یکی از وجوه تأثیرگذاری قرآن کریم بر تفسیرهای عرفانی، توجه به بعد زمان و مکان در زندگی بشری است. نظریه های گوناگونی در نقد ادبی معاصر به تحلیل سیمای مکان می پردازند که از آن میان، نظریه افق-منظر میشل کولو در تحلیل تفسیر عرفانی روزبهان کارآمدتر است؛ زیرا این نظریه به عنوان شاخه ای از نقد مضمونی قادر است مکان را از عنصری در پس زمینة روایت، به عنصری نمادین و معنادار تبدیل سازد و جهان بینی عرفانی را از خلال تعامل میان انسان و محیط تبیین سازد. با توجه به این امر سؤال اینجاست که چه رابطه ای میان مکان-کهف و نگرش عرفانی روزبهان در عرائس البیانوجود دارد. به اجمال می توان گفت روزبهان بیشتر رویکردی پدیدارشناختی به مقولة مکان دارد. غار نمادی از یک خاطرة ازلی است که عارف می کوشد در مسیر سلوک خود آن را در قاب های مختلفی از مکاشفه های خود نمایان سازد. عارف در توصیف قاب های خود در یک مکان نمی ماند، بلکه از مکانی به مکان دیگر گذر می کند. از این رو، گاه از کهف بدن به کهف رعایت و سپس به کهف غیرت، روح، محبت و جز آن عبور می کند؛ بنابراین می توان گفت که مکان در تجربة عرفانی، واقعیتی محصور و عبور ناپذیر نیست، بلکه واقعیتی انعطاف پذیر است که عارف را در مسیر صیرورت و سلوک همراهی می کند.