند. این معارضات و مبارزات که رودررو در میدانهاى نبرد (سرایا و غزوات) یا در پردهى توطئه و نفاق رخ نمود، بر پایهى روایت واقدى و طبرى، از سال اول هجرى و به گفتهى ابن اسحاق، از سال دوم آغاز شد3 و تا پایان سال دهم هجرى (توطئهى ناکام منافقان براى قتل پیامبر صلىاللهعلیهوآله در عقبهى اَرْشى یا هَرْشى)4 ادامه یافت. پیامبر صلىاللهعلیهوآله و یاران مخلص و وفادارش، مثلّث مشرکان، منافقان و یهودیان را درهم شکستند و آن حضرت آخرین سال و ماههاى زندگى خود را تقریبا به پذیرفتن وَفْدها از سراسر جزیرة العرب و فرستادن عاملان زکوة و معلمان دین به اطراف و قبایل سپرى کرد؛ اما پس از بازگشت از حجةالوداع و در حالى که از خستگى سفر به بستر بیمارى افتاده بود، اخبار ناخوشآیند و نگران کنندهى متنبّیان (اَسْوَد عَنْسى در یمن، طُلَیْحه در نَجْد و مُسَیْلَمه در یَمامه) به مدینه مىرسید و این تقریبا مقارن بود با صدور فرمان آن حضرت براى تجهیز جَیْش اُسامة بن زید، با هدف نبرد با رومیان، در موضع شهادت پدر اسامه، زید بن حارثه، در مؤتهى شام (اُبْنى، یُبْنى، آبِل الزَّیْت).5
در این احوال، رسول خدا صلىاللهعلیهوآله به ملکوت اعلى پیوست و با انتشار خبر رحلت آن حضرت واکنشهاى گوناگونى با انگیزهها و هدفهایى متفاوت در نقاط بسیارى از جزیرة العرب رخ نمود که بار دیگر دولت اسلامى را به جدّ در معرض فروپاشى نهاد. معضل جانشینى و تبعات خطرآفرین آن براى کیان اسلام را گذشت و ایثار على بن ابى طالب علیهالسلام ، پیرو راستین پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، چاره کرد، و گرنه در پى غوغاى سقیفه، بیعت ستاندن از مردم مدینه با بهرهگیرى از گروههاى فشار (قبیله بنى اَسْلم)،6 آشوبانگیزى ابوسفیان در برانگیختن بنى عبدمناف در مقابله با کارگزاران بیعت7 و تهدیدات جدّى اهل ردّه و مدعیان پیامبرى از خارج مدینه، معلوم نبود از اسلام و دولت اسلامى چه بر جاى مىماند؛ اما عزم راسخ و فداکارىهاى صحابه در حراست از دولت نوپاى پیامبر صلىاللهعلیهوآله به نخستین خلیفه امکان داد تا بر همهى این آشوبها و تهدیدات پیروز گردد و افزون بر آن، با بهرهگیرى از روح جنگجویى قبایل و جهت دادن بدان، مرزهاى حکومت نوپا را که بر پایههاى آیین راستین اسلام شکل گرفته بود، استوار سازد و زمینهى گسترش آن را در جهان فراهم آورد.
اقدامات مسلمانان براى استقرار و تحکیم حکومت اسلامى، که در دورهى دو سالهى خلافت ابوبکر و به زعامت او تحقق یافت، زیر سه عنوان (اعزام سپاه اسامه، ارتداد قبایل و فتوحات در خارج از جزیرة العرب) به اجمال تبیین شده است.
اعزام سپاه اسامه
نخستین اقدام رسمى و حکومتى ابوبکر پس از ضبط فدک، تجهیز لشکر اسامه بود. خلیفه، به رغم آشفتگى جزیرة العرب (ارتداد برخى از قبایل، ظهور پیامبران دروغین، سرکشىهاى یهود و نصارى و آشوبهاى احتمالى دیگر) و خلاف نظر دو مشاور خود، عمر و ابوعبیده ـ که اعزام لشکر اسامه را در این موقع باریک دور از احتیاط مىدیدند ـ ظاهرا براى اجراى اوامر پیامبر این کار را ضرورى مىدانست و در پاسخ به مخالفان گفت:
به خدایى که جان ابوبکر به فرمان اوست، اگر بیم آن باشد که درندگان مرا بربایند، گروه اسامه را چنان که پیامبر فرموده است، روانه مىکنم....8
از این رو، ابوبکر به تنِ خویش به اردوگاه جُرْف (در سه میلى شمال مدینه) رفت و از آنجا لشکر را روانه ساخت و خود در حالى که پیاده به دنبال سپاه مىرفت و عبدالرحمن بن عوف مرکب او را مىبرد، اسامه را که سوار بر مرکب بود، بدرقه کرد و چون آیین بدرقه به سر آمد، سپاهیان را به رعایت امورى چند سفارش کرد و سپس از اسامه اجازه خواست که عمر براى دستیارى او در مدینه بماند و اسامه پذیرفت.9 کسب اجازهى ابوبکر از اسامهى جوان، از آن رو بود که پیامبر صلىاللهعلیهوآله در آخرین روزهاى زندگانى خود همهى صحابه و از آن میان ابوبکر و عمر را فرمان داده بود که همراه با سپاه اسامه به سوى شام بروند؛ در واقع آنان زیردستان اسامه بودند و خروج از فرمان وى تخلّف از فرمان صریح پیامبر صلىاللهعلیهوآله به شمار مىآمد.
به روایت واقدى، ابوبکر از صدور فرمانى خاص براى اسامه خوددارى کرد و فقط به او گفت:
براى اجراى فرمان پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله حرکت کن، من نه تو را بدان فرمان مىدهم و نه از آن باز مىدارم، من فقط مجرى فرمان رسول خدایم.10
آن گاه اسامه شتابان آهنگ اُبْنى (= خانالزیت امروز) کرد و پس از گذر از سرزمین بنى جُهَیْنه و بنى قُضاعه، که هم چنان مسلمان بودند، غافلگیرانه با شعار «یا منصورُ أمِتْ» بر دشمن تاخت و پس از 35، 40 یا 70 روز، پیروزمندانه به مدینه بازگشت. این لشکرکشى در آن روزهاى پرآشوب بازتاب گستردهاى به سود مسلمانان و حکومت اسلامى در پى داشت.11
ارتداد قبایل
هنوز خبر رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله به سراسر جزیرة العرب نرسیده بود که در بسیارى از نقاط آن، واکنشهایى به شکلهاى مختلف رخ نمود. با آنکه انگیزه و هدف این واکنشها متفاوت بود، غالب منابع اهل سنت همه را «فتنهى ردّه» (شورش مرتدان) خواندهاند،12 اما برخى از همین منابع حکایت از این دارند که بسیارى از کسانى که ابوبکر با نام ارتداد با آنان جنگید، نماز مىخواندند؛ یعنى به توحید و نبوت اعتقاد داشتند. به گفتهى ابن کثیر،13 جز ابن ماجه، همهى اهل حدیث آوردهاند که عمر به ابوبکر اعتراض کرد که چگونه خلاف سنّت پیامبر با مردمى که بر یگانگى خدا و رسالت محمّد صلىاللهعلیهوآله شهادت دادهاند، مىجنگى؟ ابوبکر پاسخ داد:
... به خدا سوگند با کسى که میان نماز و زکات تفاوت نهد، خواهم جنگید.
طبرى نیز آورده است:
گروههایى از اعراب به مدینه مىآمدند که به نماز اقرار داشتند، ولى از دادن زکات خوددارى مىکردند.14
و در میان اینان کسانى بودند که با اعتراض به خلافت ابوبکر، از پرداخت زکات به وى امتناع داشتند.15
برخى دیگر از پژوهشگران اهل سنت نیز انگیزهى این آشوبها و مخالفتها را یکسان ندانسته و میان گروههایى که نسبت به اساس دین اسلام دچار تردید گشته، یا از آن روى برتافته بودند و کسانى که نگران مسألهى جانشینى، سلطهى مستبدانهى قبیلهاى، به بیراهه افتادن اسلام و در نهایت، بیمناک از آیندهى خویش بودهاند، تفاوت نهاده16 و گفتهاند: قبایل عرب که با مشاهدهى رقابت و درگیرى انصار با مهاجران، بنى عبدمناف (بنى هاشم و بنى امیه) با دیگر قبایل قریش (بنى تمیم، بنى عدى، بنى فهر) و اوس با خزرج، از آینده ناامید شده و آرزوهاشان در خلافت یکسره بر باد رفته بود، سر به شورش برداشتند و بسیارى از آنان در برابر سلطهى ابوبکر ایستادند و از پرداخت زکات به وى ـ به این گمان که همان باج است ـ سر باز زدند؛ زیرا برخى از آنان گمان مىبردند که کار قریش پس از درگذشت رهبرشان سامان نمىگیرد و نیز خوش نمىداشتند قریش، به نام دین، آنان را زیر نفوذ خویش درآورد و آزادى را از آنان بگیرد. بدینسان، سرکشى از حکومت قریش در میان قبایل گسترش یافت، تا آنجا که مرکز اسلام آماج نابودى گشت و قلمرو آن به مدینه، مکه، طائف و بنى عبدالقیس محدود شد.17
محققان با امعاننظر در روایات، «اهل ردّه» را بر اساس انگیزهها و اهدافشان به گروههایى چند تقسیم کردهاند:
1. کسانى که رحلت پیامبر براى آنان بسیار غیر مترقبه و شگفتانگیز بود و با رحلت آن حضرت ایمان و اسلام آنان دستخوش تزلزل گشت؛
2. کسانى که گمان مىبردند با شخص پیامبر همپیمان بودهاند و اکنون با رحلت آن حضرت این پیمان به سر آمده است؛
3. کسانى که مىپنداشتند قدرت و شوکت اسلام به پایان آمده و دیگر ضرورتى به ادامهى وابستگى بدان در میان نیست؛
4. کسانى که اطاعت از ابوبکر را بر خود گران مىدیدند و از اینرو، با حفظ ایمان و اسلام خویش و انجام دادن دیگر واجبات دینى، از پرداخت زکات به وى خوددارى مىکردند؛
5. کسانى که بر اثر تعصّبات و وابستگىهاى قبیلهاى و چشمداشتهاى مادى و دنیاوى منقاد قدرت پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله شده بودند و اکنون با سر برداشتن پیامبرانى دروغین از طایفهى خویش یا طوایف همبستهى خود، ترجیح مىدادند به جاى پیروى از پیامبر قرشى به پیامبرى از خویش بپیوندند.18
برخى از صاحبنظران برآناند که در این ایام، مردم جزیرة العرب، جز مسلمانان ثابتقدم، سه گروه بودند:
1. گروهى که به کلى از اسلام برگشته بودند؛
2. گروهى که فقط از دادن زکات امتناع مىکردند، ولى نماز را قبول داشتند؛
3. اکثریت که در انتظار بودند.
راویان تاریخ اسلام گروه اول و دوم را یکسان مرتد خواندهاند.19 کسانى نیز برخى از این جنگها و همچنین کشته شدن مالک بن نویره به دست خالد بن ولید و تأیید ابوبکر از خالد را مغایر با کتاب و سنت و از مطاعن وى شمردهاند.20 نظر برخى از بزرگان صحابه و اهل سنت چون ابو قتاده انصارى، عبداللّه بن عمر و حتى عمر در مورد قتل مالک منطبق با نظر علماى شیعه است.21
به هر حال، اخبار مربوط به آنچه «فتنهى ردّه» نامیدهاند، در نامهاى افراد و مکانها و تاریخها، به ویژه تقدم و تأخر رویدادها بسیار آشفته است و این آشفتگى حکایت از آن دارد که این اخبار در زمانهاى بسیار بعدتر تدوین گشته و احتمالاً در آنها دست برده شده است؛ با این حال، مىتوان خطوط کلى و نتایج آثار این رویدادها را از همین روایات گوناگون به دست آورد.
بنابر برخى از روایات طبرى، جز دو قبیلهى قریش و ثقیف، دیگر قبایل عرب جز اندکى از آنها، از دین بگشتند؛22 اما به نظر مىرسد که دامنهى ارتداد به این وسعت نبوده باشد. از بررسى روایات برمىآید که بیشتر قبایل پیرامون مدینه یا نزدیک بدان، غالب قبایل میان مکه و مدینه و بسیارى از قبایل یمن، نجد، تهامه و نیز بسیارى از فروع قبایلى که در این سه ناحیه مرتد شده بودند، هم چنان مؤمن و وفادار به اسلام باقى مانده بودند. مکه و طائف نیز که در سراشیبى ارتداد افتاده بودند، به همت سران خویش بر اسلام باقى ماندند و حتى والیان مکه و مدینه توانستند برخى از آشوبهاى اعراب مُدلِج، خزاعه، کنانه و ازد را که در این دو ناحیه و ناحیهى ساحلى حجاز در حال شکلگیرى بود، در چند روز فرو نشانند. چنین بود که ابوبکر توانست آتش این آشوبها را خاموش سازد.23
نخستین نبرد با اهل ردّه ـ پس از نبرد با اَسْوَد عَنْسى ـ در جمادى الاول یا جمادى الآخر 11 قمرى در ذوالقصه (یک منزلىِ مدینه) در گرفت. ابوبکر در حالى که منتظر بازگشت لشکر اسامه بود و با ارسال نامه و پیک، عمال حکومت را به ایستادگى و مقاومت در برابر شورشیان تشجیع مىکرد، خبر یافت که خارجة بن حصن فزارى، به یارى بنىغطفان، بر عامل صدقه تاخته و اموال را از او گرفته و به بنى فزاره پس داده است. بیم حملهى غافلگیرانهى دشمنان به مدینه نیز در میان بود؛ زیرا فرستادگان مرتدان که براى گفتوگو با خلیفه به مدینه آمده بودند، خبر ناتوانى مسلمانان را به گوش قبایل خویش رسانده و آنان را به فکر تاخت و تاز به مدینه انداخته بودند؛ از اینرو، ابوبکر فرمان داد تا مسلمانان همه در مسجد حاضر و آماده باشند؛ على علیهالسلام ، زبیر، طلحه و عبداللّه بن مسعود را نیز بر گذرگاههاى مدینه گماشت تا از نفوذ دشمن به مدینه جلوگیرى کنند. هنوز سه روز از بازگشت نمایندگان قبایل از مدینه نگذشته بود که مرتدان شبانه به مدینه تاختند. ابوبکر به نگهبانان گذرگاهها فرمان داد که بر جاى خویش باشند و خود با مقیمان مسجد که همه شترسوار بودند، بر دشمنان تاخت و آنان را تا ذوحُسى دور کرد. هر چند جنگجویانِ مقدمهى لشکر او شکست خوردند، سرانجام مسلمانان دشمن را راندند و بیشتر شتران آنان را گرفتند و آنان را تا ذوالقصه تعقیب کردند. آنگاه خلیفه، پس از گماردن گروهى در آنجا، خود به مدینه بازگشت. این نخستین پیروزى مسلمانان در نبردهاى ردّه بود که قوّت قلب مسلمانان و زبونى مشرکان را در پى داشت.24
پس از بازگشت لشکر اسامه از سفر مؤته و رسیدن پىدرپى سه تن از عاملان صدقه (به ترتیب: صَفْوان، در آغاز شب؛ زبرقان، در نمیهى شب؛ عدى، در آخر شب) خلیفه نبرد با دشمنان و مخالفان را به جدّ دنبال کرد.25 وى اسامه را به جاى خویش بر مدینه گماشت و خود با کسانى که در گذرگاهها نهاده بود، به سوى ذوحسى و ذوالقصه راند و پس از شکست شورشیان ربذه و هزیمت عبس و بنى بکر و بنى ذبیان، پیروز به مدینه بازگشت و سرزمین ابرق را که از آنِ بنى ثعلبه بود و نیز سرزمین ربذه را، نخست چراگاه عمومى و سپس چراگاه چهارپایان متعلق به بیت المال کرد.26
پس از این پیروزىها، خلیفه در ذوالقصه یازده گروه ترتیب داد و یازده درفش به نام یازده فرمانده بست و آنان را بدین شرح گسیل داشت:
1. خالد بن ولید را براى جنگ با طلیحة بن خویلد به نجد و پس از فراغ از آن براى جنگ با مالک بن نویرة به بطاح؛
2. عِکرمة بن ابى جهل را براى جنگ با مُسَیلمة به یمامه؛
3. مهاجر بن ابى امیه را براى جنگ با اسود عنسى به یمن و پس از آن به سوى کنده؛
4. خالد بن سعید بن عاص را به حَمْقَتَیْن از مشارف شام؛
5. عمرو بن عاص را براى جنگ با گروههاى قضاعه، ودیعه و حارث؛
6. حذیفة بن مِحْصَن را به سرزمین دَبا؛
7. عرفجة بن هرثمه را به مَهْره؛
8. شُرَحبیل بن حَسَنه را به دنبال عِکْرمه فرستاد تا پس از فراغ از کار یمامه به کار مرتدان قضاعه بپردازد؛
9. طریفة بن حاجز را به سوى بن سلیم و کسانى از هوازن که با آنان بودند؛
10. سوید بن مُقرّن را به تهامهى یمن؛
11. علاء بن حضرمى را به بحرین.27
از این میان با اعتراض و اصرار عمر، فرماندهى سپاه شام را از خالد بن سعید گرفتند و به یزید بن ابىسفیان دادند؛ زیرا خالد در جریان بیعت به حمایت از على علیهالسلام برخاسته و تا دو یا سه ماه بعد (تا بیعت بنى هاشم) با ابوبکر بیعت نکرده بود.28
ابوبکر به آنان فرمان داد که قبایل مسلمان مسیر خود را تجهیز کنند و با خویش همراه سازند و منشورى نیز خطاب به قبایل و طوایف مرتد عرب نوشت و پیش از رهسپار شدن لشکرها آن نامهها را به سراسر جزیرة العرب فرستاد. در این منشور، پس از بسمله، ذکر نام خویش با عنوان «خلیفة رسول اللّه»، ستایش خدا و ذکر شهادتین، به ستایش اسلام پرداخته و با استشهاد به آیات قرآنى، مسألهى رحلت پیامبر را تبیین کرده و با معرفى فرماندهِ اعزام شده بدان ناحیه، موضوع مأموریت و کیفر مرتدان را بیان کرده و آنان را به توبه، اعلان اسلام به وسیلهى اذان و پرداخت زکات فرمان داده بود.29 افزون بر این منشور، نامههایى نیز به نام هر یک از سران لشکرها نوشت که در آنها فرمانها و سفارشهاى لازم دربارهى چگونگى راندن سپاه و مراعات سنتهاى اسلامى در رفتار با سپاهیان و استوارى در اجراى مأموریت آمده بود.30
ابوبکر، چنان که به سران لشکرها فرمان داده بود، خود نیز ـ به رغم ظاهر نرم و ملایمش ـ در سرکوب سرکشان و کیفر دادن بدانها سخت جدى بود. بنا به روایاتى، برخورد وى با فُجائه سُلَمى (ایاس بن عبد یالیل) روشنگر این سخن است ایاس پیش ابوبکر آمده و از او سلاح و ساز و برگ گرفته بود تا با اهل ردّه بجنگد؛ اما با این ساز و برگ دست به تاراج مسلمانان زد. ابوبکر پس از شکست و دستگیرى وى فرمان داد تا آتشى بزرگ در مصلاى مدینه برافروختند و او را در جامه پیچیده، در آتش انداختند.31
بدین سان، ابوبکر سرکوب مخالفان حکومت و دشمنان اسلام را آغاز کرد و با یارى مسلمانان توانست سرکشىهاى مناطق نزدیکتر را در مدتى بسیار کوتاه، تقریبا در دو ماه و نیم (از جمادى الاول یا جمادى الآخر 11 ق تا اواخر همین سال) و آشوبهاى نواحى دوردست و فتنهى پیامبران دروغین ـ اسود عنسى، طلیحة بن خویلد، سجاح و مسیلمه ـ را نیز تا نیمهى سال بعد فرو نشاند و فقط در مدت یک سال جزیرة العرب را، چون زمان پیامبر، یکسره زیر لواى اسلام درآورد.32
فتوحات در خارج از جزیرة العرب
ابوبکر پس از فرونشاندن آشوبهاى داخلى، آهنگ تصرف عراق و شام کرد. زمینهى فتح این سرزمینها از جهات گوناگون از سالها پیش فراهم شده بود: از یک سوى، پیامبر صلىاللهعلیهوآله در هنگام حفر خندق در پیرامون مدینه (شوال 5 ق / مارس 627م) مژدهى گشوده شدن کاخهاى یمن، شام و ایران را داده بود33 و مسلمانان آشکارا تحققِ بخشى از این وعده (فتح یمن) را تا آن تاریخ به چشم خویش دیده بودند؛ از سوى دیگر، وقعهى ذوقار (جایى در جنوب کوفه، نزدیک فرات) که در آن بنى شیبان از قبیلهى بکر بن وائل (از اعراب ربیعه) یک گروه از سپاهیان منظم خسروپرویز را (مقارن بعثت) شکسته بودند، همچنان بخشى از حماسه و افتخارات اعراب به شمار مىآمد و گفتهاند که پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیز در همان ایام از شنیدن خبر آن پیروزى شادمان شده بود34 و نوشتهاند که این پیروزىِ به ظاهر ناچیز، حس غرور عرب را در برابر ایرانیان چنان بیدار کرد و آنان را چنان برانگیخت که به زودى توانستند از مرزهاى امپراتورى ایران بگذرند و بر سواران زرهپوش ساسانى پیروز شوند.35 همچنین پیشروى مسلمانان به فرماندهى پیامبر صلىاللهعلیهوآله تا تبوک در خاک روم (تابستان 9 ق / 630م) و نفوذ لشکر اسامة بن زید در مرزهاى شام و بازگشت پیروزمندانهى آنان (11 ق / 632م) نبرد با رومیان را در چشم مسلمانان آسان مىنمود و احتمالاً خلیفه و مسلمانان عنایت خاص پیامبر را به لشکرکشى در خاک روم، که در نبرد مؤته و تبوک و به ویژه در علاقه و اصرار آن حضرت به اعزام سپاه اسامه جلوهگر شده بود، دلیلى بر خواست باطنى پیامبر صلىاللهعلیهوآله نسبت به این فتوح مىپنداشتند و تحقّق بخشیدن به این خواست را نوعى فریضه تلقى مىکردند.36
برخى از پژوهشگران، چون فیلیپ حتىّ، در تبیین این فتوحات مىگویند: شروع این جنگها بیشتر بدان جهت بود تا روح جنگجویىِ موجود در میان قبایل عرب ـ که اکنون به سبب مسلمانى از برادرکشى ممنوع بودند ـ منفذى براى بروز بیابد؛ و در بیشتر موارد، هدف از آن دستیابى به غنیمت بود، نه تحصیل پایگاه ثابت37 و مىافزاید: علل و عوامل اقتصادى فتوح که محققانى چون کیتانى38 و بکر39 و جز آنان استنباط کردهاند، براى مورخان قدیمِ عرب کاملاً ناشناخته نبوده است. بلاذرى که از همهى مورّخانى که اخبار فتوح را تدوین کردهاند، زیرکتر است، مىگوید: ابوبکر ضمن فراهم آوردن سپاه براى شام، به مردم مکه و طایف و یمن و همه اعراب نجد و حجاز نامه نوشت و آنان را به جهاد فراخواند و شوق جهاد در راه خدا را همراه با رغبت کسب غنایم از رومیان، در آنان برانگیخت.40 همو مىنویسد:
رستم فرّخزاد، سپهسالار ایران در نبرد قادسیه، به مغیرة بن شعبه (فرستادهى سعد بن وقّاص)، گفته بود: «مىدانم که تنها تنگى معاش و دشوارى رنج، شما را بدین کار برانگیخته است؛ چیزهایى به شما خواهیم داد تا بدان خوب سیر شوید و...»41
فیلیپ حتّى سپس به شعرى از ابوتمّام استشهاد مىکند که گفته است:
از این مهاجرت که کردى تنها بهشت نمىخواستى، بلکه نان و خرما نیز تو را به مهاجرت خواند.42
در این ایام دولت ساسانى بر اثر آشفتگىهاى داخلى و تبدلات پىدرپى شاهان در تیسفون دستخوش ناتوانى گشته و رو به انقراض نهاده بود، دو تن از سران قبایل بکر و شیبان (مثنّى بن حارثه شیبانى و سُوَید بن قطبه عجلى)، که در کنارههاى فرات مسکن داشتند، از هر فرصتى سود مىجستند و گستاختر از سالهاى مقارن واقعهى ذوقار، به آبادىهاى قلمرو ایران مىتاختند و به تاراج مىپرداختند؛ زیرا دولت لخمیان که اینان را از دستبرد به ایران بازمىداشت، سالهاى پیش از میان رفته بود و قبیلهى بنى حنیفه، مدافع و وابستهى ایران، نیز اکنون درگیر نبرد با عکرمة بن ابىجهل، شرحبیل بن حسنه و خالد بن ولید، سرداران ابوبکر در جنگهاى ردّه بود.
