نقش تشیع در جنبشهاى سیاسى صوفیان قزلباش (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
ایلات و عشایر آذربایجان و اران و آسیاى صغیر که اندک اندک به تشیّع رو آورده و در خانقاه صوفیان اردبیل از شیخ صفى الدین اردبیلى به این سو پرورش یافته بودند به دفاع از این سلسله صوفیه (صفویه) برخاستند. آنان به تدریج از جنبهى معنوى به سیاست و حکومتگرى کشیده شده و با تشکیل اتحادیهى قزلباش پایگاه عقیدتى و نظامى خود را پدید آورده و به مرور با تقویت آن توانستند شاه اسماعیل صفوى را به پادشاهى برسانند. این امر تاریخى که هویت و وحدت ایران را نیز در برداشت در جامعه مقبولیت یافت و نهایتاً سلطنت صفویه، ایرانگیر شد.
اما به سان تمام سلسلهها که در آغاز با اندیشه و آرمان به حکومت مىرسند و آنگاه از پایگاههاى اصلى ایدئولوژیک خود دور مىشوند، قزلباش نیز محو قدرت و نعمت گردید و در مسایل سیاسى و اجتماعى آن چنان دخالت کرد که سرانجام به آشوب و متلاشى شدن انجامید؛ به گونهاى که شاه عباس اول آن اتحادیه را در عمل منحل کرد و با تشکیل سازمان شاهسون به گونهى دیگر، سلطنت صفویه را در پناه نظامىگرى قرار داد.
قزلباش (سرخ سر) نام و عنوان اتحادیهاى از ترکزبانان آناتولى و اران و آذربایجان است که به ایلها و اویماقهاى کوچک و بزرگ، چون استاجلو، افشار، تکلو، ذوالقدر، روملو، شاملو، قاجار، ورساق و گروههایى از صوفیان قراباغ و دیگر متمایلان روستایى و منطقهاى شیعى تعلّق داشتهاند.
این اتحادیهى مذهبى ـ سیاسى با قدرت نظامى خود سلطان حیدر صفوى و بهویژه فرزندش شاه اسماعیل را در ترویج تشیّع و رسیدن به سلطنت یارى رساند. و به علّت داشتن کلاهنمدى سرخ رنگ (خونخواهى شهیدان) با نوکى بلند و پیچیده در دستارى سپید یا سبز رنگ (نماد شیعه و سیادت)، از پشم و ابریشم، در دوازده تَرک (نماد مذهب اثنى عشرى)، نام «قزلباش» را مختص خود کرد و در سازمان مجهّز خود در دوستى شاه (شاهسونى) و دفاع از او، به عنوان «مرشد کامل»، فداکارى و از خودگذشتگى نشان داد و سرانجام با ایمان و قدرت بسیار، «مرشد» بزرگ خود را بر اریکهى سلطنت ایران نشاند.
حرکت مذهبى ـ سیاسى این طوایف بر ضد ستم و اجحاف حاکمان و زمینداران مالاندوزِ گذشته، با در نظر گرفتن جنبههاى تاریخى، از سویى استقلال و مرکزیّت سیاسى ایران را در شرایط نابهنجار ملوکالطوایفى حاکم بر کلیت ایرانزمین(1) فراهم آورد و در رویارویى با عثمانیان و ازبکان (از غرب و شرق) هویّت ملى و فرهنگى ایران پایدار ماند و از سوى دیگر به دلیل تعصّب در باورهایى که بر آن نام تشیّع و ولایت نهاده بودند، بخشهایى از سرزمین تاریخى ایران را به حکومتهاى سنّىمذهب مجاور علاقهمند و وابسته کرد و به گونهاى یگانگى فرامذهبى ایران زمین را متزلزل ساخت.
چگونگى این جنبش خودجوش و «سازمان یافته» در تحلیل اسلامباورى ایرانیان و برخوردارىهاى تاریخى و فرهنگى و عقیدتى آنان بازشناسى شده و نحوهى قیام و سرانجام حاکمیّت قزلباش تبیین گردیده است.
قزلباشان سلسلهاى را به قدرت رساندند که هنوز هم نزد ایرانیان، به ویژه ساکنان اران و آذربایجان، مرتبت اسطورهاى «اسکندر» و «خضر» و «اولیاءاللّه» را دارا هستند؛ و به قول استاد عبدالحسین نوایى:
سلطنت صفویه غیر از جنبهى سیاسى، از نظر ایرانیان جنبه معنویتى داشت و آن همان روح ارشادى بود که شیخ صفى و فرزندش صدرالدّین موسى و فرزندش خواجه على سیاهپوش در دلها دمیده بودند، به همین جهت مردم ایران گذشته از احترامى که بدیشان به عنوان رهبر سیاسى ابراز مىداشتند، قلبا نیز بدان خاندان ارادتى تمام و علاقهاى فراوان احساس مىکردند و آنان را نهتنها رهبر سیاسى، بلکه پیشواى معنوى خود مىدانستند.(2)
جنبش قزلباشان و تشیّع منطقهاى ـ روستایى آنان در دورهى به قدرت رسیدن و حاکمیّت، در چنبر چند تقابل فکرى اجتماعى قرار گرفت:
نخست در تقابل با تشیّع حوزهاى ـ شهرنشینى و تضادهاى آنان (معارضات فکرى و تعلّقات عربى ـ ایرانى)؛ و دیگر تقابل با قدرت و حاکمیت و گرایش یافتن به آنکه اندک اندک جنبش سادهى عدالتخواهانهى قزلباش را از ارزشهاى اولیه دور مىکرد به گونهاى که در اوج سلطنت صفویه، تزلزلهاى عقیدتى آن چشمگیر گردید و، سرانجام، با آنکه بسیارى از «حقانیّتهاى» تاریخى ـ اجتماعى آن، هنوز هم کارایى و توانمندى داشت، در سراشیب انحلال و نابودى قرار گرفت و سلطنت بلندآوازهى صفویه، با پدید آمدن تفرقه و تشتّت، پایههاى اصلى پایدارى خود را از دست داد و با حملهى گروههایى نه چندان نیرومند از ساکنان شرقى ایرانزمین (قبایل و عشایر افغان) و ناراضیان دیگر از پاى درآمد.
1. اسلام باورى ایرانیان
عوامل اجتماعى ـ سیاسى و فرهنگى حاکم بر سراسر ایران زمین تاریخى، از آغاز پیدایش دیانت مقدّس اسلام، شرایط و زمینههایى را پدید آورد که این آیین جدید به سهولت توانست در جامعه گسترش یابد و ارزشهاى معنوى و آداب و مناسک نوین آن با روشهاى دیرین زندگى فردى و اجتماعى «ایرانیان» درآمیخت و آنسان یگانگى و همسویى یافت که نهتنها بر بسیارى از اختلافات و چندگانگىهاى «درون جامعهاى» پایان داد، بلکه آسیبهاى ناشى از اغتشاشهاى چند صد سالهى «برون جامعهاى» از آن میان جنگهاى ایران و روم را براى همیشه ترمیم کرد. این وضع نیاز چندانى به عملیات جنگى و اقدامات نظامى نداشت.
جامعهى «ایدهآل» توحیدى اسلام که توسط پیامبر گرانقدر محمد مصطفى صلىاللهعلیهوآلهوسلم بنیان یافته بود، در دورهى زمامدارى خلفاى راشدین (41 ـ 11ق) نیز حیات ثمربخش خود را ادامه داد؛ اما با به قدرت رسیدن امویان (41 ـ 132ق) که به گونهاى تفکیک سیاست از دیانت (حکومت از عقیده) حاصل شد، پارهاى معیارهاى جاهلیّت و هنجارهاى سیاسى ـ نظامى مبتنى بر نیازهاى صاحبان قدرت و اقتباس شیوههایى از عملکردهاى رومى بیزانس جاىگزین آن گردید.
مسألهى عرب و غیرعرب، حکومت کننده (حاکم) و حکومت شونده (محکوم)، آرمانخواه مذهبى (مؤمنان حجاز) و قدرتمدار سیاسى (بزرگان دمشق)، مسلمان و غیر مسلمان (به تشخیص صاحبان قدرت) تار و پود وحدت نسبى پیش آمده را در هم ریخت و جنبشهاى دینى و عقیدتى و سیاسى گوناگونى پدید آورد که البته بر این امر برخوردهاى اجتماعى و فرهنگى ملل و اقوام منطقه را نیز باید افزود(3) واقعیّات یاد شده و رویدادها و حرکات دیگر در جامعهى ایران، که به تحقیق از لحاظ مدنى و آگاهىِ اجتماعى پیشرفته بود، نمىتوانست بىتأثیر باشد؛ از اینرو پس از شهادت امیرمؤمنان على علیهالسلام بسیارى از نهضتهاى ضد اموى که در بخشهاى پراکندهاى از «سرزمین اسلام» آغاز گردید، به صورتى در پیوند با ایران و ایرانیان شکل گرفت. این حرکت، که «علویان» از قوىترین محورهاى آن بودند، در آغاز اجتماعى ـ سیاسى به نظر مىرسید، لکن به مرور صبغهى عقیدتى ـ مذهبى یافت، تا اینکه تشیّع، شکل تاریخى خود را بر پایهى امامت على علیهالسلام و خاندان او و اصلِ عدالتخواهى به دست آورد.(4)
الف) کانونهاى اعتراض
سرزمین ایرانیان از آنسوى خراسان و ماوراءالنهر تا میان رودان و منطقههاى غربى، یکى از مهمترین مرکزهاى شورش و اعتراض علیه ستم و ستمگرى امویان شده بود که با قیام انتقامخواهان شهادت حسینبن على علیهالسلام و خیزشهاى مسلمانان و پیروان على علیهالسلام و حتى غیر مسلمانان آغاز گشته و با انقلاب خراسان به رهبرى ابومسلم ابعاد سیاسى و نظامى بساط حکومت دمشق از هم پاشیده شد و عبّاسیان بر اریکهى قدرت در بغداد ( 656 ـ 132ق) نشانده شدند و حکومت جدید رنگ ایرانى، خاصّه ساسانى، پیدا کرد و رنگ رومى حکومت بنىامیّه از میان برداشته شد.
با اینکه تغییر خلافت امویان به عباسیان بسیار با اهمیّت بود، اما نتوانست به علت دگرگون نشدن «ساخت حکومت»، احیا کنندهى ارزشهاى اسلامى دورهى رسولاللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم باشد؛ به همین دلیل مردم نومسلمان و ستمدیدهى ایران در وضعى قرار گرفتند که، ناچار شدند با هر اعتقاد و گرایش فرقهاى و مذهبى اسلامى و غیر اسلامى، نسبت به خلافت جدید نیز اندیشمندانه و محتاطانه رفتار نمایند و به خاندان على علیهالسلام علاقهمندى بیشترى داشته باشند و از لحاظ فکرى و مذهبى با تشیّع هم جوشى فزونترى احساس کنند، یا جداى از امر فقاهت و با پاىبندى به مذهبهاى اسلامى موجود، در منطقهها در یک زمینهى اجتماعى و فرهنگى عام علاقهمند یا پذیراى اسلام اشراق و عرفان باشند و این حالت و «حوالت» تاریخى یکى از ارکان وحدت و هماهنگى «ملّى» در سراسر ایران بود.(5)
ب) نقش تشیّع
شیعیان پیدایش مذهب خود را از زمان رسولِ خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم دانسته و اعتقاد دارند که بار سنگین امامت و رهبرى «امّت اسلام» در واقعهى غدیر خم بر عهدهى علىبن ابیطالب علیهالسلام نهاده شده بود؛ لکن برخلاف انتظار، عدهاى، که در «اکثریت» نیز بودند، پس از رایزنى در سقیفهى بنىساعده این وظیفهى بنیادى اسلام را بر عهدهى ابوبکر (13 ـ 11ق) نهادند. و پس از او عمربن خطّاب (24 ـ 13ق) به توصیهى همو و سپس، عثمانبن عفان (36 ـ 25ق) با نوعى دسیسهى بدفرجام خلیفهى مسلمانان شدند و در پایان على علیهالسلام به مقام خلافت و ادارهى امور جامعهى اسلامى (41 ـ 36ق) رسید که تا این زمان نابکارىهاى بسیارى صورت گرفته بود.
شیعیان، یا پیروان على علیهالسلام ، در «اقلیّت» بودند و در این ماجرا نهتنها نسبت به خلفاى یاد شده در بالا (راشدین) ـ به استثناى خلیفهى چهارم (نخستین امام) ـ نظر موافق نداشتند، بلکه با طرح امامت در برابر حکومتهاى موروثى بعد امویان و عباسیان بهطور کامل در جبههى مخالف قرار گرفتند و با بودن زمینههاى تبلیغاتى بهصورتهاى مختلف، گروههاى زیادى از محرومان جامعه، ستمدیدگان پارهاى مناطق، مسلمانان غیر عرب و اقلیّتهاى غیر اسلامى را به خود جلب نمودند و بر روى هم ایران زمین را سنگر اساسى مبارزات خود قرار دادند.
در سال 260 قمرى دوازدهمین امام شیعیان، مهدى موعود علیهالسلام ، از نظرها پنهان شد و مدت هفتاد سال (غیبت صغرى) فقط با چهار تن از صحابهى خود (نوّاب اربعه) در رابطه و گفتوگو بود که آخرین آنها، علىبن محمد السمرى، در سال 329 قمرى درگذشت و از آن زمان رابطهى مستقیم امت با امام غایب قطع گردید (غیبت کبرى) و مشتاقان «قسط الهى» در انتظار فرج وى و روزى هستند که بیدادگرى از روى زمین ریشهکن گردد.
از آن روزگار و حتى پیش از آن، شیعیان در برابر هر نوع حکومت واکنش نشان مىدادند، در نتیجه، هیچگاه توافق کامل با نهادهاى سیاسى جامعه حاصل نمىکردند. این امر جداى از جنبشهاى متعددى است که ایرانیان گاه در لواى شیعه و دوستى خاندان ولایت در پیوند با باورهاى فرهنگى ایران پیش از اسلام ظاهر ساختند. در نظر شیعیان شاهان ایران و حکّام جامعههاى اسلامى، جز در مواردى نادر که از مدافعان و حامیان تشیّع بودند، بر روى هم از ستمگران و غاصبان حق الهى رهبرى جامعه بهشمار مىآمدند. قیامها و نهضتهاى خونینى که از واقعهى کربلاى حسینى به سال 61 قمرى آغاز شد، بىتردید همه از آن حماسهى حقطلبانه الهام گرفتهاند. بدینسان چهرهى عدالتخواهى تشیّع در تاریخ اسلام همواره خونین و مظلومانه بود و محرومان و ستمدیدگان، از هر قوم و طایفه و صنف و گروه، طى این دوران به این طریق فرا خوانده شدند، تا روزى حقیقت و عدالت در جامعه روایى یابد.
با توجه به این که مذهب اکثریت مردم این سرزمین تسنن، خاصه حنفى و شافعى بود و ادارهى حکومتها غالبا در دست سنّیان قرار داشت و در پناه و حمایت آنان فقیهان و قاضیان مذاهب اهل سنت به فقاهت و قضاوت مىپرداختند و، در نتیجهى اعمال آنان، گاه ستمگرى و تعصّب نیز چهره خوفناک و ضد دینى خود را به مظلومان جامعه و آزادگان و احرار نشان مىداد، اما گویى در نهان دیانت ایرانیان به دور از دادخواهى و عدالت نبود و تشیّع ـ بى آنکه احکام مذهبى منظور باشد ـ در سراسر ایران حضور معنوى و روحانى یافت و این امر در تاریخ فرهنگى جامعه انعکاس چشمگیرى داشت.
ج) اشراق ایرانى
ساکنان مناطق مختلف، اعم از شیعى (فرقهى ناجیه) و پیروان امامان فقه اهل سنت، در فلسفه و کلام از طریق منطق و استدلال و در عرفان و تصوّف با زبان محبت و عشق و کشف و شهود، حقانیّت و درستى طریقت خود را آشکار ساختند و در هر دو مسیر معنوى و روحانى بالاتر از «قیل و قال مدرسه» و «یجوز و لایجوز» قرار داشتند. این تساهل و مداراى عقیدتى در کمتر سرزمینى در جهان ظهور عملى یافته است.
در این مورد با وجود سلیقههاى گوناگون، اختلافهاى شدید و زحمتافزا پدید نیامده است، با آنکه بر روى هم، توحید ایرانیان، «اشراقى»، و توحید ساکنان آنسوى اروندرود بیشتر «عددى» بود، لکن در یکدیگر نیز تأثیر داشتند.
اما شیعیان که خود با اشراق آشنایى دیرینه داشتند، در برابر اندیشهها و مکتبها و شرایط گوناگون اجتماعى و سیاسى و شعبههاى چندگانهى مذهبى چون: زیدى و اسماعیلى و اثنى عشرى ـ سه فرقهى مهم ـ تقسیم شدند و به مرور نیز در درون هر یک انشعاباتى پدید آمد. شیعهى اثنىعشرى به جهت سازمان یافتگى فکرى - کلامى و عملى ـ فقهى و بر روى هم فرهنگى، به ویژه نوشتارى، قوىترین فرقههاى شیعى نظامیافته بود که در ایران، خاصّه در بخشهاى مرکزى به گونهى مکتبى با ساختارهاى همه جانبه، مورد قبول اهل اندیشه قرار گرفت و کمابیش با عرفان و اندیشههاى اشراقى مدغم شد و به علت شرایط تاریخى و اجتماعى رشد و بالندگى پیدا کرد و براى مردم نیز پایگاه دفاعى گردید.
د) زبان فارسى
با تحوّل زبان پهلوى و پدید آمدن زبان جدید فارسى و گویش مردم در سراسر کشور به این زبان پویا و نگارش کتابها و رسائل گوناگون در زمینههاى علمى و عقیدتى و ذوقى و خلاقیّتهاى ادبى و هنرى مستقل و یگانهساز ایرانى، ابعاد فرهنگىِ هویت تاریخى ساکنان این منطقه را فراهم آورد. این زبان که به علت ویژگىهاى ذاتى زبانشناختى و رشد در محیط فرهنگى پویا و زایا، بستر بیانها و خواستههاى عرفانى و اشراقى شد، شعر فارسى را پدید آورد که خود چراغ عرفان و اشراق بود و در همین روند، خودِ زبان به غناى تاریخى رسید.
بدینسان اسلامباورىِ ایرانیان در پیوند با کانونهاى گوناگون اعتراض و انگیزههاى عدالتخواهى بالنده شد و در ژرفاى تشیّع جنبههاى ضد قدرت پیدا کرد و هماهنگ با مذهبهاى دیگر، گاه در بعد سیاسى ـ نظامى و گاه در عرفان و اشراق و عشق به توحید و توحّد، در راستایى «فرامذهبى» قرار گرفت و این خصلت را از طریق آسیاى مرکزى (خراسان و ماوراءالنهر) به چین و ماچین؛ از طرف شرق ایرانزمین (پامیر و سند) به هند و مناطق آسیاى جنوب شرقى؛ و از سوى آذربایجان و اران به آنسوى جبال قفقاز؛ و از مسیر آسیاى صغیر تا بالکان و سواحل شرقى آدریاتیگ انتقال داد و در همهى این سرزمینها، با زبان فارسى و نوشتارهاى فارسى، محاورات علمى و فقهى و زمزمههاى عشق و محبت، فراتر از «نطق و ایما و سجل» تحقّق پیدا کرد.
ه ) پیامدهاى یورش مغولان
حملهى مغول آسیبهاى فراوانى بر نهادهاى اقتصادى و فرهنگى ایران و سرزمینهاى همجوار وارد ساخت و پارهاى از رشتههاى وحدت دینى و فرهنگى ممالک اسلامى را از هم گسست. خلافت عربى عباسیان را از میان برد لکن زندگى اجتماعى نوین را به مرور در چارچوب هویتهاى سیاسى مستقلتر قرار داد و در یگانگىهاى تاریخى ـ فرهنگى ساکنان ایران زمین که در ابعاد دیانت و مذهب و اشراق و هنر، جلوههاى جهانگسترى یافته بود، خدشه ایجاد کرد. بىتردید زمینههاى «درون جامعهاىِ» گسستهاى اجتماعى و فرهنگى را هیچگاه نباید از نظر دور داشت، حکومتهاى اولیّهى مغول در بخشهایى از ایران، و به مرور تسلّط ایلخانیان (756 ـ 656 ق) و، سرانجام، یورش تیمور و حکومت تیموریان (906 ـ 771 ق)، هیچیک نتوانستند پیوندهاى یاد شدهى ایرانیان با اسلام و ارزشهایى که خاندان رسالت و امامت بیانگر آن بودند و نیز خصلتهاى فرهنگى و ذوقى و عقیدتى ساکنان این سرزمین را ناتوان سازند.
سلسلهى آلمظفّر (795 ـ 713ق) و ایلخانان کوچک (756 ـ 736ق)، آلجلایر (814 ـ 736ق) در نظام ملوکالطوایف پا گرفتند. قیامهاى مردمى با ارزشهاى شیعى، حکومتهایى نظیر سربداران (784 ـ 737ق) را پدید آوردند؛ به دیگر سخن، امپراتورى تیمورى به سرعت تجزیه شد: ترکمانان قراقویونلو (873 ـ 810ق) با گرایش شیعى، و ترکمانان آققویونلو (920 ـ 872ق) با تمایلات سنّى. همزمان با حاکمیت بازماندگان تیمور در بخشهاى شرقى ایرانزمین و دیگر قدرتهاى محلى در سیستان و مناطق مرکزى و خراسان و ماوراءالنهر و درگیرىهاى آنان با یکدیگر، گویى شرایطى را در نظام تاریخى حکومت در ایران ملوکالطوایف به وجود آورد که جامعهى گستردهى ایرانى در برابر امپراتورى نوپاى عثمانى، خاصّه، از سال 857 قمرى (1453م) سال فتح قسطنطنیه، که به نوعى یادآور حکومت بیزانس و خلافت امویان و عباسیان بود، خواستار وحدت اجتماعى و سیاسى بر مبناى آرمان و فرهنگ تاریخى باشد.
