اوضاع سیاسى، مذهبى ایران در آستانه ظهور اسلام (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
تحقیق پیرامون چگونگى و چرایى گسترش نسبتا سریع دیانت اسلام در ایران در قرون اولیه هجرى از جمله مباحثى است که هنوز مورد توجه و عنایت پژوهشگران عرصه تاریخ است. آگاهى از چند و چون اوضاع سیاسى، مذهبى ایران در آستانه ورود اعراب مسلمان ما را در فهم علل و عوامل ترک آئین قدیم و گروش به سوى اسلام از سوى ایرانیان رهنمون مىسازد. مدعاى مقاله حاضر این است که حاکمیت ساسانى در آخرین ایام خود گرفتار بحران در ساختارهاى سیاسى، مذهبى شده بود و این امر بیش از هر چیز در سقوط ایشان دخیل بود.
مقدمه
تاریخ ایران در اوایل دوره اسلامى، یکى از مقاطع حساس تاریخ این مرز و بوم است. اوضاع و احوال ایران در این عصر، متأثر از ورود اعراب مسلمان به ایران و حاصل برخورد دو نظام اجتماعى، فرهنگى و اعتقادى متفاوت بود. روند چگونگى پذیرش دیانت اسلام و ترک آیین قدیم از سوى مردم ایران و نتایج ناشى از آن، از مهمترین مسائل قابل بحث در این مقطع زمانى است. در این زمان شکل گذشته جامعه ایرانى که تقریبا هزار سال داراى وحدتى نسبى بود، بتدریج تغییر کرده، پیوند خود را با بخشى از میراث باستانى خویش، گسست و چهرهاى نسبتا متفاوت با گذشته پیدا کرد؛ زیرا ورود اسلام به ایران، تأثیر محسوسى در ساختارهاى سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى به جا نهاد که پارهاى از آنها تا امروز نیز ادامه یافته است. به عبارت دیگر: این دوره یکى از معدود دورههاى انتقالى (گذر) در تاریخ ایران است که علاوه بر ایجاد تغییرات ظاهرى (فروپاشى یک سلسله و روى کار آمدن حاکمیتى دیگر) تحولات محسوس در بنیانهاى سیاسى و اجتماعى به وجود آورده است.
شناخت دقیق این تحول بزرگ مستلزم بازشناسى ساختار سیاسى، مذهبى امپراتورى ساسانیان در آخرین ایام پادشاهى ایشان است. زیرا علاوه بر عامل بیرونى شرایط درونى جامعه ایرانى نیز در سقوط این دولت دیرپا مؤثر بود.
بحران سیاسى
آنچه در شامگاه عهد ساسانى بر ایران گذشت، تا حد زیادى از بحران سیاسى در ساختار قدرت این نظام از بدو تأسیس نشأت مىگرفت و بازتاب و نتیجه عملکرد شاهان ساسانى در طول حکومت، مخصوصا دوران اوج اقتدار آنان، یعنى عصر اصلاحات انوشیروان بود. نظام مبتنى بر تمرکز در دین و سیاست، که ویژگى اصلى و نمایان دولت ساسانى نسبت به اسلاف خود محسوب مىشد، اگرچه در حفظ مرزها و در نتیجه استقلال سیاسى ایران در میان دشمنان شرقى (هیاطله و ترکان) و غربى (رومیان) نقش مهمى داشت در سقوط و اضمحلال ایشان نیز مهمترین عامل بود.
تشکیل دولت ساسانى، که خود پاسخى به بحرانهاى ایجاد شده در اواخر عهد اشکانى بود، به واسطه سیاستگذارىهاى خاص، به ظهور بحرانهاى جدید در زمینههاى سیاست، اجتماع و مذهب انجامید که دوره پادشاهى «قباد» نقطه اوج آن بود.
علىرغم برترى شایان توجه حکومت ساسانى نسبت به اشکانیان در امر تمرکز بنیادهاى سیاسى، دینى و اقتصادى، در سراسر عصر حاکمیت ایشان، نوسان بین تمرکز و عدم تمرکز یا به تعبیرى نزاع و رقابت میان شاه و اشراف برقرار بود؛ به عبارت دیگر «در دوره ساسانیان نیز رسم ملوک الطوایف اشکانیان با کمى تفاوت ادامه داشت.»(1) همچنین کاربرد کلمه شاهنشاه و شاه شاهان در این دوره که نشانه وجود شاهان محلى در طول حکومت ساسانى، و عدم تمرکز کامل بوده، سرانجام به نزاع میان شاه و اشراف انجامید و مانع از ایجاد تعادل و توازن در نظام سیاسى و اجتماعى ایران در دوره ساسانى گردید؛ به طورى که تنها چند تن از سى و شش پادشاه ساسانى، بیش از ده سال سلطنت کردند و در طول چهار سال پس از سقوط خسرو پرویز از 628 تا 632م، دوازده نفر بر سریر سلطنت تکیه زدند که عمر سلطنت برخى چند روزى بیش نبود.
تداوم قدرت ملوکالطوایف دوره اشکانى که منجر به افزایش قدرت نیروهاى گریز از مرکز یعنى خاندانها و اشراف ایالات و ولایات مىشد، با تمایلات مرکز طلبانه و استبدادى خاندان ساسان که خواهان تسلط هرچه بیشتر بر همه طبقات و لایههاى اجتماعى بودند، منافات داشت. همچنین تضعیف ملوکالطوایف و مقید کردن اشراف به دربار و تفویض مشاغل موروثى به ایشان که از بارزترین اقدامات بنیانگذاران این سلسله بود، توسط برخى جانشینان قدرتمند ایشان پىگیرى شد، که در این بین مىتوان به اقدامات یزدگرد اول، هرمز دوم، بلاش، قباد و بالاخره اصلاحات انوشیروان که در جهت خنثى کردن قدرت اشراف کهن و نیز افزایش قدرت مرکزى بود، اشاره کرد. با این حال در برخى دورهها که پادشاه از قدرت کافى برخوردار نبود، دربار و جامعه، صحنه قدرتنمایى اشراف مىشد. از اینکه فقط چهار پادشاه ساسانى خود جانشینان خویش را انتخاب کردهاند(2) و براى نشستن بر تخت پادشاهى همواره پشتیبانى اشراف و روحانیون ضرورى بود(3)، مىتوان به میزان نفوذ طبقه اشراف پىبرد.
عصر قباد نقطه عطفى در درگیرى شاه و اشراف بود. گرچه وى با استفاده از قیام مزدک خشم تودهها را در جهت تضعیف اشراف بزرگ به کار گرفت، ولى در نهایت فرزندش انوشیروان توانست طى اصلاحات اقتصادى، اجتماعى و با تکیه بر اشراف خرد، (دهقانان و اسواران) میل سرکش اشراف کهن را تا حدود زیادى مهار کند. هر چند اقدامات وى غیر مستقیم ناشى از قیام مزدکیان و در جهت خلع سلاح ایشان بود، تقویت دهقانان و تضعیف بیشتر اشراف کهن را نیز در پىداشت و از این جهت که به هرج و مرج و آشفتگى ناشى از قیام مزدک خاتمه داد، با اقبال برخى اقشار جامعه روبهرو شد. در واقع جامعه ایرانى که به دنبال منجى مىگشت، سرخورده و مأیوس از قیام مزدک، امنیت را هر چند به بهاى استبدادى خشن، بر آزادى همراه با نابسامانى ترجیح داد، چرا که حکومت یک مستبد قابل تحملتر از حکومت گروهى از مستبدان بود.
«عدل» در جامعه بسته و متمرکز ساسانى که فاقد تحرک اجتماعى قابل انعطاف بود، به معناى حفظ جایگاه هر یک از طبقات اجتماعى و ممانعت از تعرض آنها به یکدیگر بود. از همین روى قباد «به حلوان دیوان خراج ساخت و آن را دیوان عدل نام نهادند»؛(4) بنابراین، ممکن است اعطاى لقب «عادل» به انوشیروان نیز از همین سنخ باشد.
اگر عصر انوشیروان را نقطه اوج قدرت ساسانیان به شمار آوریم، باید گفت، شمارش معکوس سقوط آنان نیز از همین نقطه آغاز شد؛ دورهاى که در پاسخ به بحرانهاى به وجود آمده در آن اصلاحات اجتماعى، سیاسى و اقتصادى صورت گرفت، لیکن این اصلاحات در نهایت موفق به فرو نشاندن این بحرانها نگردید و به عبارت بهتر، اصلاحاتى بود که در جهت تأمین منافع و مطامع بخشهاى فرودست جامعه نبود، و حتى بیش از گذشته بحران را در تمام جوانب بخصوص در مسائل سیاسى و اجتماعى عمیق نمود و زمینههاى شکست ساسانیان و پیروزى اعراب مسلمان را فراهم کرد. تلاش اشراف براى احیاى جایگاه خود که با اصلاحات و اقدامات خسرو اول محدود شده بود و آنها نمىتوانستند اراده خود را بر وى تحمیل کنند، در آخرین سالهاى سلطنت وى با حضور اشراف در قیام «انوشزاد» و مخصوصا در زمان جانشین وى، یعنى هرمز چهارم شتابى سریعتر گرفت. از سوى دیگر، مداراى مذهبى هرمز چهارم، خشم اشراف مذهبى را برانگیخته بود؛ و با آنکه او نیز مانند پدرش، با استفاده از خشم طبقات پایین بر ضد بزرگان، شمار زیادى از اشراف را به قتل رساند،(5) اما تداوم دشمنى با روم و تهدید ایران از سوى متحدان منطقهاى آن کشور،(6) شرایط مناسبى براى ابراز ناخشنودى برخى اشراف اعم از نظامى، زمیندار، روحانى و نیز اشراف قدیم و جدید فراهم کرد که این ناخرسندى در شورش «بهرام چوبینه» متجلى شد. در حقیقت، قیام بهرام چوبینه نشان داد که اصلاحات نظامى انوشیروان، در دراز مدت پایدار نبوده است. همچنین این قیام آغاز افزایش قدرت نظامیان در صحنه سیاسى عصر ساسانى و شروع شکست اصلاحات انوشیروان بود؛ اصلاحاتى که هسته اصلى آن نظامى بود و حتى اصلاح مالیاتى در راستاى آن و در جهت تأمین درآمد ثابت براى هزینه سپاهى وابسته به مرکز طراحى شده بود. در واقع دولت ساسانى در عهد انوشیروان به لحاظ شرایط جدید سیاسى ـ اجتماعى و رقابت نظامى با همسایگان، در حال تغییر حامیان اجتماعى خود از اشراف و سران دودمانها به تکیهگاه وسیعترى به نام آزادان بود. آزادان گرچه مالک زمین بودند، از طریق تعهد خدمت در سپاه، با شاهنشاه ارتباط مىیافتند.(7) سرانجام این سیاست نیز به ظهور یک بخش نظامى انجامید که در اواخر عهد ساسانى هرچه بیشتر در امور سلطنت مداخله مىکردند. شورش بهرام چوبینه اولین حضور گسترده گروه آزادان در صحنه سیاسى پس از انوشیروان بود، با وجود این، اشراف بیشتر مایل بودند به دور فردى چون خسرو پرویز گرد آیند که از خاندان شاهى بود، نه فردى چون بهرام چوبینه، که از دیدگاه سنت سیاسى حاکم بر جامعه ایرانى غاصب شمرده مىشد.
خسرو دوم، پرویز، که به کمک رومیان و حمایت گروهى از اشراف ایرانى به قدرت دست یافته بود، پس از سرکوب شورش بهرام، محتاطانه به تثبیت پایههاى حکومت لرزان خود همت گماشت و با نابود ساختن «بندویه» و «بستام» که از اشراف و نیز از اقوام خود او بودند و نقش بسیار مهمى در انتقال مجدد سلطنت به وى داشتند استبداد پادشاهى خود را نشان داد.
