آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۰

چکیده

متن

در فاصله قرن‏هاى دوم تا چهارم هجرى، سیر و سفر در میان مسلمانان، رواج بسیارى یافت. فریضه حج و کنجکاوى علمى، از جمله انگیزه‏هاى آنان براى جهانگردى و سیر در آفاق بود. در این نوشتار سعى شده است تا با کندوکاو در نخستین منابع جغرافیایى اسلامى، توصیفى اجمالى از مهم‏ترین سفرهاى جغرافیادانان و سَفیران مسلمان، به دست داده شود.
عوامل چندى باعث ترغیب مسلمانان به سیرو سفر و جهانگردى شده است. یکى از عوامل اصلى، در ترغیب مسلمانان به سفر و جهانگردى حج بود. مردم بسیارى از کلیه سرزمین‏هاى اسلامى به لحاظ استطاعت مالى و تأکید بر این فریضه واجب به مکه مشرّف مى‏شدند. از میان مسلمانان خصوصا دو قشر عمده بازرگانان و دانشمندان بر اثر برخورد با مسلمانان سایر سرزمین‏ها به سیاحت و زیارت دیگر بلاد ترغیب مى‏شدند.
عامل دیگر علاقه‏مندى بسیارى از مسلمانان به کسب علم و دانش بود، که پس از طى مراحل مقدماتى علوم یا حتى قبل از آن براى تکمیل معارف خود به شهرها و کشورهاى دیگر ره مى‏سپردند تا بر خوان علم دانشمندان شهرها بنشینند و شاگردى کنند. امر بازرگانى و تجارت عامل دیگرى بود که بازرگانان را وادار مى‏کرد براى گسترش روابط بازرگانى به سفرهاى تجارتى بروند، و در راه شهرها، انسان‏هاى بیشمار از اقوام و طوایف مختلف را مشاهده کنند، و بعضا احوال و عادات آن‏ها را به رشته تحریر در آورند. گشت و گذار و سیر و سیاحت در مناطقى که امنیّت بیشترى داشت، و فرمانروایان تسهیلات و خدمات بهترى فراهم کرده بودند، آسانتر صورت مى‏گرفت. بسیارى از طالبان علم و بازرگانان که سفرهاى علمى و یا رفت و آمد بازرگانى داشتند، مشاهدات خود را مستقل یا غیر مستقل نگاشته‏اند. برخى چون ابن فضلان ادریسى، ابن جبیر و ابن بطوطه آثارى بر جاى گذاشته‏اند که بیانگر عظمت تمدن اسلامى و پیشتازى دانشمندان مسلمان در این رشته است. برخى چون سَلاّم ترجمان و ابن وَهْبِ قریشى هر چند کتب مستقل ننوشته‏اند، در آثار دیگران از آنان یادى رفته است.(1)
در اواخر قرن سوم هجرى قمرى تعداد زیادى کتب جغرافیایى به زبان عربى تألیف شد؛ از آن جمله چند کتاب جغرافیا با نام المسالک و الممالک. به احتمال قوى نخستین تألیف جغرافیائى که چنین عنوانى داشته است کتاب ادیب ابوالعباس جعفربن احمد مروزى بود. تاریخ، هیچ اطلاعى از این کتاب مَرْوَزى یا دیگر تألیفات او به ما نمى‏دهد. این شخص در حدود سال (887م / 274ق) در اهواز درگذشت؛ یعنى هنگامى که ابن خرداذبه از نخستین و بلکه دومین رونویس کتاب خود که همین عنوان را دارد فراغت یافته بود.(2) کتاب المسالک و الممالک ابن خرداذبه اساس و سرمشق تقریبا همه تألیفات جغرافیاى عمومى قرار گرفت.(3) این کتاب از جاده‏هاى بازرگانى جهان اسلام و مناطق دور دستى چون چین، کره و ژاپن سخن گفته است، هرچند در قسمت‏هاى مختلف کتاب واقعیات با افسانه‏ها و شایعات درهم آمیخته است، جغرافیا دانان بعدى همواره به این کتاب مراجعه کرده‏اند.(4)
از جغرافیادانانى که احتمالاً از آثار جغرافیایى قبل از خود متأثر بوده، شاگرد و دوست کندى فیلسوف، احمدبن محمدبن طیّب سرخسى (متوفى 899م / 286ق)، است. وى از نویسندگان کم نظیر ادب عرب به شمار مى‏رود، زیرا هم در فلسفه و علوم دقیقه و هم در نوشته‏هاى هنرى مهارتى داشت. سرخسى در زمینه نوشته‏هاى جغرافیایى به مکتب جغرافیاى ریاضى با تمایلات یونانى وابسته بود، و طبعا این نتیجه تأثیر استادش کندى بوده است، سرخسى به جغرافیاى توصیفى از نوع المسالک و الممالک نیز علاقه نشان مى‏دهد.(5) به نوشته مسعودى، سرخسى بجز چند رساله جغرافیایى، کتابى ارزنده در مسالک و ممالک و دریاها و رودها و اخبار سرزمین‏ها تألیف کرده است که آن نیز عنوان المسالک و الممالک دارد.(6) یاقوت از این کتاب بویژه در مسائل مربوط به دوران معتضد، که سرخسى در بعضى از سفرها همراه وى بوده، بسیار نقل مى‏کند.(7)
از جغرافیادانان پرآوازه قرن سوم هجرى قمرى، یعقوبى (احمدبن ابى یعقوب م. 282) است. وى ابتدا در دربار طاهریان خراسان زندگى مى‏کرد، مردى کثیر السفر بود و از هند و مغرب دیدن کرد. در (278ق / 891م) کتابى شبیه به فرهنگ امروزى جغرافیا به نام البلدان نوشت. یعقوبى در این کتاب سعى کرده است تا واقعیات جغرافیاى طبیعى را با توضیح جغرافیاى انسانى بسیارى از مناطق بیان کند. یعقوبى را گاهى «پدر جغرافیاى اسلامى» نامیده‏اند.(8)
همزمان با تألیفاتى در زمینه جغرافیاى عمومى و وصفى در قرن سوم هجرى قمرى داستان‏هایى درباره سفرها و ولایات بیگانه اعم از سفرهاى خرافى و وصف راه‏ها و منزلگاه‏ها یا ذکر ساده نام‏هاى جغرافیایى نوشته شد. از وصف سفرهاى آن روزگار خبر چندان زیادى به ما نرسیده؛ زیرا شرح غالب این سفرها از میان رفته و آنچه باقى مانده مطالبى بدون توضیح و تفسیر است؛ اما همین قسمت مختصر نیز وسعت و دامنه سفرها را نشان مى‏دهد، به طورى که مى‏توانیم تصویرى از سفرهاى مختلف آن روزگار در ذهن داشته باشیم.
