سادات در دوره مغول (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
یکى از پیامدهاى اجتماعى ظهور اسلام، شکلگیرى طبقهاى به نام «سادات» در جامعه اسلامى بود . با گسترش اسلام در سرزمینهاى دیگر، سادات از شرق تا غرب عالم اسلامى پراکنده شدند و به عنوان گروهى محترم و متنفذ مورد توجه قرار گرفتند . ایران از جمله سرزمینهایى بود که سادات در آن نفوذ و جایگاه قابل توجهى یافتند و روز به روز بر شهرت و اعتبار آنان افزوده شد . با این حال، موقعیت آنها از شرایط سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و مذهبى دورههاى مختلف تاریخ ایران نیز تاثیر مىپذیرفت . در این مقاله، وضع سادات در ایران عصر مغول بررسى شده است .
عظمت و قداستشخصیت پیامبر اسلام (ص) همراه با سفارشهایى که در قرآن و حدیث درباره «اقربین» و «اهل بیت» آن حضرت شده بود، موجب شد تا مسلمانان از همان اوان، ارزش و جایگاه ویژهاى براى منتسبان ایشان قائل شوند . در این بزرگداشت، تقریبا همه مسلمانان متفق بودند و حتى فرقهگرایىهاى بعدى تاثیر چندانى بر آن نگذاشت . این گروه که در ابتدا به نامهایى از قبیل «آل» ، «اهل» ، «ذریه» ، «عترت» و «اقربا» خوانده مىشدند، بعدها به نام «سادات» که در عین حال حکایت از سیادت و سرورى آنان در نظر مسلمانان داشت، نامیده شدند . ایرانیان نیز، پس از گرویدن به اسلام، توجه خاصى به اولاد و احفاد پیامبر (ص) مىکردند . نشانههایى از این توجه را مىتوان در حضور تعداد قابل توجهى از اولاد و نوادگان امامان شیعه در ایران، وقوع قیامهاى متعدد شیعى، و سرانجام تاسیس دولتهاى شیعى (از قبیل علویان طبرستان، آل بویه و صفویان) دید . ایجاد خلافت عباسى هم که با شعار حمایت از اهل بیتبر سر کار آمد، نشان دیگرى از ارادت گسترده و خالصانه ایرانیان به خاندان پیامبر (ص) بود . گذشته از جنبههاى سیاسى، ارج نهادن به سادات به تدریجبه عنوان یک ارزش اجتماعى، جزئى از فرهنگ ایرانى شد . از این رو است که در آثار بسیارى از عالمان، شعرا، مورخان و سیاست نامه نویسان و نصیحت نامه پردازان، اشارات متعددى در ارج گزارى به مقام آنها به چشم مىخورد . در نتیجه همین حمایتها و بزرگداشتها بود که حتى در موقع بروز رویدادهاى بزرگ و مصیبتهاى فراگیر نیز خلل چندانى در موقعیت و اعتبار سادات به وجود نیامد . دوران هجوم و سلطه مغولان بر ایران یکى از این برهههاى تاریخى بود .
با حمله مغول، ترکیب جمعیتى و ساخت و قشر بندى اجتماعى جامعه ایرانى دچار تحولات محسوسى شد; از میزان جمعیتبه نحو چشمگیرى کاسته شد، پارهاى گروههاى اجتماعى از هم پاشید و بعضى قشرهاى تازه، تحت تاثیر زندگى اجتماعى مهاجمان به وجود آمده یا فعالتر شدند . در این میان، سادات توانستند هویت و تشکل تاریخى خود را حفظ کنند .
در توجیه علل مصون ماندن نسبى سادات در جریان هجوم مغول، توجه به دو عامل ضرورى است: نخست آن که مغولان قصد در افتادن با معتقدات مردم مغلوب را، که اکرام و بزرگداشتسادات هم جزئى از آن بود، نداشتند و حتى بنا به خصلتهاى فکرى و مصالح سیاسى به این معتقدات به دیده احترام مىنگریستند . دیگر آن که توجه ایرانیان به سادات به عنوان نسل پیامبر (ص) و خاندان او با اندیشههاى مغولان درباره پاس داشت نسل و قداستخاندانهاى بزرگ همخوانى داشت .
این اهتمام براى حفظ نسب و قداستخانوادگى که در بین خاندانهاى بزرگ و فرمانروایان مغول با شدت بیشترى وجود داشت، شباهتبه تلاش سادات در حفظ شجرهشان داشت . گذشته از این سنت فراگیر، در میان مغولان و در پرتو شرایط سیاسى هر عصر، بعضى خاندانها تا مقام الوهیتبالا برده مىشدند . چنان که در عصر جهانگیرى و جهاندارى آنها که با ظهور چنگیزخان آغاز شد، هر کس که با اجداد یا اولاد او پیوند داشت، بلند مرتبه و مقدس تلقى مىشد . این موضوع را حتى مىتوان در سرگذشت نامهاى که خواجه رشیدالدین فضل الله درباره آبا و اجداد چنگیز و فرزندان و نوادگان او تدوین کرده است، به وضوح تمام دید . خواجه به صراحت از مغولانى که از نسل آلان قوا، جده به قول او پاکدامن چنگیزخان بودهاند، با عنوان «شجره منقح و روشن» (1) یاد کرده است . تقریبا همه امرا و بزرگان مغول که در دربار چنگیز و جانشینانش به سر مىبردند نیز از سابقه خانوادگى و وابستگى آبا و اجدادى خود به چنگیز و پدرانش سود مىبردند .
در تاریخ اولجایتو گزارشى وجود دارد که در آن آشکارا از همسانانگارى اندیشه مغولى درباره مقام خاندان چنگیزخان با اعتقاد مسلمانان و به ویژه شیعیان درباره اهل بیت پیامبر اسلام (ص) سخن به میان آمده است . بنا به این گزارش، آن گاه که امیر ترمناس از امراى اولجایتو خواست تا شیعیان را به سلطان معرفى کند، ضمن اشاره به شهرت رافضى در مورد آنها چنین گفت:
اى پادشاه، در دین اسلام کسى رافضى باشد که در یاساق مغول بعد از چنگیزخان اوروق او را قایم مقام او مىداند و مذهب سنت این که امیرى را به جاى او سزاوار مىداند . (2)
همین توضیح از انگیزههاى اصلى گرویدن اولجایتو به آیین تشیع شد .
در پرتو مبانى و شرایط مساعدى که ذکر آنها رفت، در دوره حاکمیت مغولان بر ایران، مقام و موقعیتسادات تا حد زیادى از آسیبهاى زمانه در امان ماند . البته در این مورد هم مانند دیگر زمینهها نباید نقش دیوان سالاران ایرانى را از نظر دور داشت . به عنوان نمونه، این اعتقاد خواجه رشیدالدین که «از مروت وزراى کامکار و امراى نامدار دور است که سادات عظام و اشراف گرام در زمان دولت ایشان بى سامان و از بى برگى پریشان باشند» ، (3) به طور قطع در موضع گیرىها و سیاست گزارىهاى حکومت مغول درباره سادات تاثیر داشت .
