آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۰

چکیده

متن

یکى از دلایلى که مورخان معاصرِ اسپانیایى، به تاریخ دوره‏ى موحدان علاقه‏ى کم‏ترى نشان داده‏اند، عنایت بیش‏تر آنان به تاریخ‏هاى محلى است؛ تمایل به این تاریخ‏ها بعد از پیشرفت دموکراسى ـ ربع آخر سده‏ى 20 ـ در این کشور رخ نموده است. این گرایش موجب شده تا آنان نه فقط نسبت به اشخاص و چهره‏هاى محلى دلبستگى نشان دهند، بلکه به جوامع محلى، خاصه مدجنان و یهودیان نیز علاقمند شوند. مقاله‏ى حاضر این موضوع را در مفهوم وسیع‏ترى مورد بررسى قرار مى‏دهد، یعنى به موقعیت مطالعات اسلامى در اسپانیاى معاصر مى‏پردازد و این سؤال را مطرح مى‏کند که آیا واقعا مورخان اسپانیایى بر تفسیر تخیلى و جدلى، که در مورد گذشته‏ى اندلس داشته‏اند، فائق آمده‏اند؟
اسپانیاى اسلامى یا اندلس، همواره جایگاه خاصى در افکار محققان و نیز اکثر مردم داشته است. اندلس تصویرى از خلافتِ با شکوهِ امویان را که به مرکزیت قرطبه، در این سرزمین تأسیس کردند در اذهان منعکس مى‏کند و یادآور کاخ‏ها، ثروت‏ها و جلال‏هاى از دست رفته‏ى سده‏ى 10 میلادى اسپانیا است. این تصویر، توسط کتاب‏هاى تاریخى، آثار هنرى، موسیقى و بقایاى بر جاى مانده از آن دوره جاودان شده است. در مورد عصر درخشان تاریخ اندلسِ اسلامى، نسبت به دوره‏اى که این سرزمین افتخارات کم‏ترى داشته و رو به انحطاط نهاده، مطالعات بیش‏ترى انجام شده و در واقع این دوره تحت‏الشعاع این عصر درخشان قرار گرفته است؛ هم‏چون دوره‏ى ملوک‏الطوایفى، که به دنبال فروپاشى خلافت قرطبه، در سده‏ى 11 میلادى رخ نمود و یا عصر دو امپراتورى بربرىِ مرابطان و موحدان، که در پى دوره‏ى ملوک‏الطوایفى اندلس را به سوى وحدت سوق داد و در مقایسه با عصر خلافت، مطالعه راجع به این دوره‏ها کم‏تر صورت گرفته است. باید گفت فقدان علاقه به بررسى دوره‏ى بعد از خلافت، تا اندازه‏اى ناشى از این واقعیت است که تاریخ اندلسِ اسلامى نیز مشابه خلافت شرقى، به سه دوره‏ى پیدایش، عظمت و انحطاط تقسیم شده است. در این میان، مورخان بیش‏تر به دوره‏ى عظمت آن عنایت کرده‏اند.
این مقاله بر آن است، تا توضیحاتى که مورخان اسپانیایى سده‏هاى 19 و 20، در مورد علل‏سقوط امپراتورى موحدان (سده‏ى 13 م) ارائه داده‏اند را مورد بررسى و تحلیل قرار دهد. در نیمه‏ى سده‏ى 13 میلادى، هنگامى که موحدان نظارت خویش را بر اندلس از دست دادند، موازنه‏ى قدرت در شبه جزیره‏ى ایبریا به طور قطعى به نفع پادشاهانِ مسیحى رقم خورد و به استثناى پادشاهى غرناطه، سایر نواحى شبه جزیره به دست مسیحیان افتاد. این وقایع تاریخى، نشان دهنده‏ى این بود که مسیحیان در جریان باز پس‏گیرىِ(1) اراضى اسلامى، به سودى پایدار و سرشار دست یافته بودند و به همین دلیل، این حوادث، بخش اعظم تحقیقات را تا کنون به سوى خویش جلب کرده است. مورخان اسپانیایى طى دو سده‏ى گذشته، توضیحات مختلفى در مورد علل سقوط موحدان، ارائه داده‏اند و این توضیحات متأثر از تحولات فکرى و تاریخى، که در اسپانیا طى آن دو سده رخ داده بود، مى‏باشد.
مورخان اسپانیایى سده‏هاى 19 و 20، دو گونه تفسیر راجع به علل سقوط موحدان عرضه داشته‏اند. تفسیر نخست توسط آن دسته از مورخان اسپانیایى مطرح شده که در سده‏ى 19 و نیمه‏ى اول سده‏ى 20 مى‏زیسته‏اند. این گروه، علت سقوط دولت موحدان را منحصر به برترى مسیحیانِ اسپانیا بر مسلمانان این سرزمین مى‏دانند. به طور کلى در آغاز دهه‏ى 1950 میلادى، مورخان اسپانیایى در این مورد، نظرات متعادل‏ترى ارائه و در توضیحات خویش کم‏تر از مسیحیان جانب‏دارى کرده؛ هم‏چنین عواملِ خارج از اندلس را مورد توجه قرار داده‏اند. در ربع آخر سده‏ى 20، از میان تحولات سیاسى، اجتماعى و فکرى، تفسیر دیگرى درباره‏ى علل سقوط موحدان بیان شده که بعد از دیکتاتورىِ فرانکو، بر اسپانیا تأثیر گذاشته است. در حالى که مورخان اسپانیایى در 30 سال اخیر، تمایل داشته‏اند تا به خاطر کمک‏هاى فرهنگى و اقتصادى موحدان به اسپانیا، از آنان ستایش کنند؛ اما همین مورخان به بررسى این نهضتِ بربرى، علاقه‏ى کم‏ترى نشان داده‏اند.
براى فهمیدن نقشى که موحدان در تاریخ اندلس داشته‏اند باید به طور مختصر به این دولتِ بربرى و گرفتارى‏هاى آن در اندلس پرداخته شود. نهضت موحدان بر اساس اصلاحات مذهبى شکل گرفته بود. رهبر این جنبش، ابوعبداللّه‏ محمد بن تومرت، از قبیله‏ى بزرگ مصموده بود که براى مدتى از سال 1106 تا 1117 میلادى به شرقِ اسلامى سفر کرد. نظر به این که ابن تومرت در تعلیمات خویش، بر یگانگى خداوند تأکید مى‏نمود، حرکت او جنبش موحدان نامیده شد. وى پس از بازگشت از شرق، مصمم شد تا برنامه‏ى اصلاحاتِ مذهبىِ خویش را عملى سازد؛ به همین منظور در صدد برآمد تا اعمال بربرها را از زواید غیر اسلامى تطهیر و پاک‏سازى نماید. به دنبال این حرکت، دیرى نپایید که ابن تومرت با مرابطان به کشمکش پرداخت؛ او هم‏چنین با فقهاى مذهب مالکى که به رژیم مرابطان مشروعیت بخشیده بودند، نیز درگیر شد. این در حالى بود که مرابطان در صدد تعقیب و دستگیرى ابن تومرت بودند. ابن تومرت روانه‏ى مناطق کوهستانى شد و در جایى که تحت محافظت ابوحفص عمر، رییس قبیله‏ى بربرى بود، پناهنده شد. ابن تومرت در سال 1122 میلادى، خود را مهدى خواند. او در سال 1124 میلادى به سوى دهکده‏ى تینملل،(2) واقع در کوه‏هاى اطلسِ علیا، حرکت کرد و در آن جا بود که جنبش موحدان به شکل قبیله‏اى، سازمان یافت و داراى ماهیت سیاسى شد. از آن پس، موحدان آشکارا با مرابطان به مقابله پرداختند.
پس از مرگ ابن تومرت، تهاجمات موحدان علیه مرابطان توسط جانشین وى، عبدالمؤمن، هدایت شد. عبدالمؤمن به حاکمیت مرابطان در شمال افریقا پایان بخشیده، اندلس را نیز فتح کرد. موحدان تا سال 1148 میلادى تنها موفق شدند که بر جنوب غربى اندلس، اِعمال قدرت نمایند؛ اما به واسطه‏ى مخالفت برخى از رهبران مسلمان، هم‏چون ابن مردنیش، نتوانستند کنترل مناطق شرقى اندلس را در دست گیرند.
نخستین شرح و تفسیر در مورد علل سقوط موحدان
در سده‏ى 19 میلادى، مطالعات اسلامى در اروپا رشد سریعى پیدا کرد. هنگامى که قدرت‏هاى اروپایى، صاحب فرمانروایى گسترده‏اى بودند و سلطه‏ى آنها بخش اعظمى از جمعیت مسلمانان را در بر مى‏گرفت؛ در این زمان بود که محققان اروپایى، به مطالعات اسلامى علاقمند شدند. در اسپانیا نیز مانند سایر نقاط اروپا، در سده‏ى 19 میلادى این مطالعات، توسعه یافت؛ اما این رشته در اسپانیا از ویژگى خاصّى برخوردار شد که با دیگر کشورهاى اروپا متفاوت بود. اسپانیا داراى گذشته‏اى اسلامى، با تاریخى طولانى بود که در آن برخوردهاى نظامىِ فراوانى بین مسلمانان و مسیحیان رخ داده بود و این برخوردها هم‏چنان ادامه داشت؛ تا این که در اوایل سده‏ى 17 میلادى با اخراج مسلمانان، پایان یافت.
یکى از مورخانِ اسپانیایىِ اوایل سده‏ى 19، که به مطالعات اندلسى دلبستگى داشتند، خوزه آنتونیوکنده(3) متولد 1766 میلادى بود. او نخستین مورخى بود که تنها بر اساس منابع عربى، به مطالعه‏ى تاریخ اسپانیا پرداخت و گزارشى از مسلمانان این سرزمین تدوین کرد. وى در سال 1820 میلادى، دو جلدِ نخستِ اثر خویش را با عنوان تاریخ تسلط اعراب بر اسپانیا(4) منتشر کرد. پس از مرگ وى، جلد سوم آن نیز در سال 1821 انتشار یافت. این اثر به زودى بر اذهان تأثیر نهاد و موجب بیدارى اندیشه‏ها شد. آکادمى سلطنتىِ تاریخ اسپانیا، اعلام کرد که کتاب کنده، سبب نوعى تحول و انقلاب در تاریخ و ادبیات اسپانیا خواهد شد. کنده در مقدمه‏ى این اثر توضیح داده که براى وى ضرورت داشته تا منابع اولیه‏ى عربى را بررسى کند، زیرا وقایع‏نامه‏هاى مسیحى علاوه بر این که حوادث را به اختصار نقل کرده‏اند، هم‏چنین باید آنها را به عنوان گزارش‏هاى مشکوکِ دشمنان، که در فضایى خصمانه و کینه‏توزانه نوشته شده‏اند، مورد ملاحظه قرار داد. همه‏ى تاریخ‏هاى قبل از این دوره، منحصرا بر اساس وقایع‏نامه‏هاى مسیحى، به رشته‏ى تحریر درآمده بودند. کنده معتقد بود که آنها براى دوره‏ى حکومت اعراب در اسپانیا، ارزش ناچیزى قائل شده‏اند.
