زن در آینة شعر فارسی( قسمت دوم)
آرشیو
چکیده
مولانا بزرگترین سرایندة شعر عرفانی در ادبیات فارسی است که بررسی آرا او در بارة زنان می تواند به نوعی نمایندة تلقی عرفان اسلامی ـ ایرانی از زنان باشد. در بخش نخست مقاله، دیدگاههای منفی او که میراث مشترک جامعة گذشتة ایران بود، بررسی شد و در این بخش، دیدگاههای مثبت او را با ارائه نمونهها و شواهد لازم در سه محور بررسی می کنیم:1- الگوهای ستوده از نظر مولانا؛2- زن در مقام مادری و نمادپردازیهای مربوط به آن؛3- زن در شبکه رفتارهای زناشویی.این بررسی نشان می دهد که مولانا از سویی تئوریهای معرفتی خود را دربارة زن که یکی از مسائل هستی است، بیان می کند و از سوی دیگر روشهای عملی انطباق با آن تئوریها را نشان می دهد. بدین گونه با حکایتها و تمثیلهای خود پلی میان زمین و آسمان می سازد و مریدان خود را با گذراندن از آن به اعتلا می برد. اغلب تمثیلهای مولانا به نماد پردازی و سمبولیزم ختم می شود که سعی شده تا حد امکان بررسی و یادآوری گردد، اما بخش اصلی سمبولیزم زن، در قسمت بعدی مقاله خواهد آمد.متن
الگوهای ستودة زنان
الف) ـ مشاهیر
مولانا در معرفی زنان نمونه بیش از همه به زنانی که ادیان توحیدی آنها را معرفی کرده اند، نظر دارد؛ در واقع زنان آرمانی شعر او زنان دینی هستند که آموزههای آسمانی را در خود تحقق بخشیده اند. افزون بر این، امتیازات وجودی ایشان نیز قابل توجه است؛ به گونهای که نه تنها برتر از زنان، بلکه بالاتر از بسیاری مردان نیز قرار میگیرند. زنان مشهوری که مولانا در شعر خود به آنها پرداخته به قرار زیر است:
مریم: درس آموز مردان و زنان
مولانا در میان مشاهیر زنان به حضرت مریم(س) ارادت خاصی دارد. در مثنوی و کلیات شمس بیش از 100 بار به نام مبارک مریم اشاره شده و اوصاف حضرتش محور صور خیال و بیان معانی و معارف قرار گرفته است. از دیدگاه مولانا مریم در عالم وجود، رنگی دیگر داشت که او را از سایران متمایز میساخت.[1]
وی زنی بود که بر اثر زهد و عبادت و شایستگیهای روحی درجهای پیدا کرد که فرشتة وحی بر او ظاهر شد و وجودش زمینة ظهور معجزة الهی و حاملة مسیح گشت؛ مسیحی که خود برتر از عالم جسم و دنیا بود. [2]
مریم در عفاف و پاکدامنی سرمشق زنان عالم در همه تاریخ است. مولانا لحظهای را که جبرئیل بر مریم ظاهر شد، به شیوة هنرمندانه تصویر میکند تا پیام خـود را در خصـوص عفـاف مـریم هـر چـه مـؤثرتر به خواننده منتقل کند: روح القدس در پیکر مردی جوان در خلوت مریم ظاهر میشود؛ با زیبایی زائدالوصف که اگر یوسف او را میدید، از حیرت دیدارش مانند زنان مصر دستها میبرید. او ناگهان در مقابل مریم ظاهر میشود: همچون گلی که از زمین میروید یا همچو خورشید که از مشرق سر بر میآرد. مریم در آن لحظه عریان و سرگرم شستشو است؛ از دیدن او که نمیداند کیست، لرزه بر اندامش میافتد، چون ماهی که از آب بر خشکی افتاده باشد از فساد مضطرب و هراسان میگردد و در عین بی پناهی و استیصال به خدا پناه میبرد. از این پس، مریم فقط زنی سرمشق زنان نیست؛ بلکه انسان کامل و اسوهای است که باید همة مردان و زنان به او تأسی جویند. لذا مولانا ضمن تکریم و تمجید مریم، وجود او را واسطة بیان معارف قرار میدهد و به این مطلب میپردازد که پناه بردن به حق چه تأثیرها در زندگی دنیوی و اخروی و هنگام مرگ انسان دارد. [3]
مریم حاملة نور خدایی بود؛[4] چون هنگام زادنش فرا رسید، به اعجاز الهی آب در زیر پایش روان گشت و خرمای تازه از درخت خشکیده برای او مهیا شد. مولانا تصریح میکند که آن آب و خرماها از ابواب و اسباب عادی و مادی نبود؛ بلکه اصل آن از باغ جان و آب لامکان بود؛[5] باغی که در زمستان هم با معجزة خداوند، برای مریم، زنی که شایستة لطف الهی و عالم جان بود، میوههای تازه میآورد. [6]
اعتماد و وثوق کامل به حق ـ و نه غیر او ـ از بنیانهای عقیدتی عرفاست. مولانا به تبیین این موضوع پرداخته، اعتماد مریم را به خداوند، نمونة بارز وثوق به حق میداند. مائدههای آسمانی نتیجة این وثوق بود که از جانب خداوند به او میرسید. [7]
از دیگر تعالیم عرفا اظهار نیاز و احتیاج به درگاه خداوند و خواستنی از روی اضطرار است. مولانا در بیان اینکه اگر بنده سراپا نیاز باشد و از سر اضطرار خدا را بخواند، حتماً نیازش برآورده میشود، ولو آنکه به ظاهر محال باشد، باز نمونة کاملی دارد: مریم که سراپا درد و نیاز و اضطرار بود و در برابر غوغاگرانی که او را به ناپاکی و بی حفاظی متهم میکردند، دفاعی نداشت. پس لطف الهی به مصداق «أمن یجیب المضطر اذا دعاه» نیاز و درد مریم را پاسخ گفت و طفل نوزاد در آغوش او لب به سخن گشود. [8]
ملاحظه میگردد که نگاه مولانا به حضرت مریم، تنها نگاه به زنی پارسا و ستایش پارسایی او نیست. او نمیخواهد مریم را فقط سرور زنان پارسا معرفی کند؛ بلکه در وجود وی انسان کاملی را نشان میدهد که تجسم فضائل و تبلور معنویتهای بسیار است و باید سرمشق همة سالکان اعم از زن و مرد قرار گیرد. منزلت مریم حتی ناشی از آن نیست که وی مادر پیامبری اولوالعزم است؛ بلکه برعکس، لااقل بخشی از منزلت عیسی بدان است که مادری چون مریم دارد. مولانا در لابلای ارشاد مریدان، به این حقیقت و به نقش مریم در معنویت عیسی مسیح اشاره کرده است:
شیر جان زین مریمان خور چونکه زادة ثانیی
تا چو عیسی فارغ آیی از بنین و از بنات[9]
وجود و شخصیت حضرت مریم از آن درجه والایی برخوردار هست که الهام بخش مولانا در سرودن اشعار باشد، اما توجه وافر مولانا به وی از دیدگاه دیگری هم محل تأمل میباشد. مولانا در قونیه زندگی میکرد؛ یعنی در منتهی الیه غربی فرهنگ و تمدن اسلامی و در همسایگی اروپای مسیحی. طبعاً مخاطبان وی در آن محیط با حضرت مریم آشنایی بیشتری داشتند، برخی از مریدان مولانا قبلاً مسیحی بوده اند و مسیحیان آن دیار هم عاری از ارادت به وی نبودند. [10] لذا وی در ارشاد مخاطبان خود از زمینة ذهنی، دینی و عاطفی ایشان استفاده کرده و مناسب احوالشان سخن گفته است.
مادر یحیی: صاحب کرامت
خاله مریم، مادر حضرت یحیی پیامبر (ع) نیز در زمرة زنانی است که وجودشان شایستگی ظهور معجزة الهی را پیدا کرده است. او همزمان با حاملگی مریم و در سنین پیری و یائسگی به تقدیر الهی باردار شد و پیامبری عظیم الشأن به دنیا آورد. مولانا میگوید مادر یحیی چون با مریم روبرو میشد، جنین او در شکم، جنین مریم را در شکمش سجده میبرد. وی این امر خارق العاده را به فراست دریافت و به مریم خبر داد که در درون او پیامبر اولوالعزمی هست. مریم گفت من نیز در درون خویش سجدهای از طفل خود حس کردهام. مولانا پس از طرح این ماجرا، اشکال مقدری را مطرح میکند که اگر کسی بگوید مریم در دوران حملش بیرون از شهر بود و تا فارغ نشد، به شهر باز نگشت، پس چگونه با مادر یحیی چنین افتاد، پاسخ میدهیم که مریم دور از مادر یحیی بود، اما کسی که اهل خاطر باشد هر چه در آفاق غایب است او را حاضر میگردد و با چشم بسته هم میتواند دوست را ببیند، چنانکه گویی پوست و جسم مادی اش مشبک شده و روزنههایی برای نفوذ نور حق و دیدار دوست پدید آمده است. [11]
این دو بانوی بزرگوار که مقام مادری ـ آن هم مادری پیامبران ـ را با خود دارند، هر دو در نظر مولانا از کرامت و فراست برخوردار بوده اند و به نیروی الهی از حقایق بزرگی که در درونشان تکوین یافته بود و جهان در انتظار تحولات اساسی آنان بود، آگاهی داشتند.
از دیدگاهی، اگر معجزات الهی را دربارة این زنان و مردان برخوردار از معجزه مقایسه کنیم، نتیجة ظریف و جالبی به دست میآید؛ معجزات مربوط به مردان غالباً در خارج از وجود ایشان اتفاق میافتد: طوفان نوح، ناقة صالح، باد و قوم ثمود، شکافته شدن دریا برای موسی، خون شدن نیل برای فرعونیان، تسخیر باد و اجنه توسط سلیمان، گلستان گشتن آتش بر ابراهیم، زنده شدن مردگان به دست عیسی، شکافته شدن ماه به اشاره حضرت رسول اکرم(ص) و به سخن آمـدن سنگریزه در دست حضرتش؛ اما در بارة زنان ـ گرچه تعداد قلیل زنان بهره مند از معجره قابل مقایسه با عدة کثیر مردان نیست ـ معجزات الهی در وجود خود این زنان و نه در خارج از ایشان تحقق پیدا میکند، چنانکه در بارة حضرت مریم و مادر یحیی پیش آمد.
