آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۴

چکیده

متن

استحباب بستن دستها در نماز میان اهل سنّت شهرت دارد و تنها مذهب مالکى است که به استحباب فتوا نداده است.
مستند حکم استحباب، تعداد اندکى از روایات اهل سنّت است که علاوه بر ضعف سند، دلالت روشنى نیز بر مدعا ندارند. در میان روایات اهل بیت(ع) نیز نه تنها هیچ حدیثى آن را تأیید نمى‏کند، بلکه برخى آن را بدعت شمرده است، پس مسأله قبض در نماز مردّد میان سنّت و بدعت است و مقتضاى احتیاط ـ به دلیل ضعف دلایل مشروعیت آن ـ ترک این عمل است.
گرفتن دست چپ با دست راست و گذاشتن آن روى سینه به نشانه خضوع در نماز، از مواردى است که استحباب آن میان فقیهان اهل سنت شهرت دارد. حنفیه در این زمینه گفته‏اند:
تکتف(دست‏ها را به نشانه خضوع به سینه چسباندن در نماز) مستحب است و واجب نیست، و بهتر است مردان، کف دست راست را بر پشت دست چپ و زیر ناف خود بگذارند، و زنان دستان خود را روى سینه قرار دهند.
شافعیه معتقدند:
تکتف، بر مرد و زن مستحب، و بهتر است در نماز، کف دست راست بر پشت دست چپ، زیر سینه و بالاى ناف و متمایل به سمت چپ بدن قرار گیرد.
حنابله نیز گفته‏اند:
تکتف سنت شمرده مى‏شود و بهتر است نمازگزار، کف دست راست خود را بر پشت دست چپ گذاشته، آن را زیر ناف قرار دهد.
مالکیه، در این مسأله از دیگر مذاهب اهل سنت جدا شده و گفته‏اند:
در نمازهاى واجب، رها کردن دست‏ها مستحب است. گروهى نیز پیش از مالکیه همچون عبداللّه بن زبیر، سعید بن مسیب، سعد بن جبیر، عطاء، ابن جریج، نخعى، حسن بصرى، ابن سیرین و برخى دیگر از فقیهان بر این اعتقاد بودند.
لیث بن سعد هم این عقیده را دارد با این تفاوت که گفته است:
مگر این که قیام طول بکشد و نماز گزار به زحمت افتد که در این صورت، قبض جایز است.
از امام اوزاعى نقل شده که نمازگزار بین قبض، و رها کردن دست‏ها مخیر است.1
محمد عابد، مفتى مالکیه در حجاز، عقیده دارد که رها کردن و بستن دست‏ها در نماز، هر دو، سنّت رسول خدا(ص) است، و اگر قیام کسى در نماز طولانى شد، در صورتى که دست هایش رها باشد مى‏تواند یک دست را با دست دیگرش بگیرد. این مفتى مالکى گفته است که رها کردن دست‏ها در نماز اصل و قبض فرع است؛2 امّا قول مشهور میان شیعه امامیه این است که قبض حرام و مبطل نماز است، و از میان آن‏ها، معدودى از فقها مانند حلبى در کافى به کراهت آن نظر داده‏اند.3
مذاهب اهل سنّت نیز در این مسأله گر چه به هر درى زده‏اند اما به دلیل قانع کننده‏اى نه تنها بر استحباب قبض در نماز، بلکه بر جواز آن هم دست نیافته‏اند؛ بلکه مى‏توان گفت دلیل بر خلاف دیدگاه آن‏ها وجود دارد، و روایاتى که از شیعه و اهل سنت در باب کیفیت نماز رسول خدا(ص) نقل شده است، اشاره‏اى به قبض نکرده‏اند، و ممکن نیست پیامبر اکرم در طول تمام زندگى یا بیشتر آن، چنین عمل مستحبى را ترک کرده باشد. اکنون دو نمونه از این روایات را نقل مى‏کنیم: یکى از طریق اهل سنت و دیگرى از طریق شیعه امامیه نقل شده و هر دو کیفیت نماز پیامبر(ص) را بیان مى‏کنند و در هیچ یک به قبض اشاره‏اى نشده؛ چه رسد به کیفیت آن.
قبض، بدعتى است که پس از رحلت رسول اکرم(ص) پدیدار شده است. سند ما در این زمینه، دو حدیث صحیح است که یکى از طریق اهل سنت و دیگرى از طریق شیعه روایت شده و هر دو، دلیل قاطعى هستند که سیره پیامبر و اهل بیت بر رها کردن دست‏ها در نماز بوده و گرفتن یکى از دو دست به وسیله دیگرى به نشانه خضوع در نماز، پس از رحلت رسول خدا ساخته و پرداخته شده است:
الف. حدیث ابو حمید ساعدى
این حدیث را بسیارى از محدثان اهل سنت روایت کرده‏اند و ما آن را این جا طبق نقل بیهقى نقل مى‏کنیم:
اخبرنا أبوعبداللّه الحافظ فقال أبو حمید الساعدى: أنا أعلمکم بصلاة رسول اللّه(ص) قالوا: لِمَ، ما کنت أکثرنا له تبعاً و لا أقد منا له صحبته؟! قال: بلى، قالوا: فاعرض علینا، فقال: کان رسول‏اللّه(ص) إذا قام إلى الصلاة رفع یده حتّى یحاذی بهما منکبیه، ثمّ یکبّر حتّى یقرّ کلّ عضومنه فی موضعه معتدلاً، ثمّ یقرأ، ثمّ یکبّر و یرفع یدیه حتّى یحاذى بهما منکبیه، ثمّ یرکع و یضع راحتیه على رکبتیه، ثمّ یعتدل و لاینصب رأسه ولایقنع، ثمّ یرفع رأسه فیقول: سمع اللّه لمن حمده، ثمّ یرفع یدیه حتّى یحاذى بهما منکبیه حتّى یعود کلّ عظم منه إلى موضعه معتدلاً، ثمّ یقول: اللّه اکبر، ثمّ یهوى إلى الارض فیجافی یدیه عن جنبیه، ثمّ یرفع رأسه فیثنى رجله الیسرى فیقعد علیها و یفتح أصابع رجلیه إذا سجد، ثمّ یعود، ثمّ یرفع، فیقول: اللّه اکبر، ثمّ یثنى برجله فیقعد علیها معتدلاً حتّى یرجع أو یقرّ کلّ عظم موضعه معتدلاً، ثمّ یصنع فی الرکعة الاخرى مثل ذلک، ثمّ إذا قام من الرکعتین کبّر و رفع یدیه حتّى یحاذى بهما منکبیه کما فعل أو کبّر عند افتتاح صلاته، ثمّ یصنع مثل ذلک فی بقیة صلاته حتّى إذا کان فی السجدة التی فیها التسلیم أخّر رجله الیسرى و قعد متورّکاً على شقّه الایسر. فقالوا جمیعاً: صدق هکذا کان یصلّی رسول اللّه(ص)؛4
ابو عبداللّه حافظ براى ما نقل کرد که ابو حمید ساعدى گفت: من داناترین شما به کیفیت نماز رسول خدا(ص) هستم. به او گفتند: چگونه چنین چیزى ممکن است در حالى که تو بیشتر از ما با پیامبر نبوده‏اى؟ گفت: آرى. به او گفتند: پس آنچه را دیده‏اى بر ما عرضه کن. گفت: وقتى رسول خدا مى‏خواست نماز بخواند، دستان خود را تا شانه هایش بالا مى‏برد؛ آن گاه تکبیر مى‏گفت تا این که هر عضوى از او در جایگاه خود آرام مى‏گرفت؛ سپس قرائت را آغاز مى‏کرد و پس از پایان قرائت تکبیر مى‏گفت و دستانش را تا شانه‏هاى خود بالا مى‏برد؛ آن گاه رکوع مى‏کرد و کف دستان خود را بر زانوانش قرار مى‏داد و آرام مى‏گرفت و سرش را نه بالا مى‏گرفت و نه فرو مى‏انداخت؛ آن گاه بلند مى‏شد و مى‏گفت: سمع اللّه لمن حمده، سپس دستان خود را تا شانه‏هایش بالا مى‏برد تا این که هر عضوى از او در جایگاه خود آرام مى‏گرفت و مى‏گفت: اللّه اکبر ؛ آن گاه فرود مى‏آمد و دستانش را مقدارى با فاصله از دو پهلو بر زمین مى‏گذاشت؛ سپس سرش را از زمین برداشته، پاى چپش را تا مى‏کرد و روى آن مى‏نشست، و هنگامى که به سجده مى‏رفت، انگشتان پاها را از یکدیگر باز مى‏کرد؛ سپس بر مى‏گشت و پس از آن، سر را از زمین برمى‏داشت و مى‏گفت: اللّه اکبر؛ سپس پایش را تا مى‏کرد و روى آن آرام مى‏نشست؛ به گونه‏اى که هر عضوى به آرامى در جایگاه خود قرار گیرد؛ سپس همین روند را در رکعت دوم انجام مى‏داد؛ آن گاه وقتى رکعت دوم تمام مى‏شد، بر مى‏خاست و تکبیر مى‏گفت و دستانش را تا شانه هایش همچون آغاز نماز بالا مى‏برد، و همین اعمال را تا آخر نماز ادامه مى‏داد تا این که سجده آخر را انجام مى‏داد و سپس از سجده آخر به صورت تورّک بر نیم تنه چپ مى‏نشست. پس از بیان کیفیت نماز رسول خدا(ص) به وسیله ابو حمید ساعدى، همگى گفتند: «راست گفت. رسول خدا(ص) چنین نماز مى‏خواند».5
امورى وجود دارد که درستى این گفتار را روشن مى‏کند:
1. این که صحابه بزرگ، ابو حمید را تصدیق کرده‏اند، نشان دهنده قوت حدیث و ترجیح آن بر دیگر ادله است.
