ابن تُومَرت و موحدون (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در این مقاله، هدف نه نگارش «تاریخ موحدون»، بلکه توضیح فرایند ظهور یک رهبر دینى مورد نظر است که ابتدا با اندیشه اسلامى و بعد گرایش به مهدىگرى، در برابر یک امپراتورى قرار گرفت و سرانجام نظریهاش تا بجایى گسترش یافت و پذیرفته شد که تشکیلاتى را که بنیاد نهاد به شکل یک امپراتورى نمود یافت. ابن تومرت خواه در آفریقاى شمالى و خواه در تاریخ اسلام به عنوان شخصیتى انقلابى در جریان حوادث زمان قرار گرفت اما نه به گونه یک انسان استثنایى، بلکه با استفاده از شرایط زمان و نیز بحران اندیشههاى اعتقادى، فعالیت خود را براى تبیین مرام و شعار خود ـ که در رأس آن بیشتر مسائل اخلاقى قرار داشت ـ آغاز کرد و به انجام رساند. نهضت وى که براى ایجاد یک جامعه همسان و هماهنگ آغاز شده بود، بر اثر شرایط زمان، ماهیتى سیاسى به خود گرفت.
«بزرگ مرد قرن خود؛ کسى که اراده قرن خود را بر زبان آورد؛ کسى که به او گفته شد که این اراده چیست و او آن را به واقعیت رساند. آنچه او انجام داد، جوهر و قلب قرنش بود. او قرن خود را مشخص کرد.»(1)
«به غیر از رهبران دینى که رهبرى جنبشهاى اعتقادى را بر عهده داشتند، بربرها در واقع در هیچ یک از ادوار تاریخ نقشى مهم نداشتهاند.»(2)
برنارد لوئیس در مقاله خود تحت عنوان «نهضتهاى سیاسى اسلامگرا» مفهوم کلى سازمان اسلام را چنین توضیح مىدهد:
براى یک فرد مسلمان «دین و دولت» وحدت و تکامل به وجود مىآورد. این دو مفهوم بیانگر مفاهیم جدا و یا جدا شونده نمىباشد. به همان ترتیب انسان که ساختارى مختلط به وجود مىآورد، نمىتواند رفتار و عملکردش را با مشى و خطوطى قطعى و مسلّم از یکدیگر جدا کرده، برخى را با دین و بعضى را نیز با دولت به هم ربط داده و نسبت دهد.(3)
این مفهوم در گفتههاى این شرقشناس بزرگ معاصر در طول تاریخ، تفکر بنیادین نهضتهاى اسلامى را بر پایه و بنیاد سیاست تشکیل داده است. از تشکّل نخستین جماعت و گروه سیاسى که از آغاز دوره اسلام به وجود آمد، تا انقلاب اسلامى ایران در 1979، جریاناتى که در رأس آنها حوادث و رویدادهاى چچنستان و افغانستان در 1990 قرار داشت، الگوهاى جدیدى به وجود آمد که گسترش بیشترى یافت و ثابت نمود که در طول تاریخ 1500 ساله، چگونگى تشکّل و وجود چنین بینشهایى چندان مشخص نیست.
براى بهتر پىبردن به تحولات تاریخى که امروزه در مناطق مختلف جهان اسلام صورت مىگیرد و از یک سابقه بسیار طولانى برخوردار است، لازم مىباشد در ارتباط با موضوع مورد بحث، دیدگاه و زوایاى سنت گرایانه را گسترش داده، توسعه تاریخى مهمى را در این راستا که شایان توجه و تصریح باشد، دوباره بررسى کنیم.
درباره نهضتهاى بنیادین سیاسى اسلامى و پىآمد نشو و نماى آن در طول تاریخ اسلام و در راستاى آرمان و هدفى که در فوق از آن سخن رفت، دیکمهچیان، دانشمند سیاسى امریکایى که بررسىهاى خود را درباره نهضتهایى که ریشه کاملاً دینى و مذهبى دارند، صورت مىدهد، توالى عملکردهاى متناسب با اندیشههاى نظریهپردازان نهضتهاى اجتماعى را در توازى با دورههاى بحرانى دانسته است.
