کنترل جمعیت و عقیم سازى-1 (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
فصل نخست
تولید مثل و فرزند متعدد داشتن بدون در نظر گرفتن موانع دیگر،پسندیده است. براى اثبات مطلوبیت آن، چند دسته از روایات، قابل استناد است:
دسته اول:
روایاتى که دلالت دارند هنگام ازدواج زنى را انتخاب کنید که فرزندزیادمى آورد:
صحیحه محمد بن مسلم عن ابى جعفر(ع) قال: قال رسول اللّه(ص): تزوجوا بکرا ولودا ولاتزوجوا حسناء جمیله عاقرا: فانى اباهى بکم الامم یوم القیامه()
امام باقر(ع) از قول رسول خدا(ص) فرمود: با دختر باکره اى که فرزند زیادمى آورد،ازدواج کنید و با زن نازاى زیبا ازدواج نکنید زیرا من به فزونى جمعیت شما در روز قیامت، برامت ها، مباهات مى کنم.
روشن است که تشویق به ازدواج با ولود و بیان علتى که براى آن ذکر نموده(مباهات به فزونى جمعیت) دلالت برمطلوبیت فرزند زیاد دارد.
صحیحه عبداللّه بن سنان عن ابى عبداللّه(ع) قال: جاء رجل الى رسول اللّه(ص) فقال: یا نبى اللّه! ان لى ابنه عم قد رضیت جمالها و حسنها و دینها ولکنها عاقر. فقال( ص):لاتزوجها ان یوسف بن یعقوب لقى اخاه فقال: یا اخى! کیف استطعت ان تتزوج النساءبعدى؟ فقال: ان ابى امرنى وقال: ان استطعت ان تکون لک ذریه تثقل الارض بالتسبیح فافعل. قال(ع): فجاء رجل من الغد الى النبى(ص) فقال له مثل ذلک،فقال له: تزوج سکولاآء ولودا فانى مکاثر بکم الامم یوم القیامه. قال: فقلت لابى عبداللّه: ما السوآء؟ قال القبیحه، ()
امام صادق(ع) فرمود: مردى نزد حضرت رسول(ص) آمد و گفت: اى پیامبر خدا!دختر عمویى دارم که زیبایى و حسن و دین او را مى پسندم ولى نازا است،پیامبر(ص) فرمود: با او ازدواج نکن زیرا حضرت یوسف در دیدار با برادرش پرسید:چگونه پس از من توانستى با زنان ازدواج کنى؟ پاسخ داد: پدرم به من فرمان داد و گفت:اگر مى توانى فرزندانى پدید آورى که زمین را آکنده از تسبیح کنند، ازدواج کن. امام فرمود:فرداى آن روز مردى نزد پیامبر آمد و همان پرسش را نمود، پیامبر فرمود: با زن سواء که فرزند زیاد مى آورد، ازدواج کن زیرا من در روز قیامت به فراوانى مسلمانان برسایر امت ها تفاخر مى کنم. راوى مى گوید سوال کردم: سوآء چیست؟ امام فرمود: زن زشت منظر.
این حدیث از جوانب مختلف برمطلوبیت فراوانى اولاد دلالت مى کند:
الف) تشویق به ازدواج با ولود.
ب) محبوب بودن سنگینى زمین به وسیله تسبیح کنندگان.
ج) تعلیل به تفاخر برامت ها در روز قیامت،به انبوه جمعیت مسلمانان.
دسته دوم:
روایاتى که به خاطر محبوب بودن آوردن فرزند فراوان، به ازدواج تشویق مى کنند:
صحیحه ابن رئاب عن محمد بن مسلم او غیره عن ابى عبداللّه(ع) قال: قال رسول اللّه( ص): تزوجوا فانى مکاثر بکم الامم غدا فى القیامه حتى ان السقط لیجى ءمحبنطیا على باب الجنه، فیقال له: ادخل الجنه. فیقول: لا حتى یدخل ابواى قبلى ()
امام صادق(ع) از پیامبرخدا(ص) نقل مى کند: ازدواج نمایید زیرا من در فرداى قیامت به فزونى شما بر امت ها ا فتخار مى کنم تا جایى که فرزند سقط شده با انتظار و ناراحتى بر دربهشت مى آید، به او گفته مى شود: وارد بهشت شو. در پاسخ گوید: خیر وارد بهشت نمى شوم مگر این که پدر و مادرم پیش از من وارد شوند.
شیخ صدوق درمعانى الاخبار درمعناى واژه محبنطیا از ابوعبیده نقل کرده:
المحبنطى بدون همزه یعنى کسى که به خاطر دیر شدن، منتظر و ناراحت است والمحبنطىء با همزه یعنى کسى که شکم بزرگ و فراخ دارد. ()
این روایت که در روایت بعدى نیز آمده است دلالت بر مطلوبیت ازدیاد فرزند دارد.
روایتى که درکتاب خصال در حدیث چهارصد گانه از امام على(ع) آمده است:
تزوجوا فان رسول اللّه کثیرا ما کان یقول: من کان یحب ان یتبع سنتى فلیتزوج. فان من سنتى التزویج و اطلبوا الولد فانى اکاثر بکم الامم غدا ()
ازدواج کنید زیرا پیامبر بارها فرمود: کسى که دوستدار پیروى از سنت من است، بایدازدواج کند. همانا ازدواج جزء سنت من است و در طلب فرزند باشید زیرا من در فرداى قیامت به فزونى جمعیت شما بر امت ها تفاخر مى کنم.
اطلاق اطلبوا الولد محبوبیت زیاد نمودن فرزند رادر بر مى گیرد. به علاوه علتى که در ذیل روایت بیان شده نیز برمطلوبیت آن دلالت دارد.
دسته سوم:
روایاتى که برمطلوب بودن افزودن برتعداد فرزندان دلالت مى کند:
عن عده من اصحابنا عن احمد بن محمد عن القاسم بن یحیى عن جده الحسن بن راشدعن محمد بن مسلم عن ابى عبداللّه(ع) قال: قال رسولاللّه(ص): اکثروا الولد اکاثر بکم الامم غدا ()
امام صادق(ع) از پیامبر(ص) نقل فرمود: برتعداد فرزندان بیفزایید زیرا من در روز قیامت به فزونى شما بر امت ها تفاخر مى کنم.
عن عده من اصحابنا عن احمد بن محمد عن عثمان بن عیسى عن ابن مسکان عن بعض اصحابه انه قال: قال على بن الحسین(ع): من سعاده الرجل ان یکون له ولدیستعین بهم ()
امام سجاد(ع) فرمود: از سعادت مرد داشتن فرزندانى است که از آنها یارى جوید.
عن عده من اصحابنا احمد بن محمد بن خالد عن بکر بن صالح قال: کتبت الى ابى الحسن(ع): انى اجتنبت طلب الولد منذ خمس سنین وذلک ان اهلى کرهت ذلک وقالت: انه یشتد على تربیتهم لقله الشى ء فماترى؟ فکتب(ع) الى: اطلب الولد فان اللّه یرزقهم ()
از امام کاظم(ع) درنامه اى پرسیدم:پنج سال است که از بچه دار شدن اجتناب مى کنم زیرا همسرم از این کار ناخشنود است و مى گوید: براى من تربیت و نگه دارى فرزند با کمبود مالى مشکل است. شما چه مى فرمایید؟ امام در پاسخ نوشت: در پى فرزنددار شدن باش زیرا روزى او را خدا مى دهد.
این روایت به خاطر جهالتبکربن صالح ضعیف است.
