کتابشناسى نهایة الأرب فى معرفة انساب العرب (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
کتاب «نهایة الأرب فى معرفة أنساب العرب» در علم تبارشناسى در معرفى نسب عرب، اثر ارزشمند احمد بن عبدالله قلقشندى (821 ه) است. او فقیه، نسّابه، ادیب و شاعر بود و در سنّ بیست و یک سالگى به مقام اجازه فتوا و تدریس فقه شافعى نایل شد و بعدها با پیوستن به دیوان انشاء، کتاب «صبح الأعشى فى کتابة الإنشاء» را به خامه کشید و در کنار این دو اثر ادبى و انسابى در سایر علوم نیز کتابهایى بنگاشت.
مقاله حاضر تلاشى در معرفى یکى از منابع مهم در علم تبارشناسى است و با یک مقدمه به معرفى مؤلف، تألیفات او، معرفى کتاب «نهایة الأرب فى معرفة انساب العرب»، ویژگىها و امتیازات آن، منابع کتاب و روش کار محقق و مصحح آن مىپردازد.
مقدمه
علم نسبشناسى از دیر باز مورد توجه مسلمانان بوده و یکى از حوزههاى تاریخنگارى است. نسب شناسان و مورخان پیوسته به آن پرداخته و از خامه آنان هر بار کتابهاى مبسوط و مختصرى به بار مىنشست. قلقشندى از زمره ایشان است و کتاب «نهایة الأرب فى معرفة أنساب العرب» از جمله منابع مهم و مختصر در موضوع خود است.
مقاله حاضر با اشاره به نکاتى براى آشنایى با کتاب مذکور در پنج قسمت به معرفى مؤلف، آشنایى با بخشها و فصول کتاب، بررسى امتیازات، ویژگىها و محاسن و احیانا کاستىهاى آن، بررسى منابع کتاب و در پایان به بررسى روش کار محقق و مصحح آن پرداخته است.
این کتاب در یک جلد و در قطع وزیرى و در 484 صفحه به چاپ رسیده و متن کتاب بالغ بر 435 صفحه است و حدود 50 صفحه آن اضافات و فهارس است.
آشنایى با قلقشندى
ابوالعباس احمدبن(1) علىبن(2) احمدبن عبداللهبن(3) جمالبن ابىیُمْن قلقشندى یا (قرقشندى)(4) (756ق / 1355م ـ 821ق / 1418م)(5) اهل قاهره و بر مذهب شافعى است، شاعر، فقیه، نسب شناس و از ادباى قرن هشتم و نهم هجرى مىباشد. او در قلقشنده (یا قرقشنده) یکى از دیههاى قلیوبیه در سه فرسخى قاهره، به دنیا آمد.(6) در قاهره پرورش یافت و در سن 65 سالگى، در روز شنبه (یا شب شنبه) دهم جمادى الاخر 821ق بدرود حیات گفت.(7)
احمد از خانواده علم و ادب بود در میان اجداد و فرزندان او علماى بزرگى ظهور کردند.(8) نسب وى به بنىبَدْربن فَزارهبن قیسعیلان مىرسد.(9) فرزندان فزاره در ایام فتوحات اسلامى و بعد از آن به مصر آمدند و بخشى از زمام امور آن مناطق را به دست گرفتند. او نیز در دوران خود به نیابت حکومت رسید.(10) قبل از سال 778ق به شهر اسکندریه رفت و بعد از مدتى اقامت، در سن 21 سالگى، استادش سراجالدین ابوحفص عمربن ابىالحسن مشهور به «ابنالملَقِّن» به وى اجازه فتوا و تدریس فقه شافعى داد و نیز اجازه روایت تمام آثار خویش و روایت کتب صحاح و مسانید و غیره را به شرط آن که نزد اهلش روایت کند، براى او صادر کرد.(11) در سال 791ق به دیوان «انشاء» در دربار سلاطین مصر پیوست(12) و در همین زمان بود که اثر وزین خود «صبح الأعشى فى کتابة الإنشاء»(13) را نگاشت. قلقشندى آثار متعددى در علوم مختلف از خود به یادگار گذاشت که عبارتند از: تألیفات:
1ـ «صبح الأعشى فى کتابة الانشاء» در 14 جلد که بهترین اثر اوست، و در آن از تاریخ، ادب، حکایات، وصف شهرها و مملکتها و... سخن به میان آمده است. تمام مطالب کتاب به موضوع کتابت و انشا اختصاص دارد و یک باب آن در علم خط مىباشد.
2ـ «ضوء الصبح المسفر و جنى الدوح المثمر» که خلاصه صبح الاعشى است.
3ـ «الغیوث الهوامع فى شرح جامع المختصرات و مختصرات الجوامع» که در فقه شافعى است.
4ـ «نهایة الأرب فى معرفة انساب العرب.»(14) که مقاله حاضر به معرفى آن مىپردازد.
5ـ «قلائد النجمان فى قبائل العربان»(15) کتابى است در تبارشناسى عرب که آن را براى ابى الجود «بقربن راشد» رئیس عربها، در سرزمینهاى شرقى و غربى نوشته است.(16)
6ـ «مآثر الإنافة فى معالم الخلافة» در سه جلد با تصحیح عبدالستار احمد فراج در بیروت توسط عالم الکتب به چاپ رسیده است. این اثر آخرین تألیف اوست و حتى از حوادث 818 نیز در آن یاد شده است. موضوع آن تاریخ دولت و خلافت و تاریخ سیاسى اسلام است و مباحثى کلى در باره خلافت و تاریخ خلفا در ادوار مختلف در بر دارد.
7ـ «حلیة الفضل وزینة الکرم فى مفاخرة بین السیف و القلم».(17)
8ـ قصیدهاى در مدح پیامبر(ص)، که همراه کتاب «سبل الرشاد» شیخ احمد دمنهورى در اسکندریه چاپ شده است.(18)
گزارشى از کتاب «نهایة الأرب فى معرفة انساب العرب»
مؤلف در خطبه کتاب پس از حمد و ثناى خداوند مىگوید: این کتاب را براى ابوالمحاسن یوسف عثمانى به رشته تحریر درآورده است و طبق رسم آن روز، اثر خود را به شیوهاى بسیار زیبا، در مدح و ثناى مخدوم خود شروع مىکند؛
... و کان المعز الاشرف العالى المولوی الأمیر الکبیری النصیری الزعیمی النظامی المدبری المشیری الأصیلی الکفیلی العزیزی (ابى المحاسن یوسف العثمانی الأموی القرشی) عزیز المملکة المصریة و سفیرها، و مدیر الممالک الإسلامیة و مشیرها و... .(19)
پس از دعا و ثنا و ذکر فضائل و محسنات وى، چند بیت شعر آورده و در یکى از آنها مىگوید:
«و ان امور الملک اضحى مدارها علیه کما دارت على قطبها الرحى»(20)
آنگاه کتاب خود را چنین معرفى مىکند: در این کتاب تمام قبایل عرب را نیاوردم، زیرا غیر ممکن بود ولى از همه قبیلهها آن چه مقدور بود بیان شد. در اصل نسب و ریشه قبایل به طور کامل کوشیدم و آن را «نهایة الأرب فى معرفة انساب العرب»(21) نامیدم و در سه بخش: مقدمه، مقصد و خاتمه نگاشتم. سپس فهرستى اجمالى از عناوین و فصلهاى هر بخش را همان گونه که در کتاب آمده، آورده است.(22)
بخش اول، مقدمه کتاب در پنج فصل آمده است:
فصل اول:
مؤلف در این فصل به مزایاى آشنایى با انساب عرب مىپردازد و مىنویسد: دانش تبارشناسى علمى است مطلوب و مورد پسند مردم. علاوه بر آن احکام شرعى نیز بر آن بار شده و تعالیم اسلام در جاهاى مختلف به آن توجه کرده است. چنان که دانش تبارشناسى، پیامبر(ص) را قرشى و هاشمى معرفى مىکند که در مکه متولد شد و به مدینه هجرت کرد... و نیز شناخت انسانها و اجتناب از نسبت دادن کسى به غیر پدر و اجدادش بر این علم استوار است. وى با ذکر آیه «إنا خلقناکم من ذکر و أنثى و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا»، برخى از احکام و فروعات فقهى مثل ارث، ازدواج و... از جمله علمِ به نسب رهبر جامعه و امام را که صلاح و رستگارى امت به دست اوست، یادآور مىشود و مىگوید امام باید قرشى باشد، چرا که «الائمة من قریش» فرموده پیامبرى(ص) است که دیگران را بر قریش مقدم نکرد و ابوبکر با استدلال به آن، بر انصار غلبه یافت و خلیفه شد.(23) سپس اضافه مىکند اگر از نسب قرشى، کسى براى امامت یافت نشود مىتوان به ترتیب از «کنانه»، فرزندان اسماعیل(ع) در نهایت از فرزندان اسحاق(ع) امام را انتخاب کرد.(24) وى علم نسبشناسى را از این نظر مهم مىداند که انتخاب امامت جامعه وابسته به این علم است. همچنین در این فصل ابوبکر، و غفلبن حنظله، ابن الکیس نمرى، النجاربن اوس عذرى، ابوعبیده، بیهقى، ابن عبدالبر و ابن هرم(25) را به عنوان بهترین نسب شناسان عرب معرفى مىکند.(26)
فصل دوم:
مؤلف در این فصل کلمه عرب، اعراب و منسوب به هر یک را به اختصار بیان مىکند. همچنین انواع عرب از عاربه و مستعربه و قبایل منسوب به هر کدام، و نیز عرب بائده و غیر بائده و مسائل مختلف مربوط به آن، از جمله گویش هر یک در زمانى خاص را به طور گذرا بیان مىکند.(27)
فصل سوم:
مؤلف در این فصل طبقههاى نسب را به شش طبقه به ترتیب شَعب، قبیله، عِماره، بَطن، فَخِذ و فَصیله تقسیم مىکند و مىگوید هر یک اعم از دیگرى بوده و در تقدم و تأخر برخى بر برخى دیگر اختلاف است. و بعضى عشیره را قبل از فصیله اضافه کردهاند ولى به اعتقاد مؤلف این اقسام شش گانه به ترتیبى است که ذکر شد. وى آنها را به بدن انسان از سر تا به پا تشبیه مىکند و در آخر اضافه مىکند که کلمه «حَىّ» به چگونگى استعمال آن بستگى دارد؛ گاهى از ترکیب «حَىّ من العرب» عموم و گاهى خصوص نسبى مثل، «حَىّ من بنى فلان» قصد مىشود.(28)
فصل چهارم:
مؤلف در این فصل محل سکونت عربها، اطلاعات تاریخى، جغرافیایى اعم از جغرافیاى انسانى و طبیعى و فواصل هر یک از شهرها با یکدیگر دانستنىهاى جالبى ارائه داده و حدود جزیره العرب و قسمتهاى آن، تهامه، نجد، حجاز، عروض و یمن را آورده است. مؤلف در خلال اطلاعات جغرافیایى از مشاهیر مناطق مورد بحث نیز نام مىبرد.(29)
فصل پنجم:
در فصل پنجم، ده مسئله از مهمترین مسائل ضرورى را براى پژوهشگران از علم انساب مطرح مىکند:
اول: طبقههاى نسب را به شش قسم تقسیم مىکردند.
