علل سقوط امپراتورى موحدان از دیدگاه مورخان معاصر اسپانیا (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
یکى از دلایلى که مورخان معاصرِ اسپانیایى، به تاریخ دورهى موحدان علاقهى کمترى نشان دادهاند، عنایت بیشتر آنان به تاریخهاى محلى است؛ تمایل به این تاریخها بعد از پیشرفت دموکراسى ـ ربع آخر سدهى 20 ـ در این کشور رخ نموده است. این گرایش موجب شده تا آنان نه فقط نسبت به اشخاص و چهرههاى محلى دلبستگى نشان دهند، بلکه به جوامع محلى، خاصه مدجنان و یهودیان نیز علاقمند شوند. مقالهى حاضر این موضوع را در مفهوم وسیعترى مورد بررسى قرار مىدهد، یعنى به موقعیت مطالعات اسلامى در اسپانیاى معاصر مىپردازد و این سؤال را مطرح مىکند که آیا واقعا مورخان اسپانیایى بر تفسیر تخیلى و جدلى، که در مورد گذشتهى اندلس داشتهاند، فائق آمدهاند؟
اسپانیاى اسلامى یا اندلس، همواره جایگاه خاصى در افکار محققان و نیز اکثر مردم داشته است. اندلس تصویرى از خلافتِ با شکوهِ امویان را که به مرکزیت قرطبه، در این سرزمین تأسیس کردند در اذهان منعکس مىکند و یادآور کاخها، ثروتها و جلالهاى از دست رفتهى سدهى 10 میلادى اسپانیا است. این تصویر، توسط کتابهاى تاریخى، آثار هنرى، موسیقى و بقایاى بر جاى مانده از آن دوره جاودان شده است. در مورد عصر درخشان تاریخ اندلسِ اسلامى، نسبت به دورهاى که این سرزمین افتخارات کمترى داشته و رو به انحطاط نهاده، مطالعات بیشترى انجام شده و در واقع این دوره تحتالشعاع این عصر درخشان قرار گرفته است؛ همچون دورهى ملوکالطوایفى، که به دنبال فروپاشى خلافت قرطبه، در سدهى 11 میلادى رخ نمود و یا عصر دو امپراتورى بربرىِ مرابطان و موحدان، که در پى دورهى ملوکالطوایفى اندلس را به سوى وحدت سوق داد و در مقایسه با عصر خلافت، مطالعه راجع به این دورهها کمتر صورت گرفته است. باید گفت فقدان علاقه به بررسى دورهى بعد از خلافت، تا اندازهاى ناشى از این واقعیت است که تاریخ اندلسِ اسلامى نیز مشابه خلافت شرقى، به سه دورهى پیدایش، عظمت و انحطاط تقسیم شده است. در این میان، مورخان بیشتر به دورهى عظمت آن عنایت کردهاند.
این مقاله بر آن است، تا توضیحاتى که مورخان اسپانیایى سدههاى 19 و 20، در مورد عللسقوط امپراتورى موحدان (سدهى 13 م) ارائه دادهاند را مورد بررسى و تحلیل قرار دهد. در نیمهى سدهى 13 میلادى، هنگامى که موحدان نظارت خویش را بر اندلس از دست دادند، موازنهى قدرت در شبه جزیرهى ایبریا به طور قطعى به نفع پادشاهانِ مسیحى رقم خورد و به استثناى پادشاهى غرناطه، سایر نواحى شبه جزیره به دست مسیحیان افتاد. این وقایع تاریخى، نشان دهندهى این بود که مسیحیان در جریان باز پسگیرىِ(1) اراضى اسلامى، به سودى پایدار و سرشار دست یافته بودند و به همین دلیل، این حوادث، بخش اعظم تحقیقات را تا کنون به سوى خویش جلب کرده است. مورخان اسپانیایى طى دو سدهى گذشته، توضیحات مختلفى در مورد علل سقوط موحدان، ارائه دادهاند و این توضیحات متأثر از تحولات فکرى و تاریخى، که در اسپانیا طى آن دو سده رخ داده بود، مىباشد.
مورخان اسپانیایى سدههاى 19 و 20، دو گونه تفسیر راجع به علل سقوط موحدان عرضه داشتهاند. تفسیر نخست توسط آن دسته از مورخان اسپانیایى مطرح شده که در سدهى 19 و نیمهى اول سدهى 20 مىزیستهاند. این گروه، علت سقوط دولت موحدان را منحصر به برترى مسیحیانِ اسپانیا بر مسلمانان این سرزمین مىدانند. به طور کلى در آغاز دههى 1950 میلادى، مورخان اسپانیایى در این مورد، نظرات متعادلترى ارائه و در توضیحات خویش کمتر از مسیحیان جانبدارى کرده؛ همچنین عواملِ خارج از اندلس را مورد توجه قرار دادهاند. در ربع آخر سدهى 20، از میان تحولات سیاسى، اجتماعى و فکرى، تفسیر دیگرى دربارهى علل سقوط موحدان بیان شده که بعد از دیکتاتورىِ فرانکو، بر اسپانیا تأثیر گذاشته است. در حالى که مورخان اسپانیایى در 30 سال اخیر، تمایل داشتهاند تا به خاطر کمکهاى فرهنگى و اقتصادى موحدان به اسپانیا، از آنان ستایش کنند؛ اما همین مورخان به بررسى این نهضتِ بربرى، علاقهى کمترى نشان دادهاند.
براى فهمیدن نقشى که موحدان در تاریخ اندلس داشتهاند باید به طور مختصر به این دولتِ بربرى و گرفتارىهاى آن در اندلس پرداخته شود. نهضت موحدان بر اساس اصلاحات مذهبى شکل گرفته بود. رهبر این جنبش، ابوعبداللّه محمد بن تومرت، از قبیلهى بزرگ مصموده بود که براى مدتى از سال 1106 تا 1117 میلادى به شرقِ اسلامى سفر کرد. نظر به این که ابن تومرت در تعلیمات خویش، بر یگانگى خداوند تأکید مىنمود، حرکت او جنبش موحدان نامیده شد. وى پس از بازگشت از شرق، مصمم شد تا برنامهى اصلاحاتِ مذهبىِ خویش را عملى سازد؛ به همین منظور در صدد برآمد تا اعمال بربرها را از زواید غیر اسلامى تطهیر و پاکسازى نماید. به دنبال این حرکت، دیرى نپایید که ابن تومرت با مرابطان به کشمکش پرداخت؛ او همچنین با فقهاى مذهب مالکى که به رژیم مرابطان مشروعیت بخشیده بودند، نیز درگیر شد. این در حالى بود که مرابطان در صدد تعقیب و دستگیرى ابن تومرت بودند. ابن تومرت روانهى مناطق کوهستانى شد و در جایى که تحت محافظت ابوحفص عمر، رییس قبیلهى بربرى بود، پناهنده شد. ابن تومرت در سال 1122 میلادى، خود را مهدى خواند. او در سال 1124 میلادى به سوى دهکدهى تینملل،(2) واقع در کوههاى اطلسِ علیا، حرکت کرد و در آن جا بود که جنبش موحدان به شکل قبیلهاى، سازمان یافت و داراى ماهیت سیاسى شد. از آن پس، موحدان آشکارا با مرابطان به مقابله پرداختند.
پس از مرگ ابن تومرت، تهاجمات موحدان علیه مرابطان توسط جانشین وى، عبدالمؤمن، هدایت شد. عبدالمؤمن به حاکمیت مرابطان در شمال افریقا پایان بخشیده، اندلس را نیز فتح کرد. موحدان تا سال 1148 میلادى تنها موفق شدند که بر جنوب غربى اندلس، اِعمال قدرت نمایند؛ اما به واسطهى مخالفت برخى از رهبران مسلمان، همچون ابن مردنیش، نتوانستند کنترل مناطق شرقى اندلس را در دست گیرند.
نخستین شرح و تفسیر در مورد علل سقوط موحدان
در سدهى 19 میلادى، مطالعات اسلامى در اروپا رشد سریعى پیدا کرد. هنگامى که قدرتهاى اروپایى، صاحب فرمانروایى گستردهاى بودند و سلطهى آنها بخش اعظمى از جمعیت مسلمانان را در بر مىگرفت؛ در این زمان بود که محققان اروپایى، به مطالعات اسلامى علاقمند شدند. در اسپانیا نیز مانند سایر نقاط اروپا، در سدهى 19 میلادى این مطالعات، توسعه یافت؛ اما این رشته در اسپانیا از ویژگى خاصّى برخوردار شد که با دیگر کشورهاى اروپا متفاوت بود. اسپانیا داراى گذشتهاى اسلامى، با تاریخى طولانى بود که در آن برخوردهاى نظامىِ فراوانى بین مسلمانان و مسیحیان رخ داده بود و این برخوردها همچنان ادامه داشت؛ تا این که در اوایل سدهى 17 میلادى با اخراج مسلمانان، پایان یافت.
یکى از مورخانِ اسپانیایىِ اوایل سدهى 19، که به مطالعات اندلسى دلبستگى داشتند، خوزه آنتونیوکنده(3) متولد 1766 میلادى بود. او نخستین مورخى بود که تنها بر اساس منابع عربى، به مطالعهى تاریخ اسپانیا پرداخت و گزارشى از مسلمانان این سرزمین تدوین کرد. وى در سال 1820 میلادى، دو جلدِ نخستِ اثر خویش را با عنوان تاریخ تسلط اعراب بر اسپانیا(4) منتشر کرد. پس از مرگ وى، جلد سوم آن نیز در سال 1821 انتشار یافت. این اثر به زودى بر اذهان تأثیر نهاد و موجب بیدارى اندیشهها شد. آکادمى سلطنتىِ تاریخ اسپانیا، اعلام کرد که کتاب کنده، سبب نوعى تحول و انقلاب در تاریخ و ادبیات اسپانیا خواهد شد. کنده در مقدمهى این اثر توضیح داده که براى وى ضرورت داشته تا منابع اولیهى عربى را بررسى کند، زیرا وقایعنامههاى مسیحى علاوه بر این که حوادث را به اختصار نقل کردهاند، همچنین باید آنها را به عنوان گزارشهاى مشکوکِ دشمنان، که در فضایى خصمانه و کینهتوزانه نوشته شدهاند، مورد ملاحظه قرار داد. همهى تاریخهاى قبل از این دوره، منحصرا بر اساس وقایعنامههاى مسیحى، به رشتهى تحریر درآمده بودند. کنده معتقد بود که آنها براى دورهى حکومت اعراب در اسپانیا، ارزش ناچیزى قائل شدهاند.
کنده مجموعهاى از نسخههاى عربى را ترجمه و آنها را ضمیمهى اثر خویش نمود تا بدین وسیله آنچه را که وى به عنوان وارونگى، در تاریخ اسپانیا تصور مىکرد، تصحیح نماید. از آنجا که تاریخ، به بشریت زندگى مىآموزد، کنده معتقد بود باید نادرستى از آن زدوده شود و در نتیجه، وظیفهى مورخ بررسى منصفانه و بىطرفانهى وقایعِ تاریخى است. اصرار کنده بر واقعنمایىِ تاریخ، یکى از ویژگىهاى ایدههاى معاصر اروپایى، در مورد تاریخنگارى است. لئوپلدرانکه،(5) مورخِ برجستهى آلمانى اوایل سدهى 19، در مورد تاریخ، بیان مىکند که تاریخ، خواهانِ دوستىِ خالصانهى حقیقت است. به منظور تحقق این هدف، رانکه پیشنهاد مىکند که مطالعهى وقایع تاریخى، باید مبتنى بر سند انجام گیرد. هم باید این چنین بررسىها به نحوِ دقیقى صورت گیرد و مشخص گردد که آیا مىتوان انگیزههاى واقعى (حقیقت) را کشف کرد.
کنده اعتقاد داشت که راهِ رسیدن به حقیقتِ تاریخى آن است که بپذیریم باید، گذشتهى مسلمانان را از زبان خودِ آنان بررسى کنیم. این اعتقاد کنده با اندیشهى رانکه ـ هر چه واقعهاى مستندتر و دقیقتر مورد مطالعه قرار گیرد، مفیدتر است و حقیقت بیشتر آشکار مىگردد ـ شباهت دارد. کتاب کنده توسط محققان اروپایى، خصوصا دوزى ـ محقق هلندى ـ به شدت مورد انتقاد قرار گرفت. او ادعا مىکرد که دانش و اطلاعات کنده از زبان عربى، ناچیز بوده و اطلاعات وى در حدّ آشنایى با حروف عربى بوده است.
در هر حال، کتاب کنده سلسله کارهاى جدیدى را در زمینهى تاریخ اسپانیا به راه انداخت. چنانکه گذشت سدهى 19 میلادى، سرآغاز گسترش مطالعات عربى در اسپانیا بود. در این رابطه فرانسیکو کودرا(6) (1836 ـ 1917 م)، نخستین چهرهى برجسته، به شمار مىرفت. او هنوز هم در اسپانیا به عنوان پدر مطالعات عربى شناخته مىشود. آثار کودرا به خاطر استفاده از روشهاى علمى، داراى اعتبار است. وى تحقیقات بسیارى را انجام داد و اطلاعات فراوانى را گرد آورد. کودرا در حالى که در دانشگاه مادرید به تدریس اشتغال داشت، با کمک دانشجویانش چندین نسخهى عربى را که اخیرا در ناحیهى آراگون پیدا شده بود، استنساخ نمود و منتشر کرد.
کودرا معتقد بود براى محققان اسپانیایى، به ویژه آنهایى که در ناحیهى آراگون متولد شدهاند، روى آوردن به مطالعات عربى، ضرورى است. او آشکارا اظهار داشت که از سدهى 8 تا 11 میلادى به لحاظ فکرى و فرهنگى، مسلمانان بر پیروان مسیح، برترى داشته و زبان مکاتبه در میان دانشمندان، عربى بوده است. او خاطر نشان کرد که همهى مردمِ قلمرو آراگون باید زبان عربى را فرا گیرند؛ زیرا دانستن آن، مربوط به تاریخ بیگانگان نیست بلکه به خود ما تعلق دارد و اسپانیایىها نیز مانند ما، در اندلس متولد شدهاند. کودرا و شاگردانش همچون ریبرا،(7) در جمعآورى و چاپ نسخههاى عربى، که اغلب با هزینهى شخصى خودشان انجام مىگرفت، پیشقدم بودند.
کودرا از مشکلات تحقق ایدهى خود کاملاً آگاه بود. او در جلسهى ورودیهى شاگردش ژولین ریبرا تارّاکو،(8) به آکادمى سلطنتىِ تاریخ اسپانیا، یک سخنرانى ایراد کرد و در آن، از این که نظریات ریبرا، راجع به نفوذ فرهنگ مسلمانان در اسپانیا، حتى توسط روشنفکران به آسانى پذیرفته نمىشود، شکوه نمود. مطابق نظر کودرا، چنین ایدههایى مستقیم یا غیر مستقیم، در برابر اندیشههاى ناصوابى قرار مىگرفت که عمیقا ریشه در گذشته داشت، راهنماى بسیارى از این اندیشههاى نادرست، وجود این ایده بود که، هیچ چیزِ خوب و مطلوبى از مسلمانان صادر نمىشود.
هر چند آنگونه که کودرا انتظار داشت، اثرش نتوانست علاقهى زیادى را در مورد مطالعات عربى ایجاد کند، ولى وى تعدادى از مورخان را تربیت کرد که ایدههایش را تداوم بخشیدند. دانشجویان وى به خاطر توانایىهاى علمىاش، او را مىستودند. شاید معروفترین دانشجوى او، رامون منندزپیدال(9) باشد، او خاطر نشان کرد که کودرا عادت داشت تا دربارهى مسألهاى، اطلاعات زیادى را بیان کند و بلافاصله خودش آنها را دفع نماید، وى بدین وسیله قصد داشت تا دیگران را متوجه مشکلاتِ حلّ قطعىِ آن مسأله کند.
علاوه بر آن که در اواخر سدهى 19 میلادى، در اسپانیا مطالعات عربى (اسلامى) توسعه یافت، همچنین این کشور شاهد رویدادهاى مهم تاریخى، در این ایام بود؛ حوادثى که به شکل شورشها و ناآرامىهاى سیاسى بروز کرد و مدتها اسپانیا را دچار پریشانى و آشفتگى نمود. اسپانیا شاهد برکنارى حکومت پادشاهى بود، ولى بار دیگر در ربع اخیر این سده این نظام برقرار گردید. در این زمان نظام سیاسىِ اسپانیا، به تناوب بین حکومت لیبرالها و محافظهکارها تغییر مىکرد. در چنین فضا و محیطى مورخان اسپانیایى، در تفسیرى که راجع به گذشتهى اسلامىِ این کشور ارائه مىدادند، با همدیگر اختلاف نظر داشتند و این اختلافات ناشى از گرایشهاى سیاسىِ آنان بود. به طور کلى، مطابق آن چه که خوان فوستر،(10) مورخ والنسىِ سدهى 20، اظهار داشته، تاریخ اسپانیا در سدهى 19، بسیار محدود شده بود؛ زیرا اشرافیت و روحانیت سنتى، تاریخ را با تمایلات دنیوى ترکیب کرده و آن را در خدمت گرایشهاى خاصّى در آورده بودند. این آمیختگى تاریخ با تمایلات، قطعا سخنان جدلآمیزى را پدید مىآورد که اغلب آنها همچون سراب بىاساس بودند.
باید توجه داشت که عوامل خارجى نیز در ناپایدارىهاى اوضاع اسپانیا، مؤثر بوده است. در سال 1898 این کشور، مستعمرات خویش را در کوبا، پورتوریکو و فیلیپین از دست داد. اسپانیایىهاى معاصر، از این حوادث به عنوان بدبختى و مصیبتى بزرگ براى کشورشان یاد کردهاند. در واقع این رویدادها براى اسپانیا فاجعهاى مادى و معنوى به شمار مىرفت، چون در مقایسه با سایر نواحىِ اروپا، بىکفایتىِ این کشور را نشان مىداد. متفکران اسپانیایى درصدد برآمدند تا دلیل بىکفایتى کشورشان را کشف کنند و بدین منظور بررسى ماهیت و ویژگىِ جامعهى اسپانیا را آغاز کردند. آنان براى انجام چنین کارى به مطالعهى تاریخ این سرزمین روى آوردند، تا عواملى که موجب شده اسپانیا از سایر اروپا متمایز باشد را شناسایى کنند. این بررسى شامل گذشتهى اسلامى اسپانیا نیز مىشد و به منظور شناسایى ویژگى اسپانیا، دورهى اسلامى آن، موضوع قابل توجهى محسوب مىشده است. در این میان، راجع به بررسى دورهى اسلامى اسپانیا، متفکران این سرزمین، نسبت به اسلام دو رویکرد و دو شیوهى نگرش را در پیش گرفتند؛ مثلاً، رامون منندزپیدال در اظهاراتش، به انعکاس نظرات کودرا پرداخته و مطرح کرده است که مسلمانان در تاریخ اسپانیا نقش مثبتى داشتهاند و خود نیز براى مسلمانان چنین جایگاهى قائل بود، اما تأکید مىکرد که همهى آنان اسپانیایى هستند. به نظر پیدال، حتى مسلمانانى که داراى پدر عرب یا افریقایى بودند و مادرشان گالیسى (جیلیقى)، کاتولونى و یا باسکى بود، باز هم در شمار اسپانیایىها قرار مىگرفتند. در طرف دیگر این جدال، کلودیو سانچس آلبرنوز(11) قرار داشت، وى بیان کرده که فتح اسپانیا توسط اعراب، حادثهى غمانگیزى بود که حاصلى جز مصیبت و اندوه براى این کشور نداشت. این واقعه موجب عقبماندگى اسپانیا از سایر نواحىِ اروپا شده بود. به عقیدهى سانچس آلبرنوز، مسلمانان به لحاظ فرهنگى، مردمى فرومایه و ناتوان بودند که درهاى اسپانیا را بر روى پیشرفت و توسعهاى که در سایر نقاط اروپا رخ مىداد، بسته بودند.
این جدل، در اواخر سدهى 19، پایان یافت. همچنین نفوذ اسلام در اسپانیا، این بحث را شامل مىشد که آیا این کشور باید وارد مغرب (مراکش) و جزء آن شود؟ در سال 1901، ریبرا تاراگو، مطرح کرد که اسپانیا کشورى است که رهبرانش بدون برخوردارى از موهبت الهى، در آن به حکمرانى مىپردازند و باید از همهى ادعاهاى امپریالیستى خویش دست بردارند و در مرحلهى نخست توجه خود را به امور داخلىِ کشور معطوف نمایند. ریبرا به خصوص مدافع بیرون ماندن اسپانیا از مسائلِ مغرب (مراکش) بود، چون به نظر وى مردم آن کشور داراى ویژگىهایى از قبیل: یاغىگرى و خشونت بودند. در واقع به نظر مىرسد، تمایل ریبرا به مراکش، محدود بدانجا مىشد که وى بتواند از منابع عربىِ سدههاى میانه، راجع به تاریخ اندلس استفاده کند؛ براى مثال، او در سال 1893 به عنوان مأمور سیاسى، براى خریدن نسخههاى خطىِ عربى به مراکش سفر کرد.
