جرائم امنیت عمومى (محاربه) (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اسلام نظامى کامل و فراگیر است که به همه ابعاد زندگى بشر عنایت دارد. با نگاهى اجمالى و کلى به شریعت و قوانین انعطاف پذیر اسلام و همه جانبه بودن آن وبرخوردارى اش از جزئیات و ریز قضایا، این ویژگى و جامعیت به وضوح دیده مى شود. در حالى که سایر ادیان آسمانى و مکتب هاى غیر آسمانى فاقد چنین ویژگى هایى هستند.
در آیه هاى قرآن کریم براین ویژگى ها تاکید شده است:
... ونزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شی ء و هدى و رحمة و بشرى للمسلمین،
[اى پیامبر!] ما این کتاب را براى تو فرستادیم تا حقیقت هر چیز را روشن کند وبراى مسلمانان هدایت و رحمت و بشارت باشد.
... و لتعلموا عدد السنین والحساب وکل شی ء فصلناه تفصیلا،
تا آن که شمار سال ها و حساب اوقات را بدانید و همه چیز را مفصل بیان کردیم.
... وهو الذی انزل الیکم الکتاب مفصلا...
او خدایى است که کتابى چون قرآن را که همه چیز در آن بیان شده است، به سوى شما فرستاد.
الف) در سخنان رسیده از پیامبر گرامى اسلام(ص) و اهل بیت آن حضرت نیز بر این معنا و ویژگى تاکید شده است، از جمله: در روایت معتبرى که کلینى از امام صادق(ع)نقل کرده آمده است:
خداوند تبارک و تعالى همه چیز را در قرآن آورده است، به گونه اى که به خدا سوگند از بیان هیچ یک از نیازهاى بشر فروگذار نکرده است و هیچ یک از بندگان او نمى تواندبگوید: اى کاش این مطلب در قرآن آمده بود مگر این که خداوند آن را در قرآن آورده باشد. ()
ب) امام صادق(ع) در حدیث معتبر دیگر مى فرماید:
ما من شی ء الا وفیه کتاب وسنة، ()
درباره همه چیز سخنى در کتاب و سنت وارد شده است.
ج) درحدیث دیگر نیز مى فرماید:
ما من امر یختلف فیه اثنان الا وله اصل فی کتاب اللّه ولکن لاتبلغه عقول الرجال، ()
دو نفر درهیچ امرى با هم اختلاف نکنند مگراین که درکتاب خدا حکم آن امر بیان شده باشد ولى عقل مردم به آن پى نمى برد.
تدوین مقررات کیفرى و حقوق جنایى یکى از مهم ترین ابعاد نظام اسلامى است، این نظام درقوانین حقوقى خود همه جرایم را یاد آور شده و در سطوح مختلف، حدود وکیفرهاى گوناگونى وضع کرده است.
د) در صحیحه داود بن فرقد به نقل از پیامبر خدا(ص) در تاکید براین جامعیت آمده است:
ان اللّه قد جعل لکل شی ء حدا وجعل لمن تعدى ذلک الحد حدا، ()
خداوند براى هر چیزى حد و مرزى قرار داده و براى هر کسى که از آن مرزها پا فراتر نهد، حد [وکیفرى] مشخص کرده است.
ه) على بن حسین بن على بن رباط نیز در همین مورد درحدیثى دیگر از امام صادق(ع) روایت کرده است:
پیامبر خدا(ص) فرمود: خداى بزرگ و بلند مرتبه براى هر چیز مرزى قرارداده است و براى هرکس که از این مرزها تجاوز کند حدى [کیفرى] قرار داده است. ()
بر این اساس مى توانیم از مجموع قوانین وارده، نظریه اى همه جانبه و کامل در خصوص جرایم و جنایات و کیفرها و حدود و احکام مترتب برآنها به دست آوریم.
درخور توجه است که در نظام اسلامى مى توانیم جرایم را با عنایت به طبیعت، اهداف، پیامدها و کیفرهاى آنها، به پنج دسته تقسیم کنیم:
1. جرایم فتنه: جرایمى هستند که شالوده هاى عقیدتى و سیاسى نظام اسلامى را نشانه رود.
2. جرایم امنیت ملى: جرایمى مانند محاربه و افساد در زمین که هدف آنها اخلال درنظام اجتماعى و روابط امنیتى و اقتصادى و اخلاقى در جامعه است.
3. جرایم سیاسى: ارتکاب جرم بر ضد گروهى خاص از مسلمانان، به خطر انداختن حاکم اسلامى، تلاش براى تغییر حاکم اسلامى یا تغییر روش ها و التزامات و تصمیمات و فرمان هاى او، از انواع جرایم سیاسى شمرده مى شوند.
4. جرایم اجتماعى محدود: به جرایمى که در اثر وقوع آن، پایگاه اخلاقى و بنیادهاى اجتماعى جامعه به طور محدود یا فردى صدمه ببیند، جرایم اجتماعى محدود گفته مى شود همچون زنا، دزدى، قذف و میگسارى.
5. جرایم عادى یا شخصى: تجاوز به اشخاص و حقوق آنها جرایم عادى یا شخصى شمرده مى شود مانند جرایم مربوط به قصاص چون: قتل یا نقص عضو و، یا جرایم مربوط به ضمان چون: غصب.
دراین جا درباره دومین دسته از جرایم یعنى جرایم مربوط به امنیت اجتماعى و نظام، موسوم به «ارتکاب جرم برضد امنیت ملى» مانند محاربه از سه جهت بحث مى کنیم:
1. تشخیص موضوع حکم محاربه در پرتو قرآن کریم به ویژه آیه محاربه و روایات فقهى.
2. امکان بحث و بررسى در باره توسعه دایره موضوع و تکوین نظریه اى فراگیر، به گونه اى که همه جرایم مربوط به امنیت عمومى را شامل شود از قبیل آدم ربایى، تجارت مواد مخدر، بردگى سفید (جرایم مربوط به فاحشه گرى و خرید و فروش زنان روسپى) و دیگر جرایم مشابه.
دراین بخش خواهیم کوشید مصادیق این گونه جرایم را متناسب با شرایط سیاسى،اجتماعى، اخلاقى و اقتصادى عصر کنونى مشخص کنیم.
3. تشخیص حکم جرم محاربه و همچنین تشخیص حکم و نوع کیفرها و مجازات هاى مترتب بر جرایم مربوط به امنیت عمومى و اجتماعى و چگونگى تنفیذ و اجراى احکام مزبور.
تشخیص موضوع محاربه
این موضوع از چند جهت بررسى مى شود:
جهت اول: بحث در مدلول آیه زیر است:
انما جزاء الذین یحاربون اللّه ورسوله ویسعون فی الارض فسادا ان یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم وارجلهم من خلاف او ینفوا من الارض ذلک لهم خزى فی الدنیا ولهم فی الاخره عذاب عظیم، ()
کیفر آنان که با خدا و رسول او به جنگ برخیزند و در زمین به فساد کوشند جز این نباشد که آنها را به قتل رسانده یا به صلیب کشند یا دست وپایشان به خلاف ببرند (دست راست را با پاى چپ یا بالعکس) یا نفى بلد و تبعید کنند. این ذلت وخوارى عذاب دنیوى آنهاست و درآخرت باز به عذابى بزرگ معذب خواهند بود.
دراین آیه، دو عنصر در موضوع حکم محاربه اخذ شده است: محاربه با خدا و رسول اوو نیز افساد در زمین.
عنصر اول محاربه
نخستین بخش آیه مورد بحث یعنى «انما جزاء الذین یحاربون اللّه ورسوله...» بیانگر دخالت عنصر محاربه در تحقق موضوع حکم آن است.
با مراجعه به فرهنگ هاى لغت و قرآن کریم مى توان به شناخت مفهوم لغوى واژه محاربه و مراد از آن پى برد.
«محارب» از ریشه «حرب» و معناى لغوى آن نقیض «سلم» یعنى آشتى است. بنابراین، واژه مزبور از نوعى مقاتله (کار زار) گرفته شده که در آن از ابزار قدرت و زور استفاده مى شود. براساس این تعریف بین محاربه به معناى مقاتله، و منازعه به معناى خصومت و عداوت تفاوت قائل مى شویم.
زبیدى در تاج العروس گوید:
حرب در برابر سلم است و این دو واژه نقیض یکدیگرند. از این رو به «قتال»، «حرب» گفته مى شود. براساس تحقیق سهیلى حقیقت معناى واژه «حرب» عبارت است از: تیراندازى دو جانبه با خدنگ، پرتاب نیزه به سوى یکدیگر، تاختن با شمشیر بریکدیگر، معانقه (گلاویز شدن) و کشتى گرفتن... ()
با نگاهى به تعریف ها و عناوین فوق روشن مى شود که ویژگى استفاده از ابزار قدرت در اظهار خصومت و دشمنى در همه آنها وجود دارد گر چه در برخى، چون معانقه ومصارعه، از سلاح استفاده نمى شود.
بنابراین، استعمال واژه «حرب» در مواردى که جنگ حقیقى و اعمال زور وجود نداشته باشد، استعمال مجازى و کنایه اى است، مانند استعمال واژه «حرب» به معناى دشمن در جمله «انا حرب لمن حاربنى» و به معناى محارب در جمله «فلان حرب فلان» و به معناى دشمن و محارب در جمله «فلان حرب لی» (فلانى دشمن و محارب من است،هرچند که محاربش نباشد...). ()
بر اساس این تعریف ها دربرخى از استعمالات واژه «حرب»، کارزار با اسلحه و دیگر ابزار آلات جنگى و قهرى، به مرحله فعلیت نرسیده است لیکن دشمنى در این گونه استعمال ها به منزله قتال و کارزار قرار گرفته است و کلام ابن منظور در جمله «فلان حرب لی، ای: عدو محارب و ان لم یکن محاربا» بیانگر همین استعمال است. ()
از این رو در لسان لعرب، واژه «حرب» را در آیه «فاذنوا بحرب من اللّه ورسوله» به قتل تفسیر کرده است.
آرى، او در تفسیر آیه «... الذین یحاربون اللّه و رسوله»، این واژه را به معصیت و نافرمانى تفسیر کرده است، گویا چون وقوع جنگ حقیقى با خدا و پیامبر را نامعقول مى پنداشت کلمه «محاربه» را در آیه به معصیت تفسیر کرد. لیکن ابن منظور وقتى که به تعریف معناى محاربه از دیدگاه علما و مفسران مى پردازد، دوباره حرب را به قتال معنا مى کند و از عداوت و عصیان به استعمال سلاح و زور تعبیر مى آورد.
این معنا را مى توانیم در سایر استعمالات و مشتقات ماده «حرب» پیدا کنیم، مانند «حربه» به معناى زوبین یا نیزه کوتاه و «حرب» به معناى همه مالش به تاراج رفت و«حارب» به معناى مسلح.
محاربه در قرآن کریم
«حرب» که ریشه محاربه است، در شش جاى قرآن به کار رفته است. علاوه بر آیه محاربه () که محور بحث ماست، در آیه هاى زیر نیز به چشم مى خورد:
یاایها الذین آمنوا اتقوا اللّه وذروا ما بقی من الربوا ان کنتم مومنین فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من اللّه ورسوله وان تبتم فلکم رووس اموالکم لاتظلمون ولاتظلمون، ()
اى کسانى که ایمان آورده اید! از خدا بترسید و ربا خوارى مکنید اگر به راستى اهل ایمانید. اگر ترک ربا نکردید بدانید که به جنگ خدا و رسول او برخاسته اید و اگر از این کار پشیمان شدید اصل مال شما براى شماست به کسى ستم نکرده و ستمى نکشیده اید.
وقالت الیهود ید اللّه مغلولة غلت ایدیهم ولعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء ولیزیدن کثیرا منهم ما انزل الیک من ربک طغیانا وکفرا والقینا بینهم العداوة والبغضءالى یوم القیامة کلما اوقدوا نارا للحرب اطفاها اللّه ویسعون فی الارض فسادا واللّه لایحب المفسدین، ()
یهود گفتند: دست خدا بسته شد [و دیگر تغییرى در خلقت نمى دهد و چیزى از عدم او وجود نخواهد آمد.] به سبب این گفتار دروغ دست آنها بسته و به لعن خدا گرفتار شدند، بلکه دو دست خدا (دست قدرت و رحمت) گشاده است و هرگونه بخواهد انفاق مى کند. قرآنى که بر تو نازل شد برکفر و طغیان بسیارى از اهل کفر بیفزود و ما به کیفر آن تا قیامت آتش کینه و دشمنى را در میان آنها برافروختیم.هرگاه براى جنگ با مسلمانان آتشى برافروزند خدا آن آتش را خاموش سازد و آنها در روى زمین به فساد مى کوشند. [ستم درباره ضعیفان و حقوق ناتوانان و اطاعت شهوت و غضب مى کنند.] خدا هرگزمردم ستمکار مفسد را دوست نمى دارد.
فاما تثقفنهم فی الحرب فشردبهم من خلفهم لعلهم یذکرون واما تخافن من قوم خیانة فانبذ الیهم على سوآء ان اللّه لایحب الخئنین، ()
[اى رسول ما!] [مردم بدعهد پیمان شکن] چون با آنان به کارزار مشغول شوى تهدید و مجازات و اندرز، آنان و پیروانشان را پراکنده ساز. باشد که متوجه زشتى نقض عهد شوند. یا چنانچه ازخیانتکارى گروهى از معاندین خود مى ترسى دراین صورت تو نیز با حفظ عدل و درستى عهد آنها را نقض کن [تا تکلیف خود را با تو بدانند و با وجود خیانتکارى آنهافریب و خیانتى از طرف تو به آنها نرسد] که خدا خیانتکاران را دوست ندارد.
والذین اتخذوا مسجدا ضرارا وکفرا وتفریقا بین المومنین وارصادا لمن حارب اللّه ورسوله من قبل ولیحلفن ان اردنا الا الحسنى واللّه یشهد انهم لکاذبون، ()
آن مردم منافقى که مسجدى براى زیان به اسلام برپا کردند [تا مردم به مسجد پیغمبر و نماز او حاضر نشوند] و مقصودشان کفر و عناد و تفرقه بین مسلمانان و مساعدت با دشمنان دیرینه خدا و رسول بود و با این همه، قسم هاى موکد یادمى کنند که ما هیچ قصدى جز قصد خیر و توسعه اسلام نداریم. خدا گواهى مى دهد که محققا دروغ مى گویند.
فاذا لقیتم الذین کفروا فضرب الرقاب حتى اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق فاما منا بعد واما فدآء حتى تضع الحرب اوزارها ذلک ولو یشء اللّه لانتصر منهم ولکن لیبلوا بعضکم ببعض والذین قتلوا فی سبیل اللّه فلن یضل اعمالهم، ()
شما مومنان چون [در میدان جنگ] با کافران روبه رو شوید باید [شجاعانه] آنها را گردن زنید تا آن گاه که از خونریزى بسیار، دشمن را از پا درآورید [و به کلى مغلوب وتسلیم سازید] پس از آن اسیران جنگ را محکم به بند کشید تا بعدا آنها را آزاد گردانید یا فدا گیرید تازمانى که سختى هاى جنگ فروکش کند (یعنى تا کافران تسلیم شوند و جنگ خاتمه یابد و یا تا همه ایمان آرند و جنگ از جهان برافتد) این حکم فعلى است و اگر خدامى خواست خود از کافران انتقام مى کشید [و همه را بدون جنگ شما هلاک مى کرد] لیکن [خدا با این جنگ بین کفر و ایمان] مردم را توسطیکدیگر مى آزماید و آنان که در راه خدا کشته شدند هرگز خداوند رنج و اعمالشان را ضایع نگرداند.
با نگاهى کلى و اجمالى به تفسیر این آیات در مى یابیم که مصداق متیقن ماده «حرب» رویارویى و مقاومت قهر آمیز و مسلحانه در برابر خدا و پیامبر است.
نکات زیر نیز موید برداشت و تفسیر یاد شده است:
الف) استعمال واضح واژه «حرب» در رویارویى مسلحانه در آیه هاى 64 از سوره مائده و 57 از سوره انفال و چهار از سوره محمد(ص).
ب) قرارگرفتن واژه «تشرید» (پراکنده کردن دشمنان حربى و پیروانشان) درکنار واژه «حرب» در آیه 57 از سوره انفال.
در خور توجه است که در دلالت و ظهور واژه حرب بر کارزار مسلحانه فرق نمى کند که الف و لام موجود در آن الف و لام عهد باشد یا الف و لام جنس.
ج) ذکر پیمان شکنى دشمنان خدا و مسلمانان در آیات قبل از آیه 57 سوره انفال. ()
د) فرمان خدا به مسلمانان درباره جمع آورى نیرو و اسلحه به منظور ایجاد ترس در صفوف دشمنان در آیات پس از آیه 57 سوره انفال. ()
ه) کنار هم قرار گرفتن اصطلاحات «فضرب الرقاب» (زدن گردن ها)، «اثخان فى القتل» (زیاده روى در خونریزى)، «تشدید الوثاق» (سختگیرى نسبت به اسیران جنگى وسایر موارد مشابه در آیه چهار سوره محمد.
و) تعبیر «ایقاد النار» (برافروختن آتش جنگ در سوره مائده که برجنگ و کارزار واقعى ظهور دارد.
ز) علاوه بر موارد فوق مفسران گفته اند: آیات مذکور در باره جنگ هایى است که بین پیامبر(ص) و یهودیان مدینه (از اهل کتاب) رخ داده است مانند جنگ هاى آن حضرت با طوایف بنى نظیر، بنى قینقاع، بنى قریضه و دیگر طوایف.
ح) مفسران در باره آیه ربا از سوره بقره، گفته اند: این آیه ربا خوارانى را که پس از فتح طائف، رباهاى باقى مانده از عهد جاهلیت را همچنان از بدهکاران خود طلب مى کردند، تهدید به جنگ و استفاده از زور مى کند.