کنده مجموعه‏اى از نسخه‏هاى عربى را ترجمه و آنها را ضمیمه‏ى اثر خویش نمود تا بدین وسیله آن‏چه را که وى به عنوان وارونگى، در تاریخ اسپانیا تصور مى‏کرد، تصحیح نماید. از آن‏جا که تاریخ، به بشریت زندگى مى‏آموزد، کنده معتقد بود باید نادرستى از آن زدوده شود و در نتیجه، وظیفه‏ى مورخ بررسى منصفانه و بى‏طرفانه‏ى وقایعِ تاریخى است. اصرار کنده بر واقع‏نمایىِ تاریخ، یکى از ویژگى‏هاى ایده‏هاى معاصر اروپایى، در مورد تاریخ‏نگارى است. لئوپلدرانکه،(5) مورخِ برجسته‏ى آلمانى اوایل سده‏ى 19، در مورد تاریخ، بیان مى‏کند که تاریخ، خواهانِ دوستىِ خالصانه‏ى حقیقت است. به منظور تحقق این هدف، رانکه پیشنهاد مى‏کند که مطالعه‏ى وقایع تاریخى، باید مبتنى بر سند انجام گیرد. هم باید این چنین بررسى‏ها به نحوِ دقیقى صورت گیرد و مشخص گردد که آیا مى‏توان انگیزه‏هاى واقعى (حقیقت) را کشف کرد.
کنده اعتقاد داشت که راهِ رسیدن به حقیقتِ تاریخى آن است که بپذیریم باید، گذشته‏ى مسلمانان را از زبان خودِ آنان بررسى کنیم. این اعتقاد کنده با اندیشه‏ى رانکه ـ هر چه واقعه‏اى مستندتر و دقیق‏تر مورد مطالعه قرار گیرد، مفیدتر است و حقیقت بیش‏تر آشکار مى‏گردد ـ شباهت دارد. کتاب کنده توسط محققان اروپایى، خصوصا دوزى ـ محقق هلندى ـ به شدت مورد انتقاد قرار گرفت. او ادعا مى‏کرد که دانش و اطلاعات کنده از زبان عربى، ناچیز بوده و اطلاعات وى در حدّ آشنایى با حروف عربى بوده است.
در هر حال، کتاب کنده سلسله کارهاى جدیدى را در زمینه‏ى تاریخ اسپانیا به راه انداخت. چنان‏که گذشت سده‏ى 19 میلادى، سرآغاز گسترش مطالعات عربى در اسپانیا بود. در این رابطه فرانسیکو کودرا(6) (1836 ـ 1917 م)، نخستین چهره‏ى برجسته، به شمار مى‏رفت. او هنوز هم در اسپانیا به عنوان پدر مطالعات عربى شناخته مى‏شود. آثار کودرا به خاطر استفاده از روش‏هاى علمى، داراى اعتبار است. وى تحقیقات بسیارى را انجام داد و اطلاعات فراوانى را گرد آورد. کودرا در حالى که در دانشگاه مادرید به تدریس اشتغال داشت، با کمک دانشجویانش چندین نسخه‏ى عربى را که اخیرا در ناحیه‏ى آراگون پیدا شده بود، استنساخ نمود و منتشر کرد.
کودرا معتقد بود براى محققان اسپانیایى، به ویژه آنهایى که در ناحیه‏ى آراگون متولد شده‏اند، روى آوردن به مطالعات عربى، ضرورى است. او آشکارا اظهار داشت که از سده‏ى 8 تا 11 میلادى به لحاظ فکرى و فرهنگى، مسلمانان بر پیروان مسیح، برترى داشته و زبان مکاتبه در میان دانشمندان، عربى بوده است. او خاطر نشان کرد که همه‏ى مردمِ قلمرو آراگون باید زبان عربى را فرا گیرند؛ زیرا دانستن آن، مربوط به تاریخ بیگانگان نیست بلکه به خود ما تعلق دارد و اسپانیایى‏ها نیز مانند ما، در اندلس متولد شده‏اند. کودرا و شاگردانش هم‏چون ریبرا،(7) در جمع‏آورى و چاپ نسخه‏هاى عربى، که اغلب با هزینه‏ى شخصى خودشان انجام مى‏گرفت، پیش‏قدم بودند.
کودرا از مشکلات تحقق ایده‏ى خود کاملاً آگاه بود. او در جلسه‏ى ورودیه‏ى شاگردش ژولین ریبرا تارّاکو،(8) به آکادمى سلطنتىِ تاریخ اسپانیا، یک سخنرانى ایراد کرد و در آن، از این که نظریات ریبرا، راجع به نفوذ فرهنگ مسلمانان در اسپانیا، حتى توسط روشنفکران به آسانى پذیرفته نمى‏شود، شکوه نمود. مطابق نظر کودرا، چنین ایده‏هایى مستقیم یا غیر مستقیم، در برابر اندیشه‏هاى ناصوابى قرار مى‏گرفت که عمیقا ریشه در گذشته داشت، راهنماى بسیارى از این اندیشه‏هاى نادرست، وجود این ایده بود که، هیچ چیزِ خوب و مطلوبى از مسلمانان صادر نمى‏شود.
هر چند آن‏گونه که کودرا انتظار داشت، اثرش نتوانست علاقه‏ى زیادى را در مورد مطالعات عربى ایجاد کند، ولى وى تعدادى از مورخان را تربیت کرد که ایده‏هایش را تداوم بخشیدند. دانشجویان وى به خاطر توانایى‏هاى علمى‏اش، او را مى‏ستودند. شاید معروف‏ترین دانشجوى او، رامون منندزپیدال(9) باشد، او خاطر نشان کرد که کودرا عادت داشت تا درباره‏ى مسأله‏اى، اطلاعات زیادى را بیان کند و بلافاصله خودش آنها را دفع نماید، وى بدین وسیله قصد داشت تا دیگران را متوجه مشکلاتِ حلّ قطعىِ آن مسأله کند.
علاوه بر آن که در اواخر سده‏ى 19 میلادى، در اسپانیا مطالعات عربى (اسلامى) توسعه یافت، هم‏چنین این کشور شاهد رویدادهاى مهم تاریخى، در این ایام بود؛ حوادثى که به شکل شورش‏ها و ناآرامى‏هاى سیاسى بروز کرد و مدت‏ها اسپانیا را دچار پریشانى و آشفتگى نمود. اسپانیا شاهد برکنارى حکومت پادشاهى بود، ولى بار دیگر در ربع اخیر این سده این نظام برقرار گردید. در این زمان نظام سیاسىِ اسپانیا، به تناوب بین حکومت لیبرال‏ها و محافظه‏کارها تغییر مى‏کرد. در چنین فضا و محیطى مورخان اسپانیایى، در تفسیرى که راجع به گذشته‏ى اسلامىِ این کشور ارائه مى‏دادند، با هم‏دیگر اختلاف نظر داشتند و این اختلافات ناشى از گرایش‏هاى سیاسىِ آنان بود. به طور کلى، مطابق آن چه که خوان فوستر،(10) مورخ والنسىِ سده‏ى 20، اظهار داشته، تاریخ اسپانیا در سده‏ى 19، بسیار محدود شده بود؛ زیرا اشرافیت و روحانیت سنتى، تاریخ را با تمایلات دنیوى ترکیب کرده و آن را در خدمت گرایش‏هاى خاصّى در آورده بودند. این آمیختگى تاریخ با تمایلات، قطعا سخنان جدل‏آمیزى را پدید مى‏آورد که اغلب آنها هم‏چون سراب بى‏اساس بودند.
باید توجه داشت که عوامل خارجى نیز در ناپایدارى‏هاى اوضاع اسپانیا، مؤثر بوده است. در سال 1898 این کشور، مستعمرات خویش را در کوبا، پورتوریکو و فیلیپین از دست داد. اسپانیایى‏هاى معاصر، از این حوادث به عنوان بدبختى و مصیبتى بزرگ براى کشورشان یاد کرده‏اند. در واقع این رویدادها براى اسپانیا فاجعه‏اى مادى و معنوى به شمار مى‏رفت، چون در مقایسه با سایر نواحىِ اروپا، بى‏کفایتىِ این کشور را نشان مى‏داد. متفکران اسپانیایى درصدد برآمدند تا دلیل بى‏کفایتى کشورشان را کشف کنند و بدین منظور بررسى ماهیت و ویژگىِ جامعه‏ى اسپانیا را آغاز کردند. آنان براى انجام چنین کارى به مطالعه‏ى تاریخ این سرزمین روى آوردند، تا عواملى که موجب شده اسپانیا از سایر اروپا متمایز باشد را شناسایى کنند. این بررسى شامل گذشته‏ى اسلامى اسپانیا نیز مى‏شد و به منظور شناسایى ویژگى اسپانیا، دوره‏ى اسلامى آن، موضوع قابل توجهى محسوب مى‏شده است. در این میان، راجع به بررسى دوره‏ى اسلامى اسپانیا، متفکران این سرزمین، نسبت به اسلام دو رویکرد و دو شیوه‏ى نگرش را در پیش گرفتند؛ مثلاً، رامون منندزپیدال در اظهاراتش، به انعکاس نظرات کودرا پرداخته و مطرح کرده است که مسلمانان در تاریخ اسپانیا نقش مثبتى داشته‏اند و خود نیز براى مسلمانان چنین جایگاهى قائل بود، اما تأکید مى‏کرد که همه‏ى آنان اسپانیایى هستند. به نظر پیدال، حتى مسلمانانى که داراى پدر عرب یا افریقایى بودند و مادرشان گالیسى (جیلیقى)، کاتولونى و یا باسکى بود، باز هم در شمار اسپانیایى‏ها قرار مى‏گرفتند. در طرف دیگر این جدال، کلودیو سانچس آلبرنوز(11) قرار داشت، وى بیان کرده که فتح اسپانیا توسط اعراب، حادثه‏ى غم‏انگیزى بود که حاصلى جز مصیبت و اندوه براى این کشور نداشت. این واقعه موجب عقب‏ماندگى اسپانیا از سایر نواحىِ اروپا شده بود. به عقیده‏ى سانچس آلبرنوز، مسلمانان به لحاظ فرهنگى، مردمى فرومایه و ناتوان بودند که درهاى اسپانیا را بر روى پیشرفت و توسعه‏اى که در سایر نقاط اروپا رخ مى‏داد، بسته بودند.
این جدل، در اواخر سده‏ى 19، پایان یافت. هم‏چنین نفوذ اسلام در اسپانیا، این بحث را شامل مى‏شد که آیا این کشور باید وارد مغرب (مراکش) و جزء آن شود؟ در سال 1901، ریبرا تاراگو، مطرح کرد که اسپانیا کشورى است که رهبرانش بدون برخوردارى از موهبت الهى، در آن به حکم‏رانى مى‏پردازند و باید از همه‏ى ادعاهاى امپریالیستى خویش دست بردارند و در مرحله‏ى نخست توجه خود را به امور داخلىِ کشور معطوف نمایند. ریبرا به خصوص مدافع بیرون ماندن اسپانیا از مسائلِ مغرب (مراکش) بود، چون به نظر وى مردم آن کشور داراى ویژگى‏هایى از قبیل: یاغى‏گرى و خشونت بودند. در واقع به نظر مى‏رسد، تمایل ریبرا به مراکش، محدود بدان‏جا مى‏شد که وى بتواند از منابع عربىِ سده‏هاى میانه، راجع به تاریخ اندلس استفاده کند؛ براى مثال، او در سال 1893 به عنوان مأمور سیاسى، براى خریدن نسخه‏هاى خطىِ عربى به مراکش سفر کرد.
