حکم حکومتى در فقه علوى (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
پیشرفت و تعالى جوامع انسانى در گرو قوانین حاکم بر آنها است. بىگمان چگونگى گزینش کارگزاران، عزل و نصب آنان،برنامهریزىهاى خرد و کلان و چگونگى اجراى قوانین، نقش بسزایى در خروج از بنبستها و عبور از پیچ و خم و گرههاى کورناشى از روابط انسانها دارد.
از سوى دیگر نظام قانون گذارى دین مقدس اسلام ضمن برخوردارى از امتیازات فراوان، همانند جامع و کامل بودن، باویژگىهایى دیگر نیز همراه است ، از جمله این که تنوع و فراوانى اقسام حکم و دستورها را به لحاظ حالات و شرایط مختلفمکلف برمىشمرد.
با توجه به این ویژگى مىتوان گفت: در سیستم قانون گذارى اسلام در هیچ زمان و مکانى و در هیچ موقعیتى بنبست قانونى یاگره باز نشدنى وجوند ندارد.
از جمله این اقسام، که در گرهگشایى و عبور از بنبستهاى اجتماعى و اداره حکومت کاربرد وصفناپذیرى را بر عهده داردحکم حکومتى است.
این نوشته که براى ویژهنامه مجله فقه اهل بیت(ع) به مناسبت نام گذارى سال 1380 ش به «سال امام على(ع) و رفتار علوى»قلمى شده، نگاهى دارد به پارهاى از احکام حکومتى صادر از مولا امام على(ع). پیش از آغاز بحث توجه به چند نکته سودمنداست:
1. مقاله از دو بخش تشکیل شده: در بخش اول به مباحثى پرداختهایم که هر چند موضوعاتى مستقل و شایسته تحقیقند ولىدر این نوشته با هدف بستر سازى براى بخش دوم فراهم شدهاند.
2. حکم حکومتى با نامهاى دیگرى همانند «حکم ولایى»، «حکم حاکم»، «حکم ولایتى» و «حکم متغیر» نیز یاد مىشود.
3. بحث از احکام حکومتى بدین معنا نیست که ائمه(ع) با نادیده انگاشتن احکام الهى حق صدور حکم حکومتى دارند، زیرااحکام حکومتى باید با رعایت احکام ثابت الهى باشد به گونهاى که احکام حکومتى همیشه در طول احکام الهى است نه درعرض آنها، هر چند ممکن است میان احکام حکومتى و اولى تزاحم بوده باشد که در آن صورت مرجع، قواعد باب تزاحماست.
بخش اول: کلیات
مفهوم حکم
معناى لغوى: پر واضح است بحث و کنکاشى از مفهوم واژه «حکم» از مباحث مهم و زیربنایى مطالب آینده به شمار مىآید، زیرا حکم در موارد مختلف در معانى گوناگون به کار مىرود و پیش از هر بحثى باید روشن شود مقصود از آن کدام معنا است. ازاین رو اشارهاى هر چند اجمالى به نظریات صاحب نظران در لغت لازم است. صاحبان فرهنگ فارسى و عربى براى واژه حکممعناهاى چندى بیان کردهاند، از جمله: زبیدى در تاجالعروس حکم را به معناى قضاوت دانسته است:
الحکم بالضم القضاء فی الشیء بانه کذا او لیس کذا.() برخى صاحب نظران دیگر نیز همانند زبیدى حکم را به معناى قضاوت دانستهاند مانند:
جوهرى() و ابن سیده و ازهرى به گزارش ابن منظور.() معناى دیگر براى این واژه، منع و بازدارندگى است. راغباصفهانى مىنویسد:
حکم اصله منع منعا للاصلاح و منه سمیت اللجام حکمة الدابة.() در این معنا ابن فارس() و ابن اثیر() نیز باراغب اصفهانى موافقند.
معناى اصطلاحى: فقها حکم را در فصل مستقلى مورد بحث قرار ندادهاند بلکه به مناسبتهاى گوناگون در لابه لاى کلماتشانآن را مطرح و تعریف و بعضى از احکام آن را متعرض شدهاند.
از آن جا که اصطلاح حکم میان فقیهان با کاربردهاى گوناگونى مورد استفاده واقع شده تعریفهاى متعددى از آن نیز به چشممىخورد، از جمله: شهید اول مىنگارد: حکم شرعى عبارت است از: خطاب شارع که مربوط به کارهاى مکلفان مىشود، به گونهاقتضا یا تخییر. برخى کلمه «وضع» را نیز اضافه کردهاند.() فاضل مقداد نیز همین تعریف را با افزودن «اوالوضع» پسندیده است.() محقق نایینى در تعریف حکم مىنویسد:
حکم شرعى عبارت است از: آنچه در مورد عمل مکلفان به گونه اقتضا (وجوب، حرمت، کراهت و استحباب) یا تخیر (اباحه)جعل شده است.() آیت اللّه خویى در تعریف حکم آورده است:
حکم عبارت است از: اراده و کراهت مولى.() شهید صدر پس از انتقاد از تعریف شهید اول و فاضل مقداد مبنى بر این که خطاب شرعى حکم نیست بلکه کاشف از آن است،مىنویسد:
حکم شرعى، تشریعى است که از طرف خدا براى منظم ساختن زندگى انسان صادر شده است.() اقسام حکم حکم شرعى از زوایا و نگاههاى مختلف تقسیمپذیر است. برخى از این اقسام ارتباط نزدیک با موضوع این نوشته دارد.
ایننوشته جهت تبیین جایگاه حکم حکومتى در میان اقسام گوناگون حکم و تفاوت آن با هر یک از آنها به ناچار باید توجهى (هرچند شتاب زده) به این تقسیمات داشته باشد.
پارهاى از این تقسیمات که پیوند وثیق با بحث مورد نظر دارد عبارت است از:
1. حکم تکلیفى و وضعى:
حکم به اعتبار ویژگىهایى که در خود حکم نهفته است به تکلیفى و وضعى تقسیم مىشود.
درتعریف حکم تکلیفى عبارات گوناگونى به کار گرفته شده است، از جمله:
حکم تکلیفى، اعتبار صادر شده از سوى شارع مقدس به گونه اقتضا و یا تخیر است.() حکم تکلیفى به لحاظ ملاک الزام و تخییر به احکام خمسه وجوب، حرمت، استحباب، کراهت و اباحه تقسیم شدهاست.
واجب نیز به اقسام فراوانى مانند عینى و کفایى، تعیینى و تخییرى، موقت و غیرموقت، مضیق و موسع، مطلق و مشروط، منجزو معلق، تعبدى و توصلى، نفسى و غیرى، اصلى و تبعى، مولوى و ارشادى تقسیم شده است. حرام و استحباب و کراهت نیزاقسام زیادى دارند که به جهت دور نشدن از هدف نوشته از ورود به آنها خوددارى مىشود.
اما حکم وضعى با تعابیر مختلفى تعریف شده، از جمله صاحب مباحث الحکم آورده است:
حکم وضعى یعنى اعتبار شرعى که اقتضا و تخییر را در بر ندارد.() در احکام وضعى مطالب زیادى میان صاحب نظران مورد اختلاف واقع شده مانند شمار احکام وضعى، قابلیت و عدم قابلیتجعل مستقل.
فرقهاى حکم تکلیفى و وضعى:
از آنچه در تعریف هر یک از حکم تکلیفى و وضعى گفته شده فرقهاى این دو روشنمىشود، از جمله:
1. فصلى شدن احکام تکلیفى، مشروط به وجود شرایط عامه تکلیف (علم، قدرت و عقل) است، اما فعلیت احکام وضعى بههیچ یک از این شرایط متوقف نیست.
2. احکام تکلیفى وجوب، حرمت، استحباب و کراهت، استحقاق ثواب یا عقاب را در پى دارند برخلاف احکام وضعى که بهتنهایى این گونه نیستند.
3. تعلق احکام تکلیفى مشروط به بلوغ است ولى تعلق احکام وضعى مشروط به بلوغ نیست.
4. احکام تکلیفى مستقیما به افعال مکلفان تعلق مىگیرد ولى احکام وضعى به طور غیرمستقیم به افعال مکلف تعلقمىگیرد.
البته در احکام وضعى نسبت به تعریف و ماهیت آنها و نیز تعداد آنها نظریات مختلفى وجود دارد. آنچه گفته شد بر مبناىمشهور فقها است.
2. حکم واقعى و ظاهرى:
تقسیم دیگر براى حکم در دانش فقه و اصول، تقسیم آن به واقعى و ظاهرى است. این تقسیم،پیوند وثیقى با تبیین جایگاه حکم حکومتى دارد و به اعتبار ویژگى و اوصاف مکلف مانند علم، جهل و شک انجاممىپذیرد.
در تعریف هر یک از این دو قسم، عبارات متفاوتى به کار گرفته شده ولى روح و مقصود تمامى آنها یکى است و آن این که اگرشارع حکمى را به عنوان اولى براى موضوعى خاص جعل کند حکم واقعى است. در این جعل، علم، جهل یا شک مکلف لحاظنشده و صرفا براساس مصالح و مفاسد واقعى صورت گرفته است، مانند وجوب نماز و حرمت شرب خمر.
اگر شارع مقدس حکمى را در ظرف جهل و شک نسبت به احکام واقعى وضع کند حکم ظاهرى است. هدف از جعل حکمظاهرى خارج ساختن مکلف از حالت شک و بلاتکلیفى است.
شهید صدر در این باره مىنویسد:
حکم واقعى حکمى است که در موضوع آن شکى نسبت به حکم شرعى قبلى فرض نشده باشد و حکم ظاهرى آن است که درموضوع آن نسبت به حکم شرعى قبلى شک فرض شده است.() با دقت در تعریف حکم واقعى و ظاهرى فرق هر یک نیز آشکار مىشود و نیازى به بحث ندارد.
3. حکم اولى و ثانوى:
از تقسیمات دیگر حکم، تقسیم آن به اولى و ثانوى است. این تقسیم افزون بر این که با مقصد ایننوشته ارتباط تنگاتنگى دارد ابزار کار مجتهدان براى حل بسیارى از مشکلات به ویژه مقولات اجتماعى و حکومتىاست.
این تقسیم به لحاظ حالاتى است که براى مکلف پیش مىآید.
از این رو در تعریف حکم اولى ممکن است گفته شود:
حکم اولى حکمى است که شارع مقدس با توجه به مصالح و مفاسدى که در خود موضوع وجود دارد آن را جعل مىکند.
(درصورت مصلحت ملزم، وجوب و در صورت مفسده ملزم، حرمت). اما حکم ثانوى حکمى است با نظر به حالت خاص و استثنایىمکلف شارع آن را جعل مىکند.
این تعریف از حکم اولى و ثانوى را مىتوان از بیانات آیت اللّه شیخ عبدالکریم حایرى یزدى استفاده کرد.
تفاوت حکم اولى و ثانوى:
پارهاى از فرقهاى اساسى میان حکم اولى و ثانوى عبارتند از:
1. حکم اولى همیشگى است ولى حکم ثانوى موقت است تا هنگامى که حالت اضطرار استثنایى براى مکلف باشد حکمثانوى نیز هست و با رفع حالت ویژه، حکم ثانوى نیز منتفى خواهد شد.
2. حکم اولى بر همه مکلفان واجب است حتى جاهل و عالم نسبت به آن یکسانند. این که گفته شده خداوند در هر واقعهاىحکمى را جعل کرده است که جاهل و عالم در آن مشترکند مقصود همین حکم اولى است، اما حکم ثانوى بر همه مکلفانمشترک نیست بلکه تنها شامل کسى است که در موقعیت استثنایى و حالت اضطرارى قرار دارد.