دسته چهارم:
روایاتى که عزل را ناپسند مى شمارد:
صحیحه محمد بن مسلم عن احدهما(ع): انه سئل عن العزل. فقال: اما الامه فلاباس واماالحره فانى اکره ذلک الا ان یشترط علیها حین یتزوجها ()
از امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) درباره حکم عزل پرسیدند، فرمود: اما با کنیز اشکال ندارد.ولى نسبت به زن آزاد این کار را ناپسند مى دانم مگر هنگام ازدواج،باوى شرط شود.
از این حدیث به دست مى آید که انزال باید در رحم زن باشد و لازمه آن باردارى و ازدیادنسل است. مگر گفته شود: احتمال دارد روایت درمقام بیان این نکته نباشد بلکه مى خواهدبگوید:
کراهت عزل براى رعایت حقوق زن درمجامعت است، که در تایید آن مى توان به این مطلب تمسک جست که کراهت عزل با شرط هنگام عقد، برداشته مى شود.
اگر قائل شویم که از جمله حقوق زن، افزودن برتعداد فرزند است، درنهایت، کراهت عزل دلالت بر مطلوبیت ازدیاد فرزند دارد.
همچنین روایات دیگرى درکتب شیعه و سنى، مطلوبیت فزونى فرزند رامى رساند.
اشکال: احادیث دیگرى داریم که با روایات قبلى تنافى دارد، به این مضمون که کمى عیال یکى از اسباب دو راحتى دنیا است:
فى الخصال عن ابیه عن سعد عن الیقطینى عن القاسم بن یحیى عن جده الحسن بن راشد عن ابى بصیر و محمد بن مسلم عن ابى عبداللّه(ع) قال: حدثنى عن جدى عن آبائه(ع): ان امیر المومنین علم اصحابه فى مجلس واحد اربعمائه باب مما یصلح للمسلم فى دینه ودنیاه الى ان قال: قله العیال احد الیسارین()
امام صادق(ع) فرمود: پدرم از جدم و او از پدرانش روایت کرده: امیرالمومنین(ع)دریک مجلس چهارصد مورد از مواردى که به صلاح دین و دنیاى مسلمان است،به آنها تعلیم دادتا این که فرمود: کمى عیال از اسباب راحتى است.
قاسم بن یحیى درسند، مجهول است.
فى قرب الاسناد عن ابن طریف عن ابن علوان عن الصادق عن ابیه(ع) قال: قال رسول اللّه(ص) :قله العیال احد الیسارین () امام باقر(ع) از پیامبرخدا(ص) نقل کردندکه فرمود: کمى عیال از اسباب راحتى است.
ابن طریف و ابن علوان هردو مجهول هستند.
عن على بن احمد بن موسى عن محمد بن هارون الصوفى عن عبیداللّه موسى الرویانى عن عبدالعظیم بن عبداللّه الحسنى عن ابى جعفر الثانى عن ابائه عن امیر المومنین(ع) قال:قله ا لعیال احد الیسارین()
امام جواد(ع) از پدرانش نقل نمود که حضرت على(ع) فرمود: کمى عیال از اسباب راحتى است.
محمد بن هارون الصوفى و عبیداللّه موسى الرویانى هردو مجهول هستند.
این روایات کمى عیال را تشویق مى کنند. پس با روایات گذشته که تشویق به زیادنمودن فرزند مى نمایند، منافات دارند. گذشته ازاین که در ابتداى حدیث اول، ذکر شده که امام (ع) چهارصد مورد از موارد صلاح دین و دنیاى مسلمان را به اصحابش تعلیم داد.
جواب: ا لف)
این روایات از نظر سند ضعیفند و نمى توانند با روایاتى که برمحبوبیت ازدیادفرزند دلالت مى کنند، معارضه کنند.
ب)
واژه عیال مطلق است و شامل همسر و فرزندان مى شود.
پس این روایات به روایاتى که دلالت برمحبوبیت ازدیاد فرزند مى کنند، مقید مى شوند.
ج)
آنچه ازاین روایات استفاده مى شود، تشویق به کم نمودن اهل و عیال نیست بلکه راهنمایى به این نکته است که زیادى عیال سخت و مشکل زا است و این مضمون با مستحب بودن ازدیاد اولاد و تلاش براى خانواده و تحمل مشکلات تنافى ندارد.
همانند این که بخشیدن آنچه نزد انسان محبوب است و یا ایثار مال، با ضیق معیشت،مشکل و سخت است با این حال، انفاق مستحب و پسندیده مى باشد.
خلاصه، تحمل مشکلات درراه تحصیل نفقه عیال پسندیده است مثل بیان امام(ع):
الکاد على عیاله من حل، کالمجاهد فى سبیل اللّه ()
کسى که از راه حلال براى امرار معاش زن و فرزند، تلاش مى کند، همانند مجاهد راه خدااست.
اشکال:
اگر فزونى فرزند مطلوب است چرا در بعضى از ادعیه براى دشمنان دین درخواست گردیده است؟ مثلا درحدیث نبوى آمده است: (متن حدیث) بارخدایا! به محمد( ص) و خاندانش و کسانى که دوستدار آنها هستند، عفاف و معاش به قدر کفایت عطافرما و کسانى را که به او و خاندانش بغض و دشمنى مى ورزند، به زیادى مال و فرزندگرفتار فرما.()
نویسنده کتاب الحیاه ازاین دعاى آموزنده چند مطلب استفاده مى کند:
الف)
کسى که از سیره پیامبر(ص) پیروى مى کند، نباید در پى ازدیاد فرزند باشد تا بتواند برتامین نیازمندى ها و تعلیم و تربیت آنها موفق شده و آنها رابافرهنگ و با اخلاق وکارآزموده نماید و در حفظ سلامت جسمى و اعتدال روحى آنها، با سیراب کردن روانشان از محبت و عطوفت، موفق شود و فرزندانى سالم و با نشاط و مفید و کارا و رشد یافته،تحویل جامعه دهد.
ب)
رسول خدا(ص) براى دشمنان خود و دشمنان خاندانش از پروردگار طلب کثرت مال وفرزند کرد. شاید این دعا اشاره به تبعات نظام پر جمیعت مخربى باشد که بافرض غلبه برمشکلات آن،مردم دربندهاى استثمارى نظام سرمایه دارى خواهند افتاد که ازآنان سودجویى اقتصادى نماید.
قابل توجه است که کلینى(ره) روایت مذکور را درکافى،با سند خود بدون کلمه کثره نقل نموده و آورده است:وارزق من ابغض محمدا و آل محمد المال و الولد. لیکن مراد ازروایت، روشن است زیرا مال و فرزند، مذموم نیست درنتیجه زیادى آن دو مورد نظراست.()
پاسخ:
کثرت مال و فرزند نسبت به کفار، وزر و وبال است زیرا به خاطر انکار حق و روى گرداندن از راه راست، هرچه از اموال و اولاد و امکانات داشته باشند، درراه اهدافشان به کار مى بندند، که موجب غرق شد نشان درضلالت و انحراف مى گردد. پس این دعا منافاتى با محبوبیت فراوانى فرزند براى مسلمانان ندارد زیرا کثرت اولاد سبب افتخار پیامبر وتقویت مسلمانان است. همان طور که در روایات صحیح فراوان و مورد اتفاق،به این مطلب تصریح شده است.
البته اگر وضعیت مسلمانان به صورتى باشدکه جمعیت زیاد موجب اختلال در نظام جامعه و یا سبب به وجود آمدن مفاسد مى شود، فراوانى فرزند، رجحان و برترى خود را از دست مى دهد.