در سال 1901 میلادى، مقارن دوره‏اى که اسپانیا در زمینه‏ى هویت ملى و رشد مطالعاتِ عربى (اسلامى) دچار بحران شده بود، آندرس پایلس ایبارسِ(12) والنسى، کتاب اعراب والنسیا(13) را منتشر کرد. در واقع، اثر پایلس ایبارس به انعکاس مضمون جامعه‏اى مى‏پرداخت که نویسنده در آن زندگى مى‏کرد. پایلس در پیش‏گفتار این کتاب، خاطر نشان مى‏کند که قصد دارد اطلاعات جدیدى را عرضه نماید، آگاهى‏هایى که عرب‏شناسانِ حرفه‏اى اسپانیا به گونه‏اى از آن دورى جسته بودند. او مطرح نموده که به خاطر توسعه‏ى مطالعات عربى، این اطلاعات براى او قابل دسترسى بوده است. پایلس هم، مانند کنده عقیده داشت که براى محقق اسپانیایى ضرورى است تا از منابعِ عربى استفاده کند و آنها را با مآخذِ مسیحى مقایسه نماید.
پایلس همانند سایر متفکرانِ اسپانیایى، علاقه داشت تا ماهیت و ویژگى جامعه‏ى اسپانیایى را درک کند. او در پایان اثر خویش، این سؤال را مطرح مى‏کند که آیا مسلمانان در دوره‏ى تسلط بر اسپانیا به پیشرفتِ این کشور کمک کرده‏اند؟ و در ادامه راجع به آن، پاسخى منفى ارائه مى‏دهد. مطابق نظر پایلس، تعدادى از متفکران اسپانیایى به سبب نادانى، از فرهنگ اسلامى ستایش کرده‏اند؛ چون آنان قصد داشتند تا از قدرت کاتولیسم، که اساس تمدن عالى بود، بکاهند و برترى غیر قابل انکارِ آن را نادیده بگیرند.
پایلس براى سقوط موحدان، علل متعددى را مطرح مى‏کند که همه‏ى آنها داراى ماهیتى میهن‏پرستانه و جانب‏دارانه بودند. او بدون پرداختن به وقایع تاریخى که در سایر بخش‏هاى امپراتورى موحدان رخ داده بود، پادشاهان مسیحىِ اسپانیا را در جنگ با مسلمانان، به عنوان جناح پیروز معرفى مى‏کند. پایلس از علت سیاسى، به عنوان نخستین علت سقوط موحدان یاد کرده است. به عقیده‏ى وى یک سال پس از شکست موحدان از مسیحیان، در نبرد عِقاب(14) و به دنبال آن مرگ الناصر (حاکم موحدى)، موحدان دچار کشمکش‏هاى خاندانى شدند. در جنگ عِقاب که در سال 1212 میلادى، بین موحدان و مسیحیان رخ داد، قواى متحد مسیحى؛ متشکل از نیروهاى لئون، قشتاله، ناوار و آراگون بر مسلمانان فائق آمدند، که پایلس آن را پیروزى درخشانِ مسیحیان معرفى مى‏کند. به نظر وى در این زمان، مسیحیان از گرفتارى‏ها و مشکلات داخلى مسلمانان بهره بردند. هم‏چنین فردیناند سوم، پادشاه قشتاله (کاستیل)، به تحریک مادرش، بى‏باکانه تهاجمات خویش را بر ضد موحدان آغاز کرد.
علاوه بر این، پایلس براى سقوط موحدان، یک علت دینى نیز ذکر مى‏کند و با نگرشى جانب‏دارانه به تفسیر آن مى‏پردازد. هم‏چنین او اعتقاد داشت که موحدان در شمار متعصبانِ دینى بودند؛ تعصب از آن‏جا ناشى مى‏شد که آنان در جنبش خویش، بر اصلاحات مذهبى تأکید مى‏کردند و در صدد آن بودند تا در میان پیروانشان، دین واقعى را رواج دهند و تعالیم دینى را از بدعت‏ها پاک کنند و بدین منظور ابن تومرت، حرکت خویش را آغاز کرد. به دنبال آن، موحدان با اعمالى نظیر نوشیدن شراب و پرداختن به موسیقى، مخالفت ورزیدند. تعصب مذهبى موحدان هنگامى بیش‏تر آشکار مى‏شود که پایلس اَعمالِ مذهبى آنان را با آن چه که نزد مسلمانان اندلس معمول بود، مورد مقایسه قرار داده و خاطر نشان مى‏کند که مسلمانان اسپانیایى موافق مذهب موحدان نبودند. اینان که مولدان یا مسیحیانِ مسلمان شده، خوانده مى‏شدند، در پى آن بودند تا دولت‏هاى مستقلى به وجود آورند و قوانین خاصّ خود را داشته باشند، تا با اسلامِ دو رگه‏اى که به آن اعتراف کرده بودند، هماهنگ باشد. باید توجه داشت قوانینى که پایلس از آنها سخن مى‏گوید، مربوط به فقه مذهب مالکى بود، از این‏رو موحدان، مخالف این قوانین بودند. پایلس به جاى این که در مورد نظام‏هاى گوناگونِ حقوقى، بحث کند و به تشریح آنها بپردازد ادعا مى‏کند اسلامى که اندلسى‏ها به آن پاى‏بند بودند، به خاطر زمینه‏هاى اسپانیایى و مسیحىِ آن، از ماهیتى انعطاف‏پذیر و عالى‏تر برخوردار بوده است.
پایلس در مورد سقوط موحدان، یک علت اقتصادى را نیز مطرح مى‏کند. به گفته‏ى وى به محض این که المأمون (حاکم موحدى) از اندلس به سوى شمالِ افریقا حرکت کرد ابن هود مرسى، رهبر مسلمانان اندلس، بر ضد موحدان قیام نمود. به عقیده‏ى پایلس، ابن هود، یک عرب نیکوکار از نسل امراى سابق سرقسطه بود. او رهبرىِ گروه ملى را که امیدوار بودند وى به مردمى که مورد آزار و اذیت و رفتارهاى ناعادلانه قرار گرفته‏اند، آزادى و عدالت را بازگرداند برعهده داشت. ابن هود برخلاف حاکمان ستمگرِ موحدى، درصدد برآمد تا مالیات‏ها را بر اساس مقرراتِ منصفانه‏اى تنظیم کند.
یکى دیگر از محققان این گروه ـ طرف‏دار مسیحیان و اسپانیایى‏ها ـ آنخل گونزالث پالنسیا(15) بود، کسى که با راهنمایى‏هاى ریبراتاراگو، به تحقیق پرداخت. گونزالث پالنسیا، در سال 1925، کتابى با عنوان تاریخ مسلمانان اسپانیا(16) منتشر کرد که در آن، به طور مختصر به حضور مسلمانان در اسپانیا پرداخته است. به عقیده‏ى وى، بعد از آن که موحدان نتوانستند در برابر جنبش بازپس‏گیرى مسیحیان، مانعى جدى ایجاد کنند، وقوع جنگِ عِقاب حادثه‏اى اجتناب‏ناپذیر به نظر مى‏رسید. قابل توجه این که گونزالث پالنسیا، در دوره‏ى بعد از جنگ جهانى اول زندگى مى‏کرد و تحت تأثیر آن فضا، از نیروهاى مسیحى که در واقعه‏ى عِقاب شرکت داشتند، با عنوان متفقین یاد مى‏کند. وقایع جنگ داخلى اسپانیا (1936 ـ 1939م)، که سرانجام با پیروزى حزب فاشیست، در سال 1939 میلادى خاتمه یافت نیز بر تحقیقات گونزالث پالنسیا تأثیر نهاده است. او در سال 1945، یعنى شش سال بعد از جنگ‏هاى داخلىِ اسپانیا، جنبش بازپس‏گیرى(17) مسیحیان را، جنگ داخلى بین پیروان ادیان مختلفِ اسپانیا، نامیده است.
برجسته‏ترین نماینده‏ى مکتبى که تأکید داشت اندلسى‏ها، داراى ماهیت اسپانیایى هستند، کلودیو سانچس آلبرنوز بود. او شرحى میهن‏پرستانه و جانب‏دارانه در مورد علل سقوط موحدان، تدوین کرد. سانچس همانند منندزپیدال معتقد بود، به رغم این که شبه جزیره‏ى ایبریا در طول تاریخ، مورد تهاجم اقوام مختلف قرار گرفته است، ولى اسپانیا همواره موجودیت خویش را حفظ کرده و پیوسته جاودان باقى مانده و در سراسر تاریخ خویش، هیچ گاه ماهیت اسپانیایىِ آن دست‏خوش دگرگونى نشده است. در عین حال، به لحاظ تأثیرى که اسلام بر اسپانیا نهاده، این دو محقق، داراى دیدگاه‏هاى مختلفى بودند. سانچس، راجع به این تأثیر نگرشى منفى داشت، به نظر وى اسپانیولى‏ها (ملت اسپانیا) در برابر تهاجمات طوایف وحشى و خشونت‏طلب افریقایى، خودشان را قربانى کرده بودند تا سایر نقاط اروپا را از خطر آنها حفظ کنند. طى دوره‏ى اواخر سده‏هاى 11، 12 و اوایل 13 میلادى، یعنى هنگامى که دو امپراتورى بربرىِ مرابطان و موحدان، بر اندلس مسلط بودند، مردم اسپانیا گرفتار بدبختى فزاینده‏اى شده بودند. بنابراین ضرورى است که کوشش‏ها بر روى مطالعه‏ى این دوره، متمرکز شود و در این زمینه، اهتمام جدى صورت گیرد. به عقیده‏ى سانچس، رقیب وى، یعنى امریکوکاسترو،(18) در پرداختن به مطالعه‏ى این دوره، ناکام بوده است. سانچس آلبرنوز، معتقد بود که زمان بین نبرد زلاقه در سال 1086 میلادى که به پیروزى مسلمانان منجر گردید، تا نبرد عِقاب در سال 1212 میلادى براى توسعه‏ى اسپانیاى مسیحى، دوره‏ى بسیار سختى بوده است. از سویى اسپانیاى مسیحى به پنج پادشاهى تقسیم شده بود که به ندرت بر ضد مسلمانان، با یک‏دیگر هم‏کارى مى‏کردند؛ از سوى دیگر نیز همین قواى پراکنده و ضعیفِ مسیحى، باید با تهاجمات بربرهاى خشن و بى‏رحم به مقابله مى‏پرداخت.
کتاب سانچس با عنوان اسپانیاى مسلمان(19) شامل تجزیه و تحلیلى از دوره‏ى موحدان است. او این اثر را در سال 1946 از تبعیدگاهش در بوئنوس آیرس(20) منتشر کرد. این کتاب، بر اساس بقایاى منابعِ قدیمىِ مسیحیان و مسلمانان، که توسط محققان دیگر، ترجمه شده بود، تدوین گشت و خود سانچس نیز شرح مختصرى بر آن افزوده است. در فصلى که متضمن دوره‏ى موحدان است، ایده‏ى کلى در آن، چنین انعکاس یافته که موحدان سرانجام مغلوب اسپانیایى‏ها شدند. سانچس باور داشت که پیروزى مسیحیان اسپانیایى در نبرد عِقاب بر موحدان (1212 م)، به نفوذ امپراتورى افریقایى در اسپانیا پایان داد. این موفقیتِ مسیحیان، موجبِ زوالِ موحدان شد، یعنى مى‏توان گفت بعد از آن موحدان از اوج قدرت، به حضیض ذلت نزول کردند.
