مناسبات فاطمیان و غزنویان (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
غزنویان در دوران حاکمیت خود، سیاست غیرقابل انعطافى در برابر مخالفان عباسیان در پیش گرفتند. آنان در راستاى حمایت از عباسیان، به دشمنى با مخالفان ایشان از جمله اسماعیلیان و فاطمیان مصر پرداختند. از طرف دیگر فاطمیان مصر براى گسترش نفوذ خویش در سرزمینهاى خلافت شرقى، نیازمند ارتباط با حکومتهاى این مناطق از جمله غزنویان بودند.
فاطمیان با فرستادن سفرا و داعیان، در صدد ارتباط با غزنویان برآمدند. در مقابل غزنویان براى نشان دادن وفادارى خود به عباسیان، ـ به عنوان تنها نهاد مشروع جهت خلافت در عالم اسلامى ـ در پاسخ به درخواست فاطمیان، واکنش منفى نشان دادند و با داعیان و سفراى فاطمیان، برخورد قهرآمیز در پیش گرفتند.
این مقاله بر آن است که ضمن بررسى روابط پرفراز و نشیب غزنویان و فاطمیان مصر، تأثیر این مسأله را در روابط غزنویان با عباسیان و اسماعیلیان بررسى کند.
مقدمه
بر قرارى روابط با نواحى خلافت شرقى، از دغدغههاى اصلى فاطمیان محسوب مىشد. برقرارى روابط و نفوذ بین مردم و حکومتهاى محلى و به دنبال آن، تحت تابعیت خویش درآوردن آنها، سرلوحهى هدف فاطمیان در نواحى تحت سلطهى عباسیان قرار داشت. اوج تلاشهاى فاطمیان براى نفوذ در نواحى شرقى، در نیمهى دوم قرن چهارم و قرن پنجم مىباشد. از آنجا که در قسمتى از این دوره، غزنویان در ایران حاکم بودند، تلاش فاطمیان عمدتا مصروف به برقرارى تماس با غزنویان مىشد، که به رغم این تلاشها، موفقیت مورد انتظار فاطمیان را به همراه نداشت.
دوران غزنویان از ادوار سخت اسماعیلیان و فاطمیان در ایران است. ولى با همهى فشارها، آنان به حیات خود ادامه دادند و توانستند در دوران بعد، به موفقیتهاى مهمى دست یابند.
دعوت فاطمیان در آستانهى تشکیل حکومت غزنویان
انتقال خلافت فاطمیان از افریقیه به مصر که در آستانهى تشکیل حکومت غزنویان بود، دو تحول مهم در جریان دعوت اسماعیلیان در ایران به وجود آورد:
1. دعوت اسماعیلیان در نواحى مختلف ایران گسترش یافت، که با گسترش این دعوت در نواحى تحت سلطهى عباسیان، فاطمیان به هدف نهایى خویش که سقوط عباسیان بود، نزدیک شدند.
2. جریان دعوت ایران از قرامطه به طرف اسماعیلیان فاطمى گرایش یافت. دعوت اسماعیلى ایران از آغاز تشکیل به مهدویّت محمد بن اسماعیل اعتقاد داشت، ولى از قرن چهارم به بعد به طرف امامت فاطمیان تمایل پیدا کرد.
در آستانهى تشکیل حکومت غزنویان، زمینههاى تبلیغى اسماعیلیه جذابیت خاصى داشت؛ به صورتى که مىتوانست فردى را که در یک موضع شدید سنى بود به سوى اسماعیلىگرى جذب کند. اسماعیلیه یک حرکت فراگیر شده بود و از جهات مختلفى به صورت یک خطر عمده براى حکومت عباسیان درآمده بود. خلیفهى عباسى المطیع لله که آلت دست آل بویه بود به بختیار حاکم بویهاى بغداد، التماس کرد که فتنهى قرامطه (اسماعیلیان) را که در اطراف ممالک اسلام بسیار شده بود دفع کند و کشتن آنها را واجب دارد. اما بختیار بن حسن بویه، بدان فرمان توجهى نکرد و همین موجب نفاق بین آنان شد.1
فاطمیان در قرن چهارم با تصرف مصر، قدرتى عظیم کسب کردند و توانستند حوزهى سیاسى قدرتمندى به دست آورند. این قرن شاهد پیروزى تشیّع اسماعیلى در بسیارى از اقطار عالم اسلامى بود و بسیارى از امارتهاى شبه جزیرهى عربستان، سوریه و عراق، به اطاعت فاطمیان گردن نهادند. از طرفى قدرت مالى فاطمیان به قدرى شده بود که پولى براى خلیفهى عباسى فرستادند تا نهرى را در کوفه اصلاح کند،2 که این قطعا تلاشى تبلیغى نیز به حساب مىآمد.
معز، نخستین خلیفهى فاطمى مصر، به جدّ کوشید تا حمایت اسماعیلیان شرقى مخالف امامت فاطمیان را به دست آورد و وحدت اعتقادى و آرمانى نهضت اسماعیلیه را از نو برقرار سازد. انگیزهى فاطمیان از این اقدام، بهرهگیرى از خدمات اسماعیلیان مخالف، براى تسخیر سرزمینهاى تحت سلطهى عباسیان بود.
اقدامات فاطمیان براى برقرارى رابطه با غزنویان
فاطمیان از آغاز تشکیل حکومت غزنویان، در صدد نفوذ در مناطق تحت سلطهى آنان بودند. آنان بر اساس اعتقادات خویش، در پى برقرارى خلافتى فراگیر بودند؛ زیرا در عقیدهى آنان، امام فاطمى رسالتى جهانى ـ دینى داشت. هدف سیاسى آنان اتحاد اسلام تحت دولت فراگیر علوى بود. این اعتقاد، مبارزه علیه قدرتهاى موجود را که مانع این حرکت بودند، به تکلیفى دینى مبدل مىکرد. از اینرو فاطمیان اعلان داشته بودند که حاکمیت جهانى، به فرمان الهى به آنان داده شده و از آنان خواسته شده است که عباسیان بغداد را در شرق و امویان و امپراطورى بیزانس را در غرب، براندازند. آنان در تبلیغات خود، به نقش امام فاطمى به عنوان حافظ اسلام تأکید داشتند.3 از دید فاطمیان، گرایش غزنویان و پذیرش تابعیت آنان، زمینه ساز تحقق آرزوى فاطمیان در تشکیل حکومتى فراگیر در دنیاى اسلام بود؛ زیرا غزنویان مناطق زیادى از ایران و مناطق دیگرى از خلافت شرقى را در اختیار داشتند. در واقع ادارهى عمده سرزمینهاى خلافت عباسیان، در اختیار غزنویان بود. بنابراین، برقرارى رابطه با غزنویان مىتوانست راه را براى هدف فاطمیان که تسلط بر مناطق خلافت عباسى بود، هموار سازد.
فاطمیان مىخواستند دامن دولت غزنوى را به دولت فاطمى پیوند زنند. کافى بود سلطان غزنوى منشور سلطنت خود را از دست خلیفهى فاطمى دریافت کند، آن وقت کلید دروازهى سرزمینهاى خلافت شرقى، در ید قدرت آنها قرار مىگرفت. فاطمیان قبلاً در دورهى آل بویه مىخواستند از راه رخنه و نفوذ و پیوند دوستى با آل بویه، به چنین هدفى دست یابند، ولى آل بویه که فاطمیان را رقیب بالقوهاى براى خود مىدانستند، دعوت دوستى آنان را اجابت نکردند و حتى براى جلوگیرى از گسترش نفوذ سیاسى فاطمیان، با بعضى دشمنان آنان مثل قرامطهى عراق، کنار آمدند.4
فاطمیان براى برقرارى رابطه و نفوذ در مناطق تحت کنترل غزنویان از چهار طریق وارد عمل شدند:
1. ارسال داعیان جهت تبلیغ آیین اسماعیلى و جذب مردم به دعوت فاطمیان؛
2. ارسال سفیر به دربار غزنویان براى جذب آنان و ترغیب به قطع ارتباط با عباسیان؛
3. برقرارى حکومت دست نشانده؛
4. تلاش براى نفوذ در بین طبقات حاکمه و رجال غزنوى.
1. ارسال داعیان
مناطق خلافت شرقى بخصوص ایران، محل رفت و شد مبلغان دولت فاطمى مصر، براى رواج مذهب اسماعیلیه بود. از سال 362 قمرى، قاهره مرکز فاطمیان در مصر، پایگاه مرکزى سازمان دعوت اسماعیلى شد، که به سرعت تحول یافت. آنان پیامهاى دینى ـ سیاسى خود را از طریق شبکهاى از داعیان که در داخل و خارج قلمرو فاطمیان فعالیت مىکردند، انتشار مىدادند. مهمترین بخش فعالیت تشکیلاتى آنها ارسال داعیان به نقاط مختلف بود. این کار با چنان دقتى انجام مىشد که دولتهاى محلى، تنها وقتى که حرکت آنان تبدیل به یک جنبش عمومى مىشد، با خبر مىشدند. این داعیان ابتدا در مصر آموزش مىدیدند و پس از آن به نقاط مختلف اعزام مىشدند. برخى داعیان به قدرى در امور دعوت اهتمام مىورزیدند که توانستند دولتى پایه گذارى کنند و برخى از چهرههاى فرهنگى آنان، از برجستگان و زبدگان آسمان علم و معرفت بودند.
در عصر الحاکم بامراللّه فاطمى و همزمان با اقتدار غزنویان در دوران سلطان محمود، دعوت فاطمیان در شرق به ویژه ایران و عراق تقویت شد. داعیان فاطمى در ایران به متزلزل ساختن پایههاى عباسیان ادامه دادند5 و در عراق علاوه بر آن کوشش خود را بر جذب عدهاى از امیران محلى و روساى با نفوذ قبایل متمرکز ساختند و با پشتیبانى آنان، امیدوار بودند که خلیفهى بغداد را سرنگون سازند.
برجستهترین داعى آن دوره، حمیدالدین کرمانى بود. وى که در ایالت کرمان متولد شده بود، بیشتر عمر خود را به عنوان یک داعى در عراق گذرانید. عنوان حجة العراقین (عراق عرب و عراق عجم) که اغلب بر نام او افزوده مىشود، نشان دهندهى این است که وى در شمال غربى و بخش غرب مرکزى ایران، که عراق عجم خوانده مىشد، به کار دعوت اشتغال داشته است.6
داعى دیگر آن دوران، الموید فى الدین شیرازى است که قبل از عزیمت به مصر در شیراز و در منطقه فارس فعالیت مىکرد. او در سال 437 قمرى، ایران را ترک کرد و در سال 439 قمرى، وارد قاهره گردید و در آنجا7 به تعلیم آموزههاى اسماعیلى پرداخت. پدر وى نیز از طرف الحاکم، داعى فاطمى در شیراز بود. الموید مدارج دعوت اسماعیلیه را طى کرد تا ریاست دعوت را در شیراز به دست آورد و حدودا در سال 429 قمرى، حجت جزیرهى فارس شد.8
(لازم به ذکر است مناطقى که بیرون از حیطهى دولت فاطمى قرار داشت در نزد اسماعیلیان فاطمى به جزایر معروف بود).
