بکیر بن ماهان و دعوت عباسیان (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مورخان بسیارى، پىدرپى به موضوع شورش عباسیان به عنوان یکى از برجستهترین ماجراهاى تاریخ صدر اسلام پرداختهاند با اینهمه، هنوز پاسخهاى قانع کنندهاى به بسیارى از پرسشهاى مربوط به این موضوع داده نشده است و همچنان برگههاى ناگشوده از این تاریخ پرحادثه، پیشروى محققان و پژوهشگران قرار دارد.
در این مقاله، با معرفى یکى از بزرگترین مبلغان این نهضت، بکیربنماهان، سعى شده است نقش رهبرى وى در هدایت نهضت، ابتدا در کوفه و سپس در خراسان بهطور دقیقترى مورد توجه قرار گیرد و سیر وقایع در پرتو اطلاعاتى که منابع حول محور رهبرى و نقش ویژه او به دست دادهاند (با تاکید بر کهنترین منابع و مآخذ موجود)، پیشروى خوانندگان قرار گیرد. البته لازم به توضیح است که با مطالعه سرگذشت و نقش برگزیدگان و چهرههاى برجسته و به اصطلاح قهرمانان داستان، هرگز نمىتوان به نمودارى درست و علمى از یک جنبش دستیافت، بلکهبیشترهوادارانفرودستیکنهضتهستند که ضمن ایفاى نقش اصلى، ماهیت و مسیر کلى قیام را رقم مىزنند. و متاسفانه منابع کهن و تاریخنگارى سنتى همواره از بازشناسى انبوه فرودستان تن زده و تنها به بزرگان کم شمار پرداختهاند. با وجود این، نگارنده قصد تبیین ماهیت قیام و بررسى، ابعاد مختلف آن را ندارد، بلکه درپى ارائه برخى نکات ارزشمندى است که تعقیب زندگى سیاسى بکیر بهدست مىدهد. با این امید که این تحقیق زمینه و تمهیدى باشد براى بررسى و پژوهشى جدىتر.
نام و نسب بکیر در منابع
بکیربنماهان، ابوهاشم (متوفاحدود 127ه /745م)، از نخستین داعیان و مبلغان بزرگ عباسى بود که در پیشبرد دعوت، نقش مهمى به عهده داشت.
نام و کنیه او در بیشتر منابع به همین صورت مشهور ضبط شده است، (2) اما در آثار مقدسى (3) و ابنکثیر (4) نام وى «بکربنماهان» و در آثار حمدالله مستوفى (5) و حموى، مؤلف «التاریخ المنصورى»، (6) «بکربنهامان» آمده است. ابنخلدون (7) و میرخواند (8) نیز «بکیربنهامان» ضبط کردهاند.
بکیر، ایرانى و از موالى قبیله «بنومسلیه» بود. پدرش نیز از موالى همین قبیله بود و در منطقه شام اردن سکونت داشت. (9) قبیله بنومسلیه از شاخههاى بنىالحارث و مذحج و منسوب به مسلیةبنعامربنعمرو بود. (10) بنا به گزارش «اخبارالدولة العباسیه»، نخستین داعیان بنى عباس از وابستگان بنومسلیه بودهاند. (11)
مقدسى او را «مروزى» خوانده (12) و سمعانى نام او را ذیل اعلام منسوب به «هرمز فره» (قریهاى از نواحى مرو) آورده است. (13)
آشنایى و آغاز همکارى با عباسیان
کهنترین منبع درباره ظهور عباسیان، که اطلاعات ارزشمندى درباره داعیان عباسى از جمله بکیربنماهان بهدست مىدهد، کتاب اخبارالدولة العباسیه، از نویسندهاى ناشناس است که ظاهرا در قرن سوم هجرى نوشته شده است. بر پایه اطلاعلات این کتاب، هنگامى که نخستین داعیان و پیروان دعوت، در زمان محمدبنعلىبن عبداللهبنعباس، شناسایى مىشدند و نامشان نوشته مىشد، نام بکیر نیز در میان آنان بود. (14) او در فتح جرجان با گروهى از بنومسلیه همراه یزیدبنمهلب (مقتول 102ه /720م) پس از مرگ میسرة الرحال یا میسرة النبال (ابورباح/ابوریاح) و به قول ابوحنیفه دینورى (16) ، میسرةالعبدى، زعامت داعیان را در کوفه، سالمبنبجیر، به عهده گرفت. هواداران نهضت از بکیر خواستند که نامه ایشان را به محمدبنعلى برساند. بکیر آماده عزیمتبه شام بود که خبر رسید برادرش یزیدبنماهان در سند وفات یافته و مال فراوانى به ارث گذاشته است. اطرافیان اصرار کردند که ماموریت را رها کند و براى گرفتن سهم خود به سند رود. اما وى با بیان اینکه «دنیا را بر آخرت مقدم نمىدارد و براى رفتن به سند باید ابتدا از امام و صاحبش کسب اجازه کند»، رهسپار دمشق شد و براى اینکه مقصود خود را از سفر پنهان دارد، در زى عطر فروشان، در روستاهاى دمشق به فروش عطر مشغول شد. پس از مدتى به حمیمه رفت. آنجا توسط ابراهیمبنسلمه (از نزدیکان محمدبنعلى) که پیشتر با دایى او در کوفه آشنا بود، به محمدبنعلى معرفى شد و نامه سالم و دیگر شیعیان را به او رساند. محمدبنعلى او و یارانش را به صبر و خویشتندارى و امید به آینده دعوت کرد و به او گفت که کار بازرگانى را همچنان ادامه دهد. بکیر مبلغ 190 دینارى را که شیعیان کوفه با او فرستاده بودند، به اضافه گردنبندى طلا و پارچهاى دستباف که زنى به نام «ام الفضل» فرستاده بود، به محمدبنعلى تسلیم کرد و این نخستین مالى بود که از سوى شیعیان کوفه توسط بکیربنماهان فرستاده مىشد. پس از آن، محمدبنعلى، بکیر را بیش از دیگران به خود نزدیک کرد، طورى که بیش از همه با او به خلوت مىنشست تا آنجاکه عبداللهبنعلى گفته بود: «این عطار محمدبنعلى را از ما گرفته است». (17)
چگونگى پیوستن خراسانیان به دعوت عباسى
بکیر، هنگام بازگشتبه عراق، درباره علاقه مردم خراسان به خاندان پیامبر (ص) با محمدبنعلى چنین سخن گفت: «سراسر جهان را گشتهام و به خراسان رفتهام... هرگز کسانى را اینچنین شیفته خاندان پیامبر ندیدم که مردم مشرق! در آنجا با یک ایرانى برخوردم. شنیدم به فارسى مىگفت: هرگز کسانى را به گمراهى عربان ندیدهام. پیامبر ایشان در گذشت و قدرت او به دست دیگران جز از خاندان او افتاد... چرا خاندان پیامبر را پیدا نمىکنید. قدرت را بدیشان باز نمىگردانید؟ من ضمانت مىکنم که هموطنان من در این امر با شما همداستان خواهند شد». همچنین بکیر ماجراى دیدار خود با سلیمانبنکثیر مروزى و دوستى و محبت او را نسبتبه پیامبر (ص) نقل کرد و پیشنهاد کرد که امر دعوت در خراسان بنیان نهاده شود. محمدبنعلى پس از شنیدن این سخنان امیدوار کننده به بکیر گفت: «اى اباهاشم! دعوت ما مشرقى است و یاران ما نیز اهل مشرقاند و پرچمهاى ما سیاه است» و احادیثى از پیامبر (ص) و عبداللهبنعباس در تایید این مطلب روایت کرد. (18) این روایت اگر صحیح باشد نشان مىدهد که تا این زمان، نهضت عباسى تنها به عنوان یک نهضت ضد اموى در میان پیروان اندک آن، شناخته شده و آینده آن به طور روشن، طراحى و تبیین نشده بود. کوفه نیز به جهت نفوذ آل ابىطالب، محل مناسبى براى دعوت خاندان عباس نبود (چنانکه تا آن زمان تعداد گروندگان به نهضت عباسى کمتر از سى نفر بوده است) (19) و گویا اولبار به پیشنهاد بکیر، سران نهضت متوجه خراسان شدند و برآن شدند تا منافع خود را با خراسان پیوند دهند.