وى با نابود کردن خاندان بنىلخم در راستاى تمرکز هرچه بیشتر قدرت، علاوه بر درهم شکستن سد حائل میان ایرانیان و اعراب موجبات عبور آنان را از مرزها فراهم آورد و سرانجام این امر به شکست ساسانیان از اعراب در جنگ «ذىقار» انجامید و ضعف ساسانیان براى اقوام عرب آشکار شد، تا آنجا که «نولدکه» حتى این جنگ را پیشدرآمد پیروزىهاى بعدى اعراب مسلمان تلقى مىکند.(8) فرو نشاندن نا آرامىها در داخل نیز زمینههاى رویارویى با، دشمن دیرینه، یعنى رومیان را فراهم کرد. آخرین جنگ دولت ساسانى با روم که در فاصله زمانى بین سالهاى 604 ـ 628 روى داد، گرچه در ابتدا براى خسرو و دربار پیروزىهایى به بار آورد، عاقبت به نفع روم خاتمه یافت.
همسایگان ایران، یعنى ترکان و رومیان در این زمان هر دو با مشکلات داخلى مواجه بودند و خطرى جدى براى ساسانیان محسوب نمىشدند، اما تضعیف ساسانیان تا حد زیادى معلول برخوردهاى قبلى با ایشان بود؛ از جمله دلایل مهم تمایل ساسانیان به تمرکز، همچون اغلب سلسلههاى حکومتى در ایران، تقویت بنیه داخلى در رویارویى با دشمنان خارجى بود، که موقعیت جغرافیایى ایران به عنوان معبر اقوام گوناگون نیز همین امر را به وضوح نشان مىدهد.
گرچه گذر زمان، نقش مهم ساسانیان را در جلوگیرى از رخنه اقوام کوچنشین ترک به غرب نشان داد، اما سرانجام با سقوط ساسانیان، سد دفاعى ایران در مقابل حمله ترکان درهم شکست و هجوم همراه با مهاجرت ایشان به غرب آغاز شد.
با خلع خسرو پرویز از پادشاهى و قتل او و به دنبال آن با از بین رفتن مرکزیت، بار دیگر دور تکرارى تاریخ ایران آغاز شد و نیروهاى مخالف، جامعه را به سمت هرج و مرج و تزلزل کشاندند و حکومت ملعبه دست ایشان شد. همچنین با کاهش درگیرىهاى مرزى، سپاهیان و نظامیان بیش از پیش فرصت یافتند تا در امور داخلى دخالت کنند، و با کودتاهاى پىدرپى آنان در طول چهار سال، دوازده نفر از پى هم به پادشاهى رسیدند. قدرت مرزبانان و دهقانان نیز در آخرین روزهاى حکومت ساسانى بسیار افزایش یافته بود و ایشان در ولایت خود چندان نیرومند و استوار نشسته بودند که حتى پس از سقوط دولت ساسانى، رعایا در ابتدا، سقوط دولت را چندان احساس نمىکردند.(9) سیاست دشوار مالیاتى خسرو پرویز که در جهت تأمین هزینه جنگ اعمال مىشد، فشار کمرشکنى بر رعایا تحمیل نمود، تا آنجا که به روایت تاریخ قم: «مردم هلاک شدند و خراب گشتند تا غایت که کنیزکى را به درهمى مىفروختند».(10) بلایاى طبیعى همچون طغیان آب دجله، در سال 628م(11) گسترش یافت و وبا، طاعون و قحط و غلا(12) نیز در افزایش بىتعادلى نظام ساسانى مؤثر واقع شد. در چنین شرایطى، ظلم و ستم چنان تحملناپذیر شده بود که کشاورزان غالبا از کشور مىگریختند؛(13) و بالاخره بالا رفتن هزینهها به واسطه رشد سپاهیگرى و دیوانسالارى، که هر دو از تمرکزگرایى و خصوصا اصلاحات خسرو اول نشأت مىگرفت، همچنین مخارج سنگین درگیرىهاى برونمرزى با رومیان، هیاطله و ترکان که البته تا حد زیادى معلول موقعیت استراتژیک ایران در مسیر جاده ابریشم بود، زمینههاى سقوط ساسانیان را از درون و بیرون آماده مىساخت. از سوى دیگر، فقدان سپاه دائمى و استفاده از نیروهاى مزدور ترک، عرب، رومى و هندى در ارتش ساسانى موجب کاهش هرچه بیشتر همبستگى و وحدت در سپاه ساسانى شده بود.
در تحلیلى کلى، باید علت اساسى سقوط ساسانیان را در ساختار قدرت این نظام جستجو کرد این ساختار، علاوه بر آنکه قادر نبود در تنظیم رابطه میان نهادهاى صاحب نفوذ تعادلى پایدار پدید آورد، حتى نتوانست با تغییر ساختار و انجام اصلاحات، تعادل خود را حفظ نماید. در حقیقت در حالى که اصلاحات و تغییرات براى خنثىسازى آرام و به دور از خشونت طراحى و اجرا مىشود، اما از آنجا که با اصلاحات انوشیروان ارکان نظام ساسانى هماهنگى و همسازى جدیدى از خود نشان نداد، کشمکش همچنان ادامه یافت و تعادلى جدید جایگزین نظم قبلى نشد و در چنین محیط نامطمئنى، هم پادشاه و هم اشراف و شاهزادگان، هر لحظه از توطئههاى یکدیگر در هراس بودند. از سوى دیگر، تشکیل نیروى نظامى وابسته به دربار که براى حل بحرانهاى داخلى و خارجى طراحى و سازماندهى شده بود، به مشکلى بزرگ تبدیل شد و به همراه سیاست دینى آنان، موجبات تخریب همهجانبه ساختار سیاسى ساسانیان را فراهم کرد. در حالى که چه بسا، اگر اعراب مسلمان نیامده بودند، دولت ساسانى مىتوانست با یک تحول درونى مدتى دیگر به حیات خود ادامه دهد؛ اما هرگز نباید نقش اعراب را در سقوط ساسانیان آن گونه که برخى پنداشتهاند ناچیز شمرد.
بحران دینى
ظهور ساسانیان در ایران، علاوه بر ایجاد تحول سیاسى، دگرگونى مذهبى را نیز به همراه داشت؛ به گفته کریستینسن، «اگر تمرکزگرایى بازگشت به سنتهاى زمان داریوش کبیر به شمار آید، ایجاد دین رسمى حتما از ابتکارات ساسانیان بوده است».(14) در واقع تلاش ساسانیان در برقرارى وحدت مذهبى، مکمل کوششهاى آنان در برقرارى وحدت سیاسى و در جهت نیل به تمرکز قدرت محسوب مىشد؛ به همین منظور ساسانیان در نخستین دوران فرمانروایى خود؛ بىدرنگ مبارزه با کیش زرتشتى را، که با هلنیسم و انواع ناشى از ادغام هلنیسم و فرهنگ شرقى آمیخته شده بود، آغاز کردند و کوشیدند تا رسالت زرتشت و دین او را به دور از هر نوع آمیختگى و به شکل حقیقى آن بازگردانند.(15) آنان براى دستیابى به این هدف، در آیین ایزدان مورد ستایش، سازش و التقاطى ایجاد کردند که منظور از آن، وحدت ایران و متحد گردانیدن شاهان و شاهکان و استانهاى کشور در یک مجموعه واحد بود.(16) همچنین مقارن با تأسیس سلسله ساسانى موانعى چون ترکیب نامتجانس جغرافیاى مذهبى در ایران موجب بروز مشکلاتى براى مؤسسان این سلسله شد؛ زیرا تنوع مذاهب و آموزههاى دینى از ویژگىهاى بارز جامعه ایرانى اواخر عهد اشکانى و اوایل عهد ساسانى بود؛ لذا با وجود این تنوع که در هر قسمت از قلمرو ایران مشاهده مىشد، سلاطین ساسانى نتوانستند یکباره به اندیشه ایجاد مذهب دولتى جامه عمل بپوشانند در حقیقت براى اعمال چنین سیاستى، ترویج آتشکدهها، گردآورى و تدوین اوستا و سازماندهى و تقویت روحانیت به عنوان یک طبقه قدرتمند اجتماعى در دستور کار قرار گرفت و اعزام موبدان به عنوان نمایندگان مذهبى، در کنار نمایندگان سیاسى یا مرزبانان به هر یک از استانها، در جهت گسترش هرچه بیشتر تمرکز سیاسى ـ دینى آغاز شد که سرانجام نیازهاى متقابل دین و دولت، موجبات نزدیکى این دو را به یکدیگر فراهم ساخت.
همزمان با تلاش ساسانیان در راه ایجاد یک دولت مرکزى نیرومند دستگاه دینى در مسیر وصول به چنین مرکزیتى گام برمىداشت و به عبارتى قدرت شاهنشاه و نیروى موبدان موبد دو ترجمان یک گرایش و دو بعد یک پدیده بود.(17) اگر چه ساسانیان خود قبل از در دست گرفتن قدرت، جایگاه برجستهاى در نظام مذهبى داشتند، در واقع تشکیل دولت ساسانى برآیند همکارى بازوى مذهبى موبدان و بازوى نظامى خاندان ساسانى بود؛ به همین دلیل موبدان پارسى، با توسل به ایمان به مشروعیت انحصارى اندیشه و اعمال دینى خود، از قدرت نظامى و سیاسى ساسانیان به عنوان ابزارى براى تحمیل مزداگرایى به دیگر نقاط کشور و ریشه کن کردن یا سرکوب همه ناسازگاران به عنوان انحراف و ارتداد استفاده کردند،(18) اما علىرغم رقابتهاى آشکار و پنهان دو نهاد دین و دولت، که گاه به خصومت مىگرایید، وجود دیدگاهها و منافع مشترک، از جمله تأکید بر تمرکزگرایى، همچنین نیاز دولت به مشروعیت و نیاز دین به قدرت، زمینههاى سازش و همکارى هر دو را مهیا مىساخت. چنانکه دولت از دستگاه دینى پشتیبانى مىکرد و نسبت به بدعتگذارى و الحاد بدگمان بود و بارها به تحریک این دستگاه، به تعقیب و آزار اقلیتهاى دینى و سرکوب بدعتگذاران یا زندیقان و مهمتر از همه، مانویان و مزدکیان پرداخت که در ازاى آن دستگاه دینى نیز از سازمان دولت، امتیازات اشراف، حق الهى شاهنشاه و اعتقاد به اطاعت بىچون و چرا از او حمایت مىنمود.(19) به این ترتیب اندیشههاى سیاسى موافق سلطنت و حکومت مطلقه در قالب تئورىهاى مذهبى، توجیه عمومى مىیافت، به طورى که تئوریسینهاى معروفى چون «تنسر»، «کرتیر» و «آذرپد» به ترتیب، در ایام پادشاهى اردشیر، شاپور اول و دوم، وظیفه مهم تبلیغ و القاء تئورى یگانگى دین و دولت را بر عهده گرفتند، اما با وجود این، پس از چندى، ظهور اندیشه مانى و مزدک نشان داد که ساسانیان علاوه بر بحرانهاى شدید اجتماعى به چالشهاى عمیق دینى نیز دچار شدهاند.
