ادب جهادى در ایران قرن سیزدهم (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
نوشتارى که برگردان آن در پى مىآید، در زمره یکى از نخستین پژوهشهایى است که در زمینه موضوع جهادیه در دوره قاجاریه انتشار یافته است . مؤلف بعد از اشارهاى مختصر به مساله جهاد در صدر اسلام به جایگاه جهاد در فقه و کلام شیعه در چهار دوره اصلى از تاریخ تشیع; یعنى آل بویه، ایلخانیان، صفویان و مؤکدا دوره قاجاریان پرداخته است . وى در هر یک از این چهار دوره به دیدگاه یکى از برجستهترین فقیهان استناد کرده و نظریات آنان در باب جهاد را بررسى کرده است . از همین روى در بخش پایانى مقاله به روابط علما با دولت در دوره فتحعلى شاه پرداخته و با اشاره به مهمترین مساله این دوره، یعنى جنگهاى ایران و روس، به ضرورت صدور فتاوى جهادیه از سوى علما اشاره کرده است . نویسنده براى یک بررسى موردى از این فتاوى، بخش جهادیه کشف الغطاء اثر شیخ جعفر کاشف الغطاء را برگزیده و ضمن توضیح درباره آن، بخشى از متن این اثر را در مقاله خود به زبان انگلیسى برگردانده است . (2)
یادداشت مترجم
از زمان تالیف و انتشار مقاله حاضر که به قلم یکى از ایران شناسان برجسته معاصر - لمبتون - به نگارش در آمده، سى و سه سال مىگذرد . اگر چه در طول این سه دهه پژوهشگران دیگرى نیز در موضوع این مقاله به پژوهش پرداختهاند اما به گمان نگارنده فضل تقدم در پرداختن به مقوله «ادب جهادى» در ایران دوره قاجار، از آن نویسنده مقاله حاضر است .
یکى از پژوهشگران تاریخ ایران، بعد از انتشار کتاب ارزشمند مرحوم عبدالهادى حائرى (نخستین رویارویىهاى اندیشه گران مسلمان با دو رویه تمدن بورژوازى غرب، تهران، امیرکبیر، 1367) با این تصور که آن مرحوم براى نخستین بار به مساله جهادیه در دوره قاجاریه پرداخته است، نوشت: «بخش ادب جهادى از بحثهاى نو کتاب است . . .» (رسول جعفریان، دین و سیاست در دوره صفوى، قم، انتشارات انصاریان، 1370، ص 330) . از آن جا که مرحوم حائرى، خود نیز در اثر مزبور به این مقاله اشاره کرده است، نشان مىدهد که وى در اثر خود تنها در صدد بسط بیشتر مسالهاى بوده که پیش از او لمبتون به طرح آن پرداخته بود . در هر حال، اشاره به این نکته به هیچ رو از ارزش کار مرحوم حائرى نمىکاهد; چرا که وى با بحث مبسوط خود، زوایاى ناشناخته بیشترى را در خصوص روابط علما و دولت در دوره اول قاجار بازشناسى کرد .
راقم این سطور در هنگام تدوین مقاله «کتابشناسى توصیفى رسالههاى جهادیه» (منتشر شده در کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، ش60)، به این مقاله برخورد و به جهت اهمیت آن، در صدد برگرداندن آن به فارسى بر آمد . امید است انتشار آثارى از این دستبه غنىتر شدن ادبیات جهادیه در دوره قاجاریه کمک کند .
جهاد در قرآن [کریم] تنها یکى از تکالیف متعددى است که بر مسلمانان واجب شده است . با این حال فتوحات اعراب تحولى روان شناختى (Psychological twist) در اندیشه اسلامى ایجاد کرد که در نتیجه آن تکلیف جهاد در سنن دینى اعتلا یافت . نظریه اهل سنت در باب جهاد، در پاسخ به ضرورت انطباق نظریه دینى و سابقه تاریخى (precedent historical) تکوین و بسط یافت، حال آن که شیعیان با چنین مسالهاى مواجه نبودند . از این رو توانستند با نادیده انگاشتن سابقه تاریخى، بیشتر بر عنصر دینى تاکید ورزند .
غیبت امام دوازدهم (260 ق) و درگذشت نواب خاص (3) امام (329 ق) بدون این که کسى به عنوان جانشین آن حضرت منصوب گردد، نتایج و عواقب بسیار مهمى در درک و استنباط شیعیان از جهاد به دنبال داشت . به گونهاى که وجوب جهاد در دوران غیبت دچار محدودیت هایى شد . با وجود این، در طول قرن سیزدهم هجرى تحولات مهم بارزى در خصوص نظریه جهاد در حوزه عقاید سیاسى به وجود آمد .
دوران آل بویه نخستین دوره مهم در فقه و کلام شیعه بود; زیرا زمینهها و خطوط اصلى که مىبایست در دورههاى بعد دنبال شود و تداوم یابد، در این دوره پایه گذارى شد . در این دوره شیخ مفید (م413 ق) به دارالاسلام و دارالحرب، مقوله سومى به نام «دارالامام» را نیز افزود . «دارالامام» شامل بلادى مىشد که شریعتحقه شیعه دوازده امامى در آن جا رواج داشت، در حالى که دارالاسلام سرزمینهاى اسلامى غیرشیعى را در بر مىگرفت . (4) مساله شیعیان تا حد زیادى ترویج اسلام در دارالحرب نبود، بلکه مساله اصلى این بود که قدرت سیاسى در دست دیگر فرق اسلامى بود و بنا بر شرایط موجود امکان نداشت این فرقهها را به عنوان طاغى بر حکومت مشروع موجود به حساب آورد . دیدگاهى که فقیهان اهل سنتبا نظریه وجود مخالفان در دوران عباسیان، توانستند به طرح آن مبادرت ورزند . با روى کار آمدن بویهیان که نخستین سلسله مهم شیعى مذهب بودند، وضعیت چندان بهبود نیافت، چرا که آنها على رغم حاکمیتبر اکثریت عظیمى از اهل سنت، وجود خلافتسنى مذهب را شاید به این دلیل که راه دیگرى نداشتند، تحمل کردند . احتمالا وجود گرایشى در بین شیعیان در این دوره نسبتبه ارائه تعبیرى معنوى از جهاد و نقض بعد دنیوى آن، امرى اتفاقى و تصادفى نباشد .
دوران ایلخانیان که مصادف بود با کاهش تنش و اختلاف میان شیعیان و سنیان، در واقع دوره مهم دیگرى در فقه شیعه به حساب مىآید . مساله اساسى جهان اسلام در این عصر، گسترش قلمرو دارالاسلام نبود، بلکه مساله حیاتى دفاع در برابر حملات و یورشهاى کفار بود . محقق حلى (602 - 676 ق) در شرائع الاسلام (5) و خلاصه فارسى آن تحت عنوان «مختصر نافع» (که ظاهرا تدوین شده بود تا جاى شرایع را بگیرد (6) به طور وضوح به بیان نظریه شیعه در باب جهاد پرداخته است . او بر این عقیده است که:
جهاد واجب باشد با بود امام عادل یا آن کسى که امام وى را بر این کار نصب کرده باشد و ایشان را به جهاد خواند . جهاد روا نبود با امام جور مگر آن که دشمنى بر مسلمانان رو آورد که بر بیضه (7) اسلام بترسد یا این که او میان گروهى باشد و دشمنى بر آنها فرو آید و او بخواهد از خود دفع کند . (8) در هر دو حال نه این که با امام جایر یارى دهد . و هر که خود نتواند جهاد کند و بتواند کسى را به جایگاه خویش فرود آرد واجب باشد، و بر اوست که آن چه نایب او نیازمند باشد بدو دهد .
محقق در ادامه اظهار مىدارد که:
مرابطت در کمین شدن استبراى نگاه داشتن در بندها . و آن مستحب است اگر چه امامى نباشد; چه در آن کار زار نیستبلکه نگاه داشتن و اعلام [است] . و اگر نذر مرابطت کند واجب شود، امامى باشد یا نباشد . و همچنین هر گاه نذر کند که چیزى در راه مرابطت صرف کند واجب شود اگر چه آن را به ظاهر نذر نکند و از شنعت نترسد .
محقق حلى سپس کسانى که جهاد با آنها واجب است را به سه گروه تقسیم مىکند:
اول یاغیان و خارجیان . واجب است کار زار کردن با هر کس که بر امام عادل خروج کند هر گاه او به کار زار خواند، یاکسى که او نصب کرده است . دوم اهل کتاب اند، و با آنها کار زار کنند همچون حربیان تا آن که به شرطهاى ذمت گردن نهند . سوم کسانىاند که کتابى ندارند و با آنها کارزار نکنند مگر پس از آن که ایشان را به اسلام خوانند . پس اگر اجابت نکنند روا بود کارزار کردن با آنها . این خواننده باید امام باشد یا آن کس که امام او را بدین کار فرموده باشد .