مادر موسی: مهبط وحی
تصور عمومی چنین است که وحی الهی همواره بر پیامبران نازل شده و پیامبران نیز همگی مرد بودهاند؛ پس وحی هماره بر مردان نازل شده است. در حالی که قرآن از نزول وحی الهی بر زن نیز خبر داده است: مادر موسی[12]که مولانا هم در خصوص او سخن گفته و داستان پردازی کرده است. وی میگوید که چون جاسوسان خبر تولد موسی را به فرعون رساندند و عوانان به خانة او ریختند تا طفل را پیدا کنند، از جانب خدا وحی آمد که طفل را در تنور بینداز که وی از اصل همان ابراهیم خلیل است که آتش بر او گلستان شد. [13] مادر موسی چنین کرد و عوانان بازگشتند. چون خطر جدی شد، وحی آمد که طفل را در آب انداز، امیدوار باش و شیون مکن که او را به تو باز خواهیم رساند… الخ. [14]
مولانا داستان به آب انداختن موسی را با توجه به مهر و عاطفة مادر و لرزیدن او بر جان فرزندش چنان زیبا و اثرگذار پرداخته است که بیان او با همان داستانهای فرعی که در کنارش آمده، الهام بخش شاعر بی نظیر معاصر، پروین اعتصامی شده و او در منظومة زیبای «لطف حق» با لطافت و رأفت زنانه خویش عاطفة مادر موسی را با چیره دستی تمام تصویر کرده و به شعر درآورده است.[15]
آسیه: مشتاق هدایت فرعون
زن اولین مربی انسان در زندگی و مظهر اسم ربوبی خداوند است. مادر از رهگذر تربیت فرزند، نقش ماندگاری در تربیت و تأمین صلاح و فلاح جامعه ایفا میکند؛ اما نقش تربیتی زن در پرورش فرزندان خلاصه نمیشود، بلکه او در تعامل با همسر نیز از نیروی مربیگری خود بهره میگیرد. آسیه همسر فرعون مصداق بارز این امر است. او خود هدایت یافته بود و اشتیاقی داشت که فرعون را هم از گمراهی و هلاکت نجات دهد. چون موسی (ع) آیین حق را به فرعون عرضه کرده او را به دین الهی خویش دعوت نمود و فرعون در خلوت خویش با آسیه در بارة این دعوت گفتگو و مشورت کرد، آسیه سر از پا نشناخت؛ اشکها ریخت، گرم شد، از جا برخاست و گفت: اگر این دعوت به گوش خورشید میرسید، در پی اجابت آن، سرنگون به زیر میآمد، تو چگونه آن را نپذیرفته و جان بر آن نیفشاندهای؟ هیچ می دانی چه وعدهای به تو رسیده و خداوند چه تفقدی از ابلیسی چون تو کرده است؟
مولانا سخنان شوق انگیز آسیه را به طور مفصل آورده است که ذکر آن در این مجال نمیگنجد.
مختصر آنکه میگوید قطره در هراس از فنا شدن به دست باد و خاک و تف خورشید است؛ اکنون این سعادت را یافته که دریا به تقاضای وی آمده است. اگر قطرة خود را در کف دریا نهی، از تلف شدن ایمن میگردی و دریایی پر گهر مییابی. زنهار درنگ نکنی و این دعوت را که از دریای لطف الهی آمده است، بپذیری.
البته تشویقهای آسیه - چنانکه پیشتر گفتیم[16] ـ به بار ننشست و ایمان فرعون را در پی نیاورد؛ زیرا وی بر خلاف سفارش آسیه با وزیر پلید خود هامان به شور نشست و هامان او را از آستانة سعادت باز گرداند.[17]
اما به هر حال کوششی که آسیه برای نجات فرعون به کار برد و شیوه ظریف تبلیغی، تربیتی که در قالب تمثیلها و حکایتهای مختلف در پیش گرفت، محل توجه و درنگ است.
بلقیس: صاحب عقل صد مرده
مولانا در میان قصص قرآنی که در قالب حکایتهای مثنوی آورده و شرح کرده، به ماجرای نامه نوشتن سلیمان به بلقیس و فراخواندن او به حق و حقیقت نیز پرداخته است. وی در وصف بلقیس، از میان تمام صفات او، عقل و بینش وی را با تأکید خاصی میستاید که سبب شده نکتهها از نامة سلیمان دریابد و به سوی حق رهنمون شود:
رحمـت صــد تــو[18]بــر آن بلقیس باد
کــه خــدایش عقـل صد مَرده بداد[19]
در بیت فوق، «صد» نشانة کثرت است و معنای واقعی ندارد، لکن انتخاب مولانا که از نظر وزن عروضی شعر میتوانست «ده» به جای «صد» بیاورد، معنا دار و قابل توجه است.
ستایش عقل بلقیس از آنجا ناشی میشود که در محدودة حواس، گرفتار نماند و در هدهد، حقیقت فراسوی ظاهر را دریافت:
چشمْ هدهد دید و جان عنقاش دید
حس چو کفی دید و دل دریاش دید[20]
زنان مصر: نماد عاشقان حق
مولانا آن گاه که از دل سپردن به عشق حق و عقل باختن در جلوة جمالش سخن میگوید، نمونة جالبی دارد: زنان مصر که چون زلیخا یوسف را در مجلس آنان درآورد، محو جمالش گشتند و این بی خودی و ترک عقل موجب رهنمونی آنها به عشق یوسف شد:
چــون ببــازی عقــل در عشـق صمـد
عشــر امثـــالـت دهــد یا هفتصـــــد
آن زنـــان چــون عقلهــا درباختنـــد
بررواق عشــــق یـــوسف تاختنـــــد
عقلشــان یک دم ستــــد ساقــی عمر
سیــر گشتنـــد از خــرد باقــی عمـر[21]
مولانا در میانة این تمثیل نمادین و تأویل جمال یوسف، عبارتی میگوید که بار معنایی متفاوتی دارد. وی مخاطب خام و بی ذوق خود را که البته از ذوق عشق و جمال الهـی بـدور است، با خــطاب «ای کـم از زن» مــورد عتـاب قرار میدهد که:
اصــل صــد یـوسف جمـال ذوالجـلال
ای کــم از زن شــو فــدای آن جمـال[22]
این خطاب در میانة شعر، ساختاری متفاوت با بقیة شعر دارد و متأسفانه از لایههای زیرین ساحت رئالیستی ذهن شاعر حکایت میکند.
عایشه: شاهد باران غیب
مولانا در میان زنان مشهور به قصهای در بارة عایشه همسر پیامبر پرداخته است که صرفنظر از عدم صحت وقوع آن، امکان هویدا شدن حقایق غیبی را در چشم زن، از دیدگاه مولانا نشان میدهد. او میگوید روزی پیامبر(ص) برای تشییع یکی از اصحاب به گورستان رفت. هنگام بازگشت به خانه، عایشه از اینکه جامههای حضرت به علت بارش باران تر نشده اظهار تعجب کرد. پیامبر (ص) پرسید: امروز چه پوششی بر سر داشتی؟ عایشه جواب داد: ردای تو را خمار[23] خود کرده بودم. پیامبر فرمود: به همین علت توانستهای باران غیب را ببینی؛ زیرا آن باران از جنس باران مادی نبود که جامة مادی را تر کند؛ از ابری دیگر و از آسمانی دیگر بود که خداوند به علت ردایی که بر سر کرده بودی، آن را به چشم تو نمایاند. [24]
رابعه: باطل السحر ثروت
رابعه از چهرههای مشهور عرفان اسلامی در دورة زهد به شمار میرود. یکی از آموزههای عرفانی او ستیز با دنیا پرستی و مظاهر مادی زندگی است که دستمایة نویسندگان کتب عرفانی در پرداختن حکایات و ماجراهای شورانگیز عارفانه شده است. مولانا هم به حکایات منقول دربارة رابعه توجه داشته و دربارة تلقی او از خطر جمع آوری درهم و دینار و انباشت ثروت، ماجرای نمادینی را آورده است. وی مینویسد: روزی خدمتکار رابعه دو درم آورد و به دستش داد. یک درم به دست راست گرفت و یک درم به دست چپ. وقت غذا خوردن گفتند بخور؛ گفت معاذالله! این درم جادوست و آن درم جادوست. من دو جادو را به همدیگر جمع نکنم که ایشان هر دو همنشین شوند، فتنه بیندیشند و تدبیر فراق ما کنند و میان روح و پیکر جدایی افکنند. [25]
ملاحظه میشود که این بانوی بزرگ چه اصل مهمی را با چه زبان سادهای برای تنبه انسانها بیان کرده است.
