آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۰

چکیده

متن

نفوذ ایرانیان در دستگاه خلافت عباسى تنها منحصر به خاندان‏هاى چندى نظیر طاهریان و آل‏سهل و برمک و بختیشوع و نوبخت نبود، بلکه افراد بسیارى، بى‏آن‏که به خاندان مشخصى وابسته باشند، در این دوره به مناصب عالى کشورى و لشکرى رسیدند. نوشته‏ى حاضر در صدد شناساندن یکى از این چهره‏ها به نام ابوحفص عمرو، یا عمربن ازرق کرمانى است، که از چهره‏هاى ادبى و سیاسى دوره‏ى مأمون و از مورخان این عصر به شمار مى‏رود.
زندگى و شخصیت ابن‏ازرق
درباره‏ى زندگى ابوحفص کرمانى اطلاعات مفصّلى در منابع وجود ندارد؛ ولى بر اساس داده‏هاى موجود، او شخصیتى ادبى و در عین حال دیوان‏سالار و سیاسى داشته و از طبقه‏ى دبیران و کاتبان ایرانى بوده است. این گروه از همان قرن نخست هجرى به خلفا نزدیک بودند و به باور برخى، وجود اینان در حقیقت نشانه‏ى استمرار حضور طبقه‏ى دبیران در دستگاه خلافت، از دوره‏ى ساسانى تا دوره‏ى عباسى است.1
ابوحفص کرمانى، در عصر سلطه و نفوذ خاندان‏هاى ایرانى در دربار خلفاى عباسى، با این حکومت رابطه‏اى نزدیک داشت و از منشیان و ادیبان زبردست دوره‏ى عباسى و کاتب عمروبن مسعده بود.2 وى به سبب مهارت در انشا و نگارش متن‏هاى ادبى بدیع، جایگاه ویژه‏اى در دربار و به ویژه نزد خلیفه داشت.3 در منابع آمده است که مأمون، خلیفه‏ى عباسى (198ـ218ق)، به او پیشنهاد وزارت کرد، ولى او این پیشنهاد را نپذیرفت و خود را شایسته‏ى آن ندانست.4
احتمالاً ابوحفص در دوره‏ى طولانى حکومت مأمون بر نواحى شرقى ایران به دربار او پیوست. انتساب او به کرمان نیز مى‏تواند دلیلى بر آن باشد که یا خود او و یا پدرانش از کرمان به خراسان کوچیده و در آن‏جا جایگاهى به دست آورده‏اند؛ چه در منابع از کرمانى دیگرى به نام ابراهیم‏بن رستم سخن گفته‏اند که در همان زمان در مرو ساکن بود و از فقیهان و محدثان صاحب نفوذ در این شهر به شمار مى‏رفت و حتى با مأمون و فضل‏بن سهل رابطه‏ى نزدیکى داشت.5 شاهد و دلیل دیگر بر این‏که ابوحفص در خراسان به حکومت عباسى پیوسته آن است که اسحاق بلخى، شاعر عربى‏سراى خراسانى، از استادان ابوحفص عمر کرمانى بود. بلخى، که عمرى طولانى کرده بود، از پدر خالد برمک روایت کرده و ابوحفص نیز برخى روایات مربوط به تاریخ برمکیان را از او نقل کرده است؛6 بنابراین، او پس از انتقال مأمون از مرو به بغداد در سال 202 قمرى،7 هم‏چنان در خدمت او بود و همراه وى راهى بغداد شد. به نظر مى‏رسد ماجراى رد پیشنهاد وزارت مأمون از سوى ابوحفص نیز مربوط به بعد از انتقال خلیفه به بغداد و حتى، به احتمال قوى، در واپسین سال عمر مأمون و پس از مرگ عمروبن مسعده بود؛ چه در سال‏هاى نخست خلافت او، با وجود وزیران قدرتمندى چون فضل و حسن، پسران سهل سرخسى، و احمدبن ابى خالد و احمدبن یوسف، مجالى براى وزارت ابوحفص نبود و از آن‏جا که بیش‏تر شرح‏حال‏نویسان، سال درگذشت ابن مسعده را 217 قمرى نگاشته‏اند،8 مأمون باید در همین سال به ابوحفص پیشنهاد پذیرش منصب وزارت را کرده باشد.