دوم: همه قبایل عرب به یک پدر ختم مىشوند مگر سه قبیله؛ تَنوخ، عتق و غَسان، سپس علت آن را ذکر مىکند.(30)
سوم: اگر نسب کسى در سلسله نسب به دو طبقه یا بیشتر برسد، او را به همه آنها مىتوان نسبت داد؛ مثلاً فلان قرشى مضرى عدنانى، و یا فقط نسب بالایى را گفت و یا... .
چهارم: انتساب شخصى به غیر قبیله خودش از راه «حِلف» و «موالى» ممکن است.
پنجم: اگر کسى از قبیلهاى به قبیله دیگر پیوست، مىتوان وى را به قبیله اول یا دوم و یا به هر دو قبیله نسبت داد.
ششم: در سلسله انساب قبایل به یک پدر ختم مىشوند با وجود این، گاهى قبیلهاى را به مادر قبیله و یا به اسم خاص و یا به لقبى نسبت مىدهند.
هفتم: در اصطلاح عرب اسم قبیلهها را پنج قسم مىآورند:
الف ـ به اسم پدر، مثل: عاد و ثمود.
ب ـ به اسم فرزند، مثل: بنوفلان.
ج ـ به صیغه جمع به همراه الف و لام، مثل: الطالبیون.
د ـ تعبیر به آل فلان، مثل: آل ربیعه و آل على(ع).
ه ـ تعبیر اولاد فلان.
هشتم: بیشتر اسمهاى عرب از موجودات خیالى، جمادات، نباتات و حیوانات اطرافشان گرفته شده است، مثل: اسد، حنظله، حیة، صخر و... .
نهم: عربها اغلب نامهاى زشت را بر فرزندان خود و نامهاى زیبا را بر بردگان و خدمتکاران خود مىنهادند و معتقد بودند فرزندان را براى دشمن نام مىگذاریم و غلامان را براى خود.
دهم: اگر در قبیلهاى دو اسم مانند هم وجود داشت، به طور مثال اگر نام دو نفر حارث بود، اولى را حارث اکبر و دومى را حارث اصغر مىنامیدند و ممکن بود دو برادر نیز هم اسم باشند.(31)
بخش دوم کتاب با عنوان مقصد آمده است:
این بخش به شناخت تفصیلى نسبهاى قبایل عرب اختصاص دارد و شامل دو فصل است. فصل اول: سلسله نسب پیامبر(ص) را تا حضرت آدم(ع) ذکر مىکند و تا عدنان (جد بیستم حضرت) را بدون اختلاف دانسته و از او به بالا را پر اختلاف مىشمارد، و مىافزاید تقدیم نسب پیامبر(ص) به خاطر شرافت اوست.
سپس به انشعاب و شاخه شاخه شدن نسبتها، در سلسله انساب از حضرت آدم(ع) به بعد پرداخته و آدم(ع) را سر سلسله نسبها مىداند. همچنین نظر فارسیان را که کیومرث را ابوالبشر مىدانند، متعرض مىشود آن گاه از طوفان نوح (ع) و فرزندان و نوادگان آن حضرت سخن به میان مىآورد و با اشاره به اختلافات فراوان، در این که هر امتى به یکى از فرزندان سه گانه نوح(ع) یافث، سام و حام ختم مىشوند. به معرفى امتهاى گوناگون و نسب هر یک ـ با ذکر اقوال خلاف ـ مىپردازد. و سى طایفه بزرگ از امتها و نژادها را نام مىبرد.(32)
فصل دوم: نویسنده در فصل دوم به شرح و تفصیل قبایل عرب، به ترتیب حروف الفبا پرداخته، در حد توان، محل سکونت هر یک را در گذشته و حال (زمان تألیف) ذکر مىکند. این قسمت طولانىترین فصل کتاب است (ص41 ـ 399) و از «بنو...»(33) شروع شده پس «آل...»(34) و بعد از آن «اولاد...»(35) ذکر شده است. مؤلف در اثناى این مباحث، برخى قبایل را با اسم خاص آورده است. پس از یادآورى نسبها با «بنو، آل و اولاد» ترتیب الفبایى به طور کامل رعایت شده است.(36) در این فصل موارد قابل توجهى وجود دارد که بحث خواهد شد.
بخش سوم کتاب
این بخش خاتمه نام دارد و مشتمل بر پنج فصل است:
فصل اول؛
مؤلف در این فصل به دینشناسى و علوم پرداخته است. اقسام دین را در جاهلیت، از منکرین خالق و قیامت (دهریون) و معتقدین به خدا و نشر، آغاز کرده و بحث را با بت پرستان و نام بتان ادامه داده است. وى مىنویسد: گروهى در برابر ستاره و نجوم سر بر سجده نهادهاند و گروهى در برابر ملائکه و برخى در برابر اجنه. جماعتى نیز ادیان الهى و توحیدى و شریعت خداوندى را پاس مىدارند و عدهاى بر آداب و سنتهاى دینى و اجتماعى پایبندند، شریعت الهى اسلام، با ابقاى برخى آداب بر بخشى از سنتهاى جاهلى خط بطلان کشید و مردم را از ظلمت به نور هدایت فرمود.
کهانت و به خدمت گرفتن جنها و تطیّر و زجر و... در بین جامعه جاهلى جایگاهى بس رفیع داشت، اما دانش عربها عبارت بود از: علم انساب، علم به انواع کواکب، علم تاریخ، تعبیر خواب و قیافهشناسى، مؤلف در این فصل طائفهاى را نام مىبرد که بیشتر اهل علم بودند.(37)
فصل دوم؛
این فصل به مفاخرات بین عربها و قبایل با یکدیگر اختصاص دارد و مؤلف تنها یک حکایت نقل مىکند که در آن ابن کلبى از گفت و گوى خسرو پرویز، با نعمانبن المنذر و همراهانش خبر مىدهد و بر اساس آن، هر یک از همراهان با ذکر افتخارات و کرامات و عملکردهاى قبیله خود بر دیگران، در حضور خسرو پرویز فخر مىفروختند.(38)
فصل سوم؛
در آن بخشى از ایام العرب را در جاهلیت و اسلام، فهرست وار با اندکى توضیح مىآورد. ایام العرب را از «یوم البسوس» که بین بکربن وائل و تغلببن وائل به مدت چهل سال رخ داد، آغاز کرده، سپس 64 واقعه را از ایام العرب، در جاهلیت نام مىبرد.
مؤلف از وقایع و جنگها و غزوات بعد از ظهور اسلام، تنها دوازده واقعه را از ایام الله نام مىبرد.(2)
این اضافات در متن کتاب، با عبارت «قال الناشر على الخاقانى» شروع و با عبارت «انتهى کلام الناشر على الخاقانى» ختم شده است؛ هر چند شایسته بود عبارت اضافه شده، جداى از متن ذکر شود.
فصل چهارم؛
مؤلف این فصل سیزده مورد از آتشهایى را که اعراب طبق عادت و سنت روشن مىکردند، نام برده و علت آتش افروزى را نیز به اختصار مىآورد؛ از آن جمله است: نار المزدلفه، نار الاستمطار (طلب باران)، نارالصید و نار الاسد و....(39)
فصل پنجم؛
این فصل آخرین فصل کتاب است که به بازارهاى معروف عرب قبل از اسلام اختصاص دارد. این بازارها در ربیعالاول، در دومة الجندل برپا مىشد پس بازاریان به صورت موقت و سیّار از محلى به محل دیگر رفته و در آنجا بازارى (موسمى) برپا مىکردند و این سیر و حرکت ادامه داشت. نام بازارها، مکان و زمان آن، نام برخى از رؤساى آن، اجناسى که در بازارها عرضه مىشد در این فصل ذکر شده است. بازار عُکاظ، معروفترین آنها است و علاوه بر معاملات، در آن فعالیتهاى فرهنگى، مثل محافل مشاعره بر پا مىشد و برخى به آزاد سازى اسیران، اقدام مىکردند. سرانجام پس از یک سال کوچ و تجارت، در بازارهاى موسمى به حج مىرفتند و مناسک حج را به جا مىآوردند و به وطن خویش باز مىگشتند.(40)
ویژگىها
از خصوصیات مثبت این کتاب، ایجاز و اختصار و در عین حال پر محتوا بودن عبارات و جمع معانى فراوان در کوتاهترین عبارات است، مثل فصل پنجم خاتمه.(41) در لابهلاى سلسله نسبها، به شأن نزول برخى از آیات اشاره شده(42) و نیز وقایع تاریخى مهم به تناسب ذکر قبایل بیان شده است، مانند داستان پیامبران دروغین (مسیلمه و سجاح) که مؤلف با چند حاشیهپردازى کوتاه لُبّ واقعه را ترسیم مىکند و حتى آیات دروغین مسیلمه را نیز آورده است.(43) نمونههاى تاریخى در آن بسیار به چشم مىخورد، مثل اشاره به داستان هاشم در شرح نسب فرزندان (بنوالمطلب)(44) و نیز اشاره به اتفاقات بعد از رحلت پیامبر(ص) در سقیفه بنىساعده و قتل سعدبن عباده و... .(45)
مؤلف هنگام تبارشناسى قبایل، نسب برخى از مشاهیر آن قبیلهها مثل فقها،(46) بلغا،(47) خلفا(48) و... را آورده و آثارشان را نام مىبرد. چنان که نسب (امام) شافعى را نیز آورده است.(49)
وقتى وى فرزندان شخصى را نام مىبرد در صورتى که از مادرهاى جداگانهاى باشند، نام مادرانشان را نیز مىآورد.
