شکلگیرى دولتهاى خارجى مذهب در شمال افریقا (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در دوران اوجگیرى نهضتهاى فکرى و سیاسى در تاریخ صدر اسلام و به خصوص دوران انتقال قدرت از بنىامیه به بنىعباس یکى از فرقههاى تأثیرگذار در تاریخ این دوره - که معمولاً با نام «خوارج» شناخته مىشود - توانست در برخى از نقاط حاشیهاى یا دور دست جهان اسلام گوشهایى شنوا و دلهایى پذیرا براى اندیشههاى خود به دست آورد. یکى از این سرزمینها افریقاى شمالى بود که در آن، خوارج عرب و موالى خارجى مذهب توانستند بخشى از بربرها را با خود همراه سازند و پس از گذار از سه مرحله: دعوتگرى، انجام شورشهاى مقطعى و گستراندن دامنه شورشها حکومتهایى براى خود به وجود آورند.
مقدمه
فرقه خوارج با آنکه خاستگاهى بربرى نداشته، در دورهاى بیش از یک قرن و نیم یعنى از اواخر سده نخست تا نیمههاى سده سوم هجرى در میان بخش قابل توجهى از بربرهاى شمال آفریقا از مقبولیت و روایى برخوردار بوده است. البته نمىتوان در اهمیت دادن به موضوع رواج تفکر خارجى در شمال آفریقا مبالغه کرد، ولى آنچه مسلم است اینکه گروهها و جماعاتى از ساکنان مغرب، این اندیشه را به خصوص در سده دوم هجرى پذیرفتند و در بخشهایى از این سرزمین، حکومتهایى هر چند کم دوام یا برکنار از سایر مسلمانان تشکیل دادند.
در این پژوهش در صدد یافتن پاسخى براى این پرسش هستیم که: ورود خارجىگرى به بلاد مغرب و در نهایت تشکیل چند حکومت کوچک و بزرگ به وسیله خوارج در آن سرزمین چهگونه و با چه فرایندى صورت پذیرفته است؟
حاصل این پژوهش نشان مىدهد که سرگذشت خوارج در آفریقاى شمالى از آغاز تا دستیابى به قدرت سیاسى چهار مرحله داشته است:
1. ورود اندیشهها
خوارج اولین فرقه مسلمان از ناحیه مشرق عالم اسلام بودند که توانستند قلوب بربرها را به سوى خود بکشانند و به کمک ایشان، نخستین حکومتهاى مستقل را در مغرب پایهگذارى کنند. وجود زمینههاى سیاسى، اجتماعى و دینى در میان قبایل بربر براى پذیرش افکار مساوات طلبانه دعوتگران خوارج و واقع شدن مغرب در نقطهاى دور از مرکز خلافت،2 موجب شد تا آنها، مغرب را سرزمینى آماده و مناسب براى پیاده کردن آمال و آرزوهاى خود ببینند. سلاوى اذعان دارد که بربرها تحت تأثیر خارجى مذهبانى قرار گرفتند که از عراق عرب به مغرب مىرفتند. هر چند دقیقاً معلوم نیست که این دعوتگران چه گونه و با نشر چه افکارى توانستند توفیق نسبى را نصیب خود کنند، ولى سلاوى احتمالاً با توجه به نتایجى که از این دعوتها عاید خوارج و بربر شده، نتیجه گرفته است که آنها چنین القا مىکردهاند که باید حکومتى با رنگ و صبغه بربرى تشکیل دهند. آنها «غیرت بربرى» را در بربرها برانگیختند و این از نیرومندترین انگیزهها و اسباب در شکسته شدن و پاره شدن پرده شکوه خلیفگان و شورش بربرها بر ضد عربها و مزاحمت ایشان براى سلطنت اعراب بود.3 تاریخ دقیقى براى آغاز این مقطع نمىتوان تعیین کرد، ولى با توجه به قراین موجود، آن را باید از حدود سال 90 ه / 708 م یعنى پس از پایان فتح جغرافیایى شمال آفریقا به وسیله موسى بن نصیر تا حدود سال 102 ه / 720 م دانست.
دعوت گرى خوارج در شمال آفریقا تا حدّ قابل توجهى ریشه در فضاى سیاسى عمومى جهان اسلام در آن شرایط دارد. فرقهها، مذاهب و گروههاى سیاسى درون اسلام نیز به خصوص از قرن دوم هجرى به بعد، هر یک با در پیش گرفتن شیوههاى مختلف دعوت با جدیت در صدد جلب قلوب مسلمانان برآمدند.4 عباسیان، امویان اندلس، علویان زیدى و اسماعیلى مانند ادریسیان و فاطمیان با در پیش گرفتن این شیوه موفق شدند هر یک در سرزمینى - هر چند محدود - به قدرت سیاسى دست یابند. خوارج نیز که عموماً از غیرقریش بودند، همین شیوه را در پیش گرفتند و در حد خود به نتایجى نیز رسیدند و موفق به تشکیل دولتهایى شدند. آنها خود را «اهل الدعوة» مىخواندند.5
به نظر مىرسد یکى از انگیزههاى اصلى دعوتگران خوارج متقاعد ساختن دعوت شدگان به خروج بر حاکمان بوده است، زیرا در غیر این صورت، این فراخوانى به عملى لغو و بیهوده تبدیل مىشد. همین عملگرایى نیز موجب مىشده است تا بسیارى از کسان که از حاکمان جور ناراضى بودهاند به دعات خوارج بپیوندند. بى سبب نیست که فقهاى اباضیه معتقد بودهاند براى دست زدن به خروج، داشتن حداقل چهل یار لازم است.6
دعوت خوارج در شمال آفریقا از هنگامى وارد مرحله تأثیرگذارى شد که جابربن زید توانست مکتب و مدرسه سرّى خود را رونق بخشد وتقویت نماید. با این همه، مشخص کردن زمانى خاص براى نفوذ مذهب خوارج در این سرزمین دشوار است، زیرا منابع، به این نکته اشارهاى نکردهاند و شاید این امکان را نداشتهاند. زیرا این جنبش از سوى حکومت اموى در مشرق، تحت فشار بوده و لذا رخنه این افراد به شمال آفریقا علنى نبوده است. شدت عملى که خوارج از طرف حَجّاج در سال 78 ه / 697 م متحمل شدند،7 براى پراکنده شدن این گروه دلیلى کافى بود. در این میان، منطقىترین گزینه براى خارجى مذهبان گریزان، آن بود که به سرزمینهاى دورى بروند تا دست دشمن به آنها نرسد. به همین دلیل، احتمال راجح آن است که نفوذ خوارج به شمال آفریقا در پایان قرن اول هجرى از طریق سربازان عرب و دعوتگرانى صورت گرفته باشد که از فشارهاى موجود در مشرق مىگریختهاند.8 به دنبال مرگ جابربن زید یعنى در پایان قرن اول و آغاز قرن دوم هجرى، دعوتگرانى از خوارج مشرق وارد شمال آفریقا شدند و در نتیجه کوششهاى پىگیر و با بهرهگیرى از ناخشنودى شدید بربرها از رفتار عمال خلافت، توانستند پیروزى نسبى به دست آورند.9
2. انجام شورشهاى مقطعى
در این دوره، خشم بربرها از سیاستهاى والیان، با شورش بر ضد آنان و احیاناً کشتن ایشان همراه بود. نمونه روشن آن قتل یزیدبن ابى مسلم مولاى حَجّاج، والى افریقیه به وسیله سپاهیانش و نیز قتل کلثوم بن عیاض در اواخر روزگار اموى بود. جنبش نوین بربران در آغاز قرن دوم هجرى و همزمان با آغاز ولایتدارى یزیدبن ابى مسلم بر افریقیه در سال 102ه / 720 م از سر گرفته شد. پیش از این، جنبش آنها همواره در قالب ارتداد و سرکشى غیردینى سران قبایل بوده است و پس از غلبه دین اسلام در آخرین دهه قرن اول هجرى هر چند دعوت به سوى خارجىگرى کم و بیش وجود داشته است، ولى نشانهاى دال بر اینکه این دعوتها بازتاب عملى در زندگى بربرها داشته است، وجود ندارد. به دنبال مرگ خلیفه اموى، عمربن عبدالعزیز و روى کارآمدن امیران و والیان سختگیر، اندک اندک تفکر خارجى در مغرب در قالب شورش جلوهگر شد. ابن عذارى درباره یزیدبن ابى مسلم مىنویسد: او بسیار ستمکار و زورگو بود و سپاهى متشکل از بربرها نگهبانى از وى را برعهده داشت. روزى بر فراز منبر رفت و چنین خطبه خواند: مىخواهم همانند پادشاهان روم نام سپاه خود را بر بازوان سپاهیانم حک و خالکوبى کنم. بر بازوى راست هر کس نام او و بر بازوى چپ او نام سپاه من خواهد بود. تا او را از بین دیگر مردم باز شناسید. سپاهیان چون این سخن از زبان او شنیدند برکشتن او همدل و همزبان شدند.10 این واقعه در آغاز قرن دوم هجرى و پس از کوششهاى مجدانهاى انجام شد که خلیفه اموى، عمربن عبدالعزیز براى حمایت از اسلام آوردن بربرها و فرستادن بسیارى از تابعیان به مغرب براى تعلیم اصول دین و آگاه سازى از قواعد آن صورت داد.11 بربرها احساس کردند که والیان اموى به یک نظام حکومتى از نوع بیزانسى بازگشت کردهاند؛ نظامى که هرگز از آن رضایت نداشتهاند.
3. انجام نبردهاى گسترده
در این دوره مغرب اسلامى شاهد انجام نبردها و جنگهایى در سطح وسیعتر و با سپاهیانى نسبتاً انبوه به سرکردگى سران خوارج و ایجاد حکومتهاى کم دوام بود. آغازگر این شیوه مبارزه، صفرى مذهبان مغرب اقصى بودند. این دوره از سال 122 ه / 739 م که صفریان طنجه به رهبرى میسره مطغرى قیام کردند12 آغاز شد. شورش میسره، حد فاصل سوس اقصى در غرب تا اواسط لیبى در شرق را در برگرفت.13 صفریان بربر توانستند در معرکه اشراف نزدیک طنجه به پیروزى شایان توجهى دست یابند.14 این نبردها سه سال ادامه یافت و در موارد بسیارى پیروزى از آن بربرهاى صفرى بود، ولى سرانجام والى اموى حنظلة بن صفوان توانست در جنگهاى قَرَن و اصنام آنها را شکست دهد.15
از میان صفرى مذهبان زناته به خصوص بنى یَفرن نیز رهبران پرقدرتى پیدا شدند که با والیان اموى و عباسى جنگیدند. از جمله مشهورترین آنها ابوقُرّه یفرنى بود که رهبرى صفریان را در یک جنبش گسترده بر ضد لشکر خلافت به دست گرفت و یاران او در سال 140 ه / 757 م با وى به عنوان امام بیعت کردند. چه ظاهراً بنى یفرن بیش از دیگر قبایل بربر نسبت به مذهب صفرى گرایش و تعصب داشتهاند.16
شورش خوارج صفرى در طى سالهاى 125 - 122 ه / 742 - 739 م، نقطه تحولى در تاریخ دعوت اباضیان شمال آفریقا نیز بود، زیرا آنها دریافتند که دعوت صفرىها یاران بسیارى به دست آورده است. اباضیان طرابلس از آن بیم داشتند که این مسأله به ضعف پایگاه آنها و از دست رفتن آرمان تشکیل حکومت به وسیله آنها بینجامد. از همین روى، بر حجم دعوت خود افزودند و شروع به نظم بخشیدن امور خود نمودند. آنها شخصى آشنا به مذهب و علاقه مند به آن و کوشا در راه گسترش آن را امیر خود قرار دادند. این شخص، لقب امام یا خلیفه را اتخاذ نکرد بلکه او را «رئیس» خواندند و این امر دال بر آن بود که هنوز مرحله علنى کردن امامت ظهور براى آنان فرا نرسیده است. نخستین کسى که منابع از او با این عنوان یاد کردهاند، فردى حضرمى و یمنى تبار از قبیله کِنده به نام عبدالله بن مسعود تجیبى بود.17 بدین ترتیب، اباضیان در مغرب ادنى نخستین تلاشهاى جدّى خود را براى دستیابى به حکومت آغاز کردند.