در سال 1901 میلادى، مقارن دورهاى که اسپانیا در زمینهى هویت ملى و رشد مطالعاتِ عربى (اسلامى) دچار بحران شده بود، آندرس پایلس ایبارسِ(12) والنسى، کتاب اعراب والنسیا(13) را منتشر کرد. در واقع، اثر پایلس ایبارس به انعکاس مضمون جامعهاى مىپرداخت که نویسنده در آن زندگى مىکرد. پایلس در پیشگفتار این کتاب، خاطر نشان مىکند که قصد دارد اطلاعات جدیدى را عرضه نماید، آگاهىهایى که عربشناسانِ حرفهاى اسپانیا به گونهاى از آن دورى جسته بودند. او مطرح نموده که به خاطر توسعهى مطالعات عربى، این اطلاعات براى او قابل دسترسى بوده است. پایلس هم، مانند کنده عقیده داشت که براى محقق اسپانیایى ضرورى است تا از منابعِ عربى استفاده کند و آنها را با مآخذِ مسیحى مقایسه نماید.
پایلس همانند سایر متفکرانِ اسپانیایى، علاقه داشت تا ماهیت و ویژگى جامعهى اسپانیایى را درک کند. او در پایان اثر خویش، این سؤال را مطرح مىکند که آیا مسلمانان در دورهى تسلط بر اسپانیا به پیشرفتِ این کشور کمک کردهاند؟ و در ادامه راجع به آن، پاسخى منفى ارائه مىدهد. مطابق نظر پایلس، تعدادى از متفکران اسپانیایى به سبب نادانى، از فرهنگ اسلامى ستایش کردهاند؛ چون آنان قصد داشتند تا از قدرت کاتولیسم، که اساس تمدن عالى بود، بکاهند و برترى غیر قابل انکارِ آن را نادیده بگیرند.
پایلس براى سقوط موحدان، علل متعددى را مطرح مىکند که همهى آنها داراى ماهیتى میهنپرستانه و جانبدارانه بودند. او بدون پرداختن به وقایع تاریخى که در سایر بخشهاى امپراتورى موحدان رخ داده بود، پادشاهان مسیحىِ اسپانیا را در جنگ با مسلمانان، به عنوان جناح پیروز معرفى مىکند. پایلس از علت سیاسى، به عنوان نخستین علت سقوط موحدان یاد کرده است. به عقیدهى وى یک سال پس از شکست موحدان از مسیحیان، در نبرد عِقاب(14) و به دنبال آن مرگ الناصر (حاکم موحدى)، موحدان دچار کشمکشهاى خاندانى شدند. در جنگ عِقاب که در سال 1212 میلادى، بین موحدان و مسیحیان رخ داد، قواى متحد مسیحى؛ متشکل از نیروهاى لئون، قشتاله، ناوار و آراگون بر مسلمانان فائق آمدند، که پایلس آن را پیروزى درخشانِ مسیحیان معرفى مىکند. به نظر وى در این زمان، مسیحیان از گرفتارىها و مشکلات داخلى مسلمانان بهره بردند. همچنین فردیناند سوم، پادشاه قشتاله (کاستیل)، به تحریک مادرش، بىباکانه تهاجمات خویش را بر ضد موحدان آغاز کرد.
علاوه بر این، پایلس براى سقوط موحدان، یک علت دینى نیز ذکر مىکند و با نگرشى جانبدارانه به تفسیر آن مىپردازد. همچنین او اعتقاد داشت که موحدان در شمار متعصبانِ دینى بودند؛ تعصب از آنجا ناشى مىشد که آنان در جنبش خویش، بر اصلاحات مذهبى تأکید مىکردند و در صدد آن بودند تا در میان پیروانشان، دین واقعى را رواج دهند و تعالیم دینى را از بدعتها پاک کنند و بدین منظور ابن تومرت، حرکت خویش را آغاز کرد. به دنبال آن، موحدان با اعمالى نظیر نوشیدن شراب و پرداختن به موسیقى، مخالفت ورزیدند. تعصب مذهبى موحدان هنگامى بیشتر آشکار مىشود که پایلس اَعمالِ مذهبى آنان را با آن چه که نزد مسلمانان اندلس معمول بود، مورد مقایسه قرار داده و خاطر نشان مىکند که مسلمانان اسپانیایى موافق مذهب موحدان نبودند. اینان که مولدان یا مسیحیانِ مسلمان شده، خوانده مىشدند، در پى آن بودند تا دولتهاى مستقلى به وجود آورند و قوانین خاصّ خود را داشته باشند، تا با اسلامِ دو رگهاى که به آن اعتراف کرده بودند، هماهنگ باشد. باید توجه داشت قوانینى که پایلس از آنها سخن مىگوید، مربوط به فقه مذهب مالکى بود، از اینرو موحدان، مخالف این قوانین بودند. پایلس به جاى این که در مورد نظامهاى گوناگونِ حقوقى، بحث کند و به تشریح آنها بپردازد ادعا مىکند اسلامى که اندلسىها به آن پاىبند بودند، به خاطر زمینههاى اسپانیایى و مسیحىِ آن، از ماهیتى انعطافپذیر و عالىتر برخوردار بوده است.
پایلس در مورد سقوط موحدان، یک علت اقتصادى را نیز مطرح مىکند. به گفتهى وى به محض این که المأمون (حاکم موحدى) از اندلس به سوى شمالِ افریقا حرکت کرد ابن هود مرسى، رهبر مسلمانان اندلس، بر ضد موحدان قیام نمود. به عقیدهى پایلس، ابن هود، یک عرب نیکوکار از نسل امراى سابق سرقسطه بود. او رهبرىِ گروه ملى را که امیدوار بودند وى به مردمى که مورد آزار و اذیت و رفتارهاى ناعادلانه قرار گرفتهاند، آزادى و عدالت را بازگرداند برعهده داشت. ابن هود برخلاف حاکمان ستمگرِ موحدى، درصدد برآمد تا مالیاتها را بر اساس مقرراتِ منصفانهاى تنظیم کند.
یکى دیگر از محققان این گروه ـ طرفدار مسیحیان و اسپانیایىها ـ آنخل گونزالث پالنسیا(15) بود، کسى که با راهنمایىهاى ریبراتاراگو، به تحقیق پرداخت. گونزالث پالنسیا، در سال 1925، کتابى با عنوان تاریخ مسلمانان اسپانیا(16) منتشر کرد که در آن، به طور مختصر به حضور مسلمانان در اسپانیا پرداخته است. به عقیدهى وى، بعد از آن که موحدان نتوانستند در برابر جنبش بازپسگیرى مسیحیان، مانعى جدى ایجاد کنند، وقوع جنگِ عِقاب حادثهاى اجتنابناپذیر به نظر مىرسید. قابل توجه این که گونزالث پالنسیا، در دورهى بعد از جنگ جهانى اول زندگى مىکرد و تحت تأثیر آن فضا، از نیروهاى مسیحى که در واقعهى عِقاب شرکت داشتند، با عنوان متفقین یاد مىکند. وقایع جنگ داخلى اسپانیا (1936 ـ 1939م)، که سرانجام با پیروزى حزب فاشیست، در سال 1939 میلادى خاتمه یافت نیز بر تحقیقات گونزالث پالنسیا تأثیر نهاده است. او در سال 1945، یعنى شش سال بعد از جنگهاى داخلىِ اسپانیا، جنبش بازپسگیرى(17) مسیحیان را، جنگ داخلى بین پیروان ادیان مختلفِ اسپانیا، نامیده است.
برجستهترین نمایندهى مکتبى که تأکید داشت اندلسىها، داراى ماهیت اسپانیایى هستند، کلودیو سانچس آلبرنوز بود. او شرحى میهنپرستانه و جانبدارانه در مورد علل سقوط موحدان، تدوین کرد. سانچس همانند منندزپیدال معتقد بود، به رغم این که شبه جزیرهى ایبریا در طول تاریخ، مورد تهاجم اقوام مختلف قرار گرفته است، ولى اسپانیا همواره موجودیت خویش را حفظ کرده و پیوسته جاودان باقى مانده و در سراسر تاریخ خویش، هیچ گاه ماهیت اسپانیایىِ آن دستخوش دگرگونى نشده است. در عین حال، به لحاظ تأثیرى که اسلام بر اسپانیا نهاده، این دو محقق، داراى دیدگاههاى مختلفى بودند. سانچس، راجع به این تأثیر نگرشى منفى داشت، به نظر وى اسپانیولىها (ملت اسپانیا) در برابر تهاجمات طوایف وحشى و خشونتطلب افریقایى، خودشان را قربانى کرده بودند تا سایر نقاط اروپا را از خطر آنها حفظ کنند. طى دورهى اواخر سدههاى 11، 12 و اوایل 13 میلادى، یعنى هنگامى که دو امپراتورى بربرىِ مرابطان و موحدان، بر اندلس مسلط بودند، مردم اسپانیا گرفتار بدبختى فزایندهاى شده بودند. بنابراین ضرورى است که کوششها بر روى مطالعهى این دوره، متمرکز شود و در این زمینه، اهتمام جدى صورت گیرد. به عقیدهى سانچس، رقیب وى، یعنى امریکوکاسترو،(18) در پرداختن به مطالعهى این دوره، ناکام بوده است. سانچس آلبرنوز، معتقد بود که زمان بین نبرد زلاقه در سال 1086 میلادى که به پیروزى مسلمانان منجر گردید، تا نبرد عِقاب در سال 1212 میلادى براى توسعهى اسپانیاى مسیحى، دورهى بسیار سختى بوده است. از سویى اسپانیاى مسیحى به پنج پادشاهى تقسیم شده بود که به ندرت بر ضد مسلمانان، با یکدیگر همکارى مىکردند؛ از سوى دیگر نیز همین قواى پراکنده و ضعیفِ مسیحى، باید با تهاجمات بربرهاى خشن و بىرحم به مقابله مىپرداخت.
کتاب سانچس با عنوان اسپانیاى مسلمان(19) شامل تجزیه و تحلیلى از دورهى موحدان است. او این اثر را در سال 1946 از تبعیدگاهش در بوئنوس آیرس(20) منتشر کرد. این کتاب، بر اساس بقایاى منابعِ قدیمىِ مسیحیان و مسلمانان، که توسط محققان دیگر، ترجمه شده بود، تدوین گشت و خود سانچس نیز شرح مختصرى بر آن افزوده است. در فصلى که متضمن دورهى موحدان است، ایدهى کلى در آن، چنین انعکاس یافته که موحدان سرانجام مغلوب اسپانیایىها شدند. سانچس باور داشت که پیروزى مسیحیان اسپانیایى در نبرد عِقاب بر موحدان (1212 م)، به نفوذ امپراتورى افریقایى در اسپانیا پایان داد. این موفقیتِ مسیحیان، موجبِ زوالِ موحدان شد، یعنى مىتوان گفت بعد از آن موحدان از اوج قدرت، به حضیض ذلت نزول کردند.
به نظر سانچس، اگر چه موحدان خیلى قدرتمند بودند و مسیحیان اسپانیا نیز به صورت پنج پادشاهى، پراکنده شده بودند؛ اما بعدها عزم جنگجویانِ مسیحى تا حدى، ضعف جبههى مسیحیان را جبران کرد. پیروزى مسلمانان به سال 1195 میلادى در جنگ الارک،(21) خسارات فراوانى را بر پیروان مسیح وارد نساخت. در مقابل، مسیحیان در صدد جمعآورى همهى قواى خویش برآمدند تا انتقامِ ناکامى در الارک را باز ستانند. سرانجام، این انتقامگیرى در نبردِ عِقاب به وقوع پیوست. بنا به عقیدهى سانچس، بعد از این واقعه، امپراتورى موحدان چند سال سقوط نکرد، اما در میان مسیحیان علاقه و اشتیاق وافرى پدید آمد تا مناطق اسپانیا را از مسلمانان که اکثریت جمعیت این سرزمین را تشکیل مىدادند، بازپس گیرند.
پس از شکست در نبرد عِقاب، خلیفهى موحدان نتوانست برغم از دست دادن اندلس فائق آید و متعاقب آن، تلخىِ شکست و ناکامى خویش را با نوشیدن شراب فرو نشاند. حاکمان مسلمانِ استانهاى مختلفِ اسپانیا نیز از این موقعیت سود جسته و بر ضد موحدان قیام کردند. در این میان گروهى در پایتخت، دست به شورش زدند. سانچس براى آن که بر نقش اسپانیاى فناناپذیر تأکید کند و ماهیت جاودان اسپانیایى را معرفى نماید، جانشینى سریع سه خلیفهى موحدى را در اندلس، با دورهى حکومت رومىها بر این سرزمین، مورد مقایسه قرار مىدهد. بنا به عقیدهى سانچس، شاهزادگان موحدى، در این اواخر پیشوایان مسلمانان اسپانیایى را مورد تعقیب قرار دادند و دو نفر از رهبرانى که از قبل ادعاى حکومت کرده بودند را به قتل رساندند.
سانچس آلبرنوز با اصطلاحات جانبدارانه، به بررسى شورشهایى که توسط مسلمانانِ اسپانیایى انجام شده بود، پرداخته است، حتى آنهایى که در مراحل اولیهى فتوحات موحدان به وقوع پیوسته بود را با همان نگرش میهنپرستانه، مورد بررسى قرار مىدهد. او تأکید کرده که ابن مردنیش، اسپانیولى بوده است. گذشته از این، او نه فقط تن به حکومت موحدان نداد و آنان را متجاوزانِ به اسپانیا خواند، بلکه جرأت کرد تا نخستین گام را بر ضد موحدان بردارد. سانچس از ابن مردنیش به عنوان یک رهبر شجاع یاد مىکند که هدفش مقاومت قهرمانانه در برابر حملهى افریقاییان به وطنش، اسپانیا بوده است. خود ابن مردنیش اسپانیا را وطن مشترکى براى مسلمانان و مسیحیان دانسته است.
سانچس با گرایشى خاصّ و جانبدارانه، براى سقوط موحدان دلیل دیگرى نیز ذکر مىکند. او بحثى را به میان مىکشد که بربرهاى افریقایى اجازه دادند تا مورد تملق قرار گیرند و مغلوب شعر و نبوغ اندلسى شوند. براى مثال، ابن مردنیش نتوانست مانعى در برابر فتوحات موحدان ایجاد کند، اما دو دختر زیباى او موفق شدند بر حاکمان موحدى، ابویعقوب و ابویوسف، چیره گردند و با آنان ازدواج نمایند.
سانچس در اثر خویش، هیچگاه از علل خارج از اندلس، که ممکن است در سقوط موحدان مؤثر بوده باشد، سخنى به میان نمىآورد. مثلاً وى بعد از آن که بحث خویش را در مورد موحدان به پایان رسانده، تنها اشارهاى کوتاه به بنى مرین کرده است. سانچس صرفا از بنى مرین به عنوان امپراتور افریقایىِ دیگرى یاد مىکند که با استفاده از بحران سیاسى موحدان، موفق شد جانشین آنان شود.
در دورهى بعد از جنگ داخلى اسپانیا، سانچس و رقیبِ فکرى او، امریکو کاسترو، در زمینهى تحقیقات اسپانیولى، به طور یک جانبه به مطالعه مىپرداختند. این دو مورخ به آن دسته از متفکران اسپانیایى تعلق داشتند که بعد از پیروزىِ حزب فاشیست در سال 1939، اسپانیا را ترک کردند و از آرمانهاى این حزب سهمى نبردند. متفکران دیگرى که در اسپانیا باقى ماندند، به ناچار مىبایست تحت مراقبت و نظارتِ دقیق رژیم فرانکو کار مىکردند. حکومت فاشیستِ اسپانیا به این دلیل در زمینهى آثار فکرى اهتمام مىورزید، تا بتواند از آنها به عنوان وسیلهاى مطلوب براى تبلیغِ ایدئولوژى رژیم، بهرهبردارى کند. به عنوان مثال اسپانیا در سال 1953 با واتیکان عهدنامهاى امضا کرد که بر اساس آن، رسما طرز تفکر کاتولیکى را به عنوان ایدئولوژىِ رژیم مورد تأیید قرار مىداد. بنابراین، هر جزء از زندگى اسپانیایىها از جمله تعلیم، تربیت و تحقیقات باید بر اساس ارزشهاى کاتولیک، تنظیم مىشد. به گفتهى مورخ کاتالونى، خایومه ویسنس ویوس،(22) فاشیستها بعد از جنگ داخلىِ اسپانیا، سانسور رسمى ایجاد کردند که موجب انحطاط و زوال تحقیقات گردید. ویسنس ویوس، مشکل تحقیق را بیش از آن که ناشى از ملاحظات ایدئولوژیکى بداند، آن را تا حد زیادى به سختى الگوهاى قدیمىِ تحقیق، نسبت مىدهد که محققان تمایلى نداشتند تا وظیفهى سخت کاوش در آرشیوها را بر عهده گیرند و خود را به زحمت بیاندازند.
یکى از مورخانى که بعد از جنگ داخلى در اسپانیا باقى ماند، ایزیدرو دى لاس کاگیگاس(23) بود. او دانش وسیعى از جهان اسلام داشت که باعث شد به عنوان نمایندهى سیاسى اسپانیا، در مغرب (مراکش) برگزیده شود. در این زمان اسپانیا که از سال 1912 مراکش را تحت قیمومیت و سرپرستى خویش درآورده بود، تلاش مىکرد تا با جهان اسلام، به خصوص شمال افریقا، روابط نزدیکى داشته باشد. بدین منظور از سال 1949 تا 1958 میلادى این کشور قراردادهایى فرهنگى با مصر، عراق، ایران، اردن، لبنان، سوریه و مراکش امضا کرد که بعضى از این توافقنامهها شامل تبادل دانشجو مىشد. حکومت اسپانیا، که در مورد این تبادلها سرمایهگذارى مىکرد، آن را براى دانشجویان اسپانیایى فرصت مناسبى مىدانست تا آنان به عنوان خادمانى دلسوز، فرهنگ اسپانیولى را به مردم کشورهاى دیگر عرضه کنند؛ علاوه بر این باید بکوشند تا فرهنگ عربى را نیز تحصیل نمایند. همچنین برنامهى تبادل دانشجو سبب شد تا مطالعات اسلامى در اسپانیا از رشد وسیعى برخوردار گردد.
سیاستمداران اسپانیایى، به سرعت دست به کار شدند تا سیاستهاى جانبدارانهى اسلامى خویش را توجیه نمایند. در سال 1959، وزیر امور خارجهى اسپانیا بیان کرد که دگرگونىها در جهان اسلام، موجب اصلاح و بهبود رقابت عرفى و دنیوى با کشورهاى اسلامى شده و امروزه مسلمانان به عاملى براى همکارى و تفاهم تبدیل شدهاند. رویکرد جدید، تا حدى توسط این واقعیت آشکار مىگردد؛ که فرانکو در سال 1936، زمانى که بر ضد رژیم قانونى جمهورىخواه اسپانیا، در مراکش دست به شورش زد، نیروهاى مسلمان او را همراهى کردند که بر اثر این کمکها، وى بر جمهورىخواهان غلبه یافت. بعد از آن نیز همواره مسلمانانِ مغربى، بخشى از نیروهاى امنیتىِ فرانکو را تشکیل مىدادند. علاوه براین، همانگونه که وزیر امور خارجهى اسپانیا در سال 1959 بیان کرده، همکارى با جهان اسلام به منظور جلوگیرى از نفوذ شوروى سابق، ضرورى بوده است.
در هنگامى که ایدئولوژى رسمى رژیم فاشیست به دلایل سیاسى و فواید عملى، به القاى گسترش روابط فرهنگى با جهان اسلام مىپرداخت و سیاستمداران نیز آن را توجیه مىکردند؛ روش و نگرش محققان اسپانیایى نسبت به مسلمانان و نقشى که آنان در گذشتهى اسپانیا دارا بودند، همچنان به صورت منفى باقى ماند و در محافل تحقیقاتى، در صدد اصلاح آن برنیامدند. بنابراین، تعدادى از مورخان اسپانیایى به همکارى با رژیم فرانکو ادامه دادند و به انکار شگفتىهاى فرهنگىِ مسلمانان پرداختند. یکى از آنان مورخ برجستهى اسپانیایى، مارسلینو منندز پلایو،(24) بود. او نقش نظریهپردازِ رژیم فرانکو را بر عهده داشت. در چنین موقعیتى وى بیان کرد که تمدن عرب (اسلامى) داراى ماهیت سامى نبوده و اعراب و افریقاییان، هیچ علم و فلسفهاى تولید نکردهاند. به گفتهى منندز پلایو، رشتههاى علمى فقط در مناطقى مانند اسپانیا که تحت نظارت مسلمانان بود، پیشرفت کرد؛ یعنى ناحیههایى که غالب مردم آن، از اصلِ هند و اروپایى بودند و جاهایى که برخوردار از بقایاى فرهنگ باستانى و کلاسیک پیشین بودند.
