نگاهى به کجرویهاى فرهنگى
آرشیو
چکیده
متن
ستاد نعمت اللّه باوند، عضو هیئت علمى پژوهشگاه اندیشه معاصر، عضو هیئت علمى پژوهشکده سازمان انجمن اولیاء و مربیان و مشاور وزیر در آموزش و پرورش در امور فرهنگى مىباشند. تخصص اصلى ایشان در رشته عرفان بوده و تاکنون آثار قلمى بسیارى را تألیف نمودهاند. برخى از آثار منتشر شده ایشان به قرار ذیل است:
«در اسارات آزادى» (بحران جهان معاصر)، «نقش امام خمینى در جهان معاصر»، «جایگاه عقل و دموکراسى در نظام ولایت»، «نقدى بر مکتب پلورالیسم»، «تحلیل فلسفى - تاریخى انقلاب اسلامى»
* به عنوان اولین سوال در خصوص تمایز میان دو مقوله تهاجم فرهنگى و تبادل فرهنگى توضیح دهید.
بسم اللّه الرحمن الرحیم. بحث تهاجم فرهنگى، مقولهاى غیر از تبادل فرهنگى است. زیرا تبادل فرهنگى امرى سازنده، مثبت و عامل تکامل تمدن بشرى مىباشد و در طول تاریخ هم همیشه این گونه بوده است. ارتباط بین تمدنهاى گوناگون در ادوار مختلف، مانند ارتباط تمدن یونانى و تمدن روم با تمدن اسلامى یا تمدن اسلامى با تمدن مسیحى و یونانى و تمدن ایرانى و ارتباط سایر تمدنها که گاه مستقیم و غیر مستقیم از هم تأثیر و تأثر پذیرفتهاند، نوعى گفتگوى مثبت بین تمدنها و فرهنگها و موجب تکامل و ترقى حرکت بشر در طول تاریخ بوده است. زیرا انسان صاحب اندیشه در طرح، فهم و پاسخ به برخى مسایل با انسانهاى دیگر مشترک است، به همین جهت در تبادل فرهنگى لزومى ندارد که بزرگان دو فرهنگ یا تمدن رسما تشکیل جلسه دهند، بلکه امروزه به جهت وجود وسایل ارتباط جمعىِ جهانى، تبادل فرهنگى به راحتى صورت مىپذیرد، اما در گذشته این طور نبوده است و گاه جنگ میان دو کشور، منجر به نوعى انتقال و تبادل فرهنگى مىشده است. در جنگهاى بین مسلمین و کفار، مسلمانان از این امر استقبال مىکردند، همچنان که تمدن اسلامى به فرهنگها و برخى دستاوردهاى تمدنهاى دیگر چون تمدن یونان، و حتى تمدن کشورهاى باستانى مثل مصر و بینالنهرین توجه نمود. البته سعه صدر لازمه این تبادل فرهنگى است، زیرا در غیر این صورت تعصب و جزم اندیشى، موجب انجماد و عدم تکامل فکرى و مادى مىشود. اما مقوله تهاجم فرهنگى از بسیارى جهات امرى مخرب و منفى است؛ زیرا هدف تهاجم فرهنگى، تبادل و دستیابى به حقیقت مشترک نبوده، بلکه تحمیل فرهنگ، تفکر، آداب، رسوم، سنن و تمدن یک ملت بر ملل دیگر است. لذا حفظ حقوق و مبانى فرهنگىِ تمدن مقابل براى آنها، مهم نیست و هدف تحمیل فرهنگ خود به سایر فرهنگهاست. امروزه جهان غرب خصوصا آمریکا با استفاده از وسایل بسیار پیشرفتهى ارتباط جمعى جهانى، درصدد دستیابى به چنین هدفى مىباشد، ولى تسامح فرهنگى، امرى منفى بوده و مقدمه پذیرش نوعى سلطه و استیلا است و کشف حقیقت به صورت جمعى و مشترک مد نظر نیست و فرهنگ سلطهگر مىکوشد سلطه خودش را بر دیگر ملل محقق کند. به عبارت دیگر تساهل و تسامح فرهنگى چیزى جز پذیرش مبانى فرهنگى و فکرى فرهنگ بیگانه نمىباشد.
