آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۳

چکیده

متن

تصحیح متون قدیم کارى بسیار شایسته و مقدس است، احیاى آثار گذشتگان علاوه بر تأثیر زیادى که بر تاریخ علم و شناخت میراث فرهنگى دارد چه بسا منشأ تحولات بزرگى در بحث هاى علمى نیز مى گردد. در سه دهه اخیر کتاب هاى فراوانى تصحیح و چاپ شده که خود نهضتى در این موضوع به شمار مى رود.
از طرف دیگر کارهاى تکرارى در مراکز علمى به یک معضل فرهنگى تبدیل شده است. تصحیح هاى تکرارى و در عرض یکدیگر و بلکه تصحیح کتاب هایى که چاپ مصحّح و قابل استفاده دارند موجب هدر رفتن نیروها و ضررهاى مادى و معنوى است.
جناب آقاى صادقى اردستانى ـ که از نویسندگان پر تلاش سخت کوش است ـ اخیراً به تصحیح مجدد و ترتیب (شماره گذارىِ احادیث) کتاب قرب الاسناد پرداخته و موسسه کوشانپور آن را چاپ کرده است. در نیت خیر و قصد خدمت مصحح و ناشر تردیدى وجود ندارد اما این کار چه ضرورت و فایده اى دارد؟!
عبدالله بن جعفر حمیرى که از اصحاب امام هادى و امام عسکرى(ع) است هفت کتاب با نام قرب الاسناد تالیف نموده و هر کدام درباره روایاتى است که سند عالى دارند به هفت امام اخیر (از امام صادق تا امام دوازدهم ـ ع ـ) و تنها سه کتاب قرب الاسنادِ او به امام ششم، هفتم و هشتم (ع) به ما رسیده است. ارزش و اهمیت این گونه احادیث عالى السند بر کسى پوشیده نیست، ولى این کتاب مکرراً چاپ شده است که به برخى از چاپ هاى آن اشاره مى کنیم:

الف: در سال 1359 ق. در مکتبة نینوا تهران به امر مرحوم آیة الله بروجردى چاپ شد، این چاپ همراه با تصحیح و حواشى بسیار خوبى است.
ب: در سال 1369ق در مکتبة حیدریه نجف اشرف توسط عبد المولى طریحى تصحیح و چاپ شد.
ج: در سال 1413ق در قم توسط موسسه آل البیت تصحیح و چاپ گردید.
بنابراین، کتاب هرگز نیاز به تصحیح مجدد نداشت. نگارنده مقدارى از متن کتاب تصحیح شده جناب اردستانى را با چاپ موسسه آل البیت مقایسه کردم و معلوم شد که تصحیح جدید نه تنها نکته مهمى ندارد بلکه نسبت به تصحیح موسسه آل البیت معایبى در آن نیز یافت مى شود.
به هر حال، کتابى که سه بار تصحیح شده است هیچ ضرورتى بر تصحیح چهارم نداشت. مصحح محترم که بر این کتاب مقدمه اى نوشته لازم بود در آن، هدف و ضرورت این تصحیح و نسخه هاى مورد اعتماد خود را بیان مى کرد، اما حتى اشاره اى هم به این مباحث ندارد. ما در این جا فقط به نقد و بررسى مقدمه هفت صفحه اى این کتاب مى پردازیم و داورى در مورد تصحیح متن کتاب و نیز مقدمه اى که بر کتاب الجعفریات (که ذیل همین کتاب چاپ شده است) نوشته و نیز تصحیح متن آن و مؤخره سه صفحه اى آن را به عهده خواننده محترم مى گذاریم.
1ـ در ص 7، سطر 6 آمده است: «واما کنیته، یوصف…» در حالى که کنیه کسى به چیزى وصف نمى گردد، و گر چه مى توان براى کنیه صفت آورد ولى خود کنیه صفت بر خود کنیه قرار نمى گیرد.
و نیز جواب «أما» واجب است که داراى «فاء» باشد، در حالى که مؤلف محترم نیاورده است. ابن مالک گوید:
أما کمهما یک من شىء وفاء لتلـو تلــوه وجــوبــاً ألفــا
2ـ در همان سطر: «یوصف بـ «ابوالعباس القمى» در حالى که صحیح آن «أبى العباس» است. ضمناً این اشتباه روى جلد کتاب نیز تکرار شده است، زیرا نوشته شده: «قرب الإسناد تألیف أبوالعباس…» در حالى که کلمه «اب» مضاف الیه است و باید با یاء باشد.
