فاتحان عرب و نشر اسلام در افریقیه (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
افریقیه پس از فتح مصر کانون توجه فاتحان عرب شد. از فتح مصر در سال 22 قمرى توسط عمرو بن عاص تا فتح نهایى این منطقه در سال 90 قمرى توسط موسى بن نُصیر، همزمان با ورود اسلام به این سرزمین، تحولات سیاسى، اجتماعى و فرهنگى بزرگى در میان بربرها پدیدار گشت و آنان رفتار متفاوتى را در مقابل فاتحان و سپس والیان مسلمان در پیش گرفتند. موضوع این مقاله، بررسى تأثیر رفتار فاتحان عرب بر قبایل بربر در متابعت از آنان و پذیرش اسلام تا تسخیر کامل شمال افریقا توسط مسلمانان است.
افریقیه به دلیل موقعیت جغرافیائى، وجود معادن زر و زمینهاى حاصلخیز به سرعت مورد توجه فاتحان عرب قرار گرفت. از سال 22 قمرى که عمروبن عاص پس از فتح مصر در حملهاى برقآسا قسمتهایى از افریقیه را گشود،1 تا تکمیل نهایى این فتح در سال 90 قمرى به دست موسىبننُصیر،2 تحولات سیاسى، اجتماعى و فرهنگى بزرگى در این منطقه رخ داد و اهالى این سرزمین که بربر نامیده مىشدند،3 نقش مهمى در این تحولات ایفا کردند. آنان با پذیرش اسلام، در کنار فرماندهان عربى که اصول عدالت و مساوات را نسبت به آنان رعایت کردند از بذل جان دریغ ننمودند و در فتوحات و تلاش سرداران عرب براى ترویج اسلام، با آنان صادقانه همراهى کردند. از طرفى روحیهى استقلالطلبى و جنگآورى بربرها، که بسیار شبیه اعراب بود، همواره آنان را به مقابله با ظلم و ستم والیان خشونتمدار وا مىداشت و به مذاهب اسلامى دیگر ـ غیر از مذهب اهل تسنن که مذهب رسمى دستگاه خلافت بود ـ مىگرویدند. رواج مذاهبى چون زیدى، اسماعیلى و خوارج که به تشکیل دول مستقلى چون ادریسیان، فاطمیان و بنىرستم منجر شد، گواه بر این مطلب است.
آغاز توجه به افریقیه در زمان خلیفهى دوم در پى فتوحات در شام و مصر توسط عمروبن عاص بود. وى پس از تسخیر اسکندریه، در سال 21 قمرى / 642 میلادى یک گروه نظامى را به فرماندهى عُقبةبن نافع به غرب اعزام نمود. عقبه شجاعانه از مرزهاى غربى گذشت و توانست بَرقَه و زَویله را فتح کند. عمروبن عاص در سال 22 قمرى به برقه رفت و با مردم آن دیار، که از مرفهترین قبایل بربر بودند،4 با دریافت جزیه مصالحه کرد، سپس عازم طرابلس شد و پس از یک ماه محاصرهى این شهر موفق به فتح آن شد؛5 اما خلیفهى دوم ورود مسلمانان به افریقیه را خوش نمىداشت و مخالف ادامهى پیشروىها بود؛ بنابراین، عمروبن عاص با گذاشتن پادگانى در برقه به فرماندهى عقبةبن نافع به مصر بازگشت.6
تسامح خلیفهى سوم و اعزام عبداللّهبن سعدبن ابىسَرح، زمینهى غزو افریقیه را براى غازیان منتظرى چون عقبه فراهم نمود؛ خصوصاً که شمارى از صحابه و تابعین با کاروان حمایتى خلیفهى سوم عازم مصر شدند تا عبداللّه را در این امر خطیر یارى دهند.7 عبداللّهبن سعدبن ابىسرح با یارى این گروه و همراهى پادگان برقه به فرماندهى عقبةبن نافع موفق به شکست لشکر روم شد. وى شهر سُبَیطَلَه8 را محاصره و فتح کرد و برخى از سپاهیانش را به دیگر نواحى فرستاد و آنان تا شهر قَفْصَه پیش تاختند. این پیروزى در سال 28 قمرى به دست آمد و عبداللّه آنچه توانست از غنایم و اموال برداشت و به مصر بازگشت.9
پس از استقرار حکومت معاویةبن ابىسفیان، عمروبن عاص مجدداً والى مصر و افریقیه شد و پس از مرگ او در سال 43 قمرى/ 665 میلادى، خلیفهى اموى، معاویةبن حُدَیج را والى افریقیه کرد و مغرب را از مصر جدا و مستقیماً به مرکز خلافت متصل نمود.10 در منابع به امارت معاویةبن حدیج، عقبةبن نافع و زُهَیربن قیس از جانب شخص خلیفه اشاره شده است، اما بعضى محققین آغاز استقلال ولایت مغرب از مصر را در زمان موسىبن نصیر و دلیل آنرا عزل عقبةبن نافع توسط مَسْلَمةبن مُخَلَّد انصارى، والى مصر، و اعزام ابوالمهاجر دینار به جاى وى، همچنین عزل حَسّانبن نُعمان توسط عبدالعزیزبن مروان دانستهاند. به نظر مىرسد در عزل والیان مغرب، نظر والى مصر به عنوان منبع مطّلع اهمیت داشته است؛ و با توجه به موفقیت عقبه و حَسّان در مغرب، احتمالاً نقش والیان مصر در عزل آنان به دلیل رقابتهاى سیاسى و از طریق سعایت از والیان مغرب نزد خلیفه بوده است که در منابع به هر دو مورد اشاره کردهاند.11
پس از معاویةبن حدیج، به ترتیب عقبةبن نافع، ابوالمهاجر دینار، عقبةبن نافع(بار دوم)، زهیربن قیس بَلَوى، حَسّانبن نُعمان و موسىبن نُصیر به ولایت افریقیه منصوب شدند. نقطهى اشتراک این والیان، علاقهمندى به جهاد و ترویج اسلام در میان قبایل بربر بود، اگر چه هر یک روشهاى متفاوتى براى رسیدن به این هدف داشتند. عقبه از آغاز حمله به افریقیه، عمروبن عاص را یارى نمود و در بازگشت وى به مصر، ترجیح داد براى ترویج اسلام در میان قبایل و در سمت فرماندهى پادگان برقه در آنجا بماند و لشکر عبداللّهبن سَعدبن ابىسَرح را یارى دهد. وى تا هنگامى که خود به حکومت افریقیه رسید - جز چند سالى که ابوالمهاجر دینار والى افریقیه بود - در آن دیار ماند تا عاقبت در معرکهى تَهوده کشته شد.12
ابوالمهاجر دینار هم در دوران ولایت خود بر افریقیه و پس از آن در ولایت دوم عقبه، در مغرب ماند و علىرغم گفتهى بعضى از منابع، با وجود خصومت و دشمنى شدید میان وى و عقبه،13 عاقبت با شجاعت علیه رومیان در جنگ تهوده جنگید و در کنار عقبه کشته شد. اگر خبر دشمنى بین این دو صحیح باشد، این همراهى تا مرگ مىتواند بیانگر علاقهى مشترک این دو به تبلیغ اسلام و غلبهى احساس مسئولیت بر سایر احساسات آن دو باشد.