3. احکام ثانوى همیشه در طول احکام اولى قرار دارند،() به این معنا که واجب اصلى که در ابتدا بر مکلف واجب شده همانحکم اولى است و پس از حدوث حالت استثنایى به جاى حکم اولى، حکم ثانوى جایگزین مىشود.
4. در تعارض میان حکم اولى و حکم ثانوى حق تقدم با حکم ثانوى است ، زیرا حکم ثانوى به منزله خاص و حکم اولى بهمنزله عام است و خاص همیشه بر عام مقدم است.
از جمله مباحث حکم ثانوى عبارت است از: شرایط و عناوینى که شارع مقدس با حدوث آنها حکم ثانوى را جعل مىکند.
فقها نسبت به مصادیق حکم ثانوى نظر یکسان ندارند. برخى، مصادیق را در مواردى خاص مانند عسر و حرج، اضطرار و تقیهمنحصر دانستهاند، ولى این انحصار وجهى ندارد، زیرا هر جا امکان عمل به حکم اولى نباشد نوبت به جعل حکم ثانوىمىرسد.
پارهاى از مواردى که در کلام فقها مصداق عنوان ثانوى شمرده شده عبارتند از:
1. هر جا عمل به حکم اولى موجب عسر و حرج باشد، 2. به ارتکاب حرام یا ترک واجب مضطر شود، 3. هر جا انجام دادن حکم اولى سبب ضرر مکلف و اضرار به دیگران باشد، 4. پاى تقیه در میان باشد، 5. اگر حکم اولى به امر مهمى تعلق گیرد چنانچه این امر مهم با امر اهمى در تنافى و تعارض باشد حکم عنوان مهم جایش رابه حکم امر اهم واگذار مىکند و در مورد عنوان مهم، نوبت به حکم ثانوى مىرسد، 6. امر پدر نسبت به پسر و نیز امر شوهر نسبت به زن در دایره احکام غیرالزامى (مستحب و مکروه) سبب مىشود حکم اولىمورد عمل واقع نشود.
چند تذکر:
1) احکام ثانوى احکام واقعى هستند، زیرا اینها مانند احکام اولى جهت تحصیل مصالح و منافع واقعى بندگان مقرر گردیدهاند.بنابراین تقسیم در تقسیم حکم به اولى و ثانوى، حکم واقعى است نه حکم تکلیفى.
2) هر چند برخى از بزرگان() احکام ظاهرى را به لحاظ این که در طول احکام اولى قرار دارند با عنوان حکم ثانوى یادکردهاند ولى اگر مقصود حرف اشتراک در نام باشد حرفى نیست و اگر فراتر از نام گذارى، اشتراک در ماهیت و عملکرد میانحکم ثانوى و ظاهرى نیز مقصود باشد نادرست است. توضیح این مطلب خواهد آمد.
3) جاعل حکم ثانوى پس از تحقق موضوع، شارع مقدس است.
این مطلب در تبیین تفاوت میان احکام ثانوى و حکومتىنقش کلیدى دارد.
4) تشخیص تحقق یا عدم تحقق مصداق عنوان ثانوى مانند دیگر موضوعات برعهده مکلف است.
4. حکم حکومتى و غیرحکومتى
این تقسیم که محور و هدف اساسى این نوشته را تشکیل مىدهد به لحاظ خصوصیات حاکم و جاعل حکم صورتمىگیرد.
پیش از این در مقدمه به اهمیت و کارکرد حکم حکومتى در سیستم قانون گذارى اسلام اشاره شد. گرهگشایى حکم حکومتىبه ویژه در بنبستهاى اجتماعى و اداره حکومت جایگاه رفیعى را رقم زده است. با توجه به این امور، مباحث حکم حکومتى رابا تفصیل بیشتر تحت عناوین زیر پى مىگیریم:
تعریف حکم حکومتى
فقها از حکم حکومتى تعریف دقیقى به دست ندادهاند و نبود تعریف جامع و مانع، در تمام مباحث مربوط به آن مشهود است.
درهر صورت براى حکم حکومتى تعریفهایى شده است.
صاحب جواهر مىنویسد:
حکم عبارت است از: فرمان حاکم (نه خداى متعال) بر عمل کردن به حکم شرعى تکلیفى یا عمل به حکم وضعى یا عمل بهموضوع آن دو، در مورد خاص.() هر چند صاحب جواهر در مقام تعریف حکم قضایى است اما در پایان بحث تصریح مىکند که چون از اطلاق مقبوله عمر بنحنظله() براى حاکم [جامع شرایط] جعل ولایت استفاده مىشود تعریف مذکور همچنان که حکم قضایى را شاملمىشود حکم حکومتى را نیز در برمىگیرد.() این تعریف به دو ویژگى حکم حکومتى اشاره دارد:
اول: مصدر جعل حکم حکومتى حاکم است، در برابر حکم شرعى غیرحکومتى که مصدر آن شارع مقدس است و فتواىمجتهد کاشف از آن است.
دوم حکم حکومتى در طول حکم شرعى است و نسبت به احکام تکلیفى و وضعى و یا تحقق موضوع هر یک جنبه اجرایىدارد. بنابراین موضوع حکم حکومتى فراگیر است و حکم تکلیفى، وضعى، تحقق موضوع هر یک و احکام قضایى را شاملمىشود.
اشکال: مستفاد از این تعریف این است که حکم حکومتى همیشه ماهیت اجرایى دارد در حالى که بعضى از احکام حکومتىجنبه اجرایى ندارد، مانند حکم به رؤیت هلال.
جواب: صاحب جواهر پاسخ این اشکال را این گونه داده است که لازم نیست حکم حکومتى در مورد اختلاف باشد و جنبهاجرایى داشته باشد. ایشان مثال مىزند به حکم به رؤیت هلال که نه در مورد نزاع است و نه جنبه اجرایى دارد.() صاحب المیزان پس از بحث از نیازهاى ثابت و متغیر، در مقام تبیین رفع نیازهاى متغیر به وسیله احکام حکومتىمىنویسد:
احکام حکومتى تصمیماتى است که ولى امر در سایه قوانین شریعت و رعایت موافقت آنها به حسب مصلحت زمان آنجا ذکرمىکند و طبق آنها مقرراتى وضع نموده و به اجرا درمىآورد.() ایشان براى توضیح بیشتر به دنبال تعریف حکم حکومتى مىنگارد:
مقررات مذکور (حکم حکومتى) لازم الاجرا بوده و مانند شریعت داراى اعتبار هستند با این تفاوت که قوانین آسمانى ثابت وغیرقابل تغییر و مقررات وضعى قابل تغییرند و در ثبات و بقا تابع مصلحتى هستند که آنها را به وجود آورده است و چون پیوستهزندگى جامعه انسانى در تحول و رو به تکامل است طبعا این مقررات تدریجا تغییر و تبدل پیدا کرده و جاى خود را به بهتر ازخود خواهند داد.()
ماهیت حکم حکومتى
در مورد حقیقت حکم حکومتى نظریات مختلفى ابراز شده است، از جمله:
1. حکم حکومتى در طول حکم اولى و ثانوى است و به انگیزه اجراى هر یک از این دو از سوى حاکم صادر مىشود.
بنابراینحکم حکومتى ماهیتى جدا از این دو نیست و در برابر آن دو قرار ندارد بلکه حکم حکومتى، یا دستور به اجراى احکام اولى استمانند حکم به اجراى حدود و جمعآورى زکات و یا دستور به اجراى احکام ثانوى است مانند اجراى حکم ثانوى در قضیه تحریمتنباکو. توضیح این که چون اجرا و عمل به آیه «اوفوا بالعقود...»() در عقد قرار داد خرید و فروش تنباکو در قضیه تالبوتسبب ضرر و زیان مسلمانان و موجب سلطه و نفوذ کافر بر کشور اسلامى مىشد با عنوان ثانوى (ضرر و زیان مسلمانان و سلطهکفار) وجوب عمل به عقد جایش را به حرمت داد و در نتیجه عمل به آن قرار داد حرام شد و آنچه از میرزاى شیرازى صادر شدحکم به حرمت نبود بلکه حکم حکومتى به اجراى حرمتى بود که با تحقق عنوان ثانوى محقق شده بود.() 2. احکام حکومتى در مقابل حکم اولى و ثانوى است و ماهیتى غیر از آنها دارد. هر چند در برخى از موارد حکم حکومتى از نظرمصداق با حکم اولى و ثانوى متحد است ولى گاهى از نظر مصداق با آن دو متحد نیست، مانند حکم به رؤیت هلال.
به نظر مىرسد نظر اول از جهاتى اشکال داشته باشد، از جمله:
اولا، پیش از این گذشت که در برخى موارد، حکم حکومتى ماهیت اجرایى نسبت به حکم اولى و ثانوى ندارد، مانند حکم بهرؤیت هلال که براساس نظریه اول این گونه موارد، از حکم حکومتى خارج است.
ثانیا، مواردى را که حاکم شرع تشخیص مىدهد مصلحت ملزمه دارد مانند گرفتن مالیات و مصداق حکم اولى و ثانوىنیست باید از احکام حکومتى خارج دانست و حال آن که بىگمان یکى از مصادیق احکام حکومتى خواهد بود.
ثالثا، در همان مواردى که حکم حکومتى با حکم اولى و ثانوى از نظر مصداق متحد است حیث حکم حکومتى با حیث حکماولى و ثانوى تفاوت مىکند، زیرا حکم حکومتى متقوم است به این که مصدر صدورش حاکم باشد براساس مصلحت یا مفسدهملزمهاى که او درک کرده است و اما حکم اولى و ثانوى متقوم است به این که از شارع صادر شود. بنابراین در یک مورد، دو حکمبا دو ماهیت و چیستى مختلف جمع شدهاند و اجتماع دو امر اعتبارى در یک مصداق خارجى افزون بر این که اشکالى نداردمصادیق فراوانى نیز دارد.
شاهد مدعا این است که در مورد اجتماع حکم حکومتى با حکم اولى ثانوى از آن جهت که حکم اولى یا ثانوى است رعایت آنبر همه مکلفها واجب نیست بلکه بر هر که موضوع آن باشد واجب مىشود و اما از آن جهت که حکم حکومتى است بر همهمکلفها رعایت آن واجب است، زیرا در حکم حکومتى شارع مصلحت عامه را در صدور و عمل به آن حکم تشخیص دادهاست.
از این مطلب، مشکلى که بعضى در رفع آن به زحمت افتادهاند حل مىشود.
توضیح: حضرت امام درباره احکام حکومتى و ثانوى دوتعبیر دارد که به حسب ظاهر با همدیگر تنافى دارند:
1. حکم مرحوم میرزاى شیرازى در حرمت تنباکو چون حکم حکومتى بود، براى فقیه دیگر واجبالاتباع بود و همه علماىبزرگ ایران جز چند نفر از این حکم متابعت کردند.
حکم قضاوتى نبود... روى مصالح مسلمین و به عنوان ثانوى این حکمحکومتى را صادر فرمودند و تا عنوان وجود داشت این حکم نیز بود و با رفتن، حکم هم برداشته شد.() 2. احکام ثانویه، ربطى به اعمال ولایت فقیه ندارد.() به حسب ظاهر میان بیان اول و دوم تنافى و تناقض دیده مىشود، چون در بیان اول با حفظ حکم ثانوى بودن تحریم تنباکو آنرا حکم حکومتى دانستهاند ولى در بیان دوم فرمودهاند که احکام ثانوى ربطى با اعمال و حکم حاکم ندارد.
