دیدگاه معرفت شناختى و روش شناختى ابن خلدون دربارهى تاریخ (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
عبدالرحمنبن خلدون به عنوان پدر فلسفه تاریخ شناخته شده است. براى بیشتر پژوهشگرانى که به بررسى اندیشههاى ابن خلدون پرداختهاند، دیدگاههاى او در عرصه فلسفه نظرى تاریخ جاذبه بیشترى داشته است. بررسى دقیق مقدمه نشان مىدهد که ابن خلدون افزون بر ارایه یک نظام نظرى براى بررسى چگونگى تحول جوامع انسانى، دیدگاههایى را مطرح مىکند که در چارچوب فلسفه علم تاریخ یا فلسفه انتقادى تاریخ در خور بررسى است. این نوشتار بر آن است که نخستین بارقههاى مباحثى چون تاریخ انتقادى، جامعهشناسى تاریخى و روانشناسى تاریخى در مقدمه قابل جستجو و شناسایى است.
1 ـ مقدمه
عبدالرحمنبن خلدون (784 ـ 732ق / 1382 ـ 1332م) تاریخنگار، سیاستمدار، فیلسوف و ادیب مسلمان، در مقدمهاى که بر کتاب تاریخ خود العبر و در حقیقت بر تاریخ نگرى و تاریخنگارى نگاشت، اندیشههاى بدیع، ژرف و بحث انگیزى را طرح افکند. از نخستین توجه دِبلو(2) به ابن خلدون در سال 1109 قمرى / 1697 میلادى تا این زمان، پژوهشهاى فراوانى دربارهى زندگى، آثار، اندیشهها و زوایاى ناشناخته و ناگشودهى افکار این متفکّر نواندیشِ جهان اسلام صورت پذیرفته است.(1) در خلال این پژوهشها، ابن خلدون به عنوان یک مورّخ، فیلسوفِ تاریخ و جامعهشناس و مبدع رشتههاى مختلفى از دانشهاى امروزین شناخته شده است. با وجود گستردگى این پژوهشها و با آنکه ابن خلدونشناسى در آغازِ راه خود نیست، نمىتوان آن را کامل و سامان یافته دانست. با مطالعهى مقدمه، مىتوان اندیشههایى را باز شناخت که کمتر بدان توجه شده است. یکى از این زمینهها، چگونگى و ابعاد پیوند فکرى ابن خلدون با دانش تاریخ است. بیشتر آثارى که دیدگاههاى ابن خلدون دربارهى تاریخ را مورد بحث قرار داده، تنها به ابعاد فلسفى این دیدگاهها پرداخته و به فلسفهى تاریخ محدود بوده است.(2) گذشته از اثر تلبى(3) دربارهى «ابن خلدون و معنى تاریخ»(3) کمتر مىتوان اثر مستقلى را یافت که پیوند فکرى ابن خلدون و تاریخ را از نظرگاه فلسفهى تاریخ مورد بحث قرار نداده باشد؛ حال آنکه این موضوع تنها یکى از ابعاد اندیشههاى او دربارهى تاریخ است.
اندیشههاى ابن خلدون دربارهى تاریخ (به عنوان یک علم) را مىتوان در دو نگرش اصلى جا داد: جایى که ابن خلدون از دیدگاه یک معرفتشناس یا فیلسوف علم (Epistemologist) به تاریخ مىنگرد و دیگر جایى که او از منظر یک روششناس (Methodologist) دربارهى تاریخ سخن مىراند. در هر یک از این دو، اندیشههاى ویژهاى دربارهى علم تاریخ طرح مىشود که به طور جداگانه قابل بررسى است. نگرش ابن خلدون به تاریخ به عنوان یک فیلسوف تاریخ، به فلسفهى نظرىِ تاریخ محدود نمىشود و فلسفهى انتقادى یا فلسفهى علم تاریخ را نیز در بر مىگیرد.(4) در نوشتار حاضر از اندیشهى ابن خلدون دربارهى فلسفهى نظرى تاریخ که مورد بررسى بسیار قرار گرفته است چشم مىپوشیم و به بُعد معرفتشناسانهى تفکّر او دربارهى تاریخ توجّه مىکنیم. نگاه بى سابقه و تازهى او به تاریخ به عنوان دانشى مستقل، تعریف این دانش، بر شمردن ویژگىهاى آن و تفحّص در پیوند آن با دیگر دانشها، در زمرهى مباحث معرفت شناسانهى ابن خلدون در زمینهى تاریخ است.
ابن خلدون در جایگاه یک روششناس، با بینشى نبوغآمیز، از روش تاریخنگارى سنّتى انتقاد مىکند و کاستىها و نادرستىهاى آن را بر مىشمرد. هنگامى که او در وادى شناخت انگیزهى آن کاستىها گام مىزند، تحلیلهایى ارائه مىکند که ناظر بر روانشناسى تاریخى، یعنى بُعد ناشناختهى دیگرى از اندیشهى اوست. در نوشتار حاضر که بر اساس مطالعهى مکرر مقدمه شکل گرفته است، کوشش مىشود با تکیه بر مقدمه و توجه به آثار پژوهندگانِ عرصهى ابن خلدونشناسى، جنبههاى یاد شدهى اندیشهى ابن خلدون مورد بررسى و تحلیل قرار گیرد.
2 ـ نگرش معرفتشناسانهى ابن خلدون به تاریخ
2 ـ 1 ـ طرح تاریخ به عنوان یک علم
کسانى که از مباحثِ اصلى فلسفهى علم تاریخ آگاهاند، به خوبى مىدانند که مسألهى علم بودن یا نبودنِ تاریخ از بنیادىترین و متداولترین بحثهاى این شاخه از فلسفهى علم است. در فلسفهى علم یا فلسفهى انتقادى تاریخ سعى بر این است که روشن گردد آیا مىتوان تاریخ را علم دانست؟ موضوع، روش و فایدهى چنین علمى چیست و چه نسبت و پیوندى میان آن و علوم دیگر برقرار است؟
ابن خلدون که خود تاریخ درس مىداد(5) و کتابِ تاریخ مهمى از خود به یادگار نهاد،(6) براى نخستین بار به این رشته از مطالعات انسانى، از دیدگاه علمى نظر کرد. گفته شده که ابن خلدون، تاریخ را به شیوهاى مطالعه کرد و مفهومى از آن ارائه داد که در کُل با شیوه و مفهوم امروزى آن همسان است.(7) هر چند چنانکه محسن مهدى خاطر نشان مىکند، ممکن است مقدمه، تاریخ فکر تاریخى را هم در بر داشته باشد،(8) ولى به طور اصولى به خود فکر تاریخى اختصاص دارد. اگر توسیدید مبدع تاریخ بود، ابن خلدون آن را به صورت یک علم معرفى کرد(9) و از این رهگذر، عنوانِ بنیانگذارِ برجستهى علم تاریخ را به خود اختصاص داد.(10)
پس از سدهى نوزدهم و بیستم میلادى، که در غرب علوم به شاخههاى مختلف تقسیم شد، بسیارى از شاخههاى نوین علم ظهور کرد و در عرصهى علوم انسانى نیز تاریخ و جامعهشناسى، راه خود را از دیگر علوم جدا کردند و علاقهمندان به این دانشها کوشیدند هویت آنها را به اثبات رسانند؛ از اینرو، حتّى در میان خود مورّخان دو گرایش پدید آمد: نخست گرایش سنتى بود که کوشش براى ارتقاى تاریخ به سطح یک علم را بىثمر مىدانست و دیگر دیدگاهى که درصدد بود تاریخ را بر مسند برتر و جایگاه استوارترى بنشاند و از آن به عنوان یک علم دفاع کند. به زعم پیروان مکتب پوزیتیویسم(4) (مثبت گرایى)، علوم طبیعى تنها منبع دانش است و بنابراین، تاریخ در زمرهى فعالیتهاى علمى محسوب نمىشود. از دیگر سو، برخى از فیلسوفانِ ایدآلیست(5) که خود تجربهى تاریخ نویسى دارند، معتقدند که تاریخ همردیف علوم طبیعى قرار مىگیرد، چرا که رشتهى مستقلى از دانش است و موضوع ویژهاى دارد و قابل تبدیل به هیچ دانش دیگر نیست. به نظر کالینگ وود، تجلّى تاریخ به صورت یک رشتهى مستقل، از ویژگىهاى زندگى فکرى عصر حاضر است.(11)
آنان که تاریخ را از جرگهى علوم مىرانند، این رشته را با علوم طبیعى مقایسه کرده و حکم مىکنند که تاریخ از چنان ویژگىهایى برخوردار نیست. هواداران نظریهى علم بودن تاریخ هم با مقایسهاى از همین دست، مىکوشند آن ویژگىها را براى تاریخ نیز اثبات کنند. نخستین گروه، سر و کار داشتن تاریخ با رویدادهاى جزئى و منفرد را با اصل تعمیم در علوم طبیعى مباین مىدانند. آنان بر این مهم پاى مىفشرند که ویژگى تکرار ناپذیرى که سرشت وقایع تاریخى است، مانع تجربهپذیر بودن آن و رسیدن به قوانین کلّى است. مباحث درازدامنه و پیچیدهى دیگرى نیز مطرح مىشود که بررسى آن در حوصلهى این نوشتار نیست.(12)
شایان نگرش است که مایههایى از چنین بحثها و پاسخ برخى از پرسشهاى اساسى این گفتوگوها در مقدمه دیده مىشود و تفکر تاریخى امروزین، از بُعد معرفتشناسانه به تفکر تاریخى ابن خلدون بسیار نزدیک است. اینکه ابن خلدون دو گونه تاریخ را از یکدیگر جدا مىکند و یکى را بر دیگرى برترى مىدهد، شاید ناظر بر همین دو دیدگاه باشد:
تاریخ از فنون متداول در میان همهى ملتها و نژادهاست. براى آن سفرها و جهانگردىها مىکنند. هم مردم عامى و بىنام و نشان به معرفت آن اشتیاق دارند و هم پادشاهان و بزرگان به شناختن آن شیفتگى نشان مىدهند؛ و در فهمیدن آن دانایان و نادانان یکساناند؛ چه در ظاهر اخبارى بیش نیست دربارهى روزگارها و دولتهاى پیشین و سرگذشت قرون نخستین که گفتارها را به آنها مىآرایند و بدانها مثل مىزنند و انجمنهاى پرجمعیّت را به نقل آنها آرایش مىدهند... .
و امّا در باطن، اندیشه و تحقیق دربارهى حوادث و مبادى آنها و جستوجوى دقیق براى یافتن علل آنهاست و علمى است دربارهى کیفیات وقایع و موجبات و علل حقیقى آنها... .(13)
تفاوتى که ابن خلدون میان معناى ظاهرى و باطنى تاریخ قایل مىشود، همان تفاوتِ برداشت عوامانه دربارهى تاریخ و برداشت علمى است. طه حسین معتقد است که منظور ابن خلدون در این متن، علم به معناى عام آن، یعنى معرفت و آگاهى است؛(14) در صورتى که سخنان بعدى ابن خلدون دربارهى ویژگىهاى تاریخ و روشهاى این علم به خوبى نشان مىدهد که مراد او به هیچ رو معناى عام معرفت نبوده و علم به معناى خاص آن را مد نظر دارد.
اما تفاوتهاى تاریخ ظاهرى و باطنى در چیست و این تفاوتها چگونه مىتواند اجزا و عناصر سازمان دهنده و قابل دفاعِ علم تاریخ باشد؟
هر چند این تفاوتها را در مباحث بعد به تفصیل بررسى خواهیم کرد، در اینجا مختصراً بدان اشاره مىکنیم. نخستین اصلى که از تفاوتهاى این دو گونه تاریخ سرچشمه مىگیرد، به تعریف ابن خلدون از تاریخ بر مىگردد:
باید دانست که حقیقت تاریخ، خبر دادن از اجتماع انسانى، یعنى اجتماعِ جهان و کیفیاتى است که بر طبیعت این اجتماع عارض مىشود؛ چون توحّش و همزیستى و عصبیّتها و انواع جهانگشایىهاى بشر و چیرگى گروهى بر گروه دیگر و آن چه از این عصبیّتها و چیرگىها ایجاد مىشود، (مانند: تشکیل سلطنت و دولت و مراتب و درجات آن) و آن چه بشر در پرتو کوشش و کار خویش به دست مىآورد، (چون پیشهها، معاش، دانشها و هنرها) و دیگر عادات و احوالى که در نتیجهى این اجتماع روى مىدهد.(15)
هر چند ناصف نصار مىگوید که ابن خلدون تعریف واحد و روشنى از تاریخ نمىدهد؛(16) ولى گمان مىرود این تعریف در شمار روشنترین تعاریفى است که تا زمان ابن خلدون دربارهى تاریخ ارائه شده است. ویژگى اصلى این تعریف بهرهمندى آن از عناصرى است که تا مدّتها، حتى برجستهترین مورّخان بدان نیندیشیدند. چنین تعریفى، تاریخ را تنها، تاریخ سیاسى، یعنى تاریخِ حکومتها و جنگها نمىداند. هر چند ابن خلدون در زندگى سیاسى شاهد حکومتهاى زودگذر و ستیزهاى دودمانى فراوان بود، به هیچ رو غبار این آشفتگىهاى سیاسى، بر دامن اندیشهى وى ننشست و افق اندیشهى او را محدود نکرد. او واحدِ مطالعهى تاریخ را جامعه مىداند، نه دولت. تشکیل دولتها و نزاع آنها با هم، تنها گوشهاى از این پرده و جزئى از صحنهى بزرگتر، یعنى اجتماع است. در این مجموعه نباید از «پیشهها» و «دانشها و هنرها» غافل بود. البته انسان در مرکز این توجّه قرار دارد و سرگذشت او کانون مطالعهى علم تاریخ است.
روش تاریخى نیز از نکات مهمّى است که ابن خلدون بر آن تأکید دارد. از آنجا که در بخش دیگر این نوشتار مستقلاً دربارهى روش تاریخى بحث مىشود، تنها به این نکته بسنده مىکنیم که از نظر ابن خلدون روش تاریخى بر دو اصل انتقاد و تعلیل استوار است. هیچ تاریخى را نمىتوان به راستى علم نامید، مگر آنکه از دیدگاه انتقادى و علّى برخوردار باشد.
2 ـ 2 ـ فایدهى تاریخ
براى شناخت جایگاه یک علم، باید میزان سودمندى آن مورد توجّه قرار گیرد. ابن خلدون چه فایدهاى براى تاریخ قایل است؟ نخست باید بگوییم که او تاریخ را دانشى بزرگ قلمداد کرده و به کسانى که از اسرار و فنون آن غفلت ورزیدهاند انتقاد مىکند:
... و متقدّمان، دانش تاریخ را بزرگ و با اهمیّت تلقّى نکردهاند، مگر به عللى یاد کرده. به حدى که طبرى و بخارى و پیش از آن دو، ابن اسحاق و نظایر آنها، از دانشمندان ملّت اسلام، آن را به خود نسبت داده و در شمار مورخان در آمدهاند؛ ولى از بسیارى از این اسرار که در فن تاریخ هست غفلت ورزیدهاند و حتّى کار به جایى کشیده که منتسبان به فنّ تاریخ در زمرهى نادانان شمرده مىشوند؛ و عوام و آنان که در علوم راسخ نیستند، مطالعه و روایت از آن و خوض در آن و ریزهخوارى از آن را بىاهمیّت تلقى مىکنند.(17)
انتظار ابن خلدون از چنین دانش با اهمیّتى چه بود؟ او مىکوشید جامعهى خود را به سوى هدفى که فلسفهى سیاسى تعیین کرده بود رهنمون شود. دلیل کامیاب نبودن او در جریانهاى سیاسى این بود که از اوضاع و احوال ویژهاى که مىبایست در قبال آن عمل کند آگاهى کافى نداشت. هیچ علمى نمىتوانست او را به این آگاهى برساند. فقط تاریخ مىتواند به مردِ عمل بیاموزد که دیگران در شرایط مشابه چگونه عمل کردند؛ چه راههایى را برگزیدند و تا چه اندازه کامیاب شدند. تنها تاریخ مىتواند علل ویژهى رویدادهاى خاصّى را بیان کند و نشان دهد که آیا راههایى را برگزیدند و تا چه اندازه کامیاب شدند. تنها تاریخ مىتواند علل ویژهى رویدادهاى خاصّى را بیان کند و نشان دهد که آیا راههاى انتخاب شده و تصمیمهاى گرفته شده خوب بوده است یا نه. ابن خلدون به تاریخ روى آورد تا به علل، حدود و جهت انحطاط موطن خود در دورهى حیاتش پى ببرد و بالاخره از آن یارى جوید، تا خردمندانهتر عمل کند. فقط تاریخ مىتوانست به مرد عمل یارى کندتا تشخیص دهد که چه راههاى متفاوتى بر روى او باز است و تا چه حدود مىتواند به تحقق آرمانهاى خود امیدوار باشد. هیچ یک از این کارها از علم عمران ساخته نبود؛ زیرا تاریخ است که با عمل سیاسى پیوندى بسیار نزدیک دارد.(18)
سروش در اشاره به همین ثمرهى عملى علم تاریخ مىگوید:
... علم تاریخ، انسانشناسىِ عملى و واقعى را مىآموزد. انسانِ فلسفه، دیگر است و انسانى که در تاریخ شناخته مىشود دیگر؛ و بسیار آموزنده است که آدمى انسانشناسى خود را از تاریخ برگیرد. دانستن تاریخ، تحمّل مىآورد، تساهل مىآورد، توفیق سیاسى مىآورد، قدرت نوآورى به شخص مىدهد، سعهى صدر مىدهد، جهان را فراختر مىکند و....(19)
از سوى دیگر، ابن خلدون به تاریخ روى نیاورد تا معیارها و هدفهاى خود را بیابد و بداند چگونه فکر تدریجاً به فعل در مىآید و یا مسیر آیندهى تاریخ را پیشبینى کند و تکلیف آیندهى خود را بداند تا بتواند به جریان پیشاپیش تعیین شدهى تاریخ بپیوندد. در نظر او هیچ علمى نمىتوانست مسیر آیندهى رویدادها و کردار آیندهى انسان را تعیین کند. مرد خردمند موظّف است تشخیص دهد در شرایط ویژه، بهترین کردار کدام است. تاریخ مىتواند به خردمند یارى کند تا راه بهترى را برگزیند، اما نمىتواند راه را براى او انتخاب کند.(20)
2 ـ 3 ـ جایگاه تاریخ در میان علوم
تاریخ از نظر معرفتشناسى در کدام دسته از علوم جا دارد؟ در یک تقسیم سنّتى، علوم به دو دستهى عقلى و نقلى تقسیم مىشود و تاریخ معمولاً در زمرهى علوم نقلى قرار مىگیرد. این طرز فکر دربارهى تاریخ، با سنت تاریخنگارى اسلامى آغاز شد که به خاطر اهمیّت و تقدّس اخبار و احادیث پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و دیگر بزرگانِ دین، نقلِ بىکم و کاستِ آن اخبار در کتب مورّخان مورد اهتمام قرار گرفت. شاید برجستهترین نمایندهى مکتب تاریخنگارى سنّتى نقلى در اسلام، محمدبنجریر طبرى (حدود 311 ـ 225ق / 923 ـ 839م) باشد که در تاریخ خود،تقریباً همهى اخبار را بدون هیچگونه نقد و تفکیک و تحلیل، در پى هم آورد و تلاش کرد مجموعهاى از اخبار متفاوت را در کنار هم گزارش کند. به عقیدهى روزنتال،(6) طبرى نخستین کسى بود که صورت وقایعنگاشتى را براى نوشتهى تاریخى مورد استفاده قرار داد و آن را به تکامل رساند.(21)
ابوالحسن مسعودى (د. 346ق / 957م) به درستى چنین مىنویسد که تاریخنگارى نزد علماى مسلمان عبارت بود از نقل اطلاعات واقعى (خبر) و نه پژوهش نظرى (بحث و نظر) و مؤلف خود را بیشتر یک گردآورنده (جامع) اخبار و اطلاعات مىداند.(22) این تاریخنگارى در طول سدههاى پیاپى به شیوهاى تغییرناپذیر ادامه یافت. البته مورخان مبرّز و با اهمیّتى چون مسعودى و ابن مسکویه (د. 421ق / 1030م)، تاریخنگارى و تاریخ را به شیوهى دیگرى نیز دیدند، ولى هرگز نتوانستند در جریان سنّتى و چیرهى تاریخ نویسى دگرگونى بنیادى پدید آورند.
برجستهترین چهره در میان مورخانِ اندکى که با طرز تفکّر سنتى تاریخنگارى ناسازگارى نشان دادند، ابن خلدون بود. به نظر ابن خلدون
...تاریخ علمى است دربارهى کیفیات وقایع و موجبات و علل حقیقى آنها و به همین سبب تاریخ از حکمت سرچشمه مىگیرد و سزاست که از دانشهاى آن شمرده مىشود.(23)
با چنین برداشتى، تاریخ از شکل سنتى و نقلى خود فاصلهاى شگرف خواهد گرفت.
ابن خلدون سرچشمهى تاریخ را حکمت مىداند و بدین سان آن را از دو ویژگى بهرهمند مىسازد:نخست خصیصهى ذاتى حکمت؛ یعنى کلاننگرى. این در تفکر تاریخى ابن خلدون نکتهاى اساسى است. از نظر او کار مورّخ به همهى مظاهر اجتماعى فعّالیت بشرى مربوط مىشود: مسائل سیاسى، اقتصادى و فرهنگى. به نظر ابن خلدون واقعهى تاریخى اساساً واقعهاى اجتماعى است؛ از همین رو، باید در چارچوبى با ابعاد وسیع و متعدد تبیین شود و توالى زمانى با تحوّل عمومىِ جامعه پیوند یابد. رویدادهاى تاریخى به صورت افقى و عمودى با هم پیوند دارد و تبیین یک رویداد به معناى قرار دادن آن در مجموعهاى از «شهادتها و دلالتهاى بىشمار و همواره متغیّر» است. بدین ترتیب ویژگى دوگانهى رویدادِ تاریخى عبارت است از: انفراد زمانى و بُعد اجتماعى.(24)
بدین سان، اگر چه مورخ با رویدادهاى منفرد و جزئى سر و کار دارد، مىتواند در نگرشى کلان به سیر رویدادها، به یک واحد مطالعهى کلى، یعنى جامعه، نظر داشته باشد و در درون آن کلّ واحد، رویدادهاى منفرد را سازمان دهد. ابن خلدون با پیوند زدن تاریخ و اجتماع، زمینهى عملى آن کلاننگرى را که امروزه از ویژگىهاى علوم اجتماعى است فراهم مىکند.
دیگر ثمره تلقّى ابنخلدون از تاریخ برخوردار ساختن این دانش از جنبهى تعقّلى و خردورزانه است. حکمت در ذات خود با عقلانیّت پیوند دارد و علمى که از آن سرچشمه بگیرد نیز باید واجد این ویژگى باشد. اینکه او را موجد فلسفهى تاریخ مىدانند، ناظر بر همین معناست که ابن خلدون براى نخستین بار کوشید تاریخ را از نگرشى فلسفى بارور کند و رویدادهاى جزئى را در قالبى کلان و فلسفى ببیند. ابن خلدون با طرح روش انتقادى در پذیرش اخبار تاریخى، همان جنبهى تعقّلىِ نگرش فلسفى را پیش مىکشد و بدینسان میان دو مفهوم نقلى و عقلىِ تاریخ پُلى مىزند و تاریخ را در مرز میان این دو روش قرار مىدهد. تاریخ تا جایى که به جمع آورى آگاهىها و گزارش اخبار و اطلاعات مىپردازد، کارکردى کاملاً نقلى دارد، ولى این تنها آغاز راه تاریخنویسى است و خطا خواهد بود اگر گمان کنیم که تنها اخبار و آگاهىها و گزارشها علم تاریخ را تشکیل مىدهد. با گذر از این مرحله و گام نهادن به وادى تعقّل و خردورزى براى نقد و سنجش اخبار تاریخى، به شیوهاى همهجانبه، تاریخ به حوزهى علوم نزدیک خواهد شد.
البته، فلسفه در جایگاهى قرار داشت که مىتوانست مشکلات بزرگ تاریخ را حل کند، ولى تاریخنگارانِ مسلمان، هرگز بدین منظور از آن استفادهى مؤثرى نکردند. مسألهى جزئى بودنِ رویدادهاى تاریخى و رابطهى اعتبار آن با واقعیت، اسباب زحمت و بار خاطر تاریخ نگاران بود و آنان با وفادارى به تعریف خود از تاریخ، یعنى «علم گزارش واقعیات»، از این مقوله در کتابهاى تاریخى خود چندان سخن نراندند.(25) با دریغ بسیار، اندیشههاى ابن خلدون در همهى زمینهها و از جمله در همین زمینه، رهروان شایسته و تأثیرگذارى نیافت و به فراموشى سپرده شد، تا آنکه در کلام متفکّران غربى با آرایههاى دیگر چهره نمود و بسى طول کشید تا غربیان به اقرار آمدند که سرچشمهى آن افکار بدیع، مقدمهى ابن خلدون است.
2 ـ 4 ـ تاریخ و دانشهاى دیگر
معرفتشناسى، تاریخ را در زمرهى علوم مصرفى قلمداد مىکند و آن را به علوم دیگر نیازمند مىداند. ابن خلدون هم مورّخ را براى نقد اخبار تاریخى و داورى صحیح دربارهى آنها به علوم دیگرى نیازمند مىداند. در زیر به این علوم یاریگر و نظر ابن خلدون دربارهى آنها اشاره خواهیم کرد.
2 ـ 4 ـ 1 ـ جغرافیا
تاریخنگارى اسلامى ناگزیر با جغرافیا پیوند یافت. فتوحات مسلمانان و گسترش افق جغرافیایى، توجّه مورّخان را به جغرافیا جلب کرد؛ براى نمونه، در آثار اولیهاى چون فتوح البلدان بلاذرى، مىتوان توضیحاتى را با سرشت جغرافیایى یافت. دادههاى جغرافیایى انگیزهى مؤثرى براى تحوّل و تطوّر علم جغرافیا در نزد مسلمانان شد و تا حد زیادى آن را موجّه ساخت، ولى تأثیر قابل ملاحظهاى بر تاریخنگارى نگذاشت. آثار فتوح، همچون بلاذرى، فرصتهایى را براى گام نهادن به عرصهى مسائلِ جغرافیایى فراهم کرد.
نفوذ مؤثر دیگر جغرافیا در قلمرو تاریخنگارى از طریق تاریخهاى محلى صورت گرفت. این تاریخها، طبیعتاً، به جغرافیاى مکان مورد بحث، شرح پستى و بلندىهاى آن، عمارتها، بناهاى یادبود و آثار باستانى مىپرداخت. با پدید آمدن افرادى چون ابن عدیم که بخشى از تاریخ حلب او به جغرافیاى شمال سوریه اختصاص یافت؛ ابن شدّاد که بر حسب تقسیمات ناحیهاى به نوشتن تاریخ شمال سوریه و بینالنهرین همّت گماشت و برخى دیگر از تاریخنگاران مصرى؛ تاریخهاى محلّى، به منزلهى متون جغرافیایى، از اهمّیتِ زیادى برخوردار شد.(26)
نخستین مؤلّفى که تاریخ و جغرافیا را به سبکى ممتاز و درخشان با هم درآمیخت مسعودى بود. در آن زمان، احمد ابن ابى یعقوب، معروف به یعقوبى (د. 284ق / 897م) هنوز کتابهاى تاریخى و جغرافیایى خود را مجزّا نگه داشته بود. مسعودى پیش از آن که در تاریخ خود به توصیف و شرح رویدادهاى تاریخى بپردازد، به وصف شکل زمین، شهرها، پدیدههاى جغرافیایى برجسته، اقیانوسها، کوهها، جزیرهها، دریاچهها، بناها، تغییر شکلهاى زمین و مسائلى از این دست پرداخت.(27) کار مسعودى نتوانست بر دنبالهروان سنّتِ طبرى تأثیر گذارد، هر چند در میان آنان کسانى بودند که آثار جغرافیایى (اخبارالبلدان) را دستهاى از منابع خاص مىدانستند که باید مورد استفادهى تاریخنگار قرار گیرد.(28)
باید گفت که ابن خلدون پیوند جغرافیا و تاریخ را به گونهى دیگرى مىدید. او چون مسعودى، تنها به توصیف جغرافیاى طبیعى جهان نپرداخت و فلسفهى جغرافیا را در مقدمه مطرح کرد و آن را با تاریخ پیوند داد. طبیعت در کانون اندیشهى ابن خلدون قرار داشت و در بررسى جوامع و بیان تفاوت آنها با هم، از محیط زیست این جوامع سخن راند.
ابن خلدون، در مقدمهى دوم اثر خود و بخش تکمیلى آن از جغرافیا سخن رانده و در سه مقدمهى بعد نیز این مسأله را پى گرفته است. او در نگرش خود به جغرافیا، بر دریاها و رودها و تفکیک نقاط آباد زمین از سرزمینهاى خشک تأکید کرد. به باور او، در اقالیم «معتدل و منحرف» آب و هوا بر «بسیارى از کیفیات و حالات» انسان، از جمله بر رنگِ نژادهاى گوناگون تأثیر دارد. از نظر او آب مایهى آبادانى و آبادانى مقدمهى پدید آمدنِ اجتماع است. آبادانى موجبات وسعت و فراخى رزق و روزى را فراهم مىکند و کیفیتِ معاش، به نوبهى خود بر ظاهر و خلق و خوى جوامع تأثیر مىگذارد.(29) بدینسان ابن خلدون جغرافیا را یکى از عوامل بنیادى در شکلگیرى جوامع مىداند. او پس از تشریح اقالیم هفتگانه و کیفیّت این اقالیم مىنویسد:
... قسمت آباد نواحى خشکى کرهى زمین وسط آن است؛ زیرا افراط گرما در جنوب و شدّت سرما در شمال مانع عمران است و چون دو سوى شمال و جنوب در سرما و گرما با هم متضادند، باید از این کیفیّت در هر دو سوى به تدریج کاسته شود تا در وسط و مرکز زمین اعتدال حاصل آید؛ از اینرو اقلیم چهارم براى آبادانى و عمران سازگارتر است و آنچه در جوانب آن است، یعنى اقلیمهاى سوم و پنجم پس از اقلیم مزبور، از دیگر اقالیم به اعتدال نزدیکتر مىباشد، ولى اقلیمهاى دوم و ششم از اعتدال دور است و اقلیمهاى اول و هفتم به درجات دورتر است؛ به همین سبب، دانشها و هنرها و ساختمانها و پوشیدنىها و خوردنىها و میوهها و بلکه جانوران و همهى چیزهایى که در این اقلیمهاى سه گانهى مرکزى پدید آمدهاند، به اعتدال اختصاص یافتهاند و افراد بشرى که ساکنانِ این اقلیمها را تشکیل مىدهند، از حیثِ جسم و رنگ و اخلاق و ادیان مستقیمتر و راست ترند. حتّى نبوّتها و پیامبران بیشتر در این اقلیمها بودهاند و در اقلیمهاى جنوبى و شمالى از بعثتى اطلاع نداریم؛ زیرا پیامبران و فرستادگان خدا مخصوص به کاملترین افراد نوع بشر، از لحاظ آفرینش و خوى بودهاند.(30)
بدین ترتیب، ابن خلدون با سخن راندن از فلسفهى جغرافیا و نقش آن در پدید آمدنِ جوامع و شکلگیرى و تکوین نژادها و کیفیات مختلف افراد آنها، جغرافیا را نه به صورت پدیدهاى جدا و مترتب بر تاریخ، بلکه به عنوان عاملى زیر ساختى در شکلگیرى جریانهاى تاریخى مىداند.
2 ـ 4 ـ 2 ـ روانشناسى: روانشناسى تاریخى
مورّخ، آنجا که در تحلیل رویدادهاى تاریخى به انگیزهى افراد توجّه دارد و شرایط روحى و فکرى آنان را مورد بررسى قرار مىدهد و کنش مردان تاریخى در صحنهى عمل را تجزیه و تحلیل مىکند، ناگزیر است دید و نگرشى روانشناسانه داشته باشد. علم روانشناسى به مورخ یارى مىرساند تا دریابد که مردانِ مؤثر بر رویدادها و جریانهاى تاریخى و شخصیتهاى برجستهى تاریخ، داراى چه ویژگىهاى روحى و روانىاى بودهاند که سبب شده است چنین مؤثر باشند و زندگى جوامع بشرى را دستخوش دگرگونى کنند؟ روانشناسى هنگامى که مىکوشد با تکیه بر اخبار و قراین تاریخى، به این پرسش و پرسشهاى زیادى از این دست پاسخ گوید، یاریگر تاریخ است و از این رهگذر است که روانشناسى تاریخى پدید مىآید.
روانشناسى تاریخى (Historical Psycology) دانشى تازهزاد است که هنوز نتوانسته توجّه مورخان را به اندازهى کافى به خود جلب کند. این دانش، اگر چه سابقهى نظرى چندانى ندارد، ولى پیشینهى توجّه به آن در تجزیه و تحلیل تاریخ، در میان آثار مورّخین پیشین نمونههایى نادر دارد.
از نمونههاى شایان نگرشى که ابن خلدون در آن تحلیلى مبتنى بر روانشناسى تاریخى ارائه مىکند آنجاست که علل خطاى مورّخان را بر مىشمرد:
... و راه یافتن دروغ به خبر از امور طبیعى است و آن را موجبات و مقتضیاتى است؛ از آن جمله پیروى از آرا و معتقدات و مذاهب مىباشد، چه اگر روح آدمى در پذیرفتن خبر بر حالت اعتدال باشد، از لحاظ درستى یا نادرستى و دقّت نظر حق آن را ادا مىکند تا صدق آن از کذب آشکار شود؛ لیکن اگر خاطر او به پیروى از یک عقیده یا مذهبى شیفته باشد، بىدرنگ و در نخستین وهله هر خبرى را که موافق آن عقیده بیابد مىپذیرد و این تمایل و هواخواهى به منزلهى پردهاى است که روى دیدهى بصیرت وى را مىپوشد و او را از انتقاد و منقّح کردن خبر باز مىدارد و در نتیجه در ورطهى پذیرفتن و نقل کردن دروغ فرو مىافتد.(31)
در این زمینه، ابن خلدون گرایش طبیعى روح و روان انسان به صاحبان قدرت و منزلت را نیز مدّ نظر قرار مىدهد. این گرایش سبب مىشود که مورّخانِ تقرّبجو «از راه ثناخوانى و مدیحهسرایى و ستایش اعمال آنها و نامور ساختن ایشان به صفات نیک» خبر دروغ و ساختگى را بر خبر راست برترى دهند. در جاى دیگر، وقتى ابن خلدون در زمینهى فروپاشى، انحطاط قدرتهاى حاکم و رابطهى روحى تجمّل و سستعنصرى و شکست پذیرى سخن مىراند، باز هم به نکات روانشناسانه توجّه دارد که بحث مفصّلى است و در حوصلهى این نوشتار نیست.
2 ـ 4 ـ 3 ـ تاریخ و علم عمران
پیش از آنکه به بررسى پیوند میان تاریخ و عمران بپردازیم، باید به دانشى اشاره کنیم که ابن خلدون خود مبدع آن بود: علم عمران. عمران، همراه با واژههایى چون آبادانى، اجتماع و تمدّن، بارها در اثر ابن خلدون به کار رفته است.(32) این واژه در زبان عربى معانى گوناگونى دارد؛ مانندِ زیستن، سکونت کردن، مسکونى و آباد شدن (متضاد خراب شدن)؛ کشت کردن، ساختن، تشکیل دادن، تأسیس کردن، پیشرفت دادن و رعایت کردن. بنابر نظر محسن مهدى، سهم ابن خلدون در تحوّل معانى واژه عمران این بود که انتزاعىترین آنها را برگزید و آن را به عنوان یک اصطلاح فنّى در تعریفِ موضوع علم تازهاش به کار بُرد. او این واژه را همه جا به معناى فنون و سازمانهاى گوناگون زندگى اجتماعى و شیوههاى مربوط به آن به کار مىبرد و بحث خود را از لحظهاى آغاز مىکند که آدمى آنها را از طریقِ اعمالِ قوّهى عقل خود پدید آورده است، و مراحل گوناگون تحوّل آنها را بررسى مىنماید. بدین سان، فرهنگ در سرآغاز زندگى اجتماعى، به معناى با هم زیستن و همسایه بودنِ افراد در یک شهر یا اجتماعِ ایلى براى لذّت مصاحبت یا برآوردن نیازهایشان، به سبب تمایل طبیعى آنان به همکارى در کسب معاش است. بر اثر تحوّل جامعه، عادات اجتماعىِ وابسته به فنون و نهادهاى گوناگون شکل مىگیرد و جنبههاى مختلف زندگى اجتماعى متنوعتر و پیچیدهتر مىشود؛ فرهنگ یک جامعه عبارت است از این عادات، اشیا(مانندِ افزارها و ساختمانها) و علومى که از به کار بردن این عادات پدید آید، به علاوهى نهادهاى سیاسى، اقتصادى، شهرى و علمى که از آنها منتج مىشود.(33) ابن خلدون بحث خود را دربارهى علم جدید با این تعریفِ آزمایشى آغاز مىکند: «معیار صحیح براى تشخیص صدق و کذب اخبار و بر حسب ممکن یا ممتنع بودن آنها» مطالعه دربارهى اجتماع بشرى (عمران) است. ما باید میان احوالى که بالذّات و به مقتضاى طبیعت آن روى مىدهد و آنچه عارضى است فرق بگذاریم.(34)
علم عمران دانشى مستقل است؛ زیرا دربارهى «احوال ذاتى» یک «حقیقت طبیعى و درکپذیر» بحث مىکند که هیچ یک از کسانى که ابن خلدون مىشناخت، قبلاً آن را مطالعه نکرده بود. حتى اگر اقوامى غیر از یونانیان (همچون: ایرانیان، کلدانیان، سریانیان، بابلیان یا قبطیان) به مطالعهى این علم پرداخته بودند، نتایج آن به مسلمانان نرسیده بود، چرا که مسلمانان دانش را از یونانیان فرا گرفتند. پاسخ ابن خلدون به این پرسش که چرا یونانىها به علم عمران توجه نکردند، شاید این باشد که «حکما» بیشتر به «ثمرات» علوم توجه داشتند و چون ثمرهى آنى علم عمران تصحیح اخبار تاریخى است و این کارِ شریفى نیست، حکما آن را فرو گذاشتند؛ در نتیجه، ابن خلدون به درستى ادّعا مىکند که علم عمران را از علماى قدیم نیاموخته، بلکه اصول آن، پس از جست و جوهاى شخصى و مطالعات پیوسته به خاطر او خطور کرده است.(35)
ابن خلدون عقیده داشت که شیوهى کار مورّخان بزرگ آن بوده که طبیعت آدمى و اجتماع را مورد تحقیق قرار دهند و همین تحقیق، او را به کشف و تدوین علم جدید عمران رهنمون شد. هدف علم جدید، یعنى تحقیق دربارهى ماهیت و اسباب و علل اجتماع انسانى، این است که جنبههاى باطنىِ وقایع ظاهرى تاریخ را آشکار سازد. از نظر وى تاریخ و عمران، دو جنبه از یک واقعیت را بررسى مىکنند. تاریخ رویدادهاى ظاهرى را بیان مىکند، و عمران نیز، طبیعت، اسباب و علل همان حوادث را باز مىنماید. در نتیجه عمران و تاریخ، در این معناى محدود، به سه طریق با هم ارتباط دارند:
الف) بنا به ترتیبى که ذهن، دانش کسب مىکند، عمران بعد از تاریخ مىآید. این علم دربارهى رویدادهاى ظاهرى تاریخ مىاندیشد و آنها را تشریح مىکند، ولى مورّخ نمىتواند بدون داشتن اندک آشنایى با ماهیّت و علل این حوادث، آنها را تعیین کند.
ب) در فن تاریخنگارى، تاریخ و عمران باید توأم شوند.
