پول امروز، مثلى یا قیمى یا ماهیت سوم؟ (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
ضرورت توجه به مثلى یا قیمى بودن انواع پول
عنوان مثلى و قیمى، از عناوین بسیار مهم، در فقه ، حقوق و اقتصاد اسلامى مىباشد. زیرا اندکى برداشت متفاوت از مفهوم آن دو عنوان،نسبت به واقعیت مفهوم آنها، موجب تفاوت اساسى در تطبیق هر یک از آن دو بر اموالى چون گندم، گوسفند، ماشین و... خواهد شد، و در نتیجه احکام مترتب بر هریک در معاملات، با واقعیت آنچه که باید باشد، متفاوت گردیده، پیامدهاى غیر شرعى و نامناسب حقوقى و اقتصادى، در جامعه به دنبال خواهد داشت.
هم چنین پول و انواع مصادیق آن، در صورتى که مال محسوب گردند، در صورت مثلى بودن،احکام شرعى مترتب بر آن و کارکردهاى اقتصادى آن، نسبت به فرض قیمى، تفاوتهاى زیادى را در پى خواهد داشت.
از باب نمونه:آیا جبران کاهش ارزش پول در قرض،غصب، سرقت،مهریه و ... از مصادیق ربا محسوب مىگردد؟ آیا بردارایى مخمّس که در طول سال بر اثر تورم، ارزش قیمى آن بالا رفته، به میزان افزایش اسمى، خمس تعلق مىگیرد؟
همچنین مسایل متعدد دیگر که بر فرض مثلى بودن پول پیامدهاى فقهى، حقوقى و اقتصادى فراوانى را در سطح کلان ایجاد نموده، گاه ممکن است هزاران میلیارد ریال ثروت جامعه را در اختیار شخصى قرار دهد، کهدر فرض قیمى بودن چنین تبعاتى را به همراه نخواهد داشت.
پیدا است شریعت اسلامى با توجه به چنین تفاوت و تبعات کلان با فرض مثلى یا قیمى بودن پول، تنها یک فرض را صحیح مىشناسد، بنا بر این باز شناخت نظر گاه شریعت و تبیین و ضابطه مند کردن هر یک از آن دوعنوان، جهت تطبیق بر مصادیق مهمى مثل پول، بسیار ضرورى مىنماید.
روش ضابطه مند کردن مثلى وقیمى
مى دانیم که معنا و مفهوم اصطلاحى مثلى و قیمى از ناحیه شرع بیان نشده است؛ و آنچه در تعریف اصطلاحى این دو عنوان گفته شده، تعریفى است که از طرف فقیهان در باب ضمان بیان گردیده است.
به این معنا که ضامن در موقع اداى حق ذى حق، اگر آن حق مثلى باشد باید مثل آن را بدهد، و اگر قیمى باشد مىبایست قیمت آن را پرداخت کند. بنا بر این مثلى و قیمى دو اصطلاح عرفى هستند؛ یعنى نظر عرف در مثلى یا قیمى بودن ملاک قضاوت خواهد بود.
عرفى بودن دو اصطلاح مثلى و قیمى لوازمى را در پى دارد که به آنها اشاره مىشود:
1ـ اگر بخواهیم تعریفى درست در بارؤ این دو اصطلاح، ارائه دهیم، باید تلاش کنیم ارتکازات ذهنى عرف عام را در ارتباط با اشیاء و اموال خارجى کشف کرده، آنگاه آ ن را ضابطه مند نماییم.
علت اینکه از روش ذکر شده براى شناختن اشیاى مثلى و قیمى استفاده مىشود، آن است که این دو اصطلاح از عناوین انتزاعى مىباشند.
براى روشن شدن مطلب،این توضیح لازم است:
عناوینى که فقیه مىبایست احکام آنها را بیان کند، به دو دسته تقسیم مىشوند:
دسته اول: عناوین شرعى. این گونه عناوین، یا اصل آنها از ناحیؤ شرع وضع و اعتبار شده است؛ مثل نماز،روزه، حج و... یا آنکهحدود آن از سوى شرع مشخص گردیده است؛ مثل آب کُر، آب قلیل و...
براى شناختن این گونه عناوین و احکام آنها باید در ادلؤ شرعى به جست وجو پرداخت.
دسته دوم: عناوین عرفى و عقلایى. این عناوین به امورى اطلاق مىگردد که شارع در ایجاد عنوان و معنون آنها هیچ گونه دخالتى ندارد.
عناوین عرفى و عقلایى خود به اعتبار معنون به انواعى منقسم مىباشند که عبارتند از:
الف ـ عناوینى که عرف و عقلا به امور تکوینى موجود در خارج اطلاق مىکنند؛ مانند: عنوان گندم.
ب ـ عناوینى که معنون آنها توسط عرف و عقلا وضع و اعتبار مىگردد، یا اینکه عرف عام و عقلا آن وضع و اعتبار را مىپذیرند؛ به عنوان مثال، عقلا پذیرفتهاند که در مبادلات براى برطرف کردن مشکلات مبادلات پایاپاى، شئ خاصى تحت عنوان پول، با بر عهده گرفتن وظایفى، مورد استفاده قرار گیرد.
جـعناوینى که عرفى و عقلایى محسوب مىشوند،اما نه به این معنا که عرف و عقلا آنها را وضع و اعتبار کرده باشند، بلکه آنها بعضى از اشیا را به نحوى مورد استفاده قرار مىدهند کهاز نحوؤ استفادؤ آنها، آن عناوین خاص براى آن اشیا، انتزاع مىگردد. از این رو آن را عناوین انتزاعى مىگویند. به عنوان مثال، عقلا در زندگى خود، حاضراند براى به دست آوردن اشیاى مفیدى مانند گندم از چیزهایى که نزدشان ارزش دارد، چشم پوشند. از این رفتار، عنوان مال براى گندم انتزاع مىگردد.
اما از آنجا که هوا چنین رفتارى را اقتضا نکرده وعرف بابت آن از شئ ارزشمندى نمىگـذرد؛ از این رفتار مىتـوان فهمید کـه عرف هوا را مال نمىداند.
مى دانیم که عناوین انتزاعى گاهى از نحوؤ قرار گرفتن اشیا در خارج انتزاع مىگردد؛ مانند عنوان فوقیّت و گاه نیز از نحوؤ بکارگیرى اشیا از سوى عرف و عقلا انتزاع مىشود.به نظر مىرسد احکام شریعت تنها براین نوع از عناوین انتزاعى مترتب مىگردد. بنا بر این مقصود ما از عناوین انتزاعى همین نوعمى باشد.
دـ عناوینى کهتوسط عرفى خاص وضعو اعتبار مىگردد؛ مثل تورم، سود، ثروت و... که عرفِ اقتصادى آنها را اعتبار مىکند؛ یعنى عرف خاص اقتصادى حالت خاصى از افزایش قیمتها(افزایش سطح عمومى قیمتها) را تورم مىگوید.
در صورتى که بر این عناوین احکامى مترتب گردد، هر گاه آن عنوان بر هر مصداقى از نظر عرف منطبق شود، به دنبال آن، حکم آن عنوان بر آن مصداق مترتب مىگردد. اما اگر تطبیق عنوانى بر مصداقى مورد تردید عرف قرار گیرد، تنها راه آن است کهبه عرف خاص آن عنوان مراجعه شود، تا با به دست آوردن ضابطه، مصداق مورد تردید و شک از شک و گمان خارج گردد.
براى بدست آوردن ضابطه در مورد عناوین عرفى ـتکوینى باید از استعمال آن عنوان از سوى عرف و عقلا، در موارد مسلم مصادیق آن،ضابطه یا ویژگیهاى آن را دریافت. وجود این ضابطه به ما کمک مىنماید تا در صورت تطبیق آن بر مورد مشکوک، حکم نمائیم که آن مورد از مصادیق آن عنوان مىباشد.
در مورد قسمت دوم(عناوین عرفى و عقلایى کهتوسط عرف عام وضعو اعتبار شده است)، روش ضابطه یابى و شناخت ویژگىهاى آن ،مانند قسمت نخست مىباشد. با این تفاوت کهدر این مورد، توجهو نظر ما در کشف آنضابطه بهامرى است که توسط عرف و عقلا وضع شده است .
شایان توجهاست که در این دو قسم، هیچ گاه نباید از موضعحقوقى و ارزشى خاصى سخن گفت. زیرا در آن صورت ممکن است بهخطا رفته از کشف واقعیت مورد نظر دور مانیم. اما روش شناختن ضابطه و ویژگىهاى قسمت سوّم(عناوین انتزاعى عرفى کهمنشأ انتزاعآنها افعال و رفتار عرف مىباشد)، کارى نسبتاً دقیق و مشکل است. براى نیل بهمقصود یاد شده، چنانکه گفتهشد،نباید از موضعحقوقى و ارزشى خاصى اقدام نمود. زیرا ممکن است در کشف آن ضابطه دچار اشتباه شویم. براى شناختن ضابطه و ویژگیهاى این نوع عناوین از دو روش مىتوان سود جست:
روش نخست: مقصود همان روشى است کهبراى قسمت اول ودوم بیان نمودیم.
روش دوم: از آنجا که این عناوین از عناوین انتزاعى است به این معنا که منشأ انتزاع آنها، افعال عرف و عقلا و نحوؤ به کارگیرى اشیا توسط آنها مىباشد، باید با تحلیل روانى صحیحاز منشأ انتزاع آن ضابطؤ واقعى آن را کشف نماییم.
به نظر مىآید این روش بهدلیل انتزاعى بودن عناوین با توجهبه منشأ انتزاع آنها روش موفق ترى بوده و ضریب خطاى آن نسبت به روش پیشین کمتر باشد.
2ـ لازمه دوم عرفى بودن دو اصطلاح مثلى و قیمى این است که اگر موضوع یا عنوان عرفى در ادلؤ شرعى وارد شده باشد، مقصود از آن، همان معناى عرفى و عقلایى است کهعرف و عقلا از آن مىفهمند؛ و همانموضوع حکم شرعى قرار مىگیرد. بهعنوانمثال وقتى قرآن مىفرماید:
لا تَأکُلُوا اَموالَکُم بَینَکُم بِالباطِلِ؛ اموالتان را میان خود به نحو باطل و ناروا مخورید.1
منظور از لفظ اموال همان معنایى است که در ذهن عرف و عقلا مرتکزاست ؛دو عنوان مثلى و قیمى نیز چنین خواهد بود.
3ـ اگر در تشخیص مفاهیم و مصادیق یا موضوع احکام شرعى، رفتار و قضاوت عرف حجت باشد، مقصود،عرف اهل نظر و دقت است ، نه عرف اهل تسامح و تساهل؛ مگر اینکه شارع آن تسامحات عرفى را بپذیرد.
در این باره امام خمینى(ره) مىنویسند:
ان المراد بالعرف فى مقابل العقل لیس هو العرف المسامح...المراد منالاخذ من العرف هو العرف معدقّته فى تشخیص المفاهیم و المصادیق، و ان تشخیصه هو المیزان،مقابل تشخیص العقل الدقیق البرهانى... ان الموضوع للاحکام الشرعیة لیس مما یتسامح فیه العرف بل الموضوع للحکم هو الموضوع العرفى حقیقةً من غیر تسامح.
مقصود از عرف در مقابل عقل، عرف اهل تسامح نیست... بلکه مقصود عرفى است که در تشخیص مفاهیم و مصادیق، دقیق مىباشد و تشخیص چنین عرفى میزان در موضوع احکام است. چنین عرفى ،مقابل عقل دقیق برهانى قرار دارد... موضوع احکام شرعى از آنهایى نیست کهعرف در آن تسامح کند بلکهموضوع حکم شرعى، موضوع عرفى حقیقى است؛ بدون اینکههیچ گونه تسامحى از طرف عرف صورت گیرد.2
4ـ اگر رفتار و قضاوت عرف عام و عقلا در تشخیص موضوع حکمى دخیل باشد، مقصود از آن، عرف لَو خُلىَ و طَبعَهُ مىباشد؛ یعنى عرفى که در معرض آموزشهایى همچون «موءمن باید در دینش احتیاط کند، چون دین، برادر او است.» یا «هرکس مرتکب امور مشتبه گردد سر انجام غرق در امور حرام خواهدشد.»3 و مواردى از این دست قرار نگرفته باشد. بنا بر این رفتار عرف متشرعه براى فقیه حجت نیست.
به نظر مىرسد رفتارعرف جامعؤ ما که سالها در معرض چنین آموزههایى قرار گرفته است، نمىتواند براى تشخیص موضوع به کار فقیه آید. هر چند به عنوان عرف متشرعه، در مواردى که رفتارش در تشخیص موضوع، یا تطبیق حکمى بر موضوعى قابل استناد باشد، مورد توجه خواهد بود.
5ـ لازمه پنجم عرفى بودن دو عنوان مثلى و قیمى این است کهتعاریفى که فقیهان یا غیر فقیهان از مثلى و قیمى ارائه دادهاند، ضرورتاً تعاریفى نخواهند بود کهدر همؤ عصرها مورد قبول باشد؛ زیرا ممکن است دیدگاه عرف نسبت به این گونه امور در عصرهاى مختلف تغییر کند. بنا بر این، تعاریف ارائه شده،در صورت صحیح بودن، ناظر به اشیایى است که مربوط به همان عصر مىباشد؛ در نتیجه فقیهان عصرهاى دیگر نمىتوانند به تعاریف عصرهاى گذشته اکتفا نمایند، بلکه باید با مراجعؤ دقیق به ارتکازات ذهنى عرف عام در عصر خود، دقت نظر کافى را در آن تعاریف، به عمل آورند. امام خمینى(ره) در این مورد مىفرمایند:
تعاریف فقیهان در عصرهاى مختلف، بر طبق اشیاى مثلى در همان عصرهاست.4
تحول معنایى دو اصطلاح مثلى و قیمى در اثر تغییر زمانها، در مورد مکانها نیز صادق است؛یعنى ممکن است در منطقه اى، عرف یک شیئى را مثلى بداند، ولى درمنطقؤ دیگر، همان شئ از نظر عرف قیمى محسوب گردد. در این باره آیة الله خویى(ره) مىفرمایند:
مثلى و قیمى به حسب زمانها و مکانها اختلاف پیدا مىکنند؛ به عنوان مثال،پارچه و لباسها در قرنهاى سابق از قیمىها محسوب مىشد، در حالى کهدر عصر حاضر از قبیل مثلى هاست؛ زیرا اکثر آنها به نحو واحدى بافته شده و غالباً در خارج، افرادشان مثل هم هستند.5
آیةالله یزدى طباطبایى صاحب عروة کلام گویاترى را بیان نموده اند:
روشن و واضح است که مادر هر حال و زمانى نیازمندیم که مثلى و قیمى را تعیین نماییم... مثلى و قیمى بر حسب زمانها و مکانها و کیفیتها، متفاوت مىشوند... و آن مواردى را که فقیهان و علما به عنوان مثلى و قیمى شمردند، نسبت به زمان و مکان خودشان بوده و براى مکانها و زمانهاى دیگر حجیّت نخواهد داشت.6
نظیر مطلب ذکر شده را مرحوم محقق اصفهانى نیز بیان داشته اند.7
براساس آنچه بیان شد، اجماعهایى که از فقها بر مثلى یا قیمى بودن مالى نقل شده، براى ما حجیت ندارند. مگر اینکه فقیهان عصرهاى گذشته، ملاکى براى مثلى و قیمى بیان کرده باشند و آن ملاک در عصر حاضر نیز در آن اشیاى خاص موجود باشد.
