اندیشههاى کلامى شیعهى امامى در دورهى نخست عباسى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مهمترین رویداد تاریخى عصر اول عباسى کاربرد نیروى «استدلال» از سوى مسلمین است که نهضت ترجمه بدان شدت بخشید. شیعهى امامى در این دوره اقلیتى بود که با تجهیز فِرق مختلف به نیروى استدلال، در وضعیت نوینى قرار گرفت. اگر چه در این دوره، امامان شیعى شبهات فقهى، کلامى و دینى را پاسخگو بودند، به نظر مىرسد بدون توجه علماى شیعه به مسئلهى مهم نهضت ترجمه، حفظ موجودیت شیعهى امامى چندان آسان به نظر نمىرسید؛ بنابراین متکلمین شیعهى امامى نیز همگام با فِرق دیگر (مانند معتزله) خود را به نیروى عقل و استدلال در مباحثات کلامى تجهیز کردند. در این مقاله به متکلمین اولیهى شیعهى امامى پرداخته شده است که با مناظرات و تألیفات خویش سهم بزرگى در حفظ تشیع امامى ایفا کردند.
آغاز مباحث کلامى میان مسلمین
اولین اختلاف میان مسلمانان پس از رحلت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم در ماجراى سقیفهى بنى ساعده روى داد؛ البته روشن است که اصل تشکیل سقیفهى بنى ساعده یک امر سیاسى بود؛ اما این اختلاف سیاسى موجب مطرح شدن برخى مباحث کلامى شد. اختلاف بر سر مسئلهى جانشینى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم منجر به بروز عقاید متفاوتى در باب امامت و خلافت گردید. اولین مسئلهى مورد بحث در این رابطه میان مسلمین، موضوع«اصل و نسب» بود. از همان آغاز، ابوبکر به استناد حدیث «الائمة من قریش» به خلافت رسید.1 در دورهى خلافت ابوبکر، با مرتد شدن عدهى زیادى از مردم شبه جزیره و ظهور مدعیان پیامبرى،2 براى اولین بار ضرورت تعریف کامل ایمان احساس شد تا روشن گردد یک فرد با رعایت چه اصولى مؤمن و مسلمان واقعى است و با ارتکاب چه گناهانى در زمرهى مرتدین و کفّار خواهد بود.
این مسئله پس از کشته شدن عثمان و بعد از ماجراى حکمیت در جنگ صفّین اهمیت فوق العادهاى یافت و پس از آن، بحث «مرتکب گناه کبیره» مطرح شد.3
طرح این مسئله از سوى خوارج، که آیا مرتکب گناه کبیره مؤمن است یا کافر، باعث تحولات عمدهاى در زمینهى مباحث کلامى شد؛ زیرا بعدها هر یک از فرق اسلام دربارهى این موضوع به بحث پرداخته، نظرات مختلفى را ارائه دادند. با مطرح شدن این مسئله و شهادت حضرت على علیهالسلام ، این اعتقاد رواج یافت که جمیع اهل قبله با اقرار به ایمان، مؤمن هستند و ارتکاب گناه لطمهاى به ایمان آنها وارد نمىکند.4 افرادى که اعتقاد داشتند اقرار به زبان نشانهى ایمان است و دربارهى اعمال افراد نمىتوان حکم کرد، مرجئهى مجبره بودند.5 این عقیده و رواج آن کاملاً به نفع خلفاى بنىامیه بود؛ زیرا آنان با رواج این عقیده، بهراحتى مىتوانستند از بروز اعتراضات و نارضایتىهاى مردم جلوگیرى کنند. طبق این عقیده و اندیشه، خلفاى بنى امیه در انجام هر عملى آزاد و علىرغم انجام اعمال خلاف اسلام، همچنان مؤمن تلقى مىشدند. در واقع مرجئه واکنشى در برابر حملات شیعیان و خوارج علیه حکومت بنى امیه محسوب مىشد. مرجئه عقیده داشتند باید از خلفاى بنى امیه اطاعت نمود و حکم دربارهى آنها را به روز قیامت موکول کرد.6
در مقابلِ مرجئهى مجبره، کسانى بودند که عقیده داشتند انسان قبل از انجام عمل کاملاً مختار است و خداوند افعال و اعمال بندگان را به خود آنها واگذاشته است. مَعْبدبن عبداللّه جُهَنى، غَیلان دِمَشقى، جَعْدبن دِرهَم و یُونس اَسْوارى از جمله کسانى بودند که پیش از دیگران این عقیده را مطرح کردند؛7 اما بلافاصله اصحاب حدیث و سنت و عدهاى از صحابه که در قید حیات بودند، با عقیدهى آنان دربارهى اختیار و ارادهى انسان مخالفت نمودند.8 طرح مسئلهى اختیار و ارادهى انسان، به سود حکومت بنى امیه نبود؛ زیرا مردم را نسبت به اعمال بنى امیه در امور سیاسى و اجتماعى جامعه حسّاس مىکرد. بهتدریج طرفداران نظریهى اختیار گسترش یافتند. از میان این افراد، واصلبن عطا، از شاگردان حسن بصرى، با طرح نظریهى «منزلة بین المنزلتین» در مورد مرتکب گناه کبیره، بانى فرقهاى بهنام معتزله شد.9
بنابراین، با شکلگیرى فرق مختلف، به ویژه ظهور فرقهى معتزله، که به استدلال و ادلهى عقلى اتکا داشتند و با طرز استدلالى مجادله مىکردند، شیعه در شرایط نوینى قرار گرفت. شیعه در آن زمان در اصول و فروع به قرآن و سنّت نبوى استناد مىکردند.10 این دوره که دورهى اوجگیرى احتجاجات و مناظرات مذهبى بود، با امامت امام باقرو امام جعفر صادق علیهماالسلام همزمان گردید. شیعه در این دوره ناچار بود با فرق مختلف، از جمله اصحاب حدیث و سنت و همچنین معتزله، مناظره کند و دعاوى آنها را پاسخ دهد؛ اما این کار به علت مدوّن نبودن حدیث مذهب شیعه و کم بودن تعداد علماى این مذهب چندان آسان بهنظر نمىرسید.11 در چنین وضعیتى، علماى شیعه ناگزیر دیدند که به اصطلاحات و طرز استدلال متکلمین روى آورند. این مسائل از یک سو و ترجمهى کتب بیگانه از سوى دیگر، نیاز به مناظرهى متکى بر استدلال را براى شیعیان مضاعف کرد.
