ابوحفص کرمانى «مورخى ناشناخته» (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
نفوذ ایرانیان در دستگاه خلافت عباسى تنها منحصر به خاندانهاى چندى نظیر طاهریان و آلسهل و برمک و بختیشوع و نوبخت نبود، بلکه افراد بسیارى، بىآنکه به خاندان مشخصى وابسته باشند، در این دوره به مناصب عالى کشورى و لشکرى رسیدند. نوشتهى حاضر در صدد شناساندن یکى از این چهرهها به نام ابوحفص عمرو، یا عمربن ازرق کرمانى است، که از چهرههاى ادبى و سیاسى دورهى مأمون و از مورخان این عصر به شمار مىرود.
زندگى و شخصیت ابنازرق
دربارهى زندگى ابوحفص کرمانى اطلاعات مفصّلى در منابع وجود ندارد؛ ولى بر اساس دادههاى موجود، او شخصیتى ادبى و در عین حال دیوانسالار و سیاسى داشته و از طبقهى دبیران و کاتبان ایرانى بوده است. این گروه از همان قرن نخست هجرى به خلفا نزدیک بودند و به باور برخى، وجود اینان در حقیقت نشانهى استمرار حضور طبقهى دبیران در دستگاه خلافت، از دورهى ساسانى تا دورهى عباسى است.1
ابوحفص کرمانى، در عصر سلطه و نفوذ خاندانهاى ایرانى در دربار خلفاى عباسى، با این حکومت رابطهاى نزدیک داشت و از منشیان و ادیبان زبردست دورهى عباسى و کاتب عمروبن مسعده بود.2 وى به سبب مهارت در انشا و نگارش متنهاى ادبى بدیع، جایگاه ویژهاى در دربار و به ویژه نزد خلیفه داشت.3 در منابع آمده است که مأمون، خلیفهى عباسى (198ـ218ق)، به او پیشنهاد وزارت کرد، ولى او این پیشنهاد را نپذیرفت و خود را شایستهى آن ندانست.4
احتمالاً ابوحفص در دورهى طولانى حکومت مأمون بر نواحى شرقى ایران به دربار او پیوست. انتساب او به کرمان نیز مىتواند دلیلى بر آن باشد که یا خود او و یا پدرانش از کرمان به خراسان کوچیده و در آنجا جایگاهى به دست آوردهاند؛ چه در منابع از کرمانى دیگرى به نام ابراهیمبن رستم سخن گفتهاند که در همان زمان در مرو ساکن بود و از فقیهان و محدثان صاحب نفوذ در این شهر به شمار مىرفت و حتى با مأمون و فضلبن سهل رابطهى نزدیکى داشت.5 شاهد و دلیل دیگر بر اینکه ابوحفص در خراسان به حکومت عباسى پیوسته آن است که اسحاق بلخى، شاعر عربىسراى خراسانى، از استادان ابوحفص عمر کرمانى بود. بلخى، که عمرى طولانى کرده بود، از پدر خالد برمک روایت کرده و ابوحفص نیز برخى روایات مربوط به تاریخ برمکیان را از او نقل کرده است؛6 بنابراین، او پس از انتقال مأمون از مرو به بغداد در سال 202 قمرى،7 همچنان در خدمت او بود و همراه وى راهى بغداد شد. به نظر مىرسد ماجراى رد پیشنهاد وزارت مأمون از سوى ابوحفص نیز مربوط به بعد از انتقال خلیفه به بغداد و حتى، به احتمال قوى، در واپسین سال عمر مأمون و پس از مرگ عمروبن مسعده بود؛ چه در سالهاى نخست خلافت او، با وجود وزیران قدرتمندى چون فضل و حسن، پسران سهل سرخسى، و احمدبن ابى خالد و احمدبن یوسف، مجالى براى وزارت ابوحفص نبود و از آنجا که بیشتر شرححالنویسان، سال درگذشت ابن مسعده را 217 قمرى نگاشتهاند،8 مأمون باید در همین سال به ابوحفص پیشنهاد پذیرش منصب وزارت را کرده باشد.