اشکال دیگر برکلام الحیاه این است که مدعى شده سیره پیامبر(ص) برکمى تعداد فرزندبوده است. چطور مى شود این ادعا را پذیرفت، درحالى که پیامبر سفارش زیادى بر ازدیادفرزند کرده است؟ شاید کم بودن تعداد فرزندان آن حضرت، تقدیر الهى بود، از طرف دیگرسیره بعضى از امامان(ع) برازدیاد نسل بوده است. چگونه است که به این سیره تمسک نمى گردد و به غیر اینها توجه مى شود؟!
علاوه براین که درجواب کلام ایشان، که نظام کثرت جمعیت سبب گرفتارى در باندهاى سودجویى اقتصادى مى شود، مى گوییم: ازدیاد نسل،زمانى پسندیده است که موجب این نوع مشکلات نشود.
زمانى که مسوولان مربوط، تدابیر لازم رابیندیشند و وسایل و امکانات مورد نیاز را فراهم نمایند، دیگر ملازمه اى بین کثرت جمعیت و این مشکلات نیست و مى توان برآن فائق آمد.
بنابراین نفرین کفار به زیادى فرزند، ملازمه اى باناپسندبودن نفس فزونى اولادنزد پیامبرندارد بلکه نفرین ازاین جهت است که زیادى جمعیت آنان سبب وزر ووبال آنها است،وچه بسا در بعضى از دعاها،آنها به عقیم شدن نفرین شده اند، تامسلمانان از تجاوز و اذیت آنان در امان و سلامت باشند. همانند این دعاى صحیفه سجادیه:
اللهم افلل بذلک عدوهم اللهم عقم ارحام نسائهم و یبس اصلاب رجالهم و اقطع نسل دوابهم و انعامهم ()
بارالها! با آنچه خواسته شد، دشمنان آل محمد را درهم شکن خدایا! رحم زن هایشان را نازاگردان و صلب مردانشان را خشک و عقیم ساز و نسل دام و حیواناتشان را قطع کن.
از مطالب گذشته جواب روایت بعدى از امام رضا(ع) روشن مى شود:
عن ابیه عن جده قال: مر جعفر(ع) بصیاد،فقال: یا صیاد! اى شىء اکثر ما یقع فى شبکتک؟قال: الطیر الزاق. قال: فمر و هو یقول(ع): هلک صاحب العیال هلک صاحب العیال ()
امام رضا(ع) از پدرش از جدش(ع) نقل فرمود: امام صادق(ع) درراه به صیادى برخورد و ازاو پرسید: اى صیاد! چه حیوانى بیشتر در تور تو گرفتار مى شود؟ صیاد پاسخ داد: پرنده زاق. راوى گوید: ا مام(ع) درحالى که به راه خود ادامه مى داد،فرمود: صاحب اهل و عیال هلاک شد صاحب اهل و عیال هلاک شد.
زاق پرنده اى است که با منقار به جوجه هایش غذا مى دهد و به سبب جمع آورى غذا براى جوجه هایش به دام مى افتد.
جواب از روایت این است که جمله هلک صاحب العیال هلک صاحب العیال، درمقام ترحم و دلسوزى برصاحب عیال است، نه در مقام مذمت فراوانى عیال یا فزونى اولاد.
اشکال:
مدعاى شما باآیاتى که درسرزنش کسانى وارد شده که داراى زنان و فرزندمتعددبوده و اهل شهوترانى و تفاخر به فراوانى فرزند هستند، تنافى دارد.
پاسخ:
دراین آیات،محبت افراطى و تفاخر جاهلى که میان دنیا پرستان رایج است، موردمذمت واقع شده و این منافاتى با پسندیده بودن ازدیاد فرزند براى اموردینى ومعنوى ندارد، امورى چون مباهات به آنان در روز قیامت، تسلط یافتن برکفار توسط آنان وپرکردن زمین از تسبیح کنندگان.
اشکال:
قرآن کریم از اولاد، تعبیر به فتنه و دشمن نمود. با در نظر گرفتن این نکته، چگونه مى توان افزایش فرزند را کارى محبوب و پسندیده به شمار آورد؟
پاسخ:
دارا بودن فرزند ازنعمت هایى است که خداوند از لطف خود به بندگانش عطا کرده است. مثل این که در قرآن مى فرماید: و یمددکم باموال و بنین() تا خدا شمارا با اموال و فرزندان فراوان کمک کند.
لیکن پدر و مادر به واسطه آنها در معرض امتحان هستند. پس آیات قرآن بر دو مطلب دلالت دارد که با هم تنافى ندارند:
الف) خداوند با عطا کردن اولاد، بربندگانش منت نهاد.
ب) مردم را از جاذبه کورکننده اى که در فرزندان نهفته است و سبب انحراف والدین از راه درست مى شود، برحذر داشت.
همانند آیاتى که از غفلت، به واسطه فرزندان، نهى نموده است مثل این آیه:
یا ایها الذین آمنوا لاتلهکم اموالکم و لااولادکم عن ذکراللّه و من یفعل ذلک فاولئک هم الخاسرون ()
اى کسانى که ایمان آوردید! اموال و فرزندانتان، شما را از یاد خدا غافل نکند.
کسانى که چنین کنند، زیان کارانند.
این آیه منافاتى با پسندیده بودن ازدیاد فرزند ندارد.
خلاصه:
زیاد نمودن فرزند، ذاتا کارى نیک و پسندیده است و تنها به واسطه عناوین ثانوى، ازآن عدول مى شود مثلا انسان براى به دست آوردن معیشت، به گناه بیفتد که دراین صورت عزب بودن حلال مى شود و رجحان کثرت اولاد از بین مى رود مانند آنچه در روایت زیر ذکرشده است:
روى انه یاتى على الناس زمان لاتنال المعیشه فیه الا بالمعصیه فاذا کان ذلک الزمان حلت العزوبه ()
روزى فرا مى رسد که اداره زندگى جز با گناه میسر نیست. همانا در آن زمان، مجرد بودن حلال است.
لذا نراقى درکتاب مستند گوید:ظاهر روایت،کم شدن رجحان است،به اندازه اى که در معیشت به مضیقه مى افتد.()
همچنین اگر فزونى جمعیت،سبب به وجود آمدن امراض یا نابسامانى زندگى والدین یا فرزندان و یا موجب نابسامانى اجتماع شود، رجحان و برترى خود را تا وقتى این وضعیت ادامه دارد، از دست مى دهد.
فصل دوم:
از روایات فصل قبل، استحباب داشتن فرزند و افزایش نسل، به دست مى آید نه وجوب آن. شاهد براین مدعا،تعلیل رسول اکرم است(بانى اباهى و اکاثر یوم القیامه)وهمچنین تعلیل به آکنده شدن زمین از تسبیح و مانند این جملات، که از آنها تنها محبوبیت و ا ستحباب استفاده مى شود.
به علاوه، از روایات صحیح، جوازعزل استفاده مى شود:
صحیحه محمد بن مسلم قال: سالت ابا عبداللّه عن العزل. فقال: ذلک الى الرجل یصرفه حیث شاء ()
ازامام صادق(ع) درباره عزل پرسیدم، امام فرمود: اختیار آن، به دست مرد است. هرجا که بخواهد مى تواند آن را بریزد.
موثقه عبدالرحمان بن ابى عبداللّه قال: سالت ابا عبداللّه(ع) عن العزل. فقال: ذلک الى الرجل ()
از امام صادق(ع) از حکم عزل سوال نمودم. پاسخ فرمود: در اختیار مرد است.
