مثنی بن حارثه شیبانی و نخستین فتوح اسلامی در عراق (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
شناخت فتوح نخستین اسلامی بدون شناخت شخصیت¬های مؤثر در آن ناقص خواهد بود؛ از جمله این افراد مثنّی بن حارثه است که با آغاز فتوح به دنیای اسلام اتصال یافت و با شناخت او بسیاری از نکات مبهم فتوح آغازین اسلامی روشن می¬شود. در تاریخ¬نگاری نخستین مورخان اسلامی، مثنی کمتر مورد توجه قرار¬گرفته و موضع¬گیری¬های دوگانه و گاه متناقضی از او در منابع ترسیم شده است. یکی از دلایل توجه سردمداران مدینه به سواد و ایران، تدابیر و اطلاعات وسیع و متقنی بود که مثنی در اختیار آنها می¬گذاشت. ظرفیّت¬های بالقوه روانی و سوابق تاریخی در روادید اعراب و ایرانیان که قدرت اعراب را برای انجام اقدامات هدفمند و عامدانه در جهت نیازهای مقطعی و بلند مدتشان تأمین می¬کرد، مثنی را در حمله به عراق و سواد تحریک می¬نمود. همکاری مثنی با نیروهای اسلام اگرچه در لفافه¬ای از حس منفعت طلبی فردی و قومی قرار می¬گرفت، ولی نتیجه این امر نقش تأثیرگذاری در فتوح اسلامی شرق داشت. مثنی با درک اوضاع نابسامان نظام ساسانی و لزوم اتحاد با اعراب مسلمان که دارای ایدئولوژی قوی، محکم و منطقی بودند به قدرت مدینه پیوست که مهم ترین نتایج این اتصال را می¬توان در موارد زیر برشمرد: تسهیل زمینه فتوح اسلامی به ویژه در شرق خلافت اسلامی، درک به موقع انحطاط امپراتوری ساسانی و انتقال آن به یک قدرت دیگر، بهره¬گیری از امکانات و زمینه¬ها، قرار¬دادن منافع شخصی و قومی در مراحل کمرنگ¬تر و در عوض تقویت روحیه ملی – اسلامی مسلمانان.
شناخت حوادث قرون اولیه اسلامی و تحقیق در مورد علل گسترش قلمرو اسلام و نفوذ آن در بین ملت¬های گوناگون برای محققان این برهه تاریخی ضروری است. از سوی دیگر، شناخت فتوحات بدون شناخت شخصیت¬های اصلی مؤثر در آن محال است. از جمله این شخصیت¬های مؤثر مثنّی¬بن حارثه شیبانی ربعی بکری از قبیله بکربن وائل است.[1] که با آغاز فتوح به دنیای اسلام اتصال یافت. شناخت او می¬تواند بسیاری از نکات مبهم فتوح آغازین اسلامی را روشن نماید. مثنی در تاریخ¬نگاری نخستین مورخان اسلامی کمتر مورد توجه قرار گرفته است. موضع¬گیری¬های دوگانه و گاه متناقضی که منابع از وی ترسیم می¬کنند سبب شده تا شخصیّتی مثبت و منفی (خاکستری) در نخستین فتوح اسلامی در عراق داشته باشد.
نگاهی به زندگی مثنّی¬بن حارثه شیبانی
مثنی¬بن حارثه در حیره می¬زیست و تا پیش از پیوستن به خلافت اسلامی در نواحی سواد به غارت می پرداخت.[2] او در وفد بنی شیبان در سال نهم هجری همراه با افراد قبیله¬اش به محضر رسول¬الله 8 آمد. به روایت ابن¬اثیر آن حضرت برای وی دعا کرد. مثنی پس از رحلت رسول-اکرم 8 با خلافت مدینه ارتباط برقرار کرد و علی¬رغم تحقیر و توهین¬ها، به دلیل منافع شخصی و قومی با سرداران بزرگ اسلام که به این نواحی گسیل می¬شدند همکاری داشت و در فتوح و غارت در کنار آنان بود. لذا یکی از دلایل توجه سردمداران حجاز به سواد و ایران، تدابیر و اطلاعات وسیع و درستی بود که مثنی در اختیار آنان می¬گذاشت. نکته مهم آن است که او هیچ گاه فرمانده سپاه نشد بلکه یا در رأس قبیله خود بود و یا به عنوان مشاور در کنار سرداران اسلام قرار می¬گرفت. مثنی سرانجام در سال چهاردهم هجری در اثر زخم¬های شدیدی که در جنگ پل بر بدنش وارد شده بود از دنیا رفت.
زندگی سیاسی – نظامی مثنّی و نخستین فتوح اسلامی
مثنی¬بن حارثه به عنوان رئیس قبیله بکر تفکرات قبیله¬ای داشت، لذا خاطرات ایام¬العرب و جنگ ذوقار – که برای اعراب یک افتخار و حادثه¬ای سرنوشت¬ساز بود – و شناخت همه جانبه شاخصه¬های منطقه عراق و ایران، مثنی را بر آن داشت تا به دیگر نقاط نیز حمله برد و از نظر مالی و اقتصادی تأمین شود. از نظر روانی و حس قومیّتی نیز رفتار ظالمانه حکام ایرانی در برابر اعراب و تحقیر آنان و خاطرات تلخی که در اذهان قبایل عرب باقی مانده بود محرکّه¬های قوی برای رویارویی اعراب با ایرانیان بود. به ویژه که در این زمان، حکومت ایران ضعیف و دچار بحران سیاسی بود. ظرفیت¬های بالقوه روانی و سوابق تاریخی مذکور در منابع در روابط اعراب و ایرانیان که قدرت اعراب را برای انجام اقدامات هدفمند و عامدانه در جهت نیارهای مقطعی و بلند مدتشان تأمین می¬کرد، مثنی را در حمله به عراق و سواد تحریک می کرد. به ویژه آن که آل¬لخم که حکام عرب عراق بودند نیز از صحنه سیاست محو شده بودند. لذا فکر پیوستن به خلافت اسلامی توسط مثنی مورد ارزیابی قرار گرفت تا بتواند نتیجه ای مطلوب از آن بگیرد.
خلافت مدینه در راستای بسط و گسترش قلمرو خود از کسانی استفاده می¬کرد که بومی همان مناطق بودند و بعلاوه در گروه مرتدّین قرار نداشتند. پیوستن نیمی از افراد قبیله بنی-شیبان و شرکت گروهی از آنان در جنگهای ردّه این تمایل و جهت¬گیری را تشدید می¬کرد. زمانی که ابوبکر در فکر این مسائل بود قیس¬بن قاسم منقری - از رؤسای قبیله بنی¬تمیم که به جهت تعامل دو قبیله تمیم و بکر مثنی را می¬شناخت- در حضور ابوبکر وی را این گونه توصیف می کند: « صحابی فاتح، من کبار القاده، غیر حامل الذکر، لا مجهول نسب، لا قلیل العدد، لا ذلیل¬الغاده،[3] شجاع،[4] کان کثیر¬الغاره علی¬الفرس و...،[5]». همین امر ابوبکر را در تصمیماتی که برای گسترش اسلام در نظر داشت تحریک و تشویق نمود.
از طرفی به نظر می¬رسد مثنی از جانب خلافت مدینه هم احساس امنیت و حمایت نمی¬کرد. به همین جهت با اقدامات اولیه سعی کرد اهمیت خود را به عنوان یک عامل موثر در منظر دولت حجاز جلوه دهد. به همین سبب بود که بدون صدور یا دریافت اجازه مدینه شروع به کار کرد. این در حالی بود که ابوبکر با ارسال خالد¬بن ولید به عراق خواست تا با جهت¬دهی این حملات تحت عنوان جهاد اسلامی آن را به نام حکومت اسلامی ثبت کند. البته بر اساس داده های تاریخی اگر چه مثنی هیچ¬گاه به عنوان فرمانده کل شناخته نشد و حملاتش برای ارضای انگیزه¬های شخصی و به روش جنگ و گریز بود، ولی همکاری وی با نیروهای اسلام نقش تاثیر-گذاری در فتوح شرق داشت. مثنی به دلیل ضعف در رویارویی با ساسانیان و کمبود نیرو کوشید تا با اتحاد با مدینه این ضعف را جبران کند ولی انگیزه¬ها و اهداف خلافت مدینه و نیروهای تحت فرمانش انگیخته قابل ملاحظه¬ای برای پی¬گیری و برنامه¬ریزی یک گام بلند رو به فتوح اسلامی بود.
مثنی¬بن حارثه و خلافت ابوبکر¬بن ابی قحافه (11-13هـ):
وضعیت سیاسی مثنی را در این دوران باید در سه مقطع زمانی جست¬وجو کرد: پیش از آمدن خالد به مرزهای ساسانی، در زمان حضور خالد در عراق و پس از رفتن خالد به شام.
نخستین حملات مثنی به مرزهای ساسانی صورت غارت¬های شدید و مخرب داشت تا جایی که پوران دخت، ملکه ساسانی، خطر حضور او را جدی گرفت و همین امر مثنی را مرعوب ساخت. ولی او خوب می¬دانست که دستگاه ساسانی نمی¬تواند نا امنی مرزها را فرو خواباند. به همین جهت با مدینه ارتباط یافت. او در مرزها یعنی منطقه¬ای که بعدها شهر کوفه در آن¬جا ساخته شد، مستقر گردید.[6] این در حالی است که ملکه ایران در تدارک مقابله با مثنی بود.[7] شواهدی در دست نیست که مثنی با چه انگیزه¬ای و مشاوره با چه کسی یا کسانی ضرورت اتصال و ارتباط با مدینه را درک کرد. حتی منابع اولیه عربی-اسلامی هم در مورد حضور مثنی تردید دارند. آمدن مثنی به مدینه محل اختلاف مورخانی چون یعقوبی، طبری، بلاذری، ابن¬اعثم و دینوری است.[8] در هر صورت ابوبکر درصدد بود تا با کمک مثنی سواد را به قلمرو اسلام ملحق گرداند و این منطقه را حق اعراب می¬دانست که ایرانیان غصب کرده بودند. از سوی دیگر مثنی سعی می¬کرد سواد را به عنوان منطقه¬ای حاصلخیز که می¬تواند کمبود نیرو و امکانات مادی و ارضی مسلمانان را تأمین نماید معرفی کند تا ابوبکر را راضی کند به عراق حمله نماید.[9] ابن¬اعثم می¬نویسد خبر تاخت و تازهای مثنی به مدینه رسید و ابوبکر با پیشنهاد عمر، خالد را به عراق فرستاد. پس از این مثنی به ابوبکر نامه نوشت و او را از اوضاع پریشان ایران و از تجاوز خود به ایران آگاه کرد و از وی خواست تا سپاهی به کمکش بفرستد[10] را در عراق بگیرد ولی چنین نشد، زیرا اگر مثنی با کمک این سپاه فتح سواد را به نام خود ثبت می¬کرد برای خلافت مشکلات بسیاری را به وجود می¬آورد، از سویی، دیگر بازپس-گیری سواد از مثنی کاری بس مشکل بود، زیرا در این زمان فردی قدرتمند با نیروی نظامی مجهز و ثروت فراوان می نمود و با اقتدار فراوان قادر بود رقبای دیگر را هم مطیع خود گرداند. بعلاوه ابوبکر می¬خواست افتخار فتح عراق برای اسلام از سوی سرداران بزرگ و صحابه ثبت گردد[11] نه فردی که در بین مسلمانان اسم و رسمی ندارد. در این زمان جریان ردّه و شناخت مرزهای ایران در شرق بیشتر از شمال برای ابوبکر اهمیت داشت، چون تا حدی مسئله فتوح شام حل شده به نظر می¬رسید. لذا مثنی ناگزیر شد فرماندهی سپاه را به خالدبن ولید (سیف¬الله)که سرداری شناخته شده بود، واگذار نماید. در نظر مورخانی چون بلاذری و دینوری که گرایش¬های ملی د
اشتند مثنی مقامی شایسته دارد ولی نزد طبری چنین نیست.[12] به نظر می¬رسد خلافت مدینه درصدد بود تا فرماندهی را به عراق بفرستد که شناخته شده[13] و دارای نسب والا باشد. فتوح اولیه توسط فرماندهانی که از قبایل قریش بودند، کنترل می¬شد.[14] همکاری خالدبن ولید مخزونی قریشی و مثنی¬بن حارثه شیبانی- که هر دو معدی بودند- سبب تداوم فتوح عراق گردید.[15] با اعزام خالد به عراق، مثنی موظف شد تا از فرمانده اعزامی خلافت مدینه حمایت و اطاعت کند. با این اقدام، مثنی احساس کرد به وی توهین شده است.[16] و از آمدن خالد ناراحت شد ولی چشم¬اندازهای آینده که در تعاطی اهداف اعراب مرزی و نیروهای اسلام بود سبب تعامل این دو جبهه برای استفاده از این فرصت گردید. مثنی با هشت هزار سپاهی، خالد را همراهی کرد.[17] خالد¬بن ولید در محرم سال دوازده هجری وارد عراق شد[18] و در پادگان حفیر که از استوارترین مرزهای ایران بود و موقعیت ویژه تجاری نیز داشت، مستقر شد.[19] فتوح اسلامی در واقع با آمدن خالدبن ولید به عراق که در تداوم سرکوب مرتدین بود، آغاز شد.[20] این امر می¬تواند بیانگر قدرت برتر نظامی مثنی در منطقه باشد. با آمدن فرمانده قریشی که مورد تأیید و حمایت خلافت مدینه بود نبردهای اعراب مرزی به صورت هدفمند در راستای طرح¬های برنامه ریزی شده درآمد. عراق برای ورود به سرزمین-های شرقی مهم و کلید فتوح به حساب می¬آمد. در زمان خلافت ابوبکربن ابی¬قحافه (11-13هـ) مناطق ذیل از سرزمین عراق فتح شد:
1. فتح الیس: مثنی بن حارثه از طرف خالد مأموریت یافت تا با جابان، رئیس دهکده الیس، بجنگد. البته معلوم نیست که آیا مسلمانان پیش از این اقدامی برای تصرف این مکان کرده بودند یا نه؟ این جنگ در کنار رودی رخ داد که پس از این به «نهرالدّم» (رود خون) شهرت یافت. مثنی، جابان را شکست داد و با مردم الیس صلح کرد و برآنان خراج یا گزیت تعیین کرد.[21]
به نظر می¬رسد فتوح نخستین اسلامی استحکام چندانی نداشته و فرماندهان بیشتر درصدد تصرف مناطق جدید و ثبت آن با نام فتوح اسلامی بودند. به همین دلیل ممکن بود یک منطقه چندین مرتبه در معرض لشکرکشی مسلمانان قرار گیرد. تأمین هزینه سپاهیان و خزانه بیت-المال مسلمانان از دیگر اهداف فتوح اولیه بود. این¬گونه نبردها جنبه مانور نظامی داشت و زمینه¬ای برای فتوح قطعی و گسترش قلمرو اسلامی محسوب می¬گردید. اهمیت این نکته زمانی مشخص می¬شود که بدانیم که خلافت مدینه مرزهای شام و شمال را در رأس جهاد اسلامی قرار داده بود و چنانچه غیر از این باشد خالد به شام اعزام نمی¬شد.
