ابعاد فقهى امام خمینى(ره) (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مصاحبه با: آیت اللّه خاتم یزدى
فقه اهل بیت:
مفهوم ولایت مطلقه چیست؟ منظور امام از ولایت مطلقه فقیه چه بود؟
آیت اللّه خاتم یزدى:
منظور امام از ولایت مطلقه، همان اطلاق و گستردگى در اختیارات و اداره امور است که براى ائمه(ع) وجود داشت. همان طور کهولایتانبیا و اولیا قیدى ندارد، ولایت فقیه نیز هیچ محدودیت و قیدى ندارد. به عبارت دیگر : منظور از مفهوم مطلقه در ولایت فقیه، فرا قانونى بودن است،نهمحدودیتقانونى. حضرت امام درصحیفه نور، ج11مى فرماید: آنچه در قانون اساسى آمده، برخى از شوونات ولى فقیه است، نه تمام آن و به اصطلاح علمى آنچه در قانون به عنوان شرح وظایف ولى فقیه شمرده شده،اثبات شیىء است و اثبات شیىء نفى ماعدا نمى کند. کلیه کسانى که درمیان قدما عموم ولایت رامطرح کرده اند، همان ولایت مطلقه را در نظر دارند و ولایتمطلقه فقیه همان ولایت امامان معصوم(ع) است، البته به استثناى مقامات معنوى که معصوم دارد وولىفقیه ندارد. امام هم فرمود: ولایت مطلقه فقیه همان ولایت مطلقه رسول اللّه(ص) است. فقیه جامع الشرائط درتمامى عرصه هاى اجتماعى،سیاسى، فرهنگى و سیاسى با استفاده ازنظریاتکارشناسى و مشاوران فنى براساس تشخیص و مصلحت امت، مىتواند تصمیم بگیرد. البته ولایت مطلقه به معناى دیکتاتورى و استبداد و تصمیمى نفسانى نیست، بلکهفقیه با شرایط ویژه که تالى تلو معصوم است، این ولایت را دارد و اگرخداىناکرده دراعمال ولایت خویش جنبه هاى نفسانى را لحاظ کند، به قول حضرت امام، خود به خود از ولایت منعزل مىگردد. امام خمینى نیز به صورتصریح شبهاتى کهامروزه مطرح مىشود، در بیانات خویش مطرح کرده اند و در پاسخ فرموده اند: این شبهات بیانگر این است که اینان فقیه را نشناخته اند.فقاهت و عدالت را نمىدانند یعنى چه، شرایط ولى فقیه را نمى دانند!
فقه اهل بیت :
دلایل حضرت امام برولایت مطلقه چیست؟ آیا به نظر شما این دلایلتمام است؟
آیت اللّه خاتم یزدى:
امام با استفاده از مبانى کلامى و دلایل عقلى مبنى
بر ضرورت امامت و استمرار آن در عصر غیبت، ولایت مطلقه را اثبات مىکنند ودرمباحث فقهى هم روایات را از نظر دلالى و سندى تام مىدانند و درنهایت مىفرمایند: ازاین روایات(مقبوله عمربن حنظله،صحیحه ابى خدیجه، توقیع شریف، صحیحهزراره) و مانند آن عموم و اطلاق ولایت براى فقیه استفاده مىگردد وبه نظر ما نیز استدلال امام تمام است. و اثبات ولایت فقیه از طریق امور حسبیه با مشکلات فقهى فراوانى مواجه است، و انگهى زعامت امور سیاسى و سرپرستى مسلمانان با محدودیتى که درامورحسبیه وجوددارد، امکان پذیر نیست.
فقه اهل بیت :
امور حسبیه را تعریف کنید و تفاوت دیدگاه امام خمینى و محقق خویى در تشکیل حکومت اسلامى را بیان کنید و نظریه مختار را توضیحدهید.
آیت اللّه خاتم یزدى:
امور حسبیه یعنى امورى که شارع مقدس و شریعت هرگز به فروگذارى آن رضایت نمى دهد(لایرضى الشارع بتعطیلها) بلکه به پا داشتنآن، واجبشرعى است و رها ساختن و تعطیل آن از نظر شرع، جایز نیست. امور حسبیه به گونه واجب کفایى برهمگان واجب مىگردد، تا اندازه اى که بهاندازه کفایت انجاممىگردد. اگر عده اى برعهده گرفتند و توانایى انجام آن امور را داشتند و در انجام آن کوتاهى نکردند، از دیگران ساقط مىگردد. مثلا اموال یتیمان بى سرپرست و اموال قاصران و غایبان از مصادیق امور حسبیه است که شارع به اهمال و تعطیلى آن راضى نمى گردد. برخى از فقها امورحسبیه را در همین محدوده اموال قصر و غیب و یتامى خلاصه کرده اند، در صورتى که فقهاى بزرگى چون صاحب جواهر و امام راحل وآیت اللّهخویى، گستره آن را درتمامى احکام انتظامى اسلام دانسته ا ند. درمورد تشکیل حکومت اسلامى تفاوت دیدگاه امام با مرحوم آقاى خویى این است که آقاى خویى احکام انتظامى اسلام و اجرایى و تشکیل حکومت را ازامورى مىدانند که شارع به فروگذارى آن رضایت نمى دهد. آیت ا للّه خویى معقتد است که فقیه جامع الشرائط درعصر غیبت مىتواند تشکیل حکومت دهد و احکام انتظامى را اجرا کند، زیرا اجراى احکام انتظامىدرراستاىمصلحت عمومى تشریع شده تا جلو مفاسد و ظلم و ستم را بگیرد، به علاوه، دلایل اجراى قصاص و دیات و حدود و سایر احکام انتظامى اسلام،اطلاق دارد و نمى توانآن را مقید به زمان خاص یا حالت خاصى دانست. از منظر ایشان، براى جلوگیرى از هرج و مرج و اختلال نظام، قدر متیقن از اجراىاحکام انتظامى اسلام، فقهاى جامعالشرائط هستند. ایشان با اشاره به (ان هناک امورا لابد ان تتحقق خارجا المعبر عنها بالامور الحسبیه و القدر المتیقن هو قیام الفقیه بها) () و با استفاده از توقیع شریف(اماالحوادث الواقعه فارجعوا فیها الى رواه احادیثنا فانهم حجتى علیکم و انا حجه اللّه) و روایات دیگرى که صدور حکم در عصر غیبت را شاى سته فقهاىجامع الشرائط مىداند، نتیجه مىگیرند که مساله حکومت و سرپرستى امور مردم درجهت حفظ مصالحامت وحراست از مبانى اسلام است و از مهمترینواجباتى که شرع مقدس تن به اهمال آن نمى دهد و نمى توان در برابر آن بى تفاوت بود. قدر متیقن این است که وظیفهفقهاست تا این مسوولیت اجرایى را بهعهده بگیرند. آیت اللّه خویى، ولایت را یک وظیفه و تکلیف براى فقیه جامع الشرائط مىشمرند و دلایل ثبوت ولایت فقیه در عصر غیبت را قبول ندارند و آنچه طبقنصوص شرعى براى او ثابت است، نفوذ قضا و حجیت فتواى اوست و جواز تصرف او در امور حسبیه از نظرمحقق خویى، از باب ولایت او نیست، بلکه تنها بهجهت مورد متیقن بودن وى، دربه پاداشتن چنین امورى است. به همین جهت صرفا یک تکلیف ووظیفه شرعى از باب وجوب کفایى است و افرادى را که درجهات مختلف منصوب کرده، و کلاى او شمرده مىشوند وبامردن وى از وکالت منعزلمىگردند و به همین جهت فقیه حق جواز تصرف درامور را به اندازه قدر متیقن دارد و نه بیشتر. عبارت مرحوم آیت اللّه خویى در این باره چنین است: الولایه لم تثبت للفقیه فى عصر الغیبه بدلیل بل الثابت حسب النصوص امران: نفوذقضائه و حجیه فتواه و ان تصرفه فى الامور الحسبیه لیس عن ولایه و من ثمینعزلوکیله بموته لانه انما جاز له التصرف من باب الاخذ بالقدر المتیقن فقط.() اما امام خمینى(ره) تشکیل حکومت اسلامى و مساله زعامتسیاسى و ولایت مطلقهفقیه را دراستمرار ولایت ائمه(ع) مىداند و مىفرماید: همان دلیلى که برضرورت امامت اقامه مىگردد، عینا برضرورت تداوم ولایت در عصر غیبت دلالت دارد و آن لزوم برپا داشتن نظام و مسوولیت اجراى عدالتاجتماعى است. عین عبارت امام چنین است: فما هو دلیل الامامه بعینه دلیل على لزوم الحکومه بعد غیبه ولى الامر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف.()امام خمینى ضمن اشاره به این که در عصرغیبت تمامى احکام انتظامى اسلام ادامهدارد، به ضرورت تشکیل حکومت اسلامى و رهبرى ملت توسط فقیه جامع مىپردازند ومىفرمایند: ولایت فقیه یک امربدیهى است که تصور اطراف و جوانب آن کافى درتصدیق آن است. هدف شارع جز با تعیین والى و حاکم اسلامى و مشخص شدن شرایط و صلاحیت لازمدراجراى امور، قابل تامین نیست . از دیدگاه امام خمینى فقاهت و عدالت از شرایط ولى فقیه است که با ازبین رفتن آن یا فقدان آن، فقیه خود بهخود از ولایتمنعزل مىگردد. به نظر ما نیز حق با امام خمینى است، زیرا با امور حسبیه مشکلات حکومت اسلامى و معضلات پیچیده عرصهء سیاست و مدیریت و نظام برطرف نمىگردد و به عبارت دیگربادست بسته نمى توان تشکیل حکومت داد. تمام دلایلى که در علم کلام براى ضرورت امامت مطرح است مثل (الامام لطلاف، فیجب نصبه على اللّه، تحصیلا للغرض) در عصر غیبت نیز نسبت بهفقیه جامع الشرائط جارى است، لذا حضرت امیر(ع) فرمود:(فرضت الامامه نظاما للامه) یعنىمساله هبرى و زعامت سیاسى امت، باعث نظم و انتظامدرجامعه است. البته در روایات ما به شرایط وسیع ترى نیز براى حاکم اشاره شده است. حضرت امیر(ع) فرمود: ولایحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر و العلم بمواضع الحق.()پرچم زعامت امت باید دردست کسى باشد که داراى بینش و استقامت و آگاهىکامل به مواضع حق باشد و توانایى تمییز حق از باطل را داشته باشد واین جز با احاطهءکامل برمبانى اسلام و فقاهت امکان پذیر نیست.
فقه اهل بیت :
حضرت امام خمینى عبارتى دارد که مىفهماند ولایت از امور وضعى اعتبارى عقلایى است:(والولایه من الامور الوضعیه الاعتباریه العقلائیه). لطفا توضیح دهید منظور امام از این عبارت چیست؟
آیت اللّه خاتم یزدى:
منظور این است که ولایت از امور اعتبارى است که عقلاى عالمآن را عتبار مىکنند وشارع هم به اعتبار این که اعقل العقلاست آن را امضا کرده است، مثل ملکیت که شارع امضا کرده است، اما گاهى امور اعتبارى، نظرى است وگاهى بدیهى. اماممعتقد است که ولایت از امور اعتبارى بدیهى و روشن است که با صرف تصور اطراف وجوانب آن جزم به لزوم پیدا مىکنیم، به همین جهت امام در بیانىدارندکه ولایت فقیه از امور عقلى و بدیهى است که تصور اطراف وجوانب آن در تصدیقش کافى است منافاتى هم نداردکه ولایت از امور عقلى باشد و عقل وعقلا،بدان حکم کنند و درعین حال بدیهى هم باشد. اعتبار گسترده ولایت هم گاهى عقل است و گاهى عقلا و گاهى هردو و گاهى شارع. ولایت از امور اعتبارىاست که هم عقل بدان حکم مىکند و هم عقلاى عالم اعتبار مىکنند و هم شرع اعتبار عقل رامعتبر مىداند و امضا مىکند.
فقه اهل بیت:
آیا تعبیر ولایت مطلقه درمیان فقهاى پیشین نیز بوده است؟ در بررسى برخى از متون فقهى تعابیرى مثل (الولایه العامه) یا (عموم الولایه) و...دیدهمىشود، مثلا صاحب جواهر ضمن اشاره به راى مشهور فقها درولایت عامه فقیهان در باره تمامى شوون از جمله اجراى احکام انتظامى مىفرماید: (لظهور قوله(ع):(فانى قد جعلته علیکم حاکما )فى اراده الولایه العامه نحو المنصوب الخاص کذلک الى اهل الاطراف، الذى لا اشکال فى ظهور ارادهالولایهالعامه فى جمیع امور المنصوب علیهم فیه بل قوله(ع):(فانهم حجتى علیکم و اانا حجه اللّه...) اشد ظهورا فى اراده کونه حجه فیما انا فیه حجه اللّه علیکمو منهاقامه الحدود بل ماعن بعض الکتب(خلیفتى علیکم) اشد ظهورا، ضروره معلومیه کون المراد من الخلیفه عموم الولایه عرفا نحو قوله تعالى: یا داود اناجعلناکخلیفه فى الارض فاحکم بین الناس بالحق.)() لطفا بفرمایید آیا مراد از (الولایه العامه) یا (عموم الولایه) همان ولایت مطلقهاست که دربیانات امام خمینى مطرح شد؟
آیت اللّه خاتم یزدى:
بلى به نظر ما منظور قدما و فقیهان پیشین از این تعابیر، همان ولایت مطلقهاى است که امام خمینى مطرحکردند و از روایات هم همین مطلباستفاده مىشود، چنانچه درهمین عبارت که از صاحب جواهر خواندید، ایشان مىفرمایند:ظاهر تعبیر روایات (فانى قدجعلته علیکم حاکما) یا (فانهم حجتى علیکم) یعنى (فقیهان) حجت ما هستند، همان گونه که ما حجت خداییم برشما، فهمیده مىشود،که ولایت فقها، عام وفراگیر است، همان گونه که ولایت امامان معصوم شمول و گستردگى دارد. فقیهان حجت الهى بر مردم درتمام امورى هستند که امامان حجتخدایند که برخى ازآن امور اقامه حدود است، بلکه طبق تصریح صاحب جواهر دربرخى از کتب روایى به جاى (حجتى)، (خلیفتى) به کار رفته است که گستردگى ولایت فقیهرابا ظهور شدیدترى ثابت مىکند، چون مراد از خلافت، همان عموم ولایت است از نظر عرفى مانند آیه شریفه (یا داود انا جعلناک خلیفه فى الارضفاحکم بین الناسبالحق).
فقه اهل بیت:
امام خمینى(ره) به نصب الهى ولى امر و نقش واقعى مردم اشاره مىکند با توجه به این دو نکته، مبناى مشروعیت حکومت اسلامى را چه مىدانیدو نقش مردم در تعیین ولى امر ازمیان فقهاى جامع الشرائط چیست؟
آیت اللّه خاتم یزدى:
حکومت وولایت را در دو بعد زیر مى توان تعریف کرد: بعد الهى و بعدمردمى. هریک از این دو بعد موقعیت مخصوص ویژه خود را در ولایت باید داشته باشد. درکلمات حضرت امام(ره) اشارات واضحى به هردو بعد دیده مىشود. اینک این جانب بههریک ازاین دوبعد درحد این مصاحبه اشاره مىکنم و در توضیحبیشتر به کتاب ولایتفقیه امام قدس سره رجوع مىکنم.
بعد الهى ولایت -
ولایت امر دراسلام یک امر الهى است یعنى فقط خدا برمردم ولایت دارد و هیچ کسدیگر جز خدا برمردم ولایت ندارد، مگر آن که به امرخدا باشد. بنا بر این بعد الهى ولایت دراین دو نقطه خلاصه مىشود: الف) ولایت و حاکمیت درزندگانى مردم، ازآن خداست و هیچ کس جز خداوند، برمردمولایت وحاکمیت ندارد. ب) درصورتى ولایت مردم مشروع است که از طرف خدا اذن داده شود قرآن این دو معنا را صراحتا ذکر مىکند. در باره نکته نخست، قرآن با اصرار و تاکید، امر حکم وولایت را فقط مخصوصخداوند مىداند(ان الحکم الا للّه)() و این حکم نباید فقط احکامتکوینى باشد، بلکه هرحکمى چه تکوینى و چه تشریعى، چه حکومتى و چه ولایتى و آیه شریفهصراحت در حصر دارد، به دلیل(ان و الا). درباره دومین نکته، قرآن مىگوید:(اللّه اکذنک لکم ام على اللّه تفترون). هرچه اختیار آن به دست خداوند است، هیچ کس حق مداخله درآن را جز بااذن خداندارد و هر کس دراین موارد ادعایى بکند، از او سوال خواهند کرد: خداوند به شما اذنداده یا به خدا افترا مىبندید؟! بنابر این هیچ ولایتى جز با اذن خدامشروعیت ندارد.
بعد مردمى ولایت -
مردم در تصمیم گیرى هاى ولایت و حکومت در عصر غیبت دو نوع مشارکت دارند: یکى دراصل تصمیم گیرى است که باید الزاما با مشورت صورت بپذیرد و دلیل آن ازقرآن کریم: (و شاورهم فى الامر) و (امرهم شورى بینهم) و آیاتدیگرمىباشد و همچنین روایات فراوانى است که مقدارى از آن را صاحب وسائل(ره) درجلد هشتم(چاپ جدید) جمع آورى کرده است که درآن روایاتصحیح و صریحى هست که قابل خدشه از لحاظ سند ومتن نمى باشد، ولى به نظر بنده این نصوص اگر چه دلالتبرالزام حاکم به شورا دارد و حاکم را ملزممىکند که تن به شورا بدهد، ولى به هیچ وجه دلالت نداردکه نتیجه شورا براى حاکم ملزم باشد، یعنى ولى امر ناچارباشدکه به مشورت عمل بکند. شورا نه فقط درتصمیم گیرى ها الزاما باید به کار برده شود، بلکه به نظر این جانب در اصل انتخاب ولى امر در عصر غیبت نیز باید به کار برده شود، چوندرعصرغیبت نصى درکار نیست که دلیل تعیین ولى امر و امام باشد. بنا بر این راه دیگرى غیر از شورا تصور نمى شود. شاید در پاسخ سوالهاى دیگر فرصتى براى توضیح این مطلب پیش بیاید نقش دوم مشارکت مردمى در امور حکومتى وولایت درنظام اسلامى، مراقبت وپاسدارى ونگهبانىدر اجراى قوانین است.
مردم موظفند که هرجا خللى دراجراى قانون ببینند، تذکر دهند و اگر مفید نیافتاد، اعتراض کنند . این وظیفه امر به معروف و نهى از منکر است که خداوند درقرآن صریحا به آن امر مىکند: (ولتکن منکم امه یدعون الى الخیر و یامرون بالمعروفو ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون.)()دراین آیهشریفه تکلیف امر به معروف و نهى از منکر به عنوان یک مسوولیت تخصصى وویژه مطرح شده است که با اندک تاملى این مطلب واضح مىشود دراین آیهشریفه من تبعیضى است، یعنى گروهى از شما، و این همان معناى (منکم امه) است، یعنى امتى ازشما. بنابر این درامت اسلامى باید جمعى براى این کارتخصص پیدا کنند که بتوانند از کارهاى اجرایى دولت مراقبت کنند و نقاط ضعف وخلل و فساد ادارى واجرایى را تذکر بدهند. بنا براین مردم در نظام اسلامى نقش دو گانهاى دارند: ازیک طرف در تعیین ولى امر(درعصر غیبت)، و در تصمیم گیرى هاى حکومتى باید بهراى آنها الزاما توجه شود و دولت با پشتوانه افکار و آراى مردم تصمیمگیرى بکند، و از طرف دیگر در مرحله اجرا مردم باید مراقبت و نظارت داشته باشند. بهکاربستن این نقش مردمى دوگانه در تشکیلات نظام اسلامى جدیدآکه پیچیدگى هاى فراوانى دارد ، باید به وسیله سازمانها و نهادها و تشکیلات منظم با طرح ونظم و آیین نامه و اساسنامه صورت بپذیرد و در قانون اساسى نظاماسلامى جایگاه مناسبى داشته باشد.
فقه اهل بیت :
شیوههاى تصمیم گیرى هاى کلان حکومتى درنظام اسلامى چگونه است؟ آیا حاکم ملزم به مشورت است و رعایت رضایت عمومى شرطاست؟
آیت اللّه خاتم یزدى:
برگشت این پرسش به سوال هاى زیر است: سوال اول آن که: تصمیم گیرى درنظام اسلامى فقط با راى ولى امر صورت مىگیرد یا مشارکت مردم درراى و مشورت الزاما شرط است؟سوال دوم: در صورتى که مشارکتمردم شرط باشد، آیا آراى مردم براى ولى امر به مقیاس اکثریت یا هرمقیاس دیگرى الزام آور است؟سوال سوم: درصورتى که آراى مردم(اهل حل و عقد) براىولى امر الزام آور نباشد، آیا ولى امر و مسوولان نظام مىتوانند بر خلاف افکار عمومى مردم اقدامى بکنند؟من دراینجا تا آن اندازه که فرصت هست، سعىمىکنم به این سه پرسش پاسخ بدهم. پاسخ پرسش اول را قبلا توضیح دادم درنظام اسلامى رجوع به مردم و نظر خواهى ازمردم و مشورت کردن یک مساله الزامى است که هرحاکمى ناچار بایدآن را بپذیرد و به آن تن بدهد و هیچ استثنایى وجود ندارد. اگر دلیلى براى این مطلب به جز آیه 159 سوره آل عمران نداشته باشیم، کافى است. این آیه صراحت دارد که ولى امر باید مشورت بکند و امر در(وشاورهم) ظاهر دروجوب است و تعلیلى که در آخر این آیه ذکر شده(ولوکنت فظا غلیظ القلب لانفکضوا من حولک) منافاتى با این مطلب ندارد، ودر ماهیتامرو وجوب تغییرى نمى دهد. ما از تمسک به ادله دیگر خوددارى مىکنیم و همین آیه شریفه را براى استظهاروجوب مشورت براى ولى امر کافى مىدانیم. اما پاسخ پرسش دوم: هیچ دلیلى وجود ندارد که آراى مردم براى ولى امر الزام آور شود. این پاسخ منافاتى با پاسخ پرسش اول ندارد و اینها دو مطلب هستندودو جوابجداگانه دارند. بنده با مراجعه وسیعى که به ادله و نصوص شورا درکتاب و سنت کردم، هیچ گاه دلیلى برالزام آور بودن شورا براى ولى امر ندیدم. کسانى که به نصوص شورا بر این مطلب تمسک کرده اند، از قبیل شیخ محمد عبده در تفسیر المنار(S0S)(به روایت شیخ رشید رضا) میان پرسشاول با پرسش دوم اشتباه کردهاند. این اشتباه عجیبى است، چون با کمترین تامل درادله شورا مرتفع مىشود وجایى براى این اشتباه باقى نمى ماند. علما و فقهاى اهل تسنن بیشتر متمایل به این راى هستد و تبعیت از آراى اکثریت شورا را برامام لازم مىدانند، از آن جمله دکتر (محمد رافت عثمان) درکتاب(رئاسهالدوله فى الفقه الاسلامى)(S0S) است، و آقاى (عبدالرحمن عبدالخالق) درکتاب (الشورى فى ظل نظام الحکم الاسلامى)(S0S)از دیگر موافقان است، ولى جمعى از فقها و علماى اهل تسنن راى مردم را تایید مىکنند، از قبیل قرطبى در تفسیر خود(S0S) علما و مفسران وفقهاىشیعه غالبا همین راى را اختیار مىکنند. مرحوم شیخ محمد جواد بلاغى در تفسیر خود(الاء الرحمن)(S0S) در تفسیر آیه (وشاورهم فى الامر) همین راى را انتخاب کرده است،همچنین مرحوم سید عبداللّه شبر در تفسیر خود(S0S)، و فیض کاشانى نیز در تفسیر آیه (فاذا عزمت فتوکل على اللّه) در تفسیرخود(صافى)(S0S) همین راى را اختیار کرده است. بنده این بحث را نسبتا مستوفى درکتاب (ولایه الامر)(S0S) که به چاپ رسیده است، شرح داده ام، ولى این جا همین مقدار اشاره مىکنم که آیه159 سوره آل عمران گویاىاین مطلب است، چون در آیه بعد، پس از امر به شورا، خداوند به پیامبر خود صراحتا مىگوید: بعداز مشورتهاى کافى به هرچهعزم و اراده کردى، با توکل به خداعمل بکن(فاذا عزمت فتوکل على اللّه). درکتاب شریف نهج البلاغه، سید رضى(ره) از امیر المومنین(ع) روایت مىکند که وقتى عبداللّه بن عباس راى را به عنوان مشورت با امام(ع) درمیان گذاشت وامام(ع)نپسندید... به او فرمود: علیک ان تشیر على فاذا خالفتک فاطعنى. عیاشى در تفسیر خود از احمد بن محمد و او از على بن مهزیار روایت مىکند: کتب الى ابوجعفر(ع)(ان سکل فلانا ان یشیر على و یتخیر لنفسه، فهو اعلم بما یجوز فى بلده، و کیف یعامل السلاطین، فان المشوره مبارکه، قال اللّه لنبیهفى محکم کتابه: و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل على اللّه، فان کان ما یقولممایجوز کتبت اصوب رایه و ان کان غیر ذلک رجوت ان اضعه على الطریقان شاء اللّه.(S0S)دو روایت اخیر به جهت اشکال در سند فقط براى تایید ذکر شده است. و اصل دلیلهمان است که شرح دادم که به نظر اینجانبکامل و کافى است. پرسش سوم آن که اگر به کاربستن آراء مشورتى مردم براى ولى امر لازم نباشد، آیا حاکم اسلامى مىتواند با افکار و آراى عمومى مردم مخالفت کند و خود بهتنهایى تصمیمى بگیرد که اکثر مردم با آن مخالف باشند؟جواب این سوال قطعا منفى است، ولى نه به دلیل آیات و روایات شورا، بلکه به این جهت که این گونهسیاستها حاکم اسلامى را از مردم جدا مىکند و نوعى احترامنگذاشتن به افکار عمومى مردم به حساب مىآید که خود سبب وهن وضعف نظام مىشود و اینکار حرام است. حضرت رسول اللّه(ص) روزى که شنید قریش براى انتقام از شکست جنگ بدر، لشکرکشىکرده اند، مصلحت را دراین دید که مسلمانان درمدینه بمانند وقریش را به مدینه بکشانند، آنان درکوچه و از بالاى خانه ها با قریش بجنگند، ولى اصحاب که پیروزىبدر آنها را مغرور کرده بود اصرار داشتند که به جنگ آنهادرخارج از مدینه بروند و چون حضرت رسول اللّه(ص) اصرار اصحاب را براین مطلب مشاهده کرد، از راى خود تنازل کرد و با کراهت راى اصحاب را پذیرفتو به خانه برگشت و لباس رزم بهتن کرد که از مدینه خارج شوند، اصحاب چون کراهت را برچهره مبارک رسول اللّه(ص) دیدند، یکدیگر را ملامت کردند و ازحضرت خواستند که به راى خود عمل کند و درمدینه بمانند، ولى رسول اللّه(ص) دیگر نپذیرفتند و فرمود:(لاینبغى لنبى لبس لامه حربه ان ینزعها).
فقه اهل بیت:
مفاهیم و مبانى مختلف در نظریه انتصاب یا انتخاب ولى امر چیست؟
آیت اللّه خاتم یزدى:
درمساله ولایت امر در عصر غیبت دو نظریه وجود دارد: نظریه انتصاب و نظریه انتخاب . ادله نظریه نصب: دلیل نظریه انتصاب ظواهر روایاتى است که در ولایت فقیه به آن تمسک مىکنند، که این جا نمونه هایى از آن را بدون ذکر سند و مناقشه سندى ودلالتىذکر مىکنم: 1. مقبوله عمر بن حنظله: من کان منکم قدروى حدیثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا، و عرف احکامنا فلیرضوا بهحکما فانى قد جعلته علیکم حاکما. 2.روایت صدوق از رسول اللّه(ص): اللهم ارحم خلفائى، قیل له: یا رسول اللّه و من خلفاوک؟ قال: الذین یاتون منبعدى یروون حدیثى و سنتى. 3. روایت (الفقهاء حصون الاسلام) و (العلماء ورثه الانبیاء). 4. توقیع شریف(اما الحوادث الواقعه ،فارجعوا فیها الى رواه احادیثنا فانهم حجتى علیکم). 5. روایت تحف العقول ازامام حسین(ع)(مجارى الامور و الاحکام على ایدى العلماء). وامثال این روایت که ظاهر آنها این است که هرفقیهى برمردم ولایت فعلى دارد.
مناقشه ادله نظریه نصب:
مناقشه در این استظهار به نظر این جانب مناقشه بجایى است، چون نصب فعلى همهافرادى که صلاحیت ولایت را دارند، براى مقام ولایت یک شیوه غیرمالوفى نزدعقلاست. و شارع مقدس در شیوه هاى خود همان شیوه مالوف عقلا را به کار مىبرد و یاد نداریم درجایى شارع از شیوه هاى غیر مالوف عقلایىاستفاده کرده باشد. واگر باشد، بسیار نادر است. ما شکى نداریم که این شیوه در نزد عقلا غیر مالوف است و هیچ جا درتاریخ و در مکانى دیده نشده است کههمه کسانى که براى ولایتصلاحیت دارند، به ولایت نصب بشوند، افزون برآن که یک روش غیر عملى است. مثلا اگر فرض کنیم دریک وقت صد نفر فقیهدر جامعه اسلامى داشته باشیم که درحدامکان است باید هرصد نفر برشوون مسلمانان حکومت فعلى کنند، که به هیچ وجهممکن نیست و منشا بسیارى ازمشکلات و مفاسد مىشود که واضح است و نیاز به توضیحندارد. راه حلهایى از قبیل آن که: هرکس قبلا متصدى ولایت شد، حق ولایت دارد و تمسک به عناوین ثانوى براى جلوگیرى از ولایت دیگر فقها تکلفهایى غیر مانوسو غیر مالوف در رویه شارع است که جاى بحث آن در اینجا نیست و این جانب درکتاب (ولایه الامر)آن را تا حدى شرح دادهام. بنا بر این از روایات فوق چنین باید استظهار شود که این روایات ناظر به شرطهایى است که به انسان اهلیت ولایت مىدهد، مثل این که بگوییم هرطبیبىمىتواندمدیر بیمارستان بشود یعنى دانش طب به انسان اهلیت مدیریت بیمارستان را مىدهد. یا اگر گفته شود: هرفرد نظامى مىتواند وزیر دفاع باشد، بدین معناست که وزیردفاع باید دانش نظامى را داشته باشد تا شایستگى این کار را داشته باشد وخلاصه مساله را باید این طور طرح کرد که کل حاکم فقیه) باشد نه (کل فقیه حاکم). روایات ولایت فقیه دور ازاین استظهار نیستند و معناى (مجارى الامور و الاحکامعلى ایدى الفقهاء) این مىشود: براى مجارى امور، مردم حتما باید به سمتفقها بروند و حاکم را از میان فقها انتخاب کنند و معنى (من کان منکم قد روى حدیثنا... فلیرضوا به حکما) این است که مردم براى حاکمیت باید به رواه حدیث و فقها رضایتبدهند. همچنین معناى (اللهم ارحم خلفائى) چنین مىشود که خلفاى رسول اللّه و حکام شرعکسانى هستند که حدیث و سنت او را روایت مىکنند، اما آنان که ازحدیث و سنت پیامبر بیگانه هستند، خلفاى او نیستند. بنابر این روایات باب ولایت فقیه ناظر به مسائلى است که شرط ولایت است و ناظر به مساله نصب براى ولایت نیست.
نظریه انتخاب:
نظریه دوم، نظریه انتخاب است درصورتى که نظریه اول باطل باشد، خواه ناخواهباید نظریه انتخاب را پذیرفت، چون راه سومى درعصر غیبت متصور نیست، مگر آن که بگوییم حکومت لازم نیست یا به حکومتهاى ظالم مىتوان داد، که هردوى اینها باطل است. بنابر این راهى غیر از انتخاب کهیک شیوه عقلایى است، در پیشنداریم. این مطلب را اجمالا در مقدمات زیر توضیح مىدهیم:
مقدمه اول آن که:
درعصر غیبت چون برکسى تنصیص نشده(براى کسى نصى نیامده)بنابر این تمسک به نص خاص غیر ممکن است.
مقدمه دوم:
نصوص عامى که در ولایت فقها آمده به دلیل توضیحى که دادیم، نمى توانند دلیل نصب باشند.
مقدمه سوم:
شارع حتما در عصرغیبت حکومت و نظم را درزندگانى مسلمانان مىخواهد وراضى نیست آنان بدون نظم و حکومت زندگى کنند که کارى غیرعقلایى است.
مقدمه چهارم:
اسلام به نظامهاى غیر اسلامى رضایت نمى دهد، چون رضایت به ایننظامها نوعى تن دادن به ظلم است. خداوند درقرآن از تن دادن به ظلمصریحا نهىکرده است:
ولا ترکنوا الى الذین ظلموا فتمسکم النار/هود : 113،
ولاتطیعوا امر المسرفین الذین یفسدون فى الارض و لایصلحون/شعراء : 151 - 152،
فاصبر لحکم ربک و لاتطع منهم آثما او کفورا /انسان : 24،
ولاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا واتبع هواه و کان امره فرطا /کهف : 28،
الم ترالى الذین یزعمون انهم آمنوا بمآ انزل الیک و مآ انزل من قبلک یریدون ان یتحاکموا الى الطاغوت و قد امروا ان یکفروا به و یرید الشیطان ان یضلهم ضلالا بعیدا/نساء : 60،
ان الذین توفاهم الملائکه ظالمى انفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفین فى الارض. قالوا: الم تکن ارض اللّه واسعه، فتهاجروا فیها فاولئک ماواهم جهنم و سآءت مصیرا/نساء : 97.
مقدمه پنجم:
اگر دلیلى برنصب نداشته باشیم و فرض آن باشد که اقامه حکومتلازم باشد، راهى به جز راهى که عقلاى عالم انتخاب کرده اند، درپیشنداریم و آن راها(نتخاب) است میان (انتصاب) و (انتخاب) راه سومى نیست، مگر آن که بگوییم حکومت ونظام لازم نیست، که این قطعا منتفى است و یابگوییم تن دادن به نظامهاى غیر اسلامى اختیارا جایز است، که در مقدمه چهارم آن را رد کردیم. بنا براین راهمنحصر به فرد درعصرغیبت، رجوع به انتخابمردم است که در شریعت به عنوان (بیعت) مطرح شده است.
مقدمه ششم:
چنانچه انتخاب همه مردم بالاجماع ممکن نباشد که نیست، خواه ناخواه به درجهء نازله آن که انتخاب اکثریت است، باید بسنده کرد،و اگراین هم ممکن نبود، باید به انتخاب جمع عظیمى که رقیبى نداشته باشند، اکتفا کرد که درجهء نازله اکثریت است، ولى به این شرط که در مقابل این جمععظیم،اکثریتى نباشد که کس دیگرى را انتخاب کرده باشند. به این ترتیب انتخاب راهى است مشروع براى نصب ولى امر و عملا الان درجمهورى اسلامى همین راه طى مىشود، گرچه فقهاى معاصر رحمهم اللّه درمقام نظریه، خلاف آن را معتقدند.
فقه اهل بیت :
شرط ولایت فقیه آیا اعلمیت است؟ تدبیر و مدیریت در ولى فقیهیعنى چه وچگونه قابل اجراست؟
آیت اللّه خاتم یزدى:
دو روایت حداقل وجوددارد که از نظر سند معتبر است و از نظر دلالت تاحدودى کافى به نظر مىرسد: روایت اول: عن العیص بن قاسم عن ابى عبداللّه(ع) قال: علیکم بتقوى اللّه، وحده لاشریک له ، وانظروا لانفسکم ، فواللّه ان الرجل لیکون له الغنم فیها الراعى، فاذاو جدرجلاهو اعلم بغنمه من الذى هو فیها، یخرجه و یاتى بذلک الرجل الذى هو اعلم بغنمه منک الذى کان فیها.(S0S)این روایت از نظر سند صحیح استو اشکالى در سند آن نیست. اعلمیتى که دراین صحیحه آمده، باید در معرفت حلال و حرام و حدود الهى باشد، نه اعلمیت در تدبیر و سیاست و جنگ،گرچه آن اعلمیت هم مطلوب است،ولى اعلمیت دراین صحیحه مربوط به معرفت احکام اللّه است.این نظر با عنایت به اوضاع صدور روایتواضح مىشود، چون زمان صدور روایت، سقوط بنىامیه بود. دراین دوران سه گروهبراى امامت مسلمانان مطرح بودند: یکى اهل بیت پیغمبر، یعنى فرزندان امام حسین(ع) و دوم سادات حسنى و سوم بنىالعباس. مناقشه وخلاف برسراین نبود که کدام آشناتر به امور تدبیر دولت و سیاست و جنگ وصلح است، چون این مطلب قطعى بود که کسى به امامت راه پیدا مىکندکه آشنا به سیاست و اداره امور دولت باشد. اعتراض اهل بیت و در راس آنها امام صادق(ع) این بود که امامان اهلبیت از بنىالحسن و بنى العباس، به احکام خداو حلال و حرام آشنا تر و عالم تر هستند. روایت دوم: صحیحهاى است که عبدالکریم بن عتبه از امام صادق(ع) روایت مىکند: اتق اللّه و انتم ایها الرهط فاتقوا اللّه فان ابى حدثنى و کان خیر اهل الارض و اعلمهم بکتاب اللّه عزوجل و سنه نبیه: ان رسول اللّه(ص) قال: من ضرب الناسبسیفه و دعاهم الى نفسه و فى المسلمین من هو اعلم منه فهو ضال.(S1S)این روایت نیز از لحاظ سند صحیح است دلالت آن از دلالت صحیحهاولى اقوى به نظر مىرسد، چون دراین صحیحه محمد بن عبداللّه بن الحسن(ع) براى امامت مسلمانانبه امام صادق(ع) عرضه مىشود و جمعى با عمروبن عبیدبه محضر امام صادق(ع) مىرسند تا امام را به امامت محمدبن عبداللّه بن الحسن قانع کنند و زمینه رابراى جایگزینى بنىالحسن(ع) به جاى بنى امیه فراهم کنند.دراین مجلس امام صادق( ع) بعد از آن که به سخنان عمروبن عبید گوش داد، آنان را موعظه مىکند که دینخود را ارزان نفروشند و براى امامت مسلمانان، اعلمآنها را به کتاب و سنت انتخاب کنند. با دقت در وضع صدور روایت کاملا واضح مىشود که مقصود امام صادق(ع)از اعلمیت، ا علمیت به کتاب و سنت است. همچنین درنهج البلاغه از امیرالمومنین(ع) آمده است: ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامراللّه فیه، فان شغب شاغب استعتب، فان ابى قوتل.(S1S)
اعلمیت نسبى:
باید این جا اضافه کنیم که این اعلمیت قطعا اعلمیت مطلق نیست، چون امامت شروط دیگرى هم دارد که از جمله کفایت و درایت و تدبیر و عدالت و تقواست.قطعا مقصوداز اعلمیت ، اعلمیت نسبت به کسانى است که از عدالت و درایت و کفایت ادارى و سیاسى برخوردار باشند، نه اعلمیت مطلق، چون اگر اعلمیتمطلق مقصود بود، چنانچهکسى حائز مقام اعلمیت بود، ولى از نظر کفایت و درایت ناتوان بود، باید برکسى که از او درفقاهت کمتر باشد، ولى دراداره امور وتدبیر مملکت لایق و کاردانباشد، مقدم باشد، و حال آن که قطعا چنین چیزى نیست و هیچ فقیهى نمى تواند چنین ادعایى بکند بنابراین اعلمیتى که دراین دوصحیحه آمده، اعلمیت مطلق نیست، بلکهاعلمیت نسبى است، یعنى نسبت به کسانى که حائز دیگر شرطهاى امامت باشند، اعلم باشد.
فقه اهل بیت :
آیا ولایت فقیه محدودیت قانونى دارد یا فراقانونى است؟
آیت اللّه خاتم یزدى:
براى این که بتوانیم به این سوال پاسخ بدهیم،
باید اول قانون را درنظام اسلامى تعریف بکنیم. در نظام اسلامى قانون، (حکم) و (الزامى) استکه ولى امر حکم آن را به مردم مىدهد و به موجب همین حکم براى عامهمردم لازم الاجرا مىشود و صلاحیت قانون گذارى فقط دراختیار ولى امر است و قانون گذارىچیزى جز اعمال ولایت نیست. مصوبه هاى مجلس شوراى اسلامى یا وزارتخانه ها و دیگر دستگاههاى کشورى فقط با امضا و موافقت ولى امر حکم قانون را پیدا مىکنند و حق قانونگذارىدرارگانها و نهادهاى کشور همیشه درطول ولایت است، نه در عرض آن. چنانچه وضع قانون فقط در صلاحیت ولى امراست، رفع قانون نیز به همان ملاک در صلاحیت اوست. بنابراین ولى امر مىتواند قانون را درهر محدوده اى کهبخواهد رفعوالغا بکند یا هر جور که صلاح بداند، مقید بکند، واین کار فراتر از قانون نیست، چون در این صورت دیگر قانونى نیست که عملى فراتر از آنصورت بپذیرد. ولى فقیه وقتى حکمى مىدهد، الزاما باید آن حکم به موجب یک عنوان ثانوى الزامآورى باشد، و آن عنوان ثانوى براى شخص خود او نیز الزام آور است وچنان که آنعنوان باقى باشد، نمى تواند برخلاف آن حکم، حکمى بدهد. مثلا اگر به عنوان ثانوى حفظ جان در دوران جنگ برمردم لازم باشد که درخانه خود پناهگاهى بسازند و این عنوان به نظر او محقق باشد، خود او نمى تواندازاین کار شانه خالى کند، مگر این که این عنوان به نظر او منتفى شده باشد. مساله دیگر این که نقض قانون از طرف ولى امر نباید سبب وهن قانون باشد، چه آن که وهن به قانون مردم را در تخلف از قانون بى باک مىکند و این کارقطعاحرام است و سبب اختلال نظم درجامعه مىشود.
