پرسشهای نو پیدا فقهی (2) (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
روشن است که این گونه پرسمانهاى نوخاسته یا مسائل مستحدث در بردارنده چیزهایى است که نصى خاص درباره آنها نرسیده از همین روى لازم است نخست ادله و منابع و منابع استنباطى که در این حوزه مورد استناد قرار مىگیرد، بیان شود.
بایسته است نخست قواعد و اصولى کلى را یادآور شویم که مىتوان پرسشهاى نوپیدا را، از باب برگشت دادن فروع به اصول که وظیفه مجتهد است، به آنها برگرداند و سپس به تبیین یک به یک این پرسشها و احکام ویژه هر کدام و نیز اصول و قواعد کلى منطبق بر هر کدام بپردازیم.
بدین سان به یارى خدا و هدایت او. نخست بیان پنج نکته را بایسته مىدانیم:
نکته اول: دانستنى است که نزد شیعه، شیوه پژوهش و استنباط حکم در این گونه از پرسشها با نظر برادران اهل سنت تفاوت دارد، بازگشت این تفاوت به مبانى اصولى هر یک از این دو گروه بر مىگردد، چه، شیعیان به نصوص خاص و عام و همچنین قواعد کلى برگرفته شده از ادله معتبر، یعنى کتاب و سنت و اجماع قطعى، تمسک مىورزند، و هیچ در این حوزه به «گمان» تکیه نمىزنند; زیرا از دیدگاه ما، اجتهاد عبارت از استنباط حکم شرعى فرعى از ادله آن است و هر رخدادى را حکمى شرعى است که از ناحیه شارع جعل و تشریع شده و مجتهد پیوسته در پى رسیدن به آن است، خواه بدان برسد و خواه نرسد.
در جاى خود به ادله خاص ثابتشده است که در آیین اسلام هر رخدادى داراى حکمى شرعى است، خواه ما از آن آگاهى بیابیم و خواه نه، و این احکام واقعى نزد رسول خدا(ص) و پس از آن حضرت نزد اوصیاى معصوم او، علیهم السلام، به ودیعت نهاده شده است. بر این پایه، آنچه رخ مىدهد از احکامى در واقع، تهى نیست، البته ناگفته پیداست که ما اگر به حکم واقعى نرسیم قطعا به حکمى ظاهرى دست مىیابیم; چرا که در جاى خود نزد ما ابتشده است که فقیه یا به حکم واقعى دست مىیابد، یا درباره آن به گمانى معتبر - که دلایل قطعى بر معتبر بودن آن نزد شارع دلالت مىکند، مىرسد - که آن را در اصطلاح، امارات نامیدهاند و یا شک مىکند. در حالتشک نیز ناگزیر به یکى از اصول عملى معتبر، یعنى برائت، استصحاب، تخییر، یا احتیاط بر مىگردد. این اصول چهارگانه به نوبه خود، همه موارد شک را در بر مىگیرد و هیچ چیز را فرو نمىگذارد. بر این پایه در فقه اسلامى، هیچ «خلا قانونى» وجود ندارد، نه واقعا و نه ظاهرا. وظیفه مجتهد نیز دوش کشیدن فرایند کشف و بازیابى حکمى است که در شریعت وجود دارد. این تفسیر اجتهاد از دیدگاه شیعه امامیه است.
اما اجتهاد نزد اهل سنت بکلى با آنچه نزد ما هست، تفاوت دارد; زیرا آنان در پاسخ این گونه پرسشها به قیاس ظنى، استحسان، مصالح مرسله، سد ذرایع و منابعى همانند آن، هر یک با برداشتخاص خودشان، استناد مىکنند و بر پایه مبانى آنان اجتهاد در چهارچوب نصوص فقهى، منحصر نمىماند.
مىتوان گفت اجتهاد از دیدگاه اهل سنت کلا بر سه گونه است:
گونه نخست: اجتهادى که آن را «اجتهاد بیانى» مىخوانند و به همان معناى استنباط حکم شرعى از متون دینى است که پیشتر دربارهاش توضیح دادیم.
گونه دوم: تشریع و جعل حکم در حوزه آنچه دربارهاش نصى وجود ندارد; در این جا مجتهد، راى و فهم خویش را به کار مىگمارد تا بر پایه قیاس ظنى، یا بر پایه اصل استحسان، یا مصالح مرسله و یا بر سد ذرایع - چونان که هر یک از اینها در منابع اهل سنت مشروح بیان شده است - حکم شرعى را تشخیص دهد. حکمى که در نتیجه چنین اجتهادى از سوى مجتهد جعل مىشود به منزله حکم خداست، و این خود چیزى است که عقیده به تصویب نزد اهل سنت آن را مىطلبد.
سستى این انگاره روشن است که خود مىبینید، چه چنین ظنى به هیچوجه نمىتواند از حق بىنیاز کند و بر جاى آن نشیند.گفتنى است انگیزه اهل سنت از روى آوردن به چنین منابعى براى استنباط، کمبود و کم مایگى منابع و نصوصى است که در اختیار دارند; چرا که آنان خود را از برخوردار شدن از زلال روایات و احادیث فراوانى که از امامان، علیهم السلام، رسیده است، بىبهره کردهاند و بدین سان بدانچه اکنون گرفتار آنند، گرفتار آمدهاند. این در حالى است که رسول خدا(ص) در حدیث متواتر فریقین، آنگاه که فرمود:
«انى تارک فیکمالثقلین کتاب الله و عترتى» مردمان را از فرجام چنین رخدادى برحذر داشت.
گونه سوم: اجتهاد در برابر نص که برخى از نمونههاى آن زبانزد همگان است، همانند آنچه از عمر نقل شده که گفت:
«متعتان کانتا محللتین فى زمن النبى و انا احرمهما و اعاقب علیهما.» این گونه اجتهاد نیز به مانند گونه پیش از دیدگاه ما، ناپذیرفتنى است; چه مجتهد، حق تشریع، ندارد، بلکه باید آنچه در توان دارد به کارگیرد تا از رهگذر نصوص خاص و عام و یا قواعد کلى که راه رسیدن به احکام شرعى است - و ما در جاى خود در بحث اجتهاد و تقلید به آنها پرداختهایم - به احکام واقعى که از طرف شارع جعل شده است، برسد.
نکته دوم:
آیا زمان و مکان اثرى در اجتهاد دارد؟ این زبانزد گروهى از بزرگان معاصر شده است که زمان و مکان داراى اثرى ویژه در اجتهاد است. اکنون باید دید مقصود از این گفته چیست؟ و چگونه احکام شرع با آن که عام و نسبت به هر زمان و مکان فراگیر، است به تفاوت زمان و مکان، تفاوت و تغییر مىیابد؟ پوشیده نیست که ریشههاى این بحث را مىتوان در گفتار پیشینیان و همچنین پسینیان یافت.
به هر روى این گفته یا نظریه به یکى از این سه معناست که برخى صحیح و برخى دیگر ناصحیح مىنماید:
1. نخستین تفسیرى که مىتوان یافت تفسیرى ساده است که هیچ کس از فقیهان آن را نمىپذیرند، و آن این که فقیه باید پیرو زمان و مکان باشد; یعنى براى نمونه، اگر بانک ربوى رواج داشته باشد بر وى لازم است به حلال بودن این گونه از ربا فتوا دهد; یا اگر در جایى زندگى مىکند که در آن بىحجابى و خودنمایى زنان رایج است، لازم است به جایز بودن این امر فتوا دهد.
بنا بر چنین تفسیرى فقیه تابع آن چیزى است که زمان و مکان آن را مىطلبد، بىشک این توهمى باطل است که هیچ فقیهى از فقیهان مسلمان آن را نمىپذیرد.
2. مقصود از این تغییر و دگرگونى تغییر حکم، جداى از تغییر موضوع نیست. که حلال محمد(ص) تا روز قیامتحلال است و حرام محمد(ص) تا روز قیامتحرام. بلکه هر تغییر و دیگرگونى در حکم با تغییر و دگرگون شدن موضوع صورت مىپذیرد.
توضیح آن که در هر حکمى از احکام، سه عنصر وجود دارد:
حکم، متعلق حکم، و موضوع. براى نمونه در گزاره «نوشیدن شراب حرام است» تحریم، حکم است، نوشیدن، متعلق حکم است و شراب، موضوع حکم یا در گزاره «پاک کردن مسجد واجب است» وجوب، حکم است، پاک کردن، متعلق حکم، و مسجد، موضوع حکم. گاه نیز مىشود که تنها حکم و متعلق حکم، وجود دارد، همانند حکم به وجوب نماز و روزه که به پدیدارى بیرونى، تعلق ندارند. در چنین صورتى ممکن است، متعلق موضوع نیز نامیده و در نتیجه براى نمونه گفته شود، وجوب، حکم است و نماز هم موضوع آن.
روشن است که هر حکمى بر پایه موضوع آن استوار است و با آن نسبتى، همانند نسبت معلول به علت، یا نسبت معروض به عرض دارد. مىگویم نسبتى «همانند» نسبت معلول به علت و نمىگویم «خود» آن، چرا که این گونه عنوانها - یعنى علیت و عروض - در پدیدارهاى اعتبارى جارى نیست. به هر روى، لازمه این وابستگى حکم و موضوع، آن است که اگر موضوع تغییر یابد، حکم نیز پیرو آن عوض مىشود. از این زاویه روشن است که زمان و مکان مىتواند در دیگرگون شدن موضوعهاى بیرونى، اثر و دخالت داشته باشد.
مثال معروفى که در کتاب بیع براى این دیگرگونى و وابستگى مىآورند این است که مالیت مال - که عامل درستى آن خرید و فروش آن است - به دیگرگونى زمان و مکان تغییر و تبدیل مىیابد; ممکن است آب در کنار رودخانه، هیچ مالیتى نداشته باشد، ولى برعکس در بیابان داراى مالیتى فراوان باشد - این از نظر تفاوت مکانى است.
نمونه دیگر آن که یخ در زمستان داراى مالیت نیست، اما در تابستان مالیت و ارزش دارد. و این نمونهاى از تفاوت زمانى است، و نمونههاى دیگر نیز، حکمى مشابه دارند.
این را هم باید دانست که حکم شرعى از جانب شارع مقدس است و موضوعهاى عرفى از اهل عرف گرفته مىشود. البته در آن دسته موضوعهایى همانند نماز و روزه و دیگر عبادتها که شارع، خود، آنها را بنیاد نهاده است موضوع هم تنها و تنها از شارع گرفته مىشود.
گاه موضوعهاى بیرونى از دیدگاه عرف از جنبههایى چند، تفاوت و تغییر مىیابد و دیگرگون مىشود، و در هر جنبه نیز، حکم تابع آن است و بر گرد آن مىچرخد. از همین روى است که گفته مىشود: بخار یا دودى که از نجس برخیزد، نجس نیست، یا سگى که در نمکزار بیفتد و از حالتى که نام و عنوان سگ بر آن صادق است، بیرون رود و به حالتى درآید که نمک بر آن صدق کند، پاک مىشود. حتى در چنین صورتى اگر در بقاى نجاست، شکى باشد اجراى استصحاب جایز نیست; چرا که در اینجا شک در بقاى موضوع و دیگرگون شدن آن است، هر چند بنا بر نظریه جریان استصحاب در احکام شرعى.
ناگفته نماند که دیگرگون شدن موضوع نیز به سه گونه امکانپذیر است:
- گاه ماهیت عرفى موضوع دیگرگون مىشود و جاى خود را به ماهیتى دیگر مىدهد، همانند آن که سگ به نمک، یا زغال به دود استحاله شود. در این دو مثال عنوان «سگ» و «نمک» یا عنوان «زغال» و «دود» در نظر عرف عنوانهایى جداى از هم هستند. در چنین صورتى تغییر حکم در پى تغییر موضوع، مسالهاى روشن است.
- گاه برخى از اوصاف ظاهرى موضوع به اوصاف ظاهرى موضوعى دیگر تبدیل مىشود، هر چند این دو موضوع کاملا ناسازگار با هم نباشند، همانند آن که شراب به سرکه بدل شود. در اینجا هر چند تفاوتى که از دیدگاه عرف میان دو موضوع وجود دارد به اندازه تفاوت میان سگ و نمک نیست اما به هر روى از دیدگاه عرف این دو موضوع متفاوت و جداى از هم هستند. در این صورت نیز دیگرگون شدن حکم در پى دیگرگونى موضوع، مسالهاى روشن است; چرا که در اینجا موضوع پیشین از میان رفته است.
- گاه تغییر موضوع به دیگرگون شدن برخى از اوصاف درونى است که ماهیت موضوع را شکل مىدهد و جزو آن به شمار مىرود، همانند آن که آب در کنار رودخانه از مالیت مىافتد یا خون و همچنین اعضاى بدن انسان براى انتقال و پیوند مالیت مىیابد. در این صورت هم، دیگرگون شدن حکم به تبع دیگرگونى موضوع، امرى روشن است; زیرا صفتى از صفات موضوع، تغییر یافته که شکل دهنده ماهیت آن است.
اما اگر صفتى از صفات موضوع تغییر یابد که چنین حالتى ندارد، جاى اجراى استصحاب خواهد بود. مثال معروف این آن است که صفات آبى که بر اثر نجاست عوض شده است به خودى خود از بین برود و آب به حالت نخستین برگردد.
بر پایه آنچه گذشت، چنانچه موضوع یعنى ماهیت و صفات شکل دهنده آن، باقى باشد و تغییرى نکند، حکم نیز به همان حالت تا ابد باقى خواهد ماند; زیرا در چنین فرضى دیگرگون شدن حکم، تنها به واسطه نسخ ممکن است و این در حالى است که در پیش گفتیم پس از وفات رسول اکرم(ص) نسخ در احکام وجود ندارد.
همچنین مىتوان بسیارى از پرسشهاى پیشگفته را حل کرد و به بسیارى از مسائل پاسخ گفت. از این جمله است:
الف، در دورانهاى پیش خرید و فروش خون جایز نبوده; چرا که خون در آن زمان منفعتحلالى نداشته و تنها منفعت آن خوردن بوده که آن هم فعلى حرام بوده است. اما دیگرگونیهاى زمان، منافع حلال فراوانى همانند نجات جان مصدومان و بیماران براى خون پدید آورده است از این روى خرید و فروش خون نیز به واسطه این منفعتحلال مهم و غالب، جایز مىشود; زیرا هیچ دلیلى بر حرمتخرید و فروش نجس به طور مطلق نداریم.
ب، مساله خرید و فروش اعضاى بدن همانند کلیه، قلب و مردمک چشم; این گونه اعضاى بدن هر چند در گذشته منفعتحلالى که به واسطه آن منفعت داد و ستد شوند نداشتهاند، اما در روزگار ما از آنها منفعتهاى مهمى برده مىشود و گاه به کمک آنها انسانى از مرگ یا از کورى نجات مىیابد.
البته ممکن است از این جهت در حلال بودن داد و ستد این گونه اعضاى بدن، اشکال شود که این اعضا هر چند منفعتهاى فراوانى نیز داشته باشند، اجزاى مردار هستند، همانند چرمى که از مردار گرفته شود و منفعتهاى فراوانى داشته باشد. بدین سان، چونان که شاید از کلام بسیارى از فقیهان برآید، داد و ستد این اعضا جایز نیست. از همین روى نیز ما در جاى خود گفتیم به احتیاط نزدیکتر آن است عوضى که در برابر کلیه ستانده مىشود، عوضى براى «اجازه برداشتن کلیه» دانسته شود، نه براى خود آن.
ج، در مساله پیوند پوست از انسانى مرده یا زنده به بدن انسانى دیگر نیز، همین سخن جارى است و مىتواند گفته شود: متصف شدن پوست به صفت نجس، هنگامى است که پوست از بدن انسانى بریده شده و هنوز به بدن انسانى دیگر پیوند نخورده است; اما هنگامى که همین پوست به بدن انسانى دیگر پیوند بخورد و خون در آن جریان یابد و داراى احساس شود صفت زنده بودن به خود مىگیرد و از زیرمجموعه عنوان «مردار» بیرون رود. بلکه در چنین صورتى پوست عضوى از بدن فرد گیرنده بشمار مىرود، نه فرد دهنده. همانند انتقال خون از بدن انسان به پشه که گفته مىشود: چنانچه خون به بدن پشه منتقل شود و عنوان «خون پشه» بر آن صدق کند، پاک شود، در حالى که پیش از صدق این عنوان اخیر، نجس بوده است.
