عناصر زمانی و مکانی و نقش آن ها در شریعت اسلامی
آرشیو
چکیده
متن
دخالت عنصر زمان و مکان و یا مقتضیات؛ در تعامل با دین مقولهای است که از دیرباز ذهن دین پژوهان را به خود مشغول داشته و با عنوان و یا اشارههای متفاوت طرح شده است. این امر با مفاهیمی همچون: خاتمیت, نسخ شرایع, میزان کارآمدی عقل, ثبات و تغییر, سنت و تجدد... در ارتباط است. برای فهم هر چه بیشتر این معنا لازم است که برخی واژگان فوق تبیین و حوزهی دخالت مقتضیات در دین معلوم گردد. وجود امری ابدی به نام دین به خصوص دین اسلام بر اساس آموزهی خاتمیت رسول گرامی اسلام9 حقیقتی غیر قابل انکار است, این مطلب از یکسو مفهوم ثبات و پایداری دین را معلوم مینماید و از سوی دیگر انطباق با زندگی رو به تحول بشر را در دل خود مقدر دارد. به عبارت دیگر تنها دینی که داعیهی خاتمیت دارد, باید که جوابگوی نیازهای ثابت و متغیر بشر هر دو بوده و ابدیت را با مقتضیات سازگار نماید.
لکن سؤال اینجاست که مراد از مقتضیات چیست؟ عناصر زمانی و مکانی مؤثر که میتوانند با گزارههای دینی تعامل برقرار کنند, کدامند و در چه بخشی از مفاهیم دینی مؤثرند؟
مقتضیات:
آیةالله شهید مطهری در بیان مفهوم مقتضیات, پس از شرح معنای لغوی, کلامی دارند که خلاصهی آن چنین است:
«گاهی مراد از مقتضی امر نو و هر آن چیزی است که پدیدهی زمان باشد. به وجود آمدن یک امر در گذر زمان و گاهی مراد از آن امر مورد پسند مردم است و سوم بار به معنای تغییر احتیاجات واقعی انسان در طول زمان است.»(1) قطعاً مقتضی به معنای اول نمیتواند موجب تغییر در گزارههای دینی شود. چنان نیست که هر چه پدیدهی یک قرن به حساب آید؛ لازم باشد که دین و روش دینی مردم را به دنبال خود بکشاند. امروزه برهنگی, تضییع فرهنگ عفاف و غیرت, اوج اختلاط زن و مرد و پورنوگرافی پدیدههای قرن هستند ولی به هیچ قسم نمیتوان پذیرفت که این امور میتواند در دین و تغییر مفاهیم مغایر آن در اینباره, مؤثر باشد. همچنین مقتضی به معنای دوم هم یک قاعده نمیسازد که دین بر آن اساس با آن هماهنگ شود. آنچه مورد پسند مردم است, همیشه دارای مبانی عقلایی نیست, بلکه در موارد فراوانی زاییدهی میلهای غریزی و هواهای نفسانی است. این مطلب در زمان حاضر اکیداً غیر قابل انکار است که غالباً خوشایند عرف و پسندهای اکثر مردم تحت تأثیر صنعت رسانه و عوامل فرهنگ ساز, ساخته میشوند.
ذایقهای مصنوعی و تحمیلی با مکانیزمی خارق العاده از طریق شبکههای ارتباطی با بردی جهانی ساخته میشود که تکرار و تلقین, بن مایه نهادینگی آن را تشکیل میدهد.
لذا برای فهم اینکه آیا پسند عمومی مردم میتواند با دین تعامل کند یا نه, لازم است که محتوای اصلی آن مقتضی جدای از سیل گروندگان مطالعه شود. اگر آن رفتار در ذات خود عملی غیر حق بود, دین باید سوار بر امواج آن شود. حضرت امیر7 در نهج البلاغه این امر را به صراحت بیان میفرماید:
«ایّها النّاس لاتستوحشوا فی طریق الهدی لقلة اهله»(2)
کمی جمعیت حقگرا شما را در طریق هدایت به وحشت نیندازد.
فروکاستن از دین به دلیل ناهماهنگی با چنین پسندهایی همان نهضت اصلاح دینی است که قرنها پیش از این پیکره آیین مسیح را تراشید. اما راجع به معنای سوم مقتضی همانطور که از فرمایشات شهید مطهری استفاده میشود باید گفت که احتیاجات و نیازهای بشر همواره در حال تغییر نیستند. آدمی از حقیقتی به نام روح و خویشتن برخوردار است که ابداً مورد مرور زمان قرار نمیگیرد و حتی احتیاجاتی در زمرهی نیازهای مادیاش دارد که آنها نیز تغییر ناپذیرند. نیازمندی بشر به دستورهای اخلاقی جهت ساماندهی و نظم بخشی به غرایز و نیازمندی بشر به ارتباط, به نظم اجتماعی و قواعد حقوقی مانند نیازمندی به خوراک, پوشاک, مسکن, ازدواج و... نیازهای ثابت آدمیاند. هیچگاه نمیتوان گفت که نظام اجتماعی پیشین به قواعد حقوقی محتاج بود ولی حال چنین نیست. نمیتوان گفت که آدمی در دوران گذشته محتاج پرستش بود ولی امروزه نه... «ولی البته این نیازهای ثابت با ابزار و وسایلی تحصیل میشوند که آنها تغییر پذیرند.»(3) البته تغییر در این ابزار و وسایل که با انقضای مقاطع زمانی و براساس اقتضاهای مکانی صورت میگیرد, میتواند با دین در تعامل باشد و در آموزههای دینی اثر بگذارد.
حال سؤال اول این است که؛ این تأثیر از چه نوع است؟ آیا بر دین تحمیل میشود و دین را در مسیر خود با خود میشوید و میبرد و یا آنکه این تأثیر از مقتضای خود دین بوده و در متن مفاهیم آن جاسازی شده است؟ به عبارت دیگر این مقدار از تعامل دوجانبه خود جزیی از دستورات و خواستههای دینی خواهد بود؟
دوّم آن که؛ این تأثیر در کدام بخش از مفاهیم دینی اثرگذار است؟
«مسلماً مقتضای خاتمیت این است که هر آنچه در بخش معارف و هستیشناسی دین, آموزههای وحیانی قابل ادراک برای بشر بوده باشد؛ همه به جذبهی وجود پیامبر9 نازل شده است. اگر انسان در پاسخ به نیازهای روحی خود تا ابد محتاج به دانستهها و علومی است که از غیب اشراب شده و فارغ از هرگونه خطا او را رهنمون باشند؛ پس باید که دین خاتم همهی این مایحتاج را تأمین کرده باشد. پس چنان نیست که مقتضاهای زمان در این سطح از معارف اثر گذار باشند.»(4)
در زمینهی دستورالعملهای اخلاقی نیز قطعاً در بخشی, مرور زمان و اقتضاهای مکانی بیتأثیرند. اخلاق که همان ارزشهای برآمده از نیازمندی انسان برای مهار غرایز است قطعاً از ثبات برخوردار میباشد. آیا میتوان گفت که غریزهی شهوانی انسان در روزگار گذشته نیاز به کنترل داشته و عفت و حیا و غیرت را بر میتابیده است, ولی امروزه چون تسلط بر عملکردهای شهوانی در نظام خردگرایانهی زندگی بشر فراگیر شده, دیگر نیازی به این قصههای اخلاقی نداریم؟ به طور قطع پاسخ منفی است. وجود جاذبههای بین دو جنس زن و مرد نه مرتبط با یک مردم و یک منطقهی جغرافیایی است و نه آدمیان به مرور زمان نسبت به آن بیتفاوت میشوند. چنانچه میل به جلب ثروت, سلطهی اقتصادی و اشتهای سیری ناپذیر و مال دوستانهی بشر رو به افول نگذارده که قواعد اخلاقی مربوط تغییر نمایند.(5)
بدیهی است که در پیدایش برخی آداب و رسوم _ نه نیازمندیهای فطری و طبیعی بشر _ مختصات زندگی اجتماعی مردم خاص مؤثر بوده و از همین رو است که با گذشت زمان این آداب و رسوم قابل تغییر هستند.
بخش سوم از مفاهیم دینی که به مسألهی حقوق و روابط انسانها با یکدیگر و با طبیعت و احیاناً خود انسان بر میگردد, محل اصلی جولان عنصر زمان و مکان و اختلاف مربوطه است.
سؤال اصلی این است که آیا در همین حیطه که عناصر زمان و مکان تغییر ایجاد میکنند, با مسأله ابدیت و عناصر ایستای دین مخالفند یا خیر و اینکه نحوهی عملکرد این عناصر در رابطه با دین چگونه است؟
گفتنی است که وجود تغییر در حیات بشر و عرصههای مختلف آن, امری غیر قابل انکار است. تغییراتی که حدود 30 سال اخیر در زندگی انسانها رخ داده است, به اندازهی تمام تغییرات سه سدهی گذشته محاسبه شده است. وجود صنعت ارتباطات نیز میتواند روند توزیع و انتشار این تغییرات را در سطح جهانی تسریع بخشد.
در عین حال نمیتوان پذیرفت که همهی حیات بشر عرصهی تغییر است و نباید این طور باشد, چرا که او هم از روح و حقیقت باطنی و ثابت برخوردار است و هم طبیعت و مجموعهی غرایز اساسیاش همواره همین بوده که هست. پس میبایست جنبههای ثابتی در حیات بشر وجود داشته باشد و اساساً وجود همین امور ثابت به مدیران جامعه بشری این امکان را میدهد که در سطحی کلان برای جامعهای جهانی طرح و برنامهای واحد ارائه بدهند.
ائتلافها, برنامهها و سیاستهای جهانی, همه و همه مرهون حقایقی ثابت و همگانی در حیات بشر هستند. بدون زمینههایی از این دست هیچ ادعای جهانشمولی پیدا نخواهد شد. پس حیات بشر به خصوص حیات اجتماعی او هم از هر دوعنصر ثبات و تغییر اشراب شده است.