2. فتح حیره: مثنی پس از فتح الیس به دستور خالدبن ولید به حیره رفت. حیره پیش از این محل استقرار مرزداران ساسانی و مرکز دولت عربی تحت فرمان ساسانیان به نام لخم بود. لخمیان در زمان خسرو پرویز به علت خشم این پادشاه بر حاکم این دولت، نعمان¬بن منذر، فرو ریخت و پس از آن آزادبه و ایاس¬بن قبیصه طائی تا فتح اسلامی بر این شهر امارت داشتند. حیره از جهات استراتژیکی و دارا¬بودن منابع و امکانات فراوان اقتصادی و موقعیت مهمی که برای اعراب مسلمان داشت بیشتر مورد توجه بود. ساکنان شهر از قبایل مختلف عرب بودند که از فرهنگ ایرانی تأثیر پذیرفتند. موقعیت حیره سبب نفوذ و گرایش قبایل عرب به عقاید دینی گوناگون شد. اهمیت نکته در این است که اعراب مسلمان پس از تصرف این مناطق و با توجه به احکام شرعی و سنت نبوی¬8 و مصالح حکومتی انواع مالیات ها (اعم از خراج، جزیه، عشر و...) را بر ساکنان آن مقرر کردند. در این شهر تعدادی ایرانی هم سکونت داشتند که به نظر می¬رسد دستگاه ساسانی برای امنیت خاطر از اطاعت¬پذیری اعراب لخمی و نیز ترکیب سپاه اعراب و ایرانیان آنها را در این شهر سکونت داده بود و دولت لخم در یک گروه نظامی که برای موارد تهاجمی و تدافعی تشکیل داده بود از این نیروها (أشاهب) استفاده می¬کرد.[22] پس از سقوط دولت عربی حیره و رویارویی اعراب و سپاه ساسانی در نبرد ذوقار، مرزداران ساسانی مأمور حفظ این مناطق مرزی بودند. به همین دلیل زمانی که مثنی دستور یافت تا حیره را تصرف کند با نیروهای ایرانی رو¬به¬رو شد که به طور ویژه در آنجا تجمع کرده بودند. دو طرف در کناره¬های رود با هم جنگیدند. مرزداران ایرانی شکست خورده و حیره به تصرف اعراب مسلمان تحت امر مثنی درآمد.[23] به روایت تاریخ یعقوبی، عده¬ای از اعراب مسیحی (عباد) که در حیره سکونت داشتند در این جنگ ایرانیان را همراهی می¬کردند. در ادامه این روایت آمده که مردم حیره خود خواستار صلح شده و خالد مبلغ هنگفتی خراج بر آنها تحمیل کرد.[24] مشخص نیست که خالدبن ولید پس از جنگ، به چه علت با مردم شهر صلح کرد؟ و چرا با وجودی که مردم حیره از اهل کتاب بودند برایشان جزیه تعیین نکرد؟ و چنانچه براساس کتب -الخراج ابویوسف و یحیی¬بن آدم قریشی، خراج تعیین گردید براساس چه ملاک و معیاری بود؟ وآیا ابوبکر در جریان اقدامات سرداران خود در مراحل اولیه فتوح اسلامی بود یا نه؟ این در حالی است
که یعقوبی در جای دیگری در همین مورد می¬نویسد: مناطق الیس و حیره و پیرامون آن غارت گردید.[25] فتح حیره هم با مصالحه و در ربیع الاول سال دوازدهم صورت گرفت.[26]
برای اعراب مسلمان، فتح حیره به منزله کلید تصرف بین¬النهرین و اولین میوه¬ای بود که از درخت ایران افتاد.[27] به این ترتیب با ورود مسلمانان به عراق (سواد) و فتح تمام مناطق آن و موقعیت این منطقه برای تصرف شرق قلمرو اسلامی، ایجاد پادگان¬های نظامی – که به مرور زمان به شهر تبدیل گردیدند - ضرورت یافت. با ساخته¬شدن شهرهای بصره و کوفه و پس از آن واسط، شهر حیره به عنوان بازار تجاری و مناطق مفرح و دارای عمارت¬های جذاب، مورد توجه اعراب قرار گرفت و این موقعیت اقتصادی و مفرح آن تا قرن دوم هجری استمرار داشت ولی به تدریج تخریب گردید.
3. فتح انبار: یکی دیگر از مناطق سواد که با همکاری مثنی و خالد فتح گردید انبار بود. این شهر پیش از تشکیل امپراتوری ساسانی ساخته شده و مورد توجه نظام ساسانی نیز قرار گرفت. شهر انبار از نظر استحکام و ثروت اهمیت زیادی داشت. به روایت بلاذری، مثنی از طرف خالد، این شهر را غارت کرد و بسیاری از مردم آن را کشت و اسیر کرد و بازار آن را نیز به غارت برد.[28]
علاوه بر الیس و حیره و انبار، قسمت¬های دیگر سواد چون عین¬التّمر- که مکانی استوار به صحرا و در شمال غربی کوفه قرار داشت – و بانقیا و کسکر نیز با همکاری خالد و مثنی به تصرف اعراب مسلمان درآمد[29] و مرزهای دولت اسلامی تا ساحل دجله کشیده شد. در طی این مدت مثنی یکی از فرماندهان خالد در سواد عراق بود[30]و از طرف وی مأموریت داشت تا پیوسته به سواد حمله کند و پیش برود. او همچنین منصب ریاست مرز¬داران را عهده¬دار بود.[31] خالد در تدارک حملات وسیع و پردامنه¬ای بود که مثنی زمینه¬های آن را فراهم می¬کرد تا این که از طرف ابوبکر مأموریت یافت به شام برود، چون مرزهای شمالی جزیرة العرب نیاز بیشتری به خالد داشت. خالد به همراه نیمی از یارانش به طرف شمال حرکت کرد و در مسیر خود برخی مناطق را نیز به تصرف نیروهای مسلمان درآورد. اهمیت حضور خالد درعراق تأثیر زیادی در پیشبرد اهداف خلافت در وهله نخست و پس از آن برای مثنی داشت.[32] سپاهیان تحت امر خالد به دو گروه تقسیم شدند؛ بخشی با خالد به شام رفته و بخشی با مثنی در عراق ماندند و در فتوح با او همکاری کردند.[33] طبری می¬نویسد این گروه بیشتر از پیران بودند؛ چون مثنی از خالد خواست تا برخی از یاران پیامبر را همراهش کند. خالد نیز پذیرفت و این گروه با مثنی به حیره بازگشتند.[34] پس از خروج خالد از عراق و پیش از آمدن ابوعبیده ثقفی به شرق جزیرة¬العرب مثنی از طرف ابوبکر بر مسلمانان عراق و قبیله ربیعه ریاست می-کرد[35] و از طرف خالد مأمور نظارت و اداره سواد گردید.[36] در طی این مدت مثنی به دفع حملات سپاه ایران مشغول بود. همزمان با این حوادث یزدگرد سوم پسر خسرو پرویز به پادشاهی ایران دست یافت و شهربراز به عنوان فرمانده سپاه تعیین گردید تا آنچه در عراق و مرزها می¬گذرد را ارزیابی و برای دفع خطرات و حملات اقدام نماید. او سپاهی به فرماندهی هرمز به سوی عراق فرستاد تا مثنی را از آن مناطق به عقب براند. مثنی در مرقومه¬ای که برای شهر براز نوشت اشاره می¬کند که چون او (شهر براز) ضعیف است، ناگزیر به جنگ است. دو سپاه در محلی به نام "عدوه الصّراه" یا تپه صراه در نزدیک بابل با هم جنگیدند. ایرانیان در این نبرد از فیل استفاده کردند و مسلمانان با شیوه جنگ¬و¬گریز می¬جنگیدند تا سرانجام اعراب مسلمان به فرماندهی مثنی در جنگ بر آنها غلبه یافته و تا مداین پیش رفتند.[37] در حالی که
منابع نخستین اسلامی به ترکیب قبیله¬ای نیروهای اسلام کمتر می پردازند به نظر می¬رسد قبیله بکر¬بن وائل و به ویژه بنی¬شیبان از پشتوانه¬های اصلی مثنی در تدارک حمله علیه ایرانیان بود. مثنی کارگزاران خود را به مناطق تحت امرش اعزام کرد و سایرین در پادگان¬ها مشغول فعالیت بودند. در این مدت او حملات قبیله بنی¬تغلب به ریاست «فارس¬العتاب» را که مسیحی بودند دفع نمود و با فرار رئیس قبیله بسیاری از افرادش کشته شدند. گروه دیگری از اعراب بنی تغلب که در صفین بودند نیز به دستور مثنی سرکوب شدند.[38]
مثنی برای تأمین نیروی کمکی و بیعت دوباره با ابوبکر و بیان اوضاع و احوال عراق رهسپار مدینه شد و بشیر¬بن خصاصیه را به جانشینی خود در عراق تعیین کرد. فقدان مثنی در عراق سبب هجوم مرز¬داران ایرانی به مسلمانان گردید تا جایی که مسلمانان مجبور به عقب نشینی شدند. وقتی مثنی به مدینه رسید ابوبکر بیمار بود و بعد از مدت کمی در گذشت.[39] ابوبکر در آخرین روزهای حیاتش به عمر توصیه کرد تا فتوح عراق را با ارسال خالد و مثنی پیگیری کند.[40]
مثنی¬بن حارثه و خلافت عمربن خطاب(13-23هـ)
آمدن مثنی به مدینه می¬تواند بهانه خوبی برای پیگیری انگیزه¬های فتوح در دوران عمر باشد. ابن¬اعثم معتقد است حضور مثنی در مدینه به علت خوابی بود که او دیده بود.[41] اما طبری با ظرافت و دقت خاصی به علت حضور مثنی در مرکز خلافت اسلامی می¬پردازد و می¬نویسد مثنی از آنچه در مدینه می¬گذشت بی¬خبر بود. از طرفی برای رویارویی با ایرانیان نیازمند اعزام سریع و وسیع و حمایت¬های همه جانبه حجاز بود. مشکل اساسی مثنی آن بود که ایران و نظام ساسانی در نظر اعراب مهیب و بزرگ می¬نمود و او به راحتی نمی¬توانست این ذهنیت تاریخی را در آنها فرو شکند و اعراب را برای حمله به ایران متفق و متحد نماید. مثنی اطرافیانش را با این سخنان برای حمله تحریک و تشویق می¬کرد: «ای مردم نیمی از سواد عراق را از ایرانیان گرفته¬ایم، یاران ما بر آنان دلیر شده اند، گستاخی¬مان بر ایشان فزونی گرفته است، هنوز چیزهای دیگری نیز هست که مسلمان از بی¬دین چشم می¬دارد».[42] عصر پس از رحلت رسول¬الله 8 عصر انتشار اسلام در خارج جزیرة¬العرب و فرو¬پاشی نظام¬های سیاسی ایران و دولت های هم¬جوار بود؛ لذا اندیشه استراتژیک – نظامی ایجاد ارتشی منظم و قوی در میان مسلمانان قوت گرفت. زیرا با نیروهای انسانی داوطلب (مطوعه) که در زمان رسول¬الله 8 و ابوبکر فعالیت می¬کردند نمی¬شد جهاد را ادامه داد. از جهتی این نیروهای جدیدی که به خدمت گرفته می¬شدند می¬بایست سازماندهی شوند. از این رو لزوم فراخوان اجباری با توسل به قبایل و ولایات، تأمین هزینه¬ها و مصالح و تدبیر و تشکیل دیوان جند و ثبت اسامی موظفین در قالب ارتش اسلام در ادامه همین سیاست¬ها شکل گرفت.[43] به همین جهت خلیفه دوم حفظ و توسعه و تحکیم موقعیت مسلمانان را در مرزها حتمی و جدی یافت. او در حالی که در بین مردم حضور می¬یافت آنها را با این سخنان به وجوب حضور در آن مناطق تحریض می¬کرد: «... و اما بعد، دیگر حجاز جای ماندن شما نیست و پیامبر 8 فتح قلمرو کسری و قیصر را به شما وعده داده است، به طرف سرزمین ایران حرکت کنید».[44] در این خطابه عمر، دو نکته مهم و ظریف نهفته است: نخست آن که او وجود اعراب مدعی را در حجاز به ضرر خلافت حجاز می¬دانست. به همین دلیل است که بلاذری به این نکته اشاره می¬کنند که عمر می¬خواست اقدام وحشیانه اعراب را در جزیرة¬العرب دفع کند.[45] دوم آن که عمر برای مشروعیت بخشیدن به طرح فتوح از
دوران حیات نبوی و سخنان آن حضرت که نوید بخش، لازم¬الاجرا و حتمی¬الوقوع بود استفاده کرد. خطرات داخلی که پس از رحلت پیامبر 8 متوجه خلافت اسلامی بود در زمان عمر فروکش کرده و عمر با اطمینان خاطر و با امید به حفظ جزیرة¬العرب در فکر توسعه قلمرو اسلامی با استفاده از برنامه¬های وسیع و تجارب و جایگزینی و تعویض فرماندهان فتوح و فراخوان عمومی برای حضور تمام اعراب در ارتش اسلام بود. روی همین اصل، برخلاف وصیت ابوبکر، مثنی و خالد را به عنوان فرمانده اصلی فتوح عراق قرار نداد و ابوعبیده ثقفی – که از قبیله ثقیف در طائف بود – به فرماندهی سپاه اسلام در عراق منصوب و او را به همراه گروهی از اعراب روانه شرق کرد. روابط خصومت¬آمیز عمر و خالد از یک طرف و تصمیم¬گیری¬ها و گاه تسامح¬های ابوبکر در مقابل خالد از طرف دیگر در انتخاب کارگزاران عمر تأثیر به سزایی داشت. به استناد روایت ابن¬سعد، عمر از این می¬ترسید که قدرت خالد افزون گردد و مزاحمی برای خلافت پدید آید.[46] در این بین تعصبات قبیله¬ای نیز بی¬تأثیر نبود.[47] مورخان نخستین اسلامی علت این انتصابات را ترس اعراب از رویارویی با ایرانیان می¬دانند.[48] در این صورت عمر با اعزام فرماندهان جدید می¬خواست ارتباط نیروهای نظامی را با مدینه حفظ نماید و در صورت بروز خطر آنها را حمایت کند.