ب ـ غیر مشاهیر
مولانا علاوه بر اینکه مشاهیر زنان را با ویژگیهای روحی و برتریهای شخصیتی آنها به اقتضای سخن ذکر کرده و ستوده، حکایات و ماجراهایی را هم از زنان عادی و غیر مشهور آورده که متضمن ستایش ظرفیتهای وجودی زنان و خصائل روحی و اخلاقی ایشان است. از این قبیل است ماجرای کنیزک رومی خواجه مجدالدین عراقی که مولانا او را «صدیقه» مینامید. آن کنیزک کرامات بسیار میگفت و اظهار میکرد که مثلاً نور سبز و سرخ و سیاه دیده یا فرشتگان را مشاهده کرده است. خواجه مجدالدین که از ارادتمندان و مقربان مولانا بود، بد دل شد و غیرت ورزید که دریغا کنیزان خانه، صور غیبی میبینند و خواجه نمیبیند. قصه نزد مولانا برد. مولانا نه تنها کنیزک را انکار نکرد، بلکه موانعی را که موجب محرومیت خواجه از کرامات غیبی شده بود، به بهترین بیان بازگفت.[26]
مولانا همچنین خادمة انس بن مالک را نمونهای از صدیقان و سرمشق مردان میداند که با اعتماد بر کریمان رازدان حاضر بود در تنور آتش سوزان برود.[27]
وی همچنین از دختری خبر میدهد که پدر فرتوت و بیمار خود را همچون کودکی غذا میداد، میپروراند و خدمت میکرد. چون عمر خلیفة دوم بر او گذشت، گفت: در این زمانه فرزندی چون تو نیست که بر گردن پدر حق داشته باشد. دختر پاسخ داد که با این همه فرق بسیار است میان خدمت پدر که مرا در کودکی میپروراند و این خدمت من؛ او مرا میپروراند و خدمت میکرد و میلرزید که مبادا آفتی به من رسد و من پدر را خدمت میکنم، اما در عین حال از مرگ او ناراضی نیستم تا زحمتش از من منقطع شود؛ «من اگر خدمت پدر میکنم، آن لرزیدن او بر من، آن را از کجا آورم؟ » عمر در برابر این استدلال اعتراف میکند که دختر مزبور فهمیدهتر از عمر است.[28]
مولانا آنگاه که میخواهد وثوق به حق و پناه بردن بدو را به مریدان خود تعلیم دهد، از زنان نمونه میآورد و میگوید: در حمله خوارزمشاه به سمرقند، دختری بس زیبا و بی مثال بود که از ترس اسارت دائماً میگفت: «خداوندا کی روا میداری که مرا به دست ظالمان دهی و میدانم که هرگز روا نداری و بر تو اعتماد دارم.» چون شهر را غارت کردند، همه را از جمله کنیزکان آن دختر را به اسیری بردند، اما او را المی نرسید و با همة زیبایی،کسی در او نظر نکرد، زیرا خود را به خدا سپرده بود.[29]
زنان در مواضع مختلفی از آثار مولانا ارشاد مردان را بر عهده گرفته اند. این نقش گاه در حکایات بسیار کوتاه هشدار دهنده خود را نشان میدهد[30] و گاه در داستانهای طولانی که متضمن ماجراهای متعدد و آموزههای فراوان است؛ مثل حکایت جوان عاشقی که هفت سال در خیال وصل معشوق گداخته بود؛[31] معشوق بلند طبعی که:
ســـایــة او را نبـــود امــکان دیــد
همچـو عنقــا وصف او را میشنیــد[32]
تا آنکه روزی تصادفاً فرصتی دست داد و خلوتی حاصل شد. جوان خام طمع، ساده لوحانه تقاضای ناموجه کرد و چون معشوق بانگ برآورد که «مرو گستاخ، ادب را هوش دار»،
گــفت آخــر خلــوتست و خلــق نی
آب حاضــر، تشنـــة همچــون منـی
کس نمیجنبد در اینجـا جــز کــه باد
کیست حاضر؟ کیست مانع زین گشاد
گفت ای شیـــدا تــو ابلـــه بـودهای
ابلهـــی وز عاشقــــان نشنـــودهای
سپس استدلال میکند که باد را میبینی که میجنبد اما باد جنبانی را که در اینجا هست نمیبینی. باد جزوی که با بادبزن ایجاد میکنیم بدون جنباندن بادبزن به وجود نمیآید، چگونه است که از آفرینندة بادها غافلی؟
معشوق پس از این هشدارها انواع بادها را با آثار مختلف شان مثال میزند و یادآوری میکند که همة این بادها از رب العباد و آکنده از امتحانهای الهی است. اگر جنباننده را نمیبینی، آثارش را فهم کن.
مرد جوان ادعا میکند که اگر در رعایت ادب ابله است، در وفا و طلب زیرک است. اما معشوقه میگوید ادبت این بود که دیدم، وفایت را که نمیتوان دید خودت میدانی! سپس در تمثیل کار او ماجرای خلوت کردن زن صوفی با کفشدوز و خیانت و پستی آن زن را باز میگوید که هنگام مفتضح شدن، به دلایل دروغین و ساختگی روآورد و نتیجه میگیرد که تو نیز مانند زن صوفی خائن هستی و دام مکر گشودهای چنانکه از هر ناشسته روی لاف زن شرم میکنی، اما از خدای خود شرم نمیکنی.
عاشق در توجیه خواستههای خود میگوید من از باب امتحان چنین گفتم تا ببینم مستور هستی یا نه. گرچه بدون امتحان هم این را میدانستم، اما شنیدن کی بود مانند دیدن؟
معشوق پاسخ میدهد که این حیلههای تاریک را نباید پیش بینایان آورد. هر آنچه از مکر و رموز در دل داری، نزد من رسوا و همچو روز آشکار است. اگر پرده پوشی میکنم نباید پررویی کنی؛ بهتر آن است که از خطای خود عذرخواهی کنی، همچنان که آدم در پیشگاه الهی کرد. مولانا به اینجا که میرسد، از قول معشوق پاکدامن به بیان زشتی و کراهت امتحان کردن بنده، خدا را و نیز امتحان کردن مرید، شیخ را میپردازد و مسائل دقیقی را در آداب و سلوک عرفانی بیان میکند.
پرداختن چنین داستانهایی با شخصیتهایی که از میان زنان عادی انتخاب شدهاند نه از میان مشاهیر، به این منظور بوده است که عامه مردم نپندارند فضائل و برتریهای مورد بحث، به بزرگان اختصاص دارد و افراد معمولی از رسیدن به آن مقامات ناتوانند. این روش با اهداف ارشادی و تربیتی مولانا کاملاً انطباق دارد.
مادر
نماد خداوند
در شعر مولانا «مادر» تمثیلی نمادین از خداوند است. این نماد پردازی از جنبههای مختلف صورت گرفته است:
الف ـ با توجه به اینکه مادر، پناهگاه و مظهر امنیت کودک است، طفل، پناهی جز مادر نمیشناسد و حتی اگر مادر سیلی به صورتش زند، نیز به آغوش وی پناه میبرد. تو هم در تمام حوادث خیر و شر به جای دیگری توجه نمیکنی و در همه حال به خداوند خود روی میآری. مولانا این معنی را در قالب سخن خداوند که به وحی دل با موسی گفته است، چنین بیان میدارد:
گفت چـــون طفلــی به پیش والـده
وقت قهرش دست هم در وی زده
خود نــدانـد که جز او دیــار هست
هم از مخمــور هم از اوست مست
مـادرش گــر سیلیـــی بر وی زنــد
هــم به مــادر آیــد و بـر وی تنـد
از کســی یــاری نخـــواهد غیـر او
اوست جملــهی شـر او و خیــر او
خــاطر تــو هم زمــا در خیر و شر
التفـــاتش نیست جــاهــای دگــر[33]
ب - در یک غزل زیبای عرفانی با مطلع «دوش چه خوردهای دلا راست بگو نهان مکن» تولد موسی و شیردادن مادر به او الهام بخش مولانا در نمادپردازی حب الهی شده است. در قرآن مجید میخوانیم که چون موسی (ع) علیرغم میل فرعون به دنیا آمد و مادرش بر جان او هراسان شد، خداوند به او وحی کرد که طفل خود را شیر بده و اگر بر او بیمناک شدی در آبش بینداز و اندوهگین مباش که او را به تو باز میگردانیم. [34] از سوی دیگر خداوند پستان دایگان را بر موسی حرام ساخت؛ چنانکه او به شیر هیچکدام میل نکرد و سرانجام مادر موسی به عنوان دایة شیرده انتخاب شد. [35] مولانا این ماجرا را به محبت ازلی خداوند پیوند میدهد و یادآوری میکند که عشق بنده باید «خالصاً لوجه الله» باشد و به دیگری توجه نکند؛ زیرا مقتضای دیدار نخست چنین است: «کای تو بدیده روی من، روی به این و آن مکن»
شیر چشید موسی از مادر خویش ناشتا
گفت که مادرت منم میل به دایگان مکن[36]
این مسأله در جای دیگر هم زمینة نمادپردازی عشق الهی توسط مولانا شده است. چنانکه با اشاره به این نکته که عشق عرفانی ذوالنون و عشق انسانی مجنون، همگی نشانهای از عشق کبریایی حضرت حق است، زمینههای فطری حب الهی را که موجب بصیرت انسان و رهایی او از فریب و نیرنگ شیطانی میشود، باز میگوید و خاطر نشان میسازد که محبت خداوند پیش از محبتهای دیگر به عرفا چشانده شده و لذا ایشان به غیر خدا توجه ندارند، همان گونه که موسی در آغاز تولد با شیر مادر آشنا شده بود و پستان دایگان را هرگز به دهان نگرفت:
کجا عشق ذاالنون، کجا عشق مجنون
ولی این نشــانست از آن کبریایی
چو مـوسی که نگرفت پستان دایــه
که با شیـــر مادر بدش آشنـــایی
… چراغی است تمییز در سینه روشن
رهــاند تو را از فریب و دغــایی[37]
ج ـ مهر و محبت مادر به فرزند، مظهر محبت خداوند به بندگان خویش است. مولانا با این اعتقاد میگوید وقتی که بندگان خطاکار توبه کنند و از سر پشیمانی ناله سردهند، عرش الهی چنان از نالة آنان میلرزد که مادر بر فرزند خویش میلرزد؛ لذا خداوند دست این بندگان را میگیرد و آنها را از منجلاب گناه به عالم بالا میکشد:
تــوبـه آرنــد و خـدا تــوبه پــــذیر
امـــر او گیـــرنـد و او نعــم الامیــر
چــون بــر آرنـد از پشیمانــی حنیـن
عـرش لــرزد از انیــــن المـذنبیـــن
آنچنــان لـــرزد کــه مـــادر بر ولـد
دستشــان گیــرد بـه بــالا مـیکشــد[38]
د ـ نگرش مولانا به رابطه حبی عبد و رب، عمیق و از دل برخاسته است. عرفا در بیان ادبی حب الهی معمولاً این رابطه را در دلدادگی عاشق و معشوق متمثل و نمادین میکنند. اما مولانا به تمثیل دیگری هم که واقعیتر است، توجه دارد: رابطة مادر و فرزند؛ مادر عاشق فرزند خویش است و بر جان او میلرزد و فرزند مشتاق آغوش مادر است و چیزی جز او نمیخواهد. به تعبیر عامیانه که مولانا هم به کار برده، بچه برای آغوش مادر میمیرد و اینجاست که شدت اشتیاق بنده به رحمت الهی متمثل میشود:
همچــو فرزنــد که اندر بر مادر میرد
در بر رحمت و بخشایش رحمان میرم[39]
با چنین نگرشی، مبدأ وجود انسان در صورت ذهنی و تصویر خیالی «مادر عشق» نشان داده میشود که شاعر وجود خود را نشأت گرفته از او میداند:
ـ زاده ست مرا مادر عشق از اول
صد رحمت و آفرین بر آن مادر باد[40]
ـ عشق است طریق راه پیغمبر ما
ما زادة عشق و عشق شد مــادر ما[41]
امور مثبت دیگری هم که با جانب وجودی انسان ارتباط دارد، با تصویر خیالی مادر ترسیم میگردد و از این طریق «مادر دولت»،[42] «مادر روزه»[43] و «مادر عشرت»[44] در شعر مولانا ظهور مییابد.
