دانشگاه جندى شاپور (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
دانشگاه فراموش شده جندى شاپور، نقش بسیار مهم و ارزندهاى در ایران پیش از اسلام، به ویژه در دوران ساسانیان، ایفا کرده است. مدارک فراوانى درخشش بزرگ آن مرکز پیشرفته عصر ساسانى در زمینههاى علمى، فلسفى، نجوم و طب را گواهى مىدهد. آنگاه که مسلمانان به ایران آمدند براى دورهاى نسبتاً طولانى، فعالیت آن مرکز علمى دچار رکود شد. پس از به قدرت رسیدن عباسیان، رونق گرفتن دوباره تیسفون (مداین) و انتخاب بغداد به پایتختى اسلام، جندى شاپور در سایه توجه وزیران ایرانى عصر اول عباسى، اهمیت پیدا کرد. از آن دوران تا نیمه قرن سوم هجرى، خاندانهاى بزرگ در کنار دانشمندان ایرانى، آن مرکز علمى را اداره نمودند و علم طب به ویژه، پس از توجه مسلمانان به آن، در دانشگاه جندى شاپور رونقى جدید یافت. از این رو، در دورههاى طولانى آن مرکز، به عنوان یکى از مراکز مهم علمى به یاد مانده از عصر ساسانى، به شمار مىآمد و جز مرکز علمى اسکندریه، رقیبى براى خود نمىشناخت.
مقدمه
حمله اسکندر مقدونى به ایران و تلاقى دو تمدن بزرگ آن روز، یعنى؛ ایران و یونان، به مبادلات فرهنگى نیز انجامید. در جنگهاى ایران و روم در دورههاى متفاوت تاریخى نیز، همین اثر قاعدتاً بر جاى مانده است. روابط ایران با هند هم به اقتباس معارف از یک دیگر منجر شد. اردشیر بابکان دستور داده بود تا کتابهاى یونانى و هندى را به پارسى ترجمه کنند، چنین اقداماتى در انگیزه و راهاندازى بعدى یک مؤسسه بزرگ علمى، نظیر دانشگاه گندى شاپور، اثرى بسزا داشت. به طورى که نوعى علاقه در شاهان، وزیران و بزرگان بعدى ایجاد کرد که از اقدامات گذشته پیروى نمایند. شهرت پادشاهان ساسانى به حمایت از دانشمندان باعث شد که دانشمندان رانده شده از قسطنطنیه و مسیحیان نسطورى،3 به ایران روى آورند.
البته قبل از تأسیس گندى شاپور، در دوره هخامنشى مدارس عالى مهمى در شهرهاى بورسیپا - میلت و ارخویى، به خصوص در علم طب، وجود داشته است. به طریق اولى، وقتى به همت هخامنشیان در شهرهاى ملل تابعه چنین مراکزى وجود داشته است، شهرهاى مهمى، چون بلخ، آذربایگان و رى نیز مىبایست از چنین مراکز علمى بهرهمند باشند؛ مثلاً حوزه علمى ریواردشیر به ریاست معانابیت اردشیرى، معروف به معانا ایرانى، در فلسفه طب و نجوم، یکى از این مراکز عالى آموزش بوده است. هم چنین باید به کلیساهاى نسطورى، واقع در حوالى مداین و جنوب ایران که محل تدریس منطق، فلسفه و نجوم بوده است، اشاره کرد. گندى شاپور در اصل «وه اندوشاه پوهر»؛ به معناى «بهتر از انطاکیه شاپور» بوده است و به همین نام، در حوالى شوش و دزفول و شوشتر کنونى قرار داشته است که بعد از اشاعه مذهب نسطورى، محل تجمع علماى مسیحى نیز گردید. به احتمال قوى، اردشیر بابکان آن را به نام پسرش بنا نهاد و فرزندش آن را تکمیل نمود و در روزگار انوشیروان، شهرت جهانى یافت.
وضعیت علمى و آموزشى در دوره ساسانیان
ساسانیان با عمل به آداب و سنن هخامنشى که در واقع بازگشت به سوى شرق و آسیا بود، واکنشى در جهت عکس اشکانیان از خود نشان دادند و بدین ترتیب، بار دیگر آداب و رسوم کهن ایرانى احیا گردید؛ از جمله، دین قدیم زرتشتى رواج یافت و سیاست تعرض و کشور گشایى در پیش گرفته شد. به طور کلى، شاهنشاهى ساسانى براى مشرق زمین، نمونه یک دولت بسیار منظم به شمار مىرفت. ادبیات ملى و عمومى که از نسلى به نسل دیگر با روایات شفاهى منتقل مىشد و از معتقدات مردم و حیات ملت متمتع مىگردید، در عهد ساسانیان، جاى خود را به ادبیات مکتوبى داد که به منظور قرائت درباریان و اشراف تحریر مىشد. ترجمه آثار خارجى از زبانهاى یونانى، لاتین و هندى، در عهد شاپور اول شروع شد و مخصوصاً در عهد خسرو اول، رونق گرفت. اندیشههاى غربى که در این عهد در ایران نفوذ کرد، با افکارى که از هند منتقل مىگردید، در هم آمیخت و تنویر افکار روشنفکران ایرانى را در پىداشت. مقام پزشک در دوره ساسانى، ارجمند بود و گاه تا درجه مشاورى پادشاه ارتقاء مىیافت. رئیس پزشکان جسمانى، «اران در ستبد»4 و رئیس همه طبیبان، اعم از روحانى و جسمانى، «زروتشتروم» نامیده مىشدند که شاید لقب همان موبدان موبد بوده است.5 با وجودى که بسیارى از کتابها و آثار علمى ایران ساسانى به دست حوادث روزگار معدوم گردید، با این همه، مدارک موجود درباره جنبشهاى علمى و تأسیس مکاتب و دانشگاهها و کتابخانهها در دوره درخشان ساسانى، به مراتب بیش از دورههاى پیش بوده و شهریاران ساسانى در خصوص نشر علوم و ارتقاء دانشمندان علاقه و توجه شدیدى مبذول داشته و روى هم رفته، پیشرفتهاى علمى و فرهنگى در این دوره داراى اهمیت فراوانى مىباشد. این جنبش علمى و هنرى از زمان اردشیر بنیانگذار شاهنشاهى ساسانى و شاهپور اول، جانشین او، آغاز و در زمان خسرو اول به منتها درجه ترقى و عظمت خود رسید.
ساسانیان، در ایران چندین مدرسه تأسیس کردند، از جمله در ریوارد شیر (در ناحیه ارجان) که متخصصان رسم الخط مخصوص، در آن حضور داشتند و کتابهاى پزشکى و ستارهشناسى و جادوگرى مىنوشتند.6 همچنین از دانشگاههاى مهم زمان ساسانیان که تا چند قرن بعد از آنها نیز از مراکز مهم علمى و طبى و فلسفى شرق میانه محسوب مىشد دانشگاه جندى شاپور یا گندى شاپور است که در شمال شرقى شوشتر از استان خوزستان کنونى واقع شده و شاپور اول آن را بنا نهاد و دیگر شاهان ساسانى آن را گسترش داده و بر شمار کتابهاى آن افزودند. در این دانشگاه، فلسفه، طب، حکمت و نجوم تدریس مىشد و ایرانیان دانش آموخته پزشکى، به سایر مناطق اعزام مىگردیدند. در این مدرسه طب یونانى، ایرانى و هندى نیز تدریس مىشده است.7
با افزایش مدارس و مراکز آموزشى در عهد ساسانیان، دانشکدهها و دیگر مراکز دینى به آموزشهاى دینى پرداختند. تکامل آموزش عالى با برنامههاى منظم و وجود مدارس و استادان مجرب را باید در دوران ساسانیان جستجو کرد. فرزندان خانوادههاى شاهى و بزرگان، در آموزشگاههاى دربارى براى وظایفى که خاص آنها بود، تربیت مىشدند. طبقه بزرگان و روحانیون خواندن و نوشتن را از کودکى مىآموختند، زیرا کارهاى مربوط به آنها به سواد کافى نیاز داشت.
با این همه به نظر مىرسد که نظام آموزشى ساسانى چند عیب عمده داشته است: نخست این که دستگاه آموزش و پرورش در انحصار طبقات برجسته و شاهزادگان و اعیان و اشراف بود. دیگر آن که به دنبال آموزش و پرورش در عصر ساسانیان متوجه القاء عقایدى مىشویم که فرمانبردارى مطلق و کورکورانه در مقابل قدرت و قوه قهریه را به قشرهاى جامعه تعلیم مىدهد و پیوند نهادهاى دینى و آموزشى با سازمانهاى سیاسى چنان بود که با برافتادن سازمان سیاسى، جامعه به سرعت تسلیم مسلمانان شد. دیگر این که تشکیلات اجتماعى مردم به کلى دولتى بود و اختیار مردم در دست زمامداران و کارکنان دولت قرار داشت، به طورى که در مدت 425 سال (651 - 224م) که از حکومت ساسانیان گذشت، تودههاى مردم ایران نتوانستند یک جنبش اجتماعى را تشکیل داده و رهبرى کنند.
