روشنفکران دینى و مدرنیزاسیون فقه(3)فقه، دانشى دنیوى یا اخروى؟ (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
غزالى در هشت قرن پیش، فقه را دانشى دنیوى خواند و اینک روشنفکران دینى، این رأى را براى توجیه قداست زدایى از شریعت و سلب جاودانگى از احکام شرعى و تنزّل فقه در اندازههاى دانش عرفى حقوق، به استخدام گرفتهاند. در این نوشتار ضمن مراجعه مستند به آراء غزالى پیرامون دنیوى بودن دانش فقه، و تفاوت اندیشههاى او با قرائتى که روشنفکران دینى از دیدگاه وى ارائه دادهاند، نظریه دنیوى بودن علم فقه از نگاه غزالى و روشنفکران نقّادى شده است».متن
مقدمه
روشنفکران دینى هماهنگ با پدیده مدرنیته و سکولاریته، به قداست زدایى و راز زدایى از دین و شریعت پرداخته و به شیوههاى گوناگون، از قدسیّت و غیب دین کاسته و آن را پدیدهاى دنیوى و زمینى جلوه گرساختهاند.«2» در این میان با بهرهگیرى از برخى آراء اندیشمندان سلف که مىتواند آنان را به این هدف نزدیک کند، ساحت دنیا گرایى را تقویت کردهاند.
عبدالکریم سروش که پس از مولوى ـ در میان اندیشمندان بزرگ مسلمان ـ بیشترین اُنس را به افکار محمد غزالى(متوفاى 505 قمرى) و کتاب احیاء علوم الدین او دارد، رأى غریب او را در باب دنیوى بودن دانش فقه، در کتاب مذکور پسندیده و بارها در آثار خود به تبیین و ترویج آن پرداخته است.«3» محمد مجتهد شبسترى نیز همگام با او این راه را ادامه داده است.«4»
قبل از تبیین و بررسى آراى این دو معاصر، شایسته است به اندیشه غزالى که مبدأ این دیدگاه است نگاهى بیندازیم.
دنیوى بودن علم فقه از نگاه غزالى
چکیده سخن غزالى در کتاب احیاء علوم الدین، باب دوم از کتاب العلم، چنین است: علوم به دو بخش شرعى و غیر شرعى تقسیم مىگردد و مقصود از علوم شرعى دانش هایى است که از طریق پیامبران به انسان رسیده است و عقل، تجربه و اعتبار بشر بدان راهى ندارد. این علوم به اصول، فروع، مقدّمات و متمّمات تقسیم مىشود. قسم نخست(اصول) عبارت است از قرآن، سنّت پیامبر(ص)، اجماع امت و آثار صحابه. در این میان اجماع و اثر صحابى به دلیل حکایت از سنّت اعتبار دارند و از علوم شرعى شمرده مىشوند.
قسم دوم(فروع) علومى هستند که از اصول(قسم اوّل ) فهمیده مىشوند، البته نه به جهت دلالت ظاهر لفظ، بلکه با کاوشهاى عقلانى در متن کتاب و سنّت که موجب درک مفاهیم نوینى از آنها مىگردد؛ مفاهیمى که غیر از معانى ظواهر الفاظ است چنانچه از این سخن پیامبر(ص) که مىفرماید: «سزاوار نیست قاضى در هنگام غضب قضاوت نماید»، این گونه به دست مىآید که قضاوت او هنگام گرسنگى شدید و یا درد شدید نیز شایسته نیست.
فروع بر دو قسم است: قسم اوّل به مصالح دنیا مربوط مىشود و کتابهاى فقه نیز عهدهدار بیان این قسم مىباشند؛ از این رو فقیهان، دانشمندان دنیا هستند. قسم دوم به مصالح آخرت مربوط است و آن علمى است که به حالات قلب و اخلاق پسندیده و ناپسند، و نیز آنچه مورد خوشایند و ناخوشایند خداوند مىباشد، مىپردازد.
غزالى سپس به تشریح علوم مقدّمات و متمّمات از اقسام علوم شرعى پرداخته و پس از آن در صدد توضیح و دفاع از دشوارترین بخش کلام پیشین خود(دنیوى دانستن علم فقه) بر مىآید. او مىگوید: اگر گفته شود که چرا فقه را در زمره علوم دنیوى قرار دادى و فقیهان را دانشمندان دنیا نامیدى؟! خواهم گفت که خداوند، آدم و فرزندان او را از خاک و گل آفرید و پس از حیات دنیوى، آنها را روانه عالم قبر خواهد کرد و سپس به قیامت پا خواهند نهاد و آنگاه گروهى به دوزخ و گروهى دیگر به بهشت رهسپار خواهند شد. پس دنیا مقدمه آخرت است، تا از آن توشهاى پسندیده براى جهان دیگر برگرفته شود. از این رو اگر مردم در آن به عدالت و انصاف بسر برند، آتش نزاعها خاموش مىگردد و فقیهان بیکار خواهند شد؛ ولى مردم از شهوات خود پیروى مىکنند و همین امر منشأ پیدایش خصومت مىگردد و نیاز به سلطان شکل مىگیرد. سلطان نیز نیازمند قانون خواهد بود تا به وسیله آن به تدبیر امور بپردازد و فقیه، آموزگار و مرشد سلطان در امر سیاست و تدبیر مردم و انتظام امور آنان است. پس فقه ـ با واسطه ـ به دین ارتباط پیدا مىکند؛ زیرا دنیا مزرعه آخرت است و سعادت دینى بدون توجه به دنیا ممکن نیست. به همین جهت سیاست و تدبیر مردم و دانش مربوط به آن در درجه نخست از علوم دین شمرده نمىشود، بلکه به واقعیتى مربوط است که مقدمه لازم براى دیندارى است.
سپس غزالى بر این متنبّه مىشود که آنچه گفته است ـ اگر مردم با عدالت زندگى کنند آتش نزاعها خاموش مىگردد و کار فقیهان به تعطیلى مىانجامد ـ تنها بر بخشى از فقه که به احکام قضایى شریعت مربوط است منطبق مىگردد و نیاز مردم به فقیهان در عبادات و معاملات همچنان پابرجا خواهد بود. از این رو در مقام پاسخ بر آمده و مىگوید: نزدیکترین اعمال به آخرت که فقیه پیرامون آنها نظر مىدهد سه چیز است: 1ـ اسلام؛ 2ـنماز و زکات ؛ 3 ـ حلال و حرام.
اما اگر به شایستگى در بعد فقهى این اعمال دقت شود، آشکار خواهد شد که رأى فقیه در این گونه اعمال از مرزهاى دنیا تجاوز نمىکند و بى واسطه راهى به آخرت ندارد. اسلامى که فقیه از آن سخن مىگوید، تنها اسلام زبانى است که چه بسا از ترس شمشیر و براى حفظ جان و مال ابراز شده است. چنین اسلامى هیچ سودى براى آخرت ندارد، در حالى که در آخرت اخلاص قلبها راه گشا خواهد بود و قلب هم از حدود ولایت فقیه خارج است.
فقیه در نماز نیز فقط به صورت ظاهرى اعمال توجه دارد و در نظر او اگر نمازگزارى به تمامى ضوابط و شرایط ظاهرى اجزاء نماز پایبند باشد، نمازش صحیح است؛ هر چند از آغاز تا پایان آن ـ غیر از تکبیرة الاحرام ـ از یاد خدا غافل باشد در حالى که چنین نمازى براى او هیچ سودى در آخرت ندارد، چنانچه اسلام زبانى نیز بى فایده بود. پس خضوع و خشوع قلب که عمل مربوط به آخرت است و بواسطه آن، عمل ظاهرى مفید خواهد بود از دایره آراى فقهى خارج است و اگر فقیهى به چنین امورى بپردازد نظر او استطرادى بوده و از حدود دانش فقه بیرون رفته است.
در زکات هم فقیه تنها به این بسنده مىکند که در چه شرایطى مکلف وظیفهاش را نسبت به حکومت انجام مىدهد و ذمّهاش برىّ مىگردد. اگر فردى از پرداخت زکات امتناع ورزد و حکومت به زور از او زکات بگیرد ـ در نظر فقیه ـ پس از آن تکلیفى بردوش آن فرد نخواهد بود. آنگاه غزالى حکایت مىکند که ابو یوسف«5»در پایان هر سال براى فرار از پرداخت زکات، مال خود را به همسرش هبه مىکرد و پس از گذشت سال زکوىّ از همسرش مىخواست تا مالکیت اموال را به او بازگرداند. وقتى این ماجرا را براى استادش ابوحنیفه نقل کردند، وى گفت: این عمل برخاسته از فقاهت اوست. غزالى جسورانه مىگوید: آرى، ابوحنیفه راست گفت، این عمل برگرفته از فقه دنیاست؛ ولى ضرر آن در آخرت از هر جنایتى بیشتر است و این مصداق علم زیانبار است.
اما پایبندى به حلال و حرام در دین که ورع نامیده مىشود چهار مرتبه دارد: نخست، احتراز از حرام ظاهرى که این مقدار در عدالت شاهد، قاضى و ولىّ شرط است. دوم، ورع صالحین که پرهیز از شبهات در حرام الهى است. سوم، ورع متّقین که ترک حلال محض به جهت ترس از وقوع در حرام است و چهارم، ورع صدّیقین که اعراض از ماسوى اللّه مىباشد. دراین میان تنها مرتبه نخست به داورى فقیه مربوط مىشود و سایر مراتب از دایره فقه خارج است و تحقق مرتبه اوّل در انسان او را از بارگناه در آخرت نجات نمىدهد. پس فقیه به حالات قلب کارى ندارد و فقط پیرامون آنچه شرط عدالت است سخن مىگوید؛ از این رو نظر فقیه مربوط به دنیاست و از این رهگذر به رستگارى اخروى ارتباط پیدا مىکند.
با این همه نمىتوان علم فقه را همتراز دیگر علوم دنیوى همچون طب دانست، زیرا فقه از سه جهت بر طب شرافت دارد: نخست این که فقه ـ بر خلاف طب ـ علمى شرعى است که از نبوت گرفته شده است. دوم این که هیچ سالکى بى نیاز از فقه نیست، اما نیازمندان به طب فقط بیماران مىباشند و سوم آن که علم فقه همجوار علوم آخرتى است؛ چون فقه به اعمال ظاهرى و جوارحى مىپردازد و منشأ آنها صفات و ویژگىهاى جوانحى و باطنى است که موجب شقاوت یا سعادت اخروى مىگردند، بر خلاف طب که منشأ صحت و مرض در آن خصوصیات بدن است که با جان و قلب ارتباطى ندارد.
غزالى سپس به توصیف علوم آخرت و تقسیمات آن مىپردازد و بار دیگر از فقیهان عصر خویش گلایه مىکند که از علوم آخرتى ـ که واجب عینى است ـ بازماندهاند و در علم فقه ـ که از علوم دنیوى است ـ به تطویل برخى فروع بى فایده پرداختهاند و خوشحالند که عمر خویش را در راه علوم دینى صرف کردهاند. حال آن که اگر درد دین داشتند واجب عینى را براى کسب واجب کفایى رها نمىکردند؛«6» در حالى که شهرها و سرزمینهاى اسلامى آکنده از فقیهانى است که فقه دنیا را برگزیدهاند و از عالمان خدا ترسى که راه آخرت را پدیدار سازند خبرى نیست. چرا این فقیهان بدنبال طبابت که مانند فقه، واجب کفایى است، نمىروند؟! چه بسا به دلیل همین سهل انگارى، در بسیارى از بلاد اسلامى مسلمانان نیازمند طبیبان اهل ذمّه گردند که حتى شهادتشان پیرامون بیماران خود اعتبارى ندارد. دلیل این امر چیزى نیست مگر آنکه کسى با طبابت ـ بر خلاف فقه ـ نمىتواند به مناصب دنیوى همچون ولایت بر اوقاف و اموال ایتام و مقام قضاوت و ریاست و محبوبیت میان مردم دست یابد.
غزالى در ادامه به تبیین جایگاه علم کلام و فلسفه و تقسیمات آنها مىپردازد و باردیگر تأکید مىکند که عالمان دانش آخرت عبارتند از آگاهان به علم مکاشفه ـ که حقیقتى جز نورانیّت باطن ندارد ـ و علم معامله ـ که شناخت حالات قلب است ـ و این عالمان بر متکلمان و فقیهان برترى دارند. از این روست که اصحاب پیامبر(ص) که از این دانش برخوردار بودند و در زمره پایه گذاران و دانشمندان علم کلام به شمار نمىآمدند و از خود نیز به تصدى مقام فتوا رغبتى نشان نمىدادند، در بالاترین مراتب جاى دارند. وى سپس یاد آورى مىکند که برخى فقیهان بزرگ همچون امامان چهارمذهب اهل سنّت، نه تنها پیش گامان فقه و اجتهاد بودند، بلکه در کسب علوم آخرت نیز سرآمد عصر خویش به شمار مىآمدند. آنگاه با نقل حکایاتى پیرامون عبادت، زهد و تقواى هریک از ائمّه اربعه، این باب را به پایان مىرساند.«7»
غزالى در بخشهاى دیگر کتاب احیاء علوم الدین، فقه را علمى دنیوى مىخواند و فقیهان را در کنار عالمان دنیا مىنشاند. در کتاب ذمّ الدنیا و در مقام بیان حقیقت دنیا و شغلهاى دنیوى، مهمترین حاجتهاى انسان را سه چیز مىداند: خوراک، پوشاک و خانه. و اصول پیشهها و صناعاتى که آدمى را در رفع آن حاجات یارى مىکنند پنج صنعت ذکر مىکند: کشاورزى، دامدارى، شکار، دوزندگى و بنّایى. پیشه ورانى که بدین شغلها اشتغال مىورزند به آلاتى محتاج مىشوند که پدید آمدن شغلهاى تازهاى را چون درودگرى، آهنگرى و چرم گرى ایجاب مىکند. از سوى دیگر انسان که موجودى اجتماعى است، ابتدا با همسر و فرزندان و سپس با سایر مردم، حیاتى جمعى را بنا مىنهد و چون هیچ کس از عهده رفع جمیع حاجات ضرورى خویش بر نمىآید، تقسیم کار لازم مىآید. کشمکشى که میان همسران در درون خانه و در میان پیشه وران و شهروندان در بیرون از خانه پدید مىآید، شغلهاى تازهترى را پدید مىآورد. بنابراین، از یک سو شغل مهندسى و مسّاحى متولّد مىشود تا کشاورزان را در رفع خصومتهاى زمینى و آبى یارى دهد و از طرفى دیگر محتسبان و داروغگان پدید مىآیند تا دست راهزنان ومتجاوزان را ببندند و از سوى دیگر فقه و فقیهان ظاهر مىشوند تا قانون و حدود الهى رفتار اجتماعى انسانها را مشخص کنند.«8»
وى همچنین در کتاب مراقبه و محاسبه، پس از بحث طولانى پیرامون حقیقت مراقبه و درجات آن مىگوید:
در این روزگار هیچ کس به شناختن آفات اعمال اقبالى ندارد. همه مردم این علوم را مهجور نهادهاند و رفتهاند تا در خصومت هایى که زاده شهوات است داورى کنند و مىگویند فقه همین است و علم به آفات را که فقه دین است از زمره علوم بیرون کردهاند و یکسره به فقه دنیا مشغول شدهاند. درحالى که فقه دنیا اگرحسنى دارد این است که دل را از عناصر بیگانه و غفلت آور بپیراید تا به فقه دین بپردازد و فقه دنیا به واسطه این فقه است که در زمره علوم دینى شمرده مىشود.«9»
غزالى در کتاب جواهر القرآن در راهى مشابه آنچه در احیاء پیموده است گام مىنهد. او به تشریح علوم برگرفته از قرآن کریم مىپردازد و آنها را به علوم قشر و لُباب تقسیم مىکند و با ترتیبى ارزشى و صعودى به سوى لُبّ قرآن، پنج علم: مخارج حروف، لغات قرآنى، اعراب و نحو قرآن، قرائات و تفسیر ظاهرى را از علوم قشرى مىشمارد. آنگاه علوم لُباب را که در مرتبه بالاترى جاى دارند به دو قسم طبقه علیا و طبقه سفلى تقسیم مىکند و برترین علم طبقه علیا را معرفت خداوند و سپس شناخت صفات و افعال او مىداند. سپس علم سلوک الى اللّه و شناخت معاد را دو علم دیگر طبقه علیا مىشمارد. پس از آن به تشریح علوم طبقه سفلى که در میان علوم قرآنى در مرتبهاى میانه(پستتر از علوم طبقه علیا و برتر از علوم قشرى) جاى دارند، مىپردازد و علم فقه، کلام و قصص قرآنى را از این علوم مىشمارد و درمیان آنها علم قصص را در مرتبه نازلترى مىداند.
غزالى ـ در این کتاب ـ فقه را متکفّل حفظ مصالح ضرورى دنیا که همان حفظ نفس و نسل است، مىداند. او مىکوشد تمام آیات الاحکام را در این چارچوب قراردهد، از این رو تمامى آیات بیع، ربا، دین، مواریث، اسباب نفقات، تقسیم غنایم و زکات، عتق، کتابت، استرقاق و اسارت را در بخش حفظ نفس قرار مىدهد و در بخش حفظ نسل، آیات نکاح، طلاق، رجوع، عده، خلع، مهریه، ایلاء، ظهار، لعان و محرّمات نسبى، سببى و رضاعى را مىآورد. از سوى دیگر آیات حدود، قتال، کفارات، دیات و قصاص را در بخش دفع مفاسد جاى مىدهد، زیرا به زعم او این امور مجازات هایى هستند که تهدیدات نفوس و نسل را دفع مىکنند.«10»
سروش در مقاله «جامه تهذیب برتن احیاء» در کتاب قصه ارباب معرفت، اندیشه غزالى پیرامون دنیوى بودن علم فقه را به تفصیل و بدون هیچ مناقشهاى نقل مىکند و سپس به رأى فیض کاشانى در کتاب المحجّة البیضاء مىپردازد«11» که فقه نه علمى دنیوى، بلکه علم به مقرّبات و مبعّدات جهان آخرت است. آنگاه با مناقشه در دیدگاه فیض، میان او و غزالى به داورى مىنشیند و در نهایت فقهشناسى غزالى را بسى دقیقتر و هوشمندانهتر از فقهشناسى فیض مىیابد.«12»
سروش در دیگر آثار خود نیز این دیدگاه را بدون وارد کردن هیچ خدشهاى در آن براى تأیید اندیشههاى خود به کمک مىگیرد و به تبیین آن و نتایج به دست آمده از آن مىپردازد. پیش از طرح نظریه دنیوى بودن علم فقه از دیدگاه روشنفکران دینى و نقد و بررسى آن، شایسته است میان فقهشناسى غزالى از زبان خودش، با روایت سروش از آن، مقایسهاى صورت گیرد تا از میزان تأثیر اندیشه سروش برگزارش او از آراء غزالى آگاهى پیدا کنیم.
غزالى در سراسر کتاب احیاء علوم الدین، از دنیا خواهى همه اصناف دانشمندان و مدّعیان عصر خویش شکوا دارد. او به نقد بى پرواى فقیهان، متکلمان، فیلسوفان، صوفیان، مدعیان سلوک و عرفان و دیگر طبقات نخبگان جامعه مسلمانان مىپردازد و در این راستا زوایاى ظاهر و باطن آنان را مىکاود و شجاعانه عیبهاى آنها را آشکار مىسازد. غزالى نشان مىدهد که اهل مسامحه و مصلحت جویى نیست ودر صراحت گفتار ـ در این خصوص ـ بى همتا و یا لااقل کم نظیر است. او بیش از آنکه فیلسوفانه به تحلیل معرفت شناسانه هریک از رشتههاى علوم بپردازد و در صدد ترسیم جایگاه آنها باشد، روانشناسانه و جامعه شناسانه به وارسى و ارزیابى دانشمندان این علوم پرداخته و منزلت روحى ـ روانى آنان و نیز سیره عملى شان را به نقد مىکشد. این مسئولیت احیاگرانه را غزالى در کتابى همچون احیاء علوم الدین که در وهله نخست متنى اجتماعى و اخلاقى است بر دوش خود احساس کرده و در صدد ایفاى آن بر آمده است. فیض کاشانى نیز در قریب به اتفاق این موارد با او هم سخن است و کلمات او را نقل مىکند.«13»
پس غزالى نخست به نقد عالمان ـ و از جمله فقیهان ـ پرداخته است و در کنار این داورى اخلاقى، اشارهاى نیز به تبیین جایگاه علم فقه در کنار سایر علوم دارد، اما سروش در نقل آراء غزالى و نیز در تبیین دیدگاههاى خود، بدبینى مضاعفى نسبت به فقه و فقیهان از خود نشان مىدهد، به گونهاى که در نقل اندیشههاى غزالى، گاه انصاف را رعایت نمىکند. به عنوان نمونه غزالى در دو جا به مقایسه علم طب و علم فقه مىپردازد؛ درمورد نخست در پاسخ به این سؤال که چرا شأن فقه را همچون طب قراردادى، مىگوید: چنین نیست، فقه به سه جهت بر طب شرافت و برترى دارد...»«14».
