عبدالله بن جعفر بن ابىطالب (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
تحقیق درباره شخصیتهاى صدر اسلام به ویژه کسانى که هم عهد رسول خدا (ص) را درک کرده و هم در دوره پر آشوب پس از رحلت آن حضرت حضور داشته و گاه در خلق یا تقویتبرخى حوادث نقش فعال و مؤثرى ایفا کردهاند، براى نشان دادن تصویرى نسبتا واضح و در عین حال واقعى از اوضاع سیاسى، اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى آن روزگار ضرورى و با اهمیت مىنماید; از اینرو در این مقاله برآنیم با بهرهگیرى از منابع گوناگون، تا حد امکان با بازگویى سیر تاریخى زندگى عبداللهبن جعفر، در جهت تبیین و روشن نمودن اوضاع مذکور گام برداریم.
عبداللهبن جعفربن ابىطالب پدر عبدالله، جعفربن ابىطالب و مادرش اسماء بنت عمیس خثعمیه است.وى به هنگام اقامت والدین خود در حبشه، در آنجا متولد شد. (1) او نخستین فرزند جعفر و نخستین مولود مسلمانان در حبشه بود. (2) گفتهاند او در زمان رحلت رسول خدا (ص) ده ساله بوده است (3) عبداللهبن جعفر را با کنیه ابوجعفر مىخواندند; (4) برخى نیز از او با کنیه ابومحمد و ابوهاشم یاد کردهاند. (5) عبداللهبن جعفر از رسول خدا (ص)، عمویش علىبن ابىطالب (ع)، مادرش اسماء بنت عمیس و همچنین از ابوبکر، عثمان و عماریاسر روایت نقل کرده و فرزندانش اسماعیل، اسحاق، معاویه، محمدبن علىبن حسین (ع)، قاسمبن محمد، عروةبن زبیر و شعبى نیز از او روایت نقل کردهاند. (6) عبداللهبن جعفر در سال هفتم هجرى همراه والدین خود به مدینه آمد و در سال هشتم، پدرش جعفربن ابىطالب را در جنگ موته از دست داد.با شهادت جعفر، عبدالله و دیگر برادرانش مورد لطف و توجه ویژه نبى اکرم (ص) قرار گرفتند.در روز شهادت جعفر، پیامبر (ص) به خانه وى رفت و دستهاى مبارک خود را به دور فرزندان او حلقه کرد و گریست و سپس فرمود: «عبدالله در خلقت و خصلتشبیه من است» ; آنگاه در حق آنان دعا کرد و فرمود: «پروردگارا! براى جعفر ذریه نیکو قرار ده و به بیع عبدالله برکت عطا کن» .پس از آن، خطاب به آنان فرمود: «من در دنیا و آخرت ولى شما هستم» . (7) همچنین، از عبدالله نقل شده است که: پیامبر (ص) من و برادرم را به خانه خود برد.سلمى خادمه پیامبر (ص) براى ما مقدارى جو آرد کرد و با روغن زیتون پخت و همراه فلفل به ما داد و ما سه روز در خانه پیامبر (ص) بودیم و هر شب با وى به خانه یکى از زنان او مىرفتیم. (8) همچنین گفتهاند: روزى پیامبر (ص) عبدالله را دید که با گل چیزى درست مىکند، به او فرمود: چه مىکنى؟ عبدالله گفت: چیزى درست مىکنم و مىفروشم و با پول آن خرما مىخرم و مىخورم.پیامبر (ص) در حق او دعا کرد و گفت: خداوند! به بیع عبدالله برکت عطا کن.عبدالله مىگوید: از آن به بعد من چیزى نخریدم، مگر در آن سود بردم. (9) ازدواج عبداللهبن جعفر با زینبکبرى (س) علىبن ابىطالب (ع) علاقه زیادى به فرزندان برادرش جعفر داشت.از اینرو مایل بود دختران خود از نسل فاطمه (س) را به ازدواج آنان در آورد; به همین خاطر دختر بزرگ خود زینبکبرى را به همسرى عبداللهبن جعفر برگزید.
زینبکبرى در عهد رسول خدا (ص) و به روایتى، در سال پنجم هجرى متولد شد.وى از عقل و ذکاوت بالایى برخوردار بود. (10) بزرگى شان، قدرت استدلال، احتجاجات و حاضر جوابى وى مشهور است، به گونهاى که وى را عقیله بنىهاشم نام نهادهاند.زینبکبرى را ام المصائب هم خواندهاند; همچنانکه خود وى در کربلا، هنگامى که برادرش از نزدیکى شهادتش خبر داد، گفت: واى بر من گرفتار در چنگ مصیبت، وفات جد خود محمدمصطفى را دیدم، شهادت پدرم على مرتضى را مشاهده کردم، در سوگ مادر طاهر خود فاطمه زهرا و برادرم حسن مجتبى نشستم و حالا تنها بازماندهام حسین، مرا چنین مىگوید. (11) زینبکبرى همیشه همراه پدر و برادران خود بود; از اینرو علاقه زینبکبرى و عبداللهبن جعفر به على (ع) باعثشد که در زمان خلافت ایشان، با انتقال مرکز خلافتبه کوفه، آنان نیز در کوفه رحل اقامت افکنند.
در سال 61ه نیز به رغم حضور عبدالله در مدینه، زینبکبرى (س) برادرش حسین (ع) را در واقعه کربلا همراهى کرد، که اخبار مربوط به حضور او در کربلا و خطبههاى وى در کوفه و دمشق و احتجاجات او در قصر عبیداللهبن زیاد و یزیدبن معاویه، در کتابهاى مختلف به طور مفصل ذکر شده است.
زینبکبرى (س) مدتى پس از واقعه کربلا وفات یافت; اما تاریخ، محل وفات و مکان دفن او به طور دقیق مشخص نیست.در این زمینه متاخرین تحقیقات مفصلى انجام دادهاند. (12)
فرزندان عبداللهبن جعفر و زینبکبرى (س)
منابع، اسامى فرزندان آنان را با اختلاف بیان کردهاند; ابن اسحاق (م.151ه) در کتاب خود فرزندان آنان را دو نفر به نامهاى على و امابیها ذکر کرده است; (13) زبیرى (م.236ه) از سه پسر به نامهاى جعفراکبر، على، عوناکبر و دو دختر به نامهاى امکلثوم و امعبدالله نام برده است; (14) و برخى دیگر نیز اسامى آنان را على، عوناکبر، جعفراصغر، عباس، محمد و امکلثوم ثبت کردهاند; (15) و در نهایت عمرى (م.490ه) اسامى فرزندان آنان را عباس، جعفر، ابراهیم و علىاصغر، که به زینبیون معروف بودند، ذکر کرده است. (16) به نظر مىرسد امابیها که ابناسحاق او را در شمار فرزندان زینبکبرى (س) ذکر کرده، از فرزندان او نباشد; زیرا اکثر منابع گفتهاند که مادر امابیها، لیلى بنت مسعود، دیگر همسر عبداللهبن جعفر بوده است.امابیها نیز با عبدالملکبن مروان ازدواج کرد، ولى پس از مدتى عبدالملک او را طلاق داد و علىبن عبداللهبن عباس او را به همسرى خود برگزید. (17) دیگر دختر زینبکبرى (س)، امکلثوم، را معاویةبن ابىسفیان در مقابل پرداخت دین عبداللهبن جعفر، از وى خواستگارى کرد، ولى عبدالله با بیان اینکه مرا امیرى است که بىاذن او کارى نکنم، اختیار دخترش را به حسینبن على (ع) واگذار کرد و حسین (ع)، با وجود اینکه مروانبن حکم، به دستور معاویه، با عدهاى از مردم براى جلب رضایتحسینبن على (ع) بر در خانه او جمع شده بودند، با گرفتن وکالت از امکلثوم، وى را به ازدواج قاسمبن محمدبن جعفر درآورد. (18) پس از وفات قاسم، حجاجبن یوسف، امیر مکه و مدینه، امکلثوم را به ازدواج خود درآورد. (19) گفته شده حجاج براى تحقیر آلابىطالب امکلثوم را از عبداللهبن جعفر که در این زمان فقیر و محتاج شده بود، خواستگارى کرد (20) و براى او 90 هزار دینار مهر قرار داد.اما خالدبن یزید به این خواستگارى اعتراض کرد و به عبدالملکبن مروان گفت: براى من قبیلهاى دوست داشتنىتر از قبیله قریش وجود ندارد; چگونه اجازه مىدهى حجاجبن یوسف که غیر قریشى و زیر دست توستبا بنىهاشم ازدواج کند.به درخواستخالد، عبدالملک به حجاج نامه نوشت و دستور داد امکلثوم را طلاق دهد. (21)
ازدواج عبداللهبن جعفر با لیلى بنت مسعود
در زمان شهادت علىبن ابىطالب (ع)، چهار تن از زنان او، از جمله لیلى بنت مسعود نهشلیه، زنده بود. (22) عبداللهبن جعفر پس از شهادت على (ع)، ضمن اینکه زینبکبرى (س) را در عقد نکاح خود داشت، با وى نیز ازدواج کرد.حاصل ازدواج آنان سه پسر به نامهاى یحیى، هارون، صالح و موسى دو دختر به نامهاى امابیها و اممحمد بوده است. (23) چنانچه اشاره شد، امابیها با عبدالملکبن مروان ازدواج کرد و پس از طلاق گرفتن از او به همسرى علىبن عبداللهبن عباس در آمد.
ازدواج عبداللهبن جعفر با امکلثوم کبرى
امکلثوم کبرى پس از کشته شدن عمربن خطاب، با عونبن جعفر و پس از او با محمدبن جعفر ازدواج کرد.گفته شده پس از محمدبن جعفر نیز برادر او عبداللهبن جعفر امکلثوم کبرى را به ازدواج خود درآورد. (24) درباره تاریخ و کیفیت ازدواج آنان چیزى گزارش نشده است، ولى به طور طبیعى این ازدواج بعد از وفات زینبکبرى (س) صورت گرفته است.امکلثوم کبرى براى عبدالله فرزندى به دنیا نیاورد. (25)
موقعیت اجتماعى عبداللهبن جعفر
عبداللهبن جعفر به واسطه موقعیتخانوادگى خود در نزد رسول خدا (ص) و پس از او در نزد علىبن ابىطالب (ع)، مهاجرت والدینش به حبشه و شهادت پدرش جعفربن ابىطالب، از همان دوران جوانى و نوجوانى مورد احترام بود.نقل است که پس از ازگشتسپاه اسلام از فتح خیبر، پیامبر اسلام (ص) به هنگام استقبال از جعفر فرمود: نمىدانم به بازگشت جعفر خوشحال باشم یا فتح خیبر; (26) و یا در شهادت جعفر، به صورتى برجسته با فرزندان او رفتار کرد و سه روز عبدالله و برادرش را در خانه خود نگه داشت. (27) به طور طبیعى چنین رفتارى از جانب کسى که همه سعى در تمسک به اعمال و گفتار او داشتند، در زندگى اجتماعى عبداللهبن جعفر تاثیرى قابل توجه داشت.