به نظر سانچس، اگر چه موحدان خیلى قدرتمند بودند و مسیحیان اسپانیا نیز به صورت پنج پادشاهى، پراکنده شده بودند؛ اما بعدها عزم جنگ‏جویانِ مسیحى تا حدى، ضعف جبهه‏ى مسیحیان را جبران کرد. پیروزى مسلمانان به سال 1195 میلادى در جنگ الارک،(21) خسارات فراوانى را بر پیروان مسیح وارد نساخت. در مقابل، مسیحیان در صدد جمع‏آورى همه‏ى قواى خویش برآمدند تا انتقامِ ناکامى در الارک را باز ستانند. سرانجام، این انتقام‏گیرى در نبردِ عِقاب به وقوع پیوست. بنا به عقیده‏ى سانچس، بعد از این واقعه، امپراتورى موحدان چند سال سقوط نکرد، اما در میان مسیحیان علاقه و اشتیاق وافرى پدید آمد تا مناطق اسپانیا را از مسلمانان که اکثریت جمعیت این سرزمین را تشکیل مى‏دادند، بازپس گیرند.
پس از شکست در نبرد عِقاب، خلیفه‏ى موحدان نتوانست برغم از دست دادن اندلس فائق آید و متعاقب آن، تلخىِ شکست و ناکامى خویش را با نوشیدن شراب فرو نشاند. حاکمان مسلمانِ استان‏هاى مختلفِ اسپانیا نیز از این موقعیت سود جسته و بر ضد موحدان قیام کردند. در این میان گروهى در پایتخت، دست به شورش زدند. سانچس براى آن که بر نقش اسپانیاى فناناپذیر تأکید کند و ماهیت جاودان اسپانیایى را معرفى نماید، جانشینى سریع سه خلیفه‏ى موحدى را در اندلس، با دوره‏ى حکومت رومى‏ها بر این سرزمین، مورد مقایسه قرار مى‏دهد. بنا به عقیده‏ى سانچس، شاه‏زادگان موحدى، در این اواخر پیشوایان مسلمانان اسپانیایى را مورد تعقیب قرار دادند و دو نفر از رهبرانى که از قبل ادعاى حکومت کرده بودند را به قتل رساندند.
سانچس آلبرنوز با اصطلاحات جانب‏دارانه، به بررسى شورش‏هایى که توسط مسلمانانِ اسپانیایى انجام شده بود، پرداخته است، حتى آنهایى که در مراحل اولیه‏ى فتوحات موحدان به وقوع پیوسته بود را با همان نگرش میهن‏پرستانه، مورد بررسى قرار مى‏دهد. او تأکید کرده که ابن مردنیش، اسپانیولى بوده است. گذشته از این، او نه فقط تن به حکومت موحدان نداد و آنان را متجاوزانِ به اسپانیا خواند، بلکه جرأت کرد تا نخستین گام را بر ضد موحدان بردارد. سانچس از ابن مردنیش به عنوان یک رهبر شجاع یاد مى‏کند که هدفش مقاومت قهرمانانه در برابر حمله‏ى افریقاییان به وطنش، اسپانیا بوده است. خود ابن مردنیش اسپانیا را وطن مشترکى براى مسلمانان و مسیحیان دانسته است.
سانچس با گرایشى خاصّ و جانب‏دارانه، براى سقوط موحدان دلیل دیگرى نیز ذکر مى‏کند. او بحثى را به میان مى‏کشد که بربرهاى افریقایى اجازه دادند تا مورد تملق قرار گیرند و مغلوب شعر و نبوغ اندلسى شوند. براى مثال، ابن مردنیش نتوانست مانعى در برابر فتوحات موحدان ایجاد کند، اما دو دختر زیباى او موفق شدند بر حاکمان موحدى، ابویعقوب و ابویوسف، چیره گردند و با آنان ازدواج نمایند.
سانچس در اثر خویش، هیچ‏گاه از علل خارج از اندلس، که ممکن است در سقوط موحدان مؤثر بوده باشد، سخنى به میان نمى‏آورد. مثلاً وى بعد از آن که بحث خویش را در مورد موحدان به پایان رسانده، تنها اشاره‏اى کوتاه به بنى مرین کرده است. سانچس صرفا از بنى مرین به عنوان امپراتور افریقایىِ دیگرى یاد مى‏کند که با استفاده از بحران سیاسى موحدان، موفق شد جانشین آنان شود.
در دوره‏ى بعد از جنگ داخلى اسپانیا، سانچس و رقیبِ فکرى او، امریکو کاسترو، در زمینه‏ى تحقیقات اسپانیولى، به طور یک جانبه به مطالعه مى‏پرداختند. این دو مورخ به آن دسته از متفکران اسپانیایى تعلق داشتند که بعد از پیروزىِ حزب فاشیست در سال 1939، اسپانیا را ترک کردند و از آرمان‏هاى این حزب سهمى نبردند. متفکران دیگرى که در اسپانیا باقى ماندند، به ناچار مى‏بایست تحت مراقبت و نظارتِ دقیق رژیم فرانکو کار مى‏کردند. حکومت فاشیستِ اسپانیا به این دلیل در زمینه‏ى آثار فکرى اهتمام مى‏ورزید، تا بتواند از آنها به عنوان وسیله‏اى مطلوب براى تبلیغِ ایدئولوژى رژیم، بهره‏بردارى کند. به عنوان مثال اسپانیا در سال 1953 با واتیکان عهدنامه‏اى امضا کرد که بر اساس آن، رسما طرز تفکر کاتولیکى را به عنوان ایدئولوژىِ رژیم مورد تأیید قرار مى‏داد. بنابراین، هر جزء از زندگى اسپانیایى‏ها از جمله تعلیم، تربیت و تحقیقات باید بر اساس ارزش‏هاى کاتولیک، تنظیم مى‏شد. به گفته‏ى مورخ کاتالونى، خایومه ویسنس ویوس،(22) فاشیست‏ها بعد از جنگ داخلىِ اسپانیا، سانسور رسمى ایجاد کردند که موجب انحطاط و زوال تحقیقات گردید. ویسنس ویوس، مشکل تحقیق را بیش از آن که ناشى از ملاحظات ایدئولوژیکى بداند، آن را تا حد زیادى به سختى الگوهاى قدیمىِ تحقیق، نسبت مى‏دهد که محققان تمایلى نداشتند تا وظیفه‏ى سخت کاوش در آرشیوها را بر عهده گیرند و خود را به زحمت بیاندازند.
یکى از مورخانى که بعد از جنگ داخلى در اسپانیا باقى ماند، ایزیدرو دى لاس کاگیگاس(23) بود. او دانش وسیعى از جهان اسلام داشت که باعث شد به عنوان نماینده‏ى سیاسى اسپانیا، در مغرب (مراکش) برگزیده شود. در این زمان اسپانیا که از سال 1912 مراکش را تحت قیمومیت و سرپرستى خویش درآورده بود، تلاش مى‏کرد تا با جهان اسلام، به خصوص شمال افریقا، روابط نزدیکى داشته باشد. بدین منظور از سال 1949 تا 1958 میلادى این کشور قراردادهایى فرهنگى با مصر، عراق، ایران، اردن، لبنان، سوریه و مراکش امضا کرد که بعضى از این توافقنامه‏ها شامل تبادل دانشجو مى‏شد. حکومت اسپانیا، که در مورد این تبادل‏ها سرمایه‏گذارى مى‏کرد، آن را براى دانشجویان اسپانیایى فرصت مناسبى مى‏دانست تا آنان به عنوان خادمانى دلسوز، فرهنگ اسپانیولى را به مردم کشورهاى دیگر عرضه کنند؛ علاوه بر این باید بکوشند تا فرهنگ عربى را نیز تحصیل نمایند. هم‏چنین برنامه‏ى تبادل دانشجو سبب شد تا مطالعات اسلامى در اسپانیا از رشد وسیعى برخوردار گردد.
سیاست‏مداران اسپانیایى، به سرعت دست به کار شدند تا سیاست‏هاى جانب‏دارانه‏ى اسلامى خویش را توجیه نمایند. در سال 1959، وزیر امور خارجه‏ى اسپانیا بیان کرد که دگرگونى‏ها در جهان اسلام، موجب اصلاح و بهبود رقابت عرفى و دنیوى با کشورهاى اسلامى شده و امروزه مسلمانان به عاملى براى هم‏کارى و تفاهم تبدیل شده‏اند. رویکرد جدید، تا حدى توسط این واقعیت آشکار مى‏گردد؛ که فرانکو در سال 1936، زمانى که بر ضد رژیم قانونى جمهورى‏خواه اسپانیا، در مراکش دست به شورش زد، نیروهاى مسلمان او را همراهى کردند که بر اثر این کمک‏ها، وى بر جمهورى‏خواهان غلبه یافت. بعد از آن نیز همواره مسلمانانِ مغربى، بخشى از نیروهاى امنیتىِ فرانکو را تشکیل مى‏دادند. علاوه براین، همان‏گونه که وزیر امور خارجه‏ى اسپانیا در سال 1959 بیان کرده، هم‏کارى با جهان اسلام به منظور جلوگیرى از نفوذ شوروى سابق، ضرورى بوده است.
در هنگامى که ایدئولوژى رسمى رژیم فاشیست به دلایل سیاسى و فواید عملى، به القاى گسترش روابط فرهنگى با جهان اسلام مى‏پرداخت و سیاست‏مداران نیز آن را توجیه مى‏کردند؛ روش و نگرش محققان اسپانیایى نسبت به مسلمانان و نقشى که آنان در گذشته‏ى اسپانیا دارا بودند، هم‏چنان به صورت منفى باقى ماند و در محافل تحقیقاتى، در صدد اصلاح آن برنیامدند. بنابراین، تعدادى از مورخان اسپانیایى به هم‏کارى با رژیم فرانکو ادامه دادند و به انکار شگفتى‏هاى فرهنگىِ مسلمانان پرداختند. یکى از آنان مورخ برجسته‏ى اسپانیایى، مارسلینو منندز پلایو،(24) بود. او نقش نظریه‏پردازِ رژیم فرانکو را بر عهده داشت. در چنین موقعیتى وى بیان کرد که تمدن عرب (اسلامى) داراى ماهیت سامى نبوده و اعراب و افریقاییان، هیچ علم و فلسفه‏اى تولید نکرده‏اند. به گفته‏ى منندز پلایو، رشته‏هاى علمى فقط در مناطقى مانند اسپانیا که تحت نظارت مسلمانان بود، پیشرفت کرد؛ یعنى ناحیه‏هایى که غالب مردم آن، از اصلِ هند و اروپایى بودند و جاهایى که برخوردار از بقایاى فرهنگ باستانى و کلاسیک پیشین بودند.