اثر مورخ اسپانیایى، ایزیدرو دى لاس کاگیگاس، منعکس کنندهى شیوهها و نگرشهاى گوناگون و متغیرى مىباشد و یا در واقع در بردارندهى تصوراتى است که متفکران اسپانیایى از دههى 1940 نسبت به اسلام معاصر و سدههاى میانه داشتهاند. به رغم تماسهاى نزدیکى که اسپانیا با جهان اسلام داشت، باز هم کاگیگاس برترىِ اسپانیاى مسیحى را به عنوان علت اصلى سقوطِ موحدان معرفى مىکند. وى اثر خویش را با عنوان مدجنان،(25) در سال 1949 در مؤسسهى مطالعات افریقایى منتشر کرد. کاگیگاس علاقمند بود تا به بررسى جامعهى مدجنان، یا مسلمانان مغلوبى که در اسپانیاى مسیحى باقى ماندند، بپردازد؛ اما در این تحقیق وى ناگزیر شد، تا دورهى قبل از فتح مسیحیان یعنى عصر موحدان را نیز مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. در این کتاب، کاگیگاس از شکستى که موحدان در نبردِ عِقاب متحمل شدند به عنوان علت اصلى سقوط آنان یاد مىکند. به نظر وى این شکست نقطهى آغاز انحطاطِ موحدان به شمار مىرفت و تأثیر آن، در خود مراکش هم مشهود بود. او معتقد بود که واقعهى عِقاب، بر نظریهى ابن خلدون ـ آنجایى که وى راجع به دورهى نهایى ظهور و سقوط امپراتورىها بحث کرده3 ـ دلالت داشته است.
کاگیگاس در این گروه، نخستین محققى است که در صدد برآمده بود تا راجع به علل سقوط موحدان به حوادثى که در شمال افریقا رخ داده بود نیز توجه کند و آنها را در تحلیل خویش مورد ملاحظه قرار دهد.
در عین حال، وى از قیام بنى مرین ـ نیروى سیاسىِ جدیدى که بساط قدرت موحدان را از شمال افریقا برچیدند ـ به عنوان یکى از علل سقوط موحدان یاد مىکند و معتقد است که علل اسپانیایى هم در این واقعه، دخیل بوده است.
او خاطر نشان مىکند که گرچه بنى مرین، در سقوط موحدان مؤثر بودهاند، اما ظهور این خاندان و پیشرفتهاى اولیهى آنان را باید حاصلِ مستقیم ناآرامىهایى دانست، که منجر به بدبختى ابوعبدالله محمد الناصرِ موحدى، در شمال افریقا شد و به عقیدهى کاگیگاس این آشوبها و ناآرامىها، در پى مرگ الناصر، گسترش یافتند.
هنگامى که المأمون در اشبیلیه(26) ادعاى حکومت مىکرد، اولاد ابن تومرت در مراکش مدعى خلافت پسر الناصر بودند. کاگیگاس به کشمکشهاى خاندان موحدین در اندلس نیز توجه کرده و اشاره نموده که اینان آشکارا بر ضد اولاد صحابهى المهدى به نبرد پرداختند. علاوه بر این، کاگیگاس هنگام بحث از کشمکشهاى سلسلهى موحدان، جناح اسپانیولى این رقابتها را ستایش مىکند و مىگوید: موحدانى همچون المأمون ابوالعلى بن یعقوب المنصور، چون در اسپانیا متولد شده و در آنجا نیز پرورش یافته، تفکرش کاملاً متفاوت از موحدان مراکش بوده است. وى هم چنین اشاره مىکند که سرانجام این کشمکشها، با تجزیهاى که بعد از مرگ المستنصر موحدى، بین دو بخش امپراتورى رخ داد، پایان یافت. به گفتهى کاگیگاس، موحدان ناگزیر بودند که با مخالفانِ خویش، در دو سوى جبل الطارق مقابله کنند. در این اواخر، آنان نیروهاى نظامى خود را از اندلس روانهى مراکش مىکردند تا ناآرامىهایى که در آن جا، بر اثر بحرانِ جانشینى پدید آمده بود، سرکوب نمایند. هنگامى که در سال 1299 میلادى، ابوالعلى از اندلس راهى مراکش شد تا در آنجا با رقیب خویش یحیى، مقابله کند، اندلسىها از این موقعیت بهرهبردارى نمودند و بر ضد حکمرانانِ موحدىِ اندلس، که نیروى کافى نداشتند، قیام کردند؛ در نتیجه این حاکمان مجبور به ترک مناطق خویش شدند. باید گفت فقدان نیروى کافىِ موحدان در اندلس، در نواحى مرزىِ با مسیحیان نیز، تأثیر نهاد و در این میان پیروان مسیح هم فرصت یافتند تا بر ضد موحدان، حملات متعددى را سازماندهى کنند.
باید توجه داشت که کاگیگاس همانند سانچس آلبرنوز، براى شورشهایى که در اندلس رخ مىداد، ماهیت اسپانیولى قائل بود. این شورشها، هنگامى به وقوع پیوست که شورشیان از مشکلات داخلىِ امپراتورىِ بربر، سود مىبردند. در این اواخر، موحدان در اندلس از نیروى نظامىِ کافى برخوردار نبودند و این کمبود نیرو، منجر به قیام رهبرانى، همچون ابن هود بر ضد موحدان شد. ابن هود که حاکم مرسیه بود موفق شد تا اندازهاى همهى اندلس را مطیعِ فرمان خویش کند. به نظر کاگیگاس، ابن هود قهرمانِ آزادىِ اندلسىها محسوب مىشد.
او نخست، تحت حکومت مرابطان و سپس در دورهى حاکمیت موحدان، متحمل رنج فراوانى شده بود؛ ولى این قهرمان بزرگ اندلسى، در سعى و اهتمام خویش براى آزادسازى اندلس، با شکست مواجه شد، زیرا وى به اشتباه به شیوهاى دموکراتیک روى آورد تا به منظور اخراج مهاجمانِ خارجى، از حمایت مردم اندلس برخوردار شود. در این زمان چون تودهى مردم داراى بصیرت اندکى بودند، توانایى آن را نداشتند تا از قدرتى که به آنان داده شده بود، بهره بردارى کنند. بنابراین، طبقات بالا بر ضد ابن هود واکنش نشان دادند. آنان زمانى که دریافتند قدرتشان در حال فرسوده شدن است، از قیام اندلسى دیگرى، یعنى ابوعبدالله محمد بن یوسف بن احمد بن نصر ـ پایه گذار پادشاهى غرناطه ـ جانبدارى کردند.
کاگیگاس، در مورد سقوط موحدان، از یک علت مذهبى نیز سخن به میان مىآورد. به نظر وى، سختگیرىهاى مذهبى، که توسط موحدان و مسیحیان کلونى در سدهى 12 میلادى، وارد اسپانیا شد، سنت تسامحِ دینىِ اسپانیایى را منسوخ کرد. تعصب دینىِ موحدان، آنان را واداشت تا در اندلس، به جاى قرطبه،(27) اشبیلیه را به عنوان مرکز ادارىِ خویش برگزینند؛ زیرا به نظر آنان، این شهر نسبت به جاهاى دیگر اسپانیا، جهت قبله را بهتر نشان مىداد.
دومین تفسیر در مورد علل سقوط موحدان
هر چند تأثیر بحثهاى کاگیگاس در مورد موحدان، به طور کامل از بین نرفته و چنین بحثهایى از سدهى 19، در محافلِ تحقیقاتىِ اسپانیا از جایگاه مناسبى برخوردار بوده است؛ در عین حال اثر وى، در تحقیقات اسپانیولى، مرحلهاى از تحول را بنا نهاد.
از سال 1960، ویسنس ویوس برنامهاى را آغاز نمود تا در آن، امیدوارىِ به آینده را نشان دهد. این مورخ برجستهى کاتالونى، اعتقاد داشت که تاریخنگارىِ اسپانیولى، دورهى بزرگى از تحول تفکر و عقیده را تحمل کرده، که در آن در زمینهى تاریخنویسى جهتگیرىهاى بىموردى، اعمال مىشده است؛ (به طور کلى، این شیوه از آنِ کسانى بود که به مکتب عالمانه و زبانشناسانهى ناسیولیسم کاستیلى [قشتالى] تعلق داشتند). به گفتهى ویسنس ویوس، تاریخنگارى جدیدِ اسپانیولى، تحت هدایت مکتب بارسلونا، رشتههاى جدیدى چون جامعهشناسى را داخل در تاریخنگارى کرده و شاخ و برگهاى واهى و تخیلات بى معنا را از آن زدوده است. ویسنس ویوس، بر جدل بین کاسترو و سانچس خرده گرفته و آن را مورد حمله قرار داده است و بدین گونه، نمونهاى از تجدید حیاتِ فکرى را مطرح کرده است.
او با سانچس، که معتقد بود اسپانیا یک معماى تاریخى است، به مخالفت پرداخت و تأکید کرد که تاریخِ اسپانیا با تاریخ مدیترانه شباهت فراوانى دارد. برخلاف تحقیقات سنتى اسپانیولى، ویسنس ویوس تاریخِ جدیدى را در ذهن خویش پرورش مىداد، در این نگرشِ جدید به تاریخ، وى چنین انتظار داشت که تاریخ نباید تنها به وقایع سیاسى بپردازد، بلکه باید توجه خویش را بر انسانِ معمولى و علایق وى، متمرکز کند؛ یعنى ویسنس ویوس، در صدد برآمد تا دلبستگى جدیدى به تاریخ اجتماعى، نشان دهد و آن را به سوى عرصهى بین المللى سوق دهد.
در هنگام تغییرات اجتماعى اسپانیا بود که انتظارات خوشبینانهى ویسنس ویوس فرمولبندى و تنظیم شدند. در سال 1960، حکومت استبدادى پایان یافت و اسپانیا رابطهى خویش را با اروپاى غربى گسترش داد. همچنین این کشور در دههى 1960 به پیشرفتهاى اقتصادى نایل آمد. این وضعیت موجب ظهور ناگهانى افراد تحصیل کردهاى در سطح عالى گردید. فضاى دانشکدهها به صورت مراکزى در جهت ردّ ارزشها و نظریات طرفداران فرانکو در آمد. این زمینهى تاریخى و فکرى جدیدى که پدید آمده بود توسط ویسنس ویوس شرح داده شد. در چنین فضایى بود که مورخ والنسى (بلنسى)، امبروسیو هویسى میراندا،(28) راجع به علل سقوط موحدان، توضیحات جدى و مفصلى ارائه داد. او در شهرهاى سرقسطه(29) و سالامانکا(30) زیر نظر یونامونو،(31) متفکر بزرگ اسپانیایى، مشغول مطالعه شد. همچنین هویسى در سالهاى 1905 و 1906 در بیروت به تحصیل پرداخت و در آنجا بود که به نحو مطلوبى زبان عربى را فرا گرفت.
برخلاف مورخانى همچون سانچس آلبرنوز که از ترجمههاى وقایعنامههاى عربى استفاده مىکردند، هویسى خود، چندین وقایعنامهى عربى را ترجمه کرد. او توضیح داد که براى نوشتن تاریخ اسپانیاى اسلامى باید اطلاعات مستقیم و بىواسطهاى از منابع آن، یعنى آثار عربى و لاتینى ـ مسیحى، داشته باشیم. این منابع باید به نحو شایستهاى تفسیر شوند، همچنین آنها باید با سعى وافر و توسط قواعد جدیدِ انتقاد تاریخى، مورد تصفیه قرار گرفته، حقایق آشکارتر شوند. علاوه بر این، هویسى عقیده داشت در طول مرزهایى که در سدههاى میانه، مسلمانان و مسیحیان را از هم جدا مىکرد، براى فهمیدن اتفاقاتى که رخ مىداد؛ وقایعنامههاى عربى بهتر از منابع مسیحى بود. هویسى براى آن که وقایعنامههاى عربى را در دسترس سایر مورخان اسپانیایى قرار دهد، چندین ترجمه از وقایعنامههاى عربى، مانند کتاب المعجب را منتشر کرد.
هویسى در تحقیقات اسپانیولى، راجع به موحدان تحول دیگرى پدید آورد و نخستین مورخى بود که به طور کامل به خود موحدان پرداخت. به لحاظ این که ناحیهى والنسیا (بلنسیه) در عصر موحدان شاهد فعالیتهاى گستردهاى بود؛ وى هم به تاریخ محل زندگى خویش یعنى والنسیا علاقمند شد و هم حکومت موحدان، مورد توجهاش قرار گرفت. هویسى در این موضوع سلسله مقالاتى به چاپ رساند و راجع به تاریخ والنسیاى اسلامى نیز مجموعهاى سه جلدى با عنوان تاریخ مسلمانان والنسیا منتشر کرد تا از خلأ تاریخنگارى در این مورد بکاهد. اما، اثر اصلى وى تاریخ سیاسى امپراتورى موحدان(32) است، که آن را در دو جلد به سال 1957 میلادى در تتوان(33) منتشر کرد. این محل رابطهى نزدیک وى را با جهان اسلام روشنتر مىکند، زیرا تتوان مرکز ادارى مراکش، تحت الحمایه اسپانیا بود، که قیمومیت خویش را تا سال 1956 در آنجا حفظ کرده بود.
موقعیت هویسى و نیز محیطى که او در آن زندگى مىکرد موجب شد تا وى بتواند زمینهى کلىِ امپراتورى موحدان را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد و در مورد علل سقوط این امپراتورى تجدید نظر کند. نکتهى عمدهاى که هویسى به آن توجه کرد این بود که، به نظر وى شکست موحدان در نبرد عِقاب آن چنان که مورخان اسپانیایى براى آن اهمیّت قائل بودند، چندان مهم نبوده است. بنابراین موحدان بعد از شکست در نبرد عِقاب، نه تنها دچار نابسامانى نشدند بلکه برعکس هویسى معتقد بود که، هنگامى که قواى مسیحى در برابر موحدان به طور مصلحتى از وضعیت جنگى خارج شدند و به حالت صلح درآمدند و به خصوص بیمارى طاعون و گرسنگى سپاهیان کاستیل (قشتاله) را خرد کرده بود، در چنین شرایطى بلافاصله موحدان واکنش نشان دادند و دست به حملهى متقابل زدند.
هویسى که اهتمام خویش را تنها بر روى تاریخ سیاسى امپراتورى موحدان متمرکز کرده بود، سقوط این امپراتورى را به مجموعهاى از عللِ داخلى نسبت مىدهد که آنها عبارتاند از: 1. نهضت سیاسى - مذهبى موحدان که توسط ابن تومرت آغاز شده بود و پیوسته با خشونتهاى بىپایه و اساس بر دیگران تحمیل مىگشت؛
2. قواى موحدان پس از ورود به اندلس، به تدریج همبستگى خویش را از دست دادند و دچار تفرقه شدند؛
3. یکى دیگر از علل ضعف موحدان این بود که خلفاى جوان موحدى بر سر جانشینى ادعاهاى تأسفآورى ابراز مىکردند؛
4. هر کدام از طوایف بربر، بیش از هر چیز به قبیلهى خویش اصالت مىدادند و بر خودسرىهاى طایفهاى و فرد گرایىهاى قبیلهاى تأکید داشتند؛
5. بى نظمىها و ناآرامىهایى که قبایل عرب در قلمرو موحدان ایجاد مىکردند؛
6. استقلالطلبى نیروهاى افریقایى که سرانجام به ورود قواى بنى مرین به مراکش منجر شد.
عوامل فوق از علل درونى سقوط موحدان به شمار مىروند؛ با وجود این علل، حتى اگر در نبرد عِقاب پیروزى نصیب قواى مسیحى نمىشد و فردیناند سوم، پادشاه کاستیل (قشتاله)، به فتوحات بزرگى نائل نمىآمد، باز هم سقوط موحدان قطعى بود.
هویسى که خود تحت سلطهى دیکتاتورى فرانکو زندگى مىکرد، متأثر از آن شرایط، براى قدرت مرکزى اهمیّت زیادى قائل بود و تأکید داشت که باید در رأس قدرت، حاکم نیرومندى وجود داشته باشد. در نتیجه، وى معتقد بود که شکست موحدان در نبرد عِقاب بى ارتباط با شخصیت ضعیف الناصر، حاکم موحدى، نبوده است. به نظر هویسى، در هنگام نبرد عِقاب، موحدان براى فائق آمدن بر مسیحیان از موقعیت مطلوبى برخوردار بودند، چون بعد از آن که بنى غانیه ـ آخرین حاکمان مرابطى که سالها با موحدان به مخالفت پرداخته بودند ـ در جزایر بالئار (جزایر شرقى) به طور قطعى شکست خوردند، روحیهى نظامى موحدان تقویت شد. اما الناصر از این شرایط بهره نبرد. به جاى آن، خود را در خیمهاى محدود کرد و در آنجا به خواندن قرآن پرداخت و به محض این که برخورد با پیروان مسیح قطع شد، وحشتزده از میدان جنگ فرار کرد.
همچنین هویسى، الناصر و سایر خلفاى موحدى را مورد انتقاد قرار داد، چون به اعتقاد وى آنان هیچ گونه کمکى به اندلسىها نکردند؛ مثلاً الناصر در حالى که در قصر خویش مشغول استراحت بود، اندلسىها را رها کرد تا به تنهایى با مسیحیان مقابله کنند. باید گفت که خلفاى موحدى نسبت به پیشروىهاى مسیحیان در شبه جزیرهى ابیریا واکنشى نشان نمىدادند، آنان همواره به موضوعات بیهودهى فردى و رقابتهاى شخصى مىپرداختند؛ این رقابتها حاصل بحرانهاى خاندانى به شمار مىرفت. هویسى که تأکید خاصّى بر قدرت مرکزى نیرومند داشت، توضیح داده که چگونه خردسالىِ خلفاى متعددِ موحدى موجب مىشد تا شاهزادگان بزرگ در امور آنان مداخله کنند. سرانجام این منازعات خاندانى منجر به جنگهاى داخلى مىشد. در چنین اوضاع و احوالى بود که اندلس و افریقیه مستقل شدند. بعد از شکست موحدان در نبرد عِقاب، بنى مرین نیز از ضعف آنان بهره بردند و در صحنهى قدرت حضور یافتند. این شرایط توسط یک سرى عوامل طبیعى همچون طاعون و خشکسالى وخیمتر و پیچیدهتر شد.
هویسى معتقد بود که شورش ضد موحدى، ابن هود در اندلس، برخوردار از احساس و روحیهى میهنپرستانه نبوده است. وى براى این که اصل و تبارِ مبهمِ ابن هود را روشن سازد، به تجزیه و تحلیل منابع اسلامى و مسیحى مىپردازد و آنها را با هم مقایسه مىکند و سرانجام نتیجه مىگیرد که این یاغى مشهور آن گونه که منابع مسیحى ادعا مىکنند، از تبار خاندانى سلطنتى نبوده است. در عوض، ابن هود از خاندانى بر آمده که نقش نظامى مهمى در ناحیهى مرسیه، واقع در جنوب شرقى اندلس، داشته است. قیام ابن هود از آن رو شهرت یافت که رییس دیگرى با صفات ممتازتر در آن منطقه وجود نداشت تا بر ناحیهى مرسیه(34) اعمال قدرت کند. در نتیجه، این ماجراجوى گمنام ـ ابن هود ـ مورد توجه قرار مىگیرد. در واقع، بنابر وقایعنامهى عربىِ البیان المغرب، منجمى پیشگویى کرده بود که ابن هود رهبر اندلس خواهد شد؛ به منظور تحقق این هدف، منجم به ابن هود توصیه نمود تا در صدد کمک گرفتن از ماجراجو و راهزن دیگرى، به نام القسطى،(35) برآید. هویسى با ابراز تأسف، خاطرنشان مىکند که دلاورىِ نظامىِ ابن هود موجب شده بود تا تودهى مردم اندلس اغفال شوند. در هر حال ابن هود تا اوایل سدهى 13 میلادى آماده بود تا از هر ماجراجویى که به مخالفت با مشروعیت حکومت بپردازد، حمایت کند.
علاوه بر این، گزارش هویسى از فعالیتهاى نظامى ابن هود بر ضد موحدان، سبب شد تا نقش قهرمانانهاى که مورخان اسپانیایى به طور متداول به شورشگر اندلسى نسبت داده بودند، اصلاح گردد. مثلاً بر اساس وقایعنامهى عربىِ الروض المعطار که نخستین بار توسط هویسى تصحیح شده بود، به شجاعت و دلیرى ابن هود اعتقادى نداشته است. هنگامى که در سال 1232 میلادى، دستههاى نظامى سانتیاگو و القنطره(36) شهر تروجیلّو،(37) واقع در منطقهى جدید اِکسترمادور،(38) را مورد محاصره قرار دادند، ابن هود سعى کرد تا به اردوگاه مسیحیان به طور غافلگیرانهاى حمله کند؛ وى پس از آن که نتوانست با ارتش مسیحى، که در برابر شهر تروجیلّو اردو زده بودند، مقابله کند و به منظور جمعآورى نیروهاى بیشتر به اشبیلیه بازگشت و در مسیر خویش با قواى افزونترى بار دیگر براى تسلط بر تروجیلّو به سوى آن شهر حرکت کرد. اما ابن هود هنگامى که اطلاع یافت قواى مسیحى بر شهر مستولى شدهاند، در حرکتى که حاکى از عمل شجاعانهى او نبود، و بدون هیچ گونه کوششى به منظور بازپسگیرى تروجیلّو، به راحتى به اشبیلیه عقب نشینى کرد.
