سخنی درباره تغییر جنسیت (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
از برخى کتابهایى که در این موضوع نگارش یافته، به دست مىآید که ماده اصلى براى پدیدار شدن جنس نر و ماده در رحم حیوان، گوناگون است، لکن مادهاى که مبدا وجود است، تنها حامل یکى از این دو جنس است [= نر و یا ماده] بنابر این نطفه به وجود آمده، یا نر است و یا ماده.
گاهى در آلت تناسلى اختلالهایى رخ مىدهد، به عنوان نمونه، بر اثر ضعف فعالیت تخمها، براى مرد آلت تناسلى زن پدیدار مىشود و به سبب تراویدن مواد لازم از غیر تخم،در زن آلت تناسلى مرد به وجود مىآید.
بر این اساس، آنچه از مادر زاده مىشود و حتى جنین در رحم مادر، یا مرد است و یا زن و اگر گاه، کسى هم آلت تناسلى مردان را داشته باشد و هم آلت تناسلى زنان را، از زمره کسانى به شمار مىآید که هر چند تشخیص جنسیت او دشوار است، لکن در واقع، یا مرد است و یا زن و در فقه از این فرد به «خنثى» تعبیر مىشود.
با این وصف، از روایات چندى (که سند پارهاى از آنها معتبر است) به دست مىآید که ممکن است انسانى پیدا شود که در صحنه تولید نسل، هم نقش مرد و هم زن را ایفا کند.
به عنوان مثال، شیخ صدوق در من لایحضره الفقیه، در باب میراث خنثى از کتاب فرائض، به سند صحیح خود، از عاصم بن حمید از محمد بن قیس از ابوجعفر(ع) نقل کرده است که فرمود:
«شریح قاضى در حالى که در مجلس قضاوت حضور داشت، ناگهان زنى وارد مجلس شد و گفت:
اى قاضى! میان من و دشمنم قضاوت کن.
شریح به آن زن گفت: دشمنت کیست؟ زن گفت: تو هستى.
شریح گفت: راهش دهید.
او را راه دادند و او وارد مجلس شد. سپس قاضى به او گفت:
شکایتت چیست؟ گفت: من، هم آنچه را مردان دارند دارم و هم آنچه را زنان دارند.
شریح گفت: امیر مؤمنان(ع) بر اساس مجراى ادرار قضاوت مىکند.
وى گفت: من از هر دو مجرا ادرار مىکنم و از هر دو با هم قطع مىشود.
شریح گفت: به خداوند سوگند، من چیزى شگفتانگیزتر از این نشنیدم. زن گفت: شگفتانگیزتر از این هم است.
شریح گفت: آن چیست؟ گفت: شوهرم با من آمیزش کرد و من از او بچه آوردم و نیز من با کنیزم آمیزش کردم و او از من بچه آورد.
شریح [با شنیدن این خبر] در حالى که به شدت شگفت زده بود، دست بر دست زد.
آن گاه امیرمؤمنان(ع) آمد و شریح گفت: اى امیرمؤمنان! بر من چیزى وارد شده که شگفتآورتر از آن را نشنیدم. سپس داستان آن زن را حکایت کرد.
آن گاه امیرمؤمنان(ع) در این باره از آن زن پرسید.
او، در پاسخ گفت: قضیه از همین قرار است.
امیرمؤمنان به او فرمود: شوهرت کیست؟ گفت: فلانى.
امام کسى را به دنبال او فرستاد و او را فراخواند و فرمود: آیا این زن را مىشناسى؟ او گفت: بله، او همسر من است.
آن گاه از وى، درباره آنچه آن زن گفته بود پرسید.
مرد گفت: قضیه همین طور است.
امیرمؤمنان(ع) به وى فرمود: تو شجاعتر از کسى هستى که بر شیر سوار مىشود; زیرا با این وضعیت به وى نزدیک مىشوى.
آن گاه امیرمؤمنان فرمود: اى قنبر! این زن را به همراه یک زن [دیگر] به داخل خانهاى ببر تا دندههاى او را بشمارد.
شوهر زن گفت: اى امیرمؤمنان! من نه مردى را نسبت به وى امین مىدانم و نه زنى را.
امیرمؤمنان(ع) فرمود: دینار خواجه [که از صالحان کوفه و مورد اعتماد بود] را نزد من بیاورید.
آن حضرت فرمود: اى دینار! به همراه این زن، وارد خانهاى شو و او را برهنه کن و به وى دستور بده که لنگى بر خود ببندد و دندههاى او را بشمار.
دینار این کار را انجام داد و شمار دندههاى او در سمت راست هفده و در سمت چپ هجده تا بود، از این روى، امیر مؤمنان(ع) لباس، کلاه و کفس مردانه بر تن او کرد و ردایى بر شانه او انداخت و او را جزء مردان به حساب آورد.
شوهر زن گفت: یا امیرمؤمنان! او دختر عمویم است و از من بچه دارد و در این حال، شما او را جزء مردان به شمار مىآورید؟ حضرت فرمود: من درباره او حکم خدا را صادر کردم; زیرا خداى تعالى حوا را از پهلوى چپ آدم آفرید و [از این روى] شمار دندههاى مردان ناقص و دندههاى زنان کامل است.»
علامه مجلسى، در ذیل این حدیث نوشته است:
«این خبر، در بین عامه [=اهل تسنن] مشهور و در کتابهاى ایشان ثبت است. از این روى، سید، مفید، و ابن ادریس، على رغم این که به خبر واحد عمل نمىکنند، به این روایت عمل کردهاند.
علامه، قدس سره، سند روایت را صحیح دانسته و گفته است: کسانى که این خبر را ضعیف دانستهاند، به سند آن توجه نداشتهاند.» شیخ طوسى، این روایت را در «تهذیب» با تفاوت در برخى الفاظ، از میسرة بن شریح نقل کرده است.
همچنین شیخ مفید، این روایت را در «ارشاد»، بخش قضایاى امیرمؤمنان(ع) نقل کرده است.
به اعتقاد من: روایتیاد شده این معنى را در بر دارد که آن شخص، هم نقش مرد و هم نقش زن را ایفا مىکرده، با این وجود، امیرمؤمنان(ع) او را به مردان ملحق کرده است.
من درباره مضمون این روایت با چند تن از پزشکان گفت و گو کردم، آنان گفتند: تاریخ پزشکى چنین چیزى را یاد نمىدهد.
همچنین این گروه گفتند: تغییر جنسیت، در شخصى که مرد است بدون نقص و یا در کسى که زن است بدون نقص، شناخته شده نیست و حتى امکان ندارد. اما عمل جراحى که در مورد خنثى اجرا مىشود، یعنى در مورد فردى که هم آلت مرد را دارد و هم آلت زن را، هر چند یکى نسبت به دیگرى ضعیفتر باشد، بدین ترتیب است که یکى از این دو آلت را از خنثى بر مىدارند و در نتیجه، جنبه دیگر در وى تقویت مىشود.
در هر حال، عمل اصلاح جنسیت و یا تغییر آن، یا بر روى کسى انجام مىشود که در بدن او تنها یک آلت وجود دارد، لکن پوست و یا چیزى دیگر آن را پوشانده است و با عمل جراحى این پوست برداشته مىشود، تا صورت واقعى آلت آشکار گردد. یا این عمل جراحى، روى کسى انجام مىشود که هر دو آلت را دارد، هم آلت تناسلى مرد و هم آلت تناسلى زن را. در این صورت، یکى از این دو را از ریشه بر مىکنند، تا آلت دیگر تقویتشود و رشد کند و صاحب آن به وظیفه خود عمل کند.
یا این که عمل جراحى (اصلاح جنسیت و یا تغییر آن) روى شخصى انجام مىشود که تنها یکى از دو آلت تناسلى را دارد و از زمره مردان به شمار مىآید و یا از زمره زنان و هیچ گونه نقصى در خلقت آلت تناسلى وى وجود ندارد و عمل جراحى، بدین منظور روى وى انجام مىشود که شخص از زمره یکى از دو جنس خارج و به جنس دیگرى ملحق شود. البته، اگر چنین چیزى امکانپذیر باشد.
صورت نخست، به هیچ روى، تغییر جنسیت به شمار نمىآید، بلکه از باب کشف واقعیتى است که پرده و یا پوششى آن را پوشانده باشد و دلیلى بر حرام بودن و یا واجب بودن این عمل وجود ندارد، مگر این که ترک عمل جراحى، سبب شود که شخص در حرام بیفتد و یا واجبى از او ترک شود که در این صورت، از باب مقدمه بر او واجب است که عمل جراحى را انجام دهد، تا واجبى از او فوت نشود و در حرام نیفتد. اگر این شخص، پیش از انجام عمل جراحى به واقعیت امر [= زن و یا مرد بودن خود] یقین پیدا کند، بر وى واجب است که به تکالیف مربوط به جنس واقعى خود عمل کند; زیرا عنوان جنس واقعى بر او صدق مىکند و در نتیجه، حکم مترتب بر این جنس او را در بر مىگیرد و این مطلب روشن است.
اما صورت دوم که در اصطلاح فقه، از آن به «خنثى تعبیر مىشود، خواه موضوع مرد بودن و یا زن بودن وى، از راه نشانههاى شرعى آشکار شده باشد و یا خنثاى مشکل باشد و در این صورت، فردى که هم آلت مرد را دارد و هم آلت زن را، تصمیم مىگیرد که [از راه عمل جراحى] یکى از این دو را بردارد تا بدون دغدغه به جنس باقى مانده بپیوندد.
در این فرض، اگر تغییر جنسیت صدق کند، تنها در خنثاى غیر مشکل، در صورتى که آلتى را بکند که جنسیت از آن پیروى مىکند، صدق خواهد کرد، مانند خنثایى که حکم به مرد بودن او شده، آلت تناسلى مردانگى خود را از بیخ برکند، تا جنبه زنانگى وى تقویتشود و به زنان ملحق بپیوندد.
در هر حال دلیلى براى حرام بودن این گونه عمل جراحى وجود ندارد; زیرا فردى که به این عمل مىپردازد، بیش از عمل، جزء یکى از دو صنف (مرد یا زن) بوده و حکم یکى از این دو را داشته است، اما پس از انجام عمل جراحى، عنوان پیش بر او صدق نمىکند و در نتیجه، دلیلهاى احکام این عنوان هم او را در بر نمىگیرند، بلکه عنوان مقابل [= عنوان جدید] بر او صدق مىکند و بناگزیر، دلیل احکام این عنوان هم، او را در بر مىگیرد و هیچ مشکلى درباره وى تصور نمىشود.
بر این اساس، دو عنوان این جا [= عنوان قدیم و عنوان جدید] همانند دو عنوان: حاضر و مسافرند. بدین معنى که هیچ بازدارندهاى وجود ندارد که فردى از دایره یکى از این دو عنوان برآید و در دایره عنوان دیگر درآید و دلیل عنوان پیشین هم او را در بر نمىگیرد، بلکه دلیل عنوان جدید او را در بر مىگیرد و پس از انجام عمل جراحى، حکم عنوان جدید بر او بار مىشود. بنا بر این، هیچ دلیلى در این جا بر حرام بودن اصل عمل تغییر جنسیت، وجود ندارد، لکن این عمل، گاه مستلزم کار حرام است، از قبیل نگاه کردن به شرمگاه و لمس کردن آن در صورتى که حرام باشند.
در نتیجه براى انجام جراحى هیچ راه شرعى وجود ندارد، مگر در کودک، پیش از آن که به سن بلوغ و تشخیص برسد و یا در موردى که پزشک جراح شوهر و یا همسر فردى باشد که روى او عمل جراحى انجام مىشود. البته این هم، برابر دیدگاهى است که مىگوید: فرد مورد عمل جراحى قرار گرفته، به صرف کندن آلت تناسلى و بخیه زدن محلى، از صنف قبلى خارج نمىشود. این دیدگاه در خور درنگ است.
از آنچه در بالا گفته شد، حکم صورت سوم روشن مىشود.
بدین ترتیب که دلیلى بر حرمت بودن اصل تغییر جنسیت وجود ندارد، لکن انجام دادن این عمل از راه مشروع، مشروط بر آن است که شخص، گرفتار حرامهاى جانبى نشود، مانند: تغییر جنسیت در کودکانى که هنوز به مرحله تشخیص نرسیده باشند. این سخن نیز درخور درنگ است.