عبدالله مورد توجه و عنایت عموى خود علىبن ابىطالب (ع) نیز بود.على (ع) به خاطر علاقهاى که به برادرش جعفربن ابىطالب داشت، به فرزندان او به دیده فرزندان خود مىنگریست و حتى عبدالله را در ردیف فرزندان خود مىشمرد; براى مثال، وى بعد از حکمیت، در جواب کسانى که گفتند: على باید با افراد وفادارش بجنگد تا ظفر یابد یا کشته شود، فرمود: به خدا قسم از این امر غافل نبودم و به دنیا بىرغبتبودم و از مرگ باک نداشتم، اما ترسیدم این دو - حسن و حسین - کشته شوند و نسل رسول خدا (ص) منقطع گردد و نخواستم این دو، یعنى محمدبن حنفیه و عبداللهبن جعفر، کشته شوند; زیرا مىدانم آنان به خاطر من اینجا هستند; از اینرو، هر آنچه قوم خواستند; صبر پیشه کردم. (28) عبداللهبن جعفر نیز به پاس رفتار نیک عموى خود، در همه حال همراه و مطیع او بود; براى نمونه، هنگام تبعید ابوذر غفارى، به رغم دستور عثمانبن عفان که گفته بود او را به تنهایى از شهر خارج کنند، عبداللهبن جعفر در کنار حسنین (ع) و عقیلبن ابىطالب، على (ع) را در بدرقه ابوذر همراهى کرد; (29) و یا هنگامى که ولیدبن عقبه در کوفه به علت مستى، نماز صبح را چهار رکعتخواند عثمانبن عفان به شهادت مردم کوفه و اصرار علىبن ابىطالب (ع) مجبور به اجراى حد شد، عبدالله به دستور على (ع) حد را جارى ساخت. (30) عبداللهبن جعفر در زمان خلافت على (ع) نیز از یاران و سرداران جنگى و مشاوران مورد اعتماد او بود.وى در میدان جنگ همیشه همراه على (ع) بود، به گونهاى که گفته شده در جنگ جمل، پیشاپیش سپاه علىبن ابىطالب، محمدبن حنفیه پرچمدار سپاه; در سمت چپ و راست على (ع) فرزندانش حسن و حسین (ع) ; پشتسر او عبداللهبن جعفر و پشتسر آنان جوانان بنىهاشم و پیران انصار و مهاجر در حرکتبودند. (31) در جنگ صفین هم عبداللهبن جعفر یکى از فرماندهان جنگى على (ع) بود.به طورى که چون امیرالمؤمنان على (ع) سپاه خود را مرتب کرد، میمنه سواران را به حسن و حسین (ع)، میمنه پیادگان را به عبداللهبن جعفر و مسلمبن عقیل و میسره سواران را به محمد حنفیه و محمدبن ابىبکر سپرد. (32) عبداللهبن جعفر در ضمن فعالیتهاى نظامى، از مشاوران عموى خود نیز محسوب مىشد.على (ع) در مسایل سیاسى و اجتماعى از نظرات او بهره مىگرفت; به عنوان مثال، عبدالله در عزل قیسبن سعد از حکومت مصر و انتخاب محمدبن ابىبکر به جاى وى نقش داشت.
در منابع آمده است که معاویةبن ابىسفیان نامهاى براى قیس بن سعد فرستاد و در برابر بیعت قیس، حکومت عراق را به او پیشنهاد داد.قیس که در آن مقطع زمانى نمىخواستبا معاویه درگیر شود، با ملایمتبه وى جواب داد.اما معاویه نامهاى دیگر نوشت و ضمن تهدید او، جواب صریح خواست.این بار قیسبن سعد نامهاى با مضمون تند نوشت و اطاعتخود را از علىبن ابىطالب (ع) یادآورى کرد.معاویه که از قدرت و نفوذ قیس واهمه داشت، در جهت تخریب وى نزد عامه مردم، نامهاى جعل و شایع کرد که قیس با معاویه مصالحه کرده است.علىبن ابىطالب (ع) پس از اطلاع از آن، با فرزندانش حسن و حسین و عبداللهبن جعفر مشورت کرد.عبدالله خواستار عزل قیس شد، ولى على (ع) با بیان اینکه «نمىتوانم این را درباره قیس بپذیرم» از عزل قیس خوددارى نمود.در این حین، از قیس نامهاى با این مضمون رسید که: عدهاى از بزرگان مصر از همراهى ما خوددارى کرده و از من خواستهاند تا روشن شدن قضایا، آنان را به حال خود واگذارم; من نیز دست از آنان برداشتم تا شاید خداوند آنان را هدایت کند.على (ع) به پیشنهاد عبداللهبن جعفر که مىگفت: «مىترسم فتنهاى ایجاد شود; دستور بده با آنان بجنگند» از قیس خواستبه جنگ آن قوم برخیزد، ولى قیس در جنگ تعلل کرد و در جواب حضرت نوشت: «یا امیرالمؤمنین! من از تو تعجب مىکنم که مرا به جنگ مردمى که علیه تو فتنهاى نمىکنند، امر مىکنى.اگر بپذیرى، آنان را به حال خود رها کنیم» .
چون نامه قیس رسید، عبداللهبن جعفر از على (ع) خواست که قیس را از حکومت مصر عزل نموده و محمدبن ابىبکر را به حکومت آنجا اعزام نماید.على (ع) نیز محمدبن ابىبکر را با نامهاى به مردم مصر، به حکومت آنجا فرستاد. (33) عزل قیسبن سعد یکى از موارد مبهم تاریخ حکومت علىبن ابىطالب (ع) است.قیس یکى از افراد با سابقه در اسلام، داراى پشتوانه قوى قبیلهاى و از یاران وفادار و کارگزاران توانمند على (ع) بود; چنانچه حضرت در جواب در خواست عزل او فرمود: «نمىدانم چنین چیزى را درباره قیس بپذیرم» . (34) اما به دلایلى که کاملا مشخص نیست، در خواست اطرافیان خود از جمله عبداللهبن جعفر را براى عزل قیس مىپذیرد.مهمتر از آن اینکه: قبل از عزل قیس، به درخواست عبدلله، از او مىخواهد با کسانى که از بیعتبا او خوددارى کردهاند، بجنگد; دستورى که مخالف مشى على (ع) در برخورد با مخالفان است; همچنانکه قیس نیز از آن تعجب کرده، مىگوید: یا امیرالمؤمنین! من در شگفتم که مرا به جنگ کسانى که علیه تو فتنهاى نکردهاند، دستور مىدهى; ... (35) زیرا روش على (ع) مدارا با مخالفان بود و با کسى جنگ نمىکرد مگر اینکه با او بجنگند یا آشوبى به پا کنند.او افراد برجستهاى چون سعدبن ابىوقاص، عبداللهبن عمر، نعمانبن بشیر و غیر آنان را که از بیعتخوددارى کرده بودند، (36) به حال خود رها کرد و زمانى که طلحه و زبیر آهنگ مکه کردند، با اینکه از مقاصد آنان مطلع بود، و در روایتى آمده که فرمود: به خدا قسم قصد عمره نداشتند، بلکه قصد بیعتشکنى داشتند، (37) مانع حرکت آنان نشد.حال چگونه ممکن است قیسبن سعد را به جنگ کسانى که فقط از بیعتخودارى کرده بودند و قصد آشوب و فتنه نداشتند، دستور دهد؟ از اینرو به نظر مىرسد در صدور چنین حکمى دلایل دیگرى نیز مطرح بوده است.
البته بدون تردید، عواملى چون نقش افکار عمومى نیز مىتوانست در عزل قیس مطرح باشد.چنانکه گفته شد، معاویه با هوشیارى در میان مردم شایع کرد که قیس با او مصالحه کرده، (38) که این امر خود به خود باعث تقویت روحیه مردم شام و تضعیف طرفداران على (ع) مىشد.از اینرو شاید على (ع) ترجیح داده با عزل قیس، شایعه تسلیم مصر به معاویه را منتفى سازد.به نظر مىرسد اصرار اطرافیان که در برخى از آنها تمایلات شخصى نیز دور از ذهن نیست، در این تصمیمگیرى مؤثر بوده باشد.از افرادى که اصرار زیادى بر عزل قیس مىکرد، عبداللهبن جعفر بود.ابنهلال ثقفى (م. 284ه) درباره او مىگوید: عبداللهبن جعفر برادر مادرى محمدبن ابىبکر بود و تمایل داشت امارت مصر به او سپرده شود. (39) عبداللهبن جعفر در ضمن فعالیتهاى سیاسى و نظامى، کاتب على (ع) نیز بود. (40) او مورد اعتماد و اطمینان عموى خود بود و گاه مردم از طریق او مشکلات خود را با خلیفه مسلمین در میان مىگذاشتند; براى نمونه، گفته شده عبداللهبن جعفر، نیازهاى عدهاى دهقان را به على (ع) گزارش داد و على (ع) نیازهاى آنان را برآورد.دهقانان به پاس این عمل او، 400هزار درهم براى عبدالله آوردند، ولى عبدالله آن را رد کرد و گفت: ما قومى هستیم که براى کار نیک مزد نمىستانیم. (41) عبداللهبن جعفر داماد على (ع) نیز بود.وجود زینبکبرى (س) در خانه عبداللهبن جعفر، عامل رفت و آمدها و ارتباطات بسیار نزدیک خانوادگى شده بود; به گونهاى که گفتهاند على (ع) در روزهاى آخر عمر خود یک روز را در خانه حسن (ع)، روزى را در خانه حسین (ع) و روزى را در خانه عبداللهبن جعفر افطار مىکرد. (42) در شب شهادت على (ع) هم عبدالله فرزندان او حسن و حسین (ع) را در غسل دادن وى یارى داد. (43) علاقه عبداللهبن جعفر به عموى خود از در خواست او براى قصاص قاتل وى به خوبى نمایان است.عبدالله گفت: او را به من واگذارید تا شفاى دلم باشد، و به روایتى دست و پاى عبدالرحمن را برید و بر چشمانش سیخ داغ کشید. (44)
روابط عبداللهبن جعفر با فرزندان علىبن ابىطالب (ع)
عبداللهبن جعفر پیوسته از فرزندان على (ع)، حسن و حسین (ع)، با احترام یاد مىکرد و حق سرورى و بزرگى مقام آن دو را بر خود یادآورى مىنمود; براى نمونه، عبدالله در جواب معاویةبن ابىسفیان که خطاب به او گفت: «تو پسر ذوالجناحین و سرور بنىهاشم هستى» ، گفت: «هرگز! سرور بنىهاشم حسن و حسین هستند و در اینباره هیچ کسى با آن دو ستیز ندارد» . (45) همچنین، معاویه در مجلسى دیگر به عبدالله گفت: چرا اینهمه حسن و حسین را دوست مىدارى؟ آن دو بهتر از تو نیستند و پدرشان بهتر از پدر تو نیست.اگر مادرشان دختر رسول خدا (ص) نبود مىگفتم مادرت اسماء دست کمى از او ندارد.عبدالله با خشم گفت: علم و معرفت تو درباره آن دو و پدر و مادرشان کم است.به خدا قسم; آنان بهتر از من و پدر و مادرشان بهتر از پدر و مادر من مىباشند.درحالىکه بچهاى بیش نبودم، آنچه را رسول خدا (ص) درباره آنان و پدرشان مىگفت، شنیدم و به خاطر سپردم. (46) همچنین، هنگامى که معاویةبن ابىسفیان از امکلثوم دختر عبداللهبن جعفر خواستگارى کرد، عبدالله گفت: مرا امیرى است که بىاذن او نتوانم امکلثوم را به ازدواج کسى در بیاورم، و منظور او از امیر، حسینبن على (ع) بود. (47) نیز هنگامى که حسینبن على (ع) آهنگ عراق کرد، عبداللهبن جعفر نامهاى به او نوشت و آن را به همراه دو پسر خود عون و محمد براى او فرستاد.عبدالله در این نامه خطاب به آن حضرت چنین مىگوید: «تو را سوگند مىدهم که به عراق نروى و در مکه اقامت گزینى.اگر تو را بکشند، اهل بیت و یاران تو مستاصل گردند، انوار مسلمانى فرونشیند و امیدهایى که مسلمانان به تو بستهاند منقطع گردد.در رفتن تعجیل مکن تا من برسم» . (48) همچنین او از عمربن سعیدبن العاص، عامل مدینه، براى حسین (ع) اماننامهاى گرفت و با یحیىبن سعید برادر عمرو نزد حسین (ع) رفت.حسینبن على (ع) از مراجعت عذر خواست و فرمود: «رسول خدا (ص) را در خواب دیدم و مرا به انجام کارى دستور داد که باید انجام شود» و چون درباره خواب پرسیدند، فرمود: «به کسى نگویم تا پروردگارم را ملاقات کنم» .پس آن دو بدون نتیجه بازگشتند. (49) دلیل اینکه چرا عبداللهبن جعفر از همراهى حسینبن على (ع) خوددارى کرد، مبهم است و نیاز به بحث مفصل دارد.با این حال، وى مانع همراهى همسرش زینب کبرى (س) با حسین (ع) نشد و به غیر از او دو پسرش محمد و عون را نیز با حسینبن على (ع) همراه ساخت که در رکاب او به شهادت رسیدند و چون خود در کربلا حضور نداشت، شهادت آن دو را تسکینى براى خود به حساب مىآورد، به گونهاى که وقتى غلامش در مقام تسلیت گفت: «این مصیبت از طرف حسین به ما رسید» ، خشمگین شد و گفت: «تو که پسر کنیزکى بدبو هستى، درباره حسین چنین مىگویى؟ به خدا قسم دوست مىداشتم با او بودم و از او جدا نمىشدم و در رکاب او کشته مىشدم.آنچه بر من دشوار است، شهادت حسین است.اگر خودم نبودم تا او را یارى کنم، الحمدالله فرزندانم در رکاب او شهید شدند» . (50)
عبداللهبن جعفر و معاویةبن ابىسفیان و فرزندش یزید
برخوردارى عبداللهبن جعفر از پایگاه خانوادگى و اجتماعى قوى، سبب شده بود خلفاى وقتبا او با احترام رفتار کنند، معاویه براى او سالیانه یک میلیون درهم مقررى قرار داد و چون یزیدبن معاویه به خلافت رسید میزان مقررى او را دو برابر کرد. (51) گاهى اوقات عطایاى معاویه به عبدالله به حدى زیاد مىشد که مورد اعتراض امویان قرار مىگرفت.بنى امیه به معاویه مىگفتند: براى ما که از نزدیکان تو هستیم، صدهزار درهم اختصاص دادهاى، درحالىکه براى عبدالله چنین عطا مىکنى. (52) آشنایان با سیره و احوال معاویه مىدانند که چنین رفتارى از جانب وى یکى از سیاستهاى ویژه او براى استحکام پایههاى حکومتخویش بوده است. معاویه با کیاستخاص خود با هر شخصیتى، متناسب با او رفتار مىکرد.وى اغلب با سیاست مدارا و اعطاى هدایاى فراوان به بزرگان و شیوخ قبایل مختلف، نظر آنان را به سوى خود جلب مىکرد.البته شاید بتوان در این رفتار معاویه با عبدالله، سیاستى دیگر نیز تصور کرد و آن بزرگ جلوه دادن عبداللهبن جعفر با هدف تحقیر فرزندان على (ع) مىباشد.