بدین ترتیب محقق حلى جهاد را در عمل محدود به جهاد دفاعى کرد; زیرا براى شیعیان در دوران غیبتشرایط براى دعوت موجه به جهاد و به عبارت دیگر امکان وجود امام عادل، براى چنین فراخوانى نمىتوانست وجود داشته باشد; لذا او با بیان این که صلح با اهل حرب مادامى که امام یا فرد منصوب از جانب او با آنها به جنگ نپردازد; جایز دانسته شده بود، در واقع او از امکان وقوع صلح و استقرار حالت عادى و طبیعى میان دارالاسلام و دارالحرب سخن به میان آورده بود . اگر چه محقق حلى در توضیحاتش به وضوح از استحباب مرابطتبراى دفاع از قلمرو اسلامى نیز سخن گفته بود . (9)
زمانى که صفویان به قدرت رسیدند (907 ق/1501 م) تشیع دوازده امامى به صورت مذهب رسمى دولت در آمد . بعضى از پیروان بسیار افراطى شاه او را به عنوان مظهر الوهیت مورد تقدیس قرار مىدادند . به ظن قوى براى فراخوان آنان به جهاد هیچ اذن دیگرى نیاز نبود . صفویان بنا بر عقیدهاى نه چندان غیر متعارف و غالبا رایج و متداول، خود را از اعقاب ائمه مىپنداشتند . لذا مشروعیتحکومتشان مسلم و بدیهى تلقى مىشد و معمولا معصوم نیز به شمار مىآمدند . با در نظر گرفتن این امر، انتظار مىرفت که در دوره صفویه برداشت مجددى از نظریه جهاد ارائه گردد و یا این که در آن تجدید نظر شود، اما در حقیقت نظریه مجتهدان بزرگ دوره مزبور در باب جهاد با آن چه که پیشتر محقق حلى ارائه کرده بود، اختلاف بسیار ناچیزى داشت . (10)
احتمالا علماى راست آیینتر (more orthodox) هرگز اعتقادى به این که صفویان به نیابت از ائمه حکومت مىکنند، نداشتند; بنابراین، زمانى که براى عدهاى از مجتهدان و نیز دیگران این امر مشخص گردید که حکومتشیعى صفوى در عمل عادلانهتر از حکومتهاى دیگر نبوده است، استحقاق صفویان در اعمال حاکمیت مورد تردید قرار گرفت . مقدس اردبیلى (متوفى 993 ق/1585 م) در نامهاى به شاه عباس او را «بانى ملک عاریت» (11) خطاب کرده بود، این تعبیر به طور ضمنى اشاره به این داشت که حکومت او غصبى است و حکومت واقعى تنها از آن امام است . صفویان که به منظور تثبیت تشیع دوازده امامى به عنوان مذهب رسمى کشور، مجتهدان را تقویت کرده بودند، اگر چه در مجموع توانستند آنها را از دخالت در سیاستباز دارند اما در قیقتشمشیر دو لبهاى را ایجاد کرده بودند . علماى سنى مذهب به طور سنتى به منزله «وارثان پیامبرى» تلقى مىشدند، لذا این امر طبیعى بود که مجتهدان شیعى نیز موقعیتخود را در مقام «جانشینان» ائمه به عنوان سرچشمه اقتدار و زعامت در مقابل فرمانروایان غیر مذهبى تثبیت کنند . قدرت مجتهدان با کاهش قدرت مقام صدر در دوره شاه عباس دوم [سلطنت: 77 - 1052 ق] ، تا حدى افزایش یافت .
دومان (Du mans) در اثرى که در سال (1071 ق/1660 م) نوشت، بعد از این که مجتهدان را با عباراتى ناپسند توصیف مىکند، اظهار مىدارد:
از بین یک هزار نفرى که به عنوان طلبه از سنین جوانى تا پیرى عمر خود را صرف تحصیل علوم دینى مىکنند، یک نفر نیز قادر نیستبدون ابراز مخالفت [دیگران] خود را به عنوان جانشین امام مطرح سازد; زیرا در صورت کسب چنین منصبى او قادر خواهد بود که توده مردم را پشتسر خود جمع کند . پادشاهان صفوى پیش از آن که دیر شود بر این امر وقوف داشتند ; زیرا اگر چنین شخصى پدید مىآمد، توده مردم بر این عقیده مىشدند که حکومتباید مطابق فرامین و اوامر او عمل کند، و شاه ناچار ىبایستشمشیرش را براى تحکیم موقعیت او به کار گیرد و آن چه را که چنین شخص مزور و ریا کارى از راه مدارا و ملاطفت قادر به انجام آن نبوده است از راه زور و قدرت [شاه] به اجرا در آید . مطابق راى آنان، شاه شخص غاصبى بود که الزاما باید در هر جا و در هر مورد به فتواى چنین شخص مقدسى گردن نهد . (12)
شاردن نیز اظهار مىدارد که طبقات مذهبى و مقدسان، بر این عقیده بودند که در زمان غیبت امام، جانشین او باید مجتهد معصوم باشد، اما در جاى دیگر به عقیدهاى شایعتر نیز اشاره مىکند و آن این که حق جانشینى امام متعلق به یکى از اعقاب ائمه است که مستقیما از آنها نسب برده باشد و ضرورتا نیازى نیست که شخص مزبور همانند جانشین پیامبر و نائب امام، معصوم باشد . در اواخر دوران صفویه (1077 ق/1666 م) در یک مورد خاص شخصى به نام مولى قاسم علیه شاه سخن رانده و او را ناقض شریعتخوانده و اظهار داشته بود که او شایسته مقام سلطنت نیست; لذا باید پسر شیخ الاسلام که مادرش دختر شاه عباس بود جانشین او گردد . (13)
اگر این تصور (Fiction) که حکمران باید معصوم باشد، نمىتوانست مورد دفاع قرار گیرد، و نیز حکمران نمىتوانستبه منزله امام و حکومت او به مثابه حکومت عدل تلقى شود آیا حیات جامعه در احراز اعتبار دینى دچار وقفه نمىشد و دفاع از دارالاسلام متوقف نمىگشت؟ این امر کم و بیش همان مسالهاى بود که غزالى قبلا در یک موقعیت متفاوت با آن مواجه شده بود . در دوره قاجار به این مساله پاسخى نه چندان قطعى داده شد . در دوره مذکور عدهاى از مجتهدان به صراحتبه طرح این ادعا پرداختند که در دوره غیبت کبرى نائب عام امام، محسوب مىشوند . البته تشخیص این امر به عهده خود آنها است، از این رو، وظیفه امر به معروف و نهى از منکر به مجتهدان واگذار شده است . (14) بر این اساس، شاه صرفا به عنوان یک عامل اجرایى (executive power) تلقى مىشد که وظیفهاش صرفا حفظ شریعتحقه و فراهم آوردن شرایط لازم براى رونق شریعت است .
قاجارها آن گونه که صفویان مدعى بودند، بدون تردید از اعقاب ائمه نبودند . آنها نیز همانند دیگر سلسلههاى پیش از خود قدرت را غصب کرده بودند ولى با این حال همانند آن سلسلهها به گونهاى اعمال حاکمیت مىکردند که به منزله «ظل الله» شناخته مىشدند . نهاد مذهب در این دوره به اندازه دوره صفویه تابع نهاد سیاست نبود بلکه در مقابل آن قرار داشتبه گونهاى که نه به طور تام و تمام با آن یکى شده بود و نه این که از استقلال تمام عیار برخوردار بود . شاه نمىتوانست از علما صرف نظر کند و آنها را کنار بگذارد; زیرا به دلیل کارکردهاى خاص اجتماعى علما به همکارى آنها نیاز داشت و در عین حال او قادر نبود علما را از خود دور کند . زیرا آنها از حمایت عموم مردم نیز برخوردار بودند . سرجان ملکم هنگامى که درباره مجتهدان سخن مىگوید، چنین مىنویسد:
آنان شغلى نمىگیرند، هیچ منصبى نمىپذیرند، وظایف خاصى ندارند، اما به سبب دانش والا، دیندارى و فضیلتشان با راى خاموش اما متفق هموطنانشان دعوت مىشوند که راهنماى آنان در مذهب و حامیان آنان در برابر حکام باشند، و این مجتهدان از چنان مقام و وجاهتى برخوردارند که مغرورترین پادشاهان را وا مىدارند تا در احترام به علما به مردم بپیوندند و اگر چنین حسى ندارند، وانمود کنند که گویى آنان را ستایش مىکنند . (15)
با وجود این، موقعیت علما حساس و بغرنجبود . اگر چه علما در دوره قاجار به اندازه دوره صفویه با حکومت متحد نشدند، ولى با این حال صداقت و درستى بسیارى از آنها در چشم مردم، به دلیل قبول مناصب اجتماعى در معرض سوءظن و تردید قرار گرفته بود . آنها در شهرهاى بزرگ از سوى حکومتبه عنوان امام جمعه، شیخ الاسلام و قاضى و در بعضى موارد به عنوان پیشنماز منصوب مىشدند . این امر از استقلال آنان مىکاست و آنان را تا حدى به داشتن روش و رفتارى دوگانه وا مىداشت . وضعیت جدید یا تاکید مجدد بر آن چه که نظریه مرسوم اهل سنت مبنى بر روابط متقابل دین و دولتبه شمار مىرفت، عمدتا در باز پرداخت نظریه جهاد در دوره فتحعلى شاه دیده شد . تکلیف و رسم جهاد که از عهد غیبت امام تا سالهاى اول قرن سیزدهم متروک مانده بود با شروع جنگهاى ایران و روس احیا گردید . دیباچهاى که قائم مقام به رسالهاى تحت عنوان جهادیه نگاشت نشانگر موضع حکومت در امر جهاد بود . (16) نظریات شیخ جعفر کاشف الغطاء در بین شرح و تفسیر علما در باب جهاد از اهمیت اساسى برخوردار بود . (17) بخش مربوط به جهاد کاشف الغطاء در حدود سال (1224 ق) به نگارش در آمده بود; یعنى زمانى که علما بر جهاد علیه روسها اصرار و فتحعلى شاه را به عنوان مجتهد اعلام کرده بودند .