این امر بدان جهت است که اجماعفقیهان در این گونه پدیدهها ناظر به تلقى آنها نسبت به ارتکازات ذهنى عرف و عقلاى همان عصر از اشیاى همان دوران است، و چه بسا در عصر ما ارتکازات ذهنى عرف و عقلا نسبت به آن اشیا تغییر کرده باشد به نظر مىرسد این مطلب، در مورد اشیایى که ازطریق روایات به عنوان مثلى یا قیمى معرفى شدهاند نیز جارى باشد.
آنچه ذکر شد، به طور قطع در مورد مصادیق مثلى و قیمى نیز صادق است.باز شناخت معیار و میزان ثابت براى مثلى و قیمى بودن از نظر عرف و عقلا به گونهاى که از زمانى به زمان دیگر یا از مکانى به مکان دیگر تغییر نکند زمانى میسّر است که مصادیق مثلى و قیمى عصرهاى قبل، تغییر ننموده و هم چنان به وضعیت سابق خود باقى مانده باشد. بنا بر این گفتار امام خمینى(ره) که پیش از این گذشت ، مبنى بر اینکه تعاریف فقهاء طبق اشیاى دوران خود آنها است، در صورتى کهملاک و معیار مثلى و قیمى بودن به نحو صحیح کشف نشده و فقط بر اساس ویژگیهاى ناپایدار اشیاى خارجى ارائه شده باشد؛صحیح خواهد نمود . در حالى که مثلى و قیمى دو عنوان انتزاعى بوده که از نحوهءرفتار عرف و عقلا در ارتباط با اشیاى خارجى انتزاع مىگردند، از این رو مىبایست با تحلیل روانى رفتار عرف، ارتکازات ذهنى او را نسبت به اشیاى خارجى کشف کرده، ضابطؤ اشیاى مثلى و قیمى را بیان نمود.
دیدگاهها در تعریف مثلى و قیمى
از آنجا که فقهاء تعاریفى هماهنگ براى مثلى و قیمى ارائه نکرده اند؛ نمونههایى از آنها را ذکر و مورد نقد و بررسى قرار داده و در پایان تعریفى صحیح پیرامون این دو عنوان بیان خواهیم نمود.
این تعاریف را در نگاه کلى مىتوان به چهار دسته تقسیم کرد. که به بررسى آنها مىپردازیم .
دستؤ اوّل: در این دسته از تعاریف، به اتحاد دو شئ در نوع یا صنف اشارهشده است.محقق اصفهانى(کمپانى)مى نویسد:
صفات در مقابل ذات، اگر از قبیل صفاتى باشندکه نوعاً افراد مثل هم وجود داشته باشد، موصوف به آن صفات را مثلى گویند. و اگر از نظر نوع چنین نباشند، قیمى خواهند بود.8
محقق خویى(ره)مى نویسد:
اوصاف اشیا بر دو دسته اند: یک دسته از آنها دخیل در مالیت شىء هستند،و دسته دیگر هیچ گونه دخالتى در آن ندارند. دستؤ اول اگراز آنهایى باشد کهبراى موصوف به حسب نوع یا صنف،افراد مماثل وجود داشته باشد، مثلى است... و اگر موصوف این دسته از صفات، به نحوى که ذکر شده نباشد، قیمى است... آنچه که از مماثلت بین افراد موصوف ذکر کردیم، اختصاص بهاتحاد نوعى و صنفى دارد، اما در اتحاد جنسى، مماثلت در جمیع موارد آن لازم نمىباشد.9
دربیان هردو محقق تعبیرى وجود دارد که شبهه دور را به ذهن خواننده بر مىانگیزد. عبارت«افراد مثل هم یا مماثل هم »به نوعى تعریف مثلى به مثلى است؛زیرا درتعریف مثلى، درپى ضابطه مثل هم بودن درنظر عرف وعقلا هستیم،درحالى که درکلام این دومحقق ملاک «مثل هم بودن » مشخص نشده است.
دستؤ دوم : این تعریف را شیخ انصارى(ره) در مکاسب از تعداد زیادى از فقهاء نقل کرده، و آن را به مشهور نسبت داده است. وى مىنویسد:
مثلى عبارت از آن اشیایى است کهاجزاى آن از نظر قیمت با هم مساوى باشند.10
آنگاه خود ایشان توضیح مىدهد که منظور از اجزاء آناست کهحقیقتاً اسم آن شئ بر آن صدق کند؛ مثلاً بر انواع گندم حقیقتاً اسم گندم صدق مىکند، در حالى که ممکن است اسم گندم برغذایى که از آن درست مىشود صدق نکند. مراد از تساوى در قیمت نیز آن است که مثلاً اگر کل آن صد تومان ارزش داشته باشد، نصف آن پنجاه تومان ارزش داشته باشد، چنانکه در گندم چنین است، اما در یک گوسفند ذبح شده آن گونه نیست. مرحوم شیخ آنگاه اشکالات زیادى که بر این تعریف شده را نقل مىکند، و خود ایشان هیچ گونه تعریفى براى مثلى و قیمى ارائه نمىدهد.
دستؤ سوم: در کتاب «پول در اقتصاد اسلامى» و «مبانى فقهى اقتصاد اسلامى» آمده است:
مثلى آ ن است که نمونههاى مشابه داشته باشد و به عبارت دیگر افراد آن داراى خصوصیات مشابهى باشند؛ مانند یک نوع خاص از تلویزیون و یا لیوان که محصول یک کارخانه است،همه داراى یک نوع مواد ساخت، ابزار و لوازم، رنگ و داراى یک سطح از مطلوبیت مىباشند.11
این تعریف ، نسبت به تعاریف گذشته صحیح تر به نظر مىرسد؛ هر چند بهتر آن بود که تکیه گاه تعریف بر اصل مطلوبیت قرار مىگرفت. زیرا گاهى ابزار و لوازم ساخت یک شئ یا حتى کارخانه سازندؤ آن، متفاوت مىباشد معذلک ممکن است افراد آن مثلى محسوب گردد؛ چرا که افراد آن براى عرف و عقلا داراى مطلوبیت یکسان است.
دستؤ چهارم: این دسته از تعاریف، به صفاتى اشاره دارد که نتیجؤ آن تساوى در میزان رغبت و تمایل افراد به آن، و در نتیجه تساوى در مالیت و قیمت افراد آن مىباشد. به عبارت دیگر،شیئى مثلى است که میزان رغبت عرف نسبت به صفات موجود در افراد آن و مطلوبیت آنها در نظر عرف و عقلا متفاوت نباشد.
ثمره و تبلور خارجى چنین امرى،تساوى در مالیت و قیمت مىباشد. برخى از محققان و فقیهان بزرگ معاصر،طرفدار این نظریه هستند. ما به شمارى ازگفتار آنان اشاره مىکنیم. آیةاللّه سید محمد کاظم طباطبائى یزدى(ره) مىنویسد:
مثلى آ ن است که افراد آن، داراى خصوصیات و ویژگیهایى باشند که میزان رغبت مردم نسبت به آن افراد و قیمت افراد به واسطؤ آن خصوصیات و ویژگیها اختلاف پیدا نکند. هر چیزى که غالباً این گونه باشد مثلى است و این مطلب به حسب زمانها، مکانهاو کیفیتها اختلاف پیدا مىکند.12
آیةاللّه سید محسن حکیم(ره) هم در این باره مىنویسد:
آنچه از تعاریف عالمانه فقه، در مورد مثلى استفاده مىشود، این است که، مثلى شیئى است که رغبت و تمایل مردم نسبت به افراد آن بر اثر صفات موجود در آنها،تفاوت پیدا نکند.13
آیةاللّه میرزا جواد تبریزى معتقدند:
مقصود از مثل براى شئ تلف شده، آن است که از نظر اوصاف، قریب به شئ تلف شده باشد و منظور از قریب ، قریب در اوصافى است که مالیت و زیادى آن به آ ن اوصاف محقق گردد. بنا بر این در مثلى تنها اوصافِ دخیل در مالیت، اعتبار دارد و سایر اوصافى که گاه غرض شخصى نه نوعى به آن تعلق گرفته و قیمت آن را تغییر دهد، شئ را از مثلیت خارج نمىکند. زیرا چنین خصوصیتى در اشیا، مقصود عقلا قرار نمىگیرد.
بنا بر این چنانچه اشیاى خارجى غالباً نسبت به هم از چنین ویژگى برخوردار باشند،مثلى محسوب مىگردند، و گرنه قیمى خواهند بود.14
و از ظاهر کلام امام خمینى(ره) بر مىآید که ایشان هم، چنین نظرى را قبول دارند. ایشان در ردّ قول کسانى که مثلى بودن دو شئ را منوط به تساوى مقدار مالیت آن دو مىدانند،مى نویسند:
مالیت اشیاء از رغبتهاى مردم به آنها، برخاسته مىشود و خود رغبت مردم به اشیا تابع خواص و منافع آنها است. اشیاى مثلى آنهایى هستند که صفات و خصوصیات قریب به هم داشته باشند.15
همچنین در مورد قرض دادن مال مثلى چنین آورده است:
در مثلى معتبر است از اشیایى باشد که ضبط اوصاف و خصوصیاتى که به وسیلؤ آنها قیمت و رغبت مردم مختلف مىگردد، امکان داشته باشد.16
بنا بر این به یک واسطه مىگوید:
دو شئ وقتى مثل هم است که خصوصیات و ویژگیهاى آنها به نحوى شبیه هم باشند که باعث یکسان شدن رغبت و مالیت آنها گردد.
مناسب ترین تعریف مثلى
به رغم اختلافات بسیارى که در تعاریف مثلى و قیمى مشهود است، همه آنها در یک اصل اشتراک دارند و آن این است که مثلى و قیمى دو اصطلاح عرفى بوده و در هیچ آیه یا روایتى مفهوم آن دو بیان نشده است.
چنانکه پیش از این اشاره کردیم، دو عنوان مثلى و قیمى ، از عناوین انتزاعى هستند، که مىبایست براى تعریف آنها به تحلیل روانى رفتار عرف و عقلا نسبت به اشیاى خارجى توجه کرد، و با کشف ارتکازات ذهنى عرف و عقلا نسبت به آنها، ویژگیهاى اشیاى مثلى را شناسایى کرده، آن را ضابطه مند نمود و سپس به صورت تعریف ارائه داد.
اشکال عمدؤ اغلب تعاریف ذکر شده این است که از حوزؤ تحلیل مورد اشاره خارج مىباشد. در نتیجه از فراگیرى لازم نسبت به زمان،مکان و کیفیات بر خوردار نمىباشند. در برابر تعریف دسته چهارم از روش ذکر شده بهره جسته و موفق به ارائؤ ضابطه مناسبى براى مثلى و قیمى شده است.
زمانى افراد یک شئ در نظر عرف و عقلا مثل هم به شمار مىآیند که آنها حاضر باشند افراد آن را به جاى هم قبول کنند. این امر در صورتى محقق مىشود که خصوصیات افراد آن شئ به گونهاى باشد که باعث تفاوت رغبت،مطلوبیت و در نتیجه تفاوت در مالیت آنها نگردد . با این بیان به نظر مىآید که تعریف دسته چهارم در مقایسه با سایر تعاریف به واقع نزدیکتر بوده و فراگیرى آن نسبت به زمان، مکان و کیفیت گسترده تر مىباشد.
با توجه به این تعریف مىتوان اظهار داشت که در عصر حاضر برخى از آفریدههاى طبیعى که در زمانهاى سابق مثلى محسوب مىشده اند، از مثلى بودن خارج شده اند. درمقابل بسیارى از مصنوعات کارخانهها و تولیدات ماشینى که پیش از این قیمى بوده اند، از آنجا که در نظر عرف داراى ویژگیهاى یکسانى هستند ـ به این معنا که میزان رغبت عرف و مطلوبیت آنها، همسنگ بوده و در پى آن،از مالیت یکسانى برخوردارند ـ مثلى به شمار مىروند. این امر بدان جهت است که عرف و عقلا در طول زمان به خاطر پیشرفت علوم و دقت بیشتر در امور جزیى، از تسامحات خود کاسته و بر دقت خود افزودهاند . در نتیجه اوصافى از اشیاءکه در سابق مورد رغبت عقلا نبوده و مطلوبیتى براى وى قائل نبودهاند مرغوب واقع شده و براى آنها ایجاد مطلوبیت نموده است و از این رو برخى از اشیا را که در سابق مثلى نمىدانسته،مثل هم محسوب مىکند.
پس از بیان ضابطؤ مثلى،اینک موضوع اصلى نوشتار یعنى باز شناخت مثلى باقیمى بودن پول را، مورد بررسى قرار مىدهیم.
پول،مال مثلى یا قیمى
گفتنى است که بحث از مثلى یا قیمى بودن پول صرفاً آثار حقوقى ندارد؛ بلکه در روابط اقتصادى افراد و انواع عملکرد بانکها به ویژه بانک مرکزى تأثیر بسزایى دارد. بنا بر این مسوءولان پولى و اقتصادى،بدون توجه به نتایج این گونه بحثها در نظام بانکدارى اسلامى در دستیابى به اهداف اقتصادى و پولى توفیق چندانى نخواهند یافت؛ اگر چه در نظام بانکدارى ربوى هیچ گونه نیازى به طرح چنین مباحثى نیست.
ما در مورد اینکه پول کاغذى(اسکناس) کنونى مثلى است، به نقل گفتار چند نفر از محققان اکتفا کرده، آنگاه با توجه به ضابطهاى که براى باز شناخت مثلى و قیمى بیان نمودیم،نظر خود را بیان خواهیم کرد.
الف. آیةاللّه شهید صدر(ره) مىنویسد:
پولهاى کاغذى اگر چه مال مثلى مىباشند، ولى مثل آن، صرفاً همان ورق و قیمت ظاهرى آن نمىباشد، بلکه هر آن چیزى که قیمت واقعى آن را مجسم و بیان کند،مثل پول محسوب مىشود. بنا بر این اگر بانک هنگام بازپرداخت سپردهها به سپرده گذاران به مقدار قیمت حقیقى آنچه را دریافت کرده بود، پرداخت کند،مرتکب ربا نشده است.17
از کلام این شهید بزرگوار،دو مطلب بدست مىآید: اولاً پول کالاى مثلى است. و ثانیاً قدرت خرید پول نیز از اوصاف دخیل در مثلى بودن پول به شمار مىرود.
