نقد تورم اصول و دیدگاه هاى امام خمینى (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه
از تورم اصول براى نخستین بار آیة اللّه بروجردى سخن گفت. این نقد او ذهن برخى از اندیشه گران حوزه را به خود منعطف ساخت. با این وصف بحثى مستقل با نگاه هاى عمیق و علمى هنوز ابعاد موضوع را نکاویده است.تنها مطالبى جسته و گریخته به چشم مىآید که بى گمان جمعآورى وتحلیل آنهادستمایه گرانسنگى است. در صورت عدم بررسى عالمانه این موضوع، دو برداشت نادرست از نقد آیة اللّه بروجردى بروز یافته است: 1. برداشتى افراطى و مطلق نگر که مىکوشد نقشى جانبى و حاشیهاى را به اصول تحمیل کند. صاحبان این برداشت چنان سخن گفته اند که گویا اصول چونتورم کردهاست، پس باید آن را به حاشیه راند.! حقیقت این است که طرح تورم اصول نه بهمعناى نفى کارکرد اصول، که راهى براى صیانت از این کار کرداست.تورم را آفتىباید گرفت که براصول عارض گشته و از کاربرد مهم و کارکرد بى بدیل آن در استنباط کاسته است. آیا اگر از تورم جسم به عنوان یک بیمارى سخن گفته شود، معنایش نابود ساختن اصلجسم و یا بىاعتنایى به آن است؟!2. برداشتى سطحى که مى کوشد توسعه اصول را نادرست قلمداد کند. این برداشتهرگونه افزایشى را بى جا و ناروا مىداند. دراین میان برداشت دیگرى وجود دارد که نه با اصول، که با بیمارى اصول سرناسازگار دارد. این برداشت نفى تورم اصول را نه تنها با توسعه آن همراهو سازگار مىبیند، که بالاتر، توسعه اصول بویژه توسعه کیفى آن را عاملىبراى تورم زدایى از این دانش به شمار مىآورد. دلایل و پشتوانه هاى این برداشت را باید آشکار ساخت و آن را به صورت یک گرایش و قالب درآورد. اگر به نقد تورم اصول و برچیدن زمینه ها و سازو کارهاى این تورم نپردازیم، فربهى روز افزون اصول، به افزایش سردرگمى، نسبت به این دانش مىانجامد واینسردرگمى به جان گرفتن دو برداشت افراطى دانش گرایى و اخباریگرى نو خواهد انجامید که در برابر عقلانیت اصولى که فقه بدون آن نمى تواند بهسربردقراردارند. گاه زمزمه هاى این دو برداشت افراطى هرچند بسیار ضعیف به گوش مىرسد. نباید با متورم تر کردن اصول فرصت رشد را به این دو برداشت داد.
بسیارى از رویگردانان از نقد تورم اصول این دغدغه را درسردارند که طرح تورم آن اندیشهاى جدید و بى پیشینه است. کاوش در نظریات وحید بهبهانى وشاگردان اوهمچون محقق کاظمى و نیز امتداد اندیشه انتقادى نسبت به اصول در دیدگاه هاى آیة اللّه بروجردى و امام خمینى دلیلى روشن براین واقعیتاست که میزان و نحوهپرداختن به اصول همواره نقد شده است. امام خمینى بى گمان به اصلاح حوزه مىاندیشیده است، اما نباید برنامه هاى اصلاحى امام را صرفا در پیشنهادهاى ساختارى در باره مناسبات حوزوى محدودساخت. وزن اساسى برنامه هاى اصلاح گرانه امام بردوش اندیشه هاى اصلاحى او نسبت بهاصول و اجتهاد و نظام آموزشى حوزه است. امام گرچه از تورم اصول سخنى به صراحت نگفته، اما به طرح اندیشه هایى دراصلاح اصول پرداخته که درحقیقت راهکارهایى را براى توزم زدایى فراروى مامىگشاید. پس از گذشت سالها جاى خالى تلاشهاى جدى و پیگیر درمورد اندیشه اصلاحى آیهاللّه بروجردى و حضرت امام کاملا مشهود است. نوشتار حاضربررسى اندیشه انتقادى تورم اصول را پى مىگیرد و تحلیلى از دیدگاه هاى حضرت امام را براى تبیین ابعاداین اندیشه وجهء همت خود قرار مىدهد. از آن جا که موضوع نوشتار موازینى جدید را درمى نوردد، در برخى از مقاطع به ارائه مباحثى مىانجامد که بیشتر به یک طرحواره تحقیق مىمانند که البتهدلایل اتقان را با خود همراه دارند. این نوشتار، هم خود را مصروف ارائه چارچوبى کارآمد درنقد وضعیت کنونى اصولکرده است، از این رو قبل از هرچیز به نقدهاى استوار عالمان و طالبانعلم نیازمند است، تاوزن واقعى خود را بیابد. به سخن دیگر: نوشتار پیش روى، راه پیشرفت و سالم سازى اصول را از گذر نقد ممکن مىداند، با این حسابخود را به نقد محتاج و تشنه مىبیند. بحث برپایه محورهاى زیر سامان مىپذیرد: - پیشنیه نقد دانش اصول، - معناى تورم در اصول، - زمینه هاى تورم خیز در اصول، - عوامل تورم زا در اصول.
پیشینه نگاه هاى نقادانه به دانش اصول
اصول، پدیدارى و پایدارى خود را مدیون نقد است. به شهادت تاریخ در هر برهه کهاصول، نقدى از بیرون را به خوددیده، مباحث درونى آن سیرى بهتر را در پیش گرفته است. مبررسى کامل نگاه هاى نقادانه گذشته به اصول، مجالى دیگر و فرصتى بیشتر مىطلبد. دراین نوشتار تنها به مهم ترین مراحل نقد اصول یا نقد اصولیان درچگونگىپرداختن به مباحث اصولى مىپردازیم. اصول سه مرحله مهم را تاکنون به خود دیده است:
مرحله اول: نقد اعتبار و هویت دانش اصول،
دراین مرحله آنچه زیر سوال رفت، تمام هویت و موجودیت اصول بود. اخباریگرى نقدى گسترده را سامان داد و در نتیجه برفقه شیعه سیطره یافت. بحثهاى فراوانى درباره نقد اخباریان صورت پذیرفته است، به همین دلیل از ورود به این مسیر خود دارى مىورزیم، گرچه براین باوریم که این موضوع بهتحلیلى نودرمجالى دیگر نیاز دارد. تنها یادآور مىشویم نقد بى پایه اخباریان به رغم نتایج زیانبار زمینه پیدایش رویکردى جدید را به اصول فراهم آورد.شبهاتاخباریان دستمایه بحثهاى عالمانه قرار گرفت و اصولى نو را در بستر عقلا نیت سامان بخشید. البته اگر اصولیان پیش از اخباریگرى، رکوکند وموقعیت و چارچوب اصول را بانگاهى از بیرون، به ارزیابى و نقادى مىکشاندند، کار به اخباریگرى نمى کشید،در آن صورت اندیشه هاى اصولى مدام صیقل مىخورد و جایگاه و رسالت بایسته اش آشکارو آشکارتر مىگشت و در مسیرى صحیح تر راه مىپیمود. فقدان نقد و نگاه ها از بیرون، راه را بر شبهاتى گشود که اصل اصول را زیر سوال کشید.گرچه آنچه نیز رخ نمود، سرانجام خوشى را رقم زد، اما به قیمتهزینه سنگین سیطره اخباریگرى درچند قرن!
مرحله دوم: نقد تقلیدى بودن بررسى و بهره گیرى از اصول،
این مرحله راو حید بهبهانى آغازید. اگر اخباریگرى حرکتى در مقابل تمامت اصول سامان داد، وحید به عنوان عالمى معتقد به اصول عدم تحقیقى بودنپرداختن بهاصول، را در زمان خود به نقد کشید. درحقیقت وحید به دو جریان نقادى دست زد، از یک طرف اخباریگرى را به نقد کشید و از طرف دیگر اصولرا که تا آن زمان به صورتکمرنگ در حاشیه اخباریگرى باقى مانده بود، در بوتهء نقد نهاد. آنچه را نگاهرایج، به وحید نسبت مىدهد، تنها نقد شدناخباریگرى توسط اوست، اما واقعیت حاکىاز نقدى دو جانبه است. نقد وحید به اصولیان ووضعیت بحثهاى اصول آن روز را با توضیحاتى چند مىگیریم:
یکم،
اجتهادمایه گرفته ازتقلیدواخباریگری دوروى یک سکه هستند. به واقع یکى تقلید با روکشى از اجتهاد، ودیگرى جمود با لعابى از توجه وتمسک به روایان است. وحید با نگاهى ژرف مشکل زمان خود را این دو جریان مىدید، از یک طرف به مصاف(مخالفان اجتهاد)، و از طرف دیگر به مصاف (مدعیان اجتهاد)رفت. نقدهاى او به (مخالفان اجتهاد) یعنى اخباریان بسیار مطرح و تکرار شده است. نقد اورا به (مدعیان اجتهاد) مطرح مىکنیم، او مىگوید: ربما یبنى طائفه من هولاء امره على الاجتهاد و هم و ان کان دیدنهم فى استنباط الحکم تقلید المجتهد الا انهم ربما یتنبهون بعض المسائل فیبنون امرهمعلىفهمهم ورایهم...، ()چه بسا گروهى اجتهاد را مبناى خود قرارداده اند، اما استنباط خویش را بر تقلید از مجتهد استوار کرده اند، گو این که در برخى از مسائل نیز خود به نکاتىدست مىیابند و به فهم و راى خویش عمل مىکنند. وحید مواردى چند را در ضمن بحث از شیوه استنباطى آنان ذکر مىکند و مىگوید: برخى درعین حال مدعى آن هستند که به بالاترین مرتبه اجتهاد دست یافتهاند.()درادامه بحث خواهیم یافت که وحید در حقیقت از اجتهادىانتقاد کرده که برپایه پرداختنى غیر تحقیقى به اصول شکل مىگرفته است، ازاین رو نقد او در حقیقت نقدوضعیت اصول آن روز به شمار مىآید.
دوم،
مبناى نگاه و نقد وحید را نفی رویکردبه تقلید و تکیه بردن برتحقیق تشکیل مىداد. گفته ها و بحثهاى او بیانگر ضرورت تحقیق دراجتهاد ازیک طرف و اجتهادتحقیقی از طرف دیگر است. تحقیق دراجتهاد نگاهى تاریخى عقلایى به اجتهاد است که وحید آن را بارها در بحثهاى خودنشان داده است.() متاسفانه این نگاه بعد ازوحید جایگاه شایستهاىنیافت، هرچند تا مدتى عالمانى چند، روش او را دنبال کردند. این موضوع خود مقالهاى جداگانه مىطلبد. اجتهادتحقیقی نگاه و شیوه اى کاملا هوشمندانه، عقلانى و جامع نگرانه است کهازنگاه تحقیقی به اجتهاد نیز مایه مىگیرد. این شیوه هرگونه تقلیدپیداو پنهان را در اجتهاد و مبادى آن نفى مىکند. عظمت وحید را در عرضه کردن اندیشهاجتهادتحقیقی و ترسیم خطوط آن باید جست. امروز ما بیش از هر زمان دیگر به بررسى این موضوع نیازمندیم. ما تنها عادت بهگفتن این جمله پیدا کرده ایم که وحید بنیانگذار دوره جدید اصول است، اماهیچ گاه روشها و نگاه هایى را که او به اصول آن روز تزریق کرده، بررسى نکرده ایم... وتابه حال نپرسیده ایم آیا راه او دنبال شده است؟ و اگر نشده استچرا؟ این موضوع در خور بحثى عالمانه و مستقل است و ما در این جا تنها از یک زاویه و بهصورتى گذرا بحث را پى مىگیریم. سخنانى را در زیر از وى ذکرمىکنیم تا از یک طرف رویکرد او را به اجتهاد تحقیقى و از طرف دیگر نقد وى را به اجتهادتقلیدی آشکار سازیم: کثیرا ما یشتهر من اجتهادهم امور لااصل لها، واصطلاحات لانعلم صحتها... فلولم نبحث لظننا حقیتها، و توهمنا حجیتها کما هو الحال الان بالنسبه الىالقاصرین فى علم الاصول.،()درمواردى بسیار از اجتهاد اینان امورى شهرت گرفته است که پایه و اساس ندارد واصطلاحاتى رواج یافته است کهدرستى آن یقینى نیست. اگر بساط بحث و تحقیق را نگستریم، این گمان بى جا پدید مىآید که این امور یا اصطلاحات جامه حقیقت وحجیت برتن دارند،همان طور که این گمان را کسانى که اصول را با نگاهى نارسا برگرفته اند برده اند. البناء على التقلید... هو الحال بالنسبه الى کثیر من الصلحاء و العلماء الغیر المطلعین باصول الفقه اصلا او بحقه و حقیقته()، بسیارى از صالحان و عالمان که یا اصلا آشناى به اصول نیستند و یا به حقیقت وکنه آن نرسیده اند، تقلید را پیش کشیده اند. وحید پایبندى به بسیارى از قواعد را ناشى از انسى مىداند که در دراز مدت به آنها پدید آمده است و نه ناشى از نگاهى تحقیقى به آنها. وى قواعد زیر رابه عنوان مثال یاد آور مىشود: امر حقیقت دروجوب است، نهى حقیقت در حرمت است، جمع کردن از طرح کردن بهتر است، اصاله العدم، اصاله البقاء، نهى در عبادت مقتضى فساد است. وحید اضافه مىکند: درستى این قواعد هنوز به طور مطلق یا در برخى از موارد ثابت نشده است.()
سوم،
وحید به صراحت نپرداختن به مباحث اصولى را به صورتتحقیقى منشا پیدایى ورواج شبهات دین برانداز و خرافات حقیقت ستیز معرفى مىکند: لابد من مزاوله تامه و مهاره فى هذا العلم و ان من القصور فیه یصدر امثال ما اشرنا الیه... من المزخرفات الشنیعه و الخرافات الفضیعه، وکذا من عدم المهارهفیه یبرز الشکوک الواهیه المخربه للدین و الشبهات الواقعه فى مقابل البدیههالمقتضیه لمحو المله... ()، دراصول تلاشى تمام عیار را انجام باید داد و مهارت باید به دست آورد. از کوتاهى دراین دانش، مزخرفات و خرافات زشت به ظهور رسیده است و از عدممهارت نسبت به آن، شکهاى سست دین برانداز، و شبهه هاى نابود کننده ملت و مخالف بابدیهیات پدیدار گشته است. وى درجاى دیگر عامل خرافات را اجتهادها و استنباطهایى معرفى مىکند که برریشه هایى از تقلید بنا شده اند.()
مرحله سوم: نقد روشها وکاستى هاى اصول،
این مرحله به تازه گى آغاز شده است. جرقه هاى این مرحله را عالمانى همچون آیهاللّه بروجردى، امام خمینى، علامه طباطبایى و شهید صدر و... زده اند. این مرحلههنوز در آغاز مسیر است و تا مقصد، راهى دراز در پیش دارد. به پنج صورت نقد دراین مرحله شکل گرفته که هر نقد را عالم یا عالمانى ارائه کرده است: 1. اصول متورم شده است، 2. میان قضایا و امور اعتبارى و قضایا و امورحقیقى خلط شده است، 3. هندسه و سیر مباحث اصول با حرکت، نیازها واولویتهاى استنباط تراز نیست، 4. اصول از قواعد استنباط نظامها و ساختارها عارى است، 5.اصول بدون غور در مبانى کلامى به پیش مىرود و چنین سیرو حرکتى باکاستى روبهرو است. نقدهاى فوق هریک بحثهاى فراوان دارد و انجام آن، به تحولى عظیم در پاسخگو کردن فقه به نیازهاى زمان مىانجامد. نقد اول را بررسى و نقدهاى دیگر را به وقتهاى دیگر موکول مىکنیم.