علامه طباطبایی بر این نکته اصرار دارند که: «اختلاف بین دو عصر و زمان از نظر صورت زندگی در تمام مراتب و شؤون زندگی جاری نیست, بلکه این اختلاف از نظر مصادیق و ابزار حیات است.»(6)
بر این اساس؛ ادعا میکنیم که اگر تغییرات بخواهد مسیر کلی و طبیعی زندگی انسان را دگرگون نسازد و مهار و مدیریت آنها به دست آدمیان خردمند باقی بماند, باید که آن تغییر را در جریان کلی اصول ثابت حیات بشری نگهداشت. به طور مثال براساس یک نیاز اساسی و ثابت حیات اجتماعی بشر, عدالت باید مهار عملکردهای مدیریتی, اجرایی, قانونی و قضایی را در تمام عرصهها به دست گیرد. تشخیص رفتار عادلانه از رفتار ظالمانه نیز برای فهم و ادراک بشر کار سختی نیست. بنابراین به هیچ قیمتی نباید گذاشت که تغییرات زندگی بشر از چارچوبهای اصلی خارج شوند و در اصول اساسی و فکر مترقی و انسانی بشر اثر بگذارند. به عنوان مثال اگر انسانها به بهانهی آزادی در ارضای تمایلات خود به روشهای مختلف ارتباط, روی آورده و میل به همجنس را عادی و بلکه قانونی قرار میدهند, نمیتوان گفت که دین باید با آن هماهنگ شود. باید دانست که این ابزار و وسیله و طریق برای دفع نایره شهوت, در مسیر اصول و قواعد طبیعی و ثابت نیاز غریزی نیست, بلکه یک انحراف به حساب آمده و باید با آن مقابله نمود.
با توجه به آنچه گذشت شریعت اسلام مشتمل بر دستهای عظیم از قوانین و مقررات ثابت ولایتغیر است که بر اساس فطرت و طبیعت ثابت بشر طراحی شده است. قرآن رابطهی بین دین فطری ثابت و خلقت فطری و طبیعی بشر را حقیقتی استوار معرفی میکند. )فاقم وجهک للدین حنیفاً فطرت الله الّتی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیّم...((7)
وقتی اساس دین فطری, خلق است, خلق نیز تبدیل ناپذیر است پس میتوان این اصل را تأسیس نمود که چهرهی کلی, وجههی غالب و اصل اولی در احکام و مقررات شرعی ثبات است نه تغییر(8) ؛ با این وصف هرگونه تغییری که با اصول اساسی حیات بشر که بین همه آدمیان و در همهی مکانها و زمانها جاری است, منافی باشد, محکوم به شکست بوده و موارد دیگری که موجب اختلال مربوطه نشوند, مقتضیات زمان نام داشته و در عرصهی انطباقند.
با ذکر این مقدمهی مهم به سراغ بخش اساسی سخن میرویم و آن, اینکه بدانیم مکانیزم دین برای انطباق با این متغیرها چیست؟ به عبارت دیگر آیا دین عنان و پهنهی احکام خود را به دست تغییرات میسپارد؟ یا آنکه در این معنا خود اصول و قواعدی دارد و در واقع از پیش بینیها و قواعد خود در این مسیر بهره میگیرد؟
به نظر میرسد که دین اسلام به اقتضای خاتمیت و جامعیت خود, اصول این انطباق را در اختیار میگذارد. این اصول؛ مجموعه اموری هستند که باعث میشوند در دین انعطاف لازم و کافی با عوامل و متغیراتی که در چارچوب نیازها و اصول ثابت زندگی فردی و اجتماعی بشر هستند, وجود داشته باشد.
در این قسمت از بحث به بیان این امور میپردازیم:
1 . بیان رؤوس کلی حرکتها و عدم دخالت تکالیف در جزییات؛
یکی از زیباییهای این شریعت اعتنا به توان عقلی و فکری و قدرت خلاقیت و ابتکار بشر است. اسلام با بیان اصول کلی حرکتها و اهداف اساسی, دست آدمی را بازگذاشته است تا در این چارچوب آنچه به اتکای توان و استعداد عقلانی خویش میداند, ساخته و پرداخته نماید. آنچه چهرهی دین را متصلب و غیر قابل نفوذ میکند, بیان مقررات در همهی موارد کلی و جزیی حیات انسان است. یعنی آدمی در شرایطی زندگی کند که هر رفتار و تصمیم او در حیطهی زندگی و هر کنش یا واکنشی که بخواهد انجام دهد, با احکام الزامآور دین مواجه شود.
به همین دلیل است که ما در خلال احکام تکلیفی حکم شرعی اباحه, در ردیف اصول عملیه, اصالة الحل, اصالة البرائت, اصالة الطهارة... را داریم که هر یک به جای خود برای آزادی عمل انسانها و باروری قدرت خلاقیت بشر بسیار راهگشایند.
در روایت آمده است:
«ان الله یحب ان یؤخذ برخصه کما یحب ان یؤخذ بعزائمه»(9)
به تحقیق خداوند دوست دارد که فراخنای آزادیآور اجازهها و منطقههای آزادی که خود برای بشر فراهم ساخته, اخذ و ملاحظه شوند و انسان از این اجازهها و آزادیها استفاده کند, کما اینکه دوست دارد که احکام الزامی و اوامر و نواهیاش نیز عملی و اطاعت گردند.
در کلام دیگری نیز حضرت علی7 میفرمایند:
«ان الله افترض علیکم فرائض, فلا تضیّعوها؛ وحدّ لکم حدوداً, فلا تعتدوها؛ ونهاکم عن أشیاء, فلا تنتهکوها؛ و سکت لکم عن اشیاء ولم یدعها نسیاناً فلا تتکلفوها.»(10)
همانا خدا واجباتی را بر شما لازم شمرده, آنها را تباه نکنید, و حدودی بر شما معین فرموده, اما از آنها تجاوز نکنید, و از چیزهایی نهی فرموده, حرمت آنها را نگاه دارید و نسبت به چیزهایی سکوت فرموده نه از روی فراموشی, پس خود را دربارهی آنها به رنج و زحمت دچار نسازید.
به عبارت دیگر دستهی سوم, منطقهی آزاد شریعت است که انسانها میتوانند به صلاحدید خود عمل نمایند. البته نکته فوق بدان معنا نیست که در این منطقهی آزاد, هیچ مهاری وجود ندارد. عقل فطری بشر جهت ارتقا و آسایش توأم با آرامش حیات انسانی برای خود اصولی دارد که در این منطقه باید از آنها تبعیت نمود. پیشرفتهای علمی, کشف روابط اشیا, ساخت انواع و اقسام وسایل اگر در راستای اصول انسانی مانند حق حیات, آزادگی, عدم اسارت همهی انسانها, عدالت و مهرورزی نباشد؛ به طور قطع به فاجعههای انسانی منجرخواهد شد. کسی نمیتواند ادعا کند که مثلاً چون علم شیمی و پیشرفت در آن, منطقه و میدان آزادی و ابتکار بشر است, باید تا آنجا بتازد که به ساخت بمبهای مخرب شیمیایی و میکروبی بیانجامد. این اصول کلی را دین نیز جهت همراهی با عقل فطری بشر مورد تأکید قرار میدهد.
مثال دیگر مسأله پوشش در احکام و قوانین مربوط به زنان است. راجع به این امرخداوند حدی قرار داده که تعدی از آن را جایز نمیداند و آن حداقل ستر است که به جز صورت و دو کف دست همهی بدن زن باید پوشیده باشد. برای مدل, رنگ و سایر شؤون مرتبط با لباس و پوشش که از امور جزییتر و تابع فرهنگها, آداب, و تغییرات زمانها و مکانهاست, قانون الزامی نداده است. لیکن در این میان اصول کلی و ملاکهای اساسی, پیشنهادهای سلسله مراتبی با بیان فلسفه آنها ارایه نموده است که انسان بتواند گزینشها و اختیار خود را با آن اصول هماهنگ ساخته تا سیل هواهای نفسانی او را با خود نبرد و این همان چارچوبی است که باعث میشود عرفها و پدیدههای زمانی بیمهار به وجود نیایند؛ بلکه خود را با دین هماهنگ سازند. یکی از آن اصول, عدم تبرّج است. مدل و رنگ لباس نباید جلوه فروشانه, زنان, دختران و عقربهی ذهنی ناظرین را متوجه تخیلات جنسی نماید. این اصل (عدم تبرّج) برای حجاب مربوط به پوشش و لباسی است که نامحرمان میبینند نه برای لباس در منزل. یکی از پیشنهادهای دین برای کسانی که میخواهند در مسیر عفت و حیا,گوی سبقت را بربایند و از این معبر به تطهیر فضای جامعه کمک بیشتری نمایند, استفاده از جلباب و تن پوش کامل _ در فرهنگ ما چادر _ است... )یا ایّها النبی قل لازواجک و بناتک و نساء المؤمنین یدنین علیهن من جلبابیهنّ ذلک ادنی ان یعرفن فلایؤذین وکان الله غفوراً رحیما((11)
رعایت حداکثر امر حجاب و پوشش برای کسانی که علاقهمندی بیشتری در این جهت دارند, با این فلسفهی زیبا بیان شده است که رعایت این دستور کمک مینماید تا زنان به عفت و حیا معروف شوند. مسلم است که وقتی زن به عفت شهره گردد؛ از مسیر تعرضها و ترکش اشتیاقها دورتر خواهد ماند و در نتیجه امنیت بیشتری خواهد داشت. ملاحظه میشود همان دینی که پوشیدن لباس شهرت یعنی لباسی که آدمی را انگشت نما میکند را حرام میداند, انگشت نما شدن به عفت و طهارت را برای زنان با استفاده از علایمی نظیر لباس (جلباب, چادر) مناسب و بهجا میداند.
2. تبدل موضوعات و تأثیر آن در احکام؛
یکی از مسایل مهم و متقن در اصول فقه اسلامی رابطه بین موضوع و حکم است. هر حکمی برای خود موضوعی دارد مانند موضوع و حکم در یک قضیه. رگ حیاتی حکم, موضوع آن است, لذا گفته شده که رابطه بین موضوع و حکم رابطهی سبب و مسبب است. موضوع, آنچیزی است که در فعلیت و تحقق بخشی به حکم نقش دارد. موضوع وجوب روزه, شخص مکلفی است که مریض و مسافر نبوده و رسیدن ماه رمضان را درک کند. این موضوع, مصادیق خارجی دارد. وقتی موضوع حکمی در خارج محقق نشود, یعنی مصداق حکمی هم در کار نیست. مسألهی مورد نظر در اینجا, این است که ممکن است گاهی تبدلی در موضوع حکم رخ دهد, طبیعی است که حکم مرتبط با آن موضوع اول هم منتفی خواهد شد. پس چنان نیست که اصل حکم تغییر کند, بلکه هر حکمی موضوع خاص خود را دارد. وقتی موضوعی منتفی میشود, حکمش نیز منتفی شده و موضوع جدید حکم جدیدی خواهد داشت.