دوران پیش از حملهى مغول و سدههاى پس از آن ایرانیان با گرایشهاى مختلف نسبت به مذهب تشیّع، هر چند به صورت «اقلیّت» همیشه چشم به راه رفع تجاوزها و اجحافها و برکنارى «ظلَمه» و استقرار «سلطنت عدل» بر روى زمین بودهاند. بسیارى از جنبشهاى اجتماعى ـ سیاسى شیعیان ایران پیش از ظهور صفویان، از جمله سربداران، در این اعتقاد عمیق مذهبى ریشه داشته است. «تصوّف اسلامى ـ ایرانى» در بسیارى از این حرکتها، با هر نوع اندیشه ـ اعم از فلسفى یا سیاسى ـ اثرات زیادى گذاشته بود؛ به عبارت دیگر، جامعه در انتظار پاسخ پُرمعنا و با اقتدارى بود تا بتواند به جنبشهاى نافرجام سامان دهد. صفویان اردبیل با پذیرش تشیّع به شیوهاى که خود مىاندیشیدند، یکى از پیشگامان این دگرگونى تاریخى در ایران شدند.
پطروشفسکى با اعتقاد به اینکه در بسیارى از نقاط کشور سنّیان شافعى و حنفى اکثریت داشتند، نوشته است:
رنگ عقیدتى نهضتهایى که علیه فاتحان مغول و بهره کشى فئودالى [اصطلاح از پطروشفسکى است] بر پا شده بود، تشیّع بود و بس، حتى اگر فرض کنیم که در قرنهاى هشتم و نهم هجرى شیعیان ایران در اقلیّت بودند، باید اذعان کنیم که این اقلیّت، به هر تقدیر، مهمّ و فعّال و از حسن توجّه روستاییان و لایههاى پایین شهرى برخوردار بود.
همو افزوده است:
در این زمانها، همواره موضوع انتظار مهدى در ایران شدت داشت و عامهى مردم ظهور او را انقلابى اجتماعى در قالب دین مىدانستند که قرنها پیش، زمینهى آن آماده مىشد.(6)
این دگرگونى یکباره صورت نگرفت و در زمانهاى مورد بحث هیچگاه به طور کامل تحقق نیافت؛ اما صفویان و عملکرد سلطنتخواهان قزلباش نوعى درخشش امیدهاى اجتماعى بود.
2. برخوردارىهاى تاریخى ـ اجتماعى و عقیدتى
شناخت باورمندىهاى قزلباش در پیوند با تحولات عقیدتى و خواستهاى سیاسى صوفیان اردبیل تبیین مىشود. این امر تاریخى با آنکه مورد توجه بسیارى از مورخان قرار گرفته است اما، هنوز کاملاً روشن نیست. در بندهاى زیر بهطور نسبى در چگونگى آن گفتوگو شده است:
الف) باورمندى شیعى ـ صوفیانه خاندانى
تا آنجا که اسناد و مدارک تاریخى گواهى دادهاند، شیخ صفىالدّین اردبیلى (مرید و داماد و جانشین شیخ زاهد گیلانى) از صوفیان منزّه و خوشنام و مورد توجه خاصّ حاکمان وقت و قدرتمداران سیاسى بود. شیخ زاهد گیلانى بر پایهى اعتقادات مریدانش، پیش از آن که شیخ صفىالدّین را دیده باشد، دربارهى او گفته بود:
اى مریدان، مژده باد شما را که شیخالمعصومین و عارف به علوم اسرار حضرت ربّالعالمین شیخ صفىالدّین اسحق موسوى شفقت کرده به جانب بقعهى من مىآید.
و افزود:
به خدا این جوان محرم بارگاه حق... و برگزیدهى حضرت خداى عالم است.
و حتى در مورد فرزندان وى پیشبینى مىکند که
روز به روز در ترقى خواهند بود تا زمان قائم آل محمد علیهالسلام .(7)
پس از درگذشت شیخ صفىالدین اردبیلى به سال 735 قمرى در اردبیل، پسرش شیخ صدرالدین جایش را گرفت تا سال 794 قمرى که او نیز درگذشت. هر دو تن شافعى مذهب و احتمالاً کُرد زبان بودند و مراد و هادى صوفیان منطقهى وسیعى از اران و آذربایجان و گیلان و کردستان، به مرکزیت اردبیل، به شمار مىرفتند.(8)
از زمان خواجهعلى سیاهپوش پسر شیخ صدرالدین، که به سال 830 قمرى در سرزمین فلسطین درگذشت، مسألهى تشیّع خاندان شیخ صفىالدین آشکار شد. وى با امیر تیمور گورکانى ملاقات کرد. این امر و دیگر رویدادهاى تاریخى، اهمیّت و اعتبار او را به عنوان مرشد صوفیان شیعىمذهب، چشمگیر نموده است.(9) پسر وى شیخ ابراهیم بر طریق پدر، نخستین مرشد این طریقت است که بر خلاف احساسات و تمایلات حاکمان قرهقویونلو لقب «شیخ شاه» به خود داده و، در منطقهى نفوذ اجدادش، بسیارى از تهىدستان روستاها و عشیرههاى شیعىمذهب را به خود جلب کرد آنان که پس از درگذشت مرشد والامقام خود به سال 851 قمرى، بدون ترس و محابا، نزد فرزندش شیخ جنید گرد آمدند و با برملا کردن ادعاى سلطنت و حکومت تحت لواى تشیّع، از یکسو بر بسیج طرفداران خود تندى دادند و از سوى دیگر، سوءظن جهانشاه شیعىمذهب قرهقویونلو را افزونتر ساختند.
امیر یحیىبن عبداللطیف قزوینى در تاریخِ مشهور خود به نام لب التّواریخ پس از اشاره به اینکه «شیخ حیدر داعیهى سلطنت صورى فرمودند»(10)، اضافه کرده است:
«میرزا جهانشاه از سلاطین قراقویونلو، به سبب توهمِ زوال ملک، آن حضرت را از قلمرو خود عذر خواست. آن حضرت با جمعى کثیر از اصحابِ ارادت به جانب حلب رفتند. بعد از مدتى به دیار بکر، که والى آنجا امیرکبیر ابونصر حسن بیک بود و با میرزا جهانشاه مخالفت و مخاصمت مىنمود، تشریف بردند و حسنبیک به قدم اعزاز و تعظیم استقبال ایشان نمودند و به مصاهرت با آن حضرت مفاخرت جسته خواهر اعیانیهى خود را، مهدعلیا خدیجهبیگم آغا، به نکاح آن حضرت درآوردند و حضرت صفدر ابوالغازى سلطان حیدر از این خاتون متولد شد و حضرت سلطان جنید بعد از چند وقت با مردم بسیار از دیار بکر به عزم غزو کفار به طرف طرابزون [ترابوزان ] رفتند [و] با کفار آنجا غزا کردند.(11)
و سرانجام افزوده است که وى در جنگ با امیر خلیل، والى شیروان، کشته شد.(12)
از ازدواج شیخ جُنید شیعىمذهب با خدیجه بیگم آغا (خواهر اوزون حسن) آققویونلوى سنى مذهب شیخ حیدر متولد شد و اوست که در روند حرکتهاى دینى ـ سیاسى اجداد خود، سازمان نظامى متشکل و جانباز، مبتنى بر «عقیده»، زیر عنوان قزلباش پدید آورد.(13)
ب) پاىبندى به اندیشههاى ایرانى
با در نظر گرفتن گرایشها و جنبشهاى پس از قیامهاى مانویان و مزدکیان (در ایران باستان) و حرکتهاى سیاسى ـ فرهنگى آرام و گاه تند و ضدحکومتى (در عصر اسلامى) و بررسى طیفهاى گوناگون هر یک از آنها، روند تاریخساخته و کمابیش یگانهاى را مىتوان بازشناسى کرد. این امر از همان زمانها نیز مورد عنایت مخالفان صفویه و قزلباش قرار گرفته بود.
در نامههاى سلطان بایزید و سلطان سلیم و، به تقلید از آنان در بسیارى از منشآت عثمانیان، دربارهى پارهاى از نمادهاى این حرکت ضد تسنن «جمله»ها و «واژه»هاى نابهنجار به وفور آمده است از آن میان دربارهى قزلباش گفته شده:
ـ «طایفه یاغیه قزلباشیه خذّلهم اللّه»؛
ـ «طایفه ملاحده قزلباش»؛
ـ «زنادقه اوباش و ملاحده قزلباش دمرهم اللّه و خذلهم»؛
ـ کلاه سرخ نکبت اندود»؛
ـ و «مجوسان».
در مورد ایران آمده است:
ـ «میل آتش (آتش پرستى) در آن سرزمین نمایان شده است».
و درباره شاه اسماعیل آمده است:
ـ «صوفى بچهى لئیم ناپاک، اثیم افّاک، ذمیم سفّاک»و...
فضل اللّه بن روزبهان خنجى (م 925ق) که از مورخان غیر شیعى و ضد صفوى است، در یکى از کتابهاى خود، به نام عالم آراى امینى، در یک رباعى دربارهى شیخ حیدر، که نشاندهندهى داورىهاى اوست، چنین گفته است:
آنچه هرگز نکرده بود، صلوة و آنچه هرگز نداده بود، زکوة
آنچه نگرفته هیچگه، روزه و آنچه نشناخته، رهِ عرفات
و آنگاه افزود:
«بعد از فتح بلاد آذربایجان، با وجود صغر سن، سجاده شیخوخت در چلّه خانه اردبیل بدو تفویض فرمودند و بر ادامهى سلوک طریق زهادت و اقامهى رسوم عبادت تحریض نمودند. سابق، قضا، شیخ حیدر را از زمرهى اشقیا نوشته و طینتش به سیاست سرشته بود. از اسباب شقاوتش آنکه خلفاى هدر از هر سو بدو ره آوردند و دعواى اولوهیّت او را به شهادت سفاهت آشکار کردند. شیخ زاده را وفور اطاعت مردم روم بر کسب اخلاق مذموم و اطوار میشوم باعث آمد: نخست در مکتب باید نشست نه بر مرکب سوار شد، لوح هجا در دامن بایست نهاد، از لوح کنار گرفت، به جاى درس مقامات معنوى، داستان طایبات پهلوى خواندى و به عوضِ قلم بر کتاب جلیل، شمشیر بر کلاب اردبیل راندى و در خانهاش جز کمان چلهگیر نبود و در خلوتش جز شمشیر... اکثر اوقاتش در تهیه مقدمات لشکرکشى، از نیزه ساختن و تیغ پرداختن معروف بود و خلقى بسیار از مردم روم و طالش و سیاهکوه در مرکبش مجتمع گشته، گویند همگنان او را معبود خویش مىدانستند و از وظایف نماز و واجبات اعراض کرده، جنابش را قبله و مسجود خود مىشناختند. شیخ هم دین اباحت را براى ایشان ترویج داد و قواعد شریعت خرمیان بابکى در میانشان نهاد... تمامت زندگانى را در ورزش طریق پهلوانى صرف کردى.(14)
همین وقایعنگار متعصب در کتاب دیگر خود آورده است:
فتح طایفهى قزل برگ و دشمنى با ایشان و مقاتله با مردم صواب ایشان، بسیار فاضلتر از غزا با کفّار افرنج است که هیچ تردد در کفر ایشان نیست... این فقیر... فتوى دادهام که طایفهى سرخ کلاه [ = قزلباش] بدتر از کفار افرنجند و مقاتله با ایشان افضل از مجاهده با کفار افرنج است؛ زیرا اول، که غزاى فرنگ است، فرضِ کفایت است، حالى و این فرض عینى.(15)
با پذیرش سیادت ساختگى صوفیان اردبیل، نخست نسل خود را به امام زینالعابدین علیهالسلام رسانده، آن گاه در وجود آن امامِ «نیمه ایرانى» نژاد خود را باز یافتهاند. صرف نظر از درستى یا نادرستى این انتساب و داستان ازدواج شهربانو دختر یزدگرد ساسانى با حضرت حسینبن على علیهالسلام ، آنچه به لحاظ تاریخى اهمیت یافته، قبولِ نسبى جامعه و حقانیت جامعه شناختى این نسبت است؛ به زبان دیگر، ایرانیان مىخواستند این داستان صحت تاریخى پیدا کند؛ گویى به درست بودن آن نیاز ملى ـ مذهبى داشتهاند.(16)
ج) «فره ایزدى» و نهاد سلطنت
واژهى «فره ایزدى» که به صورت «خریزما» یا «شریزما»(2) به زبانهاى اروپایى وارد شده و در روانشناسىِ اجتماعى و جامعهشناسىِ سیاسى مفهوم بحثانگیزى گردیده است،(3) در اصل نوعى حالت معنوى و خدادادى بود که دارنده آن را متصف به صفات برجستهاى مىنمود، به گونهاى که جنبههاى کردارى آن جامعه را در مسیر عدالت و انسانیت و آزادى قرار مىداد و اگر صاحب قدرتى، به هنجارهاى نامردمى و بیدادگرانه روى مىآورد، «فرّه ایزدى» از او دورى مىگزید و دارنده پیشین آن نه تنها در زمرهى مردم عادى قرار مىگرفت، بلکه گاه به صورت «دیو» در مىآمد.(17)
قزلباشان دربارهى شیخ حیدر کمابیش چنین اعتقادى داشتند؛ اما دربارهى شاه اسماعیل به روشنى تمام «القابى» را نسبت دادهاند که سیّاحان و مورخان اروپایى، چون مفاهیم یاد شده را به درستى درک نمىکردند، اعتقاد ورزیدهاند که قزلباشان، براى شاه، «الوهیّت» قائل شدهاند.
پارهاى از القاب به کار رفته براى نخستین پادشاه صفویه به نقل از عالم آراى شاه اسماعیل از این قرار است:
پادشاه جمجاه، پادشاه عالمپناه، خسرو زمان، خاقان سلیمان شأن، خاقان اسکندرشأن، خاقان گیتى ستان، ظلاللّه، حضرت ظلّاللّهى، نوّاب ظلاللّهى، نوّاب همایونى ظلاللّهى نوّاب همایون، نوّاب گیتى ستانى، نوّاب عادل، نوّاب عالى، نوّاب اعلى، نوّاب کامیاب، نوّاب گیتىستان، نوّاب مرشد کامل، نوّاب خاقانى، حضرت خاقانى، نوّاب خاقان سلیمان نشان، نوّاب جهانبانى، نوّاب اشرف، ولى نعمت، ولى نعمت عالمیان، مرشد کامل، کامل مکمّل، حضرت اشرف، ابوالمظفّر، ابوالمنصور، پادشاه دین مبین صاحب خروج.
قزلباشان با گزینش چنین شخصیّتى (13 ـ 12 ساله) به زعامت و رهبرى جدیدِ سیاسى ـ نظامى و مذهبى خود، حرکت کمنظیرى را در استوارى سلطنت واحد در «ایرانزمین» آغاز کردند و از سال 899 قمرى که سلطان على، برادر شاه اسماعیل، کشته شد، تا سال 930 قمرى که شاه اسماعیل در سى و هشتمین بهار زندگى خود در قلعه صاین، نزدیک سراب، به بیمارى سل درگذشت، قزلباشان با اعتقاد و صمیمیت تمام گرد او حلقه زده، تا مرز پرستش از او تمکین و اطاعت کردند.
3. قیام و حاکمیت قزلباش
جامعهى ایران آماده پذیرش آرمانى جدید در مقاومت تقابلى با کانونهاى ستم داخلى و سلطهى خارجى و برقرارى عدالت، سرانجام تشیّع را، به معناى وسیع، و تصوّف را، به معناى محدودتر، بشارت دهندهى راه خود قرار داد. در تشیّع، حقطلبى و دادگرى و دورى از ریاکارى و تعصب را دریافته بود و در تصوف، جدا از بعد منفىِ گوشهگیرى و دورى از زندگى، که رسم پارهاى از «درویشان» بود، برخوردارى از مواهب حیات شرافتمندانه، شهامت و مبارزهجویى و گستاخى را یافته بود.
زبان فارسى با اینکه در این جریان به ظاهر جایگاهى نداشت، اما تصور بر این بود که توان استحالهى اقوام ناآشنا به زبان فارسى را خواهد داشت. با آنکه پیش از حمله مغولان چندین حرکت سازنده از شیعیان ظاهر شده بود، اما از آن زمان بدین سو، همواره تلاشهاى آنان در آمیختگى با پارهاى از ارزشهاى فرهنگى ـ سیاسى ایرانزمین، جامعه را به نوعى حکومت مستقل با هویت ایرانى، مبتنى بر عدالت، سوق داده بود.
سازمان عقیدتى ـ سیاسى و نظامى جنبش جدید، با عنوان «قزلباش» تجلىدهندهى خواستهاى یاد شده یا برخى از آنها بود و در آن، روح جوانمردى و فتوّت و عیارى از یکسو و تندى و قاطعیّت و گاه تندخویى و بىرحمى و قساوت در برابر دشمنان جاى یافت. این سازمان متحدالشکل و نظامیافته با بسیج تودههاى روستایى و تهىدست شهرى و ایلات و عشایر، پس از سالها نبرد و خونریزى و شکست و پیروزى، شاه اسماعیلِ جوان را، با انتسابهاى برشمرده، بر تخت سلطنت نشاند.(18)
این نهضت واکنش ده قرن سلطنت و حکومتهایى بود که در جامعهى بزرگ اسلامى به نام اهل سنت جریان داشت، و شیعیان گاه با روشهاى «کتمان و تقیه» و گاه با «مبارزه مستقیم و سر به نیست شدن»، آنرا تحمل کرده، صمیمانه، هماهنگ با بسیارى از معترضان اجتماعى، براى رسیدن به «عدالت» و «رهایى» از هر نوع ستم، تلاش و پایدارى نشان داده بودند. این امر که گاه از نظرها پنهان مانده است، از آغاز نهضت قزلباش تا استوارى سلطنت صفویان با عنایت بر دو مقوله تبیین مىشود:
الف) خروج شاه اسماعیل
جهانشاه پس از امیر قرایوسف ترکمان، که در سال 872 قمرى به دست اوزون حسن آققویونلو کشته شد، روزى از منجّمان خود خواست تا او را از احوال صوفیان اردبیل و ستارهى فرزندان شیخ صفىالدین اردبیلى با خبر کنند، منجمانِ با فراست چنین گفتند:
اى شهریار، آنچه از شمار اختران بر ما ظاهر شده عرض کنیم، یا آنکه خوش آمد گوییم؟ نزدیک شده که یکى از اولاد شیخ صفى به اندک روزگارى خروج کند و تمام ولایت ایران و پارهاى از ممالک هندوستان و پارهاى از ولایت ترکستان را مسخّر گرداند و صاحب خروج خواهد شد و مذهب را تغییر خواهد داد و او به ضرب تیغ آبدار تمام ولایت را برهم خواهد زد و به تصرف خود درخواهد آورد و آن مذهب را رواج خواهد داد و روز به روز ترقى خواهد یافت و دولت ایشان زوال ندارد تا هنگام خروج صاحبالامر علیهالسلام و در رکاب آن حضرت شمشیر خواهند زد و پادشاهى به ملازمان آن حضرت خواهند سپرد و خود در بندگى آن حضرت خواهند ماند.(19)
اسماعیل صفوى نیز خود پیش از آنکه بر اریکهى قدرت تکیه زند، در جواب نامهاى به الوند میرزا، که حاضر بود حتى اردبیل را به صوفیان و قزلباش ببخشد، چنین نوشت:
از اولاد حسن پادشاه [اوزون حسن] بىادبى، بىحرمتى و بىمروّتىِ بىسبب، به اولاد شیخ صفى بسیار واقع شده و با وجود این همه آزار که رسیده، نوّاب همایون ما از سرخون پدر و جدم گذشتم و مرا داعیهى سلطنت و پادشاهى نیست و مىخواهم که دین آبا و اجدادم حضرات معصومین را رواج دهم و تا جان در تن خواهم داشت در راه خدا و رسول و دین مبین شمشیر خواهم زد، تا حق [ = عدالت] به مرکز خود قرار گیرد. مىباید که از روى صدق و اعتقاد درست دست بر دامن پاک حضرات ائمه زده، زبان به ذکر علیا ولىاللّه گویا گردانید، تا سعادت دو جهان یافته و در میان پادشاهان گوى سعادت برده باشى و هر ولایت که فتح کنم به نام توسکه زده و خطبهى تو گفته شود و تو را برادر بزرگ دانم و اگر از بى سعادتى، این سعادت را درنیابى خوش باشد، بیا به میدان که خون برادر بىگناه خود را از تو خواهم گرفت، دیگر تو مىدانى و به هر کدام راضى شوى ما را اعلام کن والسلام.(20)
ب) رسمیت مذهب و واکنشها
شاه اسماعیل صفوى با اعتقادات شیعى و متعصّبانه و تندروىهاى خصمانه علیه اهل سنت با پشتیبانى کامل قزلباش، مذهب شیعهى جعفرى اثنىعشرى را، که بیش از همهى فرقههاى اسلامى داراى پویایى ذاتى بود، در سراسر قلمرو خود رسمیت داد و امر کرد تا مؤذنان و خطیبان «اشهدانّ علیا ولىاللّه» و «حىّ على خیرالعمل» را در اذان و اقامهى خود اعلام نمایند. حسن روملو، مورخ عصر آغازین صفویه، در ارتباط با تبریز آورده است که شاهاسماعیل بدون بیم و هراس و دلهره و نگرانى وارد مسجد جمعهى تبریز شد و امر کرد:
خطباى ممالک خطبهى ائمهى اثنىعشر ـ علیهم صلوات اللّه الملک الاکبر ـ خوانند. «اشهدانَّ علیا ولىاللّه» و «حىّعلى خیر العمل» ـ که از آمدن سلطان طغرل بیکبن میکائیلبنسلجوق و فرار نمودن بساسیرى، که از آن تاریخ تا سنهى مذکوره پانصد و بیست و هشت سال است، از بلاد اسلام بر طرف شده بود ـ با اذان ضم کرده، بگویند؛ و فرمان همایون شرفِ نفاذ یافت که در اسواق، زبان به طعن و لعن ابابکر و عمر و عثمان بگشایند و هرکس خلاف کند، سرش را از تن بیندازند.(21)
رسمیت مذهبى مبتنى بر فشار، موجب شد که در بخشهاى گوناگون جامعه واکنشهایى پدید آید و شیوههاى مبتنى بر عناد و مخالفت جویى، گروههاى گستردهاى از ایرانیان را که بر روال گذشته اهل سنت بودند (به ویژه بخشهاى شرقى ایرانزمین) و همسانِ همهى مردم از حکومتها هم آزردگى داشتند و نسبت به خاندان رسالت و امامت و ولایت مهر مىورزیدند، خوش نیاید و در دورههاى بعد براى حکومت معضلآفرین شود.