معناى تورم در اصول
بحث و بررسى، حجم و دامنه مباحث را افزایش مىدهد. اصول نیز همانند دانشهاى دیگر با بحث و بررسى پرلایه تر وفربه تر شده است. پرسش این است: آیا تورم اصول با افزایش یافتن مطالب پدید مىآید، یا آن که تورم مقوله دیگرى است؟دراین که تورم به افزایش مربوط مىشود،سخنىنیست. باید دید آیا هر افزایش بهتورم مىآنجامد یا افزایشهاى خاص منشا تورم هستند. نمى توان هرافزایشى را عامل تورم زا تلقى کرد، زیرا اصول هم مانندهمه دانشها به توسعه نیازمنداست. نیازهاى زمان را استنباط پاسخ مىدهد ونیازهاى استنباط را اصول برمى آورد، پسهمانطور که در برابر توسعه نیازهاى زمان راهى جز توسعه استنباطنیست، براى توسعه استنباط نیز مسیرى غیر از توسعه اصول به چشم نمى خورد. به سخن دیگر: استنباط فقه سیاسى،اقتصادى و موضوعات پیچیده کنونى و آینده به قواعد اصولىبیشترى نیازمند است، که دراصول اینک به چشم نمى آید و توسعه اصولیعنىپرداختن به مباحث جدیدى که به تولید قاعده هاى جدید مىانجامد.براین اساس هرافزایشى تورم زا نیست. پرسش این است : چه افزایشهایى تورم ایجاد مىکنند؟ معیار و ملاک تشخیص آنها چیست؟ و به سخن دیگر: مرز توسعه و تورم را چگونه مىتوان از یکدیگربازشناخت؟هرافزایشى که در راستاى تعمیق، تسهیل و توانا ساختن اصول جهت ایفاى نقشى که نسبت به استنباط برعهده دارد، قرار گیرد، منطقى و از مقولهتوسعه است و هرافزایشى که اصول را در غیر مسیر تامین نیازهاى استنباط قرار دهد یا بهره گیرى را از آن دراستنباط دشوار سازد ووقت، فکر و انرژى عالمان رابیهوده صرف و بهتباهى کشاند، غیر منطقى و از مقوله تورم است. توسعه با (تولید اندیشه های ناب) پدیدار مىگرد و تورم با (تاب دادن اندیشه های تولید نشده). توسعه یک فربهى متوازن و تورم یک فربهى کاذب است.توسعه، هدفها و توانایى هاى اصول را آشکار، و کارکرد آن را درعرصهء استنباط تقویت مىکند وتورم لایه هاى زائدى است که براصول فرو مىنشیند و هدفها ورسالتهاى اصول را در خود گم مىکند. تورم اصول جاى را برتفکر و تعمق بنیادین و روش شناسانه تنگ کرده است. اگر مشکلتورم را با شناخت زمینه ها و عوامل آن، کشف و علاج نکنیم، ذهنیتانبوه ساز اصولیان لایه هاى بیشترى از تورم را براصول فرو مىنشانند و آیندگان را بامشکلى بزرگ تر از آنچه ما پیش روى داریم، دست به گریبان مىکنند. نقد تورم را اگر جدى نگیریم، نمى توان به انجام اصلاحات و توسعه اصول امید بست. امروزه حوزه باید وزن نگاه ژرف کاو و داورمندانه آیندگان را احساس کند، نه آن که خود به قسمتى از تاریخ تورم اصول بدل شود.
زمینه هاى تورم خیز در اصول
باید زمینه هاى افزایش پذیر را در اصول شناسایى و بررسى کرد تا به دست آید چهافزایشهایى توسعه، و چه افزایشهاى تورم به شمار مىآید. به سخن دیگر: چه زمینه هایى و در چه وضعى تورم خیز است و چه زمینه هایى و در چه وضعى توسعه پذیر. زمینه هاى افزایش پذیر عبارتند از: 1. عنوانهاى اصولى، 2. نقد اصولى، 3. قاعده هاى اصولى یا مطرح در اصول، 4. مثالهاى فقهى، 5.تقسیم سازى اصولى.
عنوانهاى اصولى،
عناوین در تولید بحث نقشى بسزا دارند. با این وصف دربحثهاى اصولى توجه بهعنوان در سطح بایسته قرار نگرفته است. این ضعف توجه را در دو محورمىتوان پى گرفت:
الف) عدم تولید عناوین جدید،
اندیشه اصولى درحرکت روبه پیشرفت خود همواره به موضوعات ومسائل مهمى برخورده است، اما بساط بحث را تنها در باره شمارى از آنها گستردهاست. در بسیارى ازموارد تنها یا تا نزدیکى موضوع پیش رفته و یا اگر جرقهء بحث را هم زده، بحثى درخور را سامان نداده است. عامل اصلى این عدم پیشرفت ضعف عنوان سازى در بحثهاى اصولى است. بیشتر اصولیانبه عناوین کلیشهاى و همیشگى عادت داشته اند و کمتر به خود اجازهطرح عناوین جدید و متناسب با اوضاع پیشرفت اصول را داده اند. ضعف عنوان سازى را از آن جهت سبب نابسامانى بسیارى از مباحث به حساب آوردیم که هربحث هنگامى شکل مىگیرد که مجال مستقل و فضاى کافى به آناختصاص یابد. روشناست اولین گام موثر در فضاسازى و مجال دهى به یک بحث، عنوان دهى است. اگر اصول هندسه، مباحث و سرفصلهاى خود را با تولید عنوانهاى جدید به صورتىمدام تغییر ندهد، نمى تواند همگام با اندیشه هاى جدیدى که خود تولیدمىکند، به پیش رود در نتیجه اندیشه هاى جدید یا راه زوال را در پیش مىگیرند و یا درحاشیه مباحث مربوط به عناوین کهنه اصولى رانده و به بحثهاىسطحى بدل مىشوند. مرحوم شهید صدر به موضوع فوق توجه جدى نشان داده است. وى قواعدى چند راارائه مىدهد که در اصول، عنوان مناسب را پیدا نکرده و در زیر عناوینکهنه قرارگرفتهاند. وى از مسائلى همچون( امکان یاعدم امکان شرط متاخر)، (امکان یاعدم امکان واجب معلق ) و(ضرورت مقیدبودن تکلیف به مشغول نبودن به مزاحم )و(جایزنبودن تضییع مقدمات مفوته ) نام مىبرد و معتقد است اصولیان این مسائل را در جایگاه مباحثى استطرادى یا مقدماتى نسبت به مسائلى همچون( مقدمه واجب ) یا (ملازمت میان امربه یک چیزونهی ازضدآن ) نشانده اند.() بسیارى از مسائل نو که در زیر چتر عناوین کهنه جاى داده شده اند،کارکردىچشمگیر را در استنباط رقم نمى زنند. ریشه این مشکل را درهمه این مسائل نباید یکى دید. ممکن است برخى از آنها حقیقتا فاقد کارکرد باشند،اما بیقین بسیارىبه دلیل کافى و فنى نبودن بحث به ناکارامدى دچار شده اند و همان طور که گذشت کافى و فنى نبودن اندیشه ورزى دراین موارد از قرار گرفتندرحاشیه مباحث کهنهناشى مىشود. به بیان واضح: این مسائل از آن جا که جایگاه عالمانه و شایسته را در بحث باز نیافته اند، کارکرد بایسته را در استنباط از دست داده اند. شهید صدر بعد از آن که به استطرادى و مقدماتى بودن طرح مسائل یاد شده اشاره مىکند، مىگوید: این مسائل گرچه در واقع داراى ثمراتى مهم هستند، ولىدر دیددانش پژوهان غبار زائد بودن برچهره آنها نشسته است، چه آن که در خلال مباحثى جاى گرفته اند که ثمرات عملیه آشکار و چشمگیر ندارند: ...ضاعت بذلک على الطالب قیمه تلک الافکار و مغزاها العملى حتى ان کثیرا من الطلبه یرون ان التوسع فى داخل المساله التى لیس من الواضح ان لها ثمرهعملیه مجرد تطویل و توسیع لعملیه لغو لا مبررله()، این موضوع که مسائل یاد شده درحاشیه مباحث کم ثمر یابى ثمر نشسته اند، سببشد که ارزش این اندیشه ها و مقصد و نتیجهء عملى آنها براى دانشپژوهان، گم و ناپیدا گردد، تا آن جا که بسیارى از آنان تصور کرده اند که توسعه دادن بحثهاى مسالهاى که ثمره داشتن آن واضح نیست، طولانى کردن و توسعهدادن به یک کار لغواست که انجام آن توجیهى ندارد. با توجه به آنچه گذشت افزایش عناوین در اصول نه تنها به افزایش تورم اصول نمى انجامد که برعکس گامى درجهت توسعه اصول و طرح اندیشه هاى نو وکارامد درایندانش است.
ب) حک و اصلاح نکردن عناوین موجود،
عناوین تنها مجال بحث در باره مسائل را نمى گستراند، بلکه چگونگى شکل گیرى آنها رانیز تحت تاثیر قرار مىدهد.از این رو باید از یک سو در انتخابعناوین بحث، دقیق و عالمانه عمل کرد و از سوى دیگر عناوین غیر فنى موجود را حک واصلاح نمود. حک و اصلاح عناوین موجود گاه نتایج چشمگیرى را در زدودن بحثهاى زائد به بار مىنشاند. ضوابط زیر را مىتوان مبناى حرکت در حک و اصلاح عناوین قرار داد:
1. شفاف کردن عنوان بحث،
عنوان اگر سربسته و داراى ابهام باشد، بحث گاه به بیراهه مىافتد.عنوان مانندپرسش ابتداى بحث نقشى مهم در شکل گیرى آن دارد. اگر پرسش درستنباشد و یا نادرست مطرح شود، بحث، چارچوب و جهت درستى نخواهد یافت. عنوان نامناسب ونادرست نیز بحث کننده رابه طرح آنچه نباید، مىکشاند،()از این رو برخى از عالمان اصول برضرورت شفاف بودن عنوان بحث تاکید ورزیده اند: اخذ العنوان المبهم... من محط النزاع غیر جائز()، به کار گرفتن عنوان مبهم در محل نزاع روا نیست. به کارگیرى کلمات غیر دقیق درعنوان،ابهام را درآن سبب مىشود. امام خمینى حک و اصلاح عناوین را براساس این ضابطه ضرورى شمرده است. وى برایناساس به کارگیرىواژه صحت در عنوان معروف (صحیح و اعم) را نادرست دانسته است() و نیز به کارگیرى واژه (اقتضاء) درعنوان مبحث(اجزاء) را غیر فنى مىشمرد و پیشنهاد مىکند عنوان به این صورت در آید:(ان الاتیان بالمامور به هل مجز ام لا؟)()
2. برابربودن عنوان با دایره بحث،
برابر بودن عنوان با دایره و حدود مساله مورد بحث، منطقى و ضرورى است. اگر عنوان محدوده اى را نشان دهد که بیشتر از موضوع است، چه بسا بحث بىدلیل باد کند و به طرح مسائل زائد و درهم ریزنده دچار شود و نتیجه گیرى درهم بریزد، همینگونه اگر عنوان، کوچکتر از دایره موضوع باشد، بحثهاىدرچارچوبى کوچک تر از نیازهاى واقعى بحث شکل مىگیرند و به نتیجه گیرى درست نخواهند رسید و به بسترپیشرفت پاى نخواهندگذاشت.()امام خمینى در برخورد با برخى از عناوین از این ملاک پیروى کرده است. وى براین اساس عنوان (ان النهى هل یقتضى الفساد) یا(هل
یدل على الفساد) را نقد مىکند و مىگوید: الاولالى تعمیم عنوان البحث بحیث یشمل العقلى و للفظى() ... ، بهتر این است عنوان بحث را تعمیم دهیم تا هریک از دلالتهاى عقلى و لفظى راکه در محل بحث مطرح هستند در برگیرد. وى با توضیحاتى در باره نارسایى تعبیر به (هل یدل على الفساد) یا (دلالت) پیشنهاد مىکند عنوان به این صورت تغییر یابد: ان النهى عن شئک هل یکشف عن فساده؟.()روشن است اگر عناوین را با بحث و محتواى آن تراز و برابر کنیم، زمینه طرح بسیارى ازتوضیحات و توجهاتى که در پى نارسایى عناوین مطرح شده اند، از بینمىرود. حذف این نوع بحثها بى گمان خود گامى در جهت تورم زدایى محسوبمىشود. 3. گویایى عنوان نسبت به نقش قاعده مورد بحث دراستنباط، اگر پذیرفتیم کمک رسانى اصول به استنباط، فلسفهء اعتبار و ضرورت این دانش را تشکیل مىدهد، باید از هرچیزى که این نقش را تقویت و یا شفاف مىکند،بهره گیریمو از هرچیزى که آن را کم رنگ وضعیف مىنماید، بپرهیزیم. شهید صدر دریک مورد که به تغییر واژه اى دست مىزند، در توجیه آن مىگوید: انه فى راینا اکثر قدره على اعطاء الطالب صوره اوضح عن دور القاعده الاصولیهفى المجال الفقهى، ورویه اجلى للکیفیه الممارسه الفقهیه لقواعد علمالاصول،() از نظر ما این واژه جدید تصویر واضح ترى را از نقش قاعده اصولى درعرصهء فقهدر ذهن محصل مىنشاند و در برابر او چشماندازى شفاف از چگونگى دست زدن به کار فقهى برپایه قواعد اصولى را مىگسترد. بى گمان تراز کردن عناوین و واژه ها با این معیار گامى درجهت توسعه کیفى دانش اصول است.
نقد اصولى
میان نقد اصول و نقد اصولى تفاوت باید نهاد. اولى ناظر به نگاه و نقدى ازبیرون بهاصول است که پیشتر از آن سخن راندیم و دومى به نقدى نظردارد که به عنوان بخشى از تلاش علمى در درون اصول انجام مىگیرد و در ردیف واژه هایىهمچون بحث اصولى، مساله اصولى، مصطلح اصولى و... معناپیدا مىکند. نقد اصولى یعنى تلاش علمى که عالمان دراصول دررد یا بررسى یک دیدگاه به عملمىآورند. بخش چشمگیرى از مباحث اصولى را نقد اصولى تشکیلمىدهد. در باره هر دیدگاه مطرح دراصول، نقد یا نقدهایى شگل گرفته و گاه نقدها نیز خود، موضوعنقدهاى دیگرى شده اند. این روند گاه پیش رفته است ونقدهایى انباشته و متراکم پدید آمده اند.بدینسان حجم زیادى را (ان قلتها) به خود اختصاص داده اند. رویکرد به نقد و رد دیدگاه ها دراصول، بیش از تلاشهاى دیگر اصولى رواج یافتهاست. واژه سازى، نظریه پردازى و توسعه قواعد مورد نیاز بندرت انجام مىگیرد، آنچه بیشتر به چشم مىآید، (وارد آوردن اعتراض براقوال دیگران) است. آیا شکل و روند کنونى نقد در تورم اصول نقش داشته یا نداشته است و باید آن را به حال خود وانهاد؟ به عبارت د یگر: آیا نقد به صورت طبیعى روند علمى ومنطقىخودرا طى مىکند یا آن که باید ضوابطى براى آن تعیین و ترسیم کرد تا علمى و منطقى شود؟امروزه قبل از هرچیز نقد اصولى نیازمند نقد است. شالودهتورم اصولى تاحدودبسیار برپایه نقدهاى غیر علمى و غیر منضبط شکل گرفته است. نقد اصولى خود بیمار و متورم است و این به بیمارى و تورم اصول هرچه بیشتر دامن مىزند. اصول امروز بخشى ا ز ارزش و کارآمدى خود را در بازار نقدهاىبى پایه از دست داده است. آنچه در زیر مىآید،ضوابطى چند است که به نقدها روح درستى و کارآمدى را ترزیقمىکند. البته اذعان باید کرد موضوع نیازمند بحث بیشترى است، تاضوابط نقد به صورت کامل آشکار گردد.
1. مقایسه باید کرد، مقایسه هاى تحلیلى،
گاه دریک مساله چند قول وجود دارد، نباید اقوال را جداگانه بررسى نمود، مقایسهلازم است. مقایسه عمق مطالب را آشکار مىکند و قولها را بهتر و بیشتردرمعرض شناخت و نقد قرار مىدهد.مقایسه نگاهى کلان را نسبت به موضوع پدید مىآورد وزمینه را براى نظریه پردازى مىگستراند. آنچه درحوزه رواج دارد، تنها پرداختن افراد به اقوالى است که از اساتید خود برگرفته اند. نقد درچارچوب اقوال دست به دست گشته، جلو مىرود! بندرتشاگردانیک مدرسه و مکتب به اقوال مدرسه ها و مکتبهاى دیگر نظر مىافکنند و اگر هم گاه به همه اقوال یا عمده آنها نظر مىاندازند، نگاهى مقایس ها ى راپى نمى گیرند. بدین اقوال مطرح در مدرسه هاى مختلف از یکدیگر جدا افتاده اند. گسست اقوال گاهبا گذشت زمان بیشتر مىشود، درنتیجه فهم مبانى یک مدرسه براىمدرسه دیگر دشوار مىشود. نبود مقایسه، نقدها را به سمت قشرى شدن ونه جوهرى و عمقى بودن سوقداده است. اصول فضاى بسیارى را براى تاخت و تاز اندیشوران پیش روى مىنهد. دیدگاه هاى اصولى از میان امواج متلاطم عقل بشرى سر برمى آورند و اوج مىگیرند.دانشمنداصولى با فراغت بال مقدمات عقلى را به محوطه ذهن خود راه مىدهد تا به نتایج اصولى در زمینه هاى مختلف دست یابد. در چنین علمى هرروز باب مفهوم جدیدى گشوده مىشود و فضاى تازه اى براى بحث نمودار مىگردد. شناساندن این مفاهیم وضع اصطلاحاتى تازه وبرگزیدن قالبهایىخاص را مىطلبد و از این جا هر مدرسه همچون مدرسهء آقا ضیاء، مدرسهء نائینى و مدرسه حائرى و... واژگان و تعابیر و قالبها ومفاهیمى خاص را گاه پدید آوردهاست، پس همواره باید آراء دانشمندان اصول با یکدیگر سنجیده شود، در غیر این صورت پس از مدتى درک متقابل آنها ازآراء شان از بین مىرود، در نتیجه هرمدرسه و مکتب تنها با فرهنگ و ادبیات اصول خود آشنا باقى مىماند. اگر روند دور افتادن مکاتب و مدارس از یکدیگر متوقف نگردد، آینده درهم وپریشانى براى اصول رقم خواهد خورد. ویژگى تفکر اصولى شهید صدر آن بود که توانست نگاهى مقایسهاى را به اقوال پى گیرد و فرایندى نو را براى بحثهاى اصولى به ارمغان آورد. این موضوع آنقدر درکتابهاى اصولى ایشان تکرار شده که کافى است یک مراجعه گذرا به آنها صورتگیرد.