آثار ابوحفص
از قرار معلوم ابوحفص عمر ازرق به اخبار سرگذشت خاندان ایرانى برمکى علاقه و دلبستگى فراوانى داشت و افزون بر منشآت سلیس و آراسته، کتابى تحت عنوان اخبار البرامکه و فضائلهم نیز نوشته9 و در آن سرگذشت این خاندان را از آغاز تا پایان بیان نموده است. این دلبستگى، تا حد زیادى نتیجهى بهرهمندى او از معلومات اسحاق بلخى و تا حدى نیز به سبب پیوستگى وى به ابوالفضل عمروبن مسعدةبن سعدبن صول، پسر عموى ابراهیمبن عباس صولى، شاعر عصر عباسى است. چه ابن مسعده، که خود از نویسندگان و شاعران بزرگ دربار مأمون بود،10 نزد جعفر برمکى موقعیتى ویژه داشت و مدتى وزیر و کاتب سرّ مأمون بود.11
کتاب ابوحفص (اخبار البرامکه) حداقل تا قرن هفتم هجرى در دسترس اهل تاریخ بود و کسانى همچون: یاقوت، ابن عساکر و ابن عدیم، بارها به آن استناد کردند.
روایات تاریخ برامکه
روایات منقول از ابوحفص در مورد تاریخ برمکیان را، بر اساس آنچه از منابع متأخرتر به دست مىآید، مىتوان به چند دسته تقسیم کرد:
1. برمکیان پیش از اسلام
یاقوت از قول عمربن ازرق کرمانى نقل کرده است که برمکیان پیش از برپایى ملوکالطوایف در بلخ شاهانه مىزیستند و بتپرست بودند. براى آنها اوصاف مکه و کعبه را توصیف کردند و اینکه قریش و دوستان عرب آنها به سوى آن مىشتابند و آن را بزرگ مىدارند. بدینترتیب، برامکه بتخانهى نوبهار را هماورد خانهى خدا قرار دادند و پیرامون آن بتها گذاشتند و آن را با دیبا و ابریشم آراستند و بر آن گوهرهاى گرانبها آویختند.12 روشن است که معبد نوبهار متعلق به بوداییان بلخ و خراسان بود13 و این گروه به لحاظ عقیدتى با بتپرستان عربستان تفاوت فراوانى داشتند. همچنین دربارهى وجود ارتباطات فرهنگى میان عربستان قبل از اسلام با مردم نواحى شمال شرقى ایران شواهد و مدارک قابل قبولى در دست نیست؛ اما همین گزارش ابوحفص بویى از واقعیت نیز دارد و حتى ممکن است نشانى از آگاهى یافتن بوداییان بلخ و بامیان از کعبه و زیارت آن توسط مسلمانان در دوران پس از فتح خراسان و ماورالنهر به دست مسلمانان عرب باشد و اینکه آنها کوشیدند تا وجود این معبد را در پرتو تشبیه آن به کعبهى مسلمانان توجیه کنند.
2. رابطهى برمکیان با امویان
ابوحفص از قول اسحاق بلخى نقل کرده است که:
برمک پدر خالد برمکى، با پانصد خدمتگزار در رصافهى شام به دیدار هشامبن عبدالملک، خلیفه اموى (105ـ125ق)، شتافت. هشام او را پذیرفت و وى را احترام کرد و نکو داشت. او سپس اسلام آورد. اسحاق بلخى که گویا خود در آن هنگام در رصافه مىزیسته است گوید: من او را گرانقدر و بزرگ جایگاه دیدم.14
ابن عدیم به نقل از ابوحفص و او از قول سعیدبن مسلمه، نوادهى هشامبن عبدالملک آورده است:
خالدبن برمک با پدرم مسلمةبن هشام، در حالى که هر دو کودک بودند، با یکدیگر در یک بستر مىخوابیدند و در یک جا رشد کردند. پدرم مسلمه بچهدار نمىشد و برمک براى او دارویى وصف کرده بود که با آن درمان شد و من براى او متولد شدم؛ به همین سبب مرا در روزگار هشام، برمکى مىخواندند.15
3. رابطهى برمکیان با عباسیان