مثنى بن حارثه در اواخر نبردهاى ردّه اسلام آورد و به امید اخذ حکم امارت به مدینه آمد و از خلیفه خواست که وى را بر کسانى از بنى شیبان که مسلمان شدهاند، امارت دهد تا به یارى آنان بر ایران بتازد. بنا بر روایتى از بلاذرى، ابوبکر نخست وى را بر این امر گماشت، ولى بعد به خالد بن ولید که از نبرد با مسیلمه در یمامه فارغ گشته بود، فرمان داد که به عراق رود و به مثنى نیز نامه نوشت که به خالد بپیوندد و فرمانبردار او باشد.43 سوید بن قطبه (یا قطبة بن قتاده سدوسى یا ذهلى) هم که آرزوهایى همانند مثنى در سر داشت، سرانجام به خالد پیوست.44
در روایات مربوط به جنگهاى خالد در عراق، خاصه ترتیب و توالى آنها، حتى تاریخ آمدن وى به عراق اختلاف بسیار دیده مىشود.45 نوشتهاند که خالد به یارى مثنى و دیگر سران بکر، عدى بن حاتم از قبیلهى طى و عاصم بن عمرو از بنى تمیم در سه دسته عازم اجراى مأموریت شدند. در این جنگها با پیروزى سریع بر سرداران ساسانى، چون: هرمزد (در نبرد ذات السلاسل)، قباد، قارن، نوشجان یا انوشجان، هزار سوار، بهمن جادویه و جابان، و کشتار و اسارت بسیارى از ایرانیان و اعراب وابسته بدانان، بر نقاطى چون: کاظمه، مذار، ثنّى، ولَجه، اُلَیَّس و اَمِغیشیّا مسلّط گشتند و آن گاه آهنگ حیره کردند. مقاومت آزادبه، مرزبان حیره، وصول به این شهر را مشکل ساخت، ولى خالد با شکستن سپاه و کشتن پسر وى توانست به دروازه نزدیک شود و این شهر را، که سرِ ایستادگى در برابر دشمن داشت، در محاصره آورد. سرانجام این شهر با دادن کشتهى بسیار تسلیم شد و بدینسان در صفر 12 / مه 633 با پیروزى نبردهاى مذار و ولجه و الیّس، ناحیهى حیره به تصرف خالد درآمد و مردم شهر با قبول پرداخت 000/100 (یا بنا بر روایات دیگر 000/80 یا 000/90) درهم در سال با وى پیمان صلح بستند و نیز پذیرفتند که به شرط بر جاى ماندن کنشتها و کاخهایشان، مسلمانان را در جنگ با ایران راهنمایى و در بین ایرانیان جاسوسى کنند. بدینسان مسلمانان با عقد نخستین پیمان صلح در سرزمینى بیرون از مرزهاى جزیرة العرب، نخستین جزیه را از عراق به مدینه فرستادند.46
به روایت ابن اسحاق، ابوبکر پس از بازگشت از حج سال 12 قمرى،47 تجهیز نیرو براى گسیل داشتن به شام را آغاز کرد. به روایت یعقوبى، ابوبکر براى حمله به سرزمین شام، با على علیهالسلام مشورت کرد و آن حضرت این اقدام را به بیانِ «فعلت ظفرت» تأیید کرد.48 به گفتهى بلاذرى، ابوبکر به مردم مکه، طائف، یمن و همهى اعراب نجد و حجاز نامه نوشت و آنان را به جهاد و کسب غنایم در سرزمین روم ترغیب کرد. در پى اعلام جهاد، داوطلبان به نیت جهاد در راه خدا، یا به طمع کسب غنیمت، از هر سو روى به مدینه نهادند و در طول ماه محرم 13 / مارس 634 سپاهیان در دو اردوگاه، در جرف اقامت گزیدند. در این مدت ابوعبیده جرّاح با آنان نماز مىگزارد.49
در باب فرماندهان سپاهیان شام اختلاف است. بنا بر روایت بلاذرى، در اول صفر 13 قمرى / 6 آوریل 634 میلادى ابوبکر سه درفش به ترتیب براى خالد بن سعد بن عاص، شرحبیل به حسنه و عمرو بن عاص بست، گفته شده که ابوبکر بر آن بود که ابوعبیده را به امارت بگمارد، ولى وى پوزش خواست و نپذیرفت؛ نیز گفتهاند او به امارت سپاه گماشته شد، اما بلاذرى این روایت را استوار ندانسته و نوشته است که امارت ابوعبیده بر سراسر شام مربوط به دورهى خلافت عمر است.50 در برابر این روایت، روایات دیگرى ذکر شده که ابوبکر، عمرو بن عاص را از طریق ایله به سوى فلسطین و یزید بن ابىسفیان، ابوعبیده جرّاح و شرحبیل بن حسنه را از طریق تبوک به شام گسیل کرد. هم در این روایت آمده است که نخستین درفشى که ابوبکر به قصد شام بست، درفش خالد بن سعید بن عاص بود، ولى به تحریک عمر، او را پیش از حرکت از فرماندهى برکنار کرد و یزید بن ابىسفیان را بر جاى وى گماشت. بدین سان، یزید نخستین امیرى بود که آهنگ شام کرد.51 بنا بر روایتى از ابو مخنف، ابوبکر به فرماندهان گفت: هرگاه براى نبرد گرد آمدید، فرمانده شما ابوعبیده وگرنه یزید بن ابى سفیان است. عمرو بن عاص نیز فقط براى یارى سپاهیان گسیل شده بود و تنها بر نیروهاى زیر فرمان خود امارت داشت.52 روایات دیگرى نیز در این باب در دست است.53
در باب نخستین نبرد مسلمانان و رومیان نیز روایات مختلفاند: برخى عَرَبه یا عَرْبه (جایى در فلسطین) و برخى دیگر دائن یا دائنه (یکى از قراى غزه) را نخستین دانستهاند؛ اما سومین پیروزى را در دابیه نوشتهاند.54 در پى این پیروزىها، هرقل، امپراتور بیزانس، خود را به حمص رساند و بىدرنگ لشکرى گران (نزدیک به 000/200 تن) از رومیان، مردم شام، الجزیره و ارمینیه فراهم آورد و به مقابلهى مسلمانان گسیل کرد. دو لشکر در یرموک با هم روبهرو شدند. مسلمانان پس از 3 ماه (صفر و دو ربیع 13 / آوریل ـ ژوئن 334) رویارویى و برخى تاختوتازهاى کم اهمیت، از ابوبکر یارى جستند و خلیفه به خالد بن ولید فرمان داد که از عراق رهسپار شام شود.55 خالد نیز مثنى بن حارثه را در حیره به جاى خویش نهاد و در ربیع الآخر سال 13 قمرى روانه شد و پس از گشودن عین التمر و صَنْدوداء و سرکوب طوایف مرتد مُصیّخ و حُصَید و دست یافتن بر قُراقِر، سُوى (از منابع آبى بنى کلب)، کواثل، قرقیسا و فتح صلحآمیز ارکه به دومة الجندل رسید. وى براى کوتاه کردن راه، مسیرى بسیار دشوار و پربیم و خطر را پیمود و پس از پیروزى بر گروهى از سپاهیان روم در بُصرى (از ایالت حوران) و اجنادین، سرانجام در جمادى الاول به یرموک رسید. در گیرودار جنگ، پیکى از مدینه با نامهاى از عمر حاکى از مرگ ابوبکر، خلافت یافتن عمر، عزل خالد از فرماندهىِ سپاه و امارت یافتن ابوعبیده برنبردهاى شام، به یرموک رسید، ولى تا پیروزى مسلمانان خبر را مکتوم داشتند.56
پىنوشتها:
1. محمد حمیداللّه، نخستین قانون اساسى در اسلام.
2. ابن هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص 143ـ144.
3. فیاض، تاریخ اسلام، ص 84.
4. همان، ص 122.
5. عالمزاده، «آبل الزَّیت»، دایرة المعارف بزرگ اسلامى.
6. طبرى، تاریخ، ج 3، ص 205، 222 و مفید، الجمل، ص 59.
7. بلاذرى، انساب الاشراف، ج 1، ص 588 و 589.
8. واقدى، المغازى، ج 2، ص 1121؛ طبرى، همان، ج 3، ص 225ـ226؛ ابن حبّان، الثقات، ج 2، ص 161؛ عظم، اشهر مشاهیر الاسلام، ص 24ـ25.
9. واقدى، همان، ج 2، ص 1121ـ1122؛ طبرى، همان، ج 3، ص 226ـ227؛ ابن حبان، همان.
10. واقدى، همان، ج 2، ص 1122.
11. همان، ج 3، ص 1122ـ1125؛ طبرى، همان، ج 3، ص 226ـ227؛ ابن اثیر، الکامل، ج 2، ص 335ـ336 و EI1، ذیل اسامه.
12. طبرى، همان، ج 3، ص 241؛ ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 342ـ343؛ دروزه، تاریخ العرب فى الاسلام، ص 38؛ حسین، آئینه اسلام، ص 111ـ113 و 196.
13. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 6، ص 311.
14. طبرى، همانجا.
15. همان، ج 3، ص 246؛ ابن کثیر، همانجا.
16. حسن، تاریخ الاسلام، ج 1، ص 344ـ345؛ دروزه، همان، ص 39؛ اوچ اوک، تاریخ پیامبران دروغین، ص 36 ـ 38.
17. حسن، همانجا؛ قس: اوچ اوک، ص 38ـ39.
18. دروزه، همان.
19. طبرى، همان، ج 3، ص 241؛ براى اطلاع از تفصیل رویدادها و مسائل مربوط به اهل ردّه، ر.ک: همین منبع.
20. سید مرتضى، الشافى فى الامامة، ج 4، ص 161ـ167؛ طباطبائى، شیعه، ص 11.
21. یعقوبى، تاریخ، ج 2، ص 131ـ132؛ طبرى، همان، ج 3، ص 278ـ280؛ ابن اثیر، اسدالغابة، ج 4، ص 295ـ296؛ ابوالفداء، المختصر فى اخبار البشر، ج 2، ص 65.
22. همان، ج 3، ص 242.
23. ابن هشام، السیرة النبویة، ج 4، ص 317؛ دروزه، همان، ص 41ـ42؛ براى اطلاع از جزئیات، ر.ک: طبرى، همان، ج 3، ص 241ـ242.
24. طبرى، همان، ج 3، ص 241ـ246؛ ابوعلى مسکویه، تجارب الامم، ج 1، ص 163ـ164؛ ابن اثیر، الکامل، ج 2، ص 344ـ345.
25. طبرى، همان، ج 3، ص 247.
26. همان، ج 3، ص 247ـ248؛ ابوعلى مسکویه، تجارب الامم، ج 1، ص 165.
27. طبرى، همان، ج 3، ص 249؛ ابوعلى مسکویه، همان.
28. ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 4، ص 97؛ بلاذرى، انساب، ج 1، ص 588؛ قس: ابن اثیر، اسدالغابة، ج 2، ص 84 .
29. طبرى، همان، ج 3، ص 250ـ251.
30. همان، ج 3، ص 251ـ252.
31. همان، ص 264؛ ابوعلى مسکویه، همان، ج 1، ص 168؛ ابن اثیر، الکامل، ج 2، ص 350ـ351.
32. براى اطلاع از جزئیات این پیروزىها، ر.ک: بلاذرى، فتوح البلدان، ص 89 ـ 115؛ طبرى، همان، ج 3، ص 277ـ342؛ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 366ـ383؛ اوچ اوک، جاهاى متعدد؛ دروزه، همان، ص 38ـ65.
33. واقدى، المغازى، ج 1، ص 450.
34. طبرى، همان، ج 2، ص 193ـ212؛ ابوعلى مسکویه، ج 1، ص 135؛ ابن اثیر، همان، ج 1، ص 482ـ483 و 489ـ490.
35. نولدکه، تاریخ ایرانیان و عربها، ص 450 و 491ـ492؛ تقىزاده، از پرویز تا چنگیز، ص 130ـ132.
36. نک: EI1، ذیل ابوبکر.
37. حتّى، تاریخ عرب، ص 186.
38. Ceatani.
39. Becker.
40. بلاذرى، فتوح البلدان، ص 115.
41. همان، ص 257.
42. حتّى، همان، ص 185.
43. بلاذرى، همان، ص 242؛ طبرى، همان، ج 3، ص 343، 344 و 346.
44. بلاذرى، همان، ص 243؛ طبرى، همان، ج 3، ص 343.
45. ر.ک: بلاذرى، همان، ص 242ـ251؛ طبرى، همان، ج 3، ص 343، 344 و 346.
46. ر.ک: بلاذرى، همان، ص 143ـ144؛ طبرى، همان، ج 3، ص 344، 345، 348، 351، 353، 355 و 358؛ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 384ـ389؛ زرین کوب، کارنامهى اسلام، ص 346ـ350.
47. طبرى، همان، ج 3، ص 387؛ قس: همان، ج 3، ص 386، روایتى دیگر که منکر حج ابوبکر در دورهى خلافت وى است.
48. یعقوبى، تاریخ، ج 2، ص 133.
49. بلاذرى، همان، ص 115ـ116؛ قس: طبرى، همان، ج 3، ص 406.
50. بلاذرى، همان.
51. طبرى، همان، ج 3، ص 387ـ388؛ قس: بلاذرى، همان، ص 116.
52. بلاذرى، همان.
53. ر.ک: طبرى، همان، ج 3، ص 394، 406؛ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 402ـ407.
54. بلاذرى، همان، ص 117؛ طبرى، همان، ج 3، ص 406.
55. بلاذرى، همان، ص 140ـ141؛ طبرى، همان، ج 3، ص 314ـ392.
56. بلاذرى، همان، ص 118ـ122؛ طبرى، همان، ج 3، ص 395، 406ـ407 و 434؛ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 407 ـ 418.
منابع:
ـ ابن اثیر، على بن محمد، الکامل فى التاریخ (بیروت، 1399ق/ 1979م).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــ، اسد الغابة (قاهره، 1286ق).
ـ ابن حِبّان، محمّد، الثقات (حیدرآباد دکن، 1393ق/ 1973م).
ـ ابن سعد، الطبقات الکبرى (بیروت، دارصادر).
ـ ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة (بیروت، 1405ق / 1985م).
ـ ابن هشام، السیرة النبویة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم (قاهره، 1355ق / 1936م) و به کوشش عمر عبدالسلام تدمرى (بیروت، دارالکتاب العربى، 1409ق / 1989م).
ـ ابوعلى مسکویه، احمد بن محمد؛ تجارب الامم، به کوشش ابوالقاسم امامى (تهران، 1366ش).
ـ ابوالفداء، المختصر فى اخبار البشر (بیروت، 1375ق / 1956م).
ـ اوچ اوک، بحریه، تاریخ پیامبران دروغین در صدر اسلام، ترجمهى وهاب ولى (تهران، 1364ش).
ـ بلاذرى، احمد بن یحیى، انساب الاشراف، ج 1، به کوشش محمد حمیداللّه (قاهره، 1959م) و ج 2، به کوشش محمد باقر محمودى (بیروت، 1394ق / 1974م).
ـ ــــــــــــــــــــــــــ، فتوح البلدان، به کوشش رضوان محمد رضوان (بیروت، 1398ق / 1978م).
ـ حتّى، فیلیپ خلیل، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، انتشارات آگاه، 1366).
ـ حسن، ابراهیم حسن، تاریخ الاسلام (قاهره، 1964م).
ـ حسین، طه، آئینه اسلام، ترجمهى محمد ابراهیم آیتى بیرجندى (تهران، 1352ش).
ـ ــــــــــــــــــــــــــــــ، على و فرزندانش، ترجمهى محمد على خلیلى (تهران، 1335ش).
ـ حمیداللّه، محمّد، نخستین قانون اساسى در اسلام، ترجمهى غلامرضا سعیدى (تهران، انتشارات بعثت).
ـ دروزه، محمد عزة، تاریخ العرب فى الاسلام (بیروت، المکتبة المصریة).
ـ سید مرتضى، على بن حسین، الشافى فى الامامة، به کوشش عبدالزهرا حسینى (تهران، 1410ق).
ـ طباطبائى، محمد حسین، شیعه در اسلام (قم، 1348ش).
ـ ـــــــــــــــــــــــ، المیزان (بیروت، 1391ق / 1971م).
ـ طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، به کوشش دخویه (لیدن، 1879ـ1881م).
ـ ــــــــــــــــــــــــــــ، جامع البیان فى تفسیر القرآن (بولاق، 1323ق).
ـ عالمزاده، هادى، «آبِل الزَّیت»، دایرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 5 (تهران، 1372ش).
ـ عظم، رفیق بن محمود، اشهر مشاهیر الاسلام (بیروت، 1403ق / 1983م).
ـ فیاض، على اکبر، تاریخ اسلام (تهران، دانشگاه تهران، 1335ش).
ـ مفید، محمد بن محمد، الجمل (قم، مکتبة الداورى).
ـ نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها، ترجمهى عباس زریاب (تهران، 1358ش).
ـ واقدى، محمد بن عمر، المغازى، به کوشش مارسدن جونز (لندن، 1966م).
ـ یعقوبى، احمد بن اسحاق، تاریخ (بیروت، 1379ق / 1960م).
- EI1 = First Encyclopaedia of Islam, V.I, Leiden 1987, see: AbúBekr.
- Jafri, S.H. Origins and Early Development of shi، a Islam (Beirut, 1976).
________________________________________
1 استاد گروه تاریخ و تمدن ملل اسلامى دانشگاه تهران.
7-2-8. تاریخ سیاسی مسلمین؛
استقرار و تحکیم خلافت در مدینه
دکتر هادى عالمزاده(1)
پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله پس از هجرت به مدینه توفیق یافت تا به یارى مهاجر و انصار دشمنان اسلام (مشرکان، منافقان و یهودیان) را به تسلیم در برابر حکومت اسلامى مدینه وادارد و دامنهى اقتدار حکومت اسلامى را تقریبا بر همهى جزیرة العرب بگسترد، اما در ماههاى آخر زندگى با آشوبهاى اهل ردّه و مدّعیان پیامبرى روبهرو شد و هم در این احوال، به ملکوت اعلى پیوست. حکومت نوپاى اسلامىِ مدینه به یارى صحابهى فداکار و به زعامت نخستین خلیفه، براى حراست از اسلام و تحکیم حکومت مدینه به پا خاست. این مقاله در سه محور (تجهیز جیش اسامه، ارتداد قبایل و فتوحات در خارج از مرزهاى جزیرة العرب) به تبیین این اقدامات مىپردازد.
واژههاى کلیدى: دولتْشهر، مدینه، سپاه اسامه، اهل ردّه، پیامبران دروغین، فتوحات.
با بیعت عَقَبه، نهال دولت اسلامى در دل و جان تنى چند از مردم یثرب (نخستین انصار) غرس شد و با هجرت و ورود پیامبر صلىاللهعلیهوآله به مدینه (در روز دوشنبه 14 ربیع الاول سال چهاردهم بعثت، برابر با آغاز سال اوّل هجرى) و عقد برادرى میان مهاجر و انصار و آنگاه، انعقاد پیمان میان مسلمانان و یهودیان مدینه قوّت یافت و «دولتْشهر» مدینه با زعامت سیاسى و رهبرىِ دینى پیامبر صلىاللهعلیهوآله شکل گرفت. برخى از محققان، چون محمّد حمیداللّه، پیمان نامهى مدینه (میان مسلمانان و یهودیان) را «نخستین قانون اساسى» این «دولتْ شهر» شمردهاند.1 موادّ عمدهى این پیمان، که ابن اسحاق آن را نقل کرده، آشکارا حکایت از شکلگیرى یک امّت و دولت در مدینه دارد:
1. مسلمانان و یهودیان چون یک امّت در مدینه زندگى خواهند کرد.
