آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۴

چکیده

متن

مقدمه
از تورم اصول براى نخستین بار آیة اللّه بروجردى سخن گفت. این نقد او ذهن برخى از اندیشه گران حوزه را به خود منعطف ساخت. با این وصف بحثى مستقل با نگاه هاى عمیق و علمى هنوز ابعاد موضوع را نکاویده است.تنها مطالبى جسته و گریخته به چشم مى‏آید که بى گمان جمع‏آورى وتحلیل آنهادستمایه گرانسنگى است. در صورت عدم بررسى عالمانه این موضوع، دو برداشت نادرست از نقد آیة اللّه بروجردى بروز یافته است: 1. برداشتى افراط‏ى و مطلق نگر که مى‏کوشد نقشى جانبى و حاشیه‏اى را به اصول تحمیل کند. صاحبان این برداشت چنان سخن گفته اند که گویا اصول چون‏تورم کرده‏است، پس باید آن را به حاشیه راند.! حقیقت این است که طرح تورم اصول نه به‏معناى نفى کارکرد اصول، که راهى براى صیانت از این کار کرداست.تورم را آفتى‏باید گرفت که براصول عارض گشته و از کاربرد مهم و کارکرد بى بدیل آن در استنباط کاسته است. آیا اگر از تورم جسم به عنوان یک بیمارى سخن گفته شود، معنایش نابود ساختن اصل‏جسم و یا بى‏اعتنایى به آن است؟!2. برداشتى سطحى که مى کوشد توسعه اصول را نادرست قلمداد کند. این برداشت‏هرگونه افزایشى را بى جا و ناروا مى‏داند. دراین میان برداشت دیگرى وجود دارد که نه با اصول، که با بیمارى اصول سرناسازگار دارد. این برداشت نفى تورم اصول را نه تنها با توسعه آن همراه‏و سازگار مى‏بیند، که بالاتر، توسعه اصول‏ بویژه توسعه کیفى آن‏ را عاملى‏براى تورم زدایى از این دانش به شمار مى‏آورد. دلایل و پشتوانه هاى این برداشت را باید آشکار ساخت و آن را به صورت یک گرایش و قالب درآورد. اگر به نقد تورم اصول و برچیدن زمینه ها و سازو کارهاى این تورم نپردازیم، فربهى روز افزون اصول، به افزایش سردرگمى، نسبت به این دانش مى‏انجامد واین‏سردرگمى به جان گرفتن دو برداشت افراط‏ى دانش گرایى و اخباریگرى نو خواهد انجامید که در برابر عقلانیت اصولى‏ که فقه بدون آن نمى تواند به‏سربردقراردارند. گاه زمزمه هاى این دو برداشت افراط‏ى‏ هرچند بسیار ضعیف‏ به گوش مى‏رسد. نباید با متورم تر کردن اصول فرصت رشد را به این دو برداشت داد.
 بسیارى از رویگردانان از نقد تورم اصول این دغدغه را درسردارند که طرح تورم آن اندیشه‏اى جدید و بى پیشینه است. کاوش در نظریات وحید بهبهانى وشاگردان اوهمچون محقق کاظمى و نیز امتداد اندیشه انتقادى نسبت به اصول در دیدگاه هاى آیة اللّه بروجردى و امام خمینى دلیلى روشن براین واقعیت‏است که میزان و نحوه‏پرداختن به اصول همواره نقد شده است. امام خمینى بى گمان به اصلاح حوزه مى‏اندیشیده است، اما نباید برنامه هاى اصلاحى امام را صرفا در پیشنهادهاى ساختارى در باره مناسبات حوزوى محدودساخت. وزن اساسى برنامه هاى اصلاح گرانه امام بردوش اندیشه هاى اصلاحى او نسبت به‏اصول و اجتهاد و نظام آموزشى حوزه است. امام گرچه از تورم اصول سخنى به صراحت نگفته، اما به طرح اندیشه هایى دراصلاح اصول پرداخته که درحقیقت راهکارهایى را براى توزم زدایى فراروى مامى‏گشاید. پس از گذشت سالها جاى خالى تلاشهاى جدى و پیگیر درمورد اندیشه اصلاحى آیه‏اللّه بروجردى و حضرت امام کاملا مشهود است. نوشتار حاضربررسى اندیشه انتقادى تورم اصول را پى مى‏گیرد و تحلیلى از دیدگاه هاى حضرت امام را براى تبیین ابعاداین اندیشه وجه‏ء همت خود قرار مى‏دهد. از آن جا که موضوع نوشتار موازینى جدید را درمى نوردد، در برخى از مقاطع به ارائه مباحثى مى‏انجامد که بیشتر به یک طرحواره تحقیق مى‏مانند که البته‏دلایل اتقان را با خود همراه دارند. این نوشتار، هم خود را مصروف ارائه چارچوبى کارآمد درنقد وضعیت کنونى اصول‏کرده است، از این رو قبل از هرچیز به نقدهاى استوار عالمان و طالبان‏علم نیازمند است، تاوزن واقعى خود را بیابد. به سخن دیگر: نوشتار پیش روى، راه پیشرفت و سالم سازى اصول را از گذر نقد ممکن مى‏داند، با این حساب‏خود را به نقد محتاج و تشنه مى‏بیند. بحث برپایه محورهاى زیر سامان مى‏پذیرد: - پیشنیه نقد دانش اصول، - معناى تورم در اصول، - زمینه هاى تورم خیز در اصول، - عوامل تورم زا در اصول.
پیشینه نگاه هاى نقادانه به دانش اصول
اصول، پدیدارى و پایدارى خود را مدیون نقد است. به شهادت تاریخ در هر برهه که‏اصول، نقدى از بیرون را به خوددیده، مباحث درونى آن سیرى بهتر را در پیش گرفته است. مبررسى کامل نگاه هاى نقادانه گذشته به اصول، مجالى دیگر و فرصتى بیشتر مى‏طلبد. دراین نوشتار تنها به مهم ترین مراحل نقد اصول یا نقد اصولیان درچگونگى‏پرداختن به مباحث اصولى مى‏پردازیم. اصول سه مرحله مهم را تاکنون به خود دیده است:
مرحله اول: نقد اعتبار و هویت دانش اصول،
دراین مرحله آنچه زیر سوال رفت، تمام هویت و موجودیت اصول بود. اخباریگرى نقدى گسترده را سامان داد و در نتیجه برفقه شیعه سیطره یافت. بحثهاى فراوانى درباره نقد اخباریان صورت پذیرفته است، به همین دلیل از ورود به این مسیر خود دارى مى‏ورزیم، گرچه براین باوریم که این موضوع به‏تحلیلى نودرمجالى دیگر نیاز دارد. تنها یادآور مى‏شویم نقد بى پایه اخباریان‏ به رغم نتایج زیانبار زمینه پیدایش رویکردى جدید را به اصول فراهم آورد.شبهات‏اخباریان دستمایه بحثهاى عالمانه قرار گرفت و اصولى نو را در بستر عقلا نیت سامان بخشید. البته اگر اصولیان پیش از اخباریگرى، رکوکند وموقعیت و چارچوب اصول را بانگاهى از بیرون، به ارزیابى و نقادى مى‏کشاندند، کار به اخباریگرى نمى کشید،در آن صورت اندیشه هاى اصولى مدام صیقل مى‏خورد و جایگاه و رسالت بایسته اش آشکارو آشکارتر مى‏گشت و در مسیرى صحیح تر راه مى‏پیمود. فقدان نقد و نگاه ها از بیرون، راه را بر شبهاتى گشود که اصل اصول را زیر سوال کشید.گرچه آنچه نیز رخ نمود، سرانجام خوشى را رقم زد، اما به قیمت‏هزینه سنگین سیطره اخباریگرى درچند قرن!
مرحله دوم: نقد تقلیدى بودن بررسى و بهره گیرى از اصول،
این مرحله راو حید بهبهانى آغازید. اگر اخباریگرى حرکتى در مقابل تمامت اصول سامان داد، وحید به عنوان عالمى معتقد به اصول عدم تحقیقى بودن‏پرداختن به‏اصول، را در زمان خود به نقد کشید. درحقیقت وحید به دو جریان نقادى دست زد، از یک طرف اخباریگرى را به نقد کشید و از طرف دیگر اصول‏را که تا آن زمان به صورت‏کمرنگ در حاشیه اخباریگرى باقى مانده بود، در بوته‏ء نقد نهاد. آنچه را نگاه‏رایج، به وحید نسبت مى‏دهد، تنها نقد شدن‏اخباریگرى توسط اوست، اما واقعیت حاکى‏از نقدى دو جانبه است. نقد وحید به اصولیان ووضعیت بحثهاى اصول آن روز را با توضیحاتى چند مى‏گیریم:
یکم،
اجتهادمایه گرفته ازتقلیدواخباریگری دوروى یک سکه هستند. به واقع یکى تقلید با روکشى از اجتهاد، ودیگرى جمود با لعابى از توجه وتمسک به روایان است. وحید با نگاهى ژرف مشکل زمان خود را این دو جریان مى‏دید، از یک طرف به مصاف(مخالفان اجتهاد)، و از طرف دیگر به مصاف (مدعیان اجتهاد)رفت. نقدهاى او به (مخالفان اجتهاد) یعنى اخباریان بسیار مطرح و تکرار شده است. نقد اورا به (مدعیان اجتهاد) مطرح مى‏کنیم، او مى‏گوید: ربما یبنى طائفه من هولاء امره على الاجتهاد و هم و ان کان دیدنهم فى استنباط الحکم تقلید المجتهد الا انهم ربما یتنبهون بعض المسائل فیبنون امرهم‏على‏فهمهم ورایهم...، ()چه بسا گروهى اجتهاد را مبناى خود قرارداده اند، اما استنباط خویش را بر تقلید از مجتهد استوار کرده اند، گو این که در برخى از مسائل نیز خود به نکاتى‏دست مى‏یابند و به فهم و راى خویش عمل مى‏کنند. وحید مواردى چند را در ضمن بحث از شیوه استنباط‏ى آنان ذکر مى‏کند و مى‏گوید: برخى درعین حال مدعى آن هستند که به بالاترین مرتبه اجتهاد دست یافته‏اند.()درادامه بحث خواهیم یافت که وحید در حقیقت از اجتهادى‏انتقاد کرده که برپایه پرداختنى غیر تحقیقى به اصول شکل مى‏گرفته است، ازاین رو نقد او در حقیقت نقدوضعیت اصول آن روز به شمار مى‏آید.