از این رو بعضىتصور کردهاند که امام در بیان دوم از بیان اول برگشته است. براى رفع تنافى ممکن است بگوییم: در بیان اول مقصود امام ایناست که پس از تحقق موضوع عنوان ثانوى و حکم حاکم (میرزاى شیرازى) تحریم حکم حکومتى است و در بیان دوم مقصوداین است که عنوان ثانوى با صرف نظر از حکم حاکم ربطى به ولى فقیه ندارد و حکم حکومتى نیست.
تفاوت حکم حکومتى با حکم اولى
پس از اثبات نظریه دوم لازم است فرقهاى حکم حکومتى با حکم اولى و نیز فرقهاى آن با حکم ثانوى تبیین شود، زیراموارد بسیارى مورد اشتباه و اختلاف واقع شده است که مصداق کدام یک از این سه نوع حکم است. از این رو اشاره به اینتفاوتها ضرورى است، از جمله تفاوتها عبارتند از:
1. یکى از فرقهاى حکم حکومتى با حکم اولى از ناحیه مصالح و مفاسدى است که فلسفه صدور حکم مىباشند، زیرا در حکمحکومتى مصالح و مفاسد بر محور اجتماع و عموم مىچرخد، اما مصالح و مفاسد در احکام اولى دایر مدار شخص مکلفاست.
از سوى دیگر ملاک در وجود و عدم مصالح و مفاسد در احکام اولى تشخیص شارع مقدس است اما در حکم حکومتى ملاک دروجود و عدم مصلحت و مفسده، تشخیص حاکم و ولى فقیه است. از این رو یکى از بحثهاى اساسى در حکم حکومتىشناخت مصلحت و روشهاى کشف آن است.
2. فرق اساسى دیگر، در قلمرو زمان استمرار حکم و امکان تغییر و عدم تغییر (دوام و موقت) است، زیرا حکم اولى غیرقابلتغییر است، چون در احکام اولى، حکم به عنوانى تعلق گرفته که در هر زمان و مکان وجود خارجى پیدا کند، مانند وجوب نماز کهبه عنوان انسان مکلف عاقل تعلق گرفته. به ا صطلاح منطقى جعل احکام اولى به گونه قضیه حقیقى است و روایاتى که دلالتدارد حلال و حرام() خدا تا روز قیامت استمرار دارد ناظر به حکم اولى است. اما احکام حکومتى قابل تغییر وموقتىاند،() زیرا حکم دایر مدار وجود مصلحت و مفسدهاى است که حاکم آن را تشخیص داده است. بنابراین هرگاهتشخیص حاکم منتفى شود حکم نیز تغییر خواهد کرد. از این رو محقق نایینى در مقام فرق گذارى میان حکم حکومتى و اولىمىنویسد:
قوانین راجعه به این قسم (سیاسات) نظر به اختلاف مصالح و مقتضیاتش به اختلاف اعصار لامحاله مختلف و در معرض نسختغییر است و مانند قسم (احکام اولى) مبتنى بر دوام و تایید نتواند بود.() 3. تفاوت سوم، نسبت به قلمرو اعتبار و مخاطبان است، چون حکم اولى در موارد اختلاف تنها بر مجتهدى که آن را استنباطکرده و بر مقلدانشان حجت است و وجوب پیروى دارد، اما حکم حکومتى بر تمام مکلفان حتى مقلدان مراجع دیگر بلکه برمجتهدان دیگر پیروى از آن واجب است و نقض آن از سوى آنان ناروا است حتى اگر از جهت علمى اعلم باشند.
حضرت امامدر این باره فرموده است:
اگر فردى از فقها توفیق تشکیل حکومت را یافت پیروى از او بر فقهاى دیگر واجب است.() آیت اللّه شهید صدر در این باره فرموده است:
هرگاه حاکم اسلامى (ولى فقیه) با در نظر گرفتن مصلحت عموم به چیزى فرمان دهد پیروى از او بر همگان لازم است حتى برکسانى که عقیده دارند مصلحت مقصود حاکم اهمیت ندارد.() 4. فرق دیگر از ناحیه مصدر جعل است، زیرا احکام اولى از سوى شارع صادر مىشود، چون حکم اولى یا مستقیما مجعول ذاتمقدس الهى به عنوان شارع است یا توسط رسول خدا(ص) یا یکى از ائمه(ع) به عنوان اخبار از اراده شارع مقدس بیان شدهاست. اما مصدر صدور حکم حکومتى، حاکم اسلامى ا ست نه به عنوان شارع یا اخبار از اراده شارع. از این رو فقها فرمودهاند:حاکم (قاضى و غیرقاضى) به هنگام صدور حکم باید انشا کند. صاحب جواهر در تعریف حکم فرموده است:
الحکم فهو انشاء انفاذ من الحاکم.فرق حکم حکومتى با حکم ثانوى
با تبیین و توضیح وجوه فرق میان احکام اولى و حکومتى تا حدودى فرق میان احکام حکومتى و ثانوى روشن مىشود، زیراپارهاى از آن فرقها در این بحث نیز راه دارد. به هر حال برخى از فرقهاى حکم ثانوى و حکومتى عبارت است از:
1. قلمرو احکام ثانوى محدود است به عناوین ثانوى، اما احکام حکومتى در قلمرو مصالح و مفاسد مربوط به حکومت و جامعهاست و محدود به عناوین خاصى نیست.
2. تشخیص موضوع در احکام ثانوى به مکلف واگذار شده است و تشخیص هر مکلفى معتبر است، اما تشخیص موضوعاحکام حکومتى یعنى مصلحت و مفسده ملزمه مربوط به حکومت و جامعه بر عهده حاکم شرع است.
3. حکم ثانوى همانند حکم اولى مجعول شارع است، به این معنا که مصدر آن ذات مقدس خداوند است به عنوان شارع یارسول خدا(ص) یا یکى از ائمه(ع) به عنوان اخبار و کشف از اراده شارع مقدس، اما احکام حکومتى از سوى رسول خدا(ص) یایکى از ائمه(ع) و در عصر غیبت از سوى فقیه جامع شرایط به عنوان حاکم و مدیر جامعه صادر مىشود نه به عنوان شارع و یااخبار از اراده شارع مقدس، هر چند از آن جهت که شارع به او اجازه حکم حکومتى را داده، مىتوان حکم حکومتى را به خداوندنسبت داد.
اقسام حکم حکومتى
از آنچه گذشت روشن مىشود حکم حکومتى اقسام متعددى دارد، از جمله:
1. حکم حکومتى به لحاظ مصدر (حاکم)، یا جزء احکام حکومتى رسول اللّه(ص) است و یا از ائمه(ع) یا از فقها.
2. حکم حکومتى به لحاظ نوع حکم، یا ماهیتى اجرایى نسبت به احکام الهى دارد مانند حکم به جمعآورى زکات، اجراى حد وحکم به قتل سلمان رشدى به عنوان مصداق ساب النبى(ص) و یا اجرایى محض دارد مانند عزل و نصب مسؤولان اجرایىحکومت در بخشهاى مختلف قضایى و اجرایى یا حکمى غیراجرایى است مانند حکم به رؤیت هلال.
3. حکم حکومتى به لحاظ آثار و نتایج، اقسام مختلف دارد:
اقتصادى، اجتماعى، سیاسى، جزایى، عبادى و... .
بخش دوم: نمونههایى از احکام حکومتى امام على(ع)
در این بخش برخى از احکام حکومتى مولا على(ع) به عنوان نمونه و مصداق مباحث پیشین مورد رسیدگى قرار مىگیرد. پیشاز آغاز بحث، یادآورى نکاتى سودمند است:
1. بحث و تحقیق سندى نسبت به موارد گزارش شده صورت نمىپذیرد، زیرا این بخش بیشتر گرایش تاریخى و اطلاع رسانىدارد تا فقهى، چون احکام حکومتى آن حضرت، به عنوان منبع استنباط گزارش نمىشود.
2. این نوشته مدعى استقصاى تمامى موارد احکام حکومتى آن حضرت نیست، چه این که چنین کارى نیاز به جستجوىبیشتر دارد که از حوصله این نوشته خارج است.
3. جهت تنظیم و جلوگیرى از پراکندگى، مواردى تحت اقسام گوناگون حکم حکومتى به عنوان نمونه گزارش مىشود.
4. براى تهیه مطالب این بخش افزون بر منابع حدیثى شیعه و سنى از کتابهاى سیره و تاریخ نیز بهره گرفته شده است.
5. برخى از مواردى که به عنوان حکم حکومتى گزارش شده با تمام ضوابط حکم حکومتى و برخى با پارهاى از آنها انطباق وهماهنگى دارد. از این رو ممکن است با غیرحکم حکومتى نیز قابل توجیه باشد، از باب مثال حمل بر استحباب یا کراهت یاهر عنوان ثانوى. در هر صورت توجیه این موارد به حکم حکومتى یک احتمال است و قابل نقد مىباشد.
6. احکام حکومتى مصادیق فراوانى دارد، از جمله:
الف) احکامى که تحت عنوان عزل و نصب کارگزاران از آن حضرت صادر شده است،() ب) تمامى احکامى که با عبارت «قضى»، «حکم» و «امر» از آن حضرت صادر شده است، ج) احکامى که به عنوان تعزیر از مولى على(ع) رسیده است، د) فرمانهایى که در جنگها از آن حضرت صادر شده است.() در این بخش هیچ یک از این اقسام مورد بررسى قرار نمىگیرد و تنها پارهاى که در بردارنده حکمى است و نمىتواند از احکامدیگر غیر از حکم حکومتى باشد مورد بررسى قرار گرفته است.
7. نسبت به جعل قانون توسط ائمه(ع) نظریاتى ابراز شده است. به نظر مىرسد که ائمه(ع) حق قانونگذارى داشتهاند ولى از آناستفاده نکردهاند، لیکن رسول خدا(ص) در مواردى محدود از این حق استفاده کرده است. اما نسبت به جعل حکم حکومتى درطول احکام الهى و با رعایت آنها نه تنها چنین حقى دارند که در موارد زیاد به ویژه امیرمؤمنان از این حق استفادهکردهاند.()
احکام عبادى
1. خواندن نماز مستحبى به جماعت: پرواضح است از نگاه فقه شیعى خواندن نوافل با جماعت مشروع نیست و خودحضرت امیر در کوفه از برپایى نمازهاى مستحبى به جماعت نهى کرده بود. با این وصف به جهت رعایت شرایط حاکم بر آنزمان و مکان و مصالح جامعه آن روز پس از نهى، دستور داد نمازهاى مستحبى با جماعت خوانده شود. عمار مىگوید:
از امام صادق(ع) درباره حکم نمازهاى ماه رمضان در مساجد (یعنى با جماعت خواندن نوافل) پرسیدم. آن حضرت فرمود:على(ع) چون به کوفه آمد به فرزندش حسن(ع) فرمان داد تا در میان مردم صدا زند که نماز [مستحبى] در ماه رمضان درمساجد با جماعت خوانده نشود. پس از اعلان فرمان پدر، مردم فریاد برآوردند: وا عمرا! وا عمرا! وا عمرا! چون امام حسن(ع) بهخدمت پدر رسید حضرت از سبب فریاد مردم پرسید. پس از پاسخ آن حضرت، دستور داد به مردم بگوید که نماز [مستحبى] رابا جماعت بخوانند.() 2. قرار دادن زکات بر اسب: میان فقها اختلاف است که آیا زکات بر نه چیز واجب است یا بر بیشتر از نه چیز؟ مشهور فقیهان باور اول را پذیرفتهاند. پس بنا بر مبناى مشهور، وجوب زکات بر غیر نه مورد() حکم حکومتى خواهد بود،مانند روایت زراره و محمدبن مسلم از امام باقر(ع).
