تاریخ نگارى اسلامى در دو قرن اول هجرى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
جنبش فرهنگى تاریخنگارى اسلامى همواره تحت تأثیر عوامل مختلف قرار گرفته است که بخشى از آنها ریشه در نیازهاى حیات اجتماعى و بخشى دیگر نیز از سطوح پیشرفت جامعهى انسانى متأثر شدهاند. در این مقاله به برخى عوامل مؤثر بر این بخش و ویژگىهاى آن توجه شده و به تناسب بحثى دربارهى مکاتب تاریخنگارى مدینه و عراق طرح شده است.
مقدمه
استمرار و تداوم تاریخى در جامعهى نوپاى مسلمین، معلول عواملى چند بود. از آنجا که ظهور تفکر نوین در هر جامعه و در هر برههاى از زمان، به تناسب عمق و بینش آن اندیشه، تبعات بسیارى در زمینههاى سیاسى، اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى دارد، بدیهى است که طرح اندیشهى اسلامى نیز با آن وسعت و جهانشمولى که کل مجموعهى هستى و اجزایش را در بر مىگرفت، تحول و دگرگونى بنیادى در ساختار اندیشهى مادى و معنوى جامعهى عرب ایجاد نمود.
قرآن خود اندیشه و تفکر تاریخى را طرح و توجه را به آن معطوف ساخت، اما این حرکت در گامهاى اولیهى خود از انسجام و چهارچوب کاملى برخوردار نبود بلکه رشد فکرى اعراب و توجه به نیازهاى روزافزون و بروز مسائل و موارد جدید، خطوط اولیهى گامهاى بعدى را ترسیم نمود. عنایت قرآن به تجارب و سرگذشت امم و نیاز انسان به کسب معارف تاریخى براى راهیابى به اصول اساسى و صحیح زندگى، گرایش تاریخى را در میان اعراب ایجاد نمود.
تداوم حیات دینى، ضرورتِ پرداختن به امور دینى و شرعى را گسترش مىداد؛ روشن نبودن شأن نزول آیات قرآن که مصدر احکام بسیارى بود، نیاز به تفسیر داشت و شناخت سیرهى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و سپس صحابى، به عنوان رهبران دینى، براى حفظ و اشاعهى سنتهاى ایشان که قرآن او را به عنوان الگو و اسوه معرفى نمود، توانست مصدر و میزان تشخیص بسیارى از مجهولات باشد؛ بنابراین گردآورى و تدوین احادیث پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم از سویى و توجه به مغازى و سیره از سوى دیگر، این نیاز را پاسخگو بود.
از سوى دیگر تشکیلات حکومتى پى ریزى شده توسط خلفا، مانند هر ساختار سیاسى دیگر ابعاد بىشمارى را دربر مىگرفت؛ جنگهاى ردّه ایام امروز را به ایام پیشین پیوند مىداد؛ بازگشت افکار جاهلى پس از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم با بروز منازعات قومى و قبیلهاى و به تبع آن، دستهبندىهاى سیاسى نمودى تازه یافت و توجه و اهتمام به انساب نیز علىرغم مبارزهى اسلام با تفاخرات قومى، با پرداخت حقوق بر اساس قوم و نسب در زمان خلیفهى دوم، رواج یافت، اما این بار با عنایتى خاص و گسترده؛ بدین مفهوم که علاوه بر مسائل قبیلهاى، اهمیت سیاسى در امر حکومت ایجاد نمود. پیامدهاى این امر، حرکتهاى شعوبى و موالى را شدت بخشید و از سوى دیگر حفظ و ثبت نسب را براى اعراب ضرورى مىساخت.
با آن که اسلام معیار و میزان برترى را تقوا مىدانست، سیاستهاى اعمال شدهى حکومت، قومگرایى و، مشخصا، برترى عنصر عرب بر سایر مسلمین را ترویج مىداد؛ بنابراین حاکمیت سیاسى عرب با اعمال تدابیرى نوین در نظم و نسق بخشیدن به امور داخلى، سایر ابعاد جامعه را متأثر ساخت، چنانکه تبعات آن نه تنها ایجاد یک جامعهى طبقاتى و بافت ناهمگون اجتماعى، بلکه بازتولید تفاخرات قومى و تلاشهایى نه چندان علمى براى حفظ انساب بود و هنگامى که این تلاشها با فعالیتهاى خلفا براى حفظ قدرت همسویى یافت، تشویق ایشان را در عنایت و اهتمام به این مقولات در پى داشت.
ظهور اسلام و پذیرش اندیشهى دینى در میان اعراب، تبعاتى فراتر از جامعهى درونگراى عرب بادیهنشین را نیز در مىنوردید. اسلام اعراب را از یکسونگرى به عالم جدا ساخته و شعبات فکرى آنان را در عرصههاى مختلف جهت داد؛ اما باور جدید جامعه از خود، معلولى ثانویه را در خود پروراند و آن، نوعِ نگرش اقوام همجوار و چگونگى ایجاد ارتباط با چنین تشکیلات منسجم دینى بود.
تشکیل اولین حکومت اسلامى در جهان سبب برهم خوردن توازن و معادلات سیاسى - تاریخى ملل و قدرتهاى بزرگ آن روز، یعنى امپراتورى ایران و روم شد. تمامى این تغییرات در سایر فتوحات بزرگ، نیاز به ثبت وقایع، توصیف و تحلیل داشت.
آشنایى با سایر جوامع و تأثیر دوسویهى فرهنگها بر یکدیگر، و گرایشات علمى در اندوختن معارف گوناگون در بلند مدت از دیگر پیامدهاى این جریان محسوب مىشد.
بدینگونه، عوامل گوناگون در فواصل زمانى مختلف، منجر به ثبت وقایع و حوادث، مغازى، سیره پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و در نهایت قالبى براى تاریخنگارى شد.
ویژگىهاى تاریخنگارى اسلامى
تاریخنگارى در میان اعراب با ظهور اسلام مفهوم عینى یافت. در آغاز توجه و اهتمام به حدیث با بینش و هدف تاریخى همراه نبود، بلکه انگیزههایى ناشى از شرایط حاکم و نیاز جامعه به ثبت و ضبط احادیث نبوى، خصوصا حل و فصل مشکلات فقهى، توجه به حدیث را ضرورى مىساخت، اما در کنار احادیث، ذکر وقایع و حوادث، که با نقل اخبار صورت مىپذیرفت، به گونهاى میراث تاریخى عرب پیش از اسلام محسوب مىشد.
شیوهى انتقال اخبار و احادیث به صورت شفاهى بود. مشخصهى این روش، ذکر روایات مختلف در مورد یک حادثه یا یک خبر تاریخى به صورت ناهماهنگ و بدون اتصال بود. بنابراین، افراد با اطلاعات و آگاهىهاى مختلف به نقل اخبار و احادیث مىپرداختند، چنانکه عقیلبن ابىطالب در مسجد مدینه حلقهى درس داشت و به نقل انساب، ایام و مثالب قریش مىپرداخت.(1)
اما آنچه حایز اهمیت است اینکه، این شفاهیات و روایات در مقولات مختلف از چه زمانى صورت مدون به خود گرفته است؛ نظریاتى در این خصوص ارائه شده که بررسى این آرا، رهنمونى است در جهت دستیابى به یک نتیجهى منطقى.
غزالى(2) آغاز تدوین را بعد از 120 هجرى مىداند که از صحابه کسى باقى نمانده و اکثر تابعین نیز از دنیا رفته بودند. ذهبى(3) شروع تدوین علوم عربى، از جمله حدیث، فقه، تفسیر و... را سال 143 هجرى دانسته است. نظر دوم این مفهوم را القا مىکند که روایات از آغاز نوشته مىشده است. از جمله هواداران این نظر هورووتیز(4) مىباشد. به عقیدهى وى ثبت وقایع و اهتمام به سیره و مغازى از عصر تابعین آغاز شده است.
در یک دید کلى و با توجه به نظریات ارائه شده، به نظر مىرسد تدوین در چند مرحله صورت گرفته باشد؛ بدین گونه که ابتدا یک شهود از شاهدان عینى از راه شنیدن (سماع) خبرى را کسب مىنمود، بدیهى است که اطلاعات و یافتههاى جدید را باید به گونهاى محفوظ داشت. این مرحله از کار طبعا به وسیلهى ثبت، اما مرحلهى بعدى نقل و انتقال معلومات از طریق روایى و شفاهى صورت مىگرفته است.
ذکر این نکته ضرورى است که اشتیاق براى کسب احادیث جدید ـ به سبب ترغیب و تشویق اسلام براى تعلم و تعلیم ـ از سویى و تشتت فکرى عقیدتى جامعه به دلیل پیچیدهتر شدن روابط اجتماعى و سیاسى که زمینه را براى تحریف و دخل و تصرف در اخبار و احادیث ایجاد مىکرد، از سوى دیگر، به این امر منجر شد که بسیارى از مشتاقان این رشته براى شنیدن روایات از شخص موثّق به مسافرتهاى طولانى بپردازند و این مسئله خود سبب تعویق و تأخیر در امر کتابت مىشد.
این مسئله از نظر دیگرى نیز قابل توجه است و آن، جریان منع تدوین حدیث مىباشد. روند این حرکت، بر فعالیتهاى دینى ـ علمى جامعه تأثیر گذاشت که یکى از آنها معوق ماندن تدوین حدیث از سوى اهل سنت بود؛ چنان که ابنحجر(5) نیز معتقد است «منع تدوین حدیث مانعى در جهت تدوین کتب حدیثى شده است»؛ اما پیامد دیگر این جریان که نوعى تحول در نقل روایات است، توجه به اسناد اخبار و احادیث مىباشد. به اعتقاد هوروویتز، اهتمام و گرایش به ذکر سلسله سند از پیامدهاى بروز تنشهاى سیاسى، عقیدتى، یعنى تحریف و جعل اخبار و احادیث بود؛ اما سزگین(6)توجه به اسناد را دال بر وجود متون مکتوب مىداند و مؤید این گفتار تدوین انساب توسط جبیربن مطعم، عقیلبن ابیطالب و مخرمةبننوفل(7) به فرمان خلیفهى دوم مىباشد و نیز عبداللّهبن عباس(8) که شنیدههاى خود را بر لوحى که همواره با خود داشت، ضبط مىنمود.
در طى قرن اول هجرى اهتمام خلفاى اموى به معارف تاریخى سبب شد تا به ثبت روایات شفاهى توجه بیشترى شود؛ چنان که معاویه چون خبرى در مورد یمن از عبیدبنشریه(9) شنید، فرمان داد تا آن را ثبت نمایند؛ بنابراین منافع شخصى و گرایشهاى سیاسى ـ دینى نیز مىتوانست انگیزهاى قومى در ثبت و نگارش ایجاد نماید.
با این همه، علىرغم شیوع اخبار تاریخى، تاریخنگارى هنوز یک حرکت فکرى منسجم محسوب نمىشد، بلکه محدثان و راویان، اخبار پراکنده را نقل و ثبت مىکردند.
در اواخر قرن اول هجرى، فعالیتهاى اهل حدیث حاکى از روش نوین در توجه به احادیث تاریخى بود بدین ترتیب که خطوط کلى و چهارچوب اولیهى سیرهنگارى(10) در این دوره مشخص شد. از سوى دیگر تحولات روزافزون و دگرگونى فکرى ـ فرهنگى، محدثان و اخباریان را متوجه مسائلى عمیقتر نمود و آن کسب خبر از منابع مختلف بود. گردآورى اخبار در طول زمان مبدل به تکنگارىهایى(11) شد که بیشتر در عراق رواج داشت. به این ترتیب اخبار پراکنده تحت عناوین خاص به موضوعى واحد مىپرداخت؛ ضمن این که تدوین خلاصه و یک بعدى این آثار، مانع از انتقال وقایع و حوادث گوناگونى چون: جمل، صفین، نهروان، شورا و... به خوانندگان نبود.
در ادامهى این روند، بیان حوادث و روایات تاریخى به مرحلهاى رسید که دیگر، مورخ یا احادیث مختلف را همزمان با هم از یک خبر نقل نمىکرد، بلکه یک روایت واحد را از منابع مختلف مورد توجه قرار مىداد.(12)
از این پس تاریخنگارى شکلى اصولى به خود مىگیرد که ناشى از اهمیت به عامل زمان و توجه به تسلسل در بیان وقایع است. آثارى که با این شیوه و از تلفیق اخبار و احادیث مدون مىشد، سالشمارى(13) نام داشت که صورت پیشرفتهتر آن وقایعنگارى(14)بود.
