اندیشههاى حسن صباح در باب امامت و حجت (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
این پژوهش ضمن بررسى نوآورىهاى مذهبى حسن صبّاح، به نقش وى در بنیان نهادن دعوت جدید اسماعیلى و بحث از آراى او دربارهى جایگاه امام در سلسله مراتب این آیین و ضرورت تعلیم از امام، همچنین تأثیر این اصلاحات مذهبى در جامعهى اسماعیلى ایران و چگونگى قرار گرفتن این داعى اسماعیلى در رهبرى جنبش نزاریان مىپردازد.
یافتههاى این پژوهش بیانگر آن است که حسن صبّاح با ارائهى آموزههاى تازهى مذهبى، ضمن اصلاحات بنیادىِ ساختارِ این آیین، آن را با مقتضیات سیاسى و اجتماعى آن عهد هماهنگ ساخت. این رویکرد مصلحتجویانه و عمیقا مذهبى سبب شد تا تعالیم این داعى تحت عنوان «دعوت جدید» شهرت پیدا کند. وى به یارى این اندیشههاى تازه، ضمن متحد ساختن نزاریان ایران، نیرو و آرمانهایى تازه بدانان داد و با رهبرى خویش، در مقام «حجت» امام غایب، جامعهى نزارى را به سمت کسب توانمندىهاى سیاسى نیز سوق داد.
مقدمه
آیین اسماعیلى از تشیع امامى منشعب شده و در روزگار خلفاى فاطمىِ مصر، که خود اسماعیلى بودند، رشد و شکوفایى بسیارى پیدا کرده بود. در آن عهد شمار زیادى از دانشمندان اسماعیلى ایرانى در ایران و مصر به کار تألیف آثارى در باب عقاید خویش مشغول بودند. آنان ضمن نشر دعوت و هدایت نوکیشان، به بازسازى و کارآمدى ساختار این آیین نیز همت گماشتند. داعیان ایرانى در ترقى و توسعهى دعوت فاطمى و سازمان تبلیغاتى نیرومند آن نقش انکارناپذیرى داشتهاند. این کوششها در استحکام خلافت فاطمى در مصر و پیشبردن سیاستهاى خارجى آن نیز بسیار مؤثر بود. اما این پیوندِ تنگاتنگِ میان اسماعیلیان ایران و مصر، در اواخر قرن پنجم قمرى، با بروز تنازع مذهبى بر سر جانشینى خلیفه مستنصر فاطمى (487ـ426ق) از هم گسست و در پى آن، فرقهى تازهاى به وجود آمد. سردمدارى این جریان مذهبى را حسن صباح بر عهده داشت. وى معتقد به حقانیت پسر بزرگ خلیفه (نزار) براى قرار گرفتن در جایگاه امامت اسماعیلیان پس از مستنصر بود و در اعتراض به غصب مقام نزار که به دسیسههاى درباریان و توسط برادر کوچکترش (مستعلى) انجام گرفت، خود را از پیکرهى اصلى تشکیلات اسماعیلى در مصر جدا کرد و دعوت مستقل اسماعیلى را در ایران بنیان نهاد. این گروه مذهبى نو با نام نزارى شهره گشت. اندکى پس از پیدایش این گروه، محیط مساعدى براى گسترش و تبدیل آن به یک جنبش فراهم شد. با آشکار شدن آشفتگى ساختار سیاسى حکومت سلجوقى از یک سو و نارضایتى ایرانیان از نابسامانىهاى امور کشور، از سوى دیگر، دعوت نزارى مبناى یکى از مهمترین حرکتهاى عدالتخواهانه و بیگانهستیز مردم این سرزمین شد.
طرح مسأله
محور این پژوهش، نقش حسن صباح در تبیین ساختار فکرى جنبش نزارى است. البته نمىتوان تأثیر اوضاع سیاسى و اجتماعى و اقتصادى ایران در قرن پنجم قمرى و به خصوص سیطرهى سختگیرانهى ترکمانان سلجوقىِ سنىمذهب را در شکلگیرى این جنبش انکار کرد. بدون شک، این امور بر سازماندهى تازهى اسماعیلیان به پیشوایى حسن صباح تأثیر فراوان گذاشت، اما حرکت گسترده و بنیادگراى نزاریان، مانند بسیارى از جریانهاى سیاسى و اجتماعى در ایران، اساسا بر اندیشههاى مذهبى استوار بود. این خصوصیت در جنبش نزارى بسیار حایز اهمیت است؛ زیرا ثبات عقیده و صبر و جاننثارى نزاریان، عنصر ممتاز و خصوصیت شاخص آنان و اصل ضرورى فعالیتها و توفیقات شگرف سیاسى آنان بود که نزدیک به دو قرن دوام یافت و اسباب شگفتى دشمنان سرسخت و فراوان این گروه شد و گمان بر آن است که یک چنین قدرتى بدون وجود اعتقادى راسخ و استوار ممکن نمىگردید.
آنچه در این پژوهش مورد نظر قرار گرفته بررسى افکار و اندیشههاى حسن صباح و میزان تأثیر او در گسترش اعتماد به نفس و قوت گرفتن جامعهى اسماعیلى ایران است که در قالب سه پرسش عرضه مىگردد.
1. حسن صباح چه دگرگونىهایى در اندیشههاى اسماعیلى ایجاد کرد؟
2. آثار این اندیشهها در میان اسماعیلیان ایران چه بود؟
3. حسن صباح در پى این دگرگونىها به کدام مرتبه از مراتب تشکیلاتى اسماعیلى دست یافت؟
پیشینه
حسن صباح بسیارى از ساختارهاى دعوت اسماعیلى فاطمى را تغییر نداد. مباحث کیهانشناسى و معرفت و شناختشناسى فلسفى که از جمله مهمترین بخشهاى منظومهى فکرى اسماعیلیان بود،1 اساسا مورد نظر وى نبود. کیش اسماعیلى مبتنى بر مرجعیت امام بود. امام در دعوت فاطمیان، معلم اول و مطلع از غیب و وراث علوم نبوى و انسانى فوق بشر و معصوم از خطا بود، اما در دورهاى نزدیک به روزگار حسن صباح، فیلسوفان اسماعیلى که غالبا ایرانى بودند، دگرگونىهایى در سلسله مراتب دینى ایجاد کردند؛ از جملهى این تحولات، مسأله ارتقاى رتبهى امام بود که نزد داعیان اسماعیلى، چون: ابوحاتم رازى (ت 322 ق) ابویعقوب سجستانى (ت بعد از 361ق) و حمیدالدین کرمانى (ت بعد از 411ق) نیز سابقه داشت. امام که تا پیش از این در مرتبهاى پایینتر از مقام «ناطق»2 و «اساس»3 قرار داشت و در عالم جسمانى مظهر «جدّ»4 روحانى بود، اینک نه تنها از مرتبهى «نفس کل» درگذشته، بلکه مظهر «کلمه امر»5 شده بود. معناى این سخن آن بود که خداوند به میانجى امام، جهان را آفریده و، در عین حال، او مظهر و تجلى ذات بارى تعالى بوده است.6 شدت تأکید بر جایگاه والاى امام سبب بروز برخى افراطکارىها شد تا جایى که شمارى از اسماعیلیانِ نخستین معتقد بودند که هر کس به امام اعتقاد پیدا کرد، بر هر کارى مجاز است.7
لزوم تعلیم از امام ـ که مورد تأکید حسن صباح بود و یارانش را بدان رو «تعلیمیه» مىگفتند8 ـ نیز امرى نوظهور نبود؛ زیرا شیعیان از آغاز تاریخ خویش در برابر اهل سنت، قائل به مرجعیت اشخاص برگزیده و معصوم در حل و فصل مسائل دینى بودند. این امر به معناى پذیرش اصل «تعلیم» بود و بدیهى است که در چنین روندى «امام» همان شخص مورد نظر شیعه است که معلم و مرجع تعلیم است.9 بنابر اعتقادات شیعه، اگر خداوند، براى راهنمایى خلق، پیامبرى را با توانایى و قدرتى که به وى عطا مىشود بر مىگزیند، چگونه ممکن است از تداوم و نگهداشتن دینش غفلت ورزد؟ به نظر شیعیان، این بىتوجهى در حکمت الهى محال است. آنان یقین داشتند که خداوند جانشینى براى پیامبر تعیین کرده و آن فرد برگزیده جز حضرت على علیهالسلام نیست. استدلال شیعیان اساسا بر این دلیل استوار بود که فقط على علیهالسلام داعیهى جانشینى پیامبر را داشته و بنابر ادعاى على که او به تصریح پیامبر صلىاللهعلیهوآله امام مبین و برگزیده از جانب خداست، این حق براى آن حضرت ثابت مىگردد؛ لذا ادعاى اهل سنت مبنى بر این که اشخاص مىتوانند به اختیار خود خلیفهاى برگزینند، نه تنها مخالف و مغایر این دلیل مبین (یعنى ادعاى امامت على علیهالسلام ) بلکه خلاف اظهار صریح پیامبر صلىاللهعلیهوآله در نصب على علیهالسلام به جانشینى خود است.10
اسماعیلیان نیز مانند دیگر شیعیان معتقد بودند على علیهالسلام وصى پیامبر صلىاللهعلیهوآله است؛ زیرا به نص موثق و صریح به وصایت و جانشینى برگزیده شده و امام امت اسلامى است و پس از وى هر امامى، امام پس از خود را به نص نام مىبرد.11 امامِ مورد اعتقاد شیعه در تمامى حوزههاى هدایت پیامبر، از جمله قلمرو علم و دانش مذهبى، به اعتبار این که باب مدینهى علم پیامبر است، جانشین او مىگردد.12 آنان مىگفتند که علم، به رأى و قیاس براى آدمى حاصل نمىشود، بلکه به تعلیمِ معلم صادق حاصل مىگردد.13 بدون تردید، شیعیانِ نخستین این نوع تعلیم را در حوزهى تکالیف شرعى روا مىشمردند، اما در امور نظرى منکر حصول علم به طریق استدلال نبودند؛14 ولى حسن صباح و گویا برخى از داعیان اسماعیلى، پیش از وى، استدلال را در وصول به علم در اصول عقاید کافى نمىشمردند و مىگفتند به معلم احتیاج داریم. احتمالاً اصل تعلیم، کمابیش شبیه آنچه حسن صباح عرضه کرد، پیش از این نزد داعیان دیگر مطرح بود. هاجسن بر این نظر است که شاید حسن آن را از داعى پیش از خود (عبدالملک عطاش) اخذ کرده و از عربى به فارسى برگردانده باشد.15
شکلگیرى اندیشهى دعوت جدید نزد حسن صباح
نزاریان اولیه و به خصوص حسن صباح، توجه و علاقهى خاصى به عقیدهى امامت ابراز مىداشتند.16 او از منادیان اعتلاى مقام امام در سلسله مراتب آیین اسماعیلى بود و نظرش را دربارهى این موضوع، هنگام گفتار در مورد ضرورت تعلیم از امام مطرح کرده است.17 اندیشهها و تفسیرهاى تازهى حسن صباح و داعیان متقدم بر او در باب عقاید اسماعیلى سبب وضع و ظهور دعوتى نو شد. این دعوتِ به خصوص به نام حسن صباح شهرت یافت. وى نخستین بار به تبیین دقیق این دعوت برخاست و فصولى در مورد آن منتشر کرد؛18 از اینرو حسن صباح را بنیانگذار واقعى دعوت جدید اسماعیلى مىدانند. آرا و اندیشههاى حسن صباح و تأثیر آن در انسجام ذهنى نزاریان انعکاس گستردهاى در میان مورخان و ناظران سنى داشت و آنان دعوت او را نو و در برابر دعوت فاطمیان (الدعوة القدیمة) مىدانستند و آن را «الدعوة الجدیدة» نام نهادند.19
بنابر گزارشهاى تاریخى، حسن صباح پس از بازگشت از مصر و پیش از دستیابى بر الموت ـ در فاصلهى سالهاى 473ـ483 قمرى برخى از آموزههاى اصلى دعوت جدید را در جریان نشر دعوت به کار گرفت و همانها هم، عامل نفوذ و تأثیر سخنان وى بر یاران تازهى وى بود. از جمله این آموزهها تأکید و پافشارى حسن بر لزوم تعلیم از امام بود و این که امام اسماعیلى تنها آموزگار واقعى و شایسته است.20 معرفى جایگاه رفیع امام در نظام هستى و ضرورت انحصار تعلیم به وى، مهمترین بخش آموزشهاى حسن بود؛21 افزون بر این آموزههاى عقیدتى، جذابیت گفتارهاى حسن در طعن وى بر سلجوقیان بود. او از سلجوقیان ترکنژاد نفرت نداشت، ولى شیوهى حکومت آنان را ناپسند مىدانست؛ از اینرو، در تعالیمش آنان را طرد مىکرد و نژاد ترکان را از جنس جن و پرى مىشمرد؛22 ایرانیان که در آن روزگار از ترکان ستم بسیار مىدیدند از این ظرافتها و نکتهگیرىها به وجد مىآمدند و دعوت حسن صباح را بسیار خوشایند و موافق طبع و میل درونى خویش مىیافتند.
