آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۱

چکیده

نظریه تحول(رشد)شناختی پیاژه در قلمرو تعلیم و تربیت کاربرد بسیار گسترده ای داشته است . کاربرد این نظریه در حوزه خاص برنامه درسی و آموزش در کانون توجه این نوشتار قرار گرفته است . نویسنده به تبیین و تحلیل دو رویکرد در به کارگیری نظریه رشد شناختی در این حوزه پرداخته وتلاش نموده است که تعارض وتقابل آنها را با یکدیگر نشان بدهد. نخستین رویکرد متکی به جنبه ساختاری نظریه بوده واز نظریه پیاژه به عنوان پایه واساس در انتخاب وسازماندهی محتوای برنامه درسی به گونه ای استفاده میکند که تطابق میان تقاضای شناختی برنامه وقابلیت های شناختی دانش آموز وجود داشته باشد. دومین رویکردبر جنبه فرایندی نظریه متکی بوده و از آنچه پیاژه به عنوان راه کار رشد عقلانی‘یعنی عدم تعادل‘مطرح میکند سود میجوید.براساس این رویکرد‘که پیاژه خود آن را متضمن مهم ترین دلالت نظریه برای دست اندرکاران تعلیم وتربیت میداند‘تلاش برنامه ریزان ومربیان ومعلمان باید معطوف به مواجه ساختن دانش آموزان با مسأله یا موقعیت مسأله دار باشد.این مواجهه که مستلزم بر هم خوردن تعادل میان فرد و محیط است موجد کوشش دانش آموز برای بازیابی مجدد تعادل(یا یادگیری)که از ماهیت "بناشدنی"نیز برخوردار است میشود. نویسنده چنین نتیجه گیری میکند که رویکرد اول منتهی به برنامه های درسی سنتی شده و رویکرد دوم تحولات اساسی در برنامه ریزی درسی و آموزش را ایجاب مینماید.شاید به همین دلیل است که رویکرد نخست از استقبال بسیار چشمگیرتری در مقایسه با رویکرد دوم برخوردار شده است. در نوشته حاضر ‘ دومین رویکرد مناسب تر تلقی شده است .

تبلیغات