علاوه بر آن، این دانشمند، با توجه به ادوار پیوسته در چگالش و رکود این عملکردهاى متوالى، در حد یک نظریه به موضوع نیز کمک مىکند. با این همه، در راستاى از قوه به فعل درآوردن نظریه، بىتوجهى دیکمهچیان در بررسىهایش به توسعه تاریخى در سرزمینهاى افریقاى شمالى به ویژه سرزمینهاى واقع در غرب مصر ـ با اینکه منطقهاى مساعد و مناسب است ـ در خور تأمل مىباشد.(4)
بعد از انحطاط و زوال اقتدار دولت فاطمیان (909 ـ 1171م) در مغرب، این منطقه شاهد جریانها و نهضتهاى بسیارى از نظر سیاسى و اجتماعى گردید. یکى از این جریانها و فعالیتها و شاید مهمترین آنها، تشکّل سیاسى بربرها یعنى تشکیل و تأسیس دولت مرابطین (1056 ـ 1147م) بود که منجر به تشکیل یک امپراتورى گردید.
این تشکّل از آغاز با پذیرش شاخه مالکى اسلام، مؤثرترین نهضت و جریان بربرها بود که مشروعیت پیدا کرد. دولتى که بدین ترتیب شکل گرفت، در اندک زمانى بخش اعظم «مغرب» را تحت نفوذ خود درآورد و تا آن سوى دریاى مدیترانه گسترش پیدا کرد و تا شبه جزیره ایبرى توسعه یافت. سقوط دولت مرابطین ـ که الگویى براى نهضتهاى بعدى شد ـ همانند ظهورش سریع بود، که سبب نابهسامانى سیاسى و خلأ سازمانى در منطقه شد. بهخصوص در دوران پایانى حاکمیت این دولت، برخى از جریانات و حرکات سیاسى ـ اجتماعى به وجود آمد که گروههاى انبوهى به دور آن جمع شدند. از این میان بروز نهضتى از بربریان بود که واکنشى درباره مفهوم اسلام از خود نشان داد که در اندک زمانى در تمامى «مغرب»، نه تنها به عنوان حرکتى سیاسى، بلکه به عنوان یک تشکّل و وحدت معنوى نمود پیدا کرد که در تاریخ سیاسى و اسلامى «مغرب» شایان توجه است.
در چارچوب این جریان که در تاریخ اسلام از آن به نام «الموحدین» و به اسپانیایى به عنوان «المحدث» (Almohades) و به انگلیسى تحت نام «یونیتاریانس» (Unitarians) آمده است (1130 ـ 1269م)، این نهضت ادعاى خود را به یک نهضت سیاسى عطف کرده و اقتدار سیاسى و نظامى خود را در کوتاه مدتى بر منطقه مسلط گردانید. این نهضت تحت رهبرى «ابن تومرت»موفق به تشکیل دولتى گردید، که دین اسلام را با تعبیر و تفسیر اصلى و ارتدکسى پذیرفته بود. این نهضت همانند مرابطین شبه جزیره ایبرى را تحت سلطه خود درآورده و به رغم اصول خشن خود، سرانجام گرفتار سرنوشتى همانند دولتهاى پیش و بعد از خود گردید. سردمداران این دولت، ضمن تشکّل ادعاها، مسائل و اعمال خود، عناصرى را که از آغاز براى خویش برگزیده و گرفته بودند، تغییر داده، خود را جدا و مجرد از بخشهاى دیگر جامعه قرار داده، سرانجام زمینه را براى سقوط آماده کردند.
در این بررسى که هدف از آن در میان گذاردن گسترش اساس اندیشههاى نهضت «موحد» است، به ویژه بر رهبر این جریان که ایدئولوژى نهضت را شکل داد و آن را وارد اندیشهها و زندگى نمود، یعنى «ابنتومرت» تأکید خواهد شد.
هدف اساسى این مقاله، بررسى جریانى در منطقهاى از جهان اسلام در قرون میانه است که رهبران و حرکتها و نهضتهاى دینى در آن، روز به روز بیشتر گسترش یافته و فزونى گرفت؛ همچنین شناخت «ابنتومرت» به عنوان رهبرى برجسته که نهضتى ایجاد کرد؛ نیز بررسى مقطعى مشخص از چگونگى نهضتهاى اسلامى که گسترش تاریخى یافتهاند، مىباشد.