بنیانگذار سلسلهى صفوى سکهاى به نام خود با نقش «لا اله الا اللّه، محمّد رسولاللّه و على ولىاللّه» ضرب کرد و در آن خود را «بندهى شاهِ ولایت» نامید.
سختگیرى و فشار نسبت به ایرانیانِ سنّىمذهب، که اکثریت جامعهى تاریخى ایران بودند، و ترویج مذهب تشیع، به صورتى که خود مىخواستند، به تحقیق، از «تشیع واقعى» دور بود ؛ حتى شاه به نصایح علماى مذهب توجه نمىکرد. برخى از اصحاب علم و فقاهت تبریز، که نگران اوضاع بودند، شبى پیش از تاجگذارى نزد شاه اسماعیل رفته، چنین گفتند:
قربانت شویم؛ دویست، سیصد هزار خلق که در تبریز است، چهار دانگ آن همه سنىاند و از زمان حضرت تا حال این خطبه را [اشهدانّ علیا ولى اللّه] کسى بر ملا نخوانده و مىترسیم که مردم بگویند که پادشاه شیعه نمىخواهیم و ـ نعوذ باللّه ـ اگر رعیت برگردند چه تدارک در این باب توان کرد؟
شاه اسماعیل به هیأت علما که به گونهاى حکایتگر گرایش «رعیت» غیرِشیعى به «پادشاهشیعه» بودند چنین پاسخ داد:
مرا به این کار باز داشتهاند و خداى عالم و حضرات ائمهى معصومین همراه مناند. از هیچکس باک ندارم به توفیق اللّه تعالى اگر رعیّت حرفى بگویند، شمشیر مىکشم و یک کس را زنده نمىگذارم.(22)
شاه اسماعیل که «قطب» قزلباش و «مرشد کامل» صوفیان و «پادشاه» ایران شده بود و، به قول عدهاى از سیّاحان ونیزى، «خدا» فراموش گشته و «مرشد کامل» جاىگزین آن شده بود(23) آنچه اراده مىکرد و مىخواست، به یارى فداکاران قزلباش تحقق مىیافت. اسکندربیک ترکمان در این مورد نوشته است:
هر چند که از جانب پادشاهِ ولىنعمت بىعنایتى مشاهده نموده، مورد قهر و سخط مرشدکامل گردند، در راه طلب و منهج قدمى اخلاص، آنرا از نقص خود دانسته، موجب تزکیهى نفس و پاکى طینت شمرند... به هزار گونه آزار و الم صورى و معنوى صابر بوده، روى از درگاه مرشد کامل نتابند تا آلایش آن نقص را به عرق خجالت و زلال ازدیاد خدمت پاک گردانیده خود را آمادهى توجه و التفات ظاهر و باطن گردانند.(24)
شاه اسماعیل که اندک اندک براى مریدان جنبهى «الوهیّت» پیدا کرده بود، خود نیز گویى به راه و روش خویش و نحوهى اعتقاد طرفدارانش، به باورى استوار رسیده بود و این امر با اسلامِ برخاسته از قرآن، و فرهنگ ایران و باورهاى دینى جامعه و، در نتیجه، وحدت و یکپارچگى ایرانیان در سراسر ایرانزمین مغایرت داشت. نامهى زیر نشان دیگرى از این باور است:
از چمن دلگشاى خاندان نبوّت و ولایت نهال بلند برومند وجود اینجانب سرافرازى کشید و از گلشن عالم آراى دودمان سیادت، چراغ گیتىافروز این دولت روزافزون... روشن گشت.(25)
اعتقاد عمومى شیعیان قزلباش، که بدون داشتن امتیازات علمى و اخلاقى در منصب قیادت نشسته بودند، در برداشتى سیاسى چنین بود:
ز مشرق تا به مغرب گر امام است على و آل او ما را تمام است.(26)
این شعار و شعارهاى دیگر توسط گروههاى متعدد «تبرائیان» در گذرها به آواز بلند خوانده مىشد و سه خلیفهى اول مسلمین و دشمنان على علیهالسلام و فرزندانش مورد طعن و لعن قرار مىگرفتند و مردمى که پیش از این سنى بودند، مىبایستى در ادامهى لعنتها با صداى رسا بگویند: «بیش باد و کم مباد.» و اگر از این فرمان سرپیچى مىکردند خونشان به دست تبرداران قزلباش بىدرنگ ریخته مىشد.
ج) تبلیغ و رواج شیعهگرى
قزلباشان با آشنایى سطحى که از اسلام و تشیع داشتند، هماهنگ با خصلتهاى ایلى و عشیرهاى، مذهب خود را تبلیغ مىکردند که گاه با تشیع شهرى و «حوزهاى» در تعارض قرار مىگرفت و در تشیع خود نیز شیوهى پایدارى نداشتند و با آنکه «قدرتهاى تبلیغىِ» کارا و توانمندى داشتند، خاصه در دورهى سلطنت، اما ماهرانه از آن سود نمىجستند. جامعهى ایران (شهرنشینان و گروههاى آگاه دینى) در آن زمان، «اتحادیهى قزلباش» را کمابیش نیروى منسجم و ایرانگیر یافته بود، لکن در برابر بسیارى از کردارهاى واپسگرایانه آنان، که عقبتر از حروفیان و نوربخشیان و همانند آنان بود، واکنشهاى غیرمستقیم نشان مىداد. با این حال کوششها و هنجارهایى نشان داده، تا از این کانون، حتى المقدور، براى رسیدن به هدفهاى بنیادى تاریخى، که شامل استقلال و مرکزیت سیاسى بود، به طور کامل استفاده گردد.
بدینسان مىتوان گفت که تشیع در این دوره بیشتر به عنوان پرچم مبارزات سیاسى و اجتماعى جمعیتهایى درآمده بود که علیه فرمانروایان پیشین به مبارزه برخاسته بودند و با اینکه از لحاظ فرهنگى توان لازم را نداشتند، اما به سببهاى پیش گفته، مورد علاقهى نسبى ایرانیان بودند و این امر درست در زمانى تحقق مىیافت که امپراتورى عثمانى، زیر عنوان «خلافت جدید»، در حال توسعهى متصرفات خود در جهان اسلام بود.
جنبش سیاسى و اجتماعى قزلباش با صبغهى چشمگیرِ مذهبى، بدان صورت که گمان مىبردند، توسعه مىیافت و فشار بر مردم و قدرتنمایى حکومتى بخش بارز آن بود؛ در عین حال، همان اعتقادات نیز دگرگونىهایى پیدا مىکرد. غزلى نه چندان محکم و هنرمندانه از شیخ على صفوى به فارسى و غزل دیگرى از شاه اسماعیل به ترکى، نقل شده است که در غزل نخستین هیچ احساس ضدّ سنى دیده نمىشود، حال آنکه در غزل دوم، برداشت کاملاً شیعى است و حتى تعلق به «مذهب غالیان» را هم رسانده است:
عزل نخستین (به زبان فارسى)
منم آن بحر بامعنى که موج پر گهر دارم منم آن روح روحانى که از معنى خبر دارم
نیم از عالم صورت که با صورت درآویزم به ملک عالم معنى مقامى معتبر دارم
در این زندان جسمانى دل و جانم فرو ماند نه آخر طالب خاکم که حرص سیم و زر دارم
که من از عالم جانم درین پستى کجا مانم ببال همت معنى ز نُه ایوان گذر دارم
منم شهباز سلطانى به وقت صید در معنى بسى قطع منازلها برون از بال و بر دارم
طلسم جسم بشکستم، به کوى دولت بنشستم تو این معنى که مىبینى من از جاى دگر دارم
چنان مستغرق عشقم به غیرم نیست سودایى ره وحدت گزین کردم نه در سر شور و شر دارم
على بردار دل از جان اگر مشتاق دیدارى ز جان باید گذر کردن چو بر جانان نظر دارم(27)
غزل دوم (به زبان ترکى)
منم بو تنده کى جانم علیدر منم هم دین و ایمانم علیدر
کیجه گوندر گزرم روضه سنده منم روضهى رضوانم علیدر
حسن ایله حسنیک باغچه سنده منم بلبل خوش خوانم علیدر
منم بر قطره سو شاهنگ یولنده منم دریاى عمانم علیدر
حاجیلر حج ایدر حنّان و منّان منم حنّان و منّانم علیدر
منکا بو دفتر و دیوان گرگمر منم دفتر و دیوانم علیدر
یوزنک مصحفیفه بسزد خطایى بیان علم قرآنم علیدر(28)
جانشین شاه اسماعیل، پس از ترک «شرابخوارى»، بیش از پیش خود را مذهبى نشان داده است. نوشتهاند در نامهاى ملاّ مقدّس اردبیلى (احمدبن محمد) او را برادر خطاب کرده است. شاه تهماسب که متوجه این الطاف شده بود، فرمان داد تا کفنش را بیاورند و نامه را در آن نهاد و وصیّت کرد او را با همان نوشته به خاک بسپارند.(29) در نامهاى مجعول از ملامقدّس اردبیلى که در سال 993 قمرى، یعنى سه سال پیش از سلطنت شاه عباس اول، فوت کرده است، و پاسخى مجعول از شاه عباس به آن، قدرت علماى دینى و پذیرش نظام صفوى از یک سو و تمکین شاهان صفوى از علماى دینى از سوى دیگر مشهود است. نامهى ملا مقدّس اردبیلى، که در باب شفاعت از یک گناهکار است، بدین شرح است:
بانى ملک عاریت عباس بداند؛ اگر چه این مرد اول ظالم بود، اکنون مظلوم مىنماید؛ چنانچه از تقصیر او بگذرى، شاید که حق سبحانه و تعالى از پارهاى تقصیرات تو بگذرد. کتبه بندهى شاه ولایت احمد الاردبیلى.
شاه عباس نه تنها از خطاب وى نمىرنجد، بلکه در جواب مىنویسد.
به عرض مىرساند عباس؛ خدماتى که فرمودید به جان منت داشته به تقدیم رسانید. امید که این محب را از دعاى خیر فراموش نکنند. کتبه کلب آستان على، عباس.(30)
نیرومندى حاکمیت قزلباش همواره با ضرب شمشیر و کشتار مخالفان و سختگیرى بر دشمنان تحقق نیافته و تبلیغات در میان مردم ساده و مشتاق نیز نقش عمدهاى داشته است. کتاب براى تبلیغات به قدرى کمیاب بود که بزرگان را دچار مشکل مىکرد. عالمى به نام قاضى نصراللّه زیتونى، که در تبریز با جد و جهد فراوان به ترویج این مذهب مبادرت کرده بود و در مدارس این شهر به تدریس کلام و فقه اشتغال داشت، کتاب شرایع الاسلام علامه حلّى را اساس تعلیمات مذهب شیعى معرفى کرد و، از آن زمان، نوشتن کتابهایى به زبان ساده و گاه غیر علمى براى فهم عامه آغاز شد و با فرستادن اینگونه کتابها به شهرهاى بزرگ و تأسیس مدارس مذهبى در کشور، مردم را به خواندن و تبلیغ مذهب شیعه ترغیب و تشویق کردند و از میان همین گروهها اندک اندک عالمانى پدید آمدند و در نظام صفوى ادغام شدند.
دکتر ذبیحاللّه صفا نوشته است:
کسب احترام روز افزونِ اینگونه عالمان (علماى مذهبى) و [...] نه تنها موجب غلبه و نفوذ اجتماعى آنها گردید، بلکه در طبقات جوان که دنبال سوادآموزى و کسب دانش بودند، شوقى وافر به فراگرفتن دانشهاى مذهبى و درآمدن در صف عالمان دینى پدید آورد و این شوق چنان قاهر و غالب بود که هر که از این پس راه مدرسه مىپیمود، منحصرا در آرزوى آموختن دانشهاى شرعى و، در مقدمهى آنها، زبان عربى بود. گفتنى است که همگان دانش را منحصر به همین دو دسته از اطلاعات مىشمردند و آن دیگر دانشها را، که در حوزهى علمى اسلامى رایج بود، یا بر طاقه نسیان نهادند و یا جز براى برآوردن نیازهاى دینى به آنها نپرداختند.(31)
افزون بر درس و کتابت، از تظاهرات و نمایشهاى مذهبى باید یاد کرد که در تودههاى مردم اثر تبلیغاتى خاصّى داشته است: ساختن مساجد جدید و چشمگیر و با عظمت، مرمّت اماکن مقدسه و تزیین آنها، برگزارى اجتماعات گوناگون در امامزادهها، تکیهها و زیارتگاهها، برقرارى جماعات متعدّد مذهبى (روضهخوانى، تعزیهخوانى و مولودىها) به مناسبتهاى متنوع؛ همچنین برپاداشتن نماز جمعه، پارهاى نظرها در حرمت نماز جمعه در غیبت امام زمان(عج) ـ چون نظر شیخ على نقى کمرهاى (متوفا به سال 1060 ق) برپاداشتن آن آیین طبق نظر شیخ لطف اللّه بن عبدالکریم عاملى (متوفا به سال. 1032ق) بود، به انگیزهى نگاهداشتن مردم در جوش و خروش مذهبى، به ویژه در زمانهایى که دشمنِ بزرگ تشیع و خاندان ولایت (=عثمانى) خطر بزرگى به نظر مىآمد ـ و فراخواندن همین مردم با ایمان به سوى مشهد مقدس و اماکن متبرکهى ایران، تا هیچگاه دور ماندن از مکه و مدینه و عتبات عالیات بر روح و اندیشه و ایمان آنان آسیبى وارد نسازد و پیشگام شدن شاهان، به ویژه شاه عباس، در زیارت مرقد حضرت ثامنالائمه علیهالسلام به کرات و مرات که چگونگى آن در آثار تاریخى صفوى است.(32)
د) برداشتهاى گوناگون مذهبى
در تقابل با شیعیگرى منطقهاى (روستایى)، نوع دیگرى از تشیع حوزهاى (مدرسى) در کار آمد. این امر فقط در دعوت از عالمان شیعى ایران خلاصه نشد و، به قول ادوارد براون،
شاه اسمعیل هنگام فتح تبریز، در پیدا کردن معلم و کتاب براى ترویج و تعلیم مسائل و اصول عقاید آن مذهبى که مىخواست در سر تا سر مملکت خود مستقر سازد به چه مشکلاتى مصادف گردید؛ و این نکته را هر چند غالبا مورد توجه قرار نمىدهند، اما غریب نیست که به همین ملاحظه، علما و فضلاى تشیع عرب را به ایران دعوت کرده باشند؛ زیرا این قبیل دانشمندان فقط در آن نقاط وجود داشتند. اغلب علماى مزبور یا از بحرین برخاستهاند، که در خلیج فارس است، یا از جبل عامل، که در شامات است. چنان که گفتیم راجع به علمایى که از هر یک از دو محل مذکور طلوع کردهاند، کتابى تصنیف شده است: یکى لؤلؤ البحرین و دیگرى امل الامل. بعضى از آنها وقتى به ایران آمدند کاملاً با زبان فارسى بیگانه بودند.(33)
یکى از بزرگترین عالمان مهاجر که اندیشههاى او هنوز هم در مباحث علمى ـ فقهى (=سیاسى) شیعه از اعتبار برخوردار است، «شیخ الطایفه شیخ علىبن عبدالعالى» مشهور به «شیخ کرکى» است. وى از کرک جبل عامل، و از «اعاظم متأخّرین و مجتهدین و علما» است. تحصیلات خود را در جبل عامل آغاز کرد و، به روایت قاضى احمد قمى:
بعد از آن به نجف اشرف نقل نمود و مدتى در آنجا بود و در رواج مذهب حقّهى ائمهى اثنىعشر ـ علیهم صلوات اللّه الملک الاکبر ـ و نشر مآثرِ شرایع خیر البشر ـ صلى اللّه علیه و آله ـ مساعى جمیله به ظهور آورد؛ و حقوق شیخ مرحوم بر شیعیان بسیار است.
ایشان همچنین افزوده است:
مدتى در بعضى اسفار همراه اردوى معلّى بود، چون رومیان [ = عثمانیان ] عراقِ عرب را تصرّف نمودند، اولاد احجاد آن حضرت، ذکورا و اناثا، منازل و املاک و اسباب و جهات خود را گذاشته، به دیار عجم آمدند.(34)
شاه تهماسب به شیخ کرکى اعتقاد کامل داشت و بارها او را «نایب الامام» خطاب کرد و خود را نایب «نایب الامام» مىدانست و به خط خود نوشته است:
«لایح و واضح است که مخالفت حکم مجتهدین که حافظ شرع سیدالمرسلیناند، با شرک در یک درجه است؛ پس هر که مخالفت خاتم المجتهدین، وارث علوم سیّدالمرسلین، نایب الائمة المعصومین... کند و در مقامِ متابعت نباشد، بىشائبه ملعون و مردود و در این آستان ملک آشیان مطرود است... کتبه طهماسببن شاه اسمعیل الصفوى الموسوى.(35)
تنکابنى در قصص العلماء یادآور شده که شاه تهماسب به همهى ممالک خود نوشت:
همه امتثال امر شیخ على [کرکى] نمایند و اصل سلطنت آن بزرگوار است؛ زیرا که نایب امام است(36)
بدینسان شاه تهماسب یکى از «کارگزاران» نایب الامام است که ادارهى جامعه بر عهدهى اوست و حل و فصل امور مملکتى و صدور هر نوع اوامر و نواهى او را سزاوار است و بس.(37)
ناگفته نماند که تمامى عالمان شیعه، با این امر، که به نام مذهب از سوى شاه تهماسب تبلیغ و ترویج مىشد، موافق نبودند؛ البته گروهى از عالمان جبلعامل و پارهاى از ولایات ایران در نظام حکومتى صفویه ادغام شدند و به نیازهاى سیاسى حاکمیت پاسخ مثبت دادند، اما بسیارى از عالمان جبلعامل و ایران «شیعه حکومتى» را بر نتافتند و به نوشتهى برخى از محققان:
محقق کرکى، در این میانه، نه معیارى براى تعمیم رفتار مذهبى به همه علماى، عاملى بلکه یک استثنا به شمار مىرود.
به درستى «اغلب علماى شیعهى عرب که در خارج از قلمرو صفویان زندگى مىکردند، با رفتار محقق کرکى مخالف بودند و همکارى او با دولت صفوى را تأئید نمىکردند»(38) در نتیجه دوران پایانى سلطنت شاه تهماسب و جانشینان او تا عصر شاه عباس اول، زمان درگیرىها و معارضات علماى شیعه با یکدیگر در ارتباط با «نهاد سلطنت» صفویان بود. این رویارویىها فقط در مورد محقق کرکى و شیخ ابراهیم قطیفى نبود، بلکه دفاع برخى علما از صفویان و شاید رفتارهاى قزلباش «انگیزهاى نیرومند براى دیگر علماى شیعه بود، تا با توسل به سنت پیشین اندیشهاى، این اقدام را نوعى تجدیدنظر در آن آرمان ]= عدالتخواهى] به شمار آورند». و به تحقیق، «این رویارویى را مىتوان الگویى براى رفتارهاى بعدى نهاد دینى ایران در سطح دیوانى و غیر دیوانى دانست.(39)
پدید آمدن نهادهاى مذهبى از سوى حکومت و اعطاى شئون و مقامات و، در نتیجه، «راتبههاى» دنیایى به صاحبان «مقامات دینى»، نه تنها سیاست صفویان را «مذهبى» نکرد، بلکه با حکومتى شدن «مذهب» و پیدایش فرقههاى گوناگون، «تشیع تاریخى» در مسیر جدیدى قرار گرفت که نمودهاى اجتماعى و فرهنگى آن در دوران معاصر تاریخ ایران مشهود گردید.