ابن مسعود تجیبى بربرهاى هواره را در منطقه طرابلس بر ضد حکومت عبدالرحمن بن حبیب رهبرى کرد. هر چند این جنبش به آسانى پس از آنکه او را دستگیر کردند و گردنش را زدند به خاموشى گرایید،18 ولى زمینه ساز قیامهاى بعدى خوارج در شمال آفریقا بود. منابع، اشارهاى به سبب قتل تجیبى نکردهاند. شاید او اقدام به فعالیتهاى فراوان و شدیدى کرده باشد که مىتوانست حکومت خاندان عقبه فهرى را در افریقیه تهدید نماید. به همین دلیل الیاس بن حبیب والى طرابلس از سوى برادرش عبدالرحمن فهرى والى افریقیه کوشید پیش از آنکه وى اباضیان را در یک شورش مسلحانه و فراگیر بر ضد او برانگیزد از شرّش رهایى یابد.19 این قتل در سال 127 ه / 744 م رخ داد.20
قتل تجیبى تأثیر زیادى در روحیه یارانش بر جاى نهاد و به خلاف آنچه الیاس بن حبیب اراده مىکرد، این رخداد محرّکى نیرومند براى اباضیان شد که آنها را به سوى شورش علنى بر ضد حکومت خاندان عقبه در شمال آفریقا سوق دهد. عبدالرحمن بن حبیب کوشید از ابعاد واقعه بکاهد و از عملکرد برادر خود الیاس در برابر تجیبى ابراز خشم و ناخشنودى کرد و او را برکنار ساخت و به جایش حُمَیدبن عبدالله عکىّ را برگماشت.21 او بدین وسیله مىخواست از رویارویى مسلحانه با اباضیان - آن هم در شرایطى که شورشیان دیگرى از عربهاى خشمگین به خاطر استیلاى فهرى بر شمال آفریقا و راندن والى قانونى به جنبش درآمده بودند - خوددارى ورزد.
از سوى دیگر، بربرهاى صفرى مذهب نیز با شعار مساوات و به سردارى کسانى چون عطاف اسدى و عروه صدفى، در برخى نواحى تونس و ابن سکردید و ثابت صنهاجى در باجه دست به قیام زده بودند. عبدالرحن فهرى با تمام توان کوشید در برابر اباضیان طرابلس و جبل نفوسه سیاست نرمش و مدارا را در پیش بگیرد. ولى این تلاشها موجب آرامش آنها نشد، زیرا آنها از قتل رئیس خود خشمگین بودند و طولى نکشید که به سردارى دو تن از رهبران خود عبدالجباربن قیس مرادى و حارث بن تلید حضرمى جمع شدند و بر طرابلس مستولى گشتند.22 حارثى، برپایى نخستین امامت اباضیان در طرابلس و مغرب ادنى را به دست این دو تن مىداند23 و این از نظر آنها امامت شراء بود نه امامت ظهور، زیرا به قصد دفع ظلم و بغى صورت گرفت.24 منابع موجود، اطلاعات روشنى از چگونگى اشتراک این دو در رهبرى اباضیان به دست نمىدهند. ابن عبدالحکم که اطلاعاتى نزدیکتر به صحت آورده است مىگوید: حارث امام حرب و عبدالجبار امام صلاة بوده است.25 این قول با خبر برخى منابع اباضى همخوانى دارد که مىگویند حارث امام دفاع و عبدالجبار قاضى او بوده است.26 با این همه، پیوند این دو با یکدیگر آنچنان استوار بوده است که حتى بیشتر منابع اباضى نتوانستهاند میان امام و قاضى او تمیز و تفکیک قائل شوند.27 این دو، قبایل هواره را در شورش بر ضد عامل آنجا، بکربن عیسى قیسى و کشتن او رهبرى کردند.28 عکىّ والى طرابلس به نبرد با اباضیان شتافت، ولى مدت زیادى نتوانست در برابر لشکر هواره پایدارى کند29 و سرانجام با درخواست امان تسلیم شد. اباضیان به او امان دادند ولى یکى از سرداران او را که به قتل تجیبى متهم بود کشتند.30
اباضیان در جنگهاى بعدى، توانستند طرابلس را هم اشغال کنند و بر منطقه واقع میان طرابلس و قابس و سرت استیلا پیدا کنند. آنها عامل طرابلس و برخى مشایخ بربر را که با خاندان عقبه همکارى مىکردند، کشتند. عبدالرحمن فهرى سه لشکر براى مصاف با این گروه فرستاد؛ اما سرانجام ناگزیر شد که خود عازم نبرد شود. او به سوى حارث و عبدالجبار پیش تاخت تا به قابس31 رسید. او اباضیان را وادار به پذیرش شکست کرد.32 گویا در اثناء جنگ حارث و عبدالجبار کشته شدند.33 ولى کشته شدن آنها با حادثهاى همراه بود که اباضیان مغرب را براى مدتى دراز به جان هم انداخت و موجب سستى حرکت آنها شد. منابع اباضى مىگویند جسد آنها را در حالى یافتند که شمشیر هر یک در پیکر دیگرى بود.34
در سال 132 ه / 749م همزمان با سقوط خلافت بنىامیه، اباضیان مغرب ادنى براى خود رهبرى جدید برگزیدند. او ابوالزجار اسماعیل بن زیاد نفوسى بود و عنوان «امام دفاع» داشت. اباضیان به رهبرى او توانستند بر مناطق وسیعى از ولایت طرابلس و قابس دست پیدا کنند. ولى در همان سال امام نفوسى با شمار فراوانى از یارانش در نبرد با نیروهاى ابن حبیب کشته شد.35 بدین ترتیب، در طول حکومت عبدالرحمن فهرى پس از شکست خوارج اباضى و قتل رهبران آنها یعنى در فاصله سالهاى 140 - 130ه / 757 - 747م حرکت نمایانى از سوى این گروه در بلاد مغرب برپا نشده است. آنها بار دیگر به «کتمان» روى آوردند و دعوت پنهانى خود را از سر گرفتند.36
در آن حال، با مسلط شدن صفریان نفزاوه به رهبرى عاصم ورفجومى و یزیدبن سکوم و لهاصى بر دو مغرب اوسط و اقصى و محکم کردن پنجه خود بر افریقیه و قیروان پس از سال 140ه / 757م و قتل حبیببن عبدالرحمن فهرى، خطر سلطه آنها بر مغرب ادنى نیز آشکار شد، زیرا در آنجا نیز خوارج اباضى غلبه داشتند. به همین دلیل، انتظار مىرفت که درگیرى میان اباضیه و صفریه به وجود آید. به ویژه آنکه هستههاى اباضیه پس از بازگشت دعوتگران آنها از بصره در سال 140ه / 757 م گرایش به برپایى حکومت در مغرب داشتند.37
در سال 140ه / 757 م همزمان با سالهاى آغازین خلافت منصور عباسى، ابوالخطاب معافرى که به تازگى از بصره به مغرب آمده بود، از سوى اباضیان ناحیه طرابلس به امامت ظهور آنها برگزیده شد. در این سال قبایل نفوسه، هواره، زریشه، زناته و... در محلى به نام صیاد جمع شدند و با ابوالخطاب بیعت کردند.38 مهمترین نتیجهاى که آنها از این امامت مىتوانستند بگیرند، قطع ماده خلاف از پیروان این فرقه پس از حادثه قتل مشکوک حارث و عبدالجبار بود.39
ابوالخطاب همراه یاران بربر خود در مَغمِداس با سپاه عباسى نبرد کرد. آنها مغمداس، طرابلس و در نهایت قیروان را به تصرف در آوردند.40 این گروه همچنین عامل منصور را از طرابلس راندند و امور شهر را به ابوالخطاب سپردند.41 در همان زمان به دنبال کشمکشى در درون خاندان عقبه برخى از آنها از قبیله ورفجومه از بطون نفزه کمک خواستند. پیشواى ورفجومه عاصم بن جمیل با استفاده از فرصت به دست آمده، قیروان را تصرف کرد. قبیله ورفجومه در آنجا دست به کشتار و تجاوز زد.42 غالب مورخان، ورفجومه را از خوارج صفرى دانستهاند.43 ولى برخى محققان معاصر معتقدند که دعوت صفریان در حالى در قبیله ورفجومه زمینه پذیرش یافت که آنها هنوز با اسلام چندان آشنا نشده بودند.44
اخبارى که از قیروان در زمینه تبهکارى ورفجومه به گوش ابوالخطاب، امام اباضیان رسید، بهانه خوبى به دست آنها داد تا به فکر تسخیر این شهر بیفتند. به ویژه آنکه شهر قیروان نه در دست هواداران خلافت بود و نه در دست آل عقبه. آنها در سال 141ه / 758 م به این هدف خود رسیدند.45 ابوالخطاب پس از نظم بخشیدن به امور قیروان و تعیین عبدالرحمن بن رستم به ولایتمدارى آن به طرابلس بازگشت.46
حکومت ابوالخطاب تا سال 144ه / 761 م که منصور، ابن اشعث را مأمور باز پسگیرى مغرب از دست خوارج کرد، ادامه یافت. در این سال، سپاه ابوالخطاب در نبرد تاوَرغا از ابناشعث شکست خورد47 و اباضیان طرابلس بار دیگر قدرت و نفوذ خود را از دست دادند. از سوى دیگر، صفریان به تلافى شکستى که از ابوالخطاب و اباضیان به آنها رسید، کوشیدند تا بر مغرب اوسط و اقصى سلطه پیدا کنند؛ جایى که ابوقُرّه صفرى48 موفق شد در منطقه تلمسان، امارتى مستقل به وجود آورد. همچنانکه ابوالقاسم بن سمکو بن واسول توانست پایههاى حکومت بنى مدرار را در سجلماسه پىریزى نماید.49 در این میان، توان و نیروى ابوقُرّه هر چند سریع الزوال بود، و لى در دوره کوتاهى روى به افزایش نهاد تا اینکه در سال 148ه / 765 م با او به عنوان امام بیعت کردند.50
در مغرب ادنى، اباضیان پس از کشته شدن ابوالخطاب بار دیگر به مرحله کتمان بازگشتند.51 ولى از آنجا که خطر والیان عباسى آنها را تهدید مىکرد، در سال 145ه / 762 م فردى به نام ابوحاتم یعقوب بن حبیب ملزوزى را به عنوان امام دفاع برگزیدند.52 آنها مدت پنج سال را در حالت تقیه و پنهانکارى گذرانیدند تا اباضیان پراکنده را در ولایت طرابلس سر و سامان دهند، سپس در سال 150ه / 760 م بار دیگر شورش خود را اعلان نمودند.53 آنها در حوزه طرابلس و نواحى پیرامون آن قیام خود را آغاز کردند و آن شهر را به تصرف در آوردند.54 پس از چند ماه ابوحاتم بر یاران خود فرمان حرکت به سمت قیروان داد و آن شهر را محاصره کرد و از آنجا که در هنگام محاصره قیروان، هواداران خلافت، یکى از شیوخ برجسته خوارج اباضى به نام عاصم سدراتى را با نیرنگ مسموم کردند، ابو حاتم تصمیم گرفت با نیرنگ این شهر را بگیرد. او به یاران خود گفت: سلاح برگیرید و وسایل خویش را بردارید و همچون شکست خوردگان راه بازگشت را در پیش گیرید. آنها چنین کردند، لشکرگاه ابوحاتم خالى شد. مردم قیروان پنداشتند که سپاه خوارج گریخته است، پس سپاهى به دنبال لشکر ابوحاتم روانه کردند و در رقاده به آنها برخوردند. ابوحاتم آنها را به سختى شکست داد و با یارانش راهى قیروان شد و یک سال آن شهر را در اختیار داشت.55
ابوحاتم اباضى، عبدالعزیزبن سمح معافرى - برادر ابوالخطاب را به جانشینى خود بر قیروان گماشت و خود راهى طرابلس شد تا آماده رویارویى با یزیدبن حاتم مهلبى شود. ولى سرانجام در سال 155ه / 771 م کشته شد.56 بدین ترتیب خاندان مهلب که روزگارى با خوارج اباضى همدلى نشان مىدادند، نقش زیادى در به شکست کشاندن جنبش اباضیه در طرابلس و قیروان و بخشهاى دیگرى از شمال آفریقا ایفا کردند، زیرا از چهار شورشى که در این دوره به وسیله اباضیان برپا شده، سه شورش آن به وسیله خاندان مهلب سرکوب گردیده است. در سال 156ه / 772 م اباضیان طرابلس به رهبرى ابویحیى هوارى شورش کردند، ولى این قیام به سختى سرکوب شد و ابویحیى کشته شد.57
در زمان داودبن یزید مهلبى که پس از سال 170ه /786 م جانشین پدر شد، قبیله بربرى نفزه در کوههاى باجه به رهبرى صالح بن نصیر اباضى خروج کرد. ولى این شورش نیز سرانجامى خونین داشت و شکست خورد.58 در سال 180ه / 796 م و در روزگار هَرْثَمة بن اَعْیَن آخرین قیام اباضیان شمال آفریقا رخ داد و در آن قبیله هواره به رهبرى عیاض بن وَهْب هوارى سر به شورش برداشت که هرثمه آن را به آسانى در هم شکست.59 شاید یکى از دلایل فروکش کردن شورش اباضیان، تشکیل حکومت رستمى به وسیله آنها بوده که جماعتهاى پراکنده اباضى را به خود جذب مىکرده است.60
بدین ترتیب، در طى دورهاى که از سال 122ه / 739 م آغاز مىشود و دنباله آن تا سال 180ه / 796 م استمرار مىیابد، یازده قیامِ ثبت شده، به وسیله خوارج صفرى و اباضى در شمال آفریقا برپا گردیده، که برخى از آنها به ایجاد شبه حکومتهاى کم دوام انجامیده است. میسره، ابوقُرّه، تجیبى، حارث، ابوالزجار، ابوالخطاب، عاصم ورفجومى، ابوحاتم، ابویحیى، صالح و عیاض سرکردگان این قیامها بودهاند.