اثر مورخ اسپانیایى، ایزیدرو دى لاس کاگیگاس، منعکس کننده‏ى شیوه‏ها و نگرش‏هاى گوناگون و متغیرى مى‏باشد و یا در واقع در بردارنده‏ى تصوراتى است که متفکران اسپانیایى از دهه‏ى 1940 نسبت به اسلام معاصر و سده‏هاى میانه داشته‏اند. به رغم تماس‏هاى نزدیکى که اسپانیا با جهان اسلام داشت، باز هم کاگیگاس برترىِ اسپانیاى مسیحى را به عنوان علت اصلى سقوطِ موحدان معرفى مى‏کند. وى اثر خویش را با عنوان مدجنان،(25) در سال 1949 در مؤسسه‏ى مطالعات افریقایى منتشر کرد. کاگیگاس علاقمند بود تا به بررسى جامعه‏ى مدجنان، یا مسلمانان مغلوبى که در اسپانیاى مسیحى باقى ماندند، بپردازد؛ اما در این تحقیق وى ناگزیر شد، تا دوره‏ى قبل از فتح مسیحیان یعنى عصر موحدان را نیز مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. در این کتاب، کاگیگاس از شکستى که موحدان در نبردِ عِقاب متحمل شدند به عنوان علت اصلى سقوط آنان یاد مى‏کند. به نظر وى این شکست نقطه‏ى آغاز انحطاطِ موحدان به شمار مى‏رفت و تأثیر آن، در خود مراکش هم مشهود بود. او معتقد بود که واقعه‏ى عِقاب، بر نظریه‏ى ابن خلدون ـ آنجایى که وى راجع به دوره‏ى نهایى ظهور و سقوط امپراتورى‏ها بحث کرده3 ـ دلالت داشته است.
کاگیگاس در این گروه، نخستین محققى است که در صدد برآمده بود تا راجع به علل سقوط موحدان به حوادثى که در شمال افریقا رخ داده بود نیز توجه کند و آنها را در تحلیل خویش مورد ملاحظه قرار دهد.
در عین حال، وى از قیام بنى مرین ـ نیروى سیاسىِ جدیدى که بساط قدرت موحدان را از شمال افریقا برچیدند ـ به عنوان یکى از علل سقوط موحدان یاد مى‏کند و معتقد است که علل اسپانیایى هم در این واقعه، دخیل بوده است.
او خاطر نشان مى‏کند که گرچه بنى مرین، در سقوط موحدان مؤثر بوده‏اند، اما ظهور این خاندان و پیشرفت‏هاى اولیه‏ى آنان را باید حاصلِ مستقیم ناآرامى‏هایى دانست، که منجر به بدبختى ابوعبدالله محمد الناصرِ موحدى، در شمال افریقا شد و به عقیده‏ى کاگیگاس این آشوب‏ها و ناآرامى‏ها، در پى مرگ الناصر، گسترش یافتند.
هنگامى که المأمون در اشبیلیه(26) ادعاى حکومت مى‏کرد، اولاد ابن تومرت در مراکش مدعى خلافت پسر الناصر بودند. کاگیگاس به کشمکش‏هاى خاندان موحدین در اندلس نیز توجه کرده و اشاره نموده که اینان آشکارا بر ضد اولاد صحابه‏ى المهدى به نبرد پرداختند. علاوه بر این، کاگیگاس هنگام بحث از کشمکش‏هاى سلسله‏ى موحدان، جناح اسپانیولى این رقابت‏ها را ستایش مى‏کند و مى‏گوید: موحدانى هم‏چون المأمون ابوالعلى بن یعقوب المنصور، چون در اسپانیا متولد شده و در آن‏جا نیز پرورش یافته، تفکرش کاملاً متفاوت از موحدان مراکش بوده است. وى هم چنین اشاره مى‏کند که سرانجام این کشمکش‏ها، با تجزیه‏اى که بعد از مرگ المستنصر موحدى، بین دو بخش امپراتورى رخ داد، پایان یافت. به گفته‏ى کاگیگاس، موحدان ناگزیر بودند که با مخالفانِ خویش، در دو سوى جبل الطارق مقابله کنند. در این اواخر، آنان نیروهاى نظامى خود را از اندلس روانه‏ى مراکش مى‏کردند تا ناآرامى‏هایى که در آن جا، بر اثر بحرانِ جانشینى پدید آمده بود، سرکوب نمایند. هنگامى که در سال 1299 میلادى، ابوالعلى از اندلس راهى مراکش شد تا در آن‏جا با رقیب خویش یحیى، مقابله کند، اندلسى‏ها از این موقعیت بهره‏بردارى نمودند و بر ضد حکم‏رانانِ موحدىِ اندلس، که نیروى کافى نداشتند، قیام کردند؛ در نتیجه این حاکمان مجبور به ترک مناطق خویش شدند. باید گفت فقدان نیروى کافىِ موحدان در اندلس، در نواحى مرزىِ با مسیحیان نیز، تأثیر نهاد و در این میان پیروان مسیح هم فرصت یافتند تا بر ضد موحدان، حملات متعددى را سازماندهى کنند.
باید توجه داشت که کاگیگاس همانند سانچس آلبرنوز، براى شورش‏هایى که در اندلس رخ مى‏داد، ماهیت اسپانیولى قائل بود. این شورش‏ها، هنگامى به وقوع پیوست که شورشیان از مشکلات داخلىِ امپراتورىِ بربر، سود مى‏بردند. در این اواخر، موحدان در اندلس از نیروى نظامىِ کافى برخوردار نبودند و این کمبود نیرو، منجر به قیام رهبرانى، هم‏چون ابن هود بر ضد موحدان شد. ابن هود که حاکم مرسیه بود موفق شد تا اندازه‏اى همه‏ى اندلس را مطیعِ فرمان خویش کند. به نظر کاگیگاس، ابن هود قهرمانِ آزادىِ اندلسى‏ها محسوب مى‏شد.
او نخست، تحت حکومت مرابطان و سپس در دوره‏ى حاکمیت موحدان، متحمل رنج فراوانى شده بود؛ ولى این قهرمان بزرگ اندلسى، در سعى و اهتمام خویش براى آزادسازى اندلس، با شکست مواجه شد، زیرا وى به اشتباه به شیوه‏اى دموکراتیک روى آورد تا به منظور اخراج مهاجمانِ خارجى، از حمایت مردم اندلس برخوردار شود. در این زمان چون توده‏ى مردم داراى بصیرت اندکى بودند، توانایى آن را نداشتند تا از قدرتى که به آنان داده شده بود، بهره بردارى کنند. بنابراین، طبقات بالا بر ضد ابن هود واکنش نشان دادند. آنان زمانى که دریافتند قدرتشان در حال فرسوده شدن است، از قیام اندلسى دیگرى، یعنى ابوعبدالله محمد بن یوسف بن احمد بن نصر ـ پایه گذار پادشاهى غرناطه ـ جانب‏دارى کردند.
کاگیگاس، در مورد سقوط موحدان، از یک علت مذهبى نیز سخن به میان مى‏آورد. به نظر وى، سخت‏گیرى‏هاى مذهبى، که توسط موحدان و مسیحیان کلونى در سده‏ى 12 میلادى، وارد اسپانیا شد، سنت تسامحِ دینىِ اسپانیایى را منسوخ کرد. تعصب دینىِ موحدان، آنان را واداشت تا در اندلس، به جاى قرطبه،(27) اشبیلیه را به عنوان مرکز ادارىِ خویش برگزینند؛ زیرا به نظر آنان، این شهر نسبت به جاهاى دیگر اسپانیا، جهت قبله را بهتر نشان مى‏داد.
دومین تفسیر در مورد علل سقوط موحدان
هر چند تأثیر بحث‏هاى کاگیگاس در مورد موحدان، به طور کامل از بین نرفته و چنین بحث‏هایى از سده‏ى 19، در محافلِ تحقیقاتىِ اسپانیا از جایگاه مناسبى برخوردار بوده است؛ در عین حال اثر وى، در تحقیقات اسپانیولى، مرحله‏اى از تحول را بنا نهاد.
از سال 1960، ویسنس ویوس برنامه‏اى را آغاز نمود تا در آن، امیدوارىِ به آینده را نشان دهد. این مورخ برجسته‏ى کاتالونى، اعتقاد داشت که تاریخ‏نگارىِ اسپانیولى، دوره‏ى بزرگى از تحول تفکر و عقیده را تحمل کرده، که در آن در زمینه‏ى تاریخ‏نویسى جهت‏گیرى‏هاى بى‏موردى، اعمال مى‏شده است؛ (به طور کلى، این شیوه از آنِ کسانى بود که به مکتب عالمانه و زبان‏شناسانه‏ى ناسیولیسم کاستیلى [قشتالى] تعلق داشتند). به گفته‏ى ویسنس ویوس، تاریخ‏نگارى جدیدِ اسپانیولى، تحت هدایت مکتب بارسلونا، رشته‏هاى جدیدى چون جامعه‏شناسى را داخل در تاریخ‏نگارى کرده و شاخ و برگ‏هاى واهى و تخیلات بى معنا را از آن زدوده است. ویسنس ویوس، بر جدل بین کاسترو و سانچس خرده گرفته و آن را مورد حمله قرار داده است و بدین گونه، نمونه‏اى از تجدید حیاتِ فکرى را مطرح کرده است.
او با سانچس، که معتقد بود اسپانیا یک معماى تاریخى است، به مخالفت پرداخت و تأکید کرد که تاریخِ اسپانیا با تاریخ مدیترانه شباهت فراوانى دارد. برخلاف تحقیقات سنتى اسپانیولى، ویسنس ویوس تاریخِ جدیدى را در ذهن خویش پرورش مى‏داد، در این نگرشِ جدید به تاریخ، وى چنین انتظار داشت که تاریخ نباید تنها به وقایع سیاسى بپردازد، بلکه باید توجه خویش را بر انسانِ معمولى و علایق وى، متمرکز کند؛ یعنى ویسنس ویوس، در صدد برآمد تا دلبستگى جدیدى به تاریخ اجتماعى، نشان دهد و آن را به سوى عرصه‏ى بین المللى سوق دهد.
در هنگام تغییرات اجتماعى اسپانیا بود که انتظارات خوش‏بینانه‏ى ویسنس ویوس فرمول‏بندى و تنظیم شدند. در سال 1960، حکومت استبدادى پایان یافت و اسپانیا رابطه‏ى خویش را با اروپاى غربى گسترش داد. هم‏چنین این کشور در دهه‏ى 1960 به پیشرفت‏هاى اقتصادى نایل آمد. این وضعیت موجب ظهور ناگهانى افراد تحصیل کرده‏اى در سطح عالى گردید. فضاى دانشکده‏ها به صورت مراکزى در جهت ردّ ارزش‏ها و نظریات طرفداران فرانکو در آمد. این زمینه‏ى تاریخى و فکرى جدیدى که پدید آمده بود توسط ویسنس ویوس شرح داده شد. در چنین فضایى بود که مورخ والنسى (بلنسى)، امبروسیو هویسى میراندا،(28) راجع به علل سقوط موحدان، توضیحات جدى و مفصلى ارائه داد. او در شهرهاى سرقسطه(29) و سالامانکا(30) زیر نظر یونامونو،(31) متفکر بزرگ اسپانیایى، مشغول مطالعه شد. هم‏چنین هویسى در سال‏هاى 1905 و 1906 در بیروت به تحصیل پرداخت و در آن‏جا بود که به نحو مطلوبى زبان عربى را فرا گرفت.