2. اقوال را باید تقسیم کرد،
دربستر مقایسه و تحلیل اقوال که گذشت تقسیم بندى نسبت به اقوال شکل مىگیرد. تقسیم بندى اقوال به دو گونه است:
گونه اول: تقسیم اقوال به چند قول،
گاه تحلیل، پو سته ظاهرى اقوال را مىشکند و به جوهر و لب آنها دست مىیابد. بدین سان آشکار مىگردد اقوال گرچه بظاهر متعدد و مختلف مىنمایند، اما درواقع به یک قول یا دو یا چند قول کمتر برمى گردند. دستیابى به این نتیجه بحثرامنقبض و سردرگمى ناشى از پردامنگى اقوال را کم و یا برطرف مىکند و با از بین رفتن سردرگمى نقدهاى بى حاصل، پوچ و توزم زا از میان مىرود. شهید صدر از آن روى که اهل مقایسه بود، اهل تقسیم نیز بود.() او بانگاه هاى مقایسهاى و تقسیم ساز خود بهاقوال، تشتت و گستردگى واختلافاقوال را به صورتى عالمانه جمع، و درنهایت ساز و کارى براى نظریه پردازىقرارداد. نقدهاى او بحق از ظاهر گرایى(پرداختن به قشر اقوال) بهصورتىچشمگیر دور شده است.
گونه دوم: تقسیم اقوال به چند رویکرد،
گاه اقوال با یکدیگر اختلاف واقعى دارند و برگرداندن آنها به چند قول واقعا بى معنا و غیر ممکن است، اما از زوایه دیگر آنها را مىتوان به علت اشتراکداشتن هرچند قول درجهت گیرى، به یک حالت به دو یا چند رویکرد تقسیم کرد، دراین صورتپس از تقسیم، هررویکرد را با اقوال زیر مجموعه باید ارائهکرد. رویکرد شناسى نوعى عمق نگرى و اندیشه پرورى است.دراین بستر نقد بهتر مىشکفد ونظریه پردازى بیشتر تحقق مىپذیرد. شهید صدر از این تقسیم بندى نیز غافل نمانده است. نگاهى به کتب یا تقریرات او این حقیقت را آشکار مىکند.()
3. مطالب درحاشیه را کمترنقد کنیم،
باید پرسید چه چیزى را نقد مىکنیم؟ قلم فرسایى درمطالب حاشیهاى و موضوعات کم اهمیت آفتى است که به پوکى نقد اصولى مىانجامد. نقدى که درموضوعات کلیشهاى و صدبار مرور شده کم اهمیت محدود مىشود، به پژمردگى روح مشتاق نقد مىانجامد، بویژه اگر درچنین مواردى دامنه بحثرا بگستریم.
قاعده هاى اصولى و یا مطرح دراصول
آیا افزایش قواعد در اصول منشا پیدایش یا افزایش تورم قرار مى گیرد؟ قواعد موجوددر اصول را مىتوان به دو دستهتقسیم کرد: قواعدى که در ماهیت اصولىنیستند و قواعدى که اصولى هستند . هر دسته را جداگانه بررسى مىکنیم.
1. قواعدى که در ماهیت اصولى نیستند،
قواعد بسیارى به درون اصول راه یافته که در ماهیت اصولى نیستند. اصولیان اینقواعد را از دانشهاى دیگرى وام گرفته اند همچون دانش لغت، نحو، کلام،فلسفه و منطق. این قواعد خود به دو قسم (مفید) و (غیر مفید) تفسیم مىگردد:
ا - قاعده هایى که غیر اصولى اما مفید هستند،
برخى از این قاعده ها از آن جهت مفید هستند که در استنباط کاربرد دارند و برخىاز آن جهت مفید تلقى مىشوند که در اثبات قاعده اصولى، مورد استدلال واستفاده قرار مىگیرند.
(1) قواعد کاربردى،
بسیارى از قواعدى که در ذات اصولى نیستند، از نقشى حساس در استنباط برخوردار هستند، همچون برخى از قواعد ادبى و لغوى که نقشى کارامد دراستنباط برعهدهدارند. آیا طرح این قواعد در اصول روا است؟امام خمینى طرح چنین قواعدى را در اصول روا مىدانسته است. وى مىگوید: ان کلیه المباحث التى یبحث فیها عن الاوضاع اللغویه و تشخیص مفاهیم الجملوالالفاظ و مدالیل المفردات و المرکبات و تشخیص الظهورات خارجه منالمسائل الاصولیه و داخله فى علم الادب و انما یبحث عنها الاصولى لکونها کثیره الدوران فى الفقه و السیلان فى مباحثه و لهذا لایقنع الاصولى بالبحث عنها فىباب منالفقه بل المناسب له بما ان منظوره الاجتهاد فى الاحکام ان ینقح تلک المباحث العامه البلوى و لولم تکن اصولیه()، تمام مباحث مطرح در جهت تشخیص اوضاع لغوى، مفاهیم جمله ها و لفظها، مدلولهاىمفردها و مرکبها و تشخیص ظهور آنها از مسائل اصولى، بیرون و درزمره دانش ادب (لغت، نحو و ...) است. شخص اصولى از آن جهت از این مباحث بحث مىکند که در فقه و مسائل آن گردش و جریان بسیار دارد، به همیندلیل بحث از این مباحث را دربابى ازفقه قانع کننده نمى بیند، بلکه از آن نظر که منظور او اجتهاد دراحکام است، مناسب مىداند که به تنقیح این مباحث کهکارکردى عام دارد دراصول بپردازد،هرچند که درماهیت اصولى نیست.
(2) قواعد مورد استفاده و استدلال در اثبات قاعده اصولى،
گاه استدلال و اثبات یک قاعده اصولى نیازمند استفاده از قواعد دانشهاى دیگراست، از این رو بسیارى از اصولیان دراین موارد به بحث از این قواعدمىپردازند. بدیهى است چنین استفاده اى ابزارى است و اثبات و بررسى این قواعد، مقصود اصلىبحث را تشکیل نمى دهد. قواعد هردانش را در زیر جداگانه بررسى مىکنیم،
منطق،
منطق ابزارى براى اندیشیدن و چارچوبى براى استدلال است. قالبهاى منطقى در دانشهاى گوناگون و بویژه دانشهاى عقلى که استدلالهاى پیچیده را درخودجاى دادهاند، کاربردى چشمگیر دارد. اصول دانشى عقلى است، باراهى ناهموار و مسیرى سنگلاخ.دراین راه از خطر فرورفتن استدلال درکام اشتباه غافل نباید ماند. با بهره گیرى از ابزار منطقمىتوان راهرا بهتر و با اطمینان بیشتر پیمود. وحید بهبهانى بهره گیرى از منطق را در اصول یک ضرورت مىشمرد و دلیل آن را هجوم شبهات به عرصهء بحث اصولى معرفى مىکند. از دیدگاه او علماصول از علومى است که شکها و شبههء بى حد و حصر را درخود جمع کرده است. وى اضافه مىکند:در علومى اینچنین جزبا منطق نمى توان به درستىاستدلال کرد.() بهره گیرى از منطق گاه طرح برخى از قواعد منطقى را ضرورى مىسازد. امام خمینى در بحثهاى اصولى گاه از واژه ها و قالبها و نکته هاى منطقى بهره گرفته است، تا هرچه بهتر اندیشه اصولى را به سکملات نتیجهء درست هدایتکند. نگاهى به کتب اصولى وى درستى این مطلب را آشکار مىکند.
فلسفه،
بسیارى از بحثهاى اصولى، قواعد فلسفى را به کمک مىگیرند. این بهره گیرى اخیرا رواج بیشترى پیدا کرده است. آیا بهره گیرى درست است و آیا به تورم و افزایش آن در اصول نمى انجامد؟بادقت و تحلیل در بحثهاى امام خمینى به دست مىآید که وى استفاده از قواعدو دقتهاى فلسفى را به طور مطلق روا نمى داند. درمواردى آن را درست، و درمواردىنادرست مىشمرد. مىتوان دیدگاه امام را چنین بیان کرد: الف) دقت فلسفى درنصوص شرعى براى برگرفتن اندیشه و یا تکلیفى اصولى، روا نیست، خواه براى کشف مقصودى باشد که از مجموععبارت باید برگرفت و خواه براى فهم واژهاى باشد که در عبارت به کار گرفته شده است. نسبت دادن این اعتقاد به امام از آن جهت است که وى تصریح مىکند: کتاب و سنت بر پایه معانى عرفى رایج و بازارى بنا شده است.()از همین رو دربحث مفهوم استثنا به برخى از اندیشه هاى مطرح در بارهکلمه توحید(لا اله الا اللّه) توجه نشان مىدهد و رد آنها را با دقتهاى فلسفى روانمىداند و مىگوید: الاجوبه الدقیقه الفلسفیه و ان کانت صحیحه لکنها بعیده عن اذهان اللعامه()، پاسخهاى دقیق فلسفى گرچه درست است، اما از ذهن عامه مردم به دور است. ب) نسبت احکام خمسهء شرعى با یکدیگر را نمى توان برپایه قواعد فلسفى ارزیابى و بررسى کرد. براین اساس امام در بحث اجتماع امر و نهى تضاد میاناحکام خمسه را نمى پذیرد.()تفاوت این دو مورد دراین است که درمورد گذشته دریافت حکم شرعى موضوع بحث است و دراین مورد نسبتاحکام شرعى.به هرحال درهردو مورد دقت فلسفى روانیست. ج) دقت فلسفى در شناخت متعلق اوامر و نواهى روا بلکه متعین است، زیرا در اینجا دقت فلسفى مانند مورد (الف) مراد شارع را نمى کاود، تا با ایناشکالمواجه شویم که شارع مراد خویش را در قالب قابل فهم براى عرف ریخته است. با این دقت در پى کشف یک واقعیت هستیم، واقعیتى که عرف دغدغهءکشف آن را ندارد. و ازطرف دیگر از نفس حکم شرعى مانند مورد (ب) سخن به میان نیست، تا از اعتبارى بودن آن سخن گفته شود، بله از متعلق اعتبارشرع که مشمول قواعد فلسفى است سخنبه میان است. امام خمینى از همین رو با نگاهى عقلانى و فلسفى بحث اجتماع امرونهى را دنبال مىکند و مىگوید: اوامرو نواهى به وجود خارجى یا وجود ذهنى تعلق نمىیابند،بلکه به طبیعت موضوع تعلق پیدا مىکنند. استدلالهایى که امام کرده، فلسفى است و به امکان و عدم امکان فلسفى نظر دارد. وى براى اثبات عدم امکان تعلق به وجود خارجى مىگوید: تا قبل از تحقق وجود خارجى چیزى وجود ندارد، تا حکم به آن تعلق یابد و بعد از تحقق، تعلق حکم به آن چیزى جز تحصیل حاصل نیست. وى براى اثبات عدم امکان تعلق به وجود ذهنى مىگوید: تحقق وجود ذهنى باوصف ذهنى بودن درخارج امکان پذیر نیست و حکم به چیزى که قابل تحققنیست، تعلق نمى یابد.
ب - قاعده هاى غیر مفید،
گاه انس و گرایش ذهنى عالمان اصول به دانشهاى دیگر، به طرح وقاعده هاى آن دانشها انجامیده است، بدون این که این قاعده ها نقشى را در استنباط یااثباتمساله اصولى برعهده داشته باشند. درگذشته هاى دور طرح بسیارى از قواعد کلامى یا نحوى در اصول، ازاین عامل نشات مىگرفت. غزالى مىگوید: ...ذلک مجاوزه لحد هذا العلم و خلط له بالکلام و انما اکثر فیه المتکلمون من الاصولیین لغلبه الکلام على طبائعهم()، طرح مسائل کلامى در اصول تجاوز کردن از مرز این دانش و خلط کردن آن با کلاماست. متکلمان اصولى به دلیل چیرگى کلام بر طبیعتشان، بسیار مسائلکلامى را در اصول مطرح کرده اند.
2- قواعدى که درماهیت اصولى هستند،
این قواعد به دو دسته تقسیم مىشود:
ا - قواعد کاربردى،
طرح و بحث این قواعد وظیفه اصلى اصول است. همه واژه ها، عنوانسازى ها، تقسیم سازى ها و... به منظور فراهم آوردن فضاى لازمبراى بررسى و تاسیس قواعدى از این دست است. بنا بر این نه بررسى این قواعد خاستگاه تورم است و نه افزایش آنها. مهم ترین وجه توسعه اصول تاسیسقواعد مورد نیازى است که تا بهحال اصول ارائه نداده است. ازاین قواعد اصطلاحا به مسائل داراى ثمره عملى یاد مىشود. گفتنى است برخى از این قواعد از ثمره عملى ناچیز و کاربردى ضعیف برخوردار است. آیاطرح اینقواعد نیز ضرورى است؟شاید از برخى جملات امام خمینى بتوان استفاده کرد که نباید به طرح این مباحث دست زد. وى بالحنى انکار آمیز مىگوید:برخى از متاخران مباحث، کم فائده را دراصول جاى داده اند.()و سخن آخر آین که: از دیدگاه امام هرچند طرح قواعد پرکاربرد ضرورى است، امادربررسى آن نباید به مباحث و استدلالهاى کم فائده دست زد. وى به همین جهت در بحث حجیت خبرواحد، استدلال به ادله عقلى را به دلیل کم فائده بودنوانهاده است ومىگوید: انى قد ترکت البحث فى هذه الدوره عن الادله العقلیه مطلقا لقله فائدتها مع طول مباحثها، من دراین دوره بحث از ادله عقلى را به صورت مطلق کنار نهادم، چه آن که به رغم دراز بودن دامنه مباحث آن، کم فائده هستند.
ب - قواعد غیر کاربردى،
طرح این مباحث بى گمان مضر و تورم زا است. امام خمینى در بحثهاى اصولى خود گاه به قواعد فاقد ثمره اشاره مىکند. وى دربحث حقیقت شرعیه مىگوید: لیس لهذا البحث ثمره واضحه()، این بحث ثمره واضحى دربرندارد. امام حذف مباحثى از این دست را ضرورى مىشمرد. گفتنى است برخى از اصولیان براى موجه جلوه دادن چنین مباحثى ثمره تراشى کرده اند و گاه به تعلق نذر و امثال آن روى آورده اند. ازدیدگاه امام باید ازاین نوع تلاشها سرباز زد. وى به ثمره سازى عالمانى همچون صاحب کفایه () و مرحوم حائرى () براىحقیقت شرعیه وقعى نمى نهد و مىگوید:ما ذکر من الثمره فرضیه()، ثمرهاى که ذکر شده،فرضى است. نمودار زیر اقسام قواعد مطرح دراصول را نشان مىدهد:
مثالهاى فقهى
یکى از اشکالات عمده نظام آموزش فعلى، همراه نکردن طرح قاعده هاى اصولى بامثالهاى فقهى است. هرچند بیان مثالهاى فقهى حجم بحثها راافزایش مىدهد، اما ازیک طرف شناخت بهتر از قاعده هاى مورد بحث را زمینه سازى و از طرف دیگر قدرتتطبیق و تفریع و ملکهء استنباط را به تدریجایجاد و تقویت مىکند، براین اساس افزایش مثالهاى فقهى برداشتن گامى مهم درجهت توسعه کیفى دانش اصول است، بلکه بالاتر از راه هاى تورم زدایى دراصول به شمار مىرود، زیرا هنگامى که بنا رابرذکر مثالهاى فقهى بنهیم، طبعا قواعد غیر کاربردى که داراى مثالهاى فقهىنیستند رفته رفته شناخته مىشوند و ازمدار بحث خارج مىگردند.