دوم،
 مبناى نگاه و نقد وحید را نفی رویکردبه تقلید و تکیه بردن برتحقیق  تشکیل مى‏داد. گفته ها و بحثهاى او بیانگر ضرورت تحقیق دراجتهاد ازیک طرف و اجتهادتحقیقی  از طرف دیگر است. تحقیق دراجتهاد نگاهى تاریخى‏ عقلایى به اجتهاد است که وحید آن را بارها در بحثهاى خودنشان داده است.() متاسفانه این نگاه بعد ازوحید جایگاه شایسته‏اى‏نیافت، هرچند تا مدتى عالمانى چند، روش او را دنبال کردند. این موضوع خود مقاله‏اى جداگانه مى‏طلبد. اجتهادتحقیقی  نگاه و شیوه اى کاملا هوشمندانه، عقلانى و جامع نگرانه است که‏ازنگاه تحقیقی به اجتهاد نیز مایه مى‏گیرد. این شیوه هرگونه تقلیدپیداو پنهان را در اجتهاد و مبادى آن نفى مى‏کند. عظمت وحید را در عرضه کردن اندیشهاجتهادتحقیقی  و ترسیم خطوط آن باید جست. امروز ما بیش از هر زمان دیگر به بررسى این موضوع نیازمندیم. ما تنها عادت به‏گفتن این جمله پیدا کرده ایم که وحید بنیانگذار دوره جدید اصول است، اماهیچ گاه روشها و نگاه هایى را که او به اصول آن روز تزریق کرده، بررسى نکرده ایم... وتابه حال نپرسیده ایم آیا راه او دنبال شده است؟ و اگر نشده است‏چرا؟ این موضوع در خور بحثى عالمانه و مستقل است و ما در این جا تنها از یک زاویه و به‏صورتى گذرا بحث را پى مى‏گیریم. سخنانى را در زیر از وى ذکرمى‏کنیم تا از یک طرف رویکرد او را به اجتهاد تحقیقى و از طرف دیگر نقد وى را به اجتهادتقلیدی آشکار سازیم: کثیرا ما یشتهر من اجتهادهم امور لااصل لها، واصطلاحات لانعلم صحتها... فلولم نبحث لظننا حقیتها، و توهمنا حجیتها کما هو الحال الان بالنسبه الى‏القاصرین فى علم الاصول.،()درمواردى بسیار از اجتهاد اینان امورى شهرت گرفته است که پایه و اساس ندارد واصطلاحاتى رواج یافته است که‏درستى آن یقینى نیست. اگر بساط بحث و تحقیق را نگستریم، این گمان بى جا پدید مى‏آید که این امور یا اصطلاحات جامه حقیقت وحجیت برتن دارند،همان طور که این گمان را کسانى‏ که اصول را با نگاهى نارسا برگرفته اند برده اند. البناء على التقلید... هو الحال بالنسبه الى کثیر من الصلحاء و العلماء الغیر المطلعین باصول الفقه اصلا او بحقه و حقیقته()، بسیارى از صالحان و عالمان که یا اصلا آشناى به اصول نیستند و یا به حقیقت وکنه آن نرسیده اند، تقلید را پیش کشیده اند. وحید پایبندى به بسیارى از قواعد را ناشى از انسى مى‏داند که در دراز مدت به آنها پدید آمده است و نه ناشى از نگاهى تحقیقى به آنها. وى قواعد زیر رابه عنوان مثال یاد آور مى‏شود: امر حقیقت دروجوب است، نهى حقیقت در حرمت است، جمع کردن از طرح کردن بهتر است، اصاله العدم، اصاله البقاء، نهى در عبادت مقتضى فساد است. وحید اضافه مى‏کند: درستى این قواعد هنوز به طور مطلق یا در برخى از موارد ثابت نشده است.()
سوم،
 وحید به صراحت نپرداختن به مباحث اصولى را به صورت‏تحقیقى منشا پیدایى ورواج شبهات دین برانداز و خرافات حقیقت ستیز معرفى مى‏کند: لابد من مزاوله تامه و مهاره فى هذا العلم و ان من القصور فیه یصدر امثال ما اشرنا الیه... من المزخرفات الشنیعه و الخرافات الفضیعه، وکذا من عدم المهاره‏فیه یبرز الشکوک الواهیه المخربه للدین و الشبهات الواقعه فى مقابل البدیهه‏المقتضیه لمحو المله... ()، دراصول تلاشى تمام عیار را انجام باید داد و مهارت باید به دست آورد. از کوتاهى دراین دانش، مزخرفات و خرافات زشت به ظهور رسیده است و از عدم‏مهارت نسبت به آن، شکهاى سست دین برانداز، و شبهه هاى نابود کننده ملت و مخالف بابدیهیات پدیدار گشته است. وى درجاى دیگر عامل خرافات را اجتهادها و استنباطهایى معرفى مى‏کند که برریشه هایى از تقلید بنا شده اند.()
مرحله سوم: نقد روشها وکاستى هاى اصول،
این مرحله به تازه گى آغاز شده است. جرقه هاى این مرحله را عالمانى همچون آیه‏اللّه بروجردى، امام خمینى، علامه طباطبایى و شهید صدر و... زده اند. این مرحله‏هنوز در آغاز مسیر است و تا مقصد، راهى دراز در پیش دارد. به پنج صورت نقد دراین مرحله شکل گرفته که هر نقد را عالم یا عالمانى ارائه کرده است: 1. اصول متورم شده است، 2. میان قضایا و امور اعتبارى و قضایا و امورحقیقى خلط شده است، 3. هندسه و سیر مباحث اصول با حرکت، نیازها واولویتهاى استنباط تراز نیست، 4. اصول از قواعد استنباط نظامها و ساختارها عارى است، 5.اصول بدون غور در مبانى کلامى به پیش مى‏رود و چنین سیرو حرکتى باکاستى روبه‏رو است. نقدهاى فوق هریک بحثهاى فراوان دارد و انجام آن، به تحولى عظیم در پاسخگو کردن فقه به نیازهاى زمان مى‏انجامد. نقد اول را بررسى و نقدهاى دیگر را به وقتهاى دیگر موکول مى‏کنیم.