در اثر فعالیتهاى این داعى فاطمى، اباکالیجار والى فارس به کیش اسماعیلى در آمد. از بیان ابن بلخى چنین استفاده مىشود:
پس از گروش اباکالیجار به الموید، همه[ى] سپاهیان او نیز اسماعیلى شدند. یکى از علماى شیراز، قاضى عبدالله، از غیرت دین و سنت حیلتى ساخت تا دفع آن داعى کند. [پس] با اباکالیجار خلوت کرد و گفت: تو را معلوم است کى کارملک، نازکى دارد و این ابونصر بن عمران [الموید] مستولى گشت و همه[ى] لشگر توتبع او شدند، اگر این مرد خواهد کى ملک از تو بگرداند به یک ساعت تواند کردن و همه لشکر تو متابعت او نمایند.، باکالیجار ازین معنى نیک اندیشناک شد و دانست کى سخن او، هزل نباشد.9
قاضى عبدالله چون دغدغهى باکالیجار را دید، درمان را در تبعید یا کشتن. الموید اعلام کرد.
و باکالیجار صد سوار از عجمیان خویش راست کرد و صد غلام ترک و معتمدى را از آن قاضى و آن مرد داعى را در شب، بر چهارپایى نشاندند و بردند تا از آب فرات عبره کردند و حجت برگرفتند که اگر او را معاودتى باشد، خون او مباح بود و آن مرد به مصر رفت.10
با رفتن الموید، سرزمین فارسى خالى از داعى اسماعیلى نماند و مدتى بعد داعیانى دیگر در این خطه به فعالیت مشغول شدند. فعالیتهاى کرمانى و الموید فى الدین و دیگر داعیان، پس از مدتى، ثمراتى نیکو براى فاطمیان به بار آورد؛ زیرا عباسیان که اینک تا حدّى از آل بویه استقلال حاصل کرده بودند، بر فشار خود بر شیعیان عراق افزودند و این باعث شد که شیعیان آسانتر به طرف اسماعیلیهى فاطمى جذب شوند.11
2. ارسال سفیر
در راستاى گسترش دعوت در شرق، فاطمیان کوشیدند تا با ارسال سفیر به طرف سلطان محمود غزنوى، تابعیت وى را به دست آورند؛ زیرا همان طور که بیان شد، قدرت اصلى در مناطق خلافت شرقى، در اختیار سلطان محمود بود.
در سال 403 قمرى، سفیرى به نام تاهرتى از جانب الحاکم بامرالله، به نزد سلطان محمود آمد. او براى فتح باب دوستى به نزد محمود به مأموریت آمده بود. حمدالله مستوفى مىنویسد:
از مصر تاهرتى از پیش حاکم فاطمى برسالت سلطان محمود آمد و در ملک ایران، دعوت بواطنه ظاهر کرد و خلقى بسیار در دعوت او رفتند. کار او عروجى تمام یافت. سلطان او را حاضر کرد و سیاست فرمود، آتش آن فتنه به آب تدمیر خاموش گردانید.12
عتبى گزارش مفصلترى از این حرکت داده است. او مىنویسد:
جاسوسان محمود مردى را در خراسان به دست آوردند که سفیر بود میان اسماعیلیان و مقتداى ایشان و همه را به اسماء و سیما مىشناخت و در زیر عذبه تعذیب جمعى را به دست باز داد. از اماکن و مساکن متفرق و شهرهاى مختلف همه را به بارگاه آوردند و بر درخت کشیدند و سنگسار کردند و طایفه[ى] ایشان تتبع کرد تا همه نیت گردانید و سیاست فرمود و استاد ابوبکر محمشاد که شیخ اهل سنت بود و فاضل و متدین و بزرگ، در این باب موافقت راى سلطان نمود.13
سلطان محمود پس از توقیف تاهرتى وى را به نیشابور آورد و دستور به محاکمهى او داد، که واقع این محاکمه، سیاست فاطمیان در برابر عباسیان بود. ریاست محکمهى استنطاق او را یکى از علویان به نام حسن بن مسلم به عهده داشت. او ادعاى تاهرتى مبنى بر اینکه فرستادهى خلیفه و امام راستین است، تکذیب کرد و حکم به قتل وى داد.14
قتل تاهرتى، به دست سلطان محمود غزنوى، نه تنها فاطمیان را از ارتباط با دولت غزنوى مایوس نساخت، بلکه سعى کردند با مکاتبه و ارسال نامه، او را به تابعیت خویش دعوت کنند.
3. تشکیل حکومت دست نشانده
از اهداف مهم فاطمیان در تشکیلات دعوت، برقرارى حکومت دست نشانده در جزایر بود. در این زمینه در مناطق خلافت شرقى، گر چه موفقیتهاى چشمگیرى به دست نیاوردند، ولى توانستند حکام مناطقى را به تابعیت خود در آورند و براى مدتى حکومت وابسته تشکیل دهند. در همین راستا بر اثر کوشش یکى از داعیان اسماعیلى، در حدود سال 347 قمرى، حکمران محلى مولتان در ایالت سند، به کیش اسماعیلى در آمد و یک دولت دست نشاندهى فاطمى در سند تشکیل شد. پایتخت این دولت شهر مولتان بود که از آن به عنوان دارالجهرة اسماعیلیان یاد شده است. نفوذ فاطمیان در آن ایالت به حدى بود که وقتى داعى اسماعیل در آنجا به اسماعیلیان مخالف فاطمیان گرایش نشان داد، معز، خلیفهى فاطمى درصدد عزل او برآمد، ولى قبل از آنکه عزل گردد، در یک حادثهى سوارى کشته شد. سپس در سال 354 قمرى، داعى حلم (جلم) بن شیبان که نسبت به فاطمیان وفادار بود، به جاى او منصوب گشت. در دوران معز، حلم به عنوان داعى الدعاة مولتان مستقیما با امام فاطمى مکاتبه و ارتباط داشت. در آنجا معز، صاحب الامر بود و در خطبه به جاى خلفاى عباسى نام خلفاى فاطمى خوانده مىشد.
مقدسى که در سال 375 قمرى به مولتان رفته مىنویسد:
مردم، ملتان [مولتان] شیعه هستند. دوبار در روز در اذان خود حى على خیر العمل و تکبیر مىگویند. مردم اینجا همیشه هدایایى براى مصر مىفرستند.15
شهر منصوره از دیگر شهرهاى ایالت سند بود که در اثر فعالیت داعیان فاطمى، به آیین اسماعیلى در آمد. حکمران آن، که از سلسلهى حبارى بود، در حدود سال 401 قمرى به کیش اسماعیلى در آمد.16 این دو دولت اسماعیلى، توسط سلطان محمود غزنوى و در راستاى مبارزهى او با اسماعیلیان هوادار فاطمیان، سرنگون شدند.17 با وجود این، آیین اسماعیلى در سند زنده ماند.18
در این دوران در عراق نیز، بعضى حکام بر اثر تلاشهاى فاطمیان براى مدتى به تابعیت فاطمیان گردن نهادند. در سال 401 قمرى، قراوش بن مقلد، حکمران عقیلى موصل، کوفه، مداین و شهرهاى دیگر که خانوادهاش پیرو مذهب تشیع بودند، فرمانبردارى فاطمیان را پذیرفت و خطبه به نام فاطمیان خواند.19 در همان سال، على الاسدى رئیس قبیلهى بنى اسد، نسبت به الحاکم در حلّه و دیگر نواحى تحت حکومتش اعلام تابعیت کرد.
خلیفهى عباسى القادر بالله، که از موفقیت دعوت فاطمى در درون قلمرو خود به وحشت و هراس افتاده بود، به سرعت دست به اقداماتى تلافى جویانه زد. از جمله این که در سال 402 قمرى با تهدید و استفاده از نیروى نظامى، قراوش را بر آن داشت که به اطاعت از عباسیان باز گردد. همچنین در این سال موج تبلیغات ضد فاطمى خود را که به دقت طراحى شده بود، به راه انداخت، که از آن جمله مىتوان به صدور اعلامیهى بغداد در بى اعتبار ساختن نسبت فاطمیان، اشاره کرد. القادر عدهاى از علماى شیعه و سنى، از جمله شریف رضى و برادرش شریف مرتضى را به بغداد فرا خواند و از آنان خواست که صورت مجلسى مکتوب بنگارند و در آن الحاکم و خلفاى قبلى فاطمى را دروغگو و شیاد معرفى کرده و نسب فاطمى آنان را انکار نمایند.20 این اقدامات شتاب زدهى القادر، نشان از نفوذ اقدامات فاطمیان و وحشت وى از حمایت حکومتهاى عراق و شام از ایشان است.
4. نفوذ در طبقات حاکمه و رجال غزنوى
از شیوههاى مهم داعیان براى گسترش آیین اسماعیلى، نفوذ در طبقهى حاکمه بود. آنان پس از آنکه متوجه شدند نهضت نمىتواند آن اندازه پیرو که براى شورش علنى بر ضد مراجع دولتى کافى باشد ـ مانند آن چه در سرزمینهاى عربى رخ داده بود ـ به دست آورد، توجه خود را به طبقات حاکمه معطوف داشتند. در راستاى همین خط مشى بود که امیر حسین مروزى که از رجال دربارى سامانیان بود و به طبقهى بزرگان و اشراف تعلق داشت به ریاست دعوت در شمال شرقى ایران برگزیده شد. پس از مروزى جانشینش نسفى توانست رجال مهمى از دربار سامانیان را به آیین اسماعیلیه در آورد.21 او حتى موفق شد نصر بن احمد سامانى را به مذهب اسماعیلى وارد کند. نصربن احمد پس از گرایش به مذهب اسماعیلى، گویا خود را وابستهى فاطمى شمرد. هر چند بعضى به علت عدم وجود انگیزهى سیاسى و دورى راه، در این مطلب تردید کردهاند؛ ولى باید دانست دلبستگى مذهبى، فراتر از هر نوع انگیزهى سیاسى است.22
از جمله رجالى که تحت تأثیر داعیان، به تعلیمات اسماعیلى گروید مىتوان از پدر شیخ الرئیس بوعلى سینا، نام برد. از خود بوعلى نقل شده است:
پدر من از جمله کسانى بود که دعوت داعیان مصرى را پذیرفت و از اسماعیلیه به شمار مىرفت.23
او اشاره مىکند که برادرش نیز بر همین عقیده بوده است.