چهار فصلِ حسن صباح، بیانیهى دعوت جدید
چنان که گذشت، اعتقاد به تعلیم (از امام) از عقاید اساسى و بنیادى نزاریان نخستین بود؛ اما با توجه به این که نیاز به تعلیم از اشخاص برگزیده در میان اسماعیلیان از آغاز وجود داشت، این پرسش مطرح مىگردد که نظریه نزاریان شامل چه پدیدهى تازهاى بود و چه تغییرى ایجاد کرده بود؟
پاسخ این پرسش بر این فرض استوار است که دعوت جدید حسن صباح، در واقع، تنظیم مجدد و تفسیر جدیدى از یک اندیشهى کهن شیعى بود. این تعبیر تازه از اصل تعلیم، به کاملترین و پروردهترین وجه، به قلم حسن صباح، در رسالهاى کلامى به نام چهار فصل، به زبان فارسى ارائه شده بود که اکنون در دست نیست، اما معاصر وى، عبدالکریم شهرستانى (ت 548 ق)، خلاصهاى از این اثر را به عربى در کتاب الملل و النحل خویش که تنها چهار سال پس از مرگ حسن صباح تألیف شده گزارش کرده است.23 این خلاصه کاملتر و مشروحتر از گزارشهایى است که مورخان ایرانى، چون جوینى و رشیدالدین فضلاللّه ارائه کردهاند.24 منبع اصلى پژوهش حاضر در باب آراى حسن و دعوت جدید نیز مبتنى بر گزارش مستوفى و منظم شهرستانى است؛ با این همه، از گزارشهاى جوینى و مؤلفان دیگر، به رغم اختصار آنها، نیز بهره گرفته شده است.
جوینى در گزارش کوتاه و روشن خویش نوآورى حسن صباح را چنین آورده است:
تغییر او آن بدعت را که بعد از او همان طایفه آن را دعوت جدیده خواندند چنان بود که... حسن صباح، به کلى درِ تعلیم و تعلم دربست و گفت: خداشناسى به عقل و نظر نیست به تعلیم امام است؛ چه اکثر خلق عالم عقلااند و هر کس را در راه دین نظریست. اگر در خداشناسى نظر عقل کافى بودى، اهل هیچ مذهب را بر غیر خود اعتراض نرسیدى و همگنان متساوى بودندى، چه همه کس به نظر عقل متدیناند. چون سبیل اعتراض و انکار مفتوح است و بعضى را به تقلید بعضى احتیاج است، این خود مذهب تعلیم است که عقل کافى نیست و امامى باید تا در هر دور مردم به تعلیم او متعلم و متدین باشند.25
حسن صباح ـ چنان که شهرستانى بیان داشته است ـ عقیدهى شیعیان در باب تعلیم را در چهار فصل به عبارت درآورد. هدف نگاشتن این فصول، که صورت انتقاد از نظریهى شیعیان پیشین در باب عقیده به تعلیم را دارد، اثبات این رأى است که تنها امام اسماعیلى مىتواند آن معلم محق و راستین بعد از پیامبر صلىاللهعلیهوآله باشد. شاید از همین روست که به نقل شهرستانى و جوینى، حسن این فصول را «الزام» نام نهاد.26 این فصلها به اختصار حاوى این مطالب است:
در نخستین قضیه، حسن بر عدم کفایت عقل به تنهایى در فهم و درک حقایق دینى تصریح و تأکید مىکند. جوینى به تکیهى کلام حسن در این قضیه اشاره کرده، مىگوید:
دقیقترین آن الفاظ و معانى یکى آن است که از معترضان مذهب خود سؤال مىکرد که خرد بس یا نه بس؛ یعنى اگر خرد در خداشناسى کافى است، هر کس که خردى دارد معترض را برو انکار نمىرسد و اگر معترض مىگوید: خرد کافى نیست، با نظر عقل بهم هر آینه معلمى باید. این مذهب اوست.27
و غرض وى رد عقیدهى فلاسفه است؛ چون آنان تنها بر عقل تکیه مىکنند. دیگر شیعیان و اهل سنت با وى در این نظریه (عدم کفایت عقل و ضرورت وجود معلم) اتفاق دارند.28
در قضیهى دوم، حسن نظریهى اهل سنت را دربارهى صحت اتخاذ علم دین از علما و فقهاى متعدد نفى مىکند و گوید:
چون احتیاج به معلم، ثابت شد، یا هر معلمى به اطلاق صلاحیت تعلیم دارد یا از معلمى صادق ناگزیر است؟ کسى که قائل به صلاحیت هر معلمى باشد، او را نرسد که دیگران را انکار کند و اگر کسى ترجیح نهد و معلم خصم را انکار کند، هر آینه پذیرفته است که به ناچار معلمى صادق و معتمد بایست.29
حسن و دیگر شیعیان در اینجا اتفاق نظر دارند که تنها یک معلمِ مؤیّد از جانب خداوند مىتواند باشد و آن، امام صادق در هر زمان و دوره است؛ بنابراین اهل سنت نیز بر خطا هستند.
در قضیهى سوم، حسن نظریهى مرسوم شیعه را در باب تعیین امام زیر سؤال مىبرد. به گفتهى او، حال که نیاز به معلمى صادق ثابت شد، آیا نباید نخست وى را شناخت؟ براى شناخت یگانه معلم صادق در هر دوره، باید صداقت و مرجعیت او اثبات پذیرد.30 با این استدلال، شیعیان نیز مانند اهل سنت و فیلسوفان در تنگنا مىافتند.
حسن در قضیه چهارم مىکوشد با طرح و تنظیم مجدد تمام مسأله، این ابهام و سردرگمى را حل کند. او به طور کلى نظر شیعه را دایر بر این که مردم به امامى صادق نیاز دارند، اجمالاً تأیید مىکند.31 به نظر وى، شناخت مرجعیت معلّمِ مورد نیاز را نمىتوان از چیزى وراى خود آن به دست آورد. وى گوید: در این بحث با باریکبینى در ماهیت دانش مىتوان به جواب مناسب رسید. علم حقیقى از تضاد موجود میان دو امر متقابل که تنها از طریق یکدیگر شناخته مىشوند حاصل مىگردد. این اصل اجتماعى، در مورد فردى که در جستوجوى معلم صادق است و معلم صادق که باید شناخته شود، قابل مشاهده است. بدون وجود امام، آنچه از راه خرد براى ما حاصل مىشود، نامفهوم و غیر معقول است و از سوى دیگر، بىرهبرىِ عقل هم به امام پى نتوان برد، پس براى شناختن امام از عقل گزیرى نیست؛ اما این استدلال نمىگوید که آن معلم کیست و نیز جوینده را به حقیقت غایى رهبرى نمىکند. حسن گوید:
عقل در این مرحله ما را به نحوى کلى از «احتیاج» به امام آگاه مىسازد، بى آنکه ما را به امام برساند.32
او براى گشودن گره این مشکل به یک عقیده قویم شیعى رجوع مىکند و بدان اعتبار تازهاى مىبخشد. او گوید:
امام حجت خداست؛ یعنى امام بذاته و فى نفسه حجت است. ماهیت ادعاى وى حجت حقانیت اوست.