به گفته ابن ازرق آشنایى برمکیان با عباسیان نیز از درون دربار امویان آغاز شد؛ چه برمک روزى در کنار درگاه هشام ایستاده بود که محمدبن علىبن عبداللّهبن عباس را در آنجا دید و از شکل و شمایل او خوشش آمد و پرسید: او کیست؟ گفتند: از خویشان پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم است. در اینجا او خطاب به پسرش خالد سفارش مىکند: با اینان بنشین و در خدمت آنان باش. خالد بنا به سفارش پدر کوشید تا با عباسیان آشنا شود و از همین رهگذر بعدها یکى از بیست نفرى شد که شیعه آنها را براى اقامهى دعوت پس از دوازده نقیب برگزید.16 ابن عساکر نیز گوید:
من در کتاب اخبار البرامکه عمربن ازرق کرمانى خواندم که خالدبن برمک به خانهى محمدبن على و سپس پسرش ابراهیم، امامان عباسى، رفتوآمد مىکرد. در حالى که متهم به داشتن دین مجوس بود.17
از گزارشهاى ابن ازرق چنین برمىآید که خالد به دلیل توانایى مالى و نفوذ سیاسى خود کمک مؤثرى به پیشبرد دعوت عباسیان نمود چنانکه از قول جاحظ و او از ثمامةبن اشرس سخن از بخشندگى فراوان خالد به دوستان و همنشینان خود به میان آورده است.18 او همچنین از قول شیخى از مردم بامیان نقل کرده است که هیچیک از خراسانیان را ندیدیم مگر آنکه خالدبن برمک بر او منتى نهاده بود. همچنین از قول بشربن حرب طالقانى و دیگر مشایخ دعوتِ عبّاسى مىنویسد که طرفداران خاندان عباسى خالدبن برمک را «امین آلمحمد» مىنامیدند.19
به گفتهى ابن ازرق، خالدبن برمک گاه در جامهى بازرگان به شهرهاى گرگان و طبرستان و رى و دیگر نواحى مىرفت و مردم را به سوى بنىهاشم فرا مىخواند.20
منقولات و آفریدههاى ادبى
از آنجا که ابوحفص در کتابت و انشا دستى توانا داشت و با شعر و ادب مأنوس بود، مىتوان انگاشت که کتاب او نیز سرشار از نکتههاى ادبى و اشعار عربى بوده است به طور مثال ابنعدیم به شعرى از ابوموسى حلبى اشاره کرده که ابوحفص آن را نقل نموده و در آن حلبى، موسىبن یحیىبن خالد برمکى را آسمانى مىداند که بخششهاى فراوان مىبارد و همچون باران، آبگیرها را سرشار و شاداب مىسازد و، در عین حال، در جنگ از خود چالاکى و دلاورى نشان مىدهد:
اَلا إنّما موسى بنُ یحیى بنِ خالدٍ
سَماءٌ علینا بالرغائبِ تَمْطِرُ
عَلى کُلِ حالٍ مِن یسارٍ و عِلَّةٍ
فَتَرْدى کما تَرْدىَ البِقاعُ فَتَزْهَرُ
وَ اِنَّ له فى الحَرْبِ اِنْ هِىَ شَمَّرَ
تْوَ دارَتْ رَحاها وَ القَنا تَتَکَسَّرُ
سناناً شَکا طولَ الحِصارِ لِشُرْبِه
دَماً مِنْ نُحورٍ فِى الوَغا تَتَفَجَّرُ21
ابوحفص کرمانى همچنین به محمدبن عبدالملک زیات، ادیب تواناى عصر عباسى(م.233 ق)، که بعدها به وزارت معتصم و واثق رسید،22 نامهاى ادبى نوشته بود.
23 این نامه را که سرشار از تلمیحات، کنایات و تشبیهات است، ابوعبداللّه بیمارستانى چنین حکایت کرده است:
اَمّا بَعْدُ، فَاِنَّکَ مِمَّن إذا غَرَسَ سَقى و إذا أَسَّسَ بَنى لِیَسْتَتِمَّ بَناءَ أسّه و یَجْتَنَى ثَمَرَةَ غَرْسِهِ وَ بَناؤُکَ فى وُدّى قَد وَهى وَ شارَفَ الدُروسَ و غَرْسُکَ عِندى قَدْ عَطَشَ وَ اَشْفى علىَ الیبُوسِ فَتَدارَکْ بناءَ ما اسَّسْتَ وَ سَقْىِ مَا غَرَسْتَ.