«مانویت» در آغاز قدرت ساسانى، بیشتر حرکتى ارتجاعى بود و جامعه را به سوى رخوت و ناامیدى از زندگى سوق مىداد. نهضت مزدک نیز به دلیل نداشتن رهبرى صحیح و عدم آگاهى جامعه ایرانى، به سرعت راه سقوط را طى نمود و چند حرکت سیاسى - نظامى عصر خسرو پرویز، مانند حرکت سیاسى بهرام چوبین و کودتاى بندوى و بسطام نیز داراى پشتوانه مردمى نبود و بیشتر جنبه اشرافى و اریستوکراسى داشت.8
نقش مغان و موبدان در آموزش
در عهد ساسانیان نیز مغان و موبدان به طور گسترده، وظیفه آموزش و پرورش را به عهده داشتند و بر علوم گوناگون مسلط بودند و «همگ دین»؛ یعنى کسى که دین و سایر علوم را مىداند، نامیده مىشدند. با توسعه مراکز علمى و پیشرفت آموزش و پرورش و توجه به نقش علم در عهد ساسانیان، آموزش علوم دینى و اخلاق به عنوان تعلیمات اساسى و مقدماتى، اهمیت بیشترى یافت؛ بدین ترتیب، روحانیون تحت لواى آموزشهاى دینى، پایههاى علوم و تمدن ایرانى را استوار کردند. مغان، اوستا را به مردم تعلیم مىدادند و پیشگامان هنر و ادب و از معلمان و مربیان گزیده جامعه بودند که شور و اشتیاق دانستن را همواره زنده نگه مىداشتند. در این زمان، مداین و مراکز آموزشى تأسیس شدند و علوم مختلف آموزش داده مىشد و زبان پهلوى زبان علم و ادب بود.9
ابن ندیم در عهد ساسانى از دو کتابخانه مهم نام مىبرد؛ یکى کتابخانهاى که اردشیر و پسرش شاپور اول تأسیس کردند و کتابخانه بزرگ دیگر را انوشیروان براى دانشگاه گندى شاپور بنیان نهاد. از مطالعه آثار مربوط به آن دوران چنین بر مىآید که در بخش تربیت کودکان و نونهالان، پسران و دختران تا پایان 5 سالگى تحت تربیت مادران بسر مىبردند و سپس به مکتب مىرفتند. بر این اساس، جوانان مىبایست پیش از 15 سالگى تعلیمات بدنى و عقلانى و نیز اصول مذهب و تکالیف دینى را بر طبق آموزشهاى اوستا فراگیرند. در آن دوران، قاطبه مردم؛ یعنى طبقه عظیم کشاورزان، بىسواد بودند، ولى به احتمال قوى، دهقانان که طبقهاى میان حال و صاحب زمین بودند و سرپرست کشاورزان محسوب مىشدند؛ به اقتضاى شغل خویش، سواد اندکى داشتند.
موقعیت و نحوه تأسیس جندى شاپور
شکست یوویانوس و معاهده رسوا کننده او با شاپور دوم موجب شد که شهر نصیبین (در نزدیکى شهر الرها)، تحت تسلط ایران در آید، ولى الرها همچنان در قلمرو حاکمیت روم باقى ماند؛ نتیجه معاهده این شد که بسیارى از مردم تحصیل کرده ثروتمند نصیبین، بىدرنگ به الرها هجوم بردند و در پى آن، مدرسه ایرانى الرها ساخته شد. دانشکده الهیات مهمترین قسمت این دانشگاه و پس از آن، دانشکده پزشکى در درجه دوم بود. چند سال قبل از تأسیس این مدرسه، شوراى عمومى نیقیه به امید پایان دادن به نظریههاى بدعتآمیز آریوس و پیروانش، نظریه فرقه کاتولیک را درباره تثلیث بیان کرده بود. چند سال پس از تأسیس این مدرسه، نسطوریوس، اسقف بزرگ قسطنطنیه، به علت بدعتگذارى درباره تثلیت از مقام خود برکنار شد و خود و پیروانش مورد طرد و تکفیر قرار گرفتند و امپراطور زنو هم به منظور خاموش کردن آنها، در سال 489م دستور بستن درهاى دانشگاه و تعطیل کلیه دروس آن را داد. در این موقع، اغلب پزشکان به جندى شاپور روى آوردند که شهرى در مرز ایران بود و براى چندین سال به قرارگاه کشیشهاى نسطورى تبدیل شده بود و از چندى پیش مرکز علمى در آن قرار داشت.
هنگامى که شاپور دوم بر تخت نشست، شهر را وسعت داد. تأسیس این مرکز علمى (جندى شاپور) در آن نیز به او منسوب است. تصور مىشود این مرکز تحت نظر اولیاى کلیساى نسطورى اداره مىشده است، زیرا پزشکان و روحانیون موظف بودند هر روز پیش از آغاز خدمت روزانه در مراسم صبحگاهى شرکت کنند. هم چنین به نظر مىرسد دروس دانشگاه به زبان یونانى نبوده و نقش عوامل نیرومند مذهبى، زبان سریانى را در درجه اول اهمیت قرار مىداده است. ضمناً فارسى، عربى و لهجههاى خصوصى و محلى نیز معمول و متداول بود. اصول پزشکى هم که تدریس مىشده کاملاً جنبه یونانى نداشته است. مدرسه طب، مقارن ورود اعراب مسلمان به ایران، در درجه اول اعتلا و افتخار خود بود، شهر جندى شاپور در سال 636م به سردار سپاهیان اسلام تسلیم شد و از گزند و آسیب در امان ماند.10
شاهان ساسانى به پایگاه اجتماعى افراد اهمیت مىدادند و از نشر علم در میان توده مردم جلوگیرى مىکردند. پس در یک طرف، اغلب مردم از کسب علم محروم بودند و در طرف دیگر، شمارى از اشراف، نجبا، دهقانان و درباریان بودند که خود را صاحب هر حقى مىدانستند؛ از اینرو، عالمان در دربار یا پیرامون آن قرار داشتند. در میان شاهان ساسانى، انوشیروان، به کسب علم آن هم در محدوده دربار خود توجه داشت. معروفترین اقدام او در این خصوص، اقتباس از علوم هندیان بود، که به ارسال کتاب کلیله و دمنه انجامید. سیاست پائین نگه داشتن آگاهى جامعه و جنگهاى بیشمار ساسانیان باعث گردید عدهاى از مردان با سواد ایران که اغلب از همان طبقه اشراف و نجبا بودند، منطقهاى علم خیز را براى فعالیت علمى خویش برگزینند؛ این منطقه «جندى شاپور» نام داشت.11
جندى شاپور که در نزدیکى شهر اهواز کنونى؛ یعنى ده شاه آباد قرار داشت، تاریخى کهن دارد و طبق نظر اکثر دانشمندان، در آن زمان، نام آن جنتاشاپیرتا؛ یعنى «باغ زیبا» بوده است. جندى شاپور کنونى در پایان قرن سوم میلادى کمى پس از آنکه شاپور امپراتور روم را شکست داد و انطاکیه را تصرف کرد، ساخته شد به همین جهت آن را وهاند شاپوهر؛ یعنى بهتر از انطاکیه شاپور، نامیدند.12 به نظر مىرسد تأسیس دانشگاه این شهر تاریخى همزمان با ساخت شهر نبوده، بلکه به تدریج شکل گرفته باشد.
برخى از عوامل مهمى که سیر تکاملى این مرکز علمى را سرعت بخشید عبارتند از: بسته شدن مدرسه الرها در سال 489م و مهاجرت عدهاى از عالمان این مرکز به جندى شاپور؛ توجه بسیار زیاد انوشیروان به علوم و فنون و مهاجرت عدهاى از فیلسوفان و دانشمندان آتن پس از تعطیل آکادمى آتن به دست یوستى نیانوس.13 به دنبال این مهاجرتها اقتباسهاى علمى آغاز شد که در این میان، سهم دانشمندان یونانى به دلیل پیشرفت آنان در طب، بیشتر بود.
از ویژگىهاى جالب جندى شاپور، چند زبانه بودن این مرکز علمى بود؛ یعنى مسیحیان نسطورى افزون بر سانسکریت و یونانى، زبان فارسى و سریانى نیز به کار مىبردند.
دانشمندان بزرگ جندى شاپور و جریان فتح آن به دست اعراب مسلمان
در میان دانشمندان بزرگ جندى شاپور در عهد انوشیروان مىتوان از جبرئیل، بیادق طبیب، سرجیس راس العین و برزویه طبیب نام برد. برزویه طبیب به فرمان انوشیروان به هند رفت و موفق شد با شاه هند دیدار کند. شاه دستور داد کتاب کلیله و دمنه را به او بسپارند تنها به شرطى که در حضور او کتاب را نگاه کند و از آن بهره ببرد، بدون آن که از روى آن نسخه بردارى کند.14
رقیب اصلى مرکز علمى جندى شاپور، اسکندریه مصر بود و جالب آنکه هر دو مرکز علمى به فاصله کوتاهى به دست مسلمانان فتح شدند. مورخان صدر اسلام داستان فتح جندى شاپور به دست مسلمانان در سال هفده هجرى را با کمى تفاوت بیان کردهاند؛ بلاذرى مىنویسد: «ابوموسى به جندى شاپور رفت و اهل آن شهر در هراس افتاده، امان خواستند، وى با ایشان صلح کرد».15 طبرى در این باب مىنویسد ناگهان مسلمانان دیدند درهاى شهر گشوده شد و کسان بیرون آمدند و بازارها گشوده شد و مردم به جنبش درآمدند. کسى فرستادند که چه شده، گفتند: شما امان نامه سوى ما فکندید و ما نیز پذیرفتیم و جزیه مىدهیم، مسلمانان از همدیگر پرسش مىکردند، معلوم شد بندهاى به نام مکنف که اصل وى از جندى شاپور بود اماننامه را نوشته بود.16 تفاوت اصلى روایت بلاذرى و طبرى در خصوص فرمانده مسلمانان است؛ بلاذرى از ابوموسى اشعرى نام مىبرد، ولى طبرى ابوسیره را فرمانده سپاه اسلامى مىداند.
