آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۰

چکیده

متن

عُمیر بن عُوَیمَر بن عمران بن الجُلَیس مشهور به بسر بن ابى ارطاه (متولد سال نهم هجرى) یکى از فرماندهان خون‏آشام و بى‏رحم معاویه و از سرسپردگان امویان به شمار مى‏رود که فعالیت‏هاى سیاسى قابل توجهى داشته است. وى نقشى چشم‏گیر در عرصه‏ى سیاسى دوران خلافت معاویه ایفا کرد.
در این مقاله با ارائه‏ى تصویرى کلى از جوانب مختلف زندگى بسر بن ابى ارطاه در عرصه‏ى منازعات سیاسى میان معاویه و امام على علیه‏السلام از جمله نقش وى در غارات و تحکیم پایه‏هاى قدرت امویان، به بیان فعالیت‏هاى سیاسى بسر در دوران خلافت معاویه مى‏پردازیم.
مقدمه
در مورد صحابى بودن بسر بن ابى ارطاه که اهل شام بود میان مورخان اختلاف وجود دارد. حضور وى در صحنه‏هاى سیاسى و نظامى از دوران عمر و عثمان گزارش شده است. همچنین وى در زمان معاویه بن ابوسفیان، در فتح جزیره، مصر، افریقیه شرکت داشت. او در جنگ صفین با سعید بن قیس هماوردى کرد و به شیوه‏ى عمرو بن عاص از مقابل امام على علیه‏السلام گریخت.
در دوران خلافت امام على علیه‏السلام ، همواره معاویه با آن حضرت در معارضه بود و با فرستادن جماعتى از سپاهیان خود به درون قلمرو امام على علیه‏السلام به ایجاد آشوب و اغتشاش مى‏پرداخت. کسانى که براى اجراى این امور انتخاب مى‏شدند از بى‏رحم‏ترین و خون‏ریزترین سرسپردگان معاویه بودند. از آن جمله مى‏توان به عمرو بن عاص، ضحاک بن قیس بن عوف غامدى و بسر بن ابى ارطاه اشاره کرد. بسر تنها در یک حمله که از دمشق تا یمن تدارک دید، هزاران تن از شیعیان و پیروان امام على علیه‏السلام را به خاک و خون کشید. او سرانجام گرفتار نفرین امام على علیه‏السلام گشته، دچار وسواس و دیوانگى شد و سپس عقلش زایل گردید و مرد.
شرح حال و شخصیت بسر بن ابى ارطاه
ابن ابى الحدید1 و ابن اثیر2 بسر بن ابى ارطاه را از بنى کنانه و نامش را هم عمرو و هم عمیر و لقبش را عبدالرحمن و یا ابوعبدالله ذکر کرده‏اند. هم‏چنین او را از اهالى شام و مشهور به بسر بن ابى ارطاه دانسته‏اند.
بسر دو سال قبل از وفات پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در مدینه متولد شد3 و بعدها به شام رفت. از مردم مدینه کسى نقل نکرده است که او از پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله حدیثى شنیده باشد: زیرا وقتى رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از دنیا رفت بسر خردسال بود. اما در روایتى آمده است که اهالى شام و دیگران نقل کرده‏اند که بسر پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را دیده و از او احادیثى را نقل کرده است.4 اگر چه مورخان شامى و برخى دیگر، بُسر را از صحابه دانسته‏اند و قائلند که ضمن درک پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از او نقل روایت نیز کرده است، اما براساس گزارش ابن سعد و ابن اثیر در عبارات فوق، بسر دو یا سه سال پیش از رحلت حضرت رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله متولد شده است. با توجه به این مطلب برخى صحابى بودن او را با قاطعیت رد و یا در آن تردید کرده‏اند. بر این اساس در روایاتى که احتمالاً تحت تأثیر دیدگاه نخست از حضور بسر در فتوح صدر اسلام سخن گفته‏اند، باید احتیاط کرد.5
به گفته‏ى برخى منابع، بسر دو حدیث از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله روایت کرده است، اما رجال نویسان شیعه مى‏گویند چون پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در کودکى بُسر رحلت کرده وى نمى‏توانسته از ایشان حدیثى نقل کند و این‏گونه مطالب را شامیان که در اختلاف میان امام على علیه‏السلام و معاویه جانب دارى معاویه را مى‏کردند ساخته‏اند. در هر صورت واضح است که ابن ابى ارطاه مانند ابن ملجم و ابن زیاد از چهره‏هاى منفور تاریخ اسلام و تشیع به شمار مى‏رود.6
ابن اثیر از ابو عمر نقل مى‏کند که صحابى بودن بُسر صحت ندارد؛ زیرا او مرد بدى بود و پس از قبول اسلام نیز کارهاى زشتى را انجام داد.7 هم‏چنین بعضى مورخین معتقدند که وى پس از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، در دین خویش پایدار نماند و در زمره‏ى مرتدین قرار گرفت.8
فعالیت‏هاى نظامى بُسر بن ابى ارطاه در عصر خلافت عمر و عثمان
در جریان لشکرکشى‏هاى مسلمانان در سال سیزدهم هجرى در زمان خلافت عمر به شام، بُسر به فرمان خالد بن ولید به روستاهایى در اطراف دمشق حمله کرد.9 نقل است که عمر عِیاض بن غَنم الفِهرى را به فرماندهى سپاهى براى فتح جزیره فرستاده بود. عیاض در لشکر یزید بن ابى‏سفیان در شام بود. به دنبال آن، عیاض شهر رَقّه و رُهّا را گشود. در رُهّا بود که یزید بن ابى‏سفیان بُسر بن ابى ارطاه را با دو هزار مرد و علمى سپید به مدد عیاض فرستاد. مقارن ورود او میان لشکر مسلمانان غوغا افتاد که شاید لشکر روم به مدد اهل رُهّا آمده است. چون معلوم شد که بسر بن ابى ارطاه به مدد سپاه اسلام آمده از این حرکت خوشحال شدند. وقتى بُسر به آنها ملحق شد، کسى را فرستاد و از عیاض شمار غنایم را خواست. عیاض جواب داد:
در غیبت شما مسلمانان رنج‏ها کشیده، جنگ‏ها کرده و غنایم یافته‏اند. شما را در آن حقّى نیست. شهرهاى دیگر مانده که باید فتح کرد. چون به معاونت شما آن شهرها فتح شوند و غنایم به دست آید هم ما را باشد و هم شما را.