اندیشههاى دینى مانى و مزدک علاوه بر جنبههاى اجتماعى، در حقیقت واکنشى در مقابل ظهور اندیشهاى قشرى بود که بر مبناى تفسیرى جدید از آیین زرتشتى شکل گرفته بود که تقویت جایگاه متولیان مذهبى، رشد طبقه روحانیان، طرد و تعقیب نیروهاى مخالف آنان و فرو رفتن پیروان آیین زرتشت در لاک دفاعى، و... از پیامدهاى چنین تفسیرى بود. اگرچه قیام مانى، خصوصا مزدک، در نهایت به تضعیف قدرت روحانیان زرتشتى در برابر شاه منجر شد و تشتت فکرى جامعهاى را که به ظاهر داراى ثبات فکرى بود، نمودار ساخت، آیین حاکم را به سوى تحجر، تصلب و عدم انعطاف سوق داد و متولیان آن را بر آن داشت تا با هر وسیله ممکن، به تحکیم جایگاه اجتماعى خود بپردازند. در حقیقت، اندیشهاى که توسط سه ایدئولوگ مشهور به ظهور درآمد، جایى براى تساهل فکرى و برخورد اندیشهها و آراء متفاوت باقى نگذاشت و حاصل آن رکود تفکر و اندیشه در دوره ساسانى و خلأ فکرى در آخرین روزهاى حیات ساسانیان بود. در واقع، پیوند دین و دولت به ایجاد فرهنگى بسته و محدود منجر شد که گرچه در ابتدا توانست با فرهنگ یونانى و رومى مقابله کند ولى بتدریج به دلیل تصلب و انعطافناپذیرى و عدم تحول، به فرهنگى راکد تبدیل گشت که بزودى مغلوب فرهنگى متحرک (اسلام) گردید، در حقیقت، اتکا و وابستگى دین به دولت، سبب شد که با سقوط یکى از آن دو، دیگرى نیز فرو افتد.
جغرافیاى مذهبى
ظهور آیینهاى نوظهور داخلى، همچون آیین مانى و مزدک، علاوه بر آنکه موجبات نفوذ مذاهب خارجى چون مسیحیت و آیین بودایى را در قلمرو ساسانى فراهم آورد، بر هم خوردن نظم و توازن اجتماعى موجود را نیز نشان داد، و از تزلزل مبادى فکرى جامعهاى خبر داد که مدعى وحدت اندیشه و ثبات فکرى بود. در واقع، عدم موفقیت آیین رسمى در سوق دادن تمامى قلمرو ساسانى به سوى مذهبى واحد، از ماهیت نسبتا غیر ترویجى این مذهب بخصوص در آن دوران نشأت مىگرفت؛ زیرا اصولاً این آیین بیشتر به آریایىهاى ایرانى اختصاص داشت و داعیه جهان شمولى نداشت و رؤساى آن داعیه نجات و رستگارى کلیه ابناى بشر را نداشتند.(20)
آیین رسمى در دوران پایانى خود، کاملاً جنبه دفاعى به خود گرفته بود و ظاهراً جزاى خروج از این آیین قتل بود(21) و یا حداقل موجب حرمان از ارث و محرومیت از حق مالکیت مىشد.(22) اگرچه طى فرمانهایى گذار از دینى و گرایش به دین دیگر منع شده بود، اما این دستور بیشتر متوجه زرتشتیان بود(23) و از روحیه دفاعى آیین زرتشت و عقبنشینى در مقابل حریفان خبر مىداد. در حقیقت آیین زرتشت در دورههاى پایانى، شکوه و عظمت پیشین و شور و نشاط اولیه را از دست داده بود و تغییر کیش از آیین زرتشت به مسیحیت امرى عادى بود ولى فقط در موارد معدودى از خلاف آن سخن رفته است، که آن هم به نظر مىرسد بیشتر براى دستیابى به نعمات شاهى و لذات دنیوى بوده است.(24) حتى پس از چندى، این آیین جذابیت خود را براى طبقات بالاى جامعه نیز از دست داد؛ تا جایى که مثلاً در روزگار خسرو اول، یک اسقف عیسوى به جرم اینکه چند تن از اعضاى خاندان شاهى را غسل تعمید داده بود به مرگ محکوم شد.(25)
بررسى جغرافیاى مذهبى ایران مقارن با سقوط ساسانیان، علاوه بر اینکه نشان مىدهد دین زرتشت رونق گذشته خود را از دست داده و ادیان جدیدى در جامعه ایجاد گردیده بود، از آمادگى روانى مردم براى توجه به آیینى جدید که افقهایى نو را به روى آنها مىگشود نیز حکایت مىکند. در همین راستا با آنکه اطلاعات دقیقى از میزان نفوذ ادیان غیر زرتشتى در قلمرو ایرانِ اواخر عهد ساسانى در دست نیست، این امر مسلم است که فشار روزافزون دیگر عقاید و آیینها بیش از پیش عرصه را بر پیروان زرتشت تنگ مىکرد.
در واپسین روزهاى عهد ساسانى کانونهاى مسیحیت در سراسر قلمرو ساسانیان به چشم مىخورد اما نفوذ آنها در استانهاى غرب و جنوب غربى، به واسطه نزدیکى با مراکز مسیحى و همسایگى با روم و نیز به دلیل وجود اقوام سامىنژاد و اسکان اسراى رومى، به مراتب بیشتر بود. ساکنان این نواحى، که سرزمینشان از قدیم الایام صحنه تلاقى افکار و مذاهب گوناگون بود، به رغم مجاهدت روحانیان زرتشتى، ادیان دیگرى داشتند و در حالى که اکثریت آنان را پیشهوران و بازرگانان تشکیل مىدادند، مسیحیت در میانشان بیشتر گسترش یافته بود.(26)
آیین مسیح تا قرن چهارم میلادى علاوه بر ارمنستان در میان گروههاى کثیرى از مردم سوریه، اعراب بینالنهرین و بخشهایى از ایران نفوذ کرده بود.(27) در خوزستان نیز مسیحیت بشدت تشکل یافته بود، تا آنجا که انوشیروان نیز بر انبوهىِ آن قوم تأکید داشت.(28) آئین نسطورى که از سوى امپراطورى روم تحت تعقیب بود، در همه جاى شاهنشاهى ساسانى مراکز اسقف نشین دایر کرد. نسطوریان بر آن بودند که علاوه بر گرگان و رى کانون تمامى فعالیتهاى تبلیغاتى خود را در مرو، شهر مرزى و مهم خراسان ساسانى مستقر سازند.(29) گرچه در این سرزمین دین رسمى آیین زرتشت بود(30) نفوذ مسیحیت از آن هم فراتر رفت به گونهاى که در سده بعدى وقتى اعراب به بخارا وارد شدند، در آن شهر یک کلیساى مسیحى یافتند.(31)
علاوه بر نسطوریان، یعقوبیان نیز در ایران پایگاههایى داشتند. در عهد خسرو اول و دوم اسراى یعقوبى در خراسان و سیستان، همچنین گیلان و طبرستان اسکان داده شدند و در واپسین روزهاى حکومت ساسانیان، اسقفنشینهاى یعقوبى در هرات، سیستان و آذربایجان نیز تأسیس شده بودند(32) و شمار مسیحیان در این زمان در استانهاى بینالنهرین، ارمنستان و گرجستان که فرمانبردار ایرانیان بودند بیشتر بود(33) و مسیحیت در ایران چنان ریشه دوانده بود که برخى برآنند که اگر اسلام نرسیده بود، مسیحیت جایگزین آیین زرتشت مىشد.(34)
با استقرار تدریجى ترکان در نواحى شرق و شمال شرق ایران، آیین بودا نیز به توسعه مراکز تبلیغى خود پرداخت و در شهرهاى خراسان شرقى گسترش یافت؛ زیرا حاکمیت ساسانیان در شرق ایران تضعیف شده بود و بودائیان از جانب ترکان که بیش از همه با آنان همراه بودند، کمتر احساس خطر مىکردند. به این ترتیب فعالیت بودائیان، همچون تبلیغات مسیحى، در سُغد و ماوراءالنهر، که مانند بینالنهرین محل برخورد آراء و افکار گوناگون و مأمن و پناهگاه مخالفان آیین رسمى به شمار مىرفتند، خصوصا در میان ترکان رواج یافت؛ و تنها در میان ایرانیان ساکن آن نواحى که به دین زرتشت به عنوان میراث پدرانشان وفادار بودند، گسترش چندانى نیافت.(35) گسترش آیین بودا به حدى بود که تا هرات هم پیش رفت. طى کاوشهایى در مرو، کتابى بودایى به زبان سانسکریت پیدا شد به همراه آثار دیگرى که از وجود یک دیر بودایى در پایان عهد ساسانى حکایت مىکرد.(36) به هر حال، در نواحى شرقى خراسان، آیین بودا بیشترین نفوذ مذهبى و فرهنگى را در دورههاى پیش از اسلام دارا بود،(37) و این گرایش در شرق نشان مىدهد که طبع ایرانیان شرقى نیز با ساسانیان چندان سازگار نبوده است.(38)
گرچه یهودیان هم مانند مسیحیان، مورد کینه و عداوت پیروان دین زرتشت قرار داشتند، اما به ایشان همچون مسیحیان، به چشم عمال دشمن نگاه نمىکردند؛ زیرا دین یهود، دینى تبلیغى و تبشیرى نبود و براى گسترش خود در میان جوامع دیگر نمىکوشید. یهودیان که از دیرگاه دشمنان سوگند خورده امپراتورى روم و در نتیجه از حامیان منافع ایران بودند، نه تنها خطر سیاسى براى دولت ساسانى محسوب نمىشدند، بلکه در مواردى، همچون واقعه حمله خسرو پرویز به اورشلیم، به حمایت از دولت ساسانى مىپرداختند.(39) از نظر اقتصادى نیز تجارت یهودیان مورد پشتیبانى و حمایت ساسانیان بود که آنان را چون وزنهاى در برابر روم شرقى قرار مىداد.(40) آنان نیز همانند بودائیان در بینالنهرین پراکنده بودند و حتى به آن سوى بابل در شرق فرات نیز راه یافته بودند و مراکز یهودىنشین در اغلب بلاد ایران از جمله سلوکیه و تیسفون و اصفهان و همدان یافت مىشد.(41)
مانویه از پرنفوذترین آیینهاى بومى ایران بعد از مذهب رسمى، بود که مخفیانه به حیات خود ادامه داد و وسعت نفوذ آن در ایران هنگامى آشکار شد که با سقوط ساسانیان، مانویان براى عرضه مجدد خود فرصت یافتند. مانویان در ایران عهد ساسانى تحت تعقیب قرار گرفتند و بیشتر به ماوراءالنهر گریختند و با آنکه آنجا نیز دین زرتشت دینِ حکام آن منطقه بود، مانویان همچون بودائیان و نسطوریان پناهگاه امنى یافتند و از آزادى نسبى برخوردار گشتند. در حقیقت، گسترش نفوذ این مذهب در شرق و غرب امپراتورى ساسانى، از عمق و ریشهدار بودن آن در موطن اصلى خود حکایت مىکند.