ابن خلکان از قول بیمارستانى گوید: من این جملات را با ابوعبدالرحمن عطوى باز گفتم. او گفت: ابوحفص در این عبارات با اشاره به ابیاتى از ابونواس مىخواست محمدبن عمرانبن یحیىبن خالدبن برمک را مدح نماید.24
پىنوشتها:
1. محمد محمدىملایرى، فرهنگ ایرانى پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامى، ص 93.
2. شمسالدینبن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، ج 5، ص 95.
3. عمادالدین اسماعیل ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 10، ص 274.
4. ابوبکر احمدبن على خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، ج 10، ص 186.
5. همان، ج 6، ص 72 و ابوالفرجبن جوزى، المنتظم فى تاریخ ملوک الامم، ج 10، ص 236.
6. کمالالدین عمربن عدیم، بغیة الطلب فى تاریخ حلب، ج 7، ص 3019.
7. عزالدین ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 5، ص 444.
8. ابوالمحاسن ابن تغرى بردى، النجوم الزاهره فى ملوک مصر و القاهره، ج 2، ص 224 و شمسالدین ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 10، ص 220.
9. کمال الدین عمربن عدیم، همان، ج 3، ص 1547 و ابوالقاسم علىبن حسنابن عساکر، تاریخ دمشق، ج 16، ص 7.
10. شهابالدین یاقوت حموى، معجم الادباء، ج 8، ص 127.
11. شمسالدین ذهبى، همان، ج 10، ص 128، 181 و 220.
12. شهابالدین یاقوت حموى، معجم البلدان، ج 5، ص 307.
13. دانشگاه کمبریج، تاریخ ایران، ج 4، ص 63.
14. کمالالدینبن عدیم، همان، ج 3، ص 1547.
15. همان، ج 7، ص 3019.
16. همان، ص 3020.
17. ابوالقاسم علىبن حسنابن عساکر، تاریخ دمشق، ج 16، ص 7.
18. ابن عدیم، همان، ج 7، ص 3020.
19. همان.
20. همان، ص 3021.
21. همان، ج 10، ص 4706.
22. احمدبن عبداللّه قلقشندى، مآثر الانافه فى معالم الخلافة، ج 1، ص 219 و شمسالدین ذهبى، همان، ج 11، ص 173.
23. شمسالدینبن خلکان، همان، ج 5، ص 65.
24. همان.
منابع:
ـ ابن اثیر، عزالدین، الکامل فى التاریخ، به کوشش ابوالفداء عبداللّه القاضى (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1995م).
ـ ابن تغرى بردى، ابوالمحاسن، النجوم الزاهرة فى ملوک مصر و القاهرة، به کوشش محمد و مصطفى عبدالقادر عطا (قاهره، موسسة المصریة العامة للتألیف و الطباعة و النشر، 1358ق).
ـ ابن جوزى، ابوالفرج، المنتظم فى تاریخ ملوک الامم، به کوشش محمد و مصطفى عبدالقادر عطا (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1992م).
ـ ابن خلکان، شمسالدین، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، به کوشش احسان عباس (بیروت، دارلثقافة، 1968م).
ـ ابن عدیم، کمالالدین عمر، بغیة الطلب فى تاریخ حلب، به کوشش سهیل زکار (بیروت، دارالفکر، 1988م).
ـ ابن عساکر، ابوالقاسم علىبن حسن، تاریخ دمشق (نرمافزار رایانهاى)، (اعداد الخطیب للانتاج و التسویق، الاشراف العلمى: مرکز التراث، بىتا).
ـ ابن کثیر، عمادالدین اسماعیل، البدایة و النهایة، به کوشش على محمد البجاوى (بیروت، مکتبة المعارف، 1992م).
ـ خطیب بغدادى، ابوبکر احمدبن على، تاریخ بغداد (بیروت دارالکتب العلمیة، بىتا).
ـ ذهبى، شمسالدین، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارناؤوط و محمد العر قسوسى (بیروت، موسسة الرسالة، 1413ق).
ـ فراى، ر.ن (گرد آورنده)، تاریخ ایران (پژوهش دانشگاه کمبریج)، جلد چهارم، ترجمه حسن انوشه (تهران، امیر کبیر، 1372ش).
ـ قلقشندى، احمدبن عبداللّه، مآثر الانافة فى معالم الخلافة، به کوشش عبدالستار احمد فراج (کویت، مطبعة حکومة الکویت، 1985م).