شناخت این امر بر عهدهی مجتهدین نیست, بلکه موضوع شناسی در هر حیطهای کار کارشناسی مربوط به خود را میطلبد.
البته این مسأله که چه وسیلهای و چه مصداقی, مصداق موضوعات احکام است, امری است که گاهی تحولات زمانه در آن اثر گذاشته و از این طریق شریعت با مقتضیات زمانه در تعامل و انطباق قرار میگیرد.
شاید بتوان عدم مشاوره با زنان را یکی از مصادیق بحث حاضر قلمداد نمود. توضیح اینکه حکم عدم مشاوره با زنان اگر سند متقنی در دین داشته باشد, براساس این موضوع بوده که اصول مربوط به مستشار در آن زمان در بین زنان رایج نبوده و فقط بخش محدودی از زنان که اتفاقاً شواهدی از مشاوره با آنان در سنت و سیرهی اهل بیت: یافت میشود, از این واقعیت مستثنی بودند. با تغییر زمان و پیدا شدن آن اصول در بین زنان مثل آگاهی و کارشناسی, درایت و عاقبت سنجی عام نگری... این حکم در سیرهی عقلا و متدینین و متخصصین علوم مبدل شده و حکم به جواز و حتی استحباب آن در شرایط پیچیده امروزی که سرنوشت آحاد مردم بیشتر به هم گره خورده است, خالی از وجه به نظر نمیرسد.
3. قواعد اصولی و فقهی (شاهراهها و گریزگاههای شرعی)؛
در کنار بیان احکام مربوط به هر شیء و هر فعل در محدوده زندگی آدمی, قواعدی در دین وجود دارد که این قواعد به دلیل ویژگیهایشان توانستهاند طراوت و شادابی احکام دینی را در عصرهای متمادی حفظ کرده و ادعای خاتمیت و جاودانگی دین را تحقق بخشند.
یکی از این قواعد اصولی قاعده «الاهم فالاهم» است. در توضیح این قاعده باید بگوییم که تبعیت احکام از مصالح و مفاسد از زیرساختهای کلامی فقه شیعه است. به این معنا که در متن واقع ملاکهایی وجود دارد که شارع بر اساس آنها احکام را تشریع فرموده است. گاهی در مواجههی انسان با همین واقعیتها ملاحظه میشود که دو مصلحت انسان را به سمت خود دعوت میکند که آدمی توان وصول به هر دو را ندارد و چون موجودی انتخابگر است باید یکی از آن دو را برگزیند. یکی از قواعدی که در این میان برای حل بحران تزاحم دو مصلحت به کمک او میآید, رعایت قاعدهی مزبور است. یعنی اقدام به انجام آنچه که از مصلحت بیشتر و ملاک مهمتری برخوردار است؛ گاهی مصلحت اهم در نفس دین مطرح شده و از مفردات و گزارههای دینی به دست میآید. مثلاً از تمام فقه این نکته به راحتی استنتاج میشود که نجات جان یک انسان بر نجات جان یک حیوان, کمک به یک انسان محتاج از حفظ مال, رفع حوایج انسانها از انجام یک عمل عبادی مستحب برتر و دارای مصلحت بیشتری است. گاهی نیز این امر از مسایل کلیتر به دست میآید. مثلاً در بیشتر اوقات مصلحت عمومی بر مصلحت شخصی مقدم و از آن مهمتر است. مصلحت حفظ نظام اسلامی بر سایر موارد ارجح است. آنچه به جان و ناموس انسانها مرتبط است بر آنچه به اموال مربوط میشود, مقدم است و خیلی فروع دیگر. بدیهی است که این قاعده در بسیاری از موارد ظرفیت انطباق دین را با مقتضیات زمان بالا میبرد. در زمان رسول خدا9 مسألهی علم طب و وابستگی آن به تشریح بدن آدمیان مطرح نبود, استفاده از حیوانات که خود دارای نفس محترم هستند برای پیشبرد علم پزشکی در میان نبود, ولی در حال حاضر این امور و در آینده امور دیگری پیدا خواهند شد که با کمک قاعده «الاهم فالاهم» حکم شرعی شان معلوم و تکلیف انسانها روشن میگردد.
قاعدهی دیگر مسأله «حکومتِ برخی احکام بر برخی دیگر» است. یعنی در متن شریعت سیستمی طراحی شده است که براساس آن بخشی از احکام میتوانند در موضوع احکام دیگر تصرف کرده و حکم آنها را تحت الشعاع خود قرار دهند.
به عبارت روشنتر؛ گاهی مصالحی در حیات انسانی وجود دارد که رعایت آنها بر رعایت تمامی احکام اولویت دارد. از همینرو طی مکانیزمی میتوانند بر همه احکام سایه بیفکنند. این امر خود باعث طرح قواعد کلی فقهی میشود که یکی از این قواعد «قاعدهی عسر و حرج» است.
توضیح مطلب این است که البته اجرای احکام الزامآور, قدری تکلیف و مشقت در بر خواهد داشت. انجام منظم نمازهای روزانه, انجام عمل عبادی حج, روزه گرفتن و امساک از خوردن و آشامیدن, همه و همه در بردارندهی رنج و مشقت است. این رنج و زحمت خود تربیت کننده است؛ اگر چه با روحیه رفاه طلبانهی انسان سازگار نباشد. برای همین گاهی انجام یک تکلیف برای یک شخص مشقتی بیشتر فراهم میآورد و انسان را در رنجی طاقت فرسا قرار میدهد. در اینجا گفته میشود که حکومت قاعدهی عسر و حرج بر احکام, باعث میشود که آن حکم معین از شخص برداشته شود. تشخیص و اجرای این مسأله هم بر عهدهی هر فرد مکلف نهاده شده است و این بخشی از آزادی عمل است که دین برای آدمی قایل شده است. به عنوان مثال اگر دختری که 9 سال او تمام شده, میبیند که انجام روزه برای او چنان مشقتی دارد که قابل تحمل نیست, این حکم از او مرتفع میشود.(12)
در فقه معاملی نیز قواعدی وجود دارد که آگاهی از آنها, نحوهی عملکردشان, کلیت و شمول آنها قابلیت بالای انطباق دین را با مقتضیات زمان ثابت میکند. در فقه معاملی چنانچه در متون مربوطه مضبوط است؛ بنای شارع بر تأسیس احکام نبوده, برخلاف بخش عبادی که نوعاً شرایع مؤسس آنها هستند. یعنی اگر شریعتها به کمیت و کیفیت عبادات اشاره نمیکردند, بشر به تفاصیل آنها پی نمیبرد و به جز اصل مسألهی پرستش و لزوم شکر, دریافت عقلانی و فطری دیگری نداشت. لیکن در معاملات که اساس روابط اجتماعی آدمیان را از بدو تشکیل اولین مدنیت بر روی کره خاکی تشکیل میدهند, شارع در طی نزول شرایع, آن دسته از رفتارهای معاملی که به مرور پیشرفتهتر و پیچیدهتر میشوند را ملاحظه و در بیشتر مواقع امضا و در برخی موارد تعدیل و یا اساساً رد کرده است. همین امضا و عدم منع شارع و یا ممانعت او نیز در زمان پس از عهد حضور معصوم, نسبت به رفتارهای معاملی مردم از یک دسته آیات و روایات محدود که دارای بیانی عام و فراگیرند, فهمیده میشود. به عنوان مثال تکلیف بسیاری از شروط که برای انواع قدیم و جدید معاملات پیدا میشود با ادلهای نظیر «المؤمنون عند شروطهم», «الناس مسلطون علی اموالهم», «لا تأکلوا اموالکم بینکم بالباطل...» فهمیده میشود. بیان عام و کلی این ادله و عدم نظارت آنها به نوع خاصی از رفتار معاملی که در بند زمان یا منطقهای به خصوص باشد, آنچنان توانی به فقه معاملی اسلام داده است که میتواند تا قیامت تکلیف تمام پدیدههای نوظهور را به کمک برخی قواعد دیگر مثل «قاعده الاهم فالاهم» معلوم نماید.
این بیان عام که مرهون برخی ضوابط ادبی و اصول گفتار عرفی مانند اصالة العموم, اصالة الاطلاق و برخی ضوابط منطقی مانند جعل احکام به شیوه قضیهی حقیقیه است, از مختصات فقه اسلامی میباشد که قصّهی تحول دین و اصلاحگری دین (پروتستانیزم) را راجع به اسلام مختومه میسازد.
به جا است که در پایان اشاره به بخشی از فقه که «اصول عملیه» نام دارند, داشته باشیم. اساساً وجود اصول عملیه و فلسفهی جعل آنها, برای بحران شک و تردید بشر است. توضیح مختصری که میتوان در اینباره داد, این است که؛ در پیشبینی شارع و علم غیب الهی این امر ملحوظ بوده که ممکن است همواره دست بشر به روشنی به احکام الهی نرسد. ممکن است زمانی برسد که نظیر زمان فعلی پیچیدگی عصر تجدد, انسان را در سؤالات متعدد غرق سازد و دست او به مرجعیت معصومانهای که حرف پایانی را راجع به گزینشهای انسان بزند نرسد, در این میان تکلیف او چیست؟
وجود اصول عملیه بخش نهایی از این مشکل را حل میکند. زیرا گاهی فقیه نخواهد توانست به اتکای ادلهی موجود, تمام مسایل مستحدثه را حل کرده و پاسخ اصلی و حکم مسایل را بازیابد. در این میان بخشی وسیع به نام «مشکوکات» باز خواهد شد که فقیه بسته به شرایط پیرامونی هر مسأله شخص یا دولت را که با بحران شک, مواجه است در مقام عمل از تحیر میرهاند. خصوصیت موضوع و حساسیتهای جانبی و مسایل دیگر مربوط به فقاهت گاهی باعث میشود که در اطراف مسأله احتیاط شود و گاهی نیز حکم به برائت و آزادی عمل میشود...