2. ابو حمید ساعدى واجبات و مستحبات نماز را وصف کرد؛ امّا از قبض یادى به میان نیاورد و از حاضران هم کسى به اعتراض و مخالفت لب نگشود؛ در حالى که حدیث نشان مى‏دهد آن‏ها آماده مخالفت و یاد آورى بوده‏اند؛ زیرا در آغاز نپذیرفتند که ابو حمید، داناترین آن‏ها به کیفیت نماز رسول خدا بوده است؛ در صورتى که همگى در پایان گفتند: «راست گفتى. رسول خدا(ص) این چنین نماز مى‏خواند»، و بسیار بعید است آن‏ها که ده نفر و در مقام بحث بوده‏اند، فراموش کرده باشند.
3. در چگونگى قرار گرفتن دست‏ها، اصل، رها کردن آن‏ها است؛ زیرا رهابودن آن‏ها طبیعى است؛ پس حدیث هم از آن حکایت دارد.
4. نمى‏توان گفت که این حدیث مطلق است و احادیث قبض آن را مقید مى‏کند؛ زیرا این حدیث، تمام واجبات و مستحبات و کیفیت کامل نماز را وصف و ذکر کرده، و این در حالى است که در معرض تعلیم و بیان بوده، و حذف موردى در آن، خیانت به شمار مى‏رفت و این از راوى و حاضران بعید است.
5. برخى از صحابه‏اى که در این جمع حضور داشته‏اند، از جمله کسانى هستند که حدیث قبض از آنها نقل شده است؛ اما مى‏بینیم که این جا اعتراض نکرده‏اند؛ پس روشن مى‏شود که قبض، یا منسوخ شده یا دست کم از باب تکیه دادن براى کسى است که نمازش به درازا کشیده نه این که از مستحبات نماز باشد؛ هم چنان که عقیده لیث بن سعد و اوزاعى و مالک چنین است.6
ابن رشد گفته است:
علت اختلاف صحابه در این مسأله روایاتى است که در آن‏ها نماز پیامبر اکرم(ص) وصف شده؛ ولى ذکر نشده که وى در نماز، دست راست را روى دست چپ مى‏گذاشته است.7
این جا پرسشى باقى مى‏ماند و آن این که مشهور است مالکیه به قبض قائل نیستند و مالک، امام مالکیه، این کار را ناپسند مى‏دانسته، و درالمدونة الکبرى آمده است:
مالک، نهادن دست راست روى دست چپ را در نماز، عملى ناپسند شمرده و گفته است که این کار را در نماز واجب سراغ ندارم؛ در حالى که خود او در الموطّأ حدیث قبض را از سهل بن سعد روایت کرده، و از عبدالکریم بن ابى مخارق بصرى آورده است که موارد زیر از سخنان پیامبر(ص) است:
اگر حیا نداشته باشى، هر کارى جایز است: قراردادن یکى از دو دست روى دست دیگر یعنى قراردادن دست راست روى دست چپ، شتاب کردن در خوردن افطار، و تأخیر در خوردن سحرى.
در پاسخ مى‏گوییم: کتاب الموطّأ، کتابى حدیثى است و چه بسا امام مالک، روایتى را نقل کرده؛ ولى مطابق آن فتوا نداده است؛ از این رو در المدوّنة الکبرى روایاتى به چشم مى‏خورد که مضمون آن مخالف با روایاتى است که در الموطّأ آمده است، و کسانى که به فقه مالکى احاطه دارند، مى‏دانند که در موارد بسیارى بین فتاواى مالک و روایاتى که در الموطّأ نقل کرده، اختلاف وجود دارد که دکتر عبد الحمید در رسالة مختصرة فی السدل به این موارد اشاره کرده است.8
به هر حال، این سخن مالک(این کار را در نماز واجب سراغ ندارم) دلیل صریحى است بر این که عمل اهل مدینه بر خلاف آن بوده؛ زیرا معناى جمله این است که «من، این عمل را از امامانى که تابعى بوده و دانش را از صحابه دریافت کرده‏اند، سراغ ندارم».
این، حدیثى از طریق اهل سنت بود که کیفیت نماز پیامبر را بیان مى‏کرد، و وجه دلالتش هم مشخص شد. اکنون به حدیثى که شیعه امامیه نقل کرده‏اند مى‏پردازیم:
ب ـ حدیث حمّاد بن عیسى
حماد بن عیسى از امام صادق(ع) نقل کرده که فرمود:
ما أقبح بالرجل أن یأتى علیه ستون سنة أو سبعون سنة فما یقیم صلاة واحدة بحدودها تامّة!
چه زشت است براى مرد که شصت یا هفتاد سال از سن او گذشته و یک نماز با تمام حدود آن اقامه نکرده باشد.
حمّاد مى‏گوید: با این سخن، احساس حقارتى به من دست داد؛ از این رو گفتم: فدایت شوم! نماز با تمام حدود آن را به من بیاموز.
فقام أبو عبداللّه مستقبل القبلة منتصباً فأرسل یدیه جمیعاً على فخذیه قد ضمّ أصابعه و قرّب بین قدمیه حتّى کان بینهما ثلاثة أصابع مفرّجات، و استقبل بأصابع رجلیه(جمیعاً) لم یحرفهما عن القبلة بخشوع و استکانة، فقال: اللّه اکبر، ثمّ قرأ الحمد بترتیل و قل هو اللّه أحد، ثمّ صبر هنیئة بقدر ما تنفّس و هو قائم، ثمّ قال: اللّه اکبر و هو قائم، ثمّ رکع و ملأکفّیه من رکبتیه مفرّجات و ردّ رکبتیه إلى خلفه حتّى استوى ظهره، حتّى لو صبّت[صبّ] علیه قطرة ماء أو دهن لم تزل لاستؤ ظهره و تردّد رکبتیه إلى خلفه و نصب عنقه، و غمض عینیه ثمّ سبّح ثلاثاً بترتیل و قال: سبحان ربّی العظیم و بحمده، ثمّ استوى قائماً، فلمّا استمکن من القیام، قال: سمع اللّه لمن حمده، ثمّ کبّر و هو قائم و رفع یدیه حیال وجهه و سجد و وضع یدیه إلى الارض قبل رکبتیه و قال: سبحان ربّی الاعلى و بحمده ثلاث مرّات و لم یضع شیئاً من بدنه على شیء منه و سجد على ثمانیة اعظم: الجبهة، و الکفّین و عینى الرکبتین، و انامل إبهامَى الرجلین، و الانف، فهذه السبعة فرض، ووضع الأنف على الأرض سنّة و هو الارغام، ثمّ رفع رأسه من السجود فلمّا استوى جالساً، قال: اللّه اکبر، ثمّ قعد على جانبه الایسر و وضع ظاهر قدمه الیمنى على باطن قدمه الیسرى و قال: استغفر اللّه ربّی و أتوب إلیه، ثمّ کبّر و هو جالس و سجدالثانیة و قال کما قال فی الأولى و لم یستعن بشیءٍ من بدنه على شیءٍ منه فی رکوع و لاسجود و کان مجنّحاً و لم یضع ذراعیه على الأرض، فصلّى رکعتین على هذا. ثمّ قال: یا حماد هکذا صلّ و لا تلتفت و لا تعبث بیدیک و أصابعک و لا تبزق عن یمینک و لا(عن) یسارک و لابین یدیک؛9
پس امام صادق(ع) برخاست و مقابل قبله راست ایستاد و دو دستش را بر ران هایش گذاشت. انگشتان دست را به هم چسبانده، پاها را به هم نزدیک کرد؛ به طورى که فاصله بین آن‏ها به اندازه سه انگشت باز بود. تمام انگشتان پاها را با خضوع و خشوع رو به قبله قرار داد؛ آن گاه گفت: اللّه اکبر؛ سپس سوره حمد و توحید را با ترتیل قرائت کرد؛ آن گاه در حالى که ایستاده بود، مقدار کمى به اندازه یک نفس کشیدن، صبر کرد و گفت: اللّه اکبر؛ پس از آن، به رکوع رفته، تمام کف دستانش را با انگشتان باز روى زانوانش قرار داد، و زانوانش را به عقب راند؛ به گونه‏اى که پشتش صاف شد ؛ چنان که اگر قطره‏اى آب یا روغن روى آن ریخته مى‏شد، به سبب صاف بودن کمر و تمایل زانوها به عقب، حرکت نمى‏کرد و گردنش را کشید و چشمانش را بست؛ سپس سه بار با ترتیل گفت: «سبحان ربّی العظیم و بحمده»؛ بعد بلند شد و وقتى به خوبى ایستاد، گفت: «سمع اللّه لمن حمده» ؛ سپس ایستاده تکبیر گفت و دستانش را تا مقابل صورت بالا برد و سجده کرد و دستانش را قبل از زانوان بر زمین نهاد و سه بار گفت: «سبحان ربّی الاعلى و بحمده» و در حال سجده فقط هشت موضع از بدنش را بر زمین قرار داد: پیشانى، دو کف دست، دو زانو، دو انگشت بزرگ پاها، بینى که از این هشت موضع، هفت موضع اوّل واجب، و قراردادن بینى بر زمین که به آن ارغام(بینى به خاک مالیدن) مى‏گویند، مستحب است؛ آن گاه سر از سجده برداشت و چون راست شد، گفت: «اللّه اکبر»؛ سپس بر طرف چپ بدن نشست و روى پاى راست را بر کف پاى چپ قرارداده، گفت: «استغفراللّه ربّی و أتوب إلیه»؛ و در همان حالى که هنوز نشسته بود، تکبیر گفت و به سجده دوم رفت، و آنچه را در سجده اوّل گفته بود، در این سجده هم گفت. نه در رکوع و نه در سجده هیچ قسمتى از بدنش را تکیه گاه قسمت دیگر آن قرار نداد و در این دو حال، دستانش از بدن باز بود، و در سجده، آرنج‏هایش را بر زمین نگذاشت و به همین ترتیب، دو رکعت نماز خواند؛ سپس فرمود: اى حمّاد! اینچنین نماز بخوان و هنگام نماز به اطرافت نگاه و با دستان و انگشتانت بازى مکن و به اطرافت آب دهان نینداز.
