"استصناع (سفارش ساخت کالا) " (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
استصناع چیست؟
استصناع عبارت از توافق با صاحبان صنایع براى ساختن شیىء معین مانند تخت یا در براى شخص پیشنهاد دهنده است. دراین توافقنامه،هم مواد کالا و هم عملیات ساخت آن برعهده سازنده است، و اگرمواد از شخص پیشنهاد دهنده باشد، دراین صورت توافق مزبور، نوعىاجاره است و اگر چیزى را که پیشنهاد دهنده خواهان آن است، بالفعل ساخته و آماده شده نزدسازنده موجود است، دراین صورت توافق مزبور نوعى خرید وفروش خواهد بود. این سخن بدان معنا است که استصناع به لحاظ ماده، مانند خرید و فروش و به لحاظ کارىکه باید انجام گیرد، مانند اجاره است و از همین روصحت این عقد و کیفیت اجراى آن مورد بحث قرار گرفته است. اکثر مذاهب چهارگانه اهل سنت برصحت استصناع اتفاق نظر دارند، اما با این حال، سخنان ایشان دراین باب بسیار متفاوت است. بیشتر ایشان، استصناع را ازباب بیعسکلکم به شمار آورده اند. حنفى ها راى درست تر را آن مىدانند که استصناع، نوعى بیع معدوم است که برخلاف قاعده و از باب اینکه عامه مردم آنرا پذیرفته اندیا از باب استحسان،حکم به صحت آن شده است. آنان که استصناع را از باب بیع سلم دانسته اند، همه شروط بیع سلم از جمله پرداخت تمام ثمن درمجلس عقد و لازم بودن عقد را در استصناع نیز شرطمىدانند، اما آنان که استصناع را از باب بیع معدوم شمرده اند، آن را مشروط به هیچ یک ازاین شروط ندانسته و عقد آن را نیز عقد غیر لازم مىدانند. براینراى، هرگاه سازنده، کالا را ساخت، سفارش دهنده، در گرفتن یا نگرفتن آن و فسخ عقد، خیاردارد زیرا او چیزى را خریده که آن را ندیده بود، بنابر این خیاررویت را خواهد داشت.()
آراء فقهاى شیعه در باب استصناع
ظاهر سخن شیخ طوسى در کتاب خلاف باب سلم ، بطلان عقد استصناع نزد فقهاى شیعهاست، وى مىگوید: (استصناع چکمه و کفش و ظروف چوبى و رویى و مسى وآهنى، جایز نیست. راى شافعىهمین است، اما ابوحنیفه آن را جایز مىشمارد چرا که مردم برآناتفاق نظر دارند.
دلیل ما بربطلان استصناع آن است که به اجماع مذهب ما، برسازنده واجب نیست کهشیىء ساخته شده را تسلیم مشترى کند و مىتواند که آن را تسلیم کند یابهاى آن را برگرداند. از طرفى، قبض آن برمشترى لازم نیست، و اگر این عقد صحیح مىبود، نباید چنین باشد.
دلیل دیگر بربطلان استصناع آن است که کالاى سفارش شده، مجهول بوده و نه عین آنمعلوم است و نه صفت آن، و عقد برمجهول، ممنوعاست.)() همو در باب سلم کتاب مبسوط مىگوید: (استصناع چکمه و کفش و ظروف چوبى و رویى و آهنى و مسى جایز نیست، و اگر چنین سفارشى صورت گرفت، عقد آن صحیح نیست و سازنده اختیاردارد که آن را به سفارشدهنده بدهد یا ندهد،و اگر آن را داد، سفارش دهنده اختیار دارد، آن را بپذیرد یا رد کند.)()هیچ یک از فقهاى پس از شیخطوسى متعرض این مساله با عنوان (استصناع) نشده اند،اگر چه از برخى از سخنان ایشان در مباحث سلف و شروط آن و موارد درستى و نادرستى آن، بطلانعقد سفارش ساخت برمى آید. اگر آنچه میان سفارش دهنده و سازنده، واقع شده، صرف و عده خرید کالایى درصورت ساخت آن باشد، بدون شک این وعده نه عقد است و نه امرى کهوفاى به آن واجب باشد. اما آنچه درارتکاز عرفى و عقلایى وجود دارد، غیر ازاین است، و دست کم درپارهاى ازموارد استصناع، التزام و عقد و مسوولیت طرفینى میان سفارش دهندهو سازنده دیده مىشود، مبنى براین که سازنده، کالا را براى سفارش دهنده بسازد و سفارشدهنده نیز آن را تحویل بگیرد و خرید آن را تضمین کند.این حالتدراکثر موارد استصناع به وضوح دیده مىشود، خصوصا با توجه به گسترش امروزى این گونه معاملاتو این که اگر سفارش دهنده ملتزم به گرفتن کالا نباشد،خطر و خسارت فراوانى متوجه سازنده خواهد بود. با در نظر گرفتن تولید انبوه کالاى ساخته شده یا ساختآن برطبق ذوق و سلیقهء خاص سفارش دهنده، اگروى ملتزم به گرفتن آن نباشد، سازنده قطعا زیان خواهد دید. پس دراین مساله باید بحث شود که آیا مىتواناستصناع را ولو فى الجمله در قالب یکى از عقدهاىالزامآور گنجانید یا چنان که از ظاهر سخنان شیخ طوسى برمى آید چنین امرى ممکن نیست؟
توجیهاتى براى صحت استصناع
صحت استصناع درقالب یکى ازتوجیه هاى ذیل قابل تصور است: 1- استصناع، عقد مستقلى است که مانند دیگر عقود لازم، براى دو طرف عقد الزام آور است. 2- استصناع یکى از اقسام عقد بیع است. 3- استصناع یکى از اقسام عقد اجاره یا شبه اجاره مانند جعاله است. 4- استصناع، ترکیبى از چند عقد است. 5- استصناع عقد نیست، بلکه امر به ساختن است به نحو تضمینى.
توجیه نخست:
این تفسیر از استصناع را که برخى از نویسندگان جدید بدان گرایش دارند، به یکى دو صورت مىتوان تقریر کرد:
الف:
استصناع عقد مستقلى است و با آن، مفهوم خاصى متمایز از مفهوم بیع و اجارهانشاء مىشود. به موجب این عقد، سازنده مسوول ساخت کالا و تحویل آنبه سفارشدهنده است و سفارش دهنده نیز درقبال آن، مسوول پرداخت بهاى مورد توافق بهسازنده است. این تقریر مورد اشکال است، چرا که استصناع جز درخواست ساخت، معنایى ندارد و این یک مفهوم تکوینى است، نه مفهوم انشایى اعتبارى مانند بیع و اجارهو دیگر عناوین معاملات. پس معناندارد که استصناع با همان معنا و مفهوم لغوى خود، منشامعاملى دراین عقد مستقل باشد، بلکه به ناچار باید این معناى استصناعبه انشاء یک مفهوم دیگرى که اعتبارى است برگردد. این مفهوم اعتبارى، یا تملیک عین شیىء ساخته شده است که دراین صورت بیع خواهد بود و یا تملیک عمل سازنده است که دراین صورت اجاره یا شبهاجاره خواهد بود. بنابراین، عقد استصناع عقد مستقلى نیست و به یکى از احتمالات دیگر باز مىگردد.
ب:
منشا معاملى میان دو طرف، عبارت است از اتفاق آن دو براین که سازنده آنچهرا سفارش دهنده مىخواهد، بسازد و به او عرضه دارد تا او هم درموعدمقرر آن را به قیمتى که پیشتر برآن توافق کرده بودند یا بعدها برآن توافق مىکنند، ازسازنده بخرد. براین اساس، عقد بیع، بعداز این توافق یعنى بعد از آمادهشدن مصنوع، بسته خواهد شد، اماعقدى که فعلا واقع شده، عقد استصناع است که عبارتاست از توافق میان سازنده و سفارش دهنده برالتزام هریک از آن دودرقبال دیگرى به کارى که مطلوب دیگرى است و نفع او در آن است. سازنده ملتزم به تهیه صنعتخویش و عرضه آن در وقت مقرر به سفارش دهندهبراى خرید آن است و سفارش دهنده نیز بعد از آماده و عرضه شدن صنعت، ملتزم به خرید آن به قیمتى است که پیشتر یاهنگام خرید برآن توافق کرده اند. همین اندازه درصدق عنوان عقد براستصناع کفایت مىکند و نیازى به شرط بیع یا تملیک نیست زیرا عقد، چیزى جز التزام و تعهد درقبال التزام و تعهدى دیگرنیست و به سخنى دیگر، عقد یک التزام طرفینى متقابل به امرى متفق علیه است. بنابراین، با تمسک به برخى از ادله صحت و نفوذ عقود، مثل (اوفوابالعقود)() مىتوان گفت: وفاى به این عقد نیز لازم است. اثر لزوم این عقد نیز عبارت است از: وجوبساخت برسازنده و وجوب خرید برسفارشدهنده، پس از اتمام ساخت. این وجوب، وجوب تکلیفى است. تقریب دوم نیز مورد اشکال است زیرا عقد : صرف التزام قطعى به انجام کارى براى دیگرى چه التزام مطلق وچه در مقابل التزامى دیگر نیست، و گرنه هرگونهتعهدقطعى به انجام کارى براى دیگرى را باید عقدى واجب الوفا دانست، چنان که مثلا اگر کسى ملتزم شد فلان روز از خانه خارج شود درقبال آن که دیگرىنیز درهمانروز یا روز دیگر از خانه خارج شود، یا مثلا کسى ملتزم شد که براى دیدن دوستش به مسافرت برود ویا التزام هایى از این قبیل را باید از عقدهاىلازم و واجبالوفا به شمار آورد، درحالى که از نظر فقهى بدون هیچ اشکالى این قبیل التزام ها نوعى وعده غیر الزام آور به حساب مىآیند. ادعاى این که این قبیل التزام ها به حکم اجماع و سیره ازوجوب خارج گشته اند وگرنه اینها نیز مشمول عموماوفوا بالعقود مىبودند، ادعایى بى دلیل است وفرضا که چنین ادعایى جا داشته باشد، چرا در مورد استصناع نتوان بدان تمسک جست؟ آنچه فعلا به ذهن نگارنده خطور مىکند و شاید درآینده بحث بیشترىدراین بارهداشته باشیم، آن است که عقد، صرف التزام قطعى به کارى نیست وگرنه هرگونه وعده قطعى به انجام کارى، عقد شمرده مىشد. فرق میان عقد ووعده یا شروط ابتدایى،این نیست که عقد قطعى است و وعده مردد و مشکوک مىباشد، همچنین فرق این دو درآن نیست که عقد مشتمل بردو التزام دو جانبهووعده فقط مشتمل بر یک التزام یک طرفهاست چرا که دربرخى از عقود مثل هبه نیز التزام، یک جانبه است. عقد عبارت است از التزام به رابطهاى اعتبارى کهبه واسطهء همین التزام میان دو طرف پدیدآمده است، مانند التزام به تملیک یا التزام به پرداخت حقى به دیگرى یا زوجیت یا ولایت یا هررابطهء قانونى دیگر.ازالتزام تکلیفى به انجام عملى، هرگز یکرابطهء وضعى پدید نمى آید، بلکه حتما دراین جا باید یک رابطهء وضعى متعلق بدان وجود داشته باشد و ا لتزام، عبارتاست از انشاء همین رابطه وضعى به صورت مسببشخصى که موضوع امضا و اعتبار قانونى عقلایى یا شرعى است. براین اساس، التزام سازنده به ساختن کالا در قبال التزام سفارش دهنده به خرید آن بعد از ساخت، عقد نیست مگر این که این التزام به تملیک عین یا عمل یابه پرداخت حقى از سازنده به سفارش دهنده بازگردد که دراین صورت التزام مذکور بههمان عقد بیع یا اجاره و امثال آن باز مىگردد و عقد مستقلى نخواهدبود. چنان که خواهد آمد تمسک به ادلهاى مثل (المومنون عند
شروطهم)() نیز چیزى بیش ازصحت شرط و نفوذ آن را ضمن عقد ثابت نمى کند و براىاثبات صحت اصل عقد جدید، نمى توان بدان تمسک جست. دراین جا به طرح دو اشکال و پاسخ آنها مىپردازیم:
اشکال اول:
چه مانعى وجود دارد که بگوییم: دراین مقام، سفارش دهنده مالک حقساخت و تهیه آن کالا توسط سازنده مىشود و درقبال آن، سازنده مالکحق خرید آن از سوى سفارش دهنده مىگردد؟ براین اساس،هریک ازاین دو، دیگرى را به پرداخت حقخود ملزم مىکند و دراین صورت، التزام مذکور،متعلق به یک رابطهء وضعى است یا پى آمد آن ایجاد یک رابطهء وضعى است و بنابراین، عقد خواهد بود.