وضعیت علمى جندى شاپور پس از اسلام
اداره جندى شاپور بعد از اسلام تا سال 265ه بر عهده خاندان بختیشوع بود و آخرین فرد این خاندان جبرئیل نام داشت. در کل روح مسیحى بر جندى شاپور حاکم بود و از عنصر زرتشتى کمتر اثرى دیده مىشد، دلیل این امر، حضور طبیبان ماهر مسیحى به خصوص خاندان بختیشوع بود، در این مرکز علمى، دانشجویان و دانش پژوهان از مناطق مختلف جمع شده بودند، و محور اصلى فعالیت علمى آنان مقوله طب بود.17
شاید یک دلیل اهمیت این علم در آن زمان، شیوع بیمارىهاى واگیردار، مانند سل، طاعون، آبله و تب بوده است.18 به دلیل فتح این شهر همراه با صلح، تغییرات زیادى در فعالیت علمى آن صورت نگرفت، تنها کار بیمارستان آن رونق زیادى یافت. درباره گسترش علمى این دانشگاه، نقل شده است: کسى که وارد دانشگاه جندى شاپور مىشد ابتدا براى خود استادى انتخاب مىکرد. این دانشجو مىبایست علاوه بر دروس مربوط به طبابت، رشتههاى دیگرى را فرا گیرد؛ یکى از این دروس هندسه بود و دانشجو از طریق آن مىتوانست شکل زخمها را به درستى تشخیص دهد. ستارهشناسى نیز یکى دیگر از درسها بود. همچنین براى تعیین ساعت مناسب درمان به دانشجویان موسیقى آموزش داده مىشد تا بتوانند نبض بیمار را گرفته و از حرکات نبض او به بیمارىاش پىبرند.
از دیگر قسمتهاى مهم این دانشگاه علاوه بر بیمارستان، کتابخانه آن بود. به گفته مفسران زرتشتى19 و برخى از تاریخنگاران، کتابهاى آن در مجموعه اوستایى بر روى دوازده هزار پوست گاو ثبت شده بود.20
اولین تأثیر جندى شاپور بر جهان اسلام، تأسیس بیمارستان در سایر نواحى بود. عربها احداث بیمارستان را از ایرانیان آموختند؛ در سال 88ه ولیدبن عبدالملک بیمارستان دمشق را مانند بیمارستان جندى شاپور تأسیس کرد.21 تا انقراض دولت اموى تنها بیمارستان مسلمانان غیر از جندى شاپور، بیمارستان دمشق بود. از کارهاى عجیب ولید، رسیدگى به امر جزامیان بود که حتى براى آنان مقررى وضع کرد.22
دانشگاه جندى شاپور در زمان بنىامیه چندان نتوانست به مراکز و مناطق دیگر نفوذ کند، دلیل این امر دو عامل بود: عامل اول، تفکر تبعیض قومى و عقیده برترى عرب بر سایر اقوام بود و عامل دوم، نفوذ علوم یونانى و رومى در دمشق (مقر حکومت امویان) بود؛23 از اینرو، اغلب پزشکان دربار اموى، رومى بوده و حتى بر خلفاى اموى نیز نفوذ سیاسى داشتند. طبرى مىنویسد: «در دربار یزید ابن معاویه فردى مسیحى به نام سرجون حضور داشت».24 به عوامل فوق مىتوان درگیرى دائمى بنىامیه را در جنگها اضافه کرد.
با پیدایش دولت عباسیان، وضع علمى جهان اسلام به خصوص جندى شاپور تغییر یافت و در این تغییر، اقتباس اعراب از دستآوردهاى علمى ایرانیان گسترش یافت. نخستین تأثیر جندى شاپور در دولت عباسیان در سال 148ه / 765م روى داد؛ در این سال منصور، خلیفه عباسى، به مریضى سوء هاضمه دچار شده بود و طبیبان دربار عباسى موفق به علاج او نشده بودند. او که آواز پزشکان جندى شاپور را شنیده بود، به فکر استفاده از آنان افتاد. معروفترین پزشک جندى «شاپور «جرجیس» از خاندان بختیشوع بود.25 وى علاوه بر ریاست بیمارستان و مرکز پزشکى جندى شاپور، در طبابت شهرت زیادى داشت. به غیر از جرجیس افراد این خاندان تا قرن پنجم هجرى پیوسته از پزشکان برجسته به شمار مىرفتند. منصور، خلیفه عباسى، جرجیس را به بغداد دعوت کرد و این آغاز افولِ کارى دانشگاه جندى شاپور بود. طبرى درباره قدرت طبابت جرجیس مىنویسد: «پزشک براى سوء هاضمه منصور مثل زیر را زد: اگر کوزهاى بر کرسى اى نهى و آجر نو زیر آن نهى و بر آن قطرهاى بریزد مگر قطرههایش به مرور زمان آجر را سوراخ نمىکند؟ مگر نمىدانى هر قطرهاى کاهش مىآورد».26
علاوه بر خاندان بختیشوع، «ماسویه» نیز پزشک درس ناخوانده و دارو فروش بود که به مدت سىسال در داروخانه بیمارستان جندى شاپور کار کرده و تجربیاتى اندوخته بود. او عازم بغداد شد و در آنجا در رشته چشم پزشکى شهرت یافت و به عنوان پزشک مخصوص دربار هارون الرشید، به رقابت با جبرائیل ابن بختیشوع پرداخت. هارون پس از تأسیس دومین بیمارستان به تقلید از جندى شاپور، ماسویه را به ریاست آن برگزید، به دنبال تأسیس بیمارستان بغداد، در سایر شهرها نیز به تقلید از بغداد، بیمارستانهایى ساخته شد.27
بیمارستان جندى شاپور تا پیش از تأسیس بیمارستان هارون در بغداد همچنان پررونق بود، اما پس از این زمان، با مهاجرت استادان و پزشکان، به خصوص خاندان بختیشوع و ماسویه، این آفتاب درخشان رو به غروب نهاد. پس از چند سال، شمارى از عالمان، تنها در رشتههاى نجوم و ریاضیات، آن هم به صورت نه چندان قوى، در آن جا به فعالیت پرداختند. خصوصیت اصلى پزشکان جندى شاپور این بود که دانش خود را به بیگانگان، از جمله اعراب نمىآموختند. براى نمونه، یکى از شاگردان یوحنا ابن ماسویه به نام حنین بن اسحاق از او سؤالاتى پرسید. یک روز استاد که از کوره در رفته بود به او پرخاش کرد و گفت: مردم حیره را به طب چه کار برو و در کوه و برزن صرافى کن.28
حاذقترین پزشک عرب ابوقریش نام داشت. او حسادت زیادى به بختیشوع داشت لذا نزد هارون از او بد گویى کرد، هارون تصمیم گرفت آن دو را بیازماید؛ از این رو شیشهاى از ادرار قاطر به دست آنان داد تا نظر دهند، ابوقریش گفت: مایع مزبور از یکى از سوگلىهاى دربار است. اما بختیشوع گفت: اگر حرف ابوقریش درست باشد کنیز را جادو کردهاند، زیرا قاطر مىتواند چنین ادرارى داشته باشد، پس یک سطل جو براى او تجویز کرد.29
علل مهاجرت دانشمندان بزرگ جندى شاپور
1. احضار عدهاى از دانشمندان جندى شاپور که اغلب آنان پزشک بودند به دستور خلفاى عباسى، زیرا خلفاى عباسى به پزشکان عرب بىاعتماد بودند. در سال 193ه هارون چون بیمار شد یک طبیب ایرانى احضار کرد. این طبیب تا پیشاب هارون را دید، گفت: به صاحب این پیشاب بگوئید مردنى است.30
2. انتقال پایتخت از دمشق به شهر انبار و سپس ساختن شهر بغداد و انتقال پایتخت به این شهر باعث نزدیکى به مرکز علمى جندى شاپور شد.
3. برترى یافتن حوزه علمى بغداد بر جندى شاپور به دلیل کمکهاى خلفا و وزیران عباسى و علم دوستى آنان.
4. کسب مقام و ثروت انگیزهاى شده بود تا خود به خود عدهاى از دانشمندان جذب دربار و تجملات دربار عباسى شوند.
5. تأسیس بیت الحکمه به دست هارون، خلیفه عباسى، رقیبى سخت براى جندى شاپور در زمینه علمى ایجاد کرد.
6. رقابت خاندانهاى ایرانى براى نفوذ در دربار عباسیان، به خصوص خاندان بختیشوع و ماسویه.
در میان عوامل بالا، نقش بیت الحکمه و علم دوستى خلفاى عباسى بیشتر بود، انگیزه تأسیس این مرکز علمى چنین بود که مسلمانان چون از جنگهاى طولانى به طور کامل دست کشیدند، کم کم به فکر علوم و صنایع افتادند. و فکر دستیابى به وسایل جدید براى زندگى بهتر، آنان را به فعالیت علمى وادار ساخت. در این میان، خاندان مهدى عباسى بیشتر از سایر مردم، دوستدار پیشرفت علمى بودند. لذا از این خاندان، هارون الرشید به تأسیس بیت الحکمه دست زد. در این مرکز علمى، به نگهدارى و استنساخ کتابها و ترجمه آنها پرداخته مىشد و بیشتر کتابها به زبان سریانى، یونانى، در آن جمعآورى مىشد.31
در خصوص علم دوستى هارون الرشید مطالب بسیارى نقل شده است، از باب نمونه آوردهاند: هارون الرشید به دست خود، آب روى دست ابومعاویه نابینا مىریخت و به این کار افتخار مىکرد.32
ارتباط میان مراکز علمى و نیز اقتباس علمى در دوره مأمون گسترش یافت. از این رو، دینورى او را ستاره درخشان بنى عباس مىنامد که از همه فنون و دانشها بهرهاى بسزا داشته است. مأمون کتاب اقلیدس را از رومیان گرفت و آن را توجیه و شرح کرد.33 او همانند پدرش ارادت خاصى به دانشمندان داشت، آوردهاند: مأمون و برادرش امین بر سر بردن نعلین استاد با هم نزاع مىکردند و سرانجام قبول کردند هر کدام یک تاى نعلین استاد را ببرند.34
در چنین شرایطى دانشمندان از مناطق مختلف، از جمله جندى شاپور به دربار خلفاى عباسى رهسپار شدند. مأمون، خلیفه عباسى، حتى با ارسال نامهاى به قسطنطنیه از دانشمندى به نام لئون دعوت کرد تا براى پاسخ به سؤالاتى در علم هندسه، به بغداد بیاید، امپراطور بیزانس وقتى این قضیه را شنید، اجازه این کار را به لئون نداد.35
چند تن از استادان و پزشکان جندى شاپور در دوره عباسیان:
1. بختیشوع بزرگ و خاندان او که 250 سال به تدریس و درمان مشغول بودند؛
2. جرجیس ابن بختیشوع که منصور خلیفه عباسى او را احضار کرد؛
3. جبرائیل ابن بختیشوع که پزشک مخصوص هارون و مأمون بود؛
4. ماسویه، چشم پزشک مشهور دربار هارون؛
5. یوحنا ابن ماسویه که معاصر هارون الرشید بود و در چشم پزشکى مهارت داشت؛
6. عیسى بن صهار بخت که معاصر منصور بوده است؛
7. سابور بن سهل، طبیب معروف جندى شاپور؛
8. بختیشوع ابن جرجیس، معاصر مهدى، هادى و هارون؛
9. عیسى بن شهلاقا پزشک منصور؛
10. دهشتک و میخائیل، برادران ماسویه؛
11. ابراهیم سراغیدن که طبیب ویژه منصور بود.36
جایگاه ویژه علم طب در جندى شاپور
استادان این دانشگاه به علم طب بیش از فلسفه و ریاضیات توجه داشتند. به طورى که اصول و روشهاى طبى این دانشگاه بر پزشکى یونانى و هند، هم از جنبههاى علمى و هم از لحاظ نظرى برترى داشت. علت اصلى این برترى، تحقیقى و تلفیقى بودن علوم، به خصوص پزشکى بود؛ یعنى در آن جا از محاسن پزشکى همه اقوام بهره مىگرفتند و به نظر مىرسد که کنگرههاى پزشکى نیز براى ارائه نظریههاى جدید و روشهاى نوین دانش طبابت، در گندى شاپور تشکیل مىشده است.