* به نظر مىرسد به دلایل خاص، تهاجم فرهنگى گروه یا جنس خاصى (جوانان و زنان) را هدف قرار داده است، نظر حضرتعالى در این خصوص چیست؟
همان طور که مىدانیم جوانان و خصوصا بانوان قشر اصلى جامعه را تشکیل مىدهند. از سوى دیگر جوانان ما به این جهت که در عرصه اجتماعى حضور دارند و به زودى اداره جامعه را در دست مىگیرند، از حساسیت ویژهاى برخوردارند. زنان جامعه نیز بدان جهت که تعیین کننده سرنوشت عموم جامعه، على الخصوص جوانان مىباشند و در دامان آنها نسل آینده پرورش مىیابد و سرنوشت مملکت و مقدرات آن را بر عهده مىگیرد، مورد آماج حمله تهاجم فرهنگى در این مقطع حساس از کشور ما هستند.
در زمان پهلوى نیز این دو گروه مورد تهاجم بودهاند. البته روش و میزان این تهاجم فرهنگى در دو دوره قبل و بعد از انقلاب متفاوت است. در انقلاب اسلامى به فرمایش امام (ره) بانوان نسبت به مردان نقش مؤثرترى در وقوع انقلاب اسلامى داشتند. ایشان در جاى دیگر مىفرمایند: «شما جوانان امید من هستید». همین جوانان انقلابى، پشتیبان انقلاب در جنگ و دفاع مقدس بودند و مادران، بانوان و همسران نیز متحمل مشکلات مختلفى شدند، از این نظر استکبار جهانى کینه شدیدى نسبت به این دو قشر دارد. لذا دشمن براى شکست انقلاب اسلامى، این دو قشر (زنان و جوانان) را مورد هدف و حمله قرار داده و همواره آنها را تضعیف مىکند و مىکوشد از زن یک تصویر مخدوشى ارائه کند، تا در دامن او انسانهاى والا و انقلابى تربیت نشود.
* سیر تاریخى تهاجم فرهنگى علیه منزلت زنان و جوانان چگونه بوده است؟
هم زمان با انقلاب مشروطه و حتى قبل از مشروطه، زمینههاى ارتباط ایران با غرب به واسطه روشنفکرانى که تحت تأثیر فرهنگ غرب بودند، مانند: میرزا ملکمخان، طالبوف، آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانى و بعضى از رجال دربار قاجار، فراهم گردید. این طیف درصدد یک نوع انقلاب و تغییر بنیادین در کشورمان بودند به طورى که تلاش آنها و دیگران نهایتا به مسئله انقلاب مشروطه منجر گردید و بعدها با رهبرى روحانیت و ارادت مردم، به پیروزى رسید، ولى پس از مدتى توسط روشنفکران غربزده مخدوش شده و به شکست انجامید. با روى کار آمدن رضاخان، استبداد مدرن جایگزین استبداد کهنِ گذشته شد. در زمان قاجار نوعى تحجر و انجماد فکرى در جامعه وجود داشت و به همین لحاظ بعضى از انقلابیون و روحانیون با اهداف ملى و اسلامى و یا افراد خودباخته و غرب زده با اهداف متضاد، در جهت تغییر وضع مملکت اندیشه تجدد را مطرح کردند، تا جهان بینى و فرهنگ غرب را در کشورمان اشاعه دهند. اندیشه تجدد که بعد از انقلاب مشروطه، ظاهرا توسط رضاخان تبلیغ و ترویج گردید، با یک رفرم اجتماعى اما تحمیلى و ضد اسلامى در راستاى کشف حجاب تلاش نمود، این سیاست، تغییراتى را در ظاهر و لباس مردم بوجود آورد. این اندیشه قوت گرفت که مدرنیته در ایران با اقتباس و الگو بردارى از فرهنگ غرب، به موفقیت مىرسد.