در همین زمان که تنشهاى فکرى و عقیدتى شدت بیشترى یافته بود، امام باقر علیهالسلام با تشکیل حوزهى درسى به تصحیح اندیشهها پرداخت. آن حضرت مردم را به تعقل فرا مىخواند و ارزشهاى والاى عقل، و ایمانِ متکى بر تعقل را مطرح مىکرد.12 امام باقر علیهالسلام در بیان صفات خداوند سخنان استدلالى فراوانى داشت؛ اما اهل ایمان را از تفکر و مناظره در ذات خداوند و مباحثههاى بىحاصل نهى مىکرد.13
موقعیت علمى امام باقر علیهالسلام ، بهویژه به عنوان نمایندهى علوم اهل بیت علیهمالسلام ، بسیارى را به محضر درس آن حضرت مىکشانید تا حل اشکالات علمى و فقهى خود را از ایشان بطلبند. در این میان اهل عراق، که شیعیان بسیارى میان آنها وجود داشت، شیفتهى شخصیت وى شده بودند.14 شهرت علمى امام باقر علیهالسلام آنچنان بود که به «واسع العلم» و «وافر الحلم» مشهور بود.15 این شهرت در زمان خود ایشان، نه تنها در حجاز،16 بلکه حتى در عراق و خراسان نیز فراگیر شده بود.17
اندیشههاى کلامى متکلمین اولیهى شیعه
تکیهى اصلى شیعه از نظر فکرى و عقیدتى بر امام صادق علیهالسلام بود. آن حضرت نیز همانند امام باقر علیهالسلام توجه شیعیان را به اهل بیت علیهمالسلام جلب مىکرد و آنان را از تمسک به احادیث دیگران باز مىداشت. مهمترین علت شکلگیرى فقه شیعه به شکلى مستقل این بود که خود امام صادق علیهالسلام نیز به این امر اشاره کرده و به شیعیان توصیه فرمود که آثار رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم و سنّت او و آثار اهل بیت پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم را مدّ نظر داشته باشند.18
از جمله مسائلى که امام صادق علیهالسلام به مبارزه با آن پرداخت، تمسک به قیاس و رأى بود. امام علیهالسلام اصحاب خود را از مجالست با اهل رأى در صورتى که تحت تأثیر آنان قرار گیرند، باز مىداشت؛19 چنانکه در زمینهى محکوم کردنِ عمل به قیاس، روایات زیادى از امام صادق علیهالسلام نقل شده است.20 به نظر مىرسد اگر امام صادق علیهالسلام با این قاطعیت در برابر قیاس و طرفداران آن نمىایستاد، فقه شیعه از اصحاب رأى متأثر مىشد و اصالت خود را از دست مىداد. آن حضرت قرآن را اصل و حدیث را فرع معرفى کرده، ملاک درستى و نادرستى حدیث را مطابقت آن با قرآن مىدانست؛21 افزون بر آن، امام صادق علیهالسلام با طرح روایاتى در زمینهى فضایل خواندن سورههاى قرآن، کوشید تا قرآن را در جامعهى اسلامى احیا کند.22
باید به خاطر داشت که مخاطب اصلى امام صادق علیهالسلام دربارهى کفر و غلات و پرهیز دادن از همنشینى با آنان23، کسانى بودند که از استوارى و استحکام فکرى برخوردار نبودند. در مکتب علمى امام صادق علیهالسلام عدهاى پرورش یافتند که در بررسى مسائل فکرى آن زمان، از اهمیت برجستهاى برخوردار بودند. این افراد از علماى شیعهى امامیه بودند که در زمان خود نیز از متفکرین و محدثین جامعهى شیعه محسوب مىشدند. یکى از این علماى برجستهى شیعه، محمدبن نعمان است. ابوجعفر احول، محمدبن نعمان، ملقب به مؤمن الطاق، شخصیت برجستهاى میان متکلمین کوفه بود که مخالفان، از سر عناد، وى را شیطان الطاق لقب داده بودند.24 وى برجستهترین صحابهى امام صادق علیهالسلام بود که پس از آن حضرت امامت امام موسى کاظم علیهالسلام را بدون تردید پذیرفت.25 محمدبن نعمان به دلیل برترى و فضیلتى که در مسائل کلامى و فن مناظره داشت در میان پیروان امام صادق علیهالسلام ممتاز گردید؛ به طورى که امام صادق علیهالسلام او را عزیزترین فرد در نزد خویش به شمار آورده است.26
آثار مؤمن الطاق شامل کتاب الامامة، کتاب الرد على المعتزله فى امامة المفضول و چند رسالهى دیگر است.27 با توجه به خصوصیات وى در مناظرهها، احتمالاً آثار وى نیز داراى ماهیتى جدلى و بحثانگیز است. وى همچنین مناظرات بحثانگیزى به طرفدارى از حقانیت امامت امام صادق علیهالسلام داشته است.28 از دیگر متکلمین شیعهى امامى که از صحابهى برجستهى امام صادق علیهالسلام نیز بود، مىتوان هشامبن حکم را نام برد.29 وى ابتدا مرید جهمبن صفوان جبرى بود،30 ولى به آئین تشیع گرایید31 و از فداکارترین پیروان امام صادق علیهالسلام شد که تا زمان امامت حضرت رضا علیهالسلام زنده بود.32
هشام در حاضرجوابى بسیار مهارت داشت و ادارهى مجالس بحث یحیىبن خالد برمکى را در زمینهى کلام و نظر بر عهده داشت.33 وى کتاب الفاظ را که از مهمترین مباحث علم اصول است، تألیف کرد.34 برخى از تعلیمات و تألیفات وى دربارهى امامت است که با ادلهى عقلى، عقاید خود را تشریح کرده است.35
هشامبن حکم از روى دلیل و برهان به امامت قائل گردید. او پیوسته داستان ابلاغ سورهى برائت و رد کردن ابوبکر و مأمور کردن على علیهالسلام به این کار را بیان مىکرد.36 چنانکه از اسامى کتب هشام برمىآید، او قائل به امامت مفضول نبوده و آن را رد کرده است.37
امام صادق علیهالسلام هشام را به دلیل احتجاج و استدلال، ستوده و بر وى درود فرستاده است.38 شخصیت هشامبن حکم از آن جهت برجسته است که در دفاع از اسلام و دفع شبهات مخالفین بسیار کوشیده است. وى حتى با بزرگان معتزله، از جمله عمروبن عبید، مناظره و مباحثه داشته و با استفاده از روش استدلال سربلند بیرون آمده است.39
از دورهى امام صادق علیهالسلام به بعد ترجمهى کتب بیگانه مورد توجه مسلمین قرار گرفت. از مطالعهى آرا و نظریات کلامى فلاسفهى یونانى و متکلمین اولیهى شیعه، و مقایسهى آنها چنین برمىآید که آنها نظرات مشابهى نیز داشتند؛ از جملهى این نظریات و مباحث، انکار علم قبلى خداوند دربارهى افعال آیندهى بشر بود که مورد قبول گروهى از شیعیان، از جمله هشامبن حکم و محمدبن نعمان قرار گرفت. آنها بر این عقیده بودند که خداوند پیش از وقوع اشیا، دانا به اشیا نیست و تنها در زمان وقوع از آنها با خبر مىشود.40 هشامبن حکم بر این مقوله افزود که اگر خدا به آنچه بندگانش خواهند کرد علم قبلى داشته باشد، دیگر آزمایش و امتحان معنایى نخواهد داشت و مکلف بودن انسان بى معنا خواهد بود.41
آیا هشامبن حکم و محمدبن نعمان، دربارهى نظریهى علم قبلى خداوند از آثار فیلسوفان قدیم یونانى تأثیر پذیرفته بودند، یا منبع اصلى آنها قرآن بوده است؟ در قرآن مجید، علم خداوند به هر چیزى، بهصورت صریح، در آیاتى همچون «و او به همه چیز داناست.»42 و «خدا از آنچه مىکنید آگاه است.»43، آمده است؛ همچنین از علم قبلى خداوند نسبت به پنج مورد در سورهى لقمان سخن بهمیان آمده است.44 این پنج مورد از اسرار الهى است و تنها خداوند به آنها آگاه است. گر چه بهظاهر در بین این پنج مورد، از علم خداوند نسبت به افعال انسان سخن گفته نشده است، اما همین مورد که خداوند مىفرماید:
«او آنچه از نر و ماده و زشت و زیبا که در رحمهاى آبستن است مىداند».45
نشاندهندهى علم قبلى خداوند نسبت به افعال انسانهاست. و این آیه نه تنها شامل انسان، بلکه شامل هر موجود زندهاى است.