براین اساس باز هم تکلیف این موارد با اتکا به خود شریعت و مستند به قواعد آن معلوم میگردد, حتی اگر نتیجه, حکم به آزادی انتخاب انسان و به حرکت درآوردن قوای عقلانی و صلاحدیدهای فردی شخص باشد. به عبارت دیگر اتکای به خود و تجارب بشر هم در اینجا رفتاری دینی و مستند به شریعت و فتوا است.
5. ولایت فقیه و اختیارات حاکم؛
مسألهی دیگری که در متن شریعت پیشبینی شده و در معنای اعم خود از عالیترین وجوه توجه دین به مسایل اجتماعی به حساب میآید, «رهبری فقیهانهی جامعه و ولایت فقیه» است. آنچه که از این مطلب, با بحث ما مرتبط میباشد این است که ولایت فقیه به معنای مدیریت فقه بر جامعه است. به این نحو که در رأس هرم قدرت و حکومت کسی قرار داشته باشد که از یکسو به زوایای شریعت اسلامی آگاه باشد و از سوی دیگر ظرفیتهای زمانی و مکانی را به خوبی بشناسد و بتواند در مواقع مقتضی کارشناسی لازم را انجام دهد. گاهی مقتضیات زمانی و مکانی _ عناصری که در تحقق و رفع احتیاجات واقعی انسان دخالت دارند و با تحول زمان و مکان متحول میشوند _ شرایطی پیچیده را ایجاد میکنند که ممکن است سایر اصول و مسایل از پیش گفته, نتواند تکلیف را روشن نماید. حتی بالاتر از این ممکن است نیاز به یک استثنا و گریز از حیطهی یک حکم شرعی باشد که به صورت موقت و مقطعی اعمال گردد. مصالح کلان اجتماعی مانند مصالحی که به نفع عموم اجتماع بر میگردد, مصلحت اصل حفظ نظام اسلامی و عزت آن از اموری است که به ولی فقیه امکان میدهد به نحوی تعامل بین شریعت و مصالح فوق ایجاد نماید.
حکم تاریخی امام راحل1 راجع به تشکیل مجمع تشخیص مصلحت نظام برای حل گرهها و بنبستهایی که ابتدا بین مصالح اجتماعی و ظواهر احکام شرعی پیش میآید, بر همین فلسفه استوار است. این مجمع موظف است که بدون جانبداری, مصلحتها را تشخیص داده و امکان اعمال اختیار ولایت را در حیطهی احکام مربوطه فراهم سازد.
نکتهی مهم و اساسی که به طور جدی مورد تأکید قرار میگیرد این است که در نحوهی قانونگذاری شارع, ملاحظات واقع محورانه و جامع نگرانهای وجود دارد که هم تأثیرات حال و عاجل احکام را میبیند و هم تأثیرات دراز دامن را, هم آثار فردی هر حکم را ملاحظه میکند و هم آثار جمعی را, هم انسانها را اعم از مرد و زن و کودک میبیند و هم به طبیعت و پیرامون آدمی نظر دارد, چنانچه هم دنیا را ملاحظه میکند و هم آخرت را. این امر باعث میشود که احکام شرعی اسلامی در بین تمام سیستمهای قانونگذاری از دوام بیشتر و استثناهای کمتری برخوردار باشد و اگر نبود رفتار بد و ناپسند مسلمین به اسلام و تبلیغ ناصحیح و یک سویهی احکام دینی مبلغان و اجرای نادرست و ناقص آنها از سوی دولتمردان, هیچگاه سیل شبهات و اتهامات به دامان اسلام عزیز راه پیدا نمیکرد. بنابراین میبایست که حتی الامکان در ملاحظهی مقتضیات زمان و مکان و مصالح, کل نگر بود و به ابعاد مختلف یک مسأله توجه نمود.
در پایان اعتراف به این حقیقت لازم است که با وجود تلاش چند صد سالهی فقهای شیعه در حفظ میراث پیامبر9 که در کوره راههای فشار, اختناق و تنگ نظری کوشیدهاند که ظرفیتهای فقه را توسعه بخشند, هنوز تا تلألؤ کامل آن راهی طولانی در پیش است. عدم اصطکاک فقها با مسأله مدیریت اجتماعی در سطح یک دولت, مسایل فراوانی را فرا روی فقه قرار نداده بود. اجتهاد و نفقه و زندگی براساس الگوی دینی در نظام دینی به طوری که در مجموع, اصول دینی بر زندگی فرد و اجتماع حکم براند به تدریج سؤالات اساسی را با ابعاد پیچیده فرا روی فقیه قرار میدهد و او میتواند در قالب نگاهی کلان در ابعاد فردی, اجتماعی و بین المللی با استفاده از ظرفیتهای از پیش گفته به تمامی آنها پاسخ دهد.
در این میان ارتباط پیوستهی حوزه اجتهاد و مرجعیت از یکسو و مقام ولایت از سوی دیگر و دستگاههای کارشناسی کشور, جهت پویایی و پاسخ دهی به مشکلات اساسی یک ضرورت است.
تمام مبحث از پیش گفته معلوم میکند؛ مسألهی انطباق و تعامل دینی با مقتضیهای زمان برخاسته از ذات دین و براساس مکانیزمهای معین صورت میگیرد و از جهتهای عمیق و کاملاً تخصصی امر فقاهت در برخی از مراتبش با علوم بشری مرتبط است.
شاهد این امر بارور شدن فروع فقهی و گستردگی کتب فراوان اصول, فقه و تفسیر است. امید آن که این چهرهی احکام اسلامی, دیدهی جهانیان را خیره سازد.
پینوشت:
1 . ر.ک؛ مرتضی مطهری, اسلام و مقتضیات زمان, ج 1, ص 197 _ 183.
2 . نهج البلاغه, ترجمهی محمد دشتی, خطبهی 201, ص 423.
3. همان, اسلام و مقتضیات زمان.
4. همان.
5. مسأله نسبیت اخلاق یکی از مسایلی است که با سابقهای دیرینه در میان علمای فلسفهی اخلاق مطرح بوده و همواره کسانی بودهاند که عرصهای وسیع برای دخالت مقتضیات زمان در ارزشهای اخلاقی ایجاد نمایند.
6 . علامه محمدحسین طباطبایی, تفسیر المیزان, ج 4, ص 120.
7 . روم ( 30) : 30.
8 . البته این امر روشن است که برای بشر ایجاد انحراف در مسیر طبیعی ممکن است, یعنی آدمی میتواند با کشف روابط اشیاﺀ و نحوهی تأثیرات متقابل آنها... در طبیعت تصرفاتی بکند و یک شیوه طبیعی را به شیوهای دیگر مبدل کند ولی این به معنای نقض در آیه «لاتبدیل لخلق الله» نیست زیرا اولاً: به دلیل ارتباط ارگانیک بین اجزای بدن آدمی با یکدیگر, بدن آدمی و روح او, آدمی و مجموعه خلقت هرگونه تغییر مسیر در روند طبیعی, یک طیف تغییر را در کل این نظام به وجود خواهد آورد. لذا پس از ایجاد هرگونه تغییر, باید منتظر به وجود آمدن تحولات دیگر در مجموعهی وسیع از امور مرتبط با آن بنشینیم. به عنوان مثال اگر روند طبیعی ازدواج دو فرد از دو جنس مخالف را به عنوان یک عمل طبیعی نپذیریم که از جهات مادی و معنوی برای یکدیگر تجهیز شدهاند, و رابطه لزبینی را موجه قلمداد کنیم باید که در امور دیگر طبیعی مثل ابقای نسل و پرورش آن هم سراغ رفتارهای غیر طبیعی دیگر رفته و مثلاً به تلقیح مصنوعی, پرورش جنین در فضای آزمایشگاهی, شبیه سازی, بزرگ کردن فرزند در غیر کانون خانواده, قلمداد کردن سرپرستی دولت نسبت به کودکان به جای والدین... و تعیین هزار و یک مقررات جدید به تبع تغییرات موجود بپردازیم.
ثانیاً: چنان نیست که گمان رود ایجاد تغییر در روند طبیعی موجودات به معنای فایق آمدن بر خلق و چیره شدن بر طبیعت است. در مجموع نظام طبیعی موجودات (گیاهی, جانوری, انسانی) که رشتههای نامریی سرتا سر حیات آنها را به هم وابسته کرده است, قوانین و نوامیسی مطوی و مقدر است که هر یک چهرههای خود را برای روز مبدای بشر پنهان ساختهاند! در مثال فوق وقتی روابط معمول بشر در امر ازدواج جای خود را به روابط همجنس خواهانه میدهد, سیل بیماریهای مقاربتی و غول وحشت آور ایدز است که به آدمی حملهور شده و دنیا را در کام خود میکشد. چنانکه اگر میبینیم؛ بشر گمان میدارد که بر طبیعت فایق شده تا امعاء و احشای زمین را به چنگ آورده و با شیرهی جان زمین به سوی آسمان پرواز کند, اشتباه کرده بلکه این خلق خدا و طبیعت اوست که انسان خودکامه و افراطگرا را در چنگال اشعههای قدرتمند و خطرناک خورشیدی قرار میدهد تا آدمی بداند که چیرگی بر خلقت خدا ممکن نیست. علامهی طباطبایی به این نکته به خوبی اشاره داشته و میفرمایند انسان موجودی طبیعی و تکوینی و دارای اجزایی است که به شکلی خاص با یکدیگر ترکیب شدهاند. این مرکب اوصاف و خواص روحی را به دنبال دارد که آن روحیات و خواص هم به نوبهی خود افعال و اعمالی را در پی دارند. حال اگر در بعضی رفتارهای انسان از جایگاه طبیعی خود خارج شوند, حتماً انحراف و تغییری در صفات و خواص روحی انسان پدید میآید که در نتیجهی آن تمام اوصاف و خصوصیات انسان از مسیر طبیعی خارج میشوند. به دنبال این امر هم ارتباط این موجود با کمالی که به طور طبیعی میتوانست به آن برسد قطع شده و به اهداف خود نمیرسد. لذا یک تغییر در یک گوشهی طبیعت انسان در همانجا متوقف نمیشود. جهت اطلاع بیشتر ر.ک؛ تفسیر المیزان, ج 4, ص 180. (بیست جلدی عربی)
9 . تفسیر قمی, ج 1, ص 16 و تفسیر نعمانی, ص 30.
