فهم اجتماعی از نصوص در فقه امام صادق (ع) (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
گمان بیشترم آن است که براى نخستین بار،گستردهترین دیدگاه را درباره عنصر فهم اجتماعى از نص، از جانب فقیهى مسلمان از مکتب امام صادق(ع) مىخوانم. دیدگاهى که با دقت و ژرفنگرى، تفاوت میان مدلول واژگانى نص و معناى اجتماعى آن را روشن مىسازد و مرزهاى درست و مجاز مدلول اجتماعى را به خوبى مىنمایاند.
گرچه فقیهان در انجام کار فقهى و استنباط از نص، عنصر فهم اجتماعى را دخالت مىدهند و در دریافت از دلیل، در کنار عنصر دیگر که نشانگر جنبه دلالت لفظى است، بر عنصر نخست تکیه مىکنند. اما با این همه، آنان در کار دریافت از دلیل، غالباً جنبه لفظى و جنبه اجتماعى را به عنوان دو جنبه جدا و مشخص، که هر کدام داراى معیار و حد و مرز خویش است، نمىنمایانند. بلکه این دو جنبه در موارد کاربردشان، همراه با هم و با یک نام، که همان ظهور است، مىآیند.
نخستین بارىکه عنصر فهم اجتماعى را خواندم، همان هنگامى بود که جلدهایى از کتاب نوآور و جاودان فقه الامام الصادق را مطالعه کردم. کتابى که شیخ ما، دانشمند بزرگ، «شیخ محمدجواد مغنیه» آن را نگاشت و فقه جعفرى در این کتاب نو با خامه توانایش به گونهاى دلنشین در شیوه و بیان رخ نمود.در مطالعه موارد بسیارى از این کتاب گرانسنگ، تاکید بر جنبه اجتماعى در فهمیدن دلیل و جداسازى میان این عنصر و جنبه واژگانى محض را یافتم. براى توضیح دیدگاه کتاب درباره فهم اجتماعى نص و شناخت محتواى این فهم و نقش آن در استنباط حکم از نص، نخست باید از ظهور سخن بگوییم.
حجیت ظهور از چیزهایى که در علم اصول به گونهاى اساسى نزد همگان پذیرفته شده، اصل حجیت ظهور است. بر اساس همین اصل است که باید همه خطابهاى شرعى را، تا هنگامى که قرینهاى بر خلاف نیافتیم، در پرتو ظهورش، معنا کنیم.
ظهور نیز، آن گونه که در بررسیهاى اصولى پیرامون این اصل اثبات مىشود، مرحلهاى ویژه از دلالتیک سخن است; همان مرحلهاى که معناى مورد نظر را ظاهر، آشکار، هماهنگ و درخورتر از هر معناى دیگر براى آن سخن قرار مىدهد. گاهى یک واژه، توان رساندن چندین معنا را داراست، ولى ظاهر در معناى ویژهاى مىشود; مانند واژه شیر که گاهى براى بیان جانورى درنده به کار مىبریم و مىگوییم: ;شیر سلطان جنگل است. گاهى هم براى بیان دلیرى انسانى به کار مىبریم و مىگوییم: این انسان شیر است. با این همه هنگامى که واژه شیر را جدا از هر قرینه ویژه دیگرى مىبینیم، آن را ظاهر در معناى نخست مىیابیم.
چرا که واژه شیر در طبیعت واژگانى خود بر جانور درنده دلالتى بس بیشتر دارد تا بر انسان دلیر. همین ویژگى سبب مىشود تا جانور درنده هماهنگترین معنا با این واژه گردد و معناى ظهور همین است.
گونههاى ظهور ظهورى که دانستهایم نشانگر درجه معینى از دلالت لفظ بر معناست و نتیجه دو گونه دلالت است:
نخست، دلالت لفظى وضعى; یا دلالتى که برآمده از وضع در یک زبان باشد. براى نمونه واژه شیر از آن روى ظاهر در جانور درنده است و نه انسان دلیر، که براى رساندن آن معنا وضع شده است.
