چکیده

در آخرین سال های دهه ی 1960، تاثیرات جریان های انتقادی ویا مارکسیستی در علوم اجتماعی رشد یافت. حتی دانش اقتصاد نیز که به صورتی خودانگیخته با قوای پولی هم داستان و متحد است از این تاثیرات برکنار نماند. در معتبرترین نهادهای دانشگاهی، نظریه پردازانی نام آور، پایه ای ترین مبانی جوامع بورژوایی و امپریالیستی غرب را به چالش کشیدند. در ایالات متحده -و از آن عجیب تر، در دانشگاه هاروارد- گروهی از اقتصاددانان چپ گرا، مهارت های فنی بلامنازع خود را با دغدغه ی مداوم خود برای پیوند با جنبش های اجتماعی در هم آمیختند و جریان روشنفکری آشکارا ویران گری را شکل دادند و عنوان «رادیکال ها» را برای خود برگزیدند. از آن پس، رادیکال های آمریکایی به توفیق چشم گیری در ایجاد جریانی انتقادی در بطن دژ مستحکم نئولیبرالیسم ظفرمند دست یافتند. مانایی و زایایی این جریان را نمی توان بدون بازشناسی این مساله درک کرد که این جریان از سویی یک پروژه ی نظری-علمی است و از سوی دیگر برنامه ای سیاسی-سازمانی. بخش دوم بی تردید در طول زمان تغییر یافته اما هم چنان در رویکردهای مولفان آن آشکارا دیده می شود. این درست برخلاف رویکرد اقتصاددانان راست کیشی است که در ردای یک دانش ناب پنهان می شوند تا وضع موجود را توجیه کنند و مدعی شوند بهترین نظم موجود در جهان است.

تبلیغات