آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۷

چکیده

چکیده تحقیق درباره رابطه علوم با یکدیگر، به دلیل کارآمد بودن نتایج آن، امرى ارزش‏مند و بلکه ضرورى است. این ضرورت در فلسفه اخلاق و معرفت‏شناسى، به دلیل قدر و منزلت ویژه‏اى که دارند، بیش از بقیه علوم احساس مى‏شود. در مقاله حاضر، سعى بر آن است تا با بررسى برخى از جنبه‏هاى اختلاف و شباهت بین فلسفه اخلاق و معرفت‏شناسى، این آرزو را جامه عمل بپوشانیم که کاش روزى بشر بتواند با رفع گسستگى‏هاى علمى، آن‏چنان پیوستگى‏اى بین معارف و اندیشه‏هاى خویش ایجاد کند که راه هرگونه تفرقه و تکثّر را بر خود ببندد.

متن

فلسفه اخلاق (Ethics) و معرفت‏شناسى (Epistemology) دو علم ارزش‏مندى هستند که به رغم تفاوت ظاهرى، از نوعى تشابه پنهان برخوردارند. تفاوت از حیث موضوع و تشابه از این جهت که هر دو به نوعى با ارزش‏ها ارتباط دارند؛ اخلاق با ارزش‏هاى مرتبط با اعمال و معرفت‏شناسى با ارزش‏هاى محدود به باورها.
مطالعات فلسفى درباره نحوه ارتباط بین اخلاق و معرفت‏شناسى، حکایت از دو نوع رویکرد دارد: برخى فلاسفه با باور به وجود ارتباط بین این دو حوزه، پس از بررسى شباهت‏هاى بالقوّه بین آنها، درصدد تعیین و تبیین رابطه ضرورى بین این دو عرصه علم برمى‏آیند و گروه دوم با تمرکز بر موارد تمایز، سعى در اثبات این ادعا را دارند که شباهت متصور بین دو حوزه معرفت‏شناسى و اخلاق، خیال و پندارى بیش نیست. از این‏رو، نمى‏توان از ارتباط مثبت و موجود بین این دو سخن گفت.
در نوشتار حاضر، ضمن بررسى مولّفه‏هاى کلى این دو نحوه ارتباط، توجه عمده بر توجیه ابعاد مختلف تشابه معطوف شده است.
ارزیابى اخلاقى و معرفتى، نخستین نمود تشابه
به‏کارگیرى مفاهیم ارزشى که براى ارزیابى‏هاى اخلاقى و معرفتى استفاده مى‏شوند نخستین نمود تشابه بین معرفت‏شناسى و فلسفه اخلاق است.
فلاسفه اخلاق به هنگام داورى درباره اعمال، آنها را با مفاهیم ارزشى خوب، بد، باید، نباید، صواب، خطا، وظیفه، الزامى و... ارزش‏یابى مى‏کنند و از فاعل اخلاقى با عناوین خوب، بد، فضیلت‏مند، رذیلت‏مند، قدیس و... نام مى‏برند. مشابه این، معرفت‏شناسان نیز چون درباره باورها و شناسنده به قضاوت مى‏پردازند، با به‏کاربردن همان زبان ارزشى، نوعى تشابه را بین این دو علم مى‏آفرینند. مفاهیمى مانند موجّه بودن، وظیفه، معقولیت و... و گزاره‏هایى مانند «این باور موجّه یا غیرموجّه است»، «این فرد باید یا نباید نسبت به گزاره x باور داشته باشد»، «در صورت وجود x، پذیرش باور p یک وظیفه عقلانى است» و... از آن نمونه‏اند. فاعل‏هاى شناسایى نیز در این علم، با واژه‏هاى عاقل، غیرعاقل، هوش‏مند، غیرهوش‏مند و... ارزش‏گذارى مى‏شوند.
برخى مفاهیم ارزشى که در معرفت‏شناسى استفاده مى‏شوند اخلاقى‏اند و بعضى غیراخلاقى. مفاهیمى مانند وظیفه، مسئولیت، فضیلت از نوع نخست و واژه‏هایى همچون مزیت‏هاى کارکردى و عقلانى، شناختى و توجیه و... از نوع غیراخلاقى‏اند. (Conee: 35)
ethics شاخه‏اى فلسفى است که در دو بخش فرا اخلاق (meta ethics) و اخلاق هنجارى (normative ethics) به بررسى مسائل مرتبط با اخلاق مى‏پردازد. فلاسفه اخلاق در بخش هنجارى از معیارهاى ارزیابى اعمال و افراد سخن مى‏گویند و بر مبناى آنها به صدور گزاره‏هاى اخلاقى دست مى‏یازند و در بخش فرا اخلاق به بررسى مفهومى و زبانى این نوع ارزش‏ها، توجیه و تحلیل گزاره‏هاى ارزشى، روابط منطقى بین گزاره‏ها و طرح مسائل روان‏شناختىِ مرتبط با اخلاق مبادرت مى‏ورزند.
به رغم آن‏که فلاسفه گاه بر پایه نظریه‏هاى پذیرفته خود درباره ارزش افعال و افراد خاص به قضاوت مى‏نشینند، اما نوعا به تعیین اصول کلى و معیارهایى گرایش دارند که حاکم بر این ارزش‏ها بوده و تعیین کننده خوب و بد افعال یا افراد هستند. سودگروى(Utilitarianism)، وظیفه‏گروى(Deontological Theory) و فضیلت‏مدارى (Virtue Ethics) نظریه‏هایى هنجارى هستند که هرکدام با ارائه معیارهاى خاص خود، فلاسفه را در زمینه ارزیابى‏هاى اخلاقى مدد مى‏رسانند.
معرفت‏شناسى نیز شاخه‏اى فلسفى است که به ارزیابى باورهاى معرفتى مى‏پردازند. معرفت‏شناسان نیز مانند فلاسفه اخلاق، بیش از آن‏که به ارزیابى باورهاى خاص علاقه‏مند باشند، درصدد تبیین و ارزش‏یابى ضابطه‏هاى کلى‏اى برمى‏آیند که حاکم بر این‏گونه ارزش‏هاى معرفتى بوده تا در سایه آن بتوانند درباره ارزش باورهاى شناختى خود و دیگران به قضاوت بپردازند. مبناگروى (foundationalism) و انسجام‏گروى (coherentism) دو نظریه معروفند که در باب توجیه معرفتى باورها بدان‏ها استناد مى‏شود.