آثار ابوحفص
از قرار معلوم ابوحفص عمر ازرق به اخبار سرگذشت خاندان ایرانى برمکى علاقه و دلبستگى فراوانى داشت و افزون بر منشآت سلیس و آراسته، کتابى تحت عنوان اخبار البرامکه و فضائلهم نیز نوشته9 و در آن سرگذشت این خاندان را از آغاز تا پایان بیان نموده است. این دلبستگى، تا حد زیادى نتیجه‏ى بهره‏مندى او از معلومات اسحاق بلخى و تا حدى نیز به سبب پیوستگى وى به ابوالفضل عمروبن مسعدة‏بن سعدبن صول، پسر عموى ابراهیم‏بن عباس صولى، شاعر عصر عباسى است. چه ابن مسعده، که خود از نویسندگان و شاعران بزرگ دربار مأمون بود،10 نزد جعفر برمکى موقعیتى ویژه داشت و مدتى وزیر و کاتب سرّ مأمون بود.11
کتاب ابوحفص (اخبار البرامکه) حداقل تا قرن هفتم هجرى در دسترس اهل تاریخ بود و کسانى هم‏چون: یاقوت، ابن عساکر و ابن عدیم، بارها به آن استناد کردند.
روایات تاریخ برامکه
روایات منقول از ابوحفص در مورد تاریخ برمکیان را، بر اساس آنچه از منابع متأخرتر به دست مى‏آید، مى‏توان به چند دسته تقسیم کرد:
1. برمکیان پیش از اسلام
یاقوت از قول عمربن ازرق کرمانى نقل کرده است که برمکیان پیش از برپایى ملوک‏الطوایف در بلخ شاهانه مى‏زیستند و بت‏پرست بودند. براى آنها اوصاف مکه و کعبه را توصیف کردند و این‏که قریش و دوستان عرب آنها به سوى آن مى‏شتابند و آن را بزرگ مى‏دارند. بدین‏ترتیب، برامکه بتخانه‏ى نوبهار را هماورد خانه‏ى خدا قرار دادند و پیرامون آن بت‏ها گذاشتند و آن را با دیبا و ابریشم آراستند و بر آن گوهرهاى گران‏بها آویختند.12 روشن است که معبد نوبهار متعلق به بوداییان بلخ و خراسان بود13 و این گروه به لحاظ عقیدتى با بت‏پرستان عربستان تفاوت فراوانى داشتند. هم‏چنین درباره‏ى وجود ارتباطات فرهنگى میان عربستان قبل از اسلام با مردم نواحى شمال شرقى ایران شواهد و مدارک قابل قبولى در دست نیست؛ اما همین گزارش ابوحفص بویى از واقعیت نیز دارد و حتى ممکن است نشانى از آگاهى یافتن بوداییان بلخ و بامیان از کعبه و زیارت آن توسط مسلمانان در دوران پس از فتح خراسان و ماورالنهر به دست مسلمانان عرب باشد و این‏که آنها کوشیدند تا وجود این معبد را در پرتو تشبیه آن به کعبه‏ى مسلمانان توجیه کنند.
2. رابطه‏ى برمکیان با امویان
ابوحفص از قول اسحاق بلخى نقل کرده است که:
برمک پدر خالد برمکى، با پانصد خدمت‏گزار در رصافه‏ى شام به دیدار هشام‏بن عبدالملک، خلیفه اموى (105ـ125ق)، شتافت. هشام او را پذیرفت و وى را احترام کرد و نکو داشت. او سپس اسلام آورد. اسحاق بلخى که گویا خود در آن هنگام در رصافه مى‏زیسته است گوید: من او را گرانقدر و بزرگ جایگاه دیدم.14
ابن عدیم به نقل از ابوحفص و او از قول سعیدبن مسلمه، نواده‏ى هشام‏بن عبدالملک آورده است:
خالدبن برمک با پدرم مسلمة‏بن هشام، در حالى که هر دو کودک بودند، با یکدیگر در یک بستر مى‏خوابیدند و در یک جا رشد کردند. پدرم مسلمه بچه‏دار نمى‏شد و برمک براى او دارویى وصف کرده بود که با آن درمان شد و من براى او متولد شدم؛ به همین سبب مرا در روزگار هشام، برمکى مى‏خواندند.15
3. رابطه‏ى برمکیان با عباسیان