ج) بنا به ترتیب وجودى، هدف عمران قبل از هدف تاریخ مىآید. وقایع تاریخى مولود عللى است که شالودهى آن وقایع را تشکیل مىدهد.(36)
تاریخ نیاز دارد که از دو علم یارى جوید: یکى عمران، که در طبایع حوادث تاریخى بحث مىکند و دیگر «جرح و تعدیل» که از شایستگى، دانش، انگیزهها و دیگر مسائلِ ناقلان اخبار سخن مىراند. عمران، اگر بر حسب «ثمرهى» آن تعریف شود، ابزارى اساسى براى تاریخ است. ابن خلدون پس از اثبات لزوم عمران براى فهم تاریخ و پس از آوردن مثالهاى واقعى و نمونههاى بارز، در اثبات این که هیچ یک از مورّخان پیشین چنین علمى را تدوین، یا از آن استفاده نکرده بودند، سخن مىگوید.(37)
ابن خلدون پیش از ورود به مباحث ویژهى «دانش عمران»، در دیباچه و مقدمهى مقدمه، مسائلى اساسى را در مورد تاریخ مطرح مىکند. این مسائل علاوه بر آن که ارتباط عمران با تاریخ را روشن مىسازد، بینش تاریخى ابن خلدون و گوشههایى از مسیر تکوینى اندیشهى تاریخى او را نشان مىدهد.(38) او با اشاره به اینکه تاریخ از فنون متداول در میان همهى ملتها و نژادها و مورد اشتیاق عوام و خواص است، آن را داراى دو جنبهى ظاهرى و باطنى مىداند. در واقع، ابن خلدون این بحث را مقدمهاى براى بحث در مورد عمران قرار مىدهد؛ چرا که به عقیدهى او تاریخ و رویدادهاى تاریخى گذشته، خود موضوع عمران است و در چارچوب همین پیوند میان تاریخ و عمران است که تاریخ ـ چنانکه حصرى مىنویسد ـ گسترش موضوعى مىیابد و از وضع سیاسى محض خارج مىشود و زندگى اجتماعى و مظاهر گونهگون آن را نیز در بر مىگیرد.(39)
ابن خلدون بدین دلیل به عمران روى آورده بود که آن را ابزارى ضرورى براى نوشتن تاریخِ مورد نظر خود مىدانست. سیرت و سرشت عمران، متوجّه این مقصود آنى بود و تا اندازهى زیادى توسط آن تعیین مىگردید. از این مهمتر آنکه ابن خلدون عمران را در نوشتن تاریخ به کار مىبُرد؛ بدین سان تقدّم تاریخ بر عمران، نه تنها در گفتار، بلکه در عمل نیز نشان داده شد؛ چرا که او سى سال آخر عمر خود را به نگارش تاریخ گذرانید. پس، مطالعه و فهم تاریخ براى ابن خلدون، همچنان، ضرورت خود را حفظ مىکند. عمران، جاىگزین تاریخ نمىشود و از اهمیّت آن نمىکاهد و وظایفى را که سابقاً تاریخ انجام مىداد، انجام نمىدهد.
ابن خلدون واقعاً علاقهمند بود که با احتیاط و واقعبینى فوقالعادهاى رویدادها را توضیح دهد، رابطهى آنها را بررسى، گرایشهاى آنها را باز و نظم و ترتیب آنها را تحلیل کند. علاقهمند بود شیوهى زندگى اغلب آدمیان و خواهشها، محدودیتها و ناتوانىهایشان و چگونگى اعتلا و انحطاط جوامع بشرى را درک کند. ابن خلدون همهى دانشهایى را که بر او معلوم بود، از نقلى و عقلى، مورد تحقیق قرار داد و به این نتیجه رسید که هیچ یک از آنها نمىتواند مدعى باشد که طبیعت و علّتهاى عمران بشرى را به صورت خردورزانه و منظّم بررسى کرده است. البته برخى علوم دینى، چون فقه، به مطالعهى مسائلى پرداخته بودند که مشابه مسائل مورد نظر ابن خلدون بود. ابن خلدون احساس کرد که براى نوشتن تاریخ روزگار و سرزمین خود،باید دانش نوینى بنیاد نهد که صرفاً با ماهیّت و علّتهاى عمران بشرى سروکار داشته باشد. او پایگاه این دانش نوین، یعنى عمران را به روشنى توصیف کرد و گفت که ابزارى براى فهم و نوشتن تاریخ است، چون تاریخ یک دانش عملى است که براى کسب مهارت در فنّ فرمانروایى مورد نیاز است؛ از اینرو، هدف غایى عمران این است که به تهیهى تاریخى که براى سیاستمداران سودمند باشد، یارى رساند. پس عمران، متعلّق به آن قسمت از فلسفهى سیاسى است که با فهم اوضاع و احوال ویژهاى سر و کار دارد و در قبالِ آن، سیاستمدار باید دست به عمل بزند. بدین ترتیب ابن خلدون، ما را با کشش مداوم، میان معیارهاى تاریخى و هدفهاى فلسفهى سیاسى و معیارها و هدفهاى ناقصى که در اجتماعات بالفعل پیروى مىشوند، رو به رو مىسازد.(40)
3 ـ نگرش روش شناسانهى ابن خلدون به تاریخ
یکى دیگر از وجوه نگرش ابن خلدون به تاریخ، وجه روششناسانه (Methodological) است. او در این مفهوم، به عنوان یک روششناسِ تمام عیار به تاریخ و روشهاى پژوهش و شناخت تاریخ مىنگرد و شالودهى پیشرفتهترین نظریههاى امروزین در این عرصه را مىتوان در سخنان ابن خلدون یافت. البته، ابن خلدون برخى از این دیدگاهها را دربارهى علم عمران مطرح مىکند و چون علم عمران را در حقیقت موضوع علم تاریخ مىداند، نمىتوان در کاربرد این روشها، میان این دو علم تفاوتِ آشکارى قایل شد.
3 ـ 1 ـ نقد تاریخنگارى سنّتى: مقدمهاى بر روش انتقادى تاریخ
روش انتقادى در تاریخ، جوهرهى روش پژوهش تاریخى در نزد متفکرانِ روششناسِ عصر حاضر و در اصل جوهرهى هر گونه روش تاریخى است. ابن خلدون بر همین روش انتقادى تأکید مىکند و کار خود او نیز دور از چنین بینش و دیدگاهى نیست. او ضرورت اتّخاذ یک موضع بنیادى، یعنى یک موضع انتقادى را خاطر نشان مىکند. این در واقع، ادامهى موضع او دربارهى هر گونه شناخت است و خود معیار آن را به دست مىدهد. آماجِ انتقاد او، متوجّه محترمترین افراد اجتماع، یعنى مورّخان، فقیهان و مفسّران است. او از نکوهش فقدان تیزبینى آنان نمىهراسد و برخى از سخنان و گزارشهاى آنان را، با تکیه بر آنچه به وسیلهى امور واقعى تأیید مىشود، آشکارا مورد بحث قرار مىدهد. از نظر او فکر انتقادى منشأ همهى روشهاى تاریخنگارى است و تنها با توسل به آن مىتوان کم و بیش به درک واقعیت زمان گذشته نایل آمد.(41)
هر تاریخى ناظر بر شناختى از صیرورت انسان در گذشته است. صرف نظر از هر برداشتى که از ماهیت یا معناى این صیرورت داشته باشیم، در مسیر درک و شناخت آن توسّل به حافظهى شخصى شاید ضرورى باشد، ولى مورّخ به هیچ روى نمىتواند بدان بسنده کند. او باید از همان آغاز کار به نقد شواهد، خاطرات، سرگذشتها و دیگر مدارک بپردازد. چنین ضرورتى در ذهن ابن خلدون وجود دارد. از نظر او، براى نیل به دریافت درستى از واقعیات تاریخى، مورخ باید ذهن نقّاد، دقّت و آمادگى براى بررسى صورت و محتواى هر شهادت را داشته باشد. نخستین تلاش ابن خلدون نقد مواضع و شیوههاى کسانى بود که با روح واقعنگرى، که باید اساس هر دانشى باشد، منطبق نبودند. حاصل این نقد ایجاد نوعى روش علمى بود. آنچه ابن خلدون در وراى نقد گذشتگان مىجُست، بنیاد نهادن علم کاملى بود که از نظر عینى و ذهنى مستند باشد.(42) او پیش از هر چیز، به تقلید کورکورانه، به عنوان یکى از اصلىترین آفتهاى روش انتقادى، یورش مىبرد:
... و مورّخان بزرگ اسلام، به طور جامع، اخبار روزگار گذشته را گرد آورده و آنها را در صفحات تاریخ نگاشته و به یادگار گذاشتهاند، ولى ریزهخواران، آن اخبار را به نیرنگهاى باطل درآمیخته و در مورد آنها دچار توهّم شده، یا به جعل پرداختهاند و روایات زراندود ضعیفى تلفیق کرده و ساختهاند و بسیارى ازآیندگان ایشان را پیروى کرده و همچنان که آن اخبار را شنیدهاند، براى ما به جاگذاشتهاند، بى آنکه به موجبات و علل وقایع و احوال درنگرند و اخبار یاوه و تر ّهات را فروگذارند؛ از اینرو، روش تحقیق، اندک و از نظر تنقیح، اغلب کُند و خسته است و غلط؛ و گمان را آنچنان با تاریخ درآمیختهاند که گویى به منزلهى خویشاوندان و یاران اخبارند. تقلید در رگ و پیوند آدمیان ریشه دوانیده و میدان طفیلىگرى و ریزهخوارى در فنون بسیار پهناور شده است و چراگاه نادانى در میان مردم زهرناک است.(43)
البته ابن خلدون نیک مىداند که چرا مورّخان بدین آفتها گرفتار مىشوند. او در دیباچه، فضایل تاریخ، راه دشوار و پرپیچ و خم و شریف بودن هدف یا فواید این علم را بر مىشمرد و بر تمایز میان تقلید محض و تحقیق انتقادى تأکید مىکند. ولى در اینجا، بر خلاف دیباچه، صریحا تقلید مسبب «مغالط» و «اوهامى» توصیف شده که در آثار فحول مورّخان آمده است، در حالى که کار مورّخ تحقیق انتقادى در اصول علمى و قواعد سیاست و ماهیت فرهنگ و مقایسهى اوضاع و احوال مشابه و متفاوت است. تحقیق انتقادى، با خرد، حکمت و علم، یعنى با پىجویى ماهیت اشیا یکى مىگردد. در اینجا، ابن خلدون برخلاف دیباچه، مىکوشد تا در اصول و شیوههاى علم تاریخ کاوش کند و نشان دهد که نادیده گرفتن این اصول موجب اشتباهاتى در گزارشهاى تاریخى مىشود و دانستن آنها به مورّخ کمک مىکند که این اشتباهات را کشف و اصلاح کند.(44)
از نظر ابن خلدون، معناى باطنى تاریخ، تحقیق عقلى، نظرى و انتقادى دربارهى منشأها و علّتهاست و خود، این کار را اجتهاد علمى مىنامد. او براى آنکه روش انتقادى تاریخ را در عمل بیاموزد، از نقد مورّخان آغاز و دو دسته تاریخنگار را از هم جدا مىکند: نخست گروهى که مورد قبول و احترام همگان هستند و خود، آنها را فحول مىنامد و دیگر، عامّه یا متطفّلان و مقلّدان و اصحاب اختصار. آثار این دو دسته از حیث شیوهى تاریخنگارى از هم متمایز است.
ابن خلدون، پژوهندگان تاریخ را از نظر شیوهى برخورد به دو دسته تقسیم مىکند: دستهاى را «ناقد» مىنامد که دربارهى منشأ و طبیعت و علل رویدادها و خواص کلّى آنها تعمّق مىکنند و گروه دیگر را بلید(کودن) مىخواند؛ یعنى کسانى که اطلاعات تاریخى را بدون توجّه به منشأ و طبیعت و یا علل رویدادها گردآورى مىکنند.
ابن خلدون دوازده نمونهى بارز را ذکر مىکند که به پندار او مورّخان مرتکب اشتباه شدهاند و در بیشتر این موارد، انتقاد از امکان یا احتمال وقوع رویداد، با انتقاد از منابعى که رویداد را نقل کردهاند، و ویژگى این منابع همراه است.نُه نمونهى نخست، به تاریخ کهن، سلوک، سیرت و اصل و نسب فرمانروایان بزرگ اسلامى مربوط است. ابن خلدون با آوردن این مثالها قصد دارد بگوید که مىتوان تاریخ را با بررسى انتقادى و همسنجى رویدادهایى که در زمانهاى مختلف روى داده است، به نظم و قاعده در آورد. او در این مثالها مىکوشد که به جاى انتقاد از مآخذ اخبار، محتواى اخبار را به نقد کشد. اخبار گزیدهى او در یک یا چند منبع معتبر آمده است که ابن خلدون آنها را به طور کلّى در خور اعتماد مىداند و از آنها بسیار استفاده مىکند. بر این اساس، او مىخواهد نشان دهد که چرا و چگونه منابع معتبر، در نقل اخبار ،از راه درست منحرف مىشوند و آن آثار چگونه باید توسط مورّخى که از شیوهى تحقیق انتقادى پیروى مىکند مورد استفاده قرار گیرد.(45)
ابن خلدون در مثالهاى خود، به گزارشهایى استناد کرد که مورّخان برجسته با پذیرفتن آن گزارشها، به خاطر آگاه نبودن از جنبهى باطنى تاریخ، بىچون و چرا آنها را رونویس مىکردند. از این نظر، همهى مورّخان پیشین به خطا رفته بودند، با این تفاوت که مورّخان نام دار، به طور کلّى موفقتر بودند و اشتباهات آنها نتیجهى سهو و لغزش تصادفى بود؛ در صورتى که مورّخانِ بىتمیز، صرفاً این اشتباهات را رونویس مىکردند و اشاعه مىدادند. در نظر گروه دوم، اخبارِ درست و نادرست یکسان بود و به همین دلیل ابن خلدون، جز به طور جمعى از آنها یاد نمىکند و با ایشان از درِ بحث در نمىآید. از سوى دیگر، او با بررسى اشتباهات مورخان بزرگى همچون طبرى یا مسعودى، یا مفسّرى چون ثعالبى (د. 427ق / 1035م) یا زمخشرى (د. 538ق / 1144م)، یا حکیم الهى برجستهاى چون باقلانى (د. 427ق / 1013م) و تأمل در آن خطاها، مىکوشد که ماهیت مبحث مورد مطالعه را روشن کند. (46) هدف ابن خلدون از آوردن مثالها، یادآورى این نکته است که اگر مورّخى از جنبههاى ژرفتر تاریخ بى اطّلاع باشد، نمىتواند اخبار ظاهرى را درک کند و خبر درست را از نادرست باز شناسد.(47)
پرسش دربارهى احتمال وقوع یک رویداد و کشف شباهتها و تضادهاى دستهاى از رویدادها با بهرهگیرى از شیوهى تطبیقى، در زمرهى اصلىترین ویژگىهاى روش انتقادى تاریخ است. مورّخ هرگز نباید مرعوب و مقهور نام و آوازهى ناقل خبر و تقدّس یا قدرت انجام دهندهى کار گردد. چنین به نظر مىرسد که آنچه کارل پوپر(7) از آن به نقادى عقل محض یا انتقاد بىرحمانه به قصد ابطال، تعبیر مىکند، جان و جوهرهى وظیفهاى است که مورّخ در روش انتقادى بر عهده دارد و اگر نظریه، خبر و گزارشى از بوتهى انتقاد قاطع و بى رحم و در عین حال خردورزانه، سالم بیرون آمد و نقد درونى و بیرونى را تاب آورد، مىتوان به درستىِ آن اعتماد کرد.
3 ـ 2 ـ نقل یا عقل: راهى به تعقّل تاریخى
تاریخنگارى در اسلام، با گردآورى احادیث و اخبارِ رویدادهاى خاص و شایان توجّه آغاز شد. چون رفته رفته نوشتن این احادیث و اخبار رواج یافت، موضوع تحقیق در صلاحیت ناقلان و یافتن آگاهىهایى دربارهى آنان به میان آمد. ابزار اصلى مورّخ براى چنین کارى علم رجال و فنّ جرح و تعدیل بود. او در آغاز هر خبر، زنجیرهى مآخذ نقل(سلسلهى اسناد یا طرق تاریخى) خبر را ذکر مىکرد و اگر خبرى از منابع گوناگون به او مىرسید روایات مختلف را مىنوشت و مآخذ هر یک را ذکر مىکرد. او غالباً از بیان عقاید خود یا نقل عقاید دیگران دربارهى خبرهایش دورى مىجست؛ زیرا این کار در زمرهى مطالب تاریخى و در حیطهى مسئولیت او محسوب نمىشد. چنین پندارى، خود به خود، حدود و اسلوب تاریخنویسى را نیز تعیین مىکرد. این اسلوب به جرح و تعدیل زنجیرهها یا اِسنادهاى اخبار محدود بود، نه جرح و تعدیل متن خبر، مگر در مواردى که متن با مسألهى جرح و تعدیل ارتباط داشت.(48)
به عنوان شاهدى براى آنچه گفته آمد، عباراتى از مقدمهى کتاب تاریخ الرسل و الملوک، اثر یکى از پر ارجترین مورّخان اسلامى، محمد بن جریر طبرى را، که بیش از همه مورد تقلید مورّخانِ دیگر بوده است، یاد مىکنیم. طبرى در محیطى پرورش یافت که در آن، میان مکتب علوم دینى و معتزله، یعنى پیروان علوم عقلى یونانى که به تازگى به زبان عربى ترجمه شده بود، کشمکشى جدّى وجود داشت. طبرى در این محیط به تحصیل علوم دینى پرداخت و یک حکیم برجستهى الهى و مدافع سنت شد. او به عنوان یک مورّخ، غالباً تأکید مىکرد که تاریخ یک مبحث عقلى نیست و فکر بشر در آن دخالتى ندارد. او در مقدمهى کتابِ یاد شدهاش، عقیدهى خود را دربارهى تاریخ این گونه بیان مىکند:
آگاهى از حوادث اقوام گذشته و اخبار و رویدادهاى جارى، براى کسانى که زمان آنها را درک نکرده یا خود ناظرشان نبودهاند حاصل نمىشود، مگر از راه اِخبار مخبران و نقل ناقلان. اینان (مخبران و ناقلان) نباید استنتاج عقلى یا استنباط ذهنى را در آن (اخبار) دخالت دهند. اگر من در این کتاب، خبرى از برخى از مراجع گذشته نقل کردهام که خواننده منکر شود یا شنونده را ناخوش آید، به این سبب که نداند چگونه امکان دارد چنین خبرى راست و درست باشد، باید بداند که این خبر، از خود من برنخاسته، بلکه از کسانى است که خبر را براى من نقل کردهاند و من آن را به همان سان که به من رسیده، در این کتاب آوردهام.(49)
چنین دیدگاهى دربارهى اسلوب تاریخنویسى، مسألهى دیگرى را به میان آورد و آن ماهیّت منابع نقل رویدادهاى تاریخى بود. از آنجا که دنبال کردن همهى رویدادهاى تاریخى از طریق یک زنجیرهى موثق تا زمان وقوع آنها محال بود، آن نقلها چگونه مىتوانست معتبر دانسته شود؟ طبرى این مسأله را با استناد به گفتههاى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم و اصحاب وى حل کرد، ولى ضمناً ناگزیر بود به انجیل و تورات و آثار مورّخان مسیحى و یهودى و تاریخ نگارانِ ایرانى هم استناد کند. همهى این منابع از جانب خداوند نازل نشده بود و مورّخ مسلمان نیز نمىتوانست فنّ جرح و تعدیل خود را در مورد تاریخنویسانى که دربارهى آنها اطّلاع چندانى نداشت به کار بندد. این مسألهى عمدهاى بود که مورّخان مسلمان از حل آن عاجز ماندند.(50)
پیروان معتزله نخستین کسانى بودند که در اصول مکتب تاریخ نقلى یا سنّتى، که طبرى نمایندهى آن بود، تردید کردند. حملهى آنها به مآخذ و شیوهى تتبّعات تاریخى متداولِ عصر، جزئى از یورش کلّى آنان به روش مذهبىِ محافظهکارانه و تقلیدى عصر خود بود. آنان بر لزوم درک عقلانى و پىجویى طبیعت و علل امور تأکید کرده و از پذیرفتن اخبارى که تنها حجّت اعتبار آنها، زنجیرهى راویانى بود که نامشان پیش از هر خبر مىآمد، سرباز زدند. آنان بر این باور بودند که یقین باید مبتنى بر دلایل عقلى باشد نه روایت محض. وقتى این حکم، شامل تاریخ مىشد، معنایش این بود که آنچه بالذّات معقول است باید پذیرفته، و آنچه معقول نیست باید مردود شود.(51)
آشنایى مسلمانان با علومى که بهتازگى از زبان یونانى به زبان عربى برگردانده شده بود، به ویژه جغرافیا و حکمت طبیعى، و گسترش دامنهى امپراتورى اسلامى، که سفر و بازرگانى را رونق داد، دلبستگى تازهاى به شناخت افکار و رسوم اقوام دیگر و مطالعهى تطبیقى این افکار و رسوم برانگیخت. این دلبستگى تازه، مسائل نوینى را براى دانش تاریخ پدید آورد. مورخانى که چنین علایقى داشتند و زیر نفوذ عقاید معتزله قرار گرفتند، به جنبههاى جدیدى از تاریخنگارى توجّه کردند. ابوالحسن مسعودى، ابوعلى مسکویه و ابوریحان بیرونى (د. 440ق / 1048م)، فیلسوفان و علماى طبیعىِ اندیشمندى بودند که به سبب پیوند تاریخ با دلبستگىهاى علمى و فلسفىِ آنان، به آن توجّه کردند. خدمتهاى آنها به فنّ تاریخنگارى به اندازهى سوابق و علایقشان متنوع بود. چیزى که آنها را به هم پیوند مىداد، مجموعهاى از عقاید نبود، بلکه شیوهى برخوردِ واحد بود. اینان، بسیارى از منابع مورد استناد مورخّان مکتب نقلى، به ویژه آنهایى را که به تاریخ پیش از اسلام مربوط بود، رد کردند.(52)
مجموعهى کوششها و تکاپوهاى این مورّخان، مکتب نقلى را دچار دگرگونىهایى کرد و هر یک به جنبهاى جدید در تاریخنگارى توجّه کردند. مسعودى به جاى وقایعنگارىِ سیاسى محض، بر تاریخ فرهنگ و عمران جهان تکیه کرد و مسائل جدیدى، مانند رابطهى محیط طبیعى با تاریخ بشر و مقایسهى میان ادوار زندگى گیاهى و حیوانى و نهادهاى بشرى را مورد بحث قرار داد. ابن مسکویه، دربارهى استفادهى عقلى از تاریخ جهان مادى براى مقاصد اخلاقى و سیاسى به شرح و بسط پرداخت. بیرونى دیدگاههاى خود در فلسفه و علوم طبیعى را به تاریخ افزود و توانست بر دشوارىهاى مطالعه دربارهى بنیان اجتماعى و عقاید دینى و علمى، و تمدن معاصر هند که با محیطش تفاوت اساسى داشت، فایق آید. بیرونى ثابت کرد که افکار مىتواند موضوع تحقیقات تاریخى قرار گیرد و همانند رویدادهایى که مکتب نقلى، خود را بدان محدود مىکرد به مطالعه درآید.(53)
ابن خلدون در برابر شیوهى نقلى که نزد پیشینیانش بهعنوان جریان و طیف اصلى تاریخ نویسى رایج بود و به ندرت از آن تخطّى مىشد، منطق تعقّل تاریخى را طرح کرد و کوشید میان دو بعد نقل و عقل، سازگارى ایجاد کند. او نه روش عقلى را به طور قطعى و کامل مردود دانست و نه به طور کامل روش تعقّلى را پذیرفت؛ چون سرشت دانشِ تاریخ، هیچ یک از این دو را بر نمىتافت. ابن خلدون با پذیرش محدود و مشروط شیوهى نقلى، میان نقل و عقل پُلى زد و راهى نو را در تاریخنگارى اسلامى گشود.
ابن خلدون، بدون طرد روش نقلى، بر کاستىها و نادرستىهاى این روش خرده گرفت و در پیراستن این روش از اشتباهات و کوته فکرىها کوشید. او پس از یادکردِ برخى خطاهاى مورّخان مىنویسد:
... بسیارى از ثقات و مورّخان، در نظایر چنین احادیث و آرایى در لغزشگاه فرو افتاده و افکار آنان از درک حقیقت منحرف شده است. آنگاه عموم مورّخانى که به ضعف بینش و غفلت از قیاس دچار بودهاند، همان خبرها را از آنان نقل کرده و خود نیز بر همان روش ایشان، آنها را در آثار خویش آوردهاند، بىآنکه دربارهى آنها به بحث و تحقیق بپردازند و اخبار منقول را با دقّت بیندیشند؛ و در نتیجه فنّ تاریخ سست و درآمیخته شده و مطالعه کنندهى آن پریشان گردیده و در شمار افسانههاى عامیانه قرار گرفته است.(54)
در آنچه نقل شد، این نکته مهم است که وى مورّخان را دچار دو نقص مىداند: یکى «ضعف بینش» و دیگرى «غفلت از قیاس». گمان مىرود که این بینش، همان بینش عقلى باشد که مورّخ باید در سنجش اخبار بدان تمسک جوید. همچنین روش قیاس، یعنى هم سنجى اخبار با هم و کشف خطا و نادرستى آن، از دیگر زمینههایى است که اگر مورّخ از آن غفلت ورزد، به خطا و گمراهى دچار خواهد شد. در همین زمینه ابن خلدون مىنویسد:
... در راستى و صحت اخبار مربوط به وقایع، ناچار باید مطابقت معتبر باشد؛ یعنى مطابقت با واقع. از اینرو، باید در امکان روى دادن این گونه اخبار اندیشید و آنها را با هم سنجید و این امر در اینگونه اخبار از تعدیل مهمتر و مقدم بر آن است... . فایدهى خبر، هم از خود آن، هم از خارج، یعنى مطابقت آن با واقع استنباط مىگردد.(55)
بر این اساس، نقد خبر باید به دو صورت انجام شود: نقد درونى و نقد بیرونى. ابن خلدون به درستى اشاره مىکند که هر خبر باید با اجزاى دیگر خود و اخبار دیگر سنجیده شود و افزون بر آن، در یک بررسى منطقى، امکان یا عدم امکان منطقى، عقلى و محیطى وقوع رویداد نیز مورد ارزیابى قرار گیرد.
ابن خلدون، به علل راهیابى دروغ در گزارشهاى تاریخى نیز مىپردازد و بحث او در این زمینه، رنگ و بوى روانشناسانه دارد. به نظر او، راه یافتن دروغ در گزارشهاى تاریخى امرى طبیعى است و در جملاتى کوتاه هفت دلیل براى این کار برشمرده مىشود. شش دلیلِ اوّل، به سیرت مخبران، یعنى تعصّب، اعتماد زیاد از حد به قولِ ناقلان اخبار، عجز از فهم مقاصد اخبار، خوشباورى، عجز از تطبیق اوضاع و احوال با رویدادها و میل نزدیک شدن به صاحبان قدرت و نفوذ مربوط مىشود. او آخرین علّت را جهل از چگونگى احوال عمران مىداند و آن را مقدّم بر دلایل دیگر و مهمترین علّتِ بروز اشتباه در کتابهاى تاریخى قلمداد مىکند.(56)
از نظر ابن خلدون، براى آن که مورّخ به اشتباه و قصور گرفتار نشود، باید از مسائل دیگرى هم آگاهى داشته باشد. در این زمینه، یکى از شایان نگرشترین نوشتههاى او را مىآوریم:
... مورّخ بصیر، به دانستن قواعد سیاست و طبایع موجودات و اختلاف ملّتها و سرزمینها و اعصار گوناگون از لحاظ سیرتها و اخلاق و عادات و مذاهب و رسوم و دیگر کیفیّات نیازمند است و هم لازم است در مسائل مزبور، وقایع حاضر و موجود را از روى احاطهى کامل بداند و آنها را با آنچه نهان و غایب است بسنجد و وجه تناسب میان آنها را از لحاظ توافق یا تضاد و خلاف دریابد و موافق را با مخالف و متضاد تجزیه و تحلیل کند و به علل آنها پىبرد... و در این هنگام مىتواند هر خبر منقول را بر قواعد و اصولى که به تجزیه و مطالعه آموخته است عرضه کند؛ اگر آن را با اصول مزبور موافق یابد و بر مقتضاى طبیعت آنها جارى باشد، صحیح دانسته، وگرنه آن را ناسره خواهد شمرد و خود را از آن بى نیاز خواهد دانست.(57)
هنگامى که ابن خلدون، از روش نقلى محض فاصله مىگیرد، هم نقش تعقّل را در دانش تاریخ بالاتر مىبرد و هم تاریخ را از مبناى علمىِ بیشترى برخوردار مىکند. اخبار تاریخى اگر از صافى عقل بگذرد و خردورزانه نگریسته شود، مىتواند بر زوایاى تاریک گذشتهى بشرى پرتو افکند. هنر خاصّ ابن خلدون، برقرارى ارتباطى سنجیده و بسیار منطقى میان دو شیوهى سنّتى نقل و پیشرو عقل در تاریخنگارى است.
3 ـ 3 ـ تاریخ و روش تحلیل علّى و معلولى
یکى از عرصههاى عملِ مهم و پیچیدهى علم تاریخ، شناختِ علّتهاست. اینکه چه علّت یا عللى موجب وقوع یک رویداد مىشود و ریشهیابى جریانهاى تاریخى از این طریق، یعنى از طریق بازشناسى سلسله علّتها، شاید دشوارترین مرحلهى تاریخنگارى باشد. ضبط یک رشته ازرویدادها و نقل آنها به دنبالِ هم و ارائهى نتیجهى پندآموز در پایان، کارِ علم تاریخ نیست. تاریخى که از مجموعهاى از روایتها و حکایتها، بى تمیز و ارزیابى آنها، ساخته شده باشد، نمىتواند علم خوانده شود. براى پىبردن به سرشت رویدادها و جریانهاى تاریخى، باید به علل آنها و یا اصول و عناصرى که آن را تشکیل مىدهد پى ببریم. همین علّتهاست که وقتى در کنار هم قرار گیرد، باطنِ جریان تاریخى را آشکار مىکند. این علّتها مقدم بر موجوداتى هستند که آنها را به وجود مىآورند، و به نوبهى خود معلول علل دیگرى واقع مىشوند. ابن خلدون به پیروى از آیین الهیون و برخلاف دهریون، منکر امکان وجود علّتهاى نامتناهى نمىشود و مىگوید که همهى علّتها به علّت نخستین یا مسببالاسباب منتهى مىگردند. در درون این سلسله مراتبِ علّتها، علم عمران نه با تمام علل یا علّتالعلل، بلکه مستقیما با آنهایى سرو کار دارد (اعم از صورى، فاعلى، مادى و غایى) که با درک تاریخ ارتباطِ بىواسطه دارند.(58)
ابن خلدون در عرصهى یافتن علل و درک انگیزهى رویدادها، تاریخ را نیازمند عمران مىداند. با این همه معتقد است که یک سیاستمدار هوشمند، شاید بتواند بدون دانش اصولى و منظّمى چون عمران، شرایط واقعى اجتماع خود را بداند و ماهیّت و علل رویدادهاى محیط خود را به فراست درک کند. بر همین سیاق، یک مورّخ هوشمند نیز شاید بتواند رابطهى میان رویدادها را تشخیص دهد و معناى آنها را بدون فراگرفتن عمران بفهمد و سرانجام، ماهیّت و علل رویدادهاى برخى زمانها و بعضى ملّتها ممکن است آشکار باشد و نیاز به تنظیم و ترتیب نداشته باشد.(59)
ابن خلدون معناى باطنى تاریخ را تحقیق عقلى و نظرى دربارهى منشأها و علّتها مىداند و این کار را اجتهاد علمى مىنامد. تاریخنگاران منتقد و تیزبین، دربارهى علل رویدادها به تحقیق مىپردازند و دربارهى ظاهر اخبار قضاوت نمىکنند:
... و امّا (تاریخ) در باطن، اندیشهى تحقیق دربارهى حوادث و مبادى آنها و جستوجوى دقیق براى یافتن علل آنهاست و علمى است دربارهى کیفیّات وقایع و موجبات و علل حقیقى آنها و به همین سبب، تاریخ از حکمت سرچشمه مىگیرد و سزاست که از دانشهاى آن شمرده شود.(60)
ابن خلدون تاریخ روایى و توصیفى را، که صورتِ افسانهگویى و حکایتخوانى به خود بگیرد، نمىپذیرد و روش تاریخ را مطالعهى علّى و معلولى رویدادها مىداند. از آنجا که ابن خلدون همواره انحطاط سرزمین خود را مد نظر داشت، بیشتر بر علل انحطاط تمدّنها و جوامع تأکید ورزید. روش درک و شناخت شبکهى پیچیدهى علّتها و معلولهاى دور و نزدیک در یک فرایند تاریخى، تاریخ را از وضع توصیفى خارج کرده و بدان صبغهى تحلیلى مىبخشد.
پىنوشتها:
1. براى یافتن فهرستى از پژوهشهایى که دربارهى ابن خلدون انجام شده است رک: کتابشناسى فیشل(W.J. Fischel)که در پایان ترجمهى روزنتال از مقدمه (چاپ پاریس) آمده است.
2. براى نمونه نگاه کنید به چند اثر زیر که به جنبههاى فلسفى اثر ابن خلدون اختصاص دارد:
N.Schmidt, "Ibn Khaldun, historian, Sociologist and Philosopher" (New York, 1930); C.Issawi, An Arab philosophy of history (London, 1950); M,Mahdi, Ibn Khaldun's Philosophy of history London, 1957.
این اثر با این ویژگىها به فارسى برگردانده شده است: محسن مهدى، فلسفهى تاریخ ابن خلدون، ترجمهى مجید مسعودى (تهران، 1352ش).
3. M.Talbi, "Ibn Haldun et le sens delI'historie", SI ××Vi (1976).
4. براى آگاهى دربارهى دو اصطلاح فلسفهى نظرى تاریخ و فلسفهى انتقادى تاریخ رک: دبلیو. اچ. والش، مقدمهاى برفلسفه تاریخ، ترجمهى ضیاءالدین علایى طباطبایى فصل یکم.
5. فرانتس روزنتال، تاریخ تاریخنگارى در اسلام، ترجمهى دکتر اسداللّه آزاد، جلد 1، ص 56.
6. نام کامل اثر ابن خلدون، که کمتر ذکر مىشود چنین است: کتاب العبر و دیوان المبتدأ و الخبر فى ایّام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوى السلطان الاکبر.
7. ایولاکوست، جهانبینى ابن خلدون ترجمهى مهدى مظفّرى، ص 223 و 225.
8. محسن مهدى، فلسفهى تاریخ ابن خلدون، ص207.
9. M.Talbi, "Ibn khldun", vol. III (1986) p.830.
10. Ibid, p.828.
11. والش، مقدمهاى بر فلسفهى تاریخ، ص 105 ـ 106.
12. براى آگاهى بیشتر در این زمینه نگاه کنید به: همانجا، فصل دوم و پیوست (ب) و عبدالکریم سروش، تفرّج صُنع: گفتارهایى در مقولات اخلاق، صنعت و علم انسانى، ص 1 ـ 189.
13. عبدالرحمن بن خلدون، مقدمهى ابن خلدون، ترجمهى محمدپروین گنابادى، ج 1، ص 2.
14. طه حسین، فلسفهى ابن خلدون الاجتماعیه، ص 38.
15. ابن خلدون، مقدّمه ، ج 1، ص 64.
16. ناصف نصار، اندیشهى واقع گراى ابن خلدون ، ترجمهى یوسف رحیملو، ص 98.
17. ابن خلدون، همان، ص 51 ـ 52.
18. محسن مهدى ، همان، ص 369 ـ 370.
19. عبدالکریم سروش، «دکتر شریعتى و بازسازى فکر دینى»، مجلهى دانشکدهى ادبیات و علوم انسانى دانشگاه فردوسى مشهد: یادنامهى شادروان استاد محمدتقى شریعتى، سال 20، ش 1 و 2، ص 196.
20. محسن مهدى ، همان، ص 372.
21. روزنتال، تاریخِ تاریخنگارى ، ج 1، ص 86.
22. همان، ص 55.
23. ابن خلدون، همان، ص 2 .
24. ناصف نصار، همان، ص 100 .
25. روزنتال، همان، ص 134 .
26. همان، ص 127 ـ 128.
27. همان، ص 128.
28. رک: ابوالحسن علىبنحسین مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمهى ابوالقاسم پاینده؛ همچنین: روزنتال، تاریخِ تاریخنگارى، ج 1، ص 128 ـ 129.
29. ر ک: ابن خلدون، همان، مقدمههاى دوم و سوم، چهارم و پنجم.
30. همان، ص 150.
31. همان، ص 64 ـ 65.
32. در اثر ابن خلدون 45 بار به واژهى عمران واجتماع؛ 145 بار به واژهى عمران؛ 76 بار به واژهى تمدّن؛ 86 بار به واژهى آبادانى (آبادان) و 196 بار به واژهى اجتماع اشاره شده و در مجموع 568 بار از چنین مفاهیمى سخن به میان آمده است. این آمار نشان مىدهد که مفاهیم اجتماعى و مدنى تا چه اندازه ذهن و فکر ابن خلدون را به خود مشغول داشته و چقدر در اثر وى بازتاب دارد.
33. محسن مهدى،همان، ص 240 ـ 241.
34. همان، ص 201 ـ 202.
35. همان، ص 202.
36. همان، ص 223 ـ 224.
37. همان، ص 201؛ آلبرت نصرى علم عمران را همان علم تاریخ مىداند که طبیعتاً نادرست است؛ رک: آلبرت نصرى، برداشت و گزیدهاى از مقدّمهى ابن خلدون، ترجمهى محمدعلى شیخ، ص 16.
38. یوسف رحیم لو، «ابن خلدون»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 3، ص 453.
39. ابو خلدون ساطع الحصرى، دراسات عن مقدّمة ابن خلدون، ص 246.
40. محسن مهدى، همان، ص 368 ـ 372.
41. ناصف نصار، همان، ص 107 ـ 108.
42. همان، ص 39.
43. ابن خلدون، همان، ص 3.
44. محسن مهدى، همان، ص 191.
45. همان، ص 194 ـ 195.
46. همان، ص 195 ـ 196.
47. ابن خلدون، همان، ص 196.
48. محسن مهدى، همان، ص 171 ـ 172.
49. محمدبن جریر طبرى، تاریخ طبرى،ترجمهى ابوالقاسم پاینده، ج 1، ص 6 ـ 7.
50. محسن مهدى، همان، ص 174 ـ 175.
51. همان، ص 176 ـ 177.
52. همان، ص 183 ـ 184.
53. همان، ص 184.
54. ابن خلدون، همان، ص 13 ـ 14.
55. همان، ج 1، ص 68 ـ 69.
56. محسن مهدى، همان، ص 198 ـ 199.
57. ابن خلدون، همان، ص 51.
58. محسن مهدى، همان، ص 295.
59. همان، ص 364.
60. ابن خلدون، همان، ص 2.
منابع:
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمدپروین گنابادى (تهران، 1366ش).
ـ ایولاکوست، جهان بینى ابن خلدون، ترجمه مهدى مظفرى (تهران، 1354ش).
ـ حسین، طه، فلسفهى ابن خلدون الاجتماعیه (بیروت، 1975م).
ـ رحیملو، یوسف، «ابن خلدون»، دایرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 3 (تهران، 1369ش).
ـ روزنتال، فرانتس، تاریخ تاریخنگارى در اسلام، ترجمه دکتر اسداللّه آزاد، ج 1 (تهران، 1365ش).
ـ ساطع الحصرى، ابوخلدون، دراسات عن مقدمة ابن خلدون (مصر 1953م).
ـ سروش، عبدالکریم تفرج صنع (تهران، 1366ش).
ـــــــــــــــــــــــــــ ، «دکتر شریعتى و بازسازى فکر دینى» مجلهى دانشکده ادبیات و علوم اسلامى دانشگاه فردوسى (مشهد، یادنامهى شادروان استاد محمدتقى شریعتى سال 20 شماره 1 و 2، 1366ش).
ـ طبرى، محمدبن جریر، تاریخ طبرى، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، 1345).
ـ مسعودى، ابوالحسن على بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، 1366ش).
ـ مهدى، محسن، فلسفهى تاریخ ابن خلدون، ترجمه مجید مسعودى (تهران، 1352ش).
ـ نصرى، البرت، برداشت و گزیدهاى از مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمدعلى شیخ (تهران، 1363ش).
ـ والش، دبلیو. اچ، مقدمهاى بر فلسفه تاریخ، ترجمه ضیاءالدین علایىطباطبایى (تهران، 1363ش).
- M.Talbi, "Ibn khldum", vol. III (1986) p.830.
________________________________________
1 استادیار گروه تاریخ دانشگاه الزهرا(س).