خلاصه سخن: اصل تغییر جنسیت، اشکالى ندارد، لکن نگاه کردن به شرمگاه غیرشوهر و همسر انسان و نیز نگاه کردن به بدن مرد و زن نامحرم و لمس کردن آن حرام است و برابر دلیلهاى موجود، از دیدگاه شرع جز در موارد اضطرارى جایز نیست. البته، بررسى حدود دلیلهاى حرام بودن نگاه و لمس را به جاى دیگرى وامىگذاریم. بنا بر این، عمل جراحى تغییر جنسیت، در صورتى به دور از حرام صورت خواهد گرفت که روى کودک نرسیده به مرحله تشخیص انجام شود، آن هم در موردى که تغییر جنسیت، به سود کودک و با اجازه ولى او باشد.
در هر صورت، اگر تغییر جنسیت صورت گیرد، بناچار فرعهاى زیادى پدید مىآید که به بررسى برخى از آنها مىپردازیم:
1.اگر جنسیتیکى از زن و شوهر تغییر کند، از هنگام پدید آمدن تغییر، عقد نکاح آن دو باطل مىشود، زیرا باقى ماندن آن دیگر امکان پذیر نیست، چرا که ازدواج مرد با مرد و یا زن با زن مشروع نیست.
اگر جنسیت زن و شوهر تغییر کند و این تغییر، همزمان نباشد، باز هم عقد نکاح این دو باطل مىشود و اما هر گاه تغییر جنسیت، همزمان باشد، در باقى ماندن نکاح آنان اشکال است، هر چند حکم هر کدام از زن و شوهر عوض مىشود، بدین معنى که حکم شوهر بر زوجه پیشین و حکم زوجه بر شوهر پیشین مترتب مىشود.
بر فرض این که بر بقاى عقد نکاح این زن و شوهر [در صورت همزمان بودن تغییر] قایل شویم، مىتوان آن را بدین ترتیب بیان کرد: حقیقت اعتبار نکاح، صرفا عبارت از این است که هر کدام از آن دو همسر دیگرى است. پس این دو، زن و شوهرند و نکاح به معناى همسرى هر یک از این دو براى دیگرى است.
وانگهى، هر کدام از زن و شوهر، خصوصیت تکوینى خود را دارد که احکام خاصى بر آن مترتب است، همان گونه که هر کدام از آنان آثار طبیعى خود را نیز دارد و این امر، هیچ ناسازگارى با این موضوع ندارد که حقیقت نکاح اعتبارى، صرفا، عبارت باشد از زوجیت و همسرى. بنا بر این، اگر جنسیت زن و شوهر، در یک زمان تغییر کند، باقى ماندن زوجیت این دو امکان پذیر خواهد بود و اگر دلیلى بر رفع این زوجیت وجود نداشته باشد، استصحاب جارى مىشود و اقتضاى استصحاب، باقى ماندن زوجیت است.
لکن مىتوان چنین ادعا کرد: حقیقت نکاح، عبارت از این است که یکى شوهر و یکى زن دیگرى باشد، یعنى مرد، مرد زنى باشد که آن زن هم زن او باشد. در این صورت، نکاح به منزله اضافهاى است که دو طرف آن، با یکدیگر همانند ندارند نظیر پدر بودن و پسر بودن و نه بسان اضافهاى که دو طرف آن با یکدیگر همانندى دارند، از قبیل برادرى. از سوى دیگر، زوجیت بدین معنى، که هر کدام از آنان همسر دیگرى باشد، یک مفهوم کلى اضافى دارد که از دو طرف انتزاع مىشود. بنا بر این، باقى ماندن آن حقیقت اعتبارى امکان پذیر نخواهد بود، بلکه قطعا از میان رفته و جایى براى استصحاب وجود ندارد.
نزدیک به صواب، این نظریه است که [در صورت تغییر جنسیت زن و شوهر به طور همزمان] نکاح باطل مىشود، هر چند استاد ما، امام راحل، قدس سره، دیدگاه باقى ماندن نکاح را در تحریر الوسیله، برگزیدهاند.
2. هر گاه به سبب تغییر جنسیت، نکاح باطل شود، آیا پرداخت تمام مهریه، به طور مطلق،بر زوج پیشین واجب است؟ یا به طور مطلق، بر عهده او چیزى نیست؟ یا در صورتى که تغییر جنسیت، پس از آمیزش انجام شده باشد، تمام مهریه و اگر پیش از آمیزش انجام شده باشد، نصف مهریه بر او واجب است؟ و یا در صورتى که تغییر جنسیت، از سوى زوجه و بدون رضایت زوج صورت گرفته باشد، چیزى بر عهده او نخواهد بود؟ در این مورد چند صورت متصور است.
دلیلى بر ندادن مهر، به طورمطلق، وجود ندارد، مگر آن که گفته شود: حقیقت نکاح عبارت است از: معاوضه بضع زن با مهریه و تغییر جنسیتسبب فسخ این معاوضه مىشود و بنا چار، هر یک از دو عوض به جاى نخستخود باز مىگردد و در نتیجه، تمام مهریه، ملک شوهر مىگردد. بنا بر این، چیزى بر عهده او نیست، بلکه اگر وى، پیش از این، مهریه را پرداخت کرده باشد، مهریه و یا عوض آن به او برگردانده مىشود.
تحقیق مطلب آن است که حقیقت نکاح، از دیدگاه خردمندان، این است که: مرد شوهر زن و زن همسر مرد شود و یا هر کدام همسر دیگرى باشد و این امر اعتبارى، به وسیله ایجاب و قبول میان آن دو تحقق مىیابد. بدین معنى که یکى از آنان همسرى را ایجاب مىکند و دیگرى آن را مىپذیرد. قوام نکاح، تنها به ایجاب و قبول است و مهریه به منزله هدیهاى است که مرد آن را به همسرش اهدا مىکند و قانونگذار اسلام آن را افزون بر ارکان نکاح، واجب کرده است، بااین که او نکاح بدون مهر را صحیح مىداند. قرآن کریم، از بسته شدن نکاح، پیش از واجب شدن مهر سخن گفته است:
«لا جناح علیکم ان طلقتم النساء ما لمتمسوهن او تفرضوا لهن فریضة و متعوهن على الموسع قدره و على المقتر قدره متاعا بالمعروف حقا على المحسنین.» اگر زنانى را که با آنان نزدیکى نکردهاید و مهرى بر ایشان مقرر نداشتهاید، طلاق گویید، گناهى نکردهاید. ولى آنها را به چیزى درخور، بهرهمند سازید: توانگر به قدر توان خود و درویش به قدر توان خود. این کارى استشایسته نیکوکاران.
در این آیه، طلاق پیش از مهریه مقرر شده است و این امر، نشان مىدهد که نکاح پیش از مهریه بسته شده است و هر گاه مرد، زن را پیش از تعیین مهریه و پیش از نزدیکى با وى طلاق دهد، در اصل مهر بر او واجب نیست. هر چند بر شوهر واجب است که زن را به اندازه توان مالى خود بهرهمند سازد.
توانگر به قدر توان خود و نادار هم به قدر توان خود.
خلاصه: حقیقت نکاح، معاوضه چیزى با مهر نیست، تا فسخ آن ایجاب کند که مهر به مالکش برگردد. آن گاه اگر بپذیریم که حقیقت نکاح، عبارت است از معاوضه، لکن این ادعا را نمىپذیریم که باطل شدن نکاح به سبب تغییر جنسیت، به معناى فسخ آن است; زیرا فسخ نکاح، درصورتى در خور پذیرش است که از قبیل فسخ به سبب خیار و یا رجوع در طلاق باشد، لکن در این جا چنین نیست، بلکه باطل بودن نکاح، بر اثر نبود امکان بقاى اعتبار زوجیت است; زیرا در این مثال، آن دو به دو مرد و یا به دو زن تبدیل شدهاند و دلیلى وجود ندارد بر این که عقد و قرارداد پیشین، از هنگام تغییر جنسیت فسخ شود، بلکه در نهایت، این نتیجه به دست مىآید که باقى ماندن اعتبار نکاح امکانپذیر نیست.
نتیجه: ادعاى این که نکاح عوض مهر است و نیز ادعاى این که باطل شدن نکاح، به سبب تغییر جنسیت، گونهاى فسخ نکاح است، مردود است.
از آنچه یادآور شدیم به دست مىآید که مهر اعتبار کردن چیزى است براى زوجه، افزون بر زوجیت. بنا بر این، مهر از قبیل شرط ضمن عقد است و هر گاه عقد با این شرط، بسته شود و شارع و نیز عقلاء آن را امضا کنند، اقتضاى آن این است که زوجه، مالک مهر مىشود و قاعده استصحاب ایجاب مىکند که این مالکیت، حتى پس از باطل شدن عقد، به سبب تغییر جنسیت و بدون وجود تفاوت میان تمام و بعض آن باقى بماند.
آنچه گفته شد، دلیل دیدگاهى است که مىگوید: پرداخت تمام مهر، بر شوهر، به طور مطلق، واجب است، چنان که امام راحل، قدس سره، در تحریر الوسیله این دیدگاه را قوىترین دانسته است.
اما در صورتى که تغییر جنسیت پیش از آمیزش صورت گیرد، براى واجب نبودن تمام مهر، به روایات مستفیض و معتبرى استدلال شده که واجب بودن مهر را به آمیزش وابسته مىدانند.
در صحیحه عبدالله بن سنان، از ابو عبدالله(ع) روایتشده که گفت:
«در حالى که من حضور داشتم، پدرم از آن حضرت درباره مردى پرسید که با زنى ازدواج کرده و این زن هم، بر او وارد شده است، لکن این مرد با او نزدیکى نکرده و به وى دست نیافته، تا این که او را طلاق داده است. آیا این زن باید عده نگهدارد؟ امام فرمود: عده از آثار آب [مرد] است. به او گفته شد: اگر مرد در مهبل زن نزدیکى کرده باشد و آب او انزال نشده باشد [چه حکمى دارد]؟ امام فرمود: هر گاه با او نزدیکى کند، غسل و مهر و عده واجب مىشوند.»
ملاحظه مىکنید که با وجود آن که مورد پرسش، عده و عامل آن است، امام(ع) دامنه پاسخ را گسترش مىدهد و بیان مىکند که موضوع وجوب هر کدام از مهر و غسل و عده یک چیز است و آن، نزدیکى و آمیزش است.
و از این قبیل است صحیحه حفص بن بخترى از ابوعبدالله(ع) که فرمود:
«اذا التقى الختانان وجب المهر و العدة و الغسل.» هر گاه به اندازه ختنگاه داخل شود، مهر و عده و غسل واجب مىشود.
همانند این دو صحیحه است، صحیحه داود بن سرحان از ابوعبدالله(ع) که فرمود:
«اذا اولجه فقد وجب الغسل و الجلد و الرجم و وجب المهر.» هر گاه دخول صورت گیرد، غسل، تازیانه، سنگسار کردن و نیز مهر واجب مىشوند.
و همچنین، روایات صحیح و مستفیضه دیگرى که در این زمینه وارد شدهاند.
امام(ع)، آشکارا بیان فرموده است: آنچه سبب واجب شدن تمام مهر مىشود، عبارت است از: نزدیکى و هر گاه دخول صورت نگیرد، تمام مهر واجب نخواهد بود. بر این اساس، وقتى بر اثر تغییر جنسیتیکى از زن و شوهر، پیش از نزدیکى میان آن دو جدایى افتد، تمام مهر بر شوهر واجب نمىشود.
پرسش: از ظاهر این روایات بر مىآید که واجب بودن اصل مهر، بر دخول بستگى دارد و لازمه آن این است که اگر جدایى پیش از دخول صورت گیرد، در اصل مهر واجب نباشد؟ پاسخ: وجوب نصف مهر، امرى است که در ذهن هر فرد دیندارى جاى دارد. بناچار، باید مقصود روایات واجب بودن تمام مهر باشد و این که تمام مهر واجب نمىشود، مگر زمانى که نزدیکى به وقوع بپیوندد و اگر جدایى، پیش از نزدیکى انجام گیرد، این روایات بر منتفى شدن اصل مهر دلالت ندارند. بنا بر این، نسبت به نصف مهر، برابر قواعد عمل مىشود: باقى ماندن وجوب نصف مهر بر عهده شوهر و باقى ماندن مالکیت زن بر آن، چنان که پیشتر گفته شد.
مگر این که کسى ادعا کند که روایات یاد شده، به خصوص مورد طلاق انصراف دارند. این ادعا، هیچ دلیلى ندارد; زیرا [چنان که گفته شد] روایات در مقام بیان موضوع حکم مهر هستند، همان گونه که موضوع حکم عده و غسل و سنگسار را بیان مىکنند.