برخلاف مورخانى هم‏چون سانچس آلبرنوز که از ترجمه‏هاى وقایع‏نامه‏هاى عربى استفاده مى‏کردند، هویسى خود، چندین وقایع‏نامه‏ى عربى را ترجمه کرد. او توضیح داد که براى نوشتن تاریخ اسپانیاى اسلامى باید اطلاعات مستقیم و بى‏واسطه‏اى از منابع آن، یعنى آثار عربى و لاتینى ـ مسیحى، داشته باشیم. این منابع باید به نحو شایسته‏اى تفسیر شوند، هم‏چنین آنها باید با سعى وافر و توسط قواعد جدیدِ انتقاد تاریخى، مورد تصفیه قرار گرفته، حقایق آشکارتر شوند. علاوه بر این، هویسى عقیده داشت در طول مرزهایى که در سده‏هاى میانه، مسلمانان و مسیحیان را از هم جدا مى‏کرد، براى فهمیدن اتفاقاتى که رخ مى‏داد؛ وقایع‏نامه‏هاى عربى بهتر از منابع مسیحى بود. هویسى براى آن که وقایع‏نامه‏هاى عربى را در دسترس سایر مورخان اسپانیایى قرار دهد، چندین ترجمه از وقایع‏نامه‏هاى عربى، مانند کتاب المعجب را منتشر کرد.
هویسى در تحقیقات اسپانیولى، راجع به موحدان تحول دیگرى پدید آورد و نخستین مورخى بود که به طور کامل به خود موحدان پرداخت. به لحاظ این که ناحیه‏ى والنسیا (بلنسیه) در عصر موحدان شاهد فعالیت‏هاى گسترده‏اى بود؛ وى هم به تاریخ محل زندگى خویش یعنى والنسیا علاقمند شد و هم حکومت موحدان، مورد توجه‏اش قرار گرفت. هویسى در این موضوع سلسله مقالاتى به چاپ رساند و راجع به تاریخ والنسیاى اسلامى نیز مجموعه‏اى سه جلدى با عنوان تاریخ مسلمانان والنسیا منتشر کرد تا از خلأ تاریخ‏نگارى در این مورد بکاهد. اما، اثر اصلى وى تاریخ سیاسى امپراتورى موحدان(32) است، که آن را در دو جلد به سال 1957 میلادى در تتوان(33) منتشر کرد. این محل رابطه‏ى نزدیک وى را با جهان اسلام روشن‏تر مى‏کند، زیرا تتوان مرکز ادارى مراکش، تحت الحمایه اسپانیا بود، که قیمومیت خویش را تا سال 1956 در آن‏جا حفظ کرده بود.
موقعیت هویسى و نیز محیطى که او در آن زندگى مى‏کرد موجب شد تا وى بتواند زمینه‏ى کلىِ امپراتورى موحدان را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد و در مورد علل سقوط این امپراتورى تجدید نظر کند. نکته‏ى عمده‏اى که هویسى به آن توجه کرد این بود که، به نظر وى شکست موحدان در نبرد عِقاب آن چنان که مورخان اسپانیایى براى آن اهمیّت قائل بودند، چندان مهم نبوده است. بنابراین موحدان بعد از شکست در نبرد عِقاب، نه تنها دچار نابسامانى نشدند بلکه برعکس هویسى معتقد بود که، هنگامى که قواى مسیحى در برابر موحدان به طور مصلحتى از وضعیت جنگى خارج شدند و به حالت صلح درآمدند و به خصوص بیمارى طاعون و گرسنگى سپاهیان کاستیل (قشتاله) را خرد کرده بود، در چنین شرایطى بلافاصله موحدان واکنش نشان دادند و دست به حمله‏ى متقابل زدند.
هویسى که اهتمام خویش را تنها بر روى تاریخ سیاسى امپراتورى موحدان متمرکز کرده بود، سقوط این امپراتورى را به مجموعه‏اى از عللِ داخلى نسبت مى‏دهد که آنها عبارت‏اند از: 1. نهضت سیاسى - مذهبى موحدان که توسط ابن تومرت آغاز شده بود و پیوسته با خشونت‏هاى بى‏پایه و اساس بر دیگران تحمیل مى‏گشت؛
2. قواى موحدان پس از ورود به اندلس، به تدریج همبستگى خویش را از دست دادند و دچار تفرقه شدند؛
3. یکى دیگر از علل ضعف موحدان این بود که خلفاى جوان موحدى بر سر جانشینى ادعاهاى تأسف‏آورى ابراز مى‏کردند؛
4. هر کدام از طوایف بربر، بیش از هر چیز به قبیله‏ى خویش اصالت مى‏دادند و بر خودسرى‏هاى طایفه‏اى و فرد گرایى‏هاى قبیله‏اى تأکید داشتند؛
5. بى نظمى‏ها و ناآرامى‏هایى که قبایل عرب در قلمرو موحدان ایجاد مى‏کردند؛
6. استقلال‏طلبى نیروهاى افریقایى که سرانجام به ورود قواى بنى مرین به مراکش منجر شد.
عوامل فوق از علل درونى سقوط موحدان به شمار مى‏روند؛ با وجود این علل، حتى اگر در نبرد عِقاب پیروزى نصیب قواى مسیحى نمى‏شد و فردیناند سوم، پادشاه کاستیل (قشتاله)، به فتوحات بزرگى نائل نمى‏آمد، باز هم سقوط موحدان قطعى بود.
هویسى که خود تحت سلطه‏ى دیکتاتورى فرانکو زندگى مى‏کرد، متأثر از آن شرایط، براى قدرت مرکزى اهمیّت زیادى قائل بود و تأکید داشت که باید در رأس قدرت، حاکم نیرومندى وجود داشته باشد. در نتیجه، وى معتقد بود که شکست موحدان در نبرد عِقاب بى ارتباط با شخصیت ضعیف الناصر، حاکم موحدى، نبوده است. به نظر هویسى، در هنگام نبرد عِقاب، موحدان براى فائق آمدن بر مسیحیان از موقعیت مطلوبى برخوردار بودند، چون بعد از آن که بنى غانیه ـ آخرین حاکمان مرابطى که سال‏ها با موحدان به مخالفت پرداخته بودند ـ در جزایر بالئار (جزایر شرقى) به طور قطعى شکست خوردند، روحیه‏ى نظامى موحدان تقویت شد. اما الناصر از این شرایط بهره نبرد. به جاى آن، خود را در خیمه‏اى محدود کرد و در آن‏جا به خواندن قرآن پرداخت و به محض این که برخورد با پیروان مسیح قطع شد، وحشت‏زده از میدان جنگ فرار کرد.
هم‏چنین هویسى، الناصر و سایر خلفاى موحدى را مورد انتقاد قرار داد، چون به اعتقاد وى آنان هیچ گونه کمکى به اندلسى‏ها نکردند؛ مثلاً الناصر در حالى که در قصر خویش مشغول استراحت بود، اندلسى‏ها را رها کرد تا به تنهایى با مسیحیان مقابله کنند. باید گفت که خلفاى موحدى نسبت به پیشروى‏هاى مسیحیان در شبه جزیره‏ى ابیریا واکنشى نشان نمى‏دادند، آنان همواره به موضوعات بیهوده‏ى فردى و رقابت‏هاى شخصى مى‏پرداختند؛ این رقابت‏ها حاصل بحران‏هاى خاندانى به شمار مى‏رفت. هویسى که تأکید خاصّى بر قدرت مرکزى نیرومند داشت، توضیح داده که چگونه خردسالىِ خلفاى متعددِ موحدى موجب مى‏شد تا شاه‏زادگان بزرگ در امور آنان مداخله کنند. سرانجام این منازعات خاندانى منجر به جنگ‏هاى داخلى مى‏شد. در چنین اوضاع و احوالى بود که اندلس و افریقیه مستقل شدند. بعد از شکست موحدان در نبرد عِقاب، بنى مرین نیز از ضعف آنان بهره بردند و در صحنه‏ى قدرت حضور یافتند. این شرایط توسط یک سرى عوامل طبیعى هم‏چون طاعون و خشک‏سالى وخیم‏تر و پیچیده‏تر شد.
هویسى معتقد بود که شورش ضد موحدى، ابن هود در اندلس، برخوردار از احساس و روحیه‏ى میهن‏پرستانه نبوده است. وى براى این که اصل و تبارِ مبهمِ ابن هود را روشن سازد، به تجزیه و تحلیل منابع اسلامى و مسیحى مى‏پردازد و آن‏ها را با هم مقایسه مى‏کند و سرانجام نتیجه مى‏گیرد که این یاغى مشهور آن گونه که منابع مسیحى ادعا مى‏کنند، از تبار خاندانى سلطنتى نبوده است. در عوض، ابن هود از خاندانى بر آمده که نقش نظامى مهمى در ناحیه‏ى مرسیه، واقع در جنوب شرقى اندلس، داشته است. قیام ابن هود از آن رو شهرت یافت که رییس دیگرى با صفات ممتازتر در آن منطقه وجود نداشت تا بر ناحیه‏ى مرسیه(34) اعمال قدرت کند. در نتیجه، این ماجراجوى گمنام ـ ابن هود ـ مورد توجه قرار مى‏گیرد. در واقع، بنابر وقایع‏نامه‏ى عربىِ البیان المغرب، منجمى پیش‏گویى کرده بود که ابن هود رهبر اندلس خواهد شد؛ به منظور تحقق این هدف، منجم به ابن هود توصیه نمود تا در صدد کمک گرفتن از ماجراجو و راه‏زن دیگرى، به نام القسطى،(35) برآید. هویسى با ابراز تأسف، خاطرنشان مى‏کند که دلاورىِ نظامىِ ابن هود موجب شده بود تا توده‏ى مردم اندلس اغفال شوند. در هر حال ابن هود تا اوایل سده‏ى 13 میلادى آماده بود تا از هر ماجراجویى که به مخالفت با مشروعیت حکومت بپردازد، حمایت کند.
علاوه بر این، گزارش هویسى از فعالیت‏هاى نظامى ابن هود بر ضد موحدان، سبب شد تا نقش قهرمانانه‏اى که مورخان اسپانیایى به طور متداول به شورش‏گر اندلسى نسبت داده بودند، اصلاح گردد. مثلاً بر اساس وقایع‏نامه‏ى عربىِ الروض المعطار که نخستین بار توسط هویسى تصحیح شده بود، به شجاعت و دلیرى ابن هود اعتقادى نداشته است. هنگامى که در سال 1232 میلادى، دسته‏هاى نظامى سانتیاگو و القنطره(36) شهر تروجیلّو،(37) واقع در منطقه‏ى جدید اِکسترمادور،(38) را مورد محاصره قرار دادند، ابن هود سعى کرد تا به اردوگاه مسیحیان به طور غافل‏گیرانه‏اى حمله کند؛ وى پس از آن که نتوانست با ارتش مسیحى، که در برابر شهر تروجیلّو اردو زده بودند، مقابله کند و به منظور جمع‏آورى نیروهاى بیش‏تر به اشبیلیه بازگشت و در مسیر خویش با قواى افزون‏ترى بار دیگر براى تسلط بر تروجیلّو به سوى آن شهر حرکت کرد. اما ابن هود هنگامى که اطلاع یافت قواى مسیحى بر شهر مستولى شده‏اند، در حرکتى که حاکى از عمل شجاعانه‏ى او نبود، و بدون هیچ گونه کوششى به منظور بازپس‏گیرى تروجیلّو، به راحتى به اشبیلیه عقب نشینى کرد.