شیخ جعفر کاشف الغطاء از پنج قسم جهاد سخن مىگوید: 1 . جهاد براى حفظ بیضه اسلام; 2 . جهاد براى ممانعت از تسلط ملاعین بر جان و مال مسلمین; 3 . جهاد با آن گروه از مسلمانان که با کفار هم پیمان شدهاند; 4 . جهاد براى بیرون راندن کفار از بلاد مسلمین; 5 . جهاد ابتدایى با کفار .
توضیحات کاشفالغطاء در باب جهاد، اگر چه چندان نو آورانه نبود ولى با این حال عبارات و اصطلاحات او، نشان مىداد که اوضاع و شرایط زمان خود را به خوبى درک مىکند . کاشف الغطاء در مقدمه بخش مربوط به جهاد اثر خود از لزوم رهبرى جهاد و نیز نیازهاى رهبرى سخن مىگوید و آن گاه جنگ را به دو قسم تقسیم مىکند: اول دفاع صرف که بدان جهاد نگویند و در آن به رئیس صاحب تدبیر نیازى نیست . قسم دوم، جهاد صرف که در آن به رئیسى با عزم و صاحب راى که حرف او را بشنوند و بپذیرند نیاز باشد . کاشف الغطاء در ادامه، با بیان عباراتى تقریبا دو پهلو اعتبار سلطنت را، هم انکار مىکند و هم تائید . وى مىنویسد:
در قسم دوم یعنى جهاد، به اذن خداوند نیاز باشد، زیرا جمیع خلق در عبودیت مساوىاند و کسى را بر دیگرى سلطه نیست و تنها انقیاد و اطاعتخدا واجب است . . . و سلطنت و پادشاهى حقیقى کسى را جز خدا نسزد و اگر کسى خود را سلطان و پادشاه بداند به یقین مقام او صورى و ظاهرى و امرى عاریه خواهد بود . و کسى را نسزد که به امر و نهى مردم بپردازد مگر آن که منصوب از جانب خداوند قاهر باشد .
قسم دوم یعنى جهاد خود به دو قسم دیگر تقسیم مىشود: اول جهاد ابتدایى . در این قسم، هدف دفاع از بیضه اسلام و از نفوس و اعراض مسلمین و صیانت از احکام شرع نیستبلکه ابتدا کردن به قتال استبا کفار به جهتخواندن آنها به اسلام . و جهاد به این معنى واجب نمىشود مگر بعد از وجود شرایط که اصل آنها وجود امام یا نایب خاص او در امر جهاد است .
در قسم دوم، هدف دفاع از بیضه اسلام است و آن هنگامى است که کفار قصد اضمحلال اسلام و اعلان کلمه کفر را داشته یا آنها بخواهند با تجاوز به بلاد مسلمین به تصرف آن چه در آن استبپردازند، یا زمانى که دفاع از نوامیس و قلمرو مسلمین در معرض هتک قرار دارد . و یا هنگامى که گروهى از مسلمین با اهل کفر هم پیمان شوند و بر مسلمین چیرگى یابند و یا زمانى که گروهى از مسلمین تحتستم اهل باطل باشند; در این شرایط، وجوب جهاد براى دفع شر کفار مسلم است . و چنین جهادى ممکن نگردد مگر به فراهم آوردن قشون و بسیجسپاه .
اگر امام حاضر باشد این قسم از جهاد بر او واجب مىآید و کسى را اذن مداخله در این امر نیست مگر آن کس که از جانب او اختصاصا به امر جهاد یا به مناصب دیگر مانند قضا، افتا یا امامت و نظایر اینها منصوب شده باشد، و مردم در حرف شنوى و اطاعت از او مکلفند ولى اگر امر جهاد مستثنى از مناصب او باشد، در این صورت مجاز به مداخله در آن نیست .
اما اگر امام در غیبتباشد یا اگر حاضر باشد ولى کسب اذن او میسر نباشد، در این صورت بر مجتهدان واجب است تا متولى امر جهاد گردند . در این امر، مجتهد افضل یا کسى که از سوى او ماذون است مقدم بر دیگران بوده و هیچ کس دیگرى مجاز به مداخله در این امر نیست . و مردم مکلف به اطاعت از اینها هستند . نافرمانى از ایشان در حکم نافرمانى از امام است . پس هر گاه مجتهدانى نباشند یا باشند اما امکان دسترسى به آنها براى شور یا رجوع به آنها میسر نباشد، یا آن که آنها چنان دچار وسواس و تردید باشند که از ظاهر شریعتسید المرسلین (ص) تبعیت نکنند، پس آن گاه بر شخص بصیر صاحب راى و تدبیر که به سیاست آگاه و به دقایق امور بینا باشد و صاحب ادراک و فهم بوده و ثبات و عزم اراده داشته باشد، واجب است که متکفل این وظایف گردد . البته واجب کفایى است ; زیرا اگر شخصى على رغم وجود اشخاص قابل و لایق، متکفل این وظایف گردد، مسؤولیت از دوش آنان برداشته شده و تنها شخص مذکور عهده دار این وظایف خواهد بود و اگر همگان نسبتبه این تکلیف غفلتبورزند، همگى مؤاخذه خواهند شد . همین که کسى عهده دار این تکلیف گردید بر او واجب است که با فرقه شنیعه روسیه و با دیگر فرق کینه توز و باغى بجنگد و بر مردم نیز واجب است تا در صورت نیاز به او کمک و مساعدت کنند و به او یارى رسانند . هر کس از او نافرمانى کند از علماى اعلام نافرمانى کرده است، و هر کس از علماى اعلام نافرمانى کند، والله، از امام نافرمانى کرده است، و هر کس از امام نافرمانى کند از رسول الله سید الانام (ص) نافرمانى کرده است، و هر کس از سیدالانام (ص) نافرمانى کند از خداوند بارى تعالى نافرمانى کرده است . کاشف الغطاء در ادامه این مبحث و در تاکید بر ضرورت تبعیت از فرمان فتحعلى شاه مىنویسد:
از آنجا که کسب اذن مجتهدان در امر جهاد بسیار موافق با احتیاط و اقرب به رضایت رب العالمین و اقرب به اطاعت و تبعیت و خضوع در برابر خداوند بارى تعالى است، پس اگر من مجتهد و شایسته نیابت امام باشم، اذن دادم سلطان بن سلطان، و خاقان بن الخاقان فتحعلى شاه را (ادام الله ظله على رؤوس الانام) به گرفتن آن چه تدبیر لشکر، و رد اهل کفر و طغیان، موقوف استبر آن، مفتوحه به غلبه اسلام، و آن چه در حکم آن است، و زکات زر و سیم و گندم و جو و خرما و مویز و انعام ثلاثه، (19) و هر گاه همه این موارد نیازهاى لازم را بر آورده نکرد و امکان دفع اشقیا بر آورده نشد، سلطان ماذون است تا با اتخاذ تدابیرى، از اهل حدود اموالى بستاند تا از نفوس و نوامیس آنها دفاع کند . اگر این نیز کفایت نکرد، او ماذون است از کسانى که دورترند نیز آن چه را که براى دفع دشمن خیره سر لازم استبستاند . پس بر هر که متصف استبه صفت اسلام و مصمم استبه اطاعت نبى و امام (ع) واجب است که در جهاد مشرکان متابعت پادشاه کند و در جهاد با دشمنان خدا از او نافرمانى نکند و نیز از اوامر کسى که از جانب پادشاه بر آنها گمارده شده تبعیت کند و بلا و مصیبت مشرکان را دفع کند . هر کس در این جهاد از پادشاه نافرمانى کند، از خدا نافرمانى کرده است; لذا شایسته و مستحق خشم خدا است . و در وجوب اطاعت پادشاهى چنین و اطاعتخلیفه سید المرسلین (ص) تفاوتى نیست مگر این که وجوب اطاعتخلیفه بالذات است نه بالعرض، و اطاعت چنین پادشاه که موقوف علیه فرض است واجب استبالعرض، [امام دیر زمانى است که در غیبت است ]. فرمانبرى از چنین پادشاهى واجب است; چرا که ضرورت تهیه سپاه و جمع یارى کنندگان در واقع در حکم مقدمه واجبى است که امر جهاد موقوف به آن است . (20)