د، مساله مالیت اسکناس نیز از همین دست است; چه، مالیت امرى اعتبارى است و در بسیارى از موارد، اعتبار آن به دست عرف و عقل است و بر این پایه، هر گاه عقل و عرف - به دلایلى که شاید در جاى خود بدانها بپردازیم - مالیت را در اوراق خاصى اعتبار کنند; جایز است این اوراق در بیع و اجاره و دیگر معاوضات، ثمن قرار گیرد، چونان که هر گاه عقل و عرف اعتبار این اوراق، یا اعتبار گونهاى از آنها را ابطال کند، مالیت آنها نیز ابطال شود و حکم اوراق عادى را به خود گیرند که هیچ قیمتى ندارند و به زباله دان افکنده مىشوند.
ه ، شاید در مساله ازدیاد جمعیت نیز گفته شود - البته این را تنها به عنوان یک احتمال مطرح مىکنم - که تاکید شارع مقدس بر افتخار ورزیدن به فزونى شماره مسلمانان، تنها به دورانى مربوط مىشود که فزونى جمعیت، مایه افتدار و قوت بوده است، بنا بر این موضوع این مباهات - در حقیقت - فراوانى جمعیتى است که اقتدار و شوکت را در پى آورد، چونان که این حقیقت از آیات بسیارى از قرآن کریم نیز بر مىآید، آیاتى که گاه در آنها در گفتخداوند و یا در گفت برخى از اولیاى الهى و گاه نیز از زبان کافران، چنین حقیقتى نقل شده است. نمونه نوع نخست آن که در سوره نوح فرمود:
«و یمددکم باموال و بنین»; چرا که در آن روزگاران، فرزند به مانند دارایى مایه قدرت بوده است. یا در جایى دیگر مىفرماید: «و امددناکم باموال و بنین و جعلناکم اکثر نفیرا»، و یا مىفرماید: «کالذین من قبلکم کانوا اشد منکم قوة و اکثر اموالا و اولادا». نمونه نوع دوم نیز آیه شریفه: «و قالوا نحن اکثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذبین» مىباشد چه، در آن دوران فراوانى فرزندان، به سان فراوانى دارایى، مایه قوت و اقتدار و عظمت بود.
حال اگر این موضوع در زمانى دگرگون شود و فراوانى جمعیت مایه ضعف و زبونى و عقب ماندگى و حقارت بشمار آید، آنگاه چه باید گفت؟ چنین پدیدارى، بسیار در مورد هندیان، نقل مىشود که فراوانى جمعیت در آنجا به حدى رسیده است که بسیارى از گرسنگى مىمیرند، بسیارى در کنار خیابانها مىزیند، در همان جا زاده مىشوند و همان جا مىمیرند و هیچ وسایل رفاه و زندگانى نیز در اختیار ندارند.
نمىگویم جمعیت مسلمانان به چنین حدى رسیده، یا به چنین حدى نرسیده است، آنچه مىگویم این است که اگر مساله به این جا برسد آیا در آن هنگام مىتوان گفت این همان چیزى است که رسول خدا(ص) به واسطه آن به دیگر امتها فخر مىفروشد؟ یا آن که در این دوران بر مسلمانان لازم است نه از نظر اندازه، بلکه در چگونگى و کیفیت به فراوانى یافتن و برترى یافتن، بیندیشند و در پى فزونى یابى در دانش و توانایى فرهنگى و فکرى و صنعتى و اخلاقى باشند، نه در پى فراوانى افرادى که از این تواناییها بىبهره است، چه، جمعیتى اینچنین در بسیارى از موارد مانع رسیدن به آن چگونگى و کیفیت مورد نظر مىشود. البته به خواستخداوند در آینده به این مطلب خواهیم پرداخت.
این حقیقت به آنچه در برخى کلمات قصار امیر مؤمنان(ع) آمده است، تایید مىشود، آنجا که درباره این سخن رسول خدا(ص) که: «غیروا الشیب و لاتشبهوا بالیهود» از او پرسیدند و در پاسخ فرمود: «انما قالذلک و الدین قلّ. فاما الان و قد اتسع نطاقه و ضرب بجرانه فامرؤ و ما اختار».
ناگفته نماند که همه پرسشهاى نوخاسته به همین پنج مورد محدود نمىشود مقصود ما از آوردن این نمونهها، روشن ساختن این نکته است که یگانه کلید اصلى حل بسیارى از این گونه سئوالها همین حقیقتیعنى دیگرگونى حکم به تبع دگرگون شدن موضوعهاى عرفى است.
چکیده سخن آن که احکام گرفته شده از شارع مقدس، احکامى ثابتاند و درگذر سدهها و هزارهها و در جایهاى مختلف تغییر نمىیابد; حلال همیشه حلال است و حرام نیز هماره حرام. اما موضوعاتى که از عرف گرفته مىشود در بسیارى از موارد از زمان و مکان اثر مىپذیرد و با تفاوت زمان یا مکان موضوع نیز تغییر یافته و حکم هم به سبب آن دیگرگون شود.
تغییر موضوع نیز بر سه گونه است: - گاه با دیگرگون شدن ماهیت موضوع است، چنان که سگ در نمکزار بیفتد و استحاله شود; - گاه با دگرگونى اوصاف اصلى بیرونى، موضوع است، همانند آن که خون از بدن انسان به بدن پشه انتقال یابد; - و گاه نیز با دیگرگونى امور اعتبارى است، همانند آن که مالیت چیزى تغییر یابد. همین مورد است که در بحث از تاثیر زمان و مکان در اجتهاد مورد نظر ماست.
3. تغییر زمان و مکان گاهى به نوبه خود، سبب توجه یافتن فقیه به مسائلى تازه و نیز زمینه گستردهتر نگریستن و گسترده اندیشیدن مىشود و در نتیجه به چیزهایى توجه مىیابد و پى مىبرد که پیشتر بدانها توجهى نداشته و پى نبرده است - چونان که این پدیدار پس از پیروزى انقلاب اسلامى به صورت چشمگیرى قابل ملاحظه است.
البته این هرگز بدان معنا نیست که فقیه پیشتر بیرون از این دایره بوده و افکارى ویژه داشته و اکنون که بدین دایره درآمده افکار و اندیشههاى او تغییر یافته است، بلکه حقیقت آن است که فقیه تنها به گستره جدیدى از نظام و نیازهاى امت توجه یافته است.
براى نمونه، فقیه به این توجه مىیابد که تحصیل دانش - اعم از دانشهاى دینى و فقهى و دیگر دانشهایى که جامعه براى زندگى خود بدان نیازمند است - گرچه در گذشته از واجبات کفایى بوده، اما اکنون از واجبات عینى است زیرا، فقیه حس مىکند که مسلمانان در تدبیر مسائل دنیا و آخرت خود به چنین دانشهایى سخت نیازمندند; چرا که اجتماع ناآگاه کاملا سست و ضعیف و عقب مانده مىشود، و این در حالى است که خدا و پیامبر(ص) و امامان هدایتگر(ع) هرگز چنین سستى و عقبماندگىاى را بر امت اسلامى نمىپسندند. چنین است که فقیه به وجوب عینى به دست آوردن دانش و پیکار با نادانى براى هر مسلمان به هر اندازه که در توان دارد فتوا مىدهد. اینجاست که مىگوییم زمان از رهگذر توجه یافتن فقیه به ابعادى نو و نکاتى تازه، در فتواى مجتهد اثر گذاشته است.
نکته سوم
قضایاى حقیقى معروف است که قضیه به دو گونه قسمت مىشود: قضیه خارجى و قضیه حقیقى.
قضیه خارجى، قضیهاى است که در آن به ثبوت حکم بر افرادى که در خارج وجود دارند حکم مىشود. براى نمونه هنگامى که مىگوید: با همه عالمان ارتباط دارم، مقصود همه عالمانى است که وجود دارند، نه همه کسانى که درگذشته، حال یا آینده واژه عالم مىتواند بر آنان صدق کند.
همچنین اگر بگویید به هر کس در اردوست صد درهم بده، مقصود کسانى خواهد بود که در حال حاضر در اردو حضور دارند.
اما در قضایاى حقیقى، حکم تابع موضوعهایى است که وجود آنها در حال، گذشته، یا آینده، فرض مىشود و ممکن است در زمان حاضر هیچ مصداقى هم در خارج نداشته باشند، اما به هر حال حکم - حتى به فرض نبود وجود خارجى و مصداق بیرونى - همچنان صادق است، همانند آن که مىگوییم آتش گرم است; این حکم همه مصداقهاى فرضى این موضوع را چه در گذشته، چه در زمان حال و چه در آینده در بر مىگیرد. تردیدى نیست که بیشتر احکام شرعى که در قالب «قضیه» آمدهاند - خواه به صورت اخبارى همانند حدیث نبوى «المؤمنون عند شروطهم» و خواه به صورت انشائى همانند آیه: «اوفوا بالعقود» و خواه به صورتهاى دیگر - قضیه حقیقى هستند نه قضیه خارجى، بر این پایه مصداقهاى آنها بدانچه در روزگار پیامبر(ص) و یا در روزگار امامان معصوم(ع) وجود داشته، منحصر نمىشود، بلکه همه مصداقهایى را که در گذر زمان و مکان یابیده شود در بر مىگیرد، مشروط به آن که - چنان که روشن است - دلیلى بر استثنا یا خروج آنها از این مشمول و فراگیرى نرسیده باشد. این حقیقت بویژه در مورد آیات قرآن تردیدناپذیر است، هر چند خطابهاى قرآن، صورت خطاب مشافهه و رودروى داشته باشد. دلیل این امر نیز آیاتیست که قرآن خود بدین تصریح مىکند که کتابى براى همه مردمان در همه زمانها تا روز قیامت است.
از همین جاست که مىگوییم: احکام مسافر، کسانى را هم که با وسایل تندرو مسافرت مىکنند در بر مىگیرد و به سفرهاى دورانهاى پیش که با وسایل کندرو صورت مىپذیرفته است، اختصاص ندارد، البته تا زمانى که دلیلى بر این اختصاص اقامه نشود - و واقعیت نیز آن است که چنین دلیلى وجود ندارد. چنین است که مىگوییم: احکام مربوط به آب حمام، آب حمامهاى زمان ما را نیز در بر مىگیرد، گرچه که این حمامها با آنچه در گذشته وجود داشته از جنبههاى فراوانى تفاوت کند. احکام چاه نیز چنین است و چاههاى عمیقى را هم که در روزگار ما حفر مىشود، در بر مىگیرد.
حکم مثلى و قیمى نیز، نسبت به کالاهاى فراوانى همانند انواع لباس، غذا، وسایل نقلیه، وسایل خانگى و جز آن که در روزگار حاضر به دست بشر ساخته شده است همین حالت را دارد. این گونه کالاها که زمانى قیمى شمرده مىشدهاند امروز مثلى دانسته مىشوند. در حالى که اگر احکام شرعى در قالب قضایاى خارجى آمده بود، هیچ یک از این مصداقها را در بر نمىگرفت، و تنها به خصوصى مصداقهایى که در روزگار معصوم(ع) وجود داشته است نظر مىداشت و هیچ چیز جز آن مصداقها در زیر این عنوانها جاى نمىگرفت. از همین جاست که بسیارى از مسایل پیشگفته را مىتوان از رهگذر شمول ادله نسبت به مصداقهاى تازه پیدا، حل کرد.
مىتوان گفت: گره این گونه مسائل با چنگ زدن به اطلاقها و عمومها تا زمانى که دلیلى بر تقیید یاتخصیص آنها نرسیده است، گشوده مىشود و این قاعدهاى است عام و ثابت در علم اصول.
اکنون نمونههایى از مسائل پیشگفته را که این قاعده در آنها جارى است، بر مىرسیم:
- قراردادهاى جدید همانند قرارداد بیمه که خود یک «عقد» است در شمول آیه «اوفوا بالعقود» مىگنجد، چرا که هیچ دلیل و معنایى براى تخصیص عقود به قراردادهاى موجود و متداول در دوران تشریع وجود ندارد و این قاعده مىتواند همه قراردادهاى متعارف میان عقلا را در برگیرد.
- انواع شرکتهایى که در روزگار حاضر شکل گرفتهاند; چه برخى از این شرکتها مشمول ادله هستند.
- سرقفلى، در صورتى که عنوان یک عقد جدید داشته باشد، نه آن که از قبیل شرط ضمن عقد در اجاره باشد، چونان که به خواستخداوند به جزئیات این مساله خواهیم پرداخت.
ناگفته نماند که در همه این قراردادها مىبایستشرطهاى عمومىاى که از نظر شرع در هر عقدى واجب است، تحقق یابد، از این قبیل که عوضها معلوم باشند - البته در صورتى که بگوییم حکم منع غرر در همه عقود جارى است -، اصل قرارداد بر چیزى حلال و معلوم باشد، شرط قرارداد چیزى از قبیل تعلیق در انشاء نباشد، طرف قرارداد عاقل، بالغ و رشید باشد و شرطهایى دیگر از این دست که در همه عقدها اعتبار مىشوند.
- درستى مضاربه با اسکناس و دیگر اوراق بهادار، و بلکه درستى در اختیار گذاردن سرمایه براى کشاورزى و صنعت و همانند آن، هر چند که نام مضاربه به خود نگیرد و احکام ویژه مضاربه - هم اگر که احکامى ویژه داشته باشد - در مورد آن جارى نشود. براى نمونه اگر کسى سرمایهاى در اختیار دیگرى قرار دهد و به او بگوید سرمایه از من و کار صنعتى از تو و سود حاصل از کار میان من و تو نصف شود، این توافق در دایره عمومات وجوب پایبندى به قراردادها یعنى در دایره عموم یا اطلاق ادلهاى همانند «المومنون عند شروطهم» جاى خواهد گرفت. بر این پایه خرید سهام مؤسسات صنعتى و قسمت کردن منافع آن میان سرمایهگذاران و کارگزاران صحیح خواهد بود; چرا که این خود یک قرارداد عرفى است که همه شرایط شرعى را داراست و در زیرعمومات ادله شرعى مىگنجد، هر چند مشمول عنوانهاى خاص و معروف نباشد.
- اجراى عقد به وسیله تلفن و وسایلى همانند آن، که این نیز در زیرمجموعه عمومات باب تجارات جاى مىگیرد، گرچه چگونگى خیار مجلس در چنین قراردادى، خود جاى سخن دارد و به خواستخداوند در هنگام بررسى فروع این حثخواهد آمد.
;04#÷ نکته چهارم
شمول اطلاق ادله لفظى اطلاقهاى ادله لفظى دربردارنده همه مصداقهاى موضوع حکم شرعى است و به چهارچوب مصداقهایى که در زمان صدور نص شرعى یا در دوره نزدیکتر به آن وجود خارجى داشته منحصر نمىشود، بلکه این اطلاقها همه مصداقهاى تازهاى را هم که در زمانهاى بعد تا زمان ما و پس از آن به وجود آید، در بر مىگیرد، گرچه که ممکن است در این میان نکتهها و جهتهایى وجود داشته باشد که موجب اعراض اطلاق ادله از برخى از مصداقهاى نوپیدا شود و بدین ترتیب استناد به آن اطلاق و تکیه به فراگیرى آن امکانپذیر و جایز نباشد.
توضیح سخن: معروف است که فراگیر شدن اطلاق به همه مصداقهاى موضوع به موجب «مقدمات حکمت» ثابت مىشود، و این مقدمات - بنا بر دیدگاه معروف و مشهور - چهار چیز است:
1. گوینده در مقام بیان باشد; 2. بیانى حاکى از تقیید نرسیده باشد; 3. مطلق به برخى از افراد خود انصراف نداشته باشد; 4. قدر متیقن در مقام تخاطب نباشد.
البته از دیدگاه ما شرط چهارم پذیرفته نیست; زیرا اندک اطلاقى است که داراى قدر متیقن نباشد بر این پایه لازمه چنین شرطى آن است که بیشتر اطلاقها از میان برود، بویژه آن دسته از اطلاقهایى که داراى شان نزول یا شان ورودى هستند. از دیگر سوى، گمان نمىکنم کسى به چنین لازمهاى پایبند شود. چگونه مىتوان چنین لازمهاى را پذیرفت در حالى که بنا بر معروف شان نزول و وارد شدن حکم در قضیهاى خاص، موجب تخصیص نمىشود؟ اما درباره دیگر مقدمات حکمت، ما آنها را درست و تردیدناپذیر مىدانیم.