اما سروش این فرازهاى سخن غزالى را که از وجوه برترى فقه حکایت دارد تغییر داده و با حذف لفظ و مفهوم شرافت و برترى و تبدیل آن به تفاوت، این گونه نقل مىکند:
علم فقه از نظر غزالى، علمى دنیوى است و در کنار علومى چون طب و نجوم مىنشیند؛ با این تفاوت که فقه اوّلاً علمى شرعى است و ثانیاً همه سالکان طریق آخرت بدان محتاجند؛ بر خلاف طب که فقط به کار بیماران مىآید و ثالثاً علمى است مجاور علم طریق آخرت و متمّم و مکمّل آن. «15»
سروش به این مقدار نیز بسنده نمىکند و از لابه لاى کلمات غزالى در تشابه فقه و طب، در آماده سازى مقدمات سلوک آخرت، جملهاى را مىیابد«16» ـکه دومین مورد از موارد مقایسه میان این دو دانش در کلام غزالى است ـ و آن را بدون ذکر مقدماتى که در کلام غزالى وجود دارد، به گونهاى نقل مىکند که گویاى برترى طب بر فقه است:
در مطاوى کلمات غزالى نکته دیگرى هم در باب علم فقه هست که از آن نمىتوان گذشت، و آن این که وى طب را علمى مىداند که بیمار حتى در تنهایى بدان محتاج است؛ یعنى حتى اگر خداوند جز یک مخلوق نیافریده باشد و او هم بیمار شود، او را از علم طب چاره نیست. اما فرق فقه با طب این است که آدمى اگر تنها باشد چه بسا که مستغنى از آن باشد، لکن وى را چنان آفریدهاند که نمىتواند تنها زندگى کند. «17»
جالب اینجاست که همین رویه را هم در مقاله «احیاء علوم الدین» در کتاب دائرة المعارف بزرگ اسلامى پى مىگیرد و در مقام بیان تفاوت میان فقه و طبّ در نگاه غزالى، از وجوه سه گانه برترى فقه بر طب یاد نمىکند و تنها به همین وجه اخیر اکتفا مىنماید:
فقه و طب از جهاتى با هم شبیهند: یکى ابدان را آباد مىکند و دیگرى جهان را، ولى فرق مهمّشان این است که آدمى حتى در وحدت و غربت هم به طب محتاج است؛ لکن انسان اگر اجتماعى نبود، بسا که به فقه نیازمند نمىشد. «18»
او سخنان غزالى در باب فقه را که به گمانش برگرفته از تضلّع وى در این دانش است، سرد و بى مهرانه معرفى مىکند«19» و بر این باور است که غزالى در میان علوم شرعى به فقه منزلتى نازل داده است.«20» سروش از آسانگیرىهاى فقهى«21»، فقه فروشى،«22» معالجه رذایل به شیوههاى فقه ناپسند«23»، بى نیازى انسان تنها از فقه«24»، بى اعتنایى به رخصتهاى فقهى و نظر کردن به فتواى دل«25»، برترى طریقت بر شریعت«26» و این که فقه کوچکترین شرط از شروط سلوک طریق آخرت را فراهم مىآورد،«27» در دیدگاه غزالى یاد مىکند و در پایان به داورى مىنشیند و مىافزاید:
... حتى غزالى هم فقه را بالاتر از آن نشانده است که جاى اوست....«28»
فارغ از قضاوتهاى شخصى سروش، گزارش او از فقهشناسى غزالى، یکسویه و گزینشى است. او ندیده و یا نخواسته است همه آنچه را که در کلمات غزالى پیرامون فقه وجود دارد بیان کند. تردیدى نیست که غزالى فقه را علمى دنیوى معرفى کرده است و مرتبه آن را در میان علوم شرعى پایینتر از جایگاه علم آخرت مىداند، اما این، همه سخن غزالى نیست. او در باب پنجم از کتاب العلم به ذکر آداب و وظایف معلمان و متعلمان مىپردازد و وظیفه هفتم را این گونه توضیح مىدهد که دانش پژوهان نباید هدفى جز تهذیب باطن و قرب به سوى خداوند داشته باشند و نباید به دنبال ریاست و مال و جاه بیفتند و مىبایست نزدیکترین راه را به سوى مقصد ـ که علم آخرت است ـ بجویند. آن گاه مىافزاید:
این سخنان بدین معنا نیست که انسان به دیگر علوم شرعى یعنى علم فتوا و علم نحو و لغت که مربوط به کتاب و سنّت است و نیز سایر علوم مقدمات و متمّمات که واجب کفایى مىباشند، به دیده حقارت نظر کند و سزاوار نیست از غلوّ و زیاده روى من در تمجید علم آخرت، پستى و بى مقدارى این علوم را نتیجه بگیرى. آنان که حاملان این دانشها مىباشند همچون مرزبانان و مجاهدان در راه خدا هستند و مادامى که انگیزه آنها برترى کلمه الهى است مأجور خواهند بود....«29»
وى در رساله لدنّیه جایگاه دانش فقه را در مقایسه با دانش اخلاق چنان بلند مىبیند که علم فقه را عهده دار بیان حقوق خداوند و حقوق مردم معرفى مىکند و علم اخلاق را تنها متکفل بیان حقوق نفس مىداند. غزالى در این رساله به تقسیم علوم شرعى مىپردازد و در بیان علم فروع از علوم شرعى ـ که دانشى مربوط به کردار انسان است ـ مىگوید:
علم فروع مشتمل بر سه حق است؛ نخست حق خداوند متعال که عبارت است از عبادات همچون طهارت، نماز، زکات، حج و غیره و دوم حق مردم که عبارت از عادات و روابط میان انسانها مىباشد که بخشى مربوط به معاملات همچون بیع است و بخشى دیگر مربوط به معاقدات همچون نکاح مىباشد و نام فقه بر این دو حق، نهاده شده است. از این رو علم فقه، دانشى شریف، پر فایده، همگانى و ضرورى است که مردم هیچ گاه بى نیاز از آن نخواهند بود، اما حق سوم، حق نفس است که همان علم اخلاق مىباشد....«30»
در نهایت، غزالى در کتاب المستصفى که آن را پس از کتاب احیاء علوم الدین و جواهر القرآن تألیف کرده است«31»، علم فقه را برترین علوم مىشمارد و فقیهان را برترین دانشمندان معرفى مىکند و ترجیح مىدهد که باقیمانده عمر خویش را به تألیف در چنین علمى سپرى کند. وى پس از نام بردن از دو قسم علوم عقلى و نقلى مىگوید:
... برترین دانشها، علمى است که در آن عقل و نقل در هم آمیزند و رأى و شرع در کنار هم نشینند و علم فقه و اصول فقه از این قبیل مىباشند. فقه از پاکترین بخش شرع و عقل به طور یکسان گرفته مىشود؛ پس نه عقلى محض است که شرع را جز قبول چارهاى نباشد و نه تقلید محض، که عقل توان تأیید و یارى آن را نداشته باشد. و به جهت شرافتى که علم فقه دارد، خداوند انگیزه بندگان را در آموختن این دانش فزونى بخشیده است. دانشمندان این علم بالاترین مرتبه را در میان دانشمندان و بیشترین پیروان را میان مردم دارند و من در روزگار جوانى به جهت ویژگى این علم در جمع ثمرات دین، دنیا و آخرت، بدین علم مشغول بودم و سزاوار است باقیمانده عمر خویش را نیز صرف آن کنم و قدرشناس لحظات واپسین حیات خود باشم و اشتغالى جز فقه برنگزینم....«32»
نگارنده مدعى نیست که میان کلمات پراکنده غزالى پیرامون فقه و فقیهان، اختلاف و ناهماهنگى وجود ندارد، بلکه مدعى است که گزارشگر مىبایست از غرض ورزى اجتناب کند و گزارش خود را منصفانه، جامع و به دور از سلایق شخصى در اختیار مخاطبان خود قرار دهد. این فضیلتى اخلاقى است که سروش در نقل اندیشه غزالى ـحتى در مقاله دائرة المعارف بزرگ اسلامى ـ از آن تخطّى کرده است. شواهد مهمتر دیگرى بر کاستى این گزارش وجود دارد که پس از این خواهد آمد.
دنیوى بودن علم فقه از نگاه روشنفکران دینى
عبدالکریم سروش بر خلاف روشنفکرانى همچون على شریعتى و مهدى بازرگان(در دوره فکرى نخست وى) بر این باور است که غایت اصلى دین تأمین سعادت اخروى است و توجه دین به دنیا تا آنجاست که دنیا چگونه ممدّ یا مخلّ آخرت است. یعنى توجه آن به دنیا براى این است که مزاحمتهاى آن را در راه آخرت از میان بردارد، یا امدادهاى آن را تقویت کند.«33» وى بر شریعتى و بازرگان خرده مىگیرد که آنان سعادت اخروى را تابع سعادت دنیوى نمودند و دین را در قالب یک ایدئولوژى عرضه کردند، یعنى تمام سعى خویش را مصروف این نمودند که دین را یک مرامنامه دنیوى موفّق معرفى کنند.«34» او این سخن شریعتى را که مىگوید: «دینى که به درد قبل از مرگ نخورد، به درد بعد از مرگ هم نخواهد خورد» جملهاى بسیار گویا در طرح این دیدگاه مىبیند.«35»
اما به اعتقاد سروش دین یک مرامنامه اخروى است«36» و بالتبع و بالعرض به دنیا نظر دارد و این مقدار توجه، نه به رفاه و آبادانى دنیوى منجر خواهد شد و نه لزوماً مخالف آن است و دینداران در اداره دنیاى خود مانند سایر عقلاى عالم مىبایست از محاسبه و تعقل شان بهرهگیرند.«37»
سروش رسالت اصلى خویش را در کتاب قطور مدارا و مدیریت، تبیین این نکته مىداند:
... که چگونه بر آیین قدسى غبار دنیویت مىنشیند و چرا آسمان جامهاى از خاک برتن مىکند و به کدام دلیل است که مصلحان و محییان، گاه صواب و صلاح را در این مىبینند که کامیابى دنیوى را در کُنام «38» دین جستجو کنند و بر اندام شریعت ردایى از ایدئولوژى بپوشانند و آیینى را که چنان خدمات و حسنات و برکات انسان نواز و آخرت سازى دارد، چنین در خدمت دنیا در آورند.«39»
او مىپذیرد که چنین نگاه اخروى به دین، آن را در هالهاى از قدسیّت و راز فرو خواهد برد و از جمله فقه را سرشار از مصالح خفیّه و احکام آن را از جنس عبادیات محض قرار مىدهد:
... در اینجا دوراهى فکرى بسیار سرنوشت ساز و حساسى پیش روى ماست: دو شاخه شدن دین به دنیوى و اخروى یا معاشى و معادى. دین دنیوى (معاشى)، احکام فقهى و اخلاقى را لازم و کافى براى اداره جامعه و حلّ مشکلات اجتماعى مىداند و حسن معاد را تابع حسن معاش و در طول آن مىداند(همان نحوه تفکر پروتستانى در مسیحیت) و در مقابل، دین اخروى (معادى)، آنها را تکالیفى مىبیند که مقصود اصلى از آنها تأمین سعادت اخروى است و دنیا را فقط به آن منظور و به منزله مقدمهاى براى آن و به قدر حاجت سامان مىدهد و بس. به عبارت دیگر، همه احکام را از جنس عبادیات محضه مىبیند.«40»
اما با این حال، سروش مىداند چنین فقهى همیشه در مقابل مدرنیسم منفعل و تأثیرپذیر نخواهد بود؛ زیرا دانشى که پایههاى خود را در جهان غیب استوار نموده است منطقاً از گزند بسیارى از دستاوردهاى ظنّى بشر در عرصه عقل و تجربه مصون خواهد بود. از این رو او با این همه اصرار بر نگاه اخروى به دین، چارهاى نمىبیند مگر آنکه فقه را از مجموعه پیام اخروى دین استثنا کند و آن را علمى دنیوى بداند و این گونه نتیجهگیرى کند که چنین علمى کاملاً پیرو مصالح و مفاسد دنیاست و پیوسته از عقل و دانش بشرى تأثیر مىپذیرد و به همین جهت همسان علم حقوق و بلکه عین آن خواهد بود:
اما اگر این احکام را ناظر به مسائل اجتماعى و براى حلّ آنها بدانیم، یعنى فقه را دنیوى کنیم در این صورت دیگر نمىتوانیم قائل به مصالح خفیّه و غیبى در احکام شرع باشیم؛ بلکه باید صد درصد به پیامدها و گره گشایى دنیوى آن نظر کنیم و هر جا احکام فقهى نتیجه مطلوب در حل مسائل(چون تجارت، نکاح، بانک، اجاره، سرقت، قصاص، حکومت و سیاست و... ) در جوامع پیچیده و صنعتى امروز ندارد، آنها را عوض کنیم و این عین یک علم حقوق مصلحت اندیش زمینى خواهد شد که دائماً باید بر حسب مصالح، بر آن افزوده یا از آن کاسته شود... توفیق در گره گشایىهاى دنیوى منوط به آن است که مصالح نهانى در کار نباشد و قانون ازروى پیامدهاى عاجلش مورد داورى قرارگیرد و اصلاح شود نه از روى عواقب آجل آن.«41»
... فقه دنیوى، تماماً عقلانى است و فقه اخروى، تماماً راز آلود....«42»
این مهمترین نتیجهاى است که سروش از نظریه دنیوى بودن علم فقه مىگیرد، در حالى که در آثار مبتکر این نظریه یعنى غزالى، نه تنها هیچ نشانى از چنین نتیجهگیرى وجود ندارد، بلکه او بر خلاف سروش، فقه را از جمله علوم شرعى مىداند که برگرفته از آموزههاى پیامبران است و عقل و تجربه و اعتبار بشر در آن راهى ندارد.«43» غزالى ـ چنانکه گذشت ـ یکى از تفاوتهاى طب و فقه را در این مىبیند که فقه ـ بر خلاف طب ـ دانشى برخاسته از نبوت است.«44» او تصریح مىکند که فقه، قانون خداوند براى رفتار اجتماعى انسانها است.«45» او در تقسیم علوم شرعى، فقه را از جمله فروع مىداند که با کمک عقل از اصول(کتاب و سنّت) اخذ مى گردد؛«46» البته غزالى نیز همچون بسیارى از فقیهان در استنباط مقررات الهى، از عقل بهره مىگیرد و فقه را نتیجه پیوند فرخنده عقل و شرع مىشمارد و بدین جهت آن را در جایگاه برترین دانشها قرار مىدهد؛«47» ولى شیوه اجتهادى او در آثار فقهى اش تفاوت چشمگیرى با دیگر فقیهان مذهب شافعى ندارد و بدین جهت او پیوسته یکى از نمایندگان برجسته و مورد احترام فقه شافعى بوده است.«48»
به عبارت دیگر خلاصه نظریه غزالى این است که خداوند از طریق پیامبران الهى، بخشى از قوانین زندگى در دنیا را در اختیار بشر نهاده است تا راه رستگارى اخروى آنان هموار گردد. این قوانین از آن جهت که آموزههاى الهى پیامبران هستند و همچون علوم بشرى فقط زاییده کاوش عقلانى و تجربى انسان نمىباشند، در زمره علوم شرعى جاى مىگیرند و از آن جهت که تنها براى جلب منافع و دفع مفاسد دنیوى تشریع شدهاند و به طور مستقیم هیچ تأثیرى در جهان آخرت ندارند و فقط بسترى مناسب براى تحولات درونى انسانها مهیا مىکنند، علم دنیوى شمرده مىشوند.
عبدالکریم سروش بخش دوم این نظریه را پذیرفته و پیوسته در آثار خود به کار گرفته است و از همین بخش، نتیجهاى که مخالف بخش نخست مىباشد به دست آورده است. وى براین باور است که چون فقه بر محور مصالح و مفاسد دنیا شکل گرفته است، پس با ابزارهاى شناخت در دنیا محک خواهد خورد و بر این اساس بر آن افزوده یا از آن کاسته خواهد شد و از این رو به دانش حقوق زمینى و بشرى تبدیل مىگردد.
سروش در هیچ یک از آثارش کوچکترین اشارهاى به این تفاوت آشکار میان دیدگاه خود و غزالى نمىکند. او پیوسته دیدگاه خود وغزالى را چنان درهم مىآمیزد تا این توهم به وجود آید که این دو یک نظریه هستند و گویا غزالى نیز به همین نتایج مورد انتزاع سروش باور دارد.
سروش ـ صرف نظر از صحت و سقم این اندیشهاش که پس از این بررسى خواهد شد ـ در مقام حکایت نظریه غزالى، گزارشى ناقص و مغرضانه ارائه داده است. او بخشى از اندیشه غزالى را وسیلهاى مناسب براى تأیید نظریات خود یافته است و عمداً از بیان تفاوتهاى آن با اندیشه خود چشم پوشى نموده تا از قوّت این همیارى و تأیید کاذب کاسته نشود.
محمد مجتهد شبسترى نیز در آثار خود ـ در دو مورد ـ به دیدگاه غزالى پیرامون دنیوى بودن علم فقه اشارهاى دارد. او نیز مانند سروش این رأى غزالى را ـ در مورد نخست ـ این گونه معنا مىکند که علم فقه به جهت تبعیت از واقعیتهاى قابل درک براى بشر، به یک سیستم حقوق عرفى تبدیل مىگردد که پیروى از آن دیندارى شمرده نمىشود:
این اجتهادى که الآن انجام مىشود اجتهاد حقوقى است، درست مثل سایر تفسیرهایى که در داخل نظامهاى حقوقى انجام مىگیرد؛ مثلاً الآن ما در مسأله معاملات و سیاسات به یک سیستم حقوقى رسیدهایم. این سیستم حقوقى باید حساب خودش را داشته باشد. براى تنظیم ارتباطات دنیوى افراد با یکدیگر یا با دولت و متناسب با واقعیتها و تغییر موضوعات متحول شود، ولى تابعیت از این سیستم حقوقى، دین و دیندارى نیست. آن چیزى که با دین و دیندارى ارتباط پیدا مىکند این است که روشن شود کدامین عمل، تجربه دینى را تقویت مىکند و کدامین عمل، تجربه دینى را ضعیف مىکند و این است معناى سخن غزالى در احیاء که مىگوید: فقه علم دنیوى است و آنچه علم آخرت است، علم مهلکات و منجیات است.«49»
او که در سخن مزبور، دنیوى بودن فقه را به معناى سکولار بودن آن گرفته و به همین جهت آن را یک مکتب حقوقى در ردیف سایر مکاتب حقوق عرفى پنداشته است، در جاى دیگر از همین کتاب، از عرفى شدن و دنیوى گشتن فقه شکوا نموده و این بار نیز به رأى غزالى تمسّک کرده است:
علم فقه، علم بیان اوامر و نواهى خداوند بوده و اصیلترین نیاز دینى عامه را برآورده مىکرده است، گرچه آن گاه که فقه از تجربه و معنویت دینى جدا مىشد و بیان امر و نهى خداوند صرفاً به صورت بیان شکلهاى رفتار در مىآمد و ارتباط اطاعت از خداوند با همّ دینى و غایة قصوى و امرنا مشروط انسان مسلمان قطع مىشد، به قول غزالى این علم صرفاً دنیوى مىگشت و مورد نقد عارفان قرار مىگرفت.«50»
شبسترى در نقل قول نخست، دنیوى بودن را به معناى نفى ارتباط میان فقه و دین گرفته و آن را ویژگى ذاتى و مطلوب فقه دانسته است که زمینه ساز تحوّل و رشد آن خواهد بود. اما در گفتار دوم، این صفت را خصوصیت عارضى و نامطلوب فقه پنداشته و آن را به معناى تهى شدن فقه از ارتباط معنوى با خداوند گرفته است و در هر دو مورد، فهم خود را بر اندیشه غزالى تحمیل کرده است.
این تناقض گویى روشن که در یک کتاب ودر فاصله چند صفحه رخ داده است، نتیجه این واقعیت است که اوّلاً صاحب اثر در این خصوص فاقد رأیى منقّح است و ثانیاً رأى غزالى در هر دو اظهار نظر، به درستى فهمیده نشده است و ثالثاً نظریه غزالى تنها ابزارى براى تأیید منویّات شخصى گردیده است. از این روست که اندیشهاى ناپخته، با انگیزهاى غیر علمى، از درک آراء بزرگان بازمانده و خود را گرفتار تناقضى آشکار کرده است.
چکیده نظریه دنیوى بودن دانش فقه
نظریه فوق را مىتوان به صورت ذیل تلخیص کرد:
(1) فقه، علمى دنیوى است؛ زیرا(2) اوّلاً، تنها به مصالح دنیا توجه دارد و هیچ مصلحت و مفسده اخروى بدون واسطه بر آن مترتب نیست.(3) ثانیاً فقط به ظواهر اعمال مىپردازد و هیچ گاه از باطن عمل سخن نمىگوید.(4) پس پیوسته متأثر از سایر دستاوردهاى علمى بشر در کشف مصالح و مفاسد دنیا است.«51»
تمامى چهار مدّعاى مذکور قابل مناقشه جدى است؛ زیرا اوّلاً، مفهوم دنیوى بودن در این نظریه، مفهومى غیر شفاف است که با آن نمىتوان نظریهاى را شکل داد؛ ثانیاً فقه، داراى نتایج اخروى مستقیم و بى واسطه است ؛ ثالثاً فقه، فقط متوجه ظواهر اعمال نیست، بلکه گاهى از بطن عمل نیز سخن مىگوید؛ رابعاً فقه ـ حتى اگر تنها به مصالح دنیا نظر داشته باشد ـ نه تنها همواره متأثر از سایر دستاوردهاى علمى بشر نخواهد بود، بلکه همتراز آنان نیز نمىباشد و در مرتبهاى برتر از آنان قرار دارد.
نقد و بررسى نظریه دنیوى بودن دانش فقه«52»
1. بى اعتنایى به نظریه غزالى در تاریخ فقه
هر چند نظریه دنیوى بودن دانش فقه در آغاز قرن ششم و در کتاب مهمّى چون احیاء علومالدین مطرح شده است، ولى مورد توجه جدى دانشمندان و فقیهان آن عصر تا زمان حاضر قرار نگرفته است. از این رو در میان دانشمندان اسلامى کمتر کسى را مىتوان یافت که این نظریه را طرح نموده و به ارزیابى جدّى آن پرداخته باشد.«53» به نظر مىرسد علت اصلى این کم توجّهى این است که دانشمندان اسلامى و از جمله فقیهان، این نظریه را اندیشهاى مهم و مبنایى ندانستهاند ؛ بلکه گویا آن را شبیه یک بحث لفظى شمردهاند که آیا فقه را باید علمى دنیوى بنامیم و یا اخروى؟ و فقیهان را دانشمندان دنیا نام نهیم یا دانشمندان آخرت؟ زیرا اگر دیدگاه فقیه و دانشمند بزرگى همچون غزالى ـ در دنیوى دانستن فقه ـ سبب تحوّل عمیق و بنیادین در نگرش به دانش فقه و شیوههاى استنباط ـ و به تعبیر برخى، اجتهاد در اصول«54»ـ مىگردید، بى تردید با مخالفت جدى فقیهان عصر خویش و پس از آن مواجه مىشد. این مطلب شاهدى گویا بر این نکته است که قرائت افرادى مثل سروش و شبسترى از نظریه غزالى، درکى شاذّ ونادر از غزالى است که در طول هشت قرن سابقه دیرین براى این نظریه، هیچ هم فکرى براى آن نمىتوان یافت.