معناى تورم در اصول
‏بحث و بررسى، حجم و دامنه مباحث را افزایش مىدهد. اصول نیز همانند دانشهاى دیگر با بحث و بررسى پرلایه تر وفربه تر شده است. پرسش این است: آیا تورم اصول با افزایش یافتن مطالب پدید مى‏آید، یا آن که تورم مقوله دیگرى است؟دراین که تورم به افزایش مربوط مى‏شود،سخنى‏نیست. باید دید آیا هر افزایش به‏تورم مى‏آنجامد یا افزایشهاى خاص منشا تورم هستند. نمى توان هرافزایشى را عامل تورم زا تلقى کرد، زیرا اصول هم مانندهمه دانشها به توسعه نیازمنداست. نیازهاى زمان را استنباط پاسخ مى‏دهد ونیازهاى استنباط را اصول برمى آورد، پس‏همانطور که در برابر توسعه نیازهاى زمان راهى جز توسعه استنباط‏نیست، براى توسعه استنباط نیز مسیرى غیر از توسعه اصول به چشم نمى خورد. به سخن دیگر: استنباط فقه سیاسى،اقتصادى و موضوعات پیچیده کنونى و آینده به قواعد اصولى‏بیشترى نیازمند است، که دراصول اینک به چشم نمى آید و توسعه اصول‏یعنى‏پرداختن به مباحث جدیدى که به تولید قاعده هاى جدید مى‏انجامد.براین اساس هرافزایشى تورم زا نیست. پرسش این است : چه افزایشهایى تورم ایجاد مى‏کنند؟ معیار و ملاک تشخیص آنها چیست؟ و به سخن دیگر: مرز توسعه و تورم را چگونه مى‏توان از یکدیگربازشناخت؟هرافزایشى که در راستاى تعمیق، تسهیل و توانا ساختن اصول جهت ایفاى نقشى که نسبت به استنباط برعهده دارد، قرار گیرد، منطقى و از مقوله‏توسعه است و هرافزایشى که اصول را در غیر مسیر تامین نیازهاى استنباط قرار دهد یا بهره گیرى را از آن دراستنباط دشوار سازد ووقت، فکر و انرژى عالمان رابیهوده صرف و به‏تباهى کشاند، غیر منطقى و از مقوله تورم است. توسعه با (تولید اندیشه های ناب) پدیدار مى‏گرد و تورم با (تاب دادن اندیشه های تولید نشده). توسعه یک فربهى متوازن و تورم یک فربهى کاذب است.توسعه، هدفها و توانایى هاى اصول را آشکار، و کارکرد آن را درعرصه‏ء استنباط تقویت مى‏کند وتورم لایه هاى زائدى است که براصول فرو مى‏نشیند و هدفها ورسالتهاى اصول را در خود گم مى‏کند. تورم اصول جاى را برتفکر و تعمق بنیادین و روش شناسانه تنگ کرده است. اگر مشکل‏تورم را با شناخت زمینه ها و عوامل آن، کشف و علاج نکنیم، ذهنیت‏انبوه ساز اصولیان لایه هاى بیشترى از تورم را براصول فرو مى‏نشانند و آیندگان را بامشکلى بزرگ تر از آنچه ما پیش روى داریم، دست به گریبان مى‏کنند. نقد تورم را اگر جدى نگیریم، نمى توان به انجام اصلاحات و توسعه اصول امید بست. امروزه حوزه باید وزن نگاه ژرف کاو و داورمندانه آیندگان را احساس کند، نه آن که خود به قسمتى از تاریخ تورم اصول بدل شود.
زمینه هاى تورم خیز در اصول
باید زمینه هاى افزایش پذیر را در اصول شناسایى و بررسى کرد تا به دست آید چه‏افزایشهایى توسعه، و چه افزایشهاى تورم به‏ شمار مى‏آید. به سخن دیگر: چه زمینه هایى و در چه وضعى تورم خیز است و چه زمینه هایى و در چه وضعى توسعه پذیر. زمینه هاى افزایش پذیر عبارتند از: 1. عنوانهاى اصولى، 2. نقد اصولى، 3. قاعده هاى اصولى یا مطرح در اصول، 4. مثالهاى فقهى، 5.تقسیم سازى اصولى.
عنوانهاى اصولى،
عناوین در تولید بحث نقشى بسزا دارند. با این وصف دربحثهاى اصولى توجه به‏عنوان در سطح بایسته قرار نگرفته است. این ضعف توجه را در دو محورمى‏توان پى گرفت:
الف) عدم تولید عناوین جدید،
اندیشه اصولى درحرکت روبه پیشرفت خود همواره به موضوعات ومسائل مهمى برخورده است، اما بساط بحث را تنها در باره شمارى از آنها گسترده‏است. در بسیارى ازموارد تنها یا تا نزدیکى موضوع پیش رفته و یا اگر جرقه‏ء بحث را هم زده، بحثى درخور را سامان نداده است. عامل اصلى این عدم پیشرفت ضعف عنوان سازى در بحثهاى اصولى است. بیشتر اصولیان‏به عناوین کلیشه‏اى و همیشگى عادت داشته اند و کمتر به خود اجازه‏طرح عناوین جدید و متناسب با اوضاع پیشرفت اصول را داده اند. ضعف عنوان سازى را از آن جهت سبب نابسامانى بسیارى از مباحث به حساب آوردیم که هربحث هنگامى شکل مى‏گیرد که مجال مستقل و فضاى کافى به آن‏اختصاص یابد. روشن‏است اولین گام موثر در فضاسازى و مجال دهى به یک بحث، عنوان دهى است. اگر اصول هندسه، مباحث و سرفصلهاى خود را با تولید عنوانهاى جدید به صورتى‏مدام تغییر ندهد، نمى تواند همگام با اندیشه هاى جدیدى که خود تولیدمى‏کند، به پیش رود در نتیجه اندیشه هاى جدید یا راه زوال را در پیش مى‏گیرند و یا درحاشیه مباحث مربوط به عناوین کهنه اصولى رانده و به بحثهاى‏سطحى بدل مى‏شوند. مرحوم شهید صدر به موضوع فوق توجه جدى نشان داده است. وى قواعدى چند راارائه مى‏دهد که در اصول، عنوان مناسب را پیدا نکرده و در زیر عناوین‏کهنه قرارگرفته‏اند. وى از مسائلى همچون( امکان یاعدم امکان شرط متاخر)، (امکان یاعدم امکان واجب معلق ) و(ضرورت مقیدبودن تکلیف به مشغول نبودن به مزاحم )و(جایزنبودن تضییع مقدمات مفوته ) نام مى‏برد و معتقد است اصولیان این مسائل را در جایگاه مباحثى استطرادى یا مقدماتى نسبت به مسائلى همچون( مقدمه واجب ) یا (ملازمت میان امربه یک چیزونهی ازضدآن ) نشانده اند.() بسیارى از مسائل نو که در زیر چتر عناوین کهنه جاى داده شده اند،کارکردى‏چشمگیر را در استنباط رقم نمى زنند. ریشه این مشکل را درهمه این مسائل نباید یکى دید. ممکن است برخى از آنها حقیقتا فاقد کارکرد باشند،اما بیقین بسیارى‏به دلیل کافى و فنى نبودن بحث به ناکارامدى دچار شده اند و همان طور که گذشت کافى و فنى نبودن اندیشه ورزى دراین موارد از قرار گرفتن‏درحاشیه مباحث کهنه‏ناشى مى‏شود. به بیان واضح: این مسائل از آن جا که جایگاه عالمانه و شایسته را در بحث باز نیافته اند، کارکرد بایسته را در استنباط از دست داده اند. شهید صدر بعد از آن که به استطرادى و مقدماتى بودن طرح مسائل یاد شده اشاره مى‏کند، مى‏گوید: این مسائل گرچه در واقع داراى ثمراتى مهم هستند، ولى‏در دیددانش پژوهان غبار زائد بودن برچهره آنها نشسته است، چه آن که در خلال مباحثى جاى گرفته اند که ثمرات عملیه آشکار و چشمگیر ندارند: ...ضاعت بذلک على الطالب قیمه تلک الافکار و مغزاها العملى حتى ان کثیرا من الطلبه یرون ان التوسع فى داخل المساله التى لیس من الواضح ان لها ثمره‏عملیه مجرد تطویل و توسیع لعملیه لغو لا مبررله()، این موضوع‏ که مسائل یاد شده درحاشیه مباحث کم ثمر یابى ثمر نشسته اند، سبب‏شد که ارزش این اندیشه ها و مقصد و نتیجه‏ء عملى آنها براى دانش‏پژوهان، گم و ناپیدا گردد، تا آن جا که بسیارى از آنان تصور کرده اند که توسعه دادن بحثهاى مساله‏اى که ثمره داشتن آن واضح نیست، طولانى کردن و توسعه‏دادن به یک کار لغواست که انجام آن توجیهى ندارد. با توجه به آنچه گذشت افزایش عناوین در اصول نه تنها به افزایش تورم اصول نمى انجامد که برعکس گامى درجهت توسعه اصول و طرح اندیشه هاى نو وکارامد دراین‏دانش است.