تجزیه و تحلیل هویسى راجع به علل سقوط موحدان، هر چند متمرکز بر حوادث سیاسى بوده است، اما در این زمینه به یک علت دینى نیز اشاره کرده است. بر خلاف نظر کاگیگاس، هویسى معتقد بود شور و شوق مذهبى که توسط جنبش موحدان پدید آمد، در تماس با مذهب مالکىِ مراکش و مذهب ظاهریه اندلس، فروکش شد و پایدار باقى نماند.
وزش نسیم جدید [در فضاى اسپانیا]
هویسى در سال 1973 درگذشت. دو سال بعد، فرانکو نیز مُرد و اسپانیا به صورت کشورى دموکراتیک درآمد. این تحولات سیاسى، اسپانیولىها را به مرحلهى جدیدى از خویشتنبینى سوق داد، تحولاتى که باعث شد تا محققانِ اسپانیولى بار دیگر گذشتهى کشور خویش را مورد بررسى قرار دهند. بر اثر این بررسىها تفسیرات جدیدى راجع به گذشتهى اسپانیا، از جمله در مورد دورهى اسلامى آن، بهوجود آمد. به گفتهى پطرس لین هان:(39)
... مورخان معاصر اسپانیایى، به آن چه که اختصاص به سدههاى میانهى اسپانیا داشته و توسط محققان اسپانیایى سدهى 19 کشف شده توجهى نمىکنند. نگاه محققان سدهى 19 به این دوره به هیچ وجه نگرش به ارزشها نبوده تا آنها را شناسایى کنند. باید گفت تعبیر کلاسیک در مورد گذشتهى اسپانیا و روشهاى مربوط به آن با همهى متعلقات فرانکوئیسم(40) در سال 1975 به پایان رسید.
با برقرارى دموکراسى در اسپانیا، در مورد سقوط موحدان و قیام پادشاهىهاى مسیحى در سدهى 13 میلادى، تجزیه و تحلیل جدیدى پدید آمد. از سال 1974، محققان اسپانیایى همچون گارسیادى کورتازار(41) تأکید کردند که سقوط موحدان هیچ ارتباطى با شکست آنان در نبرد عِقاب نداشته است. در عوض، گارسیادى کورتازار معتقد بود که نظارت موحدان بر اندلس از همان آغاز شکننده و ناپایدار بوده و همان مشکلات اولیه در سقوط این امپراتور بربرى مؤثر بوده است. بنابراین هر چند موحدان بعد از سال 1170 میلادى نظارت خویش را بر اندلس گسترش دادند، اما آنان اغلب در شمال افریقا با شورشهایى مواجه مىشدند. اینها حکایت از آن دارد که قدرت این رژیم محدود بوده است. به گفتهى گارسیادى کورتازار موحدان ناگزیر بودند تا بر دو سوى تنگهى جبلالطارق نظارت داشته باشند، نظارتى که سیاست جنگى آنان را در اندلس تعیین مىکرد و مشروط و محدود به تصرف دژهایى بود که در طول یک خط دفاعى قرار داشتند و دستههاى نظامى مسیحى به شدت از این دژها حفاظت مىکردند. به عقیدهى گارسیا پیروزىهاى موحدان در اندلس از اهمیّت چندانى برخوردار نبوده است، چون آنان در صدد تصرف سرزمینى نبودند، بلکه هدف اصلى، دفاع از سر حداتشان بوده است. در واقع، گارسیا توضیح مىدهد که این شیوهى دفاعى موحدان باعث شد تا متحدین مسیحى، که متشکل از قواى قشتاله، ناوار و آرگون بودند، دست به حملات متقابل بزنند و بر اثر همین تعرضها بود که آنان به سال 1212 میلادى در نبرد عِقاب بر موحدان غلبه یافتند، اما حاصل این پیروزى تا سال 1220 میلادى مشهود نشد. به نظر گارسیادى کورتازار، شکست موحدان در نبردِ عِقاب چیزى در مورد سقوط امپراتورى بربر نمایان نساخت، بلکه بیشتر سرآغازى براى بحرانهاى بعدى این امپراتورى بود؛ همچنین این شکست با مخالفتهاى بنى مرین در شمال افریقا مصادف شد.
اثر گارسیادى کورتازار از جهت دیگرى نیز در مورد موحدان داراى اهمیّت است. در این اثر، براى نخستین بار از موحدان به عنوان شرکت کنندگان فعال جامعهى اندلسى یاد شده، که نقش آنان خاصّه در زمینهى اقتصاد مورد توجه قرار گرفته است. به عقیدهى گارسیا موحدان تأکید داشتند که به لحاظ اقتصادى اندلس را ضمیمهى جهان اسلام نمایند و در صدد برآمدند در سدههاى میانه بهترین سکهى طلاى بىغش را وارد اسپانیا کنند. باید گفت در دورهى موحدان، اسپانیا به پیشرفتهاى اقتصادى دست یافت، که این پیشرفتها مخصوصا در اشبیلیه، پایتخت آنان در اندلس، قابل توجه بوده است. علاوه بر این اسپانیا در عصر موحدان، از منافعِ اقتصادى نیز برخوردار شد. گارسیا معتقد بود که آنان با آوردن فلسفهى ارسطو به اندلس، به حمایت از فعالیتهاى فکرى و عقلانى نیز پرداختند. بدین گونه اسپانیا در دورهى موحدان، از جهت عقلانى هم توسعه یافت.
همچنین عربشناسانِ اسپانیایى، فعالیت خویش را شروع کردهاند تا در مورد تاریخِ موحدان، تجدید نظر کنند. یکى از نمایندگان مهم این گرایش، مایکل دى ایپالزا(42) است، که تحقیقات خویش را بر شرق الاندلس یا اندلس شرقى، متمرکز کرده است. وى با همکارى عربشناسان دیگرى، به نام ماریا خسس روبیرا ماتا،(43) کتابى با عنوان مسلمانان شاطبه(44) نوشتهاند، این دو در این اثر، دیگر موحدان را افراط گرایانِ مذهبى معرفى نکردهاند. این دو نویسنده، بیشتر راجع به ایدههاى ابن تومرت ـ پایهگذار جنبش موحدان ـ به بحث پرداختهاند. این ایدهها، نوعى گرایش اصلاحى بودند که با خود، اندیشههاى غزالى را که مرابطان با آنها مخالفت مىورزیدند، به غرب اسلامى منتقل کردند. همانگونه که قبلاً ذکر شد، شکست موحدان در نبرد عِقاب براى گارسیادى کورتازار، چندان مهم نبود؛ ایپالزا و روبیرا نیز براى این واقعه اهمیّت اندکى قائل بودند. به عقیدهى آنان، این شکست، عمدتا نقصِ قدرت نظامىِ موحدان را نمایان ساخت و به حیثیت و اعتبار آنان آسیب رساند. از آن پس بربرهاى دیگرى (بنى مرین) از ضعف نظامى موحدان بهره بردند. در حالى که خاندان حاکم (موحدان) با یکدیگر مشغول منازعه بودند، بنى مرین به مقابله با قدرت آنان پرداختند.
ایپالزا و روبیرا، راجع به شورشهاى اندلس نیز اظهار نظر مشابهى کردهاند؛ به نظر این دو، ابن هود یک اندلسى بود که حریصانه، در اسپانیا با موحدان مقابله مىکرده است. او فرصتطلبى بود که با استفاده از حمایتهاى نظامى راهزنان، از ضعفِ موحدان به خوبى سود مىبرد. علاوه بر این، به عقیدهى این عربشناسان (اسلام شناسان) ابن هود، دیگر یک قهرمان ملى نبود، بلکه شورشگرى سرسخت بود که از سیاست موحدان، که آن را در اندلس از آغاز حکومتشان به اجرا گذاشته بودند، استفاده نکرده بود. این سیاست عبارت از این بود که موحدان، اندلسىها را به دستگاه ادارى و نظامى خویش وارد مىکردند. سرانجام، ایپالزا و روبیرا نیز به ستایش از موفقیتهاى فرهنگىِ موحدان پرداخته و خاطرنشان کردهاند که از آنان تعدادى قلعه، قصر و مسجد در اندلس بر جاى مانده است. همچنین این سلسلهى بربرى در اندلس، استحکامات و دژهاى قدیمى را تعمیر نموده، از فنون و تکنیکهاى جدیدى در معمارى استفاده مىکردند. گرچه اظهار نظرهاى جدید و مثبتى راجع به موحدان شده، اما در هیچ یک از آنها کارهاى بزرگِ این جنبشِ بربرى، مجسم نشده است. به دنبال مرگ فرانکو و پیشرفت دموکراسى در اسپانیا، مورخانِ این کشور، توجه خویش را به سوى تاریخهاى محلى معطوف کردند.
در اسپانیاى کنونى به خاطر این که نظارت بر آرشیوها و سیستم آموزشى، از حکومت مرکزى به حکومتهاى محلى یا خود مختار انتقال یافته، کشف کردن زمینههاى شخصى و اجتماعىِ افراد، آسانتر است. بخش مهمى از اسلوبِ جدیدِ تاریخى، به مطالعهى اقلیتهاى یهودى و مسلمانان، اختصاص یافته است. این اقلیتها، در جریان جنبشِ بازپسگیرىِ مسیحى، به وجود آمدند؛ اما از آنجا که اغلب یهودیان و مسیحیانِ مغلوب یا جوامع مدجن، بعد از سقوط موحدان ظاهر شدند، محققانى که این موضوع را تعقیب مىکنند، ناگزیر باید در تحقیق خویش، حداقل یک بخشِ مقدماتى راجع به سقوط موحدان بگنجانند.
جولیوگنزالث گنزالث،(45) به بحث در رابطه با مدجنانِ(46) قشتالهى (کاستیلِ)(47) سدهى 13 میلادى پرداخته. گرچه گنزالث، متخصص تاریخِ موحدان نیست، ولى اثر وى، ایدههاى جدیدى که اخیرا بحث شد را منعکس مىکند به عنوان مثال، وى کوششى به عمل نمىآورد تا همهى اندلسىها را با ماهیت اسپانیایى، معرفى نماید؛ بلکه مثالى راجع به این مورد، تجزیه و تحلیل وى از حکومتِ فردیناندِ سوم، پادشاه قشتاله است. گنزالث این اثر را با چند تن از محققان اسپانیایى در یک جلد و در سال 1990 میلادى، نوشت و آن را به دولت قشتاله اهدا نمود. به هنگام توصیفِ این قضیه که چگونه پس از مرگ المستنصر موحدى، عمویش الوحید، مدعى خلافت شده؛ گنزالث فقط بیان مىکند که در اندلس، جایى که العادل برادرزادهى المستنصر، ادعاى خلافت کرده بود، خلافتِ الوحید به رسمیت شناخته نشد. در این بحث، چون العادل، اندلسى بوده، گنزالث به وى بهتر نپرداخته است.
بحث گنزالث راجع به شورش ابن هود، مثال دیگرى از این نظر متعادل، ارائه مىدهد. ابن هود در نظر گنزالث، آن گونه که سانچس آلبرنوز تصور مىکرد، رهبر میهن پرستى نبوده است. او صرفا به عنوان رهبرى توصیف شده که بیعتِ خویش را با موحدان، شکست و خود را تابع عباسیان خواند. علاوه بر این، ابن هود چنین مىپنداشت که نجات دهندهى مردمِ اندلس است و به همین علت آزار و اذیت موحدان را در برنامهى خویش گنجاند. به عقیدهى گنزالث، به خاطر شکستهاى نظامى که فردیناند سوم بر ابن هود وارد آورده بود و از سویى به خاطر مالیاتهاى گزافى که بر مردم تحمیل کرده بود؛ حیثیت و اعبتار خویش را در میان مردم اندلس از دست داده بود.
بین مورخ آمریکایى، روبرت برنز(48) و همکارِ فرانسوى او، پىیر گیچارد،(49) بحث محققانهاى به وقوع پیوست که آن نیز در اسپانیا بىاثر نبوده است. این دو مورخ، در اظهارات خویش راجع به تأثیراتى که فتوحاتِ مسیحیان، بر جمعیت مسلمان اندلس داشته، با هم اختلاف نظر دارند. در حالى که برنز، خاطر نشان مىکند که این فتوحات، گسیختگى زیادى را در جامعهى موحدان پدید نیاورده است، پىیر گیچارد اعتقاد دارد که فتح مسیحى، موجب شد تا در جامعهى اسپانیا گسیختگى شدیدى با گذشتهى اسلامى ایجاد شود. اگر چه این مناظره در خارج از اسپانیا شروع شده بود، اما به سرعت بر مورخان اسپانیایى تأثیر نهاد. مثلاً ریکارد سوتو کمپانى،(50) که به مطالعه دربارهى مدجنانِ میورقه(51) پرداخته، توضیح مىدهد که دلبستگىِ وى به بررسى کتابى راجع به توزیع اراضى این جزیره (میورقه)، بدان منظور بود که بفهمد چگونه میورقه بعد از فتح مسیحى با دورهى پیشین آن ـ عصر موحدان ـ متفاوت بوده است.
به رغم این که به وسیلهى این مباحثِ محققانه، نسبت به جامعهى موحدان، علاقه ایجاد شد؛ اما اغلب متخصصانِ تاریخ و فرهنگ سدههاى میانه که به موحدان مىپردازند، پیش از آن که توجه خویش را بر موضوعِ موحدان متمرکز کنند، این موضوع را فقط به عنوان زمینهى ضرورىِ واقعه، در بحث خویش مىگنجانند. در نتیجه، توضیحاتشان در رابطه با دورهى موحدان، مختصر بوده و از عمقِ لازم برخوردا نیست؛ براى مثال، در سال 1980 میلادى، خولیو والدون، صرفا بیان مىکند که براى مسیحیان، پیروزى در نبرد عِقاب قطعى بود، چون بعد از آن، قدرت موحدان دچار از هم پاشیدگى شد.
نتیجه
در اینجا براى توضیح دادنِ تحقیقات اسپانیایى راجع به سقوط موحدان، از تقسیماتى استفاده شده که به عنوان تقسیمات جامع و غیر قابل تغییر، در نظر گرفته نمىشوند. هنوز هم محققان اسپانیایىِ دیگرى وجود دارند که جانبدارانه قلم مىزنند؛ مانند آنتونیو آرخونا کاسترو(52) که در سال 1980 میلادى کتاب مسلمانان اندلس(53) را منتشر کرد. وى در آن، نظرات جانبدارانه و میهنپرستانه را مطرح نموده است؛ از این رو، باید او را در شمار گرایش نخست (گرایش جانبدارانه) قرار داد. کاسترو ادعا کرده که نبرد عِقاب، آغازى براى پایان دادن به دورهى موحدان بوده است. او همچنین به ابن هود به عنوان مدافعِ میهنِ خویش نگریسته است.
روى هم رفته تاریخ موحدان و شکست آنان توسط حکمرانانِ مسیحىِ اسپانیا، در کتابهاى تاریخ اسپانیایىها دچار فراز و نشیبهاى فراوانى بوده است. زمان تحسین از موحدان در نیمهى سدهى بیستم بوده که به وسیلهى بزرگترین مدافع آنان، آمبروسیو هویسى میراندا، صورت گرفته است. او اثرى پایدار و تاریخى پدید آورد و موضوع آن را به این سلسلهى بربرى، اختصاص داد. قبل از آن، کتابهاى عمومى، که راجع به تاریخ اندلس نوشته مىشد، فقط مطالب مختصرى را، دربارهى موحدان، در خود مىگنجاندند. در این آثار آنان به عنوان گروه بربرىِ متعصب و خشن، مورد ملاحظه قرار مىگرفتند که بعد از چندى به آسانى توسط قواى برترِ مسیحى مغلوب مىشدند. سپس هویسى، عربشناس (اسلام شناس) معروف سر رسید. او وقایعنامههاى متعددى از دورهى موحدان، تصحیح نمود که این تصحیحات به وى کمک کرد تا دربارهى تعدادى از فرضیههاى اولیه تجدید نظر کند؛ فرضیههایى که به وقایعِ سیاسى و نظامىِ قبل از سقوط موحدان مربوط مىشد. هر چند، بعد از هویسى به طور کلى در زمینهى تحقیق راجع به موحدان، روشهاى مثبت بسیارى به چشم مىخورد اما باید گفت بار دیگر آنان در جریان فراموشى و گمنامى قرار گرفتهاند. آنهایى که به تاریخ اسپانیاى سدههاى میانه مىپردازند، تک نگارىهاى متعددى را به مدجنان یا مسلمانان مغلوب، اختصاص مىدهند و براى اینان ضرورى است که در ابتداى این تک نگارىها در فصلى هر چند مختصر راجع به موحدان بحث کنند.
اکنون این سؤال مطرح است که براى فقدان علاقه به مطالعهى عصر موحدان چه دلایلى وجود دارد؟ یکى از جوابها این است که پس از پیشرفت دموکراسى در اسپانیا، تأکید زیادى بر تاریخهاى محلى شده و تحقیقات بدان جهت سوق داده شده است. این گرایش به تاریخهاى محلى نه فقط موجب شده محققان به چهرههاى محلى علاقه نشان دهند، بلکه باعث شده که آنان به جوامع محلى، خصوصا یهودیان و مدجنان نیز توجه کنند. ممکن است کسى اعتراض کند که موحدان نیز متناسب با آن الگو هستند (یعنى آنان را در اسپانیا مىتوان به عنوان جامعهى محلى تلقى کرد و مورد بررسى قرار داد). براى درک این مطلب، که چرا موحدان را در وضعیت جامعهى محلى قرار ندادهاند، ما نیاز به جستوجوى وسیعترى داریم. لازم است که ما در موقعیت مطالعات اسلامى، در اسپانیاى معاصرنظرى بیفکنیم؛ آیا واقعا محققان اسپانیایى بر تفسیرات جدلى و تخیّلى راجع به گذشتهى اندلس، فائق آمدهاند؟ بنا به عقیدهى یکى از اسلام شناسانِ اسپانیایى، به نام لوئیس مولینا،(54) جواب منفى است. در اواخر سال 1992 میلادى مولینا، هشدار داد که هنوز مورخانِ اسپانیایى، در بحثى قدیمى که بین سانچس آلبرنوز و کاسترو، راجع به تأثیرات تسلط مسلمانانِ اسپانیا وجود داشته، فرو رفتهاند و گرفتار آن هستند. مولینا معتقد است که هر دو طرفِ این بحث، یعنى آنهایى که از ماهیّت جاودان و ابدى اسپانیایىها سخن مىگویند و کسانى که در مورد اندلسىها خیالبافى مىکنند، به طور یکسان به رشتهى مطالعاتِ اسلامى در اسپانیا آسیب رساندهاند. وى با ابراز تأسف، پیشبینى مىکند، ممکن است به زودى سطح این مطالعات، تا حد فعالیتهاى حاشیهاى کاهش یابد. آن گاه، تنها چیزى که سودمند خواهد بود این است که محققان، به وقایعنامههاى محلى علاقه نشان دهند، تا با شناسایى اقسام کلمه، نام رودى که از راه شهرشان جریان دارد را بدانند.
پىنوشتها:
1. استادیار گروه تاریخ و تمدن ملل اسلامى - دانشگاه فردوسى مشهد.
این مقاله ترجمهاى است از:
2. Dr. Isabel O'Connor "The Fall of the Almohad Empire in the Eyes of Modern Spanish Historians", Islam and Christian - Muslim Relations, Vol, 14, No, 2, 2003.
3. در مرحلهى نهایى دولت به سن پیرى رسیده و رو به انحطاط و اضمحلال نهاده و محکوم به یک مرگ تدریجى یا ناگهانى است (مقدمهى ابن خلدون، ص 171).
