پسر بن ابى ارطاه (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
عُمیر بن عُوَیمَر بن عمران بن الجُلَیس مشهور به بسر بن ابى ارطاه (متولد سال نهم هجرى) یکى از فرماندهان خونآشام و بىرحم معاویه و از سرسپردگان امویان به شمار مىرود که فعالیتهاى سیاسى قابل توجهى داشته است. وى نقشى چشمگیر در عرصهى سیاسى دوران خلافت معاویه ایفا کرد.
در این مقاله با ارائهى تصویرى کلى از جوانب مختلف زندگى بسر بن ابى ارطاه در عرصهى منازعات سیاسى میان معاویه و امام على علیهالسلام از جمله نقش وى در غارات و تحکیم پایههاى قدرت امویان، به بیان فعالیتهاى سیاسى بسر در دوران خلافت معاویه مىپردازیم.
مقدمه
در مورد صحابى بودن بسر بن ابى ارطاه که اهل شام بود میان مورخان اختلاف وجود دارد. حضور وى در صحنههاى سیاسى و نظامى از دوران عمر و عثمان گزارش شده است. همچنین وى در زمان معاویه بن ابوسفیان، در فتح جزیره، مصر، افریقیه شرکت داشت. او در جنگ صفین با سعید بن قیس هماوردى کرد و به شیوهى عمرو بن عاص از مقابل امام على علیهالسلام گریخت.
در دوران خلافت امام على علیهالسلام ، همواره معاویه با آن حضرت در معارضه بود و با فرستادن جماعتى از سپاهیان خود به درون قلمرو امام على علیهالسلام به ایجاد آشوب و اغتشاش مىپرداخت. کسانى که براى اجراى این امور انتخاب مىشدند از بىرحمترین و خونریزترین سرسپردگان معاویه بودند. از آن جمله مىتوان به عمرو بن عاص، ضحاک بن قیس بن عوف غامدى و بسر بن ابى ارطاه اشاره کرد. بسر تنها در یک حمله که از دمشق تا یمن تدارک دید، هزاران تن از شیعیان و پیروان امام على علیهالسلام را به خاک و خون کشید. او سرانجام گرفتار نفرین امام على علیهالسلام گشته، دچار وسواس و دیوانگى شد و سپس عقلش زایل گردید و مرد.
شرح حال و شخصیت بسر بن ابى ارطاه
ابن ابى الحدید1 و ابن اثیر2 بسر بن ابى ارطاه را از بنى کنانه و نامش را هم عمرو و هم عمیر و لقبش را عبدالرحمن و یا ابوعبدالله ذکر کردهاند. همچنین او را از اهالى شام و مشهور به بسر بن ابى ارطاه دانستهاند.
بسر دو سال قبل از وفات پیامبر صلىاللهعلیهوآله در مدینه متولد شد3 و بعدها به شام رفت. از مردم مدینه کسى نقل نکرده است که او از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله حدیثى شنیده باشد: زیرا وقتى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله از دنیا رفت بسر خردسال بود. اما در روایتى آمده است که اهالى شام و دیگران نقل کردهاند که بسر پیامبر صلىاللهعلیهوآله را دیده و از او احادیثى را نقل کرده است.4 اگر چه مورخان شامى و برخى دیگر، بُسر را از صحابه دانستهاند و قائلند که ضمن درک پیامبر صلىاللهعلیهوآله از او نقل روایت نیز کرده است، اما براساس گزارش ابن سعد و ابن اثیر در عبارات فوق، بسر دو یا سه سال پیش از رحلت حضرت رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله متولد شده است. با توجه به این مطلب برخى صحابى بودن او را با قاطعیت رد و یا در آن تردید کردهاند. بر این اساس در روایاتى که احتمالاً تحت تأثیر دیدگاه نخست از حضور بسر در فتوح صدر اسلام سخن گفتهاند، باید احتیاط کرد.5
به گفتهى برخى منابع، بسر دو حدیث از پیامبر صلىاللهعلیهوآله روایت کرده است، اما رجال نویسان شیعه مىگویند چون پیامبر صلىاللهعلیهوآله در کودکى بُسر رحلت کرده وى نمىتوانسته از ایشان حدیثى نقل کند و اینگونه مطالب را شامیان که در اختلاف میان امام على علیهالسلام و معاویه جانب دارى معاویه را مىکردند ساختهاند. در هر صورت واضح است که ابن ابى ارطاه مانند ابن ملجم و ابن زیاد از چهرههاى منفور تاریخ اسلام و تشیع به شمار مىرود.6
ابن اثیر از ابو عمر نقل مىکند که صحابى بودن بُسر صحت ندارد؛ زیرا او مرد بدى بود و پس از قبول اسلام نیز کارهاى زشتى را انجام داد.7 همچنین بعضى مورخین معتقدند که وى پس از پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، در دین خویش پایدار نماند و در زمرهى مرتدین قرار گرفت.8
فعالیتهاى نظامى بُسر بن ابى ارطاه در عصر خلافت عمر و عثمان
در جریان لشکرکشىهاى مسلمانان در سال سیزدهم هجرى در زمان خلافت عمر به شام، بُسر به فرمان خالد بن ولید به روستاهایى در اطراف دمشق حمله کرد.9 نقل است که عمر عِیاض بن غَنم الفِهرى را به فرماندهى سپاهى براى فتح جزیره فرستاده بود. عیاض در لشکر یزید بن ابىسفیان در شام بود. به دنبال آن، عیاض شهر رَقّه و رُهّا را گشود. در رُهّا بود که یزید بن ابىسفیان بُسر بن ابى ارطاه را با دو هزار مرد و علمى سپید به مدد عیاض فرستاد. مقارن ورود او میان لشکر مسلمانان غوغا افتاد که شاید لشکر روم به مدد اهل رُهّا آمده است. چون معلوم شد که بسر بن ابى ارطاه به مدد سپاه اسلام آمده از این حرکت خوشحال شدند. وقتى بُسر به آنها ملحق شد، کسى را فرستاد و از عیاض شمار غنایم را خواست. عیاض جواب داد:
در غیبت شما مسلمانان رنجها کشیده، جنگها کرده و غنایم یافتهاند. شما را در آن حقّى نیست. شهرهاى دیگر مانده که باید فتح کرد. چون به معاونت شما آن شهرها فتح شوند و غنایم به دست آید هم ما را باشد و هم شما را.
در این مورد میان عیاض و بُسر گفتوگوهاى زیادى شد و نزدیک بود که به مخالفت بیانجامد. عیاض به بُسر گفت:
مرا به حضور تو و لشکر تو هیچ احتیاجى نیست. اگر دل تو مىخواهد، اینجا مقام کن والاّ به جانب شام بازگرد.
بُسر خشمگین شد و به شام نزد یزید بن ابىسفیان بازگشت و از عیاض شکایت کرد. یزید طى نامهاى جریان را به اطلاع عمر رسانید. عمر هم نامهاى براى عیاض بن غَنم نوشت و علت را جویا شد. عیاض هم ضمن ارسال نامهاى عمر را از ماجرا آگاه کرد. عمر کار عیاض را ستود و گفت تا زنده است او را معزول نمىکند.10
این گزارش حاکى از روحیهى زورگویى و زیادهطلبى بُسر است؛ زیرا در جنگهایى که او و سپاهش شرکت نداشتند ادعاى شریک بودن در غنائم جنگى را با عیاض داشته است. در واقع علت مخالفت بسر با امام على علیهالسلام را باید روحیهى زورگویى و زیادهطلبى وى دانست؛ بدین خاطر بسر در جرگهى طرفداران و خونخواهان عثمان و از پیروان معاویه گردید.
بُسر از جمله افرادى بود که عمر بن خطاب براى کمک به عمرو بن عاص در فتح مصر به نزد او فرستاد. البته در این مورد اختلاف است. چنانکه عدهاى گفتهاند این افراد چهار نفر بودند که یکى از آنان بُسر بوده است.11 در سال بیست و یکم هجرى که عمرو بن عاص بخشهایى از افریقیه را گشود به بسر فرمان داد تا حملاتى تدارک بیند. این حملات به صلح با مردم ودّان و فَزّان انجامید.12 بلاذرى گزارش مىدهد که عمر، عمرو بن العاص را بدین سبب که امیر بود و عُمَیر ابن وَهْب جُمَحى را به سبب بردبارى در دشوارىها و بُسر بن ابى ارطاه را نیز به سبب فتوحات انجام داده هر کدام دویست [سکه] مقرر داشت و در حق بُسر گفت:
خداوند چه شهرها [را] که به دست وى گشوده است.13
در زمان عثمان عبداللّه بن سعد امیر مصر، نامهاى به عثمان فرستاد و از او خواست که دستور دهد تا ولایت افریقیه را فتح کند. عثمان با عدهاى از صحابه مشورت کرد و سرانجام بر فتح افریقیه مصمم گردید. اول جماعتى که او را اجابت کردند طایفهاى بودند از فرزندان بزرگان صحابهى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ؛ از جمله عبدالرحمان بن ابىبکر، عبداللّه بن عمروالعاص و بُسر بن ابى ارطاه.14 در سال بیست و هفتم هجرى بُسر با لشکرى امدادى از مدینه به سوى افریقیه حرکت کرد. از این رو احتمال مىرود که پس از آن بسر در مصر اقامت گزیده باشد.15
وضعیت نظامى بسر در عصر ابوبکر واضح نیست. بنا به منابع تاریخى وى در دوران خلافت عمر در فعالیتهاى نظامى خودنمایى مىکند و گویا در عصر عثمان در مصر اقامت مىگزیند.
دیدگاههاى سیاسى بُسر در دوران خلافت امویان
هنگامى که امام على علیهالسلام به خلافت رسید به معاویه که حکومت شام را داشت نامهاى نوشت و او را به اقرار یا به جنگ و یا به صلح فراخواند. معاویه با عمرو عاص مشورت کرد و سرانجام جماعتى از بزرگان شام را که با امام على علیهالسلام عداوت داشتند از جمله یزید بن أنس، بُسر بن أبى ارطاه، حمزة بن مالک و... ، همچنین ده نفر از بزرگان و معاریف را حاضر کرده و به آنها گفت من شُرَحبیل بن سَمْطِ الْکِندىّ را که از اشراف و بزرگان شام است فرا مىخوانم و به او مىگویم که على بن ابىطالب علیهالسلام عثمان را کشته و قصد دارد به شام بیاید. شما بزرگان در حضور او گواهى دهید تا او در دفع على علیهالسلام با ما موافقت نماید.16 این خبر گویاى آن است که بسر در عرصههاى سیاسى به قسم ناحق و دروغ آلوده است. وى ضمن اینکه آلت دست معاویه بود، حاضر شده است جهت اثبات پایههاى خلافت معاویه بر علیه امام على علیهالسلام شهادت دروغ بدهد.