توجیه معرفتى بدین معناست که x در صورتى در باور داشتن به Pموجّه است که دلایل خوبى براى صادق بودن آنها در اختیار داشته باشد.(Foley: 158) اما به دلیل ایرادهاى وارد بر این نظریه (از جمله نقض‏هاى گتیه) برخى معرفت‏شناسان، راه‏هاى دیگرى را براى تعیین ارزش باورها برگزیدند. همان‏گونه که در اخلاق، فضیلت، سود و وظیفه معیارهایى براى ارزیابى افعال بودند، در معرفت‏شناسى نیز اعتمادگرایى و احتمال‏گرایى و نظریات مبتنى بر رابطه علّى بین باور و واقعیت و... از جمله نظریه‏هایى هستند که در کنار نظریه ارزش‏یابانه توجیه معرفتىِ باورها، ضوابطى را براى ترجیح باورى بر باور دیگر، براى ارزیابى باورها پیشنهاد مى‏کنند. (Dancy, 1986, chs.23)
ماهیت و نحوه این ارزش‏یابى‏ها در فلسفه، سؤال‏ها و راه‏حل‏هاى متعدّد و حتى متعارضى را موجب مى‏شود که سامان‏بخش شاخه‏هاى متفاوتى از اخلاق و معرفت‏شناسى است.
پرسش‏هایى از این دست در فرااخلاق بسیار جاى بحث دارد که مراد گوینده از این گزاره اخلاقى که مى‏گوید: «فلان عمل صواب است و بهمان خطاست»، چیست؟ آیا صواب و خطا بدین معناست که این فعل مورد رضایت متکلم یا مخاطب است و یا نارضایتى را به دنبال دارد؟ آیا خوب و بد و صواب و... ویژگى واقعى آن فعل است و ما به قصد اخبار، به توصیف یک ویژگى خاص پرداخته‏ایم؟ در این صورت، آیا بر این باوریم که برخى افعال خاص ویژگى‏هایى معادل با دیگر ویژگى‏هاى طبیعى دارند که از طریق علوم تجربى مى‏توان به آنها دست یافت و آنها را توجیه کرد یا آن‏که راه دیگرى براى تعیین ارزش‏هاى اخلاقى وجود دارد؟ و یا آن‏که معیارها صرفا به نحوه مرزى و فرهنگى قابل تعیین‏اند؟
معرفت‏شناسان که معرفت را به «باور صادق موجّه» تعریف مى‏کنند و پس از توضیح مؤلّفه‏هاى مذکور، درصدد تبیین راه‏هاى توجیه و صدق باورها و تحلیل و نقد هرکدام برمى‏آیند، با پرسش‏هایى مشابه (در اخلاق) مواجهند؛ مثلاً زمانى که از موجّه بودن یک باور سخن به میان مى‏آید، آیا با ویژگى واقعى و عینى‏اى به نام موجّه بودن سر و کار داریم؟ و یا آن‏که موجّه بودن در گرو باور داشتن فاعل و مطابق خواست و اراده اوست؟ و یا زمانى که از مفید بودن شواهد و دلایلى سخن مى‏گوییم که مى‏توانند راه توجیه باورها را بر ما هموار سازند و یا از باورهایى که به عنوان مقدمه براى استنتاج باورى دیگر قلمداد مى‏شوند مى‏توان ادعا کرد که بین این دسته و آن نتایج ارتباطى واقعى وجود دارد؟
در صورتى که پاسخ معرفت‏شناسان در اینجا مثبت باشد، وظیفه بعدى آنها این است که به تعیین و تبیین آن نحوه ارتباط مبادرت ورزند و باز باید پاسخ‏گوى این سؤال مشابه باشند که آیا بین این ویژگى‏ها و دیگر ویژگى‏هاى علوم تجربى هیچ نحوه ارتباطى وجود دارد؟ آیا براى توجیه و عقلانیت معیارهاى کلى‏اى در اختیار داریم یا آن‏که معیارها فردى و محلى‏اند؟
پاسخ به برخى از این پرسش‏ها، راه‏هاى دیگرى را براى برقرارى تشابه بین معرفت‏شناسى و اخلاق به روى ما خواهد گشود.
طبیعت‏گرایى و تشابهى دیگر
از جمله مواردى که مى‏توان به عنوان عامل تشابه بین معرفت‏شناسى و اخلاق معرفى کرد، ارتباط این دو با علوم تجربى است. نزاعى که معمولاً در این باب صورت مى‏گیرد در هر دو علم با عنوان طبیعت‏گرایى شناخته مى‏شود. در حالى که توجه فلاسفه اخلاق بیشتر معطوف به موجّه بودن تعاریف طبیعت‏گرایانه مفاهیم اخلاقى است و معرفت شناسان بیشتر از وجود و چگونگى ارتباط بین تحقیقات تجربى معرفتى و نظریه‏پردازى‏هاى معرفت‏شناسى سخن مى‏گویند.
براى روشن شدن چگونگى تشابه، محدوده طبیعت‏گرایى را در دو شاخه علمى مورد نظر توضیح مى‏دهیم.
الف) طبیعت گرایى در اخلاق
آثار طبیعت گرایى را مى‏توان در سه بخش تحلیل مفاهیم ارزشى، تحلیل گزاره‏هاى اخلاقى و توجیه آنها یافت.
در بخش زبان‏شناختى ـ برخى فلاسفه اخلاق، با بدیهى دانستن بعضى از مفاهیم اخلاقى و تحویل بردن بقیه مفاهیم به آنها، بنا را بر تعریف‏ناپذیرى ارزش‏هاى اخلاقى نهاده‏اند. (مثل مور و رأس) و در مقابل، گروهى آنها را قابل تعریف مى‏دانند. کسانى که این واژه‏ها را بر حسب مفاهیم تجربى تعریف مى‏کنند، به «طبیعت‏گرا» معروفند.