در این مورد میان عیاض و بُسر گفت‏وگوهاى زیادى شد و نزدیک بود که به مخالفت بیانجامد. عیاض به بُسر گفت:
مرا به حضور تو و لشکر تو هیچ احتیاجى نیست. اگر دل تو مى‏خواهد، این‏جا مقام کن والاّ به جانب شام بازگرد.
بُسر خشمگین شد و به شام نزد یزید بن ابى‏سفیان بازگشت و از عیاض شکایت کرد. یزید طى نامه‏اى جریان را به اطلاع عمر رسانید. عمر هم نامه‏اى براى عیاض بن غَنم نوشت و علت را جویا شد. عیاض هم ضمن ارسال نامه‏اى عمر را از ماجرا آگاه کرد. عمر کار عیاض را ستود و گفت تا زنده است او را معزول نمى‏کند.10
این گزارش حاکى از روحیه‏ى زورگویى و زیاده‏طلبى بُسر است؛ زیرا در جنگ‏هایى که او و سپاهش شرکت نداشتند ادعاى شریک بودن در غنائم جنگى را با عیاض داشته است. در واقع علت مخالفت بسر با امام على علیه‏السلام را باید روحیه‏ى زورگویى و زیاده‏طلبى وى دانست؛ بدین خاطر بسر در جرگه‏ى طرفداران و خون‏خواهان عثمان و از پیروان معاویه گردید.
بُسر از جمله افرادى بود که عمر بن خطاب براى کمک به عمرو بن عاص در فتح مصر به نزد او فرستاد. البته در این مورد اختلاف است. چنانکه عده‏اى گفته‏اند این افراد چهار نفر بودند که یکى از آنان بُسر بوده است.11 در سال بیست و یکم هجرى که عمرو بن عاص بخش‏هایى از افریقیه را گشود به بسر فرمان داد تا حملاتى تدارک بیند. این حملات به صلح با مردم ودّان و فَزّان انجامید.12 بلاذرى گزارش مى‏دهد که عمر، عمرو بن العاص را بدین سبب که امیر بود و عُمَیر ابن وَهْب جُمَحى را به سبب بردبارى در دشوارى‏ها و بُسر بن ابى ارطاه را نیز به سبب فتوحات انجام داده هر کدام دویست [سکه] مقرر داشت و در حق بُسر گفت:
خداوند چه شهرها [را] که به دست وى گشوده است.13
در زمان عثمان عبداللّه‏ بن سعد امیر مصر، نامه‏اى به عثمان فرستاد و از او خواست که دستور دهد تا ولایت افریقیه را فتح کند. عثمان با عده‏اى از صحابه مشورت کرد و سرانجام بر فتح افریقیه مصمم گردید. اول جماعتى که او را اجابت کردند طایفه‏اى بودند از فرزندان بزرگان صحابه‏ى رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ؛ از جمله عبدالرحمان بن ابى‏بکر، عبداللّه‏ بن عمروالعاص و بُسر بن ابى ارطاه.14 در سال بیست و هفتم هجرى بُسر با لشکرى امدادى از مدینه به سوى افریقیه حرکت کرد. از این رو احتمال مى‏رود که پس از آن بسر در مصر اقامت گزیده باشد.15
وضعیت نظامى بسر در عصر ابوبکر واضح نیست. بنا به منابع تاریخى وى در دوران خلافت عمر در فعالیت‏هاى نظامى خودنمایى مى‏کند و گویا در عصر عثمان در مصر اقامت مى‏گزیند.
دیدگاه‏هاى سیاسى بُسر در دوران خلافت امویان
هنگامى که امام على علیه‏السلام به خلافت رسید به معاویه که حکومت شام را داشت نامه‏اى نوشت و او را به اقرار یا به جنگ و یا به صلح فراخواند. معاویه با عمرو عاص مشورت کرد و سرانجام جماعتى از بزرگان شام را که با امام على علیه‏السلام عداوت داشتند از جمله یزید بن أنس، بُسر بن أبى ارطاه، حمزة بن مالک و... ، هم‏چنین ده نفر از بزرگان و معاریف را حاضر کرده و به آنها گفت من شُرَحبیل بن سَمْطِ الْکِندىّ را که از اشراف و بزرگان شام است فرا مى‏خوانم و به او مى‏گویم که على بن ابى‏طالب علیه‏السلام عثمان را کشته و قصد دارد به شام بیاید. شما بزرگان در حضور او گواهى دهید تا او در دفع على علیه‏السلام با ما موافقت نماید.16 این خبر گویاى آن است که بسر در عرصه‏هاى سیاسى به قسم ناحق و دروغ آلوده است. وى ضمن این‏که آلت دست معاویه بود، حاضر شده است جهت اثبات پایه‏هاى خلافت معاویه بر علیه امام على علیه‏السلام شهادت دروغ بدهد.