فقه اهل بیت:
جایگاه مصلحت درتصمیم گیرىهاى ولى فقیه در نظام اسلامى چیست؟ آیا ملاک تصمیم گیرى مصلحت است یا ضرورت؟
آیت اللّه خاتم یزدى:
لازم است ابتدا درباره تخریج فقهى اعمال ولایت توضیحى بدهیم. دراین مساله ما با دو سوال مواجه هستیم: سوال اول: این که ولى امر براساس چه ملاکهایى حکم مىکند؟ سوال دوم: به چه دلیل حکم ولى امر برمردم نافذ و الزام آور است؟این دو سوال باهمدیگرتفاوت دارند و جواب سوال دوم(اطیعوا اللّه واطیعوا الرسول و اولى الامر منکم) به درد جواب اول نمى خورد. درسوال اول دلیل حکم را مىپرسیم، چون بالاخره دراین حکم مباحى ، واجب یا حرام شده است یا احیانا واجبى، حرام یا حرامى،واجب شده است واینکار حتما باید دلیلداشته باشد، ولى سوال دوم چیز دیگرى است و در سوال دوم پرسش مىشود که چرا حکم ولى امر براى عامه مردم الزام آور است؟پاسخسوال نخست این است که: دلیل حکم حاکم باید یکى از عناوین ثانوى که شرع آن را ملزم معرفى کرده، مثل (ضرر)، (ضرورت و اضطرار)، (ترس)،(خطر)، (نجات دادن نفس محترمهاز هلاکت) و امثال آنها باشد. وقتى ولى امر به تحقق عنوانى از عناوین ثانویه اطمینان پیدا کرد، مىتواند بهموجب آن عنوان حکم بکند مثلا حکم کند، که براى دفع دشمن،مردم باید مالیاتفوق العاده بدهند، یا خدماتى را پشت جبهه انجام بدهند. ولى امر بدون وجود چنینعنوان الزام آورى نمى تواند حکم بکند و مردم را ملزم کند. ولى درپاسخ به سوال دوم باید به ادله اطاعت از ولى امر تمسک کرد، از قبیل (اطیعو اللّه و اطیعوا الرسول و اولى الامرمنکم). حتى در صورتى که کسى به تحقق آن عناوین ثانوى اطمینان پیدا نکند، باز آن حکم براى اوالزام آور است، چون دلیل الزام براى عامه مردم ادله طاعت ازولى امراست، نه عناوین ثانویه. با توضیحى که این جادادیم، این عناوین ثانوى براى خود ولى امر امت، ملاک حکم است، نه براى مردم ملاک الزام. حالا برمى گردیم به اصل پرسش که آیا مصلحت نه ضرورت مىتواند ملاک تصمیم گیرى براى ولى امریا ارگانها و نهادهاى کشورى که با موافقت ولى امرتصمیممىگیرند باشد ؟جواب این است : مصلحت مراتبى دارد که بعضى از مراتب آن از حد ضرورت کمتر است و بعضى از مراتب آن در حد ضرورتاست و به همه آنها مصلحت گفته مىشود. حال اگر مصلحتى درحد ضرورت باشد، مىتواند ملاک حکم براى ولى امر باشد، اما اگرآن مصلحت درحد ضرورت نباشد، نمى تواند ملاک حکم الزامىباشد و مباح راو اجب یا حرام بکند یا احیانا واجبى را حرام یا حرامى راو اجب بکند.
مصاحبه با: آیت اللّه شمس خراسانى
فقه اهل بیت :
ضمن تشکر از این که دعوت مارا پذیرفتید، لطفا بفرمایید مبانى مشروعیت ولایت فقیه چیست؟ از دیدگاه امام خمینى مشروعیت سیاسى نظامولایت فقیه،چه منشایى دارد؟
آیت اللّه شمس خراسانى:
بحث درباره ولایت فقیه قبل از آنکه مبانى فقهى داشته باشد، مبانى کلامى دارد. از دیدگاه کلامى،ولایت فقیه در امتداد ولایت معصومان(ع) مىباشد و امامت که ریاست عامه درامور دین و دنیا مىباشد، براساس همان دلایلى که در ولایت انبیا و امامانمعصوم(ع) مطرح است، مطرح مىگردد. در فقه هم ولایت فقیه به عنوان این کهآیا یک حکم وضعى شرعى است و دلایلى درکتاب و سنت دارد یا حکم تکلیفى وواجب کفایى است که با دلیل ضرورتشرع و از راه حسبه به اثبات مىرسد، مطرح مىگردد. از دیدگاه امام خمینى، دلایلى که مبانى مشروعیت (ولایت فقیه) را روشن مىسازد،آمیخته از هردو دیدگاه است که دو جنبه عقلى و نقلى استدلال را تشکیلمىدهد. از منظر امام خمینى اسلام یک نظام اجتماعى است و در قلب جامعه حضور و نفوذدارد و این مکتب براى تنظیم حیات اجتماعى، مادى، معنوى،اقتصادى،سیاسى، فرهنگى... و برنامه دارد و قوانین اسلام به منظور نیل به سعادت و سلامت و تامین کمال نهایى انسان جعل شده است. اسلام در تمامى شوون فردى و اجتماعى انسان دخالت دارد و تمامى احوال و اوضاعرا در نظر گرفته است و همواره سعى مىکند انسان را درجهت کمالمطلوب رهنمون سازد و در هیچ بعدى از ابعاد زندگى از (صراط مستقیم) منحرف نگردد تا عدالتاجتماعى در سرتاسر زندگى بشر حاکم گردد. قد جاءکم من اللّه نور و کتاب مبین یهدى به اللّه من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و یهدیهم الى صراط مستقیم.() براساس این آیه، اسلام شریعتى فراگیر است و برنامه جهانى و جاودانى براىسعادت و نجات ابدى انسان دارد و تمامى شوونزندگى انسان را پیوسته براى نجات بشر از ظلمات و تاریکى ها و هدایت او به نور و صراط مستقیم،تحت نظر دارد معقولنیست کهبراى رهبرى جامعه ومسوولیت اجرایى عدالت اجتماعى، برنامه نداشته باشد، زیرا زعامت سیاسى و سرپرستى مسلمانان درابعاد مختلف زندگى و اداره جامعه وتشکیل حکومتیکى از مهم ترین نیازهاى زندگى اجتماعى انسان است و با حکم عقل، اسلام باید دراین بعد مهم نظر داشته باشد و شرایط لازم را ارائه کرده باشد وگرنهنظامى ناقص و غیر قابل ثبات و دوام است. افزون برآن که اهمیت به بعد مسوولیت اجرایى و زعامت سیاسى در تمامى نظام هاى اجتماعى سیاسى ، موردتوجهویژه بوده است. به همین جهت از مهم ترین ابعادى است که در اساسنامه ها مد نظر قرار مىگیرد و بیش از همه نظام ها قربانى داشته است و شمشیرىکه در باب ولایت و حکومت و امامت کشیده شده، تاکنون پاى هیچ مسالهاى کشیده نشده است. با این مقدمات عرض مىکنیم: حکمت الهى اقضا مىکند همان گونه که کتاب را ارسالکرده و شریعت را فرستاده و خیل انبیاء الهى را براى نجات بشر گسیلداشته است،امامت و جلودارى قافله انسانیت را نیز رهنمون گردد و هر آنچه موجب تقرب انسان به عبودیت و نیل به کمال نهایى و دورى از معصیت است،فراهم کرده باشد و اینهمان قاعده لطف است که اهل کلام در مساله امامت مطرح ساخته اند، زیرا رهبرى درست و شایسته از دیدگاه وحى، مهم ترین عاملموثر در نگاه داشتن جامعه برجادهصراط مستقیم است. به همین جهت در منابع دست اول کلامى ما در بحث امامت، قاعده لطف مطرح شده و امامت را لطف الهى دانسته اند که باید از جانب خداوند معرفى شود تاغرض از تشریع جامه عمل بپوشد. محقق طوسى در تجرید الاعتقاد مىگوید: الامام لطف،فیجب على اللّه تحصیلا للغرض.() امام راحل(ره) با استفاده از همین قاعده مىفرمایند: دلیلى که برضرورت امامت اقامه مىگردد، عینا برضرورت تداوم ولایت درعصر غیبت دلالت دارد و آن لزوم برپاداشتن نظام و مسوولیت اجراى عدالتاجتماعى است، فماهو دلیل الامامه بعینه دلیل على لزوم الحکومه بعد غیبه ولى الامر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف.()از منظر امام خمینى تمامىاحکام انتظامى اسلام در باره نظام مالى، سیاسى،حقوقى و کیفرى همچنان ادامه دارد و مخصوص عصر حضور نبوده است و همین امر موجبمىگردد تاضرورت حکومت و رهبرى را ایجاب کند و مسوولیت تامین مصالح جامعه توسطفرد شایسته که همان فقیه جامع الشرائط است، تامین شود و اجراى عدالتاجتماعى تضمین گردد. شما مىدانید که ممکن نیست اسلام دستور اجراى قصاص و حدود و تعزیرات و احکام انتظامى را بدهد، اما جانب مسوولیت اجرایى را مهمل بگذارد،زیرااین امر به هرجو مرج و اختلال نظام منتهى مىگردد که به حکم عقل محکوم است، به علاوه حفظ نظام اسلام از اوجب واجبات است. و اختلال درامورمسلمانان از مبغوضات شرع مقدس است، بنا براین هدف شارع مقدس، جز با تعیین والى و حاکم اسلامى و مشخص ساختن شرایطو صلاحیت لازم دراولیاى امور قابل تامین نیست، به علاوه تامینمرزهاى اسلامى وحفاظت از آن و جلوگیرى از اشغالگران خارجى به حکم عقل و شرع، واجب است و این جز با تشکیل حکومتى نیرومند و مقتدر و حاکمجامعالشرائط ،ا مکان پذیر نخواهد بود() و از صانع حکیم معقول نیست که این مسائل سیاسى اجتماعى را مهمل بگذارد. بنا بر این تمام دلایلى که برضرورت مقام امامت دلالت دارد، برضرورت امتدادمقام ولایت توسط فقیه جامع الشرائط که به معصوم از جهات علمى و اخلاقى وفقهىو دینى و تقوایى نزدیک تر است، دردوران غیبت نیز دلالت دارد. کلام مولاحضرت امیرمومنان(ع) نیز به همین حقیقت اشاره دارد که مساله امامت و رهبرى امت براى حفظ نظام، یک واجب شرعى و دینى است و به حکمعقل باید مورد توجه باشد(و فرضت الامامه نظاما للامه).()علاوه براین مبانى عقل و کلامى، به مبانى فقهى ولایت فقیه مىتوان اشاره کرد که در کتبفقهى ما به طور مبسوط بحث شده است. آن مبانى عبارتند از : دلایلى از قرآن کریم: یاداود انا جعلناک خلیفه فى الارض فاحکم بین الناس بالحق. بنابر این که بگوییم مورد از حکم، فراتر از قضاوت و داورى است و شامل تشکیل حکومت و زعامت سیاسى هم مىگردد. وآیه: انا انزلنا الیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما اراد اللّه.() قرآن و شریعت را برتو فرستادیم، تا طبق آیین الهى درمیان مردم حکم کنى. بنابر این که حکومت و حکم دراین آیه فقط قضاوت نباشد،بلکه قضاوت گوشهاى ازحکومت باشد. و آیاتى از این قبیل که بحث در باره دلالت آن مجالى دیگر مىطلبد. از روایات هم دلایلى وجود دارد، مثل مقبوله عمربن حنظله از امام صادق(ع) و صحیحهابن خدیحه سالم بن مکرم جمال:(انظروا الی رجل منکم یعلم شیئا من قضائنا (قضایانا - خ ل) فاجعلوه بینکم قاضیا فانی قد جعلته قاضیا فتحاکموا الیه)() و توقیع شریف() مورد بحث قرار گرفته است. البته بحث در باره دلالت و سند این روایات مجالىدیگر مىطلبد.
فقه اهل بیت:
برخى از فقها مانند محقق خویى ولایت فقیه را از باب حسبه اثبات کرده اند. لطفا ضمن تقریر این دیدگاه، تفاوت آن بادیدگاه امام خمینى رابیانکنید.
آیت اللّه شمس خراسانى:
مرحوم محقق خویى مىفرماید: به دو دلیل فقیه جامعالشرائط در عصر غیبت مىتواند مجرى احکامى مثل قصاص و حدود و دیاتباشد آن دو عبارتند از: 1. اجراى احکام انتظامى درراستاى مصلحت عمومى تشریع گردیده تا جلو فساد گرفتهشود و ظلم و ستم و تجاوز و فحشا و منکرات و بزهکارى و خلافکارىو سرکشى درجامعه ریشه کن شود و این اختصاص به زمان حضور ندارد، زیرا مصلحت یاد شده درهرزمانى ایجاب مىکند که احکام و اجراى آن همچنان ادامهداشته باشد و حضور معصوم دراین مصلحت دخالتى ندارد. 2. از نظر مصطلحات علم اصول، دلایل اجراى حدود و قصاص و احکام انتظامى اسلام اطلاق دارد و نمى توان آن را مقید به زمان خاص یا حالت خاصىدانست و همیناطلاق، چنین اقتضا دارد که در امتداد زمان نیز این احکام اجرا شود، ولى این کهمخاطب به این تکلیف کیست، از دلایل به دست نمى آید. قدرمتیقن از مخاطب ومکلفان، فقهاى عادل و جامع الشرائط مىباشند. ایشان درکتاب اجتهاد و تقلید، باب حسبه مىفرماید: ان هناک امور، لابد ان تتحقق خارجا، المعبر عنها بالامور الحسبیه و القدرالمتیقن هو قیام الفقیه بها... .() مساله حکومت و سرپرستى مردمدرجهت حفظ مصالح امت و حراست از مبانى اسلام وبرقرارى نظم درجامعه، از مهم ترین واجباتى است که شرع مقدس، مهمل نگذاشته است و قدر متیقناین است که فقهاى آگاه، مسوولیت اجرایى آن را برعهده دارند، چراکه آنان اسلام شناسند و براساس سخن حضرت امیرمومنان(ع) : ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامر اللّه فیه.() کسى شایستگى مقام زعامت و حکومت و سیاستمدارى مسلمانان را دارد که علاوهبر شایستگى هاى لازم در سیاستمدارى و درتمامى ابعاد دین، آگاهى کامل داشته باشد و به امر الهى، علمى کامل داشته باشد و این آگاهى کامل از امر الهى،همان فقاهتو اسلام شناسى است. بنابر این مبناى افرادى چون محقق خویى که تلاش مىکنند تا ولایت فقیه را از باب امور حسبیه درست کنند، با روشى که امام خمینى دارند و ضمن استفادهازدلایل عقلى، به دلایل لفظى و نقلى تمسک مىکنند و به نصب فقیه براى ولایت از طرف معصومان قائلند، خیلى تفاوت دارد. اگر از امور حسبیه وارد شویم، مکلف معینى ندارد، هرچند که تحقق آن درخارج مورد نیاز جامعه باشد، لکن این تعریف کبرى است، کلام در صغرى است!آقایان فقها بهارامل و غیب و قصر مثال مىزنند که حفظ جان آنها و رعایت مصالح آنان واجب است، اگر مابخواهیم از طریق امور حسبیه هم وارد شویم، ولایت فقیه را نیز مىتوان ثابتکرد، زیرا مگر حفظ ورسیدگى به امور صغیران و بیوه زنان و غایبان مهم ترازتشکیل حکومت اسلامى است؟!بنابراین مصداق کبراى کلى امور حسبیه، تشکیل حکومت اسلامى است که برخى ازامورش بدون وجود ولى فقیه امکانندارد.
فقه اهل بیت :
حضرتعالى به مبناى کلامى ولایت فقیه که همان قاعده لطف است، اشاره کردید. دربیان قاعده لطف چند تقریر وجود دارد یکى این که (کلمایکون مقربا للطاعه و مبعدا عن المعصیه فهو لطف، هرچه باعث تقرب و نزدیکى بنده بهاطاعت الهى و دورى او از معصیت شود، لطف است). دریکى ازمباحث، شما تقریر دیگرى از قاعده لطف داشتید، لطفا مبناى خویش را در این زمینه بیان کنید!
آیت اللّه شمس خراسانى:
بلى تقریر معروف از قاعده لطف همان است که اشاره گردید، اما به نظر ما معناى لطف این است: () خداوند بشر را خلق کرد تا به کمال نهایى برسد، در زمان حضور امام، امام معصوم( ع) به احکام الهى رهبرى مىکند و مقصود حاصلمىشود،ولى در عصر غیبت تنها فقیهاست که متمم رساندن بشر به کمال نهایى است و اگر به فقیه این مسوولیت داده نشده باشد، نقض غرض مىشود.
فقه اهل بیت :
ولایت مطلقه فقیه یعنى چه؟ مراد حضرت امام از این تعبیر چهبوده است؟
آیت اللّه شمس خراسانى:
یعنى در کل امورى که مربوط به مصالحعامه جامعه است، ولایت دارد، مثل ولایت اب وجد که محدود به طفل و صغیر و مال و تزویج است، نمىباشد. هرکجا مصلحت عامه تشخیص داده شود ولایت دارد. این مصداق خاصى هم ندارد. مصادیق و موارد گوناگون آن مربوط به زمان و مکان و مقتضیات آن دواست. درولى فقیه مسائل شخصى وجود ندارد، باید لحاظ مصالح عامه مسلمانان را بکند، نه منافعشخصى خویش را. امام وعدهاى از فقها معتقد بودند که ولایت مطلقه براى فقیه جامعالشرائط به دلیل عقل و نقل ثابت مىشود.
فقه اهل بیت :
درصورت عدم موافقت ولى فقیه با اجراى بعضى از اصول قانون اساسى چه باید کرد؟ آیا ولى فقیه مىتواند برخلاف قانون اساسى عملکند؟
آیت اللّه شمس خراسانى:
قانون به کدام معنا؟ اگر قانون الهى را مى گویید، ولى فقیه باید براساس آن عمل کند. اگر فتواى ولى فقیه این است که مىتوانبرخلاف قانون اساسى عمل کرد، عمل مى کند. ولى فقیه محدودیت قانونى ندارد، زیراو لى فقیه دست بسته کارى نمى تواند بکند. محدودیت ولى فقیه بایدها و نباید هاى الهى است. قانون اساسى محصول افکار مجتهدان است و ولى فقیه باید به فتواو اجتهاد خویش عمل کند،نه تقلید از افکار دیگران و گرنه تقلید از میت یا شبه آن لازممىآید. مرجع نهایى حل مشکل دراین موارد، فتواى ولى فقیه و نظر اوست. اگر مراجع دیگرهم در احکام ولایى با ولى فقیه مخالفت داشته باشند، واجب استبراساس احکامولایى او عمل کنند. الان درقانون اساسى کشور آورده اند: ولى فقیه چنین وظایفى دارد، اگر ولى فقیه از نظر مسائل اجتهادى به این نتیجه رسیدکه نظر فقهى اشهمان است که در قانون آمده، عمل مىکند و اگر نظرش فراتر بود، بر طبق راى خودش عمل مىکند.
فقه اهل بیت :
نقش و جایگاه مردم در نظام ولایت فقیه از دیدگاه امام خمینى چیست؟
آیت اللّه شمس خراسانى:
بیعت مردم پشتوانه است و راى مردم طبقوظیفه الهى درستاست. مردم باید حامى و بازوى ولى فقیه باشند و بیعت آنان به عنوان دادن قدرت و امکان تشکیل حکومت به فقیه است، اما انتخاب درکارنیست. بیعت به معناى شناختنو گزینش است، نه به معناى تعیین. بیعت، شرط تحقق ولایت ولى فقیه نیست،مثل اعتبار زوجیت که داراى آثارى است و درصورت قدرت، زوجین باید وظایف را انجامدهند. ولایت هم از طرف شارع براى ولى فقیه جعل شده است و وظایفش برآن ولایت مترتب شده است. یکى ازشرایط عمل به وظیفه براى ولى فقیه، بیعت و پشتیبانىمردم است که قدرت او هستند. خانه نشستن امیرمومنان 25 سال به دلیل عدم حمایت مردم و نبود قدرت براى عمل به وظیفه بود.
مصاحبه با: آیت اللّه صافى
فقه اهل بیت :
لطفا پیشینه بحث ولایت فقیه را در میان فقها مطرح کنید و دیدگاه امام خمینى را بیان فرمایید:
آیت اللّه صافى:
اصل ولایت فقیه در میان فقها مطرح بوده است. مرحوم شیخ مفید در کتاب المقنع و مرحوم شیخ صدوق در مقنعه و شیخ طوسى در النهایه ودیگران درمنابع فقهى، آن را مطرح کرده اند، لکن بحث در محدوده و اختیارات ولى فقیه بوده است. برخى به ولایت مطلقه و عموم الولایه معتقد بوده اند وبرخى در حد امورحسبیه که در عصر غیبت کبرى به فقهاى عادل سپرده شده است، یعنى تنها فقها صلاحیت دخالت در امور مسلمانان را طبق آنچه مصلحتاقتضا مىکند، دارند و هر تصمیمى کهدر مورد مسائل مسلمانان و اداره جامعه بگیرند و حتى قوانینى که تشریع مىکنند و هرحکومتى که با نظارت ایشان شکلگیرد، ناشى از ولایت مطلقه امام معصوم(ع)است. بنا بر این با توجه به این که امام باید مصالح امت را رعایت کند و مواظب حفظ دین و احیاى سنت و دفع بدعت و حفظ شریعت و سرپرستى امت باشد و ازهرچه باعث تباهى و فساد و انحراف امت اسلامى مىگردد، ممانعت کند، این مسوولیت در عصرحضور امام(ع) با حضور امام و اعمال ولایت وى امکان پذیراست، اما در عصر غیبت این مسوولیت به عهده فقهاى جامع الشرائط سپرده شده و رهبرى تنها زیبنده آناناست و آنان جانشینان امام و قائم مقام او در شوونحکومتى هستند و حلال و حرام خدا را بیان و احکام را اجرا مىکنند. اگر به ضرورت ولایت و حکومت فقیهان درعصرغیبت قائل نباشیم، نه تنها با دلایلى مثلمقبوله و توقیع شریف مخالفت کرده ایم، بلکه دین مندرس و آثار شریعت مبین، محو مىگردد. در بستر تاریخى آنچه تاکنون دین را حفظ کرده وحلال و حرام خدا درجامعه بیانگشته، نفوذ فقها درقلب و دل مردم بوده است. به نظر ما قوى ترین سبب بقاىتشیعو حفظ آثار معصومان(ع) تا روزگار ما، اشراف فقها برامور و جایگاه معنوى و موقعیت اجتماعى و نفوذ کلمه آنان بوده است.
فقه اهل بیت :
دلایل شما بر ضرورت ولایت و حکومت فقها در عصر غیبت چیست؟
آیت اللّه صافى:
علاوه بر اجماع و اتفاق امت که زعامت و سرپرستى بهعنوان نیابتعامه تنها از آن فقهاى عادل است، عبارتست از: 1. روایاتى مثل توقیع شریف () ازاین روایت بخوبى استفاده مىشودکه حکومت مشروعى که از روزگار حضرت خاتم انبیاء(ص) شروع شد، هرگز منقطع نشده و تا زمانى کهتکلیف باقى است، همچنان استمرار خواهد یافت و درتحقق این حکومت میان آن که ولى امر در هر آنچه خداوند در حوزه حکومتش یعنى دین و مافیها قرار داده کاملامبسوط الید باشد و یا تنها در بخشى از آناختیار داشته باشد و یا هیچ اختیارى نداشته باشد و یا آن که در برابر دیدگان حاضر و یا از چشم ما غایب باشد،تفاوتى وجود ندارد. فقهاى عادل درعصر غیبت، حاکمان شرع و سرپرستان امور مردم هستند و این همان حکومت مشروعى است که برمکلفان واجب است که از آن اطاعت کنند وبرهر مسلمانواجب است حتى اگر در سرزمین دیگرى جز دارالاسلام به سرمى برند زیر پرچم حکومت اسلامى در آیند و واجب است از آن اطاعتکنند. بنابر این مومنان اگر چه در سرزمین کفر و کشورهاى خارجى غیر مسلمان(دارالکفر) زندگى کنند و یا آن که سرزمین مسلمانان تحت سلطهء نامشروعى باشد،برآنان واجب است که از این حکومت مشروع که امام معصوم(ع) در عصر غیبت به فقیهان جامعالشرائط سپرده است، تبعیت کنند. دلایل دیگر حکومت فقیهان را مىتوانید در وسائل الشیعه کتاب القضاء ملاحظه کنید، افزون برآن که مرحوم فاضل نراقى برخى از روایات را در عائده 54کتاب شریفعوائد الایام آورده است.
فقه اهل بیت:
آیا به نظر شما استدلالهاى محقق نراقى در عائده 54 عوائد الایام تمام است یا قابل مناقشه مىباشد؟
آیت اللّه صافى:
به نظر ما بیشترین آن روایاتقابل مناقشه و تامل است و شاید قوى ترین آنها از نظر دلالت، توقیع رفیعى است که شیخ صدوق در اکمال الدین() بهاین شرح نقل کرده است: محمدبن محمدبن عصام کلینى(رض) براى ماحدیث کرد که محمد بن یعقوب کلینى از اسحاق بن یعقوب براى ما حدیث کرد که از محمدبن عثمانعمرى(رض) خواستم تا نامه اى را که درآن مسائلى را که برمن دشوار گشته بود و من طرح کرده بودم، به امامبرساند، پس از مدتى توقیع شریف به خطمولایمان صاحب الزمان(ع) به دستم رسید و درآن فرموده بود: واما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الى رواه احادیثنا و امادر باره حوادث رخ داده و مسائل نوپیدا،به راویان حدیث ما رجوع کنید که آنان حجت من برشمایند و من حجت خدا برایشانم. و در آخر توقیع آمده است: اى اسحاق بن یعقوب! درود برتو و هرآن که پیرو هدایت باشد! علامه طوسى، درکتاب الغیبه ، حدیث 247،ص290و293 روایت را به شرح ذیل آوردهاست: جماعتى از جعفربن محمدبن قولویه، ابى غالب زرارى و دیگران برایم از محمدبنیعقوب کلینى از اسحاق بن یعقوب نقل کرده اند که گفت: از محمد بن عثمان عمرى(ره) خواستم تا نامهاى را که درآن مسائلى را که برمن دشوار شده بود و نوشته بودم، به امام(ع) برساند، پس توقیعى به خط حضرتصاحبالزمان(عج) به دستم رسید و در آن فرموده بود: واما درباره حوادث واقعه و مسائل رخ داده، به راویان حدیث ما رجوع کنید که آنان حجت من برشمایند و من حجت خدا برایشان هستم. تا آن جا که فرموده: اى اسحاق بن یعقوب! درود برتو و هرآن که پیروهدایت باشد!
فقه اهل بیت :
مستحضرید که سند این توقیع صادره از ناحیه مقدسهتوسط برخى از دانشمندان مورد مناقشه قرار گرفته است، افزون بر آن که نحوه دلالت این توقیعنیز بحث انگیز است. نظر حضرتعالى چیست؟
آیت اللّه صافى:
دراین توقیع شریف نکاتى وجود دارد که توجه به آن ضرورى است: 1. همان گونه که مرحوم اردبیلى درجامع الرواه از استرآبادى نقل کرده است،منزلت والاى اسحاق بن یعقوب از این توقیع روشن مىگردد. 2. همان طور که عالمان علم رجال گفته اند و از این توقیع استظهار کرده اند، چه بسا اسحاق، برادر محمدبن یعقوب کلینى باشد،گرچه نام و یاد اودر کتابهاىرجالىنیامده است، ولى افرادى مثل کلینى به او اعتماد کرده اند، به ویژه درمورد این توقیع شریف که مشتمل برنکات دقیقى است. 3. افزون برآن که بزرگانى چون شیخ صدوق و شیخ الطائفه(ره) براسحاق بن یعقوب کلینى اعتماد کرده اند. بنا بر این سند این حدیث به نظر ما قابل خدشهنیست،زیرا بسیار بعید است که مثل کلینى، اسحاق بن یعقوب را که از معاصرین خودش است، نشناسد و بااین وجود از اوحدیث را نقل کند که به حضرتحجت(ع) نامه مىنویسد وچنین مسائل مهم را که جز خواص و عالمان شیعه از آن پرسش نمى کنند، بپرسد و پاسخ حضرت(ع) به خط شریف خود ایشان بهدست وى برسد. بنابر این کلینى چنین کسى را به وثاقت و اهلیت و عدالت مىشناخته است و مکاتبات اورا قبول دانسته است و درنتیجه صحت سند این توقیع مورد پذیرشماست. و اما در مورد دلالت همان طور که فرمودید، دلالت حدیث هم به اشکال گوناگونمىتواند مقصود را برساند: الف) تعبیر (اما الحوادث الواقعه) بیانگر این است که مقصود از حوادث، حوادثى است که در باره آنها به سلطان و والى وحاکم شرع رجوع مىشود و اینگونه وقایع استکه نیازمند رجوع به کسى است که حجت امام و دراین گونه مسائل مرجع و ملجا همگانباشد، زیرا اسحاق بن یعقوب احکام وقایع را مىدانستهو اهل بصیرت و معرفت بودهو مىدانسته که درباره احکام باید به راویان مراجعه کند. ب) (فانهم حجتى علیکم و انا حجه اللّه) بیانگر این است که همان طور که امام، حجت خدا برمردم است و با بودن او براى مردم حجتى بر خدا نیست راویانحدیث نیز حجت امام بر مردم اند و با بودنشان مردم در هیچ موردى حجتى بر امام ندارند.
ج) همان طور که به مقتضاى حکمت و قاعده لطف برخداوند حکیم نصب امام و حجتووالى بر بندگان واجب است، برامام معصوم(ع) که مظهر اسماىحسنى و صفات جلالو جمال خداوند هستند، نیز واجب است درمکانها و زمانهایى که حضور ندارند، جانشینى براى خود معین کنند وامام معصوم بااین توقیعشریف، فقیهان جامعالشرائطرا در عصر غیبت معین کرده است.
فقه اهل بیت :
حوزه اختیارات و صلاحیت ولایت فقیهان را بیان کنید.ولى فقیه تا چه حدى مىتواند درزندگى خصوصى مردم دخالت کند؟ آیا عملکرد ولى فقیهمشروط به مصلحت نظام یا مصحلت مردم است؟
آیت اللّه صافى:
با توجه به اتفاق و اجماع امامیه و با توجه به مفاد توقیع شریفو روایاتى که به معناى آن استفقیهان داراى همان مناصبى هستند که درعرف و شرع از شوون والى به شمار مىرود که برخى از آن اختیارات عبارتند از: 1. خمس، 2. میراث بلا وارث، 3. تصرف دراموال مردم به منظور حفظ کیان اسلام 4. دفاع از حریم دین، 5. اقدام به امورى که موجب شوکت و عزت شرع مبین و تقویت جماعت مسلمانان مى شود، مانند تاسیس حوزه هاى علمیه، کمک به طلاب علوم دینى که وجودشان مانع هدم واندراس آثار دین است و باعث آشنایى مردم با معارف دین وحلال و حرام مىگردد، 6. گسترش دعوت به اسلام، 7. تاسیس بنیادهاى اقتصادى و تربیتى، ایجاد موسسات خیریه، چاپ و نشرکتابهاى اسلامى، مساجد و مدارس با تصرف در وجوهات و اموال مردم، 8. صرف اموال مردم ووجوهات درجهت کمک به بینوایان و ناتوانان و هرموردى کهاگرامام(ع) ،حاضر بود، درآن هزینه مى کرد، 9. اعلاى کلمه توحید با رعایت اهم و مهم، 10. اعمال ولایت درجهت تامین مصالح مسلمانان و رفع تباهى و فساد از جامعه اسلامى، توضیحات بیشتر دراین باره را () را در سال 1414 ه.ق. به زبان عربى آوردهایم و در سال 1415 توسط دارالقران الکریم در قم چاپ شده است.
فقه اهل بیت :
برخى براین باورند که سهم مبارک امام و میراث بلا وارث ملک شخصى امام(ع) است و درعصر غیبت مشمول حکم اموال شخصى غایب استکه در صورت امکانباید براى صاحبش حفظ کرد و گرنه باید از جانب او صدقه داد. با توجه به این مطلب چگونه مىفرمایید از اختیارات فقها در عصر غیبت،تصرف دروجوهات و خمس است؟
آیت اللّه صافى:
اولا اموال مجهول المالک را در صورتى باید از سوى او صدقه داد که نتوان به او رساند و رضایت وى محرز نباشد، اما درجایى که رضایت طرف محرزاست، صرف آن درموارد خاص بى اشکال است. ثانیا ، سهم امام ملک شخصى امام معصوم(ع) نیست، بلکه ازآن رو براى امام وضع شده است که شوون ولایت تقویت شود و در وظایف ولایى وى خرج گردد.لازمه جعل ولایت و حکومت براى فقیهان آن است که آنان براین سهم نیز ولایت داشته باشند وگرنه بدون منابع اقتصادى اعمال ولایت با مشکل مواجهمىشود. سهم امام از آن کسى است که به اذن شارع، منصب ولایت را دارا باشد. درحال ظهور شخص امام از این منصب برخوردار است و در عصر غیبت فقهاى عادل، از این حق برخوردارند.
مصاحبه با: آیة اللّه مظاهرى
فقه اهل بیت :
آیا از دیدگاه فقهى، اسلام حکومت دارد یا خیر؟ اگر دارد، رهبرىو زعامت آن انتصابى است یا انتخابى؟
آیة اللّه مظاهرى:
(حکومت) براىبشر یک امر ضرورى عقلى است، زیرا اجتماع بدونحکومت موجب هرج و مرج است و این حکومت است که تنظیم کننده امور فرد و اجتماع و اجرا کنندهحدود و حقوق و تامین کننده عزت و استقلال جامعه انسانى ومایه توسعه و تکامل علوم و فنون بشرى است. این مطلب از امور بدیهى و غیر نیازمند بهاقامه برهان مىباشد. ازسوى دیگر ادیان الهى به ویژه دین مبین اسلام نیز حکومت را امرى ضرورى ولازمه زندگى بشر محسوب نموده و برآن، ضرورت عقلى تاکید مىکند، بهعنوان مثالروایت تفصیلى فضل بن شاذان نیشابورى که از قول حضرت رضا(ع) نقل شده است،در این زمینه کافى است() و اصولا اگر کسىدراهداف اصلى انبیاى الهى(ع) دقت کند،بهخوبى درمى یابد که رسیدن بهاین اهداف بزرگ یعنى رهانیدن آدمى از سلطه و اسارت بیگانگان و درنتیجه اعطاىحریت و آزادى به وى،() تعلیم و تربیت فراگیر بشر،() احیاى ارزش هاى انسانى،() اقامه قسط و عدالت و مردمگرایى() و بالاخره اکمالو رسانیدن آدمیان به تعالى و رشد الهى ورستگارى() همه مستلزم برپایى و تشکیل حکومت است . اجراىاین برنامه ها رسیدن به این آرمانها بدون ابزار حکومت،امکان پذیر نیست. درواقع حکومت و نظام و سیاست،وسیله و ابزار اجراى اهداف انبیا است . ازاینجهت مىبینیم که هرکدام از آن بزرگواران نظیر حضرت داوود(ع)و حضرت سلیمان(ع) و نبى اکرم(ص) که موفق به تشکیل حکومت شده اند، تاچهاندازه درتعقیب و وصول به اهداف الهى خود موفق بوده اند و هرکدام که چنین ابزارى را به دست نیاورده اند، تاچه اندازه راه حرکت آنها ناهموار و در وصول بهاهدافخود تا چه حد درتنگنا بوده اند. بى جهت نیست که طواغیت و دشمنان ادیان درهمیشه تاریخ، براى ایجاد حکومت هاى صالحان ایجاد مانع و معضلکرده اند وهمواره به دنبال براندازى حاکمیت صالحان بوده اند. ازآن جا کهدرمیان همه ادیان الهى، دین مبین اسلام براى (همه افراد) و (همهمکان ها) و (همه زمان ها) تا ابد و قیامت عمومیت دارد و اینعمومیت سه گانه از نظر قرآن شریف و روایات اهل البیت(ع) از ضروریات و بدیهیات است، بنابرایناسلام درزمان غیبت امام معصوم(ع) نیز بدون تردید داراىحکومت است،به ویژه آن که اسلام دینى است عبادى و سیاسى و احکام مقدس آن درعبادات و مسائل شخصیهخلاصه نمى شود و همانند زمان حضور براىاداره حکومت، زعیم و حاکم تعیین و منصوب کرده است، تا مسلمانان درامور اجتماعى و حوادثى که پیش مىآید، به اورجوعکنند. لذا استاد بزرگوار ماحضرتامام خمینى(ره) دراین زمینه تصریح فرمودند: هرکهاظهار کند تشکیل حکومت اسلامى ضرورت ندارد، منکر ضرورت اجراى احکام شده وجامعیت احکام و جاودانگى دین مبین اسلام را انکار کردهاست.() استاد بزرگوار ما مرحوم آیة اللّه العظمى بروجردى قدس اللّه روحه دراینزمینه فرمودند: چون درجوامعاولیهشیعه روایات بسیارى بوده که همه این روایات به دست ما نرسیده است، لذا از اتفاق واجماع فقها دریک فتوا درمى یابیم که آنانروایت کامل و صحیحى از نظر سند و دلالت دردست داشته اند که درمسیر زمان بهما نرسیدهاست . اصولا ممکن نیست دینى که کلیه جزئیات عبادى وسیاسى و معاملاتى را ذکر فرموده است، مساله با اهمیت و داراى ضرورت و بداهتى مثل حکومت را فروگذارکرده باشد.شاید یکى از دلایل این که برخىروایات به دست ما نرسیده است، همان تلاش طواغیت و حکومت هاى جور براى جلوگیرى از تشکیل و برپایى حکومت صالحانبوده است. ازاین جهتآنهابراى رسیدن به این هدف دنبال محو افکار و اندیشه هاى ائمه طاهرین(ع) بوده اند، گر چه على رغم همه این حرکات هنوز هم مجامع روایىو حدیثىبسیارى دردست ما قرار دارد، نظیر حادثهء مبارک غدیر که با نهایت تلاش طواغیت براى محو آثار غدیریه،هنوز هم آثار با عظمتى از آن حادثه به نقلازمعصومین(ع) دراختیار ماست. بنابراین وقتى از یک سو مىبینیم که اسلام درزمان غیبت امام معصوم(ع) بدون تردید داراى حکومت است و از سوى دیگر مىدانیم کهحکومت دردرجهء اولازآن ذات اقدس الهى است و سپس براى هرکسى که خداوند به او اعطاى حکومت کند، لذا درمىیابیم که آن کسى حق حکومت دارد که از جانب خداوندبراى احراز این مسوولیت نصب شده باشد،چرا که توحید خداوند متعال در(خالقیت هستى) ملازم و مستلزم با توحید او در (حاکمیت برهستى) است وهمهحاکمیت هاى دیگر، چون (حاکمیت بالعرض) است، باید بهحاکمیت خداوند که (حاکمیت بالذات) است، منتهى شود. پس حکومت از نگاه یک انسان موحدباید به نصب از سوى حاکم مطلق برجهان هستى یعنى خداوند متعال باشد و اینمطلب مهم نشان دهنده آن است که اگر تفکرى، حکومت را از سوى پایینببیند، این تفکر، توحیدى نیست،چرا که برطبق تفکر توحیدى، حکومت اولا ازآن خداست و ثانیاازآن هر کسى که خداوند به او اعطا کند، درنتیجه، حکومتامرى است که از سوى بالا مىآید، نه از سوى پایین و دقیقا باید دید که او این اختیار را به چهکسانى اعطا کرده است.لذا حکومت دینى (انتصابى) است، نه(انتخابى) و روایات و ادله مربوطه، تعیین و نصب حکومت کرده است و اهل خبره براساس این ادله، مصداقى ازاین نصب را، تشخیص داده و کشف مىکنند،همچنان که اگر مصداقى خود به خود زمام اموررا به دست گرفت، این سکمت در وى تعین پیدا مىکند، نظیر آنچه در جمهورى اسلامى ایران درخصوصحضرت امام خمینى اعلى اللّه کلمته اتفاق افتاد. مساله حکومت درزمان غیبت امام عصر(ع) و موضوع ولایت فقیه از مسائلى است که بهتعبیر زیباى استاد عظیم الشان ما حضرت امام خمینى اعلى اللّهکلامه (تصور آنموجب تصدیقش خواهد شد)() و لذاست که مىبینیم صاحب جواهر( قدس سره ) که کتاب ارزشمند او ابزار مهم مراجع ومجتهدان است،درچندین مورد ادعاى ضرورت درباره ولایت فقیه مىکند و ازجمله درکتاب امر به معروف و نهى از منکر، بیان بلندىدارد که: آن کس کهدرولایت فقیه وسوسه مىکند، ازطعم فقه هیچ چیز نچشیده است و از لحن گفتار فقها و رموز آنان هیچ امرى را نفهمیده است و درمراد ائمهطاهرین(ع) ازروایات مربوطه دقت نکرده است.() این گزارش اجمالى ازیک راه براى اثبات موضوع (حکومت) و زعامت درغیاب پیامبر واهلالبیت علیهم صلوات اللّه است که در اصطلاح (علم اصول) به آن (کشف عقلى) مىگویند، راه و تقریب دیگر براى اثبات این موضوع از طریق (علم کلام) است و آن تمسک بهقاعده اى است که دراصطلاح کلامى به آن (قاعده لطف) اطلاقمىشود و بیان مطلب به شکل منطقى این است: ارسال رسل و بعثت انبیا و همچنین تعیین و نصب اوصیاى آنان، فیض و لطف است، چرا که درسعادت و کمالانسان ها نقش اساسى و تاثیر اصولى داردو هر چه فیض و لطف باشد، برخداوندى که فیاض على الاطلاق است، لازم وواجب است، زیرا خوددارى از فیض ولطف بخل است و خداى متعال از بخل و هرصفت ناشایست دیگرمنزه و پاکیزه است، پس نتیجه مىگیریم که بعثت پیامبران و تعیین جانشینان آنان برخداىمتعال لازم وواجب است. همین برهان عقلى و شکل اول منطقى برنصب زعیم ورهبر در زمان غیبت نیز دلالت دارد، به این تقریب که: نصب زعیم درزمان غیبتفیض و لطف است، زیرا حفظ نظام درجوامع اسلامى و اجراى قوانین اسلام به ویژه قوانیناجتماعى و سیاسى و بیان احکام اسلام و تطبیق کلیات احکام برامورو حوادث واقعه، همه نیازمند حضور زعیم و رهبر است و بدون وى نظام به هرج و مرج مىانجامد وچون هر چه فیض و لطف است، برفیاض على الاطلاق لازماست،پس تعیین و نصب زعیم ازناحیه خداوند متعال در زمان غیبت لازم و واجب است و از آن جا که این نصب نمى تواند در غیر پیامبر(ص) و ائمهطاهرین(ع) به صورت (فردى) باشد، بلکه به صورت(عنوانى) است و یا به تعبیر دیگر(نصب به وسیله تنصیص) نیست، بلکه (نصب به وسیله توصیف)است و این (عنوان) و (وصف) ممکن است همیشه داراى مصادیق متعدد باشد، ازاین جهت مردم به وسیله اهل حل وعقد یعنى کارشناسان و خبرگانحکومت شناس، یکى ازآن مصادیق متعدده را که حائز شرایط کامل است، تشخیص داده و کشف مىکنند، چنان که از روایات معتبره و از جمله مقبوله عمربنحنظله() استفاده مىشود که ائمههدى(ع) درزمان عدم دسترسى به امام معصوم(ع) فقیه جامع الشرائط رامنصوب به حکومت فرموده اند و افرادحکومت شناس باید درهرزمان این مصداق را کشف و تشخیصو معرفى نمایند و آنچه به عنوان اشکال گفته شده که (دلالت روایات مذکوره برنصب فقها براىحکومت وولایت محل اشکال است و حتى مقبوله عمربن حنظله برفرض این کهمفاد آن نصب باشد که آن هم محل اشکال است بربیش از منصب قضاوتدلالت ندارد) اشکالى غیر وارد و ادعایى بلاوجه است که رد و نقد آن موکول به محل خود و کتب مفصله است، لکن اجمالا باید اشاره کرد که اگر مقبولهعمربن حنظله را مختص بهامر قضا بدانیم، نتیجهء آن عدم مماثلت بین سوال سائل و جواب امام(ع) است و درحقیقت،جواب،نسبت به سوال، ناقص و اجنبىخواهد بود و البته تفصیل این مطلبدراین مختصر نمى گنجد. درمیان فقها، اگر خود به خود یکى مقدم شود، همان شخص،ولى امر خواهد بود، زیرا تعدد، موجب هرج و مرج و از بین رفتن انسجام ملى کشور است وبنابراین درحقیقتانتخاب مردم یک عنوان ثانوى است، نه یک حکم اولى. پس مىتوان گفت که طبق ادله نصب، وظیفه اهل حل و عقد که درنظام مقدس جمهورىاسلامى ایران همان مجلس خبرگان رهبرى است، کشف وتشخیص ولى فقیه است. به عبارتدیگر: مسوولیت خبرگان، کشف شرایط ولى فقیه درشخص خاص و معرفى او به جامعه اسلامى است و نه (جعل مقامولایت) یا (انشاء نصب ولى) یا (اعطاى مقام مجعول به فقیهواجد شرایط رهبرى) و براین اساس آنچه گفته شده که (رهبر از ناحیه خبرگان ومردم انتخاب مىشود)،امرى به کلى غلط و نادرست است. البته دو دلیلى که اختصارا بیان شد، تفاصیلى دارد که درکتب تفصیلى آمده است و ما نیز درفصل دوم از کتاب (مقایسه هاى بین سیستم هاى اقتصادى) دربحثحکومت وولایتدر اسلام این دلایل را تفصیلا تبیین کرده ایم که علاقه مندان مىتوانند به آن جا مراجعه کنند،() ضمن آن که براهین و نیز ادلهنقلى دیگرى دراین خصوص وجود دارد که برخى از آن استدلالها در همان کتاب آمده است و تفصیل این ادله کهتماما برولایت مطلقه فقیه به صورت نصب ازجانب شرع مقدس دلالت دارد و پاسخ از اشکالات مختلفى که نسبت به آن طرح شده است و نیز بررسى و رد ادعاى وجودروایات معارض، همه مباحثعلمى مفصلى است که در این مختصر نمى گنجد و ما این مباحث را دریک سال تحصیلى دردروس خارج فقه به صورت مفصل بررسى کرده ایم کهدرشرفتحقیق وطبع است. براى تکمیل دودلیلى که گذشت، باید اضافه کنیم که مفاد این دو دلیل و ادله دیگر به ما مىفهماند که اسلام براى زمان غیبت امام معصوم(ع)، تعیین و نصبزعیمو رهبر کرده است، ولى این که آن زعیم چه کسى است، این مطلب را ازقاعده دیگرى که دراصطلاح علم اصول قاعدهقدر متیقن نامیده مىشود، به دستمىآوریم. قاعده (قدر متیقن) دراین جا دلالت مىکند که آن زعیم باید فقیه جامعالشرائط یعنى (متخصصدرعلوم اسلامى) و (متعهد به عدالت و تقوا) و(لایق درمدیریت و تدبیر) باشد، چنان که عقل نیز حکم مىکند که چنین شخصى بردیگران مقدم است، زیرا مردمان درعلوم ومعارف اسلامى صاحب نظرندو یانیستند و قطعا آن که صاحب نظر است، براى امر حکومت اسلامى شایسته تر است و آنان که صاحب نظرند، یا عادل هستند و یا نیستندو قطعا آن که عادلاست، براى حکومت سزاوارتر است و آنان که عالم و عادلند، لیاقت قدرت و اداره جامعه اسلامى را دارند و یا ندارند و قطعا آن که قدرتمدیریت و تدبیرداشته باشد، براى زعامت و رهبرى اولى و در اولویت است و بنا براین زعامت دراسلام ویژه(فقیه عادل با کفایت) است.