مطابق تعاریف طبیعت‏گرایانه که مفاهیم اخلاقى را براساس مفاهیم علمى قابل تعریف یا به آن قابل تحویل مى‏دانند، لازم است نخست ویژگى‏هاى ارزشى اخلاقى و ویژگى‏هاى مبنایى علوم را از یکدیگر متمایز کرده، آن‏گاه یکى را به دیگرى تحویل برد. تحویل گرایان اخلاقى که براى محمولات اخلاقى، نقش توصیفى قائلند، علاوه بر این‏که این محمولات را بیان‏گر ویژگى‏هاى اخلاقى مى‏دانند، معتقدند که این ویژگى‏ها صرفا از ویژگى‏هاى مبنایى تجربى گرفته شده‏اند. وظیفه فیلسوف این است که مشخص کند که ویژگى‏هاى اخلاقى به کدام ویژگى تجربى تحویل مى‏روند. این گروه با تعریف خوب (مثلاً) به «مورد قبول عامه مردم» یا «چیزى که لذت‏آور است»، نمودى از طبیعت‏گرایى را ارائه مى‏دهند. مفاهیم زیست‏شناسى، روان‏شناختى، تکاملى و جامعه‏شناختى از جمله مفاهیمى‏اند که در این رابطه برخى فلاسفه اخلاق از آنها استفاده مى‏کنند.
در بخش معرفت‏شناسى اخلاق، نظریاتى را که در باب توجیه گزاره‏هاى ارزشى ارائه نشده، نخست مى‏توان به دو قسم شناختارى (Cognitive) یا توصیفى (Descriptive) و غیرشناختارى (non cognitive) یا غیرتوصیفى تقسیم کرد. آن‏گاه قسم نخست را که گویاى این حقیقت است که گزاره‏هاى اخلاقى، اخبارى و عینى بوده و از متن واقع خبر مى‏دهند، به دو شاخه طبیعت گروانه و غیرطبیعت گروانه تقسیم کرد.
طبیعت‏گرایان با مدل قرار دادن علوم تجربى، توجیه گزاره‏هاى اخلاقى را بر تجربه و آزمایش مبتنى مى‏کنند. بدین‏ترتیب، مثلاً کسانى که «خوب» را به «لذت»، تحویل مى‏برند، اثبات صدق گزاره‏اى مانند «صداقت خوب است» را در گرو لذت آفرینى آن مى‏دانند و در غیر این صورت، «صداقت» به «بد» متصف خواهد شد.
در مقابل این گروه، طبیعت‏گرایانى قرار دارند که با وجود آن‏که باور دارند که ویژگى‏هاى اخلاقى به ذات و طبیعت افعال برمى‏گردند، منکر تحویل مفاهیم اخلاقى به مفاهیم طبیعى بوده، در مخالفت با طبیعت‏گراى تجربه‏گرا، با ابتنا بر نظریه علمى، به توجیه گزاره‏ها مى‏پردازند. بدین معنا که ارزش‏هاى اخلاقى را ذاتى افعال دانسته و آن ویژگى را علت توجیه و فهم گزاره‏هاى اخلاقى مى‏دانند. (Aristotle, 1117a:363)
در مقابل، غیر طبیعت گرایانى (مانند مور) قرار دارند که با اعتقاد به بداهت مفهوم یا مفهوم اخلاقى، شهود را تنها طریق ادراک گزاره‏ها دانسته و بر این باورند که آنها هیچ نیازى به توجیه منطقى یا روان‏شناختى نداشته و خود توجیه‏اند.
نظریات غیرشناختارى که عبارات اخلاقى را غیرتوصیفى و انشایى مى‏دانند، به کلى منکر گزاره بودن این جملات شده و آنها را بیان‏گر احساسات و تمایلات فاعل و یا صرف توصیه و... مى‏دانند. نظریه‏هاى عاطفه‏گرایى و توصیه‏گرایى از جمله نظریات غیرشناختارى‏اند.
ب) طبیعت‏گرایى در معرفت‏شناسى
معرفت‏شناسى طبیعى شده (Naturalized epistemology) یا طبیعت‏گرایانه (Naturalistic Epistemology) به رهیافتى در معرفت‏شناسى اشاره دارد که مشابه آن را در فلسفه اخلاق شاهد بودیم. معرفت شناسانِ طبیعت‏گرا هنگام تحلیل مفاهیم معرفتى‏اى مانند موجّه بودن عقلانیّت، معقولیت و... سعى مى‏کنند آنها را به ویژگى‏هاى طبیعى غیرمعرفتى و روابط علّى تحویل برده، به تعریف آنها بپردازند. علاوه بر این‏که آنها علوم‏تجربى را به عنوان راه حصول معرفت پذیرفته و توجیه باورها را بر آن مبتنى مى‏کنند.
مثلاً اعتمادگرایى (Reliabilism) از جمله نظریه‏هایى است که به دلیل شباهت‏هاى بسیارش با معرفت‏شناسىِ طبیعى‏گرایانه، به عنوان نوعى از این معرفت‏شناسى تلقى مى‏شود.
اعتمادگرایان با تفسیر باور موجّه به باور موثق یا باورى که از طریق روش‏هاى اطمینان‏آور حاصل شده باشد، توجیه باور را در گرو وجود شواهد و معلول فرایندى مى‏دانند که آن باور معتبر را به وجود آورده باشد. اعتمادگرایى در ساده‏ترین صورتش، آن باورى را موجّه مى‏داند که صرفا از طریق یک فرایند روان‏شناسانه قابل اعتماد حاصل شده باشد.
بدین ترتیب، آنان با تحویل وصف هنجارى یا ارزشىِ موجّه بودن (Justifidenss) به ویژگىِ طبیعى‏اى مثل ویژگى‏هاى روان‏شناختى (یعنى فرایند روان‏شناسانه بودن) و اعتقاد به رابطه علّى بین این فرایند و حصول معرفت، عملاً این نوع معرفت‏شناسى را تأیید مى‏کنند. علاوه بر این، آنها (به گفته گلدمن) فاعل شناسایى را به یک سیستم طبیعى مثل زیست‏شناسى تحویل مى‏برند و دست آورده معرفتى او را نیز به عنوان محصول فرایندهاى طبیعى مى‏شناسند. Goldman: 204-205)) بنابراین، اعتمادگرایى شاهدى بر وجود معرفت‏شناسى طبیعت‏گرایانه و شباهت معرفت‏شناسى با فلسفه اخلاق است.