سلطان ما (خلدالله ملکه) باید به هر کس که مورد اعتماد او است و از سوى او مامور دفع اشرار و متجاوزان است، توصیه کند که پرهیزگار و مطیع خداوند بوده، در عبادت ثابت قدم باشد، در تقسیم غنائم به تساوى عمل کند، با رعیتبه عدالت رفتار کند، (21) و با تمام مسلمین رفتارى متوازن داشته باشد: با خویشاوندان و غریبان، با دوستان و دشمنان، با خادمان و دیگران، با پیروان و دیگران، به تساوى عمل کند و فرقى بین آنها نگذارد . او باید نسبتبه رعایا همچون پدرى رؤوف و برادرى مهربان باشد . به خدا اعتماد کند و رجوع کارها به خدا کند و جز خدا به کسى اتکا نداشته باشد از قول اولیاى خدا سرپیچى نکند . و در همه امور خواستخدا را دنبال کند . نصرت پیروزى را ناشى از شخص خود نداند و هرگز نگوید: «ذلک من سیفی و رمحی و حربی و جرحی بل یقول ذلک من خالقی و بارئی و مدبری و مصوری و ربی» پادشاه باید ملتزمان رکابش را فقط از کسانى که دیندارند و امین انتخاب کند و امور محرمانه را از آنها به کسانى واگذار کند که از کیفر خداوند جبار هراسناکند; زیرا آن که خوف خدا نداشته باشد قابل اعتماد نیست، رفتار چنین شخصى تنها زمانى که در معرض نظارت است از ترس مطابق آداب خواهد بود و در غیر این صورت اعتمادى بر او نیست . حال چگونه مىتوان به چنین شخصى که اطاعتخدا نمىکند و سپاس گزار خداوند نیست امور را واگذار کرد . پادشاه باید سپاس گزار نعمتهاى ظاهرى خداوند باشد هر چند که این نعمتها به خداوند باز مىگردد و او باید مراقب تحقق شعائر اسلام باشد . پادشاه باید براى سپاه اسلام مؤذنان و ائمه جماعت و واعظانى که زبان فارسى و ترکى (22) مىدانند، قرار دهد تا براى آنها از بىمقدارى دنیاى دون موعظه کنند و نیز آنها را براى نیل به رستگارى حقیقى که سعادتى است ابدى ترغیب کنند . و با بیان این که مرگ امرى استحتمى و کسى را از آن مفرى نیست، پذیرش این حقیقت را آسان سازند و بر این تاکید ورزند که تنها مرگى که سعادت است، همانا شهادت است: شهید در پیشگاه خداوند زنده است و گناهانش بخشوده است . پادشاه باید سپاهیان را به برپا داشتن نماز و اداى فریضه روزه و استمرار در اطاعتخداوند امر کند و آنها با حضور در نماز جماعت تسلیم و خاضع درگاه الهى باشند . پادشاه بایدبراى تعلیم نماز و آموزش شکیات، سهویات و سایر عبادات از جمله آموختن حلال و حرام مربیانى براى آنها قرار دهد تا آنها وارد در حزب خداوند شوند . (23) (حتى یدخلوا فی حزب الله) .
مجتهدان با ادعاى نیابت امام، حق مبادرت به جهاد دفاعى را براى خود قائل شدند (24) و لذا این حق، آنها را قادر ساخت تا به عنوان اشخاصى شایسته و با کفایت متولى امر جهاد گردند .
پیامد قهرى و مهم این امر آن بود که آنها توانستند با استفاده از این حق و اختیار به حکومت فتحعلى شاه که از جانب آنها به امر جهاد منصوب گشته بود قدرت قانونى، یا دست کم قدرت قانونى موقتببخشند . این مساله دقیقا همان چیزى بود که شیخ جعفر کاشف الغطاء با تام الاختیار کردن فتحعلى شاه در به عهده گرفتن امر جهاد علیه روسها انجام داد و براى فتحعلى شاه وظایف و صفاتى مقرر داشت که از پادشاهى نظیر او انتظار مىرفت .
پىنوشتها:
×) دانشجوى دکترى تاریخ ایران اسلامى - دانشگاه تهران .
1 . گفتار حاضر ترجمه مقالهاى استبا عنوان:
Ann k.s.Lambton. "A Nineteenth century View of JIHAD" SI, xxxii (1970) PP.181-92.
گفتنى است که عنوان این مقاله در ترجمه فارسى از اثر ارزشمند مرحوم عبدالهادى حائرى اقتباس شده است . ایشان در قسمتى از فصل نهم کتاب خود مىنویسد: «در خلال جنگ با روسیان، فرهنگ ایران آغاز سده 19 [13] از گونهاى از ادبیات و آثار اسلامى برخوردار شد که مىتوان آن را «ادب جهادى» نام گذارد و بر بنیاد همین گونه ادبیات و آثار است که مىتوان به آسانى از دیدگاههاى علماى شیعه آن روز پیرامون چگونگى جهاد با کافران آگاه شد .» بنگرید به: نخستین رویارویىهاى اندیشه گران مسلمان ایران با دو رویه تمدن بورژوازى غرب . ص378 .
2 . نگارنده این بخش را با متن چاپ سنگى این اثر مقایسه کرده و قسمتهاى ترجمه شده به انگلیسى را عینا از متن اصلى آورده است .
3 . اصطلاح نائب خاص به دو معنا استفاده مىشود: یکى به عنوان «نایب امام» در دوره غیبت صغرى و دیگر به عنوان «نایب عام» در دوران غیبت کبرى که مکلف به اداى وظایف خاصى در این دوران است .
4 . محمد [بن محمد] بن النعمان الشیخ المفید، اوائل المقالات فى المذاهب و المختارات، (تبریز) ص 118 - 117 . [در این اثر مطلب منقول ملاحظه نشد . (م)]
5 . این اثر با این مشخصات به زبان فرانسه ترجمه شده است:
Querry; Droit Musulman. Paris, 1871-2, 2Vds.
6 . نگاه کنید به: محقق حلى، مختصر نافع، ترجمه فارسى از قرن هفتم، به کوشش محمد تقى دانش پژوه، (تهران ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1343) پیشگفتار، ص19 .
7 . مراد فقها از این اصطلاح، اصل، مجتمع و قلمرو اسلام است . (م)
8 . محقق حلى، مختصر نافع، ص 139، حلى در این جا کلمه امام را به معناى عام یعنى رهبرى اجتماع به کار برده و نه به معناى خاص شیعه ; زیرا امام در نزد شیعه از مقام عصمتبرخوردار است .
9 . همان، ص139
10 . اعتقاد به معصوم بودن پادشاه از دو منشا نشات گرفته است: یکى از نظریه دولت در ایران پیش از اسلام که بر نظریه فرمانروا به منزله ظل الله فی الارض تاثیر گذاشته بود و دیگر از نظریه عصمت نزد شیعه که خاص امامان شیعه است . شاردن مىنویسد: ایرانىها «مىگویند پادشاهان مقدس اند و پاک و منزه و مافوق نوع انسان اند . . . سعادت و دعاى خیر بدرقه آنان باد» .
(Sir John chardin|s travels in persia, with an introduction by Brigadier General sir percy Sykes, London 1927, P.11).-
11 . کروسینسکى که در اواخر دوره صفویه اثر خود را نوشته است، چنین اظهار مىدارد: «مثلى در بین ایرانىها رایج استبه این مضمون که پادشاهان تابع هیچ قانونى نیستند، و هر آن چه که انجام دهند مرتکب هیچ گناهى نمىشوند .»
(The history of the revolution of persia, transl. into English by Father de cerceau, Dublin 1929, P.56).
به نقل از:
E.G. Browne, Litrerary history of persia, cambridg, 1930.iv, 369.
12. Estat de la perse, en 1660, ed.c.schefer, paris 1890, p. 162.
13. Voyages du chevalier chardin en perse et autres Lieuxde L|orient,ed L.langles, paris 1811, V, 208 ff.
14 . شیخ جعفر النجفى کاشف الغطاء: کشف الغطاء من خفیات مبهمات شریعة الغراء، چاپ سنگى، بدون صفحه شمار، (بخش مربوط به جهاد) .
15. sir John Malcolm: History of persia, London, 1829, ii, 316.
16 . میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانى، منشآت قائم مقام، به کوشش جهانگیر قائم مقامى، (تهران، 1338) ص276 .
17 . شیخ جعفر مشهور به کاشف الغطاء، بروکلمان تاریخ وفات او را 1227ق/1812 م ذکر کرده است .
18 . خراج (kharaj) در این جا به معناى مالیات ارضى است نه جزیه [البته در متن ترجمه به آن تصریح شده است . (م)] .
19 . منظور از انعام ثلاثه اینها است: گاو نر، گوسفند و بز، و شتر .
20 . از این عبارت بر وجوب جهاد دلالت دارند .
21 . اشاره و تاکید بر عدالت، على الرسم، یادآور عدالت على بن ابى طالب است .