2d'Herblot.
3M.Talbi.
4positivism.
5idealist.
6F.Rosental.
7R.K.Poper.
7-1-5. شخصیت ها[زندگینامه ها؛ اندیشه ها و...]
دیدگاه معرفت شناختى و روش شناختى ابن خلدون دربارهى تاریخ
دکتر مهدى فرهانى منفرد(1)
عبدالرحمنبن خلدون به عنوان پدر فلسفه تاریخ شناخته شده است. براى بیشتر پژوهشگرانى که به بررسى اندیشههاى ابن خلدون پرداختهاند، دیدگاههاى او در عرصه فلسفه نظرى تاریخ جاذبه بیشترى داشته است. بررسى دقیق مقدمه نشان مىدهد که ابن خلدون افزون بر ارایه یک نظام نظرى براى بررسى چگونگى تحول جوامع انسانى، دیدگاههایى را مطرح مىکند که در چارچوب فلسفه علم تاریخ یا فلسفه انتقادى تاریخ در خور بررسى است. این نوشتار بر آن است که نخستین بارقههاى مباحثى چون تاریخ انتقادى، جامعهشناسى تاریخى و روانشناسى تاریخى در مقدمه قابل جستجو و شناسایى است.
واژههاى کلیدى: ابن خلدون، فلسفهى نظرى تاریخ، فلسفه علم تاریخ.
1 ـ مقدمه
عبدالرحمنبن خلدون (784 ـ 732ق / 1382 ـ 1332م) تاریخنگار، سیاستمدار، فیلسوف و ادیب مسلمان، در مقدمهاى که بر کتاب تاریخ خود العبر و در حقیقت بر تاریخ نگرى و تاریخنگارى نگاشت، اندیشههاى بدیع، ژرف و بحث انگیزى را طرح افکند. از نخستین توجه دِبلو(2) به ابن خلدون در سال 1109 قمرى / 1697 میلادى تا این زمان، پژوهشهاى فراوانى دربارهى زندگى، آثار، اندیشهها و زوایاى ناشناخته و ناگشودهى افکار این متفکّر نواندیشِ جهان اسلام صورت پذیرفته است.(1) در خلال این پژوهشها، ابن خلدون به عنوان یک مورّخ، فیلسوفِ تاریخ و جامعهشناس و مبدع رشتههاى مختلفى از دانشهاى امروزین شناخته شده است. با وجود گستردگى این پژوهشها و با آنکه ابن خلدونشناسى در آغازِ راه خود نیست، نمىتوان آن را کامل و سامان یافته دانست. با مطالعهى مقدمه، مىتوان اندیشههایى را باز شناخت که کمتر بدان توجه شده است. یکى از این زمینهها، چگونگى و ابعاد پیوند فکرى ابن خلدون با دانش تاریخ است. بیشتر آثارى که دیدگاههاى ابن خلدون دربارهى تاریخ را مورد بحث قرار داده، تنها به ابعاد فلسفى این دیدگاهها پرداخته و به فلسفهى تاریخ محدود بوده است.(2) گذشته از اثر تلبى(3) دربارهى «ابن خلدون و معنى تاریخ»(3) کمتر مىتوان اثر مستقلى را یافت که پیوند فکرى ابن خلدون و تاریخ را از نظرگاه فلسفهى تاریخ مورد بحث قرار نداده باشد؛ حال آنکه این موضوع تنها یکى از ابعاد اندیشههاى او دربارهى تاریخ است.
اندیشههاى ابن خلدون دربارهى تاریخ (به عنوان یک علم) را مىتوان در دو نگرش اصلى جا داد: جایى که ابن خلدون از دیدگاه یک معرفتشناس یا فیلسوف علم (Epistemologist) به تاریخ مىنگرد و دیگر جایى که او از منظر یک روششناس (Methodologist) دربارهى تاریخ سخن مىراند. در هر یک از این دو، اندیشههاى ویژهاى دربارهى علم تاریخ طرح مىشود که به طور جداگانه قابل بررسى است. نگرش ابن خلدون به تاریخ به عنوان یک فیلسوف تاریخ، به فلسفهى نظرىِ تاریخ محدود نمىشود و فلسفهى انتقادى یا فلسفهى علم تاریخ را نیز در بر مىگیرد.(4) در نوشتار حاضر از اندیشهى ابن خلدون دربارهى فلسفهى نظرى تاریخ که مورد بررسى بسیار قرار گرفته است چشم مىپوشیم و به بُعد معرفتشناسانهى تفکّر او دربارهى تاریخ توجّه مىکنیم. نگاه بى سابقه و تازهى او به تاریخ به عنوان دانشى مستقل، تعریف این دانش، بر شمردن ویژگىهاى آن و تفحّص در پیوند آن با دیگر دانشها، در زمرهى مباحث معرفت شناسانهى ابن خلدون در زمینهى تاریخ است.
ابن خلدون در جایگاه یک روششناس، با بینشى نبوغآمیز، از روش تاریخنگارى سنّتى انتقاد مىکند و کاستىها و نادرستىهاى آن را بر مىشمرد. هنگامى که او در وادى شناخت انگیزهى آن کاستىها گام مىزند، تحلیلهایى ارائه مىکند که ناظر بر روانشناسى تاریخى، یعنى بُعد ناشناختهى دیگرى از اندیشهى اوست. در نوشتار حاضر که بر اساس مطالعهى مکرر مقدمه شکل گرفته است، کوشش مىشود با تکیه بر مقدمه و توجه به آثار پژوهندگانِ عرصهى ابن خلدونشناسى، جنبههاى یاد شدهى اندیشهى ابن خلدون مورد بررسى و تحلیل قرار گیرد.
2 ـ نگرش معرفتشناسانهى ابن خلدون به تاریخ
2 ـ 1 ـ طرح تاریخ به عنوان یک علم
کسانى که از مباحثِ اصلى فلسفهى علم تاریخ آگاهاند، به خوبى مىدانند که مسألهى علم بودن یا نبودنِ تاریخ از بنیادىترین و متداولترین بحثهاى این شاخه از فلسفهى علم است. در فلسفهى علم یا فلسفهى انتقادى تاریخ سعى بر این است که روشن گردد آیا مىتوان تاریخ را علم دانست؟ موضوع، روش و فایدهى چنین علمى چیست و چه نسبت و پیوندى میان آن و علوم دیگر برقرار است؟
ابن خلدون که خود تاریخ درس مىداد(5) و کتابِ تاریخ مهمى از خود به یادگار نهاد،(6) براى نخستین بار به این رشته از مطالعات انسانى، از دیدگاه علمى نظر کرد. گفته شده که ابن خلدون، تاریخ را به شیوهاى مطالعه کرد و مفهومى از آن ارائه داد که در کُل با شیوه و مفهوم امروزى آن همسان است.(7) هر چند چنانکه محسن مهدى خاطر نشان مىکند، ممکن است مقدمه، تاریخ فکر تاریخى را هم در بر داشته باشد،(8) ولى به طور اصولى به خود فکر تاریخى اختصاص دارد. اگر توسیدید مبدع تاریخ بود، ابن خلدون آن را به صورت یک علم معرفى کرد(9) و از این رهگذر، عنوانِ بنیانگذارِ برجستهى علم تاریخ را به خود اختصاص داد.(10)
پس از سدهى نوزدهم و بیستم میلادى، که در غرب علوم به شاخههاى مختلف تقسیم شد، بسیارى از شاخههاى نوین علم ظهور کرد و در عرصهى علوم انسانى نیز تاریخ و جامعهشناسى، راه خود را از دیگر علوم جدا کردند و علاقهمندان به این دانشها کوشیدند هویت آنها را به اثبات رسانند؛ از اینرو، حتّى در میان خود مورّخان دو گرایش پدید آمد: نخست گرایش سنتى بود که کوشش براى ارتقاى تاریخ به سطح یک علم را بىثمر مىدانست و دیگر دیدگاهى که درصدد بود تاریخ را بر مسند برتر و جایگاه استوارترى بنشاند و از آن به عنوان یک علم دفاع کند. به زعم پیروان مکتب پوزیتیویسم(4) (مثبت گرایى)، علوم طبیعى تنها منبع دانش است و بنابراین، تاریخ در زمرهى فعالیتهاى علمى محسوب نمىشود. از دیگر سو، برخى از فیلسوفانِ ایدآلیست(5) که خود تجربهى تاریخ نویسى دارند، معتقدند که تاریخ همردیف علوم طبیعى قرار مىگیرد، چرا که رشتهى مستقلى از دانش است و موضوع ویژهاى دارد و قابل تبدیل به هیچ دانش دیگر نیست. به نظر کالینگ وود، تجلّى تاریخ به صورت یک رشتهى مستقل، از ویژگىهاى زندگى فکرى عصر حاضر است.(11)
آنان که تاریخ را از جرگهى علوم مىرانند، این رشته را با علوم طبیعى مقایسه کرده و حکم مىکنند که تاریخ از چنان ویژگىهایى برخوردار نیست. هواداران نظریهى علم بودن تاریخ هم با مقایسهاى از همین دست، مىکوشند آن ویژگىها را براى تاریخ نیز اثبات کنند. نخستین گروه، سر و کار داشتن تاریخ با رویدادهاى جزئى و منفرد را با اصل تعمیم در علوم طبیعى مباین مىدانند. آنان بر این مهم پاى مىفشرند که ویژگى تکرار ناپذیرى که سرشت وقایع تاریخى است، مانع تجربهپذیر بودن آن و رسیدن به قوانین کلّى است. مباحث درازدامنه و پیچیدهى دیگرى نیز مطرح مىشود که بررسى آن در حوصلهى این نوشتار نیست.(12)
شایان نگرش است که مایههایى از چنین بحثها و پاسخ برخى از پرسشهاى اساسى این گفتوگوها در مقدمه دیده مىشود و تفکر تاریخى امروزین، از بُعد معرفتشناسانه به تفکر تاریخى ابن خلدون بسیار نزدیک است. اینکه ابن خلدون دو گونه تاریخ را از یکدیگر جدا مىکند و یکى را بر دیگرى برترى مىدهد، شاید ناظر بر همین دو دیدگاه باشد:
تاریخ از فنون متداول در میان همهى ملتها و نژادهاست. براى آن سفرها و جهانگردىها مىکنند. هم مردم عامى و بىنام و نشان به معرفت آن اشتیاق دارند و هم پادشاهان و بزرگان به شناختن آن شیفتگى نشان مىدهند؛ و در فهمیدن آن دانایان و نادانان یکساناند؛ چه در ظاهر اخبارى بیش نیست دربارهى روزگارها و دولتهاى پیشین و سرگذشت قرون نخستین که گفتارها را به آنها مىآرایند و بدانها مثل مىزنند و انجمنهاى پرجمعیّت را به نقل آنها آرایش مىدهند... .
و امّا در باطن، اندیشه و تحقیق دربارهى حوادث و مبادى آنها و جستوجوى دقیق براى یافتن علل آنهاست و علمى است دربارهى کیفیات وقایع و موجبات و علل حقیقى آنها... .(13)
تفاوتى که ابن خلدون میان معناى ظاهرى و باطنى تاریخ قایل مىشود، همان تفاوتِ برداشت عوامانه دربارهى تاریخ و برداشت علمى است. طه حسین معتقد است که منظور ابن خلدون در این متن، علم به معناى عام آن، یعنى معرفت و آگاهى است؛(14) در صورتى که سخنان بعدى ابن خلدون دربارهى ویژگىهاى تاریخ و روشهاى این علم به خوبى نشان مىدهد که مراد او به هیچ رو معناى عام معرفت نبوده و علم به معناى خاص آن را مد نظر دارد.
اما تفاوتهاى تاریخ ظاهرى و باطنى در چیست و این تفاوتها چگونه مىتواند اجزا و عناصر سازمان دهنده و قابل دفاعِ علم تاریخ باشد؟
هر چند این تفاوتها را در مباحث بعد به تفصیل بررسى خواهیم کرد، در اینجا مختصراً بدان اشاره مىکنیم. نخستین اصلى که از تفاوتهاى این دو گونه تاریخ سرچشمه مىگیرد، به تعریف ابن خلدون از تاریخ بر مىگردد:
باید دانست که حقیقت تاریخ، خبر دادن از اجتماع انسانى، یعنى اجتماعِ جهان و کیفیاتى است که بر طبیعت این اجتماع عارض مىشود؛ چون توحّش و همزیستى و عصبیّتها و انواع جهانگشایىهاى بشر و چیرگى گروهى بر گروه دیگر و آن چه از این عصبیّتها و چیرگىها ایجاد مىشود، (مانند: تشکیل سلطنت و دولت و مراتب و درجات آن) و آن چه بشر در پرتو کوشش و کار خویش به دست مىآورد، (چون پیشهها، معاش، دانشها و هنرها) و دیگر عادات و احوالى که در نتیجهى این اجتماع روى مىدهد.(15)
هر چند ناصف نصار مىگوید که ابن خلدون تعریف واحد و روشنى از تاریخ نمىدهد؛(16) ولى گمان مىرود این تعریف در شمار روشنترین تعاریفى است که تا زمان ابن خلدون دربارهى تاریخ ارائه شده است. ویژگى اصلى این تعریف بهرهمندى آن از عناصرى است که تا مدّتها، حتى برجستهترین مورّخان بدان نیندیشیدند. چنین تعریفى، تاریخ را تنها، تاریخ سیاسى، یعنى تاریخِ حکومتها و جنگها نمىداند. هر چند ابن خلدون در زندگى سیاسى شاهد حکومتهاى زودگذر و ستیزهاى دودمانى فراوان بود، به هیچ رو غبار این آشفتگىهاى سیاسى، بر دامن اندیشهى وى ننشست و افق اندیشهى او را محدود نکرد. او واحدِ مطالعهى تاریخ را جامعه مىداند، نه دولت. تشکیل دولتها و نزاع آنها با هم، تنها گوشهاى از این پرده و جزئى از صحنهى بزرگتر، یعنى اجتماع است. در این مجموعه نباید از «پیشهها» و «دانشها و هنرها» غافل بود. البته انسان در مرکز این توجّه قرار دارد و سرگذشت او کانون مطالعهى علم تاریخ است.
روش تاریخى نیز از نکات مهمّى است که ابن خلدون بر آن تأکید دارد. از آنجا که در بخش دیگر این نوشتار مستقلاً دربارهى روش تاریخى بحث مىشود، تنها به این نکته بسنده مىکنیم که از نظر ابن خلدون روش تاریخى بر دو اصل انتقاد و تعلیل استوار است. هیچ تاریخى را نمىتوان به راستى علم نامید، مگر آنکه از دیدگاه انتقادى و علّى برخوردار باشد.
2 ـ 2 ـ فایدهى تاریخ
براى شناخت جایگاه یک علم، باید میزان سودمندى آن مورد توجّه قرار گیرد. ابن خلدون چه فایدهاى براى تاریخ قایل است؟ نخست باید بگوییم که او تاریخ را دانشى بزرگ قلمداد کرده و به کسانى که از اسرار و فنون آن غفلت ورزیدهاند انتقاد مىکند:
... و متقدّمان، دانش تاریخ را بزرگ و با اهمیّت تلقّى نکردهاند، مگر به عللى یاد کرده. به حدى که طبرى و بخارى و پیش از آن دو، ابن اسحاق و نظایر آنها، از دانشمندان ملّت اسلام، آن را به خود نسبت داده و در شمار مورخان در آمدهاند؛ ولى از بسیارى از این اسرار که در فن تاریخ هست غفلت ورزیدهاند و حتّى کار به جایى کشیده که منتسبان به فنّ تاریخ در زمرهى نادانان شمرده مىشوند؛ و عوام و آنان که در علوم راسخ نیستند، مطالعه و روایت از آن و خوض در آن و ریزهخوارى از آن را بىاهمیّت تلقى مىکنند.(17)
انتظار ابن خلدون از چنین دانش با اهمیّتى چه بود؟ او مىکوشید جامعهى خود را به سوى هدفى که فلسفهى سیاسى تعیین کرده بود رهنمون شود. دلیل کامیاب نبودن او در جریانهاى سیاسى این بود که از اوضاع و احوال ویژهاى که مىبایست در قبال آن عمل کند آگاهى کافى نداشت. هیچ علمى نمىتوانست او را به این آگاهى برساند. فقط تاریخ مىتواند به مردِ عمل بیاموزد که دیگران در شرایط مشابه چگونه عمل کردند؛ چه راههایى را برگزیدند و تا چه اندازه کامیاب شدند. تنها تاریخ مىتواند علل ویژهى رویدادهاى خاصّى را بیان کند و نشان دهد که آیا راههایى را برگزیدند و تا چه اندازه کامیاب شدند. تنها تاریخ مىتواند علل ویژهى رویدادهاى خاصّى را بیان کند و نشان دهد که آیا راههاى انتخاب شده و تصمیمهاى گرفته شده خوب بوده است یا نه. ابن خلدون به تاریخ روى آورد تا به علل، حدود و جهت انحطاط موطن خود در دورهى حیاتش پى ببرد و بالاخره از آن یارى جوید، تا خردمندانهتر عمل کند. فقط تاریخ مىتوانست به مرد عمل یارى کندتا تشخیص دهد که چه راههاى متفاوتى بر روى او باز است و تا چه حدود مىتواند به تحقق آرمانهاى خود امیدوار باشد. هیچ یک از این کارها از علم عمران ساخته نبود؛ زیرا تاریخ است که با عمل سیاسى پیوندى بسیار نزدیک دارد.(18)
سروش در اشاره به همین ثمرهى عملى علم تاریخ مىگوید:
... علم تاریخ، انسانشناسىِ عملى و واقعى را مىآموزد. انسانِ فلسفه، دیگر است و انسانى که در تاریخ شناخته مىشود دیگر؛ و بسیار آموزنده است که آدمى انسانشناسى خود را از تاریخ برگیرد. دانستن تاریخ، تحمّل مىآورد، تساهل مىآورد، توفیق سیاسى مىآورد، قدرت نوآورى به شخص مىدهد، سعهى صدر مىدهد، جهان را فراختر مىکند و....(19)
از سوى دیگر، ابن خلدون به تاریخ روى نیاورد تا معیارها و هدفهاى خود را بیابد و بداند چگونه فکر تدریجاً به فعل در مىآید و یا مسیر آیندهى تاریخ را پیشبینى کند و تکلیف آیندهى خود را بداند تا بتواند به جریان پیشاپیش تعیین شدهى تاریخ بپیوندد. در نظر او هیچ علمى نمىتوانست مسیر آیندهى رویدادها و کردار آیندهى انسان را تعیین کند. مرد خردمند موظّف است تشخیص دهد در شرایط ویژه، بهترین کردار کدام است. تاریخ مىتواند به خردمند یارى کند تا راه بهترى را برگزیند، اما نمىتواند راه را براى او انتخاب کند.(20)
2 ـ 3 ـ جایگاه تاریخ در میان علوم
تاریخ از نظر معرفتشناسى در کدام دسته از علوم جا دارد؟ در یک تقسیم سنّتى، علوم به دو دستهى عقلى و نقلى تقسیم مىشود و تاریخ معمولاً در زمرهى علوم نقلى قرار مىگیرد. این طرز فکر دربارهى تاریخ، با سنت تاریخنگارى اسلامى آغاز شد که به خاطر اهمیّت و تقدّس اخبار و احادیث پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و دیگر بزرگانِ دین، نقلِ بىکم و کاستِ آن اخبار در کتب مورّخان مورد اهتمام قرار گرفت. شاید برجستهترین نمایندهى مکتب تاریخنگارى سنّتى نقلى در اسلام، محمدبنجریر طبرى (حدود 311 ـ 225ق / 923 ـ 839م) باشد که در تاریخ خود،تقریباً همهى اخبار را بدون هیچگونه نقد و تفکیک و تحلیل، در پى هم آورد و تلاش کرد مجموعهاى از اخبار متفاوت را در کنار هم گزارش کند. به عقیدهى روزنتال،(6) طبرى نخستین کسى بود که صورت وقایعنگاشتى را براى نوشتهى تاریخى مورد استفاده قرار داد و آن را به تکامل رساند.(21)
ابوالحسن مسعودى (د. 346ق / 957م) به درستى چنین مىنویسد که تاریخنگارى نزد علماى مسلمان عبارت بود از نقل اطلاعات واقعى (خبر) و نه پژوهش نظرى (بحث و نظر) و مؤلف خود را بیشتر یک گردآورنده (جامع) اخبار و اطلاعات مىداند.(22) این تاریخنگارى در طول سدههاى پیاپى به شیوهاى تغییرناپذیر ادامه یافت. البته مورخان مبرّز و با اهمیّتى چون مسعودى و ابن مسکویه (د. 421ق / 1030م)، تاریخنگارى و تاریخ را به شیوهى دیگرى نیز دیدند، ولى هرگز نتوانستند در جریان سنّتى و چیرهى تاریخ نویسى دگرگونى بنیادى پدید آورند.
برجستهترین چهره در میان مورخانِ اندکى که با طرز تفکّر سنتى تاریخنگارى ناسازگارى نشان دادند، ابن خلدون بود. به نظر ابن خلدون
...تاریخ علمى است دربارهى کیفیات وقایع و موجبات و علل حقیقى آنها و به همین سبب تاریخ از حکمت سرچشمه مىگیرد و سزاست که از دانشهاى آن شمرده مىشود.(23)
با چنین برداشتى، تاریخ از شکل سنتى و نقلى خود فاصلهاى شگرف خواهد گرفت.
ابن خلدون سرچشمهى تاریخ را حکمت مىداند و بدین سان آن را از دو ویژگى بهرهمند مىسازد:نخست خصیصهى ذاتى حکمت؛ یعنى کلاننگرى. این در تفکر تاریخى ابن خلدون نکتهاى اساسى است. از نظر او کار مورّخ به همهى مظاهر اجتماعى فعّالیت بشرى مربوط مىشود: مسائل سیاسى، اقتصادى و فرهنگى. به نظر ابن خلدون واقعهى تاریخى اساساً واقعهاى اجتماعى است؛ از همین رو، باید در چارچوبى با ابعاد وسیع و متعدد تبیین شود و توالى زمانى با تحوّل عمومىِ جامعه پیوند یابد. رویدادهاى تاریخى به صورت افقى و عمودى با هم پیوند دارد و تبیین یک رویداد به معناى قرار دادن آن در مجموعهاى از «شهادتها و دلالتهاى بىشمار و همواره متغیّر» است. بدین ترتیب ویژگى دوگانهى رویدادِ تاریخى عبارت است از: انفراد زمانى و بُعد اجتماعى.(24)
بدین سان، اگر چه مورخ با رویدادهاى منفرد و جزئى سر و کار دارد، مىتواند در نگرشى کلان به سیر رویدادها، به یک واحد مطالعهى کلى، یعنى جامعه، نظر داشته باشد و در درون آن کلّ واحد، رویدادهاى منفرد را سازمان دهد. ابن خلدون با پیوند زدن تاریخ و اجتماع، زمینهى عملى آن کلاننگرى را که امروزه از ویژگىهاى علوم اجتماعى است فراهم مىکند.
دیگر ثمره تلقّى ابنخلدون از تاریخ برخوردار ساختن این دانش از جنبهى تعقّلى و خردورزانه است. حکمت در ذات خود با عقلانیّت پیوند دارد و علمى که از آن سرچشمه بگیرد نیز باید واجد این ویژگى باشد. اینکه او را موجد فلسفهى تاریخ مىدانند، ناظر بر همین معناست که ابن خلدون براى نخستین بار کوشید تاریخ را از نگرشى فلسفى بارور کند و رویدادهاى جزئى را در قالبى کلان و فلسفى ببیند. ابن خلدون با طرح روش انتقادى در پذیرش اخبار تاریخى، همان جنبهى تعقّلىِ نگرش فلسفى را پیش مىکشد و بدینسان میان دو مفهوم نقلى و عقلىِ تاریخ پُلى مىزند و تاریخ را در مرز میان این دو روش قرار مىدهد. تاریخ تا جایى که به جمع آورى آگاهىها و گزارش اخبار و اطلاعات مىپردازد، کارکردى کاملاً نقلى دارد، ولى این تنها آغاز راه تاریخنویسى است و خطا خواهد بود اگر گمان کنیم که تنها اخبار و آگاهىها و گزارشها علم تاریخ را تشکیل مىدهد. با گذر از این مرحله و گام نهادن به وادى تعقّل و خردورزى براى نقد و سنجش اخبار تاریخى، به شیوهاى همهجانبه، تاریخ به حوزهى علوم نزدیک خواهد شد.
البته، فلسفه در جایگاهى قرار داشت که مىتوانست مشکلات بزرگ تاریخ را حل کند، ولى تاریخنگارانِ مسلمان، هرگز بدین منظور از آن استفادهى مؤثرى نکردند. مسألهى جزئى بودنِ رویدادهاى تاریخى و رابطهى اعتبار آن با واقعیت، اسباب زحمت و بار خاطر تاریخ نگاران بود و آنان با وفادارى به تعریف خود از تاریخ، یعنى «علم گزارش واقعیات»، از این مقوله در کتابهاى تاریخى خود چندان سخن نراندند.(25) با دریغ بسیار، اندیشههاى ابن خلدون در همهى زمینهها و از جمله در همین زمینه، رهروان شایسته و تأثیرگذارى نیافت و به فراموشى سپرده شد، تا آنکه در کلام متفکّران غربى با آرایههاى دیگر چهره نمود و بسى طول کشید تا غربیان به اقرار آمدند که سرچشمهى آن افکار بدیع، مقدمهى ابن خلدون است.
2 ـ 4 ـ تاریخ و دانشهاى دیگر
معرفتشناسى، تاریخ را در زمرهى علوم مصرفى قلمداد مىکند و آن را به علوم دیگر نیازمند مىداند. ابن خلدون هم مورّخ را براى نقد اخبار تاریخى و داورى صحیح دربارهى آنها به علوم دیگرى نیازمند مىداند. در زیر به این علوم یاریگر و نظر ابن خلدون دربارهى آنها اشاره خواهیم کرد.
2 ـ 4 ـ 1 ـ جغرافیا
تاریخنگارى اسلامى ناگزیر با جغرافیا پیوند یافت. فتوحات مسلمانان و گسترش افق جغرافیایى، توجّه مورّخان را به جغرافیا جلب کرد؛ براى نمونه، در آثار اولیهاى چون فتوح البلدان بلاذرى، مىتوان توضیحاتى را با سرشت جغرافیایى یافت. دادههاى جغرافیایى انگیزهى مؤثرى براى تحوّل و تطوّر علم جغرافیا در نزد مسلمانان شد و تا حد زیادى آن را موجّه ساخت، ولى تأثیر قابل ملاحظهاى بر تاریخنگارى نگذاشت. آثار فتوح، همچون بلاذرى، فرصتهایى را براى گام نهادن به عرصهى مسائلِ جغرافیایى فراهم کرد.
نفوذ مؤثر دیگر جغرافیا در قلمرو تاریخنگارى از طریق تاریخهاى محلى صورت گرفت. این تاریخها، طبیعتاً، به جغرافیاى مکان مورد بحث، شرح پستى و بلندىهاى آن، عمارتها، بناهاى یادبود و آثار باستانى مىپرداخت. با پدید آمدن افرادى چون ابن عدیم که بخشى از تاریخ حلب او به جغرافیاى شمال سوریه اختصاص یافت؛ ابن شدّاد که بر حسب تقسیمات ناحیهاى به نوشتن تاریخ شمال سوریه و بینالنهرین همّت گماشت و برخى دیگر از تاریخنگاران مصرى؛ تاریخهاى محلّى، به منزلهى متون جغرافیایى، از اهمّیتِ زیادى برخوردار شد.(26)
نخستین مؤلّفى که تاریخ و جغرافیا را به سبکى ممتاز و درخشان با هم درآمیخت مسعودى بود. در آن زمان، احمد ابن ابى یعقوب، معروف به یعقوبى (د. 284ق / 897م) هنوز کتابهاى تاریخى و جغرافیایى خود را مجزّا نگه داشته بود. مسعودى پیش از آن که در تاریخ خود به توصیف و شرح رویدادهاى تاریخى بپردازد، به وصف شکل زمین، شهرها، پدیدههاى جغرافیایى برجسته، اقیانوسها، کوهها، جزیرهها، دریاچهها، بناها، تغییر شکلهاى زمین و مسائلى از این دست پرداخت.(27) کار مسعودى نتوانست بر دنبالهروان سنّتِ طبرى تأثیر گذارد، هر چند در میان آنان کسانى بودند که آثار جغرافیایى (اخبارالبلدان) را دستهاى از منابع خاص مىدانستند که باید مورد استفادهى تاریخنگار قرار گیرد.(28)
باید گفت که ابن خلدون پیوند جغرافیا و تاریخ را به گونهى دیگرى مىدید. او چون مسعودى، تنها به توصیف جغرافیاى طبیعى جهان نپرداخت و فلسفهى جغرافیا را در مقدمه مطرح کرد و آن را با تاریخ پیوند داد. طبیعت در کانون اندیشهى ابن خلدون قرار داشت و در بررسى جوامع و بیان تفاوت آنها با هم، از محیط زیست این جوامع سخن راند.
ابن خلدون، در مقدمهى دوم اثر خود و بخش تکمیلى آن از جغرافیا سخن رانده و در سه مقدمهى بعد نیز این مسأله را پى گرفته است. او در نگرش خود به جغرافیا، بر دریاها و رودها و تفکیک نقاط آباد زمین از سرزمینهاى خشک تأکید کرد. به باور او، در اقالیم «معتدل و منحرف» آب و هوا بر «بسیارى از کیفیات و حالات» انسان، از جمله بر رنگِ نژادهاى گوناگون تأثیر دارد. از نظر او آب مایهى آبادانى و آبادانى مقدمهى پدید آمدنِ اجتماع است. آبادانى موجبات وسعت و فراخى رزق و روزى را فراهم مىکند و کیفیتِ معاش، به نوبهى خود بر ظاهر و خلق و خوى جوامع تأثیر مىگذارد.(29) بدینسان ابن خلدون جغرافیا را یکى از عوامل بنیادى در شکلگیرى جوامع مىداند. او پس از تشریح اقالیم هفتگانه و کیفیّت این اقالیم مىنویسد:
... قسمت آباد نواحى خشکى کرهى زمین وسط آن است؛ زیرا افراط گرما در جنوب و شدّت سرما در شمال مانع عمران است و چون دو سوى شمال و جنوب در سرما و گرما با هم متضادند، باید از این کیفیّت در هر دو سوى به تدریج کاسته شود تا در وسط و مرکز زمین اعتدال حاصل آید؛ از اینرو اقلیم چهارم براى آبادانى و عمران سازگارتر است و آنچه در جوانب آن است، یعنى اقلیمهاى سوم و پنجم پس از اقلیم مزبور، از دیگر اقالیم به اعتدال نزدیکتر مىباشد، ولى اقلیمهاى دوم و ششم از اعتدال دور است و اقلیمهاى اول و هفتم به درجات دورتر است؛ به همین سبب، دانشها و هنرها و ساختمانها و پوشیدنىها و خوردنىها و میوهها و بلکه جانوران و همهى چیزهایى که در این اقلیمهاى سه گانهى مرکزى پدید آمدهاند، به اعتدال اختصاص یافتهاند و افراد بشرى که ساکنانِ این اقلیمها را تشکیل مىدهند، از حیثِ جسم و رنگ و اخلاق و ادیان مستقیمتر و راست ترند. حتّى نبوّتها و پیامبران بیشتر در این اقلیمها بودهاند و در اقلیمهاى جنوبى و شمالى از بعثتى اطلاع نداریم؛ زیرا پیامبران و فرستادگان خدا مخصوص به کاملترین افراد نوع بشر، از لحاظ آفرینش و خوى بودهاند.(30)
بدین ترتیب، ابن خلدون با سخن راندن از فلسفهى جغرافیا و نقش آن در پدید آمدنِ جوامع و شکلگیرى و تکوین نژادها و کیفیات مختلف افراد آنها، جغرافیا را نه به صورت پدیدهاى جدا و مترتب بر تاریخ، بلکه به عنوان عاملى زیر ساختى در شکلگیرى جریانهاى تاریخى مىداند.
2 ـ 4 ـ 2 ـ روانشناسى: روانشناسى تاریخى
مورّخ، آنجا که در تحلیل رویدادهاى تاریخى به انگیزهى افراد توجّه دارد و شرایط روحى و فکرى آنان را مورد بررسى قرار مىدهد و کنش مردان تاریخى در صحنهى عمل را تجزیه و تحلیل مىکند، ناگزیر است دید و نگرشى روانشناسانه داشته باشد. علم روانشناسى به مورخ یارى مىرساند تا دریابد که مردانِ مؤثر بر رویدادها و جریانهاى تاریخى و شخصیتهاى برجستهى تاریخ، داراى چه ویژگىهاى روحى و روانىاى بودهاند که سبب شده است چنین مؤثر باشند و زندگى جوامع بشرى را دستخوش دگرگونى کنند؟ روانشناسى هنگامى که مىکوشد با تکیه بر اخبار و قراین تاریخى، به این پرسش و پرسشهاى زیادى از این دست پاسخ گوید، یاریگر تاریخ است و از این رهگذر است که روانشناسى تاریخى پدید مىآید.
روانشناسى تاریخى (Historical Psycology) دانشى تازهزاد است که هنوز نتوانسته توجّه مورخان را به اندازهى کافى به خود جلب کند. این دانش، اگر چه سابقهى نظرى چندانى ندارد، ولى پیشینهى توجّه به آن در تجزیه و تحلیل تاریخ، در میان آثار مورّخین پیشین نمونههایى نادر دارد.
از نمونههاى شایان نگرشى که ابن خلدون در آن تحلیلى مبتنى بر روانشناسى تاریخى ارائه مىکند آنجاست که علل خطاى مورّخان را بر مىشمرد:
... و راه یافتن دروغ به خبر از امور طبیعى است و آن را موجبات و مقتضیاتى است؛ از آن جمله پیروى از آرا و معتقدات و مذاهب مىباشد، چه اگر روح آدمى در پذیرفتن خبر بر حالت اعتدال باشد، از لحاظ درستى یا نادرستى و دقّت نظر حق آن را ادا مىکند تا صدق آن از کذب آشکار شود؛ لیکن اگر خاطر او به پیروى از یک عقیده یا مذهبى شیفته باشد، بىدرنگ و در نخستین وهله هر خبرى را که موافق آن عقیده بیابد مىپذیرد و این تمایل و هواخواهى به منزلهى پردهاى است که روى دیدهى بصیرت وى را مىپوشد و او را از انتقاد و منقّح کردن خبر باز مىدارد و در نتیجه در ورطهى پذیرفتن و نقل کردن دروغ فرو مىافتد.(31)
در این زمینه، ابن خلدون گرایش طبیعى روح و روان انسان به صاحبان قدرت و منزلت را نیز مدّ نظر قرار مىدهد. این گرایش سبب مىشود که مورّخانِ تقرّبجو «از راه ثناخوانى و مدیحهسرایى و ستایش اعمال آنها و نامور ساختن ایشان به صفات نیک» خبر دروغ و ساختگى را بر خبر راست برترى دهند. در جاى دیگر، وقتى ابن خلدون در زمینهى فروپاشى، انحطاط قدرتهاى حاکم و رابطهى روحى تجمّل و سستعنصرى و شکست پذیرى سخن مىراند، باز هم به نکات روانشناسانه توجّه دارد که بحث مفصّلى است و در حوصلهى این نوشتار نیست.
2 ـ 4 ـ 3 ـ تاریخ و علم عمران
پیش از آنکه به بررسى پیوند میان تاریخ و عمران بپردازیم، باید به دانشى اشاره کنیم که ابن خلدون خود مبدع آن بود: علم عمران. عمران، همراه با واژههایى چون آبادانى، اجتماع و تمدّن، بارها در اثر ابن خلدون به کار رفته است.(32) این واژه در زبان عربى معانى گوناگونى دارد؛ مانندِ زیستن، سکونت کردن، مسکونى و آباد شدن (متضاد خراب شدن)؛ کشت کردن، ساختن، تشکیل دادن، تأسیس کردن، پیشرفت دادن و رعایت کردن. بنابر نظر محسن مهدى، سهم ابن خلدون در تحوّل معانى واژه عمران این بود که انتزاعىترین آنها را برگزید و آن را به عنوان یک اصطلاح فنّى در تعریفِ موضوع علم تازهاش به کار بُرد. او این واژه را همه جا به معناى فنون و سازمانهاى گوناگون زندگى اجتماعى و شیوههاى مربوط به آن به کار مىبرد و بحث خود را از لحظهاى آغاز مىکند که آدمى آنها را از طریقِ اعمالِ قوّهى عقل خود پدید آورده است، و مراحل گوناگون تحوّل آنها را بررسى مىنماید. بدین سان، فرهنگ در سرآغاز زندگى اجتماعى، به معناى با هم زیستن و همسایه بودنِ افراد در یک شهر یا اجتماعِ ایلى براى لذّت مصاحبت یا برآوردن نیازهایشان، به سبب تمایل طبیعى آنان به همکارى در کسب معاش است. بر اثر تحوّل جامعه، عادات اجتماعىِ وابسته به فنون و نهادهاى گوناگون شکل مىگیرد و جنبههاى مختلف زندگى اجتماعى متنوعتر و پیچیدهتر مىشود؛ فرهنگ یک جامعه عبارت است از این عادات، اشیا(مانندِ افزارها و ساختمانها) و علومى که از به کار بردن این عادات پدید آید، به علاوهى نهادهاى سیاسى، اقتصادى، شهرى و علمى که از آنها منتج مىشود.(33) ابن خلدون بحث خود را دربارهى علم جدید با این تعریفِ آزمایشى آغاز مىکند: «معیار صحیح براى تشخیص صدق و کذب اخبار و بر حسب ممکن یا ممتنع بودن آنها» مطالعه دربارهى اجتماع بشرى (عمران) است. ما باید میان احوالى که بالذّات و به مقتضاى طبیعت آن روى مىدهد و آنچه عارضى است فرق بگذاریم.(34)
علم عمران دانشى مستقل است؛ زیرا دربارهى «احوال ذاتى» یک «حقیقت طبیعى و درکپذیر» بحث مىکند که هیچ یک از کسانى که ابن خلدون مىشناخت، قبلاً آن را مطالعه نکرده بود. حتى اگر اقوامى غیر از یونانیان (همچون: ایرانیان، کلدانیان، سریانیان، بابلیان یا قبطیان) به مطالعهى این علم پرداخته بودند، نتایج آن به مسلمانان نرسیده بود، چرا که مسلمانان دانش را از یونانیان فرا گرفتند. پاسخ ابن خلدون به این پرسش که چرا یونانىها به علم عمران توجه نکردند، شاید این باشد که «حکما» بیشتر به «ثمرات» علوم توجه داشتند و چون ثمرهى آنى علم عمران تصحیح اخبار تاریخى است و این کارِ شریفى نیست، حکما آن را فرو گذاشتند؛ در نتیجه، ابن خلدون به درستى ادّعا مىکند که علم عمران را از علماى قدیم نیاموخته، بلکه اصول آن، پس از جست و جوهاى شخصى و مطالعات پیوسته به خاطر او خطور کرده است.(35)
ابن خلدون عقیده داشت که شیوهى کار مورّخان بزرگ آن بوده که طبیعت آدمى و اجتماع را مورد تحقیق قرار دهند و همین تحقیق، او را به کشف و تدوین علم جدید عمران رهنمون شد. هدف علم جدید، یعنى تحقیق دربارهى ماهیت و اسباب و علل اجتماع انسانى، این است که جنبههاى باطنىِ وقایع ظاهرى تاریخ را آشکار سازد. از نظر وى تاریخ و عمران، دو جنبه از یک واقعیت را بررسى مىکنند. تاریخ رویدادهاى ظاهرى را بیان مىکند، و عمران نیز، طبیعت، اسباب و علل همان حوادث را باز مىنماید. در نتیجه عمران و تاریخ، در این معناى محدود، به سه طریق با هم ارتباط دارند:
الف) بنا به ترتیبى که ذهن، دانش کسب مىکند، عمران بعد از تاریخ مىآید. این علم دربارهى رویدادهاى ظاهرى تاریخ مىاندیشد و آنها را تشریح مىکند، ولى مورّخ نمىتواند بدون داشتن اندک آشنایى با ماهیّت و علل این حوادث، آنها را تعیین کند.
ب) در فن تاریخنگارى، تاریخ و عمران باید توأم شوند.