براساس روایت مقاتل، این آیه در باره چهار برادر از اهل ثقیف (به نام هاى مسعود، عبد یا لیل، حبیب و ربیعه فرزندان عمروبن عمیربن عوف ثقفى) نازل شده است زیرااینان به بنى مغیره وام مى دادند و ربا مى گرفتند. پس از آن که پیامبر به طائف وارد شد و با مردم ثقیف صلح کرد، این برادران اسلام آوردند و طلب باقى مانده از رباى خود رااز بنى مغیره درخواست کردند و براى رفع اختلاف خود نزد عتاب بن اسید کارگزار رسول خدا در مکه رفتند. عتاب قضیه را براى پیامبر نوشت وخداوند در پاسخ به آنان،آیه مزبور را نازل کرد.
درشان نزول آیه مزبور نیز گفته اند: که عباس و خالد بن ولید در زمان جاهلیت با هم شریک بودند و معاملات ربوى با فرزندان عمروبن عمیر از قبیله ثقیف داشتند و پس ازاسلام باقى مانده رباهاى قبلى را از ایشان مطالبه مى کردند که آیه مذکور در این مورد نازل شده است. ()
ط) همه مفسران در تفسیر آیه مسجد ضرار از سوره توبه، گفته اند: منظور از «من» در آیه «وارصادا لمن حارب اللّه ورسوله من قبل...» ابوعامر راهب است که قبل ازآن بارسول خدا به محاربه و کارزار برخاست و در برانگیختن احزاب بر ضد پیامبر نقش زیادى داشت. ابوعامر پس از فتح مکه به طائف گریخت و پس از فتح طائف و اسلام آوردن اهل آن، به روم گریخت و نصرانى شد.
ابو عامر با نوشتن نامه اى به منافقان، از آنها خواست که به ساختن مسجد برخیزند و براى جنگ و قیام بر ضد پیامبر، خود را آماده کنند واز سوى دیگر خود نیز نزد قیصر آپادشاه روم رفت تا او را به جنگ علیه مدینه و بیرون راندن پیامبر(ص) از این شهر، تشویق و ترغیب کند. ()
در تفسیر آیه مورد بحث (آیه محاربه) مفسران در شان نزول آن و به عبارت دیگر، در تشخیص حادثه اى که سبب نازل شدن این آیه شده است، اختلاف کرده و سه احتمال ذکر کرده اند:
احتمال نخست این آیه در باره اهل کتاب نازل شده که پیمان شکستند و به فساد و تباهى در زمین پرداختند. ابن جریر طبرى (در تفسیر کبیر) این مطلب را از ابن عباس آورده است. اگر چه طبرى از ضحاک در برخى از نصوص روایت () کرده است که این قوم راهزنى هم مى کردند.
احتمال دوم ابو داود و نسایى از قول ابن عباس، و طبرى از قول حسن بصرى وعکرمه گفته اند: این آیه در باره عموم مشرکان نازل شده است و شامل مسلمانان نمى شود.()
احتمال سوم بیشتر مفسران گفته اند که این آیه درباره قومى تازه مسلمان نازل شده که بر شتران جمع آورى شده از زکات یورش بردند و ساربانان را کشتند و شتران را به تاراج بردند. فقها نیز این قول را برگزیدند.
ظاهر همه احتمالات مزبور نشان مى دهد که مخالفت و عصیان همراه با استفاده اززور درمفهوم محاربه اخذ شده است به استثناى روایت طبرى از ابن عباس که مطلق است و شامل غیر کارزار نیز مى شود زیرا پیمان شکنى و فساد در زمین با قتال و کارزار و به کار بردن اسلحه و زور ملازم نیست، بلکه با عصیان و محاربه معنوى هم تحقق مى یابد. ما این مطلب را به روشنى در دومین رکن از ارکان محاربه بیان خواهیم کرد. اگر چه احتمال دارد که مراد این روایت اشاره به فعالیت ها و اقدامات یهودیان درمحاربه با پیامبر(ص) باشد.
در مقابل آن همه نصوص و فتاوا که بر بودن عنصر «زور و نیروى مادى» در محاربه تاکید دارد علاوه بر مدلول لغوى ماده «محاربه» که ذکر آن گذشت، نمى توان به روایت طبرى اعتماد کرد.
چکیده استنادات درباره ادعاى اطلاق آیه مورد بحث، به گونه اى که مطلق خصومت و منازعه معنوى با خدا و رسولش را شامل شود، عبارت است از:
الف) بنابرآنچه از لسان العرب در تفسیر جمله «فلان محارب لی» ذکر کردیم یعنى، «فلانى دشمن محارب من است هر چند محاربه اى در کار نباشد» مفهوم «محاربه» درلغت،گاه در مجرد «خصومت» به کار مى رود و این معنا اگر چه مجازى است، اما در زبان عربى استعمال شده است. و مى دانیم که در قرآن کریم، استعمالات مجازى، فراوان یافت مى شود. بنابراین، احتمال دارد که مراد قرآن، معناى مجازى آن باشد و شاید مناسب ترین معنا باشد، چنان که برخى درهنگام نسبت دادن محاربه به خداوند همین معنا را برگزیده اند.
ب) گفته شد که برخى چون ابن منظور محاربه مذکور در آیه رابر مجرد معصیت و نا فرمانى حمل کرده اند و فاضل جواد در تفسیر خود در تایید همین معنا گفته است:احتمال دارد محاربه با خدا و رسولش مراد باشد به این اعتبار که به نهى خدا و رسول ازمحاربه، گوش ندادند و گویى عدم اطاعت از نهى خدا و رسول، نوعى محاربه ورویارویى با آنها تلقى شده است.
از دیگر سو، چون عنوان محاربه در عرف، برمجرد معصیت و نافرمانى صدق نمى کند با این توجیه که گاه بروز این عمل ناشى از ضعف و جهالت و نادانى است و درحقیقت مرتکب شونده، تمرد و نافرمانى یا دشمنى و خصومت با خدا را قصد نکرده است پس مراد از خصومت با خداى متعال باید به گونه اى باشد که بر اصرار یا تمرد واستمرار دلالت کند مانند آن که عصیان تکرار شود یا با نپذیرفتن حکم شرع یا نپذیرفتن فرمان پیامبر یا امام همراه باشد.
ج) در روایتى از ابن عباس با قطع نظر از صحت یا سقم آن محاربه، مصداق نقض عهد و پیمان شکنى تفسیر شده است. بنابراین مى توان با استفاده از روایت مزبور،محاربه را بر چنین مصداقى تطبیق داد و مفهوم آن را شامل چنین مصداقى دانست.
لیکن نکات مزبور به تنهایى براى برگرداندن مفهوم محاربه از معناى لغوى و حقیقى آن به معنایى دیگر کافى نیست. به ویژه این که در تفسیر آیات گذشته ذکر شد که این ماده در مواردى استعمال شده است که عصیان و نافرمانى همراه با توسل به زور (مبارزه مسلحانه) باشد.
عنصر دوم- فساد در زمین
از جمله «ویسعون فی الارض فسادا» در آیه محاربه برداشت مى شود که ایجاد فساد وتباهى در زمین دومین عنصر درموضوع حکم محاربه است.
در آغاز باید معناى فساد در زمین را تبیین کنیم آن گاه از رابطه این عنصر با موضوع جرم محاربه، سخن خواهیم گفت.
بحث اول- مفهوم «فساد در زمین»
الف) تعریف لغوى:
درقاموس آمده است:
«فسد» ضد صلح و«الفساد» اخذ المال ظلما والجدب و«تفاسدوا» قطعوا الارحام، ()
«فسد» ضد «صلح» است و فساد یعنى گرفتن مال از روى ظلم... «تفاسدوا» یعنى قطع رحم کردند.
ابن منظور در لسان العرب گوید:
«فساد» نقیض صلاح است و«تفاسدوا القوم» یعنى به هم دیگر پشت کرده و قطع رحم کردند. و بنا به گفته زجاج واژه «فساد» درآیه «ظهر الفساد فی البر والبحر» به معناى خشکى و بى حاصلى زمین، و قحط ى دردریا یعنى رواج قحط ى درشهرهاى کناره رودخانه هاست. ()
راغب در مفردات خود مى نویسد:
«فساد» یعنى خارج شدن چیزى از حالت اعتدال و فرق نمى کند این عدم تعادل اندک باشد یا بسیار و صلاح ضد فساد است و واژه «فساد» در روح و روان و جسم و چیزهاى نامتعادل استعمال مى شود. خداوند فرموده است: «لفسدت السماوات والارض» و «لو کان فیهما آلهة الا اللّه لفسدتا» و «ظهر الفساد فی البر والبحر». ()
در تاج العروس آمده است:
شیخ ما گفت: عبارات آنان در باره معناى «فساد» با هم اختلاف دارد، قول ضعیفى گفته است: «فسدالشى ء» یعنى باطل و نابود شد، و نیز یعنى تغییر کرد. بیشتر مفسران «فساد» مذکور در آیه «لو کان فیهما آلهة الا اللّه لفسدتا» را بر معناى اول حمل کرده اند. زجاج «فساد» مذکور در آیه «ظهر الفساد فی البر والبحر» را به بى حاصلى و خشکى بیابان ها و قحط ى دریا به معناى قحط ى در شهرهاى مشرف بر نهرها و رودخانه ها) تفسیر کرده است ().
در معجم الفاظ القرآن الکریم پس از ذکر ماده فساد و مشتقات قرآنى آن، آمده است:
بى حاصلى بیابان ها و رواج قحط ى در دریا، فساد مادى است و فساد معنوى نقیض صلاح مى باشد. ()
ب) فساد در زمین از دیدگاه قرآن کریم:
عبارت «الفساد فی الارض» در قرآن کریم فراوان وارد شده و در غالب آنها در معانى زیر ظهور دارد:
بر هم زدن نظم و امنیت اجتماعى،
تلاش براى خنثى و بى اثر کردن نظام و مقررات اجتماعى،
تغییر و تخریب نظام،
تباهى و فساد در نظام هستى، مانند آیه:
ولو اتبع الحق اهوآء هم لفسدت السماوات والارض...، ()
اگر حق تابع هواى نفس آنان شود آسمان ها و زمین فاسد خواهد شد...
همچنین ممکن است در بسیارى از آیات قرآن، مراد از فساد در روى زمین به تباهى کشاندن و برهم زدن نظم اجتماعى باشد که در پى آن نظام هستى (در بعد مادى) نیزفاسد و تباه مى شود.
در این جا به مصادیقى از فساد به معناى برهم زدن نظام اجتماعى که در قرآن آمده است، اشاره مى کنیم:
1. فعالیت هاى دشمنان داخلى از جمله منافقان بر ضد نظام که آیه «واذا قیل لهم لاتفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون» ()، چون (مومنان) به آنان (منافقین)بگویند در زمین فساد نکنید پاسخ دهند که ما اصلاح کننده هستیم، به این مطلب اشاره دارد.
2. اقدامات فساد بر انگیز مترفان و عافیت طلبان مانند داستان قارون که آیه «ولا تبغ الفساد فی الارض...» ()،... و بر روى زمین فتنه و فساد برمیانگیز... بیانگر آن است.
3. اقدامات ستمگرانه و مهلکانه ءطاغوتیان و شاهان ستمگر که در دو آیه زیر به آن اشاره شده است:
قالت ان الملوک اذا دخلوا قریه افسدوها... ()،
پادشاهان چون به دیار و کشورى درآیند (حمله برند) آن را فاسد (ویران) سازند...
واذا تولى سعى فی الارض لیفسد فیها ویهلک الحرث والنسل...
، چون از حضور تو دور شود (و قدرت یابد) کارش () فتنه و فساد است، بکوشد تا حاصل خلق به بادفنا دهد و نسل بشر را قطع کند.
4. آثار و پیامدهاى مترتب برعدم التزام نسبت به نظام و تمرد از احکام شرعى که مفاد آیه «ظهر الفساد فی البر والبحر بما کسبت ایدی الناس لیذیقهم بعض الذی عملوالعلهم یرجعون» ، به سبب کردار خود مردم فساد و تباهى در زمین و () دریاپدیدار گشت تا ما هم کیفر بعضى کردارشان را به آنها بچشانیم تا شاید باز گردند (به خودآیند)، بیانگر همین پیامدهاست.
5. تسلیم در برابر طاغوت ها و عدم ایستادگى در برابر آنان، که آیات زیر بر همین معنا دلالت دارد:
... ولولا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض ()...،
...و اگر خدا برخى از مردم را در مقابل بعضى دیگر بر نمى انگیخت فساد روى زمین را فرا مى گرفت...
... الا تفعلوه تکن فتنة فی الارض وفساد کبیر ()،
...و شما مسلمانان اگر آنچه را که خدا دستور داده بکار نبندید بدون شک فتنه و فسادى بزرگ روى زمین را فراخواهد گرفت.
... لتفسدن فى الارض مرتین... ()،
...شما بنى اسرائیل دوبار به طور حتم در زمین فساد و خونریزى مى کنید.
از این آیات و آیات مشابه، فهمیده مى شود که فساد در زمین تنها بر وقوع فساد در تباهى در زمین اطلاق نمى شود، بلکه بر انجام فعالیت هایى دلالت مى کند که بر ضد نظام به هدف برهم زدن نظم سیاسى یا اجتماعى آن یا ایستادگى در برابر عدالت و حق به طور گسترده از نظر کمى و کیفى صورت پذیرد به گونه اى که نظام حکومتى را درمعرض تهدید قرار دهد یا ضرر مادى و همگانى بر جامعه وارد کند. این معنا از عموم «فی الارض» دانسته مى شود و عموم و شمول مزبور معنایى دامنه دارتر از معناى ظرفى دارد و همه گستره گیتى و زمین در آن لحاظ شده است.
مطلب مزبور از مراجعه به سخنان مفسران درمورد آیات مربوط به فساد در زمین استفاده مى شود با این که برخى از آنان گاه دایره شمولیت را تنگ کرده و آن را بر مصداق مشخصى از مصادیق و موارد نزول حمل کرده اند.
بحث دوم رابطه فساد در زمین با موضوع جرم محاربه
آیا جمله «...ویسعون فی الارض فسادا... ()، و آنها برروى زمین به فساد کارى مى کوشند...، بیانگر عنصر دیگرى است که در موضوع حکم جرم محاربه اخذ شده است یا مضمون وطبیعت محاربه با خدا و رسولش را بیان مى کند؟ چرا که محاربه با خدا و رسول به دو شکل تحقق مى یابد: گاه مستقیم مانند مبارزه و محاربه مادى و معنوى کافران و مشرکان با اسلام و دین وپیامبر، و گاه غیر مستقیم (از دیدگاه عرف) مانند اخلال در عدالت و سازندگى و مصالح اجتماعى جامعه که این نیز به زیان هاى معنوى یامادى منتهى مى شود.
قرآن از نوع دوم محاربه به «الافساد فی الارض» یاد کرده است. اگر چه عرف آن را رویارویى و محاربه با خدا نمى شمارد زیرا به نظر عرف این قسم از محاربه بر ضد نظام اجتماعى است ولى قرآن کریم از آن به عنوان محاربه با خدا و رسولش یاد کرده است. درست است که نوع اول محاربه در نهایت به فساد و تباهى منتهى مى شود و براندازى نظام و خرابى اوضاع اجتماعى را به دنبال دارد، لیکن به طور مستقیم فساد در زمین شمرده نمى شود بلکه فساد در زمین از لوازم و پیامدهاى آن است.
بنابراین کفر و شرک و انکار وحى و نبوت به خودى خود اگر چه فسادى است بزرگ، ولى از مصادیق فساد در زمین شمرده نمى شود شاید در آیه «...الا تفعلوه تکن فتنة فی الارض و فساد کبیر»، () شما مسلمانان اگر دستور خدا را به کار نبندید بى شک فتنه و فساد بزرگ زمین را فراخواهد گرفت، که ممنوعیت دوست داشتن کفار راتوجیه مى کند، به همین تفاوت درمعنا عنایت شده است زیرا مفروض آیه بنابر دلالت ابتداى آن والذین کفروا بعضهم اولیاء بعض این است که اگر برپایى نظام اجتماعى برپایه ولاء و باور الهى نباشد دو زیان و خسارت مهم متوجه جامعه بشریت مى شود:
1. فتنه در زمین و فاسد شدن عقیده مردم به طور عام که این به طور مستقیم محاربه با خدا شمرده مى شود.
2. فساد بزرگ در زمین و وارد کردن زیان و خسارت به مصالح مردم.
از دو مطلب فوق استفاده مى شودکه فتنه از حیث مفهوم و مضمون با فساد در زمین فرق دارد اگر چه در تاثیر و نتیجه، نوعى ملازمه بین آن دو وجود دارد.
قرآن کریم هر یک از دو ضرر و زیان ناشى از ترک کارزار را در دو آیه به طور جداگانه متذکر شده است:
... ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض...() ... ولو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع وبیع صلوات ومساجد یذکر فیها اسم الله کثیرا ولینصرن الله من ینصره... ()،
اگر خدا [با رخصت جنگ] شر بعضى از مردم را به بعض دیگر دفع نکند صومعه ها و دیر وکنشت ها و مساجدى که در آن نماز و ذکر خدا بسیار مى شود همه خراب وویران مى شد و هر که خدا را یارى کند البته خدا او را یارى خواهد کرد.
در آیه اول ضرر فساد در زمین و در آیه دوم ضرر فتنه و تغییر دین آمده است.
آیه «انی اخاف ان یبدل دینکم او ان یظهر فی الارض الفساد» () که از زبان فرعون درمقام متهم کردن موسى(ع) آمده است نیز به همین تقسیم و تفکیک به روشنى اشاره دارد. حرف عطف او دراین آیه برتعدد و تقسیم ظهور دارد.
بنابر همین احتمال که برخى از قرائن گذشته آن را تایید مى کند محور موضوع آیه محاربه، فساد در زمین است و ذکر محاربه با خدا و رسول، یا به منزله ایجاد آمادگى ذهنى و روانى براى بیان بزرگى خطر فساد در زمین است و یا بیانگر ویژگى دیگرى است و این ویژگى چنان که ازمفهوم لغوى و قرآنى محاربه فهمیده مى شود، این است که فساد مزبور همراه با اعمال زور باشد.
درخور توجه است که از واژه «افساد» در آیه، فعلیت افساد اراده نشده است بلکه غرض از آن، کوشش و تلاش براى ایجاد فساد است، هر چند به مرحله فعلیت نرسیده باشد،عبارت «...ویسعون فی الارض فسادا...» برهمین معنا دلالت دارد.