هم چنان که ملاحظه مى‏شود، در این دو روایت که در صدد بیان کیفیت نماز واجب هستند، هیچ اشاره‏اى به مسأله قبض با اقسام گوناگون آن نشده است؛ در حالى که اگر این عمل، سنت بود، امام بیان آن را ترک نمى‏کرد. او با عمل خود، نماز رسول خدا را براى ما به نمایش مى‏گذارد ؛ زیرا این کیفیت را از پدرش، امام باقر(ع) و او هم از پدرانش از امیرمؤمنان و از رسول اکرم ـ صلوات اللّه علیهم اجمعین ـ دریافت کرده است؛ بنابراین، قبض، بدعت شمرده مى‏شود؛ زیرا وارد کردن چیزى در شریعت است که جزو آن نیست.
در این زمینه، احادیث دیگرى غیر از حدیث ابو حمید ساعدى در منابع اهل سنت و شیعه وجود دارد که به ذکر آن‏ها مى‏پردازیم:
1. حدیث کسى که نمازش درست نبود
محدثان روایت کرده‏اند که مردى نماز مى‏خواند و پیامبر(ص) به او مى‏نگریست. وقتى از نماز فارغ شد، نزد پیامبر(ص) آمد و به او سلام کرد و پیامبر، سلام او را پاسخ داد؛ آن گاه فرمود: برگرد و نمازت را اعاده کن که تو نماز نخوانده‏اى. آن مرد برگشت و با همان کیفیت دوباره نمازش را خواند؛ آن گاه نزد پیامبر(ص) آمد و پیامبر فرمود: برگرد و نمازت را اعاده کن که تو نماز نخوانده‏اى. این ماجرا براى بار سوم هم اتفاق افتاد، پس از آن، مرد سوگند یاد کرد که بهتر از آنچه انجام داده است نمى‏تواند نماز بخواند. وقتى مرد به دانستن مشتاق و آماده پذیرش شد، پیامبر(ص) به او آموخت که چگونه نماز بخواند. ابو هریره آن را چنین نقل کرده است:
إذا اقمت إلى الصلاة فاسبغ الوضؤ ثمّ استقبل القبلة فکبّر به ثمّ اقرأ ما تیسّر معک من القرآن ثمّ ارکع حتّى تطمئنّ راکعاً ثمّ ارفع حتّى تعتدل قائماً ثمّ اسجد حتّى تطمئنّ ساجداً ثمّ ارفع حتّى تطمئنّ جالساً ثمّ اسجد حتّى تطمئنّ ساجداً ثمّ افعل ذلک فی صلاتک کلّها؛
پیامبر(ص) فرمود: وقتى خواستى نماز بخوانى، وضوى کامل بگیر؛ سپس رو به قبله بایست، آن گاه تکبیر بگو و آنچه برایت میسّر است، از قرآن بخوان؛ پس از آن به رکوع برو تا آرام‏گیرى؛ سپس بایست تا راست شوى. بعد به سجده برو تا آرام‏گیرى؛ آن گاه بنشین تا آرام‏گیرى؛ سپس به سجده برو تا آرام‏گیرى و پس از آن، همین کار را در تمام نمازت انجام ده.
این حدیث را هفت کتاب حدیثى معتبر اهل سنت روایت کرده‏اند و آنچه این جا نقل شد، عبارت بخارى بود، و در روایت ابن ماجه به اسناد مسلم، عبارت «حتى تطمئنّ قائماً» وجود دارد.10 به هر حال اگر مسأله قبض، سنت مؤکد یا امرى استحبابى بود، بایستى پیامبر(ص) به آن اشاره مى‏فرمود.
2. وصف عایشه از نماز رسول خدا(ص)
مسلم از عایشه روایت کرده که گفت:
رسول خدا(ص) نماز را با تکبیر و قرائت سوره حمد آغاز مى‏کرد و هرگاه به رکوع مى‏رفت، سرش را نه بالا مى‏گرفت و نه فرو مى‏انداخت؛ بلکه سرش بین این دو حالت بود و هنگامى که از رکوع بلند مى‏شد، تا راست نمى‏ایستاد، به سجده نمى‏رفت، و وقتى سر از سجده برمى‏داشت، تا راست نمى‏نشست، به سجده بعدى نمى‏رفت، و بعد از هر دو رکعت، تشهد مى‏گفت، و پاى چپش را بر زمین پهن مى‏کرد و پاى راست را مستقیم نگاه مى‏داشت و از این که نمازگزار روى پاشنه بنشیند و مردان هنگام سجده، بازوها را همچون مواضع هفتگانه برزمین بگذارند، نهى مى‏کرد؛ و نماز را با سلام به پایان مى‏برد.11
اگر در روایت پیش گفته به ذکر واجبات نماز بسنده شده بود، در این روایت، از برخى مستحبات و مکروهات نماز، یاد شده ؛ مثل آن جا که مى‏فرماید: «و پاى چپش را بر زمین پهن مى‏کرد و پاى راست را مستقیم نگاه مى‏داشت و از این که نمازگزار روى پاشنه‏ها بنشیند و مردان هنگام سجده، بازوها را همچون مواضع هفتگانه بر زمین بگذارند، نهى مى‏کرد.»
بنابراین، اگر قبض، سنت مؤکد یا مستحب بود، بایستى پیامبر آن را ذکر مى‏کرد؛ زیرا استحباب قبض در نظر کسانى که به استحباب آن معتقدند، کمتر از پهن کردن پاى چپ روى زمین و مستقیم نگاه داشتن پاى راست نیست.
روایاتى که کیفیت نماز پیامبر(ص) را بیان کرد و ما به اندکى از آنها بسنده کردیم، بهترین دلیل است بر این که قبض، سنتى مؤکد نیست.
3. روایت قاضى نعمان مصرى
قاضى ابوحنیفه، نعمان تمیمى مصرى مغربى از امام جعفر صادق(ع) روایت کرده است که فرمود:
إذا کنت قائماً فی الصلاة فلا تضع یدک الیمنى على الیسرى و لا الیسرى على الیمنى فانّ ذلک تکفیر أهل الکتاب و لکن ارسلهما ارسالاً فإنّه أحرى أن لاتشغل نفسک عن الصلاة؛12
در نماز هنگام قیام دست راستت را روى دست چپ و دست چپت را روى دست راست خود قرار مده؛ زیرا این کار، تکفیر [گذاشتن دست روى دست] اهل کتاب است؛ بلکه دستانت را آزاد بگذار؛ چرا که آزاد گذاشتن دست‏ها سزاوارتر است که تورا از نماز غافل نکند.