ب) حک و اصلاح نکردن عناوین موجود،
عناوین تنها مجال بحث در باره مسائل را نمى گستراند، بلکه چگونگى شکل گیرى آنها رانیز تحت تاثیر قرار مى‏دهد.از این رو باید از یک سو در انتخاب‏عناوین بحث، دقیق و عالمانه عمل کرد و از سوى دیگر عناوین غیر فنى موجود را حک واصلاح نمود. حک و اصلاح عناوین موجود گاه نتایج چشمگیرى را در زدودن بحثهاى زائد به بار مى‏نشاند. ضوابط زیر را مى‏توان مبناى حرکت در حک و اصلاح عناوین قرار داد:
1. شفاف کردن عنوان بحث،
عنوان اگر سربسته و داراى ابهام باشد، بحث گاه به بیراهه مى‏افتد.عنوان مانندپرسش ابتداى بحث نقشى مهم در شکل گیرى آن دارد. اگر پرسش درست‏نباشد و یا نادرست مطرح شود، بحث، چارچوب و جهت درستى نخواهد یافت. عنوان نامناسب ونادرست نیز بحث کننده رابه طرح آنچه نباید، مى‏کشاند،()از این رو برخى از عالمان اصول برضرورت شفاف بودن عنوان بحث تاکید ورزیده اند: اخذ العنوان المبهم... من محط النزاع غیر جائز()، به کار گرفتن عنوان مبهم در محل نزاع روا نیست. به کارگیرى کلمات غیر دقیق درعنوان،ابهام را درآن سبب مى‏شود. امام خمینى حک و اصلاح عناوین را براساس این ضابطه ضرورى شمرده است. وى براین‏اساس به کارگیرى‏واژه صحت در عنوان معروف (صحیح و اعم) را نادرست دانسته است() و نیز به کارگیرى واژه (اقتضاء) درعنوان مبحث(اجزاء) را غیر فنى مى‏شمرد و پیشنهاد مى‏کند عنوان به این صورت در آید:(ان الاتیان بالمامور به هل مجز ام لا؟)()
2. برابربودن عنوان با دایره بحث،
برابر بودن عنوان با دایره و حدود مساله مورد بحث، منطقى و ضرورى است. اگر عنوان محدوده اى را نشان دهد که بیشتر از موضوع است، چه بسا بحث بى‏دلیل باد کند و به طرح مسائل زائد و درهم ریزنده دچار شود و نتیجه گیرى درهم بریزد، همین‏گونه اگر عنوان، کوچکتر از دایره موضوع باشد، بحثهاى‏درچارچوبى کوچک تر از نیازهاى واقعى بحث شکل مى‏گیرند و به نتیجه گیرى درست نخواهند رسید و به بسترپیشرفت پاى نخواهندگذاشت.()امام خمینى در برخورد با برخى از عناوین از این ملاک پیروى کرده است. وى براین اساس عنوان (ان النهى هل یقتضى الفساد) یا(هل
یدل على الفساد) را نقد مى‏کند و مى‏گوید: الاولالى تعمیم عنوان البحث بحیث یشمل العقلى و للفظ‏ى() ... ، بهتر این است عنوان بحث را تعمیم دهیم تا  هریک از دلالتهاى عقلى و لفظ‏ى راکه در محل بحث مطرح هستند در برگیرد. وى با توضیحاتى در باره نارسایى تعبیر به (هل یدل على الفساد) یا  (دلالت) پیشنهاد مى‏کند عنوان به این صورت تغییر یابد: ان النهى عن شئک هل یکشف عن فساده؟.()روشن است اگر عناوین را با بحث و محتواى آن تراز و برابر کنیم، زمینه طرح بسیارى ازتوضیحات و توجهاتى که در پى نارسایى عناوین مطرح شده اند، از بین‏مى‏رود. حذف این نوع بحثها بى گمان خود گامى در جهت تورم زدایى محسوب‏مى‏شود. 3. گویایى عنوان نسبت به نقش قاعده مورد بحث دراستنباط، اگر پذیرفتیم کمک رسانى اصول به استنباط، فلسفه‏ء اعتبار و ضرورت این دانش را تشکیل مى‏دهد، باید از هرچیزى که این نقش را تقویت و یا شفاف مى‏کند،بهره گیریم‏و از هرچیزى که آن را کم رنگ وضعیف مى‏نماید، بپرهیزیم. شهید صدر دریک مورد که به تغییر واژه اى دست مى‏زند، در توجیه آن مى‏گوید: انه فى راینا اکثر قدره على اعطاء الطالب صوره اوضح عن دور القاعده الاصولیه‏فى المجال الفقهى، ورویه اجلى للکیفیه الممارسه الفقهیه لقواعد علم‏الاصول،() از نظر ما این واژه جدید تصویر واضح ترى را از نقش قاعده اصولى درعرصه‏ء فقه‏در ذهن محصل مى‏نشاند و در برابر او چشم‏اندازى شفاف از چگونگى دست زدن به کار فقهى برپایه قواعد اصولى را مى‏گسترد. بى گمان تراز کردن عناوین و واژه ها با این معیار گامى درجهت توسعه کیفى دانش اصول است.
نقد اصولى
‏میان نقد اصول و نقد اصولى تفاوت باید نهاد. اولى ناظر به نگاه و نقدى ازبیرون بهاصول است‏ که پیشتر از آن سخن راندیم‏ و دومى به نقدى نظردارد که به عنوان بخشى از تلاش علمى در درون اصول انجام مى‏گیرد و در ردیف واژه هایى‏همچون بحث اصولى، مساله اصولى، مصطلح اصولى و... معناپیدا مى‏کند. نقد اصولى یعنى تلاش علمى که عالمان دراصول دررد یا بررسى یک دیدگاه به عمل‏مى‏آورند. بخش چشمگیرى از مباحث اصولى را نقد اصولى تشکیل‏مى‏دهد. در باره هر دیدگاه مطرح دراصول، نقد یا نقدهایى شگل گرفته و گاه نقدها نیز خود، موضوع‏نقدهاى دیگرى شده اند. این روند گاه پیش رفته است ونقدهایى انباشته و متراکم پدید آمده اند.بدینسان حجم زیادى را (ان قلتها) به خود اختصاص داده اند. رویکرد به نقد و رد دیدگاه ها دراصول، بیش از تلاشهاى دیگر اصولى رواج یافته‏است. واژه سازى، نظریه پردازى و توسعه قواعد مورد نیاز بندرت انجام مى‏گیرد، آنچه بیشتر به چشم مى‏آید، (وارد آوردن اعتراض براقوال دیگران) است. آیا شکل و روند کنونى نقد در تورم اصول نقش داشته یا نداشته است و باید آن را به حال خود وانهاد؟ به عبارت د یگر: آیا نقد به صورت طبیعى روند علمى ومنطقى‏خودرا ط‏ى مى‏کند یا آن که باید ضوابط‏ى براى آن تعیین و ترسیم کرد تا علمى و منطقى شود؟امروزه قبل از هرچیز نقد اصولى نیازمند نقد است. شالوده‏تورم اصولى تاحدودبسیار برپایه نقدهاى غیر علمى و غیر منضبط شکل گرفته است. نقد اصولى خود بیمار و متورم است و این به بیمارى و تورم اصول هرچه بیشتر دامن مى‏زند. اصول امروز بخشى ا ز ارزش و کارآمدى خود را در بازار نقدهاى‏بى پایه از دست داده است. آنچه در زیر مى‏آید،ضوابط‏ى چند است که به نقدها روح درستى و کارآمدى را ترزیق‏مى‏کند. البته اذعان باید کرد موضوع نیازمند بحث بیشترى است، تاضوابط نقد به صورت کامل آشکار گردد.
1. مقایسه باید کرد، مقایسه هاى تحلیلى،
گاه دریک مساله چند قول وجود دارد، نباید اقوال را جداگانه بررسى نمود، مقایسه‏لازم است. مقایسه عمق مطالب را آشکار مى‏کند و قولها را بهتر و بیشتردرمعرض شناخت و نقد قرار مى‏دهد.مقایسه نگاهى کلان را نسبت به موضوع پدید مى‏آورد وزمینه را براى نظریه پردازى مى‏گستراند. آنچه درحوزه رواج دارد، تنها پرداختن افراد به اقوالى است که از اساتید خود برگرفته اند. نقد درچارچوب اقوال دست به دست گشته، جلو مى‏رود! بندرت‏شاگردان‏یک مدرسه و مکتب به اقوال مدرسه ها و مکتبهاى دیگر نظر مى‏افکنند و اگر هم گاه به همه اقوال یا عمده آنها نظر مى‏اندازند، نگاهى مقایس ها ى راپى نمى گیرند. بدین اقوال مطرح در مدرسه هاى مختلف از یکدیگر جدا افتاده اند. گسست اقوال گاه‏با گذشت زمان بیشتر مى‏شود، درنتیجه فهم مبانى یک مدرسه براى‏مدرسه دیگر دشوار مى‏شود. نبود مقایسه، نقدها را به سمت قشرى شدن‏ ونه جوهرى و عمقى بودن‏ سوق‏داده است. اصول فضاى بسیارى را براى تاخت و تاز اندیشوران پیش روى مى‏نهد. دیدگاه هاى اصولى از میان امواج متلاطم عقل بشرى سر برمى آورند و اوج مى‏گیرند.دانشمنداصولى با فراغت بال مقدمات عقلى را به محوطه ذهن خود راه مى‏دهد تا به نتایج اصولى در زمینه هاى مختلف دست یابد. در چنین علمى هرروز باب مفهوم جدیدى گشوده مى‏شود و فضاى تازه اى براى بحث نمودار مى‏گردد. شناساندن این مفاهیم وضع اصطلاحاتى تازه وبرگزیدن قالبهایى‏خاص را مى‏طلبد و از این جا هر مدرسه‏ همچون مدرسه‏ء آقا ضیاء، مدرسه‏ء نائینى و مدرسه حائرى و... واژگان و تعابیر و قالبها ومفاهیمى خاص را گاه پدید آورده‏است، پس همواره باید آراء دانشمندان اصول با یکدیگر سنجیده شود، در غیر این صورت پس از مدتى درک متقابل آنها ازآراء شان از بین مى‏رود، در نتیجه هرمدرسه و مکتب تنها با فرهنگ و ادبیات اصول خود آشنا باقى مى‏ماند. اگر روند دور افتادن مکاتب و مدارس از یکدیگر متوقف نگردد، آینده درهم وپریشانى براى اصول رقم خواهد خورد. ویژگى تفکر اصولى شهید صدر آن بود که توانست نگاهى مقایسه‏اى را به اقوال پى گیرد و فرایندى نو را براى بحثهاى اصولى به ارمغان آورد. این موضوع آن‏قدر درکتابهاى اصولى ایشان تکرار شده که کافى است یک مراجعه گذرا به آنها صورت‏گیرد.