دوم، دلالت لفظى سیاقى; یا دلالتى که برآمده از سیاق سخن و شیوه تعبیر و بیان است. براى نمونه هنگامى که امر کننده مىگوید: غسل جمعه کن چرا که پاداش آن را خواهى برد، درمىیابیم که غسل جمعه مستحب است و نه واجب، و با در نظر گرفتن روشى که امر کننده در فراخوانى به سوى غسل جمعه بهکار بسته، مىفهمیم که این دستورى استحبابى است و نه الزامى; چرا که از راه پاداش به آن کار فرا خواند. چنین تشویقى دلالت بر استحباب دارد، هر چند کار واجب نیز داراى پاداش است، ولى اگر این غسل واجب مىبود، شایستهتر آن بود که سیاق را تغییر داده و به جاى تشویق به پاداش، راه بیم دادن از کیفر را به کار مىبست.
دلالت در چنین جایى دلالتسیاقى است و ظهور سخن در استحباب هم بر پایه چنین دلالتى استوار است.
ظهور لفظى در ذهن از روى هم رفته دلالتهاى سیاقى و وضعى، پدیدار گشته و معنایى هماهنگ با این دلالتها، حد و مرز خویش را مىیابد.
پیدایش و شکلگیرى این دلالتهاى وضعى و سیاقى از کجاست و چه روابط دو سویهاى میان آنهاست؟ چگونه مىتوان گونههاى دلالتهاى وضعى و سیاقى هر گفتارى را معین کرد؟ آیا هر کس مىتواند گستره زبانى خاص خویش را معیارى براى تعیین این دلالتها قرار دهد یا ناگزیر است گستره همگانى زبان را براى آن برگزیند؟ اگر معیار آن گستره زبانى همگانى زبان باشد، کدام گستره همگانى است؟ آیا آنچه در روزگار صادر شدن نص بود، یا مىتوان بر خلاف پیشرفت و دگرگونى زبان، تنها به گستره همگانى زبان معاصر بسنده کرد؟ همه این پرسشها و مانند آنها، تا جایى که کار استنباط بدان نیاز دارد، در بحثاصولى مربوط به حجیت ظهور بررسى مىشود.
اکنون تنها مىخواهیم ذهنیتخلاصه و کوتاهى درباره ظهور واژگانى، به اندازهاى که پیشتر گفتهایم، عرضه کنیم تا جنبه لفظى و زبانى کار فهمیدن از نص را بشناسیم و از این رهگذر به جنبه تازهاى که کتاب فقه الامام الصادق بدان مىپردازد، برسیم که همان جنبه اجتماعى کار دریافت از نص است.
جنبه اجتماعى فهمیدن نص پرسشى که باید در این باره مطرح کنیم این است: آیا کسى که مىخواهد معناى نهایى نص را تا همه کرانههایش دریابد، هر گاه دلالتهاى گوناگون واژگانى را، از وضعى و سیاقى، ملاحظه نماید و دادههاى زبانى نص را کاملاً رسیدگى کند، به هدف خویش مىرسد؟ پاسخ هم مثبت است و هم منفى; پاسخ مثبت در جایى است که فرض کنیم شخصى که مىخواهد نصى شرعى را بفهمد تنها زبان را مىشناسد، یعنى انسانى است که زبان را از راه وحى و الهام دریافته و با دلالتهاى وضعى و سیاقى واژهها آشناست و هیچ گونه آگاهى دیگرى ندارد. چنین کسى که تنها آگاهى زبانى دارد، با گردآورى دلالتهاى وضعى و سیاقى و معین کردن ظهور لفظى بر اساس آنها، کار او در فهم نص پایان مىپذیرد.
پاسخ منفى در جایى است که کسى که مىخواهد نص را دریابد، در گسترهاى گوناگون زندگى اجتماعى با دیگر خردمندان همنوع خویش بسر برده است. چنین کسانى که زندگى اجتماعى این گونه دارند، آگاهى مشترک و ذهنیت واحدى، در کنار آگاهیها و جهتگیریهاى ویژه هر فرد، نزد آنان شکل مىگیرد. این آگاهى مشترک و ذهنیت واحد پایه ارتکازهاى همگانى و سلیقهاى مشترک را در گسترههاى گوناگون مىسازد که عرصه تشریع و قانونگذارى نیز از آنهاست. ارتکازهاى همگانى و سلیقه مشترک در عرصه تشریع و قانونگذارى همان چیزى است که فقیهان در فقه آن را مناسبتهاى حکم و موضوع، مىنامند.