4. وصف نماز پیامبر(ص) در روایت معاذ بن جبل
طبرانى از عبدالرحمن بن غنم از معاذ بن جبل چنین روایت کرده است:
کان النبی(ص) إذا کان فی صلاته رفع یدیه قبالة أذنیه فإذا کبّر ارسلهما ثمّ سکت و ربما رأیته یضع یمینه على یساره؛13
هنگامى که پیامبر نماز مى‏خواند، دستانش را تا برابر گوش‏هایش بالا مى‏برد و وقتى تکبیرة الاحرام مى‏گفت، آنها را رها مى‏ساخت؛ سپس سکوت مى‏کرد و گاهى او را دیدم که دست راستش را روى دست چپش قرار داده است.
اگر چه ذیل حدیث مزبور نشان مى‏دهد که پیامبر، در مواردى دست راست را روى دست چپش قرار مى‏داد، به قرینه کلمه «ربما»(گاهى)، این کار بندرت اتفاق مى‏افتاده؛ و گرنه سیره حضرت بر رها کردن دست‏ها بوده است.
5. روایاتى که از امامان اهل بیت(ع) نقل شده است
احادیث بسیارى از امامان اهل بیت(ع) روایت شده که رها کردن دست‏ها در قیام نماز، واجب، و قبض یا تکفیر(گرفتن یا پوشاندن دستى به واسطه دست دیگر) بدعت است. این جا به نقل برخى از این احادیث بسنده مى‏کنیم:
1. محمد بن مسلم از امام صادق(ع) یا امام باقر(ع) چنین نقل کرده است:
در باره مردى که در نماز، دست راستش را روى دست چپ مى‏گذارد پرسیدم. در پاسخ فرمود:
ذلک التکفیر، لایفعل؛
این عمل، تکفیر است و نباید انجام شود.14
2. زراره از امام باقر(ع) روایت کرده که فرمود:
و علیک بالاقبال على صلاتک، و لاتکفّر، فإنّما یصنع ذلک المجوس؛15
برتو است که به نماز روى آورى و تکفیر نکنى که این کار را مجوسیان انجام مى‏دهند.
3. شیخ صدوق با سند خود از على(ع) نقل کرده که فرمود:
و علیک بالاقبال على صلاتک و لاتکفّر فإنّما یصنع ذلک المجوس؛16
بر تو است که به نماز روى آورى و تکفیر نکنى که این کار را مجوسیان انجام مى‏دهند.
4. شیخ صدوق با سند خود از على(ع) نقل کرده که فرمود:
لایجمع المسلم یدیه فی صلاته و هو قائم بین یدی اللّه عزّوجلّ، یتشبّه بأهل الکفر ـ یعنى المجوس ـ؛17
مسلمان نباید در نماز و درحالى که در مقابل خداوند عزّ وجلّ، ایستاده است، دستانش را جمع کند، این عمل تشبه به اهل کفر(یعنى مجوسیان) است.
توجه خوانندگان را با وجود این روایات به سخنى از دکتر على سالوس جلب مى‏کنیم. وى پس از نقل آراى فقیهان شیعه و سنى، قائلان به تحریم تکتف و باطل شدن نماز به واسطه آن را چنین وصف مى‏کند:
و آن‏ها که به تحریم قبض یا تحریم و باطل شدن نماز به واسطه آن معتقدند، نمونه بارز کسانى هستند که براى ایجاد تفرقه بین مسلمانان داراى تعصب مذهبى و عاشق مخالفت هستند.18
آیا این گناه است که شیعه با اجتهاد و کند و کاو در کتاب و سنت، به این حقیقت رهنمون شده که مسأله قبض، امرى است که پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) پدید آمده و در دوران خلفا مردم را به انجام آن مأمور کرده‏اند و در نتیجه، کسى که بپندارد قبض، جزء واجب یا مستحب نماز است، چیزى را در دین ایجاد کرده که از دین نیست؟ آیا پاداش کسى که اجتهاد کرده، این است که به تعصب مذهبى و عشق به مخالفت، متهم شود؟ اگر پاسخ این سؤال مثبت باشد، آیا مى‏توان در مورد مالک که قبض را به طور مطلق یا در نمازهاى واجب، ناپسند مى‏شمرده است، همین گونه داورى کرد؟ آیا مى‏توان امام مالک را نیز متهم کرد که عشق به مخالفت داشته است؟
این‏ها بخشى از ادله‏اى بود که مى‏توان با آن‏ها بر جواز رها کردن دست‏ها در نماز استدلال کرد؛ بنابراین، در دوران امر بین این که قبض در نماز مستحب است یا بدعت ـ چنان که مقتضاى اختلاف است ـ ترک آن اولى است؛ زیرا نتیجه ترک عمل مستحب، چیزى جز محروم شدن از پاداش چیز دیگرى نیست؛ در صورتى که نتیجه انجام عملى که احتمال بدعت بودن آن وجود دارد، احتمال عقاب و بطلان نماز است؛ زیرا محال است با عملى که مبغوض مولا است بتوان به او تقرّب جست.
ادله قائلان به لزوم قبض
قائلان به لزوم قبض نیز براى قول خود ادله‏اى دارند که اکنون به بررسى آن‏ها مى‏پردازیم:
تمام آنچه ممکن است با آن بر سنت بودن قبض استدلال کرد، بیش از سه روایت نیست.19
1. حدیث سهل بن سعد که «بخارى» آن را روایت کرده است.
2. حدیث وائل بن حجر که «مسلم» آن را روایت و بیهقى با سه سند نقل کرده است.
3. حدیث عبداللّه بن مسعود که «بیهقى» آن را در «سنن» و غیر آن نقل کرده است.
اکنون به بررسى هر یک از احادیث مى‏پردازیم:
1. حدیث سهل بن سعد
بخارى از ابوحازم از سهل بن سعد روایت کرده است که گفت:
مردم مأمور بودند که مردان در نماز، دست راست را بر دست چپ قرار دهند.
ابوحازم مى‏گوید:
من در این باره نمى‏دانم، مگر آن که به پیامبر(ص) نسبتش مى‏دهند.20
اسماعیل21مى‏گوید: ابوحازم گفت: مگر این که به پیامبر نسبت داده شود(یَنمی به صیغه مجهول) و نگفته است: مگر آن که به پیامبر نسبت دهد(یُنمى به صیغه مجهول).
در مورد این حدیث، اختلاف نظر است. برخى گفته‏اند: این حدیث موقوف است. برخى دیگر گفته‏اند، مرفوع است؛ اما جمهور محدثان و فقیهان و اصولیان گفته‏اند: اگر راوى آن را به زمان پیامبر(ص) منسوب نکند، مرفوع نیست؛ اما اگر آن را به زمان پیامبر(ص) منسوب کند و بگوید: «در زمان پیامبر(ص)» یا «در حیات او چنین مى‏کردیم» یا «در میان ما چنین بود» و امثال این عبارات، آن روایت، مرفوع شمرده مى‏شود و عقیده صحیح همین است.
این مطلب را نووى در شرح صحیح مسلم گفته است. بنابراین قول، این حدیث مرفوع نیست؛ هر چند ابوحازم به مرفوع بودن آن قطع داشته باشد؛ چه رسد به این که به آن قطع نداشته باشد؛ از این روى، حافظ ابو عمروبن عبدالبرّ در التقصّى تصریح کرده که این روایت به سهل بن سعد موقوف است، نه چیز دیگر.