در مقابل، دیدگاهى که ویژگى‏هاى معرفتى را قابل تحویل به خواص طبیعى نمى‏داند، به غیر طبیعت‏گرایى معروف است. براساس این دیدگاه، حقایق بنیادین معرفتى‏اى وجود دارند که قابل تحویل به حقایق منطقى یا تجربى نیستند. از این‏رو، اگر P را به عنوان شاهدى براى qبپذیریم، این نه بدین معناست که P را مستلزم qبدانیم و یا هر نوع ارتباط منطقى دیگرى بین این دو قائل شویم و نه بدین معناست که گمان کنیم نوعى ارتباط واقعى تجربى بین این دو وجود دارد، به گونه‏اى که هر وقت P صادق باشد، q نیز صادق باشد.
به هرحال، غیرطبیعت‏گرایان که منکر این تحویل‏پذیرى‏اند، ممکن است بگویند که انواع خاصى از تجارب ادراکى وجود دارند که صرفا شاهدى را براى باور داشتن حقایق خاصى درباره جهان فراهم مى‏آورد؛ مثلاً چیشلم که مفاهیم معرفتى را براساس واژه «معقول‏تر از» معنا مى‏کند، چنین نظرى دارد که: «باور به P در صورتى موجّه است که معقول‏تر از باور به q باشد». (ر.ک: چیشلم، 1378: 50-53)
طبیعت‏گرایان و طبیعت‏ناگرایان هیچ‏کدام از تهاجم انتقادات در امان نمانده‏اند. طبیعت‏گروى اخلاقى با ایرادات بسیارى مواجه است که مهم‏ترین آنها مغالطه طبیعت‏گرایانه مور است و غیرطبیعت‏گروى نیز انتقاداتى وارد شده است که مبهم بودن شهود را مى‏توان از جمله آنها برشمرد.
مشابه این نزاع‏ها در معرفت‏شناسى هم وجود دارد. طبیعت‏گرایان مى‏گویند: اگر تجربه را به عنوان راه توجیه باور P نپذیریم، بدین دلیل که توجیه، حقیقتى نیست که بتوان آن را به حقایق منطقى یا تجربى تحویل برد، جاى این پرسش هست که بدون ویژگى‏هاى طبیعى چگونه مى‏توان به خواص معرفت‏شناسى و روابط آنها دست یافت. این ایراد را معمولاً کسانى مطرح مى‏کنند که معقولیت را به عنوان راه توجیه نمى‏پذیرند. به نظر آنها این ایده که علت باور به P به جاى پذیرش q، این است که باور به P معقول‏تر از باور به q است، به دلیل نداشتن یک معیار ثابت و مشخص، منطقى نیست.
در عین حال، طبیعت‏گرایان نیز با این مشکل مواجهند که اگر واقعا تجربه، راه قابل اعتمادى براى اثبات صدق نباشد، چگونه مى‏توان باورها را بر پایه آن توجیه کرد؟
تعمیم‏پذیرى، عینى‏گروى و ذهنى‏گروى
تعمیم پذیرى (universalizability)، عینى گروى (objectivism) و ذهنى گروى (subjectivism)، شواهد دیگرى بر تشابه دو علم معرفت‏شناسى و اخلاقند. پرسش‏هایى مانند پرسش‏هاى ذیل در هر دو حوزه معقول است:
آیا ارزش‏هاى اخلاقى و معرفتى، وجودا، وابسته به ذهنیات فاعلند یا مستقل از او هستند؟ به عبارتى، آیا این ارزش‏ها عینى‏اند یا ذهنى؟ توجیه باورها و تعیین ارزش‏هاى اخلاقى چه رابطه‏اى با فاعل دارند؟ آیا فراتر از ضوابط و معیارهاى یک فرهنگ خاص، مى‏توان براى ارزش‏هاى اخلاقى و یا باورهاى عقلانى، معیارى را پذیرفت و بر پایه آن به قضاوت درباره افعال اخلاقى نشست و یا به سنجش باورها پرداخت؟
الف) تعمیم پذیرى
این اصل را نخستین بار آر.ام.هیر در کتاب آزادى و عقل خود مطرح کرد. مطابق این اصل، احکام اخلاقى قابلیت تعمیم را دارند. بدین معنا که اگر کسى ادعا کرد که فعلى مانند راست‏گویى، خوب است، در این صورت، وى ملزم است تا در همه شرایط چنین فعلى را از نظر اخلاقى خوب بشمارد. هیر عامل تعمیم حکم را ویژگى‏هایى مى‏داند که فعل به آن متصف بوده و به واسطه همان اوصاف، متصف به وصف اخلاقى خوب شده است. وجود آن اوصاف در فعل کنونى نیز سبب تکرار حکم مذکور خواهد شد.
در معرفت‏شناسى نیز وجود دلایل و شواهد یکسان سبب تعمیم باورهایى مى‏شود که در مرتبه نخست به واسطه آن دلایل براى فرد حاصل و موجّه شده باشند. لذا این اصل، چه در معرفت‏شناسى و چه در اخلاق، اقتضاى این را دارد که در شرایط مشابه، «باید» حکمى مشابه صادر کرد و یا باورى مشابه داشت. (Dancy, 1986: 12-15)
در عبارت هیر، از ویژگى‏هایى سخن به میان آمد که وجود آنها سبب تشابه احکام ارزشى و باورها مى‏شد. پرسش درباره نحوه وجود این ویژگى‏ها در اخلاق، مبحثى را با عنوان عینى‏گروى و ذهنى‏گروى انسجام مى‏بخشد که مشابه آن به طریقى، در معرفت‏شناسى مطرح مى‏شود. مسئله تعیین گزاره‏هاى اخلاقى و توجیه باورهاى معرفتى، نمونه دیگرى از تشابه مورد نظر است که در ذیل به آن پرداخته مى‏شود.