پیش از ورود ابوعبیده ثقفی به عراق، رستم، سردار ایرانی، با ارسال نامه¬هایی به دهقانان سواد و حتی اعزام جابان به منطقه از آنها خواسته بود تا بر مسلمانان بشورند. اما مثنی همراه با گروهی از سرداران ایرانی مخالف دولت این توطئه¬ها را خنثی کرد.[49] چنانچه این روایات درست باشد شدّت اختلافات و تفرقه داخلی بین ارتش ایران مشخص می¬گردد. با این وجود میزان حملات ایرانیان به اعراب مسلمان چنان قابل توجه بود که مثنی پادگان مسلمانان را از حیره به "خفان" انتقال داد.[50] مثنی به هیچ وجه خود را از تصمیمات مدینه جدا نکرد و با آمدن ابوعبیده به او پیوست. ابوعبیده خود نیز از اقدامات تبلیغی غافل نماند و بسیاری از قبایل را با خود همراه ساخت.[51] او اعراب را به جهاد در راه خدا و گرفتن غنائم دعوت می¬کرد و بدین طریق افراد زیادی را در سپاه اسلام جا داد.[52] در زمان فرماندهی ابوعبیده در عراق تا کشته شدنش در نبرد جسر، برخی مناطق با کمک و همیاری و مشاورت مثنی به تصرف مسلمانان درآمد. به روایت مسعودی، او با کمک مثنی، نرسی و جالینوس را در باروسما[53] و جابان را در نمارق شکست داد.[54]
نبرد¬جسر (پل): یکی از وقایع مهم در تاریخ نخستین فتوح اسلامی در مرزهای ایران، جنگ پل (جسر) است. ابوعبیده پس از سرکوبی شورش¬های پیرامون خود عازم قس¬الناطف شد و مورد استقبال مثنی قرار گرفت. مثنی پس از این به عنوان فرمانده زیر¬دست ابوعبیده و تحت امر او در آرایش سپاه در قسمت راست (یمین) قرار داشت. در ارتش ساسانی بهمن جادویه مهرانشاه معروف به ذوالحاجب، فرماندهی نیروهای رزم و رستم، فرماندهی کل ارتش ساسانی را بر عهده داشت. به دستور ابوعبیده بر روی رود فرات پلی ساختند[55] و اعراب مسلمان از آن پل گذشتند تا آن سوی آب رو در روی ایرانیان قرار گیرند. ابوعبیده از مشاوره مثنی که با این تصمیمش مخالف بود، استقبال نکرد. ناآگاهی ابوعبیده و عدم توجه به راهنمایی¬های مثنی، جان فرمانده سپاه اسلام و بسیاری از نیروهایش را گرفت. طبری می-نویسد تعداد کشتگان مسلمانان چهار¬هزار نفر بود.[56] توجه به ارتش ساسانی مستقر در آن طرف رود ما را به دو عامل شکست مسلمانان شد رهنمون می¬سازد: یکی تعداد زیاد نیروها و تجهیز سپاه ساسانی با فیل و دیگری ساختمان ضعیف و ناپایدار پل احداثی که به راحتی و پس از اندک زمانی از هم گسسته و خراب شد.بازمانده نیروهای اسلام را کسی سازماندهی کرد که رأی و مشاوره و شجاعتش در این جنگ نادیده گرفته شد.[57] مثنی مسلمانان را با این عبارات تشویق به مقاومت می¬کرد: "ای مسلمانان کار به جان و کارد به استخوان رسیده، دل به مرگ نهید و داد مرگی و مردانگی نهید. هر که امروز کشته شود شهید پاک است و در بهشت جاودان جای دارد."[58] این خطابه¬ها انگیزه¬های مثنی را در تقویت جبهه اسلام مشخص و معلوم می¬سازد. دیگران با درایت و شجاعت او از پل عبور کردند. مثنی با قبول شکست مانع اتلاف عبث نیروهای اسلام گردید. به دستور مثنی پل را بازسازی کردند و با بازگرداندن نیروها و دفاع از آنها[59] شکست نهایی را برای مسلمانان منتفی ساخت. به روایت مسکویه در تجارب¬ الأمم، پس از شهادت ابوعبیده نیروهای اسلام به سه گروه تقسیم شدند: گروهی به مدینه رفتند، گروهی در بادیه¬ها مخفی شدند و تنها تعداد سه¬هزار نفر همراه مثنی ماندند.[60] ترکیب سپاه اسلام به فرماندهی ابوعبیده ثقفی از اعراب یمنی قبایل بجیله، ازد و بارق و از اعراب مضری بنی¬عمرو و سعد و حنظله تمیم، بنی¬رباب، کنانه، عبدالقیس و ضبه بود.[61] در این نبرد یکی از رؤسای قبیله مسیحی
طی نیز به اعراب شکست خورده یاری رسانید.[62] این امر عمق شکست در نبرد جسر و ضرباتی را که مسلمانان متحمل آن شدند معلوم می¬کند، به ویژه آن که ترس اعراب از ایرانیان مضاعف گشت. نبرد جسر که به "قس¬الناطف" نیز معروف است به روایت بلاذری در رمضان سال سیزده هجری رخ داد.[63] این جنگ حضور جدی اعراب مسلمان تحت امر خلافت مدینه و ارتش ساسانی بود که به طور متمرکز و منسجم در مرزها منتظر یورش اعراب بودند. به همین جهت ضمن پرهیز از یک سو¬نگری و خودرأیی در توجیه شکست اعراب مسلمان باید گفت علل مختلفی زمینه شکست پل را فراهم آورد.[64] جنگ پل سبب درهم شکستن نیروی مسلمانان نشد، سرعت عمل مثنی در جمع¬کردن نیروها آنها را از هلاک حتمی نجات داد. این در حالی بود که ارتش ساسانی به خاطر اختلافات داخلی توان تعقیب بازماندگان اعراب را نداشت. مثنی با نیروهای کمی که در اختیار داشت به حملات نه چندان موفقیت¬آمیزش ادامه می داد. علت این امر آن بود که حجاز نمی¬توانست در آن زمان او را حمایت کند و مثنی نیز نمی¬توانست از موضع¬گیری خود در مقابل ایرانیان عدول کند. لذا به طور موقت عقب نشست[65]و تلاش خود را معطوف فرو نشاندن شورش¬های قبیله بنی¬تغلب و حیره کرد که توسط امرای ایرانی عراق تحریک می¬شدند. سپس به تکریت حمله برد و احشام آن جا را غارت کرد[66] و از اهالی باروسما و نهر جویر جزیه گرفت.[67] او علاوه بر این پیکی به مدینه فرستاد و در نامه¬ای علت مرگ ابوعبیده و شکست سپاه اسلام را شرح داد و از خلیفه وقت نیروی کمکی خواست. به دستور عمر، مثنی در عراق ماند تا نیرو ارسال شود.[68]
پس از شکست مسلمانان در جنگ پل، عمر نیروهای یمنی را که به حجاز آمده بودند به سوی عراق گسیل کرد و "جریربن عبدالله بجلی" را به فرماندهی کل منصوب نمود. عمر می¬خواست فتوح را دنبال نماید و شکست پل را جبران کند.[69] جریر برای تحکیم حمایت نیروهای تحت فرمانش آنها را به سکونت در مناطق شرق و مرکز جزیرةالعرب[70] و کسب غنایم، تحریض و وعده می¬داد.[71] خلافت مدینه بدون در نظر گرفتن جوانب مختلف، شکست مسلمانان در نبرد جسر را از چشم مثنی می¬دید. به همین جهت جریربن عبدالله در نامه¬ای که برای مثنی نوشت او را به فساد اخلاقی و نوشیدن مسکرات متهم کرد و علت کشتار مسلمانان را به وی نسبت داد و در عوض صفاتی چون شجاعت و سرداری را به خود بست. مثنی نیز در جواب نامه¬اش از ثبات قدم خود در میادین نبرد یاد کرد و علت شکست جسر را ترس فرماندهان اعزامی مدینه اعلام نمود.[72] با این وصف، اعزام جریر به عراق مرهمی بر درد مسلمانان بود.
نبرد بویب: نبرد بویب یکی از مهم¬ترین برخوردها بین اعراب و مسلمانان و ایرانیان تا پیش از جنگ قادسیه بود. این نبرد در سال چهاردهم هجری و در محلی بین مهران و قادسیه رخ داد.[73] در این جنگ مهران پسر مهرویه همدانی از طرف رستم به عنوان فرمانده ارتش ساسانی به مقابله اعراب در بویب رفت. در مورد فرماندهی کل سپاه اسلام در این نبرد بین مورخان نخستین اختلاف نظر وجود دارد. ابن مسکویه و مسعودی، مثنی را رئیس قوم خود و قسمتی از سپاه و طبری، مثنی را فرمانده¬کل و جریر را رئیس قوم بنی¬عامر ذکر می¬کنند.[74] با توجه به نظارت و شدت عمل حجاز در انتصاب فرماندهان فتوح این که جریر فرمانده کل و مثنی تحت فرمانش بوده است، صحیح، به نظر می¬رسد. در این نبرد مسعود¬بن حارثه، برادر مثنی، کشته شد. او در میدان جنگ سپاهیان را به مقاومت و پایداری تشویق می¬کرد.[75] به روایت دینوری، مهران، فرمانده سپاه ایرانیان در بویب در اثنای جنگ و توسط مثنی کشته شد[76] و ارتش ساسانی از هم فرو¬پاشید. مسلمانان بسیاری از مناطقی را که در جنگ¬های پیشین از دست¬ داده بودند پس¬گرفته و استحکامات ایرانیان را درهم کوبیدند و بسیاری از آن نواحی را غارت کردند.[77] در نبرد مهران علاوه بر نیروهای تحت فرمان مثنی و نیروهایی که به همراه جریر از مدینه آمده بودند گروهی از قبایل رده و بنی¬تغلب که پیش از این اسباب دردسر اعراب مسلمان بودند در کنار اعراب مسلمان با ایرانیان می¬جنگیدند.[78] مثنی سوار بر اسب در برابر سپاه اسلام می ایستاد و آنها را به جنگیدن تشویق می¬نمود و می¬گفت: "امیدوارم امروز تازیان از سوی شما آسیبی نبیند، به خدا امروز آنچه را برای خویش می¬خواهم برای شما هم می¬خواهم." به روایت منابع نخستین اسلامی گفتار و کردار مثنی نقش مؤثری در پایداری اعراب مسلمان در پیکار بویب داشت.[79] مثنی لزوم جنگ با ایرانیان را تا آنجا ضروری می¬دید که دستور داد مسلمانان روزه¬هایشان را افطار کنند و به مبارزه ادامه دهند.[80] همچنین رئیس بنی¬شیبان برای تعیین دقیق سرنوشت جنگ به نفع اعراب مسلمان به نزد رئیس مسیحی قبیله نمیر رفت و خطاب به او چنین گفت: "شما و ما از یک خون هستیم، اینک همراه من بیا و هر وقت که من یورش بردم تو نیز با من یورش ببر."[81] این یکی دیگر از تدابیری بود که مثنی¬بن حارثه برای جذب نیرو به کار می¬برد. پس از خاتمه جنگ مثنی به میان سپاهیان رف
ت و گفت:
«در جاهلیت و اسلام با عرب و عجم جنگ کردم، به خدا که به روزگار جاهلیت یکصد عجم، پرتوان¬تر از هزار عرب بود و اکنون یکصد عرب، پرتوان¬تر از هزار عجم است که خدا حرمتشان را ببرد و کیدشان را سست کرد. این زرق و برق و انبوه کسان و کان¬های گشوده و تیرهای دراز، شما را نترساند که دستی از آن جدا شوند یا از دست بدهند همانند بهایم هر کجا برانیدشان بروند...».[82]
وی سپس غنایم جنگ را میان همه تقسیم کرد.[83] آنگاه به حملات خود به اطراف عراق ادامه داد.[84] و حیره را به بنی¬تغلب سپرد[85] و خود در سیراف مستقر شد.[86] جنگ بویب به «نبرد اعشار» نیز معروف گشت. علت این امر آن بود که تعداد گشتگان ایرانی در این نبرد به حدی زیاد بود که استخوان¬هاشان بر کنار فرات افتاده بود.[87] دقت در روایت نشان می¬دهد که با وجودی که جریر با انتصاب عمر به فرماندهی کل شناخته شده بود ولی سوابق حضور و تدابیر مثنی در فتوح نخستین عراق سبب گردید تا جنگ به نفع اعراب ختم شود. شاید همین امر مورخان اسلامی را در مورد نام فرمانده کل سپاه به اشتباه انداخته است. عروةبن زید-طایی که خود در این جنگ حضور داشت در شعری رشادت¬های وی و یارانش را ستوده و او را فرماندهی سترگ و عظیم و دلاورتر از شیر معرفی کرده است.[88] مثنی پس از نبرد بویب به غارت بازارهایی پرداخت که در سواد توسط اعراب و ایرانیان برپا می¬شد، مثل بازار انبار که به "بازار خنافس" هم معروف بود.[89]
علاوه بر این، غارت بازاری در نزدیکی قریه¬ای که پس از این به "بازار بغداد" معروف شد یکی دیگر از غارات مثنی در عراق به شمار می رفت. این محل که مرکز خرید و فروش و تجارت مناطق عراق و ایران بود[90] سالی یک¬ بار برگزار می¬شد و بازرگانان تیسفون هر¬ساله به آن¬ جا آمده و با اموال فراوان دور هم جمع می¬شدند. برای مثنی چنین گفتند که دارایی این بازار برای یک عمر کافی است.[91] مثنی با کمک مرزبان انبار به این بازار حمله برد و اموال آن را به غنیمت گرفت.[92] در حقیقت انگیزه مثنی از حمله به بازار بغداد هم منفعت اقتصادی بود و هم تأمین نیروی سپاه که در اثر جنگ¬های متعدد تحلیل رفته بود.
نکته شایان ذکر این است که حملات و غارات مثنی در این وهله نه مناطق سواد را به طور کامل در اختیار مسلمانان قرار می¬داد و نه ایرانیان را سرکوب می¬کرد. تنها نتیجه¬اش تجمّع و افزایش و تمرکز ارتش ساسانی در مرزها و تحلیل نیروی اعراب بود. از سوی دیگر بُعد مسافت و کمبود امکانات اطلاع¬رسانی، امکان اقدام سریع را منتفی می¬ساخت؛ اما این نکته را نباید از نظر دور داشت که وجود افرادی آگاه چون مثنی در مرزها این مشکل را تا حدی رفع می-ساخت. او بود که جرقه فتوح را در حجاز زد.
پایان زندگی مثنی بن حارثه
مثنی احساس می¬کرد که دیگر توان اداره عراق را ندارد، به ویژه جراحت¬هایی که در جنگ پل بر وی وارد شده بود هر روز بدتر می¬شد و او ابن¬خصاصیه را به جانشینی خود در سپاه تعیین کرد. پادگان¬های عراق به تدریج ضعیف شده بودند و بین فرماندهان سپاه (جریر و مثنی) اختلاف بود و این زمینه¬ها در مقابله مسلمانان با ایرانیان تأثیر زیادی داشت.[93] خلافت مدینه نیز می¬کوشید به نوعی فتوح را به طور رسمی تحت نظارت خود قرار دهد؛ در حالی که مناطق تحت نفوذ مسلمانان به تدریج خود را از سیطره قدرت اعراب مرزی خارج می¬کردند. دینوری به خوبی این مسئله را باز می¬کند: در این زمان گروهی مرتد شده بودند. این قراین سرداران ایرانی را وادار به واکنش سریع می¬کرد.[94] مثنی در نامه¬ای این وضعیت را به عمر گزارش داد و از او در¬خواست کمک کرد.[95] عمر نیز با انتخاب سعدبن ابی¬وقاص زهری به فرماندهی کل سپاه و اعزام وی به عراق هم مشکلات بین جریر و مثنی را خاتمه داد[96] و هم جریان تسلط بر سواد و روند فتوح شرق را تحت نظارت یک قدرت مرکزی تداوم بخشید. هشام جعیط تصمیمات سرنوشت ساز حجاز را نتیجه درگیری¬های قبیله¬ای اعراب خودمختار ازد، بکر و بجیله می¬داند[97] که این امر با توجه به ترکیب قبیله¬ای سپاه و اختلاف بین فرماندهان و خاستگاه اعراب یمانی و معدی تأثیر فراوان داشت. تسلط مسلمانان بر عراق تا این زمان به صورت جبری و بدون هیچ کنترل و گاه در قالب جنگ و گریز بود که نتیجه¬ای جز غارت اموال مردم و ایجاد احساس ناامنی در منطقه نداشت. تا ورود سعد به عراق، مثنی مأموریت یافت نیروهای اسلام را در سرتاسر عراق مستقرکند و پادگان¬هایی برای اقامت آنها ایجاد نماید.[98] مثنی تا آمدن سعد تمام امکانات را مهیا کرد، اما پیش از رسیدن سعد در اثر زخم¬های شدید در سال چهارده هجری در سیراف از دنیا رفت.[99] خدمات پیشین مثنی و خانواده و قبیله¬اش مورد توجه سعدبن ابی¬وقاص قرار گرفت. مثنی در وصیت نامه خود خطاب به او چگونگی نبرد با ایرانیان و رمز غلبه بر آنها را بیان کرده بود.[100] این مشاوره غیابی مثنی که تا پیش از این مرزدار خلافت مدینه بود و افتخارات زیادی برای خود و حجاز ثبت کرده بود سعد را خوشنود ساخت. تا جایی که همسر مثنی را به ازدواج خود درآورد.[101] این زن مثنی را این¬گونه برای سعد توصیف می¬کند: «کان کثیر الأغار علی الفرس». همچنین ابن¬اثیر در مورد وی می
¬نویسد: «کان شهماٌ شجاعاٌ عامیون النقیبیةً حسن¬الرأی ابلی فی قتال الفرس من بلاء لم یبلغه أحد».[102] سعد مغنی¬بن مثنی را به جای پدر منصوب کرد و دستور داد تا با خاندان مثنی نیکی کنند و از مثنی با تجلیل یاد کرد.[103]
پی¬نوشت:
* دانشجوی دکتری تاریخ اسلام دانشگاه اصفهان
1. قبیله بکر بن وائل از قبایل معدی و نزاری (اسد¬بن نزار) که قبایل بنویشکر، بنوعکابه، بنوحنیفه و بنو عجل همگی منتسب به این قبیله بودند.خاستگاه این قبایل در اصل تهامه و حجاز بوده اما در زمان ساسانیان به طرف شرق جزیرةالعرب مهاجرت کردند و از یمامه تا سواد عراق سکونت گزیدند. نام «دیار بکر»نشان از جایگاه و وسعت قلمرو این قبیله دارد. این قبیله به تدریج قدرت یافت و رقیب آل لخم و دولت حیره که از اعراب یمنی بودند،گردید. برخوردهای این قبایل با اعراب یمنی و شمالی در زمره «ایام العرب» در کتاب ایام¬العرب ابوعبیده معمربن مثنی آمده است. به این قبیله از طرف امپراتوری ساسانی مسئولیت¬هایی واگذار می شد. حتی نقل شده که فردی بکریت نام از طرف ایران حاکم اربولا بوده است و بنی شیبان با وی و دیگر حکام رفتاری نیکو داشتند مهم¬ترین و آخرین درگیری اعراب ساکن در این منطقه و سپاه ایران که در تاریخ ثبت شده واقعه «ذوقار» است. در این نبرد قبایل بکر¬بن وائل در رأس سایر قبایل با ایرانیان جنگیدند. واقعه ذوقار موجب فروپاشی دولت حیره و به هم خوردن روابط متزلزل اعراب و دستگاه ساسانی شد. لذا خسرو پرویز که پس از کشته شدن نعمان¬بن منذر به دنبال ضبط اموال و بقایای دنیویش بود فردی از اعراب با نام "ایاس¬بن قبیصه طایی" را بر حیره امارت داد و او را مأموریت داد تا این اموال را به نزد او بیاورد. در پیکار ذوقار که از نظر اعراب با هاله¬ای از تقدس دینی نیز عجین شده سپاه ساسانی شکست خورد. در این روز بنوبکر به ریاست بنی¬شیبان و همکاری عجلیان و قبایلی که از سپاه ایران جدا شده و به خاطر حس هم¬خونی و ملیتی با اعراب به آنها پیوستند بر ایرانیان غلبه یافتند. و این پیکار مقدمه¬ای برای تاخت و تازهای قبایل عرب و به ویژه بنی¬شیبان شد که زمینه حضور نیروهای مسلمان را در عراق و فتوح اسلامی فراهم کرد. علاوه بر این بنی شیبان از مال¬التجاره قافله¬هایی که از محل سکونت آنها می¬گذشت، باج می¬گرفتند. این فعالیت¬ها زمینه¬های نبرد ذوقار را فراهم کرد و آن را در تاریخ عرب با عنوان «ایام¬العرب » در زمره افتخاراتشان ثبت نمود و افسانه شکست ناپذیری امپراتوری ساسانی را باطل ساخت.