تقسیم سازى اصولى
تقسیم بندى، راهبردى موثر جهت تولید اندیشه درعرصه ء دانش است. سنیان دردوره اى که هنوز تقلید براصول، فقه و اجتهاد آنها سایهنگسترده بود، ازتقسیم بندى براىپیشبرد بحثهاى اصولى بهره مىگرفتند. جوینى یکى از عالمان اهل سنت جایگاهى ویژه را براى تقسیم بندى ترسیم مىکند واز آن به مسلک تقسیم یاد مىکند: ...ان عسر فعلیه ان یحاول الدرک بمسلک التقاسیم() ، اگرتعریف وحد برانسان دشوار آمد، باید براى درک به مسلک تقسیم روى آورد. بهره گیرى شیخ انصارى از شیوه تقسیم دربحثهاى اصولى برکسى پوشیده نیست. تقسیمهاى وى نسبت به قطع، ظن، شبهات، استصحاب و... از تقسیمسازى هاى مشهور است. بىگمان رویکرد شیخ به این شیوه نقشى بسزا در ظهور او به عنوان شخصیتى تاریخ ساز در اصول داشته است. قبل از شیخ نیز گرچه تقسیم سازى به چشم مىآید، اما ویژگى شیخ آن بود که بسیار تقسیم مىکرد و بن بستهاى بحث را با تقسیم کردنهاى فراوان و گاهنکفکسگیرمىشکست، تا راه را به اندیشه هاى ناب و نو بگشاید، به همین دلیل هرکجا پاى اندیشهاى نو از شیخ به میان است، تقسیم یا تقسیمهایى نیز مشاهدهمىشود. با این وصف انکار نمى توان کرد از زمان شیخ به بعد تقسیمهاى بى حاصل، بسیارىاز بحثهاى اصولى را فراگرفته است. این تقسیمها از آن جا که حاصلى درپى ندارند،به نوبه خود تورم اصول را تشدید کرده است. امام خمینى دربحثهاى خود به بى حاصلى بسیارى از تقسیمها اشاره کرده است،از آن جمله نسبت به تمام اقسام ظن موضوعى و اغلب اقسام قطع موضوعىمىگوید: ان ما ذکر من اقسام الظن الموضوعى مطلقا بل والقطع غالبا مجرد تصورات لاواقعلها...() ، اقسام ظن موضوعى به طور مطلق و قطع موضوعى به صورت اغلب تصوراتى بیش که واقعیت ندارند نیستند. آیة اللّه خویى هم در باره ظن موضوعى مىگوید: ان البحث عن امکان اخذ الظن بحکم فى موضوع حکم آخر یخالفه او یما ثله اویضاده و عدمه انما هو بحث علمى بحت، ولاتترتب علیه ثمره عملیه اصلا،اذلم یوجد اخذ الظن فى موضوع حکم من الاحکام فى شئک من الادله ()، بحث کردن از امکان یا عدم امکان قراردادن ظن به یک حکم در موضوع حکم دیگر کهمخالف یا همانند یا مضاد با آن است بحثى صرفا علمى است و ثمرهعملیهاىبرآن مترتب نیست، چه آن که درموضوع هیچ حکمى از احکام شرعى ظن اخذ نشده است. هم امام وهم آیة اللّه خویى با این که به آنچه ذکر شد، تصریح کرده اند، به طرحاقسام ظن موضوعى پرداخته و از آن بحث کرده اند، با این تفاوت کهدیدگاه اصلى امام این است که مباحثى از این دست را نباید قاعدتا طرح کرد و او تنها از بابتبعیت ذکر کرده است: طرح کردن این اقسام تنها از باب پیروى از مشایخ است.() و این با توجه به گفته هاى دیگر امام درمواردمختلف، مبنى بر ضرورت حذفزوائد، معنا پیدا مىکند. چگونه مىتوان میان دو نکتهاى که گذشت، جمع کرد؟ از سویى تقسیم سازى را ازنقشى راهبردى در تولید اندیشه برخوردار ببینیم و از سوى دیگر بسیارى ازمباحث را تقسیمهایى بى حاصل و تورم زا به حساب آوریم؟پاسخ این است: نباید دوحوزه را بایکدیگر خلط کرد، پژوهش و آموزش! پژوهش جایگاه تولیداندیشه است و آموزش جایگاه عرضه اندیشه هاى تولید شده. بهره گیرى ازتقسیم سازى در تولید و پیشبرد اندیشه، به پژوهش مربوط مىشود، نه آموزش!اشکال ما این است که بدون توجه به جنبه ابزارى و راهبردى تقسیم در پژوهش، تقسیمهارا بى کم و کاست درنظام و کتب آموزشى وارد مىکنیم! کژى و اشتباهاین است که به تاریخ و جایگاه مصرف تقسیمها توجه نداریم و به طرح و تکرارشان حتى بعد از آنکه در محک تجربه، رنگ باختند، دست مىزنیم! چرا بایدامثال اقسام ظن موضوعى در نظام آموزشى همچنان مدار بحثهاى طولانى سطوح عالیه و خارج قرار داشته باشد؟!چرا باید فرصتهاى گرانبها و محدود راسخاوتمندانه در تقسیمهاى بى حاصل تقسیم کنیم وناب ترین دقتها را صرف تقسیمهاى بى ثمر نماییم و مجال را براى ظهور اندیشه هاى نو و موضوعات جدیدکه دردهاى اجتماعى را درمان و نیازهاى زمان راپاسخ مىدهند، تنگ کنیم؟!
عوامل تورم زا در اصول
گفته ها و هشدارهایى که تاکنون در نقد وضعیت اصول ارائهشده است، حجمى چشمگیر دارد، با این وصف پیرایش واصلاح اصول همچنان درحد یک آرمان باقى مانده است و عملا این دانش روند رو به تورم خود راادامه مىدهد.
تداوم این روند ممکن است از یک طرف اصلاح را دشوار ترسازد و از طرف دیگربازتابهایى را در پیدایش گرایشهایى برضد اصول موجب شود، آن گونه کهزمزمه هاى آن به گوش مىرسد، از این رو دلایل ناکارآمدى نقد ها و عوامل تداوم روند کنونى را باید بررسى کرد. در زیر به برخى از این عوامل اشاره مىکنیم. البته براین باوریم که پرونده اینبحث را همچنان باید مفتوح نگه داشت.
1. بدنه اصلى حوزه هنوز صداى نقد را نشنیده است، درکنار رویکرد به نقد اصول و پیراستن آن، رویکرد دیگرى وجود دارد که روند و وضعیت موجود رادرست، و حفظ آنرا ضرورى مىشمرد. هرچند زمان به نفع رویکرد اول به پیش مىرود، ولى رویکرد دوم اکنون توانمندتر وپرطرفدار است و این به تداوم روند تورم زاى اصول کمک مىکند و انجاماصلاحات دراین دانش را دشوار وکم شتاب کرده است. جاذبه هاى مباحث فنى و کششهاى واژگان علمى، عالمان بسیارى را به خود سرگرم کرده است، تا آن جا که حتى فرصت شنیدن یا اندیشیدن به نقدهایى را کهرویکرداول مطرح کرده، نیافته اند. برخى از آنان که کم وبیش به این نقدها برخورده اند، به دلایلى براى حفظ وضعیت موجود تمسک کرده اند. امام خمینى مىگوید: وقد ادرج المتاخرون بعض المسائل التى لا ابتلاء بها راسا او قلیله الفائده جدا فى فنهم لادنى مناسبه اما تشییدا لاذهان المشتغلین او لثمره علمیه اولدخالهبعیدهفى الاستنباط()، متاخران مسائلى چند را با کمترین مناسبت، در اصول وارد کرده اند که نیاز مستقیم به آنها نیست و فائده اندکى را در این فن در بردارند. این کار را یا به خاطرورزیده کردن ذهنهاى طلاب، یا به خاطر برخوردارى این مسائل از ثمره هاىو یا به لحاظ نقش با واسطه و دور این مسائل در استنباط انجام دادهاند. امام دلایلى ازاین دست را قابل پذیرش نمى بیند و مىگوید: والعذر بان الاشتغال بتلک المباحث یوجب تشیید الذهن والانس بدقائق الفن غیر وجیه()، عذر آوردن به این که پرداختن به آن مباحث موجب ورزیده شدن ذهن وانس پیدا کردنبه نکات دقیق فن اصول مىشود، بى جا است. ایشان درجاى دیگر مىگوید: ولایتوهم متوهم ان فى تلک المباحث فوائد علمى فان ذلک فاسد، ضروره ان علمالاصول علم آلى لاستنتاج الفقه، فاذا لم یترتب علیه هذه النتیجه فایهفائده علمیه فیه؟!()، نباید توهم کرد دراین مباحث فوائد علمى نهفته است. چنین توهمى نادرست است، چه آن که علم اصول جنبه مقدمى دارد و براى دستیابى به فقه شکل گرفتهاست. اگرمباحث یاد شده دستیابى به فقه را نتیجه ندهد، چه فائده علمى برآن متصور است؟!. ازدیدگاه امام پرداختن به مباحث زائد تباه کردن عمر است: والمرجو من طلاب العلم و علماء الاصول ایدهم اللّه ان یضنوا على اوقاتهم و اعمارهم الشریفه و یترکوا مالا فائده فقهیه فیه من المباحث و یصرفوا همهمالعالىفى المباحث المفیده الناتجه،() انتظار از طالبان علم و عالمان اصول این است که در صکرلاف فرصتها و عمرهاى شریفگشاده دستى نکنند ومباحثى را که فائده هاى فقهى در برندارد، رها کنند و همتهاى بلند را مصروف مباحث سودمند و نتیجه بخش نمایند.
2. تقریر نگارى به شیوه کنونى عامل حفظ تورم شده است، برخى از امامان(ع) همچون امام باقر(ع) و امام صادق(ع) حوزه ها و کلاسهاى درسىداشتند. تلاش بسیارى از شاگردان این کلاسها توجه دقیق به گفته ها، ضبطو جمع آورى آنها به صورت کتاب بود. برخى از شاگردان که از فضل بیشترى برخورداربودند گفته هاى مربوط به یک موضوع را از سایر گفته ها جدا کرده وسرانجام با نامى مناسب به صورت کتاب درمى آوردند، مانند (هشام) که گفته ها و قواعد مربوط به(الفاظ) را جمع آورى کرد و برآن نام (کتاب الالفاظ) نهاد.
دردو قرن اخیر دردرسهاى خارج وضعیتى پدید آمده است که با جلسات درس امامان(ع) مشابهت دارد. استاد القا مىکند و شاگردان اقوال استادان را تلقى،ضبط و سپس به رشتهء تحریر درمى آورند. این عمل (تقریرات) نام گرفته است. شاید بتوان گفت: رویکرد به (تقریر نگارى) از جلسات امامان(ع) الهام گرفته است. موید مطلب این که: تقریر نگارى فقط درحوزه هاى علمیه شیعه به چشم مىخورد و درحوزه هاى سنیان ازآن خبرى نیست. چنین الهامى اگر به واقع صورت گرفته باشد، از آننظر که به معناى بناشدن فرهنگ امروز حوزه ها برپایه هاى گذشته است، ستودنى است، اما باید مواظب بود که در ترزیق فرهنگ جلسات امامان(ع) به اوضاع بعداز آن، از واقعیتهاووجوه تمایز بخش غافل نمانیم. گفته هاى امامان(ع) سنت مىباشد و منتقل کردن حرف حرف آن به تاریخ یک ضرورت است. تاریخ از این نظر که همه گفته هاى اهل بیت(ع) را دریافت نکرده، بواقع خسارتىبزرگ دیده است، اما آیا در تقریرات نیز حرف حرف را بى هیچ نقد وملاحظهاى باید نگاشت؟!تقریر نگارى هرچند به یقین فراورده هاى چشمگیرى در پى داشته، چه آن که تقریرات درسها اینک منابع مهم و گرانسنگى است کهدرسهاى خارج را به حق سیراب مىکند،اما درکنار توجه به این واقعیت نباید به اشکالات تقریر نگارى بى توجه ماند و به زوایا و ابعاد این حرکت، نظرى از نوباید انداخت!تقریر نگاران عمدتا به ضبط اقوال اساتید بسنده مىکنند. به نظر مىآید اینبسندگى،تقریرات را به عاملى تورم زا در اصول مبدل کرده است. باید علاوه برضبط و ارائه دیدگاه هاى استاد، سه کاردیگر را نیز در تقریر نگارى انجام داد، تا تقریرات به پلى براى انتقال همه اقوال نسل گذشته به نسل آیندهبدل نشود و اشکالات آن نسل به این نسل راه نیابد:1.باید دروس استاد را از مطالب و موضوعات زائد تصفیه کرد، 2. دیدگاه هاى استاد را به نقد کشاند، 3.نقل قولهاى استاد را کنترل و بازبینى کرد.
1. تصفیه دروس استاد از مطالب زائد،
درست است که فلسفهء تقریر نگارى انتقال دیدگاه هاى استاد به دیگران است، ولىباید فلسفهء انتقال دیدگاه هاى استاد راهم از یاد نبریم که خدمت به علمو برآوردن نیازهاى استنباط است. مقرر باید رسالت، نقش وکارکرد اصول را نسبت به استنباط درک و رعایت کند و بهنیازهاى نسلى که کتاب را براى آنها مىنویسد، پاسخى درخور بدهد، از اینرو باید به پیرایش درس استاد از مباحث و موضوعات زائد و غیر کاربردى بپردازد و نسل نورا به میهمانى سفره اى از اقوال متراکم و درهم نبرد. امام خمینى دریک مورد نسبت به مقرر درس نائینى که بحثى غیر کاربردى را تقریر،سپس تلاش استاد را ستوده و از او تشکر کرده است، زبان به اعتراض ونقد مىگشاید و مىگوید: والتعرض لهذه المباحث مع طولها و عدم فائدتها العملیه المتوقعه من القواد الاصولیهلولا غرض تشیید الاذهان و تحصیل قوه الاجتهاد للمشتغلین و طلابالعلوملکان الاستغفار منه للمتعرض لها اولى من التشکر لکثیر من المباحث المبحوث عنها فى علم الاصول()، کسانى که به طرح مباحثى ازاین دست که دامنهاى دراز دارد و از فائده عملىمترتب برقواعد اصولى تهى است، مىپردازند، چنانچه قصد تقویت و تحکیماذهان و تحصیل قوه اجتهاد براى طلاب را نداشته باشند، باید استغفار کنند، تا چه رسدبه آن که بخواهند تشکر کنند! چنین مباحثى دراصول بسیارند. ازسخن فوق نباید استفاده کرد که امام طرح این مباحث را درصورتى که موجب ورزیدگى ذهن و تحصیل ملکهء اجتهاد شود، مجاز مىداند، چه آن که در جاىدیگر به کسانى که به بهانه ایجاد این ورزیدگى مباحث زائد و غیر کاربردى را مطرحمىکنند، تاخته است.() مقصود امام این است که اگر طرحکنندگان این مباحث چنین غرضى داشته اند، دیگرمتهم به گناهکارى نمى شوند، ولى البته راه آنها اشتباه است.
2. نقد کردن دیدگاه هاى استاد،
میان (مقرر ناقل) و (مقرر ناقل) فرق باید نهاد. اصول به مقررانى منتقد و نه مقلدنیازمند است. رویکرد به نقد، شاگردان و مقرران را از فرو غلطیدن درورطهء تقلید باز مىدارد. چشمه ابتکار دراصول ازآن جهت نمى جوشد که شاگردان زبدهدرسها مهم ترین فرصتهاى عمر را صرف نگاشتن دیدگاه هامىکنند، درنتیجه راه و رسم نقد را نمى آموزند و نقادى را تمرین نمى کنند، از این رو عالمان بسیارىبرنقد اقوال استاد در پاورقى تاکید ورزیده اند. امام خمینى دو خاطره زیرا در تاکید برنقد ذکر کرده است: مرحوم حاج شیخ عبدالکریم وقتى نوشته خود را به استادشان(مرحوم فشارکى) دادند، ایشان پس از این که نوشته را برگرداندند، فرمودند: خیلى خوببود، فقط یکنقص داشت و آن این که خطى زیر آن نکشیده بودى...() آقاى شیخ محمد على اراکى وقتى تقریرات درس مرحوم حاج شیخرا نوشتند و بهایشان ارائه نمودند، مرحوم حاج شیخ بعد از مطالعه فرمود: خوب نوشتى، آنچه را که من گفتم، به آن رسیدى و فهمیدى، ولى نوشته شما یکبدى دارد، لااقل مىخواستى یکاشکال به گفتارم بنمایى، حرفهایم وحى منزل نبود تا قابل رد نباشد.() مطالعه تقریرهاى موجود نشانمىدهدکه به رغم تاکیدهاى بسیار، نقد اقوال استادرواج ندارد و تنها برخى آن هم درسطحى غیر چشمگیر به این موضوع توجه نشان دادهاند. باید فضاى و فرهنگ نقد را قبل از هرچیز پدیدآورد، موانع پیداو پنهان را شناسایى و برطرف کرد. سایه افکندن روابط عاطفى میان شاگرد و استاد بردرسوتقریر گاه از تاییدن گرماى نقد بربحث جلوگیرى مىکند و مطلب را از شکفتن و برآمدن درذهن باز مىدارد. درکلمات امام خمینى نکاتى آموزنده به چشم مىخورد که رعایت آن به فضاى نقد دامنمىزند: یکى این که فضاى بحث و تقریر را با مدح و ثناى دیدگاه هاى استاد مه آلوده نکنیم. وى در یک مورد بعداز نقد دیدگاه مرحوم نائینى، مدح و ثناى مقرر نسبتبهاو را به باد اعتراض مىگیرد،() و دیگر با سوء ظن نگاه کردن به اقوال استاد، وى به شاگردان خود مىفرمود: (همیشهگفتار استاد را با سوءظن،تلقى کنید و زود تسلیم گفته هاى او نشوید،چون درغیر این صورت ملا نخواهید بارآمد.) سعى کنید بعد از گفته او یک (نه) بگویید و یک (انقلت)بزنید.()
3. کنترل و بازبینى نقل قولهاى استاد،
گاه استاد به دلیلى درنقل یا تقریر سخن یک محقق به خطا مىرود. منعکس کردن سخن استاد در تقریرات بدون آن که اشتباه او تذکر داده شود، خطاىدیگرى است که از خطاى نخست بزرگ تر است. مقرر باید درمواردى که استاد، قولى را نقل یا تقریرمىکند، به کتاب در بردارنده قول مراجعه و درستى نقل یاتقریر را بررسى و کنترل کند و درصورت مشاهده خطا آن را در پاورقى تذکر دهد. امام خمینى دریک مورد که محقق نائینى نسبتى را به اشتباه به شیخ انصارى مىدهد، مىگوید: والفاضل المقرر رحمه اللّه لحسن ظنه بضبط استاذه و اتقانه لم یراجع حین التقریر ،()مقرر فاضل رحمه اللّه به خاطر داشتن حسن ظن بهضبط «ونوشته» استاد خود واتقان در کار او، هنگام تقریر به کتاب شیخ مراجعه نکرده است.