عقیدهى هشام و محمدبن نعمان دربارهى علم خداوند با عقیدهى ارسطو همساز است؛ زیرا ارسطو نیز معتقد بود خداوند - بارى تعالى - به اجناس و انواع (کلیهى اشیا) علم دارد اما علم قبلى خداوند دربارهى افعال آدمى را رد کرده و معتقد بود که بارى تعالى نمىتواند به اشخاص و کاینهى فاسده، عالِم باشد.46
در مورد آزادى اراده و استطاعت و توانایى انسان بر انجام کارى، گروهى معتقد بودند که انسان اصلاً داراى قدرتى نیست؛ این عقیدهى جهمبن صفوان و گروهى از ازارقه بود.47 گروهى نیز معتقد بودند انسان مجبور نیست و داراى قدرت و توانایى است. این گروه خود به دو دسته تقسیم شدند: دستهاى معتقد بودند استطاعت و توانایى براى انجام کارى، تنها همراه با فعل و مقارن با آن است و بر آن تقدم ندارد. این عقیدهى گروهى از اهل کلام از جمله هشامبن حکم بود.48 هشامبن سالم، محمدبن نعمان و زرارةبن اعین نیز استطاعت و توانایى بر انجام کارى را منحصراً وابسته به سلامتى دانسته و هرگونه توانایى را وابسته به آن مىپنداشتند.49
این نظریه شبیه به نظریهى ارسطو است. ارسطو دربارهى طبیعت انسان معتقد بود طبع انسان هرگاه سلیم باشد صلاحیت همهى توانایىها را دارد.50 هشامبن حکم نیز متقابلاً اعتقاد داشت نفوس انسانى هرگاه براى صنفى مهیا و آماده گردد همهى اصناف این نوع، آمادهى آن خواهند بود.51
هشامبن حکم همچنین معتقد بود که افعال انسان بدون آلات، جوارح، وقت، مکان و... نمىتواند صورت بگیرد.52 به نظر مىرسد اینکه هشامبن سالم جوالیقى و محمدبن نعمان اعتقاد داشتند که افعال بندگان، اجسام هستند53 در تأیید این مطلب باشد.
از دیگر مباحثى که در دورهى نهضت ترجمه و نقل علوم بیگانه به زبان عربى، میان مسلمین مورد بحث و گفتوگو قرار گرفت، بحث «جزء لایتجزى» بود. دموکریتوس و لوکیپوس (از فلاسفهى قدیم) معتقد بودند همهى چیزها از اجسامى تقسیمناپذیر ترکیب مىشوند و اتمها در شماره و شکل نامحدودند.54
آنها اعتقاد داشتند اتمها ظاهراً داراى هیچگونه کیفیت ذاتى نیستند و این کیفیات در اثر تجمع گوناگون آنها پدید مىآید.55 این مسئله بحثهاى زیادى میان مسلمانان به وجود آورد. از جمله کسانى که در این مورد اظهار عقیده کرد، متکلم معروف شیعه، هشامبن حکم بود. هشام معتقد بود که اجزاى جسم در تقسیم به جزءهاى کوچکتر نهایتى دارد و داراى حدى است؛ زیرا جسم داراى اجزاى معینى است که از اجتماع آنها درست شده و هرگاه مشیت الهى این اجتماع اجزا را از یک جسم سلب کند، اجزاى معدود آن جدا از یکدیگر مىمانند و هیچیک از آنها قابل تقسیم و تجزیه نخواهد بود.56 این عقیده را نظام معتزلى نیز پذیرفت و در این مورد تابع هشامبن حکم شد.57
عقل، یکى از مواردى بود که فلاسفهى قدیم یونانى به آن توجه داشتند. آنها عقل را یکى از مهمترین اصول در انسان محسوب مىکردند.فیلولائوس، یکى از فیلسوفان یونانى، عقل را نشانهى اصل انسان مىدانست.58 سقراط، فیلسوف دیگر یونانى، عقل را کنیز مبدع اول مىدانست و معتقد بود اولچیزى که مبدع اول آفرید، صورت عقل بود.59 نظریهى افلاطون نیز با نظریهى سقراط هماهنگ است. وى نیز عقیده داشت مبدع اول ابتدا عقل را پدید آورد و سپس بهتوسط عقل نفس کلى را آفرید.60 هراکلیتوس نیز معتقد بود عقل بر همه چیز حکمروایى دارد.61
مسلم است که با شروع ترجمهى کتب بیگانه، مسلمانان با این گونه افکار و اعتقادات آشنا مىشدند. در میان متکلمین شیعه نیز کسانى مانند محمدبن نعمان و هشامبن حکم در مباحثات کلامىِ خود عقل و استدلال را بهکار مىبردند. هشامبن حکم از جمله کسانى است که در مناظرات استدلالى خود، جایگاه عقل و اهمیت آن را کاملاً روشن کرده است. این امر در مناظرهاى که وى با عمروبن عبید داشت، کاملاً آشکار است. وى در جواب عمرو که معتقد بود امامت در همهى دوران به اختیار امت است اظهار کرد: چرا خداوند براى انسان دو چشم، دو گوش و زبان آفریده است؟ سپس از عمرو سؤال کرد: چرا خداوند برایش قلب آفریده است؟ هشام خود در پاسخ این سئوالها اظهار کرد قلب مرجع و محرک اعمال حواس است و حواس نفع و ضررها را با آن تشخیص مىدهند؛ لذا نسبت امام به مردم، مانند نسبت قلب به حواس دیگر است و همچنانکه حواس مرجعى جز قلب ندارند مردم نیز مرجعى جز امام ندارند.62
ابوجعفر محمدبن خلیل، مشهور به سکاک، از جمله متکلمین شیعهى امامى است که با بزرگان معتزله، از جمله ابوجعفر محمدبن عبداللّه اسکافى63 و ابوالفضل جعفربن حرب64 مناظراتى داشته است. ابوعیسى محمدبن هارون نیز از متکلمین شیعهى امامى بود که کتاب معروفى بهنام المقالات فى الامامة تألیف کرد.65 وى در این کتاب به تاریخ ملل و نحل و شرح آرا و عقاید فرق مختلف پرداخته بود.66 ابوعیسى در کتاب دیگرش بهنام المجالس مناظرات هشامبن حکم و عمروبن عبید را دربارهى مسئلهى امامت جمعآورى کرده بود.67
در این میان نباید از نقش امامان شیعه در مقابل انحرافات فکرى و پاسخگویى آنها به سؤالات و شبهات مسلمین غفلت کرد. امام موسى کاظم علیهالسلام در پاسخ کسانى که دربارهى توحید و صفات خداوند سؤال مىکردند، توصیه مىفرمود که پا را از آنچه در قرآن ذکر شده فراتر نگذارند.68 آن حضرت در پاسخ کسانى که عقیده داشتند خدا به آسمان دنیا نزول مىکند اظهار داشت: خدا تنزل نمىکند و احتیاجى به آن ندارد؛ زیرا دور و نزدیک در منظر خداوند مساوى است.69 پذیرفتن ظاهر چنین مسائلى (همچون نزول خدا به آسمان دنیا) مستلزم اعتقاد به تشبیه و قبول جابهجایى خداوند از مکانى به مکان دیگر بود. اهل حدیث آشکارا این اعتقاد را مطرح و به احادیث دیگرى نیز در این باب استناد مىکردند.70 امام کاظم علیهالسلام اصحابى را که قدرت بحث و جدل داشتند تشویق مىکرد تا با مخالفان به بحث بپردازند. هشامبن حکم، قوىترین متکلم شیعه در انتقال دیدگاههاى اهل بیت علیهمالسلام به مخالفان بود.71 محمدبن حکیم نیز از جمله صحابهى امام کاظم علیهالسلام بود که در مسجد رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم با مخالفان به بحث و جدل مىپرداخت.72
دورهى امام رضا علیهالسلام از دورههایى است که بحثهاى کلامى در جریانات گوناگون فکرى به سرعت رو به رشد گذاشت و در زمینههاى مختلف اختلاف نظر پدید آمد. دو گروهى که به معتزله و اهل حدیث معروف شدند، در برپایى این کشمکشهاى فکرى، بیشترین سهم را دارا بودند. در برابر این دو گروه، که یکى عقل را بر نقل ترجیح مىداد و دیگرى بر عکس، امام رضا علیهالسلام کوشید تا موضع خود را بیان کند؛ بنابراین بخش عمدهى روایاتى که از امام رضا علیهالسلام نقل شده دربارهى موضوعات کلامى در شکل پرسش و پاسخ و یا مناظرات است.73
به نظر مىرسد که فعالیتهاى عمدهى متکلمین اولیهى شیعه حول محور امامت بود؛ زیرا مناظرات و تألیفات متکلمین اولیهى شیعه دربارهى امامت و فعالیتهاى فکرى ائمهى شیعه در عصر اول عباسى و همچنین تلاش متکلمین متأخر شیعهى امامى (ابوعیسى محمدبن هارون وراق، ابوالاحوص داودبن اسد بصرى، ابومحمد حسنبن موسى نوبختى، ابوسهل اسماعیلبن على نوبختى و فضلبن شاذان نیشابورى) بهتدریج مسئلهى امامت را در ردیف مهمترین مباحثِ کلام شیعه قرار داد.74
پىنوشتها:
1. اشعرى قمى، المقالات و الفرق، ص3.