وضع سادات در عصر فتوحات مغول
حملات نخستین مغولان از چنان شدت و حدتى برخوردار بود که بهترین سرنوشت ممکن براى یک فرد یا گروه، اسارت یا آوارگى بود . رفتار چنگیز بر این اصل کلى مبتنى بود که مردم شهرهاى ایران یا باید از در اطاعت محض بیرون آیند و یا همگى طعمه شمشیر شوند . منابع تاریخى پر از آمار و ارقام عجیب از تعداد کشتگان است که اگر همه آنها را نپذیریم، در این که حکایت از نابودى بیشتر ساکنان شهرهایى چون بخارا، مرو، سمرقند، هرات و نیشابور دارد، نمىتوان تردید کرد . على رغم این وضع، چنگیزخان از زمان شروع فتوحات در مرزهاى ایران، تحت تاثیر مسلمانان که با آنها حشر و نشر داشت و نیز مصلحتسیاسى، به رعایت جانب سادات سفارش هایى کرده بود; گرچه ممکن بود در عمل امرا و سربازان مغول از این قاعده و موارد مشابه آن تخطى کنند . نمونهاى از نخستین توجهات چنگیزخان و مغولان به سادات را در جریان فتح بخارا مىتوان دید . پس از فتح شهر در سال 617 قمرى سادات به همراه ائمه و مشایخ، علما و مجتهدان از مرگ نجات یافتند هر چند که مقام آنان تا حد ستوردارى تنزل پیدا کرد، (4) اما به هر حال جان سالم به در بردند .
عنایتبه سادات، پس از چنگیزخان نیز در میان مغولان وجود داشت . یکى از نمونههاى این موضوع را در مورد فاطمه توسى مىتوان دید . این زن در فترت میان فرمانروایى اگتاى و منگوو در حکومت غیر رسمى توراکینا خاتون صاحب نفوذ و قدرت فراوانى شده بود . به طورى که اشراف مغول و خاندان چنگیز از این مساله ناراضى و نگران شده بودند . آن چه در این جا اهمیت دارد این است که فاطمه توسى بر این موضوع که از «سلاله سادات کبار است» (5) تاکید مىکرد .
با رسیدن منگوقا آن به مقام خانى مغولان، موج تازهاى از لشکر کشىها براى تثبیتسلطه بر ایران و غرب آسیا شروع شد . او نیز به استناد عملکرد چنگیزخان، به شاهزادگانى که به عنوان مامور فتوحات اعزام مىشدند سفارش کرد که سادات باید از «زحمت مؤن» معاف باشند . (6) على رغم حسن نظرى که در عصر فتوحات به سادات ابراز مىشد، بهبود عملى وضع آنها بیشتر پس از تاسیس دولت ایلخانان در ایران بود .
توسعه نفوذ و اقتدار سادات در دوره ایلخانان
حکومت رسمى مغولان بر ایران با لشکرکشى هلاکوخان که منتهى به سلطه او بر نواحى مختلف ایران و سقوط خلافت عباسى شد، برقرار گردید . اکنون پس از حدود نیم قرن آمد و شد مغولان، گروهى از آنها براى ماندن و حکمرانى، در ایران استقرار مىیافتند . مغولان نیز مانند همه مهاجمانى که به این سرزمین وارد شده بودند، به زودى با این واقعیت رو به رو شدند که ادامه حضور آنها در گرو همسویى با شرایط و مقتضیات جامعه ایرانى و پرهیز از تلاش براى سلطه سرکوبگرانه است . هر چه زمان مىگذشت، بر وسعت این همسازى افزوده مىشد، تا آن جا که در پایان این دوره مغولانى پیدا شدند که صبغه ایرانى - اسلامى شخصیت آنها بر تربیت مغولىشان غلبه داشت . همین سیر را مىتوان در تحول زندگى و افزایش نفوذ و اقتدار سادات نیز مشاهده کرد .
از جمله نخستین نمودهاى روابط سادات با ایلخانان مغول در فتح بغداد پدیدار شد . در این زمان «سیدبن طاووس» از عالمان بزرگ و متنفذ بغداد و از رؤساى سادات از جمله کسانى بود که براى هلاکوخان نامه نوشت و حاضر به تسلیم شد . (7) گرچه گرایش شیعى وى و تشخیص درست او از وضع نا به سامان و ناامید کننده دستگاه خلافت عباسى، عوامل اصلى در این باره بودند، اما هلاکو همچنان او را نماینده طبقه سادات به شمار مىآورد . هلاکوخان به همین دلیل و نیز به دلیل سفارشهایى که به او شده بود، فرمان در امان بودن سادات بغداد را صادر کرد و البته آن را منوط به خوددارى آنان از جنگ نمود و چنین نیز شد (8) . پیروزىهاى پى در پى هلاکو و حضور مؤثر کسانى چون خواجه نصیرالدین توسى در کنار وى، زمینه لازم را براى بهبود وضع سادات فراهم مىکرد . جایگاه سادات تا مرتبهاى بالا رفت که در زمان حکومت عطاملک جوینى بر عراق از جانب هلاکوخان، سادات از جمله کسانى تعیین شدند که تایید رسائل و نوشتهها به دست آنها، ملاک اعتبار به حساب مىآمد . (9) سادات فارس موقعیتى از این هم بالاتر یافتند ; به طورى که اتابک ابوبکر بن سعد (حکومت 658 - 628ق) آنان را تهدیدى براى فرمان روایى خود تلقى مىکرد . از آن جا که دولت اتابکان در این زمان تابع حکومت ایلخانى بود، این تلقى بدون وجود حسن نیتى از سوى ایلخان مغول نسبتبه سادات بىمعنا بود . وصاف که گزارشهاى او درباره اوضاع فارس در دوره ایلخانان کم نظیر است، ضمن اشاره به مواردى از مصادره اموال و املاک سادات و عزل آنها از مناصبى مانند قضاوت درباره انگیزه این عمل از زبان اتابک چنین مىنویسد:
بنابر آن که طایفه سادات در شیراز قومى انبوهاند و تغلب و استیلاى تمام دارند ; اگر حسب ثروت و مال و فسحت املاک و منصب حکومت و قضا با شرف نسب سیادت ایشان را جمع شود، سوداى تملک و سلطنت در ضمایر تمکن گیرد و مملکتشیراز را از تصرف من استنزاع کنند . (10)
چنان که پیشتر اشاره شد، تحقق این پیشبینى بدون موافقت و حمایت ممکن نبود . بنابراین، براى اتابک خوشبینى ایلخان مغول نسبتبه سادات امرى مسلم بوده است .
با این همه، اتابک نتوانست جلو فعالیت و نفوذ سادات را بگیرد . چنان که در سال 671 قمرى وقتى سوغونجاق نویین از جانب دربار ایلخانى مامور فارس شد، سید عماد الدین ابویعلى را که به قول وصاف «در شجاعت و مروت حیدر کرار و حاکم روزگار بود» ، (11) به حاکمیت مطلق یکى از بلوک فارس گماشت . در این زمان که اباقاخان جانشین هلاکوخان شده بود، همچنین سیدفخرالدین حسن که از کبار سادات شیراز بود، توانستبا وساطتشاهزاده ارغون یرلیغى (فرمانى) درباره استرداد املاک موروثىاش که اتابک ابوبکر آنها را دیوانى (دولتى) کرده بود، به دست آورد . (12) در عهد جانشین تازه مسلمان اباقا یعنى سلطان احمد تکودار (حکومت 683 - 680ق) - مرتبه سادات باز هم فراتر رفت; چنان که سید عمادالدین ابویعلى که پیشتر خبر حکومت او بر قسمتى از فارس ذکر شد، به سمت وزارت کل سرزمین فارس منصوب شد . (13)
ارغون خان جانشین تکودار نیز با آن که از نمایندگان تفکر قبیلهاى مغول بود و گرایش به اسلام را مردود مىدانست، درباره سادات در مجموع رفتارى مناسب داشت . در زمان او سید فخرالدین حسن سرانجام به دارایىهاى موروثى خود در فارس ستیافت و اگر چه هجده روز پس از این موفقیت درگذشت، پسرش سید قطب الدین «به تمشیت مصالح املاک و تحصیل اموال مشغول شد» (14) . حتى زمانى که سید عمادالدین ابویعلى وزیر فارس در عهد تکودار، به همراه پسر عمویش سیدجمال الدین محمد، طى یک کشمکش با حکومت محلى مغولان به قتل رسیدند، با انتصاب ابش خاتون به حکومت فارس قرار شد پنجاه تومان مال به اولاد سید عماد الدین و بیست تومان به ایتام سید جمال الدین پرداختشود . ضمن آن که ، براى رسیدگى به این موضوع ایلچى مخصوص از دربار ایلخانى به فارس فرستاده شد . (15) شمس الدوله، نماینده سعدالدوله، وزیر یهودى ارغون نیز آن اندازه به احوال سادات توجه نشان داد که وقتى پس از قتل سعدالدوله مدعى شد که مسلمان بوده و شعایر یهودیت را به طور مصلحتى انجام مىداده، «سادات و ائمه بر صدق مدعاى او گواهى دادند و در حضور و غیاب دعا و ثنا مىگفتند» . (16) منابع درباره وضع سادات در فاصله میان مرگ ارغون خان (690ق) تا به حکومت رسیدن غازان خان (694ق) که طى آن گیخاتو و بایدو فرمانروایىهایى مستعجل داشتند، اخبارى به دست نمىدهند . اما با روى کار آمدن غازانخان دورهاى تازه در زندگى مردم ایران و از جمله سادات آغاز شد .