نکتهاى که در اینجا مىماند: منشا انصراف است و آن هیچ نیست مگر آشنایى و انس ذهن با برخى از مصداقها، و این نیز مىتواند دلایلى گوناگونى داشته باشد که غلبه وجود از آن جمله است. از این نمونه است آنچه درباره مقدار «وجب» گفته مىشود و این که «وجب» به اندازه متوسط و متعارف انصراف دارد نه به آن که بسیار بزرگتر یا بسیار کوچکتر از معمول و نادر است. در مقدار «صورت» در وضو نیز، جاى انصراف وجود دارد و صورت مساحتى را که میان نگشتشست و انگشت میانى جاى مىگیرد، شامل مىشود.
ذراع نیز در بسیارى از مقیاسهاى شرعى چنین حالتى دارد.
همه این گونه واژهها به واسطه «انصراف لفظ» به آنچه متداول و غالب است، تفسیر مىشود. نقطه مقابل این انصراف نیز، «الفباى خصوصیت» عرفى به هنگام آگاهى از اثر نداشتن و دخالت نداشتن آن در حکم شرعى است.
بر پایه آنچه تاکنون در این قسمت گفتیم، پاسخ بسیارى از پرسشهاى نوپیدا دانسته مىشود. مانند:
- حکم غنیمتهایى از قبیل هواپیما و تانک و توپ که در عصر حاضر در جنگها به غنیمت گرفته مىشود، از همین رهگذر روشن مىگردد; چه، آیه «و اعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه وللرسول» که بر تملک چهار پنجم غنیمت از سوى رزمندگان دلالت دارد به دو جهت از چنین غنیمتهایى انصراف دارد و آنها را در بر نمىگیرد:
یکى آن که در روزگار ما همه هزینههاى سپاه از قبیل وسایل نقلیه، سلاح، تدارکات، تغذیه و همانند آن و نیز هزینههاى مجروحان و صدمهدیدگان و حتى هزینه تامین زندگانى خانوادههاى شهیدان بر عهده حکومت است، در حالى که در روزگار نزول آیه همه این گونه هزینهها بر دوش شخص رزمنده بوده و از همین روى نیز سواران دو سهم از غنیمت مىبردهاند: سهمى براى خود و سهمى در برابر اسب خود و هزینههاى آن. البته در آن روزگار به برخى از افراد بویژه کسانى که کارى جز حضور از نبرد از آنان نمىآمده و هیچ چیز در اختیار نداشتهاند کمکهایى مىشده، اما این کمکها، همه نیازهاى آنان را بر نمىآورده است. از این روى مىتوان ادعا کرد «آیه» از روزگارى همانند روزگار ما انصراف دارد و آن را در بر نمىگیرد.
دیگر آن که در روزگار ما، سلاح و ادوات جنگى تنها به کار حکومتها مىآید و افراد عادى بدان نیازى ندارند. البته مىتوان گفتحکومت موظف استسلاح و ادوات جنگى را بفروشد و درآمد حاصل از آن را به مصرف رزمندگان برساند.
اما ما دلیلى بر چنین حکمى در اختیار نداریم.
بر این پایه دعواى انصراف آیه از چنین مصداقهایى، دعوایى قوى است.
نیز در تشریح و پیوند و همانند آن، مىتوان مدعى انصراف عمومات از آنها شد.
نکته پنجم
عنوانهاى ثانوى بسیارى از پرسمانهاى نوپیدا زیر عنوانهاى ثانوى مىگنجد از همین روى لازم است به شرح این عنوانها بپردازیم و پرده از چهره آنها برگیریم.
از خداوند مدد مىجوییم و توفیق مىطلبیم و مىگوییم:
وضع این عنوانها از رهگذر ترسیم روشنى، از چهار مساله زیر معلوم مىشود:
1. تعریف عنوان ثانوى 2. تعداد عنوانهاى ثانوى 3. جایگاه عنوانهاى ثانوى در فقه اسلامى 4. نسبت عنوانهاى ثانویه با ادله شرعى 1. تعریف عنوان ثانوى: پیشتر گذشت که هر حکمى داراى یک موضوع ویژه است. گاه این موضوع به حسب خود لحاظ مىشود، که این داراى انواع، اقسام و افرادى است، و گاه نیز به حسب عنوانى که بر آن عارض شده و ممکن است به واسطه پیش آمدن آن حکم این موضوع نیز تغییر یابد، لحاظ گردد. براى نمونه:
مردار به خودى خود یک عنوان و یک موضوع است و داراى انواع و اقسامى است: مردار گاو، مردار گوسفند، مردار شتر، و از این قبیل. عوامل مرگ نیز مختلف و متفاوت است: گاه حیوان از بلندى به زمین پرت شده، گاه حیوان دیگرى به آن شاخ زده و در نتیجه حیوان مرده است و گاه نیز درنده آن را دریده و قسمتى از بدن آن را خورده و قسمتى دیگر هم باقى مانده است. در اینجا آیه «حرمت علیکم المیتة» بر این پایه که «میته» به معناى هر حیوان حلال نشدهاى باشد، همه انواع مردار را در بر مىگیرد. اما از آن سوى، همین «مردار» داراى عنوانهاى بیرون از ذات خود است که بر آن عارض مىشود، همانند آن که این مردار در وضعیتى باشد که انسان به خوردن آن ناگزیر گردد. روشن است که عنوان اضطرار و ناگزیرى، از عنوانهایى نیست که به واسطه ذات این موضوع بر آن عارض شود، بلکه این عروض به واسطه امورى بیرون از ذات آن است. چنین امورى بیرون از ذات موضوع را عناوین ثانوى نامند.
نمونهاى دیگر: حفر چاه به خودى خود کارى مباح است، بىهیچ تفاوتى میان حفر چاه عمیق یا نیمه عمیق یا کم عمق.
اما هنگامى که همین کار مقدمهاى براى به دست آوردن آب براى وضو یا غسل باشد به عنوان مقدمه، واجب خواهد بود. روشن است که در اینجا نیز عنوان مقدمه بودن عنوانى بیرون از ماهیتحفر چاه است و چیزى است که از بیرون بر آن عارض شده است... به چنین عنوانى، عنوان ثانوى گویند و دیگر مثالها نیز از همین قبیل است.
فتواى معروف تحریم تنباکو از سوى آیة الله میرزاى شیرازى در جریان نهضت تنباکو نمونهاى دیگر از عنوانهاى ثانوى است; چرا که استعمال تنباکو در آن زمان موجب قدرت یافتن بیشتر دشمنان اسلام مىشد.
2. انواع حکم ثانوى:بر خلاف آنچه برخى گمان بردهاند، عنوان ثانوى تنهابه اضطرار و ضرورت منحصر نمىشود، بلکه خود داراى گونههاى بسیارى است که برشمارى همه آنها دشوار مىنماید، از این جمله است:
- اضطرار، چونان که در نمونه پیشگفته، یعنى ناگزیر شدن به خوردن مردار، دیدیم.
- ضرر برخورد، همانند آن که بیمارى بداند فلان غذاى مباح به مرگ او مىانجامد.
- ضرر رساندن به غیر، همانند آن که در خانه خویش چاهکى حفر کند - که این به خودى خود کارى مباح است - ولى بداند که این کار به زیان دیدن همسایه مىانجامد، چونان که حدیثسمرة بن جندب یک نمونه است.
- عسر و حرج شدید، همانند آن که زن باردار یا پیرمرد یا پیرزن با روزه گرفتن گرفتار سختى فراوانى شوند که به طور عادى و معمول آن تحمل نتوان کرد، هر چند این دشوارى و سختى به حد زیان دیدن نرسد.
- مقدمه واجب، همانند آن که شخص براى دستیابى به آب وضو یا غسل، چاهى حفر کند. آنچه مقدمه حفظ نظام مىشود نیز همین حکم را دارد.
- مقدمه حرام، همانند مساله پیشگفته یعنى استعمال تنباکو که در آن شرایط موجب تقویتستمکاران بود.
- یارى دادن بر انجام واجب شرعى، همانند این که شرایطى پیش آید که جهاد با دشمن جز از راه کمکهاى مالى، افزون بر وجوه واجب شرعى امکانپذیر نگردد، در چنین شرایطى این گونه کمکها بدان سبب که مصداقى از تعاون بر نیکوکارى و تقوا مىشود، حکم وجوب به خود مىگیرد.
- یارى دادن بر ستم و دیگر حرامها، همانند فروش انگور به کسى که شراب مىسازد، البته همراه با قصد فروش براى این کار. تفاوت میان این دو مساله اخیر و مساله مقدمه واجب و مقدمه حرام آن است که در مقدمه واجب یا حرام کار هر شخص مقدمهاى براى فعل بعدى خود اوست ولى در این دو مساله اخیر کار شخص، مقدمهاى براى فعل دیگران است.
- قاعده اهم و مهم، همانند آن که دوران امر میان تصرف در ملک غیر و یا نجاستیک انسان باشد.
- نذر.
- عهد.
- قسم، و نمونههایى دیگر از این دست که شمردن یکایک آنها سخن را به درازا مىکشاند.
3. جایگاه و اثر عناوین ثانوى: عنوانهاى ثانوى در شکوفایى، پیشرفت و دیگرگونى و سازگارى یافتن فقه اسلامى با نیازهاى بشر، اثرى شگرف دارد، چه بسیار گرههایى که به کمک این عنوانها گشوده شده و چه بسیار مشکلهایى که به یارى این عنوانها، رخت از میان بربسته است.
در توضیح این حقیقت مىگوییم: گاه اشکالى مطرح مىشود، به این صورت که نیازهاى انسان هماره در تغییر و دیگرگونى است و هر دم که نو مىشود انسان نیز، نیازى نو مىیابد.
پدیدارها و مسالههاى اجتماعى هم، پیوسته در دیگرگونى است و بر این پایه چگونه ممکن است این پدیدارهاى دمادم در تغییر، با احکام شرعى ثابتى سازگارى یابد که حلال آن تا قیامتحلال و حرام آن نیز تا قیامتحرام است.
همچنین از سویى احکام اسلام ثابتاند و از سویى دیگر نیازهاى انسان به حسب زمان و مکان در تغییر، بر این پایه سازگارى یافتن این دو با همدیگر امکانپذیر خواهد نمود این تنها ناهمسو با خاتمیت اسلام نمىباشد. بلکه این اشکال بر هر دین دیگرى هم که صدها و هزارها سال دوام داشته باشد، وارد مىشود; چرا که زندگى در پیشرفت و دگرگونى است و قطعا در صدها یا هزارها سال تغییر مىکند و دیگرگون مىشود.
این اشکال پاسخهاى فراوان و بسیارى دارد. به برخى اشاره مىشود:
- مشکل این گونه پدیدارهاى تفسیرپذیر به کمک قواعد کلى موجود در کتاب و سنت که دامنهاى بسیار گسترده دارد، گشوده مىشود. قواعدى کلى همانند آیههاى: «اوفوا بالعقود»، «احل الله البیع»، «و الصلح خیر»، حدیث نبوى «المؤمنون عند شروطهم» - که همه ابواب داد و ستدها و قراردادهاى تازه پدیدار میان افراد و ملتها را در بر مىگیرد -، آیه «یاایها الذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط» - که بر پاداشتن قسط و عدالت در جامعه شیوهها و دامنهاى گسترده دارد و همه گونهها و انواع را، مگر آنچه به دلیل خاصى از این شمول بیرون رود، در بر مىگیرد - و یا قاعده برائت و زشتى کیفر دادن بدون بیان حکم شرعى: «قبح عقاب بلابیان» - که به موجب آن باید گفتحکم همه پدیدارهایى چون نوآوریهاى بشر در گذر سدهها و هزارهها در عرصههاى علوم، ریاضیات، صنایع و همانند آن که درباره آنها منعى شرعى یا عقلى نرسیده رخصت و اباحه است - و سرانجام، همانند قاعده «هر چه عقل بدان حکم کند شرع نیز بدان حکم مىکند»: «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» بسیارى از گرهها را مىگشاید و پرسشهاى نوپیدا را پاسخ مىگوید.
- بسیارى از این پدیدارها و پرسمانها در زیر عنوانهاى ثانوى مىگنجند و گره آنها به کمک این عنوانها گشوده مىشود.
این عنوانها - چنان که دریافتید - فراوانند و هر یک نیز دامنهاى گسترده و مصداقهایى بسیار دارند و جنبههایى گسترده از زندگى انسانها را در بر مىگیرند. به دیگر سخن، این عنوانها گرچه به عنوان اصولى کلى ثابت هستند، اما مصداقهاى آنها کاملا تغییرپذیر است.
مىتوانید بگویید: کلیات نیازهاى انسان، ثابت، فطرى و طبیعى است و تنها مشکل برآوردن این نیازهاست که دیگرگون مىشود. براى نمونه، انسان به طور طبیعى و فطرى به خوراک، پوشاک، مسکن و درمان بیماریها و همچنین به دانش، صنعت، کشاورزى و رفاهى که خستگى و تلخى زندگى را بزداید، نیازمند است. اینها پایههاى ثابت نیازهاى انسانىاند، اما راههاى برآوردن این نیازها، تفاوت مىیابد، و به دیگر سخن پایه نیازها ثابت و فرعهاى آن متغیر است. قانون اسلام نیز چنین حالتى دارد: یعنى داراى اصول و پایههایى ثابت است که با فطرت بشر، هماهنگى مىکند، و فرعهایى تغییرپذیر دارد که در زیر عنوانهاى ثانوى مىگنجد و درگذر زمان دیگرگونى مىپذیرد. گره بسیارى از مسالهها به کمک آن گشوده مىشود.
پس از دانستن این مقدمه بنگریم که چگونه در حل این مسالهها مىتوان به عنوانهاى ثانوى تکیه و استناد کرد. به چند نمونه زیر توجه کنید:
1. احداث خیابانها که خراب کردن خانهها را بدون اجازه صاحبانشان مىطلبد. تردیدى نیست که در روزگار حاضر، هیچ کس نمىتواند به وسایل نقلیه قدیم بسنده کند و از وسایل تندرو جدیدى که براى جا به جا کردن مسافر یا بار به کار مىآید، چشم بپوشد. امروزه اگر ملتى سراغ داشت که بگوید باید این وسایل جدید را وانهاد و فاصلههاى درون شهرى یا برون شهرى را با اسب و شتر پشتسر گذاشت، و یا باید ماشینهاى نو را در صنعت و کشاورزى و همانند آن به کار نگرفت و به ابزارهاى جنگى نوین پشت کرد، چنین مردمى خوارترین، کمتوانترین و نیازمندترین ملتها به دشمن خواهد بود و در چنان جامعهاى سنگ روى سنگ نخواهد ماند. بلکه چنین وضعیتى مخالف صریح فرمان الهى خواهد بود که فرمود: «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة»، «لنیجعل الله للکافرین على المومنین سبیلا» و هم مخالف این سخن رسول خدا(ص) که فرمود: «الاسلام یعلو و لایعلى علیه».
بر این پایه اگر راهى جز به کارگیرى این ابزارهاى نوین، وسایل نقلیه جدید، کارخانهها و سلاحهاى نوین نباشد - که چنین نیز هست - لازم آید راههایى احداث شود که این وسایل بتوانند از آنها عبور کنند; چرا که استفاده از وسایل نقلیه جدید در راهها و کوچههاى تنگ قدیم امکانپذیر نیست.
از آن سوى، بر طبق برخى قواعد، خراب کردن خانههاى مسلمانان و تصرف در داراییهاى آنان بدون اجازه روا نیست; چه، به عقل و نقل ثابتشده که هیچ کس حق ندارد در مال دیگرى تصرف کند، مگر آن که او خود قلبا اجازه و رضایت دهد.
در چنین جایى که میان این دو وضعیت ماندهایم، قاعده اهم و مهم به کار مىآید و بر پایه آن لازم مىشود که مهمتر را گرفت و مهم راوانهاد. این نیز روشن است که در چنین جایى پاسداشتسربلندى و اقتدار مسلمانان مهمتر است، البته در این راه باید به آن مقدار که لازم و واجب است، بسنده داشت، و از سوى دیگر در برابر خانههایى که در خیابان قرار مىگیرد به صاحبانشان خسارت پرداخت.
بدین سان مىبینیم، چگونه این مساله به کمک قاعده پیشگفته، حل مىشود.
