اشتغال زنان؛ گرایش به کار و تئورىهاى رضایتمندى شغلى
آرشیو
چکیده
این مقاله به موانع اشتغال زنان از مسیر گرایش به کار و رضایت شغلی آنان میپردازد. کار و رضایت از آن برای گروههای مختلف اجتماعی از جمله زنان، معانی متفاوتی دارد و به این دلیل که شناخت آن نگرش، انتظارات و مطالبات زنان را در این حوزه بازگو خواهد کرد، قابل توجه و پیگیری است. در این مقاله پس از تعاریف مفهومی نگرش و رضایت شغلی، به تئوریهای توضیح دهنده رضایت شغلی پرداخته میشود. در مرحله بعد، فرایند تجزیه جنسیتی کار و ربط آن با رضایت و گرایش شغلی مورد بررسی قرار میگیرد و از طریق معرفی و توضیح دو مفهوم «طرد» و «جذب» به کار به عنوان پیامد گرایش و رضایت شغلی، به بحث در مورد مدلهای نظری مناسب برای شناخت نگرش، انتظارات و مطالبات زنان پرداخته خواهد شد.متن
مقدّمه
بنابر آمارهای رسمی، فعالیت اقتصادی زنان در طول سالهای اخیر کاهش یافته و سهم اشتغال این گروه، در طول سالهای 1355ـ1365 از 9/12% به 2/8% و سپس در سال 1375 به 1/9% و در سالهای بعدی به 14% رسیده است. علیرغم این افزایش، در مجموع سهم زنان از فعالیتهای اقتصادی در سال 1375 از سال 1355 کمتر است، در واقع؛ در ازای هر 100 نفر شاغل، 91 نفر آنها مرد هستند. (راودراد، 1379، ص 13) تحقیقات بسیاری دلیل این امر را نگرشهای ارزشی و سنتی به اشتغال زنان ذکر کرده و بیمیلی جامعه و زنان به اشتغال را به موانع فرهنگی، اجتماعی، سازمانی، شخصیتی و غیره نسبت دادهاند. (ر. ک. احمدنیا، 1380 / سخاوت، 1380 / سفیری، 1377 / راودراد، 1379)
به دلایل ذکرشده در بالا، در جامعه ما گسترش و استقبال از نقشهای اقتصادی زنان، مستلزم شناخت و طرح مسائل فرهنگی و اجتماعی عدیدهای است. به نظر میرسد در کنار ظرفیت، توان و تمایل جامعه در به کارگیری نیروی کار زنان، همچنین گرایشات و جهتگیریهای زنان در تغییر ارزشها، نگرشها و هنجارها نسبت به اشتغال این گروه، مؤثرترین روش باشد.
رغبت و تمایل زنان به کار خارج از منزل به عوامل گوناگون، از جمله: نگرش به کار از نظر معنا و ارزش کار، محتوا و هویت کار، شرایط و روابط و هنجارهای کار در کنار عوامل شخصیتی و انگیزشی بستگی دارد. برای زنان در جامعه کنونی، کار در کنار ارضای نیازهای روحی و روانی، با ایجاد احساس امنیت، عدالت، بینیازی و خودکفایی، میتواند به افزایش آرامش در محیط کار و خانواده و درنهایت، به کارآمدی بیشتر بینجامد.
مفهوم رضایت کار، به دلیل نقشی که درحوزه کار و فراهم آوردن روابط انسانی کارآمد و خشنود ایفا میکند، اهمیت ویژهای دارد به ویژه در صورتی که بتوان بین ارزشهای شغلی و ارزشهای خانوادگی جمع نمود. این مفهوم با نشان دادن سیستم ارزشی فردی و جمعی، توسعه ظرفیتهای بالقوه فردی، رابطه با کیفیت زندگی خارج از محیط کاری، کارکرد سازمانی و بخصوص سلامت روانی و حتی فیزیکی، این اهمیت را بیشتر میکند.
تبیین رضایت شغلی مجزا از جنسیّت، مراحل گوناگونی را گذرانده است. در مراحل اولیه، تنها به شخصیت کارکنان و سپس ذات کار توجه شده است و در مراحل بعدی، خصایص و شرایط سازمانی، توجه متفکران را به خود جلب کرده است. (کالبرگ، 1977، ص 125) علی رغم تمام سودمندیها، هر کدام از این رویکردها ابهامات تئوریکی مختص خود را دارند. هر کدام به بُعدی از ابعاد کار توجه کرده و عموما رابطه بین ابعاد مختلف را نادیده گرفتهاند. این واقعیت که رضایت شغلی نه تنها از کارکرد و ویژگیهای عینی کار، بلکه از انگیزههای افراد نیز سرچشمه میگیرد، اولین بار توسط مورس (Mors) مطرح شد. (Mors, 1953) برای پاسخگویی بدین ابهامات، رویکرد کنش اجتماعی به جستوجوی معنای ذهنی کنشگران در روابط اجتماعی و ازجمله روابط کاری میپردازد. (وبر، 1374، ص 3ـ8) گلد تورپ (Gold torp) و همکاران وی در تحقیقات خود به این نتیجه رسیدند که بدون شناخت معانی نسبت داده شده به فعالیت شغلی از طرف کارکنان، رضایت شغلی قابل تبیین نست. (به نقل از کالبرگ، 1977، ص 126)
کنش متقابل نمادین، در تکمیل رویکرد کنش اجتماعی به تبیین تعاملات اجتماعی در موقعیتهای گوناگون میپردازد. بر اساس این رویکرد، افراد نیازها و اهداف و در نتیجه، انگیزههایی دارند که بر اساس آن در موقعیتهای مختلف به کنش میپردازند تا به رضایت مطلوب برسند. دریافت رضایت در کنش متقابل، متضمن هزینه یا کسب رضایت متقابل است. رفتار روزمره، پاسخی به درخواستها و محاسبات و انتخابهای فردی است. رضایت به هزینه انتخاب معیّن در میان انتخابهای دیگر در مبادلات اجتماعی حاصل میشود.
بدین ترتیب، در تبیین رضایت شغلی به عنوان مفهومی کلی از جهتگیریها و گرایشهای شغلی، شناخت شرایط موجود در محیط کار به لحاظ عینی و ذهنی و روابط متقابل بین عناصر متعدد در موقعیتهای گوناگون کاری لازم به نظر میرسد. به عبارت دیگر، به سخن گرانوتر، مشخصات کار و کارفرما در کنار ویژگیهای افرادی که مشغول بدان کار هستند و چگونگی اتصال و برخورد این دو دسته شرایط یا فرایند اتصال (گرانوتر، 1981، 11ـ14)، تعیینکننده جهتگیریهای کارکنان در محیط کار است. کار و رضایت از آن، برای گروههای مختلف اجتماعی از جمله زنان، معانی متفاوتی دارد و به این دلیل که شناخت آن نگرش، انتظارات و مطالبات زنان را بازگو میکند، قابل توجه و پیگیری است. بدین ترتیب، مسئله اساسی این مقاله، مفهومسازی این نکته است: چگونه اشتغال زنان از مسیر گرایش به کار و رضایت شغلی قابل پیگیری، بررسی و توضیح میشود؟
فضای مفهومی نگرش و رضایت کار
رضایت شغلی به عنوان یکی از ارکان مهم نگرش یا گرایش به کار، نتیجه ویژگیهای شخصی و فردی، ساختاری یا سازمانی و متغیرهای موقعیتی و انگیزشی است که در گروههای اجتماعی و از جمله زنان، نشانگر تغذیه از منابعی متفاوت از سایرین است. زنان به عنوان گروهی اجتماعی، با ارزشها، باورها، عقاید و نگرشی متفاوت، اما نشئت گرفته از فرهنگ عمومی جامعه، انگیزههایی متفاوت در نحوه نگرش و رضایت از کار از خود بروز داده و ممکن است در کار و فعالیتهای اجتماعی، به دنبال اهداف کاملاً متمایز باشند.
واضح است که تجربیات انسانی به عنوان افراد و موجوداتی باز و خودسازماندهنده، در تعامل با دو سیستم بیولوژیکی و فرهنگی شکل میگیرند. کیفیت تجربیات زیسته به همراه فعالیت روزانه و شرایط محیطی و موقعیتی، نقش مهمی در روند شکل گیری رفتار و نگرش آنان دارد. تجربیات مطلوب افراد و گروهبندیهای مختلف اجتماعی در متنهای گوناگون جامعهپذیری، مثل بافت خانوادگی، دوستان، آموزش و فراغت شکل میگیرد و در این میان، دنیای شغلی به عنوان عملکردی مرکزی در شکلگیری تجربیات گروههای مختلف انسانی اهمیتی ویژه مییابد.
نگرش به کار از دو جهت بیرونی و درونی قابل بررسی است. مرکزیت مطلق یا نسبی کار از طریق این دو جنبه بیان میشود. در مرکزیت مطلق، اصالتا به کار، بدون توجه به هیچ مفهوم دیگری، توجه میشود. در مرکزیت نسبی، کار براساس رابطه با جنبههای دیگر زندگی ارزیابی میشود.
همچنین کار در رابطه با سازمان آن قابل بررسی است. با ترکیب این دو جنبه (نگرش مطلق و نسبی به کار) در عرصههای مختلف، کار به طور کلی از جنبه شخصی و سازمانی و همچنین معانی و مفاهیم مختلف آن میتواند مورد بررسی قرار گیرد. (ر. ک. Erikson, 1998) بدین ترتیب، معنای اخلاقی قابلیت توان بخشی و رضایت آفرینی کار، چه به صورت جنبه شخصی و فردی و سازمانی کار و چه به عنوان مرکزیت مطلق و فینفسه کار میتواند نقش مهمی را در تمایل، رغبت یا کم توجهی به آن ایفا کند.
به منظور ارائه فضای مفهومی تجربیتری از رضایت شغلی، نوپ (Knoop) در یکی از تحقیقات خود بااستفاده از تکنیک تحلیل عامل، ارزشهای کاری را در پنج مقوله رضایت جای داده است:(Knoop, 1994, P.16)
1. ارزشهای درونی مرتبط با کار؛
2. ارزشهای درونی پیامدی کار؛
3. ارزشهای بیرونی مرتبط با کار؛
4. ارزشهای بیرونی پیامدی کار؛
5. ارزشهای بیرونی مرتبط با افراد.
مقولات پنجگانه نوپ در مورد ابعاد مختلف ارزش کار، در واقع بسط تعریف رضایت از نظر گینزبرگ (Ginzberg) و همکاران وی میباشد. از نظر گینزبرگ، رضایت دارای دو جنبه درونی و بیرونی است:
1. رضایت درونی که از دو منبع حاصل میشود:
اول. احساس لذتی که انسان از صرف اشتغال به کار و فعالیت عایدش میشود.
دوم. لذتی که بر اثر مشاهده پیشرفت یا انجام برخی از مسئولیتهای اجتماعی و به ظهور رساندن تواناییها و رغبتهای فردی به انسان دست میدهد.
2. رضایت بیرونی که بیشتر با نوع، شرایط و محیط کاری در ارتباط بوده و دایم در حال تغییر و تحول است.