3ـ در ص 7، سطر 7: «لم یثبت عندنا بنحو دقیق تاریخ ولادته ووفاته، وانه کان یعیش فى حدود النصف الأول من القرن الثالث الهجرى» ظاهر این کلام آن است که «وانّه کان یعیش…» عطف بر «تاریخ» که فاعل «لم یثبت» است مى باشد و در این صورت معناى کلام این است که: «تاریخ ولادت و وفات او به طور دقیق بر ما مشخص نشده و نیز ثابت نشده است که او در حدود نیمه اول قرن سوم هجرى مى زیسته است» و این کاملاً عکس مقصود و مراد نویسنده است.
4ـ در همان سطر: جمله «کان یعیش فى حدود النصف الاول من القرن الثالث» صحیح نیست، زیرا عبدالله بن جعفر حمیرى چون در اواخر نیمه نخست قرن سوم متولد شده است، باید بگوید: «قد تولّد فى أواخر النصف الأول من القرن الثالث».
5ـ اگر مؤلف محترم در جمله فوق به زندگى حمیرى توجه داشته و صحبتى از تولد او ندارد ـ هم چنان که کلمه «یعیش» بر آن دلالت مى کند ـ باید به جاى «حدود النصف الأول» بنویسد: «طول النصف الثانى»، زیرا حیات علمى و فرهنگى حمیرى در نیمه دوم قرن سوم بوده است نه نیمه اول، و کلمه «حدود» نیز صحیح نمى باشد.
6ـ در ص 7، سطر 12: «فى حدود أربعین و مأتین أو قبلها»، وقتى گفته مى شود: تولد حمیرى در حدود سال 240 بوده است دیگر به کلمه «أو قبلها» ـ یعنى یا پیش از آن ـ نیازى نیست، چون کلمه حدود شامل پیش از آن نیز مى شود.
7ـ در همان سطر: «وروایة أبى غالب الرازى» و صحیح آن «الزرارى» است، ظاهراً این اشتباه غلط چاپى نباشد، زیرا عین همین اشتباه در سطر اول، ص 11 نیز تکرار شده است.
8ـ ص 7، سطر 13: «سنة خمس وثمانین ومأتین»، بهتر بود گفته شود: «سنة المأتین وخمس وثمانین».
9ـ ص 7، سطر 12: «وروایة أبى غالب الرازى المتولد فى سنة خمس وثمانین ومأتین عنه، تدلّ على انه کان حیّاً فى سنة ثلاثمأة او بعدها»، نویسنده محترم در این عبارت مى گوید: چون ابو غالب زرارى که در سال 285 متولد گشته از حمیرى حدیث نقل کرده است معلوم مى شود که او در سال سى صد یا پس از آن زنده بوده است. بهتر و بلکه لازم بود بگوید: «بل بعدها» زیرا بین سال سى صد و پس از سى صد تردید نیست، چون اگر او پس از سال سى صد زنده بوده است به طریق اولى در سال سى صد نیز زنده بوده است، بله اگر به جاى کلمه «کان حیاً» کلمه «توفى» بود در این صورت حرف عطف «أو» که براى تردید است صحیح بود.
10ـ ص 8 سطر 1: «غیر مکاتبات إلى أبى جعفر محمد»، حرف جر «إلى» در این عبارت غلط است و خواننده را به اشتباه مى اندازد.
11ـ از ص 7، سطر 14 تا ص 8، سطر 2، عین کلام آیة الله بروجردى است (هر چند نام نبرده و تنها به «مقدمة قرب الإسناد» نشانى داده شده است) ولى هرگز ابتدا و انتهاى کلام ایشان را مشخص نکرده است، ولازم بود با گیومه یا چپ چین یا حروف سیاه یا به هر طریق دیگر آن را مشخص مى کرد.
12ـ ص 8: آن چه که ذیل عنوان «مقامه العلمى» نقل کرده است مربوط به وثاقت اوست نه مقام علمى وى، بله تنها جمله «وسمع اهلها منه فأکثروا» در دو صفحه اى که نویسنده محترم ذیل این عنوان آورده است دلالت بر جایگاه علمى او مى کند.
13ـ در ص 8، سطر 4: «واعترف جمیع علماء الرجال بوثاقته و عظمته، کالمامقانى فى تنقیح المقال والنجاشى فى رجاله والعلیارى فى بهجة الآمال والشیخ الصدوق فى مشیخة الفقیه. اولاً: لازم بود در ترتیب نام این بزرگان تقدم و تأخر زمانى رعایت شود. ثانیاً: آیا جمیع علماى رجال را مى توان تشبیه نمود که مى گوید: همه علماى رجال همانند مامقانى…؟!! بله اگر به جاى کلمه «جمیع» گفته بود: «جمه من…» یا «کثیر من…» در این صورت عبارت صحیح بود.