ب. گفتار بعضى هم ناظر به آن است که اگر چه پول کاغذى فعلى مثلى هست، اما مثلى در اوصاف ذاتى است نه اوصاف نسبى. زیرا قدرت خرید پول از اوصاف نسبى است؛نه ازاوصاف ذاتى . در کتاب «پول در اقتصاد اسلامى» آمده است:
مالیت پول اعتبارى، از نوع مثلى است و در فقه احکام مال مثلى بر آن مترتب مىگردد... اما چه چیزى مقوم مثلیّت است؟ ارزش اسمى یا قدرت خرید پول.18
آنگاه براى اثبات اینکه قدرت خرید پول مقوم مثلیّت پول نبوده و تنها اوصاف ذاتى و نه نسبى مقوم مثلیّت است به پنج دلیل استناد نموده و در ادامه مىنویسد:
بنا بر این ،مى توان چنین نتیجه گرفت که تغییر ارزش پول، از ویژگیهاى نسبى پول به عنوان یک مال مثلى است و ضمان آور نیست.19
آیةاللّه حایرى چنین آورده است:
اشیاى مثلى انواعى از اوصاف دارند، باید دید کدام نوع در مثلیت اشیا دخیل مىباشند.
1ـ اوصاف ذاتى اشیا، مثل سیاهى و سفیدى که به لحاظ توجه به منشأ نیازهاى انسان یا مقایسه با سایر اموال در آن شئ شکل نگرفته،بلکه با صرف نظر از آنها،شئ واجد آن مىباشد.
2ـ اوصاف نسبى اشیا ، که خود به دو دسته تقسیم مىشوند:
یک دسته اوصاف نسبى است کهبا توجه به منشأ نیازها در انسان، شکل مىگیرد؛ مثل جلوگیرى از سرما به وسیلؤ لباس، یا سیر شدن توسط نان به هنگام گرسنگى.
دسته دوم آن دسته از اوصاف نسبى است که در اشیا با مقایسؤ آنها با سایر اشیا شکل مىگیرد؛ مثل بالا و پایین رفتن قیمتها و قدرت خرید اشیا.
اوصافى که از نظر عرفى دخیل در مثلیّت اشیا مىباشند، یعنى مقوم مثلیت اشیا هستند، فقط اوصاف ذاتى اند،نه اوصاف نسبى. بنا بر این اگر چه پول کاغذى مثلى است، اما قدرت خرید مقوم مثلى در مثل قرض نیست.20
در واقع مفهوم این دو گفتار نقل شده است که پول مثلى است، اما مقوم مثلیت آن، کاغذ و رقم نوشته شده روى آن ـ که هر دو از اوصاف ذاتى پول هستند ـ مىباشد و قدرت خرید در مثلیت پول کاغذى هیچ دخالتى ندارد. بنا بر این ضرورى مىنماید که ما بحث را در دو مقوله پى گیریم: یکى در اصل مثلى بودن پول؛ دیگر در اینکه پول در چه نوع اوصافى مثلى است.
پولهاى امروزى ماهیتاً مثلىاند
در آغاز بحث گفته شد که مثلى و قیمى، دو اصطلاح شرعى نیستند؛ یعنى معنا و مقصود ازآن در ادلؤ شرعى وارد نشده بلکه از ناحیه فقیهان بیان شده است. مقصود از آن، همان معنایى است که عرف از آن مىفهمد؛ از این رو مصادیق آن، به حسب زمان ،مکان و کیفیت تغییر مىیابد.
آنچه اهمیت دارد کشف ارتکازات ذهنى عرف و عقلا نسبت به اشیاى مثلى است.بدین منظور مىتوانیم از ابزار و امکانات علمى و یا نظریات و تئورىهاى روشن علوم دیگر کمک بگیریم.
با این بیان، براى اینکه روشن شود که اسکناس مال مثلى است یا قیمى یا اینکه اساساً ماهیت سومى دارد، از دو جهت ، این بحث را پى گیرى مىکنیم:
الف. با استفاده از پیشینؤ تاریخى پول.
ب. از طریق تعریفى که براى مثلى صورت گرفته است.
الف. بررسى پیشینه تاریخى پول
یکى از مطالبى که لازم است هماره مورد توجه قرار گیرد،علت و چگونگى وارد شدن شئ سوم در مبادلات ـ که بعدها پول نام گرفت ـمى باشد.
تلاش مىکنیم تا واقعیت آن شئ سوم و عملکرد آن را آن طورى که بوده و هست کشف نماییم؛ تا در پى آن، قضاوت ما پیرامون ماهیت آن از جهت مثلى یا قیمى بودن آسان گردد.
به استناد شواهد تاریخى نخستین گونه دادوستد، معامله پایاپاى یا کالا به کالا بوده است، این نوع معامله مشکلاتى را به همراه داشت ، از جمله اینکه هر یک از کالاها و خدمات بر اساس کار و میزان مطلوبیتى که براى افراد داشت،نزد آنان از ارزشهاى مبادلهاى مختلفى بر خوردار بود، در نتیجه ناهمگونى و ناهمسانى ارزشهاى مختلف انواع کالاها و خدمات و فقدان کالاى جانشین براى جبران کاستى در یک طرف معامله، این نوع دادوستد را کند مىکرد.
بنابر این به چیزى نیاز بود که در همسان سازى انواع ارزشهاى اقتصادى ناهمگون و ناهمسان به آنها کمک کند؛ همان گونه که انسان در مقام بیان کمیت اشیاء، به مقادیر و اوزان متوسل مىشد، تعیین ارزش اقتصادى اشیا نیز نیازمند به معیار و مقیاسى بود تا بتواند به راحتى ارزشهاى مختلف ناهمگون اقتصادى را با آن مقایسه و در بارؤ آنها قضاوت کند.بدین ترتیب شئ سوم یعنى پول وارد مبادلات گردید تا به عنوان مقیاس و معیار ارزش اقتصادى انواع تولیدات مورد استفاده قرار گیرد.
مبادله کنندگان حتى در دوران مبادلات پایاپاى، مقدار مالیت انواع تولیدات خود را با آن اشیا(پول کالایى) به عنوان مقیاس و معیار ارزش، مقایسه کرده و مبادلؤ پایاپاى را انجام مىدادند. بدین صورت که ارزش مبادلهاى آ ن اشیا،(پول کالایى) را معادل همگانى ارزش سایر کالاها و خدمات قرار داده و براساس ارزش مبادلهاى پول کالایى، ارزش مبادلهاى انواع کالاها و خدمات را شمارش مىکردند، و در صورتى که عرفاً ارزش مبادلهاى کالاها و خدمات را با ارزش مبادلهاى پول کالایى مساوى مىدیدند،مبادله انجام مىگرفت.
این امر در صورتى امکان داشت و در عین حال مشکلات مبادلات پایاپاى را حل مىکرد که واحدهاى مختلف پو ل عرفاً مثل هم باشند. و گرنه معیار سنجش متفاوت مىگردید و امکان مقایسؤ ارزش مبادلهاى کالاها با ارزش مبادلهاى پول از بین مىرفت و مشکلات پایاپاى هم چنان باقى مىماند. و اگر شئ قیمى به عنوان پول، وارد مبادلات مىگردید،باید نوع خاصى از آن باشد که افراد آن از نظر شکل ظاهر و ارزش مبادله، عرفاً تفاوت نداشته باشد؛ و گرنه امکان مقایسه از بین مىرفت. نتیجؤ این گفتار این است که معیار سنجش باید ثابت باشد. بنا بر این پول در این مقطع مثلى بود.
در دورانى که فلزاتى مثل طلا و نقره وارد مبادلات شد،اهمیت آنها از جنبؤ پولى و ارزش مبادلهاى براى عرف جامعه بیش از پیش نمایان گردید؛ به طورى که اگر دولتها در عیار آنها دست مىبردند،فوراً واکنش نشان مىدادند . اوج اهمیت ارزش مبادلهاى یا همان جنبؤ پولى این اشیأ را در نزد عرف عام و عقلا، قانون «گرشام»21 نشان داد.
در این مقطع، این شئ خاص(پول فلزى) در صورتى که عیار و درجؤ خلوص آن نزد عرف و عقلا یکسان مىبود به عنوان کالاى مثلى محسوب مىشد. در نتیجه عرف جامعه ارزش سایر کالاها و خدمات را همسنگ و همسان ارزش مبادلهاى طلا و نقره قرار داده و بر اساس آن به واحدهاى متعددى تقسیم مىکرد. در مرحلهاى که اسکناس وارد مبادلات شد، و رابطؤ آن کاملاً با طلا و نقره قطع گردید و در نظر عرف و عقلا در بردارندؤ ارزش مبادلهاى گردید، پول جنبؤ متکامل ترى از خود را نمایان ساخت در این مرحله، عرف، ارزش مبادلهاى را که در سایؤ آن ، اشیاى خاصى ـ پول ـ وظایفى را بر عهده مىگرفتند،در کاغذ پارههاى رنگى متبلور ساخته و در معاملات و مبادلات خود از آ ن استفاده مىکردند؛ به طورى که مالیت آن شئ چیزى جز همان ارزش مبادلهاى نبود؛ یعنى در نزد عرف،مطلوبیت این اشیاءصرفاً به خاطر همان ارزش مبادلهاى بود و اگر آن ارزش مبادلهاى منتفى مىگشت،هیچ مطلوبیتى براى کسى از این جهت نداشت. تمام جهات و عللى که در مراحل قبلى براى اختراع و ظهور پول وجود داشت،دراین مرحله به نحو کاملتر و شدیدتر تحقق پیدا کرد؛ یعنى همان ارزش مبادلهاى که اساس پول و وظایف آن بر آنها نهاده شده بود، خود را از دست اشیایى که با صرف نظر از این ارزش مبادلهاى خاص، براى خود ارزشى داشتند، رها ساخت و براساس واحدى، همین ارزش مبادلهاى تقسیم بندى شد، و هر چندتایى از آن واحدها در نوعى خاص از کاغذ پاره رنگى تبلور یافت. این کاغذ پارهها در سایؤ آن ارزش مبادله، وظایف پول را بر عهده گرفتند. این کاغذ پاره (اسکناس) به جهت دارا بودن ارزش مبادلهاى محض، در عرف، مال محسوب شدند؛ مالى که تمام مالیت آن در ارزش مبادلهاى محضى است که اصل آن اعتبارى است .
هزار ریال،ارزش مبادلهاى است که ممکن است در یک کاغذ پارؤ رنگى خاصى با رقم 1000 ریال ظاهر شود،یا اینکه در دو قطعه کاغذ پارؤ دیگر با رقمهاى 500 ریالى خود را نشان دهد. بنا بر این تمام قطعات 1000 ریالى به حسب مقدار ارزش مبادلهاى که دارند، مثل هم محسوب مىشوند. حتى پول 1000 ریالى با دو قطعه پول کاغذى 500 ریالى از جهت ارزش مبادلهاى که دارند،مثل هم محسوب مىشوند.22
پول تحریرى ـ چنانچه خواهد آمد ـارزش مبادلهاى اعتبارى خالص است که بانکها آن را اعتبار مىکنند و عرف و عقلاى جامعه هم، آن را پذیرفتهاند و مثلاً با واحد ریال، مقدار آن بیان مىگردد. همچنین طبق بیانى که در مبحث پول اظهار مىگردد،وظایف پول را همان ارزش مبادلهاى اعتبارى خالص انجام مىدهد و پر واضح است که واحدهاى آن در نزد عرف و عقلا مثل هم هستند.
ب ـمثلى بودن پول بر اساس تعریف مال مثلى
چنانکه پیش از این گذشت، تعاریفى که براى مثلى بیان شده است به چهار دسته تقسیم شده و یا تعریف چهارم را که مورد حمایت بزرگانى چون آیةاللّه سید محمد کاظم طباطبائى یزدى(ره) و آیةاللّه سید محسن حکیم(ره)و امام خمینى(ره) و ... بوده است، واقعى ترین و صحیح ترین تعریف دانستیم. خلاصؤ آن تعریف از این قرار بود: اشیاى مثلى به اعتبار صفات و ویژگیهایى مثلى هستند که میزان رغبت،مالیت و ارزش مبادلهاى آن، از آن صفات نشأت گرفته باشد. به علاوه مقدار آن ارزش و رغبت در افراد مثلى متفاوت نباشد.
با این بیان به خوبى آشکار مىشود که پول کاغذى امروزى، با توجه به همهءصفاتى که در رغبت و مطلوبیت و در نتیجه در مالیت و ارزش مبادلهاى آن موءثر است، مال مثلى به حساب مىآید. زیرا پیدا است که صرف یک کاغذ پارهءرنگى که به هیچ کار نمىآید، هیچ گونه ارزشى نداشته و آنچه در نظر عرف اهمیت دارد مالیت، ارزش مبادله و قدرت خرید آن است .
پیش از این نیز بیان شد که شئ خاصى، به عنوان پول به اعتبار ارزش مبادله و قدرت خرید وارد مبادلات گردید و در اسکناس به اوج خود رسید؛ زیرا در اسکناس چیزى جز همان ارزش مبادله و قدرت خرید براى عرف مطلوبیت ندارد. بنا بر این نه تنها تمام پولهاى 1000 تومانى مثل هم هستند، بلکه هر قطعه اسکناس 1000 تومانى دقیقاً با ده قطعه اسکناس 100 تومانى نیز مثل هم مىباشند؛ مگر اینکه ده قطعه اسکناس 100 تومانى از نظر مطلوبیت با یک عدد اسکناس 1000 تومانى تفاوت پیدا کند، که در این صورت مثلى نخواهد بود. ولى این تفاوت در نظر عرف، به نحوى که غیر قابل اغماض باشد، به شدت مورد تردید است. شاهد واضح و قاطع بر مثل هم بودن هر قطعه اسکناس 1000 تومانى با دو قطعه اسکناس 500 تومانى این است که هر روز هزاران نفر، پولهاى درشت مثل 1000 تومانى را با پولهاى دیگر معاوضه مىکنند، و به تعبیر عرفى پول را خرد مىکنند؛ بدون اینکه تفاوتى بین پول درشت و خرد ملاحظه کنند. در حالى که در نظر عرف نه خرید و فروشى صورت گرفته و نه معامله دیگرى؛ بلکه عرف این عمل را به عنوان خرید و فروش لغو دانسته و آن را فقط معاوضه و رد و بدل کردن دو ارزش مبادلهاى مساوى و تبلور یافته در دو شیئى مىشمارد که با صرف نظر از ارزش مبادله، هیچ گونه ارزشى ندارند.