عبداللهبن جعفر در مجالس خلفا به ویژه معاویه شرکت مىکرد و چه بسا اتفاق مىافتاد که به هنگام صحبت از گذشته، سخنان تندى بین آنان رد و بدل مىشد; براى نمونه، روزى عمروبن عاص در مجلس معاویه، بدون توجه به حضور عبداللهبن جعفر، على (ع) را دشنام داد و عیب بسیار زشتى براى او بر شمرد.عبدالله برافروخت و درحالىکه از شدت خشم مىلرزید، خطاب به معاویه گفت: اى معاویه! تا چه هنگام باید خشم و غیظ تو را فرو خوریم؟ و تا چه هنگام باید بر سخنان ناخوشایند تو صبر کرده و بىادبى تو را تحمل کنیم؟ زنان سوگوار بر تو بگریند! بر فرض که تو براى دین حرمتى قایل نیستى تا تو را از آنچه بر تو روا نیستباز دارد، آیا آداب مجالست، تو را به اینکه همنشین خود را نیازارى، حکم نمىکند؟ به خدا سوگند! اگر عواطف و پیوندهاى خویشاوندى، تو را به مهرورزى وا مىداشتیا اندکى از اسلام حمایت مىکردى، هرگز این فرزندان کنیزکان، با آبروى قوم تو بازى نمىکردند...به خدا سوگند! اگر نبود که خداوند پارهاى از حقوق ما را در دست تو قرار داده است، هرگز پیش تو نمىآمدم. (53) از نظر تاریخى، نکات جالب توجهى در چنین گفتوگوهایى نهفته است: از یک سو نشان دهنده صداقت و صراحتبیان مردمان صدر اسلام در برابر حاکمان و مدارا و تحمل حاکمان است - البته به هر دلیل که باشد; برخى مانند على (ع) به خاطر اعتقاد به حق اظهار نظر مردم و برخى مانند معاویه به خاطر سیاستخاص حکومتى خود - بوده و از دیگر سو، بیانگر احترام به حقوق اجتماعى افراد مىباشد.به رغم دشمنىاى که میان بنىهاشم و بنىامیه بود، هر کدام که به حکومت مىرسیدند، حقوقى را که از بیتالمال به طرف مقابل تعلق مىگرفت، قطع نمىکردند. چنانکه عبدالله به صراحت مىگوید که براى استیفاى حقوق خود در مجلس معاویه شرکت مىکند.
ارتباط عبداللهبن جعفر با مردم و جود و کرم او
عبداللهبن جعفر در میان مردم و حکومت از احترام قابل توجهى برخوردار بود و تلاش مىکرد از مقبولیت و اعتبار خود در رفع سوء تفاهمات و برقرارى صلح و آرامش بهره گیرد.گفته شده او به هنگام مراجعت از شام بر قومى وارد شد که بین آنها به سبب قتلى که رخ داده بود بیم جنگ و خونریزى مىرفت.عبدالله 300 هزار درهم به آنان عطا کرد و میان آنها صلح برقرار نمود. (54) از بررسى زندگى عبداللهبن جعفر چنین برمىآید که او با گذشت زمان فاصله گرفتن از شرایط و شور و شوق جوانى، بیشتر به صلح و آرامش تمایل داشته است تا نزاع و درگیرى.عملکرد وى در واقعه کربلا و حره را مىتوان نمونهاى براى تلاش او براى جلوگیرى از جنگ به حساب آورد.او در واقعه کربلا حسینبن على (ع) را همراهى نکرد و حتى کوشید امام را براى پرهیز از جنگ متقاعد کند.در واقعه حره نیز براى جلوگیرى از بروز جنگ تلاش نمود.او در این باره با یزیدبن معاویه صحبت کرد.یزید گفت: «سپاه من آهنگ جنگ با زبیربن عوام را دارد که در مکه علیه ما قیام کرده است.اگر مردم مدینه اقرار به اطاعت کنند، کارى با آنان نداریم» .عبدالله به سران مدینه نامه نوشت و آنان را از درخواستیزید باخبر ساخت، ولى آنان از اطاعتیزید سرباز زدند و گفتند: «به هیچ وجه به سپاه یزید اجازه ورود به مدینه را نمىدهیم» . (55) عبدالله همچنین، عبیداللهبن قیس رقیات را که از یاران مصعببن زبیر و مداح او بود و عبدالملکبن مروان حکم قتل او را صادر کرده بود، پناه داد و براى او در نزد عبدالملکبن مروان شفاعت نمود. (56) از جود و بخشش عبداللهبن جعفر نیز منابع به فراوانى یاد کرده و برخى گفتهاند: اخبار در حلم و کرم و بخشش او زیاد بوده و قابل شمارش نیست. (57) به دلیل کثرت بخشش، او را «جواد» و «بحرالجود» لقب دادهاند.خود وى درباره نیکى و بخشش مىگفت: من تعجب مىکنم از کسى که با پول خود بندهاى را مىخرد ولى با کار نیک خود مردان آزاد را بنده خود نمىکند. (58) او همچنین، در جواب کسانى که او را به خاطر بخشش زیاد سرزنش مىکردند، مىگفت: خداوند تعالى مرا به گشایش خود عادت داده، من نیز بندگان او را به گشایش عادت دادهام; بیم دارم عادت از آنان برگیرم و او نیز عادت از من برگیرد. (59) بارها اتفاق مىافتاد که عبداللهبن جعفر، همه پولى را که به او مىرسید، انفاق مىکرد. (60) گویند به هنگام وفات که بسیار نیز تهیدستشده بود، مردى پیش او آمد و گفت: «حال من از ظلم حاکم و حوادث زمان وخیم شده، اگر مىتوانى کمکى به من بکن» .عبدالله که چیزى نداشت رداى خویش را به او داد و به خانه خود، و به روایتى به مسجد جامع، رفت و گفت: «خدایا! مرا عادتى دادى و من نیز بندگان تو را مطابق آن، عادت دادهام; اگر آن را از من بریدهاى، پس مرا زنده مدار» .او در همان روز یا چند روز بعد بیمار شد و با همان بیمارى از دنیا رفت. (61) تاریخ وفات او را با اختلاف، سال 80، 84، 85، 87، 90 و سن او را در هنگام وفات 67، 80، 90، 92 سال (62) نوشتهاند.وفات عبداللهبن جعفر مصادف با سالى بود که در مکه سیلى بزرگ جارى شده و صدمات زیادى بر حجاج وارد نمود. (63) عبداللهبن جعفر در زمان عبدالملک در مدینه وفات یافت و ابانبن عثمان امیر مدینه بر او نماز گذارد.ابانبن عثمان درحالىکه در مرگ او مىگریست، گفت: «به خدا قسم! در تو هیچ شرى نبود; فطرتا نیکوکار و شریف بودى» .پیکر عبدالله با حضور و ازدحام شدید مردم مدینه، در بقیع به خاک سپرده شد. (64) برخى نیز گفتهاند: در مورد زمان و مکان وفات عبدالله قول دیگرى نیز وجود دارد و آن اینکه: وى در زمان خلافتسلیمانبن عبدالملک در ابواء وفات یافت و خود سلیمان بر او نماز گزارد. (65)
پىنوشتها:
1.مصعببن عبدالله الزبیرى، نسب قریش (دارالمعارف للطباعة و النشر) ص 81 و محمدبن منیع البصرى (ابنسعد)، الطبقات الکبرى (بیروت، دارصادر، بىتا) ج 8، ص 281.
2.یوسفبن عبداللهبن محمدبن عبدالبر، استیعاب فى اسماء الاصحاب (بیروت، دارالکتاب العربى، بىتا) ج 2، ص 267 و ابوالحسن علىبن محمد الجزرى (ابن اثیر) ، اسدالغابة فى معرفة الصحابه، به کوشش علىمحمد معوض و معاد احمد عبدالموجود (چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ه) ج 1، ص 199.
3.احمدبن علىبن محمد (ابنحجر العسقلانى)، الاصابه فى تمییز الصحابه (بیروت، دارالکتاب العربى، بىتا) ج 4، ص 280.
4.مصعببن عبدالله الزبیرى، همان، ص 82 و اسماعیلبن ابراهیم جعفى (البخارى)، التاریخ الکبیر (بیروت، دارالکتب العلمیه، بىتا) ج 5، ص 7.