موضع عباسیان در برابر قیامهاى علویان
نکته دیگر شایان توجه در این روایت این است که در خراسان، مردم (چه عربها و چه ایرانیان) بیشتر از شیعه پشتیبانى مىکرده و خواهان سپردن حکومتبه دستیکى از خاندان پیامبر بودهاند.
روایتى دیگر از بلاذرى این نکته را تایید مىکند; او مىگوید: «سران و اشراف خراسان به عبدالملک نوشتند که خراسان از کشاکش و پیکار رها نخواهد شد مگر با فرمانروایى از قریش». (20) هرچند جهت دقیق این احساسات آشکار نشده است لیکن خراسانیان در پیشرفت دعوت داعیان و سران عباسى، از این نکته بهره بسیار بردند. طرفه آنکه رهبران نهضت ضمن استفاده از این احساسات و بهرهگیرى از نیروى جنبشهاى علوى (همچون قیام زید و یحیى) به نفع خود، از پیوستن هواخواهان و پیروان خود به این قیامها بیم داشتند و به شخصیتهاى مبارز علوى، چون رقیبىسخت مىنگریستند; از اینرو با نظارت دقیق و نظم و سازماندهى ویژه از اتلاف نیروهاى هواداران خود به نفع رقیبان ممانعت مىکردند. چنانکه در جریان دیدار نخست که مؤلف اخبارالدولة العباسیه به تفصیل به آن پرداخته، محمدبنعلى به بکیر سفارش کرد که دعوت را از خراسان آغاز کند و تا به جرجان نرسیده امر خود را فاش نسازد و دعوت زیر عنوان کلى «الرضا من آل محمد» صورت گیرد و درباره فرد خاصى صحبت نشود. (21) لیکن چون بیم آن مىرفت که خراسانیان به قیامهاى علویان متمایل شوند و تلاش عباسیان به نفع آل ابىطالب تمام گردد و نیز کنترل آینده نهضت از دستسران عباسى خارج شود، محمد به شدت بکیر را از همکارى و همسویى با قیامها و تحرکات آل ابىطالب برحذر داشت. استدلال او این بود که اینگونه حرکتهاى آشکار جز نابودى و هلاکتحاصل دیگرى در بر نخواهد داشت و ما (عباسیان) به موقع انتقام خون آنان را از بنىامیه خواهیم ستاند. (22)
در این دیدار نیز به او اجازه داد که براى گرفتن ارث خود به سند رود. این ملاقات حدود سال 100ه /719م در زمان حکومت عمربنعبدالعزیز (99-101ه ) اتفاق افتاده است. (23)
دعوت عباسى در خراسان
بکیر پس از بازگشت از شام و ملاقات با سالم و یارانش در کوفه و تسلیم نامه و پیام محمدبنعلى به آنان به همراه سعیدالحرسى، به سوى خراسان حرکت کرد و امر دعوت را در آنجا بنیان نهاد. پس از مدتى از راه سیستان به سند رفت. در آنجا مترجم جنیدبنعبدالرحمان (والى یزیدبنعبدالملک برسند) شد و در نتیجه این مصاحبت و میراثى که برادرش به جاى گذاشته بود، صاحب مال فراوانى شد. (24) بنابه گزارش طبرى، آشنایى بکیر با جنبش عباسى پس از بازگشت وى از سند (سال 105ه ) بوده و او پیش از پیوستن به نهضت، مترجم جنید بوده است. (25)
به هر روى، بکیر پساز بازگشت از سند، به خراسان درآمد و طبق توصیه محمدبنعلى دعوت را از آنجا آغاز کرد: یک ماه در جرجان توقف کرد، سپس به مرو رفت و با سلیمانبنکثیر که پیشتر با او آشنایى داشت، دیدار کرد. در آنجا دوستان سلیمانبنکثیر و نیز جمعى از بنوخزاعه با او بیعت کردند. (26) به نظر مىرسد از این پس، هواداران نهضت و نیز داعیان عباسى، ملزم به اطاعت از بکیر و همکارى با او بودند، چنانکه محمدبنعلى، هنگامى که زیادبنابىعکرمه را به سوى خراسان گسیل مىداشتبه این نکته تاکید فراوان کرد. (27) براساس روایتى در اخبار الدولة العباسیه، نفوذ بکیر بدانجا رسیده بود که محمدبنعلى راى و نظر او را بر سالمبنبجیر مقدم داشته راى او را تایید کرد: سالم که پیش از بکیر، رهبر شیعیان کوفه بود و بکیر در آغاز کار به عنوان نامهرسان و پیک او با محمدبنعلى آشنا شده بود، خواهان انتشار دعوت میان اهل شام بود. اما بکیر او را از این کار منع مىکرد. وقتى که براى رفع اختلاف و تصمیم نهایى نزد محمدبنعلى رفتند، وى نظر بکیر را پذیرفت و ضمن برشمردن مشکلات و موانع دعوت در شام و عراق، خراسان و خراسانیان را بسیار تجلیل کرد و تاکید کرد که مهد و مرکز دعوت خراسان است. (28)
در سال 118ه /736م، بکیر شخصى به نام «عماربنیزید» و یا به قول مقدسى، (29) «عماربنبدیل» را براى تبلیغ به خراسان فرستاد. وى در مرو نام خود را به «خداش» و یا به ضبط ابنخلدون (30) به «خراش» تغییر داد. پس از مدتى به سنت «خرمدینان» زنان مردم را بر یکدیگر مباح دانست و گفت که این دستور محمدبنعلى است. برخى منابع، او را از مسیحیان نو مسلمان کوفه معرفى کردهاند. (31) در سال 120ه محمدبنعلى بکیر را نزد خراسانیان فرستاد و به آنها نامه نوشت و خبر داد که خداش بر خلاف سیرت و روش او عمل کرده است. خراسانیان بکیر را انکار و تحقیر کردند. ناچار محمدبنعلى بار دیگر او را به سوى آنان گسیل داشت و این بار چند عصا به او داد که بعضى آهنین و بعضى مسین بودند. بکیر رفت و شیعیان را گرد آورد و به هر یک عصایى داد. آنان فهمیدند که برخلاف روش محمدبنعلى بودهاند و بازگشتند و توبه کردند. (32)
به روایت مقدسى (33) محمدبنعلى ابتدا نامهاى که در آن تنها جمله «بسمالله الرحمن الرحیم» نوشته شده بود، براى خراسانیان فرستاد و چون منظور وى را دریافتند، بکیر را با عصاها نزد آنان فرستاد. به گفته وى، این عصاها، رمز و نشانهاى میان محمدبنعلى در اخبار الدولة العباسیه، (35) متن نامه محمدبنعلى به اهل خراسان و تبرى جستن از خداش آمده، لیکن درباره رویگردانى نخستین خراسانیانو موضوع عصاها اشارهاى نشده است. همچنین نامهاى از سوىمحمدبنعلى به اهل خراسان در کتاب ثبتشده است و از آنجا که بر تعظیم بکیر و دعوت هواداران به اطاعت و فرمانبردارى از او آشکارا تاکید شده است، به نظر مىرسد به ماجراى نافرمانى خراسانیان و تحقیر و انکار بکیر از جانب آنان که در منابع پیشین به آن اشاره شده، مربوط باشد. نامه با این جملات آغاز شده است: «من بکیربنماهان را که پاره تن من است، به سوى شما فرستادهام. او را گردن نهید و سخنان او را گوش دهید، زیرا او از نجباء الله است، در حکم زبان من است و مورد اعتماد من...». (36)
پس از نضجگیرى و توسعه دعوت در خراسان، به علت تعدد و کثرت داعیان و رسولان در مناطق مختلف، امور پریشان و نابهسامان و اداره امر دعوت مشکل شده بود. از اینرو بکیر تمام شیعیان بنى عباس را در خانه سلیمانبنکثیر جمع کرد و دوازده نقیب از میان آنان برگزید و تاکید کرد که به تاسى از سنت پیامبر اکرم (ص) و سنت موسى و بنى اسرائیل، چنین تصمیمى گرفته است. (37) وى دوازده بدل یا جانشین به نام «نظراءالنقبا» نیز برگزید که جاى نقیبان را در صورت مرگ یا برکنارى، مىگرفتند. زیردستان نقیبان 58 تن داعى بودند (که این شماره را به ظاهر با دوازده نقیب، براى رسیدن به هفتاد که مطابق سنت پیامبر باشد، برگزیده بودند)، اینان بدین ترتیب توزیع مىشدند: چهل تن براى مرو، هفت تن براى ابیورد، شش تن براى نسا و دو تن براى بلخ و یک تن براى مروالرود و خوارزم و آمل.