به عنوان نمونه، علامه عبدالحسین امینى(متوفاى 1392) در بخشى از کتاب الغدیر به بررسى کتاب احیاء علوم الدین مىپردازد و بعد از نقل عبارات برخى از عالمان اهل سنت در مدح این کتاب، به حکایت سخنان عبدالرحمن بن جوزى(متوفاى 597) در مذمّت کتاب احیاء و بیان انحرافات غزالى در آن پرداخته و آنگاه اضافه مىکند که زشتىهاى این کتاب بیشتر از آن چیزى است که ابن جوزى گفته است و سپس موارد دیگرى از کجىها و بدعتهاى کتاب احیاء را بر مىشمارد. با این که بیشتر مخالفتهاى این دو دانشمند شیعه و سنى با غزالى در این کتاب، صبغه فقهى دارد و به جهت آراى نادر فقهى او مىباشد و گاه در این خصوص به نقد نکتههاى ظریف و کوچک و یا قصهها و حکایتهاى او پرداختهاند، ولى هیچ کدام اشارهاى به این رأى غزالى ندارند.«55»
با توجه به آنچه تاکنون بیان شد مىتوان گفت که اطلاق واژه نظریه بر ادعاى غزالى پیرامون دنیوى بودن علم فقه، به دور از مسامحه نیست؛ زیرا در پس این سخن غزالى نمىتوان مجموعهاى منسجم، هماهنگ، مستدل و در خور توجّه از اندیشههاى فقهشناسى یافت که از سایر ایدهها در این زمینه متمایز باشد و اگر در این نوشتار تاکنون و پس از این، ادعاى غزالى نظریه نامیده شده است به جهت مماشات با همفکران وى در جمع روشنفکران دینى است.«56»
2. نارسایى مفهوم دنیویت
اوّلین و مهمترین رکن نظریه غزالى، اتصاف دانش فقه به وصف دنیوى بودن است. اما دنیوى بودن در این نظریه، مفهومى غیر شفاف و مشوّش است و چون این نظریه مورد نقد علمى سروش و شبسترى قرار نگرفته و دربست پذیرفته شده است، همین اضطراب و تشویش به آراى این دو نیز سرایت کرده است.
غزالى ـ چنان که گذشت ـ تصریح مىکند که بخش غیر عبادى فقه که شامل معاملات و احکام جزایى است، براى تدبیر و سیاست امور مردم در دنیا تشریع شده است. از این رو تنها داراى مصلحت دنیوى است و به طور مستقیم هیچ مصلحت اخروى بر آن مترتب نیست. پس دنیوى بودن این بخش از احکام بدین معناست که مصلحت دنیوى دارند؛ اما بدون تردید دنیوى بودن در بسیارى از عبادات نمىتواند بدین معنا باشد، به همین سبب او در عبادات معناى دیگرى را از دنیوى بودن اراده مىکند.
به نظر وى، فقه تنها به جنبه ظاهرى عبادات مىپردازد؛ زیرا فقط از صحت و فساد ظاهر اعمال عبادى سخن مىگوید. در اینجا دنیوى بودن به معناى توجه داشتن به ظاهر اعمال و چشم پوشى از باطن آنهاست. این دو معنا نه تنها با هم یکسان نیستند، بلکه ـ منطقاً ـ تلازمى نیز با هم ندارند؛ چون نمىتوان گفت که اعمال واجزاى مناسک عبادى و ریزه کارىهاى صورت ظاهرى حجّ، نماز، روزه و سایر عبادات، ضرورتاً داراى مصلحت دنیوى ـ به همان معنایى که در معاملات مراد است ـ مىباشند. پرداختن به ظاهر اعمال، ملازم توجه به مصالح دنیوى نیست. پس واژه دنیوى بودن، مشترک لفظى است که موجب سردرگمى این نظریه مىگردد، در حالى که براى پردازش یک نظریه چارهاى جز تحدید و تبیین مفاهیم وجود ندارد.
در واقع غزالى در صدد تأسیس یک تئورى و نظریه نبود؛ به همین جهت از دنیوى بودن، معناى خاصى را اراده نمىکرد. او مىخواست به مخاطبان خود بفهماند که دین ابعادى عمیق تر و مهمتر از فقه دارد. بسیارى از آموزههاى دینى بیانگر حقایقى از ژرفاى هستى و روح انسان مىباشند که بى تردید در جایگاهى برتر از آموزههاى فقهى جاى مىگیرند. او براى تبیین این نکته انکارناپذیر که دانش فقه غالباً بیانگر پیام دین براى ابعاد ظاهرى و سطحى حیات انسان است، واژه دنیوى را برگزید و براى آن دو معناى متفاوت کرد که هردو معنا به همین حقیقت باز مىگردند. هم مصالح دنیوى در مرتبه پایینتر و قشرىتر از مصالح اخروى جاى مىگیرند و هم صورت ظاهرى عمل، چنین جایگاهى نسبت به بطن عمل دارد. وى مىخواست دینشناسى و دین ورزى مؤمنان را عمق بخشد و اسباب رشد روحانى آنان را فراهم سازد و آنان را از ایستایى در نگاه ظاهرى و سطحى به دین باز دارد. پیام اصلى او همان چیزى است که دغدغه عارفان، حکیمان و دین شناسان ژرف اندیش در طول تاریخ ادیان الهى بوده است.«57»
همین نکته باعث شد که این دیدگاه غزالى، نتواند حسّاسیت دانشمندان اسلامى را در طول تاریخ موجب گردد ؛ زیرا وى سخن و پیام جدیدى که مخالف اندیشه دیگر اندیشمندان بزرگ باشد، ارائه نکرده بود. البته غزالى براى بیان این پیام، گرفتار لغزشهایى شد، علاوه بر این از تعبیر نه چندان روشن «دنیوى بودن» استفاده کرد و همین امر باعث مخالفت اندیشمندانى چون فیض کاشانى گردید.
3. مصلحت اُخروى براى فقه
غزالى ادعا مىکند که فقه به طور مستقیم هیچ مصلحت اخروى را در پى ندارد، بلکه با تأمین مصالح دنیوى بستر مناسبى را براى سعادت اخروى فراهم مىسازد. و از این جهت همانند طب است که اسباب سلامت انسان را مهیّا مىکند تا او عمر خویش را صرف رشد و کمال معنوى نماید.
مقصود از مصلحت اخروى چیست؟ آیا اگر عمل و پدیدهاى در دنیا ـ بدون هیچ شرط و واسطهاى ـ سبب اجر اخروى و یا دفع عقاب در آخرت گردد، باز هم مىتوان گفت که این عمل و پدیده مصلحت اخروى ندارد؟! رعایت تکالیف الهى که در فقه از آنها سخن گفته شده است ـ حتى در بخش معاملات ـ کمترین نتیجه اخروى آنها دفع عقاب الهى است. همه متکلمان و فقیهان اذعان دارند که اگر انسانى مرتکب عمل حرامى همچون زنا یا ربا شود، اگر توفیق توبه نیابد و یا مشمول شفاعت شافعان یا غفران پروردگار نگردد، مستحق عذاب اخروى خواهد بود و اگر چنین اعمالى را ترک کند ـ حتى اگر در این ترک، قصد بندگى خداوند را هم نداشته باشد و یا ترک این اعمال سبب اصلاح باطن و روح او نگردد ـ در آخرت گرفتار عقاب این دو گناه نخواهد شد. و اگر در این ترک حرام، قصد قربت نموده باشد، علاوه بر دفع عقاب، مأجور نیز خواهد بود. همه بایدها و نبایدها و حلال و حرامهاى مولوى فقه، پیرو همین قاعده روشن و اجماعى است. از این رو بهوضوح مىتوان گفت: ـکه بر ادعاى غزالىـ پاىبندى به حلال و حرام ظاهرى، انسان را به سهم خود از بار گناه در آخرت رهایى مى دهد.
اشتباه بزرگ غزالى در این است که همه اوامر و نواهى الهى را که دانش فقه درصدد کشف آنهاست، گویا به اوامر و نواهى ارشادى منحصر کرده است. خداوند در اوامر و نواهى ارشادى، تنها به مصالح و مفاسد دنیوى و تکوینى که مترتب بر فعل است نظر دارد و نتیجه پیروى از این فرامین، فقط بهرهمندى از سود و دور ماندن از ضرر دنیوى است که بر مأمورءبه و منهئعنه مترتب است و غیر از این سود و زیان، هیچ عقاب و اجر اخروى براى اطاعت و سرپیچى از این دستورها وجود ندارد. این گونه دستورهاى فقهى دقیقاً مانند امر و نهى طبیب است. بى جهت نیست که غزالى پیوسته فقه را در دنیوى بودن، به طب تشبیه مىکند ؛ گویا او هنگام تدوین این بخش از کتاب احیاء، از تفاوت میان اوامر و نواهى ارشادى و مولوى غافل بوده است، در حالى که بیشتر فقه، اوامر و نواهى مولوى است و معناى امر و نهى مولوى این است که علاوه بر مصالح و مفاسد تکوینى، خوشایند و ناخوشایند خداوند و در نتیجه، پاداش و عقاب او را در پى دارد. پس پیروى از تکالیف مولوى در فقه ـ بدون هیچ واسطهاى ـ نتایج اخروى در پى دارد و به همین جهت فقه را مىتوان علم اخروى نامید.
ناگفته نماند که تنزّل فقه در حد اوامر و نواهى ارشادى زمینه ساز اندیشه عرفى کردن فقه خواهد بود. فقهى که فقط گزارشگر مصالح و مفاسد دنیوى است به دایره علوم کاشف از حقایق هستى وارد مىشود و این بستر را مهیّا مىسازد که برخى چنین باور کنند که فقه همرتبه سایر دانستههاى بشر مىباشد که از واقعیتهاى عینى دنیا حکایت مىکنند و در نتیجه با آنها محک خواهد خورد و از آن کاسته و یا بر آن افزوده خواهد شد و در نهایت همتراز دانش عرفى حقوق مىگردد.
4. توجه فقه به باطن اعمال
فقیهان، تکالیف الهى را به عبادات و غیر عبادات تقسیم کردهاند. عبادات، اعمالى هستند که فقط در صورتى که با انگیزه بندگى خداوند و تقرب به سوى او باشد، امتثال در آنها محقق مىشود وذمّه مکلف از تکلیف الهى برىّ مىگردد. پس قصد قربت یکى از اجزاى لازم براى صحت این اعمال است که عمل بدون آن از نظر فقهى باطل خواهد بود. از این رو دانش فقه که از شرایط صحت و بطلان اعمال عبادى سخن مىگوید، چارهاى ندارد جز این که در ابواب عبادات به طرح مباحث پیرامون انگیزه و نیّت مکلف بپردازد. به همین جهت است که در متون فقهى، مباحث تفصیلى دقیق و قابل توجهى پیرامون قصد قربت، اخلاص، عجب، ریا و... که به بحث نیّت مرتبط است، در آغاز باب طهارت و نماز مطرح شده است.«58» پس فقه گاهى به مباحث مربوط به روح و باطن انسان مىپردازد و این بحث جنبه استطرادى ندارد، بلکه بالاصاله یک بحث فقهى است.
غزالى متوجه این نکته است که فقیهان، در عبادات ـ و از جمله نماز ـ پیرامون نیت و قصد قربت که از شرایط یا اجزاى صحت عبادت است، بحث مىکنند. از این رو در ضمن گفتارش، تکبیرة الاحرام را که مقرون به نیت تفصیلى نماز گزار است از بحث ظواهر اعمال استثنا مىکند.«59» ولى او از این مسئله غفلت کرده است که نیّت در عبادات، فقط در آغاز عمل شرط نیست؛ بلکه مىبایست تا پایان عمل ـ اجمالاً ـ استمرار یابد، که از آن به «استدامه حکمیه» یاد مىشود. به عبارتى، مکلّف باید همه اجزاء عبادت را با قصد بندگى خداوند انجام دهد و اگر یکى از آنها را به قصد ریا، نفاق و یا هر چیز غیر خدایى بجا آورد، عمل عبادى او باطل مىشود.«60» او در کتابهاى فقهى اش تصریح مىکند که اگر مکلف در هنگام نمازـ حتى در نیّت نمازش ـ شک کند و با این شک یکى از ارکان نماز مانند رکوع یا سجود را انجام دهد، نمازش باطل مىگردد.«61»
غزالى براى اثبات ادعاى خود در زکات، بحث را نیمه تمام رها مىکند.«62» زکات به اجماع علماى شیعه و جمهور عامه از جمله عباداتى است که در آن قصد قربت شرط مىباشد. در متون فقهى شیعه و اهل سنّت فقط از اوزاعى(متوفاى 157) ـ که از فقیهان اهل سنت است ـ نام برده شده که وى زکات را همچون اداى دین، تکلیفى غیر عبادى شمرده است.«63» پس کسى کههنگام پرداخت زکات، قصد قربت نداشته باشد، ذمّهاش از پرداخت این عبادت مالى برىّ نخواهد شد. بنابراین، ادعاى غزالى که فقیه تنها به این توجه دارد که زکات در اختیار سلطان قرار گیرد، دور از واقعیت است و با آراى فقهى او نیز سازگار نیست.
اما در فرضى که غزالى از آن سخن گفته است ـ یعنى کسى که از پرداخت زکات امتناع کند و امام و حاکم به اجبار از او زکات بگیرند و به همین جهت هنگام پرداخت زکات، قصد اخلاص و بندگى خداوند نداشته باشد ـ میان فقیهان شیعه و سنى اختلاف است که آیا چنین فردى، تنها به حسب ظاهر برىّ الذمّه خواهد بود و یا واقعاً و باطناً نیز تکلیف زکات از دوش او برداشته شده است؟
گروهى از فقیهان شیعه و سنّى وجه اول، و گروهى دیگر وجه دوم را اختیار کردهاند و برخى نیز در توجیه وجه دوم گفتهاند: امام و حاکم، به نیابت از او نیت و قصد قربت مىکند و برخى دیگر گفتهاند که در چنین فرضى، وجوب نیت براى مکلّف ساقط مىگردد.«64» غزالى ـ برخلاف آنچه در کتاب احیاء آمده است ـ در آثار فقهى اش این اختلاف نظر را ذکر مىکند و از داورى کردن پرهیز مىنماید.«65»
همین مثالها ـ که مورد استشهاد غزالى قرار گرفته است ـ کافى است تا نشان دهد، فقه گاهى به باطن عمل ـ که همان نیت و انگیزه مکلّف است ـ توجه دارد. البته فقیه در بحث ظاهر و باطن عمل فقط به این مقدار اکتفا مىکند که با کدام حداقل شرایط ظاهرى و باطنى، امتثال تکلیف تحقق مىیابد و ذمّه مکلف برىّ مىشود و در نتیجه در قیامت به جهت سرپیچى، مورد بازخواست قرار نمىگیرد. اما رشد و تعالى آن حداقل لازم در اعمال باطنى و قلبى، غالباً از حوزه مباحث فقه خارج است.«66»
5. تفاوت فقه با سایر دستاوردهاى علمى بشر
روشنفکران دینى با طرح دیدگاه غزالى خواستار تحوّل در شیوههاى استنباط فقهى شده و ادعا کردهاند که آموزههاى فقهى تنها مصالح و مفاسد دنیوى را کشف مىکنند و در این راستا در کنار سایر منابع عقلانى و علمى بشر جاى مىگیرند. البته آنان در نهایت به این مقدار هم بسنده نمىکنند و فقه را همتراز حقوق و سایر دانشهاى بشرى قرار نمىدهند؛ بلکه جایگاه آن را در مرتبهاى پایینتر ـ که از آن به علوم مصرف کننده تعبیر مىکنند ـ«67» مىبینند و آن را پیوسته منفعل و متأثّر از سایر دانشهاى بشرى(علوم تولید کننده) مىدانند.
اگر فرض کنیم همه تکالیف دینى از سنخ اوامر و نواهى ارشادى است که ما را فقط به مصالح و مفاسد دنیوى آگاه مىکند، آیا مىتوان ادعا کرد که علم فقه همواره متأثّر از سایر دستاوردهاى علمى بشر خواهد بود؟ حتى با چنین فرضى نیز نمىتوان ـ منطقاً ـ به این نتیجه رسید؛ زیرا پیش فرض هر مسلمان و مؤمنى این است که پیامهاى دینى از جانب خداوند متعال است و او به همه اسرار هستى دانا مىباشد. با چنین اصل موضوعى، همیشه این احتمال وجود دارد که خداوند در امر و نهى خود از مصلحت و مفسدهاى خبر مىدهد که هنوز دانش بشر بدان دست نیافته است. این احتمال کافى است تا معرفت دینى از انفعال همیشگى خارج گردد و در شرایطى منطقى، بر برخى از دانشهاى بشرى برترى پیدا کند.«68»
خا تمه
پایان نوشتار را با بهرهگیرى از کلام الهى مبرهن و عطر آگین مىکنم.«69» خداوند در اوایل سوره نساء به تشریع برخى از مقررات ارث پرداخته است. آیات این گونه آغاز مىشود:
یوصیکم اللّه فی أولادکم للذّکرِ مثلُ حظِّ الانثیینِ...؛
خداوند به شما در مورد فرزندانتان سفارش مىکند. سهم پسر، چون سهم دو دختر است....«70»
قرآن، ابتدا به این امر آگاهى مىدهد که خداوند در زمینه ارث پیامى دارد. این امر دلالتى روشن بر تشریع قانون از جانب خدا دارد و گویاى مولوى بودن این فرمان است؛ زیرا اوامر ارشادى بر واقعیتهاى عینى تکیه دارند، بر خلاف اوامر مولوى که همه حقیقت خود را از مولا و قانون گذار اخذ مىکنند.
سپس خداوند به بیان احکام متعددى پیرامون ارث مىپردازد و در پایان آیه مىفرماید:
... آباءکم وأبناءکم لاتدرونَ أیُّهم أقربُ لکم نفعاً فریضةً من اللّه إنّ اللّه کان علیماً حکیماً؛
... شما نمىدانید پدران و فرزندانتان کدام یک براى شما سودمند ترند. [این] فرضى است از جانب خدا؛ زیرا خداوند داناى حکیم است.
در این بخش از آیه به صراحت از جهل بشر نسبت به سود و زیانش سخن رفته است و در کنار آن از علم و حکمت بى انتهاى خداوند یاد شده تا حکم به تبعیت از احکام الهى، به برهان عقلى مستدل گردد. در میانه آیه بار دیگر تأکید شده که این مقررات، قوانین لازم الاجراء الهى هستند و بر تشریع خداوند تکیه دارند.
آیه بعد با مجموعه متنوعى از مقررات ارث آغاز مىگردد و بار دیگر در پایان آیه تذکر داده مىشود که همه این احکام از سوى خداوند دانا و بردبار مىباشد:
...وصیّةً من اللّه و اللّه علیم حلیم...؛
این است سفارش خدا؛ و خداست که داناى بردبار است.
سپس قرآن به صراحت از مولویت این احکام و رابطه مستقیم میان تبعیت از آنها و پیروى از خداوند و پیامبرش ـ که همان دیندارى است ـ و ارتباط تنگاتنگ میان پیروى از این قوانین با جهان آخرت یاد مىنماید:
تلک حدود اللّه وَ مَن یُطع اللّهَ و رسولهُ یدخله جنّات تجرى من تحتها الأنهارُ خالدینَ فیها و ذلک الفوز العظیم. و من یعص اللّهَ و رسولَهُ و یتعدَّ حدوده یدخله ناراً خالداً فیها وله عذاب مهین؛
اینها احکام الهى است، و هرکس از خدا و پیامبرش اطاعت کند، وى را به باغهایى در آورد که از زیر [درختان] آن نهرها روان است. در آن جاودانهاند، و این همان کامیابى بزرگ است. و هرکس از خدا و پیامبر او نافرمانى کند و از حدود مقرر او تجاوز نماید، وى را در آتشى آورد که همواره در آن خواهد بود و براى او عذابى خفّت آور است.
دراین آیات، هم قانون گذارى خداوند در زمینه مقررات ارث چندین بار تکرار گردیده، و هم برترى قوانین دینى ـ به جهت تکیه داشتن بر علم بى پایان خداوند ـ بر درک بشرى نمایان گشته و بر این مبنا پیروى از احکام خداوند، برهانى گردیده است و در نهایت، رابطه مستقیم میان پیروى از شریعت و جهان آخرت به صراحت بیان شده است. تأمّل منصفانه در این آیات، هر گونه تردیدى را از دینى و اخروى بودن دانش فقه مىزداید.
إنّ فی ذلک لذکرى لِمَن کانَ له قلب أو ألقى السمع و هو شهید.
فهرست منابع اصلى:
1. آیین در آیینه(مرورى بر آراء دینشناسى عبدالکریم سروش)، گرد آورى سروش دبّاغ، انتشارات صراط، چاپ اوّل، تهران 1384.
2. آیین شهریارى، سروش، عبدالکریم، انتشارات صراط، چاپ اوّل، تهران 1379.
3. اندر باب اجتهاد، سروش، عبدالکریم و دیگران، انتشارات طرح نو، تهران، چاپ اوّل 1382.
4. بسط تجربه نبوى، سروش، عبدالکریم، انتشارات صراط، تهران، چاپ چهارم 1382، چاپ اوّل 1378.
5. سیاست نامه، سروش، عبدالکریم، انتشارات صراط، تهران، چاپ سوم 1379، چاپ اوّل 1378.
6. فربهتر از ایدئولوژى، سروش، عبدالکریم، انتشارات صراط، تهران، چاپ هفتم 1381، چاپ اوّل 1373.
7. قصه ارباب معرفت، سروش، عبدالکریم، انتشارات صراط، تهران، چاپ پنجم، 1379، چاپ اوّل 1371.
8. مدارا و مدیریت، سروش، عبدالکریم، انتشارات صراط، تهران، چاپ اوّل 1376.
9. نقدى بر قرائت رسمى از دین، مجتهد شبسترى، محمد، انتشارات طرح نو، تهران، چاپ دوم 1381، چاپ اوّل 1379.
__________________________________
1. در شمارههاى پیشین این سلسله مقالات ـ کم و بیش ـ از نقد و داورى پرهیز مىشد و بیشتر به ارائه گزارشى مستند اکتفا مىگردید؛ اما در این شماره جهتگیرى نقادانه پر رنگتر و جدىتر شده است.
2. پیرامون این موضوع، به شماره نخست این سلسله مقالات، فصلنامه تخصصى فقه اهل بیت(ع)، شماره 40ـ39 مراجعه شود.
3. عبدالکریم سروش، قصه ارباب معرفت، ص 35 تا 54، 176 و 184. مدارا و مدیریت، ص 138، 191 و 366. بسط تجربه نبوى، ص 71 و 90. اندرباب اجتهاد، ص 29. سیاست نامه، ص 145 و 262. آیین در آیینه، ص 348.
4. محمد مجتهد شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دین، ص 163 و 420.
5. ابویوسف، یعقوب بن ابراهیم(113 ـ 182)، قاضى نامدار و یکى از بنیان گذاران فقه حنفى است. او پس از چندى آمد و شد در مجلس محدّثان، مجذوب حلقه فقه ابوحنیفه شد و بر اساس برخى روایات، 17 سال مصاحبت او را اختیار کرد و از آن پس به عنوان برجستهترین شاگرد ابوحنیفه و به سان فقیهى مبرّز در محافل علمى عراق نامبردار شد. او پس از ابوحنیفه دومین پایه گذار مذهب حنفى به شمار مىرود و این دو در کنار محمد بن حسن شیبانى ارکان سه گانه فقه حنفیان را تشکیل مىدهند. وى در زمان برخى از خلفاى بنى عباس ـ از جمله هارون ـ منصب قضاوت بغداد را بر عهده داشت و براى نخستین بار ـ در تمدن اسلامى ـ از سوى خلیفه به او لقب قاضى القضات داده شد و تا پایان عمر عهده دار این سمت بود...(پاکتچى، احمد، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج6، ص441، چاپ اوّل، تهران، 1373).