فقه اهل بیت :
با فرض انتصابى ،نقش مردم درحکومت چیست؟ و ارتباط راى اکثریت و انتخابات با موضوع ولایت فقیه چگونه تبیین مىشود؟
آیة اللّه مظاهرى:
در چنین سیستمى نقش مردم درحکومت از طریق راى به خبرگانى که مصداق فقیه عادل با کفایت را شناسایى و معرفى مىکنند، روشن مىشود و مادر هردو استدلال سابق به این مطلب اشاره کردیم، اما آنچه باید مورد توجه قرار گیرد، آن است که انتخاب هیچ نقشى در(مشروعیت) و یا حتى (فعلیت)ولایت فقیه ندارد، بلکه تنهاعامل مشروعیت ولایت فقیه، انتصابى است که ازجانب شرع مقدس صورت گرفته و درحقیقت حکومت اسلامى از آن جهت که بااذن و اجازهشرع مقدس انجام پذیرفته است و تجلى حکومت خداوند است، مشروعیت پیدا مىکند و لذا درروایات و سیره ا ئمه اهل بیت(ع)، از امرى بهعنوان انتخاب درمساله ولایت فقیه هیچ اثرى (قولا) یا (فعلا) و یا (تقریرا)و جود ندارد، ولى خلاف این مبنا یعنى مبناى نصب درآیات و روایات مربوطبهولایت و حکومت نظیران (الحکم الا للّه)() ، (اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولى الامرمنکم)()، (فانهم حجکتى علیکم واناحجه اللّه)() و (فانى قد جعلته عکلیکمحاکما)() و... وارد شده است و ازاین جهت استاد بزرگوار ما حضرت امام خمینىقدس سرهمىفرمودند: از نظر شیعه، این مطلب از امور بدیهى است که مفهوم حجت خدا بودن امام معصوم(ع) آن است که او داراى منصب الهى و صاحب ولایت مطلقه برعباد استو چنان نیست که فقط، مرجع بیان احکام الهى باشد و لذا از گفتهء آن حضرت که فرموده اند: فانهمحجتى علیکم و انا حجه اللّه، به خوبى مىتوان دریافت کههرآنچه از سوى خداوند به امام معصوم(ع) واگذار شده و در مورد آن امور، حکم ولایت دارد، فقها نیز از طرفامام معصوم(ع)، صاحب همان اختیارات هستندو ازاین حیث روشن مىشود که مرجع این حقوق، جعل ولایت از ناحیه مقدسهء الهیه براى امام معصوم(ع) وجعل ولایت ازجانب امام معصوم(ع) براى فقهااست.() اساسا درکلمات فقها رضوان اللّه تعالى علیهم تعبیر (نیابت) وجود دارد، ولىتعبیر (انتخاب) وجود ندارد و معلوم است که نایب اعماز خاص و نایب عام از جانب منوب عنه تعیین و نصب مىشود، نه آحاد اجتماع،درحالى که درانتخاب مسالهوکالت مطرح است و دروکالت نه تنها موکلموظف به پیروى از وکیل خود نیست، بلکه هرزمان کهاراده کند،مى تواند او را برکنار نماید و حال آن که درامر ولایتوحکومت اولا همگان موظف به پیروى ازولى امر هستند، زیرا حکم او حکم خداست و ثانیا این گونه نیست که با اراده آنان، ولى امر از منصب خود عزل شود، چرا کهبه نصب آنان نیامده که با عزل آنانبرود. بنابر این آنچه گاهى گفته مىشود که محتمل است (درزمان عدم دسترسى به امام معصوم( ع)، اداره امور عامه لازم الاجرا به خود جامعه مسلمانان واگذارشده، بدین گونه که آنان موظف باشند شخص صالح جامعالشرائطى رابراى این امور انتخاب نمایند،یعنى درچارچوب شرایطى که براى ولى امر از کتاب وسنت و عقل استفاده مىشود، تا او پس از انتخاب،اداره این قبیل امور را به عهده گیرد) احتمالى است بدون وجه واحتمال غیر موجه تحت قاعده (اذا جاءالاحتمال بطل الاستدلال) قرار نمى گیرد و اساسا این سخن، کلامى بى اساس و منتج به پدیده استعمارى جدایى دین از سیاست ودرحقیقت حکم نمودن بهنابودى اسلام است و این جا همان نقطهء اساسى اختلاف بین مذهب تشیع و تسنن است، چرا که شیعه دراصول دین با اهل سنت اختلافى ندارد، جزدرهمینکه ولایت را انتصابى و از قبل خداوند مىداند،ولى اهل سنت معتقدند که امر ولایت و حکومت، منصوص و انتصابى نبوده و مردم مىتوانند زعیم و رهبر خودرا انتخاب نمایند و حتى بالاتر ازاین باید گفت که انتخاب به معناى وکالت درنزداهل تسنن هم مطرحنیست و مساله بیعت که درنزد آنان به عنوان یک اصلمطرح است، ازنوعوکالت به ولى امر نبوده که درنتیجه، مقام ولایت،یک منصب اعطا شده از جانبمردمان باشد، چرا که اهل تسنن هم معتقدند که وقتى مردم باحاکم بیعت نمودند، باید ملتزم به این بیعت باشند و ازاین جهت نمى توانند هرگاه اراده کردند، وىرا عزل نمایند و باید از اوامر و نواهى وى تبعیت کنند که اینمبنا با مبناى وکالت درهمان دوجهت اساسى کهقبلا ذکر شد، متفاوت است. خلاصهء کلام آن است که حجیت راى اکثریت، یک حجیت مطلقه نیست، بلکه مقید است بهدو قید: قید اول آن است که باید (عقلایى) باشد، به این معناکهمثلا ناشى از مشورتبا اهل خبره باشد و قید دوم آن است که باید (درمحدوده شرع مقدس و درچارچوب احکام الهیه) باشد و نه درهر مساله و هرزمان وهرمکان.قید اول براساس سیرهعقلایى و روش عقلاى عالم است که اسلام هم آن را حجت مىشمارد و قید دوم هم لازمه مسلمانى و تدین مابه دین خداونداست.لذا این طور نیست که همه جا راىاکثریت براى اقلیت،حجت بوده و انتخاب اکثریت یک مبناى مشروعیت بخشنده به همه اصول و مسائل باشد. بنابراین آنچه گفته شده که (ولایت فقیه از ناحیه مردم تثبیت مىشود ویا فعلیت حکومت به انتخاب مردم مىباشد و از طرف خداو ائمه(ع) فقط شرایطمنتخب تعیینشده است) نیز سخنى نادرست و غیر موجه است، چرا که معناى این سخن آن است که ولایت فقیه امرى (اقتضایى) باشد و این امر اقتضایى(فعلیت) پیدا نمى کند، مگر باانتخاب مردم که موجب جلب مساعدت و همکارى آنها درامر حکومت و اجراى قوانین و اوامر و نواهى نظام مىشود. ایناستدلال به کلى نادرست است و ازخلط بین (اعمالولایت) و (فعلیت ولایت) سرچشمه مىگیرد.به بیان دیگر: آنچه منوط به مساعدت مردم که ناشى از امرانتخاب است مىباشد، اعمال ولایت است و فرق است بین اعمال ولایت با اصل ثبوت و فعلیت ولایت. البته ما درنکته اول در پایان هردو استدلال براى انتصابى بودن ولایت فقیه،نقش مردم در حکومت را مورد اشاره قرار دادیم و درنکتهء بعد به نقش دیگرمردم درحکومت نیز اشاره خواهیم کرد.
فقه اهل بیت :
درنظام ولایت فقیه رابطهء رهبر با مردم چگونه است؟
آیة اللّه مظاهرى:
دلالت عقل ضرورى و شرع مقدس است که همه افراد جامعهاسلامى به ویژه مراجع و مجتهدان و متخصصان فنون وافراد ذى نفوذ و غیرهم باید درمساعدت و کمک به ولى فقیه زمان از هیچ تلاشى فروگذار ننمایند.از اینجهت قرآن شریفخطابات سیاسى و اجتماعى رامتوجه همه افراد مىکند و نه فقط شخص حاکم. آیاتى مانند (الزانیه و الزانى فاجلدوا کل واحد منهما ماهجلده)()، (السارق و السارقهفاقطعوا ایدیهما)()، (فقاتلوا التى تبغى حتى تفیىء الى امراللّه)()،(فقاتلوا ائمهالکفر)()،(وقاتلوهم حتى لاتکون فتنه)()،(فقاتلوا اولیاءالشیطان)()،(وقاتلوا المشرکین کافه)()، که همانند آن درقرآن شریف فراوان است،درزمانى نازل گشت کهحکومت از سوىخداوند متعال نصب شد و رهبر آن، شخص رسول اللّه(ص) بود و احدى حقدخالت نداشت و (ماکان لمومن و لامومنه اذا قضى اللّه و رسوله امرا ان یکونلهم الخیره من امرهم ).()چنان که دلالت عقل ضرورى و شرع مقدس است که ولى فقیه نیز باید از فکر و راى وکمک و تخصص و مشورتدیگران بهره بردارى کند، همان گونه که قرآن شریف خطاب به نبى اکرم(ص) مىفرماید:(وشاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل على اللّه)() وروشن است کهاین خطاب به شخص شخیص آن بزرگوار به عنوان (فردخاص) نازل نشده،بلکه اینخطاب به نبى اکرم(ص) به عنوان (رهبر امت وولىمسلمین) صادر شده است این آیه مبارکه، حجت مستندى براى ارج نهادن بهامر مشورت و راى مسلمانان است، چنان کهآیهشریفه (وامرهم شورىبینهم)() نیز به معناى ستایش جامعه اسلامى است ازآن جهت که در شوون عامه و مسائل مهمه به شور و مشورت مىنشینند. البته همان گونه که درمورد راى اکثریت گفته شد، روشن است که مشورت درعرض احکامشرعیه الهیه و یا مخالف آن نمى تواند باشد، بلکه باید در مسیرعمل به احکام شرعیه الهیه باشد، یعنى هم مشورت و هم راى اکثریت درحریم امورى که دین،تکلیفآن را روشن کرده، نیست. اگر هم بشود،از هیچ حجیتىبرخوردار نیست و لذا نبى اکرم(ص) که مخاطب آیه شریفه و مامور به مشورت با مسلمانان است،درامر نبوت ورسالت باکسى مشورت نمى فرمود یا آن امورالهى و وکحلایانى را به راى اکثریت و درمعرض انتخابات مردمى نمى گذاشت، چرا که دین از جانب حضرت حق تعالى ا ست ومکلفان باید تابعباشند. همانگونه که گفته شد این خطاب مربوط به جنبه حکومتى و زعامت آن بزرگوار بوده است که مامور به مشورت با مسلمانان شده و این هم یکى دیگر از نقشهاىمردم در حکومت است کهدرنکتهء قبل وعده کردیم به آن اشاره کنیم. بنابراین نقش مردم درحکومت دوران غیبت بردو محور اساسى است: اول: راى به خبرگان که مصداق ولى فقیه را شناسایى کرده و تشخیص مىدهند .فىالواقع این مردم هستند که به صورت غیر مستقیم، رهبر جامعه اسلامى راکشف کرده و تشخیص مىدهند. دوم: مشورت دادن و مساعدت نمودن و معاضدت کردن ولى فقیه هم (بهصورت غیر مستقیم)از طرق مختلف مشارکتهاى سیاسى و حفظ اتحاد و حضوردر صحنه و تبعیت از ولایت مطلقه و هم (به صورت مستقیم) از طریق انتخاب مسوولانى نظیر رئیس جمهور و نمایندگان مجلس شوراى اسلامى و نمایندگانمجلس خبرگان و... که طرف شور و مشورتحکومت وولایت واقع مىشوند. به عبارت دیگر مىتوان گفت: ملت درحکومت و حاکمیت، هم در مرحله حدوث و هم درمرحله بقا داراى مشارکت جدى و صاحب نقش وسهم تعیینکننده اى هستند. ازاین جهتجمهوریت جمهورى اسلامى به کلى تامین مىشود و چون این (جمهوریت) درچارچوبشریعت و با قید اسلامى است، بنابرتوضیحاتى که گذشت، (اسلامیت) آن نیز به نحو شایستهاى تامین خواهد شد.
فقه اهل بیت :
شرایط لازم براى ولى فقیه چیست؟ آیا اعلمیت هم شرط است؟
آیة اللّه مظاهرى:
اهم شرایط ولى فقیه،(فقاهت)، (عدالت) و (کفایت)است، همچنان که دراصول پنجم و یکصد و نهم قانون اساسى درمقام برشمردن شرایط و صفات رهبر، همین سه شرط، بیان شده است. اشتراط هرسه شرط، ضرورت عقلى است، چرا که آشنایى کامل بهقوانین هر مملکتى لازمه حکومت است و تعهد و تقوا و امانت نیز براى زعیمى که مىخواهد درراس حکومتدینى واقع شود، بدون تردید لازم است و لیاقت و کفایت وقدرت براداره حکومت هم شرط است که بدون وجود آن هیچ حکومتى انسجام نمى یابد. لذا نظیر آیه شریفه(ان اللّه اصطفیه علیکم وزاده بسطه فى العلم و الجسم)() و (لاینال عهدى الظالمین)()که این سه شرط راطرح کرده اند،داراى بیان ارشادى هستندو برهمان ضرورت عقلى تاکید دارند. اما(اعلمیت)، (اعدلیت) و(اقدریت) درمورد ولى فقیه گرچه خوب است، ولى عقلا شرط نیست، زیرا دخالت درامر حکومت ندارد، همچنان که درامرقضاوت و یا تصدى امور حسبیه، اجتهاد و عدالت و قدرت شرط است، ولى قطعا اعلمیت، اعدلیت و اقدریت شرط نیست. روایاتى که اعلمیت را شرط دانسته و بیش ازده روایت است،اولا از ابعاد سهگانه (صدور)، (جهت صدور) و (دلالت) قابل بررسى است و ثانیا بهترینآنها سنداودلالتا صحیحه عکیص بن القاسم است که درآن حضرت صادق(ع) مىفرماید: (ف واللّه ان الرجل لیکون له الغنم فیها الراعى فاذاو جد رجلا هواعلم بغنمه من الذى هو فیها یخرجه و یجىء بذلک الرجل الذى هو اعلم بغنمه من الذى کان فیها)()، لکن: اولا، این روایت از آن جا که ارشادى است، بربیش از آنچه عقل به آن حکم مىکند،دلالت ندارد و تابع مایرشد الیه است، یعنى تابعآن چیزى است که عقلآن را تعیینمىکند.عقل درمورد حکومت، اعلمیت دریک جهت خاص مثل فقه را شرط نمى بیند، بلکه درمجموع و اعلمیت دراداره حکومت را شرط مىداند،به خلاف موضوعى مانند مرجعیت یا رجوعبهپزشک و لذا براى انجامیک عمل جراحى پزشکى باید به سراغ بهترین پزشک واعلم پزشکان دررشتهء مربوطهرفت، ولى براى اداره یک بیمارستان اعلمیت درپزشکى شرط نیست، بلکه اعلمیت دراداره و تدبیر بیمارستان شرط است. ثانیا، این روایت مربوط به خلافت ائمه(ع) است، چنان که بسیارى از روایات دیگر نظیر این روایت به این نکته تصریح دارد.اساسا این روایات درفضایى صادرشده استکه درآن فضا مدعیان زیادى براى خلافت و امامت پیدا شده بودند و حتى بعضا شورشمىکردند. ثالثا، اصطلاح (اعلم) دراین روایت (افعل تفضیل) نیست،بلکه (صفت مشبهه) است، به این معناکه چون روایت مربوط به خلافت ائمه(ع) است، لذا نمىخواهد بگوید که مثلا امام صادق(ع) از ابوحنیفه اعلم است، بلکه مىگوید امام صادق(ع) عالم و بالنتیجه ابوحنیفه جاهل است پس اساسا بحث اعلمیت به معناىاکفعل تفضیلى آن مطرح نیست. رابعا، این روایت اطلاق ندارد و قدر متیقن ازآن، همان خلافت ائمه طاهرین(ع)است. خامسا، با صرف نظر از نکات فوق و برفرض شمول این روایات نسبت به مساله ولایتفقیه باید گفت اعلمیت درحکومت غیر از اعلمیت درمرجعیت است واین روایات متعرض اعلمیت درحکومت است،نه اعلمیت درفقاهت.به بیان دیگر:(اصطلاح فقهى اعلم)، مقیاستفسیر(اعلم) دراین روایات نیست و اصولا مادر استفاده ازیک روایت مجاز نیستیم که اصطلاح مر تککز درذهن خود را برروایت تحمیل کنیم. دراین روایات اعلم به معناى کسى است که به دلیل اجتماعجمیع شرایط زعامت دروى، بهتر بتواند حکومت اسلامىرااداره کند. لذا درتزاحم بین کسى که اعلم درفقه است و دیگرى که اعلم درفقه نیست، ولى بهترمىتواند حکومت رااداره کند، عقلا و شرعا فقیه دوم مقدم است، نهفقیه اول و اگر حکومت به فقیه اول سپرده شود، ظلم بزرگى به حکومت اسلامى و به آحادمسلمانان و به آن فقیه دوم که موخر انداخته شده و بلکه به آن فقیه اول کهبدون جهت مقدم شده است، روا کرده اند.عمل فقهاى عظیم الشان(قدس سرهم)نیز برهمین شیوه دلالت داردکه آنان براى پذیرش مرجعیت عامه که نوعى زعامت دینى رابه همراه داشت،به اعلمیت فقهى اعتنایى نمى کردند،بلکه به اولویتدراداره حکومت و نظام و جامعه مسلمانان توجه داشتند، چنان که محدث قمى(قدس سره) نقلمىکند :مرحوم آیة اللّه العظمى سید محمد فشارکى(قدسسره) هنگامى که بزرگان براى قبول مرجعیت به ایشان مراجعه نمودند، درجواب آنها فرمود:(گرچه من اعلم درفقه هستم، اما ریاست شرعیه و مرجعیت عامهدینیه به غیر ازعلم فقه،نیازمند اموردیگرى از قبیل وقوف برمسائل سیاسى و شناختن مواضع مواقع امور است و لذا من اهلیت براى چنین منصبىندارد.)() این اهتمام بى نظیر براى این جهت است که آنبزرگوار مىدانسته که مرجعیت عامه، مستلزم اداره جامعه اسلامى است ومىدانسته که اگر ولى و حاکم براساس عدم تدبیر و آشنا نبودن به مقتضیات زمان و مکان و یابه واسطه سادگى در فکر و اندیشه، به گونهاى موضعگیرى یا عملکند کهنظام دچار انفعال شود یا مثلا جامعه اسلامى و منابع خود را به رایگان به دشمنان تحویلدهد، هر چند این شخص اعلم درفقه هم باشد، چه خسارتعظیمى گریبانگیر نظام و جامعه اسلامى خواهد شد. سادسا، آنچه درمورد این روایات مسلم است، حداقل،وجود احتمالاتى است که ما را از استناد به این روایات به صورت قطعى براى اثبات شرط اعلمیت دررهبرى، بازمىدارد، چرا که: اذا جاءک الاحتمال بکطل الاستدلال. خلاصهء سخن آن که این روایات کشف جدیدى نیست که به چنگ کسى افتاده باشد، بلکه اصحاب رضوان اللّه علیهم ازاین دسته احادیث به خوبى مطلع وآگاه بودند، لکن با توجه به اشکالاتى که گذشت، بالاتفاق به شرط اعلمیت درولایت، اعتنایى نکردهاند و بنابراین آنچه گفته شده که (ازاین اخبار و روایات بهنحو اجمال استفاده مىشود که ولایت امر مسلمانان نیز از شوون مجتهد علم زمان خود مىباشد و اجمالااعلم و افقه متعین است) ادعایى بدون دلیل و استفادهاى کاملا بلاوجه است. مضافا به این که جمعاین ادعا و ادعاى دیگر یعنى انتخابى بودن ولایت فقیه، کاملا متناقض است، چرا که: اولا، اگر اعلمیت درمنصب رهبرى وولایت شرط باشد، قاعدتا ،آن اعلم،یک نفر از فقیهان واجد شرایط خواهد بود و دیگر جایى براى این ادعا نمى ماندکه بگوییم (اساس و زیر بناى حکومت فعلى فقیه، آراى مردم و انتخاب آنان مىباشد وولایت او از ناحیه مردم تثبیت مىشود). ثانیا، برطبق مبناى انتخاب، اگر مردم یا خبرگان کسى را انتخاب کردند که اعلم نبود، آن گاه چه باید کرد و درتزاحم بین اعلم و انتخاب مردم یا خبرگان کدامیکمقدم خواهد بود؟ باید درمقام بیان و ابراز یک نظریه علمى، همه جوانب آن را سنجید، درغیر اینصورت، مثل بحث حاضر، درتناقض گویى واقعخواهیم شد.
فقه اهل بیت :
آیا ولایت فقیه مطلقه است؟ معناى مطلقه چیست؟
آیة اللّه مظاهرى:
ازقرآن شریف استفاده مىشود که اوامر و نواهىپیامبراکرم(ص)درهمه امور و از جمله در امر حکومت را همگان قبول کنند،حتى اگر برضرر آنها باشد. این ضرر اعم از ضرر جانى و مالى و آبرویى و غیر اینهاست: (النبى اولىبالمومنین من انفسهم)()، (ماکان لمومن ولا مومنه اذا قضى اللّه و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم)()و آنچه که درمورد اولویت نبى اکرم(ص) نسبت به مومنان گفته شده که (این اولویت ناظر به مسائل عمومى و اجتماعى مومنان است، نهامور شخصیه آنان ازقبیل مال و خانه وناموس آنان)، حرفى است نادرست و تقیید بدون دلیل آیه شریفه است، چنان که استاد بزرگوار ما و مفسر عظیم الشان مرحومعلامهطباطبایى قدس اللّه نفسه الزکیه درتفسیر شریف المیزان در ذیل آیه شریفه فرموده اندکه (این اولویت، مطلقه و درتمام امور دین و دنیاى انسانهاجارىاست)() و هیچ دلیلى برانحصار آیه شریفه درامر خاصى نظیر تدبیر امور اجتماعى یا مساله قضاوت و یا امر دیگرى وجود ندارد.اینمطلب جاى تعجب نیست، چرا که پیامبر(ص) نماینده خداوند است و جز خیر و صلاح فرد و جامعه را درنظر نمى گیرد.بنابراین همین اولویت در مسیرمنافعبشرخواهد بود. مساله (اولویت برمومنان)، پس از نبى اکرم(ص) به معصومان(ع) اختصاص داده شده استو لذا آن بزرگوار درجریان غدیر خم پس از آن که از حاضرانسوال فرمود که (الست اولى بکم من انفسکم، آیا من به شما اولى از خود شمانیستم؟) ،آنان پاسخ مثبتدادند، آن گاه فرمودند: (من کنت مولاه فهذا علىمولاه).() اما پس از غیبت کبرى این امر به ولى فقیه اختصاص داده شده، همان طور که در دلایل و روایات مربوطهآمده است.از این جهتحضرت صادق(ع) درمقبوله عمربن حنظله مىفرماید:(رد کننده فقیه، رد کننده ما، رد کننده ما،رد کننده خداوند است واین عمل درحدشرک به خداونداست.)()از این رو آن جا کهتشخیص و صلاح حکومت باشد، نظیر امر به جنگ و اخذ مالیات وطلاق به عنف باید مسلمانان تابعصددرصدباشند. این وظیفه تبعیت حتى درمورد مراجع تقلید و مجتهد اعلم از ولى فقیه هم جارى است. این مطلب یک امر ضرورى استو بدون آن هرج و مرج واختلال نظم لازم مىآید. لذا این اشکال هم که گفته شده (ولایت فقیه اگر انتصابى باشد، لابد به عنوان عام فقهاست، نه به عنوان اشخاص، و انتخاب شخصخاصى توسط خبرگان، موجب عدم ولایت دیگران نمى شود و دراین صورتبا تعدد فقهاى منصوب دریک زمان و با اختلاف نحوه درک و انظار آنان چهبرسر اسلام و مسلمانان مىآید) بیشتر یک اشکال سطحى و ناشى از عدم دقت درمجموع روایاتمربوطه است، تایک اشکال علمى، زیرا: اولا، آنچه که از مجموع روایات، مستفاد است، آن است که امارت وحکومت وولایت در مقام عمل براى یکى از فقها ثابت مىشود و بقیه فقها او را معاونت ومعاضدت مىکنند. به عبارت دیگر: برطبق برخى از روایات نظیر مقبوله عمربن حنظله()،ولایت مطلقه به صورت (اقتضایى) و (شانى) براىهر فقیه واجد شرایطى ثابت است، ولى روایات دیگرى وجود دارد که برکیفیت ولایت درمقام (اعمال)،دلالت مىکند که درحقیقتاین دسته از روایات به یکمعنا مفسر د سته قبل است که نمونه آن همان روایت فضل بن شاذان() از حضرت رضا(ع) و نیز روایت ابن ابىیعفور() از امامصادق(ع) و نیز چندین روایت دیگراست، که دراین روایات تصریح شده که درزمان واحد، بیش ازیک امام ووالى وولى وجود ندارد، چرا که تعدد، موجب هرجومرج و اختلال نظام است. اساسا این روایات ارشادى است، چرا که عقل نیز براین مطلب و ضرورت آن حاکم است. ثانیا، ادل الدلیل على شىء وقوعه، بهترین دلیل بریک امر،وقوع خارجى آن امر است. آیا اعتقاد به ولایت مطلقه فقیه و اجراى آن از ابتداى تشکیل نظام اسلامى درکشور ایران که براساس نظریه بنیانگذار نظام قدس سره و بر طبق قانوناساسىمصوب ملت شکل گرفته تاکنون موجب اختلال و هرج و مرج شده است؟ خلاصه مطلب روشن تر از آن است که نیاز به بسط کلام داشته باشد. بنابرآنچه که گذشت، معناى (ولایت مطلقه فقیه) این است که مفاد دوآیه شریفهاى که در ابتداى این نکته ذکر شد، یعنى مساله (اولویت برمومنان) پساز غیبت کبرىبه ولى فقیه اختصاص دارد. بنابراین آنچه از سر نا آگاهى و یا از روى عناد در تفسیر ولایت مطلقه گفته شده که مثلا (ولى فقیه، ولایت بى حد و حصربرجان و مال و ناموس مردم دارد) وبعد هم به این استناد گفته مىشود که (تعبیر ولایت مطلقه فقیه بد تعریف کردن است وموجب اشمئزاز ووحشت مردم و موهم ولایت بى حد و حصر است وبوى استبداد و دیکتاتورى مىدهد و هرگز خداوند براى فرد غیر معصوم جائز الخطا چنین ولایتى راقرار نمى دهد و مورد رضایت او هم نیست و اگر فرضا ازنظر تئورى و بحث مدرسهاى، ولایت مطلقه فقیه را بپذیریم، درمحیط و جو امروز که مردم نوعا داراى رشدفکرى و شعور سیاسى مىباشند و با جهانخارج ارتباط دارند و آزادىهاى سیاسى کشورهاى جهان را مشاهده مىکنند، نادیده گرفتن آراو نظریات مردم و سلب آزادىهاى سیاسى از آنان و اصراربرولایت مطلقه فقیه و لزوم تسلیم همهاقشار در برابر نظر یک فرد غیر معصوم جائز الخطا موجب زدگى و عصیان آنان مىشود)! اینگونه اظهار نظر هابیشتر شبیه به حرفهاى سیاسى و عوام پسند است، تا نظریه علمى و فقهى. آخر کدام یک از فقهاى عظام و کدام یک از اصحاب رضوان اللّهعلیهم ولایتمطلقه را این طور تعریف کرده اند که حالا مابخواهیم درصدد تخطئه ءآنها برآییم؟(ولایت مطلقه فقیه) یعنى آن که ولى امر در هر سه منصب (فتوا)و(قضا) و (حکومت داراى ولایت است) و محدوده ولایت او محدود به منصب (فتوا) یا منصب (فتوا)و (قضا) نیست واودر چارچوب منافعاسلام و مصالحجامعه اسلامى، حق دخالت درهمه شوون اجتماع رادارد و از همین جهت است که هرسه رکن اساسى نظام یعنى تقنینى، قضایى و اجرایىتحت اشرافو اختیار ولایى او است. (ولایت مطلقه فقیه) یعنى آن که، به دلالت عقل و شرع، احدى حق دخالت و تصرف درشوون اجتماعى را ندارد و درحقیقت احدى ولایت ندارد مگرخداوند متعال و یا کسى که از ناحیه خداوند منصوب باشد و لذا درزمان غیبت امام معصوم(ع)، اگر کسىبخواهد در شوون حکومت وولایت تصرف کند،بایدماذون از سوى ولى فقیه باشد و عمل وى مورد تنفیذ رهبرى حکومت اسلامى قرار گیرد. از این جهت درنظام مقدس جمهورى اسلامى بر اساس اصول قانوناساسى کشور، مناصب رئیس قوه مجریه و رئیس قوهقضائیه به صورت مستقیم و قوه مقننه به واسطهء شوراى نگهبان از سوى مقام معظم رهبرى وولى فقیه موردتنفیذ قرار مىگیرد و بدون تنفیذ او، هیچ یک مشروعیتندارند. (ولایت مطلقه فقیه) یعنى همان که استاد عظیم الشان ما، حضرت امام خمینى اعلىاللّه کلمته فرمودند که :(حکومت که شعبهاى از ولایت مطلقهرسول اللّه(ص) است،یکى از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتى نماز، روزه و حج است... و مىتواند هر امرى را چه عبادى و چهغیر عبادى که جریان آن مخالفمصالح است از آن تاوقتى که چنین است، جلوگیرى کند...)() و به تعبیر دیگر ایشان: (اگر اختیارات حکومت درچارچوب احکام فرعیه الهیه است، باید عرض کنم که حکومت الهیه وولایت مطلقه مفوضه به نبى اکرم(ص) یک پدیده بىمعنا و بى محتوا باشد.)()بنابراین لازم است کسانى که در رد ولایت مطلقه به برخى فرمایش هاى حضرت امام قدس سره استناد مىکنند،به اینتعابیر بلند و نظایر آن نیز دقت کرده و چشم خودرا از این فرمایش ها نپوشانند که اخذ به بعض کلام و وانهادن بعض دیگر شیوه غیر مرضیه و غیر علمى است. خلاصه باید گفت: تعبیر (مطلقه) یک اصطلاح اصولى است و تاویل و تحول آن به (مطلقه) دراصطلاح رایج علوم سیاسى امروزى یعنى (حکومتمطلقه فردى) و قرار دادن آن درقبال(مشروطه) اساسا امرى است باطل و ناشى از خلط مباحث و عدم دقت و یا خداى ناکرده مغالطه و عناد است. اعوذباللّه من العناد و العصبیه. از آن جا که ولایت مطلقهفقیه، ادامه ولایت عامه ائمه طاهرین(ع) وولایت آن بزرگواران استمرار ولایت کلیه پیامبر عظیمالشان(ص) وولایت ایشان هم استمرار ولایت تامه الهیه جلت عظمته مىباشد،براین اساس چنان که قبلا نیز گفته شد، کارى که خبرگان مىتوانندانجامدهند، کشف و تشخیص مصداق ولى فقیه است، نه انشا یا جعل یا اعطاى مقام و نصب وى. اگر مصداقى داراى هیچ رقیب وعدیلى نباشد، ولایت وى درجامعه اسلامىبه نحو تعین پدیدار مىشود، و دراین صورت خبرگان همین مسوولیت را هم نخواهند داشت، چرا که ولایت چنین مصداقى، نیاز به تشخیصو قیام آراى کارشناسانه اهلحل و عقد ندارد. به عبارت دیگر: درچنین فرضى مسوولیت خبرگان، سالبه به انتفاى موضوع است، نظیر آنچه درخصوصبنیانگذار و رهبر کبیر انقلاب اسلامى حضرت امامخمینى اعلى اللّه کلمته و درجته اتفاق افتاد. از این رو خبرگان نمى توانند براى مصداقى که به عنوان ولى فقیه تشخیص داده است، توقیت و محدودیت زمانى یا محدویت مسوولیتى قائل شوند که مثلامدت رهبرى شش سال یا دهسال است ، هرچند قابل تجدید باشد و یا بعض از شوون ولایت، بهدیگر اشخاصیا مسوولان سپرده شود . اساسا چنین شروطىهیچ وجه شرعى نداشته و بلکه خلاف شرع مقدس است،زیرا: اولا، این خبرگان نیست که جعل یا اعطاى مقام ولایت مطلقه به ولى فقیه کرده است که در نتیجه بتواند محدویتى چه از حیث زمانى و چه از جهت مسوولیتى وچه از نظرمکانى براى آن تعیین نماید، بلکه ولایت وى ناشى از حکم شارعمقدس و نصب اوست. ثانیا ، سلب حقوقى که خداوند متعال به اشخاص اعم از حقیقى و حقوقى اعطا کرده،جایز نبوده و فاسد است، نظیر سلب حق شرعى ارث میت یا سلب حققصاص از اولیاى دم و همانند آن. به عبارت دیگر: کلیه این شروط، مخالف کتاب و سنت است و شرطمخالف با کتاب و سنت، فاسد و باطل و بى جاست. بنابراین، آنچه گفته شده که (محدودیت رهبرى وولى فقیه، مردمى بودن نظام را تایید و به اعتماد ملت کمک مىکند و مطلق و نامحدود بودن انتخاب شخص غیرمعصوم براى چنین منصب مهمى با اختیارات وسیع، خلاف احتیاط است و بعد هم استدلالمىشود که مرجع تقلید نیز با فرض اعلم شدن دیگرى باید عوضشود تا چه رسد بهرهبرى سیاسى با مسوولیت سنگینى که برعهده دارد)، رایى باطل و استدلالى بلاوجهاست و ناشى از عدم توجه به مبانى شرعوقانوناساسى جمهورى اسلامى است، زیرا قانون اساسى نیز دراصل یکصدویازدهم تصریح مىکند که :(هرگاه رهبرى از انجام وظایف قانونى خود ناتوان شود یا فاقدیکى از شرایط مذکور دراصول پنجم و یکصد ونهم گردد، یا معلوم شود از آغاز فاقد بعضى از شرایط بوده است، ازمقام خود برکنار خواهد شد. تشخیص اینامر به عهده خبرگان مذکور دراصل یکصد و هشتممىباشد). براساس مفاد این اصل مراقبت از استمرار اوصاف و شرایط ولى فقیه و نظارت برعدم فقدان اینشرایط، به عهده مجلس خبرگان رهبرى است و ازاین جهتگرچه مقام رهبرى درنظام اسلامى محدودیت زمانى و مکانى مسوولیت ندارد، ولى روشن است کهمشروط به وجود شرایط و ویژگىهاى معینهاى است که در طول زمان و مکان ودر بستر انجام مسوولیت ها، باید پایدار بماند و همچنان که درمرحله حدوث،وجود این شرایط درشخص ولى فقیه لازم بوده است، درمرحله بقا نیز استمرار اینویژگىها در وى ضرورى است ووظیفه سنگین مجلس خبرگاندرکشف مصداق ولایت فقیه، اختصاص به مقام حدوث نداشته، بلکه درمقام بقا نیز وجود دارد.