5.احمدبن یحیى بلاذرى، انساب الاشراف، به کوشش محمد حمیدالله (مصر، دارالمعارف، بىتا) ج 2، ص 67 و ابنحجر العسقلانى، همان، ج 2، ص 280.
6.ابنحجر العسقلانى، همان و ابن اثیر، همان و ج 3، ص 199.
7.ابن سعد، همان، ج 3، ص 37 و ابنحجر العسقلانى، همان، ص 281.
8.مصعببن عبدالله الزبیرى، همان.
9.ابنحجر العسقلانى، همان.
10.ابناثیر، همان، ج 7، ص 134 و ابنحجرالعسقلانى، همان، ج 4، ص 315.
11.محمدبن علىبن اعثم کوفى، الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفى هروى، به کوشش غلامرضا طباطبایى (چاپ اول: تهران، شرکت افست، 1372ه) ص 884.
12.سیدمحسن امین، اعیان الشیعه، به کوشش حسن الامین (بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406ه) ج 7، ص 140 و محمدعلى مدرس تبریزى، ریحانة الادب (تبریز، چاپخانه شفق، بىتا) ج 6، ص 235.
13.سیره ابن اسحاق.
14.مصعببن عبدالله الزبیرى، همان، ص 82.
15.احمدبن یحیى بلاذرى، همان; عبداللهبن مسلم (ابن قتیبه)، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه (چاپ دوم: قاهره، دارالمعارف، بىتا) ص 207 و ابناثیر، همان.
16.ابنالحسن علىبن محمد العمرى، المجدى فى انساب الطالبیین، به کوشش محمدمهدى دامغانى (چاپ اول: قم کتابخانه عمومى آیتالله مرعشىنجفى، 1409ه) ص 297.
17.مصعببن عبدالله الزبیرى، همان، ص 83; همچنین ر.ک: احمدبن یحیى بلاذرى، همان، ص 67.
18.ر.ک: همان و مصعببن عبدالله الزبیرى، همان ص 82.
19.مصعببن عبدالله الزبیرى، همان، ص 83.
20.علىبن حسین مسعودى، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده (چاپ پنجم، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، بىتا) ج 1، ص 171.
21.محمدبن محمدبن عبدربه، عقدالقرید، به کوشش عبدالمجید الترجبنى (چاپ اول: بیروت، دار الکتب العلمیه، 1403ه) ج 7، ص 132.
22.محمدبن علىبن شهر آشوب، مناقب آل ابىطالب (چاپ سنگى: بمبئى، بىتا، 1313ه) ج 3، ص 162.
23.مصعببن عبدالله الزبیرى، همان; همچنین ر.ک: ابنقتیبه، همان.و احمدبن یحیى بلاذرى، همان، ص 67.
24.احمدبن یحیى بلاذرى، همان، ص 190; ابنسعد، همان، ص 463; محمدبن علىبن شهرآشوب، همان، و ابنحجر العسقلانى، همان، ص 469.
25.ابن سعد، همان; همچنین ر.ک: ابنحجر العسقلانى، همان، و شمسالدین محمدبن احمد ذهبى، سیر اعلام النبلاء، تحقیق زیر نظر شعیب الاز نووط (چاپ هفتم: بیروت، مؤسسة الرسالة، 1410ه) ج 3، ص 502.
26.احمدبن ابىیعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد آیتى (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1343ش) ج 1، ص 415.
27.ابن سعد، همان، ص 37 و مصعببن عبدالله الزبیرى، همان، ص 82.
28.محمدبن جریرطبرى، تاریخ طبرى (تاریخ الامم و الملوک)، (چاپ سوم; بیروت، دارالکتب العلمیه، 1411ه) ج 3، ص 107; همچنین ر.ک: محمدبن محمدبن النعمان (شیخ مفید)، الاختصاص ، به کوشش علىاکبر الغفارى (تهران، مؤسسة النشر الاسلامى، بىتا) ص 179.
29.علىبن حسین مسعودى، همان ص 698.
30.علىبن حسین ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، به کوشش مرکز تحقیق التراث الهئیة المصریة العامة للکتاب، ص 130 و عزالدین محمدبن محمدبن اثیر، الکامل فى التاریخ (بیروت، دارصادر و داربیروت، 1385ه) ج 3، ص 107.
31.علىبن حسین مسعودى، همان ص 718.
32.محمدبن علىبن اعثم کوفى، همان، ص 534.
33.ابراهیمبن محمد الثقفى الکوفى، الغارات، به کوشش و تعلیقات سیدجمالالدین حسینى ارموى (تهران، انتشارات انجمن آثار ملى، 2535 شاهنشاهى) ج 1، ص 212 به بعد.
34.همان، ص 217
35.همان، ص 219.
36.علىبن حسین مسعودى، همان، ص 709.
37.احمدبن ابىیعقوبى، همان، ج 2، ص 78.
38.ابراهیمبن محمد الثقفى الکوفى، همان، ص 216.
39.همان، ص 219.
40.ابنمسکویه، تجارب الامم، ترجمه ابوالقاسم امامى (چاپ اول: تهران، انتشارات سروش، 1369ش) ج 1، ص 54 و محمدبن شهرآشوب، همان ص 162.
41.احمدبن یحیى بلاذرى، همان ص 53.
42.سعیدبن هبةالله (قطبالدین راوندى)، الخرائج و الخرائج (قم، مؤسسة الامام المهدى، 1409ه) ج 1، ص 201.
43.ابنسعد، همان، ص 37 و محمدبن جریرطبرى، همان، ص 158.
44.احمدبن یحیى بلاذرى، همان، ص 50; ابنسعد، همان، ص 40 و غیاثالدین عبدالکریم (ابنطاووس) فرحة الغرى (قم، منشورات الرضى، بىتا) ص 19.
45.ابوحامد هبةاللهبن محمد (ابنابىالحدید)، شرح نهجالبلاغه، به کوشش محمدابوالفضل ابراهیم (چاپ دوم: بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1385ه) ج 3، ص 316.
46.سلیمبن قیس، اسرار آلمحمد (چاپ دوازدهم) ص 220.
47.ر.ک: همان.
48.محمدبن جریرطبرى، همان، ص 297; محمدبن النعمان (شیخ مفید)، الارشاد فى معرفة حججالله على العباد، ترجمه سیدهاشم رسولى محلاتى (انتشارات العلمیة الاسلامیه، بىتا) ص 219 و محمدبن علىبن اعثم کوفى، همان، ص 870.
49.محمدبن جریرطبرى، همان و شیخ مفید، همان.
50.شیخ مفید، همان، ص 247; همچنین ر.ک: عزالدین محمدبن محمدبن اثیر، همان ج 3، ص 89.
51.احمدبن یحیى بلاذرى، همان، ص 45; همچنین ر.ک: ابنحجر العسقلانى، همان، ص 281.
52.احمدبن یحیى بلاذرى، همان، ص 53.
53.ابنابى الحدید، همان ص 314- 315.
54.احمدبن یحیى بلاذرى، همان، ص 46.
55.محمدبن جریر طبرى، همان، ج 5، ص 146.
56.محمدبن یزید مبرد، الکامل فى اللغة، به کوشش تغارید بیضون و نعیم زر زور (چاپ دوم: بیروت، دارالکتب العلمیة، 1409ه) ج 1، ص 538.
57.یوسفبن عبداللهبن محمدبن عبدالبر، همان، ص 268; ابناثیر، همان، ص 201 و ابنحجر العسقلانى، همان، ص 281.
58.احمدبن یحیى بلاذرى، همان.
59.علىبن حسین مسعودى، همان، ج 1، ص 170.
60.ر.ک: احمدبن یحیى بلاذرى، همان، ص 45 و 50 و ابنحجر العسقلانى، همان.
61.ر.ک: احمدبن یحیى بلاذرى، همان، ص 61; احمدبن ابىیعقوب، همان، ص 229 و علىبن حسین مسعودى، همان.
62.ر.ک: احمدبن یحیى بلاذرى، همان; احمدبن ابىیعقوب یعقوبى، همان; علىبن حسین مسعودى، همان; یوسفبن عبداللهبن محمدبن عبدالبر، همان، ص 267; ابوعبدالله محمدبن عمر فخررازى، الشجرة المبارکه، به کوشش مصطفى السقا و دیگران (بیروت، دارالقلم، بىتا) ص 203 و ابن اثیر، همان، ص 201.
63.علىبن حسین مسعودى، همان و یوسفبن عبداللهبن محمدبن عبدالبر، همان.
64.ابناثیر، همان.
65.ر.ک: احمدبن علىالحسینى (ابن عنبه)، عمدة الطالب فى انساب آلابى طالب (بیروت، درالمکتبة الحیاة، بىتا) ص 56.
منابع
- ابنابىالحدید، ابوحامد هبةاللهبن محمد: شرح نهجالبلاغه، به کوشش محمدابوالفضل ابراهیم (چاپ دوم: بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1385ه) .
- ابناثیر، عزالدین محمدبن محمد: الکامل فى التاریخ (بیروت، دارصادر و داربیروت، 1385ه) - ابنطاووس، غیاثالدین عبدالکریم: فرحة الغرى (قم، منشورات الرضى، بىتا) .
- ابن قتیبه، عبداللهبن مسلم: المعارف، به کوشش ثروت عکاشه (چاپ دوم: قاهره، دارالمعارف، بىتا) .
- ابنمسکویه، تجارب الامم، ترجمه ابوالقاسم امامى (چاپ اول: تهران، انتشارات سروش، 1369ش) .
- اعثمکوفى، محمدبن علىبن: الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفى هروى، به کوشش غلامرضا طباطبایى (چاپ اول: تهران، شرکت افست، 1372ه) .
- الزبیرى، مصعببن عبدالله نسب قریش (دارالمعارف للطباعة و النشر) .
- العسقلانى، احمدبن علىبن محمد ابنحجر: الاصابه فى تمییز الصحابه (بیروت، دارالکتاب العربى، بىتا) .
- الکوفى، ابراهیمبن محمد الثقفى: الغارات، به کوشش و تعلیقات سیدجمالالدین حسینى ارموى (تهران، انتشارات انجمن آثار ملى، 2535 شاهنشاهى) .
- امین، سیدمحسن: اعیان الشیعه، به کوشش حسن الامین (بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406ه) .
- بلاذرى: احمدبن یحیى: انساب الاشراف، به کوشش محمد حمیدالله (مصر، دارالمعارف، بىتا) .
- ذهبى، شمسالدین محمدبن احمد: سیر اعلام النبلاء، تحقیق زیر نظر شعیب الاز نووط (چاپ هفتم: بیروت، مؤسسة الرسالة، 1410ه) .
- شهر آشوب، محمدبن علىبن: مناقب آل ابىطالب (چاپ سنگى: بمبئى، بىتا، 1313ه) .
- شیخمفید، محمدبن محمدبن النعمان: الاختصاص ، به کوشش علىاکبر الغفارى (تهران، مؤسسة النشر الاسلامى، بىتا) .
- عبدالبر، یوسفبن عبداللهبن محمدبن: استیعاب فى اسماء الاصحاب (بیروت، دارالکتاب العربى، بىتا) . - الجوزى، ابوالحسن علىبن محمد: (ابن اثیر)، اسدالغابة فى معرفة الصحابه، به کوشش علىمحمد معوض و معاد احمد عبدالموجود (چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ه) .
- عبدربه، محمدبن محمدبن: عقدالقرید، به کوشش عبدالمجید الترجبنى (چاپ اول: بیروت، دار الکتب العلمیه، 1403ه) .
