این مقاله سرآن دارد که بگوید مولانا پیش از روان شناسان کمال، به منش و هویت اصیل انسان می اندیشیده و از این که این موجود اشرف در حل مسایل حیات موی می شکافد ولی از معرفت خویش که سودمندترین معرفت هاست، غافل مانده، درد می برده است.بنابراین نویسنده در آغاز از «شخصیت» و چیستی آن به اختصار سخن گفته و زمینه را برای سنجش اندیشه های مولانا با روان شناسان دیگر فراهم آورده است.در گام بعدی ساختار اندیشه مولانا را در باب سلامت نفس و چگونگی دست یابی بدان بر رسیده و دو عنصر بنیادین این اندیشه، یعنی «نقص» و «کمال» را بازشناخته و گزارش کرده است. البته برای این که سخن به درازا نکشد و نوشته از حد یک مقاله بیرون نرود، در این نوشته اولین عنصر اندیشه مولانا، نقص، مورد بحث قرار گرفته و آن دیگری، کمال، به نوشته یی دیگر موکول شده است.