در آغاز این دوران (قرن سوم قمرى) به خبرهایى از سفرهاى علمى بى‏نظیرى بر مى‏خوریم که غالبا هدف از این سفرها تحقیقات علمى بوده است.(9) ادریسى نقل مى‏کند که ابراهیم‏بن مهدى (م224 / 839م) برادر خلیفه هارون الرشید (170 ـ 193 / 786 ـ 809م) در کتاب الطیب (یا الطبیخ) آورده است که خلیفه کسانى را به یمن فرستاد تا درباره عنبر تحقیق کنند. آنان ضمن سفر خود احوال مردم عدن و خاسک در ساحل دریاى عرب در مَهْرَه و دیگر نقاط مسکون جنوب جزیرة العرب را بررسى کردند.(10) اینان توانستند مرکز تهیه این ماده ارزشمند را شناسایى کنند؛ زیرا در آن روزگار عنبر سفید و سیاه به دلیل خاصیت دارویى و بوى خوش بسیار معروف بود. این ماده که غالبا آن را از سواحل شرقى افریقا مى‏آوردند در اقتصاد دستگاه خلافت اهمیت داشت و ابویوسف معاصر هارون الرشید آن را منبع مهم خراج و معادل مروارید دانسته است.(11)
یک سلسله سفرها و مباحث خاص جغرافیایى هم با نام نواده رشید یعنى الواثق بالله (227 ـ 232 / 842 ـ 847) همراه شده، ولى انگیزه آن احیانا عوامل تخیّلى مطلق بوده است. در دو تا از این سفرها ریاضیدان و منجّم معروف محمدبن موسى خوارزمى شرکت داشته است. سفر اول، پس از موافقت امپراتور روم شرقى، به سوى آسیاى صغیر براى کنجکاوى درباره غار اصحاب کهف ما بین عموریه و نیقیه انجام گرفت.(12) مقدسى نیز در نیمه دوم قرن چهارم هجرى قمرى / دهم میلادى، داستان سفر به غار اصحاب کهف را بتفصیل روایت کرده است.(13) سفر دوم محمدبن موسى به فرمان خلیفه به سوى طَرْخان فرمانرواى خزر بود که با سفر سلاّم ترجمان به سد یأجوج و مأجوج ارتباط مستقیم دارد. داستان این سفر را نیز ابن خرداذبه در کتابش آورده است.(14) سفر سلاّم ترجمان به سوى سد یأجوج و مأجوج یک حقیقت تاریخى است. برخى معتقدند سفر او به دیوار چین بوده که در تصور عامّه با سدّ یاجوج و مأجوج اشتباه شده است.(15)
گفتنى است که بعضى از سفرها به اجبار و به صورت اسارت بوده است که در بیدارى بسیارى از مسلمانان دانشمند تأثیر داشته است؛ از جمله اسارت مسلم بن ابى مسلم جَرْمى به دست بیزانسیان. نام او به درستى معلوم نیست و اطلاعات ما درباره او همین داستان آزادى وى است که مسعودى آن را روایت کرده و مى‏گوید: مبادله سوم در زمان خلافت واثق در محرم سال 331 قمرى در لامس از شهرهاى آسیاى صغیر انجام شد. مسلم‏بن ابى مسلم جَرْمى در میان اسیران مبادله شد. وى در نواحى سرحدى اعتبارى داشت، ولایت و مردم روم را به خوبى مى‏شناخت و درباره اخبار روم، ملوک و سران آن‏ها، راه‏ها و معبرهاى آن کشور، موسم جنگ، تاخت و تاز در قلمرو روم و ممالک مجاور آن چون بُرْجان (بلغار) و آبرُ (بلغارهاى کنار دانوب) و برغر و صقلاب و خزر و غیره تألیفاتى داشت.(16)
تألیفات جَرْمى منبع بسیار مهمى براى آشنایى مسلمانان عرب یا دولت روم شرقى بوده است و براى نخستین بار اطلاعاتى درباره صقلابیان و همسایگانشان مى‏دهد. بنا به گفته بارتولد تمام جغرافیادانان متأخر در جهان اسلام، گفته‏هاى مسلم جَرْمى را بدون ذکر منبع آن نقل کرده‏اند. به نظر مى‏رسد که نامگذارى دریاى سیاه به دریاى خزر از اوست و همو صقلابیان (اسلاوها) را از سمت مغرب همسایه مقدونیه دانسته و بُرجان یا بلغارهاى کنار دریاى سیاه و سواحل دانوب را از سمت مغرب همسایه تَراکیه و از سمت شمال همسایه مقدونیه به شمار آورده است.(17)