اعتبار مرکز علمى گندى شاپور در اواخر حکومت ساسانى و سلطنت انوشیروان افزوده گشت. پس از تعطیل مدرسه فلسفه آتن در 529م و تعدىهایى که به حکیمان روا شد، هفت تن به تیسفون، پایتخت ساسانیان، پناهنده شدند و مورد مرحمت و مهماننوازى قرار گرفتند. این حادثه تأثیر فرهنگى عظیمى به جاى گذاشت. دانشمندان و فیلسوفانى که به ایران پناهنده شدند عبارتند از:
1. دمقیوس سوریایى؛ 2. یولامیوس فروگى؛ 3. هرمیاس فنیقى؛ 4. ایسیدوروس غزى؛ 5. سیمپیکیلوس کیلیکهاى؛ 6. پرسیکیانوس لودیهاى؛ 7. دیوجانس فنیقى.
جلسات بحث و مناظره زیر نظر فردى که سمت وزارت بهدارى را داشت و «درست بز» خوانده مىشد برگزار مىگردید.
در تاثیر این دانشگاه در عرصه طب و معرفتهاى بشرى آن زمان، همین بس، که تا حدود سىصد سال پس از طلوع اسلام، این مؤسسه و بیمارستان وابسته به آن، فعال بود. با رواج زبان عربى و قدرت یافتن عباسیان، مدارس بغداد و نظامیهها از گندى شاپور تأثیر پذیرفتند، ولى اندک اندک این دانشگاه تحت حوزههاى یاد شده به فراموشى سپرده شد و تعطیل گردید. نقل شده است که ظاهراً شاپور بن سهل آخرین رئیس مؤسسه پزشکى در دانشگاه گندى شاپور بوده است.
پىنوشتها
1. مقاله حاضر بخشى از طرح پژوهشى اینجانب با عنوان «دیدگاه علمى و فرهنگى ساسانیان به جندىشاپور» است که در دانشگاه آزاد اسلامى واحد محلات انجام شده است.
2. استادیار گروه تاریخ دانشگاه آزاد اسلامى - واحد محلات.
3. نسطوریوس، روحانى عیسوى، که معتقد بود حضرت عیسى انسان آفریده شده است، در ایران، چین، هند و مغولستان پیروان فراوان داشت.
4. رومان گیرشمن، ایران از آغاز تا اسلام، (تهران، انتشارات علمى فرهنگى، 1368) ص 405 - 406.
5. گیرشمن، پیشین، ص 405 - 406.
6. على سامى، تمدن ساسانى، (شیراز، چاپ خانه موسوى، 1345) ج 1، ص 108.
7. همان.
8. سیداصغر محمودآبادى، «بررسى مبانى آموزش و پرورش در عصر ساسانیان»، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانى، دوره دوم، شماره 4 و 5، اصفهان، فروردین و اسفند 1371، ص 206 - 207.
9. على سامى، پیشین، ص 98.
10. سیریل الگود، تاریخ پزشکى ایران و سرزمینهاى خلافت شرقى، ترجمه دکتر باهر فرقانى (تهران، انتشارات امیر کبیر، 1371) ص 65 - 66.
11. على بن حسین مسعودى، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ چهارم (تهران، علمى و فرهنگى، 1370) ج 2، ص 261؛ عبدالملک ثعالبى، تاریخ ثعالبى، ترجمه محمد فضائلى (تهران، نشر نقره، 50-1349) ج 1، ص 406 آورده است، «عامه مردم را از آموختن دبیرى باز مىداشت و مىگفت مردم پست چون بیاموزند درخواست بزرگ کنند».
12. سید حسین نصر، علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، چاپ دوم (تهران، نشر خوارزمى، 1359ش) ص 178.
13. محمد باقر آیت اللهى، «جندى شاپور از طلوع تا افول»، ماهنامه کیهان فرهنگى، شماره 8، آبان، پاییز 1371، ص 11.
14. ثعالبى، پیشین، ج 1، ص 407.
15. بلاذرى، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل (تهران، نشر نقره، 1377) ص 533.
16. محمد بن جریر طبرى، تاریخنامه طبرى، تصحیح محمد روشن، چاپ اول (تهران، نشر نو، 1368) ج 5، ص 1909؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل (تاریخ بزرگ اسلام و ایران) ترجمه محمد حسین روحانى، چاپ اول (تهران، نشر اساطیر، 1371) ج 4، ص 1478؛ ابوعلى مسکویه، تجارب الامم، ترجمه مرحوم محمد فضائلى (تهران، نشر زرین، 1366) ج 1، ص 342.
17. محمد باقر آیتاللهى، پیشین، ص 12.
18. طبرى، پیشین، ج 5، ص 1678؛ ابن واضح یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، چاپ ششم، (تهران، علمى و فرهنگى، 1371) ج 2، ص 160.
19. سیریل الگود، تاریخ پزشکى ایران، ترجمه محسن جاویدان، چاپ اول (تهران، امیر کبیر، اقبال، 1352) ص 342 - 343.
20. محمد باقر آیتاللهى، پیشین، ص 12.
21. یعقوبى، پیشین، ج 2، ص 247.
22. طبرى، پیشین، ج 9، ص 3818؛ ابن واضع یعقوبى، پیشین، ج 2، ص 247.
23. محمد باقر آیت اللهى، پیشین، ص 12.
24. طبرى، پیشین، ج 7، ص 2917.
25. ابن لعت به معناى نجات یافته توسط حضرت مسیح است.
26. طبرى، پیشین، ج 11، ص 4984.
27. سید حسین نصر، پیشین، ج 3، ص 608؛ جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر کلام، (تهران، امیر کبیر، 1369) ج 3، ص 608.
28. ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران، ترجمه مسعود رجبنیا، چاپ چهارم (تهران، علمى و فرهنگى، 1364) ص 57.
29. سیریل الگود، پیشین، ص 124.
30. مسعودى، پیشین، ج 2، ص 367.
31. همان، ص 367.
32. جرجى زیدان، پیشین، ج 3، ص 477.
33. ابن طقطقى، تاریخ فخرى، ترجمه وحید گلپایگانى، چاپ دوم (تهران، علمى و فرهنگى، 1371) ص 292.
34. جرجى زیدان، پیشین، ج 3، ص 477.
35. عبدالحسین زرینکوب، پیشین، ص 18.
36. محمد باقر آیتاللهى، پییشین، ص 13.
منابع
- آیت اللهى، محمد باقر «جندى شاپور از طلوع تا افول»، کیهان فرهنگى، شماره 8، 1371.
- ابن اثیر، عزالدین على، الکامل (تاریخ بزرگ اسلام و ایران) ترجمه محمد حسین روحانى، چاپ اول، (تهران، اساطیر، 1371).
- ابن طقطقى، محمد بن على، تاریخ فخرى، ترجمه وحید گلپایگانى، چاپ دوم، (تهران، علمى و فرهنگى، 1364).
- الگود سیریل، تاریخ پزشکى ایران در سرزمینهاى خلافت شرق، ترجمه دکتر باهر فرقانى، چاپ دوم (تهران، امیر کبیر، 1371).
- براون، ادوارد، تاریخ طب اسلامى، ترجمه مسعود رجب نیا، چاپ چهارم، (تهران، علمى و فرهنگى، 1364).
- بلاذرى، احمد بن محمد بن یحیى، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، چاپ اول، (تهران، نقره، 1377).
- ثعالبى، عبدالملک، تاریخ ثعالبى، ترجمه فضایلى، چاپ اول، (تهران، نشر نقره، 1354).
- جعفریان، رسول، از پیدایش اسلام تا ایران اسلامى، چاپ دوم، (تهران، کانون اندیشه جوان، 1372).
- دینورى، ابوحنیفه احمد بن داود، اخبار الطّوال، ترجمه صادق نشأت، (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1346).
- زرین کوب، عبدالحسین، کارنامه اسلام، چاپ چهارم، (تهران، امیرکبیر، 1372).
- زیدان، جرجى، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر کلام، چاپ ششم (تهران، امیرکبیر، 1369).
- سامى، على، تمدن ساسانى، (شیراز، چاپخانه موسوى، بىتا).
- طبرى، محمد بن جریر، تاریخنامه طبرى، به تصحیح محمد روشن، چاپ دوم، (تهران، نشر نو، 1368).