على(ع) بر اسب نجیب بیابانى در هر سال دو دینار و بر برزون (اسب مجهول النسب) یک دینار زکات واجب کرد.() 3. تحلیل خمس: یکى از واجبات از منظر فقه شیعه پرداخت خمس است. در روایتى از على(ع) مىخوانیم:
مردم در مورد شکم و غرایز جنسى هلاک شدند، زیرا [براى سیر کردن شکم و اشباع غرایز جنسى] حق ما را نپرداختند.شیعیان ما و پدرانشان از پرداختن خمس معافند.() در روایات دیگر از آن حضرت،() تصریح شده در عصر غیبت خمس بر شیعیان حلال شده. توجیه این روایات چنین استکه بگوییم: حضرت مصلحتى را در نگرفتن خمس از شیعیان آن روزگار ملاحظه کرده است و بر اساس آن، حکم حکومتى کردهبر واجب نبودن پرداخت خمس.
4. واگذارى پرداخت زکات: از کتاب و سنت استفاده مىشود، دریافت زکات به اختیار حاکم اسلامى است. با این وصفامیرمؤمنان این کار را در اختیار زکات دهندگان گذارده است. آن حضرت در نامه بیست و پنجم نهجالبلاغه خطاب بهجمعآورندگان زکات مىفرماید:
سپس مىگویى: اى بندگان خدا، ولى و خلیفه خدا مرا براى دریافت حق الهى به سوى شما فرستاده است. آیا خداوند در میاناموال شما حقى (زکات) قرار داده است تا آن را به ولى خدا برسانم؟ اگر کسى گفت: حقى نیست، به او مراجعه نکنید و اگر جوابمثبت داد او را رها کن بدون ترساندن یا وعید دادن به او یا برخورد خشونتآمیز. هر درهم و دینارى را که به عنوان زکاتپرداخت کرد بگیر.
حضرت امام خمینى در مقام پاسخ و رد نظر کسانى که امر زکات را به استناد این روایت در اختیار زکات دهنده قرار داده استمىگوید:
این فرمایش حضرت یک حکم حکومتى است و نمىشود بدان فتوا داد.()
احکام اقتصادى
امیرمؤمنان على(ع) در مواردى براساس پارهاى از مصالح و رعایت شرایط حاکم بر جامعه، احکام ولایى موقت را صادر کردهاست، از جمله:
1. عفو از اجاره مغازههاى بازار: شیخ حر عاملى در وسائل الشیعه بابى را تحت عنوان عدم جواز اخذ کرایه از مغازهها بازکرده و در آن چند حدیث گزارش کرده است، از جمله:
على(ع) مىفرموده است: بازار مسلمانها همانند مسجد آنها است. هر کسى در تصرف مکانى از دیگران سبقت بگیرد آن کسبدان مکان تا شب سزاوارتر است.
روش على(ع) این بود که از دکانهاى بازار اجرت نمىگرفت.() 2. منع اهل ذمه از تجارت صرافى: على(ع)، به بعضى از شغلها اهمیت خاصى مىداد. از این رو برخى از افراد را ازاشتغال به آنها منع مىکرد، چنان که در نامهاى به رفاعه قاضى اهواز مىنویسد که از کسب صرافى اهل ذمه جلوگیرىکند.() 3. منع از شکار کبوتر در شهرها: در روایاتى از شکار کبوتر در شهرها نهى شده. صاحب دعائم الاسلام آورده است:على(ع) از شکار کبوتر در شهرها نهى کرد و به شکار آن در روستاها اجازه داد.() پر واضح است این حکم جز حکومتى بودن نمىتواند توجیه دیگرى داشته باشد و حمل بر استحباب خلاف ظاهر است.
4. منع از خوردن برخى از گوشتهاى حلال: از روایاتى استفاده مىشود مولا على(ع) از خوردن گوشت بعضى از حیوانات حلال گوشت به جهت پارهاى از ملاحظات و مصالح بهداشتى نهى کرده است، از جمله در معالم القربه گزارش شدهاست:
على(ع) از ذبح گاوهاى فلج، زمینگیر، یک چشم، نابینا، بىدندان، گردن مویین، دیوانه، دارندهسم چاکدار و بیمار نهى کردهاست.() 5. سوزاندن اموال محتکر:
از روایاتى که از آن حضرت درباره مجازات محتکر وارد شده استفاده مىشود مجازاتهاى شدیدى براى محتکر قائل بود، ازجمله در نامهاى به رفاعة بن شداد آمده است:
از احتکار نهى کن. هر کس را که مرتکب احتکار شد او را به دردآور (تنبیه بدنى کن) سپس با آشکار ساختن اموال احتکارى،محتکر را مجازات کن.() در روایت دیگر وارد شده است:
امیرمؤمنان بر شط فرات مىگذشت که به کپه غلهاى که براى گران شدن نگهدارى مىشد برخورد. آن حضرت دستور داد آنها رابسوزانند.() به همین مضمون دو روایت دیگر نیز رسیده است: یکى درباره اموال احتکار شده در اطراف کوفه توسط عبدالرحمن بنقیس() و دیگرى درباره اموال احتکار شده به قیمت صد هزار درهم() که على(ع) آنها را سوزاند.
6 . مصادره اموال: در بعضى از روایات آمده است: امیرمؤمنان در مواردى اموال را مصادره مىکرد، از جمله صاحب دعائمالاسلام گزارش کرده است:
على(ع) اشعث را احضار و اموال وى را (به مبلغ صد هزار درهم) مصادره کرد.()
7. تفاوت در تعیین جزیه و خراج: امام على(ع) مقدار جزیهاى را که اهل ذمه باید پرداخت کنند در مکانهاى مختلفکم و زیاد مىکرد و نیز در مورد خراج، از جمله مصعب بن یزید انصارى گفته است:
امیرمؤمنان على(ع) مرا مسؤول چهار روستاى مدائن (بهقباذات، نهرسیر، نهرجویر و نهرالملک) تعیین کرد و مامور ساخت برهر جریب زمین زراعتى پر محصول یک درهم و نیم و بر هر جریب زمین متوسط یک درهم و بر هر جریب زمین زراعتى کممحصول دو ثلث درهم و بر هر جریب باغ انگور ده درهم و بر هر جریب نخلستان ده درهم و بر هر جریب باغهایى که داراىنخل و درختان دیگر است ده درهم مقرر کنم... و نیز بر بزرگان مجوس که بر یابو سوار مىشوند و انگشتر طلا به دست مىکنند48 درهم و از متوسطان و تجارشان 24 درهم و از فقیرشان دوازده درهم جزیه دریافت کنم.() 8 . قیمت گذارى: حضرت امیر در عهدنامه مالک اشتر در این باره فرموده است:
باید خرید و فروش آسان و براساس میزان و عدالت و با نرخهاى رایج انجام گیرد تا به فروشنده و خریدار اجحافنشود.() در روایتى آمده است:
على(ع) در کنار شط از میزان قیمتها پرس و جو مىکرد.()
احکام اجتماعى
از روایاتى استفاده مىشود امیرمؤمنان به رفاه عمومى و مسائل اجتماعى اهتمام زیاد مىورزید و احکامى را که متضمن رعایتمصالح عمومى بود صادر مىکرد، از جمله در امور ساخت و ساز ساختمان آمده است:
1. تخریب ساختمانهاى غیرمجاز: اصبغ بن نباته از امیرمؤمنان گزارش کرده است:
على(ع) با مشاهده خانههاى بنى البکاء فرمود: این جا جزء بازار است. سپس دستور تخلیه و تخریب آنها را صادر کرد.()از این روایت و روایت دیگر استفاده مىشود که نقشه شهر و بازار در اختیار حاکم اسلامى است و چنانچه مقررات رعایت نشود، جهت رعایت مصالح مسلمانان، این قبیل ساختمانها خراب مىشوند.
2. بستن مجارى فاضلاب: در روایاتى وارد شده که آن حضرت مجارى فاضلاب را سد مىکرد، از جمله در معالم القربه آمدهاست:
على(ع) امرى کرد به بستن مجارى فاضلاب و چاههاى مستراح که در مسیر مسلمانها بود.() 3. ایجاد ساختمان براى نگهدارى حیوانات گمشده:
آن حضرت در تهیه بناهاى مورد نیاز عموم تا آن جا اهمیت مىداد که در روایات آمده ساختمانى را به حیوانات گمشده،()ساختمانى را به کارهایى مانند اداره() پست، ساختمانى را به سکونت درماندگان یا مداواى بیماران و کاتبان امور مالیاتىاختصاص داده بود. به عنوان نمونه در مناقب ابن شهر آشوب آمده است:
على(ع) اصطبلى براى حیوانات گمشده ساخته بود و حیوانات گمشده را از بیتالمال به مقدارى که نه چاق شوند و نه لاغر علفمىداد.() 4. امتحان سخنرانان: امیرمؤمنان در مواردى برنامه گزینش داشت، از جمله در معالم القربه آمده است:
على(ع) حسن بصرى را که براى مردم سخنرانى مىکرد امتحان کرد و از او پرسید: ستون دین چیست؟ جواب داد: ورع وپرهیزکارى. سپس پرسید: آفت دین چیست؟ جواب داد:
طمع.
پس از آن به او فرمود: حالا اگر مىخواهى سخنرانى کن.() 5. منع از ازدواج موقت: ائمه(ع) برخى از اصحاب خویش را به جهت مصالحى از ازدواج موقت منع کردهاند. على(ع) ازرسول خدا نقل مىکند که آن حضرت در جنگ خیبر (در ایام جنگ) گوشت الاغ اهلى و ازدواج موقت را حرامکرد.() پرواضح است منع موقتى ازدواج موقت با تحریم همیشگى آن که بدعت است تفاوت بسیار دارد.
6. منع نشستن مردان در معابر: صاحب کتاب البیان و التبیین آورده است: على(ع) در کوفه مردم را از نشستن بر سر راه منعکرده بود. در این باره با او سخن گفتند. فرمود: به یک شرط، کارى به کارتان ندارم.
گفتند: آن شرط چیست؟ فرمود: چشم پوشیدن [از نامحرم]، جواب سلام عابران را دادن() و... .
احکام جزایى
موارد احکام حکومتى در امور جزایى و قضایى فراوان است.
شاید بتوان گفت: بیشتر قضاوتهاى آن حضرت مصداق حکمحکومتى است. در این بخش نمونههایى از این احکام بیان مىشود:
1. مجازات داستان سرایان: در روایات وارد شده حضرت امیر افزون بر جلوگیرى از قصه سرایى، قصهگوها را مجازات کردهاست: امام صادق از قول امیرمؤمنان گزارش مىکند آن حضرت شخص قصهسرایى را در مسجد دید، او را کتک زد و سپسبیرونش کرد.()
2. مجازات منجمان: از برخى روایات استفاده مىشود حضرت امیر بعضى از منجمان را مجازاتهاى شدید مىکرده است،از جمله:
حضرت امیر خطاب به مسافر بن عفیف ازدى که مسلمانان را از حرکت به سوى نهر وانیان در ساعات خاصى نهى کرده بود آفرمود: اگر به من خبر رسد که تو در ستارگان مىنگرى تا وقتى که من حکومت دارم تو را براى همیشه به زندان مىافکنم. بهخدا سوگند، محمد(ص) نه منجم بود و نه کاهن.