به گفته ابن ازرق آشنایى برمکیان با عباسیان نیز از درون دربار امویان آغاز شد؛ چه برمک روزى در کنار درگاه هشام ایستاده بود که محمدبن على‏بن عبداللّه‏بن عباس را در آن‏جا دید و از شکل و شمایل او خوشش آمد و پرسید: او کیست؟ گفتند: از خویشان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم است. در این‏جا او خطاب به پسرش خالد سفارش مى‏کند: با اینان بنشین و در خدمت آنان باش. خالد بنا به سفارش پدر کوشید تا با عباسیان آشنا شود و از همین رهگذر بعدها یکى از بیست نفرى شد که شیعه آنها را براى اقامه‏ى دعوت پس از دوازده نقیب برگزید.16 ابن عساکر نیز گوید:
من در کتاب اخبار البرامکه عمربن ازرق کرمانى خواندم که خالدبن برمک به خانه‏ى محمدبن على و سپس پسرش ابراهیم، امامان عباسى، رفت‏وآمد مى‏کرد. در حالى که متهم به داشتن دین مجوس بود.17
از گزارش‏هاى ابن ازرق چنین برمى‏آید که خالد به دلیل توانایى مالى و نفوذ سیاسى خود کمک مؤثرى به پیشبرد دعوت عباسیان نمود چنان‏که از قول جاحظ و او از ثمامة‏بن اشرس سخن از بخشندگى فراوان خالد به دوستان و هم‏نشینان خود به میان آورده است.18 او هم‏چنین از قول شیخى از مردم بامیان نقل کرده است که هیچ‏یک از خراسانیان را ندیدیم مگر آن‏که خالدبن برمک بر او منتى نهاده بود. هم‏چنین از قول بشربن حرب طالقانى و دیگر مشایخ دعوتِ عبّاسى مى‏نویسد که طرف‏داران خاندان عباسى خالدبن برمک را «امین آل‏محمد» مى‏نامیدند.19
به گفته‏ى ابن ازرق، خالدبن برمک گاه در جامه‏ى بازرگان به شهرهاى گرگان و طبرستان و رى و دیگر نواحى مى‏رفت و مردم را به سوى بنى‏هاشم فرا مى‏خواند.20
منقولات و آفریده‏هاى ادبى
از آن‏جا که ابوحفص در کتابت و انشا دستى توانا داشت و با شعر و ادب مأنوس بود، مى‏توان انگاشت که کتاب او نیز سرشار از نکته‏هاى ادبى و اشعار عربى بوده است به طور مثال ابن‏عدیم به شعرى از ابوموسى حلبى اشاره کرده که ابوحفص آن را نقل نموده و در آن حلبى، موسى‏بن یحیى‏بن خالد برمکى را آسمانى مى‏داند که بخشش‏هاى فراوان مى‏بارد و هم‏چون باران، آبگیرها را سرشار و شاداب مى‏سازد و، در عین حال، در جنگ از خود چالاکى و دلاورى نشان مى‏دهد:
اَلا إنّما موسى بنُ یحیى بنِ خالدٍ
سَماءٌ علینا بالرغائبِ تَمْطِرُ
عَلى کُلِ حالٍ مِن یسارٍ و عِلَّةٍ
فَتَرْدى کما تَرْدىَ البِقاعُ فَتَزْهَرُ
وَ اِنَّ له فى الحَرْبِ اِنْ هِىَ شَمَّرَ
تْوَ دارَتْ رَحاها وَ القَنا تَتَکَسَّرُ
سناناً شَکا طولَ الحِصارِ لِشُرْبِه
دَماً مِنْ نُحورٍ فِى الوَغا تَتَفَجَّرُ21
ابوحفص کرمانى هم‏چنین به محمدبن عبدالملک زیات، ادیب تواناى عصر عباسى(م.233 ق)، که بعدها به وزارت معتصم و واثق رسید،22 نامه‏اى ادبى نوشته بود.
23 این نامه را که سرشار از تلمیحات، کنایات و تشبیهات است، ابوعبداللّه‏ بیمارستانى چنین حکایت کرده است:
اَمّا بَعْدُ، فَاِنَّکَ مِمَّن إذا غَرَسَ سَقى و إذا أَسَّسَ بَنى لِیَسْتَتِمَّ بَناءَ أسّه و یَجْتَنَى ثَمَرَةَ غَرْسِهِ وَ بَناؤُکَ فى وُدّى قَد وَهى وَ شارَفَ الدُروسَ و غَرْسُکَ عِندى قَدْ عَطَشَ وَ اَشْفى علىَ الیبُوسِ فَتَدارَکْ بناءَ ما اسَّسْتَ وَ سَقْىِ مَا غَرَسْتَ.
ابن خلکان از قول بیمارستانى گوید: من این جملات را با ابوعبدالرحمن عطوى باز گفتم. او گفت: ابوحفص در این عبارات با اشاره به ابیاتى از ابونواس مى‏خواست محمدبن عمران‏بن یحیى‏بن خالدبن برمک را مدح نماید.24
پى‏نوشت‏ها:
1. محمد محمدى‏ملایرى، فرهنگ ایرانى پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامى، ص 93.