10. نهج البلاغه, حکمت 105.
11. احزاب (33): 59.
12. البته در اینباره رسالههای عملیه دستورالعمل خاصی دارند که مقلّدین باید به آنجا مراجعه نمایند.
لکن سؤال اینجاست که مراد از مقتضیات چیست؟ عناصر زمانی و مکانی مؤثر که میتوانند با گزارههای دینی تعامل برقرار کنند, کدامند و در چه بخشی از مفاهیم دینی مؤثرند؟
مقتضیات:
آیةالله شهید مطهری در بیان مفهوم مقتضیات, پس از شرح معنای لغوی, کلامی دارند که خلاصهی آن چنین است:
«گاهی مراد از مقتضی امر نو و هر آن چیزی است که پدیدهی زمان باشد. به وجود آمدن یک امر در گذر زمان و گاهی مراد از آن امر مورد پسند مردم است و سوم بار به معنای تغییر احتیاجات واقعی انسان در طول زمان است.»(1) قطعاً مقتضی به معنای اول نمیتواند موجب تغییر در گزارههای دینی شود. چنان نیست که هر چه پدیدهی یک قرن به حساب آید؛ لازم باشد که دین و روش دینی مردم را به دنبال خود بکشاند. امروزه برهنگی, تضییع فرهنگ عفاف و غیرت, اوج اختلاط زن و مرد و پورنوگرافی پدیدههای قرن هستند ولی به هیچ قسم نمیتوان پذیرفت که این امور میتواند در دین و تغییر مفاهیم مغایر آن در اینباره, مؤثر باشد. همچنین مقتضی به معنای دوم هم یک قاعده نمیسازد که دین بر آن اساس با آن هماهنگ شود. آنچه مورد پسند مردم است, همیشه دارای مبانی عقلایی نیست, بلکه در موارد فراوانی زاییدهی میلهای غریزی و هواهای نفسانی است. این مطلب در زمان حاضر اکیداً غیر قابل انکار است که غالباً خوشایند عرف و پسندهای اکثر مردم تحت تأثیر صنعت رسانه و عوامل فرهنگ ساز, ساخته میشوند.
ذایقهای مصنوعی و تحمیلی با مکانیزمی خارق العاده از طریق شبکههای ارتباطی با بردی جهانی ساخته میشود که تکرار و تلقین, بن مایه نهادینگی آن را تشکیل میدهد.
لذا برای فهم اینکه آیا پسند عمومی مردم میتواند با دین تعامل کند یا نه, لازم است که محتوای اصلی آن مقتضی جدای از سیل گروندگان مطالعه شود. اگر آن رفتار در ذات خود عملی غیر حق بود, دین باید سوار بر امواج آن شود. حضرت امیر7 در نهج البلاغه این امر را به صراحت بیان میفرماید:
«ایّها النّاس لاتستوحشوا فی طریق الهدی لقلة اهله»(2)
کمی جمعیت حقگرا شما را در طریق هدایت به وحشت نیندازد.
فروکاستن از دین به دلیل ناهماهنگی با چنین پسندهایی همان نهضت اصلاح دینی است که قرنها پیش از این پیکره آیین مسیح را تراشید. اما راجع به معنای سوم مقتضی همانطور که از فرمایشات شهید مطهری استفاده میشود باید گفت که احتیاجات و نیازهای بشر همواره در حال تغییر نیستند. آدمی از حقیقتی به نام روح و خویشتن برخوردار است که ابداً مورد مرور زمان قرار نمیگیرد و حتی احتیاجاتی در زمرهی نیازهای مادیاش دارد که آنها نیز تغییر ناپذیرند. نیازمندی بشر به دستورهای اخلاقی جهت ساماندهی و نظم بخشی به غرایز و نیازمندی بشر به ارتباط, به نظم اجتماعی و قواعد حقوقی مانند نیازمندی به خوراک, پوشاک, مسکن, ازدواج و... نیازهای ثابت آدمیاند. هیچگاه نمیتوان گفت که نظام اجتماعی پیشین به قواعد حقوقی محتاج بود ولی حال چنین نیست. نمیتوان گفت که آدمی در دوران گذشته محتاج پرستش بود ولی امروزه نه... «ولی البته این نیازهای ثابت با ابزار و وسایلی تحصیل میشوند که آنها تغییر پذیرند.»(3) البته تغییر در این ابزار و وسایل که با انقضای مقاطع زمانی و براساس اقتضاهای مکانی صورت میگیرد, میتواند با دین در تعامل باشد و در آموزههای دینی اثر بگذارد.
حال سؤال اول این است که؛ این تأثیر از چه نوع است؟ آیا بر دین تحمیل میشود و دین را در مسیر خود با خود میشوید و میبرد و یا آنکه این تأثیر از مقتضای خود دین بوده و در متن مفاهیم آن جاسازی شده است؟ به عبارت دیگر این مقدار از تعامل دوجانبه خود جزیی از دستورات و خواستههای دینی خواهد بود؟
دوّم آن که؛ این تأثیر در کدام بخش از مفاهیم دینی اثرگذار است؟
«مسلماً مقتضای خاتمیت این است که هر آنچه در بخش معارف و هستیشناسی دین, آموزههای وحیانی قابل ادراک برای بشر بوده باشد؛ همه به جذبهی وجود پیامبر9 نازل شده است. اگر انسان در پاسخ به نیازهای روحی خود تا ابد محتاج به دانستهها و علومی است که از غیب اشراب شده و فارغ از هرگونه خطا او را رهنمون باشند؛ پس باید که دین خاتم همهی این مایحتاج را تأمین کرده باشد. پس چنان نیست که مقتضاهای زمان در این سطح از معارف اثر گذار باشند.»(4)
در زمینهی دستورالعملهای اخلاقی نیز قطعاً در بخشی, مرور زمان و اقتضاهای مکانی بیتأثیرند. اخلاق که همان ارزشهای برآمده از نیازمندی انسان برای مهار غرایز است قطعاً از ثبات برخوردار میباشد. آیا میتوان گفت که غریزهی شهوانی انسان در روزگار گذشته نیاز به کنترل داشته و عفت و حیا و غیرت را بر میتابیده است, ولی امروزه چون تسلط بر عملکردهای شهوانی در نظام خردگرایانهی زندگی بشر فراگیر شده, دیگر نیازی به این قصههای اخلاقی نداریم؟ به طور قطع پاسخ منفی است. وجود جاذبههای بین دو جنس زن و مرد نه مرتبط با یک مردم و یک منطقهی جغرافیایی است و نه آدمیان به مرور زمان نسبت به آن بیتفاوت میشوند. چنانچه میل به جلب ثروت, سلطهی اقتصادی و اشتهای سیری ناپذیر و مال دوستانهی بشر رو به افول نگذارده که قواعد اخلاقی مربوط تغییر نمایند.(5)
بدیهی است که در پیدایش برخی آداب و رسوم _ نه نیازمندیهای فطری و طبیعی بشر _ مختصات زندگی اجتماعی مردم خاص مؤثر بوده و از همین رو است که با گذشت زمان این آداب و رسوم قابل تغییر هستند.
بخش سوم از مفاهیم دینی که به مسألهی حقوق و روابط انسانها با یکدیگر و با طبیعت و احیاناً خود انسان بر میگردد, محل اصلی جولان عنصر زمان و مکان و اختلاف مربوطه است.
سؤال اصلی این است که آیا در همین حیطه که عناصر زمان و مکان تغییر ایجاد میکنند, با مسأله ابدیت و عناصر ایستای دین مخالفند یا خیر و اینکه نحوهی عملکرد این عناصر در رابطه با دین چگونه است؟
گفتنی است که وجود تغییر در حیات بشر و عرصههای مختلف آن, امری غیر قابل انکار است. تغییراتی که حدود 30 سال اخیر در زندگی انسانها رخ داده است, به اندازهی تمام تغییرات سه سدهی گذشته محاسبه شده است. وجود صنعت ارتباطات نیز میتواند روند توزیع و انتشار این تغییرات را در سطح جهانی تسریع بخشد.
در عین حال نمیتوان پذیرفت که همهی حیات بشر عرصهی تغییر است و نباید این طور باشد, چرا که او هم از روح و حقیقت باطنی و ثابت برخوردار است و هم طبیعت و مجموعهی غرایز اساسیاش همواره همین بوده که هست. پس میبایست جنبههای ثابتی در حیات بشر وجود داشته باشد و اساساً وجود همین امور ثابت به مدیران جامعه بشری این امکان را میدهد که در سطحی کلان برای جامعهای جهانی طرح و برنامهای واحد ارائه بدهند.
ائتلافها, برنامهها و سیاستهای جهانی, همه و همه مرهون حقایقی ثابت و همگانی در حیات بشر هستند. بدون زمینههایی از این دست هیچ ادعای جهانشمولی پیدا نخواهد شد. پس حیات بشر به خصوص حیات اجتماعی او هم از هر دوعنصر ثبات و تغییر اشراب شده است.
علامه طباطبایی بر این نکته اصرار دارند که: «اختلاف بین دو عصر و زمان از نظر صورت زندگی در تمام مراتب و شؤون زندگی جاری نیست, بلکه این اختلاف از نظر مصادیق و ابزار حیات است.»(6)
بر این اساس؛ ادعا میکنیم که اگر تغییرات بخواهد مسیر کلی و طبیعی زندگی انسان را دگرگون نسازد و مهار و مدیریت آنها به دست آدمیان خردمند باقی بماند, باید که آن تغییر را در جریان کلی اصول ثابت حیات بشری نگهداشت. به طور مثال براساس یک نیاز اساسی و ثابت حیات اجتماعی بشر, عدالت باید مهار عملکردهای مدیریتی, اجرایی, قانونی و قضایی را در تمام عرصهها به دست گیرد. تشخیص رفتار عادلانه از رفتار ظالمانه نیز برای فهم و ادراک بشر کار سختی نیست. بنابراین به هیچ قیمتی نباید گذاشت که تغییرات زندگی بشر از چارچوبهای اصلی خارج شوند و در اصول اساسی و فکر مترقی و انسانی بشر اثر بگذارند. به عنوان مثال اگر انسانها به بهانهی آزادی در ارضای تمایلات خود به روشهای مختلف ارتباط, روی آورده و میل به همجنس را عادی و بلکه قانونی قرار میدهند, نمیتوان گفت که دین باید با آن هماهنگ شود. باید دانست که این ابزار و وسیله و طریق برای دفع نایره شهوت, در مسیر اصول و قواعد طبیعی و ثابت نیاز غریزی نیست, بلکه یک انحراف به حساب آمده و باید با آن مقابله نمود.