غازانخان که با رسمى کردن اسلام در میان مغولان ساکن در ایران، حکومت ایلخانى را به عنوان حکومتى مسلمان مطرح کرد، از همان ابتدا به سادات احترام مىگذاشت . وى بلافاصله پس از اسلام آوردن به سادات محبت کرد و براى آنها ادرارات (مقررى) و صدقاتى تعیین کرد . (17) با این همه، بیشترین توجه او به سادات در سالهاى پایانى فرمانروایى او است که در طى آن به دلیل شدت ارادت به اهل بیت پیامبر (ص) تا مرز شیعه شدن نیز پیش رفت . در سال 702 قمرى فرمانى درباره «تعظیم و تفخیم» سادات مکه و مدینه صادر کرد . (18) در همین سال، زمانى که براى زیارت مرقد امام حسین (ع) به کربلا رفت، دستور داد از محل عایدات نهرغازانى که براى رسانیدن آب به کربلا ایجاد شده بود، هر روز سه هزار من نان براى ارتزاق سادات مقیم آن جا تهیه شود . (19) همچنین او با استناد به حسن توجه چنگیزخان به علویان، که از اهل بیتبودند، دستور داد تا از آنها «قلان و قوبچور و اولاغ و شوسون» (انواع مالیاتها) نگیرند و در خانههاى ایشان ایلچى فرود نیاید و مواجب آنها مطابق آن چه که در دفاتر ثبتشده سال به سال بدون هیچ قصورى پرداخته شود . همچنین علویان به عنوان ناظر در محاکم تعیین شدند . (20) غازانخان همچنین در صدد ایجاد مراکز و تشکیلات خاص سادات بود . به نوشته خواجه رشیدالدین فضلالله، پس از آن که وى دو بار پیامبر (ص) را همراه با على (ع) و حسنین (ع) در خواب دید، با پیش کشیدن این پرسش که چرا براى هر طایفهاى (مانند فقها و متصوفه) مرکز و جایگاهى وجود دارد، اما براى سادات محل تجمعى نیست؟ دستور داد در تبریز و دیگر شهرهاى مهم مراکزى به نام «دارالسیاده» بسازند تا سادات در آن جا گرد آیند . سپس موقوفاتى براى هر کدام از آنها معین کرد . (21) کاشانى زمینه گرایش غازانخان به اهل بیت و سادات را به گونهاى دیگر روایت کرده است . به نوشته او، در سال 702 قمرى در یک روز جمعه در مسجد جامع بغداد فردى علوى را به جرم آن که بعد از نماز جمعه نماز خود را هم خوانده، کشتند و جسد او را سوزاندند . جمعى از سادات استخوانهاى سوخته او را همراه با دادخواستى به غازانخان که در این وقت در عراق به سر مىبرد، عرضه داشتند . غازان ضمن انتقاد از اعمال اختلاف انگیز مسلمانان و این که چگونه است که آنان اولاد و ذریه پیامبر خود را چنین کردهاند، دستور داد تا مسببان این واقعه را کشتند . سپس درباره وضع اهل بیت از صدر اسلام تا زمان خود مطالبى جویا شد و پس از آن اعلام کرد که «قصد نصرت آنان و خذلان دشمنان آنها» را دارد . درپى این ماجرا بود که فرمان تاسیس دارالسیادهها و اختصاص موقوفات براى آنها را داد . (22)
گر چه غازانخان مجال آن را نیافت تا در ادامه محبتبه اهل بیت، شیعه شود، اما جانشین او سلطان محمد اولجایتو (خدابنده) این فرصت را یافت که مدتى دولت ایلخانى را بر مبناى سیاستشیعى اداره کند . اگر روایت کاشانى را که پیشتر آوردیم محل استناد قرار دهیم، گرایش او به تشیع (709ق) ریشه در این موضوع داشت که وى میان اهل بیت پیامبر (ص) و خاندان چنگیزخان قداستى مشابه یافته بود . (23) البته در این میان نباید نقش عالمانى چون علامه حلى را نیز نادیده گرفت . به هر حال، این تحول در نگرش مذهبى سلطان، موجب تعالى بیشتر مقام و موقعیتسادات شد; به طورى که حتى توانستند به مناصب بالایى دستیابند . سید تاجالدین آوجى از این جمله بود که توانست در دستگاه وزارت سعدالدین ساوجى صاحب نفوذ زیادى شود . نمونه دیگر سید افتخارالدین بخارى بود که به عنوان فرستاده سلطان به شام و مصر رفت . (24)
با این که اعتقاد اولجایتو به تشیع مبتنى بر اساسى محکم نبود و به همین جهتبیش از دو سال دوام نیاورد، بازگشتبه مذهب اهل سنتبه معناى تنزل مقام سادات نبود . حتى زمانى که قرار شد سید تاج الدین آوجى بنا به اتهامات مالى و سیاسى کشته شود، سلطان از این که فرمان قتل او را صادر کند، به صرف سید بودنش، ابا مىکرد . سرانجام مخالفان با ایجاد شک درباره سیادت او و نیز واگذار کردن مجازات وى به سادات، توانستند به هدف خود در کشتن او برسند . (25) در همین ماجرا، سید عماد الدین عمادالملک با آن که به مرگ محکوم شده بود، سرانجام نجات یافت و به میل کشیدن بر چشمان وى اکتفا شد . (26) ظاهرا توجیه فوق براى به قتل رساندن سید تاجالدین آوجى، سلطان را چنان که باید از خیال هتک حرمتسادات فارغ نکرد; زیرا وقتى پس از قتل سید و پسرانش، حنابله بغداد بر اجساد آنان اسب راندند، چنان خشمگین شد که فرمان قتل قاضى آنها را داد و تنها با پا در میانىهاى بسیار از این کار چشم پوشیده و دستور داد قاضى مذکور را عریان بر الاغى بنشانند و در حالى که بر پشت او شلاق مىزنند وى را در بغداد بگردانند . (27)
در دوره حکومتسلطان ابوسعید نیز سادات همچنان اقتدار و جایگاه خود را حفظ کردند . در واقع، نتیجه خدمات غازان خان و اولجایتو به سادات در این زمان آشکار شده بود . آنها ضمن برخوردارى از رفاه و آسایش، در عرصههاى سیاسى و اجتماعى نیز داراى قدرت و نفوذ فراوان بودند . نمونهاى از این مطلب را در همکارى سادات در سرکوب شورش شاهزاده یسور (یساور) مىتوان دید . یسور از شاهزادگان الوس جغتاى در ماوراءالنهر بود که پیشتر به اولجایتو پناه برده و از سوى او به حکومت قسمتهایى از شرق و شمال شرقى قلمرو ایلخانان منصوب شده بود; اما با مرگ اولجایتو به فکر تصرف خراسان افتاد و سلطان ابوسعید آماده سرکوبى او شد . یسور پس از آن که در مازندران از سپاهیان ابوسعید شکستخورد، در حین عزیمت وارد مشهد شد . اما با استقبال اکراهآمیز سادات که معتبرترین و با نفوذترین جماعتشهر بودند، رو به رو شد . امیر بدرالدین نقیب سادات به ناچار با پیشکشهایى که عبدالرزاق سمرقندى آنها را «مختصر» ذکر کرده، نزد یسور رفت و این برخورد موجب خشم شاهزاده شد، به طورى که جواب سلام امیر و همراهانش را نداد و آنها را چند ساعتى سرپا نگه داشت . یسور سرانجام خواهان تامین مایحتاج سپاهیان خود شد . براى این منظور قرار شد کسانى از سپاهیان او همراه بدرالدین به شهر بروند، اما در شهر فرستادگان یسور همگى به قتل رسیدند . امیر بدرالدین نقیب سادات که ظاهرا مسبب گستردن این دام براى آنها بود، بلافاصله اسب و سلاح مقتولان را به عنوان هدیه براى امیر حسین فرمانده لشکریان ایلخانى فرستاد و مورد تحسین و تربیت او واقع شد . (28) یسور هم فرصت نیافت تا انتقام این کشتار را بگیرد و با رسیدن سپاهیان امیر حسین به سرعتبه سمتشرق گریخت و کمى بعد کشته شد .