ج) بنا به ترتیب وجودى، هدف عمران قبل از هدف تاریخ مىآید. وقایع تاریخى مولود عللى است که شالودهى آن وقایع را تشکیل مىدهد.(36)
تاریخ نیاز دارد که از دو علم یارى جوید: یکى عمران، که در طبایع حوادث تاریخى بحث مىکند و دیگر «جرح و تعدیل» که از شایستگى، دانش، انگیزهها و دیگر مسائلِ ناقلان اخبار سخن مىراند. عمران، اگر بر حسب «ثمرهى» آن تعریف شود، ابزارى اساسى براى تاریخ است. ابن خلدون پس از اثبات لزوم عمران براى فهم تاریخ و پس از آوردن مثالهاى واقعى و نمونههاى بارز، در اثبات این که هیچ یک از مورّخان پیشین چنین علمى را تدوین، یا از آن استفاده نکرده بودند، سخن مىگوید.(37)
ابن خلدون پیش از ورود به مباحث ویژهى «دانش عمران»، در دیباچه و مقدمهى مقدمه، مسائلى اساسى را در مورد تاریخ مطرح مىکند. این مسائل علاوه بر آن که ارتباط عمران با تاریخ را روشن مىسازد، بینش تاریخى ابن خلدون و گوشههایى از مسیر تکوینى اندیشهى تاریخى او را نشان مىدهد.(38) او با اشاره به اینکه تاریخ از فنون متداول در میان همهى ملتها و نژادها و مورد اشتیاق عوام و خواص است، آن را داراى دو جنبهى ظاهرى و باطنى مىداند. در واقع، ابن خلدون این بحث را مقدمهاى براى بحث در مورد عمران قرار مىدهد؛ چرا که به عقیدهى او تاریخ و رویدادهاى تاریخى گذشته، خود موضوع عمران است و در چارچوب همین پیوند میان تاریخ و عمران است که تاریخ ـ چنانکه حصرى مىنویسد ـ گسترش موضوعى مىیابد و از وضع سیاسى محض خارج مىشود و زندگى اجتماعى و مظاهر گونهگون آن را نیز در بر مىگیرد.(39)
ابن خلدون بدین دلیل به عمران روى آورده بود که آن را ابزارى ضرورى براى نوشتن تاریخِ مورد نظر خود مىدانست. سیرت و سرشت عمران، متوجّه این مقصود آنى بود و تا اندازهى زیادى توسط آن تعیین مىگردید. از این مهمتر آنکه ابن خلدون عمران را در نوشتن تاریخ به کار مىبُرد؛ بدین سان تقدّم تاریخ بر عمران، نه تنها در گفتار، بلکه در عمل نیز نشان داده شد؛ چرا که او سى سال آخر عمر خود را به نگارش تاریخ گذرانید. پس، مطالعه و فهم تاریخ براى ابن خلدون، همچنان، ضرورت خود را حفظ مىکند. عمران، جاىگزین تاریخ نمىشود و از اهمیّت آن نمىکاهد و وظایفى را که سابقاً تاریخ انجام مىداد، انجام نمىدهد.
ابن خلدون واقعاً علاقهمند بود که با احتیاط و واقعبینى فوقالعادهاى رویدادها را توضیح دهد، رابطهى آنها را بررسى، گرایشهاى آنها را باز و نظم و ترتیب آنها را تحلیل کند. علاقهمند بود شیوهى زندگى اغلب آدمیان و خواهشها، محدودیتها و ناتوانىهایشان و چگونگى اعتلا و انحطاط جوامع بشرى را درک کند. ابن خلدون همهى دانشهایى را که بر او معلوم بود، از نقلى و عقلى، مورد تحقیق قرار داد و به این نتیجه رسید که هیچ یک از آنها نمىتواند مدعى باشد که طبیعت و علّتهاى عمران بشرى را به صورت خردورزانه و منظّم بررسى کرده است. البته برخى علوم دینى، چون فقه، به مطالعهى مسائلى پرداخته بودند که مشابه مسائل مورد نظر ابن خلدون بود. ابن خلدون احساس کرد که براى نوشتن تاریخ روزگار و سرزمین خود،باید دانش نوینى بنیاد نهد که صرفاً با ماهیّت و علّتهاى عمران بشرى سروکار داشته باشد. او پایگاه این دانش نوین، یعنى عمران را به روشنى توصیف کرد و گفت که ابزارى براى فهم و نوشتن تاریخ است، چون تاریخ یک دانش عملى است که براى کسب مهارت در فنّ فرمانروایى مورد نیاز است؛ از اینرو، هدف غایى عمران این است که به تهیهى تاریخى که براى سیاستمداران سودمند باشد، یارى رساند. پس عمران، متعلّق به آن قسمت از فلسفهى سیاسى است که با فهم اوضاع و احوال ویژهاى سر و کار دارد و در قبالِ آن، سیاستمدار باید دست به عمل بزند. بدین ترتیب ابن خلدون، ما را با کشش مداوم، میان معیارهاى تاریخى و هدفهاى فلسفهى سیاسى و معیارها و هدفهاى ناقصى که در اجتماعات بالفعل پیروى مىشوند، رو به رو مىسازد.(40)
3 ـ نگرش روش شناسانهى ابن خلدون به تاریخ
یکى دیگر از وجوه نگرش ابن خلدون به تاریخ، وجه روششناسانه (Methodological) است. او در این مفهوم، به عنوان یک روششناسِ تمام عیار به تاریخ و روشهاى پژوهش و شناخت تاریخ مىنگرد و شالودهى پیشرفتهترین نظریههاى امروزین در این عرصه را مىتوان در سخنان ابن خلدون یافت. البته، ابن خلدون برخى از این دیدگاهها را دربارهى علم عمران مطرح مىکند و چون علم عمران را در حقیقت موضوع علم تاریخ مىداند، نمىتوان در کاربرد این روشها، میان این دو علم تفاوتِ آشکارى قایل شد.
3 ـ 1 ـ نقد تاریخنگارى سنّتى: مقدمهاى بر روش انتقادى تاریخ
روش انتقادى در تاریخ، جوهرهى روش پژوهش تاریخى در نزد متفکرانِ روششناسِ عصر حاضر و در اصل جوهرهى هر گونه روش تاریخى است. ابن خلدون بر همین روش انتقادى تأکید مىکند و کار خود او نیز دور از چنین بینش و دیدگاهى نیست. او ضرورت اتّخاذ یک موضع بنیادى، یعنى یک موضع انتقادى را خاطر نشان مىکند. این در واقع، ادامهى موضع او دربارهى هر گونه شناخت است و خود معیار آن را به دست مىدهد. آماجِ انتقاد او، متوجّه محترمترین افراد اجتماع، یعنى مورّخان، فقیهان و مفسّران است. او از نکوهش فقدان تیزبینى آنان نمىهراسد و برخى از سخنان و گزارشهاى آنان را، با تکیه بر آنچه به وسیلهى امور واقعى تأیید مىشود، آشکارا مورد بحث قرار مىدهد. از نظر او فکر انتقادى منشأ همهى روشهاى تاریخنگارى است و تنها با توسل به آن مىتوان کم و بیش به درک واقعیت زمان گذشته نایل آمد.(41)
هر تاریخى ناظر بر شناختى از صیرورت انسان در گذشته است. صرف نظر از هر برداشتى که از ماهیت یا معناى این صیرورت داشته باشیم، در مسیر درک و شناخت آن توسّل به حافظهى شخصى شاید ضرورى باشد، ولى مورّخ به هیچ روى نمىتواند بدان بسنده کند. او باید از همان آغاز کار به نقد شواهد، خاطرات، سرگذشتها و دیگر مدارک بپردازد. چنین ضرورتى در ذهن ابن خلدون وجود دارد. از نظر او، براى نیل به دریافت درستى از واقعیات تاریخى، مورخ باید ذهن نقّاد، دقّت و آمادگى براى بررسى صورت و محتواى هر شهادت را داشته باشد. نخستین تلاش ابن خلدون نقد مواضع و شیوههاى کسانى بود که با روح واقعنگرى، که باید اساس هر دانشى باشد، منطبق نبودند. حاصل این نقد ایجاد نوعى روش علمى بود. آنچه ابن خلدون در وراى نقد گذشتگان مىجُست، بنیاد نهادن علم کاملى بود که از نظر عینى و ذهنى مستند باشد.(42) او پیش از هر چیز، به تقلید کورکورانه، به عنوان یکى از اصلىترین آفتهاى روش انتقادى، یورش مىبرد:
... و مورّخان بزرگ اسلام، به طور جامع، اخبار روزگار گذشته را گرد آورده و آنها را در صفحات تاریخ نگاشته و به یادگار گذاشتهاند، ولى ریزهخواران، آن اخبار را به نیرنگهاى باطل درآمیخته و در مورد آنها دچار توهّم شده، یا به جعل پرداختهاند و روایات زراندود ضعیفى تلفیق کرده و ساختهاند و بسیارى ازآیندگان ایشان را پیروى کرده و همچنان که آن اخبار را شنیدهاند، براى ما به جاگذاشتهاند، بى آنکه به موجبات و علل وقایع و احوال درنگرند و اخبار یاوه و تر ّهات را فروگذارند؛ از اینرو، روش تحقیق، اندک و از نظر تنقیح، اغلب کُند و خسته است و غلط؛ و گمان را آنچنان با تاریخ درآمیختهاند که گویى به منزلهى خویشاوندان و یاران اخبارند. تقلید در رگ و پیوند آدمیان ریشه دوانیده و میدان طفیلىگرى و ریزهخوارى در فنون بسیار پهناور شده است و چراگاه نادانى در میان مردم زهرناک است.(43)
البته ابن خلدون نیک مىداند که چرا مورّخان بدین آفتها گرفتار مىشوند. او در دیباچه، فضایل تاریخ، راه دشوار و پرپیچ و خم و شریف بودن هدف یا فواید این علم را بر مىشمرد و بر تمایز میان تقلید محض و تحقیق انتقادى تأکید مىکند. ولى در اینجا، بر خلاف دیباچه، صریحا تقلید مسبب «مغالط» و «اوهامى» توصیف شده که در آثار فحول مورّخان آمده است، در حالى که کار مورّخ تحقیق انتقادى در اصول علمى و قواعد سیاست و ماهیت فرهنگ و مقایسهى اوضاع و احوال مشابه و متفاوت است. تحقیق انتقادى، با خرد، حکمت و علم، یعنى با پىجویى ماهیت اشیا یکى مىگردد. در اینجا، ابن خلدون برخلاف دیباچه، مىکوشد تا در اصول و شیوههاى علم تاریخ کاوش کند و نشان دهد که نادیده گرفتن این اصول موجب اشتباهاتى در گزارشهاى تاریخى مىشود و دانستن آنها به مورّخ کمک مىکند که این اشتباهات را کشف و اصلاح کند.(44)
از نظر ابن خلدون، معناى باطنى تاریخ، تحقیق عقلى، نظرى و انتقادى دربارهى منشأها و علّتهاست و خود، این کار را اجتهاد علمى مىنامد. او براى آنکه روش انتقادى تاریخ را در عمل بیاموزد، از نقد مورّخان آغاز و دو دسته تاریخنگار را از هم جدا مىکند: نخست گروهى که مورد قبول و احترام همگان هستند و خود، آنها را فحول مىنامد و دیگر، عامّه یا متطفّلان و مقلّدان و اصحاب اختصار. آثار این دو دسته از حیث شیوهى تاریخنگارى از هم متمایز است.
ابن خلدون، پژوهندگان تاریخ را از نظر شیوهى برخورد به دو دسته تقسیم مىکند: دستهاى را «ناقد» مىنامد که دربارهى منشأ و طبیعت و علل رویدادها و خواص کلّى آنها تعمّق مىکنند و گروه دیگر را بلید(کودن) مىخواند؛ یعنى کسانى که اطلاعات تاریخى را بدون توجّه به منشأ و طبیعت و یا علل رویدادها گردآورى مىکنند.
ابن خلدون دوازده نمونهى بارز را ذکر مىکند که به پندار او مورّخان مرتکب اشتباه شدهاند و در بیشتر این موارد، انتقاد از امکان یا احتمال وقوع رویداد، با انتقاد از منابعى که رویداد را نقل کردهاند، و ویژگى این منابع همراه است.نُه نمونهى نخست، به تاریخ کهن، سلوک، سیرت و اصل و نسب فرمانروایان بزرگ اسلامى مربوط است. ابن خلدون با آوردن این مثالها قصد دارد بگوید که مىتوان تاریخ را با بررسى انتقادى و همسنجى رویدادهایى که در زمانهاى مختلف روى داده است، به نظم و قاعده در آورد. او در این مثالها مىکوشد که به جاى انتقاد از مآخذ اخبار، محتواى اخبار را به نقد کشد. اخبار گزیدهى او در یک یا چند منبع معتبر آمده است که ابن خلدون آنها را به طور کلّى در خور اعتماد مىداند و از آنها بسیار استفاده مىکند. بر این اساس، او مىخواهد نشان دهد که چرا و چگونه منابع معتبر، در نقل اخبار ،از راه درست منحرف مىشوند و آن آثار چگونه باید توسط مورّخى که از شیوهى تحقیق انتقادى پیروى مىکند مورد استفاده قرار گیرد.(45)
ابن خلدون در مثالهاى خود، به گزارشهایى استناد کرد که مورّخان برجسته با پذیرفتن آن گزارشها، به خاطر آگاه نبودن از جنبهى باطنى تاریخ، بىچون و چرا آنها را رونویس مىکردند. از این نظر، همهى مورّخان پیشین به خطا رفته بودند، با این تفاوت که مورّخان نام دار، به طور کلّى موفقتر بودند و اشتباهات آنها نتیجهى سهو و لغزش تصادفى بود؛ در صورتى که مورّخانِ بىتمیز، صرفاً این اشتباهات را رونویس مىکردند و اشاعه مىدادند. در نظر گروه دوم، اخبارِ درست و نادرست یکسان بود و به همین دلیل ابن خلدون، جز به طور جمعى از آنها یاد نمىکند و با ایشان از درِ بحث در نمىآید. از سوى دیگر، او با بررسى اشتباهات مورخان بزرگى همچون طبرى یا مسعودى، یا مفسّرى چون ثعالبى (د. 427ق / 1035م) یا زمخشرى (د. 538ق / 1144م)، یا حکیم الهى برجستهاى چون باقلانى (د. 427ق / 1013م) و تأمل در آن خطاها، مىکوشد که ماهیت مبحث مورد مطالعه را روشن کند. (46) هدف ابن خلدون از آوردن مثالها، یادآورى این نکته است که اگر مورّخى از جنبههاى ژرفتر تاریخ بى اطّلاع باشد، نمىتواند اخبار ظاهرى را درک کند و خبر درست را از نادرست باز شناسد.(47)
پرسش دربارهى احتمال وقوع یک رویداد و کشف شباهتها و تضادهاى دستهاى از رویدادها با بهرهگیرى از شیوهى تطبیقى، در زمرهى اصلىترین ویژگىهاى روش انتقادى تاریخ است. مورّخ هرگز نباید مرعوب و مقهور نام و آوازهى ناقل خبر و تقدّس یا قدرت انجام دهندهى کار گردد. چنین به نظر مىرسد که آنچه کارل پوپر(7) از آن به نقادى عقل محض یا انتقاد بىرحمانه به قصد ابطال، تعبیر مىکند، جان و جوهرهى وظیفهاى است که مورّخ در روش انتقادى بر عهده دارد و اگر نظریه، خبر و گزارشى از بوتهى انتقاد قاطع و بى رحم و در عین حال خردورزانه، سالم بیرون آمد و نقد درونى و بیرونى را تاب آورد، مىتوان به درستىِ آن اعتماد کرد.
3 ـ 2 ـ نقل یا عقل: راهى به تعقّل تاریخى
تاریخنگارى در اسلام، با گردآورى احادیث و اخبارِ رویدادهاى خاص و شایان توجّه آغاز شد. چون رفته رفته نوشتن این احادیث و اخبار رواج یافت، موضوع تحقیق در صلاحیت ناقلان و یافتن آگاهىهایى دربارهى آنان به میان آمد. ابزار اصلى مورّخ براى چنین کارى علم رجال و فنّ جرح و تعدیل بود. او در آغاز هر خبر، زنجیرهى مآخذ نقل(سلسلهى اسناد یا طرق تاریخى) خبر را ذکر مىکرد و اگر خبرى از منابع گوناگون به او مىرسید روایات مختلف را مىنوشت و مآخذ هر یک را ذکر مىکرد. او غالباً از بیان عقاید خود یا نقل عقاید دیگران دربارهى خبرهایش دورى مىجست؛ زیرا این کار در زمرهى مطالب تاریخى و در حیطهى مسئولیت او محسوب نمىشد. چنین پندارى، خود به خود، حدود و اسلوب تاریخنویسى را نیز تعیین مىکرد. این اسلوب به جرح و تعدیل زنجیرهها یا اِسنادهاى اخبار محدود بود، نه جرح و تعدیل متن خبر، مگر در مواردى که متن با مسألهى جرح و تعدیل ارتباط داشت.(48)
به عنوان شاهدى براى آنچه گفته آمد، عباراتى از مقدمهى کتاب تاریخ الرسل و الملوک، اثر یکى از پر ارجترین مورّخان اسلامى، محمد بن جریر طبرى را، که بیش از همه مورد تقلید مورّخانِ دیگر بوده است، یاد مىکنیم. طبرى در محیطى پرورش یافت که در آن، میان مکتب علوم دینى و معتزله، یعنى پیروان علوم عقلى یونانى که به تازگى به زبان عربى ترجمه شده بود، کشمکشى جدّى وجود داشت. طبرى در این محیط به تحصیل علوم دینى پرداخت و یک حکیم برجستهى الهى و مدافع سنت شد. او به عنوان یک مورّخ، غالباً تأکید مىکرد که تاریخ یک مبحث عقلى نیست و فکر بشر در آن دخالتى ندارد. او در مقدمهى کتابِ یاد شدهاش، عقیدهى خود را دربارهى تاریخ این گونه بیان مىکند:
آگاهى از حوادث اقوام گذشته و اخبار و رویدادهاى جارى، براى کسانى که زمان آنها را درک نکرده یا خود ناظرشان نبودهاند حاصل نمىشود، مگر از راه اِخبار مخبران و نقل ناقلان. اینان (مخبران و ناقلان) نباید استنتاج عقلى یا استنباط ذهنى را در آن (اخبار) دخالت دهند. اگر من در این کتاب، خبرى از برخى از مراجع گذشته نقل کردهام که خواننده منکر شود یا شنونده را ناخوش آید، به این سبب که نداند چگونه امکان دارد چنین خبرى راست و درست باشد، باید بداند که این خبر، از خود من برنخاسته، بلکه از کسانى است که خبر را براى من نقل کردهاند و من آن را به همان سان که به من رسیده، در این کتاب آوردهام.(49)
چنین دیدگاهى دربارهى اسلوب تاریخنویسى، مسألهى دیگرى را به میان آورد و آن ماهیّت منابع نقل رویدادهاى تاریخى بود. از آنجا که دنبال کردن همهى رویدادهاى تاریخى از طریق یک زنجیرهى موثق تا زمان وقوع آنها محال بود، آن نقلها چگونه مىتوانست معتبر دانسته شود؟ طبرى این مسأله را با استناد به گفتههاى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم و اصحاب وى حل کرد، ولى ضمناً ناگزیر بود به انجیل و تورات و آثار مورّخان مسیحى و یهودى و تاریخ نگارانِ ایرانى هم استناد کند. همهى این منابع از جانب خداوند نازل نشده بود و مورّخ مسلمان نیز نمىتوانست فنّ جرح و تعدیل خود را در مورد تاریخنویسانى که دربارهى آنها اطّلاع چندانى نداشت به کار بندد. این مسألهى عمدهاى بود که مورّخان مسلمان از حل آن عاجز ماندند.(50)
پیروان معتزله نخستین کسانى بودند که در اصول مکتب تاریخ نقلى یا سنّتى، که طبرى نمایندهى آن بود، تردید کردند. حملهى آنها به مآخذ و شیوهى تتبّعات تاریخى متداولِ عصر، جزئى از یورش کلّى آنان به روش مذهبىِ محافظهکارانه و تقلیدى عصر خود بود. آنان بر لزوم درک عقلانى و پىجویى طبیعت و علل امور تأکید کرده و از پذیرفتن اخبارى که تنها حجّت اعتبار آنها، زنجیرهى راویانى بود که نامشان پیش از هر خبر مىآمد، سرباز زدند. آنان بر این باور بودند که یقین باید مبتنى بر دلایل عقلى باشد نه روایت محض. وقتى این حکم، شامل تاریخ مىشد، معنایش این بود که آنچه بالذّات معقول است باید پذیرفته، و آنچه معقول نیست باید مردود شود.(51)
آشنایى مسلمانان با علومى که بهتازگى از زبان یونانى به زبان عربى برگردانده شده بود، به ویژه جغرافیا و حکمت طبیعى، و گسترش دامنهى امپراتورى اسلامى، که سفر و بازرگانى را رونق داد، دلبستگى تازهاى به شناخت افکار و رسوم اقوام دیگر و مطالعهى تطبیقى این افکار و رسوم برانگیخت. این دلبستگى تازه، مسائل نوینى را براى دانش تاریخ پدید آورد. مورخانى که چنین علایقى داشتند و زیر نفوذ عقاید معتزله قرار گرفتند، به جنبههاى جدیدى از تاریخنگارى توجّه کردند. ابوالحسن مسعودى، ابوعلى مسکویه و ابوریحان بیرونى (د. 440ق / 1048م)، فیلسوفان و علماى طبیعىِ اندیشمندى بودند که به سبب پیوند تاریخ با دلبستگىهاى علمى و فلسفىِ آنان، به آن توجّه کردند. خدمتهاى آنها به فنّ تاریخنگارى به اندازهى سوابق و علایقشان متنوع بود. چیزى که آنها را به هم پیوند مىداد، مجموعهاى از عقاید نبود، بلکه شیوهى برخوردِ واحد بود. اینان، بسیارى از منابع مورد استناد مورخّان مکتب نقلى، به ویژه آنهایى را که به تاریخ پیش از اسلام مربوط بود، رد کردند.(52)
مجموعهى کوششها و تکاپوهاى این مورّخان، مکتب نقلى را دچار دگرگونىهایى کرد و هر یک به جنبهاى جدید در تاریخنگارى توجّه کردند. مسعودى به جاى وقایعنگارىِ سیاسى محض، بر تاریخ فرهنگ و عمران جهان تکیه کرد و مسائل جدیدى، مانند رابطهى محیط طبیعى با تاریخ بشر و مقایسهى میان ادوار زندگى گیاهى و حیوانى و نهادهاى بشرى را مورد بحث قرار داد. ابن مسکویه، دربارهى استفادهى عقلى از تاریخ جهان مادى براى مقاصد اخلاقى و سیاسى به شرح و بسط پرداخت. بیرونى دیدگاههاى خود در فلسفه و علوم طبیعى را به تاریخ افزود و توانست بر دشوارىهاى مطالعه دربارهى بنیان اجتماعى و عقاید دینى و علمى، و تمدن معاصر هند که با محیطش تفاوت اساسى داشت، فایق آید. بیرونى ثابت کرد که افکار مىتواند موضوع تحقیقات تاریخى قرار گیرد و همانند رویدادهایى که مکتب نقلى، خود را بدان محدود مىکرد به مطالعه درآید.(53)
ابن خلدون در برابر شیوهى نقلى که نزد پیشینیانش بهعنوان جریان و طیف اصلى تاریخ نویسى رایج بود و به ندرت از آن تخطّى مىشد، منطق تعقّل تاریخى را طرح کرد و کوشید میان دو بعد نقل و عقل، سازگارى ایجاد کند. او نه روش عقلى را به طور قطعى و کامل مردود دانست و نه به طور کامل روش تعقّلى را پذیرفت؛ چون سرشت دانشِ تاریخ، هیچ یک از این دو را بر نمىتافت. ابن خلدون با پذیرش محدود و مشروط شیوهى نقلى، میان نقل و عقل پُلى زد و راهى نو را در تاریخنگارى اسلامى گشود.
ابن خلدون، بدون طرد روش نقلى، بر کاستىها و نادرستىهاى این روش خرده گرفت و در پیراستن این روش از اشتباهات و کوته فکرىها کوشید. او پس از یادکردِ برخى خطاهاى مورّخان مىنویسد:
... بسیارى از ثقات و مورّخان، در نظایر چنین احادیث و آرایى در لغزشگاه فرو افتاده و افکار آنان از درک حقیقت منحرف شده است. آنگاه عموم مورّخانى که به ضعف بینش و غفلت از قیاس دچار بودهاند، همان خبرها را از آنان نقل کرده و خود نیز بر همان روش ایشان، آنها را در آثار خویش آوردهاند، بىآنکه دربارهى آنها به بحث و تحقیق بپردازند و اخبار منقول را با دقّت بیندیشند؛ و در نتیجه فنّ تاریخ سست و درآمیخته شده و مطالعه کنندهى آن پریشان گردیده و در شمار افسانههاى عامیانه قرار گرفته است.(54)
در آنچه نقل شد، این نکته مهم است که وى مورّخان را دچار دو نقص مىداند: یکى «ضعف بینش» و دیگرى «غفلت از قیاس». گمان مىرود که این بینش، همان بینش عقلى باشد که مورّخ باید در سنجش اخبار بدان تمسک جوید. همچنین روش قیاس، یعنى هم سنجى اخبار با هم و کشف خطا و نادرستى آن، از دیگر زمینههایى است که اگر مورّخ از آن غفلت ورزد، به خطا و گمراهى دچار خواهد شد. در همین زمینه ابن خلدون مىنویسد:
... در راستى و صحت اخبار مربوط به وقایع، ناچار باید مطابقت معتبر باشد؛ یعنى مطابقت با واقع. از اینرو، باید در امکان روى دادن این گونه اخبار اندیشید و آنها را با هم سنجید و این امر در اینگونه اخبار از تعدیل مهمتر و مقدم بر آن است... . فایدهى خبر، هم از خود آن، هم از خارج، یعنى مطابقت آن با واقع استنباط مىگردد.(55)
بر این اساس، نقد خبر باید به دو صورت انجام شود: نقد درونى و نقد بیرونى. ابن خلدون به درستى اشاره مىکند که هر خبر باید با اجزاى دیگر خود و اخبار دیگر سنجیده شود و افزون بر آن، در یک بررسى منطقى، امکان یا عدم امکان منطقى، عقلى و محیطى وقوع رویداد نیز مورد ارزیابى قرار گیرد.
ابن خلدون، به علل راهیابى دروغ در گزارشهاى تاریخى نیز مىپردازد و بحث او در این زمینه، رنگ و بوى روانشناسانه دارد. به نظر او، راه یافتن دروغ در گزارشهاى تاریخى امرى طبیعى است و در جملاتى کوتاه هفت دلیل براى این کار برشمرده مىشود. شش دلیلِ اوّل، به سیرت مخبران، یعنى تعصّب، اعتماد زیاد از حد به قولِ ناقلان اخبار، عجز از فهم مقاصد اخبار، خوشباورى، عجز از تطبیق اوضاع و احوال با رویدادها و میل نزدیک شدن به صاحبان قدرت و نفوذ مربوط مىشود. او آخرین علّت را جهل از چگونگى احوال عمران مىداند و آن را مقدّم بر دلایل دیگر و مهمترین علّتِ بروز اشتباه در کتابهاى تاریخى قلمداد مىکند.(56)
از نظر ابن خلدون، براى آن که مورّخ به اشتباه و قصور گرفتار نشود، باید از مسائل دیگرى هم آگاهى داشته باشد. در این زمینه، یکى از شایان نگرشترین نوشتههاى او را مىآوریم:
... مورّخ بصیر، به دانستن قواعد سیاست و طبایع موجودات و اختلاف ملّتها و سرزمینها و اعصار گوناگون از لحاظ سیرتها و اخلاق و عادات و مذاهب و رسوم و دیگر کیفیّات نیازمند است و هم لازم است در مسائل مزبور، وقایع حاضر و موجود را از روى احاطهى کامل بداند و آنها را با آنچه نهان و غایب است بسنجد و وجه تناسب میان آنها را از لحاظ توافق یا تضاد و خلاف دریابد و موافق را با مخالف و متضاد تجزیه و تحلیل کند و به علل آنها پىبرد... و در این هنگام مىتواند هر خبر منقول را بر قواعد و اصولى که به تجزیه و مطالعه آموخته است عرضه کند؛ اگر آن را با اصول مزبور موافق یابد و بر مقتضاى طبیعت آنها جارى باشد، صحیح دانسته، وگرنه آن را ناسره خواهد شمرد و خود را از آن بى نیاز خواهد دانست.(57)
هنگامى که ابن خلدون، از روش نقلى محض فاصله مىگیرد، هم نقش تعقّل را در دانش تاریخ بالاتر مىبرد و هم تاریخ را از مبناى علمىِ بیشترى برخوردار مىکند. اخبار تاریخى اگر از صافى عقل بگذرد و خردورزانه نگریسته شود، مىتواند بر زوایاى تاریک گذشتهى بشرى پرتو افکند. هنر خاصّ ابن خلدون، برقرارى ارتباطى سنجیده و بسیار منطقى میان دو شیوهى سنّتى نقل و پیشرو عقل در تاریخنگارى است.
3 ـ 3 ـ تاریخ و روش تحلیل علّى و معلولى
یکى از عرصههاى عملِ مهم و پیچیدهى علم تاریخ، شناختِ علّتهاست. اینکه چه علّت یا عللى موجب وقوع یک رویداد مىشود و ریشهیابى جریانهاى تاریخى از این طریق، یعنى از طریق بازشناسى سلسله علّتها، شاید دشوارترین مرحلهى تاریخنگارى باشد. ضبط یک رشته ازرویدادها و نقل آنها به دنبالِ هم و ارائهى نتیجهى پندآموز در پایان، کارِ علم تاریخ نیست. تاریخى که از مجموعهاى از روایتها و حکایتها، بى تمیز و ارزیابى آنها، ساخته شده باشد، نمىتواند علم خوانده شود. براى پىبردن به سرشت رویدادها و جریانهاى تاریخى، باید به علل آنها و یا اصول و عناصرى که آن را تشکیل مىدهد پى ببریم. همین علّتهاست که وقتى در کنار هم قرار گیرد، باطنِ جریان تاریخى را آشکار مىکند. این علّتها مقدم بر موجوداتى هستند که آنها را به وجود مىآورند، و به نوبهى خود معلول علل دیگرى واقع مىشوند. ابن خلدون به پیروى از آیین الهیون و برخلاف دهریون، منکر امکان وجود علّتهاى نامتناهى نمىشود و مىگوید که همهى علّتها به علّت نخستین یا مسببالاسباب منتهى مىگردند. در درون این سلسله مراتبِ علّتها، علم عمران نه با تمام علل یا علّتالعلل، بلکه مستقیما با آنهایى سرو کار دارد (اعم از صورى، فاعلى، مادى و غایى) که با درک تاریخ ارتباطِ بىواسطه دارند.(58)
ابن خلدون در عرصهى یافتن علل و درک انگیزهى رویدادها، تاریخ را نیازمند عمران مىداند. با این همه معتقد است که یک سیاستمدار هوشمند، شاید بتواند بدون دانش اصولى و منظّمى چون عمران، شرایط واقعى اجتماع خود را بداند و ماهیّت و علل رویدادهاى محیط خود را به فراست درک کند. بر همین سیاق، یک مورّخ هوشمند نیز شاید بتواند رابطهى میان رویدادها را تشخیص دهد و معناى آنها را بدون فراگرفتن عمران بفهمد و سرانجام، ماهیّت و علل رویدادهاى برخى زمانها و بعضى ملّتها ممکن است آشکار باشد و نیاز به تنظیم و ترتیب نداشته باشد.(59)
ابن خلدون معناى باطنى تاریخ را تحقیق عقلى و نظرى دربارهى منشأها و علّتها مىداند و این کار را اجتهاد علمى مىنامد. تاریخنگاران منتقد و تیزبین، دربارهى علل رویدادها به تحقیق مىپردازند و دربارهى ظاهر اخبار قضاوت نمىکنند:
... و امّا (تاریخ) در باطن، اندیشهى تحقیق دربارهى حوادث و مبادى آنها و جستوجوى دقیق براى یافتن علل آنهاست و علمى است دربارهى کیفیّات وقایع و موجبات و علل حقیقى آنها و به همین سبب، تاریخ از حکمت سرچشمه مىگیرد و سزاست که از دانشهاى آن شمرده شود.(60)
ابن خلدون تاریخ روایى و توصیفى را، که صورتِ افسانهگویى و حکایتخوانى به خود بگیرد، نمىپذیرد و روش تاریخ را مطالعهى علّى و معلولى رویدادها مىداند. از آنجا که ابن خلدون همواره انحطاط سرزمین خود را مد نظر داشت، بیشتر بر علل انحطاط تمدّنها و جوامع تأکید ورزید. روش درک و شناخت شبکهى پیچیدهى علّتها و معلولهاى دور و نزدیک در یک فرایند تاریخى، تاریخ را از وضع توصیفى خارج کرده و بدان صبغهى تحلیلى مىبخشد.
پىنوشتها:
1. براى یافتن فهرستى از پژوهشهایى که دربارهى ابن خلدون انجام شده است رک: کتابشناسى فیشل(W.J. Fischel)که در پایان ترجمهى روزنتال از مقدمه (چاپ پاریس) آمده است.
2. براى نمونه نگاه کنید به چند اثر زیر که به جنبههاى فلسفى اثر ابن خلدون اختصاص دارد:
N.Schmidt, "Ibn Khaldun, historian, Sociologist and Philosopher" (New York, 1930); C.Issawi, An Arab philosophy of history (London, 1950); M,Mahdi, Ibn Khaldun's Philosophy of history London, 1957.
این اثر با این ویژگىها به فارسى برگردانده شده است: محسن مهدى، فلسفهى تاریخ ابن خلدون، ترجمهى مجید مسعودى (تهران، 1352ش).
3. M.Talbi, "Ibn Haldun et le sens delI'historie", SI ××Vi (1976).
4. براى آگاهى دربارهى دو اصطلاح فلسفهى نظرى تاریخ و فلسفهى انتقادى تاریخ رک: دبلیو. اچ. والش، مقدمهاى برفلسفه تاریخ، ترجمهى ضیاءالدین علایى طباطبایى فصل یکم.
5. فرانتس روزنتال، تاریخ تاریخنگارى در اسلام، ترجمهى دکتر اسداللّه آزاد، جلد 1، ص 56.
6. نام کامل اثر ابن خلدون، که کمتر ذکر مىشود چنین است: کتاب العبر و دیوان المبتدأ و الخبر فى ایّام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوى السلطان الاکبر.
7. ایولاکوست، جهانبینى ابن خلدون ترجمهى مهدى مظفّرى، ص 223 و 225.
8. محسن مهدى، فلسفهى تاریخ ابن خلدون، ص207.
9. M.Talbi, "Ibn khldun", vol. III (1986) p.830.
10. Ibid, p.828.
11. والش، مقدمهاى بر فلسفهى تاریخ، ص 105 ـ 106.
12. براى آگاهى بیشتر در این زمینه نگاه کنید به: همانجا، فصل دوم و پیوست (ب) و عبدالکریم سروش، تفرّج صُنع: گفتارهایى در مقولات اخلاق، صنعت و علم انسانى، ص 1 ـ 189.
13. عبدالرحمن بن خلدون، مقدمهى ابن خلدون، ترجمهى محمدپروین گنابادى، ج 1، ص 2.
14. طه حسین، فلسفهى ابن خلدون الاجتماعیه، ص 38.
15. ابن خلدون، مقدّمه ، ج 1، ص 64.
16. ناصف نصار، اندیشهى واقع گراى ابن خلدون ، ترجمهى یوسف رحیملو، ص 98.
17. ابن خلدون، همان، ص 51 ـ 52.
18. محسن مهدى ، همان، ص 369 ـ 370.
19. عبدالکریم سروش، «دکتر شریعتى و بازسازى فکر دینى»، مجلهى دانشکدهى ادبیات و علوم انسانى دانشگاه فردوسى مشهد: یادنامهى شادروان استاد محمدتقى شریعتى، سال 20، ش 1 و 2، ص 196.
20. محسن مهدى ، همان، ص 372.
21. روزنتال، تاریخِ تاریخنگارى ، ج 1، ص 86.
22. همان، ص 55.
23. ابن خلدون، همان، ص 2 .
24. ناصف نصار، همان، ص 100 .
25. روزنتال، همان، ص 134 .
26. همان، ص 127 ـ 128.
27. همان، ص 128.
28. رک: ابوالحسن علىبنحسین مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمهى ابوالقاسم پاینده؛ همچنین: روزنتال، تاریخِ تاریخنگارى، ج 1، ص 128 ـ 129.
29. ر ک: ابن خلدون، همان، مقدمههاى دوم و سوم، چهارم و پنجم.
30. همان، ص 150.
31. همان، ص 64 ـ 65.
32. در اثر ابن خلدون 45 بار به واژهى عمران واجتماع؛ 145 بار به واژهى عمران؛ 76 بار به واژهى تمدّن؛ 86 بار به واژهى آبادانى (آبادان) و 196 بار به واژهى اجتماع اشاره شده و در مجموع 568 بار از چنین مفاهیمى سخن به میان آمده است. این آمار نشان مىدهد که مفاهیم اجتماعى و مدنى تا چه اندازه ذهن و فکر ابن خلدون را به خود مشغول داشته و چقدر در اثر وى بازتاب دارد.
33. محسن مهدى،همان، ص 240 ـ 241.
34. همان، ص 201 ـ 202.
35. همان، ص 202.
36. همان، ص 223 ـ 224.
37. همان، ص 201؛ آلبرت نصرى علم عمران را همان علم تاریخ مىداند که طبیعتاً نادرست است؛ رک: آلبرت نصرى، برداشت و گزیدهاى از مقدّمهى ابن خلدون، ترجمهى محمدعلى شیخ، ص 16.
38. یوسف رحیم لو، «ابن خلدون»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 3، ص 453.
39. ابو خلدون ساطع الحصرى، دراسات عن مقدّمة ابن خلدون، ص 246.
40. محسن مهدى، همان، ص 368 ـ 372.
41. ناصف نصار، همان، ص 107 ـ 108.
42. همان، ص 39.
43. ابن خلدون، همان، ص 3.
44. محسن مهدى، همان، ص 191.
45. همان، ص 194 ـ 195.
46. همان، ص 195 ـ 196.
47. ابن خلدون، همان، ص 196.
48. محسن مهدى، همان، ص 171 ـ 172.
49. محمدبن جریر طبرى، تاریخ طبرى،ترجمهى ابوالقاسم پاینده، ج 1، ص 6 ـ 7.
50. محسن مهدى، همان، ص 174 ـ 175.
51. همان، ص 176 ـ 177.
52. همان، ص 183 ـ 184.
53. همان، ص 184.
54. ابن خلدون، همان، ص 13 ـ 14.
55. همان، ج 1، ص 68 ـ 69.
56. محسن مهدى، همان، ص 198 ـ 199.
57. ابن خلدون، همان، ص 51.
58. محسن مهدى، همان، ص 295.
59. همان، ص 364.
60. ابن خلدون، همان، ص 2.
منابع:
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمدپروین گنابادى (تهران، 1366ش).
ـ ایولاکوست، جهان بینى ابن خلدون، ترجمه مهدى مظفرى (تهران، 1354ش).
ـ حسین، طه، فلسفهى ابن خلدون الاجتماعیه (بیروت، 1975م).
ـ رحیملو، یوسف، «ابن خلدون»، دایرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 3 (تهران، 1369ش).
ـ روزنتال، فرانتس، تاریخ تاریخنگارى در اسلام، ترجمه دکتر اسداللّه آزاد، ج 1 (تهران، 1365ش).
ـ ساطع الحصرى، ابوخلدون، دراسات عن مقدمة ابن خلدون (مصر 1953م).
ـ سروش، عبدالکریم تفرج صنع (تهران، 1366ش).
ـــــــــــــــــــــــــــ ، «دکتر شریعتى و بازسازى فکر دینى» مجلهى دانشکده ادبیات و علوم اسلامى دانشگاه فردوسى (مشهد، یادنامهى شادروان استاد محمدتقى شریعتى سال 20 شماره 1 و 2، 1366ش).
ـ طبرى، محمدبن جریر، تاریخ طبرى، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، 1345).
ـ مسعودى، ابوالحسن على بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، 1366ش).
ـ مهدى، محسن، فلسفهى تاریخ ابن خلدون، ترجمه مجید مسعودى (تهران، 1352ش).
ـ نصرى، البرت، برداشت و گزیدهاى از مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمدعلى شیخ (تهران، 1363ش).