با توجه به آنچه گذشت شریعت اسلام مشتمل بر دستهای عظیم از قوانین و مقررات ثابت ولایتغیر است که بر اساس فطرت و طبیعت ثابت بشر طراحی شده است. قرآن رابطهی بین دین فطری ثابت و خلقت فطری و طبیعی بشر را حقیقتی استوار معرفی میکند. )فاقم وجهک للدین حنیفاً فطرت الله الّتی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیّم...((7)
وقتی اساس دین فطری, خلق است, خلق نیز تبدیل ناپذیر است پس میتوان این اصل را تأسیس نمود که چهرهی کلی, وجههی غالب و اصل اولی در احکام و مقررات شرعی ثبات است نه تغییر(8) ؛ با این وصف هرگونه تغییری که با اصول اساسی حیات بشر که بین همه آدمیان و در همهی مکانها و زمانها جاری است, منافی باشد, محکوم به شکست بوده و موارد دیگری که موجب اختلال مربوطه نشوند, مقتضیات زمان نام داشته و در عرصهی انطباقند.
با ذکر این مقدمهی مهم به سراغ بخش اساسی سخن میرویم و آن, اینکه بدانیم مکانیزم دین برای انطباق با این متغیرها چیست؟ به عبارت دیگر آیا دین عنان و پهنهی احکام خود را به دست تغییرات میسپارد؟ یا آنکه در این معنا خود اصول و قواعدی دارد و در واقع از پیش بینیها و قواعد خود در این مسیر بهره میگیرد؟
به نظر میرسد که دین اسلام به اقتضای خاتمیت و جامعیت خود, اصول این انطباق را در اختیار میگذارد. این اصول؛ مجموعه اموری هستند که باعث میشوند در دین انعطاف لازم و کافی با عوامل و متغیراتی که در چارچوب نیازها و اصول ثابت زندگی فردی و اجتماعی بشر هستند, وجود داشته باشد.
در این قسمت از بحث به بیان این امور میپردازیم:
1 . بیان رؤوس کلی حرکتها و عدم دخالت تکالیف در جزییات؛
یکی از زیباییهای این شریعت اعتنا به توان عقلی و فکری و قدرت خلاقیت و ابتکار بشر است. اسلام با بیان اصول کلی حرکتها و اهداف اساسی, دست آدمی را بازگذاشته است تا در این چارچوب آنچه به اتکای توان و استعداد عقلانی خویش میداند, ساخته و پرداخته نماید. آنچه چهرهی دین را متصلب و غیر قابل نفوذ میکند, بیان مقررات در همهی موارد کلی و جزیی حیات انسان است. یعنی آدمی در شرایطی زندگی کند که هر رفتار و تصمیم او در حیطهی زندگی و هر کنش یا واکنشی که بخواهد انجام دهد, با احکام الزامآور دین مواجه شود.
به همین دلیل است که ما در خلال احکام تکلیفی حکم شرعی اباحه, در ردیف اصول عملیه, اصالة الحل, اصالة البرائت, اصالة الطهارة... را داریم که هر یک به جای خود برای آزادی عمل انسانها و باروری قدرت خلاقیت بشر بسیار راهگشایند.
در روایت آمده است:
«ان الله یحب ان یؤخذ برخصه کما یحب ان یؤخذ بعزائمه»(9)
به تحقیق خداوند دوست دارد که فراخنای آزادیآور اجازهها و منطقههای آزادی که خود برای بشر فراهم ساخته, اخذ و ملاحظه شوند و انسان از این اجازهها و آزادیها استفاده کند, کما اینکه دوست دارد که احکام الزامی و اوامر و نواهیاش نیز عملی و اطاعت گردند.
در کلام دیگری نیز حضرت علی7 میفرمایند:
«ان الله افترض علیکم فرائض, فلا تضیّعوها؛ وحدّ لکم حدوداً, فلا تعتدوها؛ ونهاکم عن أشیاء, فلا تنتهکوها؛ و سکت لکم عن اشیاء ولم یدعها نسیاناً فلا تتکلفوها.»(10)
همانا خدا واجباتی را بر شما لازم شمرده, آنها را تباه نکنید, و حدودی بر شما معین فرموده, اما از آنها تجاوز نکنید, و از چیزهایی نهی فرموده, حرمت آنها را نگاه دارید و نسبت به چیزهایی سکوت فرموده نه از روی فراموشی, پس خود را دربارهی آنها به رنج و زحمت دچار نسازید.
به عبارت دیگر دستهی سوم, منطقهی آزاد شریعت است که انسانها میتوانند به صلاحدید خود عمل نمایند. البته نکته فوق بدان معنا نیست که در این منطقهی آزاد, هیچ مهاری وجود ندارد. عقل فطری بشر جهت ارتقا و آسایش توأم با آرامش حیات انسانی برای خود اصولی دارد که در این منطقه باید از آنها تبعیت نمود. پیشرفتهای علمی, کشف روابط اشیا, ساخت انواع و اقسام وسایل اگر در راستای اصول انسانی مانند حق حیات, آزادگی, عدم اسارت همهی انسانها, عدالت و مهرورزی نباشد؛ به طور قطع به فاجعههای انسانی منجرخواهد شد. کسی نمیتواند ادعا کند که مثلاً چون علم شیمی و پیشرفت در آن, منطقه و میدان آزادی و ابتکار بشر است, باید تا آنجا بتازد که به ساخت بمبهای مخرب شیمیایی و میکروبی بیانجامد. این اصول کلی را دین نیز جهت همراهی با عقل فطری بشر مورد تأکید قرار میدهد.
مثال دیگر مسأله پوشش در احکام و قوانین مربوط به زنان است. راجع به این امرخداوند حدی قرار داده که تعدی از آن را جایز نمیداند و آن حداقل ستر است که به جز صورت و دو کف دست همهی بدن زن باید پوشیده باشد. برای مدل, رنگ و سایر شؤون مرتبط با لباس و پوشش که از امور جزییتر و تابع فرهنگها, آداب, و تغییرات زمانها و مکانهاست, قانون الزامی نداده است. لیکن در این میان اصول کلی و ملاکهای اساسی, پیشنهادهای سلسله مراتبی با بیان فلسفه آنها ارایه نموده است که انسان بتواند گزینشها و اختیار خود را با آن اصول هماهنگ ساخته تا سیل هواهای نفسانی او را با خود نبرد و این همان چارچوبی است که باعث میشود عرفها و پدیدههای زمانی بیمهار به وجود نیایند؛ بلکه خود را با دین هماهنگ سازند. یکی از آن اصول, عدم تبرّج است. مدل و رنگ لباس نباید جلوه فروشانه, زنان, دختران و عقربهی ذهنی ناظرین را متوجه تخیلات جنسی نماید. این اصل (عدم تبرّج) برای حجاب مربوط به پوشش و لباسی است که نامحرمان میبینند نه برای لباس در منزل. یکی از پیشنهادهای دین برای کسانی که میخواهند در مسیر عفت و حیا,گوی سبقت را بربایند و از این معبر به تطهیر فضای جامعه کمک بیشتری نمایند, استفاده از جلباب و تن پوش کامل _ در فرهنگ ما چادر _ است... )یا ایّها النبی قل لازواجک و بناتک و نساء المؤمنین یدنین علیهن من جلبابیهنّ ذلک ادنی ان یعرفن فلایؤذین وکان الله غفوراً رحیما((11)
رعایت حداکثر امر حجاب و پوشش برای کسانی که علاقهمندی بیشتری در این جهت دارند, با این فلسفهی زیبا بیان شده است که رعایت این دستور کمک مینماید تا زنان به عفت و حیا معروف شوند. مسلم است که وقتی زن به عفت شهره گردد؛ از مسیر تعرضها و ترکش اشتیاقها دورتر خواهد ماند و در نتیجه امنیت بیشتری خواهد داشت. ملاحظه میشود همان دینی که پوشیدن لباس شهرت یعنی لباسی که آدمی را انگشت نما میکند را حرام میداند, انگشت نما شدن به عفت و طهارت را برای زنان با استفاده از علایمی نظیر لباس (جلباب, چادر) مناسب و بهجا میداند.
2. تبدل موضوعات و تأثیر آن در احکام؛
یکی از مسایل مهم و متقن در اصول فقه اسلامی رابطه بین موضوع و حکم است. هر حکمی برای خود موضوعی دارد مانند موضوع و حکم در یک قضیه. رگ حیاتی حکم, موضوع آن است, لذا گفته شده که رابطه بین موضوع و حکم رابطهی سبب و مسبب است. موضوع, آنچیزی است که در فعلیت و تحقق بخشی به حکم نقش دارد. موضوع وجوب روزه, شخص مکلفی است که مریض و مسافر نبوده و رسیدن ماه رمضان را درک کند. این موضوع, مصادیق خارجی دارد. وقتی موضوع حکمی در خارج محقق نشود, یعنی مصداق حکمی هم در کار نیست. مسألهی مورد نظر در اینجا, این است که ممکن است گاهی تبدلی در موضوع حکم رخ دهد, طبیعی است که حکم مرتبط با آن موضوع اول هم منتفی خواهد شد. پس چنان نیست که اصل حکم تغییر کند, بلکه هر حکمی موضوع خاص خود را دارد. وقتی موضوعی منتفی میشود, حکمش نیز منتفی شده و موضوع جدید حکم جدیدی خواهد داشت.