زهیربن قیس بلوى نیز مدتها پیش از ولایت بر افریقیه در پادگان برقه مرزدارى کرد و سربازى فداکار در لشکر عقبه بود. او نیز به هنگام مأموریتى که از جانب عبدالملکبن مروان براى بازپسگیرى قیروان به او واگذار شده بود، با شجاعت در مقابل سپاه بربر، که با بیزانس متحد شده بود، جنگید و آنان را شکست داد و قیروان را بازپس گرفت و بر مغرب اوسط استیلا یافت؛ اما در آنجا مستقر نشد و تنها به استرداد قیروان بسنده کرد و گفت: «من فقط براى جهاد آمدهام».14 گویى اولین فرماندهان و والیان عرب در افریقیه، استقرار کامل در بلاد فتح شده را در تضاد با هدف معنوى جهاد در راه خدا مىدانستند؛ چه تا قبل از ولایت عقبه، لشکر مسلمانان پس از پیشروى در مغرب و کسب غنایمى به مصر بر مىگشت. عقبةبن نافع با تأسیس قیروان در سال 55 قمرى این شهر را محلى براى گسیل لشکر و تعلیم بربرها قرارداد و گویى این اقدام پیامى براى رومیان بود که حضور مسلمانان در این دیار همیشگى است. با همهى اینها، عقبه نیز در پیشروىهاى خود قبل از معرکهى تهوده از قیروان حرکت کرد و به ساحل اقیانوس اطلس رسید و در آنجا جملهى معروف خود را گفت:
خدایا اگر این دریا نبود، براى جهاد در راه تو سرزمینها را زیر پا مىگذاشتیم.15
اما عقبه، حضور مسلمانان را در این وسعت تثبیت نکرد و سپاهیانش را به قیروان بازگرداند.16
خدمات عمرانى حَسّانبن نُعمان در افریقیه و ساماندهى فرهنگى قوم بربر در روزگار درخشان او نیز بازگو کنندهى همان علاقهمندى به گسترش اسلام در منطقه و بهبود اوضاع بربرهاى نومسلمان بود. موسىبن نصیر نیز اگر چه نسبت به قبایل شورشگر بربر با خشونت رفتار کرد، اما با ملاطفت به بربرهاى مسلمان از آنان نیرویى عظیم فراهم آورد که با کمک آن توانست بر اندلس نیز دست یابد.
این فاتحان دو روش متفاوت در برخورد با ساکنان افریقیه داشتند: تنى چند، که عقبةبن نافع در رأس آنان بود، علىرغم خلوص نیت، در مجاهدات خود و تلاش براى گسترش اسلام در میان بربرها، به آنان اعتماد نمىکردند و از شفقت و مدارا پرهیز داشتند. شواهد تاریخى حاکى از اعمال خشونت عقبه و اعتقاد وى به تبلیغ اسلام با شمشیر است. عبداللّهبن سعدبن ابى سرح و زهیربن قیس نیز در این گروه جاى دارند. شاید به همین دلیل، این سرداران پس از جنگ و گشودن شهرها، شهامت استقرار دایم در آنها را نداشتند. بیان ابنعِذارى مراکشى در مورد آغاز ولایت عقبه و سخنى که از وى در مورد افریقیه نقل کرده است، طرز تفکر عقبه در مورد چگونگى رفتار با بربرها را نشان مىدهد؛ وى مىنویسد:
و وصل عقبةبن نافع الفهرى الى افریقیه فى عشرة الاف من المسلمین؛ فافتتحها و دخلها و وضع السیف فى اهلها...17
سپس از قول عقبه مىنویسد:
انّ افریقیه، اذا دخلها امامٌ، اجابوه الى الاسلام، فاذا خرج منها، رجع من کان اجاب منهم لدین اللّه الى الکفر!18
این عبارت، بىاعتمادى عقبه نسبت به بربرهاى نومسلمان را مىرساند. رفتار عقبه با ابوالمهاجر دینار در آغاز دورهى دوم ولایتش بر افریقیه نیز نامطلوب است. او ابوالمهاجر را به بند کشید و شهر «تاکرونه» یا «تکروان» را که وى تأسیس کرده بود ویران ساخت و مردم را بهسوى قیروان راند.19 دوران دوم ولایت عقبه نیز سراسر به جنگ و قتال گذشت و به جز ساخت مساجدى در قیروان دَرْعَه و سوس20 اقدامى عمرانى ننمود. عقبه با گذشتن از شهرها و بلاد مختلف مردم را به اسلام دعوت مىکرد، پس چون نمىپذیرفتند با آنها مىجنگید و پس از شکستِ آنان به شهرى دیگر مىرفت؛21 اما رفتار عقبه با رئیس قبیلهى أورَبَه براى وى نتیجهى جبران ناپذیرى بهبار آورد.