در اثناى جنگ صفین معاویه خود را در حال شکست دید با عمرو بن عاص مشورت کرد که نامه‏اى براى عبداللّه‏ بن عباس بنویسد، تا بتواند دلش را به صلح نرم کند. عمرو بن عاص ضمن ارسال نامه به ابن عباس، در زیر آن اشعارى مى‏نویسد. در این اشعار عمرو، بُسر و یاران او را سبب تباهى عراق و مردمى وسوسه‏گر مى‏داند.17 این گزارش حاکى از سیاست بازى و تبانى بُسر با دستگاه خلافت اموى مى‏باشد. هم‏چنین بسر در جریان حکمیت، از جمله کسانى بود که از طرف معاویه در زیر پیمان صلحى که در سال سى و هفت هجرى نوشته شد شهادت داد.18 معاویه بعد از ماجراى حکمیت و بازگشت به شام، جمعى از قریش را که با وى بودند از جمله عمرو بن عاص سهمى، ضحّاک بن قیس فهرى و بُسر بن ابى اَرطاه و نیز جماعتى از غیر قریش را فرا خواند و با آنان در مورد نبرد مصر مشورت کرد.19 این گزارش نشان مى‏دهد که بسر یکى از مشاوران سیاسى و نظامى درجه اول معاویه بوده و بدین جهت در امور مهم سیاسى و جنگى از سوى معاویه مورد مشورت قرار مى‏گرفته است.
فعالیت‏هاى نظامى بُسر بن ابى ارطاه در دستگاه امویان
قبل از شروع جنگ صفین، معاویه لشکرى آماده کرد و بسر بن ابى ارطاه را بر ساقه‏ى سپاه منصوب نمود.20 در جریان جنگ صفین، در یکى از روزها معاویه به تعبیه لشکر پرداخت و فرمان داد تا علمهاى نیکو ساختند و به شخصیت‏هاى معروف قریش از جمله بسر بن ابى ارطاه دادند.21 معاویه چون تعبیه لشکر خویش کرده بود، روى به جنگ آورد. در این جنگ بُسر بن ابى أرطاه از طرف معاویه که علمى سیاه به دست گرفته بود در میدان جنگ ساعتى جَوْلان داد و مبارز خواست. سعید بن قیس هم از طرف امیرالمؤمنین على علیه‏السلام بیرون آمد. سعید او را نیزه‏اى زد که بُسر از آن زخمى عظیم برداشت و سست شد و سپس فرار کرده و به صف خویش پیوست.22 نصر بن مزاحم نیز به این موضوع اشاره مى‏کند اما با این تفاوت که او به جاى سعید بن قیس همْدانى، قیس بن سعد انصارى را نام مى‏برد، که معاویه بُسر را مأمور نابود کردن او در جنگ صفین کرده بود.23 نصر بن مزاحم نقل مى‏کند گویا معاویه با سپردن علم سیاه به بُسر قصد بزرگداشت و ارتقاى درجات او را داشته است. البته عده‏اى از رجال یمنى از این اقدام اندوهگین شدند.24
به گزارش نصر بن مزاحم در جنگ صفین معاویه از بُسر بن ابى ارطاه خواست تا به هماوردى امام على علیه‏السلام برود.25 ابن اعثم در این باره چنین گزارش مى‏کند:
بُسر گفت: على علیه‏السلام معاویه را به مبارزه طلبید[ه]: [معاویه] بترسید و به مبارزه با او جرأت نکرد. [پس بسر گفت] حال اراده دارم که با او در میدان حرب درآیم، باشد که بر او ظفر یابم و او را بکشم تا نام من به شجاعت و دلاورى منتشر گردد. بسر به میدان آمد و ساعتى جولان داد و هیچ سخن نگفت، از خوف امیرالمؤمنین على علیه‏السلام که نباید او را بشناسد و بداند که او کیست. امیرالمؤمنین على علیه‏السلام دید که سوارى در میدان جولان مى‏نماید. آهسته جنگ را ساخته بر او حمله کرد و نیزه[اى] حواله‏ى سینه بسر کرد، چنانکه بسر از اسب جدا شد و قفا افتاد. امام على علیه‏السلام خواست تا او را با تیغ درگذراند، بسر مرگ را دید. چون ازار در پاى نداشت هم‏چون عمرو بن عاص هر دو پاى خود را بلند کرد. وقتى چشم امیرالمؤمنین بر عورت او افتاد روى بگردانید. بسر بلند شد تا فرا کند، [اما] خود از سر او افتاد و یاران امام على علیه‏السلام او را شناختند و فریاد زدند: یا امیرالمؤمنین! او بسر بن ابى ارطاه است. امیرالمؤمنین فرمود: بگذارید که برود. لعنت خدا بر او باد. معاویه از آن حالت خندید. چون بسر پیش او رسید، گفت: سهل باشد اى بسر، مبارزان من بیش‏تر چنینند که جان از دست على علیه‏السلام به کشف عورت مى‏برند. آنچه امروز تو را افتاد، دیروز عمرو عاص را افتاده است. از آن پس هرگاه بسر با لشکرى که على علیه‏السلام در میانشان بود روبه‏رو مى‏شد خود به گوشه‏اى مى‏گریخت و سواران شامى على [ علیه‏السلام ] را دوره مى‏کردند.26
در جریان جنگ صفین موقعى که حرب غلام معاویه کشته شد، معاویه دلتنگى مى‏کرد. بسر بن ابى ارطاه ضمن نصیحت معاویه روحیه‏ى او را تقویت کرده و جرأتش را افزود، سپس لشکر را به جنگ تحریص نمود.27 هنگامى که تعداد زیادى از شامیان در جنگ کشته شدند یک مرد شامى نزد معاویه رفت و گفت:
ما این همه رنج و شدت از تو مى‏بینیم که جماعتى متنعمان و خواجگان را بر ما والى گردانیده‏اى، چون عمرو عاص و بسر بن ابى ارطاه و... . [آنان] ما را در جنگ مى‏اندازند و از دور ایستاده و نظارت مى‏کنند.28
فعالیت‏هاى سیاسى بسر علیه شیعیان در زمان معاویه
فشارها و سخت‏گیرى‏ها بر شیعیان از همان زمان امام على علیه‏السلام آغاز شد. هنگامى که نیروهاى امام على علیه‏السلام پراکنده شدند، جز عراق جاى دیگر چندان امنیت نداشت. معاویه چند نفر را با سپاهیانى عازم مناطق مختلف کرد. از جمله‏ى آنها بسر بن ابى ارطاه، سفیان بن عوف عامدى و ضحاک بن قیس بودند. معاویه بدان‏ها گفته بود تا در مسیر خود در بلاد هر کس شیعه على بود حتى زنان و کودکان همه را به قتل برسانند. بسر ابتدا به مدینه رفت و در آن‏جا تعدادى از اصحاب و دوستداران على علیه‏السلام را به شهادت رسانده و خانه‏ها را ویران کرد و سپس به مکه و از آن‏جا به سراه رفت و هر کس از اصحاب على علیه‏السلام را یافت به شهادت رسانید.29
طبرى حمله‏ى بسر به مدینه را از حوادث سال چهل و دوم هجرى دانسته و آورده بسر یک ماه در مدینه ماند و هر کس که بر علیه عثمان شورش کرده بود کشت.30 اعزام بسر از سوى معاویه به مدینه را مسعودى به سال چهلم هجرى آورده، که با سه هزار نفر به سوى مدینه رفت.31 ابن اثیر حمله‏ى بسر به مدینه را در سال 42 قمرى نقل مى‏کند. بر اساس این روایت بسر به حجاز رهسپار شد و یک ماه در مدینه ماند و هر کس را که در خون عثمان شریک بود سنگدلانه کشت.32
چون خبر پراکنده شدن یاران على علیه‏السلام و ترک کردن و فرو گذاشتن آنان على علیه‏السلام را به معاویه رسید و شنید که على علیه‏السلام خواسته است که ایشان را به سواد بفرستد سر برتافته‏اند،33 معاویه هم بسر پسر ابى ارطاه و گفته شده پسر ارطاه‏ى عامرى از بنى عامر بن لوى را با سه هزار مرد فرستاد و به او گفت:
برو تا به مدینه درآیى. پس مردم آن را تبعید کن و هر کس را بر او گذشتى بترسان و از کسانى که به فرمان ما در نیامده‏اند، مال هر کس را که مالش به دستت افتاد غارت کن و به مردم مدینه چنان بفهمان که قصد جان ایشان دارى و ایشان را نزد تو رهایى و عذرى نیست و برو تا به مکه درآیى و آن‏جا به هیچ کس کار مگیر و مردم را در میان مکه و مدینه بترسان و آنان را ترسیده و رمیده ساز. سپس پیش رو تا به صعنا رسى چه ما را در آن پیرانى است و نامه‏ى آنان به من رسیده است.
پس بسر بیرون رفت و به هیچ طایفه‏اى از طوایف عرب نمى‏گذشت مگر آن‏که دستور معاویه را انجام مى‏داد تا به مدینه آمد. فرماندار مدینه ابو ایوب انصارى بود که از مدینه کناره‏گیرى کرد و بسر وارد شهر شد.34 وقتى بسر وارد مدینه شد افعال ناپسندى را انجام داد و عده‏ى زیادى از شهر گریختند، از جمله جابر بن عبداللّه‏ انصارى، ابو ایوب انصارى و دیگران و عده‏ى زیادى هم کشته شدند.35 او ضمن تهدید مردم به انصار نیز توهین کرد.36
پس از آن‏که بسر از مدینه به طرف مکه حرکت کرد، قثم بن عباس بن عبدالمطلب که آن وقت از طرف امیرالمؤمنین علیه‏السلام در مکه بود، با شنیدن خبر عزیمت بسر به جانب مکه از آن‏جا بیرون رفت. منابع تاریخى این وقایع را چنین نقل مى‏کنند:
وقتى بسر به مکه نزدیک شد، خواجگان و اشراف و اکابر به رسم استقبال بیرون آمدند. چون بسر ایشان را دید بانگ بر آنها زد و ایشان را دشنام‏هاى قبیح داد. اشراف مکه به یک جمله آواز برآوردند و گفتند: اى امیر، ما از تو چشم آن نداریم که این چنین سخنان در حق ما که اقارب و عشایر توییم از این جنس سخن گویى و ما را از این نوع تهدید کنى... بسر چون سخنان اکابر مکه را شنید خاموش شد. بسر چند روز در مکه ماند. مردم مکه از روى اضطرار نه از روى اختیار با معاویه بیعت کردند. شیبة بن عثمان العبدى را بسر به نیابت خویش [در آن‏جا گمارد] و گفت: اى اهل مکه! بدانید که من عزیمت قلع و استیصال شما را داشتم و مى‏خواستم شما را مالشى نیک دهم. اما به حرمت خانه‏ى معظم از شما عفو کردم.37
بسر در سخنرانى خود در مکه گفت:
اکنون معاویه زمام حکومت در دست دارد و مى‏خواهد انتقام خون عثمان را بگیرد. با او بیعت کنید و جان خویش بر باد مدهید. اى مردم مکه! از مخالفت حذر کنید! به خدا سوگند اگر چنین نکنید کارى مى‏کنم که ریشه‏ى شما برکنده شود و اموالتان تاراج گردد و خانه‏هایتان ویران گردد.38
بسر سپس از مکه به طائف رفت. مغیرة بن شعبه به استقبال او بیرون آمد و قوم خود را شفاعت کرد. بسر به مغیره گفت:
اى مغیره! قصد دارم که قوم تو را هلاک کنم.