بنا بر آنچه در تعریف مثلى گذشت، مىتوان اظهار داشت که از نظر عرف و عقلا پول کاغذى و اسکناس به اعتبار ارزش مبادلهاى مثلى است؛ چه ارزش مبادلهاى آن را صفت نسبى بدانیم و یا صفت ذاتى.
سخن زیر، ادعاى فوق را قوت مىبخشد:
چیزى که در پول کاغذى منشأ مطلوبیت و رغبت براى عرف و عقلا مىگردد،ارزش مبادلهاى آ ن است و اگر ارزش مبادلهاى پول کاغذى از آن الغا گردد، کاغذ پاره رنگى و اعداد باقى مانده روى آن برا ى عرف و عقلا هیچ گونه مطلوبیتى نخواهد داشت. اما در کالاها فایدؤ مصرفى(ارزش استعمالى)منشأ مطلوبیت مىباشد؛ به طورى که اگر ارزش مبادلهاى کالایى به صفر برسد، آن کالا براى عرف و عقلا به لحاظ فایدؤ مصرفى، هم چنان مطلوب خواهد بود.
بدین ترتیب اگر در کالاها ارزش مبادلهاى آن از بین برود،هم چنان به آن ، کالا گفته شده و اسم خاص آن، بر آن اطلاق مىگردد. به عنوان مثال، گندم وقتى که ارزش مبادلهاى آن به صفر مىرسد، هم چنان به آن گندم گفته شده و تمام فواید مصرفى را داراست. بر خلاف اسکناس که اگر ارزش مبادلهاى آن به صفر برسد، دیگر به کاغذ پارؤ رنگى با چند عدد و رقم نوشته شده بر روى آن، پول گفته نمىشود. بنا بر این پولهاى کاغذى به اعتبار ارزش مبادلهاى مثلى مىباشند . در حالى که عرف و عقلا کالاها را به خاطر اوصاف آنها مثلى مىداند.
پول تحریرى
قضاوت پیرامون مثلى یا قیمى بودن پول تحریرى قبل از تبیین صحیح ماهیّت آن ممکن نیست.
عقلاى عالم براى آن که مبادلات خود را با کم ترین هزینه و آسان ترین راه انجام دهند،پولى را که هیچ گونه مادؤ فیزیکى نداشته و صرفاً ارزش مبادلهاى اعتبارى عام دارد،اختراع کردند.
امروزه در بسیارى از کشورها تا حدود 90% حجم مبادلات با این نوع وسیلؤ مبادله انجام مىشود. در ایران هم سهم آن به عنوان وسیلؤ مبادله به بیش از 80% کل وسیلؤ مبادلات مىرسد.23 به این نوع وسیلؤ مبادله «پول تحریرى» گویند.
على رغم اینکه تمام احکام فقهى ملحق به سایر پولها در مورد این گونه پول نیز جارى بوده و به عنوان یک موضوع مهم فقهى، داراى پیامدهاى فراوان فقهى و اقتصادى مىباشد، ولى تاکنون ماهیت و ویژگیهاى آن براى فقیهان ما به نیکى تبیین نشده است .
ماهیت چنین پولى تنها با درک صحیح از منشأ ایجاد آن،قابل درک است. این امر با آشنایى با نحوؤ عملکرد بانکهاى بازرگانى به ویژه در زمینؤ پرداخت وام و سرمایه گذارى و همچنین نقش بانک مرکزى در کنترل و هدایت بانکهاى تجارى،امکان پذیر مىباشد.
فرض کنید شخص الف ،مبلغ 100/000 تومان پول به حساب جارى خود در نزد بانک Aواریز کرده است .بانک Aبراساس قانون بانکى موظف است درصدى(مثلاً 20 درصد)از سپردههاى جارى را نزد بانک مرکزى به عنوان ذخیرؤ قانونى، ذخیر کند .میزان نسبت ذخیرؤ قانونى مهمترین اهرمى است که براى کنترل حجم پول،در اختیار بانک مرکزى قرار مىگیرد،بنا بر این بانک Aموظف است20/000 تومان از سپردههاى جارى شخص الف را به عنوان ذخیرؤ قانونى،نزد بانک مرکزى ذخیره کرده و80/000 تومان باقى مانده را مىتواند وام دهد یا در طرحهاى دیگر به نحو مشارکت، تامین اعتبار کند تا از این رهگذر سودى عاید بانک گردد.
بانکA مبلغ 80/000 تومان باقى مانده را در حساب جارى شخص ب که متقاضى آن مبلغ به یکى از طرق پیشین است، واریز مىکند، اکنون شخص ب قادر است تا مبلغ 80/000 تومان چک بکشد. بنابر این در این مرحله ،از 100/000 تومان اولیه، 80/000 تومان پول جدید به وجود آمده و مجموع حجم پول به 180/000 تومان رسیده است . اگر این جریان همچنان ادامه یابد،در نهایت نظام بانکى با شرط 20 درصد ذخیرهءقانونى، مىتواند حجم پـول را از 100/000 تومان به 500/000 تومان برساند. یعنى از 100/000 تومان سپردؤ اولیؤ به صورت اسکناس، 400/000 تومان پول تحریرى جدید( کل وامهاى پرداخت شده)پدید آمده است .
خلاصه مطالب فوق، در جدول زیر آورده شده است.
صاحب حسابهاى جاری حساب جاری ذخیره قانونی باقی مانده وام جدید
الف 000/100 000/20 000/80 000/80
ب 000/80 000/16 000/64 000/64
ج 000/64 800/12 200/51 200/51
د 000/51 240/10 960/40 960/40
جمع 000/500 000/100 000/400 000/400
آنچه در بالا بیان شد، حداکثر قدرت ایجاد پول تحریرى،توسط نظام بانکى در شرایط زیر مىباشد:
1 ـنرخ ذخیرؤ قانونى 20 درصد باشد.
2 ـپرداختهاى افراد به یک دیگر از طریق چک انجام گیرد.
3 ـافراد دارندؤ حساب جارى ،تصمیم به پس انداز و ذخیرؤ پول به وسیلؤ اسکناس نگیرند.
4 ـشرایط براى پرداخت وام از طرف نظام بانکى و وام گیرندگان ،به طور کامل مهیا باشد.
در صورتى که هر یک از شرایط فوق محقق نگردد،یقیناً میزان خلق پول تحریرى،توسط نظام بانکى به مبلغى که ذکر گردید،نخواهد رسید.
چنانچه ملاحظه شد با 100/000 تومان اسکناس اولیه، 400/000 تومان پول تحریرى ایجادشد که هیچ گونه مادؤ فیزیکى ندارد. بنابر این مىتوان گفت که پول تحریرى صرفاً ارزش مبادلهاى اعتبارى عام بوده و عدد و رقم در دفاتر حساب ها،تنها نشان دهندؤ مقدار آن مىباشد و همان ارزش مبادلهاى عام،تمام وظایف پول را انجام مىدهد. زیرا بشر در مبادلات خود نیاز به معادل همگانى براى همسان سازى ارزشهاى مبادلهاى گوناگون کالاها و خدمات دارد؛ تا در هنگام مبادله، آن را به صاحبان کالاها و خدمات تحویل دهد. این معادل همگانى ممکن است در هیچ امر فیزیکى محقق نگردد و فقط مقدار آن با واحدى همچون ریال به صورت عدد و رقم در دفترى ثبت شود و هر گاه صاحب حساب بخواهد مىتواند با صدور چک و... از آن ارزش مبادلهاى عام استفاده کند.
با به وجود آمدن پول تحریرى، پول به اوج کمال خود رسیده است و چک، کارتهاى اعتبارى، کارتهاى هوشمندو نظائر آن صرفاً ابزار انتقال همان ارزش مبادلهاى اعتبارى عام در مبادلات به شمار مىآیند.
شایان توجه است که ارزش مبادله اى، قدرت خرید و مالیت پول، هر سه به یک معنا و مترادف هم مىباشند.بنابر این،حقیقت پول تحریرى ارزش مبادلهاى اعتبارى محض است که در نظر عرف و عقلا هر واحد ارزش مبادلهاى آن، همسان و مثل سایر واحدهاى دیگر آن مىباشد.
بنابر این مثلى بودن پول تحریرى در نظر عرف و عقلا به لحاظ ارزش مبادلهاى آن، جاى هیچ گونه شبههاى را بر نمىتابد.
آنچه که مىبایست در این بحث به طور دقیق مورد ملاحظه قرار گیرد،این است که عنوان مثلى یک عنوان عرفى و عقلایى است نه شرعى. بنابر این از این منظر اگر ارزش مبادلهاى پول در طول یک سال دچار کاهش خفیفى گردد؛ یعنى سطح عمومى قیمتها در اثر تورم مثلاً در حد دو درصد افزایش یابد،عرف و عقلا این مقدار تغییر در ارزش مبادلهاى را باعث تفاوت نمىدانند و یک اسکناس 1000 تومانى را در پایان سال، در عین کاهش دو درصدى مثل اسکناس 1000 تومانى ابتداى همان سال مىبینند. اما اگر در طول یک سال سطح عمومى قیمتها پنجاه درصد افزایش یابد؛ یعنى از ارزش مبادلهاى پول پنجاه درصد کاسته گردد، دیگر عرف و عقلا یک اسکناس 1000 تومانى را در پایان سال،مانند اسکناس 1000 تومانى ابتداى همان سال نمىشمارند.
این مطلب در مورد پول تحریرى گویاتر است. زیرا حقیقت پول تحریرى ارزش مبادلهاى اعتبارى آن است . از این رو اگر ارزش مبادلهاى آن در طول یک سال دو درصد کاهش یابد،عرف و عقلا در پایان سال 1000 واحد ارزش مبادلهاى آن را مثل 1000 واحد ابتداى سال مىشمارند. امّا اگر این کاهش به پنجاه درصد برسد دیگر 1000 تومان پایان سال در نظر آنها مثل 1000 تومان ابتداى همان سال نخواهد بود.
هنگامى که نرخ تورم بالا باشد ـ مثل پنجاه درصد ـهم در مورد اسکناس و هم در مورد پول تحریرى، مورد از موارد تعذر مثلى است24؛ یعنى 1000 تومان(1000 تومان به عنوان مثال) پول کاغذى و تحریرى در نظر عرف و عقلا در پایان یک سال،مانند 1000 تومان ابتداى سال نمىباشد. این امر در مدت طولانى تر ـمثلاً بیست سال ـبا نرخ تورم بیست درصد، بسیار واضح تر مىباشد.
تاکنون از شیوهاى که در فقه براى شناسایى موضوعات فقهى مرسوم است،استفاده کرده و نتیجه گرفتهایم که پولهاى کاغذى و تحریرى به لحاظ ارزش مبادلهاى و قدرت خرید مثلى محسوب مىگردند. اما با توجه به ویژگیهاى اسکناس ـکه در خلال مباحث گذشته به برخى از آنها اشاره شدـ ماهیت پول تحریرى این پرسش به ذهن مىآید که آیا پول تحریرى و کاغذى(اسکناس) را مىتوان همانند درهم و دینار و سایر اموال مثلى و قیمى دانست؟ آیا ویژگیهاى این دو نوع پول، آنها را از زمرؤ مثلى و قیمى خارج نساخته و ماهیت سومى،غیر از مثلى و قیمى را براى آنها اثبات نمىکند؟
در پاسخ به پرسش فوق ، باید به بررسى تفاوتهاى اساسى پولهاى پیشین(طلا و نقره) و سایر اموال با پول تحریرى و اسکناس؛ بپردازیم.
بررسى تفاوتهاى طلا و نقره و پولهاى کنونى(تحریرى و کاغذى)
1 ـطلا و نقره،چه آن هنگام که در مبادلات به صورت وزنى مورد استفاده قرار مىگرفتند،و چه زمانى که به صورت مسکوک مبادله مىشدند،با صرف نظر از جنبؤ پولى و ارزش مبادلهاى آنها، داراى ارزش استعمالى(فائدؤ مصرفى) بوده اند؛ در حالى که پولهاى کاغذى کنونى با صرف نظر از ارزش مبادلهاى ،هیچ گونه ارزش استعمالى نداشته، فایدهاى هم بر آنها مرتب نمىگردد. در پول تحریرى نیز، با صرف نظر از ارزش مبادلهاى اعتبارى آن، چیز دیگرى وجود ندارد؛ زیرا همان گونه که پیش از این بیان شد، پول تحریرى همان ارزش مبادلهاى عام است.
2 ـاصل ارزش مبادلهاى در اسکناس و پول تحریرى، اعتبارى و قراردادى مىباشد؛ در حالى که در طلا و نقره،امرى غیر قراردادى و اعتبارى بوده است.
3 ـبراى اینکه طلا و نقره به عنوان پول وارد مبادلات گردند، تنها به یک اعتبار از ناحیه عرف و عقلا نیاز داشتند؛ و آن اعتبار کردن ارزش مبادلهاى آن به عنوان معیار سنجش سایر ارزشهاى مبادلهاى کالاها و خدمات بود.
اما براى اینکه کاغذهاى خاصى به عنوان پول در مبادلات پذیرفته گردد،حداقل دو اعتبار و قرارداد مورد نیاز بود. یکى اعتبار ارزش مبادلهاى براى آن کاغذ خاص؛ دوم اعتبار ارزش مبادلهاى آن به عنوان معیار سنجش. این دو نوع اعتبار در پول تحریرى نیز مورد نیاز است .
4 ـدر طلا و نقره، به ویژه زمانى که به صورت وزنى در مبادلات مورد استفاده قرار مىگرفت،امکان نظر استقلالى به آن، به لحاظ ارزش استعمالى(فایدؤ مصرفى)موجود در آن، از طرف عرف و عقلا وجود داشت؛ در حالى که در پولهاى فعلى، براى چنین دید و نظرى از ناحیؤ عرف و عقلا وجهى وجود ندارد. زیرا پولهاى فعلى ارزش استعمالى(فایدؤ مصرفى)ندارند.
با توجه به تفاوتهاى اساسى که بین طلا و نقره و بین پولهاى فعلى وجود دارد، به نظر مىرسد که پولهاى فعلى ماهیتى غیر از ماهیت پولهاى صدر اسلام دارد؛ یا لااقل از نظر مصداق یک پدیدؤ مستحدثه مىباشد.
بنابر این پولهاى کنونى را نمىتوان در تمام جهات به پولهاى گذشته ملحق کرد. بلکه باید آن را به طور مستقل به عنوان یک پدیدؤ اقتصادى مورد توجه قرارداد تا بدین وسیله جهات و ویژگیهاى خاص آن را کشف شود؛ آنگاه براساس آن ویژگیها،احکام فقهى انواع مختلف به کارگیرى آن در اقتصاد معلوم گردد.
همچنین تفاوتهاى اساسى که بین پولهاى فعلى(کاغذى و تحریرى) با سایر اموال وجود دارد، هشدار فوق را تأیید مىنماید .