- محمود آبادى، سید اصغر، «بررسى مبانى آموزش و پرورش درعصر ساسانیان»، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانى، دوره دوم، شماره 4 و 5، اصفهان، فروردین و اسفند 1371.
- مسعودى، على بن حسین، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ چهارم، (تهران، علمى و فرهنگى، 1370).
- مسکویه، ابوعلى، تجارب الامم، ترجمه محمد فضائلى، (تهران، نشر زرین، 1366).
- نصر، سید حسین، علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، چاپ دوم، (تهران، خوارزمى، 1359).
- یعقوبى، ابن واضح، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، چاپ ششم (تهران، علمى و فرهنگى، 1371).
مقدمه
حمله اسکندر مقدونى به ایران و تلاقى دو تمدن بزرگ آن روز، یعنى؛ ایران و یونان، به مبادلات فرهنگى نیز انجامید. در جنگهاى ایران و روم در دورههاى متفاوت تاریخى نیز، همین اثر قاعدتاً بر جاى مانده است. روابط ایران با هند هم به اقتباس معارف از یک دیگر منجر شد. اردشیر بابکان دستور داده بود تا کتابهاى یونانى و هندى را به پارسى ترجمه کنند، چنین اقداماتى در انگیزه و راهاندازى بعدى یک مؤسسه بزرگ علمى، نظیر دانشگاه گندى شاپور، اثرى بسزا داشت. به طورى که نوعى علاقه در شاهان، وزیران و بزرگان بعدى ایجاد کرد که از اقدامات گذشته پیروى نمایند. شهرت پادشاهان ساسانى به حمایت از دانشمندان باعث شد که دانشمندان رانده شده از قسطنطنیه و مسیحیان نسطورى،3 به ایران روى آورند.
البته قبل از تأسیس گندى شاپور، در دوره هخامنشى مدارس عالى مهمى در شهرهاى بورسیپا - میلت و ارخویى، به خصوص در علم طب، وجود داشته است. به طریق اولى، وقتى به همت هخامنشیان در شهرهاى ملل تابعه چنین مراکزى وجود داشته است، شهرهاى مهمى، چون بلخ، آذربایگان و رى نیز مىبایست از چنین مراکز علمى بهرهمند باشند؛ مثلاً حوزه علمى ریواردشیر به ریاست معانابیت اردشیرى، معروف به معانا ایرانى، در فلسفه طب و نجوم، یکى از این مراکز عالى آموزش بوده است. هم چنین باید به کلیساهاى نسطورى، واقع در حوالى مداین و جنوب ایران که محل تدریس منطق، فلسفه و نجوم بوده است، اشاره کرد. گندى شاپور در اصل «وه اندوشاه پوهر»؛ به معناى «بهتر از انطاکیه شاپور» بوده است و به همین نام، در حوالى شوش و دزفول و شوشتر کنونى قرار داشته است که بعد از اشاعه مذهب نسطورى، محل تجمع علماى مسیحى نیز گردید. به احتمال قوى، اردشیر بابکان آن را به نام پسرش بنا نهاد و فرزندش آن را تکمیل نمود و در روزگار انوشیروان، شهرت جهانى یافت.
وضعیت علمى و آموزشى در دوره ساسانیان
ساسانیان با عمل به آداب و سنن هخامنشى که در واقع بازگشت به سوى شرق و آسیا بود، واکنشى در جهت عکس اشکانیان از خود نشان دادند و بدین ترتیب، بار دیگر آداب و رسوم کهن ایرانى احیا گردید؛ از جمله، دین قدیم زرتشتى رواج یافت و سیاست تعرض و کشور گشایى در پیش گرفته شد. به طور کلى، شاهنشاهى ساسانى براى مشرق زمین، نمونه یک دولت بسیار منظم به شمار مىرفت. ادبیات ملى و عمومى که از نسلى به نسل دیگر با روایات شفاهى منتقل مىشد و از معتقدات مردم و حیات ملت متمتع مىگردید، در عهد ساسانیان، جاى خود را به ادبیات مکتوبى داد که به منظور قرائت درباریان و اشراف تحریر مىشد. ترجمه آثار خارجى از زبانهاى یونانى، لاتین و هندى، در عهد شاپور اول شروع شد و مخصوصاً در عهد خسرو اول، رونق گرفت. اندیشههاى غربى که در این عهد در ایران نفوذ کرد، با افکارى که از هند منتقل مىگردید، در هم آمیخت و تنویر افکار روشنفکران ایرانى را در پىداشت. مقام پزشک در دوره ساسانى، ارجمند بود و گاه تا درجه مشاورى پادشاه ارتقاء مىیافت. رئیس پزشکان جسمانى، «اران در ستبد»4 و رئیس همه طبیبان، اعم از روحانى و جسمانى، «زروتشتروم» نامیده مىشدند که شاید لقب همان موبدان موبد بوده است.5 با وجودى که بسیارى از کتابها و آثار علمى ایران ساسانى به دست حوادث روزگار معدوم گردید، با این همه، مدارک موجود درباره جنبشهاى علمى و تأسیس مکاتب و دانشگاهها و کتابخانهها در دوره درخشان ساسانى، به مراتب بیش از دورههاى پیش بوده و شهریاران ساسانى در خصوص نشر علوم و ارتقاء دانشمندان علاقه و توجه شدیدى مبذول داشته و روى هم رفته، پیشرفتهاى علمى و فرهنگى در این دوره داراى اهمیت فراوانى مىباشد. این جنبش علمى و هنرى از زمان اردشیر بنیانگذار شاهنشاهى ساسانى و شاهپور اول، جانشین او، آغاز و در زمان خسرو اول به منتها درجه ترقى و عظمت خود رسید.
ساسانیان، در ایران چندین مدرسه تأسیس کردند، از جمله در ریوارد شیر (در ناحیه ارجان) که متخصصان رسم الخط مخصوص، در آن حضور داشتند و کتابهاى پزشکى و ستارهشناسى و جادوگرى مىنوشتند.6 همچنین از دانشگاههاى مهم زمان ساسانیان که تا چند قرن بعد از آنها نیز از مراکز مهم علمى و طبى و فلسفى شرق میانه محسوب مىشد دانشگاه جندى شاپور یا گندى شاپور است که در شمال شرقى شوشتر از استان خوزستان کنونى واقع شده و شاپور اول آن را بنا نهاد و دیگر شاهان ساسانى آن را گسترش داده و بر شمار کتابهاى آن افزودند. در این دانشگاه، فلسفه، طب، حکمت و نجوم تدریس مىشد و ایرانیان دانش آموخته پزشکى، به سایر مناطق اعزام مىگردیدند. در این مدرسه طب یونانى، ایرانى و هندى نیز تدریس مىشده است.7
با افزایش مدارس و مراکز آموزشى در عهد ساسانیان، دانشکدهها و دیگر مراکز دینى به آموزشهاى دینى پرداختند. تکامل آموزش عالى با برنامههاى منظم و وجود مدارس و استادان مجرب را باید در دوران ساسانیان جستجو کرد. فرزندان خانوادههاى شاهى و بزرگان، در آموزشگاههاى دربارى براى وظایفى که خاص آنها بود، تربیت مىشدند. طبقه بزرگان و روحانیون خواندن و نوشتن را از کودکى مىآموختند، زیرا کارهاى مربوط به آنها به سواد کافى نیاز داشت.
با این همه به نظر مىرسد که نظام آموزشى ساسانى چند عیب عمده داشته است: نخست این که دستگاه آموزش و پرورش در انحصار طبقات برجسته و شاهزادگان و اعیان و اشراف بود. دیگر آن که به دنبال آموزش و پرورش در عصر ساسانیان متوجه القاء عقایدى مىشویم که فرمانبردارى مطلق و کورکورانه در مقابل قدرت و قوه قهریه را به قشرهاى جامعه تعلیم مىدهد و پیوند نهادهاى دینى و آموزشى با سازمانهاى سیاسى چنان بود که با برافتادن سازمان سیاسى، جامعه به سرعت تسلیم مسلمانان شد. دیگر این که تشکیلات اجتماعى مردم به کلى دولتى بود و اختیار مردم در دست زمامداران و کارکنان دولت قرار داشت، به طورى که در مدت 425 سال (651 - 224م) که از حکومت ساسانیان گذشت، تودههاى مردم ایران نتوانستند یک جنبش اجتماعى را تشکیل داده و رهبرى کنند.
«مانویت» در آغاز قدرت ساسانى، بیشتر حرکتى ارتجاعى بود و جامعه را به سوى رخوت و ناامیدى از زندگى سوق مىداد. نهضت مزدک نیز به دلیل نداشتن رهبرى صحیح و عدم آگاهى جامعه ایرانى، به سرعت راه سقوط را طى نمود و چند حرکت سیاسى - نظامى عصر خسرو پرویز، مانند حرکت سیاسى بهرام چوبین و کودتاى بندوى و بسطام نیز داراى پشتوانه مردمى نبود و بیشتر جنبه اشرافى و اریستوکراسى داشت.8
نقش مغان و موبدان در آموزش
در عهد ساسانیان نیز مغان و موبدان به طور گسترده، وظیفه آموزش و پرورش را به عهده داشتند و بر علوم گوناگون مسلط بودند و «همگ دین»؛ یعنى کسى که دین و سایر علوم را مىداند، نامیده مىشدند. با توسعه مراکز علمى و پیشرفت آموزش و پرورش و توجه به نقش علم در عهد ساسانیان، آموزش علوم دینى و اخلاق به عنوان تعلیمات اساسى و مقدماتى، اهمیت بیشترى یافت؛ بدین ترتیب، روحانیون تحت لواى آموزشهاى دینى، پایههاى علوم و تمدن ایرانى را استوار کردند. مغان، اوستا را به مردم تعلیم مىدادند و پیشگامان هنر و ادب و از معلمان و مربیان گزیده جامعه بودند که شور و اشتیاق دانستن را همواره زنده نگه مىداشتند. در این زمان، مداین و مراکز آموزشى تأسیس شدند و علوم مختلف آموزش داده مىشد و زبان پهلوى زبان علم و ادب بود.9
ابن ندیم در عهد ساسانى از دو کتابخانه مهم نام مىبرد؛ یکى کتابخانهاى که اردشیر و پسرش شاپور اول تأسیس کردند و کتابخانه بزرگ دیگر را انوشیروان براى دانشگاه گندى شاپور بنیان نهاد. از مطالعه آثار مربوط به آن دوران چنین بر مىآید که در بخش تربیت کودکان و نونهالان، پسران و دختران تا پایان 5 سالگى تحت تربیت مادران بسر مىبردند و سپس به مکتب مىرفتند. بر این اساس، جوانان مىبایست پیش از 15 سالگى تعلیمات بدنى و عقلانى و نیز اصول مذهب و تکالیف دینى را بر طبق آموزشهاى اوستا فراگیرند. در آن دوران، قاطبه مردم؛ یعنى طبقه عظیم کشاورزان، بىسواد بودند، ولى به احتمال قوى، دهقانان که طبقهاى میان حال و صاحب زمین بودند و سرپرست کشاورزان محسوب مىشدند؛ به اقتضاى شغل خویش، سواد اندکى داشتند.