6 .غزالى در آغاز باب دوم کتاب العلم و قبل از طرح مباحث پیرامون اقسام علوم شرعى و غیر شرعى، به ذکر علومى مىپردازد که آموختن آنها بر هر مکلّفى واجب عینى است و از آن میان از احکام شرعى عبادى و غیر عبادى مورد ابتلاى هر مسلمان یاد مىکند. پس وى دانش استنباط و اجتهاد احکام شرعى را واجب کفایى مىداند، در حالى که آموختن احکام شرعى مورد نیاز را بر هر مسلمانى واجب عینى مىشمارد.
7. غزالى، ابو حامد محمد بن محمد(متوفّاى 505)، احیاء علوم الدین، ج1، ص20 ـ 33. دارالقلم، چاپ سوم، بیروت. براى آگاهى از رأى غزالى دراین خصوص و دیدگاههاى دیگر او در کتاب احیاء علوم الدین مراجعه شود به: سروش، عبدالکریم، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج7، ص138، مرکز دائرة المعارف، تهران، 1375، مقاله «احیاء علوم الدین».
8. همان، ج3، ص213 ـ 215.
9 همان، ج4، ص369.
10. غزالى، ابوحامد محمد، جواهر القرآن، ص9 ـ 22، دار الآفاق الجدیدة، بیروت، چاپ پنجم، 1403.
11. مولى محسن فیض کاشانى(1007 ـ 1091) فقیه، محدّث و مفسّر بزرگ امامیه است که تعداد تألیفات وى به 89 مىرسد. او در سال 1046 تألیف کتاب المحجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء را به پایان رساند. این کتاب پیرایش و آرایش کتاب احیاء علوم الدین براساس باورهاى شیعى و اندیشههاى فیض است که بیشترین تصرفات ا و در متن احیاء را در مباحث فقهى، عقاید کلامى و فلسفى، تصوف، اخلاق صوفیانه و روایات مىتوان یافت.
12. عبدالکریم سروش، قصه ارباب معرفت، ص 33 ـ 53.
13. به عنوان نمونه مراجعه شود به: احیاء علوم الدین، کتاب ذمّ الغرور، ج3، ص363 ـ 388. المحجّة البیضاء، ج6، ص309 تا 357. غزالى در این بخش از کتاب خود به بیان حالات اهل غرور مىپردازد و در اوّلین قسم از اهل غرور، از عالمان آغاز مىکند و دانشمندانى را که به علوم شرعى و عقلى مشغول هستند و از کاوش در صفات درونى خود بازماندهاند و به علم خود مغرور شدهاند، از اصناف مغرورین مىشمارد. او در این راستا فقیهان، فیلسوفان، متکلمان، واعظان، محدثان، ادیبان، دانشمندان اخلاق و مدعیان عرفان را به طور یکسان به نقد مىکشد. آن گاه به سراغ اهل عبادت و عمل مىرود و با دقت و حوصله به بیان انواع مکاید و وساوس آشکار و نهان این صنف مىپردازد. فیض نیز در کتاب تهذیب احیاء ـ با اندکى تلخیص ـ به نقل تمامى سخنان غزالى پرداخته و بر آنها مهر صحت زده است.
روشنفکر معاصر مصرى، نصر حامد ابو زید براین باور است که غزالى در نقدعالمان و دنیا خواهى آنان گذشته خویش را نفى مىکند:
غزالى در نقد و اعتراض بر فقیهان و مذمّت دنیا پرستى و همراهى و همکارى آنان با حکام و سلاطین، در واقع روزگار خویش را یکسره نقد و مذمت مىکند. از همین جا مىتوان برخى جوانب بحران روحى غزالى را به درستى دریافت؛ چه او احساس مىکرد تمام فعالیتهاى فکرى او در قالب تألیف و تدریس، بیش از آن که براى خدا و آخرت باشد، در راه کسب شهرت و اعتبار دنیوى در چشم حاکمان بوده است (نگاه کنید به المنقذ من الضلال، ص 125). در واقع بسیارى از کتب غزالى ـ و مهمترین آنها از این منظر، کتاب الردّ على الباطنیة ـ بنا به فرامین حکومتى و در جهت ردّ و ابطال اعتقادات شیعه نوشته شده است. اما در این میان، روشى که غزالى خود بدان اشاره مىکند از اهمیّت و معناى خاصى برخوردار است: «در مدت اقامتم در مدینة السلام [بغداد] که شوق خدمت به آستان مقدس، نبوىّ و امامى المستظهر بالله ـ که خداوند بر شوکتش بیفزاید و سایهاش را بر سر خلق مستدام دارد ـ داشتم، همواره در فکر تألیف کتابى در علوم دینى بودم که با آن شکر نعمت گزارم و ادب خدمت به جا آرم و در عوض آن همه رنج و مشقت که بر جان مىخرم، میوه ى قبولى و تقرّب بچینم. لیک درمانده بودم؛ در تحیّر که کدامین علم را براى تصنیف برگزینم و چه فنّى را در معرض رضایت و قبول آستان شریف نبوى در آورم. این حیرتم مراد را دیگرگون کرد و ذوق اذعان و فرمان بردارى ام را سلب کرد تا آنکه فرمانى از آستان مقدس و نبوى المستظهر بالله در آمد و این خادم خود را به تألیف کتابى در ردّ بر باطنیّه اشارت کرد» (الردّ على الباطنیة، ص 32). کافى است در اینجا در به کارگیرى واژه ى «خادم» از سوى غزالى در بارهى خودش و اطلاق اوصاف قداست و نبوّت بر خلیفه ى عباسى دقت کنیم.
هیچ نمىتوان انکار کرد که غزالى در کتاب به بهترین وجه، علم را در خدمت اهداف سیاسى حاکمان در آورده است. او که اندیشه ى شیعى را با مبانى عقلى خود مردود مىشمارد، همین مبانى را در باب نُهم کتاب خود به کلّى فراموش مىکند و آن باب را چنین عنوان مىدهد: «فى اقامة البرهان الفقهى الشرعى على أنّ الامام الحق فى عصرنا هذا هو الامام المستظهر بالله حرّس اللّه ظلاله»، و در آن لباسى بر قامت خلیفه ى عباسى مىپوشاند که واجد تمام صفات امامان شیعى ـ از جمله علم، عصمت و اتّصال به منبع نبوت ـ است ؛ همان صفاتى که غزالى در دیگر فصول کتاب به سبب اعتقاد شیعیان به آنها، بر شیعه خردهگیرى مىکند و اتصاف امامان شیعه بدانها را مردود مىشمارد. تردیدى نیست که غزالى بعدها این حقیقت را دریافت که چگونه اندیشه خود را در خدمت اهداف حکام و سلاطین درآورده است و همین امر بحران روحى او را چنان تشدید کرد که به حُبسه و گنگى در زبان گرفتار شد. وى خود این بحران را چنین توصیف مىکند:
«از ماه رجب سال 488 به مدت شش ماه در میان دلبستگىهاى دنیا و انگیزههاى آخرت مرددّ بودم. در آن زمان، کارم از اختیار به اضطرار کشید، چرا که خداوند بر زبانم قفل نهاد تا آنکه در کار تدریس نیز بازماندم. هر چه مىکوشیدم روزى را چنان به تدریس بگذرانم که دل همه را شاد گرداند، نمىتوانستم؛ زبانم گویایى حتى یک کلمه را نداشت و هیچ سخنى بر زبانم جارى نمىشد. سپس این گنگى زبان، اندوهى بر دلم نشاند که نیروى هضم و گوارش خوردنى و نوشیدنى را مختل گردانید. هیچ نوشیدنى برایم گوارا نبود و هیچ لقمهاى را هضم نمىتوانستم. عاقبة الامر قواى جسمانى ام چنان ضعیف شد که پزشکان از درمانم قطع امید کردند. » (المنقذ من الضلال، 64). (نصر حامد ابوزید، معناى متن پژوهشى در علوم قرآن، ترجمه مرتضى کریمى نیا، ص 433 و نیز: 512، انتشارات طرح نو، چاپ سوم، تهران، 1382؛ مفهوم النص دراسة فى علوم القرآن، ص 265، المرکز الثقافى العربى، چاپ چهارم، بیروت، 1998).
14. غزالى، احیاء علوم الدین، ج1، ص25: «... فاعلم أنّ التسویة غیر لازمة بل بینهما فرق و أنّ الفقه أشرف منه من ثلاثة أوجه، أحدها: ...». خلاصه این عبارات، در صفحات پیشین نقل شد.
15. عبدالکریم سروش، قصه ارباب معرفت، ص39.
16. غزالى، احیاء علوم الدین، ج1، ص55.
17. عبدالکریم سروش، قصه ارباب معرفت، ص41.
18. عبدالکریم سروش، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، مقاله احیاء علوم الدین، ج7، ص138. ضعف این سخن غزالى که این چنین به رُخ کشیده شده است، چنان روشن و بدیهى مىنماید که نیازى به استدلال ندارد. آنان که اندکى با فقه آشنایى دارند به خوبى مىدانند که بخش قابل توجّهى از ابواب فقهى همچون طهارت، نماز، روزه، اعتکاف، حجّ، صید و ذباحه، اطعمه و اشربه، وقف، یمین، نذر، عهد، کفارات و... متوجه انسان به دور از اجتماع هم مىباشد و غربت و تنهایى، او را از فقه بى نیاز نمىکند.
19. عبدالکریم سروش، قصه ارباب معرفت، ص39.
20. همان، ص 42.
21. همان، ص 15.
22. همان، ص 21.
23. همان.
24. همان، ص 41.
25. همان، ص 42.
26. همان، ص 48.
27. همان، ص 46.
28. همان، ص 50.
29. غزالى، احیاء علوم الدین، ج1، ص54.
30. غزالى، مجموعه رسائل الامام الغزالى، ج3، ص65، دارالکتب العلمیة، چاپ اوّل، بیروت، 1414.
31. غزالى در کتاب المستصفى پس از فرازهایى که پس از این ذکر خواهد شد، از تألیفات دیگرش از جمله کتاب احیاء علوم الدین و جواهر القرآن یاد مىکند.
32. غزالى، ابوحامد محمد، المستصفى من علم الاصول، ص3، انتشارات رضى، چاپ دوم، قم، 1364.
33. عبدالکریم سروش، مدارا و مدیریت، ص 191.
34. همان، ص 194.
35. همان، ص 190.
36. همان، ص 197.
37. همان، ص 196.
38. کُنام: آشیانه انسان و جانوران(فرهنگ معین).
39. همان، مقدمه، ص 31. سروش در برخى دیگر از آثارش همچون «فربهتر از ایدئولوژى» همین راه را پى مىگیرد. همچنین مراجعه شود به: سیاست نامه، ص 145 و 353؛ آیین شهریارى، ص52.
40. عبدالکریم سروش، بسط تجربه نبوى، ص89.
41. عبدالکریم سروش، بسط تجربه نبوى، ص90.
42. عبدالکریم سروش، سیاست نامه، ص 262 و اندر باب اجتهاد، ص 29.
43. غزالى، احیاء علوم الدین، ج1، ص22: «... و اعنی بالشرعیة ما استفید من الانبیاء صلوات اللّه علیهم و سلامه و لایرشد العقل إلیه مثل الحساب و لاالتجربة مثل الطبّ ولا السماع مثل اللغة...».
44. همان، ج1، ص25: «... انه علم شرعى اذ هو مستفاد من النبوة بخلاف الطبّ فإنّه لیس من علم الشرع».
45. همان، ج3، ص 215: «...الفقه و هو معرفة القانون الذى ینبغى أن یضبط به الخلق و یلزموا الوقوف على حدوده حتّى لایکثر النزاع و هو معرفة حدود اللّه تعالى فى المعاملات و شروطها».
46.همان، ج1، ص22: «الضرب الثانی الفروع و هو ما فهم من هذه الاصول لابموجب الفاظها بل بمعان تنبّه لها العقول فاتسع بسببها الفهم حتّى فهم من اللفظ الملفوظ به غیره کما فهم من قوله علیه السلام: «لایقضى القاضى و هو غضبان» انّه لایقضى إذا کان حاقناً أو جایعاً او متألّماً بمرض».
47. غزالى، المستصفى، ص3: «و اشرف العلوم ما ازدواج فیه العقل و السمع و اصطحب فیه الرأى و الشرع و علم الفقه و أصوله من هذا القبیل، فإنّه یأخذ من صفو الشرع و العقل سؤ السبیل فلاهو تصرف بمحض العقول بحیث یتلقّاه الشرع بالقبول و لاهو مبنى على محض التقلید الذی لایشهد له العقل بالتأیید و التسدید».
48. غزالى داراى چهار کتاب فقهى به نامهاى: البسیط، الوسیط، الوجیز و الخلاصه است که هریک به ترتیب، تلخیص کتاب پیشین است. آثار او در فقه شافعى محور این مذهب فقهى گردیده است و فقیهان بزرگ این مذهب، پس از او به شرح، تحشیه و تلخیص این آثار پرداختهاند و برخى از بزرگترین تألیفات شافعیه بر مدار کتب غزالى شکل گرفته است.(مراجعه شود به مقدمه تحقیق الوسیط فی المذهب به قلم احمد محمود ابراهیم. غزالى، الوسیط فی المذهب، ج1، ص11، دارالسلام، چاپ اوّل، مصر، 1417).
49. محمد مجتهد شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دین، ص 420.
50. همان، ص 163.
51. فقره چهارم ـ چنانچه گذشت ـ تنها در دیدگاه روشنفکران یافت مىشود و در اندیشه غزالى اثرى از آن نیست.
52. نکات قابل نقد و مناقشه در لابلاى گفتار غزالى، بیش از آن چیزى است که در این بخش از نوشتار مىآید و ما تنها به مهمترین بحث هایى که با موضوع نوشتار ارتباط نزدیک دارد بسنده مىکنیم.
53. نگارنده پس از جستجو، تنها به چند اثر محدود دست یافت که به طور مختصر به نقل دیدگاه غزالى در این زمینه پرداختهاند و بعضاً آن را نقدى کوتاه نمودهاند؛ نخست، محدّث اهل سنّت، محمد عبدالرؤوف مناوى(متوفاى 1031) در کتاب فیض القدیر شرح الجامع الصغیر مىباشد که در شرح روایتى، به نقل برخى از فرازهاى کتاب احیاء در این زمینه پرداخته و از تأیید یا ردّ آن صرف نظر کرده است( فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج1، ص329. دارالکتب العلمیة، چاپ اوّل، بیروت، 1415. ) ملامحمد صالح مازندرانى(متوفاى 1081) محدّث ومتکلّم امامیّه نیز در شرح اصول الکافی، دیدگاه غزالى را ـ که فقه، تنها به صورت ظاهرى اعمال و عبادات نظر دارد و از این رو امرى دنیوى است ـ نقل کرده و آن را تأیید مىکند(شرح اصول الکافی، ج1، ص37، دارالکتب الاسلامیة، تهران. ) فیض کاشانى(متوفاى 1091) هم ـ چنانکه گذشت ـ بعد از نقل عبارات غزالى در کتاب احیاء به نقد کوتاهى بر آن بسنده نموده است(المحجّة البیضاء فی تهذیب الاحیاء، ج1، ص59، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ دوم، قم. ) آیة اللّه سید محمد محقق داماد(متوفاى 1388) در آغاز مباحث خارج فقه خود، نظر غزالى را مطرح کرده و در نقد آن به نقل سخنان فیض کاشانى اکتفا کرده است(عبداللّه جوادى آملى، کتاب الصلاة، ص7، تقریرات درس آیة اللّه محقق داماد، مؤسسه نشر اسلامى، چاپ اوّل، قم، 1405. ) در نهایت، دکترنصر حامد ابو زید در کتاب مفهوم النصّ با تفصیل بیشترى به طرح این نظریه پرداخته و آن را نقد کرده است. او ریشه بسیارى از آراء غزالى از جمله دنیوى دانستن علم فقه را، اندیشه صوفیانه وى در زمینه تقابل میان دنیا و آخرت و منحصر کردن هدف دین در رستگارى فردى و اخروى مىداند و چنین اندیشهاى را مخالف پیام قرآن مىشمارد:
... از سوى دیگر، کتاب احیاء علوم الدین، تقسیم بندى علوم به علوم دین و علوم دنیا را مفروض مىانگارد و در عین حال کفهى ترازو را ـ دست کم در زمان غزالى ـ در طرف علوم دنیا سنگینتر مىداند. این انگاره اخیر در عصر غزالى نمىتواند صحیح باشد، مگر آنکه دیدگاه او نسبت به غایت و کارکرد دین را بپذیریم که دین را در نجات اخروى و رهایى فردى خلاصه مىکند. با این نقطه عزیمت، چندان تعجب نمىکنیم که مىبینیم غزالى علم فقه را در شمار علوم دنیوى قرار مىدهد، چه در نظر او، نیاز به این علم صرفاً در آماده سازى فضاى اجتماعى مناسب براى تحقق غایت اصلى دین است. بنابر این، اساس تقسیم بندى علوم در نظر غزالى، تعارض و دو گانگى شدیدى است که او در نسبت میان دنیا و آخرت مىافکند. قرآن کریم نه تنها به چنین تعارضى میان دنیا و آخرت قایل نیست، بلکه از مسلمانان مىخواهد که بهره خویش را از دنیا فراموش نکنند. روایات مأثور نیز از آدمى مىخواهند که براى دنیایش چنان کار کند که گویى جاودان مىزید؛ و براى آخرت آن چنان که گویى فردا خواهد مُرد. اما در دیدگاه غزالى، این دو چنان تعارضى دارند که جمعشان محال است...»(نصر حامد ابو زید، معناى متن پژوهشى در علوم قرآن، ترجمه مرتضى کریمى نیا، ص403 و 428؛ مفهوم النصّ دراسة فی علوم القرآن، ص 246 و 262).
54. سروش و شبسترى در آثار خود پیوسته به تجدید نظر و بازنگرى در اساسىترین قواعد استنباط شریعت دعوت نمودهاند و آن را اجتهاد در اصول نامیدهاند. مراجعه شود به: سروش، سیاستنامه، ص 254؛ شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دین، ص 467.
55. عبدالحسین امینى، الغدیر فی الکتاب و السنة والأدب، ج11، ص209 ـ 215، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، چاپ اوّل، قم، 1416.
56. سروش این رأى غزالى را قولى مهمّ(سیاست نامه، ص145. مدارا و مدیریت، ص 139)، و نظرى صائب و ثاقب(مدارا و مدیریت، ص 192) توصیف مىکند که اسلامشناسى کثیرى از هم روزگاران وى آن را برنمىتابد(قصه ارباب معرفت، ص36).
57. در شماره پیشین این سلسله مقالات، سخن از مرتبه فقه نسبت به سایر آموزههاى عمیق دین به میان آمده است.
58. به عنوان نمونه مراجعه شود به دو متن مهم فقه استدلالى و فتوایى: محمد حسن نجفى، جواهر الکلام، ج2، ص81و 96، ج9، ص154، دارالکتب الاسلامیه، چاپ دوم، تهران 1365. سید محمد کاظم یزدى، العروة الوثقى، ج1، ص432، ج2، ص441، مؤسسه نشر اسلامى، چاپ اوّل، قم، 1420.
59. احیاء علوم الدین، ج1، ص24: «... و أمّا الصلاة فالفقیه یفتى بالصحة إذا اتى بصورة الاعمال مع ظاهر الشروط و ان کان غافلاً فی جمیع صلاته من اوّلها إلى آخرها مشغولاً بالتفکیر فی حساب معاملاته فی السوق إلاّعند التکبیر...».
60. نجفى، جواهر الکلام، ج2، ص105. مرتضى انصارى، الطهارة، ج2، ص114، کنگره شیخ انصارى، قم، 1418. سید روح اللّه خمینى، تحریر الوسیله، ج1، ص280، دارالکتب العلمیه، قم. سید ابوالقاسم خویى، منهاج الصالحین، ج1، ص 155، مدینة العلم، قم، 1410.
61 .غزالى، الوسیط فی المذهب، ج2، ص87، دارالسلام، چاپ اوّل، 1417. غزالى، الوجیز فی فقه مذهب الامام الشافعی، ص40، دارالمعرفة، بیروت، 1399: «ولوشک فی أصل النیة و مضى مع الشک رکن لایزاد مثله فی الصلاة کرکوع بطل».
62. غزالى، احیاء علوم الدین، ج1، ص24: «و أمّا الزکاة فالفقیه ینظر إلى مایقطع به مطالبة السلطان حتّى انّه إذا امتنع عن ادائها فأخذها السلطان قهراً حکم بأنّه برئت ذمّتهُ».
63. الموسوعة الفقهیه(الکویتیة)، ج23، ص292، وزارت اوقاف کویت، چاپ دوم، کویت، 1412. غزالى، الوسیط فی المذهب، ج21، ص442. الوجیز، ج1، ص87. نجفى، جواهر الکلام، ج15، ص471. یزدى، العروة الوثقى، ج4، ص198. علاّمه حلى، تذکرة الفقهاء، ج5، ص325، مؤسسه آل البیت(ع)، چاپ اوّل، قم، 1414.
64. الموسوعة الفقهیه(الکویتیة)، ج23، ص293. نجفى، جواهر الکلام، ج15، ص475. یزدى، العروة الوثقى، ج4، ص198. علاّمه حلى، تذکرة الفقهاء، ج5، ص332.
65. غزالى، الوسیط فی المذهب، ج2، ص443: «أمّا الممتنع فیأخذ السلطان منه قهراً و هل تبرأ ذمّته باطنا؟ فیه خلاف، فإن قلنا تبرأ ففی وجوب النیّة على الامام وجهان، أحدهما: لا، تغلیباً لسدّ الخلّة و الثانى: نعم؛ لأنّ أثر الامتناع فی أن صار مولیاً علیه». همچنین: الوجیز، ج1، ص87.
66 .ناگفته نماند که احکام مستحب و مکروه در فقه بیانگر بخشى از آموزههاى دینى در جهت رشد و تکامل آن حداقل لازم است.
67. سروش، بسط تجربه نبوى، ص317.
68. نگارنده در این مجال کوتاه در صدد تبیین بحث دشوار رابطه معرفت دینى با سایر معارف بشرى و یا از منظرى دیگر تعارض علم و دین نیست و نیز ـ اجمالاً ـ منکر شکلهاى گوناگون تأثیر دانشهاى بشرى بر فهم انسان از دین نمىباشد؛ بلکه یکسویه بودن این ارتباط و انفعال همیشگى معرفت دینى مورد انکار اوست.