________________________________________
1 .tseuqnocer
2 .lallamniT
3 .ednoc oinotnA esoJ
4 .anapsE ne sebara sol ed noicanimod al ed airotsiH
5 .eknaR nov dlopoeL
6 .aredoc ocsicnarF
7 .arebiR
8 .ogarraT yarebiR nailuJ
9 .ladiP zedneneM nomaR
10 .retsuF naoJ
11 .zonroblA zehcnaS oidualC
12 .srabI seliP serdnA
13 .ebara aicnelaV
14 .asoloT ed savaN saL
15 .aicnelaP zelaznoG legnA
16 .anamlusum anapsE al ed airotsiH
17 .tseuqnocer
18 .ortsaC ociremA
19 .anamlusuM anapsE
20 .seriA soneuB
21 .socralA
22 .seviV sneciV emuaJ
23 .sagigaC saL ed ordisI
24 .oyaleP zedneneM onilecraM
25 .serajeduM soL
26 .elliveS
27 .abodroC
28 .adnariM iciuH oisorbmA
29 .azogaraZ
30 .acnamalaS
31 .onumanU
32 .edahomla oirepmi led acitiloP airotsiH
33 .nauteT
34 .aicruM
35 .itsuG - la
36 .aratnaclA dna ogaitnas fo sredro yratilim eht
37 .ollijurT
38 .arudamertxE
39 .naheniL reteP
40 .msiocnarF
41 .razatroc ed aicraG
42 .azlapE ed lekiM
43 .ataM areibuR suseJ airaM
44 .anamlusum avita×
45 .zelaznoG zelaznoG oiluJ
46 .srajeduM
47 .elitsaC
48 .snruB treboR rF
49 .drahciuG erreiP
50 .ynapmoc i otos draciR
51 .acrollaM
52 .ortsac anojrA oinotnA
53 .anamlusum aiculadnA
54 .aniloM siuL
اسپانیاى اسلامى یا اندلس، همواره جایگاه خاصى در افکار محققان و نیز اکثر مردم داشته است. اندلس تصویرى از خلافتِ با شکوهِ امویان را که به مرکزیت قرطبه، در این سرزمین تأسیس کردند در اذهان منعکس مىکند و یادآور کاخها، ثروتها و جلالهاى از دست رفتهى سدهى 10 میلادى اسپانیا است. این تصویر، توسط کتابهاى تاریخى، آثار هنرى، موسیقى و بقایاى بر جاى مانده از آن دوره جاودان شده است. در مورد عصر درخشان تاریخ اندلسِ اسلامى، نسبت به دورهاى که این سرزمین افتخارات کمترى داشته و رو به انحطاط نهاده، مطالعات بیشترى انجام شده و در واقع این دوره تحتالشعاع این عصر درخشان قرار گرفته است؛ همچون دورهى ملوکالطوایفى، که به دنبال فروپاشى خلافت قرطبه، در سدهى 11 میلادى رخ نمود و یا عصر دو امپراتورى بربرىِ مرابطان و موحدان، که در پى دورهى ملوکالطوایفى اندلس را به سوى وحدت سوق داد و در مقایسه با عصر خلافت، مطالعه راجع به این دورهها کمتر صورت گرفته است. باید گفت فقدان علاقه به بررسى دورهى بعد از خلافت، تا اندازهاى ناشى از این واقعیت است که تاریخ اندلسِ اسلامى نیز مشابه خلافت شرقى، به سه دورهى پیدایش، عظمت و انحطاط تقسیم شده است. در این میان، مورخان بیشتر به دورهى عظمت آن عنایت کردهاند.
این مقاله بر آن است، تا توضیحاتى که مورخان اسپانیایى سدههاى 19 و 20، در مورد عللسقوط امپراتورى موحدان (سدهى 13 م) ارائه دادهاند را مورد بررسى و تحلیل قرار دهد. در نیمهى سدهى 13 میلادى، هنگامى که موحدان نظارت خویش را بر اندلس از دست دادند، موازنهى قدرت در شبه جزیرهى ایبریا به طور قطعى به نفع پادشاهانِ مسیحى رقم خورد و به استثناى پادشاهى غرناطه، سایر نواحى شبه جزیره به دست مسیحیان افتاد. این وقایع تاریخى، نشان دهندهى این بود که مسیحیان در جریان باز پسگیرىِ(1) اراضى اسلامى، به سودى پایدار و سرشار دست یافته بودند و به همین دلیل، این حوادث، بخش اعظم تحقیقات را تا کنون به سوى خویش جلب کرده است. مورخان اسپانیایى طى دو سدهى گذشته، توضیحات مختلفى در مورد علل سقوط موحدان، ارائه دادهاند و این توضیحات متأثر از تحولات فکرى و تاریخى، که در اسپانیا طى آن دو سده رخ داده بود، مىباشد.
مورخان اسپانیایى سدههاى 19 و 20، دو گونه تفسیر راجع به علل سقوط موحدان عرضه داشتهاند. تفسیر نخست توسط آن دسته از مورخان اسپانیایى مطرح شده که در سدهى 19 و نیمهى اول سدهى 20 مىزیستهاند. این گروه، علت سقوط دولت موحدان را منحصر به برترى مسیحیانِ اسپانیا بر مسلمانان این سرزمین مىدانند. به طور کلى در آغاز دههى 1950 میلادى، مورخان اسپانیایى در این مورد، نظرات متعادلترى ارائه و در توضیحات خویش کمتر از مسیحیان جانبدارى کرده؛ همچنین عواملِ خارج از اندلس را مورد توجه قرار دادهاند. در ربع آخر سدهى 20، از میان تحولات سیاسى، اجتماعى و فکرى، تفسیر دیگرى دربارهى علل سقوط موحدان بیان شده که بعد از دیکتاتورىِ فرانکو، بر اسپانیا تأثیر گذاشته است. در حالى که مورخان اسپانیایى در 30 سال اخیر، تمایل داشتهاند تا به خاطر کمکهاى فرهنگى و اقتصادى موحدان به اسپانیا، از آنان ستایش کنند؛ اما همین مورخان به بررسى این نهضتِ بربرى، علاقهى کمترى نشان دادهاند.
براى فهمیدن نقشى که موحدان در تاریخ اندلس داشتهاند باید به طور مختصر به این دولتِ بربرى و گرفتارىهاى آن در اندلس پرداخته شود. نهضت موحدان بر اساس اصلاحات مذهبى شکل گرفته بود. رهبر این جنبش، ابوعبداللّه محمد بن تومرت، از قبیلهى بزرگ مصموده بود که براى مدتى از سال 1106 تا 1117 میلادى به شرقِ اسلامى سفر کرد. نظر به این که ابن تومرت در تعلیمات خویش، بر یگانگى خداوند تأکید مىنمود، حرکت او جنبش موحدان نامیده شد. وى پس از بازگشت از شرق، مصمم شد تا برنامهى اصلاحاتِ مذهبىِ خویش را عملى سازد؛ به همین منظور در صدد برآمد تا اعمال بربرها را از زواید غیر اسلامى تطهیر و پاکسازى نماید. به دنبال این حرکت، دیرى نپایید که ابن تومرت با مرابطان به کشمکش پرداخت؛ او همچنین با فقهاى مذهب مالکى که به رژیم مرابطان مشروعیت بخشیده بودند، نیز درگیر شد. این در حالى بود که مرابطان در صدد تعقیب و دستگیرى ابن تومرت بودند. ابن تومرت روانهى مناطق کوهستانى شد و در جایى که تحت محافظت ابوحفص عمر، رییس قبیلهى بربرى بود، پناهنده شد. ابن تومرت در سال 1122 میلادى، خود را مهدى خواند. او در سال 1124 میلادى به سوى دهکدهى تینملل،(2) واقع در کوههاى اطلسِ علیا، حرکت کرد و در آن جا بود که جنبش موحدان به شکل قبیلهاى، سازمان یافت و داراى ماهیت سیاسى شد. از آن پس، موحدان آشکارا با مرابطان به مقابله پرداختند.
پس از مرگ ابن تومرت، تهاجمات موحدان علیه مرابطان توسط جانشین وى، عبدالمؤمن، هدایت شد. عبدالمؤمن به حاکمیت مرابطان در شمال افریقا پایان بخشیده، اندلس را نیز فتح کرد. موحدان تا سال 1148 میلادى تنها موفق شدند که بر جنوب غربى اندلس، اِعمال قدرت نمایند؛ اما به واسطهى مخالفت برخى از رهبران مسلمان، همچون ابن مردنیش، نتوانستند کنترل مناطق شرقى اندلس را در دست گیرند.
نخستین شرح و تفسیر در مورد علل سقوط موحدان
در سدهى 19 میلادى، مطالعات اسلامى در اروپا رشد سریعى پیدا کرد. هنگامى که قدرتهاى اروپایى، صاحب فرمانروایى گستردهاى بودند و سلطهى آنها بخش اعظمى از جمعیت مسلمانان را در بر مىگرفت؛ در این زمان بود که محققان اروپایى، به مطالعات اسلامى علاقمند شدند. در اسپانیا نیز مانند سایر نقاط اروپا، در سدهى 19 میلادى این مطالعات، توسعه یافت؛ اما این رشته در اسپانیا از ویژگى خاصّى برخوردار شد که با دیگر کشورهاى اروپا متفاوت بود. اسپانیا داراى گذشتهاى اسلامى، با تاریخى طولانى بود که در آن برخوردهاى نظامىِ فراوانى بین مسلمانان و مسیحیان رخ داده بود و این برخوردها همچنان ادامه داشت؛ تا این که در اوایل سدهى 17 میلادى با اخراج مسلمانان، پایان یافت.
یکى از مورخانِ اسپانیایىِ اوایل سدهى 19، که به مطالعات اندلسى دلبستگى داشتند، خوزه آنتونیوکنده(3) متولد 1766 میلادى بود. او نخستین مورخى بود که تنها بر اساس منابع عربى، به مطالعهى تاریخ اسپانیا پرداخت و گزارشى از مسلمانان این سرزمین تدوین کرد. وى در سال 1820 میلادى، دو جلدِ نخستِ اثر خویش را با عنوان تاریخ تسلط اعراب بر اسپانیا(4) منتشر کرد. پس از مرگ وى، جلد سوم آن نیز در سال 1821 انتشار یافت. این اثر به زودى بر اذهان تأثیر نهاد و موجب بیدارى اندیشهها شد. آکادمى سلطنتىِ تاریخ اسپانیا، اعلام کرد که کتاب کنده، سبب نوعى تحول و انقلاب در تاریخ و ادبیات اسپانیا خواهد شد. کنده در مقدمهى این اثر توضیح داده که براى وى ضرورت داشته تا منابع اولیهى عربى را بررسى کند، زیرا وقایعنامههاى مسیحى علاوه بر این که حوادث را به اختصار نقل کردهاند، همچنین باید آنها را به عنوان گزارشهاى مشکوکِ دشمنان، که در فضایى خصمانه و کینهتوزانه نوشته شدهاند، مورد ملاحظه قرار داد. همهى تاریخهاى قبل از این دوره، منحصرا بر اساس وقایعنامههاى مسیحى، به رشتهى تحریر درآمده بودند. کنده معتقد بود که آنها براى دورهى حکومت اعراب در اسپانیا، ارزش ناچیزى قائل شدهاند.
کنده مجموعهاى از نسخههاى عربى را ترجمه و آنها را ضمیمهى اثر خویش نمود تا بدین وسیله آنچه را که وى به عنوان وارونگى، در تاریخ اسپانیا تصور مىکرد، تصحیح نماید. از آنجا که تاریخ، به بشریت زندگى مىآموزد، کنده معتقد بود باید نادرستى از آن زدوده شود و در نتیجه، وظیفهى مورخ بررسى منصفانه و بىطرفانهى وقایعِ تاریخى است. اصرار کنده بر واقعنمایىِ تاریخ، یکى از ویژگىهاى ایدههاى معاصر اروپایى، در مورد تاریخنگارى است. لئوپلدرانکه،(5) مورخِ برجستهى آلمانى اوایل سدهى 19، در مورد تاریخ، بیان مىکند که تاریخ، خواهانِ دوستىِ خالصانهى حقیقت است. به منظور تحقق این هدف، رانکه پیشنهاد مىکند که مطالعهى وقایع تاریخى، باید مبتنى بر سند انجام گیرد. هم باید این چنین بررسىها به نحوِ دقیقى صورت گیرد و مشخص گردد که آیا مىتوان انگیزههاى واقعى (حقیقت) را کشف کرد.
کنده اعتقاد داشت که راهِ رسیدن به حقیقتِ تاریخى آن است که بپذیریم باید، گذشتهى مسلمانان را از زبان خودِ آنان بررسى کنیم. این اعتقاد کنده با اندیشهى رانکه ـ هر چه واقعهاى مستندتر و دقیقتر مورد مطالعه قرار گیرد، مفیدتر است و حقیقت بیشتر آشکار مىگردد ـ شباهت دارد. کتاب کنده توسط محققان اروپایى، خصوصا دوزى ـ محقق هلندى ـ به شدت مورد انتقاد قرار گرفت. او ادعا مىکرد که دانش و اطلاعات کنده از زبان عربى، ناچیز بوده و اطلاعات وى در حدّ آشنایى با حروف عربى بوده است.
در هر حال، کتاب کنده سلسله کارهاى جدیدى را در زمینهى تاریخ اسپانیا به راه انداخت. چنانکه گذشت سدهى 19 میلادى، سرآغاز گسترش مطالعات عربى در اسپانیا بود. در این رابطه فرانسیکو کودرا(6) (1836 ـ 1917 م)، نخستین چهرهى برجسته، به شمار مىرفت. او هنوز هم در اسپانیا به عنوان پدر مطالعات عربى شناخته مىشود. آثار کودرا به خاطر استفاده از روشهاى علمى، داراى اعتبار است. وى تحقیقات بسیارى را انجام داد و اطلاعات فراوانى را گرد آورد. کودرا در حالى که در دانشگاه مادرید به تدریس اشتغال داشت، با کمک دانشجویانش چندین نسخهى عربى را که اخیرا در ناحیهى آراگون پیدا شده بود، استنساخ نمود و منتشر کرد.
کودرا معتقد بود براى محققان اسپانیایى، به ویژه آنهایى که در ناحیهى آراگون متولد شدهاند، روى آوردن به مطالعات عربى، ضرورى است. او آشکارا اظهار داشت که از سدهى 8 تا 11 میلادى به لحاظ فکرى و فرهنگى، مسلمانان بر پیروان مسیح، برترى داشته و زبان مکاتبه در میان دانشمندان، عربى بوده است. او خاطر نشان کرد که همهى مردمِ قلمرو آراگون باید زبان عربى را فرا گیرند؛ زیرا دانستن آن، مربوط به تاریخ بیگانگان نیست بلکه به خود ما تعلق دارد و اسپانیایىها نیز مانند ما، در اندلس متولد شدهاند. کودرا و شاگردانش همچون ریبرا،(7) در جمعآورى و چاپ نسخههاى عربى، که اغلب با هزینهى شخصى خودشان انجام مىگرفت، پیشقدم بودند.
کودرا از مشکلات تحقق ایدهى خود کاملاً آگاه بود. او در جلسهى ورودیهى شاگردش ژولین ریبرا تارّاکو،(8) به آکادمى سلطنتىِ تاریخ اسپانیا، یک سخنرانى ایراد کرد و در آن، از این که نظریات ریبرا، راجع به نفوذ فرهنگ مسلمانان در اسپانیا، حتى توسط روشنفکران به آسانى پذیرفته نمىشود، شکوه نمود. مطابق نظر کودرا، چنین ایدههایى مستقیم یا غیر مستقیم، در برابر اندیشههاى ناصوابى قرار مىگرفت که عمیقا ریشه در گذشته داشت، راهنماى بسیارى از این اندیشههاى نادرست، وجود این ایده بود که، هیچ چیزِ خوب و مطلوبى از مسلمانان صادر نمىشود.
هر چند آنگونه که کودرا انتظار داشت، اثرش نتوانست علاقهى زیادى را در مورد مطالعات عربى ایجاد کند، ولى وى تعدادى از مورخان را تربیت کرد که ایدههایش را تداوم بخشیدند. دانشجویان وى به خاطر توانایىهاى علمىاش، او را مىستودند. شاید معروفترین دانشجوى او، رامون منندزپیدال(9) باشد، او خاطر نشان کرد که کودرا عادت داشت تا دربارهى مسألهاى، اطلاعات زیادى را بیان کند و بلافاصله خودش آنها را دفع نماید، وى بدین وسیله قصد داشت تا دیگران را متوجه مشکلاتِ حلّ قطعىِ آن مسأله کند.
علاوه بر آن که در اواخر سدهى 19 میلادى، در اسپانیا مطالعات عربى (اسلامى) توسعه یافت، همچنین این کشور شاهد رویدادهاى مهم تاریخى، در این ایام بود؛ حوادثى که به شکل شورشها و ناآرامىهاى سیاسى بروز کرد و مدتها اسپانیا را دچار پریشانى و آشفتگى نمود. اسپانیا شاهد برکنارى حکومت پادشاهى بود، ولى بار دیگر در ربع اخیر این سده این نظام برقرار گردید. در این زمان نظام سیاسىِ اسپانیا، به تناوب بین حکومت لیبرالها و محافظهکارها تغییر مىکرد. در چنین فضا و محیطى مورخان اسپانیایى، در تفسیرى که راجع به گذشتهى اسلامىِ این کشور ارائه مىدادند، با همدیگر اختلاف نظر داشتند و این اختلافات ناشى از گرایشهاى سیاسىِ آنان بود. به طور کلى، مطابق آن چه که خوان فوستر،(10) مورخ والنسىِ سدهى 20، اظهار داشته، تاریخ اسپانیا در سدهى 19، بسیار محدود شده بود؛ زیرا اشرافیت و روحانیت سنتى، تاریخ را با تمایلات دنیوى ترکیب کرده و آن را در خدمت گرایشهاى خاصّى در آورده بودند. این آمیختگى تاریخ با تمایلات، قطعا سخنان جدلآمیزى را پدید مىآورد که اغلب آنها همچون سراب بىاساس بودند.
باید توجه داشت که عوامل خارجى نیز در ناپایدارىهاى اوضاع اسپانیا، مؤثر بوده است. در سال 1898 این کشور، مستعمرات خویش را در کوبا، پورتوریکو و فیلیپین از دست داد. اسپانیایىهاى معاصر، از این حوادث به عنوان بدبختى و مصیبتى بزرگ براى کشورشان یاد کردهاند. در واقع این رویدادها براى اسپانیا فاجعهاى مادى و معنوى به شمار مىرفت، چون در مقایسه با سایر نواحىِ اروپا، بىکفایتىِ این کشور را نشان مىداد. متفکران اسپانیایى درصدد برآمدند تا دلیل بىکفایتى کشورشان را کشف کنند و بدین منظور بررسى ماهیت و ویژگىِ جامعهى اسپانیا را آغاز کردند. آنان براى انجام چنین کارى به مطالعهى تاریخ این سرزمین روى آوردند، تا عواملى که موجب شده اسپانیا از سایر اروپا متمایز باشد را شناسایى کنند. این بررسى شامل گذشتهى اسلامى اسپانیا نیز مىشد و به منظور شناسایى ویژگى اسپانیا، دورهى اسلامى آن، موضوع قابل توجهى محسوب مىشده است. در این میان، راجع به بررسى دورهى اسلامى اسپانیا، متفکران این سرزمین، نسبت به اسلام دو رویکرد و دو شیوهى نگرش را در پیش گرفتند؛ مثلاً، رامون منندزپیدال در اظهاراتش، به انعکاس نظرات کودرا پرداخته و مطرح کرده است که مسلمانان در تاریخ اسپانیا نقش مثبتى داشتهاند و خود نیز براى مسلمانان چنین جایگاهى قائل بود، اما تأکید مىکرد که همهى آنان اسپانیایى هستند. به نظر پیدال، حتى مسلمانانى که داراى پدر عرب یا افریقایى بودند و مادرشان گالیسى (جیلیقى)، کاتولونى و یا باسکى بود، باز هم در شمار اسپانیایىها قرار مىگرفتند. در طرف دیگر این جدال، کلودیو سانچس آلبرنوز(11) قرار داشت، وى بیان کرده که فتح اسپانیا توسط اعراب، حادثهى غمانگیزى بود که حاصلى جز مصیبت و اندوه براى این کشور نداشت. این واقعه موجب عقبماندگى اسپانیا از سایر نواحىِ اروپا شده بود. به عقیدهى سانچس آلبرنوز، مسلمانان به لحاظ فرهنگى، مردمى فرومایه و ناتوان بودند که درهاى اسپانیا را بر روى پیشرفت و توسعهاى که در سایر نقاط اروپا رخ مىداد، بسته بودند.
این جدل، در اواخر سدهى 19، پایان یافت. همچنین نفوذ اسلام در اسپانیا، این بحث را شامل مىشد که آیا این کشور باید وارد مغرب (مراکش) و جزء آن شود؟ در سال 1901، ریبرا تاراگو، مطرح کرد که اسپانیا کشورى است که رهبرانش بدون برخوردارى از موهبت الهى، در آن به حکمرانى مىپردازند و باید از همهى ادعاهاى امپریالیستى خویش دست بردارند و در مرحلهى نخست توجه خود را به امور داخلىِ کشور معطوف نمایند. ریبرا به خصوص مدافع بیرون ماندن اسپانیا از مسائلِ مغرب (مراکش) بود، چون به نظر وى مردم آن کشور داراى ویژگىهایى از قبیل: یاغىگرى و خشونت بودند. در واقع به نظر مىرسد، تمایل ریبرا به مراکش، محدود بدانجا مىشد که وى بتواند از منابع عربىِ سدههاى میانه، راجع به تاریخ اندلس استفاده کند؛ براى مثال، او در سال 1893 به عنوان مأمور سیاسى، براى خریدن نسخههاى خطىِ عربى به مراکش سفر کرد.