این روایت را مالک در موطّأ نقل کرده و بخارى از او گرفته است.22
این روایت در صدد بیان کیفیت قبض است؛ اما قطع نظر از بحث سندى، سخن در دلالت آن است که به نظر ما به دو وجه، بر لزوم قبض دلالتى ندارد:
وجه اوّل: اگر پیامبر اکرم(ص) به قبض امر کرده است، معناى این سخن راوى که «مردم مأمور بوده‏اند» چیست؟ اگر آمر پیامبر(ص) بود، بهتر نبود راوى مى‏گفت: «پیامبر(ص) امر مى‏کرد...»؟ آیا این سخن راوى نشان نمى‏دهد که مسأله قبض پس از رحلت پیامبر(ص) سر بر آورده است؛ یعنى هنگامى که خلفا و امیران آن‏ها تصور مى‏کردند که این عمل به خشوع نزدیک‏تر است و مردم را به انجام آن مأمور کردند و به همین دلیل بخارى بابى را پس از مسأله قبض تحت عنوان خشوع باز کرده است. به گفته ابن حجر حکمت قبض این است که این حالت، صفت سائل ذلیل است و انسان را بیشتر از عبث باز مى‏دارد و بیشتر به خشوع نزدیک مى‏کند. بخارى با ملاحظه این موضوع، بابى را به دنبال مسأله قبض تحت عنوان خشوع باز کرده است. به عبارت دیگر، دستور حاکمان و امیران به قبض، دلیلى است بر این که در دوره پیامبر و اندکى پس از آن، با دستان رها نماز مى‏خوانده‏اند، و به دنبال حدوث این اندیشه، به قبض دستور دادند. برخى شارحان حدیث پیشین بر این مطلب آگاه بوده‏اند؛ از باب مثال، شیخ ملاعلى قارى در تفسیر این حدیث گفته است:
احتمال دارد خلفاى چهارگانه یا حاکمان و یا پیامبر(ص) به مردم(در باره قبض) دستور داده‏باشند؛ اما حق این است که اگر پیامبر(ص) دستور داده بود، راوى از باب تبرک، نام او را ذکر مى‏کرد و ترک نام پیامبر(ص) در حدیث نشان مى‏دهد که امر کننده، پیامبر(ص) نبوده؛ بلکه حاکمانى بوده‏اند که به جاى سنت از هواهاى نفسانى پیروى مى‏کرده‏اند و از آن جا که سیره على و اهل بیت، بر رها کردن دست‏ها در نماز و محکوم کردن قبض بوده، و حاکمان در نقطه مقابل سیره اهل بیت(ع) قرار داشته‏اند، به جاى رها گذاشتن دست‏ها در نماز، به قبض دستور داده‏اند.
وجه دوم: ذیل سند روایت، عبارتى وجود دارد که نشان مى‏دهد راوى(ابوحازم) که روایت را از سهل نقل کرده، در صحت مضمون روایت تردید داشته است؛ زیرا در پایان گفته است که «مضمون روایت را درست نمى‏دانم، مگر این که آن را به پیامبر(ص) نسبت مى‏دهد»، و اسماعیل سخن ابوحازم را چنین نقل کرده است:
مضمون روایت را درست نمى‏دانم، مگر این که به پیامبر(ص) نسبت داده شود؛ یعنى فعل «ینمى» را که از ریشه «نمى» به معناى نسبت دادن است، به صورت مجهول قرائت کرده و طبق این قرائت معناى جمله چنین مى‏شود: معلوم نیست که قبض در نماز، سنت باشد، مگر این که انجام آن به پیامبر(ص) نسبت داده شده باشد؛ بنابراین، آنچه سهل بن سعد روایت کرده، مرفوع است.
ابن حجر مى‏گوید:
میان اهل حدیث چنین مصطلح است که وقتى راوى مى‏گوید «ینمیه» یعنى آن را نسبت مى‏دهد، مقصودش این است که روایت نسبت به پیامبر(ص) مرفوع است.23
همه آنچه بیان شد در صورتى است که «ینمى» را به صیغه مجهول بخوانیم ؛ امّا اگر آن را به صیغه معلوم بخوانیم، معناى سخن ابوحازم این مى‏شود که سهل مضمون روایت را به پیامبر(ص) نسبت داده است؛ بنابراین بر فرض صحت این قرائت و خارج شدن روایت از مرسله و مرفوعه بودن، این سخن ابو حازم که «مضمون روایت را درست نمى‏دانم، مگرآن که...»، نشان دهنده ضعف این نسبت است و این که او آن را از فرد دیگرى شنیده و نام آن را نبرده است.
ابن حجر در فتح البارى گفته است:
مى‏گویند این حدیث، مرفوع است. دانى گفته: این حدیث مخدوش است؛ زیرا گمانى از ابوحازم است، و گفته شده: اگر این حدیث مرفوع بود، نیاز نبود بگوید: لاأعلمه، یعنى آن را درست نمى‏دانم.24
2. حدیث وائل بن حجر
این حدیث به چند صورت روایت شده است:
صورت اوّل: مسلم از وائل بن حجر روایت کرده:
پیامبر(ص) را دیده که هنگام آغاز نماز، دست‏ها را براى تکبیر بالا مى‏برده است و پس از آن که خود را با لباسش مى‏پوشاند، دست راست را روى دست چپ قرار مى‏داد و چون مى‏خواست به رکوع برود، دستانش را از زیر لباس در مى‏آورد؛ سپس بالا مى‏برد و بعد از تکبیر به رکوع مى‏رفت و... .25
استدلال به این حدیث، استدلال به فعل پیامبر(ص) است و به فعل پیامبر(ص) در صورتى استدلال مى‏شود که وجه آن معلوم باشد؛ در حالى که وجه این عمل، هنور معلوم نیست؛ زیرا ظاهر حدیث چنین است که پیامبر(ص) کناره‏هاى جامه‏اش را جمع مى‏کرده و با آن سینه خود را مى‏پوشانده و دست راست را روى دست چپ مى‏گذاشته است؛ اما آیا این عمل به سبب استحبابش در نماز بوده یا بدان جهت بوده که جامه‏اش شُل و آویزان نباشد؛ بلکه به بدنش چسبیده و او را مثلاً از سرما حفظ کند؟ به هر حال، وجه این عمل پیامبر(ص) معلوم نیست، و تا هنگامى که روشن نباشد که این عمل را براى استحبابش در نماز انجام داده یا نه، براى ما حجت نخواهد بود.
احتمال دیگر این است که عمل پیامبر براى جلوگیرى از رها بودن جامه در نماز بوده است. ترمذى از ابو هریره روایت کرده که رسول خدا(ص) از «سدل» در نماز نهى فرموده است. در لسان العرب آمده: «سدل» عبارت است از این که انسان لباسش را رها سازد و دو طرف آن را پیش رویش جمع نکند ؛ در مورد «سدل» از پیامبر(ص) روایت شده که مکروه است.26
پیامبر اکرم(ص) بیش از ده سال با مهاجران و انصار بوده است. اگر چنین کارى از او سر مى‏زد، به طور قطع از راویان بسیارى نقل مى‏شد و نقل آن به وائل بن حجر منحصر نمى‏شد با این که در روایت اوهم دو احتمال وجود دارد.
صورت دوم: نسایى و بیهقى در سنن خویش با دو سند گوناگون از وائل بن حجر روایت کرده‏اند:
رسول خدا(ص) را دیدم که هنگام قیام نماز، با دست راست، دست چپ را گرفت.27
در روایت بیهقى چنین آمده است:
وقتى به نماز مى‏ایستاد، دست چپ را با دست راست مى‏گرفت و علقمه را دیدم که این کار را انجام مى‏دهد.28
استدلال به این روایت در گرو صحت سند و تمام بودن دلالت آن است. اما از نظر سند: اگر چه این روایت را بیهقى و نسایى با دو سند گوناگون نقل کرده‏اند، در هر دو سند، «عبداللّه» وجود دارد. در سنن نسایى آمده است:
عبداللّه به ما خبر داد، و در سنن بیهقى آمده است: عبداللّه بن جعفر به ما خبر داد که مقصود از او، عبداللّه بن جعفر بن نجیح سعدى است و در ضعف این فرد، آنچه عبداللّه فرزند امام احمد از پدرش نقل کرده، کافى است و آن این که «وکیع‏وقتى به حدیثى از عبداللّه بن جعفر مى‏رسید، آن را حذف مى‏کرد و در جایى دیگر از پدرش از مشایخش نقل مى‏کند که «بعد از آن که وضع و حال او را دانستم، هیچ حدیثى از او ننوشتم»، و دورى از ابن معین نقل کرده است که او قابل اعتنا نیست.
ابوحاتم مى‏گوید: یزید بن هارون در باره او پرسید، و او گفت: از چند چیز نپرسید. عمروبن على در مورد او گفته که ضعیف است.
ابوحاتم باز در باره او مى‏گوید: احادیث بسیار ناشناخته‏اى دارد. او از طریق راویان ناشناخته، از ثقات روایت مى‏کند... نسایى در حق او گفته که احادیثش متروک است، و مرة در باره او گفته است: ثقه نیست.29
اما دلالت روایت: ممکن است این حدیث، شکل دیگرى از حدیث اوّل باشد با این تفاوت که حدیث اوّل عبارتى را در بردارد که این حدیث فاقد آن است ؛ زیرا در حدیث اوّل آمده بود که «پیامبر(ص) پس از آن که خود را با لباسش پوشاند، دست راست را روى دست چپ قرار داد» پیش‏تر گفتیم که مطابق ظاهر حدیث، پیامبر(ص) کناره‏هاى جامه‏اش را جمع کرده و با آن، سینه خود را پوشانده است و دست راست را روى دست چپ قرار داده تا جامه‏اش شل و آویزان نباشد. به هر حال چون دلیل این عمل پیامبر(ص) روشن نیست، نمى‏توان به آن استدلال کرد. افزون بر این، در خود حدیث شاهدى وجود دارد که نشان مى‏دهد قبض در صدر اوّل، متداول نبوده؛ زیرا در حدیث آمده است: «علقمه را دیدم که آن را انجام مى‏دهد»؛ در صورتى که اگر قبض میان صحابه و تا بعین متداول بوده است، دلیلى نداشت که این فعل متداول را به علقمه، راوى حدیث از وائل، نسبت دهد و این نشان مى‏دهد که قبض، امرى غیر متداول بوده و به همین سبب علقمه آن را نقل کرده است.