روایات دیگرى از این قبیل نیز وجود دارد.اطلاق این دو روایت و مانند آن که مطلق عزل راجایز دانسته اند مى فهماند:جایز است انسان به طور کلى از داشتن فرزند خوددارى کند چه رسد به جایى که عزل سبب کم شدن فرزند شود.
لیکن از آنجا که روایات دیگرى عزل را در زن آزاده ناپسند مى شمارد مثل صحیح محمد بن مسلم () در جمع بین این دو دسته، قائل به کراهت عزل مى شویم. مویداین که مراد ازواژه اکره کراهت اصطلاحى است نه حرمت، جواز شرط عزل در ضمن عقد ازدواج است زیرا اگر مراد از کراهت، حرمت باشد، دیگر درضمن عقد، شرط عزل، جایز نمى بود چون شرط، مخالف کتاب خدا و سنت پیامبر مى باشد. بنابراین، مشهور فقها قائل به کراهت عزل شده اند.
به علاوه، اگر بپذیریم عزل حرام است، بدون تردید، فقهاى ما در صورتى که زن رضایت دهد و یا در آغاز ازدواج، باوى شرط شده باشد، درجواز عزل وحدت نظر دارند.
این دلیل روشنى است که بچه دار شدن واجب نیست و اطلاق آن مى فهماند عزل جایزاست حتى در صورتى که به بچه نیاوردن بینجامد تاچه رسد به جایى که عدم ازدیاد اولاد را در پى مى آورد. اضافه بر این که ترک ازدواج حرام نیست هرچند سبب کمى جمعیت شود.
خلاصه:
همان طور که بچه دار شدن واجب نیست، ازدیاد فرزند نیز واجب نمى باشد بلکه کارى بسیار پسندیده است و به خاطر بهانه هاى سست و بى پایه نمى توان از آن سرباززد.
وظیفه دولت اسلامى است که مردم را به سوى آنچه پیامبر(ص)، دعوت نمود، سوق دهد. اما اگر عوارض جانبى مانند اضطرار داشت، اشکالى در منع موقت آن نیست لیکن درصورت امکان، دولت باید با برنامه ریزى درست درصدد رفع اضطرار باشد تادوباره زمینه ترغیب به آنچه پیامبر تشویق مى فرمود، فراهم شود و مردم،به داشتن فرزندمتعدد تشویق شوند.
مقتضاى اطلاق روایات این است که تشویق و تاکیداتى که برفزونى فرزند وارد شده، شامل همه فرقه هاى مسلمانان مى شود زیرا از روایات فهمیده مى شود مقصود، تشویق به افزودن فرزند است، تا جمعیت امت اسلامى برسایر ملل فزونى یابد. اگر بخواهیم اطلاقات را که شامل همه مسلمانان مى شود حمل بر خصوص شیعه نماییم، خلاف ظاهر روایات است.
البته این اطلاقات، شامل فرقه هایى چون ناصبى ها و سایر دشمنان آل محمد(ص)، نمى شود و از آنها منصرف است زیرا به فزونى جمعیت آنان فخر و مباهاتى نیست.
در پایان این فصل شایان ذکر است دولت اسلامى باید با هوشیارى تمام، نظارت نماید درمنطقه اى که به علت عوارض جانبى، کنترل جمعیت اعمال مى شود، طرفداران حق کم نشوند و مخالفین دین اسلام زیاد نگردند. دراین صورت هرچند ازدیاد جمعیت، خالى ازعوارض نیست، اما لازم و واجب مى شود، تا درآن منطقه جمعیت مسلمانان زیاد گشته،حق بر باطل، غلبه نماید چرا که غلبه باطل از هر عوارض و مفسده اى، زیان بارتراست.
فصل سوم:
جلوگیرى از تشکیل نطفه و تنظیم خانواده، تازمانى که موجب ارتکاب حرام نباشد، اشکالى ندارد زیرا روشن گردید بچه دار شدن و ازدیاد نسل واجب نیست وفرقى نمى کند با چه روش صورت گیرد گاهى با عزل و انزال در بیرون رحم انجام مى شودوگاه با تخلیه در کاندوم و گاه از طریق خوردن قرص و دارو که موجب عدم انعقاد نطفه مى شود یا با قراردادن ابزارى در داخل رحم که مانع از ملاقات اسپرم مرد با تخمک زن مى شود و یا این که با عمل جراحى و بستن لوله ها(لوله انتقال منى و یاتخمک زن) به صورت موقت که بتوان دوباره آن را به حالت عادى باز گرداند.
البته اگر کار گذاشتن ابزار در داخل رحم مستلزم لمس غیر شوهر و یا نگاه کردن به بدن زن باشد، جایز نیست زیرا لمس نامحرم و نگاه او به بدن زن، حرام مى باشدو در آلت تناسلى حتى برمحارم مثل مادر و خواهر نیز حرام است. روایاتى براثبات حرمت دلالت مى کند:
صحیحه ابى حمزه الثمالى عن ابى جعفر(ع) قال: سالته عن المراه المسلمه یصیبها البلاءفى جسدها اما کسر و اما جرح فى مکان لایصلح النظر الیه یکون الرجل ارفق بعلاجه من النساء ایصلح له النظر الیها؟ قال: اذا اضطرت الیه فلیعالجها ان شاءت()
ازامام باقر(ع) درباره زن مسلمانى پرسیدم که آسیبى به بدن او مى رسد یا شکستگى و یازخمى، در عضوى از بدن او است که نگاه کردن بدان جایز نیست آیا مردى که به معالجه آن، بیش از زنان مهارت دارد، مى تواند به او نگاه کند؟ امام فرمود: هرگاه زن نیاز ضرورى به آن پزشک داشته باشد، مى تواند زن را درمان کنددر صورتى که زن بیمار، اجازه دهد.
موثقه سماعه بن مهران قال: سالت ابا عبداللّه عن مصافحه الرجل، المراه. قال(ع): لایحل للرجل ان یصافح المراه الا امراه یحرم علیه ان یتزوجها، اخت اوبنت اوعمه اوخاله او بنت اخت اونحوها و اما المراه التى یحل له ان یتزوجها فلایصافحها الا من وراء الثوب ولایغمز کفها ()
از امام صادق(ع) درباره دست دادن مرد با زن پرسیدم، امام فرمود: دست دادن مرد با زن جایز نمى باشد مگر بازنى که ازدواج وى با او حرام است، مثل خواهر یا دختر یا عمه یاخاله یا دختر خواهر یا مانند آنها و اما با زنى که ازدواج با اوحلال است، نباید مرد دست دهد مگر با پارچه و بدون فشردن کف دست.
[این دو روایت مى رساند لمس و نگاه به بدن زن، برمرد نامحرم حرام مى باشد.]
البته، اگر تشکیل نطفه و بارورى سبب به وجود آمدن مرض و یا تشدید بیمارى شودوناچار باشد نزد پزشک مرد رود مثلا به خاطر مهارت اشکالى ندارد هر چند به نگاه کردن ویا لمس بینجامد زیرا دراین صورت نیاز ضرورى به معالجه دارد و نگاه و لمس به هنگام ضرورت و اضطرار بدون اشکال است.