ثبات سیاسى و یکپارچگى خلافت، وحدت فرهنگى علمى را نیز به دنبال داشت؛ چنانکه با ظهور عباسیان، بغداد، مرکز خلافت ایشان، به عنوان قطب فرهنگى مطرح گردید و فعالیتهاى تدوین در سایر مناطق، از جمله مدینه، دمشق، بصره و کوفه را تحتالشعاع خود قرار داد. آثار مدون این دوره تواریخ عمومى(15) نام گرفتند که تاریخ را از آغاز آفرینش به صورت کلى به اسلام مىرساندند؛ اما اینکه این شیوه در تاریخنگارى اسلامى از آثار ایرانى ـ سریانى الهام گرفته است یا خیر، روزنتال(16) معتقد است به دلیل عدم وجود مستندات قانع کننده، هیچ یک از آنها را در بروز و شکلگیرى این شیوه نمىتوان دخیل دانست؛ چنان که هیثمبن عدى(17) (207ق) در اواخر قرن دوم یا اوایل قرن سوم هجرى تاریخ وقایعنگارى خودش را «تاریخ على السنین» نامید؛ و سزگین(18) معتقد است زهرى این شیوه را در پیش گرفته بود و ابن اسحاق و موسىبن عقبه نیز همین روش را رعایت مىکردند.
از دیگر سو به نظر مىرسد توجه به برخى مقولات و یا شاخههاى فرعى بر اساس نوعى نگرش خالق اثر صورت پذیرفته باشد؛ از جمله تاریخنگارى دودمانى(19) به بیان وقایع یک سلسلهى فرمانروایى، ظهور قدرت، حوادث مهم، لشکرکشىهاى نظامى، ولادتها و... مىپرداخت که هم مىتوانست به سفارش صاحب قدرت، القاى اطلاعات خاص به مخاطبین باشد و یا تمایلات و گرایشهاى سیاسى نویسنده یا خالق اثر.
روزنتال(20) عنایت به این مقوله را متأثر از تاریخنگارى ایرانى مىداند؛ چرا که توجه به دستگاه حکومت و اخلاق پادشاهان همواره در بین ایرانیان از اهمیت خاصى برخوردار بود. الدورى(21) آن را نشأت یافته از سیرتهاى امراى عرب مىداند، ولى از آنجا که اولین آثار شناخته شده در این زمینه کتابهاى الملوک و اخبار الماضین و ملوک حمیر و اخبارهم متعلق به عبیدبن شریه و وهببن منبه(22) مىباشد و اینان نیز مدتها در یمن مىزیستند، که زمانى زیر نفوذ و سلطهى ایران قرار داشت، مىتوان پذیرفت که تاریخنگارى در میان اعراب در این شاخه، از تاریخنگارى ایرانى تأثیر پذیرفته است.
تدوین تاریخى بر حسب شرححال نویسى و طبقات(23) نیز در قرن سوم هجرى وجود داشت. به نظر مىرسد این شیوه با هدف تاریخنگارى صورت نپذیرفته، چرا که در ظاهر گردآورى و ضبط اطلاعات علمى ـ فرهنگى را مد نظر داشته است؛ با این حال، داراى اطلاعات و مطالب تاریخى بود.
نتیجهى دقت نظر بر راویان و شرح حال و سرگذشت ایشان، شکلگیرى طبقات بود که طبقات ابن سعد از قدیمىترین آنهاست و موضوع آن شرکت در جنگ بدر است؛ بنابراین، اهمیت علوم دینى در تدوین طبقات واقعیتى انکارناپذیر است، در عین این که اخبار تاریخى ذکر شده در اینگونه آثار سبب مىشد تا آن را گونهاى از تاریخنگارى به شمار آوریم.
تبارشناسى(24) نیز گونهاى دیگر از شیوههاى تدوین تاریخى محسوب مىشود. با آن که تفاخرات قومى و قبیلهاى از خصوصیات عرب دورهى جاهلى بود، پس از ظهور اسلام همچنان مورد توجه قرار داشت؛ چنان که خلیفهى دوم در تصمیمگیرىهاى حکومتى به صورت رسمى به آن توجه داشت و با توجه به سابقهى دشمنى و منازعات قبیلهاى قریش به خصوص تیرهى بنىامیه و بنىهاشم در امر خلافت، رویکرد ویژه به انساب، زمینهى رشد این شاخه را ایجاد کرد.
این شاخه نیز به تناسب اهمیتش مورد سوء استفاده قرار مىگرفت و رگههایى از تحریف به منظور دستیابى به اهداف شخصى و حکومتى در آن به چشم مىخورد؛ چنان که منابع اهل سنت در مورد شرحبیلبن سعد ذکر نمودهاند، شرحبیلبن سعد مدنى مولى انصارى(25) از اصحاب علىبن حسین در مورد مغازى، کشته شدگان و شهداى بدر اولى و ثانى و کسانى که در آن شرکت داشتند از آگاهى کافى برخوردار بود. در واقع گروهى که اطلاعات او را براى خود مفید نمىدانستند او را به خلافگویى متهم مىکردند؛ چون صاحبان قدرت که بر نقل حدیث و روایات نظارت داشتند، اخبار او را مطعون جلوه مىدادند؛ از اینرو اکثر علماى اهل تسنن(26) وى را تضعیف کرده، اخبار او را تأیید نمىکردند.
نسبشناسان با انگیزههاى گوناگون، از جمله حفظ اشرافیت قبیله، مفاخرات قومى در نزاعهاى سیاسى و... اطلاعات مختلفى را در مورد شخصیتها و قبایل ارائه مىدادند. یکپارچگى و ثبات سیاسى نیز این امکان را براى فعالیت فرهنگى نسابان ایجاد کرد که نه تنها به گردآورى اطلاعات و عرضهى اخبار در مورد یک قبیلهى خاص بپردازند بلکه با اشاعهى اخبار در سطح قبایل این رشته را وسعت بخشند.
روزنتال معتقد است پیش از اسلام نیز به روابط نسبى به شکل شجرهنامه(27) پرداخته مىشد، چنانکه ولیدبن یزید دیوان روابط نسبى و اخبار و احادیث(28) را گرد آورده بود. در هر صورت انساب در دورهى اسلامى جاى نسبتا مهمى را به خود اختصاص داده بود، چنانکه در قرن دوم و سوم نیز افرادى، از جمله ابوالیقظان، به این کار مىپرداختند.(29) تألیفات تاریخنگارى نیز در این دوره از مضامین گوناگونى ترکیب شده بود که با توجه به فهرست ابن ندیم عبارت بودند از: سیره و مغازى، حوادث و وقایع تاریخ صدر اسلام تا عهد تاریخنگاران اول، اخبار جاهلیت، خصوصاً انساب، ایام العرب و روایات ادبى، توجه به اخبار یمن و حیره، تاریخ ادیان گذشته و انبیاى آنها، اخبار اهل فارس و پادشاهان ایشان، برخى از احوالات و تاریخ روم و سایر ملل چون هند و چین. البته همهى این شاخهها در یک برهه از زمان شکل نگرفت، بلکه در طول زمان و به ضرورت به هر یک پرداخته شد.
مکتب تاریخنگارى مدنى
تغییر و تحولات ناشى از ظهور و گسترش تعالیم اسلام در فرهنگ عمومى جزیرة العرب مقولهاى گسترده است. دگرگونىهاى فکرى با ابعاد بىشمار آن، اعراب را با دنیایى از تعابیر جدید آشنا ساخت؛ پلى که جاهلیت را به عصر جدیدْ متصل و در عین حال از سایر ملل همجوار متمایز مىنمود. این جهش فکرى و فرهنگىِ جامعه، صفاتى مختص خود ایجاد کرد و آن را از نسلى به نسل دیگر منتقل ساخت. فرهنگى حامل شعر، ایّامالعرب و انساب، حرکت جدیدى را در دورهى انتقال آغاز کرد. در این دوره قرآن و به تبع آن سنت و حدیث پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم محور توجه قرار گرفت. این توجه در دو نکته اساسى تمرکز یافت: شأن نزول آیات و تفسیر اشارات تاریخىِ قرآن به امم پیشین و نیز ثبت و حفظ آنچه متعلق به پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىشد.
از سوى دیگر، تشکیلات حکومتى در عهد خلیفهى دوم نظام اجتماعى را به سمت نوعى روابط اجتماعى سوق داد که فضل و برترى بازگشتى به سوى قبیله و نسب داشت؛ و نیز جنگهاى رده و فتوحات یادمانى بود در توجه و پیوند به ایّامالعرب. توجه به سرفصلهاى جدید در ساختار اجتماعى و روابط حاکم بر آن، ثبت فتوحات، انساب و اخبار را ضرورى مىساخت. بدیهى است تنوع اقوام و سرزمینهاى ایشان، شیوهها و موضوعات گوناگون در امر تدوین و نقل شفاهیات را به دنبال داشت.
با توجه به این نکات، مدینه به عنوان مرکز حاکمیت پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و خلفاى اولیه و مرکز حدیث و معارف اسلامى، مدرسهاى را پایهریزى کرد که اساس آن حفظ هر آن چیزى بود که به نوعى ارتباط با رسول داشت. بصره و کوفه نیز به دلیل تجمع قبایل عرب و غیر عرب مرکز مدرسهاى شد که اخباریان در آن به انساب و اخبار اهتمام داشتند. انتقال خلافت به شام نیز موجب تأسیس و استقرار مکتب تاریخنگارى شام در این سامان شد که به دلیل نیاز حکومت، گروهى از راویان و آگاهان به تاریخ در آن اسکان یافتند.
اهمیت این مدارس یکسان نبود، چنانچه مدرسهى مدینه به لحاظ قدمت مهمتر از مدرسهى عراق بود و مدرسهى شام با روى کار آمدن عباسیان، در فرهنگ حاکم مستحیل شد.
چنانکه ذکر شد، مکتب تاریخنگارى مدینه، به جهت قدمت و موضوع از اهمیت ویژهاى برخوردار بود. آنچه سبب شد تا مدینه پس از کسب موقعیت حساس سیاسى و مذهبى، از جهت علمى و فرهنگى نیز حرکت جدى و نوینى را آغاز نماید، وجود نسب پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و به تبع آن، اجتماع اولیهى راویان حدیث در آنجا بود.
به تدریج تحولات سیاسى در ساختار حکومتى که در ارتباط مستقیم با اعتقادات دینى بود، منشأ دگرگونىهایى شد که تأثیر خود را بر جریان علمى نمایان ساخت. پس از رحلت رسولاللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم ضرورت قانونگذارى و تنظیم حیات اجتماعى، اهتمام به نگاشتن گفتار و افعال ایشان را ایجاب مىنمود؛ از سوى دیگر، صحابى به دلایل مختلف، از جمله همراهى و شرکت در غزوات، از منزلت و شأن اجتماعى بالایى برخوردار بودند. این موقعیت نه تنها، جایگاه آنها را در امر حکومت، بلکه جایگاه ویژه آنها را از جهت نقل احادیث مستحکم مىساخت؛ چنانکه در مورد عبداللّهبن عباس(30) ذکر شده که او به نقل مقولات مختلفى، از جمله حدیث، شعر، ایام العرب و... اشتغال داشته و شاگردانى نیز تربیت کرده بود که از روایات و احادیث او استفاده مىنمودند و در کار خود از آنها بهره مىگرفتند؛ از جمله عروةبن زبیر، محمدبن کعب قرظى، سعیدبن مسیب و... و از اخباریانى که در زمینهى اخبار و سیره از روایات او استفاده کردند، از ابن ابى خیثمه و ابن سائب کلبى نام برده شده است.(31)
بدینگونه مکتب تاریخنگارى مدینه در کنار سایر مکاتب و مدارس، از جمله فقه، تفسیر، حدیث و... در حلقههاى درسى حدیثى شکل گرفت. عنوان «مکتب حدیث» بر این مدرسه نیز ناشى از همین امر بود؛ و مسلماً شروع این حرکت، با هدف تاریخنگارى همراه نبود، بلکه در ابتدا فقط نقل حدیث صورت مىگرفت، ولى گذشت زمان محدثان را متوجه احادیثى نمود که حاوى اخبار و مطالب تاریخى بودند و مغازى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم اولین مقولهاى بود که مورد عنایت قرار گرفت. عوامل اجتماعى، به خصوص در دورهى خلیفهى اول و دوم، جنگهاى رده و سپس فتوحات، بازنگرى و بررسى غزوات را ایجاب مىنمود؛ بنابراین اولین روایات تاریخى که چهارچوب ابتدایى مکتب تاریخنگارى مدینه را پىریزى نمود،شامل مغازى(32) بود. بدینترتیب، عنایت و اعتماد کامل بر حدیث و روایت مشخصهى بارز این مکتب بود، چنان که تمام توجه زهرى معطوف به حدیث و ثبت و ضبط آنها مىشد.(33)
نکتهى قابل توجه این که با گذشت زمان، مغازى دیگر تنها اخبار جنگ نبود، بلکه شامل مطالب و وقایعى دیگر از دوران زندگى پیامبر نیز مىشد. این معنا از خلال روایات به جاى مانده از این دوران از نمایندگان این مکتب از جمله عروةبن زبیر(34) استفاده مىشود که روایات وى از طریق ابن اسحاق، واقدى و طبرى به نسلهاى بعدى انتقال یافته بود. مغازى او روایاتى در مورد آغاز وحى، برخى غزوات و نیز دورهى خلفاى راشدین، جنگهاى رده و فتوحات شام و ایران را در بر مىگرفت.(35)
در ادامهى این حرکت رخدادهاى زندگانى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و وقایع صدر اسلام مورد توجه قرار گرفت، بدون این که تا پایان قرن اول هجرى شاهد کاربرد لفظ سیره در اینگونه آثار باشیم.