4. تشکیل حکومت در نواحى دور دست
این مرحله را نیز خوارج صفرى آغاز کردند. صفریان دولت بنى مدرار و اباضیان دولت بنى رستم را تشکیل دادند. در اینجا چهار مشابهت قابل توجه میان دو حکومت از دو فرقه خارجى مذهب شمال آفریقا، از حیث آغاز و انجام کارشان مشاهده مىشود:
1 - 4 - هر دو حدود هجده سال پس از آغاز رسمى قیام فرقه خود، براى رسیدن به حکومت با ثبات اقدام نمودند. چنانکه گذشت صفریان در سال 122ه / 739 م نخستین قیام را در طنجه برپا کردند و اباضیان در سال 127ه / 744 م در طرابلس؛ صفریان در سال 140ه /757 م در تافیلَلْت منزل گزیدند تا مقدمات تشکیل حکومت مستقل را فراهم نمایند61 و اباضیان در سال 145ه / 762 م در حوالى تاهرت دست به اقدام مشابهى زدند.62
2 - 4 - هر دو پانزده سال را در حالت خفا در جایى که بعدها اعلان بیعت و حکومت کردند به سر بردند. ابن واسول به صورت کاملاً سرّى مذهب خود را در میان قبیله مکناسه نشر داد. او براى اینکه از مکتوم ماندن دعوت خود محافظت کند در سمت جنوب مغرب اقصى تا صحرا عقبنشینى کرد و در واحه تافیللت مستقر شد و تظاهر به شغل و حرفه آبفروشى مىکرد؛ کارى که ساکنان بادیه نشین آنجا انجام مىدادند. او توانست یاران بسیارى گرد خود جمع کند و خیمهگاه او مرجع و مدرسه پیروان بدوى او در آن منطقه شد.63 ابن واسول سرانجام در سال 155ه / 771م64 و ابن رستم در سال 160ه / 776م65 حکومت خود را رسماً اعلان نمودند.
3 - 4 - هر دو در مناطق دور افتاده شکل گرفتند. مقرّ حکومت بنى مدرار شهر سجلماسه در منتهى الیه جنوب مغرب اقصى و مقرّ بنى رستم شهر تاهرت در منتهى الیه جنوب مغرب اوسط بود. سجلماسه در جنوب مغرب و در حاشیه بلادسودان قرار داشت و با شهر قابس ده روز فاصله داشت.66 تاهرت نیز در دورترین نقطه مغرب اوسط و در کوه جزول و مکانى مرتفع و کوهستانى ساخته شد.67
4 - 4 - پایان کار هر دو حکومت به دست فاطمیان بود، نه خلافت بغداد. آخرین امیر مستقل مدرارى در سال 309 ه / 921 م به دست عبیدالله مهدى کشته شد؛68 هر چند باقى ماندگان بنى مدرار تا سال 321 ه / 933 م و روزگار محمدبن بسادر بن مدرار به عنوان تابع دولت فاطمى حکومت کردند.69 در سال 347 ه / 958 م جوهر صقلّى سلجماسه را تصرف کرد و شاکر آخرین امیر مدرارى را که تمرّد کرده بود، از شهر بیرون راند و با مرگ او در سال 354 ه / 965 م دولت بنى مدرار رسماً منقرض شد.70 حکومت رستمیان نیز در سال 296 ه/ 908 م به وسیله ابوعبدالله شیعى انقراض یافت.71
پىنوشتها
1. عضو هیأت علمى دانشگاه آزاد اسلامى - واحد زرند.
2. آلفرد بل، الفرق الاسلامیة فى الشمال الافریقى من الفتح حتى الیوم، تعریب: عبدالرحمن بدوى، (بنغازى، دارلیبیا، 1969م)، ص 146.
3. ابوالعباس احمد بن ناصرى سلاوى، الاستقصاء لاخبار الدول المغرب الاقصى، ج 1، به کوشش جعفر الناصرى و محمد الناصرى، (الدار البیضاء، دارالکتاب، 1997م)، ص 163.
4. شاید رواج دعوتگرى در میان فرقههاى اسلامى، ریشه در تعالیم خود دین داشته باشد؛ زیرا اسلام، خود را دین دعوت محور معرفى مىکند و پیامبر«ص» را «دعوتگر به سوى خدا مىداند ( احزاب 33: 46).
5. صالح بن احمد صوافى، الامام جابر بن زید العمانى و آثار فى الدعوة، (عمان، وزارة التراث القومى و الثقافة، 1407ق / 1987م)، ص 172.
6. عوض خلیفات، نشأة الحرکة الاباضیة، (مسقط ، وزارة التراث و الثقافة. 1423ق / 2000م)، ص 117.
7. ر.ک: احمد بن على طبرى، ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى، ج 3، (قاهره، دارالکتب المصریه، بىتا)، ص 551 - 552 - 562 - 581 - 603 - 612؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 4، به کوشش ابوالفداء عبدالله القاضى (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ق / 1995م)، ص 15 - 16.
8. صالح باجیه، الاباضیة بالجریر فى العصور الاسلامیة الاولى (بحث تاریخى مذهبى) (تونس، داربوسلامه، للطباعة و النشر، 1396ق / 1976م) ص 23، به نقل از على الشابى، نشوء المذهب الخارجى بافریقیه و المغرب، (نشرة القیروان، الدار التونسیه للنشر)، ص 35.
9. رجب محمد عبدالحلیم، الاباضیة فى مصر و المغرب و علاقتهم باباضیة عمان و البصرة (مسقط، مکتبة العلوم، 1401ق / 1990م) ص 8 .
10. ابوعبدالله محمد ابن عذارى، البیان المغرب فى اخبار الاندلس و المغرب، ج 1 (بیروت، دارالثقافة، 1980م) ص 46.
11. ابوعبداللَّه مالکى، ریاض النفوس فى طبقات علماء القیروان و افریقیه و زهادهم و نساکهم و سیر من اخبارهم و فضائلهم و اوصافهم، ج 1، به کوشش بشیر بکوش و محمد العروسى المطوى (بیروت، دارالغرب، 1414ق / 1994م) ص 64؛ ابوالعرب قیروانى، طبقات العلماء افریقیه و تونس به کوشش على الشبابى و نعیم الیافى، (تونس، بىنا، 1968) ص 84، 87 .
12. عبدالرحمن بن عبداللَّه ابن عبدالحکم، فتوح مصر و اخبارها (قاهره، مکتبة مدبولى، 1411ق / 1991م) ص 293؛ رقیق قیروانى، ابواسحاق ابراهیم بن قاسم، تاریخ افریقیه و المغرب، به کوشش منجى کعبى (تونس، بىنا، 1968م) ص 110؛ ابوعبداللَّه محمد ابن عذارى، پیشین، ص 53.
13. عوض خلیفات، پیشین، ص 138.
14. عبدالرحمن بن عبداللَّه ابن عبدالحکم، پیشین، ص 294؛ عزالدین ابن اثیر، پیشین، ص 417.
15. نامعلوم، اخبار مجموعه فى فتح الاندلس و ذکر امرائها حتى آخر عهد الناصر (بیروت، دارالکتاب اللبنانى، 1981) ص 41؛ عزالدین ابن اثیر، پیشین، ص 418؛ ابوالعباس احمد بن خالد ناصرى سلاوى، پیشین، ص 169.
16. ر.ک: عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، العبر و دیوان المبتدأ و الخبر فى تاریخ العرب و العجم و البربر و من عاصر هم من ذوى السلطان الاکبر، ج 7، به کوشش خلیل شحادة و سهیل زکار (بیروت، دارالفکر، 1401ق / 1981م)، ص 23.
17. عبدالرحمن بن عبدالله ابن عبدالحکم، پیشین، ص 224.
18. عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، پیشین، ج 6، ص 146.
19. عوض خلیفات، پیشین، ص 138 - 139.
20. عبدالرحمن بن عبدالله ابن عبدالحکم، پیشین.
21. همان.
22. همان، ص 224 - 225.
23. سالم بن حمد حارثى، العقود الفضیّة فى اصول الاباضیة، (سلطنة عمان، وزارة التراث القومى و الثقافة، 1403ق / 1983م)، ص 237.
24. ابوالعباس احمد بن سعید درجینى، طبقات المشایخ بالمغرب، ج 2، به کوشش ابراهیم طلاى، (قسنطینه، مطبعد البعث، 1394ق / 1974م)، ص 24.