- قطبالدین، راوندى سعیدبن هبةالله: الخرائج و الخرائج (قم، مؤسسة الامام المهدى، 1409ه) .
- مبرد، محمدبن یزید: الکامل فى اللغة، به کوشش تغارید بیضون و نعیم زر زور (چاپ دوم: بیروت، دارالکتب العلمیة، 1409ه) - مسعودى، علىبن حسین: مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده (چاپ پنجم، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، بىتا) .
عبداللهبن جعفربن ابىطالب پدر عبدالله، جعفربن ابىطالب و مادرش اسماء بنت عمیس خثعمیه است.وى به هنگام اقامت والدین خود در حبشه، در آنجا متولد شد. (1) او نخستین فرزند جعفر و نخستین مولود مسلمانان در حبشه بود. (2) گفتهاند او در زمان رحلت رسول خدا (ص) ده ساله بوده است (3) عبداللهبن جعفر را با کنیه ابوجعفر مىخواندند; (4) برخى نیز از او با کنیه ابومحمد و ابوهاشم یاد کردهاند. (5) عبداللهبن جعفر از رسول خدا (ص)، عمویش علىبن ابىطالب (ع)، مادرش اسماء بنت عمیس و همچنین از ابوبکر، عثمان و عماریاسر روایت نقل کرده و فرزندانش اسماعیل، اسحاق، معاویه، محمدبن علىبن حسین (ع)، قاسمبن محمد، عروةبن زبیر و شعبى نیز از او روایت نقل کردهاند. (6) عبداللهبن جعفر در سال هفتم هجرى همراه والدین خود به مدینه آمد و در سال هشتم، پدرش جعفربن ابىطالب را در جنگ موته از دست داد.با شهادت جعفر، عبدالله و دیگر برادرانش مورد لطف و توجه ویژه نبى اکرم (ص) قرار گرفتند.در روز شهادت جعفر، پیامبر (ص) به خانه وى رفت و دستهاى مبارک خود را به دور فرزندان او حلقه کرد و گریست و سپس فرمود: «عبدالله در خلقت و خصلتشبیه من است» ; آنگاه در حق آنان دعا کرد و فرمود: «پروردگارا! براى جعفر ذریه نیکو قرار ده و به بیع عبدالله برکت عطا کن» .پس از آن، خطاب به آنان فرمود: «من در دنیا و آخرت ولى شما هستم» . (7) همچنین، از عبدالله نقل شده است که: پیامبر (ص) من و برادرم را به خانه خود برد.سلمى خادمه پیامبر (ص) براى ما مقدارى جو آرد کرد و با روغن زیتون پخت و همراه فلفل به ما داد و ما سه روز در خانه پیامبر (ص) بودیم و هر شب با وى به خانه یکى از زنان او مىرفتیم. (8) همچنین گفتهاند: روزى پیامبر (ص) عبدالله را دید که با گل چیزى درست مىکند، به او فرمود: چه مىکنى؟ عبدالله گفت: چیزى درست مىکنم و مىفروشم و با پول آن خرما مىخرم و مىخورم.پیامبر (ص) در حق او دعا کرد و گفت: خداوند! به بیع عبدالله برکت عطا کن.عبدالله مىگوید: از آن به بعد من چیزى نخریدم، مگر در آن سود بردم. (9) ازدواج عبداللهبن جعفر با زینبکبرى (س) علىبن ابىطالب (ع) علاقه زیادى به فرزندان برادرش جعفر داشت.از اینرو مایل بود دختران خود از نسل فاطمه (س) را به ازدواج آنان در آورد; به همین خاطر دختر بزرگ خود زینبکبرى را به همسرى عبداللهبن جعفر برگزید.
زینبکبرى در عهد رسول خدا (ص) و به روایتى، در سال پنجم هجرى متولد شد.وى از عقل و ذکاوت بالایى برخوردار بود. (10) بزرگى شان، قدرت استدلال، احتجاجات و حاضر جوابى وى مشهور است، به گونهاى که وى را عقیله بنىهاشم نام نهادهاند.زینبکبرى را ام المصائب هم خواندهاند; همچنانکه خود وى در کربلا، هنگامى که برادرش از نزدیکى شهادتش خبر داد، گفت: واى بر من گرفتار در چنگ مصیبت، وفات جد خود محمدمصطفى را دیدم، شهادت پدرم على مرتضى را مشاهده کردم، در سوگ مادر طاهر خود فاطمه زهرا و برادرم حسن مجتبى نشستم و حالا تنها بازماندهام حسین، مرا چنین مىگوید. (11) زینبکبرى همیشه همراه پدر و برادران خود بود; از اینرو علاقه زینبکبرى و عبداللهبن جعفر به على (ع) باعثشد که در زمان خلافت ایشان، با انتقال مرکز خلافتبه کوفه، آنان نیز در کوفه رحل اقامت افکنند.
در سال 61ه نیز به رغم حضور عبدالله در مدینه، زینبکبرى (س) برادرش حسین (ع) را در واقعه کربلا همراهى کرد، که اخبار مربوط به حضور او در کربلا و خطبههاى وى در کوفه و دمشق و احتجاجات او در قصر عبیداللهبن زیاد و یزیدبن معاویه، در کتابهاى مختلف به طور مفصل ذکر شده است.
زینبکبرى (س) مدتى پس از واقعه کربلا وفات یافت; اما تاریخ، محل وفات و مکان دفن او به طور دقیق مشخص نیست.در این زمینه متاخرین تحقیقات مفصلى انجام دادهاند. (12)
فرزندان عبداللهبن جعفر و زینبکبرى (س)
منابع، اسامى فرزندان آنان را با اختلاف بیان کردهاند; ابن اسحاق (م.151ه) در کتاب خود فرزندان آنان را دو نفر به نامهاى على و امابیها ذکر کرده است; (13) زبیرى (م.236ه) از سه پسر به نامهاى جعفراکبر، على، عوناکبر و دو دختر به نامهاى امکلثوم و امعبدالله نام برده است; (14) و برخى دیگر نیز اسامى آنان را على، عوناکبر، جعفراصغر، عباس، محمد و امکلثوم ثبت کردهاند; (15) و در نهایت عمرى (م.490ه) اسامى فرزندان آنان را عباس، جعفر، ابراهیم و علىاصغر، که به زینبیون معروف بودند، ذکر کرده است. (16) به نظر مىرسد امابیها که ابناسحاق او را در شمار فرزندان زینبکبرى (س) ذکر کرده، از فرزندان او نباشد; زیرا اکثر منابع گفتهاند که مادر امابیها، لیلى بنت مسعود، دیگر همسر عبداللهبن جعفر بوده است.امابیها نیز با عبدالملکبن مروان ازدواج کرد، ولى پس از مدتى عبدالملک او را طلاق داد و علىبن عبداللهبن عباس او را به همسرى خود برگزید. (17) دیگر دختر زینبکبرى (س)، امکلثوم، را معاویةبن ابىسفیان در مقابل پرداخت دین عبداللهبن جعفر، از وى خواستگارى کرد، ولى عبدالله با بیان اینکه مرا امیرى است که بىاذن او کارى نکنم، اختیار دخترش را به حسینبن على (ع) واگذار کرد و حسین (ع)، با وجود اینکه مروانبن حکم، به دستور معاویه، با عدهاى از مردم براى جلب رضایتحسینبن على (ع) بر در خانه او جمع شده بودند، با گرفتن وکالت از امکلثوم، وى را به ازدواج قاسمبن محمدبن جعفر درآورد. (18) پس از وفات قاسم، حجاجبن یوسف، امیر مکه و مدینه، امکلثوم را به ازدواج خود درآورد. (19) گفته شده حجاج براى تحقیر آلابىطالب امکلثوم را از عبداللهبن جعفر که در این زمان فقیر و محتاج شده بود، خواستگارى کرد (20) و براى او 90 هزار دینار مهر قرار داد.اما خالدبن یزید به این خواستگارى اعتراض کرد و به عبدالملکبن مروان گفت: براى من قبیلهاى دوست داشتنىتر از قبیله قریش وجود ندارد; چگونه اجازه مىدهى حجاجبن یوسف که غیر قریشى و زیر دست توستبا بنىهاشم ازدواج کند.به درخواستخالد، عبدالملک به حجاج نامه نوشت و دستور داد امکلثوم را طلاق دهد. (21)
ازدواج عبداللهبن جعفر با لیلى بنت مسعود
در زمان شهادت علىبن ابىطالب (ع)، چهار تن از زنان او، از جمله لیلى بنت مسعود نهشلیه، زنده بود. (22) عبداللهبن جعفر پس از شهادت على (ع)، ضمن اینکه زینبکبرى (س) را در عقد نکاح خود داشت، با وى نیز ازدواج کرد.حاصل ازدواج آنان سه پسر به نامهاى یحیى، هارون، صالح و موسى دو دختر به نامهاى امابیها و اممحمد بوده است. (23) چنانچه اشاره شد، امابیها با عبدالملکبن مروان ازدواج کرد و پس از طلاق گرفتن از او به همسرى علىبن عبداللهبن عباس در آمد.
ازدواج عبداللهبن جعفر با امکلثوم کبرى
امکلثوم کبرى پس از کشته شدن عمربن خطاب، با عونبن جعفر و پس از او با محمدبن جعفر ازدواج کرد.گفته شده پس از محمدبن جعفر نیز برادر او عبداللهبن جعفر امکلثوم کبرى را به ازدواج خود درآورد. (24) درباره تاریخ و کیفیت ازدواج آنان چیزى گزارش نشده است، ولى به طور طبیعى این ازدواج بعد از وفات زینبکبرى (س) صورت گرفته است.امکلثوم کبرى براى عبدالله فرزندى به دنیا نیاورد. (25)
موقعیت اجتماعى عبداللهبن جعفر
عبداللهبن جعفر به واسطه موقعیتخانوادگى خود در نزد رسول خدا (ص) و پس از او در نزد علىبن ابىطالب (ع)، مهاجرت والدینش به حبشه و شهادت پدرش جعفربن ابىطالب، از همان دوران جوانى و نوجوانى مورد احترام بود.نقل است که پس از ازگشتسپاه اسلام از فتح خیبر، پیامبر اسلام (ص) به هنگام استقبال از جعفر فرمود: نمىدانم به بازگشت جعفر خوشحال باشم یا فتح خیبر; (26) و یا در شهادت جعفر، به صورتى برجسته با فرزندان او رفتار کرد و سه روز عبدالله و برادرش را در خانه خود نگه داشت. (27) به طور طبیعى چنین رفتارى از جانب کسى که همه سعى در تمسک به اعمال و گفتار او داشتند، در زندگى اجتماعى عبداللهبن جعفر تاثیرى قابل توجه داشت.