اما انتخاب دوازده نقیب را مقدسى (38) و ابنخلدون (39) به «ابامحمدالصادق» فرستاده بکیر در «مروالرود» نسبتدادهاند و همچنین گزارش کردهاند که سرانجام خبر نقیبان به اسدبنعبدالله قسرى (د 120ه )،والى اموى خراسان رسید. اسد عدهاى از آنان را دستگیر کرد و دست و پایشان را برید و به دار آویخت (40) . طبرى، ابناثیر و ابنجوزى، این اتفاق را در ذیل حوادث 107ه آوردهاند. (41) حمدالله مستوفى، به اشتباه نام بکیر را نیز در زمره کسانى ذکر کرده است که دست و پایشان بریده شد! (42)
بکیر در دومین بیعت همگانى، هزینه تبلیغات و نیاز مالى محمدبنعلى را جهت نشر دعوت مطرح کرد و از شیعیان و هواداران خواست تا همچنانکه جان خود را در این راه نهادهاند، با اموال خود نیز امر دعوت را پشتیبانى کنند. در نتیجه این در خواست، مال فراوانى جمع شد. بکیر، سلیمانبنکثیر را به جاى خود به سرپرستى امور گماشت و خود با عدهاى از شیعیان، نخستبه کوفه رفت و پس از اقامت کوتاهى، به همراهى دامادش ابوسلمه حفصبنسلیمانى خلال، روى به شام نهاد و اموال را تسلیم محمدبنعلى کرد. (43)
در سال 122ه ، زیدبنعلى در کوفه قیام کرد. بکیر ضمن نقل سخنان محمدبنعلى دراینباره، یاران خود را از هرگونه اظهار نظر و دخالت در امر زید برحذر داشت و به گفته مؤلف اخبارالدولة العباسیه، پیشگویانه اظهار داشت: «زید را در کناسه به دار آویخته مىبینم». سپس با یاران خود رهسپار حیره شد و تا فرجام کار زید در آنجا ماند. (44)
پس از بازگشتبه خراسان، نصربنسیار، والى اموى او را تحت تعقیب قرار داد. وى مدتى را در خانههاى یارانش، پنهانى سپرى کرد. در این مدت داعیانى به مناطق مختلف فرستاد. سپس به عراق و از آنجا نزد محمدبنعلى رفت. (45) بکیر در این دیدار که آخرین دیدار او با محمدبنعلى بود، اموال فراوانى را که خراسانیان فرستاده بودند، تسلیم کرد. محمدبنعلى که مرگ خود را نزدیک مىدید، وصیت کرد که پس از او فرزندش، ابراهیم، رهبرى نهضت را بر عهده گیرد. همچنین به ابراهیم درباره بکیر سفارش کرد و گفت که او در آشکار و نهان مورد اطمینان است و پس از جانشینش ابوسلمه خلال خواهد بود. درباره قبیله بنومسلیه نیز سخنان ستایشآمیزى بر زبان راند و گفت که «قائم از میان ایشان است و به دست مردى از هم ایشان اللعینبناللعین (خلیفه اموى) در الکتاف مصر کشته خواهد شد». (46)
محمدبنعلى در سال 124 یا 125ه (و به قولى در 122ه ) در شرات از نواحى شام در شصتسالگى وفات یافت. (47) پس از مرگ محمدبنعلى، بکیر مدتى نزد ابراهیم ماند، سپس به سوى خراسان حرکت کرد. ابراهیم نامهاى را که حاوى خبر مرگ پدر، و وعظ و امرونهى شیعیان، و تنفیذ مجدد بکیر و امر به اطاعت از دستورات وى بود، همراه او براى خراسانیان فرستاد. (48)
بکیر پس از ملاقات با شیعیان جرجان، از آنان خواست که نمایندگانى را جهت آشنایى و اظهار فرمانبردارى نزد ابراهیم بفرستند. آنان نیز پذیرفتند و عدهاى همراه بکیر رهسپار عراق شدند. این گروه در 125ه (هنگام درگذشت هشامبنعبدالملک) در کوفه بودند و پس از درنگى کوتاه در کوفه، به مکه رفتند و در آنجا با ابراهیم ملاقات کرده، اموال فراوانى به او تسلیم کردند. در این دیدار برخى از همراهان بکیر از جنایات بنىامیه و قتل زید و یارانش اظهار ناراحتى کرده و از زمان ظهور دعوت سؤال کردند. پیش از آنکه ابراهیم سخنى بگوید، بکیر پاسخ داد: زمان ظهور دعوت، سال 130 است. ابراهیم نظر او را تایید کرد و از آنان خواست تا قبل از موعد، دعوت را آشکار نسازند. این گروه به خراسان بازگشتند و خبر فضل و دانش ابراهیم را به شیعیان آنجا رساندند. (49)
پس از بازگشتبه خراسان، بکیر شیعیان بنى عباس را از خروج یحیىبنزید (مقتول 125ه ) آگاه کرد و طبق رویه پیشین، آنان را از پیوستن به قیام وى نهى کرد. (50)
مقدمات ظهور دعوت و پایان کار بکیر
پیشتر، ابراهیم به بکیر گفته بود که با فرارسیدن سال 130 جامه و درفش را سیاه گردانند و بکیر وقتى براى انجام مقدمات کار به کوفه رفت، او را دستگیر کردند. علت دستگیرى او را مؤلف اخبارالدولة العباسیه شکایت طلبکاران وى دانسته است. (51) لیکن طبرى بر اساس روایتى از طلحه سلمى، فاش شدن کار بکیر و یارانش را در کوفه (در 124ه ) علت این امر بیان کرده است. (52) به هر روى، بکیر، ابوسلمه را سه درفش سیاه سپرد که یکى را به مرو، دیگرى را به جرجان و سومى را به ماوراءالنهر ببرد. (53) ابوسلمه پس از چهار ماه از سفر خراسان بازگشت و با پرداخت دیون بکیر، او را از زندان رهانید. (54)
در همین ایام زندان، بکیر، ابومسلم را از عیسىبنمعقلعجلى به چهارصد درهم خرید. (55) بکیر حدود دو ماه پس از آزادى از زندان مریض شد. در بستر بیمارى خبر کشته شدن ولیدبنیزید (مقتول 126/744م) به او رسید که بسیار خوشحال شد و سپاس خدا را به جاى آورد. سپس نامهاى به ابراهیم نوشت و بدو خبر داد که اولین روز از روزهاى آخرت و آخرین روز از روزهاى دنیا را بهسر مىبرد و ابوسلمه خلال را به جانشینى خود و رهبرى داعیان، انتخاب کرده است. (56)
بکیر حدود 127ه درگذشت. (57) بنا به گزارشهاى دیگر (58) که درست نمىنماید، بکیر پیش از محمدبنعلى درگذشت. بنابراین روایات، بکیر هنگام مرگ، ابوسلمه را جانشین خود کرد و خبر آن را به محمدبنعلى گزارش داد. محمد هم پذیرفت و فرمانى به یاران خود نوشت تا از ابوسلمه اطاعت کنند.