صورت سوم حدیث: نسایى با سند خود از وائل بن حجر چنین نقل کرده است:
به طرف نماز رسول خدا(ص) نگریستم که چگونه نماز مى‏خواند. او ایستاد و تکبیر گفت و دستانش را تا محاذى گوش‏ها بالا برد؛ آن گاه دست راستش را بر پشت دست چپ و مچ و بازوى آن قرارداد.30
این حدیث را عیناً بیهقى در سننش آورده است.31
استدلال به این روایت در گرو صحت سند و دلالت آن است.
سند نسایى: این سند، عاصم بن کلیب کوفى را در بردارد که ابن حجر در باره او گفته است: از ابن شهاب از مذهب کلیب که آیا از مرجئه بوده است پرسیده شد، در پاسخ گفت: نمى‏دانم؛ اما شریک بن عبداللّه نخعى گفته که وى از مرجئه بوده است.
ابن مدینى در حق او گفته است که به متفرّداتش استناد نمى‏شود.
سند بیهقى: این سند، عبداللّه بن رجاء را در بر مى‏گیرد که ابن حجر از ابن معین نقل کرده که داراى احادیث غلط نوشته بسیارى است، مشکلى ندارد.
عمروبن عدى در باره او گفته است:
وى راستگوست و داراى اشتباهات و احادیث غلط نوشته بسیارى است، و حجت نیست، و در سال 219 یا 220 هجرى وفات یافت. او غیر از عبداللّه بن رجاء مکى است که از امام جعفر صادق(ع) و غیر او روایت مى‏کند.
در صورتى که مقصود از این راوى، عبداللّه بن رجاء مکى باشد، باز هم خالى از نقد و نظر نیست. ابن حجر از ساجى نقل کرده که این فرد، احادیث ناشناخته‏اى دارد.
احمد و یحیى در مورد او اختلاف نظر دارند. احمد مى‏گوید:
گفته‏اند که کتاب‏هاى او از بین رفته، از این رو با اعتماد از حافظه‏اش مى‏نگاشته است. و همین امر باعث شده که احادیث منکرى از وى نقل شده باشد و من جز دو حدیث، چیزى از او نشنیده‏ام. عقیلى نیز همین عبارات را از احمد نقل کرده است.32
دلالت حدیث: بدون تردید، صورت سوم حدیث، دلالت آشکارترى از دو صورت قبلى دارد. در باره این صورت از حدیث هم این احتمال هست که همان روایت اوّل باشد با این تفاوت که این روایت به صورت‏هاى گوناگون نقل شده و اختلافى هم که وجود دارد، از ناحیه راویان است و از آن جا که ممکن است این صورت از روایت، همان صورت اوّل باشد، در باره‏اش همان چیزى را مى‏گوییم که در باره صورت اوّل گفتیم: این عمل پیامبر(ص) داراى دو وجه است؛ بنابراین نمى‏توان به آن استناد کرد. پس دلالت هر دو حدیث گذشته بر لزوم قبض در نماز، قصور دارد.
3. حدیث عبداللّه بن مسعود
نسایى از حجاج بن ابى زینب نقل کرده است از ابو عثمان شنیدم که از ابن مسعود چنین حکایت کرد:
پیامبر مرا دید که در نماز، دست چپ را روى دست راست گذاشته‏ام؛ پس دست راست مرا گرفت و روى دست چپم قرار داد.33
بیهقى همین حدیث را با همین الفاظ، اما با سند دیگرى نقل کرده است.
استدلال به این حدیث در گرو صحت سند و دلالت آن است.
سند روایت: هر دو سند، حجاج بن ابى زینب سلمى را در بردارد که احمد بن حنبل در حق او گفته است: «مى‏ترسم ضعیف الحدیث باشد». ابن معین در باره او گفته است: «ایرادى ندارد». حسن بن شجاع بلخى از على بن مدینى نقل کرده که: «پیرمردى ضعیف از اهل واسط است.» نسایى گفته است: «قوى نیست»، ابن على در مورد او چنین اظهار نظر کرده:
«امیدوارم روایاتى را که نقل کرده، عیبى نداشته باشد»؛ آن گاه ادامه داده است: «دارقطنى مى‏گوید: نه قوى است و نه حافظ».34
سخنان دیگرى هم در باره او گفته شده که به همین مقدار بسنده مى‏کنیم.
دلالت حدیث: مطلب قابل ملاحظه در باره دلالت حدیث این است که عبداللّه بن مسعود از پیشگامان گروندگان به اسلام است. او در اوایل بعثت اسلام آورد و به سبب ایمانش به پیامبر و اسلام، متحمل مصیبت‏هاى فراوانى شد؛ بنابراین، ممکن نیست چنین فردى از کیفیت قبض(در صورتى که قبض، سنت باشد) بى اطلاع بوده باشد تا دست چپ را روى دست راست بگذارد.
احادیث ضعیف غیر قابل استناد
احادیثى که ذکر شد، عمده احادیثى است که بر قبض به آنها استدلال شده است؛ البته روشن شد که از اثبات آن ناتوانند. احادیث دیگرى وجود دارد که بیهقى آن‏ها را در سننش گرد آورده است؛ اما به دلیل ضعف سندى و دلالتى، هیچ کدام صحیح نیست. اکنون براى تکمیل بحث، آن‏ها را به ترتیب ذکر، و از نظر سند و دلالت بررسى مى‏کنیم.
1. حدیث هُلب
ترمذى از قتیبه از ابى الاحوص، از سماک بن حرب، از قبیصة بن هلب، از پدرش چنین نقل کرده است:
رسول خدا(ص) امام ما در نماز مى‏شد و هنگام نماز، دست چپش را با دست راست مى‏گرفت.35
بیهقى این حدیث را به این صورت نقل کرده است:
رسول خدا(ص) را دیدم که در نماز، دست راست را روى دست چپ قرار داده است.36
سند این روایت همچون دلالتش بر لزوم قبض، ضعیف است. براى اثبات ضعف سند آن، توجه خواننده را به شرح حال دو راوى آن جلب مى‏کنیم:
قبیصة بن هُلب:
براساس سخن ذهبى، عجلى گفته است:
قبیصة بن هلب ثقه است و ابن حبان او را در کتابش در زمره ثقات آورده است. ابن مدینى در مورد او گفته که مجهول است.37
ابن حجر در باره او گفته که مجهول است و به جز سماک، از او روایت نکرده است. نسایى او را مجهول دانسته است.38
سماک بن حرب:
ذهبى در باره او گفته است:
وى صدوق و صالح است. ابن مبارک از سفیان روایت کرده که او ضعیف است.
جریر ضبىّ در باره او چنین مى‏گوید:
نزد سماک آمدم. او را دیدم که ایستاده بول مى‏کند. بازگشتم و از او چیزى نپرسیدم و گفتم در اثر پیرى خرف شده است.
احمد بن ابى مریم از یحیى نقل کرده که سماک ثقه است و گروهى او را ضعیف دانسته‏اند.
احمد گفته است که سماک احادیث آشفته‏اى دارد. به گفته ابوحاتم، سماک، ثقه و صدوق است. صالح جزره مى‏گوید که او تضعیف شده است. نسایى چنین مى‏گوید:
اگر سماک به تنهایى اصلى را بیاورد، حجت نیست؛ زیرا هر گاه چیزى را به او یاد مى‏دادند، کلمات متشابه را یاد مى‏گرفت.39
به گفته ابن حجر، احمد در حق سماک گفته است که احادیث آشفته‏اى دارد. ابن ابى خیثمه گفته است:
از ابن معین شنیدم که در مورد سماک پرسیده شد که چه چیزى سبب عیب او شده است؟ در پاسخ گفت: احادیثى را اسناد داده که دیگران اسناد نداده‏اند.
ابن عمار در باره او مى‏گوید:
مى‏گویند که سماک مخلوط مى‏کند و مردم در باره حدیث او اختلاف دارند.