براى نمونه مىگویند: هر گاه دلیلى دلالت کند که هر کس آبى را از نهرى یا چوبى را از جنگلى به چنگ آورد، مالک آن خواهد بود، درمىیابیم که هر کس چیزى از ثروتهاى خام و دست نخورده طبیعى را به دست آورد مالک مىشود، بىآن که میان آب و چوب و جز آنها فرقى باشد; چرا که مناسبتهاى حکم و موضوع، زندانى کردن موضوع حکم را تنها در چوب و آب روا نمىشمارد. نمونهاى دیگر: اگر روایتى درباره لباسى که آب متنجس بدان برخورد کند، دستور به شستن آن لباس دهد، درمىیابیم که هر گاه آب متنجس به چیزى برخورد کند آن را نجس خواهد کرد، چه لباس باشد و چه چیزى دیگر; زیرا مناسبتهاى حکم و موضوع، که در ذهن عرفى همگانى جاى دارد، نمىپذیرد که نجس کردن آب متنجس تنها در لباس است. بدین سان، لباس در این روایت براى نمونه آمده است و نه تنها مورد.
این مناسبتهاى حکم و موضوع در حقیقت تعبیر دیگرى است از ذهنیت واحد و ارتکاز تشریعى همگانى، که فقیه در پرتو آن حکم مىکند که آنچه مناسب است موضوع تملک با حیازت یا نجس شدن با آب متنجس قرار گیرد، گسترهاش فراختر از چیزهایى است که در واژههاى روایات بدان تصریح شدهاست. این همان مقصود ما از فهم اجتماعى نص است.
بدین سان درمىیابیم که فهم اجتماعى نص همان دریافت نص است در پرتو ارتکازى همگانى که افراد در نتیجه آگاهى دست جمعى و سلیقهاى واحد، دارند. از این روست که این فهم با فهم واژگانى و زبانى نص، که معین کردن دلالتهاى وضعى و سیاقى گفتار است، تفاوت دارد.
نوبت فهم اجتماعى نص آن گاه فرا مىرسد که نوبت فهم واژگانى و زبانى پایان مىپذیرد. فقیه در گام نخست پیام زبانى و واژگانى نص را معین مىکند و پس از شناخت معناى گفتار، ارتکاز اجتماعى را بر آن بار مىکند و معنا را با ذهنیت اجتماعى مشترک (مناسبتهاى حکم و موضوع) مىکاود، این جاست که چیزهاى تازهاى از نص براى او آشکار مىگردد که در گام نخست و در تنگناى فهم زبانى، هرگز هویدا نمىشد.
در محدوده فهم لفظى این گزارهها: «هرگاه چوب یا آبى را به دست آوردهاى مالک آن خواهى شد» یا «هنگامى که لباست به آب متنجسى برخورد آن را بشوى» چیزى جز حکم به دست آوردن چوب و آب و حکم لباسى که آب متنجس بدان رسیده، فهمیده نمىشود، ولى همین گزارهها بر اساس فهم اجتماعى و دخالت دادن «مناسبتهاى حکم و موضوع» ظهورى در گسترش حکم مىیابد و چوب و آب در گزاره نخست و پوشاک در گزاره دوم تنها نمونههایى خواهند بود براى حکمى گسترده.