هـ ـ مولانا به طریق دیگری هم مادر را تمثیلی از خداوند میداند. وی هنگامی که از مقام اولیاء الله سخن میگوید و فرجام کسانی را که از آنها بدگویی میکنند نشان میدهد، تمثیلی از حس مادری در میان حیوانات میآورد: مادر پیل که اگر بچه اش را شکار کنند و بخورند، از شکارچیان انتقام میگیرد:
از پـــی فــرزنــد، صــد فرسنــگ راه
او بگــــــــردد در حنیــــــن و آه آه
آتــش و دود آیــــد از خـــرطــوم او
الحــــذر زان کــــودک مـــرحــوم او
… هــر دهــــان را پیـــل بـویـی میکنـد
گــرد معــده ی هـــر بشــر بـر میتند
تـا کجـــا یــابــد کبــاب پور خـویش
تا نمــایــد انتقــــام و زور خـویــش[45]
مولانا در ادامة مطلب، حکایت کسانی را میگوید که به سخن ناصحی که ایشان را از شکار بچه فیل حذر میداد، توجهی نکردند و به انتقام مادر فیل گرفتار آمدند. وی سپس حکایت مزبور را به این موضوع ربط میدهد که «اولیا اطفال حقند ای پسر»[46] و کسانی اولیای خداوند را بیازارند و غیبت آنها را کنند، بوی دهانشان آنها را رسوا میکند و خداوند که همچون مادر آن پیل بچه در کمین ایشان است، انتقام آنها را میگیرد:
گـــوشتهــای بنــدگان حــق خـوری
غیبت ایشــان کنــی کیفــر بری
هــان که بــویـای دهـانتـان خـالـقست
کی برد جان غیر آن کو صادقست؟…[47]
نقش تربیتی مادر
مربیگری از جمله نقشهای مهم مادر در زندگی انسان است که عرصهای به وسعت هستی را دربرمیگیرد و شامل آموزش پیشپاافتادهترین مسائل تا مهمترین موجبات سعادت و شقاوت اخروی میگردد. مولانا با اشاره به این مسأله تصریح میکند که چون کودک از مادر میشنود، سخن گفتن میآموزد؛ اگر ناشنوا باشد سخن مادر را نمیشنود و در نتیجه گنگ میماند. آنکس که بدون تعلیم، ناطق است، خداوند است و نیز حضرت آدم که خدا بدون مادر و دایه تعلیمش داد و مسیح که به اعجاز خداوندی سخن گفت تا پاکی مادر را ثابت کند. غیر از اینها همه به تعلیم مادر نیاز دارند. [48]
ملاحظه میشود که مولانا چنان محو نقش تعلیمی مادر شده است که حتی توجه نمیکند طفل میتواند از طریق کسان دیگری مثل پدر سخن گفتن را بیاموزد. از همین دیدگاه است که «نفس کلی» هم که سبب گویا شدن انسان میگردد، در تصویر مادر نمادینه میشود:
چـــههــا مــیکنـد مــادر نفـس کلـی
کــه تــا بــی لســانــی بیــابـد لسانی[49]
مولانا نقش مربیگری مادر را حتی در آن دسته حکایتهای مثنوی که از زبان حیوانات نقل میشود(= Fable) نیز به خوانندگان شعر خود منتقل میکند. او در حکایتی میگوید کره اسبی با مادرش آب میخورد؛ نگهبانان و تربیت کنندگان اسبها سروصدا میکردند و کره اسب میرمید و آب نمیخورد. مادر که متوجه ترس کرة خود شده بود، با خونسردی تجارب زندگی خود را به او منتقل کرد که تا بوده چنین بوده و مزاحمانی وجود داشته اند؛ تو کار خود را بکن و بگذار اینها خودشان را زحمت بدهند. وقت تنگ است؛ پیش از آنکه از تشنگی آسیب ببینی، از آب فراوانی که در اینجا هست استفاده کن. مولانا این آموزش اسب مادر را طبق معمول خود به آموزههای عرفانی پیوند میدهد که:
شهـــره کـاریــزی است پر آب حیات
آب کش تا بر دمد از تو نبات…
آب خضــــر از جـــوی نطق اولیــا
میخوریـم ای تشنـة غافل بیـا…
مــا چو آن کره هم آب جو خــوریم
سوی آن وسواس طاعن ننگریم[50]
و در واقع میگوید آموزشهای مادر به مسائل اولیة زندگی محدود نمیگردد و شامل امور مهم معرفتی مثل بی اعتنایی به وسوسهها نیز میشود.
کشش فطری و باطنی موجود میان مادر و فرزند، اهمیت نقش تربیتی مادر را بیش از پیش نمایان میسازد. این نقش با توجه به تقدم زمانی وجود مادر بر فرزند و رابطة نَسبی ایشان، به نوعی سرنوشت طفل را رقم میزند و سعادت و شقاوت او را تعیین میکند. چنانکه اگر مادر منشأ شر و گناه باشد، فرزند او نیز از جنس شر و پیوسته به شر خواهد بود و بالعکس. این حقیقت در ذهن مولانا نمادی میسازد از اصلی که در جستجوی فروع خویش است و به آنها میپیوندد. لذا صورت ذهنی «مادر جهنم» ساخته میشود که به دنبال فرزندان خویش، یعنی اهل گناه است و سرانجام آنها را در آغوش خود جای میدهد:
آنکـــه بــــوده ست امـــّه الهــاویــه
هــاویـــه آمــــد مـــر او را زاویـــه
مــادر فــرزنــد جـویــــان وی است
اصــلهــا مـــرفـرعها را در پی است[51]
مولانا در زمینة رابطة سرنوشت فرزند و مادر، گامی هم فراتر رفته و در شعر خود به حدیث نبوی «السعید من سعد فی بطن امه و الشقی من شقی فی بطن امه» (نیکبخت کسی است که در شکم مادرش نیکبخت باشد و بدبخت کسی است که در شکم مادرش بدبخت باشد) اشاره کرده است[52]که البته از دیدگاههای مختلف، آن را میتوان تأویل کرد.
عواطف مادرانه
مولانا در عوالم مادران غور و تأملی موشکافانه دارد و در جای جای مثنوی و غزلهای خویش به گوشههایی از عواطف ایشان اشاره کرده است. از دیدگاه او همانطور که پیشتر نیز دیدیم، لرزیدن مادر بر بچه، مثل اعلای نگرانی است:
همچو مادر بر بچه لرزیم بر ایمان خویش
از چه لرزد آن ظریف سر بسر ایمان شده[53]
حتی اگر لحظههایی پیش آید که مشکلات و فشارهای زندگی از سویی و نشاط و شیطنتهای بی پایان طفل از سوی دیگر عرصه را بر مادر تنگ کند و او از سر عصبانیت مرگ بچه را بخواهد، مولانا مخاطب خود را توجه میدهد که در چنین مواقعی مقصود مادر از مرگ بچه، مرگ خوی بد او و فسادی است که از آن به وجود میآید نه مرگ خود بچه:
مـــادر ار گـــوید تـــرا مــرگ تو باد
مــرگ آن «خو» خواهد و مرگ «فساد»[54]
میزان توجه و محبت مادر به فرزند چنان است که مولانا در یکی از حکایتهای کوتاه خود میگوید: از کسی پرسیدند در ازدواج چگونه زنی باید اختیار کرد؟ پاسخ داد: زنان در تزویج سه گونه اند؛ یکی به تمامی توراست(باکره)، دیگری نیمی توراست(بیوه)، سومی اصلاً تو را نیست(بیوه با بچه):
چــون زشــوی اولــش کــودک بــود
مهــر و کــل خــاطــرش آنجـا رود[55]
شدت دلبستگی و وابستگی مادر به فرزند، گاه محک آزمودن مادر در کفر و ایمان میشود؛ چنانکه در ماجرای شکنجه شدن مسیحیان توسط وزیر جهود میخوانیم که آتشی عظیم برپا کردند تا مسیحیانی را که در مقابل بت حاضر به سجده نبودند، در آتش افکنند. زنی را آوردند و طفل از آغوش او برگرفته در آتش افکندند. ترسید و دل از ایمان برکند و خواست به بت سجده کند. طفل به سخن در آمد که مادر من اینجا در امان هستم و خوشم. در آتش درآ تا برهان حق را ببینی. [56] بدین گونه مهر فرزند محک ایمان مادر و محل الهام و تفضل الهی واقع گشت. مولانا در حکایت دیگری هم به ایمان آوردن زن به یمن مادر بودن و به واسطة فرزند وی اشاره کرده است. او میگوید زنی از کافران به قصد امتحان پیامبر(ص) نزد حضرتش آمد. کودک دو ماهة او در آغوشش گویا گشت و بر پیامبری محمد(ص) شهادت داد. مادر در خشم شد. پیامبر با طفل سخن گفت و سرانجام از بهشت حنوط آمد ـ که نمادی از بوی عالم غیب است ـ و دماغ طفل و مادر آن بو را کشیده ایمان آوردند. [57]
مقام قدسی مادر
در نظر مولانا که البته الهام گرفته از تعالیم آسمانی است، مادر بودن زنـ صرف نظر از زحماتی که برای بزرگ کردن طفل متحمل میشود ـ نزد خدا مأجور و منظور است. وی از زنی حکایت میکند که فرزندان بسیاری به دنیا آورده بود، اما همة آنها پس از مدت کوتاهی مرده بودند. آن زن نزد خدا فراوان نالید و شبی باغ بهشتی بی نظیری در خواب دید که بر سر در آن نام وی نوشته بود. ندا آمد که این در پاداش جانبازی صادقانهای است که وی از خود نشان داده است و مرگ فرزندان از آن جهت بوده که وی بیش از پیش روی به خدا آرد. زن مزبور سپس فرزندان مردة خود را یک به یک در باغ یافته، به درگاه حق اعتراف کرد و
گفــت از من گــم شــد از تو گم نشد
بی دو چشم غیب کس مردم نشـد[58]
ملاحظه میشود که در این حکایت، زحمات اولیة مادر شدن و بخصوص دوران حمل و سپس تحمل اندوه مرگ فرزند مایة پاداش زن شده است. در قرآن کریم نیز وقتی از احترام به والدین و ارج نهادن به مادر سخن میرود، از حق مادری و سختی حاملگی و شیر دادن صحبت میشود[59] نه از زحمات دیگری که مادر برای بزرگ کردن فرزند میکشد؛ آن زحمات، خود حق بزرگ دیگری است که مادر بر فرزند خود دارد؛ چنانکه گویند کسی نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: مادرم پیر و خرفت شده است. به دست خویش طعامش میدهم و برای قضای حاجت بر دوشش میگیرم و طهارتش میکنم، آیا حق وی گزارده باشم؟ پیامبر فرمود: از صد یکی نگزارده باشی. [60]
به دلیل مقام والا و قدسی مادر، پیامبر فرموده است که بهشت زیر پای مادران است: «الجنة تحت أقدام الأمهات».[61]مولانا در شعر خود به این حدیث نبوی اشاره کرده است که «زیر پای مادران باشد جنان».[62]اما به معنای ایهام آلود آن هم نظر دارد. در عربی جمع جنة به معنی بهشت، «جنان» (به کسر جیم) است، اما «جنان» (به فتح جیم) دل و قلب معنی میدهد. مولانا مصرع مذکور را در میانة بحث دل و ارزش آن نزد خدا آورده از قول خداوند میگوید: تو دل خود را به پیشگاه من هدیه آور که من به تو و شایستگی تو نگاه نمیکنم، بلکه به دل تو و ارزش آن نگاه میکنم. در ارزش و مقام دل همین بس که جایگاه او زیر پای مادران است.