چون در شخصیت «ابن تومرت» رهبر و سازمانده نهضت موحدین امکان مشاهده اوصاف بسیارى از رهبران پیش و بعد از وى وجود دارد، شخصیت و نظریههاى وى از تمامى جنبهها به عنوان کانون و مرکزیت، بررسى شده است. در این چارچوب هدف نگارش درباره تاریخ «موحدین» نیست، بلکه توضیح فرایند ظهور یک رهبر دینى است که ابتدا در برابر یک امپراتورى قرار گرفت و بعد نظریهاش تا جایى گسترش یافت و پذیرفته شد که جایگزین امپراتورى پیشین گردید.
«ابن تومرت» خواه در افریقاى شمالى و خواه در تاریخ اسلام به عنوان شخصیتى انقلابى در رأس حوادث زمان قرار گرفت. شخصیت وى با تعلیماتى که در اندلس و شرقِ نزدیک گرفت، ارتباط مستقیم دارد.
قرون یازدهم و دوازدهم میلادى در این دو منطقه به ویژه منطقه اخیر شاهد گسترش علوم دینى و تئولوژیکى شدن اسلام زیر چتر مدارسى که ترکهاى سلجوقى دایر کرده بودند، گردید. احتمال دارد در طى مسافرتهاى مهمى که «ابنتومرت» به مناطق مورد اشاره نمود، با جریانهاى فکرى در حال گسترش و موجود در شهرهاى مکه، مدینه، اسکندریه و بغداد رویارو شده باشد.
اما از یک سو نیز در اسناد موجود، دلایلى که او را وادار به این مسافرتهاى خطرناک نموده باشد، روشن نشده است، و آن چه مورد دسترسى مىباشد، فاقد اهمیت و اعتبار است.
سفر «ابن تومرت» با هدف دینى در آن موقعیت که چنین مسائلى میان بربرها تا آن حد اعتبار و گسترش نیافته بود، سبب شد تا توجه مورّخانى که به بررسى مسائل تاریخى قرون مورد بحث مىپرداختند، به وى معطوف گردد.(5) «رشید باربیه»(6) در نوشته خود درباره حیات «ابنتومرت» مىگوید:
شرق در هر دوره و زمانى مغربىها را که دلبسته و علاقهمند به فرهنگ هستند، به خود جذب کرده است. «ابنتومرت» نیز احساسى سیرىناپذیر نسبت به علم و دانش داشت و تحت تأثیر حیات روشنفکرانه شرق که مرکزیت علمى داشت، قرار گرفت و در این مسئله عادى و معمولى در واقع وى فردى استثنایى نبود.(7)
«ابن تومرت» در فاصله سالهاى 1080 ـ 1130م یعنى دوران مورد بحث به هیچ وجه انسانى استثنایى نبود. با این همه در این بررسى مهمترین پرسشى که تا کنون بىپاسخ مانده، این است که چه کسى و یا چه مسئلهاى چنین جرأت و جسارتى به ابنتومرت بخشید؟
در این مورد مورّخان به این حدیث از حضرت پیامبر(ص): «اطلب العلم و لو فى الصین»(8) اشاره دارند. به عبارت دیگر در مورد رفتن ابنتومرت، این بربر متواضع و فروتن، ابتدا به اندلس و آنگاه شرق نزدیک، در پىآنچه که حضرت محمد(ص) فرموده بود، یعنى «جستوجوى علم و دانش» و رسیدن به این واقعیت اتفاق نظر دارند.(9) برخى عقیده دارند ابنتومرت براى رشد فکرى و علمى خود به این مسافرت رفت.(10)
با این همه، هیچ یک از آنان بر این عقیده نیستند که وى فردى بازرگان یا ماجراجو بود. او مسلمانى (و احتمالاً صوفى) بود که خود را وقف دین کرده است. اطلاعات زیادى درباره سفر ابنتومرت به اندلس در دست نیست، ولى مشخص است او با قاضى حمدینبنمحمد حمدین، یکى از فقهاى حنبلى که بعدا به آتش کشیدن احیاء العلوم کتاب مشهور غزالى را تشویق نمود، به طور قطع همکارى داشته است.(11)
چارلز آندره جولَین(12) که فعالیتهاى ابنتومرت در اندلس را بررسى کرده است، با توجه به آخرین نوشتههاى وى، سعى در تثبیت آن نموده، مىگوید: «ابنتومرت در اندلس مىباید با نوشتههاى «ابن حزم» یکى از علماى دینى اهل قرطبه، آشنا شده باشد.»(13)
در بررسىهایى که در مورد فعالیتهاى ابنتومرت در اندلس صورت گرفته، به این نتیجه رسیدهاند که وى از برخى برداشتهاى «مالکى»ها در آن موقعیت، ناخشنود بوده، اضافه شده وى به وابستگى خود بر اعتقادات سنتى، کمتر جاى تردید باقى گذاشته است. همچنین گفته شده است آن چه که «ابنتومرت» را از باورها، تعبیر و تفسیرهاى «مالکى»ها دلسرد و ناخشنود کرد، به آتش کشیدن آثار غزالى بود که در این مورد حتى «مرابطین» نسبت به آن تسامح نشان دادند.