با قتل عام مزدکیان و رهبران آنان، این فرقه، مخفیانه به حیات خود ادامه داد و ضربات سختى که بر پیکر آن وارد شد، مانع از تداوم اندیشههاى مزدکیان تا قرون بعد، حتى در دوره اسلامى نیز نگردید. در همین رابطه، ابنندیم، گزارشى از حضور گسترده مزدکیان و وارثانشان (خرمدینان) در شهرهاى مختلف ایران خصوصا در نواحى کوهستانى آذربایجان، دیلم، ارمنستان، حتى اصفهان و همدان ارائه مىدهد.(42)
نتیجه
گزارشهایى هرچند اندک از وجود فرق مختلف زرتشتى در اواخر عهد ساسانى،(43) مبیّن وجود تفرق و تشتت حتى در این آیین به ظاهر رسمى است. همچنین شک و تردید نسبت به عقاید موجود و بىمیلى به اعتقادات کهن، از دیگر تغییرات اساسىاى بود که در نگرش مردم این عهد رخ نمود که خود این امر حاصل برخورد افکار و نیز شرایط جدید و نوظهور بود. از سوى دیگر امواج جریانهاى عقلى و فلسفه یونانى در ادوار پایانى حکومت ساسانى(44) بنیان اعتقادات کهن را به لرزه درآورد و اذهان بسته و راکد را به تأملى دوباره درباره ساختار اعتقادى خویش وادار ساخت. رواج روزافزون اندیشه زُروانى نیز، که اعتقاد به جبر و تقدیر را در اذهان زمزمه مىنمود، به گونهاى بود که همراه با رشد تفکر بدبینى نسبت به دنیا، محتواى برخى از رسالات و اندرزنامههاى این عصر را به خود اختصاص داد.(45) زهد و کنارهگیرى از دنیا نیز که نشانى از تأثیرات آیینهاى عرفانى بر مردم ایران بود، شور و نشاط اولیه را از بین برد و دلمردگى و یأس را حاکم ساخت. از سویى اعتقاد به جبر چنان شیوع یافته بود که حتى در سخنان پادشاهى چون خسرو پرویز نشانى از آن یافت مىشد.(46) رشد این تفکر تا بدانجا بود که پارسیان، خود از زوال ملک خویش سخن مىراندند و نشان آن را در وقوع زلزلهها و طوفانها مىجستند.(47)
در شریعت رسمى، بیش از اعتقاد و اندیشه به اعمال و رسوم توجه مىشد و مردم از مهد تا لحد درگیر مقررات مذهبى بودند و هر فرد در طول شبانهروز، بر اثر اندک غفلت، دستخوش گناه و گرفتار پلیدى و نجاست مىشد.(48) تصلب و قشرىنگرى مذهب رسمى همراه با رسوم و آیینهاى خشک و خسته کننده که از احکام رنجآور و بیهوده سرشار شده، و تأثیر خود را از دست داده بود، از دیگر دلایل گرایش به اسلام قلمداد شده است که خلاصگى و سادگى آیین و بىاعتبار کردن خون، نژاد، و امتیازات پدران از ویژگىهاى بارز احکام فقهى آن بود.(49) شایان توجه است که ایران تنها در نبرد نظامى در مقابل اعراب عقبنشینى نکرد، بلکه دین کهن و تشریفاتى زرتشت نیز مىبایست در برابر آیین یکتاپرستى که سهولت و قابل فهم بودن احکامش آن را نیرومند ساخته بود، تسلیم مىگردید.(50)
پىنوشتها
1. آرتور کریستین سن، وضع ملت و دولت و دربار در دوره شاهنشاهى ساسانیان، ترجمه و تحریر مجتبى مینوى (تهران، نشریات کمسیون معارف 1314ش) ص 32؛ ا.ک.س لمبتون، مالک و زارع در ایران، ترجمه منوچهر امیرى، چاپ سوم (تهران، علمى و فرهنگى، 1362ش) ص 55.
2. این چهار پادشاه عبارتند از: اردشیر اوّل، شاپور اوّل، شاپور دوّم و خسرو اوّل.
3. جى. آ بویل. (گردآوردند)، تاریخ ایران کمبریج، ترجمه حسن انوشه، چاپ اول (تهران، امیرکبیر، 1368ش)، (جلد سوم ـ قسمت اول) از سلوکیان تا فروپاشى دولت ساسانى، ص 234.
4. حسنبن محمد قمّى، تاریخ قم، ترجمه حسنبن علىقمى، تصحیح سیدجلالالدین طهرانى، چاپ دوم (تهران، طوس، 1361ش) ص 180.
5. ابىحنیفه دینورى، الاخبار الطوال، تصحیح فلادیمیر جرجاس، الطبعةالاولى (لیدن، بریل، 1888م) ص 79.
6. خزرها از شمال، ترکها از شرق، اعراب از صحرا.
7. ن. پیگولوسکایا، شهرهاى ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان، ترجمه عنایتاله رضا، چاپ اول (تهران، علمى و فرهنگى، 1376ش) ص 306.
8. تئودور نولدکه، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب، چاپ اول (تهران، انتشارات انجمن آثار ملى، 1358ش) ص 491.
9. همان، ص 673.
10. قمى، همان، ص 180.
11. آرتور کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمى، چاپ پنجم (تهران، امیرکبیر، 1367ش) ص 515.
12. ابىالحسن مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، تصحیح مفید محمد قمیعه (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1406ه ) ج 1، ص 291.
13. آ. اى کولسنیکُف، ایران در آستانه یورش تازیان، ص 214.
14. کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ص 162.
15. فرانتس التهایم، کمکهاى اقتصادى در دوران باستان، ترجمه امیرهوشنگ امینى، چاپ اول (تهران انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1369ش) ص 85.
16. پیگولوسکایا، پیشین، ص 469.
17. جى. آ بویل، پیشین، ج 3، قسمت اول ص 36.
18. همان.
19. همان، ص 55.
20. آرتور کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ص 290.
21. تئودور نولدکه، پیشین، ص 312 و 479.
22. آرتور کریستین سن، پیشین، ص 341.
23. آ. اى کولسنیکُف، پیشین، ص 176.
24. خسرو پرویز که نسبت به یک عیسوى تغییر کیش داده مظنون گشته بود که وى از روى عقیده یا به خاطر خوشىهاى دنیا این کار را کرده است، وى را به چهار میخ کشید و اموالش را ضبط کرد (همان، ص 178).
25. تئودور نولدکه، پیشین، ص 480.
26. ریچارد فراى، میراث باستانى ایران، ترجمه مسعود رجبنیا، چاپ سوم (تهران، علمى و فرهنگى، 1368ش) ص 359.
27. پیگولوسکایا، پیشین، ص 472.
28. ابىحنیفه دینورى، پیشین، ص 71.
29. فرانتس آلتهایم، پیشین، ص 168.
30. ریچارد فراى، عصر زرین فرهنگ ایران، ترجمه مسعود رجبنیا، چاپ دوم (تهران، سروش، 1363ش) ص 59.
31. ابوبکر نرشخى، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمد، تصحیح مدرسى رضوى، چاپ دوم (تهران، توس، 1363ش) ص 170.
32. فرانتس آلتهایم، پیشین، ص 180.
33. آ. اى کولسنیکُف، پیشین، ص 179.
34. عبدالحسین زرین کوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، چاپ سوم (تهران، امیرکبیر، 1362ش) ص 170.
35. و. و بارتولد، ترکستان نامه (ترکستان در عهد هجوم مغول)، 2 ج، ترجمه کریم کشاورز، چاپ دوم (تهران، آگاه، 1366ش) ج 1، ص 402.
36. ریچارد فراى، پیشین، ص 47.
37. کلیفورد ادموند باسورث، تاریخ غزنویان، 2 ج، ترجمه حسن انوشه، چاپ دوم (تهران، امیرکبیر، 1362ش) ج 1، ص 201.
38. على حصورى، آخرین شاه، چاپ اول (تهران، مؤلف، 1371ش) ص 58.
39. فرانتس آلتهایم، پیشین، ص 93 و 174.
40. ن. پیگولوسکایا، اعراب حدود مرزهاى روم شرقى و ایران، ترجمه عنایتاله رضا، چاپ اول (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1372ش) ص 191.
41. حسن تقىزاده، از پرویز تا چنگیز، چاپ اول (تهران، فروغى، 1349ش) ص 30.
42. ابن الندیم؛ الفهرست، ترجمه محمدرضا تجدد، چاپ سوم (تهران، امیرکبیر، 1366ش) ص 610.
43. ابوالفتح محمدبن عبدالکریم الشهرستانى، الملل و النحل، 3 ج، تصحیح شیخ احمد فهمى محمد (بیروت، دارالسرور، 1367ه) ج 2، ص 61 به بعد.
44. آرتور کریستین سن، پیشین، ص 456؛ پیگولوسکایا، پیشین، ص 82.
45. ر.ک، عهد اردشیر، به اهتمام احسان عباس، ترجمه محمدعلى امام شوشترى، (تهران، انجمن آثار ملى، 1348) ص 100.
46. محمدبن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبرى)، 6 ج (بیروت، عزالدین، 1407ه) ج 1، ص 428.
47. احمدبن یحیى بلاذرى، فتوح البلدان، تصحیح رضوان محمد رضوان (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1398ه) ص 290.
48. آرتور کریستین سن، پیشین، ص 141.
49. سِر توماس آرنولد، تاریخ گسترش اسلام، ترجمه ابوالفضل عزتى (تهران، دانشگاه تهران، 1358ش) ص 301.
50. آ. اى کولسنیکُف، پیشین، ص 6.
منابع:
ـ ابن الندیم، الفهرست، ترجمه محمدرضا تجدد، چاپ سوم (تهران، امیرکبیر، 1366ش).
ـ بارتولد، و. و، ترکستان نامه (ترکستان در عهد هجوم مغول)، 2 ج، ترجمه کریم کشاورز، چاپ دوم (تهران، آگاه، 1366ش) ج 1.
ـ باسورث، کلیفورد ادموند، تاریخ غزنویان، 2 ج، ترجمه حسن انوشه، چاپ دوم (تهران، امیرکبیر، 1362ش) ج 1.
ـ بلاذرى، احمدبن یحیى، فتوح البلدان، تصحیح رضوان محمد رضوان (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1398ه).
ـ پیگولوسکایا، ن. اعراب حدود مرزهاى روم شرقى و ایران، ترجمه عنایتاله رضا، چاپ اول (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1372ش).
ـ تقىزاده، حسن، از پرویز تا چنگیز، چاپ اول (تهران، فروغى، 1349ش).
ـ التهایم، فرانتس، کمکهاى اقتصادى در دوران باستان، ترجمه امیرهوشنگ امینى، چاپ اول (تهران انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1369ش).
ـ بویل، جى. آ، (گردآوردنده)، تاریخ ایران کمبریج، ترجمه حسن انوشه، چاپ اول (تهران، امیرکبیر، 1368ش)، (جلد سوم ـ قسمت اول) از سلوکیان تا فروپاشى دولت ساسانى.
ـ حصورى، على، آخرین شاه، چاپ اول (تهران، مؤلف، 1371ش).
ـ دینورى، ابى حنیفه، الاخبار الطوال، تصحیح فلادیمیر جرجاس، الطبعه الاولى (لیدن، بریل، 1888م).
ـ زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ ایران بعد از اسلام، چاپ سوم (تهران، امیرکبیر، 1362ش).
ـ سرتوماس، آرنولد، تاریخ گسترش اسلام، ترجمه ابوالفضل عزتى (تهران، دانشگاه تهران، 1358ش).
ـ الشهرستانى، ابوالفتح محمدبن عبدالکریم، الملل و النحل، 3 ج، تصحیح شیخ احمد فهمى محمد (بیروت، دارالسرور، 1367ه) ج 2.
ـ طبرى، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبرى)، 6 ج (بیروت، عزالدین، 1407ه) ج 1.
ـ فراى، ریچارد، عصر زرین فرهنگ ایران، ترجمه مسعود رجبنیا، چاپ دوم (تهران، سروش، 1363ش).
ـ ــــــــــــــــــــــ ، میراث باستانى ایران، ترجمه مسعود رجبنیا، چاپ سوم (تهران، علمى و فرهنگى، 1368ش).
ـ قمّى، حسنبن محمد، تاریخ قم، ترجمه حسنبن علىقمى، تصحیح سیدجلالالدین طهرانى، چاپ دوم (تهران، طوس، 1361ش).
ـ کریستین سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمى، چاپ پنجم (تهران، امیرکبیر، 1367ش).
ـ ــــــــــــــــــــــ ، وضع ملت و دولت و دربار در دوره شاهنشاهى ساسانیان، ترجمه و تحریر مجتبى مینوى (تهران، نشریات کمسیون معارف، 1314ش).
ـ لمبتون، ا.ک.س، مالک و زارع در ایران، ترجمه منوچهر امیرى، چاپ سوم (تهران، علمى و فرهنگى، 1362ش).
ـ مسعودى، ابىالحسن، مروج الذهب و معادن الجوهر، تصحیح مفید محمد قمیعه (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1406ه ) ج 1.