موقعیت و نحوه تأسیس جندى شاپور
شکست یوویانوس و معاهده رسوا کننده او با شاپور دوم موجب شد که شهر نصیبین (در نزدیکى شهر الرها)، تحت تسلط ایران در آید، ولى الرها همچنان در قلمرو حاکمیت روم باقى ماند؛ نتیجه معاهده این شد که بسیارى از مردم تحصیل کرده ثروتمند نصیبین، بىدرنگ به الرها هجوم بردند و در پى آن، مدرسه ایرانى الرها ساخته شد. دانشکده الهیات مهمترین قسمت این دانشگاه و پس از آن، دانشکده پزشکى در درجه دوم بود. چند سال قبل از تأسیس این مدرسه، شوراى عمومى نیقیه به امید پایان دادن به نظریههاى بدعتآمیز آریوس و پیروانش، نظریه فرقه کاتولیک را درباره تثلیث بیان کرده بود. چند سال پس از تأسیس این مدرسه، نسطوریوس، اسقف بزرگ قسطنطنیه، به علت بدعتگذارى درباره تثلیت از مقام خود برکنار شد و خود و پیروانش مورد طرد و تکفیر قرار گرفتند و امپراطور زنو هم به منظور خاموش کردن آنها، در سال 489م دستور بستن درهاى دانشگاه و تعطیل کلیه دروس آن را داد. در این موقع، اغلب پزشکان به جندى شاپور روى آوردند که شهرى در مرز ایران بود و براى چندین سال به قرارگاه کشیشهاى نسطورى تبدیل شده بود و از چندى پیش مرکز علمى در آن قرار داشت.
هنگامى که شاپور دوم بر تخت نشست، شهر را وسعت داد. تأسیس این مرکز علمى (جندى شاپور) در آن نیز به او منسوب است. تصور مىشود این مرکز تحت نظر اولیاى کلیساى نسطورى اداره مىشده است، زیرا پزشکان و روحانیون موظف بودند هر روز پیش از آغاز خدمت روزانه در مراسم صبحگاهى شرکت کنند. هم چنین به نظر مىرسد دروس دانشگاه به زبان یونانى نبوده و نقش عوامل نیرومند مذهبى، زبان سریانى را در درجه اول اهمیت قرار مىداده است. ضمناً فارسى، عربى و لهجههاى خصوصى و محلى نیز معمول و متداول بود. اصول پزشکى هم که تدریس مىشده کاملاً جنبه یونانى نداشته است. مدرسه طب، مقارن ورود اعراب مسلمان به ایران، در درجه اول اعتلا و افتخار خود بود، شهر جندى شاپور در سال 636م به سردار سپاهیان اسلام تسلیم شد و از گزند و آسیب در امان ماند.10
شاهان ساسانى به پایگاه اجتماعى افراد اهمیت مىدادند و از نشر علم در میان توده مردم جلوگیرى مىکردند. پس در یک طرف، اغلب مردم از کسب علم محروم بودند و در طرف دیگر، شمارى از اشراف، نجبا، دهقانان و درباریان بودند که خود را صاحب هر حقى مىدانستند؛ از اینرو، عالمان در دربار یا پیرامون آن قرار داشتند. در میان شاهان ساسانى، انوشیروان، به کسب علم آن هم در محدوده دربار خود توجه داشت. معروفترین اقدام او در این خصوص، اقتباس از علوم هندیان بود، که به ارسال کتاب کلیله و دمنه انجامید. سیاست پائین نگه داشتن آگاهى جامعه و جنگهاى بیشمار ساسانیان باعث گردید عدهاى از مردان با سواد ایران که اغلب از همان طبقه اشراف و نجبا بودند، منطقهاى علم خیز را براى فعالیت علمى خویش برگزینند؛ این منطقه «جندى شاپور» نام داشت.11
جندى شاپور که در نزدیکى شهر اهواز کنونى؛ یعنى ده شاه آباد قرار داشت، تاریخى کهن دارد و طبق نظر اکثر دانشمندان، در آن زمان، نام آن جنتاشاپیرتا؛ یعنى «باغ زیبا» بوده است. جندى شاپور کنونى در پایان قرن سوم میلادى کمى پس از آنکه شاپور امپراتور روم را شکست داد و انطاکیه را تصرف کرد، ساخته شد به همین جهت آن را وهاند شاپوهر؛ یعنى بهتر از انطاکیه شاپور، نامیدند.12 به نظر مىرسد تأسیس دانشگاه این شهر تاریخى همزمان با ساخت شهر نبوده، بلکه به تدریج شکل گرفته باشد.
برخى از عوامل مهمى که سیر تکاملى این مرکز علمى را سرعت بخشید عبارتند از: بسته شدن مدرسه الرها در سال 489م و مهاجرت عدهاى از عالمان این مرکز به جندى شاپور؛ توجه بسیار زیاد انوشیروان به علوم و فنون و مهاجرت عدهاى از فیلسوفان و دانشمندان آتن پس از تعطیل آکادمى آتن به دست یوستى نیانوس.13 به دنبال این مهاجرتها اقتباسهاى علمى آغاز شد که در این میان، سهم دانشمندان یونانى به دلیل پیشرفت آنان در طب، بیشتر بود.
از ویژگىهاى جالب جندى شاپور، چند زبانه بودن این مرکز علمى بود؛ یعنى مسیحیان نسطورى افزون بر سانسکریت و یونانى، زبان فارسى و سریانى نیز به کار مىبردند.
دانشمندان بزرگ جندى شاپور و جریان فتح آن به دست اعراب مسلمان
در میان دانشمندان بزرگ جندى شاپور در عهد انوشیروان مىتوان از جبرئیل، بیادق طبیب، سرجیس راس العین و برزویه طبیب نام برد. برزویه طبیب به فرمان انوشیروان به هند رفت و موفق شد با شاه هند دیدار کند. شاه دستور داد کتاب کلیله و دمنه را به او بسپارند تنها به شرطى که در حضور او کتاب را نگاه کند و از آن بهره ببرد، بدون آن که از روى آن نسخه بردارى کند.14
رقیب اصلى مرکز علمى جندى شاپور، اسکندریه مصر بود و جالب آنکه هر دو مرکز علمى به فاصله کوتاهى به دست مسلمانان فتح شدند. مورخان صدر اسلام داستان فتح جندى شاپور به دست مسلمانان در سال هفده هجرى را با کمى تفاوت بیان کردهاند؛ بلاذرى مىنویسد: «ابوموسى به جندى شاپور رفت و اهل آن شهر در هراس افتاده، امان خواستند، وى با ایشان صلح کرد».15 طبرى در این باب مىنویسد ناگهان مسلمانان دیدند درهاى شهر گشوده شد و کسان بیرون آمدند و بازارها گشوده شد و مردم به جنبش درآمدند. کسى فرستادند که چه شده، گفتند: شما امان نامه سوى ما فکندید و ما نیز پذیرفتیم و جزیه مىدهیم، مسلمانان از همدیگر پرسش مىکردند، معلوم شد بندهاى به نام مکنف که اصل وى از جندى شاپور بود اماننامه را نوشته بود.16 تفاوت اصلى روایت بلاذرى و طبرى در خصوص فرمانده مسلمانان است؛ بلاذرى از ابوموسى اشعرى نام مىبرد، ولى طبرى ابوسیره را فرمانده سپاه اسلامى مىداند.
وضعیت علمى جندى شاپور پس از اسلام
اداره جندى شاپور بعد از اسلام تا سال 265ه بر عهده خاندان بختیشوع بود و آخرین فرد این خاندان جبرئیل نام داشت. در کل روح مسیحى بر جندى شاپور حاکم بود و از عنصر زرتشتى کمتر اثرى دیده مىشد، دلیل این امر، حضور طبیبان ماهر مسیحى به خصوص خاندان بختیشوع بود، در این مرکز علمى، دانشجویان و دانش پژوهان از مناطق مختلف جمع شده بودند، و محور اصلى فعالیت علمى آنان مقوله طب بود.17
شاید یک دلیل اهمیت این علم در آن زمان، شیوع بیمارىهاى واگیردار، مانند سل، طاعون، آبله و تب بوده است.18 به دلیل فتح این شهر همراه با صلح، تغییرات زیادى در فعالیت علمى آن صورت نگرفت، تنها کار بیمارستان آن رونق زیادى یافت. درباره گسترش علمى این دانشگاه، نقل شده است: کسى که وارد دانشگاه جندى شاپور مىشد ابتدا براى خود استادى انتخاب مىکرد. این دانشجو مىبایست علاوه بر دروس مربوط به طبابت، رشتههاى دیگرى را فرا گیرد؛ یکى از این دروس هندسه بود و دانشجو از طریق آن مىتوانست شکل زخمها را به درستى تشخیص دهد. ستارهشناسى نیز یکى دیگر از درسها بود. همچنین براى تعیین ساعت مناسب درمان به دانشجویان موسیقى آموزش داده مىشد تا بتوانند نبض بیمار را گرفته و از حرکات نبض او به بیمارىاش پىبرند.