خصوصیت دیگر تاریخنگارى مدینه، کاربرد شعر و توجه به ادب بود؛ چنانکه عروةبن زبیر(36) و زهرى(37) هر دو از این شیوه در بیان مطالب خود سود جسته بودند.
تا پایان قرن اول هجرى تحولاتى در مکتب تاریخنگارى مدنى صورت گرفت که از جملهى آنها کاربرد اسناد در نقل و کتابت احادیث و روایات بود. به تبع تحولات و دگرگونىهایى که در این برهه از تاریخ در امر خلافت و حکومت رخ داد، تشتت عقیدتى ـ فکرىِ حاکم بر جامعه، راه را براى دخل و تصرف و جعل بسیارى از اخبار و روایات باز نمود. عنایت به همین مسئله، گذشته از در نظر گرفتن شیوهى ارائهى حدیث از سوى اهل حدیث و محدثان، رجوع به اسناد و توجه به سلسله راویان را ضرورى مىساخت؛ به این ترتیب که تا پایان قرن اول هجرى ارائهى اسناد اهمیت یافت. چنانکه عروة(38) نیز سند برخى از روایات و احادیثش را ذکر نموده بود.
اما نکتهاى اساسى که در بررسى دگرگونىهاى عارض بر تاریخنگارى حاصل مىشود این است که مورخ و یا حتى محدث از قیودات زمانى و مکانى و گرایشها و تمایلات شخصى خود به دور نبود، بلکه روایات شفاهى و یا کتبى آنها، با در نظر گرفتن ملاحظاتى چند، متأثر از شرایط حاکم بر جامعه انتقال مىیافت. در هر صورت، آنچه که هنوز تحول و تطور تاریخى را در قرن اول هجرى تداوم مىبخشید، تدریس مغازى و توجه به حدیث و گردآورى آن بود. تدریس مغازى تجربیات و دانستههاى استادان این رشته را از طریق شاگردان و فنآموختگان به دورههاى بعدى منتقل مىساخت. پایان قرن اول هجرى نه تنها مواجه بود با توجه و عنایت به اسناد، بلکه سیره، و خطوط کلى نگارش آن نیز در همین زمان مشخص شد.
بدین ترتیب مراحل زندگانى پیامبر و وقایع تاریخ اسلام مقولهاى بود که محدثان و مورخان این دوره به آن مىپرداختند؛ اما این نوآورى و دگرگونى در ساختار مکتب مدینه با نام زهرى همراه بود. وى از شاگردان عروةبن زبیر، ابانبن عثمان و سعیدبن مسیب(39) بود و اهمیت کار او در این بود که بنیادهاى استوارى را در روش تدوین پایهریزى کرد.
هر چند وى در مغازى به روایات عروة متکى بود، این امر مانع از این نشد که از روایات دیگر راویان سود نجوید. در همین رابطه ذهبى(40) از ابىالزناد نقل کرده که با زهرى در بلاد مىگشتیم و از علما پرس و جو مىکردیم؛ زهرى الواحى داشت که هر چه مىشنید بر روى آن مىنوشت. این حرکت خود آغازى بود در به کارگیرى روشى جدید در کسب روایات گوناگون در جهت نگرش و بینشى وسیع نسبت به وقایع و خارج شدن از جزئىنگرى؛ چنانکه تأثیر آن را در آثار مورخان بعدى از جمله واقدى(41) نیز مىبینیم که به گفتهى خود وى در مورد غزوات از تکتک فرزندان صحابه و... پرسش و تحقیقات به عمل آورده بود.
مغازى زهرى(42) که در طى آن خطوط کلى سیرهنگارى لحاظ شده است، شامل تمام مراحل زندگى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىشد. با این اوصاف شکل کامل سیره در قرن دوم هجرى در سیرهى ابن اسحاق نمایان شد وى علاوه بر توجه زیادى که در اثر خود به روایات زهرى(43) داشت، در بیان تاریخ قبل از اسلام و مسئلهى آفرینش و انبیا از آثار یهودى و وهب بن منبه استفاده نموده بود؛(44) اما اینگونه به نظر مىرسد که به کارگیرى این روش در مکتب تاریخنگارى مدینه جا باز نکرده باشد؛ چرا که واقدى با پیروى از اسلوبهاى مدنى، به اخبار پیش از اسلام توجهى نکرد و تمام همّ خود را در سیره و مغازى گذاشت،(45) با این تفاوت که اثر او از نظم بیشترى نسبت به ابن اسحاق برخوردار بود.
نکتهى قابل توجه در مکتبِ مدنى کاربرد قصص، داستانها و اسرائیلیات در خلال روایات و احادیث تاریخى این دوره است که در آثار به جاى مانده از قرن دوم از جمله سیرهى ابناسحاق به خوبى دیده مىشود؛ به خصوص در بحثهاى مربوط به تاریخ قبل از اسلام و آفرینش؛ اما ظهور این مسئله به دوران خلافت عمر برمىگردد؛ به این ترتیب که براى اولین بار تمیم الدارى،(46) مسیحى مسلمان شده با اجازهى عمر به نقل قصه مىپردازد و این آغازى بود براى ادامهى این حرکت از سوى کعب الاحبار،(47) یهودى مسلمان شدهى یمنى. آشنایى اعراب با اسرائیلیات تنها از طریق مهاجرین یمن نبود، بلکه حضور یهودیان در مناطقى، از جمله یثرب، زمینهى این توجه را فراهم نموده بود.
وهببن منبه از نمایندگان این مکتب از جمله کسانى بود که به اسرائیلیات و قصص مىپرداخت. او از کتب اولین و اخبار امم و قصص آگاهى داشت؛ به همین جهت نیز برخى او را اخبارى و اهل قصص دانستهاند.(48) وى در کار تاریخنگارى به شروع خلقت و قصص انبیا پرداخته است و برخى از روایاتِ او را، طبرى، ابن اسحاق و ابن قتیبه دینورى در کتابهاى خود ذکر کردهاند.
ورود عنصر قصه در تاریخ، مبالغه، خیال و اوهام را در پى داشت. این قصهها اگر تعصبات قومى و گروهى را نیز در برمىداشت، ادامهى سنتهاى پیش از اسلام محسوب مىشد. نقل روایات جعلى و داستانگونه و کاربرد آن در آثار مورخان، آنها را تا حد زیادى زیر سؤال مىبرد و گرایش ایشان در اعتماد و استفاده از این گونه روایات، باب انتقاد را به روى آنها مىگشاید؛ بدین ترتیب سنتهاى عربى جاهلى و اسرائیلى تأثیر به سزایى در تدوین آثار مدنى داشت.
علاوه بر این، وهببن منبه داراى کتابى در مغازى بوده که حاجى خلیفه(49) به آن اشاره نموده است و شاید این آن چیزى است که او را با مکتب مغازى متصل و مرتبط مىساخت. البته این نکته هنوز کاملاً به اثبات نرسیده است و به همین جهت نیز گروهى او را در زمرهى اهل حدیث نیاورده و برخى دیگر او را از تدوینکنندگان مغازى در یمن دانستهاند.(50)
بدین ترتیب مشخص شد که چگونه عنایت به حدیث و نقل آن در حلقههاى درسى، موجب اهتمام به مغازى و سیرهى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و سپس پایهریزى تاریخ اسلام تا پایان قرن اول هجرى گردید. تحول و دگرگونى فرهنگى، منجر به تدوین احادیث و به عبارتى روایات تاریخى شد. از این دیدگاه تدوین حدیث، بخشى از تاریخنگارى است و از دیدگاهى دیگر تلاش و اهتمام در این شاخه، اولین مکتب تاریخنگارى را بنیان نهاد.
مکتب تاریخنگارى عراق
دیگر مکتب تاریخنگارى، همزمان با تاریخنگارى مدنى، مکتبِ عراقى بود که تحت شرایطى خاص در منطقهى عراق شکل گرفت. از آنجا که ظهور و بروز شاخصههاى تمدنى در هر سرزمین معلول علتهاى بىشمارى است، سرزمین عراق نیز از این زاویه مورد بررسى قرار مىگیرد.
منطقهى عراق، سرزمینى نسبتا خوش آب و هوا و مورد توجه برخى از قبایل عرب براى سکونت بود؛ چنانکه قبل از این نیز تمدنهاى کهن در این ناحیه فراز و فرودى را پشت سر گذاشته بودند. از آنجا که قبل از ظهور اسلام نیز مدتها تحت سیطرهى ایران بود، بافت جمعیتى عراق، ترکیبى مختلط داشت؛ سریانىها و یونانىها با آداب فرهنگى خود، و ایرانیان و موالى با رسومات قومى خود در کنار اعراب بادیهنشین همزیستى یافته بودند.
پس از ظهور اسلام، عمر دو شهر کوفه و بصره را در این سرزمین به خاطر موقعیت خاص جغرافیایى و براى بهرهگیرى در فتوحات نظامى تأسیس کرد. به این ترتیب گروههاى نظامى با خاستگاههاى قبیلهاى در این دو شهر نظامى اسکان یافتند. اجراى این سیاست در مدت زمانى نه چندان طولانى، استقرار قبایل دیگر را به دنبال داشت؛ در نتیجه ترسیم خطوطى جدید از ترکیب جمعیتى با بافت قبیلهاى، ساختار اجتماعى قومى و قبیلهاى را حاکم ساخت.
از سوى دیگر کشته شدن عثمان، خلیفهى سوم، بروز جنگ جمل بر سر خلافت و خونخواهى عثمان و تبدیل کوفه به مرکز خلافت در دوران على علیهالسلام ، فرایندى بود که نه تنها بر اهمیت موقعیت سیاسى عراق مىافزود، بلکه تنشهاى عقیدتى، فکرىِ ناشى از آن، جو عمومى را متأثر از خود مىساخت؛ اما بافت اجتماعى ناهمگون و حضور موالى در ترکیب جمعیتى اعراب، زمانى که با سیاستهاى قومگرایانهى امویان در برترى دادن به عنصر عرب تراز مىشود، بروز افکار و تشکیل جریانهاى شعوبىگرى را در تقابل و رویارویى با خود ضرورى مىسازد. شکلگیرى بسیارى از آثار با رنگ و بوى شعوبى و ضد شعوبى در این دوران، مؤید همین گفتار است. منازعات قبیلهاى نیز که در سایهى گرایشهاى سیاسى ـ مذهبى اینک مجالى براى بروز دوباره مىیافت، آثارى را در همین رابطه شکل داد.(51)
بدین ترتیب بدیهى بود که سنتهاى قبیلهاى حاکم بر روابط اجتماعى، فرهنگى همسان و همگون با خود را ایجاد نماید. در ابتدا تاریخ قبیله را شئونات و علایق قبیلهاى(52) رقم مىزد. قصص ایام و روایات انساب، بر فرهنگ عمومى تأثیر مىگذاشت و از طریق شعر و خطابه استمرار مىیافت. راویان شعر، بزرگان و ریشسفیدان قبیله، اخبار را بدون توجه به سند آنها، در مجالس و محافل خود نقل مىنمودند.
تشکیل حکومت اسلامى، ایجاد شعور و آگاهى تاریخى از طریق تعالیم اسلامى و به تبع آن دگرگونىهایى ساختارى در جامعهى عرب، فرایندى بود که رُوات قبیلهاى را به مورخین اولیه تبدیل نمود. در سایه این تحول ایام قدیم مستقیماً با ایام جدید ارتباط مىیافت. توسعهى فرهنگى، توجه به کتابت و علمآموزى را افزون نمود به نحوى که تا پایان قرن اول هجرى راویان اخبار، دانستههاى خود را در انساب و کردار قبایل به صورت مکتوب حفظ مىنمودند. بدین ترتیب برخى از این آثار، به دست راویان، شعرا و... در دوران بعد رسید؛ چنان که حمادالروایه(53) داراى کتابهایى محتوى اطلاعاتى از قریش و ثقیف بود.
مکتب عراق با بهرهگیرى از توان فکرى اخباریان و تاریخنگاران اولیه، همراه با تحولات سیاسى ـ اجتماعى، تغییراتى را در بافت تاریخنگارى خود شاهد بود. بدین ترتیب که جنگهاى رده و فتوحات مورد توجه قرار گرفت و تکنگارىهایى را توسط اخباریان شکل داد که هر یک مبین جریاناتى در سطح جامعه و یا دستگاه خلافت بود. از جملهى این تکنگارىها، جنگهاى رده، فتوح، شورى، فتنه، جمل، صفین و... را مىتوان نام برد. توجه به عناوین و موضوعات این تکنگارىها، روندى رو به رشد را در تاریخنگارى عراق مشخص مىکند. بدینگونه که مورخ فضایى بازتر از قبیله را در نظر گرفته، قبیله و حتى سرزمینش را جزئى از امت واحد اسلامى محسوب مىداشت(54) و علایق و حساسیتهاى او نیز، محدودهاى وسیعتر را شامل مىشد.