ابنتومرت بعد از اندلس ابتدا در شرق در مدارس (به ویژه مدارس نظامیه) افکار و اندیشههاى غزالى و اشعرى را آزادانه بررسى کرد و به مراکزى که این اندیشهها مورد مناقشه و بررسى قرار مىگرفت، گرایش یافت. نظامالملک وزیر بزرگ سلجوقیان در اوایل دوره حاکمیت آلب ارسلان نظریههاى اشعرى را ـ به رغم این که برخلاف برداشتهاى دینى دولت بود ـ با جمعآورى علمایى در مدارس نظامیه، بررسى و مطالعه کرد. این امر نشان داد وى به این اندیشه اهمیت داده و پشتیبانى از این اندیشهها را به آشکار نشان مىداد.(14)
در این دوره در شهرهاى سلجوقى از معتزله گرفته تا اسماعیلیان، تمامى مدارس و مکتبهاى مذاهب، فعّال بودند. هم چنان که از نوشته «باربیه» درباره «شرق» که بیان کردیم برمىآید به رغم تمامى فشارهاى واکنشى حنبلیان، شام و بغداد مهمترین مراکز فرهنگى بودند که تعلیمات و نظریههاى اشعریان ـ به رغم فشارهاى سرکوب گرایانه بعدى ـ در این دو شهر رواج داشت.
ابنتومرت که هواى روشنفکرانه این دو شهر را تنفس مىکرد و با تعلیمات و نظریههاى حقوقدانان مشهور و علماى دینى معروف آشنا شده بود، با مقایسه آنها با اندیشههاى برخى از فقهاى مالکى که در اندلس با آنها آشنا شده بود، به این نتیجه رسید که تعبیر و تفسیرهاى آنان از سنت و قرآن، به دور از واقع بوده، با تأکید بر فروع دین، در نظریهها و تعلیمات اسلامى راه خطا مىپیمایند.(15)
ابنتومرت در بغداد تحت نظر متخصصان و فقیهان، بى آنکه حتى توجه علماى مالکى قلمرو مرابطین را به خود جلب کند، درباره منابع حقوقى به بررسى و مطالعه پرداخت. علاوه بر آن، زمانى که در شرق بود، به اهمیت اجتهاد(16) که مرابطین ممنوع کرده بودند، پىبرد و در آن بررسى و مطالعات لازم را به عمل آورد.(17)
بدین ترتیب از گفتههاى «وینسنت کورنل»(18) که گفتههاى آندره جولین را تکرار کرده است، مىتوان پىبرد ابنتومرت پیش از آمدن به شرق، در اندلس با آثار «ابنحزم» و نیز مکاتب حزمیّه آشنا شده بود.(19) به عبارت دیگر ابنتومرت پیش از آمدن به شرق آنچه در مدارس و مکتبهاى حقوقى «مرابطین» براى بهتر مفهوم شدن قرآن، سنت و اجماع(20) تعلیم داده مىشد، یعنى شریعت اسلامى[را فرا گرفته بود و ] جهت تطبیق و اجراى صحیح آن، در مطالعات منابع اصلى و اساسى، از طریق تقلیدى که مدام پىگرفته مىشد، بدون واجستى و انجام مقایسهاى، به نقد تفسیرهاى عقلى آغاز کرده بود.(21)
تاریخنگارانى که دوران مورد بحث را بررسى کردهاند، از عملکرد و نوشتههاى وى به این نتیجه رسیدهاند که اندیشههاى حقوقى وى، توازى بسیارى را با اندیشه و جوهر فکرى «ابنحزم» نشان مىدهد. با این همه خطا خواهد بود اگر گفته شود ابنتومرت فلسفه عمومى و کلى دین «ابنحزم» را چشم بسته و کورکورانه پذیرفته است.