کُسَیلَةبن لمزم از ملوک بربر بود که توسط ابوالمهاجر دینار اسلام آورده و وى را یارى نموده بود. پس از روى کار آمدن مجدد عقبه، وى با کسَیله رفتارى تحقیرآمیز در پیش گرفت و او را نزد قبیلهاش خوار ساخت؛22 پس کسیله در غیاب عقبه از فرصت استفاده کرد، بابیزانس متحد شد و لشکرى فراهم آورد و عاقبت، عقبه جان بر سر این عصیانگرى انتقامجویانه نهاد. منابع از زهد و خلوص نیت عقبه خبر مىدهند23 و صاحب البیان المغرب او را مستجاب الدّعوه مىخواند،24 اما شیوهى برخورد او با ساکنان مغرب مطلوب نبود و علىرغم میل شدید باطنى او به رواج اسلام، این امر در دوران وى تحقق کامل نیافت.
عبدالملکبن مروان، پس از مرگ عقبه در پى کسى بود که دینا و عقلاً مانند عقبه باشد، پس مشاوران او زهیربن بَلَوى را، که منابع او را از زهّاد دانستهاند، معرفى و پیشنهاد کردند.25 زهیر علىرغم شکست کسیله و تسلط بر مغرب الاوسط اجازه نداد مسلمانان در آنجا مستقر شوند.26 وى نیز عاقبت در نبرد با رومیان کشته شد.27
چند تن از فاتحان عرب رفتارى مبتنى بر تسامح و اعتماد با بربران داشتند. اولین بار ابوالمهاجر دینار این روش را اعمال کرد که تأثیرات مثبتى در گسترش اسلام در افریقیه و مغرب داشت. ابوالمهاجر که پس از عزل عقبه به حکومت مغرب رسید، همان شوق عقبه را در فتوحات داشت اما کوشید به ساکنین مغرب نزدیک شود و با اعتماد به آنان از وابستگىهایشان به روم بکاهد. ابوالمهاجر داعیانى را میان بربرها فرستاد تا اسلام را به درستى میان آنان رواج دهند؛ از اینرو عدهى زیادى از بربرها مسلمان شدند و وى از این نومسلمانان براى رسیدن به اهداف خود یارى خواست. مهمترین نتیجهى این سیاست، مسلمان شدن کُسَیله و عدهاى از پیروانش و همراهى آنها با سپاه ابوالمهاجر بود.28 ابوالمهاجر روش برخورد عقبه را نمىپسندید و وى را از تحقیر کردن کسیله نهى نمود و سیرهى رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم با جبابرهى عرب را به او یادآورى کرد و او را از انتقام کسیله بیم داد.29 سخن و رفتار ابوالمهاجر در این ماجرا نشان از شناخت او از جامعهى بربر و شباهتهاى روحى میان اعراب و بربرها دارد. وى مىدانست که سیاست رحمت و بخشایش پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم کلید فتح دلهاى اعراب مشرک است و تنها همین روش بر قبایل بربر تأثیر مىگذارد. اگر چه عقبه به نصایح همرزم خویش توجهى ننمود، ولى پایان عمر این دو فرمانده شجاعِ عرب، زیبا و عبرتآموز است. با همه سوء تفاهم و اختلاف بینشى که میان این دو وجود داشت، عقبةبن نافع، در معرکه تهوده از ابوالمهاجر خواست که امور مسلمین را بر عهده گیرد تا او فرصت براى شهادت بیابد؛ اما ابوالمهاجر سوگند خورد که او نیز به دنبال همین غنیمت است30 و عاقبت هر دو با هم کشته شدند.
سیاست ابوالمهاجر دینار را حَسّانبن نعمانالفّانى دنبال نمود. وى با حُکم عبدالملکبن مروان و با اختیار تصرف در اموال مصر به سال 78 قمرى بر افریقیه ولایت یافت و با درک درست از موقعیت نظامى رومىها که از شهرهاى ساحلى مغرب بر آن دیار حکم مىراندند، توانست در حملاتى پىگیر سلطهى رومیان را از مغرب براندازد. در همین زمان، بربرها پس از کشته شدن کسیله، در صحارى مغرب الاقصى زیر پرچمزنى از قبیلهى جَراوَه به نام کاهنه گرد آمده بودند. مقر فرماندهى او کوههاى اوراس بود. حسان به نبرد با او رفت، اما شکست سختى خورد و به برقه بازگشت و کاهنه مدت پنج سال سلطهى خویش را بر قسمت اعظم افریقیه بسط داد. با رسیدن نیروى کمکى از جانب عبدالملکبن مروان، حسّان توانست در سال 79 قمرى کاهنه را شکست دهد؛ اما پیش از قتل او به عدهاى از بربرها و پسران کاهنه امان داد، با این شرط که لشکرى با دوازده هزار نیرو در اختیارش قرار دهند. سپس فرماندهى این لشکر را به پسران کاهنه سپرد31 و گروهى از تابعان را مأمور کرد تا قرآن و احکام اسلامى را به آنها بیاموزند. در زمان حکومت حسان، مغربالادنى و مغربالاوسط به دست مسلمانان افتاد و حسّان ضمن تثبیت آنان در این مناطق، به عمران و آبادى مغرب همت گماشت. حسّان براى از بین بردن امکان تهاجم دوبارهى بیزانس به سواحل مغرب، بندر تونس را در نزدیکى شهر ویران قرطاجنه، بنا کرد و در آن کارگاههایى براى ساخت کشتى به کمک کارگران ماهر قبطى تأسیس نمود. وى ادارهى امور کشور را تنظیم کرد، دیوانها را نظم بخشید و خراج را سامان داد. همچنین با اعزام فقها به نقاط مختلف به نشر اسلام و گسترش زبان عربى پرداخت. حسّان منطقهى بزرگ مغرب را به پنج سرزمین جداگانه: اقلیم بَرقه، اقلیم طرابلس، اقلیم افریقیه، مغرب الاوسط و مغرب الاقصى تقسیم کرد و با واگذارى زمینهاى وسیع رومیان به کشاورزان، آنان را مرهون حکومت خود ساخت.