در سال 1901 میلادى، مقارن دورهاى که اسپانیا در زمینهى هویت ملى و رشد مطالعاتِ عربى (اسلامى) دچار بحران شده بود، آندرس پایلس ایبارسِ(12) والنسى، کتاب اعراب والنسیا(13) را منتشر کرد. در واقع، اثر پایلس ایبارس به انعکاس مضمون جامعهاى مىپرداخت که نویسنده در آن زندگى مىکرد. پایلس در پیشگفتار این کتاب، خاطر نشان مىکند که قصد دارد اطلاعات جدیدى را عرضه نماید، آگاهىهایى که عربشناسانِ حرفهاى اسپانیا به گونهاى از آن دورى جسته بودند. او مطرح نموده که به خاطر توسعهى مطالعات عربى، این اطلاعات براى او قابل دسترسى بوده است. پایلس هم، مانند کنده عقیده داشت که براى محقق اسپانیایى ضرورى است تا از منابعِ عربى استفاده کند و آنها را با مآخذِ مسیحى مقایسه نماید.
پایلس همانند سایر متفکرانِ اسپانیایى، علاقه داشت تا ماهیت و ویژگى جامعهى اسپانیایى را درک کند. او در پایان اثر خویش، این سؤال را مطرح مىکند که آیا مسلمانان در دورهى تسلط بر اسپانیا به پیشرفتِ این کشور کمک کردهاند؟ و در ادامه راجع به آن، پاسخى منفى ارائه مىدهد. مطابق نظر پایلس، تعدادى از متفکران اسپانیایى به سبب نادانى، از فرهنگ اسلامى ستایش کردهاند؛ چون آنان قصد داشتند تا از قدرت کاتولیسم، که اساس تمدن عالى بود، بکاهند و برترى غیر قابل انکارِ آن را نادیده بگیرند.
پایلس براى سقوط موحدان، علل متعددى را مطرح مىکند که همهى آنها داراى ماهیتى میهنپرستانه و جانبدارانه بودند. او بدون پرداختن به وقایع تاریخى که در سایر بخشهاى امپراتورى موحدان رخ داده بود، پادشاهان مسیحىِ اسپانیا را در جنگ با مسلمانان، به عنوان جناح پیروز معرفى مىکند. پایلس از علت سیاسى، به عنوان نخستین علت سقوط موحدان یاد کرده است. به عقیدهى وى یک سال پس از شکست موحدان از مسیحیان، در نبرد عِقاب(14) و به دنبال آن مرگ الناصر (حاکم موحدى)، موحدان دچار کشمکشهاى خاندانى شدند. در جنگ عِقاب که در سال 1212 میلادى، بین موحدان و مسیحیان رخ داد، قواى متحد مسیحى؛ متشکل از نیروهاى لئون، قشتاله، ناوار و آراگون بر مسلمانان فائق آمدند، که پایلس آن را پیروزى درخشانِ مسیحیان معرفى مىکند. به نظر وى در این زمان، مسیحیان از گرفتارىها و مشکلات داخلى مسلمانان بهره بردند. همچنین فردیناند سوم، پادشاه قشتاله (کاستیل)، به تحریک مادرش، بىباکانه تهاجمات خویش را بر ضد موحدان آغاز کرد.
علاوه بر این، پایلس براى سقوط موحدان، یک علت دینى نیز ذکر مىکند و با نگرشى جانبدارانه به تفسیر آن مىپردازد. همچنین او اعتقاد داشت که موحدان در شمار متعصبانِ دینى بودند؛ تعصب از آنجا ناشى مىشد که آنان در جنبش خویش، بر اصلاحات مذهبى تأکید مىکردند و در صدد آن بودند تا در میان پیروانشان، دین واقعى را رواج دهند و تعالیم دینى را از بدعتها پاک کنند و بدین منظور ابن تومرت، حرکت خویش را آغاز کرد. به دنبال آن، موحدان با اعمالى نظیر نوشیدن شراب و پرداختن به موسیقى، مخالفت ورزیدند. تعصب مذهبى موحدان هنگامى بیشتر آشکار مىشود که پایلس اَعمالِ مذهبى آنان را با آن چه که نزد مسلمانان اندلس معمول بود، مورد مقایسه قرار داده و خاطر نشان مىکند که مسلمانان اسپانیایى موافق مذهب موحدان نبودند. اینان که مولدان یا مسیحیانِ مسلمان شده، خوانده مىشدند، در پى آن بودند تا دولتهاى مستقلى به وجود آورند و قوانین خاصّ خود را داشته باشند، تا با اسلامِ دو رگهاى که به آن اعتراف کرده بودند، هماهنگ باشد. باید توجه داشت قوانینى که پایلس از آنها سخن مىگوید، مربوط به فقه مذهب مالکى بود، از اینرو موحدان، مخالف این قوانین بودند. پایلس به جاى این که در مورد نظامهاى گوناگونِ حقوقى، بحث کند و به تشریح آنها بپردازد ادعا مىکند اسلامى که اندلسىها به آن پاىبند بودند، به خاطر زمینههاى اسپانیایى و مسیحىِ آن، از ماهیتى انعطافپذیر و عالىتر برخوردار بوده است.
پایلس در مورد سقوط موحدان، یک علت اقتصادى را نیز مطرح مىکند. به گفتهى وى به محض این که المأمون (حاکم موحدى) از اندلس به سوى شمالِ افریقا حرکت کرد ابن هود مرسى، رهبر مسلمانان اندلس، بر ضد موحدان قیام نمود. به عقیدهى پایلس، ابن هود، یک عرب نیکوکار از نسل امراى سابق سرقسطه بود. او رهبرىِ گروه ملى را که امیدوار بودند وى به مردمى که مورد آزار و اذیت و رفتارهاى ناعادلانه قرار گرفتهاند، آزادى و عدالت را بازگرداند برعهده داشت. ابن هود برخلاف حاکمان ستمگرِ موحدى، درصدد برآمد تا مالیاتها را بر اساس مقرراتِ منصفانهاى تنظیم کند.
یکى دیگر از محققان این گروه ـ طرفدار مسیحیان و اسپانیایىها ـ آنخل گونزالث پالنسیا(15) بود، کسى که با راهنمایىهاى ریبراتاراگو، به تحقیق پرداخت. گونزالث پالنسیا، در سال 1925، کتابى با عنوان تاریخ مسلمانان اسپانیا(16) منتشر کرد که در آن، به طور مختصر به حضور مسلمانان در اسپانیا پرداخته است. به عقیدهى وى، بعد از آن که موحدان نتوانستند در برابر جنبش بازپسگیرى مسیحیان، مانعى جدى ایجاد کنند، وقوع جنگِ عِقاب حادثهاى اجتنابناپذیر به نظر مىرسید. قابل توجه این که گونزالث پالنسیا، در دورهى بعد از جنگ جهانى اول زندگى مىکرد و تحت تأثیر آن فضا، از نیروهاى مسیحى که در واقعهى عِقاب شرکت داشتند، با عنوان متفقین یاد مىکند. وقایع جنگ داخلى اسپانیا (1936 ـ 1939م)، که سرانجام با پیروزى حزب فاشیست، در سال 1939 میلادى خاتمه یافت نیز بر تحقیقات گونزالث پالنسیا تأثیر نهاده است. او در سال 1945، یعنى شش سال بعد از جنگهاى داخلىِ اسپانیا، جنبش بازپسگیرى(17) مسیحیان را، جنگ داخلى بین پیروان ادیان مختلفِ اسپانیا، نامیده است.
برجستهترین نمایندهى مکتبى که تأکید داشت اندلسىها، داراى ماهیت اسپانیایى هستند، کلودیو سانچس آلبرنوز بود. او شرحى میهنپرستانه و جانبدارانه در مورد علل سقوط موحدان، تدوین کرد. سانچس همانند منندزپیدال معتقد بود، به رغم این که شبه جزیرهى ایبریا در طول تاریخ، مورد تهاجم اقوام مختلف قرار گرفته است، ولى اسپانیا همواره موجودیت خویش را حفظ کرده و پیوسته جاودان باقى مانده و در سراسر تاریخ خویش، هیچ گاه ماهیت اسپانیایىِ آن دستخوش دگرگونى نشده است. در عین حال، به لحاظ تأثیرى که اسلام بر اسپانیا نهاده، این دو محقق، داراى دیدگاههاى مختلفى بودند. سانچس، راجع به این تأثیر نگرشى منفى داشت، به نظر وى اسپانیولىها (ملت اسپانیا) در برابر تهاجمات طوایف وحشى و خشونتطلب افریقایى، خودشان را قربانى کرده بودند تا سایر نقاط اروپا را از خطر آنها حفظ کنند. طى دورهى اواخر سدههاى 11، 12 و اوایل 13 میلادى، یعنى هنگامى که دو امپراتورى بربرىِ مرابطان و موحدان، بر اندلس مسلط بودند، مردم اسپانیا گرفتار بدبختى فزایندهاى شده بودند. بنابراین ضرورى است که کوششها بر روى مطالعهى این دوره، متمرکز شود و در این زمینه، اهتمام جدى صورت گیرد. به عقیدهى سانچس، رقیب وى، یعنى امریکوکاسترو،(18) در پرداختن به مطالعهى این دوره، ناکام بوده است. سانچس آلبرنوز، معتقد بود که زمان بین نبرد زلاقه در سال 1086 میلادى که به پیروزى مسلمانان منجر گردید، تا نبرد عِقاب در سال 1212 میلادى براى توسعهى اسپانیاى مسیحى، دورهى بسیار سختى بوده است. از سویى اسپانیاى مسیحى به پنج پادشاهى تقسیم شده بود که به ندرت بر ضد مسلمانان، با یکدیگر همکارى مىکردند؛ از سوى دیگر نیز همین قواى پراکنده و ضعیفِ مسیحى، باید با تهاجمات بربرهاى خشن و بىرحم به مقابله مىپرداخت.
کتاب سانچس با عنوان اسپانیاى مسلمان(19) شامل تجزیه و تحلیلى از دورهى موحدان است. او این اثر را در سال 1946 از تبعیدگاهش در بوئنوس آیرس(20) منتشر کرد. این کتاب، بر اساس بقایاى منابعِ قدیمىِ مسیحیان و مسلمانان، که توسط محققان دیگر، ترجمه شده بود، تدوین گشت و خود سانچس نیز شرح مختصرى بر آن افزوده است. در فصلى که متضمن دورهى موحدان است، ایدهى کلى در آن، چنین انعکاس یافته که موحدان سرانجام مغلوب اسپانیایىها شدند. سانچس باور داشت که پیروزى مسیحیان اسپانیایى در نبرد عِقاب بر موحدان (1212 م)، به نفوذ امپراتورى افریقایى در اسپانیا پایان داد. این موفقیتِ مسیحیان، موجبِ زوالِ موحدان شد، یعنى مىتوان گفت بعد از آن موحدان از اوج قدرت، به حضیض ذلت نزول کردند.
به نظر سانچس، اگر چه موحدان خیلى قدرتمند بودند و مسیحیان اسپانیا نیز به صورت پنج پادشاهى، پراکنده شده بودند؛ اما بعدها عزم جنگجویانِ مسیحى تا حدى، ضعف جبههى مسیحیان را جبران کرد. پیروزى مسلمانان به سال 1195 میلادى در جنگ الارک،(21) خسارات فراوانى را بر پیروان مسیح وارد نساخت. در مقابل، مسیحیان در صدد جمعآورى همهى قواى خویش برآمدند تا انتقامِ ناکامى در الارک را باز ستانند. سرانجام، این انتقامگیرى در نبردِ عِقاب به وقوع پیوست. بنا به عقیدهى سانچس، بعد از این واقعه، امپراتورى موحدان چند سال سقوط نکرد، اما در میان مسیحیان علاقه و اشتیاق وافرى پدید آمد تا مناطق اسپانیا را از مسلمانان که اکثریت جمعیت این سرزمین را تشکیل مىدادند، بازپس گیرند.
پس از شکست در نبرد عِقاب، خلیفهى موحدان نتوانست برغم از دست دادن اندلس فائق آید و متعاقب آن، تلخىِ شکست و ناکامى خویش را با نوشیدن شراب فرو نشاند. حاکمان مسلمانِ استانهاى مختلفِ اسپانیا نیز از این موقعیت سود جسته و بر ضد موحدان قیام کردند. در این میان گروهى در پایتخت، دست به شورش زدند. سانچس براى آن که بر نقش اسپانیاى فناناپذیر تأکید کند و ماهیت جاودان اسپانیایى را معرفى نماید، جانشینى سریع سه خلیفهى موحدى را در اندلس، با دورهى حکومت رومىها بر این سرزمین، مورد مقایسه قرار مىدهد. بنا به عقیدهى سانچس، شاهزادگان موحدى، در این اواخر پیشوایان مسلمانان اسپانیایى را مورد تعقیب قرار دادند و دو نفر از رهبرانى که از قبل ادعاى حکومت کرده بودند را به قتل رساندند.
سانچس آلبرنوز با اصطلاحات جانبدارانه، به بررسى شورشهایى که توسط مسلمانانِ اسپانیایى انجام شده بود، پرداخته است، حتى آنهایى که در مراحل اولیهى فتوحات موحدان به وقوع پیوسته بود را با همان نگرش میهنپرستانه، مورد بررسى قرار مىدهد. او تأکید کرده که ابن مردنیش، اسپانیولى بوده است. گذشته از این، او نه فقط تن به حکومت موحدان نداد و آنان را متجاوزانِ به اسپانیا خواند، بلکه جرأت کرد تا نخستین گام را بر ضد موحدان بردارد. سانچس از ابن مردنیش به عنوان یک رهبر شجاع یاد مىکند که هدفش مقاومت قهرمانانه در برابر حملهى افریقاییان به وطنش، اسپانیا بوده است. خود ابن مردنیش اسپانیا را وطن مشترکى براى مسلمانان و مسیحیان دانسته است.
سانچس با گرایشى خاصّ و جانبدارانه، براى سقوط موحدان دلیل دیگرى نیز ذکر مىکند. او بحثى را به میان مىکشد که بربرهاى افریقایى اجازه دادند تا مورد تملق قرار گیرند و مغلوب شعر و نبوغ اندلسى شوند. براى مثال، ابن مردنیش نتوانست مانعى در برابر فتوحات موحدان ایجاد کند، اما دو دختر زیباى او موفق شدند بر حاکمان موحدى، ابویعقوب و ابویوسف، چیره گردند و با آنان ازدواج نمایند.
سانچس در اثر خویش، هیچگاه از علل خارج از اندلس، که ممکن است در سقوط موحدان مؤثر بوده باشد، سخنى به میان نمىآورد. مثلاً وى بعد از آن که بحث خویش را در مورد موحدان به پایان رسانده، تنها اشارهاى کوتاه به بنى مرین کرده است. سانچس صرفا از بنى مرین به عنوان امپراتور افریقایىِ دیگرى یاد مىکند که با استفاده از بحران سیاسى موحدان، موفق شد جانشین آنان شود.
در دورهى بعد از جنگ داخلى اسپانیا، سانچس و رقیبِ فکرى او، امریکو کاسترو، در زمینهى تحقیقات اسپانیولى، به طور یک جانبه به مطالعه مىپرداختند. این دو مورخ به آن دسته از متفکران اسپانیایى تعلق داشتند که بعد از پیروزىِ حزب فاشیست در سال 1939، اسپانیا را ترک کردند و از آرمانهاى این حزب سهمى نبردند. متفکران دیگرى که در اسپانیا باقى ماندند، به ناچار مىبایست تحت مراقبت و نظارتِ دقیق رژیم فرانکو کار مىکردند. حکومت فاشیستِ اسپانیا به این دلیل در زمینهى آثار فکرى اهتمام مىورزید، تا بتواند از آنها به عنوان وسیلهاى مطلوب براى تبلیغِ ایدئولوژى رژیم، بهرهبردارى کند. به عنوان مثال اسپانیا در سال 1953 با واتیکان عهدنامهاى امضا کرد که بر اساس آن، رسما طرز تفکر کاتولیکى را به عنوان ایدئولوژىِ رژیم مورد تأیید قرار مىداد. بنابراین، هر جزء از زندگى اسپانیایىها از جمله تعلیم، تربیت و تحقیقات باید بر اساس ارزشهاى کاتولیک، تنظیم مىشد. به گفتهى مورخ کاتالونى، خایومه ویسنس ویوس،(22) فاشیستها بعد از جنگ داخلىِ اسپانیا، سانسور رسمى ایجاد کردند که موجب انحطاط و زوال تحقیقات گردید. ویسنس ویوس، مشکل تحقیق را بیش از آن که ناشى از ملاحظات ایدئولوژیکى بداند، آن را تا حد زیادى به سختى الگوهاى قدیمىِ تحقیق، نسبت مىدهد که محققان تمایلى نداشتند تا وظیفهى سخت کاوش در آرشیوها را بر عهده گیرند و خود را به زحمت بیاندازند.
یکى از مورخانى که بعد از جنگ داخلى در اسپانیا باقى ماند، ایزیدرو دى لاس کاگیگاس(23) بود. او دانش وسیعى از جهان اسلام داشت که باعث شد به عنوان نمایندهى سیاسى اسپانیا، در مغرب (مراکش) برگزیده شود. در این زمان اسپانیا که از سال 1912 مراکش را تحت قیمومیت و سرپرستى خویش درآورده بود، تلاش مىکرد تا با جهان اسلام، به خصوص شمال افریقا، روابط نزدیکى داشته باشد. بدین منظور از سال 1949 تا 1958 میلادى این کشور قراردادهایى فرهنگى با مصر، عراق، ایران، اردن، لبنان، سوریه و مراکش امضا کرد که بعضى از این توافقنامهها شامل تبادل دانشجو مىشد. حکومت اسپانیا، که در مورد این تبادلها سرمایهگذارى مىکرد، آن را براى دانشجویان اسپانیایى فرصت مناسبى مىدانست تا آنان به عنوان خادمانى دلسوز، فرهنگ اسپانیولى را به مردم کشورهاى دیگر عرضه کنند؛ علاوه بر این باید بکوشند تا فرهنگ عربى را نیز تحصیل نمایند. همچنین برنامهى تبادل دانشجو سبب شد تا مطالعات اسلامى در اسپانیا از رشد وسیعى برخوردار گردد.
سیاستمداران اسپانیایى، به سرعت دست به کار شدند تا سیاستهاى جانبدارانهى اسلامى خویش را توجیه نمایند. در سال 1959، وزیر امور خارجهى اسپانیا بیان کرد که دگرگونىها در جهان اسلام، موجب اصلاح و بهبود رقابت عرفى و دنیوى با کشورهاى اسلامى شده و امروزه مسلمانان به عاملى براى همکارى و تفاهم تبدیل شدهاند. رویکرد جدید، تا حدى توسط این واقعیت آشکار مىگردد؛ که فرانکو در سال 1936، زمانى که بر ضد رژیم قانونى جمهورىخواه اسپانیا، در مراکش دست به شورش زد، نیروهاى مسلمان او را همراهى کردند که بر اثر این کمکها، وى بر جمهورىخواهان غلبه یافت. بعد از آن نیز همواره مسلمانانِ مغربى، بخشى از نیروهاى امنیتىِ فرانکو را تشکیل مىدادند. علاوه براین، همانگونه که وزیر امور خارجهى اسپانیا در سال 1959 بیان کرده، همکارى با جهان اسلام به منظور جلوگیرى از نفوذ شوروى سابق، ضرورى بوده است.
در هنگامى که ایدئولوژى رسمى رژیم فاشیست به دلایل سیاسى و فواید عملى، به القاى گسترش روابط فرهنگى با جهان اسلام مىپرداخت و سیاستمداران نیز آن را توجیه مىکردند؛ روش و نگرش محققان اسپانیایى نسبت به مسلمانان و نقشى که آنان در گذشتهى اسپانیا دارا بودند، همچنان به صورت منفى باقى ماند و در محافل تحقیقاتى، در صدد اصلاح آن برنیامدند. بنابراین، تعدادى از مورخان اسپانیایى به همکارى با رژیم فرانکو ادامه دادند و به انکار شگفتىهاى فرهنگىِ مسلمانان پرداختند. یکى از آنان مورخ برجستهى اسپانیایى، مارسلینو منندز پلایو،(24) بود. او نقش نظریهپردازِ رژیم فرانکو را بر عهده داشت. در چنین موقعیتى وى بیان کرد که تمدن عرب (اسلامى) داراى ماهیت سامى نبوده و اعراب و افریقاییان، هیچ علم و فلسفهاى تولید نکردهاند. به گفتهى منندز پلایو، رشتههاى علمى فقط در مناطقى مانند اسپانیا که تحت نظارت مسلمانان بود، پیشرفت کرد؛ یعنى ناحیههایى که غالب مردم آن، از اصلِ هند و اروپایى بودند و جاهایى که برخوردار از بقایاى فرهنگ باستانى و کلاسیک پیشین بودند.