ـ ن. پیگولوسکایا، شهرهاى ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان، ترجمه عنایتاله رضا، چاپ اول (تهران، علمى و فرهنگى، 1376ش).
ـ نرشخى، ابوبکر، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمد، تصحیح مدرسى رضوى، چاپ دوم (تهران، توس، 1363ش).
ـ نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب، چاپ اول (تهران، انتشارات انجمن آثار ملى، 1358ش).
مقدمه
تاریخ ایران در اوایل دوره اسلامى، یکى از مقاطع حساس تاریخ این مرز و بوم است. اوضاع و احوال ایران در این عصر، متأثر از ورود اعراب مسلمان به ایران و حاصل برخورد دو نظام اجتماعى، فرهنگى و اعتقادى متفاوت بود. روند چگونگى پذیرش دیانت اسلام و ترک آیین قدیم از سوى مردم ایران و نتایج ناشى از آن، از مهمترین مسائل قابل بحث در این مقطع زمانى است. در این زمان شکل گذشته جامعه ایرانى که تقریبا هزار سال داراى وحدتى نسبى بود، بتدریج تغییر کرده، پیوند خود را با بخشى از میراث باستانى خویش، گسست و چهرهاى نسبتا متفاوت با گذشته پیدا کرد؛ زیرا ورود اسلام به ایران، تأثیر محسوسى در ساختارهاى سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى به جا نهاد که پارهاى از آنها تا امروز نیز ادامه یافته است. به عبارت دیگر: این دوره یکى از معدود دورههاى انتقالى (گذر) در تاریخ ایران است که علاوه بر ایجاد تغییرات ظاهرى (فروپاشى یک سلسله و روى کار آمدن حاکمیتى دیگر) تحولات محسوس در بنیانهاى سیاسى و اجتماعى به وجود آورده است.
شناخت دقیق این تحول بزرگ مستلزم بازشناسى ساختار سیاسى، مذهبى امپراتورى ساسانیان در آخرین ایام پادشاهى ایشان است. زیرا علاوه بر عامل بیرونى شرایط درونى جامعه ایرانى نیز در سقوط این دولت دیرپا مؤثر بود.
بحران سیاسى
آنچه در شامگاه عهد ساسانى بر ایران گذشت، تا حد زیادى از بحران سیاسى در ساختار قدرت این نظام از بدو تأسیس نشأت مىگرفت و بازتاب و نتیجه عملکرد شاهان ساسانى در طول حکومت، مخصوصا دوران اوج اقتدار آنان، یعنى عصر اصلاحات انوشیروان بود. نظام مبتنى بر تمرکز در دین و سیاست، که ویژگى اصلى و نمایان دولت ساسانى نسبت به اسلاف خود محسوب مىشد، اگرچه در حفظ مرزها و در نتیجه استقلال سیاسى ایران در میان دشمنان شرقى (هیاطله و ترکان) و غربى (رومیان) نقش مهمى داشت در سقوط و اضمحلال ایشان نیز مهمترین عامل بود.
تشکیل دولت ساسانى، که خود پاسخى به بحرانهاى ایجاد شده در اواخر عهد اشکانى بود، به واسطه سیاستگذارىهاى خاص، به ظهور بحرانهاى جدید در زمینههاى سیاست، اجتماع و مذهب انجامید که دوره پادشاهى «قباد» نقطه اوج آن بود.
علىرغم برترى شایان توجه حکومت ساسانى نسبت به اشکانیان در امر تمرکز بنیادهاى سیاسى، دینى و اقتصادى، در سراسر عصر حاکمیت ایشان، نوسان بین تمرکز و عدم تمرکز یا به تعبیرى نزاع و رقابت میان شاه و اشراف برقرار بود؛ به عبارت دیگر «در دوره ساسانیان نیز رسم ملوک الطوایف اشکانیان با کمى تفاوت ادامه داشت.»(1) همچنین کاربرد کلمه شاهنشاه و شاه شاهان در این دوره که نشانه وجود شاهان محلى در طول حکومت ساسانى، و عدم تمرکز کامل بوده، سرانجام به نزاع میان شاه و اشراف انجامید و مانع از ایجاد تعادل و توازن در نظام سیاسى و اجتماعى ایران در دوره ساسانى گردید؛ به طورى که تنها چند تن از سى و شش پادشاه ساسانى، بیش از ده سال سلطنت کردند و در طول چهار سال پس از سقوط خسرو پرویز از 628 تا 632م، دوازده نفر بر سریر سلطنت تکیه زدند که عمر سلطنت برخى چند روزى بیش نبود.
تداوم قدرت ملوکالطوایف دوره اشکانى که منجر به افزایش قدرت نیروهاى گریز از مرکز یعنى خاندانها و اشراف ایالات و ولایات مىشد، با تمایلات مرکز طلبانه و استبدادى خاندان ساسان که خواهان تسلط هرچه بیشتر بر همه طبقات و لایههاى اجتماعى بودند، منافات داشت. همچنین تضعیف ملوکالطوایف و مقید کردن اشراف به دربار و تفویض مشاغل موروثى به ایشان که از بارزترین اقدامات بنیانگذاران این سلسله بود، توسط برخى جانشینان قدرتمند ایشان پىگیرى شد، که در این بین مىتوان به اقدامات یزدگرد اول، هرمز دوم، بلاش، قباد و بالاخره اصلاحات انوشیروان که در جهت خنثى کردن قدرت اشراف کهن و نیز افزایش قدرت مرکزى بود، اشاره کرد. با این حال در برخى دورهها که پادشاه از قدرت کافى برخوردار نبود، دربار و جامعه، صحنه قدرتنمایى اشراف مىشد. از اینکه فقط چهار پادشاه ساسانى خود جانشینان خویش را انتخاب کردهاند(2) و براى نشستن بر تخت پادشاهى همواره پشتیبانى اشراف و روحانیون ضرورى بود(3)، مىتوان به میزان نفوذ طبقه اشراف پىبرد.
عصر قباد نقطه عطفى در درگیرى شاه و اشراف بود. گرچه وى با استفاده از قیام مزدک خشم تودهها را در جهت تضعیف اشراف بزرگ به کار گرفت، ولى در نهایت فرزندش انوشیروان توانست طى اصلاحات اقتصادى، اجتماعى و با تکیه بر اشراف خرد، (دهقانان و اسواران) میل سرکش اشراف کهن را تا حدود زیادى مهار کند. هر چند اقدامات وى غیر مستقیم ناشى از قیام مزدکیان و در جهت خلع سلاح ایشان بود، تقویت دهقانان و تضعیف بیشتر اشراف کهن را نیز در پىداشت و از این جهت که به هرج و مرج و آشفتگى ناشى از قیام مزدک خاتمه داد، با اقبال برخى اقشار جامعه روبهرو شد. در واقع جامعه ایرانى که به دنبال منجى مىگشت، سرخورده و مأیوس از قیام مزدک، امنیت را هر چند به بهاى استبدادى خشن، بر آزادى همراه با نابسامانى ترجیح داد، چرا که حکومت یک مستبد قابل تحملتر از حکومت گروهى از مستبدان بود.
«عدل» در جامعه بسته و متمرکز ساسانى که فاقد تحرک اجتماعى قابل انعطاف بود، به معناى حفظ جایگاه هر یک از طبقات اجتماعى و ممانعت از تعرض آنها به یکدیگر بود. از همین روى قباد «به حلوان دیوان خراج ساخت و آن را دیوان عدل نام نهادند»؛(4) بنابراین، ممکن است اعطاى لقب «عادل» به انوشیروان نیز از همین سنخ باشد.
اگر عصر انوشیروان را نقطه اوج قدرت ساسانیان به شمار آوریم، باید گفت، شمارش معکوس سقوط آنان نیز از همین نقطه آغاز شد؛ دورهاى که در پاسخ به بحرانهاى به وجود آمده در آن اصلاحات اجتماعى، سیاسى و اقتصادى صورت گرفت، لیکن این اصلاحات در نهایت موفق به فرو نشاندن این بحرانها نگردید و به عبارت بهتر، اصلاحاتى بود که در جهت تأمین منافع و مطامع بخشهاى فرودست جامعه نبود، و حتى بیش از گذشته بحران را در تمام جوانب بخصوص در مسائل سیاسى و اجتماعى عمیق نمود و زمینههاى شکست ساسانیان و پیروزى اعراب مسلمان را فراهم کرد. تلاش اشراف براى احیاى جایگاه خود که با اصلاحات و اقدامات خسرو اول محدود شده بود و آنها نمىتوانستند اراده خود را بر وى تحمیل کنند، در آخرین سالهاى سلطنت وى با حضور اشراف در قیام «انوشزاد» و مخصوصا در زمان جانشین وى، یعنى هرمز چهارم شتابى سریعتر گرفت. از سوى دیگر، مداراى مذهبى هرمز چهارم، خشم اشراف مذهبى را برانگیخته بود؛ و با آنکه او نیز مانند پدرش، با استفاده از خشم طبقات پایین بر ضد بزرگان، شمار زیادى از اشراف را به قتل رساند،(5) اما تداوم دشمنى با روم و تهدید ایران از سوى متحدان منطقهاى آن کشور،(6) شرایط مناسبى براى ابراز ناخشنودى برخى اشراف اعم از نظامى، زمیندار، روحانى و نیز اشراف قدیم و جدید فراهم کرد که این ناخرسندى در شورش «بهرام چوبینه» متجلى شد. در حقیقت، قیام بهرام چوبینه نشان داد که اصلاحات نظامى انوشیروان، در دراز مدت پایدار نبوده است. همچنین این قیام آغاز افزایش قدرت نظامیان در صحنه سیاسى عصر ساسانى و شروع شکست اصلاحات انوشیروان بود؛ اصلاحاتى که هسته اصلى آن نظامى بود و حتى اصلاح مالیاتى در راستاى آن و در جهت تأمین درآمد ثابت براى هزینه سپاهى وابسته به مرکز طراحى شده بود. در واقع دولت ساسانى در عهد انوشیروان به لحاظ شرایط جدید سیاسى ـ اجتماعى و رقابت نظامى با همسایگان، در حال تغییر حامیان اجتماعى خود از اشراف و سران دودمانها به تکیهگاه وسیعترى به نام آزادان بود. آزادان گرچه مالک زمین بودند، از طریق تعهد خدمت در سپاه، با شاهنشاه ارتباط مىیافتند.(7) سرانجام این سیاست نیز به ظهور یک بخش نظامى انجامید که در اواخر عهد ساسانى هرچه بیشتر در امور سلطنت مداخله مىکردند. شورش بهرام چوبینه اولین حضور گسترده گروه آزادان در صحنه سیاسى پس از انوشیروان بود، با وجود این، اشراف بیشتر مایل بودند به دور فردى چون خسرو پرویز گرد آیند که از خاندان شاهى بود، نه فردى چون بهرام چوبینه، که از دیدگاه سنت سیاسى حاکم بر جامعه ایرانى غاصب شمرده مىشد.
خسرو دوم، پرویز، که به کمک رومیان و حمایت گروهى از اشراف ایرانى به قدرت دست یافته بود، پس از سرکوب شورش بهرام، محتاطانه به تثبیت پایههاى حکومت لرزان خود همت گماشت و با نابود ساختن «بندویه» و «بستام» که از اشراف و نیز از اقوام خود او بودند و نقش بسیار مهمى در انتقال مجدد سلطنت به وى داشتند استبداد پادشاهى خود را نشان داد.