مغیره گفت:
مى‏خواهم که در این کار به خدا پناه برى که از آن وقت که به حرکت درآمده‏اى خبر سخت‏گیرى تو را با دشمنان امیرالمؤمنین عثمان شنیده‏ام. تاکنون اندیشه و عملى پسندیده داشته‏اى. اما اگر دشمن تو و دوست تو در نظرت یکسان آیند آن‏گاه به درگاه خدا مرتکب گناه شده‏اى.39
ابن اعثم نقل مى‏کند که مغیره گفت:
اى امیر! تا تو از شام بیرون آمده‏اى از حال تو تفحص مى‏کردم و چون دانستم که طلب خون عثمان مى‏کنى، بدان خوشدل بوده‏ام و ثناها گفته‏ام. بسر چون سخن مغیره را شنید، خاموش شد و سخن نگفت و هیچ کس از اهل طائف را نرنجانید و کلمه‏اى ناخوش نگفت. چون وارد شهر شد، یکى از مبارزان لشکر خود را بخواند و گفت: جمعى با خود برگیر و به جانب بثاء برو.40
سپس بسر یکى از یاران خود را به بثاء فرستاد. در آن‏جا جماعتى از محبان على ابن ابى‏طالب علیه‏السلام بودند به او دستور داد که آنها را به قتل برساند و خانه‏هایشان را در آتش بسوزاند. آن فرد به موجب فرمان بسر، بدان ناحیه رفت و جمعى از بى‏گناهان را فقط به دلیل دوستى با امیرالمؤمنین على علیه‏السلام کشت و مراجعت نمود.41
آنگاه بسر مردى از قریش را به تباله فرستاد. در آن‏جا شمارى از شیعیان على علیه‏السلام بودند. او دستور داد که همه را بکشد و اموالشان را تاراج کند. بعضى در این مورد با او سخن گفتند که اینان قوم تواند، دست از ایشان بدار تا مگر از بسر امان‏نامه بیاوریم. منیع باهلى جهت گرفتن امان‏نامه راهى طائف شد و نزد بسر شفاعت کرد. بسر پذیرفت، ولى در نوشتن نامه وقت‏کشى مى‏کرد به این خیال که آنها کشته شوند. عاقبت امان‏نامه نوشت و به منیع باهلى داد. نامه‏ى بسر زمانى رسید که مردم را براى کشتن آورده بودند. شامیان که شمشیرهاى خود را در برابر آفتاب به حرکت درآورده بودند منیع رسید و نامه را آورد و فرمان آزادى را داد.42
بسر پس از طائف به نجران رفت. مردى بزرگوار از اصحاب مصطفى علیه‏السلام در آن‏جا بود که او را پیش از اسلام عبدالمدان مى‏گفتند و چون خدمت حضرت رسول صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آمد، آن حضرت او را عبداللّه‏ نامید. بسر عبداللّه‏ و مالک پسرش را خواند و هر دو را گردن زد. بسر اهل نجران را به کشتن تهدید کرد و گفت:
بدان خدایى که جان بسر در قبضه‏ى ارادت اوست اگر بعد از این بشنوم که شما متابعت على[ علیه‏السلام ] کرده باشید و در راه او قدمى زده باشید باز گردم و همگان را به شمشیر درگذرانم. اکنون شما خود دانید.43
یعقوبى گزارش مى‏دهد که بسر در نجران چنین گفت:
اى برادران ترسایان! هان به خدایى که جز او خدایى نیست اگر امرى که آن را ناخوش داشته باشم از شما به من رسد، البته از شما بسیار خواهم کشت.44
بسر پس از نجران به جانب همدان روانه شد. در آن‏جا طایفه‏اى از بنى أرحب که از دوستان و محبان امیرالمؤمنین بودند مقام داشتند. بسر ایشان را بخواند و چون حاضر شدند، همه‏ى آنان را کشت.45 و ابو کرب که سرور بادیه‏نشینان قبایل همدان بود و اظهار تشیع مى‏کرد از این واقعه بسیار ناراحت شد و به صنعاء رفت.46 بسر سپس سمت جیشان که طایفه‏ى انبوهى از شیعیان امیرالمؤمنین على علیه‏السلام در آنجا بودند حرکت کرد و همه آنها را گرفت و کشت.47 او پس از آن بر قبیله‏ى همدان در یمن حمله کرد و نسبت به زنان آنان بى‏حرمتى نمود و این‏ها اولین زنانى بودند که در اسلام به آنان اهانت شد. چنانکه روزگارى در مدینه نیز چنین شد.48