25. عبدالرحمن بن عبدالله ابن عبدالحکم، پیشین، ص 224.
26. احمد بن سعید شماخى، سیر المشایخ، به کوشش احمد بن سعود الشیبانى، (مسقط، وزارة التراث القومى و الثقافة، 1407 ق / 1987م)، ص 125؛ على یحیى معمر، الاباضیة فى موکب التاریخ، ج 2 (قاهره، مکتبة وهبه، 1384 ق / 1964م) ص 45.
27. عوض خلیفات، پیشین، ص 139.
28. عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، پیشین.
29. عوض خلیفات، پیشین، ص 140، به نقل از (بُرادى، ص 170).
30. عبدالرحمن بن عبدالله ابن عبدالحکم، پیشین، ص 225.
31. قابس: شهرى ساحلى میان طرابلس و سفاقس بانخلستانها و بوستانها، این شهر با طرابلس هشت منزل فاصله دارد: ابوعبدالله یاقوت حموى، معجم البلدان، ج 4، به کوشش حسن حبشى (بیروت، دارالفکر، بىتا)، ص 289؛ در حول و حوش آن قبایل بربر لُواته، لِمایه، نفوسه، زواغه، زواوه و چند قبیله دیگر زندگى مىکردهاند: ابوعبید عبدالله بن عبدالعزیز بکرى، المسالک و الممالک، ج 2، به کوشش جمال طلبه (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1424 ق / 2003م)، ص 189.
32. ر.ک: ابواسحاق رقیق، تاریخ افریقیه و المغرب، ص 128 - 129؛ عبدالرحمن بن عبدالله ابن عبدالحکم، پیشین، ص 224؛ ابوالعباس احمد بن خالد ناصرى سلاوى، پیشین، ص 117.
33. رقیق، پیشین، ص 129؛ عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، پیشین، ص 223.
34. ابوالعباس احمد بن سعید درجینى، پیشین؛ احمد بن سعید شماخى، پیشین.
35. عبدالرحمن بن عبدالله ابن عبدالحکم، پیشین، ص 225 - 226.
36. عوض خلیفات، پیشین، ص 142.
37. لواب لواتى ابن سلام، بدء الاسلام و شرایع الدین، به کوشش ورنر شوارتز و شیخ سالم بن یعقوب (بیروت، دار اقرأ للنشر و التوزیع و الطباعة، 1405 ق / 1985م)، ص 118 - 119.
38. احمد بن سعید شماخى، پیشین، ص 125 - 126.
39. ابوالعباس احمد بن سعید درجینى، پیشین، ص 25؛ احمد بن سعید شماخى، پیشین، ص 115.
40. لواب لواتى ابن سلام، پیشین، ص 119.
41. ابوالعباس احمد بن سعید درجینى، پیشین، ص 26.
42. ابواسحاق، رقیق. ص 140 - 141.
43. ابوعبدالله محمد ابن عذارى، پیشین، ص 70؛ عزالدین ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 315.
44. عوض خلیفات، پیشین، ص 146، به نقل از (حسین مونس، ثورات البربر فى افریقیه و الاندلس (قاهره، مجلة کلیة الآداب، 1948م) ص 185.
45. احمد بن سعید شماخى، پیشین، ص 127 - 128.
46. عزالدین ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 503.
47. ابوالعباس احمد بن سعید درجینى، پیشین، ص 34.
48. نام کامل او را ابو قرّه بن دوناس یفرنى مغیلى ضبط کردهاند، ر.ک: ابوالعباس احمد بن خالد ناصرى سلاوى، پیشین، ص 185.
49. ابوعبید عبدالله بن عبدالعزیز کبرى، المغرب فى ذکر بلاد افریقیه و المغرب، به کوشش دیسلان، (الجزایر، المطبعة الحکومیة، 1857م) ص 149؛ ابوعبدالله محمد ابن عذارى، پیشین، ص 156 - 157؛ عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، پیشین، ص 171؛ ابوالعباس احمد بن خالد ناصرى سلاوى، پیشین، ص 112.
50. عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، پیشین، ج 1، ص 112.
51. عوض خلیفات، پیشین، ص 157.
52. احمد بن سعید شماخى، پیشین، ص 134.
53. عوض خلیفات، پیشین، ص 158، به نقل از (الجمان شطیبى، ص 302 - 303).
54. ابوالعباس احمد بن سعید درجینى، پیشین، ص 129.
55. همان، ص 130.
56. ابواسحاق رقیق، پیشین، ص 160؛ ابوعبدالله محمد ابن عذارى، پیشین، ص 79.
57. همان.
58. رقیق، ص 169.
59. عزالدین ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 139.
60. عوض خلیفات، پیشین، ص 166.
61. ابوالعباس احمد بن خالدناصرى سلاوى، پیشین، ص 180.
62. ابوعبدالله محمد ابن عذارى، پیشین، ص 196؛ ابوعبدالله یاقوت حموى، پیشین، ج 2، ص 8؛ سلیمان بن عبدالله نفوسى بارونى، الازهار الریاضیة فى ائمه و ملوک الاباضیه، ج 2، به کوشش محمد على صلیبى (عمان، وزارة التراث القومى، 1407 ق / 1987م) ص 84؛ احمد بن سعید شماخى، پیشین، ص 138.
63. ابوالعباس احمد بن خالد ناصرى سلاوى، پیشین، ص 124؛ عوض خلیفات، پیشین، ص 135.
64. ابوالعباس احمد بن خالد ناصر سلاوى، پیشین، ص 180.
65. همان.
66. ابوعبدالله یاقوت حموى، پیشین، ج 1، ص 278.
67. همان، ج 2، ص 8 .
68. ابوحنیفه قاضى نعمان، شرح الاخبار فى فضائل الائمه الاطهار، ج 3 (قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1409ق) ص 429.
69. ابوعبدالله محمد ابن عذارى، پیشین، ص 206؛ ابوالعباس احمد بن خالد ناصرى سلاوى، پیشین، ص 182.
70. همان.
71. ابوعبیدالله بن عبدالعزیز بکرى، پیشین، ص 335.
منابع
- ابن اثیر، عزالدین، الکامل فى التاریخ، به کوشش ابوالفداء عبدالله القاضى، (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415ق / 1995م).
- ابنخلدون، عبدالرحمن بن محمد، العبر و دیوان المبتدأ و الخبر فى تاریخ العرب و العجم و البربر و مَن عاصرهم من ذوى السلطان الاکبر، به کوشش خلیل شحادة و سهیل زکار، (بیروت، دارالفکر، 1401 ق / 1981 م).
- ابن سلام، لواب لواتى، بدء الاسلام و شرایع الدین، به کوشش ورنر شوارتز و شیخ سالم بن یعقوب، (بیروت، دار اقرأ للنشر و التوزیع و الطباعة، 1405 ق / 1985 م).
- ابن عبدالحکم، عبدالرحمن بن عبدالله، فتوح مصر و اخبارها، (قاهره، مکتبة مدبولى، 1411 ق / 1991 م).
- ابن عذارى، ابوعبدالله محمد، البیان المغرب فى اخبار الاندلس و المغرب، (بیروت، دارالثقافة،1980 م).
- اصفهانى، ابوالفرج، الاغانى، به کوشش سمیر جابر، (بیروت، دارالفکر، 1409 ق / 1989م).
- باجیه، صالح، الاباضیة بالجرید فى العصور الاسلامیة الاولى: بحث تاریخى مذهبى، (تونس، داربوسلامه للطباعة و النشر، 1396 ق / 1976 م).
- بارونى، سلیمان بن عبدالله نفوسى، الازهار الریاضیة فى ائمه و ملوک الاباضیة، به کوشش محمدعلى صلیبى، (عمان، وزارة التراث القومى، 1407 ق 1987 م).
- با سورث، ادموند کلیفورد، تاریخ سیستان از آمدن تازیان تا برآمدن دولت صفاریان، ترجمه حسن انوشه، (تهران، امیرکبیر، 1377 ش).
- بغدادى، صفىالدین، مراصدالاطلاع على اسماء الامکنة و البقاع (بیروت، دارالجیل، 1412 ق/ 1992 م).
- بکرى، ابوعبید عبدالله بن عبدالعزیز، المسالک و الممالک، به کوشش جمال طلبه، (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1424 ق / 2003 م).
- - ، المغرب فى ذکر بلاد افریقیة و المغرب،بهکوشش دیسلان، (الجزایر،المطبعةالحکومیة، 1857 م).
- بل، آلفرد، الفرق الاسلامیة فى الشمال الافریقى من الفتح حتى الیوم، تعریب: عبدالرحمن بدوى، بنغازى، دار لیبیا، 1969 م).
- حارثى، سالم بن حمد، العقود الفضیّة فى اصول الاباضیة، (سلطنة عمان، وزارة التراث القومى والثقافة، 1403 ق / 1983 م).
- خلیفات، عوض، نشأة الحرکة الاباضیة، (مسقط، وزارة التراث و الثقافة، 1423 ق / 2000م).
- درجینى، ابوالعباس احمدبن سعید، طبقات المشایخ بالمغرب، به کوشش ابراهیم طلاى، (قسنطینه، مطبعة البعث، 1394 ق / 1974 م).
- ذهبى، شمس الدین، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارناوؤط و محمد نعیم عرقسوسى، (بیروت، مؤسسة الرسالة، 1413 ق).
- رقیق قیروانى، ابواسحاق ابراهیم بن قاسم، تاریخ افریقیه و المغرب، به کوشش منجى کعبى، (تونس، بى نا، 1968 م).
- سلاوى، ابوالعباس، احمد بن خالد ناصرى، الاستقصاء لاخبار الدول المغرب الاقصى، به کوشش جعفر الناصرى و محمد الناصرى، (الدار البیضاء، دارالکتاب، 1997م).
- الشابى، على، نشوء المذهب الخارجى بافریقیه و المغرب، (نشرة القیروان، الدار التونسیه للنشر).
- شماخى، احمدبن سعید، سیرالمشایخ، به کوشش احمدبن سعود الشیبانى، (مسقط، وزارةالتراث القومى و الثقافه، 1407 ق / 1987 م).
- صوافى، صالح بن احمد، الامام جابربن زید العمانى و آثاره فى الدعوة، (عمان، وزارةالتراث القومى و الثقافة، 1417 ق / 1997 م).
- طبرى، احمدبن على، ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى، (قاهره، دارالکتب المصریة، بىتا).
- عبدالحلیم، رجب محمد، الاباضیة فى مصر و المغرب و علاقتهم باباضیة عمان و البصرة، (مسقط، مکتبة العلوم، 1401 ق / 1990 م).
- قاضى نعمان، ابوحنیفه، شرح الاخبار فى فضائل الائمة الاطهار، (قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1409 ق).
- کعاک، عثمان، موجز التاریخ العام للجزایر من العصر الحجرى الى الاحتلال الفرنسى، (بیروت، دارالغرب الاسلامى، 2003 م).
- مالکى، ابوعبدالله، ریاض النفوس فى طبقات علماء القیروان و افریقیه و زهادهم و نساکهم و سیرمن اخبارهمو فضائلهم واوصافهم، به کوشش بشیربکوش و محمدالعروسىالمطوى (بیروت، دارالغرب 1414ق/1994م).
- معمر، علىیحیى، الاباضیة فى موکب التاریخ، (قاهره، مکتبة وهبه، 1384 ق / 1964 م).
- مونس، حسین، ثورات البربر فى افریقیه و الاندلس، مجلة کلیة الآداب، قاهره، 1948م.