از دیگر قسمتهاى مهم این دانشگاه علاوه بر بیمارستان، کتابخانه آن بود. به گفته مفسران زرتشتى19 و برخى از تاریخنگاران، کتابهاى آن در مجموعه اوستایى بر روى دوازده هزار پوست گاو ثبت شده بود.20
اولین تأثیر جندى شاپور بر جهان اسلام، تأسیس بیمارستان در سایر نواحى بود. عربها احداث بیمارستان را از ایرانیان آموختند؛ در سال 88ه ولیدبن عبدالملک بیمارستان دمشق را مانند بیمارستان جندى شاپور تأسیس کرد.21 تا انقراض دولت اموى تنها بیمارستان مسلمانان غیر از جندى شاپور، بیمارستان دمشق بود. از کارهاى عجیب ولید، رسیدگى به امر جزامیان بود که حتى براى آنان مقررى وضع کرد.22
دانشگاه جندى شاپور در زمان بنىامیه چندان نتوانست به مراکز و مناطق دیگر نفوذ کند، دلیل این امر دو عامل بود: عامل اول، تفکر تبعیض قومى و عقیده برترى عرب بر سایر اقوام بود و عامل دوم، نفوذ علوم یونانى و رومى در دمشق (مقر حکومت امویان) بود؛23 از اینرو، اغلب پزشکان دربار اموى، رومى بوده و حتى بر خلفاى اموى نیز نفوذ سیاسى داشتند. طبرى مىنویسد: «در دربار یزید ابن معاویه فردى مسیحى به نام سرجون حضور داشت».24 به عوامل فوق مىتوان درگیرى دائمى بنىامیه را در جنگها اضافه کرد.
با پیدایش دولت عباسیان، وضع علمى جهان اسلام به خصوص جندى شاپور تغییر یافت و در این تغییر، اقتباس اعراب از دستآوردهاى علمى ایرانیان گسترش یافت. نخستین تأثیر جندى شاپور در دولت عباسیان در سال 148ه / 765م روى داد؛ در این سال منصور، خلیفه عباسى، به مریضى سوء هاضمه دچار شده بود و طبیبان دربار عباسى موفق به علاج او نشده بودند. او که آواز پزشکان جندى شاپور را شنیده بود، به فکر استفاده از آنان افتاد. معروفترین پزشک جندى «شاپور «جرجیس» از خاندان بختیشوع بود.25 وى علاوه بر ریاست بیمارستان و مرکز پزشکى جندى شاپور، در طبابت شهرت زیادى داشت. به غیر از جرجیس افراد این خاندان تا قرن پنجم هجرى پیوسته از پزشکان برجسته به شمار مىرفتند. منصور، خلیفه عباسى، جرجیس را به بغداد دعوت کرد و این آغاز افولِ کارى دانشگاه جندى شاپور بود. طبرى درباره قدرت طبابت جرجیس مىنویسد: «پزشک براى سوء هاضمه منصور مثل زیر را زد: اگر کوزهاى بر کرسى اى نهى و آجر نو زیر آن نهى و بر آن قطرهاى بریزد مگر قطرههایش به مرور زمان آجر را سوراخ نمىکند؟ مگر نمىدانى هر قطرهاى کاهش مىآورد».26
علاوه بر خاندان بختیشوع، «ماسویه» نیز پزشک درس ناخوانده و دارو فروش بود که به مدت سىسال در داروخانه بیمارستان جندى شاپور کار کرده و تجربیاتى اندوخته بود. او عازم بغداد شد و در آنجا در رشته چشم پزشکى شهرت یافت و به عنوان پزشک مخصوص دربار هارون الرشید، به رقابت با جبرائیل ابن بختیشوع پرداخت. هارون پس از تأسیس دومین بیمارستان به تقلید از جندى شاپور، ماسویه را به ریاست آن برگزید، به دنبال تأسیس بیمارستان بغداد، در سایر شهرها نیز به تقلید از بغداد، بیمارستانهایى ساخته شد.27
بیمارستان جندى شاپور تا پیش از تأسیس بیمارستان هارون در بغداد همچنان پررونق بود، اما پس از این زمان، با مهاجرت استادان و پزشکان، به خصوص خاندان بختیشوع و ماسویه، این آفتاب درخشان رو به غروب نهاد. پس از چند سال، شمارى از عالمان، تنها در رشتههاى نجوم و ریاضیات، آن هم به صورت نه چندان قوى، در آن جا به فعالیت پرداختند. خصوصیت اصلى پزشکان جندى شاپور این بود که دانش خود را به بیگانگان، از جمله اعراب نمىآموختند. براى نمونه، یکى از شاگردان یوحنا ابن ماسویه به نام حنین بن اسحاق از او سؤالاتى پرسید. یک روز استاد که از کوره در رفته بود به او پرخاش کرد و گفت: مردم حیره را به طب چه کار برو و در کوه و برزن صرافى کن.28
حاذقترین پزشک عرب ابوقریش نام داشت. او حسادت زیادى به بختیشوع داشت لذا نزد هارون از او بد گویى کرد، هارون تصمیم گرفت آن دو را بیازماید؛ از این رو شیشهاى از ادرار قاطر به دست آنان داد تا نظر دهند، ابوقریش گفت: مایع مزبور از یکى از سوگلىهاى دربار است. اما بختیشوع گفت: اگر حرف ابوقریش درست باشد کنیز را جادو کردهاند، زیرا قاطر مىتواند چنین ادرارى داشته باشد، پس یک سطل جو براى او تجویز کرد.29
علل مهاجرت دانشمندان بزرگ جندى شاپور
1. احضار عدهاى از دانشمندان جندى شاپور که اغلب آنان پزشک بودند به دستور خلفاى عباسى، زیرا خلفاى عباسى به پزشکان عرب بىاعتماد بودند. در سال 193ه هارون چون بیمار شد یک طبیب ایرانى احضار کرد. این طبیب تا پیشاب هارون را دید، گفت: به صاحب این پیشاب بگوئید مردنى است.30
2. انتقال پایتخت از دمشق به شهر انبار و سپس ساختن شهر بغداد و انتقال پایتخت به این شهر باعث نزدیکى به مرکز علمى جندى شاپور شد.
3. برترى یافتن حوزه علمى بغداد بر جندى شاپور به دلیل کمکهاى خلفا و وزیران عباسى و علم دوستى آنان.
4. کسب مقام و ثروت انگیزهاى شده بود تا خود به خود عدهاى از دانشمندان جذب دربار و تجملات دربار عباسى شوند.
5. تأسیس بیت الحکمه به دست هارون، خلیفه عباسى، رقیبى سخت براى جندى شاپور در زمینه علمى ایجاد کرد.
6. رقابت خاندانهاى ایرانى براى نفوذ در دربار عباسیان، به خصوص خاندان بختیشوع و ماسویه.
در میان عوامل بالا، نقش بیت الحکمه و علم دوستى خلفاى عباسى بیشتر بود، انگیزه تأسیس این مرکز علمى چنین بود که مسلمانان چون از جنگهاى طولانى به طور کامل دست کشیدند، کم کم به فکر علوم و صنایع افتادند. و فکر دستیابى به وسایل جدید براى زندگى بهتر، آنان را به فعالیت علمى وادار ساخت. در این میان، خاندان مهدى عباسى بیشتر از سایر مردم، دوستدار پیشرفت علمى بودند. لذا از این خاندان، هارون الرشید به تأسیس بیت الحکمه دست زد. در این مرکز علمى، به نگهدارى و استنساخ کتابها و ترجمه آنها پرداخته مىشد و بیشتر کتابها به زبان سریانى، یونانى، در آن جمعآورى مىشد.31
در خصوص علم دوستى هارون الرشید مطالب بسیارى نقل شده است، از باب نمونه آوردهاند: هارون الرشید به دست خود، آب روى دست ابومعاویه نابینا مىریخت و به این کار افتخار مىکرد.32
ارتباط میان مراکز علمى و نیز اقتباس علمى در دوره مأمون گسترش یافت. از این رو، دینورى او را ستاره درخشان بنى عباس مىنامد که از همه فنون و دانشها بهرهاى بسزا داشته است. مأمون کتاب اقلیدس را از رومیان گرفت و آن را توجیه و شرح کرد.33 او همانند پدرش ارادت خاصى به دانشمندان داشت، آوردهاند: مأمون و برادرش امین بر سر بردن نعلین استاد با هم نزاع مىکردند و سرانجام قبول کردند هر کدام یک تاى نعلین استاد را ببرند.34
در چنین شرایطى دانشمندان از مناطق مختلف، از جمله جندى شاپور به دربار خلفاى عباسى رهسپار شدند. مأمون، خلیفه عباسى، حتى با ارسال نامهاى به قسطنطنیه از دانشمندى به نام لئون دعوت کرد تا براى پاسخ به سؤالاتى در علم هندسه، به بغداد بیاید، امپراطور بیزانس وقتى این قضیه را شنید، اجازه این کار را به لئون نداد.35
چند تن از استادان و پزشکان جندى شاپور در دوره عباسیان:
1. بختیشوع بزرگ و خاندان او که 250 سال به تدریس و درمان مشغول بودند؛
2. جرجیس ابن بختیشوع که منصور خلیفه عباسى او را احضار کرد؛
3. جبرائیل ابن بختیشوع که پزشک مخصوص هارون و مأمون بود؛
4. ماسویه، چشم پزشک مشهور دربار هارون؛
5. یوحنا ابن ماسویه که معاصر هارون الرشید بود و در چشم پزشکى مهارت داشت؛
6. عیسى بن صهار بخت که معاصر منصور بوده است؛
7. سابور بن سهل، طبیب معروف جندى شاپور؛
8. بختیشوع ابن جرجیس، معاصر مهدى، هادى و هارون؛
9. عیسى بن شهلاقا پزشک منصور؛
10. دهشتک و میخائیل، برادران ماسویه؛
11. ابراهیم سراغیدن که طبیب ویژه منصور بود.36
جایگاه ویژه علم طب در جندى شاپور
استادان این دانشگاه به علم طب بیش از فلسفه و ریاضیات توجه داشتند. به طورى که اصول و روشهاى طبى این دانشگاه بر پزشکى یونانى و هند، هم از جنبههاى علمى و هم از لحاظ نظرى برترى داشت. علت اصلى این برترى، تحقیقى و تلفیقى بودن علوم، به خصوص پزشکى بود؛ یعنى در آن جا از محاسن پزشکى همه اقوام بهره مىگرفتند و به نظر مىرسد که کنگرههاى پزشکى نیز براى ارائه نظریههاى جدید و روشهاى نوین دانش طبابت، در گندى شاپور تشکیل مىشده است.