فقه اهل بیت :
اگر گفتیم ولى فقیه حاکم برقانون است دراین صورت قانون اساسى خدشه دار نمى شود؟
آیة اللّه مظاهرى:
ولى فقیه حاکم برقانون اساسى است و اساسا این قانون به واسطهء تنفیذ ولى فقیه قابلیت اجرا پیدا مىکند، چنان که اصل یکصدوهفتاد و هفتم قانوناساسى تصریح دارد که مصوبات شوراى بازنگرى درقانون اساسى پس از تایید و امضاى مقام رهبرى، قابلیت ارائه به مردم براى همه پرسى را دارد. بنابراین روشن استکه رهبرى حاکم و مافوق قانوناساسى است و چارچوب قانون اساسى محدود کننده حوزه اختیارات و اقتدار ولایت مطلقه فقیه نیست، چرا که ،قوانین به صورت موقت وضع شده اند و با تغییرشرایط مختلف .تغییر مى کنند و دائما مورد اصلاح و اکمال واقع مى شوند ،ازاین جهت ممکن است درهمه حال، کارآمد و راهگشا نباشند زیراقوانین،قراردادهاى مبتنى برتجربه اند. بنابر این ابطال .ناپذیرى در آنها راه دارد درجامعه اسلامى که برخلاف جوامعغیر دینى، حکومت داراى ،منشا و مشروعیت الهى است، قوانین اعم از عادى و اساسى داراى (موضوعیت بالعرض)است و آنچه (موضوعیت بالذات) دارد، ارزش ها و فرامین الهى است.همین چارچوب ارزشى و مقدس است که حاکم بررفتار فردى و جمعى و حکومتىجامعه اسلامى است و کل نظام و شوون آن رامشروعیت مىبخشد و قوانین براى کارآمد شدن این نظام و چگونگى حکومت کردن و شیوه هاى اعمالحکومت و توزیع وظایف و تکالیف کارگزاران حکومت وضع شده است و این،البته بهمعناى کم اهمیت دانستن قانون اساسى یا قوانین .عادى نیست به عبارت دیگر: به مساله (حاکمیت ولى فقیه برقانون اساسى) از دو بعد (مشروعیت) و(کارآمدى) باید نگریست.(مشروعیت) جامعه اسلامى و دینىبه حاکمیت ولایت مطلقه فقیه است و درنگاه از این بعد ولى فقیه حاکم برقانون است و البته نظام اسلامىکارآمد نیز هست و کارآمدى این نظام یعنىروشهاى حکومتى را قوانین، معین و تامین مىکند. دراین صورت درست است که قوانین براى همگان لازم الاجراست و نقض قانون روا نیست و بر اساس اصلیکصدوهفتم قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران رهبردربرابر قوانین با سایر افراد کشور مساوى است)، اما) این بدان معنا نیست کهدست ولى فقیه براى حلمعضلات نظام اسلامى بسته شود،زیراو لى فقیه، اساس ادارهحکومت اسلامى را برقوانین مىگذارد، اما مىتواند براى تامین مصلحت جامعه اسلامى ازروشهاى فوق قانون نیز بهره بردارى کند. نمونه برج سته آن فرمانحضرت امام خمینى قدس اللّه نفسه الزکیه مبنى بر بازنگرى درقانون اساسىمصوب سال 1358 بود که درآن قانون با فرض آن که با دقت نظر فراوانى تنظیم شده بود،ولى هیچ راه قانونى براى تجدید نظر و اصلاح و اکمال قانون اساسىجمهورى اسلامى پیش بینى نشده ووجود نداشت و این یکى از نقایص بزرگ آن قانون بود که بادرایت وتدبیر ولى فقیه حل شد اگر قرار بود که ولایتمطلقه فقیه برقانون اساسى حاکمیت نداشته باشد، این نقیصه و نقایص دیگر قانون اول، غیر قابل حل مىشد، در حالى کهدرفقه سیاسى اسلام، با توجه بهحوزه اختیارات ولى فقیه، .براى حل معضلات جامعه اسلامى، بن بست وجود ندارد بنابراین حاکمیت ولى فقیه برقانون و فوق قانون بودن او به همین معناست که او مىتواند براى بازکردن بن بستها دراداره حکومت و تامین مصالح جامعهاسلامى،از چارچوب خشک و غیر قابل انعطاف قانون خارج شود، چرا که قانون، تقدس و ارزش و موضوعیت بالذات ندارد، بلکه قوانین درخدمت ارزشها ومقدسات و تامین مصالح فرد و اجتماع اسلامى است و نقص و ضعف قوانین نباید ما رااز رسیدن و اجراى ارزش هاىالهى و سامان دادن مصالح امت اسلام بازدارد. اگر این هدف والا با توسل به احکام اولیه الهیه، قابل وصول و تامین باشد، ولى فقیه از همین طریق وارد خواهدشد، اما اگر با توجه به شرایط خاص وضرورت جامعه، اجراى آن احکام، منتج به آن نتیجهء اصلى و هدف والا نشود، دراین صورت از اختیارات و مسوولیتهاى ولایتمطلقه فقیه آن استکهحتى به وسیله تعطیل موقت احکام اولیه و با استناد به .حکم حکومتى، مصالح اسلام و امت اسلامى راتامین نماید دراین صورت قانون کهقطعا نسبت بهاحکام اولیه دررتبه پایین ترى قراردارد، بالفحوى و به نحو اولى، محکوم ولایت مطلقه فقیه بوده وولى فقیه برآن حاکمیت دارد. ازاین جهت استادبزرگوارما حضرت امام خمینى قدس سره فرمودند:(حکومت مىتواند قراردادهاى شرعى را که خود با مردم بسته است، درمواقعى که آن قراردادها، مخالف مصالحکشور و اسلامباشد، یک جانبه لغو کند و مىتواند هرامرى را چه عبادى و یا غیر عبادى که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، تا وقتى که چنین است، ازآنجلوگیرى نماید)() . دقیقا براساس همین مبنا، آن بزرگوار پس از تشخیص مصالح و مفاسد، درمقطع زمانى خاصىبه دلایل ویژه اى، (حج) اینواجب اهم الهى رابراى چند سال تعطیل .فرمود ازاین رو این اشکال که (با اعتقاد و قول به ولایت مطلقه فقیه، قانون اساسىگرفتار تضاد عجیبى خواهد بود و بالاخره با فرض قانونمند بودن کشور وداشتن تشکیلات وسیع و ارگان هاى مختلف قانونى، ولى فقیه فوق قانون نیست، بلکه در متنقانون است)، اشکالى کاملا غیر موجه و ناشى از خلط دو مقوله(مشروعیت) و (کارآمدى) و نیز ناشى از تفسیر .غلط قانون و قائل بودن موضوعیت بالذات براى قانون است اساسا برخلاف این اشکال، باید گفت که: اگر برولایت مطلقه فقیه و حاکمیت وفوقیت ولى فقیه برقانون اساسى معتقد نباشیم، این قانون، گرفتار تضاد وتناقضخواهد شد، چرا که دراصل یکصدودهم قانون اساسى درمقام شمارش وظایف مقام رهبرى به مواردى اشاره مىشود که حاکى از ولایت مطلقه است و ازآن جمله است بند اول، دوم، هفتم و هشتم از این اصل. همین که دربند هشتم، یکى از وظایف مقام رهبرى (را (حل معضلات نظام کهاز طرق عادى قابل حلنیست دانسته است، به خوبى دلالت دارد که ولى فقیه دربرخى از مواقعبراى رفع مشکلات نظام باید طرق عادى را که همان طرققانونى و چارچوب قانوناساسى و قوانین عادى است (ترک کرده و با راى و نظر خود که همان (حکم حکومتى .است، مشکلات جامعه اسلامى را حل و فصل نماید به عبارت دیگر: این قانون اساسى نیست که فقه سیاسى شریعت اسلام را تفسیر مىکند،بلکه مبانى شرعاست که باید مفسر قانون اساسى واصول مختلف آنواقع شود.البته این موضوع نه تنها از عظمت و احترام قانون اساسى نمى کاهد، بلکه عین عظمت واحترام به آن است. لذا اگر حاکمیت ولى فقیه برقانون مطرحمىشود، درحقیقتحاکمیت فقه بر(قانون) مطرح شده است، چرا که ولایت مطلقه فقیه یعنى ولایت مطلقه فقه، و ازاین جهت این حاکمیت برخودولى فقیه نیز هست، چرا که فقه قانون شریعت الهى است و برهمه عباد .لازم الاجر است خلاصه این ویژگى جدا نشدنى حکومت وولایت است که اعمال ولایت و صدور و نفوذ حکم حاکم اسلامى وولى امر مسلمین درچارچوب احکام و مقرراتثابت، محدود نمى شود وولى فقیه با تشخیص مصالح تامه ملزمه و یا مفاسد تامه ملزمه، نسبت به صدور .(حکم حکومتى) اقدام مىکند ازدیدگاه قرآن وروایات، این حکم همان (حکم اللّه تعالى)است. روشن است که اعمال این گونه اختیارات مفوضه به ولایت مطلقه فقیه که خارج از چارچوب احکامفرعیه اولیه است، به عنوان احکام ثانویه نیست، چرا کهاحکام ثانویه ربطى به اعمال ولایت مطلقه فقیه ندارد، چنان که نظر استاد بزرگوار ما حضرت امامخمینى رضوان اللّه تعالى علیه نیز همین است() و به تعبیر آن بزرگوار: (اساسا اگر چنین نباشد، حکومت الهیه مطلقه مفوضه بهنبىاکرم(ص) یک پدیده بى معنا و محتوا خواهد بود.) () ما درزمینه احکام ولایى و حکومتى و فرق آن با احکام اولیه و ثانویه و مسائل مرتبطهدرجاى دیگرى به تفصیل سخن گفته ایم که علاقه مندان مىتوانند مراجعهکنند.() با توجه به توضیحاتى که گذشت و با توجه به آنچه که قبلا گفتهشد که یکى ازشوون ولایت مطلقه، مقام قضا است، اینک روشن مىشود که مثلا گرچه هرمجتهد جامع الشرائطى مىتواند قضاوت کند، ولى درسایه حکومتاسلامى براى رفع هرج و مرجو جلوگیرى از گسستن شیرازه نظم و انتظام جامعه اسلامى، و برطبق قانون اساسى، عالى ترین مقام قوه قضائیه را ولى فقیهتعیین مىکند. بنابراین ولى فقیه چنانکه شرعا و قانونا مىتواند رئیس قوه قضائیه را تعیین کند، مىتواند دادگاه یا قاضى .ویژه اى را براى امر خاص نظیر امورروحانیت تعیین نماید عجب این جاست کهبرطبق قوانین قضایى، رئیس هر دادگسترى مجاز است که قاضى ویژه اى براى امر خاصى تعیین کند، اما اشکال بهولى فقیه مىشود که او چرا دادگاه و .قاضى ویژه اى براىروحانیت تعیین نموده است البته ذکر این نکته لازم است که: با استناد به نوع عملکرد یک دستگاه، نمى توان منکر مشروعیت آن شد، همچنان که اگر مسلمانان درعمل، رفتار شایسته مسلمانى را انجام ندهند، دلیلى برنقص یا انکار دین اسلام نیست. دراین صورت تقصیر با عاملاست، نه با اصل عمل. نمى توان نقص عملکرد هیچ تشکیلاتىدرنظام را به پاى کل نظام وولى فقیه نوشت، چنان که عملکرد ناشایست برخى از اصحاب نبى اکرم(ص) و یابعضى از کارگزاران حکومت امیرالمومنین(ع) رانمى توان .به حساب آن بزرگواران گذاشت
مصاحبه با: آیت اللّه معرفت
فقه اهل بیت:
ولایت فقیه از چه زمانى در فقه شیعه مطرح شد و چه ادوارى را درطول تاریخ شیعه سپرى کرد؟ آیا در تمامى ادوار فقه، مفهوم ولایت فقیههمین نظریه به شکل امروزى آن بوده است یا در مفهوم ولایت بین فقها، اختلاف نظر وجود دارد؟
آیت اللّه معرفت:
مفهوم ولایت فقیه و مسائل آن درطول یازدهقرن و در طول تاریخفقاهت شیعه دائما مورد توجه ویژه فقها بوده و عجیب این است که همگى فقها ولایت فقیه را به معناى مسوولیت و سرپرستى امور گرفتهاند، به طورى که شاملمصالح همگانى امت و تمامى احکام انتظامى اسلام .مىگردد على رغم گمان عده اى، مفهوم ولایت فقیه در تاریخ فقه شیعه، هیچ گونه تحول یا تغییرى نکرده و از روز نخست .تاکنون با یک مفهوم مطرح بوده است مراجعه به متون فقهى قدما و متاخران،حقیقت این مطلب را .روشن مىسازد
فقه اهل بیت:
شما معتقدید که مفهوم ولایت فقیه از آغاز فقه تاکنون به همین شکل امروزى مطرح بوده است. با توجه به این که حکومت در دست فقها نبوده ومسائلنوپیدا در حکومت اسلامى به دلیل عدم ابتلا درمیان فقها کمتر مطرح شده است، اکنون چگونه مىتوان ادعا کرد مرحوم شیخ مفید و شیخ طوسى وعلامه حلى و شهیداول و ثانى و محقق و ابن فهد حلى و صاحب جواهر و شیخ انصارى، از ولایت فقیه همان نظریه و قرائتى را اراده کرده اند که امام خمینىبه عنوان ولایت مطلقهفقیه مطرح کردند؟ اساسا مراد از اطلاق درولایت مطلقه درسخنان امام چه بوده و آیا مىتوان گفت تمامى فقها به ولایت فقیه قائلبودند؟ لطفا دلایل مدعاى خویشرا به طور مبسوط و مستند بیان کنید!
آیت اللّه معرفت:
همان طور که اشاره کردید بنده معتقدم مفهوم ولایت فقیه از روز اولتاکنون درطول تاریخ فقاهت شیعه به معناى مسوولیت و سرپرستى امور مربوطه بوده است که برحسب موارد تفاوت مىکند و در شوون عامه و مصالح همگانىامت،تمامى احکام انتظامى اسلام را شامل مىگردد و وصف عامه یا مطلقه همین معنا را افاده مىکند. اکنون براى رسیدن به این مدعا که مفهوم ولایت مطلقهفقیه هیچگونه تحول یا تغییرى از روز نخست تاکنون نکرده است، باید به بررسى کلمات بزرگان و اساطین فقه که شما نام بردید، .بپردازیم شیخ الفقهاء و المتکلمین ابوعبداللّه مفید در سال 413 درگذشت و کتاب معروف فقهى اش (المقنعه) است. ایشان در باب امر به معروف و نهى از منکرمىفرماید: اجراى حدود و احکام انتظامى اسلام را که وظیفه سلطان اسلام است و درعصر حضوربه دست امامان معصوم و نایبان خاص آنان اجرا مىگردد، دردورا نغیبت، امامانشیعه(ع) آن را به فقهاى شیعه واگذار کرده اند فوضوا الى فقهاء شیعتهم تا درصورت امکان و با پشتوانه مردمى، مسوولیت اجرایى آن را عهده دارباشند.()شیخ الطائفه ابوجعفر طوسى که درسال 460 درگذشت، در (کتاب النهایه) باب جهاد و :سیره امام مىگوید اجراى حدود و احکام انتظامى اسلام، براى هیچ کس روا نباشد، جز سلطان وقت کهازجانب خداوند معرفى شده یا کسى که از جانب او منصوب گردید باشد.تاآن جا کهمىگوید:وقد فوضوا ذلک الى فقهاء شیعتهم فى حال ....لایتمکنون فیه من تولیه بانفسهم () 469 فقیه نامى حمزه بن عبدالعزیز سلار دیلمى وفات : مىفرماید فقد فوضوا الى الفقهاء اقامه الحدود و الاحکام بین الناس بعد ان لایتعدوا واجبا ولایتجاوزوا حداو امروا عامه الشیعه بمعاونه الفقهاء على ذلک مااستقاموا علىالطریقه و لم یجیدوا امامان معصوم(ع) اجراى حدود و احکام انتظامى اسلام را به فقها واگذار کرده اند و عموم شیعیان را به کمک و مساعدت آناندستور دادهاند، تاوقتى که برطریقهء حق استوار باشند.() علامه بن المطهر حلى(وفات 771) درکتاب :قواعد الاحکام درباب جهاد مىگوید اجراى احکام انتظامى اسلام که در عصر حضور وظیفه امام معصوم است، دردورانغیبت وظیفه فقهاست، تا در صورت امنیت از طرف دشمن، حکمکرده،فتوا دهند ومتصدى اخذ و پخش اخماس و زکوات و غیره گردند.() شهید اول محمد بن مکى(شهادت 786) درکتاب (الدروس :الشرعیه)مىفرماید دردوران غیبت، اجراى احکام انتظامى اسلام برعهده فقهاى جامع الشرائط است.()شهید ثانى زین الدین نورالدین(شهادت 965) در(مسالکالافهام) در شرح عبارت :محقق اول(وفات 676) به تفصیل سخن گفته و مى گوید وظیفه فقهاى جامع الشرائط است تا دردوران غیبت، عهده دار اجراى احکام انتظامى الهى باشند و برمردم است تا آنان را دراین راه یارىکنند.()محقق ثانى نیز در (شرح قواعد) علامه، سخن وى را پذیرفته() و در رسالهاش صلاه الجمعه براین امر تاکید کردهاست.()ابن فهد حلى(وفات 841) درکتاب (المهذب البارع) درباب جهاد و امر به معروف و نهى ازمنکر ضمن تاکید براجراى احکام :انتظامىاسلام در همه دورانها مىگوید این فقهاى شایسته اند که باید عهده دار این وظیفه خطیر گردند.()دراین عبارتها ملاحظه مىکنید که پیوسته فقها ولایت فقیه به معناىسرپرستى ومسوولیت امور و اجراى احکام انتظامى اسلام(قصاص و دیات و حدود و تعزیرات) را مطرح کرده اند و این مساله از ضروریات فقه شیعه به شمارمىآید، به حدى که صاحبجواهر(وفات1266) پس از نقل اتفاق آرا فقیهان برثبوت ولایت و نیابت عامه فقیه جامع :الشرائط درعصر غیبت مىگوید بل لولا عموم الولایه لبقى کثیر من الامور المتعلقه بشیعتهم معطله و اضافه مىکند: ضمن الغریب وسوسه بعض الناس فى ذلک بل کانه ماذاق من طعم الفقهشیئاولافهم من لحن قولهم و رموزهم امرا... ، به اندازه اى مساله ثبوت ولایت عامه روشن و بروفق مبانى فقهى است که هرکه در آن تشکیک کند، مانند آناست که بویى از فقاهتنبرده و هرگز به سخنان معصومان .دراین باره آشنایى ندارد به همین جهت فقهاى متاخر از صاحب جواهر براین معنا اتفاق نظر دارند که ولایت فقیه به معناى ضرورت عهده دارى مسوولیت درشوون عامه است، تا مسائلمربوط به تنظیم .حیات اجتماعى به تعطیلى کشیده نشود محقق انصارى(وفات 1281) درکتاب قضا دراین باره :مىفرماید حکم فقیه جامع الشرائط درتمامى فروع احکام شرعى و موضوعات آن،صحت و نافذاست،زیرا مقصود از لفظ حکم که درروایات آمده، نفوذ حکم اودرتمامى شوون و زمینه هاست و مخصوص مسائل قضایى نیست و این همانند آن است که سلطان وقت، کسى را بهعنوان حاکم معین کند که مستفاد ازآن، تسلطاو برتمامى آنچه مربوط با شوون حکومت چه جزئى باشد و چه کلى است و لذا حفظ (حکم) را که مخصوص باب قضاوتاست، به کار نبرده، بلکه لفظحاکم را که .عمومیت نفوذ سلطه را مى رساند ، به کار برده اند بنابراین دراصل ثبوت ولایت به معناى مسوولیت و سرپرستى و اجراى احکام اسلام ورعایت مصالح همگانى براى فقیه جامع الشرایط، هیچ بحثى نبوده وهمگى آن را پذیرفته اند و این مساله اخیرا مورد تردید قرار گرفته که آیا ثبوت ولایت فقیه،از راه (حسبه) و یک تکلیف شرعى(به نحو واجب کفایى) است یا آنکه یک منصب است و با عنوان نیابت از مقام ولایت کبرى مىباشد؟اکثر فقهاى سلف و اساطین فقه برمبناى نصب بوده اند و مساله ولایت فقیه را با عنوان تفویضاز جانب معصوم(ع) مطرح ساخته اند لذا درعبارت ایشان کلماتىمانند وقد فوضوا ذلک الى فقهاء شیعتهم .آمده است البته درزمان امام خمینى به دلیل مسوولیت اجرایى حکومت اسلامى،برخى از مسائل جزئى و موارد و مصادیق و فروعات مساله،به صورت روشن تر مطرحشد که قبلا چندان مطرح .نبود
فقه اهل بیت:
یکى از مشکلات بنیادى ما درطرح و عرضه ولایت مطلقه فقیه، فقرتئوریک است، یعنى نظریه پردازان، این نظریه را به طور دقیق کهپاسخگوى شبهات باشد، مطرح نکرده اند، به عنوان مثال برخى از طرفداران نظریه ولایت مطلقه فقیه این نظریه را این گونه مطرح مىکنند که:ولایتفقیه، امتداد ولایت امامان وپیامبر اکرم(ص) است و طبق آیه (النبى اولى بالمومنین من انفسهم)() و آیه وماکان لمومن ولامومنه اذا قضى اللّه ورسوله امرا ان یکون لهم الخیره منامرهم() اراده رسول خدا به عنوان ولى امر مسلمانان براراده همگان حاکم مىباشد و صلاحدید و نافذ استو نظر به این که ولى فقیه درعصر غیبت ولى امرمسلمانان است، اراده او نیز همانند اراده پیامبر نافذ است، و هرچه او صلاح دید، نافذ است وباید همگى درمقابلدستورهاى او تسلیم محض باشند و احساس حرج وسختى هم نکنند، همان گونه که در باره پیامبر(ص) آمده است: ثم لایجدوا .() فى انفسهم حرجا مماقضیت ویسلموا تسلیما براساس این نوعتبیین برخى نتیجه گرفتهاند که شعاع حاکمیت و فرمانروایى فقیه به سوى بى نهایت کشانیدهمىشود.() آیابه نظر شما این چنین نتیجه گیرى و برداشت از ولایت فقیه مطلقه فقیه صحیح است؟ اساسا تفسیر شما از ولایت مطلقهچیست و چگونه آن را تبیین مى کنید؟
آیت اللّه معرفت:
بنده این برداشت و قرائت را از مفهوم اطلاق درنظریه ولایت مطلقه فقیه یک برداشت :انحرافى مىدانم و معتقدم سخن کسانى که مى گویند معتقدان به ولایت مطلقه فقیه، شعاع حاکمیت و فرمانروایى فقیه را به سوى بى نهایت کشانیده و فقیه را همچونخداوند کار روى زمین مىدانند()، گفتارى است بى اساس و .به افتراو نسبت ناروا بیشتر مى نماید بنده درکتاب ولایت فقیه که درتابستان 77 چاپ شد ثابت کرده ام که هیچ فقیهى از کلمه عامه یا مطلقه این معناى غیر معقول و غیر منطقى را قصد نکردهو کلماتى که درالقاى برخى شبهات به کار مىرود، مانند نامحدودیت، (مطلق العنان) ،(دیکتاتورى و استبداد)،(اراده قاهره)،(تمامیت خواه) و (انحصارىطلب) مفاهیمى خود ساختهاست که ناروا دراین بحث مطرح مىشود. اساسا ولایت فقیه مسوولیت اجرایىخواسته هاى فقهى را مىرساند که این خود،محدودیت را اقتضا مىکند و هرگز به معناى تحمیل اراده شخصى نیست، زیرا شخص فقیه حکومت نمى کند، بلکه فقه اوست کهحکومت مىکند، حتى درقرآنمجید آن جا که مىفرماید خداوند (فعال ما یشاء) است، دلیل مىآورد: انه علیم حکیم یعنى فعالیت مطلقه خداوند و این که هرچه بخواهد، انجام مىدهد، بهدلیل علم مطلق و حکمت مطلقه اوست و نظر به این که فعل الهىبراساس علم و حکمت است، لذا محدود نمى .گردد به نظر اینجانب تفسیرى که برخى از طرفداران تندرو ولایت مطلقه فقیه از آیاتى که اشاره کردید مىکنند، تفسیر به راى است، زیرا اولا این گونه نبوده کهپیامبر اکرم(ص) در شوون سیاسى و نظامى و جنگ و صلح و دیگر امور مربوط به دنیا دارى ازشیوه هاى متعارف فراتر رفته و اراده و خوا سته خود را حاکمبداند و با اهل خبره و نظر مشورت نکرده و اراده خویش را تحمیل کرده باشد، دلیل این مدعا ایناست که درمتون روایى ما از مشورت با شیوه متعارف بهعنوان اساسى ترین دستور عمل پیامبر(ص) و اصول بنیادى سیاست و حکومت و اداره جامعه، مطرح شده که درسیره عملى امیر مومنان(ع) و امامان معصوم(ع)بوده است، بنا براین ولایت فقیه که درامتداد ولایت امام معصوم قراردارد، چنین مفهوم غیر قابل قبولى .نخواهدداشت و هرگز فرع زائد براصل نخواهد گردید ولایت معصومان(ع) نیز درباره اجراى عدالت اجتماعى و پیاده کردن فرامین شرع درجامعه و درراستاى مصالح امت بوده است، لذاو لایت فقیهان حد و مرزىدارد که شرع چارچوب آن .را معین مىسازد و فراتر ازآن مشروعیت نخواهد داشت به علاوه درنظام اسلامى،حق فرد و حق جامعه هردو محترم است، ولى درصورت تزاحم،حق جامعه و مصلحت عمومى برحق فرد و مصلحت شخصى مقدمخواهد بود و اگر درنظامولایت فقیه، دولت اسلامى با حفظ رعایت مصلحت امت تصمیمى گرفت، باید همگى تسلیم باشند و دراین گونه موارد مصلحت عمومىبرمصلحت شخصى تقدم دارد و جایى .براى اعتراض نیست آیه (النبى اولى بالمومنین من انفسهم) و (ویسلموا تسلیما) و (شاورهم فى الامر فاذاعزمت فتوکل على اللّه)(6و36 احزاب) به این حقیقت سیاسى،اجتماعى اشارت دارد و هرگز به معناى تحکیم یا تحمیل اراده ولى امر .برخواسته هاى مردمى نیست به علاوه مادرجاى خود ثابت کرده ایم که براساس آیه مشورت(وشاورهم فى الامر) وآیه وامرهم شورى بینهم پیامبر موظف است که در باره امورسیاسى، نظامى واجتماعى مشورت کند و جامعه اسلامى، باید درتمامى ابعاد تشکیلاتى حکومت به اصل مشورت توجه کند و امور سیاسى و نظامى و ادارىو فرهنگى را با اصل مشورت بهانجام برساند. مشورت موضوعى عرفى است و باید طبق متعارف عقلاى جهان انجام گردد که راى اکثر درآن نافذ خواهد بود. اگردرسطح عمومى انجام گیرد، راى اکثر نافذ است و اگر در سطح کارشناسان و اهل فن صورت گیرد، باز آنچه اکثریت قاطع راىدهند، باید تنفیذ گردد. معناى(فاذا عزمت فتوکل على اللّه) این است که مسوولان امر موقع تصمیم گیرى دراجراى راى اکثر، دغدغهء خاطر نداشته باشند و برخدا توکلکنند و کار را طبقمقررات عقلایى و اصول حکمت سیاستمدارى انجام دهند که از جمله این اصول، پذیرش راى اکثر درمجارى .امور است و موفقیت درهمین است و بس
فقه اهل بیت:
مطالبى که شما فرمودید، ممکن است با دیدگاه امام خمینى(ره) دربابولایت مطلقه فقیه هماهنگ نباشد. شما به خاطر دارید که مقام معظمرهبرى درسال66 دردوران ریاست جمهورى دریکى از خطبه هاى نماز جمعه، ولایت فقیه را حرکت درچارچوب شرع بیان داشتند و مورد تذکر امام راحلقرار گرفتند. درهمین راستابود که امام به طور مبسوط ولایت مطلقه فقیه را همان ولایت مطلقه نبى اکرم(ص) دانستند. شما این جریان را چگونه تحلیل مىکنید؟
آیت اللّه معرفت:
!به نکتهء دقیقى اشاره کردید اساسا تذکر امام به اصل گفتار نبود، بلکه به برداشتى بود که .برخى فرصت طلبان درصدد سوء استفاده ازآن برآمده بودند مقصود مقام معظم رهبرى ازچارچوب شرع، همان ضوابط و اصول ثابتهء شرع است که مصالح و پیش آمدها را نیز شامل مىشود و خود ضوابطى دارد کهدراختیار فقیه قرار دارد، تا .براساس آن ضوابط، حکم شرعى هریک را استنباط کند درآن زمان برخى گمان بردند که مقصود امام صرفا احکام اولیه که مصالح آنها ازقبل پیش بینى شده و زمان و مکان هیچ .گونه تغییرى درآن نمى دهد، مىباشد (آنان خیال کردند که فقیه نمى تواند در(حوادث و احکام نظر دهد و احکام تکلیفىووضعى آنها را درپرتو قواعد عامه .روشن سازد لذا پنداشتند که این گونه امور باید به کارشناسان مربوطه واگذار شود و با فقیهو فقاهت ارتباطى ندارد و ازجمله، مسائل سیاسى و امور کشوردارى و لشکرى رااز حیطهء ولایت .فقیه خارج دانستند امام راحل با این سو تفاهم و برداشت انحرافى مخالفت کردند و فرمودند: دست فقیه باز است و در پرتو ضوابط شرعى مىتواند درتمام ابعاد زندگى و همهشوون سیاسى،اجتماعى،فرهنگى و غیره، برابر مصالح روز نظر دهد و دیدگاههاى شرع را درتمامى جزئیات روشن سازد(). بنابراین ولایت فقیهاز دیدگاه امام خمینى، گسترده بوده وبا پیشرفت زمان و تغییر احوال و اوضاع، قابل حرکت و هماهنگ است و هیچ گاه دست .فقیه بسته نیست آرى صرفا درتشخیص مفاهیم درموضوعات، از متخصصان و کارشناسان مربوطه و احیانا ازعرف عام بهره مىگیرد و این .عینا همان حرکت درچارچوب مقررات شرع مى باشد
فقه اهل بیت:
از مطالب شما چنین استنباط مىشود که شعاع ولایت فقیه درگسترهدامنه شرع است و مقصود از اطلاق، شمول و گسترش درتمامى زمینه هاىمربوط بهشوون عامه و (مصالح امت مىباشد که این خود (تقیید درعین اطلاق است. بنابر دیدگاه شما دامنه ولایت فقیه را، دیدگاههاى شرع و مصالح امتمحدود مىسازد و اطلاق آندرشعاع همین .دایره است اکنون این سوال پیش مىآید که آیا قانون نیز مىتواند این محدودیت را ایجاب کند، تا تصمیمات ولى فقیه فراتر از قانون نباشد، یا آن که مقام رهبرى مقامى مافوق قانون است؟
آیت اللّه معرفت:
درقانون اساسى اصل 110 وظایف و اختیارات رهبر را در یازده بند بیان داشته، ولى برحسب مصالح و با نظارت هیاتخبرگان منتخب مردم مىتوان از آنها کاست یا برآنها افزود از آن جا که ذکر این موارد، محدودیت را نمى رساند،بنا .براین نفى ما عدا نمى کند و اختیارات دیگر راانکار نمى کند اسلام نظامى قانونمند است و با هرگونه بى ضابطهاى ناسازگار است و درموقعیتهاى حاد و ضرورى که وضعى استثنایى ایجاب مىکند رهبر اقدامى مناسب وتصمیمى قاطع با صلاحدید کارشناسان مربوطه و مورد اعتماد اتخاذ کند که .آن نیز تحت ضابطهء شرعىو قانونى است بنابراین ولى امر مسلمانان مىتواند دروضع استثنایى،فراتر از وظایف مقرره درقانون اساسى، اعمال ولایت کند، ولى این، بى ضابطه نیست. مقام رهبرىدرمقابلمردم مسوولیت دارد، تا درانجام وظایف مربوطه کوتاهى نکند و همواره مصالح امت را در نظر گیرد، لذا باید داراى شرایطى باشد که قانون تایید کردهاست و هرگاه ازانجام وظایف قانونى خود ناتوان گردد یا فاقد یکى از شرایط یاد شده شود یامعلوم شود از آغاز فاقد شرایط بوده، از مقام خود برکنار مىشود.طبق اصل 111 قانون اساسى، تشخیص این امر به عهده خبرگان مردم است، همان گونه که نظارتبرآن نیز برعهده آنان مىباشد. این مسوولیت .درپیشگاه خداومردم از فریضه نظارت همگانى برخاسته است
فقه اهل بیت:
مستحضرید برخى از فقها مثل شیخ اعظم انصارى در کتاب شریف مکاسب وکتاب البیع یا حضرت آیت اللّه خویى(ره) و دیگران ولایت فقیه رابه آن صورتى که امام خمینى مطرح کردند، قبول ندارد: لطفا ضمن تبیین دو .دیدگاه عمده درباب ولایت فقیه، تفاوت آن را بیان کنید
آیت اللّه معرفت:
شایان ذکر است فقهایى که به عنوان مخالف دراین مساله مطرح شده اند مثل شیخ اعظم انصارى یا آیت اللّه خویى منکر ولایت فقیهنیستند، بلکه ایشان براین باورند که اثبات نیابت عامه وولایت مطلقه فقیه به عنوان منصب، ازراه دلایل یاد شده مشکل است. ایشان تصدى امور عامه به ویژهدرباره اجراى احکام انتظامى اسلام در عصر غیبت راو ظیفه فقیه جامع الشرائط و مبسوط الیددانسته و این را از .ضروریات فقه مى دانند توضیح این که تصدى امور حسبیه(امورى که شارع مقدس حتما خواستار آن است واجازه اهمال درآن را هرگز نمى دهد) مانند ایجاد نظم و حفاظت از مصالحهمگانى، از ضروریاتى است که شرع مقدس اهمال درباره آن را اجازه نمى دهد و قدر متیقن،وظیفه فقهاى شایسته است که آن را عهده دار مىشوند، ولىطبق برداشت امام خمینى وصاحب جواهر و دیگر فقیهان، این یک منصب است که ازجانب شرع به آنان واگذار شدهاست، بنابراین عملا هردو دیدگاه، فقها راعهده دار اداره امور مملکتى مىدانند و تنها تفاوت درمبناست که گروه اول آن را یک وظیفه تکلیفى صرف مىدانند، مثلشیخ انصارى و محقق خویى، و گروهدوم که اکثریت فقهاى امامیه هستند مانند امام(ره) آن را منصبى واگذار شده از جانب امامان معصوم(ع) مىدانند. البتهدربرخى از فروعات ولایت فقیه، این دودیدگاه، تفاوت دارند که درکتاب ولایت فقیه به تفصیل توضیح داده ایم
فقه اهل بیت :
مستحضرید برخى از معاصران، ولایت به معناى حکومت را دربستر تاریخ فقه اسلامى انکار کرده اند و در این زمینه :نوشته اند متاسفانه هیچ یک از اندیشمندان که متصدى طرح مساله ولایت فقیه شده اند، تاکنون به تحلیل و بازجویى وشرح معانى حکومت وولایت، و مقایسهء آنها بایکدیگرنپرداخته اند... ازنقطه نظر تاریخى نیز ولایت به مفهوم کشور دارى، به هیچ وجه () ...درتاریخ فقه اسلامى مطرح نبوده است
آیت اللّه معرفت:
این تحلیل جاى تعجب دارد. ظاهرا نویسنده محترم به منابع فقهى و کتابهاى تاریخى و متون لغوى دراین زمینه مراجعه نکرده است. فقهاى اسلامىازدیرزمان کتابهایى درباره احکام الولاه نوشته اند و ابواب و مسائل گوناگونى را درفقه با همین عنوان مطرح کرده اند که به نظر ایشان نرسیده است و از پیشخود(ولایت) را به معناى قیمومیت که لازمه آن تداعى مجهوریت درمولىعلیه است، پنداشته و به همین جهت معناى قیمومیت را مفهوما و ماهیتا .با حکومت وحاکمیت سیاسى متفاوت دانسته اند به نظر بنده این تفسیر ازولایت کاملا نادرست است و شاهد نادرست بودن این تصورنارواو بى اساس، صراحت سخنان فقها دراین زمینه و براهینى است کهبراى اثبات ولایت فقیه اقامه .کرده اند بنده معقتدم درمفاهیم اصطلاحى باید به اهل همان اصطلاح رجوع کرد.وقتى به متونفقهى مراجعه مىکنیم، بخوبى مىیابیم که فقها ولایت فقیه را درراستاىخلافت کبرى ودرامتداد امامت مطرح کرده اند و همان رهبرى سیاسى را که درعهد حضور براىامامان معصوم ثابت بوده، همچنان براى .فقهاى جامع الشرائط درعصر غیبت ثابت دانسته اند :امام خمینى نیز دراین زمینه مىفرمایند تمامى دلایلى را که براى اثبات امامت پس ازدوران عهد رسالت آورده اند،بعینه دربارهولایت فقیه، دردوران غیبت جارى است و عمده ترین دلیل، ضرورتوجود کسانىاست که ضمانت اجرایى عدالت را عهده دار باشند، زیرا احکام انتظامى اسلام مخصوص عهد رسالت یا عهد حضور نیست لذا بایستى همان گونهکه حاکمیت این احکام تداومدارد، مسوولیت اجرایى آن نیز تداوم داشته باشد و فقیه عادل و جامع الشرائط، .شایسته ترین افراد براى عهده دار شدن آن مى باشد شیخ مفید عبارت فقهایى همچون سلار یا شیخ طوسى و... را آورده که معقتدند امامان معصوم(ع) اجراى احکام انتظامى را به فقها واگذار کردهاند و به عمومشیعیاندستور داده اند تا از ایشان پیروى کنند و پشتوانه آنان باشند و فقها را درامر حکومت یارى کنند. ما درپاسخ، سوال دیگرى به آن اشاره .کردیم
فقه اهل بیت :
به نظر شما ولایت فقیه یک بحث فقهى است یا کلامى؟ لطفا مبانى مشروعیت ولایت فقیه را بیان کنید.
آیت اللّه معرفت:
بحث ولایت فقیه درمیان فقهاء امامیه، بیش از آن که جنبه فقهى داشته باشد، مبانى کلامى دارد. درفقه از این دیدگاه بحث مىشود که ولایتفقیهیک حکم وضعى شرعى است که دلایل آن را درکتاب و سنت جستجو مىکنند یا حکم تکلیفى وواجب کفایى است که بادلیل ضرورت شرع و .از راه(حسبه) به اثبات مىرسد از دیدگاه کلامى، با عنوان امتداد ولایت معصومان(ع) و نیز امامت که ریاستعامه در امور دین و دنیا مىباشد، مورد بحث قرار مىگیرد. بنابراین دلایلىکهمبانىمشروعیت ولایت فقیه را روشن مىسازد، آمیختهاى از هردو دیدگاه است که دوجنبه عقلى و نقلى استدلال را تشکیل مىدهد. از منظر کلامى همان دلایلى که ولایت به معناى امامت و زعامت سیاسى پیامبر اکرم( ص) و ائمه معصومان(ع) را اثبات مىکند، ولایت فقیه را نیز درعصر غیبتاثباتمىکند، زیرا اسلام نظامى است کهبراى تنظیم حیات اجتماعى مادى و معنوى برنامه دارد و آمده است تا راه سعادت و سلامت .درزندگى را براى انسان هموارسازد اسلام شریعتى است فراگیر و جاوید و تمامى شوون زندگى را براى همیشه تحت نظر دارد. ازاین رو معقول نیست که براى رهبرى جامعه و مسوولیت اجرایىعدالتاجتماعى، شرایط را ارائه نکردهباشد، زیرا زعامت سیاسى از بنیادى ترین نیازهاى جامعه انسانى است و به حکم ضرورت بایستى اسلام در این بعدمهم اجتماعى سیاسى ، نظر داشته و شرایط لازم و راهکارها را ارائه کرده باشد و گرنه نظامى ناقص وبدون .تعیین مسوول اجرایى،قابل ثبات و دوام نیست اکنون با توجه به این جهات، حکمت الهى اقتضا مىکند، همان گونه که شریعت فرستاده و خیل انبیا را براى نجات بشریت گسیل داشته، امامت و قیادت وجلودارىقافله انسانیت را نیز رهنمون باشد و این همان قاعده لطف است که متکلمان درمساله امامت مطرح ساخته اند، زیرا رهبرى درست از دیدگاه وحى،مهمترین عاملموثر درنگاه داشتن جامعه برجاده حق و حرکت برصراط مستقیم است، روى همین اصل، دانشمند گرانقدر خواجه نصیر الدین طوسى درتجریدالاعتقاد مىنویسد:(الامام لطف، فیجب نصبه على اللّه ، تحصیلا للغرض، امامت لطف الهى است که باید از جانب خداوندمعرفى شود تا غرض از تشریع، جامهعمل پوشد). امام راحل تمام دلایلى را که برضرورت امامت اقامه مىگردد، عینا برضرورت تداوم ولایت، درعصر غیبت اقامهمىکند و :مىفرماید فما هو دلیل الامامه، بعینه دلیل على لزوم الحکومه بعد غیبه ولى الامر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف . آن دلیل لزوم .داشتن نظام اسلامى و مسوولیت اجراى عدالت اجتماعى است امام سپس مىنویسد: تمامى احکام انتظامى اسلام در باره نظام ماى، سیاسى،حقوقى و کیفرى همچنان ادامه دارد و مخصوصعصر حضور نبوده است و همین امر موجب مىگردد تا ضرورت حکومت و رهبرى امت را برابر دیدگاه شرع ایجابکند و فرد شاى سته مسوولیت تامینمصالح امت و تضمین اجراى عدالت را مشخص سازد و گرنه منتها پیشنهاد احکام انتظامى و به اهمال گذاردن جانب مسوولیت اجرایىمایه هرج و مرج واختلال درنظام خواهد بود، با این که حفظ نظام از اوجب واجبات و اختلال درامور مسلمانان از مبغوضات شرع مقدس است، بنابراین هدف شارعجز با تعیینوالى و حاکم اسلامى و مشخص ساختن شرایط و .صلاحیت لازم، قابل تامین نیست
فقه اهل بیت :
شرایط ولى فقیه چیست؟
آیت اللّه معرفت:
به نظر بنده دو شرط دارد، حضرت امیر(ع مىفرماید: .ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامراللّه فیه شرط اول: از لحاظ سیاستمدارى قدرتمند باشد، یعنى بینش سیاسى دقیق داشتهباشد و این شرط،عقلایى است و تمام دنیا .آن را مىپذیرند شرط دوم: و اعلمهم بامراللّه فیه، ضمیر (فیه) به زعامت مىخورد، یعنى دیدگاه هاى اسلام درباره زعامت و .سیاستمدارى را بداند، و این شرط دوم طبیعى است ولى فقیه در تمام عرصه ها با استفاده از نظر کارشناسان فنى .تصمیم گیرى مىکند.