در اثناى جنگ صفین معاویه خود را در حال شکست دید با عمرو بن عاص مشورت کرد که نامهاى براى عبداللّه بن عباس بنویسد، تا بتواند دلش را به صلح نرم کند. عمرو بن عاص ضمن ارسال نامه به ابن عباس، در زیر آن اشعارى مىنویسد. در این اشعار عمرو، بُسر و یاران او را سبب تباهى عراق و مردمى وسوسهگر مىداند.17 این گزارش حاکى از سیاست بازى و تبانى بُسر با دستگاه خلافت اموى مىباشد. همچنین بسر در جریان حکمیت، از جمله کسانى بود که از طرف معاویه در زیر پیمان صلحى که در سال سى و هفت هجرى نوشته شد شهادت داد.18 معاویه بعد از ماجراى حکمیت و بازگشت به شام، جمعى از قریش را که با وى بودند از جمله عمرو بن عاص سهمى، ضحّاک بن قیس فهرى و بُسر بن ابى اَرطاه و نیز جماعتى از غیر قریش را فرا خواند و با آنان در مورد نبرد مصر مشورت کرد.19 این گزارش نشان مىدهد که بسر یکى از مشاوران سیاسى و نظامى درجه اول معاویه بوده و بدین جهت در امور مهم سیاسى و جنگى از سوى معاویه مورد مشورت قرار مىگرفته است.
فعالیتهاى نظامى بُسر بن ابى ارطاه در دستگاه امویان
قبل از شروع جنگ صفین، معاویه لشکرى آماده کرد و بسر بن ابى ارطاه را بر ساقهى سپاه منصوب نمود.20 در جریان جنگ صفین، در یکى از روزها معاویه به تعبیه لشکر پرداخت و فرمان داد تا علمهاى نیکو ساختند و به شخصیتهاى معروف قریش از جمله بسر بن ابى ارطاه دادند.21 معاویه چون تعبیه لشکر خویش کرده بود، روى به جنگ آورد. در این جنگ بُسر بن ابى أرطاه از طرف معاویه که علمى سیاه به دست گرفته بود در میدان جنگ ساعتى جَوْلان داد و مبارز خواست. سعید بن قیس هم از طرف امیرالمؤمنین على علیهالسلام بیرون آمد. سعید او را نیزهاى زد که بُسر از آن زخمى عظیم برداشت و سست شد و سپس فرار کرده و به صف خویش پیوست.22 نصر بن مزاحم نیز به این موضوع اشاره مىکند اما با این تفاوت که او به جاى سعید بن قیس همْدانى، قیس بن سعد انصارى را نام مىبرد، که معاویه بُسر را مأمور نابود کردن او در جنگ صفین کرده بود.23 نصر بن مزاحم نقل مىکند گویا معاویه با سپردن علم سیاه به بُسر قصد بزرگداشت و ارتقاى درجات او را داشته است. البته عدهاى از رجال یمنى از این اقدام اندوهگین شدند.24
به گزارش نصر بن مزاحم در جنگ صفین معاویه از بُسر بن ابى ارطاه خواست تا به هماوردى امام على علیهالسلام برود.25 ابن اعثم در این باره چنین گزارش مىکند:
بُسر گفت: على علیهالسلام معاویه را به مبارزه طلبید[ه]: [معاویه] بترسید و به مبارزه با او جرأت نکرد. [پس بسر گفت] حال اراده دارم که با او در میدان حرب درآیم، باشد که بر او ظفر یابم و او را بکشم تا نام من به شجاعت و دلاورى منتشر گردد. بسر به میدان آمد و ساعتى جولان داد و هیچ سخن نگفت، از خوف امیرالمؤمنین على علیهالسلام که نباید او را بشناسد و بداند که او کیست. امیرالمؤمنین على علیهالسلام دید که سوارى در میدان جولان مىنماید. آهسته جنگ را ساخته بر او حمله کرد و نیزه[اى] حوالهى سینه بسر کرد، چنانکه بسر از اسب جدا شد و قفا افتاد. امام على علیهالسلام خواست تا او را با تیغ درگذراند، بسر مرگ را دید. چون ازار در پاى نداشت همچون عمرو بن عاص هر دو پاى خود را بلند کرد. وقتى چشم امیرالمؤمنین بر عورت او افتاد روى بگردانید. بسر بلند شد تا فرا کند، [اما] خود از سر او افتاد و یاران امام على علیهالسلام او را شناختند و فریاد زدند: یا امیرالمؤمنین! او بسر بن ابى ارطاه است. امیرالمؤمنین فرمود: بگذارید که برود. لعنت خدا بر او باد. معاویه از آن حالت خندید. چون بسر پیش او رسید، گفت: سهل باشد اى بسر، مبارزان من بیشتر چنینند که جان از دست على علیهالسلام به کشف عورت مىبرند. آنچه امروز تو را افتاد، دیروز عمرو عاص را افتاده است. از آن پس هرگاه بسر با لشکرى که على علیهالسلام در میانشان بود روبهرو مىشد خود به گوشهاى مىگریخت و سواران شامى على [ علیهالسلام ] را دوره مىکردند.26
در جریان جنگ صفین موقعى که حرب غلام معاویه کشته شد، معاویه دلتنگى مىکرد. بسر بن ابى ارطاه ضمن نصیحت معاویه روحیهى او را تقویت کرده و جرأتش را افزود، سپس لشکر را به جنگ تحریص نمود.27 هنگامى که تعداد زیادى از شامیان در جنگ کشته شدند یک مرد شامى نزد معاویه رفت و گفت:
ما این همه رنج و شدت از تو مىبینیم که جماعتى متنعمان و خواجگان را بر ما والى گردانیدهاى، چون عمرو عاص و بسر بن ابى ارطاه و... . [آنان] ما را در جنگ مىاندازند و از دور ایستاده و نظارت مىکنند.28
فعالیتهاى سیاسى بسر علیه شیعیان در زمان معاویه
فشارها و سختگیرىها بر شیعیان از همان زمان امام على علیهالسلام آغاز شد. هنگامى که نیروهاى امام على علیهالسلام پراکنده شدند، جز عراق جاى دیگر چندان امنیت نداشت. معاویه چند نفر را با سپاهیانى عازم مناطق مختلف کرد. از جملهى آنها بسر بن ابى ارطاه، سفیان بن عوف عامدى و ضحاک بن قیس بودند. معاویه بدانها گفته بود تا در مسیر خود در بلاد هر کس شیعه على بود حتى زنان و کودکان همه را به قتل برسانند. بسر ابتدا به مدینه رفت و در آنجا تعدادى از اصحاب و دوستداران على علیهالسلام را به شهادت رسانده و خانهها را ویران کرد و سپس به مکه و از آنجا به سراه رفت و هر کس از اصحاب على علیهالسلام را یافت به شهادت رسانید.29
طبرى حملهى بسر به مدینه را از حوادث سال چهل و دوم هجرى دانسته و آورده بسر یک ماه در مدینه ماند و هر کس که بر علیه عثمان شورش کرده بود کشت.30 اعزام بسر از سوى معاویه به مدینه را مسعودى به سال چهلم هجرى آورده، که با سه هزار نفر به سوى مدینه رفت.31 ابن اثیر حملهى بسر به مدینه را در سال 42 قمرى نقل مىکند. بر اساس این روایت بسر به حجاز رهسپار شد و یک ماه در مدینه ماند و هر کس را که در خون عثمان شریک بود سنگدلانه کشت.32
چون خبر پراکنده شدن یاران على علیهالسلام و ترک کردن و فرو گذاشتن آنان على علیهالسلام را به معاویه رسید و شنید که على علیهالسلام خواسته است که ایشان را به سواد بفرستد سر برتافتهاند،33 معاویه هم بسر پسر ابى ارطاه و گفته شده پسر ارطاهى عامرى از بنى عامر بن لوى را با سه هزار مرد فرستاد و به او گفت:
برو تا به مدینه درآیى. پس مردم آن را تبعید کن و هر کس را بر او گذشتى بترسان و از کسانى که به فرمان ما در نیامدهاند، مال هر کس را که مالش به دستت افتاد غارت کن و به مردم مدینه چنان بفهمان که قصد جان ایشان دارى و ایشان را نزد تو رهایى و عذرى نیست و برو تا به مکه درآیى و آنجا به هیچ کس کار مگیر و مردم را در میان مکه و مدینه بترسان و آنان را ترسیده و رمیده ساز. سپس پیش رو تا به صعنا رسى چه ما را در آن پیرانى است و نامهى آنان به من رسیده است.
پس بسر بیرون رفت و به هیچ طایفهاى از طوایف عرب نمىگذشت مگر آنکه دستور معاویه را انجام مىداد تا به مدینه آمد. فرماندار مدینه ابو ایوب انصارى بود که از مدینه کنارهگیرى کرد و بسر وارد شهر شد.34 وقتى بسر وارد مدینه شد افعال ناپسندى را انجام داد و عدهى زیادى از شهر گریختند، از جمله جابر بن عبداللّه انصارى، ابو ایوب انصارى و دیگران و عدهى زیادى هم کشته شدند.35 او ضمن تهدید مردم به انصار نیز توهین کرد.36
پس از آنکه بسر از مدینه به طرف مکه حرکت کرد، قثم بن عباس بن عبدالمطلب که آن وقت از طرف امیرالمؤمنین علیهالسلام در مکه بود، با شنیدن خبر عزیمت بسر به جانب مکه از آنجا بیرون رفت. منابع تاریخى این وقایع را چنین نقل مىکنند:
وقتى بسر به مکه نزدیک شد، خواجگان و اشراف و اکابر به رسم استقبال بیرون آمدند. چون بسر ایشان را دید بانگ بر آنها زد و ایشان را دشنامهاى قبیح داد. اشراف مکه به یک جمله آواز برآوردند و گفتند: اى امیر، ما از تو چشم آن نداریم که این چنین سخنان در حق ما که اقارب و عشایر توییم از این جنس سخن گویى و ما را از این نوع تهدید کنى... بسر چون سخنان اکابر مکه را شنید خاموش شد. بسر چند روز در مکه ماند. مردم مکه از روى اضطرار نه از روى اختیار با معاویه بیعت کردند. شیبة بن عثمان العبدى را بسر به نیابت خویش [در آنجا گمارد] و گفت: اى اهل مکه! بدانید که من عزیمت قلع و استیصال شما را داشتم و مىخواستم شما را مالشى نیک دهم. اما به حرمت خانهى معظم از شما عفو کردم.37
بسر در سخنرانى خود در مکه گفت:
اکنون معاویه زمام حکومت در دست دارد و مىخواهد انتقام خون عثمان را بگیرد. با او بیعت کنید و جان خویش بر باد مدهید. اى مردم مکه! از مخالفت حذر کنید! به خدا سوگند اگر چنین نکنید کارى مىکنم که ریشهى شما برکنده شود و اموالتان تاراج گردد و خانههایتان ویران گردد.38
بسر سپس از مکه به طائف رفت. مغیرة بن شعبه به استقبال او بیرون آمد و قوم خود را شفاعت کرد. بسر به مغیره گفت:
اى مغیره! قصد دارم که قوم تو را هلاک کنم.