2. اقوال را باید تقسیم کرد،
دربستر مقایسه و تحلیل اقوال‏ که گذشت‏ تقسیم بندى نسبت به اقوال شکل مى‏گیرد. تقسیم بندى اقوال به دو گونه است:
گونه اول: تقسیم اقوال به چند قول،
گاه تحلیل، پو سته ظاهرى اقوال را مى‏شکند و به جوهر و لب آنها دست مى‏یابد. بدین سان آشکار مى‏گردد اقوال گرچه بظاهر متعدد و مختلف مى‏نمایند، اما درواقع به یک قول یا دو یا چند قول کمتر برمى گردند. دستیابى به این نتیجه بحث‏رامنقبض و سردرگمى ناشى از پردامنگى اقوال را کم و یا برطرف مى‏کند و با از بین رفتن سردرگمى نقدهاى بى حاصل، پوچ و توزم زا از میان مى‏رود. شهید صدر از آن روى که اهل مقایسه بود، اهل تقسیم نیز بود.() او بانگاه هاى مقایسه‏اى و تقسیم ساز خود بهاقوال، تشتت و گستردگى واختلاف‏اقوال را به صورتى عالمانه جمع، و درنهایت ساز و کارى براى نظریه پردازى‏قرارداد. نقدهاى او بحق از ظاهر گرایى(پرداختن به قشر اقوال) به‏صورتى‏چشمگیر دور شده است.
گونه دوم: تقسیم اقوال به چند رویکرد،
گاه اقوال با یکدیگر اختلاف واقعى دارند و برگرداندن آنها به چند قول واقعا بى معنا و غیر ممکن است، اما از زوایه دیگر آنها را مى‏توان به علت اشتراک‏داشتن هرچند قول درجهت گیرى، به یک حالت به دو یا چند رویکرد تقسیم کرد، دراین صورت‏پس از تقسیم، هررویکرد را با اقوال زیر مجموعه باید ارائه‏کرد. رویکرد شناسى نوعى عمق نگرى و اندیشه پرورى است.دراین بستر نقد بهتر مى‏شکفد ونظریه پردازى بیشتر تحقق مى‏پذیرد. شهید صدر از این تقسیم بندى نیز غافل نمانده است. نگاهى به کتب یا تقریرات او این حقیقت را آشکار مى‏کند.()
3. مطالب درحاشیه را کمترنقد کنیم،
باید پرسید چه چیزى را نقد مى‏کنیم؟ قلم فرسایى درمطالب حاشیه‏اى و موضوعات کم اهمیت آفتى است که به پوکى نقد اصولى مى‏انجامد. نقدى که درموضوعات کلیشه‏اى و صدبار مرور شده کم اهمیت محدود مى‏شود، به پژمردگى روح مشتاق نقد مى‏انجامد، بویژه اگر درچنین مواردى دامنه بحث‏را بگستریم.
قاعده هاى اصولى و یا مطرح دراصول‏
آیا افزایش قواعد در اصول منشا پیدایش یا افزایش تورم قرار مى‏ گیرد؟ قواعد موجوددر اصول را مى‏توان به دو دسته‏تقسیم کرد: قواعدى که در ماهیت اصولى‏نیستند و قواعدى که اصولى هستند . هر دسته را جداگانه بررسى مى‏کنیم.
1. قواعدى که در ماهیت اصولى نیستند،
قواعد بسیارى به درون اصول راه یافته که در ماهیت اصولى نیستند. اصولیان این‏قواعد را از دانشهاى دیگرى وام گرفته اند همچون دانش لغت، نحو، کلام،فلسفه و منطق. این قواعد خود به دو قسم (مفید) و (غیر مفید) تفسیم مى‏گردد:
ا - قاعده هایى که غیر اصولى اما مفید هستند،
برخى از این قاعده ها از آن جهت مفید هستند که در استنباط کاربرد دارند و برخى‏از آن جهت مفید تلقى مى‏شوند که در اثبات قاعده اصولى، مورد استدلال واستفاده قرار مى‏گیرند.
(1) قواعد کاربردى،
بسیارى از قواعدى که در ذات اصولى نیستند، از نقشى حساس در استنباط برخوردار هستند، همچون برخى از قواعد ادبى و لغوى که نقشى کارامد دراستنباط برعهده‏دارند. آیا طرح این قواعد در اصول روا است؟امام خمینى طرح چنین قواعدى را در اصول روا مى‏دانسته است. وى مى‏گوید: ان کلیه المباحث التى یبحث فیها عن الاوضاع اللغویه و تشخیص مفاهیم الجمل‏والالفاظ و مدالیل المفردات و المرکبات و تشخیص الظهورات خارجه من‏المسائل الاصولیه و داخله فى علم الادب و انما یبحث عنها الاصولى لکونها کثیره الدوران فى الفقه و السیلان فى مباحثه و لهذا لایقنع الاصولى بالبحث عنها فى‏باب من‏الفقه بل المناسب له‏ بما ان منظوره الاجتهاد فى الاحکام‏ ان ینقح تلک المباحث العامه البلوى و لولم تکن اصولیه()، تمام مباحث مطرح در جهت تشخیص اوضاع لغوى، مفاهیم جمله ها و لفظها، مدلولهاى‏مفردها و مرکبها و تشخیص ظهور آنها از مسائل اصولى، بیرون و درزمره دانش ادب (لغت، نحو و ...) است. شخص اصولى از آن جهت از این مباحث بحث مى‏کند که در فقه و مسائل آن گردش و جریان بسیار دارد، به همین‏دلیل بحث از این مباحث را دربابى ازفقه قانع کننده نمى بیند، بلکه از آن نظر که منظور او اجتهاد دراحکام است، مناسب مى‏داند که به تنقیح این مباحث‏ که‏کارکردى عام دارد دراصول بپردازد،هرچند که درماهیت اصولى نیست.
(2) قواعد مورد استفاده و استدلال در اثبات قاعده اصولى،
گاه استدلال و اثبات یک قاعده اصولى نیازمند استفاده از قواعد دانشهاى دیگراست، از این رو بسیارى از اصولیان دراین موارد به بحث از این قواعدمى‏پردازند. بدیهى است چنین استفاده اى ابزارى است و اثبات و بررسى این قواعد، مقصود اصلى‏بحث را تشکیل نمى دهد. قواعد هردانش را در زیر جداگانه بررسى مى‏کنیم،
منطق،
منطق ابزارى براى اندیشیدن و چارچوبى براى استدلال است. قالبهاى منطقى در دانشهاى گوناگون و بویژه دانشهاى عقلى که استدلالهاى پیچیده را درخودجاى داده‏اند، کاربردى چشمگیر دارد. اصول دانشى عقلى است، باراهى ناهموار و مسیرى سنگلاخ.دراین راه از خطر فرورفتن استدلال درکام اشتباه غافل نباید ماند. با بهره گیرى از ابزار منطق‏مى‏توان راه‏را بهتر و با اطمینان بیشتر پیمود. وحید بهبهانى بهره گیرى از منطق را در اصول یک ضرورت مى‏شمرد و دلیل آن را هجوم شبهات به عرصه‏ء بحث اصولى معرفى مى‏کند. از دیدگاه او علم‏اصول از علومى است که شکها و شبهه‏ء بى حد و حصر را درخود جمع کرده است. وى اضافه مى‏کند:در علومى این‏چنین جزبا منطق نمى توان به درستى‏استدلال کرد.() بهره گیرى از منطق گاه طرح برخى از قواعد منطقى را ضرورى مى‏سازد. امام خمینى در بحثهاى اصولى گاه از واژه ها و قالبها و نکته هاى منطقى بهره گرفته است، تا هرچه بهتر اندیشه اصولى را به سکملات نتیجه‏ء درست هدایت‏کند. نگاهى به کتب اصولى وى درستى این مطلب را آشکار مى‏کند.