69. براى استدلال به نصوص قرآنى و روایى در هریک از ادعاهاى پیشین، مجال واسعى وجود دارد؛ ولى چون شیوه این نوشتار به جهت هماهنگى با متد علمى روشنفکران مذهبى، پرهیز از مباحث نقلى و اکتفا به ادله عقلى است، تنها به یک مورد از قرآن کریم که عمدهترین ادعاهاى گذشته را بار دیگر مدلّل مىکند، اکتفا شده است.
70. ترجمه آیات از آقاى محمد مهدى فولاد وند است.
روشنفکران دینى هماهنگ با پدیده مدرنیته و سکولاریته، به قداست زدایى و راز زدایى از دین و شریعت پرداخته و به شیوههاى گوناگون، از قدسیّت و غیب دین کاسته و آن را پدیدهاى دنیوى و زمینى جلوه گرساختهاند.«2» در این میان با بهرهگیرى از برخى آراء اندیشمندان سلف که مىتواند آنان را به این هدف نزدیک کند، ساحت دنیا گرایى را تقویت کردهاند.
عبدالکریم سروش که پس از مولوى ـ در میان اندیشمندان بزرگ مسلمان ـ بیشترین اُنس را به افکار محمد غزالى(متوفاى 505 قمرى) و کتاب احیاء علوم الدین او دارد، رأى غریب او را در باب دنیوى بودن دانش فقه، در کتاب مذکور پسندیده و بارها در آثار خود به تبیین و ترویج آن پرداخته است.«3» محمد مجتهد شبسترى نیز همگام با او این راه را ادامه داده است.«4»
قبل از تبیین و بررسى آراى این دو معاصر، شایسته است به اندیشه غزالى که مبدأ این دیدگاه است نگاهى بیندازیم.
دنیوى بودن علم فقه از نگاه غزالى
چکیده سخن غزالى در کتاب احیاء علوم الدین، باب دوم از کتاب العلم، چنین است: علوم به دو بخش شرعى و غیر شرعى تقسیم مىگردد و مقصود از علوم شرعى دانش هایى است که از طریق پیامبران به انسان رسیده است و عقل، تجربه و اعتبار بشر بدان راهى ندارد. این علوم به اصول، فروع، مقدّمات و متمّمات تقسیم مىشود. قسم نخست(اصول) عبارت است از قرآن، سنّت پیامبر(ص)، اجماع امت و آثار صحابه. در این میان اجماع و اثر صحابى به دلیل حکایت از سنّت اعتبار دارند و از علوم شرعى شمرده مىشوند.
قسم دوم(فروع) علومى هستند که از اصول(قسم اوّل ) فهمیده مىشوند، البته نه به جهت دلالت ظاهر لفظ، بلکه با کاوشهاى عقلانى در متن کتاب و سنّت که موجب درک مفاهیم نوینى از آنها مىگردد؛ مفاهیمى که غیر از معانى ظواهر الفاظ است چنانچه از این سخن پیامبر(ص) که مىفرماید: «سزاوار نیست قاضى در هنگام غضب قضاوت نماید»، این گونه به دست مىآید که قضاوت او هنگام گرسنگى شدید و یا درد شدید نیز شایسته نیست.
فروع بر دو قسم است: قسم اوّل به مصالح دنیا مربوط مىشود و کتابهاى فقه نیز عهدهدار بیان این قسم مىباشند؛ از این رو فقیهان، دانشمندان دنیا هستند. قسم دوم به مصالح آخرت مربوط است و آن علمى است که به حالات قلب و اخلاق پسندیده و ناپسند، و نیز آنچه مورد خوشایند و ناخوشایند خداوند مىباشد، مىپردازد.
غزالى سپس به تشریح علوم مقدّمات و متمّمات از اقسام علوم شرعى پرداخته و پس از آن در صدد توضیح و دفاع از دشوارترین بخش کلام پیشین خود(دنیوى دانستن علم فقه) بر مىآید. او مىگوید: اگر گفته شود که چرا فقه را در زمره علوم دنیوى قرار دادى و فقیهان را دانشمندان دنیا نامیدى؟! خواهم گفت که خداوند، آدم و فرزندان او را از خاک و گل آفرید و پس از حیات دنیوى، آنها را روانه عالم قبر خواهد کرد و سپس به قیامت پا خواهند نهاد و آنگاه گروهى به دوزخ و گروهى دیگر به بهشت رهسپار خواهند شد. پس دنیا مقدمه آخرت است، تا از آن توشهاى پسندیده براى جهان دیگر برگرفته شود. از این رو اگر مردم در آن به عدالت و انصاف بسر برند، آتش نزاعها خاموش مىگردد و فقیهان بیکار خواهند شد؛ ولى مردم از شهوات خود پیروى مىکنند و همین امر منشأ پیدایش خصومت مىگردد و نیاز به سلطان شکل مىگیرد. سلطان نیز نیازمند قانون خواهد بود تا به وسیله آن به تدبیر امور بپردازد و فقیه، آموزگار و مرشد سلطان در امر سیاست و تدبیر مردم و انتظام امور آنان است. پس فقه ـ با واسطه ـ به دین ارتباط پیدا مىکند؛ زیرا دنیا مزرعه آخرت است و سعادت دینى بدون توجه به دنیا ممکن نیست. به همین جهت سیاست و تدبیر مردم و دانش مربوط به آن در درجه نخست از علوم دین شمرده نمىشود، بلکه به واقعیتى مربوط است که مقدمه لازم براى دیندارى است.
سپس غزالى بر این متنبّه مىشود که آنچه گفته است ـ اگر مردم با عدالت زندگى کنند آتش نزاعها خاموش مىگردد و کار فقیهان به تعطیلى مىانجامد ـ تنها بر بخشى از فقه که به احکام قضایى شریعت مربوط است منطبق مىگردد و نیاز مردم به فقیهان در عبادات و معاملات همچنان پابرجا خواهد بود. از این رو در مقام پاسخ بر آمده و مىگوید: نزدیکترین اعمال به آخرت که فقیه پیرامون آنها نظر مىدهد سه چیز است: 1ـ اسلام؛ 2ـنماز و زکات ؛ 3 ـ حلال و حرام.
اما اگر به شایستگى در بعد فقهى این اعمال دقت شود، آشکار خواهد شد که رأى فقیه در این گونه اعمال از مرزهاى دنیا تجاوز نمىکند و بى واسطه راهى به آخرت ندارد. اسلامى که فقیه از آن سخن مىگوید، تنها اسلام زبانى است که چه بسا از ترس شمشیر و براى حفظ جان و مال ابراز شده است. چنین اسلامى هیچ سودى براى آخرت ندارد، در حالى که در آخرت اخلاص قلبها راه گشا خواهد بود و قلب هم از حدود ولایت فقیه خارج است.
فقیه در نماز نیز فقط به صورت ظاهرى اعمال توجه دارد و در نظر او اگر نمازگزارى به تمامى ضوابط و شرایط ظاهرى اجزاء نماز پایبند باشد، نمازش صحیح است؛ هر چند از آغاز تا پایان آن ـ غیر از تکبیرة الاحرام ـ از یاد خدا غافل باشد در حالى که چنین نمازى براى او هیچ سودى در آخرت ندارد، چنانچه اسلام زبانى نیز بى فایده بود. پس خضوع و خشوع قلب که عمل مربوط به آخرت است و بواسطه آن، عمل ظاهرى مفید خواهد بود از دایره آراى فقهى خارج است و اگر فقیهى به چنین امورى بپردازد نظر او استطرادى بوده و از حدود دانش فقه بیرون رفته است.
در زکات هم فقیه تنها به این بسنده مىکند که در چه شرایطى مکلف وظیفهاش را نسبت به حکومت انجام مىدهد و ذمّهاش برىّ مىگردد. اگر فردى از پرداخت زکات امتناع ورزد و حکومت به زور از او زکات بگیرد ـ در نظر فقیه ـ پس از آن تکلیفى بردوش آن فرد نخواهد بود. آنگاه غزالى حکایت مىکند که ابو یوسف«5»در پایان هر سال براى فرار از پرداخت زکات، مال خود را به همسرش هبه مىکرد و پس از گذشت سال زکوىّ از همسرش مىخواست تا مالکیت اموال را به او بازگرداند. وقتى این ماجرا را براى استادش ابوحنیفه نقل کردند، وى گفت: این عمل برخاسته از فقاهت اوست. غزالى جسورانه مىگوید: آرى، ابوحنیفه راست گفت، این عمل برگرفته از فقه دنیاست؛ ولى ضرر آن در آخرت از هر جنایتى بیشتر است و این مصداق علم زیانبار است.
اما پایبندى به حلال و حرام در دین که ورع نامیده مىشود چهار مرتبه دارد: نخست، احتراز از حرام ظاهرى که این مقدار در عدالت شاهد، قاضى و ولىّ شرط است. دوم، ورع صالحین که پرهیز از شبهات در حرام الهى است. سوم، ورع متّقین که ترک حلال محض به جهت ترس از وقوع در حرام است و چهارم، ورع صدّیقین که اعراض از ماسوى اللّه مىباشد. دراین میان تنها مرتبه نخست به داورى فقیه مربوط مىشود و سایر مراتب از دایره فقه خارج است و تحقق مرتبه اوّل در انسان او را از بارگناه در آخرت نجات نمىدهد. پس فقیه به حالات قلب کارى ندارد و فقط پیرامون آنچه شرط عدالت است سخن مىگوید؛ از این رو نظر فقیه مربوط به دنیاست و از این رهگذر به رستگارى اخروى ارتباط پیدا مىکند.
با این همه نمىتوان علم فقه را همتراز دیگر علوم دنیوى همچون طب دانست، زیرا فقه از سه جهت بر طب شرافت دارد: نخست این که فقه ـ بر خلاف طب ـ علمى شرعى است که از نبوت گرفته شده است. دوم این که هیچ سالکى بى نیاز از فقه نیست، اما نیازمندان به طب فقط بیماران مىباشند و سوم آن که علم فقه همجوار علوم آخرتى است؛ چون فقه به اعمال ظاهرى و جوارحى مىپردازد و منشأ آنها صفات و ویژگىهاى جوانحى و باطنى است که موجب شقاوت یا سعادت اخروى مىگردند، بر خلاف طب که منشأ صحت و مرض در آن خصوصیات بدن است که با جان و قلب ارتباطى ندارد.
غزالى سپس به توصیف علوم آخرت و تقسیمات آن مىپردازد و بار دیگر از فقیهان عصر خویش گلایه مىکند که از علوم آخرتى ـ که واجب عینى است ـ بازماندهاند و در علم فقه ـ که از علوم دنیوى است ـ به تطویل برخى فروع بى فایده پرداختهاند و خوشحالند که عمر خویش را در راه علوم دینى صرف کردهاند. حال آن که اگر درد دین داشتند واجب عینى را براى کسب واجب کفایى رها نمىکردند؛«6» در حالى که شهرها و سرزمینهاى اسلامى آکنده از فقیهانى است که فقه دنیا را برگزیدهاند و از عالمان خدا ترسى که راه آخرت را پدیدار سازند خبرى نیست. چرا این فقیهان بدنبال طبابت که مانند فقه، واجب کفایى است، نمىروند؟! چه بسا به دلیل همین سهل انگارى، در بسیارى از بلاد اسلامى مسلمانان نیازمند طبیبان اهل ذمّه گردند که حتى شهادتشان پیرامون بیماران خود اعتبارى ندارد. دلیل این امر چیزى نیست مگر آنکه کسى با طبابت ـ بر خلاف فقه ـ نمىتواند به مناصب دنیوى همچون ولایت بر اوقاف و اموال ایتام و مقام قضاوت و ریاست و محبوبیت میان مردم دست یابد.
غزالى در ادامه به تبیین جایگاه علم کلام و فلسفه و تقسیمات آنها مىپردازد و باردیگر تأکید مىکند که عالمان دانش آخرت عبارتند از آگاهان به علم مکاشفه ـ که حقیقتى جز نورانیّت باطن ندارد ـ و علم معامله ـ که شناخت حالات قلب است ـ و این عالمان بر متکلمان و فقیهان برترى دارند. از این روست که اصحاب پیامبر(ص) که از این دانش برخوردار بودند و در زمره پایه گذاران و دانشمندان علم کلام به شمار نمىآمدند و از خود نیز به تصدى مقام فتوا رغبتى نشان نمىدادند، در بالاترین مراتب جاى دارند. وى سپس یاد آورى مىکند که برخى فقیهان بزرگ همچون امامان چهارمذهب اهل سنّت، نه تنها پیش گامان فقه و اجتهاد بودند، بلکه در کسب علوم آخرت نیز سرآمد عصر خویش به شمار مىآمدند. آنگاه با نقل حکایاتى پیرامون عبادت، زهد و تقواى هریک از ائمّه اربعه، این باب را به پایان مىرساند.«7»
غزالى در بخشهاى دیگر کتاب احیاء علوم الدین، فقه را علمى دنیوى مىخواند و فقیهان را در کنار عالمان دنیا مىنشاند. در کتاب ذمّ الدنیا و در مقام بیان حقیقت دنیا و شغلهاى دنیوى، مهمترین حاجتهاى انسان را سه چیز مىداند: خوراک، پوشاک و خانه. و اصول پیشهها و صناعاتى که آدمى را در رفع آن حاجات یارى مىکنند پنج صنعت ذکر مىکند: کشاورزى، دامدارى، شکار، دوزندگى و بنّایى. پیشه ورانى که بدین شغلها اشتغال مىورزند به آلاتى محتاج مىشوند که پدید آمدن شغلهاى تازهاى را چون درودگرى، آهنگرى و چرم گرى ایجاب مىکند. از سوى دیگر انسان که موجودى اجتماعى است، ابتدا با همسر و فرزندان و سپس با سایر مردم، حیاتى جمعى را بنا مىنهد و چون هیچ کس از عهده رفع جمیع حاجات ضرورى خویش بر نمىآید، تقسیم کار لازم مىآید. کشمکشى که میان همسران در درون خانه و در میان پیشه وران و شهروندان در بیرون از خانه پدید مىآید، شغلهاى تازهترى را پدید مىآورد. بنابراین، از یک سو شغل مهندسى و مسّاحى متولّد مىشود تا کشاورزان را در رفع خصومتهاى زمینى و آبى یارى دهد و از طرفى دیگر محتسبان و داروغگان پدید مىآیند تا دست راهزنان ومتجاوزان را ببندند و از سوى دیگر فقه و فقیهان ظاهر مىشوند تا قانون و حدود الهى رفتار اجتماعى انسانها را مشخص کنند.«8»
وى همچنین در کتاب مراقبه و محاسبه، پس از بحث طولانى پیرامون حقیقت مراقبه و درجات آن مىگوید:
در این روزگار هیچ کس به شناختن آفات اعمال اقبالى ندارد. همه مردم این علوم را مهجور نهادهاند و رفتهاند تا در خصومت هایى که زاده شهوات است داورى کنند و مىگویند فقه همین است و علم به آفات را که فقه دین است از زمره علوم بیرون کردهاند و یکسره به فقه دنیا مشغول شدهاند. درحالى که فقه دنیا اگرحسنى دارد این است که دل را از عناصر بیگانه و غفلت آور بپیراید تا به فقه دین بپردازد و فقه دنیا به واسطه این فقه است که در زمره علوم دینى شمرده مىشود.«9»
غزالى در کتاب جواهر القرآن در راهى مشابه آنچه در احیاء پیموده است گام مىنهد. او به تشریح علوم برگرفته از قرآن کریم مىپردازد و آنها را به علوم قشر و لُباب تقسیم مىکند و با ترتیبى ارزشى و صعودى به سوى لُبّ قرآن، پنج علم: مخارج حروف، لغات قرآنى، اعراب و نحو قرآن، قرائات و تفسیر ظاهرى را از علوم قشرى مىشمارد. آنگاه علوم لُباب را که در مرتبه بالاترى جاى دارند به دو قسم طبقه علیا و طبقه سفلى تقسیم مىکند و برترین علم طبقه علیا را معرفت خداوند و سپس شناخت صفات و افعال او مىداند. سپس علم سلوک الى اللّه و شناخت معاد را دو علم دیگر طبقه علیا مىشمارد. پس از آن به تشریح علوم طبقه سفلى که در میان علوم قرآنى در مرتبهاى میانه(پستتر از علوم طبقه علیا و برتر از علوم قشرى) جاى دارند، مىپردازد و علم فقه، کلام و قصص قرآنى را از این علوم مىشمارد و درمیان آنها علم قصص را در مرتبه نازلترى مىداند.
غزالى ـ در این کتاب ـ فقه را متکفّل حفظ مصالح ضرورى دنیا که همان حفظ نفس و نسل است، مىداند. او مىکوشد تمام آیات الاحکام را در این چارچوب قراردهد، از این رو تمامى آیات بیع، ربا، دین، مواریث، اسباب نفقات، تقسیم غنایم و زکات، عتق، کتابت، استرقاق و اسارت را در بخش حفظ نفس قرار مىدهد و در بخش حفظ نسل، آیات نکاح، طلاق، رجوع، عده، خلع، مهریه، ایلاء، ظهار، لعان و محرّمات نسبى، سببى و رضاعى را مىآورد. از سوى دیگر آیات حدود، قتال، کفارات، دیات و قصاص را در بخش دفع مفاسد جاى مىدهد، زیرا به زعم او این امور مجازات هایى هستند که تهدیدات نفوس و نسل را دفع مىکنند.«10»
سروش در مقاله «جامه تهذیب برتن احیاء» در کتاب قصه ارباب معرفت، اندیشه غزالى پیرامون دنیوى بودن علم فقه را به تفصیل و بدون هیچ مناقشهاى نقل مىکند و سپس به رأى فیض کاشانى در کتاب المحجّة البیضاء مىپردازد«11» که فقه نه علمى دنیوى، بلکه علم به مقرّبات و مبعّدات جهان آخرت است. آنگاه با مناقشه در دیدگاه فیض، میان او و غزالى به داورى مىنشیند و در نهایت فقهشناسى غزالى را بسى دقیقتر و هوشمندانهتر از فقهشناسى فیض مىیابد.«12»
سروش در دیگر آثار خود نیز این دیدگاه را بدون وارد کردن هیچ خدشهاى در آن براى تأیید اندیشههاى خود به کمک مىگیرد و به تبیین آن و نتایج به دست آمده از آن مىپردازد. پیش از طرح نظریه دنیوى بودن علم فقه از دیدگاه روشنفکران دینى و نقد و بررسى آن، شایسته است میان فقهشناسى غزالى از زبان خودش، با روایت سروش از آن، مقایسهاى صورت گیرد تا از میزان تأثیر اندیشه سروش برگزارش او از آراء غزالى آگاهى پیدا کنیم.
غزالى در سراسر کتاب احیاء علوم الدین، از دنیا خواهى همه اصناف دانشمندان و مدّعیان عصر خویش شکوا دارد. او به نقد بى پرواى فقیهان، متکلمان، فیلسوفان، صوفیان، مدعیان سلوک و عرفان و دیگر طبقات نخبگان جامعه مسلمانان مىپردازد و در این راستا زوایاى ظاهر و باطن آنان را مىکاود و شجاعانه عیبهاى آنها را آشکار مىسازد. غزالى نشان مىدهد که اهل مسامحه و مصلحت جویى نیست ودر صراحت گفتار ـ در این خصوص ـ بى همتا و یا لااقل کم نظیر است. او بیش از آنکه فیلسوفانه به تحلیل معرفت شناسانه هریک از رشتههاى علوم بپردازد و در صدد ترسیم جایگاه آنها باشد، روانشناسانه و جامعه شناسانه به وارسى و ارزیابى دانشمندان این علوم پرداخته و منزلت روحى ـ روانى آنان و نیز سیره عملى شان را به نقد مىکشد. این مسئولیت احیاگرانه را غزالى در کتابى همچون احیاء علوم الدین که در وهله نخست متنى اجتماعى و اخلاقى است بر دوش خود احساس کرده و در صدد ایفاى آن بر آمده است. فیض کاشانى نیز در قریب به اتفاق این موارد با او هم سخن است و کلمات او را نقل مىکند.«13»
پس غزالى نخست به نقد عالمان ـ و از جمله فقیهان ـ پرداخته است و در کنار این داورى اخلاقى، اشارهاى نیز به تبیین جایگاه علم فقه در کنار سایر علوم دارد، اما سروش در نقل آراء غزالى و نیز در تبیین دیدگاههاى خود، بدبینى مضاعفى نسبت به فقه و فقیهان از خود نشان مىدهد، به گونهاى که در نقل اندیشههاى غزالى، گاه انصاف را رعایت نمىکند. به عنوان نمونه غزالى در دو جا به مقایسه علم طب و علم فقه مىپردازد؛ درمورد نخست در پاسخ به این سؤال که چرا شأن فقه را همچون طب قراردادى، مىگوید: چنین نیست، فقه به سه جهت بر طب شرافت و برترى دارد...»«14».