درچکیده و جمع بندى بحث هاى گذشته در باره آیه شریفه مى توان گفت که این آیه در صدد بیان حکم تلاش براى فساد در زمین است که به صفت و عنوان محاربه با خدا ورسولش متصف شده است. این امر به دو صورت پدیدار مى شود:
سعى و تلاش براى رواج فساد عمومى با توسل به زور انجام گیرد یا دامنه فساد به اندازه اى گسترده است که عنوان و صفت محاربه با خدا و رسولش از آن انتزاع مى شود.
جهت دوم: موضوع حد محاربه در روایات
از پیامبر گرامى اسلام و خاندان عصمت و طهارت(ع) روایات بسیارى در باره تشخیص موضوع حد محاربه یا امور دخیل در تشخیص آن، آمده است.
شیخ حر عاملى (ره) درکتاب وسائل الشیعه سى روایت را در این باره ذکر کرده است. در این جا به ذکر روایاتى مى پردازیم که مى توان به آنها استدلال کرد و نتیجه آن پیداکردن تصویرى کلى، در باره تشخیص موضوع حکم محاربه است:
1. عن ضریس، عن ابى جعفر(ع) قال: من حمل السلاح باللیل فهو محارب الا ان یکون رجلا لیس من اهل الریبة، () کسى که شبانگاه اسلحه بردارد محارب است مگر این که از اهل ریبه و فساد نباشد.
2. عن سورة بن کلیب قال: قلت لابی عبدالله(ع) رجل...() (ادامه از مجله الفکر الاسلامى ش 5، ص 58).
سورة بن کلیب روایت کرده است: به امام صادق(ع) عرض کردم: مردى به قصد مسجد یا برآوردن حاجتى دیگر از خانه اش بیرون مى رود. مردى دیگر به او برمى خورد وتعقیبش مى کند سپس او را مى زند و لباسش را مى ستاند امام(ع) پرسید: شما این عمل را چه مى نامید؟ جواب دادم: مى گویند: این کار، فسادى آشکار است ولى محارب فقط در سرزمین مشرکان مصداق دارد. امام(ع) پرسید: حرمت دارالاسلام بیشتر است یا دارالشرک؟ عرض کردم: دار الاسلام. امام(ع) فرمود: این گروه از مصادیق آیه «انماجزاء الذین یحاربون الله ورسوله...» هستند.
3. عن جابر عن ابى جعفر(ع) قال: من اشار بحدیده فی مصر قطعت یده، ومن ضرب بها قتل، ()
امام محمد باقر به روایت جابر گفته است: کسى که در شهر، با سلاح تهدید کند دستش قطع مى شود و اگر با این ابزار کسى را بزند کشته مى شود.
4. عن علی بن جعفر عن اخیه موسى بن جعفر(ع) قال: سالته عن رجل شهر الى صاحبه بالرمح والسکین، فقال: ان کان یلعب فلا باس، ()
على بن جعفر روایت کرده است: درباره حکم مردى که به سوى دوستش نیزه و چاقو کشیده بود، از برادرم امام موسى بن جعفر(ع) پرسیدم. امام پاسخ داد: اگر بازى مى کرد اشکال ندارد.
5. عن ابی جعفر عن على(ع): فی رجل اقبل بنار فاشعلها فی دار قوم فاحترقت واحترق متاعهم، انه یغرم قیمة الدار وما فیها، ثم یقتل، () حضرت على(ع) درباره مردى که خانه و اثاث قومى را به آتش کشیده و سوزانده بود این گونه حکم کرد: غرامت خانه و محتویات آن از او گرفته شود آن گاه کشته شود.
6. عن منصور عن ابی عبدالله(ع) قال: اللص محارب لله ولرسوله فاقتلوه، فما دخل علیک فعلی. () امام صادق(ع) به روایت منصور فرمود: دزد، محارب با خدا ورسولش است، پس او رابکشید این کار هر گناهى داشته باشد با من.
7. عن ابى جعفر(ع) قال: اذا دخل علیک اللص یرید اهلک ومالک فان استطعت ان تبدره وتضربه فابدره واضرب، و قال: اللص محارب لله ولرسوله فاقتله، فما منک منه فهوعلی.()
امام محمد باقر(ع) فرمود: اگر دزد به قصد خانواده و مالت بر تو وارد شود اگرتوانستى براو پیشدستى کنى و او را بزنى، پیشدستى کن و بزن. دزد، محارب باخدا و رسولش است، پس او را بکشید. این کار هر گناهى داشته باشد با من.
8. عن محمد بن مسلم عن ابى جعفر(ع) قال: من شهر السلاح فی مصر من الامصار فعقر اقتص منه ونفی من تلک البلد، ومن شهر السلاح فی مصر من الامصار وضرب وعقرواخذ المال ولم یقتل فهو محارب، فجزاءه جزاء المحارب وامره الى الامام ان شاء قتله وصلبه، وان شاء قطع یده ورجله. قال: وان ضرب وقتل واخذ المال فعلى الامام ان یقطع یده الیمنى بالسرقه ثم یدفعه الى اولیاء المقتول فیتبعونه بالمال ثم یقتلونه، ()
امام محمد باقر(ع) به روایت محمد بن مسلم فرمود: کسى که در شهرى اسلحه بکشد و کسى را زخمى کند قصاص شود و از آن شهر تبعید شود و کسى که در شهرى اسلحه بکشد و کسى را بزند و زخمى کند و مال بستاند ولى کسى را نکشد محارب است و مثل محارب مجازات مى شود و سرنوشت او به امام واگذار مى شود امام اگر بخواهد او را مى کشد و سپس به صلیبش مى کشد یا دست و پاى او را از چپ و راست قطع مى کند. اگر اسلحه کشد و بزند و بکشد و مال ستاند، امام باید به جرم دزدى دست راست او را قطع کند آن گاه او را به اولیاء مقتول تحویل دهد تا پس از باز پس گرفتن مال خود، او را بکشند.
9. عن عبیدالله المدائنى عن ابی الحسن الرضا(ع) قال: سئل عن قول الله عزوجل: «انما جزاء الذین یحاربون الله ورسوله ویسعون فی الارض فسادا الایة، فما الذی اذا فعله استوجب واحدة من هذه الاربع؟ اذا حارب الله ورسوله وسعى فی الارض فسادا فقتل قتل به، وان قتل واخذ المال قتل وصلب، وان اخذ المال ولم یقتل قطعت یده ورجله من خلاف، وان شهر السیف وحارب الله ورسوله وسعى فی الارض فسادا ولم یقتل ولم یاخذ المال نفی من الارض، الحدیث. ()
درباره آیه «انما جزاء الذین یحاربون اللهورسوله ویسعون فی الارض فسادا...» از امام رضا(ع) پرسیدند: آدمى در صورت اقدام به چه کارهایى مستوجب یکى از کیفرهاى چهارگانه [مذکور در آیه] مى شود؟ امام پاسخ داد: اگر با خدا و رسولش محاربه و در زمین فساد کند و کسى را بکشد، کشته شود و اگر کسى را بکشد و مال بستاند او را بکشند و به صلیبش کشند و اگر مال ستاند وکسى را نکشد، یک دست و یک پاى او رااز چپ و راست ببرند و اگر شمشیر کشد و با خدا و رسولش به محاربه برخیزد و در روى زمین فساد کند ولى کسى را نکشد و مال نستاند از دیارش تبعید شود.
10.عن عبید بن بشر الخثعمی قال: سالت ابا عبدالله(ع) عن قاطع الطریق و قلت: الناس یقولون: ان الامام فیه مخیر اى شی ء شاء صنع، قال: لیس اى شی ء شاء صنع ولکنه یصنع بهم على قدر جنایتهم من قطع الطریق فقتل واخذ المال قطعت یده ورجله وصلب، ومن قطع الریق فقتل ولم یاخذ المال قتل، ومن قطع الطریق فاخذ المال ولم یقتل قطعت یده ورجله، و من قطع الطریق فلم یاخذ مالا ولم یقتل نفى من الارض.()
عبید بن بشر خثعمى روایت کرده است: درباره [کیفر] راهزن به امام صادق(ع) عرض کردم: مردم مى گویند: تعیین نوع کیفر راهزن از اختیارات امام است و او هر گونه بخواهد راهزن را به کیفر مى رساند. امام(ع) پاسخ داد: این گونه نیست که امام هر چه بخواهد انجام دهد، ولى مجرمان را به اندازه جنایتشان مجازات مى کند، [یعنى] هر که راهزنى کند در صورتى که کسى را بکشد و مال بستاند یک دست و یک پایش را [از چپ و راست] ببرند سپس به صلیبش کشند و هرکه راهزنى کند در صورتى که کسى را بکشد ولى مال نستاند [فقط] کشته شود و هرکه راهزنى کند در صورتى که مال نستاند و کسى را نکشد از دیارش تبعید شود.
11. محمد بن المسعود العیاشی فی تفسیره عن احمد بن الفضل الخاقانی من آل رزین قال: قطع الطریق بحلولا على السابلة من الحجاج وغیرهم وافلت القطاع الى ان قال:وطلبهم العامل حتى ظفر بهم ثم کتب بذلک الى المعتصم فجمع الفقهاء وابن ابی داود ثم سال الاخرین عن الحکم فیهم وابوجعفر محمد بن علی الرضا(ع) حاضر، فقالوا: قدسبق حکم الله فیهم فی قوله: انما جزاء الذین یحاربون الله ورسوله ولامیرالمؤمنین ان یحکم باى ذلک شاء منهم.
قال: فالتفت الى ابی جعفر(ع) وقال: اخبرنی بما عندک. قال: انهم قد اضلوا فیما افتوا به، والذى یجب فی ذلک ان ینظر امیرالمؤمنین فی هؤلاء الذین قطعوا الطریق فان کانوااخافوا السبیل فقط ولم یقتلوا احدا ولم یاخذوا مالا، امر بایداعهم الحبس فان ذلک معنى نفیهم من الارض باخافتهم السبیل، وان کانوا اخافوا السبیل وقتلوا النفس امر بقتلهم،وان کانوا اخافوا السبیل وقتلوا النفس واخذوا المال امر بقطع ایدیهم وارجهلم من خلاف وصلبهم بعد ذلک، فکتب الى العامل بان یمتثل ذلک فیهم، ()
راهزنان در منطقه حلولا، حجاج رهگذر را غارت کرده و فرار کردند. والى شهر آنان را تعقیب و دستگیر کرد، و عمل آنان را براى معتصم نوشت. معتصم فقها و ابن ابى داود را جمع کرد ودرباره حکم راهزنان از سایر حضار که امام جواد(ع) درمیان آنها بود نظر خواهى کرد، پاسخ دادند: خداوند حکم آنان را در آیه «انما جزاءالذین یحاربون الله ورسوله ویسعون فی الارض فسادا ان یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم وارجلهم من خلاف او ینفوا من الارض» آورده است. امیرالمؤمنین مخیر است هر یک از احکام وارد در آیه را در باره آنان اجرا کند.
راوى ادامه مى دهد: معتصم رو به امام جواد(ع) کرد و گفت: نظر شما در این باره چیست؟ امام(ع) پاسخ داد: فتوا و اظهار نظر اینان نادرست است.
امیرالمؤمنین باید در امرراهزنان بنگرد. اگر فقط رهگذران را ترسانده اند ولى کسى را نکشته و مالى را نستانده اند، دستور زندانى آنها را صادر کند و معناى «نفیهم من الارض» به سبب ترساندن رهگذران همین است. اگر رهگذران را ترسانده و کسى را کشته اند دستور کشتن آنان را صادر کند. اگر رهگذران را ترسانده و کسى را کشته اند ومالشان را گرفته باشند[خلیفه] دستور دهد دست و پاى آنان را از چپ و راست ببرند و پس از آن به دارشان آویزند. معتصم به کارگزار خود نوشت تا نظر امام جواد(ع) را در حق راهزنان اجراکند.
12. علی بن ابراهیم فی تفسیره عن ابیه، عن ابی جعفر(ع) قال: من حارب [الله] واخذ المال وقتل کان علیه ان یقتل او یصلب، ومن حارب فقتل ولم یاخذ المال کان علیه ان یقتل ولا یصلب، ومن حارب واخذ المال ولم یقتل کان علیه ان یقطع یده ورجله من خلاف، ومن حارب ولم یاخذ ولم یقتل کان علیه ان ینفى، ثم استثنى عزوجل: «الاالذین تابوا من قبل ان تقدروا علیهم» یعنى یتوبوا قبل ان یاخذهم الامام، ()
امام محمد باقر(ع) فرمود: کسى که [با خدا] محاربه کند و به گرفتن و غارت مال مردم وکشتن آنان دست زند یا باید کشته شود و یا به صلیب کشیده شود و هر که محاربه کند و کسى را بکشد درصورتى که مال نستانده باشد کشته شود و به صلیب کشیده نشود. وکسى که محاربه کند و مال چپاول کند درصورتى که کسى را نکشته باشد دست و پایش از چپ و راست بریده شود و کسى که محاربه کند درصورتى که مال چپاول نکرده باشد و مردم را نکشته باشد از دیارش تبعید شود. سپس خداوند با عبارت «الا الذین تابوا من قبل ان تقدروا علیهم» توبه کنندگان قبل از دستگیرى رااستثنا کرده است.
13. عن ابى صالح عن ابی عبدالله (ع) قال: قدم على رسول الله(ص) قوم من بنى ضبة مرضى، فقال لهم رسول الله(ع): اقیموا عندی فاذا برئتم بعثتکم فی سریة، فقالوا:اخرجنا من المدینة، فبعث بهم الى ابل الصدقة یشربون من ابوالها ویاکلون من البانها فلما براوا واشتدوا قتلوا ثلاثة ممن کان فی الابل. فبلغ رسول الله(ص) الخبر، فبعث الیهم علیا(ع) و هم فی واد قد تحیروا لیس یقدرون ان یخرجوا منه قریبا من ارض الیمن...، () امام صادق(ع) فرمود: گروهى از بیماران خاندان ضبه نزد پیامبر آمدند،پیامبر خدا(ص) به آنها فرمود: نزد من بمانید اگر شفا یافتید شما را به سریه اى خواهم فرستاد. آنان گفتند: ما را از شهر خارج کن، پیامبر آنان را به سوى [چراگاه] شتران زکاتى فرستاد تا از بول شتران [براى مداواى خود] بیاشامند و از شیر آنها بخورند. آن قوم پس از شفا یافتن و جان گرفتن، سه تن از شتربانان را کشتند. پیامبر خدا(ص) ازاین واقعه با خبر شد. على(ع) را به سوى آنها فرستاد در حالى که آنان در یکى از وادى هاى نزدیک سرزمین یمن سرگردان و گرفتار شده بودند و نمى توانستند از آن خارج شوند.
اصطلاح« محارب» در نصوص
در روایات پیش گفته «محارب» به صیغه اسم فاعل آمده است و درکنار آن براى بیان جرم (عمل محاربه) از فعل «حارب» یا «یحاربون» استفاده شده است. در قرآن کریم این عنوان به صیغه اسم فاعل در مورد جرم مورد بحث نیامده است. اگر چه براى بیان جرایم دیگر، مانند «سرقت» در آیه «والسارق والسارقة فاقطعوا ایدیهما جزاء بما کسبا نکالامن الله والله عزیز حکیم» ().
و« زنا» در آیه «الزانیة والزانی فاجلدوا کل واحد منهما مائة جلدة ولا تاخذکم بهما رافة فی دین الله ان کنتم تومنون بالله والیوم الاخر...»، () صیغه اسم فاعل استعمال شده است.
درقرآن کریم فقط به صیغه فعل از این جرم یاد شده است، مانند واژه «یحاربون» در آیه «انما جزاء الذین یحاربون الله ورسوله ویسعون فی الارض فسادا...» ().
به نظرمى رسد ظاهرا در عصر نزول قرآن کریم و عصر تشریع، عنوان محارب در عرصه هاى اجتماعى و عرفى براى مردم شناخته و رایج نشده بود تا بتوان مفهوم آن را از میان تبادرات ذهنى اجتماعات آن روز جستجو کرد. بنابراین «محارب» عنوانى شرعى است که در عصر پس از نزول قرآن، از آیه کریمه اقتباس شده و در روایات و نصوص براى بیان موضوع حکم مذکور دراین آیه به کار رفته است. ازاین رو محارب عنوانى فقهى شرعى است.
همچنین دیده مى شود که در هیچ یک از روایات و نصوص مورد بحث براى اصطلاح شرعى «محارب» تعریف گویایى ارائه نشده است تا بتوان براى تفسیر آیه به آن استنادکرد.
آرى دو بعد دراین روایات دیده مى شود که گاه براى تشخیص موضوع سودمندند:
بعد اول: ذکر مصادیق و مواردى براى عنوان محارب، مثلا دربرخى از روایات (مانند روایات شماره شش و هفت) از دزد به عنوان محارب با خدا و رسول یاد شده است.یادر روایت اول آمده است:
کسى که درشب سلاح برگیرد محارب است مگراین که از اهل ریبه نباشد.
شاید آنچه در روایت دوم آمده که موضوع حکم آیه محاربه را بر کسى معرفى مى کند که درون شهر اقدام به اخذ مال مى کند از مصادیق همین بعد باشد.
بعد دوم: تطبیق و تعمیم حکم آیه در کل یا در بعض موارد تخییر به برخى موارد و مصادیق مانند روایت نهم که در آن آمده بود:
اگر شمشیر کشد و با خدا و رسولش به محاربه برخیزد و براى ایجاد فساد درروى زمین بکوشد درصورتى که کسى را نکشد و مال نستاند، از دیار خود تبعید شود.
یا مثل روایت یازدهم که مى گوید:
اگر فقط رهگذران را ترسانده باشند و کسى را نکشته باشند و مالى را نستانده باشند دستور زندانى آنها صادر شود، که معناى «تبعید آنها به سبب ترساندن رهگذران» همین است.
یا مانند روایت سوم که یاد آور شده است:
هرکس در شهر با سلاح اقدام به تهدید کند، دستش بریده شود و کسى که با آن برمردم بتازد کشته شود.