اِعراب بسیارى از اسمها را که موجب اشتباه است مثل العُمَریون (فرزندان عُمر) و العَمْریون (فرزندان عَمرُ) مشخص کرده است.
بسیارى از اوایل در این کتاب یافت مىشود، مثلاً مادر حضرت على(ع) را مىگوید: او اول هاشمى بود که هاشمى زاد، و نیز مىگوید غیر از حضرت على(ع) در بین خلفا کسى هاشمى از دو سو (از ناحیه پدر و مادر) نبود، مگر محمد امین.(50)
مؤلف در ضمن معرفى افراد به کسانى اشاره مىکند که ضربالمثل شدهاند و علت ضربالمثل بودن آنها را بیان مىکند؛ مثلاً قیسبن ساعده الایادى که در بلاغت ضربالمثل بود و خطبه زیبایى دارد، حدود یک صفحه از خطبه بلیغ او را مىآورد و در پایان، آن را به حدیثى از پیامبر(ص) آذین مىکند که فرمود: این سخن روز قیامت بر قیسبن ساعده عرضه مىشود آنگاه، قیس که آن را براى خدا سروده از اهل بهشت است.(51) همچنین از کعببن امامه که ضربالمثل جود و بخشش است را نام مىبرد و مىگوید او در سفر، آب خود را به دوست همسفر تشنهاش داد و خود از تشنگى مرد.(52)
ذکر سلسله خلفاى اموى، یکى دیگر از حاشیهپردازىهاى مؤلف است. در مورد بنىاُمیه به دو امیه بزرگ و کوچک (اکبر و اصغر) اشاره دارد. مىگوید هرگاه بنىامیه، مطلق استعمال شود، مراد بنى امیه بزرگ است که پدر حرب پدر ابوسفیان مىباشد. آن گاه به حکومت آنها اشاره مىکند، از معاویه و جنگ با حضرت على(ع) و صلح با امام حسن(ع) آغاز مىکند تا آن که خلافت را به ملکدارى سوق مىدهد. به یزید و فرزندش معاویه و بیعت با عبداللهبن زبیر اشاره مىکند و از مروان پسر حکم سخن مىگوید و مىنویسد او اولین کسى بود که اسرار خانوادگى پیامبر(ص) را فاش مىکرد و پیامبر(ص) او را به طائف راند و در زمان عثمان، به مدینه بازگشت. پس از مروان، خلفاى مروانى را یکایک چنین نام مىبرد:
«ثم ولى بعده [مروان] ابنه عبدالملک بن مروان... ثم ولى بعده ابنه ابراهیمبن الولید ثم ولى بعده مروانبن الحکمبن مروان محمد فبقى حتى غلب علیه الامر من بنى العباس....»(53) منظور همان مروان حمار است. گویا در نام اخیر اشتباهى رخ داده و مؤلف آغاز حکومت بنىعباس را، انجام و انقراض دولت بنىامیه نمىداند و ادامه حکومت آنها را به دولت اندلس و ادعاى خلافت در آنجا متصل کرده و این حکومت را با فهرستى از نام حکّام بنىامیه تا زمان انقراض آنان به سال 422ه ادامه مىدهد.(54)
فرزندان عثمان را عثمانیون نامیده و آن را بطنى از بنىامیه مىداند. وجه تسمیهاى براى آن نیاورده است، مگر رسیدن نسبت آنها به عثمانبن عفان.(3)
مؤلف به علویون که مىرسد در ذکر نام فرزندان حضرت على(ع) دچار اشتباه شده است که محقق خاقانى در پاورقى آن را اصلاح مىکند. ایشان حضرت ابوالفضل(ع) را جزء فرزندان حضرت على(ع) نمىداند. در حالى که سجاد و طلحه را جزء فرزندان آن حضرت نام مىبرد!! و این خیلى عجیب است به خصوص با رشادت و جاننثارى حضرت عباس(ع) در واقعه کربلا.(55)
عجیبتر آن که محل دفن و قبر حضرت على(ع) را غیر نجف معرفى مىکند که مصحح در پاورقى به شیوهاى جالب از مؤلف انتقاد مىکند(56) همچنین تهمتهایى به شیعه زده که مصحح مقدارى از آن را جواب گفته است.(57)
فرزندان امام جعفرصادق(ع) را تحت عنوان جعافره آورده است و ائمه اثنى عشر(ع) را به ترتیب نام مىبرد و در مورد امام رضا(ع) گوید: مأمون او را ولى عهد خود قرار داد و او قبل از مأمون وفات کرد.(58) اعتقاد شیعه را در مورد حیات و غیبت و قیام حضرت مهدى(عج) آورده و نیز از فرقه اسماعیلیه سخن رانده است.(59)
منابع قلقشندى
مؤلف در تدوین این کتاب، به مدارک و منابع مختلفى ارجاع داده، که همه موارد آن از جمله شعرا به دقت استخراج شده و به تفکیک خواهد آمد.
ایشان در نسب افراد و یا نسبت دادن واقعه مهم تاریخى به قبیلهاى به برخى اشعار استناد کرده و نام شاعر را نیز مىآورد و گاه برخى ابیات را بدون نام شاعر ذکر مىکند.
نام شاعرانى که به شعرشان استناد کرده است، عبارتاند از: کمیت، شماخ، اعشى، حسانبن ثابت، عروبن ابى ربیعه، حطیئه، ابن عقبه، مسکینبن عامر، الحارثبن حبیب، قسبن ساعده یادى، مقدادبن الاسود کندى، بشربن ربیعه، عمروبن القضاعى غیر از شعرا، نام مؤلفین و کتب برخى از آنها در این کتاب آمده است که عبارتاند از:
ابراهیمبن وصیف شاه (از کتاب العجائب)
احمدبن عجلى
احمدبن یحیى
خفش
صمعى
ابنحبیب
ابن حزم [ابومحمد علىبن احمدبن سعید](60)
ابن خلدون (از کتاب «العبر»)
ابن خلکان (از کتاب «تاریخ»)
ابن اسحاق
ابن سعید
ابن سکیت
ابن شرید
ابن عبدالبر (از «الاستیعاب»)
ابن قتیبه
ابوعبدالله حاکم
ابو عبید [بکرى](61)
ابوعبید (از «کتاب الامثال»)
ابوعبیده [معمربن مثنى (114 ـ 210ق](62)
ابوهلال العسکرى (از «الاوائل»)(63)
بخارى
بسطام شیبانى
توزى (از شرح شقرائیه»)
اثیرالدین ابىحیان ندلسى (از «شرح التسهیل الحمدانى»)
جفینه
زمخشرى (از «کشاف»)
سیهلى
سیوطى
شیخ شهابالدین محمود حلبى (از «حس التوسل فى صناعة الترسل»)
صاحب «حماة» [عمربن شاهنشاه بنایوب الملک المظفر تقىالدین، ابوسعیدبن نور الدوله](64)
صاحب «رجاء فى الجغرافیا»
طبرى
عبدالعزیز جرجانى
عبداللهبن لمدان
علىبن العبدالعزیز جرجانى
عمادالدین صاحب حماة (از «تقویم البلدان»)(65)
الفراء(66)
قاضى عیاض (از «الشفاء به تعریف حقوق المصطفى(ص)»)
قضاعى (از «خطط مصر و دعوتهم مع کنده»)
قضاعى (از «عیون المعارف فى اخبار الخلائف»)
کندى
ماوردى (در «احکام السلطانیه»)
محبالدین طبرى (از «فضائل العشرة»)
مدائنى
مسعودى
المقر الشهابى ابن فضلالله (از «مالک الابصار» و «التعریف بالمصطلح الشریف»)
نَوَوى
هشامبن محمد کلبى (از «الجمهرة»)
گفتنى است مؤلف از برخى نوشتهها بیشترین استفاده را برده و بارها نام برخى مثل ابوعبیده را ذکر کرده است و منبع وى در لغت صحاح جوهرى است.
روش کار مصحح و محقق
مصحح کتاب «على خاقانى» که مدیر و صاحب مجله «البیان» بوده است، مقدمه مفصلى در چهار بخش براى کتاب آورده است:
الف) دانش انساب و توجه به آن،
ب) نخستین آثار در دانش انساب
ج) کتابهاى تألیف شده درنسب شناسى
د) شرح حال قلقشندى.
در بخش نخست مطالبى شبیه سخنان مؤلف در فصل اول مقدمه آورده و به همان آیه و روایات و مسائل فقهى اشاره کرده است.
در بخش دوم از علماى اهل نسب یاد نموده و به قدمت این علم، اشاره کرده است و پیشینه آن را به اصحابِ امامان شیعه، امام باقر و امام صادق(علیهماالسلام) مىرساند؛ برخلاف مؤلف که ابوبکر را نام برده و پیشینه این علم را به وى مىرساند. همچنین نام برخى از متقدمین و متأخرین را متذکر شده است.
در بخش سوم، به 137 تألیف و اثر در نسبشناسى اشاره مىکند و به نام کامل کتاب، مؤلف و گاه آدرسى که آن را نقل مىکند، اشاره مىنماید و در برخى موارد کتابخانهاى را که آن کتاب در آنجاست معرفى مىکند و اطلاعاتى از این دست ادامه مىدهد.
در بخش چهارم، به شرح حال مؤلف با ذکر نام و نسب مىپردازد، البته الفاظ و عبارات و عناوین با آنچه در مقدمه کتاب صبح الاعشى آمده، شباهت بسیارى دارد و گویا یکى از دیگرى گرفته شده است. البته در قسمت هفتم این بخش، که آثار مؤلف را طرح کرده اختلافات قابل توجهى بین این دو کتاب مشهود است.
بروکلمان نسخههاى خطى متعددى در کتابخانههاى برلین، بریتانیا و مصر معرفى کرده است.(67) در فهرستها نقصهاى عمدهاى دیده مىشود و در ارجاعات فهارس به متن غلط فراوان دارد، نام اشخاص نیز غلط ذکر شده، هر چند احتمال غلط چاپى نیز مىرود.
پىنوشتها:
1. احمدبن على قلقشندى، نهایة الأرب فى معرفة أنساب العرب، منشورات دارالبیان، مصحح، على الخاقانى، صاحب مجله (البیان) (النجفیه، مطبع الجناح ـ بغداد ـ 1387 ه ـ 1958م). مقدمه، ص ث، به نقل از هدایة العارفین: علىبن احمدبن احمد آورده است. ر.ک: عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین: تراجم مصنفى الکتب العربى ، 15 جلد (در 8 مجلد)، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بىتا)، ج 7، ص 10، به نقل از هدایة العارفین؛ کحاله شرح حال قلقشندى را دوبار آورده است یک بار در ج 1، ص 317 (احمد) مطابق متن و یک بار در ج 7، ص 10 (على).