از تورم اصول براى نخستین بار آیة اللّه بروجردى سخن گفت. این نقد او ذهن برخى از اندیشه گران حوزه را به خود منعطف ساخت. با این وصف بحثى مستقل با نگاه هاى عمیق و علمى هنوز ابعاد موضوع را نکاویده است.تنها مطالبى جسته و گریخته به چشم مىآید که بى گمان جمعآورى وتحلیل آنهادستمایه گرانسنگى است. در صورت عدم بررسى عالمانه این موضوع، دو برداشت نادرست از نقد آیة اللّه بروجردى بروز یافته است: 1. برداشتى افراطى و مطلق نگر که مىکوشد نقشى جانبى و حاشیهاى را به اصول تحمیل کند. صاحبان این برداشت چنان سخن گفته اند که گویا اصول چونتورم کردهاست، پس باید آن را به حاشیه راند.! حقیقت این است که طرح تورم اصول نه بهمعناى نفى کارکرد اصول، که راهى براى صیانت از این کار کرداست.تورم را آفتىباید گرفت که براصول عارض گشته و از کاربرد مهم و کارکرد بى بدیل آن در استنباط کاسته است. آیا اگر از تورم جسم به عنوان یک بیمارى سخن گفته شود، معنایش نابود ساختن اصلجسم و یا بىاعتنایى به آن است؟!2. برداشتى سطحى که مى کوشد توسعه اصول را نادرست قلمداد کند. این برداشتهرگونه افزایشى را بى جا و ناروا مىداند. دراین میان برداشت دیگرى وجود دارد که نه با اصول، که با بیمارى اصول سرناسازگار دارد. این برداشت نفى تورم اصول را نه تنها با توسعه آن همراهو سازگار مىبیند، که بالاتر، توسعه اصول بویژه توسعه کیفى آن را عاملىبراى تورم زدایى از این دانش به شمار مىآورد. دلایل و پشتوانه هاى این برداشت را باید آشکار ساخت و آن را به صورت یک گرایش و قالب درآورد. اگر به نقد تورم اصول و برچیدن زمینه ها و سازو کارهاى این تورم نپردازیم، فربهى روز افزون اصول، به افزایش سردرگمى، نسبت به این دانش مىانجامد واینسردرگمى به جان گرفتن دو برداشت افراطى دانش گرایى و اخباریگرى نو خواهد انجامید که در برابر عقلانیت اصولى که فقه بدون آن نمى تواند بهسربردقراردارند. گاه زمزمه هاى این دو برداشت افراطى هرچند بسیار ضعیف به گوش مىرسد. نباید با متورم تر کردن اصول فرصت رشد را به این دو برداشت داد.
بسیارى از رویگردانان از نقد تورم اصول این دغدغه را درسردارند که طرح تورم آن اندیشهاى جدید و بى پیشینه است. کاوش در نظریات وحید بهبهانى وشاگردان اوهمچون محقق کاظمى و نیز امتداد اندیشه انتقادى نسبت به اصول در دیدگاه هاى آیة اللّه بروجردى و امام خمینى دلیلى روشن براین واقعیتاست که میزان و نحوهپرداختن به اصول همواره نقد شده است. امام خمینى بى گمان به اصلاح حوزه مىاندیشیده است، اما نباید برنامه هاى اصلاحى امام را صرفا در پیشنهادهاى ساختارى در باره مناسبات حوزوى محدودساخت. وزن اساسى برنامه هاى اصلاح گرانه امام بردوش اندیشه هاى اصلاحى او نسبت بهاصول و اجتهاد و نظام آموزشى حوزه است. امام گرچه از تورم اصول سخنى به صراحت نگفته، اما به طرح اندیشه هایى دراصلاح اصول پرداخته که درحقیقت راهکارهایى را براى توزم زدایى فراروى مامىگشاید. پس از گذشت سالها جاى خالى تلاشهاى جدى و پیگیر درمورد اندیشه اصلاحى آیهاللّه بروجردى و حضرت امام کاملا مشهود است. نوشتار حاضربررسى اندیشه انتقادى تورم اصول را پى مىگیرد و تحلیلى از دیدگاه هاى حضرت امام را براى تبیین ابعاداین اندیشه وجهء همت خود قرار مىدهد. از آن جا که موضوع نوشتار موازینى جدید را درمى نوردد، در برخى از مقاطع به ارائه مباحثى مىانجامد که بیشتر به یک طرحواره تحقیق مىمانند که البتهدلایل اتقان را با خود همراه دارند. این نوشتار، هم خود را مصروف ارائه چارچوبى کارآمد درنقد وضعیت کنونى اصولکرده است، از این رو قبل از هرچیز به نقدهاى استوار عالمان و طالبانعلم نیازمند است، تاوزن واقعى خود را بیابد. به سخن دیگر: نوشتار پیش روى، راه پیشرفت و سالم سازى اصول را از گذر نقد ممکن مىداند، با این حسابخود را به نقد محتاج و تشنه مىبیند. بحث برپایه محورهاى زیر سامان مىپذیرد: - پیشنیه نقد دانش اصول، - معناى تورم در اصول، - زمینه هاى تورم خیز در اصول، - عوامل تورم زا در اصول.
پیشینه نگاه هاى نقادانه به دانش اصول
اصول، پدیدارى و پایدارى خود را مدیون نقد است. به شهادت تاریخ در هر برهه کهاصول، نقدى از بیرون را به خوددیده، مباحث درونى آن سیرى بهتر را در پیش گرفته است. مبررسى کامل نگاه هاى نقادانه گذشته به اصول، مجالى دیگر و فرصتى بیشتر مىطلبد. دراین نوشتار تنها به مهم ترین مراحل نقد اصول یا نقد اصولیان درچگونگىپرداختن به مباحث اصولى مىپردازیم. اصول سه مرحله مهم را تاکنون به خود دیده است:
مرحله اول: نقد اعتبار و هویت دانش اصول،
دراین مرحله آنچه زیر سوال رفت، تمام هویت و موجودیت اصول بود. اخباریگرى نقدى گسترده را سامان داد و در نتیجه برفقه شیعه سیطره یافت. بحثهاى فراوانى درباره نقد اخباریان صورت پذیرفته است، به همین دلیل از ورود به این مسیر خود دارى مىورزیم، گرچه براین باوریم که این موضوع بهتحلیلى نودرمجالى دیگر نیاز دارد. تنها یادآور مىشویم نقد بى پایه اخباریان به رغم نتایج زیانبار زمینه پیدایش رویکردى جدید را به اصول فراهم آورد.شبهاتاخباریان دستمایه بحثهاى عالمانه قرار گرفت و اصولى نو را در بستر عقلا نیت سامان بخشید. البته اگر اصولیان پیش از اخباریگرى، رکوکند وموقعیت و چارچوب اصول را بانگاهى از بیرون، به ارزیابى و نقادى مىکشاندند، کار به اخباریگرى نمى کشید،در آن صورت اندیشه هاى اصولى مدام صیقل مىخورد و جایگاه و رسالت بایسته اش آشکارو آشکارتر مىگشت و در مسیرى صحیح تر راه مىپیمود. فقدان نقد و نگاه ها از بیرون، راه را بر شبهاتى گشود که اصل اصول را زیر سوال کشید.گرچه آنچه نیز رخ نمود، سرانجام خوشى را رقم زد، اما به قیمتهزینه سنگین سیطره اخباریگرى درچند قرن!
مرحله دوم: نقد تقلیدى بودن بررسى و بهره گیرى از اصول،
این مرحله راو حید بهبهانى آغازید. اگر اخباریگرى حرکتى در مقابل تمامت اصول سامان داد، وحید به عنوان عالمى معتقد به اصول عدم تحقیقى بودنپرداختن بهاصول، را در زمان خود به نقد کشید. درحقیقت وحید به دو جریان نقادى دست زد، از یک طرف اخباریگرى را به نقد کشید و از طرف دیگر اصولرا که تا آن زمان به صورتکمرنگ در حاشیه اخباریگرى باقى مانده بود، در بوتهء نقد نهاد. آنچه را نگاهرایج، به وحید نسبت مىدهد، تنها نقد شدناخباریگرى توسط اوست، اما واقعیت حاکىاز نقدى دو جانبه است. نقد وحید به اصولیان ووضعیت بحثهاى اصول آن روز را با توضیحاتى چند مىگیریم:
یکم،
اجتهادمایه گرفته ازتقلیدواخباریگری دوروى یک سکه هستند. به واقع یکى تقلید با روکشى از اجتهاد، ودیگرى جمود با لعابى از توجه وتمسک به روایان است. وحید با نگاهى ژرف مشکل زمان خود را این دو جریان مىدید، از یک طرف به مصاف(مخالفان اجتهاد)، و از طرف دیگر به مصاف (مدعیان اجتهاد)رفت. نقدهاى او به (مخالفان اجتهاد) یعنى اخباریان بسیار مطرح و تکرار شده است. نقد اورا به (مدعیان اجتهاد) مطرح مىکنیم، او مىگوید: ربما یبنى طائفه من هولاء امره على الاجتهاد و هم و ان کان دیدنهم فى استنباط الحکم تقلید المجتهد الا انهم ربما یتنبهون بعض المسائل فیبنون امرهمعلىفهمهم ورایهم...، ()چه بسا گروهى اجتهاد را مبناى خود قرارداده اند، اما استنباط خویش را بر تقلید از مجتهد استوار کرده اند، گو این که در برخى از مسائل نیز خود به نکاتىدست مىیابند و به فهم و راى خویش عمل مىکنند. وحید مواردى چند را در ضمن بحث از شیوه استنباطى آنان ذکر مىکند و مىگوید: برخى درعین حال مدعى آن هستند که به بالاترین مرتبه اجتهاد دست یافتهاند.()درادامه بحث خواهیم یافت که وحید در حقیقت از اجتهادىانتقاد کرده که برپایه پرداختنى غیر تحقیقى به اصول شکل مىگرفته است، ازاین رو نقد او در حقیقت نقدوضعیت اصول آن روز به شمار مىآید.
دوم،
مبناى نگاه و نقد وحید را نفی رویکردبه تقلید و تکیه بردن برتحقیق تشکیل مىداد. گفته ها و بحثهاى او بیانگر ضرورت تحقیق دراجتهاد ازیک طرف و اجتهادتحقیقی از طرف دیگر است. تحقیق دراجتهاد نگاهى تاریخى عقلایى به اجتهاد است که وحید آن را بارها در بحثهاى خودنشان داده است.() متاسفانه این نگاه بعد ازوحید جایگاه شایستهاىنیافت، هرچند تا مدتى عالمانى چند، روش او را دنبال کردند. این موضوع خود مقالهاى جداگانه مىطلبد. اجتهادتحقیقی نگاه و شیوه اى کاملا هوشمندانه، عقلانى و جامع نگرانه است کهازنگاه تحقیقی به اجتهاد نیز مایه مىگیرد. این شیوه هرگونه تقلیدپیداو پنهان را در اجتهاد و مبادى آن نفى مىکند. عظمت وحید را در عرضه کردن اندیشهاجتهادتحقیقی و ترسیم خطوط آن باید جست. امروز ما بیش از هر زمان دیگر به بررسى این موضوع نیازمندیم. ما تنها عادت بهگفتن این جمله پیدا کرده ایم که وحید بنیانگذار دوره جدید اصول است، اماهیچ گاه روشها و نگاه هایى را که او به اصول آن روز تزریق کرده، بررسى نکرده ایم... وتابه حال نپرسیده ایم آیا راه او دنبال شده است؟ و اگر نشده استچرا؟ این موضوع در خور بحثى عالمانه و مستقل است و ما در این جا تنها از یک زاویه و بهصورتى گذرا بحث را پى مىگیریم. سخنانى را در زیر از وى ذکرمىکنیم تا از یک طرف رویکرد او را به اجتهاد تحقیقى و از طرف دیگر نقد وى را به اجتهادتقلیدی آشکار سازیم: کثیرا ما یشتهر من اجتهادهم امور لااصل لها، واصطلاحات لانعلم صحتها... فلولم نبحث لظننا حقیتها، و توهمنا حجیتها کما هو الحال الان بالنسبه الىالقاصرین فى علم الاصول.،()درمواردى بسیار از اجتهاد اینان امورى شهرت گرفته است که پایه و اساس ندارد واصطلاحاتى رواج یافته است کهدرستى آن یقینى نیست. اگر بساط بحث و تحقیق را نگستریم، این گمان بى جا پدید مىآید که این امور یا اصطلاحات جامه حقیقت وحجیت برتن دارند،همان طور که این گمان را کسانى که اصول را با نگاهى نارسا برگرفته اند برده اند. البناء على التقلید... هو الحال بالنسبه الى کثیر من الصلحاء و العلماء الغیر المطلعین باصول الفقه اصلا او بحقه و حقیقته()، بسیارى از صالحان و عالمان که یا اصلا آشناى به اصول نیستند و یا به حقیقت وکنه آن نرسیده اند، تقلید را پیش کشیده اند. وحید پایبندى به بسیارى از قواعد را ناشى از انسى مىداند که در دراز مدت به آنها پدید آمده است و نه ناشى از نگاهى تحقیقى به آنها. وى قواعد زیر رابه عنوان مثال یاد آور مىشود: امر حقیقت دروجوب است، نهى حقیقت در حرمت است، جمع کردن از طرح کردن بهتر است، اصاله العدم، اصاله البقاء، نهى در عبادت مقتضى فساد است. وحید اضافه مىکند: درستى این قواعد هنوز به طور مطلق یا در برخى از موارد ثابت نشده است.()
سوم،
وحید به صراحت نپرداختن به مباحث اصولى را به صورتتحقیقى منشا پیدایى ورواج شبهات دین برانداز و خرافات حقیقت ستیز معرفى مىکند: لابد من مزاوله تامه و مهاره فى هذا العلم و ان من القصور فیه یصدر امثال ما اشرنا الیه... من المزخرفات الشنیعه و الخرافات الفضیعه، وکذا من عدم المهارهفیه یبرز الشکوک الواهیه المخربه للدین و الشبهات الواقعه فى مقابل البدیههالمقتضیه لمحو المله... ()، دراصول تلاشى تمام عیار را انجام باید داد و مهارت باید به دست آورد. از کوتاهى دراین دانش، مزخرفات و خرافات زشت به ظهور رسیده است و از عدممهارت نسبت به آن، شکهاى سست دین برانداز، و شبهه هاى نابود کننده ملت و مخالف بابدیهیات پدیدار گشته است. وى درجاى دیگر عامل خرافات را اجتهادها و استنباطهایى معرفى مىکند که برریشه هایى از تقلید بنا شده اند.()
مرحله سوم: نقد روشها وکاستى هاى اصول،
این مرحله به تازه گى آغاز شده است. جرقه هاى این مرحله را عالمانى همچون آیهاللّه بروجردى، امام خمینى، علامه طباطبایى و شهید صدر و... زده اند. این مرحلههنوز در آغاز مسیر است و تا مقصد، راهى دراز در پیش دارد. به پنج صورت نقد دراین مرحله شکل گرفته که هر نقد را عالم یا عالمانى ارائه کرده است: 1. اصول متورم شده است، 2. میان قضایا و امور اعتبارى و قضایا و امورحقیقى خلط شده است، 3. هندسه و سیر مباحث اصول با حرکت، نیازها واولویتهاى استنباط تراز نیست، 4. اصول از قواعد استنباط نظامها و ساختارها عارى است، 5.اصول بدون غور در مبانى کلامى به پیش مىرود و چنین سیرو حرکتى باکاستى روبهرو است. نقدهاى فوق هریک بحثهاى فراوان دارد و انجام آن، به تحولى عظیم در پاسخگو کردن فقه به نیازهاى زمان مىانجامد. نقد اول را بررسى و نقدهاى دیگر را به وقتهاى دیگر موکول مىکنیم.