14ـ ص 8، سطر 6: «والمجلسى الثانى فى روضة المتقین». این کتاب از علامه محمد تقى مجلسى معروف به مجلسى اول است. احتمالاً نویسنده محترم گرچه به کتاب مراجعه کرده و به آن نشانى داده است ولى روى جلد آن را نگاه نکرده است.
15ـ ص 8 سطر 7: «وقال الأستاذ الدکتور حسین على محفوظ فى عظمة شأن…»، کلام دکتر محفوظ چیزى در بیان عظمت حمیرى ندارد.
16ـ ص 8 سطر 8: «محمد ابن یعقوب الکلینى»، کلمه «ابن» هرگاه بین دو عَلَم قرار گیرد احتیاج به همزه نداشته و باید به صورت «بن» نوشته شود.
17ـ ص 8 سطر 10: «نعم، الحمیرى الجلیل…»، کلمه «نعم» استدراک از چیست؟!
18ـ ص 8 سطر 10: «سنة نیّف وسبعین ومأتین» نویسنده محترم این عبارت را از رجال نجاشى نقل کرده است ولى در رجال نجاشى (ص 219) عبارت چنین است: «سنة نیف وتسعین ومأتین».
19ـ ص 9 سطر1: «وکان الشیخ من أصحاب الإمام أبو محمد…» و صحیح آن است که گفته شود: «…الإمام أبى محمد…».
20ـ ص 9 سطر 2: «وهو کما رتّب الفقهاء العظام و رجال الحدیث: من کبار المشهورین والموثقین من الطبقة الثامنة للحدیث»، اولاً: کلمه «کما رتّب» در این جا معنا ندارد. ثانیاً: رجال حدیث چه ترتیبى داده اند وکدام یک از رجال حدیث مرحوم حمیرى را به ترتیب در آورده اند؟ ثالثاً: کبار مشهورین و کبار موثقین چه ترکیبى است؟!، عبارت فوق را با این عبارت مرحوم آیة الله بروجردى مقایسه کنید: «وهو فیما رتبّناه من الطبقات، من کبار الطبقة الثامنة» (مقدمة قرب الاسناد، چاپ مکتبه نینواى تهران، ص2)، ظاهراً براى بیان زیبایى این کلام و سستى عبارت اول نیاز به مقایسه و توضیح نباشد، اگر به تفاوت کلمه «کما» و «فیما» به درستى توجه شود همه چیز روشن مى گردد.
21ـ ص 9 سطر 4: «وکاتب الحمیرى، الإمام أبو محمد علیه السلام على ید محمد بن عثمان العمرى…» اگر در این جمله «الحمیرى» مفعول و «الإمام ابو…» فاعل باشد اشکالى پیش نمى آید، ولى گذشته از آن که سیاق عبارت و مخصوصاً تقدیم «الحمیرى» بر «الامام» نشان مى دهد که مراد نویسنده آن است که حمیرى به امام(ع) نامه نوشت و حمیرى فاعل و امام مفعول است، مرحوم آیة الله بروجردى چنین نگاشته اند: «کاتب أبا محمد علیه الصلاة والسلام على ید محمد بن عثمان العمرى» و نویسنده محترم نیز به همین کلام آیة الله بروجردى توجه داشته است. بنابراین روشن است که در عبارت کتاب «أبو محمد علیه السلام» غلط و صحیح آن «أبا محمد علیه السلام» مى باشد.
22ـ ص 9 سطر 15: «ولا یخفى، هم علماء…»، فاعلِ کلمه «لایخفى» ذکر نشده است.
23ـ همان سطر: «ولایخفى، هم علماء کبار معروفین» علاوه بر رکیک بودن این ترکیب، معروفین باید مرفوع و با واو باشد «معروفون» نه معروفین.
24ـ همان سطر: «وکانوا من وکلاء الإمام الهادى(ع) والعسکرى(ع) وصاحب الأمر(ع)». نواب اربعه وکیل سه امام(ع) نبوده اند و مخصوصاً على بن محمد سمرى تنها وکیل امام عصر ـ ارواحنا فداه ـ بوده است.
25ـ ص 9 سطر 16: «ووکالة کلّ منهم کان ایضاً من قبل أبیهم»، آیا وکالت نایب اول «عثمان بن سعید» نیز از طرف پدرش بوده است؟!.