مطلب دیگرى که در همین جا، رخ مىنماید این است که اگر آمد و شد این وسایل بدون نظمى که لازم است صورت گیرد قطعا هر روز حادثههایى ناگوار پیش مىآید و کسانى از بین مىروند یا زخمى مىشوند و اموالى تباه مىشود. از همین روى و از باب مقدمه واجب - یعنى حفظ جان و مال مردم، بلکه حفظ نظام جامعه - وضع مقرراتى براى آمد و شد واجب مىشود. این - یعنى مقدمه واجب - خود یکى دیگر از عنوانهاى ثانوى است و بر این پایه است که مىگوییم اگر چنین ضوابط و مقرراتى از سوى حکومت اسلامى وضع شود یا حکومت اسلامى ضوابط و مقرراتى از این دست را که پیشتر وضع شدهاند، تایید کند، مراعات آنها واجب خواهد بود.
2. حفظ جان کسانى که احترام دارند واجب است، و گاه «تشریح» مىتواند مقدمهاى براى این کار باشد. از دیگر سوى ممکن است براى تشریح، جسدى جز جسد مسلمان، یافت نشود و چارهاى از تشریح چنین جسدى نباشد. در اینجا، امر دایر است میان این که حرمت جسد مسلمانى شکسته شود یا از حفظ جان مسلمانى دیگر چشم پوشیده شود. روشن است که در چنین وضعیتى آنچه مهمتر استحفظ زندگى یک مسلمان است. البته با توجه به این نکته که باید به مقدار لازم بسنده کرد و از آن پا فراتر ننهاد.
3. گاه در جبران خسارتهاى ناشى از جنایت عمد یا خطا، لازم مىآید هزینه فراوانى صرف شود که به مراتب از مقدار «دیه» افزونتر است. در اینجا کسى مىتواند بگوید: از سویى «قاعده لاضرر»، جبران این گونه خسارتها را مىطلبد و از سوى دیگر چگونه مىتوان به تحمل این گونه از خسارتها براى فرد مورد جنایت، حکم کرد در حالى که در اسلام زیان و زیان رساندن نیست؟ 4. گاه مرد، حالتى پیدا مىکند که باقى ماندن زن در کنار او، موجب زیان و عسر و حرج شدید براى زن است. براى نمونه شنیدهام مردى جرمهاى فراوانى از قبیل دزدى، فحشاء و هتک آبرو و جان و مال مردم، مرتکب شده که شمار آنها به هیجده مورد مىرسد. در چنین وضعیتى باقى ماندن زن در خانه مرد کارى دشوار و ناشدنى است.
اگر بگویید قاعده نفى ضرر و قاعده نفى حرج احکام ضررى و حرجى را نفى مىکنند و نمىتوانند موجب ثبوت احکامى همانند جواز طلاق براى حاکم شرع یا تدارک خسارت براى «مجنى علیه» - در مثال پیشگفته - شوند، خواهیم گفت، ما در جاى خود به این مساله پرداخته و به این اشکال پاسخ گفتهایم.
از این چند نمونه که بگذریم نمونههاى فراوانى از این دست وجود دارد که در اینجا به اندکى از آنها اشاره شد و به خواستخدا در جاى خود به جزئیات این مسالهها خواهیم پرداخت. چند مطلب دیگر مانده است که یاد کرد آنها بایسته است:
مطلب اول
عنوانهاى ثانوى بر دو دستهاند: پارهاى از این عنوانها بر «ضرورت»، استوار است و به همین دلیل به همان اندازه زمینه حکم شرعى مىشود که ضرورت وجود دارد، و هرگز تجاوز از این اندازه - که به حسب زمان و مکان و دیگر ویژگیها تفاوت مىیابد - جایز نیست، همانند جواز خوردن مردار در شرایط اضطرار و ناگزیرى.
پارهاى دیگر از این عنوانها چنین نیستند، بلکه هماره در گذر زمان وجود دارند، همانند مساله جواز تشریح در عصر ما، جواز احداث خیابانها و پایبندى به مقررات آمد و شد. در دسته نخست از عنوانهاى ثانوى یعنى در ضرورت و اضطرار و ناگزیرى، مىبایستحدود موضوع را تعیین کرد. این کارى است که نه بر عهده فقیه; چه، فتواى فقیه همیشه در قالب حکمى کلى است که بر موضوع - در فرض وقوع و وجود - صدق مىکند. البته گاه ممکن است فقیهى به تطبیق حکم ضرورت بر موضوع آن بپردازد. اما باید توجه داشت چنین کارى از سوى فقیه از جایگاه ولایت امر و به عنوان حکمى ویژه بر موضوعى ویژه صورت مىپذیرد، و نه از جایگاه یک قانونگذار. به دیگر سخن چنین تطبیقى از سوى فقیه بدان عنوان، صورت مىپذیرد که داراى ولایت امر است، چنان که در ماجراى معروف تنباکو علامه بزرگوار میرزاى شیرازى، مرجع برجسته آن دوران، از چنین جایگاهى به تحریم تنباکو و به این که استعمال تنباکو در حکم جنگ با امام زمان(عج) است، حکم کرد. در اینجا در حقیقت فتواى فقیه، این است که آنچه زمینه ضعف و سستى مسلمانان و مایه قدرت بخشیدن به تجاوزگران مىشود از این باب که مقدمه حرام همکارى با ستم و تجاوز است، حرام است. این فتواى کلى مجتهد در مساله است. اما تطبیق این فتواى کلى بر تنباکو در آن روزگاران از باب حکم فقیه و ولایت کلى الهى اوست.
این نیز روشن است که ضرورتها پدیدارهایى استثنایى و گریزناپذیراند که هرگز دوام نمىیابند و تنها در مقطع خاصى از زمان، کوتاه یا بلند، بدانها نیاز مىافتد. بر این پایه، استوار ساختن بیشتر قوانین بر ضرورتها، براى زمانى طولانى، امکانپذیر نیست; چه، این کار بدان معناست که روزگار فقه اسلام به سرآمده و احکام اولى این دین توانایى اداره جامعه در دورههاى بعد را ندارد و بایست پى در پى براى درمان این وضع به استثناها پناه برد! مىتوانید بگویید: بر پایى و وجود احکام ثانوى به بر پایى و ماندن موضوعات آنهاست، بىشک هنگامى که این موضوعها از میان بروند، حکم آنها نیز از میان مىرود. از دیگر روى، موضوع ضرورت و ناگزیرى در بسیارى موارد، پدیدارى عارضى و زودگذر است که پس از زمانى چند عمر آن به سر مىآید، نمىتواند براى همیشه و در گذر سدهها و هزارهها بر جاى مانده بر این است که، استوار ساختن احکام دین بر چنین پدیدارهایى با جاودانگى دین و توانایى آن در اداره زندگى مردم و از میان بردن مشکلات جامعه، سازگارى ندارد.
مطلب دوم
گاه در تکیه زدن به عنوانهاى ثانوى، افراط و تفریط مىشود و در هر چیزى که اندک دشواریى دارد به ضرورت و ناگزیرى، استناد مىشود، با آن که اغلب کارها در زندگى انسان با نوعى دشوارى همراه است و در همه «تکلیف»هاى دینى اندکى دشوارى وجود دارد و از همین روى نیز «تکلیف» نامیده شدهاند، بر این پایه، نمىتوان به صرف وجود اندکى دشوارى از تکلیف دینى دست برداشت و به روایى هر حرامى، تنها به این دلیل که در ترک آن اندکى دشوارى هست، حکم کرد; چرا که اگر چنین کارى جایز بود درهاى دامن آلودن به گناهان کوچک و بزرگ بر همه مردم،گشوده مىشد.
در همین روزگار کسانى را مىبینیم که نه از فقه آگاهى هر چندانى دارند و نه در موضوعات احکام فقهى، اما با این وجود انتظار دارند به صرف وجود اندک ضرورتى ناآشکار، حرمت از گناهان بزرگ و کوچک برداشته شود، در حالى که اگر بنا بود چنین باشد از زمانها پیش، باید با اسلام بدرود مىگفتیم.
از آن سوى بر عکس، کسانى دیگر را مىبینیم که در جارى ساختن «قاعده لاضرر» در باب نکاح و دیگر ابواب فقه، وسواس به خرج مىدهد و به بسنده بودن عسر و حرج براى حکم به جواز برخى از آنچه به طور معمول ممنوع است، عقیده ندارند با آن که در شرع رسیده است که هیچ چیز از حرامهاى الهى نیست مگر آن که خداوند آن را براى کسى که بدان ناگزیر شده حلال کرده است. این منطوق آیه «و ما جعل علیکم فى الدین من حرج» و مفهوم حدیث «الدین واسع» است.
مطلب سوم
ما داراى چهار نوع حکم هستیم: 1. حکمى که بر عنوانهاى اولى جارى است، همانند وجوب نماز و حرمتشراب.
2. حکمى که بر عنوان ثانوى جارى است، همانند وجوب مقدمه و نفى زیان و زیان رسانى.
3. حکمى که به عنوان داورى در نزاع داده شود.
4. حکمى که از ولایت فقیه سرچشمه مىگیرد.
دو گونه نخست، احکامى کلى هستند که به فتوا بر مىگردند، گونه سوم دربردارنده احکام خاصى است که به تطبیق احکام کلى بر مورد و مصداق آنها بر مىگردد، و سرانجام گونه چهارم نیز دربردارنده احکامى جزئى است که از تطبیق احکام کلى بر مصداقهاى آنها در دایره آنچه به حکومت و تدبیر امور مسلمانان و نیز امور فاقد مسؤول مشخص، همانند مسایل غایبان و ناتوانان، مربوط است; بر مىگردد.
در این تردید نیست که داورى در نزاع میان مسلمانان، خود مصداقى از حکم اولى است، و ولایت فقیه نیز در کلیتخود از احکام اولى، شمرده مىشود. با این تفاوت که قاضى گاه ممکن است در داورى خود به حکم اولى فقه استناد کند، همانند داورى در باب ارث، و گاه ممکن است به عنوانى ثانوى استناد جوید، همانند طلاق زن مسلمان از باب عسر و حرج شدیدى که عادتا تحمل آن امکانپذیر نباشد. فقیه نیز ممکن است در احکام خود به حکم اولى فقه تکیه زند، همانند آن که در حکم به وجوب جنگ با کافرانى که به سرزمینهاى اسلامى هجوم آوردهاند به حکم اولى اسلام، استناد مىکند و آنگاه به تطبیق این حکم کلى بر مورد آن مىپردازد و زمان، مکان و فرماندهان جنگ و دیگر امور جزئى مربوط به جنگ را مشخص مىکند. گاه هم ممکن است فقیه در حکم خود به احکام و عناوین ثانوى روى آورد، همانند آن که میرزاى شیرازى بزرگ در دورهاى از باب حرمت مقدمه حرام یا حرمت تعاون یارى دادن بر ستم و تجاوز به تحریم تنباکو، حکم کرد.
کوتاه سخن آن که دو گونه نخست از احکام، احکامى کلى هستند که به فتوا بر مىگردند و دو گونه دیگر نیز، احکامى جزئى هستند که بر احکام کلى استوارند; چرا که هیچ یک از فقیهان شیعه نمىگویند، جایز است. فقیه، احکامى کلى تشریع کند که با عنوانهاى اولى و ثانوى رسیده در شرع، مخالف است.
مىتوانید بگویید: پیامبر(ص) داراى سه منصب بود: منصب نبوت و رسالت، منصب امامت امت و منصب قضاوت. امامان شیعه(ع) نیز داراى سه کرسى بودند: کرسى تبیین احکام، کرسى قضاوت و کرسى امامت و تدبیر امت.
مطلب چهارم
چه نسبتى میان ادله عناوین اولى و عناوین ثانوى وجود دارد؟ آیا این نسبت «ورود» استیا «حکومت» استیا «تخصیص»؟ تردیدى وجود ندارد که این نسبت «ورود» نیست; چرا که به هنگام انطباق و صدق عنوانهاى ثانوى، همچنان موضوعهاى ادله اولى فقه برقرارند. براى نمونه، اگر شخصى به خوردن مردار ناگزیر شود، گرچه این ناگزیرى حکم حرمت را در آن لحظه برداشته، اما همچنان عنوان مردار بر آن موضوع، صادق است. عنوان غصب و تصرف عدوانى در اموال دیگران نیز به هنگام ضرورت و ناگزیرى در نجات یک غریق چنین حالتى دارد، و بر عنوان روزه ماه رمضان نیز به هنگام عسر و حرج، صادق است، و در هر مثال دیگر نیز از همین قبیل. بنا بر این با وارد شدن عنوانهاى ثانوى بر موضوعهاى عنوانهاى اولى، این عنوانهاى اولى از میان نمىروند و همچنان بر موضوع صدق مىکنند.
ادله عنوانهاى ثانوى غالبا حاکم بر عنوانهاى اولى هستند، بنا بر این دیدگاه گزیده ما که «حکومت» یعنى آن که یکى از دو دلیل، دیگرى را شرح و تفسیر کند و به تفسیر یا وسعت دادن و یا کم کردن دایره موضوع، یا حکم دلیل دیگر ناظر باشد. براى نمونه، آیه «ما جعل علیکم فى الدین من حرج» به صراحت لفظ خود به همه احکام دین نظر دارد و از این سخن مىگوید که احکام دین حرجى نیستند. همچنین حدیث نبوى «لا ضرر و لا ضرار فى الاسلام» به همه احکام دین نظر دارد و از این سخن مىگوید که احکام دین هیچ کدام در بردارنده حکمى ضررى نیستند.
ادله حرمت همکارى بر گناه و ستم نیز با ادله مباحات آغازین براى همانند فروش انگور به دیگران یا استعمال توتون و تنباکو، چنین نسبتى دارند.
البته گاه مىشود که دلیل عنوان ثانوى به منزله استثنایى با عنوان اولى است، همانند آیه «و قد فصل لکم ما حرم علیکم...
الا ما اضطررتم الیه.»
ناگفته نماند که آنچه گفتیم در جایى است که دلیل حکم ثانوى دلیلى لفظى باشد; چه، نسبتهاى چهارگانه تخصصى، تخصیصى، ورود و حکومت، تنها میان ادله لفظى برقرار است.
اما اگر دلیل حکم ثانوى همانند قاعده اهم و مهم، دلیلى عقلى باشد، هیچ یک از این نسبتهاى چهارگانه برقرار نخواهد بود، بلکه مورد از قبیل ترجیح میان ملاکهاى احکام خواهد شد. براى نمونه، ملاک نجات دادن مومن از ملاک غصب و حرمت آن، قوىتر است. از همین روى بر آن مقدم داشته مىشود; چرا که احکام شرع تابع ملاک قوىتر است.
× × × از آنچه تاکنون گذشت چنین به دست مىآید:
الف، پرسشهاى نوپیدا در بردارنده هر موضوع تازهاى هستند که حکمى فقهى بطلبد، خواه آن که این حکم درگذشته وجود نداشته و خواه آن که اصل حکم وجود داشته اما اینک برخى از مصداقهاى آن تازه و نوخاسته است. حکم پیوند اعضاء مثالى براى گونه نخست و حکم سفر با هواپیما و حکم شکسته خواندن نماز در چنین سفرهایى مثالى براى گونه دوم از این پرسمانهاست.
ب، علت نیاز به پژوهش درباره پرسمانهاى نوپیدا این است که نهاد جهان مادى در دگرگونى همیشگى است و این دگرگونى در زندگى انسان بیشتر و تندتر است. و از دیگر سوى این نیز باورماست که آیین اسلام براى همه مردم و همه زمانها آمده است.
ج، پرسمانهاى نوپیدا حوزههاى گوناگون مسایل عبادى تا مسایل معاملات و پدیدارهاى طبى و همانند آن را در بر مىگیرد.
د، پنج مقدمه نیز به ترتیب زیر فراروى نهادیم: 1. مذهب شیعه در این گونه پرسمانها، راه خود را از مذهب اهل سنت جدا مىکند; چه، ما بر این باوریم هر مسالهاى در شرع داراى حکمى است و نوبت به قیاس و استحسان نمىرسد.
2. این حقیقت پذیرفته همگان است که زمان و مکان داراى جایگاه و اثرى ویژه در اجتهاد است.
3. احکام شرع در قالب قضایایى حقیقى آمدهاند که همه افراد و مصداقهاى موجود بالفعل و نیز افرادى که در زمانها آینده پدیدار خواهد شد، در بر مىگیرند.
4. اطلاق در پارهاى از موارد، از برخى افراد، انصراف آغازین دارد و آنها را دربر نمىگیرد.
5. بسیارى از پرسمانهاى نوپیدا در زیر عنوانهاى ثانوى مىگنجند و این عنوانها نیز چونان که گفتیم و افزون بر ده گونه نمونه براى آنها آوردیم، تنها در ضرورت منحصر نمىشود.