فلسفه،
بسیارى از بحثهاى اصولى، قواعد فلسفى را به کمک مى‏گیرند. این بهره گیرى اخیرا رواج بیشترى پیدا کرده است. آیا بهره گیرى درست است و آیا به تورم و افزایش آن در اصول نمى انجامد؟بادقت و تحلیل در بحثهاى امام خمینى به دست مى‏آید که وى استفاده از قواعدو دقتهاى فلسفى را به طور مطلق روا نمى داند. درمواردى آن را درست، و درمواردى‏نادرست مى‏شمرد. مى‏توان دیدگاه امام را چنین بیان کرد: الف) دقت فلسفى درنصوص شرعى براى برگرفتن اندیشه و یا تکلیفى اصولى، روا نیست، خواه براى کشف مقصودى باشد که از مجموع‏عبارت باید برگرفت و خواه براى فهم واژه‏اى باشد که در عبارت به کار گرفته شده است. نسبت دادن این اعتقاد به امام از آن جهت است که وى تصریح مى‏کند: کتاب و سنت بر پایه معانى عرفى رایج و بازارى بنا شده است.()از همین رو دربحث مفهوم استثنا به برخى از اندیشه هاى مطرح در باره‏کلمه توحید(لا اله الا اللّه) توجه نشان مى‏دهد و رد آنها را با دقتهاى فلسفى روانمى‏داند و مى‏گوید: الاجوبه الدقیقه الفلسفیه و ان کانت صحیحه لکنها بعیده عن اذهان اللعامه()، پاسخهاى دقیق فلسفى گرچه درست است، اما از ذهن عامه مردم به دور است. ب) نسبت احکام خمسه‏ء شرعى با یکدیگر را نمى توان برپایه قواعد فلسفى ارزیابى و بررسى کرد. براین اساس امام در بحث اجتماع امر و نهى تضاد میان‏احکام خمسه را نمى پذیرد.()تفاوت این دو مورد دراین است که درمورد گذشته دریافت حکم شرعى موضوع بحث است و دراین مورد نسبت‏احکام شرعى.به هرحال درهردو مورد دقت فلسفى روانیست. ج) دقت فلسفى در شناخت متعلق اوامر و نواهى روا بلکه متعین است، زیرا در این‏جا دقت فلسفى‏ مانند مورد (الف) مراد شارع را نمى کاود، تا با این‏اشکال‏مواجه شویم که شارع مراد خویش را در قالب قابل فهم براى عرف ریخته است. با این دقت در پى کشف یک واقعیت هستیم، واقعیتى که عرف دغدغه‏ءکشف آن را ندارد. و ازطرف دیگر از نفس حکم شرعى‏ مانند مورد (ب) سخن به میان نیست، تا از اعتبارى بودن آن سخن گفته شود، بله از متعلق اعتبارشرع‏ که مشمول قواعد فلسفى است‏ سخن‏به میان است. امام خمینى از همین رو با نگاهى عقلانى و فلسفى بحث اجتماع امرونهى را دنبال مى‏کند و مى‏گوید: اوامرو نواهى به وجود خارجى یا وجود ذهنى تعلق نمى‏یابند،بلکه به طبیعت موضوع تعلق پیدا مى‏کنند. استدلالهایى که امام کرده، فلسفى است و به امکان و عدم امکان فلسفى نظر دارد. وى براى اثبات عدم امکان تعلق به وجود خارجى مى‏گوید: تا قبل از تحقق وجود خارجى چیزى وجود ندارد، تا حکم به آن تعلق یابد و بعد از تحقق، تعلق حکم به آن چیزى جز تحصیل حاصل نیست. وى براى اثبات عدم امکان تعلق به وجود ذهنى مى‏گوید: تحقق وجود ذهنى باوصف ذهنى بودن درخارج امکان پذیر نیست و حکم به چیزى که قابل تحقق‏نیست، تعلق نمى یابد.
ب - قاعده هاى غیر مفید،
گاه انس و گرایش ذهنى عالمان اصول به دانشهاى دیگر، به طرح وقاعده هاى آن دانشها انجامیده است، بدون این که این قاعده ها نقشى را در استنباط یااثبات‏مساله اصولى برعهده داشته باشند. درگذشته هاى دور طرح بسیارى از قواعد کلامى یا نحوى در اصول، ازاین عامل نشات مى‏گرفت. غزالى مى‏گوید: ...ذلک مجاوزه لحد هذا العلم و خلط له بالکلام و انما اکثر فیه المتکلمون من الاصولیین لغلبه الکلام على طبائعهم()، طرح مسائل کلامى در اصول تجاوز کردن از مرز این دانش و خلط کردن آن با کلام‏است. متکلمان اصولى به دلیل چیرگى کلام بر طبیعتشان، بسیار مسائل‏کلامى را در اصول مطرح کرده اند.
2- قواعدى که درماهیت اصولى هستند،
این قواعد به دو دسته تقسیم مى‏شود:
ا - قواعد کاربردى،
 طرح و بحث این قواعد وظیفه اصلى اصول است. همه واژه ها، عنوان‏سازى ها، تقسیم سازى ها و... به منظور فراهم آوردن فضاى لازم‏براى بررسى و تاسیس قواعدى از این دست است. بنا بر این نه بررسى این قواعد خاستگاه تورم است و نه افزایش آنها. مهم ترین وجه توسعه اصول تاسیس‏قواعد مورد نیازى است که تا به‏حال اصول ارائه نداده است. ازاین قواعد اصطلاحا به مسائل داراى ثمره عملى یاد مى‏شود. گفتنى است برخى از این قواعد از ثمره عملى ناچیز و کاربردى ضعیف برخوردار است. آیاطرح این‏قواعد نیز ضرورى است؟شاید از برخى جملات امام خمینى بتوان استفاده کرد که نباید به طرح این مباحث دست زد. وى بالحنى انکار آمیز مى‏گوید:برخى از متاخران مباحث، کم فائده را دراصول جاى داده اند.()و سخن آخر آین که: از دیدگاه امام هرچند طرح قواعد پرکاربرد ضرورى است، امادربررسى آن نباید به مباحث و استدلالهاى کم فائده دست زد. وى به همین جهت در بحث حجیت خبرواحد، استدلال به ادله عقلى را به دلیل کم فائده بودن‏وانهاده است ومى‏گوید: انى قد ترکت البحث فى هذه الدوره عن الادله العقلیه مطلقا لقله فائدتها مع طول مباحثها، من دراین دوره بحث از ادله عقلى را به صورت مطلق کنار نهادم، چه آن که به رغم دراز بودن دامنه مباحث آن، کم فائده هستند.
ب - قواعد غیر کاربردى،
طرح این مباحث بى گمان مضر و تورم زا است. امام خمینى در بحثهاى اصولى خود گاه به قواعد فاقد ثمره اشاره مى‏کند. وى دربحث حقیقت شرعیه مى‏گوید: لیس لهذا البحث ثمره واضحه()، این بحث ثمره واضحى دربرندارد. امام حذف مباحثى از این دست را ضرورى مى‏شمرد. گفتنى است برخى از اصولیان براى موجه جلوه دادن چنین مباحثى ثمره تراشى کرده اند و گاه به تعلق نذر و امثال آن روى آورده اند. ازدیدگاه امام باید ازاین نوع تلاشها سرباز زد. وى به ثمره سازى عالمانى همچون صاحب کفایه () و مرحوم حائرى () براى‏حقیقت شرعیه وقعى نمى نهد و مى‏گوید:ما ذکر من الثمره فرضیه()، ثمره‏اى که ذکر شده،فرضى است. نمودار زیر اقسام قواعد مطرح دراصول را نشان مى‏دهد: 
مثالهاى فقهى
‏یکى از اشکالات عمده نظام آموزش فعلى، همراه نکردن طرح قاعده هاى اصولى بامثالهاى فقهى است. هرچند بیان مثالهاى فقهى حجم بحثها راافزایش مى‏دهد، اما ازیک طرف شناخت بهتر از قاعده هاى مورد بحث را زمینه سازى و از طرف دیگر قدرت‏تطبیق و تفریع و ملکه‏ء استنباط را به تدریج‏ایجاد و تقویت مى‏کند، براین اساس افزایش مثالهاى فقهى برداشتن گامى مهم درجهت توسعه کیفى دانش اصول است، بلکه بالاتر از راه هاى تورم زدایى دراصول به شمار مى‏رود، زیرا هنگامى که بنا رابرذکر مثالهاى فقهى بنهیم، طبعا قواعد غیر کاربردى‏ که داراى مثالهاى فقهى‏نیستند رفته رفته شناخته مى‏شوند و ازمدار بحث خارج مى‏گردند.