مرکزیت کوفه در دوران خلافت حضرت على علیهالسلام و تبدیل بصره به صحنهى نبرد در درگیرىهاى خلافت، موضوعى بود که بسیارى از اخباریان را به خود مشغول داشت؛ بدین ترتیب دیگر فقط مسئلهى قبیله در نظر نبود، بلکه حکومت واحد و امت اسلامى مطرح مىشد. چنان که سیفبن عمر جنگهاى رده را به فتوح متصل و ارتباطى بین این دو ایجاد مىکند.(55) ابومخنف(56) نیز آثارى در زمینهى رده، فتوح عراق، جمل، نهروان و... به جاى گذاشت.
حاکمیت امویان بر جامعهى اسلامى و تبلیغ افکارى چون مشیت الهى و تقدیرگرایى به نحو محسوس و چشمگیرى در آثار این دوره انعکاس مىیابد که توجه به این آثار نه تنها مؤید این نظر، بلکه نمایانگر گرایشهاى مذهبى و عقاید سیاسى اخباریان نیز مىباشد؛ چنانکه عوانةبن حکم(57) گرایشهاى اموى و عثمانى خود را در خلال اخبار و روایاتش ذکر کرده، و ابومخنف بر تمایلات شیعى و قبیلهاى(58) و سیفبن عمر نیز بر نقش تمیم پافشارى دارد؛(59) گرایشهاى شیعى نصربن مزاحم نیز در آثارش مشهود است.(60)
به نظر مىرسد اخباریان ابتدا از گزارشها و اخبار قبیلهاى و ایالتى خود بهره مىبردند و گاهى نیز براى تکمیل روایات خود از احادیث سایر ایالات سود مىجستند؛ چنانکه ابومخنف از احادیث قبایل ازد، نمیر، محارب و تمیم استفاده کرده، اسناد وى دربارهى صفین و واقعهى مسلمبن عقیل و کربلا کوفى بود که با احادیث علوى، مدنى و... تقویت مىشد.
اخباریان نیز، هم چون اهل حدیث، از اسناد رسمى (نامهها و پیمانها) بهره گرفته، تا حدودى به کار نقد احادیث مىپرداختند. کاربرد شعر در آثار اخباریان، از جمله نصربن مزاحم،(61) حاکى از توجه و عنایت آنان به ایام پیشین بود. اهتمام و توجه اهل حدیث به ذکر اسناد، در سبک و سیاق اخباریان تأثیر گذاشت. ابتدا کاربرد این شیوه با نوعى آزادى عمل و یا حتى تسامح همراه بود؛ چنانکه سلسلهى اسناد، زنجیرهاى منقطع داشت، در مواردى فقط نام اولین راوى ذکر و یا از عباراتى چون: از اشیاخ، از مروى و غیره استفاده مىشد.(62) کاربرد این شیوه نشاندهندهى گرایش و تمایل اخباریان براى تکمیل اسناد بود.
از سوى دیگر نسّابان با انگیزههاى قبیلهاى خود آثارى را به جاى گذاشتند که به مطالعات تاریخى کمک بسیارى نمود. آن چه تداوم فرهنگى در این زمینه را ایجاب مىنمود، نه تنها تمایلات قبیلهاى، بلکه مقابلهى موالى و مخالفت شعوبیان نیز بود. به موازات توسعه و تکامل فعالیتهاى تاریخنگارى مطالعات انساب نیز گسترده شد. آنجا که اخبار و روایات در سطح قبیله بود، انسابِ مختص قوم و قبیله نقل و ضبط مىشد؛ ولى در قرن دوم با فعالیت نسابانى چون محمدبن سائب کلبى و ابوالیقظان،(63) که از احادیث قبایل دیگر نیز استفاده مىنمودند، این شاخه را توسعه داده و تکمیل نمودند. در مجموع مدرسهى عراق اختصاص به اخبار، ایام عرب و انساب داشت.
آغاز قرن سوم، همزمان بود با ظهور مورخینى چون یعقوبى (284ق)، بلاذرى (279ق)، دینورى (282ق) و... که تاریخ در نزد اینان مفهومى کلى یافت. عقاید آنها در خلق آثار خود وحدت تجربهى امت و نیز تاریخ عمومى(64) بود. آنان با انگیزههایى متفاوت و با استفاده از احادیث مدنى و روایات اخباریان، تاریخنگارى را در مسیرى دیگر هدایت و پایهریزى کردند. این تفکر را سفرهاى مختلف براى کسب دانش و احادیث سایر مناطق تقویت مىکرد. تلفیق روایات مدنى و عراقى نه تنها تزاید عنایت به آثار گذشتگان را در بر داشت، بلکه دیدگاه نقادانه را نسبت به مدونات پیشین تقویت مىنمود.
بدین ترتیب تاریخنگارى اسلامى با بهکارگیرى روشها و شیوههاى نوین، همگام با تحولات سیاسى ـ فرهنگى حیاتى دیگر یافت؛ به نوعى که مورخین این دوره اغلب کسانى بودند که به نحوى با دستگاه خلافت ارتباط داشتند و یا حتى جزو مأمورین دولتى محسوب مىشدند و در دستگاه به تعلیم و تربیت فرزندان خلفا اشتغال داشتند؛ بنابراین، ناگزیر از در نظر گرفتن برخى ملاحظات در بازگویى حقایق بودند؛ به طور مثال، یعقوبى علىرغم گرایشهاى شیعى مشهور به کاتب و اخبارى(65) است که اشاره به شغل دبیرى وى در دربار عباسى و مورخ بودن او دارد و نیز بلاذرى که از ندیمان متوکل عباسى و سپس مستعین بود؛ بنابراین، طبیعى است که در قبال عبّاسیان تساهل و تسامح بورزد.
پىنوشتها:
1. ابنحجر عسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابه...، ج 2، ص 494.
2. ابى حامد محمدبن محمد غزالى، احیاء علوم الدین...، ج 1، ص 79.
3. شاکر مصطفى، التاریخ العربى و المورخون، ج 1، ص 92.
4. فؤاد سزگین، تاریخ التراث العربى، ج 1، جزء 2، ص 6.
5. شاکر مصطفى، ج 1، ص 92.
6. فؤاد سزگین، ج 1، جزء2، ص 6.
7. ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 3، ص 295.
8. ابن سعد، همان،ج 2، ص 371.
9. محمدبن اسحاق ابن ندیم، الفهرست، تحقیق رضا تجدد، ص 102.
10. عبدالعزیز الدورى، بحث فى نشأة علم التاریخ عندالعرب، ص 81 و 119.
11. فرانتس روزنتال، تاریخِ تاریخنگارى در اسلام، ترجمهى اسداللّه آزاد، ج 1، ص 85.
12. یعقوب آژند، تاریخنگارى در اسلام، ص 16؛ الدورى، همان، ص 94.
13. روزنتال،همان، ج 1، ص 86.
14. همان.
15. آژند، همان، ص 21.
16. روزنتال،همان، ج 1، ص 90 ـ 98.
17. ابن ندیم،همان، ص 112.
18. فؤاد سزگین، همان، ج 1، جزء 2، ص 25.
19. روزنتال، همان، ج 1، ص 104.
20. همان، ص 106.
21. الدورى،همان، ص 47.
22. ابن ندیم،همان،ص 102.
23. روزنتال،همان، ج 1، ص 111.
24.همان.
25. محمدباقر صحبتى، سیرى در سیره نویسى و مرورى بر آثار و احوال پارهاى از سیره نویسان، ص 98.
26. رازى، الجرح و التعدیل، ج 4، ص 399.
27. روزنتال،همان، ج 1، ص 115 ـ 116.
28. ابن ندیم،همان، ص 103.
29. همان، ص 107.
30. ابن سعد،همان، ج 2، ص 368.
31. شاکر مصطفى،همان، ج 1، ص 151.
32. الدورى،همان، ص 61.
33. همان، ص 93.
34. همان، ص 64 به بعد.
35. حاجى خلیفه، کشف الظنون عن اسامى الکتب و الفنون، ج 2، ص 1747؛ الدورى، همان، ص 22.
36. الدورى، همان، ص 75.
37. ابونعیم اصفهانى، حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیا، ج 3، ص 369 ـ 370
38. الدورى،همان، ص 22 و 74.
39. همان، ص 78.
40. ابوعبداللّه شمسالدین محمد ذهبى، تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 109.
41. خطیب بغداى، تاریخ بغداد او مدینة السلام...، ج 3، ص 6.
42. حاجى خلیفه،همان، ج 2، ص 1747.
43. آژند،همان، ص 16.
44. شاکر مصطفى،همان، ج 1، ص 160؛ الدورى،همان، ص 28.
45. خطیب بغدادى،همان، ج 3، ص 5.
46. ابن عبدالبر، الاستیعاب فى معرفة الاصحاب، ج 1، ص 184؛ احمد امین، فجر الاسلام، ص 158.
47. ذهبى،همان، ج 1، ص 52.
48. شمسالدین احمد ابن خلکان، وفیات الاعیان...، ج 6، ص 35؛ یاقوت حموى، معجم الادبا، ج 10، جزء 19، ص 259.
49. حاجى خلیفه، همان، ج 2، ص 1747.
50. سیرت رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، ترجمه و انشاى رفیع الدین اسحاقبن محمد همدانى، قاضى ابرقوه، ج 1، ص 20.
51. ابن ندیم،همان، ص 86، 112، 118.
52. الدورى،همان، ص 118.
53. همان، ص 120.
54. همان، ص 112.
55. همان، ص 112.
56. ابن ندیم،همان، ص 105.
57. همان، ص 103.
58. الدورى، همان، ص 123.
59. همان، ص 123.
60. یاقوت حموى،همان، ج 10، جزء 19، ص 125.
61. نصربن مزاحم منقرى، پیکار صفین، ترجمهى پرویز اتابکى.
62. الدورى،همان، ص 125.
63. ابن ندیم،همان، ص 107، 108.
64. الدورى،همان، ص 128.
65. شاکر مصطفى،همان، ج 1، ص 249.
منابع:
- آژند، یعقوب، تاریخنگارى در اسلام(تهران، نشر گستره، 1361).
- ابن خلکان،شمسالدین احمد، وفیات الاعیان،(بیروت، دارالثقافه،بى تا) ج 6.
- ابن سعد، الطبقات الکبرى، (بیروت،دار بیروت،1405)ج 3.
- ابن عبدالبر، الاستیعاب فى معرفة الاصحاب،(بیروت، دارالسجیل،1412) ج 1.
- ابن ندیم،محمدبن اسحاق، الفهرست، تحقیق رضا تجدد(بى جا،بى نا، بى تا).
- اصفهانى،ابونعیم، حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیا،(بیروت، دارالکتب العربیه،1387) ج 3.
- الدورى،عبدالعزیز، بحث فى نشأة علم التاریخ عندالعرب(بیروت، مطبعه الکاثولیکیه، بى تا).
- امین،احمد، فجر الاسلام(بیروت، دارالکتب العربى،1975).
- بغداى،خطیب، تاریخ بغداد او مدینة السلام، (مدینه، المکتبة السلفیه، بى تا)ج 3.
- حاجى خلیفه، کشف الظنون عن اسامى الکتب و الفنون،(بیروت، دارالفکر، 1410)ج 2.
- حجتى ، محمدباقر، سیرى در سیره نویسى و مرورى بر آثار و احوال پارهاى از سیره نویسان(1371).
- حموى،یاقوت، معجم الادباء، (بى جا، دارالفکر، 1400)ج 10.
- ذهبى،ابوعبداللّه شمسالدین محمد، تذکرة الحفاظ،(بى جا، داراحیاءالتراث العربى،بى تا) ج 1.
- رازى، الجرح و التعدیل،(بیروت، دارالکتب العلمیه، 1408) ج 4.
- روزنتال، فرانتس، تاریخ تاریخنگارى در اسلام، ترجمهى اسداللّه آزاد،(مشهد، موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى، 1366) ج 1.
- سزگین،فؤاد، تاریخ التراث العربى،(قم، مکتبة آیةاللّه مرعشى نجفى،1412) ج 1.
- سیرت رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، ترجمه و انشاى رفیع الدین اسحاقبن محمد همدانى، قاضى ابرقوه، ج 1(تهران، خوارزمى، بى تا).
- عسقلانى،ابنحجر، الاصابه فى تمییز الصحابه،(بى جا، دار احیاء التراث العربى،1328) ج 2.
- غزالى،ابى حامد محمدبن محمد، احیاء علوم الدین،(بیروت، دارالکتب العلمیه، بى تا) ج 1.