اعزام بسر به یمن از سوى معاویه
معاویه به بسر فرمان داد از راه حجاز و مکه و مدینه به یمن برود. او ضمن این مأموریت به بسر فرمان داد:
چون به مکانى رسیدى که مردمش در اطاعت [امام] على[ علیه‏السلام ] بودند، نخست زبان بر گشاى و چنان تهدید کن که یقین کنند از تو رهایى نیابند و تو بر آنها چیره خواهى شد. سپس اندکى از آنان دست بدار و به بیعت با من دعوت کن و هر کس که سر برتافت بکش و شیعیان على را هر جا که یافتى بکش.49
ابن اثیر نقل مى‏کند معاویه بسر را به حجاز و یمن فرستاد تا از شیعیان على علیه‏السلام براى او بیعت بگیرد و مخالفان را به قتل رساند. بسر در یمن همان کارهایى را انجام داد که در مدینه انجام داده بود.50 هم‏چنین وائل بن حجر حضرمى به بسر بن ابى ارطاه نامه نوشت که نیمى از مردم حضرموت شیعیان على هستند، بشتاب که در آن‏جا کسى نیست که راه تو را بگیرد. وقتى بسر بدان‏جا رسید، ابن حجر از او پرسید با مردم حضرموت چه مى‏کنى؟ بسر گفت مى‏خواهم از هر چهار نفر یکى را بکشم. وائل گفت اگر چنین قصدى دارى نخست عبداللّه‏ بن ثوابه را بکش که او به تنهایى ربع همه‏ى مردم است و بسر عبداللّه‏ بن ثوابه را کشت.51 عبیداللّه‏ بن عباس نیز که کارگزار امام على علیه‏السلام در یمن بود، با شنیدن خبر حمله‏ى بسر از آن‏جا متوارى گردید و دو پسر خردسالش به دست بسر کشته شدند.52
فعالیت‏هاى سیاسى بسر در عصر امام حسن علیه‏السلام
هنگامى که امام حسن علیه‏السلام با معاویه صلح کرد، معاویه کارگزاران خود را معین نمود. عتبة بن ابى‏سفیان را به امارت بصره فرستاد. عبداللّه‏ بن عامر برخواست و معاویه را گفت:
یا امیر المؤمنین، عثمان هلاک شد و من عامل بصره بودم و على مرا عزل کرد. من مال و ودایع خویش نزد مردم نهاده‏ام. اگر مرا امارت بصره ندهى مالى که در دست مردم دارم از دستم مى‏رود.
به این دلیل معاویه امارت بصره را به او داد. معاویه بسر بن ابى ارطاه را با لشکرى همراه او کرد.53 طبرى هم در حوادث سال چهلم هجرى آورده است که در این سال حمران بن ایان بر بصره تسلط یافت. معاویه بسر را سوى او فرستاد و به او گفت که پسران زیاد را بکشد و فتنه‏ى حمران بن ابان را دفع کند.54 بسر بن ابى ارطاه در این سال به فرماندارى بصره رسید. انگیزه‏ى این کار چنین بود که چون امام حسن علیه‏السلام در آغاز سال چهل و یکم با معاویه صلح کرد و حمران بن ابان بر بصره تسلط یافت، معاویه هم بسر را به سوى او گسیل داشت و به وى فرمان داد که زیاد بن ابیه را بکشد. زیاد فرماندار فارس بود.55 بسر در بصره ماند تا اموال عبداللّه‏ بن عامر را به تمامى از مردم گرفت و به نزد معاویه رفت.56
هنگامى که ابن عامر در بصره سخنرانى کرد. بسر هم بر پله‏ى دوم منبر قرار گرفت و گفت: هر کس بیاید و بیعت کند ذمه‏ى خدا از او برى است و بدانید که خدا انتقام خون عثمان را طلب کرد. پس قاتلان او را کشت و کار را به اهلش سپرد. مردم از هر سو آمدند و بیعت کردند.57 بسر در بالاى منبر به على علیه‏السلام ناسزاى گفت و پس از آن چنین ادامه داد:
شما را به خدا [هر] که مى‏داند من راست مى‏گویم، بگوید و هر که مى‏داند من دروغ مى‏گویم، بگوید.
ابوبکره برخاست و گفت: به خدا ما تو را دروغگو مى‏دانیم.