2. همان، مقدمه، ص ث، به نقل از کشف الظنون، چنین آورده است: احمدبن على، احمدبن عبدالله، احمدبن عبدالله بنمحمد.
3. عبدالحىبن احمد ابن العماد حنبلى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، 8 ج (در 4 مجلد)، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بىتا)، ج 7، ص 149، لقب او را شهابالدین آوره است. و نیز ر.ک: عمر رضا کحاله، پیشین، ج 1، ص 317. و نیز، ر.ک: علىاکبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، 50 جلد، زیر نظ محمد معین و جعفر شهیدى (تهران، موسسه لغتنامه دهخدا، 34 ـ 1325) (احمد) ص 1244. و نیز، ر.ک: محمد معین فرهنگ فارسى، (متوسط) 6 جلد (تهران، امیر اکبیر، 1371) ج 6، ص 1475. و نیز، ر.ک: آذر تفضلى، فرهنگ بزرگان اسلام و ایران از قرن اول تار چهاردهم هجرى، با همکارى مهین فضائلىجوان، (مشهد، آستان قدس رضوى، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، 1372) (احمد)، ص 51.
4. او را مصرى نامیدهاند، محمدعلى مدرس، ریحانة الادب فى تراجم المعروفین بالکنیة أواللقب، 8 ج (در 4 مجلد) (بىجا، انتشارات خیام، 1374)، ج 4 ،ص 484، عمررضا کحاله، پیشین، ج 7، ص 10.
5. احمدبن على قلقشندى، پیشین، مقدمه، ص ث، به نقل از هدایة العارفین او را متوفى در سال 790ه دانسته و سال ولادت او را نیاورده است. همین مطلب، ر.ک: عمررضا کحاله، پیشین، ج 7، ص 10.
6. احمدبن على قلقشندى، صبح الاعشى فى کتابة الانشاء، 13 ج، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1407ه) ، ج 1، ص 19، ترجمه مؤلف. نهایة الارب ترجمه مولف را با اختلاف بسیار اندک با صبح الاعشى آورده است. ر.ک: خیرالدین زرکلى، ألاعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، 8 جلد (بیروت، دارالعلم للملایین، 1992م)، ج 1، ص 177.
7. پیشین، ج 4 ،ص 484.
8. احمدبن على قلقشندى، صبح الاعشى ترجمه مولف، نهایة الارب، مقدمه کتاب و ابن العماء، پیشین، شذرات الذهب، ج 7، ص 149، عمررضا کحاله، پیشین، ج 1، ص 317.
9. خیرالدین زرکلى، پیشین، ج 1، ص 177؛ محمدمعین، پیشین، ج 6 ص 1475.
10. از اینرو به فزارى نسبت داده شده است. خیرالدین زرکلى،پیشین، ج 1، ص 177. آذر تفضلى، پیشین، (احمدبن على) 51.
11. احمدبن على قلقشندى، صبح الاعشى، ترجمه مولف، ج 1 ص 20 ـ 21. خیر الدین زرکلى، پیشین، ج 1 ،ص 177. نهایة الارب عین صبح الاعشى. در محمد معین، پیشین، ج 6، ص 1475، شرح حال قلقشندى در آن دقیقا همان ترجمه اعلام زرکلى است بدون یک حرف کم و زیاد.
12. صبح الاعشى، ترجمه مؤلف، ج 1، ص 20 ـ 21. نهایة الارب عین همان عبارات صبح الاعشى.
13. اسم این کتاب را صبح الاعشى فى قوانین الانشاء (پیشین، ج 1 / 177)، (عمررضا کحاله، پیشین، ج / 317)، و نیز... فى معرفة الانشاء (شذرات ، 479) و نیز... فى صناعة الانشاء (ریحانة الارب ج 4، ص 484) آوردهاند.
14. صبح الاعشى، ترجمه مؤلف، ج 1، ص 24، «نهایة الارب فى معرفة قبائل العرب» آورده است و نیز، ر.ک: عمررضا کحاله، پیشین، ج 1، ص 317. و نیز ر.ک: محمدعلى مدرس، پیشین، ج 4، ص 484.
15. نام این کتاب قلائد الحمان فى تعریف بقبائل عرب الزمان نیز آمده است. زرکلى پیشین؛ ج 1، ص 177 و نیز
ر.ک: عمررضا کحاله، پیشین، ج 7، ص 10، «... بقبائل العربان الزمان» آورده است، [گویا آقاى کحاله این کتاب را از احمد قلقشندى نمىداند زیرا در ذیل نام على قلقشندى آورده است و على را مؤلف دیگرى مىخواند و احتمالاً این کتاب را منسوب به احمد مىداند.]
16. احمدبن على قلقشندى، صبح الاعشى، مقدمه، ج 1، ص 24 (پاورقى). احمدبن على قلقشندى، نهایة الارب، مقدمه، گوید: گفتهاند نهایة الارب را براى ابى الجود نگاشته است و این خطا است.
17. در مقدمه صبح الاعشى، و نهایة الارب یافت نشد.
18. محمدعلى مدرس، ریحانة الادب، پیشین، ج 4، ص 484؛ و در مقدمه صبح الاعشى و نهایة الارب یافت نشد.
19. احمدبن على قلقشندى، نهایة الارب، چاپ بغداد، ص 2.
20. همان.
21. همان، چاپ بغداد، ص 4، اختلافات در نام قبلاً گفته شد.
22. همان.
23. همان، چاپ بغداد، ص 6. به نقل از ماوردى در احکام السلطانیه؛ اجماع داریم بر اینکه امام باید قرشى باشد.
24. همان، ص 7، به نقل از علماء شافعى مذهب.
25. احتمالاً ابن حزم صحیح است. البته در دو چاپ دارالکتب و چاپ بغداد ابن هرم آمده که آن در دائرةالمعارف بزرگ اسلامى (تهران، بنیاد دائرة المعارف بزرگ اسلامى، بىتا) یافت نشد و فقط ابن هَرْمه بود که وى شاعر است.
26. همان، چاپ بغداد، ص 10.
27. همان، دارالکتب، ص 18 ـ 19.
28. همان، ص 20 ـ 22.
29. همان، ص 23 ـ 28.
30. نک. همان، ص 209.
31. همان، ص 29 ـ 31.
32. همان، ص 33 ـ 40.
33. همان، ص 41 ـ 97.
34. همان، ص 97 ـ 113.
35. همان، ص 113 ـ 116.
36. همان، ص 41 ـ 399.
37. همان، ص 400 ـ 401.
38. همان، ص 401 ـ 404.
39. همان، ص 425 ـ 426.
40. همان، ص 427.
41. همان.
42. همان، ص 72، 77 و... .
43. همان، ص 73 ـ 74.
44. همان، ص 77.
45. همان، ص 259.
46. همان، ص 81، 82، 84 و... .
47. همان، ص 80 و... .
48. همان، ص 86.
49. همان، ص 77.
50. همان، ص 142.
51. همان، ص 96.
52. همان، ص 97.
53. همان، ص 86.
54. همان، ص 85 ـ 86.
55. همان، ص 143 ـ 144.
56. همان.
57. همان.
58. همان، ص 121.
59. همان، ص 122.
60. دائرة المعارف بزرگ اسلامى، مدخل ابن حزم، ج 3، ص 345.
61. همان، مدخل ابوعبید، ج 5، ص 696، معروفترین کتاب او مسالک و ممالک است که مفقود است.
62. همان، مدخل ابوعبیده، ج 5، ص 711.
63. احمدبن على قلقشندى، نهایة الأرب، پاورقى، ص 96.
64. خلیل ابن ایبک صفدى، الوافى بالوفیات، با اهتمام هلموت ریتر (بقییادن، فرانز شتاینر، 1381ه) ج 22، ص 484.
65. شاید همان صاحب حماة سابق الذکر باشد.
66. احمدبن على قلقشندى، نهایة الأرب، پاورقى ص 91، شرح حال او آمده است.
67. کارل بروکلمان، تاریخ الادب العربى، ج 6، ترجمه به عربى عبدالحلیم البخار و... (مصر، دارالمعارف، 1959 ـ 1977) ج 2، ص 166.
منابع:
ـ ابن العماد حنبلى، عبد الحىبن احمد (1032 ـ 1089 ه) شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، 8 ج (در 4 مجلد)، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بىتا).
ـ بروکلمان،کارل، تاریخ الادب العربى، 6 جلد، ترجمه به عربى عبدالحلیم النجار و... (مصر، دارالمعارف، 1959 ـ 1977).
ـ تفضّلى، آذر، فرهنگ بزرگان اسلام و ایران از قرن اول تار چهاردهم هجرى، با همکارى مهین فضائلىجوان، (مشهد، آستان قدس رضوى، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، 1372).
ـ دائرة المعارف بزرگ اسلامى (تهران، بنیاد دائرة المعارف بزرگ اسلامى، بىتا).
ـ دهخدا، علىاکبر (1258 ـ 1334ش) لغتنامه دهخدا، 50 جلد، زیر نظ محمد معین و جعفر شهیدى (تهران، موسسه لغتنامه دهخدا، 34 ـ 1325).
ـ زرکلى، خیرالدین (1893 ـ 1966) ألاعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، 8 جلد (بیروت، دارالعلم للملایین، 1992م).
ـ صَفَدى، خلیلبن ایبک (696 ـ 764ه)، الوافى بالوفیات، با اهتمام هلموت ریتر (بقییادن، فرانز شتاینر، 1381ه).
ـ قلقشندى، احمدبنعلى (756 ـ 821ه) نهایة الأرب فى معرفة انساب العرب، 1 ج (بیروت، دارالکتب العلمیه، بىتا).
ـ ــــــــــــــــــــ ، نهایة الأرب فى معرفة أنساب العرب، محقق على خاقانى، 1 ج (نجف، منشورات دارالبیان
النجاح، 1378ه).
ـ ــــــــــــــــــــ ، صبح الأعشى فى کتابة الانشاء، 13 ج، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1407ه).
ـ کحاله، عمررضا، معجم المؤلفین: تراجم مصنفى الکتب العربى، 15 جلد (در 8 مجلد)، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بىتا).