2. مسلمانان و یهودیان در انجام مراسم دینى خود آزاد خواهند بود.
3. هرگاه جنگى پیش آید، هر یک از دو گروه، دیگرى را، بدان شرط که متجاوز نباشد، بر ضدّ دشمن یارى خواهد داد.
4. هرگاه دشمن به مدینه حمله کند، هر دو با هم به دفاع از آن برخواهند خاست.
5. عقد پیمان صلح با دشمن، با نظر و رأى هر دو خواهد بود.
6. در مواقع بروز اختلاف و نزاع، آخرین داور براى رفع خصومت، شخص پیامبر صلىاللهعلیهوآله خواهد بود.
7. امضا کنندگان این پیمان پیوسته با یکدیگر به خیرخواهى و نیکى رفتار خواهند کرد.2
چنانچه انتظار مىرفت، پیمانها و پیروزىهایى که این «دولتْشهر» در همان ماههاى نخست به دست آورد، به دامنهى اقتدار سیاسى و به شمار پیروان رهبر آن، که منادى یگانه پرستى، آزادى و عدالت بود، افزود؛ اما دشمنان سه گانهى آن: مشرکان مکه، منافقان مدینه و یهودیانِ افزونخواه، در برابر این حکومت نوپا به جدّ ایستادند. این معارضات و مبارزات که رودررو در میدانهاى نبرد (سرایا و غزوات) یا در پردهى توطئه و نفاق رخ نمود، بر پایهى روایت واقدى و طبرى، از سال اول هجرى و به گفتهى ابن اسحاق، از سال دوم آغاز شد3 و تا پایان سال دهم هجرى (توطئهى ناکام منافقان براى قتل پیامبر صلىاللهعلیهوآله در عقبهى اَرْشى یا هَرْشى)4 ادامه یافت. پیامبر صلىاللهعلیهوآله و یاران مخلص و وفادارش، مثلّث مشرکان، منافقان و یهودیان را درهم شکستند و آن حضرت آخرین سال و ماههاى زندگى خود را تقریبا به پذیرفتن وَفْدها از سراسر جزیرة العرب و فرستادن عاملان زکوة و معلمان دین به اطراف و قبایل سپرى کرد؛ اما پس از بازگشت از حجةالوداع و در حالى که از خستگى سفر به بستر بیمارى افتاده بود، اخبار ناخوشآیند و نگران کنندهى متنبّیان (اَسْوَد عَنْسى در یمن، طُلَیْحه در نَجْد و مُسَیْلَمه در یَمامه) به مدینه مىرسید و این تقریبا مقارن بود با صدور فرمان آن حضرت براى تجهیز جَیْش اُسامة بن زید، با هدف نبرد با رومیان، در موضع شهادت پدر اسامه، زید بن حارثه، در مؤتهى شام (اُبْنى، یُبْنى، آبِل الزَّیْت).5
در این احوال، رسول خدا صلىاللهعلیهوآله به ملکوت اعلى پیوست و با انتشار خبر رحلت آن حضرت واکنشهاى گوناگونى با انگیزهها و هدفهایى متفاوت در نقاط بسیارى از جزیرة العرب رخ نمود که بار دیگر دولت اسلامى را به جدّ در معرض فروپاشى نهاد. معضل جانشینى و تبعات خطرآفرین آن براى کیان اسلام را گذشت و ایثار على بن ابى طالب علیهالسلام ، پیرو راستین پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، چاره کرد، و گرنه در پى غوغاى سقیفه، بیعت ستاندن از مردم مدینه با بهرهگیرى از گروههاى فشار (قبیله بنى اَسْلم)،6 آشوبانگیزى ابوسفیان در برانگیختن بنى عبدمناف در مقابله با کارگزاران بیعت7 و تهدیدات جدّى اهل ردّه و مدعیان پیامبرى از خارج مدینه، معلوم نبود از اسلام و دولت اسلامى چه بر جاى مىماند؛ اما عزم راسخ و فداکارىهاى صحابه در حراست از دولت نوپاى پیامبر صلىاللهعلیهوآله به نخستین خلیفه امکان داد تا بر همهى این آشوبها و تهدیدات پیروز گردد و افزون بر آن، با بهرهگیرى از روح جنگجویى قبایل و جهت دادن بدان، مرزهاى حکومت نوپا را که بر پایههاى آیین راستین اسلام شکل گرفته بود، استوار سازد و زمینهى گسترش آن را در جهان فراهم آورد.
اقدامات مسلمانان براى استقرار و تحکیم حکومت اسلامى، که در دورهى دو سالهى خلافت ابوبکر و به زعامت او تحقق یافت، زیر سه عنوان (اعزام سپاه اسامه، ارتداد قبایل و فتوحات در خارج از جزیرة العرب) به اجمال تبیین شده است.
اعزام سپاه اسامه
نخستین اقدام رسمى و حکومتى ابوبکر پس از ضبط فدک، تجهیز لشکر اسامه بود. خلیفه، به رغم آشفتگى جزیرة العرب (ارتداد برخى از قبایل، ظهور پیامبران دروغین، سرکشىهاى یهود و نصارى و آشوبهاى احتمالى دیگر) و خلاف نظر دو مشاور خود، عمر و ابوعبیده ـ که اعزام لشکر اسامه را در این موقع باریک دور از احتیاط مىدیدند ـ ظاهرا براى اجراى اوامر پیامبر این کار را ضرورى مىدانست و در پاسخ به مخالفان گفت:
به خدایى که جان ابوبکر به فرمان اوست، اگر بیم آن باشد که درندگان مرا بربایند، گروه اسامه را چنان که پیامبر فرموده است، روانه مىکنم....8
از این رو، ابوبکر به تنِ خویش به اردوگاه جُرْف (در سه میلى شمال مدینه) رفت و از آنجا لشکر را روانه ساخت و خود در حالى که پیاده به دنبال سپاه مىرفت و عبدالرحمن بن عوف مرکب او را مىبرد، اسامه را که سوار بر مرکب بود، بدرقه کرد و چون آیین بدرقه به سر آمد، سپاهیان را به رعایت امورى چند سفارش کرد و سپس از اسامه اجازه خواست که عمر براى دستیارى او در مدینه بماند و اسامه پذیرفت.9 کسب اجازهى ابوبکر از اسامهى جوان، از آن رو بود که پیامبر صلىاللهعلیهوآله در آخرین روزهاى زندگانى خود همهى صحابه و از آن میان ابوبکر و عمر را فرمان داده بود که همراه با سپاه اسامه به سوى شام بروند؛ در واقع آنان زیردستان اسامه بودند و خروج از فرمان وى تخلّف از فرمان صریح پیامبر صلىاللهعلیهوآله به شمار مىآمد.
به روایت واقدى، ابوبکر از صدور فرمانى خاص براى اسامه خوددارى کرد و فقط به او گفت:
براى اجراى فرمان پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله حرکت کن، من نه تو را بدان فرمان مىدهم و نه از آن باز مىدارم، من فقط مجرى فرمان رسول خدایم.10
آن گاه اسامه شتابان آهنگ اُبْنى (= خانالزیت امروز) کرد و پس از گذر از سرزمین بنى جُهَیْنه و بنى قُضاعه، که هم چنان مسلمان بودند، غافلگیرانه با شعار «یا منصورُ أمِتْ» بر دشمن تاخت و پس از 35، 40 یا 70 روز، پیروزمندانه به مدینه بازگشت. این لشکرکشى در آن روزهاى پرآشوب بازتاب گستردهاى به سود مسلمانان و حکومت اسلامى در پى داشت.11
ارتداد قبایل
هنوز خبر رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله به سراسر جزیرة العرب نرسیده بود که در بسیارى از نقاط آن، واکنشهایى به شکلهاى مختلف رخ نمود. با آنکه انگیزه و هدف این واکنشها متفاوت بود، غالب منابع اهل سنت همه را «فتنهى ردّه» (شورش مرتدان) خواندهاند،12 اما برخى از همین منابع حکایت از این دارند که بسیارى از کسانى که ابوبکر با نام ارتداد با آنان جنگید، نماز مىخواندند؛ یعنى به توحید و نبوت اعتقاد داشتند. به گفتهى ابن کثیر،13 جز ابن ماجه، همهى اهل حدیث آوردهاند که عمر به ابوبکر اعتراض کرد که چگونه خلاف سنّت پیامبر با مردمى که بر یگانگى خدا و رسالت محمّد صلىاللهعلیهوآله شهادت دادهاند، مىجنگى؟ ابوبکر پاسخ داد:
... به خدا سوگند با کسى که میان نماز و زکات تفاوت نهد، خواهم جنگید.
طبرى نیز آورده است:
گروههایى از اعراب به مدینه مىآمدند که به نماز اقرار داشتند، ولى از دادن زکات خوددارى مىکردند.14
و در میان اینان کسانى بودند که با اعتراض به خلافت ابوبکر، از پرداخت زکات به وى امتناع داشتند.15
برخى دیگر از پژوهشگران اهل سنت نیز انگیزهى این آشوبها و مخالفتها را یکسان ندانسته و میان گروههایى که نسبت به اساس دین اسلام دچار تردید گشته، یا از آن روى برتافته بودند و کسانى که نگران مسألهى جانشینى، سلطهى مستبدانهى قبیلهاى، به بیراهه افتادن اسلام و در نهایت، بیمناک از آیندهى خویش بودهاند، تفاوت نهاده16 و گفتهاند: قبایل عرب که با مشاهدهى رقابت و درگیرى انصار با مهاجران، بنى عبدمناف (بنى هاشم و بنى امیه) با دیگر قبایل قریش (بنى تمیم، بنى عدى، بنى فهر) و اوس با خزرج، از آینده ناامید شده و آرزوهاشان در خلافت یکسره بر باد رفته بود، سر به شورش برداشتند و بسیارى از آنان در برابر سلطهى ابوبکر ایستادند و از پرداخت زکات به وى ـ به این گمان که همان باج است ـ سر باز زدند؛ زیرا برخى از آنان گمان مىبردند که کار قریش پس از درگذشت رهبرشان سامان نمىگیرد و نیز خوش نمىداشتند قریش، به نام دین، آنان را زیر نفوذ خویش درآورد و آزادى را از آنان بگیرد. بدینسان، سرکشى از حکومت قریش در میان قبایل گسترش یافت، تا آنجا که مرکز اسلام آماج نابودى گشت و قلمرو آن به مدینه، مکه، طائف و بنى عبدالقیس محدود شد.17
محققان با امعاننظر در روایات، «اهل ردّه» را بر اساس انگیزهها و اهدافشان به گروههایى چند تقسیم کردهاند:
1. کسانى که رحلت پیامبر براى آنان بسیار غیر مترقبه و شگفتانگیز بود و با رحلت آن حضرت ایمان و اسلام آنان دستخوش تزلزل گشت؛
2. کسانى که گمان مىبردند با شخص پیامبر همپیمان بودهاند و اکنون با رحلت آن حضرت این پیمان به سر آمده است؛
3. کسانى که مىپنداشتند قدرت و شوکت اسلام به پایان آمده و دیگر ضرورتى به ادامهى وابستگى بدان در میان نیست؛
4. کسانى که اطاعت از ابوبکر را بر خود گران مىدیدند و از اینرو، با حفظ ایمان و اسلام خویش و انجام دادن دیگر واجبات دینى، از پرداخت زکات به وى خوددارى مىکردند؛
5. کسانى که بر اثر تعصّبات و وابستگىهاى قبیلهاى و چشمداشتهاى مادى و دنیاوى منقاد قدرت پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله شده بودند و اکنون با سر برداشتن پیامبرانى دروغین از طایفهى خویش یا طوایف همبستهى خود، ترجیح مىدادند به جاى پیروى از پیامبر قرشى به پیامبرى از خویش بپیوندند.18
برخى از صاحبنظران برآناند که در این ایام، مردم جزیرة العرب، جز مسلمانان ثابتقدم، سه گروه بودند:
1. گروهى که به کلى از اسلام برگشته بودند؛
2. گروهى که فقط از دادن زکات امتناع مىکردند، ولى نماز را قبول داشتند؛
3. اکثریت که در انتظار بودند.
راویان تاریخ اسلام گروه اول و دوم را یکسان مرتد خواندهاند.19 کسانى نیز برخى از این جنگها و همچنین کشته شدن مالک بن نویره به دست خالد بن ولید و تأیید ابوبکر از خالد را مغایر با کتاب و سنت و از مطاعن وى شمردهاند.20 نظر برخى از بزرگان صحابه و اهل سنت چون ابو قتاده انصارى، عبداللّه بن عمر و حتى عمر در مورد قتل مالک منطبق با نظر علماى شیعه است.21
به هر حال، اخبار مربوط به آنچه «فتنهى ردّه» نامیدهاند، در نامهاى افراد و مکانها و تاریخها، به ویژه تقدم و تأخر رویدادها بسیار آشفته است و این آشفتگى حکایت از آن دارد که این اخبار در زمانهاى بسیار بعدتر تدوین گشته و احتمالاً در آنها دست برده شده است؛ با این حال، مىتوان خطوط کلى و نتایج آثار این رویدادها را از همین روایات گوناگون به دست آورد.
بنابر برخى از روایات طبرى، جز دو قبیلهى قریش و ثقیف، دیگر قبایل عرب جز اندکى از آنها، از دین بگشتند؛22 اما به نظر مىرسد که دامنهى ارتداد به این وسعت نبوده باشد. از بررسى روایات برمىآید که بیشتر قبایل پیرامون مدینه یا نزدیک بدان، غالب قبایل میان مکه و مدینه و بسیارى از قبایل یمن، نجد، تهامه و نیز بسیارى از فروع قبایلى که در این سه ناحیه مرتد شده بودند، هم چنان مؤمن و وفادار به اسلام باقى مانده بودند. مکه و طائف نیز که در سراشیبى ارتداد افتاده بودند، به همت سران خویش بر اسلام باقى ماندند و حتى والیان مکه و مدینه توانستند برخى از آشوبهاى اعراب مُدلِج، خزاعه، کنانه و ازد را که در این دو ناحیه و ناحیهى ساحلى حجاز در حال شکلگیرى بود، در چند روز فرو نشانند. چنین بود که ابوبکر توانست آتش این آشوبها را خاموش سازد.23
نخستین نبرد با اهل ردّه ـ پس از نبرد با اَسْوَد عَنْسى ـ در جمادى الاول یا جمادى الآخر 11 قمرى در ذوالقصه (یک منزلىِ مدینه) در گرفت. ابوبکر در حالى که منتظر بازگشت لشکر اسامه بود و با ارسال نامه و پیک، عمال حکومت را به ایستادگى و مقاومت در برابر شورشیان تشجیع مىکرد، خبر یافت که خارجة بن حصن فزارى، به یارى بنىغطفان، بر عامل صدقه تاخته و اموال را از او گرفته و به بنى فزاره پس داده است. بیم حملهى غافلگیرانهى دشمنان به مدینه نیز در میان بود؛ زیرا فرستادگان مرتدان که براى گفتوگو با خلیفه به مدینه آمده بودند، خبر ناتوانى مسلمانان را به گوش قبایل خویش رسانده و آنان را به فکر تاخت و تاز به مدینه انداخته بودند؛ از اینرو، ابوبکر فرمان داد تا مسلمانان همه در مسجد حاضر و آماده باشند؛ على علیهالسلام ، زبیر، طلحه و عبداللّه بن مسعود را نیز بر گذرگاههاى مدینه گماشت تا از نفوذ دشمن به مدینه جلوگیرى کنند. هنوز سه روز از بازگشت نمایندگان قبایل از مدینه نگذشته بود که مرتدان شبانه به مدینه تاختند. ابوبکر به نگهبانان گذرگاهها فرمان داد که بر جاى خویش باشند و خود با مقیمان مسجد که همه شترسوار بودند، بر دشمنان تاخت و آنان را تا ذوحُسى دور کرد. هر چند جنگجویانِ مقدمهى لشکر او شکست خوردند، سرانجام مسلمانان دشمن را راندند و بیشتر شتران آنان را گرفتند و آنان را تا ذوالقصه تعقیب کردند. آنگاه خلیفه، پس از گماردن گروهى در آنجا، خود به مدینه بازگشت. این نخستین پیروزى مسلمانان در نبردهاى ردّه بود که قوّت قلب مسلمانان و زبونى مشرکان را در پى داشت.24
پس از بازگشت لشکر اسامه از سفر مؤته و رسیدن پىدرپى سه تن از عاملان صدقه (به ترتیب: صَفْوان، در آغاز شب؛ زبرقان، در نمیهى شب؛ عدى، در آخر شب) خلیفه نبرد با دشمنان و مخالفان را به جدّ دنبال کرد.25 وى اسامه را به جاى خویش بر مدینه گماشت و خود با کسانى که در گذرگاهها نهاده بود، به سوى ذوحسى و ذوالقصه راند و پس از شکست شورشیان ربذه و هزیمت عبس و بنى بکر و بنى ذبیان، پیروز به مدینه بازگشت و سرزمین ابرق را که از آنِ بنى ثعلبه بود و نیز سرزمین ربذه را، نخست چراگاه عمومى و سپس چراگاه چهارپایان متعلق به بیت المال کرد.26
پس از این پیروزىها، خلیفه در ذوالقصه یازده گروه ترتیب داد و یازده درفش به نام یازده فرمانده بست و آنان را بدین شرح گسیل داشت:
1. خالد بن ولید را براى جنگ با طلیحة بن خویلد به نجد و پس از فراغ از آن براى جنگ با مالک بن نویرة به بطاح؛
2. عِکرمة بن ابى جهل را براى جنگ با مُسَیلمة به یمامه؛
3. مهاجر بن ابى امیه را براى جنگ با اسود عنسى به یمن و پس از آن به سوى کنده؛
4. خالد بن سعید بن عاص را به حَمْقَتَیْن از مشارف شام؛
5. عمرو بن عاص را براى جنگ با گروههاى قضاعه، ودیعه و حارث؛
6. حذیفة بن مِحْصَن را به سرزمین دَبا؛
7. عرفجة بن هرثمه را به مَهْره؛
8. شُرَحبیل بن حَسَنه را به دنبال عِکْرمه فرستاد تا پس از فراغ از کار یمامه به کار مرتدان قضاعه بپردازد؛
9. طریفة بن حاجز را به سوى بن سلیم و کسانى از هوازن که با آنان بودند؛
10. سوید بن مُقرّن را به تهامهى یمن؛
11. علاء بن حضرمى را به بحرین.27
از این میان با اعتراض و اصرار عمر، فرماندهى سپاه شام را از خالد بن سعید گرفتند و به یزید بن ابىسفیان دادند؛ زیرا خالد در جریان بیعت به حمایت از على علیهالسلام برخاسته و تا دو یا سه ماه بعد (تا بیعت بنى هاشم) با ابوبکر بیعت نکرده بود.28
ابوبکر به آنان فرمان داد که قبایل مسلمان مسیر خود را تجهیز کنند و با خویش همراه سازند و منشورى نیز خطاب به قبایل و طوایف مرتد عرب نوشت و پیش از رهسپار شدن لشکرها آن نامهها را به سراسر جزیرة العرب فرستاد. در این منشور، پس از بسمله، ذکر نام خویش با عنوان «خلیفة رسول اللّه»، ستایش خدا و ذکر شهادتین، به ستایش اسلام پرداخته و با استشهاد به آیات قرآنى، مسألهى رحلت پیامبر را تبیین کرده و با معرفى فرماندهِ اعزام شده بدان ناحیه، موضوع مأموریت و کیفر مرتدان را بیان کرده و آنان را به توبه، اعلان اسلام به وسیلهى اذان و پرداخت زکات فرمان داده بود.29 افزون بر این منشور، نامههایى نیز به نام هر یک از سران لشکرها نوشت که در آنها فرمانها و سفارشهاى لازم دربارهى چگونگى راندن سپاه و مراعات سنتهاى اسلامى در رفتار با سپاهیان و استوارى در اجراى مأموریت آمده بود.30
ابوبکر، چنان که به سران لشکرها فرمان داده بود، خود نیز ـ به رغم ظاهر نرم و ملایمش ـ در سرکوب سرکشان و کیفر دادن بدانها سخت جدى بود. بنا به روایاتى، برخورد وى با فُجائه سُلَمى (ایاس بن عبد یالیل) روشنگر این سخن است ایاس پیش ابوبکر آمده و از او سلاح و ساز و برگ گرفته بود تا با اهل ردّه بجنگد؛ اما با این ساز و برگ دست به تاراج مسلمانان زد. ابوبکر پس از شکست و دستگیرى وى فرمان داد تا آتشى بزرگ در مصلاى مدینه برافروختند و او را در جامه پیچیده، در آتش انداختند.31
بدین سان، ابوبکر سرکوب مخالفان حکومت و دشمنان اسلام را آغاز کرد و با یارى مسلمانان توانست سرکشىهاى مناطق نزدیکتر را در مدتى بسیار کوتاه، تقریبا در دو ماه و نیم (از جمادى الاول یا جمادى الآخر 11 ق تا اواخر همین سال) و آشوبهاى نواحى دوردست و فتنهى پیامبران دروغین ـ اسود عنسى، طلیحة بن خویلد، سجاح و مسیلمه ـ را نیز تا نیمهى سال بعد فرو نشاند و فقط در مدت یک سال جزیرة العرب را، چون زمان پیامبر، یکسره زیر لواى اسلام درآورد.32
فتوحات در خارج از جزیرة العرب
ابوبکر پس از فرونشاندن آشوبهاى داخلى، آهنگ تصرف عراق و شام کرد. زمینهى فتح این سرزمینها از جهات گوناگون از سالها پیش فراهم شده بود: از یک سوى، پیامبر صلىاللهعلیهوآله در هنگام حفر خندق در پیرامون مدینه (شوال 5 ق / مارس 627م) مژدهى گشوده شدن کاخهاى یمن، شام و ایران را داده بود33 و مسلمانان آشکارا تحققِ بخشى از این وعده (فتح یمن) را تا آن تاریخ به چشم خویش دیده بودند؛ از سوى دیگر، وقعهى ذوقار (جایى در جنوب کوفه، نزدیک فرات) که در آن بنى شیبان از قبیلهى بکر بن وائل (از اعراب ربیعه) یک گروه از سپاهیان منظم خسروپرویز را (مقارن بعثت) شکسته بودند، همچنان بخشى از حماسه و افتخارات اعراب به شمار مىآمد و گفتهاند که پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیز در همان ایام از شنیدن خبر آن پیروزى شادمان شده بود34 و نوشتهاند که این پیروزىِ به ظاهر ناچیز، حس غرور عرب را در برابر ایرانیان چنان بیدار کرد و آنان را چنان برانگیخت که به زودى توانستند از مرزهاى امپراتورى ایران بگذرند و بر سواران زرهپوش ساسانى پیروز شوند.35 همچنین پیشروى مسلمانان به فرماندهى پیامبر صلىاللهعلیهوآله تا تبوک در خاک روم (تابستان 9 ق / 630م) و نفوذ لشکر اسامة بن زید در مرزهاى شام و بازگشت پیروزمندانهى آنان (11 ق / 632م) نبرد با رومیان را در چشم مسلمانان آسان مىنمود و احتمالاً خلیفه و مسلمانان عنایت خاص پیامبر را به لشکرکشى در خاک روم، که در نبرد مؤته و تبوک و به ویژه در علاقه و اصرار آن حضرت به اعزام سپاه اسامه جلوهگر شده بود، دلیلى بر خواست باطنى پیامبر صلىاللهعلیهوآله نسبت به این فتوح مىپنداشتند و تحقّق بخشیدن به این خواست را نوعى فریضه تلقى مىکردند.36
برخى از پژوهشگران، چون فیلیپ حتىّ، در تبیین این فتوحات مىگویند: شروع این جنگها بیشتر بدان جهت بود تا روح جنگجویىِ موجود در میان قبایل عرب ـ که اکنون به سبب مسلمانى از برادرکشى ممنوع بودند ـ منفذى براى بروز بیابد؛ و در بیشتر موارد، هدف از آن دستیابى به غنیمت بود، نه تحصیل پایگاه ثابت37 و مىافزاید: علل و عوامل اقتصادى فتوح که محققانى چون کیتانى38 و بکر39 و جز آنان استنباط کردهاند، براى مورخان قدیمِ عرب کاملاً ناشناخته نبوده است. بلاذرى که از همهى مورّخانى که اخبار فتوح را تدوین کردهاند، زیرکتر است، مىگوید: ابوبکر ضمن فراهم آوردن سپاه براى شام، به مردم مکه و طایف و یمن و همه اعراب نجد و حجاز نامه نوشت و آنان را به جهاد فراخواند و شوق جهاد در راه خدا را همراه با رغبت کسب غنایم از رومیان، در آنان برانگیخت.40 همو مىنویسد:
رستم فرّخزاد، سپهسالار ایران در نبرد قادسیه، به مغیرة بن شعبه (فرستادهى سعد بن وقّاص)، گفته بود: «مىدانم که تنها تنگى معاش و دشوارى رنج، شما را بدین کار برانگیخته است؛ چیزهایى به شما خواهیم داد تا بدان خوب سیر شوید و...»41
فیلیپ حتّى سپس به شعرى از ابوتمّام استشهاد مىکند که گفته است:
از این مهاجرت که کردى تنها بهشت نمىخواستى، بلکه نان و خرما نیز تو را به مهاجرت خواند.42
در این ایام دولت ساسانى بر اثر آشفتگىهاى داخلى و تبدلات پىدرپى شاهان در تیسفون دستخوش ناتوانى گشته و رو به انقراض نهاده بود، دو تن از سران قبایل بکر و شیبان (مثنّى بن حارثه شیبانى و سُوَید بن قطبه عجلى)، که در کنارههاى فرات مسکن داشتند، از هر فرصتى سود مىجستند و گستاختر از سالهاى مقارن واقعهى ذوقار، به آبادىهاى قلمرو ایران مىتاختند و به تاراج مىپرداختند؛ زیرا دولت لخمیان که اینان را از دستبرد به ایران بازمىداشت، سالهاى پیش از میان رفته بود و قبیلهى بنى حنیفه، مدافع و وابستهى ایران، نیز اکنون درگیر نبرد با عکرمة بن ابىجهل، شرحبیل بن حسنه و خالد بن ولید، سرداران ابوبکر در جنگهاى ردّه بود.