از جمله این عوامل میتوان از روابط بین کار، کارکنان، کارفرما و پاداشهای کاری نام برد. (Ginzberg, 1951)
به یک معنا «کار»(1) به عنوان کنشی ابزاری و معطوف به هدف، ابعاد گوناگونی از جمله بُعد اجتماعی دارد که خود دارای اجزایی از جمله ضمانت اجرای کار است. در واقع، ضمانت اجرای کار، ضامن کیفیت و چگونگی انجام و تداوم کار
______________________________
1. گرچه کار (Work) و شغل (Job) دارای تفاوتهای معنایی بوده و اولی حوزه وسیعتری را نسبت به دومی در برمیگیرد، ولی در این مقاله کار و شغل معادل یکدیگر به کار گرفته شدهاند.________________________________________
میباشد. رضایت از کار فینفسه، احترام و منزلت کار، امنیت و دستمزد کار از وجوه این جنبه است که هر کدام به تنهایی یا در ارتباط متقابل، تضمین کننده کار مطلوب میباشند. (چلبی، 1375، ص 274) هر یک از اجزای ضمانت اجرایی کار برای گروهی از موقعیتهای کاری، مهم به شمار میروند و سایر اجزا برای آن موقعیت در اولویتهای بعدی قرار میگیرند، به گونهای که برای موقعیتهای بالا و نخبگان جامعه، رضایت از کار فینفسه مهم است و برای موقعیتهای عادی، دستمزد و امنیت اهمیت مییابد. (همان، ص 173ـ171)
بنا به تعریفی دیگر، کار دارای ارزش ابزاری و یا اظهاری برای شاغلان است. کار میتواند به عنوان وسیلهای برای رسیدن به هدفی عینی یا ذهنی، مادی یا معنوی در نظر گرفته شود یا اینکه ارزش کار در درون آن تعریف شود یا کار فینفسه ارزشمند تلقّی شود. با توجه به ابعاد ذکر شده، برای زنان صرف نظر از بُعد اظهاری در جنبه ابزاری، کار وسیلهای برای بیان اجتماعی و فرصتی برای رشد و ترقی محسوب میشود. در حالی که مردان برای دستمزد و پاداش کار (بعد ابزاری) اهمیت بیشتری قایل هستند. (ر. ک. سفیری، 1377) به عبارت دیگر، بار معنایی و کسب رضایت ذاتی و بُعد اظهاری کار برای زنان در اولویت بالاتری نسبت به مردان قرار میگیرد. (زهی، 1377، ص 11ـ10)
البته باید توجه داشت که نتیجه گیریهای ذکر شده، بدون توجه به عامل بنیادین و زمینهای مهم، یعنی طبقه اجتماعی و اقتصادی افراد اعمّ از زنان و مردان، صورت گرفته است. تعامل بین جنسیت و طبقه اجتماعی، تبیین روشنتری از رضایت از جنبههای گوناگون کار ارائه خواهد داد. دور از ذهن به نظر نمیرسد که زنان طبقات پایین کار را اجباری برای تأمین نیازهای مادی (فیزیولوژیک و ایمنی) تا نیازهای اجتماعی و خودیابی معنا کنند.
مفاهیم نظری و تئوریهای رضایت شغلی از دیدگاه جهان غرب و فمنیسم
گرچه میتوان از انواع نگرش بر کار صحبت کرد، اما رضایت از شغل، سازهای مرکزی و مهم است که نتیجه، احساس خشنودی حاصل از کامیابی شغلی یا دستیابی به ارزشهای شغلی مهم میباشد.
این تعریف سه جنبه مهم رضایت شغلی را در بر میگیرد:
اول. رضایت شغلی، تابع ارزشهاست و نشاندهنده آنچه که افراد به طور آگاهانه یا ناخودآگاه خواستار به دست آوردن آن میباشند.
دوم. کارکنان متفاوت، دیدی متفاوت از اهمیت ارزشها دارند. اولویت و اهمیت ارزشهایی که نقش اساسی در تعیین طبیعت و میزان رضایت شغلی آنها دارند، متنوع است.
سوم. درک از ارزشها، درک شرایط و موقعیت فعلی در رابطه با ارزشها در رضایت شغلی بسیار مهم است. درک افراد معمولاً از چارچوبهای استنادی یا مرجع آنها تأثیر میپذیرد. چارچوب مرجع شامل استانداردهای مورد پذیرش در تهیه معانی و بازتاب تجربیات پیشین شخص یا دیگران است.
بدینترتیب، ارزشها، ادراکات و اهمیت، سه جنبه مهم رضایت شغلی تلقّی میشوند. گرچه رضایت شغلی به عنوان نگرش عمومی فرد به کار تعریف میشود، اما ایفای نقش شغلی مستلزم تعامل با همکاران و رؤسا، پیروی از هنجارها و قواعد سازمانی، اجرای استانداردهای پذیرفته شده زندگی، شرایط کاری معمولاً غیر ایدهآل و مانند آن است. در نتیجه، ارزیابی فرد از رضایت یا عدم رضایت از کار، شامل جمعبندی پیچیدهای از مؤلفههای گوناگون میشود. محیط فیزیکی، اجتماعی، رفتاری، ویژگیهای شخصی، کاری و نقشی به همراه بسیاری از مؤلفههای دیگر، در تعیین رضایت شغلی مؤثر واقع میشوند. در این حال، تئوریهای گوناگون جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی از مناظر مختلف به تبیین رضایت شغلی پرداختهاند.
در جامعهشناسی، رویکردهای گوناگون از جمله کارکردگرایی، تضاد، مبادله و رویکرد ترکیبی وبر درباره رضایت شغلی به بحث پرداختهاند. دورکیم با بسط مفهوم تقسیم کار، مارکس با بیان بیگانگی از کار، پارسونز با تشخیص رضایت ابزاری از رضایت روانی در سازمان کار، وبر با طرح مشروعیت اقتدار در سازمانهای بوروکراتیک و اصحاب مکتب مبادله با ورود محاسبه سود و زیان در جریان تعاملات اجتماعی، به توضیح و تفسیر رضایت از کار پرداختهاند. البته در این نظریات توجه خاصی به عامل جنسیت به عنوان یکی از منابع نابرابری نشده و به طور مجزا به رضایت زنان از شغل نپرداختهاند. فقط تئوریهای فمینیستی، جنسیت را به عنوان یکی از موءلفههای ایجاد کننده نابرابری شغلی وارد این معادلات میکنند.
نظریه بیگانگی مارکس
مارکس اولین بار در سال 1842 م در مورد بیگانگی صحبت کرد، در حالی که نخستین مطالعات مربوط به نارضایتی شغلی به نیمه اول قرن بیستم برمیگردد.
مارکس چهار جنبه بیگانگی را در رابطه با نارضایتی کارگران از کار توضیح داده است:
1. کارگران از کار خود بیگانه میشوند؛ زیرا بر آن کنترلی ندارند؛
2. کارگران از روند کار جدا میشوند؛
3. خلاقیت و انسان بودن کارگران در کار مورد انکار قرار میگیرد؛
4. کارگران در جوامع سرمایهداری صورت انسانهایی مجزا و ایزوله را دارند و نیازهای جمعی و روابط همکاری آنها محدود میشود. (گراب، 1373، 39ـ36)
فروم اعتقاد دارد که کارگران وقت خود را با کارها، افراد و تولید کالاهایی سپری میکنند که بدان علاقهای ندارند و برای آنها منفعتی دربر ندارد. بدینترتیب طبق نظر مارکس، کارگران در این نوع جوامع نه تنها از کار خود، که از جامعه خود، نیز بیگانه میشوند. (Fromm, 1969, P.122)
ملوین سی من با استفاده از نظریات مارکس، بیگانگی را در پنج بُعد بیقدرتی، غریبگی، بیمعنایی، انزوا و بیهنجاری خلاصه میکند. سی من بیهنجاری را از دورکیم و تئوری آنومی یا عدم همنوایی یا هنجارهای اجتماعی وام میگیرد. (ر. ک. (Seaman, 1959,
نظریه آنومی دورکیم
دور کیم تحت عنوان «تقسیم کار آنومیک»، به تشریح انواع تقسیم کار در جوامع جدید میپردازد. تقسیم کار آنومیک حاصل پیوند سست بین اعضا، عدم تناسب بین توانایی کارکنان و کار آنها و تقلیل شخصیت کارکنان به قطعهای از کار است. این مسائل بیگانگی از کار و در نهایت، نارضایتی کارکنان را به وجود میآورد. (دورکیم، 1359، ص 425ـ401)
نظریه مشروعیت اقتدار و عقلانیت وبر
از نظر وبر مفهوم عقلانیت، مفهوم کلیدی در درک عملکرد سازمانها و اجتماعات مدرن است. احساس بیقدرتی که از نظر مارکس در بُعد صنعتی مطرح است، جنبه عمومیت یافته کاربرد عقلانیت در سازمانهاست. افزایش کارایی سازمانهای بوروکراتیک در گرو درونی کردن مقررات توسط افراد و مشروع دانستن آنهاست که خود در نتیجه هماهنگی ارزشهای افراد با چنین قوانینی حاصل میشود. پیامد این مشروعیت، رضایت افراد و همنوایی با مقررات است. (گراب، 1373، ص 88ـ84)
نظریات انگیزشی فروید، مک کله لند، هرزبرگ، مزلو، وروم
در روانشناسی و روانشناسی اجتماعی، تئوریهای گوناگونی برای تعریف انگیزههای بشری برآمدهاند. طبق نظر فروید، انسانها توسط عوامل ناخودآگاه به عمل برانگیخته میشوند. از نظر وی، این فاکتور Id یا نهاد نام دارد و نشان از غرایز اساسی بشر دارد. مفهومسازی آگاهانه ما از خود، یعنی «ایگو» یا «خود»، سعی در کنترل این عناصر دارد و هدایتگر درونی غیر آگاه دیگری (سوپرایگو یا فراخود)، افکار و اعمال خود را مورد نقد قرار داده و هنگامی که به نظر میرسد «ایگو» تسلیم «نهاد» شده است، دچار گناه و هیجان میشود. «سوپرایگو» نتیجه جامعهپذیری اولیه، بخصوص آموختهها از طریق والدین در دوران کودکی است. (Hofstede, 1980, P.50)
نظریه فروید گرچه تأثیر بسیاری بر روانشناسی داشت، ولی در حوزه رفتار سازمانی کمتر مورد توجه قرار گرفت. در این حوزه، نظریات انگیزش مک کله لند، مزلو، هرزبرگ و وروم توسعه یافت.
طبق نظر مک کله لند انجام کار به خاطر نیاز به موفقیت است. او اخیرا در مورد نیاز به قدرت نیز بررسیهایی انجام داده است. مزلو سلسله مراتبی از نیازهای انسانی را، از نیازهای اولیه تا نیازهای سطح بالاتر، فرمولبندی کرده است. نیازهای اولیه بیشتر روانشناختی هستند که با نیاز به امنیت، نیازهای اجتماعی، عزت و بالاخره نیاز به خود واقعیت بخشی و خود شکوفایی دنبال میشوند. خود واقعیت بخشی با نیاز به کسب موفقیت مک کله لند مطابق است، اما برد وسیعتری دارد.
تئوری مزلو از سلسله مراتب نیازها، بر اساس شرط ارضای نیازهای سطح بالاتر پس از ارضای نیازهای سطح پایینتر برقرار است.
هرزبرگ تئوری دو وجهی خود را بر اساس تمایز بین نیازهای بهداشتی و انگیزشی مطرح میکند. تئوری بهداشتی به طور بالقوه منفی، افراد را بر میانگیزند، در حالی که عناصر انگیزشی، دارای توان برانگیختن مثبت هستند. (ر. ک. (Herzberg, 1957,
وروم نقش انتظارات را در انگیزش افراد مطرح کرده است. وی تئوری انتظار را در مقابل تئوری غریزه بنا میکند. تئوری انتظار، انگیزش افراد را توسط انتظار از نتیجه عمل آگاهانه خود بیان میکند. در حالی که تئوری غریزه مطابق نظریه فروید، نیروهای درونی و غالبا غیرآگاه را در تحریک افراد مؤثر میبینند.
نظریه جامعه پذیری فرهنگی هافشتد
هافشتد با طرح نظریه جامعه پذیری فرهنگی، رفتار کاری و سازمانی افراد را در انواع جوامع به تصویر میکشد. برای کشورهایی با ویژگی پرهیز از عدم اطمینان، سوپرایگو همچون یک نیروی درونی عمل میکند. انجام کار دقیق و سخت، راهی برای کاهش فشار است. این وضعیت در کشورهایی با سطح پایین فردگرایی تقویت میشود. احساس درونی مسئولیت در مقابل اجتماع، نقش مهمی در این جوامع ایفا میکند. در جوامع فردگرا، نیاز به عمل بر اساس منافع فردی طبق تئوری انتظار قابل تبیین است. در این جوامع، اعمال افراد به خاطر انتظار کسب رضایت صورت میگیرد.
مک کله لند در مطالعهای نشان میدهد که چگونه نیاز شدید به کسب موفقیت با محتوای کتابهای داستانی کودکان در بعضی از کشورها از جمله آمریکا مطابقت دارد. بدینترتیب، در این جوامع، ترکیبی از پرهیز از عدم اطمینان ضعیف و ویژگی مردانگی قوی دیده میشود.