مغیره گفت:
مىخواهم که در این کار به خدا پناه برى که از آن وقت که به حرکت درآمدهاى خبر سختگیرى تو را با دشمنان امیرالمؤمنین عثمان شنیدهام. تاکنون اندیشه و عملى پسندیده داشتهاى. اما اگر دشمن تو و دوست تو در نظرت یکسان آیند آنگاه به درگاه خدا مرتکب گناه شدهاى.39
ابن اعثم نقل مىکند که مغیره گفت:
اى امیر! تا تو از شام بیرون آمدهاى از حال تو تفحص مىکردم و چون دانستم که طلب خون عثمان مىکنى، بدان خوشدل بودهام و ثناها گفتهام. بسر چون سخن مغیره را شنید، خاموش شد و سخن نگفت و هیچ کس از اهل طائف را نرنجانید و کلمهاى ناخوش نگفت. چون وارد شهر شد، یکى از مبارزان لشکر خود را بخواند و گفت: جمعى با خود برگیر و به جانب بثاء برو.40
سپس بسر یکى از یاران خود را به بثاء فرستاد. در آنجا جماعتى از محبان على ابن ابىطالب علیهالسلام بودند به او دستور داد که آنها را به قتل برساند و خانههایشان را در آتش بسوزاند. آن فرد به موجب فرمان بسر، بدان ناحیه رفت و جمعى از بىگناهان را فقط به دلیل دوستى با امیرالمؤمنین على علیهالسلام کشت و مراجعت نمود.41
آنگاه بسر مردى از قریش را به تباله فرستاد. در آنجا شمارى از شیعیان على علیهالسلام بودند. او دستور داد که همه را بکشد و اموالشان را تاراج کند. بعضى در این مورد با او سخن گفتند که اینان قوم تواند، دست از ایشان بدار تا مگر از بسر اماننامه بیاوریم. منیع باهلى جهت گرفتن اماننامه راهى طائف شد و نزد بسر شفاعت کرد. بسر پذیرفت، ولى در نوشتن نامه وقتکشى مىکرد به این خیال که آنها کشته شوند. عاقبت اماننامه نوشت و به منیع باهلى داد. نامهى بسر زمانى رسید که مردم را براى کشتن آورده بودند. شامیان که شمشیرهاى خود را در برابر آفتاب به حرکت درآورده بودند منیع رسید و نامه را آورد و فرمان آزادى را داد.42
بسر پس از طائف به نجران رفت. مردى بزرگوار از اصحاب مصطفى علیهالسلام در آنجا بود که او را پیش از اسلام عبدالمدان مىگفتند و چون خدمت حضرت رسول صلىاللهعلیهوآله آمد، آن حضرت او را عبداللّه نامید. بسر عبداللّه و مالک پسرش را خواند و هر دو را گردن زد. بسر اهل نجران را به کشتن تهدید کرد و گفت:
بدان خدایى که جان بسر در قبضهى ارادت اوست اگر بعد از این بشنوم که شما متابعت على[ علیهالسلام ] کرده باشید و در راه او قدمى زده باشید باز گردم و همگان را به شمشیر درگذرانم. اکنون شما خود دانید.43
یعقوبى گزارش مىدهد که بسر در نجران چنین گفت:
اى برادران ترسایان! هان به خدایى که جز او خدایى نیست اگر امرى که آن را ناخوش داشته باشم از شما به من رسد، البته از شما بسیار خواهم کشت.44
بسر پس از نجران به جانب همدان روانه شد. در آنجا طایفهاى از بنى أرحب که از دوستان و محبان امیرالمؤمنین بودند مقام داشتند. بسر ایشان را بخواند و چون حاضر شدند، همهى آنان را کشت.45 و ابو کرب که سرور بادیهنشینان قبایل همدان بود و اظهار تشیع مىکرد از این واقعه بسیار ناراحت شد و به صنعاء رفت.46 بسر سپس سمت جیشان که طایفهى انبوهى از شیعیان امیرالمؤمنین على علیهالسلام در آنجا بودند حرکت کرد و همه آنها را گرفت و کشت.47 او پس از آن بر قبیلهى همدان در یمن حمله کرد و نسبت به زنان آنان بىحرمتى نمود و اینها اولین زنانى بودند که در اسلام به آنان اهانت شد. چنانکه روزگارى در مدینه نیز چنین شد.48
اعزام بسر به یمن از سوى معاویه
معاویه به بسر فرمان داد از راه حجاز و مکه و مدینه به یمن برود. او ضمن این مأموریت به بسر فرمان داد:
چون به مکانى رسیدى که مردمش در اطاعت [امام] على[ علیهالسلام ] بودند، نخست زبان بر گشاى و چنان تهدید کن که یقین کنند از تو رهایى نیابند و تو بر آنها چیره خواهى شد. سپس اندکى از آنان دست بدار و به بیعت با من دعوت کن و هر کس که سر برتافت بکش و شیعیان على را هر جا که یافتى بکش.49
ابن اثیر نقل مىکند معاویه بسر را به حجاز و یمن فرستاد تا از شیعیان على علیهالسلام براى او بیعت بگیرد و مخالفان را به قتل رساند. بسر در یمن همان کارهایى را انجام داد که در مدینه انجام داده بود.50 همچنین وائل بن حجر حضرمى به بسر بن ابى ارطاه نامه نوشت که نیمى از مردم حضرموت شیعیان على هستند، بشتاب که در آنجا کسى نیست که راه تو را بگیرد. وقتى بسر بدانجا رسید، ابن حجر از او پرسید با مردم حضرموت چه مىکنى؟ بسر گفت مىخواهم از هر چهار نفر یکى را بکشم. وائل گفت اگر چنین قصدى دارى نخست عبداللّه بن ثوابه را بکش که او به تنهایى ربع همهى مردم است و بسر عبداللّه بن ثوابه را کشت.51 عبیداللّه بن عباس نیز که کارگزار امام على علیهالسلام در یمن بود، با شنیدن خبر حملهى بسر از آنجا متوارى گردید و دو پسر خردسالش به دست بسر کشته شدند.52
فعالیتهاى سیاسى بسر در عصر امام حسن علیهالسلام
هنگامى که امام حسن علیهالسلام با معاویه صلح کرد، معاویه کارگزاران خود را معین نمود. عتبة بن ابىسفیان را به امارت بصره فرستاد. عبداللّه بن عامر برخواست و معاویه را گفت:
یا امیر المؤمنین، عثمان هلاک شد و من عامل بصره بودم و على مرا عزل کرد. من مال و ودایع خویش نزد مردم نهادهام. اگر مرا امارت بصره ندهى مالى که در دست مردم دارم از دستم مىرود.
به این دلیل معاویه امارت بصره را به او داد. معاویه بسر بن ابى ارطاه را با لشکرى همراه او کرد.53 طبرى هم در حوادث سال چهلم هجرى آورده است که در این سال حمران بن ایان بر بصره تسلط یافت. معاویه بسر را سوى او فرستاد و به او گفت که پسران زیاد را بکشد و فتنهى حمران بن ابان را دفع کند.54 بسر بن ابى ارطاه در این سال به فرماندارى بصره رسید. انگیزهى این کار چنین بود که چون امام حسن علیهالسلام در آغاز سال چهل و یکم با معاویه صلح کرد و حمران بن ابان بر بصره تسلط یافت، معاویه هم بسر را به سوى او گسیل داشت و به وى فرمان داد که زیاد بن ابیه را بکشد. زیاد فرماندار فارس بود.55 بسر در بصره ماند تا اموال عبداللّه بن عامر را به تمامى از مردم گرفت و به نزد معاویه رفت.56
هنگامى که ابن عامر در بصره سخنرانى کرد. بسر هم بر پلهى دوم منبر قرار گرفت و گفت: هر کس بیاید و بیعت کند ذمهى خدا از او برى است و بدانید که خدا انتقام خون عثمان را طلب کرد. پس قاتلان او را کشت و کار را به اهلش سپرد. مردم از هر سو آمدند و بیعت کردند.57 بسر در بالاى منبر به على علیهالسلام ناسزاى گفت و پس از آن چنین ادامه داد:
شما را به خدا [هر] که مىداند من راست مىگویم، بگوید و هر که مىداند من دروغ مىگویم، بگوید.
ابوبکره برخاست و گفت: به خدا ما تو را دروغگو مىدانیم.