2. توماس آرنولد، تاریخ گسترش اسلام، ترجمه ابوالفضل عزتی (تهران، دانشگاه تهران، 1358)، ص 361.
3. خیر¬الدین زرکلی، الاعلام، الطبعه¬التاسعه (بیروت، دارالعلم للملایین، 1990م)، ج5، ص276.
4. ابن¬اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، تصحیح غلامرضا طباطبایی-مجد، چاپ اول (تهران، آموزش انقلاب اسلامی، 1372ش)، ص 637.
5. هشام جعیط، کوفه پیدایش شهر اسلامی، ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم (تهران، آستان قدس رضوی، 1372ش)، ص17 - 18.
6 . محمدبن جریر طبری، تاریخ طبری (الرسل والملوک) ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم، (بی¬جا، اساطیر، 1362ش)، ج4، ص1590 و80-1479.
7. جعیط هشام، پیشین، صص10 -12.
8. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1347)، ج3، ص9؛ ابن¬اعثم پیشین، صص46-70.
9. ابن¬اعثم، پیشین، صص46-70.
10 . همان.
11. ابو¬حنیفه دینوری، اخبار¬الطوال، ترجمه صادق نشأت (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1346ش)، ص122.
12. جعیط هشام، پیشین، ص23.
13. رسول جعفریان، تاریخ خلفا(2) (تهران، سازمان چاپ و انتشارات تهران، 1374ش)، ص122.
14. طبری، پیشین، ج4، ص1540به بعد.
15. هشام جعیط، پیشین، ص22.
16. طبری، پیشین، ج4، ص1480.
17. همان، ص1484.
18. ابن¬اعثم، پیشین، ص115.
19. محمد¬بن عمر واقدی، الرده مع نبذه من فتوح العراق و ذکرمثنی بن حارثه شیبانی، تحقیق یحیی الجبوری (بیروت، دارالعرب اسلامی، بی تا)، ص179.
20. طبری، پیشین، ج4، ص1480.
21. همان.
22. عبدالعزیز سالم، تاریخ عرب قبل از اسلام، ترجمه باقر صادقی نیا، چاپ دوم (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1383ش)، صص 173-234.
23. احمد¬بن یحیی بلاذری، فتوح¬البلدان، ترجمه آذرتاش آذرنوش، تصحیح محمد فروزان، چاپ دوم (تهران، سروش، 1364ش)، ص50، به بعد.
24. یعقوبی، پیشین، ج 2، ص109.
25. همان.
26. طبری، پیشین، ج4، ص1450.
27. فیلیپ خلیل¬حتی، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم (تهران، آگاه، 1366ش)، ص191.
28. بلاذری، پیشین، ص9.
29. فیلیپ حتی، پیشین، ص191.
30. طبری، پیشین، ج4، صص1456- 1484.
31. هشام جعیط، پیشین، ص26.
32. بلاذری، پیشین، صص11-12.
33. هشام جعیط، پیشین، ص26.
34 . طبری، پیشین، ج4، ص1553.
35. همان، صص1555، 1627.
36. ابن¬اعثم، پیشین، صص49-50.
37. طبری، پیشین، ج4، صص1555 – 1627.
38. یعقوبی، پیشین، ج2، ص19.
39. دینوری، پیشین، ص121.
40 .طبری، پیشین، ص1555.
41. ابن¬اعثم، پیشین، ص93.
42. طبری، پیشین، ج4، ص1581.
43. همان، ص1555 به بعد.
44. ابن¬اعثم، پیشین، ص94.
45. بلاذری، پیشین، ج1، ص665.
46. محمدابن سعد، الطبقات الکبری (بیروت، دارالاطباعه والنشر داربیروت، بی¬تا)، ج7، ص397.
47. جعفریان، پیشین، ص112.
48. ابوالحسن علی¬بن حسین، مروج¬الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ سوم (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1365)،ج1، ص665.
49. مانند ابوذرعبل و بسوسی، رک، طبری، پیشین، ج4، صص1595-1596.
50. همان، ص1593.
51. دینوری، پیشین، صص123-124.
52. بلاذری، پیشین، ص13.
53. مسعودی، پیشین، ج1، ص665.
54. ابوعلی ابن مسکویه،تجارب الأمم، ترجمه ابوالقاسم امامی، چاپ اول (تهران، سروش، 1369)، ج1، صص275-276.
55. دینوری، پیشین، ص129.
56. طبری، پیشین، ج4، ص1560.
57. ابن اعثم، پیشین، ص95.
58. همان، ص98.
59. همان.
60. ابن¬مسکویه، پیشین، ج1، ص178.
61 . دینوری، پیشین، صص127،126.
62. توماس آرنولد، پیشین، ص752 به نقل از کایتانی.
63. بلاذری، پیشین، ص253.
64 . از جمله موارد شکست پل می¬توان به این عوامل اشاره کرد: عدم توجه خلافت به اهمیت تأمین نیروهای کمکی برای لشکر عراق (جعفریان، پیشین، ص112)؛ وجود فیل در سپاه ایران و تجهیزات کامل در آن (یعقوبی، پیشین، ج2، ص24)؛ عدم توجه ابوعبیده به تدابیر آگاهانه مثنی¬بن حارثه و تحقیر وی؛ زخمی¬شدن مثنی و دیگر سرداران سپاه؛ از هم پاشیدن سپاه بعد از قتل ابوعبیده؛ اقدامات جابان و مردانشاه برای ایجاد تفرقه در نیروهای اسلام (طبری، پیشین، ج4، صص1601 – 1606)، عدم گزینش مکان مناسب برای جنگ و فقدان تحرک در بین اعراب (امیرعلی، تاریخ عرب و اسلام، ترجمه عباس خلیلی، چاپ دوم (تهران، اقبال ، 1377) ص32.
65. امیر¬علی، پیشین، ص32.
66. بلاذری، پیشین، صص11 - 12.
67. طبری، پیشین، ج4، ص1597.
68. دینوری، پیشین، صص 126-127.
69. مسعودی، پیشین، ج1، ص667.
70. طبری،پیشین، ج4، ص1597.
71. ابن اعثم، پیشین، ص99.
72. همان.
73. بلاذری، پیشین، ص253.
74. مسعودی،پیشین، ج1، ص668؛ ابن مسکویه، پیشین، ج1، ص282، طبری، پیشین، ج4، ص 1600 به بعد.
75. دینوری، پیشین، ص125.
76. همان، ص123.
77. همان.
78. همان، ص123-126.
79. طبری، پیشین، ج4، صص1607و1616؛ ابن مسکویه، پیشین، ج1، صص282-284.
80 . طبری، پیشین، ج4، ص1609.
81 . توماس آرنولد، پیشین، ص725 به نقل کایتانی.
82. طبری، پیشین، ج4، ص1609.
83 . بخشی را برای زن و فرزند کسانی فرستاد که از مدینه آمده بودند، بخشی را برای جنگجویان پیشین فرستاد که در حیره سکونت داشتند و بخشی را برای گروهی که سپاه را در حین جنگ تأمین کرده بودند. احشام و اسیران را نیز چنین کرد و به آنان که بیشتر جنگیده بودند،بیشتر داد.یک چهارم خمس را به قوم بجیله داد و بقیه را به مدینه فرستاد. ر.ک (طبری، پیشین، ج4، صص1619-1620).
84. همان، ص1620.
85 . هشام جعیط، پیشین، ص32.
86. مسعودی، پیشین، ج1، ص669.
87. طبری، پیشین، ج4، ص1620؛ ابن مسکویه، پیشین، ج1، ص284.
88. متن شعر به این شرح است: "در نظر ما هنگامی که کشتگان لشکر مهران بر زمین نخیله ریخته بودند و جمع ما جمع بود. روزهایی مجسم شد که مثنی با لشکریان خویش به سپاهیان و طرفداران مهران چیره شد که آنان تک تک و گروه گروه به دست نابودی سپرده ما دیگر همانند مثنی شیبانی فرمانروایی معظم و سترگ است و در جنگ از شیر بیشه خفان دلاورتر است." (دینوری، پیشین، صص125-126).
89. طبری، پیشین، ج4، ص1621.
90 . دینوری، پیشین، صص126-712.
91 . ابن¬مسکویه، پیشین، ج1، ص276.
92 . باسفروخ، مرزبان انبار، که به شرط آنکه جانش محفوظ بماند مثنی را با ارسال آذوقه و اسلحه و راهنما یاری رسانید و بازار انبار را غارت کرد. (ابن مسکویه،پیشین،ج1،ص286-287).
93. امیر¬علی، پیشین،صص32-33.
94. دینوری، پیشین، ص120.
95. طبری، پیشین، صص1624-1630.
96. همان، ج4، ص1623.
97. جعیط شام،پیشین، صص39،37.
98. طبری، پیشین، ج4، ص1630.
99 . مورخان در مورد زمانی که مثنی از دنیا رفت، اختلاف نظر دارند؛گروهی آن را پیش از آمدن سعد به عراق و برخی پس از آن را در روایات خود آورده¬اند. (ابن¬اعثم، پیشین، ص101؛ بلاذری، پیشین، ص18؛ طبری، پیشین، ج4، ص1638.)
100. مغنی¬بن حارثه وصیت نامه پدر را به سعد داد که در آن نوشته بود "رأی وی این است که وقتی سپاه آماده شد، با دشمن خود و دشمن مسلمانان یعنی پارسیان در خاک آنها جنگ نیندازد و بلکه بر کناره سرزمین آنها در نزدیکترین ریگستان به دیار عرب و نزدیک¬ترین صحرا به دیار عجم بجنگد و اگر خدا مسلمانان را بر آنها پیروزی داد به جاهای دیگر توانند رسیدو اگر کار صورت دیگر داشت، راه خویش بهتر دانند و در دیار عرب دلیرتر توانند رفت تا خدا فرصت حمله به دشمن پیش آرد." (طبری، پیشین، ج4، ص1642.)
101. وی سلمی بنت حخصه (جعفر) نام داشت و از قبیله بنی¬تمیم بود. مترجمان ومورخان می¬نویسند وی از زنان شجاع قوم خود بود و به خاطر اطلاع از وضعیت ایران و سواد، فرمانده کل اسلام در شرق، وی را به همسری خود در¬آورد تا از اطلاعاتش بهره برده، با قبایل این منطقه ارتباط نزدیک داشته باشد. (ر.ک: ابن¬اثیر، پیشین، ج4، صص299-300؛ ابن حجرعسقلانی، الاصابه فی تمییزالصحابه، (بیروت، دارالاحیاءالتراث العربی،1328 هـ)، ج3، ص361؛ ابن¬اعثم، پیشین، ص937؛ زرکلی، پیشین، ج5، ص276؛ عمررضا کحاله، معجم قبایل-العرب القدیمه و الجدیده، (بیروت، الرساله، 1414هـ/1994هـ)، الجزءالاول، ص271 به بعد).
102. ابن¬اثیر. اسدالغابه فی معرفة الصحابه، تحقیق و تعلیق محمد ابراهیم بنا و محمد احمد عاشور، (دارالاحیاء¬التراث الاسلامی، بی¬تا).
103. طبری، پیشین، ج4، ص1642.
منابع:
- آرنولد، توماس، تاریخ گسترش اسلام، ترجمه ابوالفضل عزتی، (دانشگاه تهران، 1358).
- ابوعبیده معمر¬بن مثنی، ایام¬العرب قبل¬الاسلام، جمع و تحقیق ودراسه عادل جاسم¬البیاتی، (بیروت، مکتبةالنهضه العربیه، 1047هـ/1987م).
- ابن اثیر جزری، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، تحقیق و تعلیق محمد ابراهیم بنا و محمد احمد عاشور (دارلاحیاءالتراث الاسلامی، [لاسنه]).
- ابن اعثم کوفی، محمد¬بن علی، الفتوح، ترجمه محمد¬بن احمد مستوفی هروی، تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد، چاپ اول (تهران، آموزش انقلاب اسلامی، 1372ش).
- ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، الطبعه الاولی (بیروت، دارالاحیاء التراث العربی،1328هـ).
- ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری (بیروت، داراالطباعه و النشر، داربیروت لا سنه).
- ابن مسکویه، ابوعلی، تجارب¬الامم، ترجمه ابوالقاسم امامی، چاپ اول، (تهران،سروش،1369).
- ابن هشام، ابومحمد عبدالملک، السیرة النبویه، حقق و طبع و شرح وضع فهارسها مصطفی-السقا، ابراهیم¬الابیاری، عبدالحفیظ شبلی، الطبعه¬الثانیه (مصر، مکتبه مصطفی¬البابی الحلبی و اولاده، 1375هـ/1955م).
- اشپولر، برتولد، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمه جواد فلاطوری، چاپ سوم (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1369ش).
- _____________، جهان اسلام دوران خلافت، ترجمه قمر آریان (تهران، امیرکبیر، 1354).
- امیر علی، تاریخ عرب و اسلام، ترجمه عباس خلیلی، چاپ دوم (تهران، اقبال، 1377ش).
- بلاذری، احمدبن یحیی، فتوح¬البلدان، ترجمه آذرتاش آذرنوش، تصحیح محمد فروزان، چاپ دوم (تهران، سروش، 1364ش).
- بروکلمان، کارل، تاریخ¬الشعوب الاسلامی، ترجمه بینه فارس (بیروت، دارالعلم للملایین، 1905م).
- پیگو لوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران در سده های چهارم تا ششم میلادی، ترجمه عنایت¬الله رضا (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1372ش).
- جعفریان، رسول، تاریخ خلفا(2) (تهران، سازمان چاپ و انتشارات تهران، 1374ش).
- جعیط، هشام، کوفه پیدایش شهر اسلامی، ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم (تهران، آستان قدس رضوی، 1372ش).
- خلیل حتی، فیلیپ، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم (تهران، آگاه، 1366ش).
- دهخدا، علی¬اکبر، لغت¬نامه دهخدا (تهران، دانشگاه تهران، 1352ش).
- دینوری، ابوحنیفه، اخبار¬الطول، ترجمه صادق نشأت (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1346ش).
- دحلان، احمد¬بن زینی دحلان، الفتوحات¬الاسلامیه (داربشائر، 1863م).
- ذهبی، شمس¬الدین محمد، تاریخ¬الاسلام و وفیات¬المشاهیر والاعلام (40-11هـ)، تحقیق عمر عبد السلام تدمری (بیروت، دارالکتب¬العربی، 1047هـ/1987م).
- زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ مردم ایران، چاپ دوم (تهران، امیرکبیر، 2536ش).
- _____________، دو قرن سکوت، چاپ هفتم (تهران، امیرکبیر، 2536ش).
- _____________، تاریخ ایران بعد از اسلام، چاپ پنجم (تهران، امیرکبیر، 1368ش).
- زرکلی، خیرالدین، الاعلام، الطبعه¬التاسعه (بیروت، دارالعلم للمملایین، 1990ش).
- سالم، عبدالعزیز، تاریخ عرب قبل از اسلام، ترجمه باقر صادقی¬نیا، چاپ دوم (تهران، انتشارات علمی فرهنگی، 1383ش).
- کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، چاپ هشتم (تهران، دنیای کتاب، 1375ش).
- کحاله، عمر رضا، معجم قبایل¬العرب¬القدیمه و¬الجدیده (بیروت، الرساله، 1414هـ/1994م)،
- طبری، محمد¬بن جریر، تاریخ طبری (الرسل و¬الملوک)، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم، (اساطیر،1362ش).