در کتاب فقه الامام الصادق قاعدهاى آمده است که حد و مرز فهم اجتماعى نص را آن گونه که در دیدگاه «علامه مغنیه» مىتوان در کار استنباط حکم از نص بدان تکیه کرد، معین مىکند. چکیده قاعده این است:
«هر گاه نصى درباره عبادات باشد، باید آن را تنها بر اساسى زبانى و واژهاى فهمید و فهم آن بر اساس پیشفرضهاى ارتکازى اجتماعى نارواست.» بنابراین، هنگامى که جدر نصىج بیاید: هر کس در شماره رکعتهاى نماز مغرب شک کند، نمازش باطل است، نمىتوان این حکم را به نماز ظهر نیز گسترش داد; چرا که باطل شدن نماز با شک، چیزى است مربوط به عبادات و نظام عبادات نظامى است غیبى که نمىتوان ارتکازهاى اجتماعى را بر آن تحمیل کرد و میان این دو هیچ ارتباطى نیست. اما اگر نصى به عرصه زندگىاجتماعى، مانند معاملات، مرتبط باشد، نوبت به فهم اجتماعى آن نص مىرسد; چرا که مردم در این زمینهها داراى ارتکاز مشترک و ذهنیتى مىباشند که آگاهى و همزیستى آن را روشن و معین کرده است. بدین سان هر گاه در کنار نص، ارتکازى روشن و آشکار بیابیم، که بر اساس مصالح و مناسبتهایش، براى حکم، زمینههاى گستردهتر یا تنگترى را ترسیم مىکند، مىتوان همان حد و مرزهاى آن ارتکاز را پذیرفت. معناى فهم اجتماعى نص و بارکردن مناسبتهاى حکم و موضوع نیز همین است.
جباید گفتج مجوز اعتماد بر ارتکاز اجتماعى در فهم نص همان اصل حجیت ظهور است; زیرا این ارتکاز به نص، ظهورى در معناى هماهنگ با آن ارتکاز مىبخشد و این ظهور نیز مانند ظهور لفظى حجت است; چرا که گوینده، از آن روى که فردى از اهل زبان است، سخن خویش را از جهت زبانى و لفظى مىفهماند و از آن روى که فردى اجتماعى است، گفته خود را از جهت اجتماعى مىفهماند.
شارع نیز چنین شیوهاى را در فهم تایید کرده است. البته پرسشهایى در این جا هست که باید در فرصتى فراختر بدان پرداخت. پرسشهایى مانند این که: همگانى بودنى که در ارتکاز و مناسبتهاى حکم و موضوع ضرورت دارد، به چه اندازهاى باید باشد تا بتوان در فهمیدن نص آن را به کار بست؟ با توجه به این که ارتکاز، چیزى ثابت نیست، بلکه تابع شرایط گوناگون فکرى و اجتماعى است; چگونه مىتوان از ارتکاز اجتماعى بهره جست؟
فهم اجتماعى نص و قیاس در پرتو آنچه گذشت مىتوانیم تفاوت میان فهم اجتماعى نص و قیاس را، که در فقه جعفرى حرام شمرده شده، دریابیم. فهم اجتماعى نص چیزى بیش از عمل کردن به ظهور نیست و هر گاه حکمى را به مواردى که در نص نیامده گسترش مىدهیم، هرگز نمىخواهیم غیرمنصوص را بر منصوص قیاس کنیم، بلکه در این گسترش به ارتکازى تکیه مىکنیم که خود قرینهاى بر آن است که آنچه در نص آمده نمونهاى بیش نیست. بنا بر این خود دلیل ظاهر در حکم عام گسترش یافته خواهد بود.
گرهى که گشوده مىشود با این که اکنون من با احتیاط درباره فهم اجتماعى نص سخن مىگویم، ولى اطمینان دارم قاعدهاى را که شیخ بزرگوار و محقق ما، مغنیه، براى این فهم اجتماعى پىریخت، گره و مشکل بزرگى را در فقه مىگشاید. این مشکل آن است که بسیارى از احکام در لابه لاى پاسخهایى است که به پرسشهاى راویان داده مىشد و به گونهاى که از آغاز براى بیان حکم و به زبان قانونگذارى باشد، بیان نگردیده است.
راویان نیز بیشتر درباره حالتهاى ویژهاى، که نیازمند دانستن حکم آن بودند، مىپرسیدند و پاسخها نیز متناسب با پرسش و با در نظر گرفتن حالت پرسیده شده، صادر مىشد.
بدین سان اگر در استنباط حکم از نص تنها به فهم زبانى بسنده کنیم، نتیجهاش این خواهد شد که بیشتر وقتها احکام را هماهنگ با حالتهاى ویژهاى بدانیم که پرسشگر، در زندگى خویش نیازمند آن بوده و در پرسش خود بیان کرده است، در حالى که اطمینان داریم بیان احکام در چنین حالتهاى ویژهاى نتیجه اختصاص داشتن به آن موارد نبوده است و تنها از آن رو بود که پرسش، به آن حالتها اختصاص داشته است. اما اگر نص را با فهم اجتماعى دریابیم، به حد و مرزهاى واقعى که این احکام مىتوانند داشته باشند، نزدیکتر خواهیم بود.