ننگـــــرم در تـــو، در آن دل بنگــرم
تحفـــه او را آر ای جــــان بــــردرم
با تـــو او چــون است هستم من چنان
زیـــر پــای مــــادران باشــد جنــان[63]
زن و زناشویی
غایت زحمات مرد
مثنوی عرصة تبیین غایات زندگی و میدان تربیت مریدان مولوی است. به عبارت دیگر، مولانا از سویی واقعیتها و حقایق عالم را با جهان بینی عرفانی خویش تفسیر میکند و از سوی دیگر روش عملی زندگی در چنین عالمی را به مخاطبان خود میآموزد و در واقع پیوندی میان زمین و آسمان ایجاد میکند. خانواده از مهمترین عرصههایی است که این معنا را میتوان در آن پیگرفت. از دیدگاه مولانا قداست پیوند زناشویی و پایبندی زن و شوهر به یکدیگر نمادی از پایبندی انسان به عهد «الست» و عشق ازلی خداوند است و نقطة مقابل آن، روابط سست و متزلزل فحشا و هرزگی است که پذیرفتنی نیست:
اول و آخــر تو عشــق ازل خواهد بود
چون زن فاحشه هر شب تو دگر شوی مکن[64]
از همین دیدگاه، عشق و محبت زن، انگیزة زحمات طاقت فرسای مردان در فعالیتهای روزانه است: خارکش. حمال، آهنگر، دکاندار، تاجر، نجار و … همگی به خاطر دلبر خانه نشین خود زحمت میکشند تا شبانگاه در کنار او از خستگیهای روز بیارامند:
ای بســــــا از نـازنینــــان خارکــش
بر امیــــد گلعــــــــذار مـــــاه وش
ای بسا حمال گشته پشت ریش(=زخم)
از بـــرای دلبــــر مـــه روی خــویش
کــرده آهنگـــر جمــال خــود سیــاه
تــا کــه شب آیــد ببوســد روی مـــاه
خواجـــه تا شب بر دکــانی چــارمیخ
زانکـــه ســروی در دلش کـرده ست بیخ
تــاجــری دریــا و خشکــی مــیرود
آن به مهر خانه شینی(=خانه نشینی) میدود
هــر کــه را با مــرده[65] ســودایـی بود
بر امیـــــــد زنـــــده سیمـــایی بـود
آن دروگر(=درودگر،نجار) روی آورده به چوب
بر امیـــــــد خــدمت مه روی خوب[66]
این دلبران زنده سیما انگیزة شیرین آن زحمات جانفرسا هستند و به زندگی مردان گرما و معنا میبخشند. البته نباید از این نکته غافل بود که نگرش عارفانه، غایت زندگی را بدیشان محدود نمیکند. اینان زندگان این جهانی اند و روزی به کاروان مردگان پیوسته، انس زندگانی را با خود خواهند برد. چاره چیست؟ باید غایتها را تعالی بخشید و به خاطر زندهای زندگی کرد که مرگ نداشته باشد:
بـــر امیـــد زنـــدهای کن اجتهـاد
کــو نگـــردد بعد روزی دو جماد[67]
مولانا معتقد است که هر آنچه انسان بدو عشق میورزد، عاریهای از اوصاف الهی دارد که البته جاودانه نیست؛ همچون تابش خورشید است که اصل آن را باید در خورشید جست. لذا مهر دلبران را باید به اصل آن یعنی عشق الهی پیوند داد تا زندگی انسان گرمای حقیقی را بیابد. [68]
اختلافات زناشویی
دیگر مسائل زندگی زناشویی هم در سایة عرفان، معانی عمیق تری پیدا میکند. یکی از سوژههایی که مولانا به کرات در آثار خود بدان پرداخته، فقر معیشتی است که در واقع برگرفته از زندگی عامة مردم و مریدان و مخاطبان خود اوست. در یکی از حکایتهای مثنوی، زنی از فقر و فاقة زندگی نزد شوهر درویش خود مینالد و با او درشتی میکند. مرد که میداند حق با زن است، اعتراف میکند که نفقه بر وی واجب است و قول میدهد که توان و کوشش خود را در این زمینه به کار گیرد، اما با نرمش خاصی، زن را به اندیشه و تدبر دعوت میکند که آیا تحمل این زندگی سخت و جامة خشن و مندرس بدتر است یا طلاق؟
این درشت و زشت تر یا خود طلاق؟
این تورا مکروه تر یا خود فراق؟[69]
مولانا حکایت مزبور را به نکات عرفانی پیوند داده از مخاطبان خود میپرسد که آیا سختیهای طاعات و عبادات و رنج و محنت زندگی دنیوی قابل تحمل تر است یا رنج دوری از حق تعالی؟ بدین گونه مریدان خود را به بردباری در برابر ناملایمات فرامیخواند.
اختلافات و کشمکشهای زناشویی از مضامینی است که مولانا از جنبههای مختلف تأویلی بدان نگریسته است. او به لحاظ مقام ارشادی خود و به تناسب مسائل و خواستههای مریدان، این کشمکشها را به گونهای مطرح میکند که گویی نبض جان همسران در کف اوست و وی همچون طبیبی معنوی در جستجوی نقطة درد و یافتن علل آن است.
مولانا بسیار واقع گرایانه و هنرمندانه در این حکایتها صحنه پردازی میکند و اعمال و گفتگوهای شخصیتها را با روانشناسی دقیق بیان میدارد. از لابلای این جنبههای مختلف، خواننده میتواند ابعاد شخصیتی زنان و شوهران آن روزگار، نهاد خانواده و نهایتاً سیمای جامعة آنان را به نظاره بنشیند و تفاوت روحیات زنان و جایگاه ایشان را در آن جامعه با زنان امروزی مقایسه کند و مشترکات آنها را مورد مطالعه و مداقه قرار دهد. برای نمونه دعوای زن اعرابی را با شوهرش[70]به اختصار مرور میکنیم:
زن اعرابی با شوی خود بر سر فقر و فاقة زندگی میستیزد و او را سرزنش میکند. مرد او را نصیحت کرده به صبرش فرامیخواند و فضیلت صبر را بازمیگوید: زن پاسخ میدهد که این سخنان فراتر از حد توست و به مقام توکل تعلق دارد که تو از آن بی بهرهای. مرد باز نصیحت میکند که در فقیران به خواری منگر و طعنه مزن؛ کار حق را باید به دیدة کمال نگریست. اگر به دیدة حق بین بنگری، میبینی که غنای واقعی در فقر است. چون بگو مگوهای زن و شوهر بالا میگیرد و زن کوتاه نمیآید، مرد کاسة صبرش لبریز شده، سرانجام تهدید میکند که یا خاموش باش و این ستیزه جویی و گمراه کردن را تمام کن و یا ترک من بگو؛ وگرنه همین حالا «ترک خان و مان کنم.» خشم و تهدید مرد چنان جدی است که جایی برای ادامة دعوا باقی نمیگذارد. زن بهانه جویی و کژخلقی را کنار میگذارد و اسلحة زنان را به دست میگیرد:
زن چو دید او را که تند و توسن است
گشت گریان، گریه خود دام زن است
گفت از تو کـــی چنیـن پنداشتــــم
از تو من اومیـــــد دیگـــــر داشتم
زن درآمـــد از طــــریق نیستــــی
گفت من خاک شمایم نی ستی(بانوی بزرگ)
جسم و جان و هر چه هستم آن توست
حکم و فرمان جملگـی فـرمان توست[71]
سخنان زن در این بخش نسبتاً طولانی است و کاملاً با روانشناسی زناشویی و روابط عاطفی زن و مرد در خانوادة شرقی همخوانی دارد. زن با مکر و حیلة زنانه میگوید: آری از من تبرا کن که توان تبرا داری؛ اما جان من، عذر خواه تبرای توست. من اگر از فقر نالیدم، به خاطر خودم ننالیدم، به خاطر تو نالیدم؛ تو دوای دردهای منی و به همین دلیل نمیخواهم فقیر و بینوا ببینمت.