بسر دستور داد تا او را خفه کنند، اما ابولولوه ضبى برخاست و خودش را روى ابوبکره انداخت و او را محفوظ داشت. سپس به ابوبکره گفتند چرا این کار را کردى. گفت: ما را به خدا قسم بدهد و عمل نکنیم. بسر پس از شش ماه بصره را ترک کرد.58 ابن هلال ثقفى در اینباره چنین گزارش مىدهد:
بسر در بالاى منبر از على یاد کرد و مردم را به خدا سوگند داد و گفت: آیا مىدانید که على کافر بود و منافق؟ مردم خاموش ماندند. بسر سخن خود را تکرار کرد و گفت: شما را به خدا نمىدانید؟ ابوبکره برخاست و گفت: حال که ما را به خدا قسم مىدهد نمىدانیم که او کافر یا منافق بوده. بسر فرمان درهم کوبیدن او را داد.59
نفرین امام على علیهالسلام و سرانجام بسر
امام على علیهالسلام پیش از شهادت خود، بسر بن ابى ارطاه را نفرین کرد. امام على علیهالسلام فرمود:
بارخدایا! بسر دینش را به دنیایش فروخت و حرمتهاى تو را ناچیز شمرد. اطاعت یک مخلوق فاجر را بر آنچه در نزد توست برترى نهاد. خدایا او را نمیران تا عقلش را از او زایل فرمایى!60 و رحمت خود را حتى براى یک ساعت از روز براى او فراهم مفرما.61
همچنین امام على علیهالسلام فرمود:
بار خدایا! معاویه، عمرو عاص و بسر را لعنت کن! آیا اینان از روز قیامت نمىترسند؟62
بسر اندکى بعد از شهادت امام على علیهالسلام دچار وسواس گردید و به جنون گرفتار شد. هذیان مىگفت و هر بار شمشیر خود را مىخواست و مىگفت شمشیر بدهید تا بکشم و چندان در این موضوع اصرار کرد تا ناچار شمشیرى چوبین به دست او مىدادند و بالشى پیش او مىنهادند و او چندان بر آن بالش مىزد که بیهوش مىشد و بر همین حال بود تا مرد. ثقفى اینگونه نقل مىکند:
براى بسر شمشیرى چوبین ساخته بودند و چون شمشیر مىخواست به او مىدادند. بسر چون شمشیر زنان آن را به حرکت [در] مىآورد و آنقدر چنان مىکرد تا بیهوش مىشد. چون به هوش مىآمد باز شمشیر طلب مىکرد و همان را به دستش مىدادند و باز همچنان مىکرد تا بیهوش مىشد و این سبب مرگش شد. خدایش نیامرزد.63
ابن اثیر نیز در گزارشى مشابه چنین مىنویسد:
هنگامى که خبر کشته شدن دو کودک عبیداللّه بن عباس به امام على علیهالسلام رسید به سختى نالید و به درد گریست و آنگاه خداى را بر بسر بن ابى ارطاه خواند و گفت: خدایا! دین و خردش را از وى بزداى! نفرین وى در او کارگر افتاد و خرد از مغز بسر پرید. آنگونه شد که بازى با شمشیر مایهى سرگرمىاش گردید. شمشیر مىخواست و براى او شمشیرى چوبین مىآوردند و خیکى پر باد که آن را در میان پاهاى خود مىنهاد و بر آن سوار مىشد و با شمشیر چوبین به آن مىزد. چندان دیوانگى از خویش درآورد که جان سپرد.64
در مورد پایان کار بسر نقل شده است که او تا خلافت عبدالملک بن مروان زنده بود65 و در مورد وفات بسر بعضى گفتهاند که در ایام خلافت معاویه در مدینه فوت کرد و برخى وفات او را در ایام خلافت عبدالملک بن مروان در شام ذکر کردهاند. وى در آخر عمرش خرفت شد66 و به قولى در خلافت ولید به سال 86 و یا 88 قمرى در گذشته است.67
پىنوشتها:
1. ابن ابى الحدید، جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 173.
2. ابن اثیر، اسد الغابه فى معرفه الصحابه، جزء الاول، ص 268؛ دایرة المعارف تشیع، ج 3، ص 299.
3. ابن اثیر، همان، ص 268.
4. ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 7، ص 287؛ ابن اثیر، همان، ص 268؛ دانشنامه جهان اسلام، ج 3، ص 404.
5. همان، ج 3، ص 404.
6. همان، ج 3، ص 229.
7. ابن اثیر، همان، ص 269.
8. سید مرتضى عسکرى، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج 3، ص 113.
9. دانشنامه جهان اسلام، ج 3، ص 404.
10. ابومحمد احمد بن على بن اعثم کوفى، الفتوح، ص 186 و 195.
11. ابن اثیر، همان، ص 9 ـ 268.
12. یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 45.
13. احمد بن یحیى بلاذرى، فتوح البلدان، ص 357.
14. ابن اعثم کوفى، همان، ص 5 ـ 304.
15. دانشنامه جهان اسلام، ج 3، ص 404.
16. نصربن مزاحم منقرى، پیکار صفین، ص 71 ـ 70؛ ابن اعثم کوفى، همان، ص 471 ـ 469.
17. نصر بن مزاحم، همان، ص 3 ـ 562.
18. همان، ص 701 ـ 697؛ ابن اعثم کوفى، همان، ص 693 ـ 692؛ دانشنامه جهان اسلام، ج 3، ص 404.
19. ابن هلال ثقفى کوفى، الغارات، ص 97.
20. نصر بن مزاحم، همان، ص 17 ـ 216؛ ابن اعثم کوفى، همان، ص 493؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 2، ص 115.
21. نصر بن مزاحم، همان، ص 57؛ ابن اعثم کوفى، همان، ص 579.
22. ابن اعثم کوفى، همان، ص 579.
23. نصر بن مزاحم، همان، ص 5 ـ 582.
24. همان، ص 579.
25. همان، ص 631 ـ 630.
26. ابن اعثم کوفى، همان، ص 590.
27. ابن اعثم کوفى، همان، ص 610 ـ 611.
28. همان، ص 614.
29. رسول جعفریان، تاریخ سیاسى اسلام، از سال چهل تا سال صد هجرى، دفتر سوم، ص 6 ـ 95 و 163.
30. محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، ج 7، ص 2732.
31. ابوالحسن على بن حسین مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ص 25.
32. عزالدین ابن اثیر، تاریخ کامل، ج 5، ص 1995.
33. ابن هلال ثقفى، همان، ص 207.
34. یعقوبى، همان، ج 2، ص 105؛ ابن هلال ثقفى، همان، ص 219؛ ابن اعثم کوفى، همان، ص 720.
35. ابن اثیر، همان، ص 269 ـ 270.
36. مسعودى، همان، ج 2، ص 25؛ السید محسن الامین، اعیان الشیعه، ج 2، ص 3118.
37. ابن هلال ثقفى، همان، ص 221؛ ابن اعثم کوفى، همان، ص 723 ـ 722؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 187 ـ 186.
38. ابن هلال ثقفى، همان، ص 221.
39. همان، ص 222 ـ 221.
40. ابن اعثم کوفى، همان، ص 724.
41. همان.
42. همان.
43. همان، ص 724 ـ 725 ؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 189.
44. ابن هلال ثقفى همان، ص 224؛ یعقوبى، همان، ج 2، ص 108؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 189.
45. ابن اعثم کوفى، همان، ص 725.
46. ابن هلال ثقفى، همان، ص 224؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 189.
47. ابن هلال ثقفى، همان، ص 224؛ یعقوبى، همان، ج 2، ص 108.
48. ابن اثیر، همان، ص 269؛ دانشنامه جهان اسلام، ج 3، ص 404.
49. ابن هلال ثقفى، همان، ص 215؛ ابن اعثم کوفى، همان، ص 720؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 179.
50. ابن اثیر، همان، ص 269.
51. ابن هلال ثقفى، همان، ص 229 ـ 227.
52. همان، ص 223؛ یعقوبى، همان، ج 2، ص 108.
53. ابن هلال ثقفى، همان، ص 234.
54. طبرى، همان، ج 7، ص 2722؛ عبدالحسین زرینکوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 353.
55. ابن اثیر، همان، ج 5، ص 2031.
56. ابن هلال ثقفى، همان، ص 237.
57. همان، ص 234.
58. طبرى، همان، ج 7، ص 2723؛ ابن اثیر، همان، ج 5، ص 2031 ـ 2030.
59. ابن هلال ثقفى، همان، ص 235.
60. ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 193؛ ابن هلال ثقفى، همان، ص 233 ـ 232.
61. ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 193.
62. ابن هلال ثقفى، همان، ص 233؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 193.
63. مسعودى، همان، ج 2، ص 166؛ ابن اثیر، همان، ج 5، ص 1994.
64. ابن سعد، همان، ص 287.
65. ابن هلال ثقفى، همان، ص 233 ـ 232؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 193.
66. ابن ابى الحدید، ج 1، ص 193؛ مسعودى، همان، ج 2، ص 166؛ حداد عادل، همان، ج 3، ص 405.
منابع:
ـ ابن ابى الحدید، عبدالحمید بن هبة اللّه، جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه، ترجمه و تحشیه دکتر محمود مهدوى دامغانى (تهران، نشر نى، 1357ش).
ـ ابن اثیر، عزالدین ابن الحسن، اسدالغابه فى معرفة الصحابه، تحقیق و تعلیق محمد ابراهیم البناء، احمد عاشور، محمود عبدالوهاب فاید (لبنان، دار احیاء التراث العربى، 1907م).
ـ ــــــــــــــــــــــــــــــ ، تاریخ کامل، ترجمه محمد حسین روحانى (تهران، انتشارات اساطیر، 1372ش).
ـ ابن اعثم کوفى ابومحمد احمد بن على، الفتوح، ترجمهى محمد بن احمد مستوفى هروى، مصحح غلامرضا طباطبایى مجد (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1374ش).
ـ ابن سعد، ابوعبداللّه محمد، الطبقات الکبرى (بیروت، دارالنشر، 1405 ق / 1985م).
ـ امین، السیّد محسن، اعیان الشیعه، المجلد الثانى (بیروت، دارالتعارُف المطبوعات، 1418 ق / 1998م).
ـ بلاذرى، احمد بن یحیى، فتوح البلدان، ترجمهى دکتر آذرتاش آذرنوش (تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1346ش).
ـ ثقفى، ابن هلال، الغارات، ترجمهى عبدالمحمد آیتى (تهران، انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، 1374ش).
ـ جعفریان، رسول، تاریخ سیاسى اسلام (از سال 40 تا سال صد هجرى)، دفتر سوم (تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1372ش).
ـ حداد عادل، غلامعلى، دانشنامه جهان اسلام (تهران، بنیاد دایرة المعارف اسلامى، 1376ش) ج 3.
ـ زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ ایران بعد از اسلام (تهران، امیرکبیر، 1372ش).
ـ طبرى، محمد بن جریر، تاریخ طبرى (تاریخ الرسل و الملوک) ترجمهى ابوالقاسم پاینده (انتشارات اساطیر، 1362ش).
ـ عسکرى، سید مرتضى، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ترجمهى عطاء محمد سردار و... (تهران، مجمع علمى اسلامى، 1367ش).
ـ مسعودى، على بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمهى ابوالقاسم پاینده (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1374ش).