ب) عینى گروى و ذهنى گروى، درون گروى و برون گروى
در فرا اخلاق مى‏توان ارزش‏هاى اخلاقى را از حیث متافیزیکى و معرفت‏شناسى بررسى کرد. در پاسخ به این سؤال که آیا ارزش اخلاقى‏اى مانند «خوب»، خصیصه واقعى و عینى فعلى مانند عدالت است یا آن‏که تحقّق آن در گرو تمایل و پسند فاعل اخلاقى یا متکلم است، دو نظریه وجود دارد:
عینى گروى از استقلال ارزش‏ها از ذهنیات و تمایلات فاعل مى‏گوید و ذهنى گروى برخلاف آن، تحقّق آنها را در گرو پسند و ناپسند فاعل مى‏داند؛ براى نمونه نظریه هیوم در این رابطه مشهور است. به نظر او، رضایت و نارضایتى و یا لذت و رنج فاعل باعث مى‏شود تا فعلى به این نوع ویژگى متصف شود. (Hume, 1998: 139-140) در نتیجه، وى منکر عینیت ارزش‏هاى اخلاقى شده، آنها را از قبیل کیفیات ثانوى مى‏داند که هیچ موجودیت و استقلالى در خارج نداشته و تنها وابسته به احساسات فرد ناظرند. (Ibid: 163)
در این رابطه، قائلان به نظریه شناختارى متصف به عینیت‏گرا مى‏شوند و بیرون نظریات غیرشناختارى که گزاره‏ها را بیان‏گر تمایلات و احساسات فاعل مى‏دانند، مانند هیوم و آیر، و یا ماهیت آن را دستورى مى‏دانند، مانند کارناپ، و یا احکام اخلاقى را صرف توصیه مى‏پندارند، مانند هیر، همه در زمره ذهن‏گرایان قرار دارند.
تفکیک این دو اصطلاح در معرفت‏شناختى کار چندان آسانى نیست، اما با جایگزینى معادل آنها، یعنى درون‏گروى و برون‏گروى، توضیح آنها و توجیه شباهت مورد نظر راحت‏تر مى‏شود. از این رو، به لحاظ تلقى این دو، به عنوان دو راه براى توجیه باورها، با همان دو واژه پیشین به تشابه مورد نظر اشاره مى‏کنیم. در معرفت‏شناسى نیز در باب این سؤال که آیا موجّه بودن یک باور، مشروط به ذهنیات و تفکّرات فاعل شناسایى است یا مستقل از آن، دو گونه پاسخ مى‏توان یافت؛ گروهى باور موجّه را باورى مى‏دانند که به طور عینى و به واسطه ادلّه‏اى که واقعا مستقل از ذهنیات و باورهاى فاعل است، موجّه شده باشد و گروه دوم باورى را موجّه مى‏دانند که به‏طور ذهنى، یعنى به واسطه ادلّه‏اى که فاعل گمان مى‏کند ادلّه خوبى است، توجیه شده باشد. حال آن ادلّه هرچه مى‏خواهد باشد. حتى تفکّرات آرزومندانه فرد نیز مى‏توانند نقش مثبتى را در این زمینه ایفا کنند. به گروه نخست، عینى‏گرا (= برون‏گرا) و به گروه دوم، ذهنى‏گرا (= درون گرا) مى‏گویند.
اخلاق و معرفت‏شناسى در زمینه تعیین گزاره‏هاى اخلاقى و توجیه باورهاى معرفتى، درباره دیدگاه‏هاى معروف به درون‏گروى و برون‏گروى نیز نزاع‏هاى مشابهى دارند.
درون‏گروى در اخلاق بدین معناست که عواملى که تعیین کننده صواب اخلاقى‏اند باید به یک معنا عواملى درونى بوده، به واسطه تأمّل یا صرف درون‏نگرى introspection)) در دست‏رس فاعل قرار گیرند، آن‏گاه تا حدّى سبب برانگیختن فاعل شوند.
براساس این تعریف مى‏توان نظریات عاطفه‏گرایى و شهودگرایى را جزء این گروه قرار داد. در مقابل، برون‏گرا معتقد است عاملى که سبب مى‏شود تا فعلى از حیث اخلاقى خوب یا صواب باشد،عاملى درونى نیست ونیازى هم به‏برانگیخته‏شدن فاعل به‏دست‏آن عامل نیست.
در معرفت‏شناسى این تمایز به خوبى نمایان است. درون گراها تأکید مى‏کنند که معرفت‏شناسى بر توجیهاتى مبتنى است که به معنایى خارج از دارایى شناختى فاعل نیست. بدین ترتیب، عاملى که سبب توجیه باور مى‏شود، درونى بوده، فرد، در واقع، از طریق تأمّل تجربیات ذهنى، خاطرات و دیگر باورهاست که مى‏تواند در باور به P موجّه باشد. از این‏رو، آنچه سبب توجیه باورها مى‏شود، همان باور داشتن فرد است. در حالى که در برون‏گروى، حقیقت به واسطه تأمّل فاعل کشف نمى‏شود، بلکه عاملى که جداى از فاعل، در عالم واقع وجود دارد، سبب توجیه است.
دنسى تفاوت این دو رویکرد را به صورت ذیل نشان مى‏دهد:
از نظر برون‏گرا:
1. P صادق است.
2. a به P باور دارد.
3. باور a به P موجّه است.
4. باور a به P معلول این واقعیت که P صادق است.
اما درون‏گرا مؤلّفه پنجمى را به آن مى‏افزاید و آن این‏که:
5. a باید به مؤلّفه 4 باور داشته باشد. (op.cit.: 46-47)
بدین ترتیب، از نظر درون‏گروى، فاعل واقعا باید در زمان باور، نسبت به عوامل توجیه کننده، آگاهى داشته باشد، یا آن‏که توان آگاهى از این عوامل را به واسطه تمرکز و توجه مناسب داشته باشد، بى‏آن‏که موقعیت یا اطلاعاتش را تغییر دهد، در حالى که در برون گروى اطلاع فرد از این امور لازم نیست.