پاسخ:
پذیرش این سخن فرع برآن است که هریک از این دو عملى که دو طرف درقبالیکدیگر ما لک آن مىشوند، مالیت داشته باشد تا تملیک آن را بتوانتصور کرد، ودراین صورت، استصناع همان عقد اجاره خواهد بود، مانند آن که کسى را براى دوخت پیراهنى اجاره کنند و در قبال آن مثلا فرزندش را با سوادکنند. تملیک یااختصاص، فقط دراموال انشا مىشود و تطبیق آن برمورد استصناع چنان که در بررسىتوجیه سوم یا چهارم شرح خواهیم داد، با اشکال مواجهاست. به هرحال، این توجیه،به همان نظریه ترکیب استصناع ازدو عقد بیع و اجاره و این که استصناع عقد مستقلى خارج از این دو عقد نیست، باز مىگردد. در ادامه این مقال بحث بیشترى درباره لزوم این گونه التزام ها خواهد آمد.
اشکال دوم:
از پاره اى از روایات که درباب نهى از بیع مالیس عندک آمده است،چنین استفاده مىشود که هر معاقده و یا گفتگویى براى خرید کالایى کهفروشنده باید در آینده آن را تهیه کند یعنى فعلا نزد او آماده نیست شرعا نادرستاست مگر این که هریک از دو طرف بعد از تهیه آن کالا مختار باشند که آنرا بفروشد یا نفروشد و بخرد یا نخرد. براین پایه، وجوب خرید کالاى ساخته شدهبراساس مقاوله اولیه برشخص سفارش دهنده، خلاف مفاد این روایات بودهو محکوم به فساد و بطلان است. درروایت صحیح معاویه بن عمار آمده است: قال: قلت لابى عبداللّه (ع): یجیئنى الرجل یطلب منى بیع الحریر ولیس عندى منهشیىء، فیقاو لنى علیه و اقاوله فى الربح و الاجل حتى نجتمع على شیىء، ثماذهب فاشترى له الحریر فادعوه الیه. فقال: ارایت ان وجد بیعا هو احب الیه مما عندک ایستطیع ان ینصرف الیه و یدعک او وجدت انت ذلک اتستطیع ان تنصرفالیه و تدعه؟ قلت: نعم. قال: فلا باس، معاویه بن عمار مىگوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: شخصى نزد من مىآید و از منحریر مىخواهد درحالى که هیچ حریرى نزد من نیست، درباره آنحریر و میزان سود و مدت باهم گفتگو مىکنیم و به توافق مىرسیم.سپس من مىروم و براى او حریر مىخرم واو را براى بردن آن حریر فرا مىخوانم. امام فرمود: اگر او به معامله دیگرى دست یافت که بدان راغب تر است از آنچه نزد تو است، آیا مىتواند از معامله با تو منصرف شود و به آن معامله رو آوردو یا اگر تو به معامله ءبهترى دست یافتى، آیا مىتوانى به سراغ آن بروى و دست ازمعامله او بردارى؟گفتم: بلى. امام فرمود: اشکال ندارد.() روایات دیگرى نیز با همین مضمون یا مشابه آن وجود دارد. ظاهر این روایات آناست که معیار و میزان درصحت چنینمعاملهاى این است که الزام آور نباشد و اگر الزام آور باشد، باطل خواهد بود.درمورد توافق برسرخرید و فروش کالاى غیر موجود،فرقى نیست میان آن کهفروشنده آن کالا را به صورت ساخته و آماده شده از بازار تهیه کند یا مواد اولیه آن را تهیه کرده و آن را بسازد و به مشترى بدهد ومشترى هم ملزم به خریدآن باشد.
پاسخ:
انصاف آن است که این اشکال وارد نیست، زیرا:
اولا:
به موردى که یکى از طرفین در ضمن عقد لازمى شرط کند که باید طرف دیگر، کالایى را که فلانى خواهد ساخت بخرد، نقض مىشود. بى هیچ اشکالىخرید این کالاپس از ساخت آن براو واجب خواهد بود و معامله او نیز درست است زیرا از نظر فقهى توهم بطلان این معامله یا بطلان این شرط یا نذردرضمن آن وجود ندارد.
ثانیا:
جواب حلى آن اشکال این است که مفاد آن روایات با مورد بحث ما (استصناع)بنا بر قول به وجوب وفاى به التزام خرید کالا درصورت ساخته شدن آنآتفاوتدارد.مفاد آن روایات این است که مشترى به صرف گفتگوى اولیه ملزم به خرید آن کالا نیست و آن گفتگو به منزله وقوع خرید و فروش میان آنان نمىباشد و حتماباید بعد از خرید کالا از بازار با هم معامله کنند. دلیل آن : راى مشهور است که وقوع معامله قبل از حصول ملکیت را باطل مىدانند یا دلیل آن هماناحتمالىاست که ما در پاره اى از روایات مطرح و تقویت کردیم مبنى بر این که وقوع دو معامله دریک معامله باطل است، زیرا از موارد تضمین سود بدون ضمانسرمایه (ربحمالم یضمن) است. و هردو مطلب با محل بحث ما (استصناع) و نیز با موارد اشتراط خرید در ضمن عقد لازم، بیگانه است، زیرا با شرط یا نذر یاقرار استصناع،خریدمحقق نمى شود، اثر شرط یا قرار استصناع، فقط صرف التزام به خرید است که مستلزم وجوب تکلیفى آن برشخص مىباشد. بنا بر این تاکالا را نخرد، از آن او نمى شود واگر تلف شود، از ملک سازنده تلف شده، نه از ملک سفارش دهنده. درآن روایات درادامه کلام امام آمده است: (ان شاءاشترى و ان شاء لم یشتر اگر بخواهدمىتواند بخرد یا نخرد.)
توجیه دوم:
استصناع، گونهاى بیع است، و این خود دو حالت دارد:
حالت نخست:
بیع حال باشد، یعنى چیزى بالفعل وجود داشته باشد که مورد معاملهواقع شود، مثلا بخشى از کالا ساخته شده باشد، مانند فرشى که قسمتى ازآن بافتهشده است و سفارش دهنده همان را مىخرد و از سازنده مىخواهد تمام آن را براى وى ببافد، یا مواد اولیه کالا موجود باشد، مانندچوب و آهن کهسفارش دهنده آنهارا مىخرد و با سازنده شرط مىکند از آنها تختى براى وى بسازد. این نوع معامله از اقسام بیع شخصى است که شرایط بیع سکلکم مانندتحویل ثمن درمجلس عقد راندارد و درآن شرط نشده است. این حالت خلاف ارتکاز عرفى درمورد استصناع است، زیرا مستلزم آن است که اگر سازنده، باقى مانده کالا را نسازد و آن را تکمیل نکند، سفارش دهندهمالک همان قسمت ناقص خواهد بود و فقط نهایتا خیار فسخ دارد، درحالى که چنین نیست،بلکهقسمت ساخته نشده نیز قید مبیع است و غرض سفارش دهندهتمام مصنوع نهایى بوده است، نه بخشى از آن، از این رو مصنوع ناتمام اصلا ملک سفارش دهنده نشده تانیاز به فسخ داشته باشد. همچنین حالت یاد شدهمستلزم آن است که تلف بدون تعدى و تفریط کالا قبل از اتمام ساخت آن، از مال سفارش دهنده باشد نه سازنده، زیراسازنده همانند اجیر است و عین دردست او امانت است. این استلزام نیز خلاف ارتکاز است، زیرا تا سازنده، کالاى مطلوب سفارش دهنده را نساخته باشد، هیچ حقىبراو ندارد، همچنان کههرگاه بطلان این بیع معلوم گردد، سفارش دهنده نیز نسبتبه کار سازنده مسوولیت نخواهد داشت هرچند از آنرو که سازنده،این کالا را طبقذوق و سلیقهءسفارش دهنده ساخته بود، از فروش نرفتن کالا وماندن آن نزد خود زیان ببیند، مگر آن که براى اثبات ضمان سفارش دهنده نسبت به ضررى کهدرنتیجهءدرخواست و قرارداد او متوجهء سازنده شده است، به قاعده غرر یا ضمان اضرار به غیر و امثال آنها تمسک شود که این تمسک خالى از اشکالنیست.
حالت دوم:
استصناع، بیع کلى درذمه است، سفارش دهنده کالاى کلیى را با اوصاف معینى از سازنده مىخرد، از جمله آن اوصاف یکى آن که این کالاساخت خود او باشد، نه ساخت دیگرى. بیشتر موارد استصناع بدین گونه است زیرا معمولا کالاىآماده بالفعل نزد سازنده وجود ندارد.این برداشت برخى ازمذاهب اهل سنت است و براساس آن، استصناع را نوعى بیع سکلکم مىدانند و از این رو تمام شرایط بیع سلماز قبیل قبض ثمن درمجلس عقد را شرط دانستهاند. وجود همین شرط موجب محدودیت خارجى عقد استصناع مىشود، زیرا عادتا درحین عقد استصناع بهایى پرداخت نمى شودیا مقدار کمى از بهاپرداخت مىشود و براین اساس اگر استصناع، گونهاى بیع سلم باشد، باید آن را باطل و فاسد دانست، چرا که فاقد یکى از شروط اصلى بیع سلمیعنى قبض بهادرمجلس عقد مىباشد.
توجیه این شرط و تصحیح استصناع:
برخى درصدد دفع این اشکال برآمده اند و گفته اند:دلیلى نیست که پرداخت بها وقبض آن درمجلس، در بیع سلم شرط شده باشد، زیرا :
الف:
اگر مدرک این مدعا آن باشد که بدون پرداخت و قبض بها، عنوان سلم برمعاملهاى صدق نمى کند،() این مدرک موجب بطلان بیع کلى در ذمه بهصورت نسیه یا بدون گرفتن بها نمى شود زیرا عدم صدق بیع سلم برچنین معاملهاى و عدم شمول روایات بیع سلم نسبت به آن، حداکثر نشانگر عدم صحت اینمعامله است و دراینصورت براى اثبات صحت آن،عمومات صحت بیع از قبیل (احل اللّه البیع)() و (تجاره عن تراض)()کفایت مىکند. علاوه براین، قوام بیع سلف درلغت و نزد عرف به وجود این شرط نیست و روایات سلف نیز براین امر دلالتى ندارند، بلکه صدق معناى سکلکف به لحاظ مبیعوتاخیر درتسلیم مبیع است. آرى از برخى روایات سلم به دست مىآید که ثمن بیع سلف نباید به صورت دکین درذمه مشترى باشد، بلکه باید به بایعپرداخت شده باشد، ولى اینمعنى، اعم از پرداخت درمجلس عقد است.
ب:
اگر مدرک این مدعا، آن باشد که درکتاب تذکره() آمده است مبنى براین که نهى از بیع دین به دین() شامل هر معاملهاى است کهعلاوه برمبیع، ثمن آن نیز موجل بوده و درمجلس قبض نشود براین سخن نیز دو اشکال هست:
اولا:
دین غیر از عدم اقباض است و میان این دو، نسبت عموم من وجه است، زیرا گاهى ثمن، مال خارجى است بدون آن که درمجلس عقد، اقباض شود، بلکهپس از آناقباض مىشود، و گاهى ثمن، دکین است، ولى درمجلس اقباض مىشود. با این حال، چگونه مىتوان با دلیل نهى از بیع دین به دین، بر شرط بودناقباض ثمن در صحتبیعسلف استدلال کرد؟
ثانیا:
ظاهر بیع دین به دین آن است که مبیعو ثمن یا دست کم مبیع، قطع نظر از این معامله، به صورت دین باشند،بنا بر این بیع دین به دین شامل معاملهاى کهدر خود همان معامله، مبیع به صورت دین در مىآید نمى شود، چنان که در استصناع چنین است. دست کم چنان کهاز سخنان فقها و فتاواى ایشان درمساله بیع دین بهدین برمى آید، دراین مورد اجمال وجود دارد.افزون براین، از برخى روایات سکلکم به دست مىآید که بیعسلف به دین درست است.