یا به نقل جوینى از حسن:
دلیل او مجرد قول اوست که مىگوید.33
وى احتیاجى را که مردم به وجود یک امام دارند برآورده مىسازد؛ بنابراین، امام در اثبات ادعاى خویش نیازى به حجت حقانیت و دلیلى که بیرون از ذات او باشد ندارد.34 به نظر حسن، امام صادق راستین با عرضهى خویش براى تعلیم محتاجان به کسب حقایق دینى، یک ضرورت عقلى را برآورده مىسازد و او همان امام اسماعیلى است که صرف وجود و ادعاى او دلایل کافى بر صدق و مشروعیت او هستند و نیازى به آوردن معجزه و ارجاع به اصل و نسب ندارد.35 حسن در پایان استدلالهاى خود بر عبارتى انگشت مىگذارد که مهمترین سخن او در تعیین امام است. به گزارش جوینى:
حسن صباح صراحتا گفته است: چون اثبات تعلیم کردم و غیر من قایلى نیست به تعلیم، پس تعیین معلم به قول من است. به مانند آنکه کسى گوید: من مىگویم امام فلان کس است و برهان برین آن است که این سخن من مىگویم.36
در اندیشهى حسن دربارهى امام، به یک نظر شگرف دیگر نیز پى مىبریم. او در بهرهورىهاى زیرکانهى خود از آراى دیگران براى اثبات نظریات خود، بر این نکته تأکید مىکند که براى درک مفاهیم عالى قدرى چون وحدانیت خدا و مسائلى از این دست، در نهایت به تعلیم امام نیازمندیم. امام محور همهى امور قرار مىگیرد و نظر دقیق در مسائل عقیدتى، محوریت او را تأکید مىکند.37 و بنابر آنچه خواجه نصیر در رسالهى تصورات از مولانا حسن نقل مىکند:
میزان دعوت مبارک بر این نهاد که حق در هر وقت، آن باشد که مُحِقّ (امام) لذکره السلام فرماید، نه آنکه از مُحِقّ (امام) گذشته شنیده باشد حق آن است که به محق وقت بسته باشد و باطل آنکه از مُحِقّ وقت بازگسسته باشد.38
چنان که هاجسن نیز نتیجه مىگیرد، امامت مورد نظر حسن در هیچ ترکیبى تاریخى و تجربى نمىگنجد.39 آنچه مطلوب حسن صباح است، حقیقت عقلانى امام نیست، اقتدار و مرجعیت محض اوست؛ از همین رو وى بر استقلال و اختیار بى حد امام اصرار مىورزد40 و مرجعیت تعلیمى مستقل هر امام را در زمان خویش مورد تأکید قرار مىدهد.
دعوت جدید حسن صباح مخالفان جدى و سرسختى داشت. گزارشهاى متعددى از مجالس بحث میان حسن و یارانش با مخالفان نظر او وجود دارد.41 همچنین تألیفات بسیارى که در رد نزاریان و تعلیمیان از روزگار حسن صباح نوشته شده و برخى از آنها مانند فضایح الباطنیه و المنقذ من الضلال نگارش غزالى و النقض از عبدالجلیل رازى، حاوى آگاهىهاى ارزندهاى است. ضمنا در مجموع رسائل فارسى ضیاء الدین جرجانى که از حدود قرن نهم هجرى است، اطلاعات ارزشمندى در باب تلاش علماى شیعه در رد آراى نزاریان و تعلیمیان آمده است.
انعکاس دعوت جدید در میان نزاریان ایران
اثبات حقانیت امام اسماعیلى ـ آن چنان که حسن بیان کرد ـ استقلال مذهبى براى حسن و اصحاب وى فراهم ساخت و نتیجهى آن ـ بنا بر گزارش شهرستانى ـ این بود که نزاریان خود را فرقهى ناجیه و برحق قلمداد مىنمودند؛ زیرا بنا بر قول مشهورِ حسن صباح:
آنان داراى امام هستند، ولى دیگران امامى ندارند.42
حسن بر یکپارچگى نهضت نزارى تأکید بسیار داشت و در اعتقادات نیز بر آن بود که
که نشانهى حق وحدت است و علامت باطل کثرت.
سپس وحدت مورد نظر خود را این گونه تبیین مىکند:
وحدت با تعلیم است و تعلیم با جماعت و جماعت با امام.43
امام اسماعیلى از نظر وى مظهر حقانیت مذهب و وحدت فرقه است و هموست که مانع دوگانگى و پراکندگى مىگردد.
عقیدهى تعلیم که حسن با تمام نیرو و توانش در راه اشاعهى آن مىکوشید، سبب تحول روحى عمیق در اسماعیلیان ایران شد. حسن و پیروانش بر وحدت جامعهى اسماعیلى نزارى و فداکارىهاى همهى افراد براى اعتلاى آن جامعه و حصول به مقاصد مذهبى تأکید مىکردند.44 کیش اسماعیلى، نهضتى براى آینده بود و همیشه امید به پایان شب سیاه ظلم و جهالت و طلوع صبح زیباى عدالت و به ثمر نشستن حقیقت داشت. نزاریان خود را براى رسیدن به چنین آرمانى مهیا مىکردند. اسماعیلیان ایران در روزگار حسن و دیگر خداوندگاران الموت تلاش گستردهاى را آغاز کردند تا بر تمامى منابع مالى جامعه چیره شوند و بدین وسیله به قدرت دست یابند. از نظر آنان جامعه مظهر قدرت بود و کسب قدرت به معناى پرهیز از هر گونه تفرقه و چنددستگى.45 ظاهرا در تدبیر براى پیشگیرى از ایجاد اختلاف آرا در میان جامعهى اسماعیلى بود که حسن عوام الناس را به کلى از خوض در علوم منع کرد و شهرستانى خبر مىدهد که وى حتى علما و دانشمندان اسماعیلى را از مطالعات آزاد فلسفى بازداشت و آن را موکول به میزان وقوف آنان در هر علم و ارزیابى کتابهاى مورد درخواستشان کرد.46 هاجسن مىگوید این امر براى آن بود که اسماعیلیان را به تدریج به فراگیرى دانشها ترغیب کند،47 ولى به نظر مىرسد دلیل اصلى محدود ساختن مطالعات عمیق و فلسفى، اوضاع و احوال سیاسى بود. نزاریان درگیر مبارزهاى شدید با سلطهگران سلجوقى و همدستان ایرانى مسلمانشان شدند و فرصتها و توجهات فکرشان نیز معطوف به رفع احتیاجات ضرورى در این رویارویىِ خشن و نفسگیر بود؛ بنابراین، مجالى براى اسماعیلیان نزارى براى پرداختن به مطالعات فلسفى، که نیاز به آرامش و سکون داشت، نبود. این تدابیر حسن، علاوه بر آنکه بر پیشبرد امر دعوت مؤثر بود، با آموزههاى وى دربارهى یکپارچگى مذهبى جامعهى اسماعیلى ایران و مرجعیت تعلیمى امام مناسبت تمام داشت.
ارتقاى حسن در جنبش نزارى به مقام حجت امام
به هر حال، با تلاش حسن صباح و دیگران، عقیدهى تعلیم در اندیشهى اسماعیلیان ایران چنان نمودى یافت که آنان را «اصحاب تعلیم» یا «تعلیمیه» نامیدند.48 محور و اساس عقیدهى تعلیم حضور امام بود، اما پس از مرگ مستنصر فاطمى در 487 قمرى که امام مورد اعتقاد همهى فرق اسماعیلى از مصر تا سند بود، نزار، ولیعهد و جانشین مستنصر فاطمى به دست برادر کوچکترش مستعلى، به قتل رسید.49 و سختگیرى و تعقیب بازماندگان نزار سبب شد تا مسألهى امامت پس از نزار در پرده بماند.
اسماعیلیان عقیده داشتند که در زمان غیبت و اختفاى امام، «حجت» نمایندهى تام الاختیار او در میان مردم است.50 بر این اساس، نزاریان نیز حسن صباح را نمایندهى تام امام و حجت زندهى او در جامعهى نزارى و پاسدار دعوت نزارى، تا زمانى که امام دوباره به تن خویش ظهور کند، مىشمردند. در قدیمىترین رسالهى موجود نزارى به نام هفت باب بابا سیدنا که در حدود 596 قمرى مؤلفى ناشناس آن را نوشته، آمده است:
حضرت بابا سیدنا حسن صباح قدس سره و رزقنا عنه حجت اکبر قائم قیامت بود.51
و همان جا تصریح شده که حسن صباح، آمدن قریب الوقوع قائم را پیش بینى کرده است. تعبیرى شبیه به این را در کتاب تصورات، یا روضة التسلیم مىیابیم که آن هم اثرى است از دورهى بعد از اعلان قیامت در الموت و آن را از جمله تألیفات اسماعیلىِ خواجه نصیرالدین طوسى مىشمارند.52 در آنجا وى سیدنا را با لقب «حجت اعظم مولانا قائم القیامة» مىخواند.53 افزون بر این، در این اثر اسماعیلىِ خواجه نصیر مطلب دیگرى راجع به حسن صباح هست که از جایگاه والاى او نزد نزاریان حکایت مىکند و جاى تأمل بسیار دارد. بدین عبارت که «نفس حجت اعظم که به خود هیچ نداند و هیچ نباشد... و در غیبت امام لذکره السلام خلیفت او باشد و به قوت قبول فیض... خلق را از امام لذکره السلام بیاگاهاند و خلایق را به امام راه نماید.54 و در آن تصریح شده که حسن صباح در غیبت امام «خلیفهى» او و متصدى راهنمایى مردم به سوى امام است؛ و از آنجا که در مراتب دعوت اسماعیلى خلیفه جایگاهى فروتر از امام دارد و جانشین وى است، این مطلب مىرساند که حسن حجت امام و نایب وى در اداره امور پیروان او شد.
به هر حال، رسیدن حسن به جایگاه حجت در دعوت نزارى در روزگار استتار امام، به معناى قرار گرفتن حسن در رهبرى نزاریان است، اما این مهم تنها پس از آن صورت گرفت که رهبرى نزاریان با سرکوب جنبش نیرومند نزارى در اصفهان به قلعهى الموت منتقل شد. از آنجا که پس از گریختن عبدالملک عطاش از اصفهان، پسرش، احمد جاى وى را در پیشوایى اسماعیلیان در اصفهان گرفت55 و او تا سال قتلش در 500 قمرى هم چنان با قدرت بسیار در این سمت بود،56 قرار گرفتن حسن در رهبرى دعوت نزارى نیز مىبایست تا سال مذکور به تأخیر افتاده باشد؛ ولى در واقع، حسن پس از دستیابى بر الموت در 483 قمرى تا سال 500 قمرى با توفیقات شگرفش در دیلم و دیگر نواحى شمال ایران و گسترش سریع و وسیع دعوت نزارى در قهستان، نشان داد که مىتواند جامعهى نزاریان ایران را اداره کند و از آن در یورش حوادث محافظت نماید.