به خواستخداوند، در ادامه این زنجیره نوشتار، بررسى یکایک این پرسمانها را خواهیم آورد.
بایسته است نخست قواعد و اصولى کلى را یادآور شویم که مىتوان پرسشهاى نوپیدا را، از باب برگشت دادن فروع به اصول که وظیفه مجتهد است، به آنها برگرداند و سپس به تبیین یک به یک این پرسشها و احکام ویژه هر کدام و نیز اصول و قواعد کلى منطبق بر هر کدام بپردازیم.
بدین سان به یارى خدا و هدایت او. نخست بیان پنج نکته را بایسته مىدانیم:
نکته اول: دانستنى است که نزد شیعه، شیوه پژوهش و استنباط حکم در این گونه از پرسشها با نظر برادران اهل سنت تفاوت دارد، بازگشت این تفاوت به مبانى اصولى هر یک از این دو گروه بر مىگردد، چه، شیعیان به نصوص خاص و عام و همچنین قواعد کلى برگرفته شده از ادله معتبر، یعنى کتاب و سنت و اجماع قطعى، تمسک مىورزند، و هیچ در این حوزه به «گمان» تکیه نمىزنند; زیرا از دیدگاه ما، اجتهاد عبارت از استنباط حکم شرعى فرعى از ادله آن است و هر رخدادى را حکمى شرعى است که از ناحیه شارع جعل و تشریع شده و مجتهد پیوسته در پى رسیدن به آن است، خواه بدان برسد و خواه نرسد.
در جاى خود به ادله خاص ثابتشده است که در آیین اسلام هر رخدادى داراى حکمى شرعى است، خواه ما از آن آگاهى بیابیم و خواه نه، و این احکام واقعى نزد رسول خدا(ص) و پس از آن حضرت نزد اوصیاى معصوم او، علیهم السلام، به ودیعت نهاده شده است. بر این پایه، آنچه رخ مىدهد از احکامى در واقع، تهى نیست، البته ناگفته پیداست که ما اگر به حکم واقعى نرسیم قطعا به حکمى ظاهرى دست مىیابیم; چرا که در جاى خود نزد ما ابتشده است که فقیه یا به حکم واقعى دست مىیابد، یا درباره آن به گمانى معتبر - که دلایل قطعى بر معتبر بودن آن نزد شارع دلالت مىکند، مىرسد - که آن را در اصطلاح، امارات نامیدهاند و یا شک مىکند. در حالتشک نیز ناگزیر به یکى از اصول عملى معتبر، یعنى برائت، استصحاب، تخییر، یا احتیاط بر مىگردد. این اصول چهارگانه به نوبه خود، همه موارد شک را در بر مىگیرد و هیچ چیز را فرو نمىگذارد. بر این پایه در فقه اسلامى، هیچ «خلا قانونى» وجود ندارد، نه واقعا و نه ظاهرا. وظیفه مجتهد نیز دوش کشیدن فرایند کشف و بازیابى حکمى است که در شریعت وجود دارد. این تفسیر اجتهاد از دیدگاه شیعه امامیه است.
اما اجتهاد نزد اهل سنت بکلى با آنچه نزد ما هست، تفاوت دارد; زیرا آنان در پاسخ این گونه پرسشها به قیاس ظنى، استحسان، مصالح مرسله، سد ذرایع و منابعى همانند آن، هر یک با برداشتخاص خودشان، استناد مىکنند و بر پایه مبانى آنان اجتهاد در چهارچوب نصوص فقهى، منحصر نمىماند.
مىتوان گفت اجتهاد از دیدگاه اهل سنت کلا بر سه گونه است:
گونه نخست: اجتهادى که آن را «اجتهاد بیانى» مىخوانند و به همان معناى استنباط حکم شرعى از متون دینى است که پیشتر دربارهاش توضیح دادیم.
گونه دوم: تشریع و جعل حکم در حوزه آنچه دربارهاش نصى وجود ندارد; در این جا مجتهد، راى و فهم خویش را به کار مىگمارد تا بر پایه قیاس ظنى، یا بر پایه اصل استحسان، یا مصالح مرسله و یا بر سد ذرایع - چونان که هر یک از اینها در منابع اهل سنت مشروح بیان شده است - حکم شرعى را تشخیص دهد. حکمى که در نتیجه چنین اجتهادى از سوى مجتهد جعل مىشود به منزله حکم خداست، و این خود چیزى است که عقیده به تصویب نزد اهل سنت آن را مىطلبد.
سستى این انگاره روشن است که خود مىبینید، چه چنین ظنى به هیچوجه نمىتواند از حق بىنیاز کند و بر جاى آن نشیند.گفتنى است انگیزه اهل سنت از روى آوردن به چنین منابعى براى استنباط، کمبود و کم مایگى منابع و نصوصى است که در اختیار دارند; چرا که آنان خود را از برخوردار شدن از زلال روایات و احادیث فراوانى که از امامان، علیهم السلام، رسیده است، بىبهره کردهاند و بدین سان بدانچه اکنون گرفتار آنند، گرفتار آمدهاند. این در حالى است که رسول خدا(ص) در حدیث متواتر فریقین، آنگاه که فرمود:
«انى تارک فیکمالثقلین کتاب الله و عترتى» مردمان را از فرجام چنین رخدادى برحذر داشت.
گونه سوم: اجتهاد در برابر نص که برخى از نمونههاى آن زبانزد همگان است، همانند آنچه از عمر نقل شده که گفت:
«متعتان کانتا محللتین فى زمن النبى و انا احرمهما و اعاقب علیهما.» این گونه اجتهاد نیز به مانند گونه پیش از دیدگاه ما، ناپذیرفتنى است; چه مجتهد، حق تشریع، ندارد، بلکه باید آنچه در توان دارد به کارگیرد تا از رهگذر نصوص خاص و عام و یا قواعد کلى که راه رسیدن به احکام شرعى است - و ما در جاى خود در بحث اجتهاد و تقلید به آنها پرداختهایم - به احکام واقعى که از طرف شارع جعل شده است، برسد.
نکته دوم:
آیا زمان و مکان اثرى در اجتهاد دارد؟ این زبانزد گروهى از بزرگان معاصر شده است که زمان و مکان داراى اثرى ویژه در اجتهاد است. اکنون باید دید مقصود از این گفته چیست؟ و چگونه احکام شرع با آن که عام و نسبت به هر زمان و مکان فراگیر، است به تفاوت زمان و مکان، تفاوت و تغییر مىیابد؟ پوشیده نیست که ریشههاى این بحث را مىتوان در گفتار پیشینیان و همچنین پسینیان یافت.
به هر روى این گفته یا نظریه به یکى از این سه معناست که برخى صحیح و برخى دیگر ناصحیح مىنماید:
1. نخستین تفسیرى که مىتوان یافت تفسیرى ساده است که هیچ کس از فقیهان آن را نمىپذیرند، و آن این که فقیه باید پیرو زمان و مکان باشد; یعنى براى نمونه، اگر بانک ربوى رواج داشته باشد بر وى لازم است به حلال بودن این گونه از ربا فتوا دهد; یا اگر در جایى زندگى مىکند که در آن بىحجابى و خودنمایى زنان رایج است، لازم است به جایز بودن این امر فتوا دهد.
بنا بر چنین تفسیرى فقیه تابع آن چیزى است که زمان و مکان آن را مىطلبد، بىشک این توهمى باطل است که هیچ فقیهى از فقیهان مسلمان آن را نمىپذیرد.
2. مقصود از این تغییر و دگرگونى تغییر حکم، جداى از تغییر موضوع نیست. که حلال محمد(ص) تا روز قیامتحلال است و حرام محمد(ص) تا روز قیامتحرام. بلکه هر تغییر و دیگرگونى در حکم با تغییر و دگرگون شدن موضوع صورت مىپذیرد.
توضیح آن که در هر حکمى از احکام، سه عنصر وجود دارد:
حکم، متعلق حکم، و موضوع. براى نمونه در گزاره «نوشیدن شراب حرام است» تحریم، حکم است، نوشیدن، متعلق حکم است و شراب، موضوع حکم یا در گزاره «پاک کردن مسجد واجب است» وجوب، حکم است، پاک کردن، متعلق حکم، و مسجد، موضوع حکم. گاه نیز مىشود که تنها حکم و متعلق حکم، وجود دارد، همانند حکم به وجوب نماز و روزه که به پدیدارى بیرونى، تعلق ندارند. در چنین صورتى ممکن است، متعلق موضوع نیز نامیده و در نتیجه براى نمونه گفته شود، وجوب، حکم است و نماز هم موضوع آن.
روشن است که هر حکمى بر پایه موضوع آن استوار است و با آن نسبتى، همانند نسبت معلول به علت، یا نسبت معروض به عرض دارد. مىگویم نسبتى «همانند» نسبت معلول به علت و نمىگویم «خود» آن، چرا که این گونه عنوانها - یعنى علیت و عروض - در پدیدارهاى اعتبارى جارى نیست. به هر روى، لازمه این وابستگى حکم و موضوع، آن است که اگر موضوع تغییر یابد، حکم نیز پیرو آن عوض مىشود. از این زاویه روشن است که زمان و مکان مىتواند در دیگرگون شدن موضوعهاى بیرونى، اثر و دخالت داشته باشد.
مثال معروفى که در کتاب بیع براى این دیگرگونى و وابستگى مىآورند این است که مالیت مال - که عامل درستى آن خرید و فروش آن است - به دیگرگونى زمان و مکان تغییر و تبدیل مىیابد; ممکن است آب در کنار رودخانه، هیچ مالیتى نداشته باشد، ولى برعکس در بیابان داراى مالیتى فراوان باشد - این از نظر تفاوت مکانى است.
نمونه دیگر آن که یخ در زمستان داراى مالیت نیست، اما در تابستان مالیت و ارزش دارد. و این نمونهاى از تفاوت زمانى است، و نمونههاى دیگر نیز، حکمى مشابه دارند.
این را هم باید دانست که حکم شرعى از جانب شارع مقدس است و موضوعهاى عرفى از اهل عرف گرفته مىشود. البته در آن دسته موضوعهایى همانند نماز و روزه و دیگر عبادتها که شارع، خود، آنها را بنیاد نهاده است موضوع هم تنها و تنها از شارع گرفته مىشود.
گاه موضوعهاى بیرونى از دیدگاه عرف از جنبههایى چند، تفاوت و تغییر مىیابد و دیگرگون مىشود، و در هر جنبه نیز، حکم تابع آن است و بر گرد آن مىچرخد. از همین روى است که گفته مىشود: بخار یا دودى که از نجس برخیزد، نجس نیست، یا سگى که در نمکزار بیفتد و از حالتى که نام و عنوان سگ بر آن صادق است، بیرون رود و به حالتى درآید که نمک بر آن صدق کند، پاک مىشود. حتى در چنین صورتى اگر در بقاى نجاست، شکى باشد اجراى استصحاب جایز نیست; چرا که در اینجا شک در بقاى موضوع و دیگرگون شدن آن است، هر چند بنا بر نظریه جریان استصحاب در احکام شرعى.
ناگفته نماند که دیگرگون شدن موضوع نیز به سه گونه امکانپذیر است:
- گاه ماهیت عرفى موضوع دیگرگون مىشود و جاى خود را به ماهیتى دیگر مىدهد، همانند آن که سگ به نمک، یا زغال به دود استحاله شود. در این دو مثال عنوان «سگ» و «نمک» یا عنوان «زغال» و «دود» در نظر عرف عنوانهایى جداى از هم هستند. در چنین صورتى تغییر حکم در پى تغییر موضوع، مسالهاى روشن است.
- گاه برخى از اوصاف ظاهرى موضوع به اوصاف ظاهرى موضوعى دیگر تبدیل مىشود، هر چند این دو موضوع کاملا ناسازگار با هم نباشند، همانند آن که شراب به سرکه بدل شود. در اینجا هر چند تفاوتى که از دیدگاه عرف میان دو موضوع وجود دارد به اندازه تفاوت میان سگ و نمک نیست اما به هر روى از دیدگاه عرف این دو موضوع متفاوت و جداى از هم هستند. در این صورت نیز دیگرگون شدن حکم در پى دیگرگونى موضوع، مسالهاى روشن است; چرا که در اینجا موضوع پیشین از میان رفته است.
- گاه تغییر موضوع به دیگرگون شدن برخى از اوصاف درونى است که ماهیت موضوع را شکل مىدهد و جزو آن به شمار مىرود، همانند آن که آب در کنار رودخانه از مالیت مىافتد یا خون و همچنین اعضاى بدن انسان براى انتقال و پیوند مالیت مىیابد. در این صورت هم، دیگرگون شدن حکم به تبع دیگرگونى موضوع، امرى روشن است; زیرا صفتى از صفات موضوع، تغییر یافته که شکل دهنده ماهیت آن است.
اما اگر صفتى از صفات موضوع تغییر یابد که چنین حالتى ندارد، جاى اجراى استصحاب خواهد بود. مثال معروف این آن است که صفات آبى که بر اثر نجاست عوض شده است به خودى خود از بین برود و آب به حالت نخستین برگردد.
بر پایه آنچه گذشت، چنانچه موضوع یعنى ماهیت و صفات شکل دهنده آن، باقى باشد و تغییرى نکند، حکم نیز به همان حالت تا ابد باقى خواهد ماند; زیرا در چنین فرضى دیگرگون شدن حکم، تنها به واسطه نسخ ممکن است و این در حالى است که در پیش گفتیم پس از وفات رسول اکرم(ص) نسخ در احکام وجود ندارد.
همچنین مىتوان بسیارى از پرسشهاى پیشگفته را حل کرد و به بسیارى از مسائل پاسخ گفت. از این جمله است:
الف، در دورانهاى پیش خرید و فروش خون جایز نبوده; چرا که خون در آن زمان منفعتحلالى نداشته و تنها منفعت آن خوردن بوده که آن هم فعلى حرام بوده است. اما دیگرگونیهاى زمان، منافع حلال فراوانى همانند نجات جان مصدومان و بیماران براى خون پدید آورده است از این روى خرید و فروش خون نیز به واسطه این منفعتحلال مهم و غالب، جایز مىشود; زیرا هیچ دلیلى بر حرمتخرید و فروش نجس به طور مطلق نداریم.
ب، مساله خرید و فروش اعضاى بدن همانند کلیه، قلب و مردمک چشم; این گونه اعضاى بدن هر چند در گذشته منفعتحلالى که به واسطه آن منفعت داد و ستد شوند نداشتهاند، اما در روزگار ما از آنها منفعتهاى مهمى برده مىشود و گاه به کمک آنها انسانى از مرگ یا از کورى نجات مىیابد.
البته ممکن است از این جهت در حلال بودن داد و ستد این گونه اعضاى بدن، اشکال شود که این اعضا هر چند منفعتهاى فراوانى نیز داشته باشند، اجزاى مردار هستند، همانند چرمى که از مردار گرفته شود و منفعتهاى فراوانى داشته باشد. بدین سان، چونان که شاید از کلام بسیارى از فقیهان برآید، داد و ستد این اعضا جایز نیست. از همین روى نیز ما در جاى خود گفتیم به احتیاط نزدیکتر آن است عوضى که در برابر کلیه ستانده مىشود، عوضى براى «اجازه برداشتن کلیه» دانسته شود، نه براى خود آن.
ج، در مساله پیوند پوست از انسانى مرده یا زنده به بدن انسانى دیگر نیز، همین سخن جارى است و مىتواند گفته شود: متصف شدن پوست به صفت نجس، هنگامى است که پوست از بدن انسانى بریده شده و هنوز به بدن انسانى دیگر پیوند نخورده است; اما هنگامى که همین پوست به بدن انسانى دیگر پیوند بخورد و خون در آن جریان یابد و داراى احساس شود صفت زنده بودن به خود مىگیرد و از زیرمجموعه عنوان «مردار» بیرون رود. بلکه در چنین صورتى پوست عضوى از بدن فرد گیرنده بشمار مىرود، نه فرد دهنده. همانند انتقال خون از بدن انسان به پشه که گفته مىشود: چنانچه خون به بدن پشه منتقل شود و عنوان «خون پشه» بر آن صدق کند، پاک شود، در حالى که پیش از صدق این عنوان اخیر، نجس بوده است.