در برخى منابع، سخنان پیشگویانهاى به بکیر نسبت داده شده است که به نظر مىرسد ساخته راویان متاخر و با انگیزه ترفیع مقام بکیر و با استفاده از شخصیت او جهت توجیه مشروعیتخلافت عباسى بوده باشد. از آن جمله است پیشگویى بکیر درباره و نسبتدادن سخنى درباره تعداد خلفاى عباسى. (60) همچنین براساس روایتى که مؤلف اخبارالدولة العباسیه (61) نقل کرده است، بکیر به محمدبنعلى گفت که در خواب دیده، از جانب محمد شهابهایى درخشان سراسر دنیا را روشن کرده است. (62) نیز روایت جالب توجهى نقل کرده است که: بکیر نامههاى محمدبنعلى را مىشست و با آب آن خمیر درست مىکرد و نان مىپخت و به همه اهل خانوادهاش از آن نان مىخوراند.
پىنوشتها:
1.
2. ر.ک: اخبارالدولة العباسیه، تحقیق عبدالعزیزالدورى و دیگران (بیروت، دارالطلیعه للطباعة و النشر، 1971م) ص 191; طبرى، تاریخ الرسل الملوک (بریل، 1964م); یعقوبى، تاریخ (بیروت، دارصادر، 1960م) ج2، ص 319; ابنعبدربه، العقدالفرید، تحقیق عبدالمجید الترحینى (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1983م) ج 5، ص 223 و عبدالکریمبنمحمدسمعانى، الانساب، تقدیم و تعلیق عبداللهعمر البارودى (بیروت، دارالجنان، 1408ه /1988م) ج 5، ص 365.
3. مقدسى، البدءوالتاریخ، تحقیق کلمان هوار (پاریس، 1919م) ج 6، ص 59.
4. ابنکثیر، البدایة و النهایة، تحقیق احمدابوملحم و دیگران (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1983م) ج 9، ص 353.
5. حمدالله مستوفى، تاریخ گزیده، تحقیق ادوارد براون (تهران، دنیاى کتاب، 1361)ص 23.
6. حموى، التاریخالمنصورى، ص .39a
7. ابنخلدون، العبر، حاشیه و فهرستخلیل شهاده و دیگران (بىجا، دارالفکر، 1981م) ج 3، ص 126.
8. میرخواند، تاریخ روضة الصفا (تهران، خیام، بىتا) ص 355.
9. اخبار الدولة العباسیه، ص 191.
10. عبدالکریمبنمحمد سمعانى، همان، ص 295 و یاقوت، معجم البلدان، تصحیح فردیناند و وستنفلد (لایپزیک، 1869) ذیل مسلیه.
11. اخبارالدولة العباسیه، ص 191.
12. مقدسى، همان.
13. عبدالکریمبنمحمد سمعانى، همان، ص 635 و ر.ک: یاقوت، همان، ذیل هرمز فره.
14. اخبارالدولة العباسیه، ص 191.
15. همان، ص 191 و 198.
16. ابوحنیفه دینورى، الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر (قاهره، وزارة الثقافة و الارشاد القومى، 1960م) ص 332.
17. اخبار الدولة العباسیه، ص 194-196.
18. همان، ص 981-199.
19. ر.ک: همان، ص 196.
20. بلاذرى، فتوح البلدان، تحقیق عبدالله انیسالطباع (بیروت، مؤسسةالمعارف للطباعة و النشر، 1407/1987م) ص 586 و طبرى، همان، ج 2، ص 1355.
21. اخبار الدولة العباسیه، ص 200.
22. همان.
23. همان و مقدسى، همان.
24. اخبار الدولة العباسیه، ص 201.
25. طبرى، همان، ج 9، ص 1467 و ر.ک: ابناثیر، الکامل فى التاریخ (بیروت، دارصادر، 1965م) ج 5، ص 125 و ابنخلدون، همان ج 3، ص 126.
26. اخبار الدولة العباسیه، ص 201-202.
27. همان، ص 203.
28. همان، ص 205-206.
29. مقدسى، همان، ج 6، ص 60.
30. ابنخلدون، همان، ج 3، ص 126.
31. ابناثیر، همان، ج 5 ، ص 144 و ابنخلدون، همان، ص 216.
32. طبرى، همان، ج 9، ص 1588; ابناثیر، همان، ج 5، ص 196 و 218-219 و ر.ک: ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، تحقیق على شیرى (بیروت، دارالفکر، 1415ه /1995م) ج 3، ص 389 و خلیلبنایبکصفدى، الوافى بالوفیات، به اهتمام هلموت رویتر و دیگران (بىجا، دارالنشر، 1402ه /1982م) ج 10، ص 273.
33. مقدسى، همان، ج 6، ص 61.
34. همان.
35. اخبار الدولة العباسیه، ص 212.
36. همان، ص 213.
37. همان، ص 213-215. موارد دیگرى نیز درباره تاسى از سنتبنى اسرائیل در میان عباسیان نخستین نقل شده است: مؤلف اخبارالدولة العباسیه، یکى از دلایل انتخاب رنگ سیاه لباس و درفش را، تاسى از داوود (ع) دانسته که هنگام جنگ با جالوت، لباس سیاه به تن داشته است (اخبار الدولة العباسیه، ص 246). داوودبنعلى نیز در روز بیعتبا سفاح گفت: «امر [خلافت] از میان ما خارج نخواهد شد تا زمانى که آن را به عیسىبنمسیح (ع) بسپاریم» (طبرى، همان، ج 10، ص 33).
38. مقدسى، همان، ج 6، ص 60.
39. ابنخلدون، همان، ج 3، ج 125.
40. همان.
41. طبرى، همان ج 9، ص 1488; ابناثیر، همان، ج 5، ص 136 و ابنجوزى، المنتظم فى تاریخالملوک و الامم، تحقیق محمدعبدالقادر عطار و دیگران (بیروت، دارالکتب العلمیه، بىتا) ج 7، ص 117.
42. حمدالله مستوفى، همان، ص 283.
43. اخبار الدولة العباسیه، ص 223-224.
44. همان، ص 230-231.
45. همان، ص 233.
46. همان، ص 237-238.
47. همان، ص 239 و طبرى، همان، ج 9، ص 1727.
48. اخبارالدولة العباسیه، ص 240; طبرى، همان، 1869; ابنجوزى، همان ج 7، ص 252; ابناثیر، همان، ج 5، ص 308; ابنکثیر، همان، ج 10، ص 17 و ابنخلدون، همان، ج 3، ص 127.
49. اخبار الدولة العباسیه، ص 240-242.
50. همان، ص 242.
51. همان، ص 245.
52. طبرى، همان، ج 9، ص 1726 و ر.ک: ابناثیر، همان، ج 5، ص 257.
53. اخبارالدولة العباسیه، ص 240-242.
54. همان، ص 248.
55. همان، ص 249; طبرى، همان، ج 9، ص 1726; ابنجوزى، همان، ج 7، ص 229; ابناثیر، همان، ج 5، ص 257; ابنکثیر، همان ،ج 9، ص 353 و ابنخلدون، همان، ج 3، ص 128.
56. اخبرالدولة العباسیه، ص 249-250; طبرى، همان ص 1916; ابناثیر، همان، ص 339; ابنطقطقا، الفخرى (بیروت، داربیروت، 1980م) ص 154; نخجوانى، تجاربالسلف، به تصحیح و اهتمام عباس اقبال (تهران، طهورى، 1357) ص 97 و ابنخلدون، همان.
57. طبرى، همان.
58. یعقوبى، همان، ج 2، ص 319، و ابوحنیفه دینورى، همان، ص 334.
59. ابنعبدربه، همان، ج 5، ص 223-224، و ابناثیر، همان ،ج 5، ص 428.