تجزیه و تحلیل هویسى راجع به علل سقوط موحدان، هر چند متمرکز بر حوادث سیاسى بوده است، اما در این زمینه به یک علت دینى نیز اشاره کرده است. بر خلاف نظر کاگیگاس، هویسى معتقد بود شور و شوق مذهبى که توسط جنبش موحدان پدید آمد، در تماس با مذهب مالکىِ مراکش و مذهب ظاهریه اندلس، فروکش شد و پایدار باقى نماند.
وزش نسیم جدید [در فضاى اسپانیا]
هویسى در سال 1973 درگذشت. دو سال بعد، فرانکو نیز مُرد و اسپانیا به صورت کشورى دموکراتیک درآمد. این تحولات سیاسى، اسپانیولى‏ها را به مرحله‏ى جدیدى از خویشتن‏بینى سوق داد، تحولاتى که باعث شد تا محققانِ اسپانیولى بار دیگر گذشته‏ى کشور خویش را مورد بررسى قرار دهند. بر اثر این بررسى‏ها تفسیرات جدیدى راجع به گذشته‏ى اسپانیا، از جمله در مورد دوره‏ى اسلامى آن، به‏وجود آمد. به گفته‏ى پطرس لین هان:(39)
... مورخان معاصر اسپانیایى، به آن چه که اختصاص به سده‏هاى میانه‏ى اسپانیا داشته و توسط محققان اسپانیایى سده‏ى 19 کشف شده توجهى نمى‏کنند. نگاه محققان سده‏ى 19 به این دوره به هیچ وجه نگرش به ارزش‏ها نبوده تا آنها را شناسایى کنند. باید گفت تعبیر کلاسیک در مورد گذشته‏ى اسپانیا و روش‏هاى مربوط به آن با همه‏ى متعلقات فرانکوئیسم(40) در سال 1975 به پایان رسید.
با برقرارى دموکراسى در اسپانیا، در مورد سقوط موحدان و قیام پادشاهى‏هاى مسیحى در سده‏ى 13 میلادى، تجزیه و تحلیل جدیدى پدید آمد. از سال 1974، محققان اسپانیایى هم‏چون گارسیادى کورتازار(41) تأکید کردند که سقوط موحدان هیچ ارتباطى با شکست آنان در نبرد عِقاب نداشته است. در عوض، گارسیادى کورتازار معتقد بود که نظارت موحدان بر اندلس از همان آغاز شکننده و ناپایدار بوده و همان مشکلات اولیه در سقوط این امپراتور بربرى مؤثر بوده است. بنابراین هر چند موحدان بعد از سال 1170 میلادى نظارت خویش را بر اندلس گسترش دادند، اما آنان اغلب در شمال افریقا با شورش‏هایى مواجه مى‏شدند. این‏ها حکایت از آن دارد که قدرت این رژیم محدود بوده است. به گفته‏ى گارسیادى کورتازار موحدان ناگزیر بودند تا بر دو سوى تنگه‏ى جبل‏الطارق نظارت داشته باشند، نظارتى که سیاست جنگى آنان را در اندلس تعیین مى‏کرد و مشروط و محدود به تصرف دژهایى بود که در طول یک خط دفاعى قرار داشتند و دسته‏هاى نظامى مسیحى به شدت از این دژها حفاظت مى‏کردند. به عقیده‏ى گارسیا پیروزى‏هاى موحدان در اندلس از اهمیّت چندانى برخوردار نبوده است، چون آنان در صدد تصرف سرزمینى نبودند، بلکه هدف اصلى، دفاع از سر حداتشان بوده است. در واقع، گارسیا توضیح مى‏دهد که این شیوه‏ى دفاعى موحدان باعث شد تا متحدین مسیحى، که متشکل از قواى قشتاله، ناوار و آرگون بودند، دست به حملات متقابل بزنند و بر اثر همین تعرض‏ها بود که آنان به سال 1212 میلادى در نبرد عِقاب بر موحدان غلبه یافتند، اما حاصل این پیروزى تا سال 1220 میلادى مشهود نشد. به نظر گارسیادى کورتازار، شکست موحدان در نبردِ عِقاب چیزى در مورد سقوط امپراتورى بربر نمایان نساخت، بلکه بیش‏تر سرآغازى براى بحران‏هاى بعدى این امپراتورى بود؛ هم‏چنین این شکست با مخالفت‏هاى بنى مرین در شمال افریقا مصادف شد.
اثر گارسیادى کورتازار از جهت دیگرى نیز در مورد موحدان داراى اهمیّت است. در این اثر، براى نخستین بار از موحدان به عنوان شرکت کنندگان فعال جامعه‏ى اندلسى یاد شده، که نقش آنان خاصّه در زمینه‏ى اقتصاد مورد توجه قرار گرفته است. به عقیده‏ى گارسیا موحدان تأکید داشتند که به لحاظ اقتصادى اندلس را ضمیمه‏ى جهان اسلام نمایند و در صدد برآمدند در سده‏هاى میانه بهترین سکه‏ى طلاى بى‏غش را وارد اسپانیا کنند. باید گفت در دوره‏ى موحدان، اسپانیا به پیشرفت‏هاى اقتصادى دست یافت، که این پیشرفت‏ها مخصوصا در اشبیلیه، پایتخت آنان در اندلس، قابل توجه بوده است. علاوه بر این اسپانیا در عصر موحدان، از منافعِ اقتصادى نیز برخوردار شد. گارسیا معتقد بود که آنان با آوردن فلسفه‏ى ارسطو به اندلس، به حمایت از فعالیت‏هاى فکرى و عقلانى نیز پرداختند. بدین گونه اسپانیا در دوره‏ى موحدان، از جهت عقلانى هم توسعه یافت.
هم‏چنین عرب‏شناسانِ اسپانیایى، فعالیت خویش را شروع کرده‏اند تا در مورد تاریخِ موحدان، تجدید نظر کنند. یکى از نمایندگان مهم این گرایش، مایکل دى ایپالزا(42) است، که تحقیقات خویش را بر شرق الاندلس یا اندلس شرقى، متمرکز کرده است. وى با هم‏کارى عرب‏شناسان دیگرى، به نام ماریا خسس روبیرا ماتا،(43) کتابى با عنوان مسلمانان شاطبه(44) نوشته‏اند، این دو در این اثر، دیگر موحدان را افراط گرایانِ مذهبى معرفى نکرده‏اند. این دو نویسنده، بیش‏تر راجع به ایده‏هاى ابن تومرت ـ پایه‏گذار جنبش موحدان ـ به بحث پرداخته‏اند. این ایده‏ها، نوعى گرایش اصلاحى بودند که با خود، اندیشه‏هاى غزالى را که مرابطان با آنها مخالفت مى‏ورزیدند، به غرب اسلامى منتقل کردند. همان‏گونه که قبلاً ذکر شد، شکست موحدان در نبرد عِقاب براى گارسیادى کورتازار، چندان مهم نبود؛ ایپالزا و روبیرا نیز براى این واقعه اهمیّت اندکى قائل بودند. به عقیده‏ى آنان، این شکست، عمدتا نقصِ قدرت نظامىِ موحدان را نمایان ساخت و به حیثیت و اعتبار آنان آسیب رساند. از آن پس بربرهاى دیگرى (بنى مرین) از ضعف نظامى موحدان بهره بردند. در حالى که خاندان حاکم (موحدان) با یک‏دیگر مشغول منازعه بودند، بنى مرین به مقابله با قدرت آنان پرداختند.
ایپالزا و روبیرا، راجع به شورش‏هاى اندلس نیز اظهار نظر مشابهى کرده‏اند؛ به نظر این دو، ابن هود یک اندلسى بود که حریصانه، در اسپانیا با موحدان مقابله مى‏کرده است. او فرصت‏طلبى بود که با استفاده از حمایت‏هاى نظامى راه‏زنان، از ضعفِ موحدان به خوبى سود مى‏برد. علاوه بر این، به عقیده‏ى این عرب‏شناسان (اسلام شناسان) ابن هود، دیگر یک قهرمان ملى نبود، بلکه شورش‏گرى سرسخت بود که از سیاست موحدان، که آن را در اندلس از آغاز حکومتشان به اجرا گذاشته بودند، استفاده نکرده بود. این سیاست عبارت از این بود که موحدان، اندلسى‏ها را به دستگاه ادارى و نظامى خویش وارد مى‏کردند. سرانجام، ایپالزا و روبیرا نیز به ستایش از موفقیت‏هاى فرهنگىِ موحدان پرداخته و خاطرنشان کرده‏اند که از آنان تعدادى قلعه، قصر و مسجد در اندلس بر جاى مانده است. هم‏چنین این سلسله‏ى بربرى در اندلس، استحکامات و دژهاى قدیمى را تعمیر نموده، از فنون و تکنیک‏هاى جدیدى در معمارى استفاده مى‏کردند. گرچه اظهار نظرهاى جدید و مثبتى راجع به موحدان شده، اما در هیچ یک از آنها کارهاى بزرگِ این جنبشِ بربرى، مجسم نشده است. به دنبال مرگ فرانکو و پیشرفت دموکراسى در اسپانیا، مورخانِ این کشور، توجه خویش را به سوى تاریخ‏هاى محلى معطوف کردند.
در اسپانیاى کنونى به خاطر این که نظارت بر آرشیوها و سیستم آموزشى، از حکومت مرکزى به حکومت‏هاى محلى یا خود مختار انتقال یافته، کشف کردن زمینه‏هاى شخصى و اجتماعىِ افراد، آسانتر است. بخش مهمى از اسلوبِ جدیدِ تاریخى، به مطالعه‏ى اقلیت‏هاى یهودى و مسلمانان، اختصاص یافته است. این اقلیت‏ها، در جریان جنبشِ بازپس‏گیرىِ مسیحى، به وجود آمدند؛ اما از آن‏جا که اغلب یهودیان و مسیحیانِ مغلوب یا جوامع مدجن، بعد از سقوط موحدان ظاهر شدند، محققانى که این موضوع را تعقیب مى‏کنند، ناگزیر باید در تحقیق خویش، حداقل یک بخشِ مقدماتى راجع به سقوط موحدان بگنجانند.
جولیوگنزالث گنزالث،(45) به بحث در رابطه با مدجنانِ(46) قشتاله‏ى (کاستیلِ)(47) سده‏ى 13 میلادى پرداخته. گرچه گنزالث، متخصص تاریخِ موحدان نیست، ولى اثر وى، ایده‏هاى جدیدى که اخیرا بحث شد را منعکس مى‏کند به عنوان مثال، وى کوششى به عمل نمى‏آورد تا همه‏ى اندلسى‏ها را با ماهیت اسپانیایى، معرفى نماید؛ بلکه مثالى راجع به این مورد، تجزیه و تحلیل وى از حکومتِ فردیناندِ سوم، پادشاه قشتاله است. گنزالث این اثر را با چند تن از محققان اسپانیایى در یک جلد و در سال 1990 میلادى، نوشت و آن را به دولت قشتاله اهدا نمود. به هنگام توصیفِ این قضیه که چگونه پس از مرگ المستنصر موحدى، عمویش الوحید، مدعى خلافت شده؛ گنزالث فقط بیان مى‏کند که در اندلس، جایى که العادل برادرزاده‏ى المستنصر، ادعاى خلافت کرده بود، خلافتِ الوحید به رسمیت شناخته نشد. در این بحث، چون العادل، اندلسى بوده، گنزالث به وى بهتر نپرداخته است.