حسّان از وضع مسیحیان هم غافل نماند و سعى کرد پیوند مسیحیان مغرب را با کلیساى روم قطع کند؛ بنابراین از آنها خواست تا از کلیساى اسکندریه که تابع حکومت اسلامى بود، پیروى کنند.32 این اقدامات چنان فضاى آرام و قابل کنترلى در میان قبایل ایجاد نمود که پیش از آن دیده نمىشد.
آخرین فاتحى که در زمان او تسلط مسلمانان بر مغرب کامل شد، موسىبن نصیر بود. وى با قبایل شورشگر به تندى برخورد کرد و عدهى زیادى را کشت. در جنگ با اهالى سَجُومه، پسران عقبه را آزاد گذاشت تا به انتقام خون پدرشان به هر تعداد که مایلاند از بربرهاى اسیر بکشند و آنان ششصد نفر را به قتل رساندند.33
سیاست موسىبن نصیر در برابر قبایل بربر رویهى دیگرى هم داشت: او با کسانى که مسلمان مىشدند و در اسلامشان پایدار بودند، شیوهى مسالمت و همکارى در پیش مىگرفت و آنان را در سپاه خود جاى مىداد و میان آنان و اعراب فرقى نمىنهاد.34 این سیاست موجب شد که موسىبن نصیر با یارى این قبایل نو مسلمان، سراسر مغرب را به تصرف در آورد و به فتح اندلس نیز توفیق یابد.
پىنوشتها:
1. ابن عذارى مراکشى،البیان المغرب، ج 1، ص 8.
2. همان، ص 43.
3. عبدالعزیز سالم، تاریخ المسلمین و آثارهم فى الاندلس ، ص 18.
4. بلاذرى، فتوح البلدان، ص323.
5. ابن عذارى مراکشى،همان، ص 8.
6. ابن اثیر،الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 88.
7. ابن عذارى،همان، ج 1، ص 8 - 9.
8. sufetula: شهرى در افریقا در هفتاد مایلى قیروان،معجم البلدان، ج 3، ص 187.
9. ابن عذارى،همان، ج 1، ص 12 - 13.
10. همان، ج 1، ص 16.
11. همان، ج 1، ص 22 - 39.
12. این جنگ در سال 64 قمرى، میان سپاه اسلام به فرماندهى عقبةبن نافع و سپاه بربر به رهبرى کُسَیلَه رهبر قبیله أَورَبَه که با بیزانس همپیمان شده بود، واقع شد و محل وقوع آن تهوده، از شهرهاى بزرگ مغرب بود. در این جنگ مسلمانان شکست سختى خوردند و عقبةبن نافع، ابوالمهاجر دینار و تعداد زیادى از مسلمانان کشته شدند. ابن اثیر، همان، ج 4، ص 108؛ ابن عذارى، همان، ج 1، ص 29.
13. ابن عذارى، همان، ص 22 - 23.
14. انّى ما قدمت الاّ للجهاد! و اخاف ان تمیل بى الى الدنیا فأهلک!، همان، ص 32.
15. همان، ص 28.
16. همانجا.
17. همان، ص 19.
18. همانجا.
19. همان، ص 23.
20. همان، ص 27.
21. همان، ص 27 - 28؛ ابن خلدون، العبر، ج 5، ص 146.
22. روزى او را گفت که گوسفندى را که در برابرش بود پوست بکند، کسیله آن را به غلامان خود حواله کرد ولى عقبه بر او بانگ زد. کسیله خشمگین برخاست و به سوى گوسفند رفت. هر بار که دست بر گوسفند مىسود بر ریش مىکشید... پیرى عرب گفت: این بربرى شما را تهدید مىکند. خبر به ابوالمهاجر رسید. عقبه را از آزار او منع کرد. ابن عذارى، همان، ص 29؛ ابن خلدون، همان، ج 5، ص 146.
23. ابن عذارى، همان، ص 23.
24. همان، ص 21.
25. همان، ص 31.
26. همان، ص 32.
27. همان، ص 33.
28. ابن خلدون، همان، ص 146.
29. فقال ابوالمهاجر لعقبه: بئس ما صَنَعتَ! کان رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، یتألّف جبابرة العرب و انت تأتى الى رجل جبّار فى قومه، فى دار عزّه، قریب العهد بالشّرک، فتُهینه! فتهاون عقبة بکلامه. ابن عذارى، همان، ص29.
30. همان جا.
31. همان، ص 35 - 37.
32. عبدالمجید نعنعى، دولت امویان در اندلس، ص44.
33. ابن عذارى، همان، ص 41.
34. عبدالمجید نعنعى، همان، ص 49.
منابع:
ـ ابن اثیر،الکامل فى التاریخ (بیروت، دارالصادر، 1966).
ـ ابن خلدون،العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ترجمهى عبدالمحمد آیتى (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1371).
ـ ابن عذارى مراکشى، البیان المغرب فى اخبار الاندلس و المغرب، تحقیق ج.س.کولان و لوى پروونسال، (بیروت، دارالثقافة، 1983).