ج:
اگر مدرک ادعاى یاد شده، نهى پیامبر(ص) از بیع کالى به کالى() باشد، اولا این روایت از طرق شیعه ثابت نیست و فقط در طرق عامه آمدهاست. ثانیا، شایدمراد از کالى، دین باشد نه هرمبیعى که هم خود و هم ثمن آن متاخر از مجلس عقد است. کالى از مصدر (کلائه) گرفته شده که به معناى نگهدارى و مراقبت است و چنان که در مسالک آمده: کالى یا اسم فاعل است، بدین معنا که گویا هریک از خریدار و فروشنده مراقب دیگرىاست به خاطر مالى که در ذمه او دارد. ا گر کالى بدین معنا باشد،درحدیث مذکور اضمار وجود دارد، یعنى بیع مال الکالى بمال الکالى بوده است. (یا کالى اسم مفعول است مثل دافق که بروزن فاعل است، ولى معناى مفعول دارد جهیده ، که دراین صورت، درحدیث اضمار وجود ندارد).()اگرکالى را به معناى دین بدانیم، به حدیث (نهى عن بیع الدین بالدین) برمى گردد که از طریق ما نقل شده است.
د:
اگر مدرک ادعاى یاد شده، اجماعى باشد که بیشتر فقها آن را ذکر کرده انداحتمال مدرکى بودن آن هست. شاید اجماع کنندگان به برخى از روایات گذشتهاستناد جسته باشند، پس چنین اجماعى نمى تواند کاشف از قول معصوم(ع) باشد. براساس موارد یاد شده، گرفتن ثمن درمجلس عقد، شرط صحت بیع کلى در ذمه بیعسلم نیست و درنتیجه در استصناع نیز خرید کالاى ساخته شده بهصورت سلف درست است و لو ثمن آن درمجلس عقد پرداخت نشود و پس از تحویل کالا پرداخت گردد وطرفین، این معاوضه را به عنوان بیع انجام داده واسمى از سلف نبرده باشند.
نقد این توجیه:
انصاف آن است که این توجیه، تمام نیست، زیرا اجماعمذکور نزد فقهاى امامیه وفقهاى اهل سنت به اندازه اى واضح است که احتمال نمى رود همه اجماعکنندگان به روایات و وجوه گذشته که فقط در بعضى ا ز اشارات و تعبیرات علامه حلى آمده است،ناظر بوده و تمسک کرده باشند،بلکه مىتوان ادعا کرد کهدراین مورد سیره متشرعان بلکه سیره عملى تمام مسلمانان براین بوده است و ارتکاز عملى آنانچنین بوده که خرید چیزى به عنوان سلف درذمه دیگرى تادرهمان مجلس عقد بهاى آنرا نپرداخته باشد،صحیح نیست. بلکه شاید بتوان گفت هرگاه عوضین هردو در ذمه و به صورت موجل باشند، سیره عقلا، نیز وقوع بیع و معاوضه را نمى پذیرد. چنین قراردادى شبیه نوعىوعدهگذارى و توافق براى انجام بیعى است که در آینده و پس از تحقق یکى از عوضین و تحویل آن، صورت خواهد گرفت، اما در بیع فعلى نزد عرف حتما بایدوجود یکى ازعوضین خواه ثمن یا مثمن، فعلیت داشته باشد. آرى مىتوان گفت: قدر متیقن چنین دلیل لبى(اجماع)، آن است که فعلیت یکى از عوضین و این که هردو موجل نباشند، در تحقق معاوضه شرط است و اینمعنا اعم از شرطیت اقباض ثمن در مجلس عقد است. این بحثى است که باید درجاى خود بدان پرداخت. بدین ترتیب روشن مىگردد که تحلیل استصناع براساس بیع سلم، عقد استصناع رامحدود به مواردى مىکند که ثمن در مجلس عقد گرفته شود. البته مىتواناستصناع رانه براساس بیع سلم و بیع کلى بلکه براساس بیعشخصى حتى براساس بیع معدوم چنان که از اکثر حنفى ها نقل شده است تحلیل کرد. بدینصورت که مبیع، کلى در ذمه سازنده نیست، بلکه مبیع،مشخص است، یعنى مشترى کالایى را که سازنده مىسازد وکالایى واقعى است و به صورت مواد اولیهیا به صورت کلى در معین() وجود خارجى متعین دارد،مى خرد چون مشترى نسبت به کالا شناخت دارد و با توجه به التزامسازنده به ساختن آن،بهتحقق آن اطمینان دارد، معامله او باطل نیست. وجه بطلان معامله، امرى عقلى نیست، بلکه چیزى است مانند لزوم غرر که با شناخت کالا واطمینان از ساختآن برطرف مىشود. دراین صورت،استصناع از صورت بیع سلف خارج مىشود چرا که سلف اختصاص به موردى دارد که مبیع،کلى در ذمهباشد. همچنین روایات بطلان بیعمعدوم نیز شامل استصناع نمى شود زیرااین روایات منصرف به مواردى است که مبیعدرخارج شناختهشده نبوده واطمینانى به تحقق آن در ظرف زمانى خودشنباشد که موجب رفعغرر و خطر گردد. این تحلیل و نیز تحلیلى که براساس بیع سلم صورت گرفت اگر درست باشد،براساس آن،الزام سازنده به ساخت کالا وجهى ندارد مگر این که شرطضمنى در این مورد وجود داشته باشد. همچنین اصل تحلیل استصناع براساس بیع،مستلزم آن استکهاگر بعد از پایان ساخت کالا معلوم شد این معامله باطلبوده ا ست، سفارش دهنده مسوول خسارتى که از ناحیهرکود و عدم فروش کالا متوجه سازنده شده نباشد، درحالى که سفارش دهنده درعرف مسوولاین خسارت است این مسوولیت با تحلیلاستصناع براساس اجارهو شبه اجاره سازگار است نه بابیع، گویا عمل سازنده از ناحیهسفارش دهنده که دستورانجام آن را داده ضمانت شده است و این همان مطلبىاست که در توجیه سوم به بحث مىگذاریم.
توجیه سوم:
استصناع،عقد اجاره یا شبه اجاره مانند جعاله است، سفارش دهنده، سازنده را براى ساختن کالایى که برآن توافق کرده اند، اجاره مىکند.دراین صورت، به تبعاین که سفارش دهنده به سبب اجاره مالک عمل سازنده مىشود، کالاى ساخته شده نیز ملک اوخواهد بود. امتیاز این توجیه آن است که در صورت بطلان عقد، وجه ضمان سفارش دهنده نسبت به عمل سازنده را روشن مىکند. کالاى ساخته شده از آن سفارشدهنده خواهد بود و اوضامن اجرت عمل سازنده به اندازهمتعارف (اجره المثل ) است که لامحاله برابر باقیمت همان کالاى ساختهشده مىباشد.شاید از همینروى برخى از حقوقدانان معاصر، استصناع را از جمله عقود اجارات قرار داده اند.()ممکن است اشکال شود که لازمه اجاره دانستن استصناعآن است که تلف کالاى ساخته شده، قبل از تحویل آن، از مال سفارش دهنده باشد نه سازنده، درحالى که اینبرخلاف ارتکاز عرفى درباب استصناع است،پاسخ آن است که اعتبار تحویل این گونه عمل اجاره اى، به تحویل دادن کالاى ساخته شده است نه به مجرد ساختن آن، بنابراین در صورت تحویل ندادنکالاى مزبور، اجاره فسخ مىشود. البته از این پاسخ، اشکال دیگرى مىتراود و آن این که اجاره، تملیک منافع است نه اعیان، درحالى که کالاى ساخته شده یک عین خارجى است و با اجارهنمى توان مالک آن شد، پس تملک آن نیازمند عقد بیع با تمام شروط آن است. دراین جا تملک سفارش دهنده که درواقع مستاجر است برعین مصنوع را از طریقاجاره یا شبه اجاره به دو وجه مىتوان تقریب کرد:
وجه نخست:
عین مصنوع(کالاى ساخته شده) به مثابه نتیجه و ثمره و نماى عمل سازنده است بنابراین به حکم قانون تبعیت نما از اصل، این عین نیز ملککسى استکه مالک عمل است چرا که مالک اصل،مالک نما نیز است. همچنان که درمورد کسى که براى حیازت اجیرشده گفته مىشود: آنچه او حیازت کرده،ملک اجاره کننده است،یامانند ثمر باغ یا درخت اجاره شده کهبهتبع ملکیتلا منفعت آن باغ یا درخت، ملک اجاره کننده خواهد بود. اشکال این وجه آن است که قانون تبعیت دلیل لفظى ندارد تا بتوان به اطلاق آنتمسک جست، دلیل آن فقط سیره عقلا و ارتکاز عرفى است که شارع نیزدرمواردى مثل ثمر و درخت که یکى از دو مال ذاتا زاییده دیگرى و در امتداد آن است، آن را امضا کرده است. اما درمورد استصناع، ماده کالاى ساخته شده،زاییده عملسازنده نیست و هیئت آن نیز عرفا و شرعا حیثیت تعلیلى همان ماده است و از اینرو مال مستقلى درقبال ماده نیست. عدم تبعیت درمورد استصناعسزاوارتر از عدم تبعیت در مورد حیازت است، زیرا دراستصناع، ماده کالا قبل از ساخت، مال مملوک سازنده آن بوده از این رو به ناچار انتقال ملکیت آن ازسازنده به سفارش دهندهبه (سبب ناقل) نیاز دارد، برخلاف مال حیازت شده که مملوک نخواهد شد مگر به خودعمل حیازت. تملک ثمر درخت براى مستاجر درخت، براساس نکتهء عرفى دیگرى غیر از تبعیت است وآن این که ثمر، منفعت درخت نیز است، بنا بر این، اجارهکردندرخت به معناى تملیک منفعت آن است و از جمله منافعدرخت، ثمر آن است و از همین رو برخى از فقهادراجاره کردن درخت، شرط دانسته اند که اجارهقبل از حصول ثمر واقعشده باشد. اما درمورد استصناع، عین کالاى ساخته شده نه منفعت عین دیگرى است و نه منفعت عمل سازنده،البته مىتوان هیئت کالاى ساخته شده، رامنفعت عملسازنده به شمارآورد، اما هیئت، مالى مستقل و جدا از عین نیست، بلکه همان گونه که گفتیم هیئت، حیثیت تعلیلى براى افزایش مالیت عین کالاى ساخته شدهاست و از این جهت، انتقالملکیت آن از سازنده به سفارش دهنده به سبب ناقلى غیر از اجارهنیاز دارد.
وجه دوم:
تملک ماده کالاى ساخته شده به طور ضمنى و به تبع تملک عمل سازندهحاصل مىشود، بدین معنا که درضمن عقد اجاره شرط مىشود کهاجیر(سازنده)، آن را به سفارش دهنده بدهد. همچنان که درمورد خیاطى گفته مىشود که مستاجر به طور ضمنىمالک نخهایى که خیاط دردوخت لباس به کاربرده است مىگردد، یا درمورد رنگریزى نیز مستاجر به طور ضمنى مالک رنگى که رنگرز درعمل رنگریزى به کار برده استمىشود، چرا که این قبیل اموربرعهده اجیر است مگر آن که خلاف آن شرط شده باشد. اشکال این وجه آن است که تملک ضمنى ماده درمواردى مثل خیاطى و رنگرزى درست است، زیرا دراین گونه موارد، ماده درمقدمه کارى که برروى مال غیر صورت مىگیرد مستهلک مىشود و از بین مىرود ووجود آن به صورت مستقل از مال مستاجرکه نزد اجیر است، باقى نمى ماند. اما اگر این مواد مستهلک نشده و وجود مستقل آن محفوظبماند، تملک آن به سبب دیگرى غیر از اجاره مانند توکیل درخریدآن براى مستاجر نیاز دارد. بنابر این،دراین جا دوعقد صورت گرفته است: یکى بیع دیگرى اجاره. مثال روشناین دو عقد درموردى است که خیاط براى دوخت لباس به پارچهء دیگرىمثل آستر نیاز دارد و آن را به وکالت ازمالک براى او مىخرد. علاوه براین، تملک ضمنى و تبعى درموردى درست است که عین دیگرى زاید برعملى که اجیر برروى مال مستاجر انجام داده است، وجود داشته باشد، مثلآستر براى لباس،اما درمورد استصناع،تمام ماده کالاى ساختهشده، ازآن سازنده است و چیزى ازآن، مال سفارش دهنده نیست و دراین صورت، عملیات ایجادکالا از آن ماده، مقدمهساخت آن است و عین آن کالا غرض سفارش دهنده است، نه عملیات ایجاد آن، بلکهبا قطع نظر از عین کالا، عملیات ایجاد آن مالیتىندارد. بنابر این، دراینجا دو مال وجود ندارد که یکى عمل سازنده و دیگرى عین کالاى ساخته شده باشد،بلکه فقطیک مال وجود دارد و آن :کالاى ساخته شدهیا عمل سازنده آن است که عین کالا، نتیجه و نما و فایده آن مىباشد. براین اساس، نمى توان گفت در این جا دو سبب ودو انشاء معاملى تحقق یافته است، یکىتملیک عمل ایجاد کالا با عقد اجاره و دیگرى تملیک خود کالاى تولید شده با شرط ضمن عقد. بلکه کالاى ساخته شده، بهمثابه نما و منفعت عمل سازندهاست که دراین صورت براساس وجه پیشین، اجاره این عمل صحیح است و یا کالاى ساخته شده، به مثابه نماء و منفعت عمل سازندهنیست و درست همیناست که دراین صورت، تملیک عمل با عقد اجاره و تملیک خود کالا باشرط ضمن عقد درست نیست، زیرا دراین جا دومال وجود ندارد و اجاره کردنچیزىکهمالیت ندارد، درست نیست. عمل ایجاد کالا اگر تملک آن کالا رابراى سفارش دهنده درپى نداشته باشد، مالیت ندارد.بنابراین، معامله مزبور درواقع بهیکسبب باز مىگردد و آن تملیک کالاى ساختهشده است با صیغه ءشرط. ازاین سخن روشن مىشود که توجیه استصناع براساس اجاره و جعاله درقبال تملیککالاى ساخته شده به سفارش دهنده، نیز باطل است، چرا که عملتملیکلا مالیت مستقلى جداى از کالاى تملیک شده(عین مملکه) ندارد و گرنه مىتوان هر بیعى را به اجاره برگرداند.