- مسعودی، ابوالحسن علی¬بن حسین، مروج¬الذهب و معادن¬الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ سوم (انتشارات علمی و فرهنگی، 1365هـ.ش).
- نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب، (انجمن ملی، [بی تا]).
- وات مونتگمری، اسپانیای اسلامی، ترجمه محمد علی طالقانی (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1359هـ .ش).
- واقدی، محمد، الرده مع نبذه من فتوح¬العراق و ذکر مثنی¬بن حارثه شیبانی، تحقیق یحیی الجبوری (بیروت، دارالعرب اسلامی، [بی تا]).
- _____________، کتاب المغازی، تحقیق مارسدن جونز (ایران، دانش اسلامی، 1404هـ).
- همدانی، رفیع¬الدین اسحاق¬بن محمد، سیرت رسول¬الله، تصحیح و مقدمه اصغر مهدوی (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، [ بی تا] ).
- یعقوبی، ابن¬واضح، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1347).
شناخت حوادث قرون اولیه اسلامی و تحقیق در مورد علل گسترش قلمرو اسلام و نفوذ آن در بین ملت¬های گوناگون برای محققان این برهه تاریخی ضروری است. از سوی دیگر، شناخت فتوحات بدون شناخت شخصیت¬های اصلی مؤثر در آن محال است. از جمله این شخصیت¬های مؤثر مثنّی¬بن حارثه شیبانی ربعی بکری از قبیله بکربن وائل است.[1] که با آغاز فتوح به دنیای اسلام اتصال یافت. شناخت او می¬تواند بسیاری از نکات مبهم فتوح آغازین اسلامی را روشن نماید. مثنی در تاریخ¬نگاری نخستین مورخان اسلامی کمتر مورد توجه قرار گرفته است. موضع¬گیری¬های دوگانه و گاه متناقضی که منابع از وی ترسیم می¬کنند سبب شده تا شخصیّتی مثبت و منفی (خاکستری) در نخستین فتوح اسلامی در عراق داشته باشد.
نگاهی به زندگی مثنّی¬بن حارثه شیبانی
مثنی¬بن حارثه در حیره می¬زیست و تا پیش از پیوستن به خلافت اسلامی در نواحی سواد به غارت می پرداخت.[2] او در وفد بنی شیبان در سال نهم هجری همراه با افراد قبیله¬اش به محضر رسول¬الله 8 آمد. به روایت ابن¬اثیر آن حضرت برای وی دعا کرد. مثنی پس از رحلت رسول-اکرم 8 با خلافت مدینه ارتباط برقرار کرد و علی¬رغم تحقیر و توهین¬ها، به دلیل منافع شخصی و قومی با سرداران بزرگ اسلام که به این نواحی گسیل می¬شدند همکاری داشت و در فتوح و غارت در کنار آنان بود. لذا یکی از دلایل توجه سردمداران حجاز به سواد و ایران، تدابیر و اطلاعات وسیع و درستی بود که مثنی در اختیار آنان می¬گذاشت. نکته مهم آن است که او هیچ گاه فرمانده سپاه نشد بلکه یا در رأس قبیله خود بود و یا به عنوان مشاور در کنار سرداران اسلام قرار می¬گرفت. مثنی سرانجام در سال چهاردهم هجری در اثر زخم¬های شدیدی که در جنگ پل بر بدنش وارد شده بود از دنیا رفت.
زندگی سیاسی – نظامی مثنّی و نخستین فتوح اسلامی
مثنی¬بن حارثه به عنوان رئیس قبیله بکر تفکرات قبیله¬ای داشت، لذا خاطرات ایام¬العرب و جنگ ذوقار – که برای اعراب یک افتخار و حادثه¬ای سرنوشت¬ساز بود – و شناخت همه جانبه شاخصه¬های منطقه عراق و ایران، مثنی را بر آن داشت تا به دیگر نقاط نیز حمله برد و از نظر مالی و اقتصادی تأمین شود. از نظر روانی و حس قومیّتی نیز رفتار ظالمانه حکام ایرانی در برابر اعراب و تحقیر آنان و خاطرات تلخی که در اذهان قبایل عرب باقی مانده بود محرکّه¬های قوی برای رویارویی اعراب با ایرانیان بود. به ویژه که در این زمان، حکومت ایران ضعیف و دچار بحران سیاسی بود. ظرفیت¬های بالقوه روانی و سوابق تاریخی مذکور در منابع در روابط اعراب و ایرانیان که قدرت اعراب را برای انجام اقدامات هدفمند و عامدانه در جهت نیارهای مقطعی و بلند مدتشان تأمین می¬کرد، مثنی را در حمله به عراق و سواد تحریک می کرد. به ویژه آن که آل¬لخم که حکام عرب عراق بودند نیز از صحنه سیاست محو شده بودند. لذا فکر پیوستن به خلافت اسلامی توسط مثنی مورد ارزیابی قرار گرفت تا بتواند نتیجه ای مطلوب از آن بگیرد.
خلافت مدینه در راستای بسط و گسترش قلمرو خود از کسانی استفاده می¬کرد که بومی همان مناطق بودند و بعلاوه در گروه مرتدّین قرار نداشتند. پیوستن نیمی از افراد قبیله بنی-شیبان و شرکت گروهی از آنان در جنگهای ردّه این تمایل و جهت¬گیری را تشدید می¬کرد. زمانی که ابوبکر در فکر این مسائل بود قیس¬بن قاسم منقری - از رؤسای قبیله بنی¬تمیم که به جهت تعامل دو قبیله تمیم و بکر مثنی را می¬شناخت- در حضور ابوبکر وی را این گونه توصیف می کند: « صحابی فاتح، من کبار القاده، غیر حامل الذکر، لا مجهول نسب، لا قلیل العدد، لا ذلیل¬الغاده،[3] شجاع،[4] کان کثیر¬الغاره علی¬الفرس و...،[5]». همین امر ابوبکر را در تصمیماتی که برای گسترش اسلام در نظر داشت تحریک و تشویق نمود.
از طرفی به نظر می¬رسد مثنی از جانب خلافت مدینه هم احساس امنیت و حمایت نمی¬کرد. به همین جهت با اقدامات اولیه سعی کرد اهمیت خود را به عنوان یک عامل موثر در منظر دولت حجاز جلوه دهد. به همین سبب بود که بدون صدور یا دریافت اجازه مدینه شروع به کار کرد. این در حالی بود که ابوبکر با ارسال خالد¬بن ولید به عراق خواست تا با جهت¬دهی این حملات تحت عنوان جهاد اسلامی آن را به نام حکومت اسلامی ثبت کند. البته بر اساس داده های تاریخی اگر چه مثنی هیچ¬گاه به عنوان فرمانده کل شناخته نشد و حملاتش برای ارضای انگیزه¬های شخصی و به روش جنگ و گریز بود، ولی همکاری وی با نیروهای اسلام نقش تاثیر-گذاری در فتوح شرق داشت. مثنی به دلیل ضعف در رویارویی با ساسانیان و کمبود نیرو کوشید تا با اتحاد با مدینه این ضعف را جبران کند ولی انگیزه¬ها و اهداف خلافت مدینه و نیروهای تحت فرمانش انگیخته قابل ملاحظه¬ای برای پی¬گیری و برنامه¬ریزی یک گام بلند رو به فتوح اسلامی بود.
مثنی¬بن حارثه و خلافت ابوبکر¬بن ابی قحافه (11-13هـ):
وضعیت سیاسی مثنی را در این دوران باید در سه مقطع زمانی جست¬وجو کرد: پیش از آمدن خالد به مرزهای ساسانی، در زمان حضور خالد در عراق و پس از رفتن خالد به شام.
نخستین حملات مثنی به مرزهای ساسانی صورت غارت¬های شدید و مخرب داشت تا جایی که پوران دخت، ملکه ساسانی، خطر حضور او را جدی گرفت و همین امر مثنی را مرعوب ساخت. ولی او خوب می¬دانست که دستگاه ساسانی نمی¬تواند نا امنی مرزها را فرو خواباند. به همین جهت با مدینه ارتباط یافت. او در مرزها یعنی منطقه¬ای که بعدها شهر کوفه در آن¬جا ساخته شد، مستقر گردید.[6] این در حالی است که ملکه ایران در تدارک مقابله با مثنی بود.[7] شواهدی در دست نیست که مثنی با چه انگیزه¬ای و مشاوره با چه کسی یا کسانی ضرورت اتصال و ارتباط با مدینه را درک کرد. حتی منابع اولیه عربی-اسلامی هم در مورد حضور مثنی تردید دارند. آمدن مثنی به مدینه محل اختلاف مورخانی چون یعقوبی، طبری، بلاذری، ابن¬اعثم و دینوری است.[8] در هر صورت ابوبکر درصدد بود تا با کمک مثنی سواد را به قلمرو اسلام ملحق گرداند و این منطقه را حق اعراب می¬دانست که ایرانیان غصب کرده بودند. از سوی دیگر مثنی سعی می¬کرد سواد را به عنوان منطقه¬ای حاصلخیز که می¬تواند کمبود نیرو و امکانات مادی و ارضی مسلمانان را تأمین نماید معرفی کند تا ابوبکر را راضی کند به عراق حمله نماید.[9] ابن¬اعثم می¬نویسد خبر تاخت و تازهای مثنی به مدینه رسید و ابوبکر با پیشنهاد عمر، خالد را به عراق فرستاد. پس از این مثنی به ابوبکر نامه نوشت و او را از اوضاع پریشان ایران و از تجاوز خود به ایران آگاه کرد و از وی خواست تا سپاهی به کمکش بفرستد[10] را در عراق بگیرد ولی چنین نشد، زیرا اگر مثنی با کمک این سپاه فتح سواد را به نام خود ثبت می¬کرد برای خلافت مشکلات بسیاری را به وجود می¬آورد، از سویی، دیگر بازپس-گیری سواد از مثنی کاری بس مشکل بود، زیرا در این زمان فردی قدرتمند با نیروی نظامی مجهز و ثروت فراوان می نمود و با اقتدار فراوان قادر بود رقبای دیگر را هم مطیع خود گرداند. بعلاوه ابوبکر می¬خواست افتخار فتح عراق برای اسلام از سوی سرداران بزرگ و صحابه ثبت گردد[11] نه فردی که در بین مسلمانان اسم و رسمی ندارد. در این زمان جریان ردّه و شناخت مرزهای ایران در شرق بیشتر از شمال برای ابوبکر اهمیت داشت، چون تا حدی مسئله فتوح شام حل شده به نظر می¬رسید. لذا مثنی ناگزیر شد فرماندهی سپاه را به خالدبن ولید (سیف¬الله)که سرداری شناخته شده بود، واگذار نماید. در نظر مورخانی چون بلاذری و دینوری که گرایش¬های ملی د
اشتند مثنی مقامی شایسته دارد ولی نزد طبری چنین نیست.[12] به نظر می¬رسد خلافت مدینه درصدد بود تا فرماندهی را به عراق بفرستد که شناخته شده[13] و دارای نسب والا باشد. فتوح اولیه توسط فرماندهانی که از قبایل قریش بودند، کنترل می¬شد.[14] همکاری خالدبن ولید مخزونی قریشی و مثنی¬بن حارثه شیبانی- که هر دو معدی بودند- سبب تداوم فتوح عراق گردید.[15] با اعزام خالد به عراق، مثنی موظف شد تا از فرمانده اعزامی خلافت مدینه حمایت و اطاعت کند. با این اقدام، مثنی احساس کرد به وی توهین شده است.[16] و از آمدن خالد ناراحت شد ولی چشم¬اندازهای آینده که در تعاطی اهداف اعراب مرزی و نیروهای اسلام بود سبب تعامل این دو جبهه برای استفاده از این فرصت گردید. مثنی با هشت هزار سپاهی، خالد را همراهی کرد.[17] خالد¬بن ولید در محرم سال دوازده هجری وارد عراق شد[18] و در پادگان حفیر که از استوارترین مرزهای ایران بود و موقعیت ویژه تجاری نیز داشت، مستقر شد.[19] فتوح اسلامی در واقع با آمدن خالدبن ولید به عراق که در تداوم سرکوب مرتدین بود، آغاز شد.[20] این امر می¬تواند بیانگر قدرت برتر نظامی مثنی در منطقه باشد. با آمدن فرمانده قریشی که مورد تأیید و حمایت خلافت مدینه بود نبردهای اعراب مرزی به صورت هدفمند در راستای طرح¬های برنامه ریزی شده درآمد. عراق برای ورود به سرزمین-های شرقی مهم و کلید فتوح به حساب می¬آمد. در زمان خلافت ابوبکربن ابی¬قحافه (11-13هـ) مناطق ذیل از سرزمین عراق فتح شد:
1. فتح الیس: مثنی بن حارثه از طرف خالد مأموریت یافت تا با جابان، رئیس دهکده الیس، بجنگد. البته معلوم نیست که آیا مسلمانان پیش از این اقدامی برای تصرف این مکان کرده بودند یا نه؟ این جنگ در کنار رودی رخ داد که پس از این به «نهرالدّم» (رود خون) شهرت یافت. مثنی، جابان را شکست داد و با مردم الیس صلح کرد و برآنان خراج یا گزیت تعیین کرد.[21]
به نظر می¬رسد فتوح نخستین اسلامی استحکام چندانی نداشته و فرماندهان بیشتر درصدد تصرف مناطق جدید و ثبت آن با نام فتوح اسلامی بودند. به همین دلیل ممکن بود یک منطقه چندین مرتبه در معرض لشکرکشی مسلمانان قرار گیرد. تأمین هزینه سپاهیان و خزانه بیت-المال مسلمانان از دیگر اهداف فتوح اولیه بود. این¬گونه نبردها جنبه مانور نظامی داشت و زمینه¬ای برای فتوح قطعی و گسترش قلمرو اسلامی محسوب می¬گردید. اهمیت این نکته زمانی مشخص می¬شود که بدانیم که خلافت مدینه مرزهای شام و شمال را در رأس جهاد اسلامی قرار داده بود و چنانچه غیر از این باشد خالد به شام اعزام نمی¬شد.
2. فتح حیره: مثنی پس از فتح الیس به دستور خالدبن ولید به حیره رفت. حیره پیش از این محل استقرار مرزداران ساسانی و مرکز دولت عربی تحت فرمان ساسانیان به نام لخم بود. لخمیان در زمان خسرو پرویز به علت خشم این پادشاه بر حاکم این دولت، نعمان¬بن منذر، فرو ریخت و پس از آن آزادبه و ایاس¬بن قبیصه طائی تا فتح اسلامی بر این شهر امارت داشتند. حیره از جهات استراتژیکی و دارا¬بودن منابع و امکانات فراوان اقتصادی و موقعیت مهمی که برای اعراب مسلمان داشت بیشتر مورد توجه بود. ساکنان شهر از قبایل مختلف عرب بودند که از فرهنگ ایرانی تأثیر پذیرفتند. موقعیت حیره سبب نفوذ و گرایش قبایل عرب به عقاید دینی گوناگون شد. اهمیت نکته در این است که اعراب مسلمان پس از تصرف این مناطق و با توجه به احکام شرعی و سنت نبوی¬8 و مصالح حکومتی انواع مالیات ها (اعم از خراج، جزیه، عشر و...) را بر ساکنان آن مقرر کردند. در این شهر تعدادی ایرانی هم سکونت داشتند که به نظر می¬رسد دستگاه ساسانی برای امنیت خاطر از اطاعت¬پذیری اعراب لخمی و نیز ترکیب سپاه اعراب و ایرانیان آنها را در این شهر سکونت داده بود و دولت لخم در یک گروه نظامی که برای موارد تهاجمی و تدافعی تشکیل داده بود از این نیروها (أشاهب) استفاده می¬کرد.[22] پس از سقوط دولت عربی حیره و رویارویی اعراب و سپاه ساسانی در نبرد ذوقار، مرزداران ساسانی مأمور حفظ این مناطق مرزی بودند. به همین دلیل زمانی که مثنی دستور یافت تا حیره را تصرف کند با نیروهای ایرانی رو¬به¬رو شد که به طور ویژه در آنجا تجمع کرده بودند. دو طرف در کناره¬های رود با هم جنگیدند. مرزداران ایرانی شکست خورده و حیره به تصرف اعراب مسلمان تحت امر مثنی درآمد.[23] به روایت تاریخ یعقوبی، عده¬ای از اعراب مسیحی (عباد) که در حیره سکونت داشتند در این جنگ ایرانیان را همراهی می¬کردند. در ادامه این روایت آمده که مردم حیره خود خواستار صلح شده و خالد مبلغ هنگفتی خراج بر آنها تحمیل کرد.[24] مشخص نیست که خالدبن ولید پس از جنگ، به چه علت با مردم شهر صلح کرد؟ و چرا با وجودی که مردم حیره از اهل کتاب بودند برایشان جزیه تعیین نکرد؟ و چنانچه براساس کتب -الخراج ابویوسف و یحیی¬بن آدم قریشی، خراج تعیین گردید براساس چه ملاک و معیاری بود؟ وآیا ابوبکر در جریان اقدامات سرداران خود در مراحل اولیه فتوح اسلامی بود یا نه؟ این در حالی است
که یعقوبی در جای دیگری در همین مورد می¬نویسد: مناطق الیس و حیره و پیرامون آن غارت گردید.[25] فتح حیره هم با مصالحه و در ربیع الاول سال دوازدهم صورت گرفت.[26]
برای اعراب مسلمان، فتح حیره به منزله کلید تصرف بین¬النهرین و اولین میوه¬ای بود که از درخت ایران افتاد.[27] به این ترتیب با ورود مسلمانان به عراق (سواد) و فتح تمام مناطق آن و موقعیت این منطقه برای تصرف شرق قلمرو اسلامی، ایجاد پادگان¬های نظامی – که به مرور زمان به شهر تبدیل گردیدند - ضرورت یافت. با ساخته¬شدن شهرهای بصره و کوفه و پس از آن واسط، شهر حیره به عنوان بازار تجاری و مناطق مفرح و دارای عمارت¬های جذاب، مورد توجه اعراب قرار گرفت و این موقعیت اقتصادی و مفرح آن تا قرن دوم هجری استمرار داشت ولی به تدریج تخریب گردید.
