انقلاب مشروطه با رهبری علما شکل گرفت، اما این حرکت در میانه راه با توطئه دشمنان از جمله حکومت که قدرتش را در خطر می دید، روشنفکران غرب زده که حضور علما را سدی در برابر تفکرات روشنفکرانه خود می-دانست، کشورهای استعماری که استکبار ستیزی علما را در جریان تحریم تنباکو بخوبی درک کرده بودند و ... به عنوان محرک های خارج از جامعه ی روحانیت روبرو گردید. علاوه بر تمام این ها یک منشاء داخلی قوی نیز آتش این اختلافات را شعله ورتر می ساخت و آن نوع برداشت و نگاه های متفاوتی بود که خود علما به اصول مشروطه داشتند که باعث ایجاد اختلاف، تفرقه و به دنبال آن تضعیف صفوف مستحکم جناح مذهبی گردید. در این اختلافات که علما به دو گروه موافقان و مخالفان مشروطه تقسیم شده بودند هر دو جناح با برداشت های فقهی خود تعاریفی در رد نظرات جناح مقابل داشتند. در نهایت این اختلافات به آنجا رسید که منجر به صدور فتواهای شد که به بدعت مشروطه و اصول آن و در نتیجه حرام بودن مشروطه از یک طرف و مفسد بودن مخالفان مشروطه از سوی دیگر کشیده شد؛ تا جایی که محمدعلی شاه با بهره برداری از همین فضای توانست مجلس را به توپ ببندد و آن را تعطیل کند و در سویی دیگر نیز طرفداران مشروطه پس از تصرف تهران و به دست گرفتن امور با تکیه بر نظر مراجع موافق مشروطه مبنی بر مفسد فی الارض بودن مخالفین مشروطه توانستند رهبر مخالفین (شیخ فضل الله) را به چوبه دار محکوم کنند.