ـ بلاذرى، فتوح البلدان، ترجمهى محمد توکل (تهران، نشر نقره، 1367).
ـ سالم، عبدالعزیز، تاریخ المسلمین و آثارهم فى الاندلس (بیروت، دارالنهضةالعربیة، 1988).
ـ نعنعى، عبدالمجید، دولت امویان در اندلس،ترجمهى محمد سپهرى (قم، انتشارات پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1380).
افریقیه به دلیل موقعیت جغرافیائى، وجود معادن زر و زمینهاى حاصلخیز به سرعت مورد توجه فاتحان عرب قرار گرفت. از سال 22 قمرى که عمروبن عاص پس از فتح مصر در حملهاى برقآسا قسمتهایى از افریقیه را گشود،1 تا تکمیل نهایى این فتح در سال 90 قمرى به دست موسىبننُصیر،2 تحولات سیاسى، اجتماعى و فرهنگى بزرگى در این منطقه رخ داد و اهالى این سرزمین که بربر نامیده مىشدند،3 نقش مهمى در این تحولات ایفا کردند. آنان با پذیرش اسلام، در کنار فرماندهان عربى که اصول عدالت و مساوات را نسبت به آنان رعایت کردند از بذل جان دریغ ننمودند و در فتوحات و تلاش سرداران عرب براى ترویج اسلام، با آنان صادقانه همراهى کردند. از طرفى روحیهى استقلالطلبى و جنگآورى بربرها، که بسیار شبیه اعراب بود، همواره آنان را به مقابله با ظلم و ستم والیان خشونتمدار وا مىداشت و به مذاهب اسلامى دیگر ـ غیر از مذهب اهل تسنن که مذهب رسمى دستگاه خلافت بود ـ مىگرویدند. رواج مذاهبى چون زیدى، اسماعیلى و خوارج که به تشکیل دول مستقلى چون ادریسیان، فاطمیان و بنىرستم منجر شد، گواه بر این مطلب است.
آغاز توجه به افریقیه در زمان خلیفهى دوم در پى فتوحات در شام و مصر توسط عمروبن عاص بود. وى پس از تسخیر اسکندریه، در سال 21 قمرى / 642 میلادى یک گروه نظامى را به فرماندهى عُقبةبن نافع به غرب اعزام نمود. عقبه شجاعانه از مرزهاى غربى گذشت و توانست بَرقَه و زَویله را فتح کند. عمروبن عاص در سال 22 قمرى به برقه رفت و با مردم آن دیار، که از مرفهترین قبایل بربر بودند،4 با دریافت جزیه مصالحه کرد، سپس عازم طرابلس شد و پس از یک ماه محاصرهى این شهر موفق به فتح آن شد؛5 اما خلیفهى دوم ورود مسلمانان به افریقیه را خوش نمىداشت و مخالف ادامهى پیشروىها بود؛ بنابراین، عمروبن عاص با گذاشتن پادگانى در برقه به فرماندهى عقبةبن نافع به مصر بازگشت.6
تسامح خلیفهى سوم و اعزام عبداللّهبن سعدبن ابىسَرح، زمینهى غزو افریقیه را براى غازیان منتظرى چون عقبه فراهم نمود؛ خصوصاً که شمارى از صحابه و تابعین با کاروان حمایتى خلیفهى سوم عازم مصر شدند تا عبداللّه را در این امر خطیر یارى دهند.7 عبداللّهبن سعدبن ابىسرح با یارى این گروه و همراهى پادگان برقه به فرماندهى عقبةبن نافع موفق به شکست لشکر روم شد. وى شهر سُبَیطَلَه8 را محاصره و فتح کرد و برخى از سپاهیانش را به دیگر نواحى فرستاد و آنان تا شهر قَفْصَه پیش تاختند. این پیروزى در سال 28 قمرى به دست آمد و عبداللّه آنچه توانست از غنایم و اموال برداشت و به مصر بازگشت.9
پس از استقرار حکومت معاویةبن ابىسفیان، عمروبن عاص مجدداً والى مصر و افریقیه شد و پس از مرگ او در سال 43 قمرى/ 665 میلادى، خلیفهى اموى، معاویةبن حُدَیج را والى افریقیه کرد و مغرب را از مصر جدا و مستقیماً به مرکز خلافت متصل نمود.10 در منابع به امارت معاویةبن حدیج، عقبةبن نافع و زُهَیربن قیس از جانب شخص خلیفه اشاره شده است، اما بعضى محققین آغاز استقلال ولایت مغرب از مصر را در زمان موسىبن نصیر و دلیل آنرا عزل عقبةبن نافع توسط مَسْلَمةبن مُخَلَّد انصارى، والى مصر، و اعزام ابوالمهاجر دینار به جاى وى، همچنین عزل حَسّانبن نُعمان توسط عبدالعزیزبن مروان دانستهاند. به نظر مىرسد در عزل والیان مغرب، نظر والى مصر به عنوان منبع مطّلع اهمیت داشته است؛ و با توجه به موفقیت عقبه و حَسّان در مغرب، احتمالاً نقش والیان مصر در عزل آنان به دلیل رقابتهاى سیاسى و از طریق سعایت از والیان مغرب نزد خلیفه بوده است که در منابع به هر دو مورد اشاره کردهاند.11
پس از معاویةبن حدیج، به ترتیب عقبةبن نافع، ابوالمهاجر دینار، عقبةبن نافع(بار دوم)، زهیربن قیس بَلَوى، حَسّانبن نُعمان و موسىبن نُصیر به ولایت افریقیه منصوب شدند. نقطهى اشتراک این والیان، علاقهمندى به جهاد و ترویج اسلام در میان قبایل بربر بود، اگر چه هر یک روشهاى متفاوتى براى رسیدن به این هدف داشتند. عقبه از آغاز حمله به افریقیه، عمروبن عاص را یارى نمود و در بازگشت وى به مصر، ترجیح داد براى ترویج اسلام در میان قبایل و در سمت فرماندهى پادگان برقه در آنجا بماند و لشکر عبداللّهبن سَعدبن ابىسَرح را یارى دهد. وى تا هنگامى که خود به حکومت افریقیه رسید - جز چند سالى که ابوالمهاجر دینار والى افریقیه بود - در آن دیار ماند تا عاقبت در معرکهى تَهوده کشته شد.12
ابوالمهاجر دینار هم در دوران ولایت خود بر افریقیه و پس از آن در ولایت دوم عقبه، در مغرب ماند و علىرغم گفتهى بعضى از منابع، با وجود خصومت و دشمنى شدید میان وى و عقبه،13 عاقبت با شجاعت علیه رومیان در جنگ تهوده جنگید و در کنار عقبه کشته شد. اگر خبر دشمنى بین این دو صحیح باشد، این همراهى تا مرگ مىتواند بیانگر علاقهى مشترک این دو به تبلیغ اسلام و غلبهى احساس مسئولیت بر سایر احساسات آن دو باشد.