اندیشه مشروطه با طرح مسئله دموکراسى و آزادى درصدد تحقق قانونگرایى در جامعه بود. البته در این خصوص در جامعه استبداد زده ما خلاء وجود داشت. آنچه در مورد حقوق زنان و جوانان در اسلام مطرح شده بود، با اهداف و عملکرد دولتمردان قاجار در قبل و بعد از مشروطه تفاوت داشت. در جامعه آن روز، حقوق سیاسى - اجتماعى تمام مردم اعم از زن و مرد نادیده گرفته مىشد و وجود همین استبداد، نقش سرنوشت ساز یک قشر یا نسل خاصى را به خطر مىانداخت. یکى از محورهاى اصلى که رضاخان و روشنفکران وابسته به غرب در مورد زنان به آن توجه نمودند، کشف حجاب و تضییع حقوق اسلامى زنان بود. این نوع تفکر، مبتنى بر غرب گرایى و در مقابله با مبانى اسلام، درخصوص مسئله زنان بود. زیرا نگاه اسلام به زن بسیار مترقى است، ولى در جامعه استبداد زده قاجار، فرهنگ اسلام مطرح نبوده و تصویر نامتعادل و غیرواقعى از زنان و جوانان ترسیم شده بود، به طورى که رضاخان در برابر این جریان تفریطى (یعنى بى اهمیتى به این دو قشر)، سیاست افراط را با تقلید از غرب در پیش گرفت و بیش از حد روى آزادى زن، البته به معنى آزادى نفسانى نه آزادى اجتماعى و سیاسى، تکیه نمود. در دوره بعد از رضاخان نیز به موجب اهمیت مسئله زنان برنامهریزىهایى انجام گرفت و تشکیلات خاصى بوجود آمد. به طور مثال سیاست اختلاط بین دختران و پسران در مدارس به اجرا درآمد، همچنین تلاشهایى در دستگاههاى دولتى در زمینه هنر غربى و بسط اندیشه روشنفکران وابسته به غرب درخصوص ارائه و تبلیغ الگوى زن غربى انجام شد و همین امر موجب گردید تا برخى از زنان ایرانى و تحصیلکرده، تحت تأثیر فرهنگ غرب قرار گرفته و دچار بحران هویت شوند. اینها بخشى از زمینهها و شیوههاى تهاجم فرهنگى نسبت به شخصیت زن در ابعاد سیاسى، اجتماعى و فرهنگىِ کشور ما بود که در دوره قبل از انقلاب وجود داشت. البته تفصیلش مجال دیگرى را مىطلبد. لیکن بعد از انقلاب خصوصا در سالهاى اخیر که بلوک شرق سقوط نموده و کمونیسم (رقیب غرب) شکست خورده است، غرب با احساس یکه تازى خود مىخواهد جهان را در کام خویش فرو برد، ولى با مقاومت جهان اسلام و انقلاب اسلامى در مقابل خویش مواجه شده است، لذا غرب، اسلام را یک رقیب جدى در برابر اهداف سلطه گرانه خود مىداند و به همین خاطر با کینهاى بیشتر از زمان قبل از انقلاب، تهاجم را شدت بخشیده است. البته در دوره قبل از انقلاب که وسایل ارتباط جمعى، همچون ماهواره، کامپیوتر، اینترنت و ... گسترش نیافته بود و ارتباط ما با غرب یک ارتباط صرفا فیزیکى، علمى یا هنرى و در حد محدود بود، اما امروزه وسایل ارتباط جمعى این ارتباط را سرعت بخشیده و تهاجم را در وسعتى زیاد و با شدتى بیشتر دامن مىزند.
*همانطور که مىدانیم دشمنان فرهنگى نظام سعى در مخدوش کردن نقش و الگوى زن ایرانى و مسلمان نمودهاند، به نظر حضرتعالى روشها و ابزارى که در این مسیر از آن بهره جستهاند چیست؟
همانطور که اشاره کردم، کشور ما قبل از انقلاب مشروطه و زمان مشروطه و مابعد آن دچار چالش شد و برخى متفکران جامعه توصیه نمودند که به صورت غربى مدرن شویم و رویکردى جدید به مدرنیته داشته باشیم و از قالب تفکرات سنتى خارج شویم. این مسئله، از اندیشه تجدد در برابر اندیشه تحجر الهام مىگرفت. البته تقابل سنت و مدرنیته جامعه ما را با معضل و چالشى عظیم مواجه نمود. به طورى که لزوم تبیین جایگاه و ارتباط اسلام با جهان، جامعه و ادیان دیگر مطرح گردید. اینکه اسلام چه تعریفى را از مفاهیمى چون انسان، زن، مرد، جوان، خانواده، سیاست، فرهنگ،... ارائه مىدهد، اهمیت داشته و پیامدهاى اجتماعى زیادى را به همراه دارد.