3. تخریب محل تجمع افراد هرزه: در روایتى وارد شده است که امام على(ع) دستور داد محلى را که اشخاص هرزه وبدکار جمع مىشدند خراب کنند.
از سوى دیگر نظام قانون گذارى دین مقدس اسلام ضمن برخوردارى از امتیازات فراوان، همانند جامع و کامل بودن، باویژگىهایى دیگر نیز همراه است ، از جمله این که تنوع و فراوانى اقسام حکم و دستورها را به لحاظ حالات و شرایط مختلفمکلف برمىشمرد.
با توجه به این ویژگى مىتوان گفت: در سیستم قانون گذارى اسلام در هیچ زمان و مکانى و در هیچ موقعیتى بنبست قانونى یاگره باز نشدنى وجوند ندارد.
از جمله این اقسام، که در گرهگشایى و عبور از بنبستهاى اجتماعى و اداره حکومت کاربرد وصفناپذیرى را بر عهده داردحکم حکومتى است.
این نوشته که براى ویژهنامه مجله فقه اهل بیت(ع) به مناسبت نام گذارى سال 1380 ش به «سال امام على(ع) و رفتار علوى»قلمى شده، نگاهى دارد به پارهاى از احکام حکومتى صادر از مولا امام على(ع). پیش از آغاز بحث توجه به چند نکته سودمنداست:
1. مقاله از دو بخش تشکیل شده: در بخش اول به مباحثى پرداختهایم که هر چند موضوعاتى مستقل و شایسته تحقیقند ولىدر این نوشته با هدف بستر سازى براى بخش دوم فراهم شدهاند.
2. حکم حکومتى با نامهاى دیگرى همانند «حکم ولایى»، «حکم حاکم»، «حکم ولایتى» و «حکم متغیر» نیز یاد مىشود.
3. بحث از احکام حکومتى بدین معنا نیست که ائمه(ع) با نادیده انگاشتن احکام الهى حق صدور حکم حکومتى دارند، زیرااحکام حکومتى باید با رعایت احکام ثابت الهى باشد به گونهاى که احکام حکومتى همیشه در طول احکام الهى است نه درعرض آنها، هر چند ممکن است میان احکام حکومتى و اولى تزاحم بوده باشد که در آن صورت مرجع، قواعد باب تزاحماست.
بخش اول: کلیات
مفهوم حکم
معناى لغوى: پر واضح است بحث و کنکاشى از مفهوم واژه «حکم» از مباحث مهم و زیربنایى مطالب آینده به شمار مىآید، زیرا حکم در موارد مختلف در معانى گوناگون به کار مىرود و پیش از هر بحثى باید روشن شود مقصود از آن کدام معنا است. ازاین رو اشارهاى هر چند اجمالى به نظریات صاحب نظران در لغت لازم است. صاحبان فرهنگ فارسى و عربى براى واژه حکممعناهاى چندى بیان کردهاند، از جمله: زبیدى در تاجالعروس حکم را به معناى قضاوت دانسته است:
الحکم بالضم القضاء فی الشیء بانه کذا او لیس کذا.() برخى صاحب نظران دیگر نیز همانند زبیدى حکم را به معناى قضاوت دانستهاند مانند:
جوهرى() و ابن سیده و ازهرى به گزارش ابن منظور.() معناى دیگر براى این واژه، منع و بازدارندگى است. راغباصفهانى مىنویسد:
حکم اصله منع منعا للاصلاح و منه سمیت اللجام حکمة الدابة.() در این معنا ابن فارس() و ابن اثیر() نیز باراغب اصفهانى موافقند.
معناى اصطلاحى: فقها حکم را در فصل مستقلى مورد بحث قرار ندادهاند بلکه به مناسبتهاى گوناگون در لابه لاى کلماتشانآن را مطرح و تعریف و بعضى از احکام آن را متعرض شدهاند.
از آن جا که اصطلاح حکم میان فقیهان با کاربردهاى گوناگونى مورد استفاده واقع شده تعریفهاى متعددى از آن نیز به چشممىخورد، از جمله: شهید اول مىنگارد: حکم شرعى عبارت است از: خطاب شارع که مربوط به کارهاى مکلفان مىشود، به گونهاقتضا یا تخییر. برخى کلمه «وضع» را نیز اضافه کردهاند.() فاضل مقداد نیز همین تعریف را با افزودن «اوالوضع» پسندیده است.() محقق نایینى در تعریف حکم مىنویسد:
حکم شرعى عبارت است از: آنچه در مورد عمل مکلفان به گونه اقتضا (وجوب، حرمت، کراهت و استحباب) یا تخیر (اباحه)جعل شده است.() آیت اللّه خویى در تعریف حکم آورده است:
حکم عبارت است از: اراده و کراهت مولى.() شهید صدر پس از انتقاد از تعریف شهید اول و فاضل مقداد مبنى بر این که خطاب شرعى حکم نیست بلکه کاشف از آن است،مىنویسد:
حکم شرعى، تشریعى است که از طرف خدا براى منظم ساختن زندگى انسان صادر شده است.() اقسام حکم حکم شرعى از زوایا و نگاههاى مختلف تقسیمپذیر است. برخى از این اقسام ارتباط نزدیک با موضوع این نوشته دارد.
ایننوشته جهت تبیین جایگاه حکم حکومتى در میان اقسام گوناگون حکم و تفاوت آن با هر یک از آنها به ناچار باید توجهى (هرچند شتاب زده) به این تقسیمات داشته باشد.
پارهاى از این تقسیمات که پیوند وثیق با بحث مورد نظر دارد عبارت است از:
1. حکم تکلیفى و وضعى:
حکم به اعتبار ویژگىهایى که در خود حکم نهفته است به تکلیفى و وضعى تقسیم مىشود.
درتعریف حکم تکلیفى عبارات گوناگونى به کار گرفته شده است، از جمله:
حکم تکلیفى، اعتبار صادر شده از سوى شارع مقدس به گونه اقتضا و یا تخیر است.() حکم تکلیفى به لحاظ ملاک الزام و تخییر به احکام خمسه وجوب، حرمت، استحباب، کراهت و اباحه تقسیم شدهاست.
واجب نیز به اقسام فراوانى مانند عینى و کفایى، تعیینى و تخییرى، موقت و غیرموقت، مضیق و موسع، مطلق و مشروط، منجزو معلق، تعبدى و توصلى، نفسى و غیرى، اصلى و تبعى، مولوى و ارشادى تقسیم شده است. حرام و استحباب و کراهت نیزاقسام زیادى دارند که به جهت دور نشدن از هدف نوشته از ورود به آنها خوددارى مىشود.
اما حکم وضعى با تعابیر مختلفى تعریف شده، از جمله صاحب مباحث الحکم آورده است:
حکم وضعى یعنى اعتبار شرعى که اقتضا و تخییر را در بر ندارد.() در احکام وضعى مطالب زیادى میان صاحب نظران مورد اختلاف واقع شده مانند شمار احکام وضعى، قابلیت و عدم قابلیتجعل مستقل.
فرقهاى حکم تکلیفى و وضعى:
از آنچه در تعریف هر یک از حکم تکلیفى و وضعى گفته شده فرقهاى این دو روشنمىشود، از جمله:
1. فصلى شدن احکام تکلیفى، مشروط به وجود شرایط عامه تکلیف (علم، قدرت و عقل) است، اما فعلیت احکام وضعى بههیچ یک از این شرایط متوقف نیست.
2. احکام تکلیفى وجوب، حرمت، استحباب و کراهت، استحقاق ثواب یا عقاب را در پى دارند برخلاف احکام وضعى که بهتنهایى این گونه نیستند.
3. تعلق احکام تکلیفى مشروط به بلوغ است ولى تعلق احکام وضعى مشروط به بلوغ نیست.
4. احکام تکلیفى مستقیما به افعال مکلفان تعلق مىگیرد ولى احکام وضعى به طور غیرمستقیم به افعال مکلف تعلقمىگیرد.
البته در احکام وضعى نسبت به تعریف و ماهیت آنها و نیز تعداد آنها نظریات مختلفى وجود دارد. آنچه گفته شد بر مبناىمشهور فقها است.
2. حکم واقعى و ظاهرى:
تقسیم دیگر براى حکم در دانش فقه و اصول، تقسیم آن به واقعى و ظاهرى است. این تقسیم،پیوند وثیقى با تبیین جایگاه حکم حکومتى دارد و به اعتبار ویژگى و اوصاف مکلف مانند علم، جهل و شک انجاممىپذیرد.
در تعریف هر یک از این دو قسم، عبارات متفاوتى به کار گرفته شده ولى روح و مقصود تمامى آنها یکى است و آن این که اگرشارع حکمى را به عنوان اولى براى موضوعى خاص جعل کند حکم واقعى است. در این جعل، علم، جهل یا شک مکلف لحاظنشده و صرفا براساس مصالح و مفاسد واقعى صورت گرفته است، مانند وجوب نماز و حرمت شرب خمر.
اگر شارع مقدس حکمى را در ظرف جهل و شک نسبت به احکام واقعى وضع کند حکم ظاهرى است. هدف از جعل حکمظاهرى خارج ساختن مکلف از حالت شک و بلاتکلیفى است.
شهید صدر در این باره مىنویسد:
حکم واقعى حکمى است که در موضوع آن شکى نسبت به حکم شرعى قبلى فرض نشده باشد و حکم ظاهرى آن است که درموضوع آن نسبت به حکم شرعى قبلى شک فرض شده است.() با دقت در تعریف حکم واقعى و ظاهرى فرق هر یک نیز آشکار مىشود و نیازى به بحث ندارد.
3. حکم اولى و ثانوى:
از تقسیمات دیگر حکم، تقسیم آن به اولى و ثانوى است. این تقسیم افزون بر این که با مقصد ایننوشته ارتباط تنگاتنگى دارد ابزار کار مجتهدان براى حل بسیارى از مشکلات به ویژه مقولات اجتماعى و حکومتىاست.
این تقسیم به لحاظ حالاتى است که براى مکلف پیش مىآید.
از این رو در تعریف حکم اولى ممکن است گفته شود:
حکم اولى حکمى است که شارع مقدس با توجه به مصالح و مفاسدى که در خود موضوع وجود دارد آن را جعل مىکند.
(درصورت مصلحت ملزم، وجوب و در صورت مفسده ملزم، حرمت). اما حکم ثانوى حکمى است با نظر به حالت خاص و استثنایىمکلف شارع آن را جعل مىکند.
این تعریف از حکم اولى و ثانوى را مىتوان از بیانات آیت اللّه شیخ عبدالکریم حایرى یزدى استفاده کرد.
تفاوت حکم اولى و ثانوى:
پارهاى از فرقهاى اساسى میان حکم اولى و ثانوى عبارتند از:
1. حکم اولى همیشگى است ولى حکم ثانوى موقت است تا هنگامى که حالت اضطرار استثنایى براى مکلف باشد حکمثانوى نیز هست و با رفع حالت ویژه، حکم ثانوى نیز منتفى خواهد شد.
2. حکم اولى بر همه مکلفان واجب است حتى جاهل و عالم نسبت به آن یکسانند. این که گفته شده خداوند در هر واقعهاىحکمى را جعل کرده است که جاهل و عالم در آن مشترکند مقصود همین حکم اولى است، اما حکم ثانوى بر همه مکلفانمشترک نیست بلکه تنها شامل کسى است که در موقعیت استثنایى و حالت اضطرارى قرار دارد.