وى با نابود کردن خاندان بنىلخم در راستاى تمرکز هرچه بیشتر قدرت، علاوه بر درهم شکستن سد حائل میان ایرانیان و اعراب موجبات عبور آنان را از مرزها فراهم آورد و سرانجام این امر به شکست ساسانیان از اعراب در جنگ «ذىقار» انجامید و ضعف ساسانیان براى اقوام عرب آشکار شد، تا آنجا که «نولدکه» حتى این جنگ را پیشدرآمد پیروزىهاى بعدى اعراب مسلمان تلقى مىکند.(8) فرو نشاندن نا آرامىها در داخل نیز زمینههاى رویارویى با، دشمن دیرینه، یعنى رومیان را فراهم کرد. آخرین جنگ دولت ساسانى با روم که در فاصله زمانى بین سالهاى 604 ـ 628 روى داد، گرچه در ابتدا براى خسرو و دربار پیروزىهایى به بار آورد، عاقبت به نفع روم خاتمه یافت.
همسایگان ایران، یعنى ترکان و رومیان در این زمان هر دو با مشکلات داخلى مواجه بودند و خطرى جدى براى ساسانیان محسوب نمىشدند، اما تضعیف ساسانیان تا حد زیادى معلول برخوردهاى قبلى با ایشان بود؛ از جمله دلایل مهم تمایل ساسانیان به تمرکز، همچون اغلب سلسلههاى حکومتى در ایران، تقویت بنیه داخلى در رویارویى با دشمنان خارجى بود، که موقعیت جغرافیایى ایران به عنوان معبر اقوام گوناگون نیز همین امر را به وضوح نشان مىدهد.
گرچه گذر زمان، نقش مهم ساسانیان را در جلوگیرى از رخنه اقوام کوچنشین ترک به غرب نشان داد، اما سرانجام با سقوط ساسانیان، سد دفاعى ایران در مقابل حمله ترکان درهم شکست و هجوم همراه با مهاجرت ایشان به غرب آغاز شد.
با خلع خسرو پرویز از پادشاهى و قتل او و به دنبال آن با از بین رفتن مرکزیت، بار دیگر دور تکرارى تاریخ ایران آغاز شد و نیروهاى مخالف، جامعه را به سمت هرج و مرج و تزلزل کشاندند و حکومت ملعبه دست ایشان شد. همچنین با کاهش درگیرىهاى مرزى، سپاهیان و نظامیان بیش از پیش فرصت یافتند تا در امور داخلى دخالت کنند، و با کودتاهاى پىدرپى آنان در طول چهار سال، دوازده نفر از پى هم به پادشاهى رسیدند. قدرت مرزبانان و دهقانان نیز در آخرین روزهاى حکومت ساسانى بسیار افزایش یافته بود و ایشان در ولایت خود چندان نیرومند و استوار نشسته بودند که حتى پس از سقوط دولت ساسانى، رعایا در ابتدا، سقوط دولت را چندان احساس نمىکردند.(9) سیاست دشوار مالیاتى خسرو پرویز که در جهت تأمین هزینه جنگ اعمال مىشد، فشار کمرشکنى بر رعایا تحمیل نمود، تا آنجا که به روایت تاریخ قم: «مردم هلاک شدند و خراب گشتند تا غایت که کنیزکى را به درهمى مىفروختند».(10) بلایاى طبیعى همچون طغیان آب دجله، در سال 628م(11) گسترش یافت و وبا، طاعون و قحط و غلا(12) نیز در افزایش بىتعادلى نظام ساسانى مؤثر واقع شد. در چنین شرایطى، ظلم و ستم چنان تحملناپذیر شده بود که کشاورزان غالبا از کشور مىگریختند؛(13) و بالاخره بالا رفتن هزینهها به واسطه رشد سپاهیگرى و دیوانسالارى، که هر دو از تمرکزگرایى و خصوصا اصلاحات خسرو اول نشأت مىگرفت، همچنین مخارج سنگین درگیرىهاى برونمرزى با رومیان، هیاطله و ترکان که البته تا حد زیادى معلول موقعیت استراتژیک ایران در مسیر جاده ابریشم بود، زمینههاى سقوط ساسانیان را از درون و بیرون آماده مىساخت. از سوى دیگر، فقدان سپاه دائمى و استفاده از نیروهاى مزدور ترک، عرب، رومى و هندى در ارتش ساسانى موجب کاهش هرچه بیشتر همبستگى و وحدت در سپاه ساسانى شده بود.
در تحلیلى کلى، باید علت اساسى سقوط ساسانیان را در ساختار قدرت این نظام جستجو کرد این ساختار، علاوه بر آنکه قادر نبود در تنظیم رابطه میان نهادهاى صاحب نفوذ تعادلى پایدار پدید آورد، حتى نتوانست با تغییر ساختار و انجام اصلاحات، تعادل خود را حفظ نماید. در حقیقت در حالى که اصلاحات و تغییرات براى خنثىسازى آرام و به دور از خشونت طراحى و اجرا مىشود، اما از آنجا که با اصلاحات انوشیروان ارکان نظام ساسانى هماهنگى و همسازى جدیدى از خود نشان نداد، کشمکش همچنان ادامه یافت و تعادلى جدید جایگزین نظم قبلى نشد و در چنین محیط نامطمئنى، هم پادشاه و هم اشراف و شاهزادگان، هر لحظه از توطئههاى یکدیگر در هراس بودند. از سوى دیگر، تشکیل نیروى نظامى وابسته به دربار که براى حل بحرانهاى داخلى و خارجى طراحى و سازماندهى شده بود، به مشکلى بزرگ تبدیل شد و به همراه سیاست دینى آنان، موجبات تخریب همهجانبه ساختار سیاسى ساسانیان را فراهم کرد. در حالى که چه بسا، اگر اعراب مسلمان نیامده بودند، دولت ساسانى مىتوانست با یک تحول درونى مدتى دیگر به حیات خود ادامه دهد؛ اما هرگز نباید نقش اعراب را در سقوط ساسانیان آن گونه که برخى پنداشتهاند ناچیز شمرد.
بحران دینى
ظهور ساسانیان در ایران، علاوه بر ایجاد تحول سیاسى، دگرگونى مذهبى را نیز به همراه داشت؛ به گفته کریستینسن، «اگر تمرکزگرایى بازگشت به سنتهاى زمان داریوش کبیر به شمار آید، ایجاد دین رسمى حتما از ابتکارات ساسانیان بوده است».(14) در واقع تلاش ساسانیان در برقرارى وحدت مذهبى، مکمل کوششهاى آنان در برقرارى وحدت سیاسى و در جهت نیل به تمرکز قدرت محسوب مىشد؛ به همین منظور ساسانیان در نخستین دوران فرمانروایى خود؛ بىدرنگ مبارزه با کیش زرتشتى را، که با هلنیسم و انواع ناشى از ادغام هلنیسم و فرهنگ شرقى آمیخته شده بود، آغاز کردند و کوشیدند تا رسالت زرتشت و دین او را به دور از هر نوع آمیختگى و به شکل حقیقى آن بازگردانند.(15) آنان براى دستیابى به این هدف، در آیین ایزدان مورد ستایش، سازش و التقاطى ایجاد کردند که منظور از آن، وحدت ایران و متحد گردانیدن شاهان و شاهکان و استانهاى کشور در یک مجموعه واحد بود.(16) همچنین مقارن با تأسیس سلسله ساسانى موانعى چون ترکیب نامتجانس جغرافیاى مذهبى در ایران موجب بروز مشکلاتى براى مؤسسان این سلسله شد؛ زیرا تنوع مذاهب و آموزههاى دینى از ویژگىهاى بارز جامعه ایرانى اواخر عهد اشکانى و اوایل عهد ساسانى بود؛ لذا با وجود این تنوع که در هر قسمت از قلمرو ایران مشاهده مىشد، سلاطین ساسانى نتوانستند یکباره به اندیشه ایجاد مذهب دولتى جامه عمل بپوشانند در حقیقت براى اعمال چنین سیاستى، ترویج آتشکدهها، گردآورى و تدوین اوستا و سازماندهى و تقویت روحانیت به عنوان یک طبقه قدرتمند اجتماعى در دستور کار قرار گرفت و اعزام موبدان به عنوان نمایندگان مذهبى، در کنار نمایندگان سیاسى یا مرزبانان به هر یک از استانها، در جهت گسترش هرچه بیشتر تمرکز سیاسى ـ دینى آغاز شد که سرانجام نیازهاى متقابل دین و دولت، موجبات نزدیکى این دو را به یکدیگر فراهم ساخت.
همزمان با تلاش ساسانیان در راه ایجاد یک دولت مرکزى نیرومند دستگاه دینى در مسیر وصول به چنین مرکزیتى گام برمىداشت و به عبارتى قدرت شاهنشاه و نیروى موبدان موبد دو ترجمان یک گرایش و دو بعد یک پدیده بود.(17) اگر چه ساسانیان خود قبل از در دست گرفتن قدرت، جایگاه برجستهاى در نظام مذهبى داشتند، در واقع تشکیل دولت ساسانى برآیند همکارى بازوى مذهبى موبدان و بازوى نظامى خاندان ساسانى بود؛ به همین دلیل موبدان پارسى، با توسل به ایمان به مشروعیت انحصارى اندیشه و اعمال دینى خود، از قدرت نظامى و سیاسى ساسانیان به عنوان ابزارى براى تحمیل مزداگرایى به دیگر نقاط کشور و ریشه کن کردن یا سرکوب همه ناسازگاران به عنوان انحراف و ارتداد استفاده کردند،(18) اما علىرغم رقابتهاى آشکار و پنهان دو نهاد دین و دولت، که گاه به خصومت مىگرایید، وجود دیدگاهها و منافع مشترک، از جمله تأکید بر تمرکزگرایى، همچنین نیاز دولت به مشروعیت و نیاز دین به قدرت، زمینههاى سازش و همکارى هر دو را مهیا مىساخت. چنانکه دولت از دستگاه دینى پشتیبانى مىکرد و نسبت به بدعتگذارى و الحاد بدگمان بود و بارها به تحریک این دستگاه، به تعقیب و آزار اقلیتهاى دینى و سرکوب بدعتگذاران یا زندیقان و مهمتر از همه، مانویان و مزدکیان پرداخت که در ازاى آن دستگاه دینى نیز از سازمان دولت، امتیازات اشراف، حق الهى شاهنشاه و اعتقاد به اطاعت بىچون و چرا از او حمایت مىنمود.(19) به این ترتیب اندیشههاى سیاسى موافق سلطنت و حکومت مطلقه در قالب تئورىهاى مذهبى، توجیه عمومى مىیافت، به طورى که تئوریسینهاى معروفى چون «تنسر»، «کرتیر» و «آذرپد» به ترتیب، در ایام پادشاهى اردشیر، شاپور اول و دوم، وظیفه مهم تبلیغ و القاء تئورى یگانگى دین و دولت را بر عهده گرفتند، اما با وجود این، پس از چندى، ظهور اندیشه مانى و مزدک نشان داد که ساسانیان علاوه بر بحرانهاى شدید اجتماعى به چالشهاى عمیق دینى نیز دچار شدهاند.
اندیشههاى دینى مانى و مزدک علاوه بر جنبههاى اجتماعى، در حقیقت واکنشى در مقابل ظهور اندیشهاى قشرى بود که بر مبناى تفسیرى جدید از آیین زرتشتى شکل گرفته بود که تقویت جایگاه متولیان مذهبى، رشد طبقه روحانیان، طرد و تعقیب نیروهاى مخالف آنان و فرو رفتن پیروان آیین زرتشت در لاک دفاعى، و... از پیامدهاى چنین تفسیرى بود. اگرچه قیام مانى، خصوصا مزدک، در نهایت به تضعیف قدرت روحانیان زرتشتى در برابر شاه منجر شد و تشتت فکرى جامعهاى را که به ظاهر داراى ثبات فکرى بود، نمودار ساخت، آیین حاکم را به سوى تحجر، تصلب و عدم انعطاف سوق داد و متولیان آن را بر آن داشت تا با هر وسیله ممکن، به تحکیم جایگاه اجتماعى خود بپردازند. در حقیقت، اندیشهاى که توسط سه ایدئولوگ مشهور به ظهور درآمد، جایى براى تساهل فکرى و برخورد اندیشهها و آراء متفاوت باقى نگذاشت و حاصل آن رکود تفکر و اندیشه در دوره ساسانى و خلأ فکرى در آخرین روزهاى حیات ساسانیان بود. در واقع، پیوند دین و دولت به ایجاد فرهنگى بسته و محدود منجر شد که گرچه در ابتدا توانست با فرهنگ یونانى و رومى مقابله کند ولى بتدریج به دلیل تصلب و انعطافناپذیرى و عدم تحول، به فرهنگى راکد تبدیل گشت که بزودى مغلوب فرهنگى متحرک (اسلام) گردید، در حقیقت، اتکا و وابستگى دین به دولت، سبب شد که با سقوط یکى از آن دو، دیگرى نیز فرو افتد.