در واقع مهمترین شیوه آنها براى مخدوش کردن نقش و جایگاه زن مسلمان، همان تهاجم فرهنگى است. روشنفکران وابسته با تحریف اذهان نسبت به تعریف صحیح مفاهیمى که ذکر شد، شخصیت و هویت زنان را مسخ نمودند، آنها در علومى که از مبانى غربى اقتباس شده بود، تصویر دیگرى از جایگاه زن در اسلام ارائه دادند. امروزه غرب در داخل و خارج از کشور درخصوص این مسئله، سرمایه گذارى مىکند. به طور مثال سران بهائیت در بنگاههاى فرهنگى کشور آمریکا دائرة المعارف و شناسنامههایى شبه فرهنگى اما نادرست در جهت معرفى وارونهاى از اسلام و ایران تهیه نمودهاند که احتمالاً در آینده آن را به صورت غیر رسمى منبع و مرجع درسى و فکرى جوانان کشور ما قرار خواهند داد. این شیوه در سطح خواص اعمال مىشود، اما در سطح عوام این عملکرد به صورت ترویج ابتذال و فساد جلوه مىکند؛ متأسفانه امروز تا حدودى در جامعه ما این روش در میان زنان خودباخته و وابسته به فرهنگ غرب مشاهده مىشود. آنها هیچ اطلاعى از باطن غرب و فرهنگ و تفکر مادى آن ندارند، لذا نحوه پوشش، شیوه زندگى و معاشرت آنها، از تمدن به ظاهر فریبنده غرب تبعیت مىنماید. این دسته افراد دچار زرق و برق ظاهرى غرب شدهاند، در حالى که در غرب به مقدارى که نقاط ضعف وجود دارد، نقاط قوت نیز وجود دارد، لیکن این افراد به جاى توجه به برخى مبانى عمیق فکرى در غرب، تنها به ظواهر زندگى در فرهنگ غرب توجه کردهاند. غرب در سطح خواص توانسته با تکیه بر آزادى و نفوذ تفکر اومانیسم در مقولاتى چون فلسفه، سیاست، اخلاق و ... انسان را در برابر هر حقیقتى حتى خدا و دین به طغیان وادارد، در عصر حاضر شاهد این طغیان در غرب هستیم.
تمدن غرب براى خروج از قدرت و سیطره کلیسا و پاپ و فردى شدن دین و امکان تعیین سرنوشت فرد توسط خود، تفکر اومانیسم و سکولاریزم را تبلیغ نمود. بعدها متفکران بسیار برجسته این اندیشه را وارد حوزههاى مختلف نمودند. در این تفکر، نفس اماره نه تنها بار ارزشى منفى ندارد، بلکه گناه و فساد نیز امورى اساسا منفى نبوده و در شرایط خاصى مىتواند نشانه فرهیختگى و روشنفکرى باشد، لذا در قرن 16 (دوره رنسانس) با بازگشت به اندیشه یونانى مبانى اومانیسم و تجدد، ترویج و تحکیم گردید. ایناندیشه روشنفکرى به تدریج عامل پیوند میان جامعه و حضور زنان در غرب گردید و زن از تحقیر قرون وسطى به سوى طغیان در برابر هر مرجعى که حقوق او را نقض نماید، کشیده شد و بدین وسیله، نفسانیات و رهایى بشر از بندگى خدا، تحت تفاسیر فکرى و فلسفى در غرب اشاعه یافت.