ثورى هم به گونه‏اى او را ضعیف دانسته است. یعقوب بن شیبه مى‏گوید که از ابن‏مدینى در باره روایت سماک از عکرمه پرسیدم، گفت: آشفته است. زکریا بن على از قول ابن مبارک مى‏گوید که سماک در حدیث، ضعیف است. یعقوب مى‏گوید:
روایت سماک از عکرمه به طور خاص، آشفته است.40
دلالت حدیث: روایت مزبور دلالت ندارد که پیامبر در حال قرائت، دست راست را روى دست چپ قرار مى‏داده؛ بلکه ظاهر حدیث نشان مى‏دهد که حضرت در کلیه حالات نماز، این کار را انجام مى‏داده است و این چیزى است که کسى به آن ملتزم نشده.
2. حدیث محمد بن ابان انصارى
بیهقى با سند خود از محمد بن ابان انصارى از عایشه نقل کرده است:
سه خصلت، از خصلت‏هاى نبوت است: شتاب کردن در خوردن افطار، تأخیر در خوردن سحرى و قراردادن دست راست بر دست چپ در نماز.41
در ضعف این حدیث همین بس که بخارى در تاریخ کبیرش پس از نقل آن گفته است:
از محمد، حدیثى را که از عایشه شنیده باشد، سراغ نداریم.
در نسخه‏اى دیگر آمده است که از محمد، حدیثى را سراغ نداریم.
محقق کتاب التاریخ الکبیر اثر بخارى در پاورقى، دیدگاه‏هاى عالمان رجال را در باره محمد بن ابان نقل کرده و به این نتیجه رسیده است که او از اهل انصار در مدینه بود؛ سپس به یمامه رفت و احادیثى به صورت ارسال از عایشه نقل کرده است.42
3. حدیث عقبة بن صهبان
بیهقى با سند خود از حماد بن سلمه، از عاصم جحدرى از عقبة بن صهبان، از على ـ رضى اللّه عنه ـ در مورد آیه «فصلّ لربّک وَانحَر» نقل کرده است:
هو وضع یمینک على شمالک فی الصلاة؛43
نحر عبارت است از قراردادن دست راست بر دست چپ در نماز.
استدلال به این حدیث بر لزوم قبض در نماز، مخدوش است؛ زیرا
اوّلاً: عاصم جحدرى موثّق نیست. ذهبى در مورد او گفته است:
عاصم بن عجاج جحدرى بصرى روایات شاذى را که برخى از آن‏ها ناشناخته است براى یحیى بن یعمر و نصر بن عاصم و از سلام بن ابومنذر و گروهى دیگر روایت کرده است.
بخارى در تاریخش از او یاد کرده و گفته:
عاصم جحدرى از زمره راویان بصرى است که از عقبة بن ظبیان روایت مى‏کند، و او را توثیق نکرده است.44
ثانیاً: سند حدیث طبق نقل بیهقى، به عقبة بن صهبان منتهى مى‏شود. بیهقى در حق او گفته است:
بخارى در تاریخش در شرح حال عقبة بن ظبیان، از موسى بن اسماعیل از حماد بن سلمه نقل مى‏کند که او از عاصم جحدرى از پدرش از عقبة بن ظبیان شنید که وقتى از على از معناى «وانحر» در آیه «فصل لربک و انحر» پرسیده شد، دست راستش را تا وسط آن، روى سینه‏اش گذاشت.
آنچه بخارى در تاریخش طبق نقل بیهقى روایت کرده، با آنچه خود بیهقى مستقیم روایت کرده است، از دو جهت تفاوت مى‏کند:
1. سند بیهقى به عقبة بن صهبان منتهى مى‏شود؛ در حالى که طبق نقل بخارى، سند روایت به عقبة بن ظبیان منتهى مى‏شود.
2. طبق نقل بیهقى، عاصم جحدرى از عقبة بن صهبان روایت مى‏کند؛ در حالى که طبق نقل بخارى، عاصم به واسطه پدرش از عقبة بن ظبیان روایت مى‏کند. نام پدر عاصم یعنى عجاج در کتاب‏هاى رجالى ذکر نشده است.
در نتیجه چنین حدیثى با این همه ضعف و اضطراب سندى هرگز قابل استناد نیست.
4. حدیث غزوان بن جریر
بیهقى از غزوان بن جریر از پدرش نقل کرده است:
چنین بود که وقتى على ـ رضى اللّه عنه ـ به نماز مى‏ایستاد و تکبیر مى‏گفت، دست راستش را به مچ دست چپ مى‏زد و تا رفتن به رکوع بر این حالت بود، مگر براى خاراندن پوست یا درست کردن لباس.45
در ضعف این روایت همین بس که جریر، پدر غزوان، مجهول است. ذهبى مى‏گوید: جریر ضبى ناشناخته است.
5. مرسله غضیف و مرسله شداد
بیهقى مى‏گوید:
حارث بن غضیف کندى و شداد بن شرحبیل انصارى براى من نقل کردند که هریک از آن‏ها پیامبر را دیده است که دست راست را روى دست چپ گذاشته است.46
آنچه ذکر شد، طبق نقل بیهقى بود؛ اما ترمذى راوى را به صورت غطیف بن حارث ضبط کرده است.47 بنابراین، طبق نقل بیهقى، راوى حدیث، حارث بن غضیف کندى است؛ اما طبق نقل ترمذى، راوى حدیث، غطیف بن حارث است؛ پس پدر به پسر در این سند مشتبه شده و روشن نیست که کدام یک روایت کرده است.
مطابق نقل ابن حجر، غضیف در کودکى پیامبر(ص) را درک کرده است و به نقل از او مى‏گوید:
کودک بودم که درختان خرماى انصار را تکان مى‏دادم. مرا نزد پیامبر(ص) آوردند و او پس از آن که دستى به سرم کشید، فرمود: از آنچه بر زمین مى‏ریزد بخور و درختان را تکان مده!
از کلمات برخى استفاده مى‏شود که او از تابعین بوده و پیامبر(ص) را درک نکرده است. صاحب الاصابه گفته است: گروهى او را از زمره تابعین شمرده‏اند.48
خلاصه این که حدیث مزبور به ادله ذیل قابل استدلال و استناد نیست:
اوّلاً، این حدیث، مرسله است و اصحاب حدیث سندى به دو راوى آن ندارند.
ثانیاً، راوى حدیث در کودکى، پیامبر(ص) را درک کرده است. برخى از احادیث در معرفى او گفته‏اند: «له صحبة» یعنى مدت اندکى صحابى پیامبر(ص) بوده است.
ثالثاً، روشن نیست که صحابى پیامبر(ص) باشد؛ زیرا گروهى او را از تابعین به شمار آورده‏اند.
به هر حال، حدیثى که چنین حالى دارد قابل استدلال نیست.
6. حدیث نافع از ابن عمر
بیهقى با سند خود از عبدالمجید بن عبدالعزیز بن ابى رواد، از پدرش، از نافع، از ابن عمر نقل کرده است که پیامبر(ص) فرمود:
إنّا معاشر الانبیاء اُمرنا بثلاثٍ: بتعجیل الفطر، و تأخیر السحور و وضع الید الیمنى على الیسرى فی الصلاة؛49
ما گروه پیامبران به سه چیز مأمور شده‏ایم: شتاب در خوردن افطار، تأخیر در خوردن سحرى و قراردادن دست راست بر دست چپ در نماز.
این همان حدیثى است که محمد بن ابان انصارى از عایشه روایت کرده است.(حدیث شماره 2).
بیهقى گفته است:
این حدیث را فقط عبدالمجید روایت کرده که به طلحة بن عمرو معروف است و قوى نیست.
ذهبى او را چنین معرفى کرده که صدوق است و همانند پدرش از مرجئه به شمار مى‏رود.
ابن معین او را توثیق کرده و ابو داوود در باره او گفته که مبلّغ مرجئه بوده است.
ابن حبان در باره او گفته که سزاوار ترک است. احادیث ناشناخته‏اى دارد. اخبار را دگرگون و احادیث مجهولى را از راویان مشهور نقل کرده است.
به گفته ابوحاتم، وى قوى نیست و احادیثش نوشته مى‏شود.
دارقطنى در باره او مى‏گوید:
به او استناد نمى‏شود و معتبر نیست. احمد بن ابى مریم از ابن معین نقل مى‏کند که وى ثقه است و از گروهى ضعیف روایت مى‏کند.
بخارى مى‏گوید:
حمیدى در مورد او سخن مى‏گفت و این را نیز گفته است که اختلافاتى در احادیثش وجود دارد. از او پنج حدیث صحیح شناخته نشده است.50
7. حدیث ابن جریر ضبى
ابو داوود از ابن جریر ضبى، از پدرش روایت کرده است:
على ـ رضى اللّه عنه ـ را دیدم که با دست راست، دست چپ را در ناحیه مچ گرفته و بالاى ناف گذاشته است.
ابوداوود پس از نقل این حدیث مى‏گوید:
از سعید بن جبیر روایت شده: «فوق السرّة» یعنى بالاى ناف، و ابو مجلز گفته: «تحت السرّة» یعنى زیر ناف.51
استدلال به این روایت مخدوش است؛ زیرا ابن جریر ضبى همان عزوان بن جریر ضبى است که در حدیث شماره 4 در باره پدرش سخن گفتیم و شاید این حدیث، همان حدیث باشد.