جغرافیاى مذهبى
ظهور آیینهاى نوظهور داخلى، همچون آیین مانى و مزدک، علاوه بر آنکه موجبات نفوذ مذاهب خارجى چون مسیحیت و آیین بودایى را در قلمرو ساسانى فراهم آورد، بر هم خوردن نظم و توازن اجتماعى موجود را نیز نشان داد، و از تزلزل مبادى فکرى جامعهاى خبر داد که مدعى وحدت اندیشه و ثبات فکرى بود. در واقع، عدم موفقیت آیین رسمى در سوق دادن تمامى قلمرو ساسانى به سوى مذهبى واحد، از ماهیت نسبتا غیر ترویجى این مذهب بخصوص در آن دوران نشأت مىگرفت؛ زیرا اصولاً این آیین بیشتر به آریایىهاى ایرانى اختصاص داشت و داعیه جهان شمولى نداشت و رؤساى آن داعیه نجات و رستگارى کلیه ابناى بشر را نداشتند.(20)
آیین رسمى در دوران پایانى خود، کاملاً جنبه دفاعى به خود گرفته بود و ظاهراً جزاى خروج از این آیین قتل بود(21) و یا حداقل موجب حرمان از ارث و محرومیت از حق مالکیت مىشد.(22) اگرچه طى فرمانهایى گذار از دینى و گرایش به دین دیگر منع شده بود، اما این دستور بیشتر متوجه زرتشتیان بود(23) و از روحیه دفاعى آیین زرتشت و عقبنشینى در مقابل حریفان خبر مىداد. در حقیقت آیین زرتشت در دورههاى پایانى، شکوه و عظمت پیشین و شور و نشاط اولیه را از دست داده بود و تغییر کیش از آیین زرتشت به مسیحیت امرى عادى بود ولى فقط در موارد معدودى از خلاف آن سخن رفته است، که آن هم به نظر مىرسد بیشتر براى دستیابى به نعمات شاهى و لذات دنیوى بوده است.(24) حتى پس از چندى، این آیین جذابیت خود را براى طبقات بالاى جامعه نیز از دست داد؛ تا جایى که مثلاً در روزگار خسرو اول، یک اسقف عیسوى به جرم اینکه چند تن از اعضاى خاندان شاهى را غسل تعمید داده بود به مرگ محکوم شد.(25)
بررسى جغرافیاى مذهبى ایران مقارن با سقوط ساسانیان، علاوه بر اینکه نشان مىدهد دین زرتشت رونق گذشته خود را از دست داده و ادیان جدیدى در جامعه ایجاد گردیده بود، از آمادگى روانى مردم براى توجه به آیینى جدید که افقهایى نو را به روى آنها مىگشود نیز حکایت مىکند. در همین راستا با آنکه اطلاعات دقیقى از میزان نفوذ ادیان غیر زرتشتى در قلمرو ایرانِ اواخر عهد ساسانى در دست نیست، این امر مسلم است که فشار روزافزون دیگر عقاید و آیینها بیش از پیش عرصه را بر پیروان زرتشت تنگ مىکرد.
در واپسین روزهاى عهد ساسانى کانونهاى مسیحیت در سراسر قلمرو ساسانیان به چشم مىخورد اما نفوذ آنها در استانهاى غرب و جنوب غربى، به واسطه نزدیکى با مراکز مسیحى و همسایگى با روم و نیز به دلیل وجود اقوام سامىنژاد و اسکان اسراى رومى، به مراتب بیشتر بود. ساکنان این نواحى، که سرزمینشان از قدیم الایام صحنه تلاقى افکار و مذاهب گوناگون بود، به رغم مجاهدت روحانیان زرتشتى، ادیان دیگرى داشتند و در حالى که اکثریت آنان را پیشهوران و بازرگانان تشکیل مىدادند، مسیحیت در میانشان بیشتر گسترش یافته بود.(26)
آیین مسیح تا قرن چهارم میلادى علاوه بر ارمنستان در میان گروههاى کثیرى از مردم سوریه، اعراب بینالنهرین و بخشهایى از ایران نفوذ کرده بود.(27) در خوزستان نیز مسیحیت بشدت تشکل یافته بود، تا آنجا که انوشیروان نیز بر انبوهىِ آن قوم تأکید داشت.(28) آئین نسطورى که از سوى امپراطورى روم تحت تعقیب بود، در همه جاى شاهنشاهى ساسانى مراکز اسقف نشین دایر کرد. نسطوریان بر آن بودند که علاوه بر گرگان و رى کانون تمامى فعالیتهاى تبلیغاتى خود را در مرو، شهر مرزى و مهم خراسان ساسانى مستقر سازند.(29) گرچه در این سرزمین دین رسمى آیین زرتشت بود(30) نفوذ مسیحیت از آن هم فراتر رفت به گونهاى که در سده بعدى وقتى اعراب به بخارا وارد شدند، در آن شهر یک کلیساى مسیحى یافتند.(31)
علاوه بر نسطوریان، یعقوبیان نیز در ایران پایگاههایى داشتند. در عهد خسرو اول و دوم اسراى یعقوبى در خراسان و سیستان، همچنین گیلان و طبرستان اسکان داده شدند و در واپسین روزهاى حکومت ساسانیان، اسقفنشینهاى یعقوبى در هرات، سیستان و آذربایجان نیز تأسیس شده بودند(32) و شمار مسیحیان در این زمان در استانهاى بینالنهرین، ارمنستان و گرجستان که فرمانبردار ایرانیان بودند بیشتر بود(33) و مسیحیت در ایران چنان ریشه دوانده بود که برخى برآنند که اگر اسلام نرسیده بود، مسیحیت جایگزین آیین زرتشت مىشد.(34)
با استقرار تدریجى ترکان در نواحى شرق و شمال شرق ایران، آیین بودا نیز به توسعه مراکز تبلیغى خود پرداخت و در شهرهاى خراسان شرقى گسترش یافت؛ زیرا حاکمیت ساسانیان در شرق ایران تضعیف شده بود و بودائیان از جانب ترکان که بیش از همه با آنان همراه بودند، کمتر احساس خطر مىکردند. به این ترتیب فعالیت بودائیان، همچون تبلیغات مسیحى، در سُغد و ماوراءالنهر، که مانند بینالنهرین محل برخورد آراء و افکار گوناگون و مأمن و پناهگاه مخالفان آیین رسمى به شمار مىرفتند، خصوصا در میان ترکان رواج یافت؛ و تنها در میان ایرانیان ساکن آن نواحى که به دین زرتشت به عنوان میراث پدرانشان وفادار بودند، گسترش چندانى نیافت.(35) گسترش آیین بودا به حدى بود که تا هرات هم پیش رفت. طى کاوشهایى در مرو، کتابى بودایى به زبان سانسکریت پیدا شد به همراه آثار دیگرى که از وجود یک دیر بودایى در پایان عهد ساسانى حکایت مىکرد.(36) به هر حال، در نواحى شرقى خراسان، آیین بودا بیشترین نفوذ مذهبى و فرهنگى را در دورههاى پیش از اسلام دارا بود،(37) و این گرایش در شرق نشان مىدهد که طبع ایرانیان شرقى نیز با ساسانیان چندان سازگار نبوده است.(38)
گرچه یهودیان هم مانند مسیحیان، مورد کینه و عداوت پیروان دین زرتشت قرار داشتند، اما به ایشان همچون مسیحیان، به چشم عمال دشمن نگاه نمىکردند؛ زیرا دین یهود، دینى تبلیغى و تبشیرى نبود و براى گسترش خود در میان جوامع دیگر نمىکوشید. یهودیان که از دیرگاه دشمنان سوگند خورده امپراتورى روم و در نتیجه از حامیان منافع ایران بودند، نه تنها خطر سیاسى براى دولت ساسانى محسوب نمىشدند، بلکه در مواردى، همچون واقعه حمله خسرو پرویز به اورشلیم، به حمایت از دولت ساسانى مىپرداختند.(39) از نظر اقتصادى نیز تجارت یهودیان مورد پشتیبانى و حمایت ساسانیان بود که آنان را چون وزنهاى در برابر روم شرقى قرار مىداد.(40) آنان نیز همانند بودائیان در بینالنهرین پراکنده بودند و حتى به آن سوى بابل در شرق فرات نیز راه یافته بودند و مراکز یهودىنشین در اغلب بلاد ایران از جمله سلوکیه و تیسفون و اصفهان و همدان یافت مىشد.(41)
مانویه از پرنفوذترین آیینهاى بومى ایران بعد از مذهب رسمى، بود که مخفیانه به حیات خود ادامه داد و وسعت نفوذ آن در ایران هنگامى آشکار شد که با سقوط ساسانیان، مانویان براى عرضه مجدد خود فرصت یافتند. مانویان در ایران عهد ساسانى تحت تعقیب قرار گرفتند و بیشتر به ماوراءالنهر گریختند و با آنکه آنجا نیز دین زرتشت دینِ حکام آن منطقه بود، مانویان همچون بودائیان و نسطوریان پناهگاه امنى یافتند و از آزادى نسبى برخوردار گشتند. در حقیقت، گسترش نفوذ این مذهب در شرق و غرب امپراتورى ساسانى، از عمق و ریشهدار بودن آن در موطن اصلى خود حکایت مىکند.