نتیجه
جدا شدن دعوت نزارى از اسماعیلیان مصر، یکى از مقاطع مهم در تاریخ اسماعیلیه و به خصوص تاریخ این فرقه در ایران است. استقلال دعوت نزارى بر اساس آرا و اندیشههاى حسن صباح بنیاد گرفت. وى با تأکید ویژه بر ارتقاى جایگاه امام و قرار دادن آن در مقام بالاتر از ناطق یا پیامبر صلىاللهعلیهوآله عملاً آن را از عینیت تاریخى خارج ساخت و ارزشى نمادین بدان داد. وى، از سوى دیگر، با طرح ضرورت و انحصار تعلیم از امام در مسائل اعتقادى، بحث و مناقشه در امور نظرى را محدود و بدین ترتیب، از بروز اختلافات فکرى در میان نزاریان پیشگیرى کرد. حسن صباح را به خاطر این اندیشههاى مذهبى، بنیانگذار دعوت جدید نزارى مىدانند.
اندیشههاى حسن صباح در متحد ساختن جامعهى اسماعیلى ایران تأثیرى شگرف گذاشت. این اسماعیلیان (نزاریان)، به رغم دشوارىهاى فراوان، با اعتقادى استوار و صبرى مثالزدنى در برابر دشمنان فراوانشان پایدارى کردند.
دگرگونىهاى اعتقادى نزاریان و التزام آنان به حفظ خویش در برابر ناملایمات و، از سوى دیگر، غیبت امام و عدم دسترسى نزاریان به او سبب شد تا حسن صباح با عرضهى توانایىهاى خویش به مقام «حجت» برسد و به عنوان جانشین امام، پیشوایىِ مذهبى و اجتماعى و سیاسى نزاریان را بر عهده گیرد. بدین ترتیب، جامعهى اسماعیلى در ایران، پس از پشت سر گذاشتن بحرانهاى حاصل از نخستین مرحلهى استقلال، ضمن رسیدن به خودباورى، در راه کسب موفقیتهاى بزرگ گام نهاد.
پىنوشتها:
1. شهرستانى، الملل و النحل، تحقیق محمد سید کیلانى، ج 1، ص 193.
2. در اعتقاد اسماعیلیان، «ناطق» همان نبى است که مظهر عقل در این عالم است و شخص کامل بالغ باشد (شهرستانى، همان، ج 1، ص 193).
3. آنان «اساس» را منطبق بر وصى سازند که مظهر نفس کلى در این عالم است و او بر مثال کودکى باشد که رو به کمال دارد (همان، ج 1، ص 194).
4. «جدّ» یکى از حدود عالم روحانى است. جدّ قوت «امر» را از نفس کلى مىپذیرد و به «فتح» مىرساند (ر.ک: ناصر خسرو، روشنایى نامه، 1373 ش، ص 206 ـ 199).
5. امر بارى سبحانه اندر توهم نیاید و اندیشه اندرو نرسد، به هیچ روى از روىها (همان، ص 204).
6. ر.ک: فرهاد دفترى، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمهى فریدون بدرهاى، ص 277ـ283 و 422ـ424.
7. اشعرى قمى، المقالات و الفرق، ص 13ـ184؛ حسن نوبختى، فرق الشیعه، ص 69ـ74 و 102ـ113 و محمد حسینى العلوى، بیان الادیان، ص 53ـ56.
8. نظام الملک طوسى، سیر الملوک (سیاستنامه)، ص 31 و شهرستانى، همان، ص 192.
9. مارشال هاجسن، فرقهى اسماعیلیه، ص 68ـ69؛ نیز در باب سلسله مراتب اسماعیلى ر.ک: آندره برتلس، ناصر خسرو و اسماعیلیان، ص 242ـ256.
10. ر.ک: دفترى، همان، ص 424ـ423.
11. مارشال هاجسن، همان، ص 69.
12. ر.ک: خواجه نصیرالدین طوسى، تصورات (روضة التسلیم)، ص 110ـ125.
13. مارشال هاجسن، همانجا. اسماعیلیان معتقد بودند که تنها از طریق «تاویل» توسط امامان مىتوان به حقایق باطنى دین دست یافت و امام با تعلیم حقیقت را براى یاران خاص بیان مىکند (ر.ک: دفترى، «باطنیه»، دانشنامه جهان اسلام، ص 556).
14. ر.ک: کلینى رازى، الاصول من الکافى، ج 1، ص 4ـ7.
15. براى مشاهدهى استدلال ر.ک: مارشال هاجسن، همان، ص 67ـ68.
16. ر.ک: شهرستانى، همان، ج 1، ص 195 و عطاملک جوینى، تاریخ جهان گشا، ج 3، ص 195.
17. ر.ک: قسمت بعدى.
18. ر.ک: شهرستانى، همان، ج 1، ص 192 و 195.
19. ر.ک: شهرستانى، همان، ج 1، ص 192؛ جوینى، همان، ج 3، ص 186 و 195؛ رشیدالدین فضلاللّه همدانى، جامع التواریخ، ص 105ـ106 و جمالالدین کاشانى، زبدة التواریخ، ص 142.
20. شهرستانى، همانجا.
21. رشیدالدین فضل اللّه همدانى، همان، ص 127ـ131 و جمالالدین کاشانى، همان، ص 162 و 165ـ166.
22. هفت باب بابا سیدنا، ص 406.
23. شهرستانى، همان، ص 195ـ197.
24. عطاملک جوینى، همان، ج 3، ص 196ـ199 و رشیدالدین فضلاللّه، همان.
25. عطاملک جوینى، همان، ج 3، ص 195ـ196.
26. شهرستانى، همان، عطاملک جوینى، همان.
27. عطاملک جوینى، همان.
28. شهرستانى، همانجا.
29. همان، ص 196.
30. همانجا.
31. همانجا.
32. همانجا.
33. عطا ملک جوینى، همان، ج 3، ص 197.
34. شهرستانى، همانجا.
35. همانجا.
36. جوینى، همانجا.
37. شهرستانى، همان، ج 1، ص 197.
38. خواجه نصیرالدین طوسى، تصورات، ص 148.
39. مارشال هاجسن، فرقهى اسماعیلیه، ص 76.
40. فرهاد دفترى، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص 422.
41. ر.ک: رشیدالدین فضلاللّه همدانى، همان، ص 127ـ131؛ جمالالدین کاشانى، همان، ص 162 و 165ـ166.
42. شهرستانى، همان، ص 195.
43. همان، ص 197.
44. مارشال هاجسن، همان، ص 78ـ79.
45. همان، ص 78.
46. شهرستانى، همان، ص 197.
47. هاجسن، همان، ص 79.
48. نظام الملک طوسى، همان، ص 311 و ر.ک: شهرستانى، همان، ص 168 و 192.
49. ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 8 ، ص 172ـ173.
50. فرهاد دفترى، همان، ص 135، 136 و 403.
51. هفت باب بابا سیدنا، ص 391.
52. مارشال هاجسن، همان، ص 336.
53. ر.ک: خواجه نصیرالدین طوسى، همان، ص 123ـ 148.
54. همان، ص 123.
55. نیشابورى، ص 40؛ راوندى، ص 156.
56. نیشابورى، ص 42؛ حسینى، ص 79؛ ابن اثیر، ج 8، ص 242.
منابع:
ـ ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن على، الکامل فى التاریخ (بیروت، دارالفکر، 1398 ق / 1978م).
ـ اشعرى قمى، سعدبن عبداللّه، المقالات و الفرق (تهران، مرکزانتشارات علمى و فرهنگى، 1361ش).
ـ برتلس، آندره، ناصر خسرو و اسماعیلیان، ترجمه یحیى آرین پور (تهران، بنیاد فرهنگ، 1364ش).
ـ جوینى، علاءالدین عطاملک، تاریخ جهانگشا، تصحیح محمد بن عبدالوهاب قزوینى (تهران، ناشر نقش قلم، 1378ش).
ـ حسینى العلوى، ابوالمعالى محمد، بیان الادیان، تصحیح عباس اقبال آشتیانى و محمد تقى دانش پژوه، به اهتمام سید محمد دبیرسیاقى (تهران، انتشارات روزنه، 1376ش).
ـ حسینى، صدرالدین بن على، کتاب اخبار الدوله السلجوقیه، تصحیح محمد اقبال (بیروت، دارالافاق الجدیده، 1404 ق / 1984م).
ـ دفترى، فرهاد، «باطنیه»، دانشنامه جهان اسلام (بنیاد دایرة المعارف اسلامى، 1373ش).
ـ ــــــــــــــــــــ، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمهى فریدون بدرهاى (تهران، نشر و پژوهش فرزان، 1376ش).
ـ راوندى، محمدبن على، راحة الصدور و آیة السرور، تصحیح محمد اقبال و مجتبى مینوى (تهران، انتشارات امیر کبیر، 1364ش).
ـ شهرستانى، ابوالفتح محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، تحقیق محمد سید کیلانى (بیروت، دارالمعرفة، بىتا).
ـ طوسى، نصیرالدین، تصورات یا روضه التسلیم، تصحیح و لادیمیر ایوانف (تهران، نشر جامى، 1363ش).
ـ طوسى، نظام الملک، سیرالملوک یا سیاستنامه، تصحیح هیوبرت دارک (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1372ش).
ـ کاشانى، جمالالدین ابوالقاسم عبداللّه، زبدة التواریخ، (بخش فاطمیان و نزاریان)، به کوشش محمد تقى دانش پژوه (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366ش).
ـ کلینى رازى، ابوجعفر محمد، الاصول من الکافى، تصحیح شیخ نجم الدین الاملى و على اکبر غفارى (تهران، مکتبه الاسدیه، 1388ق).
ـ نوبختى، ابومحمد حسن، فرق الشیعه نوبختى، ترجمه و تعلیقات محمد جواد مشکور (تهران، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، 1361ش).
ـ ناصر خسرو، روشنایى نامه، تصحیح یازىچى و بهمن وحیدى (تهران، انتشارات توس، 1373 ش).
ـ نیشابورى، ظهیرالدین، سلجوقنامه، به اهتمام اسماعیل افشار حمیدالملک (تهران، کلاله خاور، 1332ش).
ـ هاجسن، مارشال، گ.س، فرقه اسماعیلیه، ترجمهى فریدون بدرهاى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ چهارم، 1378ش).