26ـ ص 9 سطر 7: «ولکن فى الفقیه روایة… على أنّ الحمیرى» این عبارت به همین کیفیت غلط است مگر آن که به این صورت اصلاح شود: «ولکن فى الفقیه روایة… تدل على أنّ الحمیرى».
27ـ در عبارت فوق کلمه «لکن» براى استدارک از چیست؟! و بلکه در این جا استدارک معنا ندارد.
28ـ ص 9 سطر7: «وفى الکافى الشریف، فى باب موالید الأئمة سبع روایات، بلاواسطة ومقروناً بـ«سعد بن عبدالله القمى.» على أنّ الحمیرى کاتب الإمام الهادى(ع) أیضاً، وهذا یدلّ على أنّه کان من أصحاب الإمامین الهادى والعسکرى(ع)».
نویسنده محترم در این عبارت ادعا نموده که این هفت روایت دلالت مى کنند بر این که حمیرى با امام هادى(ع) مکاتبه داشته پس از اصحاب عسکریین(ع) مى باشد.
لکن، اولاً: بسیار بعید است که حمیرى که هنگام شهادت امام هادى(ع) کمتر از پانزده سال داشته است چندین نامه به محضر امام(ع) نوشته باشد.
ثانیاً: خود جناب صادقى اردستانى نشانى همه این هفت حدیث را ذکر کرده که ما سند آن ها را مى آوریم، تا روشن شود که هیچ یک از آن ها کوچک ترین دلالتى بر نامه نگارى حمیرى به خدمت امام هادى(ع) ندارد:

الف: عبدالله بن جعفر و سعد بن عبدالله جمیعاً، عن ابراهیم بن مهزیار، عن أخیه على بن مهزیار، عن الحسن بن محبوب، عن هشام بن سالم، عن حبیب السجستانى، قال سمعت ابا جعفر(ع)… (اصول کافى، ج1، ص 457، ح 10).
ب: سعد بن عبدالله و عبدالله بن جعفر، عن ابراهیم بن مهزیار، عن أخیه على بن مهزیار، عن الحسن [در کتاب کافى «الحسن» نوشته شده ولى صحیح آن «الحسین» است] بن سعید، عن محمد بن سنان، عن ابن مسکان، عن أبى بصیر، عن أبى عبدالله(ع)… (اصول کافى، ج1، ص 461، ح2).
ج: همان سند (اصول کافى، ج1، ص 468، ح6).
د: همان سند (اصول کافى، ج1، ص 472،ح6).
هـ: همان سند (اصول کافى، ج1، ص 475،ح7).
و: همان سند (اصول کافى، ج1، ص 486،ح9).
ز: همان سند با حذف دو راوى اخیر آن : (اصول کافى، ج1، ص 492،ح11).
بنابراین هیچ کدام از احادیث فوق مکاتبه نیست و ارتباطى نیز با حضرت امام هادى(ع) ندارند. ظاهراً علت اشتباه نویسنده، این کلام آیة الله بروجردى بوده است که فرموده: «وروى عنه ایضاً محمد بن یعقوب الکلینى فى کتاب الکافى سبع روایات فى موالید الائمه(ع) بلاواسطة مقروناً بسعد بن عبدالله» (مقدمة قرب الاسناد، ص 3). و مقصود آیة الله بروجردى این است که در این هفت حدیث مرحوم کلینى مستقیماً و بلاواسطه از عبدالله بن جعفر حمیرى حدیث نقل نموده است.
29ـ ص 10 سطر 1: عنوان بحث «روایاته ورواته» است ولى آن چه ذیل این عنوان آمده است راوى از حمیرى و مروىّ عنه حمیرى مى باشد، اما روایات او را نقل کرده است با این که در عنوان آورده است.
30ـ ابتداى پاراگراف اول صفحه ده و نیز پاراگراف دوم باید همراه یکدیگر ذکر مى شدند، زیرا مربوط به راویان از حمیرى هستند. اما ادامه پاراگراف اول، پس از پاراگراف دوم و به عنوان کلام مستقلى ذکر مى شد، زیرا درباره مروىّ عنه حمیرى است.
31ـ تقریباً تمام عبارت صفحه 10 و پاراگراف اول صفحه 11 عین کلام مرحوم آیة الله بروجردى است که از مقدمة قرب الاسناد (چاپ مکتبه نینوا) نقل شده است، و گرچه نویسنده محترم در پاورقى به آن نشانى داده است اما هیچ گونه اشاره اى ندارد که این کلام از کیست و تنها تصور خواننده آن است که این کلمات از خود نویسنده مقدمه است. لازم بود براى رعایت کامل امانت دارى ابتدا و انتهاى کلام مرحوم آیة الله بروجردى را مشخص مى نمود تا خواننده به اشتباه نیفتد.