توجیه چهارم:
استصناع، ترکیبى از چند عقد است. به طور متعارف، استصناع بدین صورت است که: سفارش دهنده، سازنده راو کیل مىکند که مواد اولیه کالا را براى او بخرد و آنرا به گونهاى که وى مىخواهد،بسازد. براین پایه، استصناع اولا مشتملبروکالتاست، ثانیا مشتمل برخرید ماده اولیه به وکالت از سوى سفارش دهنده است و ثالثا مشتمل بر اجاره سازنده است براى ساخت کالا بدان گونه کهسفارش دهنده مىخواهدبا تعیین اجرتى که دو طرف برآن توافق کرده اند پس استصناع،ترکیبى است از سه عقد وکالت و بیع و اجاره. این تحلیل اگر چه دربرخى موارد مانند دوزندگى و امثال آن که عمل سازنده برمال مستاجر به توابع دیگرى نیاز دارد، معقول به نظر مىرسد،ولى خلافارتکازى است کهاز استصناع وجود دارد. تحلیل مذکور علاوه برآن که خلاف ارتکاز عرفى استصناع است چرا که دراستصناع این گونه نیست که حتما سفارشدهنده، سازنده را براىخرید مواد اولیه کالا وکیل کند، از لوازم این تحلیل آن است که اولا: مواد اولیه خریدارى شده، حتى قبل ازساخت کالا،ملکسفارش دهنده باشد و تلف و خسارت آن برعهده او باشد، ثانیا: اگر سفارش دهنده قبل از شروع ساخت کالا از قصد خودبرگردد، ملزم است که مواد اولیهاى راکه سازنده خریده بود، براى خود بردارد، زیرا این مواد براى او خریدارى شده بود، ثالثا سازنده بدون اجازه سفارش دهنده،حق تصرف درآن مواد و تعویض آنها را نداشته باشد. درحالى که الزاماتىاز این قبیل، قطعا تناسبى با عقد استصناع ندارد. همچنین برپایه این تحلیل، اگر معلوم شود که توکیل درخرید مواد یا اصل خرید آنمواد براى سفارش دهنده باطل بوده است،سفارش دهنده ضامن عملسازنده نخواهد بود. پس این توجیه همانند توجیه دوم، ارتکازى را که پیش از این بدان اشاره کردیم، تفسیر نمى کند.
توجیه پنجم:
استصناع، امر به ساختن است به وجهى که آمر، ضامن کالاى ساخته شده باشد، مانندامر به انجام عملى یا اتلاف مالى با ضمانت آمر. بنا بر این، سازنده مامورساخت است با ضمانت سفارش دهنده، نسبت به قیمتى که برآن توافق کرده اند. سفارش دهندهپس از ساخت، در قبال تملک او برکالاى ساخته شده،ضامنقیمت آن است. این تحلیل با ارتکاز عرفى در باب استصناع سازگار است و بقاى ملکیت سازنده، بر کالاى ساخته شده را، تا تحویل سفارش دهنده نشده باشد، توجیه و تفسیرمىکند. ازاین رو سازنده مىتواند آن را به شخص دیگرى غیر از سفارش دهنده بدهد. فقط دراین صورت، سفارش دهنده دیگر ضامن آن نخواهد بود، زیراتخلف از ناحیه سازنده صورتگرفته است. همچنین این تحلیل، ضمان سفارش دهنده را نسبت به کالاى ساخته شده بعد از ساخت و عرضه آن از ناحیه سازنده، تفسیر و توجیه مىکند، به گونهاىکه پس از ساخت وتحویل کالا، قیمت مورد توافق یا قیمت بازارى آن، مال سازنده خواهد شد، بدون آن که نیازى به خرید و فروش و معامله دیگرى دراینمورد باشد. اما درستى این تحلیل متوقف بر قبول توسعه درباب ضمان بالامر ا ست. در توضیح این نکته باید گفت: بى هیچ اشکالى، آمر به انجام عملى، نسبت به آن عملضماندارد، چنان که اگر کسى امر به دوختن پیراهنى کند، ضامن قیمت دوخت خواهد بود. همچنین، در ضمان آمر به اتلاف نیز هیچ اشکالى وجود ندارد چنان که کسى به دیگرى بگوید: مال خود را به دریا بینداز یا گوسفند خود را براى مصرف منذبح کن وضمان آن برمن است. همچنین از نظر عقلایى درضمان مسمى که مورد توافق طرفین بوده، هیچ اشکالى وجود ندارد، و شاید جعاله نیز از همین بابضمان مسمى باشد. ولى با این همه، تمام این موارد از باب اتلاف عمل یا اتلاف مال است. امر بهاتلاف با شرط ضمان، موجب ضمان غرامت یا ضمان مسمایى است که برآنتوافق شده بود. اما در باب استصناع، اتلافى صورت نگرفته و کالاى مصنوع، اتلاف نشده است، دراین جا فقط انتقال مال یا انتقال تملیک صورت گرفته است. دراین صورت مىتوانگفت: قاعده یاد شده(ضمان بالامر)، فقط توسعه ضمان اتلاف است،بنابر این فقط شامل موارد امر به اتلاف مال غیر مىشود، اما تملیک و تملک، محتاج به سبب ناقلىاز قبیل بیع یا اجاره است. براین اساس، تحلیل مذکور درمورداستصناع، تمام نخواهد بود. درپاسخ این اشکال نیز مىتوان گفت: قاعده یاد شده نزد عقلا گسترده تر ازاین است و موارد اتلاف برمالک را ولو به صورت اتلاف مال نباشد نیز دربرمىگیرد. این توسعه را به دو صورت مىتوان تطبیق کرد: صورت نخست آن که ملکیت مالک و سیطره او برمال خود اتلاف شود، چه اتلاف حقیقى و شرعى، مانند آن که به کسى گفته شود مال خود راو قف کن یاببخش، من ضامن آن هستم، و چه اتلاف عرفى، مانند آن که به کسى فرمان داده شود که مال خود را بهحکومت نشان دهد و حکومت نیز آن را به غصب بگیرد،دراین صورت نیز آمر قطعا ضامن قیمت آن مال خواهد بود، چرا که عرفا او این مال را تلف کرده است. صورت دوم آن که حتى در ملکیت مالک و سیطره او برمال خود نیز اتلاف صورت نگرفته باشد، ولى هیئت مال بدان نحو که مطلوب مالک بوده، اتلاف شود،مانند آنکه به کسى که گوشت مىفروشد، گفته شود: این گوشت را براى من بپز و او نیز آن را بپزد. با این کار، گوشت از آن حالت و هیئتى که مطلوب صاحب آنبوده، خارج مىشودو بنا براین شخص آمر، ضامن قیمت گوشت یا قیمتى که برآن توافق کرده اند، مىباشد و گوشت پخته شده ولو پس از پرداخت قیمت آن،مال صاحب آن است و آمر حق ندارد اورا به حال خود بگذارد و برود.درمورد غصب نیز همین را مىگوییم: اگرکسى مال غیر را به غصب گرفت و آن را تغییر دادولو این تغییر سبب کاهش قیمت آن در بازارنگردد، ولى به صورتى درآید که براى مالک آن مفید نباشد، مالک حق دارد درقبال این تغییر، قیمت اصل مال خود یاقیمت مثل آن را از غاصب مطالبه کند.بلکه فقهادرمواردى مانند جابه جایى مال غیر از جاى خود به جاى دیگرى مىگویند:(اگرمالک بخواهد، غاصب، ضامناست که آن مال را به جاى اول خود برگرداند ولو آن که قیمت آن کالا درهریک از دو مکان ثابت بوده و تغییرى نکرده باشد.) بنابراین،تغییراتى که با تصرفکسى یا با امرضمان آور کسى در خصوصیات مال غیر پدید مىآید، طبق ارتکاز عقلایى ضمان خواهد داشت. درمثال گذشته نیز مالک گوشت، حق دارد گوشت پخته شده رابراى خود نگه دارد زیرا تملک آمر نسبت به گوشت پخته شده فقط ازباب ضمان قیمت آن بودهاست، یعنى چون آمر،ضامن قیمت بازارى یا قیمت توافق شده گوشت مزبور است، اگر مالک بخواهد، آمر مىتواند آن را تملک کند، نه این که مبادله یا تملیکفعلى صورت گرفته باشد. همین نکته است که در باب استصناع نیز مالکیت سازنده را بر کالاى ساخته شده تاقبل از تحویل آن به سفارش دهنده،براى ما تفسیر مىکند و براین اساس اومىتواندآن کالا را به دیگرى بدهد، البته تا وقتى که مستلزم اضرار به سفارش دهنده نباشد. اگر این نکته نمى بود، مىتوانستیم در فرض تحویل کالا به دیگرى، قائل به ضمانسازنده از باب تغریر نسبت به سفارش دهنده شویم، چرا که اگر درهمینزمان، سازنده کالا را به سفارش دهنده مىداد، سفارش دهنده ضامن قیمت آن مىبود و نمى توانستپس از ساخت کالا از آن تخلف ورزد، زیرا سازنده با امرتضمینى او عمل و ماده خود را اتلاف کرده بود و او ضامن عمل و ماده بود.
اشکال:
اگر این توسعه رابپذیریم، بازهم تحلیل مذکور، ارتکازات عرفى درباباستصناع را تفسیر نمى کند، زیرا لازمه آن، این است که اگر سازنده، کالا راباضمان سفارش دهنده ساخت، آن کالا ملک سفارش دهنده، خواهد شد و قیمت آن براى سازنده، برذمه او خواهد بود. بنا براین اگر آن کالا قبل از تحویل بهسفارشدهنده بدون تعدى و تفریط تلف شد، از مال سفارش دهنده تلف شده است.درحالى که طبق ارتکاز عرفى، این تلف ازمال سازنده است، برخلاف بابمعامله مانندبیع واجاره که عدم تسلیم کالا موجب فسخ شدن معامله است.