- نامعلوم، اخبار مجموعه فى فتح الاندلس و ذکر امرائها حتى آخر عهدالناصر، (بیروت، دارالکتاب اللبنانى، 1981).
- یاقوت حموى، ابوعبداللَّه، معجم البلدان، به کوشش حسن حبشى، (بیروت، دارالفکر، بىتا).
- یعقوبى، ابن واضح، تاریخ الیعقوبى، (بیروت، دارصادر، 1415 ق / 1995 م).
مقدمه
فرقه خوارج با آنکه خاستگاهى بربرى نداشته، در دورهاى بیش از یک قرن و نیم یعنى از اواخر سده نخست تا نیمههاى سده سوم هجرى در میان بخش قابل توجهى از بربرهاى شمال آفریقا از مقبولیت و روایى برخوردار بوده است. البته نمىتوان در اهمیت دادن به موضوع رواج تفکر خارجى در شمال آفریقا مبالغه کرد، ولى آنچه مسلم است اینکه گروهها و جماعاتى از ساکنان مغرب، این اندیشه را به خصوص در سده دوم هجرى پذیرفتند و در بخشهایى از این سرزمین، حکومتهایى هر چند کم دوام یا برکنار از سایر مسلمانان تشکیل دادند.
در این پژوهش در صدد یافتن پاسخى براى این پرسش هستیم که: ورود خارجىگرى به بلاد مغرب و در نهایت تشکیل چند حکومت کوچک و بزرگ به وسیله خوارج در آن سرزمین چهگونه و با چه فرایندى صورت پذیرفته است؟
حاصل این پژوهش نشان مىدهد که سرگذشت خوارج در آفریقاى شمالى از آغاز تا دستیابى به قدرت سیاسى چهار مرحله داشته است:
1. ورود اندیشهها
خوارج اولین فرقه مسلمان از ناحیه مشرق عالم اسلام بودند که توانستند قلوب بربرها را به سوى خود بکشانند و به کمک ایشان، نخستین حکومتهاى مستقل را در مغرب پایهگذارى کنند. وجود زمینههاى سیاسى، اجتماعى و دینى در میان قبایل بربر براى پذیرش افکار مساوات طلبانه دعوتگران خوارج و واقع شدن مغرب در نقطهاى دور از مرکز خلافت،2 موجب شد تا آنها، مغرب را سرزمینى آماده و مناسب براى پیاده کردن آمال و آرزوهاى خود ببینند. سلاوى اذعان دارد که بربرها تحت تأثیر خارجى مذهبانى قرار گرفتند که از عراق عرب به مغرب مىرفتند. هر چند دقیقاً معلوم نیست که این دعوتگران چه گونه و با نشر چه افکارى توانستند توفیق نسبى را نصیب خود کنند، ولى سلاوى احتمالاً با توجه به نتایجى که از این دعوتها عاید خوارج و بربر شده، نتیجه گرفته است که آنها چنین القا مىکردهاند که باید حکومتى با رنگ و صبغه بربرى تشکیل دهند. آنها «غیرت بربرى» را در بربرها برانگیختند و این از نیرومندترین انگیزهها و اسباب در شکسته شدن و پاره شدن پرده شکوه خلیفگان و شورش بربرها بر ضد عربها و مزاحمت ایشان براى سلطنت اعراب بود.3 تاریخ دقیقى براى آغاز این مقطع نمىتوان تعیین کرد، ولى با توجه به قراین موجود، آن را باید از حدود سال 90 ه / 708 م یعنى پس از پایان فتح جغرافیایى شمال آفریقا به وسیله موسى بن نصیر تا حدود سال 102 ه / 720 م دانست.
دعوت گرى خوارج در شمال آفریقا تا حدّ قابل توجهى ریشه در فضاى سیاسى عمومى جهان اسلام در آن شرایط دارد. فرقهها، مذاهب و گروههاى سیاسى درون اسلام نیز به خصوص از قرن دوم هجرى به بعد، هر یک با در پیش گرفتن شیوههاى مختلف دعوت با جدیت در صدد جلب قلوب مسلمانان برآمدند.4 عباسیان، امویان اندلس، علویان زیدى و اسماعیلى مانند ادریسیان و فاطمیان با در پیش گرفتن این شیوه موفق شدند هر یک در سرزمینى - هر چند محدود - به قدرت سیاسى دست یابند. خوارج نیز که عموماً از غیرقریش بودند، همین شیوه را در پیش گرفتند و در حد خود به نتایجى نیز رسیدند و موفق به تشکیل دولتهایى شدند. آنها خود را «اهل الدعوة» مىخواندند.5
به نظر مىرسد یکى از انگیزههاى اصلى دعوتگران خوارج متقاعد ساختن دعوت شدگان به خروج بر حاکمان بوده است، زیرا در غیر این صورت، این فراخوانى به عملى لغو و بیهوده تبدیل مىشد. همین عملگرایى نیز موجب مىشده است تا بسیارى از کسان که از حاکمان جور ناراضى بودهاند به دعات خوارج بپیوندند. بى سبب نیست که فقهاى اباضیه معتقد بودهاند براى دست زدن به خروج، داشتن حداقل چهل یار لازم است.6
دعوت خوارج در شمال آفریقا از هنگامى وارد مرحله تأثیرگذارى شد که جابربن زید توانست مکتب و مدرسه سرّى خود را رونق بخشد وتقویت نماید. با این همه، مشخص کردن زمانى خاص براى نفوذ مذهب خوارج در این سرزمین دشوار است، زیرا منابع، به این نکته اشارهاى نکردهاند و شاید این امکان را نداشتهاند. زیرا این جنبش از سوى حکومت اموى در مشرق، تحت فشار بوده و لذا رخنه این افراد به شمال آفریقا علنى نبوده است. شدت عملى که خوارج از طرف حَجّاج در سال 78 ه / 697 م متحمل شدند،7 براى پراکنده شدن این گروه دلیلى کافى بود. در این میان، منطقىترین گزینه براى خارجى مذهبان گریزان، آن بود که به سرزمینهاى دورى بروند تا دست دشمن به آنها نرسد. به همین دلیل، احتمال راجح آن است که نفوذ خوارج به شمال آفریقا در پایان قرن اول هجرى از طریق سربازان عرب و دعوتگرانى صورت گرفته باشد که از فشارهاى موجود در مشرق مىگریختهاند.8 به دنبال مرگ جابربن زید یعنى در پایان قرن اول و آغاز قرن دوم هجرى، دعوتگرانى از خوارج مشرق وارد شمال آفریقا شدند و در نتیجه کوششهاى پىگیر و با بهرهگیرى از ناخشنودى شدید بربرها از رفتار عمال خلافت، توانستند پیروزى نسبى به دست آورند.9
2. انجام شورشهاى مقطعى
در این دوره، خشم بربرها از سیاستهاى والیان، با شورش بر ضد آنان و احیاناً کشتن ایشان همراه بود. نمونه روشن آن قتل یزیدبن ابى مسلم مولاى حَجّاج، والى افریقیه به وسیله سپاهیانش و نیز قتل کلثوم بن عیاض در اواخر روزگار اموى بود. جنبش نوین بربران در آغاز قرن دوم هجرى و همزمان با آغاز ولایتدارى یزیدبن ابى مسلم بر افریقیه در سال 102ه / 720 م از سر گرفته شد. پیش از این، جنبش آنها همواره در قالب ارتداد و سرکشى غیردینى سران قبایل بوده است و پس از غلبه دین اسلام در آخرین دهه قرن اول هجرى هر چند دعوت به سوى خارجىگرى کم و بیش وجود داشته است، ولى نشانهاى دال بر اینکه این دعوتها بازتاب عملى در زندگى بربرها داشته است، وجود ندارد. به دنبال مرگ خلیفه اموى، عمربن عبدالعزیز و روى کارآمدن امیران و والیان سختگیر، اندک اندک تفکر خارجى در مغرب در قالب شورش جلوهگر شد. ابن عذارى درباره یزیدبن ابى مسلم مىنویسد: او بسیار ستمکار و زورگو بود و سپاهى متشکل از بربرها نگهبانى از وى را برعهده داشت. روزى بر فراز منبر رفت و چنین خطبه خواند: مىخواهم همانند پادشاهان روم نام سپاه خود را بر بازوان سپاهیانم حک و خالکوبى کنم. بر بازوى راست هر کس نام او و بر بازوى چپ او نام سپاه من خواهد بود. تا او را از بین دیگر مردم باز شناسید. سپاهیان چون این سخن از زبان او شنیدند برکشتن او همدل و همزبان شدند.10 این واقعه در آغاز قرن دوم هجرى و پس از کوششهاى مجدانهاى انجام شد که خلیفه اموى، عمربن عبدالعزیز براى حمایت از اسلام آوردن بربرها و فرستادن بسیارى از تابعیان به مغرب براى تعلیم اصول دین و آگاه سازى از قواعد آن صورت داد.11 بربرها احساس کردند که والیان اموى به یک نظام حکومتى از نوع بیزانسى بازگشت کردهاند؛ نظامى که هرگز از آن رضایت نداشتهاند.
3. انجام نبردهاى گسترده
در این دوره مغرب اسلامى شاهد انجام نبردها و جنگهایى در سطح وسیعتر و با سپاهیانى نسبتاً انبوه به سرکردگى سران خوارج و ایجاد حکومتهاى کم دوام بود. آغازگر این شیوه مبارزه، صفرى مذهبان مغرب اقصى بودند. این دوره از سال 122 ه / 739 م که صفریان طنجه به رهبرى میسره مطغرى قیام کردند12 آغاز شد. شورش میسره، حد فاصل سوس اقصى در غرب تا اواسط لیبى در شرق را در برگرفت.13 صفریان بربر توانستند در معرکه اشراف نزدیک طنجه به پیروزى شایان توجهى دست یابند.14 این نبردها سه سال ادامه یافت و در موارد بسیارى پیروزى از آن بربرهاى صفرى بود، ولى سرانجام والى اموى حنظلة بن صفوان توانست در جنگهاى قَرَن و اصنام آنها را شکست دهد.15
از میان صفرى مذهبان زناته به خصوص بنى یَفرن نیز رهبران پرقدرتى پیدا شدند که با والیان اموى و عباسى جنگیدند. از جمله مشهورترین آنها ابوقُرّه یفرنى بود که رهبرى صفریان را در یک جنبش گسترده بر ضد لشکر خلافت به دست گرفت و یاران او در سال 140 ه / 757 م با وى به عنوان امام بیعت کردند. چه ظاهراً بنى یفرن بیش از دیگر قبایل بربر نسبت به مذهب صفرى گرایش و تعصب داشتهاند.16
شورش خوارج صفرى در طى سالهاى 125 - 122 ه / 742 - 739 م، نقطه تحولى در تاریخ دعوت اباضیان شمال آفریقا نیز بود، زیرا آنها دریافتند که دعوت صفرىها یاران بسیارى به دست آورده است. اباضیان طرابلس از آن بیم داشتند که این مسأله به ضعف پایگاه آنها و از دست رفتن آرمان تشکیل حکومت به وسیله آنها بینجامد. از همین روى، بر حجم دعوت خود افزودند و شروع به نظم بخشیدن امور خود نمودند. آنها شخصى آشنا به مذهب و علاقه مند به آن و کوشا در راه گسترش آن را امیر خود قرار دادند. این شخص، لقب امام یا خلیفه را اتخاذ نکرد بلکه او را «رئیس» خواندند و این امر دال بر آن بود که هنوز مرحله علنى کردن امامت ظهور براى آنان فرا نرسیده است. نخستین کسى که منابع از او با این عنوان یاد کردهاند، فردى حضرمى و یمنى تبار از قبیله کِنده به نام عبدالله بن مسعود تجیبى بود.17 بدین ترتیب، اباضیان در مغرب ادنى نخستین تلاشهاى جدّى خود را براى دستیابى به حکومت آغاز کردند.