اما سروش این فرازهاى سخن غزالى را که از وجوه برترى فقه حکایت دارد تغییر داده و با حذف لفظ و مفهوم شرافت و برترى و تبدیل آن به تفاوت، این گونه نقل مىکند:
علم فقه از نظر غزالى، علمى دنیوى است و در کنار علومى چون طب و نجوم مىنشیند؛ با این تفاوت که فقه اوّلاً علمى شرعى است و ثانیاً همه سالکان طریق آخرت بدان محتاجند؛ بر خلاف طب که فقط به کار بیماران مىآید و ثالثاً علمى است مجاور علم طریق آخرت و متمّم و مکمّل آن. «15»
سروش به این مقدار نیز بسنده نمىکند و از لابه لاى کلمات غزالى در تشابه فقه و طب، در آماده سازى مقدمات سلوک آخرت، جملهاى را مىیابد«16» ـکه دومین مورد از موارد مقایسه میان این دو دانش در کلام غزالى است ـ و آن را بدون ذکر مقدماتى که در کلام غزالى وجود دارد، به گونهاى نقل مىکند که گویاى برترى طب بر فقه است:
در مطاوى کلمات غزالى نکته دیگرى هم در باب علم فقه هست که از آن نمىتوان گذشت، و آن این که وى طب را علمى مىداند که بیمار حتى در تنهایى بدان محتاج است؛ یعنى حتى اگر خداوند جز یک مخلوق نیافریده باشد و او هم بیمار شود، او را از علم طب چاره نیست. اما فرق فقه با طب این است که آدمى اگر تنها باشد چه بسا که مستغنى از آن باشد، لکن وى را چنان آفریدهاند که نمىتواند تنها زندگى کند. «17»
جالب اینجاست که همین رویه را هم در مقاله «احیاء علوم الدین» در کتاب دائرة المعارف بزرگ اسلامى پى مىگیرد و در مقام بیان تفاوت میان فقه و طبّ در نگاه غزالى، از وجوه سه گانه برترى فقه بر طب یاد نمىکند و تنها به همین وجه اخیر اکتفا مىنماید:
فقه و طب از جهاتى با هم شبیهند: یکى ابدان را آباد مىکند و دیگرى جهان را، ولى فرق مهمّشان این است که آدمى حتى در وحدت و غربت هم به طب محتاج است؛ لکن انسان اگر اجتماعى نبود، بسا که به فقه نیازمند نمىشد. «18»
او سخنان غزالى در باب فقه را که به گمانش برگرفته از تضلّع وى در این دانش است، سرد و بى مهرانه معرفى مىکند«19» و بر این باور است که غزالى در میان علوم شرعى به فقه منزلتى نازل داده است.«20» سروش از آسانگیرىهاى فقهى«21»، فقه فروشى،«22» معالجه رذایل به شیوههاى فقه ناپسند«23»، بى نیازى انسان تنها از فقه«24»، بى اعتنایى به رخصتهاى فقهى و نظر کردن به فتواى دل«25»، برترى طریقت بر شریعت«26» و این که فقه کوچکترین شرط از شروط سلوک طریق آخرت را فراهم مىآورد،«27» در دیدگاه غزالى یاد مىکند و در پایان به داورى مىنشیند و مىافزاید:
... حتى غزالى هم فقه را بالاتر از آن نشانده است که جاى اوست....«28»
فارغ از قضاوتهاى شخصى سروش، گزارش او از فقهشناسى غزالى، یکسویه و گزینشى است. او ندیده و یا نخواسته است همه آنچه را که در کلمات غزالى پیرامون فقه وجود دارد بیان کند. تردیدى نیست که غزالى فقه را علمى دنیوى معرفى کرده است و مرتبه آن را در میان علوم شرعى پایینتر از جایگاه علم آخرت مىداند، اما این، همه سخن غزالى نیست. او در باب پنجم از کتاب العلم به ذکر آداب و وظایف معلمان و متعلمان مىپردازد و وظیفه هفتم را این گونه توضیح مىدهد که دانش پژوهان نباید هدفى جز تهذیب باطن و قرب به سوى خداوند داشته باشند و نباید به دنبال ریاست و مال و جاه بیفتند و مىبایست نزدیکترین راه را به سوى مقصد ـ که علم آخرت است ـ بجویند. آن گاه مىافزاید:
این سخنان بدین معنا نیست که انسان به دیگر علوم شرعى یعنى علم فتوا و علم نحو و لغت که مربوط به کتاب و سنّت است و نیز سایر علوم مقدمات و متمّمات که واجب کفایى مىباشند، به دیده حقارت نظر کند و سزاوار نیست از غلوّ و زیاده روى من در تمجید علم آخرت، پستى و بى مقدارى این علوم را نتیجه بگیرى. آنان که حاملان این دانشها مىباشند همچون مرزبانان و مجاهدان در راه خدا هستند و مادامى که انگیزه آنها برترى کلمه الهى است مأجور خواهند بود....«29»
وى در رساله لدنّیه جایگاه دانش فقه را در مقایسه با دانش اخلاق چنان بلند مىبیند که علم فقه را عهده دار بیان حقوق خداوند و حقوق مردم معرفى مىکند و علم اخلاق را تنها متکفل بیان حقوق نفس مىداند. غزالى در این رساله به تقسیم علوم شرعى مىپردازد و در بیان علم فروع از علوم شرعى ـ که دانشى مربوط به کردار انسان است ـ مىگوید:
علم فروع مشتمل بر سه حق است؛ نخست حق خداوند متعال که عبارت است از عبادات همچون طهارت، نماز، زکات، حج و غیره و دوم حق مردم که عبارت از عادات و روابط میان انسانها مىباشد که بخشى مربوط به معاملات همچون بیع است و بخشى دیگر مربوط به معاقدات همچون نکاح مىباشد و نام فقه بر این دو حق، نهاده شده است. از این رو علم فقه، دانشى شریف، پر فایده، همگانى و ضرورى است که مردم هیچ گاه بى نیاز از آن نخواهند بود، اما حق سوم، حق نفس است که همان علم اخلاق مىباشد....«30»
در نهایت، غزالى در کتاب المستصفى که آن را پس از کتاب احیاء علوم الدین و جواهر القرآن تألیف کرده است«31»، علم فقه را برترین علوم مىشمارد و فقیهان را برترین دانشمندان معرفى مىکند و ترجیح مىدهد که باقیمانده عمر خویش را به تألیف در چنین علمى سپرى کند. وى پس از نام بردن از دو قسم علوم عقلى و نقلى مىگوید:
... برترین دانشها، علمى است که در آن عقل و نقل در هم آمیزند و رأى و شرع در کنار هم نشینند و علم فقه و اصول فقه از این قبیل مىباشند. فقه از پاکترین بخش شرع و عقل به طور یکسان گرفته مىشود؛ پس نه عقلى محض است که شرع را جز قبول چارهاى نباشد و نه تقلید محض، که عقل توان تأیید و یارى آن را نداشته باشد. و به جهت شرافتى که علم فقه دارد، خداوند انگیزه بندگان را در آموختن این دانش فزونى بخشیده است. دانشمندان این علم بالاترین مرتبه را در میان دانشمندان و بیشترین پیروان را میان مردم دارند و من در روزگار جوانى به جهت ویژگى این علم در جمع ثمرات دین، دنیا و آخرت، بدین علم مشغول بودم و سزاوار است باقیمانده عمر خویش را نیز صرف آن کنم و قدرشناس لحظات واپسین حیات خود باشم و اشتغالى جز فقه برنگزینم....«32»
نگارنده مدعى نیست که میان کلمات پراکنده غزالى پیرامون فقه و فقیهان، اختلاف و ناهماهنگى وجود ندارد، بلکه مدعى است که گزارشگر مىبایست از غرض ورزى اجتناب کند و گزارش خود را منصفانه، جامع و به دور از سلایق شخصى در اختیار مخاطبان خود قرار دهد. این فضیلتى اخلاقى است که سروش در نقل اندیشه غزالى ـحتى در مقاله دائرة المعارف بزرگ اسلامى ـ از آن تخطّى کرده است. شواهد مهمتر دیگرى بر کاستى این گزارش وجود دارد که پس از این خواهد آمد.
دنیوى بودن علم فقه از نگاه روشنفکران دینى
عبدالکریم سروش بر خلاف روشنفکرانى همچون على شریعتى و مهدى بازرگان(در دوره فکرى نخست وى) بر این باور است که غایت اصلى دین تأمین سعادت اخروى است و توجه دین به دنیا تا آنجاست که دنیا چگونه ممدّ یا مخلّ آخرت است. یعنى توجه آن به دنیا براى این است که مزاحمتهاى آن را در راه آخرت از میان بردارد، یا امدادهاى آن را تقویت کند.«33» وى بر شریعتى و بازرگان خرده مىگیرد که آنان سعادت اخروى را تابع سعادت دنیوى نمودند و دین را در قالب یک ایدئولوژى عرضه کردند، یعنى تمام سعى خویش را مصروف این نمودند که دین را یک مرامنامه دنیوى موفّق معرفى کنند.«34» او این سخن شریعتى را که مىگوید: «دینى که به درد قبل از مرگ نخورد، به درد بعد از مرگ هم نخواهد خورد» جملهاى بسیار گویا در طرح این دیدگاه مىبیند.«35»
اما به اعتقاد سروش دین یک مرامنامه اخروى است«36» و بالتبع و بالعرض به دنیا نظر دارد و این مقدار توجه، نه به رفاه و آبادانى دنیوى منجر خواهد شد و نه لزوماً مخالف آن است و دینداران در اداره دنیاى خود مانند سایر عقلاى عالم مىبایست از محاسبه و تعقل شان بهرهگیرند.«37»
سروش رسالت اصلى خویش را در کتاب قطور مدارا و مدیریت، تبیین این نکته مىداند:
... که چگونه بر آیین قدسى غبار دنیویت مىنشیند و چرا آسمان جامهاى از خاک برتن مىکند و به کدام دلیل است که مصلحان و محییان، گاه صواب و صلاح را در این مىبینند که کامیابى دنیوى را در کُنام «38» دین جستجو کنند و بر اندام شریعت ردایى از ایدئولوژى بپوشانند و آیینى را که چنان خدمات و حسنات و برکات انسان نواز و آخرت سازى دارد، چنین در خدمت دنیا در آورند.«39»
او مىپذیرد که چنین نگاه اخروى به دین، آن را در هالهاى از قدسیّت و راز فرو خواهد برد و از جمله فقه را سرشار از مصالح خفیّه و احکام آن را از جنس عبادیات محض قرار مىدهد:
... در اینجا دوراهى فکرى بسیار سرنوشت ساز و حساسى پیش روى ماست: دو شاخه شدن دین به دنیوى و اخروى یا معاشى و معادى. دین دنیوى (معاشى)، احکام فقهى و اخلاقى را لازم و کافى براى اداره جامعه و حلّ مشکلات اجتماعى مىداند و حسن معاد را تابع حسن معاش و در طول آن مىداند(همان نحوه تفکر پروتستانى در مسیحیت) و در مقابل، دین اخروى (معادى)، آنها را تکالیفى مىبیند که مقصود اصلى از آنها تأمین سعادت اخروى است و دنیا را فقط به آن منظور و به منزله مقدمهاى براى آن و به قدر حاجت سامان مىدهد و بس. به عبارت دیگر، همه احکام را از جنس عبادیات محضه مىبیند.«40»
اما با این حال، سروش مىداند چنین فقهى همیشه در مقابل مدرنیسم منفعل و تأثیرپذیر نخواهد بود؛ زیرا دانشى که پایههاى خود را در جهان غیب استوار نموده است منطقاً از گزند بسیارى از دستاوردهاى ظنّى بشر در عرصه عقل و تجربه مصون خواهد بود. از این رو او با این همه اصرار بر نگاه اخروى به دین، چارهاى نمىبیند مگر آنکه فقه را از مجموعه پیام اخروى دین استثنا کند و آن را علمى دنیوى بداند و این گونه نتیجهگیرى کند که چنین علمى کاملاً پیرو مصالح و مفاسد دنیاست و پیوسته از عقل و دانش بشرى تأثیر مىپذیرد و به همین جهت همسان علم حقوق و بلکه عین آن خواهد بود:
اما اگر این احکام را ناظر به مسائل اجتماعى و براى حلّ آنها بدانیم، یعنى فقه را دنیوى کنیم در این صورت دیگر نمىتوانیم قائل به مصالح خفیّه و غیبى در احکام شرع باشیم؛ بلکه باید صد درصد به پیامدها و گره گشایى دنیوى آن نظر کنیم و هر جا احکام فقهى نتیجه مطلوب در حل مسائل(چون تجارت، نکاح، بانک، اجاره، سرقت، قصاص، حکومت و سیاست و... ) در جوامع پیچیده و صنعتى امروز ندارد، آنها را عوض کنیم و این عین یک علم حقوق مصلحت اندیش زمینى خواهد شد که دائماً باید بر حسب مصالح، بر آن افزوده یا از آن کاسته شود... توفیق در گره گشایىهاى دنیوى منوط به آن است که مصالح نهانى در کار نباشد و قانون ازروى پیامدهاى عاجلش مورد داورى قرارگیرد و اصلاح شود نه از روى عواقب آجل آن.«41»
... فقه دنیوى، تماماً عقلانى است و فقه اخروى، تماماً راز آلود....«42»
این مهمترین نتیجهاى است که سروش از نظریه دنیوى بودن علم فقه مىگیرد، در حالى که در آثار مبتکر این نظریه یعنى غزالى، نه تنها هیچ نشانى از چنین نتیجهگیرى وجود ندارد، بلکه او بر خلاف سروش، فقه را از جمله علوم شرعى مىداند که برگرفته از آموزههاى پیامبران است و عقل و تجربه و اعتبار بشر در آن راهى ندارد.«43» غزالى ـ چنانکه گذشت ـ یکى از تفاوتهاى طب و فقه را در این مىبیند که فقه ـ بر خلاف طب ـ دانشى برخاسته از نبوت است.«44» او تصریح مىکند که فقه، قانون خداوند براى رفتار اجتماعى انسانها است.«45» او در تقسیم علوم شرعى، فقه را از جمله فروع مىداند که با کمک عقل از اصول(کتاب و سنّت) اخذ مى گردد؛«46» البته غزالى نیز همچون بسیارى از فقیهان در استنباط مقررات الهى، از عقل بهره مىگیرد و فقه را نتیجه پیوند فرخنده عقل و شرع مىشمارد و بدین جهت آن را در جایگاه برترین دانشها قرار مىدهد؛«47» ولى شیوه اجتهادى او در آثار فقهى اش تفاوت چشمگیرى با دیگر فقیهان مذهب شافعى ندارد و بدین جهت او پیوسته یکى از نمایندگان برجسته و مورد احترام فقه شافعى بوده است.«48»
به عبارت دیگر خلاصه نظریه غزالى این است که خداوند از طریق پیامبران الهى، بخشى از قوانین زندگى در دنیا را در اختیار بشر نهاده است تا راه رستگارى اخروى آنان هموار گردد. این قوانین از آن جهت که آموزههاى الهى پیامبران هستند و همچون علوم بشرى فقط زاییده کاوش عقلانى و تجربى انسان نمىباشند، در زمره علوم شرعى جاى مىگیرند و از آن جهت که تنها براى جلب منافع و دفع مفاسد دنیوى تشریع شدهاند و به طور مستقیم هیچ تأثیرى در جهان آخرت ندارند و فقط بسترى مناسب براى تحولات درونى انسانها مهیا مىکنند، علم دنیوى شمرده مىشوند.
عبدالکریم سروش بخش دوم این نظریه را پذیرفته و پیوسته در آثار خود به کار گرفته است و از همین بخش، نتیجهاى که مخالف بخش نخست مىباشد به دست آورده است. وى براین باور است که چون فقه بر محور مصالح و مفاسد دنیا شکل گرفته است، پس با ابزارهاى شناخت در دنیا محک خواهد خورد و بر این اساس بر آن افزوده یا از آن کاسته خواهد شد و از این رو به دانش حقوق زمینى و بشرى تبدیل مىگردد.
سروش در هیچ یک از آثارش کوچکترین اشارهاى به این تفاوت آشکار میان دیدگاه خود و غزالى نمىکند. او پیوسته دیدگاه خود وغزالى را چنان درهم مىآمیزد تا این توهم به وجود آید که این دو یک نظریه هستند و گویا غزالى نیز به همین نتایج مورد انتزاع سروش باور دارد.
سروش ـ صرف نظر از صحت و سقم این اندیشهاش که پس از این بررسى خواهد شد ـ در مقام حکایت نظریه غزالى، گزارشى ناقص و مغرضانه ارائه داده است. او بخشى از اندیشه غزالى را وسیلهاى مناسب براى تأیید نظریات خود یافته است و عمداً از بیان تفاوتهاى آن با اندیشه خود چشم پوشى نموده تا از قوّت این همیارى و تأیید کاذب کاسته نشود.
محمد مجتهد شبسترى نیز در آثار خود ـ در دو مورد ـ به دیدگاه غزالى پیرامون دنیوى بودن علم فقه اشارهاى دارد. او نیز مانند سروش این رأى غزالى را ـ در مورد نخست ـ این گونه معنا مىکند که علم فقه به جهت تبعیت از واقعیتهاى قابل درک براى بشر، به یک سیستم حقوق عرفى تبدیل مىگردد که پیروى از آن دیندارى شمرده نمىشود:
این اجتهادى که الآن انجام مىشود اجتهاد حقوقى است، درست مثل سایر تفسیرهایى که در داخل نظامهاى حقوقى انجام مىگیرد؛ مثلاً الآن ما در مسأله معاملات و سیاسات به یک سیستم حقوقى رسیدهایم. این سیستم حقوقى باید حساب خودش را داشته باشد. براى تنظیم ارتباطات دنیوى افراد با یکدیگر یا با دولت و متناسب با واقعیتها و تغییر موضوعات متحول شود، ولى تابعیت از این سیستم حقوقى، دین و دیندارى نیست. آن چیزى که با دین و دیندارى ارتباط پیدا مىکند این است که روشن شود کدامین عمل، تجربه دینى را تقویت مىکند و کدامین عمل، تجربه دینى را ضعیف مىکند و این است معناى سخن غزالى در احیاء که مىگوید: فقه علم دنیوى است و آنچه علم آخرت است، علم مهلکات و منجیات است.«49»
او که در سخن مزبور، دنیوى بودن فقه را به معناى سکولار بودن آن گرفته و به همین جهت آن را یک مکتب حقوقى در ردیف سایر مکاتب حقوق عرفى پنداشته است، در جاى دیگر از همین کتاب، از عرفى شدن و دنیوى گشتن فقه شکوا نموده و این بار نیز به رأى غزالى تمسّک کرده است:
علم فقه، علم بیان اوامر و نواهى خداوند بوده و اصیلترین نیاز دینى عامه را برآورده مىکرده است، گرچه آن گاه که فقه از تجربه و معنویت دینى جدا مىشد و بیان امر و نهى خداوند صرفاً به صورت بیان شکلهاى رفتار در مىآمد و ارتباط اطاعت از خداوند با همّ دینى و غایة قصوى و امرنا مشروط انسان مسلمان قطع مىشد، به قول غزالى این علم صرفاً دنیوى مىگشت و مورد نقد عارفان قرار مىگرفت.«50»
شبسترى در نقل قول نخست، دنیوى بودن را به معناى نفى ارتباط میان فقه و دین گرفته و آن را ویژگى ذاتى و مطلوب فقه دانسته است که زمینه ساز تحوّل و رشد آن خواهد بود. اما در گفتار دوم، این صفت را خصوصیت عارضى و نامطلوب فقه پنداشته و آن را به معناى تهى شدن فقه از ارتباط معنوى با خداوند گرفته است و در هر دو مورد، فهم خود را بر اندیشه غزالى تحمیل کرده است.
این تناقض گویى روشن که در یک کتاب ودر فاصله چند صفحه رخ داده است، نتیجه این واقعیت است که اوّلاً صاحب اثر در این خصوص فاقد رأیى منقّح است و ثانیاً رأى غزالى در هر دو اظهار نظر، به درستى فهمیده نشده است و ثالثاً نظریه غزالى تنها ابزارى براى تأیید منویّات شخصى گردیده است. از این روست که اندیشهاى ناپخته، با انگیزهاى غیر علمى، از درک آراء بزرگان بازمانده و خود را گرفتار تناقضى آشکار کرده است.
چکیده نظریه دنیوى بودن دانش فقه
نظریه فوق را مىتوان به صورت ذیل تلخیص کرد:
(1) فقه، علمى دنیوى است؛ زیرا(2) اوّلاً، تنها به مصالح دنیا توجه دارد و هیچ مصلحت و مفسده اخروى بدون واسطه بر آن مترتب نیست.(3) ثانیاً فقط به ظواهر اعمال مىپردازد و هیچ گاه از باطن عمل سخن نمىگوید.(4) پس پیوسته متأثر از سایر دستاوردهاى علمى بشر در کشف مصالح و مفاسد دنیا است.«51»
تمامى چهار مدّعاى مذکور قابل مناقشه جدى است؛ زیرا اوّلاً، مفهوم دنیوى بودن در این نظریه، مفهومى غیر شفاف است که با آن نمىتوان نظریهاى را شکل داد؛ ثانیاً فقه، داراى نتایج اخروى مستقیم و بى واسطه است ؛ ثالثاً فقه، فقط متوجه ظواهر اعمال نیست، بلکه گاهى از بطن عمل نیز سخن مىگوید؛ رابعاً فقه ـ حتى اگر تنها به مصالح دنیا نظر داشته باشد ـ نه تنها همواره متأثر از سایر دستاوردهاى علمى بشر نخواهد بود، بلکه همتراز آنان نیز نمىباشد و در مرتبهاى برتر از آنان قرار دارد.
نقد و بررسى نظریه دنیوى بودن دانش فقه«52»
1. بى اعتنایى به نظریه غزالى در تاریخ فقه
هر چند نظریه دنیوى بودن دانش فقه در آغاز قرن ششم و در کتاب مهمّى چون احیاء علومالدین مطرح شده است، ولى مورد توجه جدى دانشمندان و فقیهان آن عصر تا زمان حاضر قرار نگرفته است. از این رو در میان دانشمندان اسلامى کمتر کسى را مىتوان یافت که این نظریه را طرح نموده و به ارزیابى جدّى آن پرداخته باشد.«53» به نظر مىرسد علت اصلى این کم توجّهى این است که دانشمندان اسلامى و از جمله فقیهان، این نظریه را اندیشهاى مهم و مبنایى ندانستهاند ؛ بلکه گویا آن را شبیه یک بحث لفظى شمردهاند که آیا فقه را باید علمى دنیوى بنامیم و یا اخروى؟ و فقیهان را دانشمندان دنیا نام نهیم یا دانشمندان آخرت؟ زیرا اگر دیدگاه فقیه و دانشمند بزرگى همچون غزالى ـ در دنیوى دانستن فقه ـ سبب تحوّل عمیق و بنیادین در نگرش به دانش فقه و شیوههاى استنباط ـ و به تعبیر برخى، اجتهاد در اصول«54»ـ مىگردید، بى تردید با مخالفت جدى فقیهان عصر خویش و پس از آن مواجه مىشد. این مطلب شاهدى گویا بر این نکته است که قرائت افرادى مثل سروش و شبسترى از نظریه غزالى، درکى شاذّ ونادر از غزالى است که در طول هشت قرن سابقه دیرین براى این نظریه، هیچ هم فکرى براى آن نمىتوان یافت.
به عنوان نمونه، علامه عبدالحسین امینى(متوفاى 1392) در بخشى از کتاب الغدیر به بررسى کتاب احیاء علوم الدین مىپردازد و بعد از نقل عبارات برخى از عالمان اهل سنت در مدح این کتاب، به حکایت سخنان عبدالرحمن بن جوزى(متوفاى 597) در مذمّت کتاب احیاء و بیان انحرافات غزالى در آن پرداخته و آنگاه اضافه مىکند که زشتىهاى این کتاب بیشتر از آن چیزى است که ابن جوزى گفته است و سپس موارد دیگرى از کجىها و بدعتهاى کتاب احیاء را بر مىشمارد. با این که بیشتر مخالفتهاى این دو دانشمند شیعه و سنى با غزالى در این کتاب، صبغه فقهى دارد و به جهت آراى نادر فقهى او مىباشد و گاه در این خصوص به نقد نکتههاى ظریف و کوچک و یا قصهها و حکایتهاى او پرداختهاند، ولى هیچ کدام اشارهاى به این رأى غزالى ندارند.«55»
با توجه به آنچه تاکنون بیان شد مىتوان گفت که اطلاق واژه نظریه بر ادعاى غزالى پیرامون دنیوى بودن علم فقه، به دور از مسامحه نیست؛ زیرا در پس این سخن غزالى نمىتوان مجموعهاى منسجم، هماهنگ، مستدل و در خور توجّه از اندیشههاى فقهشناسى یافت که از سایر ایدهها در این زمینه متمایز باشد و اگر در این نوشتار تاکنون و پس از این، ادعاى غزالى نظریه نامیده شده است به جهت مماشات با همفکران وى در جمع روشنفکران دینى است.«56»
2. نارسایى مفهوم دنیویت
اوّلین و مهمترین رکن نظریه غزالى، اتصاف دانش فقه به وصف دنیوى بودن است. اما دنیوى بودن در این نظریه، مفهومى غیر شفاف و مشوّش است و چون این نظریه مورد نقد علمى سروش و شبسترى قرار نگرفته و دربست پذیرفته شده است، همین اضطراب و تشویش به آراى این دو نیز سرایت کرده است.