زهیربن قیس بلوى نیز مدتها پیش از ولایت بر افریقیه در پادگان برقه مرزدارى کرد و سربازى فداکار در لشکر عقبه بود. او نیز به هنگام مأموریتى که از جانب عبدالملکبن مروان براى بازپسگیرى قیروان به او واگذار شده بود، با شجاعت در مقابل سپاه بربر، که با بیزانس متحد شده بود، جنگید و آنان را شکست داد و قیروان را بازپس گرفت و بر مغرب اوسط استیلا یافت؛ اما در آنجا مستقر نشد و تنها به استرداد قیروان بسنده کرد و گفت: «من فقط براى جهاد آمدهام».14 گویى اولین فرماندهان و والیان عرب در افریقیه، استقرار کامل در بلاد فتح شده را در تضاد با هدف معنوى جهاد در راه خدا مىدانستند؛ چه تا قبل از ولایت عقبه، لشکر مسلمانان پس از پیشروى در مغرب و کسب غنایمى به مصر بر مىگشت. عقبةبن نافع با تأسیس قیروان در سال 55 قمرى این شهر را محلى براى گسیل لشکر و تعلیم بربرها قرارداد و گویى این اقدام پیامى براى رومیان بود که حضور مسلمانان در این دیار همیشگى است. با همهى اینها، عقبه نیز در پیشروىهاى خود قبل از معرکهى تهوده از قیروان حرکت کرد و به ساحل اقیانوس اطلس رسید و در آنجا جملهى معروف خود را گفت:
خدایا اگر این دریا نبود، براى جهاد در راه تو سرزمینها را زیر پا مىگذاشتیم.15
اما عقبه، حضور مسلمانان را در این وسعت تثبیت نکرد و سپاهیانش را به قیروان بازگرداند.16
خدمات عمرانى حَسّانبن نُعمان در افریقیه و ساماندهى فرهنگى قوم بربر در روزگار درخشان او نیز بازگو کنندهى همان علاقهمندى به گسترش اسلام در منطقه و بهبود اوضاع بربرهاى نومسلمان بود. موسىبن نصیر نیز اگر چه نسبت به قبایل شورشگر بربر با خشونت رفتار کرد، اما با ملاطفت به بربرهاى مسلمان از آنان نیرویى عظیم فراهم آورد که با کمک آن توانست بر اندلس نیز دست یابد.
این فاتحان دو روش متفاوت در برخورد با ساکنان افریقیه داشتند: تنى چند، که عقبةبن نافع در رأس آنان بود، علىرغم خلوص نیت، در مجاهدات خود و تلاش براى گسترش اسلام در میان بربرها، به آنان اعتماد نمىکردند و از شفقت و مدارا پرهیز داشتند. شواهد تاریخى حاکى از اعمال خشونت عقبه و اعتقاد وى به تبلیغ اسلام با شمشیر است. عبداللّهبن سعدبن ابى سرح و زهیربن قیس نیز در این گروه جاى دارند. شاید به همین دلیل، این سرداران پس از جنگ و گشودن شهرها، شهامت استقرار دایم در آنها را نداشتند. بیان ابنعِذارى مراکشى در مورد آغاز ولایت عقبه و سخنى که از وى در مورد افریقیه نقل کرده است، طرز تفکر عقبه در مورد چگونگى رفتار با بربرها را نشان مىدهد؛ وى مىنویسد:
و وصل عقبةبن نافع الفهرى الى افریقیه فى عشرة الاف من المسلمین؛ فافتتحها و دخلها و وضع السیف فى اهلها...17
سپس از قول عقبه مىنویسد:
انّ افریقیه، اذا دخلها امامٌ، اجابوه الى الاسلام، فاذا خرج منها، رجع من کان اجاب منهم لدین اللّه الى الکفر!18
این عبارت، بىاعتمادى عقبه نسبت به بربرهاى نومسلمان را مىرساند. رفتار عقبه با ابوالمهاجر دینار در آغاز دورهى دوم ولایتش بر افریقیه نیز نامطلوب است. او ابوالمهاجر را به بند کشید و شهر «تاکرونه» یا «تکروان» را که وى تأسیس کرده بود ویران ساخت و مردم را بهسوى قیروان راند.19 دوران دوم ولایت عقبه نیز سراسر به جنگ و قتال گذشت و به جز ساخت مساجدى در قیروان دَرْعَه و سوس20 اقدامى عمرانى ننمود. عقبه با گذشتن از شهرها و بلاد مختلف مردم را به اسلام دعوت مىکرد، پس چون نمىپذیرفتند با آنها مىجنگید و پس از شکستِ آنان به شهرى دیگر مىرفت؛21 اما رفتار عقبه با رئیس قبیلهى أورَبَه براى وى نتیجهى جبران ناپذیرى بهبار آورد.