ابن مسعود تجیبى بربرهاى هواره را در منطقه طرابلس بر ضد حکومت عبدالرحمن بن حبیب رهبرى کرد. هر چند این جنبش به آسانى پس از آنکه او را دستگیر کردند و گردنش را زدند به خاموشى گرایید،18 ولى زمینه ساز قیامهاى بعدى خوارج در شمال آفریقا بود. منابع، اشارهاى به سبب قتل تجیبى نکردهاند. شاید او اقدام به فعالیتهاى فراوان و شدیدى کرده باشد که مىتوانست حکومت خاندان عقبه فهرى را در افریقیه تهدید نماید. به همین دلیل الیاس بن حبیب والى طرابلس از سوى برادرش عبدالرحمن فهرى والى افریقیه کوشید پیش از آنکه وى اباضیان را در یک شورش مسلحانه و فراگیر بر ضد او برانگیزد از شرّش رهایى یابد.19 این قتل در سال 127 ه / 744 م رخ داد.20
قتل تجیبى تأثیر زیادى در روحیه یارانش بر جاى نهاد و به خلاف آنچه الیاس بن حبیب اراده مىکرد، این رخداد محرّکى نیرومند براى اباضیان شد که آنها را به سوى شورش علنى بر ضد حکومت خاندان عقبه در شمال آفریقا سوق دهد. عبدالرحمن بن حبیب کوشید از ابعاد واقعه بکاهد و از عملکرد برادر خود الیاس در برابر تجیبى ابراز خشم و ناخشنودى کرد و او را برکنار ساخت و به جایش حُمَیدبن عبدالله عکىّ را برگماشت.21 او بدین وسیله مىخواست از رویارویى مسلحانه با اباضیان - آن هم در شرایطى که شورشیان دیگرى از عربهاى خشمگین به خاطر استیلاى فهرى بر شمال آفریقا و راندن والى قانونى به جنبش درآمده بودند - خوددارى ورزد.
از سوى دیگر، بربرهاى صفرى مذهب نیز با شعار مساوات و به سردارى کسانى چون عطاف اسدى و عروه صدفى، در برخى نواحى تونس و ابن سکردید و ثابت صنهاجى در باجه دست به قیام زده بودند. عبدالرحن فهرى با تمام توان کوشید در برابر اباضیان طرابلس و جبل نفوسه سیاست نرمش و مدارا را در پیش بگیرد. ولى این تلاشها موجب آرامش آنها نشد، زیرا آنها از قتل رئیس خود خشمگین بودند و طولى نکشید که به سردارى دو تن از رهبران خود عبدالجباربن قیس مرادى و حارث بن تلید حضرمى جمع شدند و بر طرابلس مستولى گشتند.22 حارثى، برپایى نخستین امامت اباضیان در طرابلس و مغرب ادنى را به دست این دو تن مىداند23 و این از نظر آنها امامت شراء بود نه امامت ظهور، زیرا به قصد دفع ظلم و بغى صورت گرفت.24 منابع موجود، اطلاعات روشنى از چگونگى اشتراک این دو در رهبرى اباضیان به دست نمىدهند. ابن عبدالحکم که اطلاعاتى نزدیکتر به صحت آورده است مىگوید: حارث امام حرب و عبدالجبار امام صلاة بوده است.25 این قول با خبر برخى منابع اباضى همخوانى دارد که مىگویند حارث امام دفاع و عبدالجبار قاضى او بوده است.26 با این همه، پیوند این دو با یکدیگر آنچنان استوار بوده است که حتى بیشتر منابع اباضى نتوانستهاند میان امام و قاضى او تمیز و تفکیک قائل شوند.27 این دو، قبایل هواره را در شورش بر ضد عامل آنجا، بکربن عیسى قیسى و کشتن او رهبرى کردند.28 عکىّ والى طرابلس به نبرد با اباضیان شتافت، ولى مدت زیادى نتوانست در برابر لشکر هواره پایدارى کند29 و سرانجام با درخواست امان تسلیم شد. اباضیان به او امان دادند ولى یکى از سرداران او را که به قتل تجیبى متهم بود کشتند.30
اباضیان در جنگهاى بعدى، توانستند طرابلس را هم اشغال کنند و بر منطقه واقع میان طرابلس و قابس و سرت استیلا پیدا کنند. آنها عامل طرابلس و برخى مشایخ بربر را که با خاندان عقبه همکارى مىکردند، کشتند. عبدالرحمن فهرى سه لشکر براى مصاف با این گروه فرستاد؛ اما سرانجام ناگزیر شد که خود عازم نبرد شود. او به سوى حارث و عبدالجبار پیش تاخت تا به قابس31 رسید. او اباضیان را وادار به پذیرش شکست کرد.32 گویا در اثناء جنگ حارث و عبدالجبار کشته شدند.33 ولى کشته شدن آنها با حادثهاى همراه بود که اباضیان مغرب را براى مدتى دراز به جان هم انداخت و موجب سستى حرکت آنها شد. منابع اباضى مىگویند جسد آنها را در حالى یافتند که شمشیر هر یک در پیکر دیگرى بود.34
در سال 132 ه / 749م همزمان با سقوط خلافت بنىامیه، اباضیان مغرب ادنى براى خود رهبرى جدید برگزیدند. او ابوالزجار اسماعیل بن زیاد نفوسى بود و عنوان «امام دفاع» داشت. اباضیان به رهبرى او توانستند بر مناطق وسیعى از ولایت طرابلس و قابس دست پیدا کنند. ولى در همان سال امام نفوسى با شمار فراوانى از یارانش در نبرد با نیروهاى ابن حبیب کشته شد.35 بدین ترتیب، در طول حکومت عبدالرحمن فهرى پس از شکست خوارج اباضى و قتل رهبران آنها یعنى در فاصله سالهاى 140 - 130ه / 757 - 747م حرکت نمایانى از سوى این گروه در بلاد مغرب برپا نشده است. آنها بار دیگر به «کتمان» روى آوردند و دعوت پنهانى خود را از سر گرفتند.36
در آن حال، با مسلط شدن صفریان نفزاوه به رهبرى عاصم ورفجومى و یزیدبن سکوم و لهاصى بر دو مغرب اوسط و اقصى و محکم کردن پنجه خود بر افریقیه و قیروان پس از سال 140ه / 757م و قتل حبیببن عبدالرحمن فهرى، خطر سلطه آنها بر مغرب ادنى نیز آشکار شد، زیرا در آنجا نیز خوارج اباضى غلبه داشتند. به همین دلیل، انتظار مىرفت که درگیرى میان اباضیه و صفریه به وجود آید. به ویژه آنکه هستههاى اباضیه پس از بازگشت دعوتگران آنها از بصره در سال 140ه / 757 م گرایش به برپایى حکومت در مغرب داشتند.37
در سال 140ه / 757 م همزمان با سالهاى آغازین خلافت منصور عباسى، ابوالخطاب معافرى که به تازگى از بصره به مغرب آمده بود، از سوى اباضیان ناحیه طرابلس به امامت ظهور آنها برگزیده شد. در این سال قبایل نفوسه، هواره، زریشه، زناته و... در محلى به نام صیاد جمع شدند و با ابوالخطاب بیعت کردند.38 مهمترین نتیجهاى که آنها از این امامت مىتوانستند بگیرند، قطع ماده خلاف از پیروان این فرقه پس از حادثه قتل مشکوک حارث و عبدالجبار بود.39
ابوالخطاب همراه یاران بربر خود در مَغمِداس با سپاه عباسى نبرد کرد. آنها مغمداس، طرابلس و در نهایت قیروان را به تصرف در آوردند.40 این گروه همچنین عامل منصور را از طرابلس راندند و امور شهر را به ابوالخطاب سپردند.41 در همان زمان به دنبال کشمکشى در درون خاندان عقبه برخى از آنها از قبیله ورفجومه از بطون نفزه کمک خواستند. پیشواى ورفجومه عاصم بن جمیل با استفاده از فرصت به دست آمده، قیروان را تصرف کرد. قبیله ورفجومه در آنجا دست به کشتار و تجاوز زد.42 غالب مورخان، ورفجومه را از خوارج صفرى دانستهاند.43 ولى برخى محققان معاصر معتقدند که دعوت صفریان در حالى در قبیله ورفجومه زمینه پذیرش یافت که آنها هنوز با اسلام چندان آشنا نشده بودند.44
اخبارى که از قیروان در زمینه تبهکارى ورفجومه به گوش ابوالخطاب، امام اباضیان رسید، بهانه خوبى به دست آنها داد تا به فکر تسخیر این شهر بیفتند. به ویژه آنکه شهر قیروان نه در دست هواداران خلافت بود و نه در دست آل عقبه. آنها در سال 141ه / 758 م به این هدف خود رسیدند.45 ابوالخطاب پس از نظم بخشیدن به امور قیروان و تعیین عبدالرحمن بن رستم به ولایتمدارى آن به طرابلس بازگشت.46
حکومت ابوالخطاب تا سال 144ه / 761 م که منصور، ابن اشعث را مأمور باز پسگیرى مغرب از دست خوارج کرد، ادامه یافت. در این سال، سپاه ابوالخطاب در نبرد تاوَرغا از ابناشعث شکست خورد47 و اباضیان طرابلس بار دیگر قدرت و نفوذ خود را از دست دادند. از سوى دیگر، صفریان به تلافى شکستى که از ابوالخطاب و اباضیان به آنها رسید، کوشیدند تا بر مغرب اوسط و اقصى سلطه پیدا کنند؛ جایى که ابوقُرّه صفرى48 موفق شد در منطقه تلمسان، امارتى مستقل به وجود آورد. همچنانکه ابوالقاسم بن سمکو بن واسول توانست پایههاى حکومت بنى مدرار را در سجلماسه پىریزى نماید.49 در این میان، توان و نیروى ابوقُرّه هر چند سریع الزوال بود، و لى در دوره کوتاهى روى به افزایش نهاد تا اینکه در سال 148ه / 765 م با او به عنوان امام بیعت کردند.50
در مغرب ادنى، اباضیان پس از کشته شدن ابوالخطاب بار دیگر به مرحله کتمان بازگشتند.51 ولى از آنجا که خطر والیان عباسى آنها را تهدید مىکرد، در سال 145ه / 762 م فردى به نام ابوحاتم یعقوب بن حبیب ملزوزى را به عنوان امام دفاع برگزیدند.52 آنها مدت پنج سال را در حالت تقیه و پنهانکارى گذرانیدند تا اباضیان پراکنده را در ولایت طرابلس سر و سامان دهند، سپس در سال 150ه / 760 م بار دیگر شورش خود را اعلان نمودند.53 آنها در حوزه طرابلس و نواحى پیرامون آن قیام خود را آغاز کردند و آن شهر را به تصرف در آوردند.54 پس از چند ماه ابوحاتم بر یاران خود فرمان حرکت به سمت قیروان داد و آن شهر را محاصره کرد و از آنجا که در هنگام محاصره قیروان، هواداران خلافت، یکى از شیوخ برجسته خوارج اباضى به نام عاصم سدراتى را با نیرنگ مسموم کردند، ابو حاتم تصمیم گرفت با نیرنگ این شهر را بگیرد. او به یاران خود گفت: سلاح برگیرید و وسایل خویش را بردارید و همچون شکست خوردگان راه بازگشت را در پیش گیرید. آنها چنین کردند، لشکرگاه ابوحاتم خالى شد. مردم قیروان پنداشتند که سپاه خوارج گریخته است، پس سپاهى به دنبال لشکر ابوحاتم روانه کردند و در رقاده به آنها برخوردند. ابوحاتم آنها را به سختى شکست داد و با یارانش راهى قیروان شد و یک سال آن شهر را در اختیار داشت.55
ابوحاتم اباضى، عبدالعزیزبن سمح معافرى - برادر ابوالخطاب را به جانشینى خود بر قیروان گماشت و خود راهى طرابلس شد تا آماده رویارویى با یزیدبن حاتم مهلبى شود. ولى سرانجام در سال 155ه / 771 م کشته شد.56 بدین ترتیب خاندان مهلب که روزگارى با خوارج اباضى همدلى نشان مىدادند، نقش زیادى در به شکست کشاندن جنبش اباضیه در طرابلس و قیروان و بخشهاى دیگرى از شمال آفریقا ایفا کردند، زیرا از چهار شورشى که در این دوره به وسیله اباضیان برپا شده، سه شورش آن به وسیله خاندان مهلب سرکوب گردیده است. در سال 156ه / 772 م اباضیان طرابلس به رهبرى ابویحیى هوارى شورش کردند، ولى این قیام به سختى سرکوب شد و ابویحیى کشته شد.57
در زمان داودبن یزید مهلبى که پس از سال 170ه /786 م جانشین پدر شد، قبیله بربرى نفزه در کوههاى باجه به رهبرى صالح بن نصیر اباضى خروج کرد. ولى این شورش نیز سرانجامى خونین داشت و شکست خورد.58 در سال 180ه / 796 م و در روزگار هَرْثَمة بن اَعْیَن آخرین قیام اباضیان شمال آفریقا رخ داد و در آن قبیله هواره به رهبرى عیاض بن وَهْب هوارى سر به شورش برداشت که هرثمه آن را به آسانى در هم شکست.59 شاید یکى از دلایل فروکش کردن شورش اباضیان، تشکیل حکومت رستمى به وسیله آنها بوده که جماعتهاى پراکنده اباضى را به خود جذب مىکرده است.60
بدین ترتیب، در طى دورهاى که از سال 122ه / 739 م آغاز مىشود و دنباله آن تا سال 180ه / 796 م استمرار مىیابد، یازده قیامِ ثبت شده، به وسیله خوارج صفرى و اباضى در شمال آفریقا برپا گردیده، که برخى از آنها به ایجاد شبه حکومتهاى کم دوام انجامیده است. میسره، ابوقُرّه، تجیبى، حارث، ابوالزجار، ابوالخطاب، عاصم ورفجومى، ابوحاتم، ابویحیى، صالح و عیاض سرکردگان این قیامها بودهاند.