د، مساله مالیت اسکناس نیز از همین دست است; چه، مالیت امرى اعتبارى است و در بسیارى از موارد، اعتبار آن به دست عرف و عقل است و بر این پایه، هر گاه عقل و عرف - به دلایلى که شاید در جاى خود بدانها بپردازیم - مالیت را در اوراق خاصى اعتبار کنند; جایز است این اوراق در بیع و اجاره و دیگر معاوضات، ثمن قرار گیرد، چونان که هر گاه عقل و عرف اعتبار این اوراق، یا اعتبار گونهاى از آنها را ابطال کند، مالیت آنها نیز ابطال شود و حکم اوراق عادى را به خود گیرند که هیچ قیمتى ندارند و به زباله دان افکنده مىشوند.
ه ، شاید در مساله ازدیاد جمعیت نیز گفته شود - البته این را تنها به عنوان یک احتمال مطرح مىکنم - که تاکید شارع مقدس بر افتخار ورزیدن به فزونى شماره مسلمانان، تنها به دورانى مربوط مىشود که فزونى جمعیت، مایه افتدار و قوت بوده است، بنا بر این موضوع این مباهات - در حقیقت - فراوانى جمعیتى است که اقتدار و شوکت را در پى آورد، چونان که این حقیقت از آیات بسیارى از قرآن کریم نیز بر مىآید، آیاتى که گاه در آنها در گفتخداوند و یا در گفت برخى از اولیاى الهى و گاه نیز از زبان کافران، چنین حقیقتى نقل شده است. نمونه نوع نخست آن که در سوره نوح فرمود:
«و یمددکم باموال و بنین»; چرا که در آن روزگاران، فرزند به مانند دارایى مایه قدرت بوده است. یا در جایى دیگر مىفرماید: «و امددناکم باموال و بنین و جعلناکم اکثر نفیرا»، و یا مىفرماید: «کالذین من قبلکم کانوا اشد منکم قوة و اکثر اموالا و اولادا». نمونه نوع دوم نیز آیه شریفه: «و قالوا نحن اکثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذبین» مىباشد چه، در آن دوران فراوانى فرزندان، به سان فراوانى دارایى، مایه قوت و اقتدار و عظمت بود.
حال اگر این موضوع در زمانى دگرگون شود و فراوانى جمعیت مایه ضعف و زبونى و عقب ماندگى و حقارت بشمار آید، آنگاه چه باید گفت؟ چنین پدیدارى، بسیار در مورد هندیان، نقل مىشود که فراوانى جمعیت در آنجا به حدى رسیده است که بسیارى از گرسنگى مىمیرند، بسیارى در کنار خیابانها مىزیند، در همان جا زاده مىشوند و همان جا مىمیرند و هیچ وسایل رفاه و زندگانى نیز در اختیار ندارند.
نمىگویم جمعیت مسلمانان به چنین حدى رسیده، یا به چنین حدى نرسیده است، آنچه مىگویم این است که اگر مساله به این جا برسد آیا در آن هنگام مىتوان گفت این همان چیزى است که رسول خدا(ص) به واسطه آن به دیگر امتها فخر مىفروشد؟ یا آن که در این دوران بر مسلمانان لازم است نه از نظر اندازه، بلکه در چگونگى و کیفیت به فراوانى یافتن و برترى یافتن، بیندیشند و در پى فزونى یابى در دانش و توانایى فرهنگى و فکرى و صنعتى و اخلاقى باشند، نه در پى فراوانى افرادى که از این تواناییها بىبهره است، چه، جمعیتى اینچنین در بسیارى از موارد مانع رسیدن به آن چگونگى و کیفیت مورد نظر مىشود. البته به خواستخداوند در آینده به این مطلب خواهیم پرداخت.
این حقیقت به آنچه در برخى کلمات قصار امیر مؤمنان(ع) آمده است، تایید مىشود، آنجا که درباره این سخن رسول خدا(ص) که: «غیروا الشیب و لاتشبهوا بالیهود» از او پرسیدند و در پاسخ فرمود: «انما قالذلک و الدین قلّ. فاما الان و قد اتسع نطاقه و ضرب بجرانه فامرؤ و ما اختار».
ناگفته نماند که همه پرسشهاى نوخاسته به همین پنج مورد محدود نمىشود مقصود ما از آوردن این نمونهها، روشن ساختن این نکته است که یگانه کلید اصلى حل بسیارى از این گونه سئوالها همین حقیقتیعنى دیگرگونى حکم به تبع دگرگون شدن موضوعهاى عرفى است.
چکیده سخن آن که احکام گرفته شده از شارع مقدس، احکامى ثابتاند و درگذر سدهها و هزارهها و در جایهاى مختلف تغییر نمىیابد; حلال همیشه حلال است و حرام نیز هماره حرام. اما موضوعاتى که از عرف گرفته مىشود در بسیارى از موارد از زمان و مکان اثر مىپذیرد و با تفاوت زمان یا مکان موضوع نیز تغییر یافته و حکم هم به سبب آن دیگرگون شود.
تغییر موضوع نیز بر سه گونه است: - گاه با دیگرگون شدن ماهیت موضوع است، چنان که سگ در نمکزار بیفتد و استحاله شود; - گاه با دگرگونى اوصاف اصلى بیرونى، موضوع است، همانند آن که خون از بدن انسان به بدن پشه انتقال یابد; - و گاه نیز با دیگرگونى امور اعتبارى است، همانند آن که مالیت چیزى تغییر یابد. همین مورد است که در بحث از تاثیر زمان و مکان در اجتهاد مورد نظر ماست.
3. تغییر زمان و مکان گاهى به نوبه خود، سبب توجه یافتن فقیه به مسائلى تازه و نیز زمینه گستردهتر نگریستن و گسترده اندیشیدن مىشود و در نتیجه به چیزهایى توجه مىیابد و پى مىبرد که پیشتر بدانها توجهى نداشته و پى نبرده است - چونان که این پدیدار پس از پیروزى انقلاب اسلامى به صورت چشمگیرى قابل ملاحظه است.
البته این هرگز بدان معنا نیست که فقیه پیشتر بیرون از این دایره بوده و افکارى ویژه داشته و اکنون که بدین دایره درآمده افکار و اندیشههاى او تغییر یافته است، بلکه حقیقت آن است که فقیه تنها به گستره جدیدى از نظام و نیازهاى امت توجه یافته است.
براى نمونه، فقیه به این توجه مىیابد که تحصیل دانش - اعم از دانشهاى دینى و فقهى و دیگر دانشهایى که جامعه براى زندگى خود بدان نیازمند است - گرچه در گذشته از واجبات کفایى بوده، اما اکنون از واجبات عینى است زیرا، فقیه حس مىکند که مسلمانان در تدبیر مسائل دنیا و آخرت خود به چنین دانشهایى سخت نیازمندند; چرا که اجتماع ناآگاه کاملا سست و ضعیف و عقب مانده مىشود، و این در حالى است که خدا و پیامبر(ص) و امامان هدایتگر(ع) هرگز چنین سستى و عقبماندگىاى را بر امت اسلامى نمىپسندند. چنین است که فقیه به وجوب عینى به دست آوردن دانش و پیکار با نادانى براى هر مسلمان به هر اندازه که در توان دارد فتوا مىدهد. اینجاست که مىگوییم زمان از رهگذر توجه یافتن فقیه به ابعادى نو و نکاتى تازه، در فتواى مجتهد اثر گذاشته است.
نکته سوم
قضایاى حقیقى معروف است که قضیه به دو گونه قسمت مىشود: قضیه خارجى و قضیه حقیقى.
قضیه خارجى، قضیهاى است که در آن به ثبوت حکم بر افرادى که در خارج وجود دارند حکم مىشود. براى نمونه هنگامى که مىگوید: با همه عالمان ارتباط دارم، مقصود همه عالمانى است که وجود دارند، نه همه کسانى که درگذشته، حال یا آینده واژه عالم مىتواند بر آنان صدق کند.
همچنین اگر بگویید به هر کس در اردوست صد درهم بده، مقصود کسانى خواهد بود که در حال حاضر در اردو حضور دارند.
اما در قضایاى حقیقى، حکم تابع موضوعهایى است که وجود آنها در حال، گذشته، یا آینده، فرض مىشود و ممکن است در زمان حاضر هیچ مصداقى هم در خارج نداشته باشند، اما به هر حال حکم - حتى به فرض نبود وجود خارجى و مصداق بیرونى - همچنان صادق است، همانند آن که مىگوییم آتش گرم است; این حکم همه مصداقهاى فرضى این موضوع را چه در گذشته، چه در زمان حال و چه در آینده در بر مىگیرد. تردیدى نیست که بیشتر احکام شرعى که در قالب «قضیه» آمدهاند - خواه به صورت اخبارى همانند حدیث نبوى «المؤمنون عند شروطهم» و خواه به صورت انشائى همانند آیه: «اوفوا بالعقود» و خواه به صورتهاى دیگر - قضیه حقیقى هستند نه قضیه خارجى، بر این پایه مصداقهاى آنها بدانچه در روزگار پیامبر(ص) و یا در روزگار امامان معصوم(ع) وجود داشته، منحصر نمىشود، بلکه همه مصداقهایى را که در گذر زمان و مکان یابیده شود در بر مىگیرد، مشروط به آن که - چنان که روشن است - دلیلى بر استثنا یا خروج آنها از این مشمول و فراگیرى نرسیده باشد. این حقیقت بویژه در مورد آیات قرآن تردیدناپذیر است، هر چند خطابهاى قرآن، صورت خطاب مشافهه و رودروى داشته باشد. دلیل این امر نیز آیاتیست که قرآن خود بدین تصریح مىکند که کتابى براى همه مردمان در همه زمانها تا روز قیامت است.
از همین جاست که مىگوییم: احکام مسافر، کسانى را هم که با وسایل تندرو مسافرت مىکنند در بر مىگیرد و به سفرهاى دورانهاى پیش که با وسایل کندرو صورت مىپذیرفته است، اختصاص ندارد، البته تا زمانى که دلیلى بر این اختصاص اقامه نشود - و واقعیت نیز آن است که چنین دلیلى وجود ندارد. چنین است که مىگوییم: احکام مربوط به آب حمام، آب حمامهاى زمان ما را نیز در بر مىگیرد، گرچه که این حمامها با آنچه در گذشته وجود داشته از جنبههاى فراوانى تفاوت کند. احکام چاه نیز چنین است و چاههاى عمیقى را هم که در روزگار ما حفر مىشود، در بر مىگیرد.
حکم مثلى و قیمى نیز، نسبت به کالاهاى فراوانى همانند انواع لباس، غذا، وسایل نقلیه، وسایل خانگى و جز آن که در روزگار حاضر به دست بشر ساخته شده است همین حالت را دارد. این گونه کالاها که زمانى قیمى شمرده مىشدهاند امروز مثلى دانسته مىشوند. در حالى که اگر احکام شرعى در قالب قضایاى خارجى آمده بود، هیچ یک از این مصداقها را در بر نمىگرفت، و تنها به خصوصى مصداقهایى که در روزگار معصوم(ع) وجود داشته است نظر مىداشت و هیچ چیز جز آن مصداقها در زیر این عنوانها جاى نمىگرفت. از همین جاست که بسیارى از مسایل پیشگفته را مىتوان از رهگذر شمول ادله نسبت به مصداقهاى تازه پیدا، حل کرد.
مىتوان گفت: گره این گونه مسائل با چنگ زدن به اطلاقها و عمومها تا زمانى که دلیلى بر تقیید یاتخصیص آنها نرسیده است، گشوده مىشود و این قاعدهاى است عام و ثابت در علم اصول.
اکنون نمونههایى از مسائل پیشگفته را که این قاعده در آنها جارى است، بر مىرسیم:
- قراردادهاى جدید همانند قرارداد بیمه که خود یک «عقد» است در شمول آیه «اوفوا بالعقود» مىگنجد، چرا که هیچ دلیل و معنایى براى تخصیص عقود به قراردادهاى موجود و متداول در دوران تشریع وجود ندارد و این قاعده مىتواند همه قراردادهاى متعارف میان عقلا را در برگیرد.
- انواع شرکتهایى که در روزگار حاضر شکل گرفتهاند; چه برخى از این شرکتها مشمول ادله هستند.
- سرقفلى، در صورتى که عنوان یک عقد جدید داشته باشد، نه آن که از قبیل شرط ضمن عقد در اجاره باشد، چونان که به خواستخداوند به جزئیات این مساله خواهیم پرداخت.
ناگفته نماند که در همه این قراردادها مىبایستشرطهاى عمومىاى که از نظر شرع در هر عقدى واجب است، تحقق یابد، از این قبیل که عوضها معلوم باشند - البته در صورتى که بگوییم حکم منع غرر در همه عقود جارى است -، اصل قرارداد بر چیزى حلال و معلوم باشد، شرط قرارداد چیزى از قبیل تعلیق در انشاء نباشد، طرف قرارداد عاقل، بالغ و رشید باشد و شرطهایى دیگر از این دست که در همه عقدها اعتبار مىشوند.
- درستى مضاربه با اسکناس و دیگر اوراق بهادار، و بلکه درستى در اختیار گذاردن سرمایه براى کشاورزى و صنعت و همانند آن، هر چند که نام مضاربه به خود نگیرد و احکام ویژه مضاربه - هم اگر که احکامى ویژه داشته باشد - در مورد آن جارى نشود. براى نمونه اگر کسى سرمایهاى در اختیار دیگرى قرار دهد و به او بگوید سرمایه از من و کار صنعتى از تو و سود حاصل از کار میان من و تو نصف شود، این توافق در دایره عمومات وجوب پایبندى به قراردادها یعنى در دایره عموم یا اطلاق ادلهاى همانند «المومنون عند شروطهم» جاى خواهد گرفت. بر این پایه خرید سهام مؤسسات صنعتى و قسمت کردن منافع آن میان سرمایهگذاران و کارگزاران صحیح خواهد بود; چرا که این خود یک قرارداد عرفى است که همه شرایط شرعى را داراست و در زیرعمومات ادله شرعى مىگنجد، هر چند مشمول عنوانهاى خاص و معروف نباشد.
- اجراى عقد به وسیله تلفن و وسایلى همانند آن، که این نیز در زیرمجموعه عمومات باب تجارات جاى مىگیرد، گرچه چگونگى خیار مجلس در چنین قراردادى، خود جاى سخن دارد و به خواستخداوند در هنگام بررسى فروع این حثخواهد آمد.
;04#÷ نکته چهارم
شمول اطلاق ادله لفظى اطلاقهاى ادله لفظى دربردارنده همه مصداقهاى موضوع حکم شرعى است و به چهارچوب مصداقهایى که در زمان صدور نص شرعى یا در دوره نزدیکتر به آن وجود خارجى داشته منحصر نمىشود، بلکه این اطلاقها همه مصداقهاى تازهاى را هم که در زمانهاى بعد تا زمان ما و پس از آن به وجود آید، در بر مىگیرد، گرچه که ممکن است در این میان نکتهها و جهتهایى وجود داشته باشد که موجب اعراض اطلاق ادله از برخى از مصداقهاى نوپیدا شود و بدین ترتیب استناد به آن اطلاق و تکیه به فراگیرى آن امکانپذیر و جایز نباشد.
توضیح سخن: معروف است که فراگیر شدن اطلاق به همه مصداقهاى موضوع به موجب «مقدمات حکمت» ثابت مىشود، و این مقدمات - بنا بر دیدگاه معروف و مشهور - چهار چیز است:
1. گوینده در مقام بیان باشد; 2. بیانى حاکى از تقیید نرسیده باشد; 3. مطلق به برخى از افراد خود انصراف نداشته باشد; 4. قدر متیقن در مقام تخاطب نباشد.
البته از دیدگاه ما شرط چهارم پذیرفته نیست; زیرا اندک اطلاقى است که داراى قدر متیقن نباشد بر این پایه لازمه چنین شرطى آن است که بیشتر اطلاقها از میان برود، بویژه آن دسته از اطلاقهایى که داراى شان نزول یا شان ورودى هستند. از دیگر سوى، گمان نمىکنم کسى به چنین لازمهاى پایبند شود. چگونه مىتوان چنین لازمهاى را پذیرفت در حالى که بنا بر معروف شان نزول و وارد شدن حکم در قضیهاى خاص، موجب تخصیص نمىشود؟ اما درباره دیگر مقدمات حکمت، ما آنها را درست و تردیدناپذیر مىدانیم.