غزالى ـ چنان که گذشت ـ تصریح مىکند که بخش غیر عبادى فقه که شامل معاملات و احکام جزایى است، براى تدبیر و سیاست امور مردم در دنیا تشریع شده است. از این رو تنها داراى مصلحت دنیوى است و به طور مستقیم هیچ مصلحت اخروى بر آن مترتب نیست. پس دنیوى بودن این بخش از احکام بدین معناست که مصلحت دنیوى دارند؛ اما بدون تردید دنیوى بودن در بسیارى از عبادات نمىتواند بدین معنا باشد، به همین سبب او در عبادات معناى دیگرى را از دنیوى بودن اراده مىکند.
به نظر وى، فقه تنها به جنبه ظاهرى عبادات مىپردازد؛ زیرا فقط از صحت و فساد ظاهر اعمال عبادى سخن مىگوید. در اینجا دنیوى بودن به معناى توجه داشتن به ظاهر اعمال و چشم پوشى از باطن آنهاست. این دو معنا نه تنها با هم یکسان نیستند، بلکه ـ منطقاً ـ تلازمى نیز با هم ندارند؛ چون نمىتوان گفت که اعمال واجزاى مناسک عبادى و ریزه کارىهاى صورت ظاهرى حجّ، نماز، روزه و سایر عبادات، ضرورتاً داراى مصلحت دنیوى ـ به همان معنایى که در معاملات مراد است ـ مىباشند. پرداختن به ظاهر اعمال، ملازم توجه به مصالح دنیوى نیست. پس واژه دنیوى بودن، مشترک لفظى است که موجب سردرگمى این نظریه مىگردد، در حالى که براى پردازش یک نظریه چارهاى جز تحدید و تبیین مفاهیم وجود ندارد.
در واقع غزالى در صدد تأسیس یک تئورى و نظریه نبود؛ به همین جهت از دنیوى بودن، معناى خاصى را اراده نمىکرد. او مىخواست به مخاطبان خود بفهماند که دین ابعادى عمیق تر و مهمتر از فقه دارد. بسیارى از آموزههاى دینى بیانگر حقایقى از ژرفاى هستى و روح انسان مىباشند که بى تردید در جایگاهى برتر از آموزههاى فقهى جاى مىگیرند. او براى تبیین این نکته انکارناپذیر که دانش فقه غالباً بیانگر پیام دین براى ابعاد ظاهرى و سطحى حیات انسان است، واژه دنیوى را برگزید و براى آن دو معناى متفاوت کرد که هردو معنا به همین حقیقت باز مىگردند. هم مصالح دنیوى در مرتبه پایینتر و قشرىتر از مصالح اخروى جاى مىگیرند و هم صورت ظاهرى عمل، چنین جایگاهى نسبت به بطن عمل دارد. وى مىخواست دینشناسى و دین ورزى مؤمنان را عمق بخشد و اسباب رشد روحانى آنان را فراهم سازد و آنان را از ایستایى در نگاه ظاهرى و سطحى به دین باز دارد. پیام اصلى او همان چیزى است که دغدغه عارفان، حکیمان و دین شناسان ژرف اندیش در طول تاریخ ادیان الهى بوده است.«57»
همین نکته باعث شد که این دیدگاه غزالى، نتواند حسّاسیت دانشمندان اسلامى را در طول تاریخ موجب گردد ؛ زیرا وى سخن و پیام جدیدى که مخالف اندیشه دیگر اندیشمندان بزرگ باشد، ارائه نکرده بود. البته غزالى براى بیان این پیام، گرفتار لغزشهایى شد، علاوه بر این از تعبیر نه چندان روشن «دنیوى بودن» استفاده کرد و همین امر باعث مخالفت اندیشمندانى چون فیض کاشانى گردید.
3. مصلحت اُخروى براى فقه
غزالى ادعا مىکند که فقه به طور مستقیم هیچ مصلحت اخروى را در پى ندارد، بلکه با تأمین مصالح دنیوى بستر مناسبى را براى سعادت اخروى فراهم مىسازد. و از این جهت همانند طب است که اسباب سلامت انسان را مهیّا مىکند تا او عمر خویش را صرف رشد و کمال معنوى نماید.
مقصود از مصلحت اخروى چیست؟ آیا اگر عمل و پدیدهاى در دنیا ـ بدون هیچ شرط و واسطهاى ـ سبب اجر اخروى و یا دفع عقاب در آخرت گردد، باز هم مىتوان گفت که این عمل و پدیده مصلحت اخروى ندارد؟! رعایت تکالیف الهى که در فقه از آنها سخن گفته شده است ـ حتى در بخش معاملات ـ کمترین نتیجه اخروى آنها دفع عقاب الهى است. همه متکلمان و فقیهان اذعان دارند که اگر انسانى مرتکب عمل حرامى همچون زنا یا ربا شود، اگر توفیق توبه نیابد و یا مشمول شفاعت شافعان یا غفران پروردگار نگردد، مستحق عذاب اخروى خواهد بود و اگر چنین اعمالى را ترک کند ـ حتى اگر در این ترک، قصد بندگى خداوند را هم نداشته باشد و یا ترک این اعمال سبب اصلاح باطن و روح او نگردد ـ در آخرت گرفتار عقاب این دو گناه نخواهد شد. و اگر در این ترک حرام، قصد قربت نموده باشد، علاوه بر دفع عقاب، مأجور نیز خواهد بود. همه بایدها و نبایدها و حلال و حرامهاى مولوى فقه، پیرو همین قاعده روشن و اجماعى است. از این رو بهوضوح مىتوان گفت: ـکه بر ادعاى غزالىـ پاىبندى به حلال و حرام ظاهرى، انسان را به سهم خود از بار گناه در آخرت رهایى مى دهد.
اشتباه بزرگ غزالى در این است که همه اوامر و نواهى الهى را که دانش فقه درصدد کشف آنهاست، گویا به اوامر و نواهى ارشادى منحصر کرده است. خداوند در اوامر و نواهى ارشادى، تنها به مصالح و مفاسد دنیوى و تکوینى که مترتب بر فعل است نظر دارد و نتیجه پیروى از این فرامین، فقط بهرهمندى از سود و دور ماندن از ضرر دنیوى است که بر مأمورءبه و منهئعنه مترتب است و غیر از این سود و زیان، هیچ عقاب و اجر اخروى براى اطاعت و سرپیچى از این دستورها وجود ندارد. این گونه دستورهاى فقهى دقیقاً مانند امر و نهى طبیب است. بى جهت نیست که غزالى پیوسته فقه را در دنیوى بودن، به طب تشبیه مىکند ؛ گویا او هنگام تدوین این بخش از کتاب احیاء، از تفاوت میان اوامر و نواهى ارشادى و مولوى غافل بوده است، در حالى که بیشتر فقه، اوامر و نواهى مولوى است و معناى امر و نهى مولوى این است که علاوه بر مصالح و مفاسد تکوینى، خوشایند و ناخوشایند خداوند و در نتیجه، پاداش و عقاب او را در پى دارد. پس پیروى از تکالیف مولوى در فقه ـ بدون هیچ واسطهاى ـ نتایج اخروى در پى دارد و به همین جهت فقه را مىتوان علم اخروى نامید.
ناگفته نماند که تنزّل فقه در حد اوامر و نواهى ارشادى زمینه ساز اندیشه عرفى کردن فقه خواهد بود. فقهى که فقط گزارشگر مصالح و مفاسد دنیوى است به دایره علوم کاشف از حقایق هستى وارد مىشود و این بستر را مهیّا مىسازد که برخى چنین باور کنند که فقه همرتبه سایر دانستههاى بشر مىباشد که از واقعیتهاى عینى دنیا حکایت مىکنند و در نتیجه با آنها محک خواهد خورد و از آن کاسته و یا بر آن افزوده خواهد شد و در نهایت همتراز دانش عرفى حقوق مىگردد.
4. توجه فقه به باطن اعمال
فقیهان، تکالیف الهى را به عبادات و غیر عبادات تقسیم کردهاند. عبادات، اعمالى هستند که فقط در صورتى که با انگیزه بندگى خداوند و تقرب به سوى او باشد، امتثال در آنها محقق مىشود وذمّه مکلف از تکلیف الهى برىّ مىگردد. پس قصد قربت یکى از اجزاى لازم براى صحت این اعمال است که عمل بدون آن از نظر فقهى باطل خواهد بود. از این رو دانش فقه که از شرایط صحت و بطلان اعمال عبادى سخن مىگوید، چارهاى ندارد جز این که در ابواب عبادات به طرح مباحث پیرامون انگیزه و نیّت مکلف بپردازد. به همین جهت است که در متون فقهى، مباحث تفصیلى دقیق و قابل توجهى پیرامون قصد قربت، اخلاص، عجب، ریا و... که به بحث نیّت مرتبط است، در آغاز باب طهارت و نماز مطرح شده است.«58» پس فقه گاهى به مباحث مربوط به روح و باطن انسان مىپردازد و این بحث جنبه استطرادى ندارد، بلکه بالاصاله یک بحث فقهى است.
غزالى متوجه این نکته است که فقیهان، در عبادات ـ و از جمله نماز ـ پیرامون نیت و قصد قربت که از شرایط یا اجزاى صحت عبادت است، بحث مىکنند. از این رو در ضمن گفتارش، تکبیرة الاحرام را که مقرون به نیت تفصیلى نماز گزار است از بحث ظواهر اعمال استثنا مىکند.«59» ولى او از این مسئله غفلت کرده است که نیّت در عبادات، فقط در آغاز عمل شرط نیست؛ بلکه مىبایست تا پایان عمل ـ اجمالاً ـ استمرار یابد، که از آن به «استدامه حکمیه» یاد مىشود. به عبارتى، مکلّف باید همه اجزاء عبادت را با قصد بندگى خداوند انجام دهد و اگر یکى از آنها را به قصد ریا، نفاق و یا هر چیز غیر خدایى بجا آورد، عمل عبادى او باطل مىشود.«60» او در کتابهاى فقهى اش تصریح مىکند که اگر مکلف در هنگام نمازـ حتى در نیّت نمازش ـ شک کند و با این شک یکى از ارکان نماز مانند رکوع یا سجود را انجام دهد، نمازش باطل مىگردد.«61»
غزالى براى اثبات ادعاى خود در زکات، بحث را نیمه تمام رها مىکند.«62» زکات به اجماع علماى شیعه و جمهور عامه از جمله عباداتى است که در آن قصد قربت شرط مىباشد. در متون فقهى شیعه و اهل سنّت فقط از اوزاعى(متوفاى 157) ـ که از فقیهان اهل سنت است ـ نام برده شده که وى زکات را همچون اداى دین، تکلیفى غیر عبادى شمرده است.«63» پس کسى کههنگام پرداخت زکات، قصد قربت نداشته باشد، ذمّهاش از پرداخت این عبادت مالى برىّ نخواهد شد. بنابراین، ادعاى غزالى که فقیه تنها به این توجه دارد که زکات در اختیار سلطان قرار گیرد، دور از واقعیت است و با آراى فقهى او نیز سازگار نیست.
اما در فرضى که غزالى از آن سخن گفته است ـ یعنى کسى که از پرداخت زکات امتناع کند و امام و حاکم به اجبار از او زکات بگیرند و به همین جهت هنگام پرداخت زکات، قصد اخلاص و بندگى خداوند نداشته باشد ـ میان فقیهان شیعه و سنى اختلاف است که آیا چنین فردى، تنها به حسب ظاهر برىّ الذمّه خواهد بود و یا واقعاً و باطناً نیز تکلیف زکات از دوش او برداشته شده است؟
گروهى از فقیهان شیعه و سنّى وجه اول، و گروهى دیگر وجه دوم را اختیار کردهاند و برخى نیز در توجیه وجه دوم گفتهاند: امام و حاکم، به نیابت از او نیت و قصد قربت مىکند و برخى دیگر گفتهاند که در چنین فرضى، وجوب نیت براى مکلّف ساقط مىگردد.«64» غزالى ـ برخلاف آنچه در کتاب احیاء آمده است ـ در آثار فقهى اش این اختلاف نظر را ذکر مىکند و از داورى کردن پرهیز مىنماید.«65»
همین مثالها ـ که مورد استشهاد غزالى قرار گرفته است ـ کافى است تا نشان دهد، فقه گاهى به باطن عمل ـ که همان نیت و انگیزه مکلّف است ـ توجه دارد. البته فقیه در بحث ظاهر و باطن عمل فقط به این مقدار اکتفا مىکند که با کدام حداقل شرایط ظاهرى و باطنى، امتثال تکلیف تحقق مىیابد و ذمّه مکلف برىّ مىشود و در نتیجه در قیامت به جهت سرپیچى، مورد بازخواست قرار نمىگیرد. اما رشد و تعالى آن حداقل لازم در اعمال باطنى و قلبى، غالباً از حوزه مباحث فقه خارج است.«66»
5. تفاوت فقه با سایر دستاوردهاى علمى بشر
روشنفکران دینى با طرح دیدگاه غزالى خواستار تحوّل در شیوههاى استنباط فقهى شده و ادعا کردهاند که آموزههاى فقهى تنها مصالح و مفاسد دنیوى را کشف مىکنند و در این راستا در کنار سایر منابع عقلانى و علمى بشر جاى مىگیرند. البته آنان در نهایت به این مقدار هم بسنده نمىکنند و فقه را همتراز حقوق و سایر دانشهاى بشرى قرار نمىدهند؛ بلکه جایگاه آن را در مرتبهاى پایینتر ـ که از آن به علوم مصرف کننده تعبیر مىکنند ـ«67» مىبینند و آن را پیوسته منفعل و متأثّر از سایر دانشهاى بشرى(علوم تولید کننده) مىدانند.
اگر فرض کنیم همه تکالیف دینى از سنخ اوامر و نواهى ارشادى است که ما را فقط به مصالح و مفاسد دنیوى آگاه مىکند، آیا مىتوان ادعا کرد که علم فقه همواره متأثّر از سایر دستاوردهاى علمى بشر خواهد بود؟ حتى با چنین فرضى نیز نمىتوان ـ منطقاً ـ به این نتیجه رسید؛ زیرا پیش فرض هر مسلمان و مؤمنى این است که پیامهاى دینى از جانب خداوند متعال است و او به همه اسرار هستى دانا مىباشد. با چنین اصل موضوعى، همیشه این احتمال وجود دارد که خداوند در امر و نهى خود از مصلحت و مفسدهاى خبر مىدهد که هنوز دانش بشر بدان دست نیافته است. این احتمال کافى است تا معرفت دینى از انفعال همیشگى خارج گردد و در شرایطى منطقى، بر برخى از دانشهاى بشرى برترى پیدا کند.«68»
خا تمه
پایان نوشتار را با بهرهگیرى از کلام الهى مبرهن و عطر آگین مىکنم.«69» خداوند در اوایل سوره نساء به تشریع برخى از مقررات ارث پرداخته است. آیات این گونه آغاز مىشود:
یوصیکم اللّه فی أولادکم للذّکرِ مثلُ حظِّ الانثیینِ...؛
خداوند به شما در مورد فرزندانتان سفارش مىکند. سهم پسر، چون سهم دو دختر است....«70»
قرآن، ابتدا به این امر آگاهى مىدهد که خداوند در زمینه ارث پیامى دارد. این امر دلالتى روشن بر تشریع قانون از جانب خدا دارد و گویاى مولوى بودن این فرمان است؛ زیرا اوامر ارشادى بر واقعیتهاى عینى تکیه دارند، بر خلاف اوامر مولوى که همه حقیقت خود را از مولا و قانون گذار اخذ مىکنند.
سپس خداوند به بیان احکام متعددى پیرامون ارث مىپردازد و در پایان آیه مىفرماید:
... آباءکم وأبناءکم لاتدرونَ أیُّهم أقربُ لکم نفعاً فریضةً من اللّه إنّ اللّه کان علیماً حکیماً؛
... شما نمىدانید پدران و فرزندانتان کدام یک براى شما سودمند ترند. [این] فرضى است از جانب خدا؛ زیرا خداوند داناى حکیم است.
در این بخش از آیه به صراحت از جهل بشر نسبت به سود و زیانش سخن رفته است و در کنار آن از علم و حکمت بى انتهاى خداوند یاد شده تا حکم به تبعیت از احکام الهى، به برهان عقلى مستدل گردد. در میانه آیه بار دیگر تأکید شده که این مقررات، قوانین لازم الاجراء الهى هستند و بر تشریع خداوند تکیه دارند.
آیه بعد با مجموعه متنوعى از مقررات ارث آغاز مىگردد و بار دیگر در پایان آیه تذکر داده مىشود که همه این احکام از سوى خداوند دانا و بردبار مىباشد:
...وصیّةً من اللّه و اللّه علیم حلیم...؛
این است سفارش خدا؛ و خداست که داناى بردبار است.
سپس قرآن به صراحت از مولویت این احکام و رابطه مستقیم میان تبعیت از آنها و پیروى از خداوند و پیامبرش ـ که همان دیندارى است ـ و ارتباط تنگاتنگ میان پیروى از این قوانین با جهان آخرت یاد مىنماید:
تلک حدود اللّه وَ مَن یُطع اللّهَ و رسولهُ یدخله جنّات تجرى من تحتها الأنهارُ خالدینَ فیها و ذلک الفوز العظیم. و من یعص اللّهَ و رسولَهُ و یتعدَّ حدوده یدخله ناراً خالداً فیها وله عذاب مهین؛
اینها احکام الهى است، و هرکس از خدا و پیامبرش اطاعت کند، وى را به باغهایى در آورد که از زیر [درختان] آن نهرها روان است. در آن جاودانهاند، و این همان کامیابى بزرگ است. و هرکس از خدا و پیامبر او نافرمانى کند و از حدود مقرر او تجاوز نماید، وى را در آتشى آورد که همواره در آن خواهد بود و براى او عذابى خفّت آور است.
دراین آیات، هم قانون گذارى خداوند در زمینه مقررات ارث چندین بار تکرار گردیده، و هم برترى قوانین دینى ـ به جهت تکیه داشتن بر علم بى پایان خداوند ـ بر درک بشرى نمایان گشته و بر این مبنا پیروى از احکام خداوند، برهانى گردیده است و در نهایت، رابطه مستقیم میان پیروى از شریعت و جهان آخرت به صراحت بیان شده است. تأمّل منصفانه در این آیات، هر گونه تردیدى را از دینى و اخروى بودن دانش فقه مىزداید.
إنّ فی ذلک لذکرى لِمَن کانَ له قلب أو ألقى السمع و هو شهید.
فهرست منابع اصلى:
1. آیین در آیینه(مرورى بر آراء دینشناسى عبدالکریم سروش)، گرد آورى سروش دبّاغ، انتشارات صراط، چاپ اوّل، تهران 1384.
2. آیین شهریارى، سروش، عبدالکریم، انتشارات صراط، چاپ اوّل، تهران 1379.
3. اندر باب اجتهاد، سروش، عبدالکریم و دیگران، انتشارات طرح نو، تهران، چاپ اوّل 1382.
4. بسط تجربه نبوى، سروش، عبدالکریم، انتشارات صراط، تهران، چاپ چهارم 1382، چاپ اوّل 1378.
5. سیاست نامه، سروش، عبدالکریم، انتشارات صراط، تهران، چاپ سوم 1379، چاپ اوّل 1378.
6. فربهتر از ایدئولوژى، سروش، عبدالکریم، انتشارات صراط، تهران، چاپ هفتم 1381، چاپ اوّل 1373.
7. قصه ارباب معرفت، سروش، عبدالکریم، انتشارات صراط، تهران، چاپ پنجم، 1379، چاپ اوّل 1371.
8. مدارا و مدیریت، سروش، عبدالکریم، انتشارات صراط، تهران، چاپ اوّل 1376.
9. نقدى بر قرائت رسمى از دین، مجتهد شبسترى، محمد، انتشارات طرح نو، تهران، چاپ دوم 1381، چاپ اوّل 1379.
__________________________________
1. در شمارههاى پیشین این سلسله مقالات ـ کم و بیش ـ از نقد و داورى پرهیز مىشد و بیشتر به ارائه گزارشى مستند اکتفا مىگردید؛ اما در این شماره جهتگیرى نقادانه پر رنگتر و جدىتر شده است.
2. پیرامون این موضوع، به شماره نخست این سلسله مقالات، فصلنامه تخصصى فقه اهل بیت(ع)، شماره 40ـ39 مراجعه شود.
3. عبدالکریم سروش، قصه ارباب معرفت، ص 35 تا 54، 176 و 184. مدارا و مدیریت، ص 138، 191 و 366. بسط تجربه نبوى، ص 71 و 90. اندرباب اجتهاد، ص 29. سیاست نامه، ص 145 و 262. آیین در آیینه، ص 348.
4. محمد مجتهد شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دین، ص 163 و 420.
5. ابویوسف، یعقوب بن ابراهیم(113 ـ 182)، قاضى نامدار و یکى از بنیان گذاران فقه حنفى است. او پس از چندى آمد و شد در مجلس محدّثان، مجذوب حلقه فقه ابوحنیفه شد و بر اساس برخى روایات، 17 سال مصاحبت او را اختیار کرد و از آن پس به عنوان برجستهترین شاگرد ابوحنیفه و به سان فقیهى مبرّز در محافل علمى عراق نامبردار شد. او پس از ابوحنیفه دومین پایه گذار مذهب حنفى به شمار مىرود و این دو در کنار محمد بن حسن شیبانى ارکان سه گانه فقه حنفیان را تشکیل مىدهند. وى در زمان برخى از خلفاى بنى عباس ـ از جمله هارون ـ منصب قضاوت بغداد را بر عهده داشت و براى نخستین بار ـ در تمدن اسلامى ـ از سوى خلیفه به او لقب قاضى القضات داده شد و تا پایان عمر عهده دار این سمت بود...(پاکتچى، احمد، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج6، ص441، چاپ اوّل، تهران، 1373).