یا این که کسى ادعا کند که این روایات در مقام بیان خصوص عامل واجب شدن تمام مهرند، اما مواردى که مهر در آنها نصف مىشود [و مورد بحث آنها را شامل نمىشود] باید آنها را از دلیل و مقام دیگرى جست و جو کرد. این ادعا نیز ادعاى بدون دلیل است، بلکه همان طور که پیشتر بیان شد، دلیل بر خلاف آن وجود دارد.
بنا بر این، بهتر است که قایل به تفصیل شویم، بدین ترتیب که اگر تغییر جنسیت پس از نزدیکى باشد، تمام مهر واجب است و اگر پیش از نزدیکى باشد، نصف آن و احتیاط آن است که میان دو طرف مصالحه صورت گیرد.
نظریه دیگر درباره تفصیل بدین ترتیب است: اگر همسر، بدون جلب رضایتشوهر اقدام به تغییر جنسیت کند، بر شوهر چیزى واجب نیست و در سایر موارد، پس از نزدیکى، تمام مهر و پیش از نزدیکى نصف مهر، برابر هر دو نظریه، واجب است.
اما دلیل این تفصیل از این قرار است: شوهر، بدین منظور اقدام به ازدواج و دادن مهر کرده که همسرى داشته باشد که با او زندگى کند. بنا بر این، کسى که همسر او را از دستش خارج کرده و او را تنها گذاشته، نوعى ضرر مالى بر وى وارد کرده است که موجب ضمان مىشود; از این روى همسرى که اقدام به تغییر جنسیتخود کرده، ضامن مهر است و اگر مهر را پیش از این دریافت کرده، باید آن را رد کند و اگر هنوز آن را نگرفته، نباید بگیرد.
لکن این دلیل مردود است; زیرا درست بودن عقد، با تمام خصوصیاتش، ایجاب مىکند که زن به صرف اجراى عقد ازدواج، تمام مهر را مالک شود و مهر، پس از جارى شدن عقد، بر عهده شوهر واجب گردد، در حالى که فرض بر این است که فرد اقدام کننده بر تغییر [= زن] مالى را از مرد تلف نکرده است. اما این که انسان، به طور طبیعى گرایش به ضمانت دارد، بدین سبب است که او به هدفى که در نظر داشته نرسیده است و روشن است که نرسیدن به هدف، در صورتى که موجب دیگرى براى ضمانت وجود نداشته باشد، به تنهایى موجب ضمانتسبب نمىشود.
در نتیجه، مهر به طور مطلق، واجب است به تفصیلى که پیشتر بیان شد [= تفصیل نخست].
3. استاد ما، امام قدس سره، مىنویسد:
«اگر جنس زن در زمان عده او تغییر کند، عده ساقط مىشود، حتى اگر عده وفات باشد.» رمز نهفته در عده وفات که از واژه «حتى» [در عبارت تحریر] استفاده مىشود آن است که هدف از واجب بودن عده، نگهدارى احترام شوهر است و به همین دلیل، زمان آغاز عده، همان زمان رسیدن خبر مرگ [شوهر به زن] است. بر این اساس، احتمال مىرود که پس از تغییر جنسیت نیز، نگهداشتن عده واجب باشد.
در هرصورت، دلیل بر ساقط شدن وجوب نگهداشتن عده، به طور مطلق [= حتى عده وفات] آن است که حکم عده، بدون تردید از احکامى است که به زنان اختصاص دارد و احتمال ثبوت آن بر مردان وجود ندارد. بنا بر این، به صرف این که زن به مرد تغییر جنسیت پیدا کند از تحت موضوع حکم خارج مىشود و وجوب نگهداشتن عده از عهده وى ساقط مىگردد، همان گونه که امام، قدس سره، بیان کرده است.
4. تردیدى نیست که هر گاه مادر تغییر جنسیت دهد و به مرد تبدیل شود، بر فرزندان نابالغ خود ولایت پیدا نمىکند; زیرا عنوانى که براى ولایت ثابت مىشود عبارت است از:
عنوان پدرى و مادر به صرف این که به مرد تغییر جنسیت مىدهد، پدر نمىشود; زیرا پدر کسى است که از نطفه او فرزند به وجود آمده باشد و این عنوان، بر کسى که فرزند را در شکم خود حمل کرده و سپس او را زاییده، صدق نمىکند. بلکه حتى دور نیست که ادعا شود: پس از تغییر جنسیت مادر، باز هم وى مادر فرزندانش گفته مىشود و دلیل بر این مدعا عرف است.
اما هر گاه جنس پدر تغییر کند و زن شود، استاد ما، قدس سره، مىنویسد:
«هر گاه جنس مرد، به زن تغییر یابد، ولایت او بر فرزندان نابالغش ساقط مىشود.» دلیل بر دیدگاه یاد شده، یا این ادعاست: با توجه به این که ولایت بر عنوان پدر مترتب است، پس از تغییر جنسیت، این عنوان بر او صدق نمىکند و یا این ادعاست: ولایت به پدر اختصاص دارد، اما با این شرط که ویژگى مردانگى و عنوان آن براى او باقى بماند.
بر هر دو ادعا مىتوان ایراد گرفت.
اما ادعاى نخست: ممکن است کسى آن را نپذیرد و چنین بگوید: که به صرف تشکیل شدن نطفه از آب شخص، عنوان پدرى بر او صدق مىکند، زیرا وقتى مرد با زنش همبستر شود و آن گاه براى همیشه از او ناپدید شود، سپس این زن بچهاى بزاید، تردیدى نیست که آن مرد، پدر این بچه است، با این که هیچ دخالتى در تربیت او نداشته، جز این که منى خود را در رحم مادر بچه قرارداده و این بچه از آن نطفه به وجود آمده و این مقدار دخالت، براى او ثابت است هر چند جنسیت او تغییر یابد.
بر این اساس، دور نیست که گفته شود: عنوان پدر در حال حاضر نیز، بر او صدق مىکند، از باب صدق مشتق بر کسى که به مصدر این مشتق پیش از این متصف بوده است، زیرا اگر فرزند این زن بگوید: پدر من همین زن است، جز این که وى [پیش از این مرد بوده و اکنون] زن شده، سخن او درستخواهد بود و هیچ کس نمىتواند آن را انکار کند.
اما ادعاى دوم: مىتوان چنین ادعا کرد: دلیلهاى [ثبوت ولایت پدر] از کسانى که حالت زن شدن براى آنان عارضى باشد، انصراف ندارند و این دلیلها، حتى در حالت تغییر جنسیت نیز، شامل حال آنان مىشوند و همین ادعا قوىتر است و اگر این ادعا، پذیرفته نشود، روشن است که دلیل بر اثبات سقوط ولایت، آشکار شدن اختصاص ولایت به حالت مردانگى است و در غیر این صورت، اگر کسى ادعا کند که دلیلها، تنها حالت مردانگى را در بر مىگیرند، خواهیم گفت:
نتیجه سخن شما این است که وقتى پدر به زن تغییر جنسیت دهد، دلیلها، بر ثبوت ولایت او دلالت ندارد، لکن بر سقوط ولایت او نیز دلالت ندارند. بنا بر این، پس از تغییر جنسیت، مىتوان بقاى ولایت را به برکت استصحاب ثابت کرد.
ممکن است براى کسى این توهم پیش آید که پس از تغییر جنسیت، موضوع استصحاب باقى نمىماند. به چنین سخنى نباید گوش فرا داد، زیرا روشن است که این شخص، همان کسى است که در پیش، ولایت او بر فرزندانش ثابتشده بود [بنا بر این موضوع باقى است].
5. پیشتر بیان شد منحصر بودن عنوان پدرى و مادرى به پدر و مادر در حالت تشکیل نطفه بچه، تنها در خصوص پدر و مادر است و پدر بزرگ و مادر بزرگ نیز، چه از لحاظ موضوعى و چه از لحاظ حکمى همانند این دو هستند.
اما در دیگر خویشاوندان نسبى، تردیدى نیست که عنوان مشترک میان مرد و زن از قبیل عنوان فرزندى، برادرى، عمو، خاله و ... با تغییر جنسیت تغییر پیدا نمىکند; زیرا معیار صدق این عنوانها، همانا شرکت در پدر و مادر است، چه با واسطه و چه بدون واسطه و این معیار، با تغییر جنسیت، تغییر پیدا نمىکند و از بین نمىرود.
همچنین، تردیدى نیست که معیار در صدق عنوانهایى که ویژه مرد و یا زن هستند، مانند: پسر، دختر، برادر، خواهر، عمو، عمه، دایى و خاله، حالت کنونى آنان است. بنا بر این، کسى که پیش از تغییر جنسیت [پدر و مادر] پسر، یا برادر، یا عمو و یا دایى بوده است، پس از تغییر جنسیت مىشود:
دختر، یا خواهر، یا عمه و یا خاله و اولاد آنان نیز حکم خودشان را دارند و این مطلب بسیار روشن است.
6. از آنچه بیان کردیم، حکم میراث فردى که جنسیتخود را تغییر مىدهد روشن شد و آن این که وى، برابر عنوانى که اکنون بر او صدق مىکند، ارث مىبرد، زیرا دلیلهاى ارث، مقدار ارث را بر مرد بودن و زن بودن و یا عناوین وابسته به این دو مترتب کردهاند و ظاهر این دلیلها، نشان مىدهد که مقصود کسانى است که این ویژگیها را دارا باشند و این عنوانها در هنگام مردن مورث بر آنان صدق کند. بر این اساس، کسى که زن بوده و در هنگام مرگ مورث، به مرد تغییر جنسیت داده است، دو برابر زن ارث مىبرد و عکس آن نیز صادق است و....
از سخنان پیش دانستید که پدر و مادر، با دیگر خویشاوندان فرق دارند و عنوان پدرى و یا مادرى، با تغییر جنسیت تغییر نمىکند; از این روى، پدر و مادر، همان مقدارى را که پیش از تغییر جنسیت ارث مىبردند، پس از تغییر نیز ارث مىبرند و این مطلب، بنا بر دیدگاهى که ما برگزیدیم، روشن است.
و اما اگر گفتیم صدق عنوان پدرى، به باقى ماندن مردانگى و صدق عنوان مادرى، به باقى ماندن زنانگى بستگى دارد، چنان که این دیدگاه را استاد ما، قدس سره، در عبارتى که از وى نقل کردیم و نیز در مساله سابق بدان تصریح کرد، برگزیده است، در این صورت باید پرسید: آیا پدر و مادر، پس از تغییر جنسیت، ارث مىبرند و حاجب شاخهها و طبقات بعدى مىشوند و یا ارث نمىبرند و مانع طبقات بعدى نمىشوند؟ شایسته آن است که به دیدگاه نخست قائل شویم (پدر و مادر ارث مىبرند) زیرا اخبار مستفیض، که در بین آنها روایات معتبر نیز به چشم مىخورند، نشان مىدهند که میراث میت، تنها از آن نزدیکترین خویشاوند اوست. در موثقه زراره آمده که گفت: از ابو عبدالله(ع) شنیدم که مىفرمود:
«براى هر چیزى از آنچه پدر و مادر و نیز خویشاوندان نزدیک بر جاى گذاشتهاند اولیاى در تصرف قرار دادیم».
زراره گفت: مقصود آن حضرت، خویشاوندان میراث برند و نه اولیاى نعمت; زیرا اولاترین آنان نسبت به میت، نزدیکترین آنان به اوست، از رحمى که میت نیز از همان رحم است.
ظاهر این روایت نشان مىدهد که میزان اولویتى که موجب مىشود تا شخص وارث باشد، نزدیکتر بودن او، از لحاظ خویشاوندى،به میت است. اما این که در روایت، پدر و مادر در مقابل خویشاوندان نزدیک آورده شده، ضررى به برداشتیاد شده ندارد. چنان که اولویت بیان دیگرى است از این موضوع که خویشاوند نزدیکتر، حاجب کسانى است دررتبه خویشاوندى [=با میت] با وى شریک نیستند. البته، روشن است نزدیکتر بودن پدر و مادر [از لحاظ خویشاوندى به میت]، با تغییر جنسیت آنان تغییر نمىکند.
در هر حال، تردیدى نیست که اصل ارث پدر و مادر، حتى پس از تغییر جنسیت، تغییر نمىکند و همچنین، این دو، حاجب کسانى مىشوند که از لحاظ خویشاوندى با میت دررتبه بعدى قرار دارند.