ـ همدانى، رشیدالدین فضلاللّه، جامع التواریخ، قسمت اسماعیلیان و فاطمیان و نزاریان و داعیان و رفیقان، تصحیح محمدتقى دانش پژوه (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى 1338ش).
ـ هفت باب بابا سیدنا (مؤلف مجهول)، ملحق به فرقه اسماعیلیه هاجسن (1378ش).
یافتههاى این پژوهش بیانگر آن است که حسن صبّاح با ارائهى آموزههاى تازهى مذهبى، ضمن اصلاحات بنیادىِ ساختارِ این آیین، آن را با مقتضیات سیاسى و اجتماعى آن عهد هماهنگ ساخت. این رویکرد مصلحتجویانه و عمیقا مذهبى سبب شد تا تعالیم این داعى تحت عنوان «دعوت جدید» شهرت پیدا کند. وى به یارى این اندیشههاى تازه، ضمن متحد ساختن نزاریان ایران، نیرو و آرمانهایى تازه بدانان داد و با رهبرى خویش، در مقام «حجت» امام غایب، جامعهى نزارى را به سمت کسب توانمندىهاى سیاسى نیز سوق داد.
مقدمه
آیین اسماعیلى از تشیع امامى منشعب شده و در روزگار خلفاى فاطمىِ مصر، که خود اسماعیلى بودند، رشد و شکوفایى بسیارى پیدا کرده بود. در آن عهد شمار زیادى از دانشمندان اسماعیلى ایرانى در ایران و مصر به کار تألیف آثارى در باب عقاید خویش مشغول بودند. آنان ضمن نشر دعوت و هدایت نوکیشان، به بازسازى و کارآمدى ساختار این آیین نیز همت گماشتند. داعیان ایرانى در ترقى و توسعهى دعوت فاطمى و سازمان تبلیغاتى نیرومند آن نقش انکارناپذیرى داشتهاند. این کوششها در استحکام خلافت فاطمى در مصر و پیشبردن سیاستهاى خارجى آن نیز بسیار مؤثر بود. اما این پیوندِ تنگاتنگِ میان اسماعیلیان ایران و مصر، در اواخر قرن پنجم قمرى، با بروز تنازع مذهبى بر سر جانشینى خلیفه مستنصر فاطمى (487ـ426ق) از هم گسست و در پى آن، فرقهى تازهاى به وجود آمد. سردمدارى این جریان مذهبى را حسن صباح بر عهده داشت. وى معتقد به حقانیت پسر بزرگ خلیفه (نزار) براى قرار گرفتن در جایگاه امامت اسماعیلیان پس از مستنصر بود و در اعتراض به غصب مقام نزار که به دسیسههاى درباریان و توسط برادر کوچکترش (مستعلى) انجام گرفت، خود را از پیکرهى اصلى تشکیلات اسماعیلى در مصر جدا کرد و دعوت مستقل اسماعیلى را در ایران بنیان نهاد. این گروه مذهبى نو با نام نزارى شهره گشت. اندکى پس از پیدایش این گروه، محیط مساعدى براى گسترش و تبدیل آن به یک جنبش فراهم شد. با آشکار شدن آشفتگى ساختار سیاسى حکومت سلجوقى از یک سو و نارضایتى ایرانیان از نابسامانىهاى امور کشور، از سوى دیگر، دعوت نزارى مبناى یکى از مهمترین حرکتهاى عدالتخواهانه و بیگانهستیز مردم این سرزمین شد.
طرح مسأله
محور این پژوهش، نقش حسن صباح در تبیین ساختار فکرى جنبش نزارى است. البته نمىتوان تأثیر اوضاع سیاسى و اجتماعى و اقتصادى ایران در قرن پنجم قمرى و به خصوص سیطرهى سختگیرانهى ترکمانان سلجوقىِ سنىمذهب را در شکلگیرى این جنبش انکار کرد. بدون شک، این امور بر سازماندهى تازهى اسماعیلیان به پیشوایى حسن صباح تأثیر فراوان گذاشت، اما حرکت گسترده و بنیادگراى نزاریان، مانند بسیارى از جریانهاى سیاسى و اجتماعى در ایران، اساسا بر اندیشههاى مذهبى استوار بود. این خصوصیت در جنبش نزارى بسیار حایز اهمیت است؛ زیرا ثبات عقیده و صبر و جاننثارى نزاریان، عنصر ممتاز و خصوصیت شاخص آنان و اصل ضرورى فعالیتها و توفیقات شگرف سیاسى آنان بود که نزدیک به دو قرن دوام یافت و اسباب شگفتى دشمنان سرسخت و فراوان این گروه شد و گمان بر آن است که یک چنین قدرتى بدون وجود اعتقادى راسخ و استوار ممکن نمىگردید.
آنچه در این پژوهش مورد نظر قرار گرفته بررسى افکار و اندیشههاى حسن صباح و میزان تأثیر او در گسترش اعتماد به نفس و قوت گرفتن جامعهى اسماعیلى ایران است که در قالب سه پرسش عرضه مىگردد.
1. حسن صباح چه دگرگونىهایى در اندیشههاى اسماعیلى ایجاد کرد؟
2. آثار این اندیشهها در میان اسماعیلیان ایران چه بود؟
3. حسن صباح در پى این دگرگونىها به کدام مرتبه از مراتب تشکیلاتى اسماعیلى دست یافت؟
پیشینه
حسن صباح بسیارى از ساختارهاى دعوت اسماعیلى فاطمى را تغییر نداد. مباحث کیهانشناسى و معرفت و شناختشناسى فلسفى که از جمله مهمترین بخشهاى منظومهى فکرى اسماعیلیان بود،1 اساسا مورد نظر وى نبود. کیش اسماعیلى مبتنى بر مرجعیت امام بود. امام در دعوت فاطمیان، معلم اول و مطلع از غیب و وراث علوم نبوى و انسانى فوق بشر و معصوم از خطا بود، اما در دورهاى نزدیک به روزگار حسن صباح، فیلسوفان اسماعیلى که غالبا ایرانى بودند، دگرگونىهایى در سلسله مراتب دینى ایجاد کردند؛ از جملهى این تحولات، مسأله ارتقاى رتبهى امام بود که نزد داعیان اسماعیلى، چون: ابوحاتم رازى (ت 322 ق) ابویعقوب سجستانى (ت بعد از 361ق) و حمیدالدین کرمانى (ت بعد از 411ق) نیز سابقه داشت. امام که تا پیش از این در مرتبهاى پایینتر از مقام «ناطق»2 و «اساس»3 قرار داشت و در عالم جسمانى مظهر «جدّ»4 روحانى بود، اینک نه تنها از مرتبهى «نفس کل» درگذشته، بلکه مظهر «کلمه امر»5 شده بود. معناى این سخن آن بود که خداوند به میانجى امام، جهان را آفریده و، در عین حال، او مظهر و تجلى ذات بارى تعالى بوده است.6 شدت تأکید بر جایگاه والاى امام سبب بروز برخى افراطکارىها شد تا جایى که شمارى از اسماعیلیانِ نخستین معتقد بودند که هر کس به امام اعتقاد پیدا کرد، بر هر کارى مجاز است.7
لزوم تعلیم از امام ـ که مورد تأکید حسن صباح بود و یارانش را بدان رو «تعلیمیه» مىگفتند8 ـ نیز امرى نوظهور نبود؛ زیرا شیعیان از آغاز تاریخ خویش در برابر اهل سنت، قائل به مرجعیت اشخاص برگزیده و معصوم در حل و فصل مسائل دینى بودند. این امر به معناى پذیرش اصل «تعلیم» بود و بدیهى است که در چنین روندى «امام» همان شخص مورد نظر شیعه است که معلم و مرجع تعلیم است.9 بنابر اعتقادات شیعه، اگر خداوند، براى راهنمایى خلق، پیامبرى را با توانایى و قدرتى که به وى عطا مىشود بر مىگزیند، چگونه ممکن است از تداوم و نگهداشتن دینش غفلت ورزد؟ به نظر شیعیان، این بىتوجهى در حکمت الهى محال است. آنان یقین داشتند که خداوند جانشینى براى پیامبر تعیین کرده و آن فرد برگزیده جز حضرت على علیهالسلام نیست. استدلال شیعیان اساسا بر این دلیل استوار بود که فقط على علیهالسلام داعیهى جانشینى پیامبر را داشته و بنابر ادعاى على که او به تصریح پیامبر صلىاللهعلیهوآله امام مبین و برگزیده از جانب خداست، این حق براى آن حضرت ثابت مىگردد؛ لذا ادعاى اهل سنت مبنى بر این که اشخاص مىتوانند به اختیار خود خلیفهاى برگزینند، نه تنها مخالف و مغایر این دلیل مبین (یعنى ادعاى امامت على علیهالسلام ) بلکه خلاف اظهار صریح پیامبر صلىاللهعلیهوآله در نصب على علیهالسلام به جانشینى خود است.10
اسماعیلیان نیز مانند دیگر شیعیان معتقد بودند على علیهالسلام وصى پیامبر صلىاللهعلیهوآله است؛ زیرا به نص موثق و صریح به وصایت و جانشینى برگزیده شده و امام امت اسلامى است و پس از وى هر امامى، امام پس از خود را به نص نام مىبرد.11 امامِ مورد اعتقاد شیعه در تمامى حوزههاى هدایت پیامبر، از جمله قلمرو علم و دانش مذهبى، به اعتبار این که باب مدینهى علم پیامبر است، جانشین او مىگردد.12 آنان مىگفتند که علم، به رأى و قیاس براى آدمى حاصل نمىشود، بلکه به تعلیمِ معلم صادق حاصل مىگردد.13 بدون تردید، شیعیانِ نخستین این نوع تعلیم را در حوزهى تکالیف شرعى روا مىشمردند، اما در امور نظرى منکر حصول علم به طریق استدلال نبودند؛14 ولى حسن صباح و گویا برخى از داعیان اسماعیلى، پیش از وى، استدلال را در وصول به علم در اصول عقاید کافى نمىشمردند و مىگفتند به معلم احتیاج داریم. احتمالاً اصل تعلیم، کمابیش شبیه آنچه حسن صباح عرضه کرد، پیش از این نزد داعیان دیگر مطرح بود. هاجسن بر این نظر است که شاید حسن آن را از داعى پیش از خود (عبدالملک عطاش) اخذ کرده و از عربى به فارسى برگردانده باشد.15
شکلگیرى اندیشهى دعوت جدید نزد حسن صباح
نزاریان اولیه و به خصوص حسن صباح، توجه و علاقهى خاصى به عقیدهى امامت ابراز مىداشتند.16 او از منادیان اعتلاى مقام امام در سلسله مراتب آیین اسماعیلى بود و نظرش را دربارهى این موضوع، هنگام گفتار در مورد ضرورت تعلیم از امام مطرح کرده است.17 اندیشهها و تفسیرهاى تازهى حسن صباح و داعیان متقدم بر او در باب عقاید اسماعیلى سبب وضع و ظهور دعوتى نو شد. این دعوتِ به خصوص به نام حسن صباح شهرت یافت. وى نخستین بار به تبیین دقیق این دعوت برخاست و فصولى در مورد آن منتشر کرد؛18 از اینرو حسن صباح را بنیانگذار واقعى دعوت جدید اسماعیلى مىدانند. آرا و اندیشههاى حسن صباح و تأثیر آن در انسجام ذهنى نزاریان انعکاس گستردهاى در میان مورخان و ناظران سنى داشت و آنان دعوت او را نو و در برابر دعوت فاطمیان (الدعوة القدیمة) مىدانستند و آن را «الدعوة الجدیدة» نام نهادند.19
بنابر گزارشهاى تاریخى، حسن صباح پس از بازگشت از مصر و پیش از دستیابى بر الموت ـ در فاصلهى سالهاى 473ـ483 قمرى برخى از آموزههاى اصلى دعوت جدید را در جریان نشر دعوت به کار گرفت و همانها هم، عامل نفوذ و تأثیر سخنان وى بر یاران تازهى وى بود. از جمله این آموزهها تأکید و پافشارى حسن بر لزوم تعلیم از امام بود و این که امام اسماعیلى تنها آموزگار واقعى و شایسته است.20 معرفى جایگاه رفیع امام در نظام هستى و ضرورت انحصار تعلیم به وى، مهمترین بخش آموزشهاى حسن بود؛21 افزون بر این آموزههاى عقیدتى، جذابیت گفتارهاى حسن در طعن وى بر سلجوقیان بود. او از سلجوقیان ترکنژاد نفرت نداشت، ولى شیوهى حکومت آنان را ناپسند مىدانست؛ از اینرو، در تعالیمش آنان را طرد مىکرد و نژاد ترکان را از جنس جن و پرى مىشمرد؛22 ایرانیان که در آن روزگار از ترکان ستم بسیار مىدیدند از این ظرافتها و نکتهگیرىها به وجد مىآمدند و دعوت حسن صباح را بسیار خوشایند و موافق طبع و میل درونى خویش مىیافتند.