پاسخ:
مىتوان عدم ضمان سفارش دهنده را براین اساس تفسیر کرد که امر سفارش دهنده از اول مقید به ساخت و تحویل کالا است، بنابر این هرگاه کالاتحویل او نشده باشد ولو به سبب تلف شدن آن نزد سازنده وجهى ندارد که او ضامن باشد. انصاف آن است که توجیه پنجم را نیز نمى توان پذیرفت، زیرا ضمان آمر در باباعمال بیش از ضمان تلف و هدر شدن عمل انجام یافتهء خارجى نیست و بههیچ وجه شامل ضمان اعیان موجود خارجى نمى شود. در مثال امر به پختن گوشت نیز با فرضتملک مشترى برگوشت پخته شده ولوبه معاطات و رضایتطرفین، فقط ضمان عمل پختن را مىپذیریم، بنابراین، آمر فقط ضامن عمل است، نه ضامن عین ماده. این سخن بدان معنا است که درباب استصناع، ماده ساخته شده اگر به سبب دیگرى مانند عقد بیع و امثال آن به سفارش دهنده تملیک نشده باشد، همچنانملک سازندهباقى خواهد ماند و مجرد امر به ساختن آن براى تملیک آن به سفارش دهنده کافى نیست.آرى، مىتوان پذیرفت که هرگاه آمر کالاى ساخته شده را نپذیرد، امر او بهساختن کالا، موجب ضمان زیان ها و خساراتى است که به سازنده وارد مىآید،زیرا این کار درحکم امر به اتلاف مال سازنده است
استصناع عبارت از توافق با صاحبان صنایع براى ساختن شیىء معین مانند تخت یا در براى شخص پیشنهاد دهنده است. دراین توافقنامه،هم مواد کالا و هم عملیات ساخت آن برعهده سازنده است، و اگرمواد از شخص پیشنهاد دهنده باشد، دراین صورت توافق مزبور، نوعىاجاره است و اگر چیزى را که پیشنهاد دهنده خواهان آن است، بالفعل ساخته و آماده شده نزدسازنده موجود است، دراین صورت توافق مزبور نوعى خرید وفروش خواهد بود. این سخن بدان معنا است که استصناع به لحاظ ماده، مانند خرید و فروش و به لحاظ کارىکه باید انجام گیرد، مانند اجاره است و از همین روصحت این عقد و کیفیت اجراى آن مورد بحث قرار گرفته است. اکثر مذاهب چهارگانه اهل سنت برصحت استصناع اتفاق نظر دارند، اما با این حال، سخنان ایشان دراین باب بسیار متفاوت است. بیشتر ایشان، استصناع را ازباب بیعسکلکم به شمار آورده اند. حنفى ها راى درست تر را آن مىدانند که استصناع، نوعى بیع معدوم است که برخلاف قاعده و از باب اینکه عامه مردم آنرا پذیرفته اندیا از باب استحسان،حکم به صحت آن شده است. آنان که استصناع را از باب بیع سلم دانسته اند، همه شروط بیع سلم از جمله پرداخت تمام ثمن درمجلس عقد و لازم بودن عقد را در استصناع نیز شرطمىدانند، اما آنان که استصناع را از باب بیع معدوم شمرده اند، آن را مشروط به هیچ یک ازاین شروط ندانسته و عقد آن را نیز عقد غیر لازم مىدانند. براینراى، هرگاه سازنده، کالا را ساخت، سفارش دهنده، در گرفتن یا نگرفتن آن و فسخ عقد، خیاردارد زیرا او چیزى را خریده که آن را ندیده بود، بنابر این خیاررویت را خواهد داشت.()
آراء فقهاى شیعه در باب استصناع
ظاهر سخن شیخ طوسى در کتاب خلاف باب سلم ، بطلان عقد استصناع نزد فقهاى شیعهاست، وى مىگوید: (استصناع چکمه و کفش و ظروف چوبى و رویى و مسى وآهنى، جایز نیست. راى شافعىهمین است، اما ابوحنیفه آن را جایز مىشمارد چرا که مردم برآناتفاق نظر دارند.
دلیل ما بربطلان استصناع آن است که به اجماع مذهب ما، برسازنده واجب نیست کهشیىء ساخته شده را تسلیم مشترى کند و مىتواند که آن را تسلیم کند یابهاى آن را برگرداند. از طرفى، قبض آن برمشترى لازم نیست، و اگر این عقد صحیح مىبود، نباید چنین باشد.
دلیل دیگر بربطلان استصناع آن است که کالاى سفارش شده، مجهول بوده و نه عین آنمعلوم است و نه صفت آن، و عقد برمجهول، ممنوعاست.)() همو در باب سلم کتاب مبسوط مىگوید: (استصناع چکمه و کفش و ظروف چوبى و رویى و آهنى و مسى جایز نیست، و اگر چنین سفارشى صورت گرفت، عقد آن صحیح نیست و سازنده اختیاردارد که آن را به سفارشدهنده بدهد یا ندهد،و اگر آن را داد، سفارش دهنده اختیار دارد، آن را بپذیرد یا رد کند.)()هیچ یک از فقهاى پس از شیخطوسى متعرض این مساله با عنوان (استصناع) نشده اند،اگر چه از برخى از سخنان ایشان در مباحث سلف و شروط آن و موارد درستى و نادرستى آن، بطلانعقد سفارش ساخت برمى آید. اگر آنچه میان سفارش دهنده و سازنده، واقع شده، صرف و عده خرید کالایى درصورت ساخت آن باشد، بدون شک این وعده نه عقد است و نه امرى کهوفاى به آن واجب باشد. اما آنچه درارتکاز عرفى و عقلایى وجود دارد، غیر ازاین است، و دست کم درپارهاى ازموارد استصناع، التزام و عقد و مسوولیت طرفینى میان سفارش دهندهو سازنده دیده مىشود، مبنى براین که سازنده، کالا را براى سفارش دهنده بسازد و سفارشدهنده نیز آن را تحویل بگیرد و خرید آن را تضمین کند.این حالتدراکثر موارد استصناع به وضوح دیده مىشود، خصوصا با توجه به گسترش امروزى این گونه معاملاتو این که اگر سفارش دهنده ملتزم به گرفتن کالا نباشد،خطر و خسارت فراوانى متوجه سازنده خواهد بود. با در نظر گرفتن تولید انبوه کالاى ساخته شده یا ساختآن برطبق ذوق و سلیقهء خاص سفارش دهنده، اگروى ملتزم به گرفتن آن نباشد، سازنده قطعا زیان خواهد دید. پس دراین مساله باید بحث شود که آیا مىتواناستصناع را ولو فى الجمله در قالب یکى از عقدهاىالزامآور گنجانید یا چنان که از ظاهر سخنان شیخ طوسى برمى آید چنین امرى ممکن نیست؟
توجیهاتى براى صحت استصناع
صحت استصناع درقالب یکى ازتوجیه هاى ذیل قابل تصور است: 1- استصناع، عقد مستقلى است که مانند دیگر عقود لازم، براى دو طرف عقد الزام آور است. 2- استصناع یکى از اقسام عقد بیع است. 3- استصناع یکى از اقسام عقد اجاره یا شبه اجاره مانند جعاله است. 4- استصناع، ترکیبى از چند عقد است. 5- استصناع عقد نیست، بلکه امر به ساختن است به نحو تضمینى.
توجیه نخست:
این تفسیر از استصناع را که برخى از نویسندگان جدید بدان گرایش دارند، به یکى دو صورت مىتوان تقریر کرد:
الف:
استصناع عقد مستقلى است و با آن، مفهوم خاصى متمایز از مفهوم بیع و اجارهانشاء مىشود. به موجب این عقد، سازنده مسوول ساخت کالا و تحویل آنبه سفارشدهنده است و سفارش دهنده نیز درقبال آن، مسوول پرداخت بهاى مورد توافق بهسازنده است. این تقریر مورد اشکال است، چرا که استصناع جز درخواست ساخت، معنایى ندارد و این یک مفهوم تکوینى است، نه مفهوم انشایى اعتبارى مانند بیع و اجارهو دیگر عناوین معاملات. پس معناندارد که استصناع با همان معنا و مفهوم لغوى خود، منشامعاملى دراین عقد مستقل باشد، بلکه به ناچار باید این معناى استصناعبه انشاء یک مفهوم دیگرى که اعتبارى است برگردد. این مفهوم اعتبارى، یا تملیک عین شیىء ساخته شده است که دراین صورت بیع خواهد بود و یا تملیک عمل سازنده است که دراین صورت اجاره یا شبهاجاره خواهد بود. بنابراین، عقد استصناع عقد مستقلى نیست و به یکى از احتمالات دیگر باز مىگردد.
ب:
منشا معاملى میان دو طرف، عبارت است از اتفاق آن دو براین که سازنده آنچهرا سفارش دهنده مىخواهد، بسازد و به او عرضه دارد تا او هم درموعدمقرر آن را به قیمتى که پیشتر برآن توافق کرده بودند یا بعدها برآن توافق مىکنند، ازسازنده بخرد. براین اساس، عقد بیع، بعداز این توافق یعنى بعد از آمادهشدن مصنوع، بسته خواهد شد، اماعقدى که فعلا واقع شده، عقد استصناع است که عبارتاست از توافق میان سازنده و سفارش دهنده برالتزام هریک از آن دودرقبال دیگرى به کارى که مطلوب دیگرى است و نفع او در آن است. سازنده ملتزم به تهیه صنعتخویش و عرضه آن در وقت مقرر به سفارش دهندهبراى خرید آن است و سفارش دهنده نیز بعد از آماده و عرضه شدن صنعت، ملتزم به خرید آن به قیمتى است که پیشتر یاهنگام خرید برآن توافق کرده اند. همین اندازه درصدق عنوان عقد براستصناع کفایت مىکند و نیازى به شرط بیع یا تملیک نیست زیرا عقد، چیزى جز التزام و تعهد درقبال التزام و تعهدى دیگرنیست و به سخنى دیگر، عقد یک التزام طرفینى متقابل به امرى متفق علیه است. بنابراین، با تمسک به برخى از ادله صحت و نفوذ عقود، مثل (اوفوابالعقود)() مىتوان گفت: وفاى به این عقد نیز لازم است. اثر لزوم این عقد نیز عبارت است از: وجوبساخت برسازنده و وجوب خرید برسفارشدهنده، پس از اتمام ساخت. این وجوب، وجوب تکلیفى است. تقریب دوم نیز مورد اشکال است زیرا عقد : صرف التزام قطعى به انجام کارى براى دیگرى چه التزام مطلق وچه در مقابل التزامى دیگر نیست، و گرنه هرگونهتعهدقطعى به انجام کارى براى دیگرى را باید عقدى واجب الوفا دانست، چنان که مثلا اگر کسى ملتزم شد فلان روز از خانه خارج شود درقبال آن که دیگرىنیز درهمانروز یا روز دیگر از خانه خارج شود، یا مثلا کسى ملتزم شد که براى دیدن دوستش به مسافرت برود ویا التزام هایى از این قبیل را باید از عقدهاىلازم و واجبالوفا به شمار آورد، درحالى که از نظر فقهى بدون هیچ اشکالى این قبیل التزام ها نوعى وعده غیر الزام آور به حساب مىآیند. ادعاى این که این قبیل التزام ها به حکم اجماع و سیره ازوجوب خارج گشته اند وگرنه اینها نیز مشمول عموماوفوا بالعقود مىبودند، ادعایى بى دلیل است وفرضا که چنین ادعایى جا داشته باشد، چرا در مورد استصناع نتوان بدان تمسک جست؟ آنچه فعلا به ذهن نگارنده خطور مىکند و شاید درآینده بحث بیشترىدراین بارهداشته باشیم، آن است که عقد، صرف التزام قطعى به کارى نیست وگرنه هرگونه وعده قطعى به انجام کارى، عقد شمرده مىشد. فرق میان عقد ووعده یا شروط ابتدایى،این نیست که عقد قطعى است و وعده مردد و مشکوک مىباشد، همچنین فرق این دو درآن نیست که عقد مشتمل بردو التزام دو جانبهووعده فقط مشتمل بر یک التزام یک طرفهاست چرا که دربرخى از عقود مثل هبه نیز التزام، یک جانبه است. عقد عبارت است از التزام به رابطهاى اعتبارى کهبه واسطهء همین التزام میان دو طرف پدیدآمده است، مانند التزام به تملیک یا التزام به پرداخت حقى به دیگرى یا زوجیت یا ولایت یا هررابطهء قانونى دیگر.ازالتزام تکلیفى به انجام عملى، هرگز یکرابطهء وضعى پدید نمى آید، بلکه حتما دراین جا باید یک رابطهء وضعى متعلق بدان وجود داشته باشد و ا لتزام، عبارتاست از انشاء همین رابطه وضعى به صورت مسببشخصى که موضوع امضا و اعتبار قانونى عقلایى یا شرعى است. براین اساس، التزام سازنده به ساختن کالا در قبال التزام سفارش دهنده به خرید آن بعد از ساخت، عقد نیست مگر این که این التزام به تملیک عین یا عمل یابه پرداخت حقى از سازنده به سفارش دهنده بازگردد که دراین صورت التزام مذکور بههمان عقد بیع یا اجاره و امثال آن باز مىگردد و عقد مستقلى نخواهدبود. چنان که خواهد آمد تمسک به ادلهاى مثل (المومنون عند
شروطهم)() نیز چیزى بیش ازصحت شرط و نفوذ آن را ضمن عقد ثابت نمى کند و براىاثبات صحت اصل عقد جدید، نمى توان بدان تمسک جست. دراین جا به طرح دو اشکال و پاسخ آنها مىپردازیم:
اشکال اول:
چه مانعى وجود دارد که بگوییم: دراین مقام، سفارش دهنده مالک حقساخت و تهیه آن کالا توسط سازنده مىشود و درقبال آن، سازنده مالکحق خرید آن از سوى سفارش دهنده مىگردد؟ براین اساس،هریک ازاین دو، دیگرى را به پرداخت حقخود ملزم مىکند و دراین صورت، التزام مذکور،متعلق به یک رابطهء وضعى است یا پى آمد آن ایجاد یک رابطهء وضعى است و بنابراین، عقد خواهد بود.
