رشد مباحث نظری درباره ادبیات جهان در یکی دو دهه اخیر حاصل واکنش به محدودیتهای رشته ادبیات تطبیقی و تلاش برای بازتعریف اصول نقد ادبی در قالب ادبیات جهان است. یک هدف ادبیات جهان، توسعه روشهایی علمی است که برای مطالعه ادبیات های غیرغربی در نقد ادبی و، در نتیجه، نگارش تاریخ ادبیات جهان کافی باشد. با ترجمه جمهوری جهانی ادبیات اثر پاسکال کازانووا، بخشی از این مباحث اخیراً به زبان فارسی هم راه پیدا کرده است. در این مقاله پس از معرفی مختصر چهارچوب نظری ادبیات جهان، در مورد سه محور اساسی طرح کازانووا (مدل جمهوری، مرکزیت شهر پاریس، و ایدئولوژی ملت-دولت) بحث خواهم کرد. ضمن پرسش در مورد پیش فرض های کتاب اضافه خواهم کرد که چرا تاریخ ادبیات فارسی در قالب چنین تعاریفی نمی گنجد و چرا پذیرش این روایت از تاریخ ادبیات جهان، تغییرات معرفت شناسانه ای را ضروری می کند که نتیجه منطقی آن حذف بخش اعظم تاریخ ادبیات فارسی از تاریخ ادبیات جهان است. بعد در همین ارتباط به ترجمه خواهم پرداخت و در مورد روابط قدرت و استعمار نهفته در آن اشاره خواهم داشت.