چهار ویژگی فاصله قدرت، پرهیز از عدم اطمینان، جمعگرایی و مردانگی، تعیینکننده توصیفی از سیستمهای ارزشی هر جامعه است. ترکیبی از این ویژگیها در تعریف ساختار سازمان کاری کارآمد نقشی اساسی دارد. به عنوان مثال، افراد در کشورهایی با فاصله قدرت زیاد، ترجیح میدهند تصمیمات به صورت متمرکز گرفته شود؛ زیرا حتی سرپرستان نیازمند وابستگی به سرپرستان مافوق خود هستند. در مقابل، در کشورهای با فاصله قدرت کم، افراد ترجیح میدهند تصمیمات غیر متمرکز اتخاذ شود. (Hofstede, 1980, P. 60)
در حالی که فاصله قدرت به تمرکز و مرکزیت وابسته است، عدم اطمینان به قواعد رسمی و خاص تکیه میکند. وبر به عنوان یک جامعه شناس آلمانی، بر اساس سیستم ارزشی جامعه خود، بوروکراسی را به عنوان سیستمی با مقررات دقیق و قواعد از پیش تعریف شده میبیند که در آن، قواعد از سوء استفاده سرپرستان از قدرت در مقابل زیردستان جلوگیری میکنند. قدرت تنها در قواعد و مقررات سازمانی و در نقشها و نه در افراد خلاصه میشود. (Ibid)
به نظر وبر انسانها مخلوقاتی اخلاقی هستند؛ بدین معنا که برای اعمال خود ملاحظاتی در نظر میگیرند. علیرغم بحثهای موجود در مورد بیهنجاری و بیگانگی از کار، تحقیقات نشان میدهند که هنوز افراد برای کار خود معنایی قایل هستند. کار برای طبقات مختلف و جنسیتهای گوناگون بر اساس سیستمهای ارزشی آنها، معانی مختلفی دارد. در محیطهای کاری به جای تصور قرار گرفتن در زنجیره قواعد یا به عبارتی احساس بیگانگی کردن، احساس تعهد و مسئولیت، کار سخت برای زندگی خوب، احساس هویت و رابطه با دیگران، مهم و ارزنده میشود. (Wolfe, 1997, P.565)
ممکن است به تعبیر مارکس، اهمیت اخلاقی کار، آگاهی کاذب به حساب آید، ولی مطالعات لین (1991) نشان داد که در نظر افراد، کارکردن دارای خصلت محدود و مقیّدکنندگی نیست. حتی کارهایی که در کنترل کارکنان است، افزایش مسئولیت اخلاقی را به همراه دارد. مهمتر اینکه، کارهایی که به نظر متخصصان یکنواخت به نظر میرسد، از نظر شاغلان به آن، پیچیده و سخت تعریف میشوند.(Ibid)
همچنین خاصیت هویتزایی و طبیعت توسعهشناختی کار، برای زنان که ورود آنها به دنیای کاری بیشتر از جنبه آزادیخواهی مورد بحث قرار میگیرد، با اهمیت است. هافشتد (1997) در مطالعه خود از طریق مصاحبه با 130 پاسخگو نشان داد که اکثر افراد به خاطر علاقه کار میکنند. محیط کار به عنوان محیط دوستیابی، آموزش در مورد خود، چالش در نظر گرفته میشود و تنها مشکل زنان، ایجاد تعادل بین کار و افقهای اخلاقی و اجتماعی است. (Ibid, P. 566)
تحقیقات در ایران نیز نشان از دیدگاههای مثبت و منفی نسبت به کار زنان دارد. به دلیل شرایط خاص اقتصادی و اجتماعی و شیوههای جدید تولید، بعضی از صاحبنظران، اشتغال زنان را خارج از خانه، امری لازم قلمداد میکنند. مخالفان اشتغال زنان به جنبههای استرسزا و محل کار بیرون از خانه اشاره میکنند. (یزد خواستی، 1372، ص 154ـ142)
دیدگاههای فمینیستی در مورد اشتغال زنان
در تاریخ تفکرات فمینیستی، دو مفهوم متفاوت قابل پیگیری است. این دو مفهوم که در دهه 80 بحثهای بسیاری را به همراه داشت، عبارتند از: برابری جنسیتی و تفاوتهای جنسیتی.
در مفهوم برابری جنسیتی، اصول مورد توجه، گرایش به کوچک شمری یا حتی فراموشی تفاوتهای جنسیتی است. علت این بیتوجهی آن است که این گونه تمایزات، مانعی برای رسیدن به برابریهای اجتماعی، اقتصادی محسوب میشود. در این صورت، تفاوتهای جنسیتی باید به عنوان یک مقوله بی ربط در مکاتب، وضع قانون، دادگاهها و اشتغال در نظر گرفته شده، کنار گذاشته شود. (Doucet, 1995, P.272)
در این رویکرد، فمینیستها تأکید خاص بر مشارکت اقتصادی و برابری زنان با مردان داشته، حتی گاهی اوقات ارزش کمتری برای کار خانگی قایل میشوند. به نظر آنان، زنان ظرفیتهای مورد نیاز را برای دسترسی برابر به فرصتهای اجتماعی، اقتصادی و فکری در اختیار دارند و از این لحاظ، هیچ نقصانی را نسبت به مردان بر نمیتابند.
در مسیر دیگر، تمایزات جنسیتی با عناوینی مانند فمنیسم اخلاقی، مقولات جداگانه، تئوریهای خاص زنانه، تقسیمات اساسی جنسیتی و فمنیسم رابطهگرا، رادیکال و فرهنگی مورد بحث و نظر قرار میگیرد. در این حوزه، همزمان با تمجید فعالیتهای زنانه، با ارزشهای اجتماعی نسبت داده شده به زنان به چالش برخاسته میشود. (Ibid, P.273)
تئوریهای جنسیتی، تفاوت در شخصیت اجتماعی را از طریق سه مدل، بیولوژیکی، فرهنگی ـ اجتماعی و اجتماعی ـ زیستی توضیح میدهند. تفاوتهای فیزیکی بین دو جنس، از سوی بسیاری از محیط گرایان نیز تصدیق میشود. (Feingold, 1996, P.28)
اما درک طبیعت زیست شناختی جنسیت و روندی که بر اساس آن، گروهبندیهای جنسیتی ایجاد میشود، پیچیده و مشکل است. این پیچیدگی به خاطر تعامل دایم بین فاکتورهای زیست شناختی و اجتماعی و اینکه واقعیات بیولوژیکی بیشتر ساختههای اجتماعی هستند، میباشد. (Emslie, 1999, P.34)
در نتیجه، ممکن است نقش شغلی زنان به جای اینکه تعریفی از پایگاه یا درآمد و موقعیت طبقاتی آنان همانند مردان باشد، باری اضافی بر نقش توصیه شده اجتماعی آنان محسوب میشوند. (Ibid, P.136)
در رویکرد برابری جنسیتی (اولین مسیر)، فمنیسم لیبرال با الهام از جنبش لیبرالیستی، بر ورود زنان به حوزه عمومی ـ مثل ورود به نهاد اقتصادی (اشتغال) و سیاسی (رأی دادن) ـ متمرکز شد. بخصوص ایده برابری فرصتها و حقوق بشر را برای دو جنس مطرح میکند.
تغییرات ساختاری از بعد از جنگ جهانی دوم، اسباب ورود زنان را به بازار کار فراهم آورد. در این دوران، تحقیقاتی در مورد جنسیت در حوزه دو خانواده انجام میشود. ولی سایر موارد مثل اشتغال زنان، سهم مهمی در این مطالعات را به خود اختصاص نمیدهند.
نقش جنسیت به عنوان منبع تقسیمات اجتماعی در دهه 70 و 80 قرن بیستم، مورد بحث و نظر قرار گرفت و به نمایش تجربیات گمشده زنان در مطالعات اجتماعی و اقتصادی منجر شد. با الهام از نظریات مارکسیستی و انتقاد به سیستم سرمایهداری، بخشی از نظریات فمینیستی به فمنیسم مارکسیستی یا سوسیالیستی تعبیر شد. بخش دیگر نیز با استفاده از مفهوم پدرسالاری، روابط جنسیتی را به عنوان سیستمی مستقل و برای آشکارسازی منشأ عملکرد این سیستم مطرح ساخت.) ر. ک. (Bradley, 1996,
جنسیّت با توجه به روابط زنده و پویای بین زن و مرد، که در آن ایدهها و تفاوتهایی جنسی در مورد تمایزات و تقسیم کار اجتماعی ساخته میشود، قابل تعریف است. بخشی از این تمایزات، مرتبط با تقسیم کار جنسیتی در درون و بیرون خانه، اقتصادی است. واقعیت این است که زنان کمتر بر منابع و ثروتهای اجتماعی کنترل دارند.
در حوزه تقسیم کار جنسیتی اقتصادی، سه دسته تئوری به تبیین این مفهوم میپردازند. نئوکلاسیکها به تراکم زنان در بعضی از مشاغل، سرمایه انسانی، مهارت و تخصص کمتر آنها؛ «تئوری جداسازی بازار کار» به شرایط نابرابر و متفاوت کار برای زنان و مردان و «نظریه طرفداران حقوق اجتماعی زنان» به موقعیت فروتر زنان در بازار کار به تبعیت از سیستم جامع اجتماعی که ناشی از موقعیت کهتر زن در خانه و فرمانبرداری وی از مرد است، اشاره میکنند. در جوامع غربی، زنان بیشتر در مشاغل دفتری، خدماتی و فروشندگی و در شرق به کشاورزی یا مشاغلی که موقعیت پایینتر اجتماعی و دستمزد کمتری دارند، مشغولند. در ضمن زنان در محیط کاری از استانداردهای دوگانه کاری مثل دستمزد کمتر، علیرغم موقعیت و کار برابر، برخوردارند. شواهد بسیار دیگر نشان از تقسیم کار جنسیتی و موقعیت فروتر زنان در بازار کار و در نتیجه، نارضایتی از روابط، محیط فیزیکی و مسائل هویتی و انگیزهای کار دارد.
مسئله هر سه تئوری از فرضیات مورد استفاده در فرهنگ عمومی در مورد طبیعت زنانه، بوروکراسی و عقلانیت ناشی میشود. از آنجا که زنان ویژگیهای خاص خود را دارند، برای احراز موقعیتهای مهم در سیستم بوروکراسی مبتنی بر عقلانیت، مناسب نیستند. فمنیسم لیبرال با پافشاری بر حقوق برابر، معتقد است که سرمایه انسانی و استعداد زنان ناشی از فرصتهایی است که برای ارتقای توانایی آنها در اختیارشان گذاشته میشود. در صورت وجود چنین فرصتهایی، جوهره وجود زنان، همتراز مردان آشکار خواهد شد و همانند آنها از کار لذت خواهند برد.
فمنیسم رادیکال در مقابل فرض برتری، عقلانیت و بوروکراسی را به چالش میکشد. سازمان بوروکراسی، سازمانی سلسله مراتبی، محدود کننده و غیر انسانی است که اختیار انتخاب را از انسانها میگیرد و حتی ممکن است نتایج ناخواسته و نارضایتی به همراه آورد. بدینترتیب، قابل رها کردن است. (Tepperman, 1998, PP. 239-244)
صرف نظر از وجود استانداردهای دوگانه شغلی در محیط کار و ایفای نقشهای توصیه شده اجتماعی، آشکارسازی نگرش زنان به کار، افکار و ایدههایی را از وضعیت کنونی آنان در بازار کار به ذهن متبادر میسازد. شناخت ابعاد و زوایای مختلف فرهنگی، اجتماعی، شخصیتی و فیزیکی کار، ابزار تحلیلی مناسبی را برای سنجش این نگرش فراهم میسازد.
فرایند تجزیه جنسیتی کار در جهان غرب
بسیاری از تحقیقات درمورد مشاغل مختلف، از کار یدی گرفته تا غیریدی، نشان دادهاند که مؤلفههای مرتبط با شغل، مثل عزت نفس، فشار کار، رضایت شغل و مانند آن، پیش بینی کنندههایی دقیق برای رفتار کارکنان اعم از زن و مرد هستند. گرچه در ورود به مشاغلی که به طور سنتی مردانه تلقّی میشده افزایشی اساسی از جانب زنان صورت گرفته است، ولی هنوز تجزیه جنسیتی مشاغل یکی از پایدارترین اشکال بازار کار است. تجزیه افقی و عمودی در بازار کار، به همراه اشتغال در مشاغل فروتری که احتمال پیشرفت و توسعه فردی در آن بسیار اندک است از مصادیق این تجزیه است. مشاغل نوعا به زنانه و مردانه تقسیم شدهاند، در حالی که خود در طول زمان دچار تحول میشوند.