چهار فصلِ حسن صباح، بیانیهى دعوت جدید
چنان که گذشت، اعتقاد به تعلیم (از امام) از عقاید اساسى و بنیادى نزاریان نخستین بود؛ اما با توجه به این که نیاز به تعلیم از اشخاص برگزیده در میان اسماعیلیان از آغاز وجود داشت، این پرسش مطرح مىگردد که نظریه نزاریان شامل چه پدیدهى تازهاى بود و چه تغییرى ایجاد کرده بود؟
پاسخ این پرسش بر این فرض استوار است که دعوت جدید حسن صباح، در واقع، تنظیم مجدد و تفسیر جدیدى از یک اندیشهى کهن شیعى بود. این تعبیر تازه از اصل تعلیم، به کاملترین و پروردهترین وجه، به قلم حسن صباح، در رسالهاى کلامى به نام چهار فصل، به زبان فارسى ارائه شده بود که اکنون در دست نیست، اما معاصر وى، عبدالکریم شهرستانى (ت 548 ق)، خلاصهاى از این اثر را به عربى در کتاب الملل و النحل خویش که تنها چهار سال پس از مرگ حسن صباح تألیف شده گزارش کرده است.23 این خلاصه کاملتر و مشروحتر از گزارشهایى است که مورخان ایرانى، چون جوینى و رشیدالدین فضلاللّه ارائه کردهاند.24 منبع اصلى پژوهش حاضر در باب آراى حسن و دعوت جدید نیز مبتنى بر گزارش مستوفى و منظم شهرستانى است؛ با این همه، از گزارشهاى جوینى و مؤلفان دیگر، به رغم اختصار آنها، نیز بهره گرفته شده است.
جوینى در گزارش کوتاه و روشن خویش نوآورى حسن صباح را چنین آورده است:
تغییر او آن بدعت را که بعد از او همان طایفه آن را دعوت جدیده خواندند چنان بود که... حسن صباح، به کلى درِ تعلیم و تعلم دربست و گفت: خداشناسى به عقل و نظر نیست به تعلیم امام است؛ چه اکثر خلق عالم عقلااند و هر کس را در راه دین نظریست. اگر در خداشناسى نظر عقل کافى بودى، اهل هیچ مذهب را بر غیر خود اعتراض نرسیدى و همگنان متساوى بودندى، چه همه کس به نظر عقل متدیناند. چون سبیل اعتراض و انکار مفتوح است و بعضى را به تقلید بعضى احتیاج است، این خود مذهب تعلیم است که عقل کافى نیست و امامى باید تا در هر دور مردم به تعلیم او متعلم و متدین باشند.25
حسن صباح ـ چنان که شهرستانى بیان داشته است ـ عقیدهى شیعیان در باب تعلیم را در چهار فصل به عبارت درآورد. هدف نگاشتن این فصول، که صورت انتقاد از نظریهى شیعیان پیشین در باب عقیده به تعلیم را دارد، اثبات این رأى است که تنها امام اسماعیلى مىتواند آن معلم محق و راستین بعد از پیامبر صلىاللهعلیهوآله باشد. شاید از همین روست که به نقل شهرستانى و جوینى، حسن این فصول را «الزام» نام نهاد.26 این فصلها به اختصار حاوى این مطالب است:
در نخستین قضیه، حسن بر عدم کفایت عقل به تنهایى در فهم و درک حقایق دینى تصریح و تأکید مىکند. جوینى به تکیهى کلام حسن در این قضیه اشاره کرده، مىگوید:
دقیقترین آن الفاظ و معانى یکى آن است که از معترضان مذهب خود سؤال مىکرد که خرد بس یا نه بس؛ یعنى اگر خرد در خداشناسى کافى است، هر کس که خردى دارد معترض را برو انکار نمىرسد و اگر معترض مىگوید: خرد کافى نیست، با نظر عقل بهم هر آینه معلمى باید. این مذهب اوست.27
و غرض وى رد عقیدهى فلاسفه است؛ چون آنان تنها بر عقل تکیه مىکنند. دیگر شیعیان و اهل سنت با وى در این نظریه (عدم کفایت عقل و ضرورت وجود معلم) اتفاق دارند.28
در قضیهى دوم، حسن نظریهى اهل سنت را دربارهى صحت اتخاذ علم دین از علما و فقهاى متعدد نفى مىکند و گوید:
چون احتیاج به معلم، ثابت شد، یا هر معلمى به اطلاق صلاحیت تعلیم دارد یا از معلمى صادق ناگزیر است؟ کسى که قائل به صلاحیت هر معلمى باشد، او را نرسد که دیگران را انکار کند و اگر کسى ترجیح نهد و معلم خصم را انکار کند، هر آینه پذیرفته است که به ناچار معلمى صادق و معتمد بایست.29
حسن و دیگر شیعیان در اینجا اتفاق نظر دارند که تنها یک معلمِ مؤیّد از جانب خداوند مىتواند باشد و آن، امام صادق در هر زمان و دوره است؛ بنابراین اهل سنت نیز بر خطا هستند.
در قضیهى سوم، حسن نظریهى مرسوم شیعه را در باب تعیین امام زیر سؤال مىبرد. به گفتهى او، حال که نیاز به معلمى صادق ثابت شد، آیا نباید نخست وى را شناخت؟ براى شناخت یگانه معلم صادق در هر دوره، باید صداقت و مرجعیت او اثبات پذیرد.30 با این استدلال، شیعیان نیز مانند اهل سنت و فیلسوفان در تنگنا مىافتند.
حسن در قضیه چهارم مىکوشد با طرح و تنظیم مجدد تمام مسأله، این ابهام و سردرگمى را حل کند. او به طور کلى نظر شیعه را دایر بر این که مردم به امامى صادق نیاز دارند، اجمالاً تأیید مىکند.31 به نظر وى، شناخت مرجعیت معلّمِ مورد نیاز را نمىتوان از چیزى وراى خود آن به دست آورد. وى گوید: در این بحث با باریکبینى در ماهیت دانش مىتوان به جواب مناسب رسید. علم حقیقى از تضاد موجود میان دو امر متقابل که تنها از طریق یکدیگر شناخته مىشوند حاصل مىگردد. این اصل اجتماعى، در مورد فردى که در جستوجوى معلم صادق است و معلم صادق که باید شناخته شود، قابل مشاهده است. بدون وجود امام، آنچه از راه خرد براى ما حاصل مىشود، نامفهوم و غیر معقول است و از سوى دیگر، بىرهبرىِ عقل هم به امام پى نتوان برد، پس براى شناختن امام از عقل گزیرى نیست؛ اما این استدلال نمىگوید که آن معلم کیست و نیز جوینده را به حقیقت غایى رهبرى نمىکند. حسن گوید:
عقل در این مرحله ما را به نحوى کلى از «احتیاج» به امام آگاه مىسازد، بى آنکه ما را به امام برساند.32
او براى گشودن گره این مشکل به یک عقیده قویم شیعى رجوع مىکند و بدان اعتبار تازهاى مىبخشد. او گوید:
امام حجت خداست؛ یعنى امام بذاته و فى نفسه حجت است. ماهیت ادعاى وى حجت حقانیت اوست.