اما مقدار ارث پدر و مادر را (با توجه به این فرض که عنوان سابق بر آن دو صدق نمىکند.) از ظاهر دلیلهاى ارث نمىتوان بهره جست; زیرا موضوع مقدار، عناوین: پدر، مادر و یا مانند آنان است و حال آن که فرض ما بر این است که این عنوان بر آنان صدق نمىکند. بنا بر این، چارهاى نداریم جز این که بگوییم: مقصود تنها عنوان فعلى نیست، بلکه اعم است تا حکم مقدار ارث، کسى را که در پیش مصداق دو عنوان [= پدر و مادر] بوده، و در حال حاضر، به سبب تغییر جنسیت از وى زایل شده است نیز، در بر گیرد. عبارت استاد ما، قدس سره، در این مورد چنین است:
«لکن اشکال در مورد ارث پدر، مادر، پدربزرگ و مادربزرگ باقى است; از این روى اگر جنس پدر به جنس مخالف تغییر کند، وى در وضعیت کنونى، نه پدر است و نه مادر. و در صورت تغییر جنسیت، مادر نیز، قضیه از همین قرار است; زیرا فردى که در حال حاضر مرد است، نه پدر است و نه مادر. بنا بر این، سؤال مىشود: آیا این دو، باتوجه به حالتى که میت از آنان متولد شده ارث مىبرند؟ یا به سبب نزدیکى و یا اصلا ارث نمىبرند؟ در این مساله تردید است و مناسبتر آن است که آنها ارث مىبرند. چنین پیداست که تفاوت این دو در مقدار ارث به لحاظ حالت بسته شدن نطفه است; زیرا در این حالت، پدر، دو سوم و مادر، یک سوم ارث مىبرد.
احتیاط آن است که هر دو با یکدیگر مصالحه کنند.» به نظر من، همان گونه که پیش دانستید، اخبار دلالت بر این دارند که وارث فعلى همان کسى است که از همه نزدیکتر به میت باشد و این معیار، بر پدر و مادر صادق است و با تغییر جنسیت آنان تغییر نمىیابد. همچنین، دلیل مقدار ارث آن دو از فرزندان خود، آن گونه که استاد بیان کرد، روشن شد.
لکن در این جا یک پرسش باقى مىماند و آن این که چه فرقى است میان دلیلهاى ارث پدر و مادر و دلیلهاى اثبات کننده ولایت براى پدر و جد پدرى، بااین که در آن جا استصحاب ولایت جارى است و در باب ارث، جارى نیست.
7. حرام بودن نگاه و جایز بودن نگاه کردن در غیر پدر و مادر، امرى است روشن، زیرا چنان که پیشتر گفته شد، با تغییر جنسیت، عنوان و نسبتشخص تغییر نمىکند [به عنوان نمونه، برادرى و خواهرى از بین نمىرود].
اما در مورد پدر و مادر، هر گاه مادر جنس خود را تغییر دهد و به مرد تبدیل شود، ازدواج او با پسران که در خور تصور نیست [= زیرا مرد نمىتواند با مرد ازدواج کند]. اما ازدواج او با دخترانش، دور نیست که حرام باشد; زیرا عموم آیه: «حرمت علیکم امهاتکم و بناتکم...» این مورد را در بر مىگیرد، به این دلیل که موضوع حرام بودن که نکاح دختر باشد، موجود است; زیرا پیشتر گفته شد که دختر براى مرد جدید هم دختر است. اگر کسى ادعا کند که آیه شریفه از این مورد انصراف دارد، این ادعا بسیار دور است و در خور پذیرش نیست، بلکه خود تعبیر «دختر» نشان دهنده رمز حرام بودن و ملاک آن به شمار مىرود و نشانهاى است بر این که عموم شامل این مورد نیز مىشود.
نگاه مادر، پس از آن که به مرد تغییر جنسیت داده، به پسرانش اشکال ندارد، زیرا از باب نگاه کردن به همجنس است و اما نسبت به دخترانش، بنا بر نظریهاى که ما برگزیدیم، مبنى بر این که عنوان مادر پس از تغییر جنسیت، بر او صدق مىکند، جایز نیست، زیرا عموم آیه: «و لایبدین زینتهن الا لبعولتهن او آبائهن» این مورد را در بر نمىگیرد، به این دلیل که وقتى مادر، به مرد تغییر جنسیت داد، روشن است که پدر فرزندانش به شمار نمىآید. جایز بودن نگاه کردن مادر به دختران و بر عکس، از باب این بود که عموم «نسائهن» آنها را شامل مىشد، در حالى که پس از تغییر جنسیت، عنوان زن بودن بر وى صدق نمىکند.
بنا بر این، براى جایز بودن نگاه کردن دلیلى وجود ندارد، مگر این که ادعا شود که بین حرام بودن نکاح و جایز بودن نگاه کردن در محرمهاى نسبى ملازمه وجود دارد و یا این که استصحاب جایز بودن نگاه کردن جارى شود که پیش از تغییر جنسیت این جواز براى هر دو ثابت بود.
اما هر گاه جنس پدر، تغییر کند و به زن تبدیل شود، پیشتر گفته شد که او هنوز پدر فرزندانش به شمار مىرود. بنا بر این، روشن است که ازدواج او با پسرانش حرام است ولکن نگاه او به این پسران و نگاه آنان به وى بر عکس مادر، جایز است.
دلیل بر جایز بودن نگاه کردن آن است که سخن خداوند در سوره نور که در مورد جایز بودن نگاه کردن و واجب نبودن پوشش است، او را در بر مىگیرد و نشان مىدهد که نگاه او به پسرانش جایز است; چرا که یکى از موارد استثنا در این آیه «او ابنائهن» است. اما آیهاى که بر حرام بودن ازدواج محرمهاى نسبى دلالت دارد، پدرى را که به زن تغییر جنسیت داده در بر نمىگیرد; زیرا مخاطبان این آیه مردان هستند که ازدواج با مادران بر آنان حرام شده است و اما پدران در آیه نیامدهاند و ازدواج مرد با پدر خود، برابر معمول قابل تصور نیست; زیرا پدر او نیز همانند خود او، مرد است. آیه حکم فرد نادر را[= که با پدرش ازدواج کند] بیان نکرده است.
بر این اساس، دلیل اثبات حرام بودن ازدواج، یا ادعاى ملازمهاى است که پیشتر بیان شد و یا استصحاب حرام بودن این ازدواج، در صورتى که تغییر جنسیت پس از تولد پسر اتفاق افتاده باشد که بسیار دور است.
8. اگر جنس مادر تغییر کند و به مرد تبدیل شود، پیداست که ازدواج او با همسر پسرش حرام است; زیرا چنان که دانستید، عموم آیهاى که ازدواجهاى حرام را بیان مىکند او را نیز در بر مىگیرد، به این دلیل که ضمیر در آیه: «...و حلائل ابنائکم» فردى را که تازه جنسیت مرد پیدا کرده نیز، شامل مىشود.
ممکن است کسى ایراد بگیرد که مراد از پسران، پسرانى هستند که از صلب پدر باشند; زیرا در آیه مىگوید: «الذین من اصلابکم» بنا بر این، حرامبودن ازدواج با حلیله پسر، تنها به پدران اختصاص دارد; زیرا واژه اصلاب، تنها پدرانى را که مرد هستند در بر مىگیرد، بدین سبب که منى مرد از صلب بیرون مىآید و نه منى زن.
این اشکال مردود است به چند دلیل:
نخست آن که: واژه صلب به قسمتى از بدن که میان دو دیواره استخوانهاى پشت و استخوانهاى سینه واقع شده، تفسیر گردیده است، بنا بر این، صلب به پدران اختصاص ندارد.
دوم آن که: پیشتر اشاره شد که اضافه حلائل به ابناء، نشان مىدهد که معیار حرام بودن ازدواج آن است که حلیله پسر باشد و انسان با حلیله پسرش نمىتواند ازدواج کند; از این روى توصیف ابناء به «الذین من اصلابکم» از باب این است که پسر خواندهها را از این حکم خارج کند و لذا با حرام بودن حلیلههاى پسران رضاعى ناسازگارى ندارد.
سه این که: استصحاب حرام بودن نیز، بر حرام بودن ازدواج با حلیله پسر حکم مىکند، زیرا دست کم، عموم دلیلى که بر حرام بودن حلیله پسر دلالت مىکند، اجمال دارد و این اجمال، به عموم جمله: «احل لکم ما وراء ذلکم» نیز سریان مىیابد. بنا بر این، دلیل اجتهادى بر جایز بودن ازدواج با حلیله پسر، وجود ندارد. پس نوبت به استصحاب مىرسد و مقتضاى آن این است که پس از انشاى عقد، نباید به عموم«احل لکم ما وراء ذلکم» ترتیب اثر داد [در نتیجه، ازدواج با حلیله پسر حرام است].
آنچه گفته شد راجع به ازدواج با حلیله پسر بود.
اما جایز بودن نگاه کردن مادر به حلیله پسرش را پس از آن که به مرد تغییر جنسیت داده است، نمىتوان از طریق آیهاى که بر واجب بودن چشم پوشیدن از نامحرم دلالت دارد، اثبات کرد; زیرا در قبل اشاره کردیم که این مادر پیش از تغییر جنسیت، تحت عموم «نسائهن» داخل بود و پس از تغییر جنسیت دادن به مرد از تحت این عموم خارج شد و عنوان دیگرى که او را در برگیرد نیز وجود ندارد. بنا بر این، از هیچ راهى نمىتوان جایز بودن نگاه او را به حلیله پسرش ثابت کرد، مگر از باب ملازمه و یا اجراى استصحاب جواز نگاه کردن. البته در صورتى که حالتسابقه براى او باشد، مانند این که تغییر جنسیت پس از ازدواج پسرش به وقوع پیوسته باشد.
9. هر گاه جنسیتحلیله پسر تغییر کند و به مرد مبدل شود، مشکل است به حرام بودن ازدواج او با مادر شوهر پیشین خود بتوان حکم کرد، چنان که حکم به جایز بودن نگاه کردن او به این مادر شوهر و بر عکس مشکل است و دلیل این اشکال آن است که هیچ کدام از عنوانهایى که سبب حرام بودن مىشوند، بر مادر شوهر صدق نمىکنند و اما این که جایز بودن نگاه کردن هر کدام از این دو به دیگرى، به سبب عنوان «نسائهن» باشد، [این هم سخن درستى نیست، زیرا] این عنوان در حال حاضر منتفى شده است.
با این وجود، استاد ما در تحریر نوشته است:
«اگر جنس همسر پسر تغییر کند و به مرد مبدل شود، آیا وى بر مادر شوهر سابق خود حرام مىشود؟ حرام بودن او خالى از اشکال نیست.»
ممکن است گفته شود: وقتى دلیلى بر حرام بودن ازدواج وجود نداشته باشد، عموم آیه: «و احل لکم ما وراء ذلکم» او را در بر مىگیرد; زیرا این آیه بر جایز بودن عقد هر زنى که در زمره زنان یاد شده در آیه پیشین ذکر نشده باشد، دلالت دارد. از جمله زنانى که در آیه ذکر نشده، مادر شوهر است; زیرا وى پیش از عقد، نسبت به مرد جدید [= عروس پیشین] نامحرم است، همانند دیگر نامحرمان، نه براى این مرد جدید، رواست که به مادر شوهر خود نگاه کند و نه براى مادر شوهر جایز است که به او نگاه کند.
اما اگر ادعا شود که نسبت مرد جدید به مادر شوهر پیشین خود، همانند نسبت مادرى است که تغییر جنسیت به مرد داده باشد و در قبل گفته شد که ازدواج او، در صورتى که به مرد تغییر یابد، با حلیله پسرش حرام است و در این جا نیز قضیه از همین قرار است، این ادعا، نظریهاى است که ما آن را نمىپذیریم.
در این جا، فروع دیگرى نیز وجود دارند که مىتوان حکم آنها را از سخنانى که بیان شد استنباط کرد. پس نیازى به یادآورى آنها نیست، بویژه که به وقوع پیوستن موضوع این فروع بسیار نادر است.
همچنین، از آنچه در مورد خویشاوندان نسبى بیان کردیم، حکم خویشاوندان رضاعى نیز به دست مىآید; از این روى با بیان احکام آنان، سخن را به درازا نمىکشانیم.