بررسى تفاوتهاى اساسى پولهاى فعلى با سایر اموال
عنوان مثلى و قیمى، از عناوین بسیار مهم، در فقه ، حقوق و اقتصاد اسلامى مىباشد. زیرا اندکى برداشت متفاوت از مفهوم آن دو عنوان،نسبت به واقعیت مفهوم آنها، موجب تفاوت اساسى در تطبیق هر یک از آن دو بر اموالى چون گندم، گوسفند، ماشین و... خواهد شد، و در نتیجه احکام مترتب بر هریک در معاملات، با واقعیت آنچه که باید باشد، متفاوت گردیده، پیامدهاى غیر شرعى و نامناسب حقوقى و اقتصادى، در جامعه به دنبال خواهد داشت.
هم چنین پول و انواع مصادیق آن، در صورتى که مال محسوب گردند، در صورت مثلى بودن،احکام شرعى مترتب بر آن و کارکردهاى اقتصادى آن، نسبت به فرض قیمى، تفاوتهاى زیادى را در پى خواهد داشت.
از باب نمونه:آیا جبران کاهش ارزش پول در قرض،غصب، سرقت،مهریه و ... از مصادیق ربا محسوب مىگردد؟ آیا بردارایى مخمّس که در طول سال بر اثر تورم، ارزش قیمى آن بالا رفته، به میزان افزایش اسمى، خمس تعلق مىگیرد؟
همچنین مسایل متعدد دیگر که بر فرض مثلى بودن پول پیامدهاى فقهى، حقوقى و اقتصادى فراوانى را در سطح کلان ایجاد نموده، گاه ممکن است هزاران میلیارد ریال ثروت جامعه را در اختیار شخصى قرار دهد، کهدر فرض قیمى بودن چنین تبعاتى را به همراه نخواهد داشت.
پیدا است شریعت اسلامى با توجه به چنین تفاوت و تبعات کلان با فرض مثلى یا قیمى بودن پول، تنها یک فرض را صحیح مىشناسد، بنا بر این باز شناخت نظر گاه شریعت و تبیین و ضابطه مند کردن هر یک از آن دوعنوان، جهت تطبیق بر مصادیق مهمى مثل پول، بسیار ضرورى مىنماید.
روش ضابطه مند کردن مثلى وقیمى
مى دانیم که معنا و مفهوم اصطلاحى مثلى و قیمى از ناحیه شرع بیان نشده است؛ و آنچه در تعریف اصطلاحى این دو عنوان گفته شده، تعریفى است که از طرف فقیهان در باب ضمان بیان گردیده است.
به این معنا که ضامن در موقع اداى حق ذى حق، اگر آن حق مثلى باشد باید مثل آن را بدهد، و اگر قیمى باشد مىبایست قیمت آن را پرداخت کند. بنا بر این مثلى و قیمى دو اصطلاح عرفى هستند؛ یعنى نظر عرف در مثلى یا قیمى بودن ملاک قضاوت خواهد بود.
عرفى بودن دو اصطلاح مثلى و قیمى لوازمى را در پى دارد که به آنها اشاره مىشود:
1ـ اگر بخواهیم تعریفى درست در بارؤ این دو اصطلاح، ارائه دهیم، باید تلاش کنیم ارتکازات ذهنى عرف عام را در ارتباط با اشیاء و اموال خارجى کشف کرده، آنگاه آ ن را ضابطه مند نماییم.
علت اینکه از روش ذکر شده براى شناختن اشیاى مثلى و قیمى استفاده مىشود، آن است که این دو اصطلاح از عناوین انتزاعى مىباشند.
براى روشن شدن مطلب،این توضیح لازم است:
عناوینى که فقیه مىبایست احکام آنها را بیان کند، به دو دسته تقسیم مىشوند:
دسته اول: عناوین شرعى. این گونه عناوین، یا اصل آنها از ناحیؤ شرع وضع و اعتبار شده است؛ مثل نماز،روزه، حج و... یا آنکهحدود آن از سوى شرع مشخص گردیده است؛ مثل آب کُر، آب قلیل و...
براى شناختن این گونه عناوین و احکام آنها باید در ادلؤ شرعى به جست وجو پرداخت.
دسته دوم: عناوین عرفى و عقلایى. این عناوین به امورى اطلاق مىگردد که شارع در ایجاد عنوان و معنون آنها هیچ گونه دخالتى ندارد.
عناوین عرفى و عقلایى خود به اعتبار معنون به انواعى منقسم مىباشند که عبارتند از:
الف ـ عناوینى که عرف و عقلا به امور تکوینى موجود در خارج اطلاق مىکنند؛ مانند: عنوان گندم.
ب ـ عناوینى که معنون آنها توسط عرف و عقلا وضع و اعتبار مىگردد، یا اینکه عرف عام و عقلا آن وضع و اعتبار را مىپذیرند؛ به عنوان مثال، عقلا پذیرفتهاند که در مبادلات براى برطرف کردن مشکلات مبادلات پایاپاى، شئ خاصى تحت عنوان پول، با بر عهده گرفتن وظایفى، مورد استفاده قرار گیرد.
جـعناوینى که عرفى و عقلایى محسوب مىشوند،اما نه به این معنا که عرف و عقلا آنها را وضع و اعتبار کرده باشند، بلکه آنها بعضى از اشیا را به نحوى مورد استفاده قرار مىدهند کهاز نحوؤ استفادؤ آنها، آن عناوین خاص براى آن اشیا، انتزاع مىگردد. از این رو آن را عناوین انتزاعى مىگویند. به عنوان مثال، عقلا در زندگى خود، حاضراند براى به دست آوردن اشیاى مفیدى مانند گندم از چیزهایى که نزدشان ارزش دارد، چشم پوشند. از این رفتار، عنوان مال براى گندم انتزاع مىگردد.
اما از آنجا که هوا چنین رفتارى را اقتضا نکرده وعرف بابت آن از شئ ارزشمندى نمىگـذرد؛ از این رفتار مىتـوان فهمید کـه عرف هوا را مال نمىداند.
مى دانیم که عناوین انتزاعى گاهى از نحوؤ قرار گرفتن اشیا در خارج انتزاع مىگردد؛ مانند عنوان فوقیّت و گاه نیز از نحوؤ بکارگیرى اشیا از سوى عرف و عقلا انتزاع مىشود.به نظر مىرسد احکام شریعت تنها براین نوع از عناوین انتزاعى مترتب مىگردد. بنا بر این مقصود ما از عناوین انتزاعى همین نوعمى باشد.
دـ عناوینى کهتوسط عرفى خاص وضعو اعتبار مىگردد؛ مثل تورم، سود، ثروت و... که عرفِ اقتصادى آنها را اعتبار مىکند؛ یعنى عرف خاص اقتصادى حالت خاصى از افزایش قیمتها(افزایش سطح عمومى قیمتها) را تورم مىگوید.
در صورتى که بر این عناوین احکامى مترتب گردد، هر گاه آن عنوان بر هر مصداقى از نظر عرف منطبق شود، به دنبال آن، حکم آن عنوان بر آن مصداق مترتب مىگردد. اما اگر تطبیق عنوانى بر مصداقى مورد تردید عرف قرار گیرد، تنها راه آن است کهبه عرف خاص آن عنوان مراجعه شود، تا با به دست آوردن ضابطه، مصداق مورد تردید و شک از شک و گمان خارج گردد.
براى بدست آوردن ضابطه در مورد عناوین عرفى ـتکوینى باید از استعمال آن عنوان از سوى عرف و عقلا، در موارد مسلم مصادیق آن،ضابطه یا ویژگیهاى آن را دریافت. وجود این ضابطه به ما کمک مىنماید تا در صورت تطبیق آن بر مورد مشکوک، حکم نمائیم که آن مورد از مصادیق آن عنوان مىباشد.
در مورد قسمت دوم(عناوین عرفى و عقلایى کهتوسط عرف عام وضعو اعتبار شده است)، روش ضابطه یابى و شناخت ویژگىهاى آن ،مانند قسمت نخست مىباشد. با این تفاوت کهدر این مورد، توجهو نظر ما در کشف آنضابطه بهامرى است که توسط عرف و عقلا وضع شده است .
شایان توجهاست که در این دو قسم، هیچ گاه نباید از موضعحقوقى و ارزشى خاصى سخن گفت. زیرا در آن صورت ممکن است بهخطا رفته از کشف واقعیت مورد نظر دور مانیم. اما روش شناختن ضابطه و ویژگىهاى قسمت سوّم(عناوین انتزاعى عرفى کهمنشأ انتزاعآنها افعال و رفتار عرف مىباشد)، کارى نسبتاً دقیق و مشکل است. براى نیل بهمقصود یاد شده، چنانکه گفتهشد،نباید از موضعحقوقى و ارزشى خاصى اقدام نمود. زیرا ممکن است در کشف آن ضابطه دچار اشتباه شویم. براى شناختن ضابطه و ویژگیهاى این نوع عناوین از دو روش مىتوان سود جست:
روش نخست: مقصود همان روشى است کهبراى قسمت اول ودوم بیان نمودیم.
روش دوم: از آنجا که این عناوین از عناوین انتزاعى است به این معنا که منشأ انتزاع آنها، افعال عرف و عقلا و نحوؤ به کارگیرى اشیا توسط آنها مىباشد، باید با تحلیل روانى صحیحاز منشأ انتزاع آن ضابطؤ واقعى آن را کشف نماییم.
به نظر مىآید این روش بهدلیل انتزاعى بودن عناوین با توجهبه منشأ انتزاع آنها روش موفق ترى بوده و ضریب خطاى آن نسبت به روش پیشین کمتر باشد.
2ـ لازمه دوم عرفى بودن دو اصطلاح مثلى و قیمى این است که اگر موضوع یا عنوان عرفى در ادلؤ شرعى وارد شده باشد، مقصود از آن، همان معناى عرفى و عقلایى است کهعرف و عقلا از آن مىفهمند؛ و همانموضوع حکم شرعى قرار مىگیرد. بهعنوانمثال وقتى قرآن مىفرماید:
لا تَأکُلُوا اَموالَکُم بَینَکُم بِالباطِلِ؛ اموالتان را میان خود به نحو باطل و ناروا مخورید.1
منظور از لفظ اموال همان معنایى است که در ذهن عرف و عقلا مرتکزاست ؛دو عنوان مثلى و قیمى نیز چنین خواهد بود.
3ـ اگر در تشخیص مفاهیم و مصادیق یا موضوع احکام شرعى، رفتار و قضاوت عرف حجت باشد، مقصود،عرف اهل نظر و دقت است ، نه عرف اهل تسامح و تساهل؛ مگر اینکه شارع آن تسامحات عرفى را بپذیرد.
در این باره امام خمینى(ره) مىنویسند:
ان المراد بالعرف فى مقابل العقل لیس هو العرف المسامح...المراد منالاخذ من العرف هو العرف معدقّته فى تشخیص المفاهیم و المصادیق، و ان تشخیصه هو المیزان،مقابل تشخیص العقل الدقیق البرهانى... ان الموضوع للاحکام الشرعیة لیس مما یتسامح فیه العرف بل الموضوع للحکم هو الموضوع العرفى حقیقةً من غیر تسامح.
مقصود از عرف در مقابل عقل، عرف اهل تسامح نیست... بلکه مقصود عرفى است که در تشخیص مفاهیم و مصادیق، دقیق مىباشد و تشخیص چنین عرفى میزان در موضوع احکام است. چنین عرفى ،مقابل عقل دقیق برهانى قرار دارد... موضوع احکام شرعى از آنهایى نیست کهعرف در آن تسامح کند بلکهموضوع حکم شرعى، موضوع عرفى حقیقى است؛ بدون اینکههیچ گونه تسامحى از طرف عرف صورت گیرد.2
4ـ اگر رفتار و قضاوت عرف عام و عقلا در تشخیص موضوع حکمى دخیل باشد، مقصود از آن، عرف لَو خُلىَ و طَبعَهُ مىباشد؛ یعنى عرفى که در معرض آموزشهایى همچون «موءمن باید در دینش احتیاط کند، چون دین، برادر او است.» یا «هرکس مرتکب امور مشتبه گردد سر انجام غرق در امور حرام خواهدشد.»3 و مواردى از این دست قرار نگرفته باشد. بنا بر این رفتار عرف متشرعه براى فقیه حجت نیست.
به نظر مىرسد رفتارعرف جامعؤ ما که سالها در معرض چنین آموزههایى قرار گرفته است، نمىتواند براى تشخیص موضوع به کار فقیه آید. هر چند به عنوان عرف متشرعه، در مواردى که رفتارش در تشخیص موضوع، یا تطبیق حکمى بر موضوعى قابل استناد باشد، مورد توجه خواهد بود.
5ـ لازمه پنجم عرفى بودن دو عنوان مثلى و قیمى این است کهتعاریفى که فقیهان یا غیر فقیهان از مثلى و قیمى ارائه دادهاند، ضرورتاً تعاریفى نخواهند بود کهدر همؤ عصرها مورد قبول باشد؛ زیرا ممکن است دیدگاه عرف نسبت به این گونه امور در عصرهاى مختلف تغییر کند. بنا بر این، تعاریف ارائه شده،در صورت صحیح بودن، ناظر به اشیایى است که مربوط به همان عصر مىباشد؛ در نتیجه فقیهان عصرهاى دیگر نمىتوانند به تعاریف عصرهاى گذشته اکتفا نمایند، بلکه باید با مراجعؤ دقیق به ارتکازات ذهنى عرف عام در عصر خود، دقت نظر کافى را در آن تعاریف، به عمل آورند. امام خمینى(ره) در این مورد مىفرمایند:
تعاریف فقیهان در عصرهاى مختلف، بر طبق اشیاى مثلى در همان عصرهاست.4
تحول معنایى دو اصطلاح مثلى و قیمى در اثر تغییر زمانها، در مورد مکانها نیز صادق است؛یعنى ممکن است در منطقه اى، عرف یک شیئى را مثلى بداند، ولى درمنطقؤ دیگر، همان شئ از نظر عرف قیمى محسوب گردد. در این باره آیة الله خویى(ره) مىفرمایند:
مثلى و قیمى به حسب زمانها و مکانها اختلاف پیدا مىکنند؛ به عنوان مثال،پارچه و لباسها در قرنهاى سابق از قیمىها محسوب مىشد، در حالى کهدر عصر حاضر از قبیل مثلى هاست؛ زیرا اکثر آنها به نحو واحدى بافته شده و غالباً در خارج، افرادشان مثل هم هستند.5
آیةالله یزدى طباطبایى صاحب عروة کلام گویاترى را بیان نموده اند:
روشن و واضح است که مادر هر حال و زمانى نیازمندیم که مثلى و قیمى را تعیین نماییم... مثلى و قیمى بر حسب زمانها و مکانها و کیفیتها، متفاوت مىشوند... و آن مواردى را که فقیهان و علما به عنوان مثلى و قیمى شمردند، نسبت به زمان و مکان خودشان بوده و براى مکانها و زمانهاى دیگر حجیّت نخواهد داشت.6
نظیر مطلب ذکر شده را مرحوم محقق اصفهانى نیز بیان داشته اند.7
براساس آنچه بیان شد، اجماعهایى که از فقها بر مثلى یا قیمى بودن مالى نقل شده، براى ما حجیت ندارند. مگر اینکه فقیهان عصرهاى گذشته، ملاکى براى مثلى و قیمى بیان کرده باشند و آن ملاک در عصر حاضر نیز در آن اشیاى خاص موجود باشد.