با مرگ ابوسعید و بروز آشفتگى در ایران، سادات نیز مانند دیگر قشرهاى جامعه زیانهایى دیدند . اگرچه مشکلات آنان به اندازه دیگر مردم نبود، اما به دلیل جنگ قدرت، فقدان دولت مردان کار آمد و فرهیخته مانند خاندان رشیدى، ضعیف شدن جنبههاى مذهبى در سیاستهاى حاکم، قتل و غارتهاى پى درپى ، انحطاط اقتصادى و غارت اوقاف، متحمل مشکلاتى شدند .
خواجه رشیدالدین فضلالله و سادات
خواجه رشیدالدین فضلالله، علاوه بر این که در اخذ بیشتر تصمیماتى که به نام غازانخان و اولجایتو در تاریخ ثبتشده، نقش اساسى داشت، به طور مستقیم نیز به سادات ارادت و توجه ویژه نشان مىداد . دختر سید بشیر از ملوک مکه را که افتخار سیادت و اشرافیت، هر دو را، داشت، براى یکى از پسرانش (به نام علیشاه) خواستگارى کرد . (29) همچنین در وقفنامه ربع رشیدى مقرر کرده بود که در روزهاى عاشوراى هر سال، مبالغى به سادات پرداختشود . (30) در یک نامه اختصاصى نیز سفارش اکید درباره سیدافضلالدین کاشانى که از جمله عالمان بزرگ زمان بود، کرد . گرچه خواجه چنین کارى را براى بسیارى از دانشمندان و فقیهان و صوفیان عصر خود مىکرد، اما در این نامه که خطاب به نایبان کاشان نوشته بیش از هر چیز بر سیادت افضلالدین تاکید دارد . (31) همو در نامهاى به اهالى سیواس از نرسیدن محصول اوقاف دارالسیاده آن جا به مصرف استحقاق آن و خرابى در وضع موقوفات سخن به میان آورده و یادآور مىشود که به فرزند خود دستور داده تا حمامها، دکانها، چهار قنات و تعدادى ابنیه دیگر بسازد و همه را وقف دارالسیاده مذکور کند . (32)
منابع:
- جوینى، عطا ملک ، تاریخ جهانگشاى جوینى، به اهتمام محمد قزوینى، (لیدن، مطبعه بریل، 1329ق/1911م) .
- خواند میر، غیاثالدینبن همام الدین حسینى، حبیب السیر فى اخبار افراد البشر، زیر نظر سید محمد دبیر سیاقى، (تهران، چاپخانه گلشن، 1353) .
- عبدالرزاق سمرقندى، مطلع سعدین و مجمع بحرین، به کوشش عبدالحسین نوایى، (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1372) .
- کاشانى (القاشانى)، ابوالقاسم عبداللهبن محمد، تاریخ اولجایتو، به اهتمام مهین همبلى، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348) .
- وصاف الحضره، فضلاللهبن عبدالله شیرازى، تجزیة الامصار و تزجیة الاعصار، (تاریخ وصاف)، (تهران، ابن سینا و جعفرى تبریزى، 1338ق) .
- همدانى، رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، تصحیح محمدروشن و مصطفى موسوى، (تهران، البرز، 1375) .
- - ، مکاتبات رشیدى، گردآورنده محمد ابرقوهى، به اهتمام محمد شفیع، (لاهور، 1364ق/1945م) .
- - ، وقفنامه ربع رشیدى، تصحیح ایرج افشار و مجتبى مینوى، (بىجا، بىنا، بىتا) .
پىنوشتها:
×) دکترى تاریخ ایران اسلامى .
1 . رشیدالدین فضلالله همدانى، جامع التواریخ، ص 223 .
2 . ابوالقاسم عبدالله بن محمد کاشانى (القاشانى)، تاریخ اولجایتوص 99 .
3 . رشیدالدین فضلالله همدانى، مکاتبات رشیدى، مکتوب شماره 8، ص 19 .
4 . غیاث الدین بن همامالدین حسینى خواندمیر ، حبیب السیر فى اخبار افراد البشر، ج 3، جزء 1، ص 28 .
5 . عطاملک جوینى، تاریخ جهانگشاى جوینى، ج 1، ص 200 .
6 . همان، ج 3، ص 77 .
7 . فضلاللهبن عبدالله شیرازى، وصاف الحضره، تجزیة الامصار و تزجیة الاعصار (تاریخ وصاف)، ج 1، ص 36 .
8 . عطاملک جوینى، همان، ج 3، ص 288 .
9 . وصاف الحضره، همان، ج 1، ص 59 - 60; وصاف به رسالهاى اشاره مىکند که به مناسبتحفر نهرى از فرات به سوى کوفه به قلم تاجالدین على بن امیر دلقندى تالیف شده بود و «بعد از اتمام رساله طایفهاى از سادات و فضلا و اکابر و بلغا به طریق شهادت در اواخر آن به خط خود نظم و نثرى بنوشتند .» (همانجا) .
10 . همان، ج 2، ص 163 .
11 . همان، ص 208 .
12 . همان، ص 230 .
13 . همان، ص 195 .
14 . همان، ص231 .
15 . همان، ص 221 - 217 .
16 . همان، ص 248 - 247 .
17 . رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، ج 2، ص 1255 .
18 . وصاف الحضره، همان، ج 3، ص390 .
19 . رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، ج 2، ص 1309 و 1371 .
20 . همان، ص 1389 - 1388 .
21 . همان، ص 1359 .
22 . کاشانى، همان، ص 90 - 93 .
23 . همان، ص 99 .
24 . همان، ص 42 .
25 . وصاف الحضره، همان، ج 4، ص 538 .
26 . همان .
27 . کاشانى، همان، ص 133 .
28 . سمرقندى، عبدالرزاق، مطلع سعدین و مجمع بحرین، ص 79 - 80 .