ـ والش، دبلیو. اچ، مقدمهاى بر فلسفه تاریخ، ترجمه ضیاءالدین علایىطباطبایى (تهران، 1363ش).
- M.Talbi, "Ibn khldum", vol. III (1986) p.830.
________________________________________
1 استادیار گروه تاریخ دانشگاه الزهرا(س).
2d'Herblot.
3M.Talbi.
4positivism.
5idealist.
6F.Rosental.
7R.K.Poper.
1 ـ مقدمه
عبدالرحمنبن خلدون (784 ـ 732ق / 1382 ـ 1332م) تاریخنگار، سیاستمدار، فیلسوف و ادیب مسلمان، در مقدمهاى که بر کتاب تاریخ خود العبر و در حقیقت بر تاریخ نگرى و تاریخنگارى نگاشت، اندیشههاى بدیع، ژرف و بحث انگیزى را طرح افکند. از نخستین توجه دِبلو(2) به ابن خلدون در سال 1109 قمرى / 1697 میلادى تا این زمان، پژوهشهاى فراوانى دربارهى زندگى، آثار، اندیشهها و زوایاى ناشناخته و ناگشودهى افکار این متفکّر نواندیشِ جهان اسلام صورت پذیرفته است.(1) در خلال این پژوهشها، ابن خلدون به عنوان یک مورّخ، فیلسوفِ تاریخ و جامعهشناس و مبدع رشتههاى مختلفى از دانشهاى امروزین شناخته شده است. با وجود گستردگى این پژوهشها و با آنکه ابن خلدونشناسى در آغازِ راه خود نیست، نمىتوان آن را کامل و سامان یافته دانست. با مطالعهى مقدمه، مىتوان اندیشههایى را باز شناخت که کمتر بدان توجه شده است. یکى از این زمینهها، چگونگى و ابعاد پیوند فکرى ابن خلدون با دانش تاریخ است. بیشتر آثارى که دیدگاههاى ابن خلدون دربارهى تاریخ را مورد بحث قرار داده، تنها به ابعاد فلسفى این دیدگاهها پرداخته و به فلسفهى تاریخ محدود بوده است.(2) گذشته از اثر تلبى(3) دربارهى «ابن خلدون و معنى تاریخ»(3) کمتر مىتوان اثر مستقلى را یافت که پیوند فکرى ابن خلدون و تاریخ را از نظرگاه فلسفهى تاریخ مورد بحث قرار نداده باشد؛ حال آنکه این موضوع تنها یکى از ابعاد اندیشههاى او دربارهى تاریخ است.
اندیشههاى ابن خلدون دربارهى تاریخ (به عنوان یک علم) را مىتوان در دو نگرش اصلى جا داد: جایى که ابن خلدون از دیدگاه یک معرفتشناس یا فیلسوف علم (Epistemologist) به تاریخ مىنگرد و دیگر جایى که او از منظر یک روششناس (Methodologist) دربارهى تاریخ سخن مىراند. در هر یک از این دو، اندیشههاى ویژهاى دربارهى علم تاریخ طرح مىشود که به طور جداگانه قابل بررسى است. نگرش ابن خلدون به تاریخ به عنوان یک فیلسوف تاریخ، به فلسفهى نظرىِ تاریخ محدود نمىشود و فلسفهى انتقادى یا فلسفهى علم تاریخ را نیز در بر مىگیرد.(4) در نوشتار حاضر از اندیشهى ابن خلدون دربارهى فلسفهى نظرى تاریخ که مورد بررسى بسیار قرار گرفته است چشم مىپوشیم و به بُعد معرفتشناسانهى تفکّر او دربارهى تاریخ توجّه مىکنیم. نگاه بى سابقه و تازهى او به تاریخ به عنوان دانشى مستقل، تعریف این دانش، بر شمردن ویژگىهاى آن و تفحّص در پیوند آن با دیگر دانشها، در زمرهى مباحث معرفت شناسانهى ابن خلدون در زمینهى تاریخ است.
ابن خلدون در جایگاه یک روششناس، با بینشى نبوغآمیز، از روش تاریخنگارى سنّتى انتقاد مىکند و کاستىها و نادرستىهاى آن را بر مىشمرد. هنگامى که او در وادى شناخت انگیزهى آن کاستىها گام مىزند، تحلیلهایى ارائه مىکند که ناظر بر روانشناسى تاریخى، یعنى بُعد ناشناختهى دیگرى از اندیشهى اوست. در نوشتار حاضر که بر اساس مطالعهى مکرر مقدمه شکل گرفته است، کوشش مىشود با تکیه بر مقدمه و توجه به آثار پژوهندگانِ عرصهى ابن خلدونشناسى، جنبههاى یاد شدهى اندیشهى ابن خلدون مورد بررسى و تحلیل قرار گیرد.
2 ـ نگرش معرفتشناسانهى ابن خلدون به تاریخ
2 ـ 1 ـ طرح تاریخ به عنوان یک علم
کسانى که از مباحثِ اصلى فلسفهى علم تاریخ آگاهاند، به خوبى مىدانند که مسألهى علم بودن یا نبودنِ تاریخ از بنیادىترین و متداولترین بحثهاى این شاخه از فلسفهى علم است. در فلسفهى علم یا فلسفهى انتقادى تاریخ سعى بر این است که روشن گردد آیا مىتوان تاریخ را علم دانست؟ موضوع، روش و فایدهى چنین علمى چیست و چه نسبت و پیوندى میان آن و علوم دیگر برقرار است؟
ابن خلدون که خود تاریخ درس مىداد(5) و کتابِ تاریخ مهمى از خود به یادگار نهاد،(6) براى نخستین بار به این رشته از مطالعات انسانى، از دیدگاه علمى نظر کرد. گفته شده که ابن خلدون، تاریخ را به شیوهاى مطالعه کرد و مفهومى از آن ارائه داد که در کُل با شیوه و مفهوم امروزى آن همسان است.(7) هر چند چنانکه محسن مهدى خاطر نشان مىکند، ممکن است مقدمه، تاریخ فکر تاریخى را هم در بر داشته باشد،(8) ولى به طور اصولى به خود فکر تاریخى اختصاص دارد. اگر توسیدید مبدع تاریخ بود، ابن خلدون آن را به صورت یک علم معرفى کرد(9) و از این رهگذر، عنوانِ بنیانگذارِ برجستهى علم تاریخ را به خود اختصاص داد.(10)
پس از سدهى نوزدهم و بیستم میلادى، که در غرب علوم به شاخههاى مختلف تقسیم شد، بسیارى از شاخههاى نوین علم ظهور کرد و در عرصهى علوم انسانى نیز تاریخ و جامعهشناسى، راه خود را از دیگر علوم جدا کردند و علاقهمندان به این دانشها کوشیدند هویت آنها را به اثبات رسانند؛ از اینرو، حتّى در میان خود مورّخان دو گرایش پدید آمد: نخست گرایش سنتى بود که کوشش براى ارتقاى تاریخ به سطح یک علم را بىثمر مىدانست و دیگر دیدگاهى که درصدد بود تاریخ را بر مسند برتر و جایگاه استوارترى بنشاند و از آن به عنوان یک علم دفاع کند. به زعم پیروان مکتب پوزیتیویسم(4) (مثبت گرایى)، علوم طبیعى تنها منبع دانش است و بنابراین، تاریخ در زمرهى فعالیتهاى علمى محسوب نمىشود. از دیگر سو، برخى از فیلسوفانِ ایدآلیست(5) که خود تجربهى تاریخ نویسى دارند، معتقدند که تاریخ همردیف علوم طبیعى قرار مىگیرد، چرا که رشتهى مستقلى از دانش است و موضوع ویژهاى دارد و قابل تبدیل به هیچ دانش دیگر نیست. به نظر کالینگ وود، تجلّى تاریخ به صورت یک رشتهى مستقل، از ویژگىهاى زندگى فکرى عصر حاضر است.(11)
آنان که تاریخ را از جرگهى علوم مىرانند، این رشته را با علوم طبیعى مقایسه کرده و حکم مىکنند که تاریخ از چنان ویژگىهایى برخوردار نیست. هواداران نظریهى علم بودن تاریخ هم با مقایسهاى از همین دست، مىکوشند آن ویژگىها را براى تاریخ نیز اثبات کنند. نخستین گروه، سر و کار داشتن تاریخ با رویدادهاى جزئى و منفرد را با اصل تعمیم در علوم طبیعى مباین مىدانند. آنان بر این مهم پاى مىفشرند که ویژگى تکرار ناپذیرى که سرشت وقایع تاریخى است، مانع تجربهپذیر بودن آن و رسیدن به قوانین کلّى است. مباحث درازدامنه و پیچیدهى دیگرى نیز مطرح مىشود که بررسى آن در حوصلهى این نوشتار نیست.(12)
شایان نگرش است که مایههایى از چنین بحثها و پاسخ برخى از پرسشهاى اساسى این گفتوگوها در مقدمه دیده مىشود و تفکر تاریخى امروزین، از بُعد معرفتشناسانه به تفکر تاریخى ابن خلدون بسیار نزدیک است. اینکه ابن خلدون دو گونه تاریخ را از یکدیگر جدا مىکند و یکى را بر دیگرى برترى مىدهد، شاید ناظر بر همین دو دیدگاه باشد:
تاریخ از فنون متداول در میان همهى ملتها و نژادهاست. براى آن سفرها و جهانگردىها مىکنند. هم مردم عامى و بىنام و نشان به معرفت آن اشتیاق دارند و هم پادشاهان و بزرگان به شناختن آن شیفتگى نشان مىدهند؛ و در فهمیدن آن دانایان و نادانان یکساناند؛ چه در ظاهر اخبارى بیش نیست دربارهى روزگارها و دولتهاى پیشین و سرگذشت قرون نخستین که گفتارها را به آنها مىآرایند و بدانها مثل مىزنند و انجمنهاى پرجمعیّت را به نقل آنها آرایش مىدهند... .
و امّا در باطن، اندیشه و تحقیق دربارهى حوادث و مبادى آنها و جستوجوى دقیق براى یافتن علل آنهاست و علمى است دربارهى کیفیات وقایع و موجبات و علل حقیقى آنها... .(13)
تفاوتى که ابن خلدون میان معناى ظاهرى و باطنى تاریخ قایل مىشود، همان تفاوتِ برداشت عوامانه دربارهى تاریخ و برداشت علمى است. طه حسین معتقد است که منظور ابن خلدون در این متن، علم به معناى عام آن، یعنى معرفت و آگاهى است؛(14) در صورتى که سخنان بعدى ابن خلدون دربارهى ویژگىهاى تاریخ و روشهاى این علم به خوبى نشان مىدهد که مراد او به هیچ رو معناى عام معرفت نبوده و علم به معناى خاص آن را مد نظر دارد.
اما تفاوتهاى تاریخ ظاهرى و باطنى در چیست و این تفاوتها چگونه مىتواند اجزا و عناصر سازمان دهنده و قابل دفاعِ علم تاریخ باشد؟
هر چند این تفاوتها را در مباحث بعد به تفصیل بررسى خواهیم کرد، در اینجا مختصراً بدان اشاره مىکنیم. نخستین اصلى که از تفاوتهاى این دو گونه تاریخ سرچشمه مىگیرد، به تعریف ابن خلدون از تاریخ بر مىگردد:
باید دانست که حقیقت تاریخ، خبر دادن از اجتماع انسانى، یعنى اجتماعِ جهان و کیفیاتى است که بر طبیعت این اجتماع عارض مىشود؛ چون توحّش و همزیستى و عصبیّتها و انواع جهانگشایىهاى بشر و چیرگى گروهى بر گروه دیگر و آن چه از این عصبیّتها و چیرگىها ایجاد مىشود، (مانند: تشکیل سلطنت و دولت و مراتب و درجات آن) و آن چه بشر در پرتو کوشش و کار خویش به دست مىآورد، (چون پیشهها، معاش، دانشها و هنرها) و دیگر عادات و احوالى که در نتیجهى این اجتماع روى مىدهد.(15)
هر چند ناصف نصار مىگوید که ابن خلدون تعریف واحد و روشنى از تاریخ نمىدهد؛(16) ولى گمان مىرود این تعریف در شمار روشنترین تعاریفى است که تا زمان ابن خلدون دربارهى تاریخ ارائه شده است. ویژگى اصلى این تعریف بهرهمندى آن از عناصرى است که تا مدّتها، حتى برجستهترین مورّخان بدان نیندیشیدند. چنین تعریفى، تاریخ را تنها، تاریخ سیاسى، یعنى تاریخِ حکومتها و جنگها نمىداند. هر چند ابن خلدون در زندگى سیاسى شاهد حکومتهاى زودگذر و ستیزهاى دودمانى فراوان بود، به هیچ رو غبار این آشفتگىهاى سیاسى، بر دامن اندیشهى وى ننشست و افق اندیشهى او را محدود نکرد. او واحدِ مطالعهى تاریخ را جامعه مىداند، نه دولت. تشکیل دولتها و نزاع آنها با هم، تنها گوشهاى از این پرده و جزئى از صحنهى بزرگتر، یعنى اجتماع است. در این مجموعه نباید از «پیشهها» و «دانشها و هنرها» غافل بود. البته انسان در مرکز این توجّه قرار دارد و سرگذشت او کانون مطالعهى علم تاریخ است.
روش تاریخى نیز از نکات مهمّى است که ابن خلدون بر آن تأکید دارد. از آنجا که در بخش دیگر این نوشتار مستقلاً دربارهى روش تاریخى بحث مىشود، تنها به این نکته بسنده مىکنیم که از نظر ابن خلدون روش تاریخى بر دو اصل انتقاد و تعلیل استوار است. هیچ تاریخى را نمىتوان به راستى علم نامید، مگر آنکه از دیدگاه انتقادى و علّى برخوردار باشد.
2 ـ 2 ـ فایدهى تاریخ
براى شناخت جایگاه یک علم، باید میزان سودمندى آن مورد توجّه قرار گیرد. ابن خلدون چه فایدهاى براى تاریخ قایل است؟ نخست باید بگوییم که او تاریخ را دانشى بزرگ قلمداد کرده و به کسانى که از اسرار و فنون آن غفلت ورزیدهاند انتقاد مىکند:
... و متقدّمان، دانش تاریخ را بزرگ و با اهمیّت تلقّى نکردهاند، مگر به عللى یاد کرده. به حدى که طبرى و بخارى و پیش از آن دو، ابن اسحاق و نظایر آنها، از دانشمندان ملّت اسلام، آن را به خود نسبت داده و در شمار مورخان در آمدهاند؛ ولى از بسیارى از این اسرار که در فن تاریخ هست غفلت ورزیدهاند و حتّى کار به جایى کشیده که منتسبان به فنّ تاریخ در زمرهى نادانان شمرده مىشوند؛ و عوام و آنان که در علوم راسخ نیستند، مطالعه و روایت از آن و خوض در آن و ریزهخوارى از آن را بىاهمیّت تلقى مىکنند.(17)
انتظار ابن خلدون از چنین دانش با اهمیّتى چه بود؟ او مىکوشید جامعهى خود را به سوى هدفى که فلسفهى سیاسى تعیین کرده بود رهنمون شود. دلیل کامیاب نبودن او در جریانهاى سیاسى این بود که از اوضاع و احوال ویژهاى که مىبایست در قبال آن عمل کند آگاهى کافى نداشت. هیچ علمى نمىتوانست او را به این آگاهى برساند. فقط تاریخ مىتواند به مردِ عمل بیاموزد که دیگران در شرایط مشابه چگونه عمل کردند؛ چه راههایى را برگزیدند و تا چه اندازه کامیاب شدند. تنها تاریخ مىتواند علل ویژهى رویدادهاى خاصّى را بیان کند و نشان دهد که آیا راههایى را برگزیدند و تا چه اندازه کامیاب شدند. تنها تاریخ مىتواند علل ویژهى رویدادهاى خاصّى را بیان کند و نشان دهد که آیا راههاى انتخاب شده و تصمیمهاى گرفته شده خوب بوده است یا نه. ابن خلدون به تاریخ روى آورد تا به علل، حدود و جهت انحطاط موطن خود در دورهى حیاتش پى ببرد و بالاخره از آن یارى جوید، تا خردمندانهتر عمل کند. فقط تاریخ مىتوانست به مرد عمل یارى کندتا تشخیص دهد که چه راههاى متفاوتى بر روى او باز است و تا چه حدود مىتواند به تحقق آرمانهاى خود امیدوار باشد. هیچ یک از این کارها از علم عمران ساخته نبود؛ زیرا تاریخ است که با عمل سیاسى پیوندى بسیار نزدیک دارد.(18)
سروش در اشاره به همین ثمرهى عملى علم تاریخ مىگوید:
... علم تاریخ، انسانشناسىِ عملى و واقعى را مىآموزد. انسانِ فلسفه، دیگر است و انسانى که در تاریخ شناخته مىشود دیگر؛ و بسیار آموزنده است که آدمى انسانشناسى خود را از تاریخ برگیرد. دانستن تاریخ، تحمّل مىآورد، تساهل مىآورد، توفیق سیاسى مىآورد، قدرت نوآورى به شخص مىدهد، سعهى صدر مىدهد، جهان را فراختر مىکند و....(19)
از سوى دیگر، ابن خلدون به تاریخ روى نیاورد تا معیارها و هدفهاى خود را بیابد و بداند چگونه فکر تدریجاً به فعل در مىآید و یا مسیر آیندهى تاریخ را پیشبینى کند و تکلیف آیندهى خود را بداند تا بتواند به جریان پیشاپیش تعیین شدهى تاریخ بپیوندد. در نظر او هیچ علمى نمىتوانست مسیر آیندهى رویدادها و کردار آیندهى انسان را تعیین کند. مرد خردمند موظّف است تشخیص دهد در شرایط ویژه، بهترین کردار کدام است. تاریخ مىتواند به خردمند یارى کند تا راه بهترى را برگزیند، اما نمىتواند راه را براى او انتخاب کند.(20)
2 ـ 3 ـ جایگاه تاریخ در میان علوم
تاریخ از نظر معرفتشناسى در کدام دسته از علوم جا دارد؟ در یک تقسیم سنّتى، علوم به دو دستهى عقلى و نقلى تقسیم مىشود و تاریخ معمولاً در زمرهى علوم نقلى قرار مىگیرد. این طرز فکر دربارهى تاریخ، با سنت تاریخنگارى اسلامى آغاز شد که به خاطر اهمیّت و تقدّس اخبار و احادیث پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و دیگر بزرگانِ دین، نقلِ بىکم و کاستِ آن اخبار در کتب مورّخان مورد اهتمام قرار گرفت. شاید برجستهترین نمایندهى مکتب تاریخنگارى سنّتى نقلى در اسلام، محمدبنجریر طبرى (حدود 311 ـ 225ق / 923 ـ 839م) باشد که در تاریخ خود،تقریباً همهى اخبار را بدون هیچگونه نقد و تفکیک و تحلیل، در پى هم آورد و تلاش کرد مجموعهاى از اخبار متفاوت را در کنار هم گزارش کند. به عقیدهى روزنتال،(6) طبرى نخستین کسى بود که صورت وقایعنگاشتى را براى نوشتهى تاریخى مورد استفاده قرار داد و آن را به تکامل رساند.(21)
ابوالحسن مسعودى (د. 346ق / 957م) به درستى چنین مىنویسد که تاریخنگارى نزد علماى مسلمان عبارت بود از نقل اطلاعات واقعى (خبر) و نه پژوهش نظرى (بحث و نظر) و مؤلف خود را بیشتر یک گردآورنده (جامع) اخبار و اطلاعات مىداند.(22) این تاریخنگارى در طول سدههاى پیاپى به شیوهاى تغییرناپذیر ادامه یافت. البته مورخان مبرّز و با اهمیّتى چون مسعودى و ابن مسکویه (د. 421ق / 1030م)، تاریخنگارى و تاریخ را به شیوهى دیگرى نیز دیدند، ولى هرگز نتوانستند در جریان سنّتى و چیرهى تاریخ نویسى دگرگونى بنیادى پدید آورند.
برجستهترین چهره در میان مورخانِ اندکى که با طرز تفکّر سنتى تاریخنگارى ناسازگارى نشان دادند، ابن خلدون بود. به نظر ابن خلدون
...تاریخ علمى است دربارهى کیفیات وقایع و موجبات و علل حقیقى آنها و به همین سبب تاریخ از حکمت سرچشمه مىگیرد و سزاست که از دانشهاى آن شمرده مىشود.(23)
با چنین برداشتى، تاریخ از شکل سنتى و نقلى خود فاصلهاى شگرف خواهد گرفت.
ابن خلدون سرچشمهى تاریخ را حکمت مىداند و بدین سان آن را از دو ویژگى بهرهمند مىسازد:نخست خصیصهى ذاتى حکمت؛ یعنى کلاننگرى. این در تفکر تاریخى ابن خلدون نکتهاى اساسى است. از نظر او کار مورّخ به همهى مظاهر اجتماعى فعّالیت بشرى مربوط مىشود: مسائل سیاسى، اقتصادى و فرهنگى. به نظر ابن خلدون واقعهى تاریخى اساساً واقعهاى اجتماعى است؛ از همین رو، باید در چارچوبى با ابعاد وسیع و متعدد تبیین شود و توالى زمانى با تحوّل عمومىِ جامعه پیوند یابد. رویدادهاى تاریخى به صورت افقى و عمودى با هم پیوند دارد و تبیین یک رویداد به معناى قرار دادن آن در مجموعهاى از «شهادتها و دلالتهاى بىشمار و همواره متغیّر» است. بدین ترتیب ویژگى دوگانهى رویدادِ تاریخى عبارت است از: انفراد زمانى و بُعد اجتماعى.(24)
بدین سان، اگر چه مورخ با رویدادهاى منفرد و جزئى سر و کار دارد، مىتواند در نگرشى کلان به سیر رویدادها، به یک واحد مطالعهى کلى، یعنى جامعه، نظر داشته باشد و در درون آن کلّ واحد، رویدادهاى منفرد را سازمان دهد. ابن خلدون با پیوند زدن تاریخ و اجتماع، زمینهى عملى آن کلاننگرى را که امروزه از ویژگىهاى علوم اجتماعى است فراهم مىکند.
دیگر ثمره تلقّى ابنخلدون از تاریخ برخوردار ساختن این دانش از جنبهى تعقّلى و خردورزانه است. حکمت در ذات خود با عقلانیّت پیوند دارد و علمى که از آن سرچشمه بگیرد نیز باید واجد این ویژگى باشد. اینکه او را موجد فلسفهى تاریخ مىدانند، ناظر بر همین معناست که ابن خلدون براى نخستین بار کوشید تاریخ را از نگرشى فلسفى بارور کند و رویدادهاى جزئى را در قالبى کلان و فلسفى ببیند. ابن خلدون با طرح روش انتقادى در پذیرش اخبار تاریخى، همان جنبهى تعقّلىِ نگرش فلسفى را پیش مىکشد و بدینسان میان دو مفهوم نقلى و عقلىِ تاریخ پُلى مىزند و تاریخ را در مرز میان این دو روش قرار مىدهد. تاریخ تا جایى که به جمع آورى آگاهىها و گزارش اخبار و اطلاعات مىپردازد، کارکردى کاملاً نقلى دارد، ولى این تنها آغاز راه تاریخنویسى است و خطا خواهد بود اگر گمان کنیم که تنها اخبار و آگاهىها و گزارشها علم تاریخ را تشکیل مىدهد. با گذر از این مرحله و گام نهادن به وادى تعقّل و خردورزى براى نقد و سنجش اخبار تاریخى، به شیوهاى همهجانبه، تاریخ به حوزهى علوم نزدیک خواهد شد.
البته، فلسفه در جایگاهى قرار داشت که مىتوانست مشکلات بزرگ تاریخ را حل کند، ولى تاریخنگارانِ مسلمان، هرگز بدین منظور از آن استفادهى مؤثرى نکردند. مسألهى جزئى بودنِ رویدادهاى تاریخى و رابطهى اعتبار آن با واقعیت، اسباب زحمت و بار خاطر تاریخ نگاران بود و آنان با وفادارى به تعریف خود از تاریخ، یعنى «علم گزارش واقعیات»، از این مقوله در کتابهاى تاریخى خود چندان سخن نراندند.(25) با دریغ بسیار، اندیشههاى ابن خلدون در همهى زمینهها و از جمله در همین زمینه، رهروان شایسته و تأثیرگذارى نیافت و به فراموشى سپرده شد، تا آنکه در کلام متفکّران غربى با آرایههاى دیگر چهره نمود و بسى طول کشید تا غربیان به اقرار آمدند که سرچشمهى آن افکار بدیع، مقدمهى ابن خلدون است.
2 ـ 4 ـ تاریخ و دانشهاى دیگر
معرفتشناسى، تاریخ را در زمرهى علوم مصرفى قلمداد مىکند و آن را به علوم دیگر نیازمند مىداند. ابن خلدون هم مورّخ را براى نقد اخبار تاریخى و داورى صحیح دربارهى آنها به علوم دیگرى نیازمند مىداند. در زیر به این علوم یاریگر و نظر ابن خلدون دربارهى آنها اشاره خواهیم کرد.
2 ـ 4 ـ 1 ـ جغرافیا
تاریخنگارى اسلامى ناگزیر با جغرافیا پیوند یافت. فتوحات مسلمانان و گسترش افق جغرافیایى، توجّه مورّخان را به جغرافیا جلب کرد؛ براى نمونه، در آثار اولیهاى چون فتوح البلدان بلاذرى، مىتوان توضیحاتى را با سرشت جغرافیایى یافت. دادههاى جغرافیایى انگیزهى مؤثرى براى تحوّل و تطوّر علم جغرافیا در نزد مسلمانان شد و تا حد زیادى آن را موجّه ساخت، ولى تأثیر قابل ملاحظهاى بر تاریخنگارى نگذاشت. آثار فتوح، همچون بلاذرى، فرصتهایى را براى گام نهادن به عرصهى مسائلِ جغرافیایى فراهم کرد.
نفوذ مؤثر دیگر جغرافیا در قلمرو تاریخنگارى از طریق تاریخهاى محلى صورت گرفت. این تاریخها، طبیعتاً، به جغرافیاى مکان مورد بحث، شرح پستى و بلندىهاى آن، عمارتها، بناهاى یادبود و آثار باستانى مىپرداخت. با پدید آمدن افرادى چون ابن عدیم که بخشى از تاریخ حلب او به جغرافیاى شمال سوریه اختصاص یافت؛ ابن شدّاد که بر حسب تقسیمات ناحیهاى به نوشتن تاریخ شمال سوریه و بینالنهرین همّت گماشت و برخى دیگر از تاریخنگاران مصرى؛ تاریخهاى محلّى، به منزلهى متون جغرافیایى، از اهمّیتِ زیادى برخوردار شد.(26)
نخستین مؤلّفى که تاریخ و جغرافیا را به سبکى ممتاز و درخشان با هم درآمیخت مسعودى بود. در آن زمان، احمد ابن ابى یعقوب، معروف به یعقوبى (د. 284ق / 897م) هنوز کتابهاى تاریخى و جغرافیایى خود را مجزّا نگه داشته بود. مسعودى پیش از آن که در تاریخ خود به توصیف و شرح رویدادهاى تاریخى بپردازد، به وصف شکل زمین، شهرها، پدیدههاى جغرافیایى برجسته، اقیانوسها، کوهها، جزیرهها، دریاچهها، بناها، تغییر شکلهاى زمین و مسائلى از این دست پرداخت.(27) کار مسعودى نتوانست بر دنبالهروان سنّتِ طبرى تأثیر گذارد، هر چند در میان آنان کسانى بودند که آثار جغرافیایى (اخبارالبلدان) را دستهاى از منابع خاص مىدانستند که باید مورد استفادهى تاریخنگار قرار گیرد.(28)
باید گفت که ابن خلدون پیوند جغرافیا و تاریخ را به گونهى دیگرى مىدید. او چون مسعودى، تنها به توصیف جغرافیاى طبیعى جهان نپرداخت و فلسفهى جغرافیا را در مقدمه مطرح کرد و آن را با تاریخ پیوند داد. طبیعت در کانون اندیشهى ابن خلدون قرار داشت و در بررسى جوامع و بیان تفاوت آنها با هم، از محیط زیست این جوامع سخن راند.
ابن خلدون، در مقدمهى دوم اثر خود و بخش تکمیلى آن از جغرافیا سخن رانده و در سه مقدمهى بعد نیز این مسأله را پى گرفته است. او در نگرش خود به جغرافیا، بر دریاها و رودها و تفکیک نقاط آباد زمین از سرزمینهاى خشک تأکید کرد. به باور او، در اقالیم «معتدل و منحرف» آب و هوا بر «بسیارى از کیفیات و حالات» انسان، از جمله بر رنگِ نژادهاى گوناگون تأثیر دارد. از نظر او آب مایهى آبادانى و آبادانى مقدمهى پدید آمدنِ اجتماع است. آبادانى موجبات وسعت و فراخى رزق و روزى را فراهم مىکند و کیفیتِ معاش، به نوبهى خود بر ظاهر و خلق و خوى جوامع تأثیر مىگذارد.(29) بدینسان ابن خلدون جغرافیا را یکى از عوامل بنیادى در شکلگیرى جوامع مىداند. او پس از تشریح اقالیم هفتگانه و کیفیّت این اقالیم مىنویسد:
... قسمت آباد نواحى خشکى کرهى زمین وسط آن است؛ زیرا افراط گرما در جنوب و شدّت سرما در شمال مانع عمران است و چون دو سوى شمال و جنوب در سرما و گرما با هم متضادند، باید از این کیفیّت در هر دو سوى به تدریج کاسته شود تا در وسط و مرکز زمین اعتدال حاصل آید؛ از اینرو اقلیم چهارم براى آبادانى و عمران سازگارتر است و آنچه در جوانب آن است، یعنى اقلیمهاى سوم و پنجم پس از اقلیم مزبور، از دیگر اقالیم به اعتدال نزدیکتر مىباشد، ولى اقلیمهاى دوم و ششم از اعتدال دور است و اقلیمهاى اول و هفتم به درجات دورتر است؛ به همین سبب، دانشها و هنرها و ساختمانها و پوشیدنىها و خوردنىها و میوهها و بلکه جانوران و همهى چیزهایى که در این اقلیمهاى سه گانهى مرکزى پدید آمدهاند، به اعتدال اختصاص یافتهاند و افراد بشرى که ساکنانِ این اقلیمها را تشکیل مىدهند، از حیثِ جسم و رنگ و اخلاق و ادیان مستقیمتر و راست ترند. حتّى نبوّتها و پیامبران بیشتر در این اقلیمها بودهاند و در اقلیمهاى جنوبى و شمالى از بعثتى اطلاع نداریم؛ زیرا پیامبران و فرستادگان خدا مخصوص به کاملترین افراد نوع بشر، از لحاظ آفرینش و خوى بودهاند.(30)
بدین ترتیب، ابن خلدون با سخن راندن از فلسفهى جغرافیا و نقش آن در پدید آمدنِ جوامع و شکلگیرى و تکوین نژادها و کیفیات مختلف افراد آنها، جغرافیا را نه به صورت پدیدهاى جدا و مترتب بر تاریخ، بلکه به عنوان عاملى زیر ساختى در شکلگیرى جریانهاى تاریخى مىداند.
2 ـ 4 ـ 2 ـ روانشناسى: روانشناسى تاریخى
مورّخ، آنجا که در تحلیل رویدادهاى تاریخى به انگیزهى افراد توجّه دارد و شرایط روحى و فکرى آنان را مورد بررسى قرار مىدهد و کنش مردان تاریخى در صحنهى عمل را تجزیه و تحلیل مىکند، ناگزیر است دید و نگرشى روانشناسانه داشته باشد. علم روانشناسى به مورخ یارى مىرساند تا دریابد که مردانِ مؤثر بر رویدادها و جریانهاى تاریخى و شخصیتهاى برجستهى تاریخ، داراى چه ویژگىهاى روحى و روانىاى بودهاند که سبب شده است چنین مؤثر باشند و زندگى جوامع بشرى را دستخوش دگرگونى کنند؟ روانشناسى هنگامى که مىکوشد با تکیه بر اخبار و قراین تاریخى، به این پرسش و پرسشهاى زیادى از این دست پاسخ گوید، یاریگر تاریخ است و از این رهگذر است که روانشناسى تاریخى پدید مىآید.
روانشناسى تاریخى (Historical Psycology) دانشى تازهزاد است که هنوز نتوانسته توجّه مورخان را به اندازهى کافى به خود جلب کند. این دانش، اگر چه سابقهى نظرى چندانى ندارد، ولى پیشینهى توجّه به آن در تجزیه و تحلیل تاریخ، در میان آثار مورّخین پیشین نمونههایى نادر دارد.
از نمونههاى شایان نگرشى که ابن خلدون در آن تحلیلى مبتنى بر روانشناسى تاریخى ارائه مىکند آنجاست که علل خطاى مورّخان را بر مىشمرد:
... و راه یافتن دروغ به خبر از امور طبیعى است و آن را موجبات و مقتضیاتى است؛ از آن جمله پیروى از آرا و معتقدات و مذاهب مىباشد، چه اگر روح آدمى در پذیرفتن خبر بر حالت اعتدال باشد، از لحاظ درستى یا نادرستى و دقّت نظر حق آن را ادا مىکند تا صدق آن از کذب آشکار شود؛ لیکن اگر خاطر او به پیروى از یک عقیده یا مذهبى شیفته باشد، بىدرنگ و در نخستین وهله هر خبرى را که موافق آن عقیده بیابد مىپذیرد و این تمایل و هواخواهى به منزلهى پردهاى است که روى دیدهى بصیرت وى را مىپوشد و او را از انتقاد و منقّح کردن خبر باز مىدارد و در نتیجه در ورطهى پذیرفتن و نقل کردن دروغ فرو مىافتد.(31)
در این زمینه، ابن خلدون گرایش طبیعى روح و روان انسان به صاحبان قدرت و منزلت را نیز مدّ نظر قرار مىدهد. این گرایش سبب مىشود که مورّخانِ تقرّبجو «از راه ثناخوانى و مدیحهسرایى و ستایش اعمال آنها و نامور ساختن ایشان به صفات نیک» خبر دروغ و ساختگى را بر خبر راست برترى دهند. در جاى دیگر، وقتى ابن خلدون در زمینهى فروپاشى، انحطاط قدرتهاى حاکم و رابطهى روحى تجمّل و سستعنصرى و شکست پذیرى سخن مىراند، باز هم به نکات روانشناسانه توجّه دارد که بحث مفصّلى است و در حوصلهى این نوشتار نیست.
2 ـ 4 ـ 3 ـ تاریخ و علم عمران
پیش از آنکه به بررسى پیوند میان تاریخ و عمران بپردازیم، باید به دانشى اشاره کنیم که ابن خلدون خود مبدع آن بود: علم عمران. عمران، همراه با واژههایى چون آبادانى، اجتماع و تمدّن، بارها در اثر ابن خلدون به کار رفته است.(32) این واژه در زبان عربى معانى گوناگونى دارد؛ مانندِ زیستن، سکونت کردن، مسکونى و آباد شدن (متضاد خراب شدن)؛ کشت کردن، ساختن، تشکیل دادن، تأسیس کردن، پیشرفت دادن و رعایت کردن. بنابر نظر محسن مهدى، سهم ابن خلدون در تحوّل معانى واژه عمران این بود که انتزاعىترین آنها را برگزید و آن را به عنوان یک اصطلاح فنّى در تعریفِ موضوع علم تازهاش به کار بُرد. او این واژه را همه جا به معناى فنون و سازمانهاى گوناگون زندگى اجتماعى و شیوههاى مربوط به آن به کار مىبرد و بحث خود را از لحظهاى آغاز مىکند که آدمى آنها را از طریقِ اعمالِ قوّهى عقل خود پدید آورده است، و مراحل گوناگون تحوّل آنها را بررسى مىنماید. بدین سان، فرهنگ در سرآغاز زندگى اجتماعى، به معناى با هم زیستن و همسایه بودنِ افراد در یک شهر یا اجتماعِ ایلى براى لذّت مصاحبت یا برآوردن نیازهایشان، به سبب تمایل طبیعى آنان به همکارى در کسب معاش است. بر اثر تحوّل جامعه، عادات اجتماعىِ وابسته به فنون و نهادهاى گوناگون شکل مىگیرد و جنبههاى مختلف زندگى اجتماعى متنوعتر و پیچیدهتر مىشود؛ فرهنگ یک جامعه عبارت است از این عادات، اشیا(مانندِ افزارها و ساختمانها) و علومى که از به کار بردن این عادات پدید آید، به علاوهى نهادهاى سیاسى، اقتصادى، شهرى و علمى که از آنها منتج مىشود.(33) ابن خلدون بحث خود را دربارهى علم جدید با این تعریفِ آزمایشى آغاز مىکند: «معیار صحیح براى تشخیص صدق و کذب اخبار و بر حسب ممکن یا ممتنع بودن آنها» مطالعه دربارهى اجتماع بشرى (عمران) است. ما باید میان احوالى که بالذّات و به مقتضاى طبیعت آن روى مىدهد و آنچه عارضى است فرق بگذاریم.(34)
علم عمران دانشى مستقل است؛ زیرا دربارهى «احوال ذاتى» یک «حقیقت طبیعى و درکپذیر» بحث مىکند که هیچ یک از کسانى که ابن خلدون مىشناخت، قبلاً آن را مطالعه نکرده بود. حتى اگر اقوامى غیر از یونانیان (همچون: ایرانیان، کلدانیان، سریانیان، بابلیان یا قبطیان) به مطالعهى این علم پرداخته بودند، نتایج آن به مسلمانان نرسیده بود، چرا که مسلمانان دانش را از یونانیان فرا گرفتند. پاسخ ابن خلدون به این پرسش که چرا یونانىها به علم عمران توجه نکردند، شاید این باشد که «حکما» بیشتر به «ثمرات» علوم توجه داشتند و چون ثمرهى آنى علم عمران تصحیح اخبار تاریخى است و این کارِ شریفى نیست، حکما آن را فرو گذاشتند؛ در نتیجه، ابن خلدون به درستى ادّعا مىکند که علم عمران را از علماى قدیم نیاموخته، بلکه اصول آن، پس از جست و جوهاى شخصى و مطالعات پیوسته به خاطر او خطور کرده است.(35)
ابن خلدون عقیده داشت که شیوهى کار مورّخان بزرگ آن بوده که طبیعت آدمى و اجتماع را مورد تحقیق قرار دهند و همین تحقیق، او را به کشف و تدوین علم جدید عمران رهنمون شد. هدف علم جدید، یعنى تحقیق دربارهى ماهیت و اسباب و علل اجتماع انسانى، این است که جنبههاى باطنىِ وقایع ظاهرى تاریخ را آشکار سازد. از نظر وى تاریخ و عمران، دو جنبه از یک واقعیت را بررسى مىکنند. تاریخ رویدادهاى ظاهرى را بیان مىکند، و عمران نیز، طبیعت، اسباب و علل همان حوادث را باز مىنماید. در نتیجه عمران و تاریخ، در این معناى محدود، به سه طریق با هم ارتباط دارند:
الف) بنا به ترتیبى که ذهن، دانش کسب مىکند، عمران بعد از تاریخ مىآید. این علم دربارهى رویدادهاى ظاهرى تاریخ مىاندیشد و آنها را تشریح مىکند، ولى مورّخ نمىتواند بدون داشتن اندک آشنایى با ماهیّت و علل این حوادث، آنها را تعیین کند.
ب) در فن تاریخنگارى، تاریخ و عمران باید توأم شوند.