ـ محمدى ملایرى، محمد، فرهنگ ایرانى پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامى (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1356ش).
ـ یاقوت حموى، شهاب الدین، معجم الادباء (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408/1988م).
ـ ـــــــــــــــــــــ ، معجم البلدان، به کوشش حسن حبشى (بیروت، دارالفکر، بىتا).
زندگى و شخصیت ابنازرق
دربارهى زندگى ابوحفص کرمانى اطلاعات مفصّلى در منابع وجود ندارد؛ ولى بر اساس دادههاى موجود، او شخصیتى ادبى و در عین حال دیوانسالار و سیاسى داشته و از طبقهى دبیران و کاتبان ایرانى بوده است. این گروه از همان قرن نخست هجرى به خلفا نزدیک بودند و به باور برخى، وجود اینان در حقیقت نشانهى استمرار حضور طبقهى دبیران در دستگاه خلافت، از دورهى ساسانى تا دورهى عباسى است.1
ابوحفص کرمانى، در عصر سلطه و نفوذ خاندانهاى ایرانى در دربار خلفاى عباسى، با این حکومت رابطهاى نزدیک داشت و از منشیان و ادیبان زبردست دورهى عباسى و کاتب عمروبن مسعده بود.2 وى به سبب مهارت در انشا و نگارش متنهاى ادبى بدیع، جایگاه ویژهاى در دربار و به ویژه نزد خلیفه داشت.3 در منابع آمده است که مأمون، خلیفهى عباسى (198ـ218ق)، به او پیشنهاد وزارت کرد، ولى او این پیشنهاد را نپذیرفت و خود را شایستهى آن ندانست.4
احتمالاً ابوحفص در دورهى طولانى حکومت مأمون بر نواحى شرقى ایران به دربار او پیوست. انتساب او به کرمان نیز مىتواند دلیلى بر آن باشد که یا خود او و یا پدرانش از کرمان به خراسان کوچیده و در آنجا جایگاهى به دست آوردهاند؛ چه در منابع از کرمانى دیگرى به نام ابراهیمبن رستم سخن گفتهاند که در همان زمان در مرو ساکن بود و از فقیهان و محدثان صاحب نفوذ در این شهر به شمار مىرفت و حتى با مأمون و فضلبن سهل رابطهى نزدیکى داشت.5 شاهد و دلیل دیگر بر اینکه ابوحفص در خراسان به حکومت عباسى پیوسته آن است که اسحاق بلخى، شاعر عربىسراى خراسانى، از استادان ابوحفص عمر کرمانى بود. بلخى، که عمرى طولانى کرده بود، از پدر خالد برمک روایت کرده و ابوحفص نیز برخى روایات مربوط به تاریخ برمکیان را از او نقل کرده است؛6 بنابراین، او پس از انتقال مأمون از مرو به بغداد در سال 202 قمرى،7 همچنان در خدمت او بود و همراه وى راهى بغداد شد. به نظر مىرسد ماجراى رد پیشنهاد وزارت مأمون از سوى ابوحفص نیز مربوط به بعد از انتقال خلیفه به بغداد و حتى، به احتمال قوى، در واپسین سال عمر مأمون و پس از مرگ عمروبن مسعده بود؛ چه در سالهاى نخست خلافت او، با وجود وزیران قدرتمندى چون فضل و حسن، پسران سهل سرخسى، و احمدبن ابى خالد و احمدبن یوسف، مجالى براى وزارت ابوحفص نبود و از آنجا که بیشتر شرححالنویسان، سال درگذشت ابن مسعده را 217 قمرى نگاشتهاند،8 مأمون باید در همین سال به ابوحفص پیشنهاد پذیرش منصب وزارت را کرده باشد.