22 . بسیارى از سپاهیان فتحعلى شاه آذربایجانى بودند و به زبان ترکى سخن مىگفتند .
23 . من در ترجمه فقراتى از کشف الغطاء از عربى به انگلیسى، مرهون همکارم دکتر شعبان هستم .
24 . [گفتنى است که مؤلف در این جمله از کلمه arrogate استفاده کرده است، معناى دقیق این واژه از این قرار است: به ناحق به خود اختصاص دادن، بى جهت ادعا کردن، غصب کردن . . . (م)،] عین جمله مؤلف چنین است:
The mujtahids, by claiming for themselves the position of agent to the imam, arrogated to themselves the right to act in defensive jihad
یادداشت مترجم
از زمان تالیف و انتشار مقاله حاضر که به قلم یکى از ایران شناسان برجسته معاصر - لمبتون - به نگارش در آمده، سى و سه سال مىگذرد . اگر چه در طول این سه دهه پژوهشگران دیگرى نیز در موضوع این مقاله به پژوهش پرداختهاند اما به گمان نگارنده فضل تقدم در پرداختن به مقوله «ادب جهادى» در ایران دوره قاجار، از آن نویسنده مقاله حاضر است .
یکى از پژوهشگران تاریخ ایران، بعد از انتشار کتاب ارزشمند مرحوم عبدالهادى حائرى (نخستین رویارویىهاى اندیشه گران مسلمان با دو رویه تمدن بورژوازى غرب، تهران، امیرکبیر، 1367) با این تصور که آن مرحوم براى نخستین بار به مساله جهادیه در دوره قاجاریه پرداخته است، نوشت: «بخش ادب جهادى از بحثهاى نو کتاب است . . .» (رسول جعفریان، دین و سیاست در دوره صفوى، قم، انتشارات انصاریان، 1370، ص 330) . از آن جا که مرحوم حائرى، خود نیز در اثر مزبور به این مقاله اشاره کرده است، نشان مىدهد که وى در اثر خود تنها در صدد بسط بیشتر مسالهاى بوده که پیش از او لمبتون به طرح آن پرداخته بود . در هر حال، اشاره به این نکته به هیچ رو از ارزش کار مرحوم حائرى نمىکاهد; چرا که وى با بحث مبسوط خود، زوایاى ناشناخته بیشترى را در خصوص روابط علما و دولت در دوره اول قاجار بازشناسى کرد .
راقم این سطور در هنگام تدوین مقاله «کتابشناسى توصیفى رسالههاى جهادیه» (منتشر شده در کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، ش60)، به این مقاله برخورد و به جهت اهمیت آن، در صدد برگرداندن آن به فارسى بر آمد . امید است انتشار آثارى از این دستبه غنىتر شدن ادبیات جهادیه در دوره قاجاریه کمک کند .
جهاد در قرآن [کریم] تنها یکى از تکالیف متعددى است که بر مسلمانان واجب شده است . با این حال فتوحات اعراب تحولى روان شناختى (Psychological twist) در اندیشه اسلامى ایجاد کرد که در نتیجه آن تکلیف جهاد در سنن دینى اعتلا یافت . نظریه اهل سنت در باب جهاد، در پاسخ به ضرورت انطباق نظریه دینى و سابقه تاریخى (precedent historical) تکوین و بسط یافت، حال آن که شیعیان با چنین مسالهاى مواجه نبودند . از این رو توانستند با نادیده انگاشتن سابقه تاریخى، بیشتر بر عنصر دینى تاکید ورزند .
غیبت امام دوازدهم (260 ق) و درگذشت نواب خاص (3) امام (329 ق) بدون این که کسى به عنوان جانشین آن حضرت منصوب گردد، نتایج و عواقب بسیار مهمى در درک و استنباط شیعیان از جهاد به دنبال داشت . به گونهاى که وجوب جهاد در دوران غیبت دچار محدودیت هایى شد . با وجود این، در طول قرن سیزدهم هجرى تحولات مهم بارزى در خصوص نظریه جهاد در حوزه عقاید سیاسى به وجود آمد .
دوران آل بویه نخستین دوره مهم در فقه و کلام شیعه بود; زیرا زمینهها و خطوط اصلى که مىبایست در دورههاى بعد دنبال شود و تداوم یابد، در این دوره پایه گذارى شد . در این دوره شیخ مفید (م413 ق) به دارالاسلام و دارالحرب، مقوله سومى به نام «دارالامام» را نیز افزود . «دارالامام» شامل بلادى مىشد که شریعتحقه شیعه دوازده امامى در آن جا رواج داشت، در حالى که دارالاسلام سرزمینهاى اسلامى غیرشیعى را در بر مىگرفت . (4) مساله شیعیان تا حد زیادى ترویج اسلام در دارالحرب نبود، بلکه مساله اصلى این بود که قدرت سیاسى در دست دیگر فرق اسلامى بود و بنا بر شرایط موجود امکان نداشت این فرقهها را به عنوان طاغى بر حکومت مشروع موجود به حساب آورد . دیدگاهى که فقیهان اهل سنتبا نظریه وجود مخالفان در دوران عباسیان، توانستند به طرح آن مبادرت ورزند . با روى کار آمدن بویهیان که نخستین سلسله مهم شیعى مذهب بودند، وضعیت چندان بهبود نیافت، چرا که آنها على رغم حاکمیتبر اکثریت عظیمى از اهل سنت، وجود خلافتسنى مذهب را شاید به این دلیل که راه دیگرى نداشتند، تحمل کردند . احتمالا وجود گرایشى در بین شیعیان در این دوره نسبتبه ارائه تعبیرى معنوى از جهاد و نقض بعد دنیوى آن، امرى اتفاقى و تصادفى نباشد .
دوران ایلخانیان که مصادف بود با کاهش تنش و اختلاف میان شیعیان و سنیان، در واقع دوره مهم دیگرى در فقه شیعه به حساب مىآید . مساله اساسى جهان اسلام در این عصر، گسترش قلمرو دارالاسلام نبود، بلکه مساله حیاتى دفاع در برابر حملات و یورشهاى کفار بود . محقق حلى (602 - 676 ق) در شرائع الاسلام (5) و خلاصه فارسى آن تحت عنوان «مختصر نافع» (که ظاهرا تدوین شده بود تا جاى شرایع را بگیرد (6) به طور وضوح به بیان نظریه شیعه در باب جهاد پرداخته است . او بر این عقیده است که:
جهاد واجب باشد با بود امام عادل یا آن کسى که امام وى را بر این کار نصب کرده باشد و ایشان را به جهاد خواند . جهاد روا نبود با امام جور مگر آن که دشمنى بر مسلمانان رو آورد که بر بیضه (7) اسلام بترسد یا این که او میان گروهى باشد و دشمنى بر آنها فرو آید و او بخواهد از خود دفع کند . (8) در هر دو حال نه این که با امام جایر یارى دهد . و هر که خود نتواند جهاد کند و بتواند کسى را به جایگاه خویش فرود آرد واجب باشد، و بر اوست که آن چه نایب او نیازمند باشد بدو دهد .
محقق در ادامه اظهار مىدارد که:
مرابطت در کمین شدن استبراى نگاه داشتن در بندها . و آن مستحب است اگر چه امامى نباشد; چه در آن کار زار نیستبلکه نگاه داشتن و اعلام [است] . و اگر نذر مرابطت کند واجب شود، امامى باشد یا نباشد . و همچنین هر گاه نذر کند که چیزى در راه مرابطت صرف کند واجب شود اگر چه آن را به ظاهر نذر نکند و از شنعت نترسد .
محقق حلى سپس کسانى که جهاد با آنها واجب است را به سه گروه تقسیم مىکند:
اول یاغیان و خارجیان . واجب است کار زار کردن با هر کس که بر امام عادل خروج کند هر گاه او به کار زار خواند، یاکسى که او نصب کرده است . دوم اهل کتاب اند، و با آنها کار زار کنند همچون حربیان تا آن که به شرطهاى ذمت گردن نهند . سوم کسانىاند که کتابى ندارند و با آنها کارزار نکنند مگر پس از آن که ایشان را به اسلام خوانند . پس اگر اجابت نکنند روا بود کارزار کردن با آنها . این خواننده باید امام باشد یا آن کس که امام او را بدین کار فرموده باشد .