32ـ ص 11 سطر 5: «ذکروا کبار العلماء والمحدثین…»، وقتى که فاعل تثنیه یا جمع است باید فعل مفرد باشد، ابن مالک گوید:
وجرّد الفعـل إذا مـا أسنـدا     لاثنین أو جمع کفاز الشهدا
یاد «أکلونى البراغیث» بخیر!
33ـ ص 11 سطر 5: «ذکروا کبار العلماء…» مفعول فعل «ذکروا» ذکر نشده است، آیا کبار علما چه چیزى را ذکر کرده اند؟!.
34ـ ص 11 سطر 10: «وللشیخ الحمیرى کتب قیمة…»، این جمله گرچه همراه با واو عطف است ولى معطوف علیه نداشته و معلوم نیست عطف بر چیست.
35ـ ص 12 سطر 16: «وقد کان إسناداً عال عند القدماء» در این عبارت چند اشتباه فاحش ادبى وجود دارد و صحیح آن چنین است: «وقد کان الاسناد العال عند القدماء ممّا…».
36ـ ص 13 سطر 1: «وقد جمع الاسنانید العالیة، الى کلّ إمام جزء» و صحیح آن چنین است: «وقد جمع الأسنانید العالیة الى کل إمام فى جزء».
37ـ همان سطر: «والموجود بعضها. منها هو…» و صحیح آن این گونه است: «والموجود بعض منها وهو…».
38ـ ص 13 سطر 4: «وفى آخر الجزء الثالث، وجاء: اجازة کانت…» این عبارت غلط است و باید چنین باشد: «وجاء فى آخر الجزء الثالث نسخة إجازة کانت…».
39ـ ص 13 سطر 7: «واستنسخها حسن المیرخانى» و صحیح آن: «واستنسخ الکتاب حسن المیرجهانى».
40ـ ص 13 سطر 13: «فى 29 جمادى الثانیة سنة 1359 للهجرة» و صحیح آن چنین است: «صبیحة الیوم الثالث من شهر شعبان المعظم سنة 1369 من الهجرة».
41ـ ص 13 سطر10: «ولما اوردت هذه الأحادیث فى الکتب الأربعة وسایر… لذا اکتفیت فى نقل الروایات عنها»، با تأمل زیاد هرگز معنا و مقصود این کلام براى من روشن نشد، اگر نویسنده محترم صله «اکتفیت» که باید با حرف جرّ «عن» باشد را ذکر مى نمود عبارت کاملاً گویا مى گردید.
42ـ در پاورقى هاى این کتاب وقتى قرب الاسناد نوشته مى شود مراد چاپ مکتبه نینوا است، با این که ابتدا به ذهن مى آید که مقصود همین چاپ باشد، مانند پاورقى شماره 2 در ص 13.
43ـ عنوان مقدمه کتاب در فهرست و نیز در ص 7، «تمهید» است، ولى در ص 317 فرموه است : «… راجع مقدمة الکتاب».
44ـ در خطبه «تمهید» پس از حمد خدا و درود بر پیامبر واهل بیت و درود بر طالبین علم گفته است: «آمین» با این که هیچ مناسبتى ندارد.
45ـ پاورقى هاى این مقدمه یک نواخت نیست؛ مثلاً در ص 8، پاورقى هاى شماره 3 ـ 4 ـ 5ـ 6 گاهى نام کتاب را ذکر کرده و گاهى نکرده است، با این که عنوان متن یکسان است.
46ـ ص 11: پاورقى شماره 2 صحیح نیست.
47ـ هدف اصلى از نوشتن مقدمه توسط مصحح کتاب آن است که ضرورت تصحیح و نسخه هاى خطى مورد استفاده و روش تصحیح را بیان نماید در حالى که در این مقدمه اصلاً خبرى از این گونه بحث ها نیست.
48ـ در قسمت اول کتاب، فهرست پیش از متن آورده شده است و در قسمت دوم، فهرست کتاب پس از متن قرار داده شده است.
49ـ ویرگول هاى اضافه و بى مورد و یا نقطه گذارى هاى نا به جا و علامت همزه قطع بر همزه وصل و رعایت نشدن سایر قواعد ویراستارى در این مقدمه اندک نیست.
50ـ ص 9: پاورقى شماره 2، مطلبى را که از آیة الله بروجردى نقل نموده است به جزوه درسى نشانى داده است با این که اصل نوشته آیة الله بروجردى نزد نویسنده محترم بوده و لازم بود به منبع اصلى و بدون واسطه نشانى دهد.

تبلیغات