29 . رشیدالدین فضلالله، مکاتبات رشیدى، مکتوب شماره 23، ص 129 .
30 . رشید الدین فضلالله همدانى، وقفنامه ربع رشیدى، ص 230 - 231 .
31 . رشیدالدین فضلالله، مکاتبات رشیدى، مکتوب شماره 8، ص 19 .
32 . همان، مکتوب شماره 28، ص 157 - 159 .
عظمت و قداستشخصیت پیامبر اسلام (ص) همراه با سفارشهایى که در قرآن و حدیث درباره «اقربین» و «اهل بیت» آن حضرت شده بود، موجب شد تا مسلمانان از همان اوان، ارزش و جایگاه ویژهاى براى منتسبان ایشان قائل شوند . در این بزرگداشت، تقریبا همه مسلمانان متفق بودند و حتى فرقهگرایىهاى بعدى تاثیر چندانى بر آن نگذاشت . این گروه که در ابتدا به نامهایى از قبیل «آل» ، «اهل» ، «ذریه» ، «عترت» و «اقربا» خوانده مىشدند، بعدها به نام «سادات» که در عین حال حکایت از سیادت و سرورى آنان در نظر مسلمانان داشت، نامیده شدند . ایرانیان نیز، پس از گرویدن به اسلام، توجه خاصى به اولاد و احفاد پیامبر (ص) مىکردند . نشانههایى از این توجه را مىتوان در حضور تعداد قابل توجهى از اولاد و نوادگان امامان شیعه در ایران، وقوع قیامهاى متعدد شیعى، و سرانجام تاسیس دولتهاى شیعى (از قبیل علویان طبرستان، آل بویه و صفویان) دید . ایجاد خلافت عباسى هم که با شعار حمایت از اهل بیتبر سر کار آمد، نشان دیگرى از ارادت گسترده و خالصانه ایرانیان به خاندان پیامبر (ص) بود . گذشته از جنبههاى سیاسى، ارج نهادن به سادات به تدریجبه عنوان یک ارزش اجتماعى، جزئى از فرهنگ ایرانى شد . از این رو است که در آثار بسیارى از عالمان، شعرا، مورخان و سیاست نامه نویسان و نصیحت نامه پردازان، اشارات متعددى در ارج گزارى به مقام آنها به چشم مىخورد . در نتیجه همین حمایتها و بزرگداشتها بود که حتى در موقع بروز رویدادهاى بزرگ و مصیبتهاى فراگیر نیز خلل چندانى در موقعیت و اعتبار سادات به وجود نیامد . دوران هجوم و سلطه مغولان بر ایران یکى از این برهههاى تاریخى بود .
با حمله مغول، ترکیب جمعیتى و ساخت و قشر بندى اجتماعى جامعه ایرانى دچار تحولات محسوسى شد; از میزان جمعیتبه نحو چشمگیرى کاسته شد، پارهاى گروههاى اجتماعى از هم پاشید و بعضى قشرهاى تازه، تحت تاثیر زندگى اجتماعى مهاجمان به وجود آمده یا فعالتر شدند . در این میان، سادات توانستند هویت و تشکل تاریخى خود را حفظ کنند .
در توجیه علل مصون ماندن نسبى سادات در جریان هجوم مغول، توجه به دو عامل ضرورى است: نخست آن که مغولان قصد در افتادن با معتقدات مردم مغلوب را، که اکرام و بزرگداشتسادات هم جزئى از آن بود، نداشتند و حتى بنا به خصلتهاى فکرى و مصالح سیاسى به این معتقدات به دیده احترام مىنگریستند . دیگر آن که توجه ایرانیان به سادات به عنوان نسل پیامبر (ص) و خاندان او با اندیشههاى مغولان درباره پاس داشت نسل و قداستخاندانهاى بزرگ همخوانى داشت .
این اهتمام براى حفظ نسب و قداستخانوادگى که در بین خاندانهاى بزرگ و فرمانروایان مغول با شدت بیشترى وجود داشت، شباهتبه تلاش سادات در حفظ شجرهشان داشت . گذشته از این سنت فراگیر، در میان مغولان و در پرتو شرایط سیاسى هر عصر، بعضى خاندانها تا مقام الوهیتبالا برده مىشدند . چنان که در عصر جهانگیرى و جهاندارى آنها که با ظهور چنگیزخان آغاز شد، هر کس که با اجداد یا اولاد او پیوند داشت، بلند مرتبه و مقدس تلقى مىشد . این موضوع را حتى مىتوان در سرگذشت نامهاى که خواجه رشیدالدین فضل الله درباره آبا و اجداد چنگیز و فرزندان و نوادگان او تدوین کرده است، به وضوح تمام دید . خواجه به صراحت از مغولانى که از نسل آلان قوا، جده به قول او پاکدامن چنگیزخان بودهاند، با عنوان «شجره منقح و روشن» (1) یاد کرده است . تقریبا همه امرا و بزرگان مغول که در دربار چنگیز و جانشینانش به سر مىبردند نیز از سابقه خانوادگى و وابستگى آبا و اجدادى خود به چنگیز و پدرانش سود مىبردند .
در تاریخ اولجایتو گزارشى وجود دارد که در آن آشکارا از همسانانگارى اندیشه مغولى درباره مقام خاندان چنگیزخان با اعتقاد مسلمانان و به ویژه شیعیان درباره اهل بیت پیامبر اسلام (ص) سخن به میان آمده است . بنا به این گزارش، آن گاه که امیر ترمناس از امراى اولجایتو خواست تا شیعیان را به سلطان معرفى کند، ضمن اشاره به شهرت رافضى در مورد آنها چنین گفت:
اى پادشاه، در دین اسلام کسى رافضى باشد که در یاساق مغول بعد از چنگیزخان اوروق او را قایم مقام او مىداند و مذهب سنت این که امیرى را به جاى او سزاوار مىداند . (2)
همین توضیح از انگیزههاى اصلى گرویدن اولجایتو به آیین تشیع شد .
در پرتو مبانى و شرایط مساعدى که ذکر آنها رفت، در دوره حاکمیت مغولان بر ایران، مقام و موقعیتسادات تا حد زیادى از آسیبهاى زمانه در امان ماند . البته در این مورد هم مانند دیگر زمینهها نباید نقش دیوان سالاران ایرانى را از نظر دور داشت . به عنوان نمونه، این اعتقاد خواجه رشیدالدین که «از مروت وزراى کامکار و امراى نامدار دور است که سادات عظام و اشراف گرام در زمان دولت ایشان بى سامان و از بى برگى پریشان باشند» ، (3) به طور قطع در موضع گیرىها و سیاست گزارىهاى حکومت مغول درباره سادات تاثیر داشت .
وضع سادات در عصر فتوحات مغول
حملات نخستین مغولان از چنان شدت و حدتى برخوردار بود که بهترین سرنوشت ممکن براى یک فرد یا گروه، اسارت یا آوارگى بود . رفتار چنگیز بر این اصل کلى مبتنى بود که مردم شهرهاى ایران یا باید از در اطاعت محض بیرون آیند و یا همگى طعمه شمشیر شوند . منابع تاریخى پر از آمار و ارقام عجیب از تعداد کشتگان است که اگر همه آنها را نپذیریم، در این که حکایت از نابودى بیشتر ساکنان شهرهایى چون بخارا، مرو، سمرقند، هرات و نیشابور دارد، نمىتوان تردید کرد . على رغم این وضع، چنگیزخان از زمان شروع فتوحات در مرزهاى ایران، تحت تاثیر مسلمانان که با آنها حشر و نشر داشت و نیز مصلحتسیاسى، به رعایت جانب سادات سفارش هایى کرده بود; گرچه ممکن بود در عمل امرا و سربازان مغول از این قاعده و موارد مشابه آن تخطى کنند . نمونهاى از نخستین توجهات چنگیزخان و مغولان به سادات را در جریان فتح بخارا مىتوان دید . پس از فتح شهر در سال 617 قمرى سادات به همراه ائمه و مشایخ، علما و مجتهدان از مرگ نجات یافتند هر چند که مقام آنان تا حد ستوردارى تنزل پیدا کرد، (4) اما به هر حال جان سالم به در بردند .