بدین ترتیب محقق حلى جهاد را در عمل محدود به جهاد دفاعى کرد; زیرا براى شیعیان در دوران غیبتشرایط براى دعوت موجه به جهاد و به عبارت دیگر امکان وجود امام عادل، براى چنین فراخوانى نمىتوانست وجود داشته باشد; لذا او با بیان این که صلح با اهل حرب مادامى که امام یا فرد منصوب از جانب او با آنها به جنگ نپردازد; جایز دانسته شده بود، در واقع او از امکان وقوع صلح و استقرار حالت عادى و طبیعى میان دارالاسلام و دارالحرب سخن به میان آورده بود . اگر چه محقق حلى در توضیحاتش به وضوح از استحباب مرابطتبراى دفاع از قلمرو اسلامى نیز سخن گفته بود . (9)
زمانى که صفویان به قدرت رسیدند (907 ق/1501 م) تشیع دوازده امامى به صورت مذهب رسمى دولت در آمد . بعضى از پیروان بسیار افراطى شاه او را به عنوان مظهر الوهیت مورد تقدیس قرار مىدادند . به ظن قوى براى فراخوان آنان به جهاد هیچ اذن دیگرى نیاز نبود . صفویان بنا بر عقیدهاى نه چندان غیر متعارف و غالبا رایج و متداول، خود را از اعقاب ائمه مىپنداشتند . لذا مشروعیتحکومتشان مسلم و بدیهى تلقى مىشد و معمولا معصوم نیز به شمار مىآمدند . با در نظر گرفتن این امر، انتظار مىرفت که در دوره صفویه برداشت مجددى از نظریه جهاد ارائه گردد و یا این که در آن تجدید نظر شود، اما در حقیقت نظریه مجتهدان بزرگ دوره مزبور در باب جهاد با آن چه که پیشتر محقق حلى ارائه کرده بود، اختلاف بسیار ناچیزى داشت . (10)
احتمالا علماى راست آیینتر (more orthodox) هرگز اعتقادى به این که صفویان به نیابت از ائمه حکومت مىکنند، نداشتند; بنابراین، زمانى که براى عدهاى از مجتهدان و نیز دیگران این امر مشخص گردید که حکومتشیعى صفوى در عمل عادلانهتر از حکومتهاى دیگر نبوده است، استحقاق صفویان در اعمال حاکمیت مورد تردید قرار گرفت . مقدس اردبیلى (متوفى 993 ق/1585 م) در نامهاى به شاه عباس او را «بانى ملک عاریت» (11) خطاب کرده بود، این تعبیر به طور ضمنى اشاره به این داشت که حکومت او غصبى است و حکومت واقعى تنها از آن امام است . صفویان که به منظور تثبیت تشیع دوازده امامى به عنوان مذهب رسمى کشور، مجتهدان را تقویت کرده بودند، اگر چه در مجموع توانستند آنها را از دخالت در سیاستباز دارند اما در قیقتشمشیر دو لبهاى را ایجاد کرده بودند . علماى سنى مذهب به طور سنتى به منزله «وارثان پیامبرى» تلقى مىشدند، لذا این امر طبیعى بود که مجتهدان شیعى نیز موقعیتخود را در مقام «جانشینان» ائمه به عنوان سرچشمه اقتدار و زعامت در مقابل فرمانروایان غیر مذهبى تثبیت کنند . قدرت مجتهدان با کاهش قدرت مقام صدر در دوره شاه عباس دوم [سلطنت: 77 - 1052 ق] ، تا حدى افزایش یافت .
دومان (Du mans) در اثرى که در سال (1071 ق/1660 م) نوشت، بعد از این که مجتهدان را با عباراتى ناپسند توصیف مىکند، اظهار مىدارد:
از بین یک هزار نفرى که به عنوان طلبه از سنین جوانى تا پیرى عمر خود را صرف تحصیل علوم دینى مىکنند، یک نفر نیز قادر نیستبدون ابراز مخالفت [دیگران] خود را به عنوان جانشین امام مطرح سازد; زیرا در صورت کسب چنین منصبى او قادر خواهد بود که توده مردم را پشتسر خود جمع کند . پادشاهان صفوى پیش از آن که دیر شود بر این امر وقوف داشتند ; زیرا اگر چنین شخصى پدید مىآمد، توده مردم بر این عقیده مىشدند که حکومتباید مطابق فرامین و اوامر او عمل کند، و شاه ناچار ىبایستشمشیرش را براى تحکیم موقعیت او به کار گیرد و آن چه را که چنین شخص مزور و ریا کارى از راه مدارا و ملاطفت قادر به انجام آن نبوده است از راه زور و قدرت [شاه] به اجرا در آید . مطابق راى آنان، شاه شخص غاصبى بود که الزاما باید در هر جا و در هر مورد به فتواى چنین شخص مقدسى گردن نهد . (12)
شاردن نیز اظهار مىدارد که طبقات مذهبى و مقدسان، بر این عقیده بودند که در زمان غیبت امام، جانشین او باید مجتهد معصوم باشد، اما در جاى دیگر به عقیدهاى شایعتر نیز اشاره مىکند و آن این که حق جانشینى امام متعلق به یکى از اعقاب ائمه است که مستقیما از آنها نسب برده باشد و ضرورتا نیازى نیست که شخص مزبور همانند جانشین پیامبر و نائب امام، معصوم باشد . در اواخر دوران صفویه (1077 ق/1666 م) در یک مورد خاص شخصى به نام مولى قاسم علیه شاه سخن رانده و او را ناقض شریعتخوانده و اظهار داشته بود که او شایسته مقام سلطنت نیست; لذا باید پسر شیخ الاسلام که مادرش دختر شاه عباس بود جانشین او گردد . (13)
اگر این تصور (Fiction) که حکمران باید معصوم باشد، نمىتوانست مورد دفاع قرار گیرد، و نیز حکمران نمىتوانستبه منزله امام و حکومت او به مثابه حکومت عدل تلقى شود آیا حیات جامعه در احراز اعتبار دینى دچار وقفه نمىشد و دفاع از دارالاسلام متوقف نمىگشت؟ این امر کم و بیش همان مسالهاى بود که غزالى قبلا در یک موقعیت متفاوت با آن مواجه شده بود . در دوره قاجار به این مساله پاسخى نه چندان قطعى داده شد . در دوره مذکور عدهاى از مجتهدان به صراحتبه طرح این ادعا پرداختند که در دوره غیبت کبرى نائب عام امام، محسوب مىشوند . البته تشخیص این امر به عهده خود آنها است، از این رو، وظیفه امر به معروف و نهى از منکر به مجتهدان واگذار شده است . (14) بر این اساس، شاه صرفا به عنوان یک عامل اجرایى (executive power) تلقى مىشد که وظیفهاش صرفا حفظ شریعتحقه و فراهم آوردن شرایط لازم براى رونق شریعت است .
قاجارها آن گونه که صفویان مدعى بودند، بدون تردید از اعقاب ائمه نبودند . آنها نیز همانند دیگر سلسلههاى پیش از خود قدرت را غصب کرده بودند ولى با این حال همانند آن سلسلهها به گونهاى اعمال حاکمیت مىکردند که به منزله «ظل الله» شناخته مىشدند . نهاد مذهب در این دوره به اندازه دوره صفویه تابع نهاد سیاست نبود بلکه در مقابل آن قرار داشتبه گونهاى که نه به طور تام و تمام با آن یکى شده بود و نه این که از استقلال تمام عیار برخوردار بود . شاه نمىتوانست از علما صرف نظر کند و آنها را کنار بگذارد; زیرا به دلیل کارکردهاى خاص اجتماعى علما به همکارى آنها نیاز داشت و در عین حال او قادر نبود علما را از خود دور کند . زیرا آنها از حمایت عموم مردم نیز برخوردار بودند . سرجان ملکم هنگامى که درباره مجتهدان سخن مىگوید، چنین مىنویسد:
آنان شغلى نمىگیرند، هیچ منصبى نمىپذیرند، وظایف خاصى ندارند، اما به سبب دانش والا، دیندارى و فضیلتشان با راى خاموش اما متفق هموطنانشان دعوت مىشوند که راهنماى آنان در مذهب و حامیان آنان در برابر حکام باشند، و این مجتهدان از چنان مقام و وجاهتى برخوردارند که مغرورترین پادشاهان را وا مىدارند تا در احترام به علما به مردم بپیوندند و اگر چنین حسى ندارند، وانمود کنند که گویى آنان را ستایش مىکنند . (15)
با وجود این، موقعیت علما حساس و بغرنجبود . اگر چه علما در دوره قاجار به اندازه دوره صفویه با حکومت متحد نشدند، ولى با این حال صداقت و درستى بسیارى از آنها در چشم مردم، به دلیل قبول مناصب اجتماعى در معرض سوءظن و تردید قرار گرفته بود . آنها در شهرهاى بزرگ از سوى حکومتبه عنوان امام جمعه، شیخ الاسلام و قاضى و در بعضى موارد به عنوان پیشنماز منصوب مىشدند . این امر از استقلال آنان مىکاست و آنان را تا حدى به داشتن روش و رفتارى دوگانه وا مىداشت . وضعیت جدید یا تاکید مجدد بر آن چه که نظریه مرسوم اهل سنت مبنى بر روابط متقابل دین و دولتبه شمار مىرفت، عمدتا در باز پرداخت نظریه جهاد در دوره فتحعلى شاه دیده شد . تکلیف و رسم جهاد که از عهد غیبت امام تا سالهاى اول قرن سیزدهم متروک مانده بود با شروع جنگهاى ایران و روس احیا گردید . دیباچهاى که قائم مقام به رسالهاى تحت عنوان جهادیه نگاشت نشانگر موضع حکومت در امر جهاد بود . (16) نظریات شیخ جعفر کاشف الغطاء در بین شرح و تفسیر علما در باب جهاد از اهمیت اساسى برخوردار بود . (17) بخش مربوط به جهاد کاشف الغطاء در حدود سال (1224 ق) به نگارش در آمده بود; یعنى زمانى که علما بر جهاد علیه روسها اصرار و فتحعلى شاه را به عنوان مجتهد اعلام کرده بودند .