مثنى بن حارثه در اواخر نبردهاى ردّه اسلام آورد و به امید اخذ حکم امارت به مدینه آمد و از خلیفه خواست که وى را بر کسانى از بنى شیبان که مسلمان شدهاند، امارت دهد تا به یارى آنان بر ایران بتازد. بنا بر روایتى از بلاذرى، ابوبکر نخست وى را بر این امر گماشت، ولى بعد به خالد بن ولید که از نبرد با مسیلمه در یمامه فارغ گشته بود، فرمان داد که به عراق رود و به مثنى نیز نامه نوشت که به خالد بپیوندد و فرمانبردار او باشد.43 سوید بن قطبه (یا قطبة بن قتاده سدوسى یا ذهلى) هم که آرزوهایى همانند مثنى در سر داشت، سرانجام به خالد پیوست.44
در روایات مربوط به جنگهاى خالد در عراق، خاصه ترتیب و توالى آنها، حتى تاریخ آمدن وى به عراق اختلاف بسیار دیده مىشود.45 نوشتهاند که خالد به یارى مثنى و دیگر سران بکر، عدى بن حاتم از قبیلهى طى و عاصم بن عمرو از بنى تمیم در سه دسته عازم اجراى مأموریت شدند. در این جنگها با پیروزى سریع بر سرداران ساسانى، چون: هرمزد (در نبرد ذات السلاسل)، قباد، قارن، نوشجان یا انوشجان، هزار سوار، بهمن جادویه و جابان، و کشتار و اسارت بسیارى از ایرانیان و اعراب وابسته بدانان، بر نقاطى چون: کاظمه، مذار، ثنّى، ولَجه، اُلَیَّس و اَمِغیشیّا مسلّط گشتند و آن گاه آهنگ حیره کردند. مقاومت آزادبه، مرزبان حیره، وصول به این شهر را مشکل ساخت، ولى خالد با شکستن سپاه و کشتن پسر وى توانست به دروازه نزدیک شود و این شهر را، که سرِ ایستادگى در برابر دشمن داشت، در محاصره آورد. سرانجام این شهر با دادن کشتهى بسیار تسلیم شد و بدینسان در صفر 12 / مه 633 با پیروزى نبردهاى مذار و ولجه و الیّس، ناحیهى حیره به تصرف خالد درآمد و مردم شهر با قبول پرداخت 000/100 (یا بنا بر روایات دیگر 000/80 یا 000/90) درهم در سال با وى پیمان صلح بستند و نیز پذیرفتند که به شرط بر جاى ماندن کنشتها و کاخهایشان، مسلمانان را در جنگ با ایران راهنمایى و در بین ایرانیان جاسوسى کنند. بدینسان مسلمانان با عقد نخستین پیمان صلح در سرزمینى بیرون از مرزهاى جزیرة العرب، نخستین جزیه را از عراق به مدینه فرستادند.46
به روایت ابن اسحاق، ابوبکر پس از بازگشت از حج سال 12 قمرى،47 تجهیز نیرو براى گسیل داشتن به شام را آغاز کرد. به روایت یعقوبى، ابوبکر براى حمله به سرزمین شام، با على علیهالسلام مشورت کرد و آن حضرت این اقدام را به بیانِ «فعلت ظفرت» تأیید کرد.48 به گفتهى بلاذرى، ابوبکر به مردم مکه، طائف، یمن و همهى اعراب نجد و حجاز نامه نوشت و آنان را به جهاد و کسب غنایم در سرزمین روم ترغیب کرد. در پى اعلام جهاد، داوطلبان به نیت جهاد در راه خدا، یا به طمع کسب غنیمت، از هر سو روى به مدینه نهادند و در طول ماه محرم 13 / مارس 634 سپاهیان در دو اردوگاه، در جرف اقامت گزیدند. در این مدت ابوعبیده جرّاح با آنان نماز مىگزارد.49
در باب فرماندهان سپاهیان شام اختلاف است. بنا بر روایت بلاذرى، در اول صفر 13 قمرى / 6 آوریل 634 میلادى ابوبکر سه درفش به ترتیب براى خالد بن سعد بن عاص، شرحبیل به حسنه و عمرو بن عاص بست، گفته شده که ابوبکر بر آن بود که ابوعبیده را به امارت بگمارد، ولى وى پوزش خواست و نپذیرفت؛ نیز گفتهاند او به امارت سپاه گماشته شد، اما بلاذرى این روایت را استوار ندانسته و نوشته است که امارت ابوعبیده بر سراسر شام مربوط به دورهى خلافت عمر است.50 در برابر این روایت، روایات دیگرى ذکر شده که ابوبکر، عمرو بن عاص را از طریق ایله به سوى فلسطین و یزید بن ابىسفیان، ابوعبیده جرّاح و شرحبیل بن حسنه را از طریق تبوک به شام گسیل کرد. هم در این روایت آمده است که نخستین درفشى که ابوبکر به قصد شام بست، درفش خالد بن سعید بن عاص بود، ولى به تحریک عمر، او را پیش از حرکت از فرماندهى برکنار کرد و یزید بن ابىسفیان را بر جاى وى گماشت. بدین سان، یزید نخستین امیرى بود که آهنگ شام کرد.51 بنا بر روایتى از ابو مخنف، ابوبکر به فرماندهان گفت: هرگاه براى نبرد گرد آمدید، فرمانده شما ابوعبیده وگرنه یزید بن ابى سفیان است. عمرو بن عاص نیز فقط براى یارى سپاهیان گسیل شده بود و تنها بر نیروهاى زیر فرمان خود امارت داشت.52 روایات دیگرى نیز در این باب در دست است.53
در باب نخستین نبرد مسلمانان و رومیان نیز روایات مختلفاند: برخى عَرَبه یا عَرْبه (جایى در فلسطین) و برخى دیگر دائن یا دائنه (یکى از قراى غزه) را نخستین دانستهاند؛ اما سومین پیروزى را در دابیه نوشتهاند.54 در پى این پیروزىها، هرقل، امپراتور بیزانس، خود را به حمص رساند و بىدرنگ لشکرى گران (نزدیک به 000/200 تن) از رومیان، مردم شام، الجزیره و ارمینیه فراهم آورد و به مقابلهى مسلمانان گسیل کرد. دو لشکر در یرموک با هم روبهرو شدند. مسلمانان پس از 3 ماه (صفر و دو ربیع 13 / آوریل ـ ژوئن 334) رویارویى و برخى تاختوتازهاى کم اهمیت، از ابوبکر یارى جستند و خلیفه به خالد بن ولید فرمان داد که از عراق رهسپار شام شود.55 خالد نیز مثنى بن حارثه را در حیره به جاى خویش نهاد و در ربیع الآخر سال 13 قمرى روانه شد و پس از گشودن عین التمر و صَنْدوداء و سرکوب طوایف مرتد مُصیّخ و حُصَید و دست یافتن بر قُراقِر، سُوى (از منابع آبى بنى کلب)، کواثل، قرقیسا و فتح صلحآمیز ارکه به دومة الجندل رسید. وى براى کوتاه کردن راه، مسیرى بسیار دشوار و پربیم و خطر را پیمود و پس از پیروزى بر گروهى از سپاهیان روم در بُصرى (از ایالت حوران) و اجنادین، سرانجام در جمادى الاول به یرموک رسید. در گیرودار جنگ، پیکى از مدینه با نامهاى از عمر حاکى از مرگ ابوبکر، خلافت یافتن عمر، عزل خالد از فرماندهىِ سپاه و امارت یافتن ابوعبیده برنبردهاى شام، به یرموک رسید، ولى تا پیروزى مسلمانان خبر را مکتوم داشتند.56
پىنوشتها:
1. محمد حمیداللّه، نخستین قانون اساسى در اسلام.
2. ابن هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص 143ـ144.
3. فیاض، تاریخ اسلام، ص 84.
4. همان، ص 122.
5. عالمزاده، «آبل الزَّیت»، دایرة المعارف بزرگ اسلامى.
6. طبرى، تاریخ، ج 3، ص 205، 222 و مفید، الجمل، ص 59.
7. بلاذرى، انساب الاشراف، ج 1، ص 588 و 589.
8. واقدى، المغازى، ج 2، ص 1121؛ طبرى، همان، ج 3، ص 225ـ226؛ ابن حبّان، الثقات، ج 2، ص 161؛ عظم، اشهر مشاهیر الاسلام، ص 24ـ25.
9. واقدى، همان، ج 2، ص 1121ـ1122؛ طبرى، همان، ج 3، ص 226ـ227؛ ابن حبان، همان.
10. واقدى، همان، ج 2، ص 1122.
11. همان، ج 3، ص 1122ـ1125؛ طبرى، همان، ج 3، ص 226ـ227؛ ابن اثیر، الکامل، ج 2، ص 335ـ336 و EI1، ذیل اسامه.
12. طبرى، همان، ج 3، ص 241؛ ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 342ـ343؛ دروزه، تاریخ العرب فى الاسلام، ص 38؛ حسین، آئینه اسلام، ص 111ـ113 و 196.
13. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 6، ص 311.
14. طبرى، همانجا.
15. همان، ج 3، ص 246؛ ابن کثیر، همانجا.
16. حسن، تاریخ الاسلام، ج 1، ص 344ـ345؛ دروزه، همان، ص 39؛ اوچ اوک، تاریخ پیامبران دروغین، ص 36 ـ 38.
17. حسن، همانجا؛ قس: اوچ اوک، ص 38ـ39.
18. دروزه، همان.
19. طبرى، همان، ج 3، ص 241؛ براى اطلاع از تفصیل رویدادها و مسائل مربوط به اهل ردّه، ر.ک: همین منبع.
20. سید مرتضى، الشافى فى الامامة، ج 4، ص 161ـ167؛ طباطبائى، شیعه، ص 11.
21. یعقوبى، تاریخ، ج 2، ص 131ـ132؛ طبرى، همان، ج 3، ص 278ـ280؛ ابن اثیر، اسدالغابة، ج 4، ص 295ـ296؛ ابوالفداء، المختصر فى اخبار البشر، ج 2، ص 65.
22. همان، ج 3، ص 242.
23. ابن هشام، السیرة النبویة، ج 4، ص 317؛ دروزه، همان، ص 41ـ42؛ براى اطلاع از جزئیات، ر.ک: طبرى، همان، ج 3، ص 241ـ242.
24. طبرى، همان، ج 3، ص 241ـ246؛ ابوعلى مسکویه، تجارب الامم، ج 1، ص 163ـ164؛ ابن اثیر، الکامل، ج 2، ص 344ـ345.
25. طبرى، همان، ج 3، ص 247.
26. همان، ج 3، ص 247ـ248؛ ابوعلى مسکویه، تجارب الامم، ج 1، ص 165.
27. طبرى، همان، ج 3، ص 249؛ ابوعلى مسکویه، همان.
28. ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 4، ص 97؛ بلاذرى، انساب، ج 1، ص 588؛ قس: ابن اثیر، اسدالغابة، ج 2، ص 84 .
29. طبرى، همان، ج 3، ص 250ـ251.
30. همان، ج 3، ص 251ـ252.
31. همان، ص 264؛ ابوعلى مسکویه، همان، ج 1، ص 168؛ ابن اثیر، الکامل، ج 2، ص 350ـ351.
32. براى اطلاع از جزئیات این پیروزىها، ر.ک: بلاذرى، فتوح البلدان، ص 89 ـ 115؛ طبرى، همان، ج 3، ص 277ـ342؛ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 366ـ383؛ اوچ اوک، جاهاى متعدد؛ دروزه، همان، ص 38ـ65.
33. واقدى، المغازى، ج 1، ص 450.
34. طبرى، همان، ج 2، ص 193ـ212؛ ابوعلى مسکویه، ج 1، ص 135؛ ابن اثیر، همان، ج 1، ص 482ـ483 و 489ـ490.
35. نولدکه، تاریخ ایرانیان و عربها، ص 450 و 491ـ492؛ تقىزاده، از پرویز تا چنگیز، ص 130ـ132.
36. نک: EI1، ذیل ابوبکر.
37. حتّى، تاریخ عرب، ص 186.
38. Ceatani.
39. Becker.
40. بلاذرى، فتوح البلدان، ص 115.
41. همان، ص 257.
42. حتّى، همان، ص 185.
43. بلاذرى، همان، ص 242؛ طبرى، همان، ج 3، ص 343، 344 و 346.
44. بلاذرى، همان، ص 243؛ طبرى، همان، ج 3، ص 343.
45. ر.ک: بلاذرى، همان، ص 242ـ251؛ طبرى، همان، ج 3، ص 343، 344 و 346.
46. ر.ک: بلاذرى، همان، ص 143ـ144؛ طبرى، همان، ج 3، ص 344، 345، 348، 351، 353، 355 و 358؛ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 384ـ389؛ زرین کوب، کارنامهى اسلام، ص 346ـ350.
47. طبرى، همان، ج 3، ص 387؛ قس: همان، ج 3، ص 386، روایتى دیگر که منکر حج ابوبکر در دورهى خلافت وى است.
48. یعقوبى، تاریخ، ج 2، ص 133.
49. بلاذرى، همان، ص 115ـ116؛ قس: طبرى، همان، ج 3، ص 406.
50. بلاذرى، همان.
51. طبرى، همان، ج 3، ص 387ـ388؛ قس: بلاذرى، همان، ص 116.
52. بلاذرى، همان.
53. ر.ک: طبرى، همان، ج 3، ص 394، 406؛ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 402ـ407.
54. بلاذرى، همان، ص 117؛ طبرى، همان، ج 3، ص 406.
55. بلاذرى، همان، ص 140ـ141؛ طبرى، همان، ج 3، ص 314ـ392.
56. بلاذرى، همان، ص 118ـ122؛ طبرى، همان، ج 3، ص 395، 406ـ407 و 434؛ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 407 ـ 418.
منابع:
ـ ابن اثیر، على بن محمد، الکامل فى التاریخ (بیروت، 1399ق/ 1979م).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــ، اسد الغابة (قاهره، 1286ق).
ـ ابن حِبّان، محمّد، الثقات (حیدرآباد دکن، 1393ق/ 1973م).
ـ ابن سعد، الطبقات الکبرى (بیروت، دارصادر).
ـ ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة (بیروت، 1405ق / 1985م).
ـ ابن هشام، السیرة النبویة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم (قاهره، 1355ق / 1936م) و به کوشش عمر عبدالسلام تدمرى (بیروت، دارالکتاب العربى، 1409ق / 1989م).
ـ ابوعلى مسکویه، احمد بن محمد؛ تجارب الامم، به کوشش ابوالقاسم امامى (تهران، 1366ش).
ـ ابوالفداء، المختصر فى اخبار البشر (بیروت، 1375ق / 1956م).
ـ اوچ اوک، بحریه، تاریخ پیامبران دروغین در صدر اسلام، ترجمهى وهاب ولى (تهران، 1364ش).
ـ بلاذرى، احمد بن یحیى، انساب الاشراف، ج 1، به کوشش محمد حمیداللّه (قاهره، 1959م) و ج 2، به کوشش محمد باقر محمودى (بیروت، 1394ق / 1974م).
ـ ــــــــــــــــــــــــــ، فتوح البلدان، به کوشش رضوان محمد رضوان (بیروت، 1398ق / 1978م).
ـ حتّى، فیلیپ خلیل، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، انتشارات آگاه، 1366).
ـ حسن، ابراهیم حسن، تاریخ الاسلام (قاهره، 1964م).
ـ حسین، طه، آئینه اسلام، ترجمهى محمد ابراهیم آیتى بیرجندى (تهران، 1352ش).
ـ ــــــــــــــــــــــــــــــ، على و فرزندانش، ترجمهى محمد على خلیلى (تهران، 1335ش).
ـ حمیداللّه، محمّد، نخستین قانون اساسى در اسلام، ترجمهى غلامرضا سعیدى (تهران، انتشارات بعثت).
ـ دروزه، محمد عزة، تاریخ العرب فى الاسلام (بیروت، المکتبة المصریة).
ـ سید مرتضى، على بن حسین، الشافى فى الامامة، به کوشش عبدالزهرا حسینى (تهران، 1410ق).
ـ طباطبائى، محمد حسین، شیعه در اسلام (قم، 1348ش).
ـ ـــــــــــــــــــــــ، المیزان (بیروت، 1391ق / 1971م).
ـ طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، به کوشش دخویه (لیدن، 1879ـ1881م).
ـ ــــــــــــــــــــــــــــ، جامع البیان فى تفسیر القرآن (بولاق، 1323ق).
ـ عالمزاده، هادى، «آبِل الزَّیت»، دایرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 5 (تهران، 1372ش).
ـ عظم، رفیق بن محمود، اشهر مشاهیر الاسلام (بیروت، 1403ق / 1983م).
ـ فیاض، على اکبر، تاریخ اسلام (تهران، دانشگاه تهران، 1335ش).
ـ مفید، محمد بن محمد، الجمل (قم، مکتبة الداورى).
ـ نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها، ترجمهى عباس زریاب (تهران، 1358ش).
ـ واقدى، محمد بن عمر، المغازى، به کوشش مارسدن جونز (لندن، 1966م).
ـ یعقوبى، احمد بن اسحاق، تاریخ (بیروت، 1379ق / 1960م).
- EI1 = First Encyclopaedia of Islam, V.I, Leiden 1987, see: AbúBekr.
- Jafri, S.H. Origins and Early Development of shi، a Islam (Beirut, 1976).
با بیعت عَقَبه، نهال دولت اسلامى در دل و جان تنى چند از مردم یثرب (نخستین انصار) غرس شد و با هجرت و ورود پیامبر صلىاللهعلیهوآله به مدینه (در روز دوشنبه 14 ربیع الاول سال چهاردهم بعثت، برابر با آغاز سال اوّل هجرى) و عقد برادرى میان مهاجر و انصار و آنگاه، انعقاد پیمان میان مسلمانان و یهودیان مدینه قوّت یافت و «دولتْشهر» مدینه با زعامت سیاسى و رهبرىِ دینى پیامبر صلىاللهعلیهوآله شکل گرفت. برخى از محققان، چون محمّد حمیداللّه، پیمان نامهى مدینه (میان مسلمانان و یهودیان) را «نخستین قانون اساسى» این «دولتْ شهر» شمردهاند.1 موادّ عمدهى این پیمان، که ابن اسحاق آن را نقل کرده، آشکارا حکایت از شکلگیرى یک امّت و دولت در مدینه دارد:
1. مسلمانان و یهودیان چون یک امّت در مدینه زندگى خواهند کرد.
2. مسلمانان و یهودیان در انجام مراسم دینى خود آزاد خواهند بود.