معناى تورم در اصول
بحث و بررسى، حجم و دامنه مباحث را افزایش مىدهد. اصول نیز همانند دانشهاى دیگر با بحث و بررسى پرلایه تر وفربه تر شده است. پرسش این است: آیا تورم اصول با افزایش یافتن مطالب پدید مىآید، یا آن که تورم مقوله دیگرى است؟دراین که تورم به افزایش مربوط مىشود،سخنىنیست. باید دید آیا هر افزایش بهتورم مىآنجامد یا افزایشهاى خاص منشا تورم هستند. نمى توان هرافزایشى را عامل تورم زا تلقى کرد، زیرا اصول هم مانندهمه دانشها به توسعه نیازمنداست. نیازهاى زمان را استنباط پاسخ مىدهد ونیازهاى استنباط را اصول برمى آورد، پسهمانطور که در برابر توسعه نیازهاى زمان راهى جز توسعه استنباطنیست، براى توسعه استنباط نیز مسیرى غیر از توسعه اصول به چشم نمى خورد. به سخن دیگر: استنباط فقه سیاسى،اقتصادى و موضوعات پیچیده کنونى و آینده به قواعد اصولىبیشترى نیازمند است، که دراصول اینک به چشم نمى آید و توسعه اصولیعنىپرداختن به مباحث جدیدى که به تولید قاعده هاى جدید مىانجامد.براین اساس هرافزایشى تورم زا نیست. پرسش این است : چه افزایشهایى تورم ایجاد مىکنند؟ معیار و ملاک تشخیص آنها چیست؟ و به سخن دیگر: مرز توسعه و تورم را چگونه مىتوان از یکدیگربازشناخت؟هرافزایشى که در راستاى تعمیق، تسهیل و توانا ساختن اصول جهت ایفاى نقشى که نسبت به استنباط برعهده دارد، قرار گیرد، منطقى و از مقولهتوسعه است و هرافزایشى که اصول را در غیر مسیر تامین نیازهاى استنباط قرار دهد یا بهره گیرى را از آن دراستنباط دشوار سازد ووقت، فکر و انرژى عالمان رابیهوده صرف و بهتباهى کشاند، غیر منطقى و از مقوله تورم است. توسعه با (تولید اندیشه های ناب) پدیدار مىگرد و تورم با (تاب دادن اندیشه های تولید نشده). توسعه یک فربهى متوازن و تورم یک فربهى کاذب است.توسعه، هدفها و توانایى هاى اصول را آشکار، و کارکرد آن را درعرصهء استنباط تقویت مىکند وتورم لایه هاى زائدى است که براصول فرو مىنشیند و هدفها ورسالتهاى اصول را در خود گم مىکند. تورم اصول جاى را برتفکر و تعمق بنیادین و روش شناسانه تنگ کرده است. اگر مشکلتورم را با شناخت زمینه ها و عوامل آن، کشف و علاج نکنیم، ذهنیتانبوه ساز اصولیان لایه هاى بیشترى از تورم را براصول فرو مىنشانند و آیندگان را بامشکلى بزرگ تر از آنچه ما پیش روى داریم، دست به گریبان مىکنند. نقد تورم را اگر جدى نگیریم، نمى توان به انجام اصلاحات و توسعه اصول امید بست. امروزه حوزه باید وزن نگاه ژرف کاو و داورمندانه آیندگان را احساس کند، نه آن که خود به قسمتى از تاریخ تورم اصول بدل شود.
زمینه هاى تورم خیز در اصول
باید زمینه هاى افزایش پذیر را در اصول شناسایى و بررسى کرد تا به دست آید چهافزایشهایى توسعه، و چه افزایشهاى تورم به شمار مىآید. به سخن دیگر: چه زمینه هایى و در چه وضعى تورم خیز است و چه زمینه هایى و در چه وضعى توسعه پذیر. زمینه هاى افزایش پذیر عبارتند از: 1. عنوانهاى اصولى، 2. نقد اصولى، 3. قاعده هاى اصولى یا مطرح در اصول، 4. مثالهاى فقهى، 5.تقسیم سازى اصولى.
عنوانهاى اصولى،
عناوین در تولید بحث نقشى بسزا دارند. با این وصف دربحثهاى اصولى توجه بهعنوان در سطح بایسته قرار نگرفته است. این ضعف توجه را در دو محورمىتوان پى گرفت:
الف) عدم تولید عناوین جدید،
اندیشه اصولى درحرکت روبه پیشرفت خود همواره به موضوعات ومسائل مهمى برخورده است، اما بساط بحث را تنها در باره شمارى از آنها گستردهاست. در بسیارى ازموارد تنها یا تا نزدیکى موضوع پیش رفته و یا اگر جرقهء بحث را هم زده، بحثى درخور را سامان نداده است. عامل اصلى این عدم پیشرفت ضعف عنوان سازى در بحثهاى اصولى است. بیشتر اصولیانبه عناوین کلیشهاى و همیشگى عادت داشته اند و کمتر به خود اجازهطرح عناوین جدید و متناسب با اوضاع پیشرفت اصول را داده اند. ضعف عنوان سازى را از آن جهت سبب نابسامانى بسیارى از مباحث به حساب آوردیم که هربحث هنگامى شکل مىگیرد که مجال مستقل و فضاى کافى به آناختصاص یابد. روشناست اولین گام موثر در فضاسازى و مجال دهى به یک بحث، عنوان دهى است. اگر اصول هندسه، مباحث و سرفصلهاى خود را با تولید عنوانهاى جدید به صورتىمدام تغییر ندهد، نمى تواند همگام با اندیشه هاى جدیدى که خود تولیدمىکند، به پیش رود در نتیجه اندیشه هاى جدید یا راه زوال را در پیش مىگیرند و یا درحاشیه مباحث مربوط به عناوین کهنه اصولى رانده و به بحثهاىسطحى بدل مىشوند. مرحوم شهید صدر به موضوع فوق توجه جدى نشان داده است. وى قواعدى چند راارائه مىدهد که در اصول، عنوان مناسب را پیدا نکرده و در زیر عناوینکهنه قرارگرفتهاند. وى از مسائلى همچون( امکان یاعدم امکان شرط متاخر)، (امکان یاعدم امکان واجب معلق ) و(ضرورت مقیدبودن تکلیف به مشغول نبودن به مزاحم )و(جایزنبودن تضییع مقدمات مفوته ) نام مىبرد و معتقد است اصولیان این مسائل را در جایگاه مباحثى استطرادى یا مقدماتى نسبت به مسائلى همچون( مقدمه واجب ) یا (ملازمت میان امربه یک چیزونهی ازضدآن ) نشانده اند.() بسیارى از مسائل نو که در زیر چتر عناوین کهنه جاى داده شده اند،کارکردىچشمگیر را در استنباط رقم نمى زنند. ریشه این مشکل را درهمه این مسائل نباید یکى دید. ممکن است برخى از آنها حقیقتا فاقد کارکرد باشند،اما بیقین بسیارىبه دلیل کافى و فنى نبودن بحث به ناکارامدى دچار شده اند و همان طور که گذشت کافى و فنى نبودن اندیشه ورزى دراین موارد از قرار گرفتندرحاشیه مباحث کهنهناشى مىشود. به بیان واضح: این مسائل از آن جا که جایگاه عالمانه و شایسته را در بحث باز نیافته اند، کارکرد بایسته را در استنباط از دست داده اند. شهید صدر بعد از آن که به استطرادى و مقدماتى بودن طرح مسائل یاد شده اشاره مىکند، مىگوید: این مسائل گرچه در واقع داراى ثمراتى مهم هستند، ولىدر دیددانش پژوهان غبار زائد بودن برچهره آنها نشسته است، چه آن که در خلال مباحثى جاى گرفته اند که ثمرات عملیه آشکار و چشمگیر ندارند: ...ضاعت بذلک على الطالب قیمه تلک الافکار و مغزاها العملى حتى ان کثیرا من الطلبه یرون ان التوسع فى داخل المساله التى لیس من الواضح ان لها ثمرهعملیه مجرد تطویل و توسیع لعملیه لغو لا مبررله()، این موضوع که مسائل یاد شده درحاشیه مباحث کم ثمر یابى ثمر نشسته اند، سببشد که ارزش این اندیشه ها و مقصد و نتیجهء عملى آنها براى دانشپژوهان، گم و ناپیدا گردد، تا آن جا که بسیارى از آنان تصور کرده اند که توسعه دادن بحثهاى مسالهاى که ثمره داشتن آن واضح نیست، طولانى کردن و توسعهدادن به یک کار لغواست که انجام آن توجیهى ندارد. با توجه به آنچه گذشت افزایش عناوین در اصول نه تنها به افزایش تورم اصول نمى انجامد که برعکس گامى درجهت توسعه اصول و طرح اندیشه هاى نو وکارامد درایندانش است.
ب) حک و اصلاح نکردن عناوین موجود،
عناوین تنها مجال بحث در باره مسائل را نمى گستراند، بلکه چگونگى شکل گیرى آنها رانیز تحت تاثیر قرار مىدهد.از این رو باید از یک سو در انتخابعناوین بحث، دقیق و عالمانه عمل کرد و از سوى دیگر عناوین غیر فنى موجود را حک واصلاح نمود. حک و اصلاح عناوین موجود گاه نتایج چشمگیرى را در زدودن بحثهاى زائد به بار مىنشاند. ضوابط زیر را مىتوان مبناى حرکت در حک و اصلاح عناوین قرار داد:
1. شفاف کردن عنوان بحث،
عنوان اگر سربسته و داراى ابهام باشد، بحث گاه به بیراهه مىافتد.عنوان مانندپرسش ابتداى بحث نقشى مهم در شکل گیرى آن دارد. اگر پرسش درستنباشد و یا نادرست مطرح شود، بحث، چارچوب و جهت درستى نخواهد یافت. عنوان نامناسب ونادرست نیز بحث کننده رابه طرح آنچه نباید، مىکشاند،()از این رو برخى از عالمان اصول برضرورت شفاف بودن عنوان بحث تاکید ورزیده اند: اخذ العنوان المبهم... من محط النزاع غیر جائز()، به کار گرفتن عنوان مبهم در محل نزاع روا نیست. به کارگیرى کلمات غیر دقیق درعنوان،ابهام را درآن سبب مىشود. امام خمینى حک و اصلاح عناوین را براساس این ضابطه ضرورى شمرده است. وى برایناساس به کارگیرىواژه صحت در عنوان معروف (صحیح و اعم) را نادرست دانسته است() و نیز به کارگیرى واژه (اقتضاء) درعنوان مبحث(اجزاء) را غیر فنى مىشمرد و پیشنهاد مىکند عنوان به این صورت در آید:(ان الاتیان بالمامور به هل مجز ام لا؟)()
2. برابربودن عنوان با دایره بحث،
برابر بودن عنوان با دایره و حدود مساله مورد بحث، منطقى و ضرورى است. اگر عنوان محدوده اى را نشان دهد که بیشتر از موضوع است، چه بسا بحث بىدلیل باد کند و به طرح مسائل زائد و درهم ریزنده دچار شود و نتیجه گیرى درهم بریزد، همینگونه اگر عنوان، کوچکتر از دایره موضوع باشد، بحثهاىدرچارچوبى کوچک تر از نیازهاى واقعى بحث شکل مىگیرند و به نتیجه گیرى درست نخواهند رسید و به بسترپیشرفت پاى نخواهندگذاشت.()امام خمینى در برخورد با برخى از عناوین از این ملاک پیروى کرده است. وى براین اساس عنوان (ان النهى هل یقتضى الفساد) یا(هل
یدل على الفساد) را نقد مىکند و مىگوید: الاولالى تعمیم عنوان البحث بحیث یشمل العقلى و للفظى() ... ، بهتر این است عنوان بحث را تعمیم دهیم تا هریک از دلالتهاى عقلى و لفظى راکه در محل بحث مطرح هستند در برگیرد. وى با توضیحاتى در باره نارسایى تعبیر به (هل یدل على الفساد) یا (دلالت) پیشنهاد مىکند عنوان به این صورت تغییر یابد: ان النهى عن شئک هل یکشف عن فساده؟.()روشن است اگر عناوین را با بحث و محتواى آن تراز و برابر کنیم، زمینه طرح بسیارى ازتوضیحات و توجهاتى که در پى نارسایى عناوین مطرح شده اند، از بینمىرود. حذف این نوع بحثها بى گمان خود گامى در جهت تورم زدایى محسوبمىشود. 3. گویایى عنوان نسبت به نقش قاعده مورد بحث دراستنباط، اگر پذیرفتیم کمک رسانى اصول به استنباط، فلسفهء اعتبار و ضرورت این دانش را تشکیل مىدهد، باید از هرچیزى که این نقش را تقویت و یا شفاف مىکند،بهره گیریمو از هرچیزى که آن را کم رنگ وضعیف مىنماید، بپرهیزیم. شهید صدر دریک مورد که به تغییر واژه اى دست مىزند، در توجیه آن مىگوید: انه فى راینا اکثر قدره على اعطاء الطالب صوره اوضح عن دور القاعده الاصولیهفى المجال الفقهى، ورویه اجلى للکیفیه الممارسه الفقهیه لقواعد علمالاصول،() از نظر ما این واژه جدید تصویر واضح ترى را از نقش قاعده اصولى درعرصهء فقهدر ذهن محصل مىنشاند و در برابر او چشماندازى شفاف از چگونگى دست زدن به کار فقهى برپایه قواعد اصولى را مىگسترد. بى گمان تراز کردن عناوین و واژه ها با این معیار گامى درجهت توسعه کیفى دانش اصول است.
نقد اصولى
میان نقد اصول و نقد اصولى تفاوت باید نهاد. اولى ناظر به نگاه و نقدى ازبیرون بهاصول است که پیشتر از آن سخن راندیم و دومى به نقدى نظردارد که به عنوان بخشى از تلاش علمى در درون اصول انجام مىگیرد و در ردیف واژه هایىهمچون بحث اصولى، مساله اصولى، مصطلح اصولى و... معناپیدا مىکند. نقد اصولى یعنى تلاش علمى که عالمان دراصول دررد یا بررسى یک دیدگاه به عملمىآورند. بخش چشمگیرى از مباحث اصولى را نقد اصولى تشکیلمىدهد. در باره هر دیدگاه مطرح دراصول، نقد یا نقدهایى شگل گرفته و گاه نقدها نیز خود، موضوعنقدهاى دیگرى شده اند. این روند گاه پیش رفته است ونقدهایى انباشته و متراکم پدید آمده اند.بدینسان حجم زیادى را (ان قلتها) به خود اختصاص داده اند. رویکرد به نقد و رد دیدگاه ها دراصول، بیش از تلاشهاى دیگر اصولى رواج یافتهاست. واژه سازى، نظریه پردازى و توسعه قواعد مورد نیاز بندرت انجام مىگیرد، آنچه بیشتر به چشم مىآید، (وارد آوردن اعتراض براقوال دیگران) است. آیا شکل و روند کنونى نقد در تورم اصول نقش داشته یا نداشته است و باید آن را به حال خود وانهاد؟ به عبارت د یگر: آیا نقد به صورت طبیعى روند علمى ومنطقىخودرا طى مىکند یا آن که باید ضوابطى براى آن تعیین و ترسیم کرد تا علمى و منطقى شود؟امروزه قبل از هرچیز نقد اصولى نیازمند نقد است. شالودهتورم اصولى تاحدودبسیار برپایه نقدهاى غیر علمى و غیر منضبط شکل گرفته است. نقد اصولى خود بیمار و متورم است و این به بیمارى و تورم اصول هرچه بیشتر دامن مىزند. اصول امروز بخشى ا ز ارزش و کارآمدى خود را در بازار نقدهاىبى پایه از دست داده است. آنچه در زیر مىآید،ضوابطى چند است که به نقدها روح درستى و کارآمدى را ترزیقمىکند. البته اذعان باید کرد موضوع نیازمند بحث بیشترى است، تاضوابط نقد به صورت کامل آشکار گردد.
1. مقایسه باید کرد، مقایسه هاى تحلیلى،
گاه دریک مساله چند قول وجود دارد، نباید اقوال را جداگانه بررسى نمود، مقایسهلازم است. مقایسه عمق مطالب را آشکار مىکند و قولها را بهتر و بیشتردرمعرض شناخت و نقد قرار مىدهد.مقایسه نگاهى کلان را نسبت به موضوع پدید مىآورد وزمینه را براى نظریه پردازى مىگستراند. آنچه درحوزه رواج دارد، تنها پرداختن افراد به اقوالى است که از اساتید خود برگرفته اند. نقد درچارچوب اقوال دست به دست گشته، جلو مىرود! بندرتشاگردانیک مدرسه و مکتب به اقوال مدرسه ها و مکتبهاى دیگر نظر مىافکنند و اگر هم گاه به همه اقوال یا عمده آنها نظر مىاندازند، نگاهى مقایس ها ى راپى نمى گیرند. بدین اقوال مطرح در مدرسه هاى مختلف از یکدیگر جدا افتاده اند. گسست اقوال گاهبا گذشت زمان بیشتر مىشود، درنتیجه فهم مبانى یک مدرسه براىمدرسه دیگر دشوار مىشود. نبود مقایسه، نقدها را به سمت قشرى شدن ونه جوهرى و عمقى بودن سوقداده است. اصول فضاى بسیارى را براى تاخت و تاز اندیشوران پیش روى مىنهد. دیدگاه هاى اصولى از میان امواج متلاطم عقل بشرى سر برمى آورند و اوج مىگیرند.دانشمنداصولى با فراغت بال مقدمات عقلى را به محوطه ذهن خود راه مىدهد تا به نتایج اصولى در زمینه هاى مختلف دست یابد. در چنین علمى هرروز باب مفهوم جدیدى گشوده مىشود و فضاى تازه اى براى بحث نمودار مىگردد. شناساندن این مفاهیم وضع اصطلاحاتى تازه وبرگزیدن قالبهایىخاص را مىطلبد و از این جا هر مدرسه همچون مدرسهء آقا ضیاء، مدرسهء نائینى و مدرسه حائرى و... واژگان و تعابیر و قالبها ومفاهیمى خاص را گاه پدید آوردهاست، پس همواره باید آراء دانشمندان اصول با یکدیگر سنجیده شود، در غیر این صورت پس از مدتى درک متقابل آنها ازآراء شان از بین مىرود، در نتیجه هرمدرسه و مکتب تنها با فرهنگ و ادبیات اصول خود آشنا باقى مىماند. اگر روند دور افتادن مکاتب و مدارس از یکدیگر متوقف نگردد، آینده درهم وپریشانى براى اصول رقم خواهد خورد. ویژگى تفکر اصولى شهید صدر آن بود که توانست نگاهى مقایسهاى را به اقوال پى گیرد و فرایندى نو را براى بحثهاى اصولى به ارمغان آورد. این موضوع آنقدر درکتابهاى اصولى ایشان تکرار شده که کافى است یک مراجعه گذرا به آنها صورتگیرد.