نکتهاى که در اینجا مىماند: منشا انصراف است و آن هیچ نیست مگر آشنایى و انس ذهن با برخى از مصداقها، و این نیز مىتواند دلایلى گوناگونى داشته باشد که غلبه وجود از آن جمله است. از این نمونه است آنچه درباره مقدار «وجب» گفته مىشود و این که «وجب» به اندازه متوسط و متعارف انصراف دارد نه به آن که بسیار بزرگتر یا بسیار کوچکتر از معمول و نادر است. در مقدار «صورت» در وضو نیز، جاى انصراف وجود دارد و صورت مساحتى را که میان نگشتشست و انگشت میانى جاى مىگیرد، شامل مىشود.
ذراع نیز در بسیارى از مقیاسهاى شرعى چنین حالتى دارد.
همه این گونه واژهها به واسطه «انصراف لفظ» به آنچه متداول و غالب است، تفسیر مىشود. نقطه مقابل این انصراف نیز، «الفباى خصوصیت» عرفى به هنگام آگاهى از اثر نداشتن و دخالت نداشتن آن در حکم شرعى است.
بر پایه آنچه تاکنون در این قسمت گفتیم، پاسخ بسیارى از پرسشهاى نوپیدا دانسته مىشود. مانند:
- حکم غنیمتهایى از قبیل هواپیما و تانک و توپ که در عصر حاضر در جنگها به غنیمت گرفته مىشود، از همین رهگذر روشن مىگردد; چه، آیه «و اعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه وللرسول» که بر تملک چهار پنجم غنیمت از سوى رزمندگان دلالت دارد به دو جهت از چنین غنیمتهایى انصراف دارد و آنها را در بر نمىگیرد:
یکى آن که در روزگار ما همه هزینههاى سپاه از قبیل وسایل نقلیه، سلاح، تدارکات، تغذیه و همانند آن و نیز هزینههاى مجروحان و صدمهدیدگان و حتى هزینه تامین زندگانى خانوادههاى شهیدان بر عهده حکومت است، در حالى که در روزگار نزول آیه همه این گونه هزینهها بر دوش شخص رزمنده بوده و از همین روى نیز سواران دو سهم از غنیمت مىبردهاند: سهمى براى خود و سهمى در برابر اسب خود و هزینههاى آن. البته در آن روزگار به برخى از افراد بویژه کسانى که کارى جز حضور از نبرد از آنان نمىآمده و هیچ چیز در اختیار نداشتهاند کمکهایى مىشده، اما این کمکها، همه نیازهاى آنان را بر نمىآورده است. از این روى مىتوان ادعا کرد «آیه» از روزگارى همانند روزگار ما انصراف دارد و آن را در بر نمىگیرد.
دیگر آن که در روزگار ما، سلاح و ادوات جنگى تنها به کار حکومتها مىآید و افراد عادى بدان نیازى ندارند. البته مىتوان گفتحکومت موظف استسلاح و ادوات جنگى را بفروشد و درآمد حاصل از آن را به مصرف رزمندگان برساند.
اما ما دلیلى بر چنین حکمى در اختیار نداریم.
بر این پایه دعواى انصراف آیه از چنین مصداقهایى، دعوایى قوى است.
نیز در تشریح و پیوند و همانند آن، مىتوان مدعى انصراف عمومات از آنها شد.
نکته پنجم
عنوانهاى ثانوى بسیارى از پرسمانهاى نوپیدا زیر عنوانهاى ثانوى مىگنجد از همین روى لازم است به شرح این عنوانها بپردازیم و پرده از چهره آنها برگیریم.
از خداوند مدد مىجوییم و توفیق مىطلبیم و مىگوییم:
وضع این عنوانها از رهگذر ترسیم روشنى، از چهار مساله زیر معلوم مىشود:
1. تعریف عنوان ثانوى 2. تعداد عنوانهاى ثانوى 3. جایگاه عنوانهاى ثانوى در فقه اسلامى 4. نسبت عنوانهاى ثانویه با ادله شرعى 1. تعریف عنوان ثانوى: پیشتر گذشت که هر حکمى داراى یک موضوع ویژه است. گاه این موضوع به حسب خود لحاظ مىشود، که این داراى انواع، اقسام و افرادى است، و گاه نیز به حسب عنوانى که بر آن عارض شده و ممکن است به واسطه پیش آمدن آن حکم این موضوع نیز تغییر یابد، لحاظ گردد. براى نمونه:
مردار به خودى خود یک عنوان و یک موضوع است و داراى انواع و اقسامى است: مردار گاو، مردار گوسفند، مردار شتر، و از این قبیل. عوامل مرگ نیز مختلف و متفاوت است: گاه حیوان از بلندى به زمین پرت شده، گاه حیوان دیگرى به آن شاخ زده و در نتیجه حیوان مرده است و گاه نیز درنده آن را دریده و قسمتى از بدن آن را خورده و قسمتى دیگر هم باقى مانده است. در اینجا آیه «حرمت علیکم المیتة» بر این پایه که «میته» به معناى هر حیوان حلال نشدهاى باشد، همه انواع مردار را در بر مىگیرد. اما از آن سوى، همین «مردار» داراى عنوانهاى بیرون از ذات خود است که بر آن عارض مىشود، همانند آن که این مردار در وضعیتى باشد که انسان به خوردن آن ناگزیر گردد. روشن است که عنوان اضطرار و ناگزیرى، از عنوانهایى نیست که به واسطه ذات این موضوع بر آن عارض شود، بلکه این عروض به واسطه امورى بیرون از ذات آن است. چنین امورى بیرون از ذات موضوع را عناوین ثانوى نامند.
نمونهاى دیگر: حفر چاه به خودى خود کارى مباح است، بىهیچ تفاوتى میان حفر چاه عمیق یا نیمه عمیق یا کم عمق.
اما هنگامى که همین کار مقدمهاى براى به دست آوردن آب براى وضو یا غسل باشد به عنوان مقدمه، واجب خواهد بود. روشن است که در اینجا نیز عنوان مقدمه بودن عنوانى بیرون از ماهیتحفر چاه است و چیزى است که از بیرون بر آن عارض شده است... به چنین عنوانى، عنوان ثانوى گویند و دیگر مثالها نیز از همین قبیل است.
فتواى معروف تحریم تنباکو از سوى آیة الله میرزاى شیرازى در جریان نهضت تنباکو نمونهاى دیگر از عنوانهاى ثانوى است; چرا که استعمال تنباکو در آن زمان موجب قدرت یافتن بیشتر دشمنان اسلام مىشد.
2. انواع حکم ثانوى:بر خلاف آنچه برخى گمان بردهاند، عنوان ثانوى تنهابه اضطرار و ضرورت منحصر نمىشود، بلکه خود داراى گونههاى بسیارى است که برشمارى همه آنها دشوار مىنماید، از این جمله است:
- اضطرار، چونان که در نمونه پیشگفته، یعنى ناگزیر شدن به خوردن مردار، دیدیم.
- ضرر برخورد، همانند آن که بیمارى بداند فلان غذاى مباح به مرگ او مىانجامد.
- ضرر رساندن به غیر، همانند آن که در خانه خویش چاهکى حفر کند - که این به خودى خود کارى مباح است - ولى بداند که این کار به زیان دیدن همسایه مىانجامد، چونان که حدیثسمرة بن جندب یک نمونه است.
- عسر و حرج شدید، همانند آن که زن باردار یا پیرمرد یا پیرزن با روزه گرفتن گرفتار سختى فراوانى شوند که به طور عادى و معمول آن تحمل نتوان کرد، هر چند این دشوارى و سختى به حد زیان دیدن نرسد.
- مقدمه واجب، همانند آن که شخص براى دستیابى به آب وضو یا غسل، چاهى حفر کند. آنچه مقدمه حفظ نظام مىشود نیز همین حکم را دارد.
- مقدمه حرام، همانند مساله پیشگفته یعنى استعمال تنباکو که در آن شرایط موجب تقویتستمکاران بود.
- یارى دادن بر انجام واجب شرعى، همانند این که شرایطى پیش آید که جهاد با دشمن جز از راه کمکهاى مالى، افزون بر وجوه واجب شرعى امکانپذیر نگردد، در چنین شرایطى این گونه کمکها بدان سبب که مصداقى از تعاون بر نیکوکارى و تقوا مىشود، حکم وجوب به خود مىگیرد.
- یارى دادن بر ستم و دیگر حرامها، همانند فروش انگور به کسى که شراب مىسازد، البته همراه با قصد فروش براى این کار. تفاوت میان این دو مساله اخیر و مساله مقدمه واجب و مقدمه حرام آن است که در مقدمه واجب یا حرام کار هر شخص مقدمهاى براى فعل بعدى خود اوست ولى در این دو مساله اخیر کار شخص، مقدمهاى براى فعل دیگران است.
- قاعده اهم و مهم، همانند آن که دوران امر میان تصرف در ملک غیر و یا نجاستیک انسان باشد.
- نذر.
- عهد.
- قسم، و نمونههایى دیگر از این دست که شمردن یکایک آنها سخن را به درازا مىکشاند.
3. جایگاه و اثر عناوین ثانوى: عنوانهاى ثانوى در شکوفایى، پیشرفت و دیگرگونى و سازگارى یافتن فقه اسلامى با نیازهاى بشر، اثرى شگرف دارد، چه بسیار گرههایى که به کمک این عنوانها گشوده شده و چه بسیار مشکلهایى که به یارى این عنوانها، رخت از میان بربسته است.
در توضیح این حقیقت مىگوییم: گاه اشکالى مطرح مىشود، به این صورت که نیازهاى انسان هماره در تغییر و دیگرگونى است و هر دم که نو مىشود انسان نیز، نیازى نو مىیابد.
پدیدارها و مسالههاى اجتماعى هم، پیوسته در دیگرگونى است و بر این پایه چگونه ممکن است این پدیدارهاى دمادم در تغییر، با احکام شرعى ثابتى سازگارى یابد که حلال آن تا قیامتحلال و حرام آن نیز تا قیامتحرام است.
همچنین از سویى احکام اسلام ثابتاند و از سویى دیگر نیازهاى انسان به حسب زمان و مکان در تغییر، بر این پایه سازگارى یافتن این دو با همدیگر امکانپذیر خواهد نمود این تنها ناهمسو با خاتمیت اسلام نمىباشد. بلکه این اشکال بر هر دین دیگرى هم که صدها و هزارها سال دوام داشته باشد، وارد مىشود; چرا که زندگى در پیشرفت و دگرگونى است و قطعا در صدها یا هزارها سال تغییر مىکند و دیگرگون مىشود.
این اشکال پاسخهاى فراوان و بسیارى دارد. به برخى اشاره مىشود:
- مشکل این گونه پدیدارهاى تفسیرپذیر به کمک قواعد کلى موجود در کتاب و سنت که دامنهاى بسیار گسترده دارد، گشوده مىشود. قواعدى کلى همانند آیههاى: «اوفوا بالعقود»، «احل الله البیع»، «و الصلح خیر»، حدیث نبوى «المؤمنون عند شروطهم» - که همه ابواب داد و ستدها و قراردادهاى تازه پدیدار میان افراد و ملتها را در بر مىگیرد -، آیه «یاایها الذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط» - که بر پاداشتن قسط و عدالت در جامعه شیوهها و دامنهاى گسترده دارد و همه گونهها و انواع را، مگر آنچه به دلیل خاصى از این شمول بیرون رود، در بر مىگیرد - و یا قاعده برائت و زشتى کیفر دادن بدون بیان حکم شرعى: «قبح عقاب بلابیان» - که به موجب آن باید گفتحکم همه پدیدارهایى چون نوآوریهاى بشر در گذر سدهها و هزارهها در عرصههاى علوم، ریاضیات، صنایع و همانند آن که درباره آنها منعى شرعى یا عقلى نرسیده رخصت و اباحه است - و سرانجام، همانند قاعده «هر چه عقل بدان حکم کند شرع نیز بدان حکم مىکند»: «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» بسیارى از گرهها را مىگشاید و پرسشهاى نوپیدا را پاسخ مىگوید.
- بسیارى از این پدیدارها و پرسمانها در زیر عنوانهاى ثانوى مىگنجند و گره آنها به کمک این عنوانها گشوده مىشود.
این عنوانها - چنان که دریافتید - فراوانند و هر یک نیز دامنهاى گسترده و مصداقهایى بسیار دارند و جنبههایى گسترده از زندگى انسانها را در بر مىگیرند. به دیگر سخن، این عنوانها گرچه به عنوان اصولى کلى ثابت هستند، اما مصداقهاى آنها کاملا تغییرپذیر است.
مىتوانید بگویید: کلیات نیازهاى انسان، ثابت، فطرى و طبیعى است و تنها مشکل برآوردن این نیازهاست که دیگرگون مىشود. براى نمونه، انسان به طور طبیعى و فطرى به خوراک، پوشاک، مسکن و درمان بیماریها و همچنین به دانش، صنعت، کشاورزى و رفاهى که خستگى و تلخى زندگى را بزداید، نیازمند است. اینها پایههاى ثابت نیازهاى انسانىاند، اما راههاى برآوردن این نیازها، تفاوت مىیابد، و به دیگر سخن پایه نیازها ثابت و فرعهاى آن متغیر است. قانون اسلام نیز چنین حالتى دارد: یعنى داراى اصول و پایههایى ثابت است که با فطرت بشر، هماهنگى مىکند، و فرعهایى تغییرپذیر دارد که در زیر عنوانهاى ثانوى مىگنجد و درگذر زمان دیگرگونى مىپذیرد. گره بسیارى از مسالهها به کمک آن گشوده مىشود.
پس از دانستن این مقدمه بنگریم که چگونه در حل این مسالهها مىتوان به عنوانهاى ثانوى تکیه و استناد کرد. به چند نمونه زیر توجه کنید:
1. احداث خیابانها که خراب کردن خانهها را بدون اجازه صاحبانشان مىطلبد. تردیدى نیست که در روزگار حاضر، هیچ کس نمىتواند به وسایل نقلیه قدیم بسنده کند و از وسایل تندرو جدیدى که براى جا به جا کردن مسافر یا بار به کار مىآید، چشم بپوشد. امروزه اگر ملتى سراغ داشت که بگوید باید این وسایل جدید را وانهاد و فاصلههاى درون شهرى یا برون شهرى را با اسب و شتر پشتسر گذاشت، و یا باید ماشینهاى نو را در صنعت و کشاورزى و همانند آن به کار نگرفت و به ابزارهاى جنگى نوین پشت کرد، چنین مردمى خوارترین، کمتوانترین و نیازمندترین ملتها به دشمن خواهد بود و در چنان جامعهاى سنگ روى سنگ نخواهد ماند. بلکه چنین وضعیتى مخالف صریح فرمان الهى خواهد بود که فرمود: «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة»، «لنیجعل الله للکافرین على المومنین سبیلا» و هم مخالف این سخن رسول خدا(ص) که فرمود: «الاسلام یعلو و لایعلى علیه».
بر این پایه اگر راهى جز به کارگیرى این ابزارهاى نوین، وسایل نقلیه جدید، کارخانهها و سلاحهاى نوین نباشد - که چنین نیز هست - لازم آید راههایى احداث شود که این وسایل بتوانند از آنها عبور کنند; چرا که استفاده از وسایل نقلیه جدید در راهها و کوچههاى تنگ قدیم امکانپذیر نیست.
از آن سوى، بر طبق برخى قواعد، خراب کردن خانههاى مسلمانان و تصرف در داراییهاى آنان بدون اجازه روا نیست; چه، به عقل و نقل ثابتشده که هیچ کس حق ندارد در مال دیگرى تصرف کند، مگر آن که او خود قلبا اجازه و رضایت دهد.
در چنین جایى که میان این دو وضعیت ماندهایم، قاعده اهم و مهم به کار مىآید و بر پایه آن لازم مىشود که مهمتر را گرفت و مهم راوانهاد. این نیز روشن است که در چنین جایى پاسداشتسربلندى و اقتدار مسلمانان مهمتر است، البته در این راه باید به آن مقدار که لازم و واجب است، بسنده داشت، و از سوى دیگر در برابر خانههایى که در خیابان قرار مىگیرد به صاحبانشان خسارت پرداخت.
بدین سان مىبینیم، چگونه این مساله به کمک قاعده پیشگفته، حل مىشود.
مطلب دیگرى که در همین جا، رخ مىنماید این است که اگر آمد و شد این وسایل بدون نظمى که لازم است صورت گیرد قطعا هر روز حادثههایى ناگوار پیش مىآید و کسانى از بین مىروند یا زخمى مىشوند و اموالى تباه مىشود. از همین روى و از باب مقدمه واجب - یعنى حفظ جان و مال مردم، بلکه حفظ نظام جامعه - وضع مقرراتى براى آمد و شد واجب مىشود. این - یعنى مقدمه واجب - خود یکى دیگر از عنوانهاى ثانوى است و بر این پایه است که مىگوییم اگر چنین ضوابط و مقرراتى از سوى حکومت اسلامى وضع شود یا حکومت اسلامى ضوابط و مقرراتى از این دست را که پیشتر وضع شدهاند، تایید کند، مراعات آنها واجب خواهد بود.