3. هرگاه جنگى پیش آید، هر یک از دو گروه، دیگرى را، بدان شرط که متجاوز نباشد، بر ضدّ دشمن یارى خواهد داد.
4. هرگاه دشمن به مدینه حمله کند، هر دو با هم به دفاع از آن برخواهند خاست.
5. عقد پیمان صلح با دشمن، با نظر و رأى هر دو خواهد بود.
6. در مواقع بروز اختلاف و نزاع، آخرین داور براى رفع خصومت، شخص پیامبر صلىاللهعلیهوآله خواهد بود.
7. امضا کنندگان این پیمان پیوسته با یکدیگر به خیرخواهى و نیکى رفتار خواهند کرد.2
چنانچه انتظار مىرفت، پیمانها و پیروزىهایى که این «دولتْشهر» در همان ماههاى نخست به دست آورد، به دامنهى اقتدار سیاسى و به شمار پیروان رهبر آن، که منادى یگانه پرستى، آزادى و عدالت بود، افزود؛ اما دشمنان سه گانهى آن: مشرکان مکه، منافقان مدینه و یهودیانِ افزونخواه، در برابر این حکومت نوپا به جدّ ایستادند. این معارضات و مبارزات که رودررو در میدانهاى نبرد (سرایا و غزوات) یا در پردهى توطئه و نفاق رخ نمود، بر پایهى روایت واقدى و طبرى، از سال اول هجرى و به گفتهى ابن اسحاق، از سال دوم آغاز شد3 و تا پایان سال دهم هجرى (توطئهى ناکام منافقان براى قتل پیامبر صلىاللهعلیهوآله در عقبهى اَرْشى یا هَرْشى)4 ادامه یافت. پیامبر صلىاللهعلیهوآله و یاران مخلص و وفادارش، مثلّث مشرکان، منافقان و یهودیان را درهم شکستند و آن حضرت آخرین سال و ماههاى زندگى خود را تقریبا به پذیرفتن وَفْدها از سراسر جزیرة العرب و فرستادن عاملان زکوة و معلمان دین به اطراف و قبایل سپرى کرد؛ اما پس از بازگشت از حجةالوداع و در حالى که از خستگى سفر به بستر بیمارى افتاده بود، اخبار ناخوشآیند و نگران کنندهى متنبّیان (اَسْوَد عَنْسى در یمن، طُلَیْحه در نَجْد و مُسَیْلَمه در یَمامه) به مدینه مىرسید و این تقریبا مقارن بود با صدور فرمان آن حضرت براى تجهیز جَیْش اُسامة بن زید، با هدف نبرد با رومیان، در موضع شهادت پدر اسامه، زید بن حارثه، در مؤتهى شام (اُبْنى، یُبْنى، آبِل الزَّیْت).5
در این احوال، رسول خدا صلىاللهعلیهوآله به ملکوت اعلى پیوست و با انتشار خبر رحلت آن حضرت واکنشهاى گوناگونى با انگیزهها و هدفهایى متفاوت در نقاط بسیارى از جزیرة العرب رخ نمود که بار دیگر دولت اسلامى را به جدّ در معرض فروپاشى نهاد. معضل جانشینى و تبعات خطرآفرین آن براى کیان اسلام را گذشت و ایثار على بن ابى طالب علیهالسلام ، پیرو راستین پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، چاره کرد، و گرنه در پى غوغاى سقیفه، بیعت ستاندن از مردم مدینه با بهرهگیرى از گروههاى فشار (قبیله بنى اَسْلم)،6 آشوبانگیزى ابوسفیان در برانگیختن بنى عبدمناف در مقابله با کارگزاران بیعت7 و تهدیدات جدّى اهل ردّه و مدعیان پیامبرى از خارج مدینه، معلوم نبود از اسلام و دولت اسلامى چه بر جاى مىماند؛ اما عزم راسخ و فداکارىهاى صحابه در حراست از دولت نوپاى پیامبر صلىاللهعلیهوآله به نخستین خلیفه امکان داد تا بر همهى این آشوبها و تهدیدات پیروز گردد و افزون بر آن، با بهرهگیرى از روح جنگجویى قبایل و جهت دادن بدان، مرزهاى حکومت نوپا را که بر پایههاى آیین راستین اسلام شکل گرفته بود، استوار سازد و زمینهى گسترش آن را در جهان فراهم آورد.
اقدامات مسلمانان براى استقرار و تحکیم حکومت اسلامى، که در دورهى دو سالهى خلافت ابوبکر و به زعامت او تحقق یافت، زیر سه عنوان (اعزام سپاه اسامه، ارتداد قبایل و فتوحات در خارج از جزیرة العرب) به اجمال تبیین شده است.
اعزام سپاه اسامه
نخستین اقدام رسمى و حکومتى ابوبکر پس از ضبط فدک، تجهیز لشکر اسامه بود. خلیفه، به رغم آشفتگى جزیرة العرب (ارتداد برخى از قبایل، ظهور پیامبران دروغین، سرکشىهاى یهود و نصارى و آشوبهاى احتمالى دیگر) و خلاف نظر دو مشاور خود، عمر و ابوعبیده ـ که اعزام لشکر اسامه را در این موقع باریک دور از احتیاط مىدیدند ـ ظاهرا براى اجراى اوامر پیامبر این کار را ضرورى مىدانست و در پاسخ به مخالفان گفت:
به خدایى که جان ابوبکر به فرمان اوست، اگر بیم آن باشد که درندگان مرا بربایند، گروه اسامه را چنان که پیامبر فرموده است، روانه مىکنم....8
از این رو، ابوبکر به تنِ خویش به اردوگاه جُرْف (در سه میلى شمال مدینه) رفت و از آنجا لشکر را روانه ساخت و خود در حالى که پیاده به دنبال سپاه مىرفت و عبدالرحمن بن عوف مرکب او را مىبرد، اسامه را که سوار بر مرکب بود، بدرقه کرد و چون آیین بدرقه به سر آمد، سپاهیان را به رعایت امورى چند سفارش کرد و سپس از اسامه اجازه خواست که عمر براى دستیارى او در مدینه بماند و اسامه پذیرفت.9 کسب اجازهى ابوبکر از اسامهى جوان، از آن رو بود که پیامبر صلىاللهعلیهوآله در آخرین روزهاى زندگانى خود همهى صحابه و از آن میان ابوبکر و عمر را فرمان داده بود که همراه با سپاه اسامه به سوى شام بروند؛ در واقع آنان زیردستان اسامه بودند و خروج از فرمان وى تخلّف از فرمان صریح پیامبر صلىاللهعلیهوآله به شمار مىآمد.
به روایت واقدى، ابوبکر از صدور فرمانى خاص براى اسامه خوددارى کرد و فقط به او گفت:
براى اجراى فرمان پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله حرکت کن، من نه تو را بدان فرمان مىدهم و نه از آن باز مىدارم، من فقط مجرى فرمان رسول خدایم.10
آن گاه اسامه شتابان آهنگ اُبْنى (= خانالزیت امروز) کرد و پس از گذر از سرزمین بنى جُهَیْنه و بنى قُضاعه، که هم چنان مسلمان بودند، غافلگیرانه با شعار «یا منصورُ أمِتْ» بر دشمن تاخت و پس از 35، 40 یا 70 روز، پیروزمندانه به مدینه بازگشت. این لشکرکشى در آن روزهاى پرآشوب بازتاب گستردهاى به سود مسلمانان و حکومت اسلامى در پى داشت.11
ارتداد قبایل
هنوز خبر رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله به سراسر جزیرة العرب نرسیده بود که در بسیارى از نقاط آن، واکنشهایى به شکلهاى مختلف رخ نمود. با آنکه انگیزه و هدف این واکنشها متفاوت بود، غالب منابع اهل سنت همه را «فتنهى ردّه» (شورش مرتدان) خواندهاند،12 اما برخى از همین منابع حکایت از این دارند که بسیارى از کسانى که ابوبکر با نام ارتداد با آنان جنگید، نماز مىخواندند؛ یعنى به توحید و نبوت اعتقاد داشتند. به گفتهى ابن کثیر،13 جز ابن ماجه، همهى اهل حدیث آوردهاند که عمر به ابوبکر اعتراض کرد که چگونه خلاف سنّت پیامبر با مردمى که بر یگانگى خدا و رسالت محمّد صلىاللهعلیهوآله شهادت دادهاند، مىجنگى؟ ابوبکر پاسخ داد:
... به خدا سوگند با کسى که میان نماز و زکات تفاوت نهد، خواهم جنگید.
طبرى نیز آورده است:
گروههایى از اعراب به مدینه مىآمدند که به نماز اقرار داشتند، ولى از دادن زکات خوددارى مىکردند.14
و در میان اینان کسانى بودند که با اعتراض به خلافت ابوبکر، از پرداخت زکات به وى امتناع داشتند.15
برخى دیگر از پژوهشگران اهل سنت نیز انگیزهى این آشوبها و مخالفتها را یکسان ندانسته و میان گروههایى که نسبت به اساس دین اسلام دچار تردید گشته، یا از آن روى برتافته بودند و کسانى که نگران مسألهى جانشینى، سلطهى مستبدانهى قبیلهاى، به بیراهه افتادن اسلام و در نهایت، بیمناک از آیندهى خویش بودهاند، تفاوت نهاده16 و گفتهاند: قبایل عرب که با مشاهدهى رقابت و درگیرى انصار با مهاجران، بنى عبدمناف (بنى هاشم و بنى امیه) با دیگر قبایل قریش (بنى تمیم، بنى عدى، بنى فهر) و اوس با خزرج، از آینده ناامید شده و آرزوهاشان در خلافت یکسره بر باد رفته بود، سر به شورش برداشتند و بسیارى از آنان در برابر سلطهى ابوبکر ایستادند و از پرداخت زکات به وى ـ به این گمان که همان باج است ـ سر باز زدند؛ زیرا برخى از آنان گمان مىبردند که کار قریش پس از درگذشت رهبرشان سامان نمىگیرد و نیز خوش نمىداشتند قریش، به نام دین، آنان را زیر نفوذ خویش درآورد و آزادى را از آنان بگیرد. بدینسان، سرکشى از حکومت قریش در میان قبایل گسترش یافت، تا آنجا که مرکز اسلام آماج نابودى گشت و قلمرو آن به مدینه، مکه، طائف و بنى عبدالقیس محدود شد.17
محققان با امعاننظر در روایات، «اهل ردّه» را بر اساس انگیزهها و اهدافشان به گروههایى چند تقسیم کردهاند:
1. کسانى که رحلت پیامبر براى آنان بسیار غیر مترقبه و شگفتانگیز بود و با رحلت آن حضرت ایمان و اسلام آنان دستخوش تزلزل گشت؛
2. کسانى که گمان مىبردند با شخص پیامبر همپیمان بودهاند و اکنون با رحلت آن حضرت این پیمان به سر آمده است؛
3. کسانى که مىپنداشتند قدرت و شوکت اسلام به پایان آمده و دیگر ضرورتى به ادامهى وابستگى بدان در میان نیست؛
4. کسانى که اطاعت از ابوبکر را بر خود گران مىدیدند و از اینرو، با حفظ ایمان و اسلام خویش و انجام دادن دیگر واجبات دینى، از پرداخت زکات به وى خوددارى مىکردند؛
5. کسانى که بر اثر تعصّبات و وابستگىهاى قبیلهاى و چشمداشتهاى مادى و دنیاوى منقاد قدرت پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله شده بودند و اکنون با سر برداشتن پیامبرانى دروغین از طایفهى خویش یا طوایف همبستهى خود، ترجیح مىدادند به جاى پیروى از پیامبر قرشى به پیامبرى از خویش بپیوندند.18
برخى از صاحبنظران برآناند که در این ایام، مردم جزیرة العرب، جز مسلمانان ثابتقدم، سه گروه بودند:
1. گروهى که به کلى از اسلام برگشته بودند؛
2. گروهى که فقط از دادن زکات امتناع مىکردند، ولى نماز را قبول داشتند؛
3. اکثریت که در انتظار بودند.
راویان تاریخ اسلام گروه اول و دوم را یکسان مرتد خواندهاند.19 کسانى نیز برخى از این جنگها و همچنین کشته شدن مالک بن نویره به دست خالد بن ولید و تأیید ابوبکر از خالد را مغایر با کتاب و سنت و از مطاعن وى شمردهاند.20 نظر برخى از بزرگان صحابه و اهل سنت چون ابو قتاده انصارى، عبداللّه بن عمر و حتى عمر در مورد قتل مالک منطبق با نظر علماى شیعه است.21
به هر حال، اخبار مربوط به آنچه «فتنهى ردّه» نامیدهاند، در نامهاى افراد و مکانها و تاریخها، به ویژه تقدم و تأخر رویدادها بسیار آشفته است و این آشفتگى حکایت از آن دارد که این اخبار در زمانهاى بسیار بعدتر تدوین گشته و احتمالاً در آنها دست برده شده است؛ با این حال، مىتوان خطوط کلى و نتایج آثار این رویدادها را از همین روایات گوناگون به دست آورد.
بنابر برخى از روایات طبرى، جز دو قبیلهى قریش و ثقیف، دیگر قبایل عرب جز اندکى از آنها، از دین بگشتند؛22 اما به نظر مىرسد که دامنهى ارتداد به این وسعت نبوده باشد. از بررسى روایات برمىآید که بیشتر قبایل پیرامون مدینه یا نزدیک بدان، غالب قبایل میان مکه و مدینه و بسیارى از قبایل یمن، نجد، تهامه و نیز بسیارى از فروع قبایلى که در این سه ناحیه مرتد شده بودند، هم چنان مؤمن و وفادار به اسلام باقى مانده بودند. مکه و طائف نیز که در سراشیبى ارتداد افتاده بودند، به همت سران خویش بر اسلام باقى ماندند و حتى والیان مکه و مدینه توانستند برخى از آشوبهاى اعراب مُدلِج، خزاعه، کنانه و ازد را که در این دو ناحیه و ناحیهى ساحلى حجاز در حال شکلگیرى بود، در چند روز فرو نشانند. چنین بود که ابوبکر توانست آتش این آشوبها را خاموش سازد.23
نخستین نبرد با اهل ردّه ـ پس از نبرد با اَسْوَد عَنْسى ـ در جمادى الاول یا جمادى الآخر 11 قمرى در ذوالقصه (یک منزلىِ مدینه) در گرفت. ابوبکر در حالى که منتظر بازگشت لشکر اسامه بود و با ارسال نامه و پیک، عمال حکومت را به ایستادگى و مقاومت در برابر شورشیان تشجیع مىکرد، خبر یافت که خارجة بن حصن فزارى، به یارى بنىغطفان، بر عامل صدقه تاخته و اموال را از او گرفته و به بنى فزاره پس داده است. بیم حملهى غافلگیرانهى دشمنان به مدینه نیز در میان بود؛ زیرا فرستادگان مرتدان که براى گفتوگو با خلیفه به مدینه آمده بودند، خبر ناتوانى مسلمانان را به گوش قبایل خویش رسانده و آنان را به فکر تاخت و تاز به مدینه انداخته بودند؛ از اینرو، ابوبکر فرمان داد تا مسلمانان همه در مسجد حاضر و آماده باشند؛ على علیهالسلام ، زبیر، طلحه و عبداللّه بن مسعود را نیز بر گذرگاههاى مدینه گماشت تا از نفوذ دشمن به مدینه جلوگیرى کنند. هنوز سه روز از بازگشت نمایندگان قبایل از مدینه نگذشته بود که مرتدان شبانه به مدینه تاختند. ابوبکر به نگهبانان گذرگاهها فرمان داد که بر جاى خویش باشند و خود با مقیمان مسجد که همه شترسوار بودند، بر دشمنان تاخت و آنان را تا ذوحُسى دور کرد. هر چند جنگجویانِ مقدمهى لشکر او شکست خوردند، سرانجام مسلمانان دشمن را راندند و بیشتر شتران آنان را گرفتند و آنان را تا ذوالقصه تعقیب کردند. آنگاه خلیفه، پس از گماردن گروهى در آنجا، خود به مدینه بازگشت. این نخستین پیروزى مسلمانان در نبردهاى ردّه بود که قوّت قلب مسلمانان و زبونى مشرکان را در پى داشت.24
پس از بازگشت لشکر اسامه از سفر مؤته و رسیدن پىدرپى سه تن از عاملان صدقه (به ترتیب: صَفْوان، در آغاز شب؛ زبرقان، در نمیهى شب؛ عدى، در آخر شب) خلیفه نبرد با دشمنان و مخالفان را به جدّ دنبال کرد.25 وى اسامه را به جاى خویش بر مدینه گماشت و خود با کسانى که در گذرگاهها نهاده بود، به سوى ذوحسى و ذوالقصه راند و پس از شکست شورشیان ربذه و هزیمت عبس و بنى بکر و بنى ذبیان، پیروز به مدینه بازگشت و سرزمین ابرق را که از آنِ بنى ثعلبه بود و نیز سرزمین ربذه را، نخست چراگاه عمومى و سپس چراگاه چهارپایان متعلق به بیت المال کرد.26
پس از این پیروزىها، خلیفه در ذوالقصه یازده گروه ترتیب داد و یازده درفش به نام یازده فرمانده بست و آنان را بدین شرح گسیل داشت:
1. خالد بن ولید را براى جنگ با طلیحة بن خویلد به نجد و پس از فراغ از آن براى جنگ با مالک بن نویرة به بطاح؛
2. عِکرمة بن ابى جهل را براى جنگ با مُسَیلمة به یمامه؛
3. مهاجر بن ابى امیه را براى جنگ با اسود عنسى به یمن و پس از آن به سوى کنده؛
4. خالد بن سعید بن عاص را به حَمْقَتَیْن از مشارف شام؛
5. عمرو بن عاص را براى جنگ با گروههاى قضاعه، ودیعه و حارث؛
6. حذیفة بن مِحْصَن را به سرزمین دَبا؛
7. عرفجة بن هرثمه را به مَهْره؛
8. شُرَحبیل بن حَسَنه را به دنبال عِکْرمه فرستاد تا پس از فراغ از کار یمامه به کار مرتدان قضاعه بپردازد؛
9. طریفة بن حاجز را به سوى بن سلیم و کسانى از هوازن که با آنان بودند؛
10. سوید بن مُقرّن را به تهامهى یمن؛
11. علاء بن حضرمى را به بحرین.27
از این میان با اعتراض و اصرار عمر، فرماندهى سپاه شام را از خالد بن سعید گرفتند و به یزید بن ابىسفیان دادند؛ زیرا خالد در جریان بیعت به حمایت از على علیهالسلام برخاسته و تا دو یا سه ماه بعد (تا بیعت بنى هاشم) با ابوبکر بیعت نکرده بود.28
ابوبکر به آنان فرمان داد که قبایل مسلمان مسیر خود را تجهیز کنند و با خویش همراه سازند و منشورى نیز خطاب به قبایل و طوایف مرتد عرب نوشت و پیش از رهسپار شدن لشکرها آن نامهها را به سراسر جزیرة العرب فرستاد. در این منشور، پس از بسمله، ذکر نام خویش با عنوان «خلیفة رسول اللّه»، ستایش خدا و ذکر شهادتین، به ستایش اسلام پرداخته و با استشهاد به آیات قرآنى، مسألهى رحلت پیامبر را تبیین کرده و با معرفى فرماندهِ اعزام شده بدان ناحیه، موضوع مأموریت و کیفر مرتدان را بیان کرده و آنان را به توبه، اعلان اسلام به وسیلهى اذان و پرداخت زکات فرمان داده بود.29 افزون بر این منشور، نامههایى نیز به نام هر یک از سران لشکرها نوشت که در آنها فرمانها و سفارشهاى لازم دربارهى چگونگى راندن سپاه و مراعات سنتهاى اسلامى در رفتار با سپاهیان و استوارى در اجراى مأموریت آمده بود.30
ابوبکر، چنان که به سران لشکرها فرمان داده بود، خود نیز ـ به رغم ظاهر نرم و ملایمش ـ در سرکوب سرکشان و کیفر دادن بدانها سخت جدى بود. بنا به روایاتى، برخورد وى با فُجائه سُلَمى (ایاس بن عبد یالیل) روشنگر این سخن است ایاس پیش ابوبکر آمده و از او سلاح و ساز و برگ گرفته بود تا با اهل ردّه بجنگد؛ اما با این ساز و برگ دست به تاراج مسلمانان زد. ابوبکر پس از شکست و دستگیرى وى فرمان داد تا آتشى بزرگ در مصلاى مدینه برافروختند و او را در جامه پیچیده، در آتش انداختند.31
بدین سان، ابوبکر سرکوب مخالفان حکومت و دشمنان اسلام را آغاز کرد و با یارى مسلمانان توانست سرکشىهاى مناطق نزدیکتر را در مدتى بسیار کوتاه، تقریبا در دو ماه و نیم (از جمادى الاول یا جمادى الآخر 11 ق تا اواخر همین سال) و آشوبهاى نواحى دوردست و فتنهى پیامبران دروغین ـ اسود عنسى، طلیحة بن خویلد، سجاح و مسیلمه ـ را نیز تا نیمهى سال بعد فرو نشاند و فقط در مدت یک سال جزیرة العرب را، چون زمان پیامبر، یکسره زیر لواى اسلام درآورد.32
فتوحات در خارج از جزیرة العرب
ابوبکر پس از فرونشاندن آشوبهاى داخلى، آهنگ تصرف عراق و شام کرد. زمینهى فتح این سرزمینها از جهات گوناگون از سالها پیش فراهم شده بود: از یک سوى، پیامبر صلىاللهعلیهوآله در هنگام حفر خندق در پیرامون مدینه (شوال 5 ق / مارس 627م) مژدهى گشوده شدن کاخهاى یمن، شام و ایران را داده بود33 و مسلمانان آشکارا تحققِ بخشى از این وعده (فتح یمن) را تا آن تاریخ به چشم خویش دیده بودند؛ از سوى دیگر، وقعهى ذوقار (جایى در جنوب کوفه، نزدیک فرات) که در آن بنى شیبان از قبیلهى بکر بن وائل (از اعراب ربیعه) یک گروه از سپاهیان منظم خسروپرویز را (مقارن بعثت) شکسته بودند، همچنان بخشى از حماسه و افتخارات اعراب به شمار مىآمد و گفتهاند که پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیز در همان ایام از شنیدن خبر آن پیروزى شادمان شده بود34 و نوشتهاند که این پیروزىِ به ظاهر ناچیز، حس غرور عرب را در برابر ایرانیان چنان بیدار کرد و آنان را چنان برانگیخت که به زودى توانستند از مرزهاى امپراتورى ایران بگذرند و بر سواران زرهپوش ساسانى پیروز شوند.35 همچنین پیشروى مسلمانان به فرماندهى پیامبر صلىاللهعلیهوآله تا تبوک در خاک روم (تابستان 9 ق / 630م) و نفوذ لشکر اسامة بن زید در مرزهاى شام و بازگشت پیروزمندانهى آنان (11 ق / 632م) نبرد با رومیان را در چشم مسلمانان آسان مىنمود و احتمالاً خلیفه و مسلمانان عنایت خاص پیامبر را به لشکرکشى در خاک روم، که در نبرد مؤته و تبوک و به ویژه در علاقه و اصرار آن حضرت به اعزام سپاه اسامه جلوهگر شده بود، دلیلى بر خواست باطنى پیامبر صلىاللهعلیهوآله نسبت به این فتوح مىپنداشتند و تحقّق بخشیدن به این خواست را نوعى فریضه تلقى مىکردند.36
برخى از پژوهشگران، چون فیلیپ حتىّ، در تبیین این فتوحات مىگویند: شروع این جنگها بیشتر بدان جهت بود تا روح جنگجویىِ موجود در میان قبایل عرب ـ که اکنون به سبب مسلمانى از برادرکشى ممنوع بودند ـ منفذى براى بروز بیابد؛ و در بیشتر موارد، هدف از آن دستیابى به غنیمت بود، نه تحصیل پایگاه ثابت37 و مىافزاید: علل و عوامل اقتصادى فتوح که محققانى چون کیتانى38 و بکر39 و جز آنان استنباط کردهاند، براى مورخان قدیمِ عرب کاملاً ناشناخته نبوده است. بلاذرى که از همهى مورّخانى که اخبار فتوح را تدوین کردهاند، زیرکتر است، مىگوید: ابوبکر ضمن فراهم آوردن سپاه براى شام، به مردم مکه و طایف و یمن و همه اعراب نجد و حجاز نامه نوشت و آنان را به جهاد فراخواند و شوق جهاد در راه خدا را همراه با رغبت کسب غنایم از رومیان، در آنان برانگیخت.40 همو مىنویسد:
رستم فرّخزاد، سپهسالار ایران در نبرد قادسیه، به مغیرة بن شعبه (فرستادهى سعد بن وقّاص)، گفته بود: «مىدانم که تنها تنگى معاش و دشوارى رنج، شما را بدین کار برانگیخته است؛ چیزهایى به شما خواهیم داد تا بدان خوب سیر شوید و...»41
فیلیپ حتّى سپس به شعرى از ابوتمّام استشهاد مىکند که گفته است:
از این مهاجرت که کردى تنها بهشت نمىخواستى، بلکه نان و خرما نیز تو را به مهاجرت خواند.42
در این ایام دولت ساسانى بر اثر آشفتگىهاى داخلى و تبدلات پىدرپى شاهان در تیسفون دستخوش ناتوانى گشته و رو به انقراض نهاده بود، دو تن از سران قبایل بکر و شیبان (مثنّى بن حارثه شیبانى و سُوَید بن قطبه عجلى)، که در کنارههاى فرات مسکن داشتند، از هر فرصتى سود مىجستند و گستاختر از سالهاى مقارن واقعهى ذوقار، به آبادىهاى قلمرو ایران مىتاختند و به تاراج مىپرداختند؛ زیرا دولت لخمیان که اینان را از دستبرد به ایران بازمىداشت، سالهاى پیش از میان رفته بود و قبیلهى بنى حنیفه، مدافع و وابستهى ایران، نیز اکنون درگیر نبرد با عکرمة بن ابىجهل، شرحبیل بن حسنه و خالد بن ولید، سرداران ابوبکر در جنگهاى ردّه بود.