عنایتبه سادات، پس از چنگیزخان نیز در میان مغولان وجود داشت . یکى از نمونههاى این موضوع را در مورد فاطمه توسى مىتوان دید . این زن در فترت میان فرمانروایى اگتاى و منگوو در حکومت غیر رسمى توراکینا خاتون صاحب نفوذ و قدرت فراوانى شده بود . به طورى که اشراف مغول و خاندان چنگیز از این مساله ناراضى و نگران شده بودند . آن چه در این جا اهمیت دارد این است که فاطمه توسى بر این موضوع که از «سلاله سادات کبار است» (5) تاکید مىکرد .
با رسیدن منگوقا آن به مقام خانى مغولان، موج تازهاى از لشکر کشىها براى تثبیتسلطه بر ایران و غرب آسیا شروع شد . او نیز به استناد عملکرد چنگیزخان، به شاهزادگانى که به عنوان مامور فتوحات اعزام مىشدند سفارش کرد که سادات باید از «زحمت مؤن» معاف باشند . (6) على رغم حسن نظرى که در عصر فتوحات به سادات ابراز مىشد، بهبود عملى وضع آنها بیشتر پس از تاسیس دولت ایلخانان در ایران بود .
توسعه نفوذ و اقتدار سادات در دوره ایلخانان
حکومت رسمى مغولان بر ایران با لشکرکشى هلاکوخان که منتهى به سلطه او بر نواحى مختلف ایران و سقوط خلافت عباسى شد، برقرار گردید . اکنون پس از حدود نیم قرن آمد و شد مغولان، گروهى از آنها براى ماندن و حکمرانى، در ایران استقرار مىیافتند . مغولان نیز مانند همه مهاجمانى که به این سرزمین وارد شده بودند، به زودى با این واقعیت رو به رو شدند که ادامه حضور آنها در گرو همسویى با شرایط و مقتضیات جامعه ایرانى و پرهیز از تلاش براى سلطه سرکوبگرانه است . هر چه زمان مىگذشت، بر وسعت این همسازى افزوده مىشد، تا آن جا که در پایان این دوره مغولانى پیدا شدند که صبغه ایرانى - اسلامى شخصیت آنها بر تربیت مغولىشان غلبه داشت . همین سیر را مىتوان در تحول زندگى و افزایش نفوذ و اقتدار سادات نیز مشاهده کرد .
از جمله نخستین نمودهاى روابط سادات با ایلخانان مغول در فتح بغداد پدیدار شد . در این زمان «سیدبن طاووس» از عالمان بزرگ و متنفذ بغداد و از رؤساى سادات از جمله کسانى بود که براى هلاکوخان نامه نوشت و حاضر به تسلیم شد . (7) گرچه گرایش شیعى وى و تشخیص درست او از وضع نا به سامان و ناامید کننده دستگاه خلافت عباسى، عوامل اصلى در این باره بودند، اما هلاکو همچنان او را نماینده طبقه سادات به شمار مىآورد . هلاکوخان به همین دلیل و نیز به دلیل سفارشهایى که به او شده بود، فرمان در امان بودن سادات بغداد را صادر کرد و البته آن را منوط به خوددارى آنان از جنگ نمود و چنین نیز شد (8) . پیروزىهاى پى در پى هلاکو و حضور مؤثر کسانى چون خواجه نصیرالدین توسى در کنار وى، زمینه لازم را براى بهبود وضع سادات فراهم مىکرد . جایگاه سادات تا مرتبهاى بالا رفت که در زمان حکومت عطاملک جوینى بر عراق از جانب هلاکوخان، سادات از جمله کسانى تعیین شدند که تایید رسائل و نوشتهها به دست آنها، ملاک اعتبار به حساب مىآمد . (9) سادات فارس موقعیتى از این هم بالاتر یافتند ; به طورى که اتابک ابوبکر بن سعد (حکومت 658 - 628ق) آنان را تهدیدى براى فرمان روایى خود تلقى مىکرد . از آن جا که دولت اتابکان در این زمان تابع حکومت ایلخانى بود، این تلقى بدون وجود حسن نیتى از سوى ایلخان مغول نسبتبه سادات بىمعنا بود . وصاف که گزارشهاى او درباره اوضاع فارس در دوره ایلخانان کم نظیر است، ضمن اشاره به مواردى از مصادره اموال و املاک سادات و عزل آنها از مناصبى مانند قضاوت درباره انگیزه این عمل از زبان اتابک چنین مىنویسد:
بنابر آن که طایفه سادات در شیراز قومى انبوهاند و تغلب و استیلاى تمام دارند ; اگر حسب ثروت و مال و فسحت املاک و منصب حکومت و قضا با شرف نسب سیادت ایشان را جمع شود، سوداى تملک و سلطنت در ضمایر تمکن گیرد و مملکتشیراز را از تصرف من استنزاع کنند . (10)
چنان که پیشتر اشاره شد، تحقق این پیشبینى بدون موافقت و حمایت ممکن نبود . بنابراین، براى اتابک خوشبینى ایلخان مغول نسبتبه سادات امرى مسلم بوده است .
با این همه، اتابک نتوانست جلو فعالیت و نفوذ سادات را بگیرد . چنان که در سال 671 قمرى وقتى سوغونجاق نویین از جانب دربار ایلخانى مامور فارس شد، سید عماد الدین ابویعلى را که به قول وصاف «در شجاعت و مروت حیدر کرار و حاکم روزگار بود» ، (11) به حاکمیت مطلق یکى از بلوک فارس گماشت . در این زمان که اباقاخان جانشین هلاکوخان شده بود، همچنین سیدفخرالدین حسن که از کبار سادات شیراز بود، توانستبا وساطتشاهزاده ارغون یرلیغى (فرمانى) درباره استرداد املاک موروثىاش که اتابک ابوبکر آنها را دیوانى (دولتى) کرده بود، به دست آورد . (12) در عهد جانشین تازه مسلمان اباقا یعنى سلطان احمد تکودار (حکومت 683 - 680ق) - مرتبه سادات باز هم فراتر رفت; چنان که سید عمادالدین ابویعلى که پیشتر خبر حکومت او بر قسمتى از فارس ذکر شد، به سمت وزارت کل سرزمین فارس منصوب شد . (13)
ارغون خان جانشین تکودار نیز با آن که از نمایندگان تفکر قبیلهاى مغول بود و گرایش به اسلام را مردود مىدانست، درباره سادات در مجموع رفتارى مناسب داشت . در زمان او سید فخرالدین حسن سرانجام به دارایىهاى موروثى خود در فارس ستیافت و اگر چه هجده روز پس از این موفقیت درگذشت، پسرش سید قطب الدین «به تمشیت مصالح املاک و تحصیل اموال مشغول شد» (14) . حتى زمانى که سید عمادالدین ابویعلى وزیر فارس در عهد تکودار، به همراه پسر عمویش سیدجمال الدین محمد، طى یک کشمکش با حکومت محلى مغولان به قتل رسیدند، با انتصاب ابش خاتون به حکومت فارس قرار شد پنجاه تومان مال به اولاد سید عماد الدین و بیست تومان به ایتام سید جمال الدین پرداختشود . ضمن آن که ، براى رسیدگى به این موضوع ایلچى مخصوص از دربار ایلخانى به فارس فرستاده شد . (15) شمس الدوله، نماینده سعدالدوله، وزیر یهودى ارغون نیز آن اندازه به احوال سادات توجه نشان داد که وقتى پس از قتل سعدالدوله مدعى شد که مسلمان بوده و شعایر یهودیت را به طور مصلحتى انجام مىداده، «سادات و ائمه بر صدق مدعاى او گواهى دادند و در حضور و غیاب دعا و ثنا مىگفتند» . (16) منابع درباره وضع سادات در فاصله میان مرگ ارغون خان (690ق) تا به حکومت رسیدن غازان خان (694ق) که طى آن گیخاتو و بایدو فرمانروایىهایى مستعجل داشتند، اخبارى به دست نمىدهند . اما با روى کار آمدن غازانخان دورهاى تازه در زندگى مردم ایران و از جمله سادات آغاز شد .