شناخت این امر بر عهدهی مجتهدین نیست, بلکه موضوع شناسی در هر حیطهای کار کارشناسی مربوط به خود را میطلبد.
البته این مسأله که چه وسیلهای و چه مصداقی, مصداق موضوعات احکام است, امری است که گاهی تحولات زمانه در آن اثر گذاشته و از این طریق شریعت با مقتضیات زمانه در تعامل و انطباق قرار میگیرد.
شاید بتوان عدم مشاوره با زنان را یکی از مصادیق بحث حاضر قلمداد نمود. توضیح اینکه حکم عدم مشاوره با زنان اگر سند متقنی در دین داشته باشد, براساس این موضوع بوده که اصول مربوط به مستشار در آن زمان در بین زنان رایج نبوده و فقط بخش محدودی از زنان که اتفاقاً شواهدی از مشاوره با آنان در سنت و سیرهی اهل بیت: یافت میشود, از این واقعیت مستثنی بودند. با تغییر زمان و پیدا شدن آن اصول در بین زنان مثل آگاهی و کارشناسی, درایت و عاقبت سنجی عام نگری... این حکم در سیرهی عقلا و متدینین و متخصصین علوم مبدل شده و حکم به جواز و حتی استحباب آن در شرایط پیچیده امروزی که سرنوشت آحاد مردم بیشتر به هم گره خورده است, خالی از وجه به نظر نمیرسد.
3. قواعد اصولی و فقهی (شاهراهها و گریزگاههای شرعی)؛
در کنار بیان احکام مربوط به هر شیء و هر فعل در محدوده زندگی آدمی, قواعدی در دین وجود دارد که این قواعد به دلیل ویژگیهایشان توانستهاند طراوت و شادابی احکام دینی را در عصرهای متمادی حفظ کرده و ادعای خاتمیت و جاودانگی دین را تحقق بخشند.
یکی از این قواعد اصولی قاعده «الاهم فالاهم» است. در توضیح این قاعده باید بگوییم که تبعیت احکام از مصالح و مفاسد از زیرساختهای کلامی فقه شیعه است. به این معنا که در متن واقع ملاکهایی وجود دارد که شارع بر اساس آنها احکام را تشریع فرموده است. گاهی در مواجههی انسان با همین واقعیتها ملاحظه میشود که دو مصلحت انسان را به سمت خود دعوت میکند که آدمی توان وصول به هر دو را ندارد و چون موجودی انتخابگر است باید یکی از آن دو را برگزیند. یکی از قواعدی که در این میان برای حل بحران تزاحم دو مصلحت به کمک او میآید, رعایت قاعدهی مزبور است. یعنی اقدام به انجام آنچه که از مصلحت بیشتر و ملاک مهمتری برخوردار است؛ گاهی مصلحت اهم در نفس دین مطرح شده و از مفردات و گزارههای دینی به دست میآید. مثلاً از تمام فقه این نکته به راحتی استنتاج میشود که نجات جان یک انسان بر نجات جان یک حیوان, کمک به یک انسان محتاج از حفظ مال, رفع حوایج انسانها از انجام یک عمل عبادی مستحب برتر و دارای مصلحت بیشتری است. گاهی نیز این امر از مسایل کلیتر به دست میآید. مثلاً در بیشتر اوقات مصلحت عمومی بر مصلحت شخصی مقدم و از آن مهمتر است. مصلحت حفظ نظام اسلامی بر سایر موارد ارجح است. آنچه به جان و ناموس انسانها مرتبط است بر آنچه به اموال مربوط میشود, مقدم است و خیلی فروع دیگر. بدیهی است که این قاعده در بسیاری از موارد ظرفیت انطباق دین را با مقتضیات زمان بالا میبرد. در زمان رسول خدا9 مسألهی علم طب و وابستگی آن به تشریح بدن آدمیان مطرح نبود, استفاده از حیوانات که خود دارای نفس محترم هستند برای پیشبرد علم پزشکی در میان نبود, ولی در حال حاضر این امور و در آینده امور دیگری پیدا خواهند شد که با کمک قاعده «الاهم فالاهم» حکم شرعی شان معلوم و تکلیف انسانها روشن میگردد.
قاعدهی دیگر مسأله «حکومتِ برخی احکام بر برخی دیگر» است. یعنی در متن شریعت سیستمی طراحی شده است که براساس آن بخشی از احکام میتوانند در موضوع احکام دیگر تصرف کرده و حکم آنها را تحت الشعاع خود قرار دهند.
به عبارت روشنتر؛ گاهی مصالحی در حیات انسانی وجود دارد که رعایت آنها بر رعایت تمامی احکام اولویت دارد. از همینرو طی مکانیزمی میتوانند بر همه احکام سایه بیفکنند. این امر خود باعث طرح قواعد کلی فقهی میشود که یکی از این قواعد «قاعدهی عسر و حرج» است.
توضیح مطلب این است که البته اجرای احکام الزامآور, قدری تکلیف و مشقت در بر خواهد داشت. انجام منظم نمازهای روزانه, انجام عمل عبادی حج, روزه گرفتن و امساک از خوردن و آشامیدن, همه و همه در بردارندهی رنج و مشقت است. این رنج و زحمت خود تربیت کننده است؛ اگر چه با روحیه رفاه طلبانهی انسان سازگار نباشد. برای همین گاهی انجام یک تکلیف برای یک شخص مشقتی بیشتر فراهم میآورد و انسان را در رنجی طاقت فرسا قرار میدهد. در اینجا گفته میشود که حکومت قاعدهی عسر و حرج بر احکام, باعث میشود که آن حکم معین از شخص برداشته شود. تشخیص و اجرای این مسأله هم بر عهدهی هر فرد مکلف نهاده شده است و این بخشی از آزادی عمل است که دین برای آدمی قایل شده است. به عنوان مثال اگر دختری که 9 سال او تمام شده, میبیند که انجام روزه برای او چنان مشقتی دارد که قابل تحمل نیست, این حکم از او مرتفع میشود.(12)
در فقه معاملی نیز قواعدی وجود دارد که آگاهی از آنها, نحوهی عملکردشان, کلیت و شمول آنها قابلیت بالای انطباق دین را با مقتضیات زمان ثابت میکند. در فقه معاملی چنانچه در متون مربوطه مضبوط است؛ بنای شارع بر تأسیس احکام نبوده, برخلاف بخش عبادی که نوعاً شرایع مؤسس آنها هستند. یعنی اگر شریعتها به کمیت و کیفیت عبادات اشاره نمیکردند, بشر به تفاصیل آنها پی نمیبرد و به جز اصل مسألهی پرستش و لزوم شکر, دریافت عقلانی و فطری دیگری نداشت. لیکن در معاملات که اساس روابط اجتماعی آدمیان را از بدو تشکیل اولین مدنیت بر روی کره خاکی تشکیل میدهند, شارع در طی نزول شرایع, آن دسته از رفتارهای معاملی که به مرور پیشرفتهتر و پیچیدهتر میشوند را ملاحظه و در بیشتر مواقع امضا و در برخی موارد تعدیل و یا اساساً رد کرده است. همین امضا و عدم منع شارع و یا ممانعت او نیز در زمان پس از عهد حضور معصوم, نسبت به رفتارهای معاملی مردم از یک دسته آیات و روایات محدود که دارای بیانی عام و فراگیرند, فهمیده میشود. به عنوان مثال تکلیف بسیاری از شروط که برای انواع قدیم و جدید معاملات پیدا میشود با ادلهای نظیر «المؤمنون عند شروطهم», «الناس مسلطون علی اموالهم», «لا تأکلوا اموالکم بینکم بالباطل...» فهمیده میشود. بیان عام و کلی این ادله و عدم نظارت آنها به نوع خاصی از رفتار معاملی که در بند زمان یا منطقهای به خصوص باشد, آنچنان توانی به فقه معاملی اسلام داده است که میتواند تا قیامت تکلیف تمام پدیدههای نوظهور را به کمک برخی قواعد دیگر مثل «قاعده الاهم فالاهم» معلوم نماید.
این بیان عام که مرهون برخی ضوابط ادبی و اصول گفتار عرفی مانند اصالة العموم, اصالة الاطلاق و برخی ضوابط منطقی مانند جعل احکام به شیوه قضیهی حقیقیه است, از مختصات فقه اسلامی میباشد که قصّهی تحول دین و اصلاحگری دین (پروتستانیزم) را راجع به اسلام مختومه میسازد.
به جا است که در پایان اشاره به بخشی از فقه که «اصول عملیه» نام دارند, داشته باشیم. اساساً وجود اصول عملیه و فلسفهی جعل آنها, برای بحران شک و تردید بشر است. توضیح مختصری که میتوان در اینباره داد, این است که؛ در پیشبینی شارع و علم غیب الهی این امر ملحوظ بوده که ممکن است همواره دست بشر به روشنی به احکام الهی نرسد. ممکن است زمانی برسد که نظیر زمان فعلی پیچیدگی عصر تجدد, انسان را در سؤالات متعدد غرق سازد و دست او به مرجعیت معصومانهای که حرف پایانی را راجع به گزینشهای انسان بزند نرسد, در این میان تکلیف او چیست؟
وجود اصول عملیه بخش نهایی از این مشکل را حل میکند. زیرا گاهی فقیه نخواهد توانست به اتکای ادلهی موجود, تمام مسایل مستحدثه را حل کرده و پاسخ اصلی و حکم مسایل را بازیابد. در این میان بخشی وسیع به نام «مشکوکات» باز خواهد شد که فقیه بسته به شرایط پیرامونی هر مسأله شخص یا دولت را که با بحران شک, مواجه است در مقام عمل از تحیر میرهاند. خصوصیت موضوع و حساسیتهای جانبی و مسایل دیگر مربوط به فقاهت گاهی باعث میشود که در اطراف مسأله احتیاط شود و گاهی نیز حکم به برائت و آزادی عمل میشود...
براین اساس باز هم تکلیف این موارد با اتکا به خود شریعت و مستند به قواعد آن معلوم میگردد, حتی اگر نتیجه, حکم به آزادی انتخاب انسان و به حرکت درآوردن قوای عقلانی و صلاحدیدهای فردی شخص باشد. به عبارت دیگر اتکای به خود و تجارب بشر هم در اینجا رفتاری دینی و مستند به شریعت و فتوا است.