فاطمیان وقتى نتوانستند محمود غزنوى را به تابعیت خود در آورند، براى تحقق هدفشان در صدد نفوذ در بین رجال دربارى درآمدند. برترى موقعیت فاطمیان مىتوانست براى هر رجل سیاست پیشه جذابیت داشته باشد؛ زیرا خلفاى فاطمى در این زمان در اوج اقتدار به سر مىبردند و در مقابل آن عباسیان اقتدارشان در حال افول بود. در راستاى این هدف، فاطمیان در صدد برقرارى رابطه با یکى از رجال با نفوذ و قدرتمند غزنویان یعنى ابوعلى حسن بن محمد میکال، معروف به حسنک وزیر، آخرین وزیر محمود برآمدند. سفر حج سال 416 قمرى، این فرصت را در اختیار آنان قرار داد. بواسطهى ناآرامى و پرخطر بودن راههاى نجد، حسنک وزیر در مراجعت از سفر حج، از راه فلسطین و سوریه که قلمرو فاطمیان بود، بازگشت و در راه در محلى بى احتیاطى کرده و خلعت الظاهر خلیفهى فاطمى را قبول کرد و پذیرفت که نامهى مودتآمیز خلیفهى فاطمى را به محمود برساند. هدف الظاهر این بود که فشار محمود غزنوى بر اسماعیلیان ماوراء النهر و خراسان را کاهش دهد و او را به طرف خویش جذب کند. این حرکت حسنک وزیر، ـ هر چند که از روى ضرورت سیاست بود ـ بر خلیفهى عباسى القادر، که خود را ولى نعمت دولت غزنوى مىشمرد، گران آمد. خصوصا که حسنک وزیر پس از ستاندن خلعت به بغداد نرفته و از موصل راه گردانیده و به سوى خراسان آمده بود.24
امکان هر نوع مراودهى غزنویان با فاطمیان، که دشمنان خلافت بغداد بودند، زنگ خطرى بود براى خلیفهى عباسى. از اینرو زمانىکه خلیفه القادر، از مسائل حسنک اطلاع یافت، به شدت خشمگین شد و حسنک را قرمطى خواند.25 وقتى این سخن خلیفه به اطلاع محمود غزنوى رسید، بر آشفته شد و این اتهام را مضحک دانست و خلیفهى بغداد را کهنه احمقى خوف خواند. بیهقى مىنویسد:
محمود گفت: حسنک را من پروردهام و با فرزندان و برادران من برابر است و اگر وى قرمطى است، من هم قرمطى باشم... ، و امیر را نیک درد آمده بود که حسنک راقرمطى خوانده بود خلیفه.26
حسنک همچنان التفات سلطان را به خود حفظ کرد، اما خلیفه عدول از سنت را مجاز نمىشمرد و در گفته و خواستهى خود پافشارى مىکرد.
سلطان محمود غزنوى که قبول تابعیت فاطمیان را با منافع خودسازگار مىدید، خلعتها و هدایا و طرایفى را که خلیفهى فاطمى نزد او فرستاده بود، به بغداد نزد خلیفه القادر فرستاد و گفت:
چون مطیع تو بودم این فرستادم تا هر چه مىخواهى دربارهى آن کنى.
خلعتها در باب النوبى پس از آنکه کالاهاى زیادى از آن به بنى هاشم واگذار گردید به آتش کشیده شد.27
علل مخالفت غزنویان با برقرارى رابطه با فاطمیان
1. نیاز غزنویان به کسب مشروعیت از خلفاى عباسى
با وجود تلاشهاى گستردهى فاطمیان در برقرارى رابطه با غزنویان، نه تنها از سوى غزنویان تمایلى در برقرارى رابطه نشان داده نشد، بلکه با برخوردهاى خصمانه مانع هر نوع نزدیکى مىشدند. سلاطین غزنوى خصوصا سلطان محمود، سخت به مذهب تسنن تظاهر مىکردند.28 آنان در تعصب از سامانیان تبعیت مىکردند و نسبت به آیین تسنن و حمایتشان از عباسیان وسواس داشتند. ظاهرا پیروى غزنویان از سامانیان و آگاهى از بهرههایى که قدرت نو ظهور آنان مىتوانست با داشتن منافع مشترک با خلافت بغداد حاصل کند، سبب حمایت آنان از آیین تسنن بود، نه آن که سلاطین و تودههاى ترک، ذاتا تسنن را بر دیگر فرق اسلامى ترجیح دهند. غزنویان در سطح آرمانى و دینى، طرفدارى شدید از مذهب تسنن را اقتدار سلطان مىدانستند. این امر در عنایت و مساعدت سلاطین غزنوى به فقه حنفى و فرقهى محافظه کار کرامیهى خراسان، که جزء مشبهه به شمار مىآمدند، دیده مىشد.
جنبهى عقیدتى قدرت سلاطین غزنوى را بیشتر مىتوان حمایت مذهبى آیین تسنن از آنان و رغبت آنان به داشتن مناسبات حسنه با خلفاى عباسى دانست. مهمترین سمتگیرى غزنویان، اشتیاق آنان در گرفتن تصدیق مشروعیت قدرت خود از القادر بالله، خلیفهى عباسى بود. در این خصوص مىتوان به ارسال خلعت براى سلطان محمود و ملقب کردن او به یمین الدوله از سوى خلیفه اشاره کرد.29 غزنویان پیوسته دقت داشتند تا با گرفتن موافقت خلیفه و حمایت ظاهرى از مذهب تسنن، پایههاى قدرت خود را تحکیم بخشند. سلطان محمود طى دوران حکومتش، دریافت که براى تثبیت امپراتورى خود، به تأیید قانونى و معنوى خلیفه نیاز دارد. وى به رغم تغییر برخى از دیدگاههاى مذهبیش در دو دهه آخر عمر، تسنن القادر عباسى را مىپسندید. القادر که سخت ضد شیعه خصوصا اسماعیلیه بود، در مسائل کلامى نگرشى حدیثى و حنبلى داشت. در آن روزگار بسیارى از حکام و علماى اهل تسنن در راستاى مبارزه با مخالفان خود، گروههاى مختلف شیعه را به اتهام قرمطىگرى مورد حمله قرار مىدادند.30 در همین راستا سلطان غزنوى که در خراسان با موج تبلیغات اسماعیلیان هوادار فاطمیان رو به رو بود، روابطش را با علماى اهل تسنن استوار کرد و با اسماعیلیان، سخت درگیر شد. تا از این طریق به خلیفهى عباسى نزدیک شود.
مناسبات محمود با خلیفهى عباسى، بهترین رابطهى ممکنى بود که امیرنشینان مستقل ایرانى مىتوانستند با خلفاى عباسى برقرار کنند. القادر، در میان خلفاى عباسى نسبت به مذهب تسنن، از همه سختگیرتر بود. او بعد از مأمون که زمانى اعلامیهاى رسمى در برخى از عقاید کلامى داده و همه را به اجبار به قبول آن فراخوانده بود، دومین خلیفهاى بود که اعتقادیهى رسمى صادر کرد و هر نوع گرایشى غیر از آن را انحراف خواند. نقطهى مشترک القادر با محمود غزنوى در همین نکته بود و این سبب استحکام مناسبات آنها با یک دیگر شد.
سلطان غزنوى در سال 389 قمرى، نام القادر را در خطبههاى نماز زنده کرد و به این ترتیب محبوبیت خود را نزد خلیفهى عباسى و طبعا سنى مذهبان خراسان و غزنین افزایش داد. القادر در ازاى هدایاى ارسالى سلطان غزنوى، القاب یمین الدولة و امین الملة را به وى اعطا کرد. همچنین خلعتى با ارزش نیز براى سلطان فرستاد که محمود آن را به تن کرده و بر تخت نشست تا مشروعیتش را در امارت تثبیت کند. هر بار که خبر فتوحات محمود یا حملات او به ضد مخالفان عباسیان به بغداد مىرسید، از سوى خلیفه القاب تازهاى مانند ولى امیرالمؤمنین، نظام الدین و ناصر الحق و یا کهف الدولة و الاسلام، به سلطان محمود غزنوى اعطا مىشد. از آن جا که سلطان محمود بقاى خود را در وابستگى به تسنن و خلفاى عباسى مىدید، تحت هیچ شرایطى آمادهى برقرارى رابطه با فاطمیان، و پذیرش تابعیت آنان ـ که دشمن اصلى عباسیان به شمار مىآمدند ـ نشد و در کینه و دشمنى با آنان، تا آنجا پیش رفت که آرزوى فتح مصر و نجات آن سرزمین را از دست اسماعیلیان داشت.31
پاک کردن قلمرو غزنویان از فرقهى اسماعیلیه، براى خشنودى خلفاى عباسى صورت مىگرفت که در آن زمان از بسیارى جهات، تحت الشعاع رقباى فاطمیشان در قاهره قرار گرفته بودند. از جمله این که محمود در خراسان، فرقهى کرامیه را به آزار اسماعیلیان تشویق مىکرد. شعر آن دوره سرشار از اشاراتى است مبنى بر تعصب سلطان محمود و دیگر سلاطین غزنوى به تسنن و نیز در بر دارندهى مرثیههایى است که بیانگر آزارى است که آنان بر اسماعیلیان روا مىداشتند. فرخى در مرثیهى مرگ محمود چنین مىسراید:
آه و درد که کنون قرمطیان شاد شوند ایمنى یابند از سنگ پراکنده و دار32
2. مخالفت عباسیان در برقرارى مناسبات بین غزنویان و فاطمیان
در عدم برقرارى مناسبات حسنه بین غزنویان و فاطمیان، خلیفهى عباسى نقش مهمى داشت؛ زیرا نزدیکى غزنویان به فاطمیان موجب تضعیف موقعیت عباسیان در برابر فاطمیان که رقیب اصلى آنان به حساب مىآمدند مىشد.
در جریان مقابلهى غزنویان با اسماعیلیان و فاطمیان، خلیفهى عباسى القادر بالله، در وجود سلطان محمود فردى را مىدید که مىتوانست اعتبار و حیثیت بر باد رفتهى خلافت عباسى را برگرداند و بر اعتبار آن بیفزاید؛ زیرا فاطمیان، خلافتى را پى ریزى کرده بودند که از شمال افریقا تا سوریه امتداد داشت و قاهره که تختگاه خلیفهى فاطمى بود، در شکوه و شکوفایى اقتصادى و فرهنگى، بغداد را تحت الشعاع خود قرار داده بود و خطر توسعهطلبى دولت فاطمى، از طریق بیابان شام، عراق را تهدید مىکرد.
برخوردهاى قاطعانهى سلطان محمود غزنوى، به خوبى با شیوه و اسلوب حکومتى خلیفهى عباسى، همخوانى داشت. از این رو القادر به تشدید و تحریک این برخوردها پرداخت و سلطان محمود نیز سلیقهى او را به خوبى پاسخ گفت.