4. تشکیل حکومت در نواحى دور دست
این مرحله را نیز خوارج صفرى آغاز کردند. صفریان دولت بنى مدرار و اباضیان دولت بنى رستم را تشکیل دادند. در اینجا چهار مشابهت قابل توجه میان دو حکومت از دو فرقه خارجى مذهب شمال آفریقا، از حیث آغاز و انجام کارشان مشاهده مىشود:
1 - 4 - هر دو حدود هجده سال پس از آغاز رسمى قیام فرقه خود، براى رسیدن به حکومت با ثبات اقدام نمودند. چنانکه گذشت صفریان در سال 122ه / 739 م نخستین قیام را در طنجه برپا کردند و اباضیان در سال 127ه / 744 م در طرابلس؛ صفریان در سال 140ه /757 م در تافیلَلْت منزل گزیدند تا مقدمات تشکیل حکومت مستقل را فراهم نمایند61 و اباضیان در سال 145ه / 762 م در حوالى تاهرت دست به اقدام مشابهى زدند.62
2 - 4 - هر دو پانزده سال را در حالت خفا در جایى که بعدها اعلان بیعت و حکومت کردند به سر بردند. ابن واسول به صورت کاملاً سرّى مذهب خود را در میان قبیله مکناسه نشر داد. او براى اینکه از مکتوم ماندن دعوت خود محافظت کند در سمت جنوب مغرب اقصى تا صحرا عقبنشینى کرد و در واحه تافیللت مستقر شد و تظاهر به شغل و حرفه آبفروشى مىکرد؛ کارى که ساکنان بادیه نشین آنجا انجام مىدادند. او توانست یاران بسیارى گرد خود جمع کند و خیمهگاه او مرجع و مدرسه پیروان بدوى او در آن منطقه شد.63 ابن واسول سرانجام در سال 155ه / 771م64 و ابن رستم در سال 160ه / 776م65 حکومت خود را رسماً اعلان نمودند.
3 - 4 - هر دو در مناطق دور افتاده شکل گرفتند. مقرّ حکومت بنى مدرار شهر سجلماسه در منتهى الیه جنوب مغرب اقصى و مقرّ بنى رستم شهر تاهرت در منتهى الیه جنوب مغرب اوسط بود. سجلماسه در جنوب مغرب و در حاشیه بلادسودان قرار داشت و با شهر قابس ده روز فاصله داشت.66 تاهرت نیز در دورترین نقطه مغرب اوسط و در کوه جزول و مکانى مرتفع و کوهستانى ساخته شد.67
4 - 4 - پایان کار هر دو حکومت به دست فاطمیان بود، نه خلافت بغداد. آخرین امیر مستقل مدرارى در سال 309 ه / 921 م به دست عبیدالله مهدى کشته شد؛68 هر چند باقى ماندگان بنى مدرار تا سال 321 ه / 933 م و روزگار محمدبن بسادر بن مدرار به عنوان تابع دولت فاطمى حکومت کردند.69 در سال 347 ه / 958 م جوهر صقلّى سلجماسه را تصرف کرد و شاکر آخرین امیر مدرارى را که تمرّد کرده بود، از شهر بیرون راند و با مرگ او در سال 354 ه / 965 م دولت بنى مدرار رسماً منقرض شد.70 حکومت رستمیان نیز در سال 296 ه/ 908 م به وسیله ابوعبدالله شیعى انقراض یافت.71
پىنوشتها
1. عضو هیأت علمى دانشگاه آزاد اسلامى - واحد زرند.
2. آلفرد بل، الفرق الاسلامیة فى الشمال الافریقى من الفتح حتى الیوم، تعریب: عبدالرحمن بدوى، (بنغازى، دارلیبیا، 1969م)، ص 146.
3. ابوالعباس احمد بن ناصرى سلاوى، الاستقصاء لاخبار الدول المغرب الاقصى، ج 1، به کوشش جعفر الناصرى و محمد الناصرى، (الدار البیضاء، دارالکتاب، 1997م)، ص 163.
4. شاید رواج دعوتگرى در میان فرقههاى اسلامى، ریشه در تعالیم خود دین داشته باشد؛ زیرا اسلام، خود را دین دعوت محور معرفى مىکند و پیامبر«ص» را «دعوتگر به سوى خدا مىداند ( احزاب 33: 46).
5. صالح بن احمد صوافى، الامام جابر بن زید العمانى و آثار فى الدعوة، (عمان، وزارة التراث القومى و الثقافة، 1407ق / 1987م)، ص 172.
6. عوض خلیفات، نشأة الحرکة الاباضیة، (مسقط ، وزارة التراث و الثقافة. 1423ق / 2000م)، ص 117.
7. ر.ک: احمد بن على طبرى، ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى، ج 3، (قاهره، دارالکتب المصریه، بىتا)، ص 551 - 552 - 562 - 581 - 603 - 612؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 4، به کوشش ابوالفداء عبدالله القاضى (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ق / 1995م)، ص 15 - 16.
8. صالح باجیه، الاباضیة بالجریر فى العصور الاسلامیة الاولى (بحث تاریخى مذهبى) (تونس، داربوسلامه، للطباعة و النشر، 1396ق / 1976م) ص 23، به نقل از على الشابى، نشوء المذهب الخارجى بافریقیه و المغرب، (نشرة القیروان، الدار التونسیه للنشر)، ص 35.
9. رجب محمد عبدالحلیم، الاباضیة فى مصر و المغرب و علاقتهم باباضیة عمان و البصرة (مسقط، مکتبة العلوم، 1401ق / 1990م) ص 8 .
10. ابوعبدالله محمد ابن عذارى، البیان المغرب فى اخبار الاندلس و المغرب، ج 1 (بیروت، دارالثقافة، 1980م) ص 46.
11. ابوعبداللَّه مالکى، ریاض النفوس فى طبقات علماء القیروان و افریقیه و زهادهم و نساکهم و سیر من اخبارهم و فضائلهم و اوصافهم، ج 1، به کوشش بشیر بکوش و محمد العروسى المطوى (بیروت، دارالغرب، 1414ق / 1994م) ص 64؛ ابوالعرب قیروانى، طبقات العلماء افریقیه و تونس به کوشش على الشبابى و نعیم الیافى، (تونس، بىنا، 1968) ص 84، 87 .
12. عبدالرحمن بن عبداللَّه ابن عبدالحکم، فتوح مصر و اخبارها (قاهره، مکتبة مدبولى، 1411ق / 1991م) ص 293؛ رقیق قیروانى، ابواسحاق ابراهیم بن قاسم، تاریخ افریقیه و المغرب، به کوشش منجى کعبى (تونس، بىنا، 1968م) ص 110؛ ابوعبداللَّه محمد ابن عذارى، پیشین، ص 53.
13. عوض خلیفات، پیشین، ص 138.
14. عبدالرحمن بن عبداللَّه ابن عبدالحکم، پیشین، ص 294؛ عزالدین ابن اثیر، پیشین، ص 417.
15. نامعلوم، اخبار مجموعه فى فتح الاندلس و ذکر امرائها حتى آخر عهد الناصر (بیروت، دارالکتاب اللبنانى، 1981) ص 41؛ عزالدین ابن اثیر، پیشین، ص 418؛ ابوالعباس احمد بن خالد ناصرى سلاوى، پیشین، ص 169.
16. ر.ک: عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، العبر و دیوان المبتدأ و الخبر فى تاریخ العرب و العجم و البربر و من عاصر هم من ذوى السلطان الاکبر، ج 7، به کوشش خلیل شحادة و سهیل زکار (بیروت، دارالفکر، 1401ق / 1981م)، ص 23.
17. عبدالرحمن بن عبدالله ابن عبدالحکم، پیشین، ص 224.
18. عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، پیشین، ج 6، ص 146.
19. عوض خلیفات، پیشین، ص 138 - 139.
20. عبدالرحمن بن عبدالله ابن عبدالحکم، پیشین.
21. همان.
22. همان، ص 224 - 225.
23. سالم بن حمد حارثى، العقود الفضیّة فى اصول الاباضیة، (سلطنة عمان، وزارة التراث القومى و الثقافة، 1403ق / 1983م)، ص 237.
24. ابوالعباس احمد بن سعید درجینى، طبقات المشایخ بالمغرب، ج 2، به کوشش ابراهیم طلاى، (قسنطینه، مطبعد البعث، 1394ق / 1974م)، ص 24.
25. عبدالرحمن بن عبدالله ابن عبدالحکم، پیشین، ص 224.
26. احمد بن سعید شماخى، سیر المشایخ، به کوشش احمد بن سعود الشیبانى، (مسقط، وزارة التراث القومى و الثقافة، 1407 ق / 1987م)، ص 125؛ على یحیى معمر، الاباضیة فى موکب التاریخ، ج 2 (قاهره، مکتبة وهبه، 1384 ق / 1964م) ص 45.