پس از آن، زن، مرد را به یاد روزگار دلدادگی گذشته میاندازد که عاشق زن بود و زن به میل و مراد وی؛ و سپس اعتراف میکند که خوی شاهانة شوهر را نشناخته و پیش او گستاخی نموده است. حال توبه کرده شمشیر و کفن در دست، گردن در پیش گرفته است که:
از فــــراق تلــخ مــیگــویی سخن
هـر چه خواهی کن ولیکـن این مکـن[72]
زن با چنان شیوة جالبی عذرخواهی میکند که نتیجهای جز پذیرش عذر نداشته باشد، میگوید: باطن تو شفاعتگر من نزد توست، چنانکه اگر من هم نباشم، او دائماً شفاعتگری مرا میکند. مولانا با طرح این گفتگو نشان میدهد که میل باطنی مرد به سوی بخشش و گذشت زن است. از این رو ممکن است در ظاهر تندی و خشونت کند، اما در باطن و ضمیر دل خود با او سر صلح دارد و چون ذاتاً عاشق و خواهان زن است، سرشتش گریزی از وی ندارد؛ ستیزهها عارضی و دور از اصالت است. لذا باید به میل باطنی مرد مجال داد. از سخنان مولانا برمیآید که این مجال باید از طرف زن به مرد داده شود. پس میبینیم که زن میگوید: دل من با اعتماد به خلق و خوی خوب تو مرتکب جرم شد؛ پس رحم کن… سر انجام گریههای دلربای او کار خود را میکند:
زین نسق میگفت با لطف و گشــاد
در میانــه گریــــهای بر وی فتـــاد
گریه چون از حد گذشت و های های
زانکه بی گـــریه بُد او خود دلربــای
شـــد از آن باران یکــی برقی پدیـد
زد شـــراری در دل مــرد وحیــــد
آنکـــه بنـــدة روی خوبش بود مرد
چون بود چـــون بنــدگی آغاز کـرد…[73]
مولانا چون به اینجا میرسد، به اظهار نظریات خویش در روابط زناشویی میپردازد و با اشاره به آیة قرآن مجید که فرموده:«زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین» میگوید: چون خدا چنین آفریده، سنت الهی را نمیتوان تغییر داد. لذا آدم نمیتواند از حوا ببرد. به عبارت دیگر، علاقه و دلبستگی زن و شوهر به یکدیگر امری فطری و اجتناب ناپذیر است. این دلبستگی به حدی است که مردانی چون رستم زال و حمزه عموی پیامبر هم که مثل اعلای نیرومندی و جنگاوری هستند، در فرمانبرداری اسیر زنان خویش بوده اند؛ حتی از اینها فراتر، خود پیامبر اکرم(ص) که همة عالمیان زیر فرمان کلام او بودند، خطاب به عایشه میگفت: «کلمینی یا حمیرا» (ای حمیرا با من سخن بگو).
مولانا سپس خطاب به مردان میگوید: تو ظاهراً بر زن غالب هستی، اما باطناً مغلوب زن و طالب اویی. این خصیصه ناشی از مهر و محبت و مختص به آدمی است. حیوان که از ارزش وجودی پایین تری برخوردار است، از مهر و محبت بهرهای ندارد و لذا چنین نیست.
با این نگرش، مولانا حکایت را بدانجا ختم میکند که مرد در برابر زن اظهار پشیمانی میکند و خود را تسلیم خواستة او کرده، اعتراض وی را به فقر، اشارت حق میداند و سرانجام از زن پوزش میخواهد:
مـــرد گفـت ای زن پشیمـــان میشــوم
گـــر بـــدم کافــر مسلمــان میشــوم
من گنهــــکار تــــوام رحمـی بکـــن
بر مکـــــن یکبارگیــــم از بیـــخ و بن
کافـــــر پیـــــر ار پشیمــــان میشود
چونکـــه عــذر آرد مسلمـــان میشـود[74]
مـولانا از زنـانی هم خبر داده است که مایة رنج و عذاب شوهـران خـود بوده اند؛ مانند آن زنِ «سخت طناز و پلید و راهزن» که هر چه را شوهرش با صد زحمت و کوشش میآورد، تلف میکرد و شوهر چارهای در تن زدن و سرکشیدن نداشت؛ گوشتی را که برای مهمان میخرید، زن با کباب و شراب میخورد و چون شوهرش میآمد، میگفت گوشت را گربه خورده است. [75] یا زن ناهنجار شیخ حسن خرقانی، عارف مشهور، که چون درویشی از راه دراز به زیارت شیخ آمد و در کوفت، بر ریش وی خندید که آیا
خـــود تــو را کــاری نبــود آن جایـگاه
که بـه بیهـــوده کنـــی ایــن عـــزم راه
اشتهــــای گـــول گــــردی[76] آمــدت
یا ملــــولـــی وطـــن غــالــب شدت
یا مگـــر دیـــوت دو شــاخــه بر نهاد[77]
بـر تــو وســـواس سفــــر را در گشاد[78]
درویش بیچاره چون از محل شیخ پرسید، زن گفت: صد هزاران ابله مانند تو توسط وی به گمراهی افتاده اند و اگر تو او را نبینی و سلامت برگردی به صلاح توست. او مانند گوسالة سامری است که معلوم نیست مردم برای چه بر او دست میمالند … درویش به انتظار نشست و با خود اندیشید:
کایــن چنیــن زن را چرا این شیخ دین
دارد انـــدر خــانه یــار و همنشین[79]
در همین حال شیخ را دید که بر شیری هیزم نهاده است و خود بر روی هیزمها نشسته، ماری را به جای تازیانه در دست گرفته است و شیر را میراند. شیخ چون نزدیک شد، سؤال ذهن درویش را به فراست دریافت و گفت: تحمل آن زن از سر هوای نفس و شهوت نیست. اگر من بر آزار او صبر نمیکردم، شیر نر رام من نمیشد و برای من بیگاری نمیکرد؛ انبیاء نیز «از چنین ماران بسی پیچیده اند.» [80]
مولانا درباره اینگونه زنان ناهنجار به مردان توصیه میکند که جور ایشان را بکشند و خود را به خواستههای آنان- ولو ناصواب- تسلیم کنند تا زمینه مجاهده و تهذیب خود را فراهم آورند. لذا میگوید حتی اگر به او تمایل قلبی ندار، حداقل فرض کن که معشوقهای است خراباتی که هرگاه شهوت بر تو غالب میشود، پیش او میروی و صفات مذموم خود را چون حمیت، حسد و غیرت تخلیه میکنی. [81]
شاید این تلقی مولانا در وهله اول برای خوانندگان ناخوشایند باشد، اما با اندکی تأمل روشن میشود که وی نهایت مدارا را در حق زنان غیر قابل تحمل توصیه میکند؛ چه هر کیش و آیینی در چنین وضعی، رهایی مرد را از یوغ ایشان مجاز میداند، اما مولانا با توجه به تبعات رهاشدن زنان بی سرپرست در جامعه ترجیح میدهد که مرد با تغییر دادن انگیزههای زندگی، وجود چنین زنی را تحمل کند و او را وسیلهای برای تکامل خویش بداند.
بسنده کردن به یک زن
مولانا معتقد است که در زندگی باید به یک زن اکتفا کرد. وی این مسأله را از سه منظر مینگرد:
1- از منظر نظام آفرینش و رابطه انسان و پروردگار که زندگی زناشویی نمادی از آن است (رابطه نمادین، رابطة دلالی مبتنی بر تشابه است.) خداوند مشتری جان بندگان است و دوست ندارد که بنده به مشتریان متعدد میل کند. از این رو بندگان نباید پذیرای دیگری باشند:
مشتــــری مـــاست الله اشتــــــری
از غــم هــر مشتــری هین بـرتـــرآ
مشتـــریی جــو که جــویان تو است
عالــم آغــــاز و پــایــان تــو است
هین مکش هر مشتــری را تو به دست
عشقبـازی با دو معشـــوقه بــد است[82]
عشاق واقعی در عالم انسانی هم شاهد این حقیقت اند که رسم توحید، پرداختن به معشوقی یگانه است:
چـــو وحـدت است عزبخــانة یکی گـویان (= موحدان)
تو روح را زجُــزِحــق چـــرا عزب نکنی
تو هیچ مجنون دیدی که با دو لیلی ساخت؟
چرا هوای یکی روی و یک غبب (= غبغب) نکنی؟[83]
2- از منظر خود مردان که معمولاً رفتن در پی زنان متعدد، ناشی از حرص و شهوت ایشان است که صفتی مذموم و ناپسند است:
جانی است تو را ساده، نقش تـو از آن زاده
در ســادة آن بنگــر کان ساده چه تن دارد
آیینة جان را بین هم ســاده و هم نقشیــن
هر دم بت نو سازد گویی که شمـــن دارد
گه جانب دل باشــد،گه در غم گِل باشـد
مانندة آن مـــردی کز حرص دو زن دارد[84]
3- از منظر آزار روحی و رنجش زنانی که شوهرانشان به زنان دیگر میل میکنند؛ زیرا همچنانکه خداوند در قرآن مجید یاد کرده است،[85]مرد هرگز نمیتواند میان زنان خود عدالت را برقرار سازد و طبعاً به یکی بیشتر تمایل خواهد داشت:
هر آنکو صبــر کرد ای دل ز شهـــوتها درین منزل
عوض دیدست او حاصل به جان زان سوی آب و گل
چو شخصــی کــو دو زن دارد یکی را دل شکن دارد
بدان دیگــر وطن دارد که او خوشتــر بُـدش در دل[86]
به خصوص اگر زنی، مادر فرزندان مرد باشد، به لحاظ زحماتی که در مقام مادری کشیده است، از دیدگاه مولانا سزاوار چنین آزاری نیست:
… مــادر فــرزند را بس حقّهاست
او نه در خوردِ چنین جور و جفاست[87]
غیرت
یکی از مسائل مهم که در ارتباط با زن و در شبکه رفتارهای خانوادگی میتوان مطرح کرد، مسأله غیرت ورزیدن مرد در حق همسر خویش است. این مسأله در روزگار فعلی و در خانوادههای امروزی هم مورد توجه قرار میگیرد و از دیدگاههای مختلف، موضوع مباحث حقوقی و اجتماعی واقع میشود.