3. فتح انبار: یکی دیگر از مناطق سواد که با همکاری مثنی و خالد فتح گردید انبار بود. این شهر پیش از تشکیل امپراتوری ساسانی ساخته شده و مورد توجه نظام ساسانی نیز قرار گرفت. شهر انبار از نظر استحکام و ثروت اهمیت زیادی داشت. به روایت بلاذری، مثنی از طرف خالد، این شهر را غارت کرد و بسیاری از مردم آن را کشت و اسیر کرد و بازار آن را نیز به غارت برد.[28]
علاوه بر الیس و حیره و انبار، قسمت¬های دیگر سواد چون عین¬التّمر- که مکانی استوار به صحرا و در شمال غربی کوفه قرار داشت – و بانقیا و کسکر نیز با همکاری خالد و مثنی به تصرف اعراب مسلمان درآمد[29] و مرزهای دولت اسلامی تا ساحل دجله کشیده شد. در طی این مدت مثنی یکی از فرماندهان خالد در سواد عراق بود[30]و از طرف وی مأموریت داشت تا پیوسته به سواد حمله کند و پیش برود. او همچنین منصب ریاست مرز¬داران را عهده¬دار بود.[31] خالد در تدارک حملات وسیع و پردامنه¬ای بود که مثنی زمینه¬های آن را فراهم می¬کرد تا این که از طرف ابوبکر مأموریت یافت به شام برود، چون مرزهای شمالی جزیرة العرب نیاز بیشتری به خالد داشت. خالد به همراه نیمی از یارانش به طرف شمال حرکت کرد و در مسیر خود برخی مناطق را نیز به تصرف نیروهای مسلمان درآورد. اهمیت حضور خالد درعراق تأثیر زیادی در پیشبرد اهداف خلافت در وهله نخست و پس از آن برای مثنی داشت.[32] سپاهیان تحت امر خالد به دو گروه تقسیم شدند؛ بخشی با خالد به شام رفته و بخشی با مثنی در عراق ماندند و در فتوح با او همکاری کردند.[33] طبری می¬نویسد این گروه بیشتر از پیران بودند؛ چون مثنی از خالد خواست تا برخی از یاران پیامبر را همراهش کند. خالد نیز پذیرفت و این گروه با مثنی به حیره بازگشتند.[34] پس از خروج خالد از عراق و پیش از آمدن ابوعبیده ثقفی به شرق جزیرة¬العرب مثنی از طرف ابوبکر بر مسلمانان عراق و قبیله ربیعه ریاست می-کرد[35] و از طرف خالد مأمور نظارت و اداره سواد گردید.[36] در طی این مدت مثنی به دفع حملات سپاه ایران مشغول بود. همزمان با این حوادث یزدگرد سوم پسر خسرو پرویز به پادشاهی ایران دست یافت و شهربراز به عنوان فرمانده سپاه تعیین گردید تا آنچه در عراق و مرزها می¬گذرد را ارزیابی و برای دفع خطرات و حملات اقدام نماید. او سپاهی به فرماندهی هرمز به سوی عراق فرستاد تا مثنی را از آن مناطق به عقب براند. مثنی در مرقومه¬ای که برای شهر براز نوشت اشاره می¬کند که چون او (شهر براز) ضعیف است، ناگزیر به جنگ است. دو سپاه در محلی به نام "عدوه الصّراه" یا تپه صراه در نزدیک بابل با هم جنگیدند. ایرانیان در این نبرد از فیل استفاده کردند و مسلمانان با شیوه جنگ¬و¬گریز می¬جنگیدند تا سرانجام اعراب مسلمان به فرماندهی مثنی در جنگ بر آنها غلبه یافته و تا مداین پیش رفتند.[37] در حالی که
منابع نخستین اسلامی به ترکیب قبیله¬ای نیروهای اسلام کمتر می پردازند به نظر می¬رسد قبیله بکر¬بن وائل و به ویژه بنی¬شیبان از پشتوانه¬های اصلی مثنی در تدارک حمله علیه ایرانیان بود. مثنی کارگزاران خود را به مناطق تحت امرش اعزام کرد و سایرین در پادگان¬ها مشغول فعالیت بودند. در این مدت او حملات قبیله بنی¬تغلب به ریاست «فارس¬العتاب» را که مسیحی بودند دفع نمود و با فرار رئیس قبیله بسیاری از افرادش کشته شدند. گروه دیگری از اعراب بنی تغلب که در صفین بودند نیز به دستور مثنی سرکوب شدند.[38]
مثنی برای تأمین نیروی کمکی و بیعت دوباره با ابوبکر و بیان اوضاع و احوال عراق رهسپار مدینه شد و بشیر¬بن خصاصیه را به جانشینی خود در عراق تعیین کرد. فقدان مثنی در عراق سبب هجوم مرز¬داران ایرانی به مسلمانان گردید تا جایی که مسلمانان مجبور به عقب نشینی شدند. وقتی مثنی به مدینه رسید ابوبکر بیمار بود و بعد از مدت کمی در گذشت.[39] ابوبکر در آخرین روزهای حیاتش به عمر توصیه کرد تا فتوح عراق را با ارسال خالد و مثنی پیگیری کند.[40]
مثنی¬بن حارثه و خلافت عمربن خطاب(13-23هـ)
آمدن مثنی به مدینه می¬تواند بهانه خوبی برای پیگیری انگیزه¬های فتوح در دوران عمر باشد. ابن¬اعثم معتقد است حضور مثنی در مدینه به علت خوابی بود که او دیده بود.[41] اما طبری با ظرافت و دقت خاصی به علت حضور مثنی در مرکز خلافت اسلامی می¬پردازد و می¬نویسد مثنی از آنچه در مدینه می¬گذشت بی¬خبر بود. از طرفی برای رویارویی با ایرانیان نیازمند اعزام سریع و وسیع و حمایت¬های همه جانبه حجاز بود. مشکل اساسی مثنی آن بود که ایران و نظام ساسانی در نظر اعراب مهیب و بزرگ می¬نمود و او به راحتی نمی¬توانست این ذهنیت تاریخی را در آنها فرو شکند و اعراب را برای حمله به ایران متفق و متحد نماید. مثنی اطرافیانش را با این سخنان برای حمله تحریک و تشویق می¬کرد: «ای مردم نیمی از سواد عراق را از ایرانیان گرفته¬ایم، یاران ما بر آنان دلیر شده اند، گستاخی¬مان بر ایشان فزونی گرفته است، هنوز چیزهای دیگری نیز هست که مسلمان از بی¬دین چشم می¬دارد».[42] عصر پس از رحلت رسول¬الله 8 عصر انتشار اسلام در خارج جزیرة¬العرب و فرو¬پاشی نظام¬های سیاسی ایران و دولت های هم¬جوار بود؛ لذا اندیشه استراتژیک – نظامی ایجاد ارتشی منظم و قوی در میان مسلمانان قوت گرفت. زیرا با نیروهای انسانی داوطلب (مطوعه) که در زمان رسول¬الله 8 و ابوبکر فعالیت می¬کردند نمی¬شد جهاد را ادامه داد. از جهتی این نیروهای جدیدی که به خدمت گرفته می¬شدند می¬بایست سازماندهی شوند. از این رو لزوم فراخوان اجباری با توسل به قبایل و ولایات، تأمین هزینه¬ها و مصالح و تدبیر و تشکیل دیوان جند و ثبت اسامی موظفین در قالب ارتش اسلام در ادامه همین سیاست¬ها شکل گرفت.[43] به همین جهت خلیفه دوم حفظ و توسعه و تحکیم موقعیت مسلمانان را در مرزها حتمی و جدی یافت. او در حالی که در بین مردم حضور می¬یافت آنها را با این سخنان به وجوب حضور در آن مناطق تحریض می¬کرد: «... و اما بعد، دیگر حجاز جای ماندن شما نیست و پیامبر 8 فتح قلمرو کسری و قیصر را به شما وعده داده است، به طرف سرزمین ایران حرکت کنید».[44] در این خطابه عمر، دو نکته مهم و ظریف نهفته است: نخست آن که او وجود اعراب مدعی را در حجاز به ضرر خلافت حجاز می¬دانست. به همین دلیل است که بلاذری به این نکته اشاره می¬کنند که عمر می¬خواست اقدام وحشیانه اعراب را در جزیرة¬العرب دفع کند.[45] دوم آن که عمر برای مشروعیت بخشیدن به طرح فتوح از
دوران حیات نبوی و سخنان آن حضرت که نوید بخش، لازم¬الاجرا و حتمی¬الوقوع بود استفاده کرد. خطرات داخلی که پس از رحلت پیامبر 8 متوجه خلافت اسلامی بود در زمان عمر فروکش کرده و عمر با اطمینان خاطر و با امید به حفظ جزیرة¬العرب در فکر توسعه قلمرو اسلامی با استفاده از برنامه¬های وسیع و تجارب و جایگزینی و تعویض فرماندهان فتوح و فراخوان عمومی برای حضور تمام اعراب در ارتش اسلام بود. روی همین اصل، برخلاف وصیت ابوبکر، مثنی و خالد را به عنوان فرمانده اصلی فتوح عراق قرار نداد و ابوعبیده ثقفی – که از قبیله ثقیف در طائف بود – به فرماندهی سپاه اسلام در عراق منصوب و او را به همراه گروهی از اعراب روانه شرق کرد. روابط خصومت¬آمیز عمر و خالد از یک طرف و تصمیم¬گیری¬ها و گاه تسامح¬های ابوبکر در مقابل خالد از طرف دیگر در انتخاب کارگزاران عمر تأثیر به سزایی داشت. به استناد روایت ابن¬سعد، عمر از این می¬ترسید که قدرت خالد افزون گردد و مزاحمی برای خلافت پدید آید.[46] در این بین تعصبات قبیله¬ای نیز بی¬تأثیر نبود.[47] مورخان نخستین اسلامی علت این انتصابات را ترس اعراب از رویارویی با ایرانیان می¬دانند.[48] در این صورت عمر با اعزام فرماندهان جدید می¬خواست ارتباط نیروهای نظامی را با مدینه حفظ نماید و در صورت بروز خطر آنها را حمایت کند.
پیش از ورود ابوعبیده ثقفی به عراق، رستم، سردار ایرانی، با ارسال نامه¬هایی به دهقانان سواد و حتی اعزام جابان به منطقه از آنها خواسته بود تا بر مسلمانان بشورند. اما مثنی همراه با گروهی از سرداران ایرانی مخالف دولت این توطئه¬ها را خنثی کرد.[49] چنانچه این روایات درست باشد شدّت اختلافات و تفرقه داخلی بین ارتش ایران مشخص می¬گردد. با این وجود میزان حملات ایرانیان به اعراب مسلمان چنان قابل توجه بود که مثنی پادگان مسلمانان را از حیره به "خفان" انتقال داد.[50] مثنی به هیچ وجه خود را از تصمیمات مدینه جدا نکرد و با آمدن ابوعبیده به او پیوست. ابوعبیده خود نیز از اقدامات تبلیغی غافل نماند و بسیاری از قبایل را با خود همراه ساخت.[51] او اعراب را به جهاد در راه خدا و گرفتن غنائم دعوت می¬کرد و بدین طریق افراد زیادی را در سپاه اسلام جا داد.[52] در زمان فرماندهی ابوعبیده در عراق تا کشته شدنش در نبرد جسر، برخی مناطق با کمک و همیاری و مشاورت مثنی به تصرف مسلمانان درآمد. به روایت مسعودی، او با کمک مثنی، نرسی و جالینوس را در باروسما[53] و جابان را در نمارق شکست داد.[54]
نبرد¬جسر (پل): یکی از وقایع مهم در تاریخ نخستین فتوح اسلامی در مرزهای ایران، جنگ پل (جسر) است. ابوعبیده پس از سرکوبی شورش¬های پیرامون خود عازم قس¬الناطف شد و مورد استقبال مثنی قرار گرفت. مثنی پس از این به عنوان فرمانده زیر¬دست ابوعبیده و تحت امر او در آرایش سپاه در قسمت راست (یمین) قرار داشت. در ارتش ساسانی بهمن جادویه مهرانشاه معروف به ذوالحاجب، فرماندهی نیروهای رزم و رستم، فرماندهی کل ارتش ساسانی را بر عهده داشت. به دستور ابوعبیده بر روی رود فرات پلی ساختند[55] و اعراب مسلمان از آن پل گذشتند تا آن سوی آب رو در روی ایرانیان قرار گیرند. ابوعبیده از مشاوره مثنی که با این تصمیمش مخالف بود، استقبال نکرد. ناآگاهی ابوعبیده و عدم توجه به راهنمایی¬های مثنی، جان فرمانده سپاه اسلام و بسیاری از نیروهایش را گرفت. طبری می-نویسد تعداد کشتگان مسلمانان چهار¬هزار نفر بود.[56] توجه به ارتش ساسانی مستقر در آن طرف رود ما را به دو عامل شکست مسلمانان شد رهنمون می¬سازد: یکی تعداد زیاد نیروها و تجهیز سپاه ساسانی با فیل و دیگری ساختمان ضعیف و ناپایدار پل احداثی که به راحتی و پس از اندک زمانی از هم گسسته و خراب شد.بازمانده نیروهای اسلام را کسی سازماندهی کرد که رأی و مشاوره و شجاعتش در این جنگ نادیده گرفته شد.[57] مثنی مسلمانان را با این عبارات تشویق به مقاومت می¬کرد: "ای مسلمانان کار به جان و کارد به استخوان رسیده، دل به مرگ نهید و داد مرگی و مردانگی نهید. هر که امروز کشته شود شهید پاک است و در بهشت جاودان جای دارد."[58] این خطابه¬ها انگیزه¬های مثنی را در تقویت جبهه اسلام مشخص و معلوم می¬سازد. دیگران با درایت و شجاعت او از پل عبور کردند. مثنی با قبول شکست مانع اتلاف عبث نیروهای اسلام گردید. به دستور مثنی پل را بازسازی کردند و با بازگرداندن نیروها و دفاع از آنها[59] شکست نهایی را برای مسلمانان منتفی ساخت. به روایت مسکویه در تجارب¬ الأمم، پس از شهادت ابوعبیده نیروهای اسلام به سه گروه تقسیم شدند: گروهی به مدینه رفتند، گروهی در بادیه¬ها مخفی شدند و تنها تعداد سه¬هزار نفر همراه مثنی ماندند.[60] ترکیب سپاه اسلام به فرماندهی ابوعبیده ثقفی از اعراب یمنی قبایل بجیله، ازد و بارق و از اعراب مضری بنی¬عمرو و سعد و حنظله تمیم، بنی¬رباب، کنانه، عبدالقیس و ضبه بود.[61] در این نبرد یکی از رؤسای قبیله مسیحی
طی نیز به اعراب شکست خورده یاری رسانید.[62] این امر عمق شکست در نبرد جسر و ضرباتی را که مسلمانان متحمل آن شدند معلوم می¬کند، به ویژه آن که ترس اعراب از ایرانیان مضاعف گشت. نبرد جسر که به "قس¬الناطف" نیز معروف است به روایت بلاذری در رمضان سال سیزده هجری رخ داد.[63] این جنگ حضور جدی اعراب مسلمان تحت امر خلافت مدینه و ارتش ساسانی بود که به طور متمرکز و منسجم در مرزها منتظر یورش اعراب بودند. به همین جهت ضمن پرهیز از یک سو¬نگری و خودرأیی در توجیه شکست اعراب مسلمان باید گفت علل مختلفی زمینه شکست پل را فراهم آورد.[64] جنگ پل سبب درهم شکستن نیروی مسلمانان نشد، سرعت عمل مثنی در جمع¬کردن نیروها آنها را از هلاک حتمی نجات داد. این در حالی بود که ارتش ساسانی به خاطر اختلافات داخلی توان تعقیب بازماندگان اعراب را نداشت. مثنی با نیروهای کمی که در اختیار داشت به حملات نه چندان موفقیت¬آمیزش ادامه می داد. علت این امر آن بود که حجاز نمی¬توانست در آن زمان او را حمایت کند و مثنی نیز نمی¬توانست از موضع¬گیری خود در مقابل ایرانیان عدول کند. لذا به طور موقت عقب نشست[65]و تلاش خود را معطوف فرو نشاندن شورش¬های قبیله بنی¬تغلب و حیره کرد که توسط امرای ایرانی عراق تحریک می¬شدند. سپس به تکریت حمله برد و احشام آن جا را غارت کرد[66] و از اهالی باروسما و نهر جویر جزیه گرفت.[67] او علاوه بر این پیکی به مدینه فرستاد و در نامه¬ای علت مرگ ابوعبیده و شکست سپاه اسلام را شرح داد و از خلیفه وقت نیروی کمکی خواست. به دستور عمر، مثنی در عراق ماند تا نیرو ارسال شود.[68]
پس از شکست مسلمانان در جنگ پل، عمر نیروهای یمنی را که به حجاز آمده بودند به سوی عراق گسیل کرد و "جریربن عبدالله بجلی" را به فرماندهی کل منصوب نمود. عمر می¬خواست فتوح را دنبال نماید و شکست پل را جبران کند.[69] جریر برای تحکیم حمایت نیروهای تحت فرمانش آنها را به سکونت در مناطق شرق و مرکز جزیرةالعرب[70] و کسب غنایم، تحریض و وعده می¬داد.[71] خلافت مدینه بدون در نظر گرفتن جوانب مختلف، شکست مسلمانان در نبرد جسر را از چشم مثنی می¬دید. به همین جهت جریربن عبدالله در نامه¬ای که برای مثنی نوشت او را به فساد اخلاقی و نوشیدن مسکرات متهم کرد و علت کشتار مسلمانان را به وی نسبت داد و در عوض صفاتی چون شجاعت و سرداری را به خود بست. مثنی نیز در جواب نامه¬اش از ثبات قدم خود در میادین نبرد یاد کرد و علت شکست جسر را ترس فرماندهان اعزامی مدینه اعلام نمود.[72] با این وصف، اعزام جریر به عراق مرهمی بر درد مسلمانان بود.