آثار ابوحفص
از قرار معلوم ابوحفص عمر ازرق به اخبار سرگذشت خاندان ایرانى برمکى علاقه و دلبستگى فراوانى داشت و افزون بر منشآت سلیس و آراسته، کتابى تحت عنوان اخبار البرامکه و فضائلهم نیز نوشته9 و در آن سرگذشت این خاندان را از آغاز تا پایان بیان نموده است. این دلبستگى، تا حد زیادى نتیجهى بهرهمندى او از معلومات اسحاق بلخى و تا حدى نیز به سبب پیوستگى وى به ابوالفضل عمروبن مسعدةبن سعدبن صول، پسر عموى ابراهیمبن عباس صولى، شاعر عصر عباسى است. چه ابن مسعده، که خود از نویسندگان و شاعران بزرگ دربار مأمون بود،10 نزد جعفر برمکى موقعیتى ویژه داشت و مدتى وزیر و کاتب سرّ مأمون بود.11
کتاب ابوحفص (اخبار البرامکه) حداقل تا قرن هفتم هجرى در دسترس اهل تاریخ بود و کسانى همچون: یاقوت، ابن عساکر و ابن عدیم، بارها به آن استناد کردند.
روایات تاریخ برامکه
روایات منقول از ابوحفص در مورد تاریخ برمکیان را، بر اساس آنچه از منابع متأخرتر به دست مىآید، مىتوان به چند دسته تقسیم کرد:
1. برمکیان پیش از اسلام
یاقوت از قول عمربن ازرق کرمانى نقل کرده است که برمکیان پیش از برپایى ملوکالطوایف در بلخ شاهانه مىزیستند و بتپرست بودند. براى آنها اوصاف مکه و کعبه را توصیف کردند و اینکه قریش و دوستان عرب آنها به سوى آن مىشتابند و آن را بزرگ مىدارند. بدینترتیب، برامکه بتخانهى نوبهار را هماورد خانهى خدا قرار دادند و پیرامون آن بتها گذاشتند و آن را با دیبا و ابریشم آراستند و بر آن گوهرهاى گرانبها آویختند.12 روشن است که معبد نوبهار متعلق به بوداییان بلخ و خراسان بود13 و این گروه به لحاظ عقیدتى با بتپرستان عربستان تفاوت فراوانى داشتند. همچنین دربارهى وجود ارتباطات فرهنگى میان عربستان قبل از اسلام با مردم نواحى شمال شرقى ایران شواهد و مدارک قابل قبولى در دست نیست؛ اما همین گزارش ابوحفص بویى از واقعیت نیز دارد و حتى ممکن است نشانى از آگاهى یافتن بوداییان بلخ و بامیان از کعبه و زیارت آن توسط مسلمانان در دوران پس از فتح خراسان و ماورالنهر به دست مسلمانان عرب باشد و اینکه آنها کوشیدند تا وجود این معبد را در پرتو تشبیه آن به کعبهى مسلمانان توجیه کنند.
2. رابطهى برمکیان با امویان
ابوحفص از قول اسحاق بلخى نقل کرده است که:
برمک پدر خالد برمکى، با پانصد خدمتگزار در رصافهى شام به دیدار هشامبن عبدالملک، خلیفه اموى (105ـ125ق)، شتافت. هشام او را پذیرفت و وى را احترام کرد و نکو داشت. او سپس اسلام آورد. اسحاق بلخى که گویا خود در آن هنگام در رصافه مىزیسته است گوید: من او را گرانقدر و بزرگ جایگاه دیدم.14
ابن عدیم به نقل از ابوحفص و او از قول سعیدبن مسلمه، نوادهى هشامبن عبدالملک آورده است:
خالدبن برمک با پدرم مسلمةبن هشام، در حالى که هر دو کودک بودند، با یکدیگر در یک بستر مىخوابیدند و در یک جا رشد کردند. پدرم مسلمه بچهدار نمىشد و برمک براى او دارویى وصف کرده بود که با آن درمان شد و من براى او متولد شدم؛ به همین سبب مرا در روزگار هشام، برمکى مىخواندند.15
3. رابطهى برمکیان با عباسیان