این امر بدان جهت است که اجماعفقیهان در این گونه پدیدهها ناظر به تلقى آنها نسبت به ارتکازات ذهنى عرف و عقلاى همان عصر از اشیاى همان دوران است، و چه بسا در عصر ما ارتکازات ذهنى عرف و عقلا نسبت به آن اشیا تغییر کرده باشد به نظر مىرسد این مطلب، در مورد اشیایى که ازطریق روایات به عنوان مثلى یا قیمى معرفى شدهاند نیز جارى باشد.
آنچه ذکر شد، به طور قطع در مورد مصادیق مثلى و قیمى نیز صادق است.باز شناخت معیار و میزان ثابت براى مثلى و قیمى بودن از نظر عرف و عقلا به گونهاى که از زمانى به زمان دیگر یا از مکانى به مکان دیگر تغییر نکند زمانى میسّر است که مصادیق مثلى و قیمى عصرهاى قبل، تغییر ننموده و هم چنان به وضعیت سابق خود باقى مانده باشد. بنا بر این گفتار امام خمینى(ره) که پیش از این گذشت ، مبنى بر اینکه تعاریف فقهاء طبق اشیاى دوران خود آنها است، در صورتى کهملاک و معیار مثلى و قیمى بودن به نحو صحیح کشف نشده و فقط بر اساس ویژگیهاى ناپایدار اشیاى خارجى ارائه شده باشد؛صحیح خواهد نمود . در حالى که مثلى و قیمى دو عنوان انتزاعى بوده که از نحوهءرفتار عرف و عقلا در ارتباط با اشیاى خارجى انتزاع مىگردند، از این رو مىبایست با تحلیل روانى رفتار عرف، ارتکازات ذهنى او را نسبت به اشیاى خارجى کشف کرده، ضابطؤ اشیاى مثلى و قیمى را بیان نمود.
دیدگاهها در تعریف مثلى و قیمى
از آنجا که فقهاء تعاریفى هماهنگ براى مثلى و قیمى ارائه نکرده اند؛ نمونههایى از آنها را ذکر و مورد نقد و بررسى قرار داده و در پایان تعریفى صحیح پیرامون این دو عنوان بیان خواهیم نمود.
این تعاریف را در نگاه کلى مىتوان به چهار دسته تقسیم کرد. که به بررسى آنها مىپردازیم .
دستؤ اوّل: در این دسته از تعاریف، به اتحاد دو شئ در نوع یا صنف اشارهشده است.محقق اصفهانى(کمپانى)مى نویسد:
صفات در مقابل ذات، اگر از قبیل صفاتى باشندکه نوعاً افراد مثل هم وجود داشته باشد، موصوف به آن صفات را مثلى گویند. و اگر از نظر نوع چنین نباشند، قیمى خواهند بود.8
محقق خویى(ره)مى نویسد:
اوصاف اشیا بر دو دسته اند: یک دسته از آنها دخیل در مالیت شىء هستند،و دسته دیگر هیچ گونه دخالتى در آن ندارند. دستؤ اول اگراز آنهایى باشد کهبراى موصوف به حسب نوع یا صنف،افراد مماثل وجود داشته باشد، مثلى است... و اگر موصوف این دسته از صفات، به نحوى که ذکر شده نباشد، قیمى است... آنچه که از مماثلت بین افراد موصوف ذکر کردیم، اختصاص بهاتحاد نوعى و صنفى دارد، اما در اتحاد جنسى، مماثلت در جمیع موارد آن لازم نمىباشد.9
دربیان هردو محقق تعبیرى وجود دارد که شبهه دور را به ذهن خواننده بر مىانگیزد. عبارت«افراد مثل هم یا مماثل هم »به نوعى تعریف مثلى به مثلى است؛زیرا درتعریف مثلى، درپى ضابطه مثل هم بودن درنظر عرف وعقلا هستیم،درحالى که درکلام این دومحقق ملاک «مثل هم بودن » مشخص نشده است.
دستؤ دوم : این تعریف را شیخ انصارى(ره) در مکاسب از تعداد زیادى از فقهاء نقل کرده، و آن را به مشهور نسبت داده است. وى مىنویسد:
مثلى عبارت از آن اشیایى است کهاجزاى آن از نظر قیمت با هم مساوى باشند.10
آنگاه خود ایشان توضیح مىدهد که منظور از اجزاء آناست کهحقیقتاً اسم آن شئ بر آن صدق کند؛ مثلاً بر انواع گندم حقیقتاً اسم گندم صدق مىکند، در حالى که ممکن است اسم گندم برغذایى که از آن درست مىشود صدق نکند. مراد از تساوى در قیمت نیز آن است که مثلاً اگر کل آن صد تومان ارزش داشته باشد، نصف آن پنجاه تومان ارزش داشته باشد، چنانکه در گندم چنین است، اما در یک گوسفند ذبح شده آن گونه نیست. مرحوم شیخ آنگاه اشکالات زیادى که بر این تعریف شده را نقل مىکند، و خود ایشان هیچ گونه تعریفى براى مثلى و قیمى ارائه نمىدهد.
دستؤ سوم: در کتاب «پول در اقتصاد اسلامى» و «مبانى فقهى اقتصاد اسلامى» آمده است:
مثلى آ ن است که نمونههاى مشابه داشته باشد و به عبارت دیگر افراد آن داراى خصوصیات مشابهى باشند؛ مانند یک نوع خاص از تلویزیون و یا لیوان که محصول یک کارخانه است،همه داراى یک نوع مواد ساخت، ابزار و لوازم، رنگ و داراى یک سطح از مطلوبیت مىباشند.11
این تعریف ، نسبت به تعاریف گذشته صحیح تر به نظر مىرسد؛ هر چند بهتر آن بود که تکیه گاه تعریف بر اصل مطلوبیت قرار مىگرفت. زیرا گاهى ابزار و لوازم ساخت یک شئ یا حتى کارخانه سازندؤ آن، متفاوت مىباشد معذلک ممکن است افراد آن مثلى محسوب گردد؛ چرا که افراد آن براى عرف و عقلا داراى مطلوبیت یکسان است.
دستؤ چهارم: این دسته از تعاریف، به صفاتى اشاره دارد که نتیجؤ آن تساوى در میزان رغبت و تمایل افراد به آن، و در نتیجه تساوى در مالیت و قیمت افراد آن مىباشد. به عبارت دیگر،شیئى مثلى است که میزان رغبت عرف نسبت به صفات موجود در افراد آن و مطلوبیت آنها در نظر عرف و عقلا متفاوت نباشد.
ثمره و تبلور خارجى چنین امرى،تساوى در مالیت و قیمت مىباشد. برخى از محققان و فقیهان بزرگ معاصر،طرفدار این نظریه هستند. ما به شمارى ازگفتار آنان اشاره مىکنیم. آیةاللّه سید محمد کاظم طباطبائى یزدى(ره) مىنویسد:
مثلى آ ن است که افراد آن، داراى خصوصیات و ویژگیهایى باشند که میزان رغبت مردم نسبت به آن افراد و قیمت افراد به واسطؤ آن خصوصیات و ویژگیها اختلاف پیدا نکند. هر چیزى که غالباً این گونه باشد مثلى است و این مطلب به حسب زمانها، مکانهاو کیفیتها اختلاف پیدا مىکند.12
آیةاللّه سید محسن حکیم(ره) هم در این باره مىنویسد:
آنچه از تعاریف عالمانه فقه، در مورد مثلى استفاده مىشود، این است که، مثلى شیئى است که رغبت و تمایل مردم نسبت به افراد آن بر اثر صفات موجود در آنها،تفاوت پیدا نکند.13
آیةاللّه میرزا جواد تبریزى معتقدند:
مقصود از مثل براى شئ تلف شده، آن است که از نظر اوصاف، قریب به شئ تلف شده باشد و منظور از قریب ، قریب در اوصافى است که مالیت و زیادى آن به آ ن اوصاف محقق گردد. بنا بر این در مثلى تنها اوصافِ دخیل در مالیت، اعتبار دارد و سایر اوصافى که گاه غرض شخصى نه نوعى به آن تعلق گرفته و قیمت آن را تغییر دهد، شئ را از مثلیت خارج نمىکند. زیرا چنین خصوصیتى در اشیا، مقصود عقلا قرار نمىگیرد.
بنا بر این چنانچه اشیاى خارجى غالباً نسبت به هم از چنین ویژگى برخوردار باشند،مثلى محسوب مىگردند، و گرنه قیمى خواهند بود.14
و از ظاهر کلام امام خمینى(ره) بر مىآید که ایشان هم، چنین نظرى را قبول دارند. ایشان در ردّ قول کسانى که مثلى بودن دو شئ را منوط به تساوى مقدار مالیت آن دو مىدانند،مى نویسند:
مالیت اشیاء از رغبتهاى مردم به آنها، برخاسته مىشود و خود رغبت مردم به اشیا تابع خواص و منافع آنها است. اشیاى مثلى آنهایى هستند که صفات و خصوصیات قریب به هم داشته باشند.15
همچنین در مورد قرض دادن مال مثلى چنین آورده است:
در مثلى معتبر است از اشیایى باشد که ضبط اوصاف و خصوصیاتى که به وسیلؤ آنها قیمت و رغبت مردم مختلف مىگردد، امکان داشته باشد.16
بنا بر این به یک واسطه مىگوید:
دو شئ وقتى مثل هم است که خصوصیات و ویژگیهاى آنها به نحوى شبیه هم باشند که باعث یکسان شدن رغبت و مالیت آنها گردد.
مناسب ترین تعریف مثلى
به رغم اختلافات بسیارى که در تعاریف مثلى و قیمى مشهود است، همه آنها در یک اصل اشتراک دارند و آن این است که مثلى و قیمى دو اصطلاح عرفى بوده و در هیچ آیه یا روایتى مفهوم آن دو بیان نشده است.
چنانکه پیش از این اشاره کردیم، دو عنوان مثلى و قیمى ، از عناوین انتزاعى هستند، که مىبایست براى تعریف آنها به تحلیل روانى رفتار عرف و عقلا نسبت به اشیاى خارجى توجه کرد، و با کشف ارتکازات ذهنى عرف و عقلا نسبت به آنها، ویژگیهاى اشیاى مثلى را شناسایى کرده، آن را ضابطه مند نمود و سپس به صورت تعریف ارائه داد.
اشکال عمدؤ اغلب تعاریف ذکر شده این است که از حوزؤ تحلیل مورد اشاره خارج مىباشد. در نتیجه از فراگیرى لازم نسبت به زمان،مکان و کیفیات بر خوردار نمىباشند. در برابر تعریف دسته چهارم از روش ذکر شده بهره جسته و موفق به ارائؤ ضابطه مناسبى براى مثلى و قیمى شده است.
زمانى افراد یک شئ در نظر عرف و عقلا مثل هم به شمار مىآیند که آنها حاضر باشند افراد آن را به جاى هم قبول کنند. این امر در صورتى محقق مىشود که خصوصیات افراد آن شئ به گونهاى باشد که باعث تفاوت رغبت،مطلوبیت و در نتیجه تفاوت در مالیت آنها نگردد . با این بیان به نظر مىآید که تعریف دسته چهارم در مقایسه با سایر تعاریف به واقع نزدیکتر بوده و فراگیرى آن نسبت به زمان، مکان و کیفیت گسترده تر مىباشد.
با توجه به این تعریف مىتوان اظهار داشت که در عصر حاضر برخى از آفریدههاى طبیعى که در زمانهاى سابق مثلى محسوب مىشده اند، از مثلى بودن خارج شده اند. درمقابل بسیارى از مصنوعات کارخانهها و تولیدات ماشینى که پیش از این قیمى بوده اند، از آنجا که در نظر عرف داراى ویژگیهاى یکسانى هستند ـ به این معنا که میزان رغبت عرف و مطلوبیت آنها، همسنگ بوده و در پى آن،از مالیت یکسانى برخوردارند ـ مثلى به شمار مىروند. این امر بدان جهت است که عرف و عقلا در طول زمان به خاطر پیشرفت علوم و دقت بیشتر در امور جزیى، از تسامحات خود کاسته و بر دقت خود افزودهاند . در نتیجه اوصافى از اشیاءکه در سابق مورد رغبت عقلا نبوده و مطلوبیتى براى وى قائل نبودهاند مرغوب واقع شده و براى آنها ایجاد مطلوبیت نموده است و از این رو برخى از اشیا را که در سابق مثلى نمىدانسته،مثل هم محسوب مىکند.
پس از بیان ضابطؤ مثلى،اینک موضوع اصلى نوشتار یعنى باز شناخت مثلى باقیمى بودن پول را، مورد بررسى قرار مىدهیم.
پول،مال مثلى یا قیمى
گفتنى است که بحث از مثلى یا قیمى بودن پول صرفاً آثار حقوقى ندارد؛ بلکه در روابط اقتصادى افراد و انواع عملکرد بانکها به ویژه بانک مرکزى تأثیر بسزایى دارد. بنا بر این مسوءولان پولى و اقتصادى،بدون توجه به نتایج این گونه بحثها در نظام بانکدارى اسلامى در دستیابى به اهداف اقتصادى و پولى توفیق چندانى نخواهند یافت؛ اگر چه در نظام بانکدارى ربوى هیچ گونه نیازى به طرح چنین مباحثى نیست.
ما در مورد اینکه پول کاغذى(اسکناس) کنونى مثلى است، به نقل گفتار چند نفر از محققان اکتفا کرده، آنگاه با توجه به ضابطهاى که براى باز شناخت مثلى و قیمى بیان نمودیم،نظر خود را بیان خواهیم کرد.
الف. آیةاللّه شهید صدر(ره) مىنویسد:
پولهاى کاغذى اگر چه مال مثلى مىباشند، ولى مثل آن، صرفاً همان ورق و قیمت ظاهرى آن نمىباشد، بلکه هر آن چیزى که قیمت واقعى آن را مجسم و بیان کند،مثل پول محسوب مىشود. بنا بر این اگر بانک هنگام بازپرداخت سپردهها به سپرده گذاران به مقدار قیمت حقیقى آنچه را دریافت کرده بود، پرداخت کند،مرتکب ربا نشده است.17
از کلام این شهید بزرگوار،دو مطلب بدست مىآید: اولاً پول کالاى مثلى است. و ثانیاً قدرت خرید پول نیز از اوصاف دخیل در مثلى بودن پول به شمار مىرود.