- مصطفى،شاکر، التاریخ العربى و المورخون،(بیروت دارالعلم للملایین،1983) ج 1.
- منقرى،نصربن مزاحم، پیکار صفین، ترجمهى پرویز اتابکى(تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370).
مقدمه
استمرار و تداوم تاریخى در جامعهى نوپاى مسلمین، معلول عواملى چند بود. از آنجا که ظهور تفکر نوین در هر جامعه و در هر برههاى از زمان، به تناسب عمق و بینش آن اندیشه، تبعات بسیارى در زمینههاى سیاسى، اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى دارد، بدیهى است که طرح اندیشهى اسلامى نیز با آن وسعت و جهانشمولى که کل مجموعهى هستى و اجزایش را در بر مىگرفت، تحول و دگرگونى بنیادى در ساختار اندیشهى مادى و معنوى جامعهى عرب ایجاد نمود.
قرآن خود اندیشه و تفکر تاریخى را طرح و توجه را به آن معطوف ساخت، اما این حرکت در گامهاى اولیهى خود از انسجام و چهارچوب کاملى برخوردار نبود بلکه رشد فکرى اعراب و توجه به نیازهاى روزافزون و بروز مسائل و موارد جدید، خطوط اولیهى گامهاى بعدى را ترسیم نمود. عنایت قرآن به تجارب و سرگذشت امم و نیاز انسان به کسب معارف تاریخى براى راهیابى به اصول اساسى و صحیح زندگى، گرایش تاریخى را در میان اعراب ایجاد نمود.
تداوم حیات دینى، ضرورتِ پرداختن به امور دینى و شرعى را گسترش مىداد؛ روشن نبودن شأن نزول آیات قرآن که مصدر احکام بسیارى بود، نیاز به تفسیر داشت و شناخت سیرهى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و سپس صحابى، به عنوان رهبران دینى، براى حفظ و اشاعهى سنتهاى ایشان که قرآن او را به عنوان الگو و اسوه معرفى نمود، توانست مصدر و میزان تشخیص بسیارى از مجهولات باشد؛ بنابراین گردآورى و تدوین احادیث پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم از سویى و توجه به مغازى و سیره از سوى دیگر، این نیاز را پاسخگو بود.
از سوى دیگر تشکیلات حکومتى پى ریزى شده توسط خلفا، مانند هر ساختار سیاسى دیگر ابعاد بىشمارى را دربر مىگرفت؛ جنگهاى ردّه ایام امروز را به ایام پیشین پیوند مىداد؛ بازگشت افکار جاهلى پس از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم با بروز منازعات قومى و قبیلهاى و به تبع آن، دستهبندىهاى سیاسى نمودى تازه یافت و توجه و اهتمام به انساب نیز علىرغم مبارزهى اسلام با تفاخرات قومى، با پرداخت حقوق بر اساس قوم و نسب در زمان خلیفهى دوم، رواج یافت، اما این بار با عنایتى خاص و گسترده؛ بدین مفهوم که علاوه بر مسائل قبیلهاى، اهمیت سیاسى در امر حکومت ایجاد نمود. پیامدهاى این امر، حرکتهاى شعوبى و موالى را شدت بخشید و از سوى دیگر حفظ و ثبت نسب را براى اعراب ضرورى مىساخت.
با آن که اسلام معیار و میزان برترى را تقوا مىدانست، سیاستهاى اعمال شدهى حکومت، قومگرایى و، مشخصا، برترى عنصر عرب بر سایر مسلمین را ترویج مىداد؛ بنابراین حاکمیت سیاسى عرب با اعمال تدابیرى نوین در نظم و نسق بخشیدن به امور داخلى، سایر ابعاد جامعه را متأثر ساخت، چنانکه تبعات آن نه تنها ایجاد یک جامعهى طبقاتى و بافت ناهمگون اجتماعى، بلکه بازتولید تفاخرات قومى و تلاشهایى نه چندان علمى براى حفظ انساب بود و هنگامى که این تلاشها با فعالیتهاى خلفا براى حفظ قدرت همسویى یافت، تشویق ایشان را در عنایت و اهتمام به این مقولات در پى داشت.
ظهور اسلام و پذیرش اندیشهى دینى در میان اعراب، تبعاتى فراتر از جامعهى درونگراى عرب بادیهنشین را نیز در مىنوردید. اسلام اعراب را از یکسونگرى به عالم جدا ساخته و شعبات فکرى آنان را در عرصههاى مختلف جهت داد؛ اما باور جدید جامعه از خود، معلولى ثانویه را در خود پروراند و آن، نوعِ نگرش اقوام همجوار و چگونگى ایجاد ارتباط با چنین تشکیلات منسجم دینى بود.
تشکیل اولین حکومت اسلامى در جهان سبب برهم خوردن توازن و معادلات سیاسى - تاریخى ملل و قدرتهاى بزرگ آن روز، یعنى امپراتورى ایران و روم شد. تمامى این تغییرات در سایر فتوحات بزرگ، نیاز به ثبت وقایع، توصیف و تحلیل داشت.
آشنایى با سایر جوامع و تأثیر دوسویهى فرهنگها بر یکدیگر، و گرایشات علمى در اندوختن معارف گوناگون در بلند مدت از دیگر پیامدهاى این جریان محسوب مىشد.
بدینگونه، عوامل گوناگون در فواصل زمانى مختلف، منجر به ثبت وقایع و حوادث، مغازى، سیره پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و در نهایت قالبى براى تاریخنگارى شد.
ویژگىهاى تاریخنگارى اسلامى
تاریخنگارى در میان اعراب با ظهور اسلام مفهوم عینى یافت. در آغاز توجه و اهتمام به حدیث با بینش و هدف تاریخى همراه نبود، بلکه انگیزههایى ناشى از شرایط حاکم و نیاز جامعه به ثبت و ضبط احادیث نبوى، خصوصا حل و فصل مشکلات فقهى، توجه به حدیث را ضرورى مىساخت، اما در کنار احادیث، ذکر وقایع و حوادث، که با نقل اخبار صورت مىپذیرفت، به گونهاى میراث تاریخى عرب پیش از اسلام محسوب مىشد.
شیوهى انتقال اخبار و احادیث به صورت شفاهى بود. مشخصهى این روش، ذکر روایات مختلف در مورد یک حادثه یا یک خبر تاریخى به صورت ناهماهنگ و بدون اتصال بود. بنابراین، افراد با اطلاعات و آگاهىهاى مختلف به نقل اخبار و احادیث مىپرداختند، چنانکه عقیلبن ابىطالب در مسجد مدینه حلقهى درس داشت و به نقل انساب، ایام و مثالب قریش مىپرداخت.(1)
اما آنچه حایز اهمیت است اینکه، این شفاهیات و روایات در مقولات مختلف از چه زمانى صورت مدون به خود گرفته است؛ نظریاتى در این خصوص ارائه شده که بررسى این آرا، رهنمونى است در جهت دستیابى به یک نتیجهى منطقى.
غزالى(2) آغاز تدوین را بعد از 120 هجرى مىداند که از صحابه کسى باقى نمانده و اکثر تابعین نیز از دنیا رفته بودند. ذهبى(3) شروع تدوین علوم عربى، از جمله حدیث، فقه، تفسیر و... را سال 143 هجرى دانسته است. نظر دوم این مفهوم را القا مىکند که روایات از آغاز نوشته مىشده است. از جمله هواداران این نظر هورووتیز(4) مىباشد. به عقیدهى وى ثبت وقایع و اهتمام به سیره و مغازى از عصر تابعین آغاز شده است.
در یک دید کلى و با توجه به نظریات ارائه شده، به نظر مىرسد تدوین در چند مرحله صورت گرفته باشد؛ بدین گونه که ابتدا یک شهود از شاهدان عینى از راه شنیدن (سماع) خبرى را کسب مىنمود، بدیهى است که اطلاعات و یافتههاى جدید را باید به گونهاى محفوظ داشت. این مرحله از کار طبعا به وسیلهى ثبت، اما مرحلهى بعدى نقل و انتقال معلومات از طریق روایى و شفاهى صورت مىگرفته است.
ذکر این نکته ضرورى است که اشتیاق براى کسب احادیث جدید ـ به سبب ترغیب و تشویق اسلام براى تعلم و تعلیم ـ از سویى و تشتت فکرى عقیدتى جامعه به دلیل پیچیدهتر شدن روابط اجتماعى و سیاسى که زمینه را براى تحریف و دخل و تصرف در اخبار و احادیث ایجاد مىکرد، از سوى دیگر، به این امر منجر شد که بسیارى از مشتاقان این رشته براى شنیدن روایات از شخص موثّق به مسافرتهاى طولانى بپردازند و این مسئله خود سبب تعویق و تأخیر در امر کتابت مىشد.
این مسئله از نظر دیگرى نیز قابل توجه است و آن، جریان منع تدوین حدیث مىباشد. روند این حرکت، بر فعالیتهاى دینى ـ علمى جامعه تأثیر گذاشت که یکى از آنها معوق ماندن تدوین حدیث از سوى اهل سنت بود؛ چنان که ابنحجر(5) نیز معتقد است «منع تدوین حدیث مانعى در جهت تدوین کتب حدیثى شده است»؛ اما پیامد دیگر این جریان که نوعى تحول در نقل روایات است، توجه به اسناد اخبار و احادیث مىباشد. به اعتقاد هوروویتز، اهتمام و گرایش به ذکر سلسله سند از پیامدهاى بروز تنشهاى سیاسى، عقیدتى، یعنى تحریف و جعل اخبار و احادیث بود؛ اما سزگین(6)توجه به اسناد را دال بر وجود متون مکتوب مىداند و مؤید این گفتار تدوین انساب توسط جبیربن مطعم، عقیلبن ابیطالب و مخرمةبننوفل(7) به فرمان خلیفهى دوم مىباشد و نیز عبداللّهبن عباس(8) که شنیدههاى خود را بر لوحى که همواره با خود داشت، ضبط مىنمود.
در طى قرن اول هجرى اهتمام خلفاى اموى به معارف تاریخى سبب شد تا به ثبت روایات شفاهى توجه بیشترى شود؛ چنان که معاویه چون خبرى در مورد یمن از عبیدبنشریه(9) شنید، فرمان داد تا آن را ثبت نمایند؛ بنابراین منافع شخصى و گرایشهاى سیاسى ـ دینى نیز مىتوانست انگیزهاى قومى در ثبت و نگارش ایجاد نماید.
با این همه، علىرغم شیوع اخبار تاریخى، تاریخنگارى هنوز یک حرکت فکرى منسجم محسوب نمىشد، بلکه محدثان و راویان، اخبار پراکنده را نقل و ثبت مىکردند.
در اواخر قرن اول هجرى، فعالیتهاى اهل حدیث حاکى از روش نوین در توجه به احادیث تاریخى بود بدین ترتیب که خطوط کلى و چهارچوب اولیهى سیرهنگارى(10) در این دوره مشخص شد. از سوى دیگر تحولات روزافزون و دگرگونى فکرى ـ فرهنگى، محدثان و اخباریان را متوجه مسائلى عمیقتر نمود و آن کسب خبر از منابع مختلف بود. گردآورى اخبار در طول زمان مبدل به تکنگارىهایى(11) شد که بیشتر در عراق رواج داشت. به این ترتیب اخبار پراکنده تحت عناوین خاص به موضوعى واحد مىپرداخت؛ ضمن این که تدوین خلاصه و یک بعدى این آثار، مانع از انتقال وقایع و حوادث گوناگونى چون: جمل، صفین، نهروان، شورا و... به خوانندگان نبود.
در ادامهى این روند، بیان حوادث و روایات تاریخى به مرحلهاى رسید که دیگر، مورخ یا احادیث مختلف را همزمان با هم از یک خبر نقل نمىکرد، بلکه یک روایت واحد را از منابع مختلف مورد توجه قرار مىداد.(12)
از این پس تاریخنگارى شکلى اصولى به خود مىگیرد که ناشى از اهمیت به عامل زمان و توجه به تسلسل در بیان وقایع است. آثارى که با این شیوه و از تلفیق اخبار و احادیث مدون مىشد، سالشمارى(13) نام داشت که صورت پیشرفتهتر آن وقایعنگارى(14)بود.
ثبات سیاسى و یکپارچگى خلافت، وحدت فرهنگى علمى را نیز به دنبال داشت؛ چنانکه با ظهور عباسیان، بغداد، مرکز خلافت ایشان، به عنوان قطب فرهنگى مطرح گردید و فعالیتهاى تدوین در سایر مناطق، از جمله مدینه، دمشق، بصره و کوفه را تحتالشعاع خود قرار داد. آثار مدون این دوره تواریخ عمومى(15) نام گرفتند که تاریخ را از آغاز آفرینش به صورت کلى به اسلام مىرساندند؛ اما اینکه این شیوه در تاریخنگارى اسلامى از آثار ایرانى ـ سریانى الهام گرفته است یا خیر، روزنتال(16) معتقد است به دلیل عدم وجود مستندات قانع کننده، هیچ یک از آنها را در بروز و شکلگیرى این شیوه نمىتوان دخیل دانست؛ چنان که هیثمبن عدى(17) (207ق) در اواخر قرن دوم یا اوایل قرن سوم هجرى تاریخ وقایعنگارى خودش را «تاریخ على السنین» نامید؛ و سزگین(18) معتقد است زهرى این شیوه را در پیش گرفته بود و ابن اسحاق و موسىبن عقبه نیز همین روش را رعایت مىکردند.