امروزه تحت تأثیر فرهنگ اومانیستى، دیگر تظاهر به نوعى زندگى غیر اصیل و توأم با فساد در غرب موجب شرمندگى نیست، بلکه نشانه رشد و آزادى و فرهیختگى است. به عبارت دیگر با تأثیرپذیرى از مکتب اومانیسم، پیروى از نفسانیت و آزادىهاى غیرمشروع و به ظاهر فریبنده، نوعى جاذبه کاذب را براى گرایش زنان و جوانان در غرب بوجود آورد. فمینیسم در غرب با این زمینههاى فکرى خاص ایجاد شد، ولى در شرق هم به گونهاى دیگر شکل گرفت. تقابل سنت گرایى و مدرنیته در غرب منجر به ظهور رنسانس گردید؛ غرب با اعتقاد به مکتب اصالت بشر در برابر مرجعیت کلیسا و عبودیت خدا ایستاد. فمینیسم به عنوان شاخهاى افراطى و تند از اومانیسم بنیان خانواده را تهدید مىکرد، تا بدانجا که فمینیسم در اشکال افراطىتر، تولید مثل با لقاح مصنوعى را ترویج مىنمود. البته ظهور فمینیسم زمینههایى تاریخى دارد و عمدتا به تضییع حقوق زنان در قرون وسطى بازمى گردد. در عصر جدید نیز این ظلم ادامه دارد. لیکن در غرب سوءاستفادهها و بهرهبرداریها از زن شکل دیگرى به خود مىگیرد و زن دوباره تحقیر مىشود. زنان در غرب تا قبل از قرن بیستم حق شرکت در انتخابات را نداشتند، همین مسایل زمینه طغیان آنان را فراهم کرد. لذا نمىتوانیم بگوییم این جریان صد در صد بدون زمینه بوده است، بلکه یک مشکلات و معضلاتى در ارتباط با حقوق زنان در غرب وجود داشته است. اگر در تاریخ کشور خود و غرب دقت کنیم، دو چهره از زن ارائه شده، یک چهره در اندیشه تحجر مطرح مىشود که این اندیشه در دیدگاه اسلام، عدول از مبانى اسلام در ارتباط با حقوق زن است؛ یعنى اندیشه تحجر نتیجه دورى از رویکرد فکرى اسلام، نسبت به زن است، به همین خاطر در این اندیشه، زن موجودى ضعیف مىباشد، عواطف زن را غالب بر عقل او مىداند که این در واقع نوعى توهین به زن است. در مقابل این اندیشه، مکتب تجدد قرار دارد که در غرب شکل گرفت و بعدها به صورت ناقص در جامعه ما همزمان با انقلاب مشروطه و ظهور یک نوع روشنفکرى وابسته و بیمار بوجود آمد. اما در هر صورت این اندیشه هم اکنون وارد کشور ما شده است و تکیه بر بزرگنمایى بیش از حد و کاذب زنان مىکند. یعنى در برابر آن تحقیرى که اندیشه تحجر نسبت به زن روا داشته و او را موجودى ضعیف مىپندارد، از نظر اینها، زن موجودى قوى و برتر از مردان است. این اندیشه، نوعى رویکرد نامتعادل است، در حالى که رویکرد متعادل همان رویکرد اسلام است که زن و مرد بر اساس انسانیت و سیر به سوى حق، کاملاً برابر و مشترک هستند. لیکن از نظر ساختار و سازمان وجودى و نقش، تفاوتهایى دارند، لذا در دیدگاه اسلام، تبعیض وجود ندارد، اما تفکیک و تفاوت هست و اختلاف ظاهرى میان زن و مرد درواقع تنوع در خلقت است به طورى که آن دو در مسیر زندگى مکمل یکدیگر هستند. البته نگرش فمینیستى در سطح عموم و خانواده تبعاتى درونى دارد که اختلال در تربیت افراد از جمله آنها مىباشد، زیرا یک چهره غربى و غیر بومى از زن که مطابق با فرهنگ و آداب رسوم ما نیست به جامعه القا میشود و این نوعى احساس بیگانگى با فرهنگ را در بانوان ایجاد مىکند، به طورى که نسلى که در دامن آنها تربیت مىشود، نسلى سرگردان خواهد بود و اگر کار فکرى براى آنها نشود دیگر تعلقى به فرهنگ و هویت خودى نخواهند داشت. بنابراین تبعات این اندیشه در مرحله اول متوجه زنان مىشود و تغییرى در الگوى زنان ایجاد مىکند که اختلال اجتماعى و خانوادگى را دامن مىزند و در تربیت نسل و در آینده سرنوشت یک جامعه تأثیر سوء مىگذارد و بیگانگى و بحران هویت را در جامعه بوجود مىآورد. همچنان که در غرب مدرنیته نتوانست به اهداف خود دست یابد و دچار بحران شد. پس تبعات فمینیسم از خانواده آغاز مىشود و بعد وارد جامعه مىشود و سپس دوباره به خانواده برمىگردد و در تربیت و هویت نسل اختلال ایجاد مىکند. بنابراین یکى از روشهاى غرب براى ایجاد اختلال در الگوى زنان مسلمان طرح و نفوذ جریانى چون فمینیسم و دفاع دروغین از حقوق مادى و طبیعى (همراه با نفى ابعاد معنوى زن) مىباشد.