یا مثل روایت پنجم که:
از حضرت على(ع) درباره حکم مردى که با آتش به سوى خانه مردم رود و خانه و آنچه در آن است بسوزاند روایت شده است که غرامت خانه و محتویات آن از او گرفته شود سپس کشته شود.
تشخیص موضوع حکم محاربه در سنت
با توجه به دو نکته یاد شده، ما براى تعریف و تشخیص موضوع حکم محاربه ازدیدگاه روایات مى بایست همه روایات را به گونه اى علمى و فراگیر بررسى کنیم و از میان موارد و مصادیقى که در روایات آمده، خصوصیت جامع و مشترکى را به دست آوریم و آن را موضوع حکم محاربه قرار دهیم.
آن گاه باید دید این نتیجه (وجه مشترک و جامع) تا چه اندازه با مدلول به دست آمده از آیه کریمه مطابقت دارد و نسبت بین آن دو چیست و چگونه مى توان میان این دومدلول، جمع عرفى برقرار کرد؟
بنابراین براى تکمیل بحث سه گام دیگر در پیش خواهیم داشت:
1. بیان موارد و مصادیقى از روایات که عنوان یا حکم محارب بر آنها بار شده است.
2. بررسى و کندوکاو در دلالت روایات مورد بحث (که ذکر آنها گذشت) به هدف به دست آوردن وجه مشترک و جامع براى همه مصادیق و موارد مذکور.
3. مقایسه بین خصوصیت استنباط شده از روایات و خصوصیت حاصل از آیه کریمه.
مصادیق محارب در سنت
الف) عناوینى که بدون ذکر واژه «محارب» عنوان محارب یا حکم کلى آن یا یکى ازاطراف تخییر، برآنها بار شده و مورد بحث قرار گرفته به اجمال عبارتند از:
دزد.
کسى که شبانگاه سلاح برگیرد.
هر که شمشیر یا اسلحه کشد.
راهزنان.
ترساننده رهگذران. هرکه کسى را بزند و لباسش را بستاند (سلب).
هر که با سلاح اقدام به تهدید کند.
کسى که خانه اى را به آتش کشد.
این عناوین که در روایات پرشمار بعضا به صورت انتزاعى آمده است چکیده عناوین و موضوعاتى است که عنوان محارب یا حکم آن بر آنها بار شده است.
درادامه، روشن خواهیم کرد که على رغم تفاوت روایات استشهادى از حیث سند وضعف مى توان ازمیان برخى روایات صحیح خصوصیت مشترک مطلوب را به دست آورد و ازبقیه آنها به عنوان موید بهره جست.
ب) روایات مورد بحث را مى توان به چند دسته تقسیم کرد:
دسته نخست: روایاتى که عنوان محارب را برکسى که با استفاده از سلاح مرتکب جرم دیگرى مانند آدم کشى و دزدى شده، تطبیق کرده اند مانند صحیحه محمد بن مسلم(روایت هشتم):
کسى که در شهر اسلحه کشد و کسى را زخمى کند اول قصاص، سپس تبعید شود و هر که در شهر اسلحه کشد و کسى را بزند و زخمى کند و مال ستاند ولى کسى را نکشته باشد محارب است...
دسته دوم: روایاتى که صرف اسلحه کشیدن را حتى اگر مرتکب جرم دیگرى نشده باشد، مصداق عنوان محارب دانسته اند مانند روایات زیر:
معتبره ضریس (روایت اول):
هرکه شبانگاه اسلحه بردارد محارب است مگر این که از اهل ریبه نباشد.
روایت عبیدالله بن مداینى از امام رضا(ع) (شماره نه):
... اگر اسلحه کشد و با خدا و رسول به محاربه برخیزد و در زمین فساد کند در صورتى که کسى را نکشته و مالى نستانده باشد از دیار خود تبعید شود.
با توجه به نص این روایت پى مى بریم که تمرد و سرکشى مسلحانه به قصد ارتکاب فساد به تنهایى موضوع حکم تبعید است که یکى از احکام تخییرى مذکور در آیه مى باشد.
کلینى این روایت را در کافى و شیخ درتهذیب از کافى آورده است. همچنین شیخ این روایت را به طریقى دیگر از امام صادق(ع) نقل کرده و کلینى نیز آن را به طریقى دیگر غیر از عبیدالله مداینى از امام رضا(ع) آورده است.
روایت عبید بن بشر خثعمى (شماره ده): از امام صادق(ع) در باره حکم راهزن پرسیدم. امام پاسخ داد: ... راهزن اگر مالى را نستانده و کسى را نکشته باشد تبعیدمى شود.
روایت سوم.
دسته سوم: دراین روایات عنوان محارب یا حکم آن برکسى منطبق شده است که با اقدامات خود در امنیت جامعه خلل وارد کرده و جامعه را به ترس و وحشت انداخته است، مانند این روایات:
روایت عیاشى (شماره یازده): اگر فقط رهگذران را ترسانده باشند ولى کسى را نکشته و مالى را نگرفته باشند، آنان را به جرم ایجاد ترس در راه ها باید زندانى کرد. معناى «نفی من الارض» همین است.
روایت سکونى (شماره پنج) درباره حکم کسى که خانه و اثاث مردم را آتش زده باشد.
روایت معتبر منصور از امام صادق(ع) (شماره شش): دزد، محارب با خدا و رسول است، پس او را بکشید.
در این روایت دزدى و ارتکاب جرم، به برداشتن اسلحه یا به کار بردن آن، مقید نشده است.
روایت دوم موسوم به روایت سلب.
از این روایات روشن مى شود که مجرد خلل آفرینى درامنیت عمومى، براى مترتب شدن حکم محارب کافى است.
موضوع حکم محارب در روایات
روشن است که اخلال در امنیت و اختلاف افکنى که یکى از مصادیق فساد در زمین به شمار مى آید به عنوان یک خصوصیت و ویژگى مشترک در همه روایات یاد شده وجود دارد. در نتیجه با این ویژگى، عنوان محارب محقق مى شود.
ذکر خصوصیت «به کارگیرى اسلحه» براى ارتکاب عمل جنایى چنان که در روایات دسته اول آمده بود یا براى ایجاد ترس درجامعه چنان که در روایات دسته دوم آمده بود بدین معنا نیست که موضوع حکم محارب باید مقید به این خصوصیت باشد زیرا بیان این ویژگى ها فقط در مقام تعیین یکى از احکام تخییرى است و در صدد تعریف وتشخیص موضوع عام و کلى براى حکم محارب نیست. مثلا سیاق صحیحه محمد بن مسلم (روایت هشت) درست همانند سیاق روایت عبیدالله مداینى (روایت نه) است وتنها فرقشان این است که صحیحه محمد بن مسلم برعکس روایت مداینى، متعرض کشیدن اسلحه بدون تجاوز جانى و مالى نشده است.
درست همین نسبت بین روایت عیاشى (شماره یازده) و روایت مداینى دیده مى شود زیرا سیاق هردو یکى است لیکن در اولى، از اسلحه کشى به عنوان یک خصوصیت وویژگى یاد نشده است بلکه تنها به ذکر ترساندن بسنده کرده است و در عرف، کشیدن اسلحه به عنوان یکى از مصادیق ترساندن تفسیر مى شود.
در روایت معتبر ضریس (شماره یک) نیز براین مطلب تاکید شده است. دراین روایت اگر چه از اسلحه به صراحت یاد شده، لیکن مقید کردن حمل آن به شبانگاه ظهور دارددر این که خصوصیتى که موجب ترتب حکم محارب مى شود همان ترساندن است زیراعرف براى این قید زمانى تفسیرى ندارد جز این که حمل سلاح در شب، ترس برانگیز و خوفناک است.
در تایید برداشت بالا مى توان اضافه کرد که از استثناى موجود در جمله الا ان یکون رجلا لیس من اهل الریبه به خوبى روشن مى شود که خوف و ریبه، همه ملاک حکم است زیرا اگر شخص مسلح از اهل ریبه نباشد، مردم از او نخواهند ترسید و فقدان ترس، حکم را منتفى مى کند هر چند حمل سلاح آن هم در شب محقق شده باشد.
اگر دو معتبره منصور و غیاث بن ابراهیم(روایات شش و هفت) را که در مورد دزدوارد شده است ملاحظه کنیم، استنتاج بالا بازهم روشن تر مى شود زیرا با آن که عنوان محارب محقق شده است در روایت منصور این حکم و تطبیق آن به چیزى مقیدنشده و در روایت غیاث به اراده کردن اهل و مال مقید شده است و این مطلب مى رساند که اگر کسى براى فساد کردن بکوشد و قصد ارتکاب جرم داشته باشد، محارب است هرچند بالفعل مرتکب جرم نشده باشد.
روشن است که در فرهنگ عرف و لغت، لص به کسى اطلاق مى شودکه به قصد تجاوز به مال یا خانواده مردم، غافلگیرانه به خانه آنها وارد شود. بر پایه این تعریف معناى دیگرى براى این واژه متصور نیست.
استدلال به این روایات از آن جهت تمام است که مى دانیم درمیان هرسه دسته آنها، دست کم یک روایت معتبر وجود دارد که بتوان به آن استناد کرد. ما به همان روایت استدلال مى کنیم و به سایر روایت با دیده موید و توضیح دهندء آن روایت مى نگریم.
اشکال: به دو روایت مربوط به دزد که مهم ترین دلیل معتبر بر الغاى خصوصیت «کاربرد سلاح» در تحقق محاربه است نمى توان عمل کرد و اثرى بر آن دو مترتب دانست زیرا دراین دو روایت حد دزد، قتل معین شده است و مى دانیم که فقها به چنین حکمى قائل نبوده اجماع دارند و مجازات دزد قتل نیست.
جواب: دلیل وارد نبودن اشکال فوق، این است که:
اولا، دو روایت یادشده درمقام بیان حد قتل براى دزد نیست و تنها به انسان اذن مى دهد که حق دارد از مال و خانواده خود در برابر دزد دفاع کند هر چند دزد را بکشد.بنابراین، حکم مزبور صرفا حقى از حقوق خاص است. ازاین رو در برخى روایات آمده است: اگر دزد غافلگیرانه بر آدمى وارد شود انسان حق دارد از حق خود تنازل کند واو را نکشد. در صحیحه حسین بن ابى العلا آمده است:
سالت ابا عبدالله(ع) عن الرجل یقاتل دون ماله فقال: قال رسول الله(ص): من قتل دون ماله فهو بمنزلة الشهید. فقلت:
ایقاتل افضل او لا یقاتل؟ فقال: ان لم یقاتل فلا باس اماانا فلو کنت لم اقاتل وترکته ()،
از امام صادق(ع) درباره مردى که در راه دفاع از مال و دارایى خود به کارزار مى پردازد پرسیدم. امام پاسخ داد: پیامبر خدا(ص)فرمود: کسى که در راه دفاع ازمال خود کشته شود به مقام و منزلت شهید مى رسد. از امام پرسیدم: آیا(در این موقعیت) کارزار بهتر است یا عدم آن؟ امام پاسخ داد: اگر کارزارنکند مانعى ندارد، اگر من بودم با او کارزار نمى کردم و رهایش مى کردم.
ثانیا، تکیه گاه استدلال در دو روایت یاد شده و سایر روایاتى که با آن دو هم مضمون است، فقط این است که عنوان محارب به شکل مطلق بر دزد تطبیق مى شود و این امرهیچ ربط ى به حکم محارب ندارد زیرا درجاى خود در باره حکم محارب بحث خواهیم کرد
با توجه به براهین و شواهد بالا مى توان گفت که تمام ملاک درتحقق عنوان محارب عبارت است از:
اخلال در امنیت عمومى و ایجاد ترس و وحشت که خود یکى از مصادیق فساد در روى زمین شمرده مى شود.
طبیعى است که ترساندن وقتى محقق مى شود که اقدام به جرم معینى به قصد ایجاد ترس صورت گیرد و عناوینى که در روایات دسته نخست به آنها اشاره شد فقط به عنوان معرف اخلال و بیان مصادیق آن مطرح شده اند.
این نتیجه گیرى موکد آن مطلب است که گفتیم: هیچ یک از این روایات درصدد تعریف محارب و بیان مفهوم آن نیستند بلکه گاه تنها در صدد بیان حکم آن مى باشند و گاه بیانگر موارد تحقق و انطباق آن.
باید افزود که همه روایات پیش گفته به توسعه مساحت و دایره انطباق عنوان محارب گرایش دارند و همین گرایش تاکید مى کند که خصوصیت موجود در روایات، یک خصوصیت و ویژگى فراگیرى است که تنها مربوط به یکى از عناوین نیست بلکه در همه عناوین سارى و جارى است.
اشکال: گاه گفته مى شود که اگر خصوصیت اخلال درامنیت و نیز ترساندن، موضوع حکم است چرا در روایات به عنوان موضوع حکم قلمداد نشده یا دست کم چرا افساد فى الارض موضوع حکم قرار داده نشده است؟ حال آن که اثرى از بیان افساد فى الارض به عنوان موضوع حکم در این روایات دیده نمى شود بلکه در آنها تعبیر محارب به عنوان موضوع حکم به فراوانى آمده است پس به ناچار باید مفهوم عرفى محارب موضوع حکم قرار گیرد و ما هستیم و مدلول لغوى و عرفى محارب که گاه بر معناى دیگرى غیر از اخلال در امنیت و ایجاد ترس دلالت دارد مانند اسلحه کشى براى ارتکاب جرم.
جواب: اگر مطالب گذشته را در نظر بگیریم اشکال مذکور درست نیست، زیرا گفتیم که عنوان «محارب» اصطلاحى فقهى است که در عصر متاخر، ازآیه گرفته شده است ازاین رو در روایات اهل سنت () اثرى از این عنوان دیده نمى شود و تنها در نصوص فقهى وروایى فقهاى شیعه چنین واژه اى به چشم مى خورد.
آرى، ذکر این عنوان در روایات رسیده از اهل بیت(ع) یکى از امتیازات فقه اهل بیت و علم موروثى آنها از جدشان پیامبر خدا(ص) به شمار مى آید و این تعبیر با زبان عمومى فقهى که میان مردم متداول شده بود همسانى و انسجام داشت.
تشخیص موضوع حکم در پرتو مقایسه بین قرآن وسنت
در بحث قرآنى گذشته درباره مدلول آیه براى تشخیص موضوع حکم دانسته شد که کوشش براى فساد آفرینى در زمین موضوع حکم مذکور درآیه است لیکن یک ویژگى دیگرکه از فعل «یحاربون» فهمیده مى شود نیز برآن افزوده شده است، که این ویژگى یا از نوع مادى است، مانند به کارگیرى اسلحه براى ایجاد فساد در زمین و یا ازنوع معنوى است بدین معنا که سعى و کوشش مزبور به درجه اى مهم و گسترده و فراگیر باشد که بتوان عنوان محاربه با خدا و رسولش را ازآن انتزاع کرد.
با کنارهم گذاردن این مضمون قرآنى با خصوصیت مشترک و به دست آمده از روایات مشاهده مى شود که مضمون قرآنى با خصوصیت محاربه معنوى (سعى براى ایجادفساد در زمین به گونه اى که امنیت عمومى تهدید شود و ترس گسترش یابد) با تمامى روایات، منسجم و هماهنگ است به گونه اى که مفاد بعضى از روایات به همان مضمون اشاره داشته و مفاد بعضى دیگر هم منافاتى با آن ندارد.
بنابراین مى توان گفت که مضمون روایات یاد شده، درعصر صدورشان، بیان کننده مصادیقى آشکار براى مضمون آیه بوده اند.
با توجه به نکات یاد شده پى مى بریم که علاوه بر مصداقى که مفسران در شان نزول آیه بیان کرده اند و اهل بیت(ع) نیز درمقام بیان شان نزول از همین مصداق یعنى تجاوز به اموال عمومى همانند شتران صدقه (روایت شماره سیزده) و راهزنى یاد کرده اند، در روایات، مصادیق یا مفرداتى دیگر افزوده شده است، مانند «السلب فى المدن»،«اخافة الناس فی اللیل»، «اللص» و... و در همه مصادیق افزوده شده، ویژگى تهدید امنیت عمومى وجود دارد.
روایات مورد بحث همچنین قرینه هستند بر این که در فعل یحاربون ویژگى معنوى یعنى «کوشش براى افساد در زمین» به گونه اى که «محاربه با خدا و رسولش» بر آن صدق مى کند مراد است نه ویژگى مادى یعنى به کارگیرى اسلحه.
این برداشت، زمانى درست است که نگوییم خود آیه به گونه اى در خصوصیت معنوى ظهور دارد که خصوصیت مادى را نیز شامل مى شود چرا که ممکن است عنوان محاربه باخدا و رسول بدین جهت بر جرم وسعى براى فساد در زمین صادق باشد که بفهماند این جرم از جهت مضمون یا شکل یا حجم بسیار مهم است و استفاده از اسلحه نیزبه اعتبار تحریک آمیز و خطیر بودن سبب صدق این عنوان برجرم مزبور شده است هرچند این استفاده اندک و محدود باشد.
با چشم پوشى از این احتمال یا استظهار اگر در تفسیر آیه بین دو احتمال مردد باشیم به قرینه روایات، احتمال دوم یعنى خصوصیت معنوى، متعین است. این خصوصیت به اندازه اى مهم و گسترده است که عنوان محاربه با خدا و رسول برآن صدق مى کند و به کارگیرى اسلحه در موارد سعى براى افساد در زمین، سبب شده است که جرم مذکورمهم تلقى شود و به تبع آن به محاربه با خدا و رسول متصف و مصداقى از محارب شمرده شود. اگر این فرض درست باشد روایات یاد شده شارح و مفسر آیه اند.
چکیده بحث
ممکن است بگوییم: از جمع بین آیه و روایات یاد شده استفاده مى شود که موضوع حکم محارب کسى است که براى فساد آفرینى در زمین به تلاش برخیزد و این تلاش وکوشش با یک ویژگى و خصوصیتى همراه باشد تا بتوان عنوان «محاربه با خدا و رسولش» را از آن انتزاع کرد مانند خصوصیت به کارگیرى اسلحه به قصد افساد یا ترساندن مردم در شب با برداشتن اسلحه یا تهدید امنیت عمومى چون: دزدى، چپاول و غارت اموال، ترساندن رهگذران یا سایر مواردى که در روایات آمده و عنوان مزبور بر آنهاصادق است.