تقریبا پنجاه سال پس از مسلم جَرْمى در حدود سال 288ق / 900م هارون‏بن یحیى به اسارت روم شرقى درآمد. از وى مطالب بسیار ارزنده‏اى در وصف قسطنطنیه (پایتخت بیزانس) باقى مانده است. ابن رُسته (م 290ق) جغرافیادان اواخر قرن سوم قمرى قسمت مهمى از اطلاعات هارون‏بن یحیى را در کتاب خود آورده است، هارون بن یحیى نزدیک عسقلان در فلسطین به اسارت دزدان دریایى، که از مردم اَنْطالِیَه(18) (در آسیاى صغیر) بودند، درآمد. او را از راه دریا و خشکى به قسطنطنیه بردند و مدت‏ها در آنجا بود، سپس از راه سالونیک (سلانیک) به روم رفت و سرزمین صقلابیان (اسلاوها) و بندقیان (ونیزیان) را مشاهده کرد. در روم اطلاعاتى درباره ناحیه بُرْغُنْدیا (بورگونى)، فرانسه و برطانیا (بریتانیا) به دست آورد.(19) قسمت اساسى روایت‏هاى هارون‏بن یحیى خاص وصف قسطنطنیه است که ابن رسته آن‏ها را در کتابش آورده است.(20) رُوزِن خاورشناس روسى حتى پیش از چاپ کتاب ابن رسته، نظرها را بدان توجه داد و به سال 1879م متن عربى کتاب را با ترجمه روسى آن انتشار داد.(21) بجز اطلاعاتى که اسیران در زمینه جغرافیا نقل کرده‏اند، سفارت‏هاى بیشمار نیز در توسعه اطلاعات جغرافیایى نقش بسزایى داشته‏اند.
درباره مغرب اسلامى، نخست باید از یحیى‏بن حکم بکرى (153 ـ 250ق) که اطلاعات فراوان از او به جاى مانده است، یاد کنیم. یحیى به لحاظ زیبایى صورت و رعنایى قد و بالایش به غزال معروف بود. وى که از دبیران با کفایت دربار عبدالرحمان اوسط (امیر اموى اندلس) بود دو بار مأموریت سیاسى داشته است: مأموریت نخست در پى تقاضاى صلح از طرف نورمان‏ها بود که به همراه یحیى‏بن حبیب(22) به سفارت به سرزمین نورمان‏ها اعزام شد(23) تا با نورمان‏ها که کمى پیش از آن به سال 844م / 230ق به اندلس حمله برده و اشبیلیه (سویل) را غارت کرده بودند، مذاکره کند.(24) غزال و یحیى‏بن حبیب با راهنمایان و همراهان نورمانى از شهرک ساحلى شِلْبْ (واقع در جنوب غربى پرتغال) و از راه اقیانوس اطلس به سوى شبه جزیره ژوتلند (دانمارک و جزایر اطراف آن) حرکت کردند. این دریا نوردى طولانى با طوفان‏هاى مکرر و امواج خروشان دریا توأم بود. هُوریک پادشاه نورمان (844 یا 845م) سفیر مسلمان اندلس را به گرمى پذیرفت و نامه و هدایاى عبدالرحمان را بسیار پسندید و از سفیر و همراهانش در خانه مجللى پذیرایى کرد.(25) چندى قبل یکى از دانشمندان فرانسه سفر غزال را به سوى نورمان‏ها تکذیب کرد؛ ولى اخیرا زایْبِل دانشمند نروژى شخصیت پادشاهى را که در این سفارت، غزال او را دیده، اثبات کرده است.(26) سفارت دوم غزال به همراه یحیى‏بن حبیب به دربار امپراتور بیزانس تئوفیلوس، براى بستن پیمان صلح بود. بجز تفصیل سفر که غالبا مختصر و آشفته است، اشعارى از غزال به جا مانده که مربوط به همین سفر است.(27)
مسلمانان مغرب براى آشنایى با غرب و کشف ولایت‏هاى ناشناخته آن کوشیدند. مسلمانان اندلس با وجود ترس از اقیانوس اطلس که از دید آن‏ها به دریاى خوفناک و ظُلُمات (اقیانوس اطلس)، پیوسته بود، در کار اکتشاف آن کوشش بسیار کردند، ولى چون اطلاع درستى از این اکتشافات به ما نرسیده بود همچنان مجهول ماند، تا اروپاییان پرده از آن برداشتند.(28) مسعودى خبر یکى از این سفرهاى مخاطره‏آمیز را با عباراتى کوتاه در کتاب خود آورده است. او پس از بیان حکایت‏هاى شگفت‏انگیز و سرگذشت کسانى که جان خود را به خطر افکنده و سوار بر کشتى شده و بعضى نجات یافته و برخى تلف شده‏اند، مى‏گوید: چیزهایى که آنجا دیده‏اند را در کتاب اخبار الزمان (کتابى که مفقود شده است) آورده‏ایم؛ از آن جمله مردى خشخاش نام از مردم اندلس، که از پهلوانان و نوچگان قرطبه بود گروهى از نوچگان را فراهم آورد و بر کشتى‏اى که آماده کرده بود، نشانید و به دریاى محیط (اقیانوس اطلس) راند و مدتى غایب بود، آنگاه با غنایم فراوان بازگشت. و حکایت وى میان مردم اندلس مشهور است.