5. ولایت فقیه و اختیارات حاکم؛
مسألهی دیگری که در متن شریعت پیشبینی شده و در معنای اعم خود از عالیترین وجوه توجه دین به مسایل اجتماعی به حساب میآید, «رهبری فقیهانهی جامعه و ولایت فقیه» است. آنچه که از این مطلب, با بحث ما مرتبط میباشد این است که ولایت فقیه به معنای مدیریت فقه بر جامعه است. به این نحو که در رأس هرم قدرت و حکومت کسی قرار داشته باشد که از یکسو به زوایای شریعت اسلامی آگاه باشد و از سوی دیگر ظرفیتهای زمانی و مکانی را به خوبی بشناسد و بتواند در مواقع مقتضی کارشناسی لازم را انجام دهد. گاهی مقتضیات زمانی و مکانی _ عناصری که در تحقق و رفع احتیاجات واقعی انسان دخالت دارند و با تحول زمان و مکان متحول میشوند _ شرایطی پیچیده را ایجاد میکنند که ممکن است سایر اصول و مسایل از پیش گفته, نتواند تکلیف را روشن نماید. حتی بالاتر از این ممکن است نیاز به یک استثنا و گریز از حیطهی یک حکم شرعی باشد که به صورت موقت و مقطعی اعمال گردد. مصالح کلان اجتماعی مانند مصالحی که به نفع عموم اجتماع بر میگردد, مصلحت اصل حفظ نظام اسلامی و عزت آن از اموری است که به ولی فقیه امکان میدهد به نحوی تعامل بین شریعت و مصالح فوق ایجاد نماید.
حکم تاریخی امام راحل1 راجع به تشکیل مجمع تشخیص مصلحت نظام برای حل گرهها و بنبستهایی که ابتدا بین مصالح اجتماعی و ظواهر احکام شرعی پیش میآید, بر همین فلسفه استوار است. این مجمع موظف است که بدون جانبداری, مصلحتها را تشخیص داده و امکان اعمال اختیار ولایت را در حیطهی احکام مربوطه فراهم سازد.
نکتهی مهم و اساسی که به طور جدی مورد تأکید قرار میگیرد این است که در نحوهی قانونگذاری شارع, ملاحظات واقع محورانه و جامع نگرانهای وجود دارد که هم تأثیرات حال و عاجل احکام را میبیند و هم تأثیرات دراز دامن را, هم آثار فردی هر حکم را ملاحظه میکند و هم آثار جمعی را, هم انسانها را اعم از مرد و زن و کودک میبیند و هم به طبیعت و پیرامون آدمی نظر دارد, چنانچه هم دنیا را ملاحظه میکند و هم آخرت را. این امر باعث میشود که احکام شرعی اسلامی در بین تمام سیستمهای قانونگذاری از دوام بیشتر و استثناهای کمتری برخوردار باشد و اگر نبود رفتار بد و ناپسند مسلمین به اسلام و تبلیغ ناصحیح و یک سویهی احکام دینی مبلغان و اجرای نادرست و ناقص آنها از سوی دولتمردان, هیچگاه سیل شبهات و اتهامات به دامان اسلام عزیز راه پیدا نمیکرد. بنابراین میبایست که حتی الامکان در ملاحظهی مقتضیات زمان و مکان و مصالح, کل نگر بود و به ابعاد مختلف یک مسأله توجه نمود.
در پایان اعتراف به این حقیقت لازم است که با وجود تلاش چند صد سالهی فقهای شیعه در حفظ میراث پیامبر9 که در کوره راههای فشار, اختناق و تنگ نظری کوشیدهاند که ظرفیتهای فقه را توسعه بخشند, هنوز تا تلألؤ کامل آن راهی طولانی در پیش است. عدم اصطکاک فقها با مسأله مدیریت اجتماعی در سطح یک دولت, مسایل فراوانی را فرا روی فقه قرار نداده بود. اجتهاد و نفقه و زندگی براساس الگوی دینی در نظام دینی به طوری که در مجموع, اصول دینی بر زندگی فرد و اجتماع حکم براند به تدریج سؤالات اساسی را با ابعاد پیچیده فرا روی فقیه قرار میدهد و او میتواند در قالب نگاهی کلان در ابعاد فردی, اجتماعی و بین المللی با استفاده از ظرفیتهای از پیش گفته به تمامی آنها پاسخ دهد.
در این میان ارتباط پیوستهی حوزه اجتهاد و مرجعیت از یکسو و مقام ولایت از سوی دیگر و دستگاههای کارشناسی کشور, جهت پویایی و پاسخ دهی به مشکلات اساسی یک ضرورت است.
تمام مبحث از پیش گفته معلوم میکند؛ مسألهی انطباق و تعامل دینی با مقتضیهای زمان برخاسته از ذات دین و براساس مکانیزمهای معین صورت میگیرد و از جهتهای عمیق و کاملاً تخصصی امر فقاهت در برخی از مراتبش با علوم بشری مرتبط است.
شاهد این امر بارور شدن فروع فقهی و گستردگی کتب فراوان اصول, فقه و تفسیر است. امید آن که این چهرهی احکام اسلامی, دیدهی جهانیان را خیره سازد.
پینوشت:
1 . ر.ک؛ مرتضی مطهری, اسلام و مقتضیات زمان, ج 1, ص 197 _ 183.
2 . نهج البلاغه, ترجمهی محمد دشتی, خطبهی 201, ص 423.
3. همان, اسلام و مقتضیات زمان.
4. همان.
5. مسأله نسبیت اخلاق یکی از مسایلی است که با سابقهای دیرینه در میان علمای فلسفهی اخلاق مطرح بوده و همواره کسانی بودهاند که عرصهای وسیع برای دخالت مقتضیات زمان در ارزشهای اخلاقی ایجاد نمایند.
6 . علامه محمدحسین طباطبایی, تفسیر المیزان, ج 4, ص 120.
7 . روم ( 30) : 30.
8 . البته این امر روشن است که برای بشر ایجاد انحراف در مسیر طبیعی ممکن است, یعنی آدمی میتواند با کشف روابط اشیاﺀ و نحوهی تأثیرات متقابل آنها... در طبیعت تصرفاتی بکند و یک شیوه طبیعی را به شیوهای دیگر مبدل کند ولی این به معنای نقض در آیه «لاتبدیل لخلق الله» نیست زیرا اولاً: به دلیل ارتباط ارگانیک بین اجزای بدن آدمی با یکدیگر, بدن آدمی و روح او, آدمی و مجموعه خلقت هرگونه تغییر مسیر در روند طبیعی, یک طیف تغییر را در کل این نظام به وجود خواهد آورد. لذا پس از ایجاد هرگونه تغییر, باید منتظر به وجود آمدن تحولات دیگر در مجموعهی وسیع از امور مرتبط با آن بنشینیم. به عنوان مثال اگر روند طبیعی ازدواج دو فرد از دو جنس مخالف را به عنوان یک عمل طبیعی نپذیریم که از جهات مادی و معنوی برای یکدیگر تجهیز شدهاند, و رابطه لزبینی را موجه قلمداد کنیم باید که در امور دیگر طبیعی مثل ابقای نسل و پرورش آن هم سراغ رفتارهای غیر طبیعی دیگر رفته و مثلاً به تلقیح مصنوعی, پرورش جنین در فضای آزمایشگاهی, شبیه سازی, بزرگ کردن فرزند در غیر کانون خانواده, قلمداد کردن سرپرستی دولت نسبت به کودکان به جای والدین... و تعیین هزار و یک مقررات جدید به تبع تغییرات موجود بپردازیم.
ثانیاً: چنان نیست که گمان رود ایجاد تغییر در روند طبیعی موجودات به معنای فایق آمدن بر خلق و چیره شدن بر طبیعت است. در مجموع نظام طبیعی موجودات (گیاهی, جانوری, انسانی) که رشتههای نامریی سرتا سر حیات آنها را به هم وابسته کرده است, قوانین و نوامیسی مطوی و مقدر است که هر یک چهرههای خود را برای روز مبدای بشر پنهان ساختهاند! در مثال فوق وقتی روابط معمول بشر در امر ازدواج جای خود را به روابط همجنس خواهانه میدهد, سیل بیماریهای مقاربتی و غول وحشت آور ایدز است که به آدمی حملهور شده و دنیا را در کام خود میکشد. چنانکه اگر میبینیم؛ بشر گمان میدارد که بر طبیعت فایق شده تا امعاء و احشای زمین را به چنگ آورده و با شیرهی جان زمین به سوی آسمان پرواز کند, اشتباه کرده بلکه این خلق خدا و طبیعت اوست که انسان خودکامه و افراطگرا را در چنگال اشعههای قدرتمند و خطرناک خورشیدی قرار میدهد تا آدمی بداند که چیرگی بر خلقت خدا ممکن نیست. علامهی طباطبایی به این نکته به خوبی اشاره داشته و میفرمایند انسان موجودی طبیعی و تکوینی و دارای اجزایی است که به شکلی خاص با یکدیگر ترکیب شدهاند. این مرکب اوصاف و خواص روحی را به دنبال دارد که آن روحیات و خواص هم به نوبهی خود افعال و اعمالی را در پی دارند. حال اگر در بعضی رفتارهای انسان از جایگاه طبیعی خود خارج شوند, حتماً انحراف و تغییری در صفات و خواص روحی انسان پدید میآید که در نتیجهی آن تمام اوصاف و خصوصیات انسان از مسیر طبیعی خارج میشوند. به دنبال این امر هم ارتباط این موجود با کمالی که به طور طبیعی میتوانست به آن برسد قطع شده و به اهداف خود نمیرسد. لذا یک تغییر در یک گوشهی طبیعت انسان در همانجا متوقف نمیشود. جهت اطلاع بیشتر ر.ک؛ تفسیر المیزان, ج 4, ص 180. (بیست جلدی عربی)
9 . تفسیر قمی, ج 1, ص 16 و تفسیر نعمانی, ص 30.
10. نهج البلاغه, حکمت 105.
11. احزاب (33): 59.
12. البته در اینباره رسالههای عملیه دستورالعمل خاصی دارند که مقلّدین باید به آنجا مراجعه نمایند.