فصل چهارم
عقیم سازى زن یا مرد
اگر عمل جراحى،موجب عقیم شدن دائمى زن یا مردشود، حرام است زیرا بدون تردید،سبب نقص دربدن مى شود و نقص، ضرر به شمارمى آید و ضرر رساندن به بدن همانند ضرر زدن به دیگران، به دلالت روایت نبوى مورداتفاق، حرام است. درآن حدیث پیامبر، سمره را از ضرر رساندن به دیگران نهى فرمود وبراى آن علت آورد که: فلانه لاضرر و لاضرار() ضررزدن نه برخود جایز است و نه بردیگران.
ادعاى اختصاص این دلیل(لاضرر) به نفى ضرر درحدود احکام شرعى،همچون وضو وروزه مضر، بدون شاهد است، همان طور که ادعاى انصراف ضرر به ضررى که بردیگران وارد مى شود(نه برخودش)، به قرینه مورد حدیث که سمره برمرد انصارى ضرر واردمى نمود، مردود است زیرا ما در روایت به عموم آنچه در کلام امام وارد شده،نگاه مى کنیم که شامل ضرر زدن به نفس و به دیگران مى شود نه به خصوص مورد حدیث، که تنها ضرر رساندن به دیگران است.
بعضى از بزرگان،ادعاى انصراف، به بیان دیگرى نموده اند: انسان به طور طبیعى ضرر را ازخود دور مى کند پس مورد حدیث تنها نفى ضررى است که به واسطه تشریع احکام تحقق مى پذیرد و در حقیقت،نفى ضرر، نفى حکم مضر است.
این سخن نیز پذیرفته نیست زیرا در بسیارى از موارد، انسان برضرر نفس خویش اقدام مى کند و دیگر این که: اگر قبول کنیم لاضرر نفى حکم شرعى ضررى مى کند، باز شامل ضرربه نفس مى شود زیرا اطلاق نفى حکم ضررى، نفى مطلق تسلط انسان بر نفس خود راشامل مى شود و این نیز از احکام است.
براى اثبات این که مراد از لاضرر ضرر رساندن به دیگرى است، به روایت زیر تمسک شده است:
مکاتبه محمد بن الحسین المرویه بسند صحیح الى ابى محمد(ع) فى رجل کانت له رحى على نهر قریه و القریه لرجل فاراد صاحب القریه ان یسوق الى قریته الماء فى غیرهذاالنهر و یعطل هذه الرحى. اله ذلک ام لا؟ فوقع(ع): یتقى اللّه و یعمل فى ذلک بالمعروف ولایضر اخاه المومن ()
درنامه اى به امام حسن عسکرى(ع) درمورد مردى سوال کردم که روى نهرروستایى،آسیاب دارد و روستا متعلق به شخصى است. مالک روستا قصد دارد آب را ازنهر دیگرى به روستاى خود ببرد که سبب تعطیلى آسیاب مى شود. آیا مالک روستا حق این کار را دارد یا خیر؟ امام(ع) مرقوم فرمود: ازخدا بترسد و دراین باره به نیکى عمل نمایدو به برادر مومنش ضرر نرساند.
لایضر اخاه درروایت، دلالت بر ضرر رساندن به دیگرى دارد و با این روایت، اطلاق روایت نبوى لاضرر و لاضرار را مقید به ضرر رساندن به دیگرى مى کنیم.
چنین استدلالى درست نیست زیرا جمله لایضر اخاه المومن یکى از مصادیق لاضررو لاضرار است و مصداق نمى تواند مطلق را قید بزند.
پاسخ دیگر این که لاضرر و لاضرار و لایضر اخاه هردو اثبات نفى ضرر مى کنند وهمیشه تقیید بین مثبت و نافى است.
موید دیگرى که بر تقیید لاضرر به ضرر رساندن به غیر، اقامه نموده اند،روایت زیراست:
عن على بن محمد بن بندار عن احمد بن ابى عبداللّه عن ابیه عن بعض اصحابناعن عبداللّه بن مسکان عن زراره عن ابى جعفر(ع) قال: ان سمره بن جندب کان له عذق و کان طریقه الیه فى جوف منزل رجل من الانصار فکان یجى ء ویدخل الى عذقه بغیراذن من الانصارى، فقال له الانصارى: یا سمره! لاتزال تفاجئنا على حال لانحب ان تفاجئناعلیها،فاذا دخلت فاستاذن. فقال: لا استاذن فى طریق و هو طریقى الى عذقى.قال: فشکى الانصارى الى رسول اللّه(ص) فارسل الیه رسول اللّه(ص) فاتاه فقال له: ان فلانا قد شکاک وزعم انک تمر علیه و على اهله بغیر اذنه. فاستاذن علیه اذا اردت ان تدخل، فقال: یا رسول اللّه! استاذن فى طریقى الى عذقى؟ فقال له رسول اللّه(ص): خل عنه ولک مکانه عذق فى مکان کذا و کذا. فقال: لا.قال: فلک اثنان. قال: لاارید. فلم یزل یزیده حتى بلغ عشره اعذاق.فقال: لا. قال: فلک عشره فى مکان کذا و کذا فابى. فقال: خل عنه ولک مکانه عذق فى الجنه. قال: لاارید. فقال له رسول اللّه(ص): انک رجل مضار و لاضرر و لاضرار على مومن.قال: ثم امربها رسول اللّه(ص): فقلعت ثم رمى بها الیه و قال له رسول اللّه(ص): انطلق فاغرسهاحین شئت ()
امام باقر(ع) فرمود: سمره بن جندب نخلى داشت که راه عبورش از داخل منزل مردى ازانصار مى گذشت و او همواره بدون اجازه، در رفت و آمد بود. روزى مرد انصارى بدوگفت:اى سمره! همیشه بى خبر برماوارد مى شوى که ما دوست نداریم درآن موقع بیایى. به هنگام وارد شدن به منزل اجازه بگیر. سمره پاسخ داد: راه رسیدن به نخل منزل تو است وبراى عبور از راه، اجازه نمى گیرم.
مرد انصارى خدمت حضرت رسول(ص) رسید و شکایت کرد. پیامبر به دنبال سمره فرستاد و او به خدمت رسید. پیامبر به سمره فرمود: فلانى به خاطر ورود بى اجازه براووخانواده اش ، از توشکایت دارد. هنگام ورود، اجازه بگیر. سمره جواب داد: اى پیامبر خدا!آیا براى عبور از راه منتهى به نخل، اجازه بگیرم؟ پیامبر فرمود: ازآن نخل دست بردار و به جاى آن نخلى درمکان دیگر بپذیر. سمره گفت: خیر،پیامبرفرمود: با دو نخل تعویض نما، گفت: قصد تعویض ندارم. همین طور پیامبر تعداد راتا ده نخل، بالابرد و فرمود: باده نخل درفلان مکان عوض کن. سمره نپذیرفت. پیامبر فرمود:ازآن دست بردار و با نخلى در بهشت عوض کن. گفت: خیر. سپس پیامبر به او فرمود: تو کسى هستى که به دیگران ضرر مى رسانى و ضرر زدن وضرررساندن بربرادر مومن روا نیست.بعد از آن، پیامبر دستور داد نخل را کندند و جلوى سمره انداختند و خطاب به او فرمود: بروهرجا مى خواهى درختت را بکار.
روایت مطلق سابق، حکایت از همین کلام پیامبر در قصه سمره دارد و از آنجا که اصل قصه یکى است، لاضرر على المومن که ضرر رساندن به غیر را مى رساند،اطلاق روایت زراره(فانه لاضرر و لاضرار) را قید مى زند. پس فراگیر بودن ضرر از جانب مکلف برخودش از بین مى رود و تنها ضرر به غیر باقى مى ماند.
پاسخ:
روایت به خاطر مجهول بودنبعض اصحابنا ضعیف است و نمى توان با آن،اطلاق راتقیید زد.