در آیه هاى قرآن کریم براین ویژگى ها تاکید شده است:
... ونزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شی ء و هدى و رحمة و بشرى للمسلمین،
[اى پیامبر!] ما این کتاب را براى تو فرستادیم تا حقیقت هر چیز را روشن کند وبراى مسلمانان هدایت و رحمت و بشارت باشد.
... و لتعلموا عدد السنین والحساب وکل شی ء فصلناه تفصیلا،
تا آن که شمار سال ها و حساب اوقات را بدانید و همه چیز را مفصل بیان کردیم.
... وهو الذی انزل الیکم الکتاب مفصلا...
او خدایى است که کتابى چون قرآن را که همه چیز در آن بیان شده است، به سوى شما فرستاد.
الف) در سخنان رسیده از پیامبر گرامى اسلام(ص) و اهل بیت آن حضرت نیز بر این معنا و ویژگى تاکید شده است، از جمله: در روایت معتبرى که کلینى از امام صادق(ع)نقل کرده آمده است:
خداوند تبارک و تعالى همه چیز را در قرآن آورده است، به گونه اى که به خدا سوگند از بیان هیچ یک از نیازهاى بشر فروگذار نکرده است و هیچ یک از بندگان او نمى تواندبگوید: اى کاش این مطلب در قرآن آمده بود مگر این که خداوند آن را در قرآن آورده باشد. ()
ب) امام صادق(ع) در حدیث معتبر دیگر مى فرماید:
ما من شی ء الا وفیه کتاب وسنة، ()
درباره همه چیز سخنى در کتاب و سنت وارد شده است.
ج) درحدیث دیگر نیز مى فرماید:
ما من امر یختلف فیه اثنان الا وله اصل فی کتاب اللّه ولکن لاتبلغه عقول الرجال، ()
دو نفر درهیچ امرى با هم اختلاف نکنند مگراین که درکتاب خدا حکم آن امر بیان شده باشد ولى عقل مردم به آن پى نمى برد.
تدوین مقررات کیفرى و حقوق جنایى یکى از مهم ترین ابعاد نظام اسلامى است، این نظام درقوانین حقوقى خود همه جرایم را یاد آور شده و در سطوح مختلف، حدود وکیفرهاى گوناگونى وضع کرده است.
د) در صحیحه داود بن فرقد به نقل از پیامبر خدا(ص) در تاکید براین جامعیت آمده است:
ان اللّه قد جعل لکل شی ء حدا وجعل لمن تعدى ذلک الحد حدا، ()
خداوند براى هر چیزى حد و مرزى قرار داده و براى هر کسى که از آن مرزها پا فراتر نهد، حد [وکیفرى] مشخص کرده است.
ه) على بن حسین بن على بن رباط نیز در همین مورد درحدیثى دیگر از امام صادق(ع) روایت کرده است:
پیامبر خدا(ص) فرمود: خداى بزرگ و بلند مرتبه براى هر چیز مرزى قرارداده است و براى هرکس که از این مرزها تجاوز کند حدى [کیفرى] قرار داده است. ()
بر این اساس مى توانیم از مجموع قوانین وارده، نظریه اى همه جانبه و کامل در خصوص جرایم و جنایات و کیفرها و حدود و احکام مترتب برآنها به دست آوریم.
درخور توجه است که در نظام اسلامى مى توانیم جرایم را با عنایت به طبیعت، اهداف، پیامدها و کیفرهاى آنها، به پنج دسته تقسیم کنیم:
1. جرایم فتنه: جرایمى هستند که شالوده هاى عقیدتى و سیاسى نظام اسلامى را نشانه رود.
2. جرایم امنیت ملى: جرایمى مانند محاربه و افساد در زمین که هدف آنها اخلال درنظام اجتماعى و روابط امنیتى و اقتصادى و اخلاقى در جامعه است.
3. جرایم سیاسى: ارتکاب جرم بر ضد گروهى خاص از مسلمانان، به خطر انداختن حاکم اسلامى، تلاش براى تغییر حاکم اسلامى یا تغییر روش ها و التزامات و تصمیمات و فرمان هاى او، از انواع جرایم سیاسى شمرده مى شوند.
4. جرایم اجتماعى محدود: به جرایمى که در اثر وقوع آن، پایگاه اخلاقى و بنیادهاى اجتماعى جامعه به طور محدود یا فردى صدمه ببیند، جرایم اجتماعى محدود گفته مى شود همچون زنا، دزدى، قذف و میگسارى.
5. جرایم عادى یا شخصى: تجاوز به اشخاص و حقوق آنها جرایم عادى یا شخصى شمرده مى شود مانند جرایم مربوط به قصاص چون: قتل یا نقص عضو و، یا جرایم مربوط به ضمان چون: غصب.
دراین جا درباره دومین دسته از جرایم یعنى جرایم مربوط به امنیت اجتماعى و نظام، موسوم به «ارتکاب جرم برضد امنیت ملى» مانند محاربه از سه جهت بحث مى کنیم:
1. تشخیص موضوع حکم محاربه در پرتو قرآن کریم به ویژه آیه محاربه و روایات فقهى.
2. امکان بحث و بررسى در باره توسعه دایره موضوع و تکوین نظریه اى فراگیر، به گونه اى که همه جرایم مربوط به امنیت عمومى را شامل شود از قبیل آدم ربایى، تجارت مواد مخدر، بردگى سفید (جرایم مربوط به فاحشه گرى و خرید و فروش زنان روسپى) و دیگر جرایم مشابه.
دراین بخش خواهیم کوشید مصادیق این گونه جرایم را متناسب با شرایط سیاسى،اجتماعى، اخلاقى و اقتصادى عصر کنونى مشخص کنیم.
3. تشخیص حکم جرم محاربه و همچنین تشخیص حکم و نوع کیفرها و مجازات هاى مترتب بر جرایم مربوط به امنیت عمومى و اجتماعى و چگونگى تنفیذ و اجراى احکام مزبور.
تشخیص موضوع محاربه
این موضوع از چند جهت بررسى مى شود:
جهت اول: بحث در مدلول آیه زیر است:
انما جزاء الذین یحاربون اللّه ورسوله ویسعون فی الارض فسادا ان یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم وارجلهم من خلاف او ینفوا من الارض ذلک لهم خزى فی الدنیا ولهم فی الاخره عذاب عظیم، ()
کیفر آنان که با خدا و رسول او به جنگ برخیزند و در زمین به فساد کوشند جز این نباشد که آنها را به قتل رسانده یا به صلیب کشند یا دست وپایشان به خلاف ببرند (دست راست را با پاى چپ یا بالعکس) یا نفى بلد و تبعید کنند. این ذلت وخوارى عذاب دنیوى آنهاست و درآخرت باز به عذابى بزرگ معذب خواهند بود.
دراین آیه، دو عنصر در موضوع حکم محاربه اخذ شده است: محاربه با خدا و رسول اوو نیز افساد در زمین.
عنصر اول محاربه
نخستین بخش آیه مورد بحث یعنى «انما جزاء الذین یحاربون اللّه ورسوله...» بیانگر دخالت عنصر محاربه در تحقق موضوع حکم آن است.
با مراجعه به فرهنگ هاى لغت و قرآن کریم مى توان به شناخت مفهوم لغوى واژه محاربه و مراد از آن پى برد.
«محارب» از ریشه «حرب» و معناى لغوى آن نقیض «سلم» یعنى آشتى است. بنابراین، واژه مزبور از نوعى مقاتله (کار زار) گرفته شده که در آن از ابزار قدرت و زور استفاده مى شود. براساس این تعریف بین محاربه به معناى مقاتله، و منازعه به معناى خصومت و عداوت تفاوت قائل مى شویم.
زبیدى در تاج العروس گوید:
حرب در برابر سلم است و این دو واژه نقیض یکدیگرند. از این رو به «قتال»، «حرب» گفته مى شود. براساس تحقیق سهیلى حقیقت معناى واژه «حرب» عبارت است از: تیراندازى دو جانبه با خدنگ، پرتاب نیزه به سوى یکدیگر، تاختن با شمشیر بریکدیگر، معانقه (گلاویز شدن) و کشتى گرفتن... ()
با نگاهى به تعریف ها و عناوین فوق روشن مى شود که ویژگى استفاده از ابزار قدرت در اظهار خصومت و دشمنى در همه آنها وجود دارد گر چه در برخى، چون معانقه ومصارعه، از سلاح استفاده نمى شود.
بنابراین، استعمال واژه «حرب» در مواردى که جنگ حقیقى و اعمال زور وجود نداشته باشد، استعمال مجازى و کنایه اى است، مانند استعمال واژه «حرب» به معناى دشمن در جمله «انا حرب لمن حاربنى» و به معناى محارب در جمله «فلان حرب فلان» و به معناى دشمن و محارب در جمله «فلان حرب لی» (فلانى دشمن و محارب من است،هرچند که محاربش نباشد...). ()
بر اساس این تعریف ها دربرخى از استعمالات واژه «حرب»، کارزار با اسلحه و دیگر ابزار آلات جنگى و قهرى، به مرحله فعلیت نرسیده است لیکن دشمنى در این گونه استعمال ها به منزله قتال و کارزار قرار گرفته است و کلام ابن منظور در جمله «فلان حرب لی، ای: عدو محارب و ان لم یکن محاربا» بیانگر همین استعمال است. ()
از این رو در لسان لعرب، واژه «حرب» را در آیه «فاذنوا بحرب من اللّه ورسوله» به قتل تفسیر کرده است.
آرى، او در تفسیر آیه «... الذین یحاربون اللّه و رسوله»، این واژه را به معصیت و نافرمانى تفسیر کرده است، گویا چون وقوع جنگ حقیقى با خدا و پیامبر را نامعقول مى پنداشت کلمه «محاربه» را در آیه به معصیت تفسیر کرد. لیکن ابن منظور وقتى که به تعریف معناى محاربه از دیدگاه علما و مفسران مى پردازد، دوباره حرب را به قتال معنا مى کند و از عداوت و عصیان به استعمال سلاح و زور تعبیر مى آورد.
این معنا را مى توانیم در سایر استعمالات و مشتقات ماده «حرب» پیدا کنیم، مانند «حربه» به معناى زوبین یا نیزه کوتاه و «حرب» به معناى همه مالش به تاراج رفت و«حارب» به معناى مسلح.
محاربه در قرآن کریم
«حرب» که ریشه محاربه است، در شش جاى قرآن به کار رفته است. علاوه بر آیه محاربه () که محور بحث ماست، در آیه هاى زیر نیز به چشم مى خورد:
یاایها الذین آمنوا اتقوا اللّه وذروا ما بقی من الربوا ان کنتم مومنین فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من اللّه ورسوله وان تبتم فلکم رووس اموالکم لاتظلمون ولاتظلمون، ()
اى کسانى که ایمان آورده اید! از خدا بترسید و ربا خوارى مکنید اگر به راستى اهل ایمانید. اگر ترک ربا نکردید بدانید که به جنگ خدا و رسول او برخاسته اید و اگر از این کار پشیمان شدید اصل مال شما براى شماست به کسى ستم نکرده و ستمى نکشیده اید.
وقالت الیهود ید اللّه مغلولة غلت ایدیهم ولعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء ولیزیدن کثیرا منهم ما انزل الیک من ربک طغیانا وکفرا والقینا بینهم العداوة والبغضءالى یوم القیامة کلما اوقدوا نارا للحرب اطفاها اللّه ویسعون فی الارض فسادا واللّه لایحب المفسدین، ()
یهود گفتند: دست خدا بسته شد [و دیگر تغییرى در خلقت نمى دهد و چیزى از عدم او وجود نخواهد آمد.] به سبب این گفتار دروغ دست آنها بسته و به لعن خدا گرفتار شدند، بلکه دو دست خدا (دست قدرت و رحمت) گشاده است و هرگونه بخواهد انفاق مى کند. قرآنى که بر تو نازل شد برکفر و طغیان بسیارى از اهل کفر بیفزود و ما به کیفر آن تا قیامت آتش کینه و دشمنى را در میان آنها برافروختیم.هرگاه براى جنگ با مسلمانان آتشى برافروزند خدا آن آتش را خاموش سازد و آنها در روى زمین به فساد مى کوشند. [ستم درباره ضعیفان و حقوق ناتوانان و اطاعت شهوت و غضب مى کنند.] خدا هرگزمردم ستمکار مفسد را دوست نمى دارد.
فاما تثقفنهم فی الحرب فشردبهم من خلفهم لعلهم یذکرون واما تخافن من قوم خیانة فانبذ الیهم على سوآء ان اللّه لایحب الخئنین، ()
[اى رسول ما!] [مردم بدعهد پیمان شکن] چون با آنان به کارزار مشغول شوى تهدید و مجازات و اندرز، آنان و پیروانشان را پراکنده ساز. باشد که متوجه زشتى نقض عهد شوند. یا چنانچه ازخیانتکارى گروهى از معاندین خود مى ترسى دراین صورت تو نیز با حفظ عدل و درستى عهد آنها را نقض کن [تا تکلیف خود را با تو بدانند و با وجود خیانتکارى آنهافریب و خیانتى از طرف تو به آنها نرسد] که خدا خیانتکاران را دوست ندارد.
والذین اتخذوا مسجدا ضرارا وکفرا وتفریقا بین المومنین وارصادا لمن حارب اللّه ورسوله من قبل ولیحلفن ان اردنا الا الحسنى واللّه یشهد انهم لکاذبون، ()
آن مردم منافقى که مسجدى براى زیان به اسلام برپا کردند [تا مردم به مسجد پیغمبر و نماز او حاضر نشوند] و مقصودشان کفر و عناد و تفرقه بین مسلمانان و مساعدت با دشمنان دیرینه خدا و رسول بود و با این همه، قسم هاى موکد یادمى کنند که ما هیچ قصدى جز قصد خیر و توسعه اسلام نداریم. خدا گواهى مى دهد که محققا دروغ مى گویند.
فاذا لقیتم الذین کفروا فضرب الرقاب حتى اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق فاما منا بعد واما فدآء حتى تضع الحرب اوزارها ذلک ولو یشء اللّه لانتصر منهم ولکن لیبلوا بعضکم ببعض والذین قتلوا فی سبیل اللّه فلن یضل اعمالهم، ()
شما مومنان چون [در میدان جنگ] با کافران روبه رو شوید باید [شجاعانه] آنها را گردن زنید تا آن گاه که از خونریزى بسیار، دشمن را از پا درآورید [و به کلى مغلوب وتسلیم سازید] پس از آن اسیران جنگ را محکم به بند کشید تا بعدا آنها را آزاد گردانید یا فدا گیرید تازمانى که سختى هاى جنگ فروکش کند (یعنى تا کافران تسلیم شوند و جنگ خاتمه یابد و یا تا همه ایمان آرند و جنگ از جهان برافتد) این حکم فعلى است و اگر خدامى خواست خود از کافران انتقام مى کشید [و همه را بدون جنگ شما هلاک مى کرد] لیکن [خدا با این جنگ بین کفر و ایمان] مردم را توسطیکدیگر مى آزماید و آنان که در راه خدا کشته شدند هرگز خداوند رنج و اعمالشان را ضایع نگرداند.
با نگاهى کلى و اجمالى به تفسیر این آیات در مى یابیم که مصداق متیقن ماده «حرب» رویارویى و مقاومت قهر آمیز و مسلحانه در برابر خدا و پیامبر است.
نکات زیر نیز موید برداشت و تفسیر یاد شده است:
الف) استعمال واضح واژه «حرب» در رویارویى مسلحانه در آیه هاى 64 از سوره مائده و 57 از سوره انفال و چهار از سوره محمد(ص).
ب) قرارگرفتن واژه «تشرید» (پراکنده کردن دشمنان حربى و پیروانشان) درکنار واژه «حرب» در آیه 57 از سوره انفال.
در خور توجه است که در دلالت و ظهور واژه حرب بر کارزار مسلحانه فرق نمى کند که الف و لام موجود در آن الف و لام عهد باشد یا الف و لام جنس.
ج) ذکر پیمان شکنى دشمنان خدا و مسلمانان در آیات قبل از آیه 57 سوره انفال. ()
د) فرمان خدا به مسلمانان درباره جمع آورى نیرو و اسلحه به منظور ایجاد ترس در صفوف دشمنان در آیات پس از آیه 57 سوره انفال. ()
ه) کنار هم قرار گرفتن اصطلاحات «فضرب الرقاب» (زدن گردن ها)، «اثخان فى القتل» (زیاده روى در خونریزى)، «تشدید الوثاق» (سختگیرى نسبت به اسیران جنگى وسایر موارد مشابه در آیه چهار سوره محمد.
و) تعبیر «ایقاد النار» (برافروختن آتش جنگ در سوره مائده که برجنگ و کارزار واقعى ظهور دارد.
ز) علاوه بر موارد فوق مفسران گفته اند: آیات مذکور در باره جنگ هایى است که بین پیامبر(ص) و یهودیان مدینه (از اهل کتاب) رخ داده است مانند جنگ هاى آن حضرت با طوایف بنى نظیر، بنى قینقاع، بنى قریضه و دیگر طوایف.
ح) مفسران در باره آیه ربا از سوره بقره، گفته اند: این آیه ربا خوارانى را که پس از فتح طائف، رباهاى باقى مانده از عهد جاهلیت را همچنان از بدهکاران خود طلب مى کردند، تهدید به جنگ و استفاده از زور مى کند.
براساس روایت مقاتل، این آیه در باره چهار برادر از اهل ثقیف (به نام هاى مسعود، عبد یا لیل، حبیب و ربیعه فرزندان عمروبن عمیربن عوف ثقفى) نازل شده است زیرااینان به بنى مغیره وام مى دادند و ربا مى گرفتند. پس از آن که پیامبر به طائف وارد شد و با مردم ثقیف صلح کرد، این برادران اسلام آوردند و طلب باقى مانده از رباى خود رااز بنى مغیره درخواست کردند و براى رفع اختلاف خود نزد عتاب بن اسید کارگزار رسول خدا در مکه رفتند. عتاب قضیه را براى پیامبر نوشت وخداوند در پاسخ به آنان،آیه مزبور را نازل کرد.