رابطه مفهومى یا تحویل پذیرى، راهى دیگر
برخى فلاسفه، رابطه بین دو علم را با نوعى تحویل پذیرى تبیین مى‏کنند. تحویل پذیرى بدین معناست که «مى‏توان» و یا «باید» مفاهیم یک علم را براساس مفاهیم دیگر تعریف کرد. چیشلم و کلیفورد از جمله افرادى هستند که به نحوى بر وجود این رابطه تأکید دارند. تحویل پذیرى را در ابتدا مى‏توان به دو صورت تصویر کرد:
1. تحویل مفاهیم اساسىِ اخلاقى به مفاهیم معرفتى.
2. تحویل مفاهیم اساسىِ معرفتى به مفاهیم اخلاقى.
حالت نخست را دو گونه مى‏توان بیان کرد:
1. وقتى مى‏گوییم گزاره «فعل x صواب است» جزء باورهاى اخلاقى فرد است، مراد این است که او در این باور خود، موجّه است. یا این‏که بگوییم وقتى فردى درک مى‏کند که این عمل براى او حکم یک عمل اخلاقى را دارد یا وظیفه اوست، وى در صورتى در انجام این فعل موجّه است که از نظر معرفت‏شناسى در باور به این‏که این فعل برخى معیارهاى اخلاقى او را ارضا مى‏کند، موجّه باشد. قسم اول بسیار بدیهى و فاقد نکته مهمى است و قسم دوم نیز زیاد مورد بحث فلاسفه نیست. به حالت دوم، یعنى تحویل مفاهیم معرفتى براساس مفاهیم اخلاقى، برمى‏گردیم.
چیشلم، از جمله طرفداران این نظریه است. به اعتقاد وى، «تعابیر معرفتى بر حسب تعابیر اخلاقى، تعریف پذیرند» (Dancy: 119؛ فعالى:41) و به طور کلى، وى توجیه معرفت‏شناسى را نوعى توجیه اخلاقى مى‏داند.
ساده‏ترین صورتى که مى‏توان یک توجیه معرفتى را براساس مفاهیم اخلاقى تعریف کرد این است که بگوییم: « Sدر باور به P موجّه است»، بدین معناست که مثلاً بگوییم: «باور او به Pاخلاقا درست است و یا وظیفه دارد که به Pباور داشته باشد».
لازمه معادل بودن «اخلاقا صحیح» و «موجّه» این است که معیارهایى که براى ارزیابى باورهاى معرفتى و اخلاقى به‏کار مى‏روند یکسان باشد. گزاره «x اخلاقا صحیح است» مطابق با نظریه‏هاى مختلف سودگروى، وظیفه‏گروى و فضیلت به صورت‏هاى مختلفى قابل تقریر است: x صحیح است چون بیشترین سود را به دنبال دارد (سودگروى)، مطابق با وظیفه اخلاقى است (وظیفه‏گروى) و یا سبب به کمال رسیدن فرد مى‏شود (اخلاق فضیلت).
اما آیا از این‏که «باور S به P موجّه است» مى‏توان گفت بدین معناست که سبب سودآورى بیشتر مى‏شود و یا...؟
ثانیا، اگر قرار باشد باورى مانند «z = y + x» از نظر اخلاقى صحیح باشد، آیا معنایش این نیست که گزاره z=y+ xیک باور اخلاقى است؟
اما آیا این قضیه به صورت کلى صادق و ممکن است؟ مثلاً اگر من به یک قضیه علمى مثل «گازها در اثر حرارت منبسط مى‏شوند»، باور صادق موجّه داشته باشم، باید با آن به عنوان یک باور اخلاقى برخورد کنم؟ آیا پذیرش این قضیه به صورت کلى، بیش از حد، اخلاق را با مسائل صرفا نظرى که هیچ ارتباطى به عمل و اخلاق ندارند، مرتبط نمى‏کند؟ (گرچه به صورت کلى، قصد انکار این ملازمه را نداریم، چرا که موارد بسیارى وجود دارد که نهایتا باور من با عمل، مرتبط و به آن منتهى مى‏شود؛ مثلاً اگر باور داشته باشم که فرد x نسبت به yدر انجام فعالیت‏هاى علمى و یا اجرایى شایسته‏تر است، در اینجا اخلاقا موظف به داشتن این باور و اجراى آن در مقام خارج هستم).
اما گذشته از باورهایى که نسبت به اخلاق خنثا هستند، ممکن است خود باورهایى اخلاقى داشته باشد که اصلاً با ارزش‏هاى معرفتى هم‏سو نباشند؛ مثلاً آنجا که باورى از حیث معرفت‏شناسى موجّه است، ولى فرد از حیث اخلاقى به چیزى دیگر باور داشته و تشخیص مى‏دهد که باید فعل دیگرى را انجام دهد، آیا باز الزام دارد که به باورهاى معرفتى خود اخلاقا باور داشته و در مقام عمل ملزم به آن باشد؟ یا اگر بعدا معلوم شود شواهدى که فرد گمان مى‏کرده قادر به توجیه باورهاى او هستند، شاهد قطعى و یقینى نبوده است، آیا باز مى‏توان ادعا کرد که رابطه تحویل‏پذیرى بین این دو علم وجود دارد؟ مگر این‏که راه حلّ دیگرى را در اینجا ارائه دهیم و بگوییم که مراد از این‏که فردى از نظر معرفت‏شناسى در باور به x موجّه است این است که وى در مورد این باور، یک وظیفه اخلاقى در نگاه نخست دارد؛ یعنى تا زمانى که شواهدى علیه آن وجود نداشته باشد، این، براى او یک باور اخلاقى موجّه تلقى مى‏شود. اما آیا این براى اخلاقى بودن فعل کفایت مى‏کند؟
در نتیجه، براساس مطالب گذشته، اگر قرار باشد باورهاى معرفتى را معادل باورهاى اخلاقى و یا زیر مجموعه آن بدانیم لازم است تعریف چیشلم از اخلاق و محدوده آن، قدرى با نظریات رایج متفاوت باشد. هم‏چنین به طور کلى، «معرفت‏شناسى شاخه‏اى از اخلاق شود». (فعالى: 41)
اما هنوز یک احتمال دیگر وجود دارد که سخن چیشلم را حمل بر آن کنیم؛ یعنى این‏که بگوییم اگر کسى باورى موجّه داشت، غیراخلاقى است که آن را با وجود موجّه بودن نپذیرد.