با قتل عام مزدکیان و رهبران آنان، این فرقه، مخفیانه به حیات خود ادامه داد و ضربات سختى که بر پیکر آن وارد شد، مانع از تداوم اندیشههاى مزدکیان تا قرون بعد، حتى در دوره اسلامى نیز نگردید. در همین رابطه، ابنندیم، گزارشى از حضور گسترده مزدکیان و وارثانشان (خرمدینان) در شهرهاى مختلف ایران خصوصا در نواحى کوهستانى آذربایجان، دیلم، ارمنستان، حتى اصفهان و همدان ارائه مىدهد.(42)
نتیجه
گزارشهایى هرچند اندک از وجود فرق مختلف زرتشتى در اواخر عهد ساسانى،(43) مبیّن وجود تفرق و تشتت حتى در این آیین به ظاهر رسمى است. همچنین شک و تردید نسبت به عقاید موجود و بىمیلى به اعتقادات کهن، از دیگر تغییرات اساسىاى بود که در نگرش مردم این عهد رخ نمود که خود این امر حاصل برخورد افکار و نیز شرایط جدید و نوظهور بود. از سوى دیگر امواج جریانهاى عقلى و فلسفه یونانى در ادوار پایانى حکومت ساسانى(44) بنیان اعتقادات کهن را به لرزه درآورد و اذهان بسته و راکد را به تأملى دوباره درباره ساختار اعتقادى خویش وادار ساخت. رواج روزافزون اندیشه زُروانى نیز، که اعتقاد به جبر و تقدیر را در اذهان زمزمه مىنمود، به گونهاى بود که همراه با رشد تفکر بدبینى نسبت به دنیا، محتواى برخى از رسالات و اندرزنامههاى این عصر را به خود اختصاص داد.(45) زهد و کنارهگیرى از دنیا نیز که نشانى از تأثیرات آیینهاى عرفانى بر مردم ایران بود، شور و نشاط اولیه را از بین برد و دلمردگى و یأس را حاکم ساخت. از سویى اعتقاد به جبر چنان شیوع یافته بود که حتى در سخنان پادشاهى چون خسرو پرویز نشانى از آن یافت مىشد.(46) رشد این تفکر تا بدانجا بود که پارسیان، خود از زوال ملک خویش سخن مىراندند و نشان آن را در وقوع زلزلهها و طوفانها مىجستند.(47)
در شریعت رسمى، بیش از اعتقاد و اندیشه به اعمال و رسوم توجه مىشد و مردم از مهد تا لحد درگیر مقررات مذهبى بودند و هر فرد در طول شبانهروز، بر اثر اندک غفلت، دستخوش گناه و گرفتار پلیدى و نجاست مىشد.(48) تصلب و قشرىنگرى مذهب رسمى همراه با رسوم و آیینهاى خشک و خسته کننده که از احکام رنجآور و بیهوده سرشار شده، و تأثیر خود را از دست داده بود، از دیگر دلایل گرایش به اسلام قلمداد شده است که خلاصگى و سادگى آیین و بىاعتبار کردن خون، نژاد، و امتیازات پدران از ویژگىهاى بارز احکام فقهى آن بود.(49) شایان توجه است که ایران تنها در نبرد نظامى در مقابل اعراب عقبنشینى نکرد، بلکه دین کهن و تشریفاتى زرتشت نیز مىبایست در برابر آیین یکتاپرستى که سهولت و قابل فهم بودن احکامش آن را نیرومند ساخته بود، تسلیم مىگردید.(50)
پىنوشتها
1. آرتور کریستین سن، وضع ملت و دولت و دربار در دوره شاهنشاهى ساسانیان، ترجمه و تحریر مجتبى مینوى (تهران، نشریات کمسیون معارف 1314ش) ص 32؛ ا.ک.س لمبتون، مالک و زارع در ایران، ترجمه منوچهر امیرى، چاپ سوم (تهران، علمى و فرهنگى، 1362ش) ص 55.
2. این چهار پادشاه عبارتند از: اردشیر اوّل، شاپور اوّل، شاپور دوّم و خسرو اوّل.
3. جى. آ بویل. (گردآوردند)، تاریخ ایران کمبریج، ترجمه حسن انوشه، چاپ اول (تهران، امیرکبیر، 1368ش)، (جلد سوم ـ قسمت اول) از سلوکیان تا فروپاشى دولت ساسانى، ص 234.
4. حسنبن محمد قمّى، تاریخ قم، ترجمه حسنبن علىقمى، تصحیح سیدجلالالدین طهرانى، چاپ دوم (تهران، طوس، 1361ش) ص 180.
5. ابىحنیفه دینورى، الاخبار الطوال، تصحیح فلادیمیر جرجاس، الطبعةالاولى (لیدن، بریل، 1888م) ص 79.
6. خزرها از شمال، ترکها از شرق، اعراب از صحرا.
7. ن. پیگولوسکایا، شهرهاى ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان، ترجمه عنایتاله رضا، چاپ اول (تهران، علمى و فرهنگى، 1376ش) ص 306.
8. تئودور نولدکه، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب، چاپ اول (تهران، انتشارات انجمن آثار ملى، 1358ش) ص 491.
9. همان، ص 673.
10. قمى، همان، ص 180.
11. آرتور کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمى، چاپ پنجم (تهران، امیرکبیر، 1367ش) ص 515.
12. ابىالحسن مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، تصحیح مفید محمد قمیعه (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1406ه ) ج 1، ص 291.
13. آ. اى کولسنیکُف، ایران در آستانه یورش تازیان، ص 214.
14. کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ص 162.
15. فرانتس التهایم، کمکهاى اقتصادى در دوران باستان، ترجمه امیرهوشنگ امینى، چاپ اول (تهران انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1369ش) ص 85.
16. پیگولوسکایا، پیشین، ص 469.
17. جى. آ بویل، پیشین، ج 3، قسمت اول ص 36.
18. همان.
19. همان، ص 55.
20. آرتور کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ص 290.
21. تئودور نولدکه، پیشین، ص 312 و 479.
22. آرتور کریستین سن، پیشین، ص 341.
23. آ. اى کولسنیکُف، پیشین، ص 176.
24. خسرو پرویز که نسبت به یک عیسوى تغییر کیش داده مظنون گشته بود که وى از روى عقیده یا به خاطر خوشىهاى دنیا این کار را کرده است، وى را به چهار میخ کشید و اموالش را ضبط کرد (همان، ص 178).
25. تئودور نولدکه، پیشین، ص 480.
26. ریچارد فراى، میراث باستانى ایران، ترجمه مسعود رجبنیا، چاپ سوم (تهران، علمى و فرهنگى، 1368ش) ص 359.
27. پیگولوسکایا، پیشین، ص 472.
28. ابىحنیفه دینورى، پیشین، ص 71.
29. فرانتس آلتهایم، پیشین، ص 168.
30. ریچارد فراى، عصر زرین فرهنگ ایران، ترجمه مسعود رجبنیا، چاپ دوم (تهران، سروش، 1363ش) ص 59.
31. ابوبکر نرشخى، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمد، تصحیح مدرسى رضوى، چاپ دوم (تهران، توس، 1363ش) ص 170.
32. فرانتس آلتهایم، پیشین، ص 180.
33. آ. اى کولسنیکُف، پیشین، ص 179.
34. عبدالحسین زرین کوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، چاپ سوم (تهران، امیرکبیر، 1362ش) ص 170.
35. و. و بارتولد، ترکستان نامه (ترکستان در عهد هجوم مغول)، 2 ج، ترجمه کریم کشاورز، چاپ دوم (تهران، آگاه، 1366ش) ج 1، ص 402.
36. ریچارد فراى، پیشین، ص 47.
37. کلیفورد ادموند باسورث، تاریخ غزنویان، 2 ج، ترجمه حسن انوشه، چاپ دوم (تهران، امیرکبیر، 1362ش) ج 1، ص 201.
38. على حصورى، آخرین شاه، چاپ اول (تهران، مؤلف، 1371ش) ص 58.
39. فرانتس آلتهایم، پیشین، ص 93 و 174.
40. ن. پیگولوسکایا، اعراب حدود مرزهاى روم شرقى و ایران، ترجمه عنایتاله رضا، چاپ اول (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1372ش) ص 191.
41. حسن تقىزاده، از پرویز تا چنگیز، چاپ اول (تهران، فروغى، 1349ش) ص 30.
42. ابن الندیم؛ الفهرست، ترجمه محمدرضا تجدد، چاپ سوم (تهران، امیرکبیر، 1366ش) ص 610.
43. ابوالفتح محمدبن عبدالکریم الشهرستانى، الملل و النحل، 3 ج، تصحیح شیخ احمد فهمى محمد (بیروت، دارالسرور، 1367ه) ج 2، ص 61 به بعد.
44. آرتور کریستین سن، پیشین، ص 456؛ پیگولوسکایا، پیشین، ص 82.
45. ر.ک، عهد اردشیر، به اهتمام احسان عباس، ترجمه محمدعلى امام شوشترى، (تهران، انجمن آثار ملى، 1348) ص 100.
46. محمدبن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبرى)، 6 ج (بیروت، عزالدین، 1407ه) ج 1، ص 428.
47. احمدبن یحیى بلاذرى، فتوح البلدان، تصحیح رضوان محمد رضوان (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1398ه) ص 290.
48. آرتور کریستین سن، پیشین، ص 141.
49. سِر توماس آرنولد، تاریخ گسترش اسلام، ترجمه ابوالفضل عزتى (تهران، دانشگاه تهران، 1358ش) ص 301.
50. آ. اى کولسنیکُف، پیشین، ص 6.
منابع:
ـ ابن الندیم، الفهرست، ترجمه محمدرضا تجدد، چاپ سوم (تهران، امیرکبیر، 1366ش).
ـ بارتولد، و. و، ترکستان نامه (ترکستان در عهد هجوم مغول)، 2 ج، ترجمه کریم کشاورز، چاپ دوم (تهران، آگاه، 1366ش) ج 1.
ـ باسورث، کلیفورد ادموند، تاریخ غزنویان، 2 ج، ترجمه حسن انوشه، چاپ دوم (تهران، امیرکبیر، 1362ش) ج 1.
ـ بلاذرى، احمدبن یحیى، فتوح البلدان، تصحیح رضوان محمد رضوان (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1398ه).
ـ پیگولوسکایا، ن. اعراب حدود مرزهاى روم شرقى و ایران، ترجمه عنایتاله رضا، چاپ اول (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1372ش).
ـ تقىزاده، حسن، از پرویز تا چنگیز، چاپ اول (تهران، فروغى، 1349ش).
ـ التهایم، فرانتس، کمکهاى اقتصادى در دوران باستان، ترجمه امیرهوشنگ امینى، چاپ اول (تهران انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1369ش).
ـ بویل، جى. آ، (گردآوردنده)، تاریخ ایران کمبریج، ترجمه حسن انوشه، چاپ اول (تهران، امیرکبیر، 1368ش)، (جلد سوم ـ قسمت اول) از سلوکیان تا فروپاشى دولت ساسانى.
ـ حصورى، على، آخرین شاه، چاپ اول (تهران، مؤلف، 1371ش).
ـ دینورى، ابى حنیفه، الاخبار الطوال، تصحیح فلادیمیر جرجاس، الطبعه الاولى (لیدن، بریل، 1888م).
ـ زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ ایران بعد از اسلام، چاپ سوم (تهران، امیرکبیر، 1362ش).
ـ سرتوماس، آرنولد، تاریخ گسترش اسلام، ترجمه ابوالفضل عزتى (تهران، دانشگاه تهران، 1358ش).
ـ الشهرستانى، ابوالفتح محمدبن عبدالکریم، الملل و النحل، 3 ج، تصحیح شیخ احمد فهمى محمد (بیروت، دارالسرور، 1367ه) ج 2.
ـ طبرى، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبرى)، 6 ج (بیروت، عزالدین، 1407ه) ج 1.
ـ فراى، ریچارد، عصر زرین فرهنگ ایران، ترجمه مسعود رجبنیا، چاپ دوم (تهران، سروش، 1363ش).
ـ ــــــــــــــــــــــ ، میراث باستانى ایران، ترجمه مسعود رجبنیا، چاپ سوم (تهران، علمى و فرهنگى، 1368ش).
ـ قمّى، حسنبن محمد، تاریخ قم، ترجمه حسنبن علىقمى، تصحیح سیدجلالالدین طهرانى، چاپ دوم (تهران، طوس، 1361ش).
ـ کریستین سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمى، چاپ پنجم (تهران، امیرکبیر، 1367ش).
ـ ــــــــــــــــــــــ ، وضع ملت و دولت و دربار در دوره شاهنشاهى ساسانیان، ترجمه و تحریر مجتبى مینوى (تهران، نشریات کمسیون معارف، 1314ش).
ـ لمبتون، ا.ک.س، مالک و زارع در ایران، ترجمه منوچهر امیرى، چاپ سوم (تهران، علمى و فرهنگى، 1362ش).
ـ مسعودى، ابىالحسن، مروج الذهب و معادن الجوهر، تصحیح مفید محمد قمیعه (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1406ه ) ج 1.
ـ ن. پیگولوسکایا، شهرهاى ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان، ترجمه عنایتاله رضا، چاپ اول (تهران، علمى و فرهنگى، 1376ش).
ـ نرشخى، ابوبکر، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمد، تصحیح مدرسى رضوى، چاپ دوم (تهران، توس، 1363ش).
ـ نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب، چاپ اول (تهران، انتشارات انجمن آثار ملى، 1358ش).