ـ منقَرى، نصربن مزاحم، پیکار صفین، ترجمه پرویز اتابکى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1375ش).
ـ یعقوبى، احمد بن ابى یعقوب، تاریخ یعقوبى، ترجمهى دکتر محمد ابراهیم آیتى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1371ش).
در این مقاله با ارائهى تصویرى کلى از جوانب مختلف زندگى بسر بن ابى ارطاه در عرصهى منازعات سیاسى میان معاویه و امام على علیهالسلام از جمله نقش وى در غارات و تحکیم پایههاى قدرت امویان، به بیان فعالیتهاى سیاسى بسر در دوران خلافت معاویه مىپردازیم.
مقدمه
در مورد صحابى بودن بسر بن ابى ارطاه که اهل شام بود میان مورخان اختلاف وجود دارد. حضور وى در صحنههاى سیاسى و نظامى از دوران عمر و عثمان گزارش شده است. همچنین وى در زمان معاویه بن ابوسفیان، در فتح جزیره، مصر، افریقیه شرکت داشت. او در جنگ صفین با سعید بن قیس هماوردى کرد و به شیوهى عمرو بن عاص از مقابل امام على علیهالسلام گریخت.
در دوران خلافت امام على علیهالسلام ، همواره معاویه با آن حضرت در معارضه بود و با فرستادن جماعتى از سپاهیان خود به درون قلمرو امام على علیهالسلام به ایجاد آشوب و اغتشاش مىپرداخت. کسانى که براى اجراى این امور انتخاب مىشدند از بىرحمترین و خونریزترین سرسپردگان معاویه بودند. از آن جمله مىتوان به عمرو بن عاص، ضحاک بن قیس بن عوف غامدى و بسر بن ابى ارطاه اشاره کرد. بسر تنها در یک حمله که از دمشق تا یمن تدارک دید، هزاران تن از شیعیان و پیروان امام على علیهالسلام را به خاک و خون کشید. او سرانجام گرفتار نفرین امام على علیهالسلام گشته، دچار وسواس و دیوانگى شد و سپس عقلش زایل گردید و مرد.
شرح حال و شخصیت بسر بن ابى ارطاه
ابن ابى الحدید1 و ابن اثیر2 بسر بن ابى ارطاه را از بنى کنانه و نامش را هم عمرو و هم عمیر و لقبش را عبدالرحمن و یا ابوعبدالله ذکر کردهاند. همچنین او را از اهالى شام و مشهور به بسر بن ابى ارطاه دانستهاند.
بسر دو سال قبل از وفات پیامبر صلىاللهعلیهوآله در مدینه متولد شد3 و بعدها به شام رفت. از مردم مدینه کسى نقل نکرده است که او از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله حدیثى شنیده باشد: زیرا وقتى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله از دنیا رفت بسر خردسال بود. اما در روایتى آمده است که اهالى شام و دیگران نقل کردهاند که بسر پیامبر صلىاللهعلیهوآله را دیده و از او احادیثى را نقل کرده است.4 اگر چه مورخان شامى و برخى دیگر، بُسر را از صحابه دانستهاند و قائلند که ضمن درک پیامبر صلىاللهعلیهوآله از او نقل روایت نیز کرده است، اما براساس گزارش ابن سعد و ابن اثیر در عبارات فوق، بسر دو یا سه سال پیش از رحلت حضرت رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله متولد شده است. با توجه به این مطلب برخى صحابى بودن او را با قاطعیت رد و یا در آن تردید کردهاند. بر این اساس در روایاتى که احتمالاً تحت تأثیر دیدگاه نخست از حضور بسر در فتوح صدر اسلام سخن گفتهاند، باید احتیاط کرد.5
به گفتهى برخى منابع، بسر دو حدیث از پیامبر صلىاللهعلیهوآله روایت کرده است، اما رجال نویسان شیعه مىگویند چون پیامبر صلىاللهعلیهوآله در کودکى بُسر رحلت کرده وى نمىتوانسته از ایشان حدیثى نقل کند و اینگونه مطالب را شامیان که در اختلاف میان امام على علیهالسلام و معاویه جانب دارى معاویه را مىکردند ساختهاند. در هر صورت واضح است که ابن ابى ارطاه مانند ابن ملجم و ابن زیاد از چهرههاى منفور تاریخ اسلام و تشیع به شمار مىرود.6
ابن اثیر از ابو عمر نقل مىکند که صحابى بودن بُسر صحت ندارد؛ زیرا او مرد بدى بود و پس از قبول اسلام نیز کارهاى زشتى را انجام داد.7 همچنین بعضى مورخین معتقدند که وى پس از پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، در دین خویش پایدار نماند و در زمرهى مرتدین قرار گرفت.8
فعالیتهاى نظامى بُسر بن ابى ارطاه در عصر خلافت عمر و عثمان
در جریان لشکرکشىهاى مسلمانان در سال سیزدهم هجرى در زمان خلافت عمر به شام، بُسر به فرمان خالد بن ولید به روستاهایى در اطراف دمشق حمله کرد.9 نقل است که عمر عِیاض بن غَنم الفِهرى را به فرماندهى سپاهى براى فتح جزیره فرستاده بود. عیاض در لشکر یزید بن ابىسفیان در شام بود. به دنبال آن، عیاض شهر رَقّه و رُهّا را گشود. در رُهّا بود که یزید بن ابىسفیان بُسر بن ابى ارطاه را با دو هزار مرد و علمى سپید به مدد عیاض فرستاد. مقارن ورود او میان لشکر مسلمانان غوغا افتاد که شاید لشکر روم به مدد اهل رُهّا آمده است. چون معلوم شد که بسر بن ابى ارطاه به مدد سپاه اسلام آمده از این حرکت خوشحال شدند. وقتى بُسر به آنها ملحق شد، کسى را فرستاد و از عیاض شمار غنایم را خواست. عیاض جواب داد:
در غیبت شما مسلمانان رنجها کشیده، جنگها کرده و غنایم یافتهاند. شما را در آن حقّى نیست. شهرهاى دیگر مانده که باید فتح کرد. چون به معاونت شما آن شهرها فتح شوند و غنایم به دست آید هم ما را باشد و هم شما را.
در این مورد میان عیاض و بُسر گفتوگوهاى زیادى شد و نزدیک بود که به مخالفت بیانجامد. عیاض به بُسر گفت:
مرا به حضور تو و لشکر تو هیچ احتیاجى نیست. اگر دل تو مىخواهد، اینجا مقام کن والاّ به جانب شام بازگرد.
بُسر خشمگین شد و به شام نزد یزید بن ابىسفیان بازگشت و از عیاض شکایت کرد. یزید طى نامهاى جریان را به اطلاع عمر رسانید. عمر هم نامهاى براى عیاض بن غَنم نوشت و علت را جویا شد. عیاض هم ضمن ارسال نامهاى عمر را از ماجرا آگاه کرد. عمر کار عیاض را ستود و گفت تا زنده است او را معزول نمىکند.10
این گزارش حاکى از روحیهى زورگویى و زیادهطلبى بُسر است؛ زیرا در جنگهایى که او و سپاهش شرکت نداشتند ادعاى شریک بودن در غنائم جنگى را با عیاض داشته است. در واقع علت مخالفت بسر با امام على علیهالسلام را باید روحیهى زورگویى و زیادهطلبى وى دانست؛ بدین خاطر بسر در جرگهى طرفداران و خونخواهان عثمان و از پیروان معاویه گردید.
بُسر از جمله افرادى بود که عمر بن خطاب براى کمک به عمرو بن عاص در فتح مصر به نزد او فرستاد. البته در این مورد اختلاف است. چنانکه عدهاى گفتهاند این افراد چهار نفر بودند که یکى از آنان بُسر بوده است.11 در سال بیست و یکم هجرى که عمرو بن عاص بخشهایى از افریقیه را گشود به بسر فرمان داد تا حملاتى تدارک بیند. این حملات به صلح با مردم ودّان و فَزّان انجامید.12 بلاذرى گزارش مىدهد که عمر، عمرو بن العاص را بدین سبب که امیر بود و عُمَیر ابن وَهْب جُمَحى را به سبب بردبارى در دشوارىها و بُسر بن ابى ارطاه را نیز به سبب فتوحات انجام داده هر کدام دویست [سکه] مقرر داشت و در حق بُسر گفت:
خداوند چه شهرها [را] که به دست وى گشوده است.13
در زمان عثمان عبداللّه بن سعد امیر مصر، نامهاى به عثمان فرستاد و از او خواست که دستور دهد تا ولایت افریقیه را فتح کند. عثمان با عدهاى از صحابه مشورت کرد و سرانجام بر فتح افریقیه مصمم گردید. اول جماعتى که او را اجابت کردند طایفهاى بودند از فرزندان بزرگان صحابهى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ؛ از جمله عبدالرحمان بن ابىبکر، عبداللّه بن عمروالعاص و بُسر بن ابى ارطاه.14 در سال بیست و هفتم هجرى بُسر با لشکرى امدادى از مدینه به سوى افریقیه حرکت کرد. از این رو احتمال مىرود که پس از آن بسر در مصر اقامت گزیده باشد.15
وضعیت نظامى بسر در عصر ابوبکر واضح نیست. بنا به منابع تاریخى وى در دوران خلافت عمر در فعالیتهاى نظامى خودنمایى مىکند و گویا در عصر عثمان در مصر اقامت مىگزیند.
دیدگاههاى سیاسى بُسر در دوران خلافت امویان
هنگامى که امام على علیهالسلام به خلافت رسید به معاویه که حکومت شام را داشت نامهاى نوشت و او را به اقرار یا به جنگ و یا به صلح فراخواند. معاویه با عمرو عاص مشورت کرد و سرانجام جماعتى از بزرگان شام را که با امام على علیهالسلام عداوت داشتند از جمله یزید بن أنس، بُسر بن أبى ارطاه، حمزة بن مالک و... ، همچنین ده نفر از بزرگان و معاریف را حاضر کرده و به آنها گفت من شُرَحبیل بن سَمْطِ الْکِندىّ را که از اشراف و بزرگان شام است فرا مىخوانم و به او مىگویم که على بن ابىطالب علیهالسلام عثمان را کشته و قصد دارد به شام بیاید. شما بزرگان در حضور او گواهى دهید تا او در دفع على علیهالسلام با ما موافقت نماید.16 این خبر گویاى آن است که بسر در عرصههاى سیاسى به قسم ناحق و دروغ آلوده است. وى ضمن اینکه آلت دست معاویه بود، حاضر شده است جهت اثبات پایههاى خلافت معاویه بر علیه امام على علیهالسلام شهادت دروغ بدهد.