نبرد بویب: نبرد بویب یکی از مهم¬ترین برخوردها بین اعراب و مسلمانان و ایرانیان تا پیش از جنگ قادسیه بود. این نبرد در سال چهاردهم هجری و در محلی بین مهران و قادسیه رخ داد.[73] در این جنگ مهران پسر مهرویه همدانی از طرف رستم به عنوان فرمانده ارتش ساسانی به مقابله اعراب در بویب رفت. در مورد فرماندهی کل سپاه اسلام در این نبرد بین مورخان نخستین اختلاف نظر وجود دارد. ابن مسکویه و مسعودی، مثنی را رئیس قوم خود و قسمتی از سپاه و طبری، مثنی را فرمانده¬کل و جریر را رئیس قوم بنی¬عامر ذکر می¬کنند.[74] با توجه به نظارت و شدت عمل حجاز در انتصاب فرماندهان فتوح این که جریر فرمانده کل و مثنی تحت فرمانش بوده است، صحیح، به نظر می¬رسد. در این نبرد مسعود¬بن حارثه، برادر مثنی، کشته شد. او در میدان جنگ سپاهیان را به مقاومت و پایداری تشویق می¬کرد.[75] به روایت دینوری، مهران، فرمانده سپاه ایرانیان در بویب در اثنای جنگ و توسط مثنی کشته شد[76] و ارتش ساسانی از هم فرو¬پاشید. مسلمانان بسیاری از مناطقی را که در جنگ¬های پیشین از دست¬ داده بودند پس¬گرفته و استحکامات ایرانیان را درهم کوبیدند و بسیاری از آن نواحی را غارت کردند.[77] در نبرد مهران علاوه بر نیروهای تحت فرمان مثنی و نیروهایی که به همراه جریر از مدینه آمده بودند گروهی از قبایل رده و بنی¬تغلب که پیش از این اسباب دردسر اعراب مسلمان بودند در کنار اعراب مسلمان با ایرانیان می¬جنگیدند.[78] مثنی سوار بر اسب در برابر سپاه اسلام می ایستاد و آنها را به جنگیدن تشویق می¬نمود و می¬گفت: "امیدوارم امروز تازیان از سوی شما آسیبی نبیند، به خدا امروز آنچه را برای خویش می¬خواهم برای شما هم می¬خواهم." به روایت منابع نخستین اسلامی گفتار و کردار مثنی نقش مؤثری در پایداری اعراب مسلمان در پیکار بویب داشت.[79] مثنی لزوم جنگ با ایرانیان را تا آنجا ضروری می¬دید که دستور داد مسلمانان روزه¬هایشان را افطار کنند و به مبارزه ادامه دهند.[80] همچنین رئیس بنی¬شیبان برای تعیین دقیق سرنوشت جنگ به نفع اعراب مسلمان به نزد رئیس مسیحی قبیله نمیر رفت و خطاب به او چنین گفت: "شما و ما از یک خون هستیم، اینک همراه من بیا و هر وقت که من یورش بردم تو نیز با من یورش ببر."[81] این یکی دیگر از تدابیری بود که مثنی¬بن حارثه برای جذب نیرو به کار می¬برد. پس از خاتمه جنگ مثنی به میان سپاهیان رف
ت و گفت:
«در جاهلیت و اسلام با عرب و عجم جنگ کردم، به خدا که به روزگار جاهلیت یکصد عجم، پرتوان¬تر از هزار عرب بود و اکنون یکصد عرب، پرتوان¬تر از هزار عجم است که خدا حرمتشان را ببرد و کیدشان را سست کرد. این زرق و برق و انبوه کسان و کان¬های گشوده و تیرهای دراز، شما را نترساند که دستی از آن جدا شوند یا از دست بدهند همانند بهایم هر کجا برانیدشان بروند...».[82]
وی سپس غنایم جنگ را میان همه تقسیم کرد.[83] آنگاه به حملات خود به اطراف عراق ادامه داد.[84] و حیره را به بنی¬تغلب سپرد[85] و خود در سیراف مستقر شد.[86] جنگ بویب به «نبرد اعشار» نیز معروف گشت. علت این امر آن بود که تعداد گشتگان ایرانی در این نبرد به حدی زیاد بود که استخوان¬هاشان بر کنار فرات افتاده بود.[87] دقت در روایت نشان می¬دهد که با وجودی که جریر با انتصاب عمر به فرماندهی کل شناخته شده بود ولی سوابق حضور و تدابیر مثنی در فتوح نخستین عراق سبب گردید تا جنگ به نفع اعراب ختم شود. شاید همین امر مورخان اسلامی را در مورد نام فرمانده کل سپاه به اشتباه انداخته است. عروةبن زید-طایی که خود در این جنگ حضور داشت در شعری رشادت¬های وی و یارانش را ستوده و او را فرماندهی سترگ و عظیم و دلاورتر از شیر معرفی کرده است.[88] مثنی پس از نبرد بویب به غارت بازارهایی پرداخت که در سواد توسط اعراب و ایرانیان برپا می¬شد، مثل بازار انبار که به "بازار خنافس" هم معروف بود.[89]
علاوه بر این، غارت بازاری در نزدیکی قریه¬ای که پس از این به "بازار بغداد" معروف شد یکی دیگر از غارات مثنی در عراق به شمار می رفت. این محل که مرکز خرید و فروش و تجارت مناطق عراق و ایران بود[90] سالی یک¬ بار برگزار می¬شد و بازرگانان تیسفون هر¬ساله به آن¬ جا آمده و با اموال فراوان دور هم جمع می¬شدند. برای مثنی چنین گفتند که دارایی این بازار برای یک عمر کافی است.[91] مثنی با کمک مرزبان انبار به این بازار حمله برد و اموال آن را به غنیمت گرفت.[92] در حقیقت انگیزه مثنی از حمله به بازار بغداد هم منفعت اقتصادی بود و هم تأمین نیروی سپاه که در اثر جنگ¬های متعدد تحلیل رفته بود.
نکته شایان ذکر این است که حملات و غارات مثنی در این وهله نه مناطق سواد را به طور کامل در اختیار مسلمانان قرار می¬داد و نه ایرانیان را سرکوب می¬کرد. تنها نتیجه¬اش تجمّع و افزایش و تمرکز ارتش ساسانی در مرزها و تحلیل نیروی اعراب بود. از سوی دیگر بُعد مسافت و کمبود امکانات اطلاع¬رسانی، امکان اقدام سریع را منتفی می¬ساخت؛ اما این نکته را نباید از نظر دور داشت که وجود افرادی آگاه چون مثنی در مرزها این مشکل را تا حدی رفع می-ساخت. او بود که جرقه فتوح را در حجاز زد.
پایان زندگی مثنی بن حارثه
مثنی احساس می¬کرد که دیگر توان اداره عراق را ندارد، به ویژه جراحت¬هایی که در جنگ پل بر وی وارد شده بود هر روز بدتر می¬شد و او ابن¬خصاصیه را به جانشینی خود در سپاه تعیین کرد. پادگان¬های عراق به تدریج ضعیف شده بودند و بین فرماندهان سپاه (جریر و مثنی) اختلاف بود و این زمینه¬ها در مقابله مسلمانان با ایرانیان تأثیر زیادی داشت.[93] خلافت مدینه نیز می¬کوشید به نوعی فتوح را به طور رسمی تحت نظارت خود قرار دهد؛ در حالی که مناطق تحت نفوذ مسلمانان به تدریج خود را از سیطره قدرت اعراب مرزی خارج می¬کردند. دینوری به خوبی این مسئله را باز می¬کند: در این زمان گروهی مرتد شده بودند. این قراین سرداران ایرانی را وادار به واکنش سریع می¬کرد.[94] مثنی در نامه¬ای این وضعیت را به عمر گزارش داد و از او در¬خواست کمک کرد.[95] عمر نیز با انتخاب سعدبن ابی¬وقاص زهری به فرماندهی کل سپاه و اعزام وی به عراق هم مشکلات بین جریر و مثنی را خاتمه داد[96] و هم جریان تسلط بر سواد و روند فتوح شرق را تحت نظارت یک قدرت مرکزی تداوم بخشید. هشام جعیط تصمیمات سرنوشت ساز حجاز را نتیجه درگیری¬های قبیله¬ای اعراب خودمختار ازد، بکر و بجیله می¬داند[97] که این امر با توجه به ترکیب قبیله¬ای سپاه و اختلاف بین فرماندهان و خاستگاه اعراب یمانی و معدی تأثیر فراوان داشت. تسلط مسلمانان بر عراق تا این زمان به صورت جبری و بدون هیچ کنترل و گاه در قالب جنگ و گریز بود که نتیجه¬ای جز غارت اموال مردم و ایجاد احساس ناامنی در منطقه نداشت. تا ورود سعد به عراق، مثنی مأموریت یافت نیروهای اسلام را در سرتاسر عراق مستقرکند و پادگان¬هایی برای اقامت آنها ایجاد نماید.[98] مثنی تا آمدن سعد تمام امکانات را مهیا کرد، اما پیش از رسیدن سعد در اثر زخم¬های شدید در سال چهارده هجری در سیراف از دنیا رفت.[99] خدمات پیشین مثنی و خانواده و قبیله¬اش مورد توجه سعدبن ابی¬وقاص قرار گرفت. مثنی در وصیت نامه خود خطاب به او چگونگی نبرد با ایرانیان و رمز غلبه بر آنها را بیان کرده بود.[100] این مشاوره غیابی مثنی که تا پیش از این مرزدار خلافت مدینه بود و افتخارات زیادی برای خود و حجاز ثبت کرده بود سعد را خوشنود ساخت. تا جایی که همسر مثنی را به ازدواج خود درآورد.[101] این زن مثنی را این¬گونه برای سعد توصیف می¬کند: «کان کثیر الأغار علی الفرس». همچنین ابن¬اثیر در مورد وی می
¬نویسد: «کان شهماٌ شجاعاٌ عامیون النقیبیةً حسن¬الرأی ابلی فی قتال الفرس من بلاء لم یبلغه أحد».[102] سعد مغنی¬بن مثنی را به جای پدر منصوب کرد و دستور داد تا با خاندان مثنی نیکی کنند و از مثنی با تجلیل یاد کرد.[103]
پی¬نوشت:
* دانشجوی دکتری تاریخ اسلام دانشگاه اصفهان
1. قبیله بکر بن وائل از قبایل معدی و نزاری (اسد¬بن نزار) که قبایل بنویشکر، بنوعکابه، بنوحنیفه و بنو عجل همگی منتسب به این قبیله بودند.خاستگاه این قبایل در اصل تهامه و حجاز بوده اما در زمان ساسانیان به طرف شرق جزیرةالعرب مهاجرت کردند و از یمامه تا سواد عراق سکونت گزیدند. نام «دیار بکر»نشان از جایگاه و وسعت قلمرو این قبیله دارد. این قبیله به تدریج قدرت یافت و رقیب آل لخم و دولت حیره که از اعراب یمنی بودند،گردید. برخوردهای این قبایل با اعراب یمنی و شمالی در زمره «ایام العرب» در کتاب ایام¬العرب ابوعبیده معمربن مثنی آمده است. به این قبیله از طرف امپراتوری ساسانی مسئولیت¬هایی واگذار می شد. حتی نقل شده که فردی بکریت نام از طرف ایران حاکم اربولا بوده است و بنی شیبان با وی و دیگر حکام رفتاری نیکو داشتند مهم¬ترین و آخرین درگیری اعراب ساکن در این منطقه و سپاه ایران که در تاریخ ثبت شده واقعه «ذوقار» است. در این نبرد قبایل بکر¬بن وائل در رأس سایر قبایل با ایرانیان جنگیدند. واقعه ذوقار موجب فروپاشی دولت حیره و به هم خوردن روابط متزلزل اعراب و دستگاه ساسانی شد. لذا خسرو پرویز که پس از کشته شدن نعمان¬بن منذر به دنبال ضبط اموال و بقایای دنیویش بود فردی از اعراب با نام "ایاس¬بن قبیصه طایی" را بر حیره امارت داد و او را مأموریت داد تا این اموال را به نزد او بیاورد. در پیکار ذوقار که از نظر اعراب با هاله¬ای از تقدس دینی نیز عجین شده سپاه ساسانی شکست خورد. در این روز بنوبکر به ریاست بنی¬شیبان و همکاری عجلیان و قبایلی که از سپاه ایران جدا شده و به خاطر حس هم¬خونی و ملیتی با اعراب به آنها پیوستند بر ایرانیان غلبه یافتند. و این پیکار مقدمه¬ای برای تاخت و تازهای قبایل عرب و به ویژه بنی¬شیبان شد که زمینه حضور نیروهای مسلمان را در عراق و فتوح اسلامی فراهم کرد. علاوه بر این بنی شیبان از مال¬التجاره قافله¬هایی که از محل سکونت آنها می¬گذشت، باج می¬گرفتند. این فعالیت¬ها زمینه¬های نبرد ذوقار را فراهم کرد و آن را در تاریخ عرب با عنوان «ایام¬العرب » در زمره افتخاراتشان ثبت نمود و افسانه شکست ناپذیری امپراتوری ساسانی را باطل ساخت.