تقسیم سازى اصولى
تقسیم بندى، راهبردى موثر جهت تولید اندیشه درعرصه‏ ء دانش است. سنیان دردوره اى که هنوز تقلید براصول، فقه و اجتهاد آنها سایه‏نگسترده بود، ازتقسیم بندى براى‏پیشبرد بحثهاى اصولى بهره مى‏گرفتند. جوینى یکى از عالمان اهل سنت جایگاهى ویژه را براى تقسیم بندى ترسیم مى‏کند واز آن به مسلک تقسیم یاد مى‏کند: ...ان عسر فعلیه ان یحاول الدرک بمسلک التقاسیم() ، اگرتعریف وحد برانسان دشوار آمد، باید براى درک به مسلک تقسیم روى آورد. بهره گیرى شیخ انصارى از شیوه تقسیم دربحثهاى اصولى برکسى پوشیده نیست. تقسیم‏هاى وى نسبت به قطع، ظن، شبهات، استصحاب و... از تقسیم‏سازى هاى مشهور است. بى‏گمان رویکرد شیخ به این شیوه نقشى بسزا در ظهور او به عنوان شخصیتى تاریخ ساز در اصول داشته است. قبل از شیخ نیز گرچه تقسیم سازى به چشم مى‏آید، اما ویژگى شیخ آن بود که بسیار تقسیم مى‏کرد و بن بست‏هاى بحث را با تقسیم کردنهاى فراوان و گاه‏نکفکسگیرمى‏شکست، تا راه را به اندیشه هاى ناب و نو بگشاید، به همین دلیل هرکجا پاى اندیشه‏اى نو از شیخ به میان است، تقسیم یا تقسیمهایى نیز مشاهده‏مى‏شود. با این وصف انکار نمى توان کرد از زمان شیخ به بعد تقسیمهاى بى حاصل، بسیارى‏از بحثهاى اصولى را فراگرفته است. این تقسیمها از آن جا که حاصلى درپى ندارند،به نوبه خود تورم اصول را تشدید کرده است. امام خمینى دربحثهاى خود به بى حاصلى بسیارى از تقسیمها اشاره کرده است،از آن جمله نسبت به تمام اقسام ظن موضوعى و اغلب اقسام قطع موضوعى‏مى‏گوید: ان ما ذکر من اقسام الظن الموضوعى مطلقا بل والقطع غالبا مجرد تصورات لاواقع‏لها...() ، اقسام ظن موضوعى به طور مطلق و قطع موضوعى به صورت اغلب تصوراتى بیش‏ که واقعیت ندارند نیستند. آیة اللّه خویى هم در باره ظن موضوعى مى‏گوید: ان البحث عن امکان اخذ الظن بحکم‏ فى موضوع حکم آخر یخالفه او یما ثله اویضاده و عدمه‏ انما هو بحث علمى بحت، ولاتترتب علیه ثمره عملیه اصلا،اذلم یوجد اخذ الظن فى موضوع حکم من الاحکام فى شئک من الادله ()، بحث کردن از امکان یا عدم امکان قراردادن ظن به یک حکم در موضوع حکم دیگر که‏مخالف یا همانند یا مضاد با آن است‏ بحثى صرفا علمى است و ثمره‏عملیه‏اى‏برآن مترتب نیست، چه آن که درموضوع هیچ حکمى از احکام شرعى ظن اخذ نشده است. هم امام وهم آیة اللّه خویى با این که به آنچه ذکر شد، تصریح کرده اند، به طرح‏اقسام ظن موضوعى پرداخته و از آن بحث کرده اند، با این تفاوت که‏دیدگاه اصلى امام این است که مباحثى از این دست را نباید قاعدتا طرح کرد و او تنها از باب‏تبعیت ذکر کرده است: طرح کردن این اقسام تنها از باب پیروى از مشایخ است.() و این با توجه به گفته هاى دیگر امام درمواردمختلف، مبنى بر ضرورت حذف‏زوائد، معنا پیدا مى‏کند. چگونه مى‏توان میان دو نکته‏اى که گذشت، جمع کرد؟ از سویى تقسیم سازى را ازنقشى راهبردى در تولید اندیشه برخوردار ببینیم و از سوى دیگر بسیارى ازمباحث را تقسیمهایى بى حاصل و تورم زا به حساب آوریم؟پاسخ این است: نباید دوحوزه را بایکدیگر خلط کرد، پژوهش و آموزش! پژوهش جایگاه تولیداندیشه است و آموزش جایگاه عرضه اندیشه هاى تولید شده. بهره گیرى ازتقسیم سازى در تولید و پیشبرد اندیشه، به پژوهش مربوط مى‏شود، نه آموزش!اشکال ما این است که بدون توجه به جنبه ابزارى و راهبردى تقسیم در پژوهش، تقسیمهارا بى کم و کاست درنظام و کتب آموزشى وارد مى‏کنیم! کژى و اشتباه‏این است که به تاریخ و جایگاه مصرف تقسیمها توجه نداریم و به طرح و تکرارشان حتى بعد از آن‏که در محک تجربه، رنگ باختند، دست مى‏زنیم! چرا بایدامثال اقسام ظن موضوعى در نظام آموزشى همچنان مدار بحثهاى طولانى سطوح عالیه و خارج قرار داشته باشد؟!چرا باید فرصتهاى گرانبها و محدود راسخاوتمندانه در تقسیمهاى بى حاصل تقسیم کنیم وناب ترین دقتها را صرف تقسیمهاى بى ثمر نماییم و مجال را براى ظهور اندیشه هاى نو و موضوعات جدیدکه دردهاى اجتماعى را درمان و نیازهاى زمان راپاسخ مى‏دهند، تنگ کنیم؟!
عوامل تورم زا در اصول‏
گفته ها و هشدارهایى که تاکنون در نقد وضعیت اصول ارائه‏شده است، حجمى چشمگیر دارد، با این وصف پیرایش واصلاح اصول همچنان درحد یک آرمان باقى مانده است و عملا این دانش روند رو به تورم خود راادامه مى‏دهد.
تداوم این روند ممکن است از یک طرف اصلاح را دشوار ترسازد و از طرف دیگربازتابهایى را در پیدایش گرایشهایى برضد اصول موجب شود، آن گونه که‏زمزمه هاى آن به گوش مى‏رسد، از این رو دلایل ناکارآمدى نقد ها و عوامل تداوم روند کنونى را باید بررسى کرد. در زیر به برخى از این عوامل اشاره مى‏کنیم. البته براین باوریم که پرونده این‏بحث را همچنان باید مفتوح نگه داشت.
1. بدنه اصلى حوزه هنوز صداى نقد را نشنیده است، درکنار رویکرد به نقد اصول و پیراستن آن، رویکرد دیگرى وجود دارد که روند و وضعیت موجود رادرست، و حفظ آن‏را ضرورى مى‏شمرد. هرچند زمان به نفع رویکرد اول به پیش مى‏رود، ولى رویکرد دوم اکنون توانمندتر وپرطرفدار است و این به تداوم روند تورم زاى اصول کمک مى‏کند و انجام‏اصلاحات دراین دانش را دشوار وکم شتاب کرده است. جاذبه هاى مباحث فنى و کششهاى واژگان علمى، عالمان بسیارى را به خود سرگرم کرده است، تا آن جا که حتى فرصت شنیدن یا اندیشیدن به نقدهایى را که‏رویکرداول مطرح کرده، نیافته اند. برخى از آنان که کم وبیش به این نقدها برخورده اند، به دلایلى براى حفظ وضعیت موجود تمسک کرده اند. امام خمینى مى‏گوید: وقد ادرج المتاخرون بعض المسائل التى لا ابتلاء بها راسا او قلیله الفائده جدا فى فنهم لادنى مناسبه اما تشییدا لاذهان المشتغلین او لثمره علمیه اولدخاله‏بعیده‏فى الاستنباط()، متاخران مسائلى چند را با کمترین مناسبت، در اصول وارد کرده اند که نیاز مستقیم به آنها نیست و فائده اندکى را در این فن در بردارند. این کار را یا به خاطرورزیده کردن ذهنهاى طلاب، یا به خاطر برخوردارى این مسائل از ثمره هاى‏و یا به لحاظ نقش با واسطه و دور این مسائل در استنباط انجام داده‏اند. امام دلایلى ازاین دست را قابل پذیرش نمى بیند و مى‏گوید: والعذر بان الاشتغال بتلک المباحث یوجب تشیید الذهن والانس بدقائق الفن غیر وجیه()، عذر آوردن به این که پرداختن به آن مباحث موجب ورزیده شدن ذهن وانس پیدا کردن‏به نکات دقیق فن اصول مى‏شود، بى جا است. ایشان درجاى دیگر مى‏گوید: ولایتوهم متوهم ان فى تلک المباحث فوائد علمى فان ذلک فاسد، ضروره ان علم‏الاصول علم آلى لاستنتاج الفقه، فاذا لم یترتب علیه هذه النتیجه فایه‏فائده علمیه فیه؟!()، نباید توهم کرد دراین مباحث فوائد علمى نهفته است. چنین توهمى نادرست است، چه آن که علم اصول جنبه مقدمى دارد و براى دستیابى به فقه شکل گرفته‏است. اگرمباحث یاد شده دستیابى به فقه را نتیجه ندهد، چه فائده علمى برآن متصور است؟!. ازدیدگاه امام پرداختن به مباحث زائد تباه کردن عمر است: والمرجو من طلاب العلم و علماء الاصول‏ ایدهم اللّه ان یضنوا على اوقاتهم و اعمارهم الشریفه و یترکوا مالا فائده فقهیه فیه من المباحث و یصرفوا همهم‏العالى‏فى المباحث المفیده الناتجه،() انتظار از طالبان علم و عالمان اصول این است که در صکرلاف فرصتها و عمرهاى شریف‏گشاده دستى نکنند ومباحثى را که فائده هاى فقهى در برندارد، رها کنند و همتهاى بلند را مصروف مباحث سودمند و نتیجه بخش نمایند.
2. تقریر نگارى به شیوه کنونى عامل حفظ تورم شده است، برخى از امامان(ع) همچون امام باقر(ع) و امام صادق(ع) حوزه ها و کلاسهاى درسى‏داشتند. تلاش بسیارى از شاگردان این کلاسها توجه دقیق به گفته ها، ضبط‏و جمع آورى آنها به صورت کتاب بود. برخى از شاگردان‏ که از فضل بیشترى برخورداربودند گفته هاى مربوط به یک موضوع را از سایر گفته ها جدا کرده وسرانجام با نامى مناسب به صورت کتاب درمى آوردند، مانند (هشام) که گفته ها و قواعد مربوط به(الفاظ) را جمع آورى کرد و برآن نام (کتاب الالفاظ) نهاد.