ِ
گرچه فقیهان در انجام کار فقهى و استنباط از نص، عنصر فهم اجتماعى را دخالت مىدهند و در دریافت از دلیل، در کنار عنصر دیگر که نشانگر جنبه دلالت لفظى است، بر عنصر نخست تکیه مىکنند. اما با این همه، آنان در کار دریافت از دلیل، غالباً جنبه لفظى و جنبه اجتماعى را به عنوان دو جنبه جدا و مشخص، که هر کدام داراى معیار و حد و مرز خویش است، نمىنمایانند. بلکه این دو جنبه در موارد کاربردشان، همراه با هم و با یک نام، که همان ظهور است، مىآیند.
نخستین بارىکه عنصر فهم اجتماعى را خواندم، همان هنگامى بود که جلدهایى از کتاب نوآور و جاودان فقه الامام الصادق را مطالعه کردم. کتابى که شیخ ما، دانشمند بزرگ، «شیخ محمدجواد مغنیه» آن را نگاشت و فقه جعفرى در این کتاب نو با خامه توانایش به گونهاى دلنشین در شیوه و بیان رخ نمود.در مطالعه موارد بسیارى از این کتاب گرانسنگ، تاکید بر جنبه اجتماعى در فهمیدن دلیل و جداسازى میان این عنصر و جنبه واژگانى محض را یافتم. براى توضیح دیدگاه کتاب درباره فهم اجتماعى نص و شناخت محتواى این فهم و نقش آن در استنباط حکم از نص، نخست باید از ظهور سخن بگوییم.
حجیت ظهور از چیزهایى که در علم اصول به گونهاى اساسى نزد همگان پذیرفته شده، اصل حجیت ظهور است. بر اساس همین اصل است که باید همه خطابهاى شرعى را، تا هنگامى که قرینهاى بر خلاف نیافتیم، در پرتو ظهورش، معنا کنیم.
ظهور نیز، آن گونه که در بررسیهاى اصولى پیرامون این اصل اثبات مىشود، مرحلهاى ویژه از دلالتیک سخن است; همان مرحلهاى که معناى مورد نظر را ظاهر، آشکار، هماهنگ و درخورتر از هر معناى دیگر براى آن سخن قرار مىدهد. گاهى یک واژه، توان رساندن چندین معنا را داراست، ولى ظاهر در معناى ویژهاى مىشود; مانند واژه شیر که گاهى براى بیان جانورى درنده به کار مىبریم و مىگوییم: ;شیر سلطان جنگل است. گاهى هم براى بیان دلیرى انسانى به کار مىبریم و مىگوییم: این انسان شیر است. با این همه هنگامى که واژه شیر را جدا از هر قرینه ویژه دیگرى مىبینیم، آن را ظاهر در معناى نخست مىیابیم.
چرا که واژه شیر در طبیعت واژگانى خود بر جانور درنده دلالتى بس بیشتر دارد تا بر انسان دلیر. همین ویژگى سبب مىشود تا جانور درنده هماهنگترین معنا با این واژه گردد و معناى ظهور همین است.
گونههاى ظهور ظهورى که دانستهایم نشانگر درجه معینى از دلالت لفظ بر معناست و نتیجه دو گونه دلالت است:
نخست، دلالت لفظى وضعى; یا دلالتى که برآمده از وضع در یک زبان باشد. براى نمونه واژه شیر از آن روى ظاهر در جانور درنده است و نه انسان دلیر، که براى رساندن آن معنا وضع شده است.
دوم، دلالت لفظى سیاقى; یا دلالتى که برآمده از سیاق سخن و شیوه تعبیر و بیان است. براى نمونه هنگامى که امر کننده مىگوید: غسل جمعه کن چرا که پاداش آن را خواهى برد، درمىیابیم که غسل جمعه مستحب است و نه واجب، و با در نظر گرفتن روشى که امر کننده در فراخوانى به سوى غسل جمعه بهکار بسته، مىفهمیم که این دستورى استحبابى است و نه الزامى; چرا که از راه پاداش به آن کار فرا خواند. چنین تشویقى دلالت بر استحباب دارد، هر چند کار واجب نیز داراى پاداش است، ولى اگر این غسل واجب مىبود، شایستهتر آن بود که سیاق را تغییر داده و به جاى تشویق به پاداش، راه بیم دادن از کیفر را به کار مىبست.