فقه اهل بیت:
مفهوم ولایت مطلقه چیست؟ منظور امام از ولایت مطلقه فقیه چه بود؟
آیت اللّه خاتم یزدى:
منظور امام از ولایت مطلقه، همان اطلاق و گستردگى در اختیارات و اداره امور است که براى ائمه(ع) وجود داشت. همان طور کهولایتانبیا و اولیا قیدى ندارد، ولایت فقیه نیز هیچ محدودیت و قیدى ندارد. به عبارت دیگر : منظور از مفهوم مطلقه در ولایت فقیه، فرا قانونى بودن است،نهمحدودیتقانونى. حضرت امام درصحیفه نور، ج11مى فرماید: آنچه در قانون اساسى آمده، برخى از شوونات ولى فقیه است، نه تمام آن و به اصطلاح علمى آنچه در قانون به عنوان شرح وظایف ولى فقیه شمرده شده،اثبات شیىء است و اثبات شیىء نفى ماعدا نمى کند. کلیه کسانى که درمیان قدما عموم ولایت رامطرح کرده اند، همان ولایت مطلقه را در نظر دارند و ولایتمطلقه فقیه همان ولایت امامان معصوم(ع) است، البته به استثناى مقامات معنوى که معصوم دارد وولىفقیه ندارد. امام هم فرمود: ولایت مطلقه فقیه همان ولایت مطلقه رسول اللّه(ص) است. فقیه جامع الشرائط درتمامى عرصه هاى اجتماعى،سیاسى، فرهنگى و سیاسى با استفاده ازنظریاتکارشناسى و مشاوران فنى براساس تشخیص و مصلحت امت، مىتواند تصمیم بگیرد. البته ولایت مطلقه به معناى دیکتاتورى و استبداد و تصمیمى نفسانى نیست، بلکهفقیه با شرایط ویژه که تالى تلو معصوم است، این ولایت را دارد و اگرخداىناکرده دراعمال ولایت خویش جنبه هاى نفسانى را لحاظ کند، به قول حضرت امام، خود به خود از ولایت منعزل مىگردد. امام خمینى نیز به صورتصریح شبهاتى کهامروزه مطرح مىشود، در بیانات خویش مطرح کرده اند و در پاسخ فرموده اند: این شبهات بیانگر این است که اینان فقیه را نشناخته اند.فقاهت و عدالت را نمىدانند یعنى چه، شرایط ولى فقیه را نمى دانند!
فقه اهل بیت :
دلایل حضرت امام برولایت مطلقه چیست؟ آیا به نظر شما این دلایلتمام است؟
آیت اللّه خاتم یزدى:
امام با استفاده از مبانى کلامى و دلایل عقلى مبنى
بر ضرورت امامت و استمرار آن در عصر غیبت، ولایت مطلقه را اثبات مىکنند ودرمباحث فقهى هم روایات را از نظر دلالى و سندى تام مىدانند و درنهایت مىفرمایند: ازاین روایات(مقبوله عمربن حنظله،صحیحه ابى خدیجه، توقیع شریف، صحیحهزراره) و مانند آن عموم و اطلاق ولایت براى فقیه استفاده مىگردد وبه نظر ما نیز استدلال امام تمام است. و اثبات ولایت فقیه از طریق امور حسبیه با مشکلات فقهى فراوانى مواجه است، و انگهى زعامت امور سیاسى و سرپرستى مسلمانان با محدودیتى که درامورحسبیه وجوددارد، امکان پذیر نیست.
فقه اهل بیت :
امور حسبیه را تعریف کنید و تفاوت دیدگاه امام خمینى و محقق خویى در تشکیل حکومت اسلامى را بیان کنید و نظریه مختار را توضیحدهید.
آیت اللّه خاتم یزدى:
امور حسبیه یعنى امورى که شارع مقدس و شریعت هرگز به فروگذارى آن رضایت نمى دهد(لایرضى الشارع بتعطیلها) بلکه به پا داشتنآن، واجبشرعى است و رها ساختن و تعطیل آن از نظر شرع، جایز نیست. امور حسبیه به گونه واجب کفایى برهمگان واجب مىگردد، تا اندازه اى که بهاندازه کفایت انجاممىگردد. اگر عده اى برعهده گرفتند و توانایى انجام آن امور را داشتند و در انجام آن کوتاهى نکردند، از دیگران ساقط مىگردد. مثلا اموال یتیمان بى سرپرست و اموال قاصران و غایبان از مصادیق امور حسبیه است که شارع به اهمال و تعطیلى آن راضى نمى گردد. برخى از فقها امورحسبیه را در همین محدوده اموال قصر و غیب و یتامى خلاصه کرده اند، در صورتى که فقهاى بزرگى چون صاحب جواهر و امام راحل وآیت اللّهخویى، گستره آن را درتمامى احکام انتظامى اسلام دانسته ا ند. درمورد تشکیل حکومت اسلامى تفاوت دیدگاه امام با مرحوم آقاى خویى این است که آقاى خویى احکام انتظامى اسلام و اجرایى و تشکیل حکومت را ازامورى مىدانند که شارع به فروگذارى آن رضایت نمى دهد. آیت ا للّه خویى معقتد است که فقیه جامع الشرائط درعصر غیبت مىتواند تشکیل حکومت دهد و احکام انتظامى را اجرا کند، زیرا اجراى احکام انتظامىدرراستاىمصلحت عمومى تشریع شده تا جلو مفاسد و ظلم و ستم را بگیرد، به علاوه، دلایل اجراى قصاص و دیات و حدود و سایر احکام انتظامى اسلام،اطلاق دارد و نمى توانآن را مقید به زمان خاص یا حالت خاصى دانست. از منظر ایشان، براى جلوگیرى از هرج و مرج و اختلال نظام، قدر متیقن از اجراىاحکام انتظامى اسلام، فقهاى جامعالشرائط هستند. ایشان با اشاره به (ان هناک امورا لابد ان تتحقق خارجا المعبر عنها بالامور الحسبیه و القدر المتیقن هو قیام الفقیه بها) () و با استفاده از توقیع شریف(اماالحوادث الواقعه فارجعوا فیها الى رواه احادیثنا فانهم حجتى علیکم و انا حجه اللّه) و روایات دیگرى که صدور حکم در عصر غیبت را شاى سته فقهاىجامع الشرائط مىداند، نتیجه مىگیرند که مساله حکومت و سرپرستى امور مردم درجهت حفظ مصالحامت وحراست از مبانى اسلام است و از مهمترینواجباتى که شرع مقدس تن به اهمال آن نمى دهد و نمى توان در برابر آن بى تفاوت بود. قدر متیقن این است که وظیفهفقهاست تا این مسوولیت اجرایى را بهعهده بگیرند. آیت اللّه خویى، ولایت را یک وظیفه و تکلیف براى فقیه جامع الشرائط مىشمرند و دلایل ثبوت ولایت فقیه در عصر غیبت را قبول ندارند و آنچه طبقنصوص شرعى براى او ثابت است، نفوذ قضا و حجیت فتواى اوست و جواز تصرف او در امور حسبیه از نظرمحقق خویى، از باب ولایت او نیست، بلکه تنها بهجهت مورد متیقن بودن وى، دربه پاداشتن چنین امورى است. به همین جهت صرفا یک تکلیف ووظیفه شرعى از باب وجوب کفایى است و افرادى را که درجهات مختلف منصوب کرده، و کلاى او شمرده مىشوند وبامردن وى از وکالت منعزلمىگردند و به همین جهت فقیه حق جواز تصرف درامور را به اندازه قدر متیقن دارد و نه بیشتر. عبارت مرحوم آیت اللّه خویى در این باره چنین است: الولایه لم تثبت للفقیه فى عصر الغیبه بدلیل بل الثابت حسب النصوص امران: نفوذقضائه و حجیه فتواه و ان تصرفه فى الامور الحسبیه لیس عن ولایه و من ثمینعزلوکیله بموته لانه انما جاز له التصرف من باب الاخذ بالقدر المتیقن فقط.() اما امام خمینى(ره) تشکیل حکومت اسلامى و مساله زعامتسیاسى و ولایت مطلقهفقیه را دراستمرار ولایت ائمه(ع) مىداند و مىفرماید: همان دلیلى که برضرورت امامت اقامه مىگردد، عینا برضرورت تداوم ولایت در عصر غیبت دلالت دارد و آن لزوم برپا داشتن نظام و مسوولیت اجراى عدالتاجتماعى است. عین عبارت امام چنین است: فما هو دلیل الامامه بعینه دلیل على لزوم الحکومه بعد غیبه ولى الامر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف.()امام خمینى ضمن اشاره به این که در عصرغیبت تمامى احکام انتظامى اسلام ادامهدارد، به ضرورت تشکیل حکومت اسلامى و رهبرى ملت توسط فقیه جامع مىپردازند ومىفرمایند: ولایت فقیه یک امربدیهى است که تصور اطراف و جوانب آن کافى درتصدیق آن است. هدف شارع جز با تعیین والى و حاکم اسلامى و مشخص شدن شرایط و صلاحیت لازمدراجراى امور، قابل تامین نیست . از دیدگاه امام خمینى فقاهت و عدالت از شرایط ولى فقیه است که با ازبین رفتن آن یا فقدان آن، فقیه خود بهخود از ولایتمنعزل مىگردد. به نظر ما نیز حق با امام خمینى است، زیرا با امور حسبیه مشکلات حکومت اسلامى و معضلات پیچیده عرصهء سیاست و مدیریت و نظام برطرف نمىگردد و به عبارت دیگربادست بسته نمى توان تشکیل حکومت داد. تمام دلایلى که در علم کلام براى ضرورت امامت مطرح است مثل (الامام لطلاف، فیجب نصبه على اللّه، تحصیلا للغرض) در عصر غیبت نیز نسبت بهفقیه جامع الشرائط جارى است، لذا حضرت امیر(ع) فرمود:(فرضت الامامه نظاما للامه) یعنىمساله هبرى و زعامت سیاسى امت، باعث نظم و انتظامدرجامعه است. البته در روایات ما به شرایط وسیع ترى نیز براى حاکم اشاره شده است. حضرت امیر(ع) فرمود: ولایحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر و العلم بمواضع الحق.()پرچم زعامت امت باید دردست کسى باشد که داراى بینش و استقامت و آگاهىکامل به مواضع حق باشد و توانایى تمییز حق از باطل را داشته باشد واین جز با احاطهءکامل برمبانى اسلام و فقاهت امکان پذیر نیست.
فقه اهل بیت :
حضرت امام خمینى عبارتى دارد که مىفهماند ولایت از امور وضعى اعتبارى عقلایى است:(والولایه من الامور الوضعیه الاعتباریه العقلائیه). لطفا توضیح دهید منظور امام از این عبارت چیست؟
آیت اللّه خاتم یزدى:
منظور این است که ولایت از امور اعتبارى است که عقلاى عالمآن را عتبار مىکنند وشارع هم به اعتبار این که اعقل العقلاست آن را امضا کرده است، مثل ملکیت که شارع امضا کرده است، اما گاهى امور اعتبارى، نظرى است وگاهى بدیهى. اماممعتقد است که ولایت از امور اعتبارى بدیهى و روشن است که با صرف تصور اطراف وجوانب آن جزم به لزوم پیدا مىکنیم، به همین جهت امام در بیانىدارندکه ولایت فقیه از امور عقلى و بدیهى است که تصور اطراف وجوانب آن در تصدیقش کافى است منافاتى هم نداردکه ولایت از امور عقلى باشد و عقل وعقلا،بدان حکم کنند و درعین حال بدیهى هم باشد. اعتبار گسترده ولایت هم گاهى عقل است و گاهى عقلا و گاهى هردو و گاهى شارع. ولایت از امور اعتبارىاست که هم عقل بدان حکم مىکند و هم عقلاى عالم اعتبار مىکنند و هم شرع اعتبار عقل رامعتبر مىداند و امضا مىکند.
فقه اهل بیت:
آیا تعبیر ولایت مطلقه درمیان فقهاى پیشین نیز بوده است؟ در بررسى برخى از متون فقهى تعابیرى مثل (الولایه العامه) یا (عموم الولایه) و...دیدهمىشود، مثلا صاحب جواهر ضمن اشاره به راى مشهور فقها درولایت عامه فقیهان در باره تمامى شوون از جمله اجراى احکام انتظامى مىفرماید: (لظهور قوله(ع):(فانى قد جعلته علیکم حاکما )فى اراده الولایه العامه نحو المنصوب الخاص کذلک الى اهل الاطراف، الذى لا اشکال فى ظهور ارادهالولایهالعامه فى جمیع امور المنصوب علیهم فیه بل قوله(ع):(فانهم حجتى علیکم و اانا حجه اللّه...) اشد ظهورا فى اراده کونه حجه فیما انا فیه حجه اللّه علیکمو منهاقامه الحدود بل ماعن بعض الکتب(خلیفتى علیکم) اشد ظهورا، ضروره معلومیه کون المراد من الخلیفه عموم الولایه عرفا نحو قوله تعالى: یا داود اناجعلناکخلیفه فى الارض فاحکم بین الناس بالحق.)() لطفا بفرمایید آیا مراد از (الولایه العامه) یا (عموم الولایه) همان ولایت مطلقهاست که دربیانات امام خمینى مطرح شد؟
آیت اللّه خاتم یزدى:
بلى به نظر ما منظور قدما و فقیهان پیشین از این تعابیر، همان ولایت مطلقهاى است که امام خمینى مطرحکردند و از روایات هم همین مطلباستفاده مىشود، چنانچه درهمین عبارت که از صاحب جواهر خواندید، ایشان مىفرمایند:ظاهر تعبیر روایات (فانى قدجعلته علیکم حاکما) یا (فانهم حجتى علیکم) یعنى (فقیهان) حجت ما هستند، همان گونه که ما حجت خداییم برشما، فهمیده مىشود،که ولایت فقها، عام وفراگیر است، همان گونه که ولایت امامان معصوم شمول و گستردگى دارد. فقیهان حجت الهى بر مردم درتمام امورى هستند که امامان حجتخدایند که برخى ازآن امور اقامه حدود است، بلکه طبق تصریح صاحب جواهر دربرخى از کتب روایى به جاى (حجتى)، (خلیفتى) به کار رفته است که گستردگى ولایت فقیهرابا ظهور شدیدترى ثابت مىکند، چون مراد از خلافت، همان عموم ولایت است از نظر عرفى مانند آیه شریفه (یا داود انا جعلناک خلیفه فى الارضفاحکم بین الناسبالحق).
فقه اهل بیت:
امام خمینى(ره) به نصب الهى ولى امر و نقش واقعى مردم اشاره مىکند با توجه به این دو نکته، مبناى مشروعیت حکومت اسلامى را چه مىدانیدو نقش مردم در تعیین ولى امر ازمیان فقهاى جامع الشرائط چیست؟
آیت اللّه خاتم یزدى:
حکومت وولایت را در دو بعد زیر مى توان تعریف کرد: بعد الهى و بعدمردمى. هریک از این دو بعد موقعیت مخصوص ویژه خود را در ولایت باید داشته باشد. درکلمات حضرت امام(ره) اشارات واضحى به هردو بعد دیده مىشود. اینک این جانب بههریک ازاین دوبعد درحد این مصاحبه اشاره مىکنم و در توضیحبیشتر به کتاب ولایتفقیه امام قدس سره رجوع مىکنم.
بعد الهى ولایت -
ولایت امر دراسلام یک امر الهى است یعنى فقط خدا برمردم ولایت دارد و هیچ کسدیگر جز خدا برمردم ولایت ندارد، مگر آن که به امرخدا باشد. بنا بر این بعد الهى ولایت دراین دو نقطه خلاصه مىشود: الف) ولایت و حاکمیت درزندگانى مردم، ازآن خداست و هیچ کس جز خداوند، برمردمولایت وحاکمیت ندارد. ب) درصورتى ولایت مردم مشروع است که از طرف خدا اذن داده شود قرآن این دو معنا را صراحتا ذکر مىکند. در باره نکته نخست، قرآن با اصرار و تاکید، امر حکم وولایت را فقط مخصوصخداوند مىداند(ان الحکم الا للّه)() و این حکم نباید فقط احکامتکوینى باشد، بلکه هرحکمى چه تکوینى و چه تشریعى، چه حکومتى و چه ولایتى و آیه شریفهصراحت در حصر دارد، به دلیل(ان و الا). درباره دومین نکته، قرآن مىگوید:(اللّه اکذنک لکم ام على اللّه تفترون). هرچه اختیار آن به دست خداوند است، هیچ کس حق مداخله درآن را جز بااذن خداندارد و هر کس دراین موارد ادعایى بکند، از او سوال خواهند کرد: خداوند به شما اذنداده یا به خدا افترا مىبندید؟! بنابر این هیچ ولایتى جز با اذن خدامشروعیت ندارد.
بعد مردمى ولایت -
مردم در تصمیم گیرى هاى ولایت و حکومت در عصر غیبت دو نوع مشارکت دارند: یکى دراصل تصمیم گیرى است که باید الزاما با مشورت صورت بپذیرد و دلیل آن ازقرآن کریم: (و شاورهم فى الامر) و (امرهم شورى بینهم) و آیاتدیگرمىباشد و همچنین روایات فراوانى است که مقدارى از آن را صاحب وسائل(ره) درجلد هشتم(چاپ جدید) جمع آورى کرده است که درآن روایاتصحیح و صریحى هست که قابل خدشه از لحاظ سند ومتن نمى باشد، ولى به نظر بنده این نصوص اگر چه دلالتبرالزام حاکم به شورا دارد و حاکم را ملزممىکند که تن به شورا بدهد، ولى به هیچ وجه دلالت نداردکه نتیجه شورا براى حاکم ملزم باشد، یعنى ولى امر ناچارباشدکه به مشورت عمل بکند. شورا نه فقط درتصمیم گیرى ها الزاما باید به کار برده شود، بلکه به نظر این جانب در اصل انتخاب ولى امر در عصر غیبت نیز باید به کار برده شود، چوندرعصرغیبت نصى درکار نیست که دلیل تعیین ولى امر و امام باشد. بنا بر این راه دیگرى غیر از شورا تصور نمى شود. شاید در پاسخ سوالهاى دیگر فرصتى براى توضیح این مطلب پیش بیاید نقش دوم مشارکت مردمى در امور حکومتى وولایت درنظام اسلامى، مراقبت وپاسدارى ونگهبانىدر اجراى قوانین است.
مردم موظفند که هرجا خللى دراجراى قانون ببینند، تذکر دهند و اگر مفید نیافتاد، اعتراض کنند . این وظیفه امر به معروف و نهى از منکر است که خداوند درقرآن صریحا به آن امر مىکند: (ولتکن منکم امه یدعون الى الخیر و یامرون بالمعروفو ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون.)()دراین آیهشریفه تکلیف امر به معروف و نهى از منکر به عنوان یک مسوولیت تخصصى وویژه مطرح شده است که با اندک تاملى این مطلب واضح مىشود دراین آیهشریفه من تبعیضى است، یعنى گروهى از شما، و این همان معناى (منکم امه) است، یعنى امتى ازشما. بنابر این درامت اسلامى باید جمعى براى این کارتخصص پیدا کنند که بتوانند از کارهاى اجرایى دولت مراقبت کنند و نقاط ضعف وخلل و فساد ادارى واجرایى را تذکر بدهند. بنا براین مردم در نظام اسلامى نقش دو گانهاى دارند: ازیک طرف در تعیین ولى امر(درعصر غیبت)، و در تصمیم گیرى هاى حکومتى باید بهراى آنها الزاما توجه شود و دولت با پشتوانه افکار و آراى مردم تصمیمگیرى بکند، و از طرف دیگر در مرحله اجرا مردم باید مراقبت و نظارت داشته باشند. بهکاربستن این نقش مردمى دوگانه در تشکیلات نظام اسلامى جدیدآکه پیچیدگى هاى فراوانى دارد ، باید به وسیله سازمانها و نهادها و تشکیلات منظم با طرح ونظم و آیین نامه و اساسنامه صورت بپذیرد و در قانون اساسى نظاماسلامى جایگاه مناسبى داشته باشد.
فقه اهل بیت :
شیوههاى تصمیم گیرى هاى کلان حکومتى درنظام اسلامى چگونه است؟ آیا حاکم ملزم به مشورت است و رعایت رضایت عمومى شرطاست؟
آیت اللّه خاتم یزدى:
برگشت این پرسش به سوال هاى زیر است: سوال اول آن که: تصمیم گیرى درنظام اسلامى فقط با راى ولى امر صورت مىگیرد یا مشارکت مردم درراى و مشورت الزاما شرط است؟سوال دوم: در صورتى که مشارکتمردم شرط باشد، آیا آراى مردم براى ولى امر به مقیاس اکثریت یا هرمقیاس دیگرى الزام آور است؟سوال سوم: درصورتى که آراى مردم(اهل حل و عقد) براىولى امر الزام آور نباشد، آیا ولى امر و مسوولان نظام مىتوانند بر خلاف افکار عمومى مردم اقدامى بکنند؟من دراینجا تا آن اندازه که فرصت هست، سعىمىکنم به این سه پرسش پاسخ بدهم. پاسخ پرسش اول را قبلا توضیح دادم درنظام اسلامى رجوع به مردم و نظر خواهى ازمردم و مشورت کردن یک مساله الزامى است که هرحاکمى ناچار بایدآن را بپذیرد و به آن تن بدهد و هیچ استثنایى وجود ندارد. اگر دلیلى براى این مطلب به جز آیه 159 سوره آل عمران نداشته باشیم، کافى است. این آیه صراحت دارد که ولى امر باید مشورت بکند و امر در(وشاورهم) ظاهر دروجوب است و تعلیلى که در آخر این آیه ذکر شده(ولوکنت فظا غلیظ القلب لانفکضوا من حولک) منافاتى با این مطلب ندارد، ودر ماهیتامرو وجوب تغییرى نمى دهد. ما از تمسک به ادله دیگر خوددارى مىکنیم و همین آیه شریفه را براى استظهاروجوب مشورت براى ولى امر کافى مىدانیم. اما پاسخ پرسش دوم: هیچ دلیلى وجود ندارد که آراى مردم براى ولى امر الزام آور شود. این پاسخ منافاتى با پاسخ پرسش اول ندارد و اینها دو مطلب هستندودو جوابجداگانه دارند. بنده با مراجعه وسیعى که به ادله و نصوص شورا درکتاب و سنت کردم، هیچ گاه دلیلى برالزام آور بودن شورا براى ولى امر ندیدم. کسانى که به نصوص شورا بر این مطلب تمسک کرده اند، از قبیل شیخ محمد عبده در تفسیر المنار(S0S)(به روایت شیخ رشید رضا) میان پرسشاول با پرسش دوم اشتباه کردهاند. این اشتباه عجیبى است، چون با کمترین تامل درادله شورا مرتفع مىشود وجایى براى این اشتباه باقى نمى ماند. علما و فقهاى اهل تسنن بیشتر متمایل به این راى هستد و تبعیت از آراى اکثریت شورا را برامام لازم مىدانند، از آن جمله دکتر (محمد رافت عثمان) درکتاب(رئاسهالدوله فى الفقه الاسلامى)(S0S) است، و آقاى (عبدالرحمن عبدالخالق) درکتاب (الشورى فى ظل نظام الحکم الاسلامى)(S0S)از دیگر موافقان است، ولى جمعى از فقها و علماى اهل تسنن راى مردم را تایید مىکنند، از قبیل قرطبى در تفسیر خود(S0S) علما و مفسران وفقهاىشیعه غالبا همین راى را اختیار مىکنند. مرحوم شیخ محمد جواد بلاغى در تفسیر خود(الاء الرحمن)(S0S) در تفسیر آیه (وشاورهم فى الامر) همین راى را انتخاب کرده است،همچنین مرحوم سید عبداللّه شبر در تفسیر خود(S0S)، و فیض کاشانى نیز در تفسیر آیه (فاذا عزمت فتوکل على اللّه) در تفسیرخود(صافى)(S0S) همین راى را اختیار کرده است. بنده این بحث را نسبتا مستوفى درکتاب (ولایه الامر)(S0S) که به چاپ رسیده است، شرح داده ام، ولى این جا همین مقدار اشاره مىکنم که آیه159 سوره آل عمران گویاىاین مطلب است، چون در آیه بعد، پس از امر به شورا، خداوند به پیامبر خود صراحتا مىگوید: بعداز مشورتهاى کافى به هرچهعزم و اراده کردى، با توکل به خداعمل بکن(فاذا عزمت فتوکل على اللّه). درکتاب شریف نهج البلاغه، سید رضى(ره) از امیر المومنین(ع) روایت مىکند که وقتى عبداللّه بن عباس راى را به عنوان مشورت با امام(ع) درمیان گذاشت وامام(ع)نپسندید... به او فرمود: علیک ان تشیر على فاذا خالفتک فاطعنى. عیاشى در تفسیر خود از احمد بن محمد و او از على بن مهزیار روایت مىکند: کتب الى ابوجعفر(ع)(ان سکل فلانا ان یشیر على و یتخیر لنفسه، فهو اعلم بما یجوز فى بلده، و کیف یعامل السلاطین، فان المشوره مبارکه، قال اللّه لنبیهفى محکم کتابه: و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل على اللّه، فان کان ما یقولممایجوز کتبت اصوب رایه و ان کان غیر ذلک رجوت ان اضعه على الطریقان شاء اللّه.(S0S)دو روایت اخیر به جهت اشکال در سند فقط براى تایید ذکر شده است. و اصل دلیلهمان است که شرح دادم که به نظر اینجانبکامل و کافى است. پرسش سوم آن که اگر به کاربستن آراء مشورتى مردم براى ولى امر لازم نباشد، آیا حاکم اسلامى مىتواند با افکار و آراى عمومى مردم مخالفت کند و خود بهتنهایى تصمیمى بگیرد که اکثر مردم با آن مخالف باشند؟جواب این سوال قطعا منفى است، ولى نه به دلیل آیات و روایات شورا، بلکه به این جهت که این گونهسیاستها حاکم اسلامى را از مردم جدا مىکند و نوعى احترامنگذاشتن به افکار عمومى مردم به حساب مىآید که خود سبب وهن وضعف نظام مىشود و اینکار حرام است. حضرت رسول اللّه(ص) روزى که شنید قریش براى انتقام از شکست جنگ بدر، لشکرکشىکرده اند، مصلحت را دراین دید که مسلمانان درمدینه بمانند وقریش را به مدینه بکشانند، آنان درکوچه و از بالاى خانه ها با قریش بجنگند، ولى اصحاب که پیروزىبدر آنها را مغرور کرده بود اصرار داشتند که به جنگ آنهادرخارج از مدینه بروند و چون حضرت رسول اللّه(ص) اصرار اصحاب را براین مطلب مشاهده کرد، از راى خود تنازل کرد و با کراهت راى اصحاب را پذیرفتو به خانه برگشت و لباس رزم بهتن کرد که از مدینه خارج شوند، اصحاب چون کراهت را برچهره مبارک رسول اللّه(ص) دیدند، یکدیگر را ملامت کردند و ازحضرت خواستند که به راى خود عمل کند و درمدینه بمانند، ولى رسول اللّه(ص) دیگر نپذیرفتند و فرمود:(لاینبغى لنبى لبس لامه حربه ان ینزعها).
فقه اهل بیت:
مفاهیم و مبانى مختلف در نظریه انتصاب یا انتخاب ولى امر چیست؟
آیت اللّه خاتم یزدى:
درمساله ولایت امر در عصر غیبت دو نظریه وجود دارد: نظریه انتصاب و نظریه انتخاب . ادله نظریه نصب: دلیل نظریه انتصاب ظواهر روایاتى است که در ولایت فقیه به آن تمسک مىکنند، که این جا نمونه هایى از آن را بدون ذکر سند و مناقشه سندى ودلالتىذکر مىکنم: 1. مقبوله عمر بن حنظله: من کان منکم قدروى حدیثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا، و عرف احکامنا فلیرضوا بهحکما فانى قد جعلته علیکم حاکما. 2.روایت صدوق از رسول اللّه(ص): اللهم ارحم خلفائى، قیل له: یا رسول اللّه و من خلفاوک؟ قال: الذین یاتون منبعدى یروون حدیثى و سنتى. 3. روایت (الفقهاء حصون الاسلام) و (العلماء ورثه الانبیاء). 4. توقیع شریف(اما الحوادث الواقعه ،فارجعوا فیها الى رواه احادیثنا فانهم حجتى علیکم). 5. روایت تحف العقول ازامام حسین(ع)(مجارى الامور و الاحکام على ایدى العلماء). وامثال این روایت که ظاهر آنها این است که هرفقیهى برمردم ولایت فعلى دارد.
مناقشه ادله نظریه نصب:
مناقشه در این استظهار به نظر این جانب مناقشه بجایى است، چون نصب فعلى همهافرادى که صلاحیت ولایت را دارند، براى مقام ولایت یک شیوه غیرمالوفى نزدعقلاست. و شارع مقدس در شیوه هاى خود همان شیوه مالوف عقلا را به کار مىبرد و یاد نداریم درجایى شارع از شیوه هاى غیر مالوف عقلایىاستفاده کرده باشد. واگر باشد، بسیار نادر است. ما شکى نداریم که این شیوه در نزد عقلا غیر مالوف است و هیچ جا درتاریخ و در مکانى دیده نشده است کههمه کسانى که براى ولایتصلاحیت دارند، به ولایت نصب بشوند، افزون برآن که یک روش غیر عملى است. مثلا اگر فرض کنیم دریک وقت صد نفر فقیهدر جامعه اسلامى داشته باشیم که درحدامکان است باید هرصد نفر برشوون مسلمانان حکومت فعلى کنند، که به هیچ وجهممکن نیست و منشا بسیارى ازمشکلات و مفاسد مىشود که واضح است و نیاز به توضیحندارد. راه حلهایى از قبیل آن که: هرکس قبلا متصدى ولایت شد، حق ولایت دارد و تمسک به عناوین ثانوى براى جلوگیرى از ولایت دیگر فقها تکلفهایى غیر مانوسو غیر مالوف در رویه شارع است که جاى بحث آن در اینجا نیست و این جانب درکتاب (ولایه الامر)آن را تا حدى شرح دادهام. بنا بر این از روایات فوق چنین باید استظهار شود که این روایات ناظر به شرطهایى است که به انسان اهلیت ولایت مىدهد، مثل این که بگوییم هرطبیبىمىتواندمدیر بیمارستان بشود یعنى دانش طب به انسان اهلیت مدیریت بیمارستان را مىدهد. یا اگر گفته شود: هرفرد نظامى مىتواند وزیر دفاع باشد، بدین معناست که وزیردفاع باید دانش نظامى را داشته باشد تا شایستگى این کار را داشته باشد وخلاصه مساله را باید این طور طرح کرد که کل حاکم فقیه) باشد نه (کل فقیه حاکم). روایات ولایت فقیه دور ازاین استظهار نیستند و معناى (مجارى الامور و الاحکامعلى ایدى الفقهاء) این مىشود: براى مجارى امور، مردم حتما باید به سمتفقها بروند و حاکم را از میان فقها انتخاب کنند و معنى (من کان منکم قد روى حدیثنا... فلیرضوا به حکما) این است که مردم براى حاکمیت باید به رواه حدیث و فقها رضایتبدهند. همچنین معناى (اللهم ارحم خلفائى) چنین مىشود که خلفاى رسول اللّه و حکام شرعکسانى هستند که حدیث و سنت او را روایت مىکنند، اما آنان که ازحدیث و سنت پیامبر بیگانه هستند، خلفاى او نیستند. بنابر این روایات باب ولایت فقیه ناظر به مسائلى است که شرط ولایت است و ناظر به مساله نصب براى ولایت نیست.
نظریه انتخاب:
نظریه دوم، نظریه انتخاب است درصورتى که نظریه اول باطل باشد، خواه ناخواهباید نظریه انتخاب را پذیرفت، چون راه سومى درعصر غیبت متصور نیست، مگر آن که بگوییم حکومت لازم نیست یا به حکومتهاى ظالم مىتوان داد، که هردوى اینها باطل است. بنابر این راهى غیر از انتخاب کهیک شیوه عقلایى است، در پیشنداریم. این مطلب را اجمالا در مقدمات زیر توضیح مىدهیم:
مقدمه اول آن که:
درعصر غیبت چون برکسى تنصیص نشده(براى کسى نصى نیامده)بنابر این تمسک به نص خاص غیر ممکن است.
مقدمه دوم:
نصوص عامى که در ولایت فقها آمده به دلیل توضیحى که دادیم، نمى توانند دلیل نصب باشند.
مقدمه سوم:
شارع حتما در عصرغیبت حکومت و نظم را درزندگانى مسلمانان مىخواهد وراضى نیست آنان بدون نظم و حکومت زندگى کنند که کارى غیرعقلایى است.
مقدمه چهارم:
اسلام به نظامهاى غیر اسلامى رضایت نمى دهد، چون رضایت به ایننظامها نوعى تن دادن به ظلم است. خداوند درقرآن از تن دادن به ظلمصریحا نهىکرده است:
ولا ترکنوا الى الذین ظلموا فتمسکم النار/هود : 113،
ولاتطیعوا امر المسرفین الذین یفسدون فى الارض و لایصلحون/شعراء : 151 - 152،
فاصبر لحکم ربک و لاتطع منهم آثما او کفورا /انسان : 24،
ولاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا واتبع هواه و کان امره فرطا /کهف : 28،
الم ترالى الذین یزعمون انهم آمنوا بمآ انزل الیک و مآ انزل من قبلک یریدون ان یتحاکموا الى الطاغوت و قد امروا ان یکفروا به و یرید الشیطان ان یضلهم ضلالا بعیدا/نساء : 60،
ان الذین توفاهم الملائکه ظالمى انفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفین فى الارض. قالوا: الم تکن ارض اللّه واسعه، فتهاجروا فیها فاولئک ماواهم جهنم و سآءت مصیرا/نساء : 97.
مقدمه پنجم:
اگر دلیلى برنصب نداشته باشیم و فرض آن باشد که اقامه حکومتلازم باشد، راهى به جز راهى که عقلاى عالم انتخاب کرده اند، درپیشنداریم و آن راها(نتخاب) است میان (انتصاب) و (انتخاب) راه سومى نیست، مگر آن که بگوییم حکومت ونظام لازم نیست، که این قطعا منتفى است و یابگوییم تن دادن به نظامهاى غیر اسلامى اختیارا جایز است، که در مقدمه چهارم آن را رد کردیم. بنا براین راهمنحصر به فرد درعصرغیبت، رجوع به انتخابمردم است که در شریعت به عنوان (بیعت) مطرح شده است.
مقدمه ششم:
چنانچه انتخاب همه مردم بالاجماع ممکن نباشد که نیست، خواه ناخواه به درجهء نازله آن که انتخاب اکثریت است، باید بسنده کرد،و اگراین هم ممکن نبود، باید به انتخاب جمع عظیمى که رقیبى نداشته باشند، اکتفا کرد که درجهء نازله اکثریت است، ولى به این شرط که در مقابل این جمععظیم،اکثریتى نباشد که کس دیگرى را انتخاب کرده باشند. به این ترتیب انتخاب راهى است مشروع براى نصب ولى امر و عملا الان درجمهورى اسلامى همین راه طى مىشود، گرچه فقهاى معاصر رحمهم اللّه درمقام نظریه، خلاف آن را معتقدند.
فقه اهل بیت :
شرط ولایت فقیه آیا اعلمیت است؟ تدبیر و مدیریت در ولى فقیهیعنى چه وچگونه قابل اجراست؟
آیت اللّه خاتم یزدى:
دو روایت حداقل وجوددارد که از نظر سند معتبر است و از نظر دلالت تاحدودى کافى به نظر مىرسد: روایت اول: عن العیص بن قاسم عن ابى عبداللّه(ع) قال: علیکم بتقوى اللّه، وحده لاشریک له ، وانظروا لانفسکم ، فواللّه ان الرجل لیکون له الغنم فیها الراعى، فاذاو جدرجلاهو اعلم بغنمه من الذى هو فیها، یخرجه و یاتى بذلک الرجل الذى هو اعلم بغنمه منک الذى کان فیها.(S0S)این روایت از نظر سند صحیح استو اشکالى در سند آن نیست. اعلمیتى که دراین صحیحه آمده، باید در معرفت حلال و حرام و حدود الهى باشد، نه اعلمیت در تدبیر و سیاست و جنگ،گرچه آن اعلمیت هم مطلوب است،ولى اعلمیت دراین صحیحه مربوط به معرفت احکام اللّه است.این نظر با عنایت به اوضاع صدور روایتواضح مىشود، چون زمان صدور روایت، سقوط بنىامیه بود. دراین دوران سه گروهبراى امامت مسلمانان مطرح بودند: یکى اهل بیت پیغمبر، یعنى فرزندان امام حسین(ع) و دوم سادات حسنى و سوم بنىالعباس. مناقشه وخلاف برسراین نبود که کدام آشناتر به امور تدبیر دولت و سیاست و جنگ وصلح است، چون این مطلب قطعى بود که کسى به امامت راه پیدا مىکندکه آشنا به سیاست و اداره امور دولت باشد. اعتراض اهل بیت و در راس آنها امام صادق(ع) این بود که امامان اهلبیت از بنىالحسن و بنى العباس، به احکام خداو حلال و حرام آشنا تر و عالم تر هستند. روایت دوم: صحیحهاى است که عبدالکریم بن عتبه از امام صادق(ع) روایت مىکند: اتق اللّه و انتم ایها الرهط فاتقوا اللّه فان ابى حدثنى و کان خیر اهل الارض و اعلمهم بکتاب اللّه عزوجل و سنه نبیه: ان رسول اللّه(ص) قال: من ضرب الناسبسیفه و دعاهم الى نفسه و فى المسلمین من هو اعلم منه فهو ضال.(S1S)این روایت نیز از لحاظ سند صحیح است دلالت آن از دلالت صحیحهاولى اقوى به نظر مىرسد، چون دراین صحیحه محمد بن عبداللّه بن الحسن(ع) براى امامت مسلمانانبه امام صادق(ع) عرضه مىشود و جمعى با عمروبن عبیدبه محضر امام صادق(ع) مىرسند تا امام را به امامت محمدبن عبداللّه بن الحسن قانع کنند و زمینه رابراى جایگزینى بنىالحسن(ع) به جاى بنى امیه فراهم کنند.دراین مجلس امام صادق( ع) بعد از آن که به سخنان عمروبن عبید گوش داد، آنان را موعظه مىکند که دینخود را ارزان نفروشند و براى امامت مسلمانان، اعلمآنها را به کتاب و سنت انتخاب کنند. با دقت در وضع صدور روایت کاملا واضح مىشود که مقصود امام صادق(ع)از اعلمیت، ا علمیت به کتاب و سنت است. همچنین درنهج البلاغه از امیرالمومنین(ع) آمده است: ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامراللّه فیه، فان شغب شاغب استعتب، فان ابى قوتل.(S1S)
اعلمیت نسبى:
باید این جا اضافه کنیم که این اعلمیت قطعا اعلمیت مطلق نیست، چون امامت شروط دیگرى هم دارد که از جمله کفایت و درایت و تدبیر و عدالت و تقواست.قطعا مقصوداز اعلمیت ، اعلمیت نسبت به کسانى است که از عدالت و درایت و کفایت ادارى و سیاسى برخوردار باشند، نه اعلمیت مطلق، چون اگر اعلمیتمطلق مقصود بود، چنانچهکسى حائز مقام اعلمیت بود، ولى از نظر کفایت و درایت ناتوان بود، باید برکسى که از او درفقاهت کمتر باشد، ولى دراداره امور وتدبیر مملکت لایق و کاردانباشد، مقدم باشد، و حال آن که قطعا چنین چیزى نیست و هیچ فقیهى نمى تواند چنین ادعایى بکند بنابراین اعلمیتى که دراین دوصحیحه آمده، اعلمیت مطلق نیست، بلکهاعلمیت نسبى است، یعنى نسبت به کسانى که حائز دیگر شرطهاى امامت باشند، اعلم باشد.
فقه اهل بیت :
آیا ولایت فقیه محدودیت قانونى دارد یا فراقانونى است؟
آیت اللّه خاتم یزدى:
براى این که بتوانیم به این سوال پاسخ بدهیم،
باید اول قانون را درنظام اسلامى تعریف بکنیم. در نظام اسلامى قانون، (حکم) و (الزامى) استکه ولى امر حکم آن را به مردم مىدهد و به موجب همین حکم براى عامهمردم لازم الاجرا مىشود و صلاحیت قانون گذارى فقط دراختیار ولى امر است و قانون گذارىچیزى جز اعمال ولایت نیست. مصوبه هاى مجلس شوراى اسلامى یا وزارتخانه ها و دیگر دستگاههاى کشورى فقط با امضا و موافقت ولى امر حکم قانون را پیدا مىکنند و حق قانونگذارىدرارگانها و نهادهاى کشور همیشه درطول ولایت است، نه در عرض آن. چنانچه وضع قانون فقط در صلاحیت ولى امراست، رفع قانون نیز به همان ملاک در صلاحیت اوست. بنابراین ولى امر مىتواند قانون را درهر محدوده اى کهبخواهد رفعوالغا بکند یا هر جور که صلاح بداند، مقید بکند، واین کار فراتر از قانون نیست، چون در این صورت دیگر قانونى نیست که عملى فراتر از آنصورت بپذیرد. ولى فقیه وقتى حکمى مىدهد، الزاما باید آن حکم به موجب یک عنوان ثانوى الزامآورى باشد، و آن عنوان ثانوى براى شخص خود او نیز الزام آور است وچنان که آنعنوان باقى باشد، نمى تواند برخلاف آن حکم، حکمى بدهد. مثلا اگر به عنوان ثانوى حفظ جان در دوران جنگ برمردم لازم باشد که درخانه خود پناهگاهى بسازند و این عنوان به نظر او محقق باشد، خود او نمى تواندازاین کار شانه خالى کند، مگر این که این عنوان به نظر او منتفى شده باشد. مساله دیگر این که نقض قانون از طرف ولى امر نباید سبب وهن قانون باشد، چه آن که وهن به قانون مردم را در تخلف از قانون بى باک مىکند و این کارقطعاحرام است و سبب اختلال نظم درجامعه مىشود.