هم «ابنحزم» و هم «ابنتومرت» به عنوان اصل و هنجارى، مخالف به کارگیرى فقه برخلاف قرآن و سنّت بودند. نیز مدافع استفاده ازکلام بودند. آنها، هم در مورد آزادى اراده و هم درباره شناخت و عمل به قرآن، سنت و اجماع اشتراک فکر داشتند.(22) با این همه نزدیک شدن ابنتومرت به طریق عمل به «استنباط» و تأویل، دست کم در اصول و در شیوه قیاس، از «ابنحزم» و دیگر دانشمندان «علم ظاهرى» از استنتاج، بسیار علمىتر است.(23)
«وینسنت کورنل» با هوادارى از دیدگاه «امامالحرمین» دانشمند طرفدار اشعریان، در مورد مخالفت با جهل، شک و ظن و دیدگاه و برداشتهاى مخالف «ابنتومرت» درباره مسائل استنباط و تأویل، مشابهتهایى به دست آورده است.(24) با تمام این موارد مىدانیم «ابوبکر الشّاشى» استاد «ابن تومرت»، شاگرد «الجوینى» بود.
به طور کلى هم مکتب «اشعرى» و هم مکتب «ظاهرى» در این بینش که «ایمان و اطاعت منبع هر عالم و دانشمندى است،» با هم یکى هستند. در این یگانگى و پیوند، مشخص نیست که ابنتومرت، جوهر و اصل را در قرطبه از «مکتب ظاهرى» به دست آورد یا در بغداد از اشعریان؟
آنچه ابنتومرت از «مکتب ظاهرى» و «اشعرى» فراگرفت، سبب شد نظر واقع بینانهاش را بر اصول کلام نهاده و ساختار فکرى اسکولاستیک (مکتبى ـ مدرسهاى) به وجود آورد و زمینه امکان طرح و قرار دادن نظریه خود را در این چارچوب فراهم کند.
جدا از تمامى اینها، وى از آن چه از مکتب «اشعرى» گرفت، و «انسان انگارى خدا» یعنى آغاز کردن به راه، از طریق توضیحى که در قرآن آمده، به این نتیجه رسید که:
«خداوند روى تخت و بارگاهش نشسته، انسانها را مىبیند و گفتههاىشان را مىشنود.»
مىتوان به «جوهر توحید» که مردود دانستن قطعى «انسان انگارى خدا (تجسیم) است، دست یافت، که همین نیز سرچشمه اصلى نظریه «ابنتومرت»(25) براى مخالفت با انسان انگارى خدا گردید؛ که در اسلام و یهود موجود است. دادن ویژگىهاى انسان به خدا، مخالف یکتاگرایى و معنویت این ادیان است. به عبارت دیگر به معنى شریک قائل شدن براى خدا است. بىتردید به رغم اینکه ابنتومرت از طرف فقهاى مرابطون در اسپانیا همواره مورد موعظه، پند و اندرز قرار گرفته بود، بسیارساده و راحت پذیرفته بود که «تجسیم» از ویژگىهاى اساسى و بنیادین مکتبهاى فکرى «مالکى»ها است.