به گفته ابن ازرق آشنایى برمکیان با عباسیان نیز از درون دربار امویان آغاز شد؛ چه برمک روزى در کنار درگاه هشام ایستاده بود که محمدبن علىبن عبداللّهبن عباس را در آنجا دید و از شکل و شمایل او خوشش آمد و پرسید: او کیست؟ گفتند: از خویشان پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم است. در اینجا او خطاب به پسرش خالد سفارش مىکند: با اینان بنشین و در خدمت آنان باش. خالد بنا به سفارش پدر کوشید تا با عباسیان آشنا شود و از همین رهگذر بعدها یکى از بیست نفرى شد که شیعه آنها را براى اقامهى دعوت پس از دوازده نقیب برگزید.16 ابن عساکر نیز گوید:
من در کتاب اخبار البرامکه عمربن ازرق کرمانى خواندم که خالدبن برمک به خانهى محمدبن على و سپس پسرش ابراهیم، امامان عباسى، رفتوآمد مىکرد. در حالى که متهم به داشتن دین مجوس بود.17
از گزارشهاى ابن ازرق چنین برمىآید که خالد به دلیل توانایى مالى و نفوذ سیاسى خود کمک مؤثرى به پیشبرد دعوت عباسیان نمود چنانکه از قول جاحظ و او از ثمامةبن اشرس سخن از بخشندگى فراوان خالد به دوستان و همنشینان خود به میان آورده است.18 او همچنین از قول شیخى از مردم بامیان نقل کرده است که هیچیک از خراسانیان را ندیدیم مگر آنکه خالدبن برمک بر او منتى نهاده بود. همچنین از قول بشربن حرب طالقانى و دیگر مشایخ دعوتِ عبّاسى مىنویسد که طرفداران خاندان عباسى خالدبن برمک را «امین آلمحمد» مىنامیدند.19
به گفتهى ابن ازرق، خالدبن برمک گاه در جامهى بازرگان به شهرهاى گرگان و طبرستان و رى و دیگر نواحى مىرفت و مردم را به سوى بنىهاشم فرا مىخواند.20
منقولات و آفریدههاى ادبى
از آنجا که ابوحفص در کتابت و انشا دستى توانا داشت و با شعر و ادب مأنوس بود، مىتوان انگاشت که کتاب او نیز سرشار از نکتههاى ادبى و اشعار عربى بوده است به طور مثال ابنعدیم به شعرى از ابوموسى حلبى اشاره کرده که ابوحفص آن را نقل نموده و در آن حلبى، موسىبن یحیىبن خالد برمکى را آسمانى مىداند که بخششهاى فراوان مىبارد و همچون باران، آبگیرها را سرشار و شاداب مىسازد و، در عین حال، در جنگ از خود چالاکى و دلاورى نشان مىدهد:
اَلا إنّما موسى بنُ یحیى بنِ خالدٍ
سَماءٌ علینا بالرغائبِ تَمْطِرُ
عَلى کُلِ حالٍ مِن یسارٍ و عِلَّةٍ
فَتَرْدى کما تَرْدىَ البِقاعُ فَتَزْهَرُ
وَ اِنَّ له فى الحَرْبِ اِنْ هِىَ شَمَّرَ
تْوَ دارَتْ رَحاها وَ القَنا تَتَکَسَّرُ
سناناً شَکا طولَ الحِصارِ لِشُرْبِه
دَماً مِنْ نُحورٍ فِى الوَغا تَتَفَجَّرُ21
ابوحفص کرمانى همچنین به محمدبن عبدالملک زیات، ادیب تواناى عصر عباسى(م.233 ق)، که بعدها به وزارت معتصم و واثق رسید،22 نامهاى ادبى نوشته بود.
23 این نامه را که سرشار از تلمیحات، کنایات و تشبیهات است، ابوعبداللّه بیمارستانى چنین حکایت کرده است:
اَمّا بَعْدُ، فَاِنَّکَ مِمَّن إذا غَرَسَ سَقى و إذا أَسَّسَ بَنى لِیَسْتَتِمَّ بَناءَ أسّه و یَجْتَنَى ثَمَرَةَ غَرْسِهِ وَ بَناؤُکَ فى وُدّى قَد وَهى وَ شارَفَ الدُروسَ و غَرْسُکَ عِندى قَدْ عَطَشَ وَ اَشْفى علىَ الیبُوسِ فَتَدارَکْ بناءَ ما اسَّسْتَ وَ سَقْىِ مَا غَرَسْتَ.
ابن خلکان از قول بیمارستانى گوید: من این جملات را با ابوعبدالرحمن عطوى باز گفتم. او گفت: ابوحفص در این عبارات با اشاره به ابیاتى از ابونواس مىخواست محمدبن عمرانبن یحیىبن خالدبن برمک را مدح نماید.24
پىنوشتها:
1. محمد محمدىملایرى، فرهنگ ایرانى پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامى، ص 93.
2. شمسالدینبن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، ج 5، ص 95.