2. اقوال را باید تقسیم کرد،
دربستر مقایسه و تحلیل اقوال که گذشت تقسیم بندى نسبت به اقوال شکل مىگیرد. تقسیم بندى اقوال به دو گونه است:
گونه اول: تقسیم اقوال به چند قول،
گاه تحلیل، پو سته ظاهرى اقوال را مىشکند و به جوهر و لب آنها دست مىیابد. بدین سان آشکار مىگردد اقوال گرچه بظاهر متعدد و مختلف مىنمایند، اما درواقع به یک قول یا دو یا چند قول کمتر برمى گردند. دستیابى به این نتیجه بحثرامنقبض و سردرگمى ناشى از پردامنگى اقوال را کم و یا برطرف مىکند و با از بین رفتن سردرگمى نقدهاى بى حاصل، پوچ و توزم زا از میان مىرود. شهید صدر از آن روى که اهل مقایسه بود، اهل تقسیم نیز بود.() او بانگاه هاى مقایسهاى و تقسیم ساز خود بهاقوال، تشتت و گستردگى واختلافاقوال را به صورتى عالمانه جمع، و درنهایت ساز و کارى براى نظریه پردازىقرارداد. نقدهاى او بحق از ظاهر گرایى(پرداختن به قشر اقوال) بهصورتىچشمگیر دور شده است.
گونه دوم: تقسیم اقوال به چند رویکرد،
گاه اقوال با یکدیگر اختلاف واقعى دارند و برگرداندن آنها به چند قول واقعا بى معنا و غیر ممکن است، اما از زوایه دیگر آنها را مىتوان به علت اشتراکداشتن هرچند قول درجهت گیرى، به یک حالت به دو یا چند رویکرد تقسیم کرد، دراین صورتپس از تقسیم، هررویکرد را با اقوال زیر مجموعه باید ارائهکرد. رویکرد شناسى نوعى عمق نگرى و اندیشه پرورى است.دراین بستر نقد بهتر مىشکفد ونظریه پردازى بیشتر تحقق مىپذیرد. شهید صدر از این تقسیم بندى نیز غافل نمانده است. نگاهى به کتب یا تقریرات او این حقیقت را آشکار مىکند.()
3. مطالب درحاشیه را کمترنقد کنیم،
باید پرسید چه چیزى را نقد مىکنیم؟ قلم فرسایى درمطالب حاشیهاى و موضوعات کم اهمیت آفتى است که به پوکى نقد اصولى مىانجامد. نقدى که درموضوعات کلیشهاى و صدبار مرور شده کم اهمیت محدود مىشود، به پژمردگى روح مشتاق نقد مىانجامد، بویژه اگر درچنین مواردى دامنه بحثرا بگستریم.
قاعده هاى اصولى و یا مطرح دراصول
آیا افزایش قواعد در اصول منشا پیدایش یا افزایش تورم قرار مى گیرد؟ قواعد موجوددر اصول را مىتوان به دو دستهتقسیم کرد: قواعدى که در ماهیت اصولىنیستند و قواعدى که اصولى هستند . هر دسته را جداگانه بررسى مىکنیم.
1. قواعدى که در ماهیت اصولى نیستند،
قواعد بسیارى به درون اصول راه یافته که در ماهیت اصولى نیستند. اصولیان اینقواعد را از دانشهاى دیگرى وام گرفته اند همچون دانش لغت، نحو، کلام،فلسفه و منطق. این قواعد خود به دو قسم (مفید) و (غیر مفید) تفسیم مىگردد:
ا - قاعده هایى که غیر اصولى اما مفید هستند،
برخى از این قاعده ها از آن جهت مفید هستند که در استنباط کاربرد دارند و برخىاز آن جهت مفید تلقى مىشوند که در اثبات قاعده اصولى، مورد استدلال واستفاده قرار مىگیرند.
(1) قواعد کاربردى،
بسیارى از قواعدى که در ذات اصولى نیستند، از نقشى حساس در استنباط برخوردار هستند، همچون برخى از قواعد ادبى و لغوى که نقشى کارامد دراستنباط برعهدهدارند. آیا طرح این قواعد در اصول روا است؟امام خمینى طرح چنین قواعدى را در اصول روا مىدانسته است. وى مىگوید: ان کلیه المباحث التى یبحث فیها عن الاوضاع اللغویه و تشخیص مفاهیم الجملوالالفاظ و مدالیل المفردات و المرکبات و تشخیص الظهورات خارجه منالمسائل الاصولیه و داخله فى علم الادب و انما یبحث عنها الاصولى لکونها کثیره الدوران فى الفقه و السیلان فى مباحثه و لهذا لایقنع الاصولى بالبحث عنها فىباب منالفقه بل المناسب له بما ان منظوره الاجتهاد فى الاحکام ان ینقح تلک المباحث العامه البلوى و لولم تکن اصولیه()، تمام مباحث مطرح در جهت تشخیص اوضاع لغوى، مفاهیم جمله ها و لفظها، مدلولهاىمفردها و مرکبها و تشخیص ظهور آنها از مسائل اصولى، بیرون و درزمره دانش ادب (لغت، نحو و ...) است. شخص اصولى از آن جهت از این مباحث بحث مىکند که در فقه و مسائل آن گردش و جریان بسیار دارد، به همیندلیل بحث از این مباحث را دربابى ازفقه قانع کننده نمى بیند، بلکه از آن نظر که منظور او اجتهاد دراحکام است، مناسب مىداند که به تنقیح این مباحث کهکارکردى عام دارد دراصول بپردازد،هرچند که درماهیت اصولى نیست.
(2) قواعد مورد استفاده و استدلال در اثبات قاعده اصولى،
گاه استدلال و اثبات یک قاعده اصولى نیازمند استفاده از قواعد دانشهاى دیگراست، از این رو بسیارى از اصولیان دراین موارد به بحث از این قواعدمىپردازند. بدیهى است چنین استفاده اى ابزارى است و اثبات و بررسى این قواعد، مقصود اصلىبحث را تشکیل نمى دهد. قواعد هردانش را در زیر جداگانه بررسى مىکنیم،
منطق،
منطق ابزارى براى اندیشیدن و چارچوبى براى استدلال است. قالبهاى منطقى در دانشهاى گوناگون و بویژه دانشهاى عقلى که استدلالهاى پیچیده را درخودجاى دادهاند، کاربردى چشمگیر دارد. اصول دانشى عقلى است، باراهى ناهموار و مسیرى سنگلاخ.دراین راه از خطر فرورفتن استدلال درکام اشتباه غافل نباید ماند. با بهره گیرى از ابزار منطقمىتوان راهرا بهتر و با اطمینان بیشتر پیمود. وحید بهبهانى بهره گیرى از منطق را در اصول یک ضرورت مىشمرد و دلیل آن را هجوم شبهات به عرصهء بحث اصولى معرفى مىکند. از دیدگاه او علماصول از علومى است که شکها و شبههء بى حد و حصر را درخود جمع کرده است. وى اضافه مىکند:در علومى اینچنین جزبا منطق نمى توان به درستىاستدلال کرد.() بهره گیرى از منطق گاه طرح برخى از قواعد منطقى را ضرورى مىسازد. امام خمینى در بحثهاى اصولى گاه از واژه ها و قالبها و نکته هاى منطقى بهره گرفته است، تا هرچه بهتر اندیشه اصولى را به سکملات نتیجهء درست هدایتکند. نگاهى به کتب اصولى وى درستى این مطلب را آشکار مىکند.
فلسفه،
بسیارى از بحثهاى اصولى، قواعد فلسفى را به کمک مىگیرند. این بهره گیرى اخیرا رواج بیشترى پیدا کرده است. آیا بهره گیرى درست است و آیا به تورم و افزایش آن در اصول نمى انجامد؟بادقت و تحلیل در بحثهاى امام خمینى به دست مىآید که وى استفاده از قواعدو دقتهاى فلسفى را به طور مطلق روا نمى داند. درمواردى آن را درست، و درمواردىنادرست مىشمرد. مىتوان دیدگاه امام را چنین بیان کرد: الف) دقت فلسفى درنصوص شرعى براى برگرفتن اندیشه و یا تکلیفى اصولى، روا نیست، خواه براى کشف مقصودى باشد که از مجموععبارت باید برگرفت و خواه براى فهم واژهاى باشد که در عبارت به کار گرفته شده است. نسبت دادن این اعتقاد به امام از آن جهت است که وى تصریح مىکند: کتاب و سنت بر پایه معانى عرفى رایج و بازارى بنا شده است.()از همین رو دربحث مفهوم استثنا به برخى از اندیشه هاى مطرح در بارهکلمه توحید(لا اله الا اللّه) توجه نشان مىدهد و رد آنها را با دقتهاى فلسفى روانمىداند و مىگوید: الاجوبه الدقیقه الفلسفیه و ان کانت صحیحه لکنها بعیده عن اذهان اللعامه()، پاسخهاى دقیق فلسفى گرچه درست است، اما از ذهن عامه مردم به دور است. ب) نسبت احکام خمسهء شرعى با یکدیگر را نمى توان برپایه قواعد فلسفى ارزیابى و بررسى کرد. براین اساس امام در بحث اجتماع امر و نهى تضاد میاناحکام خمسه را نمى پذیرد.()تفاوت این دو مورد دراین است که درمورد گذشته دریافت حکم شرعى موضوع بحث است و دراین مورد نسبتاحکام شرعى.به هرحال درهردو مورد دقت فلسفى روانیست. ج) دقت فلسفى در شناخت متعلق اوامر و نواهى روا بلکه متعین است، زیرا در اینجا دقت فلسفى مانند مورد (الف) مراد شارع را نمى کاود، تا با ایناشکالمواجه شویم که شارع مراد خویش را در قالب قابل فهم براى عرف ریخته است. با این دقت در پى کشف یک واقعیت هستیم، واقعیتى که عرف دغدغهءکشف آن را ندارد. و ازطرف دیگر از نفس حکم شرعى مانند مورد (ب) سخن به میان نیست، تا از اعتبارى بودن آن سخن گفته شود، بله از متعلق اعتبارشرع که مشمول قواعد فلسفى است سخنبه میان است. امام خمینى از همین رو با نگاهى عقلانى و فلسفى بحث اجتماع امرونهى را دنبال مىکند و مىگوید: اوامرو نواهى به وجود خارجى یا وجود ذهنى تعلق نمىیابند،بلکه به طبیعت موضوع تعلق پیدا مىکنند. استدلالهایى که امام کرده، فلسفى است و به امکان و عدم امکان فلسفى نظر دارد. وى براى اثبات عدم امکان تعلق به وجود خارجى مىگوید: تا قبل از تحقق وجود خارجى چیزى وجود ندارد، تا حکم به آن تعلق یابد و بعد از تحقق، تعلق حکم به آن چیزى جز تحصیل حاصل نیست. وى براى اثبات عدم امکان تعلق به وجود ذهنى مىگوید: تحقق وجود ذهنى باوصف ذهنى بودن درخارج امکان پذیر نیست و حکم به چیزى که قابل تحققنیست، تعلق نمى یابد.
ب - قاعده هاى غیر مفید،
گاه انس و گرایش ذهنى عالمان اصول به دانشهاى دیگر، به طرح وقاعده هاى آن دانشها انجامیده است، بدون این که این قاعده ها نقشى را در استنباط یااثباتمساله اصولى برعهده داشته باشند. درگذشته هاى دور طرح بسیارى از قواعد کلامى یا نحوى در اصول، ازاین عامل نشات مىگرفت. غزالى مىگوید: ...ذلک مجاوزه لحد هذا العلم و خلط له بالکلام و انما اکثر فیه المتکلمون من الاصولیین لغلبه الکلام على طبائعهم()، طرح مسائل کلامى در اصول تجاوز کردن از مرز این دانش و خلط کردن آن با کلاماست. متکلمان اصولى به دلیل چیرگى کلام بر طبیعتشان، بسیار مسائلکلامى را در اصول مطرح کرده اند.
2- قواعدى که درماهیت اصولى هستند،
این قواعد به دو دسته تقسیم مىشود:
ا - قواعد کاربردى،
طرح و بحث این قواعد وظیفه اصلى اصول است. همه واژه ها، عنوانسازى ها، تقسیم سازى ها و... به منظور فراهم آوردن فضاى لازمبراى بررسى و تاسیس قواعدى از این دست است. بنا بر این نه بررسى این قواعد خاستگاه تورم است و نه افزایش آنها. مهم ترین وجه توسعه اصول تاسیسقواعد مورد نیازى است که تا بهحال اصول ارائه نداده است. ازاین قواعد اصطلاحا به مسائل داراى ثمره عملى یاد مىشود. گفتنى است برخى از این قواعد از ثمره عملى ناچیز و کاربردى ضعیف برخوردار است. آیاطرح اینقواعد نیز ضرورى است؟شاید از برخى جملات امام خمینى بتوان استفاده کرد که نباید به طرح این مباحث دست زد. وى بالحنى انکار آمیز مىگوید:برخى از متاخران مباحث، کم فائده را دراصول جاى داده اند.()و سخن آخر آین که: از دیدگاه امام هرچند طرح قواعد پرکاربرد ضرورى است، امادربررسى آن نباید به مباحث و استدلالهاى کم فائده دست زد. وى به همین جهت در بحث حجیت خبرواحد، استدلال به ادله عقلى را به دلیل کم فائده بودنوانهاده است ومىگوید: انى قد ترکت البحث فى هذه الدوره عن الادله العقلیه مطلقا لقله فائدتها مع طول مباحثها، من دراین دوره بحث از ادله عقلى را به صورت مطلق کنار نهادم، چه آن که به رغم دراز بودن دامنه مباحث آن، کم فائده هستند.
ب - قواعد غیر کاربردى،
طرح این مباحث بى گمان مضر و تورم زا است. امام خمینى در بحثهاى اصولى خود گاه به قواعد فاقد ثمره اشاره مىکند. وى دربحث حقیقت شرعیه مىگوید: لیس لهذا البحث ثمره واضحه()، این بحث ثمره واضحى دربرندارد. امام حذف مباحثى از این دست را ضرورى مىشمرد. گفتنى است برخى از اصولیان براى موجه جلوه دادن چنین مباحثى ثمره تراشى کرده اند و گاه به تعلق نذر و امثال آن روى آورده اند. ازدیدگاه امام باید ازاین نوع تلاشها سرباز زد. وى به ثمره سازى عالمانى همچون صاحب کفایه () و مرحوم حائرى () براىحقیقت شرعیه وقعى نمى نهد و مىگوید:ما ذکر من الثمره فرضیه()، ثمرهاى که ذکر شده،فرضى است. نمودار زیر اقسام قواعد مطرح دراصول را نشان مىدهد:
مثالهاى فقهى
یکى از اشکالات عمده نظام آموزش فعلى، همراه نکردن طرح قاعده هاى اصولى بامثالهاى فقهى است. هرچند بیان مثالهاى فقهى حجم بحثها راافزایش مىدهد، اما ازیک طرف شناخت بهتر از قاعده هاى مورد بحث را زمینه سازى و از طرف دیگر قدرتتطبیق و تفریع و ملکهء استنباط را به تدریجایجاد و تقویت مىکند، براین اساس افزایش مثالهاى فقهى برداشتن گامى مهم درجهت توسعه کیفى دانش اصول است، بلکه بالاتر از راه هاى تورم زدایى دراصول به شمار مىرود، زیرا هنگامى که بنا رابرذکر مثالهاى فقهى بنهیم، طبعا قواعد غیر کاربردى که داراى مثالهاى فقهىنیستند رفته رفته شناخته مىشوند و ازمدار بحث خارج مىگردند.