تحقیقات متعددی که درباره جنسیت، نقش و رفتارهای ناشی از آن صورت گرفته، بیانگر عدم تقارن پیامدهای کار در دو جنس زن و مرد است. در حالی که رفتار مردان اغلب با نقش سنّتی نان آوری تبیین میشود، رابطه بین زنان و کار خارج از خانه آنها، به عنوان «نقش دوم» مفهومسازی میگردد. کار دستمزدبگیری به عنوان نقش فرعی زنان در مقابل نقش آنان برای معرفی پایگاه اجتماعی، موقعیت و درآمد مردان تعریف میشود. محتوا و شرایط کار برای زنان نسبت به مردان کمتر مورد مطالعه قرار گرفته و در مقابل، اندکی از تحقیقات به رابطه بین پذیرش مسئولیتهای خانگی و پیامد آن برای کنش مردانه پرداختهاند. (Emslie, 1999, P. 36)
در حوزه کاری معمولاً از دو مدل «شغلی» و «جنسیتی» برای تبیین رفتار مردان و زنان استفاده میشود. مدل شغلی، از شاغلان برای توضیح رفتار کارکنان در محیط کاری و یا خارج از آن استفاده میکنند و در مدل جنسیتی، خصایص کاری به نفع ویژگیهای شخصی و شرایط خانوادگی نادیده گرفته میشود. (Ibid, P.37)
تمایز بین این دو مدل خاطر نشان میسازد که ارتباط بین کار دستمزدبگیری و نقشهای خانگی بین مردان و زنان، دارای مبیّنهای اجتماعی متفاوتی است.
با تمام این شواهد، رویکردهای تئوریکی جدید، به تغییراتی در سازمان و بازار کار اشاره میکنند. (ر. ک. (Gottschall, 1998,
این تئوریها بر دو جنبه عمده متمرکز میشوند:
اول. بر مفهوم تغییراتی اجتماعی با نام «جذب» یا «ادغام»؛(1)
دوم. تجزیه جنسیتی بازار کار بر اساس فرایند خود تأسیسی از تفاوت و تمایز و سلسله مراتب در سازمان اجتماعی کار.
______________________________
1. Inclusion.________________________________________
منظور از فرایند جذب و ادغام در بازار و سازمان کار اجتماعی، بهرهمندی زنان از مشاغل سطح متوسط و مدیریت در سطوح بالای شغلی در چند دهه اخیر است. گسترش جامعه و مشاغل خدماتی و کیفیت بالاتر و بیوگرافی کاری و مستمر زنان به این امر کمک بسیاری کرده است. پیشینه نظری این عبارت به صورت مفهوم تمایز و تفاوت و تفکیک در کارهای دورکیم، زیمل و پارسونز در تقابل با نظریات تضاد و مارکسیستی از طبقات جداگانه بیان شده است.
در ادبیات جامعه شناختی، جوامع فرامدرن با تغییراتی در ساختار و روشهای همبستگی و انسجام اجتماعی مشخص میشوند، در حالی که در جوامع ما قبل آن، همبستگی اجتماعی از طریق تفکیک و تمایز و تقسیم کار و قشربندی طبقاتی یا جنسیتی ایجاد میشد. جوامع فرامدرن با مجموعه متنوعی از سیستمهای فرعی مجزا ولی دارای موقعیت اجتماعی یکسان معرفی میشوند. روش همبسته شدن با جامعه دیگر، تمایز در رتبه اجتماعی معنا نمیدهد، بلکه تفاوت در کارکردهای اجتماعی را میرساند. در این میان، موقعیت زنان به صورتی درآمده است که دیگر نه تنها در سیستم خانواده حضور دارند، بلکه در بازارکار و فعالیتهای اجتماعی ـ و به عبارتی، مردانه ـ نیز فعال میباشند. پایه و مبنای ادغام و جذب، مشارکت در امور ارتباطی خاص هر مجموعه فرعی و توانایی کاربرد آن در شرایط گوناگون است. در این صورت، تفاوتهای ایجاد شده در سیستمهای فرعی ناشی از جنسیت نیست، بلکه به توانایی در درک، تفسیر و کاربرد معانی ارتباطی آن مربوط میشود. Lumann, 1998, P.58) به نقل از:(Gottschall, 1988
در نقد مفهوم جذب گفته میشود که تعریف از جامعه مدرن بسیار گسترده است. بسیاری از فمنیستها بر این عقیدهاند که خانه، بازارکار یا حتی سیستمهای تأمین اجتماعی به طور مستقل و خودمختار عمل نمیکنند. سیستمهای فرعی به لحاظ منابع باارزش یکسان نبوده، وابسته به ساختار سلسله مراتبی این منابع میباشند. شیرازه درونی این مجموعه، نه بر اساس کارکرد، که بر اساس روابط قدرت شکل میگیرد. مجموعهها و تعاملات آنها جنسیتی بوده و تنها یک نوع جامعه مدرن وجود ندارد. تنوعی گسترده از دولت ـ ملتها با مسیرهای متفاوت برای رسیدن به جامعه خدماتی تلاش میکنند. (ر. ک. (Aker, 1989,
گرچه ممکن است واقعیتهای اجتماعی، تفاوتهای اجتماعی و از جمله تفاوتهای جنسیتی معادل با تمایزات سلسله مراتبی اجتماعی فرض گردد و تفاوت و سلسله مراتب، دو جنبه از یک واقعیت در نظر گرفته شوند، اما از نظر معرفتشناسی، هیچ نیاز منطقی برای برقراری این تقارن وجود ندارد. اعضای یک جامعه ممکن است دارای تفاوتهایی باشند بدون اینکه در سلسله مراتب اجتماعی یا انقیاد رتبهبندی و ارزشگذاری جمعی، درگیر شوند. به هر حال، از منظر تجربی شواهدی دال بر شناسایی تفاوتها و سلسله مراتب اجتماعی، بخصوص در حوزه تجزیه جنسیتی بازارکار دیده میشود.
بسیاری از تحقیقات نشان میدهند که چگونه تفاوتهای منزلتی بین کارگران زن و مرد، حتی هنگامی که در نوع کار خاص دو جنس تغییراتی حاصل میشود، ادامه پیدا میکند. همزیستی پایدار تفاوتهای پایگاهی و انعطاف در تفسیر الگوی روابط شغلی تنها با رجوع به مکانهای کاری خاص قابل درک و فهم نیست.
تفاوت در تعریف انواع کار زنانه یا مردانه به صورت واقعیتی درآمده است که از طریق آن، افراد میتوانند با کاربرد برخی از تفاوتها و همانندیها آشنا شوند. در این زمینه، با مراجعه به طبیعت زن و مرد و قیاس بین کار دستمزدبگیری و کارِ خانهداری، این تفاوتها آشکار میشود.
نتیجه
یکی از مؤلفههای مهم در امر اشتغال زنان، گرایشِ ایشان به کار و رضایت شغلی است. مسئلهیابی روشمند در این امر، ما را به این نتیجه میرساند که در تبیینِ رضایت شغلی، شاخصههای جنسیتی نیز مؤثر میباشد.
اگر ارزشهای کاری را در پنج مقوله رضایت از ارزشهای درونی و بیرونی مرتبط با کار، ارزشهای درونی و بیرونی پیامدیِ کار، و ارزشهای بیرونی مرتبط با افراد خلاصه کنیم، تعامل بین جنسیت و نوعِ رضایتمندی، محسوس و قابل ارزیابی است.
نظریههایی نظیر «بیگانگی» مارکس؛ «آنومی» دورکیم؛ «مشروعیت اقتدار و عقلانیت» وبر؛ نظریات «انگیزشی» فروید، مک کله لند، هرز برگ، مزلو و وروم؛ نظریه «جامعهپذیری فرهنگی» هافشتد و دیدگاههای فمینیستی، هر کدام درباره اشتغال زنان، رضایت شغلی و گرایش ایشان به کار نظریاتی را بیان کردهاند، ولی از بررسی بعضی از واقعیتها به این نتیجه میرسیم که همه این دیدگاهها، باید نقش جنسیت را در مؤلّفه تشخیص رضایت شغلی زنان و میزانِ آن دخیل بدانند.
واقعیت این است که زنان کمتر به منابع و ثروتهای اجتماعی دسترسی دارند و تجزیه جنسیتی مشاغل از پایدارترین اشکالِ بازار کار است، ولی در هر حال، الگوهای رضایت شغلی باید ضمن پرهیز و احتراز از تبعیض کاری بیش از پیش تفاوتهای جنسیتی را مورد توجه قرار دهند.
البته متأسفانه ارزشها و هنجارهای دینی در بسیاری از تئوریهای رضایتمندی از کار محاسبه نشده است.
منابع
160. احمدنیا، شیرین، «برخی عوامل فرهنگی ـ اجتماعی مؤثر بر مشارکت محدود زنان»، 1380، نامه انجمن جامعهشناسی ایران، ش 4، تهران، نشر کلمه.
161. چلبی، مسعود، جامعهشناسی نظم، 1375، تهران، نشر نی.
162. دورکیم، امیل، تقسیم کار اجتماعی، 1359، ترجمه حسن حبیبی، تهران، قلم.
163. راودراد، اعظم، «تحلیلی بر نقش زن در توسعه با تأکید بر اشتغال»، 1379، نامه علوم اجتماعی، ش 15.
164. زهی، بهناز، بررسی عوامل مؤثر بر رضایت شغلی زنان در شهر مشهد، 1377، پایان نامه کارشناسی ارشد جامعهشناسی، دانشکده علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس.
165. سخاوت، جعفر، وضعیت اشتغال زنان در ایران با تکیه بر اشتغال فارغالتحصیلان مدارس حرفهای دختران، 1380، نامه انجمن جامعهشناسی ایران، ش 5، تهران، نشر کلمه.
166. سفیری، خدیجه، جامعهشناسی اشتغال زنان، 1377، تهران، تبیان.
167. گراب، ادوارد، نابرابری اجتماعی: دیدگاههای نظریهپردازان کلاسیک و معاصر، 1373، ترجمه محمد سیاهپوش و دیگران، تهران، معاصر.
168. وبر، ماکس، جامعه و اقتصاد، 1374، ترجمه عباس منوچهری و دیگران، تهران، مولی.
169. یزد خواستی، بهجت، زنان و تغییرات اجتماعی، 1372، تهران، سازمان برنامه و بودجه.
170. Aker, Joan, 1989, Doing Comparable Worth: Gender, Class and pay Equity, Philadelphia.
171. Bradley, H. 1996, Fractured Identities: Changing Pattern inequality, Polity Press.
172. Doucet, A., 1995 "Gender Equality and Gender Differences in Moushold Work and Parenting" Women Studies International Forum, Vol 18, No 3.
173. Erikson, B., 1998 "Attitude To Work" Doctoral Dissertation, Sweden, Goteberg University.
174. Emslie, C., Hunt, K., Macintyre S., 1999 "Problematizing Gender Work and
heath" Social and Medicine. Vol 48, 33-48.
175. Feingold, A., 1996 "Cognitive Gender Differences: Where Are They, And Why Are They There" Learning and Individual Differences, Vol 8.
176. Fraser, G., Kick, E., 2002 "Organizational Culture as Contested Ground in an Era of Globalization: Worker Perceptions and Satisfaction in The USPS" Sociological Spectrum, Vol 22, No 4.
177. Fromm E., 1969, Marx Concept of Man, N,Y.
178. Ginzberg, E., and et. al, 1951 Occupational choice: An approach to a general theory, New York, Columbia university press.
179. Gottschall, Karin, 1998, "Doing gender while doing job" in Proceedings on international conference of Rationalization, Organization, Gender, Goldman, Monika, (HG), October.
180. Granovetter, Marks, 1981 "Toward a sociological perspectives of income differences" in sociological perspectives on labor markets, ed by Ivan Berg, NewYork, Academic press.
181. Hersberg, F., 1957, Job Attitude: Review of Research and Opinion, Pittsburg, Psychological Service Pittsburg.
182. Hofstede, G., 1980 "Motivation, Leadership and Organization: Do American Theories Apply Abroad?" Organizational Dynamics, Summer.
183. Kalleberg, A., 1977 "Work Value and Job Reward: A Theory of Job Satisfaction" American Sociological Review, Vol 42.
184. Kay, M., Fiona, 1997, "Flight from low: A competing risks model of departures from low firms" Low and society review,vol 31, No 2.
185. Knoop, R., 1994 "Work Value and Job Satisfaction" Journal of Social Psychology, Vol 128
186. Macdonald, Robert, 1997, Youth, the under class and social exclusion London, Routledge.
187. Morse, N., C., 1953, "Satisfaction in the white collar job" Ann Arbor: Institute for social science research, university of Michigan.
188. Rabinson,J.,2002 "Men and Women Still Males Apart" http://Searchepnet.com.
189. Seaman, M., 1959 "On the Meaning of Alienation" American Sociological Review, vol 24.
190. Tepperman, L., Rosenberg, M., 1998, Macro / Micro: A Brief Introduction To Sociology, Prentice Hall, Canada.
191. White,M.,2001" Condition for Well Being in Working Life" Paper Presented at the Work Employment, Leisure and Well Being Seminar, Policy Study Institution London.http://OurWorld.compuserve.com/homepages/johnflanagan/hotework.html.