60. ابنعساکر، همان، ج 3، ص 389 و خلیلبنایبکصفدى، همان، ج 10، ص 273.
61. اخبارالدولة العباسیه، ص 166-167.
62. ابوحنیفه دینورى، همان، ص 334.
یادداشت:
1) عضو دانشنامه جهان اسلام.
در این مقاله، با معرفى یکى از بزرگترین مبلغان این نهضت، بکیربنماهان، سعى شده است نقش رهبرى وى در هدایت نهضت، ابتدا در کوفه و سپس در خراسان بهطور دقیقترى مورد توجه قرار گیرد و سیر وقایع در پرتو اطلاعاتى که منابع حول محور رهبرى و نقش ویژه او به دست دادهاند (با تاکید بر کهنترین منابع و مآخذ موجود)، پیشروى خوانندگان قرار گیرد. البته لازم به توضیح است که با مطالعه سرگذشت و نقش برگزیدگان و چهرههاى برجسته و به اصطلاح قهرمانان داستان، هرگز نمىتوان به نمودارى درست و علمى از یک جنبش دستیافت، بلکهبیشترهوادارانفرودستیکنهضتهستند که ضمن ایفاى نقش اصلى، ماهیت و مسیر کلى قیام را رقم مىزنند. و متاسفانه منابع کهن و تاریخنگارى سنتى همواره از بازشناسى انبوه فرودستان تن زده و تنها به بزرگان کم شمار پرداختهاند. با وجود این، نگارنده قصد تبیین ماهیت قیام و بررسى، ابعاد مختلف آن را ندارد، بلکه درپى ارائه برخى نکات ارزشمندى است که تعقیب زندگى سیاسى بکیر بهدست مىدهد. با این امید که این تحقیق زمینه و تمهیدى باشد براى بررسى و پژوهشى جدىتر.
نام و نسب بکیر در منابع
بکیربنماهان، ابوهاشم (متوفاحدود 127ه /745م)، از نخستین داعیان و مبلغان بزرگ عباسى بود که در پیشبرد دعوت، نقش مهمى به عهده داشت.
نام و کنیه او در بیشتر منابع به همین صورت مشهور ضبط شده است، (2) اما در آثار مقدسى (3) و ابنکثیر (4) نام وى «بکربنماهان» و در آثار حمدالله مستوفى (5) و حموى، مؤلف «التاریخ المنصورى»، (6) «بکربنهامان» آمده است. ابنخلدون (7) و میرخواند (8) نیز «بکیربنهامان» ضبط کردهاند.
بکیر، ایرانى و از موالى قبیله «بنومسلیه» بود. پدرش نیز از موالى همین قبیله بود و در منطقه شام اردن سکونت داشت. (9) قبیله بنومسلیه از شاخههاى بنىالحارث و مذحج و منسوب به مسلیةبنعامربنعمرو بود. (10) بنا به گزارش «اخبارالدولة العباسیه»، نخستین داعیان بنى عباس از وابستگان بنومسلیه بودهاند. (11)
مقدسى او را «مروزى» خوانده (12) و سمعانى نام او را ذیل اعلام منسوب به «هرمز فره» (قریهاى از نواحى مرو) آورده است. (13)
آشنایى و آغاز همکارى با عباسیان
کهنترین منبع درباره ظهور عباسیان، که اطلاعات ارزشمندى درباره داعیان عباسى از جمله بکیربنماهان بهدست مىدهد، کتاب اخبارالدولة العباسیه، از نویسندهاى ناشناس است که ظاهرا در قرن سوم هجرى نوشته شده است. بر پایه اطلاعلات این کتاب، هنگامى که نخستین داعیان و پیروان دعوت، در زمان محمدبنعلىبن عبداللهبنعباس، شناسایى مىشدند و نامشان نوشته مىشد، نام بکیر نیز در میان آنان بود. (14) او در فتح جرجان با گروهى از بنومسلیه همراه یزیدبنمهلب (مقتول 102ه /720م) پس از مرگ میسرة الرحال یا میسرة النبال (ابورباح/ابوریاح) و به قول ابوحنیفه دینورى (16) ، میسرةالعبدى، زعامت داعیان را در کوفه، سالمبنبجیر، به عهده گرفت. هواداران نهضت از بکیر خواستند که نامه ایشان را به محمدبنعلى برساند. بکیر آماده عزیمتبه شام بود که خبر رسید برادرش یزیدبنماهان در سند وفات یافته و مال فراوانى به ارث گذاشته است. اطرافیان اصرار کردند که ماموریت را رها کند و براى گرفتن سهم خود به سند رود. اما وى با بیان اینکه «دنیا را بر آخرت مقدم نمىدارد و براى رفتن به سند باید ابتدا از امام و صاحبش کسب اجازه کند»، رهسپار دمشق شد و براى اینکه مقصود خود را از سفر پنهان دارد، در زى عطر فروشان، در روستاهاى دمشق به فروش عطر مشغول شد. پس از مدتى به حمیمه رفت. آنجا توسط ابراهیمبنسلمه (از نزدیکان محمدبنعلى) که پیشتر با دایى او در کوفه آشنا بود، به محمدبنعلى معرفى شد و نامه سالم و دیگر شیعیان را به او رساند. محمدبنعلى او و یارانش را به صبر و خویشتندارى و امید به آینده دعوت کرد و به او گفت که کار بازرگانى را همچنان ادامه دهد. بکیر مبلغ 190 دینارى را که شیعیان کوفه با او فرستاده بودند، به اضافه گردنبندى طلا و پارچهاى دستباف که زنى به نام «ام الفضل» فرستاده بود، به محمدبنعلى تسلیم کرد و این نخستین مالى بود که از سوى شیعیان کوفه توسط بکیربنماهان فرستاده مىشد. پس از آن، محمدبنعلى، بکیر را بیش از دیگران به خود نزدیک کرد، طورى که بیش از همه با او به خلوت مىنشست تا آنجاکه عبداللهبنعلى گفته بود: «این عطار محمدبنعلى را از ما گرفته است». (17)
چگونگى پیوستن خراسانیان به دعوت عباسى
بکیر، هنگام بازگشتبه عراق، درباره علاقه مردم خراسان به خاندان پیامبر (ص) با محمدبنعلى چنین سخن گفت: «سراسر جهان را گشتهام و به خراسان رفتهام... هرگز کسانى را اینچنین شیفته خاندان پیامبر ندیدم که مردم مشرق! در آنجا با یک ایرانى برخوردم. شنیدم به فارسى مىگفت: هرگز کسانى را به گمراهى عربان ندیدهام. پیامبر ایشان در گذشت و قدرت او به دست دیگران جز از خاندان او افتاد... چرا خاندان پیامبر را پیدا نمىکنید. قدرت را بدیشان باز نمىگردانید؟ من ضمانت مىکنم که هموطنان من در این امر با شما همداستان خواهند شد». همچنین بکیر ماجراى دیدار خود با سلیمانبنکثیر مروزى و دوستى و محبت او را نسبتبه پیامبر (ص) نقل کرد و پیشنهاد کرد که امر دعوت در خراسان بنیان نهاده شود. محمدبنعلى پس از شنیدن این سخنان امیدوار کننده به بکیر گفت: «اى اباهاشم! دعوت ما مشرقى است و یاران ما نیز اهل مشرقاند و پرچمهاى ما سیاه است» و احادیثى از پیامبر (ص) و عبداللهبنعباس در تایید این مطلب روایت کرد. (18) این روایت اگر صحیح باشد نشان مىدهد که تا این زمان، نهضت عباسى تنها به عنوان یک نهضت ضد اموى در میان پیروان اندک آن، شناخته شده و آینده آن به طور روشن، طراحى و تبیین نشده بود. کوفه نیز به جهت نفوذ آل ابىطالب، محل مناسبى براى دعوت خاندان عباس نبود (چنانکه تا آن زمان تعداد گروندگان به نهضت عباسى کمتر از سى نفر بوده است) (19) و گویا اولبار به پیشنهاد بکیر، سران نهضت متوجه خراسان شدند و برآن شدند تا منافع خود را با خراسان پیوند دهند.