شیخ جعفر کاشف الغطاء از پنج قسم جهاد سخن مىگوید: 1 . جهاد براى حفظ بیضه اسلام; 2 . جهاد براى ممانعت از تسلط ملاعین بر جان و مال مسلمین; 3 . جهاد با آن گروه از مسلمانان که با کفار هم پیمان شدهاند; 4 . جهاد براى بیرون راندن کفار از بلاد مسلمین; 5 . جهاد ابتدایى با کفار .
توضیحات کاشفالغطاء در باب جهاد، اگر چه چندان نو آورانه نبود ولى با این حال عبارات و اصطلاحات او، نشان مىداد که اوضاع و شرایط زمان خود را به خوبى درک مىکند . کاشف الغطاء در مقدمه بخش مربوط به جهاد اثر خود از لزوم رهبرى جهاد و نیز نیازهاى رهبرى سخن مىگوید و آن گاه جنگ را به دو قسم تقسیم مىکند: اول دفاع صرف که بدان جهاد نگویند و در آن به رئیس صاحب تدبیر نیازى نیست . قسم دوم، جهاد صرف که در آن به رئیسى با عزم و صاحب راى که حرف او را بشنوند و بپذیرند نیاز باشد . کاشف الغطاء در ادامه، با بیان عباراتى تقریبا دو پهلو اعتبار سلطنت را، هم انکار مىکند و هم تائید . وى مىنویسد:
در قسم دوم یعنى جهاد، به اذن خداوند نیاز باشد، زیرا جمیع خلق در عبودیت مساوىاند و کسى را بر دیگرى سلطه نیست و تنها انقیاد و اطاعتخدا واجب است . . . و سلطنت و پادشاهى حقیقى کسى را جز خدا نسزد و اگر کسى خود را سلطان و پادشاه بداند به یقین مقام او صورى و ظاهرى و امرى عاریه خواهد بود . و کسى را نسزد که به امر و نهى مردم بپردازد مگر آن که منصوب از جانب خداوند قاهر باشد .
قسم دوم یعنى جهاد خود به دو قسم دیگر تقسیم مىشود: اول جهاد ابتدایى . در این قسم، هدف دفاع از بیضه اسلام و از نفوس و اعراض مسلمین و صیانت از احکام شرع نیستبلکه ابتدا کردن به قتال استبا کفار به جهتخواندن آنها به اسلام . و جهاد به این معنى واجب نمىشود مگر بعد از وجود شرایط که اصل آنها وجود امام یا نایب خاص او در امر جهاد است .
در قسم دوم، هدف دفاع از بیضه اسلام است و آن هنگامى است که کفار قصد اضمحلال اسلام و اعلان کلمه کفر را داشته یا آنها بخواهند با تجاوز به بلاد مسلمین به تصرف آن چه در آن استبپردازند، یا زمانى که دفاع از نوامیس و قلمرو مسلمین در معرض هتک قرار دارد . و یا هنگامى که گروهى از مسلمین با اهل کفر هم پیمان شوند و بر مسلمین چیرگى یابند و یا زمانى که گروهى از مسلمین تحتستم اهل باطل باشند; در این شرایط، وجوب جهاد براى دفع شر کفار مسلم است . و چنین جهادى ممکن نگردد مگر به فراهم آوردن قشون و بسیجسپاه .
اگر امام حاضر باشد این قسم از جهاد بر او واجب مىآید و کسى را اذن مداخله در این امر نیست مگر آن کس که از جانب او اختصاصا به امر جهاد یا به مناصب دیگر مانند قضا، افتا یا امامت و نظایر اینها منصوب شده باشد، و مردم در حرف شنوى و اطاعت از او مکلفند ولى اگر امر جهاد مستثنى از مناصب او باشد، در این صورت مجاز به مداخله در آن نیست .
اما اگر امام در غیبتباشد یا اگر حاضر باشد ولى کسب اذن او میسر نباشد، در این صورت بر مجتهدان واجب است تا متولى امر جهاد گردند . در این امر، مجتهد افضل یا کسى که از سوى او ماذون است مقدم بر دیگران بوده و هیچ کس دیگرى مجاز به مداخله در این امر نیست . و مردم مکلف به اطاعت از اینها هستند . نافرمانى از ایشان در حکم نافرمانى از امام است . پس هر گاه مجتهدانى نباشند یا باشند اما امکان دسترسى به آنها براى شور یا رجوع به آنها میسر نباشد، یا آن که آنها چنان دچار وسواس و تردید باشند که از ظاهر شریعتسید المرسلین (ص) تبعیت نکنند، پس آن گاه بر شخص بصیر صاحب راى و تدبیر که به سیاست آگاه و به دقایق امور بینا باشد و صاحب ادراک و فهم بوده و ثبات و عزم اراده داشته باشد، واجب است که متکفل این وظایف گردد . البته واجب کفایى است ; زیرا اگر شخصى على رغم وجود اشخاص قابل و لایق، متکفل این وظایف گردد، مسؤولیت از دوش آنان برداشته شده و تنها شخص مذکور عهده دار این وظایف خواهد بود و اگر همگان نسبتبه این تکلیف غفلتبورزند، همگى مؤاخذه خواهند شد . همین که کسى عهده دار این تکلیف گردید بر او واجب است که با فرقه شنیعه روسیه و با دیگر فرق کینه توز و باغى بجنگد و بر مردم نیز واجب است تا در صورت نیاز به او کمک و مساعدت کنند و به او یارى رسانند . هر کس از او نافرمانى کند از علماى اعلام نافرمانى کرده است، و هر کس از علماى اعلام نافرمانى کند، والله، از امام نافرمانى کرده است، و هر کس از امام نافرمانى کند از رسول الله سید الانام (ص) نافرمانى کرده است، و هر کس از سیدالانام (ص) نافرمانى کند از خداوند بارى تعالى نافرمانى کرده است . کاشف الغطاء در ادامه این مبحث و در تاکید بر ضرورت تبعیت از فرمان فتحعلى شاه مىنویسد:
از آنجا که کسب اذن مجتهدان در امر جهاد بسیار موافق با احتیاط و اقرب به رضایت رب العالمین و اقرب به اطاعت و تبعیت و خضوع در برابر خداوند بارى تعالى است، پس اگر من مجتهد و شایسته نیابت امام باشم، اذن دادم سلطان بن سلطان، و خاقان بن الخاقان فتحعلى شاه را (ادام الله ظله على رؤوس الانام) به گرفتن آن چه تدبیر لشکر، و رد اهل کفر و طغیان، موقوف استبر آن، مفتوحه به غلبه اسلام، و آن چه در حکم آن است، و زکات زر و سیم و گندم و جو و خرما و مویز و انعام ثلاثه، (19) و هر گاه همه این موارد نیازهاى لازم را بر آورده نکرد و امکان دفع اشقیا بر آورده نشد، سلطان ماذون است تا با اتخاذ تدابیرى، از اهل حدود اموالى بستاند تا از نفوس و نوامیس آنها دفاع کند . اگر این نیز کفایت نکرد، او ماذون است از کسانى که دورترند نیز آن چه را که براى دفع دشمن خیره سر لازم استبستاند . پس بر هر که متصف استبه صفت اسلام و مصمم استبه اطاعت نبى و امام (ع) واجب است که در جهاد مشرکان متابعت پادشاه کند و در جهاد با دشمنان خدا از او نافرمانى نکند و نیز از اوامر کسى که از جانب پادشاه بر آنها گمارده شده تبعیت کند و بلا و مصیبت مشرکان را دفع کند . هر کس در این جهاد از پادشاه نافرمانى کند، از خدا نافرمانى کرده است; لذا شایسته و مستحق خشم خدا است . و در وجوب اطاعت پادشاهى چنین و اطاعتخلیفه سید المرسلین (ص) تفاوتى نیست مگر این که وجوب اطاعتخلیفه بالذات است نه بالعرض، و اطاعت چنین پادشاه که موقوف علیه فرض است واجب استبالعرض، [امام دیر زمانى است که در غیبت است ]. فرمانبرى از چنین پادشاهى واجب است; چرا که ضرورت تهیه سپاه و جمع یارى کنندگان در واقع در حکم مقدمه واجبى است که امر جهاد موقوف به آن است . (20)
سلطان ما (خلدالله ملکه) باید به هر کس که مورد اعتماد او است و از سوى او مامور دفع اشرار و متجاوزان است، توصیه کند که پرهیزگار و مطیع خداوند بوده، در عبادت ثابت قدم باشد، در تقسیم غنائم به تساوى عمل کند، با رعیتبه عدالت رفتار کند، (21) و با تمام مسلمین رفتارى متوازن داشته باشد: با خویشاوندان و غریبان، با دوستان و دشمنان، با خادمان و دیگران، با پیروان و دیگران، به تساوى عمل کند و فرقى بین آنها نگذارد . او باید نسبتبه رعایا همچون پدرى رؤوف و برادرى مهربان باشد . به خدا اعتماد کند و رجوع کارها به خدا کند و جز خدا به کسى اتکا نداشته باشد از قول اولیاى خدا سرپیچى نکند . و در همه امور خواستخدا را دنبال کند . نصرت پیروزى را ناشى از شخص خود نداند و هرگز نگوید: «ذلک من سیفی و رمحی و حربی و جرحی بل یقول ذلک من خالقی و بارئی و مدبری و مصوری و ربی» پادشاه باید ملتزمان رکابش را فقط از کسانى که دیندارند و امین انتخاب کند و امور محرمانه را از آنها به کسانى واگذار کند که از کیفر خداوند جبار هراسناکند; زیرا آن که خوف خدا نداشته باشد قابل اعتماد نیست، رفتار چنین شخصى تنها زمانى که در معرض نظارت است از ترس مطابق آداب خواهد بود و در غیر این صورت اعتمادى بر او نیست . حال چگونه مىتوان به چنین شخصى که اطاعتخدا نمىکند و سپاس گزار خداوند نیست امور را واگذار کرد . پادشاه باید سپاس گزار نعمتهاى ظاهرى خداوند باشد هر چند که این نعمتها به خداوند باز مىگردد و او باید مراقب تحقق شعائر اسلام باشد . پادشاه باید براى سپاه اسلام مؤذنان و ائمه جماعت و واعظانى که زبان فارسى و ترکى (22) مىدانند، قرار دهد تا براى آنها از بىمقدارى دنیاى دون موعظه کنند و نیز آنها را براى نیل به رستگارى حقیقى که سعادتى است ابدى ترغیب کنند . و با بیان این که مرگ امرى استحتمى و کسى را از آن مفرى نیست، پذیرش این حقیقت را آسان سازند و بر این تاکید ورزند که تنها مرگى که سعادت است، همانا شهادت است: شهید در پیشگاه خداوند زنده است و گناهانش بخشوده است . پادشاه باید سپاهیان را به برپا داشتن نماز و اداى فریضه روزه و استمرار در اطاعتخداوند امر کند و آنها با حضور در نماز جماعت تسلیم و خاضع درگاه الهى باشند . پادشاه بایدبراى تعلیم نماز و آموزش شکیات، سهویات و سایر عبادات از جمله آموختن حلال و حرام مربیانى براى آنها قرار دهد تا آنها وارد در حزب خداوند شوند . (23) (حتى یدخلوا فی حزب الله) .