(29) خبر دیگر درباره سفر هشت عموزاده جوان ملقب به «مغروران»(30) است. آنان سفر خود را از شهر لیسبون (پایتخت پرتغال) آغاز کردند. ادریسى داستان آن‏ها را ضمن سخن از شهر لیسبون در کتابش به تفصیل نقل کرده است: هشت عموزاده تصمیم گرفتند به دریاى ظُلُمات روند تا بدانند در آن چیست و نهایتش کجاست؟ پس یازده روز با باد شرقى برفتند و به سنگستانى مخوف و ظُلمانى رسیدند. آنگاه دوازده روز به سوى جنوب رفتند تا به جزیره گوسفندان رسیدند و به گله‏هاى بسیار برخوردند، پس از آن دوازده روز در همان جهت برفتند تا به جزیره دیگرى رسیدند که مردم آنجا چهره سرخ و موى اندک و نرم و قامت‏هاى دراز داشتند. آن مردم، آنها را اسیر کردند، چون وزش باد غربى آغاز شد، فرمانرواى جزیره دستور داد تا آن‏ها را با چشم بسته به قاره خشکى (افریقا) بفرستند که پس از سه روز و سه شب دریانوردى، روز چهارم به جایى رسیدند که مردم آنجا به زبان عربى سخن مى‏گفتند... از آن‏ها شنیدند که در جنوب مراکش هستند و تا شهرشان دو ماه راه است. محل پیاده شدن آن‏ها جایى بود که بعدها بندر آسفى ساخته شد.(31) دخویه ضمن تحلیل افسانه‏هاى قدیم اروپا متوجه شباهت‏هایى میان این داستان و داستان سفر کشیش براندن(32) شد. این مطلب نشان مى‏دهد که منبع این دو داستان مشترک است. همان‏طور که دخویه نظر داده، این گزارش مربوط به قرن دهم میلادى و پیش از بناى بندر آسفى بوده است. بیزلى(33) معتقد است که جزیره اول که در داستان آمده باید جزیره مادیره(34) و جزیره دوم یکى از جزایر قنارى(35) باشد. تمام مطالبى که درباره این سفر گفته شده است از حدود فرضیات دور از واقع تجاوز نمى‏کند. مع‏ذلک متخصصان جغرافیاى قرون وسطا معتقدند که این سفر در تشویق و تحریک دریانوردان اروپایى (بخصوص پرتغالى و اسپانیایى) به سفرهایى که بعدها در اقیانوس اطلس انجام شد بسیار مؤثر بوده است.(36)
در شرق اسلامى مسلمانان سفرهاى اکتشافى و بازرگانى ـ بویژه سفر به هند و اَرْخَبِیل مالایا و چین ـ را بر اساس ترتیباتى که از دوران ساسانیان در ناحیه جنوبى عراق و سواحل خلیج فارس رسم بود، دنبال کردند. دینورى نقل مى‏کند که در ایام خلافت عمر وقتى مسلمانان بندر اُبُلَّه (در نزدیکى بندر بصره) را فتح کردند کشتى‏هاى چینى در آنجا بودند.(37) مسلم است که ایرانیان، حتى در دوران تسلط اعراب در کار دریانوردى از دیگران جسورتر بودند. گفته شده است که مستعمره عربى و ایرانى در بندر کانتون چین آن چنان نیرومند بود که در سال 758م / 141ق توانست شهر کانتون را تصرف و غارت کند و از راه دریا آنجا را ترک نماید.(38) در سال‏هاى اخیر لویسکى(39) دانشمند لهستانى، شواهدى به دست آورده است مبنى بر اینکه در آن روزگار بعضى از مسلمانان به چین رفت و آمد داشته‏اند. در کتابى از ابوسفیان محبوب عیدى (م نیمه اول قرن سوم قمرى) نقل شده است که یکى از مشایخ فرقه اباضیه ـ که از خوارج محسوب مى‏شوند ـ به نام ابوعبیده عبدالله بن قاسم که از علماى بزرگ و تاجر معروفى بود و به کار داد و ستد مُرّ (درختچه‏اى از تیره سماقیان) اشتغال داشت، براى تجارت به چین رفته است. تاریخ سفر او دقیقا معلوم نیست؛ ولى به طور یقین پیش از غارت بندر کانتون به سال 141قمرى بوده است. تاجر دیگرى از این فرقه به نام نضربن میمون ظاهرا در حدود اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم از بصره به چین رفته، ولى هیچ‏گونه تفصیلى از سفر او به دست نیامده است. به هر حال سفر این تاجران راه را براى سلیمان تاجر و ابن وَهْبِ قریشى تاجر هموار کرد. شرح سفر آنان در روایت ابوزید حسن سیرافى که در قرن چهارم تألیف شده، آمده است.(40)