مثنى بن حارثه در اواخر نبردهاى ردّه اسلام آورد و به امید اخذ حکم امارت به مدینه آمد و از خلیفه خواست که وى را بر کسانى از بنى شیبان که مسلمان شدهاند، امارت دهد تا به یارى آنان بر ایران بتازد. بنا بر روایتى از بلاذرى، ابوبکر نخست وى را بر این امر گماشت، ولى بعد به خالد بن ولید که از نبرد با مسیلمه در یمامه فارغ گشته بود، فرمان داد که به عراق رود و به مثنى نیز نامه نوشت که به خالد بپیوندد و فرمانبردار او باشد.43 سوید بن قطبه (یا قطبة بن قتاده سدوسى یا ذهلى) هم که آرزوهایى همانند مثنى در سر داشت، سرانجام به خالد پیوست.44
در روایات مربوط به جنگهاى خالد در عراق، خاصه ترتیب و توالى آنها، حتى تاریخ آمدن وى به عراق اختلاف بسیار دیده مىشود.45 نوشتهاند که خالد به یارى مثنى و دیگر سران بکر، عدى بن حاتم از قبیلهى طى و عاصم بن عمرو از بنى تمیم در سه دسته عازم اجراى مأموریت شدند. در این جنگها با پیروزى سریع بر سرداران ساسانى، چون: هرمزد (در نبرد ذات السلاسل)، قباد، قارن، نوشجان یا انوشجان، هزار سوار، بهمن جادویه و جابان، و کشتار و اسارت بسیارى از ایرانیان و اعراب وابسته بدانان، بر نقاطى چون: کاظمه، مذار، ثنّى، ولَجه، اُلَیَّس و اَمِغیشیّا مسلّط گشتند و آن گاه آهنگ حیره کردند. مقاومت آزادبه، مرزبان حیره، وصول به این شهر را مشکل ساخت، ولى خالد با شکستن سپاه و کشتن پسر وى توانست به دروازه نزدیک شود و این شهر را، که سرِ ایستادگى در برابر دشمن داشت، در محاصره آورد. سرانجام این شهر با دادن کشتهى بسیار تسلیم شد و بدینسان در صفر 12 / مه 633 با پیروزى نبردهاى مذار و ولجه و الیّس، ناحیهى حیره به تصرف خالد درآمد و مردم شهر با قبول پرداخت 000/100 (یا بنا بر روایات دیگر 000/80 یا 000/90) درهم در سال با وى پیمان صلح بستند و نیز پذیرفتند که به شرط بر جاى ماندن کنشتها و کاخهایشان، مسلمانان را در جنگ با ایران راهنمایى و در بین ایرانیان جاسوسى کنند. بدینسان مسلمانان با عقد نخستین پیمان صلح در سرزمینى بیرون از مرزهاى جزیرة العرب، نخستین جزیه را از عراق به مدینه فرستادند.46
به روایت ابن اسحاق، ابوبکر پس از بازگشت از حج سال 12 قمرى،47 تجهیز نیرو براى گسیل داشتن به شام را آغاز کرد. به روایت یعقوبى، ابوبکر براى حمله به سرزمین شام، با على علیهالسلام مشورت کرد و آن حضرت این اقدام را به بیانِ «فعلت ظفرت» تأیید کرد.48 به گفتهى بلاذرى، ابوبکر به مردم مکه، طائف، یمن و همهى اعراب نجد و حجاز نامه نوشت و آنان را به جهاد و کسب غنایم در سرزمین روم ترغیب کرد. در پى اعلام جهاد، داوطلبان به نیت جهاد در راه خدا، یا به طمع کسب غنیمت، از هر سو روى به مدینه نهادند و در طول ماه محرم 13 / مارس 634 سپاهیان در دو اردوگاه، در جرف اقامت گزیدند. در این مدت ابوعبیده جرّاح با آنان نماز مىگزارد.49
در باب فرماندهان سپاهیان شام اختلاف است. بنا بر روایت بلاذرى، در اول صفر 13 قمرى / 6 آوریل 634 میلادى ابوبکر سه درفش به ترتیب براى خالد بن سعد بن عاص، شرحبیل به حسنه و عمرو بن عاص بست، گفته شده که ابوبکر بر آن بود که ابوعبیده را به امارت بگمارد، ولى وى پوزش خواست و نپذیرفت؛ نیز گفتهاند او به امارت سپاه گماشته شد، اما بلاذرى این روایت را استوار ندانسته و نوشته است که امارت ابوعبیده بر سراسر شام مربوط به دورهى خلافت عمر است.50 در برابر این روایت، روایات دیگرى ذکر شده که ابوبکر، عمرو بن عاص را از طریق ایله به سوى فلسطین و یزید بن ابىسفیان، ابوعبیده جرّاح و شرحبیل بن حسنه را از طریق تبوک به شام گسیل کرد. هم در این روایت آمده است که نخستین درفشى که ابوبکر به قصد شام بست، درفش خالد بن سعید بن عاص بود، ولى به تحریک عمر، او را پیش از حرکت از فرماندهى برکنار کرد و یزید بن ابىسفیان را بر جاى وى گماشت. بدین سان، یزید نخستین امیرى بود که آهنگ شام کرد.51 بنا بر روایتى از ابو مخنف، ابوبکر به فرماندهان گفت: هرگاه براى نبرد گرد آمدید، فرمانده شما ابوعبیده وگرنه یزید بن ابى سفیان است. عمرو بن عاص نیز فقط براى یارى سپاهیان گسیل شده بود و تنها بر نیروهاى زیر فرمان خود امارت داشت.52 روایات دیگرى نیز در این باب در دست است.53
در باب نخستین نبرد مسلمانان و رومیان نیز روایات مختلفاند: برخى عَرَبه یا عَرْبه (جایى در فلسطین) و برخى دیگر دائن یا دائنه (یکى از قراى غزه) را نخستین دانستهاند؛ اما سومین پیروزى را در دابیه نوشتهاند.54 در پى این پیروزىها، هرقل، امپراتور بیزانس، خود را به حمص رساند و بىدرنگ لشکرى گران (نزدیک به 000/200 تن) از رومیان، مردم شام، الجزیره و ارمینیه فراهم آورد و به مقابلهى مسلمانان گسیل کرد. دو لشکر در یرموک با هم روبهرو شدند. مسلمانان پس از 3 ماه (صفر و دو ربیع 13 / آوریل ـ ژوئن 334) رویارویى و برخى تاختوتازهاى کم اهمیت، از ابوبکر یارى جستند و خلیفه به خالد بن ولید فرمان داد که از عراق رهسپار شام شود.55 خالد نیز مثنى بن حارثه را در حیره به جاى خویش نهاد و در ربیع الآخر سال 13 قمرى روانه شد و پس از گشودن عین التمر و صَنْدوداء و سرکوب طوایف مرتد مُصیّخ و حُصَید و دست یافتن بر قُراقِر، سُوى (از منابع آبى بنى کلب)، کواثل، قرقیسا و فتح صلحآمیز ارکه به دومة الجندل رسید. وى براى کوتاه کردن راه، مسیرى بسیار دشوار و پربیم و خطر را پیمود و پس از پیروزى بر گروهى از سپاهیان روم در بُصرى (از ایالت حوران) و اجنادین، سرانجام در جمادى الاول به یرموک رسید. در گیرودار جنگ، پیکى از مدینه با نامهاى از عمر حاکى از مرگ ابوبکر، خلافت یافتن عمر، عزل خالد از فرماندهىِ سپاه و امارت یافتن ابوعبیده برنبردهاى شام، به یرموک رسید، ولى تا پیروزى مسلمانان خبر را مکتوم داشتند.56
پىنوشتها:
1. محمد حمیداللّه، نخستین قانون اساسى در اسلام.
2. ابن هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص 143ـ144.
3. فیاض، تاریخ اسلام، ص 84.
4. همان، ص 122.
5. عالمزاده، «آبل الزَّیت»، دایرة المعارف بزرگ اسلامى.
6. طبرى، تاریخ، ج 3، ص 205، 222 و مفید، الجمل، ص 59.
7. بلاذرى، انساب الاشراف، ج 1، ص 588 و 589.
8. واقدى، المغازى، ج 2، ص 1121؛ طبرى، همان، ج 3، ص 225ـ226؛ ابن حبّان، الثقات، ج 2، ص 161؛ عظم، اشهر مشاهیر الاسلام، ص 24ـ25.
9. واقدى، همان، ج 2، ص 1121ـ1122؛ طبرى، همان، ج 3، ص 226ـ227؛ ابن حبان، همان.
10. واقدى، همان، ج 2، ص 1122.
11. همان، ج 3، ص 1122ـ1125؛ طبرى، همان، ج 3، ص 226ـ227؛ ابن اثیر، الکامل، ج 2، ص 335ـ336 و EI1، ذیل اسامه.
12. طبرى، همان، ج 3، ص 241؛ ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 342ـ343؛ دروزه، تاریخ العرب فى الاسلام، ص 38؛ حسین، آئینه اسلام، ص 111ـ113 و 196.
13. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 6، ص 311.
14. طبرى، همانجا.
15. همان، ج 3، ص 246؛ ابن کثیر، همانجا.
16. حسن، تاریخ الاسلام، ج 1، ص 344ـ345؛ دروزه، همان، ص 39؛ اوچ اوک، تاریخ پیامبران دروغین، ص 36 ـ 38.
17. حسن، همانجا؛ قس: اوچ اوک، ص 38ـ39.
18. دروزه، همان.
19. طبرى، همان، ج 3، ص 241؛ براى اطلاع از تفصیل رویدادها و مسائل مربوط به اهل ردّه، ر.ک: همین منبع.
20. سید مرتضى، الشافى فى الامامة، ج 4، ص 161ـ167؛ طباطبائى، شیعه، ص 11.
21. یعقوبى، تاریخ، ج 2، ص 131ـ132؛ طبرى، همان، ج 3، ص 278ـ280؛ ابن اثیر، اسدالغابة، ج 4، ص 295ـ296؛ ابوالفداء، المختصر فى اخبار البشر، ج 2، ص 65.
22. همان، ج 3، ص 242.
23. ابن هشام، السیرة النبویة، ج 4، ص 317؛ دروزه، همان، ص 41ـ42؛ براى اطلاع از جزئیات، ر.ک: طبرى، همان، ج 3، ص 241ـ242.
24. طبرى، همان، ج 3، ص 241ـ246؛ ابوعلى مسکویه، تجارب الامم، ج 1، ص 163ـ164؛ ابن اثیر، الکامل، ج 2، ص 344ـ345.
25. طبرى، همان، ج 3، ص 247.
26. همان، ج 3، ص 247ـ248؛ ابوعلى مسکویه، تجارب الامم، ج 1، ص 165.
27. طبرى، همان، ج 3، ص 249؛ ابوعلى مسکویه، همان.
28. ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 4، ص 97؛ بلاذرى، انساب، ج 1، ص 588؛ قس: ابن اثیر، اسدالغابة، ج 2، ص 84 .
29. طبرى، همان، ج 3، ص 250ـ251.
30. همان، ج 3، ص 251ـ252.
31. همان، ص 264؛ ابوعلى مسکویه، همان، ج 1، ص 168؛ ابن اثیر، الکامل، ج 2، ص 350ـ351.
32. براى اطلاع از جزئیات این پیروزىها، ر.ک: بلاذرى، فتوح البلدان، ص 89 ـ 115؛ طبرى، همان، ج 3، ص 277ـ342؛ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 366ـ383؛ اوچ اوک، جاهاى متعدد؛ دروزه، همان، ص 38ـ65.
33. واقدى، المغازى، ج 1، ص 450.
34. طبرى، همان، ج 2، ص 193ـ212؛ ابوعلى مسکویه، ج 1، ص 135؛ ابن اثیر، همان، ج 1، ص 482ـ483 و 489ـ490.
35. نولدکه، تاریخ ایرانیان و عربها، ص 450 و 491ـ492؛ تقىزاده، از پرویز تا چنگیز، ص 130ـ132.
36. نک: EI1، ذیل ابوبکر.
37. حتّى، تاریخ عرب، ص 186.
38. Ceatani.
39. Becker.
40. بلاذرى، فتوح البلدان، ص 115.
41. همان، ص 257.
42. حتّى، همان، ص 185.
43. بلاذرى، همان، ص 242؛ طبرى، همان، ج 3، ص 343، 344 و 346.
44. بلاذرى، همان، ص 243؛ طبرى، همان، ج 3، ص 343.
45. ر.ک: بلاذرى، همان، ص 242ـ251؛ طبرى، همان، ج 3، ص 343، 344 و 346.
46. ر.ک: بلاذرى، همان، ص 143ـ144؛ طبرى، همان، ج 3، ص 344، 345، 348، 351، 353، 355 و 358؛ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 384ـ389؛ زرین کوب، کارنامهى اسلام، ص 346ـ350.
47. طبرى، همان، ج 3، ص 387؛ قس: همان، ج 3، ص 386، روایتى دیگر که منکر حج ابوبکر در دورهى خلافت وى است.
48. یعقوبى، تاریخ، ج 2، ص 133.
49. بلاذرى، همان، ص 115ـ116؛ قس: طبرى، همان، ج 3، ص 406.
50. بلاذرى، همان.
51. طبرى، همان، ج 3، ص 387ـ388؛ قس: بلاذرى، همان، ص 116.
52. بلاذرى، همان.
53. ر.ک: طبرى، همان، ج 3، ص 394، 406؛ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 402ـ407.
54. بلاذرى، همان، ص 117؛ طبرى، همان، ج 3، ص 406.
55. بلاذرى، همان، ص 140ـ141؛ طبرى، همان، ج 3، ص 314ـ392.
56. بلاذرى، همان، ص 118ـ122؛ طبرى، همان، ج 3، ص 395، 406ـ407 و 434؛ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 407 ـ 418.
منابع:
ـ ابن اثیر، على بن محمد، الکامل فى التاریخ (بیروت، 1399ق/ 1979م).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــ، اسد الغابة (قاهره، 1286ق).
ـ ابن حِبّان، محمّد، الثقات (حیدرآباد دکن، 1393ق/ 1973م).
ـ ابن سعد، الطبقات الکبرى (بیروت، دارصادر).
ـ ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة (بیروت، 1405ق / 1985م).
ـ ابن هشام، السیرة النبویة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم (قاهره، 1355ق / 1936م) و به کوشش عمر عبدالسلام تدمرى (بیروت، دارالکتاب العربى، 1409ق / 1989م).
ـ ابوعلى مسکویه، احمد بن محمد؛ تجارب الامم، به کوشش ابوالقاسم امامى (تهران، 1366ش).
ـ ابوالفداء، المختصر فى اخبار البشر (بیروت، 1375ق / 1956م).
ـ اوچ اوک، بحریه، تاریخ پیامبران دروغین در صدر اسلام، ترجمهى وهاب ولى (تهران، 1364ش).
ـ بلاذرى، احمد بن یحیى، انساب الاشراف، ج 1، به کوشش محمد حمیداللّه (قاهره، 1959م) و ج 2، به کوشش محمد باقر محمودى (بیروت، 1394ق / 1974م).
ـ ــــــــــــــــــــــــــ، فتوح البلدان، به کوشش رضوان محمد رضوان (بیروت، 1398ق / 1978م).
ـ حتّى، فیلیپ خلیل، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، انتشارات آگاه، 1366).
ـ حسن، ابراهیم حسن، تاریخ الاسلام (قاهره، 1964م).
ـ حسین، طه، آئینه اسلام، ترجمهى محمد ابراهیم آیتى بیرجندى (تهران، 1352ش).
ـ ــــــــــــــــــــــــــــــ، على و فرزندانش، ترجمهى محمد على خلیلى (تهران، 1335ش).
ـ حمیداللّه، محمّد، نخستین قانون اساسى در اسلام، ترجمهى غلامرضا سعیدى (تهران، انتشارات بعثت).
ـ دروزه، محمد عزة، تاریخ العرب فى الاسلام (بیروت، المکتبة المصریة).
ـ سید مرتضى، على بن حسین، الشافى فى الامامة، به کوشش عبدالزهرا حسینى (تهران، 1410ق).
ـ طباطبائى، محمد حسین، شیعه در اسلام (قم، 1348ش).
ـ ـــــــــــــــــــــــ، المیزان (بیروت، 1391ق / 1971م).
ـ طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، به کوشش دخویه (لیدن، 1879ـ1881م).
ـ ــــــــــــــــــــــــــــ، جامع البیان فى تفسیر القرآن (بولاق، 1323ق).
ـ عالمزاده، هادى، «آبِل الزَّیت»، دایرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 5 (تهران، 1372ش).
ـ عظم، رفیق بن محمود، اشهر مشاهیر الاسلام (بیروت، 1403ق / 1983م).
ـ فیاض، على اکبر، تاریخ اسلام (تهران، دانشگاه تهران، 1335ش).
ـ مفید، محمد بن محمد، الجمل (قم، مکتبة الداورى).
ـ نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها، ترجمهى عباس زریاب (تهران، 1358ش).
ـ واقدى، محمد بن عمر، المغازى، به کوشش مارسدن جونز (لندن، 1966م).
ـ یعقوبى، احمد بن اسحاق، تاریخ (بیروت، 1379ق / 1960م).
- EI1 = First Encyclopaedia of Islam, V.I, Leiden 1987, see: AbúBekr.
- Jafri, S.H. Origins and Early Development of shi، a Islam (Beirut, 1976).
________________________________________
1 استاد گروه تاریخ و تمدن ملل اسلامى دانشگاه تهران.
7-2-8. تاریخ سیاسی مسلمین؛
استقرار و تحکیم خلافت در مدینه
دکتر هادى عالمزاده(1)
پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله پس از هجرت به مدینه توفیق یافت تا به یارى مهاجر و انصار دشمنان اسلام (مشرکان، منافقان و یهودیان) را به تسلیم در برابر حکومت اسلامى مدینه وادارد و دامنهى اقتدار حکومت اسلامى را تقریبا بر همهى جزیرة العرب بگسترد، اما در ماههاى آخر زندگى با آشوبهاى اهل ردّه و مدّعیان پیامبرى روبهرو شد و هم در این احوال، به ملکوت اعلى پیوست. حکومت نوپاى اسلامىِ مدینه به یارى صحابهى فداکار و به زعامت نخستین خلیفه، براى حراست از اسلام و تحکیم حکومت مدینه به پا خاست. این مقاله در سه محور (تجهیز جیش اسامه، ارتداد قبایل و فتوحات در خارج از مرزهاى جزیرة العرب) به تبیین این اقدامات مىپردازد.
واژههاى کلیدى: دولتْشهر، مدینه، سپاه اسامه، اهل ردّه، پیامبران دروغین، فتوحات.