192. Wilcock, A., Wright, M., 1991 "Quality of Work Life in the Knitwear Sector of The Canadian Textile Industry" Public Personel Management, Vol 20, No 4.
193. Wolfe, A., 1997 "The Moral Meaning of Work" Journal of Socio-Economics, Vol 26, No 6.
بنابر آمارهای رسمی، فعالیت اقتصادی زنان در طول سالهای اخیر کاهش یافته و سهم اشتغال این گروه، در طول سالهای 1355ـ1365 از 9/12% به 2/8% و سپس در سال 1375 به 1/9% و در سالهای بعدی به 14% رسیده است. علیرغم این افزایش، در مجموع سهم زنان از فعالیتهای اقتصادی در سال 1375 از سال 1355 کمتر است، در واقع؛ در ازای هر 100 نفر شاغل، 91 نفر آنها مرد هستند. (راودراد، 1379، ص 13) تحقیقات بسیاری دلیل این امر را نگرشهای ارزشی و سنتی به اشتغال زنان ذکر کرده و بیمیلی جامعه و زنان به اشتغال را به موانع فرهنگی، اجتماعی، سازمانی، شخصیتی و غیره نسبت دادهاند. (ر. ک. احمدنیا، 1380 / سخاوت، 1380 / سفیری، 1377 / راودراد، 1379)
به دلایل ذکرشده در بالا، در جامعه ما گسترش و استقبال از نقشهای اقتصادی زنان، مستلزم شناخت و طرح مسائل فرهنگی و اجتماعی عدیدهای است. به نظر میرسد در کنار ظرفیت، توان و تمایل جامعه در به کارگیری نیروی کار زنان، همچنین گرایشات و جهتگیریهای زنان در تغییر ارزشها، نگرشها و هنجارها نسبت به اشتغال این گروه، مؤثرترین روش باشد.
رغبت و تمایل زنان به کار خارج از منزل به عوامل گوناگون، از جمله: نگرش به کار از نظر معنا و ارزش کار، محتوا و هویت کار، شرایط و روابط و هنجارهای کار در کنار عوامل شخصیتی و انگیزشی بستگی دارد. برای زنان در جامعه کنونی، کار در کنار ارضای نیازهای روحی و روانی، با ایجاد احساس امنیت، عدالت، بینیازی و خودکفایی، میتواند به افزایش آرامش در محیط کار و خانواده و درنهایت، به کارآمدی بیشتر بینجامد.
مفهوم رضایت کار، به دلیل نقشی که درحوزه کار و فراهم آوردن روابط انسانی کارآمد و خشنود ایفا میکند، اهمیت ویژهای دارد به ویژه در صورتی که بتوان بین ارزشهای شغلی و ارزشهای خانوادگی جمع نمود. این مفهوم با نشان دادن سیستم ارزشی فردی و جمعی، توسعه ظرفیتهای بالقوه فردی، رابطه با کیفیت زندگی خارج از محیط کاری، کارکرد سازمانی و بخصوص سلامت روانی و حتی فیزیکی، این اهمیت را بیشتر میکند.
تبیین رضایت شغلی مجزا از جنسیّت، مراحل گوناگونی را گذرانده است. در مراحل اولیه، تنها به شخصیت کارکنان و سپس ذات کار توجه شده است و در مراحل بعدی، خصایص و شرایط سازمانی، توجه متفکران را به خود جلب کرده است. (کالبرگ، 1977، ص 125) علی رغم تمام سودمندیها، هر کدام از این رویکردها ابهامات تئوریکی مختص خود را دارند. هر کدام به بُعدی از ابعاد کار توجه کرده و عموما رابطه بین ابعاد مختلف را نادیده گرفتهاند. این واقعیت که رضایت شغلی نه تنها از کارکرد و ویژگیهای عینی کار، بلکه از انگیزههای افراد نیز سرچشمه میگیرد، اولین بار توسط مورس (Mors) مطرح شد. (Mors, 1953) برای پاسخگویی بدین ابهامات، رویکرد کنش اجتماعی به جستوجوی معنای ذهنی کنشگران در روابط اجتماعی و ازجمله روابط کاری میپردازد. (وبر، 1374، ص 3ـ8) گلد تورپ (Gold torp) و همکاران وی در تحقیقات خود به این نتیجه رسیدند که بدون شناخت معانی نسبت داده شده به فعالیت شغلی از طرف کارکنان، رضایت شغلی قابل تبیین نست. (به نقل از کالبرگ، 1977، ص 126)
کنش متقابل نمادین، در تکمیل رویکرد کنش اجتماعی به تبیین تعاملات اجتماعی در موقعیتهای گوناگون میپردازد. بر اساس این رویکرد، افراد نیازها و اهداف و در نتیجه، انگیزههایی دارند که بر اساس آن در موقعیتهای مختلف به کنش میپردازند تا به رضایت مطلوب برسند. دریافت رضایت در کنش متقابل، متضمن هزینه یا کسب رضایت متقابل است. رفتار روزمره، پاسخی به درخواستها و محاسبات و انتخابهای فردی است. رضایت به هزینه انتخاب معیّن در میان انتخابهای دیگر در مبادلات اجتماعی حاصل میشود.
بدین ترتیب، در تبیین رضایت شغلی به عنوان مفهومی کلی از جهتگیریها و گرایشهای شغلی، شناخت شرایط موجود در محیط کار به لحاظ عینی و ذهنی و روابط متقابل بین عناصر متعدد در موقعیتهای گوناگون کاری لازم به نظر میرسد. به عبارت دیگر، به سخن گرانوتر، مشخصات کار و کارفرما در کنار ویژگیهای افرادی که مشغول بدان کار هستند و چگونگی اتصال و برخورد این دو دسته شرایط یا فرایند اتصال (گرانوتر، 1981، 11ـ14)، تعیینکننده جهتگیریهای کارکنان در محیط کار است. کار و رضایت از آن، برای گروههای مختلف اجتماعی از جمله زنان، معانی متفاوتی دارد و به این دلیل که شناخت آن نگرش، انتظارات و مطالبات زنان را بازگو میکند، قابل توجه و پیگیری است. بدین ترتیب، مسئله اساسی این مقاله، مفهومسازی این نکته است: چگونه اشتغال زنان از مسیر گرایش به کار و رضایت شغلی قابل پیگیری، بررسی و توضیح میشود؟
فضای مفهومی نگرش و رضایت کار
رضایت شغلی به عنوان یکی از ارکان مهم نگرش یا گرایش به کار، نتیجه ویژگیهای شخصی و فردی، ساختاری یا سازمانی و متغیرهای موقعیتی و انگیزشی است که در گروههای اجتماعی و از جمله زنان، نشانگر تغذیه از منابعی متفاوت از سایرین است. زنان به عنوان گروهی اجتماعی، با ارزشها، باورها، عقاید و نگرشی متفاوت، اما نشئت گرفته از فرهنگ عمومی جامعه، انگیزههایی متفاوت در نحوه نگرش و رضایت از کار از خود بروز داده و ممکن است در کار و فعالیتهای اجتماعی، به دنبال اهداف کاملاً متمایز باشند.
واضح است که تجربیات انسانی به عنوان افراد و موجوداتی باز و خودسازماندهنده، در تعامل با دو سیستم بیولوژیکی و فرهنگی شکل میگیرند. کیفیت تجربیات زیسته به همراه فعالیت روزانه و شرایط محیطی و موقعیتی، نقش مهمی در روند شکل گیری رفتار و نگرش آنان دارد. تجربیات مطلوب افراد و گروهبندیهای مختلف اجتماعی در متنهای گوناگون جامعهپذیری، مثل بافت خانوادگی، دوستان، آموزش و فراغت شکل میگیرد و در این میان، دنیای شغلی به عنوان عملکردی مرکزی در شکلگیری تجربیات گروههای مختلف انسانی اهمیتی ویژه مییابد.
نگرش به کار از دو جهت بیرونی و درونی قابل بررسی است. مرکزیت مطلق یا نسبی کار از طریق این دو جنبه بیان میشود. در مرکزیت مطلق، اصالتا به کار، بدون توجه به هیچ مفهوم دیگری، توجه میشود. در مرکزیت نسبی، کار براساس رابطه با جنبههای دیگر زندگی ارزیابی میشود.
همچنین کار در رابطه با سازمان آن قابل بررسی است. با ترکیب این دو جنبه (نگرش مطلق و نسبی به کار) در عرصههای مختلف، کار به طور کلی از جنبه شخصی و سازمانی و همچنین معانی و مفاهیم مختلف آن میتواند مورد بررسی قرار گیرد. (ر. ک. Erikson, 1998) بدین ترتیب، معنای اخلاقی قابلیت توان بخشی و رضایت آفرینی کار، چه به صورت جنبه شخصی و فردی و سازمانی کار و چه به عنوان مرکزیت مطلق و فینفسه کار میتواند نقش مهمی را در تمایل، رغبت یا کم توجهی به آن ایفا کند.
به منظور ارائه فضای مفهومی تجربیتری از رضایت شغلی، نوپ (Knoop) در یکی از تحقیقات خود بااستفاده از تکنیک تحلیل عامل، ارزشهای کاری را در پنج مقوله رضایت جای داده است:(Knoop, 1994, P.16)
1. ارزشهای درونی مرتبط با کار؛
2. ارزشهای درونی پیامدی کار؛
3. ارزشهای بیرونی مرتبط با کار؛
4. ارزشهای بیرونی پیامدی کار؛
5. ارزشهای بیرونی مرتبط با افراد.
مقولات پنجگانه نوپ در مورد ابعاد مختلف ارزش کار، در واقع بسط تعریف رضایت از نظر گینزبرگ (Ginzberg) و همکاران وی میباشد. از نظر گینزبرگ، رضایت دارای دو جنبه درونی و بیرونی است:
1. رضایت درونی که از دو منبع حاصل میشود:
اول. احساس لذتی که انسان از صرف اشتغال به کار و فعالیت عایدش میشود.
دوم. لذتی که بر اثر مشاهده پیشرفت یا انجام برخی از مسئولیتهای اجتماعی و به ظهور رساندن تواناییها و رغبتهای فردی به انسان دست میدهد.
2. رضایت بیرونی که بیشتر با نوع، شرایط و محیط کاری در ارتباط بوده و دایم در حال تغییر و تحول است.
از جمله این عوامل میتوان از روابط بین کار، کارکنان، کارفرما و پاداشهای کاری نام برد. (Ginzberg, 1951)
به یک معنا «کار»(1) به عنوان کنشی ابزاری و معطوف به هدف، ابعاد گوناگونی از جمله بُعد اجتماعی دارد که خود دارای اجزایی از جمله ضمانت اجرای کار است. در واقع، ضمانت اجرای کار، ضامن کیفیت و چگونگی انجام و تداوم کار
______________________________
1. گرچه کار (Work) و شغل (Job) دارای تفاوتهای معنایی بوده و اولی حوزه وسیعتری را نسبت به دومی در برمیگیرد، ولی در این مقاله کار و شغل معادل یکدیگر به کار گرفته شدهاند.________________________________________
میباشد. رضایت از کار فینفسه، احترام و منزلت کار، امنیت و دستمزد کار از وجوه این جنبه است که هر کدام به تنهایی یا در ارتباط متقابل، تضمین کننده کار مطلوب میباشند. (چلبی، 1375، ص 274) هر یک از اجزای ضمانت اجرایی کار برای گروهی از موقعیتهای کاری، مهم به شمار میروند و سایر اجزا برای آن موقعیت در اولویتهای بعدی قرار میگیرند، به گونهای که برای موقعیتهای بالا و نخبگان جامعه، رضایت از کار فینفسه مهم است و برای موقعیتهای عادی، دستمزد و امنیت اهمیت مییابد. (همان، ص 173ـ171)
بنا به تعریفی دیگر، کار دارای ارزش ابزاری و یا اظهاری برای شاغلان است. کار میتواند به عنوان وسیلهای برای رسیدن به هدفی عینی یا ذهنی، مادی یا معنوی در نظر گرفته شود یا اینکه ارزش کار در درون آن تعریف شود یا کار فینفسه ارزشمند تلقّی شود. با توجه به ابعاد ذکر شده، برای زنان صرف نظر از بُعد اظهاری در جنبه ابزاری، کار وسیلهای برای بیان اجتماعی و فرصتی برای رشد و ترقی محسوب میشود. در حالی که مردان برای دستمزد و پاداش کار (بعد ابزاری) اهمیت بیشتری قایل هستند. (ر. ک. سفیری، 1377) به عبارت دیگر، بار معنایی و کسب رضایت ذاتی و بُعد اظهاری کار برای زنان در اولویت بالاتری نسبت به مردان قرار میگیرد. (زهی، 1377، ص 11ـ10)
البته باید توجه داشت که نتیجه گیریهای ذکر شده، بدون توجه به عامل بنیادین و زمینهای مهم، یعنی طبقه اجتماعی و اقتصادی افراد اعمّ از زنان و مردان، صورت گرفته است. تعامل بین جنسیت و طبقه اجتماعی، تبیین روشنتری از رضایت از جنبههای گوناگون کار ارائه خواهد داد. دور از ذهن به نظر نمیرسد که زنان طبقات پایین کار را اجباری برای تأمین نیازهای مادی (فیزیولوژیک و ایمنی) تا نیازهای اجتماعی و خودیابی معنا کنند.