سخن درباره تغییر جنسیت را به پایان مىبریم، در حالى که خداى را سپاس مىگذاریم و بر آخرین پیامبران و خاندان پاک او درود مىفرستیم، بویژه بر ولى امر ما، حجة بن الحسن العسکرى که جان جهانیان فداى خاک پاى او باد و خداوند ظهور او را نزدیک گرداند.
گاهى در آلت تناسلى اختلالهایى رخ مىدهد، به عنوان نمونه، بر اثر ضعف فعالیت تخمها، براى مرد آلت تناسلى زن پدیدار مىشود و به سبب تراویدن مواد لازم از غیر تخم،در زن آلت تناسلى مرد به وجود مىآید.
بر این اساس، آنچه از مادر زاده مىشود و حتى جنین در رحم مادر، یا مرد است و یا زن و اگر گاه، کسى هم آلت تناسلى مردان را داشته باشد و هم آلت تناسلى زنان را، از زمره کسانى به شمار مىآید که هر چند تشخیص جنسیت او دشوار است، لکن در واقع، یا مرد است و یا زن و در فقه از این فرد به «خنثى» تعبیر مىشود.
با این وصف، از روایات چندى (که سند پارهاى از آنها معتبر است) به دست مىآید که ممکن است انسانى پیدا شود که در صحنه تولید نسل، هم نقش مرد و هم زن را ایفا کند.
به عنوان مثال، شیخ صدوق در من لایحضره الفقیه، در باب میراث خنثى از کتاب فرائض، به سند صحیح خود، از عاصم بن حمید از محمد بن قیس از ابوجعفر(ع) نقل کرده است که فرمود:
«شریح قاضى در حالى که در مجلس قضاوت حضور داشت، ناگهان زنى وارد مجلس شد و گفت:
اى قاضى! میان من و دشمنم قضاوت کن.
شریح به آن زن گفت: دشمنت کیست؟ زن گفت: تو هستى.
شریح گفت: راهش دهید.
او را راه دادند و او وارد مجلس شد. سپس قاضى به او گفت:
شکایتت چیست؟ گفت: من، هم آنچه را مردان دارند دارم و هم آنچه را زنان دارند.
شریح گفت: امیر مؤمنان(ع) بر اساس مجراى ادرار قضاوت مىکند.
وى گفت: من از هر دو مجرا ادرار مىکنم و از هر دو با هم قطع مىشود.
شریح گفت: به خداوند سوگند، من چیزى شگفتانگیزتر از این نشنیدم. زن گفت: شگفتانگیزتر از این هم است.
شریح گفت: آن چیست؟ گفت: شوهرم با من آمیزش کرد و من از او بچه آوردم و نیز من با کنیزم آمیزش کردم و او از من بچه آورد.
شریح [با شنیدن این خبر] در حالى که به شدت شگفت زده بود، دست بر دست زد.
آن گاه امیرمؤمنان(ع) آمد و شریح گفت: اى امیرمؤمنان! بر من چیزى وارد شده که شگفتآورتر از آن را نشنیدم. سپس داستان آن زن را حکایت کرد.
آن گاه امیرمؤمنان(ع) در این باره از آن زن پرسید.
او، در پاسخ گفت: قضیه از همین قرار است.
امیرمؤمنان به او فرمود: شوهرت کیست؟ گفت: فلانى.
امام کسى را به دنبال او فرستاد و او را فراخواند و فرمود: آیا این زن را مىشناسى؟ او گفت: بله، او همسر من است.
آن گاه از وى، درباره آنچه آن زن گفته بود پرسید.
مرد گفت: قضیه همین طور است.
امیرمؤمنان(ع) به وى فرمود: تو شجاعتر از کسى هستى که بر شیر سوار مىشود; زیرا با این وضعیت به وى نزدیک مىشوى.
آن گاه امیرمؤمنان فرمود: اى قنبر! این زن را به همراه یک زن [دیگر] به داخل خانهاى ببر تا دندههاى او را بشمارد.
شوهر زن گفت: اى امیرمؤمنان! من نه مردى را نسبت به وى امین مىدانم و نه زنى را.
امیرمؤمنان(ع) فرمود: دینار خواجه [که از صالحان کوفه و مورد اعتماد بود] را نزد من بیاورید.
آن حضرت فرمود: اى دینار! به همراه این زن، وارد خانهاى شو و او را برهنه کن و به وى دستور بده که لنگى بر خود ببندد و دندههاى او را بشمار.
دینار این کار را انجام داد و شمار دندههاى او در سمت راست هفده و در سمت چپ هجده تا بود، از این روى، امیر مؤمنان(ع) لباس، کلاه و کفس مردانه بر تن او کرد و ردایى بر شانه او انداخت و او را جزء مردان به حساب آورد.
شوهر زن گفت: یا امیرمؤمنان! او دختر عمویم است و از من بچه دارد و در این حال، شما او را جزء مردان به شمار مىآورید؟ حضرت فرمود: من درباره او حکم خدا را صادر کردم; زیرا خداى تعالى حوا را از پهلوى چپ آدم آفرید و [از این روى] شمار دندههاى مردان ناقص و دندههاى زنان کامل است.»
علامه مجلسى، در ذیل این حدیث نوشته است:
«این خبر، در بین عامه [=اهل تسنن] مشهور و در کتابهاى ایشان ثبت است. از این روى، سید، مفید، و ابن ادریس، على رغم این که به خبر واحد عمل نمىکنند، به این روایت عمل کردهاند.
علامه، قدس سره، سند روایت را صحیح دانسته و گفته است: کسانى که این خبر را ضعیف دانستهاند، به سند آن توجه نداشتهاند.» شیخ طوسى، این روایت را در «تهذیب» با تفاوت در برخى الفاظ، از میسرة بن شریح نقل کرده است.
همچنین شیخ مفید، این روایت را در «ارشاد»، بخش قضایاى امیرمؤمنان(ع) نقل کرده است.
به اعتقاد من: روایتیاد شده این معنى را در بر دارد که آن شخص، هم نقش مرد و هم نقش زن را ایفا مىکرده، با این وجود، امیرمؤمنان(ع) او را به مردان ملحق کرده است.
من درباره مضمون این روایت با چند تن از پزشکان گفت و گو کردم، آنان گفتند: تاریخ پزشکى چنین چیزى را یاد نمىدهد.
همچنین این گروه گفتند: تغییر جنسیت، در شخصى که مرد است بدون نقص و یا در کسى که زن است بدون نقص، شناخته شده نیست و حتى امکان ندارد. اما عمل جراحى که در مورد خنثى اجرا مىشود، یعنى در مورد فردى که هم آلت مرد را دارد و هم آلت زن را، هر چند یکى نسبت به دیگرى ضعیفتر باشد، بدین ترتیب است که یکى از این دو آلت را از خنثى بر مىدارند و در نتیجه، جنبه دیگر در وى تقویت مىشود.
در هر حال، عمل اصلاح جنسیت و یا تغییر آن، یا بر روى کسى انجام مىشود که در بدن او تنها یک آلت وجود دارد، لکن پوست و یا چیزى دیگر آن را پوشانده است و با عمل جراحى این پوست برداشته مىشود، تا صورت واقعى آلت آشکار گردد. یا این عمل جراحى، روى کسى انجام مىشود که هر دو آلت را دارد، هم آلت تناسلى مرد و هم آلت تناسلى زن را. در این صورت، یکى از این دو را از ریشه بر مىکنند، تا آلت دیگر تقویتشود و رشد کند و صاحب آن به وظیفه خود عمل کند.
یا این که عمل جراحى (اصلاح جنسیت و یا تغییر آن) روى شخصى انجام مىشود که تنها یکى از دو آلت تناسلى را دارد و از زمره مردان به شمار مىآید و یا از زمره زنان و هیچ گونه نقصى در خلقت آلت تناسلى وى وجود ندارد و عمل جراحى، بدین منظور روى وى انجام مىشود که شخص از زمره یکى از دو جنس خارج و به جنس دیگرى ملحق شود. البته، اگر چنین چیزى امکانپذیر باشد.
صورت نخست، به هیچ روى، تغییر جنسیت به شمار نمىآید، بلکه از باب کشف واقعیتى است که پرده و یا پوششى آن را پوشانده باشد و دلیلى بر حرام بودن و یا واجب بودن این عمل وجود ندارد، مگر این که ترک عمل جراحى، سبب شود که شخص در حرام بیفتد و یا واجبى از او ترک شود که در این صورت، از باب مقدمه بر او واجب است که عمل جراحى را انجام دهد، تا واجبى از او فوت نشود و در حرام نیفتد. اگر این شخص، پیش از انجام عمل جراحى به واقعیت امر [= زن و یا مرد بودن خود] یقین پیدا کند، بر وى واجب است که به تکالیف مربوط به جنس واقعى خود عمل کند; زیرا عنوان جنس واقعى بر او صدق مىکند و در نتیجه، حکم مترتب بر این جنس او را در بر مىگیرد و این مطلب روشن است.
اما صورت دوم که در اصطلاح فقه، از آن به «خنثى تعبیر مىشود، خواه موضوع مرد بودن و یا زن بودن وى، از راه نشانههاى شرعى آشکار شده باشد و یا خنثاى مشکل باشد و در این صورت، فردى که هم آلت مرد را دارد و هم آلت زن را، تصمیم مىگیرد که [از راه عمل جراحى] یکى از این دو را بردارد تا بدون دغدغه به جنس باقى مانده بپیوندد.
در این فرض، اگر تغییر جنسیت صدق کند، تنها در خنثاى غیر مشکل، در صورتى که آلتى را بکند که جنسیت از آن پیروى مىکند، صدق خواهد کرد، مانند خنثایى که حکم به مرد بودن او شده، آلت تناسلى مردانگى خود را از بیخ برکند، تا جنبه زنانگى وى تقویتشود و به زنان ملحق بپیوندد.
در هر حال دلیلى براى حرام بودن این گونه عمل جراحى وجود ندارد; زیرا فردى که به این عمل مىپردازد، بیش از عمل، جزء یکى از دو صنف (مرد یا زن) بوده و حکم یکى از این دو را داشته است، اما پس از انجام عمل جراحى، عنوان پیش بر او صدق نمىکند و در نتیجه، دلیلهاى احکام این عنوان هم او را در بر نمىگیرند، بلکه عنوان مقابل [= عنوان جدید] بر او صدق مىکند و بناگزیر، دلیل احکام این عنوان هم، او را در بر مىگیرد و هیچ مشکلى درباره وى تصور نمىشود.
بر این اساس، دو عنوان این جا [= عنوان قدیم و عنوان جدید] همانند دو عنوان: حاضر و مسافرند. بدین معنى که هیچ بازدارندهاى وجود ندارد که فردى از دایره یکى از این دو عنوان برآید و در دایره عنوان دیگر درآید و دلیل عنوان پیشین هم او را در بر نمىگیرد، بلکه دلیل عنوان جدید او را در بر مىگیرد و پس از انجام عمل جراحى، حکم عنوان جدید بر او بار مىشود. بنا بر این، هیچ دلیلى در این جا بر حرام بودن اصل عمل تغییر جنسیت، وجود ندارد، لکن این عمل، گاه مستلزم کار حرام است، از قبیل نگاه کردن به شرمگاه و لمس کردن آن در صورتى که حرام باشند.
در نتیجه براى انجام جراحى هیچ راه شرعى وجود ندارد، مگر در کودک، پیش از آن که به سن بلوغ و تشخیص برسد و یا در موردى که پزشک جراح شوهر و یا همسر فردى باشد که روى او عمل جراحى انجام مىشود. البته این هم، برابر دیدگاهى است که مىگوید: فرد مورد عمل جراحى قرار گرفته، به صرف کندن آلت تناسلى و بخیه زدن محلى، از صنف قبلى خارج نمىشود. این دیدگاه در خور درنگ است.
از آنچه در بالا گفته شد، حکم صورت سوم روشن مىشود.
بدین ترتیب که دلیلى بر حرمت بودن اصل تغییر جنسیت وجود ندارد، لکن انجام دادن این عمل از راه مشروع، مشروط بر آن است که شخص، گرفتار حرامهاى جانبى نشود، مانند: تغییر جنسیت در کودکانى که هنوز به مرحله تشخیص نرسیده باشند. این سخن نیز درخور درنگ است.