ج) بنا به ترتیب وجودى، هدف عمران قبل از هدف تاریخ مىآید. وقایع تاریخى مولود عللى است که شالودهى آن وقایع را تشکیل مىدهد.(36)
تاریخ نیاز دارد که از دو علم یارى جوید: یکى عمران، که در طبایع حوادث تاریخى بحث مىکند و دیگر «جرح و تعدیل» که از شایستگى، دانش، انگیزهها و دیگر مسائلِ ناقلان اخبار سخن مىراند. عمران، اگر بر حسب «ثمرهى» آن تعریف شود، ابزارى اساسى براى تاریخ است. ابن خلدون پس از اثبات لزوم عمران براى فهم تاریخ و پس از آوردن مثالهاى واقعى و نمونههاى بارز، در اثبات این که هیچ یک از مورّخان پیشین چنین علمى را تدوین، یا از آن استفاده نکرده بودند، سخن مىگوید.(37)
ابن خلدون پیش از ورود به مباحث ویژهى «دانش عمران»، در دیباچه و مقدمهى مقدمه، مسائلى اساسى را در مورد تاریخ مطرح مىکند. این مسائل علاوه بر آن که ارتباط عمران با تاریخ را روشن مىسازد، بینش تاریخى ابن خلدون و گوشههایى از مسیر تکوینى اندیشهى تاریخى او را نشان مىدهد.(38) او با اشاره به اینکه تاریخ از فنون متداول در میان همهى ملتها و نژادها و مورد اشتیاق عوام و خواص است، آن را داراى دو جنبهى ظاهرى و باطنى مىداند. در واقع، ابن خلدون این بحث را مقدمهاى براى بحث در مورد عمران قرار مىدهد؛ چرا که به عقیدهى او تاریخ و رویدادهاى تاریخى گذشته، خود موضوع عمران است و در چارچوب همین پیوند میان تاریخ و عمران است که تاریخ ـ چنانکه حصرى مىنویسد ـ گسترش موضوعى مىیابد و از وضع سیاسى محض خارج مىشود و زندگى اجتماعى و مظاهر گونهگون آن را نیز در بر مىگیرد.(39)
ابن خلدون بدین دلیل به عمران روى آورده بود که آن را ابزارى ضرورى براى نوشتن تاریخِ مورد نظر خود مىدانست. سیرت و سرشت عمران، متوجّه این مقصود آنى بود و تا اندازهى زیادى توسط آن تعیین مىگردید. از این مهمتر آنکه ابن خلدون عمران را در نوشتن تاریخ به کار مىبُرد؛ بدین سان تقدّم تاریخ بر عمران، نه تنها در گفتار، بلکه در عمل نیز نشان داده شد؛ چرا که او سى سال آخر عمر خود را به نگارش تاریخ گذرانید. پس، مطالعه و فهم تاریخ براى ابن خلدون، همچنان، ضرورت خود را حفظ مىکند. عمران، جاىگزین تاریخ نمىشود و از اهمیّت آن نمىکاهد و وظایفى را که سابقاً تاریخ انجام مىداد، انجام نمىدهد.
ابن خلدون واقعاً علاقهمند بود که با احتیاط و واقعبینى فوقالعادهاى رویدادها را توضیح دهد، رابطهى آنها را بررسى، گرایشهاى آنها را باز و نظم و ترتیب آنها را تحلیل کند. علاقهمند بود شیوهى زندگى اغلب آدمیان و خواهشها، محدودیتها و ناتوانىهایشان و چگونگى اعتلا و انحطاط جوامع بشرى را درک کند. ابن خلدون همهى دانشهایى را که بر او معلوم بود، از نقلى و عقلى، مورد تحقیق قرار داد و به این نتیجه رسید که هیچ یک از آنها نمىتواند مدعى باشد که طبیعت و علّتهاى عمران بشرى را به صورت خردورزانه و منظّم بررسى کرده است. البته برخى علوم دینى، چون فقه، به مطالعهى مسائلى پرداخته بودند که مشابه مسائل مورد نظر ابن خلدون بود. ابن خلدون احساس کرد که براى نوشتن تاریخ روزگار و سرزمین خود،باید دانش نوینى بنیاد نهد که صرفاً با ماهیّت و علّتهاى عمران بشرى سروکار داشته باشد. او پایگاه این دانش نوین، یعنى عمران را به روشنى توصیف کرد و گفت که ابزارى براى فهم و نوشتن تاریخ است، چون تاریخ یک دانش عملى است که براى کسب مهارت در فنّ فرمانروایى مورد نیاز است؛ از اینرو، هدف غایى عمران این است که به تهیهى تاریخى که براى سیاستمداران سودمند باشد، یارى رساند. پس عمران، متعلّق به آن قسمت از فلسفهى سیاسى است که با فهم اوضاع و احوال ویژهاى سر و کار دارد و در قبالِ آن، سیاستمدار باید دست به عمل بزند. بدین ترتیب ابن خلدون، ما را با کشش مداوم، میان معیارهاى تاریخى و هدفهاى فلسفهى سیاسى و معیارها و هدفهاى ناقصى که در اجتماعات بالفعل پیروى مىشوند، رو به رو مىسازد.(40)
3 ـ نگرش روش شناسانهى ابن خلدون به تاریخ
یکى دیگر از وجوه نگرش ابن خلدون به تاریخ، وجه روششناسانه (Methodological) است. او در این مفهوم، به عنوان یک روششناسِ تمام عیار به تاریخ و روشهاى پژوهش و شناخت تاریخ مىنگرد و شالودهى پیشرفتهترین نظریههاى امروزین در این عرصه را مىتوان در سخنان ابن خلدون یافت. البته، ابن خلدون برخى از این دیدگاهها را دربارهى علم عمران مطرح مىکند و چون علم عمران را در حقیقت موضوع علم تاریخ مىداند، نمىتوان در کاربرد این روشها، میان این دو علم تفاوتِ آشکارى قایل شد.
3 ـ 1 ـ نقد تاریخنگارى سنّتى: مقدمهاى بر روش انتقادى تاریخ
روش انتقادى در تاریخ، جوهرهى روش پژوهش تاریخى در نزد متفکرانِ روششناسِ عصر حاضر و در اصل جوهرهى هر گونه روش تاریخى است. ابن خلدون بر همین روش انتقادى تأکید مىکند و کار خود او نیز دور از چنین بینش و دیدگاهى نیست. او ضرورت اتّخاذ یک موضع بنیادى، یعنى یک موضع انتقادى را خاطر نشان مىکند. این در واقع، ادامهى موضع او دربارهى هر گونه شناخت است و خود معیار آن را به دست مىدهد. آماجِ انتقاد او، متوجّه محترمترین افراد اجتماع، یعنى مورّخان، فقیهان و مفسّران است. او از نکوهش فقدان تیزبینى آنان نمىهراسد و برخى از سخنان و گزارشهاى آنان را، با تکیه بر آنچه به وسیلهى امور واقعى تأیید مىشود، آشکارا مورد بحث قرار مىدهد. از نظر او فکر انتقادى منشأ همهى روشهاى تاریخنگارى است و تنها با توسل به آن مىتوان کم و بیش به درک واقعیت زمان گذشته نایل آمد.(41)
هر تاریخى ناظر بر شناختى از صیرورت انسان در گذشته است. صرف نظر از هر برداشتى که از ماهیت یا معناى این صیرورت داشته باشیم، در مسیر درک و شناخت آن توسّل به حافظهى شخصى شاید ضرورى باشد، ولى مورّخ به هیچ روى نمىتواند بدان بسنده کند. او باید از همان آغاز کار به نقد شواهد، خاطرات، سرگذشتها و دیگر مدارک بپردازد. چنین ضرورتى در ذهن ابن خلدون وجود دارد. از نظر او، براى نیل به دریافت درستى از واقعیات تاریخى، مورخ باید ذهن نقّاد، دقّت و آمادگى براى بررسى صورت و محتواى هر شهادت را داشته باشد. نخستین تلاش ابن خلدون نقد مواضع و شیوههاى کسانى بود که با روح واقعنگرى، که باید اساس هر دانشى باشد، منطبق نبودند. حاصل این نقد ایجاد نوعى روش علمى بود. آنچه ابن خلدون در وراى نقد گذشتگان مىجُست، بنیاد نهادن علم کاملى بود که از نظر عینى و ذهنى مستند باشد.(42) او پیش از هر چیز، به تقلید کورکورانه، به عنوان یکى از اصلىترین آفتهاى روش انتقادى، یورش مىبرد:
... و مورّخان بزرگ اسلام، به طور جامع، اخبار روزگار گذشته را گرد آورده و آنها را در صفحات تاریخ نگاشته و به یادگار گذاشتهاند، ولى ریزهخواران، آن اخبار را به نیرنگهاى باطل درآمیخته و در مورد آنها دچار توهّم شده، یا به جعل پرداختهاند و روایات زراندود ضعیفى تلفیق کرده و ساختهاند و بسیارى ازآیندگان ایشان را پیروى کرده و همچنان که آن اخبار را شنیدهاند، براى ما به جاگذاشتهاند، بى آنکه به موجبات و علل وقایع و احوال درنگرند و اخبار یاوه و تر ّهات را فروگذارند؛ از اینرو، روش تحقیق، اندک و از نظر تنقیح، اغلب کُند و خسته است و غلط؛ و گمان را آنچنان با تاریخ درآمیختهاند که گویى به منزلهى خویشاوندان و یاران اخبارند. تقلید در رگ و پیوند آدمیان ریشه دوانیده و میدان طفیلىگرى و ریزهخوارى در فنون بسیار پهناور شده است و چراگاه نادانى در میان مردم زهرناک است.(43)
البته ابن خلدون نیک مىداند که چرا مورّخان بدین آفتها گرفتار مىشوند. او در دیباچه، فضایل تاریخ، راه دشوار و پرپیچ و خم و شریف بودن هدف یا فواید این علم را بر مىشمرد و بر تمایز میان تقلید محض و تحقیق انتقادى تأکید مىکند. ولى در اینجا، بر خلاف دیباچه، صریحا تقلید مسبب «مغالط» و «اوهامى» توصیف شده که در آثار فحول مورّخان آمده است، در حالى که کار مورّخ تحقیق انتقادى در اصول علمى و قواعد سیاست و ماهیت فرهنگ و مقایسهى اوضاع و احوال مشابه و متفاوت است. تحقیق انتقادى، با خرد، حکمت و علم، یعنى با پىجویى ماهیت اشیا یکى مىگردد. در اینجا، ابن خلدون برخلاف دیباچه، مىکوشد تا در اصول و شیوههاى علم تاریخ کاوش کند و نشان دهد که نادیده گرفتن این اصول موجب اشتباهاتى در گزارشهاى تاریخى مىشود و دانستن آنها به مورّخ کمک مىکند که این اشتباهات را کشف و اصلاح کند.(44)
از نظر ابن خلدون، معناى باطنى تاریخ، تحقیق عقلى، نظرى و انتقادى دربارهى منشأها و علّتهاست و خود، این کار را اجتهاد علمى مىنامد. او براى آنکه روش انتقادى تاریخ را در عمل بیاموزد، از نقد مورّخان آغاز و دو دسته تاریخنگار را از هم جدا مىکند: نخست گروهى که مورد قبول و احترام همگان هستند و خود، آنها را فحول مىنامد و دیگر، عامّه یا متطفّلان و مقلّدان و اصحاب اختصار. آثار این دو دسته از حیث شیوهى تاریخنگارى از هم متمایز است.
ابن خلدون، پژوهندگان تاریخ را از نظر شیوهى برخورد به دو دسته تقسیم مىکند: دستهاى را «ناقد» مىنامد که دربارهى منشأ و طبیعت و علل رویدادها و خواص کلّى آنها تعمّق مىکنند و گروه دیگر را بلید(کودن) مىخواند؛ یعنى کسانى که اطلاعات تاریخى را بدون توجّه به منشأ و طبیعت و یا علل رویدادها گردآورى مىکنند.
ابن خلدون دوازده نمونهى بارز را ذکر مىکند که به پندار او مورّخان مرتکب اشتباه شدهاند و در بیشتر این موارد، انتقاد از امکان یا احتمال وقوع رویداد، با انتقاد از منابعى که رویداد را نقل کردهاند، و ویژگى این منابع همراه است.نُه نمونهى نخست، به تاریخ کهن، سلوک، سیرت و اصل و نسب فرمانروایان بزرگ اسلامى مربوط است. ابن خلدون با آوردن این مثالها قصد دارد بگوید که مىتوان تاریخ را با بررسى انتقادى و همسنجى رویدادهایى که در زمانهاى مختلف روى داده است، به نظم و قاعده در آورد. او در این مثالها مىکوشد که به جاى انتقاد از مآخذ اخبار، محتواى اخبار را به نقد کشد. اخبار گزیدهى او در یک یا چند منبع معتبر آمده است که ابن خلدون آنها را به طور کلّى در خور اعتماد مىداند و از آنها بسیار استفاده مىکند. بر این اساس، او مىخواهد نشان دهد که چرا و چگونه منابع معتبر، در نقل اخبار ،از راه درست منحرف مىشوند و آن آثار چگونه باید توسط مورّخى که از شیوهى تحقیق انتقادى پیروى مىکند مورد استفاده قرار گیرد.(45)
ابن خلدون در مثالهاى خود، به گزارشهایى استناد کرد که مورّخان برجسته با پذیرفتن آن گزارشها، به خاطر آگاه نبودن از جنبهى باطنى تاریخ، بىچون و چرا آنها را رونویس مىکردند. از این نظر، همهى مورّخان پیشین به خطا رفته بودند، با این تفاوت که مورّخان نام دار، به طور کلّى موفقتر بودند و اشتباهات آنها نتیجهى سهو و لغزش تصادفى بود؛ در صورتى که مورّخانِ بىتمیز، صرفاً این اشتباهات را رونویس مىکردند و اشاعه مىدادند. در نظر گروه دوم، اخبارِ درست و نادرست یکسان بود و به همین دلیل ابن خلدون، جز به طور جمعى از آنها یاد نمىکند و با ایشان از درِ بحث در نمىآید. از سوى دیگر، او با بررسى اشتباهات مورخان بزرگى همچون طبرى یا مسعودى، یا مفسّرى چون ثعالبى (د. 427ق / 1035م) یا زمخشرى (د. 538ق / 1144م)، یا حکیم الهى برجستهاى چون باقلانى (د. 427ق / 1013م) و تأمل در آن خطاها، مىکوشد که ماهیت مبحث مورد مطالعه را روشن کند. (46) هدف ابن خلدون از آوردن مثالها، یادآورى این نکته است که اگر مورّخى از جنبههاى ژرفتر تاریخ بى اطّلاع باشد، نمىتواند اخبار ظاهرى را درک کند و خبر درست را از نادرست باز شناسد.(47)
پرسش دربارهى احتمال وقوع یک رویداد و کشف شباهتها و تضادهاى دستهاى از رویدادها با بهرهگیرى از شیوهى تطبیقى، در زمرهى اصلىترین ویژگىهاى روش انتقادى تاریخ است. مورّخ هرگز نباید مرعوب و مقهور نام و آوازهى ناقل خبر و تقدّس یا قدرت انجام دهندهى کار گردد. چنین به نظر مىرسد که آنچه کارل پوپر(7) از آن به نقادى عقل محض یا انتقاد بىرحمانه به قصد ابطال، تعبیر مىکند، جان و جوهرهى وظیفهاى است که مورّخ در روش انتقادى بر عهده دارد و اگر نظریه، خبر و گزارشى از بوتهى انتقاد قاطع و بى رحم و در عین حال خردورزانه، سالم بیرون آمد و نقد درونى و بیرونى را تاب آورد، مىتوان به درستىِ آن اعتماد کرد.
3 ـ 2 ـ نقل یا عقل: راهى به تعقّل تاریخى
تاریخنگارى در اسلام، با گردآورى احادیث و اخبارِ رویدادهاى خاص و شایان توجّه آغاز شد. چون رفته رفته نوشتن این احادیث و اخبار رواج یافت، موضوع تحقیق در صلاحیت ناقلان و یافتن آگاهىهایى دربارهى آنان به میان آمد. ابزار اصلى مورّخ براى چنین کارى علم رجال و فنّ جرح و تعدیل بود. او در آغاز هر خبر، زنجیرهى مآخذ نقل(سلسلهى اسناد یا طرق تاریخى) خبر را ذکر مىکرد و اگر خبرى از منابع گوناگون به او مىرسید روایات مختلف را مىنوشت و مآخذ هر یک را ذکر مىکرد. او غالباً از بیان عقاید خود یا نقل عقاید دیگران دربارهى خبرهایش دورى مىجست؛ زیرا این کار در زمرهى مطالب تاریخى و در حیطهى مسئولیت او محسوب نمىشد. چنین پندارى، خود به خود، حدود و اسلوب تاریخنویسى را نیز تعیین مىکرد. این اسلوب به جرح و تعدیل زنجیرهها یا اِسنادهاى اخبار محدود بود، نه جرح و تعدیل متن خبر، مگر در مواردى که متن با مسألهى جرح و تعدیل ارتباط داشت.(48)
به عنوان شاهدى براى آنچه گفته آمد، عباراتى از مقدمهى کتاب تاریخ الرسل و الملوک، اثر یکى از پر ارجترین مورّخان اسلامى، محمد بن جریر طبرى را، که بیش از همه مورد تقلید مورّخانِ دیگر بوده است، یاد مىکنیم. طبرى در محیطى پرورش یافت که در آن، میان مکتب علوم دینى و معتزله، یعنى پیروان علوم عقلى یونانى که به تازگى به زبان عربى ترجمه شده بود، کشمکشى جدّى وجود داشت. طبرى در این محیط به تحصیل علوم دینى پرداخت و یک حکیم برجستهى الهى و مدافع سنت شد. او به عنوان یک مورّخ، غالباً تأکید مىکرد که تاریخ یک مبحث عقلى نیست و فکر بشر در آن دخالتى ندارد. او در مقدمهى کتابِ یاد شدهاش، عقیدهى خود را دربارهى تاریخ این گونه بیان مىکند:
آگاهى از حوادث اقوام گذشته و اخبار و رویدادهاى جارى، براى کسانى که زمان آنها را درک نکرده یا خود ناظرشان نبودهاند حاصل نمىشود، مگر از راه اِخبار مخبران و نقل ناقلان. اینان (مخبران و ناقلان) نباید استنتاج عقلى یا استنباط ذهنى را در آن (اخبار) دخالت دهند. اگر من در این کتاب، خبرى از برخى از مراجع گذشته نقل کردهام که خواننده منکر شود یا شنونده را ناخوش آید، به این سبب که نداند چگونه امکان دارد چنین خبرى راست و درست باشد، باید بداند که این خبر، از خود من برنخاسته، بلکه از کسانى است که خبر را براى من نقل کردهاند و من آن را به همان سان که به من رسیده، در این کتاب آوردهام.(49)
چنین دیدگاهى دربارهى اسلوب تاریخنویسى، مسألهى دیگرى را به میان آورد و آن ماهیّت منابع نقل رویدادهاى تاریخى بود. از آنجا که دنبال کردن همهى رویدادهاى تاریخى از طریق یک زنجیرهى موثق تا زمان وقوع آنها محال بود، آن نقلها چگونه مىتوانست معتبر دانسته شود؟ طبرى این مسأله را با استناد به گفتههاى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم و اصحاب وى حل کرد، ولى ضمناً ناگزیر بود به انجیل و تورات و آثار مورّخان مسیحى و یهودى و تاریخ نگارانِ ایرانى هم استناد کند. همهى این منابع از جانب خداوند نازل نشده بود و مورّخ مسلمان نیز نمىتوانست فنّ جرح و تعدیل خود را در مورد تاریخنویسانى که دربارهى آنها اطّلاع چندانى نداشت به کار بندد. این مسألهى عمدهاى بود که مورّخان مسلمان از حل آن عاجز ماندند.(50)
پیروان معتزله نخستین کسانى بودند که در اصول مکتب تاریخ نقلى یا سنّتى، که طبرى نمایندهى آن بود، تردید کردند. حملهى آنها به مآخذ و شیوهى تتبّعات تاریخى متداولِ عصر، جزئى از یورش کلّى آنان به روش مذهبىِ محافظهکارانه و تقلیدى عصر خود بود. آنان بر لزوم درک عقلانى و پىجویى طبیعت و علل امور تأکید کرده و از پذیرفتن اخبارى که تنها حجّت اعتبار آنها، زنجیرهى راویانى بود که نامشان پیش از هر خبر مىآمد، سرباز زدند. آنان بر این باور بودند که یقین باید مبتنى بر دلایل عقلى باشد نه روایت محض. وقتى این حکم، شامل تاریخ مىشد، معنایش این بود که آنچه بالذّات معقول است باید پذیرفته، و آنچه معقول نیست باید مردود شود.(51)
آشنایى مسلمانان با علومى که بهتازگى از زبان یونانى به زبان عربى برگردانده شده بود، به ویژه جغرافیا و حکمت طبیعى، و گسترش دامنهى امپراتورى اسلامى، که سفر و بازرگانى را رونق داد، دلبستگى تازهاى به شناخت افکار و رسوم اقوام دیگر و مطالعهى تطبیقى این افکار و رسوم برانگیخت. این دلبستگى تازه، مسائل نوینى را براى دانش تاریخ پدید آورد. مورخانى که چنین علایقى داشتند و زیر نفوذ عقاید معتزله قرار گرفتند، به جنبههاى جدیدى از تاریخنگارى توجّه کردند. ابوالحسن مسعودى، ابوعلى مسکویه و ابوریحان بیرونى (د. 440ق / 1048م)، فیلسوفان و علماى طبیعىِ اندیشمندى بودند که به سبب پیوند تاریخ با دلبستگىهاى علمى و فلسفىِ آنان، به آن توجّه کردند. خدمتهاى آنها به فنّ تاریخنگارى به اندازهى سوابق و علایقشان متنوع بود. چیزى که آنها را به هم پیوند مىداد، مجموعهاى از عقاید نبود، بلکه شیوهى برخوردِ واحد بود. اینان، بسیارى از منابع مورد استناد مورخّان مکتب نقلى، به ویژه آنهایى را که به تاریخ پیش از اسلام مربوط بود، رد کردند.(52)
مجموعهى کوششها و تکاپوهاى این مورّخان، مکتب نقلى را دچار دگرگونىهایى کرد و هر یک به جنبهاى جدید در تاریخنگارى توجّه کردند. مسعودى به جاى وقایعنگارىِ سیاسى محض، بر تاریخ فرهنگ و عمران جهان تکیه کرد و مسائل جدیدى، مانند رابطهى محیط طبیعى با تاریخ بشر و مقایسهى میان ادوار زندگى گیاهى و حیوانى و نهادهاى بشرى را مورد بحث قرار داد. ابن مسکویه، دربارهى استفادهى عقلى از تاریخ جهان مادى براى مقاصد اخلاقى و سیاسى به شرح و بسط پرداخت. بیرونى دیدگاههاى خود در فلسفه و علوم طبیعى را به تاریخ افزود و توانست بر دشوارىهاى مطالعه دربارهى بنیان اجتماعى و عقاید دینى و علمى، و تمدن معاصر هند که با محیطش تفاوت اساسى داشت، فایق آید. بیرونى ثابت کرد که افکار مىتواند موضوع تحقیقات تاریخى قرار گیرد و همانند رویدادهایى که مکتب نقلى، خود را بدان محدود مىکرد به مطالعه درآید.(53)
ابن خلدون در برابر شیوهى نقلى که نزد پیشینیانش بهعنوان جریان و طیف اصلى تاریخ نویسى رایج بود و به ندرت از آن تخطّى مىشد، منطق تعقّل تاریخى را طرح کرد و کوشید میان دو بعد نقل و عقل، سازگارى ایجاد کند. او نه روش عقلى را به طور قطعى و کامل مردود دانست و نه به طور کامل روش تعقّلى را پذیرفت؛ چون سرشت دانشِ تاریخ، هیچ یک از این دو را بر نمىتافت. ابن خلدون با پذیرش محدود و مشروط شیوهى نقلى، میان نقل و عقل پُلى زد و راهى نو را در تاریخنگارى اسلامى گشود.
ابن خلدون، بدون طرد روش نقلى، بر کاستىها و نادرستىهاى این روش خرده گرفت و در پیراستن این روش از اشتباهات و کوته فکرىها کوشید. او پس از یادکردِ برخى خطاهاى مورّخان مىنویسد:
... بسیارى از ثقات و مورّخان، در نظایر چنین احادیث و آرایى در لغزشگاه فرو افتاده و افکار آنان از درک حقیقت منحرف شده است. آنگاه عموم مورّخانى که به ضعف بینش و غفلت از قیاس دچار بودهاند، همان خبرها را از آنان نقل کرده و خود نیز بر همان روش ایشان، آنها را در آثار خویش آوردهاند، بىآنکه دربارهى آنها به بحث و تحقیق بپردازند و اخبار منقول را با دقّت بیندیشند؛ و در نتیجه فنّ تاریخ سست و درآمیخته شده و مطالعه کنندهى آن پریشان گردیده و در شمار افسانههاى عامیانه قرار گرفته است.(54)
در آنچه نقل شد، این نکته مهم است که وى مورّخان را دچار دو نقص مىداند: یکى «ضعف بینش» و دیگرى «غفلت از قیاس». گمان مىرود که این بینش، همان بینش عقلى باشد که مورّخ باید در سنجش اخبار بدان تمسک جوید. همچنین روش قیاس، یعنى هم سنجى اخبار با هم و کشف خطا و نادرستى آن، از دیگر زمینههایى است که اگر مورّخ از آن غفلت ورزد، به خطا و گمراهى دچار خواهد شد. در همین زمینه ابن خلدون مىنویسد:
... در راستى و صحت اخبار مربوط به وقایع، ناچار باید مطابقت معتبر باشد؛ یعنى مطابقت با واقع. از اینرو، باید در امکان روى دادن این گونه اخبار اندیشید و آنها را با هم سنجید و این امر در اینگونه اخبار از تعدیل مهمتر و مقدم بر آن است... . فایدهى خبر، هم از خود آن، هم از خارج، یعنى مطابقت آن با واقع استنباط مىگردد.(55)
بر این اساس، نقد خبر باید به دو صورت انجام شود: نقد درونى و نقد بیرونى. ابن خلدون به درستى اشاره مىکند که هر خبر باید با اجزاى دیگر خود و اخبار دیگر سنجیده شود و افزون بر آن، در یک بررسى منطقى، امکان یا عدم امکان منطقى، عقلى و محیطى وقوع رویداد نیز مورد ارزیابى قرار گیرد.
ابن خلدون، به علل راهیابى دروغ در گزارشهاى تاریخى نیز مىپردازد و بحث او در این زمینه، رنگ و بوى روانشناسانه دارد. به نظر او، راه یافتن دروغ در گزارشهاى تاریخى امرى طبیعى است و در جملاتى کوتاه هفت دلیل براى این کار برشمرده مىشود. شش دلیلِ اوّل، به سیرت مخبران، یعنى تعصّب، اعتماد زیاد از حد به قولِ ناقلان اخبار، عجز از فهم مقاصد اخبار، خوشباورى، عجز از تطبیق اوضاع و احوال با رویدادها و میل نزدیک شدن به صاحبان قدرت و نفوذ مربوط مىشود. او آخرین علّت را جهل از چگونگى احوال عمران مىداند و آن را مقدّم بر دلایل دیگر و مهمترین علّتِ بروز اشتباه در کتابهاى تاریخى قلمداد مىکند.(56)
از نظر ابن خلدون، براى آن که مورّخ به اشتباه و قصور گرفتار نشود، باید از مسائل دیگرى هم آگاهى داشته باشد. در این زمینه، یکى از شایان نگرشترین نوشتههاى او را مىآوریم:
... مورّخ بصیر، به دانستن قواعد سیاست و طبایع موجودات و اختلاف ملّتها و سرزمینها و اعصار گوناگون از لحاظ سیرتها و اخلاق و عادات و مذاهب و رسوم و دیگر کیفیّات نیازمند است و هم لازم است در مسائل مزبور، وقایع حاضر و موجود را از روى احاطهى کامل بداند و آنها را با آنچه نهان و غایب است بسنجد و وجه تناسب میان آنها را از لحاظ توافق یا تضاد و خلاف دریابد و موافق را با مخالف و متضاد تجزیه و تحلیل کند و به علل آنها پىبرد... و در این هنگام مىتواند هر خبر منقول را بر قواعد و اصولى که به تجزیه و مطالعه آموخته است عرضه کند؛ اگر آن را با اصول مزبور موافق یابد و بر مقتضاى طبیعت آنها جارى باشد، صحیح دانسته، وگرنه آن را ناسره خواهد شمرد و خود را از آن بى نیاز خواهد دانست.(57)
هنگامى که ابن خلدون، از روش نقلى محض فاصله مىگیرد، هم نقش تعقّل را در دانش تاریخ بالاتر مىبرد و هم تاریخ را از مبناى علمىِ بیشترى برخوردار مىکند. اخبار تاریخى اگر از صافى عقل بگذرد و خردورزانه نگریسته شود، مىتواند بر زوایاى تاریک گذشتهى بشرى پرتو افکند. هنر خاصّ ابن خلدون، برقرارى ارتباطى سنجیده و بسیار منطقى میان دو شیوهى سنّتى نقل و پیشرو عقل در تاریخنگارى است.
3 ـ 3 ـ تاریخ و روش تحلیل علّى و معلولى
یکى از عرصههاى عملِ مهم و پیچیدهى علم تاریخ، شناختِ علّتهاست. اینکه چه علّت یا عللى موجب وقوع یک رویداد مىشود و ریشهیابى جریانهاى تاریخى از این طریق، یعنى از طریق بازشناسى سلسله علّتها، شاید دشوارترین مرحلهى تاریخنگارى باشد. ضبط یک رشته ازرویدادها و نقل آنها به دنبالِ هم و ارائهى نتیجهى پندآموز در پایان، کارِ علم تاریخ نیست. تاریخى که از مجموعهاى از روایتها و حکایتها، بى تمیز و ارزیابى آنها، ساخته شده باشد، نمىتواند علم خوانده شود. براى پىبردن به سرشت رویدادها و جریانهاى تاریخى، باید به علل آنها و یا اصول و عناصرى که آن را تشکیل مىدهد پى ببریم. همین علّتهاست که وقتى در کنار هم قرار گیرد، باطنِ جریان تاریخى را آشکار مىکند. این علّتها مقدم بر موجوداتى هستند که آنها را به وجود مىآورند، و به نوبهى خود معلول علل دیگرى واقع مىشوند. ابن خلدون به پیروى از آیین الهیون و برخلاف دهریون، منکر امکان وجود علّتهاى نامتناهى نمىشود و مىگوید که همهى علّتها به علّت نخستین یا مسببالاسباب منتهى مىگردند. در درون این سلسله مراتبِ علّتها، علم عمران نه با تمام علل یا علّتالعلل، بلکه مستقیما با آنهایى سرو کار دارد (اعم از صورى، فاعلى، مادى و غایى) که با درک تاریخ ارتباطِ بىواسطه دارند.(58)
ابن خلدون در عرصهى یافتن علل و درک انگیزهى رویدادها، تاریخ را نیازمند عمران مىداند. با این همه معتقد است که یک سیاستمدار هوشمند، شاید بتواند بدون دانش اصولى و منظّمى چون عمران، شرایط واقعى اجتماع خود را بداند و ماهیّت و علل رویدادهاى محیط خود را به فراست درک کند. بر همین سیاق، یک مورّخ هوشمند نیز شاید بتواند رابطهى میان رویدادها را تشخیص دهد و معناى آنها را بدون فراگرفتن عمران بفهمد و سرانجام، ماهیّت و علل رویدادهاى برخى زمانها و بعضى ملّتها ممکن است آشکار باشد و نیاز به تنظیم و ترتیب نداشته باشد.(59)
ابن خلدون معناى باطنى تاریخ را تحقیق عقلى و نظرى دربارهى منشأها و علّتها مىداند و این کار را اجتهاد علمى مىنامد. تاریخنگاران منتقد و تیزبین، دربارهى علل رویدادها به تحقیق مىپردازند و دربارهى ظاهر اخبار قضاوت نمىکنند:
... و امّا (تاریخ) در باطن، اندیشهى تحقیق دربارهى حوادث و مبادى آنها و جستوجوى دقیق براى یافتن علل آنهاست و علمى است دربارهى کیفیّات وقایع و موجبات و علل حقیقى آنها و به همین سبب، تاریخ از حکمت سرچشمه مىگیرد و سزاست که از دانشهاى آن شمرده شود.(60)
ابن خلدون تاریخ روایى و توصیفى را، که صورتِ افسانهگویى و حکایتخوانى به خود بگیرد، نمىپذیرد و روش تاریخ را مطالعهى علّى و معلولى رویدادها مىداند. از آنجا که ابن خلدون همواره انحطاط سرزمین خود را مد نظر داشت، بیشتر بر علل انحطاط تمدّنها و جوامع تأکید ورزید. روش درک و شناخت شبکهى پیچیدهى علّتها و معلولهاى دور و نزدیک در یک فرایند تاریخى، تاریخ را از وضع توصیفى خارج کرده و بدان صبغهى تحلیلى مىبخشد.
پىنوشتها:
1. براى یافتن فهرستى از پژوهشهایى که دربارهى ابن خلدون انجام شده است رک: کتابشناسى فیشل(W.J. Fischel)که در پایان ترجمهى روزنتال از مقدمه (چاپ پاریس) آمده است.
2. براى نمونه نگاه کنید به چند اثر زیر که به جنبههاى فلسفى اثر ابن خلدون اختصاص دارد:
N.Schmidt, "Ibn Khaldun, historian, Sociologist and Philosopher" (New York, 1930); C.Issawi, An Arab philosophy of history (London, 1950); M,Mahdi, Ibn Khaldun's Philosophy of history London, 1957.
این اثر با این ویژگىها به فارسى برگردانده شده است: محسن مهدى، فلسفهى تاریخ ابن خلدون، ترجمهى مجید مسعودى (تهران، 1352ش).
3. M.Talbi, "Ibn Haldun et le sens delI'historie", SI ××Vi (1976).
4. براى آگاهى دربارهى دو اصطلاح فلسفهى نظرى تاریخ و فلسفهى انتقادى تاریخ رک: دبلیو. اچ. والش، مقدمهاى برفلسفه تاریخ، ترجمهى ضیاءالدین علایى طباطبایى فصل یکم.
5. فرانتس روزنتال، تاریخ تاریخنگارى در اسلام، ترجمهى دکتر اسداللّه آزاد، جلد 1، ص 56.
6. نام کامل اثر ابن خلدون، که کمتر ذکر مىشود چنین است: کتاب العبر و دیوان المبتدأ و الخبر فى ایّام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوى السلطان الاکبر.
7. ایولاکوست، جهانبینى ابن خلدون ترجمهى مهدى مظفّرى، ص 223 و 225.
8. محسن مهدى، فلسفهى تاریخ ابن خلدون، ص207.
9. M.Talbi, "Ibn khldun", vol. III (1986) p.830.
10. Ibid, p.828.
11. والش، مقدمهاى بر فلسفهى تاریخ، ص 105 ـ 106.
12. براى آگاهى بیشتر در این زمینه نگاه کنید به: همانجا، فصل دوم و پیوست (ب) و عبدالکریم سروش، تفرّج صُنع: گفتارهایى در مقولات اخلاق، صنعت و علم انسانى، ص 1 ـ 189.
13. عبدالرحمن بن خلدون، مقدمهى ابن خلدون، ترجمهى محمدپروین گنابادى، ج 1، ص 2.
14. طه حسین، فلسفهى ابن خلدون الاجتماعیه، ص 38.
15. ابن خلدون، مقدّمه ، ج 1، ص 64.
16. ناصف نصار، اندیشهى واقع گراى ابن خلدون ، ترجمهى یوسف رحیملو، ص 98.
17. ابن خلدون، همان، ص 51 ـ 52.
18. محسن مهدى ، همان، ص 369 ـ 370.
19. عبدالکریم سروش، «دکتر شریعتى و بازسازى فکر دینى»، مجلهى دانشکدهى ادبیات و علوم انسانى دانشگاه فردوسى مشهد: یادنامهى شادروان استاد محمدتقى شریعتى، سال 20، ش 1 و 2، ص 196.
20. محسن مهدى ، همان، ص 372.
21. روزنتال، تاریخِ تاریخنگارى ، ج 1، ص 86.
22. همان، ص 55.
23. ابن خلدون، همان، ص 2 .
24. ناصف نصار، همان، ص 100 .
25. روزنتال، همان، ص 134 .
26. همان، ص 127 ـ 128.
27. همان، ص 128.
28. رک: ابوالحسن علىبنحسین مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمهى ابوالقاسم پاینده؛ همچنین: روزنتال، تاریخِ تاریخنگارى، ج 1، ص 128 ـ 129.
29. ر ک: ابن خلدون، همان، مقدمههاى دوم و سوم، چهارم و پنجم.
30. همان، ص 150.
31. همان، ص 64 ـ 65.
32. در اثر ابن خلدون 45 بار به واژهى عمران واجتماع؛ 145 بار به واژهى عمران؛ 76 بار به واژهى تمدّن؛ 86 بار به واژهى آبادانى (آبادان) و 196 بار به واژهى اجتماع اشاره شده و در مجموع 568 بار از چنین مفاهیمى سخن به میان آمده است. این آمار نشان مىدهد که مفاهیم اجتماعى و مدنى تا چه اندازه ذهن و فکر ابن خلدون را به خود مشغول داشته و چقدر در اثر وى بازتاب دارد.
33. محسن مهدى،همان، ص 240 ـ 241.
34. همان، ص 201 ـ 202.
35. همان، ص 202.
36. همان، ص 223 ـ 224.
37. همان، ص 201؛ آلبرت نصرى علم عمران را همان علم تاریخ مىداند که طبیعتاً نادرست است؛ رک: آلبرت نصرى، برداشت و گزیدهاى از مقدّمهى ابن خلدون، ترجمهى محمدعلى شیخ، ص 16.
38. یوسف رحیم لو، «ابن خلدون»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 3، ص 453.
39. ابو خلدون ساطع الحصرى، دراسات عن مقدّمة ابن خلدون، ص 246.
40. محسن مهدى، همان، ص 368 ـ 372.
41. ناصف نصار، همان، ص 107 ـ 108.
42. همان، ص 39.
43. ابن خلدون، همان، ص 3.
44. محسن مهدى، همان، ص 191.
45. همان، ص 194 ـ 195.
46. همان، ص 195 ـ 196.
47. ابن خلدون، همان، ص 196.
48. محسن مهدى، همان، ص 171 ـ 172.
49. محمدبن جریر طبرى، تاریخ طبرى،ترجمهى ابوالقاسم پاینده، ج 1، ص 6 ـ 7.
50. محسن مهدى، همان، ص 174 ـ 175.
51. همان، ص 176 ـ 177.
52. همان، ص 183 ـ 184.
53. همان، ص 184.
54. ابن خلدون، همان، ص 13 ـ 14.
55. همان، ج 1، ص 68 ـ 69.
56. محسن مهدى، همان، ص 198 ـ 199.
57. ابن خلدون، همان، ص 51.
58. محسن مهدى، همان، ص 295.
59. همان، ص 364.
60. ابن خلدون، همان، ص 2.
منابع:
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمدپروین گنابادى (تهران، 1366ش).
ـ ایولاکوست، جهان بینى ابن خلدون، ترجمه مهدى مظفرى (تهران، 1354ش).
ـ حسین، طه، فلسفهى ابن خلدون الاجتماعیه (بیروت، 1975م).
ـ رحیملو، یوسف، «ابن خلدون»، دایرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 3 (تهران، 1369ش).
ـ روزنتال، فرانتس، تاریخ تاریخنگارى در اسلام، ترجمه دکتر اسداللّه آزاد، ج 1 (تهران، 1365ش).
ـ ساطع الحصرى، ابوخلدون، دراسات عن مقدمة ابن خلدون (مصر 1953م).
ـ سروش، عبدالکریم تفرج صنع (تهران، 1366ش).
ـــــــــــــــــــــــــــ ، «دکتر شریعتى و بازسازى فکر دینى» مجلهى دانشکده ادبیات و علوم اسلامى دانشگاه فردوسى (مشهد، یادنامهى شادروان استاد محمدتقى شریعتى سال 20 شماره 1 و 2، 1366ش).
ـ طبرى، محمدبن جریر، تاریخ طبرى، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، 1345).
ـ مسعودى، ابوالحسن على بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، 1366ش).
ـ مهدى، محسن، فلسفهى تاریخ ابن خلدون، ترجمه مجید مسعودى (تهران، 1352ش).
ـ نصرى، البرت، برداشت و گزیدهاى از مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمدعلى شیخ (تهران، 1363ش).
ـ والش، دبلیو. اچ، مقدمهاى بر فلسفه تاریخ، ترجمه ضیاءالدین علایىطباطبایى (تهران، 1363ش).
- M.Talbi, "Ibn khldum", vol. III (1986) p.830.
________________________________________
1 استادیار گروه تاریخ دانشگاه الزهرا(س).
2d'Herblot.
3M.Talbi.
4positivism.
5idealist.
6F.Rosental.
7R.K.Poper.
7-1-5. شخصیت ها[زندگینامه ها؛ اندیشه ها و...]