مفاهیم نظری و تئوریهای رضایت شغلی از دیدگاه جهان غرب و فمنیسم
گرچه میتوان از انواع نگرش بر کار صحبت کرد، اما رضایت از شغل، سازهای مرکزی و مهم است که نتیجه، احساس خشنودی حاصل از کامیابی شغلی یا دستیابی به ارزشهای شغلی مهم میباشد.
این تعریف سه جنبه مهم رضایت شغلی را در بر میگیرد:
اول. رضایت شغلی، تابع ارزشهاست و نشاندهنده آنچه که افراد به طور آگاهانه یا ناخودآگاه خواستار به دست آوردن آن میباشند.
دوم. کارکنان متفاوت، دیدی متفاوت از اهمیت ارزشها دارند. اولویت و اهمیت ارزشهایی که نقش اساسی در تعیین طبیعت و میزان رضایت شغلی آنها دارند، متنوع است.
سوم. درک از ارزشها، درک شرایط و موقعیت فعلی در رابطه با ارزشها در رضایت شغلی بسیار مهم است. درک افراد معمولاً از چارچوبهای استنادی یا مرجع آنها تأثیر میپذیرد. چارچوب مرجع شامل استانداردهای مورد پذیرش در تهیه معانی و بازتاب تجربیات پیشین شخص یا دیگران است.
بدینترتیب، ارزشها، ادراکات و اهمیت، سه جنبه مهم رضایت شغلی تلقّی میشوند. گرچه رضایت شغلی به عنوان نگرش عمومی فرد به کار تعریف میشود، اما ایفای نقش شغلی مستلزم تعامل با همکاران و رؤسا، پیروی از هنجارها و قواعد سازمانی، اجرای استانداردهای پذیرفته شده زندگی، شرایط کاری معمولاً غیر ایدهآل و مانند آن است. در نتیجه، ارزیابی فرد از رضایت یا عدم رضایت از کار، شامل جمعبندی پیچیدهای از مؤلفههای گوناگون میشود. محیط فیزیکی، اجتماعی، رفتاری، ویژگیهای شخصی، کاری و نقشی به همراه بسیاری از مؤلفههای دیگر، در تعیین رضایت شغلی مؤثر واقع میشوند. در این حال، تئوریهای گوناگون جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی از مناظر مختلف به تبیین رضایت شغلی پرداختهاند.
در جامعهشناسی، رویکردهای گوناگون از جمله کارکردگرایی، تضاد، مبادله و رویکرد ترکیبی وبر درباره رضایت شغلی به بحث پرداختهاند. دورکیم با بسط مفهوم تقسیم کار، مارکس با بیان بیگانگی از کار، پارسونز با تشخیص رضایت ابزاری از رضایت روانی در سازمان کار، وبر با طرح مشروعیت اقتدار در سازمانهای بوروکراتیک و اصحاب مکتب مبادله با ورود محاسبه سود و زیان در جریان تعاملات اجتماعی، به توضیح و تفسیر رضایت از کار پرداختهاند. البته در این نظریات توجه خاصی به عامل جنسیت به عنوان یکی از منابع نابرابری نشده و به طور مجزا به رضایت زنان از شغل نپرداختهاند. فقط تئوریهای فمینیستی، جنسیت را به عنوان یکی از موءلفههای ایجاد کننده نابرابری شغلی وارد این معادلات میکنند.
نظریه بیگانگی مارکس
مارکس اولین بار در سال 1842 م در مورد بیگانگی صحبت کرد، در حالی که نخستین مطالعات مربوط به نارضایتی شغلی به نیمه اول قرن بیستم برمیگردد.
مارکس چهار جنبه بیگانگی را در رابطه با نارضایتی کارگران از کار توضیح داده است:
1. کارگران از کار خود بیگانه میشوند؛ زیرا بر آن کنترلی ندارند؛
2. کارگران از روند کار جدا میشوند؛
3. خلاقیت و انسان بودن کارگران در کار مورد انکار قرار میگیرد؛
4. کارگران در جوامع سرمایهداری صورت انسانهایی مجزا و ایزوله را دارند و نیازهای جمعی و روابط همکاری آنها محدود میشود. (گراب، 1373، 39ـ36)
فروم اعتقاد دارد که کارگران وقت خود را با کارها، افراد و تولید کالاهایی سپری میکنند که بدان علاقهای ندارند و برای آنها منفعتی دربر ندارد. بدینترتیب طبق نظر مارکس، کارگران در این نوع جوامع نه تنها از کار خود، که از جامعه خود، نیز بیگانه میشوند. (Fromm, 1969, P.122)
ملوین سی من با استفاده از نظریات مارکس، بیگانگی را در پنج بُعد بیقدرتی، غریبگی، بیمعنایی، انزوا و بیهنجاری خلاصه میکند. سی من بیهنجاری را از دورکیم و تئوری آنومی یا عدم همنوایی یا هنجارهای اجتماعی وام میگیرد. (ر. ک. (Seaman, 1959,
نظریه آنومی دورکیم
دور کیم تحت عنوان «تقسیم کار آنومیک»، به تشریح انواع تقسیم کار در جوامع جدید میپردازد. تقسیم کار آنومیک حاصل پیوند سست بین اعضا، عدم تناسب بین توانایی کارکنان و کار آنها و تقلیل شخصیت کارکنان به قطعهای از کار است. این مسائل بیگانگی از کار و در نهایت، نارضایتی کارکنان را به وجود میآورد. (دورکیم، 1359، ص 425ـ401)
نظریه مشروعیت اقتدار و عقلانیت وبر
از نظر وبر مفهوم عقلانیت، مفهوم کلیدی در درک عملکرد سازمانها و اجتماعات مدرن است. احساس بیقدرتی که از نظر مارکس در بُعد صنعتی مطرح است، جنبه عمومیت یافته کاربرد عقلانیت در سازمانهاست. افزایش کارایی سازمانهای بوروکراتیک در گرو درونی کردن مقررات توسط افراد و مشروع دانستن آنهاست که خود در نتیجه هماهنگی ارزشهای افراد با چنین قوانینی حاصل میشود. پیامد این مشروعیت، رضایت افراد و همنوایی با مقررات است. (گراب، 1373، ص 88ـ84)
نظریات انگیزشی فروید، مک کله لند، هرزبرگ، مزلو، وروم
در روانشناسی و روانشناسی اجتماعی، تئوریهای گوناگونی برای تعریف انگیزههای بشری برآمدهاند. طبق نظر فروید، انسانها توسط عوامل ناخودآگاه به عمل برانگیخته میشوند. از نظر وی، این فاکتور Id یا نهاد نام دارد و نشان از غرایز اساسی بشر دارد. مفهومسازی آگاهانه ما از خود، یعنی «ایگو» یا «خود»، سعی در کنترل این عناصر دارد و هدایتگر درونی غیر آگاه دیگری (سوپرایگو یا فراخود)، افکار و اعمال خود را مورد نقد قرار داده و هنگامی که به نظر میرسد «ایگو» تسلیم «نهاد» شده است، دچار گناه و هیجان میشود. «سوپرایگو» نتیجه جامعهپذیری اولیه، بخصوص آموختهها از طریق والدین در دوران کودکی است. (Hofstede, 1980, P.50)
نظریه فروید گرچه تأثیر بسیاری بر روانشناسی داشت، ولی در حوزه رفتار سازمانی کمتر مورد توجه قرار گرفت. در این حوزه، نظریات انگیزش مک کله لند، مزلو، هرزبرگ و وروم توسعه یافت.
طبق نظر مک کله لند انجام کار به خاطر نیاز به موفقیت است. او اخیرا در مورد نیاز به قدرت نیز بررسیهایی انجام داده است. مزلو سلسله مراتبی از نیازهای انسانی را، از نیازهای اولیه تا نیازهای سطح بالاتر، فرمولبندی کرده است. نیازهای اولیه بیشتر روانشناختی هستند که با نیاز به امنیت، نیازهای اجتماعی، عزت و بالاخره نیاز به خود واقعیت بخشی و خود شکوفایی دنبال میشوند. خود واقعیت بخشی با نیاز به کسب موفقیت مک کله لند مطابق است، اما برد وسیعتری دارد.
تئوری مزلو از سلسله مراتب نیازها، بر اساس شرط ارضای نیازهای سطح بالاتر پس از ارضای نیازهای سطح پایینتر برقرار است.
هرزبرگ تئوری دو وجهی خود را بر اساس تمایز بین نیازهای بهداشتی و انگیزشی مطرح میکند. تئوری بهداشتی به طور بالقوه منفی، افراد را بر میانگیزند، در حالی که عناصر انگیزشی، دارای توان برانگیختن مثبت هستند. (ر. ک. (Herzberg, 1957,
وروم نقش انتظارات را در انگیزش افراد مطرح کرده است. وی تئوری انتظار را در مقابل تئوری غریزه بنا میکند. تئوری انتظار، انگیزش افراد را توسط انتظار از نتیجه عمل آگاهانه خود بیان میکند. در حالی که تئوری غریزه مطابق نظریه فروید، نیروهای درونی و غالبا غیرآگاه را در تحریک افراد مؤثر میبینند.
نظریه جامعه پذیری فرهنگی هافشتد
هافشتد با طرح نظریه جامعه پذیری فرهنگی، رفتار کاری و سازمانی افراد را در انواع جوامع به تصویر میکشد. برای کشورهایی با ویژگی پرهیز از عدم اطمینان، سوپرایگو همچون یک نیروی درونی عمل میکند. انجام کار دقیق و سخت، راهی برای کاهش فشار است. این وضعیت در کشورهایی با سطح پایین فردگرایی تقویت میشود. احساس درونی مسئولیت در مقابل اجتماع، نقش مهمی در این جوامع ایفا میکند. در جوامع فردگرا، نیاز به عمل بر اساس منافع فردی طبق تئوری انتظار قابل تبیین است. در این جوامع، اعمال افراد به خاطر انتظار کسب رضایت صورت میگیرد.
مک کله لند در مطالعهای نشان میدهد که چگونه نیاز شدید به کسب موفقیت با محتوای کتابهای داستانی کودکان در بعضی از کشورها از جمله آمریکا مطابقت دارد. بدینترتیب، در این جوامع، ترکیبی از پرهیز از عدم اطمینان ضعیف و ویژگی مردانگی قوی دیده میشود.