علاوه براین که طبیعت امر این است که روایت، شامل ضرر به نفس نیز شود زیرا همان طورکه ضرر رساندن به دیگرى ضرر برمومن است، ضرر رساندن به خود نیز مصداق ضرر زدن به مومن است مگر ادعا شود لاضرار على المومن از ضرر به خویش منصرف است. مساله نیازمند تامل است.
اشکال:
التزام به اطلاق لاضرر و لاضرار که حتى شامل ضرر به نفس بشود، مشکل است زیرا ممکن نیست ملتزم به حرمت ضرر رساندن به مال شویم و همان طور که ضرر رساندن به مال و از بین بردن آن حرام نیست، ضرر رساندن به نفس هم بدون اشکال است.
پاسخ: اولا،
ضرر رساندن به مال، مانند ضرر رساندن به نفس، حرام است به دلیلا طلاق لاضرر علاوه براین که نابود کردن مال، اسراف و حرام مى باشد.
ثانیا،
اگر عمومیت عام درموردى تخصیص خورد، اشکالى درحجیت عام در سایرموارد، پیش نمى آید و نمى توان ضرر رساندن به مال را با ضرر رساندن به خود، قیاس کردواین از موارد قیاس باطل است زیرا سرایت دادن حکم، بدون دلیل از موضوعى به موضوع دیگر است.
موید حرمت ضرر رساندن به خود، این است که فقها حرمت اضرار به خود و وجوب دفع آن را پذیرفته اند:
الف)
از رساله (لاضرر) شیخ انصارى نقل شده است: (از دلایل عقلى و نقلى، حرمت ضرر رساندن به خود، استفاده مى شود.)()
ب)
از شیخ طوسى نقل شده که درچند مورد، به وجوب دفع ضرر ازخود، استدلال نموده است از جمله کسى که مى ترسد با نخوردن مردار، مریض شود.()
ج )
ظاهر کلام ابن زهره که از بخش اصول کتاب غنیه درمساله اصل منع یا اباحه در اشیا، نقل شده است: دفع ضرر محتمل از دیدگاه عقل واجب است و مبادرت به ضرر به نفس، ناپسند و حرام است.)()
همچنین عبارت هاى دیگرى از فقها مى فهماند حرمت ضرر رساندن به خویش ازمسلمات نزد آنان است.البته دلیلشان غیر از همین دلیل هاى عقلى و نقلى که ذکر نمودیم نمى باشد.
مفاد (لاضرر ولاضرار)
فرمایش پیامبر(ص): فانه لاضرر ولاضرار تعلیل است و تعلیل عمومیت دارد و تنها مخصوص مورد خاص نیست ومقتضاى عمومیت، نفى هرسبب موجب ضرر است.
به این بیان که ضرر اسم مصدر و اسم جنس است و نفى، به ضرر تعلق گرفته ومى فهماند که ضرر، در اسلام نفى شده و روشن است که ضرر از علت هاى مختلف به وجودمى آید.
پس اگر ضرر که معلول است نفى شده، تمام عوامل به وجود آورنده آن نیز دراسلام نفى شده و حرام است خواه آن علت، حکم تکلیفى باشد یا وضعى و چه حکم وضعى ثبوتى باشد وچه عدمى مانند عدم جعل حق،مثل حق شفعه و یا حق خیار و سبب هاى ضررى دیگر.
درنتیجه، اطلاق نفى معلول هاى ضررى درحوزه دین اسلام از باب دلالت اقتضا، مى فهماند که همه علت هاى موجب ضرر، نفى شده پس بازگشت نفى ضرر به این موارد است: محکوم بودن اطلاقات و عمومات ضررى، نهى از وارد نمودن ضرر برنفس ونیز بردیگرى و جبران ضرر از راه جعل خیار در جایى که لزوم، ضرر باشد.خلاصه این که لاضرر در شرع اسلام مصادیق و موارد مختلفى دارد که عبارتند از: نفى ضرر، نهى از ضرررساندن، جبران ضرر و حکم سلطانى و که به حسب اختلاف موارد فرق مى کند.
مثل کلام خداوند: لن یجعل اللّه للکافرین على المومنین سبیلا.() این آیه مى رساند که سلطه اى دراحکام اسلامى جعل نشده و از ایجاد سلطه نیز نهى مى نماید.
به هرحال اگر حدیثلاضرر را این گونه معنا کنیم، بهتر از فرموده شیخ انصارى است که: مرادازآن،نفى حکم است زیرا به کار بردن واژه ضرر و اراده نمودن حکم ازآن، نیاز به قرینه داردزیرا عنوان ضرر غیر از عنوان مضر است و آنچه دلیل برنفى آن آمده، عنوان ضرر است نه مضر که همان حکم باشد.
همچنین معناى ما مناسب تر از کلام صاحب کفایه است که:
مراد از لاضرر نفى حکم به لسان نفى موضوع ضررى است مثل وضوى ضررى. این سخن خلاف ظاهر از لاضرراست زیرا ضرر عنوانى غیر ازمضر است و ضار و ضائر و آنچه نفى شده نفس ضرر است که عبارت از نقص مى باشد نه مضر که به معناى کم کننده و ناقص کننده است مثل وضوى ضررى.
آنچه گذشت در باره کبراى حرمتضرر و اضرار بود و همان گونه که روشن گردید وجهى براى خدشه درآن نیست.
مناقشه صغروى: زمانى که عقیم نمودن دائمى به خاطر غرض هاى عقلایى باشد، اقدام به آن از مصادیق ضرر رساندن به نفس نیست همانند این که براى زن یا هردو هدف هاى بسیارمهم ترى از تولید نسل مطرح باشد مثلا زن و مرد، نظامى بوده و درصف جنگ جویان، بادشمنان اسلام و مسلمانان و مستضعفان، مشغول مبارزه باشند و یااز زمره دانشمندان علوم باشند که خود را وقف خدمت به جامعه بشرى و یا امت اسلامى نموده اند به ویژه بعداز داشتن چند فرزند و رفع نیاز ازاین جهت، قصد عقیم بکنند.
اما اشکال سخن فوق، این است که وارد آوردن نقص به واسطه این اغراض عقلایى ازضررى بودن خارج نمى شود مثلا شکستن در منزل دیگران براى نجات غریق و مانندآن،امرى عقلایى است بلکه وجوب شرعى دارد لیکن ضرر برصاحب خانه صدق مى کندو از عنوانضرر خارج نمى شود و به همین دلیل قیمت آن را بدهکار است. این از باب تزاحم دو واجب اهم و مهم است که واجب اهم حفظ شخص غریق برحرمت ضرررساندن به غیر، مقدم است.() درمورد مثال هاى مذکور، باید بگوییم که شرکت درجنگ، متوقف برعقیم کردن،نمى باشدزیرا به واسطه راه هاى مختلف دیگرى، مى توان از تشکیل نطفه جلوگیرى نمود.
ازاین گذشته، اگر شرکت درجنگ، لازم و ضرورى بوده و متوقف برعقیم سازى است به صورتى که چاره اى جز آن نباشد واجب اهم شده و به این خاطر، انجام دادن آن، جایز است و چه بسا واجب هم مى شود. این بدین معنا نیست که به صرف وجوداهم، نقص وضرر نابودشود بلکه ضرر موجود است و شخص، نقص و ضرر را براى واجب اهم، تحمل مى کند.بنابر این اگر اغراض عقلایى به درجه اى از اهمیت نرسد که از ضرر رساندن برخود،مهم تر باشد،اقدام به آن جایز نیست و ضرر رساندن به نفس، حرام و ناپسند است.