وضع سیاسى، اجتماعى و اقتصادى خلافت، که پس از آل بویه مختل گردیده بود، سبب تضعیف پایههاى حکومت خلافت شد. به همین دلیل خلیفه با اتکا به ضابطههاى مذهب تسنن، درصدد ترمیم این پایههاى سست برآمد. او ضابطههایش را به سلطان محمود القا کرد و محمود به نام او پیشقدم شد و در این راه سنگ تمام گذاشت. در پى آن و جهت قدردانى از محمود، ـ همان طور که بیان شد، ـ القادر بالله خلعتهایى نفیس و گرانمایه براى او فرستاد.33
3. نفى اتهام وابستگى به فاطمیان
از آنجا که سرزمین شرقى ایران، محفلى براى اسماعیلیان و هواداران فاطمیان بود، همواره این زمینه وجود داشت که حکام یا امراى آن منطقه به گرایش به اسماعیلیان یا حمایت از آنان متهم گردند. اتهام قرمطى یا وابستگى به فاطمیان مصر، بهانهاى بود که بسیارى از امرا و حتى خلفاى عباسى، براى کوبیدن و بیرون کردن رقباى خود، از آن استفاده مىکردند. نمونهى بارز آن اینکه در اواخر دورهى سامانیان، عبدالملک بن نوح، وزیر خود ابومنصور محمد بن عزیز و فرماندهى سپاه خود، ابوسعید بکر بن مالک فرغانى را متهم به قرمطىگرى کرد و از بین برد.34 همچنین سبکتگین غزنوى، ابوعلى سیمجورى را به اتهام قرمطى گرى و وابستگى به خلفاى فاطمى مصر، دستگیر و زندانى کرد. در این باره، طبقات ناصرى چنین مىنویسد:
امیر نوح از بخارا بیرون آمد و به جانب خراسان روان شد به جهت قمع ابى على سیمجور. چون به حدود طالقان رسیده اعیان قرامطه و ملاحده در آن بلاد آمده بودند و جمع عظیم ایشان را اجابت کرده امیر سبکتگین ایشان را جمله به دست آورد و عزا به سنت کرد و ناصرالدین لقب او شد.35
سلطان محمود غزنوى که این موارد را دیده بود، به خطر این اتهام توجه داشت. از این رو همیشه در پى نفى این اتهام و در پى گرفتن تأیید از سوى خلفاى عباسى بود. از آن جمله این که وقتى تاهرتى فرستادهى الحاکم فاطمى، به طرف غزنه رفت، براى اینکه مبادا مورد اتهام واقع شود، فرمان داد تا او را به نیشابور بازگردانند. بقول عتبى
... غبار تهمتى بر حاشیه طهارت او ننشیند36
و وقتى او را کشت و خبر آن به بغداد رسید، زبان اغراض و عذل عُذّال بسته گشت.37
این نشان مىدهد که احتمالاً دشمنان محمود حتى اتهاماتى در این باره به او زده بودند و او براى اثبات پاکدینى خود، سختگیرى زیادترى مىکرده است.
4. دورى فاطمیان از مناطق غزنویان
یکى از دلایل عدم گرایش غزنویان به فاطمیان، دورى مقر حکومت غزنویان با مرکز خلافت فاطمیان بود؛ زیرا غزنویان در مناطق شرقى ایران و فاطمیان در مصر مستقر بودند این در حالى بود که عباسیان در کنار غزنویان و در واقع حایل بین غزنویان و فاطمیان بودند. از این رو دورى غزنویان از فاطمیان انگیزهى کمترى را براى گرایش آنان به فاطمیان ایجاد مىکرد.
نتیجه
انتقال خلافت فاطمیان از افریقیه به مصر، موجب تقویت موقعیت فاطمیان در نواحى خلافت شرقى شد. آنان از آغاز تشکیل حکومت غزنویان، درصدد نفوذ در مناطق تحت سلطهى آنها بودند. فاطمیان مىخواستند دامن دولت غزنوى را به دولت خویش پیوند زنند و آنان را تحت تابعیت خود در آورند. براى برقرارى رابطه و نفوذ در مناطق تحت کنترل غزنویان، فاطمیان از چهار طریق وارد عمل شدند:
1. ارسال داعیان جهت تبلیغ کیش اسماعیلى و جذب مردم به دعوت فاطمیان؛
2. ارسال سفیر به دربار غزنویان براى جذب آنان و ترغیب به قطع تماس با عباسیان؛
3. برقرارى حاکمیت وابسته و دست نشانده؛
4. تلاش براى نفوذ در بین طبقات حاکمه و رجال غزنوى.
با وجود تلاشهاى فاطمیان براى برقرارى رابطه، غزنویان تمایلى به این کار از خود نشان ندادند و شدیدا مانع نفوذ فاطمیان در نواحى خلافت شرقى شدند. علل مخالفت غزنویان در برقرارى رابطه را، در عوامل زیر باید جستجو کرد:
1. نیاز غزنویان به کسب مشروعیت از خلفاى عباسى؛
2. مخالفت عباسیان در برقرارى این ارتباط؛
3. دورى از نفى اتهام وابستگى به فاطمیان؛
4. دورى فاطمیان از مناطق تحت سلطهى غزنویان.
پىنوشتها:
1. قاضى منهاج سراج، طبقات ناصرى، تصحیح عبدالحى حبیبى، ص 221.
2. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 12، ص 403؛ ان، کى، اس، لمبتون، دولت و حکومت در اسلام، ترجمهى سید عباس صالحى و محمد مهدى فقیهى، ص 375.
3. ابو على مسکویّه، تجارب الامم، ترجمهى علینقى منزوى، ج 6، ص 438.
4. ابوالشرف ناصح بن ظفر جرفاذقانى، ترجمه تاریخ یمینى، تصحیح جعفر شعار، ص 370.
5. عمادالدین ادریس، عیون الاخبار و فنون الاثار، تصحیح مصطفى غالب، ج 6، ص 283 ـ 288 و 360.
6. Husain Al - Hamdai, 1930, Some unkhown Ismaili Authors and their works, journal of the Royol Asitatic Society, PP. 372-375.
7. الموید فى الدین هبه اللّه الشیرازى، المجالس المویدیه، تصحیح محمد عبدالغفار، ص7.
8. همو، دیوان الموید فى الدین، تصحیح محمد کامل حسین، ص 22.
9. ابن بلخى، فارسنامه، تصحیح منصور رستگار فسایى، ص 281.
10. همان.
11. عبدالرحمن بن محمد بن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج 3، ص 442؛ ابن کثیر، همان، ج 12، ص 62؛ ابن حماد حنبلى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، ج 3، ص 160.
12. حمداللّه مستوفى، تاریخ گزیده، ص 394.
13. جرفاذقانى، همان، ص 270.
14. همان، ص 369 ـ 370.
15. ابوعبداللّه مقدسى، احسن التقاسیم فى معرفة اقالیم، ترجمهى علینقى منزوى، ج 2، ص77.
16. ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 6، ص 17.
17. ابوالقاسم بن حوقل النصیبى، صورة الارض، ص 77؛ رشیدالدین فضل اللّه، جامع التواریخ، تصحیح احمد آتش، ص 146 ـ 148.
18. Mahmud Nazim, 1931, The life and times of sulton mohamud Ghazna, Cambridge, university Press, Cambridge, PP, 96-99.
Heinz Halm, 1996, The Epire of hte mahdi: The Rise of the fatimids, tr Bonner, leiden, PP. 383-392.
19. ابن اثیر، همان، ج 5، ص 587.
20. همان، ص 596.
21. خواجه نظام الملک، سیر الملوک (سیاست نامه)، ص 288.
22. ریچارد، ن، فراى، بخارا دستاورد قرن وسطى، ترجمهى محمود محمودى، ص 85 ـ86.
23. ابن ابى اصیبعه، عیون الانباء فى اخبار الاطباء، ج 2، ص 3 و 17؛ ابن حماد حنبلى، همان، ج 3، ص 234.
24. خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقى، تاریخ بیهقى، تصحیح على اکبر فیاض، ص202.
25. همان، ص 202.
26. همان، ص 202 ـ 203.
27. همان، ص 203؛ ابن اثیر، همان، ج 6، ص 20؛ ابن کثیر، همان، ج 12، ص 7 ـ 19؛ ابن ابى اصیبعه، همان، ج 2، ص 60.
28. جرفاذقانى، همان، ص 369.
29. ابوالعباس ابن خلکان، وفیات الاعیان، تصحیح احسان عباس، ج 5، ص 175.
30. ابن اثیر، همان، ج 6، ص 34.
31. محمد بن على بن محمد شبانکارهاى، مجمع الانساب، تصحیح میرهاشم محدث، ص63.
32. ابوالحسن على بن جولوغ فرخى سیستانى، دیوان، تصحیح محمد دبیرسیاقى، ص 93.
33. جرفاذقانى، همان، ص 138.
34. منهاج سراج، همان، ص 210.
35. همان، ص 213.
36. جرفاذقانى، همان، ص 371.
37. همان.
منابع:
ـ ابن ابى اصیبعه، عیو نالنباء فى اخبار الاطباء (بیروت، دارمکتبة الحیاة).
ـ ابن الاثیر، عزالدین، الکامل فى التاریخ، تصحیح على شیرى (بیروت، دارالحیاء التراث العربى، 1989م).
ـ ابن بلخى، فارسنامه، تصحیح منصور رستگار فسایى (شیراز، بنیاد فارسشناسى، 1374).
ـ ابن حماد حنبلى، شنذرات الذهب فى اخبار من ذهب (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى تا).
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، تاریخ ابن خلدون (بیروت، موسسة الاعلمى للمطبوعات، بىتا).
ـ ابن خلکان، ابوالعباس شمس الدین احمد بن ابى بکر، وفیات الاعیان و ابناء انباء الزمان، تصحیح احسان عباس (بیروت، دارالفکر، 1977م).
ـ ادریس، عمادالدین الحسین، عیون الاخبار و فنون الآثار، تصحیح مصطفى غالب (بیروت، دارالاندلس، 1986م).
ـ بیهقى، خواجه ابوالفضل محمد بن حسین، تاریخ بیهقى، تصحیح على اکبر فیاض (انتشارات کتابخانهى ایرانمهر، 1358).
ـ جرفاذقانى، ابوالشرف ناصح بن ظفر، ترجمه تاریخ یمینى، به اهتمام جعفر شعار (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1357).
ـ الدمشقى، ابن کثیر ابوالفداء، البدایة و النهایة (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1407ق).
ـ شبانکارهاى محمد بن على بن محمد، مجمع الانساب، تصحیح میرهاشم محدث (تهران، امیرکبیر، 1363).
ـ الشیرازى، هبة الله، الموید فى الدین، المجالس المویدیة، تصحیح محمد عبدالغفار (قاهره، مکتبة موبولى، 1994م).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، الموید فى الدین، دیوان الموید فى الدین، تصحیح محمد کامل حسین (قاهرة، 1949م).
ـ فراى، ریچارد، ن، بخارا دستاورد قرون وسطى، ترجمهى محمود محمودى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1365).
ـ فرخى سیستانى، ابوالحسن على بن جولوغ، دیوان، به کوشش محمود دبیرسیاقى (تهران، زوار، 1363).
ـ فضل الله، رشیدالدین، جامع التواریخ، در باب تاریخ غزنویان، دیالمه، آل بویه، آل سامان، آل سلجوق، تصحیح احمد آتش (تهران، دنیاى کتاب، 1362).
ـ لمبتون، ان، کى، اس، دولت و حکومت در اسلام، ترجمهى سید عباس صالحى و محمد مهدى فقیهى (تهران، نشر عروج، 1374).
ـ مستوفى، حمدالله، تاریخ گزیده، تصحیح عبدالحسین نوایى (تهران، امیرکبیر، 1364).
ـ مسکویه، ابو على، تجارب الامم، ترجمهى علینقى منزوى (تهران، انتشارات توس، 1376).
ـ مقدسى، ابوعبدالله محمد بن احمد، احسن التقاسیم فى معرفة الاقالیم، ترجمهى علینقى منزوى (تهران، شرکت مولفان و مترجمان ایران، 1361).
ـ منهاج سراج، قاضى، طبقات ناصرى، تصحى عبدالحى حبیبى (تهران، دنیاى کتاب 1363).
ـ النصیبى، ابوالقاسم ابن حوقل، صورة الارض (لیدن، 1938).
ـ نظام الملک، خواجه ابوعلى، سیسر الملوک (سیاست نامه)، تصحیح هیوبرت دارک (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى 1364).
- Al-Hamdani, Husain, 1933, some unkhomn Ismaili Authors and theirworks, journol of the Royol Asiatic society, pp. 372 - 375.