ـ مدرس، محمدعلى (1258 ـ 1333) ریحانة الادب فى تراجم المعروفین بالکنیة اواللقب، 8 ج (در 4 مجلد) (بىجا، انتشارات خیام، 1374).
ـ معین، محمد (1291 ـ 1350) فرهنگ فارسى (متوسط) 6 جلد (تهران، امیر اکبیر، 1371).
مقاله حاضر تلاشى در معرفى یکى از منابع مهم در علم تبارشناسى است و با یک مقدمه به معرفى مؤلف، تألیفات او، معرفى کتاب «نهایة الأرب فى معرفة انساب العرب»، ویژگىها و امتیازات آن، منابع کتاب و روش کار محقق و مصحح آن مىپردازد.
مقدمه
علم نسبشناسى از دیر باز مورد توجه مسلمانان بوده و یکى از حوزههاى تاریخنگارى است. نسب شناسان و مورخان پیوسته به آن پرداخته و از خامه آنان هر بار کتابهاى مبسوط و مختصرى به بار مىنشست. قلقشندى از زمره ایشان است و کتاب «نهایة الأرب فى معرفة أنساب العرب» از جمله منابع مهم و مختصر در موضوع خود است.
مقاله حاضر با اشاره به نکاتى براى آشنایى با کتاب مذکور در پنج قسمت به معرفى مؤلف، آشنایى با بخشها و فصول کتاب، بررسى امتیازات، ویژگىها و محاسن و احیانا کاستىهاى آن، بررسى منابع کتاب و در پایان به بررسى روش کار محقق و مصحح آن پرداخته است.
این کتاب در یک جلد و در قطع وزیرى و در 484 صفحه به چاپ رسیده و متن کتاب بالغ بر 435 صفحه است و حدود 50 صفحه آن اضافات و فهارس است.
آشنایى با قلقشندى
ابوالعباس احمدبن(1) علىبن(2) احمدبن عبداللهبن(3) جمالبن ابىیُمْن قلقشندى یا (قرقشندى)(4) (756ق / 1355م ـ 821ق / 1418م)(5) اهل قاهره و بر مذهب شافعى است، شاعر، فقیه، نسب شناس و از ادباى قرن هشتم و نهم هجرى مىباشد. او در قلقشنده (یا قرقشنده) یکى از دیههاى قلیوبیه در سه فرسخى قاهره، به دنیا آمد.(6) در قاهره پرورش یافت و در سن 65 سالگى، در روز شنبه (یا شب شنبه) دهم جمادى الاخر 821ق بدرود حیات گفت.(7)
احمد از خانواده علم و ادب بود در میان اجداد و فرزندان او علماى بزرگى ظهور کردند.(8) نسب وى به بنىبَدْربن فَزارهبن قیسعیلان مىرسد.(9) فرزندان فزاره در ایام فتوحات اسلامى و بعد از آن به مصر آمدند و بخشى از زمام امور آن مناطق را به دست گرفتند. او نیز در دوران خود به نیابت حکومت رسید.(10) قبل از سال 778ق به شهر اسکندریه رفت و بعد از مدتى اقامت، در سن 21 سالگى، استادش سراجالدین ابوحفص عمربن ابىالحسن مشهور به «ابنالملَقِّن» به وى اجازه فتوا و تدریس فقه شافعى داد و نیز اجازه روایت تمام آثار خویش و روایت کتب صحاح و مسانید و غیره را به شرط آن که نزد اهلش روایت کند، براى او صادر کرد.(11) در سال 791ق به دیوان «انشاء» در دربار سلاطین مصر پیوست(12) و در همین زمان بود که اثر وزین خود «صبح الأعشى فى کتابة الإنشاء»(13) را نگاشت. قلقشندى آثار متعددى در علوم مختلف از خود به یادگار گذاشت که عبارتند از: تألیفات:
1ـ «صبح الأعشى فى کتابة الانشاء» در 14 جلد که بهترین اثر اوست، و در آن از تاریخ، ادب، حکایات، وصف شهرها و مملکتها و... سخن به میان آمده است. تمام مطالب کتاب به موضوع کتابت و انشا اختصاص دارد و یک باب آن در علم خط مىباشد.
2ـ «ضوء الصبح المسفر و جنى الدوح المثمر» که خلاصه صبح الاعشى است.
3ـ «الغیوث الهوامع فى شرح جامع المختصرات و مختصرات الجوامع» که در فقه شافعى است.
4ـ «نهایة الأرب فى معرفة انساب العرب.»(14) که مقاله حاضر به معرفى آن مىپردازد.
5ـ «قلائد النجمان فى قبائل العربان»(15) کتابى است در تبارشناسى عرب که آن را براى ابى الجود «بقربن راشد» رئیس عربها، در سرزمینهاى شرقى و غربى نوشته است.(16)
6ـ «مآثر الإنافة فى معالم الخلافة» در سه جلد با تصحیح عبدالستار احمد فراج در بیروت توسط عالم الکتب به چاپ رسیده است. این اثر آخرین تألیف اوست و حتى از حوادث 818 نیز در آن یاد شده است. موضوع آن تاریخ دولت و خلافت و تاریخ سیاسى اسلام است و مباحثى کلى در باره خلافت و تاریخ خلفا در ادوار مختلف در بر دارد.
7ـ «حلیة الفضل وزینة الکرم فى مفاخرة بین السیف و القلم».(17)
8ـ قصیدهاى در مدح پیامبر(ص)، که همراه کتاب «سبل الرشاد» شیخ احمد دمنهورى در اسکندریه چاپ شده است.(18)
گزارشى از کتاب «نهایة الأرب فى معرفة انساب العرب»
مؤلف در خطبه کتاب پس از حمد و ثناى خداوند مىگوید: این کتاب را براى ابوالمحاسن یوسف عثمانى به رشته تحریر درآورده است و طبق رسم آن روز، اثر خود را به شیوهاى بسیار زیبا، در مدح و ثناى مخدوم خود شروع مىکند؛
... و کان المعز الاشرف العالى المولوی الأمیر الکبیری النصیری الزعیمی النظامی المدبری المشیری الأصیلی الکفیلی العزیزی (ابى المحاسن یوسف العثمانی الأموی القرشی) عزیز المملکة المصریة و سفیرها، و مدیر الممالک الإسلامیة و مشیرها و... .(19)
پس از دعا و ثنا و ذکر فضائل و محسنات وى، چند بیت شعر آورده و در یکى از آنها مىگوید:
«و ان امور الملک اضحى مدارها علیه کما دارت على قطبها الرحى»(20)
آنگاه کتاب خود را چنین معرفى مىکند: در این کتاب تمام قبایل عرب را نیاوردم، زیرا غیر ممکن بود ولى از همه قبیلهها آن چه مقدور بود بیان شد. در اصل نسب و ریشه قبایل به طور کامل کوشیدم و آن را «نهایة الأرب فى معرفة انساب العرب»(21) نامیدم و در سه بخش: مقدمه، مقصد و خاتمه نگاشتم. سپس فهرستى اجمالى از عناوین و فصلهاى هر بخش را همان گونه که در کتاب آمده، آورده است.(22)
بخش اول، مقدمه کتاب در پنج فصل آمده است:
فصل اول:
مؤلف در این فصل به مزایاى آشنایى با انساب عرب مىپردازد و مىنویسد: دانش تبارشناسى علمى است مطلوب و مورد پسند مردم. علاوه بر آن احکام شرعى نیز بر آن بار شده و تعالیم اسلام در جاهاى مختلف به آن توجه کرده است. چنان که دانش تبارشناسى، پیامبر(ص) را قرشى و هاشمى معرفى مىکند که در مکه متولد شد و به مدینه هجرت کرد... و نیز شناخت انسانها و اجتناب از نسبت دادن کسى به غیر پدر و اجدادش بر این علم استوار است. وى با ذکر آیه «إنا خلقناکم من ذکر و أنثى و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا»، برخى از احکام و فروعات فقهى مثل ارث، ازدواج و... از جمله علمِ به نسب رهبر جامعه و امام را که صلاح و رستگارى امت به دست اوست، یادآور مىشود و مىگوید امام باید قرشى باشد، چرا که «الائمة من قریش» فرموده پیامبرى(ص) است که دیگران را بر قریش مقدم نکرد و ابوبکر با استدلال به آن، بر انصار غلبه یافت و خلیفه شد.(23) سپس اضافه مىکند اگر از نسب قرشى، کسى براى امامت یافت نشود مىتوان به ترتیب از «کنانه»، فرزندان اسماعیل(ع) در نهایت از فرزندان اسحاق(ع) امام را انتخاب کرد.(24) وى علم نسبشناسى را از این نظر مهم مىداند که انتخاب امامت جامعه وابسته به این علم است. همچنین در این فصل ابوبکر، و غفلبن حنظله، ابن الکیس نمرى، النجاربن اوس عذرى، ابوعبیده، بیهقى، ابن عبدالبر و ابن هرم(25) را به عنوان بهترین نسب شناسان عرب معرفى مىکند.(26)
فصل دوم:
مؤلف در این فصل کلمه عرب، اعراب و منسوب به هر یک را به اختصار بیان مىکند. همچنین انواع عرب از عاربه و مستعربه و قبایل منسوب به هر کدام، و نیز عرب بائده و غیر بائده و مسائل مختلف مربوط به آن، از جمله گویش هر یک در زمانى خاص را به طور گذرا بیان مىکند.(27)
فصل سوم:
مؤلف در این فصل طبقههاى نسب را به شش طبقه به ترتیب شَعب، قبیله، عِماره، بَطن، فَخِذ و فَصیله تقسیم مىکند و مىگوید هر یک اعم از دیگرى بوده و در تقدم و تأخر برخى بر برخى دیگر اختلاف است. و بعضى عشیره را قبل از فصیله اضافه کردهاند ولى به اعتقاد مؤلف این اقسام شش گانه به ترتیبى است که ذکر شد. وى آنها را به بدن انسان از سر تا به پا تشبیه مىکند و در آخر اضافه مىکند که کلمه «حَىّ» به چگونگى استعمال آن بستگى دارد؛ گاهى از ترکیب «حَىّ من العرب» عموم و گاهى خصوص نسبى مثل، «حَىّ من بنى فلان» قصد مىشود.(28)
فصل چهارم:
مؤلف در این فصل محل سکونت عربها، اطلاعات تاریخى، جغرافیایى اعم از جغرافیاى انسانى و طبیعى و فواصل هر یک از شهرها با یکدیگر دانستنىهاى جالبى ارائه داده و حدود جزیره العرب و قسمتهاى آن، تهامه، نجد، حجاز، عروض و یمن را آورده است. مؤلف در خلال اطلاعات جغرافیایى از مشاهیر مناطق مورد بحث نیز نام مىبرد.(29)
فصل پنجم:
در فصل پنجم، ده مسئله از مهمترین مسائل ضرورى را براى پژوهشگران از علم انساب مطرح مىکند:
اول: طبقههاى نسب را به شش قسم تقسیم مىکردند.