غازانخان که با رسمى کردن اسلام در میان مغولان ساکن در ایران، حکومت ایلخانى را به عنوان حکومتى مسلمان مطرح کرد، از همان ابتدا به سادات احترام مىگذاشت . وى بلافاصله پس از اسلام آوردن به سادات محبت کرد و براى آنها ادرارات (مقررى) و صدقاتى تعیین کرد . (17) با این همه، بیشترین توجه او به سادات در سالهاى پایانى فرمانروایى او است که در طى آن به دلیل شدت ارادت به اهل بیت پیامبر (ص) تا مرز شیعه شدن نیز پیش رفت . در سال 702 قمرى فرمانى درباره «تعظیم و تفخیم» سادات مکه و مدینه صادر کرد . (18) در همین سال، زمانى که براى زیارت مرقد امام حسین (ع) به کربلا رفت، دستور داد از محل عایدات نهرغازانى که براى رسانیدن آب به کربلا ایجاد شده بود، هر روز سه هزار من نان براى ارتزاق سادات مقیم آن جا تهیه شود . (19) همچنین او با استناد به حسن توجه چنگیزخان به علویان، که از اهل بیتبودند، دستور داد تا از آنها «قلان و قوبچور و اولاغ و شوسون» (انواع مالیاتها) نگیرند و در خانههاى ایشان ایلچى فرود نیاید و مواجب آنها مطابق آن چه که در دفاتر ثبتشده سال به سال بدون هیچ قصورى پرداخته شود . همچنین علویان به عنوان ناظر در محاکم تعیین شدند . (20) غازانخان همچنین در صدد ایجاد مراکز و تشکیلات خاص سادات بود . به نوشته خواجه رشیدالدین فضلالله، پس از آن که وى دو بار پیامبر (ص) را همراه با على (ع) و حسنین (ع) در خواب دید، با پیش کشیدن این پرسش که چرا براى هر طایفهاى (مانند فقها و متصوفه) مرکز و جایگاهى وجود دارد، اما براى سادات محل تجمعى نیست؟ دستور داد در تبریز و دیگر شهرهاى مهم مراکزى به نام «دارالسیاده» بسازند تا سادات در آن جا گرد آیند . سپس موقوفاتى براى هر کدام از آنها معین کرد . (21) کاشانى زمینه گرایش غازانخان به اهل بیت و سادات را به گونهاى دیگر روایت کرده است . به نوشته او، در سال 702 قمرى در یک روز جمعه در مسجد جامع بغداد فردى علوى را به جرم آن که بعد از نماز جمعه نماز خود را هم خوانده، کشتند و جسد او را سوزاندند . جمعى از سادات استخوانهاى سوخته او را همراه با دادخواستى به غازانخان که در این وقت در عراق به سر مىبرد، عرضه داشتند . غازان ضمن انتقاد از اعمال اختلاف انگیز مسلمانان و این که چگونه است که آنان اولاد و ذریه پیامبر خود را چنین کردهاند، دستور داد تا مسببان این واقعه را کشتند . سپس درباره وضع اهل بیت از صدر اسلام تا زمان خود مطالبى جویا شد و پس از آن اعلام کرد که «قصد نصرت آنان و خذلان دشمنان آنها» را دارد . درپى این ماجرا بود که فرمان تاسیس دارالسیادهها و اختصاص موقوفات براى آنها را داد . (22)
گر چه غازانخان مجال آن را نیافت تا در ادامه محبتبه اهل بیت، شیعه شود، اما جانشین او سلطان محمد اولجایتو (خدابنده) این فرصت را یافت که مدتى دولت ایلخانى را بر مبناى سیاستشیعى اداره کند . اگر روایت کاشانى را که پیشتر آوردیم محل استناد قرار دهیم، گرایش او به تشیع (709ق) ریشه در این موضوع داشت که وى میان اهل بیت پیامبر (ص) و خاندان چنگیزخان قداستى مشابه یافته بود . (23) البته در این میان نباید نقش عالمانى چون علامه حلى را نیز نادیده گرفت . به هر حال، این تحول در نگرش مذهبى سلطان، موجب تعالى بیشتر مقام و موقعیتسادات شد; به طورى که حتى توانستند به مناصب بالایى دستیابند . سید تاجالدین آوجى از این جمله بود که توانست در دستگاه وزارت سعدالدین ساوجى صاحب نفوذ زیادى شود . نمونه دیگر سید افتخارالدین بخارى بود که به عنوان فرستاده سلطان به شام و مصر رفت . (24)
با این که اعتقاد اولجایتو به تشیع مبتنى بر اساسى محکم نبود و به همین جهتبیش از دو سال دوام نیاورد، بازگشتبه مذهب اهل سنتبه معناى تنزل مقام سادات نبود . حتى زمانى که قرار شد سید تاج الدین آوجى بنا به اتهامات مالى و سیاسى کشته شود، سلطان از این که فرمان قتل او را صادر کند، به صرف سید بودنش، ابا مىکرد . سرانجام مخالفان با ایجاد شک درباره سیادت او و نیز واگذار کردن مجازات وى به سادات، توانستند به هدف خود در کشتن او برسند . (25) در همین ماجرا، سید عماد الدین عمادالملک با آن که به مرگ محکوم شده بود، سرانجام نجات یافت و به میل کشیدن بر چشمان وى اکتفا شد . (26) ظاهرا توجیه فوق براى به قتل رساندن سید تاجالدین آوجى، سلطان را چنان که باید از خیال هتک حرمتسادات فارغ نکرد; زیرا وقتى پس از قتل سید و پسرانش، حنابله بغداد بر اجساد آنان اسب راندند، چنان خشمگین شد که فرمان قتل قاضى آنها را داد و تنها با پا در میانىهاى بسیار از این کار چشم پوشیده و دستور داد قاضى مذکور را عریان بر الاغى بنشانند و در حالى که بر پشت او شلاق مىزنند وى را در بغداد بگردانند . (27)
در دوره حکومتسلطان ابوسعید نیز سادات همچنان اقتدار و جایگاه خود را حفظ کردند . در واقع، نتیجه خدمات غازان خان و اولجایتو به سادات در این زمان آشکار شده بود . آنها ضمن برخوردارى از رفاه و آسایش، در عرصههاى سیاسى و اجتماعى نیز داراى قدرت و نفوذ فراوان بودند . نمونهاى از این مطلب را در همکارى سادات در سرکوب شورش شاهزاده یسور (یساور) مىتوان دید . یسور از شاهزادگان الوس جغتاى در ماوراءالنهر بود که پیشتر به اولجایتو پناه برده و از سوى او به حکومت قسمتهایى از شرق و شمال شرقى قلمرو ایلخانان منصوب شده بود; اما با مرگ اولجایتو به فکر تصرف خراسان افتاد و سلطان ابوسعید آماده سرکوبى او شد . یسور پس از آن که در مازندران از سپاهیان ابوسعید شکستخورد، در حین عزیمت وارد مشهد شد . اما با استقبال اکراهآمیز سادات که معتبرترین و با نفوذترین جماعتشهر بودند، رو به رو شد . امیر بدرالدین نقیب سادات به ناچار با پیشکشهایى که عبدالرزاق سمرقندى آنها را «مختصر» ذکر کرده، نزد یسور رفت و این برخورد موجب خشم شاهزاده شد، به طورى که جواب سلام امیر و همراهانش را نداد و آنها را چند ساعتى سرپا نگه داشت . یسور سرانجام خواهان تامین مایحتاج سپاهیان خود شد . براى این منظور قرار شد کسانى از سپاهیان او همراه بدرالدین به شهر بروند، اما در شهر فرستادگان یسور همگى به قتل رسیدند . امیر بدرالدین نقیب سادات که ظاهرا مسبب گستردن این دام براى آنها بود، بلافاصله اسب و سلاح مقتولان را به عنوان هدیه براى امیر حسین فرمانده لشکریان ایلخانى فرستاد و مورد تحسین و تربیت او واقع شد . (28) یسور هم فرصت نیافت تا انتقام این کشتار را بگیرد و با رسیدن سپاهیان امیر حسین به سرعتبه سمتشرق گریخت و کمى بعد کشته شد .