- Halm, Heinz, 1996, The Epire of the mahdi: The Rise of the Fatimids, tr, M. Bonner, Leiden.
- Nazim, mahmud, 1931, The life and times of sultan mahmud Ghazuna, cambrige university pres, combrighe.
فاطمیان با فرستادن سفرا و داعیان، در صدد ارتباط با غزنویان برآمدند. در مقابل غزنویان براى نشان دادن وفادارى خود به عباسیان، ـ به عنوان تنها نهاد مشروع جهت خلافت در عالم اسلامى ـ در پاسخ به درخواست فاطمیان، واکنش منفى نشان دادند و با داعیان و سفراى فاطمیان، برخورد قهرآمیز در پیش گرفتند.
این مقاله بر آن است که ضمن بررسى روابط پرفراز و نشیب غزنویان و فاطمیان مصر، تأثیر این مسأله را در روابط غزنویان با عباسیان و اسماعیلیان بررسى کند.
مقدمه
بر قرارى روابط با نواحى خلافت شرقى، از دغدغههاى اصلى فاطمیان محسوب مىشد. برقرارى روابط و نفوذ بین مردم و حکومتهاى محلى و به دنبال آن، تحت تابعیت خویش درآوردن آنها، سرلوحهى هدف فاطمیان در نواحى تحت سلطهى عباسیان قرار داشت. اوج تلاشهاى فاطمیان براى نفوذ در نواحى شرقى، در نیمهى دوم قرن چهارم و قرن پنجم مىباشد. از آنجا که در قسمتى از این دوره، غزنویان در ایران حاکم بودند، تلاش فاطمیان عمدتا مصروف به برقرارى تماس با غزنویان مىشد، که به رغم این تلاشها، موفقیت مورد انتظار فاطمیان را به همراه نداشت.
دوران غزنویان از ادوار سخت اسماعیلیان و فاطمیان در ایران است. ولى با همهى فشارها، آنان به حیات خود ادامه دادند و توانستند در دوران بعد، به موفقیتهاى مهمى دست یابند.
دعوت فاطمیان در آستانهى تشکیل حکومت غزنویان
انتقال خلافت فاطمیان از افریقیه به مصر که در آستانهى تشکیل حکومت غزنویان بود، دو تحول مهم در جریان دعوت اسماعیلیان در ایران به وجود آورد:
1. دعوت اسماعیلیان در نواحى مختلف ایران گسترش یافت، که با گسترش این دعوت در نواحى تحت سلطهى عباسیان، فاطمیان به هدف نهایى خویش که سقوط عباسیان بود، نزدیک شدند.
2. جریان دعوت ایران از قرامطه به طرف اسماعیلیان فاطمى گرایش یافت. دعوت اسماعیلى ایران از آغاز تشکیل به مهدویّت محمد بن اسماعیل اعتقاد داشت، ولى از قرن چهارم به بعد به طرف امامت فاطمیان تمایل پیدا کرد.
در آستانهى تشکیل حکومت غزنویان، زمینههاى تبلیغى اسماعیلیه جذابیت خاصى داشت؛ به صورتى که مىتوانست فردى را که در یک موضع شدید سنى بود به سوى اسماعیلىگرى جذب کند. اسماعیلیه یک حرکت فراگیر شده بود و از جهات مختلفى به صورت یک خطر عمده براى حکومت عباسیان درآمده بود. خلیفهى عباسى المطیع لله که آلت دست آل بویه بود به بختیار حاکم بویهاى بغداد، التماس کرد که فتنهى قرامطه (اسماعیلیان) را که در اطراف ممالک اسلام بسیار شده بود دفع کند و کشتن آنها را واجب دارد. اما بختیار بن حسن بویه، بدان فرمان توجهى نکرد و همین موجب نفاق بین آنان شد.1
فاطمیان در قرن چهارم با تصرف مصر، قدرتى عظیم کسب کردند و توانستند حوزهى سیاسى قدرتمندى به دست آورند. این قرن شاهد پیروزى تشیّع اسماعیلى در بسیارى از اقطار عالم اسلامى بود و بسیارى از امارتهاى شبه جزیرهى عربستان، سوریه و عراق، به اطاعت فاطمیان گردن نهادند. از طرفى قدرت مالى فاطمیان به قدرى شده بود که پولى براى خلیفهى عباسى فرستادند تا نهرى را در کوفه اصلاح کند،2 که این قطعا تلاشى تبلیغى نیز به حساب مىآمد.
معز، نخستین خلیفهى فاطمى مصر، به جدّ کوشید تا حمایت اسماعیلیان شرقى مخالف امامت فاطمیان را به دست آورد و وحدت اعتقادى و آرمانى نهضت اسماعیلیه را از نو برقرار سازد. انگیزهى فاطمیان از این اقدام، بهرهگیرى از خدمات اسماعیلیان مخالف، براى تسخیر سرزمینهاى تحت سلطهى عباسیان بود.
اقدامات فاطمیان براى برقرارى رابطه با غزنویان
فاطمیان از آغاز تشکیل حکومت غزنویان، در صدد نفوذ در مناطق تحت سلطهى آنان بودند. آنان بر اساس اعتقادات خویش، در پى برقرارى خلافتى فراگیر بودند؛ زیرا در عقیدهى آنان، امام فاطمى رسالتى جهانى ـ دینى داشت. هدف سیاسى آنان اتحاد اسلام تحت دولت فراگیر علوى بود. این اعتقاد، مبارزه علیه قدرتهاى موجود را که مانع این حرکت بودند، به تکلیفى دینى مبدل مىکرد. از اینرو فاطمیان اعلان داشته بودند که حاکمیت جهانى، به فرمان الهى به آنان داده شده و از آنان خواسته شده است که عباسیان بغداد را در شرق و امویان و امپراطورى بیزانس را در غرب، براندازند. آنان در تبلیغات خود، به نقش امام فاطمى به عنوان حافظ اسلام تأکید داشتند.3 از دید فاطمیان، گرایش غزنویان و پذیرش تابعیت آنان، زمینه ساز تحقق آرزوى فاطمیان در تشکیل حکومتى فراگیر در دنیاى اسلام بود؛ زیرا غزنویان مناطق زیادى از ایران و مناطق دیگرى از خلافت شرقى را در اختیار داشتند. در واقع ادارهى عمده سرزمینهاى خلافت عباسیان، در اختیار غزنویان بود. بنابراین، برقرارى رابطه با غزنویان مىتوانست راه را براى هدف فاطمیان که تسلط بر مناطق خلافت عباسى بود، هموار سازد.
فاطمیان مىخواستند دامن دولت غزنوى را به دولت فاطمى پیوند زنند. کافى بود سلطان غزنوى منشور سلطنت خود را از دست خلیفهى فاطمى دریافت کند، آن وقت کلید دروازهى سرزمینهاى خلافت شرقى، در ید قدرت آنها قرار مىگرفت. فاطمیان قبلاً در دورهى آل بویه مىخواستند از راه رخنه و نفوذ و پیوند دوستى با آل بویه، به چنین هدفى دست یابند، ولى آل بویه که فاطمیان را رقیب بالقوهاى براى خود مىدانستند، دعوت دوستى آنان را اجابت نکردند و حتى براى جلوگیرى از گسترش نفوذ سیاسى فاطمیان، با بعضى دشمنان آنان مثل قرامطهى عراق، کنار آمدند.4
فاطمیان براى برقرارى رابطه و نفوذ در مناطق تحت کنترل غزنویان از چهار طریق وارد عمل شدند:
1. ارسال داعیان جهت تبلیغ آیین اسماعیلى و جذب مردم به دعوت فاطمیان؛
2. ارسال سفیر به دربار غزنویان براى جذب آنان و ترغیب به قطع ارتباط با عباسیان؛
3. برقرارى حکومت دست نشانده؛
4. تلاش براى نفوذ در بین طبقات حاکمه و رجال غزنوى.
1. ارسال داعیان
مناطق خلافت شرقى بخصوص ایران، محل رفت و شد مبلغان دولت فاطمى مصر، براى رواج مذهب اسماعیلیه بود. از سال 362 قمرى، قاهره مرکز فاطمیان در مصر، پایگاه مرکزى سازمان دعوت اسماعیلى شد، که به سرعت تحول یافت. آنان پیامهاى دینى ـ سیاسى خود را از طریق شبکهاى از داعیان که در داخل و خارج قلمرو فاطمیان فعالیت مىکردند، انتشار مىدادند. مهمترین بخش فعالیت تشکیلاتى آنها ارسال داعیان به نقاط مختلف بود. این کار با چنان دقتى انجام مىشد که دولتهاى محلى، تنها وقتى که حرکت آنان تبدیل به یک جنبش عمومى مىشد، با خبر مىشدند. این داعیان ابتدا در مصر آموزش مىدیدند و پس از آن به نقاط مختلف اعزام مىشدند. برخى داعیان به قدرى در امور دعوت اهتمام مىورزیدند که توانستند دولتى پایه گذارى کنند و برخى از چهرههاى فرهنگى آنان، از برجستگان و زبدگان آسمان علم و معرفت بودند.
در عصر الحاکم بامراللّه فاطمى و همزمان با اقتدار غزنویان در دوران سلطان محمود، دعوت فاطمیان در شرق به ویژه ایران و عراق تقویت شد. داعیان فاطمى در ایران به متزلزل ساختن پایههاى عباسیان ادامه دادند5 و در عراق علاوه بر آن کوشش خود را بر جذب عدهاى از امیران محلى و روساى با نفوذ قبایل متمرکز ساختند و با پشتیبانى آنان، امیدوار بودند که خلیفهى بغداد را سرنگون سازند.
برجستهترین داعى آن دوره، حمیدالدین کرمانى بود. وى که در ایالت کرمان متولد شده بود، بیشتر عمر خود را به عنوان یک داعى در عراق گذرانید. عنوان حجة العراقین (عراق عرب و عراق عجم) که اغلب بر نام او افزوده مىشود، نشان دهندهى این است که وى در شمال غربى و بخش غرب مرکزى ایران، که عراق عجم خوانده مىشد، به کار دعوت اشتغال داشته است.6
داعى دیگر آن دوران، الموید فى الدین شیرازى است که قبل از عزیمت به مصر در شیراز و در منطقه فارس فعالیت مىکرد. او در سال 437 قمرى، ایران را ترک کرد و در سال 439 قمرى، وارد قاهره گردید و در آنجا7 به تعلیم آموزههاى اسماعیلى پرداخت. پدر وى نیز از طرف الحاکم، داعى فاطمى در شیراز بود. الموید مدارج دعوت اسماعیلیه را طى کرد تا ریاست دعوت را در شیراز به دست آورد و حدودا در سال 429 قمرى، حجت جزیرهى فارس شد.8
(لازم به ذکر است مناطقى که بیرون از حیطهى دولت فاطمى قرار داشت در نزد اسماعیلیان فاطمى به جزایر معروف بود).