حاصل سخن
جنبش قزلباش، به لحاظ جامعهشناسى، از گونه حرکتهاى خودجوش(4) برخاسته از پارهاى خواستهاى اصیل مردمى در مخالفت با نظامهاى حکومتى تبیین شده است و همین امر موجب شد بعضى از رهبران آن و «اتحادیهى مذهبى ـ سیاسى» و شاهان صفوى جنبهى اساطیرى بیابند و نزد پارهاى از قومهاى ایرانى آنان در ردیف «اولیاءاللّه». قرار گیرند.
صفویان از مصطبهنشینى شیخ صفىالدین اردبیلى (اوایل قرن هشتم هجرى) تا پایان سلطنت (نیمهى قرن دوازدهم هجرى) و از آن زمان تا نیمهى سلطنت ناصرالدین شاه قاجار، داراى نام نیک و آوازهاى بلند بودند و مردم همواره بازگشت آنان را به سلطنت محتمل مىدانستند و این امر نزدیک پانصد سال ادامه داشت.(40)
هواداران این جریان، غالبا از روستاییان و ایلنشینان فقیر و تهىدستان شهرى بودند و از تشیع حوزهاى و «کلامى» آگاهى زیادى نداشتند و براى نخستین بار، مجهزتر از مجاهدان سربدار در مسند فرمانروایى جاى گرفتند و به اتکاى مذهب شیعه که در جامعهى ستمدیدگان «مقبولیت» و «حقانیت»(5) داشت، بى آنکه از آن اطلاع داشته باشند، فرهنگ و روشهاى حکومتى دیوان سالار ایرانى را پىریزى کردند و با تلاش در سازمان نظامى ـ جنگى ایلات متحد خود، در سه بُعد ایدئولوژى، سازمان، مبارزه (= عقیده، نهاد، حرکت) توان فراوان مردمپسند فراهم آوردند و نظام ملوکالطوایفِ پس از تیمور را دگرگون کردند و وارث جامعهاى تقریبا واحد و مستقل گردیدند.
بىتردید استوارسازى سلطنت جدید صفویان توسط دلیران قزلباش، در برابر سلطه جویىهاى عثمانیان، از یکسو، و تهاجمات ازبکان، از سوى دیگر، ضرورى بود؛ اما بیرون آوردن مذهب تشیع از جدول معیارهاى دادگرى و دفاع از مظلومان و قرار دادن آن در جایگاه حکومتگران، با رفتارهاى همانند، نه تنها پایگاه حقطلبانهى تشیع را از نظرها مخدوش کرد، بلکه جماعتهاى وسیع تسنن جامعه را نومید و جدا افتاده از کلیّت اجتماعى ساخت، به طورى که، در آن روزگار، با نبودن تبلیغات علمى و پسندیده، آنان که با تمام وجود ایرانى و مسلمان بودند، با همکیشان خود در خارج از قلمرو صفویان همسویى بیشتر مىیافتند. این جماعتها در چهار گوشهى مرزهاى ایران صفوى مىزیستند و زمانى که به درستى جذب قدرتهاى درون مرزى نمىشدند، به راحتى کانونهاى مذهبى برون مرزى در آنان شوق هم اندیشى و یگانگى به وجود مىآورد؛ اما در امورى که در درون جامعهى ایران در عصر صفوى کارایى یافته بودند، خدشه و ناتوانى پدید آمد. قزلباشان توانمندى خود را از پیوند امور زیر داشتند:
ـ گرایش به مذهب شیعه در محتواى صورى و حکومتى (عقیدهى واحد)؛
ـ اعتقاد به سیادت ساختگىِ خاندان شیخ صفىالدین (تقدس مذهبى)؛
ـ اطاعت مطلق از «پیر طریقت» و «مرشد کامل» (نبود تردید و تزلزل)؛
ـ انتساب به شاهان ایرانى (ساسانى) از طریق امامت (تبارگرایى)؛
ـ پیوند با اندیشهها و باورهاى ایرانیان پیش از اسلام (فرّه ایزدى)؛
ـ پیوند سندیّت سیاسى با عوالم مابعدالطبیعى (ظل اللّه بودن شاه)؛
ـ کارکردهاى نهاد سلطنت و شاهان صفوى (کارایى اصل تفرّد)؛
ـ القاى اندیشه و بسیج عامّه (پیوند اصل تفرّد با جامعه).
پس از مرگ بنیانگذار سلطنت صفوى، اندک اندک، در این حالت اجتماعى ـ تاریخى سستى پدید آمد و کلیّت جامعه و دینامیسمهاى درون جامعهاى(6) هماهنگ با شرایط جهانى و برخوردهاى برون جامعهاى(7) نه تنها حیات قزلباش را از استمرار لازم دور ساخت، بلکه در تقابلهاى پیش آمدهى دهههاى بعد و روند استحالهاىِ آن اندک اندک به ضد خود مبدل شد و تشیع حوزهاى و کلامى در برابر تشیع قزلباشى پیروزمند گردید و، به دلایل گوناگون، در تشیع کلامى و فقهى نیز، اختلاف و تفرقه ظهور کرد و، در نتیجه، در اوج قدرت سلطنت، پایههاى سهگانهى یاد شده تزلزل کامل یافت و به ظاهر، «دولت» به صورت قدرت مطلق درآمد.
اندک اندک با افزایش حرص و آز و مقامپرستى در طایفههاى قزلباش ـ که به 32 اویماق رسیده بودند و ایران به نام آنها «مملکت قزلباش» نامیده مىشد ـ گرایش آنها به «مرشد کامل» و اندیشههاى مذهبىِ گذشته ضعیف شد و، پس از درگذشت شاه تهماسب (984ق)، رقابتها و بىاعتقادىهاى آن بیش از گذشته مشهود گردید، به طورى که، حیدر میرزا (ولیعهد مرشد کامل) را سر بُریدند، شاه اسماعیل دوم بسیارى از شاهزادگان صفوى را به قتل رساند و، با آغاز پادشاهى شاه عباس اول، هفتاد هزار قزلباش در موقعیت نابهنجار تاریخى قرار گرفتند برخى از آنان بىرحمانه کشته شدند، گروهى به دلایل گوناگون نفى بلد گردیدند و یا با ایل و تبار خود در منطقههاى دیگر اسکان یافتند. به قول فاروق سومر:
شاه عباس براى جلوگیرى از شورش مجدد امراى قزلباش و براى مطیع کردن کامل آنها، به این قبیل اقدامات بسنده نکرد؛ فرزندان خردسال ارامنه و گرجى و چرکسى را به دربار آورده، تربیت کردند و از افراد با لیاقت این غلامان، تشکیلات خاصى به وجود آوردند. این تشکیلات تقریبا شبیه و نمونهى کوچکى از سازمان «ینى چرى» بود.(41)
با مسلط کردن شاهسونهاى «ینى چرى شده» پایههاى سلطنت صفوى به لحاظ «ایدئولوژى» ضعیف شد و به مرور «قشون مزدور» نهاد سلطنت را به انقراض رساند. و تشیع بازمانده از قزلباش، حتى با مدد «علما» و قدرتمداران مذهبى، نتوانست موقعیت پیشین را حفظ نماید.
مردم خراسان و ماوراءالنهر (= آسیاى مرکزى)، ساکنان ایران شرقى، اهالى جنوبى ایران، اقوام کرد و... که از همان روزگار آغازینِ تسلط قزلباشان نگرانىهایى داشتند، اندک اندک از حکومت مرکزى دور شدند؛ به عبارت دیگر، قزلباشان نه تنها به لحاظ تشیع از «مذهبى» بودن واقعى و حوزهاى دور بودند، بلکه خلاف نظریات پارهاى از مورخان غربى، کاملاً «ملى» هم نبودند و از لحاظ «فرهنگى» نیز خلاف آنچه تشیع و عرفان در چندین مورد آشکار کرده بود، از دریافتهاى دینى درست و عرفان و اشراق و تساهل و تسامح مذهبى و، بالاتر از همه، از «عدالت»، که جوهر مذهب شیعه در ابعاد سیاسى و اجتماعى است، به دور افتاده بودند. شعر و هنر شاعرى، که عرفان ایرانى حیات خود را در آن باز یافته بود، در این دوره به سستى و فترت گرایید، اندیشه و ابتکار ناتوان شد و، در دهههاى بعد از انقراض سلطنت صفویان، زمینههاى نابهنجار سلطهى بیگانگان فراهم آمد که نه تنها ایران فرهنگى و تاریخى از وحدت و استقلال تهى شد، بلکه جهان اسلام نیز با مصائب ناآشنایى مواجه شد.
پىنوشتها:
1. مشهورترین قدرتها و کانونهاى حکومتى منطقهها (ملوکالطوایف) در ایرانزمین عبارت بودند از:
- سلطان مراد آق قویونلو (قسمت اعظم عراق)؛
- الوند میرزا آق قویونلو (آذربایجان )؛
- مراد بیک بایندر(یزد)؛
- رئیس محمّد کره(ابرقو)؛
- حسین کیاى جلاوى (سمنان - خوار، فیروزکوه)؛
- باریک بیک پرناک (عراق عرب)؛
- قاسم بیک پسر جهانگیر بیک پسر على بیک (دیار بکر)؛
- سلطان حسین میرزا، شاهزاده تیمورى (خراسان )؛
- امیر ذوالنون (قندهار)؛
- بدیعالزمان تیمورى(بلخ)؛
- ابوالفتح بایندر(کرمان)؛
- قاضى محمد کاشانى و جلال الدّین مسعود(کاشان)؛
- شیبک خان(ماوراءالنهر)؛
- بابر(افغانستان)؛
- شروان شاه(شروان)؛
- شیعیان مشعشع (خوزستان)؛
- امیران مستقل و نیمه مستقل (سیستان، مازندران، طالش)؛
اینان هر کدام در درون حوزه قدرت خود، با رقیبان و گردن کِشانى رو به رو بودند که هر یک جداگانه داعیههایى داشتند.
2. عبدالحسین نوایى ،ایران و جهان از مغول تا قاجاریه ص151.
3. براى آگاهى بیشتر از آن روزگار «پرآشوب» ر.ک:غلام حسین صدیقى، جنبشهاى دینى در قرنهاى دوم و سوم هجرى مقدّمه، ص17 - 143.
4. این حرکت(با ایجاد بعد مذهبى) خلافت حاکم بر جامعهى اسلامى را غاصب دانست و در برابر ستمگرىهاى آن، با پیام تساوى عرب و غیر عرب، و حکومت کننده و حکومت شونده ،احترام به آرمانهاى اسلامى و دفاع از افراد غیر مسلمان که زیر سلطههاى دیننمایى قرار گرفتهاند، نظام عدالتگسترانهاى را پذیرا گشت. با در نظر گرفتن موقعیّت اجتماعى ایران، و وجود زمینههاى تاریخى و فرهنگى جنبشهاى دینى ضد ستم، نهضت علویان و شیعیان پایگاه مناسبترى را نسبت به دیگر منطقههاى اسلامى به دست آورده بود و ،از اینرو، از آغاز جنبشها تا تشکیل نیروى نظامى - مذهبى قزلباش و تشکیل حکومت صفوى بر پایهى باورهاى «شیعهى، اثنى عشرى» به این امر عقیدتى در جغرافیاى انسانى ایران باید توجه کامل داشت.
در شکلگیرى مذهب تشیّع به لحاظ تحوّلات تاریخى، دگرگونى اندیشهاى و عقیدتى و نیز زندگىنامهى شخصیتهاى برجستهى علمى و فرهنگى این فرقه، آثار گرانبهایى در اختیار پژوهندگان و علاقهمندان قرار دارد و به لحاظ اجتماعى و سیاسى و قدرتمدارى به شیوههاى گوناگون لازم است اسناد و مدارک مربوط به سلسلههایى چون : آل بویه (471 - 324 ق)؛ جنبشهایى چون سربداران (82 - 736 ق)؛ حکومتهاى محلى - مذهبى کوتاه مدّت چون سادات مازندران (60 - 750 ق) و دراز مدت چون سادات گیلان (از 771 ق تا عصر شاه عباّس)؛ پارهاى حرکتهاى مذهبى همراه بدعت چون حروفیان، نقطویان و اهل حق و... مورد بررسى قرار گیرد؛ و به طور خاص:
- کتاب النقض (بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضایح الروافض) عبدالجلیل رازى قزوینى.فرق الشیعه، ابومحمّد نوبختى، شیعه در اسلام ،علامه سید محمد حسین طباطبایى .
5. سلسلههاى حاکم بر ایران، اعم از حکومتهاى محلّى و ایرانىالاصل، چون: طاهریان (59 - 205 ق) صفّاریان (392 - 247 ق)، سامانیان (389 - 279 ق) امیران طبرستان از گذشته تا قرن سوم، آل زیار (433 - 316 ق) آل بویه، دیالمهى اصفهان (خاندان کاکویه) و حتى فاتحان غیر ایرانى (از لحاظ نژاد) و ایرانى شده(از لحاظ فرهنگ) چون: غزنویان (582 - 351 ق) سلجوقیان (590 - 429 ق)، خوارزمشاهیان (628 - 590 ق) و دست نشاندگان آنان از آن میان: اتابکان حاکم بر آذربایجان (626 - 541 ق)، فارس(684 - 543 ق) و غوریان (612 - 542 ق) و جز اینها، هیچکدام زیر سلطهى کامل خلیفههاى عبّاسى قرار نگرفتند و بعضاً علیه خلافت و حتى مقام صورى خلیفه نیز اقدامات سیاسى و نظامى انجام دادند.
6. پطروشفسکى،اسلام در ایران، ترجمهى کریم کشاورز، ص373.
7. ناشناخته، عالم آراى صفوى، به کوشش یداللّه شکرى، ص 11 - 14 .
8. همان.
9. براى آگاهى بیشتر ر.ک احمد کسروى؛ شیخ صفى و تبارش.
10. افزون بر منابع عصر صفوى چون سلسلة النسب صفوى و عالم آراى عبّاسى ر.ک: والتر هینتس، تشکیل دولت ملّى در ایران «حکومت آق قویونلو و ظهور دولت صفوى»، ص 5 - 7.
11. Mss.PERS.ANCPERS 93(لبّ التواریخ، نسخهى موجود در کتابخانه ملّى پاریس) Fol 192
12. Ibid.
13. Ibid.Fol 192 - 93.
14. براى آگاهى از شکلگیرى اتحادیهى قزلباش و چگونگى این سازمان مذهبى - نظامى ر.ک: ناصر تکمیل همایون، «ایل قاجار در اتّحادیه قزلباش»، تاریخ معاصر ایران ، ص11 - 26.
15. Mss.PERS.ANC PERS 101کتابخانه ملّى پاریس عالم آراى امینى نسخهى موجود در - Fol 126 - 27.
16. فضل اللّهبن روزبهان خنجى،مهمان نامه بخارا - به اهتمام دکتر منوچهر ستوده، ص 44 - 45.
17. چنان که فردوسى در شاهنامه آورده است: تو مر دیو را مردم بد شناس.
18. براى آگاهى ر.ک:ناصر تکمیل همایون، «پایگیرى نظام قزلباش و نقش قاجارها» تاریخ معاصر ایران ، ص 11 - 23.
19. ناشناخته، [عالم آراى شاه اسماعیل] با مقدمه و تصحیح و تعلیق اصغر منتظر صاحب، ص23.
20. همان، ص58.
21. حسن روملو،احسن التواریخ، ص84.
22. تاریخ شاه اسماعیل، به نقل از نصراللّه فلسفى: زندگانى شاه عبّاس اوّل، ج1،ص 166 - 167.
23. همان، ص166.
24. اسکندر بیگ ترکمان،عالم آراى عبّاسى ، ص255.
25. نصراللّه فلسفى، زندگانى شاه عبّاس اوّل ،ج1، ص155.
26. همانجا.
27. شیخ ابدال پیرزاده زاهدى، سلسلةالنسب صفویه ، ص60.
28. همان، ص69.
29. ذبیح اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ص178(1)5، به نقل از روضات الجنّات فى احوال العلما و السادات، ج4، ص363.
30. همان، ص179(پاورقى).
31. همان، ص 171 - 172.
32. دربارهى یکى از زیارتهاى شاه عبّاس در تذکره نصرآبادى آمده است:
از حقّ موفق آمد شاه جهان که سازد چون چار رکن گیتى، و رکن هوى مسخّر
از مطلع دل او، مُهر طواف سر زد طرف امام ضامن، کز گفته پیمبر
هفتاد حج اکبر آمد یکى طوافش این نکتهاى صحیح است نزدیک نکته پرور
صدقش رفیق و توفیق، همراه و همسفر بخت در ره پیاده پویان، چون آفتاب انور
تاریخ این سفر خواست از شاه طبع گستاخ گفتا«پیاده کردم هفتاد حج اکبر»
به نقل از زندگانى شاه عباس اول، تألیف نصراللّه فلسفى، ج3،ص14 (پاورقى).
33. ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران ،ص255.
34. قاضى احمدبن شرف الدین حسین الحسینى القمى، خلاصة التواریخ ، ج1، ص237.
35. ذبیح اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ص176(1)5 به نقل از روضات الجنات فى احوال العلما و السادات، ج4، ص363.
36. محمدبن سلیمان تنکابنى، قصص العلما ، 1364)ص374.
37. براى آگاهى بیشتر ر.ک: صفت گل، منصور، ساختار نهاد و اندیشهى دینى در ایران عصر صفوى، ص72 - 134.
38. همان، ص146.
39. همان، ص163.
40. براى آگاهى بیشتر ر.ک:راجر سیورى (Roger Savory) ایران در عصر صفویه؛میشل. م مزاوى (Michel.M.Mazzavi) پیدایش دولت صفوى، ترجمهى یعقوب آژند، به علاوهى تحقیق دیگرى که هنوز هم از اعتبار ویژهاى برخوردار است از مرحوم پروفسور ژان اوبن بامشخصات زیر:
Aubin (Jean)
"Etudes Safavides ISAH smail et les notabeles de l Iraq Persan"
Journal of the Economic and social History of Orient vol 2 , pp 37 - 81, January 1959.
41. سومر فاروق، نقش ترکان آناتولى در تشکیل و توسعهى دولت صفوى، ص180 - 181.
منابع:
- براون، ادوارد، تاریخ ادبیات ایران(از آغاز عهد صفویه تا زمان حاضر)، ترجمه رشید یاسمى (تهران ، ابن سینا 1329).
- ــــــــــــــــــــ، «پایگیرى نظام قزلباش و نقش قاجارها» تاریخ معاصر ایران (مجموعه مقالات) کتاب پنجم (تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى، 1372).
- پطروشفسکى، اسلام در ایران،ترجمهى کریم کشاورز (تهران، پیام، 1350) .
- پیرزاده زاهدى، شیخ ابدال، سلسلةالنسب صفویه (برلین - ایرانشهر،1924 م).
- ترکمان، اسکندر بیگ، عالم آراى عبّاسى (تهران - اصفهان، 1350).
- تکمیل همایون،ناصر، «ایل قاجار در اتّحادیه قزلباش»، تاریخ معاصر ایران (مجموعه مقالات) کتاب چهارم (تهران، موسسهى پژوهش و مطالعات فرهنگى، 1371).
- تنکابنى،محمدبن سلیمان، قصص العلما(تهران، علمیه اسلامیه، 1364).
- حسین الحسینى القمى،قاضى احمدبن شرف الدین، خلاصة التواریخ ،به تصحیح دکتر احسان اشراقى، (تهران، دانشگاه تهران، 1359).
- خنجى،فضل اللّهبن روزبهان،مهمان نامه بخارا به اهتمام منوچهر ستوده(تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1355) .
- رازى قزوینى، عبدالجلیل، کتاب النقض (بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضایح الروافض) به تصحیح میر جلال الدّین محدّث (تهران، انجمن آثار ملّى، 1358).
- روملو،حسن، احسن التواریخ، به تصحیح عبدالحسین نوایى(تهران، بابک، 1357).
- سیورى، راجر، ایران در عصر صفویه، ترجمهى احمد صبا، (تهران، چاپ تهران، 1363.
- صدیقى،غلام حسین،جنبشهاى دینى در قرنهاى دوم و سوم هجرى (تهران، پاژنگ، 1372).
- صفا، ذبیح اللّه، تاریخ ادبیات در ایران، (تهران، فردوسى، 1362).
- صفت گل، منصور، ساختار نهاد و اندیشهى دینى در ایران عصر صفوى،(تهران، رسا و مرکز بین المللى گفت و گوى تمدنها، 1381).
- طباطبایى، سید محمد حسین، شیعه در اسلام ، (تهران، شرکت انتشار، 1348).
- فاروق، سومر، نقش ترکان آناتولى در تشکیل و توسعهى دولت صفوى، مترجمین دکتر احسان اشراقى، دکتر محمد تقى امامى (تهران، نشرگستره، 1371).
- فلسفى، نصراللّه، زندگانى شاه عبّاس اوّل (تهران، دانشگاه تهران 1344).
- کسروى، احمد، شیخ صفى و تبارش (تهران، پیمان، 1323).
- مزاوى، میشل، پیدایش دولت صفوى، ترجمهى یعقوب آژند، (تهران، نشر گستره، 1363).
- ناشناخته، عالم آراى صفوىبه کوششیداللّه شکرى ( تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1350).
- ناشناخته، ،[عالم آراى شاه اسماعیل]مقدمه و تصحیح و تعلیق از اصغر منتظر صاحب، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1349).
- نوایى،عبدالحسین،ایران و جهان از مغول تا قاجاریه (تهران، نشر هما، 1364).
- نوبختى، ابومحمّد،فرق الشیعه، ترجمه و تعلیقات دکتر جواد مشکور (تهران، علمى و فرهنگى ،1361).