مجتهدان با ادعاى نیابت امام، حق مبادرت به جهاد دفاعى را براى خود قائل شدند (24) و لذا این حق، آنها را قادر ساخت تا به عنوان اشخاصى شایسته و با کفایت متولى امر جهاد گردند .
پیامد قهرى و مهم این امر آن بود که آنها توانستند با استفاده از این حق و اختیار به حکومت فتحعلى شاه که از جانب آنها به امر جهاد منصوب گشته بود قدرت قانونى، یا دست کم قدرت قانونى موقتببخشند . این مساله دقیقا همان چیزى بود که شیخ جعفر کاشف الغطاء با تام الاختیار کردن فتحعلى شاه در به عهده گرفتن امر جهاد علیه روسها انجام داد و براى فتحعلى شاه وظایف و صفاتى مقرر داشت که از پادشاهى نظیر او انتظار مىرفت .
پىنوشتها:
×) دانشجوى دکترى تاریخ ایران اسلامى - دانشگاه تهران .
1 . گفتار حاضر ترجمه مقالهاى استبا عنوان:
Ann k.s.Lambton. "A Nineteenth century View of JIHAD" SI, xxxii (1970) PP.181-92.
گفتنى است که عنوان این مقاله در ترجمه فارسى از اثر ارزشمند مرحوم عبدالهادى حائرى اقتباس شده است . ایشان در قسمتى از فصل نهم کتاب خود مىنویسد: «در خلال جنگ با روسیان، فرهنگ ایران آغاز سده 19 [13] از گونهاى از ادبیات و آثار اسلامى برخوردار شد که مىتوان آن را «ادب جهادى» نام گذارد و بر بنیاد همین گونه ادبیات و آثار است که مىتوان به آسانى از دیدگاههاى علماى شیعه آن روز پیرامون چگونگى جهاد با کافران آگاه شد .» بنگرید به: نخستین رویارویىهاى اندیشه گران مسلمان ایران با دو رویه تمدن بورژوازى غرب . ص378 .
2 . نگارنده این بخش را با متن چاپ سنگى این اثر مقایسه کرده و قسمتهاى ترجمه شده به انگلیسى را عینا از متن اصلى آورده است .
3 . اصطلاح نائب خاص به دو معنا استفاده مىشود: یکى به عنوان «نایب امام» در دوره غیبت صغرى و دیگر به عنوان «نایب عام» در دوران غیبت کبرى که مکلف به اداى وظایف خاصى در این دوران است .
4 . محمد [بن محمد] بن النعمان الشیخ المفید، اوائل المقالات فى المذاهب و المختارات، (تبریز) ص 118 - 117 . [در این اثر مطلب منقول ملاحظه نشد . (م)]
5 . این اثر با این مشخصات به زبان فرانسه ترجمه شده است:
Querry; Droit Musulman. Paris, 1871-2, 2Vds.
6 . نگاه کنید به: محقق حلى، مختصر نافع، ترجمه فارسى از قرن هفتم، به کوشش محمد تقى دانش پژوه، (تهران ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1343) پیشگفتار، ص19 .
7 . مراد فقها از این اصطلاح، اصل، مجتمع و قلمرو اسلام است . (م)
8 . محقق حلى، مختصر نافع، ص 139، حلى در این جا کلمه امام را به معناى عام یعنى رهبرى اجتماع به کار برده و نه به معناى خاص شیعه ; زیرا امام در نزد شیعه از مقام عصمتبرخوردار است .
9 . همان، ص139
10 . اعتقاد به معصوم بودن پادشاه از دو منشا نشات گرفته است: یکى از نظریه دولت در ایران پیش از اسلام که بر نظریه فرمانروا به منزله ظل الله فی الارض تاثیر گذاشته بود و دیگر از نظریه عصمت نزد شیعه که خاص امامان شیعه است . شاردن مىنویسد: ایرانىها «مىگویند پادشاهان مقدس اند و پاک و منزه و مافوق نوع انسان اند . . . سعادت و دعاى خیر بدرقه آنان باد» .
(Sir John chardin|s travels in persia, with an introduction by Brigadier General sir percy Sykes, London 1927, P.11).-
11 . کروسینسکى که در اواخر دوره صفویه اثر خود را نوشته است، چنین اظهار مىدارد: «مثلى در بین ایرانىها رایج استبه این مضمون که پادشاهان تابع هیچ قانونى نیستند، و هر آن چه که انجام دهند مرتکب هیچ گناهى نمىشوند .»
(The history of the revolution of persia, transl. into English by Father de cerceau, Dublin 1929, P.56).
به نقل از:
E.G. Browne, Litrerary history of persia, cambridg, 1930.iv, 369.
12. Estat de la perse, en 1660, ed.c.schefer, paris 1890, p. 162.
13. Voyages du chevalier chardin en perse et autres Lieuxde L|orient,ed L.langles, paris 1811, V, 208 ff.
14 . شیخ جعفر النجفى کاشف الغطاء: کشف الغطاء من خفیات مبهمات شریعة الغراء، چاپ سنگى، بدون صفحه شمار، (بخش مربوط به جهاد) .
15. sir John Malcolm: History of persia, London, 1829, ii, 316.
16 . میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانى، منشآت قائم مقام، به کوشش جهانگیر قائم مقامى، (تهران، 1338) ص276 .
17 . شیخ جعفر مشهور به کاشف الغطاء، بروکلمان تاریخ وفات او را 1227ق/1812 م ذکر کرده است .
18 . خراج (kharaj) در این جا به معناى مالیات ارضى است نه جزیه [البته در متن ترجمه به آن تصریح شده است . (م)] .
19 . منظور از انعام ثلاثه اینها است: گاو نر، گوسفند و بز، و شتر .
20 . از این عبارت بر وجوب جهاد دلالت دارند .
21 . اشاره و تاکید بر عدالت، على الرسم، یادآور عدالت على بن ابى طالب است .
22 . بسیارى از سپاهیان فتحعلى شاه آذربایجانى بودند و به زبان ترکى سخن مىگفتند .
23 . من در ترجمه فقراتى از کشف الغطاء از عربى به انگلیسى، مرهون همکارم دکتر شعبان هستم .
24 . [گفتنى است که مؤلف در این جمله از کلمه arrogate استفاده کرده است، معناى دقیق این واژه از این قرار است: به ناحق به خود اختصاص دادن، بى جهت ادعا کردن، غصب کردن . . . (م)،] عین جمله مؤلف چنین است:
The mujtahids, by claiming for themselves the position of agent to the imam, arrogated to themselves the right to act in defensive jihad