بحث گنزالث راجع به شورش ابن هود، مثال دیگرى از این نظر متعادل، ارائه مى‏دهد. ابن هود در نظر گنزالث، آن گونه که سانچس آلبرنوز تصور مى‏کرد، رهبر میهن پرستى نبوده است. او صرفا به عنوان رهبرى توصیف شده که بیعتِ خویش را با موحدان، شکست و خود را تابع عباسیان خواند. علاوه بر این، ابن هود چنین مى‏پنداشت که نجات دهنده‏ى مردمِ اندلس است و به همین علت آزار و اذیت موحدان را در برنامه‏ى خویش گنجاند. به عقیده‏ى گنزالث، به خاطر شکست‏هاى نظامى که فردیناند سوم بر ابن هود وارد آورده بود و از سویى به خاطر مالیات‏هاى گزافى که بر مردم تحمیل کرده بود؛ حیثیت و اعبتار خویش را در میان مردم اندلس از دست داده بود.
بین مورخ آمریکایى، روبرت برنز(48) و هم‏کارِ فرانسوى او، پى‏یر گیچارد،(49) بحث محققانه‏اى به وقوع پیوست که آن نیز در اسپانیا بى‏اثر نبوده است. این دو مورخ، در اظهارات خویش راجع به تأثیراتى که فتوحاتِ مسیحیان، بر جمعیت مسلمان اندلس داشته، با هم اختلاف نظر دارند. در حالى که برنز، خاطر نشان مى‏کند که این فتوحات، گسیختگى زیادى را در جامعه‏ى موحدان پدید نیاورده است، پى‏یر گیچارد اعتقاد دارد که فتح مسیحى، موجب شد تا در جامعه‏ى اسپانیا گسیختگى شدیدى با گذشته‏ى اسلامى ایجاد شود. اگر چه این مناظره در خارج از اسپانیا شروع شده بود، اما به سرعت بر مورخان اسپانیایى تأثیر نهاد. مثلاً ریکارد سوتو کمپانى،(50) که به مطالعه درباره‏ى مدجنانِ میورقه(51) پرداخته، توضیح مى‏دهد که دلبستگىِ وى به بررسى کتابى راجع به توزیع اراضى این جزیره (میورقه)، بدان منظور بود که بفهمد چگونه میورقه بعد از فتح مسیحى با دوره‏ى پیشین آن ـ عصر موحدان ـ متفاوت بوده است.
به رغم این که به وسیله‏ى این مباحثِ محققانه، نسبت به جامعه‏ى موحدان، علاقه ایجاد شد؛ اما اغلب متخصصانِ تاریخ و فرهنگ سده‏هاى میانه که به موحدان مى‏پردازند، پیش از آن که توجه خویش را بر موضوعِ موحدان متمرکز کنند، این موضوع را فقط به عنوان زمینه‏ى ضرورىِ واقعه، در بحث خویش مى‏گنجانند. در نتیجه، توضیحاتشان در رابطه با دوره‏ى موحدان، مختصر بوده و از عمقِ لازم برخوردا نیست؛ براى مثال، در سال 1980 میلادى، خولیو والدون، صرفا بیان مى‏کند که براى مسیحیان، پیروزى در نبرد عِقاب قطعى بود، چون بعد از آن، قدرت موحدان دچار از هم پاشیدگى شد.
نتیجه
در این‏جا براى توضیح دادنِ تحقیقات اسپانیایى راجع به سقوط موحدان، از تقسیماتى استفاده شده که به عنوان تقسیمات جامع و غیر قابل تغییر، در نظر گرفته نمى‏شوند. هنوز هم محققان اسپانیایىِ دیگرى وجود دارند که جانب‏دارانه قلم مى‏زنند؛ مانند آنتونیو آرخونا کاسترو(52) که در سال 1980 میلادى کتاب مسلمانان اندلس(53) را منتشر کرد. وى در آن، نظرات جانب‏دارانه و میهن‏پرستانه را مطرح نموده است؛ از این رو، باید او را در شمار گرایش نخست (گرایش جانب‏دارانه) قرار داد. کاسترو ادعا کرده که نبرد عِقاب، آغازى براى پایان دادن به دوره‏ى موحدان بوده است. او هم‏چنین به ابن هود به عنوان مدافعِ میهنِ خویش نگریسته است.
روى هم رفته تاریخ موحدان و شکست آنان توسط حکم‏رانانِ مسیحىِ اسپانیا، در کتاب‏هاى تاریخ اسپانیایى‏ها دچار فراز و نشیب‏هاى فراوانى بوده است. زمان تحسین از موحدان در نیمه‏ى سده‏ى بیستم بوده که به وسیله‏ى بزرگ‏ترین مدافع آنان، آمبروسیو هویسى میراندا، صورت گرفته است. او اثرى پایدار و تاریخى پدید آورد و موضوع آن را به این سلسله‏ى بربرى، اختصاص داد. قبل از آن، کتاب‏هاى عمومى، که راجع به تاریخ اندلس نوشته مى‏شد، فقط مطالب مختصرى را، درباره‏ى موحدان، در خود مى‏گنجاندند. در این آثار آنان به عنوان گروه بربرىِ متعصب و خشن، مورد ملاحظه قرار مى‏گرفتند که بعد از چندى به آسانى توسط قواى برترِ مسیحى مغلوب مى‏شدند. سپس هویسى، عرب‏شناس (اسلام شناس) معروف سر رسید. او وقایع‏نامه‏هاى متعددى از دوره‏ى موحدان، تصحیح نمود که این تصحیحات به وى کمک کرد تا درباره‏ى تعدادى از فرضیه‏هاى اولیه تجدید نظر کند؛ فرضیه‏هایى که به وقایعِ سیاسى و نظامىِ قبل از سقوط موحدان مربوط مى‏شد. هر چند، بعد از هویسى به طور کلى در زمینه‏ى تحقیق راجع به موحدان، روش‏هاى مثبت بسیارى به چشم مى‏خورد اما باید گفت بار دیگر آنان در جریان فراموشى و گمنامى قرار گرفته‏اند. آنهایى که به تاریخ اسپانیاى سده‏هاى میانه مى‏پردازند، تک نگارى‏هاى متعددى را به مدجنان یا مسلمانان مغلوب، اختصاص مى‏دهند و براى اینان ضرورى است که در ابتداى این تک نگارى‏ها در فصلى هر چند مختصر راجع به موحدان بحث کنند.
اکنون این سؤال مطرح است که براى فقدان علاقه به مطالعه‏ى عصر موحدان چه دلایلى وجود دارد؟ یکى از جواب‏ها این است که پس از پیشرفت دموکراسى در اسپانیا، تأکید زیادى بر تاریخ‏هاى محلى شده و تحقیقات بدان جهت سوق داده شده است. این گرایش به تاریخ‏هاى محلى نه فقط موجب شده محققان به چهره‏هاى محلى علاقه نشان دهند، بلکه باعث شده که آنان به جوامع محلى، خصوصا یهودیان و مدجنان نیز توجه کنند. ممکن است کسى اعتراض کند که موحدان نیز متناسب با آن الگو هستند (یعنى آنان را در اسپانیا مى‏توان به عنوان جامعه‏ى محلى تلقى کرد و مورد بررسى قرار داد). براى درک این مطلب، که چرا موحدان را در وضعیت جامعه‏ى محلى قرار نداده‏اند، ما نیاز به جست‏وجوى وسیع‏ترى داریم. لازم است که ما در موقعیت مطالعات اسلامى، در اسپانیاى معاصرنظرى بیفکنیم؛ آیا واقعا محققان اسپانیایى بر تفسیرات جدلى و تخیّلى راجع به گذشته‏ى اندلس، فائق آمده‏اند؟ بنا به عقیده‏ى یکى از اسلام شناسانِ اسپانیایى، به نام لوئیس مولینا،(54) جواب منفى است. در اواخر سال 1992 میلادى مولینا، هشدار داد که هنوز مورخانِ اسپانیایى، در بحثى قدیمى که بین سانچس آلبرنوز و کاسترو، راجع به تأثیرات تسلط مسلمانانِ اسپانیا وجود داشته، فرو رفته‏اند و گرفتار آن هستند. مولینا معتقد است که هر دو طرفِ این بحث، یعنى آنهایى که از ماهیّت جاودان و ابدى اسپانیایى‏ها سخن مى‏گویند و کسانى که در مورد اندلسى‏ها خیال‏بافى مى‏کنند، به طور یکسان به رشته‏ى مطالعاتِ اسلامى در اسپانیا آسیب رسانده‏اند. وى با ابراز تأسف، پیش‏بینى مى‏کند، ممکن است به زودى سطح این مطالعات، تا حد فعالیت‏هاى حاشیه‏اى کاهش یابد. آن گاه، تنها چیزى که سودمند خواهد بود این است که محققان، به وقایع‏نامه‏هاى محلى علاقه نشان دهند، تا با شناسایى اقسام کلمه، نام رودى که از راه شهرشان جریان دارد را بدانند.
پى‏نوشت‏ها:
1. استادیار گروه تاریخ و تمدن ملل اسلامى - دانشگاه فردوسى مشهد.
این مقاله ترجمه‏اى است از:
2. Dr. Isabel O'Connor "The Fall of the Almohad Empire in the Eyes of Modern Spanish Historians", Islam and Christian - Muslim Relations, Vol, 14, No, 2, 2003.
3. در مرحله‏ى نهایى دولت به سن پیرى رسیده و رو به انحطاط و اضمحلال نهاده و محکوم به یک مرگ تدریجى یا ناگهانى است (مقدمه‏ى ابن خلدون، ص 171).
________________________________________
1 .tseuqnocer
2 .lallamniT
3 .ednoc oinotnA esoJ
4 .anapsE ne sebara sol ed noicanimod al ed airotsiH
5 .eknaR nov dlopoeL
6 .aredoc ocsicnarF
7 .arebiR
8 .ogarraT yarebiR nailuJ
9 .ladiP zedneneM nomaR
10 .retsuF naoJ
11 .zonroblA zehcnaS oidualC
12 .srabI seliP serdnA
13 .ebara aicnelaV
14 .asoloT ed savaN saL
15 .aicnelaP zelaznoG legnA
16 .anamlusum anapsE al ed airotsiH
17 .tseuqnocer
18 .ortsaC ociremA
19 .anamlusuM anapsE
20 .seriA soneuB
21 .socralA
22 .seviV sneciV emuaJ
23 .sagigaC saL ed ordisI
24 .oyaleP zedneneM onilecraM
25 .serajeduM soL
26 .elliveS
27 .abodroC
28 .adnariM iciuH oisorbmA
29 .azogaraZ
30 .acnamalaS
31 .onumanU
32 .edahomla oirepmi led acitiloP airotsiH
33 .nauteT
34 .aicruM
35 .itsuG - la
36 .aratnaclA dna ogaitnas fo sredro yratilim eht
37 .ollijurT
38 .arudamertxE
39 .naheniL reteP
40 .msiocnarF
41 .razatroc ed aicraG
42 .azlapE ed lekiM
43 .ataM areibuR suseJ airaM
44 .anamlusum avita×
45 .zelaznoG zelaznoG oiluJ
46 .srajeduM
47 .elitsaC
48 .snruB treboR rF
49 .drahciuG erreiP
50 .ynapmoc i otos draciR
51 .acrollaM
52 .ortsac anojrA oinotnA
53 .anamlusum aiculadnA
54 .aniloM siuL

تبلیغات