عبدالله مورد توجه و عنایت عموى خود علىبن ابىطالب (ع) نیز بود.على (ع) به خاطر علاقهاى که به برادرش جعفربن ابىطالب داشت، به فرزندان او به دیده فرزندان خود مىنگریست و حتى عبدالله را در ردیف فرزندان خود مىشمرد; براى مثال، وى بعد از حکمیت، در جواب کسانى که گفتند: على باید با افراد وفادارش بجنگد تا ظفر یابد یا کشته شود، فرمود: به خدا قسم از این امر غافل نبودم و به دنیا بىرغبتبودم و از مرگ باک نداشتم، اما ترسیدم این دو - حسن و حسین - کشته شوند و نسل رسول خدا (ص) منقطع گردد و نخواستم این دو، یعنى محمدبن حنفیه و عبداللهبن جعفر، کشته شوند; زیرا مىدانم آنان به خاطر من اینجا هستند; از اینرو، هر آنچه قوم خواستند; صبر پیشه کردم. (28) عبداللهبن جعفر نیز به پاس رفتار نیک عموى خود، در همه حال همراه و مطیع او بود; براى نمونه، هنگام تبعید ابوذر غفارى، به رغم دستور عثمانبن عفان که گفته بود او را به تنهایى از شهر خارج کنند، عبداللهبن جعفر در کنار حسنین (ع) و عقیلبن ابىطالب، على (ع) را در بدرقه ابوذر همراهى کرد; (29) و یا هنگامى که ولیدبن عقبه در کوفه به علت مستى، نماز صبح را چهار رکعتخواند عثمانبن عفان به شهادت مردم کوفه و اصرار علىبن ابىطالب (ع) مجبور به اجراى حد شد، عبدالله به دستور على (ع) حد را جارى ساخت. (30) عبداللهبن جعفر در زمان خلافت على (ع) نیز از یاران و سرداران جنگى و مشاوران مورد اعتماد او بود.وى در میدان جنگ همیشه همراه على (ع) بود، به گونهاى که گفته شده در جنگ جمل، پیشاپیش سپاه علىبن ابىطالب، محمدبن حنفیه پرچمدار سپاه; در سمت چپ و راست على (ع) فرزندانش حسن و حسین (ع) ; پشتسر او عبداللهبن جعفر و پشتسر آنان جوانان بنىهاشم و پیران انصار و مهاجر در حرکتبودند. (31) در جنگ صفین هم عبداللهبن جعفر یکى از فرماندهان جنگى على (ع) بود.به طورى که چون امیرالمؤمنان على (ع) سپاه خود را مرتب کرد، میمنه سواران را به حسن و حسین (ع)، میمنه پیادگان را به عبداللهبن جعفر و مسلمبن عقیل و میسره سواران را به محمد حنفیه و محمدبن ابىبکر سپرد. (32) عبداللهبن جعفر در ضمن فعالیتهاى نظامى، از مشاوران عموى خود نیز محسوب مىشد.على (ع) در مسایل سیاسى و اجتماعى از نظرات او بهره مىگرفت; به عنوان مثال، عبدالله در عزل قیسبن سعد از حکومت مصر و انتخاب محمدبن ابىبکر به جاى وى نقش داشت.
در منابع آمده است که معاویةبن ابىسفیان نامهاى براى قیس بن سعد فرستاد و در برابر بیعت قیس، حکومت عراق را به او پیشنهاد داد.قیس که در آن مقطع زمانى نمىخواستبا معاویه درگیر شود، با ملایمتبه وى جواب داد.اما معاویه نامهاى دیگر نوشت و ضمن تهدید او، جواب صریح خواست.این بار قیسبن سعد نامهاى با مضمون تند نوشت و اطاعتخود را از علىبن ابىطالب (ع) یادآورى کرد.معاویه که از قدرت و نفوذ قیس واهمه داشت، در جهت تخریب وى نزد عامه مردم، نامهاى جعل و شایع کرد که قیس با معاویه مصالحه کرده است.علىبن ابىطالب (ع) پس از اطلاع از آن، با فرزندانش حسن و حسین و عبداللهبن جعفر مشورت کرد.عبدالله خواستار عزل قیس شد، ولى على (ع) با بیان اینکه «نمىتوانم این را درباره قیس بپذیرم» از عزل قیس خوددارى نمود.در این حین، از قیس نامهاى با این مضمون رسید که: عدهاى از بزرگان مصر از همراهى ما خوددارى کرده و از من خواستهاند تا روشن شدن قضایا، آنان را به حال خود واگذارم; من نیز دست از آنان برداشتم تا شاید خداوند آنان را هدایت کند.على (ع) به پیشنهاد عبداللهبن جعفر که مىگفت: «مىترسم فتنهاى ایجاد شود; دستور بده با آنان بجنگند» از قیس خواستبه جنگ آن قوم برخیزد، ولى قیس در جنگ تعلل کرد و در جواب حضرت نوشت: «یا امیرالمؤمنین! من از تو تعجب مىکنم که مرا به جنگ مردمى که علیه تو فتنهاى نمىکنند، امر مىکنى.اگر بپذیرى، آنان را به حال خود رها کنیم» .
چون نامه قیس رسید، عبداللهبن جعفر از على (ع) خواست که قیس را از حکومت مصر عزل نموده و محمدبن ابىبکر را به حکومت آنجا اعزام نماید.على (ع) نیز محمدبن ابىبکر را با نامهاى به مردم مصر، به حکومت آنجا فرستاد. (33) عزل قیسبن سعد یکى از موارد مبهم تاریخ حکومت علىبن ابىطالب (ع) است.قیس یکى از افراد با سابقه در اسلام، داراى پشتوانه قوى قبیلهاى و از یاران وفادار و کارگزاران توانمند على (ع) بود; چنانچه حضرت در جواب در خواست عزل او فرمود: «نمىدانم چنین چیزى را درباره قیس بپذیرم» . (34) اما به دلایلى که کاملا مشخص نیست، در خواست اطرافیان خود از جمله عبداللهبن جعفر را براى عزل قیس مىپذیرد.مهمتر از آن اینکه: قبل از عزل قیس، به درخواست عبدلله، از او مىخواهد با کسانى که از بیعتبا او خوددارى کردهاند، بجنگد; دستورى که مخالف مشى على (ع) در برخورد با مخالفان است; همچنانکه قیس نیز از آن تعجب کرده، مىگوید: یا امیرالمؤمنین! من در شگفتم که مرا به جنگ کسانى که علیه تو فتنهاى نکردهاند، دستور مىدهى; ... (35) زیرا روش على (ع) مدارا با مخالفان بود و با کسى جنگ نمىکرد مگر اینکه با او بجنگند یا آشوبى به پا کنند.او افراد برجستهاى چون سعدبن ابىوقاص، عبداللهبن عمر، نعمانبن بشیر و غیر آنان را که از بیعتخوددارى کرده بودند، (36) به حال خود رها کرد و زمانى که طلحه و زبیر آهنگ مکه کردند، با اینکه از مقاصد آنان مطلع بود، و در روایتى آمده که فرمود: به خدا قسم قصد عمره نداشتند، بلکه قصد بیعتشکنى داشتند، (37) مانع حرکت آنان نشد.حال چگونه ممکن است قیسبن سعد را به جنگ کسانى که فقط از بیعتخودارى کرده بودند و قصد آشوب و فتنه نداشتند، دستور دهد؟ از اینرو به نظر مىرسد در صدور چنین حکمى دلایل دیگرى نیز مطرح بوده است.
البته بدون تردید، عواملى چون نقش افکار عمومى نیز مىتوانست در عزل قیس مطرح باشد.چنانکه گفته شد، معاویه با هوشیارى در میان مردم شایع کرد که قیس با او مصالحه کرده، (38) که این امر خود به خود باعث تقویت روحیه مردم شام و تضعیف طرفداران على (ع) مىشد.از اینرو شاید على (ع) ترجیح داده با عزل قیس، شایعه تسلیم مصر به معاویه را منتفى سازد.به نظر مىرسد اصرار اطرافیان که در برخى از آنها تمایلات شخصى نیز دور از ذهن نیست، در این تصمیمگیرى مؤثر بوده باشد.از افرادى که اصرار زیادى بر عزل قیس مىکرد، عبداللهبن جعفر بود.ابنهلال ثقفى (م. 284ه) درباره او مىگوید: عبداللهبن جعفر برادر مادرى محمدبن ابىبکر بود و تمایل داشت امارت مصر به او سپرده شود. (39) عبداللهبن جعفر در ضمن فعالیتهاى سیاسى و نظامى، کاتب على (ع) نیز بود. (40) او مورد اعتماد و اطمینان عموى خود بود و گاه مردم از طریق او مشکلات خود را با خلیفه مسلمین در میان مىگذاشتند; براى نمونه، گفته شده عبداللهبن جعفر، نیازهاى عدهاى دهقان را به على (ع) گزارش داد و على (ع) نیازهاى آنان را برآورد.دهقانان به پاس این عمل او، 400هزار درهم براى عبدالله آوردند، ولى عبدالله آن را رد کرد و گفت: ما قومى هستیم که براى کار نیک مزد نمىستانیم. (41) عبداللهبن جعفر داماد على (ع) نیز بود.وجود زینبکبرى (س) در خانه عبداللهبن جعفر، عامل رفت و آمدها و ارتباطات بسیار نزدیک خانوادگى شده بود; به گونهاى که گفتهاند على (ع) در روزهاى آخر عمر خود یک روز را در خانه حسن (ع)، روزى را در خانه حسین (ع) و روزى را در خانه عبداللهبن جعفر افطار مىکرد. (42) در شب شهادت على (ع) هم عبدالله فرزندان او حسن و حسین (ع) را در غسل دادن وى یارى داد. (43) علاقه عبداللهبن جعفر به عموى خود از در خواست او براى قصاص قاتل وى به خوبى نمایان است.عبدالله گفت: او را به من واگذارید تا شفاى دلم باشد، و به روایتى دست و پاى عبدالرحمن را برید و بر چشمانش سیخ داغ کشید. (44)
روابط عبداللهبن جعفر با فرزندان علىبن ابىطالب (ع)
عبداللهبن جعفر پیوسته از فرزندان على (ع)، حسن و حسین (ع)، با احترام یاد مىکرد و حق سرورى و بزرگى مقام آن دو را بر خود یادآورى مىنمود; براى نمونه، عبدالله در جواب معاویةبن ابىسفیان که خطاب به او گفت: «تو پسر ذوالجناحین و سرور بنىهاشم هستى» ، گفت: «هرگز! سرور بنىهاشم حسن و حسین هستند و در اینباره هیچ کسى با آن دو ستیز ندارد» . (45) همچنین، معاویه در مجلسى دیگر به عبدالله گفت: چرا اینهمه حسن و حسین را دوست مىدارى؟ آن دو بهتر از تو نیستند و پدرشان بهتر از پدر تو نیست.اگر مادرشان دختر رسول خدا (ص) نبود مىگفتم مادرت اسماء دست کمى از او ندارد.عبدالله با خشم گفت: علم و معرفت تو درباره آن دو و پدر و مادرشان کم است.به خدا قسم; آنان بهتر از من و پدر و مادرشان بهتر از پدر و مادر من مىباشند.درحالىکه بچهاى بیش نبودم، آنچه را رسول خدا (ص) درباره آنان و پدرشان مىگفت، شنیدم و به خاطر سپردم. (46) همچنین، هنگامى که معاویةبن ابىسفیان از امکلثوم دختر عبداللهبن جعفر خواستگارى کرد، عبدالله گفت: مرا امیرى است که بىاذن او نتوانم امکلثوم را به ازدواج کسى در بیاورم، و منظور او از امیر، حسینبن على (ع) بود. (47) نیز هنگامى که حسینبن على (ع) آهنگ عراق کرد، عبداللهبن جعفر نامهاى به او نوشت و آن را به همراه دو پسر خود عون و محمد براى او فرستاد.عبدالله در این نامه خطاب به آن حضرت چنین مىگوید: «تو را سوگند مىدهم که به عراق نروى و در مکه اقامت گزینى.اگر تو را بکشند، اهل بیت و یاران تو مستاصل گردند، انوار مسلمانى فرونشیند و امیدهایى که مسلمانان به تو بستهاند منقطع گردد.در رفتن تعجیل مکن تا من برسم» . (48) همچنین او از عمربن سعیدبن العاص، عامل مدینه، براى حسین (ع) اماننامهاى گرفت و با یحیىبن سعید برادر عمرو نزد حسین (ع) رفت.حسینبن على (ع) از مراجعت عذر خواست و فرمود: «رسول خدا (ص) را در خواب دیدم و مرا به انجام کارى دستور داد که باید انجام شود» و چون درباره خواب پرسیدند، فرمود: «به کسى نگویم تا پروردگارم را ملاقات کنم» .پس آن دو بدون نتیجه بازگشتند. (49) دلیل اینکه چرا عبداللهبن جعفر از همراهى حسینبن على (ع) خوددارى کرد، مبهم است و نیاز به بحث مفصل دارد.با این حال، وى مانع همراهى همسرش زینب کبرى (س) با حسین (ع) نشد و به غیر از او دو پسرش محمد و عون را نیز با حسینبن على (ع) همراه ساخت که در رکاب او به شهادت رسیدند و چون خود در کربلا حضور نداشت، شهادت آن دو را تسکینى براى خود به حساب مىآورد، به گونهاى که وقتى غلامش در مقام تسلیت گفت: «این مصیبت از طرف حسین به ما رسید» ، خشمگین شد و گفت: «تو که پسر کنیزکى بدبو هستى، درباره حسین چنین مىگویى؟ به خدا قسم دوست مىداشتم با او بودم و از او جدا نمىشدم و در رکاب او کشته مىشدم.آنچه بر من دشوار است، شهادت حسین است.اگر خودم نبودم تا او را یارى کنم، الحمدالله فرزندانم در رکاب او شهید شدند» . (50)
عبداللهبن جعفر و معاویةبن ابىسفیان و فرزندش یزید
برخوردارى عبداللهبن جعفر از پایگاه خانوادگى و اجتماعى قوى، سبب شده بود خلفاى وقتبا او با احترام رفتار کنند، معاویه براى او سالیانه یک میلیون درهم مقررى قرار داد و چون یزیدبن معاویه به خلافت رسید میزان مقررى او را دو برابر کرد. (51) گاهى اوقات عطایاى معاویه به عبدالله به حدى زیاد مىشد که مورد اعتراض امویان قرار مىگرفت.بنى امیه به معاویه مىگفتند: براى ما که از نزدیکان تو هستیم، صدهزار درهم اختصاص دادهاى، درحالىکه براى عبدالله چنین عطا مىکنى. (52) آشنایان با سیره و احوال معاویه مىدانند که چنین رفتارى از جانب وى یکى از سیاستهاى ویژه او براى استحکام پایههاى حکومتخویش بوده است. معاویه با کیاستخاص خود با هر شخصیتى، متناسب با او رفتار مىکرد.وى اغلب با سیاست مدارا و اعطاى هدایاى فراوان به بزرگان و شیوخ قبایل مختلف، نظر آنان را به سوى خود جلب مىکرد.البته شاید بتوان در این رفتار معاویه با عبدالله، سیاستى دیگر نیز تصور کرد و آن بزرگ جلوه دادن عبداللهبن جعفر با هدف تحقیر فرزندان على (ع) مىباشد.