 دردو قرن اخیر دردرسهاى خارج وضعیتى پدید آمده است که با جلسات درس امامان(ع) مشابهت دارد. استاد القا مى‏کند و شاگردان اقوال استادان را تلقى،ضبط و سپس به رشته‏ء تحریر درمى آورند. این عمل (تقریرات) نام گرفته است. شاید بتوان گفت: رویکرد به (تقریر نگارى) از جلسات امامان(ع) الهام گرفته است. موید مطلب این که: تقریر نگارى فقط درحوزه هاى علمیه شیعه به چشم مى‏خورد و درحوزه هاى سنیان ازآن خبرى نیست. چنین الهامى اگر به واقع صورت گرفته باشد، از آن‏نظر که به معناى بناشدن فرهنگ امروز حوزه ها برپایه هاى گذشته است، ستودنى است، اما باید مواظب بود که در ترزیق فرهنگ جلسات امامان(ع) به اوضاع بعداز آن، از واقعیتهاووجوه تمایز بخش غافل نمانیم. گفته هاى امامان(ع) سنت مى‏باشد و منتقل کردن حرف حرف آن به تاریخ یک ضرورت است. تاریخ از این نظر که همه گفته هاى اهل بیت(ع) را دریافت نکرده، بواقع خسارتى‏بزرگ دیده است، اما آیا در تقریرات نیز حرف حرف را بى هیچ نقد وملاحظه‏اى باید نگاشت؟!تقریر نگارى هرچند به یقین فراورده هاى چشمگیرى در پى داشته، چه آن که تقریرات درسها اینک منابع مهم و گرانسنگى است که‏درسهاى خارج را به حق سیراب مى‏کند،اما درکنار توجه به این واقعیت نباید به اشکالات تقریر نگارى بى توجه ماند و به زوایا و ابعاد این حرکت، نظرى از نوباید انداخت!تقریر نگاران عمدتا به ضبط اقوال اساتید بسنده مى‏کنند. به نظر مى‏آید این‏بسندگى،تقریرات را به عاملى تورم زا در اصول مبدل کرده است. باید علاوه برضبط و ارائه دیدگاه هاى استاد، سه کاردیگر را نیز در تقریر نگارى انجام داد، تا تقریرات به پلى براى انتقال همه اقوال نسل گذشته به نسل آینده‏بدل نشود و اشکالات آن نسل به این نسل راه نیابد:1.باید دروس استاد را از مطالب و موضوعات زائد تصفیه کرد، 2. دیدگاه هاى استاد را به نقد کشاند، 3.نقل قولهاى استاد را کنترل و بازبینى کرد.
1. تصفیه دروس استاد از مطالب زائد،
درست است که فلسفه‏ء تقریر نگارى انتقال دیدگاه هاى استاد به دیگران است، ولى‏باید فلسفه‏ء انتقال دیدگاه هاى استاد راهم از یاد نبریم که خدمت به علم‏و برآوردن نیازهاى استنباط است. مقرر باید رسالت، نقش وکارکرد اصول را نسبت به استنباط درک و رعایت کند و به‏نیازهاى نسلى که کتاب را براى آنها مى‏نویسد، پاسخى درخور بدهد، از این‏رو باید به پیرایش درس استاد از مباحث و موضوعات زائد و غیر کاربردى بپردازد و نسل نورا به میهمانى سفره اى از اقوال متراکم و درهم نبرد. امام خمینى دریک مورد نسبت به مقرر درس نائینى که بحثى غیر کاربردى را تقریر،سپس تلاش استاد را ستوده و از او تشکر کرده است، زبان به اعتراض ونقد مى‏گشاید و مى‏گوید: والتعرض لهذه المباحث مع طولها و عدم فائدتها العملیه المتوقعه من القواد الاصولیه‏لولا غرض تشیید الاذهان و تحصیل قوه الاجتهاد للمشتغلین و طلاب‏العلوم‏لکان الاستغفار منه للمتعرض لها اولى من التشکر لکثیر من المباحث المبحوث عنها فى علم الاصول()، کسانى که به طرح مباحثى ازاین دست که دامنهاى دراز دارد و از فائده عملى‏مترتب برقواعد اصولى تهى است، مى‏پردازند، چنانچه قصد تقویت و تحکیم‏اذهان و تحصیل قوه اجتهاد براى طلاب را نداشته باشند، باید استغفار کنند، تا چه رسدبه آن که بخواهند تشکر کنند! چنین مباحثى دراصول بسیارند. ازسخن فوق نباید استفاده کرد که امام طرح این مباحث را درصورتى که موجب ورزیدگى ذهن و تحصیل ملکه‏ء اجتهاد شود، مجاز مى‏داند، چه آن که در جاى‏دیگر به کسانى که به بهانه ایجاد این ورزیدگى مباحث زائد و غیر کاربردى را مطرح‏مى‏کنند، تاخته است.() مقصود امام این است که اگر طرح‏کنندگان این مباحث چنین غرضى داشته اند، دیگرمتهم به گناهکارى نمى شوند، ولى البته راه آنها اشتباه است.
2. نقد کردن دیدگاه هاى استاد،
میان (مقرر ناقل) و (مقرر ناقل) فرق باید نهاد. اصول به مقررانى منتقد و نه مقلدنیازمند است. رویکرد به نقد، شاگردان و مقرران را از فرو غلطیدن درورطه‏ء تقلید باز مى‏دارد. چشمه ابتکار دراصول ازآن جهت نمى جوشد که شاگردان زبده‏درسها مهم ترین فرصتهاى عمر را صرف نگاشتن دیدگاه هامى‏کنند، درنتیجه راه و رسم نقد را نمى آموزند و نقادى را تمرین نمى کنند، از این رو عالمان بسیارى‏برنقد اقوال استاد در پاورقى تاکید ورزیده اند. امام خمینى دو خاطره زیرا در تاکید برنقد ذکر کرده است: مرحوم حاج شیخ عبدالکریم وقتى نوشته خود را به استادشان(مرحوم فشارکى) دادند، ایشان پس از این که نوشته را برگرداندند، فرمودند: خیلى خوب‏بود، فقط یک‏نقص داشت و آن این که خط‏ى زیر آن نکشیده بودى...() آقاى شیخ محمد على اراکى وقتى تقریرات درس مرحوم حاج شیخ‏را نوشتند و به‏ایشان ارائه نمودند، مرحوم حاج شیخ بعد از مطالعه فرمود: خوب نوشتى، آنچه را که من گفتم، به آن رسیدى و فهمیدى، ولى نوشته شما یک‏بدى دارد، لااقل مى‏خواستى یک‏اشکال به گفتارم بنمایى، حرفهایم وحى منزل نبود تا قابل رد نباشد.() مطالعه تقریرهاى موجود نشان‏مى‏دهدکه به رغم تاکیدهاى بسیار، نقد اقوال استادرواج ندارد و تنها برخى‏ آن هم درسطحى غیر چشمگیر به این موضوع توجه نشان داده‏اند. باید فضاى و فرهنگ نقد را قبل از هرچیز پدیدآورد، موانع پیداو پنهان را شناسایى و برطرف کرد. سایه افکندن روابط عاطفى میان شاگرد و استاد بردرس‏وتقریر گاه از تاییدن گرماى نقد بربحث جلوگیرى مى‏کند و مطلب را از شکفتن و برآمدن درذهن باز مى‏دارد. درکلمات امام خمینى نکاتى آموزنده به چشم مى‏خورد که رعایت آن به فضاى نقد دامن‏مى‏زند: یکى این که فضاى بحث و تقریر را با مدح و ثناى دیدگاه هاى استاد مه آلوده نکنیم. وى در یک مورد بعداز نقد دیدگاه مرحوم نائینى، مدح و ثناى مقرر نسبت‏به‏او را به باد اعتراض مى‏گیرد،() و دیگر با سوء ظن نگاه کردن به اقوال استاد، وى به شاگردان خود مى‏فرمود: (همیشه‏گفتار استاد را با سوءظن،تلقى کنید و زود تسلیم گفته هاى او نشوید،چون درغیر این صورت ملا نخواهید بارآمد.) سعى کنید بعد از گفته او یک (نه) بگویید و یک (انقلت)بزنید.()
3. کنترل و بازبینى نقل قولهاى استاد،
گاه استاد به دلیلى درنقل یا تقریر سخن یک محقق به خطا مى‏رود. منعکس کردن سخن استاد در تقریرات بدون آن که اشتباه او تذکر داده شود، خطاى‏دیگرى است که از خطاى نخست بزرگ تر است. مقرر باید درمواردى که استاد، قولى را نقل یا تقریرمى‏کند، به کتاب در بردارنده قول مراجعه و درستى نقل یاتقریر را بررسى و کنترل کند و درصورت مشاهده خطا آن را در پاورقى تذکر دهد. امام خمینى دریک مورد که محقق نائینى نسبتى را به اشتباه به شیخ انصارى مى‏دهد، مى‏گوید: والفاضل المقرر رحمه اللّه لحسن ظنه بضبط استاذه و اتقانه لم یراجع حین التقریر ،()مقرر فاضل‏ رحمه اللّه به خاطر داشتن حسن ظن به‏ضبط «ونوشته‏» استاد خود واتقان در کار او، هنگام تقریر به کتاب شیخ مراجعه نکرده است.
 

تبلیغات