2. همان،ص 4.
3. همان، ص12؛ شهرستانى، ملل و نحل ، ج1، ص146.
4. اشعرى قمى، همان، ص 5.
5. همان،ص 131.
6. بغدادى، الفرق بین الفرق، ص145 و 371.
7. همان، ص11؛ شهرستانى،همان، ص45.
8. بغدادى، همان، ص11.
9. مسعودى، مروج الذّهب ، ج4،ص104.
10. اقبال آشتیانى، خاندان نوبختى،ص69.
11. همان، ص69 - 71.
12. کلینى، اصول کافى، ج1، ص32.
13. همان،ص 272.
14. شیخ مفید، الارشاد، ص282.
15. ابن عنبه، عمدةالطالب، ص195.
16. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج15، ص77.
17. کلینى، همان، ج6،ص266.
18. الحر العاملى، وسائل الشیعه، ج18، ص23 و 61.
19. همان،ص 16.
20. همان،ص 23 و 29.
21. کلینى، همان، ص69.
22. همان، ج2، ص499 و 614.
23. شیخ صدوق، الامالى ، ج2، ص264.
24. ابن ندیم، الفهرست، ص328.
25. همان جا.
26. طوسى، رجال کشى، ص185.
27. ابن ندیم، همان، ص329.
28. طوسى، همان، ص185.
29. ابن ندیم، همان، ص328.
30. طوسى، همان، ص214.
31. همانجا.
32. همانجا.
33. ابن ندیم، همان، ص327.
34.همان، ص328.
35. همان، ص 327 و 328.
36.همان، ص328.
37.همان، ص328.
38.همان، ص328.
39. مسعودى، همان، ج4، ص105.
40. شهرستانى، همان، ج1، ص246 ـ 247.
41. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلامیین، ص25.
42. سورهى حدید، آیهى 3.
43. سورهى منافقون، آیهى 11.
44. سورهى لقمان، آیهى 34.
45. سورهى لقمان، آیهى 34.
46. شهرستانى، همان، ج2، ص291.
47. ابوالحسن اشعرى، همان،ص28.
48. همانجا.
49. همانجا.
50. شهرستانى، همان، ج2، ص256.
51. همان، ص256.
52. همان، ج1، ص247.
53. بغدادى، همان، ص39.
54. خراسانى، نخستین فیلسوفان یونان، ص468.
55. همان، ص487.
56. ابوالحسن اشعرى، همان، ص36.
57. بغدادى، همان، ص94.
58. خراسانى، همان، ص215.
59. شهرستانى، همان، ج2، ص 128 - 129.
60. همان، ص142.
61. ژان برن، افلاطون، ص163 - 164.
62. مسعودى، همانجا.
63. خیاط، الانتصار، ص 180.
64. همان، ص 142.
65. مسعودى، همانجا.
66. اقبال آشتیانى، همان، ص86.
67. مسعودى، همان، ج 4، ص105.
68. کلینى، همان، ج1، ص102.
69. همان، ص125.
70. قاضى، طبقات الحنابله ، ج1، ص29 و 67.
71. طوسى، رجال طوسى، ص329 - 330.
72. طوسى، رجال کشى ، ص380.
73. شیخ صدوق، عیون اخبارالرضا، ج1، ص152.
74. اقبال آشتیانى، همان، ص76.
منابع:
ـ ابنابى الحدید، عبدالحمیدبن هبةاللّه، شرح نهج البلاغه،تصحیح محمد ابوالفضل ابراهیم (بیروت، دارالاحیاءالتراث العربى، 1387ق).
ـ ابن عنبه، جمال الدین احمدبن على، عمدةالطالب فى انساب آل ابى طالب (نجف، مکتبة الحیدریه، 1380ق).
ـ ابن ندیم، محمدبن اسحاق ، الفهرست، ترجمهى م.رضا تجدد (تهران، نشر کتابخانهى ابن سینا،1343ش).
ـ اشعرى،ابوالحسن على بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین،ترجمهى دکتر محسن مؤیدى (تهران، امیرکبیر، 1362ش).
ـ اشعرى قمى، سعدبن ابى خلف، المقالات و الفرق،تصحیح محمد جواد مشکور (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1361).
ـ اقبال آشتیانى، عباس، خاندان نوبختى (تهران کتاب خانه طهورى، 1345ش).
ـ برن، ژان ، افلاطون، ترجمهى دکتر سید ابوالقاسم پورحسینى (تهران، مؤسسه نشر هما، 1364).
ـ بغدادى، ابومنصور عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ترجمه و حواشى و تعلیقات دکتر مشکور (تهران، نشر کتاب فروشى اشراقى، 1367).
ـ الحر العاملى، محمدبن حسن، وسائل الشیعه الى تحصیل مسائل الشریعه (بیروت، دارالاحیاءالتراث العربى، 1391ق).
ـ خراسانى، شرف الدین ، نخستین فیلسوفان یونان (تهران، نشر انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370ش).
ـ خیاط، عبدالرحیمبن محمد ابوحسین، الانتصار (مصر، بىنا، 1344ق).
ـ شهرستانى، ابوالفتح محمدبن عبدالکریم، الملل و النحل ، تصحیح جلالى نائینى (بىجا، نشر اقبال، 1361).
ـ شیخ صدوق، محمدبن علىبن حسینبن بابویه قمى، عیون اخبار الرضا (تهران، انتشارات اعلمى، بىتا).
ـ شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد (قم، انتشارات بصیرتى، بىتا).
ـ طوسى، ابوجعفر محمدبن حسن، الفهرست، محقق شیخ جواد قیومى (بىجا، موسسهى نشر الفقاهة، 1417ق).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، اختیار معرفةالرجال معروف به رجال الکشى، تصحیح حسن مصطفوى (مشهد، دانشگاه مشهد، 1348ق).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، رجال طوسى (نجف، مطبعة الحیدریة، 1380ق).