عبداللهبن جعفر در مجالس خلفا به ویژه معاویه شرکت مىکرد و چه بسا اتفاق مىافتاد که به هنگام صحبت از گذشته، سخنان تندى بین آنان رد و بدل مىشد; براى نمونه، روزى عمروبن عاص در مجلس معاویه، بدون توجه به حضور عبداللهبن جعفر، على (ع) را دشنام داد و عیب بسیار زشتى براى او بر شمرد.عبدالله برافروخت و درحالىکه از شدت خشم مىلرزید، خطاب به معاویه گفت: اى معاویه! تا چه هنگام باید خشم و غیظ تو را فرو خوریم؟ و تا چه هنگام باید بر سخنان ناخوشایند تو صبر کرده و بىادبى تو را تحمل کنیم؟ زنان سوگوار بر تو بگریند! بر فرض که تو براى دین حرمتى قایل نیستى تا تو را از آنچه بر تو روا نیستباز دارد، آیا آداب مجالست، تو را به اینکه همنشین خود را نیازارى، حکم نمىکند؟ به خدا سوگند! اگر عواطف و پیوندهاى خویشاوندى، تو را به مهرورزى وا مىداشتیا اندکى از اسلام حمایت مىکردى، هرگز این فرزندان کنیزکان، با آبروى قوم تو بازى نمىکردند...به خدا سوگند! اگر نبود که خداوند پارهاى از حقوق ما را در دست تو قرار داده است، هرگز پیش تو نمىآمدم. (53) از نظر تاریخى، نکات جالب توجهى در چنین گفتوگوهایى نهفته است: از یک سو نشان دهنده صداقت و صراحتبیان مردمان صدر اسلام در برابر حاکمان و مدارا و تحمل حاکمان است - البته به هر دلیل که باشد; برخى مانند على (ع) به خاطر اعتقاد به حق اظهار نظر مردم و برخى مانند معاویه به خاطر سیاستخاص حکومتى خود - بوده و از دیگر سو، بیانگر احترام به حقوق اجتماعى افراد مىباشد.به رغم دشمنىاى که میان بنىهاشم و بنىامیه بود، هر کدام که به حکومت مىرسیدند، حقوقى را که از بیتالمال به طرف مقابل تعلق مىگرفت، قطع نمىکردند. چنانکه عبدالله به صراحت مىگوید که براى استیفاى حقوق خود در مجلس معاویه شرکت مىکند.
ارتباط عبداللهبن جعفر با مردم و جود و کرم او
عبداللهبن جعفر در میان مردم و حکومت از احترام قابل توجهى برخوردار بود و تلاش مىکرد از مقبولیت و اعتبار خود در رفع سوء تفاهمات و برقرارى صلح و آرامش بهره گیرد.گفته شده او به هنگام مراجعت از شام بر قومى وارد شد که بین آنها به سبب قتلى که رخ داده بود بیم جنگ و خونریزى مىرفت.عبدالله 300 هزار درهم به آنان عطا کرد و میان آنها صلح برقرار نمود. (54) از بررسى زندگى عبداللهبن جعفر چنین برمىآید که او با گذشت زمان فاصله گرفتن از شرایط و شور و شوق جوانى، بیشتر به صلح و آرامش تمایل داشته است تا نزاع و درگیرى.عملکرد وى در واقعه کربلا و حره را مىتوان نمونهاى براى تلاش او براى جلوگیرى از جنگ به حساب آورد.او در واقعه کربلا حسینبن على (ع) را همراهى نکرد و حتى کوشید امام را براى پرهیز از جنگ متقاعد کند.در واقعه حره نیز براى جلوگیرى از بروز جنگ تلاش نمود.او در این باره با یزیدبن معاویه صحبت کرد.یزید گفت: «سپاه من آهنگ جنگ با زبیربن عوام را دارد که در مکه علیه ما قیام کرده است.اگر مردم مدینه اقرار به اطاعت کنند، کارى با آنان نداریم» .عبدالله به سران مدینه نامه نوشت و آنان را از درخواستیزید باخبر ساخت، ولى آنان از اطاعتیزید سرباز زدند و گفتند: «به هیچ وجه به سپاه یزید اجازه ورود به مدینه را نمىدهیم» . (55) عبدالله همچنین، عبیداللهبن قیس رقیات را که از یاران مصعببن زبیر و مداح او بود و عبدالملکبن مروان حکم قتل او را صادر کرده بود، پناه داد و براى او در نزد عبدالملکبن مروان شفاعت نمود. (56) از جود و بخشش عبداللهبن جعفر نیز منابع به فراوانى یاد کرده و برخى گفتهاند: اخبار در حلم و کرم و بخشش او زیاد بوده و قابل شمارش نیست. (57) به دلیل کثرت بخشش، او را «جواد» و «بحرالجود» لقب دادهاند.خود وى درباره نیکى و بخشش مىگفت: من تعجب مىکنم از کسى که با پول خود بندهاى را مىخرد ولى با کار نیک خود مردان آزاد را بنده خود نمىکند. (58) او همچنین، در جواب کسانى که او را به خاطر بخشش زیاد سرزنش مىکردند، مىگفت: خداوند تعالى مرا به گشایش خود عادت داده، من نیز بندگان او را به گشایش عادت دادهام; بیم دارم عادت از آنان برگیرم و او نیز عادت از من برگیرد. (59) بارها اتفاق مىافتاد که عبداللهبن جعفر، همه پولى را که به او مىرسید، انفاق مىکرد. (60) گویند به هنگام وفات که بسیار نیز تهیدستشده بود، مردى پیش او آمد و گفت: «حال من از ظلم حاکم و حوادث زمان وخیم شده، اگر مىتوانى کمکى به من بکن» .عبدالله که چیزى نداشت رداى خویش را به او داد و به خانه خود، و به روایتى به مسجد جامع، رفت و گفت: «خدایا! مرا عادتى دادى و من نیز بندگان تو را مطابق آن، عادت دادهام; اگر آن را از من بریدهاى، پس مرا زنده مدار» .او در همان روز یا چند روز بعد بیمار شد و با همان بیمارى از دنیا رفت. (61) تاریخ وفات او را با اختلاف، سال 80، 84، 85، 87، 90 و سن او را در هنگام وفات 67، 80، 90، 92 سال (62) نوشتهاند.وفات عبداللهبن جعفر مصادف با سالى بود که در مکه سیلى بزرگ جارى شده و صدمات زیادى بر حجاج وارد نمود. (63) عبداللهبن جعفر در زمان عبدالملک در مدینه وفات یافت و ابانبن عثمان امیر مدینه بر او نماز گذارد.ابانبن عثمان درحالىکه در مرگ او مىگریست، گفت: «به خدا قسم! در تو هیچ شرى نبود; فطرتا نیکوکار و شریف بودى» .پیکر عبدالله با حضور و ازدحام شدید مردم مدینه، در بقیع به خاک سپرده شد. (64) برخى نیز گفتهاند: در مورد زمان و مکان وفات عبدالله قول دیگرى نیز وجود دارد و آن اینکه: وى در زمان خلافتسلیمانبن عبدالملک در ابواء وفات یافت و خود سلیمان بر او نماز گزارد. (65)
پىنوشتها:
1.مصعببن عبدالله الزبیرى، نسب قریش (دارالمعارف للطباعة و النشر) ص 81 و محمدبن منیع البصرى (ابنسعد)، الطبقات الکبرى (بیروت، دارصادر، بىتا) ج 8، ص 281.
2.یوسفبن عبداللهبن محمدبن عبدالبر، استیعاب فى اسماء الاصحاب (بیروت، دارالکتاب العربى، بىتا) ج 2، ص 267 و ابوالحسن علىبن محمد الجزرى (ابن اثیر) ، اسدالغابة فى معرفة الصحابه، به کوشش علىمحمد معوض و معاد احمد عبدالموجود (چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ه) ج 1، ص 199.
3.احمدبن علىبن محمد (ابنحجر العسقلانى)، الاصابه فى تمییز الصحابه (بیروت، دارالکتاب العربى، بىتا) ج 4، ص 280.
4.مصعببن عبدالله الزبیرى، همان، ص 82 و اسماعیلبن ابراهیم جعفى (البخارى)، التاریخ الکبیر (بیروت، دارالکتب العلمیه، بىتا) ج 5، ص 7.
5.احمدبن یحیى بلاذرى، انساب الاشراف، به کوشش محمد حمیدالله (مصر، دارالمعارف، بىتا) ج 2، ص 67 و ابنحجر العسقلانى، همان، ج 2، ص 280.
6.ابنحجر العسقلانى، همان و ابن اثیر، همان و ج 3، ص 199.
7.ابن سعد، همان، ج 3، ص 37 و ابنحجر العسقلانى، همان، ص 281.