این سخن معقول است، چرا که باورهاى معرفتى در واقع، به باورهاى اخلاقى تحویل نمى‏روند، بلکه لازم است تا باورى اضافى در مورد باورهاى معرفتى حاصل شود. در این صورت، ردّ باورهاى موجّه، اخلاقا امرى نادرست است.
کلیفورد این تحویل‏پذیرى را با صراحت بیشترى توضیح مى‏دهد. وى مى‏گوید:
«اگر باور بر شواهد غیرکافى مبتنى باشد، همیشه، همه‏جا و براى همه خطاست که نسبت به آن باور داشته باشند».
اگر واژه «خطا» را در جمله کلیفورد به خطاى اخلاقى تفسیر کنیم و موجّه بودن یک باور را صرفا مبتنى بر شواهد کافى بدانیم، سخن وى با مبحث مورد نظر سازگارى دارد. در نتیجه، اگر شخصى از نظر معرفت‏شناسى، در باور به گزاره‏ها موجّه نباشد، باور او به آن گزاره اخلاقا خطا، یعنى خلاف اخلاق است. اما اگر واژه خطا را به معناى نامعقول تفسیر کنیم، در این صورت، جاى بحث از ارتباط مذکور نیست.
از سوى دیگر، علاوه بر موارد ذکر شده، با فرض تفسیر خطا به خطاى اخلاقى، امکان این هست که باورى به دلیل شواهد کافى موجّه باشد. اما با وجود این، عمل به آن به دلیل پیامدهایى که دارد، خطا باشد. احتمال صدق این مطلب در نظریه سودگروى، به ویژه آن‏که براساس معیار پراگماتیستىِ سودگرایانه، درباره اخلاقى بودن افعال به قضاوت مى‏پردازد، قوى است.
اصل توانستن / بایستن نشانى از تمایز
تاکنون مواردى براى بیان تشابهات اخلاق و معرفت‏شناسى ذکر شد. اما از جمله حوزه‏هایى که گویاى تفاوت این دو عرصه علمى است، حوزه‏اى است که در آن از اختیارى بدون افعال اخلاقى و رابطه استلزامى بین فاعل اخلاقى و الزامى بودن فعل، سخن گفته مى‏شود. در این حوزه، اولاً، اخلاقى بودن فعل منوط به این است که فاعل ان را براساس اختیار خود انتخاب کرده باشد نه اجبار، ثانیا، احکام اخلاقى در صورتى در مورد فاعلى خاص صادقند که فاعل در آن زمان قادر به انجام آن فعل باشد والا براى فاعلى که در زمان T، به دلایلى توان انجام فعل x وجود ندارد، بایستى اخلاقى صدق نمى‏کند.
اما مى‏توان تصور کرد که این رابطه در معرفت‏شناسى وجود ندارد. این مسئله را به چند صورت مى‏توان تصویر کرد:
1. ممکن است باورهایى وجود داشته باشند که فاعل در مورد آنها هیچ کنترلى نداشته و خارج از اختیار او باشند. این ادعا دو لازمه دارد:
الف) به دلیل آن‏که چنین باورهایى خارج از اختیار او بوده و متعلّق شناخت او واقع نمى‏شوند، او وظیفه‏اى در مورد آنها نداشته و نباید به آنها باور داشته باشد. (رفع تکلیف معرفتى)
ب) بعضى‏ازباورهایى که فرد واجدآنهاست بى‏اختیار و ناخودآگاه براى‏اوحاصل شده‏اند.
2. ممکن است فرد باورهایى داشته باشد که قادر به توجیه آنها نباشد. براساس رابطه فوق هیچ الزامى در مورد موجّه کردن آنها ندارد. یا آن‏که ادعا کنیم اصلاً فرد در مورد جمع‏آورى ادلّه توجیهى مختار است.
3. با وجود موجّه بودن باورى نسبت به باور دیگر، به واسطه اختیارى بودن باور داشتن به باورها، فرد در مورد پذیرش آنها هیچ نوع الزامى ندارد. برخلاف سخن افرادى مانند چیشلم که مدعى است فرد در مورد باورهاى موجّه، الزام دارد.
از چند حالت متصور، تنها قسمت الف از احتمال نخست امرى است معقول، چرا که این ادعا صحیح است که موضوعاتى در عالم وجود دارد که باور به آنها فراتر از توان «هر» و یا «بسیارى» از افراد است. نه آن‏که آنها متعلّق باور قرار نمى‏گیرند، بلکه بسیارى از افراد به دلیل نقص خود قادر به فهم آنها نیستند. اما با وجود این، رفع الزام ابدى در مورد چنین فردى معنا ندارد. بلکه با توجه به اوضاع و شرایط کنونى احتمالاً بتوان حکم کرد که وى چنین وظیفه‏اى ندارد. اما این تکلیف همیشه از او مرتفع نیست. (البته در اخلاق همین مضمون حاکم است که براى افرادى که فعلاً توان انجام فعل را ندارند، وظیفه‏اى اخلاقى وجود ندارد).
مراد از احتمال دوم قسمت نخست این است که با این‏که براى اخلاقى بودن فعل، الزاما فاعل باید در مورد انجام دادن یا ندادن آن، هر دو، مختار باشد، اما برخى باورها وجود دارند که بدون قصد و ناخودآگاه براى فرد حاصل شده‏اند، مانند بدیهیات حسى که به محض بازکردن چشم، انسان نمى‏تواند روز را نبیند.
اما در حالت سوم، از صورت فقدان توجیه، قطعا شناخت فاعل در مورد متعلّق مورد نظر منتفى است. در مورد حالت سوم در بخش گذشته سخن گفته شد.