ـ قاضى، ابوالحسینبن محمدبن ابى یعلى، طبقات الحنابله ،تحقیق محمد حامد الفقى (قاهره، بىنا، 1371ق).
ـ کلینى، محمدبن یعقوب، اصول کافى،تحقیق على اکبر غفارى (تهران دارالکتب الاسلامیة، 1381ق).
ـ مسعودى، على بن حسین ، مروج الذّهب ،تحقیق محمد محیى الدین عبدالحمید (مصر، مکتبة التجاریة الکبرى، 1384ق).
آغاز مباحث کلامى میان مسلمین
اولین اختلاف میان مسلمانان پس از رحلت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم در ماجراى سقیفهى بنى ساعده روى داد؛ البته روشن است که اصل تشکیل سقیفهى بنى ساعده یک امر سیاسى بود؛ اما این اختلاف سیاسى موجب مطرح شدن برخى مباحث کلامى شد. اختلاف بر سر مسئلهى جانشینى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم منجر به بروز عقاید متفاوتى در باب امامت و خلافت گردید. اولین مسئلهى مورد بحث در این رابطه میان مسلمین، موضوع«اصل و نسب» بود. از همان آغاز، ابوبکر به استناد حدیث «الائمة من قریش» به خلافت رسید.1 در دورهى خلافت ابوبکر، با مرتد شدن عدهى زیادى از مردم شبه جزیره و ظهور مدعیان پیامبرى،2 براى اولین بار ضرورت تعریف کامل ایمان احساس شد تا روشن گردد یک فرد با رعایت چه اصولى مؤمن و مسلمان واقعى است و با ارتکاب چه گناهانى در زمرهى مرتدین و کفّار خواهد بود.
این مسئله پس از کشته شدن عثمان و بعد از ماجراى حکمیت در جنگ صفّین اهمیت فوق العادهاى یافت و پس از آن، بحث «مرتکب گناه کبیره» مطرح شد.3
طرح این مسئله از سوى خوارج، که آیا مرتکب گناه کبیره مؤمن است یا کافر، باعث تحولات عمدهاى در زمینهى مباحث کلامى شد؛ زیرا بعدها هر یک از فرق اسلام دربارهى این موضوع به بحث پرداخته، نظرات مختلفى را ارائه دادند. با مطرح شدن این مسئله و شهادت حضرت على علیهالسلام ، این اعتقاد رواج یافت که جمیع اهل قبله با اقرار به ایمان، مؤمن هستند و ارتکاب گناه لطمهاى به ایمان آنها وارد نمىکند.4 افرادى که اعتقاد داشتند اقرار به زبان نشانهى ایمان است و دربارهى اعمال افراد نمىتوان حکم کرد، مرجئهى مجبره بودند.5 این عقیده و رواج آن کاملاً به نفع خلفاى بنىامیه بود؛ زیرا آنان با رواج این عقیده، بهراحتى مىتوانستند از بروز اعتراضات و نارضایتىهاى مردم جلوگیرى کنند. طبق این عقیده و اندیشه، خلفاى بنى امیه در انجام هر عملى آزاد و علىرغم انجام اعمال خلاف اسلام، همچنان مؤمن تلقى مىشدند. در واقع مرجئه واکنشى در برابر حملات شیعیان و خوارج علیه حکومت بنى امیه محسوب مىشد. مرجئه عقیده داشتند باید از خلفاى بنى امیه اطاعت نمود و حکم دربارهى آنها را به روز قیامت موکول کرد.6
در مقابلِ مرجئهى مجبره، کسانى بودند که عقیده داشتند انسان قبل از انجام عمل کاملاً مختار است و خداوند افعال و اعمال بندگان را به خود آنها واگذاشته است. مَعْبدبن عبداللّه جُهَنى، غَیلان دِمَشقى، جَعْدبن دِرهَم و یُونس اَسْوارى از جمله کسانى بودند که پیش از دیگران این عقیده را مطرح کردند؛7 اما بلافاصله اصحاب حدیث و سنت و عدهاى از صحابه که در قید حیات بودند، با عقیدهى آنان دربارهى اختیار و ارادهى انسان مخالفت نمودند.8 طرح مسئلهى اختیار و ارادهى انسان، به سود حکومت بنى امیه نبود؛ زیرا مردم را نسبت به اعمال بنى امیه در امور سیاسى و اجتماعى جامعه حسّاس مىکرد. بهتدریج طرفداران نظریهى اختیار گسترش یافتند. از میان این افراد، واصلبن عطا، از شاگردان حسن بصرى، با طرح نظریهى «منزلة بین المنزلتین» در مورد مرتکب گناه کبیره، بانى فرقهاى بهنام معتزله شد.9
بنابراین، با شکلگیرى فرق مختلف، به ویژه ظهور فرقهى معتزله، که به استدلال و ادلهى عقلى اتکا داشتند و با طرز استدلالى مجادله مىکردند، شیعه در شرایط نوینى قرار گرفت. شیعه در آن زمان در اصول و فروع به قرآن و سنّت نبوى استناد مىکردند.10 این دوره که دورهى اوجگیرى احتجاجات و مناظرات مذهبى بود، با امامت امام باقرو امام جعفر صادق علیهماالسلام همزمان گردید. شیعه در این دوره ناچار بود با فرق مختلف، از جمله اصحاب حدیث و سنت و همچنین معتزله، مناظره کند و دعاوى آنها را پاسخ دهد؛ اما این کار به علت مدوّن نبودن حدیث مذهب شیعه و کم بودن تعداد علماى این مذهب چندان آسان بهنظر نمىرسید.11 در چنین وضعیتى، علماى شیعه ناگزیر دیدند که به اصطلاحات و طرز استدلال متکلمین روى آورند. این مسائل از یک سو و ترجمهى کتب بیگانه از سوى دیگر، نیاز به مناظرهى متکى بر استدلال را براى شیعیان مضاعف کرد.