دوم: همه قبایل عرب به یک پدر ختم مىشوند مگر سه قبیله؛ تَنوخ، عتق و غَسان، سپس علت آن را ذکر مىکند.(30)
سوم: اگر نسب کسى در سلسله نسب به دو طبقه یا بیشتر برسد، او را به همه آنها مىتوان نسبت داد؛ مثلاً فلان قرشى مضرى عدنانى، و یا فقط نسب بالایى را گفت و یا... .
چهارم: انتساب شخصى به غیر قبیله خودش از راه «حِلف» و «موالى» ممکن است.
پنجم: اگر کسى از قبیلهاى به قبیله دیگر پیوست، مىتوان وى را به قبیله اول یا دوم و یا به هر دو قبیله نسبت داد.
ششم: در سلسله انساب قبایل به یک پدر ختم مىشوند با وجود این، گاهى قبیلهاى را به مادر قبیله و یا به اسم خاص و یا به لقبى نسبت مىدهند.
هفتم: در اصطلاح عرب اسم قبیلهها را پنج قسم مىآورند:
الف ـ به اسم پدر، مثل: عاد و ثمود.
ب ـ به اسم فرزند، مثل: بنوفلان.
ج ـ به صیغه جمع به همراه الف و لام، مثل: الطالبیون.
د ـ تعبیر به آل فلان، مثل: آل ربیعه و آل على(ع).
ه ـ تعبیر اولاد فلان.
هشتم: بیشتر اسمهاى عرب از موجودات خیالى، جمادات، نباتات و حیوانات اطرافشان گرفته شده است، مثل: اسد، حنظله، حیة، صخر و... .
نهم: عربها اغلب نامهاى زشت را بر فرزندان خود و نامهاى زیبا را بر بردگان و خدمتکاران خود مىنهادند و معتقد بودند فرزندان را براى دشمن نام مىگذاریم و غلامان را براى خود.
دهم: اگر در قبیلهاى دو اسم مانند هم وجود داشت، به طور مثال اگر نام دو نفر حارث بود، اولى را حارث اکبر و دومى را حارث اصغر مىنامیدند و ممکن بود دو برادر نیز هم اسم باشند.(31)
بخش دوم کتاب با عنوان مقصد آمده است:
این بخش به شناخت تفصیلى نسبهاى قبایل عرب اختصاص دارد و شامل دو فصل است. فصل اول: سلسله نسب پیامبر(ص) را تا حضرت آدم(ع) ذکر مىکند و تا عدنان (جد بیستم حضرت) را بدون اختلاف دانسته و از او به بالا را پر اختلاف مىشمارد، و مىافزاید تقدیم نسب پیامبر(ص) به خاطر شرافت اوست.
سپس به انشعاب و شاخه شاخه شدن نسبتها، در سلسله انساب از حضرت آدم(ع) به بعد پرداخته و آدم(ع) را سر سلسله نسبها مىداند. همچنین نظر فارسیان را که کیومرث را ابوالبشر مىدانند، متعرض مىشود آن گاه از طوفان نوح (ع) و فرزندان و نوادگان آن حضرت سخن به میان مىآورد و با اشاره به اختلافات فراوان، در این که هر امتى به یکى از فرزندان سه گانه نوح(ع) یافث، سام و حام ختم مىشوند. به معرفى امتهاى گوناگون و نسب هر یک ـ با ذکر اقوال خلاف ـ مىپردازد. و سى طایفه بزرگ از امتها و نژادها را نام مىبرد.(32)
فصل دوم: نویسنده در فصل دوم به شرح و تفصیل قبایل عرب، به ترتیب حروف الفبا پرداخته، در حد توان، محل سکونت هر یک را در گذشته و حال (زمان تألیف) ذکر مىکند. این قسمت طولانىترین فصل کتاب است (ص41 ـ 399) و از «بنو...»(33) شروع شده پس «آل...»(34) و بعد از آن «اولاد...»(35) ذکر شده است. مؤلف در اثناى این مباحث، برخى قبایل را با اسم خاص آورده است. پس از یادآورى نسبها با «بنو، آل و اولاد» ترتیب الفبایى به طور کامل رعایت شده است.(36) در این فصل موارد قابل توجهى وجود دارد که بحث خواهد شد.
بخش سوم کتاب
این بخش خاتمه نام دارد و مشتمل بر پنج فصل است:
فصل اول؛
مؤلف در این فصل به دینشناسى و علوم پرداخته است. اقسام دین را در جاهلیت، از منکرین خالق و قیامت (دهریون) و معتقدین به خدا و نشر، آغاز کرده و بحث را با بت پرستان و نام بتان ادامه داده است. وى مىنویسد: گروهى در برابر ستاره و نجوم سر بر سجده نهادهاند و گروهى در برابر ملائکه و برخى در برابر اجنه. جماعتى نیز ادیان الهى و توحیدى و شریعت خداوندى را پاس مىدارند و عدهاى بر آداب و سنتهاى دینى و اجتماعى پایبندند، شریعت الهى اسلام، با ابقاى برخى آداب بر بخشى از سنتهاى جاهلى خط بطلان کشید و مردم را از ظلمت به نور هدایت فرمود.
کهانت و به خدمت گرفتن جنها و تطیّر و زجر و... در بین جامعه جاهلى جایگاهى بس رفیع داشت، اما دانش عربها عبارت بود از: علم انساب، علم به انواع کواکب، علم تاریخ، تعبیر خواب و قیافهشناسى، مؤلف در این فصل طائفهاى را نام مىبرد که بیشتر اهل علم بودند.(37)
فصل دوم؛
این فصل به مفاخرات بین عربها و قبایل با یکدیگر اختصاص دارد و مؤلف تنها یک حکایت نقل مىکند که در آن ابن کلبى از گفت و گوى خسرو پرویز، با نعمانبن المنذر و همراهانش خبر مىدهد و بر اساس آن، هر یک از همراهان با ذکر افتخارات و کرامات و عملکردهاى قبیله خود بر دیگران، در حضور خسرو پرویز فخر مىفروختند.(38)
فصل سوم؛
در آن بخشى از ایام العرب را در جاهلیت و اسلام، فهرست وار با اندکى توضیح مىآورد. ایام العرب را از «یوم البسوس» که بین بکربن وائل و تغلببن وائل به مدت چهل سال رخ داد، آغاز کرده، سپس 64 واقعه را از ایام العرب، در جاهلیت نام مىبرد.
مؤلف از وقایع و جنگها و غزوات بعد از ظهور اسلام، تنها دوازده واقعه را از ایام الله نام مىبرد.(2)
این اضافات در متن کتاب، با عبارت «قال الناشر على الخاقانى» شروع و با عبارت «انتهى کلام الناشر على الخاقانى» ختم شده است؛ هر چند شایسته بود عبارت اضافه شده، جداى از متن ذکر شود.
فصل چهارم؛
مؤلف این فصل سیزده مورد از آتشهایى را که اعراب طبق عادت و سنت روشن مىکردند، نام برده و علت آتش افروزى را نیز به اختصار مىآورد؛ از آن جمله است: نار المزدلفه، نار الاستمطار (طلب باران)، نارالصید و نار الاسد و....(39)
فصل پنجم؛
این فصل آخرین فصل کتاب است که به بازارهاى معروف عرب قبل از اسلام اختصاص دارد. این بازارها در ربیعالاول، در دومة الجندل برپا مىشد پس بازاریان به صورت موقت و سیّار از محلى به محل دیگر رفته و در آنجا بازارى (موسمى) برپا مىکردند و این سیر و حرکت ادامه داشت. نام بازارها، مکان و زمان آن، نام برخى از رؤساى آن، اجناسى که در بازارها عرضه مىشد در این فصل ذکر شده است. بازار عُکاظ، معروفترین آنها است و علاوه بر معاملات، در آن فعالیتهاى فرهنگى، مثل محافل مشاعره بر پا مىشد و برخى به آزاد سازى اسیران، اقدام مىکردند. سرانجام پس از یک سال کوچ و تجارت، در بازارهاى موسمى به حج مىرفتند و مناسک حج را به جا مىآوردند و به وطن خویش باز مىگشتند.(40)
ویژگىها
از خصوصیات مثبت این کتاب، ایجاز و اختصار و در عین حال پر محتوا بودن عبارات و جمع معانى فراوان در کوتاهترین عبارات است، مثل فصل پنجم خاتمه.(41) در لابهلاى سلسله نسبها، به شأن نزول برخى از آیات اشاره شده(42) و نیز وقایع تاریخى مهم به تناسب ذکر قبایل بیان شده است، مانند داستان پیامبران دروغین (مسیلمه و سجاح) که مؤلف با چند حاشیهپردازى کوتاه لُبّ واقعه را ترسیم مىکند و حتى آیات دروغین مسیلمه را نیز آورده است.(43) نمونههاى تاریخى در آن بسیار به چشم مىخورد، مثل اشاره به داستان هاشم در شرح نسب فرزندان (بنوالمطلب)(44) و نیز اشاره به اتفاقات بعد از رحلت پیامبر(ص) در سقیفه بنىساعده و قتل سعدبن عباده و... .(45)
مؤلف هنگام تبارشناسى قبایل، نسب برخى از مشاهیر آن قبیلهها مثل فقها،(46) بلغا،(47) خلفا(48) و... را آورده و آثارشان را نام مىبرد. چنان که نسب (امام) شافعى را نیز آورده است.(49)
وقتى وى فرزندان شخصى را نام مىبرد در صورتى که از مادرهاى جداگانهاى باشند، نام مادرانشان را نیز مىآورد.
اِعراب بسیارى از اسمها را که موجب اشتباه است مثل العُمَریون (فرزندان عُمر) و العَمْریون (فرزندان عَمرُ) مشخص کرده است.