3. احکام ثانوى همیشه در طول احکام اولى قرار دارند،() به این معنا که واجب اصلى که در ابتدا بر مکلف واجب شده همانحکم اولى است و پس از حدوث حالت استثنایى به جاى حکم اولى، حکم ثانوى جایگزین مىشود.
4. در تعارض میان حکم اولى و حکم ثانوى حق تقدم با حکم ثانوى است ، زیرا حکم ثانوى به منزله خاص و حکم اولى بهمنزله عام است و خاص همیشه بر عام مقدم است.
از جمله مباحث حکم ثانوى عبارت است از: شرایط و عناوینى که شارع مقدس با حدوث آنها حکم ثانوى را جعل مىکند.
فقها نسبت به مصادیق حکم ثانوى نظر یکسان ندارند. برخى، مصادیق را در مواردى خاص مانند عسر و حرج، اضطرار و تقیهمنحصر دانستهاند، ولى این انحصار وجهى ندارد، زیرا هر جا امکان عمل به حکم اولى نباشد نوبت به جعل حکم ثانوىمىرسد.
پارهاى از مواردى که در کلام فقها مصداق عنوان ثانوى شمرده شده عبارتند از:
1. هر جا عمل به حکم اولى موجب عسر و حرج باشد، 2. به ارتکاب حرام یا ترک واجب مضطر شود، 3. هر جا انجام دادن حکم اولى سبب ضرر مکلف و اضرار به دیگران باشد، 4. پاى تقیه در میان باشد، 5. اگر حکم اولى به امر مهمى تعلق گیرد چنانچه این امر مهم با امر اهمى در تنافى و تعارض باشد حکم عنوان مهم جایش رابه حکم امر اهم واگذار مىکند و در مورد عنوان مهم، نوبت به حکم ثانوى مىرسد، 6. امر پدر نسبت به پسر و نیز امر شوهر نسبت به زن در دایره احکام غیرالزامى (مستحب و مکروه) سبب مىشود حکم اولىمورد عمل واقع نشود.
چند تذکر:
1) احکام ثانوى احکام واقعى هستند، زیرا اینها مانند احکام اولى جهت تحصیل مصالح و منافع واقعى بندگان مقرر گردیدهاند.بنابراین تقسیم در تقسیم حکم به اولى و ثانوى، حکم واقعى است نه حکم تکلیفى.
2) هر چند برخى از بزرگان() احکام ظاهرى را به لحاظ این که در طول احکام اولى قرار دارند با عنوان حکم ثانوى یادکردهاند ولى اگر مقصود حرف اشتراک در نام باشد حرفى نیست و اگر فراتر از نام گذارى، اشتراک در ماهیت و عملکرد میانحکم ثانوى و ظاهرى نیز مقصود باشد نادرست است. توضیح این مطلب خواهد آمد.
3) جاعل حکم ثانوى پس از تحقق موضوع، شارع مقدس است.
این مطلب در تبیین تفاوت میان احکام ثانوى و حکومتىنقش کلیدى دارد.
4) تشخیص تحقق یا عدم تحقق مصداق عنوان ثانوى مانند دیگر موضوعات برعهده مکلف است.
4. حکم حکومتى و غیرحکومتى
این تقسیم که محور و هدف اساسى این نوشته را تشکیل مىدهد به لحاظ خصوصیات حاکم و جاعل حکم صورتمىگیرد.
پیش از این در مقدمه به اهمیت و کارکرد حکم حکومتى در سیستم قانون گذارى اسلام اشاره شد. گرهگشایى حکم حکومتىبه ویژه در بنبستهاى اجتماعى و اداره حکومت جایگاه رفیعى را رقم زده است. با توجه به این امور، مباحث حکم حکومتى رابا تفصیل بیشتر تحت عناوین زیر پى مىگیریم:
تعریف حکم حکومتى
فقها از حکم حکومتى تعریف دقیقى به دست ندادهاند و نبود تعریف جامع و مانع، در تمام مباحث مربوط به آن مشهود است.
درهر صورت براى حکم حکومتى تعریفهایى شده است.
صاحب جواهر مىنویسد:
حکم عبارت است از: فرمان حاکم (نه خداى متعال) بر عمل کردن به حکم شرعى تکلیفى یا عمل به حکم وضعى یا عمل بهموضوع آن دو، در مورد خاص.() هر چند صاحب جواهر در مقام تعریف حکم قضایى است اما در پایان بحث تصریح مىکند که چون از اطلاق مقبوله عمر بنحنظله() براى حاکم [جامع شرایط] جعل ولایت استفاده مىشود تعریف مذکور همچنان که حکم قضایى را شاملمىشود حکم حکومتى را نیز در برمىگیرد.() این تعریف به دو ویژگى حکم حکومتى اشاره دارد:
اول: مصدر جعل حکم حکومتى حاکم است، در برابر حکم شرعى غیرحکومتى که مصدر آن شارع مقدس است و فتواىمجتهد کاشف از آن است.
دوم حکم حکومتى در طول حکم شرعى است و نسبت به احکام تکلیفى و وضعى و یا تحقق موضوع هر یک جنبه اجرایىدارد. بنابراین موضوع حکم حکومتى فراگیر است و حکم تکلیفى، وضعى، تحقق موضوع هر یک و احکام قضایى را شاملمىشود.
اشکال: مستفاد از این تعریف این است که حکم حکومتى همیشه ماهیت اجرایى دارد در حالى که بعضى از احکام حکومتىجنبه اجرایى ندارد، مانند حکم به رؤیت هلال.
جواب: صاحب جواهر پاسخ این اشکال را این گونه داده است که لازم نیست حکم حکومتى در مورد اختلاف باشد و جنبهاجرایى داشته باشد. ایشان مثال مىزند به حکم به رؤیت هلال که نه در مورد نزاع است و نه جنبه اجرایى دارد.() صاحب المیزان پس از بحث از نیازهاى ثابت و متغیر، در مقام تبیین رفع نیازهاى متغیر به وسیله احکام حکومتىمىنویسد:
احکام حکومتى تصمیماتى است که ولى امر در سایه قوانین شریعت و رعایت موافقت آنها به حسب مصلحت زمان آنجا ذکرمىکند و طبق آنها مقرراتى وضع نموده و به اجرا درمىآورد.() ایشان براى توضیح بیشتر به دنبال تعریف حکم حکومتى مىنگارد:
مقررات مذکور (حکم حکومتى) لازم الاجرا بوده و مانند شریعت داراى اعتبار هستند با این تفاوت که قوانین آسمانى ثابت وغیرقابل تغییر و مقررات وضعى قابل تغییرند و در ثبات و بقا تابع مصلحتى هستند که آنها را به وجود آورده است و چون پیوستهزندگى جامعه انسانى در تحول و رو به تکامل است طبعا این مقررات تدریجا تغییر و تبدل پیدا کرده و جاى خود را به بهتر ازخود خواهند داد.()
ماهیت حکم حکومتى
در مورد حقیقت حکم حکومتى نظریات مختلفى ابراز شده است، از جمله:
1. حکم حکومتى در طول حکم اولى و ثانوى است و به انگیزه اجراى هر یک از این دو از سوى حاکم صادر مىشود.
بنابراینحکم حکومتى ماهیتى جدا از این دو نیست و در برابر آن دو قرار ندارد بلکه حکم حکومتى، یا دستور به اجراى احکام اولى استمانند حکم به اجراى حدود و جمعآورى زکات و یا دستور به اجراى احکام ثانوى است مانند اجراى حکم ثانوى در قضیه تحریمتنباکو. توضیح این که چون اجرا و عمل به آیه «اوفوا بالعقود...»() در عقد قرار داد خرید و فروش تنباکو در قضیه تالبوتسبب ضرر و زیان مسلمانان و موجب سلطه و نفوذ کافر بر کشور اسلامى مىشد با عنوان ثانوى (ضرر و زیان مسلمانان و سلطهکفار) وجوب عمل به عقد جایش را به حرمت داد و در نتیجه عمل به آن قرار داد حرام شد و آنچه از میرزاى شیرازى صادر شدحکم به حرمت نبود بلکه حکم حکومتى به اجراى حرمتى بود که با تحقق عنوان ثانوى محقق شده بود.() 2. احکام حکومتى در مقابل حکم اولى و ثانوى است و ماهیتى غیر از آنها دارد. هر چند در برخى از موارد حکم حکومتى از نظرمصداق با حکم اولى و ثانوى متحد است ولى گاهى از نظر مصداق با آن دو متحد نیست، مانند حکم به رؤیت هلال.
به نظر مىرسد نظر اول از جهاتى اشکال داشته باشد، از جمله:
اولا، پیش از این گذشت که در برخى موارد، حکم حکومتى ماهیت اجرایى نسبت به حکم اولى و ثانوى ندارد، مانند حکم بهرؤیت هلال که براساس نظریه اول این گونه موارد، از حکم حکومتى خارج است.
ثانیا، مواردى را که حاکم شرع تشخیص مىدهد مصلحت ملزمه دارد مانند گرفتن مالیات و مصداق حکم اولى و ثانوىنیست باید از احکام حکومتى خارج دانست و حال آن که بىگمان یکى از مصادیق احکام حکومتى خواهد بود.
ثالثا، در همان مواردى که حکم حکومتى با حکم اولى و ثانوى از نظر مصداق متحد است حیث حکم حکومتى با حیث حکماولى و ثانوى تفاوت مىکند، زیرا حکم حکومتى متقوم است به این که مصدر صدورش حاکم باشد براساس مصلحت یا مفسدهملزمهاى که او درک کرده است و اما حکم اولى و ثانوى متقوم است به این که از شارع صادر شود. بنابراین در یک مورد، دو حکمبا دو ماهیت و چیستى مختلف جمع شدهاند و اجتماع دو امر اعتبارى در یک مصداق خارجى افزون بر این که اشکالى نداردمصادیق فراوانى نیز دارد.
شاهد مدعا این است که در مورد اجتماع حکم حکومتى با حکم اولى ثانوى از آن جهت که حکم اولى یا ثانوى است رعایت آنبر همه مکلفها واجب نیست بلکه بر هر که موضوع آن باشد واجب مىشود و اما از آن جهت که حکم حکومتى است بر همهمکلفها رعایت آن واجب است، زیرا در حکم حکومتى شارع مصلحت عامه را در صدور و عمل به آن حکم تشخیص دادهاست.
از این مطلب، مشکلى که بعضى در رفع آن به زحمت افتادهاند حل مىشود.
توضیح: حضرت امام درباره احکام حکومتى و ثانوى دوتعبیر دارد که به حسب ظاهر با همدیگر تنافى دارند:
1. حکم مرحوم میرزاى شیرازى در حرمت تنباکو چون حکم حکومتى بود، براى فقیه دیگر واجبالاتباع بود و همه علماىبزرگ ایران جز چند نفر از این حکم متابعت کردند.
حکم قضاوتى نبود... روى مصالح مسلمین و به عنوان ثانوى این حکمحکومتى را صادر فرمودند و تا عنوان وجود داشت این حکم نیز بود و با رفتن، حکم هم برداشته شد.() 2. احکام ثانویه، ربطى به اعمال ولایت فقیه ندارد.() به حسب ظاهر میان بیان اول و دوم تنافى و تناقض دیده مىشود، چون در بیان اول با حفظ حکم ثانوى بودن تحریم تنباکو آنرا حکم حکومتى دانستهاند ولى در بیان دوم فرمودهاند که احکام ثانوى ربطى با اعمال و حکم حاکم ندارد.
