آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۴

چکیده

متن

در حال حاضر در کشورما سالیانه هزاران نفر به دلایل مختلفى، دچار ضایعه غیر قابل بازگشتى بنام مرگ مغزى مى‏شوند.این عده مدتى را در بخش مراقبتهاى ویژه بیمارستان سپرى مى‏کنند و سرانجام به طور واضح و ملموس بدرود حیات مى‏گویند. در جوامع امروزى به دلیل پیشرفتهاى علم پزشکى استفاده‏هاى مثبت و نوعدوستانه از این وضعیت امکان پذیر است؛ درجامعه ما نیز حرکت‏هاى مهمى در این خصوص صورت پذیرفته است که نیاز به عنایت بیشتر مسئولان و پشتیبانى گسترده تر از سوى علما و فضلاى محترم دارد.
تاریخچه مرگ مغزى:
براى اولین بار در سال 1950 میلادى پزشکان رشته اعصاب در اروپا به نوعى کُما(Coma)1 اشاره نمودند که در آن بافت مغز به صورت غیر قابل بازگشت صدمه دیده و عملکرد خود را از دست داده بود و لیکن فعالیت قلب و ریه به کمک دستگاه2 ادامه داشت. در آن زمان این نوع از کما بعنوان «کماى غیر قابل بازگشت» نامیده شد . در سال 1968 عده‏اى دیگر از پزشکان ن این حالت را «مرگ مغزى» نامیدند و معیارهایى جهت تشخیص آن وضع کردند. این مطلب که «اگر مغز مرده باشد شخص مرده است و مرگ مغز در نهایت باعث توقف فعالیت قلب خوا هد شد. » سبب شروع بحث‏هاى مهم اخلاقى واجتماعى و قانونى گردید و گروههاى کارشناسى مختلف و متعددى در این باره به بحث و تحقیق پرداختند. بعد از آن و به تدریج معیارهاى روشن تر و کامل ترى جهت تعیین مرگ مغزى پیشنهاد گردید. آخرین و جامعترین معیارها که در حال حاضر براساس آن عمل مى‏شود مربوط به سال 1981 مى‏باشد.
تعریف واهمیت تشخیص مرگ مغزى:
تعریف مرگ مغزى: مرگ مغزى به از بین رفتن کامل و غیر قابل بازگشت تمامى عملکردهاى مغز3 اطلاق مى‏شود.
علل عمده ایجاد کننده مرگ مغزى عبارتند از ضربه مغزى، خونریزى مغزى، ایست قلبى .
تشخیص و اعلام مرگ مغزى از دو جهت حائز اهمیت است:
اولاً: از نظر علم طب، مرگ مغزى برابر با فوت بیمار مى‏باشد.
ثانیاً: از اندامهاى بیمارى که دچار مرگ مغزى شده است میتوان جهت پیوند اعضاء4 استفاده کرد.
در فردى که دچار مرگ مغزى شده است ،تنفس قطع مى‏گردد و با قطع تنفس، ضربان قلب نیز متوقف خواهد شد؛ با توقف گردش خون ،خونرسانى به بافتها مختل گردیده و اندامهاى بدن قابلیت ادامه حیات خود را از دست خواهند داد.
با دخالت در این مسیر و بازگرداندن تنفس بیمار توسط دستگاه تنفس مصنوعى، قلب به طور موقت به کار خود ادامه خواهد داد و بیمار براى مدتى محدود در حالت کُما قابل نگهدارى خواهد بود.اگر چه پس از مدتى علیرغم متصل بودن بیمار به دستگاه ، قلب بیمار از کار خواهد ایستاد و نهایتاً مرگ اندامها آغاز خواهد گردید.
روشن است که بیمار دچار مرگ مغزى، فى نفسه قابلیت ادامه حیات ندارد و ادامه حیات نباتى وى (اگر بتوان نام حیات برآن نهاد) وابسته به دستگاه مى‏باشد. در واقع پزشکان با بر قـرار کردن تنفس در ایــن بیماران، تنها مى‏توانند براى مدت محدودى مرگ قلب و سایر اندامها را به تعویق اندازند.براى نمونه حداکثر زمانى که تاکنون علم طب توانسته است یک بیمار دچار مرگ مغزى را نگهدارى کند 107 روز بوده است. براین اساس ، واضح است که چرا علم طب مرگ مغزى را برابر با فوت بیمار مى‏داند.
معیارها ى تشخیص مرگ مغزى:
همانطور که قبلاً توضیح داده شد، جهت اعلام مرگ مغزى، بیمار باید معیارهاى معینى را به طور کامل دارا باشد. به بیان دیگر هر بیمار مشکوک به مرگ مغزى توسط معیارهاى معینى ارزیابى مى‏گردد و اگر تمامى این معیارها در او وجود داشته باشند، تشخیص مرگ مغزى داده مى‏شود.این معیارها چنان محافظه کارانه و دقیق مى‏باشند که در صورتى که به درستى و با دقت نظر به کار روند،هیچگاه باعث تشخیص مرگ مغزى در بیمارى که قابلیت ادامه حیات دارد نخواهد شد.
معیارهاى مرگ مغزى اجمالاً ازاین قراراست:
1. از بین رفتن عملکردهاى مغزى :
الف ـعدم پاسخ بیمار به تحریک دردناک .