27. عوض خلیفات، پیشین، ص 139.
28. عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، پیشین.
29. عوض خلیفات، پیشین، ص 140، به نقل از (بُرادى، ص 170).
30. عبدالرحمن بن عبدالله ابن عبدالحکم، پیشین، ص 225.
31. قابس: شهرى ساحلى میان طرابلس و سفاقس بانخلستانها و بوستانها، این شهر با طرابلس هشت منزل فاصله دارد: ابوعبدالله یاقوت حموى، معجم البلدان، ج 4، به کوشش حسن حبشى (بیروت، دارالفکر، بىتا)، ص 289؛ در حول و حوش آن قبایل بربر لُواته، لِمایه، نفوسه، زواغه، زواوه و چند قبیله دیگر زندگى مىکردهاند: ابوعبید عبدالله بن عبدالعزیز بکرى، المسالک و الممالک، ج 2، به کوشش جمال طلبه (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1424 ق / 2003م)، ص 189.
32. ر.ک: ابواسحاق رقیق، تاریخ افریقیه و المغرب، ص 128 - 129؛ عبدالرحمن بن عبدالله ابن عبدالحکم، پیشین، ص 224؛ ابوالعباس احمد بن خالد ناصرى سلاوى، پیشین، ص 117.
33. رقیق، پیشین، ص 129؛ عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، پیشین، ص 223.
34. ابوالعباس احمد بن سعید درجینى، پیشین؛ احمد بن سعید شماخى، پیشین.
35. عبدالرحمن بن عبدالله ابن عبدالحکم، پیشین، ص 225 - 226.
36. عوض خلیفات، پیشین، ص 142.
37. لواب لواتى ابن سلام، بدء الاسلام و شرایع الدین، به کوشش ورنر شوارتز و شیخ سالم بن یعقوب (بیروت، دار اقرأ للنشر و التوزیع و الطباعة، 1405 ق / 1985م)، ص 118 - 119.
38. احمد بن سعید شماخى، پیشین، ص 125 - 126.
39. ابوالعباس احمد بن سعید درجینى، پیشین، ص 25؛ احمد بن سعید شماخى، پیشین، ص 115.
40. لواب لواتى ابن سلام، پیشین، ص 119.
41. ابوالعباس احمد بن سعید درجینى، پیشین، ص 26.
42. ابواسحاق، رقیق. ص 140 - 141.
43. ابوعبدالله محمد ابن عذارى، پیشین، ص 70؛ عزالدین ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص 315.
44. عوض خلیفات، پیشین، ص 146، به نقل از (حسین مونس، ثورات البربر فى افریقیه و الاندلس (قاهره، مجلة کلیة الآداب، 1948م) ص 185.
45. احمد بن سعید شماخى، پیشین، ص 127 - 128.
46. عزالدین ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 503.
47. ابوالعباس احمد بن سعید درجینى، پیشین، ص 34.
48. نام کامل او را ابو قرّه بن دوناس یفرنى مغیلى ضبط کردهاند، ر.ک: ابوالعباس احمد بن خالد ناصرى سلاوى، پیشین، ص 185.
49. ابوعبید عبدالله بن عبدالعزیز کبرى، المغرب فى ذکر بلاد افریقیه و المغرب، به کوشش دیسلان، (الجزایر، المطبعة الحکومیة، 1857م) ص 149؛ ابوعبدالله محمد ابن عذارى، پیشین، ص 156 - 157؛ عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، پیشین، ص 171؛ ابوالعباس احمد بن خالد ناصرى سلاوى، پیشین، ص 112.
50. عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، پیشین، ج 1، ص 112.
51. عوض خلیفات، پیشین، ص 157.
52. احمد بن سعید شماخى، پیشین، ص 134.
53. عوض خلیفات، پیشین، ص 158، به نقل از (الجمان شطیبى، ص 302 - 303).
54. ابوالعباس احمد بن سعید درجینى، پیشین، ص 129.
55. همان، ص 130.
56. ابواسحاق رقیق، پیشین، ص 160؛ ابوعبدالله محمد ابن عذارى، پیشین، ص 79.
57. همان.
58. رقیق، ص 169.
59. عزالدین ابن اثیر، پیشین، ج 6، ص 139.
60. عوض خلیفات، پیشین، ص 166.
61. ابوالعباس احمد بن خالدناصرى سلاوى، پیشین، ص 180.
62. ابوعبدالله محمد ابن عذارى، پیشین، ص 196؛ ابوعبدالله یاقوت حموى، پیشین، ج 2، ص 8؛ سلیمان بن عبدالله نفوسى بارونى، الازهار الریاضیة فى ائمه و ملوک الاباضیه، ج 2، به کوشش محمد على صلیبى (عمان، وزارة التراث القومى، 1407 ق / 1987م) ص 84؛ احمد بن سعید شماخى، پیشین، ص 138.
63. ابوالعباس احمد بن خالد ناصرى سلاوى، پیشین، ص 124؛ عوض خلیفات، پیشین، ص 135.
64. ابوالعباس احمد بن خالد ناصر سلاوى، پیشین، ص 180.
65. همان.
66. ابوعبدالله یاقوت حموى، پیشین، ج 1، ص 278.
67. همان، ج 2، ص 8 .
68. ابوحنیفه قاضى نعمان، شرح الاخبار فى فضائل الائمه الاطهار، ج 3 (قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1409ق) ص 429.
69. ابوعبدالله محمد ابن عذارى، پیشین، ص 206؛ ابوالعباس احمد بن خالد ناصرى سلاوى، پیشین، ص 182.
70. همان.
71. ابوعبیدالله بن عبدالعزیز بکرى، پیشین، ص 335.
منابع
- ابن اثیر، عزالدین، الکامل فى التاریخ، به کوشش ابوالفداء عبدالله القاضى، (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415ق / 1995م).
- ابنخلدون، عبدالرحمن بن محمد، العبر و دیوان المبتدأ و الخبر فى تاریخ العرب و العجم و البربر و مَن عاصرهم من ذوى السلطان الاکبر، به کوشش خلیل شحادة و سهیل زکار، (بیروت، دارالفکر، 1401 ق / 1981 م).
- ابن سلام، لواب لواتى، بدء الاسلام و شرایع الدین، به کوشش ورنر شوارتز و شیخ سالم بن یعقوب، (بیروت، دار اقرأ للنشر و التوزیع و الطباعة، 1405 ق / 1985 م).
- ابن عبدالحکم، عبدالرحمن بن عبدالله، فتوح مصر و اخبارها، (قاهره، مکتبة مدبولى، 1411 ق / 1991 م).
- ابن عذارى، ابوعبدالله محمد، البیان المغرب فى اخبار الاندلس و المغرب، (بیروت، دارالثقافة،1980 م).
- اصفهانى، ابوالفرج، الاغانى، به کوشش سمیر جابر، (بیروت، دارالفکر، 1409 ق / 1989م).
- باجیه، صالح، الاباضیة بالجرید فى العصور الاسلامیة الاولى: بحث تاریخى مذهبى، (تونس، داربوسلامه للطباعة و النشر، 1396 ق / 1976 م).
- بارونى، سلیمان بن عبدالله نفوسى، الازهار الریاضیة فى ائمه و ملوک الاباضیة، به کوشش محمدعلى صلیبى، (عمان، وزارة التراث القومى، 1407 ق 1987 م).
- با سورث، ادموند کلیفورد، تاریخ سیستان از آمدن تازیان تا برآمدن دولت صفاریان، ترجمه حسن انوشه، (تهران، امیرکبیر، 1377 ش).
- بغدادى، صفىالدین، مراصدالاطلاع على اسماء الامکنة و البقاع (بیروت، دارالجیل، 1412 ق/ 1992 م).
- بکرى، ابوعبید عبدالله بن عبدالعزیز، المسالک و الممالک، به کوشش جمال طلبه، (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1424 ق / 2003 م).
- - ، المغرب فى ذکر بلاد افریقیة و المغرب،بهکوشش دیسلان، (الجزایر،المطبعةالحکومیة، 1857 م).
- بل، آلفرد، الفرق الاسلامیة فى الشمال الافریقى من الفتح حتى الیوم، تعریب: عبدالرحمن بدوى، بنغازى، دار لیبیا، 1969 م).
- حارثى، سالم بن حمد، العقود الفضیّة فى اصول الاباضیة، (سلطنة عمان، وزارة التراث القومى والثقافة، 1403 ق / 1983 م).
- خلیفات، عوض، نشأة الحرکة الاباضیة، (مسقط، وزارة التراث و الثقافة، 1423 ق / 2000م).
- درجینى، ابوالعباس احمدبن سعید، طبقات المشایخ بالمغرب، به کوشش ابراهیم طلاى، (قسنطینه، مطبعة البعث، 1394 ق / 1974 م).
- ذهبى، شمس الدین، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارناوؤط و محمد نعیم عرقسوسى، (بیروت، مؤسسة الرسالة، 1413 ق).
- رقیق قیروانى، ابواسحاق ابراهیم بن قاسم، تاریخ افریقیه و المغرب، به کوشش منجى کعبى، (تونس، بى نا، 1968 م).
- سلاوى، ابوالعباس، احمد بن خالد ناصرى، الاستقصاء لاخبار الدول المغرب الاقصى، به کوشش جعفر الناصرى و محمد الناصرى، (الدار البیضاء، دارالکتاب، 1997م).
- الشابى، على، نشوء المذهب الخارجى بافریقیه و المغرب، (نشرة القیروان، الدار التونسیه للنشر).
- شماخى، احمدبن سعید، سیرالمشایخ، به کوشش احمدبن سعود الشیبانى، (مسقط، وزارةالتراث القومى و الثقافه، 1407 ق / 1987 م).
- صوافى، صالح بن احمد، الامام جابربن زید العمانى و آثاره فى الدعوة، (عمان، وزارةالتراث القومى و الثقافة، 1417 ق / 1997 م).
- طبرى، احمدبن على، ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى، (قاهره، دارالکتب المصریة، بىتا).
- عبدالحلیم، رجب محمد، الاباضیة فى مصر و المغرب و علاقتهم باباضیة عمان و البصرة، (مسقط، مکتبة العلوم، 1401 ق / 1990 م).
- قاضى نعمان، ابوحنیفه، شرح الاخبار فى فضائل الائمة الاطهار، (قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1409 ق).
- کعاک، عثمان، موجز التاریخ العام للجزایر من العصر الحجرى الى الاحتلال الفرنسى، (بیروت، دارالغرب الاسلامى، 2003 م).
- مالکى، ابوعبدالله، ریاض النفوس فى طبقات علماء القیروان و افریقیه و زهادهم و نساکهم و سیرمن اخبارهمو فضائلهم واوصافهم، به کوشش بشیربکوش و محمدالعروسىالمطوى (بیروت، دارالغرب 1414ق/1994م).
- معمر، علىیحیى، الاباضیة فى موکب التاریخ، (قاهره، مکتبة وهبه، 1384 ق / 1964 م).
- مونس، حسین، ثورات البربر فى افریقیه و الاندلس، مجلة کلیة الآداب، قاهره، 1948م.
- نامعلوم، اخبار مجموعه فى فتح الاندلس و ذکر امرائها حتى آخر عهدالناصر، (بیروت، دارالکتاب اللبنانى، 1981).
- یاقوت حموى، ابوعبداللَّه، معجم البلدان، به کوشش حسن حبشى، (بیروت، دارالفکر، بىتا).
- یعقوبى، ابن واضح، تاریخ الیعقوبى، (بیروت، دارصادر، 1415 ق / 1995 م).