پاسخ:
پذیرش این سخن فرع برآن است که هریک از این دو عملى که دو طرف درقبالیکدیگر ما لک آن مىشوند، مالیت داشته باشد تا تملیک آن را بتوانتصور کرد، ودراین صورت، استصناع همان عقد اجاره خواهد بود، مانند آن که کسى را براى دوخت پیراهنى اجاره کنند و در قبال آن مثلا فرزندش را با سوادکنند. تملیک یااختصاص، فقط دراموال انشا مىشود و تطبیق آن برمورد استصناع چنان که در بررسىتوجیه سوم یا چهارم شرح خواهیم داد، با اشکال مواجهاست. به هرحال، این توجیه،به همان نظریه ترکیب استصناع ازدو عقد بیع و اجاره و این که استصناع عقد مستقلى خارج از این دو عقد نیست، باز مىگردد. در ادامه این مقال بحث بیشترى درباره لزوم این گونه التزام ها خواهد آمد.
اشکال دوم:
از پاره اى از روایات که درباب نهى از بیع مالیس عندک آمده است،چنین استفاده مىشود که هر معاقده و یا گفتگویى براى خرید کالایى کهفروشنده باید در آینده آن را تهیه کند یعنى فعلا نزد او آماده نیست شرعا نادرستاست مگر این که هریک از دو طرف بعد از تهیه آن کالا مختار باشند که آنرا بفروشد یا نفروشد و بخرد یا نخرد. براین پایه، وجوب خرید کالاى ساخته شدهبراساس مقاوله اولیه برشخص سفارش دهنده، خلاف مفاد این روایات بودهو محکوم به فساد و بطلان است. درروایت صحیح معاویه بن عمار آمده است: قال: قلت لابى عبداللّه (ع): یجیئنى الرجل یطلب منى بیع الحریر ولیس عندى منهشیىء، فیقاو لنى علیه و اقاوله فى الربح و الاجل حتى نجتمع على شیىء، ثماذهب فاشترى له الحریر فادعوه الیه. فقال: ارایت ان وجد بیعا هو احب الیه مما عندک ایستطیع ان ینصرف الیه و یدعک او وجدت انت ذلک اتستطیع ان تنصرفالیه و تدعه؟ قلت: نعم. قال: فلا باس، معاویه بن عمار مىگوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: شخصى نزد من مىآید و از منحریر مىخواهد درحالى که هیچ حریرى نزد من نیست، درباره آنحریر و میزان سود و مدت باهم گفتگو مىکنیم و به توافق مىرسیم.سپس من مىروم و براى او حریر مىخرم واو را براى بردن آن حریر فرا مىخوانم. امام فرمود: اگر او به معامله دیگرى دست یافت که بدان راغب تر است از آنچه نزد تو است، آیا مىتواند از معامله با تو منصرف شود و به آن معامله رو آوردو یا اگر تو به معامله ءبهترى دست یافتى، آیا مىتوانى به سراغ آن بروى و دست ازمعامله او بردارى؟گفتم: بلى. امام فرمود: اشکال ندارد.() روایات دیگرى نیز با همین مضمون یا مشابه آن وجود دارد. ظاهر این روایات آناست که معیار و میزان درصحت چنینمعاملهاى این است که الزام آور نباشد و اگر الزام آور باشد، باطل خواهد بود.درمورد توافق برسرخرید و فروش کالاى غیر موجود،فرقى نیست میان آن کهفروشنده آن کالا را به صورت ساخته و آماده شده از بازار تهیه کند یا مواد اولیه آن را تهیه کرده و آن را بسازد و به مشترى بدهد ومشترى هم ملزم به خریدآن باشد.
پاسخ:
انصاف آن است که این اشکال وارد نیست، زیرا:
اولا:
به موردى که یکى از طرفین در ضمن عقد لازمى شرط کند که باید طرف دیگر، کالایى را که فلانى خواهد ساخت بخرد، نقض مىشود. بى هیچ اشکالىخرید این کالاپس از ساخت آن براو واجب خواهد بود و معامله او نیز درست است زیرا از نظر فقهى توهم بطلان این معامله یا بطلان این شرط یا نذردرضمن آن وجود ندارد.
ثانیا:
جواب حلى آن اشکال این است که مفاد آن روایات با مورد بحث ما (استصناع)بنا بر قول به وجوب وفاى به التزام خرید کالا درصورت ساخته شدن آنآتفاوتدارد.مفاد آن روایات این است که مشترى به صرف گفتگوى اولیه ملزم به خرید آن کالا نیست و آن گفتگو به منزله وقوع خرید و فروش میان آنان نمىباشد و حتماباید بعد از خرید کالا از بازار با هم معامله کنند. دلیل آن : راى مشهور است که وقوع معامله قبل از حصول ملکیت را باطل مىدانند یا دلیل آن هماناحتمالىاست که ما در پاره اى از روایات مطرح و تقویت کردیم مبنى بر این که وقوع دو معامله دریک معامله باطل است، زیرا از موارد تضمین سود بدون ضمانسرمایه (ربحمالم یضمن) است. و هردو مطلب با محل بحث ما (استصناع) و نیز با موارد اشتراط خرید در ضمن عقد لازم، بیگانه است، زیرا با شرط یا نذر یاقرار استصناع،خریدمحقق نمى شود، اثر شرط یا قرار استصناع، فقط صرف التزام به خرید است که مستلزم وجوب تکلیفى آن برشخص مىباشد. بنا بر این تاکالا را نخرد، از آن او نمى شود واگر تلف شود، از ملک سازنده تلف شده، نه از ملک سفارش دهنده. درآن روایات درادامه کلام امام آمده است: (ان شاءاشترى و ان شاء لم یشتر اگر بخواهدمىتواند بخرد یا نخرد.)
توجیه دوم:
استصناع، گونهاى بیع است، و این خود دو حالت دارد:
حالت نخست:
بیع حال باشد، یعنى چیزى بالفعل وجود داشته باشد که مورد معاملهواقع شود، مثلا بخشى از کالا ساخته شده باشد، مانند فرشى که قسمتى ازآن بافتهشده است و سفارش دهنده همان را مىخرد و از سازنده مىخواهد تمام آن را براى وى ببافد، یا مواد اولیه کالا موجود باشد، مانندچوب و آهن کهسفارش دهنده آنهارا مىخرد و با سازنده شرط مىکند از آنها تختى براى وى بسازد. این نوع معامله از اقسام بیع شخصى است که شرایط بیع سکلکم مانندتحویل ثمن درمجلس عقد راندارد و درآن شرط نشده است. این حالت خلاف ارتکاز عرفى درمورد استصناع است، زیرا مستلزم آن است که اگر سازنده، باقى مانده کالا را نسازد و آن را تکمیل نکند، سفارش دهندهمالک همان قسمت ناقص خواهد بود و فقط نهایتا خیار فسخ دارد، درحالى که چنین نیست،بلکهقسمت ساخته نشده نیز قید مبیع است و غرض سفارش دهندهتمام مصنوع نهایى بوده است، نه بخشى از آن، از این رو مصنوع ناتمام اصلا ملک سفارش دهنده نشده تانیاز به فسخ داشته باشد. همچنین حالت یاد شدهمستلزم آن است که تلف بدون تعدى و تفریط کالا قبل از اتمام ساخت آن، از مال سفارش دهنده باشد نه سازنده، زیراسازنده همانند اجیر است و عین دردست او امانت است. این استلزام نیز خلاف ارتکاز است، زیرا تا سازنده، کالاى مطلوب سفارش دهنده را نساخته باشد، هیچ حقىبراو ندارد، همچنان کههرگاه بطلان این بیع معلوم گردد، سفارش دهنده نیز نسبتبه کار سازنده مسوولیت نخواهد داشت هرچند از آنرو که سازنده،این کالا را طبقذوق و سلیقهءسفارش دهنده ساخته بود، از فروش نرفتن کالا وماندن آن نزد خود زیان ببیند، مگر آن که براى اثبات ضمان سفارش دهنده نسبت به ضررى کهدرنتیجهءدرخواست و قرارداد او متوجهء سازنده شده است، به قاعده غرر یا ضمان اضرار به غیر و امثال آنها تمسک شود که این تمسک خالى از اشکالنیست.
حالت دوم:
استصناع، بیع کلى درذمه است، سفارش دهنده کالاى کلیى را با اوصاف معینى از سازنده مىخرد، از جمله آن اوصاف یکى آن که این کالاساخت خود او باشد، نه ساخت دیگرى. بیشتر موارد استصناع بدین گونه است زیرا معمولا کالاىآماده بالفعل نزد سازنده وجود ندارد.این برداشت برخى ازمذاهب اهل سنت است و براساس آن، استصناع را نوعى بیع سکلکم مىدانند و از این رو تمام شرایط بیع سلماز قبیل قبض ثمن درمجلس عقد را شرط دانستهاند. وجود همین شرط موجب محدودیت خارجى عقد استصناع مىشود، زیرا عادتا درحین عقد استصناع بهایى پرداخت نمى شودیا مقدار کمى از بهاپرداخت مىشود و براین اساس اگر استصناع، گونهاى بیع سلم باشد، باید آن را باطل و فاسد دانست، چرا که فاقد یکى از شروط اصلى بیع سلمیعنى قبض بهادرمجلس عقد مىباشد.
توجیه این شرط و تصحیح استصناع:
برخى درصدد دفع این اشکال برآمده اند و گفته اند:دلیلى نیست که پرداخت بها وقبض آن درمجلس، در بیع سلم شرط شده باشد، زیرا :
الف:
اگر مدرک این مدعا آن باشد که بدون پرداخت و قبض بها، عنوان سلم برمعاملهاى صدق نمى کند،() این مدرک موجب بطلان بیع کلى در ذمه بهصورت نسیه یا بدون گرفتن بها نمى شود زیرا عدم صدق بیع سلم برچنین معاملهاى و عدم شمول روایات بیع سلم نسبت به آن، حداکثر نشانگر عدم صحت اینمعامله است و دراینصورت براى اثبات صحت آن،عمومات صحت بیع از قبیل (احل اللّه البیع)() و (تجاره عن تراض)()کفایت مىکند. علاوه براین، قوام بیع سلف درلغت و نزد عرف به وجود این شرط نیست و روایات سلف نیز براین امر دلالتى ندارند، بلکه صدق معناى سکلکف به لحاظ مبیعوتاخیر درتسلیم مبیع است. آرى از برخى روایات سلم به دست مىآید که ثمن بیع سلف نباید به صورت دکین درذمه مشترى باشد، بلکه باید به بایعپرداخت شده باشد، ولى اینمعنى، اعم از پرداخت درمجلس عقد است.
ب:
اگر مدرک این مدعا، آن باشد که درکتاب تذکره() آمده است مبنى براین که نهى از بیع دین به دین() شامل هر معاملهاى است کهعلاوه برمبیع، ثمن آن نیز موجل بوده و درمجلس قبض نشود براین سخن نیز دو اشکال هست:
اولا:
دین غیر از عدم اقباض است و میان این دو، نسبت عموم من وجه است، زیرا گاهى ثمن، مال خارجى است بدون آن که درمجلس عقد، اقباض شود، بلکهپس از آناقباض مىشود، و گاهى ثمن، دکین است، ولى درمجلس اقباض مىشود. با این حال، چگونه مىتوان با دلیل نهى از بیع دین به دین، بر شرط بودناقباض ثمن در صحتبیعسلف استدلال کرد؟
ثانیا:
ظاهر بیع دین به دین آن است که مبیعو ثمن یا دست کم مبیع، قطع نظر از این معامله، به صورت دین باشند،بنا بر این بیع دین به دین شامل معاملهاى کهدر خود همان معامله، مبیع به صورت دین در مىآید نمى شود، چنان که در استصناع چنین است. دست کم چنان کهاز سخنان فقها و فتاواى ایشان درمساله بیع دین بهدین برمى آید، دراین مورد اجمال وجود دارد.افزون براین، از برخى روایات سکلکم به دست مىآید که بیعسلف به دین درست است.