در اثناى جنگ صفین معاویه خود را در حال شکست دید با عمرو بن عاص مشورت کرد که نامهاى براى عبداللّه بن عباس بنویسد، تا بتواند دلش را به صلح نرم کند. عمرو بن عاص ضمن ارسال نامه به ابن عباس، در زیر آن اشعارى مىنویسد. در این اشعار عمرو، بُسر و یاران او را سبب تباهى عراق و مردمى وسوسهگر مىداند.17 این گزارش حاکى از سیاست بازى و تبانى بُسر با دستگاه خلافت اموى مىباشد. همچنین بسر در جریان حکمیت، از جمله کسانى بود که از طرف معاویه در زیر پیمان صلحى که در سال سى و هفت هجرى نوشته شد شهادت داد.18 معاویه بعد از ماجراى حکمیت و بازگشت به شام، جمعى از قریش را که با وى بودند از جمله عمرو بن عاص سهمى، ضحّاک بن قیس فهرى و بُسر بن ابى اَرطاه و نیز جماعتى از غیر قریش را فرا خواند و با آنان در مورد نبرد مصر مشورت کرد.19 این گزارش نشان مىدهد که بسر یکى از مشاوران سیاسى و نظامى درجه اول معاویه بوده و بدین جهت در امور مهم سیاسى و جنگى از سوى معاویه مورد مشورت قرار مىگرفته است.
فعالیتهاى نظامى بُسر بن ابى ارطاه در دستگاه امویان
قبل از شروع جنگ صفین، معاویه لشکرى آماده کرد و بسر بن ابى ارطاه را بر ساقهى سپاه منصوب نمود.20 در جریان جنگ صفین، در یکى از روزها معاویه به تعبیه لشکر پرداخت و فرمان داد تا علمهاى نیکو ساختند و به شخصیتهاى معروف قریش از جمله بسر بن ابى ارطاه دادند.21 معاویه چون تعبیه لشکر خویش کرده بود، روى به جنگ آورد. در این جنگ بُسر بن ابى أرطاه از طرف معاویه که علمى سیاه به دست گرفته بود در میدان جنگ ساعتى جَوْلان داد و مبارز خواست. سعید بن قیس هم از طرف امیرالمؤمنین على علیهالسلام بیرون آمد. سعید او را نیزهاى زد که بُسر از آن زخمى عظیم برداشت و سست شد و سپس فرار کرده و به صف خویش پیوست.22 نصر بن مزاحم نیز به این موضوع اشاره مىکند اما با این تفاوت که او به جاى سعید بن قیس همْدانى، قیس بن سعد انصارى را نام مىبرد، که معاویه بُسر را مأمور نابود کردن او در جنگ صفین کرده بود.23 نصر بن مزاحم نقل مىکند گویا معاویه با سپردن علم سیاه به بُسر قصد بزرگداشت و ارتقاى درجات او را داشته است. البته عدهاى از رجال یمنى از این اقدام اندوهگین شدند.24
به گزارش نصر بن مزاحم در جنگ صفین معاویه از بُسر بن ابى ارطاه خواست تا به هماوردى امام على علیهالسلام برود.25 ابن اعثم در این باره چنین گزارش مىکند:
بُسر گفت: على علیهالسلام معاویه را به مبارزه طلبید[ه]: [معاویه] بترسید و به مبارزه با او جرأت نکرد. [پس بسر گفت] حال اراده دارم که با او در میدان حرب درآیم، باشد که بر او ظفر یابم و او را بکشم تا نام من به شجاعت و دلاورى منتشر گردد. بسر به میدان آمد و ساعتى جولان داد و هیچ سخن نگفت، از خوف امیرالمؤمنین على علیهالسلام که نباید او را بشناسد و بداند که او کیست. امیرالمؤمنین على علیهالسلام دید که سوارى در میدان جولان مىنماید. آهسته جنگ را ساخته بر او حمله کرد و نیزه[اى] حوالهى سینه بسر کرد، چنانکه بسر از اسب جدا شد و قفا افتاد. امام على علیهالسلام خواست تا او را با تیغ درگذراند، بسر مرگ را دید. چون ازار در پاى نداشت همچون عمرو بن عاص هر دو پاى خود را بلند کرد. وقتى چشم امیرالمؤمنین بر عورت او افتاد روى بگردانید. بسر بلند شد تا فرا کند، [اما] خود از سر او افتاد و یاران امام على علیهالسلام او را شناختند و فریاد زدند: یا امیرالمؤمنین! او بسر بن ابى ارطاه است. امیرالمؤمنین فرمود: بگذارید که برود. لعنت خدا بر او باد. معاویه از آن حالت خندید. چون بسر پیش او رسید، گفت: سهل باشد اى بسر، مبارزان من بیشتر چنینند که جان از دست على علیهالسلام به کشف عورت مىبرند. آنچه امروز تو را افتاد، دیروز عمرو عاص را افتاده است. از آن پس هرگاه بسر با لشکرى که على علیهالسلام در میانشان بود روبهرو مىشد خود به گوشهاى مىگریخت و سواران شامى على [ علیهالسلام ] را دوره مىکردند.26
در جریان جنگ صفین موقعى که حرب غلام معاویه کشته شد، معاویه دلتنگى مىکرد. بسر بن ابى ارطاه ضمن نصیحت معاویه روحیهى او را تقویت کرده و جرأتش را افزود، سپس لشکر را به جنگ تحریص نمود.27 هنگامى که تعداد زیادى از شامیان در جنگ کشته شدند یک مرد شامى نزد معاویه رفت و گفت:
ما این همه رنج و شدت از تو مىبینیم که جماعتى متنعمان و خواجگان را بر ما والى گردانیدهاى، چون عمرو عاص و بسر بن ابى ارطاه و... . [آنان] ما را در جنگ مىاندازند و از دور ایستاده و نظارت مىکنند.28
فعالیتهاى سیاسى بسر علیه شیعیان در زمان معاویه
فشارها و سختگیرىها بر شیعیان از همان زمان امام على علیهالسلام آغاز شد. هنگامى که نیروهاى امام على علیهالسلام پراکنده شدند، جز عراق جاى دیگر چندان امنیت نداشت. معاویه چند نفر را با سپاهیانى عازم مناطق مختلف کرد. از جملهى آنها بسر بن ابى ارطاه، سفیان بن عوف عامدى و ضحاک بن قیس بودند. معاویه بدانها گفته بود تا در مسیر خود در بلاد هر کس شیعه على بود حتى زنان و کودکان همه را به قتل برسانند. بسر ابتدا به مدینه رفت و در آنجا تعدادى از اصحاب و دوستداران على علیهالسلام را به شهادت رسانده و خانهها را ویران کرد و سپس به مکه و از آنجا به سراه رفت و هر کس از اصحاب على علیهالسلام را یافت به شهادت رسانید.29
طبرى حملهى بسر به مدینه را از حوادث سال چهل و دوم هجرى دانسته و آورده بسر یک ماه در مدینه ماند و هر کس که بر علیه عثمان شورش کرده بود کشت.30 اعزام بسر از سوى معاویه به مدینه را مسعودى به سال چهلم هجرى آورده، که با سه هزار نفر به سوى مدینه رفت.31 ابن اثیر حملهى بسر به مدینه را در سال 42 قمرى نقل مىکند. بر اساس این روایت بسر به حجاز رهسپار شد و یک ماه در مدینه ماند و هر کس را که در خون عثمان شریک بود سنگدلانه کشت.32
چون خبر پراکنده شدن یاران على علیهالسلام و ترک کردن و فرو گذاشتن آنان على علیهالسلام را به معاویه رسید و شنید که على علیهالسلام خواسته است که ایشان را به سواد بفرستد سر برتافتهاند،33 معاویه هم بسر پسر ابى ارطاه و گفته شده پسر ارطاهى عامرى از بنى عامر بن لوى را با سه هزار مرد فرستاد و به او گفت:
برو تا به مدینه درآیى. پس مردم آن را تبعید کن و هر کس را بر او گذشتى بترسان و از کسانى که به فرمان ما در نیامدهاند، مال هر کس را که مالش به دستت افتاد غارت کن و به مردم مدینه چنان بفهمان که قصد جان ایشان دارى و ایشان را نزد تو رهایى و عذرى نیست و برو تا به مکه درآیى و آنجا به هیچ کس کار مگیر و مردم را در میان مکه و مدینه بترسان و آنان را ترسیده و رمیده ساز. سپس پیش رو تا به صعنا رسى چه ما را در آن پیرانى است و نامهى آنان به من رسیده است.
پس بسر بیرون رفت و به هیچ طایفهاى از طوایف عرب نمىگذشت مگر آنکه دستور معاویه را انجام مىداد تا به مدینه آمد. فرماندار مدینه ابو ایوب انصارى بود که از مدینه کنارهگیرى کرد و بسر وارد شهر شد.34 وقتى بسر وارد مدینه شد افعال ناپسندى را انجام داد و عدهى زیادى از شهر گریختند، از جمله جابر بن عبداللّه انصارى، ابو ایوب انصارى و دیگران و عدهى زیادى هم کشته شدند.35 او ضمن تهدید مردم به انصار نیز توهین کرد.36
پس از آنکه بسر از مدینه به طرف مکه حرکت کرد، قثم بن عباس بن عبدالمطلب که آن وقت از طرف امیرالمؤمنین علیهالسلام در مکه بود، با شنیدن خبر عزیمت بسر به جانب مکه از آنجا بیرون رفت. منابع تاریخى این وقایع را چنین نقل مىکنند:
وقتى بسر به مکه نزدیک شد، خواجگان و اشراف و اکابر به رسم استقبال بیرون آمدند. چون بسر ایشان را دید بانگ بر آنها زد و ایشان را دشنامهاى قبیح داد. اشراف مکه به یک جمله آواز برآوردند و گفتند: اى امیر، ما از تو چشم آن نداریم که این چنین سخنان در حق ما که اقارب و عشایر توییم از این جنس سخن گویى و ما را از این نوع تهدید کنى... بسر چون سخنان اکابر مکه را شنید خاموش شد. بسر چند روز در مکه ماند. مردم مکه از روى اضطرار نه از روى اختیار با معاویه بیعت کردند. شیبة بن عثمان العبدى را بسر به نیابت خویش [در آنجا گمارد] و گفت: اى اهل مکه! بدانید که من عزیمت قلع و استیصال شما را داشتم و مىخواستم شما را مالشى نیک دهم. اما به حرمت خانهى معظم از شما عفو کردم.37
بسر در سخنرانى خود در مکه گفت:
اکنون معاویه زمام حکومت در دست دارد و مىخواهد انتقام خون عثمان را بگیرد. با او بیعت کنید و جان خویش بر باد مدهید. اى مردم مکه! از مخالفت حذر کنید! به خدا سوگند اگر چنین نکنید کارى مىکنم که ریشهى شما برکنده شود و اموالتان تاراج گردد و خانههایتان ویران گردد.38
بسر سپس از مکه به طائف رفت. مغیرة بن شعبه به استقبال او بیرون آمد و قوم خود را شفاعت کرد. بسر به مغیره گفت:
اى مغیره! قصد دارم که قوم تو را هلاک کنم.