2. حفظ جان کسانى که احترام دارند واجب است، و گاه «تشریح» مىتواند مقدمهاى براى این کار باشد. از دیگر سوى ممکن است براى تشریح، جسدى جز جسد مسلمان، یافت نشود و چارهاى از تشریح چنین جسدى نباشد. در اینجا، امر دایر است میان این که حرمت جسد مسلمانى شکسته شود یا از حفظ جان مسلمانى دیگر چشم پوشیده شود. روشن است که در چنین وضعیتى آنچه مهمتر استحفظ زندگى یک مسلمان است. البته با توجه به این نکته که باید به مقدار لازم بسنده کرد و از آن پا فراتر ننهاد.
3. گاه در جبران خسارتهاى ناشى از جنایت عمد یا خطا، لازم مىآید هزینه فراوانى صرف شود که به مراتب از مقدار «دیه» افزونتر است. در اینجا کسى مىتواند بگوید: از سویى «قاعده لاضرر»، جبران این گونه خسارتها را مىطلبد و از سوى دیگر چگونه مىتوان به تحمل این گونه از خسارتها براى فرد مورد جنایت، حکم کرد در حالى که در اسلام زیان و زیان رساندن نیست؟ 4. گاه مرد، حالتى پیدا مىکند که باقى ماندن زن در کنار او، موجب زیان و عسر و حرج شدید براى زن است. براى نمونه شنیدهام مردى جرمهاى فراوانى از قبیل دزدى، فحشاء و هتک آبرو و جان و مال مردم، مرتکب شده که شمار آنها به هیجده مورد مىرسد. در چنین وضعیتى باقى ماندن زن در خانه مرد کارى دشوار و ناشدنى است.
اگر بگویید قاعده نفى ضرر و قاعده نفى حرج احکام ضررى و حرجى را نفى مىکنند و نمىتوانند موجب ثبوت احکامى همانند جواز طلاق براى حاکم شرع یا تدارک خسارت براى «مجنى علیه» - در مثال پیشگفته - شوند، خواهیم گفت، ما در جاى خود به این مساله پرداخته و به این اشکال پاسخ گفتهایم.
از این چند نمونه که بگذریم نمونههاى فراوانى از این دست وجود دارد که در اینجا به اندکى از آنها اشاره شد و به خواستخدا در جاى خود به جزئیات این مسالهها خواهیم پرداخت. چند مطلب دیگر مانده است که یاد کرد آنها بایسته است:
مطلب اول
عنوانهاى ثانوى بر دو دستهاند: پارهاى از این عنوانها بر «ضرورت»، استوار است و به همین دلیل به همان اندازه زمینه حکم شرعى مىشود که ضرورت وجود دارد، و هرگز تجاوز از این اندازه - که به حسب زمان و مکان و دیگر ویژگیها تفاوت مىیابد - جایز نیست، همانند جواز خوردن مردار در شرایط اضطرار و ناگزیرى.
پارهاى دیگر از این عنوانها چنین نیستند، بلکه هماره در گذر زمان وجود دارند، همانند مساله جواز تشریح در عصر ما، جواز احداث خیابانها و پایبندى به مقررات آمد و شد. در دسته نخست از عنوانهاى ثانوى یعنى در ضرورت و اضطرار و ناگزیرى، مىبایستحدود موضوع را تعیین کرد. این کارى است که نه بر عهده فقیه; چه، فتواى فقیه همیشه در قالب حکمى کلى است که بر موضوع - در فرض وقوع و وجود - صدق مىکند. البته گاه ممکن است فقیهى به تطبیق حکم ضرورت بر موضوع آن بپردازد. اما باید توجه داشت چنین کارى از سوى فقیه از جایگاه ولایت امر و به عنوان حکمى ویژه بر موضوعى ویژه صورت مىپذیرد، و نه از جایگاه یک قانونگذار. به دیگر سخن چنین تطبیقى از سوى فقیه بدان عنوان، صورت مىپذیرد که داراى ولایت امر است، چنان که در ماجراى معروف تنباکو علامه بزرگوار میرزاى شیرازى، مرجع برجسته آن دوران، از چنین جایگاهى به تحریم تنباکو و به این که استعمال تنباکو در حکم جنگ با امام زمان(عج) است، حکم کرد. در اینجا در حقیقت فتواى فقیه، این است که آنچه زمینه ضعف و سستى مسلمانان و مایه قدرت بخشیدن به تجاوزگران مىشود از این باب که مقدمه حرام همکارى با ستم و تجاوز است، حرام است. این فتواى کلى مجتهد در مساله است. اما تطبیق این فتواى کلى بر تنباکو در آن روزگاران از باب حکم فقیه و ولایت کلى الهى اوست.
این نیز روشن است که ضرورتها پدیدارهایى استثنایى و گریزناپذیراند که هرگز دوام نمىیابند و تنها در مقطع خاصى از زمان، کوتاه یا بلند، بدانها نیاز مىافتد. بر این پایه، استوار ساختن بیشتر قوانین بر ضرورتها، براى زمانى طولانى، امکانپذیر نیست; چه، این کار بدان معناست که روزگار فقه اسلام به سرآمده و احکام اولى این دین توانایى اداره جامعه در دورههاى بعد را ندارد و بایست پى در پى براى درمان این وضع به استثناها پناه برد! مىتوانید بگویید: بر پایى و وجود احکام ثانوى به بر پایى و ماندن موضوعات آنهاست، بىشک هنگامى که این موضوعها از میان بروند، حکم آنها نیز از میان مىرود. از دیگر روى، موضوع ضرورت و ناگزیرى در بسیارى موارد، پدیدارى عارضى و زودگذر است که پس از زمانى چند عمر آن به سر مىآید، نمىتواند براى همیشه و در گذر سدهها و هزارهها بر جاى مانده بر این است که، استوار ساختن احکام دین بر چنین پدیدارهایى با جاودانگى دین و توانایى آن در اداره زندگى مردم و از میان بردن مشکلات جامعه، سازگارى ندارد.
مطلب دوم
گاه در تکیه زدن به عنوانهاى ثانوى، افراط و تفریط مىشود و در هر چیزى که اندک دشواریى دارد به ضرورت و ناگزیرى، استناد مىشود، با آن که اغلب کارها در زندگى انسان با نوعى دشوارى همراه است و در همه «تکلیف»هاى دینى اندکى دشوارى وجود دارد و از همین روى نیز «تکلیف» نامیده شدهاند، بر این پایه، نمىتوان به صرف وجود اندکى دشوارى از تکلیف دینى دست برداشت و به روایى هر حرامى، تنها به این دلیل که در ترک آن اندکى دشوارى هست، حکم کرد; چرا که اگر چنین کارى جایز بود درهاى دامن آلودن به گناهان کوچک و بزرگ بر همه مردم،گشوده مىشد.
در همین روزگار کسانى را مىبینیم که نه از فقه آگاهى هر چندانى دارند و نه در موضوعات احکام فقهى، اما با این وجود انتظار دارند به صرف وجود اندک ضرورتى ناآشکار، حرمت از گناهان بزرگ و کوچک برداشته شود، در حالى که اگر بنا بود چنین باشد از زمانها پیش، باید با اسلام بدرود مىگفتیم.
از آن سوى بر عکس، کسانى دیگر را مىبینیم که در جارى ساختن «قاعده لاضرر» در باب نکاح و دیگر ابواب فقه، وسواس به خرج مىدهد و به بسنده بودن عسر و حرج براى حکم به جواز برخى از آنچه به طور معمول ممنوع است، عقیده ندارند با آن که در شرع رسیده است که هیچ چیز از حرامهاى الهى نیست مگر آن که خداوند آن را براى کسى که بدان ناگزیر شده حلال کرده است. این منطوق آیه «و ما جعل علیکم فى الدین من حرج» و مفهوم حدیث «الدین واسع» است.
مطلب سوم
ما داراى چهار نوع حکم هستیم: 1. حکمى که بر عنوانهاى اولى جارى است، همانند وجوب نماز و حرمتشراب.
2. حکمى که بر عنوان ثانوى جارى است، همانند وجوب مقدمه و نفى زیان و زیان رسانى.
3. حکمى که به عنوان داورى در نزاع داده شود.
4. حکمى که از ولایت فقیه سرچشمه مىگیرد.
دو گونه نخست، احکامى کلى هستند که به فتوا بر مىگردند، گونه سوم دربردارنده احکام خاصى است که به تطبیق احکام کلى بر مورد و مصداق آنها بر مىگردد، و سرانجام گونه چهارم نیز دربردارنده احکامى جزئى است که از تطبیق احکام کلى بر مصداقهاى آنها در دایره آنچه به حکومت و تدبیر امور مسلمانان و نیز امور فاقد مسؤول مشخص، همانند مسایل غایبان و ناتوانان، مربوط است; بر مىگردد.
در این تردید نیست که داورى در نزاع میان مسلمانان، خود مصداقى از حکم اولى است، و ولایت فقیه نیز در کلیتخود از احکام اولى، شمرده مىشود. با این تفاوت که قاضى گاه ممکن است در داورى خود به حکم اولى فقه استناد کند، همانند داورى در باب ارث، و گاه ممکن است به عنوانى ثانوى استناد جوید، همانند طلاق زن مسلمان از باب عسر و حرج شدیدى که عادتا تحمل آن امکانپذیر نباشد. فقیه نیز ممکن است در احکام خود به حکم اولى فقه تکیه زند، همانند آن که در حکم به وجوب جنگ با کافرانى که به سرزمینهاى اسلامى هجوم آوردهاند به حکم اولى اسلام، استناد مىکند و آنگاه به تطبیق این حکم کلى بر مورد آن مىپردازد و زمان، مکان و فرماندهان جنگ و دیگر امور جزئى مربوط به جنگ را مشخص مىکند. گاه هم ممکن است فقیه در حکم خود به احکام و عناوین ثانوى روى آورد، همانند آن که میرزاى شیرازى بزرگ در دورهاى از باب حرمت مقدمه حرام یا حرمت تعاون یارى دادن بر ستم و تجاوز به تحریم تنباکو، حکم کرد.
کوتاه سخن آن که دو گونه نخست از احکام، احکامى کلى هستند که به فتوا بر مىگردند و دو گونه دیگر نیز، احکامى جزئى هستند که بر احکام کلى استوارند; چرا که هیچ یک از فقیهان شیعه نمىگویند، جایز است. فقیه، احکامى کلى تشریع کند که با عنوانهاى اولى و ثانوى رسیده در شرع، مخالف است.
مىتوانید بگویید: پیامبر(ص) داراى سه منصب بود: منصب نبوت و رسالت، منصب امامت امت و منصب قضاوت. امامان شیعه(ع) نیز داراى سه کرسى بودند: کرسى تبیین احکام، کرسى قضاوت و کرسى امامت و تدبیر امت.
مطلب چهارم
چه نسبتى میان ادله عناوین اولى و عناوین ثانوى وجود دارد؟ آیا این نسبت «ورود» استیا «حکومت» استیا «تخصیص»؟ تردیدى وجود ندارد که این نسبت «ورود» نیست; چرا که به هنگام انطباق و صدق عنوانهاى ثانوى، همچنان موضوعهاى ادله اولى فقه برقرارند. براى نمونه، اگر شخصى به خوردن مردار ناگزیر شود، گرچه این ناگزیرى حکم حرمت را در آن لحظه برداشته، اما همچنان عنوان مردار بر آن موضوع، صادق است. عنوان غصب و تصرف عدوانى در اموال دیگران نیز به هنگام ضرورت و ناگزیرى در نجات یک غریق چنین حالتى دارد، و بر عنوان روزه ماه رمضان نیز به هنگام عسر و حرج، صادق است، و در هر مثال دیگر نیز از همین قبیل. بنا بر این با وارد شدن عنوانهاى ثانوى بر موضوعهاى عنوانهاى اولى، این عنوانهاى اولى از میان نمىروند و همچنان بر موضوع صدق مىکنند.
ادله عنوانهاى ثانوى غالبا حاکم بر عنوانهاى اولى هستند، بنا بر این دیدگاه گزیده ما که «حکومت» یعنى آن که یکى از دو دلیل، دیگرى را شرح و تفسیر کند و به تفسیر یا وسعت دادن و یا کم کردن دایره موضوع، یا حکم دلیل دیگر ناظر باشد. براى نمونه، آیه «ما جعل علیکم فى الدین من حرج» به صراحت لفظ خود به همه احکام دین نظر دارد و از این سخن مىگوید که احکام دین حرجى نیستند. همچنین حدیث نبوى «لا ضرر و لا ضرار فى الاسلام» به همه احکام دین نظر دارد و از این سخن مىگوید که احکام دین هیچ کدام در بردارنده حکمى ضررى نیستند.
ادله حرمت همکارى بر گناه و ستم نیز با ادله مباحات آغازین براى همانند فروش انگور به دیگران یا استعمال توتون و تنباکو، چنین نسبتى دارند.
البته گاه مىشود که دلیل عنوان ثانوى به منزله استثنایى با عنوان اولى است، همانند آیه «و قد فصل لکم ما حرم علیکم...
الا ما اضطررتم الیه.»
ناگفته نماند که آنچه گفتیم در جایى است که دلیل حکم ثانوى دلیلى لفظى باشد; چه، نسبتهاى چهارگانه تخصصى، تخصیصى، ورود و حکومت، تنها میان ادله لفظى برقرار است.
اما اگر دلیل حکم ثانوى همانند قاعده اهم و مهم، دلیلى عقلى باشد، هیچ یک از این نسبتهاى چهارگانه برقرار نخواهد بود، بلکه مورد از قبیل ترجیح میان ملاکهاى احکام خواهد شد. براى نمونه، ملاک نجات دادن مومن از ملاک غصب و حرمت آن، قوىتر است. از همین روى بر آن مقدم داشته مىشود; چرا که احکام شرع تابع ملاک قوىتر است.
× × × از آنچه تاکنون گذشت چنین به دست مىآید:
الف، پرسشهاى نوپیدا در بردارنده هر موضوع تازهاى هستند که حکمى فقهى بطلبد، خواه آن که این حکم درگذشته وجود نداشته و خواه آن که اصل حکم وجود داشته اما اینک برخى از مصداقهاى آن تازه و نوخاسته است. حکم پیوند اعضاء مثالى براى گونه نخست و حکم سفر با هواپیما و حکم شکسته خواندن نماز در چنین سفرهایى مثالى براى گونه دوم از این پرسمانهاست.
ب، علت نیاز به پژوهش درباره پرسمانهاى نوپیدا این است که نهاد جهان مادى در دگرگونى همیشگى است و این دگرگونى در زندگى انسان بیشتر و تندتر است. و از دیگر سوى این نیز باورماست که آیین اسلام براى همه مردم و همه زمانها آمده است.
ج، پرسمانهاى نوپیدا حوزههاى گوناگون مسایل عبادى تا مسایل معاملات و پدیدارهاى طبى و همانند آن را در بر مىگیرد.
د، پنج مقدمه نیز به ترتیب زیر فراروى نهادیم: 1. مذهب شیعه در این گونه پرسمانها، راه خود را از مذهب اهل سنت جدا مىکند; چه، ما بر این باوریم هر مسالهاى در شرع داراى حکمى است و نوبت به قیاس و استحسان نمىرسد.
2. این حقیقت پذیرفته همگان است که زمان و مکان داراى جایگاه و اثرى ویژه در اجتهاد است.
3. احکام شرع در قالب قضایایى حقیقى آمدهاند که همه افراد و مصداقهاى موجود بالفعل و نیز افرادى که در زمانها آینده پدیدار خواهد شد، در بر مىگیرند.
4. اطلاق در پارهاى از موارد، از برخى افراد، انصراف آغازین دارد و آنها را دربر نمىگیرد.
5. بسیارى از پرسمانهاى نوپیدا در زیر عنوانهاى ثانوى مىگنجند و این عنوانها نیز چونان که گفتیم و افزون بر ده گونه نمونه براى آنها آوردیم، تنها در ضرورت منحصر نمىشود.
به خواستخداوند، در ادامه این زنجیره نوشتار، بررسى یکایک این پرسمانها را خواهیم آورد.