8.مصعببن عبدالله الزبیرى، همان.
9.ابنحجر العسقلانى، همان.
10.ابناثیر، همان، ج 7، ص 134 و ابنحجرالعسقلانى، همان، ج 4، ص 315.
11.محمدبن علىبن اعثم کوفى، الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفى هروى، به کوشش غلامرضا طباطبایى (چاپ اول: تهران، شرکت افست، 1372ه) ص 884.
12.سیدمحسن امین، اعیان الشیعه، به کوشش حسن الامین (بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406ه) ج 7، ص 140 و محمدعلى مدرس تبریزى، ریحانة الادب (تبریز، چاپخانه شفق، بىتا) ج 6، ص 235.
13.سیره ابن اسحاق.
14.مصعببن عبدالله الزبیرى، همان، ص 82.
15.احمدبن یحیى بلاذرى، همان; عبداللهبن مسلم (ابن قتیبه)، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه (چاپ دوم: قاهره، دارالمعارف، بىتا) ص 207 و ابناثیر، همان.
16.ابنالحسن علىبن محمد العمرى، المجدى فى انساب الطالبیین، به کوشش محمدمهدى دامغانى (چاپ اول: قم کتابخانه عمومى آیتالله مرعشىنجفى، 1409ه) ص 297.
17.مصعببن عبدالله الزبیرى، همان، ص 83; همچنین ر.ک: احمدبن یحیى بلاذرى، همان، ص 67.
18.ر.ک: همان و مصعببن عبدالله الزبیرى، همان ص 82.
19.مصعببن عبدالله الزبیرى، همان، ص 83.
20.علىبن حسین مسعودى، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده (چاپ پنجم، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، بىتا) ج 1، ص 171.
21.محمدبن محمدبن عبدربه، عقدالقرید، به کوشش عبدالمجید الترجبنى (چاپ اول: بیروت، دار الکتب العلمیه، 1403ه) ج 7، ص 132.
22.محمدبن علىبن شهر آشوب، مناقب آل ابىطالب (چاپ سنگى: بمبئى، بىتا، 1313ه) ج 3، ص 162.
23.مصعببن عبدالله الزبیرى، همان; همچنین ر.ک: ابنقتیبه، همان.و احمدبن یحیى بلاذرى، همان، ص 67.
24.احمدبن یحیى بلاذرى، همان، ص 190; ابنسعد، همان، ص 463; محمدبن علىبن شهرآشوب، همان، و ابنحجر العسقلانى، همان، ص 469.
25.ابن سعد، همان; همچنین ر.ک: ابنحجر العسقلانى، همان، و شمسالدین محمدبن احمد ذهبى، سیر اعلام النبلاء، تحقیق زیر نظر شعیب الاز نووط (چاپ هفتم: بیروت، مؤسسة الرسالة، 1410ه) ج 3، ص 502.
26.احمدبن ابىیعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد آیتى (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1343ش) ج 1، ص 415.
27.ابن سعد، همان، ص 37 و مصعببن عبدالله الزبیرى، همان، ص 82.
28.محمدبن جریرطبرى، تاریخ طبرى (تاریخ الامم و الملوک)، (چاپ سوم; بیروت، دارالکتب العلمیه، 1411ه) ج 3، ص 107; همچنین ر.ک: محمدبن محمدبن النعمان (شیخ مفید)، الاختصاص ، به کوشش علىاکبر الغفارى (تهران، مؤسسة النشر الاسلامى، بىتا) ص 179.
29.علىبن حسین مسعودى، همان ص 698.
30.علىبن حسین ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، به کوشش مرکز تحقیق التراث الهئیة المصریة العامة للکتاب، ص 130 و عزالدین محمدبن محمدبن اثیر، الکامل فى التاریخ (بیروت، دارصادر و داربیروت، 1385ه) ج 3، ص 107.
31.علىبن حسین مسعودى، همان ص 718.
32.محمدبن علىبن اعثم کوفى، همان، ص 534.
33.ابراهیمبن محمد الثقفى الکوفى، الغارات، به کوشش و تعلیقات سیدجمالالدین حسینى ارموى (تهران، انتشارات انجمن آثار ملى، 2535 شاهنشاهى) ج 1، ص 212 به بعد.
34.همان، ص 217
35.همان، ص 219.
36.علىبن حسین مسعودى، همان، ص 709.
37.احمدبن ابىیعقوبى، همان، ج 2، ص 78.
38.ابراهیمبن محمد الثقفى الکوفى، همان، ص 216.
39.همان، ص 219.
40.ابنمسکویه، تجارب الامم، ترجمه ابوالقاسم امامى (چاپ اول: تهران، انتشارات سروش، 1369ش) ج 1، ص 54 و محمدبن شهرآشوب، همان ص 162.
41.احمدبن یحیى بلاذرى، همان ص 53.
42.سعیدبن هبةالله (قطبالدین راوندى)، الخرائج و الخرائج (قم، مؤسسة الامام المهدى، 1409ه) ج 1، ص 201.
43.ابنسعد، همان، ص 37 و محمدبن جریرطبرى، همان، ص 158.
44.احمدبن یحیى بلاذرى، همان، ص 50; ابنسعد، همان، ص 40 و غیاثالدین عبدالکریم (ابنطاووس) فرحة الغرى (قم، منشورات الرضى، بىتا) ص 19.
45.ابوحامد هبةاللهبن محمد (ابنابىالحدید)، شرح نهجالبلاغه، به کوشش محمدابوالفضل ابراهیم (چاپ دوم: بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1385ه) ج 3، ص 316.
46.سلیمبن قیس، اسرار آلمحمد (چاپ دوازدهم) ص 220.
47.ر.ک: همان.
48.محمدبن جریرطبرى، همان، ص 297; محمدبن النعمان (شیخ مفید)، الارشاد فى معرفة حججالله على العباد، ترجمه سیدهاشم رسولى محلاتى (انتشارات العلمیة الاسلامیه، بىتا) ص 219 و محمدبن علىبن اعثم کوفى، همان، ص 870.
49.محمدبن جریرطبرى، همان و شیخ مفید، همان.
50.شیخ مفید، همان، ص 247; همچنین ر.ک: عزالدین محمدبن محمدبن اثیر، همان ج 3، ص 89.
51.احمدبن یحیى بلاذرى، همان، ص 45; همچنین ر.ک: ابنحجر العسقلانى، همان، ص 281.
52.احمدبن یحیى بلاذرى، همان، ص 53.
53.ابنابى الحدید، همان ص 314- 315.
54.احمدبن یحیى بلاذرى، همان، ص 46.
55.محمدبن جریر طبرى، همان، ج 5، ص 146.
56.محمدبن یزید مبرد، الکامل فى اللغة، به کوشش تغارید بیضون و نعیم زر زور (چاپ دوم: بیروت، دارالکتب العلمیة، 1409ه) ج 1، ص 538.
57.یوسفبن عبداللهبن محمدبن عبدالبر، همان، ص 268; ابناثیر، همان، ص 201 و ابنحجر العسقلانى، همان، ص 281.
58.احمدبن یحیى بلاذرى، همان.
59.علىبن حسین مسعودى، همان، ج 1، ص 170.
60.ر.ک: احمدبن یحیى بلاذرى، همان، ص 45 و 50 و ابنحجر العسقلانى، همان.
61.ر.ک: احمدبن یحیى بلاذرى، همان، ص 61; احمدبن ابىیعقوب، همان، ص 229 و علىبن حسین مسعودى، همان.
62.ر.ک: احمدبن یحیى بلاذرى، همان; احمدبن ابىیعقوب یعقوبى، همان; علىبن حسین مسعودى، همان; یوسفبن عبداللهبن محمدبن عبدالبر، همان، ص 267; ابوعبدالله محمدبن عمر فخررازى، الشجرة المبارکه، به کوشش مصطفى السقا و دیگران (بیروت، دارالقلم، بىتا) ص 203 و ابن اثیر، همان، ص 201.
63.علىبن حسین مسعودى، همان و یوسفبن عبداللهبن محمدبن عبدالبر، همان.
64.ابناثیر، همان.
65.ر.ک: احمدبن علىالحسینى (ابن عنبه)، عمدة الطالب فى انساب آلابى طالب (بیروت، درالمکتبة الحیاة، بىتا) ص 56.
منابع
- ابنابىالحدید، ابوحامد هبةاللهبن محمد: شرح نهجالبلاغه، به کوشش محمدابوالفضل ابراهیم (چاپ دوم: بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1385ه) .
- ابناثیر، عزالدین محمدبن محمد: الکامل فى التاریخ (بیروت، دارصادر و داربیروت، 1385ه) - ابنطاووس، غیاثالدین عبدالکریم: فرحة الغرى (قم، منشورات الرضى، بىتا) .
- ابن قتیبه، عبداللهبن مسلم: المعارف، به کوشش ثروت عکاشه (چاپ دوم: قاهره، دارالمعارف، بىتا) .
- ابنمسکویه، تجارب الامم، ترجمه ابوالقاسم امامى (چاپ اول: تهران، انتشارات سروش، 1369ش) .
- اعثمکوفى، محمدبن علىبن: الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفى هروى، به کوشش غلامرضا طباطبایى (چاپ اول: تهران، شرکت افست، 1372ه) .
- الزبیرى، مصعببن عبدالله نسب قریش (دارالمعارف للطباعة و النشر) .
- العسقلانى، احمدبن علىبن محمد ابنحجر: الاصابه فى تمییز الصحابه (بیروت، دارالکتاب العربى، بىتا) .
- الکوفى، ابراهیمبن محمد الثقفى: الغارات، به کوشش و تعلیقات سیدجمالالدین حسینى ارموى (تهران، انتشارات انجمن آثار ملى، 2535 شاهنشاهى) .
- امین، سیدمحسن: اعیان الشیعه، به کوشش حسن الامین (بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406ه) .
- بلاذرى: احمدبن یحیى: انساب الاشراف، به کوشش محمد حمیدالله (مصر، دارالمعارف، بىتا) .
- ذهبى، شمسالدین محمدبن احمد: سیر اعلام النبلاء، تحقیق زیر نظر شعیب الاز نووط (چاپ هفتم: بیروت، مؤسسة الرسالة، 1410ه) .
- شهر آشوب، محمدبن علىبن: مناقب آل ابىطالب (چاپ سنگى: بمبئى، بىتا، 1313ه) .
- شیخمفید، محمدبن محمدبن النعمان: الاختصاص ، به کوشش علىاکبر الغفارى (تهران، مؤسسة النشر الاسلامى، بىتا) .
- عبدالبر، یوسفبن عبداللهبن محمدبن: استیعاب فى اسماء الاصحاب (بیروت، دارالکتاب العربى، بىتا) . - الجوزى، ابوالحسن علىبن محمد: (ابن اثیر)، اسدالغابة فى معرفة الصحابه، به کوشش علىمحمد معوض و معاد احمد عبدالموجود (چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ه) .
- عبدربه، محمدبن محمدبن: عقدالقرید، به کوشش عبدالمجید الترجبنى (چاپ اول: بیروت، دار الکتب العلمیه، 1403ه) .
- قطبالدین، راوندى سعیدبن هبةالله: الخرائج و الخرائج (قم، مؤسسة الامام المهدى، 1409ه) .
- مبرد، محمدبن یزید: الکامل فى اللغة، به کوشش تغارید بیضون و نعیم زر زور (چاپ دوم: بیروت، دارالکتب العلمیة، 1409ه) - مسعودى، علىبن حسین: مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده (چاپ پنجم، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، بىتا) .