یا به نقل جوینى از حسن:
دلیل او مجرد قول اوست که مىگوید.33
وى احتیاجى را که مردم به وجود یک امام دارند برآورده مىسازد؛ بنابراین، امام در اثبات ادعاى خویش نیازى به حجت حقانیت و دلیلى که بیرون از ذات او باشد ندارد.34 به نظر حسن، امام صادق راستین با عرضهى خویش براى تعلیم محتاجان به کسب حقایق دینى، یک ضرورت عقلى را برآورده مىسازد و او همان امام اسماعیلى است که صرف وجود و ادعاى او دلایل کافى بر صدق و مشروعیت او هستند و نیازى به آوردن معجزه و ارجاع به اصل و نسب ندارد.35 حسن در پایان استدلالهاى خود بر عبارتى انگشت مىگذارد که مهمترین سخن او در تعیین امام است. به گزارش جوینى:
حسن صباح صراحتا گفته است: چون اثبات تعلیم کردم و غیر من قایلى نیست به تعلیم، پس تعیین معلم به قول من است. به مانند آنکه کسى گوید: من مىگویم امام فلان کس است و برهان برین آن است که این سخن من مىگویم.36
در اندیشهى حسن دربارهى امام، به یک نظر شگرف دیگر نیز پى مىبریم. او در بهرهورىهاى زیرکانهى خود از آراى دیگران براى اثبات نظریات خود، بر این نکته تأکید مىکند که براى درک مفاهیم عالى قدرى چون وحدانیت خدا و مسائلى از این دست، در نهایت به تعلیم امام نیازمندیم. امام محور همهى امور قرار مىگیرد و نظر دقیق در مسائل عقیدتى، محوریت او را تأکید مىکند.37 و بنابر آنچه خواجه نصیر در رسالهى تصورات از مولانا حسن نقل مىکند:
میزان دعوت مبارک بر این نهاد که حق در هر وقت، آن باشد که مُحِقّ (امام) لذکره السلام فرماید، نه آنکه از مُحِقّ (امام) گذشته شنیده باشد حق آن است که به محق وقت بسته باشد و باطل آنکه از مُحِقّ وقت بازگسسته باشد.38
چنان که هاجسن نیز نتیجه مىگیرد، امامت مورد نظر حسن در هیچ ترکیبى تاریخى و تجربى نمىگنجد.39 آنچه مطلوب حسن صباح است، حقیقت عقلانى امام نیست، اقتدار و مرجعیت محض اوست؛ از همین رو وى بر استقلال و اختیار بى حد امام اصرار مىورزد40 و مرجعیت تعلیمى مستقل هر امام را در زمان خویش مورد تأکید قرار مىدهد.
دعوت جدید حسن صباح مخالفان جدى و سرسختى داشت. گزارشهاى متعددى از مجالس بحث میان حسن و یارانش با مخالفان نظر او وجود دارد.41 همچنین تألیفات بسیارى که در رد نزاریان و تعلیمیان از روزگار حسن صباح نوشته شده و برخى از آنها مانند فضایح الباطنیه و المنقذ من الضلال نگارش غزالى و النقض از عبدالجلیل رازى، حاوى آگاهىهاى ارزندهاى است. ضمنا در مجموع رسائل فارسى ضیاء الدین جرجانى که از حدود قرن نهم هجرى است، اطلاعات ارزشمندى در باب تلاش علماى شیعه در رد آراى نزاریان و تعلیمیان آمده است.
انعکاس دعوت جدید در میان نزاریان ایران
اثبات حقانیت امام اسماعیلى ـ آن چنان که حسن بیان کرد ـ استقلال مذهبى براى حسن و اصحاب وى فراهم ساخت و نتیجهى آن ـ بنا بر گزارش شهرستانى ـ این بود که نزاریان خود را فرقهى ناجیه و برحق قلمداد مىنمودند؛ زیرا بنا بر قول مشهورِ حسن صباح:
آنان داراى امام هستند، ولى دیگران امامى ندارند.42
حسن بر یکپارچگى نهضت نزارى تأکید بسیار داشت و در اعتقادات نیز بر آن بود که
که نشانهى حق وحدت است و علامت باطل کثرت.
سپس وحدت مورد نظر خود را این گونه تبیین مىکند:
وحدت با تعلیم است و تعلیم با جماعت و جماعت با امام.43
امام اسماعیلى از نظر وى مظهر حقانیت مذهب و وحدت فرقه است و هموست که مانع دوگانگى و پراکندگى مىگردد.
عقیدهى تعلیم که حسن با تمام نیرو و توانش در راه اشاعهى آن مىکوشید، سبب تحول روحى عمیق در اسماعیلیان ایران شد. حسن و پیروانش بر وحدت جامعهى اسماعیلى نزارى و فداکارىهاى همهى افراد براى اعتلاى آن جامعه و حصول به مقاصد مذهبى تأکید مىکردند.44 کیش اسماعیلى، نهضتى براى آینده بود و همیشه امید به پایان شب سیاه ظلم و جهالت و طلوع صبح زیباى عدالت و به ثمر نشستن حقیقت داشت. نزاریان خود را براى رسیدن به چنین آرمانى مهیا مىکردند. اسماعیلیان ایران در روزگار حسن و دیگر خداوندگاران الموت تلاش گستردهاى را آغاز کردند تا بر تمامى منابع مالى جامعه چیره شوند و بدین وسیله به قدرت دست یابند. از نظر آنان جامعه مظهر قدرت بود و کسب قدرت به معناى پرهیز از هر گونه تفرقه و چنددستگى.45 ظاهرا در تدبیر براى پیشگیرى از ایجاد اختلاف آرا در میان جامعهى اسماعیلى بود که حسن عوام الناس را به کلى از خوض در علوم منع کرد و شهرستانى خبر مىدهد که وى حتى علما و دانشمندان اسماعیلى را از مطالعات آزاد فلسفى بازداشت و آن را موکول به میزان وقوف آنان در هر علم و ارزیابى کتابهاى مورد درخواستشان کرد.46 هاجسن مىگوید این امر براى آن بود که اسماعیلیان را به تدریج به فراگیرى دانشها ترغیب کند،47 ولى به نظر مىرسد دلیل اصلى محدود ساختن مطالعات عمیق و فلسفى، اوضاع و احوال سیاسى بود. نزاریان درگیر مبارزهاى شدید با سلطهگران سلجوقى و همدستان ایرانى مسلمانشان شدند و فرصتها و توجهات فکرشان نیز معطوف به رفع احتیاجات ضرورى در این رویارویىِ خشن و نفسگیر بود؛ بنابراین، مجالى براى اسماعیلیان نزارى براى پرداختن به مطالعات فلسفى، که نیاز به آرامش و سکون داشت، نبود. این تدابیر حسن، علاوه بر آنکه بر پیشبرد امر دعوت مؤثر بود، با آموزههاى وى دربارهى یکپارچگى مذهبى جامعهى اسماعیلى ایران و مرجعیت تعلیمى امام مناسبت تمام داشت.
ارتقاى حسن در جنبش نزارى به مقام حجت امام
به هر حال، با تلاش حسن صباح و دیگران، عقیدهى تعلیم در اندیشهى اسماعیلیان ایران چنان نمودى یافت که آنان را «اصحاب تعلیم» یا «تعلیمیه» نامیدند.48 محور و اساس عقیدهى تعلیم حضور امام بود، اما پس از مرگ مستنصر فاطمى در 487 قمرى که امام مورد اعتقاد همهى فرق اسماعیلى از مصر تا سند بود، نزار، ولیعهد و جانشین مستنصر فاطمى به دست برادر کوچکترش مستعلى، به قتل رسید.49 و سختگیرى و تعقیب بازماندگان نزار سبب شد تا مسألهى امامت پس از نزار در پرده بماند.
اسماعیلیان عقیده داشتند که در زمان غیبت و اختفاى امام، «حجت» نمایندهى تام الاختیار او در میان مردم است.50 بر این اساس، نزاریان نیز حسن صباح را نمایندهى تام امام و حجت زندهى او در جامعهى نزارى و پاسدار دعوت نزارى، تا زمانى که امام دوباره به تن خویش ظهور کند، مىشمردند. در قدیمىترین رسالهى موجود نزارى به نام هفت باب بابا سیدنا که در حدود 596 قمرى مؤلفى ناشناس آن را نوشته، آمده است:
حضرت بابا سیدنا حسن صباح قدس سره و رزقنا عنه حجت اکبر قائم قیامت بود.51
و همان جا تصریح شده که حسن صباح، آمدن قریب الوقوع قائم را پیش بینى کرده است. تعبیرى شبیه به این را در کتاب تصورات، یا روضة التسلیم مىیابیم که آن هم اثرى است از دورهى بعد از اعلان قیامت در الموت و آن را از جمله تألیفات اسماعیلىِ خواجه نصیرالدین طوسى مىشمارند.52 در آنجا وى سیدنا را با لقب «حجت اعظم مولانا قائم القیامة» مىخواند.53 افزون بر این، در این اثر اسماعیلىِ خواجه نصیر مطلب دیگرى راجع به حسن صباح هست که از جایگاه والاى او نزد نزاریان حکایت مىکند و جاى تأمل بسیار دارد. بدین عبارت که «نفس حجت اعظم که به خود هیچ نداند و هیچ نباشد... و در غیبت امام لذکره السلام خلیفت او باشد و به قوت قبول فیض... خلق را از امام لذکره السلام بیاگاهاند و خلایق را به امام راه نماید.54 و در آن تصریح شده که حسن صباح در غیبت امام «خلیفهى» او و متصدى راهنمایى مردم به سوى امام است؛ و از آنجا که در مراتب دعوت اسماعیلى خلیفه جایگاهى فروتر از امام دارد و جانشین وى است، این مطلب مىرساند که حسن حجت امام و نایب وى در اداره امور پیروان او شد.
به هر حال، رسیدن حسن به جایگاه حجت در دعوت نزارى در روزگار استتار امام، به معناى قرار گرفتن حسن در رهبرى نزاریان است، اما این مهم تنها پس از آن صورت گرفت که رهبرى نزاریان با سرکوب جنبش نیرومند نزارى در اصفهان به قلعهى الموت منتقل شد. از آنجا که پس از گریختن عبدالملک عطاش از اصفهان، پسرش، احمد جاى وى را در پیشوایى اسماعیلیان در اصفهان گرفت55 و او تا سال قتلش در 500 قمرى هم چنان با قدرت بسیار در این سمت بود،56 قرار گرفتن حسن در رهبرى دعوت نزارى نیز مىبایست تا سال مذکور به تأخیر افتاده باشد؛ ولى در واقع، حسن پس از دستیابى بر الموت در 483 قمرى تا سال 500 قمرى با توفیقات شگرفش در دیلم و دیگر نواحى شمال ایران و گسترش سریع و وسیع دعوت نزارى در قهستان، نشان داد که مىتواند جامعهى نزاریان ایران را اداره کند و از آن در یورش حوادث محافظت نماید.