اعتبار مرکز علمى گندى شاپور در اواخر حکومت ساسانى و سلطنت انوشیروان افزوده گشت. پس از تعطیل مدرسه فلسفه آتن در 529م و تعدىهایى که به حکیمان روا شد، هفت تن به تیسفون، پایتخت ساسانیان، پناهنده شدند و مورد مرحمت و مهماننوازى قرار گرفتند. این حادثه تأثیر فرهنگى عظیمى به جاى گذاشت. دانشمندان و فیلسوفانى که به ایران پناهنده شدند عبارتند از:
1. دمقیوس سوریایى؛ 2. یولامیوس فروگى؛ 3. هرمیاس فنیقى؛ 4. ایسیدوروس غزى؛ 5. سیمپیکیلوس کیلیکهاى؛ 6. پرسیکیانوس لودیهاى؛ 7. دیوجانس فنیقى.
جلسات بحث و مناظره زیر نظر فردى که سمت وزارت بهدارى را داشت و «درست بز» خوانده مىشد برگزار مىگردید.
در تاثیر این دانشگاه در عرصه طب و معرفتهاى بشرى آن زمان، همین بس، که تا حدود سىصد سال پس از طلوع اسلام، این مؤسسه و بیمارستان وابسته به آن، فعال بود. با رواج زبان عربى و قدرت یافتن عباسیان، مدارس بغداد و نظامیهها از گندى شاپور تأثیر پذیرفتند، ولى اندک اندک این دانشگاه تحت حوزههاى یاد شده به فراموشى سپرده شد و تعطیل گردید. نقل شده است که ظاهراً شاپور بن سهل آخرین رئیس مؤسسه پزشکى در دانشگاه گندى شاپور بوده است.
پىنوشتها
1. مقاله حاضر بخشى از طرح پژوهشى اینجانب با عنوان «دیدگاه علمى و فرهنگى ساسانیان به جندىشاپور» است که در دانشگاه آزاد اسلامى واحد محلات انجام شده است.
2. استادیار گروه تاریخ دانشگاه آزاد اسلامى - واحد محلات.
3. نسطوریوس، روحانى عیسوى، که معتقد بود حضرت عیسى انسان آفریده شده است، در ایران، چین، هند و مغولستان پیروان فراوان داشت.
4. رومان گیرشمن، ایران از آغاز تا اسلام، (تهران، انتشارات علمى فرهنگى، 1368) ص 405 - 406.
5. گیرشمن، پیشین، ص 405 - 406.
6. على سامى، تمدن ساسانى، (شیراز، چاپ خانه موسوى، 1345) ج 1، ص 108.
7. همان.
8. سیداصغر محمودآبادى، «بررسى مبانى آموزش و پرورش در عصر ساسانیان»، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانى، دوره دوم، شماره 4 و 5، اصفهان، فروردین و اسفند 1371، ص 206 - 207.
9. على سامى، پیشین، ص 98.
10. سیریل الگود، تاریخ پزشکى ایران و سرزمینهاى خلافت شرقى، ترجمه دکتر باهر فرقانى (تهران، انتشارات امیر کبیر، 1371) ص 65 - 66.
11. على بن حسین مسعودى، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ چهارم (تهران، علمى و فرهنگى، 1370) ج 2، ص 261؛ عبدالملک ثعالبى، تاریخ ثعالبى، ترجمه محمد فضائلى (تهران، نشر نقره، 50-1349) ج 1، ص 406 آورده است، «عامه مردم را از آموختن دبیرى باز مىداشت و مىگفت مردم پست چون بیاموزند درخواست بزرگ کنند».
12. سید حسین نصر، علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، چاپ دوم (تهران، نشر خوارزمى، 1359ش) ص 178.
13. محمد باقر آیت اللهى، «جندى شاپور از طلوع تا افول»، ماهنامه کیهان فرهنگى، شماره 8، آبان، پاییز 1371، ص 11.
14. ثعالبى، پیشین، ج 1، ص 407.
15. بلاذرى، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل (تهران، نشر نقره، 1377) ص 533.
16. محمد بن جریر طبرى، تاریخنامه طبرى، تصحیح محمد روشن، چاپ اول (تهران، نشر نو، 1368) ج 5، ص 1909؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل (تاریخ بزرگ اسلام و ایران) ترجمه محمد حسین روحانى، چاپ اول (تهران، نشر اساطیر، 1371) ج 4، ص 1478؛ ابوعلى مسکویه، تجارب الامم، ترجمه مرحوم محمد فضائلى (تهران، نشر زرین، 1366) ج 1، ص 342.
17. محمد باقر آیتاللهى، پیشین، ص 12.
18. طبرى، پیشین، ج 5، ص 1678؛ ابن واضح یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، چاپ ششم، (تهران، علمى و فرهنگى، 1371) ج 2، ص 160.
19. سیریل الگود، تاریخ پزشکى ایران، ترجمه محسن جاویدان، چاپ اول (تهران، امیر کبیر، اقبال، 1352) ص 342 - 343.
20. محمد باقر آیتاللهى، پیشین، ص 12.
21. یعقوبى، پیشین، ج 2، ص 247.
22. طبرى، پیشین، ج 9، ص 3818؛ ابن واضع یعقوبى، پیشین، ج 2، ص 247.
23. محمد باقر آیت اللهى، پیشین، ص 12.
24. طبرى، پیشین، ج 7، ص 2917.
25. ابن لعت به معناى نجات یافته توسط حضرت مسیح است.
26. طبرى، پیشین، ج 11، ص 4984.
27. سید حسین نصر، پیشین، ج 3، ص 608؛ جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر کلام، (تهران، امیر کبیر، 1369) ج 3، ص 608.
28. ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران، ترجمه مسعود رجبنیا، چاپ چهارم (تهران، علمى و فرهنگى، 1364) ص 57.
29. سیریل الگود، پیشین، ص 124.
30. مسعودى، پیشین، ج 2، ص 367.
31. همان، ص 367.
32. جرجى زیدان، پیشین، ج 3، ص 477.
33. ابن طقطقى، تاریخ فخرى، ترجمه وحید گلپایگانى، چاپ دوم (تهران، علمى و فرهنگى، 1371) ص 292.
34. جرجى زیدان، پیشین، ج 3، ص 477.
35. عبدالحسین زرینکوب، پیشین، ص 18.
36. محمد باقر آیتاللهى، پییشین، ص 13.
منابع
- آیت اللهى، محمد باقر «جندى شاپور از طلوع تا افول»، کیهان فرهنگى، شماره 8، 1371.
- ابن اثیر، عزالدین على، الکامل (تاریخ بزرگ اسلام و ایران) ترجمه محمد حسین روحانى، چاپ اول، (تهران، اساطیر، 1371).
- ابن طقطقى، محمد بن على، تاریخ فخرى، ترجمه وحید گلپایگانى، چاپ دوم، (تهران، علمى و فرهنگى، 1364).
- الگود سیریل، تاریخ پزشکى ایران در سرزمینهاى خلافت شرق، ترجمه دکتر باهر فرقانى، چاپ دوم (تهران، امیر کبیر، 1371).
- براون، ادوارد، تاریخ طب اسلامى، ترجمه مسعود رجب نیا، چاپ چهارم، (تهران، علمى و فرهنگى، 1364).
- بلاذرى، احمد بن محمد بن یحیى، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، چاپ اول، (تهران، نقره، 1377).
- ثعالبى، عبدالملک، تاریخ ثعالبى، ترجمه فضایلى، چاپ اول، (تهران، نشر نقره، 1354).
- جعفریان، رسول، از پیدایش اسلام تا ایران اسلامى، چاپ دوم، (تهران، کانون اندیشه جوان، 1372).
- دینورى، ابوحنیفه احمد بن داود، اخبار الطّوال، ترجمه صادق نشأت، (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1346).
- زرین کوب، عبدالحسین، کارنامه اسلام، چاپ چهارم، (تهران، امیرکبیر، 1372).
- زیدان، جرجى، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر کلام، چاپ ششم (تهران، امیرکبیر، 1369).
- سامى، على، تمدن ساسانى، (شیراز، چاپخانه موسوى، بىتا).
- طبرى، محمد بن جریر، تاریخنامه طبرى، به تصحیح محمد روشن، چاپ دوم، (تهران، نشر نو، 1368).
- محمود آبادى، سید اصغر، «بررسى مبانى آموزش و پرورش درعصر ساسانیان»، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانى، دوره دوم، شماره 4 و 5، اصفهان، فروردین و اسفند 1371.
- مسعودى، على بن حسین، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ چهارم، (تهران، علمى و فرهنگى، 1370).
- مسکویه، ابوعلى، تجارب الامم، ترجمه محمد فضائلى، (تهران، نشر زرین، 1366).
- نصر، سید حسین، علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، چاپ دوم، (تهران، خوارزمى، 1359).
- یعقوبى، ابن واضح، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، چاپ ششم (تهران، علمى و فرهنگى، 1371).