درشان نزول آیه مزبور نیز گفته اند: که عباس و خالد بن ولید در زمان جاهلیت با هم شریک بودند و معاملات ربوى با فرزندان عمروبن عمیر از قبیله ثقیف داشتند و پس ازاسلام باقى مانده رباهاى قبلى را از ایشان مطالبه مى کردند که آیه مذکور در این مورد نازل شده است. ()
ط) همه مفسران در تفسیر آیه مسجد ضرار از سوره توبه، گفته اند: منظور از «من» در آیه «وارصادا لمن حارب اللّه ورسوله من قبل...» ابوعامر راهب است که قبل ازآن بارسول خدا به محاربه و کارزار برخاست و در برانگیختن احزاب بر ضد پیامبر نقش زیادى داشت. ابوعامر پس از فتح مکه به طائف گریخت و پس از فتح طائف و اسلام آوردن اهل آن، به روم گریخت و نصرانى شد.
ابو عامر با نوشتن نامه اى به منافقان، از آنها خواست که به ساختن مسجد برخیزند و براى جنگ و قیام بر ضد پیامبر، خود را آماده کنند واز سوى دیگر خود نیز نزد قیصر آپادشاه روم رفت تا او را به جنگ علیه مدینه و بیرون راندن پیامبر(ص) از این شهر، تشویق و ترغیب کند. ()
در تفسیر آیه مورد بحث (آیه محاربه) مفسران در شان نزول آن و به عبارت دیگر، در تشخیص حادثه اى که سبب نازل شدن این آیه شده است، اختلاف کرده و سه احتمال ذکر کرده اند:
احتمال نخست این آیه در باره اهل کتاب نازل شده که پیمان شکستند و به فساد و تباهى در زمین پرداختند. ابن جریر طبرى (در تفسیر کبیر) این مطلب را از ابن عباس آورده است. اگر چه طبرى از ضحاک در برخى از نصوص روایت () کرده است که این قوم راهزنى هم مى کردند.
احتمال دوم ابو داود و نسایى از قول ابن عباس، و طبرى از قول حسن بصرى وعکرمه گفته اند: این آیه در باره عموم مشرکان نازل شده است و شامل مسلمانان نمى شود.()
احتمال سوم بیشتر مفسران گفته اند که این آیه درباره قومى تازه مسلمان نازل شده که بر شتران جمع آورى شده از زکات یورش بردند و ساربانان را کشتند و شتران را به تاراج بردند. فقها نیز این قول را برگزیدند.
ظاهر همه احتمالات مزبور نشان مى دهد که مخالفت و عصیان همراه با استفاده اززور درمفهوم محاربه اخذ شده است به استثناى روایت طبرى از ابن عباس که مطلق است و شامل غیر کارزار نیز مى شود زیرا پیمان شکنى و فساد در زمین با قتال و کارزار و به کار بردن اسلحه و زور ملازم نیست، بلکه با عصیان و محاربه معنوى هم تحقق مى یابد. ما این مطلب را به روشنى در دومین رکن از ارکان محاربه بیان خواهیم کرد. اگر چه احتمال دارد که مراد این روایت اشاره به فعالیت ها و اقدامات یهودیان درمحاربه با پیامبر(ص) باشد.
در مقابل آن همه نصوص و فتاوا که بر بودن عنصر «زور و نیروى مادى» در محاربه تاکید دارد علاوه بر مدلول لغوى ماده «محاربه» که ذکر آن گذشت، نمى توان به روایت طبرى اعتماد کرد.
چکیده استنادات درباره ادعاى اطلاق آیه مورد بحث، به گونه اى که مطلق خصومت و منازعه معنوى با خدا و رسولش را شامل شود، عبارت است از:
الف) بنابرآنچه از لسان العرب در تفسیر جمله «فلان محارب لی» ذکر کردیم یعنى، «فلانى دشمن محارب من است هر چند محاربه اى در کار نباشد» مفهوم «محاربه» درلغت،گاه در مجرد «خصومت» به کار مى رود و این معنا اگر چه مجازى است، اما در زبان عربى استعمال شده است. و مى دانیم که در قرآن کریم، استعمالات مجازى، فراوان یافت مى شود. بنابراین، احتمال دارد که مراد قرآن، معناى مجازى آن باشد و شاید مناسب ترین معنا باشد، چنان که برخى درهنگام نسبت دادن محاربه به خداوند همین معنا را برگزیده اند.
ب) گفته شد که برخى چون ابن منظور محاربه مذکور در آیه رابر مجرد معصیت و نا فرمانى حمل کرده اند و فاضل جواد در تفسیر خود در تایید همین معنا گفته است:احتمال دارد محاربه با خدا و رسولش مراد باشد به این اعتبار که به نهى خدا و رسول ازمحاربه، گوش ندادند و گویى عدم اطاعت از نهى خدا و رسول، نوعى محاربه ورویارویى با آنها تلقى شده است.
از دیگر سو، چون عنوان محاربه در عرف، برمجرد معصیت و نافرمانى صدق نمى کند با این توجیه که گاه بروز این عمل ناشى از ضعف و جهالت و نادانى است و درحقیقت مرتکب شونده، تمرد و نافرمانى یا دشمنى و خصومت با خدا را قصد نکرده است پس مراد از خصومت با خداى متعال باید به گونه اى باشد که بر اصرار یا تمرد واستمرار دلالت کند مانند آن که عصیان تکرار شود یا با نپذیرفتن حکم شرع یا نپذیرفتن فرمان پیامبر یا امام همراه باشد.
ج) در روایتى از ابن عباس با قطع نظر از صحت یا سقم آن محاربه، مصداق نقض عهد و پیمان شکنى تفسیر شده است. بنابراین مى توان با استفاده از روایت مزبور،محاربه را بر چنین مصداقى تطبیق داد و مفهوم آن را شامل چنین مصداقى دانست.
لیکن نکات مزبور به تنهایى براى برگرداندن مفهوم محاربه از معناى لغوى و حقیقى آن به معنایى دیگر کافى نیست. به ویژه این که در تفسیر آیات گذشته ذکر شد که این ماده در مواردى استعمال شده است که عصیان و نافرمانى همراه با توسل به زور (مبارزه مسلحانه) باشد.
عنصر دوم- فساد در زمین
از جمله «ویسعون فی الارض فسادا» در آیه محاربه برداشت مى شود که ایجاد فساد وتباهى در زمین دومین عنصر درموضوع حکم محاربه است.
در آغاز باید معناى فساد در زمین را تبیین کنیم آن گاه از رابطه این عنصر با موضوع جرم محاربه، سخن خواهیم گفت.
بحث اول- مفهوم «فساد در زمین»
الف) تعریف لغوى:
درقاموس آمده است:
«فسد» ضد صلح و«الفساد» اخذ المال ظلما والجدب و«تفاسدوا» قطعوا الارحام، ()
«فسد» ضد «صلح» است و فساد یعنى گرفتن مال از روى ظلم... «تفاسدوا» یعنى قطع رحم کردند.
ابن منظور در لسان العرب گوید:
«فساد» نقیض صلاح است و«تفاسدوا القوم» یعنى به هم دیگر پشت کرده و قطع رحم کردند. و بنا به گفته زجاج واژه «فساد» درآیه «ظهر الفساد فی البر والبحر» به معناى خشکى و بى حاصلى زمین، و قحط ى دردریا یعنى رواج قحط ى درشهرهاى کناره رودخانه هاست. ()
راغب در مفردات خود مى نویسد:
«فساد» یعنى خارج شدن چیزى از حالت اعتدال و فرق نمى کند این عدم تعادل اندک باشد یا بسیار و صلاح ضد فساد است و واژه «فساد» در روح و روان و جسم و چیزهاى نامتعادل استعمال مى شود. خداوند فرموده است: «لفسدت السماوات والارض» و «لو کان فیهما آلهة الا اللّه لفسدتا» و «ظهر الفساد فی البر والبحر». ()
در تاج العروس آمده است:
شیخ ما گفت: عبارات آنان در باره معناى «فساد» با هم اختلاف دارد، قول ضعیفى گفته است: «فسدالشى ء» یعنى باطل و نابود شد، و نیز یعنى تغییر کرد. بیشتر مفسران «فساد» مذکور در آیه «لو کان فیهما آلهة الا اللّه لفسدتا» را بر معناى اول حمل کرده اند. زجاج «فساد» مذکور در آیه «ظهر الفساد فی البر والبحر» را به بى حاصلى و خشکى بیابان ها و قحط ى دریا به معناى قحط ى در شهرهاى مشرف بر نهرها و رودخانه ها) تفسیر کرده است ().
در معجم الفاظ القرآن الکریم پس از ذکر ماده فساد و مشتقات قرآنى آن، آمده است:
بى حاصلى بیابان ها و رواج قحط ى در دریا، فساد مادى است و فساد معنوى نقیض صلاح مى باشد. ()
ب) فساد در زمین از دیدگاه قرآن کریم:
عبارت «الفساد فی الارض» در قرآن کریم فراوان وارد شده و در غالب آنها در معانى زیر ظهور دارد:
بر هم زدن نظم و امنیت اجتماعى،
تلاش براى خنثى و بى اثر کردن نظام و مقررات اجتماعى،
تغییر و تخریب نظام،
تباهى و فساد در نظام هستى، مانند آیه:
ولو اتبع الحق اهوآء هم لفسدت السماوات والارض...، ()
اگر حق تابع هواى نفس آنان شود آسمان ها و زمین فاسد خواهد شد...
همچنین ممکن است در بسیارى از آیات قرآن، مراد از فساد در روى زمین به تباهى کشاندن و برهم زدن نظم اجتماعى باشد که در پى آن نظام هستى (در بعد مادى) نیزفاسد و تباه مى شود.
در این جا به مصادیقى از فساد به معناى برهم زدن نظام اجتماعى که در قرآن آمده است، اشاره مى کنیم:
1. فعالیت هاى دشمنان داخلى از جمله منافقان بر ضد نظام که آیه «واذا قیل لهم لاتفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون» ()، چون (مومنان) به آنان (منافقین)بگویند در زمین فساد نکنید پاسخ دهند که ما اصلاح کننده هستیم، به این مطلب اشاره دارد.
2. اقدامات فساد بر انگیز مترفان و عافیت طلبان مانند داستان قارون که آیه «ولا تبغ الفساد فی الارض...» ()،... و بر روى زمین فتنه و فساد برمیانگیز... بیانگر آن است.
3. اقدامات ستمگرانه و مهلکانه ءطاغوتیان و شاهان ستمگر که در دو آیه زیر به آن اشاره شده است:
قالت ان الملوک اذا دخلوا قریه افسدوها... ()،
پادشاهان چون به دیار و کشورى درآیند (حمله برند) آن را فاسد (ویران) سازند...
واذا تولى سعى فی الارض لیفسد فیها ویهلک الحرث والنسل...
، چون از حضور تو دور شود (و قدرت یابد) کارش () فتنه و فساد است، بکوشد تا حاصل خلق به بادفنا دهد و نسل بشر را قطع کند.
4. آثار و پیامدهاى مترتب برعدم التزام نسبت به نظام و تمرد از احکام شرعى که مفاد آیه «ظهر الفساد فی البر والبحر بما کسبت ایدی الناس لیذیقهم بعض الذی عملوالعلهم یرجعون» ، به سبب کردار خود مردم فساد و تباهى در زمین و () دریاپدیدار گشت تا ما هم کیفر بعضى کردارشان را به آنها بچشانیم تا شاید باز گردند (به خودآیند)، بیانگر همین پیامدهاست.
5. تسلیم در برابر طاغوت ها و عدم ایستادگى در برابر آنان، که آیات زیر بر همین معنا دلالت دارد:
... ولولا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض ()...،
...و اگر خدا برخى از مردم را در مقابل بعضى دیگر بر نمى انگیخت فساد روى زمین را فرا مى گرفت...
... الا تفعلوه تکن فتنة فی الارض وفساد کبیر ()،
...و شما مسلمانان اگر آنچه را که خدا دستور داده بکار نبندید بدون شک فتنه و فسادى بزرگ روى زمین را فراخواهد گرفت.
... لتفسدن فى الارض مرتین... ()،
...شما بنى اسرائیل دوبار به طور حتم در زمین فساد و خونریزى مى کنید.
از این آیات و آیات مشابه، فهمیده مى شود که فساد در زمین تنها بر وقوع فساد در تباهى در زمین اطلاق نمى شود، بلکه بر انجام فعالیت هایى دلالت مى کند که بر ضد نظام به هدف برهم زدن نظم سیاسى یا اجتماعى آن یا ایستادگى در برابر عدالت و حق به طور گسترده از نظر کمى و کیفى صورت پذیرد به گونه اى که نظام حکومتى را درمعرض تهدید قرار دهد یا ضرر مادى و همگانى بر جامعه وارد کند. این معنا از عموم «فی الارض» دانسته مى شود و عموم و شمول مزبور معنایى دامنه دارتر از معناى ظرفى دارد و همه گستره گیتى و زمین در آن لحاظ شده است.
مطلب مزبور از مراجعه به سخنان مفسران درمورد آیات مربوط به فساد در زمین استفاده مى شود با این که برخى از آنان گاه دایره شمولیت را تنگ کرده و آن را بر مصداق مشخصى از مصادیق و موارد نزول حمل کرده اند.
بحث دوم رابطه فساد در زمین با موضوع جرم محاربه
آیا جمله «...ویسعون فی الارض فسادا... ()، و آنها برروى زمین به فساد کارى مى کوشند...، بیانگر عنصر دیگرى است که در موضوع حکم جرم محاربه اخذ شده است یا مضمون وطبیعت محاربه با خدا و رسولش را بیان مى کند؟ چرا که محاربه با خدا و رسول به دو شکل تحقق مى یابد: گاه مستقیم مانند مبارزه و محاربه مادى و معنوى کافران و مشرکان با اسلام و دین وپیامبر، و گاه غیر مستقیم (از دیدگاه عرف) مانند اخلال در عدالت و سازندگى و مصالح اجتماعى جامعه که این نیز به زیان هاى معنوى یامادى منتهى مى شود.
قرآن از نوع دوم محاربه به «الافساد فی الارض» یاد کرده است. اگر چه عرف آن را رویارویى و محاربه با خدا نمى شمارد زیرا به نظر عرف این قسم از محاربه بر ضد نظام اجتماعى است ولى قرآن کریم از آن به عنوان محاربه با خدا و رسولش یاد کرده است. درست است که نوع اول محاربه در نهایت به فساد و تباهى منتهى مى شود و براندازى نظام و خرابى اوضاع اجتماعى را به دنبال دارد، لیکن به طور مستقیم فساد در زمین شمرده نمى شود بلکه فساد در زمین از لوازم و پیامدهاى آن است.
بنابراین کفر و شرک و انکار وحى و نبوت به خودى خود اگر چه فسادى است بزرگ، ولى از مصادیق فساد در زمین شمرده نمى شود شاید در آیه «...الا تفعلوه تکن فتنة فی الارض و فساد کبیر»، () شما مسلمانان اگر دستور خدا را به کار نبندید بى شک فتنه و فساد بزرگ زمین را فراخواهد گرفت، که ممنوعیت دوست داشتن کفار راتوجیه مى کند، به همین تفاوت درمعنا عنایت شده است زیرا مفروض آیه بنابر دلالت ابتداى آن والذین کفروا بعضهم اولیاء بعض این است که اگر برپایى نظام اجتماعى برپایه ولاء و باور الهى نباشد دو زیان و خسارت مهم متوجه جامعه بشریت مى شود:
1. فتنه در زمین و فاسد شدن عقیده مردم به طور عام که این به طور مستقیم محاربه با خدا شمرده مى شود.
2. فساد بزرگ در زمین و وارد کردن زیان و خسارت به مصالح مردم.
از دو مطلب فوق استفاده مى شودکه فتنه از حیث مفهوم و مضمون با فساد در زمین فرق دارد اگر چه در تاثیر و نتیجه، نوعى ملازمه بین آن دو وجود دارد.
قرآن کریم هر یک از دو ضرر و زیان ناشى از ترک کارزار را در دو آیه به طور جداگانه متذکر شده است:
... ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض...() ... ولو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع وبیع صلوات ومساجد یذکر فیها اسم الله کثیرا ولینصرن الله من ینصره... ()،
اگر خدا [با رخصت جنگ] شر بعضى از مردم را به بعض دیگر دفع نکند صومعه ها و دیر وکنشت ها و مساجدى که در آن نماز و ذکر خدا بسیار مى شود همه خراب وویران مى شد و هر که خدا را یارى کند البته خدا او را یارى خواهد کرد.
در آیه اول ضرر فساد در زمین و در آیه دوم ضرر فتنه و تغییر دین آمده است.
آیه «انی اخاف ان یبدل دینکم او ان یظهر فی الارض الفساد» () که از زبان فرعون درمقام متهم کردن موسى(ع) آمده است نیز به همین تقسیم و تفکیک به روشنى اشاره دارد. حرف عطف او دراین آیه برتعدد و تقسیم ظهور دارد.
بنابر همین احتمال که برخى از قرائن گذشته آن را تایید مى کند محور موضوع آیه محاربه، فساد در زمین است و ذکر محاربه با خدا و رسول، یا به منزله ایجاد آمادگى ذهنى و روانى براى بیان بزرگى خطر فساد در زمین است و یا بیانگر ویژگى دیگرى است و این ویژگى چنان که ازمفهوم لغوى و قرآنى محاربه فهمیده مى شود، این است که فساد مزبور همراه با اعمال زور باشد.
درخور توجه است که از واژه «افساد» در آیه، فعلیت افساد اراده نشده است بلکه غرض از آن، کوشش و تلاش براى ایجاد فساد است، هر چند به مرحله فعلیت نرسیده باشد،عبارت «...ویسعون فی الارض فسادا...» برهمین معنا دلالت دارد.