موضع عباسیان در برابر قیامهاى علویان
نکته دیگر شایان توجه در این روایت این است که در خراسان، مردم (چه عربها و چه ایرانیان) بیشتر از شیعه پشتیبانى مىکرده و خواهان سپردن حکومتبه دستیکى از خاندان پیامبر بودهاند.
روایتى دیگر از بلاذرى این نکته را تایید مىکند; او مىگوید: «سران و اشراف خراسان به عبدالملک نوشتند که خراسان از کشاکش و پیکار رها نخواهد شد مگر با فرمانروایى از قریش». (20) هرچند جهت دقیق این احساسات آشکار نشده است لیکن خراسانیان در پیشرفت دعوت داعیان و سران عباسى، از این نکته بهره بسیار بردند. طرفه آنکه رهبران نهضت ضمن استفاده از این احساسات و بهرهگیرى از نیروى جنبشهاى علوى (همچون قیام زید و یحیى) به نفع خود، از پیوستن هواخواهان و پیروان خود به این قیامها بیم داشتند و به شخصیتهاى مبارز علوى، چون رقیبىسخت مىنگریستند; از اینرو با نظارت دقیق و نظم و سازماندهى ویژه از اتلاف نیروهاى هواداران خود به نفع رقیبان ممانعت مىکردند. چنانکه در جریان دیدار نخست که مؤلف اخبارالدولة العباسیه به تفصیل به آن پرداخته، محمدبنعلى به بکیر سفارش کرد که دعوت را از خراسان آغاز کند و تا به جرجان نرسیده امر خود را فاش نسازد و دعوت زیر عنوان کلى «الرضا من آل محمد» صورت گیرد و درباره فرد خاصى صحبت نشود. (21) لیکن چون بیم آن مىرفت که خراسانیان به قیامهاى علویان متمایل شوند و تلاش عباسیان به نفع آل ابىطالب تمام گردد و نیز کنترل آینده نهضت از دستسران عباسى خارج شود، محمد به شدت بکیر را از همکارى و همسویى با قیامها و تحرکات آل ابىطالب برحذر داشت. استدلال او این بود که اینگونه حرکتهاى آشکار جز نابودى و هلاکتحاصل دیگرى در بر نخواهد داشت و ما (عباسیان) به موقع انتقام خون آنان را از بنىامیه خواهیم ستاند. (22)
در این دیدار نیز به او اجازه داد که براى گرفتن ارث خود به سند رود. این ملاقات حدود سال 100ه /719م در زمان حکومت عمربنعبدالعزیز (99-101ه ) اتفاق افتاده است. (23)
دعوت عباسى در خراسان
بکیر پس از بازگشت از شام و ملاقات با سالم و یارانش در کوفه و تسلیم نامه و پیام محمدبنعلى به آنان به همراه سعیدالحرسى، به سوى خراسان حرکت کرد و امر دعوت را در آنجا بنیان نهاد. پس از مدتى از راه سیستان به سند رفت. در آنجا مترجم جنیدبنعبدالرحمان (والى یزیدبنعبدالملک برسند) شد و در نتیجه این مصاحبت و میراثى که برادرش به جاى گذاشته بود، صاحب مال فراوانى شد. (24) بنابه گزارش طبرى، آشنایى بکیر با جنبش عباسى پس از بازگشت وى از سند (سال 105ه ) بوده و او پیش از پیوستن به نهضت، مترجم جنید بوده است. (25)
به هر روى، بکیر پساز بازگشت از سند، به خراسان درآمد و طبق توصیه محمدبنعلى دعوت را از آنجا آغاز کرد: یک ماه در جرجان توقف کرد، سپس به مرو رفت و با سلیمانبنکثیر که پیشتر با او آشنایى داشت، دیدار کرد. در آنجا دوستان سلیمانبنکثیر و نیز جمعى از بنوخزاعه با او بیعت کردند. (26) به نظر مىرسد از این پس، هواداران نهضت و نیز داعیان عباسى، ملزم به اطاعت از بکیر و همکارى با او بودند، چنانکه محمدبنعلى، هنگامى که زیادبنابىعکرمه را به سوى خراسان گسیل مىداشتبه این نکته تاکید فراوان کرد. (27) براساس روایتى در اخبار الدولة العباسیه، نفوذ بکیر بدانجا رسیده بود که محمدبنعلى راى و نظر او را بر سالمبنبجیر مقدم داشته راى او را تایید کرد: سالم که پیش از بکیر، رهبر شیعیان کوفه بود و بکیر در آغاز کار به عنوان نامهرسان و پیک او با محمدبنعلى آشنا شده بود، خواهان انتشار دعوت میان اهل شام بود. اما بکیر او را از این کار منع مىکرد. وقتى که براى رفع اختلاف و تصمیم نهایى نزد محمدبنعلى رفتند، وى نظر بکیر را پذیرفت و ضمن برشمردن مشکلات و موانع دعوت در شام و عراق، خراسان و خراسانیان را بسیار تجلیل کرد و تاکید کرد که مهد و مرکز دعوت خراسان است. (28)
در سال 118ه /736م، بکیر شخصى به نام «عماربنیزید» و یا به قول مقدسى، (29) «عماربنبدیل» را براى تبلیغ به خراسان فرستاد. وى در مرو نام خود را به «خداش» و یا به ضبط ابنخلدون (30) به «خراش» تغییر داد. پس از مدتى به سنت «خرمدینان» زنان مردم را بر یکدیگر مباح دانست و گفت که این دستور محمدبنعلى است. برخى منابع، او را از مسیحیان نو مسلمان کوفه معرفى کردهاند. (31) در سال 120ه محمدبنعلى بکیر را نزد خراسانیان فرستاد و به آنها نامه نوشت و خبر داد که خداش بر خلاف سیرت و روش او عمل کرده است. خراسانیان بکیر را انکار و تحقیر کردند. ناچار محمدبنعلى بار دیگر او را به سوى آنان گسیل داشت و این بار چند عصا به او داد که بعضى آهنین و بعضى مسین بودند. بکیر رفت و شیعیان را گرد آورد و به هر یک عصایى داد. آنان فهمیدند که برخلاف روش محمدبنعلى بودهاند و بازگشتند و توبه کردند. (32)
به روایت مقدسى (33) محمدبنعلى ابتدا نامهاى که در آن تنها جمله «بسمالله الرحمن الرحیم» نوشته شده بود، براى خراسانیان فرستاد و چون منظور وى را دریافتند، بکیر را با عصاها نزد آنان فرستاد. به گفته وى، این عصاها، رمز و نشانهاى میان محمدبنعلى در اخبار الدولة العباسیه، (35) متن نامه محمدبنعلى به اهل خراسان و تبرى جستن از خداش آمده، لیکن درباره رویگردانى نخستین خراسانیانو موضوع عصاها اشارهاى نشده است. همچنین نامهاى از سوىمحمدبنعلى به اهل خراسان در کتاب ثبتشده است و از آنجا که بر تعظیم بکیر و دعوت هواداران به اطاعت و فرمانبردارى از او آشکارا تاکید شده است، به نظر مىرسد به ماجراى نافرمانى خراسانیان و تحقیر و انکار بکیر از جانب آنان که در منابع پیشین به آن اشاره شده، مربوط باشد. نامه با این جملات آغاز شده است: «من بکیربنماهان را که پاره تن من است، به سوى شما فرستادهام. او را گردن نهید و سخنان او را گوش دهید، زیرا او از نجباء الله است، در حکم زبان من است و مورد اعتماد من...». (36)
پس از نضجگیرى و توسعه دعوت در خراسان، به علت تعدد و کثرت داعیان و رسولان در مناطق مختلف، امور پریشان و نابهسامان و اداره امر دعوت مشکل شده بود. از اینرو بکیر تمام شیعیان بنى عباس را در خانه سلیمانبنکثیر جمع کرد و دوازده نقیب از میان آنان برگزید و تاکید کرد که به تاسى از سنت پیامبر اکرم (ص) و سنت موسى و بنى اسرائیل، چنین تصمیمى گرفته است. (37) وى دوازده بدل یا جانشین به نام «نظراءالنقبا» نیز برگزید که جاى نقیبان را در صورت مرگ یا برکنارى، مىگرفتند. زیردستان نقیبان 58 تن داعى بودند (که این شماره را به ظاهر با دوازده نقیب، براى رسیدن به هفتاد که مطابق سنت پیامبر باشد، برگزیده بودند)، اینان بدین ترتیب توزیع مىشدند: چهل تن براى مرو، هفت تن براى ابیورد، شش تن براى نسا و دو تن براى بلخ و یک تن براى مروالرود و خوارزم و آمل.