دلالت در چنین جایى دلالتسیاقى است و ظهور سخن در استحباب هم بر پایه چنین دلالتى استوار است.
ظهور لفظى در ذهن از روى هم رفته دلالتهاى سیاقى و وضعى، پدیدار گشته و معنایى هماهنگ با این دلالتها، حد و مرز خویش را مىیابد.
پیدایش و شکلگیرى این دلالتهاى وضعى و سیاقى از کجاست و چه روابط دو سویهاى میان آنهاست؟ چگونه مىتوان گونههاى دلالتهاى وضعى و سیاقى هر گفتارى را معین کرد؟ آیا هر کس مىتواند گستره زبانى خاص خویش را معیارى براى تعیین این دلالتها قرار دهد یا ناگزیر است گستره همگانى زبان را براى آن برگزیند؟ اگر معیار آن گستره زبانى همگانى زبان باشد، کدام گستره همگانى است؟ آیا آنچه در روزگار صادر شدن نص بود، یا مىتوان بر خلاف پیشرفت و دگرگونى زبان، تنها به گستره همگانى زبان معاصر بسنده کرد؟ همه این پرسشها و مانند آنها، تا جایى که کار استنباط بدان نیاز دارد، در بحثاصولى مربوط به حجیت ظهور بررسى مىشود.
اکنون تنها مىخواهیم ذهنیتخلاصه و کوتاهى درباره ظهور واژگانى، به اندازهاى که پیشتر گفتهایم، عرضه کنیم تا جنبه لفظى و زبانى کار فهمیدن از نص را بشناسیم و از این رهگذر به جنبه تازهاى که کتاب فقه الامام الصادق بدان مىپردازد، برسیم که همان جنبه اجتماعى کار دریافت از نص است.
جنبه اجتماعى فهمیدن نص پرسشى که باید در این باره مطرح کنیم این است: آیا کسى که مىخواهد معناى نهایى نص را تا همه کرانههایش دریابد، هر گاه دلالتهاى گوناگون واژگانى را، از وضعى و سیاقى، ملاحظه نماید و دادههاى زبانى نص را کاملاً رسیدگى کند، به هدف خویش مىرسد؟ پاسخ هم مثبت است و هم منفى; پاسخ مثبت در جایى است که فرض کنیم شخصى که مىخواهد نصى شرعى را بفهمد تنها زبان را مىشناسد، یعنى انسانى است که زبان را از راه وحى و الهام دریافته و با دلالتهاى وضعى و سیاقى واژهها آشناست و هیچ گونه آگاهى دیگرى ندارد. چنین کسى که تنها آگاهى زبانى دارد، با گردآورى دلالتهاى وضعى و سیاقى و معین کردن ظهور لفظى بر اساس آنها، کار او در فهم نص پایان مىپذیرد.
پاسخ منفى در جایى است که کسى که مىخواهد نص را دریابد، در گسترهاى گوناگون زندگى اجتماعى با دیگر خردمندان همنوع خویش بسر برده است. چنین کسانى که زندگى اجتماعى این گونه دارند، آگاهى مشترک و ذهنیت واحدى، در کنار آگاهیها و جهتگیریهاى ویژه هر فرد، نزد آنان شکل مىگیرد. این آگاهى مشترک و ذهنیت واحد پایه ارتکازهاى همگانى و سلیقهاى مشترک را در گسترههاى گوناگون مىسازد که عرصه تشریع و قانونگذارى نیز از آنهاست. ارتکازهاى همگانى و سلیقه مشترک در عرصه تشریع و قانونگذارى همان چیزى است که فقیهان در فقه آن را مناسبتهاى حکم و موضوع، مىنامند.