ب. گفتار بعضى هم ناظر به آن است که اگر چه پول کاغذى فعلى مثلى هست، اما مثلى در اوصاف ذاتى است نه اوصاف نسبى. زیرا قدرت خرید پول از اوصاف نسبى است؛نه ازاوصاف ذاتى . در کتاب «پول در اقتصاد اسلامى» آمده است:
مالیت پول اعتبارى، از نوع مثلى است و در فقه احکام مال مثلى بر آن مترتب مىگردد... اما چه چیزى مقوم مثلیّت است؟ ارزش اسمى یا قدرت خرید پول.18
آنگاه براى اثبات اینکه قدرت خرید پول مقوم مثلیّت پول نبوده و تنها اوصاف ذاتى و نه نسبى مقوم مثلیّت است به پنج دلیل استناد نموده و در ادامه مىنویسد:
بنا بر این ،مى توان چنین نتیجه گرفت که تغییر ارزش پول، از ویژگیهاى نسبى پول به عنوان یک مال مثلى است و ضمان آور نیست.19
آیةاللّه حایرى چنین آورده است:
اشیاى مثلى انواعى از اوصاف دارند، باید دید کدام نوع در مثلیت اشیا دخیل مىباشند.
1ـ اوصاف ذاتى اشیا، مثل سیاهى و سفیدى که به لحاظ توجه به منشأ نیازهاى انسان یا مقایسه با سایر اموال در آن شئ شکل نگرفته،بلکه با صرف نظر از آنها،شئ واجد آن مىباشد.
2ـ اوصاف نسبى اشیا ، که خود به دو دسته تقسیم مىشوند:
یک دسته اوصاف نسبى است کهبا توجه به منشأ نیازها در انسان، شکل مىگیرد؛ مثل جلوگیرى از سرما به وسیلؤ لباس، یا سیر شدن توسط نان به هنگام گرسنگى.
دسته دوم آن دسته از اوصاف نسبى است که در اشیا با مقایسؤ آنها با سایر اشیا شکل مىگیرد؛ مثل بالا و پایین رفتن قیمتها و قدرت خرید اشیا.
اوصافى که از نظر عرفى دخیل در مثلیّت اشیا مىباشند، یعنى مقوم مثلیت اشیا هستند، فقط اوصاف ذاتى اند،نه اوصاف نسبى. بنا بر این اگر چه پول کاغذى مثلى است، اما قدرت خرید مقوم مثلى در مثل قرض نیست.20
در واقع مفهوم این دو گفتار نقل شده است که پول مثلى است، اما مقوم مثلیت آن، کاغذ و رقم نوشته شده روى آن ـ که هر دو از اوصاف ذاتى پول هستند ـ مىباشد و قدرت خرید در مثلیت پول کاغذى هیچ دخالتى ندارد. بنا بر این ضرورى مىنماید که ما بحث را در دو مقوله پى گیریم: یکى در اصل مثلى بودن پول؛ دیگر در اینکه پول در چه نوع اوصافى مثلى است.
پولهاى امروزى ماهیتاً مثلىاند
در آغاز بحث گفته شد که مثلى و قیمى، دو اصطلاح شرعى نیستند؛ یعنى معنا و مقصود ازآن در ادلؤ شرعى وارد نشده بلکه از ناحیه فقیهان بیان شده است. مقصود از آن، همان معنایى است که عرف از آن مىفهمد؛ از این رو مصادیق آن، به حسب زمان ،مکان و کیفیت تغییر مىیابد.
آنچه اهمیت دارد کشف ارتکازات ذهنى عرف و عقلا نسبت به اشیاى مثلى است.بدین منظور مىتوانیم از ابزار و امکانات علمى و یا نظریات و تئورىهاى روشن علوم دیگر کمک بگیریم.
با این بیان، براى اینکه روشن شود که اسکناس مال مثلى است یا قیمى یا اینکه اساساً ماهیت سومى دارد، از دو جهت ، این بحث را پى گیرى مىکنیم:
الف. با استفاده از پیشینؤ تاریخى پول.
ب. از طریق تعریفى که براى مثلى صورت گرفته است.
الف. بررسى پیشینه تاریخى پول
یکى از مطالبى که لازم است هماره مورد توجه قرار گیرد،علت و چگونگى وارد شدن شئ سوم در مبادلات ـ که بعدها پول نام گرفت ـمى باشد.
تلاش مىکنیم تا واقعیت آن شئ سوم و عملکرد آن را آن طورى که بوده و هست کشف نماییم؛ تا در پى آن، قضاوت ما پیرامون ماهیت آن از جهت مثلى یا قیمى بودن آسان گردد.
به استناد شواهد تاریخى نخستین گونه دادوستد، معامله پایاپاى یا کالا به کالا بوده است، این نوع معامله مشکلاتى را به همراه داشت ، از جمله اینکه هر یک از کالاها و خدمات بر اساس کار و میزان مطلوبیتى که براى افراد داشت،نزد آنان از ارزشهاى مبادلهاى مختلفى بر خوردار بود، در نتیجه ناهمگونى و ناهمسانى ارزشهاى مختلف انواع کالاها و خدمات و فقدان کالاى جانشین براى جبران کاستى در یک طرف معامله، این نوع دادوستد را کند مىکرد.
بنابر این به چیزى نیاز بود که در همسان سازى انواع ارزشهاى اقتصادى ناهمگون و ناهمسان به آنها کمک کند؛ همان گونه که انسان در مقام بیان کمیت اشیاء، به مقادیر و اوزان متوسل مىشد، تعیین ارزش اقتصادى اشیا نیز نیازمند به معیار و مقیاسى بود تا بتواند به راحتى ارزشهاى مختلف ناهمگون اقتصادى را با آن مقایسه و در بارؤ آنها قضاوت کند.بدین ترتیب شئ سوم یعنى پول وارد مبادلات گردید تا به عنوان مقیاس و معیار ارزش اقتصادى انواع تولیدات مورد استفاده قرار گیرد.
مبادله کنندگان حتى در دوران مبادلات پایاپاى، مقدار مالیت انواع تولیدات خود را با آن اشیا(پول کالایى) به عنوان مقیاس و معیار ارزش، مقایسه کرده و مبادلؤ پایاپاى را انجام مىدادند. بدین صورت که ارزش مبادلهاى آ ن اشیا،(پول کالایى) را معادل همگانى ارزش سایر کالاها و خدمات قرار داده و براساس ارزش مبادلهاى پول کالایى، ارزش مبادلهاى انواع کالاها و خدمات را شمارش مىکردند، و در صورتى که عرفاً ارزش مبادلهاى کالاها و خدمات را با ارزش مبادلهاى پول کالایى مساوى مىدیدند،مبادله انجام مىگرفت.
این امر در صورتى امکان داشت و در عین حال مشکلات مبادلات پایاپاى را حل مىکرد که واحدهاى مختلف پو ل عرفاً مثل هم باشند. و گرنه معیار سنجش متفاوت مىگردید و امکان مقایسؤ ارزش مبادلهاى کالاها با ارزش مبادلهاى پول از بین مىرفت و مشکلات پایاپاى هم چنان باقى مىماند. و اگر شئ قیمى به عنوان پول، وارد مبادلات مىگردید،باید نوع خاصى از آن باشد که افراد آن از نظر شکل ظاهر و ارزش مبادله، عرفاً تفاوت نداشته باشد؛ و گرنه امکان مقایسه از بین مىرفت. نتیجؤ این گفتار این است که معیار سنجش باید ثابت باشد. بنا بر این پول در این مقطع مثلى بود.
در دورانى که فلزاتى مثل طلا و نقره وارد مبادلات شد،اهمیت آنها از جنبؤ پولى و ارزش مبادلهاى براى عرف جامعه بیش از پیش نمایان گردید؛ به طورى که اگر دولتها در عیار آنها دست مىبردند،فوراً واکنش نشان مىدادند . اوج اهمیت ارزش مبادلهاى یا همان جنبؤ پولى این اشیأ را در نزد عرف عام و عقلا، قانون «گرشام»21 نشان داد.
در این مقطع، این شئ خاص(پول فلزى) در صورتى که عیار و درجؤ خلوص آن نزد عرف و عقلا یکسان مىبود به عنوان کالاى مثلى محسوب مىشد. در نتیجه عرف جامعه ارزش سایر کالاها و خدمات را همسنگ و همسان ارزش مبادلهاى طلا و نقره قرار داده و بر اساس آن به واحدهاى متعددى تقسیم مىکرد. در مرحلهاى که اسکناس وارد مبادلات شد، و رابطؤ آن کاملاً با طلا و نقره قطع گردید و در نظر عرف و عقلا در بردارندؤ ارزش مبادلهاى گردید، پول جنبؤ متکامل ترى از خود را نمایان ساخت در این مرحله، عرف، ارزش مبادلهاى را که در سایؤ آن ، اشیاى خاصى ـ پول ـ وظایفى را بر عهده مىگرفتند،در کاغذ پارههاى رنگى متبلور ساخته و در معاملات و مبادلات خود از آ ن استفاده مىکردند؛ به طورى که مالیت آن شئ چیزى جز همان ارزش مبادلهاى نبود؛ یعنى در نزد عرف،مطلوبیت این اشیاءصرفاً به خاطر همان ارزش مبادلهاى بود و اگر آن ارزش مبادلهاى منتفى مىگشت،هیچ مطلوبیتى براى کسى از این جهت نداشت. تمام جهات و عللى که در مراحل قبلى براى اختراع و ظهور پول وجود داشت،دراین مرحله به نحو کاملتر و شدیدتر تحقق پیدا کرد؛ یعنى همان ارزش مبادلهاى که اساس پول و وظایف آن بر آنها نهاده شده بود، خود را از دست اشیایى که با صرف نظر از این ارزش مبادلهاى خاص، براى خود ارزشى داشتند، رها ساخت و براساس واحدى، همین ارزش مبادلهاى تقسیم بندى شد، و هر چندتایى از آن واحدها در نوعى خاص از کاغذ پاره رنگى تبلور یافت. این کاغذ پارهها در سایؤ آن ارزش مبادله، وظایف پول را بر عهده گرفتند. این کاغذ پاره (اسکناس) به جهت دارا بودن ارزش مبادلهاى محض، در عرف، مال محسوب شدند؛ مالى که تمام مالیت آن در ارزش مبادلهاى محضى است که اصل آن اعتبارى است .
هزار ریال،ارزش مبادلهاى است که ممکن است در یک کاغذ پارؤ رنگى خاصى با رقم 1000 ریال ظاهر شود،یا اینکه در دو قطعه کاغذ پارؤ دیگر با رقمهاى 500 ریالى خود را نشان دهد. بنا بر این تمام قطعات 1000 ریالى به حسب مقدار ارزش مبادلهاى که دارند، مثل هم محسوب مىشوند. حتى پول 1000 ریالى با دو قطعه پول کاغذى 500 ریالى از جهت ارزش مبادلهاى که دارند،مثل هم محسوب مىشوند.22
پول تحریرى ـ چنانچه خواهد آمد ـارزش مبادلهاى اعتبارى خالص است که بانکها آن را اعتبار مىکنند و عرف و عقلاى جامعه هم، آن را پذیرفتهاند و مثلاً با واحد ریال، مقدار آن بیان مىگردد. همچنین طبق بیانى که در مبحث پول اظهار مىگردد،وظایف پول را همان ارزش مبادلهاى اعتبارى خالص انجام مىدهد و پر واضح است که واحدهاى آن در نزد عرف و عقلا مثل هم هستند.
ب ـمثلى بودن پول بر اساس تعریف مال مثلى
چنانکه پیش از این گذشت، تعاریفى که براى مثلى بیان شده است به چهار دسته تقسیم شده و یا تعریف چهارم را که مورد حمایت بزرگانى چون آیةاللّه سید محمد کاظم طباطبائى یزدى(ره) و آیةاللّه سید محسن حکیم(ره)و امام خمینى(ره) و ... بوده است، واقعى ترین و صحیح ترین تعریف دانستیم. خلاصؤ آن تعریف از این قرار بود: اشیاى مثلى به اعتبار صفات و ویژگیهایى مثلى هستند که میزان رغبت،مالیت و ارزش مبادلهاى آن، از آن صفات نشأت گرفته باشد. به علاوه مقدار آن ارزش و رغبت در افراد مثلى متفاوت نباشد.
با این بیان به خوبى آشکار مىشود که پول کاغذى امروزى، با توجه به همهءصفاتى که در رغبت و مطلوبیت و در نتیجه در مالیت و ارزش مبادلهاى آن موءثر است، مال مثلى به حساب مىآید. زیرا پیدا است که صرف یک کاغذ پارهءرنگى که به هیچ کار نمىآید، هیچ گونه ارزشى نداشته و آنچه در نظر عرف اهمیت دارد مالیت، ارزش مبادله و قدرت خرید آن است .
پیش از این نیز بیان شد که شئ خاصى، به عنوان پول به اعتبار ارزش مبادله و قدرت خرید وارد مبادلات گردید و در اسکناس به اوج خود رسید؛ زیرا در اسکناس چیزى جز همان ارزش مبادله و قدرت خرید براى عرف مطلوبیت ندارد. بنا بر این نه تنها تمام پولهاى 1000 تومانى مثل هم هستند، بلکه هر قطعه اسکناس 1000 تومانى دقیقاً با ده قطعه اسکناس 100 تومانى نیز مثل هم مىباشند؛ مگر اینکه ده قطعه اسکناس 100 تومانى از نظر مطلوبیت با یک عدد اسکناس 1000 تومانى تفاوت پیدا کند، که در این صورت مثلى نخواهد بود. ولى این تفاوت در نظر عرف، به نحوى که غیر قابل اغماض باشد، به شدت مورد تردید است. شاهد واضح و قاطع بر مثل هم بودن هر قطعه اسکناس 1000 تومانى با دو قطعه اسکناس 500 تومانى این است که هر روز هزاران نفر، پولهاى درشت مثل 1000 تومانى را با پولهاى دیگر معاوضه مىکنند، و به تعبیر عرفى پول را خرد مىکنند؛ بدون اینکه تفاوتى بین پول درشت و خرد ملاحظه کنند. در حالى که در نظر عرف نه خرید و فروشى صورت گرفته و نه معامله دیگرى؛ بلکه عرف این عمل را به عنوان خرید و فروش لغو دانسته و آن را فقط معاوضه و رد و بدل کردن دو ارزش مبادلهاى مساوى و تبلور یافته در دو شیئى مىشمارد که با صرف نظر از ارزش مبادله، هیچ گونه ارزشى ندارند.