بسیارى از اوایل در این کتاب یافت مىشود، مثلاً مادر حضرت على(ع) را مىگوید: او اول هاشمى بود که هاشمى زاد، و نیز مىگوید غیر از حضرت على(ع) در بین خلفا کسى هاشمى از دو سو (از ناحیه پدر و مادر) نبود، مگر محمد امین.(50)
مؤلف در ضمن معرفى افراد به کسانى اشاره مىکند که ضربالمثل شدهاند و علت ضربالمثل بودن آنها را بیان مىکند؛ مثلاً قیسبن ساعده الایادى که در بلاغت ضربالمثل بود و خطبه زیبایى دارد، حدود یک صفحه از خطبه بلیغ او را مىآورد و در پایان، آن را به حدیثى از پیامبر(ص) آذین مىکند که فرمود: این سخن روز قیامت بر قیسبن ساعده عرضه مىشود آنگاه، قیس که آن را براى خدا سروده از اهل بهشت است.(51) همچنین از کعببن امامه که ضربالمثل جود و بخشش است را نام مىبرد و مىگوید او در سفر، آب خود را به دوست همسفر تشنهاش داد و خود از تشنگى مرد.(52)
ذکر سلسله خلفاى اموى، یکى دیگر از حاشیهپردازىهاى مؤلف است. در مورد بنىاُمیه به دو امیه بزرگ و کوچک (اکبر و اصغر) اشاره دارد. مىگوید هرگاه بنىامیه، مطلق استعمال شود، مراد بنى امیه بزرگ است که پدر حرب پدر ابوسفیان مىباشد. آن گاه به حکومت آنها اشاره مىکند، از معاویه و جنگ با حضرت على(ع) و صلح با امام حسن(ع) آغاز مىکند تا آن که خلافت را به ملکدارى سوق مىدهد. به یزید و فرزندش معاویه و بیعت با عبداللهبن زبیر اشاره مىکند و از مروان پسر حکم سخن مىگوید و مىنویسد او اولین کسى بود که اسرار خانوادگى پیامبر(ص) را فاش مىکرد و پیامبر(ص) او را به طائف راند و در زمان عثمان، به مدینه بازگشت. پس از مروان، خلفاى مروانى را یکایک چنین نام مىبرد:
«ثم ولى بعده [مروان] ابنه عبدالملک بن مروان... ثم ولى بعده ابنه ابراهیمبن الولید ثم ولى بعده مروانبن الحکمبن مروان محمد فبقى حتى غلب علیه الامر من بنى العباس....»(53) منظور همان مروان حمار است. گویا در نام اخیر اشتباهى رخ داده و مؤلف آغاز حکومت بنىعباس را، انجام و انقراض دولت بنىامیه نمىداند و ادامه حکومت آنها را به دولت اندلس و ادعاى خلافت در آنجا متصل کرده و این حکومت را با فهرستى از نام حکّام بنىامیه تا زمان انقراض آنان به سال 422ه ادامه مىدهد.(54)
فرزندان عثمان را عثمانیون نامیده و آن را بطنى از بنىامیه مىداند. وجه تسمیهاى براى آن نیاورده است، مگر رسیدن نسبت آنها به عثمانبن عفان.(3)
مؤلف به علویون که مىرسد در ذکر نام فرزندان حضرت على(ع) دچار اشتباه شده است که محقق خاقانى در پاورقى آن را اصلاح مىکند. ایشان حضرت ابوالفضل(ع) را جزء فرزندان حضرت على(ع) نمىداند. در حالى که سجاد و طلحه را جزء فرزندان آن حضرت نام مىبرد!! و این خیلى عجیب است به خصوص با رشادت و جاننثارى حضرت عباس(ع) در واقعه کربلا.(55)
عجیبتر آن که محل دفن و قبر حضرت على(ع) را غیر نجف معرفى مىکند که مصحح در پاورقى به شیوهاى جالب از مؤلف انتقاد مىکند(56) همچنین تهمتهایى به شیعه زده که مصحح مقدارى از آن را جواب گفته است.(57)
فرزندان امام جعفرصادق(ع) را تحت عنوان جعافره آورده است و ائمه اثنى عشر(ع) را به ترتیب نام مىبرد و در مورد امام رضا(ع) گوید: مأمون او را ولى عهد خود قرار داد و او قبل از مأمون وفات کرد.(58) اعتقاد شیعه را در مورد حیات و غیبت و قیام حضرت مهدى(عج) آورده و نیز از فرقه اسماعیلیه سخن رانده است.(59)
منابع قلقشندى
مؤلف در تدوین این کتاب، به مدارک و منابع مختلفى ارجاع داده، که همه موارد آن از جمله شعرا به دقت استخراج شده و به تفکیک خواهد آمد.
ایشان در نسب افراد و یا نسبت دادن واقعه مهم تاریخى به قبیلهاى به برخى اشعار استناد کرده و نام شاعر را نیز مىآورد و گاه برخى ابیات را بدون نام شاعر ذکر مىکند.
نام شاعرانى که به شعرشان استناد کرده است، عبارتاند از: کمیت، شماخ، اعشى، حسانبن ثابت، عروبن ابى ربیعه، حطیئه، ابن عقبه، مسکینبن عامر، الحارثبن حبیب، قسبن ساعده یادى، مقدادبن الاسود کندى، بشربن ربیعه، عمروبن القضاعى غیر از شعرا، نام مؤلفین و کتب برخى از آنها در این کتاب آمده است که عبارتاند از:
ابراهیمبن وصیف شاه (از کتاب العجائب)
احمدبن عجلى
احمدبن یحیى
خفش
صمعى
ابنحبیب
ابن حزم [ابومحمد علىبن احمدبن سعید](60)
ابن خلدون (از کتاب «العبر»)
ابن خلکان (از کتاب «تاریخ»)
ابن اسحاق
ابن سعید
ابن سکیت
ابن شرید
ابن عبدالبر (از «الاستیعاب»)
ابن قتیبه
ابوعبدالله حاکم
ابو عبید [بکرى](61)
ابوعبید (از «کتاب الامثال»)
ابوعبیده [معمربن مثنى (114 ـ 210ق](62)
ابوهلال العسکرى (از «الاوائل»)(63)
بخارى
بسطام شیبانى
توزى (از شرح شقرائیه»)
اثیرالدین ابىحیان ندلسى (از «شرح التسهیل الحمدانى»)
جفینه
زمخشرى (از «کشاف»)
سیهلى
سیوطى
شیخ شهابالدین محمود حلبى (از «حس التوسل فى صناعة الترسل»)
صاحب «حماة» [عمربن شاهنشاه بنایوب الملک المظفر تقىالدین، ابوسعیدبن نور الدوله](64)
صاحب «رجاء فى الجغرافیا»
طبرى
عبدالعزیز جرجانى
عبداللهبن لمدان
علىبن العبدالعزیز جرجانى
عمادالدین صاحب حماة (از «تقویم البلدان»)(65)
الفراء(66)
قاضى عیاض (از «الشفاء به تعریف حقوق المصطفى(ص)»)
قضاعى (از «خطط مصر و دعوتهم مع کنده»)
قضاعى (از «عیون المعارف فى اخبار الخلائف»)
کندى
ماوردى (در «احکام السلطانیه»)
محبالدین طبرى (از «فضائل العشرة»)
مدائنى
مسعودى
المقر الشهابى ابن فضلالله (از «مالک الابصار» و «التعریف بالمصطلح الشریف»)
نَوَوى
هشامبن محمد کلبى (از «الجمهرة»)
گفتنى است مؤلف از برخى نوشتهها بیشترین استفاده را برده و بارها نام برخى مثل ابوعبیده را ذکر کرده است و منبع وى در لغت صحاح جوهرى است.
روش کار مصحح و محقق
مصحح کتاب «على خاقانى» که مدیر و صاحب مجله «البیان» بوده است، مقدمه مفصلى در چهار بخش براى کتاب آورده است:
الف) دانش انساب و توجه به آن،
ب) نخستین آثار در دانش انساب
ج) کتابهاى تألیف شده درنسب شناسى
د) شرح حال قلقشندى.
در بخش نخست مطالبى شبیه سخنان مؤلف در فصل اول مقدمه آورده و به همان آیه و روایات و مسائل فقهى اشاره کرده است.
در بخش دوم از علماى اهل نسب یاد نموده و به قدمت این علم، اشاره کرده است و پیشینه آن را به اصحابِ امامان شیعه، امام باقر و امام صادق(علیهماالسلام) مىرساند؛ برخلاف مؤلف که ابوبکر را نام برده و پیشینه این علم را به وى مىرساند. همچنین نام برخى از متقدمین و متأخرین را متذکر شده است.
در بخش سوم، به 137 تألیف و اثر در نسبشناسى اشاره مىکند و به نام کامل کتاب، مؤلف و گاه آدرسى که آن را نقل مىکند، اشاره مىنماید و در برخى موارد کتابخانهاى را که آن کتاب در آنجاست معرفى مىکند و اطلاعاتى از این دست ادامه مىدهد.
در بخش چهارم، به شرح حال مؤلف با ذکر نام و نسب مىپردازد، البته الفاظ و عبارات و عناوین با آنچه در مقدمه کتاب صبح الاعشى آمده، شباهت بسیارى دارد و گویا یکى از دیگرى گرفته شده است. البته در قسمت هفتم این بخش، که آثار مؤلف را طرح کرده اختلافات قابل توجهى بین این دو کتاب مشهود است.
بروکلمان نسخههاى خطى متعددى در کتابخانههاى برلین، بریتانیا و مصر معرفى کرده است.(67) در فهرستها نقصهاى عمدهاى دیده مىشود و در ارجاعات فهارس به متن غلط فراوان دارد، نام اشخاص نیز غلط ذکر شده، هر چند احتمال غلط چاپى نیز مىرود.
پىنوشتها:
1. احمدبن على قلقشندى، نهایة الأرب فى معرفة أنساب العرب، منشورات دارالبیان، مصحح، على الخاقانى، صاحب مجله (البیان) (النجفیه، مطبع الجناح ـ بغداد ـ 1387 ه ـ 1958م). مقدمه، ص ث، به نقل از هدایة العارفین: علىبن احمدبن احمد آورده است. ر.ک: عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین: تراجم مصنفى الکتب العربى ، 15 جلد (در 8 مجلد)، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بىتا)، ج 7، ص 10، به نقل از هدایة العارفین؛ کحاله شرح حال قلقشندى را دوبار آورده است یک بار در ج 1، ص 317 (احمد) مطابق متن و یک بار در ج 7، ص 10 (على).