2. شمس‏الدین‏بن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، ج 5، ص 95.
3. عمادالدین اسماعیل ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 10، ص 274.
4. ابوبکر احمدبن على خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، ج 10، ص 186.
5. همان، ج 6، ص 72 و ابوالفرج‏بن جوزى، المنتظم فى تاریخ ملوک الامم، ج 10، ص 236.
6. کمال‏الدین عمربن عدیم، بغیة الطلب فى تاریخ حلب، ج 7، ص 3019.
7. عزالدین ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 5، ص 444.
8. ابوالمحاسن ابن تغرى بردى، النجوم الزاهره فى ملوک مصر و القاهره، ج 2، ص 224 و شمس‏الدین ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 10، ص 220.
9. کمال الدین عمربن عدیم، همان، ج 3، ص 1547 و ابوالقاسم على‏بن حسن‏ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج 16، ص 7.
10. شهاب‏الدین یاقوت حموى، معجم الادباء، ج 8، ص 127.
11. شمس‏الدین ذهبى، همان، ج 10، ص 128، 181 و 220.
12. شهاب‏الدین یاقوت حموى، معجم البلدان، ج 5، ص 307.
13. دانشگاه کمبریج، تاریخ ایران، ج 4، ص 63.
14. کمال‏الدین‏بن عدیم، همان، ج 3، ص 1547.
15. همان، ج 7، ص 3019.
16. همان، ص 3020.
17. ابوالقاسم على‏بن حسن‏ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج 16، ص 7.
18. ابن عدیم، همان، ج 7، ص 3020.
19. همان.
20. همان، ص 3021.
21. همان، ج 10، ص 4706.
22. احمدبن عبداللّه‏ قلقشندى، مآثر الانافه فى معالم الخلافة، ج 1، ص 219 و شمس‏الدین ذهبى، همان، ج 11، ص 173.
23. شمس‏الدین‏بن خلکان، همان، ج 5، ص 65.
24. همان.
منابع:
ـ ابن اثیر، عزالدین، الکامل فى التاریخ، به کوشش ابوالفداء عبداللّه‏ القاضى (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1995م).
ـ ابن تغرى بردى، ابوالمحاسن، النجوم الزاهرة فى ملوک مصر و القاهرة، به کوشش محمد و مصطفى عبدالقادر عطا (قاهره، موسسة المصریة العامة للتألیف و الطباعة و النشر، 1358ق).
ـ ابن جوزى، ابوالفرج، المنتظم فى تاریخ ملوک الامم، به کوشش محمد و مصطفى عبدالقادر عطا (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1992م).
ـ ابن خلکان، شمس‏الدین، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، به کوشش احسان عباس (بیروت، دارلثقافة، 1968م).
ـ ابن عدیم، کمال‏الدین عمر، بغیة الطلب فى تاریخ حلب، به کوشش سهیل زکار (بیروت، دارالفکر، 1988م).
ـ ابن عساکر، ابوالقاسم على‏بن حسن، تاریخ دمشق (نرم‏افزار رایانه‏اى)، (اعداد الخطیب للانتاج و التسویق، الاشراف العلمى: مرکز التراث، بى‏تا).
ـ ابن کثیر، عمادالدین اسماعیل، البدایة و النهایة، به کوشش على محمد البجاوى (بیروت، مکتبة المعارف، 1992م).
ـ خطیب بغدادى، ابوبکر احمدبن على، تاریخ بغداد (بیروت دارالکتب العلمیة، بى‏تا).
ـ ذهبى، شمس‏الدین، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارناؤوط و محمد العر قسوسى (بیروت، موسسة الرسالة، 1413ق).
ـ فراى، ر.ن (گرد آورنده)، تاریخ ایران (پژوهش دانشگاه کمبریج)، جلد چهارم، ترجمه حسن انوشه (تهران، امیر کبیر، 1372ش).
ـ قلقشندى، احمدبن عبداللّه‏، مآثر الانافة فى معالم الخلافة، به کوشش عبدالستار احمد فراج (کویت، مطبعة حکومة الکویت، 1985م).
ـ محمدى ملایرى، محمد، فرهنگ ایرانى پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامى (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1356ش).
ـ یاقوت حموى، شهاب الدین، معجم الادباء (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408/1988م).
ـ ـــــــــــــــــــــ ، معجم البلدان، به کوشش حسن حبشى (بیروت، دارالفکر، بى‏تا).

تبلیغات