- والتر،هینتس، تشکیل دولت ملّى در ایران «حکومت آق قویونلو و ظهور دولت صفوى» ترجمهى کیکاوس - جهاندارى، (تهران، خوارزمى، 1361)
- Mss.PERS.ANC PERS 101 کتابخانه ملّى پاریس عالم آراى امینى نسخهى موجود در -Fol 126 - 27.
- Aubin (Jean) "Etudes Safavides ISAH smail et les notabeles de l Iraq Persan"
- Journal of the Economic and social History of Orient vol 2 , pp 37 - 81, January 1959.
اما به سان تمام سلسلهها که در آغاز با اندیشه و آرمان به حکومت مىرسند و آنگاه از پایگاههاى اصلى ایدئولوژیک خود دور مىشوند، قزلباش نیز محو قدرت و نعمت گردید و در مسایل سیاسى و اجتماعى آن چنان دخالت کرد که سرانجام به آشوب و متلاشى شدن انجامید؛ به گونهاى که شاه عباس اول آن اتحادیه را در عمل منحل کرد و با تشکیل سازمان شاهسون به گونهى دیگر، سلطنت صفویه را در پناه نظامىگرى قرار داد.
قزلباش (سرخ سر) نام و عنوان اتحادیهاى از ترکزبانان آناتولى و اران و آذربایجان است که به ایلها و اویماقهاى کوچک و بزرگ، چون استاجلو، افشار، تکلو، ذوالقدر، روملو، شاملو، قاجار، ورساق و گروههایى از صوفیان قراباغ و دیگر متمایلان روستایى و منطقهاى شیعى تعلّق داشتهاند.
این اتحادیهى مذهبى ـ سیاسى با قدرت نظامى خود سلطان حیدر صفوى و بهویژه فرزندش شاه اسماعیل را در ترویج تشیّع و رسیدن به سلطنت یارى رساند. و به علّت داشتن کلاهنمدى سرخ رنگ (خونخواهى شهیدان) با نوکى بلند و پیچیده در دستارى سپید یا سبز رنگ (نماد شیعه و سیادت)، از پشم و ابریشم، در دوازده تَرک (نماد مذهب اثنى عشرى)، نام «قزلباش» را مختص خود کرد و در سازمان مجهّز خود در دوستى شاه (شاهسونى) و دفاع از او، به عنوان «مرشد کامل»، فداکارى و از خودگذشتگى نشان داد و سرانجام با ایمان و قدرت بسیار، «مرشد» بزرگ خود را بر اریکهى سلطنت ایران نشاند.
حرکت مذهبى ـ سیاسى این طوایف بر ضد ستم و اجحاف حاکمان و زمینداران مالاندوزِ گذشته، با در نظر گرفتن جنبههاى تاریخى، از سویى استقلال و مرکزیّت سیاسى ایران را در شرایط نابهنجار ملوکالطوایفى حاکم بر کلیت ایرانزمین(1) فراهم آورد و در رویارویى با عثمانیان و ازبکان (از غرب و شرق) هویّت ملى و فرهنگى ایران پایدار ماند و از سوى دیگر به دلیل تعصّب در باورهایى که بر آن نام تشیّع و ولایت نهاده بودند، بخشهایى از سرزمین تاریخى ایران را به حکومتهاى سنّىمذهب مجاور علاقهمند و وابسته کرد و به گونهاى یگانگى فرامذهبى ایران زمین را متزلزل ساخت.
چگونگى این جنبش خودجوش و «سازمان یافته» در تحلیل اسلامباورى ایرانیان و برخوردارىهاى تاریخى و فرهنگى و عقیدتى آنان بازشناسى شده و نحوهى قیام و سرانجام حاکمیّت قزلباش تبیین گردیده است.
قزلباشان سلسلهاى را به قدرت رساندند که هنوز هم نزد ایرانیان، به ویژه ساکنان اران و آذربایجان، مرتبت اسطورهاى «اسکندر» و «خضر» و «اولیاءاللّه» را دارا هستند؛ و به قول استاد عبدالحسین نوایى:
سلطنت صفویه غیر از جنبهى سیاسى، از نظر ایرانیان جنبه معنویتى داشت و آن همان روح ارشادى بود که شیخ صفى و فرزندش صدرالدّین موسى و فرزندش خواجه على سیاهپوش در دلها دمیده بودند، به همین جهت مردم ایران گذشته از احترامى که بدیشان به عنوان رهبر سیاسى ابراز مىداشتند، قلبا نیز بدان خاندان ارادتى تمام و علاقهاى فراوان احساس مىکردند و آنان را نهتنها رهبر سیاسى، بلکه پیشواى معنوى خود مىدانستند.(2)
جنبش قزلباشان و تشیّع منطقهاى ـ روستایى آنان در دورهى به قدرت رسیدن و حاکمیّت، در چنبر چند تقابل فکرى اجتماعى قرار گرفت:
نخست در تقابل با تشیّع حوزهاى ـ شهرنشینى و تضادهاى آنان (معارضات فکرى و تعلّقات عربى ـ ایرانى)؛ و دیگر تقابل با قدرت و حاکمیت و گرایش یافتن به آنکه اندک اندک جنبش سادهى عدالتخواهانهى قزلباش را از ارزشهاى اولیه دور مىکرد به گونهاى که در اوج سلطنت صفویه، تزلزلهاى عقیدتى آن چشمگیر گردید و، سرانجام، با آنکه بسیارى از «حقانیّتهاى» تاریخى ـ اجتماعى آن، هنوز هم کارایى و توانمندى داشت، در سراشیب انحلال و نابودى قرار گرفت و سلطنت بلندآوازهى صفویه، با پدید آمدن تفرقه و تشتّت، پایههاى اصلى پایدارى خود را از دست داد و با حملهى گروههایى نه چندان نیرومند از ساکنان شرقى ایرانزمین (قبایل و عشایر افغان) و ناراضیان دیگر از پاى درآمد.
1. اسلام باورى ایرانیان
عوامل اجتماعى ـ سیاسى و فرهنگى حاکم بر سراسر ایران زمین تاریخى، از آغاز پیدایش دیانت مقدّس اسلام، شرایط و زمینههایى را پدید آورد که این آیین جدید به سهولت توانست در جامعه گسترش یابد و ارزشهاى معنوى و آداب و مناسک نوین آن با روشهاى دیرین زندگى فردى و اجتماعى «ایرانیان» درآمیخت و آنسان یگانگى و همسویى یافت که نهتنها بر بسیارى از اختلافات و چندگانگىهاى «درون جامعهاى» پایان داد، بلکه آسیبهاى ناشى از اغتشاشهاى چند صد سالهى «برون جامعهاى» از آن میان جنگهاى ایران و روم را براى همیشه ترمیم کرد. این وضع نیاز چندانى به عملیات جنگى و اقدامات نظامى نداشت.
جامعهى «ایدهآل» توحیدى اسلام که توسط پیامبر گرانقدر محمد مصطفى صلىاللهعلیهوآلهوسلم بنیان یافته بود، در دورهى زمامدارى خلفاى راشدین (41 ـ 11ق) نیز حیات ثمربخش خود را ادامه داد؛ اما با به قدرت رسیدن امویان (41 ـ 132ق) که به گونهاى تفکیک سیاست از دیانت (حکومت از عقیده) حاصل شد، پارهاى معیارهاى جاهلیّت و هنجارهاى سیاسى ـ نظامى مبتنى بر نیازهاى صاحبان قدرت و اقتباس شیوههایى از عملکردهاى رومى بیزانس جاىگزین آن گردید.
مسألهى عرب و غیرعرب، حکومت کننده (حاکم) و حکومت شونده (محکوم)، آرمانخواه مذهبى (مؤمنان حجاز) و قدرتمدار سیاسى (بزرگان دمشق)، مسلمان و غیر مسلمان (به تشخیص صاحبان قدرت) تار و پود وحدت نسبى پیش آمده را در هم ریخت و جنبشهاى دینى و عقیدتى و سیاسى گوناگونى پدید آورد که البته بر این امر برخوردهاى اجتماعى و فرهنگى ملل و اقوام منطقه را نیز باید افزود(3) واقعیّات یاد شده و رویدادها و حرکات دیگر در جامعهى ایران، که به تحقیق از لحاظ مدنى و آگاهىِ اجتماعى پیشرفته بود، نمىتوانست بىتأثیر باشد؛ از اینرو پس از شهادت امیرمؤمنان على علیهالسلام بسیارى از نهضتهاى ضد اموى که در بخشهاى پراکندهاى از «سرزمین اسلام» آغاز گردید، به صورتى در پیوند با ایران و ایرانیان شکل گرفت. این حرکت، که «علویان» از قوىترین محورهاى آن بودند، در آغاز اجتماعى ـ سیاسى به نظر مىرسید، لکن به مرور صبغهى عقیدتى ـ مذهبى یافت، تا اینکه تشیّع، شکل تاریخى خود را بر پایهى امامت على علیهالسلام و خاندان او و اصلِ عدالتخواهى به دست آورد.(4)
الف) کانونهاى اعتراض
سرزمین ایرانیان از آنسوى خراسان و ماوراءالنهر تا میان رودان و منطقههاى غربى، یکى از مهمترین مرکزهاى شورش و اعتراض علیه ستم و ستمگرى امویان شده بود که با قیام انتقامخواهان شهادت حسینبن على علیهالسلام و خیزشهاى مسلمانان و پیروان على علیهالسلام و حتى غیر مسلمانان آغاز گشته و با انقلاب خراسان به رهبرى ابومسلم ابعاد سیاسى و نظامى بساط حکومت دمشق از هم پاشیده شد و عبّاسیان بر اریکهى قدرت در بغداد ( 656 ـ 132ق) نشانده شدند و حکومت جدید رنگ ایرانى، خاصّه ساسانى، پیدا کرد و رنگ رومى حکومت بنىامیّه از میان برداشته شد.
با اینکه تغییر خلافت امویان به عباسیان بسیار با اهمیّت بود، اما نتوانست به علت دگرگون نشدن «ساخت حکومت»، احیا کنندهى ارزشهاى اسلامى دورهى رسولاللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم باشد؛ به همین دلیل مردم نومسلمان و ستمدیدهى ایران در وضعى قرار گرفتند که، ناچار شدند با هر اعتقاد و گرایش فرقهاى و مذهبى اسلامى و غیر اسلامى، نسبت به خلافت جدید نیز اندیشمندانه و محتاطانه رفتار نمایند و به خاندان على علیهالسلام علاقهمندى بیشترى داشته باشند و از لحاظ فکرى و مذهبى با تشیّع هم جوشى فزونترى احساس کنند، یا جداى از امر فقاهت و با پاىبندى به مذهبهاى اسلامى موجود، در منطقهها در یک زمینهى اجتماعى و فرهنگى عام علاقهمند یا پذیراى اسلام اشراق و عرفان باشند و این حالت و «حوالت» تاریخى یکى از ارکان وحدت و هماهنگى «ملّى» در سراسر ایران بود.(5)
ب) نقش تشیّع
شیعیان پیدایش مذهب خود را از زمان رسولِ خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم دانسته و اعتقاد دارند که بار سنگین امامت و رهبرى «امّت اسلام» در واقعهى غدیر خم بر عهدهى علىبن ابیطالب علیهالسلام نهاده شده بود؛ لکن برخلاف انتظار، عدهاى، که در «اکثریت» نیز بودند، پس از رایزنى در سقیفهى بنىساعده این وظیفهى بنیادى اسلام را بر عهدهى ابوبکر (13 ـ 11ق) نهادند. و پس از او عمربن خطّاب (24 ـ 13ق) به توصیهى همو و سپس، عثمانبن عفان (36 ـ 25ق) با نوعى دسیسهى بدفرجام خلیفهى مسلمانان شدند و در پایان على علیهالسلام به مقام خلافت و ادارهى امور جامعهى اسلامى (41 ـ 36ق) رسید که تا این زمان نابکارىهاى بسیارى صورت گرفته بود.
شیعیان، یا پیروان على علیهالسلام ، در «اقلیّت» بودند و در این ماجرا نهتنها نسبت به خلفاى یاد شده در بالا (راشدین) ـ به استثناى خلیفهى چهارم (نخستین امام) ـ نظر موافق نداشتند، بلکه با طرح امامت در برابر حکومتهاى موروثى بعد امویان و عباسیان بهطور کامل در جبههى مخالف قرار گرفتند و با بودن زمینههاى تبلیغاتى بهصورتهاى مختلف، گروههاى زیادى از محرومان جامعه، ستمدیدگان پارهاى مناطق، مسلمانان غیر عرب و اقلیّتهاى غیر اسلامى را به خود جلب نمودند و بر روى هم ایران زمین را سنگر اساسى مبارزات خود قرار دادند.
در سال 260 قمرى دوازدهمین امام شیعیان، مهدى موعود علیهالسلام ، از نظرها پنهان شد و مدت هفتاد سال (غیبت صغرى) فقط با چهار تن از صحابهى خود (نوّاب اربعه) در رابطه و گفتوگو بود که آخرین آنها، علىبن محمد السمرى، در سال 329 قمرى درگذشت و از آن زمان رابطهى مستقیم امت با امام غایب قطع گردید (غیبت کبرى) و مشتاقان «قسط الهى» در انتظار فرج وى و روزى هستند که بیدادگرى از روى زمین ریشهکن گردد.
از آن روزگار و حتى پیش از آن، شیعیان در برابر هر نوع حکومت واکنش نشان مىدادند، در نتیجه، هیچگاه توافق کامل با نهادهاى سیاسى جامعه حاصل نمىکردند. این امر جداى از جنبشهاى متعددى است که ایرانیان گاه در لواى شیعه و دوستى خاندان ولایت در پیوند با باورهاى فرهنگى ایران پیش از اسلام ظاهر ساختند. در نظر شیعیان شاهان ایران و حکّام جامعههاى اسلامى، جز در مواردى نادر که از مدافعان و حامیان تشیّع بودند، بر روى هم از ستمگران و غاصبان حق الهى رهبرى جامعه بهشمار مىآمدند. قیامها و نهضتهاى خونینى که از واقعهى کربلاى حسینى به سال 61 قمرى آغاز شد، بىتردید همه از آن حماسهى حقطلبانه الهام گرفتهاند. بدینسان چهرهى عدالتخواهى تشیّع در تاریخ اسلام همواره خونین و مظلومانه بود و محرومان و ستمدیدگان، از هر قوم و طایفه و صنف و گروه، طى این دوران به این طریق فرا خوانده شدند، تا روزى حقیقت و عدالت در جامعه روایى یابد.
با توجه به این که مذهب اکثریت مردم این سرزمین تسنن، خاصه حنفى و شافعى بود و ادارهى حکومتها غالبا در دست سنّیان قرار داشت و در پناه و حمایت آنان فقیهان و قاضیان مذاهب اهل سنت به فقاهت و قضاوت مىپرداختند و، در نتیجهى اعمال آنان، گاه ستمگرى و تعصّب نیز چهره خوفناک و ضد دینى خود را به مظلومان جامعه و آزادگان و احرار نشان مىداد، اما گویى در نهان دیانت ایرانیان به دور از دادخواهى و عدالت نبود و تشیّع ـ بى آنکه احکام مذهبى منظور باشد ـ در سراسر ایران حضور معنوى و روحانى یافت و این امر در تاریخ فرهنگى جامعه انعکاس چشمگیرى داشت.
ج) اشراق ایرانى
ساکنان مناطق مختلف، اعم از شیعى (فرقهى ناجیه) و پیروان امامان فقه اهل سنت، در فلسفه و کلام از طریق منطق و استدلال و در عرفان و تصوّف با زبان محبت و عشق و کشف و شهود، حقانیّت و درستى طریقت خود را آشکار ساختند و در هر دو مسیر معنوى و روحانى بالاتر از «قیل و قال مدرسه» و «یجوز و لایجوز» قرار داشتند. این تساهل و مداراى عقیدتى در کمتر سرزمینى در جهان ظهور عملى یافته است.
در این مورد با وجود سلیقههاى گوناگون، اختلافهاى شدید و زحمتافزا پدید نیامده است، با آنکه بر روى هم، توحید ایرانیان، «اشراقى»، و توحید ساکنان آنسوى اروندرود بیشتر «عددى» بود، لکن در یکدیگر نیز تأثیر داشتند.
اما شیعیان که خود با اشراق آشنایى دیرینه داشتند، در برابر اندیشهها و مکتبها و شرایط گوناگون اجتماعى و سیاسى و شعبههاى چندگانهى مذهبى چون: زیدى و اسماعیلى و اثنى عشرى ـ سه فرقهى مهم ـ تقسیم شدند و به مرور نیز در درون هر یک انشعاباتى پدید آمد. شیعهى اثنىعشرى به جهت سازمان یافتگى فکرى - کلامى و عملى ـ فقهى و بر روى هم فرهنگى، به ویژه نوشتارى، قوىترین فرقههاى شیعى نظامیافته بود که در ایران، خاصّه در بخشهاى مرکزى به گونهى مکتبى با ساختارهاى همه جانبه، مورد قبول اهل اندیشه قرار گرفت و کمابیش با عرفان و اندیشههاى اشراقى مدغم شد و به علت شرایط تاریخى و اجتماعى رشد و بالندگى پیدا کرد و براى مردم نیز پایگاه دفاعى گردید.
د) زبان فارسى
با تحوّل زبان پهلوى و پدید آمدن زبان جدید فارسى و گویش مردم در سراسر کشور به این زبان پویا و نگارش کتابها و رسائل گوناگون در زمینههاى علمى و عقیدتى و ذوقى و خلاقیّتهاى ادبى و هنرى مستقل و یگانهساز ایرانى، ابعاد فرهنگىِ هویت تاریخى ساکنان این منطقه را فراهم آورد. این زبان که به علت ویژگىهاى ذاتى زبانشناختى و رشد در محیط فرهنگى پویا و زایا، بستر بیانها و خواستههاى عرفانى و اشراقى شد، شعر فارسى را پدید آورد که خود چراغ عرفان و اشراق بود و در همین روند، خودِ زبان به غناى تاریخى رسید.
بدینسان اسلامباورىِ ایرانیان در پیوند با کانونهاى گوناگون اعتراض و انگیزههاى عدالتخواهى بالنده شد و در ژرفاى تشیّع جنبههاى ضد قدرت پیدا کرد و هماهنگ با مذهبهاى دیگر، گاه در بعد سیاسى ـ نظامى و گاه در عرفان و اشراق و عشق به توحید و توحّد، در راستایى «فرامذهبى» قرار گرفت و این خصلت را از طریق آسیاى مرکزى (خراسان و ماوراءالنهر) به چین و ماچین؛ از طرف شرق ایرانزمین (پامیر و سند) به هند و مناطق آسیاى جنوب شرقى؛ و از سوى آذربایجان و اران به آنسوى جبال قفقاز؛ و از مسیر آسیاى صغیر تا بالکان و سواحل شرقى آدریاتیگ انتقال داد و در همهى این سرزمینها، با زبان فارسى و نوشتارهاى فارسى، محاورات علمى و فقهى و زمزمههاى عشق و محبت، فراتر از «نطق و ایما و سجل» تحقّق پیدا کرد.
ه ) پیامدهاى یورش مغولان
حملهى مغول آسیبهاى فراوانى بر نهادهاى اقتصادى و فرهنگى ایران و سرزمینهاى همجوار وارد ساخت و پارهاى از رشتههاى وحدت دینى و فرهنگى ممالک اسلامى را از هم گسست. خلافت عربى عباسیان را از میان برد لکن زندگى اجتماعى نوین را به مرور در چارچوب هویتهاى سیاسى مستقلتر قرار داد و در یگانگىهاى تاریخى ـ فرهنگى ساکنان ایران زمین که در ابعاد دیانت و مذهب و اشراق و هنر، جلوههاى جهانگسترى یافته بود، خدشه ایجاد کرد. بىتردید زمینههاى «درون جامعهاىِ» گسستهاى اجتماعى و فرهنگى را هیچگاه نباید از نظر دور داشت، حکومتهاى اولیّهى مغول در بخشهایى از ایران، و به مرور تسلّط ایلخانیان (756 ـ 656 ق) و، سرانجام، یورش تیمور و حکومت تیموریان (906 ـ 771 ق)، هیچیک نتوانستند پیوندهاى یاد شدهى ایرانیان با اسلام و ارزشهایى که خاندان رسالت و امامت بیانگر آن بودند و نیز خصلتهاى فرهنگى و ذوقى و عقیدتى ساکنان این سرزمین را ناتوان سازند.
سلسلهى آلمظفّر (795 ـ 713ق) و ایلخانان کوچک (756 ـ 736ق)، آلجلایر (814 ـ 736ق) در نظام ملوکالطوایف پا گرفتند. قیامهاى مردمى با ارزشهاى شیعى، حکومتهایى نظیر سربداران (784 ـ 737ق) را پدید آوردند؛ به دیگر سخن، امپراتورى تیمورى به سرعت تجزیه شد: ترکمانان قراقویونلو (873 ـ 810ق) با گرایش شیعى، و ترکمانان آققویونلو (920 ـ 872ق) با تمایلات سنّى. همزمان با حاکمیت بازماندگان تیمور در بخشهاى شرقى ایرانزمین و دیگر قدرتهاى محلى در سیستان و مناطق مرکزى و خراسان و ماوراءالنهر و درگیرىهاى آنان با یکدیگر، گویى شرایطى را در نظام تاریخى حکومت در ایران ملوکالطوایف به وجود آورد که جامعهى گستردهى ایرانى در برابر امپراتورى نوپاى عثمانى، خاصّه، از سال 857 قمرى (1453م) سال فتح قسطنطنیه، که به نوعى یادآور حکومت بیزانس و خلافت امویان و عباسیان بود، خواستار وحدت اجتماعى و سیاسى بر مبناى آرمان و فرهنگ تاریخى باشد.