تقسیم سازى اصولى
تقسیم بندى، راهبردى موثر جهت تولید اندیشه درعرصه ء دانش است. سنیان دردوره اى که هنوز تقلید براصول، فقه و اجتهاد آنها سایهنگسترده بود، ازتقسیم بندى براىپیشبرد بحثهاى اصولى بهره مىگرفتند. جوینى یکى از عالمان اهل سنت جایگاهى ویژه را براى تقسیم بندى ترسیم مىکند واز آن به مسلک تقسیم یاد مىکند: ...ان عسر فعلیه ان یحاول الدرک بمسلک التقاسیم() ، اگرتعریف وحد برانسان دشوار آمد، باید براى درک به مسلک تقسیم روى آورد. بهره گیرى شیخ انصارى از شیوه تقسیم دربحثهاى اصولى برکسى پوشیده نیست. تقسیمهاى وى نسبت به قطع، ظن، شبهات، استصحاب و... از تقسیمسازى هاى مشهور است. بىگمان رویکرد شیخ به این شیوه نقشى بسزا در ظهور او به عنوان شخصیتى تاریخ ساز در اصول داشته است. قبل از شیخ نیز گرچه تقسیم سازى به چشم مىآید، اما ویژگى شیخ آن بود که بسیار تقسیم مىکرد و بن بستهاى بحث را با تقسیم کردنهاى فراوان و گاهنکفکسگیرمىشکست، تا راه را به اندیشه هاى ناب و نو بگشاید، به همین دلیل هرکجا پاى اندیشهاى نو از شیخ به میان است، تقسیم یا تقسیمهایى نیز مشاهدهمىشود. با این وصف انکار نمى توان کرد از زمان شیخ به بعد تقسیمهاى بى حاصل، بسیارىاز بحثهاى اصولى را فراگرفته است. این تقسیمها از آن جا که حاصلى درپى ندارند،به نوبه خود تورم اصول را تشدید کرده است. امام خمینى دربحثهاى خود به بى حاصلى بسیارى از تقسیمها اشاره کرده است،از آن جمله نسبت به تمام اقسام ظن موضوعى و اغلب اقسام قطع موضوعىمىگوید: ان ما ذکر من اقسام الظن الموضوعى مطلقا بل والقطع غالبا مجرد تصورات لاواقعلها...() ، اقسام ظن موضوعى به طور مطلق و قطع موضوعى به صورت اغلب تصوراتى بیش که واقعیت ندارند نیستند. آیة اللّه خویى هم در باره ظن موضوعى مىگوید: ان البحث عن امکان اخذ الظن بحکم فى موضوع حکم آخر یخالفه او یما ثله اویضاده و عدمه انما هو بحث علمى بحت، ولاتترتب علیه ثمره عملیه اصلا،اذلم یوجد اخذ الظن فى موضوع حکم من الاحکام فى شئک من الادله ()، بحث کردن از امکان یا عدم امکان قراردادن ظن به یک حکم در موضوع حکم دیگر کهمخالف یا همانند یا مضاد با آن است بحثى صرفا علمى است و ثمرهعملیهاىبرآن مترتب نیست، چه آن که درموضوع هیچ حکمى از احکام شرعى ظن اخذ نشده است. هم امام وهم آیة اللّه خویى با این که به آنچه ذکر شد، تصریح کرده اند، به طرحاقسام ظن موضوعى پرداخته و از آن بحث کرده اند، با این تفاوت کهدیدگاه اصلى امام این است که مباحثى از این دست را نباید قاعدتا طرح کرد و او تنها از بابتبعیت ذکر کرده است: طرح کردن این اقسام تنها از باب پیروى از مشایخ است.() و این با توجه به گفته هاى دیگر امام درمواردمختلف، مبنى بر ضرورت حذفزوائد، معنا پیدا مىکند. چگونه مىتوان میان دو نکتهاى که گذشت، جمع کرد؟ از سویى تقسیم سازى را ازنقشى راهبردى در تولید اندیشه برخوردار ببینیم و از سوى دیگر بسیارى ازمباحث را تقسیمهایى بى حاصل و تورم زا به حساب آوریم؟پاسخ این است: نباید دوحوزه را بایکدیگر خلط کرد، پژوهش و آموزش! پژوهش جایگاه تولیداندیشه است و آموزش جایگاه عرضه اندیشه هاى تولید شده. بهره گیرى ازتقسیم سازى در تولید و پیشبرد اندیشه، به پژوهش مربوط مىشود، نه آموزش!اشکال ما این است که بدون توجه به جنبه ابزارى و راهبردى تقسیم در پژوهش، تقسیمهارا بى کم و کاست درنظام و کتب آموزشى وارد مىکنیم! کژى و اشتباهاین است که به تاریخ و جایگاه مصرف تقسیمها توجه نداریم و به طرح و تکرارشان حتى بعد از آنکه در محک تجربه، رنگ باختند، دست مىزنیم! چرا بایدامثال اقسام ظن موضوعى در نظام آموزشى همچنان مدار بحثهاى طولانى سطوح عالیه و خارج قرار داشته باشد؟!چرا باید فرصتهاى گرانبها و محدود راسخاوتمندانه در تقسیمهاى بى حاصل تقسیم کنیم وناب ترین دقتها را صرف تقسیمهاى بى ثمر نماییم و مجال را براى ظهور اندیشه هاى نو و موضوعات جدیدکه دردهاى اجتماعى را درمان و نیازهاى زمان راپاسخ مىدهند، تنگ کنیم؟!
عوامل تورم زا در اصول
گفته ها و هشدارهایى که تاکنون در نقد وضعیت اصول ارائهشده است، حجمى چشمگیر دارد، با این وصف پیرایش واصلاح اصول همچنان درحد یک آرمان باقى مانده است و عملا این دانش روند رو به تورم خود راادامه مىدهد.
تداوم این روند ممکن است از یک طرف اصلاح را دشوار ترسازد و از طرف دیگربازتابهایى را در پیدایش گرایشهایى برضد اصول موجب شود، آن گونه کهزمزمه هاى آن به گوش مىرسد، از این رو دلایل ناکارآمدى نقد ها و عوامل تداوم روند کنونى را باید بررسى کرد. در زیر به برخى از این عوامل اشاره مىکنیم. البته براین باوریم که پرونده اینبحث را همچنان باید مفتوح نگه داشت.
1. بدنه اصلى حوزه هنوز صداى نقد را نشنیده است، درکنار رویکرد به نقد اصول و پیراستن آن، رویکرد دیگرى وجود دارد که روند و وضعیت موجود رادرست، و حفظ آنرا ضرورى مىشمرد. هرچند زمان به نفع رویکرد اول به پیش مىرود، ولى رویکرد دوم اکنون توانمندتر وپرطرفدار است و این به تداوم روند تورم زاى اصول کمک مىکند و انجاماصلاحات دراین دانش را دشوار وکم شتاب کرده است. جاذبه هاى مباحث فنى و کششهاى واژگان علمى، عالمان بسیارى را به خود سرگرم کرده است، تا آن جا که حتى فرصت شنیدن یا اندیشیدن به نقدهایى را کهرویکرداول مطرح کرده، نیافته اند. برخى از آنان که کم وبیش به این نقدها برخورده اند، به دلایلى براى حفظ وضعیت موجود تمسک کرده اند. امام خمینى مىگوید: وقد ادرج المتاخرون بعض المسائل التى لا ابتلاء بها راسا او قلیله الفائده جدا فى فنهم لادنى مناسبه اما تشییدا لاذهان المشتغلین او لثمره علمیه اولدخالهبعیدهفى الاستنباط()، متاخران مسائلى چند را با کمترین مناسبت، در اصول وارد کرده اند که نیاز مستقیم به آنها نیست و فائده اندکى را در این فن در بردارند. این کار را یا به خاطرورزیده کردن ذهنهاى طلاب، یا به خاطر برخوردارى این مسائل از ثمره هاىو یا به لحاظ نقش با واسطه و دور این مسائل در استنباط انجام دادهاند. امام دلایلى ازاین دست را قابل پذیرش نمى بیند و مىگوید: والعذر بان الاشتغال بتلک المباحث یوجب تشیید الذهن والانس بدقائق الفن غیر وجیه()، عذر آوردن به این که پرداختن به آن مباحث موجب ورزیده شدن ذهن وانس پیدا کردنبه نکات دقیق فن اصول مىشود، بى جا است. ایشان درجاى دیگر مىگوید: ولایتوهم متوهم ان فى تلک المباحث فوائد علمى فان ذلک فاسد، ضروره ان علمالاصول علم آلى لاستنتاج الفقه، فاذا لم یترتب علیه هذه النتیجه فایهفائده علمیه فیه؟!()، نباید توهم کرد دراین مباحث فوائد علمى نهفته است. چنین توهمى نادرست است، چه آن که علم اصول جنبه مقدمى دارد و براى دستیابى به فقه شکل گرفتهاست. اگرمباحث یاد شده دستیابى به فقه را نتیجه ندهد، چه فائده علمى برآن متصور است؟!. ازدیدگاه امام پرداختن به مباحث زائد تباه کردن عمر است: والمرجو من طلاب العلم و علماء الاصول ایدهم اللّه ان یضنوا على اوقاتهم و اعمارهم الشریفه و یترکوا مالا فائده فقهیه فیه من المباحث و یصرفوا همهمالعالىفى المباحث المفیده الناتجه،() انتظار از طالبان علم و عالمان اصول این است که در صکرلاف فرصتها و عمرهاى شریفگشاده دستى نکنند ومباحثى را که فائده هاى فقهى در برندارد، رها کنند و همتهاى بلند را مصروف مباحث سودمند و نتیجه بخش نمایند.
2. تقریر نگارى به شیوه کنونى عامل حفظ تورم شده است، برخى از امامان(ع) همچون امام باقر(ع) و امام صادق(ع) حوزه ها و کلاسهاى درسىداشتند. تلاش بسیارى از شاگردان این کلاسها توجه دقیق به گفته ها، ضبطو جمع آورى آنها به صورت کتاب بود. برخى از شاگردان که از فضل بیشترى برخورداربودند گفته هاى مربوط به یک موضوع را از سایر گفته ها جدا کرده وسرانجام با نامى مناسب به صورت کتاب درمى آوردند، مانند (هشام) که گفته ها و قواعد مربوط به(الفاظ) را جمع آورى کرد و برآن نام (کتاب الالفاظ) نهاد.
دردو قرن اخیر دردرسهاى خارج وضعیتى پدید آمده است که با جلسات درس امامان(ع) مشابهت دارد. استاد القا مىکند و شاگردان اقوال استادان را تلقى،ضبط و سپس به رشتهء تحریر درمى آورند. این عمل (تقریرات) نام گرفته است. شاید بتوان گفت: رویکرد به (تقریر نگارى) از جلسات امامان(ع) الهام گرفته است. موید مطلب این که: تقریر نگارى فقط درحوزه هاى علمیه شیعه به چشم مىخورد و درحوزه هاى سنیان ازآن خبرى نیست. چنین الهامى اگر به واقع صورت گرفته باشد، از آننظر که به معناى بناشدن فرهنگ امروز حوزه ها برپایه هاى گذشته است، ستودنى است، اما باید مواظب بود که در ترزیق فرهنگ جلسات امامان(ع) به اوضاع بعداز آن، از واقعیتهاووجوه تمایز بخش غافل نمانیم. گفته هاى امامان(ع) سنت مىباشد و منتقل کردن حرف حرف آن به تاریخ یک ضرورت است. تاریخ از این نظر که همه گفته هاى اهل بیت(ع) را دریافت نکرده، بواقع خسارتىبزرگ دیده است، اما آیا در تقریرات نیز حرف حرف را بى هیچ نقد وملاحظهاى باید نگاشت؟!تقریر نگارى هرچند به یقین فراورده هاى چشمگیرى در پى داشته، چه آن که تقریرات درسها اینک منابع مهم و گرانسنگى است کهدرسهاى خارج را به حق سیراب مىکند،اما درکنار توجه به این واقعیت نباید به اشکالات تقریر نگارى بى توجه ماند و به زوایا و ابعاد این حرکت، نظرى از نوباید انداخت!تقریر نگاران عمدتا به ضبط اقوال اساتید بسنده مىکنند. به نظر مىآید اینبسندگى،تقریرات را به عاملى تورم زا در اصول مبدل کرده است. باید علاوه برضبط و ارائه دیدگاه هاى استاد، سه کاردیگر را نیز در تقریر نگارى انجام داد، تا تقریرات به پلى براى انتقال همه اقوال نسل گذشته به نسل آیندهبدل نشود و اشکالات آن نسل به این نسل راه نیابد:1.باید دروس استاد را از مطالب و موضوعات زائد تصفیه کرد، 2. دیدگاه هاى استاد را به نقد کشاند، 3.نقل قولهاى استاد را کنترل و بازبینى کرد.
1. تصفیه دروس استاد از مطالب زائد،
درست است که فلسفهء تقریر نگارى انتقال دیدگاه هاى استاد به دیگران است، ولىباید فلسفهء انتقال دیدگاه هاى استاد راهم از یاد نبریم که خدمت به علمو برآوردن نیازهاى استنباط است. مقرر باید رسالت، نقش وکارکرد اصول را نسبت به استنباط درک و رعایت کند و بهنیازهاى نسلى که کتاب را براى آنها مىنویسد، پاسخى درخور بدهد، از اینرو باید به پیرایش درس استاد از مباحث و موضوعات زائد و غیر کاربردى بپردازد و نسل نورا به میهمانى سفره اى از اقوال متراکم و درهم نبرد. امام خمینى دریک مورد نسبت به مقرر درس نائینى که بحثى غیر کاربردى را تقریر،سپس تلاش استاد را ستوده و از او تشکر کرده است، زبان به اعتراض ونقد مىگشاید و مىگوید: والتعرض لهذه المباحث مع طولها و عدم فائدتها العملیه المتوقعه من القواد الاصولیهلولا غرض تشیید الاذهان و تحصیل قوه الاجتهاد للمشتغلین و طلابالعلوملکان الاستغفار منه للمتعرض لها اولى من التشکر لکثیر من المباحث المبحوث عنها فى علم الاصول()، کسانى که به طرح مباحثى ازاین دست که دامنهاى دراز دارد و از فائده عملىمترتب برقواعد اصولى تهى است، مىپردازند، چنانچه قصد تقویت و تحکیماذهان و تحصیل قوه اجتهاد براى طلاب را نداشته باشند، باید استغفار کنند، تا چه رسدبه آن که بخواهند تشکر کنند! چنین مباحثى دراصول بسیارند. ازسخن فوق نباید استفاده کرد که امام طرح این مباحث را درصورتى که موجب ورزیدگى ذهن و تحصیل ملکهء اجتهاد شود، مجاز مىداند، چه آن که در جاىدیگر به کسانى که به بهانه ایجاد این ورزیدگى مباحث زائد و غیر کاربردى را مطرحمىکنند، تاخته است.() مقصود امام این است که اگر طرحکنندگان این مباحث چنین غرضى داشته اند، دیگرمتهم به گناهکارى نمى شوند، ولى البته راه آنها اشتباه است.
2. نقد کردن دیدگاه هاى استاد،
میان (مقرر ناقل) و (مقرر ناقل) فرق باید نهاد. اصول به مقررانى منتقد و نه مقلدنیازمند است. رویکرد به نقد، شاگردان و مقرران را از فرو غلطیدن درورطهء تقلید باز مىدارد. چشمه ابتکار دراصول ازآن جهت نمى جوشد که شاگردان زبدهدرسها مهم ترین فرصتهاى عمر را صرف نگاشتن دیدگاه هامىکنند، درنتیجه راه و رسم نقد را نمى آموزند و نقادى را تمرین نمى کنند، از این رو عالمان بسیارىبرنقد اقوال استاد در پاورقى تاکید ورزیده اند. امام خمینى دو خاطره زیرا در تاکید برنقد ذکر کرده است: مرحوم حاج شیخ عبدالکریم وقتى نوشته خود را به استادشان(مرحوم فشارکى) دادند، ایشان پس از این که نوشته را برگرداندند، فرمودند: خیلى خوببود، فقط یکنقص داشت و آن این که خطى زیر آن نکشیده بودى...() آقاى شیخ محمد على اراکى وقتى تقریرات درس مرحوم حاج شیخرا نوشتند و بهایشان ارائه نمودند، مرحوم حاج شیخ بعد از مطالعه فرمود: خوب نوشتى، آنچه را که من گفتم، به آن رسیدى و فهمیدى، ولى نوشته شما یکبدى دارد، لااقل مىخواستى یکاشکال به گفتارم بنمایى، حرفهایم وحى منزل نبود تا قابل رد نباشد.() مطالعه تقریرهاى موجود نشانمىدهدکه به رغم تاکیدهاى بسیار، نقد اقوال استادرواج ندارد و تنها برخى آن هم درسطحى غیر چشمگیر به این موضوع توجه نشان دادهاند. باید فضاى و فرهنگ نقد را قبل از هرچیز پدیدآورد، موانع پیداو پنهان را شناسایى و برطرف کرد. سایه افکندن روابط عاطفى میان شاگرد و استاد بردرسوتقریر گاه از تاییدن گرماى نقد بربحث جلوگیرى مىکند و مطلب را از شکفتن و برآمدن درذهن باز مىدارد. درکلمات امام خمینى نکاتى آموزنده به چشم مىخورد که رعایت آن به فضاى نقد دامنمىزند: یکى این که فضاى بحث و تقریر را با مدح و ثناى دیدگاه هاى استاد مه آلوده نکنیم. وى در یک مورد بعداز نقد دیدگاه مرحوم نائینى، مدح و ثناى مقرر نسبتبهاو را به باد اعتراض مىگیرد،() و دیگر با سوء ظن نگاه کردن به اقوال استاد، وى به شاگردان خود مىفرمود: (همیشهگفتار استاد را با سوءظن،تلقى کنید و زود تسلیم گفته هاى او نشوید،چون درغیر این صورت ملا نخواهید بارآمد.) سعى کنید بعد از گفته او یک (نه) بگویید و یک (انقلت)بزنید.()
3. کنترل و بازبینى نقل قولهاى استاد،
گاه استاد به دلیلى درنقل یا تقریر سخن یک محقق به خطا مىرود. منعکس کردن سخن استاد در تقریرات بدون آن که اشتباه او تذکر داده شود، خطاىدیگرى است که از خطاى نخست بزرگ تر است. مقرر باید درمواردى که استاد، قولى را نقل یا تقریرمىکند، به کتاب در بردارنده قول مراجعه و درستى نقل یاتقریر را بررسى و کنترل کند و درصورت مشاهده خطا آن را در پاورقى تذکر دهد. امام خمینى دریک مورد که محقق نائینى نسبتى را به اشتباه به شیخ انصارى مىدهد، مىگوید: والفاضل المقرر رحمه اللّه لحسن ظنه بضبط استاذه و اتقانه لم یراجع حین التقریر ،()مقرر فاضل رحمه اللّه به خاطر داشتن حسن ظن بهضبط «ونوشته» استاد خود واتقان در کار او، هنگام تقریر به کتاب شیخ مراجعه نکرده است.