به هرحال، نتیجه‏اى که از این قسم به‏دست مى‏آید این است که برخلاف عقیده برخى نویسندگان (Feldman: 367) مطلقا نمى‏توان این رابطه را عامل تمایز دو علم اخلاق و معرفت‏شناسى دانست، گرچه این ارتباط به روشنى‏اى که در اخلاق صادق است، در معرفت‏شناسى محقّق نمى‏شود.
نتیجه
جست وجوى موارد تشابه بین اخلاق و معرفت‏شناسى، به منظور یافتن راهى براى قرابت علوم به یکدیگر، به ویژه نظرى و علمى، موضوع اصلى این نوشتار بود.
نخستین عاملى که حکایت از تشابه دارد، ارتباط هر دو علم با ارزش‏هاست، اما اخلاق با ارزش‏هاى مرتبط با اعمال و معرفت‏شناسى با ارزش‏هاى محدود به باورها.
شباهت واژه‏هاى به کار برده شده در مقام ارزیابى باورها و اعمال، نحوه ارزیابى و راه‏هاى مورد استفاده براى تعیین گزاره‏هاى اخلاقى، توجیه باورهاى معرفتى (طبیعت‏گروى و غیر آن) و وجود پرسش‏ها و نزاع‏هاى مشترک در این باب، شاهدى دیگر بر صدق این تشابه است. اشتراک مباحث مختلف در باب تعمیم‏پذیرى، عین‏گروى و ذهنى‏گروى، درون‏گروى و برون‏گروى از دیگر سؤالاتى است که این تشابه را بارزتر مى‏کند.
در حالى که عینى‏گروى در هر دو، از استقلال ارزش‏ها، تمایلات و باورهاى فاعل سخن مى‏گوید، در مقابل، ذهنى‏گروى در هر دو، از وابستگى ارزش‏ها و باورها به تمایلات و تفکّرات فاعل بحث مى‏کند.
درون‏گروى و برون‏گروى که دو راه براى تعیین گزاره‏هاى اخلاقى و توجیه باورهاى معرفتى است، به موازات دو واژه ذهنى‏گروى و عینى‏گروى قابل تفسیرند. گذشته از این روابط، برخى فلاسفه، قائل به نوعى تحویل‏پذیرى بین مفاهیم اخلاقى و معرفتى شدند، به گونه‏اى که باورهاى معرفتى را به مفاهیم اخلاقى تحویل برده‏اند؛ با این ادعا که باید این باورها را با آن مفاهیم تعریف کرد. به دو نظریه چیشلم و کلیفورد در این رابطه اشاره شد.
معادل به دو واژه «موجّه» و «اخلاقا صحیح» یا «الزام» در نظریه چیشلم، با چند احتمال تقریر شد و در نهایت، این احتمال تأیید شد که در صورتى که فاعل در باور به P موجّه باشد، سرباز زدن از پذیرش آن باور، به لحاظ اخلاقى امرى نادرست و یا قبیح است. از این‏رو، وى اخلاقا ملزم است که به Pباور داشته باشد، (غیر اخلاقى را مى‏توان معادل غیرانسانى دانست). سرانجام اگر خطا را در جمله کلیفورد که مدعى بود «اگر باور بر شواهد غیرکافى مبتنى باشد همیشه، همه‏جا و براى همه خطاست که نسبت به آن باور داشته باشند»، به خطاى اخلاقى تفسیر کنیم، در این صورت، مضمون سخنان هر دو متفکر یکسان خواهد بود.
سرانجام، این سخن پذیرفتنى است که ما به عنوان انسان یا انسان‏هاى عاقل، اخلاقا موظفیم که به همان چیزى باور داشته باشیم که شواهدى بر صدق آن دلالت دارد، و به راستى اگر اخلاق در همه زوایاى زندگى انسان یا این حد رخنه کند که همه افعال، حتى باور داشتن‏ها را نیز تحت‏الشعاع خود قرار دهد، امور معمولى تحت عنوان اخلاقى، رنگى دیگر به خود خواهد گرفت و بسیارى از مشکلات بشریت حل خواهد شد.
احتمال تمایز این دو علم، به‏واسطه رابطه بایستن/توانستن، در قالب کلى تأیید نشد. به هرحال، با این باور به نوشتار حاضر پایان مى‏دهم که اگر انسان درصدد باشد تا راهى براى برقرارى ارتباط بین معارف و نقش آنها در زندگى بیابد، خواهد توانست تا با ممانعت از هم‏گسیختگى ادراکات و انفصال آنها از جهان خارج، هم از حقایق متعلّق به حوزهاى حلّ مسائل مربوط به حوزه دیگر استعانت بجوید و هم با توجه به حدّ و مرز و کارآیى هرکدام، به کمک تعقل، راهى براى درک بهتر، بهبود خود و خوب زیستن بیابد.
والسلام
کتاب‏نامه
1. چیشلم، ر، نظریه شناخت، ترجمه دکتر مهدى دهباشى، انتشارات حکمت، 1378.
2. فرانکنا، ویلیام، فلسفه اخلاق، ترجمه هادى صادقى، انتشارات طه، قم، 1376.
3. فعالى، محمد تقى، درآمدى بر معرفت‏شناسى دینى و معاصر، معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامى، چاپ اوّل، زمستان 1377.
4. A Companinon to Epistemology, ed. J. Dancy and E. Sosa, Black well.
5. Aristotle, Nicomachean Ethics, in Great Books/ v. 8.
6. Conee. E, "Normative Epistemology", in REP/ v.7.
7. Crisp. R. and Chappell, T, "Utilitarianism", in REP v./9.
8. Dancy, J, "An Introduction to contemporary Epistemology, (New York Blackwell, 1986).
9. Feldman. R, "Epistemology and Ethics", in REP/ v. 3.
10. Foley, R, "Epistemic Justification", in REP/ v.5.
11. Goldman. A, "Reliablism", in REP/ v.8.
12. Hume, D., An Enquiry concerning the principles of Morals, ed. Tom Beachamp, Oxford, New York, Oxfor, University, press, 1998.
13. Mackie, J. L., "The subjectivity of values", in Ethical Theory, ed. J. Rachels. (Oxford university Press, 1998)
14. Mcnaughton, D., "Deontological Theories", in REP/2 v.2.

تبلیغات