6 .غزالى در آغاز باب دوم کتاب العلم و قبل از طرح مباحث پیرامون اقسام علوم شرعى و غیر شرعى، به ذکر علومى مىپردازد که آموختن آنها بر هر مکلّفى واجب عینى است و از آن میان از احکام شرعى عبادى و غیر عبادى مورد ابتلاى هر مسلمان یاد مىکند. پس وى دانش استنباط و اجتهاد احکام شرعى را واجب کفایى مىداند، در حالى که آموختن احکام شرعى مورد نیاز را بر هر مسلمانى واجب عینى مىشمارد.
7. غزالى، ابو حامد محمد بن محمد(متوفّاى 505)، احیاء علوم الدین، ج1، ص20 ـ 33. دارالقلم، چاپ سوم، بیروت. براى آگاهى از رأى غزالى دراین خصوص و دیدگاههاى دیگر او در کتاب احیاء علوم الدین مراجعه شود به: سروش، عبدالکریم، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج7، ص138، مرکز دائرة المعارف، تهران، 1375، مقاله «احیاء علوم الدین».
8. همان، ج3، ص213 ـ 215.
9 همان، ج4، ص369.
10. غزالى، ابوحامد محمد، جواهر القرآن، ص9 ـ 22، دار الآفاق الجدیدة، بیروت، چاپ پنجم، 1403.
11. مولى محسن فیض کاشانى(1007 ـ 1091) فقیه، محدّث و مفسّر بزرگ امامیه است که تعداد تألیفات وى به 89 مىرسد. او در سال 1046 تألیف کتاب المحجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء را به پایان رساند. این کتاب پیرایش و آرایش کتاب احیاء علوم الدین براساس باورهاى شیعى و اندیشههاى فیض است که بیشترین تصرفات ا و در متن احیاء را در مباحث فقهى، عقاید کلامى و فلسفى، تصوف، اخلاق صوفیانه و روایات مىتوان یافت.
12. عبدالکریم سروش، قصه ارباب معرفت، ص 33 ـ 53.
13. به عنوان نمونه مراجعه شود به: احیاء علوم الدین، کتاب ذمّ الغرور، ج3، ص363 ـ 388. المحجّة البیضاء، ج6، ص309 تا 357. غزالى در این بخش از کتاب خود به بیان حالات اهل غرور مىپردازد و در اوّلین قسم از اهل غرور، از عالمان آغاز مىکند و دانشمندانى را که به علوم شرعى و عقلى مشغول هستند و از کاوش در صفات درونى خود بازماندهاند و به علم خود مغرور شدهاند، از اصناف مغرورین مىشمارد. او در این راستا فقیهان، فیلسوفان، متکلمان، واعظان، محدثان، ادیبان، دانشمندان اخلاق و مدعیان عرفان را به طور یکسان به نقد مىکشد. آن گاه به سراغ اهل عبادت و عمل مىرود و با دقت و حوصله به بیان انواع مکاید و وساوس آشکار و نهان این صنف مىپردازد. فیض نیز در کتاب تهذیب احیاء ـ با اندکى تلخیص ـ به نقل تمامى سخنان غزالى پرداخته و بر آنها مهر صحت زده است.
روشنفکر معاصر مصرى، نصر حامد ابو زید براین باور است که غزالى در نقدعالمان و دنیا خواهى آنان گذشته خویش را نفى مىکند:
غزالى در نقد و اعتراض بر فقیهان و مذمّت دنیا پرستى و همراهى و همکارى آنان با حکام و سلاطین، در واقع روزگار خویش را یکسره نقد و مذمت مىکند. از همین جا مىتوان برخى جوانب بحران روحى غزالى را به درستى دریافت؛ چه او احساس مىکرد تمام فعالیتهاى فکرى او در قالب تألیف و تدریس، بیش از آن که براى خدا و آخرت باشد، در راه کسب شهرت و اعتبار دنیوى در چشم حاکمان بوده است (نگاه کنید به المنقذ من الضلال، ص 125). در واقع بسیارى از کتب غزالى ـ و مهمترین آنها از این منظر، کتاب الردّ على الباطنیة ـ بنا به فرامین حکومتى و در جهت ردّ و ابطال اعتقادات شیعه نوشته شده است. اما در این میان، روشى که غزالى خود بدان اشاره مىکند از اهمیّت و معناى خاصى برخوردار است: «در مدت اقامتم در مدینة السلام [بغداد] که شوق خدمت به آستان مقدس، نبوىّ و امامى المستظهر بالله ـ که خداوند بر شوکتش بیفزاید و سایهاش را بر سر خلق مستدام دارد ـ داشتم، همواره در فکر تألیف کتابى در علوم دینى بودم که با آن شکر نعمت گزارم و ادب خدمت به جا آرم و در عوض آن همه رنج و مشقت که بر جان مىخرم، میوه ى قبولى و تقرّب بچینم. لیک درمانده بودم؛ در تحیّر که کدامین علم را براى تصنیف برگزینم و چه فنّى را در معرض رضایت و قبول آستان شریف نبوى در آورم. این حیرتم مراد را دیگرگون کرد و ذوق اذعان و فرمان بردارى ام را سلب کرد تا آنکه فرمانى از آستان مقدس و نبوى المستظهر بالله در آمد و این خادم خود را به تألیف کتابى در ردّ بر باطنیّه اشارت کرد» (الردّ على الباطنیة، ص 32). کافى است در اینجا در به کارگیرى واژه ى «خادم» از سوى غزالى در بارهى خودش و اطلاق اوصاف قداست و نبوّت بر خلیفه ى عباسى دقت کنیم.
هیچ نمىتوان انکار کرد که غزالى در کتاب به بهترین وجه، علم را در خدمت اهداف سیاسى حاکمان در آورده است. او که اندیشه ى شیعى را با مبانى عقلى خود مردود مىشمارد، همین مبانى را در باب نُهم کتاب خود به کلّى فراموش مىکند و آن باب را چنین عنوان مىدهد: «فى اقامة البرهان الفقهى الشرعى على أنّ الامام الحق فى عصرنا هذا هو الامام المستظهر بالله حرّس اللّه ظلاله»، و در آن لباسى بر قامت خلیفه ى عباسى مىپوشاند که واجد تمام صفات امامان شیعى ـ از جمله علم، عصمت و اتّصال به منبع نبوت ـ است ؛ همان صفاتى که غزالى در دیگر فصول کتاب به سبب اعتقاد شیعیان به آنها، بر شیعه خردهگیرى مىکند و اتصاف امامان شیعه بدانها را مردود مىشمارد. تردیدى نیست که غزالى بعدها این حقیقت را دریافت که چگونه اندیشه خود را در خدمت اهداف حکام و سلاطین درآورده است و همین امر بحران روحى او را چنان تشدید کرد که به حُبسه و گنگى در زبان گرفتار شد. وى خود این بحران را چنین توصیف مىکند:
«از ماه رجب سال 488 به مدت شش ماه در میان دلبستگىهاى دنیا و انگیزههاى آخرت مرددّ بودم. در آن زمان، کارم از اختیار به اضطرار کشید، چرا که خداوند بر زبانم قفل نهاد تا آنکه در کار تدریس نیز بازماندم. هر چه مىکوشیدم روزى را چنان به تدریس بگذرانم که دل همه را شاد گرداند، نمىتوانستم؛ زبانم گویایى حتى یک کلمه را نداشت و هیچ سخنى بر زبانم جارى نمىشد. سپس این گنگى زبان، اندوهى بر دلم نشاند که نیروى هضم و گوارش خوردنى و نوشیدنى را مختل گردانید. هیچ نوشیدنى برایم گوارا نبود و هیچ لقمهاى را هضم نمىتوانستم. عاقبة الامر قواى جسمانى ام چنان ضعیف شد که پزشکان از درمانم قطع امید کردند. » (المنقذ من الضلال، 64). (نصر حامد ابوزید، معناى متن پژوهشى در علوم قرآن، ترجمه مرتضى کریمى نیا، ص 433 و نیز: 512، انتشارات طرح نو، چاپ سوم، تهران، 1382؛ مفهوم النص دراسة فى علوم القرآن، ص 265، المرکز الثقافى العربى، چاپ چهارم، بیروت، 1998).
14. غزالى، احیاء علوم الدین، ج1، ص25: «... فاعلم أنّ التسویة غیر لازمة بل بینهما فرق و أنّ الفقه أشرف منه من ثلاثة أوجه، أحدها: ...». خلاصه این عبارات، در صفحات پیشین نقل شد.
15. عبدالکریم سروش، قصه ارباب معرفت، ص39.
16. غزالى، احیاء علوم الدین، ج1، ص55.
17. عبدالکریم سروش، قصه ارباب معرفت، ص41.
18. عبدالکریم سروش، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، مقاله احیاء علوم الدین، ج7، ص138. ضعف این سخن غزالى که این چنین به رُخ کشیده شده است، چنان روشن و بدیهى مىنماید که نیازى به استدلال ندارد. آنان که اندکى با فقه آشنایى دارند به خوبى مىدانند که بخش قابل توجّهى از ابواب فقهى همچون طهارت، نماز، روزه، اعتکاف، حجّ، صید و ذباحه، اطعمه و اشربه، وقف، یمین، نذر، عهد، کفارات و... متوجه انسان به دور از اجتماع هم مىباشد و غربت و تنهایى، او را از فقه بى نیاز نمىکند.
19. عبدالکریم سروش، قصه ارباب معرفت، ص39.
20. همان، ص 42.
21. همان، ص 15.
22. همان، ص 21.
23. همان.
24. همان، ص 41.
25. همان، ص 42.
26. همان، ص 48.
27. همان، ص 46.
28. همان، ص 50.
29. غزالى، احیاء علوم الدین، ج1، ص54.
30. غزالى، مجموعه رسائل الامام الغزالى، ج3، ص65، دارالکتب العلمیة، چاپ اوّل، بیروت، 1414.
31. غزالى در کتاب المستصفى پس از فرازهایى که پس از این ذکر خواهد شد، از تألیفات دیگرش از جمله کتاب احیاء علوم الدین و جواهر القرآن یاد مىکند.
32. غزالى، ابوحامد محمد، المستصفى من علم الاصول، ص3، انتشارات رضى، چاپ دوم، قم، 1364.
33. عبدالکریم سروش، مدارا و مدیریت، ص 191.
34. همان، ص 194.
35. همان، ص 190.
36. همان، ص 197.
37. همان، ص 196.
38. کُنام: آشیانه انسان و جانوران(فرهنگ معین).
39. همان، مقدمه، ص 31. سروش در برخى دیگر از آثارش همچون «فربهتر از ایدئولوژى» همین راه را پى مىگیرد. همچنین مراجعه شود به: سیاست نامه، ص 145 و 353؛ آیین شهریارى، ص52.
40. عبدالکریم سروش، بسط تجربه نبوى، ص89.
41. عبدالکریم سروش، بسط تجربه نبوى، ص90.
42. عبدالکریم سروش، سیاست نامه، ص 262 و اندر باب اجتهاد، ص 29.
43. غزالى، احیاء علوم الدین، ج1، ص22: «... و اعنی بالشرعیة ما استفید من الانبیاء صلوات اللّه علیهم و سلامه و لایرشد العقل إلیه مثل الحساب و لاالتجربة مثل الطبّ ولا السماع مثل اللغة...».
44. همان، ج1، ص25: «... انه علم شرعى اذ هو مستفاد من النبوة بخلاف الطبّ فإنّه لیس من علم الشرع».
45. همان، ج3، ص 215: «...الفقه و هو معرفة القانون الذى ینبغى أن یضبط به الخلق و یلزموا الوقوف على حدوده حتّى لایکثر النزاع و هو معرفة حدود اللّه تعالى فى المعاملات و شروطها».
46.همان، ج1، ص22: «الضرب الثانی الفروع و هو ما فهم من هذه الاصول لابموجب الفاظها بل بمعان تنبّه لها العقول فاتسع بسببها الفهم حتّى فهم من اللفظ الملفوظ به غیره کما فهم من قوله علیه السلام: «لایقضى القاضى و هو غضبان» انّه لایقضى إذا کان حاقناً أو جایعاً او متألّماً بمرض».
47. غزالى، المستصفى، ص3: «و اشرف العلوم ما ازدواج فیه العقل و السمع و اصطحب فیه الرأى و الشرع و علم الفقه و أصوله من هذا القبیل، فإنّه یأخذ من صفو الشرع و العقل سؤ السبیل فلاهو تصرف بمحض العقول بحیث یتلقّاه الشرع بالقبول و لاهو مبنى على محض التقلید الذی لایشهد له العقل بالتأیید و التسدید».
48. غزالى داراى چهار کتاب فقهى به نامهاى: البسیط، الوسیط، الوجیز و الخلاصه است که هریک به ترتیب، تلخیص کتاب پیشین است. آثار او در فقه شافعى محور این مذهب فقهى گردیده است و فقیهان بزرگ این مذهب، پس از او به شرح، تحشیه و تلخیص این آثار پرداختهاند و برخى از بزرگترین تألیفات شافعیه بر مدار کتب غزالى شکل گرفته است.(مراجعه شود به مقدمه تحقیق الوسیط فی المذهب به قلم احمد محمود ابراهیم. غزالى، الوسیط فی المذهب، ج1، ص11، دارالسلام، چاپ اوّل، مصر، 1417).
49. محمد مجتهد شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دین، ص 420.
50. همان، ص 163.
51. فقره چهارم ـ چنانچه گذشت ـ تنها در دیدگاه روشنفکران یافت مىشود و در اندیشه غزالى اثرى از آن نیست.
52. نکات قابل نقد و مناقشه در لابلاى گفتار غزالى، بیش از آن چیزى است که در این بخش از نوشتار مىآید و ما تنها به مهمترین بحث هایى که با موضوع نوشتار ارتباط نزدیک دارد بسنده مىکنیم.
53. نگارنده پس از جستجو، تنها به چند اثر محدود دست یافت که به طور مختصر به نقل دیدگاه غزالى در این زمینه پرداختهاند و بعضاً آن را نقدى کوتاه نمودهاند؛ نخست، محدّث اهل سنّت، محمد عبدالرؤوف مناوى(متوفاى 1031) در کتاب فیض القدیر شرح الجامع الصغیر مىباشد که در شرح روایتى، به نقل برخى از فرازهاى کتاب احیاء در این زمینه پرداخته و از تأیید یا ردّ آن صرف نظر کرده است( فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج1، ص329. دارالکتب العلمیة، چاپ اوّل، بیروت، 1415. ) ملامحمد صالح مازندرانى(متوفاى 1081) محدّث ومتکلّم امامیّه نیز در شرح اصول الکافی، دیدگاه غزالى را ـ که فقه، تنها به صورت ظاهرى اعمال و عبادات نظر دارد و از این رو امرى دنیوى است ـ نقل کرده و آن را تأیید مىکند(شرح اصول الکافی، ج1، ص37، دارالکتب الاسلامیة، تهران. ) فیض کاشانى(متوفاى 1091) هم ـ چنانکه گذشت ـ بعد از نقل عبارات غزالى در کتاب احیاء به نقد کوتاهى بر آن بسنده نموده است(المحجّة البیضاء فی تهذیب الاحیاء، ج1، ص59، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ دوم، قم. ) آیة اللّه سید محمد محقق داماد(متوفاى 1388) در آغاز مباحث خارج فقه خود، نظر غزالى را مطرح کرده و در نقد آن به نقل سخنان فیض کاشانى اکتفا کرده است(عبداللّه جوادى آملى، کتاب الصلاة، ص7، تقریرات درس آیة اللّه محقق داماد، مؤسسه نشر اسلامى، چاپ اوّل، قم، 1405. ) در نهایت، دکترنصر حامد ابو زید در کتاب مفهوم النصّ با تفصیل بیشترى به طرح این نظریه پرداخته و آن را نقد کرده است. او ریشه بسیارى از آراء غزالى از جمله دنیوى دانستن علم فقه را، اندیشه صوفیانه وى در زمینه تقابل میان دنیا و آخرت و منحصر کردن هدف دین در رستگارى فردى و اخروى مىداند و چنین اندیشهاى را مخالف پیام قرآن مىشمارد:
... از سوى دیگر، کتاب احیاء علوم الدین، تقسیم بندى علوم به علوم دین و علوم دنیا را مفروض مىانگارد و در عین حال کفهى ترازو را ـ دست کم در زمان غزالى ـ در طرف علوم دنیا سنگینتر مىداند. این انگاره اخیر در عصر غزالى نمىتواند صحیح باشد، مگر آنکه دیدگاه او نسبت به غایت و کارکرد دین را بپذیریم که دین را در نجات اخروى و رهایى فردى خلاصه مىکند. با این نقطه عزیمت، چندان تعجب نمىکنیم که مىبینیم غزالى علم فقه را در شمار علوم دنیوى قرار مىدهد، چه در نظر او، نیاز به این علم صرفاً در آماده سازى فضاى اجتماعى مناسب براى تحقق غایت اصلى دین است. بنابر این، اساس تقسیم بندى علوم در نظر غزالى، تعارض و دو گانگى شدیدى است که او در نسبت میان دنیا و آخرت مىافکند. قرآن کریم نه تنها به چنین تعارضى میان دنیا و آخرت قایل نیست، بلکه از مسلمانان مىخواهد که بهره خویش را از دنیا فراموش نکنند. روایات مأثور نیز از آدمى مىخواهند که براى دنیایش چنان کار کند که گویى جاودان مىزید؛ و براى آخرت آن چنان که گویى فردا خواهد مُرد. اما در دیدگاه غزالى، این دو چنان تعارضى دارند که جمعشان محال است...»(نصر حامد ابو زید، معناى متن پژوهشى در علوم قرآن، ترجمه مرتضى کریمى نیا، ص403 و 428؛ مفهوم النصّ دراسة فی علوم القرآن، ص 246 و 262).
54. سروش و شبسترى در آثار خود پیوسته به تجدید نظر و بازنگرى در اساسىترین قواعد استنباط شریعت دعوت نمودهاند و آن را اجتهاد در اصول نامیدهاند. مراجعه شود به: سروش، سیاستنامه، ص 254؛ شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دین، ص 467.
55. عبدالحسین امینى، الغدیر فی الکتاب و السنة والأدب، ج11، ص209 ـ 215، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، چاپ اوّل، قم، 1416.
56. سروش این رأى غزالى را قولى مهمّ(سیاست نامه، ص145. مدارا و مدیریت، ص 139)، و نظرى صائب و ثاقب(مدارا و مدیریت، ص 192) توصیف مىکند که اسلامشناسى کثیرى از هم روزگاران وى آن را برنمىتابد(قصه ارباب معرفت، ص36).
57. در شماره پیشین این سلسله مقالات، سخن از مرتبه فقه نسبت به سایر آموزههاى عمیق دین به میان آمده است.
58. به عنوان نمونه مراجعه شود به دو متن مهم فقه استدلالى و فتوایى: محمد حسن نجفى، جواهر الکلام، ج2، ص81و 96، ج9، ص154، دارالکتب الاسلامیه، چاپ دوم، تهران 1365. سید محمد کاظم یزدى، العروة الوثقى، ج1، ص432، ج2، ص441، مؤسسه نشر اسلامى، چاپ اوّل، قم، 1420.
59. احیاء علوم الدین، ج1، ص24: «... و أمّا الصلاة فالفقیه یفتى بالصحة إذا اتى بصورة الاعمال مع ظاهر الشروط و ان کان غافلاً فی جمیع صلاته من اوّلها إلى آخرها مشغولاً بالتفکیر فی حساب معاملاته فی السوق إلاّعند التکبیر...».
60. نجفى، جواهر الکلام، ج2، ص105. مرتضى انصارى، الطهارة، ج2، ص114، کنگره شیخ انصارى، قم، 1418. سید روح اللّه خمینى، تحریر الوسیله، ج1، ص280، دارالکتب العلمیه، قم. سید ابوالقاسم خویى، منهاج الصالحین، ج1، ص 155، مدینة العلم، قم، 1410.
61 .غزالى، الوسیط فی المذهب، ج2، ص87، دارالسلام، چاپ اوّل، 1417. غزالى، الوجیز فی فقه مذهب الامام الشافعی، ص40، دارالمعرفة، بیروت، 1399: «ولوشک فی أصل النیة و مضى مع الشک رکن لایزاد مثله فی الصلاة کرکوع بطل».
62. غزالى، احیاء علوم الدین، ج1، ص24: «و أمّا الزکاة فالفقیه ینظر إلى مایقطع به مطالبة السلطان حتّى انّه إذا امتنع عن ادائها فأخذها السلطان قهراً حکم بأنّه برئت ذمّتهُ».
63. الموسوعة الفقهیه(الکویتیة)، ج23، ص292، وزارت اوقاف کویت، چاپ دوم، کویت، 1412. غزالى، الوسیط فی المذهب، ج21، ص442. الوجیز، ج1، ص87. نجفى، جواهر الکلام، ج15، ص471. یزدى، العروة الوثقى، ج4، ص198. علاّمه حلى، تذکرة الفقهاء، ج5، ص325، مؤسسه آل البیت(ع)، چاپ اوّل، قم، 1414.
64. الموسوعة الفقهیه(الکویتیة)، ج23، ص293. نجفى، جواهر الکلام، ج15، ص475. یزدى، العروة الوثقى، ج4، ص198. علاّمه حلى، تذکرة الفقهاء، ج5، ص332.
65. غزالى، الوسیط فی المذهب، ج2، ص443: «أمّا الممتنع فیأخذ السلطان منه قهراً و هل تبرأ ذمّته باطنا؟ فیه خلاف، فإن قلنا تبرأ ففی وجوب النیّة على الامام وجهان، أحدهما: لا، تغلیباً لسدّ الخلّة و الثانى: نعم؛ لأنّ أثر الامتناع فی أن صار مولیاً علیه». همچنین: الوجیز، ج1، ص87.
66 .ناگفته نماند که احکام مستحب و مکروه در فقه بیانگر بخشى از آموزههاى دینى در جهت رشد و تکامل آن حداقل لازم است.
67. سروش، بسط تجربه نبوى، ص317.
68. نگارنده در این مجال کوتاه در صدد تبیین بحث دشوار رابطه معرفت دینى با سایر معارف بشرى و یا از منظرى دیگر تعارض علم و دین نیست و نیز ـ اجمالاً ـ منکر شکلهاى گوناگون تأثیر دانشهاى بشرى بر فهم انسان از دین نمىباشد؛ بلکه یکسویه بودن این ارتباط و انفعال همیشگى معرفت دینى مورد انکار اوست.
69. براى استدلال به نصوص قرآنى و روایى در هریک از ادعاهاى پیشین، مجال واسعى وجود دارد؛ ولى چون شیوه این نوشتار به جهت هماهنگى با متد علمى روشنفکران مذهبى، پرهیز از مباحث نقلى و اکتفا به ادله عقلى است، تنها به یک مورد از قرآن کریم که عمدهترین ادعاهاى گذشته را بار دیگر مدلّل مىکند، اکتفا شده است.
70. ترجمه آیات از آقاى محمد مهدى فولاد وند است.