در همین زمان که تنشهاى فکرى و عقیدتى شدت بیشترى یافته بود، امام باقر علیهالسلام با تشکیل حوزهى درسى به تصحیح اندیشهها پرداخت. آن حضرت مردم را به تعقل فرا مىخواند و ارزشهاى والاى عقل، و ایمانِ متکى بر تعقل را مطرح مىکرد.12 امام باقر علیهالسلام در بیان صفات خداوند سخنان استدلالى فراوانى داشت؛ اما اهل ایمان را از تفکر و مناظره در ذات خداوند و مباحثههاى بىحاصل نهى مىکرد.13
موقعیت علمى امام باقر علیهالسلام ، بهویژه به عنوان نمایندهى علوم اهل بیت علیهمالسلام ، بسیارى را به محضر درس آن حضرت مىکشانید تا حل اشکالات علمى و فقهى خود را از ایشان بطلبند. در این میان اهل عراق، که شیعیان بسیارى میان آنها وجود داشت، شیفتهى شخصیت وى شده بودند.14 شهرت علمى امام باقر علیهالسلام آنچنان بود که به «واسع العلم» و «وافر الحلم» مشهور بود.15 این شهرت در زمان خود ایشان، نه تنها در حجاز،16 بلکه حتى در عراق و خراسان نیز فراگیر شده بود.17
اندیشههاى کلامى متکلمین اولیهى شیعه
تکیهى اصلى شیعه از نظر فکرى و عقیدتى بر امام صادق علیهالسلام بود. آن حضرت نیز همانند امام باقر علیهالسلام توجه شیعیان را به اهل بیت علیهمالسلام جلب مىکرد و آنان را از تمسک به احادیث دیگران باز مىداشت. مهمترین علت شکلگیرى فقه شیعه به شکلى مستقل این بود که خود امام صادق علیهالسلام نیز به این امر اشاره کرده و به شیعیان توصیه فرمود که آثار رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم و سنّت او و آثار اهل بیت پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم را مدّ نظر داشته باشند.18
از جمله مسائلى که امام صادق علیهالسلام به مبارزه با آن پرداخت، تمسک به قیاس و رأى بود. امام علیهالسلام اصحاب خود را از مجالست با اهل رأى در صورتى که تحت تأثیر آنان قرار گیرند، باز مىداشت؛19 چنانکه در زمینهى محکوم کردنِ عمل به قیاس، روایات زیادى از امام صادق علیهالسلام نقل شده است.20 به نظر مىرسد اگر امام صادق علیهالسلام با این قاطعیت در برابر قیاس و طرفداران آن نمىایستاد، فقه شیعه از اصحاب رأى متأثر مىشد و اصالت خود را از دست مىداد. آن حضرت قرآن را اصل و حدیث را فرع معرفى کرده، ملاک درستى و نادرستى حدیث را مطابقت آن با قرآن مىدانست؛21 افزون بر آن، امام صادق علیهالسلام با طرح روایاتى در زمینهى فضایل خواندن سورههاى قرآن، کوشید تا قرآن را در جامعهى اسلامى احیا کند.22
باید به خاطر داشت که مخاطب اصلى امام صادق علیهالسلام دربارهى کفر و غلات و پرهیز دادن از همنشینى با آنان23، کسانى بودند که از استوارى و استحکام فکرى برخوردار نبودند. در مکتب علمى امام صادق علیهالسلام عدهاى پرورش یافتند که در بررسى مسائل فکرى آن زمان، از اهمیت برجستهاى برخوردار بودند. این افراد از علماى شیعهى امامیه بودند که در زمان خود نیز از متفکرین و محدثین جامعهى شیعه محسوب مىشدند. یکى از این علماى برجستهى شیعه، محمدبن نعمان است. ابوجعفر احول، محمدبن نعمان، ملقب به مؤمن الطاق، شخصیت برجستهاى میان متکلمین کوفه بود که مخالفان، از سر عناد، وى را شیطان الطاق لقب داده بودند.24 وى برجستهترین صحابهى امام صادق علیهالسلام بود که پس از آن حضرت امامت امام موسى کاظم علیهالسلام را بدون تردید پذیرفت.25 محمدبن نعمان به دلیل برترى و فضیلتى که در مسائل کلامى و فن مناظره داشت در میان پیروان امام صادق علیهالسلام ممتاز گردید؛ به طورى که امام صادق علیهالسلام او را عزیزترین فرد در نزد خویش به شمار آورده است.26
آثار مؤمن الطاق شامل کتاب الامامة، کتاب الرد على المعتزله فى امامة المفضول و چند رسالهى دیگر است.27 با توجه به خصوصیات وى در مناظرهها، احتمالاً آثار وى نیز داراى ماهیتى جدلى و بحثانگیز است. وى همچنین مناظرات بحثانگیزى به طرفدارى از حقانیت امامت امام صادق علیهالسلام داشته است.28 از دیگر متکلمین شیعهى امامى که از صحابهى برجستهى امام صادق علیهالسلام نیز بود، مىتوان هشامبن حکم را نام برد.29 وى ابتدا مرید جهمبن صفوان جبرى بود،30 ولى به آئین تشیع گرایید31 و از فداکارترین پیروان امام صادق علیهالسلام شد که تا زمان امامت حضرت رضا علیهالسلام زنده بود.32
هشام در حاضرجوابى بسیار مهارت داشت و ادارهى مجالس بحث یحیىبن خالد برمکى را در زمینهى کلام و نظر بر عهده داشت.33 وى کتاب الفاظ را که از مهمترین مباحث علم اصول است، تألیف کرد.34 برخى از تعلیمات و تألیفات وى دربارهى امامت است که با ادلهى عقلى، عقاید خود را تشریح کرده است.35
هشامبن حکم از روى دلیل و برهان به امامت قائل گردید. او پیوسته داستان ابلاغ سورهى برائت و رد کردن ابوبکر و مأمور کردن على علیهالسلام به این کار را بیان مىکرد.36 چنانکه از اسامى کتب هشام برمىآید، او قائل به امامت مفضول نبوده و آن را رد کرده است.37
امام صادق علیهالسلام هشام را به دلیل احتجاج و استدلال، ستوده و بر وى درود فرستاده است.38 شخصیت هشامبن حکم از آن جهت برجسته است که در دفاع از اسلام و دفع شبهات مخالفین بسیار کوشیده است. وى حتى با بزرگان معتزله، از جمله عمروبن عبید، مناظره و مباحثه داشته و با استفاده از روش استدلال سربلند بیرون آمده است.39
از دورهى امام صادق علیهالسلام به بعد ترجمهى کتب بیگانه مورد توجه مسلمین قرار گرفت. از مطالعهى آرا و نظریات کلامى فلاسفهى یونانى و متکلمین اولیهى شیعه، و مقایسهى آنها چنین برمىآید که آنها نظرات مشابهى نیز داشتند؛ از جملهى این نظریات و مباحث، انکار علم قبلى خداوند دربارهى افعال آیندهى بشر بود که مورد قبول گروهى از شیعیان، از جمله هشامبن حکم و محمدبن نعمان قرار گرفت. آنها بر این عقیده بودند که خداوند پیش از وقوع اشیا، دانا به اشیا نیست و تنها در زمان وقوع از آنها با خبر مىشود.40 هشامبن حکم بر این مقوله افزود که اگر خدا به آنچه بندگانش خواهند کرد علم قبلى داشته باشد، دیگر آزمایش و امتحان معنایى نخواهد داشت و مکلف بودن انسان بى معنا خواهد بود.41
آیا هشامبن حکم و محمدبن نعمان، دربارهى نظریهى علم قبلى خداوند از آثار فیلسوفان قدیم یونانى تأثیر پذیرفته بودند، یا منبع اصلى آنها قرآن بوده است؟ در قرآن مجید، علم خداوند به هر چیزى، بهصورت صریح، در آیاتى همچون «و او به همه چیز داناست.»42 و «خدا از آنچه مىکنید آگاه است.»43، آمده است؛ همچنین از علم قبلى خداوند نسبت به پنج مورد در سورهى لقمان سخن بهمیان آمده است.44 این پنج مورد از اسرار الهى است و تنها خداوند به آنها آگاه است. گر چه بهظاهر در بین این پنج مورد، از علم خداوند نسبت به افعال انسان سخن گفته نشده است، اما همین مورد که خداوند مىفرماید:
«او آنچه از نر و ماده و زشت و زیبا که در رحمهاى آبستن است مىداند».45
نشاندهندهى علم قبلى خداوند نسبت به افعال انسانهاست. و این آیه نه تنها شامل انسان، بلکه شامل هر موجود زندهاى است.