اما انتخاب دوازده نقیب را مقدسى (38) و ابنخلدون (39) به «ابامحمدالصادق» فرستاده بکیر در «مروالرود» نسبتدادهاند و همچنین گزارش کردهاند که سرانجام خبر نقیبان به اسدبنعبدالله قسرى (د 120ه )،والى اموى خراسان رسید. اسد عدهاى از آنان را دستگیر کرد و دست و پایشان را برید و به دار آویخت (40) . طبرى، ابناثیر و ابنجوزى، این اتفاق را در ذیل حوادث 107ه آوردهاند. (41) حمدالله مستوفى، به اشتباه نام بکیر را نیز در زمره کسانى ذکر کرده است که دست و پایشان بریده شد! (42)
بکیر در دومین بیعت همگانى، هزینه تبلیغات و نیاز مالى محمدبنعلى را جهت نشر دعوت مطرح کرد و از شیعیان و هواداران خواست تا همچنانکه جان خود را در این راه نهادهاند، با اموال خود نیز امر دعوت را پشتیبانى کنند. در نتیجه این در خواست، مال فراوانى جمع شد. بکیر، سلیمانبنکثیر را به جاى خود به سرپرستى امور گماشت و خود با عدهاى از شیعیان، نخستبه کوفه رفت و پس از اقامت کوتاهى، به همراهى دامادش ابوسلمه حفصبنسلیمانى خلال، روى به شام نهاد و اموال را تسلیم محمدبنعلى کرد. (43)
در سال 122ه ، زیدبنعلى در کوفه قیام کرد. بکیر ضمن نقل سخنان محمدبنعلى دراینباره، یاران خود را از هرگونه اظهار نظر و دخالت در امر زید برحذر داشت و به گفته مؤلف اخبارالدولة العباسیه، پیشگویانه اظهار داشت: «زید را در کناسه به دار آویخته مىبینم». سپس با یاران خود رهسپار حیره شد و تا فرجام کار زید در آنجا ماند. (44)
پس از بازگشتبه خراسان، نصربنسیار، والى اموى او را تحت تعقیب قرار داد. وى مدتى را در خانههاى یارانش، پنهانى سپرى کرد. در این مدت داعیانى به مناطق مختلف فرستاد. سپس به عراق و از آنجا نزد محمدبنعلى رفت. (45) بکیر در این دیدار که آخرین دیدار او با محمدبنعلى بود، اموال فراوانى را که خراسانیان فرستاده بودند، تسلیم کرد. محمدبنعلى که مرگ خود را نزدیک مىدید، وصیت کرد که پس از او فرزندش، ابراهیم، رهبرى نهضت را بر عهده گیرد. همچنین به ابراهیم درباره بکیر سفارش کرد و گفت که او در آشکار و نهان مورد اطمینان است و پس از جانشینش ابوسلمه خلال خواهد بود. درباره قبیله بنومسلیه نیز سخنان ستایشآمیزى بر زبان راند و گفت که «قائم از میان ایشان است و به دست مردى از هم ایشان اللعینبناللعین (خلیفه اموى) در الکتاف مصر کشته خواهد شد». (46)
محمدبنعلى در سال 124 یا 125ه (و به قولى در 122ه ) در شرات از نواحى شام در شصتسالگى وفات یافت. (47) پس از مرگ محمدبنعلى، بکیر مدتى نزد ابراهیم ماند، سپس به سوى خراسان حرکت کرد. ابراهیم نامهاى را که حاوى خبر مرگ پدر، و وعظ و امرونهى شیعیان، و تنفیذ مجدد بکیر و امر به اطاعت از دستورات وى بود، همراه او براى خراسانیان فرستاد. (48)
بکیر پس از ملاقات با شیعیان جرجان، از آنان خواست که نمایندگانى را جهت آشنایى و اظهار فرمانبردارى نزد ابراهیم بفرستند. آنان نیز پذیرفتند و عدهاى همراه بکیر رهسپار عراق شدند. این گروه در 125ه (هنگام درگذشت هشامبنعبدالملک) در کوفه بودند و پس از درنگى کوتاه در کوفه، به مکه رفتند و در آنجا با ابراهیم ملاقات کرده، اموال فراوانى به او تسلیم کردند. در این دیدار برخى از همراهان بکیر از جنایات بنىامیه و قتل زید و یارانش اظهار ناراحتى کرده و از زمان ظهور دعوت سؤال کردند. پیش از آنکه ابراهیم سخنى بگوید، بکیر پاسخ داد: زمان ظهور دعوت، سال 130 است. ابراهیم نظر او را تایید کرد و از آنان خواست تا قبل از موعد، دعوت را آشکار نسازند. این گروه به خراسان بازگشتند و خبر فضل و دانش ابراهیم را به شیعیان آنجا رساندند. (49)
پس از بازگشتبه خراسان، بکیر شیعیان بنى عباس را از خروج یحیىبنزید (مقتول 125ه ) آگاه کرد و طبق رویه پیشین، آنان را از پیوستن به قیام وى نهى کرد. (50)
مقدمات ظهور دعوت و پایان کار بکیر
پیشتر، ابراهیم به بکیر گفته بود که با فرارسیدن سال 130 جامه و درفش را سیاه گردانند و بکیر وقتى براى انجام مقدمات کار به کوفه رفت، او را دستگیر کردند. علت دستگیرى او را مؤلف اخبارالدولة العباسیه شکایت طلبکاران وى دانسته است. (51) لیکن طبرى بر اساس روایتى از طلحه سلمى، فاش شدن کار بکیر و یارانش را در کوفه (در 124ه ) علت این امر بیان کرده است. (52) به هر روى، بکیر، ابوسلمه را سه درفش سیاه سپرد که یکى را به مرو، دیگرى را به جرجان و سومى را به ماوراءالنهر ببرد. (53) ابوسلمه پس از چهار ماه از سفر خراسان بازگشت و با پرداخت دیون بکیر، او را از زندان رهانید. (54)
در همین ایام زندان، بکیر، ابومسلم را از عیسىبنمعقلعجلى به چهارصد درهم خرید. (55) بکیر حدود دو ماه پس از آزادى از زندان مریض شد. در بستر بیمارى خبر کشته شدن ولیدبنیزید (مقتول 126/744م) به او رسید که بسیار خوشحال شد و سپاس خدا را به جاى آورد. سپس نامهاى به ابراهیم نوشت و بدو خبر داد که اولین روز از روزهاى آخرت و آخرین روز از روزهاى دنیا را بهسر مىبرد و ابوسلمه خلال را به جانشینى خود و رهبرى داعیان، انتخاب کرده است. (56)
بکیر حدود 127ه درگذشت. (57) بنا به گزارشهاى دیگر (58) که درست نمىنماید، بکیر پیش از محمدبنعلى درگذشت. بنابراین روایات، بکیر هنگام مرگ، ابوسلمه را جانشین خود کرد و خبر آن را به محمدبنعلى گزارش داد. محمد هم پذیرفت و فرمانى به یاران خود نوشت تا از ابوسلمه اطاعت کنند.