فقه اهل بیت:
جایگاه مصلحت درتصمیم گیرىهاى ولى فقیه در نظام اسلامى چیست؟ آیا ملاک تصمیم گیرى مصلحت است یا ضرورت؟
آیت اللّه خاتم یزدى:
لازم است ابتدا درباره تخریج فقهى اعمال ولایت توضیحى بدهیم. دراین مساله ما با دو سوال مواجه هستیم: سوال اول: این که ولى امر براساس چه ملاکهایى حکم مىکند؟ سوال دوم: به چه دلیل حکم ولى امر برمردم نافذ و الزام آور است؟این دو سوال باهمدیگرتفاوت دارند و جواب سوال دوم(اطیعوا اللّه واطیعوا الرسول و اولى الامر منکم) به درد جواب اول نمى خورد. درسوال اول دلیل حکم را مىپرسیم، چون بالاخره دراین حکم مباحى ، واجب یا حرام شده است یا احیانا واجبى، حرام یا حرامى،واجب شده است واینکار حتما باید دلیلداشته باشد، ولى سوال دوم چیز دیگرى است و در سوال دوم پرسش مىشود که چرا حکم ولى امر براى عامه مردم الزام آور است؟پاسخسوال نخست این است که: دلیل حکم حاکم باید یکى از عناوین ثانوى که شرع آن را ملزم معرفى کرده، مثل (ضرر)، (ضرورت و اضطرار)، (ترس)،(خطر)، (نجات دادن نفس محترمهاز هلاکت) و امثال آنها باشد. وقتى ولى امر به تحقق عنوانى از عناوین ثانویه اطمینان پیدا کرد، مىتواند بهموجب آن عنوان حکم بکند مثلا حکم کند، که براى دفع دشمن،مردم باید مالیاتفوق العاده بدهند، یا خدماتى را پشت جبهه انجام بدهند. ولى امر بدون وجود چنینعنوان الزام آورى نمى تواند حکم بکند و مردم را ملزم کند. ولى درپاسخ به سوال دوم باید به ادله اطاعت از ولى امر تمسک کرد، از قبیل (اطیعو اللّه و اطیعوا الرسول و اولى الامرمنکم). حتى در صورتى که کسى به تحقق آن عناوین ثانوى اطمینان پیدا نکند، باز آن حکم براى اوالزام آور است، چون دلیل الزام براى عامه مردم ادله طاعت ازولى امراست، نه عناوین ثانویه. با توضیحى که این جادادیم، این عناوین ثانوى براى خود ولى امر امت، ملاک حکم است، نه براى مردم ملاک الزام. حالا برمى گردیم به اصل پرسش که آیا مصلحت نه ضرورت مىتواند ملاک تصمیم گیرى براى ولى امریا ارگانها و نهادهاى کشورى که با موافقت ولى امرتصمیممىگیرند باشد ؟جواب این است : مصلحت مراتبى دارد که بعضى از مراتب آن از حد ضرورت کمتر است و بعضى از مراتب آن در حد ضرورتاست و به همه آنها مصلحت گفته مىشود. حال اگر مصلحتى درحد ضرورت باشد، مىتواند ملاک حکم براى ولى امر باشد، اما اگرآن مصلحت درحد ضرورت نباشد، نمى تواند ملاک حکم الزامىباشد و مباح راو اجب یا حرام بکند یا احیانا واجبى را حرام یا حرامى راو اجب بکند.
مصاحبه با: آیت اللّه شمس خراسانى
فقه اهل بیت :
ضمن تشکر از این که دعوت مارا پذیرفتید، لطفا بفرمایید مبانى مشروعیت ولایت فقیه چیست؟ از دیدگاه امام خمینى مشروعیت سیاسى نظامولایت فقیه،چه منشایى دارد؟
آیت اللّه شمس خراسانى:
بحث درباره ولایت فقیه قبل از آنکه مبانى فقهى داشته باشد، مبانى کلامى دارد. از دیدگاه کلامى،ولایت فقیه در امتداد ولایت معصومان(ع) مىباشد و امامت که ریاست عامه درامور دین و دنیا مىباشد، براساس همان دلایلى که در ولایت انبیا و امامانمعصوم(ع) مطرح است، مطرح مىگردد. در فقه هم ولایت فقیه به عنوان این کهآیا یک حکم وضعى شرعى است و دلایلى درکتاب و سنت دارد یا حکم تکلیفى وواجب کفایى است که با دلیل ضرورتشرع و از راه حسبه به اثبات مىرسد، مطرح مىگردد. از دیدگاه امام خمینى، دلایلى که مبانى مشروعیت (ولایت فقیه) را روشن مىسازد،آمیخته از هردو دیدگاه است که دو جنبه عقلى و نقلى استدلال را تشکیلمىدهد. از منظر امام خمینى اسلام یک نظام اجتماعى است و در قلب جامعه حضور و نفوذدارد و این مکتب براى تنظیم حیات اجتماعى، مادى، معنوى،اقتصادى،سیاسى، فرهنگى... و برنامه دارد و قوانین اسلام به منظور نیل به سعادت و سلامت و تامین کمال نهایى انسان جعل شده است. اسلام در تمامى شوون فردى و اجتماعى انسان دخالت دارد و تمامى احوال و اوضاعرا در نظر گرفته است و همواره سعى مىکند انسان را درجهت کمالمطلوب رهنمون سازد و در هیچ بعدى از ابعاد زندگى از (صراط مستقیم) منحرف نگردد تا عدالتاجتماعى در سرتاسر زندگى بشر حاکم گردد. قد جاءکم من اللّه نور و کتاب مبین یهدى به اللّه من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و یهدیهم الى صراط مستقیم.() براساس این آیه، اسلام شریعتى فراگیر است و برنامه جهانى و جاودانى براىسعادت و نجات ابدى انسان دارد و تمامى شوونزندگى انسان را پیوسته براى نجات بشر از ظلمات و تاریکى ها و هدایت او به نور و صراط مستقیم،تحت نظر دارد معقولنیست کهبراى رهبرى جامعه ومسوولیت اجرایى عدالت اجتماعى، برنامه نداشته باشد، زیرا زعامت سیاسى و سرپرستى مسلمانان درابعاد مختلف زندگى و اداره جامعه وتشکیل حکومتیکى از مهم ترین نیازهاى زندگى اجتماعى انسان است و با حکم عقل، اسلام باید دراین بعد مهم نظر داشته باشد و شرایط لازم را ارائه کرده باشد وگرنهنظامى ناقص و غیر قابل ثبات و دوام است. افزون برآن که اهمیت به بعد مسوولیت اجرایى و زعامت سیاسى در تمامى نظام هاى اجتماعى سیاسى ، موردتوجهویژه بوده است. به همین جهت از مهم ترین ابعادى است که در اساسنامه ها مد نظر قرار مىگیرد و بیش از همه نظام ها قربانى داشته است و شمشیرىکه در باب ولایت و حکومت و امامت کشیده شده، تاکنون پاى هیچ مسالهاى کشیده نشده است. با این مقدمات عرض مىکنیم: حکمت الهى اقضا مىکند همان گونه که کتاب را ارسالکرده و شریعت را فرستاده و خیل انبیاء الهى را براى نجات بشر گسیلداشته است،امامت و جلودارى قافله انسانیت را نیز رهنمون گردد و هر آنچه موجب تقرب انسان به عبودیت و نیل به کمال نهایى و دورى از معصیت است،فراهم کرده باشد و اینهمان قاعده لطف است که اهل کلام در مساله امامت مطرح ساخته اند، زیرا رهبرى درست و شایسته از دیدگاه وحى، مهم ترین عاملموثر در نگاه داشتن جامعه برجادهصراط مستقیم است. به همین جهت در منابع دست اول کلامى ما در بحث امامت، قاعده لطف مطرح شده و امامت را لطف الهى دانسته اند که باید از جانب خداوند معرفى شود تاغرض از تشریع جامه عمل بپوشد. محقق طوسى در تجرید الاعتقاد مىگوید: الامام لطف،فیجب على اللّه تحصیلا للغرض.() امام راحل(ره) با استفاده از همین قاعده مىفرمایند: دلیلى که برضرورت امامت اقامه مىگردد، عینا برضرورت تداوم ولایت درعصر غیبت دلالت دارد و آن لزوم برپاداشتن نظام و مسوولیت اجراى عدالتاجتماعى است، فماهو دلیل الامامه بعینه دلیل على لزوم الحکومه بعد غیبه ولى الامر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف.()از منظر امام خمینى تمامىاحکام انتظامى اسلام در باره نظام مالى، سیاسى،حقوقى و کیفرى همچنان ادامه دارد و مخصوص عصر حضور نبوده است و همین امر موجبمىگردد تاضرورت حکومت و رهبرى را ایجاب کند و مسوولیت تامین مصالح جامعه توسطفرد شایسته که همان فقیه جامع الشرائط است، تامین شود و اجراى عدالتاجتماعى تضمین گردد. شما مىدانید که ممکن نیست اسلام دستور اجراى قصاص و حدود و تعزیرات و احکام انتظامى را بدهد، اما جانب مسوولیت اجرایى را مهمل بگذارد،زیرااین امر به هرجو مرج و اختلال نظام منتهى مىگردد که به حکم عقل محکوم است، به علاوه حفظ نظام اسلام از اوجب واجبات است. و اختلال درامورمسلمانان از مبغوضات شرع مقدس است، بنا براین هدف شارع مقدس، جز با تعیین والى و حاکم اسلامى و مشخص ساختن شرایطو صلاحیت لازم دراولیاى امور قابل تامین نیست، به علاوه تامینمرزهاى اسلامى وحفاظت از آن و جلوگیرى از اشغالگران خارجى به حکم عقل و شرع، واجب است و این جز با تشکیل حکومتى نیرومند و مقتدر و حاکمجامعالشرائط ،ا مکان پذیر نخواهد بود() و از صانع حکیم معقول نیست که این مسائل سیاسى اجتماعى را مهمل بگذارد. بنا بر این تمام دلایلى که برضرورت مقام امامت دلالت دارد، برضرورت امتدادمقام ولایت توسط فقیه جامع الشرائط که به معصوم از جهات علمى و اخلاقى وفقهىو دینى و تقوایى نزدیک تر است، دردوران غیبت نیز دلالت دارد. کلام مولاحضرت امیرمومنان(ع) نیز به همین حقیقت اشاره دارد که مساله امامت و رهبرى امت براى حفظ نظام، یک واجب شرعى و دینى است و به حکمعقل باید مورد توجه باشد(و فرضت الامامه نظاما للامه).()علاوه براین مبانى عقل و کلامى، به مبانى فقهى ولایت فقیه مىتوان اشاره کرد که در کتبفقهى ما به طور مبسوط بحث شده است. آن مبانى عبارتند از : دلایلى از قرآن کریم: یاداود انا جعلناک خلیفه فى الارض فاحکم بین الناس بالحق. بنابر این که بگوییم مورد از حکم، فراتر از قضاوت و داورى است و شامل تشکیل حکومت و زعامت سیاسى هم مىگردد. وآیه: انا انزلنا الیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما اراد اللّه.() قرآن و شریعت را برتو فرستادیم، تا طبق آیین الهى درمیان مردم حکم کنى. بنابر این که حکومت و حکم دراین آیه فقط قضاوت نباشد،بلکه قضاوت گوشهاى ازحکومت باشد. و آیاتى از این قبیل که بحث در باره دلالت آن مجالى دیگر مىطلبد. از روایات هم دلایلى وجود دارد، مثل مقبوله عمربن حنظله از امام صادق(ع) و صحیحهابن خدیحه سالم بن مکرم جمال:(انظروا الی رجل منکم یعلم شیئا من قضائنا (قضایانا - خ ل) فاجعلوه بینکم قاضیا فانی قد جعلته قاضیا فتحاکموا الیه)() و توقیع شریف() مورد بحث قرار گرفته است. البته بحث در باره دلالت و سند این روایات مجالىدیگر مىطلبد.
فقه اهل بیت:
برخى از فقها مانند محقق خویى ولایت فقیه را از باب حسبه اثبات کرده اند. لطفا ضمن تقریر این دیدگاه، تفاوت آن بادیدگاه امام خمینى رابیانکنید.
آیت اللّه شمس خراسانى:
مرحوم محقق خویى مىفرماید: به دو دلیل فقیه جامعالشرائط در عصر غیبت مىتواند مجرى احکامى مثل قصاص و حدود و دیاتباشد آن دو عبارتند از: 1. اجراى احکام انتظامى درراستاى مصلحت عمومى تشریع گردیده تا جلو فساد گرفتهشود و ظلم و ستم و تجاوز و فحشا و منکرات و بزهکارى و خلافکارىو سرکشى درجامعه ریشه کن شود و این اختصاص به زمان حضور ندارد، زیرا مصلحت یاد شده درهرزمانى ایجاب مىکند که احکام و اجراى آن همچنان ادامهداشته باشد و حضور معصوم دراین مصلحت دخالتى ندارد. 2. از نظر مصطلحات علم اصول، دلایل اجراى حدود و قصاص و احکام انتظامى اسلام اطلاق دارد و نمى توان آن را مقید به زمان خاص یا حالت خاصىدانست و همیناطلاق، چنین اقتضا دارد که در امتداد زمان نیز این احکام اجرا شود، ولى این کهمخاطب به این تکلیف کیست، از دلایل به دست نمى آید. قدرمتیقن از مخاطب ومکلفان، فقهاى عادل و جامع الشرائط مىباشند. ایشان درکتاب اجتهاد و تقلید، باب حسبه مىفرماید: ان هناک امور، لابد ان تتحقق خارجا، المعبر عنها بالامور الحسبیه و القدرالمتیقن هو قیام الفقیه بها... .() مساله حکومت و سرپرستى مردمدرجهت حفظ مصالح امت و حراست از مبانى اسلام وبرقرارى نظم درجامعه، از مهم ترین واجباتى است که شرع مقدس، مهمل نگذاشته است و قدر متیقناین است که فقهاى آگاه، مسوولیت اجرایى آن را برعهده دارند، چراکه آنان اسلام شناسند و براساس سخن حضرت امیرمومنان(ع) : ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامر اللّه فیه.() کسى شایستگى مقام زعامت و حکومت و سیاستمدارى مسلمانان را دارد که علاوهبر شایستگى هاى لازم در سیاستمدارى و درتمامى ابعاد دین، آگاهى کامل داشته باشد و به امر الهى، علمى کامل داشته باشد و این آگاهى کامل از امر الهى،همان فقاهتو اسلام شناسى است. بنابر این مبناى افرادى چون محقق خویى که تلاش مىکنند تا ولایت فقیه را از باب امور حسبیه درست کنند، با روشى که امام خمینى دارند و ضمن استفادهازدلایل عقلى، به دلایل لفظى و نقلى تمسک مىکنند و به نصب فقیه براى ولایت از طرف معصومان قائلند، خیلى تفاوت دارد. اگر از امور حسبیه وارد شویم، مکلف معینى ندارد، هرچند که تحقق آن درخارج مورد نیاز جامعه باشد، لکن این تعریف کبرى است، کلام در صغرى است!آقایان فقها بهارامل و غیب و قصر مثال مىزنند که حفظ جان آنها و رعایت مصالح آنان واجب است، اگر مابخواهیم از طریق امور حسبیه هم وارد شویم، ولایت فقیه را نیز مىتوان ثابتکرد، زیرا مگر حفظ ورسیدگى به امور صغیران و بیوه زنان و غایبان مهم ترازتشکیل حکومت اسلامى است؟!بنابراین مصداق کبراى کلى امور حسبیه، تشکیل حکومت اسلامى است که برخى ازامورش بدون وجود ولى فقیه امکانندارد.
فقه اهل بیت :
حضرتعالى به مبناى کلامى ولایت فقیه که همان قاعده لطف است، اشاره کردید. دربیان قاعده لطف چند تقریر وجود دارد یکى این که (کلمایکون مقربا للطاعه و مبعدا عن المعصیه فهو لطف، هرچه باعث تقرب و نزدیکى بنده بهاطاعت الهى و دورى او از معصیت شود، لطف است). دریکى ازمباحث، شما تقریر دیگرى از قاعده لطف داشتید، لطفا مبناى خویش را در این زمینه بیان کنید!
آیت اللّه شمس خراسانى:
بلى تقریر معروف از قاعده لطف همان است که اشاره گردید، اما به نظر ما معناى لطف این است: () خداوند بشر را خلق کرد تا به کمال نهایى برسد، در زمان حضور امام، امام معصوم( ع) به احکام الهى رهبرى مىکند و مقصود حاصلمىشود،ولى در عصر غیبت تنها فقیهاست که متمم رساندن بشر به کمال نهایى است و اگر به فقیه این مسوولیت داده نشده باشد، نقض غرض مىشود.
فقه اهل بیت :
ولایت مطلقه فقیه یعنى چه؟ مراد حضرت امام از این تعبیر چهبوده است؟
آیت اللّه شمس خراسانى:
یعنى در کل امورى که مربوط به مصالحعامه جامعه است، ولایت دارد، مثل ولایت اب وجد که محدود به طفل و صغیر و مال و تزویج است، نمىباشد. هرکجا مصلحت عامه تشخیص داده شود ولایت دارد. این مصداق خاصى هم ندارد. مصادیق و موارد گوناگون آن مربوط به زمان و مکان و مقتضیات آن دواست. درولى فقیه مسائل شخصى وجود ندارد، باید لحاظ مصالح عامه مسلمانان را بکند، نه منافعشخصى خویش را. امام وعدهاى از فقها معتقد بودند که ولایت مطلقه براى فقیه جامعالشرائط به دلیل عقل و نقل ثابت مىشود.
فقه اهل بیت :
درصورت عدم موافقت ولى فقیه با اجراى بعضى از اصول قانون اساسى چه باید کرد؟ آیا ولى فقیه مىتواند برخلاف قانون اساسى عملکند؟
آیت اللّه شمس خراسانى:
قانون به کدام معنا؟ اگر قانون الهى را مى گویید، ولى فقیه باید براساس آن عمل کند. اگر فتواى ولى فقیه این است که مىتوانبرخلاف قانون اساسى عمل کرد، عمل مى کند. ولى فقیه محدودیت قانونى ندارد، زیراو لى فقیه دست بسته کارى نمى تواند بکند. محدودیت ولى فقیه بایدها و نباید هاى الهى است. قانون اساسى محصول افکار مجتهدان است و ولى فقیه باید به فتواو اجتهاد خویش عمل کند،نه تقلید از افکار دیگران و گرنه تقلید از میت یا شبه آن لازممىآید. مرجع نهایى حل مشکل دراین موارد، فتواى ولى فقیه و نظر اوست. اگر مراجع دیگرهم در احکام ولایى با ولى فقیه مخالفت داشته باشند، واجب استبراساس احکامولایى او عمل کنند. الان درقانون اساسى کشور آورده اند: ولى فقیه چنین وظایفى دارد، اگر ولى فقیه از نظر مسائل اجتهادى به این نتیجه رسیدکه نظر فقهى اشهمان است که در قانون آمده، عمل مىکند و اگر نظرش فراتر بود، بر طبق راى خودش عمل مىکند.
فقه اهل بیت :
نقش و جایگاه مردم در نظام ولایت فقیه از دیدگاه امام خمینى چیست؟
آیت اللّه شمس خراسانى:
بیعت مردم پشتوانه است و راى مردم طبقوظیفه الهى درستاست. مردم باید حامى و بازوى ولى فقیه باشند و بیعت آنان به عنوان دادن قدرت و امکان تشکیل حکومت به فقیه است، اما انتخاب درکارنیست. بیعت به معناى شناختنو گزینش است، نه به معناى تعیین. بیعت، شرط تحقق ولایت ولى فقیه نیست،مثل اعتبار زوجیت که داراى آثارى است و درصورت قدرت، زوجین باید وظایف را انجامدهند. ولایت هم از طرف شارع براى ولى فقیه جعل شده است و وظایفش برآن ولایت مترتب شده است. یکى ازشرایط عمل به وظیفه براى ولى فقیه، بیعت و پشتیبانىمردم است که قدرت او هستند. خانه نشستن امیرمومنان 25 سال به دلیل عدم حمایت مردم و نبود قدرت براى عمل به وظیفه بود.
مصاحبه با: آیت اللّه صافى
فقه اهل بیت :
لطفا پیشینه بحث ولایت فقیه را در میان فقها مطرح کنید و دیدگاه امام خمینى را بیان فرمایید:
آیت اللّه صافى:
اصل ولایت فقیه در میان فقها مطرح بوده است. مرحوم شیخ مفید در کتاب المقنع و مرحوم شیخ صدوق در مقنعه و شیخ طوسى در النهایه ودیگران درمنابع فقهى، آن را مطرح کرده اند، لکن بحث در محدوده و اختیارات ولى فقیه بوده است. برخى به ولایت مطلقه و عموم الولایه معتقد بوده اند وبرخى در حد امورحسبیه که در عصر غیبت کبرى به فقهاى عادل سپرده شده است، یعنى تنها فقها صلاحیت دخالت در امور مسلمانان را طبق آنچه مصلحتاقتضا مىکند، دارند و هر تصمیمى کهدر مورد مسائل مسلمانان و اداره جامعه بگیرند و حتى قوانینى که تشریع مىکنند و هرحکومتى که با نظارت ایشان شکلگیرد، ناشى از ولایت مطلقه امام معصوم(ع)است. بنا بر این با توجه به این که امام باید مصالح امت را رعایت کند و مواظب حفظ دین و احیاى سنت و دفع بدعت و حفظ شریعت و سرپرستى امت باشد و ازهرچه باعث تباهى و فساد و انحراف امت اسلامى مىگردد، ممانعت کند، این مسوولیت در عصرحضور امام(ع) با حضور امام و اعمال ولایت وى امکان پذیراست، اما در عصر غیبت این مسوولیت به عهده فقهاى جامع الشرائط سپرده شده و رهبرى تنها زیبنده آناناست و آنان جانشینان امام و قائم مقام او در شوونحکومتى هستند و حلال و حرام خدا را بیان و احکام را اجرا مىکنند. اگر به ضرورت ولایت و حکومت فقیهان درعصرغیبت قائل نباشیم، نه تنها با دلایلى مثلمقبوله و توقیع شریف مخالفت کرده ایم، بلکه دین مندرس و آثار شریعت مبین، محو مىگردد. در بستر تاریخى آنچه تاکنون دین را حفظ کرده وحلال و حرام خدا درجامعه بیانگشته، نفوذ فقها درقلب و دل مردم بوده است. به نظر ما قوى ترین سبب بقاىتشیعو حفظ آثار معصومان(ع) تا روزگار ما، اشراف فقها برامور و جایگاه معنوى و موقعیت اجتماعى و نفوذ کلمه آنان بوده است.
فقه اهل بیت :
دلایل شما بر ضرورت ولایت و حکومت فقها در عصر غیبت چیست؟
آیت اللّه صافى:
علاوه بر اجماع و اتفاق امت که زعامت و سرپرستى بهعنوان نیابتعامه تنها از آن فقهاى عادل است، عبارتست از: 1. روایاتى مثل توقیع شریف () ازاین روایت بخوبى استفاده مىشودکه حکومت مشروعى که از روزگار حضرت خاتم انبیاء(ص) شروع شد، هرگز منقطع نشده و تا زمانى کهتکلیف باقى است، همچنان استمرار خواهد یافت و درتحقق این حکومت میان آن که ولى امر در هر آنچه خداوند در حوزه حکومتش یعنى دین و مافیها قرار داده کاملامبسوط الید باشد و یا تنها در بخشى از آناختیار داشته باشد و یا هیچ اختیارى نداشته باشد و یا آن که در برابر دیدگان حاضر و یا از چشم ما غایب باشد،تفاوتى وجود ندارد. فقهاى عادل درعصر غیبت، حاکمان شرع و سرپرستان امور مردم هستند و این همان حکومت مشروعى است که برمکلفان واجب است که از آن اطاعت کنند وبرهر مسلمانواجب است حتى اگر در سرزمین دیگرى جز دارالاسلام به سرمى برند زیر پرچم حکومت اسلامى در آیند و واجب است از آن اطاعتکنند. بنابر این مومنان اگر چه در سرزمین کفر و کشورهاى خارجى غیر مسلمان(دارالکفر) زندگى کنند و یا آن که سرزمین مسلمانان تحت سلطهء نامشروعى باشد،برآنان واجب است که از این حکومت مشروع که امام معصوم(ع) در عصر غیبت به فقیهان جامعالشرائط سپرده است، تبعیت کنند. دلایل دیگر حکومت فقیهان را مىتوانید در وسائل الشیعه کتاب القضاء ملاحظه کنید، افزون برآن که مرحوم فاضل نراقى برخى از روایات را در عائده 54کتاب شریفعوائد الایام آورده است.
فقه اهل بیت:
آیا به نظر شما استدلالهاى محقق نراقى در عائده 54 عوائد الایام تمام است یا قابل مناقشه مىباشد؟
آیت اللّه صافى:
به نظر ما بیشترین آن روایاتقابل مناقشه و تامل است و شاید قوى ترین آنها از نظر دلالت، توقیع رفیعى است که شیخ صدوق در اکمال الدین() بهاین شرح نقل کرده است: محمدبن محمدبن عصام کلینى(رض) براى ماحدیث کرد که محمد بن یعقوب کلینى از اسحاق بن یعقوب براى ما حدیث کرد که از محمدبن عثمانعمرى(رض) خواستم تا نامه اى را که درآن مسائلى را که برمن دشوار گشته بود و من طرح کرده بودم، به امامبرساند، پس از مدتى توقیع شریف به خطمولایمان صاحب الزمان(ع) به دستم رسید و درآن فرموده بود: واما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الى رواه احادیثنا و امادر باره حوادث رخ داده و مسائل نوپیدا،به راویان حدیث ما رجوع کنید که آنان حجت من برشمایند و من حجت خدا برایشانم. و در آخر توقیع آمده است: اى اسحاق بن یعقوب! درود برتو و هرآن که پیرو هدایت باشد! علامه طوسى، درکتاب الغیبه ، حدیث 247،ص290و293 روایت را به شرح ذیل آوردهاست: جماعتى از جعفربن محمدبن قولویه، ابى غالب زرارى و دیگران برایم از محمدبنیعقوب کلینى از اسحاق بن یعقوب نقل کرده اند که گفت: از محمد بن عثمان عمرى(ره) خواستم تا نامهاى را که درآن مسائلى را که برمن دشوار شده بود و نوشته بودم، به امام(ع) برساند، پس توقیعى به خط حضرتصاحبالزمان(عج) به دستم رسید و در آن فرموده بود: واما درباره حوادث واقعه و مسائل رخ داده، به راویان حدیث ما رجوع کنید که آنان حجت من برشمایند و من حجت خدا برایشان هستم. تا آن جا که فرموده: اى اسحاق بن یعقوب! درود برتو و هرآن که پیروهدایت باشد!
فقه اهل بیت :
مستحضرید که سند این توقیع صادره از ناحیه مقدسهتوسط برخى از دانشمندان مورد مناقشه قرار گرفته است، افزون بر آن که نحوه دلالت این توقیعنیز بحث انگیز است. نظر حضرتعالى چیست؟
آیت اللّه صافى:
دراین توقیع شریف نکاتى وجود دارد که توجه به آن ضرورى است: 1. همان گونه که مرحوم اردبیلى درجامع الرواه از استرآبادى نقل کرده است،منزلت والاى اسحاق بن یعقوب از این توقیع روشن مىگردد. 2. همان طور که عالمان علم رجال گفته اند و از این توقیع استظهار کرده اند، چه بسا اسحاق، برادر محمدبن یعقوب کلینى باشد،گرچه نام و یاد اودر کتابهاىرجالىنیامده است، ولى افرادى مثل کلینى به او اعتماد کرده اند، به ویژه درمورد این توقیع شریف که مشتمل برنکات دقیقى است. 3. افزون برآن که بزرگانى چون شیخ صدوق و شیخ الطائفه(ره) براسحاق بن یعقوب کلینى اعتماد کرده اند. بنا بر این سند این حدیث به نظر ما قابل خدشهنیست،زیرا بسیار بعید است که مثل کلینى، اسحاق بن یعقوب را که از معاصرین خودش است، نشناسد و بااین وجود از اوحدیث را نقل کند که به حضرتحجت(ع) نامه مىنویسد وچنین مسائل مهم را که جز خواص و عالمان شیعه از آن پرسش نمى کنند، بپرسد و پاسخ حضرت(ع) به خط شریف خود ایشان بهدست وى برسد. بنابر این کلینى چنین کسى را به وثاقت و اهلیت و عدالت مىشناخته است و مکاتبات اورا قبول دانسته است و درنتیجه صحت سند این توقیع مورد پذیرشماست. و اما در مورد دلالت همان طور که فرمودید، دلالت حدیث هم به اشکال گوناگونمىتواند مقصود را برساند: الف) تعبیر (اما الحوادث الواقعه) بیانگر این است که مقصود از حوادث، حوادثى است که در باره آنها به سلطان و والى وحاکم شرع رجوع مىشود و اینگونه وقایع استکه نیازمند رجوع به کسى است که حجت امام و دراین گونه مسائل مرجع و ملجا همگانباشد، زیرا اسحاق بن یعقوب احکام وقایع را مىدانستهو اهل بصیرت و معرفت بودهو مىدانسته که درباره احکام باید به راویان مراجعه کند. ب) (فانهم حجتى علیکم و انا حجه اللّه) بیانگر این است که همان طور که امام، حجت خدا برمردم است و با بودن او براى مردم حجتى بر خدا نیست راویانحدیث نیز حجت امام بر مردم اند و با بودنشان مردم در هیچ موردى حجتى بر امام ندارند.
ج) همان طور که به مقتضاى حکمت و قاعده لطف برخداوند حکیم نصب امام و حجتووالى بر بندگان واجب است، برامام معصوم(ع) که مظهر اسماىحسنى و صفات جلالو جمال خداوند هستند، نیز واجب است درمکانها و زمانهایى که حضور ندارند، جانشینى براى خود معین کنند وامام معصوم بااین توقیعشریف، فقیهان جامعالشرائطرا در عصر غیبت معین کرده است.
فقه اهل بیت :
حوزه اختیارات و صلاحیت ولایت فقیهان را بیان کنید.ولى فقیه تا چه حدى مىتواند درزندگى خصوصى مردم دخالت کند؟ آیا عملکرد ولى فقیهمشروط به مصلحت نظام یا مصحلت مردم است؟
آیت اللّه صافى:
با توجه به اتفاق و اجماع امامیه و با توجه به مفاد توقیع شریفو روایاتى که به معناى آن استفقیهان داراى همان مناصبى هستند که درعرف و شرع از شوون والى به شمار مىرود که برخى از آن اختیارات عبارتند از: 1. خمس، 2. میراث بلا وارث، 3. تصرف دراموال مردم به منظور حفظ کیان اسلام 4. دفاع از حریم دین، 5. اقدام به امورى که موجب شوکت و عزت شرع مبین و تقویت جماعت مسلمانان مى شود، مانند تاسیس حوزه هاى علمیه، کمک به طلاب علوم دینى که وجودشان مانع هدم واندراس آثار دین است و باعث آشنایى مردم با معارف دین وحلال و حرام مىگردد، 6. گسترش دعوت به اسلام، 7. تاسیس بنیادهاى اقتصادى و تربیتى، ایجاد موسسات خیریه، چاپ و نشرکتابهاى اسلامى، مساجد و مدارس با تصرف در وجوهات و اموال مردم، 8. صرف اموال مردم ووجوهات درجهت کمک به بینوایان و ناتوانان و هرموردى کهاگرامام(ع) ،حاضر بود، درآن هزینه مى کرد، 9. اعلاى کلمه توحید با رعایت اهم و مهم، 10. اعمال ولایت درجهت تامین مصالح مسلمانان و رفع تباهى و فساد از جامعه اسلامى، توضیحات بیشتر دراین باره را () را در سال 1414 ه.ق. به زبان عربى آوردهایم و در سال 1415 توسط دارالقران الکریم در قم چاپ شده است.
فقه اهل بیت :
برخى براین باورند که سهم مبارک امام و میراث بلا وارث ملک شخصى امام(ع) است و درعصر غیبت مشمول حکم اموال شخصى غایب استکه در صورت امکانباید براى صاحبش حفظ کرد و گرنه باید از جانب او صدقه داد. با توجه به این مطلب چگونه مىفرمایید از اختیارات فقها در عصر غیبت،تصرف دروجوهات و خمس است؟
آیت اللّه صافى:
اولا اموال مجهول المالک را در صورتى باید از سوى او صدقه داد که نتوان به او رساند و رضایت وى محرز نباشد، اما درجایى که رضایت طرف محرزاست، صرف آن درموارد خاص بى اشکال است. ثانیا ، سهم امام ملک شخصى امام معصوم(ع) نیست، بلکه ازآن رو براى امام وضع شده است که شوون ولایت تقویت شود و در وظایف ولایى وى خرج گردد.لازمه جعل ولایت و حکومت براى فقیهان آن است که آنان براین سهم نیز ولایت داشته باشند وگرنه بدون منابع اقتصادى اعمال ولایت با مشکل مواجهمىشود. سهم امام از آن کسى است که به اذن شارع، منصب ولایت را دارا باشد. درحال ظهور شخص امام از این منصب برخوردار است و در عصر غیبت فقهاى عادل، از این حق برخوردارند.
مصاحبه با: آیة اللّه مظاهرى
فقه اهل بیت :
آیا از دیدگاه فقهى، اسلام حکومت دارد یا خیر؟ اگر دارد، رهبرىو زعامت آن انتصابى است یا انتخابى؟
آیة اللّه مظاهرى:
(حکومت) براىبشر یک امر ضرورى عقلى است، زیرا اجتماع بدونحکومت موجب هرج و مرج است و این حکومت است که تنظیم کننده امور فرد و اجتماع و اجرا کنندهحدود و حقوق و تامین کننده عزت و استقلال جامعه انسانى ومایه توسعه و تکامل علوم و فنون بشرى است. این مطلب از امور بدیهى و غیر نیازمند بهاقامه برهان مىباشد. ازسوى دیگر ادیان الهى به ویژه دین مبین اسلام نیز حکومت را امرى ضرورى ولازمه زندگى بشر محسوب نموده و برآن، ضرورت عقلى تاکید مىکند، بهعنوان مثالروایت تفصیلى فضل بن شاذان نیشابورى که از قول حضرت رضا(ع) نقل شده است،در این زمینه کافى است() و اصولا اگر کسىدراهداف اصلى انبیاى الهى(ع) دقت کند،بهخوبى درمى یابد که رسیدن بهاین اهداف بزرگ یعنى رهانیدن آدمى از سلطه و اسارت بیگانگان و درنتیجه اعطاىحریت و آزادى به وى،() تعلیم و تربیت فراگیر بشر،() احیاى ارزش هاى انسانى،() اقامه قسط و عدالت و مردمگرایى() و بالاخره اکمالو رسانیدن آدمیان به تعالى و رشد الهى ورستگارى() همه مستلزم برپایى و تشکیل حکومت است . اجراىاین برنامه ها رسیدن به این آرمانها بدون ابزار حکومت،امکان پذیر نیست. درواقع حکومت و نظام و سیاست،وسیله و ابزار اجراى اهداف انبیا است . ازاینجهت مىبینیم که هرکدام از آن بزرگواران نظیر حضرت داوود(ع)و حضرت سلیمان(ع) و نبى اکرم(ص) که موفق به تشکیل حکومت شده اند، تاچهاندازه درتعقیب و وصول به اهداف الهى خود موفق بوده اند و هرکدام که چنین ابزارى را به دست نیاورده اند، تاچه اندازه راه حرکت آنها ناهموار و در وصول بهاهدافخود تا چه حد درتنگنا بوده اند. بى جهت نیست که طواغیت و دشمنان ادیان درهمیشه تاریخ، براى ایجاد حکومت هاى صالحان ایجاد مانع و معضلکرده اند وهمواره به دنبال براندازى حاکمیت صالحان بوده اند. ازآن جا کهدرمیان همه ادیان الهى، دین مبین اسلام براى (همه افراد) و (همهمکان ها) و (همه زمان ها) تا ابد و قیامت عمومیت دارد و اینعمومیت سه گانه از نظر قرآن شریف و روایات اهل البیت(ع) از ضروریات و بدیهیات است، بنابرایناسلام درزمان غیبت امام معصوم(ع) نیز بدون تردید داراىحکومت است،به ویژه آن که اسلام دینى است عبادى و سیاسى و احکام مقدس آن درعبادات و مسائل شخصیهخلاصه نمى شود و همانند زمان حضور براىاداره حکومت، زعیم و حاکم تعیین و منصوب کرده است، تا مسلمانان درامور اجتماعى و حوادثى که پیش مىآید، به اورجوعکنند. لذا استاد بزرگوار ماحضرتامام خمینى(ره) دراین زمینه تصریح فرمودند: هرکهاظهار کند تشکیل حکومت اسلامى ضرورت ندارد، منکر ضرورت اجراى احکام شده وجامعیت احکام و جاودانگى دین مبین اسلام را انکار کردهاست.() استاد بزرگوار ما مرحوم آیة اللّه العظمى بروجردى قدس اللّه روحه دراینزمینه فرمودند: چون درجوامعاولیهشیعه روایات بسیارى بوده که همه این روایات به دست ما نرسیده است، لذا از اتفاق واجماع فقها دریک فتوا درمى یابیم که آنانروایت کامل و صحیحى از نظر سند و دلالت دردست داشته اند که درمسیر زمان بهما نرسیدهاست . اصولا ممکن نیست دینى که کلیه جزئیات عبادى وسیاسى و معاملاتى را ذکر فرموده است، مساله با اهمیت و داراى ضرورت و بداهتى مثل حکومت را فروگذارکرده باشد.شاید یکى از دلایل این که برخىروایات به دست ما نرسیده است، همان تلاش طواغیت و حکومت هاى جور براى جلوگیرى از تشکیل و برپایى حکومت صالحانبوده است. ازاین جهتآنهابراى رسیدن به این هدف دنبال محو افکار و اندیشه هاى ائمه طاهرین(ع) بوده اند، گر چه على رغم همه این حرکات هنوز هم مجامع روایىو حدیثىبسیارى دردست ما قرار دارد، نظیر حادثهء مبارک غدیر که با نهایت تلاش طواغیت براى محو آثار غدیریه،هنوز هم آثار با عظمتى از آن حادثه به نقلازمعصومین(ع) دراختیار ماست. بنابراین وقتى از یک سو مىبینیم که اسلام درزمان غیبت امام معصوم(ع) بدون تردید داراى حکومت است و از سوى دیگر مىدانیم کهحکومت دردرجهء اولازآن ذات اقدس الهى است و سپس براى هرکسى که خداوند به او اعطاى حکومت کند، لذا درمىیابیم که آن کسى حق حکومت دارد که از جانب خداوندبراى احراز این مسوولیت نصب شده باشد،چرا که توحید خداوند متعال در(خالقیت هستى) ملازم و مستلزم با توحید او در (حاکمیت برهستى) است وهمهحاکمیت هاى دیگر، چون (حاکمیت بالعرض) است، باید بهحاکمیت خداوند که (حاکمیت بالذات) است، منتهى شود. پس حکومت از نگاه یک انسان موحدباید به نصب از سوى حاکم مطلق برجهان هستى یعنى خداوند متعال باشد و اینمطلب مهم نشان دهنده آن است که اگر تفکرى، حکومت را از سوى پایینببیند، این تفکر، توحیدى نیست،چرا که برطبق تفکر توحیدى، حکومت اولا ازآن خداست و ثانیاازآن هر کسى که خداوند به او اعطا کند، درنتیجه، حکومتامرى است که از سوى بالا مىآید، نه از سوى پایین و دقیقا باید دید که او این اختیار را به چهکسانى اعطا کرده است.لذا حکومت دینى (انتصابى) است، نه(انتخابى) و روایات و ادله مربوطه، تعیین و نصب حکومت کرده است و اهل خبره براساس این ادله، مصداقى ازاین نصب را، تشخیص داده و کشف مىکنند،همچنان که اگر مصداقى خود به خود زمام اموررا به دست گرفت، این سکمت در وى تعین پیدا مىکند، نظیر آنچه در جمهورى اسلامى ایران درخصوصحضرت امام خمینى اعلى اللّه کلمته اتفاق افتاد. مساله حکومت درزمان غیبت امام عصر(ع) و موضوع ولایت فقیه از مسائلى است که بهتعبیر زیباى استاد عظیم الشان ما حضرت امام خمینى اعلى اللّهکلامه (تصور آنموجب تصدیقش خواهد شد)() و لذاست که مىبینیم صاحب جواهر( قدس سره ) که کتاب ارزشمند او ابزار مهم مراجع ومجتهدان است،درچندین مورد ادعاى ضرورت درباره ولایت فقیه مىکند و ازجمله درکتاب امر به معروف و نهى از منکر، بیان بلندىدارد که: آن کس کهدرولایت فقیه وسوسه مىکند، ازطعم فقه هیچ چیز نچشیده است و از لحن گفتار فقها و رموز آنان هیچ امرى را نفهمیده است و درمراد ائمهطاهرین(ع) ازروایات مربوطه دقت نکرده است.() این گزارش اجمالى ازیک راه براى اثبات موضوع (حکومت) و زعامت درغیاب پیامبر واهلالبیت علیهم صلوات اللّه است که در اصطلاح (علم اصول) به آن (کشف عقلى) مىگویند، راه و تقریب دیگر براى اثبات این موضوع از طریق (علم کلام) است و آن تمسک بهقاعده اى است که دراصطلاح کلامى به آن (قاعده لطف) اطلاقمىشود و بیان مطلب به شکل منطقى این است: ارسال رسل و بعثت انبیا و همچنین تعیین و نصب اوصیاى آنان، فیض و لطف است، چرا که درسعادت و کمالانسان ها نقش اساسى و تاثیر اصولى داردو هر چه فیض و لطف باشد، برخداوندى که فیاض على الاطلاق است، لازم وواجب است، زیرا خوددارى از فیض ولطف بخل است و خداى متعال از بخل و هرصفت ناشایست دیگرمنزه و پاکیزه است، پس نتیجه مىگیریم که بعثت پیامبران و تعیین جانشینان آنان برخداىمتعال لازم وواجب است. همین برهان عقلى و شکل اول منطقى برنصب زعیم ورهبر در زمان غیبت نیز دلالت دارد، به این تقریب که: نصب زعیم درزمان غیبتفیض و لطف است، زیرا حفظ نظام درجوامع اسلامى و اجراى قوانین اسلام به ویژه قوانیناجتماعى و سیاسى و بیان احکام اسلام و تطبیق کلیات احکام برامورو حوادث واقعه، همه نیازمند حضور زعیم و رهبر است و بدون وى نظام به هرج و مرج مىانجامد وچون هر چه فیض و لطف است، برفیاض على الاطلاق لازماست،پس تعیین و نصب زعیم ازناحیه خداوند متعال در زمان غیبت لازم و واجب است و از آن جا که این نصب نمى تواند در غیر پیامبر(ص) و ائمهطاهرین(ع) به صورت (فردى) باشد، بلکه به صورت(عنوانى) است و یا به تعبیر دیگر(نصب به وسیله تنصیص) نیست، بلکه (نصب به وسیله توصیف)است و این (عنوان) و (وصف) ممکن است همیشه داراى مصادیق متعدد باشد، ازاین جهت مردم به وسیله اهل حل وعقد یعنى کارشناسان و خبرگانحکومت شناس، یکى ازآن مصادیق متعدده را که حائز شرایط کامل است، تشخیص داده و کشف مىکنند، چنان که از روایات معتبره و از جمله مقبوله عمربنحنظله() استفاده مىشود که ائمههدى(ع) درزمان عدم دسترسى به امام معصوم(ع) فقیه جامع الشرائط رامنصوب به حکومت فرموده اند و افرادحکومت شناس باید درهرزمان این مصداق را کشف و تشخیصو معرفى نمایند و آنچه به عنوان اشکال گفته شده که (دلالت روایات مذکوره برنصب فقها براىحکومت وولایت محل اشکال است و حتى مقبوله عمربن حنظله برفرض این کهمفاد آن نصب باشد که آن هم محل اشکال است بربیش از منصب قضاوتدلالت ندارد) اشکالى غیر وارد و ادعایى بلاوجه است که رد و نقد آن موکول به محل خود و کتب مفصله است، لکن اجمالا باید اشاره کرد که اگر مقبولهعمربن حنظله را مختص بهامر قضا بدانیم، نتیجهء آن عدم مماثلت بین سوال سائل و جواب امام(ع) است و درحقیقت،جواب،نسبت به سوال، ناقص و اجنبىخواهد بود و البته تفصیل این مطلبدراین مختصر نمى گنجد. درمیان فقها، اگر خود به خود یکى مقدم شود، همان شخص،ولى امر خواهد بود، زیرا تعدد، موجب هرج و مرج و از بین رفتن انسجام ملى کشور است وبنابراین درحقیقتانتخاب مردم یک عنوان ثانوى است، نه یک حکم اولى. پس مىتوان گفت که طبق ادله نصب، وظیفه اهل حل و عقد که درنظام مقدس جمهورىاسلامى ایران همان مجلس خبرگان رهبرى است، کشف وتشخیص ولى فقیه است. به عبارتدیگر: مسوولیت خبرگان، کشف شرایط ولى فقیه درشخص خاص و معرفى او به جامعه اسلامى است و نه (جعل مقامولایت) یا (انشاء نصب ولى) یا (اعطاى مقام مجعول به فقیهواجد شرایط رهبرى) و براین اساس آنچه گفته شده که (رهبر از ناحیه خبرگان ومردم انتخاب مىشود)،امرى به کلى غلط و نادرست است. البته دو دلیلى که اختصارا بیان شد، تفاصیلى دارد که درکتب تفصیلى آمده است و ما نیز درفصل دوم از کتاب (مقایسه هاى بین سیستم هاى اقتصادى) دربحثحکومت وولایتدر اسلام این دلایل را تفصیلا تبیین کرده ایم که علاقه مندان مىتوانند به آن جا مراجعه کنند،() ضمن آن که براهین و نیز ادلهنقلى دیگرى دراین خصوص وجود دارد که برخى از آن استدلالها در همان کتاب آمده است و تفصیل این ادله کهتماما برولایت مطلقه فقیه به صورت نصب ازجانب شرع مقدس دلالت دارد و پاسخ از اشکالات مختلفى که نسبت به آن طرح شده است و نیز بررسى و رد ادعاى وجودروایات معارض، همه مباحثعلمى مفصلى است که در این مختصر نمى گنجد و ما این مباحث را دریک سال تحصیلى دردروس خارج فقه به صورت مفصل بررسى کرده ایم کهدرشرفتحقیق وطبع است. براى تکمیل دودلیلى که گذشت، باید اضافه کنیم که مفاد این دو دلیل و ادله دیگر به ما مىفهماند که اسلام براى زمان غیبت امام معصوم(ع)، تعیین و نصبزعیمو رهبر کرده است، ولى این که آن زعیم چه کسى است، این مطلب را ازقاعده دیگرى که دراصطلاح علم اصول قاعدهقدر متیقن نامیده مىشود، به دستمىآوریم. قاعده (قدر متیقن) دراین جا دلالت مىکند که آن زعیم باید فقیه جامعالشرائط یعنى (متخصصدرعلوم اسلامى) و (متعهد به عدالت و تقوا) و(لایق درمدیریت و تدبیر) باشد، چنان که عقل نیز حکم مىکند که چنین شخصى بردیگران مقدم است، زیرا مردمان درعلوم ومعارف اسلامى صاحب نظرندو یانیستند و قطعا آن که صاحب نظر است، براى امر حکومت اسلامى شایسته تر است و آنان که صاحب نظرند، یا عادل هستند و یا نیستندو قطعا آن که عادلاست، براى حکومت سزاوارتر است و آنان که عالم و عادلند، لیاقت قدرت و اداره جامعه اسلامى را دارند و یا ندارند و قطعا آن که قدرتمدیریت و تدبیرداشته باشد، براى زعامت و رهبرى اولى و در اولویت است و بنا براین زعامت دراسلام ویژه(فقیه عادل با کفایت) است.