دوران پیش از حملهى مغول و سدههاى پس از آن ایرانیان با گرایشهاى مختلف نسبت به مذهب تشیّع، هر چند به صورت «اقلیّت» همیشه چشم به راه رفع تجاوزها و اجحافها و برکنارى «ظلَمه» و استقرار «سلطنت عدل» بر روى زمین بودهاند. بسیارى از جنبشهاى اجتماعى ـ سیاسى شیعیان ایران پیش از ظهور صفویان، از جمله سربداران، در این اعتقاد عمیق مذهبى ریشه داشته است. «تصوّف اسلامى ـ ایرانى» در بسیارى از این حرکتها، با هر نوع اندیشه ـ اعم از فلسفى یا سیاسى ـ اثرات زیادى گذاشته بود؛ به عبارت دیگر، جامعه در انتظار پاسخ پُرمعنا و با اقتدارى بود تا بتواند به جنبشهاى نافرجام سامان دهد. صفویان اردبیل با پذیرش تشیّع به شیوهاى که خود مىاندیشیدند، یکى از پیشگامان این دگرگونى تاریخى در ایران شدند.
پطروشفسکى با اعتقاد به اینکه در بسیارى از نقاط کشور سنّیان شافعى و حنفى اکثریت داشتند، نوشته است:
رنگ عقیدتى نهضتهایى که علیه فاتحان مغول و بهره کشى فئودالى [اصطلاح از پطروشفسکى است] بر پا شده بود، تشیّع بود و بس، حتى اگر فرض کنیم که در قرنهاى هشتم و نهم هجرى شیعیان ایران در اقلیّت بودند، باید اذعان کنیم که این اقلیّت، به هر تقدیر، مهمّ و فعّال و از حسن توجّه روستاییان و لایههاى پایین شهرى برخوردار بود.
همو افزوده است:
در این زمانها، همواره موضوع انتظار مهدى در ایران شدت داشت و عامهى مردم ظهور او را انقلابى اجتماعى در قالب دین مىدانستند که قرنها پیش، زمینهى آن آماده مىشد.(6)
این دگرگونى یکباره صورت نگرفت و در زمانهاى مورد بحث هیچگاه به طور کامل تحقق نیافت؛ اما صفویان و عملکرد سلطنتخواهان قزلباش نوعى درخشش امیدهاى اجتماعى بود.
2. برخوردارىهاى تاریخى ـ اجتماعى و عقیدتى
شناخت باورمندىهاى قزلباش در پیوند با تحولات عقیدتى و خواستهاى سیاسى صوفیان اردبیل تبیین مىشود. این امر تاریخى با آنکه مورد توجه بسیارى از مورخان قرار گرفته است اما، هنوز کاملاً روشن نیست. در بندهاى زیر بهطور نسبى در چگونگى آن گفتوگو شده است:
الف) باورمندى شیعى ـ صوفیانه خاندانى
تا آنجا که اسناد و مدارک تاریخى گواهى دادهاند، شیخ صفىالدّین اردبیلى (مرید و داماد و جانشین شیخ زاهد گیلانى) از صوفیان منزّه و خوشنام و مورد توجه خاصّ حاکمان وقت و قدرتمداران سیاسى بود. شیخ زاهد گیلانى بر پایهى اعتقادات مریدانش، پیش از آن که شیخ صفىالدّین را دیده باشد، دربارهى او گفته بود:
اى مریدان، مژده باد شما را که شیخالمعصومین و عارف به علوم اسرار حضرت ربّالعالمین شیخ صفىالدّین اسحق موسوى شفقت کرده به جانب بقعهى من مىآید.
و افزود:
به خدا این جوان محرم بارگاه حق... و برگزیدهى حضرت خداى عالم است.
و حتى در مورد فرزندان وى پیشبینى مىکند که
روز به روز در ترقى خواهند بود تا زمان قائم آل محمد علیهالسلام .(7)
پس از درگذشت شیخ صفىالدین اردبیلى به سال 735 قمرى در اردبیل، پسرش شیخ صدرالدین جایش را گرفت تا سال 794 قمرى که او نیز درگذشت. هر دو تن شافعى مذهب و احتمالاً کُرد زبان بودند و مراد و هادى صوفیان منطقهى وسیعى از اران و آذربایجان و گیلان و کردستان، به مرکزیت اردبیل، به شمار مىرفتند.(8)
از زمان خواجهعلى سیاهپوش پسر شیخ صدرالدین، که به سال 830 قمرى در سرزمین فلسطین درگذشت، مسألهى تشیّع خاندان شیخ صفىالدین آشکار شد. وى با امیر تیمور گورکانى ملاقات کرد. این امر و دیگر رویدادهاى تاریخى، اهمیّت و اعتبار او را به عنوان مرشد صوفیان شیعىمذهب، چشمگیر نموده است.(9) پسر وى شیخ ابراهیم بر طریق پدر، نخستین مرشد این طریقت است که بر خلاف احساسات و تمایلات حاکمان قرهقویونلو لقب «شیخ شاه» به خود داده و، در منطقهى نفوذ اجدادش، بسیارى از تهىدستان روستاها و عشیرههاى شیعىمذهب را به خود جلب کرد آنان که پس از درگذشت مرشد والامقام خود به سال 851 قمرى، بدون ترس و محابا، نزد فرزندش شیخ جنید گرد آمدند و با برملا کردن ادعاى سلطنت و حکومت تحت لواى تشیّع، از یکسو بر بسیج طرفداران خود تندى دادند و از سوى دیگر، سوءظن جهانشاه شیعىمذهب قرهقویونلو را افزونتر ساختند.
امیر یحیىبن عبداللطیف قزوینى در تاریخِ مشهور خود به نام لب التّواریخ پس از اشاره به اینکه «شیخ حیدر داعیهى سلطنت صورى فرمودند»(10)، اضافه کرده است:
«میرزا جهانشاه از سلاطین قراقویونلو، به سبب توهمِ زوال ملک، آن حضرت را از قلمرو خود عذر خواست. آن حضرت با جمعى کثیر از اصحابِ ارادت به جانب حلب رفتند. بعد از مدتى به دیار بکر، که والى آنجا امیرکبیر ابونصر حسن بیک بود و با میرزا جهانشاه مخالفت و مخاصمت مىنمود، تشریف بردند و حسنبیک به قدم اعزاز و تعظیم استقبال ایشان نمودند و به مصاهرت با آن حضرت مفاخرت جسته خواهر اعیانیهى خود را، مهدعلیا خدیجهبیگم آغا، به نکاح آن حضرت درآوردند و حضرت صفدر ابوالغازى سلطان حیدر از این خاتون متولد شد و حضرت سلطان جنید بعد از چند وقت با مردم بسیار از دیار بکر به عزم غزو کفار به طرف طرابزون [ترابوزان ] رفتند [و] با کفار آنجا غزا کردند.(11)
و سرانجام افزوده است که وى در جنگ با امیر خلیل، والى شیروان، کشته شد.(12)
از ازدواج شیخ جُنید شیعىمذهب با خدیجه بیگم آغا (خواهر اوزون حسن) آققویونلوى سنى مذهب شیخ حیدر متولد شد و اوست که در روند حرکتهاى دینى ـ سیاسى اجداد خود، سازمان نظامى متشکل و جانباز، مبتنى بر «عقیده»، زیر عنوان قزلباش پدید آورد.(13)
ب) پاىبندى به اندیشههاى ایرانى
با در نظر گرفتن گرایشها و جنبشهاى پس از قیامهاى مانویان و مزدکیان (در ایران باستان) و حرکتهاى سیاسى ـ فرهنگى آرام و گاه تند و ضدحکومتى (در عصر اسلامى) و بررسى طیفهاى گوناگون هر یک از آنها، روند تاریخساخته و کمابیش یگانهاى را مىتوان بازشناسى کرد. این امر از همان زمانها نیز مورد عنایت مخالفان صفویه و قزلباش قرار گرفته بود.
در نامههاى سلطان بایزید و سلطان سلیم و، به تقلید از آنان در بسیارى از منشآت عثمانیان، دربارهى پارهاى از نمادهاى این حرکت ضد تسنن «جمله»ها و «واژه»هاى نابهنجار به وفور آمده است از آن میان دربارهى قزلباش گفته شده:
ـ «طایفه یاغیه قزلباشیه خذّلهم اللّه»؛
ـ «طایفه ملاحده قزلباش»؛
ـ «زنادقه اوباش و ملاحده قزلباش دمرهم اللّه و خذلهم»؛
ـ کلاه سرخ نکبت اندود»؛
ـ و «مجوسان».
در مورد ایران آمده است:
ـ «میل آتش (آتش پرستى) در آن سرزمین نمایان شده است».
و درباره شاه اسماعیل آمده است:
ـ «صوفى بچهى لئیم ناپاک، اثیم افّاک، ذمیم سفّاک»و...
فضل اللّه بن روزبهان خنجى (م 925ق) که از مورخان غیر شیعى و ضد صفوى است، در یکى از کتابهاى خود، به نام عالم آراى امینى، در یک رباعى دربارهى شیخ حیدر، که نشاندهندهى داورىهاى اوست، چنین گفته است:
آنچه هرگز نکرده بود، صلوة و آنچه هرگز نداده بود، زکوة
آنچه نگرفته هیچگه، روزه و آنچه نشناخته، رهِ عرفات
و آنگاه افزود:
«بعد از فتح بلاد آذربایجان، با وجود صغر سن، سجاده شیخوخت در چلّه خانه اردبیل بدو تفویض فرمودند و بر ادامهى سلوک طریق زهادت و اقامهى رسوم عبادت تحریض نمودند. سابق، قضا، شیخ حیدر را از زمرهى اشقیا نوشته و طینتش به سیاست سرشته بود. از اسباب شقاوتش آنکه خلفاى هدر از هر سو بدو ره آوردند و دعواى اولوهیّت او را به شهادت سفاهت آشکار کردند. شیخ زاده را وفور اطاعت مردم روم بر کسب اخلاق مذموم و اطوار میشوم باعث آمد: نخست در مکتب باید نشست نه بر مرکب سوار شد، لوح هجا در دامن بایست نهاد، از لوح کنار گرفت، به جاى درس مقامات معنوى، داستان طایبات پهلوى خواندى و به عوضِ قلم بر کتاب جلیل، شمشیر بر کلاب اردبیل راندى و در خانهاش جز کمان چلهگیر نبود و در خلوتش جز شمشیر... اکثر اوقاتش در تهیه مقدمات لشکرکشى، از نیزه ساختن و تیغ پرداختن معروف بود و خلقى بسیار از مردم روم و طالش و سیاهکوه در مرکبش مجتمع گشته، گویند همگنان او را معبود خویش مىدانستند و از وظایف نماز و واجبات اعراض کرده، جنابش را قبله و مسجود خود مىشناختند. شیخ هم دین اباحت را براى ایشان ترویج داد و قواعد شریعت خرمیان بابکى در میانشان نهاد... تمامت زندگانى را در ورزش طریق پهلوانى صرف کردى.(14)
همین وقایعنگار متعصب در کتاب دیگر خود آورده است:
فتح طایفهى قزل برگ و دشمنى با ایشان و مقاتله با مردم صواب ایشان، بسیار فاضلتر از غزا با کفّار افرنج است که هیچ تردد در کفر ایشان نیست... این فقیر... فتوى دادهام که طایفهى سرخ کلاه [ = قزلباش] بدتر از کفار افرنجند و مقاتله با ایشان افضل از مجاهده با کفار افرنج است؛ زیرا اول، که غزاى فرنگ است، فرضِ کفایت است، حالى و این فرض عینى.(15)
با پذیرش سیادت ساختگى صوفیان اردبیل، نخست نسل خود را به امام زینالعابدین علیهالسلام رسانده، آن گاه در وجود آن امامِ «نیمه ایرانى» نژاد خود را باز یافتهاند. صرف نظر از درستى یا نادرستى این انتساب و داستان ازدواج شهربانو دختر یزدگرد ساسانى با حضرت حسینبن على علیهالسلام ، آنچه به لحاظ تاریخى اهمیت یافته، قبولِ نسبى جامعه و حقانیت جامعه شناختى این نسبت است؛ به زبان دیگر، ایرانیان مىخواستند این داستان صحت تاریخى پیدا کند؛ گویى به درست بودن آن نیاز ملى ـ مذهبى داشتهاند.(16)
ج) «فره ایزدى» و نهاد سلطنت
واژهى «فره ایزدى» که به صورت «خریزما» یا «شریزما»(2) به زبانهاى اروپایى وارد شده و در روانشناسىِ اجتماعى و جامعهشناسىِ سیاسى مفهوم بحثانگیزى گردیده است،(3) در اصل نوعى حالت معنوى و خدادادى بود که دارنده آن را متصف به صفات برجستهاى مىنمود، به گونهاى که جنبههاى کردارى آن جامعه را در مسیر عدالت و انسانیت و آزادى قرار مىداد و اگر صاحب قدرتى، به هنجارهاى نامردمى و بیدادگرانه روى مىآورد، «فرّه ایزدى» از او دورى مىگزید و دارنده پیشین آن نه تنها در زمرهى مردم عادى قرار مىگرفت، بلکه گاه به صورت «دیو» در مىآمد.(17)
قزلباشان دربارهى شیخ حیدر کمابیش چنین اعتقادى داشتند؛ اما دربارهى شاه اسماعیل به روشنى تمام «القابى» را نسبت دادهاند که سیّاحان و مورخان اروپایى، چون مفاهیم یاد شده را به درستى درک نمىکردند، اعتقاد ورزیدهاند که قزلباشان، براى شاه، «الوهیّت» قائل شدهاند.
پارهاى از القاب به کار رفته براى نخستین پادشاه صفویه به نقل از عالم آراى شاه اسماعیل از این قرار است:
پادشاه جمجاه، پادشاه عالمپناه، خسرو زمان، خاقان سلیمان شأن، خاقان اسکندرشأن، خاقان گیتى ستان، ظلاللّه، حضرت ظلّاللّهى، نوّاب ظلاللّهى، نوّاب همایونى ظلاللّهى نوّاب همایون، نوّاب گیتى ستانى، نوّاب عادل، نوّاب عالى، نوّاب اعلى، نوّاب کامیاب، نوّاب گیتىستان، نوّاب مرشد کامل، نوّاب خاقانى، حضرت خاقانى، نوّاب خاقان سلیمان نشان، نوّاب جهانبانى، نوّاب اشرف، ولى نعمت، ولى نعمت عالمیان، مرشد کامل، کامل مکمّل، حضرت اشرف، ابوالمظفّر، ابوالمنصور، پادشاه دین مبین صاحب خروج.
قزلباشان با گزینش چنین شخصیّتى (13 ـ 12 ساله) به زعامت و رهبرى جدیدِ سیاسى ـ نظامى و مذهبى خود، حرکت کمنظیرى را در استوارى سلطنت واحد در «ایرانزمین» آغاز کردند و از سال 899 قمرى که سلطان على، برادر شاه اسماعیل، کشته شد، تا سال 930 قمرى که شاه اسماعیل در سى و هشتمین بهار زندگى خود در قلعه صاین، نزدیک سراب، به بیمارى سل درگذشت، قزلباشان با اعتقاد و صمیمیت تمام گرد او حلقه زده، تا مرز پرستش از او تمکین و اطاعت کردند.
3. قیام و حاکمیت قزلباش
جامعهى ایران آماده پذیرش آرمانى جدید در مقاومت تقابلى با کانونهاى ستم داخلى و سلطهى خارجى و برقرارى عدالت، سرانجام تشیّع را، به معناى وسیع، و تصوّف را، به معناى محدودتر، بشارت دهندهى راه خود قرار داد. در تشیّع، حقطلبى و دادگرى و دورى از ریاکارى و تعصب را دریافته بود و در تصوف، جدا از بعد منفىِ گوشهگیرى و دورى از زندگى، که رسم پارهاى از «درویشان» بود، برخوردارى از مواهب حیات شرافتمندانه، شهامت و مبارزهجویى و گستاخى را یافته بود.
زبان فارسى با اینکه در این جریان به ظاهر جایگاهى نداشت، اما تصور بر این بود که توان استحالهى اقوام ناآشنا به زبان فارسى را خواهد داشت. با آنکه پیش از حمله مغولان چندین حرکت سازنده از شیعیان ظاهر شده بود، اما از آن زمان بدین سو، همواره تلاشهاى آنان در آمیختگى با پارهاى از ارزشهاى فرهنگى ـ سیاسى ایرانزمین، جامعه را به نوعى حکومت مستقل با هویت ایرانى، مبتنى بر عدالت، سوق داده بود.
سازمان عقیدتى ـ سیاسى و نظامى جنبش جدید، با عنوان «قزلباش» تجلىدهندهى خواستهاى یاد شده یا برخى از آنها بود و در آن، روح جوانمردى و فتوّت و عیارى از یکسو و تندى و قاطعیّت و گاه تندخویى و بىرحمى و قساوت در برابر دشمنان جاى یافت. این سازمان متحدالشکل و نظامیافته با بسیج تودههاى روستایى و تهىدست شهرى و ایلات و عشایر، پس از سالها نبرد و خونریزى و شکست و پیروزى، شاه اسماعیلِ جوان را، با انتسابهاى برشمرده، بر تخت سلطنت نشاند.(18)
این نهضت واکنش ده قرن سلطنت و حکومتهایى بود که در جامعهى بزرگ اسلامى به نام اهل سنت جریان داشت، و شیعیان گاه با روشهاى «کتمان و تقیه» و گاه با «مبارزه مستقیم و سر به نیست شدن»، آنرا تحمل کرده، صمیمانه، هماهنگ با بسیارى از معترضان اجتماعى، براى رسیدن به «عدالت» و «رهایى» از هر نوع ستم، تلاش و پایدارى نشان داده بودند. این امر که گاه از نظرها پنهان مانده است، از آغاز نهضت قزلباش تا استوارى سلطنت صفویان با عنایت بر دو مقوله تبیین مىشود:
الف) خروج شاه اسماعیل
جهانشاه پس از امیر قرایوسف ترکمان، که در سال 872 قمرى به دست اوزون حسن آققویونلو کشته شد، روزى از منجّمان خود خواست تا او را از احوال صوفیان اردبیل و ستارهى فرزندان شیخ صفىالدین اردبیلى با خبر کنند، منجمانِ با فراست چنین گفتند:
اى شهریار، آنچه از شمار اختران بر ما ظاهر شده عرض کنیم، یا آنکه خوش آمد گوییم؟ نزدیک شده که یکى از اولاد شیخ صفى به اندک روزگارى خروج کند و تمام ولایت ایران و پارهاى از ممالک هندوستان و پارهاى از ولایت ترکستان را مسخّر گرداند و صاحب خروج خواهد شد و مذهب را تغییر خواهد داد و او به ضرب تیغ آبدار تمام ولایت را برهم خواهد زد و به تصرف خود درخواهد آورد و آن مذهب را رواج خواهد داد و روز به روز ترقى خواهد یافت و دولت ایشان زوال ندارد تا هنگام خروج صاحبالامر علیهالسلام و در رکاب آن حضرت شمشیر خواهند زد و پادشاهى به ملازمان آن حضرت خواهند سپرد و خود در بندگى آن حضرت خواهند ماند.(19)
اسماعیل صفوى نیز خود پیش از آنکه بر اریکهى قدرت تکیه زند، در جواب نامهاى به الوند میرزا، که حاضر بود حتى اردبیل را به صوفیان و قزلباش ببخشد، چنین نوشت:
از اولاد حسن پادشاه [اوزون حسن] بىادبى، بىحرمتى و بىمروّتىِ بىسبب، به اولاد شیخ صفى بسیار واقع شده و با وجود این همه آزار که رسیده، نوّاب همایون ما از سرخون پدر و جدم گذشتم و مرا داعیهى سلطنت و پادشاهى نیست و مىخواهم که دین آبا و اجدادم حضرات معصومین را رواج دهم و تا جان در تن خواهم داشت در راه خدا و رسول و دین مبین شمشیر خواهم زد، تا حق [ = عدالت] به مرکز خود قرار گیرد. مىباید که از روى صدق و اعتقاد درست دست بر دامن پاک حضرات ائمه زده، زبان به ذکر علیا ولىاللّه گویا گردانید، تا سعادت دو جهان یافته و در میان پادشاهان گوى سعادت برده باشى و هر ولایت که فتح کنم به نام توسکه زده و خطبهى تو گفته شود و تو را برادر بزرگ دانم و اگر از بى سعادتى، این سعادت را درنیابى خوش باشد، بیا به میدان که خون برادر بىگناه خود را از تو خواهم گرفت، دیگر تو مىدانى و به هر کدام راضى شوى ما را اعلام کن والسلام.(20)
ب) رسمیت مذهب و واکنشها
شاه اسماعیل صفوى با اعتقادات شیعى و متعصّبانه و تندروىهاى خصمانه علیه اهل سنت با پشتیبانى کامل قزلباش، مذهب شیعهى جعفرى اثنىعشرى را، که بیش از همهى فرقههاى اسلامى داراى پویایى ذاتى بود، در سراسر قلمرو خود رسمیت داد و امر کرد تا مؤذنان و خطیبان «اشهدانّ علیا ولىاللّه» و «حىّ على خیرالعمل» را در اذان و اقامهى خود اعلام نمایند. حسن روملو، مورخ عصر آغازین صفویه، در ارتباط با تبریز آورده است که شاهاسماعیل بدون بیم و هراس و دلهره و نگرانى وارد مسجد جمعهى تبریز شد و امر کرد:
خطباى ممالک خطبهى ائمهى اثنىعشر ـ علیهم صلوات اللّه الملک الاکبر ـ خوانند. «اشهدانَّ علیا ولىاللّه» و «حىّعلى خیر العمل» ـ که از آمدن سلطان طغرل بیکبن میکائیلبنسلجوق و فرار نمودن بساسیرى، که از آن تاریخ تا سنهى مذکوره پانصد و بیست و هشت سال است، از بلاد اسلام بر طرف شده بود ـ با اذان ضم کرده، بگویند؛ و فرمان همایون شرفِ نفاذ یافت که در اسواق، زبان به طعن و لعن ابابکر و عمر و عثمان بگشایند و هرکس خلاف کند، سرش را از تن بیندازند.(21)
رسمیت مذهبى مبتنى بر فشار، موجب شد که در بخشهاى گوناگون جامعه واکنشهایى پدید آید و شیوههاى مبتنى بر عناد و مخالفت جویى، گروههاى گستردهاى از ایرانیان را که بر روال گذشته اهل سنت بودند (به ویژه بخشهاى شرقى ایرانزمین) و همسانِ همهى مردم از حکومتها هم آزردگى داشتند و نسبت به خاندان رسالت و امامت و ولایت مهر مىورزیدند، خوش نیاید و در دورههاى بعد براى حکومت معضلآفرین شود.