ب ـاز بین رفتن حرکات خود به خودى در اندامها.
ج ـاز بین رفتن رفلکس‏هاى ساقه مغزى .5
د ـاز بین رفتن تنفس خود به خودى در بیمار.6
2 .غیر قابل بازگشت بودن عملکردهاى مغز:
دلیل ایجاد حالت کما نباید موارد قابل برگشتى همچون مصرف دارو و الکل، کاهش فشار خون یا کاهش دماى بدن باشد. بدیهى است که قبل از ارزیابى مرگ مغزى باید این موارد به دقت کنار گذاشته شوند.
3.پایدار ماندن علائم مرگ مغزى:
زمان مشخصى جهت تحت نظر قرار دادن بیمار مشکوک به مرگ مغزى مورد نیاز است که در طول این زمان علائم بیمار باید ثابت و پایدار باقى بماند.
در مواردى که علت از دست رفتن هوشیارى معلوم است (مثل خونریزى مغزى و یا ضربه مغزى)، تحت نظر قراردادن بیمار بمدت 44 ساعت لازم است؛ براى مواردى که علت کما مشخص نیست این زمان حدود 72 ساعت خواهد بود؛ براى کودکان این زمان طولانى تر بوده و گاهى تا یک هفته طول مى‏کشد.
گاهى اوقات پس از ارزیابى بیمار با معیارهاى فوق ،همچنان پیرامون اعلام مرگ مغزى شک وجود دارد،در این حالت انجام آزمایشهاى تأیید کننده ضرورت پیدا مى‏کند. ازجمله مهمترین این آزمایشها مى‏توان نواز مغزى (الکتروانسفالوگرام) و اندازه گیرى جریان خون در مغز را نام برد.
در الکتروانسفالوگرام ملاک توقف فعالیت مغز این است که چنانچه دو نوار مغزى به فاصله 6 ساعت گرفته شود، هیچگونه امواج مغزى ثبت نگردد وخط صاف ترسیم شود.
در اندازه گیرى جریان خون مغز که با روشهاى مختلفى انجام مى‏شود، کفایت خون رسانى به بافت مغز مورد بررسى قرار مى‏گیرد. نا کافى بودن جریان خون مغز باعث صدمات غیر قابل برگشت به بافت مغز در عرض چند دقیقه خواهد شد، بنا براین اثبات عدم کفایت خون رسانى به مغز، تشخیص مرگ مغزى را مسجل مى‏کند.
اکنون این سوءال مطرح مى‏شود که صلاحیت اعلام مرگ مغزى باید در اختیار چه افرادى باشد؟
علاوه بر متخصصان بیماریهاى مغز و اعصاب و جراحان مغز و اعصاب،پزشکان دیگرى که سابقه فعالیت در بخش مراقبتهاى ویژه و بخش اورژانس را داشته و در این خصوص تجربه دارند، مى‏توانند واجد چنین صلاحیتى باشند. در بعضى کشورها گفته مى‏شود که دست کم دو پزشک باید در مورد مرگ مغزى متفق القول باشند.
در صورتى که استفاده از اعضاى بیمار مشکوک به مرگ مغزى جهت انجام پیوند مدنظر باشد، توصیه مى‏شود تیمى متشکل از متخصص مغز و اعصاب ، جراح مغز و اعصاب ،متخصص داخلى و متخصص بیهوشى تشکیل گردیده و وظیفه بررسى و اعلام مرگ مغزى را بر عهده بگیرند.
پس از تشریح موضوع «مرگ مغزى» و اینکه ازنظر علم طب بیمار دچار مرگ مغزى ،مرده تلقى مى‏شود و ادامؤ حیات نباتى او نیز وابسته به دستگاه تنفس مصنوعى است آن هم براى زمان کمى و با قطع این دستگاه،اندامهاى بیمار توان ادامه حیات نخواهند داشت.اینک جاى این پرسش است که از نظر علم فقه بیمار دچار مرگ مغزى ،مرده به شمار مى‏آید یا زنده؟پیامدهاى فقهى وحقوقى بسیارى براین مسأله مترتب است وپرسشهاى فراوانى را بر مى‏انگیزد،ازجمله آنکه آیا استفاده از اندامهاى چنین شخصى براى پیوند اعضاجایز است؟آیا قطع دستگاه تنفس مصنوعى دراین حالت به منزله قتل بیمار به شمار مى‏آید؟وپرسشهاى دیگرى ازاین قبیل.
منابع :
1 ـاصول نرولوژى ادامز (سال 1997).
2 ـجراحى مغز و اعصاب یومن (1996).
3ـ اصول طب داخلى هاریسون (1998).
1. اغماء (کاهش سطح هوشیارى)
2. دستگاه تنفس مصنوعى (ونتیلاتور) .
3. شامل قشر مغز و ساقه مغز.
4.پیوندهاى مهمى از جمله پیوند قلب ـ کلیه ـکبد و ... در کشورها قابل انجام است.
5.رفلکس عبارت است از مسیرى که به واسطه یک تحریک محیطى آغاز شده و به مرکز عصبى رفته و مجدداً از راه دیگرى به محیط باز مى‏گردد. این بازتاب به طور خود کار صورت مى‏گیرد. از رفلکس‏هاى ساقه مغز مى‏توان رفلکس مردمک ـرفلکس قرنیه و رفلکس سرفه را نام برد.
6. بدین معنى که اگر بیمار بمدت معینى از دستگاه تنفس مصنوعى جدا شود، تنفس در وى مشاهده نگردد.

تبلیغات