فقه اهل بیت :
با فرض انتصابى ،نقش مردم درحکومت چیست؟ و ارتباط راى اکثریت و انتخابات با موضوع ولایت فقیه چگونه تبیین مىشود؟
آیة اللّه مظاهرى:
در چنین سیستمى نقش مردم درحکومت از طریق راى به خبرگانى که مصداق فقیه عادل با کفایت را شناسایى و معرفى مىکنند، روشن مىشود و مادر هردو استدلال سابق به این مطلب اشاره کردیم، اما آنچه باید مورد توجه قرار گیرد، آن است که انتخاب هیچ نقشى در(مشروعیت) و یا حتى (فعلیت)ولایت فقیه ندارد، بلکه تنهاعامل مشروعیت ولایت فقیه، انتصابى است که ازجانب شرع مقدس صورت گرفته و درحقیقت حکومت اسلامى از آن جهت که بااذن و اجازهشرع مقدس انجام پذیرفته است و تجلى حکومت خداوند است، مشروعیت پیدا مىکند و لذا درروایات و سیره ا ئمه اهل بیت(ع)، از امرى بهعنوان انتخاب درمساله ولایت فقیه هیچ اثرى (قولا) یا (فعلا) و یا (تقریرا)و جود ندارد، ولى خلاف این مبنا یعنى مبناى نصب درآیات و روایات مربوطبهولایت و حکومت نظیران (الحکم الا للّه)() ، (اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولى الامرمنکم)()، (فانهم حجکتى علیکم واناحجه اللّه)() و (فانى قد جعلته عکلیکمحاکما)() و... وارد شده است و ازاین جهت استاد بزرگوار ما حضرت امام خمینىقدس سرهمىفرمودند: از نظر شیعه، این مطلب از امور بدیهى است که مفهوم حجت خدا بودن امام معصوم(ع) آن است که او داراى منصب الهى و صاحب ولایت مطلقه برعباد استو چنان نیست که فقط، مرجع بیان احکام الهى باشد و لذا از گفتهء آن حضرت که فرموده اند: فانهمحجتى علیکم و انا حجه اللّه، به خوبى مىتوان دریافت کههرآنچه از سوى خداوند به امام معصوم(ع) واگذار شده و در مورد آن امور، حکم ولایت دارد، فقها نیز از طرفامام معصوم(ع)، صاحب همان اختیارات هستندو ازاین حیث روشن مىشود که مرجع این حقوق، جعل ولایت از ناحیه مقدسهء الهیه براى امام معصوم(ع) وجعل ولایت ازجانب امام معصوم(ع) براى فقهااست.() اساسا درکلمات فقها رضوان اللّه تعالى علیهم تعبیر (نیابت) وجود دارد، ولىتعبیر (انتخاب) وجود ندارد و معلوم است که نایب اعماز خاص و نایب عام از جانب منوب عنه تعیین و نصب مىشود، نه آحاد اجتماع،درحالى که درانتخاب مسالهوکالت مطرح است و دروکالت نه تنها موکلموظف به پیروى از وکیل خود نیست، بلکه هرزمان کهاراده کند،مى تواند او را برکنار نماید و حال آن که درامر ولایتوحکومت اولا همگان موظف به پیروى ازولى امر هستند، زیرا حکم او حکم خداست و ثانیا این گونه نیست که با اراده آنان، ولى امر از منصب خود عزل شود، چرا کهبه نصب آنان نیامده که با عزل آنانبرود. بنابر این آنچه گاهى گفته مىشود که محتمل است (درزمان عدم دسترسى به امام معصوم( ع)، اداره امور عامه لازم الاجرا به خود جامعه مسلمانان واگذارشده، بدین گونه که آنان موظف باشند شخص صالح جامعالشرائطى رابراى این امور انتخاب نمایند،یعنى درچارچوب شرایطى که براى ولى امر از کتاب وسنت و عقل استفاده مىشود، تا او پس از انتخاب،اداره این قبیل امور را به عهده گیرد) احتمالى است بدون وجه واحتمال غیر موجه تحت قاعده (اذا جاءالاحتمال بطل الاستدلال) قرار نمى گیرد و اساسا این سخن، کلامى بى اساس و منتج به پدیده استعمارى جدایى دین از سیاست ودرحقیقت حکم نمودن بهنابودى اسلام است و این جا همان نقطهء اساسى اختلاف بین مذهب تشیع و تسنن است، چرا که شیعه دراصول دین با اهل سنت اختلافى ندارد، جزدرهمینکه ولایت را انتصابى و از قبل خداوند مىداند،ولى اهل سنت معتقدند که امر ولایت و حکومت، منصوص و انتصابى نبوده و مردم مىتوانند زعیم و رهبر خودرا انتخاب نمایند و حتى بالاتر ازاین باید گفت که انتخاب به معناى وکالت درنزداهل تسنن هم مطرحنیست و مساله بیعت که درنزد آنان به عنوان یک اصلمطرح است، ازنوعوکالت به ولى امر نبوده که درنتیجه، مقام ولایت،یک منصب اعطا شده از جانبمردمان باشد، چرا که اهل تسنن هم معتقدند که وقتى مردم باحاکم بیعت نمودند، باید ملتزم به این بیعت باشند و ازاین جهت نمى توانند هرگاه اراده کردند، وىرا عزل نمایند و باید از اوامر و نواهى وى تبعیت کنند که اینمبنا با مبناى وکالت درهمان دوجهت اساسى کهقبلا ذکر شد، متفاوت است. خلاصهء کلام آن است که حجیت راى اکثریت، یک حجیت مطلقه نیست، بلکه مقید است بهدو قید: قید اول آن است که باید (عقلایى) باشد، به این معناکهمثلا ناشى از مشورتبا اهل خبره باشد و قید دوم آن است که باید (درمحدوده شرع مقدس و درچارچوب احکام الهیه) باشد و نه درهر مساله و هرزمان وهرمکان.قید اول براساس سیرهعقلایى و روش عقلاى عالم است که اسلام هم آن را حجت مىشمارد و قید دوم هم لازمه مسلمانى و تدین مابه دین خداونداست.لذا این طور نیست که همه جا راىاکثریت براى اقلیت،حجت بوده و انتخاب اکثریت یک مبناى مشروعیت بخشنده به همه اصول و مسائل باشد. بنابراین آنچه گفته شده که (ولایت فقیه از ناحیه مردم تثبیت مىشود ویا فعلیت حکومت به انتخاب مردم مىباشد و از طرف خداو ائمه(ع) فقط شرایطمنتخب تعیینشده است) نیز سخنى نادرست و غیر موجه است، چرا که معناى این سخن آن است که ولایت فقیه امرى (اقتضایى) باشد و این امر اقتضایى(فعلیت) پیدا نمى کند، مگر باانتخاب مردم که موجب جلب مساعدت و همکارى آنها درامر حکومت و اجراى قوانین و اوامر و نواهى نظام مىشود. ایناستدلال به کلى نادرست است و ازخلط بین (اعمالولایت) و (فعلیت ولایت) سرچشمه مىگیرد.به بیان دیگر: آنچه منوط به مساعدت مردم که ناشى از امرانتخاب است مىباشد، اعمال ولایت است و فرق است بین اعمال ولایت با اصل ثبوت و فعلیت ولایت. البته ما درنکته اول در پایان هردو استدلال براى انتصابى بودن ولایت فقیه،نقش مردم در حکومت را مورد اشاره قرار دادیم و درنکتهء بعد به نقش دیگرمردم درحکومت نیز اشاره خواهیم کرد.
فقه اهل بیت :
درنظام ولایت فقیه رابطهء رهبر با مردم چگونه است؟
آیة اللّه مظاهرى:
دلالت عقل ضرورى و شرع مقدس است که همه افراد جامعهاسلامى به ویژه مراجع و مجتهدان و متخصصان فنون وافراد ذى نفوذ و غیرهم باید درمساعدت و کمک به ولى فقیه زمان از هیچ تلاشى فروگذار ننمایند.از اینجهت قرآن شریفخطابات سیاسى و اجتماعى رامتوجه همه افراد مىکند و نه فقط شخص حاکم. آیاتى مانند (الزانیه و الزانى فاجلدوا کل واحد منهما ماهجلده)()، (السارق و السارقهفاقطعوا ایدیهما)()، (فقاتلوا التى تبغى حتى تفیىء الى امراللّه)()،(فقاتلوا ائمهالکفر)()،(وقاتلوهم حتى لاتکون فتنه)()،(فقاتلوا اولیاءالشیطان)()،(وقاتلوا المشرکین کافه)()، که همانند آن درقرآن شریف فراوان است،درزمانى نازل گشت کهحکومت از سوىخداوند متعال نصب شد و رهبر آن، شخص رسول اللّه(ص) بود و احدى حقدخالت نداشت و (ماکان لمومن و لامومنه اذا قضى اللّه و رسوله امرا ان یکونلهم الخیره من امرهم ).()چنان که دلالت عقل ضرورى و شرع مقدس است که ولى فقیه نیز باید از فکر و راى وکمک و تخصص و مشورتدیگران بهره بردارى کند، همان گونه که قرآن شریف خطاب به نبى اکرم(ص) مىفرماید:(وشاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل على اللّه)() وروشن است کهاین خطاب به شخص شخیص آن بزرگوار به عنوان (فردخاص) نازل نشده،بلکه اینخطاب به نبى اکرم(ص) به عنوان (رهبر امت وولىمسلمین) صادر شده است این آیه مبارکه، حجت مستندى براى ارج نهادن بهامر مشورت و راى مسلمانان است، چنان کهآیهشریفه (وامرهم شورىبینهم)() نیز به معناى ستایش جامعه اسلامى است ازآن جهت که در شوون عامه و مسائل مهمه به شور و مشورت مىنشینند. البته همان گونه که درمورد راى اکثریت گفته شد، روشن است که مشورت درعرض احکامشرعیه الهیه و یا مخالف آن نمى تواند باشد، بلکه باید در مسیرعمل به احکام شرعیه الهیه باشد، یعنى هم مشورت و هم راى اکثریت درحریم امورى که دین،تکلیفآن را روشن کرده، نیست. اگر هم بشود،از هیچ حجیتىبرخوردار نیست و لذا نبى اکرم(ص) که مخاطب آیه شریفه و مامور به مشورت با مسلمانان است،درامر نبوت ورسالت باکسى مشورت نمى فرمود یا آن امورالهى و وکحلایانى را به راى اکثریت و درمعرض انتخابات مردمى نمى گذاشت، چرا که دین از جانب حضرت حق تعالى ا ست ومکلفان باید تابعباشند. همانگونه که گفته شد این خطاب مربوط به جنبه حکومتى و زعامت آن بزرگوار بوده است که مامور به مشورت با مسلمانان شده و این هم یکى دیگر از نقشهاىمردم در حکومت است کهدرنکتهء قبل وعده کردیم به آن اشاره کنیم. بنابراین نقش مردم درحکومت دوران غیبت بردو محور اساسى است: اول: راى به خبرگان که مصداق ولى فقیه را شناسایى کرده و تشخیص مىدهند .فىالواقع این مردم هستند که به صورت غیر مستقیم، رهبر جامعه اسلامى راکشف کرده و تشخیص مىدهند. دوم: مشورت دادن و مساعدت نمودن و معاضدت کردن ولى فقیه هم (بهصورت غیر مستقیم)از طرق مختلف مشارکتهاى سیاسى و حفظ اتحاد و حضوردر صحنه و تبعیت از ولایت مطلقه و هم (به صورت مستقیم) از طریق انتخاب مسوولانى نظیر رئیس جمهور و نمایندگان مجلس شوراى اسلامى و نمایندگانمجلس خبرگان و... که طرف شور و مشورتحکومت وولایت واقع مىشوند. به عبارت دیگر مىتوان گفت: ملت درحکومت و حاکمیت، هم در مرحله حدوث و هم درمرحله بقا داراى مشارکت جدى و صاحب نقش وسهم تعیینکننده اى هستند. ازاین جهتجمهوریت جمهورى اسلامى به کلى تامین مىشود و چون این (جمهوریت) درچارچوبشریعت و با قید اسلامى است، بنابرتوضیحاتى که گذشت، (اسلامیت) آن نیز به نحو شایستهاى تامین خواهد شد.
فقه اهل بیت :
شرایط لازم براى ولى فقیه چیست؟ آیا اعلمیت هم شرط است؟
آیة اللّه مظاهرى:
اهم شرایط ولى فقیه،(فقاهت)، (عدالت) و (کفایت)است، همچنان که دراصول پنجم و یکصد و نهم قانون اساسى درمقام برشمردن شرایط و صفات رهبر، همین سه شرط، بیان شده است. اشتراط هرسه شرط، ضرورت عقلى است، چرا که آشنایى کامل بهقوانین هر مملکتى لازمه حکومت است و تعهد و تقوا و امانت نیز براى زعیمى که مىخواهد درراس حکومتدینى واقع شود، بدون تردید لازم است و لیاقت و کفایت وقدرت براداره حکومت هم شرط است که بدون وجود آن هیچ حکومتى انسجام نمى یابد. لذا نظیر آیه شریفه(ان اللّه اصطفیه علیکم وزاده بسطه فى العلم و الجسم)() و (لاینال عهدى الظالمین)()که این سه شرط راطرح کرده اند،داراى بیان ارشادى هستندو برهمان ضرورت عقلى تاکید دارند. اما(اعلمیت)، (اعدلیت) و(اقدریت) درمورد ولى فقیه گرچه خوب است، ولى عقلا شرط نیست، زیرا دخالت درامر حکومت ندارد، همچنان که درامرقضاوت و یا تصدى امور حسبیه، اجتهاد و عدالت و قدرت شرط است، ولى قطعا اعلمیت، اعدلیت و اقدریت شرط نیست. روایاتى که اعلمیت را شرط دانسته و بیش ازده روایت است،اولا از ابعاد سهگانه (صدور)، (جهت صدور) و (دلالت) قابل بررسى است و ثانیا بهترینآنها سنداودلالتا صحیحه عکیص بن القاسم است که درآن حضرت صادق(ع) مىفرماید: (ف واللّه ان الرجل لیکون له الغنم فیها الراعى فاذاو جد رجلا هواعلم بغنمه من الذى هو فیها یخرجه و یجىء بذلک الرجل الذى هو اعلم بغنمه من الذى کان فیها)()، لکن: اولا، این روایت از آن جا که ارشادى است، بربیش از آنچه عقل به آن حکم مىکند،دلالت ندارد و تابع مایرشد الیه است، یعنى تابعآن چیزى است که عقلآن را تعیینمىکند.عقل درمورد حکومت، اعلمیت دریک جهت خاص مثل فقه را شرط نمى بیند، بلکه درمجموع و اعلمیت دراداره حکومت را شرط مىداند،به خلاف موضوعى مانند مرجعیت یا رجوعبهپزشک و لذا براى انجامیک عمل جراحى پزشکى باید به سراغ بهترین پزشک واعلم پزشکان دررشتهء مربوطهرفت، ولى براى اداره یک بیمارستان اعلمیت درپزشکى شرط نیست، بلکه اعلمیت دراداره و تدبیر بیمارستان شرط است. ثانیا، این روایت مربوط به خلافت ائمه(ع) است، چنان که بسیارى از روایات دیگر نظیر این روایت به این نکته تصریح دارد.اساسا این روایات درفضایى صادرشده استکه درآن فضا مدعیان زیادى براى خلافت و امامت پیدا شده بودند و حتى بعضا شورشمىکردند. ثالثا، اصطلاح (اعلم) دراین روایت (افعل تفضیل) نیست،بلکه (صفت مشبهه) است، به این معناکه چون روایت مربوط به خلافت ائمه(ع) است، لذا نمىخواهد بگوید که مثلا امام صادق(ع) از ابوحنیفه اعلم است، بلکه مىگوید امام صادق(ع) عالم و بالنتیجه ابوحنیفه جاهل است پس اساسا بحث اعلمیت به معناىاکفعل تفضیلى آن مطرح نیست. رابعا، این روایت اطلاق ندارد و قدر متیقن ازآن، همان خلافت ائمه طاهرین(ع)است. خامسا، با صرف نظر از نکات فوق و برفرض شمول این روایات نسبت به مساله ولایتفقیه باید گفت اعلمیت درحکومت غیر از اعلمیت درمرجعیت است واین روایات متعرض اعلمیت درحکومت است،نه اعلمیت درفقاهت.به بیان دیگر:(اصطلاح فقهى اعلم)، مقیاستفسیر(اعلم) دراین روایات نیست و اصولا مادر استفاده ازیک روایت مجاز نیستیم که اصطلاح مر تککز درذهن خود را برروایت تحمیل کنیم. دراین روایات اعلم به معناى کسى است که به دلیل اجتماعجمیع شرایط زعامت دروى، بهتر بتواند حکومت اسلامىرااداره کند. لذا درتزاحم بین کسى که اعلم درفقه است و دیگرى که اعلم درفقه نیست، ولى بهترمىتواند حکومت رااداره کند، عقلا و شرعا فقیه دوم مقدم است، نهفقیه اول و اگر حکومت به فقیه اول سپرده شود، ظلم بزرگى به حکومت اسلامى و به آحادمسلمانان و به آن فقیه دوم که موخر انداخته شده و بلکه به آن فقیه اول کهبدون جهت مقدم شده است، روا کرده اند.عمل فقهاى عظیم الشان(قدس سرهم)نیز برهمین شیوه دلالت داردکه آنان براى پذیرش مرجعیت عامه که نوعى زعامت دینى رابه همراه داشت،به اعلمیت فقهى اعتنایى نمى کردند،بلکه به اولویتدراداره حکومت و نظام و جامعه مسلمانان توجه داشتند، چنان که محدث قمى(قدس سره) نقلمىکند :مرحوم آیة اللّه العظمى سید محمد فشارکى(قدسسره) هنگامى که بزرگان براى قبول مرجعیت به ایشان مراجعه نمودند، درجواب آنها فرمود:(گرچه من اعلم درفقه هستم، اما ریاست شرعیه و مرجعیت عامهدینیه به غیر ازعلم فقه،نیازمند اموردیگرى از قبیل وقوف برمسائل سیاسى و شناختن مواضع مواقع امور است و لذا من اهلیت براى چنین منصبىندارد.)() این اهتمام بى نظیر براى این جهت است که آنبزرگوار مىدانسته که مرجعیت عامه، مستلزم اداره جامعه اسلامى است ومىدانسته که اگر ولى و حاکم براساس عدم تدبیر و آشنا نبودن به مقتضیات زمان و مکان و یابه واسطه سادگى در فکر و اندیشه، به گونهاى موضعگیرى یا عملکند کهنظام دچار انفعال شود یا مثلا جامعه اسلامى و منابع خود را به رایگان به دشمنان تحویلدهد، هر چند این شخص اعلم درفقه هم باشد، چه خسارتعظیمى گریبانگیر نظام و جامعه اسلامى خواهد شد. سادسا، آنچه درمورد این روایات مسلم است، حداقل،وجود احتمالاتى است که ما را از استناد به این روایات به صورت قطعى براى اثبات شرط اعلمیت دررهبرى، بازمىدارد، چرا که: اذا جاءک الاحتمال بکطل الاستدلال. خلاصهء سخن آن که این روایات کشف جدیدى نیست که به چنگ کسى افتاده باشد، بلکه اصحاب رضوان اللّه علیهم ازاین دسته احادیث به خوبى مطلع وآگاه بودند، لکن با توجه به اشکالاتى که گذشت، بالاتفاق به شرط اعلمیت درولایت، اعتنایى نکردهاند و بنابراین آنچه گفته شده که (ازاین اخبار و روایات بهنحو اجمال استفاده مىشود که ولایت امر مسلمانان نیز از شوون مجتهد علم زمان خود مىباشد و اجمالااعلم و افقه متعین است) ادعایى بدون دلیل و استفادهاى کاملا بلاوجه است. مضافا به این که جمعاین ادعا و ادعاى دیگر یعنى انتخابى بودن ولایت فقیه، کاملا متناقض است، چرا که: اولا، اگر اعلمیت درمنصب رهبرى وولایت شرط باشد، قاعدتا ،آن اعلم،یک نفر از فقیهان واجد شرایط خواهد بود و دیگر جایى براى این ادعا نمى ماندکه بگوییم (اساس و زیر بناى حکومت فعلى فقیه، آراى مردم و انتخاب آنان مىباشد وولایت او از ناحیه مردم تثبیت مىشود). ثانیا، برطبق مبناى انتخاب، اگر مردم یا خبرگان کسى را انتخاب کردند که اعلم نبود، آن گاه چه باید کرد و درتزاحم بین اعلم و انتخاب مردم یا خبرگان کدامیکمقدم خواهد بود؟ باید درمقام بیان و ابراز یک نظریه علمى، همه جوانب آن را سنجید، درغیر اینصورت، مثل بحث حاضر، درتناقض گویى واقعخواهیم شد.
فقه اهل بیت :
آیا ولایت فقیه مطلقه است؟ معناى مطلقه چیست؟
آیة اللّه مظاهرى:
ازقرآن شریف استفاده مىشود که اوامر و نواهىپیامبراکرم(ص)درهمه امور و از جمله در امر حکومت را همگان قبول کنند،حتى اگر برضرر آنها باشد. این ضرر اعم از ضرر جانى و مالى و آبرویى و غیر اینهاست: (النبى اولىبالمومنین من انفسهم)()، (ماکان لمومن ولا مومنه اذا قضى اللّه و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم)()و آنچه که درمورد اولویت نبى اکرم(ص) نسبت به مومنان گفته شده که (این اولویت ناظر به مسائل عمومى و اجتماعى مومنان است، نهامور شخصیه آنان ازقبیل مال و خانه وناموس آنان)، حرفى است نادرست و تقیید بدون دلیل آیه شریفه است، چنان که استاد بزرگوار ما و مفسر عظیم الشان مرحومعلامهطباطبایى قدس اللّه نفسه الزکیه درتفسیر شریف المیزان در ذیل آیه شریفه فرموده اندکه (این اولویت، مطلقه و درتمام امور دین و دنیاى انسانهاجارىاست)() و هیچ دلیلى برانحصار آیه شریفه درامر خاصى نظیر تدبیر امور اجتماعى یا مساله قضاوت و یا امر دیگرى وجود ندارد.اینمطلب جاى تعجب نیست، چرا که پیامبر(ص) نماینده خداوند است و جز خیر و صلاح فرد و جامعه را درنظر نمى گیرد.بنابراین همین اولویت در مسیرمنافعبشرخواهد بود. مساله (اولویت برمومنان)، پس از نبى اکرم(ص) به معصومان(ع) اختصاص داده شده استو لذا آن بزرگوار درجریان غدیر خم پس از آن که از حاضرانسوال فرمود که (الست اولى بکم من انفسکم، آیا من به شما اولى از خود شمانیستم؟) ،آنان پاسخ مثبتدادند، آن گاه فرمودند: (من کنت مولاه فهذا علىمولاه).() اما پس از غیبت کبرى این امر به ولى فقیه اختصاص داده شده، همان طور که در دلایل و روایات مربوطهآمده است.از این جهتحضرت صادق(ع) درمقبوله عمربن حنظله مىفرماید:(رد کننده فقیه، رد کننده ما، رد کننده ما،رد کننده خداوند است واین عمل درحدشرک به خداونداست.)()از این رو آن جا کهتشخیص و صلاح حکومت باشد، نظیر امر به جنگ و اخذ مالیات وطلاق به عنف باید مسلمانان تابعصددرصدباشند. این وظیفه تبعیت حتى درمورد مراجع تقلید و مجتهد اعلم از ولى فقیه هم جارى است. این مطلب یک امر ضرورى استو بدون آن هرج و مرج واختلال نظم لازم مىآید. لذا این اشکال هم که گفته شده (ولایت فقیه اگر انتصابى باشد، لابد به عنوان عام فقهاست، نه به عنوان اشخاص، و انتخاب شخصخاصى توسط خبرگان، موجب عدم ولایت دیگران نمى شود و دراین صورتبا تعدد فقهاى منصوب دریک زمان و با اختلاف نحوه درک و انظار آنان چهبرسر اسلام و مسلمانان مىآید) بیشتر یک اشکال سطحى و ناشى از عدم دقت درمجموع روایاتمربوطه است، تایک اشکال علمى، زیرا: اولا، آنچه که از مجموع روایات، مستفاد است، آن است که امارت وحکومت وولایت در مقام عمل براى یکى از فقها ثابت مىشود و بقیه فقها او را معاونت ومعاضدت مىکنند. به عبارت دیگر: برطبق برخى از روایات نظیر مقبوله عمربن حنظله()،ولایت مطلقه به صورت (اقتضایى) و (شانى) براىهر فقیه واجد شرایطى ثابت است، ولى روایات دیگرى وجود دارد که برکیفیت ولایت درمقام (اعمال)،دلالت مىکند که درحقیقتاین دسته از روایات به یکمعنا مفسر د سته قبل است که نمونه آن همان روایت فضل بن شاذان() از حضرت رضا(ع) و نیز روایت ابن ابىیعفور() از امامصادق(ع) و نیز چندین روایت دیگراست، که دراین روایات تصریح شده که درزمان واحد، بیش ازیک امام ووالى وولى وجود ندارد، چرا که تعدد، موجب هرجومرج و اختلال نظام است. اساسا این روایات ارشادى است، چرا که عقل نیز براین مطلب و ضرورت آن حاکم است. ثانیا، ادل الدلیل على شىء وقوعه، بهترین دلیل بریک امر،وقوع خارجى آن امر است. آیا اعتقاد به ولایت مطلقه فقیه و اجراى آن از ابتداى تشکیل نظام اسلامى درکشور ایران که براساس نظریه بنیانگذار نظام قدس سره و بر طبق قانوناساسىمصوب ملت شکل گرفته تاکنون موجب اختلال و هرج و مرج شده است؟ خلاصه مطلب روشن تر از آن است که نیاز به بسط کلام داشته باشد. بنابرآنچه که گذشت، معناى (ولایت مطلقه فقیه) این است که مفاد دوآیه شریفهاى که در ابتداى این نکته ذکر شد، یعنى مساله (اولویت برمومنان) پساز غیبت کبرىبه ولى فقیه اختصاص دارد. بنابراین آنچه از سر نا آگاهى و یا از روى عناد در تفسیر ولایت مطلقه گفته شده که مثلا (ولى فقیه، ولایت بى حد و حصربرجان و مال و ناموس مردم دارد) وبعد هم به این استناد گفته مىشود که (تعبیر ولایت مطلقه فقیه بد تعریف کردن است وموجب اشمئزاز ووحشت مردم و موهم ولایت بى حد و حصر است وبوى استبداد و دیکتاتورى مىدهد و هرگز خداوند براى فرد غیر معصوم جائز الخطا چنین ولایتى راقرار نمى دهد و مورد رضایت او هم نیست و اگر فرضا ازنظر تئورى و بحث مدرسهاى، ولایت مطلقه فقیه را بپذیریم، درمحیط و جو امروز که مردم نوعا داراى رشدفکرى و شعور سیاسى مىباشند و با جهانخارج ارتباط دارند و آزادىهاى سیاسى کشورهاى جهان را مشاهده مىکنند، نادیده گرفتن آراو نظریات مردم و سلب آزادىهاى سیاسى از آنان و اصراربرولایت مطلقه فقیه و لزوم تسلیم همهاقشار در برابر نظر یک فرد غیر معصوم جائز الخطا موجب زدگى و عصیان آنان مىشود)! اینگونه اظهار نظر هابیشتر شبیه به حرفهاى سیاسى و عوام پسند است، تا نظریه علمى و فقهى. آخر کدام یک از فقهاى عظام و کدام یک از اصحاب رضوان اللّهعلیهم ولایتمطلقه را این طور تعریف کرده اند که حالا مابخواهیم درصدد تخطئه ءآنها برآییم؟(ولایت مطلقه فقیه) یعنى آن که ولى امر در هر سه منصب (فتوا)و(قضا) و (حکومت داراى ولایت است) و محدوده ولایت او محدود به منصب (فتوا) یا منصب (فتوا)و (قضا) نیست واودر چارچوب منافعاسلام و مصالحجامعه اسلامى، حق دخالت درهمه شوون اجتماع رادارد و از همین جهت است که هرسه رکن اساسى نظام یعنى تقنینى، قضایى و اجرایىتحت اشرافو اختیار ولایى او است. (ولایت مطلقه فقیه) یعنى آن که، به دلالت عقل و شرع، احدى حق دخالت و تصرف درشوون اجتماعى را ندارد و درحقیقت احدى ولایت ندارد مگرخداوند متعال و یا کسى که از ناحیه خداوند منصوب باشد و لذا درزمان غیبت امام معصوم(ع)، اگر کسىبخواهد در شوون حکومت وولایت تصرف کند،بایدماذون از سوى ولى فقیه باشد و عمل وى مورد تنفیذ رهبرى حکومت اسلامى قرار گیرد. از این جهت درنظام مقدس جمهورى اسلامى بر اساس اصول قانوناساسى کشور، مناصب رئیس قوه مجریه و رئیس قوهقضائیه به صورت مستقیم و قوه مقننه به واسطهء شوراى نگهبان از سوى مقام معظم رهبرى وولى فقیه موردتنفیذ قرار مىگیرد و بدون تنفیذ او، هیچ یک مشروعیتندارند. (ولایت مطلقه فقیه) یعنى همان که استاد عظیم الشان ما، حضرت امام خمینى اعلىاللّه کلمته فرمودند که :(حکومت که شعبهاى از ولایت مطلقهرسول اللّه(ص) است،یکى از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتى نماز، روزه و حج است... و مىتواند هر امرى را چه عبادى و چهغیر عبادى که جریان آن مخالفمصالح است از آن تاوقتى که چنین است، جلوگیرى کند...)() و به تعبیر دیگر ایشان: (اگر اختیارات حکومت درچارچوب احکام فرعیه الهیه است، باید عرض کنم که حکومت الهیه وولایت مطلقه مفوضه به نبى اکرم(ص) یک پدیده بىمعنا و بى محتوا باشد.)()بنابراین لازم است کسانى که در رد ولایت مطلقه به برخى فرمایش هاى حضرت امام قدس سره استناد مىکنند،به اینتعابیر بلند و نظایر آن نیز دقت کرده و چشم خودرا از این فرمایش ها نپوشانند که اخذ به بعض کلام و وانهادن بعض دیگر شیوه غیر مرضیه و غیر علمى است. خلاصه باید گفت: تعبیر (مطلقه) یک اصطلاح اصولى است و تاویل و تحول آن به (مطلقه) دراصطلاح رایج علوم سیاسى امروزى یعنى (حکومتمطلقه فردى) و قرار دادن آن درقبال(مشروطه) اساسا امرى است باطل و ناشى از خلط مباحث و عدم دقت و یا خداى ناکرده مغالطه و عناد است. اعوذباللّه من العناد و العصبیه. از آن جا که ولایت مطلقهفقیه، ادامه ولایت عامه ائمه طاهرین(ع) وولایت آن بزرگواران استمرار ولایت کلیه پیامبر عظیمالشان(ص) وولایت ایشان هم استمرار ولایت تامه الهیه جلت عظمته مىباشد،براین اساس چنان که قبلا نیز گفته شد، کارى که خبرگان مىتوانندانجامدهند، کشف و تشخیص مصداق ولى فقیه است، نه انشا یا جعل یا اعطاى مقام و نصب وى. اگر مصداقى داراى هیچ رقیب وعدیلى نباشد، ولایت وى درجامعه اسلامىبه نحو تعین پدیدار مىشود، و دراین صورت خبرگان همین مسوولیت را هم نخواهند داشت، چرا که ولایت چنین مصداقى، نیاز به تشخیصو قیام آراى کارشناسانه اهلحل و عقد ندارد. به عبارت دیگر: درچنین فرضى مسوولیت خبرگان، سالبه به انتفاى موضوع است، نظیر آنچه درخصوصبنیانگذار و رهبر کبیر انقلاب اسلامى حضرت امامخمینى اعلى اللّه کلمته و درجته اتفاق افتاد. از این رو خبرگان نمى توانند براى مصداقى که به عنوان ولى فقیه تشخیص داده است، توقیت و محدودیت زمانى یا محدویت مسوولیتى قائل شوند که مثلامدت رهبرى شش سال یا دهسال است ، هرچند قابل تجدید باشد و یا بعض از شوون ولایت، بهدیگر اشخاصیا مسوولان سپرده شود . اساسا چنین شروطىهیچ وجه شرعى نداشته و بلکه خلاف شرع مقدس است،زیرا: اولا، این خبرگان نیست که جعل یا اعطاى مقام ولایت مطلقه به ولى فقیه کرده است که در نتیجه بتواند محدویتى چه از حیث زمانى و چه از جهت مسوولیتى وچه از نظرمکانى براى آن تعیین نماید، بلکه ولایت وى ناشى از حکم شارعمقدس و نصب اوست. ثانیا ، سلب حقوقى که خداوند متعال به اشخاص اعم از حقیقى و حقوقى اعطا کرده،جایز نبوده و فاسد است، نظیر سلب حق شرعى ارث میت یا سلب حققصاص از اولیاى دم و همانند آن. به عبارت دیگر: کلیه این شروط، مخالف کتاب و سنت است و شرطمخالف با کتاب و سنت، فاسد و باطل و بى جاست. بنابراین، آنچه گفته شده که (محدودیت رهبرى وولى فقیه، مردمى بودن نظام را تایید و به اعتماد ملت کمک مىکند و مطلق و نامحدود بودن انتخاب شخص غیرمعصوم براى چنین منصب مهمى با اختیارات وسیع، خلاف احتیاط است و بعد هم استدلالمىشود که مرجع تقلید نیز با فرض اعلم شدن دیگرى باید عوضشود تا چه رسد بهرهبرى سیاسى با مسوولیت سنگینى که برعهده دارد)، رایى باطل و استدلالى بلاوجهاست و ناشى از عدم توجه به مبانى شرعوقانوناساسى جمهورى اسلامى است، زیرا قانون اساسى نیز دراصل یکصدویازدهم تصریح مىکند که :(هرگاه رهبرى از انجام وظایف قانونى خود ناتوان شود یا فاقدیکى از شرایط مذکور دراصول پنجم و یکصد ونهم گردد، یا معلوم شود از آغاز فاقد بعضى از شرایط بوده است، ازمقام خود برکنار خواهد شد. تشخیص اینامر به عهده خبرگان مذکور دراصل یکصد و هشتممىباشد). براساس مفاد این اصل مراقبت از استمرار اوصاف و شرایط ولى فقیه و نظارت برعدم فقدان اینشرایط، به عهده مجلس خبرگان رهبرى است و ازاین جهتگرچه مقام رهبرى درنظام اسلامى محدودیت زمانى و مکانى مسوولیت ندارد، ولى روشن است کهمشروط به وجود شرایط و ویژگىهاى معینهاى است که در طول زمان و مکان ودر بستر انجام مسوولیت ها، باید پایدار بماند و همچنان که درمرحله حدوث،وجود این شرایط درشخص ولى فقیه لازم بوده است، درمرحله بقا نیز استمرار اینویژگىها در وى ضرورى است ووظیفه سنگین مجلس خبرگاندرکشف مصداق ولایت فقیه، اختصاص به مقام حدوث نداشته، بلکه درمقام بقا نیز وجود دارد.