بنیانگذار سلسلهى صفوى سکهاى به نام خود با نقش «لا اله الا اللّه، محمّد رسولاللّه و على ولىاللّه» ضرب کرد و در آن خود را «بندهى شاهِ ولایت» نامید.
سختگیرى و فشار نسبت به ایرانیانِ سنّىمذهب، که اکثریت جامعهى تاریخى ایران بودند، و ترویج مذهب تشیع، به صورتى که خود مىخواستند، به تحقیق، از «تشیع واقعى» دور بود ؛ حتى شاه به نصایح علماى مذهب توجه نمىکرد. برخى از اصحاب علم و فقاهت تبریز، که نگران اوضاع بودند، شبى پیش از تاجگذارى نزد شاه اسماعیل رفته، چنین گفتند:
قربانت شویم؛ دویست، سیصد هزار خلق که در تبریز است، چهار دانگ آن همه سنىاند و از زمان حضرت تا حال این خطبه را [اشهدانّ علیا ولى اللّه] کسى بر ملا نخوانده و مىترسیم که مردم بگویند که پادشاه شیعه نمىخواهیم و ـ نعوذ باللّه ـ اگر رعیت برگردند چه تدارک در این باب توان کرد؟
شاه اسماعیل به هیأت علما که به گونهاى حکایتگر گرایش «رعیت» غیرِشیعى به «پادشاهشیعه» بودند چنین پاسخ داد:
مرا به این کار باز داشتهاند و خداى عالم و حضرات ائمهى معصومین همراه مناند. از هیچکس باک ندارم به توفیق اللّه تعالى اگر رعیّت حرفى بگویند، شمشیر مىکشم و یک کس را زنده نمىگذارم.(22)
شاه اسماعیل که «قطب» قزلباش و «مرشد کامل» صوفیان و «پادشاه» ایران شده بود و، به قول عدهاى از سیّاحان ونیزى، «خدا» فراموش گشته و «مرشد کامل» جاىگزین آن شده بود(23) آنچه اراده مىکرد و مىخواست، به یارى فداکاران قزلباش تحقق مىیافت. اسکندربیک ترکمان در این مورد نوشته است:
هر چند که از جانب پادشاهِ ولىنعمت بىعنایتى مشاهده نموده، مورد قهر و سخط مرشدکامل گردند، در راه طلب و منهج قدمى اخلاص، آنرا از نقص خود دانسته، موجب تزکیهى نفس و پاکى طینت شمرند... به هزار گونه آزار و الم صورى و معنوى صابر بوده، روى از درگاه مرشد کامل نتابند تا آلایش آن نقص را به عرق خجالت و زلال ازدیاد خدمت پاک گردانیده خود را آمادهى توجه و التفات ظاهر و باطن گردانند.(24)
شاه اسماعیل که اندک اندک براى مریدان جنبهى «الوهیّت» پیدا کرده بود، خود نیز گویى به راه و روش خویش و نحوهى اعتقاد طرفدارانش، به باورى استوار رسیده بود و این امر با اسلامِ برخاسته از قرآن، و فرهنگ ایران و باورهاى دینى جامعه و، در نتیجه، وحدت و یکپارچگى ایرانیان در سراسر ایرانزمین مغایرت داشت. نامهى زیر نشان دیگرى از این باور است:
از چمن دلگشاى خاندان نبوّت و ولایت نهال بلند برومند وجود اینجانب سرافرازى کشید و از گلشن عالم آراى دودمان سیادت، چراغ گیتىافروز این دولت روزافزون... روشن گشت.(25)
اعتقاد عمومى شیعیان قزلباش، که بدون داشتن امتیازات علمى و اخلاقى در منصب قیادت نشسته بودند، در برداشتى سیاسى چنین بود:
ز مشرق تا به مغرب گر امام است على و آل او ما را تمام است.(26)
این شعار و شعارهاى دیگر توسط گروههاى متعدد «تبرائیان» در گذرها به آواز بلند خوانده مىشد و سه خلیفهى اول مسلمین و دشمنان على علیهالسلام و فرزندانش مورد طعن و لعن قرار مىگرفتند و مردمى که پیش از این سنى بودند، مىبایستى در ادامهى لعنتها با صداى رسا بگویند: «بیش باد و کم مباد.» و اگر از این فرمان سرپیچى مىکردند خونشان به دست تبرداران قزلباش بىدرنگ ریخته مىشد.
ج) تبلیغ و رواج شیعهگرى
قزلباشان با آشنایى سطحى که از اسلام و تشیع داشتند، هماهنگ با خصلتهاى ایلى و عشیرهاى، مذهب خود را تبلیغ مىکردند که گاه با تشیع شهرى و «حوزهاى» در تعارض قرار مىگرفت و در تشیع خود نیز شیوهى پایدارى نداشتند و با آنکه «قدرتهاى تبلیغىِ» کارا و توانمندى داشتند، خاصه در دورهى سلطنت، اما ماهرانه از آن سود نمىجستند. جامعهى ایران (شهرنشینان و گروههاى آگاه دینى) در آن زمان، «اتحادیهى قزلباش» را کمابیش نیروى منسجم و ایرانگیر یافته بود، لکن در برابر بسیارى از کردارهاى واپسگرایانه آنان، که عقبتر از حروفیان و نوربخشیان و همانند آنان بود، واکنشهاى غیرمستقیم نشان مىداد. با این حال کوششها و هنجارهایى نشان داده، تا از این کانون، حتى المقدور، براى رسیدن به هدفهاى بنیادى تاریخى، که شامل استقلال و مرکزیت سیاسى بود، به طور کامل استفاده گردد.
بدینسان مىتوان گفت که تشیع در این دوره بیشتر به عنوان پرچم مبارزات سیاسى و اجتماعى جمعیتهایى درآمده بود که علیه فرمانروایان پیشین به مبارزه برخاسته بودند و با اینکه از لحاظ فرهنگى توان لازم را نداشتند، اما به سببهاى پیش گفته، مورد علاقهى نسبى ایرانیان بودند و این امر درست در زمانى تحقق مىیافت که امپراتورى عثمانى، زیر عنوان «خلافت جدید»، در حال توسعهى متصرفات خود در جهان اسلام بود.
جنبش سیاسى و اجتماعى قزلباش با صبغهى چشمگیرِ مذهبى، بدان صورت که گمان مىبردند، توسعه مىیافت و فشار بر مردم و قدرتنمایى حکومتى بخش بارز آن بود؛ در عین حال، همان اعتقادات نیز دگرگونىهایى پیدا مىکرد. غزلى نه چندان محکم و هنرمندانه از شیخ على صفوى به فارسى و غزل دیگرى از شاه اسماعیل به ترکى، نقل شده است که در غزل نخستین هیچ احساس ضدّ سنى دیده نمىشود، حال آنکه در غزل دوم، برداشت کاملاً شیعى است و حتى تعلق به «مذهب غالیان» را هم رسانده است:
عزل نخستین (به زبان فارسى)
منم آن بحر بامعنى که موج پر گهر دارم منم آن روح روحانى که از معنى خبر دارم
نیم از عالم صورت که با صورت درآویزم به ملک عالم معنى مقامى معتبر دارم
در این زندان جسمانى دل و جانم فرو ماند نه آخر طالب خاکم که حرص سیم و زر دارم
که من از عالم جانم درین پستى کجا مانم ببال همت معنى ز نُه ایوان گذر دارم
منم شهباز سلطانى به وقت صید در معنى بسى قطع منازلها برون از بال و بر دارم
طلسم جسم بشکستم، به کوى دولت بنشستم تو این معنى که مىبینى من از جاى دگر دارم
چنان مستغرق عشقم به غیرم نیست سودایى ره وحدت گزین کردم نه در سر شور و شر دارم
على بردار دل از جان اگر مشتاق دیدارى ز جان باید گذر کردن چو بر جانان نظر دارم(27)
غزل دوم (به زبان ترکى)
منم بو تنده کى جانم علیدر منم هم دین و ایمانم علیدر
کیجه گوندر گزرم روضه سنده منم روضهى رضوانم علیدر
حسن ایله حسنیک باغچه سنده منم بلبل خوش خوانم علیدر
منم بر قطره سو شاهنگ یولنده منم دریاى عمانم علیدر
حاجیلر حج ایدر حنّان و منّان منم حنّان و منّانم علیدر
منکا بو دفتر و دیوان گرگمر منم دفتر و دیوانم علیدر
یوزنک مصحفیفه بسزد خطایى بیان علم قرآنم علیدر(28)
جانشین شاه اسماعیل، پس از ترک «شرابخوارى»، بیش از پیش خود را مذهبى نشان داده است. نوشتهاند در نامهاى ملاّ مقدّس اردبیلى (احمدبن محمد) او را برادر خطاب کرده است. شاه تهماسب که متوجه این الطاف شده بود، فرمان داد تا کفنش را بیاورند و نامه را در آن نهاد و وصیّت کرد او را با همان نوشته به خاک بسپارند.(29) در نامهاى مجعول از ملامقدّس اردبیلى که در سال 993 قمرى، یعنى سه سال پیش از سلطنت شاه عباس اول، فوت کرده است، و پاسخى مجعول از شاه عباس به آن، قدرت علماى دینى و پذیرش نظام صفوى از یک سو و تمکین شاهان صفوى از علماى دینى از سوى دیگر مشهود است. نامهى ملا مقدّس اردبیلى، که در باب شفاعت از یک گناهکار است، بدین شرح است:
بانى ملک عاریت عباس بداند؛ اگر چه این مرد اول ظالم بود، اکنون مظلوم مىنماید؛ چنانچه از تقصیر او بگذرى، شاید که حق سبحانه و تعالى از پارهاى تقصیرات تو بگذرد. کتبه بندهى شاه ولایت احمد الاردبیلى.
شاه عباس نه تنها از خطاب وى نمىرنجد، بلکه در جواب مىنویسد.
به عرض مىرساند عباس؛ خدماتى که فرمودید به جان منت داشته به تقدیم رسانید. امید که این محب را از دعاى خیر فراموش نکنند. کتبه کلب آستان على، عباس.(30)
نیرومندى حاکمیت قزلباش همواره با ضرب شمشیر و کشتار مخالفان و سختگیرى بر دشمنان تحقق نیافته و تبلیغات در میان مردم ساده و مشتاق نیز نقش عمدهاى داشته است. کتاب براى تبلیغات به قدرى کمیاب بود که بزرگان را دچار مشکل مىکرد. عالمى به نام قاضى نصراللّه زیتونى، که در تبریز با جد و جهد فراوان به ترویج این مذهب مبادرت کرده بود و در مدارس این شهر به تدریس کلام و فقه اشتغال داشت، کتاب شرایع الاسلام علامه حلّى را اساس تعلیمات مذهب شیعى معرفى کرد و، از آن زمان، نوشتن کتابهایى به زبان ساده و گاه غیر علمى براى فهم عامه آغاز شد و با فرستادن اینگونه کتابها به شهرهاى بزرگ و تأسیس مدارس مذهبى در کشور، مردم را به خواندن و تبلیغ مذهب شیعه ترغیب و تشویق کردند و از میان همین گروهها اندک اندک عالمانى پدید آمدند و در نظام صفوى ادغام شدند.
دکتر ذبیحاللّه صفا نوشته است:
کسب احترام روز افزونِ اینگونه عالمان (علماى مذهبى) و [...] نه تنها موجب غلبه و نفوذ اجتماعى آنها گردید، بلکه در طبقات جوان که دنبال سوادآموزى و کسب دانش بودند، شوقى وافر به فراگرفتن دانشهاى مذهبى و درآمدن در صف عالمان دینى پدید آورد و این شوق چنان قاهر و غالب بود که هر که از این پس راه مدرسه مىپیمود، منحصرا در آرزوى آموختن دانشهاى شرعى و، در مقدمهى آنها، زبان عربى بود. گفتنى است که همگان دانش را منحصر به همین دو دسته از اطلاعات مىشمردند و آن دیگر دانشها را، که در حوزهى علمى اسلامى رایج بود، یا بر طاقه نسیان نهادند و یا جز براى برآوردن نیازهاى دینى به آنها نپرداختند.(31)
افزون بر درس و کتابت، از تظاهرات و نمایشهاى مذهبى باید یاد کرد که در تودههاى مردم اثر تبلیغاتى خاصّى داشته است: ساختن مساجد جدید و چشمگیر و با عظمت، مرمّت اماکن مقدسه و تزیین آنها، برگزارى اجتماعات گوناگون در امامزادهها، تکیهها و زیارتگاهها، برقرارى جماعات متعدّد مذهبى (روضهخوانى، تعزیهخوانى و مولودىها) به مناسبتهاى متنوع؛ همچنین برپاداشتن نماز جمعه، پارهاى نظرها در حرمت نماز جمعه در غیبت امام زمان(عج) ـ چون نظر شیخ على نقى کمرهاى (متوفا به سال 1060 ق) برپاداشتن آن آیین طبق نظر شیخ لطف اللّه بن عبدالکریم عاملى (متوفا به سال. 1032ق) بود، به انگیزهى نگاهداشتن مردم در جوش و خروش مذهبى، به ویژه در زمانهایى که دشمنِ بزرگ تشیع و خاندان ولایت (=عثمانى) خطر بزرگى به نظر مىآمد ـ و فراخواندن همین مردم با ایمان به سوى مشهد مقدس و اماکن متبرکهى ایران، تا هیچگاه دور ماندن از مکه و مدینه و عتبات عالیات بر روح و اندیشه و ایمان آنان آسیبى وارد نسازد و پیشگام شدن شاهان، به ویژه شاه عباس، در زیارت مرقد حضرت ثامنالائمه علیهالسلام به کرات و مرات که چگونگى آن در آثار تاریخى صفوى است.(32)
د) برداشتهاى گوناگون مذهبى
در تقابل با شیعیگرى منطقهاى (روستایى)، نوع دیگرى از تشیع حوزهاى (مدرسى) در کار آمد. این امر فقط در دعوت از عالمان شیعى ایران خلاصه نشد و، به قول ادوارد براون،
شاه اسمعیل هنگام فتح تبریز، در پیدا کردن معلم و کتاب براى ترویج و تعلیم مسائل و اصول عقاید آن مذهبى که مىخواست در سر تا سر مملکت خود مستقر سازد به چه مشکلاتى مصادف گردید؛ و این نکته را هر چند غالبا مورد توجه قرار نمىدهند، اما غریب نیست که به همین ملاحظه، علما و فضلاى تشیع عرب را به ایران دعوت کرده باشند؛ زیرا این قبیل دانشمندان فقط در آن نقاط وجود داشتند. اغلب علماى مزبور یا از بحرین برخاستهاند، که در خلیج فارس است، یا از جبل عامل، که در شامات است. چنان که گفتیم راجع به علمایى که از هر یک از دو محل مذکور طلوع کردهاند، کتابى تصنیف شده است: یکى لؤلؤ البحرین و دیگرى امل الامل. بعضى از آنها وقتى به ایران آمدند کاملاً با زبان فارسى بیگانه بودند.(33)
یکى از بزرگترین عالمان مهاجر که اندیشههاى او هنوز هم در مباحث علمى ـ فقهى (=سیاسى) شیعه از اعتبار برخوردار است، «شیخ الطایفه شیخ علىبن عبدالعالى» مشهور به «شیخ کرکى» است. وى از کرک جبل عامل، و از «اعاظم متأخّرین و مجتهدین و علما» است. تحصیلات خود را در جبل عامل آغاز کرد و، به روایت قاضى احمد قمى:
بعد از آن به نجف اشرف نقل نمود و مدتى در آنجا بود و در رواج مذهب حقّهى ائمهى اثنىعشر ـ علیهم صلوات اللّه الملک الاکبر ـ و نشر مآثرِ شرایع خیر البشر ـ صلى اللّه علیه و آله ـ مساعى جمیله به ظهور آورد؛ و حقوق شیخ مرحوم بر شیعیان بسیار است.
ایشان همچنین افزوده است:
مدتى در بعضى اسفار همراه اردوى معلّى بود، چون رومیان [ = عثمانیان ] عراقِ عرب را تصرّف نمودند، اولاد احجاد آن حضرت، ذکورا و اناثا، منازل و املاک و اسباب و جهات خود را گذاشته، به دیار عجم آمدند.(34)
شاه تهماسب به شیخ کرکى اعتقاد کامل داشت و بارها او را «نایب الامام» خطاب کرد و خود را نایب «نایب الامام» مىدانست و به خط خود نوشته است:
«لایح و واضح است که مخالفت حکم مجتهدین که حافظ شرع سیدالمرسلیناند، با شرک در یک درجه است؛ پس هر که مخالفت خاتم المجتهدین، وارث علوم سیّدالمرسلین، نایب الائمة المعصومین... کند و در مقامِ متابعت نباشد، بىشائبه ملعون و مردود و در این آستان ملک آشیان مطرود است... کتبه طهماسببن شاه اسمعیل الصفوى الموسوى.(35)
تنکابنى در قصص العلماء یادآور شده که شاه تهماسب به همهى ممالک خود نوشت:
همه امتثال امر شیخ على [کرکى] نمایند و اصل سلطنت آن بزرگوار است؛ زیرا که نایب امام است(36)
بدینسان شاه تهماسب یکى از «کارگزاران» نایب الامام است که ادارهى جامعه بر عهدهى اوست و حل و فصل امور مملکتى و صدور هر نوع اوامر و نواهى او را سزاوار است و بس.(37)
ناگفته نماند که تمامى عالمان شیعه، با این امر، که به نام مذهب از سوى شاه تهماسب تبلیغ و ترویج مىشد، موافق نبودند؛ البته گروهى از عالمان جبلعامل و پارهاى از ولایات ایران در نظام حکومتى صفویه ادغام شدند و به نیازهاى سیاسى حاکمیت پاسخ مثبت دادند، اما بسیارى از عالمان جبلعامل و ایران «شیعه حکومتى» را بر نتافتند و به نوشتهى برخى از محققان:
محقق کرکى، در این میانه، نه معیارى براى تعمیم رفتار مذهبى به همه علماى، عاملى بلکه یک استثنا به شمار مىرود.
به درستى «اغلب علماى شیعهى عرب که در خارج از قلمرو صفویان زندگى مىکردند، با رفتار محقق کرکى مخالف بودند و همکارى او با دولت صفوى را تأئید نمىکردند»(38) در نتیجه دوران پایانى سلطنت شاه تهماسب و جانشینان او تا عصر شاه عباس اول، زمان درگیرىها و معارضات علماى شیعه با یکدیگر در ارتباط با «نهاد سلطنت» صفویان بود. این رویارویىها فقط در مورد محقق کرکى و شیخ ابراهیم قطیفى نبود، بلکه دفاع برخى علما از صفویان و شاید رفتارهاى قزلباش «انگیزهاى نیرومند براى دیگر علماى شیعه بود، تا با توسل به سنت پیشین اندیشهاى، این اقدام را نوعى تجدیدنظر در آن آرمان ]= عدالتخواهى] به شمار آورند». و به تحقیق، «این رویارویى را مىتوان الگویى براى رفتارهاى بعدى نهاد دینى ایران در سطح دیوانى و غیر دیوانى دانست.(39)
پدید آمدن نهادهاى مذهبى از سوى حکومت و اعطاى شئون و مقامات و، در نتیجه، «راتبههاى» دنیایى به صاحبان «مقامات دینى»، نه تنها سیاست صفویان را «مذهبى» نکرد، بلکه با حکومتى شدن «مذهب» و پیدایش فرقههاى گوناگون، «تشیع تاریخى» در مسیر جدیدى قرار گرفت که نمودهاى اجتماعى و فرهنگى آن در دوران معاصر تاریخ ایران مشهود گردید.
حاصل سخن
جنبش قزلباش، به لحاظ جامعهشناسى، از گونه حرکتهاى خودجوش(4) برخاسته از پارهاى خواستهاى اصیل مردمى در مخالفت با نظامهاى حکومتى تبیین شده است و همین امر موجب شد بعضى از رهبران آن و «اتحادیهى مذهبى ـ سیاسى» و شاهان صفوى جنبهى اساطیرى بیابند و نزد پارهاى از قومهاى ایرانى آنان در ردیف «اولیاءاللّه». قرار گیرند.