دیدگاه معرفت شناختى و روش شناختى ابن خلدون دربارهى تاریخ
دکتر مهدى فرهانى منفرد(1)
عبدالرحمنبن خلدون به عنوان پدر فلسفه تاریخ شناخته شده است. براى بیشتر پژوهشگرانى که به بررسى اندیشههاى ابن خلدون پرداختهاند، دیدگاههاى او در عرصه فلسفه نظرى تاریخ جاذبه بیشترى داشته است. بررسى دقیق مقدمه نشان مىدهد که ابن خلدون افزون بر ارایه یک نظام نظرى براى بررسى چگونگى تحول جوامع انسانى، دیدگاههایى را مطرح مىکند که در چارچوب فلسفه علم تاریخ یا فلسفه انتقادى تاریخ در خور بررسى است. این نوشتار بر آن است که نخستین بارقههاى مباحثى چون تاریخ انتقادى، جامعهشناسى تاریخى و روانشناسى تاریخى در مقدمه قابل جستجو و شناسایى است.
واژههاى کلیدى: ابن خلدون، فلسفهى نظرى تاریخ، فلسفه علم تاریخ.
1 ـ مقدمه
عبدالرحمنبن خلدون (784 ـ 732ق / 1382 ـ 1332م) تاریخنگار، سیاستمدار، فیلسوف و ادیب مسلمان، در مقدمهاى که بر کتاب تاریخ خود العبر و در حقیقت بر تاریخ نگرى و تاریخنگارى نگاشت، اندیشههاى بدیع، ژرف و بحث انگیزى را طرح افکند. از نخستین توجه دِبلو(2) به ابن خلدون در سال 1109 قمرى / 1697 میلادى تا این زمان، پژوهشهاى فراوانى دربارهى زندگى، آثار، اندیشهها و زوایاى ناشناخته و ناگشودهى افکار این متفکّر نواندیشِ جهان اسلام صورت پذیرفته است.(1) در خلال این پژوهشها، ابن خلدون به عنوان یک مورّخ، فیلسوفِ تاریخ و جامعهشناس و مبدع رشتههاى مختلفى از دانشهاى امروزین شناخته شده است. با وجود گستردگى این پژوهشها و با آنکه ابن خلدونشناسى در آغازِ راه خود نیست، نمىتوان آن را کامل و سامان یافته دانست. با مطالعهى مقدمه، مىتوان اندیشههایى را باز شناخت که کمتر بدان توجه شده است. یکى از این زمینهها، چگونگى و ابعاد پیوند فکرى ابن خلدون با دانش تاریخ است. بیشتر آثارى که دیدگاههاى ابن خلدون دربارهى تاریخ را مورد بحث قرار داده، تنها به ابعاد فلسفى این دیدگاهها پرداخته و به فلسفهى تاریخ محدود بوده است.(2) گذشته از اثر تلبى(3) دربارهى «ابن خلدون و معنى تاریخ»(3) کمتر مىتوان اثر مستقلى را یافت که پیوند فکرى ابن خلدون و تاریخ را از نظرگاه فلسفهى تاریخ مورد بحث قرار نداده باشد؛ حال آنکه این موضوع تنها یکى از ابعاد اندیشههاى او دربارهى تاریخ است.
اندیشههاى ابن خلدون دربارهى تاریخ (به عنوان یک علم) را مىتوان در دو نگرش اصلى جا داد: جایى که ابن خلدون از دیدگاه یک معرفتشناس یا فیلسوف علم (Epistemologist) به تاریخ مىنگرد و دیگر جایى که او از منظر یک روششناس (Methodologist) دربارهى تاریخ سخن مىراند. در هر یک از این دو، اندیشههاى ویژهاى دربارهى علم تاریخ طرح مىشود که به طور جداگانه قابل بررسى است. نگرش ابن خلدون به تاریخ به عنوان یک فیلسوف تاریخ، به فلسفهى نظرىِ تاریخ محدود نمىشود و فلسفهى انتقادى یا فلسفهى علم تاریخ را نیز در بر مىگیرد.(4) در نوشتار حاضر از اندیشهى ابن خلدون دربارهى فلسفهى نظرى تاریخ که مورد بررسى بسیار قرار گرفته است چشم مىپوشیم و به بُعد معرفتشناسانهى تفکّر او دربارهى تاریخ توجّه مىکنیم. نگاه بى سابقه و تازهى او به تاریخ به عنوان دانشى مستقل، تعریف این دانش، بر شمردن ویژگىهاى آن و تفحّص در پیوند آن با دیگر دانشها، در زمرهى مباحث معرفت شناسانهى ابن خلدون در زمینهى تاریخ است.
ابن خلدون در جایگاه یک روششناس، با بینشى نبوغآمیز، از روش تاریخنگارى سنّتى انتقاد مىکند و کاستىها و نادرستىهاى آن را بر مىشمرد. هنگامى که او در وادى شناخت انگیزهى آن کاستىها گام مىزند، تحلیلهایى ارائه مىکند که ناظر بر روانشناسى تاریخى، یعنى بُعد ناشناختهى دیگرى از اندیشهى اوست. در نوشتار حاضر که بر اساس مطالعهى مکرر مقدمه شکل گرفته است، کوشش مىشود با تکیه بر مقدمه و توجه به آثار پژوهندگانِ عرصهى ابن خلدونشناسى، جنبههاى یاد شدهى اندیشهى ابن خلدون مورد بررسى و تحلیل قرار گیرد.
2 ـ نگرش معرفتشناسانهى ابن خلدون به تاریخ
2 ـ 1 ـ طرح تاریخ به عنوان یک علم
کسانى که از مباحثِ اصلى فلسفهى علم تاریخ آگاهاند، به خوبى مىدانند که مسألهى علم بودن یا نبودنِ تاریخ از بنیادىترین و متداولترین بحثهاى این شاخه از فلسفهى علم است. در فلسفهى علم یا فلسفهى انتقادى تاریخ سعى بر این است که روشن گردد آیا مىتوان تاریخ را علم دانست؟ موضوع، روش و فایدهى چنین علمى چیست و چه نسبت و پیوندى میان آن و علوم دیگر برقرار است؟
ابن خلدون که خود تاریخ درس مىداد(5) و کتابِ تاریخ مهمى از خود به یادگار نهاد،(6) براى نخستین بار به این رشته از مطالعات انسانى، از دیدگاه علمى نظر کرد. گفته شده که ابن خلدون، تاریخ را به شیوهاى مطالعه کرد و مفهومى از آن ارائه داد که در کُل با شیوه و مفهوم امروزى آن همسان است.(7) هر چند چنانکه محسن مهدى خاطر نشان مىکند، ممکن است مقدمه، تاریخ فکر تاریخى را هم در بر داشته باشد،(8) ولى به طور اصولى به خود فکر تاریخى اختصاص دارد. اگر توسیدید مبدع تاریخ بود، ابن خلدون آن را به صورت یک علم معرفى کرد(9) و از این رهگذر، عنوانِ بنیانگذارِ برجستهى علم تاریخ را به خود اختصاص داد.(10)
پس از سدهى نوزدهم و بیستم میلادى، که در غرب علوم به شاخههاى مختلف تقسیم شد، بسیارى از شاخههاى نوین علم ظهور کرد و در عرصهى علوم انسانى نیز تاریخ و جامعهشناسى، راه خود را از دیگر علوم جدا کردند و علاقهمندان به این دانشها کوشیدند هویت آنها را به اثبات رسانند؛ از اینرو، حتّى در میان خود مورّخان دو گرایش پدید آمد: نخست گرایش سنتى بود که کوشش براى ارتقاى تاریخ به سطح یک علم را بىثمر مىدانست و دیگر دیدگاهى که درصدد بود تاریخ را بر مسند برتر و جایگاه استوارترى بنشاند و از آن به عنوان یک علم دفاع کند. به زعم پیروان مکتب پوزیتیویسم(4) (مثبت گرایى)، علوم طبیعى تنها منبع دانش است و بنابراین، تاریخ در زمرهى فعالیتهاى علمى محسوب نمىشود. از دیگر سو، برخى از فیلسوفانِ ایدآلیست(5) که خود تجربهى تاریخ نویسى دارند، معتقدند که تاریخ همردیف علوم طبیعى قرار مىگیرد، چرا که رشتهى مستقلى از دانش است و موضوع ویژهاى دارد و قابل تبدیل به هیچ دانش دیگر نیست. به نظر کالینگ وود، تجلّى تاریخ به صورت یک رشتهى مستقل، از ویژگىهاى زندگى فکرى عصر حاضر است.(11)
آنان که تاریخ را از جرگهى علوم مىرانند، این رشته را با علوم طبیعى مقایسه کرده و حکم مىکنند که تاریخ از چنان ویژگىهایى برخوردار نیست. هواداران نظریهى علم بودن تاریخ هم با مقایسهاى از همین دست، مىکوشند آن ویژگىها را براى تاریخ نیز اثبات کنند. نخستین گروه، سر و کار داشتن تاریخ با رویدادهاى جزئى و منفرد را با اصل تعمیم در علوم طبیعى مباین مىدانند. آنان بر این مهم پاى مىفشرند که ویژگى تکرار ناپذیرى که سرشت وقایع تاریخى است، مانع تجربهپذیر بودن آن و رسیدن به قوانین کلّى است. مباحث درازدامنه و پیچیدهى دیگرى نیز مطرح مىشود که بررسى آن در حوصلهى این نوشتار نیست.(12)
شایان نگرش است که مایههایى از چنین بحثها و پاسخ برخى از پرسشهاى اساسى این گفتوگوها در مقدمه دیده مىشود و تفکر تاریخى امروزین، از بُعد معرفتشناسانه به تفکر تاریخى ابن خلدون بسیار نزدیک است. اینکه ابن خلدون دو گونه تاریخ را از یکدیگر جدا مىکند و یکى را بر دیگرى برترى مىدهد، شاید ناظر بر همین دو دیدگاه باشد:
تاریخ از فنون متداول در میان همهى ملتها و نژادهاست. براى آن سفرها و جهانگردىها مىکنند. هم مردم عامى و بىنام و نشان به معرفت آن اشتیاق دارند و هم پادشاهان و بزرگان به شناختن آن شیفتگى نشان مىدهند؛ و در فهمیدن آن دانایان و نادانان یکساناند؛ چه در ظاهر اخبارى بیش نیست دربارهى روزگارها و دولتهاى پیشین و سرگذشت قرون نخستین که گفتارها را به آنها مىآرایند و بدانها مثل مىزنند و انجمنهاى پرجمعیّت را به نقل آنها آرایش مىدهند... .
و امّا در باطن، اندیشه و تحقیق دربارهى حوادث و مبادى آنها و جستوجوى دقیق براى یافتن علل آنهاست و علمى است دربارهى کیفیات وقایع و موجبات و علل حقیقى آنها... .(13)
تفاوتى که ابن خلدون میان معناى ظاهرى و باطنى تاریخ قایل مىشود، همان تفاوتِ برداشت عوامانه دربارهى تاریخ و برداشت علمى است. طه حسین معتقد است که منظور ابن خلدون در این متن، علم به معناى عام آن، یعنى معرفت و آگاهى است؛(14) در صورتى که سخنان بعدى ابن خلدون دربارهى ویژگىهاى تاریخ و روشهاى این علم به خوبى نشان مىدهد که مراد او به هیچ رو معناى عام معرفت نبوده و علم به معناى خاص آن را مد نظر دارد.
اما تفاوتهاى تاریخ ظاهرى و باطنى در چیست و این تفاوتها چگونه مىتواند اجزا و عناصر سازمان دهنده و قابل دفاعِ علم تاریخ باشد؟
هر چند این تفاوتها را در مباحث بعد به تفصیل بررسى خواهیم کرد، در اینجا مختصراً بدان اشاره مىکنیم. نخستین اصلى که از تفاوتهاى این دو گونه تاریخ سرچشمه مىگیرد، به تعریف ابن خلدون از تاریخ بر مىگردد:
باید دانست که حقیقت تاریخ، خبر دادن از اجتماع انسانى، یعنى اجتماعِ جهان و کیفیاتى است که بر طبیعت این اجتماع عارض مىشود؛ چون توحّش و همزیستى و عصبیّتها و انواع جهانگشایىهاى بشر و چیرگى گروهى بر گروه دیگر و آن چه از این عصبیّتها و چیرگىها ایجاد مىشود، (مانند: تشکیل سلطنت و دولت و مراتب و درجات آن) و آن چه بشر در پرتو کوشش و کار خویش به دست مىآورد، (چون پیشهها، معاش، دانشها و هنرها) و دیگر عادات و احوالى که در نتیجهى این اجتماع روى مىدهد.(15)
هر چند ناصف نصار مىگوید که ابن خلدون تعریف واحد و روشنى از تاریخ نمىدهد؛(16) ولى گمان مىرود این تعریف در شمار روشنترین تعاریفى است که تا زمان ابن خلدون دربارهى تاریخ ارائه شده است. ویژگى اصلى این تعریف بهرهمندى آن از عناصرى است که تا مدّتها، حتى برجستهترین مورّخان بدان نیندیشیدند. چنین تعریفى، تاریخ را تنها، تاریخ سیاسى، یعنى تاریخِ حکومتها و جنگها نمىداند. هر چند ابن خلدون در زندگى سیاسى شاهد حکومتهاى زودگذر و ستیزهاى دودمانى فراوان بود، به هیچ رو غبار این آشفتگىهاى سیاسى، بر دامن اندیشهى وى ننشست و افق اندیشهى او را محدود نکرد. او واحدِ مطالعهى تاریخ را جامعه مىداند، نه دولت. تشکیل دولتها و نزاع آنها با هم، تنها گوشهاى از این پرده و جزئى از صحنهى بزرگتر، یعنى اجتماع است. در این مجموعه نباید از «پیشهها» و «دانشها و هنرها» غافل بود. البته انسان در مرکز این توجّه قرار دارد و سرگذشت او کانون مطالعهى علم تاریخ است.
روش تاریخى نیز از نکات مهمّى است که ابن خلدون بر آن تأکید دارد. از آنجا که در بخش دیگر این نوشتار مستقلاً دربارهى روش تاریخى بحث مىشود، تنها به این نکته بسنده مىکنیم که از نظر ابن خلدون روش تاریخى بر دو اصل انتقاد و تعلیل استوار است. هیچ تاریخى را نمىتوان به راستى علم نامید، مگر آنکه از دیدگاه انتقادى و علّى برخوردار باشد.
2 ـ 2 ـ فایدهى تاریخ
براى شناخت جایگاه یک علم، باید میزان سودمندى آن مورد توجّه قرار گیرد. ابن خلدون چه فایدهاى براى تاریخ قایل است؟ نخست باید بگوییم که او تاریخ را دانشى بزرگ قلمداد کرده و به کسانى که از اسرار و فنون آن غفلت ورزیدهاند انتقاد مىکند:
... و متقدّمان، دانش تاریخ را بزرگ و با اهمیّت تلقّى نکردهاند، مگر به عللى یاد کرده. به حدى که طبرى و بخارى و پیش از آن دو، ابن اسحاق و نظایر آنها، از دانشمندان ملّت اسلام، آن را به خود نسبت داده و در شمار مورخان در آمدهاند؛ ولى از بسیارى از این اسرار که در فن تاریخ هست غفلت ورزیدهاند و حتّى کار به جایى کشیده که منتسبان به فنّ تاریخ در زمرهى نادانان شمرده مىشوند؛ و عوام و آنان که در علوم راسخ نیستند، مطالعه و روایت از آن و خوض در آن و ریزهخوارى از آن را بىاهمیّت تلقى مىکنند.(17)
انتظار ابن خلدون از چنین دانش با اهمیّتى چه بود؟ او مىکوشید جامعهى خود را به سوى هدفى که فلسفهى سیاسى تعیین کرده بود رهنمون شود. دلیل کامیاب نبودن او در جریانهاى سیاسى این بود که از اوضاع و احوال ویژهاى که مىبایست در قبال آن عمل کند آگاهى کافى نداشت. هیچ علمى نمىتوانست او را به این آگاهى برساند. فقط تاریخ مىتواند به مردِ عمل بیاموزد که دیگران در شرایط مشابه چگونه عمل کردند؛ چه راههایى را برگزیدند و تا چه اندازه کامیاب شدند. تنها تاریخ مىتواند علل ویژهى رویدادهاى خاصّى را بیان کند و نشان دهد که آیا راههایى را برگزیدند و تا چه اندازه کامیاب شدند. تنها تاریخ مىتواند علل ویژهى رویدادهاى خاصّى را بیان کند و نشان دهد که آیا راههاى انتخاب شده و تصمیمهاى گرفته شده خوب بوده است یا نه. ابن خلدون به تاریخ روى آورد تا به علل، حدود و جهت انحطاط موطن خود در دورهى حیاتش پى ببرد و بالاخره از آن یارى جوید، تا خردمندانهتر عمل کند. فقط تاریخ مىتوانست به مرد عمل یارى کندتا تشخیص دهد که چه راههاى متفاوتى بر روى او باز است و تا چه حدود مىتواند به تحقق آرمانهاى خود امیدوار باشد. هیچ یک از این کارها از علم عمران ساخته نبود؛ زیرا تاریخ است که با عمل سیاسى پیوندى بسیار نزدیک دارد.(18)
سروش در اشاره به همین ثمرهى عملى علم تاریخ مىگوید:
... علم تاریخ، انسانشناسىِ عملى و واقعى را مىآموزد. انسانِ فلسفه، دیگر است و انسانى که در تاریخ شناخته مىشود دیگر؛ و بسیار آموزنده است که آدمى انسانشناسى خود را از تاریخ برگیرد. دانستن تاریخ، تحمّل مىآورد، تساهل مىآورد، توفیق سیاسى مىآورد، قدرت نوآورى به شخص مىدهد، سعهى صدر مىدهد، جهان را فراختر مىکند و....(19)
از سوى دیگر، ابن خلدون به تاریخ روى نیاورد تا معیارها و هدفهاى خود را بیابد و بداند چگونه فکر تدریجاً به فعل در مىآید و یا مسیر آیندهى تاریخ را پیشبینى کند و تکلیف آیندهى خود را بداند تا بتواند به جریان پیشاپیش تعیین شدهى تاریخ بپیوندد. در نظر او هیچ علمى نمىتوانست مسیر آیندهى رویدادها و کردار آیندهى انسان را تعیین کند. مرد خردمند موظّف است تشخیص دهد در شرایط ویژه، بهترین کردار کدام است. تاریخ مىتواند به خردمند یارى کند تا راه بهترى را برگزیند، اما نمىتواند راه را براى او انتخاب کند.(20)
2 ـ 3 ـ جایگاه تاریخ در میان علوم
تاریخ از نظر معرفتشناسى در کدام دسته از علوم جا دارد؟ در یک تقسیم سنّتى، علوم به دو دستهى عقلى و نقلى تقسیم مىشود و تاریخ معمولاً در زمرهى علوم نقلى قرار مىگیرد. این طرز فکر دربارهى تاریخ، با سنت تاریخنگارى اسلامى آغاز شد که به خاطر اهمیّت و تقدّس اخبار و احادیث پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و دیگر بزرگانِ دین، نقلِ بىکم و کاستِ آن اخبار در کتب مورّخان مورد اهتمام قرار گرفت. شاید برجستهترین نمایندهى مکتب تاریخنگارى سنّتى نقلى در اسلام، محمدبنجریر طبرى (حدود 311 ـ 225ق / 923 ـ 839م) باشد که در تاریخ خود،تقریباً همهى اخبار را بدون هیچگونه نقد و تفکیک و تحلیل، در پى هم آورد و تلاش کرد مجموعهاى از اخبار متفاوت را در کنار هم گزارش کند. به عقیدهى روزنتال،(6) طبرى نخستین کسى بود که صورت وقایعنگاشتى را براى نوشتهى تاریخى مورد استفاده قرار داد و آن را به تکامل رساند.(21)
ابوالحسن مسعودى (د. 346ق / 957م) به درستى چنین مىنویسد که تاریخنگارى نزد علماى مسلمان عبارت بود از نقل اطلاعات واقعى (خبر) و نه پژوهش نظرى (بحث و نظر) و مؤلف خود را بیشتر یک گردآورنده (جامع) اخبار و اطلاعات مىداند.(22) این تاریخنگارى در طول سدههاى پیاپى به شیوهاى تغییرناپذیر ادامه یافت. البته مورخان مبرّز و با اهمیّتى چون مسعودى و ابن مسکویه (د. 421ق / 1030م)، تاریخنگارى و تاریخ را به شیوهى دیگرى نیز دیدند، ولى هرگز نتوانستند در جریان سنّتى و چیرهى تاریخ نویسى دگرگونى بنیادى پدید آورند.
برجستهترین چهره در میان مورخانِ اندکى که با طرز تفکّر سنتى تاریخنگارى ناسازگارى نشان دادند، ابن خلدون بود. به نظر ابن خلدون
...تاریخ علمى است دربارهى کیفیات وقایع و موجبات و علل حقیقى آنها و به همین سبب تاریخ از حکمت سرچشمه مىگیرد و سزاست که از دانشهاى آن شمرده مىشود.(23)
با چنین برداشتى، تاریخ از شکل سنتى و نقلى خود فاصلهاى شگرف خواهد گرفت.
ابن خلدون سرچشمهى تاریخ را حکمت مىداند و بدین سان آن را از دو ویژگى بهرهمند مىسازد:نخست خصیصهى ذاتى حکمت؛ یعنى کلاننگرى. این در تفکر تاریخى ابن خلدون نکتهاى اساسى است. از نظر او کار مورّخ به همهى مظاهر اجتماعى فعّالیت بشرى مربوط مىشود: مسائل سیاسى، اقتصادى و فرهنگى. به نظر ابن خلدون واقعهى تاریخى اساساً واقعهاى اجتماعى است؛ از همین رو، باید در چارچوبى با ابعاد وسیع و متعدد تبیین شود و توالى زمانى با تحوّل عمومىِ جامعه پیوند یابد. رویدادهاى تاریخى به صورت افقى و عمودى با هم پیوند دارد و تبیین یک رویداد به معناى قرار دادن آن در مجموعهاى از «شهادتها و دلالتهاى بىشمار و همواره متغیّر» است. بدین ترتیب ویژگى دوگانهى رویدادِ تاریخى عبارت است از: انفراد زمانى و بُعد اجتماعى.(24)
بدین سان، اگر چه مورخ با رویدادهاى منفرد و جزئى سر و کار دارد، مىتواند در نگرشى کلان به سیر رویدادها، به یک واحد مطالعهى کلى، یعنى جامعه، نظر داشته باشد و در درون آن کلّ واحد، رویدادهاى منفرد را سازمان دهد. ابن خلدون با پیوند زدن تاریخ و اجتماع، زمینهى عملى آن کلاننگرى را که امروزه از ویژگىهاى علوم اجتماعى است فراهم مىکند.
دیگر ثمره تلقّى ابنخلدون از تاریخ برخوردار ساختن این دانش از جنبهى تعقّلى و خردورزانه است. حکمت در ذات خود با عقلانیّت پیوند دارد و علمى که از آن سرچشمه بگیرد نیز باید واجد این ویژگى باشد. اینکه او را موجد فلسفهى تاریخ مىدانند، ناظر بر همین معناست که ابن خلدون براى نخستین بار کوشید تاریخ را از نگرشى فلسفى بارور کند و رویدادهاى جزئى را در قالبى کلان و فلسفى ببیند. ابن خلدون با طرح روش انتقادى در پذیرش اخبار تاریخى، همان جنبهى تعقّلىِ نگرش فلسفى را پیش مىکشد و بدینسان میان دو مفهوم نقلى و عقلىِ تاریخ پُلى مىزند و تاریخ را در مرز میان این دو روش قرار مىدهد. تاریخ تا جایى که به جمع آورى آگاهىها و گزارش اخبار و اطلاعات مىپردازد، کارکردى کاملاً نقلى دارد، ولى این تنها آغاز راه تاریخنویسى است و خطا خواهد بود اگر گمان کنیم که تنها اخبار و آگاهىها و گزارشها علم تاریخ را تشکیل مىدهد. با گذر از این مرحله و گام نهادن به وادى تعقّل و خردورزى براى نقد و سنجش اخبار تاریخى، به شیوهاى همهجانبه، تاریخ به حوزهى علوم نزدیک خواهد شد.
البته، فلسفه در جایگاهى قرار داشت که مىتوانست مشکلات بزرگ تاریخ را حل کند، ولى تاریخنگارانِ مسلمان، هرگز بدین منظور از آن استفادهى مؤثرى نکردند. مسألهى جزئى بودنِ رویدادهاى تاریخى و رابطهى اعتبار آن با واقعیت، اسباب زحمت و بار خاطر تاریخ نگاران بود و آنان با وفادارى به تعریف خود از تاریخ، یعنى «علم گزارش واقعیات»، از این مقوله در کتابهاى تاریخى خود چندان سخن نراندند.(25) با دریغ بسیار، اندیشههاى ابن خلدون در همهى زمینهها و از جمله در همین زمینه، رهروان شایسته و تأثیرگذارى نیافت و به فراموشى سپرده شد، تا آنکه در کلام متفکّران غربى با آرایههاى دیگر چهره نمود و بسى طول کشید تا غربیان به اقرار آمدند که سرچشمهى آن افکار بدیع، مقدمهى ابن خلدون است.
2 ـ 4 ـ تاریخ و دانشهاى دیگر
معرفتشناسى، تاریخ را در زمرهى علوم مصرفى قلمداد مىکند و آن را به علوم دیگر نیازمند مىداند. ابن خلدون هم مورّخ را براى نقد اخبار تاریخى و داورى صحیح دربارهى آنها به علوم دیگرى نیازمند مىداند. در زیر به این علوم یاریگر و نظر ابن خلدون دربارهى آنها اشاره خواهیم کرد.
2 ـ 4 ـ 1 ـ جغرافیا
تاریخنگارى اسلامى ناگزیر با جغرافیا پیوند یافت. فتوحات مسلمانان و گسترش افق جغرافیایى، توجّه مورّخان را به جغرافیا جلب کرد؛ براى نمونه، در آثار اولیهاى چون فتوح البلدان بلاذرى، مىتوان توضیحاتى را با سرشت جغرافیایى یافت. دادههاى جغرافیایى انگیزهى مؤثرى براى تحوّل و تطوّر علم جغرافیا در نزد مسلمانان شد و تا حد زیادى آن را موجّه ساخت، ولى تأثیر قابل ملاحظهاى بر تاریخنگارى نگذاشت. آثار فتوح، همچون بلاذرى، فرصتهایى را براى گام نهادن به عرصهى مسائلِ جغرافیایى فراهم کرد.
نفوذ مؤثر دیگر جغرافیا در قلمرو تاریخنگارى از طریق تاریخهاى محلى صورت گرفت. این تاریخها، طبیعتاً، به جغرافیاى مکان مورد بحث، شرح پستى و بلندىهاى آن، عمارتها، بناهاى یادبود و آثار باستانى مىپرداخت. با پدید آمدن افرادى چون ابن عدیم که بخشى از تاریخ حلب او به جغرافیاى شمال سوریه اختصاص یافت؛ ابن شدّاد که بر حسب تقسیمات ناحیهاى به نوشتن تاریخ شمال سوریه و بینالنهرین همّت گماشت و برخى دیگر از تاریخنگاران مصرى؛ تاریخهاى محلّى، به منزلهى متون جغرافیایى، از اهمّیتِ زیادى برخوردار شد.(26)
نخستین مؤلّفى که تاریخ و جغرافیا را به سبکى ممتاز و درخشان با هم درآمیخت مسعودى بود. در آن زمان، احمد ابن ابى یعقوب، معروف به یعقوبى (د. 284ق / 897م) هنوز کتابهاى تاریخى و جغرافیایى خود را مجزّا نگه داشته بود. مسعودى پیش از آن که در تاریخ خود به توصیف و شرح رویدادهاى تاریخى بپردازد، به وصف شکل زمین، شهرها، پدیدههاى جغرافیایى برجسته، اقیانوسها، کوهها، جزیرهها، دریاچهها، بناها، تغییر شکلهاى زمین و مسائلى از این دست پرداخت.(27) کار مسعودى نتوانست بر دنبالهروان سنّتِ طبرى تأثیر گذارد، هر چند در میان آنان کسانى بودند که آثار جغرافیایى (اخبارالبلدان) را دستهاى از منابع خاص مىدانستند که باید مورد استفادهى تاریخنگار قرار گیرد.(28)
باید گفت که ابن خلدون پیوند جغرافیا و تاریخ را به گونهى دیگرى مىدید. او چون مسعودى، تنها به توصیف جغرافیاى طبیعى جهان نپرداخت و فلسفهى جغرافیا را در مقدمه مطرح کرد و آن را با تاریخ پیوند داد. طبیعت در کانون اندیشهى ابن خلدون قرار داشت و در بررسى جوامع و بیان تفاوت آنها با هم، از محیط زیست این جوامع سخن راند.
ابن خلدون، در مقدمهى دوم اثر خود و بخش تکمیلى آن از جغرافیا سخن رانده و در سه مقدمهى بعد نیز این مسأله را پى گرفته است. او در نگرش خود به جغرافیا، بر دریاها و رودها و تفکیک نقاط آباد زمین از سرزمینهاى خشک تأکید کرد. به باور او، در اقالیم «معتدل و منحرف» آب و هوا بر «بسیارى از کیفیات و حالات» انسان، از جمله بر رنگِ نژادهاى گوناگون تأثیر دارد. از نظر او آب مایهى آبادانى و آبادانى مقدمهى پدید آمدنِ اجتماع است. آبادانى موجبات وسعت و فراخى رزق و روزى را فراهم مىکند و کیفیتِ معاش، به نوبهى خود بر ظاهر و خلق و خوى جوامع تأثیر مىگذارد.(29) بدینسان ابن خلدون جغرافیا را یکى از عوامل بنیادى در شکلگیرى جوامع مىداند. او پس از تشریح اقالیم هفتگانه و کیفیّت این اقالیم مىنویسد:
... قسمت آباد نواحى خشکى کرهى زمین وسط آن است؛ زیرا افراط گرما در جنوب و شدّت سرما در شمال مانع عمران است و چون دو سوى شمال و جنوب در سرما و گرما با هم متضادند، باید از این کیفیّت در هر دو سوى به تدریج کاسته شود تا در وسط و مرکز زمین اعتدال حاصل آید؛ از اینرو اقلیم چهارم براى آبادانى و عمران سازگارتر است و آنچه در جوانب آن است، یعنى اقلیمهاى سوم و پنجم پس از اقلیم مزبور، از دیگر اقالیم به اعتدال نزدیکتر مىباشد، ولى اقلیمهاى دوم و ششم از اعتدال دور است و اقلیمهاى اول و هفتم به درجات دورتر است؛ به همین سبب، دانشها و هنرها و ساختمانها و پوشیدنىها و خوردنىها و میوهها و بلکه جانوران و همهى چیزهایى که در این اقلیمهاى سه گانهى مرکزى پدید آمدهاند، به اعتدال اختصاص یافتهاند و افراد بشرى که ساکنانِ این اقلیمها را تشکیل مىدهند، از حیثِ جسم و رنگ و اخلاق و ادیان مستقیمتر و راست ترند. حتّى نبوّتها و پیامبران بیشتر در این اقلیمها بودهاند و در اقلیمهاى جنوبى و شمالى از بعثتى اطلاع نداریم؛ زیرا پیامبران و فرستادگان خدا مخصوص به کاملترین افراد نوع بشر، از لحاظ آفرینش و خوى بودهاند.(30)
بدین ترتیب، ابن خلدون با سخن راندن از فلسفهى جغرافیا و نقش آن در پدید آمدنِ جوامع و شکلگیرى و تکوین نژادها و کیفیات مختلف افراد آنها، جغرافیا را نه به صورت پدیدهاى جدا و مترتب بر تاریخ، بلکه به عنوان عاملى زیر ساختى در شکلگیرى جریانهاى تاریخى مىداند.
2 ـ 4 ـ 2 ـ روانشناسى: روانشناسى تاریخى
مورّخ، آنجا که در تحلیل رویدادهاى تاریخى به انگیزهى افراد توجّه دارد و شرایط روحى و فکرى آنان را مورد بررسى قرار مىدهد و کنش مردان تاریخى در صحنهى عمل را تجزیه و تحلیل مىکند، ناگزیر است دید و نگرشى روانشناسانه داشته باشد. علم روانشناسى به مورخ یارى مىرساند تا دریابد که مردانِ مؤثر بر رویدادها و جریانهاى تاریخى و شخصیتهاى برجستهى تاریخ، داراى چه ویژگىهاى روحى و روانىاى بودهاند که سبب شده است چنین مؤثر باشند و زندگى جوامع بشرى را دستخوش دگرگونى کنند؟ روانشناسى هنگامى که مىکوشد با تکیه بر اخبار و قراین تاریخى، به این پرسش و پرسشهاى زیادى از این دست پاسخ گوید، یاریگر تاریخ است و از این رهگذر است که روانشناسى تاریخى پدید مىآید.
روانشناسى تاریخى (Historical Psycology) دانشى تازهزاد است که هنوز نتوانسته توجّه مورخان را به اندازهى کافى به خود جلب کند. این دانش، اگر چه سابقهى نظرى چندانى ندارد، ولى پیشینهى توجّه به آن در تجزیه و تحلیل تاریخ، در میان آثار مورّخین پیشین نمونههایى نادر دارد.
از نمونههاى شایان نگرشى که ابن خلدون در آن تحلیلى مبتنى بر روانشناسى تاریخى ارائه مىکند آنجاست که علل خطاى مورّخان را بر مىشمرد:
... و راه یافتن دروغ به خبر از امور طبیعى است و آن را موجبات و مقتضیاتى است؛ از آن جمله پیروى از آرا و معتقدات و مذاهب مىباشد، چه اگر روح آدمى در پذیرفتن خبر بر حالت اعتدال باشد، از لحاظ درستى یا نادرستى و دقّت نظر حق آن را ادا مىکند تا صدق آن از کذب آشکار شود؛ لیکن اگر خاطر او به پیروى از یک عقیده یا مذهبى شیفته باشد، بىدرنگ و در نخستین وهله هر خبرى را که موافق آن عقیده بیابد مىپذیرد و این تمایل و هواخواهى به منزلهى پردهاى است که روى دیدهى بصیرت وى را مىپوشد و او را از انتقاد و منقّح کردن خبر باز مىدارد و در نتیجه در ورطهى پذیرفتن و نقل کردن دروغ فرو مىافتد.(31)
در این زمینه، ابن خلدون گرایش طبیعى روح و روان انسان به صاحبان قدرت و منزلت را نیز مدّ نظر قرار مىدهد. این گرایش سبب مىشود که مورّخانِ تقرّبجو «از راه ثناخوانى و مدیحهسرایى و ستایش اعمال آنها و نامور ساختن ایشان به صفات نیک» خبر دروغ و ساختگى را بر خبر راست برترى دهند. در جاى دیگر، وقتى ابن خلدون در زمینهى فروپاشى، انحطاط قدرتهاى حاکم و رابطهى روحى تجمّل و سستعنصرى و شکست پذیرى سخن مىراند، باز هم به نکات روانشناسانه توجّه دارد که بحث مفصّلى است و در حوصلهى این نوشتار نیست.
2 ـ 4 ـ 3 ـ تاریخ و علم عمران
پیش از آنکه به بررسى پیوند میان تاریخ و عمران بپردازیم، باید به دانشى اشاره کنیم که ابن خلدون خود مبدع آن بود: علم عمران. عمران، همراه با واژههایى چون آبادانى، اجتماع و تمدّن، بارها در اثر ابن خلدون به کار رفته است.(32) این واژه در زبان عربى معانى گوناگونى دارد؛ مانندِ زیستن، سکونت کردن، مسکونى و آباد شدن (متضاد خراب شدن)؛ کشت کردن، ساختن، تشکیل دادن، تأسیس کردن، پیشرفت دادن و رعایت کردن. بنابر نظر محسن مهدى، سهم ابن خلدون در تحوّل معانى واژه عمران این بود که انتزاعىترین آنها را برگزید و آن را به عنوان یک اصطلاح فنّى در تعریفِ موضوع علم تازهاش به کار بُرد. او این واژه را همه جا به معناى فنون و سازمانهاى گوناگون زندگى اجتماعى و شیوههاى مربوط به آن به کار مىبرد و بحث خود را از لحظهاى آغاز مىکند که آدمى آنها را از طریقِ اعمالِ قوّهى عقل خود پدید آورده است، و مراحل گوناگون تحوّل آنها را بررسى مىنماید. بدین سان، فرهنگ در سرآغاز زندگى اجتماعى، به معناى با هم زیستن و همسایه بودنِ افراد در یک شهر یا اجتماعِ ایلى براى لذّت مصاحبت یا برآوردن نیازهایشان، به سبب تمایل طبیعى آنان به همکارى در کسب معاش است. بر اثر تحوّل جامعه، عادات اجتماعىِ وابسته به فنون و نهادهاى گوناگون شکل مىگیرد و جنبههاى مختلف زندگى اجتماعى متنوعتر و پیچیدهتر مىشود؛ فرهنگ یک جامعه عبارت است از این عادات، اشیا(مانندِ افزارها و ساختمانها) و علومى که از به کار بردن این عادات پدید آید، به علاوهى نهادهاى سیاسى، اقتصادى، شهرى و علمى که از آنها منتج مىشود.(33) ابن خلدون بحث خود را دربارهى علم جدید با این تعریفِ آزمایشى آغاز مىکند: «معیار صحیح براى تشخیص صدق و کذب اخبار و بر حسب ممکن یا ممتنع بودن آنها» مطالعه دربارهى اجتماع بشرى (عمران) است. ما باید میان احوالى که بالذّات و به مقتضاى طبیعت آن روى مىدهد و آنچه عارضى است فرق بگذاریم.(34)
علم عمران دانشى مستقل است؛ زیرا دربارهى «احوال ذاتى» یک «حقیقت طبیعى و درکپذیر» بحث مىکند که هیچ یک از کسانى که ابن خلدون مىشناخت، قبلاً آن را مطالعه نکرده بود. حتى اگر اقوامى غیر از یونانیان (همچون: ایرانیان، کلدانیان، سریانیان، بابلیان یا قبطیان) به مطالعهى این علم پرداخته بودند، نتایج آن به مسلمانان نرسیده بود، چرا که مسلمانان دانش را از یونانیان فرا گرفتند. پاسخ ابن خلدون به این پرسش که چرا یونانىها به علم عمران توجه نکردند، شاید این باشد که «حکما» بیشتر به «ثمرات» علوم توجه داشتند و چون ثمرهى آنى علم عمران تصحیح اخبار تاریخى است و این کارِ شریفى نیست، حکما آن را فرو گذاشتند؛ در نتیجه، ابن خلدون به درستى ادّعا مىکند که علم عمران را از علماى قدیم نیاموخته، بلکه اصول آن، پس از جست و جوهاى شخصى و مطالعات پیوسته به خاطر او خطور کرده است.(35)
ابن خلدون عقیده داشت که شیوهى کار مورّخان بزرگ آن بوده که طبیعت آدمى و اجتماع را مورد تحقیق قرار دهند و همین تحقیق، او را به کشف و تدوین علم جدید عمران رهنمون شد. هدف علم جدید، یعنى تحقیق دربارهى ماهیت و اسباب و علل اجتماع انسانى، این است که جنبههاى باطنىِ وقایع ظاهرى تاریخ را آشکار سازد. از نظر وى تاریخ و عمران، دو جنبه از یک واقعیت را بررسى مىکنند. تاریخ رویدادهاى ظاهرى را بیان مىکند، و عمران نیز، طبیعت، اسباب و علل همان حوادث را باز مىنماید. در نتیجه عمران و تاریخ، در این معناى محدود، به سه طریق با هم ارتباط دارند:
الف) بنا به ترتیبى که ذهن، دانش کسب مىکند، عمران بعد از تاریخ مىآید. این علم دربارهى رویدادهاى ظاهرى تاریخ مىاندیشد و آنها را تشریح مىکند، ولى مورّخ نمىتواند بدون داشتن اندک آشنایى با ماهیّت و علل این حوادث، آنها را تعیین کند.
ب) در فن تاریخنگارى، تاریخ و عمران باید توأم شوند.