در مورد تکوین و جمعآورى اطلاعات از جانب ابنتومرت، لوتورنو با اتکا و استناد به نوشتههاى او، آن را چنین ارزشیابى کرده است:
ابنتومرت دیدهها و شنیدههاى مدام خود در شرق را با آن چه که در مغرب وجود داشت، به ویژه عارضى، سطحى و نیز کلیشهاى بودن آنچه که در مراکش بود، مقایسه و مقابله کرده است.(26)
به هر رو، ابنتومرت، بینش و برداشت مرابطون از اسلام را که در مغرب (مراکش) مطرح کرده بودند، دریافته بود. مسافرت و سیاحت وى به اندلس فرصت لازم و کافى براى آشنا شدن از نزدیک به آرا و عقاید «مالکى»ها را برایش فراهم کرد. حقوقدانان «مالکى» ادراک و آراى مذهبى را که در آن فروع، و انسان انگارى خدا را اساس قرار داده بودند، به ویژه در شهرها به صورتى فراگیر به اجرا در آورده بودند.(27) از آن زمان به بعد اصل و جوهر توحید، یعنى یگانگى و وحدانیت خدا، استخوانبندى اصلى اعتقاد و باور اسلامى او را تشکیل داد که رکن اصلى نظریه او شد، و بعد به گسترش نظریه خود پرداخت.
تا آن زمان کسانى که سعى در زدودن نظریه «انسان انگارى خدا (تجسیم)» داشتند، تأویل یعنى تفسیر سمبلیک (نمادین) را ترجیح داده، ولى چندان موفق و مؤثر واقع نشده بودند.(28) در حالى که ابنتومرت «توحید» را به عنوان شاخص و برهانى براى تصوف و وسیلهاى جهت زدودن «تجسیم» قرار داد که بسیار مؤثر افتاد.
***
تا این جا درباره اینکه ابنتومرت در اندلس و شرق از مکتبهاى فکرىِ مختلف و دانشمندان در ارتباط با اندیشههاى اسلامى چه چیزهایى فرا گرفت، به اختصار سخن رفت که در این مورد تا حدى از مقالهها و کتابهایى که در ارتباط با این دوره نگاشته شده، بهره گرفته شد، و تا حدى به آن چه که بعدا ابنتومرت کلیاتى از اندیشههایش را بر پایه آنها شکل داد، اشاره شد.
ابنتومرت از صفت «مهدى» که از صفت امام معصوم شیعیان اخذ کرد، در دورهاى که در «مغرب» اقامت کرد، در اولویت برنامههایش بهره گرفت. از این رو، از پیوندهاى وى با اندیشههاى شیعىگرى سخن نرفته است. فعالیت وى براى ادامه و انتظام نوع و شیوه زندگیش همانند حضرت محمد(ص) مصادف با دورهاى است که وى مجدداً در «مغرب» بود که درباره این مسائل به تفصیل در زیر سخن خواهد رفت.
«ابنتومرت» هنگامى که در سالهاى 1118 ـ 1119م تصمیم به بازگشت به مغرب گرفت، مىاندیشید که از مسائل دینى و اخلاقى موجود در آن منطقه، ناراحتى و عذابى جدى خواهد داشت. از این رو، همانگونه که از فعالیتهاى پیشین وى مشخص مىشود، در بازگشت به مغرب، هویت و شخصیت اصلاحگرى اخلاقى یافت و تمامى فعالیتهایش را تا جایى که امکانپذیر بود، صرف بهبود خلل و فساد اخلاقى نمود.
از این مسائل مىتوان پىبرد که ابنتومرت در مفهوم امروزین، پیش از آن که یک انقلابى سیاسى باشد، سعى داشت یک اصلاحگر راستین گردد. همان گونه که «کورنل» گفته است:
این شاگرد خشن و روستایى دیروز به محض این که به میهن خود بازگشت، با ارادهاى که داشت، تبدیل به یک معلم گردید.(29)
یا به گفته «ابن خلکان»، ابنتومرت کسى بود که عصا و خورجین را از خود دور نکرد. فردى بس دیندار بود که حیاتى منزوى داشت. وى در عین حال بسیار پُردل، شجاع و سخنور بود و نسبت به کسانى که دین را قبول نداشتند، به صورت بسیار خشن درمىآمد.(30)
«ابنتومرت» در راه بازگشت به «مغرب» شیشههاى شراب موجود در کشتى را شکسته، براى مردم به موعظه پرداخت و به عنوان کسى ظهور کرد که با سخنان خود سعى مىکند افرادى را که در به راه آمدن و ارشاد شدن تعلل مىکردند، قانع کند.(31)
در اثناى سفر، براى موعظه سرنشینان کشتى به حدى پافشارى کرد که او را براى تنبیه و مجازات به دریا انداختند، و بعد از نیم روز که در آب ماند و غرق نشد، نجاتش دادند.(32)
واضح بود که بین رفتار افراطى وى با اندیشههاى اعضاى هیأتى که برگزیده بود، و مفهوم اعتقادى شخص ابنتومرت، با مفهوم اعتقادى جامعه که او را سرور خود نموده بودند، تفاوتى اساسى و جدى وجود داشت که کاملاً چشمگیر بود.