خلاصه سخن: اصل تغییر جنسیت، اشکالى ندارد، لکن نگاه کردن به شرمگاه غیرشوهر و همسر انسان و نیز نگاه کردن به بدن مرد و زن نامحرم و لمس کردن آن حرام است و برابر دلیلهاى موجود، از دیدگاه شرع جز در موارد اضطرارى جایز نیست. البته، بررسى حدود دلیلهاى حرام بودن نگاه و لمس را به جاى دیگرى وامىگذاریم. بنا بر این، عمل جراحى تغییر جنسیت، در صورتى به دور از حرام صورت خواهد گرفت که روى کودک نرسیده به مرحله تشخیص انجام شود، آن هم در موردى که تغییر جنسیت، به سود کودک و با اجازه ولى او باشد.
در هر صورت، اگر تغییر جنسیت صورت گیرد، بناچار فرعهاى زیادى پدید مىآید که به بررسى برخى از آنها مىپردازیم:
1.اگر جنسیتیکى از زن و شوهر تغییر کند، از هنگام پدید آمدن تغییر، عقد نکاح آن دو باطل مىشود، زیرا باقى ماندن آن دیگر امکان پذیر نیست، چرا که ازدواج مرد با مرد و یا زن با زن مشروع نیست.
اگر جنسیت زن و شوهر تغییر کند و این تغییر، همزمان نباشد، باز هم عقد نکاح این دو باطل مىشود و اما هر گاه تغییر جنسیت، همزمان باشد، در باقى ماندن نکاح آنان اشکال است، هر چند حکم هر کدام از زن و شوهر عوض مىشود، بدین معنى که حکم شوهر بر زوجه پیشین و حکم زوجه بر شوهر پیشین مترتب مىشود.
بر فرض این که بر بقاى عقد نکاح این زن و شوهر [در صورت همزمان بودن تغییر] قایل شویم، مىتوان آن را بدین ترتیب بیان کرد: حقیقت اعتبار نکاح، صرفا عبارت از این است که هر کدام از آن دو همسر دیگرى است. پس این دو، زن و شوهرند و نکاح به معناى همسرى هر یک از این دو براى دیگرى است.
وانگهى، هر کدام از زن و شوهر، خصوصیت تکوینى خود را دارد که احکام خاصى بر آن مترتب است، همان گونه که هر کدام از آنان آثار طبیعى خود را نیز دارد و این امر، هیچ ناسازگارى با این موضوع ندارد که حقیقت نکاح اعتبارى، صرفا، عبارت باشد از زوجیت و همسرى. بنا بر این، اگر جنسیت زن و شوهر، در یک زمان تغییر کند، باقى ماندن زوجیت این دو امکان پذیر خواهد بود و اگر دلیلى بر رفع این زوجیت وجود نداشته باشد، استصحاب جارى مىشود و اقتضاى استصحاب، باقى ماندن زوجیت است.
لکن مىتوان چنین ادعا کرد: حقیقت نکاح، عبارت از این است که یکى شوهر و یکى زن دیگرى باشد، یعنى مرد، مرد زنى باشد که آن زن هم زن او باشد. در این صورت، نکاح به منزله اضافهاى است که دو طرف آن، با یکدیگر همانند ندارند نظیر پدر بودن و پسر بودن و نه بسان اضافهاى که دو طرف آن با یکدیگر همانندى دارند، از قبیل برادرى. از سوى دیگر، زوجیت بدین معنى، که هر کدام از آنان همسر دیگرى باشد، یک مفهوم کلى اضافى دارد که از دو طرف انتزاع مىشود. بنا بر این، باقى ماندن آن حقیقت اعتبارى امکان پذیر نخواهد بود، بلکه قطعا از میان رفته و جایى براى استصحاب وجود ندارد.
نزدیک به صواب، این نظریه است که [در صورت تغییر جنسیت زن و شوهر به طور همزمان] نکاح باطل مىشود، هر چند استاد ما، امام راحل، قدس سره، دیدگاه باقى ماندن نکاح را در تحریر الوسیله، برگزیدهاند.
2. هر گاه به سبب تغییر جنسیت، نکاح باطل شود، آیا پرداخت تمام مهریه، به طور مطلق،بر زوج پیشین واجب است؟ یا به طور مطلق، بر عهده او چیزى نیست؟ یا در صورتى که تغییر جنسیت، پس از آمیزش انجام شده باشد، تمام مهریه و اگر پیش از آمیزش انجام شده باشد، نصف مهریه بر او واجب است؟ و یا در صورتى که تغییر جنسیت، از سوى زوجه و بدون رضایت زوج صورت گرفته باشد، چیزى بر عهده او نخواهد بود؟ در این مورد چند صورت متصور است.
دلیلى بر ندادن مهر، به طورمطلق، وجود ندارد، مگر آن که گفته شود: حقیقت نکاح عبارت است از: معاوضه بضع زن با مهریه و تغییر جنسیتسبب فسخ این معاوضه مىشود و بنا چار، هر یک از دو عوض به جاى نخستخود باز مىگردد و در نتیجه، تمام مهریه، ملک شوهر مىگردد. بنا بر این، چیزى بر عهده او نیست، بلکه اگر وى، پیش از این، مهریه را پرداخت کرده باشد، مهریه و یا عوض آن به او برگردانده مىشود.
تحقیق مطلب آن است که حقیقت نکاح، از دیدگاه خردمندان، این است که: مرد شوهر زن و زن همسر مرد شود و یا هر کدام همسر دیگرى باشد و این امر اعتبارى، به وسیله ایجاب و قبول میان آن دو تحقق مىیابد. بدین معنى که یکى از آنان همسرى را ایجاب مىکند و دیگرى آن را مىپذیرد. قوام نکاح، تنها به ایجاب و قبول است و مهریه به منزله هدیهاى است که مرد آن را به همسرش اهدا مىکند و قانونگذار اسلام آن را افزون بر ارکان نکاح، واجب کرده است، بااین که او نکاح بدون مهر را صحیح مىداند. قرآن کریم، از بسته شدن نکاح، پیش از واجب شدن مهر سخن گفته است:
«لا جناح علیکم ان طلقتم النساء ما لمتمسوهن او تفرضوا لهن فریضة و متعوهن على الموسع قدره و على المقتر قدره متاعا بالمعروف حقا على المحسنین.» اگر زنانى را که با آنان نزدیکى نکردهاید و مهرى بر ایشان مقرر نداشتهاید، طلاق گویید، گناهى نکردهاید. ولى آنها را به چیزى درخور، بهرهمند سازید: توانگر به قدر توان خود و درویش به قدر توان خود. این کارى استشایسته نیکوکاران.
در این آیه، طلاق پیش از مهریه مقرر شده است و این امر، نشان مىدهد که نکاح پیش از مهریه بسته شده است و هر گاه مرد، زن را پیش از تعیین مهریه و پیش از نزدیکى با وى طلاق دهد، در اصل مهر بر او واجب نیست. هر چند بر شوهر واجب است که زن را به اندازه توان مالى خود بهرهمند سازد.
توانگر به قدر توان خود و نادار هم به قدر توان خود.
خلاصه: حقیقت نکاح، معاوضه چیزى با مهر نیست، تا فسخ آن ایجاب کند که مهر به مالکش برگردد. آن گاه اگر بپذیریم که حقیقت نکاح، عبارت است از معاوضه، لکن این ادعا را نمىپذیریم که باطل شدن نکاح به سبب تغییر جنسیت، به معناى فسخ آن است; زیرا فسخ نکاح، درصورتى در خور پذیرش است که از قبیل فسخ به سبب خیار و یا رجوع در طلاق باشد، لکن در این جا چنین نیست، بلکه باطل بودن نکاح، بر اثر نبود امکان بقاى اعتبار زوجیت است; زیرا در این مثال، آن دو به دو مرد و یا به دو زن تبدیل شدهاند و دلیلى وجود ندارد بر این که عقد و قرارداد پیشین، از هنگام تغییر جنسیت فسخ شود، بلکه در نهایت، این نتیجه به دست مىآید که باقى ماندن اعتبار نکاح امکانپذیر نیست.
نتیجه: ادعاى این که نکاح عوض مهر است و نیز ادعاى این که باطل شدن نکاح، به سبب تغییر جنسیت، گونهاى فسخ نکاح است، مردود است.
از آنچه یادآور شدیم به دست مىآید که مهر اعتبار کردن چیزى است براى زوجه، افزون بر زوجیت. بنا بر این، مهر از قبیل شرط ضمن عقد است و هر گاه عقد با این شرط، بسته شود و شارع و نیز عقلاء آن را امضا کنند، اقتضاى آن این است که زوجه، مالک مهر مىشود و قاعده استصحاب ایجاب مىکند که این مالکیت، حتى پس از باطل شدن عقد، به سبب تغییر جنسیت و بدون وجود تفاوت میان تمام و بعض آن باقى بماند.
آنچه گفته شد، دلیل دیدگاهى است که مىگوید: پرداخت تمام مهر، بر شوهر، به طور مطلق، واجب است، چنان که امام راحل، قدس سره، در تحریر الوسیله این دیدگاه را قوىترین دانسته است.
اما در صورتى که تغییر جنسیت پیش از آمیزش صورت گیرد، براى واجب نبودن تمام مهر، به روایات مستفیض و معتبرى استدلال شده که واجب بودن مهر را به آمیزش وابسته مىدانند.
در صحیحه عبدالله بن سنان، از ابو عبدالله(ع) روایتشده که گفت:
«در حالى که من حضور داشتم، پدرم از آن حضرت درباره مردى پرسید که با زنى ازدواج کرده و این زن هم، بر او وارد شده است، لکن این مرد با او نزدیکى نکرده و به وى دست نیافته، تا این که او را طلاق داده است. آیا این زن باید عده نگهدارد؟ امام فرمود: عده از آثار آب [مرد] است. به او گفته شد: اگر مرد در مهبل زن نزدیکى کرده باشد و آب او انزال نشده باشد [چه حکمى دارد]؟ امام فرمود: هر گاه با او نزدیکى کند، غسل و مهر و عده واجب مىشوند.»
ملاحظه مىکنید که با وجود آن که مورد پرسش، عده و عامل آن است، امام(ع) دامنه پاسخ را گسترش مىدهد و بیان مىکند که موضوع وجوب هر کدام از مهر و غسل و عده یک چیز است و آن، نزدیکى و آمیزش است.
و از این قبیل است صحیحه حفص بن بخترى از ابوعبدالله(ع) که فرمود:
«اذا التقى الختانان وجب المهر و العدة و الغسل.» هر گاه به اندازه ختنگاه داخل شود، مهر و عده و غسل واجب مىشود.
همانند این دو صحیحه است، صحیحه داود بن سرحان از ابوعبدالله(ع) که فرمود:
«اذا اولجه فقد وجب الغسل و الجلد و الرجم و وجب المهر.» هر گاه دخول صورت گیرد، غسل، تازیانه، سنگسار کردن و نیز مهر واجب مىشوند.
و همچنین، روایات صحیح و مستفیضه دیگرى که در این زمینه وارد شدهاند.
امام(ع)، آشکارا بیان فرموده است: آنچه سبب واجب شدن تمام مهر مىشود، عبارت است از: نزدیکى و هر گاه دخول صورت نگیرد، تمام مهر واجب نخواهد بود. بر این اساس، وقتى بر اثر تغییر جنسیتیکى از زن و شوهر، پیش از نزدیکى میان آن دو جدایى افتد، تمام مهر بر شوهر واجب نمىشود.
پرسش: از ظاهر این روایات بر مىآید که واجب بودن اصل مهر، بر دخول بستگى دارد و لازمه آن این است که اگر جدایى پیش از دخول صورت گیرد، در اصل مهر واجب نباشد؟ پاسخ: وجوب نصف مهر، امرى است که در ذهن هر فرد دیندارى جاى دارد. بناچار، باید مقصود روایات واجب بودن تمام مهر باشد و این که تمام مهر واجب نمىشود، مگر زمانى که نزدیکى به وقوع بپیوندد و اگر جدایى، پیش از نزدیکى انجام گیرد، این روایات بر منتفى شدن اصل مهر دلالت ندارند. بنا بر این، نسبت به نصف مهر، برابر قواعد عمل مىشود: باقى ماندن وجوب نصف مهر بر عهده شوهر و باقى ماندن مالکیت زن بر آن، چنان که پیشتر گفته شد.
مگر این که کسى ادعا کند که روایات یاد شده، به خصوص مورد طلاق انصراف دارند. این ادعا، هیچ دلیلى ندارد; زیرا [چنان که گفته شد] روایات در مقام بیان موضوع حکم مهر هستند، همان گونه که موضوع حکم عده و غسل و سنگسار را بیان مىکنند.