فقه اهل بیت :
اگر گفتیم ولى فقیه حاکم برقانون است دراین صورت قانون اساسى خدشه دار نمى شود؟
آیة اللّه مظاهرى:
ولى فقیه حاکم برقانون اساسى است و اساسا این قانون به واسطهء تنفیذ ولى فقیه قابلیت اجرا پیدا مىکند، چنان که اصل یکصدوهفتاد و هفتم قانوناساسى تصریح دارد که مصوبات شوراى بازنگرى درقانون اساسى پس از تایید و امضاى مقام رهبرى، قابلیت ارائه به مردم براى همه پرسى را دارد. بنابراین روشن استکه رهبرى حاکم و مافوق قانوناساسى است و چارچوب قانون اساسى محدود کننده حوزه اختیارات و اقتدار ولایت مطلقه فقیه نیست، چرا که ،قوانین به صورت موقت وضع شده اند و با تغییرشرایط مختلف .تغییر مى کنند و دائما مورد اصلاح و اکمال واقع مى شوند ،ازاین جهت ممکن است درهمه حال، کارآمد و راهگشا نباشند زیراقوانین،قراردادهاى مبتنى برتجربه اند. بنابر این ابطال .ناپذیرى در آنها راه دارد درجامعه اسلامى که برخلاف جوامعغیر دینى، حکومت داراى ،منشا و مشروعیت الهى است، قوانین اعم از عادى و اساسى داراى (موضوعیت بالعرض)است و آنچه (موضوعیت بالذات) دارد، ارزش ها و فرامین الهى است.همین چارچوب ارزشى و مقدس است که حاکم بررفتار فردى و جمعى و حکومتىجامعه اسلامى است و کل نظام و شوون آن رامشروعیت مىبخشد و قوانین براى کارآمد شدن این نظام و چگونگى حکومت کردن و شیوه هاى اعمالحکومت و توزیع وظایف و تکالیف کارگزاران حکومت وضع شده است و این،البته بهمعناى کم اهمیت دانستن قانون اساسى یا قوانین .عادى نیست به عبارت دیگر: به مساله (حاکمیت ولى فقیه برقانون اساسى) از دو بعد (مشروعیت) و(کارآمدى) باید نگریست.(مشروعیت) جامعه اسلامى و دینىبه حاکمیت ولایت مطلقه فقیه است و درنگاه از این بعد ولى فقیه حاکم برقانون است و البته نظام اسلامىکارآمد نیز هست و کارآمدى این نظام یعنىروشهاى حکومتى را قوانین، معین و تامین مىکند. دراین صورت درست است که قوانین براى همگان لازم الاجراست و نقض قانون روا نیست و بر اساس اصلیکصدوهفتم قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران رهبردربرابر قوانین با سایر افراد کشور مساوى است)، اما) این بدان معنا نیست کهدست ولى فقیه براى حلمعضلات نظام اسلامى بسته شود،زیراو لى فقیه، اساس ادارهحکومت اسلامى را برقوانین مىگذارد، اما مىتواند براى تامین مصلحت جامعه اسلامى ازروشهاى فوق قانون نیز بهره بردارى کند. نمونه برج سته آن فرمانحضرت امام خمینى قدس اللّه نفسه الزکیه مبنى بر بازنگرى درقانون اساسىمصوب سال 1358 بود که درآن قانون با فرض آن که با دقت نظر فراوانى تنظیم شده بود،ولى هیچ راه قانونى براى تجدید نظر و اصلاح و اکمال قانون اساسىجمهورى اسلامى پیش بینى نشده ووجود نداشت و این یکى از نقایص بزرگ آن قانون بود که بادرایت وتدبیر ولى فقیه حل شد اگر قرار بود که ولایتمطلقه فقیه برقانون اساسى حاکمیت نداشته باشد، این نقیصه و نقایص دیگر قانون اول، غیر قابل حل مىشد، در حالى کهدرفقه سیاسى اسلام، با توجه بهحوزه اختیارات ولى فقیه، .براى حل معضلات جامعه اسلامى، بن بست وجود ندارد بنابراین حاکمیت ولى فقیه برقانون و فوق قانون بودن او به همین معناست که او مىتواند براى بازکردن بن بستها دراداره حکومت و تامین مصالح جامعهاسلامى،از چارچوب خشک و غیر قابل انعطاف قانون خارج شود، چرا که قانون، تقدس و ارزش و موضوعیت بالذات ندارد، بلکه قوانین درخدمت ارزشها ومقدسات و تامین مصالح فرد و اجتماع اسلامى است و نقص و ضعف قوانین نباید ما رااز رسیدن و اجراى ارزش هاىالهى و سامان دادن مصالح امت اسلام بازدارد. اگر این هدف والا با توسل به احکام اولیه الهیه، قابل وصول و تامین باشد، ولى فقیه از همین طریق وارد خواهدشد، اما اگر با توجه به شرایط خاص وضرورت جامعه، اجراى آن احکام، منتج به آن نتیجهء اصلى و هدف والا نشود، دراین صورت از اختیارات و مسوولیتهاى ولایتمطلقه فقیه آن استکهحتى به وسیله تعطیل موقت احکام اولیه و با استناد به .حکم حکومتى، مصالح اسلام و امت اسلامى راتامین نماید دراین صورت قانون کهقطعا نسبت بهاحکام اولیه دررتبه پایین ترى قراردارد، بالفحوى و به نحو اولى، محکوم ولایت مطلقه فقیه بوده وولى فقیه برآن حاکمیت دارد. ازاین جهت استادبزرگوارما حضرت امام خمینى قدس سره فرمودند:(حکومت مىتواند قراردادهاى شرعى را که خود با مردم بسته است، درمواقعى که آن قراردادها، مخالف مصالحکشور و اسلامباشد، یک جانبه لغو کند و مىتواند هرامرى را چه عبادى و یا غیر عبادى که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، تا وقتى که چنین است، ازآنجلوگیرى نماید)() . دقیقا براساس همین مبنا، آن بزرگوار پس از تشخیص مصالح و مفاسد، درمقطع زمانى خاصىبه دلایل ویژه اى، (حج) اینواجب اهم الهى رابراى چند سال تعطیل .فرمود ازاین رو این اشکال که (با اعتقاد و قول به ولایت مطلقه فقیه، قانون اساسىگرفتار تضاد عجیبى خواهد بود و بالاخره با فرض قانونمند بودن کشور وداشتن تشکیلات وسیع و ارگان هاى مختلف قانونى، ولى فقیه فوق قانون نیست، بلکه در متنقانون است)، اشکالى کاملا غیر موجه و ناشى از خلط دو مقوله(مشروعیت) و (کارآمدى) و نیز ناشى از تفسیر .غلط قانون و قائل بودن موضوعیت بالذات براى قانون است اساسا برخلاف این اشکال، باید گفت که: اگر برولایت مطلقه فقیه و حاکمیت وفوقیت ولى فقیه برقانون اساسى معتقد نباشیم، این قانون، گرفتار تضاد وتناقضخواهد شد، چرا که دراصل یکصدودهم قانون اساسى درمقام شمارش وظایف مقام رهبرى به مواردى اشاره مىشود که حاکى از ولایت مطلقه است و ازآن جمله است بند اول، دوم، هفتم و هشتم از این اصل. همین که دربند هشتم، یکى از وظایف مقام رهبرى (را (حل معضلات نظام کهاز طرق عادى قابل حلنیست دانسته است، به خوبى دلالت دارد که ولى فقیه دربرخى از مواقعبراى رفع مشکلات نظام باید طرق عادى را که همان طرققانونى و چارچوب قانوناساسى و قوانین عادى است (ترک کرده و با راى و نظر خود که همان (حکم حکومتى .است، مشکلات جامعه اسلامى را حل و فصل نماید به عبارت دیگر: این قانون اساسى نیست که فقه سیاسى شریعت اسلام را تفسیر مىکند،بلکه مبانى شرعاست که باید مفسر قانون اساسى واصول مختلف آنواقع شود.البته این موضوع نه تنها از عظمت و احترام قانون اساسى نمى کاهد، بلکه عین عظمت واحترام به آن است. لذا اگر حاکمیت ولى فقیه برقانون مطرحمىشود، درحقیقتحاکمیت فقه بر(قانون) مطرح شده است، چرا که ولایت مطلقه فقیه یعنى ولایت مطلقه فقه، و ازاین جهت این حاکمیت برخودولى فقیه نیز هست، چرا که فقه قانون شریعت الهى است و برهمه عباد .لازم الاجر است خلاصه این ویژگى جدا نشدنى حکومت وولایت است که اعمال ولایت و صدور و نفوذ حکم حاکم اسلامى وولى امر مسلمین درچارچوب احکام و مقرراتثابت، محدود نمى شود وولى فقیه با تشخیص مصالح تامه ملزمه و یا مفاسد تامه ملزمه، نسبت به صدور .(حکم حکومتى) اقدام مىکند ازدیدگاه قرآن وروایات، این حکم همان (حکم اللّه تعالى)است. روشن است که اعمال این گونه اختیارات مفوضه به ولایت مطلقه فقیه که خارج از چارچوب احکامفرعیه اولیه است، به عنوان احکام ثانویه نیست، چرا کهاحکام ثانویه ربطى به اعمال ولایت مطلقه فقیه ندارد، چنان که نظر استاد بزرگوار ما حضرت امامخمینى رضوان اللّه تعالى علیه نیز همین است() و به تعبیر آن بزرگوار: (اساسا اگر چنین نباشد، حکومت الهیه مطلقه مفوضه بهنبىاکرم(ص) یک پدیده بى معنا و محتوا خواهد بود.) () ما درزمینه احکام ولایى و حکومتى و فرق آن با احکام اولیه و ثانویه و مسائل مرتبطهدرجاى دیگرى به تفصیل سخن گفته ایم که علاقه مندان مىتوانند مراجعهکنند.() با توجه به توضیحاتى که گذشت و با توجه به آنچه که قبلا گفتهشد که یکى ازشوون ولایت مطلقه، مقام قضا است، اینک روشن مىشود که مثلا گرچه هرمجتهد جامع الشرائطى مىتواند قضاوت کند، ولى درسایه حکومتاسلامى براى رفع هرج و مرجو جلوگیرى از گسستن شیرازه نظم و انتظام جامعه اسلامى، و برطبق قانون اساسى، عالى ترین مقام قوه قضائیه را ولى فقیهتعیین مىکند. بنابراین ولى فقیه چنانکه شرعا و قانونا مىتواند رئیس قوه قضائیه را تعیین کند، مىتواند دادگاه یا قاضى .ویژه اى را براى امر خاص نظیر امورروحانیت تعیین نماید عجب این جاست کهبرطبق قوانین قضایى، رئیس هر دادگسترى مجاز است که قاضى ویژه اى براى امر خاصى تعیین کند، اما اشکال بهولى فقیه مىشود که او چرا دادگاه و .قاضى ویژه اى براىروحانیت تعیین نموده است البته ذکر این نکته لازم است که: با استناد به نوع عملکرد یک دستگاه، نمى توان منکر مشروعیت آن شد، همچنان که اگر مسلمانان درعمل، رفتار شایسته مسلمانى را انجام ندهند، دلیلى برنقص یا انکار دین اسلام نیست. دراین صورت تقصیر با عاملاست، نه با اصل عمل. نمى توان نقص عملکرد هیچ تشکیلاتىدرنظام را به پاى کل نظام وولى فقیه نوشت، چنان که عملکرد ناشایست برخى از اصحاب نبى اکرم(ص) و یابعضى از کارگزاران حکومت امیرالمومنین(ع) رانمى توان .به حساب آن بزرگواران گذاشت
مصاحبه با: آیت اللّه معرفت
فقه اهل بیت:
ولایت فقیه از چه زمانى در فقه شیعه مطرح شد و چه ادوارى را درطول تاریخ شیعه سپرى کرد؟ آیا در تمامى ادوار فقه، مفهوم ولایت فقیههمین نظریه به شکل امروزى آن بوده است یا در مفهوم ولایت بین فقها، اختلاف نظر وجود دارد؟
آیت اللّه معرفت:
مفهوم ولایت فقیه و مسائل آن درطول یازدهقرن و در طول تاریخفقاهت شیعه دائما مورد توجه ویژه فقها بوده و عجیب این است که همگى فقها ولایت فقیه را به معناى مسوولیت و سرپرستى امور گرفتهاند، به طورى که شاملمصالح همگانى امت و تمامى احکام انتظامى اسلام .مىگردد على رغم گمان عده اى، مفهوم ولایت فقیه در تاریخ فقه شیعه، هیچ گونه تحول یا تغییرى نکرده و از روز نخست .تاکنون با یک مفهوم مطرح بوده است مراجعه به متون فقهى قدما و متاخران،حقیقت این مطلب را .روشن مىسازد
فقه اهل بیت:
شما معتقدید که مفهوم ولایت فقیه از آغاز فقه تاکنون به همین شکل امروزى مطرح بوده است. با توجه به این که حکومت در دست فقها نبوده ومسائلنوپیدا در حکومت اسلامى به دلیل عدم ابتلا درمیان فقها کمتر مطرح شده است، اکنون چگونه مىتوان ادعا کرد مرحوم شیخ مفید و شیخ طوسى وعلامه حلى و شهیداول و ثانى و محقق و ابن فهد حلى و صاحب جواهر و شیخ انصارى، از ولایت فقیه همان نظریه و قرائتى را اراده کرده اند که امام خمینىبه عنوان ولایت مطلقهفقیه مطرح کردند؟ اساسا مراد از اطلاق درولایت مطلقه درسخنان امام چه بوده و آیا مىتوان گفت تمامى فقها به ولایت فقیه قائلبودند؟ لطفا دلایل مدعاى خویشرا به طور مبسوط و مستند بیان کنید!
آیت اللّه معرفت:
همان طور که اشاره کردید بنده معتقدم مفهوم ولایت فقیه از روز اولتاکنون درطول تاریخ فقاهت شیعه به معناى مسوولیت و سرپرستى امور مربوطه بوده است که برحسب موارد تفاوت مىکند و در شوون عامه و مصالح همگانىامت،تمامى احکام انتظامى اسلام را شامل مىگردد و وصف عامه یا مطلقه همین معنا را افاده مىکند. اکنون براى رسیدن به این مدعا که مفهوم ولایت مطلقهفقیه هیچگونه تحول یا تغییرى از روز نخست تاکنون نکرده است، باید به بررسى کلمات بزرگان و اساطین فقه که شما نام بردید، .بپردازیم شیخ الفقهاء و المتکلمین ابوعبداللّه مفید در سال 413 درگذشت و کتاب معروف فقهى اش (المقنعه) است. ایشان در باب امر به معروف و نهى از منکرمىفرماید: اجراى حدود و احکام انتظامى اسلام را که وظیفه سلطان اسلام است و درعصر حضوربه دست امامان معصوم و نایبان خاص آنان اجرا مىگردد، دردورا نغیبت، امامانشیعه(ع) آن را به فقهاى شیعه واگذار کرده اند فوضوا الى فقهاء شیعتهم تا درصورت امکان و با پشتوانه مردمى، مسوولیت اجرایى آن را عهده دارباشند.()شیخ الطائفه ابوجعفر طوسى که درسال 460 درگذشت، در (کتاب النهایه) باب جهاد و :سیره امام مىگوید اجراى حدود و احکام انتظامى اسلام، براى هیچ کس روا نباشد، جز سلطان وقت کهازجانب خداوند معرفى شده یا کسى که از جانب او منصوب گردید باشد.تاآن جا کهمىگوید:وقد فوضوا ذلک الى فقهاء شیعتهم فى حال ....لایتمکنون فیه من تولیه بانفسهم () 469 فقیه نامى حمزه بن عبدالعزیز سلار دیلمى وفات : مىفرماید فقد فوضوا الى الفقهاء اقامه الحدود و الاحکام بین الناس بعد ان لایتعدوا واجبا ولایتجاوزوا حداو امروا عامه الشیعه بمعاونه الفقهاء على ذلک مااستقاموا علىالطریقه و لم یجیدوا امامان معصوم(ع) اجراى حدود و احکام انتظامى اسلام را به فقها واگذار کرده اند و عموم شیعیان را به کمک و مساعدت آناندستور دادهاند، تاوقتى که برطریقهء حق استوار باشند.() علامه بن المطهر حلى(وفات 771) درکتاب :قواعد الاحکام درباب جهاد مىگوید اجراى احکام انتظامى اسلام که در عصر حضور وظیفه امام معصوم است، دردورانغیبت وظیفه فقهاست، تا در صورت امنیت از طرف دشمن، حکمکرده،فتوا دهند ومتصدى اخذ و پخش اخماس و زکوات و غیره گردند.() شهید اول محمد بن مکى(شهادت 786) درکتاب (الدروس :الشرعیه)مىفرماید دردوران غیبت، اجراى احکام انتظامى اسلام برعهده فقهاى جامع الشرائط است.()شهید ثانى زین الدین نورالدین(شهادت 965) در(مسالکالافهام) در شرح عبارت :محقق اول(وفات 676) به تفصیل سخن گفته و مى گوید وظیفه فقهاى جامع الشرائط است تا دردوران غیبت، عهده دار اجراى احکام انتظامى الهى باشند و برمردم است تا آنان را دراین راه یارىکنند.()محقق ثانى نیز در (شرح قواعد) علامه، سخن وى را پذیرفته() و در رسالهاش صلاه الجمعه براین امر تاکید کردهاست.()ابن فهد حلى(وفات 841) درکتاب (المهذب البارع) درباب جهاد و امر به معروف و نهى ازمنکر ضمن تاکید براجراى احکام :انتظامىاسلام در همه دورانها مىگوید این فقهاى شایسته اند که باید عهده دار این وظیفه خطیر گردند.()دراین عبارتها ملاحظه مىکنید که پیوسته فقها ولایت فقیه به معناىسرپرستى ومسوولیت امور و اجراى احکام انتظامى اسلام(قصاص و دیات و حدود و تعزیرات) را مطرح کرده اند و این مساله از ضروریات فقه شیعه به شمارمىآید، به حدى که صاحبجواهر(وفات1266) پس از نقل اتفاق آرا فقیهان برثبوت ولایت و نیابت عامه فقیه جامع :الشرائط درعصر غیبت مىگوید بل لولا عموم الولایه لبقى کثیر من الامور المتعلقه بشیعتهم معطله و اضافه مىکند: ضمن الغریب وسوسه بعض الناس فى ذلک بل کانه ماذاق من طعم الفقهشیئاولافهم من لحن قولهم و رموزهم امرا... ، به اندازه اى مساله ثبوت ولایت عامه روشن و بروفق مبانى فقهى است که هرکه در آن تشکیک کند، مانند آناست که بویى از فقاهتنبرده و هرگز به سخنان معصومان .دراین باره آشنایى ندارد به همین جهت فقهاى متاخر از صاحب جواهر براین معنا اتفاق نظر دارند که ولایت فقیه به معناى ضرورت عهده دارى مسوولیت درشوون عامه است، تا مسائلمربوط به تنظیم .حیات اجتماعى به تعطیلى کشیده نشود محقق انصارى(وفات 1281) درکتاب قضا دراین باره :مىفرماید حکم فقیه جامع الشرائط درتمامى فروع احکام شرعى و موضوعات آن،صحت و نافذاست،زیرا مقصود از لفظ حکم که درروایات آمده، نفوذ حکم اودرتمامى شوون و زمینه هاست و مخصوص مسائل قضایى نیست و این همانند آن است که سلطان وقت، کسى را بهعنوان حاکم معین کند که مستفاد ازآن، تسلطاو برتمامى آنچه مربوط با شوون حکومت چه جزئى باشد و چه کلى است و لذا حفظ (حکم) را که مخصوص باب قضاوتاست، به کار نبرده، بلکه لفظحاکم را که .عمومیت نفوذ سلطه را مى رساند ، به کار برده اند بنابراین دراصل ثبوت ولایت به معناى مسوولیت و سرپرستى و اجراى احکام اسلام ورعایت مصالح همگانى براى فقیه جامع الشرایط، هیچ بحثى نبوده وهمگى آن را پذیرفته اند و این مساله اخیرا مورد تردید قرار گرفته که آیا ثبوت ولایت فقیه،از راه (حسبه) و یک تکلیف شرعى(به نحو واجب کفایى) است یا آنکه یک منصب است و با عنوان نیابت از مقام ولایت کبرى مىباشد؟اکثر فقهاى سلف و اساطین فقه برمبناى نصب بوده اند و مساله ولایت فقیه را با عنوان تفویضاز جانب معصوم(ع) مطرح ساخته اند لذا درعبارت ایشان کلماتىمانند وقد فوضوا ذلک الى فقهاء شیعتهم .آمده است البته درزمان امام خمینى به دلیل مسوولیت اجرایى حکومت اسلامى،برخى از مسائل جزئى و موارد و مصادیق و فروعات مساله،به صورت روشن تر مطرحشد که قبلا چندان مطرح .نبود
فقه اهل بیت:
یکى از مشکلات بنیادى ما درطرح و عرضه ولایت مطلقه فقیه، فقرتئوریک است، یعنى نظریه پردازان، این نظریه را به طور دقیق کهپاسخگوى شبهات باشد، مطرح نکرده اند، به عنوان مثال برخى از طرفداران نظریه ولایت مطلقه فقیه این نظریه را این گونه مطرح مىکنند که:ولایتفقیه، امتداد ولایت امامان وپیامبر اکرم(ص) است و طبق آیه (النبى اولى بالمومنین من انفسهم)() و آیه وماکان لمومن ولامومنه اذا قضى اللّه ورسوله امرا ان یکون لهم الخیره منامرهم() اراده رسول خدا به عنوان ولى امر مسلمانان براراده همگان حاکم مىباشد و صلاحدید و نافذ استو نظر به این که ولى فقیه درعصر غیبت ولى امرمسلمانان است، اراده او نیز همانند اراده پیامبر نافذ است، و هرچه او صلاح دید، نافذ است وباید همگى درمقابلدستورهاى او تسلیم محض باشند و احساس حرج وسختى هم نکنند، همان گونه که در باره پیامبر(ص) آمده است: ثم لایجدوا .() فى انفسهم حرجا مماقضیت ویسلموا تسلیما براساس این نوعتبیین برخى نتیجه گرفتهاند که شعاع حاکمیت و فرمانروایى فقیه به سوى بى نهایت کشانیدهمىشود.() آیابه نظر شما این چنین نتیجه گیرى و برداشت از ولایت فقیه مطلقه فقیه صحیح است؟ اساسا تفسیر شما از ولایت مطلقهچیست و چگونه آن را تبیین مى کنید؟
آیت اللّه معرفت:
بنده این برداشت و قرائت را از مفهوم اطلاق درنظریه ولایت مطلقه فقیه یک برداشت :انحرافى مىدانم و معتقدم سخن کسانى که مى گویند معتقدان به ولایت مطلقه فقیه، شعاع حاکمیت و فرمانروایى فقیه را به سوى بى نهایت کشانیده و فقیه را همچونخداوند کار روى زمین مىدانند()، گفتارى است بى اساس و .به افتراو نسبت ناروا بیشتر مى نماید بنده درکتاب ولایت فقیه که درتابستان 77 چاپ شد ثابت کرده ام که هیچ فقیهى از کلمه عامه یا مطلقه این معناى غیر معقول و غیر منطقى را قصد نکردهو کلماتى که درالقاى برخى شبهات به کار مىرود، مانند نامحدودیت، (مطلق العنان) ،(دیکتاتورى و استبداد)،(اراده قاهره)،(تمامیت خواه) و (انحصارىطلب) مفاهیمى خود ساختهاست که ناروا دراین بحث مطرح مىشود. اساسا ولایت فقیه مسوولیت اجرایىخواسته هاى فقهى را مىرساند که این خود،محدودیت را اقتضا مىکند و هرگز به معناى تحمیل اراده شخصى نیست، زیرا شخص فقیه حکومت نمى کند، بلکه فقه اوست کهحکومت مىکند، حتى درقرآنمجید آن جا که مىفرماید خداوند (فعال ما یشاء) است، دلیل مىآورد: انه علیم حکیم یعنى فعالیت مطلقه خداوند و این که هرچه بخواهد، انجام مىدهد، بهدلیل علم مطلق و حکمت مطلقه اوست و نظر به این که فعل الهىبراساس علم و حکمت است، لذا محدود نمى .گردد به نظر اینجانب تفسیرى که برخى از طرفداران تندرو ولایت مطلقه فقیه از آیاتى که اشاره کردید مىکنند، تفسیر به راى است، زیرا اولا این گونه نبوده کهپیامبر اکرم(ص) در شوون سیاسى و نظامى و جنگ و صلح و دیگر امور مربوط به دنیا دارى ازشیوه هاى متعارف فراتر رفته و اراده و خوا سته خود را حاکمبداند و با اهل خبره و نظر مشورت نکرده و اراده خویش را تحمیل کرده باشد، دلیل این مدعا ایناست که درمتون روایى ما از مشورت با شیوه متعارف بهعنوان اساسى ترین دستور عمل پیامبر(ص) و اصول بنیادى سیاست و حکومت و اداره جامعه، مطرح شده که درسیره عملى امیر مومنان(ع) و امامان معصوم(ع)بوده است، بنا براین ولایت فقیه که درامتداد ولایت امام معصوم قراردارد، چنین مفهوم غیر قابل قبولى .نخواهدداشت و هرگز فرع زائد براصل نخواهد گردید ولایت معصومان(ع) نیز درباره اجراى عدالت اجتماعى و پیاده کردن فرامین شرع درجامعه و درراستاى مصالح امت بوده است، لذاو لایت فقیهان حد و مرزىدارد که شرع چارچوب آن .را معین مىسازد و فراتر ازآن مشروعیت نخواهد داشت به علاوه درنظام اسلامى،حق فرد و حق جامعه هردو محترم است، ولى درصورت تزاحم،حق جامعه و مصلحت عمومى برحق فرد و مصلحت شخصى مقدمخواهد بود و اگر درنظامولایت فقیه، دولت اسلامى با حفظ رعایت مصلحت امت تصمیمى گرفت، باید همگى تسلیم باشند و دراین گونه موارد مصلحت عمومىبرمصلحت شخصى تقدم دارد و جایى .براى اعتراض نیست آیه (النبى اولى بالمومنین من انفسهم) و (ویسلموا تسلیما) و (شاورهم فى الامر فاذاعزمت فتوکل على اللّه)(6و36 احزاب) به این حقیقت سیاسى،اجتماعى اشارت دارد و هرگز به معناى تحکیم یا تحمیل اراده ولى امر .برخواسته هاى مردمى نیست به علاوه مادرجاى خود ثابت کرده ایم که براساس آیه مشورت(وشاورهم فى الامر) وآیه وامرهم شورى بینهم پیامبر موظف است که در باره امورسیاسى، نظامى واجتماعى مشورت کند و جامعه اسلامى، باید درتمامى ابعاد تشکیلاتى حکومت به اصل مشورت توجه کند و امور سیاسى و نظامى و ادارىو فرهنگى را با اصل مشورت بهانجام برساند. مشورت موضوعى عرفى است و باید طبق متعارف عقلاى جهان انجام گردد که راى اکثر درآن نافذ خواهد بود. اگردرسطح عمومى انجام گیرد، راى اکثر نافذ است و اگر در سطح کارشناسان و اهل فن صورت گیرد، باز آنچه اکثریت قاطع راىدهند، باید تنفیذ گردد. معناى(فاذا عزمت فتوکل على اللّه) این است که مسوولان امر موقع تصمیم گیرى دراجراى راى اکثر، دغدغهء خاطر نداشته باشند و برخدا توکلکنند و کار را طبقمقررات عقلایى و اصول حکمت سیاستمدارى انجام دهند که از جمله این اصول، پذیرش راى اکثر درمجارى .امور است و موفقیت درهمین است و بس
فقه اهل بیت:
مطالبى که شما فرمودید، ممکن است با دیدگاه امام خمینى(ره) دربابولایت مطلقه فقیه هماهنگ نباشد. شما به خاطر دارید که مقام معظمرهبرى درسال66 دردوران ریاست جمهورى دریکى از خطبه هاى نماز جمعه، ولایت فقیه را حرکت درچارچوب شرع بیان داشتند و مورد تذکر امام راحلقرار گرفتند. درهمین راستابود که امام به طور مبسوط ولایت مطلقه فقیه را همان ولایت مطلقه نبى اکرم(ص) دانستند. شما این جریان را چگونه تحلیل مىکنید؟
آیت اللّه معرفت:
!به نکتهء دقیقى اشاره کردید اساسا تذکر امام به اصل گفتار نبود، بلکه به برداشتى بود که .برخى فرصت طلبان درصدد سوء استفاده ازآن برآمده بودند مقصود مقام معظم رهبرى ازچارچوب شرع، همان ضوابط و اصول ثابتهء شرع است که مصالح و پیش آمدها را نیز شامل مىشود و خود ضوابطى دارد کهدراختیار فقیه قرار دارد، تا .براساس آن ضوابط، حکم شرعى هریک را استنباط کند درآن زمان برخى گمان بردند که مقصود امام صرفا احکام اولیه که مصالح آنها ازقبل پیش بینى شده و زمان و مکان هیچ .گونه تغییرى درآن نمى دهد، مىباشد (آنان خیال کردند که فقیه نمى تواند در(حوادث و احکام نظر دهد و احکام تکلیفىووضعى آنها را درپرتو قواعد عامه .روشن سازد لذا پنداشتند که این گونه امور باید به کارشناسان مربوطه واگذار شود و با فقیهو فقاهت ارتباطى ندارد و ازجمله، مسائل سیاسى و امور کشوردارى و لشکرى رااز حیطهء ولایت .فقیه خارج دانستند امام راحل با این سو تفاهم و برداشت انحرافى مخالفت کردند و فرمودند: دست فقیه باز است و در پرتو ضوابط شرعى مىتواند درتمام ابعاد زندگى و همهشوون سیاسى،اجتماعى،فرهنگى و غیره، برابر مصالح روز نظر دهد و دیدگاههاى شرع را درتمامى جزئیات روشن سازد(). بنابراین ولایت فقیهاز دیدگاه امام خمینى، گسترده بوده وبا پیشرفت زمان و تغییر احوال و اوضاع، قابل حرکت و هماهنگ است و هیچ گاه دست .فقیه بسته نیست آرى صرفا درتشخیص مفاهیم درموضوعات، از متخصصان و کارشناسان مربوطه و احیانا ازعرف عام بهره مىگیرد و این .عینا همان حرکت درچارچوب مقررات شرع مى باشد
فقه اهل بیت:
از مطالب شما چنین استنباط مىشود که شعاع ولایت فقیه درگسترهدامنه شرع است و مقصود از اطلاق، شمول و گسترش درتمامى زمینه هاىمربوط بهشوون عامه و (مصالح امت مىباشد که این خود (تقیید درعین اطلاق است. بنابر دیدگاه شما دامنه ولایت فقیه را، دیدگاههاى شرع و مصالح امتمحدود مىسازد و اطلاق آندرشعاع همین .دایره است اکنون این سوال پیش مىآید که آیا قانون نیز مىتواند این محدودیت را ایجاب کند، تا تصمیمات ولى فقیه فراتر از قانون نباشد، یا آن که مقام رهبرى مقامى مافوق قانون است؟
آیت اللّه معرفت:
درقانون اساسى اصل 110 وظایف و اختیارات رهبر را در یازده بند بیان داشته، ولى برحسب مصالح و با نظارت هیاتخبرگان منتخب مردم مىتوان از آنها کاست یا برآنها افزود از آن جا که ذکر این موارد، محدودیت را نمى رساند،بنا .براین نفى ما عدا نمى کند و اختیارات دیگر راانکار نمى کند اسلام نظامى قانونمند است و با هرگونه بى ضابطهاى ناسازگار است و درموقعیتهاى حاد و ضرورى که وضعى استثنایى ایجاب مىکند رهبر اقدامى مناسب وتصمیمى قاطع با صلاحدید کارشناسان مربوطه و مورد اعتماد اتخاذ کند که .آن نیز تحت ضابطهء شرعىو قانونى است بنابراین ولى امر مسلمانان مىتواند دروضع استثنایى،فراتر از وظایف مقرره درقانون اساسى، اعمال ولایت کند، ولى این، بى ضابطه نیست. مقام رهبرىدرمقابلمردم مسوولیت دارد، تا درانجام وظایف مربوطه کوتاهى نکند و همواره مصالح امت را در نظر گیرد، لذا باید داراى شرایطى باشد که قانون تایید کردهاست و هرگاه ازانجام وظایف قانونى خود ناتوان گردد یا فاقد یکى از شرایط یاد شده شود یامعلوم شود از آغاز فاقد شرایط بوده، از مقام خود برکنار مىشود.طبق اصل 111 قانون اساسى، تشخیص این امر به عهده خبرگان مردم است، همان گونه که نظارتبرآن نیز برعهده آنان مىباشد. این مسوولیت .درپیشگاه خداومردم از فریضه نظارت همگانى برخاسته است
فقه اهل بیت:
مستحضرید برخى از فقها مثل شیخ اعظم انصارى در کتاب شریف مکاسب وکتاب البیع یا حضرت آیت اللّه خویى(ره) و دیگران ولایت فقیه رابه آن صورتى که امام خمینى مطرح کردند، قبول ندارد: لطفا ضمن تبیین دو .دیدگاه عمده درباب ولایت فقیه، تفاوت آن را بیان کنید
آیت اللّه معرفت:
شایان ذکر است فقهایى که به عنوان مخالف دراین مساله مطرح شده اند مثل شیخ اعظم انصارى یا آیت اللّه خویى منکر ولایت فقیهنیستند، بلکه ایشان براین باورند که اثبات نیابت عامه وولایت مطلقه فقیه به عنوان منصب، ازراه دلایل یاد شده مشکل است. ایشان تصدى امور عامه به ویژهدرباره اجراى احکام انتظامى اسلام در عصر غیبت راو ظیفه فقیه جامع الشرائط و مبسوط الیددانسته و این را از .ضروریات فقه مى دانند توضیح این که تصدى امور حسبیه(امورى که شارع مقدس حتما خواستار آن است واجازه اهمال درآن را هرگز نمى دهد) مانند ایجاد نظم و حفاظت از مصالحهمگانى، از ضروریاتى است که شرع مقدس اهمال درباره آن را اجازه نمى دهد و قدر متیقن،وظیفه فقهاى شایسته است که آن را عهده دار مىشوند، ولىطبق برداشت امام خمینى وصاحب جواهر و دیگر فقیهان، این یک منصب است که ازجانب شرع به آنان واگذار شدهاست، بنابراین عملا هردو دیدگاه، فقها راعهده دار اداره امور مملکتى مىدانند و تنها تفاوت درمبناست که گروه اول آن را یک وظیفه تکلیفى صرف مىدانند، مثلشیخ انصارى و محقق خویى، و گروهدوم که اکثریت فقهاى امامیه هستند مانند امام(ره) آن را منصبى واگذار شده از جانب امامان معصوم(ع) مىدانند. البتهدربرخى از فروعات ولایت فقیه، این دودیدگاه، تفاوت دارند که درکتاب ولایت فقیه به تفصیل توضیح داده ایم
فقه اهل بیت :
مستحضرید برخى از معاصران، ولایت به معناى حکومت را دربستر تاریخ فقه اسلامى انکار کرده اند و در این زمینه :نوشته اند متاسفانه هیچ یک از اندیشمندان که متصدى طرح مساله ولایت فقیه شده اند، تاکنون به تحلیل و بازجویى وشرح معانى حکومت وولایت، و مقایسهء آنها بایکدیگرنپرداخته اند... ازنقطه نظر تاریخى نیز ولایت به مفهوم کشور دارى، به هیچ وجه () ...درتاریخ فقه اسلامى مطرح نبوده است
آیت اللّه معرفت:
این تحلیل جاى تعجب دارد. ظاهرا نویسنده محترم به منابع فقهى و کتابهاى تاریخى و متون لغوى دراین زمینه مراجعه نکرده است. فقهاى اسلامىازدیرزمان کتابهایى درباره احکام الولاه نوشته اند و ابواب و مسائل گوناگونى را درفقه با همین عنوان مطرح کرده اند که به نظر ایشان نرسیده است و از پیشخود(ولایت) را به معناى قیمومیت که لازمه آن تداعى مجهوریت درمولىعلیه است، پنداشته و به همین جهت معناى قیمومیت را مفهوما و ماهیتا .با حکومت وحاکمیت سیاسى متفاوت دانسته اند به نظر بنده این تفسیر ازولایت کاملا نادرست است و شاهد نادرست بودن این تصورنارواو بى اساس، صراحت سخنان فقها دراین زمینه و براهینى است کهبراى اثبات ولایت فقیه اقامه .کرده اند بنده معقتدم درمفاهیم اصطلاحى باید به اهل همان اصطلاح رجوع کرد.وقتى به متونفقهى مراجعه مىکنیم، بخوبى مىیابیم که فقها ولایت فقیه را درراستاىخلافت کبرى ودرامتداد امامت مطرح کرده اند و همان رهبرى سیاسى را که درعهد حضور براىامامان معصوم ثابت بوده، همچنان براى .فقهاى جامع الشرائط درعصر غیبت ثابت دانسته اند :امام خمینى نیز دراین زمینه مىفرمایند تمامى دلایلى را که براى اثبات امامت پس ازدوران عهد رسالت آورده اند،بعینه دربارهولایت فقیه، دردوران غیبت جارى است و عمده ترین دلیل، ضرورتوجود کسانىاست که ضمانت اجرایى عدالت را عهده دار باشند، زیرا احکام انتظامى اسلام مخصوص عهد رسالت یا عهد حضور نیست لذا بایستى همان گونهکه حاکمیت این احکام تداومدارد، مسوولیت اجرایى آن نیز تداوم داشته باشد و فقیه عادل و جامع الشرائط، .شایسته ترین افراد براى عهده دار شدن آن مى باشد شیخ مفید عبارت فقهایى همچون سلار یا شیخ طوسى و... را آورده که معقتدند امامان معصوم(ع) اجراى احکام انتظامى را به فقها واگذار کردهاند و به عمومشیعیاندستور داده اند تا از ایشان پیروى کنند و پشتوانه آنان باشند و فقها را درامر حکومت یارى کنند. ما درپاسخ، سوال دیگرى به آن اشاره .کردیم
فقه اهل بیت :
به نظر شما ولایت فقیه یک بحث فقهى است یا کلامى؟ لطفا مبانى مشروعیت ولایت فقیه را بیان کنید.
آیت اللّه معرفت:
بحث ولایت فقیه درمیان فقهاء امامیه، بیش از آن که جنبه فقهى داشته باشد، مبانى کلامى دارد. درفقه از این دیدگاه بحث مىشود که ولایتفقیهیک حکم وضعى شرعى است که دلایل آن را درکتاب و سنت جستجو مىکنند یا حکم تکلیفى وواجب کفایى است که بادلیل ضرورت شرع و .از راه(حسبه) به اثبات مىرسد از دیدگاه کلامى، با عنوان امتداد ولایت معصومان(ع) و نیز امامت که ریاستعامه در امور دین و دنیا مىباشد، مورد بحث قرار مىگیرد. بنابراین دلایلىکهمبانىمشروعیت ولایت فقیه را روشن مىسازد، آمیختهاى از هردو دیدگاه است که دوجنبه عقلى و نقلى استدلال را تشکیل مىدهد. از منظر کلامى همان دلایلى که ولایت به معناى امامت و زعامت سیاسى پیامبر اکرم( ص) و ائمه معصومان(ع) را اثبات مىکند، ولایت فقیه را نیز درعصر غیبتاثباتمىکند، زیرا اسلام نظامى است کهبراى تنظیم حیات اجتماعى مادى و معنوى برنامه دارد و آمده است تا راه سعادت و سلامت .درزندگى را براى انسان هموارسازد اسلام شریعتى است فراگیر و جاوید و تمامى شوون زندگى را براى همیشه تحت نظر دارد. ازاین رو معقول نیست که براى رهبرى جامعه و مسوولیت اجرایىعدالتاجتماعى، شرایط را ارائه نکردهباشد، زیرا زعامت سیاسى از بنیادى ترین نیازهاى جامعه انسانى است و به حکم ضرورت بایستى اسلام در این بعدمهم اجتماعى سیاسى ، نظر داشته و شرایط لازم و راهکارها را ارائه کرده باشد و گرنه نظامى ناقص وبدون .تعیین مسوول اجرایى،قابل ثبات و دوام نیست اکنون با توجه به این جهات، حکمت الهى اقتضا مىکند، همان گونه که شریعت فرستاده و خیل انبیا را براى نجات بشریت گسیل داشته، امامت و قیادت وجلودارىقافله انسانیت را نیز رهنمون باشد و این همان قاعده لطف است که متکلمان درمساله امامت مطرح ساخته اند، زیرا رهبرى درست از دیدگاه وحى،مهمترین عاملموثر درنگاه داشتن جامعه برجاده حق و حرکت برصراط مستقیم است، روى همین اصل، دانشمند گرانقدر خواجه نصیر الدین طوسى درتجریدالاعتقاد مىنویسد:(الامام لطف، فیجب نصبه على اللّه ، تحصیلا للغرض، امامت لطف الهى است که باید از جانب خداوندمعرفى شود تا غرض از تشریع، جامهعمل پوشد). امام راحل تمام دلایلى را که برضرورت امامت اقامه مىگردد، عینا برضرورت تداوم ولایت، درعصر غیبت اقامهمىکند و :مىفرماید فما هو دلیل الامامه، بعینه دلیل على لزوم الحکومه بعد غیبه ولى الامر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف . آن دلیل لزوم .داشتن نظام اسلامى و مسوولیت اجراى عدالت اجتماعى است امام سپس مىنویسد: تمامى احکام انتظامى اسلام در باره نظام ماى، سیاسى،حقوقى و کیفرى همچنان ادامه دارد و مخصوصعصر حضور نبوده است و همین امر موجب مىگردد تا ضرورت حکومت و رهبرى امت را برابر دیدگاه شرع ایجابکند و فرد شاى سته مسوولیت تامینمصالح امت و تضمین اجراى عدالت را مشخص سازد و گرنه منتها پیشنهاد احکام انتظامى و به اهمال گذاردن جانب مسوولیت اجرایىمایه هرج و مرج واختلال درنظام خواهد بود، با این که حفظ نظام از اوجب واجبات و اختلال درامور مسلمانان از مبغوضات شرع مقدس است، بنابراین هدف شارعجز با تعیینوالى و حاکم اسلامى و مشخص ساختن شرایط و .صلاحیت لازم، قابل تامین نیست
فقه اهل بیت :
شرایط ولى فقیه چیست؟
آیت اللّه معرفت:
به نظر بنده دو شرط دارد، حضرت امیر(ع مىفرماید: .ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامراللّه فیه شرط اول: از لحاظ سیاستمدارى قدرتمند باشد، یعنى بینش سیاسى دقیق داشتهباشد و این شرط،عقلایى است و تمام دنیا .آن را مىپذیرند شرط دوم: و اعلمهم بامراللّه فیه، ضمیر (فیه) به زعامت مىخورد، یعنى دیدگاه هاى اسلام درباره زعامت و .سیاستمدارى را بداند، و این شرط دوم طبیعى است ولى فقیه در تمام عرصه ها با استفاده از نظر کارشناسان فنى .تصمیم گیرى مىکند.