ابو داوود حدیث دیگرى از طاووس نقل کرده است:
رسول خدا(ص)52در نماز، دست راست را روى دست چپ مى‏گذاشت، آن را محکم مى‏گرفت و روى سینه قرار مى‏داد.
حدیث مرسل است؛ زیرا طاووس از تابعین به شمار مى‏رود.
روایات دیگرى وجود دارد که به ابن زبیر نسبت داده شده که او گفته است:
صفّ القدمین و وضع الید على الید من السنّة؛53
منظم کردن پاها و قراردادن یک دست روى دست دیگر از سنت‏هاى پیامبر(ص) است.
ابو هریره هم گفته:
گذاشتن دست روى دست و قراردادن آن زیر ناف [سنت است].54
بدیهى است که قول صحابى تا وقتى آن را به پیامبر(ص) نسبت نداده‏اند، حجت نیست.
اکنون حق آشکار شد
از مباحث مفصل گذشته امور ذیل روشن شد:
1. یکى از کسانى که کیفیت نماز پیامبر(ص) را با تمام جزئیات آن نقل کرده، ابو حمید ساعدى است که نامى از قبض نیاورده است. این در حالى است که این نقل در حضور ده تن از صحابه صورت گرفته و تصدیق حاضران در مجلس را نیز دریافته است. مسأله قبض هم چیز کمى نبوده که راوى یا راویان حاضر در مجلس از آن غفلت کرده باشند؛ بنابراین، اگر نماز پیامبر با قبض بوده، به طور قطع یکى از آن‏ها به او اعتراض مى‏کرد که چرا از آن یادى نکرده است.
2. روایاتى که براى اثبات سنت بودن قبض به آنها استدلال شده، یا دلالتشان ضعیف است یا سند شان و یا هردو.
3. اگر قبض یکى از سنت‏هاى نماز به شمار مى‏رود، نبایستى تمام امامان اهل بیت(ع) با آن مخالفت مى‏کردند تا جایى که آن را از سنت‏هاى مجوسیان به شمار آورند.
4. مسأله قبض دایر بین بدعت و سنت است، مقتضاى احتیاط، ترک قبض در نماز است، زیرا در صورت اخذ آن، احتمال حرمت و ارتکاب بدعت وجود دارد به خلاف صورت ترک؛ زیرا ترک قبض ترک عمل مستحب است، و ترک عمل مستحب مانعى ندارد.
5. جاى شگفتى است که از فقیهان اهل سنت به هربابى روى مى‏آورند، مگر باب امامان اهل بیت(ع)!
___________________________________
1. محمد جواد مغنیه، الفقه على المذاهب الخمسة، ص 110.
2. ر. ک: دکتر عبدالحمید بن مبارک، رسالة مختصرة فی السدل، ص 5.
3. محمد حسن نجفى، جواهر الکلام، ج11، ص15 و 16.
4. بیهقى، السنن، ج2، ص72، 73، 101، 102؛ ابو داوود، السنن، ج1، ص194 باب «افتتاح الصلاة»، ح 730 ـ 736؛ ترمذى، السنن، ج2، ص98، باب «صفة الصلاة»؛ مسند احمد، ج5، ص424، و ابن خزیمه در صحیحش باب «الاعتدال فی الرکوع»، شماره 587.
5. از جمله، ابو هریره، ابو أسید ساعدى، ابو قتاده حارث بن ربعى و محمد بن مسلمه.
6. دکتر عبدالحمید بن مبارک، رسالة مختصر فی السدل، ص 11.
7. بدایة المجتهد، ج1، ص99.
8. رساله مختصرة فی السدل، ص6 و 7.
9. حرّ عاملى، وسائل الشیعه، ج5، ص 460 ـ 459، باب اوّل از ابواب افعال نماز، ح1 ؛ همچنین ر. ک: باب 17، ح1 و 2.
10. بلوغ المرام، ص 92، شماره 2/250 و پاورقى آن، چاپ ریاض؛ همچنین سبل السلام، ج1، ص159.
11. بلوغ المرام، ص 99، شماره 8/257.
12. دعائم الاسلام، ج1، ص161، شماره 472، چاپ قاهره.
13. المعجم الکبیر، ج20، ص74.
14. وسائل الشیعه، ج7، ص 266، باب 15 از ابواب قواطع الصلاة، ح1، 2 و 3.
15. همان.
16. همان.
17. وسائل الشیعه، ج7، ص267، باب 15از ابواب قواطع الصلاة، ح7.
18. فقه الشیعة الامامیة و مواضع الخلاف بینه و بین المذاهب الاربعة، ص 183.
19. براى لزوم قبض، ادله دیگرى هم وجود دارد که صحیح نیست؛ چنان که این مطلب از کلام امام نووى در شرحش بر صحیح مسلم، ج4، صفحه 358 فهمیده مى‏شود و به زودى به طور کامل در باره آن سخن خواهیم گفت.
20. ابن حجر، فتح البارى فی شرح صحیح البخارى، ج2، ص224، باب وضع الیمنى على الیسرى؛ صحیح مسلم، ج2، ص13، باب «وضع یده الیمنى على الیسرى». بیهقى هم آن را در السنن الکبرى، ج2، ص28، ح3، باب «وضع الیمنى على الیسرى فی الصلاة» نقل کرده است.
21. مقصود از اسماعیل، اسماعیل بن ابى اویس، استاد بخارى است؛ چنان که حمیدى به آن اعتقاد دارد. ر. ک: فتح البارى، ج5، ص325.
22. الموطّأ، ص 135، کتاب الصلاة، ح 226.
23. همان.
24. فتح البارى، ج4، ص126.
25. مسلم، الصحیح، ج1، ص 13، کتاب الصلاة، باب 5 از ابواب «وضع یده الیمنى على الیسرى». در سند این حدیث، همام قرار دارد که اگر مقصود از همام، همان همام بن یحیى باشد، ابن عمار در مورد او گفته است: یحیى القطان به همام اهمیت نمى‏داده و عمر بن شیبه گفته است: عفان براى ما نقل کرد که یحیى بن سعید در بسیارى از احادیث همام به او اعتراض مى‏کرد، و ابو حاتم گفته است: همام در محفوظاتش ثقه بوده است (ر. ک: هدى السارى، ج1، ص 449).
در سند این حدیث، محمد بن جحاده نیز قراردارد، نووى در شرحش بر صحیح مسلم اشاره کرده و گفته است: در سند این روایت، محمد بن جحاده قرار دارد؛ سپس سکوت کرده است.
26. سنن ترمذى، ج2، ص217، ح378.
27. سنن نسایى، ج2، ص97، باب «وضع الیمین على الشمال فی الصلاة».
28. سنن بیهقى، ج1، ص28، باب «وضع الید الیمنى على الیسرى فی الصلاة».
29. تهذیب التهذیب، ج5، ص174، شماره 298.
30. سنن نسایى، ج2، ص95، باب «موضع الیمین من الشمال فی الصلاة».
31. سنن بیهقى، ج2، ص28، باب «وضع الید الیمنى على الیسرى فی الصلاة».
32. تهذیب التهذیب، ج5، ص211، شماره 364.
33. سنن نسایى، ج2، ص97، باب «فی الامام إذا رأى الرجل قد وضع شماله على یمینه».
34. تهذیب التهذیب، ج2، ص201، شماره 372.
35. سنن ترمذى، ج2، ص32، شماره 252.
36. سنن بیهقى، ج2، ص 29.
37. میزان الاعتدال، ج3، ص384، شماره 6863.
38. تهذیب التهذیب، ج8، ص350، شماره 633.
39. میزان الاعتدال، ج2، ص233، شماره 3548.
40. تهذیب التهذیب، ج8، ص 350، شماره 633.
41. سنن بیهقى، ج2، ص29.
42. التاریخ الکبیر، ج11، ص34، قسمت پاورقى.
43. سنن بیهقى، ج2، ص29.
44. التاریخ الکبیر، ج6، ص 486، شماره 3061.
45. سنن بیهقى، ج2، ص92.
46. سنن بیهقى، ج2، ص29.
47. سنن ترمذى، ج2، ص32، حدیث252.
48. الاصابه، ج3، ص186، شماره 6912.
49. سنن بیهقى، ج2، ص29.
50. میزان الاعتدال، ج2، ص648، شماره 5183.
51. سنن ابى داوود، ج1، ص201، باب «وضع الید الیمنى على الیسرى فی الصلاة»، شماره 757 و 759.
52. همان.
53. سنن ابى داوود، ج1، ص 200 و 201، شماره 754 و 758.
54. همان.

تبلیغات