بسر دستور داد تا او را خفه کنند، اما ابولولوه ضبى برخاست و خودش را روى ابوبکره انداخت و او را محفوظ داشت. سپس به ابوبکره گفتند چرا این کار را کردى. گفت: ما را به خدا قسم بدهد و عمل نکنیم. بسر پس از شش ماه بصره را ترک کرد.58 ابن هلال ثقفى در این‏باره چنین گزارش مى‏دهد:
بسر در بالاى منبر از على یاد کرد و مردم را به خدا سوگند داد و گفت: آیا مى‏دانید که على کافر بود و منافق؟ مردم خاموش ماندند. بسر سخن خود را تکرار کرد و گفت: شما را به خدا نمى‏دانید؟ ابوبکره برخاست و گفت: حال که ما را به خدا قسم مى‏دهد نمى‏دانیم که او کافر یا منافق بوده. بسر فرمان درهم کوبیدن او را داد.59
نفرین امام على علیه‏السلام و سرانجام بسر
امام على علیه‏السلام پیش از شهادت خود، بسر بن ابى ارطاه را نفرین کرد. امام على علیه‏السلام فرمود:
بارخدایا! بسر دینش را به دنیایش فروخت و حرمت‏هاى تو را ناچیز شمرد. اطاعت یک مخلوق فاجر را بر آنچه در نزد توست برترى نهاد. خدایا او را نمیران تا عقلش را از او زایل فرمایى!60 و رحمت خود را حتى براى یک ساعت از روز براى او فراهم مفرما.61
هم‏چنین امام على علیه‏السلام فرمود:
بار خدایا! معاویه، عمرو عاص و بسر را لعنت کن! آیا اینان از روز قیامت نمى‏ترسند؟62
بسر اندکى بعد از شهادت امام على علیه‏السلام دچار وسواس گردید و به جنون گرفتار شد. هذیان مى‏گفت و هر بار شمشیر خود را مى‏خواست و مى‏گفت شمشیر بدهید تا بکشم و چندان در این موضوع اصرار کرد تا ناچار شمشیرى چوبین به دست او مى‏دادند و بالشى پیش او مى‏نهادند و او چندان بر آن بالش مى‏زد که بیهوش مى‏شد و بر همین حال بود تا مرد. ثقفى این‏گونه نقل مى‏کند:
براى بسر شمشیرى چوبین ساخته بودند و چون شمشیر مى‏خواست به او مى‏دادند. بسر چون شمشیر زنان آن را به حرکت [در] مى‏آورد و آنقدر چنان مى‏کرد تا بیهوش مى‏شد. چون به هوش مى‏آمد باز شمشیر طلب مى‏کرد و همان را به دستش مى‏دادند و باز هم‏چنان مى‏کرد تا بیهوش مى‏شد و این سبب مرگش شد. خدایش نیامرزد.63
ابن اثیر نیز در گزارشى مشابه چنین مى‏نویسد:
هنگامى که خبر کشته شدن دو کودک عبیداللّه‏ بن عباس به امام على علیه‏السلام رسید به سختى نالید و به درد گریست و آن‏گاه خداى را بر بسر بن ابى ارطاه خواند و گفت: خدایا! دین و خردش را از وى بزداى! نفرین وى در او کارگر افتاد و خرد از مغز بسر پرید. آن‏گونه شد که بازى با شمشیر مایه‏ى سرگرمى‏اش گردید. شمشیر مى‏خواست و براى او شمشیرى چوبین مى‏آوردند و خیکى پر باد که آن را در میان پاهاى خود مى‏نهاد و بر آن سوار مى‏شد و با شمشیر چوبین به آن مى‏زد. چندان دیوانگى از خویش درآورد که جان سپرد.64
در مورد پایان کار بسر نقل شده است که او تا خلافت عبدالملک بن مروان زنده بود65 و در مورد وفات بسر بعضى گفته‏اند که در ایام خلافت معاویه در مدینه فوت کرد و برخى وفات او را در ایام خلافت عبدالملک بن مروان در شام ذکر کرده‏اند. وى در آخر عمرش خرفت شد66 و به قولى در خلافت ولید به سال 86 و یا 88 قمرى در گذشته است.67
پى‏نوشت‏ها:
1. ابن ابى الحدید، جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 173.
2. ابن اثیر، اسد الغابه فى معرفه الصحابه، جزء الاول، ص 268؛ دایرة المعارف تشیع، ج 3، ص 299.
3. ابن اثیر، همان، ص 268.
4. ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 7، ص 287؛ ابن اثیر، همان، ص 268؛ دانشنامه جهان اسلام، ج 3، ص 404.
5. همان، ج 3، ص 404.
6. همان، ج 3، ص 229.
7. ابن اثیر، همان، ص 269.
8. سید مرتضى عسکرى، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج 3، ص 113.
9. دانشنامه جهان اسلام، ج 3، ص 404.
10. ابومحمد احمد بن على بن اعثم کوفى، الفتوح، ص 186 و 195.
11. ابن اثیر، همان، ص 9 ـ 268.
12. یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 45.
13. احمد بن یحیى بلاذرى، فتوح البلدان، ص 357.
14. ابن اعثم کوفى، همان، ص 5 ـ 304.
15. دانشنامه جهان اسلام، ج 3، ص 404.
16. نصربن مزاحم منقرى، پیکار صفین، ص 71 ـ 70؛ ابن اعثم کوفى، همان، ص 471 ـ 469.
17. نصر بن مزاحم، همان، ص 3 ـ 562.
18. همان، ص 701 ـ 697؛ ابن اعثم کوفى، همان، ص 693 ـ 692؛ دانشنامه جهان اسلام، ج 3، ص 404.
19. ابن هلال ثقفى کوفى، الغارات، ص 97.
20. نصر بن مزاحم، همان، ص 17 ـ 216؛ ابن اعثم کوفى، همان، ص 493؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 2، ص 115.
21. نصر بن مزاحم، همان، ص 57؛ ابن اعثم کوفى، همان، ص 579.
22. ابن اعثم کوفى، همان، ص 579.
23. نصر بن مزاحم، همان، ص 5 ـ 582.
24. همان، ص 579.
25. همان، ص 631 ـ 630.
26. ابن اعثم کوفى، همان، ص 590.
27. ابن اعثم کوفى، همان، ص 610 ـ 611.
28. همان، ص 614.
29. رسول جعفریان، تاریخ سیاسى اسلام، از سال چهل تا سال صد هجرى، دفتر سوم، ص 6 ـ 95 و 163.
30. محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، ج 7، ص 2732.
31. ابوالحسن على بن حسین مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ص 25.