یا این که کسى ادعا کند که این روایات در مقام بیان خصوص عامل واجب شدن تمام مهرند، اما مواردى که مهر در آنها نصف مىشود [و مورد بحث آنها را شامل نمىشود] باید آنها را از دلیل و مقام دیگرى جست و جو کرد. این ادعا نیز ادعاى بدون دلیل است، بلکه همان طور که پیشتر بیان شد، دلیل بر خلاف آن وجود دارد.
بنا بر این، بهتر است که قایل به تفصیل شویم، بدین ترتیب که اگر تغییر جنسیت پس از نزدیکى باشد، تمام مهر واجب است و اگر پیش از نزدیکى باشد، نصف آن و احتیاط آن است که میان دو طرف مصالحه صورت گیرد.
نظریه دیگر درباره تفصیل بدین ترتیب است: اگر همسر، بدون جلب رضایتشوهر اقدام به تغییر جنسیت کند، بر شوهر چیزى واجب نیست و در سایر موارد، پس از نزدیکى، تمام مهر و پیش از نزدیکى نصف مهر، برابر هر دو نظریه، واجب است.
اما دلیل این تفصیل از این قرار است: شوهر، بدین منظور اقدام به ازدواج و دادن مهر کرده که همسرى داشته باشد که با او زندگى کند. بنا بر این، کسى که همسر او را از دستش خارج کرده و او را تنها گذاشته، نوعى ضرر مالى بر وى وارد کرده است که موجب ضمان مىشود; از این روى همسرى که اقدام به تغییر جنسیتخود کرده، ضامن مهر است و اگر مهر را پیش از این دریافت کرده، باید آن را رد کند و اگر هنوز آن را نگرفته، نباید بگیرد.
لکن این دلیل مردود است; زیرا درست بودن عقد، با تمام خصوصیاتش، ایجاب مىکند که زن به صرف اجراى عقد ازدواج، تمام مهر را مالک شود و مهر، پس از جارى شدن عقد، بر عهده شوهر واجب گردد، در حالى که فرض بر این است که فرد اقدام کننده بر تغییر [= زن] مالى را از مرد تلف نکرده است. اما این که انسان، به طور طبیعى گرایش به ضمانت دارد، بدین سبب است که او به هدفى که در نظر داشته نرسیده است و روشن است که نرسیدن به هدف، در صورتى که موجب دیگرى براى ضمانت وجود نداشته باشد، به تنهایى موجب ضمانتسبب نمىشود.
در نتیجه، مهر به طور مطلق، واجب است به تفصیلى که پیشتر بیان شد [= تفصیل نخست].
3. استاد ما، امام قدس سره، مىنویسد:
«اگر جنس زن در زمان عده او تغییر کند، عده ساقط مىشود، حتى اگر عده وفات باشد.» رمز نهفته در عده وفات که از واژه «حتى» [در عبارت تحریر] استفاده مىشود آن است که هدف از واجب بودن عده، نگهدارى احترام شوهر است و به همین دلیل، زمان آغاز عده، همان زمان رسیدن خبر مرگ [شوهر به زن] است. بر این اساس، احتمال مىرود که پس از تغییر جنسیت نیز، نگهداشتن عده واجب باشد.
در هرصورت، دلیل بر ساقط شدن وجوب نگهداشتن عده، به طور مطلق [= حتى عده وفات] آن است که حکم عده، بدون تردید از احکامى است که به زنان اختصاص دارد و احتمال ثبوت آن بر مردان وجود ندارد. بنا بر این، به صرف این که زن به مرد تغییر جنسیت پیدا کند از تحت موضوع حکم خارج مىشود و وجوب نگهداشتن عده از عهده وى ساقط مىگردد، همان گونه که امام، قدس سره، بیان کرده است.
4. تردیدى نیست که هر گاه مادر تغییر جنسیت دهد و به مرد تبدیل شود، بر فرزندان نابالغ خود ولایت پیدا نمىکند; زیرا عنوانى که براى ولایت ثابت مىشود عبارت است از:
عنوان پدرى و مادر به صرف این که به مرد تغییر جنسیت مىدهد، پدر نمىشود; زیرا پدر کسى است که از نطفه او فرزند به وجود آمده باشد و این عنوان، بر کسى که فرزند را در شکم خود حمل کرده و سپس او را زاییده، صدق نمىکند. بلکه حتى دور نیست که ادعا شود: پس از تغییر جنسیت مادر، باز هم وى مادر فرزندانش گفته مىشود و دلیل بر این مدعا عرف است.
اما هر گاه جنس پدر تغییر کند و زن شود، استاد ما، قدس سره، مىنویسد:
«هر گاه جنس مرد، به زن تغییر یابد، ولایت او بر فرزندان نابالغش ساقط مىشود.» دلیل بر دیدگاه یاد شده، یا این ادعاست: با توجه به این که ولایت بر عنوان پدر مترتب است، پس از تغییر جنسیت، این عنوان بر او صدق نمىکند و یا این ادعاست: ولایت به پدر اختصاص دارد، اما با این شرط که ویژگى مردانگى و عنوان آن براى او باقى بماند.
بر هر دو ادعا مىتوان ایراد گرفت.
اما ادعاى نخست: ممکن است کسى آن را نپذیرد و چنین بگوید: که به صرف تشکیل شدن نطفه از آب شخص، عنوان پدرى بر او صدق مىکند، زیرا وقتى مرد با زنش همبستر شود و آن گاه براى همیشه از او ناپدید شود، سپس این زن بچهاى بزاید، تردیدى نیست که آن مرد، پدر این بچه است، با این که هیچ دخالتى در تربیت او نداشته، جز این که منى خود را در رحم مادر بچه قرارداده و این بچه از آن نطفه به وجود آمده و این مقدار دخالت، براى او ثابت است هر چند جنسیت او تغییر یابد.
بر این اساس، دور نیست که گفته شود: عنوان پدر در حال حاضر نیز، بر او صدق مىکند، از باب صدق مشتق بر کسى که به مصدر این مشتق پیش از این متصف بوده است، زیرا اگر فرزند این زن بگوید: پدر من همین زن است، جز این که وى [پیش از این مرد بوده و اکنون] زن شده، سخن او درستخواهد بود و هیچ کس نمىتواند آن را انکار کند.
اما ادعاى دوم: مىتوان چنین ادعا کرد: دلیلهاى [ثبوت ولایت پدر] از کسانى که حالت زن شدن براى آنان عارضى باشد، انصراف ندارند و این دلیلها، حتى در حالت تغییر جنسیت نیز، شامل حال آنان مىشوند و همین ادعا قوىتر است و اگر این ادعا، پذیرفته نشود، روشن است که دلیل بر اثبات سقوط ولایت، آشکار شدن اختصاص ولایت به حالت مردانگى است و در غیر این صورت، اگر کسى ادعا کند که دلیلها، تنها حالت مردانگى را در بر مىگیرند، خواهیم گفت:
نتیجه سخن شما این است که وقتى پدر به زن تغییر جنسیت دهد، دلیلها، بر ثبوت ولایت او دلالت ندارد، لکن بر سقوط ولایت او نیز دلالت ندارند. بنا بر این، پس از تغییر جنسیت، مىتوان بقاى ولایت را به برکت استصحاب ثابت کرد.
ممکن است براى کسى این توهم پیش آید که پس از تغییر جنسیت، موضوع استصحاب باقى نمىماند. به چنین سخنى نباید گوش فرا داد، زیرا روشن است که این شخص، همان کسى است که در پیش، ولایت او بر فرزندانش ثابتشده بود [بنا بر این موضوع باقى است].
5. پیشتر بیان شد منحصر بودن عنوان پدرى و مادرى به پدر و مادر در حالت تشکیل نطفه بچه، تنها در خصوص پدر و مادر است و پدر بزرگ و مادر بزرگ نیز، چه از لحاظ موضوعى و چه از لحاظ حکمى همانند این دو هستند.
اما در دیگر خویشاوندان نسبى، تردیدى نیست که عنوان مشترک میان مرد و زن از قبیل عنوان فرزندى، برادرى، عمو، خاله و ... با تغییر جنسیت تغییر پیدا نمىکند; زیرا معیار صدق این عنوانها، همانا شرکت در پدر و مادر است، چه با واسطه و چه بدون واسطه و این معیار، با تغییر جنسیت، تغییر پیدا نمىکند و از بین نمىرود.
همچنین، تردیدى نیست که معیار در صدق عنوانهایى که ویژه مرد و یا زن هستند، مانند: پسر، دختر، برادر، خواهر، عمو، عمه، دایى و خاله، حالت کنونى آنان است. بنا بر این، کسى که پیش از تغییر جنسیت [پدر و مادر] پسر، یا برادر، یا عمو و یا دایى بوده است، پس از تغییر جنسیت مىشود:
دختر، یا خواهر، یا عمه و یا خاله و اولاد آنان نیز حکم خودشان را دارند و این مطلب بسیار روشن است.
6. از آنچه بیان کردیم، حکم میراث فردى که جنسیتخود را تغییر مىدهد روشن شد و آن این که وى، برابر عنوانى که اکنون بر او صدق مىکند، ارث مىبرد، زیرا دلیلهاى ارث، مقدار ارث را بر مرد بودن و زن بودن و یا عناوین وابسته به این دو مترتب کردهاند و ظاهر این دلیلها، نشان مىدهد که مقصود کسانى است که این ویژگیها را دارا باشند و این عنوانها در هنگام مردن مورث بر آنان صدق کند. بر این اساس، کسى که زن بوده و در هنگام مرگ مورث، به مرد تغییر جنسیت داده است، دو برابر زن ارث مىبرد و عکس آن نیز صادق است و....
از سخنان پیش دانستید که پدر و مادر، با دیگر خویشاوندان فرق دارند و عنوان پدرى و یا مادرى، با تغییر جنسیت تغییر نمىکند; از این روى، پدر و مادر، همان مقدارى را که پیش از تغییر جنسیت ارث مىبردند، پس از تغییر نیز ارث مىبرند و این مطلب، بنا بر دیدگاهى که ما برگزیدیم، روشن است.
و اما اگر گفتیم صدق عنوان پدرى، به باقى ماندن مردانگى و صدق عنوان مادرى، به باقى ماندن زنانگى بستگى دارد، چنان که این دیدگاه را استاد ما، قدس سره، در عبارتى که از وى نقل کردیم و نیز در مساله سابق بدان تصریح کرد، برگزیده است، در این صورت باید پرسید: آیا پدر و مادر، پس از تغییر جنسیت، ارث مىبرند و حاجب شاخهها و طبقات بعدى مىشوند و یا ارث نمىبرند و مانع طبقات بعدى نمىشوند؟ شایسته آن است که به دیدگاه نخست قائل شویم (پدر و مادر ارث مىبرند) زیرا اخبار مستفیض، که در بین آنها روایات معتبر نیز به چشم مىخورند، نشان مىدهند که میراث میت، تنها از آن نزدیکترین خویشاوند اوست. در موثقه زراره آمده که گفت: از ابو عبدالله(ع) شنیدم که مىفرمود:
«براى هر چیزى از آنچه پدر و مادر و نیز خویشاوندان نزدیک بر جاى گذاشتهاند اولیاى در تصرف قرار دادیم».
زراره گفت: مقصود آن حضرت، خویشاوندان میراث برند و نه اولیاى نعمت; زیرا اولاترین آنان نسبت به میت، نزدیکترین آنان به اوست، از رحمى که میت نیز از همان رحم است.
ظاهر این روایت نشان مىدهد که میزان اولویتى که موجب مىشود تا شخص وارث باشد، نزدیکتر بودن او، از لحاظ خویشاوندى،به میت است. اما این که در روایت، پدر و مادر در مقابل خویشاوندان نزدیک آورده شده، ضررى به برداشتیاد شده ندارد. چنان که اولویت بیان دیگرى است از این موضوع که خویشاوند نزدیکتر، حاجب کسانى است دررتبه خویشاوندى [=با میت] با وى شریک نیستند. البته، روشن است نزدیکتر بودن پدر و مادر [از لحاظ خویشاوندى به میت]، با تغییر جنسیت آنان تغییر نمىکند.
در هر حال، تردیدى نیست که اصل ارث پدر و مادر، حتى پس از تغییر جنسیت، تغییر نمىکند و همچنین، این دو، حاجب کسانى مىشوند که از لحاظ خویشاوندى با میت دررتبه بعدى قرار دارند.