2. توماس آرنولد، تاریخ گسترش اسلام، ترجمه ابوالفضل عزتی (تهران، دانشگاه تهران، 1358)، ص 361.
3. خیر¬الدین زرکلی، الاعلام، الطبعه¬التاسعه (بیروت، دارالعلم للملایین، 1990م)، ج5، ص276.
4. ابن¬اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، تصحیح غلامرضا طباطبایی-مجد، چاپ اول (تهران، آموزش انقلاب اسلامی، 1372ش)، ص 637.
5. هشام جعیط، کوفه پیدایش شهر اسلامی، ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم (تهران، آستان قدس رضوی، 1372ش)، ص17 - 18.
6 . محمدبن جریر طبری، تاریخ طبری (الرسل والملوک) ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم، (بی¬جا، اساطیر، 1362ش)، ج4، ص1590 و80-1479.
7. جعیط هشام، پیشین، صص10 -12.
8. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1347)، ج3، ص9؛ ابن¬اعثم پیشین، صص46-70.
9. ابن¬اعثم، پیشین، صص46-70.
10 . همان.
11. ابو¬حنیفه دینوری، اخبار¬الطوال، ترجمه صادق نشأت (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1346ش)، ص122.
12. جعیط هشام، پیشین، ص23.
13. رسول جعفریان، تاریخ خلفا(2) (تهران، سازمان چاپ و انتشارات تهران، 1374ش)، ص122.
14. طبری، پیشین، ج4، ص1540به بعد.
15. هشام جعیط، پیشین، ص22.
16. طبری، پیشین، ج4، ص1480.
17. همان، ص1484.
18. ابن¬اعثم، پیشین، ص115.
19. محمد¬بن عمر واقدی، الرده مع نبذه من فتوح العراق و ذکرمثنی بن حارثه شیبانی، تحقیق یحیی الجبوری (بیروت، دارالعرب اسلامی، بی تا)، ص179.
20. طبری، پیشین، ج4، ص1480.
21. همان.
22. عبدالعزیز سالم، تاریخ عرب قبل از اسلام، ترجمه باقر صادقی نیا، چاپ دوم (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1383ش)، صص 173-234.
23. احمد¬بن یحیی بلاذری، فتوح¬البلدان، ترجمه آذرتاش آذرنوش، تصحیح محمد فروزان، چاپ دوم (تهران، سروش، 1364ش)، ص50، به بعد.
24. یعقوبی، پیشین، ج 2، ص109.
25. همان.
26. طبری، پیشین، ج4، ص1450.
27. فیلیپ خلیل¬حتی، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم (تهران، آگاه، 1366ش)، ص191.
28. بلاذری، پیشین، ص9.
29. فیلیپ حتی، پیشین، ص191.
30. طبری، پیشین، ج4، صص1456- 1484.
31. هشام جعیط، پیشین، ص26.
32. بلاذری، پیشین، صص11-12.
33. هشام جعیط، پیشین، ص26.
34 . طبری، پیشین، ج4، ص1553.
35. همان، صص1555، 1627.
36. ابن¬اعثم، پیشین، صص49-50.
37. طبری، پیشین، ج4، صص1555 – 1627.
38. یعقوبی، پیشین، ج2، ص19.
39. دینوری، پیشین، ص121.
40 .طبری، پیشین، ص1555.
41. ابن¬اعثم، پیشین، ص93.
42. طبری، پیشین، ج4، ص1581.
43. همان، ص1555 به بعد.
44. ابن¬اعثم، پیشین، ص94.
45. بلاذری، پیشین، ج1، ص665.
46. محمدابن سعد، الطبقات الکبری (بیروت، دارالاطباعه والنشر داربیروت، بی¬تا)، ج7، ص397.
47. جعفریان، پیشین، ص112.
48. ابوالحسن علی¬بن حسین، مروج¬الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ سوم (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1365)،ج1، ص665.
49. مانند ابوذرعبل و بسوسی، رک، طبری، پیشین، ج4، صص1595-1596.
50. همان، ص1593.
51. دینوری، پیشین، صص123-124.
52. بلاذری، پیشین، ص13.
53. مسعودی، پیشین، ج1، ص665.
54. ابوعلی ابن مسکویه،تجارب الأمم، ترجمه ابوالقاسم امامی، چاپ اول (تهران، سروش، 1369)، ج1، صص275-276.
55. دینوری، پیشین، ص129.
56. طبری، پیشین، ج4، ص1560.
57. ابن اعثم، پیشین، ص95.
58. همان، ص98.
59. همان.
60. ابن¬مسکویه، پیشین، ج1، ص178.
61 . دینوری، پیشین، صص127،126.
62. توماس آرنولد، پیشین، ص752 به نقل از کایتانی.
63. بلاذری، پیشین، ص253.
64 . از جمله موارد شکست پل می¬توان به این عوامل اشاره کرد: عدم توجه خلافت به اهمیت تأمین نیروهای کمکی برای لشکر عراق (جعفریان، پیشین، ص112)؛ وجود فیل در سپاه ایران و تجهیزات کامل در آن (یعقوبی، پیشین، ج2، ص24)؛ عدم توجه ابوعبیده به تدابیر آگاهانه مثنی¬بن حارثه و تحقیر وی؛ زخمی¬شدن مثنی و دیگر سرداران سپاه؛ از هم پاشیدن سپاه بعد از قتل ابوعبیده؛ اقدامات جابان و مردانشاه برای ایجاد تفرقه در نیروهای اسلام (طبری، پیشین، ج4، صص1601 – 1606)، عدم گزینش مکان مناسب برای جنگ و فقدان تحرک در بین اعراب (امیرعلی، تاریخ عرب و اسلام، ترجمه عباس خلیلی، چاپ دوم (تهران، اقبال ، 1377) ص32.
65. امیر¬علی، پیشین، ص32.
66. بلاذری، پیشین، صص11 - 12.
67. طبری، پیشین، ج4، ص1597.
68. دینوری، پیشین، صص 126-127.
69. مسعودی، پیشین، ج1، ص667.
70. طبری،پیشین، ج4، ص1597.
71. ابن اعثم، پیشین، ص99.
72. همان.
73. بلاذری، پیشین، ص253.
74. مسعودی،پیشین، ج1، ص668؛ ابن مسکویه، پیشین، ج1، ص282، طبری، پیشین، ج4، ص 1600 به بعد.
75. دینوری، پیشین، ص125.
76. همان، ص123.
77. همان.
78. همان، ص123-126.
79. طبری، پیشین، ج4، صص1607و1616؛ ابن مسکویه، پیشین، ج1، صص282-284.
80 . طبری، پیشین، ج4، ص1609.
81 . توماس آرنولد، پیشین، ص725 به نقل کایتانی.
82. طبری، پیشین، ج4، ص1609.
83 . بخشی را برای زن و فرزند کسانی فرستاد که از مدینه آمده بودند، بخشی را برای جنگجویان پیشین فرستاد که در حیره سکونت داشتند و بخشی را برای گروهی که سپاه را در حین جنگ تأمین کرده بودند. احشام و اسیران را نیز چنین کرد و به آنان که بیشتر جنگیده بودند،بیشتر داد.یک چهارم خمس را به قوم بجیله داد و بقیه را به مدینه فرستاد. ر.ک (طبری، پیشین، ج4، صص1619-1620).
84. همان، ص1620.
85 . هشام جعیط، پیشین، ص32.
86. مسعودی، پیشین، ج1، ص669.
87. طبری، پیشین، ج4، ص1620؛ ابن مسکویه، پیشین، ج1، ص284.
88. متن شعر به این شرح است: "در نظر ما هنگامی که کشتگان لشکر مهران بر زمین نخیله ریخته بودند و جمع ما جمع بود. روزهایی مجسم شد که مثنی با لشکریان خویش به سپاهیان و طرفداران مهران چیره شد که آنان تک تک و گروه گروه به دست نابودی سپرده ما دیگر همانند مثنی شیبانی فرمانروایی معظم و سترگ است و در جنگ از شیر بیشه خفان دلاورتر است." (دینوری، پیشین، صص125-126).
89. طبری، پیشین، ج4، ص1621.
90 . دینوری، پیشین، صص126-712.
91 . ابن¬مسکویه، پیشین، ج1، ص276.
92 . باسفروخ، مرزبان انبار، که به شرط آنکه جانش محفوظ بماند مثنی را با ارسال آذوقه و اسلحه و راهنما یاری رسانید و بازار انبار را غارت کرد. (ابن مسکویه،پیشین،ج1،ص286-287).
93. امیر¬علی، پیشین،صص32-33.
94. دینوری، پیشین، ص120.
95. طبری، پیشین، صص1624-1630.
96. همان، ج4، ص1623.
97. جعیط شام،پیشین، صص39،37.
98. طبری، پیشین، ج4، ص1630.
99 . مورخان در مورد زمانی که مثنی از دنیا رفت، اختلاف نظر دارند؛گروهی آن را پیش از آمدن سعد به عراق و برخی پس از آن را در روایات خود آورده¬اند. (ابن¬اعثم، پیشین، ص101؛ بلاذری، پیشین، ص18؛ طبری، پیشین، ج4، ص1638.)
100. مغنی¬بن حارثه وصیت نامه پدر را به سعد داد که در آن نوشته بود "رأی وی این است که وقتی سپاه آماده شد، با دشمن خود و دشمن مسلمانان یعنی پارسیان در خاک آنها جنگ نیندازد و بلکه بر کناره سرزمین آنها در نزدیکترین ریگستان به دیار عرب و نزدیک¬ترین صحرا به دیار عجم بجنگد و اگر خدا مسلمانان را بر آنها پیروزی داد به جاهای دیگر توانند رسیدو اگر کار صورت دیگر داشت، راه خویش بهتر دانند و در دیار عرب دلیرتر توانند رفت تا خدا فرصت حمله به دشمن پیش آرد." (طبری، پیشین، ج4، ص1642.)
101. وی سلمی بنت حخصه (جعفر) نام داشت و از قبیله بنی¬تمیم بود. مترجمان ومورخان می¬نویسند وی از زنان شجاع قوم خود بود و به خاطر اطلاع از وضعیت ایران و سواد، فرمانده کل اسلام در شرق، وی را به همسری خود در¬آورد تا از اطلاعاتش بهره برده، با قبایل این منطقه ارتباط نزدیک داشته باشد. (ر.ک: ابن¬اثیر، پیشین، ج4، صص299-300؛ ابن حجرعسقلانی، الاصابه فی تمییزالصحابه، (بیروت، دارالاحیاءالتراث العربی،1328 هـ)، ج3، ص361؛ ابن¬اعثم، پیشین، ص937؛ زرکلی، پیشین، ج5، ص276؛ عمررضا کحاله، معجم قبایل-العرب القدیمه و الجدیده، (بیروت، الرساله، 1414هـ/1994هـ)، الجزءالاول، ص271 به بعد).
102. ابن¬اثیر. اسدالغابه فی معرفة الصحابه، تحقیق و تعلیق محمد ابراهیم بنا و محمد احمد عاشور، (دارالاحیاء¬التراث الاسلامی، بی¬تا).
103. طبری، پیشین، ج4، ص1642.
منابع:
- آرنولد، توماس، تاریخ گسترش اسلام، ترجمه ابوالفضل عزتی، (دانشگاه تهران، 1358).
- ابوعبیده معمر¬بن مثنی، ایام¬العرب قبل¬الاسلام، جمع و تحقیق ودراسه عادل جاسم¬البیاتی، (بیروت، مکتبةالنهضه العربیه، 1047هـ/1987م).
- ابن اثیر جزری، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، تحقیق و تعلیق محمد ابراهیم بنا و محمد احمد عاشور (دارلاحیاءالتراث الاسلامی، [لاسنه]).
- ابن اعثم کوفی، محمد¬بن علی، الفتوح، ترجمه محمد¬بن احمد مستوفی هروی، تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد، چاپ اول (تهران، آموزش انقلاب اسلامی، 1372ش).
- ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، الطبعه الاولی (بیروت، دارالاحیاء التراث العربی،1328هـ).
- ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری (بیروت، داراالطباعه و النشر، داربیروت لا سنه).
- ابن مسکویه، ابوعلی، تجارب¬الامم، ترجمه ابوالقاسم امامی، چاپ اول، (تهران،سروش،1369).
- ابن هشام، ابومحمد عبدالملک، السیرة النبویه، حقق و طبع و شرح وضع فهارسها مصطفی-السقا، ابراهیم¬الابیاری، عبدالحفیظ شبلی، الطبعه¬الثانیه (مصر، مکتبه مصطفی¬البابی الحلبی و اولاده، 1375هـ/1955م).
- اشپولر، برتولد، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمه جواد فلاطوری، چاپ سوم (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1369ش).
- _____________، جهان اسلام دوران خلافت، ترجمه قمر آریان (تهران، امیرکبیر، 1354).
- امیر علی، تاریخ عرب و اسلام، ترجمه عباس خلیلی، چاپ دوم (تهران، اقبال، 1377ش).
- بلاذری، احمدبن یحیی، فتوح¬البلدان، ترجمه آذرتاش آذرنوش، تصحیح محمد فروزان، چاپ دوم (تهران، سروش، 1364ش).
- بروکلمان، کارل، تاریخ¬الشعوب الاسلامی، ترجمه بینه فارس (بیروت، دارالعلم للملایین، 1905م).
- پیگو لوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران در سده های چهارم تا ششم میلادی، ترجمه عنایت¬الله رضا (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1372ش).
- جعفریان، رسول، تاریخ خلفا(2) (تهران، سازمان چاپ و انتشارات تهران، 1374ش).
- جعیط، هشام، کوفه پیدایش شهر اسلامی، ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم (تهران، آستان قدس رضوی، 1372ش).
- خلیل حتی، فیلیپ، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم (تهران، آگاه، 1366ش).
- دهخدا، علی¬اکبر، لغت¬نامه دهخدا (تهران، دانشگاه تهران، 1352ش).
- دینوری، ابوحنیفه، اخبار¬الطول، ترجمه صادق نشأت (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1346ش).
- دحلان، احمد¬بن زینی دحلان، الفتوحات¬الاسلامیه (داربشائر، 1863م).
- ذهبی، شمس¬الدین محمد، تاریخ¬الاسلام و وفیات¬المشاهیر والاعلام (40-11هـ)، تحقیق عمر عبد السلام تدمری (بیروت، دارالکتب¬العربی، 1047هـ/1987م).
- زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ مردم ایران، چاپ دوم (تهران، امیرکبیر، 2536ش).
- _____________، دو قرن سکوت، چاپ هفتم (تهران، امیرکبیر، 2536ش).
- _____________، تاریخ ایران بعد از اسلام، چاپ پنجم (تهران، امیرکبیر، 1368ش).
- زرکلی، خیرالدین، الاعلام، الطبعه¬التاسعه (بیروت، دارالعلم للمملایین، 1990ش).
- سالم، عبدالعزیز، تاریخ عرب قبل از اسلام، ترجمه باقر صادقی¬نیا، چاپ دوم (تهران، انتشارات علمی فرهنگی، 1383ش).
- کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، چاپ هشتم (تهران، دنیای کتاب، 1375ش).
- کحاله، عمر رضا، معجم قبایل¬العرب¬القدیمه و¬الجدیده (بیروت، الرساله، 1414هـ/1994م)،
- طبری، محمد¬بن جریر، تاریخ طبری (الرسل و¬الملوک)، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم، (اساطیر،1362ش).
- مسعودی، ابوالحسن علی¬بن حسین، مروج¬الذهب و معادن¬الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ سوم (انتشارات علمی و فرهنگی، 1365هـ.ش).
- نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب، (انجمن ملی، [بی تا]).
- وات مونتگمری، اسپانیای اسلامی، ترجمه محمد علی طالقانی (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1359هـ .ش).
- واقدی، محمد، الرده مع نبذه من فتوح¬العراق و ذکر مثنی¬بن حارثه شیبانی، تحقیق یحیی الجبوری (بیروت، دارالعرب اسلامی، [بی تا]).
- _____________، کتاب المغازی، تحقیق مارسدن جونز (ایران، دانش اسلامی، 1404هـ).
- همدانی، رفیع¬الدین اسحاق¬بن محمد، سیرت رسول¬الله، تصحیح و مقدمه اصغر مهدوی (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، [ بی تا] ).
- یعقوبی، ابن¬واضح، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1347).