صفویان از مصطبهنشینى شیخ صفىالدین اردبیلى (اوایل قرن هشتم هجرى) تا پایان سلطنت (نیمهى قرن دوازدهم هجرى) و از آن زمان تا نیمهى سلطنت ناصرالدین شاه قاجار، داراى نام نیک و آوازهاى بلند بودند و مردم همواره بازگشت آنان را به سلطنت محتمل مىدانستند و این امر نزدیک پانصد سال ادامه داشت.(40)
هواداران این جریان، غالبا از روستاییان و ایلنشینان فقیر و تهىدستان شهرى بودند و از تشیع حوزهاى و «کلامى» آگاهى زیادى نداشتند و براى نخستین بار، مجهزتر از مجاهدان سربدار در مسند فرمانروایى جاى گرفتند و به اتکاى مذهب شیعه که در جامعهى ستمدیدگان «مقبولیت» و «حقانیت»(5) داشت، بى آنکه از آن اطلاع داشته باشند، فرهنگ و روشهاى حکومتى دیوان سالار ایرانى را پىریزى کردند و با تلاش در سازمان نظامى ـ جنگى ایلات متحد خود، در سه بُعد ایدئولوژى، سازمان، مبارزه (= عقیده، نهاد، حرکت) توان فراوان مردمپسند فراهم آوردند و نظام ملوکالطوایفِ پس از تیمور را دگرگون کردند و وارث جامعهاى تقریبا واحد و مستقل گردیدند.
بىتردید استوارسازى سلطنت جدید صفویان توسط دلیران قزلباش، در برابر سلطه جویىهاى عثمانیان، از یکسو، و تهاجمات ازبکان، از سوى دیگر، ضرورى بود؛ اما بیرون آوردن مذهب تشیع از جدول معیارهاى دادگرى و دفاع از مظلومان و قرار دادن آن در جایگاه حکومتگران، با رفتارهاى همانند، نه تنها پایگاه حقطلبانهى تشیع را از نظرها مخدوش کرد، بلکه جماعتهاى وسیع تسنن جامعه را نومید و جدا افتاده از کلیّت اجتماعى ساخت، به طورى که، در آن روزگار، با نبودن تبلیغات علمى و پسندیده، آنان که با تمام وجود ایرانى و مسلمان بودند، با همکیشان خود در خارج از قلمرو صفویان همسویى بیشتر مىیافتند. این جماعتها در چهار گوشهى مرزهاى ایران صفوى مىزیستند و زمانى که به درستى جذب قدرتهاى درون مرزى نمىشدند، به راحتى کانونهاى مذهبى برون مرزى در آنان شوق هم اندیشى و یگانگى به وجود مىآورد؛ اما در امورى که در درون جامعهى ایران در عصر صفوى کارایى یافته بودند، خدشه و ناتوانى پدید آمد. قزلباشان توانمندى خود را از پیوند امور زیر داشتند:
ـ گرایش به مذهب شیعه در محتواى صورى و حکومتى (عقیدهى واحد)؛
ـ اعتقاد به سیادت ساختگىِ خاندان شیخ صفىالدین (تقدس مذهبى)؛
ـ اطاعت مطلق از «پیر طریقت» و «مرشد کامل» (نبود تردید و تزلزل)؛
ـ انتساب به شاهان ایرانى (ساسانى) از طریق امامت (تبارگرایى)؛
ـ پیوند با اندیشهها و باورهاى ایرانیان پیش از اسلام (فرّه ایزدى)؛
ـ پیوند سندیّت سیاسى با عوالم مابعدالطبیعى (ظل اللّه بودن شاه)؛
ـ کارکردهاى نهاد سلطنت و شاهان صفوى (کارایى اصل تفرّد)؛
ـ القاى اندیشه و بسیج عامّه (پیوند اصل تفرّد با جامعه).
پس از مرگ بنیانگذار سلطنت صفوى، اندک اندک، در این حالت اجتماعى ـ تاریخى سستى پدید آمد و کلیّت جامعه و دینامیسمهاى درون جامعهاى(6) هماهنگ با شرایط جهانى و برخوردهاى برون جامعهاى(7) نه تنها حیات قزلباش را از استمرار لازم دور ساخت، بلکه در تقابلهاى پیش آمدهى دهههاى بعد و روند استحالهاىِ آن اندک اندک به ضد خود مبدل شد و تشیع حوزهاى و کلامى در برابر تشیع قزلباشى پیروزمند گردید و، به دلایل گوناگون، در تشیع کلامى و فقهى نیز، اختلاف و تفرقه ظهور کرد و، در نتیجه، در اوج قدرت سلطنت، پایههاى سهگانهى یاد شده تزلزل کامل یافت و به ظاهر، «دولت» به صورت قدرت مطلق درآمد.
اندک اندک با افزایش حرص و آز و مقامپرستى در طایفههاى قزلباش ـ که به 32 اویماق رسیده بودند و ایران به نام آنها «مملکت قزلباش» نامیده مىشد ـ گرایش آنها به «مرشد کامل» و اندیشههاى مذهبىِ گذشته ضعیف شد و، پس از درگذشت شاه تهماسب (984ق)، رقابتها و بىاعتقادىهاى آن بیش از گذشته مشهود گردید، به طورى که، حیدر میرزا (ولیعهد مرشد کامل) را سر بُریدند، شاه اسماعیل دوم بسیارى از شاهزادگان صفوى را به قتل رساند و، با آغاز پادشاهى شاه عباس اول، هفتاد هزار قزلباش در موقعیت نابهنجار تاریخى قرار گرفتند برخى از آنان بىرحمانه کشته شدند، گروهى به دلایل گوناگون نفى بلد گردیدند و یا با ایل و تبار خود در منطقههاى دیگر اسکان یافتند. به قول فاروق سومر:
شاه عباس براى جلوگیرى از شورش مجدد امراى قزلباش و براى مطیع کردن کامل آنها، به این قبیل اقدامات بسنده نکرد؛ فرزندان خردسال ارامنه و گرجى و چرکسى را به دربار آورده، تربیت کردند و از افراد با لیاقت این غلامان، تشکیلات خاصى به وجود آوردند. این تشکیلات تقریبا شبیه و نمونهى کوچکى از سازمان «ینى چرى» بود.(41)
با مسلط کردن شاهسونهاى «ینى چرى شده» پایههاى سلطنت صفوى به لحاظ «ایدئولوژى» ضعیف شد و به مرور «قشون مزدور» نهاد سلطنت را به انقراض رساند. و تشیع بازمانده از قزلباش، حتى با مدد «علما» و قدرتمداران مذهبى، نتوانست موقعیت پیشین را حفظ نماید.
مردم خراسان و ماوراءالنهر (= آسیاى مرکزى)، ساکنان ایران شرقى، اهالى جنوبى ایران، اقوام کرد و... که از همان روزگار آغازینِ تسلط قزلباشان نگرانىهایى داشتند، اندک اندک از حکومت مرکزى دور شدند؛ به عبارت دیگر، قزلباشان نه تنها به لحاظ تشیع از «مذهبى» بودن واقعى و حوزهاى دور بودند، بلکه خلاف نظریات پارهاى از مورخان غربى، کاملاً «ملى» هم نبودند و از لحاظ «فرهنگى» نیز خلاف آنچه تشیع و عرفان در چندین مورد آشکار کرده بود، از دریافتهاى دینى درست و عرفان و اشراق و تساهل و تسامح مذهبى و، بالاتر از همه، از «عدالت»، که جوهر مذهب شیعه در ابعاد سیاسى و اجتماعى است، به دور افتاده بودند. شعر و هنر شاعرى، که عرفان ایرانى حیات خود را در آن باز یافته بود، در این دوره به سستى و فترت گرایید، اندیشه و ابتکار ناتوان شد و، در دهههاى بعد از انقراض سلطنت صفویان، زمینههاى نابهنجار سلطهى بیگانگان فراهم آمد که نه تنها ایران فرهنگى و تاریخى از وحدت و استقلال تهى شد، بلکه جهان اسلام نیز با مصائب ناآشنایى مواجه شد.
پىنوشتها:
1. مشهورترین قدرتها و کانونهاى حکومتى منطقهها (ملوکالطوایف) در ایرانزمین عبارت بودند از:
- سلطان مراد آق قویونلو (قسمت اعظم عراق)؛
- الوند میرزا آق قویونلو (آذربایجان )؛
- مراد بیک بایندر(یزد)؛
- رئیس محمّد کره(ابرقو)؛
- حسین کیاى جلاوى (سمنان - خوار، فیروزکوه)؛
- باریک بیک پرناک (عراق عرب)؛
- قاسم بیک پسر جهانگیر بیک پسر على بیک (دیار بکر)؛
- سلطان حسین میرزا، شاهزاده تیمورى (خراسان )؛
- امیر ذوالنون (قندهار)؛
- بدیعالزمان تیمورى(بلخ)؛
- ابوالفتح بایندر(کرمان)؛
- قاضى محمد کاشانى و جلال الدّین مسعود(کاشان)؛
- شیبک خان(ماوراءالنهر)؛
- بابر(افغانستان)؛
- شروان شاه(شروان)؛
- شیعیان مشعشع (خوزستان)؛
- امیران مستقل و نیمه مستقل (سیستان، مازندران، طالش)؛
اینان هر کدام در درون حوزه قدرت خود، با رقیبان و گردن کِشانى رو به رو بودند که هر یک جداگانه داعیههایى داشتند.
2. عبدالحسین نوایى ،ایران و جهان از مغول تا قاجاریه ص151.
3. براى آگاهى بیشتر از آن روزگار «پرآشوب» ر.ک:غلام حسین صدیقى، جنبشهاى دینى در قرنهاى دوم و سوم هجرى مقدّمه، ص17 - 143.
4. این حرکت(با ایجاد بعد مذهبى) خلافت حاکم بر جامعهى اسلامى را غاصب دانست و در برابر ستمگرىهاى آن، با پیام تساوى عرب و غیر عرب، و حکومت کننده و حکومت شونده ،احترام به آرمانهاى اسلامى و دفاع از افراد غیر مسلمان که زیر سلطههاى دیننمایى قرار گرفتهاند، نظام عدالتگسترانهاى را پذیرا گشت. با در نظر گرفتن موقعیّت اجتماعى ایران، و وجود زمینههاى تاریخى و فرهنگى جنبشهاى دینى ضد ستم، نهضت علویان و شیعیان پایگاه مناسبترى را نسبت به دیگر منطقههاى اسلامى به دست آورده بود و ،از اینرو، از آغاز جنبشها تا تشکیل نیروى نظامى - مذهبى قزلباش و تشکیل حکومت صفوى بر پایهى باورهاى «شیعهى، اثنى عشرى» به این امر عقیدتى در جغرافیاى انسانى ایران باید توجه کامل داشت.
در شکلگیرى مذهب تشیّع به لحاظ تحوّلات تاریخى، دگرگونى اندیشهاى و عقیدتى و نیز زندگىنامهى شخصیتهاى برجستهى علمى و فرهنگى این فرقه، آثار گرانبهایى در اختیار پژوهندگان و علاقهمندان قرار دارد و به لحاظ اجتماعى و سیاسى و قدرتمدارى به شیوههاى گوناگون لازم است اسناد و مدارک مربوط به سلسلههایى چون : آل بویه (471 - 324 ق)؛ جنبشهایى چون سربداران (82 - 736 ق)؛ حکومتهاى محلى - مذهبى کوتاه مدّت چون سادات مازندران (60 - 750 ق) و دراز مدت چون سادات گیلان (از 771 ق تا عصر شاه عباّس)؛ پارهاى حرکتهاى مذهبى همراه بدعت چون حروفیان، نقطویان و اهل حق و... مورد بررسى قرار گیرد؛ و به طور خاص:
- کتاب النقض (بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضایح الروافض) عبدالجلیل رازى قزوینى.فرق الشیعه، ابومحمّد نوبختى، شیعه در اسلام ،علامه سید محمد حسین طباطبایى .
5. سلسلههاى حاکم بر ایران، اعم از حکومتهاى محلّى و ایرانىالاصل، چون: طاهریان (59 - 205 ق) صفّاریان (392 - 247 ق)، سامانیان (389 - 279 ق) امیران طبرستان از گذشته تا قرن سوم، آل زیار (433 - 316 ق) آل بویه، دیالمهى اصفهان (خاندان کاکویه) و حتى فاتحان غیر ایرانى (از لحاظ نژاد) و ایرانى شده(از لحاظ فرهنگ) چون: غزنویان (582 - 351 ق) سلجوقیان (590 - 429 ق)، خوارزمشاهیان (628 - 590 ق) و دست نشاندگان آنان از آن میان: اتابکان حاکم بر آذربایجان (626 - 541 ق)، فارس(684 - 543 ق) و غوریان (612 - 542 ق) و جز اینها، هیچکدام زیر سلطهى کامل خلیفههاى عبّاسى قرار نگرفتند و بعضاً علیه خلافت و حتى مقام صورى خلیفه نیز اقدامات سیاسى و نظامى انجام دادند.
6. پطروشفسکى،اسلام در ایران، ترجمهى کریم کشاورز، ص373.
7. ناشناخته، عالم آراى صفوى، به کوشش یداللّه شکرى، ص 11 - 14 .
8. همان.
9. براى آگاهى بیشتر ر.ک احمد کسروى؛ شیخ صفى و تبارش.
10. افزون بر منابع عصر صفوى چون سلسلة النسب صفوى و عالم آراى عبّاسى ر.ک: والتر هینتس، تشکیل دولت ملّى در ایران «حکومت آق قویونلو و ظهور دولت صفوى»، ص 5 - 7.
11. Mss.PERS.ANCPERS 93(لبّ التواریخ، نسخهى موجود در کتابخانه ملّى پاریس) Fol 192
12. Ibid.
13. Ibid.Fol 192 - 93.
14. براى آگاهى از شکلگیرى اتحادیهى قزلباش و چگونگى این سازمان مذهبى - نظامى ر.ک: ناصر تکمیل همایون، «ایل قاجار در اتّحادیه قزلباش»، تاریخ معاصر ایران ، ص11 - 26.
15. Mss.PERS.ANC PERS 101کتابخانه ملّى پاریس عالم آراى امینى نسخهى موجود در - Fol 126 - 27.
16. فضل اللّهبن روزبهان خنجى،مهمان نامه بخارا - به اهتمام دکتر منوچهر ستوده، ص 44 - 45.
17. چنان که فردوسى در شاهنامه آورده است: تو مر دیو را مردم بد شناس.
18. براى آگاهى ر.ک:ناصر تکمیل همایون، «پایگیرى نظام قزلباش و نقش قاجارها» تاریخ معاصر ایران ، ص 11 - 23.
19. ناشناخته، [عالم آراى شاه اسماعیل] با مقدمه و تصحیح و تعلیق اصغر منتظر صاحب، ص23.
20. همان، ص58.
21. حسن روملو،احسن التواریخ، ص84.
22. تاریخ شاه اسماعیل، به نقل از نصراللّه فلسفى: زندگانى شاه عبّاس اوّل، ج1،ص 166 - 167.
23. همان، ص166.
24. اسکندر بیگ ترکمان،عالم آراى عبّاسى ، ص255.
25. نصراللّه فلسفى، زندگانى شاه عبّاس اوّل ،ج1، ص155.
26. همانجا.
27. شیخ ابدال پیرزاده زاهدى، سلسلةالنسب صفویه ، ص60.
28. همان، ص69.
29. ذبیح اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ص178(1)5، به نقل از روضات الجنّات فى احوال العلما و السادات، ج4، ص363.
30. همان، ص179(پاورقى).
31. همان، ص 171 - 172.
32. دربارهى یکى از زیارتهاى شاه عبّاس در تذکره نصرآبادى آمده است:
از حقّ موفق آمد شاه جهان که سازد چون چار رکن گیتى، و رکن هوى مسخّر
از مطلع دل او، مُهر طواف سر زد طرف امام ضامن، کز گفته پیمبر
هفتاد حج اکبر آمد یکى طوافش این نکتهاى صحیح است نزدیک نکته پرور
صدقش رفیق و توفیق، همراه و همسفر بخت در ره پیاده پویان، چون آفتاب انور
تاریخ این سفر خواست از شاه طبع گستاخ گفتا«پیاده کردم هفتاد حج اکبر»
به نقل از زندگانى شاه عباس اول، تألیف نصراللّه فلسفى، ج3،ص14 (پاورقى).
33. ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران ،ص255.
34. قاضى احمدبن شرف الدین حسین الحسینى القمى، خلاصة التواریخ ، ج1، ص237.
35. ذبیح اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ص176(1)5 به نقل از روضات الجنات فى احوال العلما و السادات، ج4، ص363.
36. محمدبن سلیمان تنکابنى، قصص العلما ، 1364)ص374.
37. براى آگاهى بیشتر ر.ک: صفت گل، منصور، ساختار نهاد و اندیشهى دینى در ایران عصر صفوى، ص72 - 134.
38. همان، ص146.
39. همان، ص163.
40. براى آگاهى بیشتر ر.ک:راجر سیورى (Roger Savory) ایران در عصر صفویه؛میشل. م مزاوى (Michel.M.Mazzavi) پیدایش دولت صفوى، ترجمهى یعقوب آژند، به علاوهى تحقیق دیگرى که هنوز هم از اعتبار ویژهاى برخوردار است از مرحوم پروفسور ژان اوبن بامشخصات زیر:
Aubin (Jean)
"Etudes Safavides ISAH smail et les notabeles de l Iraq Persan"
Journal of the Economic and social History of Orient vol 2 , pp 37 - 81, January 1959.
41. سومر فاروق، نقش ترکان آناتولى در تشکیل و توسعهى دولت صفوى، ص180 - 181.
منابع:
- براون، ادوارد، تاریخ ادبیات ایران(از آغاز عهد صفویه تا زمان حاضر)، ترجمه رشید یاسمى (تهران ، ابن سینا 1329).
- ــــــــــــــــــــ، «پایگیرى نظام قزلباش و نقش قاجارها» تاریخ معاصر ایران (مجموعه مقالات) کتاب پنجم (تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى، 1372).
- پطروشفسکى، اسلام در ایران،ترجمهى کریم کشاورز (تهران، پیام، 1350) .
- پیرزاده زاهدى، شیخ ابدال، سلسلةالنسب صفویه (برلین - ایرانشهر،1924 م).
- ترکمان، اسکندر بیگ، عالم آراى عبّاسى (تهران - اصفهان، 1350).
- تکمیل همایون،ناصر، «ایل قاجار در اتّحادیه قزلباش»، تاریخ معاصر ایران (مجموعه مقالات) کتاب چهارم (تهران، موسسهى پژوهش و مطالعات فرهنگى، 1371).
- تنکابنى،محمدبن سلیمان، قصص العلما(تهران، علمیه اسلامیه، 1364).
- حسین الحسینى القمى،قاضى احمدبن شرف الدین، خلاصة التواریخ ،به تصحیح دکتر احسان اشراقى، (تهران، دانشگاه تهران، 1359).
- خنجى،فضل اللّهبن روزبهان،مهمان نامه بخارا به اهتمام منوچهر ستوده(تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1355) .
- رازى قزوینى، عبدالجلیل، کتاب النقض (بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضایح الروافض) به تصحیح میر جلال الدّین محدّث (تهران، انجمن آثار ملّى، 1358).
- روملو،حسن، احسن التواریخ، به تصحیح عبدالحسین نوایى(تهران، بابک، 1357).
- سیورى، راجر، ایران در عصر صفویه، ترجمهى احمد صبا، (تهران، چاپ تهران، 1363.
- صدیقى،غلام حسین،جنبشهاى دینى در قرنهاى دوم و سوم هجرى (تهران، پاژنگ، 1372).
- صفا، ذبیح اللّه، تاریخ ادبیات در ایران، (تهران، فردوسى، 1362).
- صفت گل، منصور، ساختار نهاد و اندیشهى دینى در ایران عصر صفوى،(تهران، رسا و مرکز بین المللى گفت و گوى تمدنها، 1381).
- طباطبایى، سید محمد حسین، شیعه در اسلام ، (تهران، شرکت انتشار، 1348).
- فاروق، سومر، نقش ترکان آناتولى در تشکیل و توسعهى دولت صفوى، مترجمین دکتر احسان اشراقى، دکتر محمد تقى امامى (تهران، نشرگستره، 1371).
- فلسفى، نصراللّه، زندگانى شاه عبّاس اوّل (تهران، دانشگاه تهران 1344).
- کسروى، احمد، شیخ صفى و تبارش (تهران، پیمان، 1323).
- مزاوى، میشل، پیدایش دولت صفوى، ترجمهى یعقوب آژند، (تهران، نشر گستره، 1363).
- ناشناخته، عالم آراى صفوىبه کوششیداللّه شکرى ( تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1350).
- ناشناخته، ،[عالم آراى شاه اسماعیل]مقدمه و تصحیح و تعلیق از اصغر منتظر صاحب، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1349).
- نوایى،عبدالحسین،ایران و جهان از مغول تا قاجاریه (تهران، نشر هما، 1364).
- نوبختى، ابومحمّد،فرق الشیعه، ترجمه و تعلیقات دکتر جواد مشکور (تهران، علمى و فرهنگى ،1361).
- والتر،هینتس، تشکیل دولت ملّى در ایران «حکومت آق قویونلو و ظهور دولت صفوى» ترجمهى کیکاوس - جهاندارى، (تهران، خوارزمى، 1361)
- Mss.PERS.ANC PERS 101 کتابخانه ملّى پاریس عالم آراى امینى نسخهى موجود در -Fol 126 - 27.
- Aubin (Jean) "Etudes Safavides ISAH smail et les notabeles de l Iraq Persan"
- Journal of the Economic and social History of Orient vol 2 , pp 37 - 81, January 1959.