* چنانچه نگاه تاریخى به وضعیت زن داشته باشیم، مىبینیم در زمانى که غرب هیچ ارزشى براى جنس زن قایل نبود، اسلام زن را کرامت بخشید، اما به تدریج با پیشرفت اقتصادى غرب این تصور ایجاد گردید که زن غربى به تمام حقوقش دست یافته و علت عقب ماندگى زن شرقى به اعتقادات مذهبى او باز مىگردد. به نظر حضرتعالى زمینههاى ایجاد این تفکر و هجوم فرهنگى چه بود است؟
در پاسخ به این سؤال باید تبیینى از تصویر زن در اسلام ارائه کنیم. البته به جاى مفاهیم از مصداق کمک مىگیریم و در مورد دو شخصیت، حضرت زهرا علیهاالسلام و حضرت زینب علیهاالسلام صحبت مىکنیم، زیرا تبیین شخصیت آنها جایگاه زن در اسلام را مشخص مىکند. جملهاى حضرت امام دارند که مىفرمایند: «اگر فاطمه زهرا علیهاالسلام ، مرد بودند، هیچ تفاوتى با رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله نداشتند و همان مقام معنوى که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله داشتند، ایشان هم داشتند.»
دقت شود که حضرت امیر المؤمنین را مد نظر ندارد، زیرا ایشان با تمام جلالتى که دارند، از یک جهت فاقد مرتبت حضرت زهرا علیهاالسلام هستند. ایشان بعد از وفات پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله بسیار بى تابى مىکردند، در مدتى که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله بیمار بودند، حضرت جبرییل بر حضرت زهرا علیهاالسلام وارد مىشد و با ایشان گفتگو مىکرد و کرامات و مقامات ایشان را بازگو مىکرد و تسلیت مىگفت، زیرا هیچ بشرى در مقامى نبود که به ایشان تسلیت بگوید، لذا جبرییل از مقام و نقش آنها در دنیا و قیامت صحبت مىکرد، تا آنکه حضرت زهرا علیهاالسلام روزى به حضرت على علیهالسلام فرمودند: جبرییل مىآید و با من صحبت مىکند. حضرت فرمود: هر زمان که با جبرییل وارد صحبت شدید به من اطلاع دهید تا صحبتهاى شما را یادداشت کنم، ایشان این صحبتها را نوشتند و در آن سرنوشت بشر تا قیامت را تشریح کردند، این مطالب در کتابى به نام مصحف فاطمه علیهاالسلام گردآورى شده و حضرت على علیهالسلام تقریرات جبرییل و حضرت زهرا علیهاالسلام را املا نمودهاند.
این مصحف از طریق حضرت على علیهالسلام به ائمه اطهار علیهمالسلام رسیده و امروز در نزد حضرت امام زمان علیهالسلام است که کلیات و جزییات سرنوشت بشر در آن آمده است. این مقام مختص حضرت زهرا علیهاالسلام است و حضرت امیر علیهالسلام فاقد آن مرتبه است. لذا ایشان مىفرماید: «من بندهاى از بندگان پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله هستم.»
البته حضرت امیر باطن وجود پیامبر هستند و اینها همه نور واحدند و تمایزى میان آنها نیست، ولى اگر از یک جهت به کثرت حقیقت آنها نظر کنیم، نشانگر دید مترقى اسلام است. یعنى اگر حضرت زهرا علیهاالسلام این مقام را نمىداشتند که همطراز با پیغمبر صلىاللهعلیهوآله باشند، در واقع میان زن و مرد در سیر الى اللّه تفاوتى وجود داشت و اما در صحنه کربلا، حضرت امام حسین علیهالسلام و حضرت زینب علیهاالسلام به عنوان دو انسان کامل نقش زن و مرد را در دیدگاه اسلام روشن مىکنند. امام حسین علیهالسلام با صلابت و عظمت روحش مظهر تجلى جلال الهى مىشود و تمام صفات جلالى بر او تجلى مىکند. ایشان در این مسایل تحمل مىکنند و لازمه تحمل، صفات جلالى فنا فى اللّه است به همین جهت ایشان هم از نظر روحى و هم از نظر جسمى فانى مىشوند. از نظر جسمى کشته مىشوند، قطعه قطعه مىشوند، حتى قبل از شهادتشان آب این مایه حیات از ایشان گرفته مىشود که این هم نوعى مقدمه فناى در عرصه ناسوت است و ایشان با این فنا و تحمل این ماجرا، مظهر جلال حق مىشود، از سوى دیگر تحمل و صبر حضرت زینب علیهاالسلام اگر نگوییم برتر از کار امام حسین علیهالسلام بوده است، کمتر از آن نیست. یک شیرزن، بدون وجود مردانى مسلح، بعد از کشته شدن همه عزیزان، چنین مصایبى را تحمل مىکند، سپس در رأس یک کاروان از اسراى بىسرپرست که اکثر آنها زن و کودک بودند و در کنار سربازان جبهه خونخوار و جرّارى که برادران و همسران آنها را به شهادت رساندهاند، مقاومت مىکند. این روح آنقدر والاست که وقتى یزید با تمسخر به او مىگوید: دیدى چه شد، ایشان مىگویند: «ما رَأیتُ اِلاّ جمیلاً» من جز زیبایى ندیدم، در اینجا امام حسین علیهالسلام مظهر جلال حق مىشوند و به فناى کامل مىرسند و حضرت زینب علیهاالسلام با تحمل این حوادث مظهر جمال مىشوند و مىگویند من جز زیبایى چیزى ندیدم.