در برخى منابع، سخنان پیشگویانهاى به بکیر نسبت داده شده است که به نظر مىرسد ساخته راویان متاخر و با انگیزه ترفیع مقام بکیر و با استفاده از شخصیت او جهت توجیه مشروعیتخلافت عباسى بوده باشد. از آن جمله است پیشگویى بکیر درباره و نسبتدادن سخنى درباره تعداد خلفاى عباسى. (60) همچنین براساس روایتى که مؤلف اخبارالدولة العباسیه (61) نقل کرده است، بکیر به محمدبنعلى گفت که در خواب دیده، از جانب محمد شهابهایى درخشان سراسر دنیا را روشن کرده است. (62) نیز روایت جالب توجهى نقل کرده است که: بکیر نامههاى محمدبنعلى را مىشست و با آب آن خمیر درست مىکرد و نان مىپخت و به همه اهل خانوادهاش از آن نان مىخوراند.
پىنوشتها:
1.
2. ر.ک: اخبارالدولة العباسیه، تحقیق عبدالعزیزالدورى و دیگران (بیروت، دارالطلیعه للطباعة و النشر، 1971م) ص 191; طبرى، تاریخ الرسل الملوک (بریل، 1964م); یعقوبى، تاریخ (بیروت، دارصادر، 1960م) ج2، ص 319; ابنعبدربه، العقدالفرید، تحقیق عبدالمجید الترحینى (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1983م) ج 5، ص 223 و عبدالکریمبنمحمدسمعانى، الانساب، تقدیم و تعلیق عبداللهعمر البارودى (بیروت، دارالجنان، 1408ه /1988م) ج 5، ص 365.
3. مقدسى، البدءوالتاریخ، تحقیق کلمان هوار (پاریس، 1919م) ج 6، ص 59.
4. ابنکثیر، البدایة و النهایة، تحقیق احمدابوملحم و دیگران (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1983م) ج 9، ص 353.
5. حمدالله مستوفى، تاریخ گزیده، تحقیق ادوارد براون (تهران، دنیاى کتاب، 1361)ص 23.
6. حموى، التاریخالمنصورى، ص .39a
7. ابنخلدون، العبر، حاشیه و فهرستخلیل شهاده و دیگران (بىجا، دارالفکر، 1981م) ج 3، ص 126.
8. میرخواند، تاریخ روضة الصفا (تهران، خیام، بىتا) ص 355.
9. اخبار الدولة العباسیه، ص 191.
10. عبدالکریمبنمحمد سمعانى، همان، ص 295 و یاقوت، معجم البلدان، تصحیح فردیناند و وستنفلد (لایپزیک، 1869) ذیل مسلیه.
11. اخبارالدولة العباسیه، ص 191.
12. مقدسى، همان.
13. عبدالکریمبنمحمد سمعانى، همان، ص 635 و ر.ک: یاقوت، همان، ذیل هرمز فره.
14. اخبارالدولة العباسیه، ص 191.
15. همان، ص 191 و 198.
16. ابوحنیفه دینورى، الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر (قاهره، وزارة الثقافة و الارشاد القومى، 1960م) ص 332.
17. اخبار الدولة العباسیه، ص 194-196.
18. همان، ص 981-199.
19. ر.ک: همان، ص 196.
20. بلاذرى، فتوح البلدان، تحقیق عبدالله انیسالطباع (بیروت، مؤسسةالمعارف للطباعة و النشر، 1407/1987م) ص 586 و طبرى، همان، ج 2، ص 1355.
21. اخبار الدولة العباسیه، ص 200.
22. همان.
23. همان و مقدسى، همان.
24. اخبار الدولة العباسیه، ص 201.
25. طبرى، همان، ج 9، ص 1467 و ر.ک: ابناثیر، الکامل فى التاریخ (بیروت، دارصادر، 1965م) ج 5، ص 125 و ابنخلدون، همان ج 3، ص 126.
26. اخبار الدولة العباسیه، ص 201-202.
27. همان، ص 203.
28. همان، ص 205-206.
29. مقدسى، همان، ج 6، ص 60.
30. ابنخلدون، همان، ج 3، ص 126.
31. ابناثیر، همان، ج 5 ، ص 144 و ابنخلدون، همان، ص 216.
32. طبرى، همان، ج 9، ص 1588; ابناثیر، همان، ج 5، ص 196 و 218-219 و ر.ک: ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، تحقیق على شیرى (بیروت، دارالفکر، 1415ه /1995م) ج 3، ص 389 و خلیلبنایبکصفدى، الوافى بالوفیات، به اهتمام هلموت رویتر و دیگران (بىجا، دارالنشر، 1402ه /1982م) ج 10، ص 273.
33. مقدسى، همان، ج 6، ص 61.
34. همان.
35. اخبار الدولة العباسیه، ص 212.
36. همان، ص 213.
37. همان، ص 213-215. موارد دیگرى نیز درباره تاسى از سنتبنى اسرائیل در میان عباسیان نخستین نقل شده است: مؤلف اخبارالدولة العباسیه، یکى از دلایل انتخاب رنگ سیاه لباس و درفش را، تاسى از داوود (ع) دانسته که هنگام جنگ با جالوت، لباس سیاه به تن داشته است (اخبار الدولة العباسیه، ص 246). داوودبنعلى نیز در روز بیعتبا سفاح گفت: «امر [خلافت] از میان ما خارج نخواهد شد تا زمانى که آن را به عیسىبنمسیح (ع) بسپاریم» (طبرى، همان، ج 10، ص 33).
38. مقدسى، همان، ج 6، ص 60.
39. ابنخلدون، همان، ج 3، ج 125.
40. همان.
41. طبرى، همان ج 9، ص 1488; ابناثیر، همان، ج 5، ص 136 و ابنجوزى، المنتظم فى تاریخالملوک و الامم، تحقیق محمدعبدالقادر عطار و دیگران (بیروت، دارالکتب العلمیه، بىتا) ج 7، ص 117.
42. حمدالله مستوفى، همان، ص 283.
43. اخبار الدولة العباسیه، ص 223-224.
44. همان، ص 230-231.
45. همان، ص 233.
46. همان، ص 237-238.
47. همان، ص 239 و طبرى، همان، ج 9، ص 1727.
48. اخبارالدولة العباسیه، ص 240; طبرى، همان، 1869; ابنجوزى، همان ج 7، ص 252; ابناثیر، همان، ج 5، ص 308; ابنکثیر، همان، ج 10، ص 17 و ابنخلدون، همان، ج 3، ص 127.
49. اخبار الدولة العباسیه، ص 240-242.
50. همان، ص 242.
51. همان، ص 245.
52. طبرى، همان، ج 9، ص 1726 و ر.ک: ابناثیر، همان، ج 5، ص 257.
53. اخبارالدولة العباسیه، ص 240-242.
54. همان، ص 248.
55. همان، ص 249; طبرى، همان، ج 9، ص 1726; ابنجوزى، همان، ج 7، ص 229; ابناثیر، همان، ج 5، ص 257; ابنکثیر، همان ،ج 9، ص 353 و ابنخلدون، همان، ج 3، ص 128.
56. اخبرالدولة العباسیه، ص 249-250; طبرى، همان ص 1916; ابناثیر، همان، ص 339; ابنطقطقا، الفخرى (بیروت، داربیروت، 1980م) ص 154; نخجوانى، تجاربالسلف، به تصحیح و اهتمام عباس اقبال (تهران، طهورى، 1357) ص 97 و ابنخلدون، همان.
57. طبرى، همان.
58. یعقوبى، همان، ج 2، ص 319، و ابوحنیفه دینورى، همان، ص 334.
59. ابنعبدربه، همان، ج 5، ص 223-224، و ابناثیر، همان ،ج 5، ص 428.
60. ابنعساکر، همان، ج 3، ص 389 و خلیلبنایبکصفدى، همان، ج 10، ص 273.
61. اخبارالدولة العباسیه، ص 166-167.
62. ابوحنیفه دینورى، همان، ص 334.
یادداشت:
1) عضو دانشنامه جهان اسلام.