3. عمادالدین اسماعیل ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 10، ص 274.
4. ابوبکر احمدبن على خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، ج 10، ص 186.
5. همان، ج 6، ص 72 و ابوالفرجبن جوزى، المنتظم فى تاریخ ملوک الامم، ج 10، ص 236.
6. کمالالدین عمربن عدیم، بغیة الطلب فى تاریخ حلب، ج 7، ص 3019.
7. عزالدین ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 5، ص 444.
8. ابوالمحاسن ابن تغرى بردى، النجوم الزاهره فى ملوک مصر و القاهره، ج 2، ص 224 و شمسالدین ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 10، ص 220.
9. کمال الدین عمربن عدیم، همان، ج 3، ص 1547 و ابوالقاسم علىبن حسنابن عساکر، تاریخ دمشق، ج 16، ص 7.
10. شهابالدین یاقوت حموى، معجم الادباء، ج 8، ص 127.
11. شمسالدین ذهبى، همان، ج 10، ص 128، 181 و 220.
12. شهابالدین یاقوت حموى، معجم البلدان، ج 5، ص 307.
13. دانشگاه کمبریج، تاریخ ایران، ج 4، ص 63.
14. کمالالدینبن عدیم، همان، ج 3، ص 1547.
15. همان، ج 7، ص 3019.
16. همان، ص 3020.
17. ابوالقاسم علىبن حسنابن عساکر، تاریخ دمشق، ج 16، ص 7.
18. ابن عدیم، همان، ج 7، ص 3020.
19. همان.
20. همان، ص 3021.
21. همان، ج 10، ص 4706.
22. احمدبن عبداللّه قلقشندى، مآثر الانافه فى معالم الخلافة، ج 1، ص 219 و شمسالدین ذهبى، همان، ج 11، ص 173.
23. شمسالدینبن خلکان، همان، ج 5، ص 65.
24. همان.
منابع:
ـ ابن اثیر، عزالدین، الکامل فى التاریخ، به کوشش ابوالفداء عبداللّه القاضى (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1995م).
ـ ابن تغرى بردى، ابوالمحاسن، النجوم الزاهرة فى ملوک مصر و القاهرة، به کوشش محمد و مصطفى عبدالقادر عطا (قاهره، موسسة المصریة العامة للتألیف و الطباعة و النشر، 1358ق).
ـ ابن جوزى، ابوالفرج، المنتظم فى تاریخ ملوک الامم، به کوشش محمد و مصطفى عبدالقادر عطا (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1992م).
ـ ابن خلکان، شمسالدین، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، به کوشش احسان عباس (بیروت، دارلثقافة، 1968م).
ـ ابن عدیم، کمالالدین عمر، بغیة الطلب فى تاریخ حلب، به کوشش سهیل زکار (بیروت، دارالفکر، 1988م).
ـ ابن عساکر، ابوالقاسم علىبن حسن، تاریخ دمشق (نرمافزار رایانهاى)، (اعداد الخطیب للانتاج و التسویق، الاشراف العلمى: مرکز التراث، بىتا).
ـ ابن کثیر، عمادالدین اسماعیل، البدایة و النهایة، به کوشش على محمد البجاوى (بیروت، مکتبة المعارف، 1992م).
ـ خطیب بغدادى، ابوبکر احمدبن على، تاریخ بغداد (بیروت دارالکتب العلمیة، بىتا).
ـ ذهبى، شمسالدین، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارناؤوط و محمد العر قسوسى (بیروت، موسسة الرسالة، 1413ق).
ـ فراى، ر.ن (گرد آورنده)، تاریخ ایران (پژوهش دانشگاه کمبریج)، جلد چهارم، ترجمه حسن انوشه (تهران، امیر کبیر، 1372ش).
ـ قلقشندى، احمدبن عبداللّه، مآثر الانافة فى معالم الخلافة، به کوشش عبدالستار احمد فراج (کویت، مطبعة حکومة الکویت، 1985م).
ـ محمدى ملایرى، محمد، فرهنگ ایرانى پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامى (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1356ش).
ـ یاقوت حموى، شهاب الدین، معجم الادباء (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408/1988م).
ـ ـــــــــــــــــــــ ، معجم البلدان، به کوشش حسن حبشى (بیروت، دارالفکر، بىتا).