اما مقدار ارث پدر و مادر را (با توجه به این فرض که عنوان سابق بر آن دو صدق نمىکند.) از ظاهر دلیلهاى ارث نمىتوان بهره جست; زیرا موضوع مقدار، عناوین: پدر، مادر و یا مانند آنان است و حال آن که فرض ما بر این است که این عنوان بر آنان صدق نمىکند. بنا بر این، چارهاى نداریم جز این که بگوییم: مقصود تنها عنوان فعلى نیست، بلکه اعم است تا حکم مقدار ارث، کسى را که در پیش مصداق دو عنوان [= پدر و مادر] بوده، و در حال حاضر، به سبب تغییر جنسیت از وى زایل شده است نیز، در بر گیرد. عبارت استاد ما، قدس سره، در این مورد چنین است:
«لکن اشکال در مورد ارث پدر، مادر، پدربزرگ و مادربزرگ باقى است; از این روى اگر جنس پدر به جنس مخالف تغییر کند، وى در وضعیت کنونى، نه پدر است و نه مادر. و در صورت تغییر جنسیت، مادر نیز، قضیه از همین قرار است; زیرا فردى که در حال حاضر مرد است، نه پدر است و نه مادر. بنا بر این، سؤال مىشود: آیا این دو، باتوجه به حالتى که میت از آنان متولد شده ارث مىبرند؟ یا به سبب نزدیکى و یا اصلا ارث نمىبرند؟ در این مساله تردید است و مناسبتر آن است که آنها ارث مىبرند. چنین پیداست که تفاوت این دو در مقدار ارث به لحاظ حالت بسته شدن نطفه است; زیرا در این حالت، پدر، دو سوم و مادر، یک سوم ارث مىبرد.
احتیاط آن است که هر دو با یکدیگر مصالحه کنند.» به نظر من، همان گونه که پیش دانستید، اخبار دلالت بر این دارند که وارث فعلى همان کسى است که از همه نزدیکتر به میت باشد و این معیار، بر پدر و مادر صادق است و با تغییر جنسیت آنان تغییر نمىیابد. همچنین، دلیل مقدار ارث آن دو از فرزندان خود، آن گونه که استاد بیان کرد، روشن شد.
لکن در این جا یک پرسش باقى مىماند و آن این که چه فرقى است میان دلیلهاى ارث پدر و مادر و دلیلهاى اثبات کننده ولایت براى پدر و جد پدرى، بااین که در آن جا استصحاب ولایت جارى است و در باب ارث، جارى نیست.
7. حرام بودن نگاه و جایز بودن نگاه کردن در غیر پدر و مادر، امرى است روشن، زیرا چنان که پیشتر گفته شد، با تغییر جنسیت، عنوان و نسبتشخص تغییر نمىکند [به عنوان نمونه، برادرى و خواهرى از بین نمىرود].
اما در مورد پدر و مادر، هر گاه مادر جنس خود را تغییر دهد و به مرد تبدیل شود، ازدواج او با پسران که در خور تصور نیست [= زیرا مرد نمىتواند با مرد ازدواج کند]. اما ازدواج او با دخترانش، دور نیست که حرام باشد; زیرا عموم آیه: «حرمت علیکم امهاتکم و بناتکم...» این مورد را در بر مىگیرد، به این دلیل که موضوع حرام بودن که نکاح دختر باشد، موجود است; زیرا پیشتر گفته شد که دختر براى مرد جدید هم دختر است. اگر کسى ادعا کند که آیه شریفه از این مورد انصراف دارد، این ادعا بسیار دور است و در خور پذیرش نیست، بلکه خود تعبیر «دختر» نشان دهنده رمز حرام بودن و ملاک آن به شمار مىرود و نشانهاى است بر این که عموم شامل این مورد نیز مىشود.
نگاه مادر، پس از آن که به مرد تغییر جنسیت داده، به پسرانش اشکال ندارد، زیرا از باب نگاه کردن به همجنس است و اما نسبت به دخترانش، بنا بر نظریهاى که ما برگزیدیم، مبنى بر این که عنوان مادر پس از تغییر جنسیت، بر او صدق مىکند، جایز نیست، زیرا عموم آیه: «و لایبدین زینتهن الا لبعولتهن او آبائهن» این مورد را در بر نمىگیرد، به این دلیل که وقتى مادر، به مرد تغییر جنسیت داد، روشن است که پدر فرزندانش به شمار نمىآید. جایز بودن نگاه کردن مادر به دختران و بر عکس، از باب این بود که عموم «نسائهن» آنها را شامل مىشد، در حالى که پس از تغییر جنسیت، عنوان زن بودن بر وى صدق نمىکند.
بنا بر این، براى جایز بودن نگاه کردن دلیلى وجود ندارد، مگر این که ادعا شود که بین حرام بودن نکاح و جایز بودن نگاه کردن در محرمهاى نسبى ملازمه وجود دارد و یا این که استصحاب جایز بودن نگاه کردن جارى شود که پیش از تغییر جنسیت این جواز براى هر دو ثابت بود.
اما هر گاه جنس پدر، تغییر کند و به زن تبدیل شود، پیشتر گفته شد که او هنوز پدر فرزندانش به شمار مىرود. بنا بر این، روشن است که ازدواج او با پسرانش حرام است ولکن نگاه او به این پسران و نگاه آنان به وى بر عکس مادر، جایز است.
دلیل بر جایز بودن نگاه کردن آن است که سخن خداوند در سوره نور که در مورد جایز بودن نگاه کردن و واجب نبودن پوشش است، او را در بر مىگیرد و نشان مىدهد که نگاه او به پسرانش جایز است; چرا که یکى از موارد استثنا در این آیه «او ابنائهن» است. اما آیهاى که بر حرام بودن ازدواج محرمهاى نسبى دلالت دارد، پدرى را که به زن تغییر جنسیت داده در بر نمىگیرد; زیرا مخاطبان این آیه مردان هستند که ازدواج با مادران بر آنان حرام شده است و اما پدران در آیه نیامدهاند و ازدواج مرد با پدر خود، برابر معمول قابل تصور نیست; زیرا پدر او نیز همانند خود او، مرد است. آیه حکم فرد نادر را[= که با پدرش ازدواج کند] بیان نکرده است.
بر این اساس، دلیل اثبات حرام بودن ازدواج، یا ادعاى ملازمهاى است که پیشتر بیان شد و یا استصحاب حرام بودن این ازدواج، در صورتى که تغییر جنسیت پس از تولد پسر اتفاق افتاده باشد که بسیار دور است.
8. اگر جنس مادر تغییر کند و به مرد تبدیل شود، پیداست که ازدواج او با همسر پسرش حرام است; زیرا چنان که دانستید، عموم آیهاى که ازدواجهاى حرام را بیان مىکند او را نیز در بر مىگیرد، به این دلیل که ضمیر در آیه: «...و حلائل ابنائکم» فردى را که تازه جنسیت مرد پیدا کرده نیز، شامل مىشود.
ممکن است کسى ایراد بگیرد که مراد از پسران، پسرانى هستند که از صلب پدر باشند; زیرا در آیه مىگوید: «الذین من اصلابکم» بنا بر این، حرامبودن ازدواج با حلیله پسر، تنها به پدران اختصاص دارد; زیرا واژه اصلاب، تنها پدرانى را که مرد هستند در بر مىگیرد، بدین سبب که منى مرد از صلب بیرون مىآید و نه منى زن.
این اشکال مردود است به چند دلیل:
نخست آن که: واژه صلب به قسمتى از بدن که میان دو دیواره استخوانهاى پشت و استخوانهاى سینه واقع شده، تفسیر گردیده است، بنا بر این، صلب به پدران اختصاص ندارد.
دوم آن که: پیشتر اشاره شد که اضافه حلائل به ابناء، نشان مىدهد که معیار حرام بودن ازدواج آن است که حلیله پسر باشد و انسان با حلیله پسرش نمىتواند ازدواج کند; از این روى توصیف ابناء به «الذین من اصلابکم» از باب این است که پسر خواندهها را از این حکم خارج کند و لذا با حرام بودن حلیلههاى پسران رضاعى ناسازگارى ندارد.
سه این که: استصحاب حرام بودن نیز، بر حرام بودن ازدواج با حلیله پسر حکم مىکند، زیرا دست کم، عموم دلیلى که بر حرام بودن حلیله پسر دلالت مىکند، اجمال دارد و این اجمال، به عموم جمله: «احل لکم ما وراء ذلکم» نیز سریان مىیابد. بنا بر این، دلیل اجتهادى بر جایز بودن ازدواج با حلیله پسر، وجود ندارد. پس نوبت به استصحاب مىرسد و مقتضاى آن این است که پس از انشاى عقد، نباید به عموم«احل لکم ما وراء ذلکم» ترتیب اثر داد [در نتیجه، ازدواج با حلیله پسر حرام است].
آنچه گفته شد راجع به ازدواج با حلیله پسر بود.
اما جایز بودن نگاه کردن مادر به حلیله پسرش را پس از آن که به مرد تغییر جنسیت داده است، نمىتوان از طریق آیهاى که بر واجب بودن چشم پوشیدن از نامحرم دلالت دارد، اثبات کرد; زیرا در قبل اشاره کردیم که این مادر پیش از تغییر جنسیت، تحت عموم «نسائهن» داخل بود و پس از تغییر جنسیت دادن به مرد از تحت این عموم خارج شد و عنوان دیگرى که او را در برگیرد نیز وجود ندارد. بنا بر این، از هیچ راهى نمىتوان جایز بودن نگاه او را به حلیله پسرش ثابت کرد، مگر از باب ملازمه و یا اجراى استصحاب جواز نگاه کردن. البته در صورتى که حالتسابقه براى او باشد، مانند این که تغییر جنسیت پس از ازدواج پسرش به وقوع پیوسته باشد.
9. هر گاه جنسیتحلیله پسر تغییر کند و به مرد مبدل شود، مشکل است به حرام بودن ازدواج او با مادر شوهر پیشین خود بتوان حکم کرد، چنان که حکم به جایز بودن نگاه کردن او به این مادر شوهر و بر عکس مشکل است و دلیل این اشکال آن است که هیچ کدام از عنوانهایى که سبب حرام بودن مىشوند، بر مادر شوهر صدق نمىکنند و اما این که جایز بودن نگاه کردن هر کدام از این دو به دیگرى، به سبب عنوان «نسائهن» باشد، [این هم سخن درستى نیست، زیرا] این عنوان در حال حاضر منتفى شده است.
با این وجود، استاد ما در تحریر نوشته است:
«اگر جنس همسر پسر تغییر کند و به مرد مبدل شود، آیا وى بر مادر شوهر سابق خود حرام مىشود؟ حرام بودن او خالى از اشکال نیست.»
ممکن است گفته شود: وقتى دلیلى بر حرام بودن ازدواج وجود نداشته باشد، عموم آیه: «و احل لکم ما وراء ذلکم» او را در بر مىگیرد; زیرا این آیه بر جایز بودن عقد هر زنى که در زمره زنان یاد شده در آیه پیشین ذکر نشده باشد، دلالت دارد. از جمله زنانى که در آیه ذکر نشده، مادر شوهر است; زیرا وى پیش از عقد، نسبت به مرد جدید [= عروس پیشین] نامحرم است، همانند دیگر نامحرمان، نه براى این مرد جدید، رواست که به مادر شوهر خود نگاه کند و نه براى مادر شوهر جایز است که به او نگاه کند.
اما اگر ادعا شود که نسبت مرد جدید به مادر شوهر پیشین خود، همانند نسبت مادرى است که تغییر جنسیت به مرد داده باشد و در قبل گفته شد که ازدواج او، در صورتى که به مرد تغییر یابد، با حلیله پسرش حرام است و در این جا نیز قضیه از همین قرار است، این ادعا، نظریهاى است که ما آن را نمىپذیریم.
در این جا، فروع دیگرى نیز وجود دارند که مىتوان حکم آنها را از سخنانى که بیان شد استنباط کرد. پس نیازى به یادآورى آنها نیست، بویژه که به وقوع پیوستن موضوع این فروع بسیار نادر است.
همچنین، از آنچه در مورد خویشاوندان نسبى بیان کردیم، حکم خویشاوندان رضاعى نیز به دست مىآید; از این روى با بیان احکام آنان، سخن را به درازا نمىکشانیم.
سخن درباره تغییر جنسیت را به پایان مىبریم، در حالى که خداى را سپاس مىگذاریم و بر آخرین پیامبران و خاندان پاک او درود مىفرستیم، بویژه بر ولى امر ما، حجة بن الحسن العسکرى که جان جهانیان فداى خاک پاى او باد و خداوند ظهور او را نزدیک گرداند.