سفر سلیمان تاجر از سیراف از راه دریا تا مسقط در جزیرة العرب آغاز شده و پس از عبور از کَلِمْ در مَلیبار، تنگه تاْلک در شمال جزیره سیلان (سرى لانکا) و خلیج بنگال، جزیره لنگبالوس (یکى از جزایر نیکوبار)، کَلابَره در ساحل غربى شبه جزیره مالایا، جزیره تیومن در جنوب غربى مَلْکا، دماغه سن ژاکوب در نزدیکى سایگون، جزیره هایْنان، تنگه میان این جزیره و سرزمین چین به بندر کانفو یا کانتون رسیده است. سفر دریایى او از مسقط تا چین بیشتر از چهار ماه طول کشیده است.(41) سلیمان در این سفر راه‏هاى تجارى، عادات، نظام اجتماعى و اقتصادى، تولیدات مهم هند، سرندیب، جاوه، چین و... را وصف کرده است. امتیاز دیگر سفرنامه سلیمان نقل اخبار کافى از روابط مسلمانان با چین در دو قرن سوم و چهارم هجرى قمرى است. سلیمان نخستین مؤلفى است که از چاى سخن گفته است. وى نقل مى‏کند که پادشاه چین عواید حاصل از سنگ نمک و نوعى گیاه را که چینى‏ها در آب مى‏جوشاندند و به اسم ساخ(42) مى‏فروختند، به خود اختصاص داده بود. سلیمان مى‏گوید: اهالى برخى از جزایر هند طلاى فراوان داشتند، نارگیل مى‏خوردند و از آن روغن مى‏گرفتند.(43) وى در گفته‏هاى خود منزلگاه‏هاى میان راه را که به گفته یونانیان پریپلوس(44) خوانده مى‏شد، ذکر کرده است. چون هیچ‏گونه اطلاعاتى از خود سلیمان در دست نیست، بعضى از چین شناسان بزرگ مانند یول(45) و پلیو(46) در انتساب این اطلاعات به وى تردید کرده‏اند. بعضى نیز معتقدند که این اطلاعات متعلق به مسلمانى است که به هند سفر کرده است. جالب توجه آن است که ضمن این اطلاعات فقط یک بار از سلیمان سخن به میان آمده است. فرران(47) به این نکته اشاره کرده است که ابن فقیه این اطلاعات را صریحا به سلیمان نسبت مى‏دهد.(48) تقریبا بیست سال بعد از سلیمان، جهانگرد دیگرى به نام ابن وَهْب قریشى سفر خود را آغاز کرد. او از اعیان و توانگران عراق بود. چون زنگیان در فتنه صاحب الزنج بصره را خراب کردند، ابن وهب با یک کشتى هندى از بندر سیراف به سوى هند و از آنجا به چین سفر کرد. مدتى در شهر کانتون (خانفو) چین به سر برد و پس از درنگ کوتاهى به خُمدان در فاصله دو ماه راه با کانتون که پایتخت چین بود، وارد شد. تاکنون روشن نشده است که ابن وهب مشاهدات خود را تدوین کرده است یا خیر؛ ولى بدون شک ابوزید حسن سیرافى و مسعودى در مروج الذهب در فصل پادشاهان چین و هند مطالبى از او نقل کرده‏اند.(49) ماجراى سفر سلیمان و ابن وهب قریشى را در آغاز قرن چهارم هجرى قمرى ابوزید حسن سیرافى بنام اخبار الصین و الهند تدوین کرد که در آن روزگار، جمع‏آورى این نوع مطالب کارى دشوار نبوده است.(50) ابوزید درباره هند و دیگر سرزمین‏هاى میان دو اقیانوس هند و آرام و درباره مشک، عنبر و مروارید اخبار فراوانى گرد آورده و نیز از کاهش روابط میان چین و خاور نزدیک بعد از سلیمان به علت انقلابات محلى سخن گفته است.(51) نام کتاب ابوزید، سلسلة‏التواریخ است(52) و نسخه خطى منحصر به فردى از آن در پاریس موجود مى‏باشد. نسخه پردازان مقدمه‏اى بر آن افزوده‏اند که مانند نام کتاب ارتباطى با محتویات آن ندارد. اثر مذکور مدت‏ها نظر دانشمندان را به خود جلب کرده بود تا آنکه در سال 1718میلادى ترجمه‏اى از آن به فرانسه منتشر شد و بلافاصله عده‏اى درباره آن تردید کردند و بعضى دیگر آن را مجعول شمردند.(53)