ج) بنا به ترتیب وجودى، هدف عمران قبل از هدف تاریخ مىآید. وقایع تاریخى مولود عللى است که شالودهى آن وقایع را تشکیل مىدهد.(36)
تاریخ نیاز دارد که از دو علم یارى جوید: یکى عمران، که در طبایع حوادث تاریخى بحث مىکند و دیگر «جرح و تعدیل» که از شایستگى، دانش، انگیزهها و دیگر مسائلِ ناقلان اخبار سخن مىراند. عمران، اگر بر حسب «ثمرهى» آن تعریف شود، ابزارى اساسى براى تاریخ است. ابن خلدون پس از اثبات لزوم عمران براى فهم تاریخ و پس از آوردن مثالهاى واقعى و نمونههاى بارز، در اثبات این که هیچ یک از مورّخان پیشین چنین علمى را تدوین، یا از آن استفاده نکرده بودند، سخن مىگوید.(37)
ابن خلدون پیش از ورود به مباحث ویژهى «دانش عمران»، در دیباچه و مقدمهى مقدمه، مسائلى اساسى را در مورد تاریخ مطرح مىکند. این مسائل علاوه بر آن که ارتباط عمران با تاریخ را روشن مىسازد، بینش تاریخى ابن خلدون و گوشههایى از مسیر تکوینى اندیشهى تاریخى او را نشان مىدهد.(38) او با اشاره به اینکه تاریخ از فنون متداول در میان همهى ملتها و نژادها و مورد اشتیاق عوام و خواص است، آن را داراى دو جنبهى ظاهرى و باطنى مىداند. در واقع، ابن خلدون این بحث را مقدمهاى براى بحث در مورد عمران قرار مىدهد؛ چرا که به عقیدهى او تاریخ و رویدادهاى تاریخى گذشته، خود موضوع عمران است و در چارچوب همین پیوند میان تاریخ و عمران است که تاریخ ـ چنانکه حصرى مىنویسد ـ گسترش موضوعى مىیابد و از وضع سیاسى محض خارج مىشود و زندگى اجتماعى و مظاهر گونهگون آن را نیز در بر مىگیرد.(39)
ابن خلدون بدین دلیل به عمران روى آورده بود که آن را ابزارى ضرورى براى نوشتن تاریخِ مورد نظر خود مىدانست. سیرت و سرشت عمران، متوجّه این مقصود آنى بود و تا اندازهى زیادى توسط آن تعیین مىگردید. از این مهمتر آنکه ابن خلدون عمران را در نوشتن تاریخ به کار مىبُرد؛ بدین سان تقدّم تاریخ بر عمران، نه تنها در گفتار، بلکه در عمل نیز نشان داده شد؛ چرا که او سى سال آخر عمر خود را به نگارش تاریخ گذرانید. پس، مطالعه و فهم تاریخ براى ابن خلدون، همچنان، ضرورت خود را حفظ مىکند. عمران، جاىگزین تاریخ نمىشود و از اهمیّت آن نمىکاهد و وظایفى را که سابقاً تاریخ انجام مىداد، انجام نمىدهد.
ابن خلدون واقعاً علاقهمند بود که با احتیاط و واقعبینى فوقالعادهاى رویدادها را توضیح دهد، رابطهى آنها را بررسى، گرایشهاى آنها را باز و نظم و ترتیب آنها را تحلیل کند. علاقهمند بود شیوهى زندگى اغلب آدمیان و خواهشها، محدودیتها و ناتوانىهایشان و چگونگى اعتلا و انحطاط جوامع بشرى را درک کند. ابن خلدون همهى دانشهایى را که بر او معلوم بود، از نقلى و عقلى، مورد تحقیق قرار داد و به این نتیجه رسید که هیچ یک از آنها نمىتواند مدعى باشد که طبیعت و علّتهاى عمران بشرى را به صورت خردورزانه و منظّم بررسى کرده است. البته برخى علوم دینى، چون فقه، به مطالعهى مسائلى پرداخته بودند که مشابه مسائل مورد نظر ابن خلدون بود. ابن خلدون احساس کرد که براى نوشتن تاریخ روزگار و سرزمین خود،باید دانش نوینى بنیاد نهد که صرفاً با ماهیّت و علّتهاى عمران بشرى سروکار داشته باشد. او پایگاه این دانش نوین، یعنى عمران را به روشنى توصیف کرد و گفت که ابزارى براى فهم و نوشتن تاریخ است، چون تاریخ یک دانش عملى است که براى کسب مهارت در فنّ فرمانروایى مورد نیاز است؛ از اینرو، هدف غایى عمران این است که به تهیهى تاریخى که براى سیاستمداران سودمند باشد، یارى رساند. پس عمران، متعلّق به آن قسمت از فلسفهى سیاسى است که با فهم اوضاع و احوال ویژهاى سر و کار دارد و در قبالِ آن، سیاستمدار باید دست به عمل بزند. بدین ترتیب ابن خلدون، ما را با کشش مداوم، میان معیارهاى تاریخى و هدفهاى فلسفهى سیاسى و معیارها و هدفهاى ناقصى که در اجتماعات بالفعل پیروى مىشوند، رو به رو مىسازد.(40)
3 ـ نگرش روش شناسانهى ابن خلدون به تاریخ
یکى دیگر از وجوه نگرش ابن خلدون به تاریخ، وجه روششناسانه (Methodological) است. او در این مفهوم، به عنوان یک روششناسِ تمام عیار به تاریخ و روشهاى پژوهش و شناخت تاریخ مىنگرد و شالودهى پیشرفتهترین نظریههاى امروزین در این عرصه را مىتوان در سخنان ابن خلدون یافت. البته، ابن خلدون برخى از این دیدگاهها را دربارهى علم عمران مطرح مىکند و چون علم عمران را در حقیقت موضوع علم تاریخ مىداند، نمىتوان در کاربرد این روشها، میان این دو علم تفاوتِ آشکارى قایل شد.
3 ـ 1 ـ نقد تاریخنگارى سنّتى: مقدمهاى بر روش انتقادى تاریخ
روش انتقادى در تاریخ، جوهرهى روش پژوهش تاریخى در نزد متفکرانِ روششناسِ عصر حاضر و در اصل جوهرهى هر گونه روش تاریخى است. ابن خلدون بر همین روش انتقادى تأکید مىکند و کار خود او نیز دور از چنین بینش و دیدگاهى نیست. او ضرورت اتّخاذ یک موضع بنیادى، یعنى یک موضع انتقادى را خاطر نشان مىکند. این در واقع، ادامهى موضع او دربارهى هر گونه شناخت است و خود معیار آن را به دست مىدهد. آماجِ انتقاد او، متوجّه محترمترین افراد اجتماع، یعنى مورّخان، فقیهان و مفسّران است. او از نکوهش فقدان تیزبینى آنان نمىهراسد و برخى از سخنان و گزارشهاى آنان را، با تکیه بر آنچه به وسیلهى امور واقعى تأیید مىشود، آشکارا مورد بحث قرار مىدهد. از نظر او فکر انتقادى منشأ همهى روشهاى تاریخنگارى است و تنها با توسل به آن مىتوان کم و بیش به درک واقعیت زمان گذشته نایل آمد.(41)
هر تاریخى ناظر بر شناختى از صیرورت انسان در گذشته است. صرف نظر از هر برداشتى که از ماهیت یا معناى این صیرورت داشته باشیم، در مسیر درک و شناخت آن توسّل به حافظهى شخصى شاید ضرورى باشد، ولى مورّخ به هیچ روى نمىتواند بدان بسنده کند. او باید از همان آغاز کار به نقد شواهد، خاطرات، سرگذشتها و دیگر مدارک بپردازد. چنین ضرورتى در ذهن ابن خلدون وجود دارد. از نظر او، براى نیل به دریافت درستى از واقعیات تاریخى، مورخ باید ذهن نقّاد، دقّت و آمادگى براى بررسى صورت و محتواى هر شهادت را داشته باشد. نخستین تلاش ابن خلدون نقد مواضع و شیوههاى کسانى بود که با روح واقعنگرى، که باید اساس هر دانشى باشد، منطبق نبودند. حاصل این نقد ایجاد نوعى روش علمى بود. آنچه ابن خلدون در وراى نقد گذشتگان مىجُست، بنیاد نهادن علم کاملى بود که از نظر عینى و ذهنى مستند باشد.(42) او پیش از هر چیز، به تقلید کورکورانه، به عنوان یکى از اصلىترین آفتهاى روش انتقادى، یورش مىبرد:
... و مورّخان بزرگ اسلام، به طور جامع، اخبار روزگار گذشته را گرد آورده و آنها را در صفحات تاریخ نگاشته و به یادگار گذاشتهاند، ولى ریزهخواران، آن اخبار را به نیرنگهاى باطل درآمیخته و در مورد آنها دچار توهّم شده، یا به جعل پرداختهاند و روایات زراندود ضعیفى تلفیق کرده و ساختهاند و بسیارى ازآیندگان ایشان را پیروى کرده و همچنان که آن اخبار را شنیدهاند، براى ما به جاگذاشتهاند، بى آنکه به موجبات و علل وقایع و احوال درنگرند و اخبار یاوه و تر ّهات را فروگذارند؛ از اینرو، روش تحقیق، اندک و از نظر تنقیح، اغلب کُند و خسته است و غلط؛ و گمان را آنچنان با تاریخ درآمیختهاند که گویى به منزلهى خویشاوندان و یاران اخبارند. تقلید در رگ و پیوند آدمیان ریشه دوانیده و میدان طفیلىگرى و ریزهخوارى در فنون بسیار پهناور شده است و چراگاه نادانى در میان مردم زهرناک است.(43)
البته ابن خلدون نیک مىداند که چرا مورّخان بدین آفتها گرفتار مىشوند. او در دیباچه، فضایل تاریخ، راه دشوار و پرپیچ و خم و شریف بودن هدف یا فواید این علم را بر مىشمرد و بر تمایز میان تقلید محض و تحقیق انتقادى تأکید مىکند. ولى در اینجا، بر خلاف دیباچه، صریحا تقلید مسبب «مغالط» و «اوهامى» توصیف شده که در آثار فحول مورّخان آمده است، در حالى که کار مورّخ تحقیق انتقادى در اصول علمى و قواعد سیاست و ماهیت فرهنگ و مقایسهى اوضاع و احوال مشابه و متفاوت است. تحقیق انتقادى، با خرد، حکمت و علم، یعنى با پىجویى ماهیت اشیا یکى مىگردد. در اینجا، ابن خلدون برخلاف دیباچه، مىکوشد تا در اصول و شیوههاى علم تاریخ کاوش کند و نشان دهد که نادیده گرفتن این اصول موجب اشتباهاتى در گزارشهاى تاریخى مىشود و دانستن آنها به مورّخ کمک مىکند که این اشتباهات را کشف و اصلاح کند.(44)
از نظر ابن خلدون، معناى باطنى تاریخ، تحقیق عقلى، نظرى و انتقادى دربارهى منشأها و علّتهاست و خود، این کار را اجتهاد علمى مىنامد. او براى آنکه روش انتقادى تاریخ را در عمل بیاموزد، از نقد مورّخان آغاز و دو دسته تاریخنگار را از هم جدا مىکند: نخست گروهى که مورد قبول و احترام همگان هستند و خود، آنها را فحول مىنامد و دیگر، عامّه یا متطفّلان و مقلّدان و اصحاب اختصار. آثار این دو دسته از حیث شیوهى تاریخنگارى از هم متمایز است.
ابن خلدون، پژوهندگان تاریخ را از نظر شیوهى برخورد به دو دسته تقسیم مىکند: دستهاى را «ناقد» مىنامد که دربارهى منشأ و طبیعت و علل رویدادها و خواص کلّى آنها تعمّق مىکنند و گروه دیگر را بلید(کودن) مىخواند؛ یعنى کسانى که اطلاعات تاریخى را بدون توجّه به منشأ و طبیعت و یا علل رویدادها گردآورى مىکنند.
ابن خلدون دوازده نمونهى بارز را ذکر مىکند که به پندار او مورّخان مرتکب اشتباه شدهاند و در بیشتر این موارد، انتقاد از امکان یا احتمال وقوع رویداد، با انتقاد از منابعى که رویداد را نقل کردهاند، و ویژگى این منابع همراه است.نُه نمونهى نخست، به تاریخ کهن، سلوک، سیرت و اصل و نسب فرمانروایان بزرگ اسلامى مربوط است. ابن خلدون با آوردن این مثالها قصد دارد بگوید که مىتوان تاریخ را با بررسى انتقادى و همسنجى رویدادهایى که در زمانهاى مختلف روى داده است، به نظم و قاعده در آورد. او در این مثالها مىکوشد که به جاى انتقاد از مآخذ اخبار، محتواى اخبار را به نقد کشد. اخبار گزیدهى او در یک یا چند منبع معتبر آمده است که ابن خلدون آنها را به طور کلّى در خور اعتماد مىداند و از آنها بسیار استفاده مىکند. بر این اساس، او مىخواهد نشان دهد که چرا و چگونه منابع معتبر، در نقل اخبار ،از راه درست منحرف مىشوند و آن آثار چگونه باید توسط مورّخى که از شیوهى تحقیق انتقادى پیروى مىکند مورد استفاده قرار گیرد.(45)
ابن خلدون در مثالهاى خود، به گزارشهایى استناد کرد که مورّخان برجسته با پذیرفتن آن گزارشها، به خاطر آگاه نبودن از جنبهى باطنى تاریخ، بىچون و چرا آنها را رونویس مىکردند. از این نظر، همهى مورّخان پیشین به خطا رفته بودند، با این تفاوت که مورّخان نام دار، به طور کلّى موفقتر بودند و اشتباهات آنها نتیجهى سهو و لغزش تصادفى بود؛ در صورتى که مورّخانِ بىتمیز، صرفاً این اشتباهات را رونویس مىکردند و اشاعه مىدادند. در نظر گروه دوم، اخبارِ درست و نادرست یکسان بود و به همین دلیل ابن خلدون، جز به طور جمعى از آنها یاد نمىکند و با ایشان از درِ بحث در نمىآید. از سوى دیگر، او با بررسى اشتباهات مورخان بزرگى همچون طبرى یا مسعودى، یا مفسّرى چون ثعالبى (د. 427ق / 1035م) یا زمخشرى (د. 538ق / 1144م)، یا حکیم الهى برجستهاى چون باقلانى (د. 427ق / 1013م) و تأمل در آن خطاها، مىکوشد که ماهیت مبحث مورد مطالعه را روشن کند. (46) هدف ابن خلدون از آوردن مثالها، یادآورى این نکته است که اگر مورّخى از جنبههاى ژرفتر تاریخ بى اطّلاع باشد، نمىتواند اخبار ظاهرى را درک کند و خبر درست را از نادرست باز شناسد.(47)
پرسش دربارهى احتمال وقوع یک رویداد و کشف شباهتها و تضادهاى دستهاى از رویدادها با بهرهگیرى از شیوهى تطبیقى، در زمرهى اصلىترین ویژگىهاى روش انتقادى تاریخ است. مورّخ هرگز نباید مرعوب و مقهور نام و آوازهى ناقل خبر و تقدّس یا قدرت انجام دهندهى کار گردد. چنین به نظر مىرسد که آنچه کارل پوپر(7) از آن به نقادى عقل محض یا انتقاد بىرحمانه به قصد ابطال، تعبیر مىکند، جان و جوهرهى وظیفهاى است که مورّخ در روش انتقادى بر عهده دارد و اگر نظریه، خبر و گزارشى از بوتهى انتقاد قاطع و بى رحم و در عین حال خردورزانه، سالم بیرون آمد و نقد درونى و بیرونى را تاب آورد، مىتوان به درستىِ آن اعتماد کرد.
3 ـ 2 ـ نقل یا عقل: راهى به تعقّل تاریخى
تاریخنگارى در اسلام، با گردآورى احادیث و اخبارِ رویدادهاى خاص و شایان توجّه آغاز شد. چون رفته رفته نوشتن این احادیث و اخبار رواج یافت، موضوع تحقیق در صلاحیت ناقلان و یافتن آگاهىهایى دربارهى آنان به میان آمد. ابزار اصلى مورّخ براى چنین کارى علم رجال و فنّ جرح و تعدیل بود. او در آغاز هر خبر، زنجیرهى مآخذ نقل(سلسلهى اسناد یا طرق تاریخى) خبر را ذکر مىکرد و اگر خبرى از منابع گوناگون به او مىرسید روایات مختلف را مىنوشت و مآخذ هر یک را ذکر مىکرد. او غالباً از بیان عقاید خود یا نقل عقاید دیگران دربارهى خبرهایش دورى مىجست؛ زیرا این کار در زمرهى مطالب تاریخى و در حیطهى مسئولیت او محسوب نمىشد. چنین پندارى، خود به خود، حدود و اسلوب تاریخنویسى را نیز تعیین مىکرد. این اسلوب به جرح و تعدیل زنجیرهها یا اِسنادهاى اخبار محدود بود، نه جرح و تعدیل متن خبر، مگر در مواردى که متن با مسألهى جرح و تعدیل ارتباط داشت.(48)
به عنوان شاهدى براى آنچه گفته آمد، عباراتى از مقدمهى کتاب تاریخ الرسل و الملوک، اثر یکى از پر ارجترین مورّخان اسلامى، محمد بن جریر طبرى را، که بیش از همه مورد تقلید مورّخانِ دیگر بوده است، یاد مىکنیم. طبرى در محیطى پرورش یافت که در آن، میان مکتب علوم دینى و معتزله، یعنى پیروان علوم عقلى یونانى که به تازگى به زبان عربى ترجمه شده بود، کشمکشى جدّى وجود داشت. طبرى در این محیط به تحصیل علوم دینى پرداخت و یک حکیم برجستهى الهى و مدافع سنت شد. او به عنوان یک مورّخ، غالباً تأکید مىکرد که تاریخ یک مبحث عقلى نیست و فکر بشر در آن دخالتى ندارد. او در مقدمهى کتابِ یاد شدهاش، عقیدهى خود را دربارهى تاریخ این گونه بیان مىکند:
آگاهى از حوادث اقوام گذشته و اخبار و رویدادهاى جارى، براى کسانى که زمان آنها را درک نکرده یا خود ناظرشان نبودهاند حاصل نمىشود، مگر از راه اِخبار مخبران و نقل ناقلان. اینان (مخبران و ناقلان) نباید استنتاج عقلى یا استنباط ذهنى را در آن (اخبار) دخالت دهند. اگر من در این کتاب، خبرى از برخى از مراجع گذشته نقل کردهام که خواننده منکر شود یا شنونده را ناخوش آید، به این سبب که نداند چگونه امکان دارد چنین خبرى راست و درست باشد، باید بداند که این خبر، از خود من برنخاسته، بلکه از کسانى است که خبر را براى من نقل کردهاند و من آن را به همان سان که به من رسیده، در این کتاب آوردهام.(49)
چنین دیدگاهى دربارهى اسلوب تاریخنویسى، مسألهى دیگرى را به میان آورد و آن ماهیّت منابع نقل رویدادهاى تاریخى بود. از آنجا که دنبال کردن همهى رویدادهاى تاریخى از طریق یک زنجیرهى موثق تا زمان وقوع آنها محال بود، آن نقلها چگونه مىتوانست معتبر دانسته شود؟ طبرى این مسأله را با استناد به گفتههاى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم و اصحاب وى حل کرد، ولى ضمناً ناگزیر بود به انجیل و تورات و آثار مورّخان مسیحى و یهودى و تاریخ نگارانِ ایرانى هم استناد کند. همهى این منابع از جانب خداوند نازل نشده بود و مورّخ مسلمان نیز نمىتوانست فنّ جرح و تعدیل خود را در مورد تاریخنویسانى که دربارهى آنها اطّلاع چندانى نداشت به کار بندد. این مسألهى عمدهاى بود که مورّخان مسلمان از حل آن عاجز ماندند.(50)
پیروان معتزله نخستین کسانى بودند که در اصول مکتب تاریخ نقلى یا سنّتى، که طبرى نمایندهى آن بود، تردید کردند. حملهى آنها به مآخذ و شیوهى تتبّعات تاریخى متداولِ عصر، جزئى از یورش کلّى آنان به روش مذهبىِ محافظهکارانه و تقلیدى عصر خود بود. آنان بر لزوم درک عقلانى و پىجویى طبیعت و علل امور تأکید کرده و از پذیرفتن اخبارى که تنها حجّت اعتبار آنها، زنجیرهى راویانى بود که نامشان پیش از هر خبر مىآمد، سرباز زدند. آنان بر این باور بودند که یقین باید مبتنى بر دلایل عقلى باشد نه روایت محض. وقتى این حکم، شامل تاریخ مىشد، معنایش این بود که آنچه بالذّات معقول است باید پذیرفته، و آنچه معقول نیست باید مردود شود.(51)
آشنایى مسلمانان با علومى که بهتازگى از زبان یونانى به زبان عربى برگردانده شده بود، به ویژه جغرافیا و حکمت طبیعى، و گسترش دامنهى امپراتورى اسلامى، که سفر و بازرگانى را رونق داد، دلبستگى تازهاى به شناخت افکار و رسوم اقوام دیگر و مطالعهى تطبیقى این افکار و رسوم برانگیخت. این دلبستگى تازه، مسائل نوینى را براى دانش تاریخ پدید آورد. مورخانى که چنین علایقى داشتند و زیر نفوذ عقاید معتزله قرار گرفتند، به جنبههاى جدیدى از تاریخنگارى توجّه کردند. ابوالحسن مسعودى، ابوعلى مسکویه و ابوریحان بیرونى (د. 440ق / 1048م)، فیلسوفان و علماى طبیعىِ اندیشمندى بودند که به سبب پیوند تاریخ با دلبستگىهاى علمى و فلسفىِ آنان، به آن توجّه کردند. خدمتهاى آنها به فنّ تاریخنگارى به اندازهى سوابق و علایقشان متنوع بود. چیزى که آنها را به هم پیوند مىداد، مجموعهاى از عقاید نبود، بلکه شیوهى برخوردِ واحد بود. اینان، بسیارى از منابع مورد استناد مورخّان مکتب نقلى، به ویژه آنهایى را که به تاریخ پیش از اسلام مربوط بود، رد کردند.(52)
مجموعهى کوششها و تکاپوهاى این مورّخان، مکتب نقلى را دچار دگرگونىهایى کرد و هر یک به جنبهاى جدید در تاریخنگارى توجّه کردند. مسعودى به جاى وقایعنگارىِ سیاسى محض، بر تاریخ فرهنگ و عمران جهان تکیه کرد و مسائل جدیدى، مانند رابطهى محیط طبیعى با تاریخ بشر و مقایسهى میان ادوار زندگى گیاهى و حیوانى و نهادهاى بشرى را مورد بحث قرار داد. ابن مسکویه، دربارهى استفادهى عقلى از تاریخ جهان مادى براى مقاصد اخلاقى و سیاسى به شرح و بسط پرداخت. بیرونى دیدگاههاى خود در فلسفه و علوم طبیعى را به تاریخ افزود و توانست بر دشوارىهاى مطالعه دربارهى بنیان اجتماعى و عقاید دینى و علمى، و تمدن معاصر هند که با محیطش تفاوت اساسى داشت، فایق آید. بیرونى ثابت کرد که افکار مىتواند موضوع تحقیقات تاریخى قرار گیرد و همانند رویدادهایى که مکتب نقلى، خود را بدان محدود مىکرد به مطالعه درآید.(53)
ابن خلدون در برابر شیوهى نقلى که نزد پیشینیانش بهعنوان جریان و طیف اصلى تاریخ نویسى رایج بود و به ندرت از آن تخطّى مىشد، منطق تعقّل تاریخى را طرح کرد و کوشید میان دو بعد نقل و عقل، سازگارى ایجاد کند. او نه روش عقلى را به طور قطعى و کامل مردود دانست و نه به طور کامل روش تعقّلى را پذیرفت؛ چون سرشت دانشِ تاریخ، هیچ یک از این دو را بر نمىتافت. ابن خلدون با پذیرش محدود و مشروط شیوهى نقلى، میان نقل و عقل پُلى زد و راهى نو را در تاریخنگارى اسلامى گشود.
ابن خلدون، بدون طرد روش نقلى، بر کاستىها و نادرستىهاى این روش خرده گرفت و در پیراستن این روش از اشتباهات و کوته فکرىها کوشید. او پس از یادکردِ برخى خطاهاى مورّخان مىنویسد:
... بسیارى از ثقات و مورّخان، در نظایر چنین احادیث و آرایى در لغزشگاه فرو افتاده و افکار آنان از درک حقیقت منحرف شده است. آنگاه عموم مورّخانى که به ضعف بینش و غفلت از قیاس دچار بودهاند، همان خبرها را از آنان نقل کرده و خود نیز بر همان روش ایشان، آنها را در آثار خویش آوردهاند، بىآنکه دربارهى آنها به بحث و تحقیق بپردازند و اخبار منقول را با دقّت بیندیشند؛ و در نتیجه فنّ تاریخ سست و درآمیخته شده و مطالعه کنندهى آن پریشان گردیده و در شمار افسانههاى عامیانه قرار گرفته است.(54)
در آنچه نقل شد، این نکته مهم است که وى مورّخان را دچار دو نقص مىداند: یکى «ضعف بینش» و دیگرى «غفلت از قیاس». گمان مىرود که این بینش، همان بینش عقلى باشد که مورّخ باید در سنجش اخبار بدان تمسک جوید. همچنین روش قیاس، یعنى هم سنجى اخبار با هم و کشف خطا و نادرستى آن، از دیگر زمینههایى است که اگر مورّخ از آن غفلت ورزد، به خطا و گمراهى دچار خواهد شد. در همین زمینه ابن خلدون مىنویسد:
... در راستى و صحت اخبار مربوط به وقایع، ناچار باید مطابقت معتبر باشد؛ یعنى مطابقت با واقع. از اینرو، باید در امکان روى دادن این گونه اخبار اندیشید و آنها را با هم سنجید و این امر در اینگونه اخبار از تعدیل مهمتر و مقدم بر آن است... . فایدهى خبر، هم از خود آن، هم از خارج، یعنى مطابقت آن با واقع استنباط مىگردد.(55)
بر این اساس، نقد خبر باید به دو صورت انجام شود: نقد درونى و نقد بیرونى. ابن خلدون به درستى اشاره مىکند که هر خبر باید با اجزاى دیگر خود و اخبار دیگر سنجیده شود و افزون بر آن، در یک بررسى منطقى، امکان یا عدم امکان منطقى، عقلى و محیطى وقوع رویداد نیز مورد ارزیابى قرار گیرد.
ابن خلدون، به علل راهیابى دروغ در گزارشهاى تاریخى نیز مىپردازد و بحث او در این زمینه، رنگ و بوى روانشناسانه دارد. به نظر او، راه یافتن دروغ در گزارشهاى تاریخى امرى طبیعى است و در جملاتى کوتاه هفت دلیل براى این کار برشمرده مىشود. شش دلیلِ اوّل، به سیرت مخبران، یعنى تعصّب، اعتماد زیاد از حد به قولِ ناقلان اخبار، عجز از فهم مقاصد اخبار، خوشباورى، عجز از تطبیق اوضاع و احوال با رویدادها و میل نزدیک شدن به صاحبان قدرت و نفوذ مربوط مىشود. او آخرین علّت را جهل از چگونگى احوال عمران مىداند و آن را مقدّم بر دلایل دیگر و مهمترین علّتِ بروز اشتباه در کتابهاى تاریخى قلمداد مىکند.(56)
از نظر ابن خلدون، براى آن که مورّخ به اشتباه و قصور گرفتار نشود، باید از مسائل دیگرى هم آگاهى داشته باشد. در این زمینه، یکى از شایان نگرشترین نوشتههاى او را مىآوریم:
... مورّخ بصیر، به دانستن قواعد سیاست و طبایع موجودات و اختلاف ملّتها و سرزمینها و اعصار گوناگون از لحاظ سیرتها و اخلاق و عادات و مذاهب و رسوم و دیگر کیفیّات نیازمند است و هم لازم است در مسائل مزبور، وقایع حاضر و موجود را از روى احاطهى کامل بداند و آنها را با آنچه نهان و غایب است بسنجد و وجه تناسب میان آنها را از لحاظ توافق یا تضاد و خلاف دریابد و موافق را با مخالف و متضاد تجزیه و تحلیل کند و به علل آنها پىبرد... و در این هنگام مىتواند هر خبر منقول را بر قواعد و اصولى که به تجزیه و مطالعه آموخته است عرضه کند؛ اگر آن را با اصول مزبور موافق یابد و بر مقتضاى طبیعت آنها جارى باشد، صحیح دانسته، وگرنه آن را ناسره خواهد شمرد و خود را از آن بى نیاز خواهد دانست.(57)
هنگامى که ابن خلدون، از روش نقلى محض فاصله مىگیرد، هم نقش تعقّل را در دانش تاریخ بالاتر مىبرد و هم تاریخ را از مبناى علمىِ بیشترى برخوردار مىکند. اخبار تاریخى اگر از صافى عقل بگذرد و خردورزانه نگریسته شود، مىتواند بر زوایاى تاریک گذشتهى بشرى پرتو افکند. هنر خاصّ ابن خلدون، برقرارى ارتباطى سنجیده و بسیار منطقى میان دو شیوهى سنّتى نقل و پیشرو عقل در تاریخنگارى است.
3 ـ 3 ـ تاریخ و روش تحلیل علّى و معلولى
یکى از عرصههاى عملِ مهم و پیچیدهى علم تاریخ، شناختِ علّتهاست. اینکه چه علّت یا عللى موجب وقوع یک رویداد مىشود و ریشهیابى جریانهاى تاریخى از این طریق، یعنى از طریق بازشناسى سلسله علّتها، شاید دشوارترین مرحلهى تاریخنگارى باشد. ضبط یک رشته ازرویدادها و نقل آنها به دنبالِ هم و ارائهى نتیجهى پندآموز در پایان، کارِ علم تاریخ نیست. تاریخى که از مجموعهاى از روایتها و حکایتها، بى تمیز و ارزیابى آنها، ساخته شده باشد، نمىتواند علم خوانده شود. براى پىبردن به سرشت رویدادها و جریانهاى تاریخى، باید به علل آنها و یا اصول و عناصرى که آن را تشکیل مىدهد پى ببریم. همین علّتهاست که وقتى در کنار هم قرار گیرد، باطنِ جریان تاریخى را آشکار مىکند. این علّتها مقدم بر موجوداتى هستند که آنها را به وجود مىآورند، و به نوبهى خود معلول علل دیگرى واقع مىشوند. ابن خلدون به پیروى از آیین الهیون و برخلاف دهریون، منکر امکان وجود علّتهاى نامتناهى نمىشود و مىگوید که همهى علّتها به علّت نخستین یا مسببالاسباب منتهى مىگردند. در درون این سلسله مراتبِ علّتها، علم عمران نه با تمام علل یا علّتالعلل، بلکه مستقیما با آنهایى سرو کار دارد (اعم از صورى، فاعلى، مادى و غایى) که با درک تاریخ ارتباطِ بىواسطه دارند.(58)
ابن خلدون در عرصهى یافتن علل و درک انگیزهى رویدادها، تاریخ را نیازمند عمران مىداند. با این همه معتقد است که یک سیاستمدار هوشمند، شاید بتواند بدون دانش اصولى و منظّمى چون عمران، شرایط واقعى اجتماع خود را بداند و ماهیّت و علل رویدادهاى محیط خود را به فراست درک کند. بر همین سیاق، یک مورّخ هوشمند نیز شاید بتواند رابطهى میان رویدادها را تشخیص دهد و معناى آنها را بدون فراگرفتن عمران بفهمد و سرانجام، ماهیّت و علل رویدادهاى برخى زمانها و بعضى ملّتها ممکن است آشکار باشد و نیاز به تنظیم و ترتیب نداشته باشد.(59)
ابن خلدون معناى باطنى تاریخ را تحقیق عقلى و نظرى دربارهى منشأها و علّتها مىداند و این کار را اجتهاد علمى مىنامد. تاریخنگاران منتقد و تیزبین، دربارهى علل رویدادها به تحقیق مىپردازند و دربارهى ظاهر اخبار قضاوت نمىکنند:
... و امّا (تاریخ) در باطن، اندیشهى تحقیق دربارهى حوادث و مبادى آنها و جستوجوى دقیق براى یافتن علل آنهاست و علمى است دربارهى کیفیّات وقایع و موجبات و علل حقیقى آنها و به همین سبب، تاریخ از حکمت سرچشمه مىگیرد و سزاست که از دانشهاى آن شمرده شود.(60)
ابن خلدون تاریخ روایى و توصیفى را، که صورتِ افسانهگویى و حکایتخوانى به خود بگیرد، نمىپذیرد و روش تاریخ را مطالعهى علّى و معلولى رویدادها مىداند. از آنجا که ابن خلدون همواره انحطاط سرزمین خود را مد نظر داشت، بیشتر بر علل انحطاط تمدّنها و جوامع تأکید ورزید. روش درک و شناخت شبکهى پیچیدهى علّتها و معلولهاى دور و نزدیک در یک فرایند تاریخى، تاریخ را از وضع توصیفى خارج کرده و بدان صبغهى تحلیلى مىبخشد.
پىنوشتها:
1. براى یافتن فهرستى از پژوهشهایى که دربارهى ابن خلدون انجام شده است رک: کتابشناسى فیشل(W.J. Fischel)که در پایان ترجمهى روزنتال از مقدمه (چاپ پاریس) آمده است.
2. براى نمونه نگاه کنید به چند اثر زیر که به جنبههاى فلسفى اثر ابن خلدون اختصاص دارد:
N.Schmidt, "Ibn Khaldun, historian, Sociologist and Philosopher" (New York, 1930); C.Issawi, An Arab philosophy of history (London, 1950); M,Mahdi, Ibn Khaldun's Philosophy of history London, 1957.
این اثر با این ویژگىها به فارسى برگردانده شده است: محسن مهدى، فلسفهى تاریخ ابن خلدون، ترجمهى مجید مسعودى (تهران، 1352ش).
3. M.Talbi, "Ibn Haldun et le sens delI'historie", SI ××Vi (1976).
4. براى آگاهى دربارهى دو اصطلاح فلسفهى نظرى تاریخ و فلسفهى انتقادى تاریخ رک: دبلیو. اچ. والش، مقدمهاى برفلسفه تاریخ، ترجمهى ضیاءالدین علایى طباطبایى فصل یکم.
5. فرانتس روزنتال، تاریخ تاریخنگارى در اسلام، ترجمهى دکتر اسداللّه آزاد، جلد 1، ص 56.
6. نام کامل اثر ابن خلدون، که کمتر ذکر مىشود چنین است: کتاب العبر و دیوان المبتدأ و الخبر فى ایّام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوى السلطان الاکبر.
7. ایولاکوست، جهانبینى ابن خلدون ترجمهى مهدى مظفّرى، ص 223 و 225.
8. محسن مهدى، فلسفهى تاریخ ابن خلدون، ص207.
9. M.Talbi, "Ibn khldun", vol. III (1986) p.830.
10. Ibid, p.828.
11. والش، مقدمهاى بر فلسفهى تاریخ، ص 105 ـ 106.
12. براى آگاهى بیشتر در این زمینه نگاه کنید به: همانجا، فصل دوم و پیوست (ب) و عبدالکریم سروش، تفرّج صُنع: گفتارهایى در مقولات اخلاق، صنعت و علم انسانى، ص 1 ـ 189.
13. عبدالرحمن بن خلدون، مقدمهى ابن خلدون، ترجمهى محمدپروین گنابادى، ج 1، ص 2.
14. طه حسین، فلسفهى ابن خلدون الاجتماعیه، ص 38.
15. ابن خلدون، مقدّمه ، ج 1، ص 64.
16. ناصف نصار، اندیشهى واقع گراى ابن خلدون ، ترجمهى یوسف رحیملو، ص 98.
17. ابن خلدون، همان، ص 51 ـ 52.
18. محسن مهدى ، همان، ص 369 ـ 370.
19. عبدالکریم سروش، «دکتر شریعتى و بازسازى فکر دینى»، مجلهى دانشکدهى ادبیات و علوم انسانى دانشگاه فردوسى مشهد: یادنامهى شادروان استاد محمدتقى شریعتى، سال 20، ش 1 و 2، ص 196.
20. محسن مهدى ، همان، ص 372.
21. روزنتال، تاریخِ تاریخنگارى ، ج 1، ص 86.
22. همان، ص 55.
23. ابن خلدون، همان، ص 2 .
24. ناصف نصار، همان، ص 100 .
25. روزنتال، همان، ص 134 .
26. همان، ص 127 ـ 128.
27. همان، ص 128.
28. رک: ابوالحسن علىبنحسین مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمهى ابوالقاسم پاینده؛ همچنین: روزنتال، تاریخِ تاریخنگارى، ج 1، ص 128 ـ 129.
29. ر ک: ابن خلدون، همان، مقدمههاى دوم و سوم، چهارم و پنجم.
30. همان، ص 150.
31. همان، ص 64 ـ 65.
32. در اثر ابن خلدون 45 بار به واژهى عمران واجتماع؛ 145 بار به واژهى عمران؛ 76 بار به واژهى تمدّن؛ 86 بار به واژهى آبادانى (آبادان) و 196 بار به واژهى اجتماع اشاره شده و در مجموع 568 بار از چنین مفاهیمى سخن به میان آمده است. این آمار نشان مىدهد که مفاهیم اجتماعى و مدنى تا چه اندازه ذهن و فکر ابن خلدون را به خود مشغول داشته و چقدر در اثر وى بازتاب دارد.
33. محسن مهدى،همان، ص 240 ـ 241.
34. همان، ص 201 ـ 202.
35. همان، ص 202.
36. همان، ص 223 ـ 224.
37. همان، ص 201؛ آلبرت نصرى علم عمران را همان علم تاریخ مىداند که طبیعتاً نادرست است؛ رک: آلبرت نصرى، برداشت و گزیدهاى از مقدّمهى ابن خلدون، ترجمهى محمدعلى شیخ، ص 16.
38. یوسف رحیم لو، «ابن خلدون»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 3، ص 453.
39. ابو خلدون ساطع الحصرى، دراسات عن مقدّمة ابن خلدون، ص 246.
40. محسن مهدى، همان، ص 368 ـ 372.
41. ناصف نصار، همان، ص 107 ـ 108.
42. همان، ص 39.
43. ابن خلدون، همان، ص 3.
44. محسن مهدى، همان، ص 191.
45. همان، ص 194 ـ 195.
46. همان، ص 195 ـ 196.
47. ابن خلدون، همان، ص 196.
48. محسن مهدى، همان، ص 171 ـ 172.
49. محمدبن جریر طبرى، تاریخ طبرى،ترجمهى ابوالقاسم پاینده، ج 1، ص 6 ـ 7.
50. محسن مهدى، همان، ص 174 ـ 175.
51. همان، ص 176 ـ 177.
52. همان، ص 183 ـ 184.
53. همان، ص 184.
54. ابن خلدون، همان، ص 13 ـ 14.
55. همان، ج 1، ص 68 ـ 69.
56. محسن مهدى، همان، ص 198 ـ 199.
57. ابن خلدون، همان، ص 51.
58. محسن مهدى، همان، ص 295.
59. همان، ص 364.
60. ابن خلدون، همان، ص 2.
منابع:
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمدپروین گنابادى (تهران، 1366ش).
ـ ایولاکوست، جهان بینى ابن خلدون، ترجمه مهدى مظفرى (تهران، 1354ش).
ـ حسین، طه، فلسفهى ابن خلدون الاجتماعیه (بیروت، 1975م).
ـ رحیملو، یوسف، «ابن خلدون»، دایرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 3 (تهران، 1369ش).
ـ روزنتال، فرانتس، تاریخ تاریخنگارى در اسلام، ترجمه دکتر اسداللّه آزاد، ج 1 (تهران، 1365ش).
ـ ساطع الحصرى، ابوخلدون، دراسات عن مقدمة ابن خلدون (مصر 1953م).
ـ سروش، عبدالکریم تفرج صنع (تهران، 1366ش).
ـــــــــــــــــــــــــــ ، «دکتر شریعتى و بازسازى فکر دینى» مجلهى دانشکده ادبیات و علوم اسلامى دانشگاه فردوسى (مشهد، یادنامهى شادروان استاد محمدتقى شریعتى سال 20 شماره 1 و 2، 1366ش).
ـ طبرى، محمدبن جریر، تاریخ طبرى، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، 1345).
ـ مسعودى، ابوالحسن على بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، 1366ش).
ـ مهدى، محسن، فلسفهى تاریخ ابن خلدون، ترجمه مجید مسعودى (تهران، 1352ش).
ـ نصرى، البرت، برداشت و گزیدهاى از مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمدعلى شیخ (تهران، 1363ش).
ـ والش، دبلیو. اچ، مقدمهاى بر فلسفه تاریخ، ترجمه ضیاءالدین علایىطباطبایى (تهران، 1363ش).
- M.Talbi, "Ibn khldum", vol. III (1986) p.830.
________________________________________
1 استادیار گروه تاریخ دانشگاه الزهرا(س).
2d'Herblot.
3M.Talbi.
4positivism.
5idealist.
6F.Rosental.
7R.K.Poper.