در اسلام مرد با صلابتش مظهر جلال خداست و زن با عطوفت و رحمت و مهرش مظهر جمال خداست و این دو با هم، مظاهر تجلى جمیع صفات حق تعالى مىباشند. هر چند به فرمایش حضرت امام على علیهالسلام در هر صفت جمالى، جلالى هست و برعکس؛ وحدت صفات با همدیگر در واقع از اصول عرفان نظرى است. امام حسین علیهالسلام در همان جمال، جلال را مشاهده کردند و حضرت زینب علیهاالسلام هم در همان جمال، جلال را.
اما فرهنگ غرب تلاش نمود به جاى چنین الگوهایى والا، الگویى از زن ارائه دهد که از اندیشه تجدد و جریانهاى فمینیستى نشأت گرفته و زن را از صفات و ویژگىهاى خود دور مىکند و ظلم مضاعفى بر زن روا مىدارد. البته این هم در اشکال مختلفى که به آن اشاره مىشود، اعمال شد.
زن که در فرهنگ ما مظهر حیاء و عفاف است وسیله ارضاى تمنیات نفسانى مىشود، در حالى که این بزرگترین توهین به قداست و معنویت زن است. زیرا زن با غوطهور شدن در فساد، آن حقیقت و گوهر پاکدامنى را از دست مىدهد و این بزرگترین ظلمى است که در طول تاریخ به زن روا شده و مىشود، و به همین خاطر حضرت امام (ره) فرمودند: «یکى از مقاطعى که ظلم به زن شد، همین زمان رضاخان بود که کشف حجاب کرد.» زیرا آزاد شدن زن از حجاب مصادف با گرفتارى او در دامن فسادى است که حقوق معنوى او را تضییع مىکند و حیا، وقار و متانت او را به یغما مىبرد و سیماى معنوى و حقیقى او را از بین مىبرد و به همین جهت، زن در غرب با این ستم معنوى دیگر مظهر مهر و عطوفت نیست. اساسا در جامعه غرب و برخى از خانوادههاى ایرانىِ تحت تأثیر فرهنگ غرب به جاى مهر و عطوفتى که مشخصه بارز زن است، خشونت حاکم مىشود. لذا هرگاه زنان جایگاه واقعى خود را درک نکنند، مهر و محبت در جامعه رشد نکرده و خشونت فراگیر مىشود. بحران غرب ریشه در دورى از دامان پر عطوفت و مهربان مادرى است که حیا و شرم و وقار را از دست داده و تبدیل به یک موجود تصنعى و مفلوک شده است. این وقاحت منجر به خشونت مىشود و به دنبال آن پایههاى خانواده سست شده و جامعه را دچار بحران مىنماید.