با بیعت عَقَبه، نهال دولت اسلامى در دل و جان تنى چند از مردم یثرب (نخستین انصار) غرس شد و با هجرت و ورود پیامبر صلىاللهعلیهوآله به مدینه (در روز دوشنبه 14 ربیع الاول سال چهاردهم بعثت، برابر با آغاز سال اوّل هجرى) و عقد برادرى میان مهاجر و انصار و آنگاه، انعقاد پیمان میان مسلمانان و یهودیان مدینه قوّت یافت و «دولتْشهر» مدینه با زعامت سیاسى و رهبرىِ دینى پیامبر صلىاللهعلیهوآله شکل گرفت. برخى از محققان، چون محمّد حمیداللّه، پیمان نامهى مدینه (میان مسلمانان و یهودیان) را «نخستین قانون اساسى» این «دولتْ شهر» شمردهاند.1 موادّ عمدهى این پیمان، که ابن اسحاق آن را نقل کرده، آشکارا حکایت از شکلگیرى یک امّت و دولت در مدینه دارد:
1. مسلمانان و یهودیان چون یک امّت در مدینه زندگى خواهند کرد.
2. مسلمانان و یهودیان در انجام مراسم دینى خود آزاد خواهند بود.
3. هرگاه جنگى پیش آید، هر یک از دو گروه، دیگرى را، بدان شرط که متجاوز نباشد، بر ضدّ دشمن یارى خواهد داد.
4. هرگاه دشمن به مدینه حمله کند، هر دو با هم به دفاع از آن برخواهند خاست.
5. عقد پیمان صلح با دشمن، با نظر و رأى هر دو خواهد بود.
6. در مواقع بروز اختلاف و نزاع، آخرین داور براى رفع خصومت، شخص پیامبر صلىاللهعلیهوآله خواهد بود.
7. امضا کنندگان این پیمان پیوسته با یکدیگر به خیرخواهى و نیکى رفتار خواهند کرد.2
چنانچه انتظار مىرفت، پیمانها و پیروزىهایى که این «دولتْشهر» در همان ماههاى نخست به دست آورد، به دامنهى اقتدار سیاسى و به شمار پیروان رهبر آن، که منادى یگانه پرستى، آزادى و عدالت بود، افزود؛ اما دشمنان سه گانهى آن: مشرکان مکه، منافقان مدینه و یهودیانِ افزونخواه، در برابر این حکومت نوپا به جدّ ایستادند. این معارضات و مبارزات که رودررو در میدانهاى نبرد (سرایا و غزوات) یا در پردهى توطئه و نفاق رخ نمود، بر پایهى روایت واقدى و طبرى، از سال اول هجرى و به گفتهى ابن اسحاق، از سال دوم آغاز شد3 و تا پایان سال دهم هجرى (توطئهى ناکام منافقان براى قتل پیامبر صلىاللهعلیهوآله در عقبهى اَرْشى یا هَرْشى)4 ادامه یافت. پیامبر صلىاللهعلیهوآله و یاران مخلص و وفادارش، مثلّث مشرکان، منافقان و یهودیان را درهم شکستند و آن حضرت آخرین سال و ماههاى زندگى خود را تقریبا به پذیرفتن وَفْدها از سراسر جزیرة العرب و فرستادن عاملان زکوة و معلمان دین به اطراف و قبایل سپرى کرد؛ اما پس از بازگشت از حجةالوداع و در حالى که از خستگى سفر به بستر بیمارى افتاده بود، اخبار ناخوشآیند و نگران کنندهى متنبّیان (اَسْوَد عَنْسى در یمن، طُلَیْحه در نَجْد و مُسَیْلَمه در یَمامه) به مدینه مىرسید و این تقریبا مقارن بود با صدور فرمان آن حضرت براى تجهیز جَیْش اُسامة بن زید، با هدف نبرد با رومیان، در موضع شهادت پدر اسامه، زید بن حارثه، در مؤتهى شام (اُبْنى، یُبْنى، آبِل الزَّیْت).5
در این احوال، رسول خدا صلىاللهعلیهوآله به ملکوت اعلى پیوست و با انتشار خبر رحلت آن حضرت واکنشهاى گوناگونى با انگیزهها و هدفهایى متفاوت در نقاط بسیارى از جزیرة العرب رخ نمود که بار دیگر دولت اسلامى را به جدّ در معرض فروپاشى نهاد. معضل جانشینى و تبعات خطرآفرین آن براى کیان اسلام را گذشت و ایثار على بن ابى طالب علیهالسلام ، پیرو راستین پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، چاره کرد، و گرنه در پى غوغاى سقیفه، بیعت ستاندن از مردم مدینه با بهرهگیرى از گروههاى فشار (قبیله بنى اَسْلم)،6 آشوبانگیزى ابوسفیان در برانگیختن بنى عبدمناف در مقابله با کارگزاران بیعت7 و تهدیدات جدّى اهل ردّه و مدعیان پیامبرى از خارج مدینه، معلوم نبود از اسلام و دولت اسلامى چه بر جاى مىماند؛ اما عزم راسخ و فداکارىهاى صحابه در حراست از دولت نوپاى پیامبر صلىاللهعلیهوآله به نخستین خلیفه امکان داد تا بر همهى این آشوبها و تهدیدات پیروز گردد و افزون بر آن، با بهرهگیرى از روح جنگجویى قبایل و جهت دادن بدان، مرزهاى حکومت نوپا را که بر پایههاى آیین راستین اسلام شکل گرفته بود، استوار سازد و زمینهى گسترش آن را در جهان فراهم آورد.
اقدامات مسلمانان براى استقرار و تحکیم حکومت اسلامى، که در دورهى دو سالهى خلافت ابوبکر و به زعامت او تحقق یافت، زیر سه عنوان (اعزام سپاه اسامه، ارتداد قبایل و فتوحات در خارج از جزیرة العرب) به اجمال تبیین شده است.
اعزام سپاه اسامه
نخستین اقدام رسمى و حکومتى ابوبکر پس از ضبط فدک، تجهیز لشکر اسامه بود. خلیفه، به رغم آشفتگى جزیرة العرب (ارتداد برخى از قبایل، ظهور پیامبران دروغین، سرکشىهاى یهود و نصارى و آشوبهاى احتمالى دیگر) و خلاف نظر دو مشاور خود، عمر و ابوعبیده ـ که اعزام لشکر اسامه را در این موقع باریک دور از احتیاط مىدیدند ـ ظاهرا براى اجراى اوامر پیامبر این کار را ضرورى مىدانست و در پاسخ به مخالفان گفت:
به خدایى که جان ابوبکر به فرمان اوست، اگر بیم آن باشد که درندگان مرا بربایند، گروه اسامه را چنان که پیامبر فرموده است، روانه مىکنم....8
از این رو، ابوبکر به تنِ خویش به اردوگاه جُرْف (در سه میلى شمال مدینه) رفت و از آنجا لشکر را روانه ساخت و خود در حالى که پیاده به دنبال سپاه مىرفت و عبدالرحمن بن عوف مرکب او را مىبرد، اسامه را که سوار بر مرکب بود، بدرقه کرد و چون آیین بدرقه به سر آمد، سپاهیان را به رعایت امورى چند سفارش کرد و سپس از اسامه اجازه خواست که عمر براى دستیارى او در مدینه بماند و اسامه پذیرفت.9 کسب اجازهى ابوبکر از اسامهى جوان، از آن رو بود که پیامبر صلىاللهعلیهوآله در آخرین روزهاى زندگانى خود همهى صحابه و از آن میان ابوبکر و عمر را فرمان داده بود که همراه با سپاه اسامه به سوى شام بروند؛ در واقع آنان زیردستان اسامه بودند و خروج از فرمان وى تخلّف از فرمان صریح پیامبر صلىاللهعلیهوآله به شمار مىآمد.
به روایت واقدى، ابوبکر از صدور فرمانى خاص براى اسامه خوددارى کرد و فقط به او گفت:
براى اجراى فرمان پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله حرکت کن، من نه تو را بدان فرمان مىدهم و نه از آن باز مىدارم، من فقط مجرى فرمان رسول خدایم.10
آن گاه اسامه شتابان آهنگ اُبْنى (= خانالزیت امروز) کرد و پس از گذر از سرزمین بنى جُهَیْنه و بنى قُضاعه، که هم چنان مسلمان بودند، غافلگیرانه با شعار «یا منصورُ أمِتْ» بر دشمن تاخت و پس از 35، 40 یا 70 روز، پیروزمندانه به مدینه بازگشت. این لشکرکشى در آن روزهاى پرآشوب بازتاب گستردهاى به سود مسلمانان و حکومت اسلامى در پى داشت.11
ارتداد قبایل
هنوز خبر رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله به سراسر جزیرة العرب نرسیده بود که در بسیارى از نقاط آن، واکنشهایى به شکلهاى مختلف رخ نمود. با آنکه انگیزه و هدف این واکنشها متفاوت بود، غالب منابع اهل سنت همه را «فتنهى ردّه» (شورش مرتدان) خواندهاند،12 اما برخى از همین منابع حکایت از این دارند که بسیارى از کسانى که ابوبکر با نام ارتداد با آنان جنگید، نماز مىخواندند؛ یعنى به توحید و نبوت اعتقاد داشتند. به گفتهى ابن کثیر،13 جز ابن ماجه، همهى اهل حدیث آوردهاند که عمر به ابوبکر اعتراض کرد که چگونه خلاف سنّت پیامبر با مردمى که بر یگانگى خدا و رسالت محمّد صلىاللهعلیهوآله شهادت دادهاند، مىجنگى؟ ابوبکر پاسخ داد:
... به خدا سوگند با کسى که میان نماز و زکات تفاوت نهد، خواهم جنگید.
طبرى نیز آورده است:
گروههایى از اعراب به مدینه مىآمدند که به نماز اقرار داشتند، ولى از دادن زکات خوددارى مىکردند.14
و در میان اینان کسانى بودند که با اعتراض به خلافت ابوبکر، از پرداخت زکات به وى امتناع داشتند.15
برخى دیگر از پژوهشگران اهل سنت نیز انگیزهى این آشوبها و مخالفتها را یکسان ندانسته و میان گروههایى که نسبت به اساس دین اسلام دچار تردید گشته، یا از آن روى برتافته بودند و کسانى که نگران مسألهى جانشینى، سلطهى مستبدانهى قبیلهاى، به بیراهه افتادن اسلام و در نهایت، بیمناک از آیندهى خویش بودهاند، تفاوت نهاده16 و گفتهاند: قبایل عرب که با مشاهدهى رقابت و درگیرى انصار با مهاجران، بنى عبدمناف (بنى هاشم و بنى امیه) با دیگر قبایل قریش (بنى تمیم، بنى عدى، بنى فهر) و اوس با خزرج، از آینده ناامید شده و آرزوهاشان در خلافت یکسره بر باد رفته بود، سر به شورش برداشتند و بسیارى از آنان در برابر سلطهى ابوبکر ایستادند و از پرداخت زکات به وى ـ به این گمان که همان باج است ـ سر باز زدند؛ زیرا برخى از آنان گمان مىبردند که کار قریش پس از درگذشت رهبرشان سامان نمىگیرد و نیز خوش نمىداشتند قریش، به نام دین، آنان را زیر نفوذ خویش درآورد و آزادى را از آنان بگیرد. بدینسان، سرکشى از حکومت قریش در میان قبایل گسترش یافت، تا آنجا که مرکز اسلام آماج نابودى گشت و قلمرو آن به مدینه، مکه، طائف و بنى عبدالقیس محدود شد.17
محققان با امعاننظر در روایات، «اهل ردّه» را بر اساس انگیزهها و اهدافشان به گروههایى چند تقسیم کردهاند:
1. کسانى که رحلت پیامبر براى آنان بسیار غیر مترقبه و شگفتانگیز بود و با رحلت آن حضرت ایمان و اسلام آنان دستخوش تزلزل گشت؛
2. کسانى که گمان مىبردند با شخص پیامبر همپیمان بودهاند و اکنون با رحلت آن حضرت این پیمان به سر آمده است؛
3. کسانى که مىپنداشتند قدرت و شوکت اسلام به پایان آمده و دیگر ضرورتى به ادامهى وابستگى بدان در میان نیست؛
4. کسانى که اطاعت از ابوبکر را بر خود گران مىدیدند و از اینرو، با حفظ ایمان و اسلام خویش و انجام دادن دیگر واجبات دینى، از پرداخت زکات به وى خوددارى مىکردند؛
5. کسانى که بر اثر تعصّبات و وابستگىهاى قبیلهاى و چشمداشتهاى مادى و دنیاوى منقاد قدرت پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله شده بودند و اکنون با سر برداشتن پیامبرانى دروغین از طایفهى خویش یا طوایف همبستهى خود، ترجیح مىدادند به جاى پیروى از پیامبر قرشى به پیامبرى از خویش بپیوندند.18
برخى از صاحبنظران برآناند که در این ایام، مردم جزیرة العرب، جز مسلمانان ثابتقدم، سه گروه بودند:
1. گروهى که به کلى از اسلام برگشته بودند؛
2. گروهى که فقط از دادن زکات امتناع مىکردند، ولى نماز را قبول داشتند؛
3. اکثریت که در انتظار بودند.
راویان تاریخ اسلام گروه اول و دوم را یکسان مرتد خواندهاند.19 کسانى نیز برخى از این جنگها و همچنین کشته شدن مالک بن نویره به دست خالد بن ولید و تأیید ابوبکر از خالد را مغایر با کتاب و سنت و از مطاعن وى شمردهاند.20 نظر برخى از بزرگان صحابه و اهل سنت چون ابو قتاده انصارى، عبداللّه بن عمر و حتى عمر در مورد قتل مالک منطبق با نظر علماى شیعه است.21
به هر حال، اخبار مربوط به آنچه «فتنهى ردّه» نامیدهاند، در نامهاى افراد و مکانها و تاریخها، به ویژه تقدم و تأخر رویدادها بسیار آشفته است و این آشفتگى حکایت از آن دارد که این اخبار در زمانهاى بسیار بعدتر تدوین گشته و احتمالاً در آنها دست برده شده است؛ با این حال، مىتوان خطوط کلى و نتایج آثار این رویدادها را از همین روایات گوناگون به دست آورد.
بنابر برخى از روایات طبرى، جز دو قبیلهى قریش و ثقیف، دیگر قبایل عرب جز اندکى از آنها، از دین بگشتند؛22 اما به نظر مىرسد که دامنهى ارتداد به این وسعت نبوده باشد. از بررسى روایات برمىآید که بیشتر قبایل پیرامون مدینه یا نزدیک بدان، غالب قبایل میان مکه و مدینه و بسیارى از قبایل یمن، نجد، تهامه و نیز بسیارى از فروع قبایلى که در این سه ناحیه مرتد شده بودند، هم چنان مؤمن و وفادار به اسلام باقى مانده بودند. مکه و طائف نیز که در سراشیبى ارتداد افتاده بودند، به همت سران خویش بر اسلام باقى ماندند و حتى والیان مکه و مدینه توانستند برخى از آشوبهاى اعراب مُدلِج، خزاعه، کنانه و ازد را که در این دو ناحیه و ناحیهى ساحلى حجاز در حال شکلگیرى بود، در چند روز فرو نشانند. چنین بود که ابوبکر توانست آتش این آشوبها را خاموش سازد.23
نخستین نبرد با اهل ردّه ـ پس از نبرد با اَسْوَد عَنْسى ـ در جمادى الاول یا جمادى الآخر 11 قمرى در ذوالقصه (یک منزلىِ مدینه) در گرفت. ابوبکر در حالى که منتظر بازگشت لشکر اسامه بود و با ارسال نامه و پیک، عمال حکومت را به ایستادگى و مقاومت در برابر شورشیان تشجیع مىکرد، خبر یافت که خارجة بن حصن فزارى، به یارى بنىغطفان، بر عامل صدقه تاخته و اموال را از او گرفته و به بنى فزاره پس داده است. بیم حملهى غافلگیرانهى دشمنان به مدینه نیز در میان بود؛ زیرا فرستادگان مرتدان که براى گفتوگو با خلیفه به مدینه آمده بودند، خبر ناتوانى مسلمانان را به گوش قبایل خویش رسانده و آنان را به فکر تاخت و تاز به مدینه انداخته بودند؛ از اینرو، ابوبکر فرمان داد تا مسلمانان همه در مسجد حاضر و آماده باشند؛ على علیهالسلام ، زبیر، طلحه و عبداللّه بن مسعود را نیز بر گذرگاههاى مدینه گماشت تا از نفوذ دشمن به مدینه جلوگیرى کنند. هنوز سه روز از بازگشت نمایندگان قبایل از مدینه نگذشته بود که مرتدان شبانه به مدینه تاختند. ابوبکر به نگهبانان گذرگاهها فرمان داد که بر جاى خویش باشند و خود با مقیمان مسجد که همه شترسوار بودند، بر دشمنان تاخت و آنان را تا ذوحُسى دور کرد. هر چند جنگجویانِ مقدمهى لشکر او شکست خوردند، سرانجام مسلمانان دشمن را راندند و بیشتر شتران آنان را گرفتند و آنان را تا ذوالقصه تعقیب کردند. آنگاه خلیفه، پس از گماردن گروهى در آنجا، خود به مدینه بازگشت. این نخستین پیروزى مسلمانان در نبردهاى ردّه بود که قوّت قلب مسلمانان و زبونى مشرکان را در پى داشت.24
پس از بازگشت لشکر اسامه از سفر مؤته و رسیدن پىدرپى سه تن از عاملان صدقه (به ترتیب: صَفْوان، در آغاز شب؛ زبرقان، در نمیهى شب؛ عدى، در آخر شب) خلیفه نبرد با دشمنان و مخالفان را به جدّ دنبال کرد.25 وى اسامه را به جاى خویش بر مدینه گماشت و خود با کسانى که در گذرگاهها نهاده بود، به سوى ذوحسى و ذوالقصه راند و پس از شکست شورشیان ربذه و هزیمت عبس و بنى بکر و بنى ذبیان، پیروز به مدینه بازگشت و سرزمین ابرق را که از آنِ بنى ثعلبه بود و نیز سرزمین ربذه را، نخست چراگاه عمومى و سپس چراگاه چهارپایان متعلق به بیت المال کرد.26
پس از این پیروزىها، خلیفه در ذوالقصه یازده گروه ترتیب داد و یازده درفش به نام یازده فرمانده بست و آنان را بدین شرح گسیل داشت:
1. خالد بن ولید را براى جنگ با طلیحة بن خویلد به نجد و پس از فراغ از آن براى جنگ با مالک بن نویرة به بطاح؛
2. عِکرمة بن ابى جهل را براى جنگ با مُسَیلمة به یمامه؛
3. مهاجر بن ابى امیه را براى جنگ با اسود عنسى به یمن و پس از آن به سوى کنده؛
4. خالد بن سعید بن عاص را به حَمْقَتَیْن از مشارف شام؛
5. عمرو بن عاص را براى جنگ با گروههاى قضاعه، ودیعه و حارث؛
6. حذیفة بن مِحْصَن را به سرزمین دَبا؛
7. عرفجة بن هرثمه را به مَهْره؛
8. شُرَحبیل بن حَسَنه را به دنبال عِکْرمه فرستاد تا پس از فراغ از کار یمامه به کار مرتدان قضاعه بپردازد؛
9. طریفة بن حاجز را به سوى بن سلیم و کسانى از هوازن که با آنان بودند؛
10. سوید بن مُقرّن را به تهامهى یمن؛
11. علاء بن حضرمى را به بحرین.27
از این میان با اعتراض و اصرار عمر، فرماندهى سپاه شام را از خالد بن سعید گرفتند و به یزید بن ابىسفیان دادند؛ زیرا خالد در جریان بیعت به حمایت از على علیهالسلام برخاسته و تا دو یا سه ماه بعد (تا بیعت بنى هاشم) با ابوبکر بیعت نکرده بود.28
ابوبکر به آنان فرمان داد که قبایل مسلمان مسیر خود را تجهیز کنند و با خویش همراه سازند و منشورى نیز خطاب به قبایل و طوایف مرتد عرب نوشت و پیش از رهسپار شدن لشکرها آن نامهها را به سراسر جزیرة العرب فرستاد. در این منشور، پس از بسمله، ذکر نام خویش با عنوان «خلیفة رسول اللّه»، ستایش خدا و ذکر شهادتین، به ستایش اسلام پرداخته و با استشهاد به آیات قرآنى، مسألهى رحلت پیامبر را تبیین کرده و با معرفى فرماندهِ اعزام شده بدان ناحیه، موضوع مأموریت و کیفر مرتدان را بیان کرده و آنان را به توبه، اعلان اسلام به وسیلهى اذان و پرداخت زکات فرمان داده بود.29 افزون بر این منشور، نامههایى نیز به نام هر یک از سران لشکرها نوشت که در آنها فرمانها و سفارشهاى لازم دربارهى چگونگى راندن سپاه و مراعات سنتهاى اسلامى در رفتار با سپاهیان و استوارى در اجراى مأموریت آمده بود.30
ابوبکر، چنان که به سران لشکرها فرمان داده بود، خود نیز ـ به رغم ظاهر نرم و ملایمش ـ در سرکوب سرکشان و کیفر دادن بدانها سخت جدى بود. بنا به روایاتى، برخورد وى با فُجائه سُلَمى (ایاس بن عبد یالیل) روشنگر این سخن است ایاس پیش ابوبکر آمده و از او سلاح و ساز و برگ گرفته بود تا با اهل ردّه بجنگد؛ اما با این ساز و برگ دست به تاراج مسلمانان زد. ابوبکر پس از شکست و دستگیرى وى فرمان داد تا آتشى بزرگ در مصلاى مدینه برافروختند و او را در جامه پیچیده، در آتش انداختند.31
بدین سان، ابوبکر سرکوب مخالفان حکومت و دشمنان اسلام را آغاز کرد و با یارى مسلمانان توانست سرکشىهاى مناطق نزدیکتر را در مدتى بسیار کوتاه، تقریبا در دو ماه و نیم (از جمادى الاول یا جمادى الآخر 11 ق تا اواخر همین سال) و آشوبهاى نواحى دوردست و فتنهى پیامبران دروغین ـ اسود عنسى، طلیحة بن خویلد، سجاح و مسیلمه ـ را نیز تا نیمهى سال بعد فرو نشاند و فقط در مدت یک سال جزیرة العرب را، چون زمان پیامبر، یکسره زیر لواى اسلام درآورد.32
فتوحات در خارج از جزیرة العرب
ابوبکر پس از فرونشاندن آشوبهاى داخلى، آهنگ تصرف عراق و شام کرد. زمینهى فتح این سرزمینها از جهات گوناگون از سالها پیش فراهم شده بود: از یک سوى، پیامبر صلىاللهعلیهوآله در هنگام حفر خندق در پیرامون مدینه (شوال 5 ق / مارس 627م) مژدهى گشوده شدن کاخهاى یمن، شام و ایران را داده بود33 و مسلمانان آشکارا تحققِ بخشى از این وعده (فتح یمن) را تا آن تاریخ به چشم خویش دیده بودند؛ از سوى دیگر، وقعهى ذوقار (جایى در جنوب کوفه، نزدیک فرات) که در آن بنى شیبان از قبیلهى بکر بن وائل (از اعراب ربیعه) یک گروه از سپاهیان منظم خسروپرویز را (مقارن بعثت) شکسته بودند، همچنان بخشى از حماسه و افتخارات اعراب به شمار مىآمد و گفتهاند که پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیز در همان ایام از شنیدن خبر آن پیروزى شادمان شده بود34 و نوشتهاند که این پیروزىِ به ظاهر ناچیز، حس غرور عرب را در برابر ایرانیان چنان بیدار کرد و آنان را چنان برانگیخت که به زودى توانستند از مرزهاى امپراتورى ایران بگذرند و بر سواران زرهپوش ساسانى پیروز شوند.35 همچنین پیشروى مسلمانان به فرماندهى پیامبر صلىاللهعلیهوآله تا تبوک در خاک روم (تابستان 9 ق / 630م) و نفوذ لشکر اسامة بن زید در مرزهاى شام و بازگشت پیروزمندانهى آنان (11 ق / 632م) نبرد با رومیان را در چشم مسلمانان آسان مىنمود و احتمالاً خلیفه و مسلمانان عنایت خاص پیامبر را به لشکرکشى در خاک روم، که در نبرد مؤته و تبوک و به ویژه در علاقه و اصرار آن حضرت به اعزام سپاه اسامه جلوهگر شده بود، دلیلى بر خواست باطنى پیامبر صلىاللهعلیهوآله نسبت به این فتوح مىپنداشتند و تحقّق بخشیدن به این خواست را نوعى فریضه تلقى مىکردند.36
برخى از پژوهشگران، چون فیلیپ حتىّ، در تبیین این فتوحات مىگویند: شروع این جنگها بیشتر بدان جهت بود تا روح جنگجویىِ موجود در میان قبایل عرب ـ که اکنون به سبب مسلمانى از برادرکشى ممنوع بودند ـ منفذى براى بروز بیابد؛ و در بیشتر موارد، هدف از آن دستیابى به غنیمت بود، نه تحصیل پایگاه ثابت37 و مىافزاید: علل و عوامل اقتصادى فتوح که محققانى چون کیتانى38 و بکر39 و جز آنان استنباط کردهاند، براى مورخان قدیمِ عرب کاملاً ناشناخته نبوده است. بلاذرى که از همهى مورّخانى که اخبار فتوح را تدوین کردهاند، زیرکتر است، مىگوید: ابوبکر ضمن فراهم آوردن سپاه براى شام، به مردم مکه و طایف و یمن و همه اعراب نجد و حجاز نامه نوشت و آنان را به جهاد فراخواند و شوق جهاد در راه خدا را همراه با رغبت کسب غنایم از رومیان، در آنان برانگیخت.40 همو مىنویسد:
رستم فرّخزاد، سپهسالار ایران در نبرد قادسیه، به مغیرة بن شعبه (فرستادهى سعد بن وقّاص)، گفته بود: «مىدانم که تنها تنگى معاش و دشوارى رنج، شما را بدین کار برانگیخته است؛ چیزهایى به شما خواهیم داد تا بدان خوب سیر شوید و...»41
فیلیپ حتّى سپس به شعرى از ابوتمّام استشهاد مىکند که گفته است:
از این مهاجرت که کردى تنها بهشت نمىخواستى، بلکه نان و خرما نیز تو را به مهاجرت خواند.42
در این ایام دولت ساسانى بر اثر آشفتگىهاى داخلى و تبدلات پىدرپى شاهان در تیسفون دستخوش ناتوانى گشته و رو به انقراض نهاده بود، دو تن از سران قبایل بکر و شیبان (مثنّى بن حارثه شیبانى و سُوَید بن قطبه عجلى)، که در کنارههاى فرات مسکن داشتند، از هر فرصتى سود مىجستند و گستاختر از سالهاى مقارن واقعهى ذوقار، به آبادىهاى قلمرو ایران مىتاختند و به تاراج مىپرداختند؛ زیرا دولت لخمیان که اینان را از دستبرد به ایران بازمىداشت، سالهاى پیش از میان رفته بود و قبیلهى بنى حنیفه، مدافع و وابستهى ایران، نیز اکنون درگیر نبرد با عکرمة بن ابىجهل، شرحبیل بن حسنه و خالد بن ولید، سرداران ابوبکر در جنگهاى ردّه بود.