2. همان، مقدمه، ص ث، به نقل از کشف الظنون، چنین آورده است: احمدبن على، احمدبن عبدالله، احمدبن عبدالله بنمحمد.
3. عبدالحىبن احمد ابن العماد حنبلى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، 8 ج (در 4 مجلد)، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بىتا)، ج 7، ص 149، لقب او را شهابالدین آوره است. و نیز ر.ک: عمر رضا کحاله، پیشین، ج 1، ص 317. و نیز، ر.ک: علىاکبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، 50 جلد، زیر نظ محمد معین و جعفر شهیدى (تهران، موسسه لغتنامه دهخدا، 34 ـ 1325) (احمد) ص 1244. و نیز، ر.ک: محمد معین فرهنگ فارسى، (متوسط) 6 جلد (تهران، امیر اکبیر، 1371) ج 6، ص 1475. و نیز، ر.ک: آذر تفضلى، فرهنگ بزرگان اسلام و ایران از قرن اول تار چهاردهم هجرى، با همکارى مهین فضائلىجوان، (مشهد، آستان قدس رضوى، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، 1372) (احمد)، ص 51.
4. او را مصرى نامیدهاند، محمدعلى مدرس، ریحانة الادب فى تراجم المعروفین بالکنیة أواللقب، 8 ج (در 4 مجلد) (بىجا، انتشارات خیام، 1374)، ج 4 ،ص 484، عمررضا کحاله، پیشین، ج 7، ص 10.
5. احمدبن على قلقشندى، پیشین، مقدمه، ص ث، به نقل از هدایة العارفین او را متوفى در سال 790ه دانسته و سال ولادت او را نیاورده است. همین مطلب، ر.ک: عمررضا کحاله، پیشین، ج 7، ص 10.
6. احمدبن على قلقشندى، صبح الاعشى فى کتابة الانشاء، 13 ج، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1407ه) ، ج 1، ص 19، ترجمه مؤلف. نهایة الارب ترجمه مولف را با اختلاف بسیار اندک با صبح الاعشى آورده است. ر.ک: خیرالدین زرکلى، ألاعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، 8 جلد (بیروت، دارالعلم للملایین، 1992م)، ج 1، ص 177.
7. پیشین، ج 4 ،ص 484.
8. احمدبن على قلقشندى، صبح الاعشى ترجمه مولف، نهایة الارب، مقدمه کتاب و ابن العماء، پیشین، شذرات الذهب، ج 7، ص 149، عمررضا کحاله، پیشین، ج 1، ص 317.
9. خیرالدین زرکلى، پیشین، ج 1، ص 177؛ محمدمعین، پیشین، ج 6 ص 1475.
10. از اینرو به فزارى نسبت داده شده است. خیرالدین زرکلى،پیشین، ج 1، ص 177. آذر تفضلى، پیشین، (احمدبن على) 51.
11. احمدبن على قلقشندى، صبح الاعشى، ترجمه مولف، ج 1 ص 20 ـ 21. خیر الدین زرکلى، پیشین، ج 1 ،ص 177. نهایة الارب عین صبح الاعشى. در محمد معین، پیشین، ج 6، ص 1475، شرح حال قلقشندى در آن دقیقا همان ترجمه اعلام زرکلى است بدون یک حرف کم و زیاد.
12. صبح الاعشى، ترجمه مؤلف، ج 1، ص 20 ـ 21. نهایة الارب عین همان عبارات صبح الاعشى.
13. اسم این کتاب را صبح الاعشى فى قوانین الانشاء (پیشین، ج 1 / 177)، (عمررضا کحاله، پیشین، ج / 317)، و نیز... فى معرفة الانشاء (شذرات ، 479) و نیز... فى صناعة الانشاء (ریحانة الارب ج 4، ص 484) آوردهاند.
14. صبح الاعشى، ترجمه مؤلف، ج 1، ص 24، «نهایة الارب فى معرفة قبائل العرب» آورده است و نیز، ر.ک: عمررضا کحاله، پیشین، ج 1، ص 317. و نیز ر.ک: محمدعلى مدرس، پیشین، ج 4، ص 484.
15. نام این کتاب قلائد الحمان فى تعریف بقبائل عرب الزمان نیز آمده است. زرکلى پیشین؛ ج 1، ص 177 و نیز
ر.ک: عمررضا کحاله، پیشین، ج 7، ص 10، «... بقبائل العربان الزمان» آورده است، [گویا آقاى کحاله این کتاب را از احمد قلقشندى نمىداند زیرا در ذیل نام على قلقشندى آورده است و على را مؤلف دیگرى مىخواند و احتمالاً این کتاب را منسوب به احمد مىداند.]
16. احمدبن على قلقشندى، صبح الاعشى، مقدمه، ج 1، ص 24 (پاورقى). احمدبن على قلقشندى، نهایة الارب، مقدمه، گوید: گفتهاند نهایة الارب را براى ابى الجود نگاشته است و این خطا است.
17. در مقدمه صبح الاعشى، و نهایة الارب یافت نشد.
18. محمدعلى مدرس، ریحانة الادب، پیشین، ج 4، ص 484؛ و در مقدمه صبح الاعشى و نهایة الارب یافت نشد.
19. احمدبن على قلقشندى، نهایة الارب، چاپ بغداد، ص 2.
20. همان.
21. همان، چاپ بغداد، ص 4، اختلافات در نام قبلاً گفته شد.
22. همان.
23. همان، چاپ بغداد، ص 6. به نقل از ماوردى در احکام السلطانیه؛ اجماع داریم بر اینکه امام باید قرشى باشد.
24. همان، ص 7، به نقل از علماء شافعى مذهب.
25. احتمالاً ابن حزم صحیح است. البته در دو چاپ دارالکتب و چاپ بغداد ابن هرم آمده که آن در دائرةالمعارف بزرگ اسلامى (تهران، بنیاد دائرة المعارف بزرگ اسلامى، بىتا) یافت نشد و فقط ابن هَرْمه بود که وى شاعر است.
26. همان، چاپ بغداد، ص 10.
27. همان، دارالکتب، ص 18 ـ 19.
28. همان، ص 20 ـ 22.
29. همان، ص 23 ـ 28.
30. نک. همان، ص 209.
31. همان، ص 29 ـ 31.
32. همان، ص 33 ـ 40.
33. همان، ص 41 ـ 97.
34. همان، ص 97 ـ 113.
35. همان، ص 113 ـ 116.
36. همان، ص 41 ـ 399.
37. همان، ص 400 ـ 401.
38. همان، ص 401 ـ 404.
39. همان، ص 425 ـ 426.
40. همان، ص 427.
41. همان.
42. همان، ص 72، 77 و... .
43. همان، ص 73 ـ 74.
44. همان، ص 77.
45. همان، ص 259.
46. همان، ص 81، 82، 84 و... .
47. همان، ص 80 و... .
48. همان، ص 86.
49. همان، ص 77.
50. همان، ص 142.
51. همان، ص 96.
52. همان، ص 97.
53. همان، ص 86.
54. همان، ص 85 ـ 86.
55. همان، ص 143 ـ 144.
56. همان.
57. همان.
58. همان، ص 121.
59. همان، ص 122.
60. دائرة المعارف بزرگ اسلامى، مدخل ابن حزم، ج 3، ص 345.
61. همان، مدخل ابوعبید، ج 5، ص 696، معروفترین کتاب او مسالک و ممالک است که مفقود است.
62. همان، مدخل ابوعبیده، ج 5، ص 711.
63. احمدبن على قلقشندى، نهایة الأرب، پاورقى، ص 96.
64. خلیل ابن ایبک صفدى، الوافى بالوفیات، با اهتمام هلموت ریتر (بقییادن، فرانز شتاینر، 1381ه) ج 22، ص 484.
65. شاید همان صاحب حماة سابق الذکر باشد.
66. احمدبن على قلقشندى، نهایة الأرب، پاورقى ص 91، شرح حال او آمده است.
67. کارل بروکلمان، تاریخ الادب العربى، ج 6، ترجمه به عربى عبدالحلیم البخار و... (مصر، دارالمعارف، 1959 ـ 1977) ج 2، ص 166.
منابع:
ـ ابن العماد حنبلى، عبد الحىبن احمد (1032 ـ 1089 ه) شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، 8 ج (در 4 مجلد)، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بىتا).
ـ بروکلمان،کارل، تاریخ الادب العربى، 6 جلد، ترجمه به عربى عبدالحلیم النجار و... (مصر، دارالمعارف، 1959 ـ 1977).
ـ تفضّلى، آذر، فرهنگ بزرگان اسلام و ایران از قرن اول تار چهاردهم هجرى، با همکارى مهین فضائلىجوان، (مشهد، آستان قدس رضوى، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، 1372).
ـ دائرة المعارف بزرگ اسلامى (تهران، بنیاد دائرة المعارف بزرگ اسلامى، بىتا).
ـ دهخدا، علىاکبر (1258 ـ 1334ش) لغتنامه دهخدا، 50 جلد، زیر نظ محمد معین و جعفر شهیدى (تهران، موسسه لغتنامه دهخدا، 34 ـ 1325).
ـ زرکلى، خیرالدین (1893 ـ 1966) ألاعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، 8 جلد (بیروت، دارالعلم للملایین، 1992م).
ـ صَفَدى، خلیلبن ایبک (696 ـ 764ه)، الوافى بالوفیات، با اهتمام هلموت ریتر (بقییادن، فرانز شتاینر، 1381ه).
ـ قلقشندى، احمدبنعلى (756 ـ 821ه) نهایة الأرب فى معرفة انساب العرب، 1 ج (بیروت، دارالکتب العلمیه، بىتا).
ـ ــــــــــــــــــــ ، نهایة الأرب فى معرفة أنساب العرب، محقق على خاقانى، 1 ج (نجف، منشورات دارالبیان
النجاح، 1378ه).
ـ ــــــــــــــــــــ ، صبح الأعشى فى کتابة الانشاء، 13 ج، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1407ه).
ـ کحاله، عمررضا، معجم المؤلفین: تراجم مصنفى الکتب العربى، 15 جلد (در 8 مجلد)، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بىتا).
ـ مدرس، محمدعلى (1258 ـ 1333) ریحانة الادب فى تراجم المعروفین بالکنیة اواللقب، 8 ج (در 4 مجلد) (بىجا، انتشارات خیام، 1374).
ـ معین، محمد (1291 ـ 1350) فرهنگ فارسى (متوسط) 6 جلد (تهران، امیر اکبیر، 1371).