از این رو بعضىتصور کردهاند که امام در بیان دوم از بیان اول برگشته است. براى رفع تنافى ممکن است بگوییم: در بیان اول مقصود امام ایناست که پس از تحقق موضوع عنوان ثانوى و حکم حاکم (میرزاى شیرازى) تحریم حکم حکومتى است و در بیان دوم مقصوداین است که عنوان ثانوى با صرف نظر از حکم حاکم ربطى به ولى فقیه ندارد و حکم حکومتى نیست.
تفاوت حکم حکومتى با حکم اولى
پس از اثبات نظریه دوم لازم است فرقهاى حکم حکومتى با حکم اولى و نیز فرقهاى آن با حکم ثانوى تبیین شود، زیراموارد بسیارى مورد اشتباه و اختلاف واقع شده است که مصداق کدام یک از این سه نوع حکم است. از این رو اشاره به اینتفاوتها ضرورى است، از جمله تفاوتها عبارتند از:
1. یکى از فرقهاى حکم حکومتى با حکم اولى از ناحیه مصالح و مفاسدى است که فلسفه صدور حکم مىباشند، زیرا در حکمحکومتى مصالح و مفاسد بر محور اجتماع و عموم مىچرخد، اما مصالح و مفاسد در احکام اولى دایر مدار شخص مکلفاست.
از سوى دیگر ملاک در وجود و عدم مصالح و مفاسد در احکام اولى تشخیص شارع مقدس است اما در حکم حکومتى ملاک دروجود و عدم مصلحت و مفسده، تشخیص حاکم و ولى فقیه است. از این رو یکى از بحثهاى اساسى در حکم حکومتىشناخت مصلحت و روشهاى کشف آن است.
2. فرق اساسى دیگر، در قلمرو زمان استمرار حکم و امکان تغییر و عدم تغییر (دوام و موقت) است، زیرا حکم اولى غیرقابلتغییر است، چون در احکام اولى، حکم به عنوانى تعلق گرفته که در هر زمان و مکان وجود خارجى پیدا کند، مانند وجوب نماز کهبه عنوان انسان مکلف عاقل تعلق گرفته. به ا صطلاح منطقى جعل احکام اولى به گونه قضیه حقیقى است و روایاتى که دلالتدارد حلال و حرام() خدا تا روز قیامت استمرار دارد ناظر به حکم اولى است. اما احکام حکومتى قابل تغییر وموقتىاند،() زیرا حکم دایر مدار وجود مصلحت و مفسدهاى است که حاکم آن را تشخیص داده است. بنابراین هرگاهتشخیص حاکم منتفى شود حکم نیز تغییر خواهد کرد. از این رو محقق نایینى در مقام فرق گذارى میان حکم حکومتى و اولىمىنویسد:
قوانین راجعه به این قسم (سیاسات) نظر به اختلاف مصالح و مقتضیاتش به اختلاف اعصار لامحاله مختلف و در معرض نسختغییر است و مانند قسم (احکام اولى) مبتنى بر دوام و تایید نتواند بود.() 3. تفاوت سوم، نسبت به قلمرو اعتبار و مخاطبان است، چون حکم اولى در موارد اختلاف تنها بر مجتهدى که آن را استنباطکرده و بر مقلدانشان حجت است و وجوب پیروى دارد، اما حکم حکومتى بر تمام مکلفان حتى مقلدان مراجع دیگر بلکه برمجتهدان دیگر پیروى از آن واجب است و نقض آن از سوى آنان ناروا است حتى اگر از جهت علمى اعلم باشند.
حضرت امامدر این باره فرموده است:
اگر فردى از فقها توفیق تشکیل حکومت را یافت پیروى از او بر فقهاى دیگر واجب است.() آیت اللّه شهید صدر در این باره فرموده است:
هرگاه حاکم اسلامى (ولى فقیه) با در نظر گرفتن مصلحت عموم به چیزى فرمان دهد پیروى از او بر همگان لازم است حتى برکسانى که عقیده دارند مصلحت مقصود حاکم اهمیت ندارد.() 4. فرق دیگر از ناحیه مصدر جعل است، زیرا احکام اولى از سوى شارع صادر مىشود، چون حکم اولى یا مستقیما مجعول ذاتمقدس الهى به عنوان شارع است یا توسط رسول خدا(ص) یا یکى از ائمه(ع) به عنوان اخبار از اراده شارع مقدس بیان شدهاست. اما مصدر صدور حکم حکومتى، حاکم اسلامى ا ست نه به عنوان شارع یا اخبار از اراده شارع. از این رو فقها فرمودهاند:حاکم (قاضى و غیرقاضى) به هنگام صدور حکم باید انشا کند. صاحب جواهر در تعریف حکم فرموده است:
الحکم فهو انشاء انفاذ من الحاکم.فرق حکم حکومتى با حکم ثانوى
با تبیین و توضیح وجوه فرق میان احکام اولى و حکومتى تا حدودى فرق میان احکام حکومتى و ثانوى روشن مىشود، زیراپارهاى از آن فرقها در این بحث نیز راه دارد. به هر حال برخى از فرقهاى حکم ثانوى و حکومتى عبارت است از:
1. قلمرو احکام ثانوى محدود است به عناوین ثانوى، اما احکام حکومتى در قلمرو مصالح و مفاسد مربوط به حکومت و جامعهاست و محدود به عناوین خاصى نیست.
2. تشخیص موضوع در احکام ثانوى به مکلف واگذار شده است و تشخیص هر مکلفى معتبر است، اما تشخیص موضوعاحکام حکومتى یعنى مصلحت و مفسده ملزمه مربوط به حکومت و جامعه بر عهده حاکم شرع است.
3. حکم ثانوى همانند حکم اولى مجعول شارع است، به این معنا که مصدر آن ذات مقدس خداوند است به عنوان شارع یارسول خدا(ص) یا یکى از ائمه(ع) به عنوان اخبار و کشف از اراده شارع مقدس، اما احکام حکومتى از سوى رسول خدا(ص) یایکى از ائمه(ع) و در عصر غیبت از سوى فقیه جامع شرایط به عنوان حاکم و مدیر جامعه صادر مىشود نه به عنوان شارع و یااخبار از اراده شارع مقدس، هر چند از آن جهت که شارع به او اجازه حکم حکومتى را داده، مىتوان حکم حکومتى را به خداوندنسبت داد.
اقسام حکم حکومتى
از آنچه گذشت روشن مىشود حکم حکومتى اقسام متعددى دارد، از جمله:
1. حکم حکومتى به لحاظ مصدر (حاکم)، یا جزء احکام حکومتى رسول اللّه(ص) است و یا از ائمه(ع) یا از فقها.
2. حکم حکومتى به لحاظ نوع حکم، یا ماهیتى اجرایى نسبت به احکام الهى دارد مانند حکم به جمعآورى زکات، اجراى حد وحکم به قتل سلمان رشدى به عنوان مصداق ساب النبى(ص) و یا اجرایى محض دارد مانند عزل و نصب مسؤولان اجرایىحکومت در بخشهاى مختلف قضایى و اجرایى یا حکمى غیراجرایى است مانند حکم به رؤیت هلال.
3. حکم حکومتى به لحاظ آثار و نتایج، اقسام مختلف دارد:
اقتصادى، اجتماعى، سیاسى، جزایى، عبادى و... .
بخش دوم: نمونههایى از احکام حکومتى امام على(ع)
در این بخش برخى از احکام حکومتى مولا على(ع) به عنوان نمونه و مصداق مباحث پیشین مورد رسیدگى قرار مىگیرد. پیشاز آغاز بحث، یادآورى نکاتى سودمند است:
1. بحث و تحقیق سندى نسبت به موارد گزارش شده صورت نمىپذیرد، زیرا این بخش بیشتر گرایش تاریخى و اطلاع رسانىدارد تا فقهى، چون احکام حکومتى آن حضرت، به عنوان منبع استنباط گزارش نمىشود.
2. این نوشته مدعى استقصاى تمامى موارد احکام حکومتى آن حضرت نیست، چه این که چنین کارى نیاز به جستجوىبیشتر دارد که از حوصله این نوشته خارج است.
3. جهت تنظیم و جلوگیرى از پراکندگى، مواردى تحت اقسام گوناگون حکم حکومتى به عنوان نمونه گزارش مىشود.
4. براى تهیه مطالب این بخش افزون بر منابع حدیثى شیعه و سنى از کتابهاى سیره و تاریخ نیز بهره گرفته شده است.
5. برخى از مواردى که به عنوان حکم حکومتى گزارش شده با تمام ضوابط حکم حکومتى و برخى با پارهاى از آنها انطباق وهماهنگى دارد. از این رو ممکن است با غیرحکم حکومتى نیز قابل توجیه باشد، از باب مثال حمل بر استحباب یا کراهت یاهر عنوان ثانوى. در هر صورت توجیه این موارد به حکم حکومتى یک احتمال است و قابل نقد مىباشد.
6. احکام حکومتى مصادیق فراوانى دارد، از جمله:
الف) احکامى که تحت عنوان عزل و نصب کارگزاران از آن حضرت صادر شده است،() ب) تمامى احکامى که با عبارت «قضى»، «حکم» و «امر» از آن حضرت صادر شده است، ج) احکامى که به عنوان تعزیر از مولى على(ع) رسیده است، د) فرمانهایى که در جنگها از آن حضرت صادر شده است.() در این بخش هیچ یک از این اقسام مورد بررسى قرار نمىگیرد و تنها پارهاى که در بردارنده حکمى است و نمىتواند از احکامدیگر غیر از حکم حکومتى باشد مورد بررسى قرار گرفته است.
7. نسبت به جعل قانون توسط ائمه(ع) نظریاتى ابراز شده است. به نظر مىرسد که ائمه(ع) حق قانونگذارى داشتهاند ولى از آناستفاده نکردهاند، لیکن رسول خدا(ص) در مواردى محدود از این حق استفاده کرده است. اما نسبت به جعل حکم حکومتى درطول احکام الهى و با رعایت آنها نه تنها چنین حقى دارند که در موارد زیاد به ویژه امیرمؤمنان از این حق استفادهکردهاند.()
احکام عبادى
1. خواندن نماز مستحبى به جماعت: پرواضح است از نگاه فقه شیعى خواندن نوافل با جماعت مشروع نیست و خودحضرت امیر در کوفه از برپایى نمازهاى مستحبى به جماعت نهى کرده بود. با این وصف به جهت رعایت شرایط حاکم بر آنزمان و مکان و مصالح جامعه آن روز پس از نهى، دستور داد نمازهاى مستحبى با جماعت خوانده شود. عمار مىگوید:
از امام صادق(ع) درباره حکم نمازهاى ماه رمضان در مساجد (یعنى با جماعت خواندن نوافل) پرسیدم. آن حضرت فرمود:على(ع) چون به کوفه آمد به فرزندش حسن(ع) فرمان داد تا در میان مردم صدا زند که نماز [مستحبى] در ماه رمضان درمساجد با جماعت خوانده نشود. پس از اعلان فرمان پدر، مردم فریاد برآوردند: وا عمرا! وا عمرا! وا عمرا! چون امام حسن(ع) بهخدمت پدر رسید حضرت از سبب فریاد مردم پرسید. پس از پاسخ آن حضرت، دستور داد به مردم بگوید که نماز [مستحبى] رابا جماعت بخوانند.() 2. قرار دادن زکات بر اسب: میان فقها اختلاف است که آیا زکات بر نه چیز واجب است یا بر بیشتر از نه چیز؟ مشهور فقیهان باور اول را پذیرفتهاند. پس بنا بر مبناى مشهور، وجوب زکات بر غیر نه مورد() حکم حکومتى خواهد بود،مانند روایت زراره و محمدبن مسلم از امام باقر(ع).