براى نمونه مىگویند: هر گاه دلیلى دلالت کند که هر کس آبى را از نهرى یا چوبى را از جنگلى به چنگ آورد، مالک آن خواهد بود، درمىیابیم که هر کس چیزى از ثروتهاى خام و دست نخورده طبیعى را به دست آورد مالک مىشود، بىآن که میان آب و چوب و جز آنها فرقى باشد; چرا که مناسبتهاى حکم و موضوع، زندانى کردن موضوع حکم را تنها در چوب و آب روا نمىشمارد. نمونهاى دیگر: اگر روایتى درباره لباسى که آب متنجس بدان برخورد کند، دستور به شستن آن لباس دهد، درمىیابیم که هر گاه آب متنجس به چیزى برخورد کند آن را نجس خواهد کرد، چه لباس باشد و چه چیزى دیگر; زیرا مناسبتهاى حکم و موضوع، که در ذهن عرفى همگانى جاى دارد، نمىپذیرد که نجس کردن آب متنجس تنها در لباس است. بدین سان، لباس در این روایت براى نمونه آمده است و نه تنها مورد.
این مناسبتهاى حکم و موضوع در حقیقت تعبیر دیگرى است از ذهنیت واحد و ارتکاز تشریعى همگانى، که فقیه در پرتو آن حکم مىکند که آنچه مناسب است موضوع تملک با حیازت یا نجس شدن با آب متنجس قرار گیرد، گسترهاش فراختر از چیزهایى است که در واژههاى روایات بدان تصریح شدهاست. این همان مقصود ما از فهم اجتماعى نص است.
بدین سان درمىیابیم که فهم اجتماعى نص همان دریافت نص است در پرتو ارتکازى همگانى که افراد در نتیجه آگاهى دست جمعى و سلیقهاى واحد، دارند. از این روست که این فهم با فهم واژگانى و زبانى نص، که معین کردن دلالتهاى وضعى و سیاقى گفتار است، تفاوت دارد.
نوبت فهم اجتماعى نص آن گاه فرا مىرسد که نوبت فهم واژگانى و زبانى پایان مىپذیرد. فقیه در گام نخست پیام زبانى و واژگانى نص را معین مىکند و پس از شناخت معناى گفتار، ارتکاز اجتماعى را بر آن بار مىکند و معنا را با ذهنیت اجتماعى مشترک (مناسبتهاى حکم و موضوع) مىکاود، این جاست که چیزهاى تازهاى از نص براى او آشکار مىگردد که در گام نخست و در تنگناى فهم زبانى، هرگز هویدا نمىشد.
در محدوده فهم لفظى این گزارهها: «هرگاه چوب یا آبى را به دست آوردهاى مالک آن خواهى شد» یا «هنگامى که لباست به آب متنجسى برخورد آن را بشوى» چیزى جز حکم به دست آوردن چوب و آب و حکم لباسى که آب متنجس بدان رسیده، فهمیده نمىشود، ولى همین گزارهها بر اساس فهم اجتماعى و دخالت دادن «مناسبتهاى حکم و موضوع» ظهورى در گسترش حکم مىیابد و چوب و آب در گزاره نخست و پوشاک در گزاره دوم تنها نمونههایى خواهند بود براى حکمى گسترده.
در کتاب فقه الامام الصادق قاعدهاى آمده است که حد و مرز فهم اجتماعى نص را آن گونه که در دیدگاه «علامه مغنیه» مىتوان در کار استنباط حکم از نص بدان تکیه کرد، معین مىکند. چکیده قاعده این است:
«هر گاه نصى درباره عبادات باشد، باید آن را تنها بر اساسى زبانى و واژهاى فهمید و فهم آن بر اساس پیشفرضهاى ارتکازى اجتماعى نارواست.» بنابراین، هنگامى که جدر نصىج بیاید: هر کس در شماره رکعتهاى نماز مغرب شک کند، نمازش باطل است، نمىتوان این حکم را به نماز ظهر نیز گسترش داد; چرا که باطل شدن نماز با شک، چیزى است مربوط به عبادات و نظام عبادات نظامى است غیبى که نمىتوان ارتکازهاى اجتماعى را بر آن تحمیل کرد و میان این دو هیچ ارتباطى نیست. اما اگر نصى به عرصه زندگىاجتماعى، مانند معاملات، مرتبط باشد، نوبت به فهم اجتماعى آن نص مىرسد; چرا که مردم در این زمینهها داراى ارتکاز مشترک و ذهنیتى مىباشند که آگاهى و همزیستى آن را روشن و معین کرده است. بدین سان هر گاه در کنار نص، ارتکازى روشن و آشکار بیابیم، که بر اساس مصالح و مناسبتهایش، براى حکم، زمینههاى گستردهتر یا تنگترى را ترسیم مىکند، مىتوان همان حد و مرزهاى آن ارتکاز را پذیرفت. معناى فهم اجتماعى نص و بارکردن مناسبتهاى حکم و موضوع نیز همین است.