* یکى از نمونه هاى تهاجم فرهنگى دشمن، انتساب خرافات خاص زنان به باورهاى دینى و اعتقادى مىباشد، راههاى پیشنهادى حضرتعالى در رابطه با آگاه سازى بانوان از چنین ترفندهایى چیست؟
در ابتدا باید شناخت کافى نسبت به فرهنگ و مبانى اسلامى درخصوص زن و جایگاه زن در منابع اسلامى حاصل شود. یعنى باید پرسش جدیدى از منابع اسلامى خصوصا قرآن و روایات و عترت و سنت مطرح نمود تا دریابیم که در این شرایط زمانى و مکانى زن چه نسبتى با جامعه و با انسانهاى دیگر مىتواند داشته باشد. این تعریف نه متأثر از اندیشه تحجر است و نه متأثر از اندیشه تجدد، بلکه جریان سومى است که تعلق به امت وسطى دارد که قرآن از آن یاد مىکند، پس لازم است در ترسیم سیماى زن از افراط و تفریط بپرهیزیم و متعادل بنگریم. این نوع نگرش در زمان ما در دیدگاه حضرت امام (ره) و متفکرانى چون شهید مطهرى یا علامه جعفرى و برخى دیگر مطرح شده است. با این تعریف بانوان به موج انقلاب پیوستند و شهادت بسیارى از جوانان و همسران خود را تحمل نمودند و در حال حاضر نیز در تمام صحنههاى سیاسى و اقتصادى و اجتماعى حضور فعال و نیرومندى دارند به صورتى که زنان غربى نسبت به این امر متعجب هستند، و غبطه مىخورند. در کشور آلمان در مدت کوتاهى، هزاران زن به اسلام گرویدند و حجاب اسلامى را برگزیدند و اکنون در کلاسهاى قرآن شرکت مىکنند، یا گفته مىشود اگر در کشورهاى فرانسه و انگلیس اسلام به همین منوال پیشرفت کند، در آیندهاى نه چندان دور نخستین دین در کشورهاى انگلیس و فرانسه و.... اسلام خواهد بود.
امروزه در جامعه آمریکا، زنان على رغم این شعارها و ظواهر فریبنده با سختترین تنبیهات فیزیکى از سوى همسرانشان روبرو مىشوند. آنها بسیار تشنه و علاقمند به یک نگرش متعادل از زن و حقوق او هستند و همین مسئله باعث مىشود که دولتمردان غرب احساس خطر کنند. در کشور فرانسه که مهد آزادى است، على رغم ادعاى حقوق بشر، به بانوان اجازه داده نمىشود تا حجابى را که مزاحم هیچ کس نیست، بلکه محافظ عفاف زنان است، انتخاب نمایند.
پس ابتدا باید نظر اسلام را در مورد جایگاه زن روشن نمود و سپس آن را تبلیغ کرد، باید نسبت به فرهنگ غرب آگاهى داشته باشیم و بدانیم زنان غربى علىرغم تمام زرق و برق ظاهرى دنیاى غرب، هنوز از نظر فکرى و ارائه الگویى از زن، سرگردان و ناتوان هستند. اگر متوجه شویم که غرب دچار بحران فکرى در تمام عرصههاى فلسفى، اجتماعى، سیاسى، اخلاقى و خانوادگى مىباشد، حجم گرایش به غرب تقلیل مىیابد و بلکه به کلى ریشه کن مىشود. بنابراین باید بدانیم مبانى تمدن غرب چه تعریفى از زن مىکند و زنان غربى تا چه حد از حقوق واقعیشان برخوردار هستند. اگر به بعضى محدودیتها و بحرانهاى فکرى غرب در رابطه با زن و خانواده توجه کنیم، آن وقت با یک دید عمیقترى، با زن غربى برخورد مىکنیم و همین مسئله باعث مىشود که در صحنه عمل و اخلاق، آسیبپذیرى جامعه ما، بسیار کمتر باشد. متأسفانه امروز بعضى از رسانههاى داخلى آگاهانه یا ناآگاهانه، رگههاى فمینیستى را ترویج مىکنند و از زن یک چهره پرخاشگر و شخصیتى که در برابر مرد و شوهرش مىایستد و به اصطلاح مىخواهد از حقوق خودش دفاع کند، ارائه مىدهند. اسلام این نحو دفاع را جایز نمىداند، این یک نوع تأثیر پذیرى از فرهنگ غرب است. اسلام بر اساس معنویت رابطه بین زن و شوهر، زن و مرد را مبتنى بر معنویت و احترام متقابل و وفا و حیا نسبت به هم و نه پردهدرى و گستاخى ترسیم مىکند، در حالى که بخشى از رسانهها براى دفاع از حقوق زن دچار نوعى عدم تعادل شدهاند، لیکن اسلام مبناى رابطه زن و مرد را بر اساس تشریک مساعى، تفاهم و محبت پایه ریزى نموده است.