اثر مورخ اسپانیایى، ایزیدرو دى لاس کاگیگاس، منعکس کنندهى شیوهها و نگرشهاى گوناگون و متغیرى مىباشد و یا در واقع در بردارندهى تصوراتى است که متفکران اسپانیایى از دههى 1940 نسبت به اسلام معاصر و سدههاى میانه داشتهاند. به رغم تماسهاى نزدیکى که اسپانیا با جهان اسلام داشت، باز هم کاگیگاس برترىِ اسپانیاى مسیحى را به عنوان علت اصلى سقوطِ موحدان معرفى مىکند. وى اثر خویش را با عنوان مدجنان،(25) در سال 1949 در مؤسسهى مطالعات افریقایى منتشر کرد. کاگیگاس علاقمند بود تا به بررسى جامعهى مدجنان، یا مسلمانان مغلوبى که در اسپانیاى مسیحى باقى ماندند، بپردازد؛ اما در این تحقیق وى ناگزیر شد، تا دورهى قبل از فتح مسیحیان یعنى عصر موحدان را نیز مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. در این کتاب، کاگیگاس از شکستى که موحدان در نبردِ عِقاب متحمل شدند به عنوان علت اصلى سقوط آنان یاد مىکند. به نظر وى این شکست نقطهى آغاز انحطاطِ موحدان به شمار مىرفت و تأثیر آن، در خود مراکش هم مشهود بود. او معتقد بود که واقعهى عِقاب، بر نظریهى ابن خلدون ـ آنجایى که وى راجع به دورهى نهایى ظهور و سقوط امپراتورىها بحث کرده3 ـ دلالت داشته است.
کاگیگاس در این گروه، نخستین محققى است که در صدد برآمده بود تا راجع به علل سقوط موحدان به حوادثى که در شمال افریقا رخ داده بود نیز توجه کند و آنها را در تحلیل خویش مورد ملاحظه قرار دهد.
در عین حال، وى از قیام بنى مرین ـ نیروى سیاسىِ جدیدى که بساط قدرت موحدان را از شمال افریقا برچیدند ـ به عنوان یکى از علل سقوط موحدان یاد مىکند و معتقد است که علل اسپانیایى هم در این واقعه، دخیل بوده است.
او خاطر نشان مىکند که گرچه بنى مرین، در سقوط موحدان مؤثر بودهاند، اما ظهور این خاندان و پیشرفتهاى اولیهى آنان را باید حاصلِ مستقیم ناآرامىهایى دانست، که منجر به بدبختى ابوعبدالله محمد الناصرِ موحدى، در شمال افریقا شد و به عقیدهى کاگیگاس این آشوبها و ناآرامىها، در پى مرگ الناصر، گسترش یافتند.
هنگامى که المأمون در اشبیلیه(26) ادعاى حکومت مىکرد، اولاد ابن تومرت در مراکش مدعى خلافت پسر الناصر بودند. کاگیگاس به کشمکشهاى خاندان موحدین در اندلس نیز توجه کرده و اشاره نموده که اینان آشکارا بر ضد اولاد صحابهى المهدى به نبرد پرداختند. علاوه بر این، کاگیگاس هنگام بحث از کشمکشهاى سلسلهى موحدان، جناح اسپانیولى این رقابتها را ستایش مىکند و مىگوید: موحدانى همچون المأمون ابوالعلى بن یعقوب المنصور، چون در اسپانیا متولد شده و در آنجا نیز پرورش یافته، تفکرش کاملاً متفاوت از موحدان مراکش بوده است. وى هم چنین اشاره مىکند که سرانجام این کشمکشها، با تجزیهاى که بعد از مرگ المستنصر موحدى، بین دو بخش امپراتورى رخ داد، پایان یافت. به گفتهى کاگیگاس، موحدان ناگزیر بودند که با مخالفانِ خویش، در دو سوى جبل الطارق مقابله کنند. در این اواخر، آنان نیروهاى نظامى خود را از اندلس روانهى مراکش مىکردند تا ناآرامىهایى که در آن جا، بر اثر بحرانِ جانشینى پدید آمده بود، سرکوب نمایند. هنگامى که در سال 1299 میلادى، ابوالعلى از اندلس راهى مراکش شد تا در آنجا با رقیب خویش یحیى، مقابله کند، اندلسىها از این موقعیت بهرهبردارى نمودند و بر ضد حکمرانانِ موحدىِ اندلس، که نیروى کافى نداشتند، قیام کردند؛ در نتیجه این حاکمان مجبور به ترک مناطق خویش شدند. باید گفت فقدان نیروى کافىِ موحدان در اندلس، در نواحى مرزىِ با مسیحیان نیز، تأثیر نهاد و در این میان پیروان مسیح هم فرصت یافتند تا بر ضد موحدان، حملات متعددى را سازماندهى کنند.
باید توجه داشت که کاگیگاس همانند سانچس آلبرنوز، براى شورشهایى که در اندلس رخ مىداد، ماهیت اسپانیولى قائل بود. این شورشها، هنگامى به وقوع پیوست که شورشیان از مشکلات داخلىِ امپراتورىِ بربر، سود مىبردند. در این اواخر، موحدان در اندلس از نیروى نظامىِ کافى برخوردار نبودند و این کمبود نیرو، منجر به قیام رهبرانى، همچون ابن هود بر ضد موحدان شد. ابن هود که حاکم مرسیه بود موفق شد تا اندازهاى همهى اندلس را مطیعِ فرمان خویش کند. به نظر کاگیگاس، ابن هود قهرمانِ آزادىِ اندلسىها محسوب مىشد.
او نخست، تحت حکومت مرابطان و سپس در دورهى حاکمیت موحدان، متحمل رنج فراوانى شده بود؛ ولى این قهرمان بزرگ اندلسى، در سعى و اهتمام خویش براى آزادسازى اندلس، با شکست مواجه شد، زیرا وى به اشتباه به شیوهاى دموکراتیک روى آورد تا به منظور اخراج مهاجمانِ خارجى، از حمایت مردم اندلس برخوردار شود. در این زمان چون تودهى مردم داراى بصیرت اندکى بودند، توانایى آن را نداشتند تا از قدرتى که به آنان داده شده بود، بهره بردارى کنند. بنابراین، طبقات بالا بر ضد ابن هود واکنش نشان دادند. آنان زمانى که دریافتند قدرتشان در حال فرسوده شدن است، از قیام اندلسى دیگرى، یعنى ابوعبدالله محمد بن یوسف بن احمد بن نصر ـ پایه گذار پادشاهى غرناطه ـ جانبدارى کردند.
کاگیگاس، در مورد سقوط موحدان، از یک علت مذهبى نیز سخن به میان مىآورد. به نظر وى، سختگیرىهاى مذهبى، که توسط موحدان و مسیحیان کلونى در سدهى 12 میلادى، وارد اسپانیا شد، سنت تسامحِ دینىِ اسپانیایى را منسوخ کرد. تعصب دینىِ موحدان، آنان را واداشت تا در اندلس، به جاى قرطبه،(27) اشبیلیه را به عنوان مرکز ادارىِ خویش برگزینند؛ زیرا به نظر آنان، این شهر نسبت به جاهاى دیگر اسپانیا، جهت قبله را بهتر نشان مىداد.
دومین تفسیر در مورد علل سقوط موحدان
هر چند تأثیر بحثهاى کاگیگاس در مورد موحدان، به طور کامل از بین نرفته و چنین بحثهایى از سدهى 19، در محافلِ تحقیقاتىِ اسپانیا از جایگاه مناسبى برخوردار بوده است؛ در عین حال اثر وى، در تحقیقات اسپانیولى، مرحلهاى از تحول را بنا نهاد.
از سال 1960، ویسنس ویوس برنامهاى را آغاز نمود تا در آن، امیدوارىِ به آینده را نشان دهد. این مورخ برجستهى کاتالونى، اعتقاد داشت که تاریخنگارىِ اسپانیولى، دورهى بزرگى از تحول تفکر و عقیده را تحمل کرده، که در آن در زمینهى تاریخنویسى جهتگیرىهاى بىموردى، اعمال مىشده است؛ (به طور کلى، این شیوه از آنِ کسانى بود که به مکتب عالمانه و زبانشناسانهى ناسیولیسم کاستیلى [قشتالى] تعلق داشتند). به گفتهى ویسنس ویوس، تاریخنگارى جدیدِ اسپانیولى، تحت هدایت مکتب بارسلونا، رشتههاى جدیدى چون جامعهشناسى را داخل در تاریخنگارى کرده و شاخ و برگهاى واهى و تخیلات بى معنا را از آن زدوده است. ویسنس ویوس، بر جدل بین کاسترو و سانچس خرده گرفته و آن را مورد حمله قرار داده است و بدین گونه، نمونهاى از تجدید حیاتِ فکرى را مطرح کرده است.
او با سانچس، که معتقد بود اسپانیا یک معماى تاریخى است، به مخالفت پرداخت و تأکید کرد که تاریخِ اسپانیا با تاریخ مدیترانه شباهت فراوانى دارد. برخلاف تحقیقات سنتى اسپانیولى، ویسنس ویوس تاریخِ جدیدى را در ذهن خویش پرورش مىداد، در این نگرشِ جدید به تاریخ، وى چنین انتظار داشت که تاریخ نباید تنها به وقایع سیاسى بپردازد، بلکه باید توجه خویش را بر انسانِ معمولى و علایق وى، متمرکز کند؛ یعنى ویسنس ویوس، در صدد برآمد تا دلبستگى جدیدى به تاریخ اجتماعى، نشان دهد و آن را به سوى عرصهى بین المللى سوق دهد.
در هنگام تغییرات اجتماعى اسپانیا بود که انتظارات خوشبینانهى ویسنس ویوس فرمولبندى و تنظیم شدند. در سال 1960، حکومت استبدادى پایان یافت و اسپانیا رابطهى خویش را با اروپاى غربى گسترش داد. همچنین این کشور در دههى 1960 به پیشرفتهاى اقتصادى نایل آمد. این وضعیت موجب ظهور ناگهانى افراد تحصیل کردهاى در سطح عالى گردید. فضاى دانشکدهها به صورت مراکزى در جهت ردّ ارزشها و نظریات طرفداران فرانکو در آمد. این زمینهى تاریخى و فکرى جدیدى که پدید آمده بود توسط ویسنس ویوس شرح داده شد. در چنین فضایى بود که مورخ والنسى (بلنسى)، امبروسیو هویسى میراندا،(28) راجع به علل سقوط موحدان، توضیحات جدى و مفصلى ارائه داد. او در شهرهاى سرقسطه(29) و سالامانکا(30) زیر نظر یونامونو،(31) متفکر بزرگ اسپانیایى، مشغول مطالعه شد. همچنین هویسى در سالهاى 1905 و 1906 در بیروت به تحصیل پرداخت و در آنجا بود که به نحو مطلوبى زبان عربى را فرا گرفت.
برخلاف مورخانى همچون سانچس آلبرنوز که از ترجمههاى وقایعنامههاى عربى استفاده مىکردند، هویسى خود، چندین وقایعنامهى عربى را ترجمه کرد. او توضیح داد که براى نوشتن تاریخ اسپانیاى اسلامى باید اطلاعات مستقیم و بىواسطهاى از منابع آن، یعنى آثار عربى و لاتینى ـ مسیحى، داشته باشیم. این منابع باید به نحو شایستهاى تفسیر شوند، همچنین آنها باید با سعى وافر و توسط قواعد جدیدِ انتقاد تاریخى، مورد تصفیه قرار گرفته، حقایق آشکارتر شوند. علاوه بر این، هویسى عقیده داشت در طول مرزهایى که در سدههاى میانه، مسلمانان و مسیحیان را از هم جدا مىکرد، براى فهمیدن اتفاقاتى که رخ مىداد؛ وقایعنامههاى عربى بهتر از منابع مسیحى بود. هویسى براى آن که وقایعنامههاى عربى را در دسترس سایر مورخان اسپانیایى قرار دهد، چندین ترجمه از وقایعنامههاى عربى، مانند کتاب المعجب را منتشر کرد.
هویسى در تحقیقات اسپانیولى، راجع به موحدان تحول دیگرى پدید آورد و نخستین مورخى بود که به طور کامل به خود موحدان پرداخت. به لحاظ این که ناحیهى والنسیا (بلنسیه) در عصر موحدان شاهد فعالیتهاى گستردهاى بود؛ وى هم به تاریخ محل زندگى خویش یعنى والنسیا علاقمند شد و هم حکومت موحدان، مورد توجهاش قرار گرفت. هویسى در این موضوع سلسله مقالاتى به چاپ رساند و راجع به تاریخ والنسیاى اسلامى نیز مجموعهاى سه جلدى با عنوان تاریخ مسلمانان والنسیا منتشر کرد تا از خلأ تاریخنگارى در این مورد بکاهد. اما، اثر اصلى وى تاریخ سیاسى امپراتورى موحدان(32) است، که آن را در دو جلد به سال 1957 میلادى در تتوان(33) منتشر کرد. این محل رابطهى نزدیک وى را با جهان اسلام روشنتر مىکند، زیرا تتوان مرکز ادارى مراکش، تحت الحمایه اسپانیا بود، که قیمومیت خویش را تا سال 1956 در آنجا حفظ کرده بود.
موقعیت هویسى و نیز محیطى که او در آن زندگى مىکرد موجب شد تا وى بتواند زمینهى کلىِ امپراتورى موحدان را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد و در مورد علل سقوط این امپراتورى تجدید نظر کند. نکتهى عمدهاى که هویسى به آن توجه کرد این بود که، به نظر وى شکست موحدان در نبرد عِقاب آن چنان که مورخان اسپانیایى براى آن اهمیّت قائل بودند، چندان مهم نبوده است. بنابراین موحدان بعد از شکست در نبرد عِقاب، نه تنها دچار نابسامانى نشدند بلکه برعکس هویسى معتقد بود که، هنگامى که قواى مسیحى در برابر موحدان به طور مصلحتى از وضعیت جنگى خارج شدند و به حالت صلح درآمدند و به خصوص بیمارى طاعون و گرسنگى سپاهیان کاستیل (قشتاله) را خرد کرده بود، در چنین شرایطى بلافاصله موحدان واکنش نشان دادند و دست به حملهى متقابل زدند.
هویسى که اهتمام خویش را تنها بر روى تاریخ سیاسى امپراتورى موحدان متمرکز کرده بود، سقوط این امپراتورى را به مجموعهاى از عللِ داخلى نسبت مىدهد که آنها عبارتاند از: 1. نهضت سیاسى - مذهبى موحدان که توسط ابن تومرت آغاز شده بود و پیوسته با خشونتهاى بىپایه و اساس بر دیگران تحمیل مىگشت؛
2. قواى موحدان پس از ورود به اندلس، به تدریج همبستگى خویش را از دست دادند و دچار تفرقه شدند؛
3. یکى دیگر از علل ضعف موحدان این بود که خلفاى جوان موحدى بر سر جانشینى ادعاهاى تأسفآورى ابراز مىکردند؛
4. هر کدام از طوایف بربر، بیش از هر چیز به قبیلهى خویش اصالت مىدادند و بر خودسرىهاى طایفهاى و فرد گرایىهاى قبیلهاى تأکید داشتند؛
5. بى نظمىها و ناآرامىهایى که قبایل عرب در قلمرو موحدان ایجاد مىکردند؛
6. استقلالطلبى نیروهاى افریقایى که سرانجام به ورود قواى بنى مرین به مراکش منجر شد.
عوامل فوق از علل درونى سقوط موحدان به شمار مىروند؛ با وجود این علل، حتى اگر در نبرد عِقاب پیروزى نصیب قواى مسیحى نمىشد و فردیناند سوم، پادشاه کاستیل (قشتاله)، به فتوحات بزرگى نائل نمىآمد، باز هم سقوط موحدان قطعى بود.
هویسى که خود تحت سلطهى دیکتاتورى فرانکو زندگى مىکرد، متأثر از آن شرایط، براى قدرت مرکزى اهمیّت زیادى قائل بود و تأکید داشت که باید در رأس قدرت، حاکم نیرومندى وجود داشته باشد. در نتیجه، وى معتقد بود که شکست موحدان در نبرد عِقاب بى ارتباط با شخصیت ضعیف الناصر، حاکم موحدى، نبوده است. به نظر هویسى، در هنگام نبرد عِقاب، موحدان براى فائق آمدن بر مسیحیان از موقعیت مطلوبى برخوردار بودند، چون بعد از آن که بنى غانیه ـ آخرین حاکمان مرابطى که سالها با موحدان به مخالفت پرداخته بودند ـ در جزایر بالئار (جزایر شرقى) به طور قطعى شکست خوردند، روحیهى نظامى موحدان تقویت شد. اما الناصر از این شرایط بهره نبرد. به جاى آن، خود را در خیمهاى محدود کرد و در آنجا به خواندن قرآن پرداخت و به محض این که برخورد با پیروان مسیح قطع شد، وحشتزده از میدان جنگ فرار کرد.
همچنین هویسى، الناصر و سایر خلفاى موحدى را مورد انتقاد قرار داد، چون به اعتقاد وى آنان هیچ گونه کمکى به اندلسىها نکردند؛ مثلاً الناصر در حالى که در قصر خویش مشغول استراحت بود، اندلسىها را رها کرد تا به تنهایى با مسیحیان مقابله کنند. باید گفت که خلفاى موحدى نسبت به پیشروىهاى مسیحیان در شبه جزیرهى ابیریا واکنشى نشان نمىدادند، آنان همواره به موضوعات بیهودهى فردى و رقابتهاى شخصى مىپرداختند؛ این رقابتها حاصل بحرانهاى خاندانى به شمار مىرفت. هویسى که تأکید خاصّى بر قدرت مرکزى نیرومند داشت، توضیح داده که چگونه خردسالىِ خلفاى متعددِ موحدى موجب مىشد تا شاهزادگان بزرگ در امور آنان مداخله کنند. سرانجام این منازعات خاندانى منجر به جنگهاى داخلى مىشد. در چنین اوضاع و احوالى بود که اندلس و افریقیه مستقل شدند. بعد از شکست موحدان در نبرد عِقاب، بنى مرین نیز از ضعف آنان بهره بردند و در صحنهى قدرت حضور یافتند. این شرایط توسط یک سرى عوامل طبیعى همچون طاعون و خشکسالى وخیمتر و پیچیدهتر شد.
هویسى معتقد بود که شورش ضد موحدى، ابن هود در اندلس، برخوردار از احساس و روحیهى میهنپرستانه نبوده است. وى براى این که اصل و تبارِ مبهمِ ابن هود را روشن سازد، به تجزیه و تحلیل منابع اسلامى و مسیحى مىپردازد و آنها را با هم مقایسه مىکند و سرانجام نتیجه مىگیرد که این یاغى مشهور آن گونه که منابع مسیحى ادعا مىکنند، از تبار خاندانى سلطنتى نبوده است. در عوض، ابن هود از خاندانى بر آمده که نقش نظامى مهمى در ناحیهى مرسیه، واقع در جنوب شرقى اندلس، داشته است. قیام ابن هود از آن رو شهرت یافت که رییس دیگرى با صفات ممتازتر در آن منطقه وجود نداشت تا بر ناحیهى مرسیه(34) اعمال قدرت کند. در نتیجه، این ماجراجوى گمنام ـ ابن هود ـ مورد توجه قرار مىگیرد. در واقع، بنابر وقایعنامهى عربىِ البیان المغرب، منجمى پیشگویى کرده بود که ابن هود رهبر اندلس خواهد شد؛ به منظور تحقق این هدف، منجم به ابن هود توصیه نمود تا در صدد کمک گرفتن از ماجراجو و راهزن دیگرى، به نام القسطى،(35) برآید. هویسى با ابراز تأسف، خاطرنشان مىکند که دلاورىِ نظامىِ ابن هود موجب شده بود تا تودهى مردم اندلس اغفال شوند. در هر حال ابن هود تا اوایل سدهى 13 میلادى آماده بود تا از هر ماجراجویى که به مخالفت با مشروعیت حکومت بپردازد، حمایت کند.
علاوه بر این، گزارش هویسى از فعالیتهاى نظامى ابن هود بر ضد موحدان، سبب شد تا نقش قهرمانانهاى که مورخان اسپانیایى به طور متداول به شورشگر اندلسى نسبت داده بودند، اصلاح گردد. مثلاً بر اساس وقایعنامهى عربىِ الروض المعطار که نخستین بار توسط هویسى تصحیح شده بود، به شجاعت و دلیرى ابن هود اعتقادى نداشته است. هنگامى که در سال 1232 میلادى، دستههاى نظامى سانتیاگو و القنطره(36) شهر تروجیلّو،(37) واقع در منطقهى جدید اِکسترمادور،(38) را مورد محاصره قرار دادند، ابن هود سعى کرد تا به اردوگاه مسیحیان به طور غافلگیرانهاى حمله کند؛ وى پس از آن که نتوانست با ارتش مسیحى، که در برابر شهر تروجیلّو اردو زده بودند، مقابله کند و به منظور جمعآورى نیروهاى بیشتر به اشبیلیه بازگشت و در مسیر خویش با قواى افزونترى بار دیگر براى تسلط بر تروجیلّو به سوى آن شهر حرکت کرد. اما ابن هود هنگامى که اطلاع یافت قواى مسیحى بر شهر مستولى شدهاند، در حرکتى که حاکى از عمل شجاعانهى او نبود، و بدون هیچ گونه کوششى به منظور بازپسگیرى تروجیلّو، به راحتى به اشبیلیه عقب نشینى کرد.
تجزیه و تحلیل هویسى راجع به علل سقوط موحدان، هر چند متمرکز بر حوادث سیاسى بوده است، اما در این زمینه به یک علت دینى نیز اشاره کرده است. بر خلاف نظر کاگیگاس، هویسى معتقد بود شور و شوق مذهبى که توسط جنبش موحدان پدید آمد، در تماس با مذهب مالکىِ مراکش و مذهب ظاهریه اندلس، فروکش شد و پایدار باقى نماند.