ج:
اگر مدرک ادعاى یاد شده، نهى پیامبر(ص) از بیع کالى به کالى() باشد، اولا این روایت از طرق شیعه ثابت نیست و فقط در طرق عامه آمدهاست. ثانیا، شایدمراد از کالى، دین باشد نه هرمبیعى که هم خود و هم ثمن آن متاخر از مجلس عقد است. کالى از مصدر (کلائه) گرفته شده که به معناى نگهدارى و مراقبت است و چنان که در مسالک آمده: کالى یا اسم فاعل است، بدین معنا که گویا هریک از خریدار و فروشنده مراقب دیگرىاست به خاطر مالى که در ذمه او دارد. ا گر کالى بدین معنا باشد،درحدیث مذکور اضمار وجود دارد، یعنى بیع مال الکالى بمال الکالى بوده است. (یا کالى اسم مفعول است مثل دافق که بروزن فاعل است، ولى معناى مفعول دارد جهیده ، که دراین صورت، درحدیث اضمار وجود ندارد).()اگرکالى را به معناى دین بدانیم، به حدیث (نهى عن بیع الدین بالدین) برمى گردد که از طریق ما نقل شده است.
د:
اگر مدرک ادعاى یاد شده، اجماعى باشد که بیشتر فقها آن را ذکر کرده انداحتمال مدرکى بودن آن هست. شاید اجماع کنندگان به برخى از روایات گذشتهاستناد جسته باشند، پس چنین اجماعى نمى تواند کاشف از قول معصوم(ع) باشد. براساس موارد یاد شده، گرفتن ثمن درمجلس عقد، شرط صحت بیع کلى در ذمه بیعسلم نیست و درنتیجه در استصناع نیز خرید کالاى ساخته شده بهصورت سلف درست است و لو ثمن آن درمجلس عقد پرداخت نشود و پس از تحویل کالا پرداخت گردد وطرفین، این معاوضه را به عنوان بیع انجام داده واسمى از سلف نبرده باشند.
نقد این توجیه:
انصاف آن است که این توجیه، تمام نیست، زیرا اجماعمذکور نزد فقهاى امامیه وفقهاى اهل سنت به اندازه اى واضح است که احتمال نمى رود همه اجماعکنندگان به روایات و وجوه گذشته که فقط در بعضى ا ز اشارات و تعبیرات علامه حلى آمده است،ناظر بوده و تمسک کرده باشند،بلکه مىتوان ادعا کرد کهدراین مورد سیره متشرعان بلکه سیره عملى تمام مسلمانان براین بوده است و ارتکاز عملى آنانچنین بوده که خرید چیزى به عنوان سلف درذمه دیگرى تادرهمان مجلس عقد بهاى آنرا نپرداخته باشد،صحیح نیست. بلکه شاید بتوان گفت هرگاه عوضین هردو در ذمه و به صورت موجل باشند، سیره عقلا، نیز وقوع بیع و معاوضه را نمى پذیرد. چنین قراردادى شبیه نوعىوعدهگذارى و توافق براى انجام بیعى است که در آینده و پس از تحقق یکى از عوضین و تحویل آن، صورت خواهد گرفت، اما در بیع فعلى نزد عرف حتما بایدوجود یکى ازعوضین خواه ثمن یا مثمن، فعلیت داشته باشد. آرى مىتوان گفت: قدر متیقن چنین دلیل لبى(اجماع)، آن است که فعلیت یکى از عوضین و این که هردو موجل نباشند، در تحقق معاوضه شرط است و اینمعنا اعم از شرطیت اقباض ثمن در مجلس عقد است. این بحثى است که باید درجاى خود بدان پرداخت. بدین ترتیب روشن مىگردد که تحلیل استصناع براساس بیع سلم، عقد استصناع رامحدود به مواردى مىکند که ثمن در مجلس عقد گرفته شود. البته مىتواناستصناع رانه براساس بیع سلم و بیع کلى بلکه براساس بیعشخصى حتى براساس بیع معدوم چنان که از اکثر حنفى ها نقل شده است تحلیل کرد. بدینصورت که مبیع، کلى در ذمه سازنده نیست، بلکه مبیع،مشخص است، یعنى مشترى کالایى را که سازنده مىسازد وکالایى واقعى است و به صورت مواد اولیهیا به صورت کلى در معین() وجود خارجى متعین دارد،مى خرد چون مشترى نسبت به کالا شناخت دارد و با توجه به التزامسازنده به ساختن آن،بهتحقق آن اطمینان دارد، معامله او باطل نیست. وجه بطلان معامله، امرى عقلى نیست، بلکه چیزى است مانند لزوم غرر که با شناخت کالا واطمینان از ساختآن برطرف مىشود. دراین صورت،استصناع از صورت بیع سلف خارج مىشود چرا که سلف اختصاص به موردى دارد که مبیع،کلى در ذمهباشد. همچنین روایات بطلان بیعمعدوم نیز شامل استصناع نمى شود زیرااین روایات منصرف به مواردى است که مبیعدرخارج شناختهشده نبوده واطمینانى به تحقق آن در ظرف زمانى خودشنباشد که موجب رفعغرر و خطر گردد. این تحلیل و نیز تحلیلى که براساس بیع سلم صورت گرفت اگر درست باشد،براساس آن،الزام سازنده به ساخت کالا وجهى ندارد مگر این که شرطضمنى در این مورد وجود داشته باشد. همچنین اصل تحلیل استصناع براساس بیع،مستلزم آن استکهاگر بعد از پایان ساخت کالا معلوم شد این معامله باطلبوده ا ست، سفارش دهنده مسوول خسارتى که از ناحیهرکود و عدم فروش کالا متوجه سازنده شده نباشد، درحالى که سفارش دهنده درعرف مسوولاین خسارت است این مسوولیت با تحلیلاستصناع براساس اجارهو شبه اجاره سازگار است نه بابیع، گویا عمل سازنده از ناحیهسفارش دهنده که دستورانجام آن را داده ضمانت شده است و این همان مطلبىاست که در توجیه سوم به بحث مىگذاریم.
توجیه سوم:
استصناع،عقد اجاره یا شبه اجاره مانند جعاله است، سفارش دهنده، سازنده را براى ساختن کالایى که برآن توافق کرده اند، اجاره مىکند.دراین صورت، به تبعاین که سفارش دهنده به سبب اجاره مالک عمل سازنده مىشود، کالاى ساخته شده نیز ملک اوخواهد بود. امتیاز این توجیه آن است که در صورت بطلان عقد، وجه ضمان سفارش دهنده نسبت به عمل سازنده را روشن مىکند. کالاى ساخته شده از آن سفارشدهنده خواهد بود و اوضامن اجرت عمل سازنده به اندازهمتعارف (اجره المثل ) است که لامحاله برابر باقیمت همان کالاى ساختهشده مىباشد.شاید از همینروى برخى از حقوقدانان معاصر، استصناع را از جمله عقود اجارات قرار داده اند.()ممکن است اشکال شود که لازمه اجاره دانستن استصناعآن است که تلف کالاى ساخته شده، قبل از تحویل آن، از مال سفارش دهنده باشد نه سازنده، درحالى که اینبرخلاف ارتکاز عرفى درباب استصناع است،پاسخ آن است که اعتبار تحویل این گونه عمل اجاره اى، به تحویل دادن کالاى ساخته شده است نه به مجرد ساختن آن، بنابراین در صورت تحویل ندادنکالاى مزبور، اجاره فسخ مىشود. البته از این پاسخ، اشکال دیگرى مىتراود و آن این که اجاره، تملیک منافع است نه اعیان، درحالى که کالاى ساخته شده یک عین خارجى است و با اجارهنمى توان مالک آن شد، پس تملک آن نیازمند عقد بیع با تمام شروط آن است. دراین جا تملک سفارش دهنده که درواقع مستاجر است برعین مصنوع را از طریقاجاره یا شبه اجاره به دو وجه مىتوان تقریب کرد:
وجه نخست:
عین مصنوع(کالاى ساخته شده) به مثابه نتیجه و ثمره و نماى عمل سازنده است بنابراین به حکم قانون تبعیت نما از اصل، این عین نیز ملککسى استکه مالک عمل است چرا که مالک اصل،مالک نما نیز است. همچنان که درمورد کسى که براى حیازت اجیرشده گفته مىشود: آنچه او حیازت کرده،ملک اجاره کننده است،یامانند ثمر باغ یا درخت اجاره شده کهبهتبع ملکیتلا منفعت آن باغ یا درخت، ملک اجاره کننده خواهد بود. اشکال این وجه آن است که قانون تبعیت دلیل لفظى ندارد تا بتوان به اطلاق آنتمسک جست، دلیل آن فقط سیره عقلا و ارتکاز عرفى است که شارع نیزدرمواردى مثل ثمر و درخت که یکى از دو مال ذاتا زاییده دیگرى و در امتداد آن است، آن را امضا کرده است. اما درمورد استصناع، ماده کالاى ساخته شده،زاییده عملسازنده نیست و هیئت آن نیز عرفا و شرعا حیثیت تعلیلى همان ماده است و از اینرو مال مستقلى درقبال ماده نیست. عدم تبعیت درمورد استصناعسزاوارتر از عدم تبعیت در مورد حیازت است، زیرا دراستصناع، ماده کالا قبل از ساخت، مال مملوک سازنده آن بوده از این رو به ناچار انتقال ملکیت آن ازسازنده به سفارش دهندهبه (سبب ناقل) نیاز دارد، برخلاف مال حیازت شده که مملوک نخواهد شد مگر به خودعمل حیازت. تملک ثمر درخت براى مستاجر درخت، براساس نکتهء عرفى دیگرى غیر از تبعیت است وآن این که ثمر، منفعت درخت نیز است، بنا بر این، اجارهکردندرخت به معناى تملیک منفعت آن است و از جمله منافعدرخت، ثمر آن است و از همین رو برخى از فقهادراجاره کردن درخت، شرط دانسته اند که اجارهقبل از حصول ثمر واقعشده باشد. اما درمورد استصناع، عین کالاى ساخته شده نه منفعت عین دیگرى است و نه منفعت عمل سازنده،البته مىتوان هیئت کالاى ساخته شده، رامنفعت عملسازنده به شمارآورد، اما هیئت، مالى مستقل و جدا از عین نیست، بلکه همان گونه که گفتیم هیئت، حیثیت تعلیلى براى افزایش مالیت عین کالاى ساخته شدهاست و از این جهت، انتقالملکیت آن از سازنده به سفارش دهنده به سبب ناقلى غیر از اجارهنیاز دارد.
وجه دوم:
تملک ماده کالاى ساخته شده به طور ضمنى و به تبع تملک عمل سازندهحاصل مىشود، بدین معنا که درضمن عقد اجاره شرط مىشود کهاجیر(سازنده)، آن را به سفارش دهنده بدهد. همچنان که درمورد خیاطى گفته مىشود که مستاجر به طور ضمنىمالک نخهایى که خیاط دردوخت لباس به کاربرده است مىگردد، یا درمورد رنگریزى نیز مستاجر به طور ضمنى مالک رنگى که رنگرز درعمل رنگریزى به کار برده استمىشود، چرا که این قبیل اموربرعهده اجیر است مگر آن که خلاف آن شرط شده باشد. اشکال این وجه آن است که تملک ضمنى ماده درمواردى مثل خیاطى و رنگرزى درست است، زیرا دراین گونه موارد، ماده درمقدمه کارى که برروى مال غیر صورت مىگیرد مستهلک مىشود و از بین مىرود ووجود آن به صورت مستقل از مال مستاجرکه نزد اجیر است، باقى نمى ماند. اما اگر این مواد مستهلک نشده و وجود مستقل آن محفوظبماند، تملک آن به سبب دیگرى غیر از اجاره مانند توکیل درخریدآن براى مستاجر نیاز دارد. بنابر این،دراین جا دوعقد صورت گرفته است: یکى بیع دیگرى اجاره. مثال روشناین دو عقد درموردى است که خیاط براى دوخت لباس به پارچهء دیگرىمثل آستر نیاز دارد و آن را به وکالت ازمالک براى او مىخرد. علاوه براین، تملک ضمنى و تبعى درموردى درست است که عین دیگرى زاید برعملى که اجیر برروى مال مستاجر انجام داده است، وجود داشته باشد، مثلآستر براى لباس،اما درمورد استصناع،تمام ماده کالاى ساختهشده، ازآن سازنده است و چیزى ازآن، مال سفارش دهنده نیست و دراین صورت، عملیات ایجادکالا از آن ماده، مقدمهساخت آن است و عین آن کالا غرض سفارش دهنده است، نه عملیات ایجاد آن، بلکهبا قطع نظر از عین کالا، عملیات ایجاد آن مالیتىندارد. بنابر این، دراینجا دو مال وجود ندارد که یکى عمل سازنده و دیگرى عین کالاى ساخته شده باشد،بلکه فقطیک مال وجود دارد و آن :کالاى ساخته شدهیا عمل سازنده آن است که عین کالا، نتیجه و نما و فایده آن مىباشد. براین اساس، نمى توان گفت در این جا دو سبب ودو انشاء معاملى تحقق یافته است، یکىتملیک عمل ایجاد کالا با عقد اجاره و دیگرى تملیک خود کالاى تولید شده با شرط ضمن عقد. بلکه کالاى ساخته شده، بهمثابه نما و منفعت عمل سازندهاست که دراین صورت براساس وجه پیشین، اجاره این عمل صحیح است و یا کالاى ساخته شده، به مثابه نماء و منفعت عمل سازندهنیست و درست همیناست که دراین صورت، تملیک عمل با عقد اجاره و تملیک خود کالا باشرط ضمن عقد درست نیست، زیرا دراین جا دومال وجود ندارد و اجاره کردنچیزىکهمالیت ندارد، درست نیست. عمل ایجاد کالا اگر تملک آن کالا رابراى سفارش دهنده درپى نداشته باشد، مالیت ندارد.بنابراین، معامله مزبور درواقع بهیکسبب باز مىگردد و آن تملیک کالاى ساختهشده است با صیغه ءشرط. ازاین سخن روشن مىشود که توجیه استصناع براساس اجاره و جعاله درقبال تملیککالاى ساخته شده به سفارش دهنده، نیز باطل است، چرا که عملتملیکلا مالیت مستقلى جداى از کالاى تملیک شده(عین مملکه) ندارد و گرنه مىتوان هر بیعى را به اجاره برگرداند.