مغیره گفت:
مىخواهم که در این کار به خدا پناه برى که از آن وقت که به حرکت درآمدهاى خبر سختگیرى تو را با دشمنان امیرالمؤمنین عثمان شنیدهام. تاکنون اندیشه و عملى پسندیده داشتهاى. اما اگر دشمن تو و دوست تو در نظرت یکسان آیند آنگاه به درگاه خدا مرتکب گناه شدهاى.39
ابن اعثم نقل مىکند که مغیره گفت:
اى امیر! تا تو از شام بیرون آمدهاى از حال تو تفحص مىکردم و چون دانستم که طلب خون عثمان مىکنى، بدان خوشدل بودهام و ثناها گفتهام. بسر چون سخن مغیره را شنید، خاموش شد و سخن نگفت و هیچ کس از اهل طائف را نرنجانید و کلمهاى ناخوش نگفت. چون وارد شهر شد، یکى از مبارزان لشکر خود را بخواند و گفت: جمعى با خود برگیر و به جانب بثاء برو.40
سپس بسر یکى از یاران خود را به بثاء فرستاد. در آنجا جماعتى از محبان على ابن ابىطالب علیهالسلام بودند به او دستور داد که آنها را به قتل برساند و خانههایشان را در آتش بسوزاند. آن فرد به موجب فرمان بسر، بدان ناحیه رفت و جمعى از بىگناهان را فقط به دلیل دوستى با امیرالمؤمنین على علیهالسلام کشت و مراجعت نمود.41
آنگاه بسر مردى از قریش را به تباله فرستاد. در آنجا شمارى از شیعیان على علیهالسلام بودند. او دستور داد که همه را بکشد و اموالشان را تاراج کند. بعضى در این مورد با او سخن گفتند که اینان قوم تواند، دست از ایشان بدار تا مگر از بسر اماننامه بیاوریم. منیع باهلى جهت گرفتن اماننامه راهى طائف شد و نزد بسر شفاعت کرد. بسر پذیرفت، ولى در نوشتن نامه وقتکشى مىکرد به این خیال که آنها کشته شوند. عاقبت اماننامه نوشت و به منیع باهلى داد. نامهى بسر زمانى رسید که مردم را براى کشتن آورده بودند. شامیان که شمشیرهاى خود را در برابر آفتاب به حرکت درآورده بودند منیع رسید و نامه را آورد و فرمان آزادى را داد.42
بسر پس از طائف به نجران رفت. مردى بزرگوار از اصحاب مصطفى علیهالسلام در آنجا بود که او را پیش از اسلام عبدالمدان مىگفتند و چون خدمت حضرت رسول صلىاللهعلیهوآله آمد، آن حضرت او را عبداللّه نامید. بسر عبداللّه و مالک پسرش را خواند و هر دو را گردن زد. بسر اهل نجران را به کشتن تهدید کرد و گفت:
بدان خدایى که جان بسر در قبضهى ارادت اوست اگر بعد از این بشنوم که شما متابعت على[ علیهالسلام ] کرده باشید و در راه او قدمى زده باشید باز گردم و همگان را به شمشیر درگذرانم. اکنون شما خود دانید.43
یعقوبى گزارش مىدهد که بسر در نجران چنین گفت:
اى برادران ترسایان! هان به خدایى که جز او خدایى نیست اگر امرى که آن را ناخوش داشته باشم از شما به من رسد، البته از شما بسیار خواهم کشت.44
بسر پس از نجران به جانب همدان روانه شد. در آنجا طایفهاى از بنى أرحب که از دوستان و محبان امیرالمؤمنین بودند مقام داشتند. بسر ایشان را بخواند و چون حاضر شدند، همهى آنان را کشت.45 و ابو کرب که سرور بادیهنشینان قبایل همدان بود و اظهار تشیع مىکرد از این واقعه بسیار ناراحت شد و به صنعاء رفت.46 بسر سپس سمت جیشان که طایفهى انبوهى از شیعیان امیرالمؤمنین على علیهالسلام در آنجا بودند حرکت کرد و همه آنها را گرفت و کشت.47 او پس از آن بر قبیلهى همدان در یمن حمله کرد و نسبت به زنان آنان بىحرمتى نمود و اینها اولین زنانى بودند که در اسلام به آنان اهانت شد. چنانکه روزگارى در مدینه نیز چنین شد.48
اعزام بسر به یمن از سوى معاویه
معاویه به بسر فرمان داد از راه حجاز و مکه و مدینه به یمن برود. او ضمن این مأموریت به بسر فرمان داد:
چون به مکانى رسیدى که مردمش در اطاعت [امام] على[ علیهالسلام ] بودند، نخست زبان بر گشاى و چنان تهدید کن که یقین کنند از تو رهایى نیابند و تو بر آنها چیره خواهى شد. سپس اندکى از آنان دست بدار و به بیعت با من دعوت کن و هر کس که سر برتافت بکش و شیعیان على را هر جا که یافتى بکش.49
ابن اثیر نقل مىکند معاویه بسر را به حجاز و یمن فرستاد تا از شیعیان على علیهالسلام براى او بیعت بگیرد و مخالفان را به قتل رساند. بسر در یمن همان کارهایى را انجام داد که در مدینه انجام داده بود.50 همچنین وائل بن حجر حضرمى به بسر بن ابى ارطاه نامه نوشت که نیمى از مردم حضرموت شیعیان على هستند، بشتاب که در آنجا کسى نیست که راه تو را بگیرد. وقتى بسر بدانجا رسید، ابن حجر از او پرسید با مردم حضرموت چه مىکنى؟ بسر گفت مىخواهم از هر چهار نفر یکى را بکشم. وائل گفت اگر چنین قصدى دارى نخست عبداللّه بن ثوابه را بکش که او به تنهایى ربع همهى مردم است و بسر عبداللّه بن ثوابه را کشت.51 عبیداللّه بن عباس نیز که کارگزار امام على علیهالسلام در یمن بود، با شنیدن خبر حملهى بسر از آنجا متوارى گردید و دو پسر خردسالش به دست بسر کشته شدند.52
فعالیتهاى سیاسى بسر در عصر امام حسن علیهالسلام
هنگامى که امام حسن علیهالسلام با معاویه صلح کرد، معاویه کارگزاران خود را معین نمود. عتبة بن ابىسفیان را به امارت بصره فرستاد. عبداللّه بن عامر برخواست و معاویه را گفت:
یا امیر المؤمنین، عثمان هلاک شد و من عامل بصره بودم و على مرا عزل کرد. من مال و ودایع خویش نزد مردم نهادهام. اگر مرا امارت بصره ندهى مالى که در دست مردم دارم از دستم مىرود.
به این دلیل معاویه امارت بصره را به او داد. معاویه بسر بن ابى ارطاه را با لشکرى همراه او کرد.53 طبرى هم در حوادث سال چهلم هجرى آورده است که در این سال حمران بن ایان بر بصره تسلط یافت. معاویه بسر را سوى او فرستاد و به او گفت که پسران زیاد را بکشد و فتنهى حمران بن ابان را دفع کند.54 بسر بن ابى ارطاه در این سال به فرماندارى بصره رسید. انگیزهى این کار چنین بود که چون امام حسن علیهالسلام در آغاز سال چهل و یکم با معاویه صلح کرد و حمران بن ابان بر بصره تسلط یافت، معاویه هم بسر را به سوى او گسیل داشت و به وى فرمان داد که زیاد بن ابیه را بکشد. زیاد فرماندار فارس بود.55 بسر در بصره ماند تا اموال عبداللّه بن عامر را به تمامى از مردم گرفت و به نزد معاویه رفت.56
هنگامى که ابن عامر در بصره سخنرانى کرد. بسر هم بر پلهى دوم منبر قرار گرفت و گفت: هر کس بیاید و بیعت کند ذمهى خدا از او برى است و بدانید که خدا انتقام خون عثمان را طلب کرد. پس قاتلان او را کشت و کار را به اهلش سپرد. مردم از هر سو آمدند و بیعت کردند.57 بسر در بالاى منبر به على علیهالسلام ناسزاى گفت و پس از آن چنین ادامه داد:
شما را به خدا [هر] که مىداند من راست مىگویم، بگوید و هر که مىداند من دروغ مىگویم، بگوید.
ابوبکره برخاست و گفت: به خدا ما تو را دروغگو مىدانیم.