به احتمال بسیار ابنتومرت ناگزیر از این گزینش بود که آیا همانند غزالى و یا اکثر علماى دینى در بُرج عاجى بماند و یا این که مخاطبانش مستقیما مردم باشند؟(33) رفتار وى نشان مىدهد که طریق نخست را برگزید.
اکثر پژوهشگرانى که به بررسى آن دوره پرداختهاند، بر این عقیدهاند که «ابنتومرت» بعد از آن، نه به عنوان سیّاحى که از «مغرب» حرکت کرده، بلکه همانند مأمور احتساب (محتسب) بازارهاى شهر، به گشت پرداخته، نیکىها را تشویق و بدىها را ممنوع کرده، نظیر محافظ و محتسبى به نظر مىرسید. نظریه و تئورى وى یعنى «امر به معروف و نهى از منکر» که بعدا شالوده نهضت موحدین گردید، کاملاً از رفتار و عملکرد وى مشخص بود.
«امر به معروف و نهى از منکر» معنى و مفهوم و نشانى از اخلاق نیک در هر حیطه براى انسان بود. در واقع این مسئله در طول تاریخ اسلام، توضیح و تعریف ظلم و ستم، و مشروعیتى براى مقابله با آن است که اندیشه و واقعیتى مىباشد که به طور مدام در قرآن کریم بدان اشاره شده است.
از میان شما کسانى که شما را به نیکى فرا مىخوانند و از بدىها نهى مىکنند، ظهور مىکنند که اینها رستگارانند. و بعد از آنکه برایشان به آشکار دلایلى آورده مىشود، از کسانى نباشید که به جدایى و ناسازگارى کشیده مىشوند، زیرا عذابى بزرگ در انتظار آنان است.(34)
ابنتومرت پس از ورود به «مهدیه» ابتدا به ایراد موعظههایى درباره حرام بودن شرب مسکرات، استماع موسیقى و عمل زنا که در جامعه شایع بود و سبب فساد مىگردید، پرداخت. در این زمان «مغرب» توسط مرابطین و تعداد زیادى از امیرنشینهاى کوچک و بزرگ و دودمانهایى چند اداره مىگردید. در شرق «مغرب» نیز دودمانهاى ریز و درشتى از اعراب و بربرها حاکمیت داشتند، و مغرب میانى تحت اداره «حمادى»ها بود.(35)
ابنتومرت از این سوى تا آن سوى منطقه متعلق به «حمادى»ها همانند یک اصلاحگر اخلاقى به سیاحت خود ادامه داد. ابنتومرت در فاصله سالهاى 1121 ـ 1117م در «بجایه» پایتخت «حمادى»ها اقامت کرد و در آنجا همواره علیه گمراهىها و بىاعتقادىها هشدار داده، دانستههاى خود را درباره ارکان دین به مردم آموخت. با این همه بعد از زمانى نه چندان زیاد، مجازاتهایى که ابنتومرت براى گمراهان در نظر گرفت، سبب واکنش فرمانروایان حمادى گردید.(36)
زمانى که از وى خواسته شد شهر را ترک گوید، علاقهمندانش ترکش نکردند و با فریاد و شعار «المؤمن تمّار و الکافر خمّار»،(37) وارد مرکز تجارى پایتخت شده، شیشههاى شراب را شکسته، به اماکنى که الکل مىفروختند، حمله برده، بلوا و آشوبى برپا کردند.(38)
در این مسئله پیوستن «البیزق» به جنبش ابنتومرت، نقطه عطفى در تشکل جامعهاى که بینش و آراى اسلامى ابنتومرت را پذیرفته بود، به حساب آمد، زیرا پس از این حادثه، ابنتومرت و همراهانش در روستاى «ملاله» مستقر شدند. در این روستا انتشار نظریات وى آغاز گردید.