در اثر فعالیتهاى این داعى فاطمى، اباکالیجار والى فارس به کیش اسماعیلى در آمد. از بیان ابن بلخى چنین استفاده مىشود:
پس از گروش اباکالیجار به الموید، همه[ى] سپاهیان او نیز اسماعیلى شدند. یکى از علماى شیراز، قاضى عبدالله، از غیرت دین و سنت حیلتى ساخت تا دفع آن داعى کند. [پس] با اباکالیجار خلوت کرد و گفت: تو را معلوم است کى کارملک، نازکى دارد و این ابونصر بن عمران [الموید] مستولى گشت و همه[ى] لشگر توتبع او شدند، اگر این مرد خواهد کى ملک از تو بگرداند به یک ساعت تواند کردن و همه لشکر تو متابعت او نمایند.، باکالیجار ازین معنى نیک اندیشناک شد و دانست کى سخن او، هزل نباشد.9
قاضى عبدالله چون دغدغهى باکالیجار را دید، درمان را در تبعید یا کشتن. الموید اعلام کرد.
و باکالیجار صد سوار از عجمیان خویش راست کرد و صد غلام ترک و معتمدى را از آن قاضى و آن مرد داعى را در شب، بر چهارپایى نشاندند و بردند تا از آب فرات عبره کردند و حجت برگرفتند که اگر او را معاودتى باشد، خون او مباح بود و آن مرد به مصر رفت.10
با رفتن الموید، سرزمین فارسى خالى از داعى اسماعیلى نماند و مدتى بعد داعیانى دیگر در این خطه به فعالیت مشغول شدند. فعالیتهاى کرمانى و الموید فى الدین و دیگر داعیان، پس از مدتى، ثمراتى نیکو براى فاطمیان به بار آورد؛ زیرا عباسیان که اینک تا حدّى از آل بویه استقلال حاصل کرده بودند، بر فشار خود بر شیعیان عراق افزودند و این باعث شد که شیعیان آسانتر به طرف اسماعیلیهى فاطمى جذب شوند.11
2. ارسال سفیر
در راستاى گسترش دعوت در شرق، فاطمیان کوشیدند تا با ارسال سفیر به طرف سلطان محمود غزنوى، تابعیت وى را به دست آورند؛ زیرا همان طور که بیان شد، قدرت اصلى در مناطق خلافت شرقى، در اختیار سلطان محمود بود.
در سال 403 قمرى، سفیرى به نام تاهرتى از جانب الحاکم بامرالله، به نزد سلطان محمود آمد. او براى فتح باب دوستى به نزد محمود به مأموریت آمده بود. حمدالله مستوفى مىنویسد:
از مصر تاهرتى از پیش حاکم فاطمى برسالت سلطان محمود آمد و در ملک ایران، دعوت بواطنه ظاهر کرد و خلقى بسیار در دعوت او رفتند. کار او عروجى تمام یافت. سلطان او را حاضر کرد و سیاست فرمود، آتش آن فتنه به آب تدمیر خاموش گردانید.12
عتبى گزارش مفصلترى از این حرکت داده است. او مىنویسد:
جاسوسان محمود مردى را در خراسان به دست آوردند که سفیر بود میان اسماعیلیان و مقتداى ایشان و همه را به اسماء و سیما مىشناخت و در زیر عذبه تعذیب جمعى را به دست باز داد. از اماکن و مساکن متفرق و شهرهاى مختلف همه را به بارگاه آوردند و بر درخت کشیدند و سنگسار کردند و طایفه[ى] ایشان تتبع کرد تا همه نیت گردانید و سیاست فرمود و استاد ابوبکر محمشاد که شیخ اهل سنت بود و فاضل و متدین و بزرگ، در این باب موافقت راى سلطان نمود.13
سلطان محمود پس از توقیف تاهرتى وى را به نیشابور آورد و دستور به محاکمهى او داد، که واقع این محاکمه، سیاست فاطمیان در برابر عباسیان بود. ریاست محکمهى استنطاق او را یکى از علویان به نام حسن بن مسلم به عهده داشت. او ادعاى تاهرتى مبنى بر اینکه فرستادهى خلیفه و امام راستین است، تکذیب کرد و حکم به قتل وى داد.14
قتل تاهرتى، به دست سلطان محمود غزنوى، نه تنها فاطمیان را از ارتباط با دولت غزنوى مایوس نساخت، بلکه سعى کردند با مکاتبه و ارسال نامه، او را به تابعیت خویش دعوت کنند.
3. تشکیل حکومت دست نشانده
از اهداف مهم فاطمیان در تشکیلات دعوت، برقرارى حکومت دست نشانده در جزایر بود. در این زمینه در مناطق خلافت شرقى، گر چه موفقیتهاى چشمگیرى به دست نیاوردند، ولى توانستند حکام مناطقى را به تابعیت خود در آورند و براى مدتى حکومت وابسته تشکیل دهند. در همین راستا بر اثر کوشش یکى از داعیان اسماعیلى، در حدود سال 347 قمرى، حکمران محلى مولتان در ایالت سند، به کیش اسماعیلى در آمد و یک دولت دست نشاندهى فاطمى در سند تشکیل شد. پایتخت این دولت شهر مولتان بود که از آن به عنوان دارالجهرة اسماعیلیان یاد شده است. نفوذ فاطمیان در آن ایالت به حدى بود که وقتى داعى اسماعیل در آنجا به اسماعیلیان مخالف فاطمیان گرایش نشان داد، معز، خلیفهى فاطمى درصدد عزل او برآمد، ولى قبل از آنکه عزل گردد، در یک حادثهى سوارى کشته شد. سپس در سال 354 قمرى، داعى حلم (جلم) بن شیبان که نسبت به فاطمیان وفادار بود، به جاى او منصوب گشت. در دوران معز، حلم به عنوان داعى الدعاة مولتان مستقیما با امام فاطمى مکاتبه و ارتباط داشت. در آنجا معز، صاحب الامر بود و در خطبه به جاى خلفاى عباسى نام خلفاى فاطمى خوانده مىشد.
مقدسى که در سال 375 قمرى به مولتان رفته مىنویسد:
مردم، ملتان [مولتان] شیعه هستند. دوبار در روز در اذان خود حى على خیر العمل و تکبیر مىگویند. مردم اینجا همیشه هدایایى براى مصر مىفرستند.15
شهر منصوره از دیگر شهرهاى ایالت سند بود که در اثر فعالیت داعیان فاطمى، به آیین اسماعیلى در آمد. حکمران آن، که از سلسلهى حبارى بود، در حدود سال 401 قمرى به کیش اسماعیلى در آمد.16 این دو دولت اسماعیلى، توسط سلطان محمود غزنوى و در راستاى مبارزهى او با اسماعیلیان هوادار فاطمیان، سرنگون شدند.17 با وجود این، آیین اسماعیلى در سند زنده ماند.18
در این دوران در عراق نیز، بعضى حکام بر اثر تلاشهاى فاطمیان براى مدتى به تابعیت فاطمیان گردن نهادند. در سال 401 قمرى، قراوش بن مقلد، حکمران عقیلى موصل، کوفه، مداین و شهرهاى دیگر که خانوادهاش پیرو مذهب تشیع بودند، فرمانبردارى فاطمیان را پذیرفت و خطبه به نام فاطمیان خواند.19 در همان سال، على الاسدى رئیس قبیلهى بنى اسد، نسبت به الحاکم در حلّه و دیگر نواحى تحت حکومتش اعلام تابعیت کرد.
خلیفهى عباسى القادر بالله، که از موفقیت دعوت فاطمى در درون قلمرو خود به وحشت و هراس افتاده بود، به سرعت دست به اقداماتى تلافى جویانه زد. از جمله این که در سال 402 قمرى با تهدید و استفاده از نیروى نظامى، قراوش را بر آن داشت که به اطاعت از عباسیان باز گردد. همچنین در این سال موج تبلیغات ضد فاطمى خود را که به دقت طراحى شده بود، به راه انداخت، که از آن جمله مىتوان به صدور اعلامیهى بغداد در بى اعتبار ساختن نسبت فاطمیان، اشاره کرد. القادر عدهاى از علماى شیعه و سنى، از جمله شریف رضى و برادرش شریف مرتضى را به بغداد فرا خواند و از آنان خواست که صورت مجلسى مکتوب بنگارند و در آن الحاکم و خلفاى قبلى فاطمى را دروغگو و شیاد معرفى کرده و نسب فاطمى آنان را انکار نمایند.20 این اقدامات شتاب زدهى القادر، نشان از نفوذ اقدامات فاطمیان و وحشت وى از حمایت حکومتهاى عراق و شام از ایشان است.
4. نفوذ در طبقات حاکمه و رجال غزنوى
از شیوههاى مهم داعیان براى گسترش آیین اسماعیلى، نفوذ در طبقهى حاکمه بود. آنان پس از آنکه متوجه شدند نهضت نمىتواند آن اندازه پیرو که براى شورش علنى بر ضد مراجع دولتى کافى باشد ـ مانند آن چه در سرزمینهاى عربى رخ داده بود ـ به دست آورد، توجه خود را به طبقات حاکمه معطوف داشتند. در راستاى همین خط مشى بود که امیر حسین مروزى که از رجال دربارى سامانیان بود و به طبقهى بزرگان و اشراف تعلق داشت به ریاست دعوت در شمال شرقى ایران برگزیده شد. پس از مروزى جانشینش نسفى توانست رجال مهمى از دربار سامانیان را به آیین اسماعیلیه در آورد.21 او حتى موفق شد نصر بن احمد سامانى را به مذهب اسماعیلى وارد کند. نصربن احمد پس از گرایش به مذهب اسماعیلى، گویا خود را وابستهى فاطمى شمرد. هر چند بعضى به علت عدم وجود انگیزهى سیاسى و دورى راه، در این مطلب تردید کردهاند؛ ولى باید دانست دلبستگى مذهبى، فراتر از هر نوع انگیزهى سیاسى است.22
از جمله رجالى که تحت تأثیر داعیان، به تعلیمات اسماعیلى گروید مىتوان از پدر شیخ الرئیس بوعلى سینا، نام برد. از خود بوعلى نقل شده است:
پدر من از جمله کسانى بود که دعوت داعیان مصرى را پذیرفت و از اسماعیلیه به شمار مىرفت.23
او اشاره مىکند که برادرش نیز بر همین عقیده بوده است.