چهار ویژگی فاصله قدرت، پرهیز از عدم اطمینان، جمعگرایی و مردانگی، تعیینکننده توصیفی از سیستمهای ارزشی هر جامعه است. ترکیبی از این ویژگیها در تعریف ساختار سازمان کاری کارآمد نقشی اساسی دارد. به عنوان مثال، افراد در کشورهایی با فاصله قدرت زیاد، ترجیح میدهند تصمیمات به صورت متمرکز گرفته شود؛ زیرا حتی سرپرستان نیازمند وابستگی به سرپرستان مافوق خود هستند. در مقابل، در کشورهای با فاصله قدرت کم، افراد ترجیح میدهند تصمیمات غیر متمرکز اتخاذ شود. (Hofstede, 1980, P. 60)
در حالی که فاصله قدرت به تمرکز و مرکزیت وابسته است، عدم اطمینان به قواعد رسمی و خاص تکیه میکند. وبر به عنوان یک جامعه شناس آلمانی، بر اساس سیستم ارزشی جامعه خود، بوروکراسی را به عنوان سیستمی با مقررات دقیق و قواعد از پیش تعریف شده میبیند که در آن، قواعد از سوء استفاده سرپرستان از قدرت در مقابل زیردستان جلوگیری میکنند. قدرت تنها در قواعد و مقررات سازمانی و در نقشها و نه در افراد خلاصه میشود. (Ibid)
به نظر وبر انسانها مخلوقاتی اخلاقی هستند؛ بدین معنا که برای اعمال خود ملاحظاتی در نظر میگیرند. علیرغم بحثهای موجود در مورد بیهنجاری و بیگانگی از کار، تحقیقات نشان میدهند که هنوز افراد برای کار خود معنایی قایل هستند. کار برای طبقات مختلف و جنسیتهای گوناگون بر اساس سیستمهای ارزشی آنها، معانی مختلفی دارد. در محیطهای کاری به جای تصور قرار گرفتن در زنجیره قواعد یا به عبارتی احساس بیگانگی کردن، احساس تعهد و مسئولیت، کار سخت برای زندگی خوب، احساس هویت و رابطه با دیگران، مهم و ارزنده میشود. (Wolfe, 1997, P.565)
ممکن است به تعبیر مارکس، اهمیت اخلاقی کار، آگاهی کاذب به حساب آید، ولی مطالعات لین (1991) نشان داد که در نظر افراد، کارکردن دارای خصلت محدود و مقیّدکنندگی نیست. حتی کارهایی که در کنترل کارکنان است، افزایش مسئولیت اخلاقی را به همراه دارد. مهمتر اینکه، کارهایی که به نظر متخصصان یکنواخت به نظر میرسد، از نظر شاغلان به آن، پیچیده و سخت تعریف میشوند.(Ibid)
همچنین خاصیت هویتزایی و طبیعت توسعهشناختی کار، برای زنان که ورود آنها به دنیای کاری بیشتر از جنبه آزادیخواهی مورد بحث قرار میگیرد، با اهمیت است. هافشتد (1997) در مطالعه خود از طریق مصاحبه با 130 پاسخگو نشان داد که اکثر افراد به خاطر علاقه کار میکنند. محیط کار به عنوان محیط دوستیابی، آموزش در مورد خود، چالش در نظر گرفته میشود و تنها مشکل زنان، ایجاد تعادل بین کار و افقهای اخلاقی و اجتماعی است. (Ibid, P. 566)
تحقیقات در ایران نیز نشان از دیدگاههای مثبت و منفی نسبت به کار زنان دارد. به دلیل شرایط خاص اقتصادی و اجتماعی و شیوههای جدید تولید، بعضی از صاحبنظران، اشتغال زنان را خارج از خانه، امری لازم قلمداد میکنند. مخالفان اشتغال زنان به جنبههای استرسزا و محل کار بیرون از خانه اشاره میکنند. (یزد خواستی، 1372، ص 154ـ142)
دیدگاههای فمینیستی در مورد اشتغال زنان
در تاریخ تفکرات فمینیستی، دو مفهوم متفاوت قابل پیگیری است. این دو مفهوم که در دهه 80 بحثهای بسیاری را به همراه داشت، عبارتند از: برابری جنسیتی و تفاوتهای جنسیتی.
در مفهوم برابری جنسیتی، اصول مورد توجه، گرایش به کوچک شمری یا حتی فراموشی تفاوتهای جنسیتی است. علت این بیتوجهی آن است که این گونه تمایزات، مانعی برای رسیدن به برابریهای اجتماعی، اقتصادی محسوب میشود. در این صورت، تفاوتهای جنسیتی باید به عنوان یک مقوله بی ربط در مکاتب، وضع قانون، دادگاهها و اشتغال در نظر گرفته شده، کنار گذاشته شود. (Doucet, 1995, P.272)
در این رویکرد، فمینیستها تأکید خاص بر مشارکت اقتصادی و برابری زنان با مردان داشته، حتی گاهی اوقات ارزش کمتری برای کار خانگی قایل میشوند. به نظر آنان، زنان ظرفیتهای مورد نیاز را برای دسترسی برابر به فرصتهای اجتماعی، اقتصادی و فکری در اختیار دارند و از این لحاظ، هیچ نقصانی را نسبت به مردان بر نمیتابند.
در مسیر دیگر، تمایزات جنسیتی با عناوینی مانند فمنیسم اخلاقی، مقولات جداگانه، تئوریهای خاص زنانه، تقسیمات اساسی جنسیتی و فمنیسم رابطهگرا، رادیکال و فرهنگی مورد بحث و نظر قرار میگیرد. در این حوزه، همزمان با تمجید فعالیتهای زنانه، با ارزشهای اجتماعی نسبت داده شده به زنان به چالش برخاسته میشود. (Ibid, P.273)
تئوریهای جنسیتی، تفاوت در شخصیت اجتماعی را از طریق سه مدل، بیولوژیکی، فرهنگی ـ اجتماعی و اجتماعی ـ زیستی توضیح میدهند. تفاوتهای فیزیکی بین دو جنس، از سوی بسیاری از محیط گرایان نیز تصدیق میشود. (Feingold, 1996, P.28)
اما درک طبیعت زیست شناختی جنسیت و روندی که بر اساس آن، گروهبندیهای جنسیتی ایجاد میشود، پیچیده و مشکل است. این پیچیدگی به خاطر تعامل دایم بین فاکتورهای زیست شناختی و اجتماعی و اینکه واقعیات بیولوژیکی بیشتر ساختههای اجتماعی هستند، میباشد. (Emslie, 1999, P.34)
در نتیجه، ممکن است نقش شغلی زنان به جای اینکه تعریفی از پایگاه یا درآمد و موقعیت طبقاتی آنان همانند مردان باشد، باری اضافی بر نقش توصیه شده اجتماعی آنان محسوب میشوند. (Ibid, P.136)
در رویکرد برابری جنسیتی (اولین مسیر)، فمنیسم لیبرال با الهام از جنبش لیبرالیستی، بر ورود زنان به حوزه عمومی ـ مثل ورود به نهاد اقتصادی (اشتغال) و سیاسی (رأی دادن) ـ متمرکز شد. بخصوص ایده برابری فرصتها و حقوق بشر را برای دو جنس مطرح میکند.
تغییرات ساختاری از بعد از جنگ جهانی دوم، اسباب ورود زنان را به بازار کار فراهم آورد. در این دوران، تحقیقاتی در مورد جنسیت در حوزه دو خانواده انجام میشود. ولی سایر موارد مثل اشتغال زنان، سهم مهمی در این مطالعات را به خود اختصاص نمیدهند.
نقش جنسیت به عنوان منبع تقسیمات اجتماعی در دهه 70 و 80 قرن بیستم، مورد بحث و نظر قرار گرفت و به نمایش تجربیات گمشده زنان در مطالعات اجتماعی و اقتصادی منجر شد. با الهام از نظریات مارکسیستی و انتقاد به سیستم سرمایهداری، بخشی از نظریات فمینیستی به فمنیسم مارکسیستی یا سوسیالیستی تعبیر شد. بخش دیگر نیز با استفاده از مفهوم پدرسالاری، روابط جنسیتی را به عنوان سیستمی مستقل و برای آشکارسازی منشأ عملکرد این سیستم مطرح ساخت.) ر. ک. (Bradley, 1996,
جنسیّت با توجه به روابط زنده و پویای بین زن و مرد، که در آن ایدهها و تفاوتهایی جنسی در مورد تمایزات و تقسیم کار اجتماعی ساخته میشود، قابل تعریف است. بخشی از این تمایزات، مرتبط با تقسیم کار جنسیتی در درون و بیرون خانه، اقتصادی است. واقعیت این است که زنان کمتر بر منابع و ثروتهای اجتماعی کنترل دارند.
در حوزه تقسیم کار جنسیتی اقتصادی، سه دسته تئوری به تبیین این مفهوم میپردازند. نئوکلاسیکها به تراکم زنان در بعضی از مشاغل، سرمایه انسانی، مهارت و تخصص کمتر آنها؛ «تئوری جداسازی بازار کار» به شرایط نابرابر و متفاوت کار برای زنان و مردان و «نظریه طرفداران حقوق اجتماعی زنان» به موقعیت فروتر زنان در بازار کار به تبعیت از سیستم جامع اجتماعی که ناشی از موقعیت کهتر زن در خانه و فرمانبرداری وی از مرد است، اشاره میکنند. در جوامع غربی، زنان بیشتر در مشاغل دفتری، خدماتی و فروشندگی و در شرق به کشاورزی یا مشاغلی که موقعیت پایینتر اجتماعی و دستمزد کمتری دارند، مشغولند. در ضمن زنان در محیط کاری از استانداردهای دوگانه کاری مثل دستمزد کمتر، علیرغم موقعیت و کار برابر، برخوردارند. شواهد بسیار دیگر نشان از تقسیم کار جنسیتی و موقعیت فروتر زنان در بازار کار و در نتیجه، نارضایتی از روابط، محیط فیزیکی و مسائل هویتی و انگیزهای کار دارد.
مسئله هر سه تئوری از فرضیات مورد استفاده در فرهنگ عمومی در مورد طبیعت زنانه، بوروکراسی و عقلانیت ناشی میشود. از آنجا که زنان ویژگیهای خاص خود را دارند، برای احراز موقعیتهای مهم در سیستم بوروکراسی مبتنی بر عقلانیت، مناسب نیستند. فمنیسم لیبرال با پافشاری بر حقوق برابر، معتقد است که سرمایه انسانی و استعداد زنان ناشی از فرصتهایی است که برای ارتقای توانایی آنها در اختیارشان گذاشته میشود. در صورت وجود چنین فرصتهایی، جوهره وجود زنان، همتراز مردان آشکار خواهد شد و همانند آنها از کار لذت خواهند برد.
فمنیسم رادیکال در مقابل فرض برتری، عقلانیت و بوروکراسی را به چالش میکشد. سازمان بوروکراسی، سازمانی سلسله مراتبی، محدود کننده و غیر انسانی است که اختیار انتخاب را از انسانها میگیرد و حتی ممکن است نتایج ناخواسته و نارضایتی به همراه آورد. بدینترتیب، قابل رها کردن است. (Tepperman, 1998, PP. 239-244)
صرف نظر از وجود استانداردهای دوگانه شغلی در محیط کار و ایفای نقشهای توصیه شده اجتماعی، آشکارسازی نگرش زنان به کار، افکار و ایدههایی را از وضعیت کنونی آنان در بازار کار به ذهن متبادر میسازد. شناخت ابعاد و زوایای مختلف فرهنگی، اجتماعی، شخصیتی و فیزیکی کار، ابزار تحلیلی مناسبی را برای سنجش این نگرش فراهم میسازد.
فرایند تجزیه جنسیتی کار در جهان غرب
بسیاری از تحقیقات درمورد مشاغل مختلف، از کار یدی گرفته تا غیریدی، نشان دادهاند که مؤلفههای مرتبط با شغل، مثل عزت نفس، فشار کار، رضایت شغل و مانند آن، پیش بینی کنندههایی دقیق برای رفتار کارکنان اعم از زن و مرد هستند. گرچه در ورود به مشاغلی که به طور سنتی مردانه تلقّی میشده افزایشی اساسی از جانب زنان صورت گرفته است، ولی هنوز تجزیه جنسیتی مشاغل یکی از پایدارترین اشکال بازار کار است. تجزیه افقی و عمودی در بازار کار، به همراه اشتغال در مشاغل فروتری که احتمال پیشرفت و توسعه فردی در آن بسیار اندک است از مصادیق این تجزیه است. مشاغل نوعا به زنانه و مردانه تقسیم شدهاند، در حالی که خود در طول زمان دچار تحول میشوند.
تحقیقات متعددی که درباره جنسیت، نقش و رفتارهای ناشی از آن صورت گرفته، بیانگر عدم تقارن پیامدهای کار در دو جنس زن و مرد است. در حالی که رفتار مردان اغلب با نقش سنّتی نان آوری تبیین میشود، رابطه بین زنان و کار خارج از خانه آنها، به عنوان «نقش دوم» مفهومسازی میگردد. کار دستمزدبگیری به عنوان نقش فرعی زنان در مقابل نقش آنان برای معرفی پایگاه اجتماعی، موقعیت و درآمد مردان تعریف میشود. محتوا و شرایط کار برای زنان نسبت به مردان کمتر مورد مطالعه قرار گرفته و در مقابل، اندکی از تحقیقات به رابطه بین پذیرش مسئولیتهای خانگی و پیامد آن برای کنش مردانه پرداختهاند. (Emslie, 1999, P. 36)
در حوزه کاری معمولاً از دو مدل «شغلی» و «جنسیتی» برای تبیین رفتار مردان و زنان استفاده میشود. مدل شغلی، از شاغلان برای توضیح رفتار کارکنان در محیط کاری و یا خارج از آن استفاده میکنند و در مدل جنسیتی، خصایص کاری به نفع ویژگیهای شخصی و شرایط خانوادگی نادیده گرفته میشود. (Ibid, P.37)
تمایز بین این دو مدل خاطر نشان میسازد که ارتباط بین کار دستمزدبگیری و نقشهای خانگی بین مردان و زنان، دارای مبیّنهای اجتماعی متفاوتی است.