ابن رسته نیز درباره هند مطالبى از ابوعبدالله محمدبن اسحاق به این شرح روایت مى‏کند: «ابوعبدالله محمد... گوید؛ عموم پادشاهان زنا را مباح مى‏دانستند، مگر پادشاه سرزمین قِمار (خِمِر یا کامبوج). من به پایتخت این پادشاه وارد شدم و دو سال نزد او ماندم؛ همچنین با بازرگانان هند و برخى از هندیان بسیار ملاقات کردم. ایشان شراب نمى‏نوشند و این کار جزء دیانت ایشان نیست.»(54) به احتمال قوى سفر این شخص در آغاز قرن سوم هجرى قمرى بوده است. بارتولد معتقد است مطالب محمدبن اسحاق، منبعى براى نوشته‏هاى ابن رسته، ابن خرداذبه و دیگر جغرافیا دانان مسلمان درباره هند است.(55) نخستین اطلاعات مسلمانان درباره راه خشکى میان آسیاى میانه و چین به همین دوران ارتباط دارد. این اطلاعات از وصف تمیم‏بن بحر مطوّعى(56) سرچشمه گرفته است. چنانکه از نام او پیداست وى یکى از سپاهیان داوطلب در مرزهاى اسلام بود. تمیم ظاهرا مأموریت سیاسى داشته است تا به سوى خاقان ترکان به تُغُزغُز برود.(57) به نوشته بارتولد، تمیم اطلاعات فراوانى درباره دین ترکان داشته و اشاره مى‏کند که این عموم مردم در پایتخت تُغُزغُزان مانوى بوده است.در دیگر بخش‏هاى آن سرزمین عده‏اى زرتشتى نیز به سر مى‏بردند.(58) به عقیده مینورسکى اخبار مربوط به زرتشتیان در سرزمین تُغُزغُزان دور از حقیقت است. شاید منظور تمیم‏بن بحر، کیش بودا یا دین باستانى قبایل ترک بوده است.(59)
در میان جغرافیادانان مسلمان در قرن سوم هجرى قمرى ابن خرداذبه نخستین جغرافیادانى است که وصف راه خشکى چین را، که از کشور خاقان ترکان مى‏گذشته روایت کرده و تُغُزغُز را چنین وصف کرده است: از نوشجان بالا تا شهر خاقان (تُغُزغز) سه ماه راه در میان دهات بزرگ و پر نعمت است و مردم آن‏ها تُرکند و میان ایشان گبران نیز باشند که آتش را مى‏پرستند... و پادشاه آنان در شهر بزرگى است که دوازده دروازه آهنین دارد و مردم آن شهر زندیقند.(60) تمیم‏بن بحر نخستین مسلمانى است که علاوه بر اطلاعاتى درباره قوم تُغُزغُز و دیگر قبایل ترک، از خانچو پایتخت تُغُزغُز که نزدیک تورفان(61) بوده، نیز اطلاعاتى ارائه مى‏کند.(62)
خبر دیگر درباره سفر معروف سلاّم مترجم است که قبلاً به آن اشاره‏اى شد. داستان این سفر به دلیل ذکر نام برخى از مکان‏ها که در خاک روس واقع است. براى روس‏ها اهمیت بسیار دارد. مینورسکى در سال 1937م آن را حکایتى خرافى دانسته که در آن چند نام جغرافیایى آمده است.(63) ولى دخویه در 1888م این سفر را یک واقعه تاریخى و تردیدناپذیر شمرده است و توماشک(64) که آثار او در جغرافیاى تاریخى مورد اعتماد است، نظر دخویه را تأیید کرده است.(65) واسیلى‏یف(66) دانشمند بیزانس شناس عقیده دارد که احتمالاً سلاّم محل‏هایى را که طى مسافرت خود دیده براى خلیفه عباسى وصف کرده است،(67) ولى باید گفت که روایت این سفر موثق است؛ زیرا ابن خرداذبه این حکایت را به لفظ خود سلاّم مترجم بازگو مى‏کند و در آخر داستان اضافه مى‏کند که نخست آن را از زبان سلاّم شنیده است.(68)
سفر سلاّم ترجمان به سد یاجوج و مأجوج حقیقتى تاریخى است، هر چند آنچه را جغرافیادانان از زبان سلاّم نقل مى‏کنند بیشتر به افسانه شبیه است. سلاّم گفته است که واثق خلیفه عباسى در خواب دید، سدى که اسکندر ذوالقرنین میان سرزمین مسلمانان و سرزمین یاجوج و مأجوج بنا کرده، شکسته است؛ وحشت زده سلاّم را به خبرگیرى از شکست سد فرمان داد.(69) کراچکوفسکى مى‏نویسد: شاید علت این خواب هول‏انگیز، اخبارى بود که به دنبال انقراض دولت اویغور به دست قوم قرقز در سال 226ق / 840م و حرکات و جابجایى سپاه ترکان در آسیاى میانه به گوش خلیفه رسیده بود.(70) به همین دلیل منابع جغرافیایى نوشته‏اند: سفر سلاّم از راه ارمنستان و گرجستان تا بلاد خزر به سوى شمال بوده و از آنجا در جهت مشرق به سوى دریاى خزر رفته است و سپس از بالاى دریاى خزر به سمت مشرق حرکت کرده تا به کناره دریاچه بالخاش و جنغاریا(71) (تسونکاریا) رسیده است و از آنجا از راه بخارا و خراسان به سامره بازگشته است.