بنا بر آنچه در تعریف مثلى گذشت، مىتوان اظهار داشت که از نظر عرف و عقلا پول کاغذى و اسکناس به اعتبار ارزش مبادلهاى مثلى است؛ چه ارزش مبادلهاى آن را صفت نسبى بدانیم و یا صفت ذاتى.
سخن زیر، ادعاى فوق را قوت مىبخشد:
چیزى که در پول کاغذى منشأ مطلوبیت و رغبت براى عرف و عقلا مىگردد،ارزش مبادلهاى آ ن است و اگر ارزش مبادلهاى پول کاغذى از آن الغا گردد، کاغذ پاره رنگى و اعداد باقى مانده روى آن برا ى عرف و عقلا هیچ گونه مطلوبیتى نخواهد داشت. اما در کالاها فایدؤ مصرفى(ارزش استعمالى)منشأ مطلوبیت مىباشد؛ به طورى که اگر ارزش مبادلهاى کالایى به صفر برسد، آن کالا براى عرف و عقلا به لحاظ فایدؤ مصرفى، هم چنان مطلوب خواهد بود.
بدین ترتیب اگر در کالاها ارزش مبادلهاى آن از بین برود،هم چنان به آن ، کالا گفته شده و اسم خاص آن، بر آن اطلاق مىگردد. به عنوان مثال، گندم وقتى که ارزش مبادلهاى آن به صفر مىرسد، هم چنان به آن گندم گفته شده و تمام فواید مصرفى را داراست. بر خلاف اسکناس که اگر ارزش مبادلهاى آن به صفر برسد، دیگر به کاغذ پارؤ رنگى با چند عدد و رقم نوشته شده بر روى آن، پول گفته نمىشود. بنا بر این پولهاى کاغذى به اعتبار ارزش مبادلهاى مثلى مىباشند . در حالى که عرف و عقلا کالاها را به خاطر اوصاف آنها مثلى مىداند.
پول تحریرى
قضاوت پیرامون مثلى یا قیمى بودن پول تحریرى قبل از تبیین صحیح ماهیّت آن ممکن نیست.
عقلاى عالم براى آن که مبادلات خود را با کم ترین هزینه و آسان ترین راه انجام دهند،پولى را که هیچ گونه مادؤ فیزیکى نداشته و صرفاً ارزش مبادلهاى اعتبارى عام دارد،اختراع کردند.
امروزه در بسیارى از کشورها تا حدود 90% حجم مبادلات با این نوع وسیلؤ مبادله انجام مىشود. در ایران هم سهم آن به عنوان وسیلؤ مبادله به بیش از 80% کل وسیلؤ مبادلات مىرسد.23 به این نوع وسیلؤ مبادله «پول تحریرى» گویند.
على رغم اینکه تمام احکام فقهى ملحق به سایر پولها در مورد این گونه پول نیز جارى بوده و به عنوان یک موضوع مهم فقهى، داراى پیامدهاى فراوان فقهى و اقتصادى مىباشد، ولى تاکنون ماهیت و ویژگیهاى آن براى فقیهان ما به نیکى تبیین نشده است .
ماهیت چنین پولى تنها با درک صحیح از منشأ ایجاد آن،قابل درک است. این امر با آشنایى با نحوؤ عملکرد بانکهاى بازرگانى به ویژه در زمینؤ پرداخت وام و سرمایه گذارى و همچنین نقش بانک مرکزى در کنترل و هدایت بانکهاى تجارى،امکان پذیر مىباشد.
فرض کنید شخص الف ،مبلغ 100/000 تومان پول به حساب جارى خود در نزد بانک Aواریز کرده است .بانک Aبراساس قانون بانکى موظف است درصدى(مثلاً 20 درصد)از سپردههاى جارى را نزد بانک مرکزى به عنوان ذخیرؤ قانونى، ذخیر کند .میزان نسبت ذخیرؤ قانونى مهمترین اهرمى است که براى کنترل حجم پول،در اختیار بانک مرکزى قرار مىگیرد،بنا بر این بانک Aموظف است20/000 تومان از سپردههاى جارى شخص الف را به عنوان ذخیرؤ قانونى،نزد بانک مرکزى ذخیره کرده و80/000 تومان باقى مانده را مىتواند وام دهد یا در طرحهاى دیگر به نحو مشارکت، تامین اعتبار کند تا از این رهگذر سودى عاید بانک گردد.
بانکA مبلغ 80/000 تومان باقى مانده را در حساب جارى شخص ب که متقاضى آن مبلغ به یکى از طرق پیشین است، واریز مىکند، اکنون شخص ب قادر است تا مبلغ 80/000 تومان چک بکشد. بنابر این در این مرحله ،از 100/000 تومان اولیه، 80/000 تومان پول جدید به وجود آمده و مجموع حجم پول به 180/000 تومان رسیده است . اگر این جریان همچنان ادامه یابد،در نهایت نظام بانکى با شرط 20 درصد ذخیرهءقانونى، مىتواند حجم پـول را از 100/000 تومان به 500/000 تومان برساند. یعنى از 100/000 تومان سپردؤ اولیؤ به صورت اسکناس، 400/000 تومان پول تحریرى جدید( کل وامهاى پرداخت شده)پدید آمده است .
خلاصه مطالب فوق، در جدول زیر آورده شده است.
صاحب حسابهاى جاری حساب جاری ذخیره قانونی باقی مانده وام جدید
الف 000/100 000/20 000/80 000/80
ب 000/80 000/16 000/64 000/64
ج 000/64 800/12 200/51 200/51
د 000/51 240/10 960/40 960/40
جمع 000/500 000/100 000/400 000/400
آنچه در بالا بیان شد، حداکثر قدرت ایجاد پول تحریرى،توسط نظام بانکى در شرایط زیر مىباشد:
1 ـنرخ ذخیرؤ قانونى 20 درصد باشد.
2 ـپرداختهاى افراد به یک دیگر از طریق چک انجام گیرد.
3 ـافراد دارندؤ حساب جارى ،تصمیم به پس انداز و ذخیرؤ پول به وسیلؤ اسکناس نگیرند.
4 ـشرایط براى پرداخت وام از طرف نظام بانکى و وام گیرندگان ،به طور کامل مهیا باشد.
در صورتى که هر یک از شرایط فوق محقق نگردد،یقیناً میزان خلق پول تحریرى،توسط نظام بانکى به مبلغى که ذکر گردید،نخواهد رسید.
چنانچه ملاحظه شد با 100/000 تومان اسکناس اولیه، 400/000 تومان پول تحریرى ایجادشد که هیچ گونه مادؤ فیزیکى ندارد. بنابر این مىتوان گفت که پول تحریرى صرفاً ارزش مبادلهاى اعتبارى عام بوده و عدد و رقم در دفاتر حساب ها،تنها نشان دهندؤ مقدار آن مىباشد و همان ارزش مبادلهاى عام،تمام وظایف پول را انجام مىدهد. زیرا بشر در مبادلات خود نیاز به معادل همگانى براى همسان سازى ارزشهاى مبادلهاى گوناگون کالاها و خدمات دارد؛ تا در هنگام مبادله، آن را به صاحبان کالاها و خدمات تحویل دهد. این معادل همگانى ممکن است در هیچ امر فیزیکى محقق نگردد و فقط مقدار آن با واحدى همچون ریال به صورت عدد و رقم در دفترى ثبت شود و هر گاه صاحب حساب بخواهد مىتواند با صدور چک و... از آن ارزش مبادلهاى عام استفاده کند.
با به وجود آمدن پول تحریرى، پول به اوج کمال خود رسیده است و چک، کارتهاى اعتبارى، کارتهاى هوشمندو نظائر آن صرفاً ابزار انتقال همان ارزش مبادلهاى اعتبارى عام در مبادلات به شمار مىآیند.
شایان توجه است که ارزش مبادله اى، قدرت خرید و مالیت پول، هر سه به یک معنا و مترادف هم مىباشند.بنابر این،حقیقت پول تحریرى ارزش مبادلهاى اعتبارى محض است که در نظر عرف و عقلا هر واحد ارزش مبادلهاى آن، همسان و مثل سایر واحدهاى دیگر آن مىباشد.
بنابر این مثلى بودن پول تحریرى در نظر عرف و عقلا به لحاظ ارزش مبادلهاى آن، جاى هیچ گونه شبههاى را بر نمىتابد.
آنچه که مىبایست در این بحث به طور دقیق مورد ملاحظه قرار گیرد،این است که عنوان مثلى یک عنوان عرفى و عقلایى است نه شرعى. بنابر این از این منظر اگر ارزش مبادلهاى پول در طول یک سال دچار کاهش خفیفى گردد؛ یعنى سطح عمومى قیمتها در اثر تورم مثلاً در حد دو درصد افزایش یابد،عرف و عقلا این مقدار تغییر در ارزش مبادلهاى را باعث تفاوت نمىدانند و یک اسکناس 1000 تومانى را در پایان سال، در عین کاهش دو درصدى مثل اسکناس 1000 تومانى ابتداى همان سال مىبینند. اما اگر در طول یک سال سطح عمومى قیمتها پنجاه درصد افزایش یابد؛ یعنى از ارزش مبادلهاى پول پنجاه درصد کاسته گردد، دیگر عرف و عقلا یک اسکناس 1000 تومانى را در پایان سال،مانند اسکناس 1000 تومانى ابتداى همان سال نمىشمارند.
این مطلب در مورد پول تحریرى گویاتر است. زیرا حقیقت پول تحریرى ارزش مبادلهاى اعتبارى آن است . از این رو اگر ارزش مبادلهاى آن در طول یک سال دو درصد کاهش یابد،عرف و عقلا در پایان سال 1000 واحد ارزش مبادلهاى آن را مثل 1000 واحد ابتداى سال مىشمارند. امّا اگر این کاهش به پنجاه درصد برسد دیگر 1000 تومان پایان سال در نظر آنها مثل 1000 تومان ابتداى همان سال نخواهد بود.
هنگامى که نرخ تورم بالا باشد ـ مثل پنجاه درصد ـهم در مورد اسکناس و هم در مورد پول تحریرى، مورد از موارد تعذر مثلى است24؛ یعنى 1000 تومان(1000 تومان به عنوان مثال) پول کاغذى و تحریرى در نظر عرف و عقلا در پایان یک سال،مانند 1000 تومان ابتداى سال نمىباشد. این امر در مدت طولانى تر ـمثلاً بیست سال ـبا نرخ تورم بیست درصد، بسیار واضح تر مىباشد.
تاکنون از شیوهاى که در فقه براى شناسایى موضوعات فقهى مرسوم است،استفاده کرده و نتیجه گرفتهایم که پولهاى کاغذى و تحریرى به لحاظ ارزش مبادلهاى و قدرت خرید مثلى محسوب مىگردند. اما با توجه به ویژگیهاى اسکناس ـکه در خلال مباحث گذشته به برخى از آنها اشاره شدـ ماهیت پول تحریرى این پرسش به ذهن مىآید که آیا پول تحریرى و کاغذى(اسکناس) را مىتوان همانند درهم و دینار و سایر اموال مثلى و قیمى دانست؟ آیا ویژگیهاى این دو نوع پول، آنها را از زمرؤ مثلى و قیمى خارج نساخته و ماهیت سومى،غیر از مثلى و قیمى را براى آنها اثبات نمىکند؟
در پاسخ به پرسش فوق ، باید به بررسى تفاوتهاى اساسى پولهاى پیشین(طلا و نقره) و سایر اموال با پول تحریرى و اسکناس؛ بپردازیم.
بررسى تفاوتهاى طلا و نقره و پولهاى کنونى(تحریرى و کاغذى)
1 ـطلا و نقره،چه آن هنگام که در مبادلات به صورت وزنى مورد استفاده قرار مىگرفتند،و چه زمانى که به صورت مسکوک مبادله مىشدند،با صرف نظر از جنبؤ پولى و ارزش مبادلهاى آنها، داراى ارزش استعمالى(فائدؤ مصرفى) بوده اند؛ در حالى که پولهاى کاغذى کنونى با صرف نظر از ارزش مبادلهاى ،هیچ گونه ارزش استعمالى نداشته، فایدهاى هم بر آنها مرتب نمىگردد. در پول تحریرى نیز، با صرف نظر از ارزش مبادلهاى اعتبارى آن، چیز دیگرى وجود ندارد؛ زیرا همان گونه که پیش از این بیان شد، پول تحریرى همان ارزش مبادلهاى عام است.
2 ـاصل ارزش مبادلهاى در اسکناس و پول تحریرى، اعتبارى و قراردادى مىباشد؛ در حالى که در طلا و نقره،امرى غیر قراردادى و اعتبارى بوده است.
3 ـبراى اینکه طلا و نقره به عنوان پول وارد مبادلات گردند، تنها به یک اعتبار از ناحیه عرف و عقلا نیاز داشتند؛ و آن اعتبار کردن ارزش مبادلهاى آن به عنوان معیار سنجش سایر ارزشهاى مبادلهاى کالاها و خدمات بود.
اما براى اینکه کاغذهاى خاصى به عنوان پول در مبادلات پذیرفته گردد،حداقل دو اعتبار و قرارداد مورد نیاز بود. یکى اعتبار ارزش مبادلهاى براى آن کاغذ خاص؛ دوم اعتبار ارزش مبادلهاى آن به عنوان معیار سنجش. این دو نوع اعتبار در پول تحریرى نیز مورد نیاز است .
4 ـدر طلا و نقره، به ویژه زمانى که به صورت وزنى در مبادلات مورد استفاده قرار مىگرفت،امکان نظر استقلالى به آن، به لحاظ ارزش استعمالى(فایدؤ مصرفى)موجود در آن، از طرف عرف و عقلا وجود داشت؛ در حالى که در پولهاى فعلى، براى چنین دید و نظرى از ناحیؤ عرف و عقلا وجهى وجود ندارد. زیرا پولهاى فعلى ارزش استعمالى(فایدؤ مصرفى)ندارند.
با توجه به تفاوتهاى اساسى که بین طلا و نقره و بین پولهاى فعلى وجود دارد، به نظر مىرسد که پولهاى فعلى ماهیتى غیر از ماهیت پولهاى صدر اسلام دارد؛ یا لااقل از نظر مصداق یک پدیدؤ مستحدثه مىباشد.
بنابر این پولهاى کنونى را نمىتوان در تمام جهات به پولهاى گذشته ملحق کرد. بلکه باید آن را به طور مستقل به عنوان یک پدیدؤ اقتصادى مورد توجه قرارداد تا بدین وسیله جهات و ویژگیهاى خاص آن را کشف شود؛ آنگاه براساس آن ویژگیها،احکام فقهى انواع مختلف به کارگیرى آن در اقتصاد معلوم گردد.
همچنین تفاوتهاى اساسى که بین پولهاى فعلى(کاغذى و تحریرى) با سایر اموال وجود دارد، هشدار فوق را تأیید مىنماید .
بررسى تفاوتهاى اساسى پولهاى فعلى با سایر اموال