خلاصه:
به صرف وجود اغراض عقلایى ضرر منتفى نشده بلکه موجود است و ارتکاب آن جایزنیست مگر غرض مهم ترى در میان باشد که انجام دادن آن، بدون اشکال است.مانند انحصار راه درمان به تحمل ضرر یا پیشگیرى از بیمارى که ضرر آن بیشتر و سخت تراست.
پس هرگاه ضرورت و مصلحتى درمیان باشد که رعایت آن از دیدگاه شارع لازم باشد و تنهاراه عمل به آن، فعل ضررى باشد، اقدام به ضرر جایز است.
براى حرمت عقیم سازى، به روایات نهى کننده از خصى کردن استدلال شده است:
خبر سعید بن المسیب یقول: سمعت سعدبن ابى وقاص یقول:
رد رسول اللّه(ص)على عثمان بن مظعون التبتل، و لو اذن له لاختصینا () سعید بن مسیب گوید: از سعدبن ابى وقاص شنیدم که مى گفت: رسول اللّه(ص)کناره گیرى عثمان بن مظعون از زنان و عزب بودن او را رد نمود و اگر به او اجازه مى داد، ماخود را خصى مى کردیم.
خبر ابن مسعود قال: کنا نغزو مع النبى(ص) ولیس لنا نساء.
فقلنا: یا رسولاللّه! الانستخصى؟فنهانا عن ذلک () ابن مسعود گوید: ما در غزوه اى همراه پیامبر مى جنگیدیم و همسرانمان در کنار مانبودند.خدمت پیامبر عرض کردیم: اى پیامبر! آیا مى توانیم خود را خصى کنیم؟ پیامبر، ما را از آن نهى فرمود.
خبرابن عباس قال: شکى رجل الى رسول اللّه(ص) العزوبه.
فقال: الا اختصى؟ فقال له النبى(ص): لیس منا من خصى و اختصى () ابن عباس گوید: مردى نزد رسول اللّه آمد و از مجرد بودن خود شکایت نمود و گفت:
آیا اجازه دارم خود را خصى کنم؟ پیامبر فرمود: کسى که خود و یا دیگرى را خصى کند، ازمانیست.
خبر عبداللّه بن جابر عن عثمان بن مظعون قال: قلت لرسول اللّه(ص): یارسول اللّه! اردت ان اسالک عن اشیاء. فقال: و ماهى یا عثمان؟ قال: قلت: انى اردت ان اترهب.
قال: لاتفعل یا عثمان! فان ترهب امتى القعود فى المساجد و انتظار الصلاه بعدالصلاه. قال:فانى اردت یا رسول اللّه! ان اختصى. قال: لاتفعل یا عثمان! فان اختصاء امتى الصیام عثمان ()بن مظعون گوید: خدمت پیامبر خدا عرض کردم: اى پیامبر! قصد دارم ازچند چیز سوال نمایم. آیا اجازه مى فرمایید؟ پیامبر فرمود: اى عثمان! چه پرسشى دارى؟ عثمان گوید: گفتم: قصد دارم رهبانیت را در پیش گیرم و ترک زن و دنیا کنم.
پیامبر فرمود: اى عثمان! این کار را نکن. رهبانیت امت من نشستن در مسجد ومنتظر اقامه نماز بعد از نماز دیگر است.
عثمان گفت: اى رسول خدا! قصد دارم خود را خصى نمایم، پیامبر فرمود: اى عثمان!این کار را نکن. خصى نمودن امت من،روزه است.
از روایات استفاده مى شود خصى نمودن حرام است و تنها علت این است که موجب عقیم شدن مى گردد.
پاسخ:
این سخن مردود است.خصى نمودن، شهوت را به کلى از بین مى برد به گونه اى که قادر برمقاربت و سایر بهره هاى جنسى نخواهد بود، به خلاف عقیم نمودن که تنها قابلیت تولید مثل را از بین مى برد. پس منع از خصى کردن که ضررى شدیدتر است ، موجب منع ازضرر کمتر نمى شود.
اگر ممنوعیت عقیم نمودن دائمى را پذیرفتیم، دیگر فرقى نمى کند که این کار باعمل جراحى صورت گیرد یا با روش دیگر مانند خوردن دارو و یا با تا باندن اشعه زیرا همه این روش ها در عقیم سازى مشتر کند و باعث ضرر بربدن است.
روشن گردید، هرگاه ضرر بزرگ تر با ضرر عقیم کردن تزاحم کند، حرمت آن از بین مى رودلیکن باید دفع ضرر و یا پیشگیرى آن، متوقف برعقیم نمودن باشد در غیر این صورت حرمت آن از بین نمى رود.
چند پرسش:
1. اگر فرض کنیم فرزندى که از زناشویى به وجود مى آید، ناقص الخلقه است و تنهاراه جلوگیرى از تشکیل نطفه، عقیم نمودن است، در این صورت عقیم سازى جایزاست؟
پاسخ:
ممکن است بگوییم: عقیم نمودن جایز نیست زیرا صدق ضرر، زمانى است که موجود کامل باشد و بعد نقصى برآن وارد شود. اما اگر از ابتداى تشکیل، ناقص الخلقه به وجود آید، عنوان ضرر صدق نمى کند زیرا ضرر نقصى است که برشىء کامل وارد مى شود.بنابر این، مورد بحث را نمى توان با این مساله قیاس نمودکه : اگرشخصى بخواهد در منزل خویش چاهى حفر کند که به موجب آن، همسایه درملک خود، ضرر مى بیند و اگر صاحب منزل از حفر آن منصرف شود، به خودش ضرر مى رسد، دراین فرض برهر طرف ضررصدق مى کند که به هنگام تزاحم، ضرر اقوى مقدم بردیگرى است.
دربحث ما نسبت به جنین، ضرر صدق نمى کند به دلیلى که گفته شد و زمانى که به یکى ازدوطرف، ضرر صدق نکند، تزاحم بین دو ضرر پیش نمى آید. دراین هنگام مقتضاى قاعده،حرمت عقیم ساختن است.
البته مى توان چنین پاسخ گفت که اگر داشتن فرزند ناقص الخلقه، براى والدین حرج باشد،نفى ضرر که نهى از عقیم کردن است یا با نفى حرج معارضه مى کند که هردو از حجیت ساقط مى شوند و رجوع به اصل اباحه مى کنیم و یا با آن مزاحمت مى کند و در باب تزاحم اگر مرجحى براى هیچ یک نباشد حکم، تخییر است و اگر مرجحى باشد، همان که مرجح دارد،مقدم مى شود.بلکه ممکن است گفته شود: ضرر عقیم نمودن، با ضررمالى و مخارج زیادى که از ناحیه داشتن فرزند ناقص،به انسان تحمیل مى شود،تزاحم مى نماید و دراین صورت نیز قواعد باب تزاحم جارى مى شود مگر گفته شود: ضرر بدنى، مهم تر از ضررمالى و مقدم است. این مساله جاى تامل دارد.
این سخن هنگامى درست است که وجود حرج و ضرر، با دلیل جزم آور و یا دلیل علمى احراز بشود، لیکن به صرف احتمال وجود ضرر اهم، که موجب تعارض و یا تزاحم شود، نمى توان از تکلیف به ضرر دست برداشت.