درچکیده و جمع بندى بحث هاى گذشته در باره آیه شریفه مى توان گفت که این آیه در صدد بیان حکم تلاش براى فساد در زمین است که به صفت و عنوان محاربه با خدا ورسولش متصف شده است. این امر به دو صورت پدیدار مى شود:
سعى و تلاش براى رواج فساد عمومى با توسل به زور انجام گیرد یا دامنه فساد به اندازه اى گسترده است که عنوان و صفت محاربه با خدا و رسولش از آن انتزاع مى شود.
جهت دوم: موضوع حد محاربه در روایات
از پیامبر گرامى اسلام و خاندان عصمت و طهارت(ع) روایات بسیارى در باره تشخیص موضوع حد محاربه یا امور دخیل در تشخیص آن، آمده است.
شیخ حر عاملى (ره) درکتاب وسائل الشیعه سى روایت را در این باره ذکر کرده است. در این جا به ذکر روایاتى مى پردازیم که مى توان به آنها استدلال کرد و نتیجه آن پیداکردن تصویرى کلى، در باره تشخیص موضوع حکم محاربه است:
1. عن ضریس، عن ابى جعفر(ع) قال: من حمل السلاح باللیل فهو محارب الا ان یکون رجلا لیس من اهل الریبة، () کسى که شبانگاه اسلحه بردارد محارب است مگر این که از اهل ریبه و فساد نباشد.
2. عن سورة بن کلیب قال: قلت لابی عبدالله(ع) رجل...() (ادامه از مجله الفکر الاسلامى ش 5، ص 58).
سورة بن کلیب روایت کرده است: به امام صادق(ع) عرض کردم: مردى به قصد مسجد یا برآوردن حاجتى دیگر از خانه اش بیرون مى رود. مردى دیگر به او برمى خورد وتعقیبش مى کند سپس او را مى زند و لباسش را مى ستاند امام(ع) پرسید: شما این عمل را چه مى نامید؟ جواب دادم: مى گویند: این کار، فسادى آشکار است ولى محارب فقط در سرزمین مشرکان مصداق دارد. امام(ع) پرسید: حرمت دارالاسلام بیشتر است یا دارالشرک؟ عرض کردم: دار الاسلام. امام(ع) فرمود: این گروه از مصادیق آیه «انماجزاء الذین یحاربون الله ورسوله...» هستند.
3. عن جابر عن ابى جعفر(ع) قال: من اشار بحدیده فی مصر قطعت یده، ومن ضرب بها قتل، ()
امام محمد باقر به روایت جابر گفته است: کسى که در شهر، با سلاح تهدید کند دستش قطع مى شود و اگر با این ابزار کسى را بزند کشته مى شود.
4. عن علی بن جعفر عن اخیه موسى بن جعفر(ع) قال: سالته عن رجل شهر الى صاحبه بالرمح والسکین، فقال: ان کان یلعب فلا باس، ()
على بن جعفر روایت کرده است: درباره حکم مردى که به سوى دوستش نیزه و چاقو کشیده بود، از برادرم امام موسى بن جعفر(ع) پرسیدم. امام پاسخ داد: اگر بازى مى کرد اشکال ندارد.
5. عن ابی جعفر عن على(ع): فی رجل اقبل بنار فاشعلها فی دار قوم فاحترقت واحترق متاعهم، انه یغرم قیمة الدار وما فیها، ثم یقتل، () حضرت على(ع) درباره مردى که خانه و اثاث قومى را به آتش کشیده و سوزانده بود این گونه حکم کرد: غرامت خانه و محتویات آن از او گرفته شود آن گاه کشته شود.
6. عن منصور عن ابی عبدالله(ع) قال: اللص محارب لله ولرسوله فاقتلوه، فما دخل علیک فعلی. () امام صادق(ع) به روایت منصور فرمود: دزد، محارب با خدا ورسولش است، پس او رابکشید این کار هر گناهى داشته باشد با من.
7. عن ابى جعفر(ع) قال: اذا دخل علیک اللص یرید اهلک ومالک فان استطعت ان تبدره وتضربه فابدره واضرب، و قال: اللص محارب لله ولرسوله فاقتله، فما منک منه فهوعلی.()
امام محمد باقر(ع) فرمود: اگر دزد به قصد خانواده و مالت بر تو وارد شود اگرتوانستى براو پیشدستى کنى و او را بزنى، پیشدستى کن و بزن. دزد، محارب باخدا و رسولش است، پس او را بکشید. این کار هر گناهى داشته باشد با من.
8. عن محمد بن مسلم عن ابى جعفر(ع) قال: من شهر السلاح فی مصر من الامصار فعقر اقتص منه ونفی من تلک البلد، ومن شهر السلاح فی مصر من الامصار وضرب وعقرواخذ المال ولم یقتل فهو محارب، فجزاءه جزاء المحارب وامره الى الامام ان شاء قتله وصلبه، وان شاء قطع یده ورجله. قال: وان ضرب وقتل واخذ المال فعلى الامام ان یقطع یده الیمنى بالسرقه ثم یدفعه الى اولیاء المقتول فیتبعونه بالمال ثم یقتلونه، ()
امام محمد باقر(ع) به روایت محمد بن مسلم فرمود: کسى که در شهرى اسلحه بکشد و کسى را زخمى کند قصاص شود و از آن شهر تبعید شود و کسى که در شهرى اسلحه بکشد و کسى را بزند و زخمى کند و مال بستاند ولى کسى را نکشد محارب است و مثل محارب مجازات مى شود و سرنوشت او به امام واگذار مى شود امام اگر بخواهد او را مى کشد و سپس به صلیبش مى کشد یا دست و پاى او را از چپ و راست قطع مى کند. اگر اسلحه کشد و بزند و بکشد و مال ستاند، امام باید به جرم دزدى دست راست او را قطع کند آن گاه او را به اولیاء مقتول تحویل دهد تا پس از باز پس گرفتن مال خود، او را بکشند.
9. عن عبیدالله المدائنى عن ابی الحسن الرضا(ع) قال: سئل عن قول الله عزوجل: «انما جزاء الذین یحاربون الله ورسوله ویسعون فی الارض فسادا الایة، فما الذی اذا فعله استوجب واحدة من هذه الاربع؟ اذا حارب الله ورسوله وسعى فی الارض فسادا فقتل قتل به، وان قتل واخذ المال قتل وصلب، وان اخذ المال ولم یقتل قطعت یده ورجله من خلاف، وان شهر السیف وحارب الله ورسوله وسعى فی الارض فسادا ولم یقتل ولم یاخذ المال نفی من الارض، الحدیث. ()
درباره آیه «انما جزاء الذین یحاربون اللهورسوله ویسعون فی الارض فسادا...» از امام رضا(ع) پرسیدند: آدمى در صورت اقدام به چه کارهایى مستوجب یکى از کیفرهاى چهارگانه [مذکور در آیه] مى شود؟ امام پاسخ داد: اگر با خدا و رسولش محاربه و در زمین فساد کند و کسى را بکشد، کشته شود و اگر کسى را بکشد و مال بستاند او را بکشند و به صلیبش کشند و اگر مال ستاند وکسى را نکشد، یک دست و یک پاى او رااز چپ و راست ببرند و اگر شمشیر کشد و با خدا و رسولش به محاربه برخیزد و در روى زمین فساد کند ولى کسى را نکشد و مال نستاند از دیارش تبعید شود.
10.عن عبید بن بشر الخثعمی قال: سالت ابا عبدالله(ع) عن قاطع الطریق و قلت: الناس یقولون: ان الامام فیه مخیر اى شی ء شاء صنع، قال: لیس اى شی ء شاء صنع ولکنه یصنع بهم على قدر جنایتهم من قطع الطریق فقتل واخذ المال قطعت یده ورجله وصلب، ومن قطع الریق فقتل ولم یاخذ المال قتل، ومن قطع الطریق فاخذ المال ولم یقتل قطعت یده ورجله، و من قطع الطریق فلم یاخذ مالا ولم یقتل نفى من الارض.()
عبید بن بشر خثعمى روایت کرده است: درباره [کیفر] راهزن به امام صادق(ع) عرض کردم: مردم مى گویند: تعیین نوع کیفر راهزن از اختیارات امام است و او هر گونه بخواهد راهزن را به کیفر مى رساند. امام(ع) پاسخ داد: این گونه نیست که امام هر چه بخواهد انجام دهد، ولى مجرمان را به اندازه جنایتشان مجازات مى کند، [یعنى] هر که راهزنى کند در صورتى که کسى را بکشد و مال بستاند یک دست و یک پایش را [از چپ و راست] ببرند سپس به صلیبش کشند و هرکه راهزنى کند در صورتى که کسى را بکشد ولى مال نستاند [فقط] کشته شود و هرکه راهزنى کند در صورتى که مال نستاند و کسى را نکشد از دیارش تبعید شود.
11. محمد بن المسعود العیاشی فی تفسیره عن احمد بن الفضل الخاقانی من آل رزین قال: قطع الطریق بحلولا على السابلة من الحجاج وغیرهم وافلت القطاع الى ان قال:وطلبهم العامل حتى ظفر بهم ثم کتب بذلک الى المعتصم فجمع الفقهاء وابن ابی داود ثم سال الاخرین عن الحکم فیهم وابوجعفر محمد بن علی الرضا(ع) حاضر، فقالوا: قدسبق حکم الله فیهم فی قوله: انما جزاء الذین یحاربون الله ورسوله ولامیرالمؤمنین ان یحکم باى ذلک شاء منهم.
قال: فالتفت الى ابی جعفر(ع) وقال: اخبرنی بما عندک. قال: انهم قد اضلوا فیما افتوا به، والذى یجب فی ذلک ان ینظر امیرالمؤمنین فی هؤلاء الذین قطعوا الطریق فان کانوااخافوا السبیل فقط ولم یقتلوا احدا ولم یاخذوا مالا، امر بایداعهم الحبس فان ذلک معنى نفیهم من الارض باخافتهم السبیل، وان کانوا اخافوا السبیل وقتلوا النفس امر بقتلهم،وان کانوا اخافوا السبیل وقتلوا النفس واخذوا المال امر بقطع ایدیهم وارجهلم من خلاف وصلبهم بعد ذلک، فکتب الى العامل بان یمتثل ذلک فیهم، ()
راهزنان در منطقه حلولا، حجاج رهگذر را غارت کرده و فرار کردند. والى شهر آنان را تعقیب و دستگیر کرد، و عمل آنان را براى معتصم نوشت. معتصم فقها و ابن ابى داود را جمع کرد ودرباره حکم راهزنان از سایر حضار که امام جواد(ع) درمیان آنها بود نظر خواهى کرد، پاسخ دادند: خداوند حکم آنان را در آیه «انما جزاءالذین یحاربون الله ورسوله ویسعون فی الارض فسادا ان یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم وارجلهم من خلاف او ینفوا من الارض» آورده است. امیرالمؤمنین مخیر است هر یک از احکام وارد در آیه را در باره آنان اجرا کند.
راوى ادامه مى دهد: معتصم رو به امام جواد(ع) کرد و گفت: نظر شما در این باره چیست؟ امام(ع) پاسخ داد: فتوا و اظهار نظر اینان نادرست است.
امیرالمؤمنین باید در امرراهزنان بنگرد. اگر فقط رهگذران را ترسانده اند ولى کسى را نکشته و مالى را نستانده اند، دستور زندانى آنها را صادر کند و معناى «نفیهم من الارض» به سبب ترساندن رهگذران همین است. اگر رهگذران را ترسانده و کسى را کشته اند دستور کشتن آنان را صادر کند. اگر رهگذران را ترسانده و کسى را کشته اند ومالشان را گرفته باشند[خلیفه] دستور دهد دست و پاى آنان را از چپ و راست ببرند و پس از آن به دارشان آویزند. معتصم به کارگزار خود نوشت تا نظر امام جواد(ع) را در حق راهزنان اجراکند.
12. علی بن ابراهیم فی تفسیره عن ابیه، عن ابی جعفر(ع) قال: من حارب [الله] واخذ المال وقتل کان علیه ان یقتل او یصلب، ومن حارب فقتل ولم یاخذ المال کان علیه ان یقتل ولا یصلب، ومن حارب واخذ المال ولم یقتل کان علیه ان یقطع یده ورجله من خلاف، ومن حارب ولم یاخذ ولم یقتل کان علیه ان ینفى، ثم استثنى عزوجل: «الاالذین تابوا من قبل ان تقدروا علیهم» یعنى یتوبوا قبل ان یاخذهم الامام، ()
امام محمد باقر(ع) فرمود: کسى که [با خدا] محاربه کند و به گرفتن و غارت مال مردم وکشتن آنان دست زند یا باید کشته شود و یا به صلیب کشیده شود و هر که محاربه کند و کسى را بکشد درصورتى که مال نستانده باشد کشته شود و به صلیب کشیده نشود. وکسى که محاربه کند و مال چپاول کند درصورتى که کسى را نکشته باشد دست و پایش از چپ و راست بریده شود و کسى که محاربه کند درصورتى که مال چپاول نکرده باشد و مردم را نکشته باشد از دیارش تبعید شود. سپس خداوند با عبارت «الا الذین تابوا من قبل ان تقدروا علیهم» توبه کنندگان قبل از دستگیرى رااستثنا کرده است.
13. عن ابى صالح عن ابی عبدالله (ع) قال: قدم على رسول الله(ص) قوم من بنى ضبة مرضى، فقال لهم رسول الله(ع): اقیموا عندی فاذا برئتم بعثتکم فی سریة، فقالوا:اخرجنا من المدینة، فبعث بهم الى ابل الصدقة یشربون من ابوالها ویاکلون من البانها فلما براوا واشتدوا قتلوا ثلاثة ممن کان فی الابل. فبلغ رسول الله(ص) الخبر، فبعث الیهم علیا(ع) و هم فی واد قد تحیروا لیس یقدرون ان یخرجوا منه قریبا من ارض الیمن...، () امام صادق(ع) فرمود: گروهى از بیماران خاندان ضبه نزد پیامبر آمدند،پیامبر خدا(ص) به آنها فرمود: نزد من بمانید اگر شفا یافتید شما را به سریه اى خواهم فرستاد. آنان گفتند: ما را از شهر خارج کن، پیامبر آنان را به سوى [چراگاه] شتران زکاتى فرستاد تا از بول شتران [براى مداواى خود] بیاشامند و از شیر آنها بخورند. آن قوم پس از شفا یافتن و جان گرفتن، سه تن از شتربانان را کشتند. پیامبر خدا(ص) ازاین واقعه با خبر شد. على(ع) را به سوى آنها فرستاد در حالى که آنان در یکى از وادى هاى نزدیک سرزمین یمن سرگردان و گرفتار شده بودند و نمى توانستند از آن خارج شوند.
اصطلاح« محارب» در نصوص
در روایات پیش گفته «محارب» به صیغه اسم فاعل آمده است و درکنار آن براى بیان جرم (عمل محاربه) از فعل «حارب» یا «یحاربون» استفاده شده است. در قرآن کریم این عنوان به صیغه اسم فاعل در مورد جرم مورد بحث نیامده است. اگر چه براى بیان جرایم دیگر، مانند «سرقت» در آیه «والسارق والسارقة فاقطعوا ایدیهما جزاء بما کسبا نکالامن الله والله عزیز حکیم» ().
و« زنا» در آیه «الزانیة والزانی فاجلدوا کل واحد منهما مائة جلدة ولا تاخذکم بهما رافة فی دین الله ان کنتم تومنون بالله والیوم الاخر...»، () صیغه اسم فاعل استعمال شده است.
درقرآن کریم فقط به صیغه فعل از این جرم یاد شده است، مانند واژه «یحاربون» در آیه «انما جزاء الذین یحاربون الله ورسوله ویسعون فی الارض فسادا...» ().
به نظرمى رسد ظاهرا در عصر نزول قرآن کریم و عصر تشریع، عنوان محارب در عرصه هاى اجتماعى و عرفى براى مردم شناخته و رایج نشده بود تا بتوان مفهوم آن را از میان تبادرات ذهنى اجتماعات آن روز جستجو کرد. بنابراین «محارب» عنوانى شرعى است که در عصر پس از نزول قرآن، از آیه کریمه اقتباس شده و در روایات و نصوص براى بیان موضوع حکم مذکور دراین آیه به کار رفته است. ازاین رو محارب عنوانى فقهى شرعى است.
همچنین دیده مى شود که در هیچ یک از روایات و نصوص مورد بحث براى اصطلاح شرعى «محارب» تعریف گویایى ارائه نشده است تا بتوان براى تفسیر آیه به آن استنادکرد.
آرى دو بعد دراین روایات دیده مى شود که گاه براى تشخیص موضوع سودمندند:
بعد اول: ذکر مصادیق و مواردى براى عنوان محارب، مثلا دربرخى از روایات (مانند روایات شماره شش و هفت) از دزد به عنوان محارب با خدا و رسول یاد شده است.یادر روایت اول آمده است:
کسى که درشب سلاح برگیرد محارب است مگراین که از اهل ریبه نباشد.
شاید آنچه در روایت دوم آمده که موضوع حکم آیه محاربه را بر کسى معرفى مى کند که درون شهر اقدام به اخذ مال مى کند از مصادیق همین بعد باشد.
بعد دوم: تطبیق و تعمیم حکم آیه در کل یا در بعض موارد تخییر به برخى موارد و مصادیق مانند روایت نهم که در آن آمده بود:
اگر شمشیر کشد و با خدا و رسولش به محاربه برخیزد و براى ایجاد فساد درروى زمین بکوشد درصورتى که کسى را نکشد و مال نستاند، از دیار خود تبعید شود.
یا مثل روایت یازدهم که مى گوید:
اگر فقط رهگذران را ترسانده باشند و کسى را نکشته باشند و مالى را نستانده باشند دستور زندانى آنها صادر شود، که معناى «تبعید آنها به سبب ترساندن رهگذران» همین است.
یا مانند روایت سوم که یاد آور شده است:
هرکس در شهر با سلاح اقدام به تهدید کند، دستش بریده شود و کسى که با آن برمردم بتازد کشته شود.
یا مثل روایت پنجم که:
از حضرت على(ع) درباره حکم مردى که با آتش به سوى خانه مردم رود و خانه و آنچه در آن است بسوزاند روایت شده است که غرامت خانه و محتویات آن از او گرفته شود سپس کشته شود.