با تمام این شواهد، رویکردهای تئوریکی جدید، به تغییراتی در سازمان و بازار کار اشاره میکنند. (ر. ک. (Gottschall, 1998,
این تئوریها بر دو جنبه عمده متمرکز میشوند:
اول. بر مفهوم تغییراتی اجتماعی با نام «جذب» یا «ادغام»؛(1)
دوم. تجزیه جنسیتی بازار کار بر اساس فرایند خود تأسیسی از تفاوت و تمایز و سلسله مراتب در سازمان اجتماعی کار.
______________________________
1. Inclusion.________________________________________
منظور از فرایند جذب و ادغام در بازار و سازمان کار اجتماعی، بهرهمندی زنان از مشاغل سطح متوسط و مدیریت در سطوح بالای شغلی در چند دهه اخیر است. گسترش جامعه و مشاغل خدماتی و کیفیت بالاتر و بیوگرافی کاری و مستمر زنان به این امر کمک بسیاری کرده است. پیشینه نظری این عبارت به صورت مفهوم تمایز و تفاوت و تفکیک در کارهای دورکیم، زیمل و پارسونز در تقابل با نظریات تضاد و مارکسیستی از طبقات جداگانه بیان شده است.
در ادبیات جامعه شناختی، جوامع فرامدرن با تغییراتی در ساختار و روشهای همبستگی و انسجام اجتماعی مشخص میشوند، در حالی که در جوامع ما قبل آن، همبستگی اجتماعی از طریق تفکیک و تمایز و تقسیم کار و قشربندی طبقاتی یا جنسیتی ایجاد میشد. جوامع فرامدرن با مجموعه متنوعی از سیستمهای فرعی مجزا ولی دارای موقعیت اجتماعی یکسان معرفی میشوند. روش همبسته شدن با جامعه دیگر، تمایز در رتبه اجتماعی معنا نمیدهد، بلکه تفاوت در کارکردهای اجتماعی را میرساند. در این میان، موقعیت زنان به صورتی درآمده است که دیگر نه تنها در سیستم خانواده حضور دارند، بلکه در بازارکار و فعالیتهای اجتماعی ـ و به عبارتی، مردانه ـ نیز فعال میباشند. پایه و مبنای ادغام و جذب، مشارکت در امور ارتباطی خاص هر مجموعه فرعی و توانایی کاربرد آن در شرایط گوناگون است. در این صورت، تفاوتهای ایجاد شده در سیستمهای فرعی ناشی از جنسیت نیست، بلکه به توانایی در درک، تفسیر و کاربرد معانی ارتباطی آن مربوط میشود. Lumann, 1998, P.58) به نقل از:(Gottschall, 1988
در نقد مفهوم جذب گفته میشود که تعریف از جامعه مدرن بسیار گسترده است. بسیاری از فمنیستها بر این عقیدهاند که خانه، بازارکار یا حتی سیستمهای تأمین اجتماعی به طور مستقل و خودمختار عمل نمیکنند. سیستمهای فرعی به لحاظ منابع باارزش یکسان نبوده، وابسته به ساختار سلسله مراتبی این منابع میباشند. شیرازه درونی این مجموعه، نه بر اساس کارکرد، که بر اساس روابط قدرت شکل میگیرد. مجموعهها و تعاملات آنها جنسیتی بوده و تنها یک نوع جامعه مدرن وجود ندارد. تنوعی گسترده از دولت ـ ملتها با مسیرهای متفاوت برای رسیدن به جامعه خدماتی تلاش میکنند. (ر. ک. (Aker, 1989,
گرچه ممکن است واقعیتهای اجتماعی، تفاوتهای اجتماعی و از جمله تفاوتهای جنسیتی معادل با تمایزات سلسله مراتبی اجتماعی فرض گردد و تفاوت و سلسله مراتب، دو جنبه از یک واقعیت در نظر گرفته شوند، اما از نظر معرفتشناسی، هیچ نیاز منطقی برای برقراری این تقارن وجود ندارد. اعضای یک جامعه ممکن است دارای تفاوتهایی باشند بدون اینکه در سلسله مراتب اجتماعی یا انقیاد رتبهبندی و ارزشگذاری جمعی، درگیر شوند. به هر حال، از منظر تجربی شواهدی دال بر شناسایی تفاوتها و سلسله مراتب اجتماعی، بخصوص در حوزه تجزیه جنسیتی بازارکار دیده میشود.
بسیاری از تحقیقات نشان میدهند که چگونه تفاوتهای منزلتی بین کارگران زن و مرد، حتی هنگامی که در نوع کار خاص دو جنس تغییراتی حاصل میشود، ادامه پیدا میکند. همزیستی پایدار تفاوتهای پایگاهی و انعطاف در تفسیر الگوی روابط شغلی تنها با رجوع به مکانهای کاری خاص قابل درک و فهم نیست.
تفاوت در تعریف انواع کار زنانه یا مردانه به صورت واقعیتی درآمده است که از طریق آن، افراد میتوانند با کاربرد برخی از تفاوتها و همانندیها آشنا شوند. در این زمینه، با مراجعه به طبیعت زن و مرد و قیاس بین کار دستمزدبگیری و کارِ خانهداری، این تفاوتها آشکار میشود.
نتیجه
یکی از مؤلفههای مهم در امر اشتغال زنان، گرایشِ ایشان به کار و رضایت شغلی است. مسئلهیابی روشمند در این امر، ما را به این نتیجه میرساند که در تبیینِ رضایت شغلی، شاخصههای جنسیتی نیز مؤثر میباشد.
اگر ارزشهای کاری را در پنج مقوله رضایت از ارزشهای درونی و بیرونی مرتبط با کار، ارزشهای درونی و بیرونی پیامدیِ کار، و ارزشهای بیرونی مرتبط با افراد خلاصه کنیم، تعامل بین جنسیت و نوعِ رضایتمندی، محسوس و قابل ارزیابی است.
نظریههایی نظیر «بیگانگی» مارکس؛ «آنومی» دورکیم؛ «مشروعیت اقتدار و عقلانیت» وبر؛ نظریات «انگیزشی» فروید، مک کله لند، هرز برگ، مزلو و وروم؛ نظریه «جامعهپذیری فرهنگی» هافشتد و دیدگاههای فمینیستی، هر کدام درباره اشتغال زنان، رضایت شغلی و گرایش ایشان به کار نظریاتی را بیان کردهاند، ولی از بررسی بعضی از واقعیتها به این نتیجه میرسیم که همه این دیدگاهها، باید نقش جنسیت را در مؤلّفه تشخیص رضایت شغلی زنان و میزانِ آن دخیل بدانند.
واقعیت این است که زنان کمتر به منابع و ثروتهای اجتماعی دسترسی دارند و تجزیه جنسیتی مشاغل از پایدارترین اشکالِ بازار کار است، ولی در هر حال، الگوهای رضایت شغلی باید ضمن پرهیز و احتراز از تبعیض کاری بیش از پیش تفاوتهای جنسیتی را مورد توجه قرار دهند.
البته متأسفانه ارزشها و هنجارهای دینی در بسیاری از تئوریهای رضایتمندی از کار محاسبه نشده است.
منابع
160. احمدنیا، شیرین، «برخی عوامل فرهنگی ـ اجتماعی مؤثر بر مشارکت محدود زنان»، 1380، نامه انجمن جامعهشناسی ایران، ش 4، تهران، نشر کلمه.
161. چلبی، مسعود، جامعهشناسی نظم، 1375، تهران، نشر نی.
162. دورکیم، امیل، تقسیم کار اجتماعی، 1359، ترجمه حسن حبیبی، تهران، قلم.
163. راودراد، اعظم، «تحلیلی بر نقش زن در توسعه با تأکید بر اشتغال»، 1379، نامه علوم اجتماعی، ش 15.
164. زهی، بهناز، بررسی عوامل مؤثر بر رضایت شغلی زنان در شهر مشهد، 1377، پایان نامه کارشناسی ارشد جامعهشناسی، دانشکده علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس.
165. سخاوت، جعفر، وضعیت اشتغال زنان در ایران با تکیه بر اشتغال فارغالتحصیلان مدارس حرفهای دختران، 1380، نامه انجمن جامعهشناسی ایران، ش 5، تهران، نشر کلمه.
166. سفیری، خدیجه، جامعهشناسی اشتغال زنان، 1377، تهران، تبیان.
167. گراب، ادوارد، نابرابری اجتماعی: دیدگاههای نظریهپردازان کلاسیک و معاصر، 1373، ترجمه محمد سیاهپوش و دیگران، تهران، معاصر.
168. وبر، ماکس، جامعه و اقتصاد، 1374، ترجمه عباس منوچهری و دیگران، تهران، مولی.
169. یزد خواستی، بهجت، زنان و تغییرات اجتماعی، 1372، تهران، سازمان برنامه و بودجه.
170. Aker, Joan, 1989, Doing Comparable Worth: Gender, Class and pay Equity, Philadelphia.
171. Bradley, H. 1996, Fractured Identities: Changing Pattern inequality, Polity Press.
172. Doucet, A., 1995 "Gender Equality and Gender Differences in Moushold Work and Parenting" Women Studies International Forum, Vol 18, No 3.
173. Erikson, B., 1998 "Attitude To Work" Doctoral Dissertation, Sweden, Goteberg University.
174. Emslie, C., Hunt, K., Macintyre S., 1999 "Problematizing Gender Work and
heath" Social and Medicine. Vol 48, 33-48.
175. Feingold, A., 1996 "Cognitive Gender Differences: Where Are They, And Why Are They There" Learning and Individual Differences, Vol 8.
176. Fraser, G., Kick, E., 2002 "Organizational Culture as Contested Ground in an Era of Globalization: Worker Perceptions and Satisfaction in The USPS" Sociological Spectrum, Vol 22, No 4.
177. Fromm E., 1969, Marx Concept of Man, N,Y.
178. Ginzberg, E., and et. al, 1951 Occupational choice: An approach to a general theory, New York, Columbia university press.
179. Gottschall, Karin, 1998, "Doing gender while doing job" in Proceedings on international conference of Rationalization, Organization, Gender, Goldman, Monika, (HG), October.
180. Granovetter, Marks, 1981 "Toward a sociological perspectives of income differences" in sociological perspectives on labor markets, ed by Ivan Berg, NewYork, Academic press.
181. Hersberg, F., 1957, Job Attitude: Review of Research and Opinion, Pittsburg, Psychological Service Pittsburg.
182. Hofstede, G., 1980 "Motivation, Leadership and Organization: Do American Theories Apply Abroad?" Organizational Dynamics, Summer.
183. Kalleberg, A., 1977 "Work Value and Job Reward: A Theory of Job Satisfaction" American Sociological Review, Vol 42.
184. Kay, M., Fiona, 1997, "Flight from low: A competing risks model of departures from low firms" Low and society review,vol 31, No 2.
185. Knoop, R., 1994 "Work Value and Job Satisfaction" Journal of Social Psychology, Vol 128
186. Macdonald, Robert, 1997, Youth, the under class and social exclusion London, Routledge.
187. Morse, N., C., 1953, "Satisfaction in the white collar job" Ann Arbor: Institute for social science research, university of Michigan.
188. Rabinson,J.,2002 "Men and Women Still Males Apart" http://Searchepnet.com.
189. Seaman, M., 1959 "On the Meaning of Alienation" American Sociological Review, vol 24.
190. Tepperman, L., Rosenberg, M., 1998, Macro / Micro: A Brief Introduction To Sociology, Prentice Hall, Canada.
191. White,M.,2001" Condition for Well Being in Working Life" Paper Presented at the Work Employment, Leisure and Well Being Seminar, Policy Study Institution London.http://OurWorld.compuserve.com/homepages/johnflanagan/hotework.html.
192. Wilcock, A., Wright, M., 1991 "Quality of Work Life in the Knitwear Sector of The Canadian Textile Industry" Public Personel Management, Vol 20, No 4.
193. Wolfe, A., 1997 "The Moral Meaning of Work" Journal of Socio-Economics, Vol 26, No 6.