از دیگر سو به نظر مىرسد توجه به برخى مقولات و یا شاخههاى فرعى بر اساس نوعى نگرش خالق اثر صورت پذیرفته باشد؛ از جمله تاریخنگارى دودمانى(19) به بیان وقایع یک سلسلهى فرمانروایى، ظهور قدرت، حوادث مهم، لشکرکشىهاى نظامى، ولادتها و... مىپرداخت که هم مىتوانست به سفارش صاحب قدرت، القاى اطلاعات خاص به مخاطبین باشد و یا تمایلات و گرایشهاى سیاسى نویسنده یا خالق اثر.
روزنتال(20) عنایت به این مقوله را متأثر از تاریخنگارى ایرانى مىداند؛ چرا که توجه به دستگاه حکومت و اخلاق پادشاهان همواره در بین ایرانیان از اهمیت خاصى برخوردار بود. الدورى(21) آن را نشأت یافته از سیرتهاى امراى عرب مىداند، ولى از آنجا که اولین آثار شناخته شده در این زمینه کتابهاى الملوک و اخبار الماضین و ملوک حمیر و اخبارهم متعلق به عبیدبن شریه و وهببن منبه(22) مىباشد و اینان نیز مدتها در یمن مىزیستند، که زمانى زیر نفوذ و سلطهى ایران قرار داشت، مىتوان پذیرفت که تاریخنگارى در میان اعراب در این شاخه، از تاریخنگارى ایرانى تأثیر پذیرفته است.
تدوین تاریخى بر حسب شرححال نویسى و طبقات(23) نیز در قرن سوم هجرى وجود داشت. به نظر مىرسد این شیوه با هدف تاریخنگارى صورت نپذیرفته، چرا که در ظاهر گردآورى و ضبط اطلاعات علمى ـ فرهنگى را مد نظر داشته است؛ با این حال، داراى اطلاعات و مطالب تاریخى بود.
نتیجهى دقت نظر بر راویان و شرح حال و سرگذشت ایشان، شکلگیرى طبقات بود که طبقات ابن سعد از قدیمىترین آنهاست و موضوع آن شرکت در جنگ بدر است؛ بنابراین، اهمیت علوم دینى در تدوین طبقات واقعیتى انکارناپذیر است، در عین این که اخبار تاریخى ذکر شده در اینگونه آثار سبب مىشد تا آن را گونهاى از تاریخنگارى به شمار آوریم.
تبارشناسى(24) نیز گونهاى دیگر از شیوههاى تدوین تاریخى محسوب مىشود. با آن که تفاخرات قومى و قبیلهاى از خصوصیات عرب دورهى جاهلى بود، پس از ظهور اسلام همچنان مورد توجه قرار داشت؛ چنان که خلیفهى دوم در تصمیمگیرىهاى حکومتى به صورت رسمى به آن توجه داشت و با توجه به سابقهى دشمنى و منازعات قبیلهاى قریش به خصوص تیرهى بنىامیه و بنىهاشم در امر خلافت، رویکرد ویژه به انساب، زمینهى رشد این شاخه را ایجاد کرد.
این شاخه نیز به تناسب اهمیتش مورد سوء استفاده قرار مىگرفت و رگههایى از تحریف به منظور دستیابى به اهداف شخصى و حکومتى در آن به چشم مىخورد؛ چنان که منابع اهل سنت در مورد شرحبیلبن سعد ذکر نمودهاند، شرحبیلبن سعد مدنى مولى انصارى(25) از اصحاب علىبن حسین در مورد مغازى، کشته شدگان و شهداى بدر اولى و ثانى و کسانى که در آن شرکت داشتند از آگاهى کافى برخوردار بود. در واقع گروهى که اطلاعات او را براى خود مفید نمىدانستند او را به خلافگویى متهم مىکردند؛ چون صاحبان قدرت که بر نقل حدیث و روایات نظارت داشتند، اخبار او را مطعون جلوه مىدادند؛ از اینرو اکثر علماى اهل تسنن(26) وى را تضعیف کرده، اخبار او را تأیید نمىکردند.
نسبشناسان با انگیزههاى گوناگون، از جمله حفظ اشرافیت قبیله، مفاخرات قومى در نزاعهاى سیاسى و... اطلاعات مختلفى را در مورد شخصیتها و قبایل ارائه مىدادند. یکپارچگى و ثبات سیاسى نیز این امکان را براى فعالیت فرهنگى نسابان ایجاد کرد که نه تنها به گردآورى اطلاعات و عرضهى اخبار در مورد یک قبیلهى خاص بپردازند بلکه با اشاعهى اخبار در سطح قبایل این رشته را وسعت بخشند.
روزنتال معتقد است پیش از اسلام نیز به روابط نسبى به شکل شجرهنامه(27) پرداخته مىشد، چنانکه ولیدبن یزید دیوان روابط نسبى و اخبار و احادیث(28) را گرد آورده بود. در هر صورت انساب در دورهى اسلامى جاى نسبتا مهمى را به خود اختصاص داده بود، چنانکه در قرن دوم و سوم نیز افرادى، از جمله ابوالیقظان، به این کار مىپرداختند.(29) تألیفات تاریخنگارى نیز در این دوره از مضامین گوناگونى ترکیب شده بود که با توجه به فهرست ابن ندیم عبارت بودند از: سیره و مغازى، حوادث و وقایع تاریخ صدر اسلام تا عهد تاریخنگاران اول، اخبار جاهلیت، خصوصاً انساب، ایام العرب و روایات ادبى، توجه به اخبار یمن و حیره، تاریخ ادیان گذشته و انبیاى آنها، اخبار اهل فارس و پادشاهان ایشان، برخى از احوالات و تاریخ روم و سایر ملل چون هند و چین. البته همهى این شاخهها در یک برهه از زمان شکل نگرفت، بلکه در طول زمان و به ضرورت به هر یک پرداخته شد.
مکتب تاریخنگارى مدنى
تغییر و تحولات ناشى از ظهور و گسترش تعالیم اسلام در فرهنگ عمومى جزیرة العرب مقولهاى گسترده است. دگرگونىهاى فکرى با ابعاد بىشمار آن، اعراب را با دنیایى از تعابیر جدید آشنا ساخت؛ پلى که جاهلیت را به عصر جدیدْ متصل و در عین حال از سایر ملل همجوار متمایز مىنمود. این جهش فکرى و فرهنگىِ جامعه، صفاتى مختص خود ایجاد کرد و آن را از نسلى به نسل دیگر منتقل ساخت. فرهنگى حامل شعر، ایّامالعرب و انساب، حرکت جدیدى را در دورهى انتقال آغاز کرد. در این دوره قرآن و به تبع آن سنت و حدیث پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم محور توجه قرار گرفت. این توجه در دو نکته اساسى تمرکز یافت: شأن نزول آیات و تفسیر اشارات تاریخىِ قرآن به امم پیشین و نیز ثبت و حفظ آنچه متعلق به پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىشد.
از سوى دیگر، تشکیلات حکومتى در عهد خلیفهى دوم نظام اجتماعى را به سمت نوعى روابط اجتماعى سوق داد که فضل و برترى بازگشتى به سوى قبیله و نسب داشت؛ و نیز جنگهاى رده و فتوحات یادمانى بود در توجه و پیوند به ایّامالعرب. توجه به سرفصلهاى جدید در ساختار اجتماعى و روابط حاکم بر آن، ثبت فتوحات، انساب و اخبار را ضرورى مىساخت. بدیهى است تنوع اقوام و سرزمینهاى ایشان، شیوهها و موضوعات گوناگون در امر تدوین و نقل شفاهیات را به دنبال داشت.
با توجه به این نکات، مدینه به عنوان مرکز حاکمیت پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و خلفاى اولیه و مرکز حدیث و معارف اسلامى، مدرسهاى را پایهریزى کرد که اساس آن حفظ هر آن چیزى بود که به نوعى ارتباط با رسول داشت. بصره و کوفه نیز به دلیل تجمع قبایل عرب و غیر عرب مرکز مدرسهاى شد که اخباریان در آن به انساب و اخبار اهتمام داشتند. انتقال خلافت به شام نیز موجب تأسیس و استقرار مکتب تاریخنگارى شام در این سامان شد که به دلیل نیاز حکومت، گروهى از راویان و آگاهان به تاریخ در آن اسکان یافتند.
اهمیت این مدارس یکسان نبود، چنانچه مدرسهى مدینه به لحاظ قدمت مهمتر از مدرسهى عراق بود و مدرسهى شام با روى کار آمدن عباسیان، در فرهنگ حاکم مستحیل شد.
چنانکه ذکر شد، مکتب تاریخنگارى مدینه، به جهت قدمت و موضوع از اهمیت ویژهاى برخوردار بود. آنچه سبب شد تا مدینه پس از کسب موقعیت حساس سیاسى و مذهبى، از جهت علمى و فرهنگى نیز حرکت جدى و نوینى را آغاز نماید، وجود نسب پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و به تبع آن، اجتماع اولیهى راویان حدیث در آنجا بود.
به تدریج تحولات سیاسى در ساختار حکومتى که در ارتباط مستقیم با اعتقادات دینى بود، منشأ دگرگونىهایى شد که تأثیر خود را بر جریان علمى نمایان ساخت. پس از رحلت رسولاللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم ضرورت قانونگذارى و تنظیم حیات اجتماعى، اهتمام به نگاشتن گفتار و افعال ایشان را ایجاب مىنمود؛ از سوى دیگر، صحابى به دلایل مختلف، از جمله همراهى و شرکت در غزوات، از منزلت و شأن اجتماعى بالایى برخوردار بودند. این موقعیت نه تنها، جایگاه آنها را در امر حکومت، بلکه جایگاه ویژه آنها را از جهت نقل احادیث مستحکم مىساخت؛ چنانکه در مورد عبداللّهبن عباس(30) ذکر شده که او به نقل مقولات مختلفى، از جمله حدیث، شعر، ایام العرب و... اشتغال داشته و شاگردانى نیز تربیت کرده بود که از روایات و احادیث او استفاده مىنمودند و در کار خود از آنها بهره مىگرفتند؛ از جمله عروةبن زبیر، محمدبن کعب قرظى، سعیدبن مسیب و... و از اخباریانى که در زمینهى اخبار و سیره از روایات او استفاده کردند، از ابن ابى خیثمه و ابن سائب کلبى نام برده شده است.(31)
بدینگونه مکتب تاریخنگارى مدینه در کنار سایر مکاتب و مدارس، از جمله فقه، تفسیر، حدیث و... در حلقههاى درسى حدیثى شکل گرفت. عنوان «مکتب حدیث» بر این مدرسه نیز ناشى از همین امر بود؛ و مسلماً شروع این حرکت، با هدف تاریخنگارى همراه نبود، بلکه در ابتدا فقط نقل حدیث صورت مىگرفت، ولى گذشت زمان محدثان را متوجه احادیثى نمود که حاوى اخبار و مطالب تاریخى بودند و مغازى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم اولین مقولهاى بود که مورد عنایت قرار گرفت. عوامل اجتماعى، به خصوص در دورهى خلیفهى اول و دوم، جنگهاى رده و سپس فتوحات، بازنگرى و بررسى غزوات را ایجاب مىنمود؛ بنابراین اولین روایات تاریخى که چهارچوب ابتدایى مکتب تاریخنگارى مدینه را پىریزى نمود،شامل مغازى(32) بود. بدینترتیب، عنایت و اعتماد کامل بر حدیث و روایت مشخصهى بارز این مکتب بود، چنان که تمام توجه زهرى معطوف به حدیث و ثبت و ضبط آنها مىشد.(33)
نکتهى قابل توجه این که با گذشت زمان، مغازى دیگر تنها اخبار جنگ نبود، بلکه شامل مطالب و وقایعى دیگر از دوران زندگى پیامبر نیز مىشد. این معنا از خلال روایات به جاى مانده از این دوران از نمایندگان این مکتب از جمله عروةبن زبیر(34) استفاده مىشود که روایات وى از طریق ابن اسحاق، واقدى و طبرى به نسلهاى بعدى انتقال یافته بود. مغازى او روایاتى در مورد آغاز وحى، برخى غزوات و نیز دورهى خلفاى راشدین، جنگهاى رده و فتوحات شام و ایران را در بر مىگرفت.(35)
در ادامهى این حرکت رخدادهاى زندگانى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و وقایع صدر اسلام مورد توجه قرار گرفت، بدون این که تا پایان قرن اول هجرى شاهد کاربرد لفظ سیره در اینگونه آثار باشیم.