عقیدهى هشام و محمدبن نعمان دربارهى علم خداوند با عقیدهى ارسطو همساز است؛ زیرا ارسطو نیز معتقد بود خداوند - بارى تعالى - به اجناس و انواع (کلیهى اشیا) علم دارد اما علم قبلى خداوند دربارهى افعال آدمى را رد کرده و معتقد بود که بارى تعالى نمىتواند به اشخاص و کاینهى فاسده، عالِم باشد.46
در مورد آزادى اراده و استطاعت و توانایى انسان بر انجام کارى، گروهى معتقد بودند که انسان اصلاً داراى قدرتى نیست؛ این عقیدهى جهمبن صفوان و گروهى از ازارقه بود.47 گروهى نیز معتقد بودند انسان مجبور نیست و داراى قدرت و توانایى است. این گروه خود به دو دسته تقسیم شدند: دستهاى معتقد بودند استطاعت و توانایى براى انجام کارى، تنها همراه با فعل و مقارن با آن است و بر آن تقدم ندارد. این عقیدهى گروهى از اهل کلام از جمله هشامبن حکم بود.48 هشامبن سالم، محمدبن نعمان و زرارةبن اعین نیز استطاعت و توانایى بر انجام کارى را منحصراً وابسته به سلامتى دانسته و هرگونه توانایى را وابسته به آن مىپنداشتند.49
این نظریه شبیه به نظریهى ارسطو است. ارسطو دربارهى طبیعت انسان معتقد بود طبع انسان هرگاه سلیم باشد صلاحیت همهى توانایىها را دارد.50 هشامبن حکم نیز متقابلاً اعتقاد داشت نفوس انسانى هرگاه براى صنفى مهیا و آماده گردد همهى اصناف این نوع، آمادهى آن خواهند بود.51
هشامبن حکم همچنین معتقد بود که افعال انسان بدون آلات، جوارح، وقت، مکان و... نمىتواند صورت بگیرد.52 به نظر مىرسد اینکه هشامبن سالم جوالیقى و محمدبن نعمان اعتقاد داشتند که افعال بندگان، اجسام هستند53 در تأیید این مطلب باشد.
از دیگر مباحثى که در دورهى نهضت ترجمه و نقل علوم بیگانه به زبان عربى، میان مسلمین مورد بحث و گفتوگو قرار گرفت، بحث «جزء لایتجزى» بود. دموکریتوس و لوکیپوس (از فلاسفهى قدیم) معتقد بودند همهى چیزها از اجسامى تقسیمناپذیر ترکیب مىشوند و اتمها در شماره و شکل نامحدودند.54
آنها اعتقاد داشتند اتمها ظاهراً داراى هیچگونه کیفیت ذاتى نیستند و این کیفیات در اثر تجمع گوناگون آنها پدید مىآید.55 این مسئله بحثهاى زیادى میان مسلمانان به وجود آورد. از جمله کسانى که در این مورد اظهار عقیده کرد، متکلم معروف شیعه، هشامبن حکم بود. هشام معتقد بود که اجزاى جسم در تقسیم به جزءهاى کوچکتر نهایتى دارد و داراى حدى است؛ زیرا جسم داراى اجزاى معینى است که از اجتماع آنها درست شده و هرگاه مشیت الهى این اجتماع اجزا را از یک جسم سلب کند، اجزاى معدود آن جدا از یکدیگر مىمانند و هیچیک از آنها قابل تقسیم و تجزیه نخواهد بود.56 این عقیده را نظام معتزلى نیز پذیرفت و در این مورد تابع هشامبن حکم شد.57
عقل، یکى از مواردى بود که فلاسفهى قدیم یونانى به آن توجه داشتند. آنها عقل را یکى از مهمترین اصول در انسان محسوب مىکردند.فیلولائوس، یکى از فیلسوفان یونانى، عقل را نشانهى اصل انسان مىدانست.58 سقراط، فیلسوف دیگر یونانى، عقل را کنیز مبدع اول مىدانست و معتقد بود اولچیزى که مبدع اول آفرید، صورت عقل بود.59 نظریهى افلاطون نیز با نظریهى سقراط هماهنگ است. وى نیز عقیده داشت مبدع اول ابتدا عقل را پدید آورد و سپس بهتوسط عقل نفس کلى را آفرید.60 هراکلیتوس نیز معتقد بود عقل بر همه چیز حکمروایى دارد.61
مسلم است که با شروع ترجمهى کتب بیگانه، مسلمانان با این گونه افکار و اعتقادات آشنا مىشدند. در میان متکلمین شیعه نیز کسانى مانند محمدبن نعمان و هشامبن حکم در مباحثات کلامىِ خود عقل و استدلال را بهکار مىبردند. هشامبن حکم از جمله کسانى است که در مناظرات استدلالى خود، جایگاه عقل و اهمیت آن را کاملاً روشن کرده است. این امر در مناظرهاى که وى با عمروبن عبید داشت، کاملاً آشکار است. وى در جواب عمرو که معتقد بود امامت در همهى دوران به اختیار امت است اظهار کرد: چرا خداوند براى انسان دو چشم، دو گوش و زبان آفریده است؟ سپس از عمرو سؤال کرد: چرا خداوند برایش قلب آفریده است؟ هشام خود در پاسخ این سئوالها اظهار کرد قلب مرجع و محرک اعمال حواس است و حواس نفع و ضررها را با آن تشخیص مىدهند؛ لذا نسبت امام به مردم، مانند نسبت قلب به حواس دیگر است و همچنانکه حواس مرجعى جز قلب ندارند مردم نیز مرجعى جز امام ندارند.62
ابوجعفر محمدبن خلیل، مشهور به سکاک، از جمله متکلمین شیعهى امامى است که با بزرگان معتزله، از جمله ابوجعفر محمدبن عبداللّه اسکافى63 و ابوالفضل جعفربن حرب64 مناظراتى داشته است. ابوعیسى محمدبن هارون نیز از متکلمین شیعهى امامى بود که کتاب معروفى بهنام المقالات فى الامامة تألیف کرد.65 وى در این کتاب به تاریخ ملل و نحل و شرح آرا و عقاید فرق مختلف پرداخته بود.66 ابوعیسى در کتاب دیگرش بهنام المجالس مناظرات هشامبن حکم و عمروبن عبید را دربارهى مسئلهى امامت جمعآورى کرده بود.67
در این میان نباید از نقش امامان شیعه در مقابل انحرافات فکرى و پاسخگویى آنها به سؤالات و شبهات مسلمین غفلت کرد. امام موسى کاظم علیهالسلام در پاسخ کسانى که دربارهى توحید و صفات خداوند سؤال مىکردند، توصیه مىفرمود که پا را از آنچه در قرآن ذکر شده فراتر نگذارند.68 آن حضرت در پاسخ کسانى که عقیده داشتند خدا به آسمان دنیا نزول مىکند اظهار داشت: خدا تنزل نمىکند و احتیاجى به آن ندارد؛ زیرا دور و نزدیک در منظر خداوند مساوى است.69 پذیرفتن ظاهر چنین مسائلى (همچون نزول خدا به آسمان دنیا) مستلزم اعتقاد به تشبیه و قبول جابهجایى خداوند از مکانى به مکان دیگر بود. اهل حدیث آشکارا این اعتقاد را مطرح و به احادیث دیگرى نیز در این باب استناد مىکردند.70 امام کاظم علیهالسلام اصحابى را که قدرت بحث و جدل داشتند تشویق مىکرد تا با مخالفان به بحث بپردازند. هشامبن حکم، قوىترین متکلم شیعه در انتقال دیدگاههاى اهل بیت علیهمالسلام به مخالفان بود.71 محمدبن حکیم نیز از جمله صحابهى امام کاظم علیهالسلام بود که در مسجد رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم با مخالفان به بحث و جدل مىپرداخت.72
دورهى امام رضا علیهالسلام از دورههایى است که بحثهاى کلامى در جریانات گوناگون فکرى به سرعت رو به رشد گذاشت و در زمینههاى مختلف اختلاف نظر پدید آمد. دو گروهى که به معتزله و اهل حدیث معروف شدند، در برپایى این کشمکشهاى فکرى، بیشترین سهم را دارا بودند. در برابر این دو گروه، که یکى عقل را بر نقل ترجیح مىداد و دیگرى بر عکس، امام رضا علیهالسلام کوشید تا موضع خود را بیان کند؛ بنابراین بخش عمدهى روایاتى که از امام رضا علیهالسلام نقل شده دربارهى موضوعات کلامى در شکل پرسش و پاسخ و یا مناظرات است.73
به نظر مىرسد که فعالیتهاى عمدهى متکلمین اولیهى شیعه حول محور امامت بود؛ زیرا مناظرات و تألیفات متکلمین اولیهى شیعه دربارهى امامت و فعالیتهاى فکرى ائمهى شیعه در عصر اول عباسى و همچنین تلاش متکلمین متأخر شیعهى امامى (ابوعیسى محمدبن هارون وراق، ابوالاحوص داودبن اسد بصرى، ابومحمد حسنبن موسى نوبختى، ابوسهل اسماعیلبن على نوبختى و فضلبن شاذان نیشابورى) بهتدریج مسئلهى امامت را در ردیف مهمترین مباحثِ کلام شیعه قرار داد.74
پىنوشتها:
1. اشعرى قمى، المقالات و الفرق، ص3.