32. عزالدین ابن اثیر، تاریخ کامل، ج 5، ص 1995.
33. ابن هلال ثقفى، همان، ص 207.
34. یعقوبى، همان، ج 2، ص 105؛ ابن هلال ثقفى، همان، ص 219؛ ابن اعثم کوفى، همان، ص 720.
35. ابن اثیر، همان، ص 269 ـ 270.
36. مسعودى، همان، ج 2، ص 25؛ السید محسن الامین، اعیان الشیعه، ج 2، ص 3118.
37. ابن هلال ثقفى، همان، ص 221؛ ابن اعثم کوفى، همان، ص 723 ـ 722؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 187 ـ 186.
38. ابن هلال ثقفى، همان، ص 221.
39. همان، ص 222 ـ 221.
40. ابن اعثم کوفى، همان، ص 724.
41. همان.
42. همان.
43. همان، ص 724 ـ 725 ؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 189.
44. ابن هلال ثقفى همان، ص 224؛ یعقوبى، همان، ج 2، ص 108؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 189.
45. ابن اعثم کوفى، همان، ص 725.
46. ابن هلال ثقفى، همان، ص 224؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 189.
47. ابن هلال ثقفى، همان، ص 224؛ یعقوبى، همان، ج 2، ص 108.
48. ابن اثیر، همان، ص 269؛ دانشنامه جهان اسلام، ج 3، ص 404.
49. ابن هلال ثقفى، همان، ص 215؛ ابن اعثم کوفى، همان، ص 720؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 179.
50. ابن اثیر، همان، ص 269.
51. ابن هلال ثقفى، همان، ص 229 ـ 227.
52. همان، ص 223؛ یعقوبى، همان، ج 2، ص 108.
53. ابن هلال ثقفى، همان، ص 234.
54. طبرى، همان، ج 7، ص 2722؛ عبدالحسین زرین‏کوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 353.
55. ابن اثیر، همان، ج 5، ص 2031.
56. ابن هلال ثقفى، همان، ص 237.
57. همان، ص 234.
58. طبرى، همان، ج 7، ص 2723؛ ابن اثیر، همان، ج 5، ص 2031 ـ 2030.
59. ابن هلال ثقفى، همان، ص 235.
60. ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 193؛ ابن هلال ثقفى، همان، ص 233 ـ 232.
61. ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 193.
62. ابن هلال ثقفى، همان، ص 233؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 193.
63. مسعودى، همان، ج 2، ص 166؛ ابن اثیر، همان، ج 5، ص 1994.
64. ابن سعد، همان، ص 287.
65. ابن هلال ثقفى، همان، ص 233 ـ 232؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 193.
66. ابن ابى الحدید، ج 1، ص 193؛ مسعودى، همان، ج 2، ص 166؛ حداد عادل، همان، ج 3، ص 405.
منابع:
ـ ابن ابى الحدید، عبدالحمید بن هبة اللّه‏، جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه، ترجمه و تحشیه دکتر محمود مهدوى دامغانى (تهران، نشر نى، 1357ش).
ـ ابن اثیر، عزالدین ابن الحسن، اسدالغابه فى معرفة الصحابه، تحقیق و تعلیق محمد ابراهیم البناء، احمد عاشور، محمود عبدالوهاب فاید (لبنان، دار احیاء التراث العربى، 1907م).
ـ ــــــــــــــــــــــــــــــ ، تاریخ کامل، ترجمه محمد حسین روحانى (تهران، انتشارات اساطیر، 1372ش).
ـ ابن اعثم کوفى ابومحمد احمد بن على، الفتوح، ترجمه‏ى محمد بن احمد مستوفى هروى، مصحح غلامرضا طباطبایى مجد (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1374ش).
ـ ابن سعد، ابوعبداللّه‏ محمد، الطبقات الکبرى (بیروت، دارالنشر، 1405 ق / 1985م).
ـ امین، السیّد محسن، اعیان الشیعه، المجلد الثانى (بیروت، دارالتعارُف المطبوعات، 1418 ق / 1998م).
ـ بلاذرى، احمد بن یحیى، فتوح البلدان، ترجمه‏ى دکتر آذرتاش آذرنوش (تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1346ش).
ـ ثقفى، ابن هلال، الغارات، ترجمه‏ى عبدالمحمد آیتى (تهران، انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، 1374ش).
ـ جعفریان، رسول، تاریخ سیاسى اسلام (از سال 40 تا سال صد هجرى)، دفتر سوم (تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1372ش).
ـ حداد عادل، غلامعلى، دانشنامه جهان اسلام (تهران، بنیاد دایرة المعارف اسلامى، 1376ش) ج 3.
ـ زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ ایران بعد از اسلام (تهران، امیرکبیر، 1372ش).
ـ طبرى، محمد بن جریر، تاریخ طبرى (تاریخ الرسل و الملوک) ترجمه‏ى ابوالقاسم پاینده (انتشارات اساطیر، 1362ش).
ـ عسکرى، سید مرتضى، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ترجمه‏ى عطاء محمد سردار و... (تهران، مجمع علمى اسلامى، 1367ش).
ـ مسعودى، على بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه‏ى ابوالقاسم پاینده (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1374ش).
ـ منقَرى، نصربن مزاحم، پیکار صفین، ترجمه پرویز اتابکى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1375ش).
ـ یعقوبى، احمد بن ابى یعقوب، تاریخ یعقوبى، ترجمه‏ى دکتر محمد ابراهیم آیتى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1371ش).

تبلیغات