با مرگ ابوسعید و بروز آشفتگى در ایران، سادات نیز مانند دیگر قشرهاى جامعه زیانهایى دیدند . اگرچه مشکلات آنان به اندازه دیگر مردم نبود، اما به دلیل جنگ قدرت، فقدان دولت مردان کار آمد و فرهیخته مانند خاندان رشیدى، ضعیف شدن جنبههاى مذهبى در سیاستهاى حاکم، قتل و غارتهاى پى درپى ، انحطاط اقتصادى و غارت اوقاف، متحمل مشکلاتى شدند .
خواجه رشیدالدین فضلالله و سادات
خواجه رشیدالدین فضلالله، علاوه بر این که در اخذ بیشتر تصمیماتى که به نام غازانخان و اولجایتو در تاریخ ثبتشده، نقش اساسى داشت، به طور مستقیم نیز به سادات ارادت و توجه ویژه نشان مىداد . دختر سید بشیر از ملوک مکه را که افتخار سیادت و اشرافیت، هر دو را، داشت، براى یکى از پسرانش (به نام علیشاه) خواستگارى کرد . (29) همچنین در وقفنامه ربع رشیدى مقرر کرده بود که در روزهاى عاشوراى هر سال، مبالغى به سادات پرداختشود . (30) در یک نامه اختصاصى نیز سفارش اکید درباره سیدافضلالدین کاشانى که از جمله عالمان بزرگ زمان بود، کرد . گرچه خواجه چنین کارى را براى بسیارى از دانشمندان و فقیهان و صوفیان عصر خود مىکرد، اما در این نامه که خطاب به نایبان کاشان نوشته بیش از هر چیز بر سیادت افضلالدین تاکید دارد . (31) همو در نامهاى به اهالى سیواس از نرسیدن محصول اوقاف دارالسیاده آن جا به مصرف استحقاق آن و خرابى در وضع موقوفات سخن به میان آورده و یادآور مىشود که به فرزند خود دستور داده تا حمامها، دکانها، چهار قنات و تعدادى ابنیه دیگر بسازد و همه را وقف دارالسیاده مذکور کند . (32)
منابع:
- جوینى، عطا ملک ، تاریخ جهانگشاى جوینى، به اهتمام محمد قزوینى، (لیدن، مطبعه بریل، 1329ق/1911م) .
- خواند میر، غیاثالدینبن همام الدین حسینى، حبیب السیر فى اخبار افراد البشر، زیر نظر سید محمد دبیر سیاقى، (تهران، چاپخانه گلشن، 1353) .
- عبدالرزاق سمرقندى، مطلع سعدین و مجمع بحرین، به کوشش عبدالحسین نوایى، (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1372) .
- کاشانى (القاشانى)، ابوالقاسم عبداللهبن محمد، تاریخ اولجایتو، به اهتمام مهین همبلى، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348) .
- وصاف الحضره، فضلاللهبن عبدالله شیرازى، تجزیة الامصار و تزجیة الاعصار، (تاریخ وصاف)، (تهران، ابن سینا و جعفرى تبریزى، 1338ق) .
- همدانى، رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، تصحیح محمدروشن و مصطفى موسوى، (تهران، البرز، 1375) .
- - ، مکاتبات رشیدى، گردآورنده محمد ابرقوهى، به اهتمام محمد شفیع، (لاهور، 1364ق/1945م) .
- - ، وقفنامه ربع رشیدى، تصحیح ایرج افشار و مجتبى مینوى، (بىجا، بىنا، بىتا) .
پىنوشتها:
×) دکترى تاریخ ایران اسلامى .
1 . رشیدالدین فضلالله همدانى، جامع التواریخ، ص 223 .
2 . ابوالقاسم عبدالله بن محمد کاشانى (القاشانى)، تاریخ اولجایتوص 99 .
3 . رشیدالدین فضلالله همدانى، مکاتبات رشیدى، مکتوب شماره 8، ص 19 .
4 . غیاث الدین بن همامالدین حسینى خواندمیر ، حبیب السیر فى اخبار افراد البشر، ج 3، جزء 1، ص 28 .
5 . عطاملک جوینى، تاریخ جهانگشاى جوینى، ج 1، ص 200 .
6 . همان، ج 3، ص 77 .
7 . فضلاللهبن عبدالله شیرازى، وصاف الحضره، تجزیة الامصار و تزجیة الاعصار (تاریخ وصاف)، ج 1، ص 36 .
8 . عطاملک جوینى، همان، ج 3، ص 288 .
9 . وصاف الحضره، همان، ج 1، ص 59 - 60; وصاف به رسالهاى اشاره مىکند که به مناسبتحفر نهرى از فرات به سوى کوفه به قلم تاجالدین على بن امیر دلقندى تالیف شده بود و «بعد از اتمام رساله طایفهاى از سادات و فضلا و اکابر و بلغا به طریق شهادت در اواخر آن به خط خود نظم و نثرى بنوشتند .» (همانجا) .
10 . همان، ج 2، ص 163 .
11 . همان، ص 208 .
12 . همان، ص 230 .
13 . همان، ص 195 .
14 . همان، ص231 .
15 . همان، ص 221 - 217 .
16 . همان، ص 248 - 247 .
17 . رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، ج 2، ص 1255 .
18 . وصاف الحضره، همان، ج 3، ص390 .
19 . رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، ج 2، ص 1309 و 1371 .
20 . همان، ص 1389 - 1388 .
21 . همان، ص 1359 .
22 . کاشانى، همان، ص 90 - 93 .
23 . همان، ص 99 .
24 . همان، ص 42 .
25 . وصاف الحضره، همان، ج 4، ص 538 .
26 . همان .
27 . کاشانى، همان، ص 133 .
28 . سمرقندى، عبدالرزاق، مطلع سعدین و مجمع بحرین، ص 79 - 80 .
29 . رشیدالدین فضلالله، مکاتبات رشیدى، مکتوب شماره 23، ص 129 .
30 . رشید الدین فضلالله همدانى، وقفنامه ربع رشیدى، ص 230 - 231 .
31 . رشیدالدین فضلالله، مکاتبات رشیدى، مکتوب شماره 8، ص 19 .
32 . همان، مکتوب شماره 28، ص 157 - 159 .