توجیه چهارم:
استصناع، ترکیبى از چند عقد است. به طور متعارف، استصناع بدین صورت است که: سفارش دهنده، سازنده راو کیل مىکند که مواد اولیه کالا را براى او بخرد و آنرا به گونهاى که وى مىخواهد،بسازد. براین پایه، استصناع اولا مشتملبروکالتاست، ثانیا مشتمل برخرید ماده اولیه به وکالت از سوى سفارش دهنده است و ثالثا مشتمل بر اجاره سازنده است براى ساخت کالا بدان گونه کهسفارش دهنده مىخواهدبا تعیین اجرتى که دو طرف برآن توافق کرده اند پس استصناع،ترکیبى است از سه عقد وکالت و بیع و اجاره. این تحلیل اگر چه دربرخى موارد مانند دوزندگى و امثال آن که عمل سازنده برمال مستاجر به توابع دیگرى نیاز دارد، معقول به نظر مىرسد،ولى خلافارتکازى است کهاز استصناع وجود دارد. تحلیل مذکور علاوه برآن که خلاف ارتکاز عرفى استصناع است چرا که دراستصناع این گونه نیست که حتما سفارشدهنده، سازنده را براىخرید مواد اولیه کالا وکیل کند، از لوازم این تحلیل آن است که اولا: مواد اولیه خریدارى شده، حتى قبل ازساخت کالا،ملکسفارش دهنده باشد و تلف و خسارت آن برعهده او باشد، ثانیا: اگر سفارش دهنده قبل از شروع ساخت کالا از قصد خودبرگردد، ملزم است که مواد اولیهاى راکه سازنده خریده بود، براى خود بردارد، زیرا این مواد براى او خریدارى شده بود، ثالثا سازنده بدون اجازه سفارش دهنده،حق تصرف درآن مواد و تعویض آنها را نداشته باشد. درحالى که الزاماتىاز این قبیل، قطعا تناسبى با عقد استصناع ندارد. همچنین برپایه این تحلیل، اگر معلوم شود که توکیل درخرید مواد یا اصل خرید آنمواد براى سفارش دهنده باطل بوده است،سفارش دهنده ضامن عملسازنده نخواهد بود. پس این توجیه همانند توجیه دوم، ارتکازى را که پیش از این بدان اشاره کردیم، تفسیر نمى کند.
توجیه پنجم:
استصناع، امر به ساختن است به وجهى که آمر، ضامن کالاى ساخته شده باشد، مانندامر به انجام عملى یا اتلاف مالى با ضمانت آمر. بنا بر این، سازنده مامورساخت است با ضمانت سفارش دهنده، نسبت به قیمتى که برآن توافق کرده اند. سفارش دهندهپس از ساخت، در قبال تملک او برکالاى ساخته شده،ضامنقیمت آن است. این تحلیل با ارتکاز عرفى در باب استصناع سازگار است و بقاى ملکیت سازنده، بر کالاى ساخته شده را، تا تحویل سفارش دهنده نشده باشد، توجیه و تفسیرمىکند. ازاین رو سازنده مىتواند آن را به شخص دیگرى غیر از سفارش دهنده بدهد. فقط دراین صورت، سفارش دهنده دیگر ضامن آن نخواهد بود، زیراتخلف از ناحیه سازنده صورتگرفته است. همچنین این تحلیل، ضمان سفارش دهنده را نسبت به کالاى ساخته شده بعد از ساخت و عرضه آن از ناحیه سازنده، تفسیر و توجیه مىکند، به گونهاىکه پس از ساخت وتحویل کالا، قیمت مورد توافق یا قیمت بازارى آن، مال سازنده خواهد شد، بدون آن که نیازى به خرید و فروش و معامله دیگرى دراینمورد باشد. اما درستى این تحلیل متوقف بر قبول توسعه درباب ضمان بالامر ا ست. در توضیح این نکته باید گفت: بى هیچ اشکالى، آمر به انجام عملى، نسبت به آن عملضماندارد، چنان که اگر کسى امر به دوختن پیراهنى کند، ضامن قیمت دوخت خواهد بود. همچنین، در ضمان آمر به اتلاف نیز هیچ اشکالى وجود ندارد چنان که کسى به دیگرى بگوید: مال خود را به دریا بینداز یا گوسفند خود را براى مصرف منذبح کن وضمان آن برمن است. همچنین از نظر عقلایى درضمان مسمى که مورد توافق طرفین بوده، هیچ اشکالى وجود ندارد، و شاید جعاله نیز از همین بابضمان مسمى باشد. ولى با این همه، تمام این موارد از باب اتلاف عمل یا اتلاف مال است. امر بهاتلاف با شرط ضمان، موجب ضمان غرامت یا ضمان مسمایى است که برآنتوافق شده بود. اما در باب استصناع، اتلافى صورت نگرفته و کالاى مصنوع، اتلاف نشده است، دراین جا فقط انتقال مال یا انتقال تملیک صورت گرفته است. دراین صورت مىتوانگفت: قاعده یاد شده(ضمان بالامر)، فقط توسعه ضمان اتلاف است،بنابر این فقط شامل موارد امر به اتلاف مال غیر مىشود، اما تملیک و تملک، محتاج به سبب ناقلىاز قبیل بیع یا اجاره است. براین اساس، تحلیل مذکور درمورداستصناع، تمام نخواهد بود. درپاسخ این اشکال نیز مىتوان گفت: قاعده یاد شده نزد عقلا گسترده تر ازاین است و موارد اتلاف برمالک را ولو به صورت اتلاف مال نباشد نیز دربرمىگیرد. این توسعه را به دو صورت مىتوان تطبیق کرد: صورت نخست آن که ملکیت مالک و سیطره او برمال خود اتلاف شود، چه اتلاف حقیقى و شرعى، مانند آن که به کسى گفته شود مال خود راو قف کن یاببخش، من ضامن آن هستم، و چه اتلاف عرفى، مانند آن که به کسى فرمان داده شود که مال خود را بهحکومت نشان دهد و حکومت نیز آن را به غصب بگیرد،دراین صورت نیز آمر قطعا ضامن قیمت آن مال خواهد بود، چرا که عرفا او این مال را تلف کرده است. صورت دوم آن که حتى در ملکیت مالک و سیطره او برمال خود نیز اتلاف صورت نگرفته باشد، ولى هیئت مال بدان نحو که مطلوب مالک بوده، اتلاف شود،مانند آنکه به کسى که گوشت مىفروشد، گفته شود: این گوشت را براى من بپز و او نیز آن را بپزد. با این کار، گوشت از آن حالت و هیئتى که مطلوب صاحب آنبوده، خارج مىشودو بنا براین شخص آمر، ضامن قیمت گوشت یا قیمتى که برآن توافق کرده اند، مىباشد و گوشت پخته شده ولو پس از پرداخت قیمت آن،مال صاحب آن است و آمر حق ندارد اورا به حال خود بگذارد و برود.درمورد غصب نیز همین را مىگوییم: اگرکسى مال غیر را به غصب گرفت و آن را تغییر دادولو این تغییر سبب کاهش قیمت آن در بازارنگردد، ولى به صورتى درآید که براى مالک آن مفید نباشد، مالک حق دارد درقبال این تغییر، قیمت اصل مال خود یاقیمت مثل آن را از غاصب مطالبه کند.بلکه فقهادرمواردى مانند جابه جایى مال غیر از جاى خود به جاى دیگرى مىگویند:(اگرمالک بخواهد، غاصب، ضامناست که آن مال را به جاى اول خود برگرداند ولو آن که قیمت آن کالا درهریک از دو مکان ثابت بوده و تغییرى نکرده باشد.) بنابراین،تغییراتى که با تصرفکسى یا با امرضمان آور کسى در خصوصیات مال غیر پدید مىآید، طبق ارتکاز عقلایى ضمان خواهد داشت. درمثال گذشته نیز مالک گوشت، حق دارد گوشت پخته شده رابراى خود نگه دارد زیرا تملک آمر نسبت به گوشت پخته شده فقط ازباب ضمان قیمت آن بودهاست، یعنى چون آمر،ضامن قیمت بازارى یا قیمت توافق شده گوشت مزبور است، اگر مالک بخواهد، آمر مىتواند آن را تملک کند، نه این که مبادله یا تملیکفعلى صورت گرفته باشد. همین نکته است که در باب استصناع نیز مالکیت سازنده را بر کالاى ساخته شده تاقبل از تحویل آن به سفارش دهنده،براى ما تفسیر مىکند و براین اساس اومىتواندآن کالا را به دیگرى بدهد، البته تا وقتى که مستلزم اضرار به سفارش دهنده نباشد. اگر این نکته نمى بود، مىتوانستیم در فرض تحویل کالا به دیگرى، قائل به ضمانسازنده از باب تغریر نسبت به سفارش دهنده شویم، چرا که اگر درهمینزمان، سازنده کالا را به سفارش دهنده مىداد، سفارش دهنده ضامن قیمت آن مىبود و نمى توانستپس از ساخت کالا از آن تخلف ورزد، زیرا سازنده با امرتضمینى او عمل و ماده خود را اتلاف کرده بود و او ضامن عمل و ماده بود.
اشکال:
اگر این توسعه رابپذیریم، بازهم تحلیل مذکور، ارتکازات عرفى درباباستصناع را تفسیر نمى کند، زیرا لازمه آن، این است که اگر سازنده، کالا راباضمان سفارش دهنده ساخت، آن کالا ملک سفارش دهنده، خواهد شد و قیمت آن براى سازنده، برذمه او خواهد بود. بنا براین اگر آن کالا قبل از تحویل بهسفارشدهنده بدون تعدى و تفریط تلف شد، از مال سفارش دهنده تلف شده است.درحالى که طبق ارتکاز عرفى، این تلف ازمال سازنده است، برخلاف بابمعامله مانندبیع واجاره که عدم تسلیم کالا موجب فسخ شدن معامله است.
پاسخ:
مىتوان عدم ضمان سفارش دهنده را براین اساس تفسیر کرد که امر سفارش دهنده از اول مقید به ساخت و تحویل کالا است، بنابر این هرگاه کالاتحویل او نشده باشد ولو به سبب تلف شدن آن نزد سازنده وجهى ندارد که او ضامن باشد. انصاف آن است که توجیه پنجم را نیز نمى توان پذیرفت، زیرا ضمان آمر در باباعمال بیش از ضمان تلف و هدر شدن عمل انجام یافتهء خارجى نیست و بههیچ وجه شامل ضمان اعیان موجود خارجى نمى شود. در مثال امر به پختن گوشت نیز با فرضتملک مشترى برگوشت پخته شده ولوبه معاطات و رضایتطرفین، فقط ضمان عمل پختن را مىپذیریم، بنابراین، آمر فقط ضامن عمل است، نه ضامن عین ماده. این سخن بدان معنا است که درباب استصناع، ماده ساخته شده اگر به سبب دیگرى مانند عقد بیع و امثال آن به سفارش دهنده تملیک نشده باشد، همچنانملک سازندهباقى خواهد ماند و مجرد امر به ساختن آن براى تملیک آن به سفارش دهنده کافى نیست.آرى، مىتوان پذیرفت که هرگاه آمر کالاى ساخته شده را نپذیرد، امر او بهساختن کالا، موجب ضمان زیان ها و خساراتى است که به سازنده وارد مىآید،زیرا این کار درحکم امر به اتلاف مال سازنده است