بسر دستور داد تا او را خفه کنند، اما ابولولوه ضبى برخاست و خودش را روى ابوبکره انداخت و او را محفوظ داشت. سپس به ابوبکره گفتند چرا این کار را کردى. گفت: ما را به خدا قسم بدهد و عمل نکنیم. بسر پس از شش ماه بصره را ترک کرد.58 ابن هلال ثقفى در اینباره چنین گزارش مىدهد:
بسر در بالاى منبر از على یاد کرد و مردم را به خدا سوگند داد و گفت: آیا مىدانید که على کافر بود و منافق؟ مردم خاموش ماندند. بسر سخن خود را تکرار کرد و گفت: شما را به خدا نمىدانید؟ ابوبکره برخاست و گفت: حال که ما را به خدا قسم مىدهد نمىدانیم که او کافر یا منافق بوده. بسر فرمان درهم کوبیدن او را داد.59
نفرین امام على علیهالسلام و سرانجام بسر
امام على علیهالسلام پیش از شهادت خود، بسر بن ابى ارطاه را نفرین کرد. امام على علیهالسلام فرمود:
بارخدایا! بسر دینش را به دنیایش فروخت و حرمتهاى تو را ناچیز شمرد. اطاعت یک مخلوق فاجر را بر آنچه در نزد توست برترى نهاد. خدایا او را نمیران تا عقلش را از او زایل فرمایى!60 و رحمت خود را حتى براى یک ساعت از روز براى او فراهم مفرما.61
همچنین امام على علیهالسلام فرمود:
بار خدایا! معاویه، عمرو عاص و بسر را لعنت کن! آیا اینان از روز قیامت نمىترسند؟62
بسر اندکى بعد از شهادت امام على علیهالسلام دچار وسواس گردید و به جنون گرفتار شد. هذیان مىگفت و هر بار شمشیر خود را مىخواست و مىگفت شمشیر بدهید تا بکشم و چندان در این موضوع اصرار کرد تا ناچار شمشیرى چوبین به دست او مىدادند و بالشى پیش او مىنهادند و او چندان بر آن بالش مىزد که بیهوش مىشد و بر همین حال بود تا مرد. ثقفى اینگونه نقل مىکند:
براى بسر شمشیرى چوبین ساخته بودند و چون شمشیر مىخواست به او مىدادند. بسر چون شمشیر زنان آن را به حرکت [در] مىآورد و آنقدر چنان مىکرد تا بیهوش مىشد. چون به هوش مىآمد باز شمشیر طلب مىکرد و همان را به دستش مىدادند و باز همچنان مىکرد تا بیهوش مىشد و این سبب مرگش شد. خدایش نیامرزد.63
ابن اثیر نیز در گزارشى مشابه چنین مىنویسد:
هنگامى که خبر کشته شدن دو کودک عبیداللّه بن عباس به امام على علیهالسلام رسید به سختى نالید و به درد گریست و آنگاه خداى را بر بسر بن ابى ارطاه خواند و گفت: خدایا! دین و خردش را از وى بزداى! نفرین وى در او کارگر افتاد و خرد از مغز بسر پرید. آنگونه شد که بازى با شمشیر مایهى سرگرمىاش گردید. شمشیر مىخواست و براى او شمشیرى چوبین مىآوردند و خیکى پر باد که آن را در میان پاهاى خود مىنهاد و بر آن سوار مىشد و با شمشیر چوبین به آن مىزد. چندان دیوانگى از خویش درآورد که جان سپرد.64
در مورد پایان کار بسر نقل شده است که او تا خلافت عبدالملک بن مروان زنده بود65 و در مورد وفات بسر بعضى گفتهاند که در ایام خلافت معاویه در مدینه فوت کرد و برخى وفات او را در ایام خلافت عبدالملک بن مروان در شام ذکر کردهاند. وى در آخر عمرش خرفت شد66 و به قولى در خلافت ولید به سال 86 و یا 88 قمرى در گذشته است.67
پىنوشتها:
1. ابن ابى الحدید، جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 173.
2. ابن اثیر، اسد الغابه فى معرفه الصحابه، جزء الاول، ص 268؛ دایرة المعارف تشیع، ج 3، ص 299.
3. ابن اثیر، همان، ص 268.
4. ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 7، ص 287؛ ابن اثیر، همان، ص 268؛ دانشنامه جهان اسلام، ج 3، ص 404.
5. همان، ج 3، ص 404.
6. همان، ج 3، ص 229.
7. ابن اثیر، همان، ص 269.
8. سید مرتضى عسکرى، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج 3، ص 113.
9. دانشنامه جهان اسلام، ج 3، ص 404.
10. ابومحمد احمد بن على بن اعثم کوفى، الفتوح، ص 186 و 195.
11. ابن اثیر، همان، ص 9 ـ 268.
12. یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 45.
13. احمد بن یحیى بلاذرى، فتوح البلدان، ص 357.
14. ابن اعثم کوفى، همان، ص 5 ـ 304.
15. دانشنامه جهان اسلام، ج 3، ص 404.
16. نصربن مزاحم منقرى، پیکار صفین، ص 71 ـ 70؛ ابن اعثم کوفى، همان، ص 471 ـ 469.
17. نصر بن مزاحم، همان، ص 3 ـ 562.
18. همان، ص 701 ـ 697؛ ابن اعثم کوفى، همان، ص 693 ـ 692؛ دانشنامه جهان اسلام، ج 3، ص 404.
19. ابن هلال ثقفى کوفى، الغارات، ص 97.
20. نصر بن مزاحم، همان، ص 17 ـ 216؛ ابن اعثم کوفى، همان، ص 493؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 2، ص 115.
21. نصر بن مزاحم، همان، ص 57؛ ابن اعثم کوفى، همان، ص 579.
22. ابن اعثم کوفى، همان، ص 579.
23. نصر بن مزاحم، همان، ص 5 ـ 582.
24. همان، ص 579.
25. همان، ص 631 ـ 630.
26. ابن اعثم کوفى، همان، ص 590.
27. ابن اعثم کوفى، همان، ص 610 ـ 611.
28. همان، ص 614.
29. رسول جعفریان، تاریخ سیاسى اسلام، از سال چهل تا سال صد هجرى، دفتر سوم، ص 6 ـ 95 و 163.
30. محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، ج 7، ص 2732.
31. ابوالحسن على بن حسین مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ص 25.
32. عزالدین ابن اثیر، تاریخ کامل، ج 5، ص 1995.
33. ابن هلال ثقفى، همان، ص 207.
34. یعقوبى، همان، ج 2، ص 105؛ ابن هلال ثقفى، همان، ص 219؛ ابن اعثم کوفى، همان، ص 720.
35. ابن اثیر، همان، ص 269 ـ 270.
36. مسعودى، همان، ج 2، ص 25؛ السید محسن الامین، اعیان الشیعه، ج 2، ص 3118.
37. ابن هلال ثقفى، همان، ص 221؛ ابن اعثم کوفى، همان، ص 723 ـ 722؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 187 ـ 186.
38. ابن هلال ثقفى، همان، ص 221.
39. همان، ص 222 ـ 221.
40. ابن اعثم کوفى، همان، ص 724.
41. همان.
42. همان.
43. همان، ص 724 ـ 725 ؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 189.
44. ابن هلال ثقفى همان، ص 224؛ یعقوبى، همان، ج 2، ص 108؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 189.
45. ابن اعثم کوفى، همان، ص 725.
46. ابن هلال ثقفى، همان، ص 224؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 189.
47. ابن هلال ثقفى، همان، ص 224؛ یعقوبى، همان، ج 2، ص 108.
48. ابن اثیر، همان، ص 269؛ دانشنامه جهان اسلام، ج 3، ص 404.
49. ابن هلال ثقفى، همان، ص 215؛ ابن اعثم کوفى، همان، ص 720؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 179.
50. ابن اثیر، همان، ص 269.
51. ابن هلال ثقفى، همان، ص 229 ـ 227.
52. همان، ص 223؛ یعقوبى، همان، ج 2، ص 108.
53. ابن هلال ثقفى، همان، ص 234.
54. طبرى، همان، ج 7، ص 2722؛ عبدالحسین زرینکوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 353.
55. ابن اثیر، همان، ج 5، ص 2031.
56. ابن هلال ثقفى، همان، ص 237.
57. همان، ص 234.
58. طبرى، همان، ج 7، ص 2723؛ ابن اثیر، همان، ج 5، ص 2031 ـ 2030.
59. ابن هلال ثقفى، همان، ص 235.
60. ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 193؛ ابن هلال ثقفى، همان، ص 233 ـ 232.
61. ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 193.
62. ابن هلال ثقفى، همان، ص 233؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 193.
63. مسعودى، همان، ج 2، ص 166؛ ابن اثیر، همان، ج 5، ص 1994.
64. ابن سعد، همان، ص 287.
65. ابن هلال ثقفى، همان، ص 233 ـ 232؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 193.
66. ابن ابى الحدید، ج 1، ص 193؛ مسعودى، همان، ج 2، ص 166؛ حداد عادل، همان، ج 3، ص 405.
منابع:
ـ ابن ابى الحدید، عبدالحمید بن هبة اللّه، جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه، ترجمه و تحشیه دکتر محمود مهدوى دامغانى (تهران، نشر نى، 1357ش).
ـ ابن اثیر، عزالدین ابن الحسن، اسدالغابه فى معرفة الصحابه، تحقیق و تعلیق محمد ابراهیم البناء، احمد عاشور، محمود عبدالوهاب فاید (لبنان، دار احیاء التراث العربى، 1907م).
ـ ــــــــــــــــــــــــــــــ ، تاریخ کامل، ترجمه محمد حسین روحانى (تهران، انتشارات اساطیر، 1372ش).
ـ ابن اعثم کوفى ابومحمد احمد بن على، الفتوح، ترجمهى محمد بن احمد مستوفى هروى، مصحح غلامرضا طباطبایى مجد (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1374ش).
ـ ابن سعد، ابوعبداللّه محمد، الطبقات الکبرى (بیروت، دارالنشر، 1405 ق / 1985م).
ـ امین، السیّد محسن، اعیان الشیعه، المجلد الثانى (بیروت، دارالتعارُف المطبوعات، 1418 ق / 1998م).
ـ بلاذرى، احمد بن یحیى، فتوح البلدان، ترجمهى دکتر آذرتاش آذرنوش (تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1346ش).
ـ ثقفى، ابن هلال، الغارات، ترجمهى عبدالمحمد آیتى (تهران، انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، 1374ش).
ـ جعفریان، رسول، تاریخ سیاسى اسلام (از سال 40 تا سال صد هجرى)، دفتر سوم (تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1372ش).
ـ حداد عادل، غلامعلى، دانشنامه جهان اسلام (تهران، بنیاد دایرة المعارف اسلامى، 1376ش) ج 3.
ـ زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ ایران بعد از اسلام (تهران، امیرکبیر، 1372ش).
ـ طبرى، محمد بن جریر، تاریخ طبرى (تاریخ الرسل و الملوک) ترجمهى ابوالقاسم پاینده (انتشارات اساطیر، 1362ش).
ـ عسکرى، سید مرتضى، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ترجمهى عطاء محمد سردار و... (تهران، مجمع علمى اسلامى، 1367ش).
ـ مسعودى، على بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمهى ابوالقاسم پاینده (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1374ش).
ـ منقَرى، نصربن مزاحم، پیکار صفین، ترجمه پرویز اتابکى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1375ش).
ـ یعقوبى، احمد بن ابى یعقوب، تاریخ یعقوبى، ترجمهى دکتر محمد ابراهیم آیتى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1371ش).