خصوصیت دیگر تاریخنگارى مدینه، کاربرد شعر و توجه به ادب بود؛ چنانکه عروةبن زبیر(36) و زهرى(37) هر دو از این شیوه در بیان مطالب خود سود جسته بودند.
تا پایان قرن اول هجرى تحولاتى در مکتب تاریخنگارى مدنى صورت گرفت که از جملهى آنها کاربرد اسناد در نقل و کتابت احادیث و روایات بود. به تبع تحولات و دگرگونىهایى که در این برهه از تاریخ در امر خلافت و حکومت رخ داد، تشتت عقیدتى ـ فکرىِ حاکم بر جامعه، راه را براى دخل و تصرف و جعل بسیارى از اخبار و روایات باز نمود. عنایت به همین مسئله، گذشته از در نظر گرفتن شیوهى ارائهى حدیث از سوى اهل حدیث و محدثان، رجوع به اسناد و توجه به سلسله راویان را ضرورى مىساخت؛ به این ترتیب که تا پایان قرن اول هجرى ارائهى اسناد اهمیت یافت. چنانکه عروة(38) نیز سند برخى از روایات و احادیثش را ذکر نموده بود.
اما نکتهاى اساسى که در بررسى دگرگونىهاى عارض بر تاریخنگارى حاصل مىشود این است که مورخ و یا حتى محدث از قیودات زمانى و مکانى و گرایشها و تمایلات شخصى خود به دور نبود، بلکه روایات شفاهى و یا کتبى آنها، با در نظر گرفتن ملاحظاتى چند، متأثر از شرایط حاکم بر جامعه انتقال مىیافت. در هر صورت، آنچه که هنوز تحول و تطور تاریخى را در قرن اول هجرى تداوم مىبخشید، تدریس مغازى و توجه به حدیث و گردآورى آن بود. تدریس مغازى تجربیات و دانستههاى استادان این رشته را از طریق شاگردان و فنآموختگان به دورههاى بعدى منتقل مىساخت. پایان قرن اول هجرى نه تنها مواجه بود با توجه و عنایت به اسناد، بلکه سیره، و خطوط کلى نگارش آن نیز در همین زمان مشخص شد.
بدین ترتیب مراحل زندگانى پیامبر و وقایع تاریخ اسلام مقولهاى بود که محدثان و مورخان این دوره به آن مىپرداختند؛ اما این نوآورى و دگرگونى در ساختار مکتب مدینه با نام زهرى همراه بود. وى از شاگردان عروةبن زبیر، ابانبن عثمان و سعیدبن مسیب(39) بود و اهمیت کار او در این بود که بنیادهاى استوارى را در روش تدوین پایهریزى کرد.
هر چند وى در مغازى به روایات عروة متکى بود، این امر مانع از این نشد که از روایات دیگر راویان سود نجوید. در همین رابطه ذهبى(40) از ابىالزناد نقل کرده که با زهرى در بلاد مىگشتیم و از علما پرس و جو مىکردیم؛ زهرى الواحى داشت که هر چه مىشنید بر روى آن مىنوشت. این حرکت خود آغازى بود در به کارگیرى روشى جدید در کسب روایات گوناگون در جهت نگرش و بینشى وسیع نسبت به وقایع و خارج شدن از جزئىنگرى؛ چنانکه تأثیر آن را در آثار مورخان بعدى از جمله واقدى(41) نیز مىبینیم که به گفتهى خود وى در مورد غزوات از تکتک فرزندان صحابه و... پرسش و تحقیقات به عمل آورده بود.
مغازى زهرى(42) که در طى آن خطوط کلى سیرهنگارى لحاظ شده است، شامل تمام مراحل زندگى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىشد. با این اوصاف شکل کامل سیره در قرن دوم هجرى در سیرهى ابن اسحاق نمایان شد وى علاوه بر توجه زیادى که در اثر خود به روایات زهرى(43) داشت، در بیان تاریخ قبل از اسلام و مسئلهى آفرینش و انبیا از آثار یهودى و وهب بن منبه استفاده نموده بود؛(44) اما اینگونه به نظر مىرسد که به کارگیرى این روش در مکتب تاریخنگارى مدینه جا باز نکرده باشد؛ چرا که واقدى با پیروى از اسلوبهاى مدنى، به اخبار پیش از اسلام توجهى نکرد و تمام همّ خود را در سیره و مغازى گذاشت،(45) با این تفاوت که اثر او از نظم بیشترى نسبت به ابن اسحاق برخوردار بود.
نکتهى قابل توجه در مکتبِ مدنى کاربرد قصص، داستانها و اسرائیلیات در خلال روایات و احادیث تاریخى این دوره است که در آثار به جاى مانده از قرن دوم از جمله سیرهى ابناسحاق به خوبى دیده مىشود؛ به خصوص در بحثهاى مربوط به تاریخ قبل از اسلام و آفرینش؛ اما ظهور این مسئله به دوران خلافت عمر برمىگردد؛ به این ترتیب که براى اولین بار تمیم الدارى،(46) مسیحى مسلمان شده با اجازهى عمر به نقل قصه مىپردازد و این آغازى بود براى ادامهى این حرکت از سوى کعب الاحبار،(47) یهودى مسلمان شدهى یمنى. آشنایى اعراب با اسرائیلیات تنها از طریق مهاجرین یمن نبود، بلکه حضور یهودیان در مناطقى، از جمله یثرب، زمینهى این توجه را فراهم نموده بود.
وهببن منبه از نمایندگان این مکتب از جمله کسانى بود که به اسرائیلیات و قصص مىپرداخت. او از کتب اولین و اخبار امم و قصص آگاهى داشت؛ به همین جهت نیز برخى او را اخبارى و اهل قصص دانستهاند.(48) وى در کار تاریخنگارى به شروع خلقت و قصص انبیا پرداخته است و برخى از روایاتِ او را، طبرى، ابن اسحاق و ابن قتیبه دینورى در کتابهاى خود ذکر کردهاند.
ورود عنصر قصه در تاریخ، مبالغه، خیال و اوهام را در پى داشت. این قصهها اگر تعصبات قومى و گروهى را نیز در برمىداشت، ادامهى سنتهاى پیش از اسلام محسوب مىشد. نقل روایات جعلى و داستانگونه و کاربرد آن در آثار مورخان، آنها را تا حد زیادى زیر سؤال مىبرد و گرایش ایشان در اعتماد و استفاده از این گونه روایات، باب انتقاد را به روى آنها مىگشاید؛ بدین ترتیب سنتهاى عربى جاهلى و اسرائیلى تأثیر به سزایى در تدوین آثار مدنى داشت.
علاوه بر این، وهببن منبه داراى کتابى در مغازى بوده که حاجى خلیفه(49) به آن اشاره نموده است و شاید این آن چیزى است که او را با مکتب مغازى متصل و مرتبط مىساخت. البته این نکته هنوز کاملاً به اثبات نرسیده است و به همین جهت نیز گروهى او را در زمرهى اهل حدیث نیاورده و برخى دیگر او را از تدوینکنندگان مغازى در یمن دانستهاند.(50)
بدین ترتیب مشخص شد که چگونه عنایت به حدیث و نقل آن در حلقههاى درسى، موجب اهتمام به مغازى و سیرهى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و سپس پایهریزى تاریخ اسلام تا پایان قرن اول هجرى گردید. تحول و دگرگونى فرهنگى، منجر به تدوین احادیث و به عبارتى روایات تاریخى شد. از این دیدگاه تدوین حدیث، بخشى از تاریخنگارى است و از دیدگاهى دیگر تلاش و اهتمام در این شاخه، اولین مکتب تاریخنگارى را بنیان نهاد.
مکتب تاریخنگارى عراق
دیگر مکتب تاریخنگارى، همزمان با تاریخنگارى مدنى، مکتبِ عراقى بود که تحت شرایطى خاص در منطقهى عراق شکل گرفت. از آنجا که ظهور و بروز شاخصههاى تمدنى در هر سرزمین معلول علتهاى بىشمارى است، سرزمین عراق نیز از این زاویه مورد بررسى قرار مىگیرد.
منطقهى عراق، سرزمینى نسبتا خوش آب و هوا و مورد توجه برخى از قبایل عرب براى سکونت بود؛ چنانکه قبل از این نیز تمدنهاى کهن در این ناحیه فراز و فرودى را پشت سر گذاشته بودند. از آنجا که قبل از ظهور اسلام نیز مدتها تحت سیطرهى ایران بود، بافت جمعیتى عراق، ترکیبى مختلط داشت؛ سریانىها و یونانىها با آداب فرهنگى خود، و ایرانیان و موالى با رسومات قومى خود در کنار اعراب بادیهنشین همزیستى یافته بودند.
پس از ظهور اسلام، عمر دو شهر کوفه و بصره را در این سرزمین به خاطر موقعیت خاص جغرافیایى و براى بهرهگیرى در فتوحات نظامى تأسیس کرد. به این ترتیب گروههاى نظامى با خاستگاههاى قبیلهاى در این دو شهر نظامى اسکان یافتند. اجراى این سیاست در مدت زمانى نه چندان طولانى، استقرار قبایل دیگر را به دنبال داشت؛ در نتیجه ترسیم خطوطى جدید از ترکیب جمعیتى با بافت قبیلهاى، ساختار اجتماعى قومى و قبیلهاى را حاکم ساخت.
از سوى دیگر کشته شدن عثمان، خلیفهى سوم، بروز جنگ جمل بر سر خلافت و خونخواهى عثمان و تبدیل کوفه به مرکز خلافت در دوران على علیهالسلام ، فرایندى بود که نه تنها بر اهمیت موقعیت سیاسى عراق مىافزود، بلکه تنشهاى عقیدتى، فکرىِ ناشى از آن، جو عمومى را متأثر از خود مىساخت؛ اما بافت اجتماعى ناهمگون و حضور موالى در ترکیب جمعیتى اعراب، زمانى که با سیاستهاى قومگرایانهى امویان در برترى دادن به عنصر عرب تراز مىشود، بروز افکار و تشکیل جریانهاى شعوبىگرى را در تقابل و رویارویى با خود ضرورى مىسازد. شکلگیرى بسیارى از آثار با رنگ و بوى شعوبى و ضد شعوبى در این دوران، مؤید همین گفتار است. منازعات قبیلهاى نیز که در سایهى گرایشهاى سیاسى ـ مذهبى اینک مجالى براى بروز دوباره مىیافت، آثارى را در همین رابطه شکل داد.(51)
بدین ترتیب بدیهى بود که سنتهاى قبیلهاى حاکم بر روابط اجتماعى، فرهنگى همسان و همگون با خود را ایجاد نماید. در ابتدا تاریخ قبیله را شئونات و علایق قبیلهاى(52) رقم مىزد. قصص ایام و روایات انساب، بر فرهنگ عمومى تأثیر مىگذاشت و از طریق شعر و خطابه استمرار مىیافت. راویان شعر، بزرگان و ریشسفیدان قبیله، اخبار را بدون توجه به سند آنها، در مجالس و محافل خود نقل مىنمودند.
تشکیل حکومت اسلامى، ایجاد شعور و آگاهى تاریخى از طریق تعالیم اسلامى و به تبع آن دگرگونىهایى ساختارى در جامعهى عرب، فرایندى بود که رُوات قبیلهاى را به مورخین اولیه تبدیل نمود. در سایه این تحول ایام قدیم مستقیماً با ایام جدید ارتباط مىیافت. توسعهى فرهنگى، توجه به کتابت و علمآموزى را افزون نمود به نحوى که تا پایان قرن اول هجرى راویان اخبار، دانستههاى خود را در انساب و کردار قبایل به صورت مکتوب حفظ مىنمودند. بدین ترتیب برخى از این آثار، به دست راویان، شعرا و... در دوران بعد رسید؛ چنان که حمادالروایه(53) داراى کتابهایى محتوى اطلاعاتى از قریش و ثقیف بود.
مکتب عراق با بهرهگیرى از توان فکرى اخباریان و تاریخنگاران اولیه، همراه با تحولات سیاسى ـ اجتماعى، تغییراتى را در بافت تاریخنگارى خود شاهد بود. بدین ترتیب که جنگهاى رده و فتوحات مورد توجه قرار گرفت و تکنگارىهایى را توسط اخباریان شکل داد که هر یک مبین جریاناتى در سطح جامعه و یا دستگاه خلافت بود. از جملهى این تکنگارىها، جنگهاى رده، فتوح، شورى، فتنه، جمل، صفین و... را مىتوان نام برد. توجه به عناوین و موضوعات این تکنگارىها، روندى رو به رشد را در تاریخنگارى عراق مشخص مىکند. بدینگونه که مورخ فضایى بازتر از قبیله را در نظر گرفته، قبیله و حتى سرزمینش را جزئى از امت واحد اسلامى محسوب مىداشت(54) و علایق و حساسیتهاى او نیز، محدودهاى وسیعتر را شامل مىشد.