سلاّم بدون شک سدّ معروف قفقاز (باب الابواب) را در دربند فعلى دیده و چنانکه دخویه معتقد است احتمالاً به دیوار چین نیز رسیده است. به نظر مى‏رسد سلاّم خواسته است تا همراه با ثبت مشاهدات خود روایت قرآن را نیز درباره سد یأجوج و مأجوج در قالب ادبى نقل کند. یکى از دانشمندان بزرگ که در جغرافیاى تاریخى اروپاى شرقى و آسیاى میانه خبره و آگاه است مى‏گوید: تردید نیست که سلاّم در حدود سال‏هاى 842 و 843 ضمن سفرى از قفقاز و سرزمین خزر به سوى مشرق رفته، سپس از راه بَرْسَخان و طراز «تالاس» و سمرقند به خراسان بازگشته است. دراین سفر دیوار یا معبرى کوهستانى را که همانند دیوار بزرگى بوده، دیده است.(72)
کارادوو خاورشناس فرانسوى مى‏گوید: این سفرِ سلاّم به قلعه‏هایى واقع در کوه‏هاى قفقاز نزدیک دربند یا باب الابواب در داغستان (غرب دریاى خزر) بوده است.(73) ولى در همین سال‏هاى اخیر زیچى(74) دانشور مجارى، بر این رفته و سد را یکى از معابر کوه‏هاى اورال (واقع در شمال دریاى خزر) گرفته که در آنجا به وسیله بلغارها استحکاماتى پدید آمده بوده است.(75)
در خاتمه این مقاله به کلام خود درباره آغاز سیر و سفر بسنده مى‏کنیم. گرچه جاى دارد که در این باره بیش از آنچه، گفته شد، سخن گفته شود.
پى‏نوشت‏ها:
1. زکى محمدحسن، جهانگردان مسلمان در قرون وسطا، پیشگفتار، ص 8 و 9.
2. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ نوشته‏هاى جغرافیایى در جهان اسلامى، ص 103.
3. مقبول احمد و فرانتس تشنر، تاریخچه علم جغرافیا و تطورات آن در جهان اسلام، ص 96 و 97.
4. نفیس احمد، خدمات مسلمانان به جغرافیا، ص 31 و 32.
5. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ نوشته‏هاى جغرافیایى در جهان اسلامى، ص 103 و 104.
6. مسعودى، التنبیه و الاشراف، ص 70 ـ 71.
7. یاقوت حموى، معجم البلدان، ج 1، ص 177 و 179 و 201 و 254 و 341 و 399 و 453 و 554 و 571؛ ج 2، ص 331 و 354 و 445 و 589 و 592 و 732 و 734 و 750؛ ج 3، ص 33 و 526؛ ج 4، ص 240 و 788 و 962.
8. نفیس احمد، خدمات مسلمانان به جغرافیا، ص 32 و 33.
9. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ الادب الجغرافى العربى، ص 146.
10. محمد بن محمد شریف ادریسى، نزهة المشتاق فى اختراق الآفاق، ج 1 ،ص 66.
11. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ الادب الجغرافى العربى، ص 146.
12. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ نوشته‏هاى جغرافیایى در جهان اسلامى، ص 106.
13. ابوعبدالله محمد بن احمد مقدسى، احسن التقاسیم، ص 152 و 153.
14. ابن خرداذبه، المسالک و الممالک، ص 163 به بعد.
15. عبدالحسین زرین کوب، کارنامه اسلام، ص 80.
16. مسعودى، التنبیه و الاشراف، ص 171 و 172.
17. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ الادب الجغرافى العربى، ص 150.
18. Antalya.
19. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ الادب الجغرافى العربى، ص 150.
20. احمد بن عمر ابن رسته الاعلاق النفیسه، ص 139 و 142 و 152.
21. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ الادب الجغرافى العربى، ص 150.
22. از منجمان و ستاره شناسان برجسته اندلس.
23. شیخ احمد بن محمد مَقَرّى تلمانى، نفح الطیب، ج 1، ص 331؛ ج 3، ص 23.
24. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ نوشته‏هاى جغرافیایى در جهان اسلامى، ص 108.
25. نورالدین آل على، اسلام در غرب، ص 143.
26. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ الادب الجغرافى العربى، ص 152.
27. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ نوشته‏هاى جغرافیایى در جهان اسلامى، ص 108 و 109.
28. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ الادب الجغرافى العربى، ص 152.
29. مسعودى، مروج الذهب، ج 1، ص 116.
30. به معناى مخاطره جویان.
31. محمد بن محمد شریف ادریسى، نزهة المشتاق فى اختراق الآفاق، ج 2، ص 548.
32. St. Brandan.
33. Beazley.
34. Madeira.
35. Cämäries.
36. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ الادب الجغرافى العربى، ص 135.
37. ابوحنیفه دینورى، اخبار الطوال، ص 149.
38. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ الادب الجغرافى العربى، ص 154 و 155.
39. Lewicki.
40. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ الادب الجغرافى العربى، ص 155.
41. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ الادب الجغرافى العربى، ص 159 و 160.
42. احتمالاً چاى بوده است.
43. زکى محمدحسن، جهانگردان مسلمان در قرون وسطا، ص 32 و 33.
44. Periplus.
45. Yule.
46. Pelliot.
47. Ferrand.
48. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ الادب الجغرافى العربى، ص 160.