2. بنابراین که علت حرمت عقیم نمودن،ضرر بدنى باشد، آیا بستن لوله هاى انتقال تخمک به رحم با احتمال مجدد بارورى با عمل جراحى همان طور که پزشکان متخصص با درصدمعینى احتمال مى دهند جایز است؟
پاسخ:
اگر احتمال ضعیف بوده و قابل توجه نباشد،جایز نیست زیرا اطمینان به وجود ضرر داریم و گرنه بنابر مقتضاى اصل، جایز است چون تمسک به عموم نفى ضرر باتردید درصدق ضرر، جایز نیست چرا که تمسک به عام درشبهات موضوعیه مى شود واصل، دلالت برجواز دارد و دلیلى برلزوم پرهیز از ظن به ضرریا خوف ضرر نداریم و لزوم رعایت این دو، نیازمند دلیل است.
مگر گفته شود: تنها حکم عقل به وجوب دفع ضرر محتمل،کافى است و نیاز به دلیل دیگرى نیست.اما باید توجه داشت که عقل درمواردى که محتمل از اهمیت ویژه اى برخوردار است، حکم به وجوب دفع ضرر مى کند، نه درهمه موارد.مگر ادعا شود،عقیم بودن از همین موارد مهم است. البته اگر شخصى به اندازه کافى فرزند داشته وبیش ازآن، برایش مناسب نباشد و قصد عقیم نمودن خود را بگیرد، دراین فرض، نمى توان به حکم عقل به لزوم نفى ضرر یقین پیدا کرد زیرا حکم عقل با تغییر قیود و اوصاف، تغییرمى کند همان طور که عقل به زشتى دروغ گفتن حکم مى کند لیکن اگر دروغ گفتن منطبق بامصلحتى عقلایى شود، دیگر به زشتى آن، حکم نشده بلکه حکم به نیکى آن مى شود.مگراز موارد مختلف که با احتمال ضرر، وجوب دفع آن ساقط مى شود، مانند روزه و وضو،حکمى کلى و تعبدى استفاده شود.
3. آیا با احتمال این که باردارى مادر براى سلامتى جسم او مضر است، عقیم کردن که ضررى موجود و بالفعل مى باشد، جایز است؟
پاسخ:
ظاهر ادله، عدم جواز است زیرا ضررعقیم سازى بالفعل است و نمى توان ضرربالفعل را به خاطر دفع ضرر احتمالى، مرتکب شد مگر این که احتمال ضرر بر نفس برود، که دراین صورت عقیم کردن براى پرهیز از هلاک نفس واجب مى شود همان طور که کلام الهى بر این نکته دلالت مى کند:
ولاتلقوا بایدیکم الى التهلکه ()
خود را با دستان خویش به هلاکت نیندازید.
شایان ذکر است درهر مورد که عقیم کردن جایز باشد،جواز تحقق آن منوط به رضایت شخصى است که مى خواهد عقیم شود زیرا عقیم سازى تصرف در جسم دیگرى است و بدون رضایت او، حرام است.
فصل پنجم:
آیا از بین بردن نطفه منعقد شده، جایز است؟
براى اثبات حرمت، به روایات ذیل استدلال کرده اند:
عن عده من اصحابنا عن احمد بن محمد عن ابن محبوب عن رفاعه قال: قلت لابى عبداللّه(ع): اشترى الجاریه فربما احتبس طمثها من فساد دم اوریح فى رحم فتسقى دواء لذلک فتطمث من یومها، افیجوز لى ذلک و انا لاادرى من حبل هو اوغیره؟فقال( لى): لا تفعل ذلک. فقلت له: انه انما ارتفع طمثها منها شهرا و لوکان ذلک من حبل انماکان نطفه کنطفه الرجل الذى یعزل.
فقال لى: ان النطفه اذا وقعت فى الرحم تصیر الى علقه ثم الى مضغه ثم الى ماشاءاللّه و ان النطفه اذا وقعت فى غیر الرحم لم یخلق منهاشى فلا تسقها دواء اذا ارتفع طمثها شهرا و جازوقتها الذى کانت تطمث فیه ()
رفاعه گوید: از امام صادق(ع) سوال کردم: کنیزى خریدم و چه بسا به سبب فاسدشدن خون یا نفخ دررحم، خون حیض او قطع مى شود و بعد از خوردن دارویى،همان روزخون مى بیند. آیا این کار جایز است درحالى که نمى دانم قطع خون به سبب حامله شدن است یا به علت دیگر؟
امام فرمود: این کار را نکن. عرض کردم: گاهى قطع خون او بعد ازگذشت یک ماه است و اگر به سبب حاملگى بود، باید نطفه اى که سقط مى شود همانندنطفه مردى که عزل مى کند، باشد درحالى که او با خوردن دارو، خون مى بیند.
امام پاسخ فرمود: هرگاه نطفه منعقد شده و دررحم قرار گیرد، تبدیل به لخته خون(علقه)سپس به تکه گوشتى(مضغه) مى شود و بعد از آن هرچه خواست الهى است، همان خواهدشد.
اگر نطفه دررحم قرار نگیرد، ازاو چیزى خلق نمى شود پس هرگاه یک ماه از قطع عادت کنیزبگذرد، به او دوا نده و در زمانى که خون مى بیند، جایز است.
دوعبارت «لاتفعل» که درجواب پرسش ازجواز خوردن دارو است و«فلاتسقها» که درذیل روایت ذکرشده، مى رساند درزمانى که احتمال باردارى داده مى شود چه رسد به جایى که یقین به آن داریم خوردن دارو حرام است و امام(ع) در تایید کلام خود به بیان فرق میان نطفه اى که دررحم منعقد شده و مبدا خلقت و تبدیل شدن به علقه و مضغه، قرارمى گیرد، با نطفه اى که درخارج رحم واقع شده، شاهد مى آورد.
فى الفقیه باسناده عن الحسین بن سعید عن ابن ابى عمیر، عن محمد بن ابى حمزه وحسین الرواسى جمیعا، عن اسحاق بن عمار، قال: قلت لابى الحسن(ع): المراه تخاف الحمل فتشرب الدواء فتلقى مافى بطنها. قال: لا. فقلت: انما هو نطفه. فقال: ان اول ما یخلق نطفه()
اسحاق بن عمار گوید: از امام کاظم(ع) درباره حکم زنى پرسیدم که به خاطر ترس ازباردارى، دارویى مى نوشد که سبب سقط جنین مى شود، امام فرمود: جایز نیست.
گفتم: آن، نطفه اى بیش نیست، فرمود: نطفه مبدا خلقت آدمى است.
این روایت دلالت مى کند که از بین بردن نطفه به واسطه خوردن دارو حرام است و امام باعبارت ان اول ما یخلق نطفه تاکید مى کند که فرق بین نطفه دررحم وغیرآن، این است که اولى مبدا خلقت است.
شاید بتوان از عمومیت تعلیل استفاده نمود که اگر اسپرم مرد را با لقاح مصنوعى دردستگاه کشت داده و تخمک زن رابارور سازند و نطفه منعقد گردد و شروع به رشد کند، از بین بردن این نطفه نیز حرام است.
اما از بین بردن نطفه ترکیب شده، پیش از قرار گرفتن دررحم طبیعى و یا مصنوعى،جایزاست زیرا صلاحیت رشد و تکامل ندارد و آنچه از تعلیل به دست مى آید،حرمت نابودکردن نطفه درحال رشد و تکامل است، خواه نطفه تشکیل شده، مشروع باشدیا نا مشروع و خواه قرار گرفتن نطفه در رحم از راه حلال باشد و یا حرام زیرا بعد از تشکیل نطفه،اطلاق دلیل شامل آن مى شود.