فاطمیان وقتى نتوانستند محمود غزنوى را به تابعیت خود در آورند، براى تحقق هدفشان در صدد نفوذ در بین رجال دربارى درآمدند. برترى موقعیت فاطمیان مىتوانست براى هر رجل سیاست پیشه جذابیت داشته باشد؛ زیرا خلفاى فاطمى در این زمان در اوج اقتدار به سر مىبردند و در مقابل آن عباسیان اقتدارشان در حال افول بود. در راستاى این هدف، فاطمیان در صدد برقرارى رابطه با یکى از رجال با نفوذ و قدرتمند غزنویان یعنى ابوعلى حسن بن محمد میکال، معروف به حسنک وزیر، آخرین وزیر محمود برآمدند. سفر حج سال 416 قمرى، این فرصت را در اختیار آنان قرار داد. بواسطهى ناآرامى و پرخطر بودن راههاى نجد، حسنک وزیر در مراجعت از سفر حج، از راه فلسطین و سوریه که قلمرو فاطمیان بود، بازگشت و در راه در محلى بى احتیاطى کرده و خلعت الظاهر خلیفهى فاطمى را قبول کرد و پذیرفت که نامهى مودتآمیز خلیفهى فاطمى را به محمود برساند. هدف الظاهر این بود که فشار محمود غزنوى بر اسماعیلیان ماوراء النهر و خراسان را کاهش دهد و او را به طرف خویش جذب کند. این حرکت حسنک وزیر، ـ هر چند که از روى ضرورت سیاست بود ـ بر خلیفهى عباسى القادر، که خود را ولى نعمت دولت غزنوى مىشمرد، گران آمد. خصوصا که حسنک وزیر پس از ستاندن خلعت به بغداد نرفته و از موصل راه گردانیده و به سوى خراسان آمده بود.24
امکان هر نوع مراودهى غزنویان با فاطمیان، که دشمنان خلافت بغداد بودند، زنگ خطرى بود براى خلیفهى عباسى. از اینرو زمانىکه خلیفه القادر، از مسائل حسنک اطلاع یافت، به شدت خشمگین شد و حسنک را قرمطى خواند.25 وقتى این سخن خلیفه به اطلاع محمود غزنوى رسید، بر آشفته شد و این اتهام را مضحک دانست و خلیفهى بغداد را کهنه احمقى خوف خواند. بیهقى مىنویسد:
محمود گفت: حسنک را من پروردهام و با فرزندان و برادران من برابر است و اگر وى قرمطى است، من هم قرمطى باشم... ، و امیر را نیک درد آمده بود که حسنک راقرمطى خوانده بود خلیفه.26
حسنک همچنان التفات سلطان را به خود حفظ کرد، اما خلیفه عدول از سنت را مجاز نمىشمرد و در گفته و خواستهى خود پافشارى مىکرد.
سلطان محمود غزنوى که قبول تابعیت فاطمیان را با منافع خودسازگار مىدید، خلعتها و هدایا و طرایفى را که خلیفهى فاطمى نزد او فرستاده بود، به بغداد نزد خلیفه القادر فرستاد و گفت:
چون مطیع تو بودم این فرستادم تا هر چه مىخواهى دربارهى آن کنى.
خلعتها در باب النوبى پس از آنکه کالاهاى زیادى از آن به بنى هاشم واگذار گردید به آتش کشیده شد.27
علل مخالفت غزنویان با برقرارى رابطه با فاطمیان
1. نیاز غزنویان به کسب مشروعیت از خلفاى عباسى
با وجود تلاشهاى گستردهى فاطمیان در برقرارى رابطه با غزنویان، نه تنها از سوى غزنویان تمایلى در برقرارى رابطه نشان داده نشد، بلکه با برخوردهاى خصمانه مانع هر نوع نزدیکى مىشدند. سلاطین غزنوى خصوصا سلطان محمود، سخت به مذهب تسنن تظاهر مىکردند.28 آنان در تعصب از سامانیان تبعیت مىکردند و نسبت به آیین تسنن و حمایتشان از عباسیان وسواس داشتند. ظاهرا پیروى غزنویان از سامانیان و آگاهى از بهرههایى که قدرت نو ظهور آنان مىتوانست با داشتن منافع مشترک با خلافت بغداد حاصل کند، سبب حمایت آنان از آیین تسنن بود، نه آن که سلاطین و تودههاى ترک، ذاتا تسنن را بر دیگر فرق اسلامى ترجیح دهند. غزنویان در سطح آرمانى و دینى، طرفدارى شدید از مذهب تسنن را اقتدار سلطان مىدانستند. این امر در عنایت و مساعدت سلاطین غزنوى به فقه حنفى و فرقهى محافظه کار کرامیهى خراسان، که جزء مشبهه به شمار مىآمدند، دیده مىشد.
جنبهى عقیدتى قدرت سلاطین غزنوى را بیشتر مىتوان حمایت مذهبى آیین تسنن از آنان و رغبت آنان به داشتن مناسبات حسنه با خلفاى عباسى دانست. مهمترین سمتگیرى غزنویان، اشتیاق آنان در گرفتن تصدیق مشروعیت قدرت خود از القادر بالله، خلیفهى عباسى بود. در این خصوص مىتوان به ارسال خلعت براى سلطان محمود و ملقب کردن او به یمین الدوله از سوى خلیفه اشاره کرد.29 غزنویان پیوسته دقت داشتند تا با گرفتن موافقت خلیفه و حمایت ظاهرى از مذهب تسنن، پایههاى قدرت خود را تحکیم بخشند. سلطان محمود طى دوران حکومتش، دریافت که براى تثبیت امپراتورى خود، به تأیید قانونى و معنوى خلیفه نیاز دارد. وى به رغم تغییر برخى از دیدگاههاى مذهبیش در دو دهه آخر عمر، تسنن القادر عباسى را مىپسندید. القادر که سخت ضد شیعه خصوصا اسماعیلیه بود، در مسائل کلامى نگرشى حدیثى و حنبلى داشت. در آن روزگار بسیارى از حکام و علماى اهل تسنن در راستاى مبارزه با مخالفان خود، گروههاى مختلف شیعه را به اتهام قرمطىگرى مورد حمله قرار مىدادند.30 در همین راستا سلطان غزنوى که در خراسان با موج تبلیغات اسماعیلیان هوادار فاطمیان رو به رو بود، روابطش را با علماى اهل تسنن استوار کرد و با اسماعیلیان، سخت درگیر شد. تا از این طریق به خلیفهى عباسى نزدیک شود.
مناسبات محمود با خلیفهى عباسى، بهترین رابطهى ممکنى بود که امیرنشینان مستقل ایرانى مىتوانستند با خلفاى عباسى برقرار کنند. القادر، در میان خلفاى عباسى نسبت به مذهب تسنن، از همه سختگیرتر بود. او بعد از مأمون که زمانى اعلامیهاى رسمى در برخى از عقاید کلامى داده و همه را به اجبار به قبول آن فراخوانده بود، دومین خلیفهاى بود که اعتقادیهى رسمى صادر کرد و هر نوع گرایشى غیر از آن را انحراف خواند. نقطهى مشترک القادر با محمود غزنوى در همین نکته بود و این سبب استحکام مناسبات آنها با یک دیگر شد.
سلطان غزنوى در سال 389 قمرى، نام القادر را در خطبههاى نماز زنده کرد و به این ترتیب محبوبیت خود را نزد خلیفهى عباسى و طبعا سنى مذهبان خراسان و غزنین افزایش داد. القادر در ازاى هدایاى ارسالى سلطان غزنوى، القاب یمین الدولة و امین الملة را به وى اعطا کرد. همچنین خلعتى با ارزش نیز براى سلطان فرستاد که محمود آن را به تن کرده و بر تخت نشست تا مشروعیتش را در امارت تثبیت کند. هر بار که خبر فتوحات محمود یا حملات او به ضد مخالفان عباسیان به بغداد مىرسید، از سوى خلیفه القاب تازهاى مانند ولى امیرالمؤمنین، نظام الدین و ناصر الحق و یا کهف الدولة و الاسلام، به سلطان محمود غزنوى اعطا مىشد. از آن جا که سلطان محمود بقاى خود را در وابستگى به تسنن و خلفاى عباسى مىدید، تحت هیچ شرایطى آمادهى برقرارى رابطه با فاطمیان، و پذیرش تابعیت آنان ـ که دشمن اصلى عباسیان به شمار مىآمدند ـ نشد و در کینه و دشمنى با آنان، تا آنجا پیش رفت که آرزوى فتح مصر و نجات آن سرزمین را از دست اسماعیلیان داشت.31
پاک کردن قلمرو غزنویان از فرقهى اسماعیلیه، براى خشنودى خلفاى عباسى صورت مىگرفت که در آن زمان از بسیارى جهات، تحت الشعاع رقباى فاطمیشان در قاهره قرار گرفته بودند. از جمله این که محمود در خراسان، فرقهى کرامیه را به آزار اسماعیلیان تشویق مىکرد. شعر آن دوره سرشار از اشاراتى است مبنى بر تعصب سلطان محمود و دیگر سلاطین غزنوى به تسنن و نیز در بر دارندهى مرثیههایى است که بیانگر آزارى است که آنان بر اسماعیلیان روا مىداشتند. فرخى در مرثیهى مرگ محمود چنین مىسراید:
آه و درد که کنون قرمطیان شاد شوند ایمنى یابند از سنگ پراکنده و دار32
2. مخالفت عباسیان در برقرارى مناسبات بین غزنویان و فاطمیان
در عدم برقرارى مناسبات حسنه بین غزنویان و فاطمیان، خلیفهى عباسى نقش مهمى داشت؛ زیرا نزدیکى غزنویان به فاطمیان موجب تضعیف موقعیت عباسیان در برابر فاطمیان که رقیب اصلى آنان به حساب مىآمدند مىشد.
در جریان مقابلهى غزنویان با اسماعیلیان و فاطمیان، خلیفهى عباسى القادر بالله، در وجود سلطان محمود فردى را مىدید که مىتوانست اعتبار و حیثیت بر باد رفتهى خلافت عباسى را برگرداند و بر اعتبار آن بیفزاید؛ زیرا فاطمیان، خلافتى را پى ریزى کرده بودند که از شمال افریقا تا سوریه امتداد داشت و قاهره که تختگاه خلیفهى فاطمى بود، در شکوه و شکوفایى اقتصادى و فرهنگى، بغداد را تحت الشعاع خود قرار داده بود و خطر توسعهطلبى دولت فاطمى، از طریق بیابان شام، عراق را تهدید مىکرد.
برخوردهاى قاطعانهى سلطان محمود غزنوى، به خوبى با شیوه و اسلوب حکومتى خلیفهى عباسى، همخوانى داشت. از این رو القادر به تشدید و تحریک این برخوردها پرداخت و سلطان محمود نیز سلیقهى او را به خوبى پاسخ گفت.
وضع سیاسى، اجتماعى و اقتصادى خلافت، که پس از آل بویه مختل گردیده بود، سبب تضعیف پایههاى حکومت خلافت شد. به همین دلیل خلیفه با اتکا به ضابطههاى مذهب تسنن، درصدد ترمیم این پایههاى سست برآمد. او ضابطههایش را به سلطان محمود القا کرد و محمود به نام او پیشقدم شد و در این راه سنگ تمام گذاشت. در پى آن و جهت قدردانى از محمود، ـ همان طور که بیان شد، ـ القادر بالله خلعتهایى نفیس و گرانمایه براى او فرستاد.33
3. نفى اتهام وابستگى به فاطمیان
از آنجا که سرزمین شرقى ایران، محفلى براى اسماعیلیان و هواداران فاطمیان بود، همواره این زمینه وجود داشت که حکام یا امراى آن منطقه به گرایش به اسماعیلیان یا حمایت از آنان متهم گردند. اتهام قرمطى یا وابستگى به فاطمیان مصر، بهانهاى بود که بسیارى از امرا و حتى خلفاى عباسى، براى کوبیدن و بیرون کردن رقباى خود، از آن استفاده مىکردند. نمونهى بارز آن اینکه در اواخر دورهى سامانیان، عبدالملک بن نوح، وزیر خود ابومنصور محمد بن عزیز و فرماندهى سپاه خود، ابوسعید بکر بن مالک فرغانى را متهم به قرمطىگرى کرد و از بین برد.34 همچنین سبکتگین غزنوى، ابوعلى سیمجورى را به اتهام قرمطى گرى و وابستگى به خلفاى فاطمى مصر، دستگیر و زندانى کرد. در این باره، طبقات ناصرى چنین مىنویسد:
امیر نوح از بخارا بیرون آمد و به جانب خراسان روان شد به جهت قمع ابى على سیمجور. چون به حدود طالقان رسیده اعیان قرامطه و ملاحده در آن بلاد آمده بودند و جمع عظیم ایشان را اجابت کرده امیر سبکتگین ایشان را جمله به دست آورد و عزا به سنت کرد و ناصرالدین لقب او شد.35
سلطان محمود غزنوى که این موارد را دیده بود، به خطر این اتهام توجه داشت. از این رو همیشه در پى نفى این اتهام و در پى گرفتن تأیید از سوى خلفاى عباسى بود. از آن جمله این که وقتى تاهرتى فرستادهى الحاکم فاطمى، به طرف غزنه رفت، براى اینکه مبادا مورد اتهام واقع شود، فرمان داد تا او را به نیشابور بازگردانند. بقول عتبى
... غبار تهمتى بر حاشیه طهارت او ننشیند36
و وقتى او را کشت و خبر آن به بغداد رسید، زبان اغراض و عذل عُذّال بسته گشت.37
این نشان مىدهد که احتمالاً دشمنان محمود حتى اتهاماتى در این باره به او زده بودند و او براى اثبات پاکدینى خود، سختگیرى زیادترى مىکرده است.