على(ع) بر اسب نجیب بیابانى در هر سال دو دینار و بر برزون (اسب مجهول النسب) یک دینار زکات واجب کرد.() 3. تحلیل خمس: یکى از واجبات از منظر فقه شیعه پرداخت خمس است. در روایتى از على(ع) مىخوانیم:
مردم در مورد شکم و غرایز جنسى هلاک شدند، زیرا [براى سیر کردن شکم و اشباع غرایز جنسى] حق ما را نپرداختند.شیعیان ما و پدرانشان از پرداختن خمس معافند.() در روایات دیگر از آن حضرت،() تصریح شده در عصر غیبت خمس بر شیعیان حلال شده. توجیه این روایات چنین استکه بگوییم: حضرت مصلحتى را در نگرفتن خمس از شیعیان آن روزگار ملاحظه کرده است و بر اساس آن، حکم حکومتى کردهبر واجب نبودن پرداخت خمس.
4. واگذارى پرداخت زکات: از کتاب و سنت استفاده مىشود، دریافت زکات به اختیار حاکم اسلامى است. با این وصفامیرمؤمنان این کار را در اختیار زکات دهندگان گذارده است. آن حضرت در نامه بیست و پنجم نهجالبلاغه خطاب بهجمعآورندگان زکات مىفرماید:
سپس مىگویى: اى بندگان خدا، ولى و خلیفه خدا مرا براى دریافت حق الهى به سوى شما فرستاده است. آیا خداوند در میاناموال شما حقى (زکات) قرار داده است تا آن را به ولى خدا برسانم؟ اگر کسى گفت: حقى نیست، به او مراجعه نکنید و اگر جوابمثبت داد او را رها کن بدون ترساندن یا وعید دادن به او یا برخورد خشونتآمیز. هر درهم و دینارى را که به عنوان زکاتپرداخت کرد بگیر.
حضرت امام خمینى در مقام پاسخ و رد نظر کسانى که امر زکات را به استناد این روایت در اختیار زکات دهنده قرار داده استمىگوید:
این فرمایش حضرت یک حکم حکومتى است و نمىشود بدان فتوا داد.()
احکام اقتصادى
امیرمؤمنان على(ع) در مواردى براساس پارهاى از مصالح و رعایت شرایط حاکم بر جامعه، احکام ولایى موقت را صادر کردهاست، از جمله:
1. عفو از اجاره مغازههاى بازار: شیخ حر عاملى در وسائل الشیعه بابى را تحت عنوان عدم جواز اخذ کرایه از مغازهها بازکرده و در آن چند حدیث گزارش کرده است، از جمله:
على(ع) مىفرموده است: بازار مسلمانها همانند مسجد آنها است. هر کسى در تصرف مکانى از دیگران سبقت بگیرد آن کسبدان مکان تا شب سزاوارتر است.
روش على(ع) این بود که از دکانهاى بازار اجرت نمىگرفت.() 2. منع اهل ذمه از تجارت صرافى: على(ع)، به بعضى از شغلها اهمیت خاصى مىداد. از این رو برخى از افراد را ازاشتغال به آنها منع مىکرد، چنان که در نامهاى به رفاعه قاضى اهواز مىنویسد که از کسب صرافى اهل ذمه جلوگیرىکند.() 3. منع از شکار کبوتر در شهرها: در روایاتى از شکار کبوتر در شهرها نهى شده. صاحب دعائم الاسلام آورده است:على(ع) از شکار کبوتر در شهرها نهى کرد و به شکار آن در روستاها اجازه داد.() پر واضح است این حکم جز حکومتى بودن نمىتواند توجیه دیگرى داشته باشد و حمل بر استحباب خلاف ظاهر است.
4. منع از خوردن برخى از گوشتهاى حلال: از روایاتى استفاده مىشود مولا على(ع) از خوردن گوشت بعضى از حیوانات حلال گوشت به جهت پارهاى از ملاحظات و مصالح بهداشتى نهى کرده است، از جمله در معالم القربه گزارش شدهاست:
على(ع) از ذبح گاوهاى فلج، زمینگیر، یک چشم، نابینا، بىدندان، گردن مویین، دیوانه، دارندهسم چاکدار و بیمار نهى کردهاست.() 5. سوزاندن اموال محتکر:
از روایاتى که از آن حضرت درباره مجازات محتکر وارد شده استفاده مىشود مجازاتهاى شدیدى براى محتکر قائل بود، ازجمله در نامهاى به رفاعة بن شداد آمده است:
از احتکار نهى کن. هر کس را که مرتکب احتکار شد او را به دردآور (تنبیه بدنى کن) سپس با آشکار ساختن اموال احتکارى،محتکر را مجازات کن.() در روایت دیگر وارد شده است:
امیرمؤمنان بر شط فرات مىگذشت که به کپه غلهاى که براى گران شدن نگهدارى مىشد برخورد. آن حضرت دستور داد آنها رابسوزانند.() به همین مضمون دو روایت دیگر نیز رسیده است: یکى درباره اموال احتکار شده در اطراف کوفه توسط عبدالرحمن بنقیس() و دیگرى درباره اموال احتکار شده به قیمت صد هزار درهم() که على(ع) آنها را سوزاند.
6 . مصادره اموال: در بعضى از روایات آمده است: امیرمؤمنان در مواردى اموال را مصادره مىکرد، از جمله صاحب دعائمالاسلام گزارش کرده است:
على(ع) اشعث را احضار و اموال وى را (به مبلغ صد هزار درهم) مصادره کرد.()
7. تفاوت در تعیین جزیه و خراج: امام على(ع) مقدار جزیهاى را که اهل ذمه باید پرداخت کنند در مکانهاى مختلفکم و زیاد مىکرد و نیز در مورد خراج، از جمله مصعب بن یزید انصارى گفته است:
امیرمؤمنان على(ع) مرا مسؤول چهار روستاى مدائن (بهقباذات، نهرسیر، نهرجویر و نهرالملک) تعیین کرد و مامور ساخت برهر جریب زمین زراعتى پر محصول یک درهم و نیم و بر هر جریب زمین متوسط یک درهم و بر هر جریب زمین زراعتى کممحصول دو ثلث درهم و بر هر جریب باغ انگور ده درهم و بر هر جریب نخلستان ده درهم و بر هر جریب باغهایى که داراىنخل و درختان دیگر است ده درهم مقرر کنم... و نیز بر بزرگان مجوس که بر یابو سوار مىشوند و انگشتر طلا به دست مىکنند48 درهم و از متوسطان و تجارشان 24 درهم و از فقیرشان دوازده درهم جزیه دریافت کنم.() 8 . قیمت گذارى: حضرت امیر در عهدنامه مالک اشتر در این باره فرموده است:
باید خرید و فروش آسان و براساس میزان و عدالت و با نرخهاى رایج انجام گیرد تا به فروشنده و خریدار اجحافنشود.() در روایتى آمده است:
على(ع) در کنار شط از میزان قیمتها پرس و جو مىکرد.()
احکام اجتماعى
از روایاتى استفاده مىشود امیرمؤمنان به رفاه عمومى و مسائل اجتماعى اهتمام زیاد مىورزید و احکامى را که متضمن رعایتمصالح عمومى بود صادر مىکرد، از جمله در امور ساخت و ساز ساختمان آمده است:
1. تخریب ساختمانهاى غیرمجاز: اصبغ بن نباته از امیرمؤمنان گزارش کرده است:
على(ع) با مشاهده خانههاى بنى البکاء فرمود: این جا جزء بازار است. سپس دستور تخلیه و تخریب آنها را صادر کرد.()از این روایت و روایت دیگر استفاده مىشود که نقشه شهر و بازار در اختیار حاکم اسلامى است و چنانچه مقررات رعایت نشود، جهت رعایت مصالح مسلمانان، این قبیل ساختمانها خراب مىشوند.
2. بستن مجارى فاضلاب: در روایاتى وارد شده که آن حضرت مجارى فاضلاب را سد مىکرد، از جمله در معالم القربه آمدهاست:
على(ع) امرى کرد به بستن مجارى فاضلاب و چاههاى مستراح که در مسیر مسلمانها بود.() 3. ایجاد ساختمان براى نگهدارى حیوانات گمشده:
آن حضرت در تهیه بناهاى مورد نیاز عموم تا آن جا اهمیت مىداد که در روایات آمده ساختمانى را به حیوانات گمشده،()ساختمانى را به کارهایى مانند اداره() پست، ساختمانى را به سکونت درماندگان یا مداواى بیماران و کاتبان امور مالیاتىاختصاص داده بود. به عنوان نمونه در مناقب ابن شهر آشوب آمده است:
على(ع) اصطبلى براى حیوانات گمشده ساخته بود و حیوانات گمشده را از بیتالمال به مقدارى که نه چاق شوند و نه لاغر علفمىداد.() 4. امتحان سخنرانان: امیرمؤمنان در مواردى برنامه گزینش داشت، از جمله در معالم القربه آمده است:
على(ع) حسن بصرى را که براى مردم سخنرانى مىکرد امتحان کرد و از او پرسید: ستون دین چیست؟ جواب داد: ورع وپرهیزکارى. سپس پرسید: آفت دین چیست؟ جواب داد:
طمع.
پس از آن به او فرمود: حالا اگر مىخواهى سخنرانى کن.() 5. منع از ازدواج موقت: ائمه(ع) برخى از اصحاب خویش را به جهت مصالحى از ازدواج موقت منع کردهاند. على(ع) ازرسول خدا نقل مىکند که آن حضرت در جنگ خیبر (در ایام جنگ) گوشت الاغ اهلى و ازدواج موقت را حرامکرد.() پرواضح است منع موقتى ازدواج موقت با تحریم همیشگى آن که بدعت است تفاوت بسیار دارد.
6. منع نشستن مردان در معابر: صاحب کتاب البیان و التبیین آورده است: على(ع) در کوفه مردم را از نشستن بر سر راه منعکرده بود. در این باره با او سخن گفتند. فرمود: به یک شرط، کارى به کارتان ندارم.
گفتند: آن شرط چیست؟ فرمود: چشم پوشیدن [از نامحرم]، جواب سلام عابران را دادن() و... .
احکام جزایى
موارد احکام حکومتى در امور جزایى و قضایى فراوان است.
شاید بتوان گفت: بیشتر قضاوتهاى آن حضرت مصداق حکمحکومتى است. در این بخش نمونههایى از این احکام بیان مىشود:
1. مجازات داستان سرایان: در روایات وارد شده حضرت امیر افزون بر جلوگیرى از قصه سرایى، قصهگوها را مجازات کردهاست: امام صادق از قول امیرمؤمنان گزارش مىکند آن حضرت شخص قصهسرایى را در مسجد دید، او را کتک زد و سپسبیرونش کرد.()
2. مجازات منجمان: از برخى روایات استفاده مىشود حضرت امیر بعضى از منجمان را مجازاتهاى شدید مىکرده است،از جمله:
حضرت امیر خطاب به مسافر بن عفیف ازدى که مسلمانان را از حرکت به سوى نهر وانیان در ساعات خاصى نهى کرده بود آفرمود: اگر به من خبر رسد که تو در ستارگان مىنگرى تا وقتى که من حکومت دارم تو را براى همیشه به زندان مىافکنم. بهخدا سوگند، محمد(ص) نه منجم بود و نه کاهن.
3. تخریب محل تجمع افراد هرزه: در روایتى وارد شده است که امام على(ع) دستور داد محلى را که اشخاص هرزه وبدکار جمع مىشدند خراب کنند.