2. همان،ص 4.
3. همان، ص12؛ شهرستانى، ملل و نحل ، ج1، ص146.
4. اشعرى قمى، همان، ص 5.
5. همان،ص 131.
6. بغدادى، الفرق بین الفرق، ص145 و 371.
7. همان، ص11؛ شهرستانى،همان، ص45.
8. بغدادى، همان، ص11.
9. مسعودى، مروج الذّهب ، ج4،ص104.
10. اقبال آشتیانى، خاندان نوبختى،ص69.
11. همان، ص69 - 71.
12. کلینى، اصول کافى، ج1، ص32.
13. همان،ص 272.
14. شیخ مفید، الارشاد، ص282.
15. ابن عنبه، عمدةالطالب، ص195.
16. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج15، ص77.
17. کلینى، همان، ج6،ص266.
18. الحر العاملى، وسائل الشیعه، ج18، ص23 و 61.
19. همان،ص 16.
20. همان،ص 23 و 29.
21. کلینى، همان، ص69.
22. همان، ج2، ص499 و 614.
23. شیخ صدوق، الامالى ، ج2، ص264.
24. ابن ندیم، الفهرست، ص328.
25. همان جا.
26. طوسى، رجال کشى، ص185.
27. ابن ندیم، همان، ص329.
28. طوسى، همان، ص185.
29. ابن ندیم، همان، ص328.
30. طوسى، همان، ص214.
31. همانجا.
32. همانجا.
33. ابن ندیم، همان، ص327.
34.همان، ص328.
35. همان، ص 327 و 328.
36.همان، ص328.
37.همان، ص328.
38.همان، ص328.
39. مسعودى، همان، ج4، ص105.
40. شهرستانى، همان، ج1، ص246 ـ 247.
41. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلامیین، ص25.
42. سورهى حدید، آیهى 3.
43. سورهى منافقون، آیهى 11.
44. سورهى لقمان، آیهى 34.
45. سورهى لقمان، آیهى 34.
46. شهرستانى، همان، ج2، ص291.
47. ابوالحسن اشعرى، همان،ص28.
48. همانجا.
49. همانجا.
50. شهرستانى، همان، ج2، ص256.
51. همان، ص256.
52. همان، ج1، ص247.
53. بغدادى، همان، ص39.
54. خراسانى، نخستین فیلسوفان یونان، ص468.
55. همان، ص487.
56. ابوالحسن اشعرى، همان، ص36.
57. بغدادى، همان، ص94.
58. خراسانى، همان، ص215.
59. شهرستانى، همان، ج2، ص 128 - 129.
60. همان، ص142.
61. ژان برن، افلاطون، ص163 - 164.
62. مسعودى، همانجا.
63. خیاط، الانتصار، ص 180.
64. همان، ص 142.
65. مسعودى، همانجا.
66. اقبال آشتیانى، همان، ص86.
67. مسعودى، همان، ج 4، ص105.
68. کلینى، همان، ج1، ص102.
69. همان، ص125.
70. قاضى، طبقات الحنابله ، ج1، ص29 و 67.
71. طوسى، رجال طوسى، ص329 - 330.
72. طوسى، رجال کشى ، ص380.
73. شیخ صدوق، عیون اخبارالرضا، ج1، ص152.
74. اقبال آشتیانى، همان، ص76.
منابع:
ـ ابنابى الحدید، عبدالحمیدبن هبةاللّه، شرح نهج البلاغه،تصحیح محمد ابوالفضل ابراهیم (بیروت، دارالاحیاءالتراث العربى، 1387ق).
ـ ابن عنبه، جمال الدین احمدبن على، عمدةالطالب فى انساب آل ابى طالب (نجف، مکتبة الحیدریه، 1380ق).
ـ ابن ندیم، محمدبن اسحاق ، الفهرست، ترجمهى م.رضا تجدد (تهران، نشر کتابخانهى ابن سینا،1343ش).
ـ اشعرى،ابوالحسن على بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین،ترجمهى دکتر محسن مؤیدى (تهران، امیرکبیر، 1362ش).
ـ اشعرى قمى، سعدبن ابى خلف، المقالات و الفرق،تصحیح محمد جواد مشکور (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1361).
ـ اقبال آشتیانى، عباس، خاندان نوبختى (تهران کتاب خانه طهورى، 1345ش).
ـ برن، ژان ، افلاطون، ترجمهى دکتر سید ابوالقاسم پورحسینى (تهران، مؤسسه نشر هما، 1364).
ـ بغدادى، ابومنصور عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ترجمه و حواشى و تعلیقات دکتر مشکور (تهران، نشر کتاب فروشى اشراقى، 1367).
ـ الحر العاملى، محمدبن حسن، وسائل الشیعه الى تحصیل مسائل الشریعه (بیروت، دارالاحیاءالتراث العربى، 1391ق).
ـ خراسانى، شرف الدین ، نخستین فیلسوفان یونان (تهران، نشر انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370ش).
ـ خیاط، عبدالرحیمبن محمد ابوحسین، الانتصار (مصر، بىنا، 1344ق).
ـ شهرستانى، ابوالفتح محمدبن عبدالکریم، الملل و النحل ، تصحیح جلالى نائینى (بىجا، نشر اقبال، 1361).
ـ شیخ صدوق، محمدبن علىبن حسینبن بابویه قمى، عیون اخبار الرضا (تهران، انتشارات اعلمى، بىتا).
ـ شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد (قم، انتشارات بصیرتى، بىتا).
ـ طوسى، ابوجعفر محمدبن حسن، الفهرست، محقق شیخ جواد قیومى (بىجا، موسسهى نشر الفقاهة، 1417ق).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، اختیار معرفةالرجال معروف به رجال الکشى، تصحیح حسن مصطفوى (مشهد، دانشگاه مشهد، 1348ق).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، رجال طوسى (نجف، مطبعة الحیدریة، 1380ق).
ـ قاضى، ابوالحسینبن محمدبن ابى یعلى، طبقات الحنابله ،تحقیق محمد حامد الفقى (قاهره، بىنا، 1371ق).
ـ کلینى، محمدبن یعقوب، اصول کافى،تحقیق على اکبر غفارى (تهران دارالکتب الاسلامیة، 1381ق).
ـ مسعودى، على بن حسین ، مروج الذّهب ،تحقیق محمد محیى الدین عبدالحمید (مصر، مکتبة التجاریة الکبرى، 1384ق).