«غیرت» عدم تحمل دیگران در حق خویش است. این خصیصه به طور طبیعی و غریزی در سرشت مرد نهاده شده است و نمونههای ابتدایی آن را در نظام زیستی حیوانات نیز میتوان مشاهده کرد. عرصة زندگی انسانها هماره شاهد ظهور و بروز غیرت بوده است. لکن گاهی مفهوم غیرت با مفهوم تعصب خشک و بدگمانی در هم آمیخته و مشکل ایجاد کرده است. در مثنوی نمونه جالبی از این قضیه دیده میشود؛ حکایت کودکان مکتب که با شیطنت و تبانی قبلی، بیماری را به استاد تلقین کرده او را وا میدارند که مکتب را تعطیل کرده به خانه برود و در بستر استراحت کند. استاد ساده لوح که اثری از بیماری در وجودش نیست، فریب شاگردان خود را میخورد و روانه خانه میشود. توهم بیماری بر او غالب شده و توهمی مضاعف جان وی را میخورد: توهم اینکه زنش به عمد او را در حال بیماری به مکتب فرستاده تا از شرش وارهد و با دیگری بسازد. لذا وقتی به خانه میرسد، با او تندی و پرخاش میکند که من از شدت تب میسوزم و تو مزورانه مرا از خانه بیرون میکنی. دعوای مفصلی به راه میاندازد و زن بیچاره هرچه سعی میکند به او بقبولاند که بیمار نیست، موفق نمیشود. سرانجام جامة خواب میگستراند و مرد در بستر بیماری میخوابد. زن با خود میگوید: درونم از این کار مرد پر از آتش است، اما امکان سخن گفتن ندارم. اگر چیزی بگویم مرا متهم میسازد که خیالاتی دارد، اگر نگویم، ماجرا بیخ پیدا میکند و جدی میشود … . [88] ادامه حکایت به موضوع بحث حاضر مربوط نمیشود و از آن صرف نظر میکنیم. اما آنچه آمد، نشان میدهد که چگونه ممکن است غیرت به بیراهه برود و بلای خانمان سوز انسان گردد.
صرف نظر از اینکه غیرت از مباحث نظری عرفان و تصوف است و از لوازم رابطه محب و محبوبی به شمار میرود، باید گفت صوفیه بنا به روش کلی رفتار و سلوک خود با خلق الله به تسامح و تساهل قائلند و با سختگیری موافق نیستند. زیرا کسی که با سختگیری و تحمیل امری مواجه شود، معمولاً در برابر آن مقاومت میکند و نمیپذیرد. مولانا به پیروی از آموزههای صوفیانه معتقد است که «الإنسانُ حریصٌ علی ما مُنِع». زنان نیز بنا به طبع بشری بر آنچه که از آن منع شوند، راغب تر میگردند؛ لذا میگوید: هرچند زن را امر کنی که پنهان شو، او را دغدغه خودنمایی بیشتر میشود و خلق هم از نهان شدن او رغبت بیشتری به وی پیدا میکنند. تو رغبت را از هر دو طرف زیادتر میکنی و نشستهای و میپنداری که اصلاح میکنی؛ درحالی که این عین فساد است. سپس میگوید اگر زن ذاتاً پاک باشد و نخواهد مرتکب کار زشت شود، چه منع بکنی و چه نکنی، او بر طبع نیک و سرشت پاک خود خواهد رفت، و اگر عکس این باشد، باز هم منع تو اثری نخواهد داشت و او به راه خود ادامه خواهد داد. [89]
بدین ترتیب مولانا در زندگی عملی، قائل بدان است که زن را برای رفتار درست باید آزاد گذاشت. البته این نکته که نه تنها برای زن، بلکه برای تمام انسانها زمینههای تربیتی و ارشادی باید مقدم بر اعطای آزادی باشد، در مبحث غیرت و تعصب، مسکوت میماند؛ اما از آنجا که مولانا همچون تمام عرفا هماره بر مجاهدت و تهذیب نفس تأکید میورزد و معتقد است که نفس اژدهایی است که هرگز به خواب مرگ نمیرود، گرچه افسرده و بی حال باشد،[90] به قرینه میتوان دریافت که منظور وی از تعصب نشان ندادن به امور زن، این نیست که وی را در منجلاب گمراهی رها کنند و بی غیرتی پیشه سازند. چنانکه مولانا حتی در مقام ردّ و انکار مردان بی غیرت که بر انحرافات زنان چشم میپوشند، میگوید گاه بردباری مخنث وار مرد موجب روسپی شدن زن و کنیز او میشود.[91] اما با وجود این معتقد است که در تهذیب اخلاق زن، به زور جنگ و دعوا نباید غیرت (در معنای تعصب) ورزید: « … روز و شب جنگ میکنی و طالب تهذیب اخلاق زن میباشی … غیرت را ترک کن که گرچه وصف رجال است، ولیکن بدین وصف نیکو، وصفهای بد در تو میآید.» [92] وی حتی در تأیید این مطلب، شاهدی از سنت پیامبر نقل میکند که البته نمیتوان به راحتی آن را پذیرفت، زیرا با آموزههای دینی منافات دارد. [93]
از شیوههای عملی صوفیه که بگذریم، «غیرت» از موضوعات بسیار شیرین و دلنشین در عرفان و معرفت است. همچنانکه پیشتر اشاره کردیم، غیرت از لوازم محبت است و هیچ محب و دوستداری را نمیتوان یافت که در حق محبوب غیرت نورزد. محبوب نیز در حق محب غیرت میورزد. بررسی انواع غیرت در این مقال نمیگنجد؛ تنها بدان بسنده میشود که عرفا به حدیثی از پیامبر استناد میکنند که نشان میدهد خداوند از همه موجودات، که پیامبر سرآمد آنهاست، غیورتر است و نشانه غیرت وی آن است که فواحش و زشتیها را اعم از ظاهر و باطن حرام گردانیده است. [94] زیرا میل به حرام یعنی میل به غیر آنچه خدا خواسته است. مولانا در تفسیر حدیث مزبور میگوید: خداوند در غیرت، بر همه عالم پیشی گرفته است و از غیرت اوست که مردم غیور گشته اند؛ به عبارت دیگر اصل همه غیرتهای مردم، غیرت خداوند است:
جملــــه عالـــم ز آن غیـور آمـد که حق
بــــرد در غیــرت بـریــن عــالم سبــق
غیــرت حـــق بر مَثــَــل گنــــدم بـود
کـاه خـــرمـن غیـــرت مــردم بـــــود
اصـــل غیــــرتها بــدانیـــــد از الــه
آنِ خلقـــان فـــرع حـــق بـــی اشتباه[95]
مولانا در مواضع مختلف به غیرت اشاره کرده[96] و فی الجمله معتقد است که هرچه غیر حق است، استدراج بنده است؛[97] لذا توصیه میکند که «دور کن ادراک غیر اندیش را»؛[98] «پس هماره روی معشوقه نگر».[99]
از سوی دیگر، عشق ایجاب میکند که عاشق معشوقه را در اختصاص خود داشته باشد و به دیگری ننمایدش. مولانا در این زمینه میگوید: «تو را اگر شاهدی یا معشوقهایبه دست آید و در خانه تو پنهان شود که مرا به کس منمای که من از آنِ توام، هرگز روا باشد و سزد که او را در بازارها گردانی و هر کس را گویی که بیا این خوب را ببین؛ آن معشوقه را هرگز این خوش آید؟ برِ ایشان رود و از تو خشم گیرد.» [100] او در جای دیگری با نگرش تأویلی به غیرت در عوالم انسانی میگوید: هر چقدر انسان زیباتر باشد، غیرت برانگیزتر میشود و لذا پیرزنان که از زشتی و پیری خود آگاهند به شوهرانشان غیرت نمیورزند و غیرت ایشان را هم برنمیانگیزانند. در همانجا نقل میکند که روزی سائلی نابینا از در خانه پیامبر وارد شد و عایشه چون او را دید، با آنکه نابینا بود بشتاب از بهر پوشیدن حجاب بگریخت؛ زیرا از غیوری پیامبر خبر داشت و میدانست بر زیبایی او غیرت میورزد. [101]
در بررسی دیدگاههای مولانا و جامعة او درباره غیرت، راه دیگری هم پیش روی ما گشاده است؛ یکی از مداخلی که در شناخت فرهنگ هر شخص یا جامعه میتوان بدان تمسک جست، دشنامهایی است که بر زبان آن شخص یا افراد جامعه جاری میشود. دشنامها مانند لطیفهها و فکاهیات حاصل لحظههای بیخودی و بی پردگی فرهنگی است که چون نقاب آداب از چهره مردم کنار رود، لایههای زیرین افکار آنها را نشان میدهد. در چنین حالتی خوبیها و زشتیها روی مینماید و نقطههای ضعف و قوت در اندیشهها و پندارهای اجتماعی بی پرده قابل رؤیت میگردد. در آثار مولانا به دشنامهایی برخورد میکنیم که نشان میدهد عیب مردان و نقطه ضعف ایشان چه بوده است؛ دشنامهایی مثل زن به مزد، مادر فروش، مادر غر و غر خواهر. [102] با تأمل در اینگونه دشنامها پیمیبریم که مردان مطرود و منفور در جامعة مولانا و در نظر خود وی چه کسانی بوده اند: مردان پست و فرومایهایکه فاقد غیرت بودند و در برابر زنان خاندان خود حساسیتی نداشتند. در واقع این دشنامها نگاتیو نظام ارزشی مورد قبول مولانا و جامعة اوست که با تحلیل آنها میتوان به معیارهای ارزشی ایشان که همانا ستایش غیرت و حمیت مرد است، پی برد.
ادامه دارد
پی نوشتها:
[1] - فریاد که آن مریم رنگی دگرست این دم فریاد کزین حالت فریاد نمی دانم(کلیات شمس،ج3، ص220)
[2] - مثنوی، دفتر 2، بیت 1185-1184.
[3] - همان منبع، د3، ب 3700 به بعد.
[4] - همچومریم حاملهی نور خدایی گشته ایم گرچو عیسی بستة این جسم چون گهواره ایم
(کلیات شمس، ج3، ص287)
[5] - تو هم بیرون رو از چرخ و زمین زود که تابینــی روان از لامــکان آب
از آن نخــلست خرمــاهــای مریـم نه زاسبابست و زین ابواب آن آب
(کلیات، ج1، ص179)
ما را چو مریم بی سبب از شاخ خشک آید رطب ما را چو عیسی بی طلب در مهد آید سروری
(کلیات، ج5، ص 184)
[6] - خــرم آن بــاغی که بهــر مریمــان میـــوه های نو زمستان می رسند
اصلشان لطفست و هم واگشت لطف هم زبستان سوی بستان می رسند
(کلیات، ج2، ص 157)
[7] - فیه مافیه، ص 174.