جباید گفتج مجوز اعتماد بر ارتکاز اجتماعى در فهم نص همان اصل حجیت ظهور است; زیرا این ارتکاز به نص، ظهورى در معناى هماهنگ با آن ارتکاز مىبخشد و این ظهور نیز مانند ظهور لفظى حجت است; چرا که گوینده، از آن روى که فردى از اهل زبان است، سخن خویش را از جهت زبانى و لفظى مىفهماند و از آن روى که فردى اجتماعى است، گفته خود را از جهت اجتماعى مىفهماند.
شارع نیز چنین شیوهاى را در فهم تایید کرده است. البته پرسشهایى در این جا هست که باید در فرصتى فراختر بدان پرداخت. پرسشهایى مانند این که: همگانى بودنى که در ارتکاز و مناسبتهاى حکم و موضوع ضرورت دارد، به چه اندازهاى باید باشد تا بتوان در فهمیدن نص آن را به کار بست؟ با توجه به این که ارتکاز، چیزى ثابت نیست، بلکه تابع شرایط گوناگون فکرى و اجتماعى است; چگونه مىتوان از ارتکاز اجتماعى بهره جست؟
فهم اجتماعى نص و قیاس در پرتو آنچه گذشت مىتوانیم تفاوت میان فهم اجتماعى نص و قیاس را، که در فقه جعفرى حرام شمرده شده، دریابیم. فهم اجتماعى نص چیزى بیش از عمل کردن به ظهور نیست و هر گاه حکمى را به مواردى که در نص نیامده گسترش مىدهیم، هرگز نمىخواهیم غیرمنصوص را بر منصوص قیاس کنیم، بلکه در این گسترش به ارتکازى تکیه مىکنیم که خود قرینهاى بر آن است که آنچه در نص آمده نمونهاى بیش نیست. بنا بر این خود دلیل ظاهر در حکم عام گسترش یافته خواهد بود.
گرهى که گشوده مىشود با این که اکنون من با احتیاط درباره فهم اجتماعى نص سخن مىگویم، ولى اطمینان دارم قاعدهاى را که شیخ بزرگوار و محقق ما، مغنیه، براى این فهم اجتماعى پىریخت، گره و مشکل بزرگى را در فقه مىگشاید. این مشکل آن است که بسیارى از احکام در لابه لاى پاسخهایى است که به پرسشهاى راویان داده مىشد و به گونهاى که از آغاز براى بیان حکم و به زبان قانونگذارى باشد، بیان نگردیده است.
راویان نیز بیشتر درباره حالتهاى ویژهاى، که نیازمند دانستن حکم آن بودند، مىپرسیدند و پاسخها نیز متناسب با پرسش و با در نظر گرفتن حالت پرسیده شده، صادر مىشد.
بدین سان اگر در استنباط حکم از نص تنها به فهم زبانى بسنده کنیم، نتیجهاش این خواهد شد که بیشتر وقتها احکام را هماهنگ با حالتهاى ویژهاى بدانیم که پرسشگر، در زندگى خویش نیازمند آن بوده و در پرسش خود بیان کرده است، در حالى که اطمینان داریم بیان احکام در چنین حالتهاى ویژهاى نتیجه اختصاص داشتن به آن موارد نبوده است و تنها از آن رو بود که پرسش، به آن حالتها اختصاص داشته است. اما اگر نص را با فهم اجتماعى دریابیم، به حد و مرزهاى واقعى که این احکام مىتوانند داشته باشند، نزدیکتر خواهیم بود.
ِ