تشخیص موضوع حکم محاربه در سنت
با توجه به دو نکته یاد شده، ما براى تعریف و تشخیص موضوع حکم محاربه ازدیدگاه روایات مى بایست همه روایات را به گونه اى علمى و فراگیر بررسى کنیم و از میان موارد و مصادیقى که در روایات آمده، خصوصیت جامع و مشترکى را به دست آوریم و آن را موضوع حکم محاربه قرار دهیم.
آن گاه باید دید این نتیجه (وجه مشترک و جامع) تا چه اندازه با مدلول به دست آمده از آیه کریمه مطابقت دارد و نسبت بین آن دو چیست و چگونه مى توان میان این دومدلول، جمع عرفى برقرار کرد؟
بنابراین براى تکمیل بحث سه گام دیگر در پیش خواهیم داشت:
1. بیان موارد و مصادیقى از روایات که عنوان یا حکم محارب بر آنها بار شده است.
2. بررسى و کندوکاو در دلالت روایات مورد بحث (که ذکر آنها گذشت) به هدف به دست آوردن وجه مشترک و جامع براى همه مصادیق و موارد مذکور.
3. مقایسه بین خصوصیت استنباط شده از روایات و خصوصیت حاصل از آیه کریمه.
مصادیق محارب در سنت
الف) عناوینى که بدون ذکر واژه «محارب» عنوان محارب یا حکم کلى آن یا یکى ازاطراف تخییر، برآنها بار شده و مورد بحث قرار گرفته به اجمال عبارتند از:
دزد.
کسى که شبانگاه سلاح برگیرد.
هر که شمشیر یا اسلحه کشد.
راهزنان.
ترساننده رهگذران. هرکه کسى را بزند و لباسش را بستاند (سلب).
هر که با سلاح اقدام به تهدید کند.
کسى که خانه اى را به آتش کشد.
این عناوین که در روایات پرشمار بعضا به صورت انتزاعى آمده است چکیده عناوین و موضوعاتى است که عنوان محارب یا حکم آن بر آنها بار شده است.
درادامه، روشن خواهیم کرد که على رغم تفاوت روایات استشهادى از حیث سند وضعف مى توان ازمیان برخى روایات صحیح خصوصیت مشترک مطلوب را به دست آورد و ازبقیه آنها به عنوان موید بهره جست.
ب) روایات مورد بحث را مى توان به چند دسته تقسیم کرد:
دسته نخست: روایاتى که عنوان محارب را برکسى که با استفاده از سلاح مرتکب جرم دیگرى مانند آدم کشى و دزدى شده، تطبیق کرده اند مانند صحیحه محمد بن مسلم(روایت هشتم):
کسى که در شهر اسلحه کشد و کسى را زخمى کند اول قصاص، سپس تبعید شود و هر که در شهر اسلحه کشد و کسى را بزند و زخمى کند و مال ستاند ولى کسى را نکشته باشد محارب است...
دسته دوم: روایاتى که صرف اسلحه کشیدن را حتى اگر مرتکب جرم دیگرى نشده باشد، مصداق عنوان محارب دانسته اند مانند روایات زیر:
معتبره ضریس (روایت اول):
هرکه شبانگاه اسلحه بردارد محارب است مگر این که از اهل ریبه نباشد.
روایت عبیدالله بن مداینى از امام رضا(ع) (شماره نه):
... اگر اسلحه کشد و با خدا و رسول به محاربه برخیزد و در زمین فساد کند در صورتى که کسى را نکشته و مالى نستانده باشد از دیار خود تبعید شود.
با توجه به نص این روایت پى مى بریم که تمرد و سرکشى مسلحانه به قصد ارتکاب فساد به تنهایى موضوع حکم تبعید است که یکى از احکام تخییرى مذکور در آیه مى باشد.
کلینى این روایت را در کافى و شیخ درتهذیب از کافى آورده است. همچنین شیخ این روایت را به طریقى دیگر از امام صادق(ع) نقل کرده و کلینى نیز آن را به طریقى دیگر غیر از عبیدالله مداینى از امام رضا(ع) آورده است.
روایت عبید بن بشر خثعمى (شماره ده): از امام صادق(ع) در باره حکم راهزن پرسیدم. امام پاسخ داد: ... راهزن اگر مالى را نستانده و کسى را نکشته باشد تبعیدمى شود.
روایت سوم.
دسته سوم: دراین روایات عنوان محارب یا حکم آن برکسى منطبق شده است که با اقدامات خود در امنیت جامعه خلل وارد کرده و جامعه را به ترس و وحشت انداخته است، مانند این روایات:
روایت عیاشى (شماره یازده): اگر فقط رهگذران را ترسانده باشند ولى کسى را نکشته و مالى را نگرفته باشند، آنان را به جرم ایجاد ترس در راه ها باید زندانى کرد. معناى «نفی من الارض» همین است.
روایت سکونى (شماره پنج) درباره حکم کسى که خانه و اثاث مردم را آتش زده باشد.
روایت معتبر منصور از امام صادق(ع) (شماره شش): دزد، محارب با خدا و رسول است، پس او را بکشید.
در این روایت دزدى و ارتکاب جرم، به برداشتن اسلحه یا به کار بردن آن، مقید نشده است.
روایت دوم موسوم به روایت سلب.
از این روایات روشن مى شود که مجرد خلل آفرینى درامنیت عمومى، براى مترتب شدن حکم محارب کافى است.
موضوع حکم محارب در روایات
روشن است که اخلال در امنیت و اختلاف افکنى که یکى از مصادیق فساد در زمین به شمار مى آید به عنوان یک خصوصیت و ویژگى مشترک در همه روایات یاد شده وجود دارد. در نتیجه با این ویژگى، عنوان محارب محقق مى شود.
ذکر خصوصیت «به کارگیرى اسلحه» براى ارتکاب عمل جنایى چنان که در روایات دسته اول آمده بود یا براى ایجاد ترس درجامعه چنان که در روایات دسته دوم آمده بود بدین معنا نیست که موضوع حکم محارب باید مقید به این خصوصیت باشد زیرا بیان این ویژگى ها فقط در مقام تعیین یکى از احکام تخییرى است و در صدد تعریف وتشخیص موضوع عام و کلى براى حکم محارب نیست. مثلا سیاق صحیحه محمد بن مسلم (روایت هشت) درست همانند سیاق روایت عبیدالله مداینى (روایت نه) است وتنها فرقشان این است که صحیحه محمد بن مسلم برعکس روایت مداینى، متعرض کشیدن اسلحه بدون تجاوز جانى و مالى نشده است.
درست همین نسبت بین روایت عیاشى (شماره یازده) و روایت مداینى دیده مى شود زیرا سیاق هردو یکى است لیکن در اولى، از اسلحه کشى به عنوان یک خصوصیت وویژگى یاد نشده است بلکه تنها به ذکر ترساندن بسنده کرده است و در عرف، کشیدن اسلحه به عنوان یکى از مصادیق ترساندن تفسیر مى شود.
در روایت معتبر ضریس (شماره یک) نیز براین مطلب تاکید شده است. دراین روایت اگر چه از اسلحه به صراحت یاد شده، لیکن مقید کردن حمل آن به شبانگاه ظهور دارددر این که خصوصیتى که موجب ترتب حکم محارب مى شود همان ترساندن است زیراعرف براى این قید زمانى تفسیرى ندارد جز این که حمل سلاح در شب، ترس برانگیز و خوفناک است.
در تایید برداشت بالا مى توان اضافه کرد که از استثناى موجود در جمله الا ان یکون رجلا لیس من اهل الریبه به خوبى روشن مى شود که خوف و ریبه، همه ملاک حکم است زیرا اگر شخص مسلح از اهل ریبه نباشد، مردم از او نخواهند ترسید و فقدان ترس، حکم را منتفى مى کند هر چند حمل سلاح آن هم در شب محقق شده باشد.
اگر دو معتبره منصور و غیاث بن ابراهیم(روایات شش و هفت) را که در مورد دزدوارد شده است ملاحظه کنیم، استنتاج بالا بازهم روشن تر مى شود زیرا با آن که عنوان محارب محقق شده است در روایت منصور این حکم و تطبیق آن به چیزى مقیدنشده و در روایت غیاث به اراده کردن اهل و مال مقید شده است و این مطلب مى رساند که اگر کسى براى فساد کردن بکوشد و قصد ارتکاب جرم داشته باشد، محارب است هرچند بالفعل مرتکب جرم نشده باشد.
روشن است که در فرهنگ عرف و لغت، لص به کسى اطلاق مى شودکه به قصد تجاوز به مال یا خانواده مردم، غافلگیرانه به خانه آنها وارد شود. بر پایه این تعریف معناى دیگرى براى این واژه متصور نیست.
استدلال به این روایات از آن جهت تمام است که مى دانیم درمیان هرسه دسته آنها، دست کم یک روایت معتبر وجود دارد که بتوان به آن استناد کرد. ما به همان روایت استدلال مى کنیم و به سایر روایت با دیده موید و توضیح دهندء آن روایت مى نگریم.
اشکال: به دو روایت مربوط به دزد که مهم ترین دلیل معتبر بر الغاى خصوصیت «کاربرد سلاح» در تحقق محاربه است نمى توان عمل کرد و اثرى بر آن دو مترتب دانست زیرا دراین دو روایت حد دزد، قتل معین شده است و مى دانیم که فقها به چنین حکمى قائل نبوده اجماع دارند و مجازات دزد قتل نیست.
جواب: دلیل وارد نبودن اشکال فوق، این است که:
اولا، دو روایت یادشده درمقام بیان حد قتل براى دزد نیست و تنها به انسان اذن مى دهد که حق دارد از مال و خانواده خود در برابر دزد دفاع کند هر چند دزد را بکشد.بنابراین، حکم مزبور صرفا حقى از حقوق خاص است. ازاین رو در برخى روایات آمده است: اگر دزد غافلگیرانه بر آدمى وارد شود انسان حق دارد از حق خود تنازل کند واو را نکشد. در صحیحه حسین بن ابى العلا آمده است:
سالت ابا عبدالله(ع) عن الرجل یقاتل دون ماله فقال: قال رسول الله(ص): من قتل دون ماله فهو بمنزلة الشهید. فقلت:
ایقاتل افضل او لا یقاتل؟ فقال: ان لم یقاتل فلا باس اماانا فلو کنت لم اقاتل وترکته ()،
از امام صادق(ع) درباره مردى که در راه دفاع از مال و دارایى خود به کارزار مى پردازد پرسیدم. امام پاسخ داد: پیامبر خدا(ص)فرمود: کسى که در راه دفاع ازمال خود کشته شود به مقام و منزلت شهید مى رسد. از امام پرسیدم: آیا(در این موقعیت) کارزار بهتر است یا عدم آن؟ امام پاسخ داد: اگر کارزارنکند مانعى ندارد، اگر من بودم با او کارزار نمى کردم و رهایش مى کردم.
ثانیا، تکیه گاه استدلال در دو روایت یاد شده و سایر روایاتى که با آن دو هم مضمون است، فقط این است که عنوان محارب به شکل مطلق بر دزد تطبیق مى شود و این امرهیچ ربط ى به حکم محارب ندارد زیرا درجاى خود در باره حکم محارب بحث خواهیم کرد
با توجه به براهین و شواهد بالا مى توان گفت که تمام ملاک درتحقق عنوان محارب عبارت است از:
اخلال در امنیت عمومى و ایجاد ترس و وحشت که خود یکى از مصادیق فساد در روى زمین شمرده مى شود.
طبیعى است که ترساندن وقتى محقق مى شود که اقدام به جرم معینى به قصد ایجاد ترس صورت گیرد و عناوینى که در روایات دسته نخست به آنها اشاره شد فقط به عنوان معرف اخلال و بیان مصادیق آن مطرح شده اند.
این نتیجه گیرى موکد آن مطلب است که گفتیم: هیچ یک از این روایات درصدد تعریف محارب و بیان مفهوم آن نیستند بلکه گاه تنها در صدد بیان حکم آن مى باشند و گاه بیانگر موارد تحقق و انطباق آن.
باید افزود که همه روایات پیش گفته به توسعه مساحت و دایره انطباق عنوان محارب گرایش دارند و همین گرایش تاکید مى کند که خصوصیت موجود در روایات، یک خصوصیت و ویژگى فراگیرى است که تنها مربوط به یکى از عناوین نیست بلکه در همه عناوین سارى و جارى است.
اشکال: گاه گفته مى شود که اگر خصوصیت اخلال درامنیت و نیز ترساندن، موضوع حکم است چرا در روایات به عنوان موضوع حکم قلمداد نشده یا دست کم چرا افساد فى الارض موضوع حکم قرار داده نشده است؟ حال آن که اثرى از بیان افساد فى الارض به عنوان موضوع حکم در این روایات دیده نمى شود بلکه در آنها تعبیر محارب به عنوان موضوع حکم به فراوانى آمده است پس به ناچار باید مفهوم عرفى محارب موضوع حکم قرار گیرد و ما هستیم و مدلول لغوى و عرفى محارب که گاه بر معناى دیگرى غیر از اخلال در امنیت و ایجاد ترس دلالت دارد مانند اسلحه کشى براى ارتکاب جرم.
جواب: اگر مطالب گذشته را در نظر بگیریم اشکال مذکور درست نیست، زیرا گفتیم که عنوان «محارب» اصطلاحى فقهى است که در عصر متاخر، ازآیه گرفته شده است ازاین رو در روایات اهل سنت () اثرى از این عنوان دیده نمى شود و تنها در نصوص فقهى وروایى فقهاى شیعه چنین واژه اى به چشم مى خورد.
آرى، ذکر این عنوان در روایات رسیده از اهل بیت(ع) یکى از امتیازات فقه اهل بیت و علم موروثى آنها از جدشان پیامبر خدا(ص) به شمار مى آید و این تعبیر با زبان عمومى فقهى که میان مردم متداول شده بود همسانى و انسجام داشت.
تشخیص موضوع حکم در پرتو مقایسه بین قرآن وسنت
در بحث قرآنى گذشته درباره مدلول آیه براى تشخیص موضوع حکم دانسته شد که کوشش براى فساد آفرینى در زمین موضوع حکم مذکور درآیه است لیکن یک ویژگى دیگرکه از فعل «یحاربون» فهمیده مى شود نیز برآن افزوده شده است، که این ویژگى یا از نوع مادى است، مانند به کارگیرى اسلحه براى ایجاد فساد در زمین و یا ازنوع معنوى است بدین معنا که سعى و کوشش مزبور به درجه اى مهم و گسترده و فراگیر باشد که بتوان عنوان محاربه با خدا و رسولش را ازآن انتزاع کرد.
با کنارهم گذاردن این مضمون قرآنى با خصوصیت مشترک و به دست آمده از روایات مشاهده مى شود که مضمون قرآنى با خصوصیت محاربه معنوى (سعى براى ایجادفساد در زمین به گونه اى که امنیت عمومى تهدید شود و ترس گسترش یابد) با تمامى روایات، منسجم و هماهنگ است به گونه اى که مفاد بعضى از روایات به همان مضمون اشاره داشته و مفاد بعضى دیگر هم منافاتى با آن ندارد.
بنابراین مى توان گفت که مضمون روایات یاد شده، درعصر صدورشان، بیان کننده مصادیقى آشکار براى مضمون آیه بوده اند.
با توجه به نکات یاد شده پى مى بریم که علاوه بر مصداقى که مفسران در شان نزول آیه بیان کرده اند و اهل بیت(ع) نیز درمقام بیان شان نزول از همین مصداق یعنى تجاوز به اموال عمومى همانند شتران صدقه (روایت شماره سیزده) و راهزنى یاد کرده اند، در روایات، مصادیق یا مفرداتى دیگر افزوده شده است، مانند «السلب فى المدن»،«اخافة الناس فی اللیل»، «اللص» و... و در همه مصادیق افزوده شده، ویژگى تهدید امنیت عمومى وجود دارد.
روایات مورد بحث همچنین قرینه هستند بر این که در فعل یحاربون ویژگى معنوى یعنى «کوشش براى افساد در زمین» به گونه اى که «محاربه با خدا و رسولش» بر آن صدق مى کند مراد است نه ویژگى مادى یعنى به کارگیرى اسلحه.
این برداشت، زمانى درست است که نگوییم خود آیه به گونه اى در خصوصیت معنوى ظهور دارد که خصوصیت مادى را نیز شامل مى شود چرا که ممکن است عنوان محاربه باخدا و رسول بدین جهت بر جرم وسعى براى فساد در زمین صادق باشد که بفهماند این جرم از جهت مضمون یا شکل یا حجم بسیار مهم است و استفاده از اسلحه نیزبه اعتبار تحریک آمیز و خطیر بودن سبب صدق این عنوان برجرم مزبور شده است هرچند این استفاده اندک و محدود باشد.
با چشم پوشى از این احتمال یا استظهار اگر در تفسیر آیه بین دو احتمال مردد باشیم به قرینه روایات، احتمال دوم یعنى خصوصیت معنوى، متعین است. این خصوصیت به اندازه اى مهم و گسترده است که عنوان محاربه با خدا و رسول برآن صدق مى کند و به کارگیرى اسلحه در موارد سعى براى افساد در زمین، سبب شده است که جرم مذکورمهم تلقى شود و به تبع آن به محاربه با خدا و رسول متصف و مصداقى از محارب شمرده شود. اگر این فرض درست باشد روایات یاد شده شارح و مفسر آیه اند.
چکیده بحث
ممکن است بگوییم: از جمع بین آیه و روایات یاد شده استفاده مى شود که موضوع حکم محارب کسى است که براى فساد آفرینى در زمین به تلاش برخیزد و این تلاش وکوشش با یک ویژگى و خصوصیتى همراه باشد تا بتوان عنوان «محاربه با خدا و رسولش» را از آن انتزاع کرد مانند خصوصیت به کارگیرى اسلحه به قصد افساد یا ترساندن مردم در شب با برداشتن اسلحه یا تهدید امنیت عمومى چون: دزدى، چپاول و غارت اموال، ترساندن رهگذران یا سایر مواردى که در روایات آمده و عنوان مزبور بر آنهاصادق است.