مرکزیت کوفه در دوران خلافت حضرت على علیهالسلام و تبدیل بصره به صحنهى نبرد در درگیرىهاى خلافت، موضوعى بود که بسیارى از اخباریان را به خود مشغول داشت؛ بدین ترتیب دیگر فقط مسئلهى قبیله در نظر نبود، بلکه حکومت واحد و امت اسلامى مطرح مىشد. چنان که سیفبن عمر جنگهاى رده را به فتوح متصل و ارتباطى بین این دو ایجاد مىکند.(55) ابومخنف(56) نیز آثارى در زمینهى رده، فتوح عراق، جمل، نهروان و... به جاى گذاشت.
حاکمیت امویان بر جامعهى اسلامى و تبلیغ افکارى چون مشیت الهى و تقدیرگرایى به نحو محسوس و چشمگیرى در آثار این دوره انعکاس مىیابد که توجه به این آثار نه تنها مؤید این نظر، بلکه نمایانگر گرایشهاى مذهبى و عقاید سیاسى اخباریان نیز مىباشد؛ چنانکه عوانةبن حکم(57) گرایشهاى اموى و عثمانى خود را در خلال اخبار و روایاتش ذکر کرده، و ابومخنف بر تمایلات شیعى و قبیلهاى(58) و سیفبن عمر نیز بر نقش تمیم پافشارى دارد؛(59) گرایشهاى شیعى نصربن مزاحم نیز در آثارش مشهود است.(60)
به نظر مىرسد اخباریان ابتدا از گزارشها و اخبار قبیلهاى و ایالتى خود بهره مىبردند و گاهى نیز براى تکمیل روایات خود از احادیث سایر ایالات سود مىجستند؛ چنانکه ابومخنف از احادیث قبایل ازد، نمیر، محارب و تمیم استفاده کرده، اسناد وى دربارهى صفین و واقعهى مسلمبن عقیل و کربلا کوفى بود که با احادیث علوى، مدنى و... تقویت مىشد.
اخباریان نیز، هم چون اهل حدیث، از اسناد رسمى (نامهها و پیمانها) بهره گرفته، تا حدودى به کار نقد احادیث مىپرداختند. کاربرد شعر در آثار اخباریان، از جمله نصربن مزاحم،(61) حاکى از توجه و عنایت آنان به ایام پیشین بود. اهتمام و توجه اهل حدیث به ذکر اسناد، در سبک و سیاق اخباریان تأثیر گذاشت. ابتدا کاربرد این شیوه با نوعى آزادى عمل و یا حتى تسامح همراه بود؛ چنانکه سلسلهى اسناد، زنجیرهاى منقطع داشت، در مواردى فقط نام اولین راوى ذکر و یا از عباراتى چون: از اشیاخ، از مروى و غیره استفاده مىشد.(62) کاربرد این شیوه نشاندهندهى گرایش و تمایل اخباریان براى تکمیل اسناد بود.
از سوى دیگر نسّابان با انگیزههاى قبیلهاى خود آثارى را به جاى گذاشتند که به مطالعات تاریخى کمک بسیارى نمود. آن چه تداوم فرهنگى در این زمینه را ایجاب مىنمود، نه تنها تمایلات قبیلهاى، بلکه مقابلهى موالى و مخالفت شعوبیان نیز بود. به موازات توسعه و تکامل فعالیتهاى تاریخنگارى مطالعات انساب نیز گسترده شد. آنجا که اخبار و روایات در سطح قبیله بود، انسابِ مختص قوم و قبیله نقل و ضبط مىشد؛ ولى در قرن دوم با فعالیت نسابانى چون محمدبن سائب کلبى و ابوالیقظان،(63) که از احادیث قبایل دیگر نیز استفاده مىنمودند، این شاخه را توسعه داده و تکمیل نمودند. در مجموع مدرسهى عراق اختصاص به اخبار، ایام عرب و انساب داشت.
آغاز قرن سوم، همزمان بود با ظهور مورخینى چون یعقوبى (284ق)، بلاذرى (279ق)، دینورى (282ق) و... که تاریخ در نزد اینان مفهومى کلى یافت. عقاید آنها در خلق آثار خود وحدت تجربهى امت و نیز تاریخ عمومى(64) بود. آنان با انگیزههایى متفاوت و با استفاده از احادیث مدنى و روایات اخباریان، تاریخنگارى را در مسیرى دیگر هدایت و پایهریزى کردند. این تفکر را سفرهاى مختلف براى کسب دانش و احادیث سایر مناطق تقویت مىکرد. تلفیق روایات مدنى و عراقى نه تنها تزاید عنایت به آثار گذشتگان را در بر داشت، بلکه دیدگاه نقادانه را نسبت به مدونات پیشین تقویت مىنمود.
بدین ترتیب تاریخنگارى اسلامى با بهکارگیرى روشها و شیوههاى نوین، همگام با تحولات سیاسى ـ فرهنگى حیاتى دیگر یافت؛ به نوعى که مورخین این دوره اغلب کسانى بودند که به نحوى با دستگاه خلافت ارتباط داشتند و یا حتى جزو مأمورین دولتى محسوب مىشدند و در دستگاه به تعلیم و تربیت فرزندان خلفا اشتغال داشتند؛ بنابراین، ناگزیر از در نظر گرفتن برخى ملاحظات در بازگویى حقایق بودند؛ به طور مثال، یعقوبى علىرغم گرایشهاى شیعى مشهور به کاتب و اخبارى(65) است که اشاره به شغل دبیرى وى در دربار عباسى و مورخ بودن او دارد و نیز بلاذرى که از ندیمان متوکل عباسى و سپس مستعین بود؛ بنابراین، طبیعى است که در قبال عبّاسیان تساهل و تسامح بورزد.
پىنوشتها:
1. ابنحجر عسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابه...، ج 2، ص 494.
2. ابى حامد محمدبن محمد غزالى، احیاء علوم الدین...، ج 1، ص 79.
3. شاکر مصطفى، التاریخ العربى و المورخون، ج 1، ص 92.
4. فؤاد سزگین، تاریخ التراث العربى، ج 1، جزء 2، ص 6.
5. شاکر مصطفى، ج 1، ص 92.
6. فؤاد سزگین، ج 1، جزء2، ص 6.
7. ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 3، ص 295.
8. ابن سعد، همان،ج 2، ص 371.
9. محمدبن اسحاق ابن ندیم، الفهرست، تحقیق رضا تجدد، ص 102.
10. عبدالعزیز الدورى، بحث فى نشأة علم التاریخ عندالعرب، ص 81 و 119.
11. فرانتس روزنتال، تاریخِ تاریخنگارى در اسلام، ترجمهى اسداللّه آزاد، ج 1، ص 85.
12. یعقوب آژند، تاریخنگارى در اسلام، ص 16؛ الدورى، همان، ص 94.
13. روزنتال،همان، ج 1، ص 86.
14. همان.
15. آژند، همان، ص 21.
16. روزنتال،همان، ج 1، ص 90 ـ 98.
17. ابن ندیم،همان، ص 112.
18. فؤاد سزگین، همان، ج 1، جزء 2، ص 25.
19. روزنتال، همان، ج 1، ص 104.
20. همان، ص 106.
21. الدورى،همان، ص 47.
22. ابن ندیم،همان،ص 102.
23. روزنتال،همان، ج 1، ص 111.
24.همان.
25. محمدباقر صحبتى، سیرى در سیره نویسى و مرورى بر آثار و احوال پارهاى از سیره نویسان، ص 98.
26. رازى، الجرح و التعدیل، ج 4، ص 399.
27. روزنتال،همان، ج 1، ص 115 ـ 116.
28. ابن ندیم،همان، ص 103.
29. همان، ص 107.
30. ابن سعد،همان، ج 2، ص 368.
31. شاکر مصطفى،همان، ج 1، ص 151.
32. الدورى،همان، ص 61.
33. همان، ص 93.
34. همان، ص 64 به بعد.
35. حاجى خلیفه، کشف الظنون عن اسامى الکتب و الفنون، ج 2، ص 1747؛ الدورى، همان، ص 22.
36. الدورى، همان، ص 75.
37. ابونعیم اصفهانى، حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیا، ج 3، ص 369 ـ 370
38. الدورى،همان، ص 22 و 74.
39. همان، ص 78.
40. ابوعبداللّه شمسالدین محمد ذهبى، تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 109.
41. خطیب بغداى، تاریخ بغداد او مدینة السلام...، ج 3، ص 6.
42. حاجى خلیفه،همان، ج 2، ص 1747.
43. آژند،همان، ص 16.
44. شاکر مصطفى،همان، ج 1، ص 160؛ الدورى،همان، ص 28.
45. خطیب بغدادى،همان، ج 3، ص 5.
46. ابن عبدالبر، الاستیعاب فى معرفة الاصحاب، ج 1، ص 184؛ احمد امین، فجر الاسلام، ص 158.
47. ذهبى،همان، ج 1، ص 52.
48. شمسالدین احمد ابن خلکان، وفیات الاعیان...، ج 6، ص 35؛ یاقوت حموى، معجم الادبا، ج 10، جزء 19، ص 259.
49. حاجى خلیفه، همان، ج 2، ص 1747.
50. سیرت رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، ترجمه و انشاى رفیع الدین اسحاقبن محمد همدانى، قاضى ابرقوه، ج 1، ص 20.
51. ابن ندیم،همان، ص 86، 112، 118.
52. الدورى،همان، ص 118.
53. همان، ص 120.
54. همان، ص 112.
55. همان، ص 112.
56. ابن ندیم،همان، ص 105.
57. همان، ص 103.
58. الدورى، همان، ص 123.
59. همان، ص 123.
60. یاقوت حموى،همان، ج 10، جزء 19، ص 125.
61. نصربن مزاحم منقرى، پیکار صفین، ترجمهى پرویز اتابکى.
62. الدورى،همان، ص 125.
63. ابن ندیم،همان، ص 107، 108.
64. الدورى،همان، ص 128.
65. شاکر مصطفى،همان، ج 1، ص 249.
منابع:
- آژند، یعقوب، تاریخنگارى در اسلام(تهران، نشر گستره، 1361).
- ابن خلکان،شمسالدین احمد، وفیات الاعیان،(بیروت، دارالثقافه،بى تا) ج 6.
- ابن سعد، الطبقات الکبرى، (بیروت،دار بیروت،1405)ج 3.
- ابن عبدالبر، الاستیعاب فى معرفة الاصحاب،(بیروت، دارالسجیل،1412) ج 1.
- ابن ندیم،محمدبن اسحاق، الفهرست، تحقیق رضا تجدد(بى جا،بى نا، بى تا).
- اصفهانى،ابونعیم، حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیا،(بیروت، دارالکتب العربیه،1387) ج 3.
- الدورى،عبدالعزیز، بحث فى نشأة علم التاریخ عندالعرب(بیروت، مطبعه الکاثولیکیه، بى تا).
- امین،احمد، فجر الاسلام(بیروت، دارالکتب العربى،1975).
- بغداى،خطیب، تاریخ بغداد او مدینة السلام، (مدینه، المکتبة السلفیه، بى تا)ج 3.
- حاجى خلیفه، کشف الظنون عن اسامى الکتب و الفنون،(بیروت، دارالفکر، 1410)ج 2.
- حجتى ، محمدباقر، سیرى در سیره نویسى و مرورى بر آثار و احوال پارهاى از سیره نویسان(1371).
- حموى،یاقوت، معجم الادباء، (بى جا، دارالفکر، 1400)ج 10.
- ذهبى،ابوعبداللّه شمسالدین محمد، تذکرة الحفاظ،(بى جا، داراحیاءالتراث العربى،بى تا) ج 1.
- رازى، الجرح و التعدیل،(بیروت، دارالکتب العلمیه، 1408) ج 4.
- روزنتال، فرانتس، تاریخ تاریخنگارى در اسلام، ترجمهى اسداللّه آزاد،(مشهد، موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى، 1366) ج 1.
- سزگین،فؤاد، تاریخ التراث العربى،(قم، مکتبة آیةاللّه مرعشى نجفى،1412) ج 1.
- سیرت رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، ترجمه و انشاى رفیع الدین اسحاقبن محمد همدانى، قاضى ابرقوه، ج 1(تهران، خوارزمى، بى تا).
- عسقلانى،ابنحجر، الاصابه فى تمییز الصحابه،(بى جا، دار احیاء التراث العربى،1328) ج 2.
- غزالى،ابى حامد محمدبن محمد، احیاء علوم الدین،(بیروت، دارالکتب العلمیه، بى تا) ج 1.
- مصطفى،شاکر، التاریخ العربى و المورخون،(بیروت دارالعلم للملایین،1983) ج 1.
- منقرى،نصربن مزاحم، پیکار صفین، ترجمهى پرویز اتابکى(تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370).