کُسَیلَةبن لمزم از ملوک بربر بود که توسط ابوالمهاجر دینار اسلام آورده و وى را یارى نموده بود. پس از روى کار آمدن مجدد عقبه، وى با کسَیله رفتارى تحقیرآمیز در پیش گرفت و او را نزد قبیلهاش خوار ساخت؛22 پس کسیله در غیاب عقبه از فرصت استفاده کرد، بابیزانس متحد شد و لشکرى فراهم آورد و عاقبت، عقبه جان بر سر این عصیانگرى انتقامجویانه نهاد. منابع از زهد و خلوص نیت عقبه خبر مىدهند23 و صاحب البیان المغرب او را مستجاب الدّعوه مىخواند،24 اما شیوهى برخورد او با ساکنان مغرب مطلوب نبود و علىرغم میل شدید باطنى او به رواج اسلام، این امر در دوران وى تحقق کامل نیافت.
عبدالملکبن مروان، پس از مرگ عقبه در پى کسى بود که دینا و عقلاً مانند عقبه باشد، پس مشاوران او زهیربن بَلَوى را، که منابع او را از زهّاد دانستهاند، معرفى و پیشنهاد کردند.25 زهیر علىرغم شکست کسیله و تسلط بر مغرب الاوسط اجازه نداد مسلمانان در آنجا مستقر شوند.26 وى نیز عاقبت در نبرد با رومیان کشته شد.27
چند تن از فاتحان عرب رفتارى مبتنى بر تسامح و اعتماد با بربران داشتند. اولین بار ابوالمهاجر دینار این روش را اعمال کرد که تأثیرات مثبتى در گسترش اسلام در افریقیه و مغرب داشت. ابوالمهاجر که پس از عزل عقبه به حکومت مغرب رسید، همان شوق عقبه را در فتوحات داشت اما کوشید به ساکنین مغرب نزدیک شود و با اعتماد به آنان از وابستگىهایشان به روم بکاهد. ابوالمهاجر داعیانى را میان بربرها فرستاد تا اسلام را به درستى میان آنان رواج دهند؛ از اینرو عدهى زیادى از بربرها مسلمان شدند و وى از این نومسلمانان براى رسیدن به اهداف خود یارى خواست. مهمترین نتیجهى این سیاست، مسلمان شدن کُسَیله و عدهاى از پیروانش و همراهى آنها با سپاه ابوالمهاجر بود.28 ابوالمهاجر روش برخورد عقبه را نمىپسندید و وى را از تحقیر کردن کسیله نهى نمود و سیرهى رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم با جبابرهى عرب را به او یادآورى کرد و او را از انتقام کسیله بیم داد.29 سخن و رفتار ابوالمهاجر در این ماجرا نشان از شناخت او از جامعهى بربر و شباهتهاى روحى میان اعراب و بربرها دارد. وى مىدانست که سیاست رحمت و بخشایش پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم کلید فتح دلهاى اعراب مشرک است و تنها همین روش بر قبایل بربر تأثیر مىگذارد. اگر چه عقبه به نصایح همرزم خویش توجهى ننمود، ولى پایان عمر این دو فرمانده شجاعِ عرب، زیبا و عبرتآموز است. با همه سوء تفاهم و اختلاف بینشى که میان این دو وجود داشت، عقبةبن نافع، در معرکه تهوده از ابوالمهاجر خواست که امور مسلمین را بر عهده گیرد تا او فرصت براى شهادت بیابد؛ اما ابوالمهاجر سوگند خورد که او نیز به دنبال همین غنیمت است30 و عاقبت هر دو با هم کشته شدند.
سیاست ابوالمهاجر دینار را حَسّانبن نعمانالفّانى دنبال نمود. وى با حُکم عبدالملکبن مروان و با اختیار تصرف در اموال مصر به سال 78 قمرى بر افریقیه ولایت یافت و با درک درست از موقعیت نظامى رومىها که از شهرهاى ساحلى مغرب بر آن دیار حکم مىراندند، توانست در حملاتى پىگیر سلطهى رومیان را از مغرب براندازد. در همین زمان، بربرها پس از کشته شدن کسیله، در صحارى مغرب الاقصى زیر پرچمزنى از قبیلهى جَراوَه به نام کاهنه گرد آمده بودند. مقر فرماندهى او کوههاى اوراس بود. حسان به نبرد با او رفت، اما شکست سختى خورد و به برقه بازگشت و کاهنه مدت پنج سال سلطهى خویش را بر قسمت اعظم افریقیه بسط داد. با رسیدن نیروى کمکى از جانب عبدالملکبن مروان، حسّان توانست در سال 79 قمرى کاهنه را شکست دهد؛ اما پیش از قتل او به عدهاى از بربرها و پسران کاهنه امان داد، با این شرط که لشکرى با دوازده هزار نیرو در اختیارش قرار دهند. سپس فرماندهى این لشکر را به پسران کاهنه سپرد31 و گروهى از تابعان را مأمور کرد تا قرآن و احکام اسلامى را به آنها بیاموزند. در زمان حکومت حسان، مغربالادنى و مغربالاوسط به دست مسلمانان افتاد و حسّان ضمن تثبیت آنان در این مناطق، به عمران و آبادى مغرب همت گماشت. حسّان براى از بین بردن امکان تهاجم دوبارهى بیزانس به سواحل مغرب، بندر تونس را در نزدیکى شهر ویران قرطاجنه، بنا کرد و در آن کارگاههایى براى ساخت کشتى به کمک کارگران ماهر قبطى تأسیس نمود. وى ادارهى امور کشور را تنظیم کرد، دیوانها را نظم بخشید و خراج را سامان داد. همچنین با اعزام فقها به نقاط مختلف به نشر اسلام و گسترش زبان عربى پرداخت. حسّان منطقهى بزرگ مغرب را به پنج سرزمین جداگانه: اقلیم بَرقه، اقلیم طرابلس، اقلیم افریقیه، مغرب الاوسط و مغرب الاقصى تقسیم کرد و با واگذارى زمینهاى وسیع رومیان به کشاورزان، آنان را مرهون حکومت خود ساخت.