نتیجه
جدا شدن دعوت نزارى از اسماعیلیان مصر، یکى از مقاطع مهم در تاریخ اسماعیلیه و به خصوص تاریخ این فرقه در ایران است. استقلال دعوت نزارى بر اساس آرا و اندیشههاى حسن صباح بنیاد گرفت. وى با تأکید ویژه بر ارتقاى جایگاه امام و قرار دادن آن در مقام بالاتر از ناطق یا پیامبر صلىاللهعلیهوآله عملاً آن را از عینیت تاریخى خارج ساخت و ارزشى نمادین بدان داد. وى، از سوى دیگر، با طرح ضرورت و انحصار تعلیم از امام در مسائل اعتقادى، بحث و مناقشه در امور نظرى را محدود و بدین ترتیب، از بروز اختلافات فکرى در میان نزاریان پیشگیرى کرد. حسن صباح را به خاطر این اندیشههاى مذهبى، بنیانگذار دعوت جدید نزارى مىدانند.
اندیشههاى حسن صباح در متحد ساختن جامعهى اسماعیلى ایران تأثیرى شگرف گذاشت. این اسماعیلیان (نزاریان)، به رغم دشوارىهاى فراوان، با اعتقادى استوار و صبرى مثالزدنى در برابر دشمنان فراوانشان پایدارى کردند.
دگرگونىهاى اعتقادى نزاریان و التزام آنان به حفظ خویش در برابر ناملایمات و، از سوى دیگر، غیبت امام و عدم دسترسى نزاریان به او سبب شد تا حسن صباح با عرضهى توانایىهاى خویش به مقام «حجت» برسد و به عنوان جانشین امام، پیشوایىِ مذهبى و اجتماعى و سیاسى نزاریان را بر عهده گیرد. بدین ترتیب، جامعهى اسماعیلى در ایران، پس از پشت سر گذاشتن بحرانهاى حاصل از نخستین مرحلهى استقلال، ضمن رسیدن به خودباورى، در راه کسب موفقیتهاى بزرگ گام نهاد.
پىنوشتها:
1. شهرستانى، الملل و النحل، تحقیق محمد سید کیلانى، ج 1، ص 193.
2. در اعتقاد اسماعیلیان، «ناطق» همان نبى است که مظهر عقل در این عالم است و شخص کامل بالغ باشد (شهرستانى، همان، ج 1، ص 193).
3. آنان «اساس» را منطبق بر وصى سازند که مظهر نفس کلى در این عالم است و او بر مثال کودکى باشد که رو به کمال دارد (همان، ج 1، ص 194).
4. «جدّ» یکى از حدود عالم روحانى است. جدّ قوت «امر» را از نفس کلى مىپذیرد و به «فتح» مىرساند (ر.ک: ناصر خسرو، روشنایى نامه، 1373 ش، ص 206 ـ 199).
5. امر بارى سبحانه اندر توهم نیاید و اندیشه اندرو نرسد، به هیچ روى از روىها (همان، ص 204).
6. ر.ک: فرهاد دفترى، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمهى فریدون بدرهاى، ص 277ـ283 و 422ـ424.
7. اشعرى قمى، المقالات و الفرق، ص 13ـ184؛ حسن نوبختى، فرق الشیعه، ص 69ـ74 و 102ـ113 و محمد حسینى العلوى، بیان الادیان، ص 53ـ56.
8. نظام الملک طوسى، سیر الملوک (سیاستنامه)، ص 31 و شهرستانى، همان، ص 192.
9. مارشال هاجسن، فرقهى اسماعیلیه، ص 68ـ69؛ نیز در باب سلسله مراتب اسماعیلى ر.ک: آندره برتلس، ناصر خسرو و اسماعیلیان، ص 242ـ256.
10. ر.ک: دفترى، همان، ص 424ـ423.
11. مارشال هاجسن، همان، ص 69.
12. ر.ک: خواجه نصیرالدین طوسى، تصورات (روضة التسلیم)، ص 110ـ125.
13. مارشال هاجسن، همانجا. اسماعیلیان معتقد بودند که تنها از طریق «تاویل» توسط امامان مىتوان به حقایق باطنى دین دست یافت و امام با تعلیم حقیقت را براى یاران خاص بیان مىکند (ر.ک: دفترى، «باطنیه»، دانشنامه جهان اسلام، ص 556).
14. ر.ک: کلینى رازى، الاصول من الکافى، ج 1، ص 4ـ7.
15. براى مشاهدهى استدلال ر.ک: مارشال هاجسن، همان، ص 67ـ68.
16. ر.ک: شهرستانى، همان، ج 1، ص 195 و عطاملک جوینى، تاریخ جهان گشا، ج 3، ص 195.
17. ر.ک: قسمت بعدى.
18. ر.ک: شهرستانى، همان، ج 1، ص 192 و 195.
19. ر.ک: شهرستانى، همان، ج 1، ص 192؛ جوینى، همان، ج 3، ص 186 و 195؛ رشیدالدین فضلاللّه همدانى، جامع التواریخ، ص 105ـ106 و جمالالدین کاشانى، زبدة التواریخ، ص 142.
20. شهرستانى، همانجا.
21. رشیدالدین فضل اللّه همدانى، همان، ص 127ـ131 و جمالالدین کاشانى، همان، ص 162 و 165ـ166.
22. هفت باب بابا سیدنا، ص 406.
23. شهرستانى، همان، ص 195ـ197.
24. عطاملک جوینى، همان، ج 3، ص 196ـ199 و رشیدالدین فضلاللّه، همان.
25. عطاملک جوینى، همان، ج 3، ص 195ـ196.
26. شهرستانى، همان، عطاملک جوینى، همان.
27. عطاملک جوینى، همان.
28. شهرستانى، همانجا.
29. همان، ص 196.
30. همانجا.
31. همانجا.
32. همانجا.
33. عطا ملک جوینى، همان، ج 3، ص 197.
34. شهرستانى، همانجا.
35. همانجا.
36. جوینى، همانجا.
37. شهرستانى، همان، ج 1، ص 197.
38. خواجه نصیرالدین طوسى، تصورات، ص 148.
39. مارشال هاجسن، فرقهى اسماعیلیه، ص 76.
40. فرهاد دفترى، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص 422.
41. ر.ک: رشیدالدین فضلاللّه همدانى، همان، ص 127ـ131؛ جمالالدین کاشانى، همان، ص 162 و 165ـ166.
42. شهرستانى، همان، ص 195.
43. همان، ص 197.
44. مارشال هاجسن، همان، ص 78ـ79.
45. همان، ص 78.
46. شهرستانى، همان، ص 197.
47. هاجسن، همان، ص 79.
48. نظام الملک طوسى، همان، ص 311 و ر.ک: شهرستانى، همان، ص 168 و 192.
49. ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 8 ، ص 172ـ173.
50. فرهاد دفترى، همان، ص 135، 136 و 403.
51. هفت باب بابا سیدنا، ص 391.
52. مارشال هاجسن، همان، ص 336.
53. ر.ک: خواجه نصیرالدین طوسى، همان، ص 123ـ 148.
54. همان، ص 123.
55. نیشابورى، ص 40؛ راوندى، ص 156.
56. نیشابورى، ص 42؛ حسینى، ص 79؛ ابن اثیر، ج 8، ص 242.
منابع:
ـ ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن على، الکامل فى التاریخ (بیروت، دارالفکر، 1398 ق / 1978م).
ـ اشعرى قمى، سعدبن عبداللّه، المقالات و الفرق (تهران، مرکزانتشارات علمى و فرهنگى، 1361ش).
ـ برتلس، آندره، ناصر خسرو و اسماعیلیان، ترجمه یحیى آرین پور (تهران، بنیاد فرهنگ، 1364ش).
ـ جوینى، علاءالدین عطاملک، تاریخ جهانگشا، تصحیح محمد بن عبدالوهاب قزوینى (تهران، ناشر نقش قلم، 1378ش).
ـ حسینى العلوى، ابوالمعالى محمد، بیان الادیان، تصحیح عباس اقبال آشتیانى و محمد تقى دانش پژوه، به اهتمام سید محمد دبیرسیاقى (تهران، انتشارات روزنه، 1376ش).
ـ حسینى، صدرالدین بن على، کتاب اخبار الدوله السلجوقیه، تصحیح محمد اقبال (بیروت، دارالافاق الجدیده، 1404 ق / 1984م).
ـ دفترى، فرهاد، «باطنیه»، دانشنامه جهان اسلام (بنیاد دایرة المعارف اسلامى، 1373ش).
ـ ــــــــــــــــــــ، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمهى فریدون بدرهاى (تهران، نشر و پژوهش فرزان، 1376ش).
ـ راوندى، محمدبن على، راحة الصدور و آیة السرور، تصحیح محمد اقبال و مجتبى مینوى (تهران، انتشارات امیر کبیر، 1364ش).
ـ شهرستانى، ابوالفتح محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، تحقیق محمد سید کیلانى (بیروت، دارالمعرفة، بىتا).
ـ طوسى، نصیرالدین، تصورات یا روضه التسلیم، تصحیح و لادیمیر ایوانف (تهران، نشر جامى، 1363ش).
ـ طوسى، نظام الملک، سیرالملوک یا سیاستنامه، تصحیح هیوبرت دارک (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1372ش).
ـ کاشانى، جمالالدین ابوالقاسم عبداللّه، زبدة التواریخ، (بخش فاطمیان و نزاریان)، به کوشش محمد تقى دانش پژوه (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366ش).
ـ کلینى رازى، ابوجعفر محمد، الاصول من الکافى، تصحیح شیخ نجم الدین الاملى و على اکبر غفارى (تهران، مکتبه الاسدیه، 1388ق).
ـ نوبختى، ابومحمد حسن، فرق الشیعه نوبختى، ترجمه و تعلیقات محمد جواد مشکور (تهران، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، 1361ش).
ـ ناصر خسرو، روشنایى نامه، تصحیح یازىچى و بهمن وحیدى (تهران، انتشارات توس، 1373 ش).
ـ نیشابورى، ظهیرالدین، سلجوقنامه، به اهتمام اسماعیل افشار حمیدالملک (تهران، کلاله خاور، 1332ش).
ـ هاجسن، مارشال، گ.س، فرقه اسماعیلیه، ترجمهى فریدون بدرهاى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ چهارم، 1378ش).
ـ همدانى، رشیدالدین فضلاللّه، جامع التواریخ، قسمت اسماعیلیان و فاطمیان و نزاریان و داعیان و رفیقان، تصحیح محمدتقى دانش پژوه (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى 1338ش).
ـ هفت باب بابا سیدنا (مؤلف مجهول)، ملحق به فرقه اسماعیلیه هاجسن (1378ش).