وزش نسیم جدید [در فضاى اسپانیا]
هویسى در سال 1973 درگذشت. دو سال بعد، فرانکو نیز مُرد و اسپانیا به صورت کشورى دموکراتیک درآمد. این تحولات سیاسى، اسپانیولىها را به مرحلهى جدیدى از خویشتنبینى سوق داد، تحولاتى که باعث شد تا محققانِ اسپانیولى بار دیگر گذشتهى کشور خویش را مورد بررسى قرار دهند. بر اثر این بررسىها تفسیرات جدیدى راجع به گذشتهى اسپانیا، از جمله در مورد دورهى اسلامى آن، بهوجود آمد. به گفتهى پطرس لین هان:(39)
... مورخان معاصر اسپانیایى، به آن چه که اختصاص به سدههاى میانهى اسپانیا داشته و توسط محققان اسپانیایى سدهى 19 کشف شده توجهى نمىکنند. نگاه محققان سدهى 19 به این دوره به هیچ وجه نگرش به ارزشها نبوده تا آنها را شناسایى کنند. باید گفت تعبیر کلاسیک در مورد گذشتهى اسپانیا و روشهاى مربوط به آن با همهى متعلقات فرانکوئیسم(40) در سال 1975 به پایان رسید.
با برقرارى دموکراسى در اسپانیا، در مورد سقوط موحدان و قیام پادشاهىهاى مسیحى در سدهى 13 میلادى، تجزیه و تحلیل جدیدى پدید آمد. از سال 1974، محققان اسپانیایى همچون گارسیادى کورتازار(41) تأکید کردند که سقوط موحدان هیچ ارتباطى با شکست آنان در نبرد عِقاب نداشته است. در عوض، گارسیادى کورتازار معتقد بود که نظارت موحدان بر اندلس از همان آغاز شکننده و ناپایدار بوده و همان مشکلات اولیه در سقوط این امپراتور بربرى مؤثر بوده است. بنابراین هر چند موحدان بعد از سال 1170 میلادى نظارت خویش را بر اندلس گسترش دادند، اما آنان اغلب در شمال افریقا با شورشهایى مواجه مىشدند. اینها حکایت از آن دارد که قدرت این رژیم محدود بوده است. به گفتهى گارسیادى کورتازار موحدان ناگزیر بودند تا بر دو سوى تنگهى جبلالطارق نظارت داشته باشند، نظارتى که سیاست جنگى آنان را در اندلس تعیین مىکرد و مشروط و محدود به تصرف دژهایى بود که در طول یک خط دفاعى قرار داشتند و دستههاى نظامى مسیحى به شدت از این دژها حفاظت مىکردند. به عقیدهى گارسیا پیروزىهاى موحدان در اندلس از اهمیّت چندانى برخوردار نبوده است، چون آنان در صدد تصرف سرزمینى نبودند، بلکه هدف اصلى، دفاع از سر حداتشان بوده است. در واقع، گارسیا توضیح مىدهد که این شیوهى دفاعى موحدان باعث شد تا متحدین مسیحى، که متشکل از قواى قشتاله، ناوار و آرگون بودند، دست به حملات متقابل بزنند و بر اثر همین تعرضها بود که آنان به سال 1212 میلادى در نبرد عِقاب بر موحدان غلبه یافتند، اما حاصل این پیروزى تا سال 1220 میلادى مشهود نشد. به نظر گارسیادى کورتازار، شکست موحدان در نبردِ عِقاب چیزى در مورد سقوط امپراتورى بربر نمایان نساخت، بلکه بیشتر سرآغازى براى بحرانهاى بعدى این امپراتورى بود؛ همچنین این شکست با مخالفتهاى بنى مرین در شمال افریقا مصادف شد.
اثر گارسیادى کورتازار از جهت دیگرى نیز در مورد موحدان داراى اهمیّت است. در این اثر، براى نخستین بار از موحدان به عنوان شرکت کنندگان فعال جامعهى اندلسى یاد شده، که نقش آنان خاصّه در زمینهى اقتصاد مورد توجه قرار گرفته است. به عقیدهى گارسیا موحدان تأکید داشتند که به لحاظ اقتصادى اندلس را ضمیمهى جهان اسلام نمایند و در صدد برآمدند در سدههاى میانه بهترین سکهى طلاى بىغش را وارد اسپانیا کنند. باید گفت در دورهى موحدان، اسپانیا به پیشرفتهاى اقتصادى دست یافت، که این پیشرفتها مخصوصا در اشبیلیه، پایتخت آنان در اندلس، قابل توجه بوده است. علاوه بر این اسپانیا در عصر موحدان، از منافعِ اقتصادى نیز برخوردار شد. گارسیا معتقد بود که آنان با آوردن فلسفهى ارسطو به اندلس، به حمایت از فعالیتهاى فکرى و عقلانى نیز پرداختند. بدین گونه اسپانیا در دورهى موحدان، از جهت عقلانى هم توسعه یافت.
همچنین عربشناسانِ اسپانیایى، فعالیت خویش را شروع کردهاند تا در مورد تاریخِ موحدان، تجدید نظر کنند. یکى از نمایندگان مهم این گرایش، مایکل دى ایپالزا(42) است، که تحقیقات خویش را بر شرق الاندلس یا اندلس شرقى، متمرکز کرده است. وى با همکارى عربشناسان دیگرى، به نام ماریا خسس روبیرا ماتا،(43) کتابى با عنوان مسلمانان شاطبه(44) نوشتهاند، این دو در این اثر، دیگر موحدان را افراط گرایانِ مذهبى معرفى نکردهاند. این دو نویسنده، بیشتر راجع به ایدههاى ابن تومرت ـ پایهگذار جنبش موحدان ـ به بحث پرداختهاند. این ایدهها، نوعى گرایش اصلاحى بودند که با خود، اندیشههاى غزالى را که مرابطان با آنها مخالفت مىورزیدند، به غرب اسلامى منتقل کردند. همانگونه که قبلاً ذکر شد، شکست موحدان در نبرد عِقاب براى گارسیادى کورتازار، چندان مهم نبود؛ ایپالزا و روبیرا نیز براى این واقعه اهمیّت اندکى قائل بودند. به عقیدهى آنان، این شکست، عمدتا نقصِ قدرت نظامىِ موحدان را نمایان ساخت و به حیثیت و اعتبار آنان آسیب رساند. از آن پس بربرهاى دیگرى (بنى مرین) از ضعف نظامى موحدان بهره بردند. در حالى که خاندان حاکم (موحدان) با یکدیگر مشغول منازعه بودند، بنى مرین به مقابله با قدرت آنان پرداختند.
ایپالزا و روبیرا، راجع به شورشهاى اندلس نیز اظهار نظر مشابهى کردهاند؛ به نظر این دو، ابن هود یک اندلسى بود که حریصانه، در اسپانیا با موحدان مقابله مىکرده است. او فرصتطلبى بود که با استفاده از حمایتهاى نظامى راهزنان، از ضعفِ موحدان به خوبى سود مىبرد. علاوه بر این، به عقیدهى این عربشناسان (اسلام شناسان) ابن هود، دیگر یک قهرمان ملى نبود، بلکه شورشگرى سرسخت بود که از سیاست موحدان، که آن را در اندلس از آغاز حکومتشان به اجرا گذاشته بودند، استفاده نکرده بود. این سیاست عبارت از این بود که موحدان، اندلسىها را به دستگاه ادارى و نظامى خویش وارد مىکردند. سرانجام، ایپالزا و روبیرا نیز به ستایش از موفقیتهاى فرهنگىِ موحدان پرداخته و خاطرنشان کردهاند که از آنان تعدادى قلعه، قصر و مسجد در اندلس بر جاى مانده است. همچنین این سلسلهى بربرى در اندلس، استحکامات و دژهاى قدیمى را تعمیر نموده، از فنون و تکنیکهاى جدیدى در معمارى استفاده مىکردند. گرچه اظهار نظرهاى جدید و مثبتى راجع به موحدان شده، اما در هیچ یک از آنها کارهاى بزرگِ این جنبشِ بربرى، مجسم نشده است. به دنبال مرگ فرانکو و پیشرفت دموکراسى در اسپانیا، مورخانِ این کشور، توجه خویش را به سوى تاریخهاى محلى معطوف کردند.
در اسپانیاى کنونى به خاطر این که نظارت بر آرشیوها و سیستم آموزشى، از حکومت مرکزى به حکومتهاى محلى یا خود مختار انتقال یافته، کشف کردن زمینههاى شخصى و اجتماعىِ افراد، آسانتر است. بخش مهمى از اسلوبِ جدیدِ تاریخى، به مطالعهى اقلیتهاى یهودى و مسلمانان، اختصاص یافته است. این اقلیتها، در جریان جنبشِ بازپسگیرىِ مسیحى، به وجود آمدند؛ اما از آنجا که اغلب یهودیان و مسیحیانِ مغلوب یا جوامع مدجن، بعد از سقوط موحدان ظاهر شدند، محققانى که این موضوع را تعقیب مىکنند، ناگزیر باید در تحقیق خویش، حداقل یک بخشِ مقدماتى راجع به سقوط موحدان بگنجانند.
جولیوگنزالث گنزالث،(45) به بحث در رابطه با مدجنانِ(46) قشتالهى (کاستیلِ)(47) سدهى 13 میلادى پرداخته. گرچه گنزالث، متخصص تاریخِ موحدان نیست، ولى اثر وى، ایدههاى جدیدى که اخیرا بحث شد را منعکس مىکند به عنوان مثال، وى کوششى به عمل نمىآورد تا همهى اندلسىها را با ماهیت اسپانیایى، معرفى نماید؛ بلکه مثالى راجع به این مورد، تجزیه و تحلیل وى از حکومتِ فردیناندِ سوم، پادشاه قشتاله است. گنزالث این اثر را با چند تن از محققان اسپانیایى در یک جلد و در سال 1990 میلادى، نوشت و آن را به دولت قشتاله اهدا نمود. به هنگام توصیفِ این قضیه که چگونه پس از مرگ المستنصر موحدى، عمویش الوحید، مدعى خلافت شده؛ گنزالث فقط بیان مىکند که در اندلس، جایى که العادل برادرزادهى المستنصر، ادعاى خلافت کرده بود، خلافتِ الوحید به رسمیت شناخته نشد. در این بحث، چون العادل، اندلسى بوده، گنزالث به وى بهتر نپرداخته است.
بحث گنزالث راجع به شورش ابن هود، مثال دیگرى از این نظر متعادل، ارائه مىدهد. ابن هود در نظر گنزالث، آن گونه که سانچس آلبرنوز تصور مىکرد، رهبر میهن پرستى نبوده است. او صرفا به عنوان رهبرى توصیف شده که بیعتِ خویش را با موحدان، شکست و خود را تابع عباسیان خواند. علاوه بر این، ابن هود چنین مىپنداشت که نجات دهندهى مردمِ اندلس است و به همین علت آزار و اذیت موحدان را در برنامهى خویش گنجاند. به عقیدهى گنزالث، به خاطر شکستهاى نظامى که فردیناند سوم بر ابن هود وارد آورده بود و از سویى به خاطر مالیاتهاى گزافى که بر مردم تحمیل کرده بود؛ حیثیت و اعبتار خویش را در میان مردم اندلس از دست داده بود.
بین مورخ آمریکایى، روبرت برنز(48) و همکارِ فرانسوى او، پىیر گیچارد،(49) بحث محققانهاى به وقوع پیوست که آن نیز در اسپانیا بىاثر نبوده است. این دو مورخ، در اظهارات خویش راجع به تأثیراتى که فتوحاتِ مسیحیان، بر جمعیت مسلمان اندلس داشته، با هم اختلاف نظر دارند. در حالى که برنز، خاطر نشان مىکند که این فتوحات، گسیختگى زیادى را در جامعهى موحدان پدید نیاورده است، پىیر گیچارد اعتقاد دارد که فتح مسیحى، موجب شد تا در جامعهى اسپانیا گسیختگى شدیدى با گذشتهى اسلامى ایجاد شود. اگر چه این مناظره در خارج از اسپانیا شروع شده بود، اما به سرعت بر مورخان اسپانیایى تأثیر نهاد. مثلاً ریکارد سوتو کمپانى،(50) که به مطالعه دربارهى مدجنانِ میورقه(51) پرداخته، توضیح مىدهد که دلبستگىِ وى به بررسى کتابى راجع به توزیع اراضى این جزیره (میورقه)، بدان منظور بود که بفهمد چگونه میورقه بعد از فتح مسیحى با دورهى پیشین آن ـ عصر موحدان ـ متفاوت بوده است.
به رغم این که به وسیلهى این مباحثِ محققانه، نسبت به جامعهى موحدان، علاقه ایجاد شد؛ اما اغلب متخصصانِ تاریخ و فرهنگ سدههاى میانه که به موحدان مىپردازند، پیش از آن که توجه خویش را بر موضوعِ موحدان متمرکز کنند، این موضوع را فقط به عنوان زمینهى ضرورىِ واقعه، در بحث خویش مىگنجانند. در نتیجه، توضیحاتشان در رابطه با دورهى موحدان، مختصر بوده و از عمقِ لازم برخوردا نیست؛ براى مثال، در سال 1980 میلادى، خولیو والدون، صرفا بیان مىکند که براى مسیحیان، پیروزى در نبرد عِقاب قطعى بود، چون بعد از آن، قدرت موحدان دچار از هم پاشیدگى شد.
نتیجه
در اینجا براى توضیح دادنِ تحقیقات اسپانیایى راجع به سقوط موحدان، از تقسیماتى استفاده شده که به عنوان تقسیمات جامع و غیر قابل تغییر، در نظر گرفته نمىشوند. هنوز هم محققان اسپانیایىِ دیگرى وجود دارند که جانبدارانه قلم مىزنند؛ مانند آنتونیو آرخونا کاسترو(52) که در سال 1980 میلادى کتاب مسلمانان اندلس(53) را منتشر کرد. وى در آن، نظرات جانبدارانه و میهنپرستانه را مطرح نموده است؛ از این رو، باید او را در شمار گرایش نخست (گرایش جانبدارانه) قرار داد. کاسترو ادعا کرده که نبرد عِقاب، آغازى براى پایان دادن به دورهى موحدان بوده است. او همچنین به ابن هود به عنوان مدافعِ میهنِ خویش نگریسته است.
روى هم رفته تاریخ موحدان و شکست آنان توسط حکمرانانِ مسیحىِ اسپانیا، در کتابهاى تاریخ اسپانیایىها دچار فراز و نشیبهاى فراوانى بوده است. زمان تحسین از موحدان در نیمهى سدهى بیستم بوده که به وسیلهى بزرگترین مدافع آنان، آمبروسیو هویسى میراندا، صورت گرفته است. او اثرى پایدار و تاریخى پدید آورد و موضوع آن را به این سلسلهى بربرى، اختصاص داد. قبل از آن، کتابهاى عمومى، که راجع به تاریخ اندلس نوشته مىشد، فقط مطالب مختصرى را، دربارهى موحدان، در خود مىگنجاندند. در این آثار آنان به عنوان گروه بربرىِ متعصب و خشن، مورد ملاحظه قرار مىگرفتند که بعد از چندى به آسانى توسط قواى برترِ مسیحى مغلوب مىشدند. سپس هویسى، عربشناس (اسلام شناس) معروف سر رسید. او وقایعنامههاى متعددى از دورهى موحدان، تصحیح نمود که این تصحیحات به وى کمک کرد تا دربارهى تعدادى از فرضیههاى اولیه تجدید نظر کند؛ فرضیههایى که به وقایعِ سیاسى و نظامىِ قبل از سقوط موحدان مربوط مىشد. هر چند، بعد از هویسى به طور کلى در زمینهى تحقیق راجع به موحدان، روشهاى مثبت بسیارى به چشم مىخورد اما باید گفت بار دیگر آنان در جریان فراموشى و گمنامى قرار گرفتهاند. آنهایى که به تاریخ اسپانیاى سدههاى میانه مىپردازند، تک نگارىهاى متعددى را به مدجنان یا مسلمانان مغلوب، اختصاص مىدهند و براى اینان ضرورى است که در ابتداى این تک نگارىها در فصلى هر چند مختصر راجع به موحدان بحث کنند.
اکنون این سؤال مطرح است که براى فقدان علاقه به مطالعهى عصر موحدان چه دلایلى وجود دارد؟ یکى از جوابها این است که پس از پیشرفت دموکراسى در اسپانیا، تأکید زیادى بر تاریخهاى محلى شده و تحقیقات بدان جهت سوق داده شده است. این گرایش به تاریخهاى محلى نه فقط موجب شده محققان به چهرههاى محلى علاقه نشان دهند، بلکه باعث شده که آنان به جوامع محلى، خصوصا یهودیان و مدجنان نیز توجه کنند. ممکن است کسى اعتراض کند که موحدان نیز متناسب با آن الگو هستند (یعنى آنان را در اسپانیا مىتوان به عنوان جامعهى محلى تلقى کرد و مورد بررسى قرار داد). براى درک این مطلب، که چرا موحدان را در وضعیت جامعهى محلى قرار ندادهاند، ما نیاز به جستوجوى وسیعترى داریم. لازم است که ما در موقعیت مطالعات اسلامى، در اسپانیاى معاصرنظرى بیفکنیم؛ آیا واقعا محققان اسپانیایى بر تفسیرات جدلى و تخیّلى راجع به گذشتهى اندلس، فائق آمدهاند؟ بنا به عقیدهى یکى از اسلام شناسانِ اسپانیایى، به نام لوئیس مولینا،(54) جواب منفى است. در اواخر سال 1992 میلادى مولینا، هشدار داد که هنوز مورخانِ اسپانیایى، در بحثى قدیمى که بین سانچس آلبرنوز و کاسترو، راجع به تأثیرات تسلط مسلمانانِ اسپانیا وجود داشته، فرو رفتهاند و گرفتار آن هستند. مولینا معتقد است که هر دو طرفِ این بحث، یعنى آنهایى که از ماهیّت جاودان و ابدى اسپانیایىها سخن مىگویند و کسانى که در مورد اندلسىها خیالبافى مىکنند، به طور یکسان به رشتهى مطالعاتِ اسلامى در اسپانیا آسیب رساندهاند. وى با ابراز تأسف، پیشبینى مىکند، ممکن است به زودى سطح این مطالعات، تا حد فعالیتهاى حاشیهاى کاهش یابد. آن گاه، تنها چیزى که سودمند خواهد بود این است که محققان، به وقایعنامههاى محلى علاقه نشان دهند، تا با شناسایى اقسام کلمه، نام رودى که از راه شهرشان جریان دارد را بدانند.
پىنوشتها:
1. استادیار گروه تاریخ و تمدن ملل اسلامى - دانشگاه فردوسى مشهد.
این مقاله ترجمهاى است از:
2. Dr. Isabel O'Connor "The Fall of the Almohad Empire in the Eyes of Modern Spanish Historians", Islam and Christian - Muslim Relations, Vol, 14, No, 2, 2003.
3. در مرحلهى نهایى دولت به سن پیرى رسیده و رو به انحطاط و اضمحلال نهاده و محکوم به یک مرگ تدریجى یا ناگهانى است (مقدمهى ابن خلدون، ص 171).
________________________________________
1 .tseuqnocer
2 .lallamniT
3 .ednoc oinotnA esoJ
4 .anapsE ne sebara sol ed noicanimod al ed airotsiH
5 .eknaR nov dlopoeL
6 .aredoc ocsicnarF
7 .arebiR
8 .ogarraT yarebiR nailuJ
9 .ladiP zedneneM nomaR
10 .retsuF naoJ
11 .zonroblA zehcnaS oidualC
12 .srabI seliP serdnA
13 .ebara aicnelaV
14 .asoloT ed savaN saL
15 .aicnelaP zelaznoG legnA
16 .anamlusum anapsE al ed airotsiH
17 .tseuqnocer
18 .ortsaC ociremA
19 .anamlusuM anapsE
20 .seriA soneuB
21 .socralA
22 .seviV sneciV emuaJ
23 .sagigaC saL ed ordisI
24 .oyaleP zedneneM onilecraM
25 .serajeduM soL
26 .elliveS
27 .abodroC
28 .adnariM iciuH oisorbmA
29 .azogaraZ
30 .acnamalaS
31 .onumanU
32 .edahomla oirepmi led acitiloP airotsiH
33 .nauteT
34 .aicruM
35 .itsuG - la
36 .aratnaclA dna ogaitnas fo sredro yratilim eht
37 .ollijurT
38 .arudamertxE
39 .naheniL reteP
40 .msiocnarF
41 .razatroc ed aicraG
42 .azlapE ed lekiM
43 .ataM areibuR suseJ airaM
44 .anamlusum avita×
45 .zelaznoG zelaznoG oiluJ
46 .srajeduM
47 .elitsaC
48 .snruB treboR rF
49 .drahciuG erreiP
50 .ynapmoc i otos draciR
51 .acrollaM
52 .ortsac anojrA oinotnA
53 .anamlusum aiculadnA
54 .aniloM siuL