[8] - آن نیاز مریمی بوده ست و درد که چنان طفلی سخن آغاز کرد(مثنوی، د3، ب3204).
[9] - کلیات، ج1. ص227.
[10] - مثلاً بنگرید به: مناقب العارفین، ج1، ص 98ـ 99،153،274،463،489؛ ج2، ص 592.
[11] - مثنوی، د2، ب 3600 به بعد.
[12] ـ سوره های مبارکه طه، 40-38؛ قصص، 13-7.
[13] ـ البته در قرآن نشانی از دستور خداوند مبنی بر انداختن موسی بر آتش وجود ندارد، اما در قصص مربوط به موسی بدین قضیه اشاره شده است. بنگرید به: قصص قرآن مجید، ص249.
[14] ـ مثنوی، د3، ب943 به بعد.
[15] ـ دیوان پروین اعتصامی، ص 324 به بعد.
[16] ـ کتاب زنان، ش 16، بخش نخست مقاله حاضر.
[17] ـ خرمن فرعون را داد او به باد هیــچ شه را اینچنین صاحب (وزیر) مباد
لقمة دولت رسیـده تا دهــان او گلـــــوی او بــــریده ناگهـــــــان
(مثنوی، د4، ب2771 به بعد.)
[18] ـ تو: لایه، بطن؛ رحمت صدتو یعنی صدها رحمت.
[19] ـ مثنوی. د2، ب 1601.
[20] ـ همانجا، ب 1604.
[21] ـ همان منبع، د5، ب 3236 به بعد.
[22] ـ همانجا،ب 3239.
[23] ـ چارقد، چادر دوخته نشده.
[24] ـ مثنوی، د1، ب 2027 به بعد.
[25] ـ مجالس سبعه، ص 23.
[26] ـ بنگرید به: مناقب العارفین،ج 1، ص551-550.
[27] ـ تکریم مولانا از خادمة مذکور، همانگونه که در نمونه های پیشین گفتیم، در عین حال متضمن نگرش منفی به نوع زن نیز هست که از میراث عمومی جامعه نشأت میگیرد؛ چنانکه در ادامه سخن خطاب به مردان می گوید:
ای برادر خود بر این اکسیر زن کـــم نبــاید صـدق مرد از صدق زن
آن دل مــردی که از زن کم بود آن دلی باشد که کم زاشکم (=شکم)بود
(مثنوی، د3، ب 3110به بعد)
[28] ـ فیه ما فیه، ص 219-218.
[29] ـ همان منبع، ص 173.
[30] ـ مثلاً بنگرید به: مثنوی، د6، ب 1727 به بعد.
[31] ـ همه حکایت در دفتر سوم بیت 4749 تا دفتر چهارم بیت 1352 آمده است.
[32] ـ همان منبع، د4، ب 42.
[33] ـهمان منبع، د4، ب 2921 به بعد.
[34] ـ قصص، 7.
[35] ـ بنگرید به: قصص، 12و 11.
[36] ـ کلیات شمس، ج4، ص 122.
[37] ـ همان منبع، ج 7 ، ص12.
[38] ـ مثنوی، د6، ب 3624 به بعد.
[39] ـ کلیات شمس، ج4، ص 10.
[40] ـ همان منبع، ج8 ، ص 76. در بعضی نسخ: ما را مادر نزاد، آن عشق بزاد…
[41] ـ همان منبع، ج8 ، ص 9.
[42] ـ چون که صلاح دل و دین مجلس دل را شد امین مادر دولت بکند دختر جان را پدری
(همان منبع، ج5، ص 202).
[43] ـ سوی اطفال بیامد به کــرم مــادر روزه مهل ای طفل به سستی طرف چادر روزه
(همان منبع، ج5، ص154)
[44] ـ بیــا ای مادر عشــــرت به خــانـــه که جان را فـــرش مــادر می توان کرد
(همان منبع، ج2، ص 72).
[45] ـ مثنوی، د3، ب78-77 و 106-105.
[46] ـ همانجا، ب81 و 79 و ….
[47] ـ همانجا، ب 108ـ 107.
[48] ـ همان منبع، د4، ب 3037 به بعد.
[49] ـ کلیات، ج7، ص10.
[50] ـ مثنوی، د3، ب4291 به بعد.
[51] ـ همان منبع، د1، ب888-877.
[52] ـ الشقیّ من شقی فی بطن الام من سمات الله یعرف کلهم (بدبخت کسی است که در شکم مادرش بدبخت باشد؛ بدبخت و خوشبخت، هر کدام، از روی نشانه های خداوند شناخته می شوند) مثنوی، د1، ب3513.
[53] ـ کلیات، ج5، ص 151.
[54] ـ مثنوی، د3، 4017.
[55] ـ همان منبع، د2، ب 2413-2404.
[56] ـ همان منبع، د1، ب 783 به بعد.
[57] ـ همان منبع، د3، ب 3220 به بعد.
[58] ـ همان منبع، د3، ب 3415.
[59] ـ و وصینا الانسان بوالدیه حملته امه وهناً علی وهنٍ و فصاله فی عامین أن اشکرلی ولوالدیک إلیّ المصیر: سفارش کردیم انسان را دربارةپدر و مادرش؛ مادرش بدو باردار گشت با حالت سستی و سنگینی روزافزون و از شیر بازگرفتش بعد از دو سال؛ سفارش کردیم که از من و والدینت سپاسگزاری کن که بازگشت به سوی من است(لقمان، 14).
[60] ـ شرح شهاب الاخبار، ص42.
[61] ـ همان منبع، ص41.
[62] ـ مثنوی، د5، ب 885.
[63] ـ همانجا.
[64] ـ کلیات، ج4، ص 225.
[65] ـ مرده و جماد کنایه از کار و کاسبی بی روح است.
[66] ـ مثنوی، د3، ب 540 به بعد.
[67] ـ همانجا، ب 547.
[68] ـ همانجا.
[69] ـ همان منبع، د6، ب 1766.
[70] ـ همان منبع، د1، ب 2446-2252.
[71] ـ همانجا، ب 2394 به بعد.
[72] ـ همانجا، ب 2414.
[73] ـ همانجا، ب 2418 به بعد.
[74] ـ همانجا، ب 2442 به بعد.
[75] ـ مثنوی، د5، ب 3409 به بعد.
[76] ـ گول گردیدن: ابله و احمق شدن. معنی مصرع: هوس احمق شدن کرده ای!
[77] ـ دو شاخه: چوبی که دو شاخه داشته و آن را جهت شکنجه بر گردن مجرمان می نهادند. مصرع کنایه از آن است که مگر دیو و شیطان تو را مجبور به سفر کرده است.
[78] ـ مثنوی، د6، ب 2044 به بعد.
[79] ـ همانجا، ب 2119.
[80] ـ همانجا، ب 2150.
[81] ـ فیه ما فیه، ص86.
[82] - مثنوی، د5، ب 1463 به بعد.
[83] ـ کلیات، ج6، ص 270.
[84] ـ همان منبع، ج2، ص 53.
[85] ـ و لن تستطیعوا أن تعدلوا بین النساء ولو حرصتم(هرگز نمی توانید میان زنان عدالت برقرار کنید، اگر چه آرزومند آن باشید. نساء، 129.
[86] ـ کلیات،ج3، ص150.
[87] ـ مثنوی، د5، ب 4020.
[88] ـ همان منبع، د3، ب 1563 به بعد.
[89] ـ فیه ما فیه، ص 88.
[90] ـ نفست اژدرهاست او کی مرده است؟ از غم بی آلتی افسرده است.(مثنوی، د3، ب 1053).
[91] ـ مثنوی، د4، ب 2438.
[92] ـ فیه ما فیه، ص 86.
[93] ـ همانجا، ص 87-86.
[94] ـ انّ سعداً لغیور و أنا أغیر من سعد و الله أغیر منی و من غیرته حرم الفواحش ما ظهر منها و ما بطن (مثنوی، د1، ب 1763).
[95] ـ همانجا.
[96] ـ از جمله: مثنوی، د1، ب 1712؛ د6، 2615.
[97] ـ «هر چه غیر اوست استدراج توست» مثنوی، د3، ب 508. استدراج خداوند بنده را چنین است که در وقت معصیت و فراموشی حق، او را نعمت دهد و اندک اندک، نه یکبارگی، به هلاک نزدیکش گرداند.
[98] ـ مثنوی، د6، ب3098.
[99] ـ همانجا، ب3097.
[100] ـ فیه ما فیه، ص70.
[101] ـ مثنوی، د6، ب 673 به بعد.
[102] ـ همان منبع، د2، ب 2803؛ د4، ب 1320؛ د5، ب 3496؛ د6، ب 281 و 3867؛ مناقب العارفین، ج1، ص291، 475 و … .
فهرست منابع:
- قرآن مجید.
- اعتصامی، پروین:«دیوان»، تدوین احمد کریمی، تهران، انتشارات یادگار، 1369، چاپ اول.
- افلاکی، شمس الدین احمد:«مناقب العارفین»، تصحیح تحسین یازیجی، تهران، دنیای کتاب، 1362، چاپ دوم، دوره 2 جلدی.
- سورآبادی(عتیق نیشابوری)، ابوبکر:«قصص قرآن مجید»، به اهتمام یحیی مهدوی، تهران، انتشارات خوارزمی، 1365، چاپ دوم.
- قاضی قضاعی،:«شرح فارسی شهاب الاخبار»، تصحیح سید جلال الدین حسینی ارموی(محدث)، تهران، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی. 1361، چاپ دوم.
- مولوی، جلال الدین محمد:«فیه ما فیه»، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، تهران، امیرکبیر، 1362، چاپ پنجم.
- ـــــــــــــــــــ :«کلیات شمس یا دیوان کبیر»، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، تهران، امیر کبیر، 1362، چاپ سوم، دوره 10 جلدی.
- ــــــــــــــــــــــ :«مثنوی معنوی»، تصحیح رینولد الین نیکلسون، تهران، انتشارات مولی، 1362، چاپ دوم، دوره 3 جلدی.
- ــــــــــــــــــــــ :«مجالس سبعه»، تصحیح دکتر فریدون نافذ، تهران، نشر جامی، 1363، چاپ اول.