4. دورى فاطمیان از مناطق غزنویان
یکى از دلایل عدم گرایش غزنویان به فاطمیان، دورى مقر حکومت غزنویان با مرکز خلافت فاطمیان بود؛ زیرا غزنویان در مناطق شرقى ایران و فاطمیان در مصر مستقر بودند این در حالى بود که عباسیان در کنار غزنویان و در واقع حایل بین غزنویان و فاطمیان بودند. از این رو دورى غزنویان از فاطمیان انگیزهى کمترى را براى گرایش آنان به فاطمیان ایجاد مىکرد.
نتیجه
انتقال خلافت فاطمیان از افریقیه به مصر، موجب تقویت موقعیت فاطمیان در نواحى خلافت شرقى شد. آنان از آغاز تشکیل حکومت غزنویان، درصدد نفوذ در مناطق تحت سلطهى آنها بودند. فاطمیان مىخواستند دامن دولت غزنوى را به دولت خویش پیوند زنند و آنان را تحت تابعیت خود در آورند. براى برقرارى رابطه و نفوذ در مناطق تحت کنترل غزنویان، فاطمیان از چهار طریق وارد عمل شدند:
1. ارسال داعیان جهت تبلیغ کیش اسماعیلى و جذب مردم به دعوت فاطمیان؛
2. ارسال سفیر به دربار غزنویان براى جذب آنان و ترغیب به قطع تماس با عباسیان؛
3. برقرارى حاکمیت وابسته و دست نشانده؛
4. تلاش براى نفوذ در بین طبقات حاکمه و رجال غزنوى.
با وجود تلاشهاى فاطمیان براى برقرارى رابطه، غزنویان تمایلى به این کار از خود نشان ندادند و شدیدا مانع نفوذ فاطمیان در نواحى خلافت شرقى شدند. علل مخالفت غزنویان در برقرارى رابطه را، در عوامل زیر باید جستجو کرد:
1. نیاز غزنویان به کسب مشروعیت از خلفاى عباسى؛
2. مخالفت عباسیان در برقرارى این ارتباط؛
3. دورى از نفى اتهام وابستگى به فاطمیان؛
4. دورى فاطمیان از مناطق تحت سلطهى غزنویان.
پىنوشتها:
1. قاضى منهاج سراج، طبقات ناصرى، تصحیح عبدالحى حبیبى، ص 221.
2. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 12، ص 403؛ ان، کى، اس، لمبتون، دولت و حکومت در اسلام، ترجمهى سید عباس صالحى و محمد مهدى فقیهى، ص 375.
3. ابو على مسکویّه، تجارب الامم، ترجمهى علینقى منزوى، ج 6، ص 438.
4. ابوالشرف ناصح بن ظفر جرفاذقانى، ترجمه تاریخ یمینى، تصحیح جعفر شعار، ص 370.
5. عمادالدین ادریس، عیون الاخبار و فنون الاثار، تصحیح مصطفى غالب، ج 6، ص 283 ـ 288 و 360.
6. Husain Al - Hamdai, 1930, Some unkhown Ismaili Authors and their works, journal of the Royol Asitatic Society, PP. 372-375.
7. الموید فى الدین هبه اللّه الشیرازى، المجالس المویدیه، تصحیح محمد عبدالغفار، ص7.
8. همو، دیوان الموید فى الدین، تصحیح محمد کامل حسین، ص 22.
9. ابن بلخى، فارسنامه، تصحیح منصور رستگار فسایى، ص 281.
10. همان.
11. عبدالرحمن بن محمد بن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج 3، ص 442؛ ابن کثیر، همان، ج 12، ص 62؛ ابن حماد حنبلى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، ج 3، ص 160.
12. حمداللّه مستوفى، تاریخ گزیده، ص 394.
13. جرفاذقانى، همان، ص 270.
14. همان، ص 369 ـ 370.
15. ابوعبداللّه مقدسى، احسن التقاسیم فى معرفة اقالیم، ترجمهى علینقى منزوى، ج 2، ص77.
16. ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 6، ص 17.
17. ابوالقاسم بن حوقل النصیبى، صورة الارض، ص 77؛ رشیدالدین فضل اللّه، جامع التواریخ، تصحیح احمد آتش، ص 146 ـ 148.
18. Mahmud Nazim, 1931, The life and times of sulton mohamud Ghazna, Cambridge, university Press, Cambridge, PP, 96-99.
Heinz Halm, 1996, The Epire of hte mahdi: The Rise of the fatimids, tr Bonner, leiden, PP. 383-392.
19. ابن اثیر، همان، ج 5، ص 587.
20. همان، ص 596.
21. خواجه نظام الملک، سیر الملوک (سیاست نامه)، ص 288.
22. ریچارد، ن، فراى، بخارا دستاورد قرن وسطى، ترجمهى محمود محمودى، ص 85 ـ86.
23. ابن ابى اصیبعه، عیون الانباء فى اخبار الاطباء، ج 2، ص 3 و 17؛ ابن حماد حنبلى، همان، ج 3، ص 234.
24. خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقى، تاریخ بیهقى، تصحیح على اکبر فیاض، ص202.
25. همان، ص 202.
26. همان، ص 202 ـ 203.
27. همان، ص 203؛ ابن اثیر، همان، ج 6، ص 20؛ ابن کثیر، همان، ج 12، ص 7 ـ 19؛ ابن ابى اصیبعه، همان، ج 2، ص 60.
28. جرفاذقانى، همان، ص 369.
29. ابوالعباس ابن خلکان، وفیات الاعیان، تصحیح احسان عباس، ج 5، ص 175.
30. ابن اثیر، همان، ج 6، ص 34.
31. محمد بن على بن محمد شبانکارهاى، مجمع الانساب، تصحیح میرهاشم محدث، ص63.
32. ابوالحسن على بن جولوغ فرخى سیستانى، دیوان، تصحیح محمد دبیرسیاقى، ص 93.
33. جرفاذقانى، همان، ص 138.
34. منهاج سراج، همان، ص 210.
35. همان، ص 213.
36. جرفاذقانى، همان، ص 371.
37. همان.
منابع:
ـ ابن ابى اصیبعه، عیو نالنباء فى اخبار الاطباء (بیروت، دارمکتبة الحیاة).
ـ ابن الاثیر، عزالدین، الکامل فى التاریخ، تصحیح على شیرى (بیروت، دارالحیاء التراث العربى، 1989م).
ـ ابن بلخى، فارسنامه، تصحیح منصور رستگار فسایى (شیراز، بنیاد فارسشناسى، 1374).
ـ ابن حماد حنبلى، شنذرات الذهب فى اخبار من ذهب (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى تا).
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، تاریخ ابن خلدون (بیروت، موسسة الاعلمى للمطبوعات، بىتا).
ـ ابن خلکان، ابوالعباس شمس الدین احمد بن ابى بکر، وفیات الاعیان و ابناء انباء الزمان، تصحیح احسان عباس (بیروت، دارالفکر، 1977م).
ـ ادریس، عمادالدین الحسین، عیون الاخبار و فنون الآثار، تصحیح مصطفى غالب (بیروت، دارالاندلس، 1986م).
ـ بیهقى، خواجه ابوالفضل محمد بن حسین، تاریخ بیهقى، تصحیح على اکبر فیاض (انتشارات کتابخانهى ایرانمهر، 1358).
ـ جرفاذقانى، ابوالشرف ناصح بن ظفر، ترجمه تاریخ یمینى، به اهتمام جعفر شعار (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1357).
ـ الدمشقى، ابن کثیر ابوالفداء، البدایة و النهایة (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1407ق).
ـ شبانکارهاى محمد بن على بن محمد، مجمع الانساب، تصحیح میرهاشم محدث (تهران، امیرکبیر، 1363).
ـ الشیرازى، هبة الله، الموید فى الدین، المجالس المویدیة، تصحیح محمد عبدالغفار (قاهره، مکتبة موبولى، 1994م).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، الموید فى الدین، دیوان الموید فى الدین، تصحیح محمد کامل حسین (قاهرة، 1949م).
ـ فراى، ریچارد، ن، بخارا دستاورد قرون وسطى، ترجمهى محمود محمودى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1365).
ـ فرخى سیستانى، ابوالحسن على بن جولوغ، دیوان، به کوشش محمود دبیرسیاقى (تهران، زوار، 1363).
ـ فضل الله، رشیدالدین، جامع التواریخ، در باب تاریخ غزنویان، دیالمه، آل بویه، آل سامان، آل سلجوق، تصحیح احمد آتش (تهران، دنیاى کتاب، 1362).
ـ لمبتون، ان، کى، اس، دولت و حکومت در اسلام، ترجمهى سید عباس صالحى و محمد مهدى فقیهى (تهران، نشر عروج، 1374).
ـ مستوفى، حمدالله، تاریخ گزیده، تصحیح عبدالحسین نوایى (تهران، امیرکبیر، 1364).
ـ مسکویه، ابو على، تجارب الامم، ترجمهى علینقى منزوى (تهران، انتشارات توس، 1376).
ـ مقدسى، ابوعبدالله محمد بن احمد، احسن التقاسیم فى معرفة الاقالیم، ترجمهى علینقى منزوى (تهران، شرکت مولفان و مترجمان ایران، 1361).
ـ منهاج سراج، قاضى، طبقات ناصرى، تصحى عبدالحى حبیبى (تهران، دنیاى کتاب 1363).
ـ النصیبى، ابوالقاسم ابن حوقل، صورة الارض (لیدن، 1938).
ـ نظام الملک، خواجه ابوعلى، سیسر الملوک (سیاست نامه)، تصحیح هیوبرت دارک (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى 1364).
- Al-Hamdani, Husain, 1933, some unkhomn Ismaili Authors and theirworks, journol of the Royol Asiatic society, pp. 372 - 375.
- Halm, Heinz, 1996, The Epire of the mahdi: The Rise of the Fatimids, tr, M. Bonner, Leiden.
- Nazim, mahmud, 1931, The life and times of sultan mahmud Ghazuna, cambrige university pres, combrighe.