49. زکى محمدحسن، جهانگردان مسلمان در قرون وسطا، ص 28 و 29.
50. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ الادب الجغرافى العربى، ص 161.
51. زکى محمدحسن، جهانگردان مسلمان در قرون وسطا، ص 33.
52. نفیس احمد، خدمات مسلمانان به جغرافیا، ص 27.
53. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ الادب الجغرافى العربى، ص 161.
54. احمد بن عمر ابن رسته، الاعلاق النفیسه، ص 153.
55. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ الادب الجغرافى العربى، ص 155.
56. مطوّعه به سربازان داوطلب که در مرزها به جهاد با کفار مشغول بودند، مى‏گفتند (فرهنگ فارسى مصاحب، ذیل مطوّعه).
57. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ الادب الجغرافى العربى، ص 155 و 156.
58. و.و بارتولد، گزیده مقالات تحقیقى، ص 214.
59. و.و بارتولد، گزیده مقالات تحقیقى، ص 215.
60. ابن خرداذبه، همان، ص 25.
61. Turfan.
62. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ الادب الجغرافى العربى، ص 156.
63. مینورسکى، حدود العالم (تعلیقات مینورسکى)، ص 61.
64. Tomashek.
65. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ الادب الجغرافى العربى، ص 157.
66. Vasiliev.
67. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ الادب الجغرافى العربى، ص 157.
68. ابن خرداذبه، المسالک و الممالک، ص 139 و 145.
69. زکى محمدحسن، جهانگردان مسلمان در قرون وسطا، ص 25.
70. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ الادب الجغرافى العربى، ص 158.
71. Zhungaria. دریاچه ایسى گول مى‏باشد
72. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ الادب الجغرافى العربى، ص 159.
73. زکى محمدحسن، جهانگردان مسلمان در قرون وسطا، ص 27.
74. Ziehy.
75. ایگناتى کراچکوفسکى، تاریخ نوشته‏هاى جغرافیایى در جهان اسلامى، ص 113.
منابع:
ـ آل على، نورالدین، اسلام در غرب، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1370ش).
ـ ابن خرداذبه، المسالک و الممالک، ترجمه حسین قرچانلو، (تهران، نشر نو، 1370ش).
ـ ابن رسته، احمد بن عمر، الاعلاق النفیسه، ترجمه حسین قرچانلو، (تهران، انتشارات امیرکبیر، 1365ش).
ـ احمد، مقبول، تاریخچه علم جغرافیا و تطورات آن در جهان اسلام، ترجمه محمدحسن گنجى، (تهران، بنیاد دایرة‏المعارف اسلام، 1368ش).
ـ احمد، نفیس، خدمات مسلمانان به جغرافیا، ترجمه حسن لاهوتى، (مشهد، آستان قدس رضوى، 1367ش).
ـ بارتولد، و.و، گزیده مقالات تحقیقى، ترجمه کریم کشاورز، (تهران، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، 1358ش).
ـ حموى، یاقوت، معجم البلدان، (تهران، من مکتبة الاسدى، «افست از روى چاپ وستنفلد»، 1965م).
ـ دینورى، ابوحنیفه، اخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، (قم، منشورات الشریف الرضى، افست از داراحیاء الکتب العربى، چاپ اول، قاهره، 1960م)؛ اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، (تهران، نشر نى، 1364ش).
ـ زرین‏کوب، عبدالحسین، کارنامه اسلام، (تهران، انتشارات امیرکبیر، 1356ش).
ـ شریف ادریسى، محمدبن محمد، نزهة المشتاق فى اختراق الآفاق، (مصر، مکتبة الثقافة الدینیه، بى‏تا).
ـ کراچکوفسکى، ایگناتى، تاریخ الادب الجغرافى العربى، (بیروت ـ لبنان، دارالغرب الاسلامى، 1408ق).
ـ ــــــــــــــــــــــــــــ ، تاریخ نوشته‏هاى جغرافیایى در جهان اسلامى، ترجمه ابوالقاسم پاینده، (تهران، شرکت انتشارات علمى، فرهنگى، 1379ش).
ـ محمدحسن، زکى، جهانگردان مسلمان در قرون وسطا، ترجمه عبدالله ناصرى طاهرى، (تهران، مرکز نشر فرهنگى رجاء، 1366ش).
ـ مسعودى، ابوالحسن على‏بن الحسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، (تهران، شرکت انتشارات علمى فرهنگى، چاپ دوم، 1365ش).
ـ ـــــــــــــــــــــ ، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360ش).
ـ مقدسى، ابوعبدالله محمد بن احمد، احسن التقاسیم فى معرفة الاقالیم، ترجمه علینقى منزوى، (تهران، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، 1361ش).
ـ مَقَرّى تِلِمْسانى، شیخ احمدبن محمد، نفح الطیب من غصْن الاندلس الرطیب، (بیروت ـ لبنان، دارالفکر، للطباعة و النشر و التوزیع، 1986م).
ـ مینورسکى، حدودالعالم من المشرق الى المغرب (تعلیقات مینورسکى)، تصحیح و حواشى مریم میراحمدى و غلامرضا ورهرام، (تهران، دانشگاه الزهراء، 1372ش).

تبلیغات