حسّان از وضع مسیحیان هم غافل نماند و سعى کرد پیوند مسیحیان مغرب را با کلیساى روم قطع کند؛ بنابراین از آنها خواست تا از کلیساى اسکندریه که تابع حکومت اسلامى بود، پیروى کنند.32 این اقدامات چنان فضاى آرام و قابل کنترلى در میان قبایل ایجاد نمود که پیش از آن دیده نمىشد.
آخرین فاتحى که در زمان او تسلط مسلمانان بر مغرب کامل شد، موسىبن نصیر بود. وى با قبایل شورشگر به تندى برخورد کرد و عدهى زیادى را کشت. در جنگ با اهالى سَجُومه، پسران عقبه را آزاد گذاشت تا به انتقام خون پدرشان به هر تعداد که مایلاند از بربرهاى اسیر بکشند و آنان ششصد نفر را به قتل رساندند.33
سیاست موسىبن نصیر در برابر قبایل بربر رویهى دیگرى هم داشت: او با کسانى که مسلمان مىشدند و در اسلامشان پایدار بودند، شیوهى مسالمت و همکارى در پیش مىگرفت و آنان را در سپاه خود جاى مىداد و میان آنان و اعراب فرقى نمىنهاد.34 این سیاست موجب شد که موسىبن نصیر با یارى این قبایل نو مسلمان، سراسر مغرب را به تصرف در آورد و به فتح اندلس نیز توفیق یابد.
پىنوشتها:
1. ابن عذارى مراکشى،البیان المغرب، ج 1، ص 8.
2. همان، ص 43.
3. عبدالعزیز سالم، تاریخ المسلمین و آثارهم فى الاندلس ، ص 18.
4. بلاذرى، فتوح البلدان، ص323.
5. ابن عذارى مراکشى،همان، ص 8.
6. ابن اثیر،الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 88.
7. ابن عذارى،همان، ج 1، ص 8 - 9.
8. sufetula: شهرى در افریقا در هفتاد مایلى قیروان،معجم البلدان، ج 3، ص 187.
9. ابن عذارى،همان، ج 1، ص 12 - 13.
10. همان، ج 1، ص 16.
11. همان، ج 1، ص 22 - 39.
12. این جنگ در سال 64 قمرى، میان سپاه اسلام به فرماندهى عقبةبن نافع و سپاه بربر به رهبرى کُسَیلَه رهبر قبیله أَورَبَه که با بیزانس همپیمان شده بود، واقع شد و محل وقوع آن تهوده، از شهرهاى بزرگ مغرب بود. در این جنگ مسلمانان شکست سختى خوردند و عقبةبن نافع، ابوالمهاجر دینار و تعداد زیادى از مسلمانان کشته شدند. ابن اثیر، همان، ج 4، ص 108؛ ابن عذارى، همان، ج 1، ص 29.
13. ابن عذارى، همان، ص 22 - 23.
14. انّى ما قدمت الاّ للجهاد! و اخاف ان تمیل بى الى الدنیا فأهلک!، همان، ص 32.
15. همان، ص 28.
16. همانجا.
17. همان، ص 19.
18. همانجا.
19. همان، ص 23.
20. همان، ص 27.
21. همان، ص 27 - 28؛ ابن خلدون، العبر، ج 5، ص 146.
22. روزى او را گفت که گوسفندى را که در برابرش بود پوست بکند، کسیله آن را به غلامان خود حواله کرد ولى عقبه بر او بانگ زد. کسیله خشمگین برخاست و به سوى گوسفند رفت. هر بار که دست بر گوسفند مىسود بر ریش مىکشید... پیرى عرب گفت: این بربرى شما را تهدید مىکند. خبر به ابوالمهاجر رسید. عقبه را از آزار او منع کرد. ابن عذارى، همان، ص 29؛ ابن خلدون، همان، ج 5، ص 146.
23. ابن عذارى، همان، ص 23.
24. همان، ص 21.
25. همان، ص 31.
26. همان، ص 32.
27. همان، ص 33.
28. ابن خلدون، همان، ص 146.
29. فقال ابوالمهاجر لعقبه: بئس ما صَنَعتَ! کان رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، یتألّف جبابرة العرب و انت تأتى الى رجل جبّار فى قومه، فى دار عزّه، قریب العهد بالشّرک، فتُهینه! فتهاون عقبة بکلامه. ابن عذارى، همان، ص29.
30. همان جا.
31. همان، ص 35 - 37.
32. عبدالمجید نعنعى، دولت امویان در اندلس، ص44.
33. ابن عذارى، همان، ص 41.
34. عبدالمجید نعنعى، همان، ص 49.
منابع:
ـ ابن اثیر،الکامل فى التاریخ (بیروت، دارالصادر، 1966).
ـ ابن خلدون،العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ترجمهى عبدالمحمد آیتى (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1371).
ـ ابن عذارى مراکشى، البیان المغرب فى اخبار الاندلس و المغرب، تحقیق ج.س.کولان و لوى پروونسال، (بیروت، دارالثقافة، 1983).
ـ بلاذرى، فتوح البلدان، ترجمهى محمد توکل (تهران، نشر نقره، 1367).
ـ سالم، عبدالعزیز، تاریخ المسلمین و آثارهم فى الاندلس (بیروت، دارالنهضةالعربیة، 1988).
ـ نعنعى، عبدالمجید، دولت امویان در اندلس،ترجمهى محمد سپهرى (قم، انتشارات پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1380).