مثنى بن حارثه در اواخر نبردهاى ردّه اسلام آورد و به امید اخذ حکم امارت به مدینه آمد و از خلیفه خواست که وى را بر کسانى از بنى شیبان که مسلمان شدهاند، امارت دهد تا به یارى آنان بر ایران بتازد. بنا بر روایتى از بلاذرى، ابوبکر نخست وى را بر این امر گماشت، ولى بعد به خالد بن ولید که از نبرد با مسیلمه در یمامه فارغ گشته بود، فرمان داد که به عراق رود و به مثنى نیز نامه نوشت که به خالد بپیوندد و فرمانبردار او باشد.43 سوید بن قطبه (یا قطبة بن قتاده سدوسى یا ذهلى) هم که آرزوهایى همانند مثنى در سر داشت، سرانجام به خالد پیوست.44
در روایات مربوط به جنگهاى خالد در عراق، خاصه ترتیب و توالى آنها، حتى تاریخ آمدن وى به عراق اختلاف بسیار دیده مىشود.45 نوشتهاند که خالد به یارى مثنى و دیگر سران بکر، عدى بن حاتم از قبیلهى طى و عاصم بن عمرو از بنى تمیم در سه دسته عازم اجراى مأموریت شدند. در این جنگها با پیروزى سریع بر سرداران ساسانى، چون: هرمزد (در نبرد ذات السلاسل)، قباد، قارن، نوشجان یا انوشجان، هزار سوار، بهمن جادویه و جابان، و کشتار و اسارت بسیارى از ایرانیان و اعراب وابسته بدانان، بر نقاطى چون: کاظمه، مذار، ثنّى، ولَجه، اُلَیَّس و اَمِغیشیّا مسلّط گشتند و آن گاه آهنگ حیره کردند. مقاومت آزادبه، مرزبان حیره، وصول به این شهر را مشکل ساخت، ولى خالد با شکستن سپاه و کشتن پسر وى توانست به دروازه نزدیک شود و این شهر را، که سرِ ایستادگى در برابر دشمن داشت، در محاصره آورد. سرانجام این شهر با دادن کشتهى بسیار تسلیم شد و بدینسان در صفر 12 / مه 633 با پیروزى نبردهاى مذار و ولجه و الیّس، ناحیهى حیره به تصرف خالد درآمد و مردم شهر با قبول پرداخت 000/100 (یا بنا بر روایات دیگر 000/80 یا 000/90) درهم در سال با وى پیمان صلح بستند و نیز پذیرفتند که به شرط بر جاى ماندن کنشتها و کاخهایشان، مسلمانان را در جنگ با ایران راهنمایى و در بین ایرانیان جاسوسى کنند. بدینسان مسلمانان با عقد نخستین پیمان صلح در سرزمینى بیرون از مرزهاى جزیرة العرب، نخستین جزیه را از عراق به مدینه فرستادند.46
به روایت ابن اسحاق، ابوبکر پس از بازگشت از حج سال 12 قمرى،47 تجهیز نیرو براى گسیل داشتن به شام را آغاز کرد. به روایت یعقوبى، ابوبکر براى حمله به سرزمین شام، با على علیهالسلام مشورت کرد و آن حضرت این اقدام را به بیانِ «فعلت ظفرت» تأیید کرد.48 به گفتهى بلاذرى، ابوبکر به مردم مکه، طائف، یمن و همهى اعراب نجد و حجاز نامه نوشت و آنان را به جهاد و کسب غنایم در سرزمین روم ترغیب کرد. در پى اعلام جهاد، داوطلبان به نیت جهاد در راه خدا، یا به طمع کسب غنیمت، از هر سو روى به مدینه نهادند و در طول ماه محرم 13 / مارس 634 سپاهیان در دو اردوگاه، در جرف اقامت گزیدند. در این مدت ابوعبیده جرّاح با آنان نماز مىگزارد.49
در باب فرماندهان سپاهیان شام اختلاف است. بنا بر روایت بلاذرى، در اول صفر 13 قمرى / 6 آوریل 634 میلادى ابوبکر سه درفش به ترتیب براى خالد بن سعد بن عاص، شرحبیل به حسنه و عمرو بن عاص بست، گفته شده که ابوبکر بر آن بود که ابوعبیده را به امارت بگمارد، ولى وى پوزش خواست و نپذیرفت؛ نیز گفتهاند او به امارت سپاه گماشته شد، اما بلاذرى این روایت را استوار ندانسته و نوشته است که امارت ابوعبیده بر سراسر شام مربوط به دورهى خلافت عمر است.50 در برابر این روایت، روایات دیگرى ذکر شده که ابوبکر، عمرو بن عاص را از طریق ایله به سوى فلسطین و یزید بن ابىسفیان، ابوعبیده جرّاح و شرحبیل بن حسنه را از طریق تبوک به شام گسیل کرد. هم در این روایت آمده است که نخستین درفشى که ابوبکر به قصد شام بست، درفش خالد بن سعید بن عاص بود، ولى به تحریک عمر، او را پیش از حرکت از فرماندهى برکنار کرد و یزید بن ابىسفیان را بر جاى وى گماشت. بدین سان، یزید نخستین امیرى بود که آهنگ شام کرد.51 بنا بر روایتى از ابو مخنف، ابوبکر به فرماندهان گفت: هرگاه براى نبرد گرد آمدید، فرمانده شما ابوعبیده وگرنه یزید بن ابى سفیان است. عمرو بن عاص نیز فقط براى یارى سپاهیان گسیل شده بود و تنها بر نیروهاى زیر فرمان خود امارت داشت.52 روایات دیگرى نیز در این باب در دست است.53
در باب نخستین نبرد مسلمانان و رومیان نیز روایات مختلفاند: برخى عَرَبه یا عَرْبه (جایى در فلسطین) و برخى دیگر دائن یا دائنه (یکى از قراى غزه) را نخستین دانستهاند؛ اما سومین پیروزى را در دابیه نوشتهاند.54 در پى این پیروزىها، هرقل، امپراتور بیزانس، خود را به حمص رساند و بىدرنگ لشکرى گران (نزدیک به 000/200 تن) از رومیان، مردم شام، الجزیره و ارمینیه فراهم آورد و به مقابلهى مسلمانان گسیل کرد. دو لشکر در یرموک با هم روبهرو شدند. مسلمانان پس از 3 ماه (صفر و دو ربیع 13 / آوریل ـ ژوئن 334) رویارویى و برخى تاختوتازهاى کم اهمیت، از ابوبکر یارى جستند و خلیفه به خالد بن ولید فرمان داد که از عراق رهسپار شام شود.55 خالد نیز مثنى بن حارثه را در حیره به جاى خویش نهاد و در ربیع الآخر سال 13 قمرى روانه شد و پس از گشودن عین التمر و صَنْدوداء و سرکوب طوایف مرتد مُصیّخ و حُصَید و دست یافتن بر قُراقِر، سُوى (از منابع آبى بنى کلب)، کواثل، قرقیسا و فتح صلحآمیز ارکه به دومة الجندل رسید. وى براى کوتاه کردن راه، مسیرى بسیار دشوار و پربیم و خطر را پیمود و پس از پیروزى بر گروهى از سپاهیان روم در بُصرى (از ایالت حوران) و اجنادین، سرانجام در جمادى الاول به یرموک رسید. در گیرودار جنگ، پیکى از مدینه با نامهاى از عمر حاکى از مرگ ابوبکر، خلافت یافتن عمر، عزل خالد از فرماندهىِ سپاه و امارت یافتن ابوعبیده برنبردهاى شام، به یرموک رسید، ولى تا پیروزى مسلمانان خبر را مکتوم داشتند.56
پىنوشتها:
1. محمد حمیداللّه، نخستین قانون اساسى در اسلام.
2. ابن هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص 143ـ144.
3. فیاض، تاریخ اسلام، ص 84.
4. همان، ص 122.
5. عالمزاده، «آبل الزَّیت»، دایرة المعارف بزرگ اسلامى.
6. طبرى، تاریخ، ج 3، ص 205، 222 و مفید، الجمل، ص 59.
7. بلاذرى، انساب الاشراف، ج 1، ص 588 و 589.
8. واقدى، المغازى، ج 2، ص 1121؛ طبرى، همان، ج 3، ص 225ـ226؛ ابن حبّان، الثقات، ج 2، ص 161؛ عظم، اشهر مشاهیر الاسلام، ص 24ـ25.
9. واقدى، همان، ج 2، ص 1121ـ1122؛ طبرى، همان، ج 3، ص 226ـ227؛ ابن حبان، همان.
10. واقدى، همان، ج 2، ص 1122.
11. همان، ج 3، ص 1122ـ1125؛ طبرى، همان، ج 3، ص 226ـ227؛ ابن اثیر، الکامل، ج 2، ص 335ـ336 و EI1، ذیل اسامه.
12. طبرى، همان، ج 3، ص 241؛ ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 342ـ343؛ دروزه، تاریخ العرب فى الاسلام، ص 38؛ حسین، آئینه اسلام، ص 111ـ113 و 196.
13. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 6، ص 311.
14. طبرى، همانجا.
15. همان، ج 3، ص 246؛ ابن کثیر، همانجا.
16. حسن، تاریخ الاسلام، ج 1، ص 344ـ345؛ دروزه، همان، ص 39؛ اوچ اوک، تاریخ پیامبران دروغین، ص 36 ـ 38.
17. حسن، همانجا؛ قس: اوچ اوک، ص 38ـ39.
18. دروزه، همان.
19. طبرى، همان، ج 3، ص 241؛ براى اطلاع از تفصیل رویدادها و مسائل مربوط به اهل ردّه، ر.ک: همین منبع.
20. سید مرتضى، الشافى فى الامامة، ج 4، ص 161ـ167؛ طباطبائى، شیعه، ص 11.
21. یعقوبى، تاریخ، ج 2، ص 131ـ132؛ طبرى، همان، ج 3، ص 278ـ280؛ ابن اثیر، اسدالغابة، ج 4، ص 295ـ296؛ ابوالفداء، المختصر فى اخبار البشر، ج 2، ص 65.
22. همان، ج 3، ص 242.
23. ابن هشام، السیرة النبویة، ج 4، ص 317؛ دروزه، همان، ص 41ـ42؛ براى اطلاع از جزئیات، ر.ک: طبرى، همان، ج 3، ص 241ـ242.
24. طبرى، همان، ج 3، ص 241ـ246؛ ابوعلى مسکویه، تجارب الامم، ج 1، ص 163ـ164؛ ابن اثیر، الکامل، ج 2، ص 344ـ345.
25. طبرى، همان، ج 3، ص 247.
26. همان، ج 3، ص 247ـ248؛ ابوعلى مسکویه، تجارب الامم، ج 1، ص 165.
27. طبرى، همان، ج 3، ص 249؛ ابوعلى مسکویه، همان.
28. ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 4، ص 97؛ بلاذرى، انساب، ج 1، ص 588؛ قس: ابن اثیر، اسدالغابة، ج 2، ص 84 .
29. طبرى، همان، ج 3، ص 250ـ251.
30. همان، ج 3، ص 251ـ252.
31. همان، ص 264؛ ابوعلى مسکویه، همان، ج 1، ص 168؛ ابن اثیر، الکامل، ج 2، ص 350ـ351.
32. براى اطلاع از جزئیات این پیروزىها، ر.ک: بلاذرى، فتوح البلدان، ص 89 ـ 115؛ طبرى، همان، ج 3، ص 277ـ342؛ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 366ـ383؛ اوچ اوک، جاهاى متعدد؛ دروزه، همان، ص 38ـ65.
33. واقدى، المغازى، ج 1، ص 450.
34. طبرى، همان، ج 2، ص 193ـ212؛ ابوعلى مسکویه، ج 1، ص 135؛ ابن اثیر، همان، ج 1، ص 482ـ483 و 489ـ490.
35. نولدکه، تاریخ ایرانیان و عربها، ص 450 و 491ـ492؛ تقىزاده، از پرویز تا چنگیز، ص 130ـ132.
36. نک: EI1، ذیل ابوبکر.
37. حتّى، تاریخ عرب، ص 186.
38. Ceatani.
39. Becker.
40. بلاذرى، فتوح البلدان، ص 115.
41. همان، ص 257.
42. حتّى، همان، ص 185.
43. بلاذرى، همان، ص 242؛ طبرى، همان، ج 3، ص 343، 344 و 346.
44. بلاذرى، همان، ص 243؛ طبرى، همان، ج 3، ص 343.
45. ر.ک: بلاذرى، همان، ص 242ـ251؛ طبرى، همان، ج 3، ص 343، 344 و 346.
46. ر.ک: بلاذرى، همان، ص 143ـ144؛ طبرى، همان، ج 3، ص 344، 345، 348، 351، 353، 355 و 358؛ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 384ـ389؛ زرین کوب، کارنامهى اسلام، ص 346ـ350.
47. طبرى، همان، ج 3، ص 387؛ قس: همان، ج 3، ص 386، روایتى دیگر که منکر حج ابوبکر در دورهى خلافت وى است.
48. یعقوبى، تاریخ، ج 2، ص 133.
49. بلاذرى، همان، ص 115ـ116؛ قس: طبرى، همان، ج 3، ص 406.
50. بلاذرى، همان.
51. طبرى، همان، ج 3، ص 387ـ388؛ قس: بلاذرى، همان، ص 116.
52. بلاذرى، همان.
53. ر.ک: طبرى، همان، ج 3، ص 394، 406؛ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 402ـ407.
54. بلاذرى، همان، ص 117؛ طبرى، همان، ج 3، ص 406.
55. بلاذرى، همان، ص 140ـ141؛ طبرى، همان، ج 3، ص 314ـ392.
56. بلاذرى، همان، ص 118ـ122؛ طبرى، همان، ج 3، ص 395، 406ـ407 و 434؛ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 407 ـ 418.
منابع:
ـ ابن اثیر، على بن محمد، الکامل فى التاریخ (بیروت، 1399ق/ 1979م).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــ، اسد الغابة (قاهره، 1286ق).
ـ ابن حِبّان، محمّد، الثقات (حیدرآباد دکن، 1393ق/ 1973م).
ـ ابن سعد، الطبقات الکبرى (بیروت، دارصادر).
ـ ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة (بیروت، 1405ق / 1985م).
ـ ابن هشام، السیرة النبویة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم (قاهره، 1355ق / 1936م) و به کوشش عمر عبدالسلام تدمرى (بیروت، دارالکتاب العربى، 1409ق / 1989م).
ـ ابوعلى مسکویه، احمد بن محمد؛ تجارب الامم، به کوشش ابوالقاسم امامى (تهران، 1366ش).
ـ ابوالفداء، المختصر فى اخبار البشر (بیروت، 1375ق / 1956م).
ـ اوچ اوک، بحریه، تاریخ پیامبران دروغین در صدر اسلام، ترجمهى وهاب ولى (تهران، 1364ش).
ـ بلاذرى، احمد بن یحیى، انساب الاشراف، ج 1، به کوشش محمد حمیداللّه (قاهره، 1959م) و ج 2، به کوشش محمد باقر محمودى (بیروت، 1394ق / 1974م).
ـ ــــــــــــــــــــــــــ، فتوح البلدان، به کوشش رضوان محمد رضوان (بیروت، 1398ق / 1978م).
ـ حتّى، فیلیپ خلیل، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، انتشارات آگاه، 1366).
ـ حسن، ابراهیم حسن، تاریخ الاسلام (قاهره، 1964م).
ـ حسین، طه، آئینه اسلام، ترجمهى محمد ابراهیم آیتى بیرجندى (تهران، 1352ش).
ـ ــــــــــــــــــــــــــــــ، على و فرزندانش، ترجمهى محمد على خلیلى (تهران، 1335ش).
ـ حمیداللّه، محمّد، نخستین قانون اساسى در اسلام، ترجمهى غلامرضا سعیدى (تهران، انتشارات بعثت).
ـ دروزه، محمد عزة، تاریخ العرب فى الاسلام (بیروت، المکتبة المصریة).
ـ سید مرتضى، على بن حسین، الشافى فى الامامة، به کوشش عبدالزهرا حسینى (تهران، 1410ق).
ـ طباطبائى، محمد حسین، شیعه در اسلام (قم، 1348ش).
ـ ـــــــــــــــــــــــ، المیزان (بیروت، 1391ق / 1971م).
ـ طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، به کوشش دخویه (لیدن، 1879ـ1881م).
ـ ــــــــــــــــــــــــــــ، جامع البیان فى تفسیر القرآن (بولاق، 1323ق).
ـ عالمزاده، هادى، «آبِل الزَّیت»، دایرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 5 (تهران، 1372ش).
ـ عظم، رفیق بن محمود، اشهر مشاهیر الاسلام (بیروت، 1403ق / 1983م).
ـ فیاض، على اکبر، تاریخ اسلام (تهران، دانشگاه تهران، 1335ش).
ـ مفید، محمد بن محمد، الجمل (قم، مکتبة الداورى).
ـ نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها، ترجمهى عباس زریاب (تهران، 1358ش).
ـ واقدى، محمد بن عمر، المغازى، به کوشش مارسدن جونز (لندن، 1966م).
ـ یعقوبى، احمد بن اسحاق، تاریخ (بیروت، 1379ق / 1960م).
- EI1 = First Encyclopaedia of Islam, V.I, Leiden 1987, see: AbúBekr.
- Jafri, S.H. Origins and Early Development of shi، a Islam (Beirut, 1976).