شعر فارسی گذشته ای درخشان دارد، اما هیچ کدام از سخن سرایان زبان فارسی، در ادب گذشته ایران، به گونه ای اختصاصی به ادبیات کودکان نپرداخته و اثری مخصوص به کودکان پدید نیاورده است.
شعر مکتوب کودک در ادبیات ایران از دوره بیداری آرام آرام پدیدار شد و از آغاز سده چهارده هجری، کم کم نوشته هایی درباره ادبیات کودکان و نوجوانان به نگارش درآمد.
لالایی ها در کنار متل ها، منظومه ها، ترانه های عامیانه کودکانه و ... یکی از گونه های منظوم ادبیات کودکانه هستند که از سرچشمه های عاطفه، احساس و مهر جوشیده اند و در حوزه ادبیات عامیانه قابل بررسی اند.
مخاطبان اصلی لالایی ها، هم زمان شعر، موسیقی و رقص را به اجرا درمی آورند. و از آن جایی که در بستر ادبیات عامیانه و شفاهی جریان دارند، متاسفانه کم تر به کتابت رسمی درآمده اند، از همین رو، بسیار آسیب پذیر و فراموش شدنی می نمایند.
موارد زیر را می توان از مضامین لالایی های ایرانی برشمرد:
آرزوها و آرمان های مادرانه، همچون بزرگ شدن، سواد آموختن، قرآن خواندن و همسر گزیدن فرزند، بازگشت پدر از سفر، بیان دردها، رنج ها و خستگی های مادر، تشبیه کودک به گل های گوناگون، دعوت کودک به خواب و ... .
باباطاهر عارفی سوخته دل، عاشقی سرگشته، و رندی قلندر است. در میان همه عنوان ها، شاید سوته دل مناسب ترین عنوان برای او باشد. او خود نیز بارها خویشتن را با این صفت معرفی کرده است: نوای ناله غم اندوته دونو عیار قلب خالص بوته دونو بوره سوته دلان وا هم بنالیم که قدر سوته دل دل سوته دونو شعر باباطاهر تسکین دهنده دل های بی قرار و ترانه های دلنشین او ورد زبان عامه اهل ذوق به خصوص کسانی است که از درس و مکتب فارغ و کلامشان آسوده از زحمت انگشت کسان است. نغمه های سوزناک و عاشقانه او را بارها از زبان کشت کاران و چوپانان و پیشه وران، از زن و مرد و بزرگ و کوچک، شنیده ایم و شاید دوبیتی بسیار مشهور ز دست دیده و دل هر دو فریاد را، که چه بسا صورت تازه تر سروده او باشد، از زمزمه های شاعرانه اهل ذوق و دل سوختگان محبت بتوان شمرد. مستندترین خبری که از باباطاهر در دست داریم روایتی است در راحه الصدور راوندی که از ملاقات طغرل سلجوقی با وی در همدان حکایت و به توصیه باباطاهر به طغرل در باب عدالت اشاره دارد: شنیدم که، چون سلطان طغرل بک به همدان آمد، از اولیا سه پیر بودند- باباطاهر و باباجعفر و شیخ حمشا - کوهکی است بر در همدان آن را خضر خوانند، بر آنجا ایستاده بودند؛ نظر سلطان بر ایشان آمد. کوکبه لشکر بداشت و پیاده شد و با وزیر ابونصر الکندری پیش ایشان آمد و دست هاشان ببوسید. باباطاهر پاره ای شیفته گونه [= مجنون وار] بودی. او را گفت: ای ترک، با خلق خدا چه خواهی کرد؟ سلطان گفت: آنچه تو فرمایی. بابا گفت: آن کن که خدا می فرماید؛ آیه ان الله یامر بالعدل و الاحسان [نحل: 90]. سلطان بگریست و گفت: چنین کنم. بابا دستش بستد و گفت: از من پذیرفتی؟ سلطان گفت: چنین کنم. بابا سر ابریقی شکسته، که سال ها از آن وضو کرده بود، در انگشت داشت، بیرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت: مملکت عالم چنین در دست تو کردم، بر عدل باش ...