«لاتورنو» به این نتیجه رسیده است که ابنتومرت خود را در مناطقى دور از شهرها نظیر «ملاله» حبس کرد، به ویژه چون این روستا، منطقهاى چندان استراتژیک نبود. از این رو، وى در این هنگام در نظر نداشت به فعالیتهاى سیاسى علیه مرابطین بپردازد. در حالى که وینسنت کورنل با پیوستن البیزق، به این نتیجه رسیده است که دوره اقامت ابنتومرت در «ملاله» (1124 ـ 1121م)، دورهاى بود که وى مراحل و فرآیند سازماندهى سیاسى نهضت خود راآغاز کرد.
به نظر چارلز آندره جولَین ـ که در این مورد از تاریخنگاران صاحب نظر است ـ در این دوره ابنتومرت به یارى دوستانش، نظریاتش را گسترش داده، وظایف و تکالیف نمایندگان خود را مشخص و توجیه نمود.(39)
به طور کلى دوره و مرحله اقامت در «ملاله» تنها نه به آن خاطر که ابنتومرت در این منطقه افراد بسیارى را به خود وابسته نموده و عقاید اسلامى خود را به گونهاى مؤثر شناساند، مهم بود، بلکه به این خاطر که در «ملاله» با یکى از مهمترین شخصیتهاى جنبش خود که «خلیفه» و مؤسس امپراتورى موحدین بود، یعنى «عبدالمؤمنبن على» آشنا شد. این آشنایى در تاریخ موحدین نقطه عطفى به شمار مىرود. این دیدار و آشنایىِ تاریخى بعدا در کتابى که توسط البیزق در «تینملل» به قلم کشیده شد، به عنوان یک معجزه تلقى شد. این امر در کتابهایى که درباره تاریخ موحدین تا به امروز نوشته شده، به همان صورت تکرار شده است.(40) این مسئله از طرف صاحبنظران از زوایایى بسیار، قابلیت اثبات نداشته، محتویات این کتاب غیر قابل اعتماد تلقى شده و در طول تاریخ جهان اسلام، بهویژه در دورههاى عباسى و فاطمى، بیشتر به عنوان بهترین نمونه از رُمانهاى تاریخى پذیرفته شده است.(41) این شیوه نگارش که به طور کلى در تاریخ اسلام ویژگى مشترک تاریخنگاران دربارى است، نوشتههایى است داستان گونه که براى مشروعیت بخشیدن به حاکمیت مؤسس یک امپراتورى و استمرار آن به قلم کشیده شده است.
مؤسس و یا مؤسسان امپراتورى مورد بحث ادعا و افتخار داشتهاند که روشى نظیر حضرت محمد(ص) و اصحاب او داشتهاند. در نمونههاى افراطى بسیارى نیز، مؤسسان این امپراتورى سعى داشتهاند ثابت کنند از نسل پیامبر بودهاند! تمامى پندار و اوهام داستان در این چارچوب قرار دارد.
این شیوه که در غرب به عنوان «تذکره اولیا» یا «تاریخ مقدسین»(42) شناخته شده، به ظاهر امروزه نیز در بسیارى از سرزمینهاى اسلامى به عنوان شیوهاى از نگارش تاریخى معمول است که شایان توجه مىباشد.
«دوره ملاله»پس از یک دوره طولانى تعلیم و تعلّم در مناطق مختلف جهان اسلام، با تصمیم ابنتومرت مبنى بر بازگشت به سرزمین خود به پایان مىرسد. برخى منابع نوشتهاند که تصمیم وى بنا به خواسته دو نفر از بربرها انجام شد که از مناطق مرزى غرب آمده و از وى خواستند همراه آنان رفته و به نابهسامانى و ناهنجارىهاى اعتقادى و دینى پایان دهد.
«ابنتومرت» به دلیلى که روشن نشده است، همراه یارانش رو به سوى «مغرب» نهاد. در طول مسافرت، نظریه خود یعنى «امر به معروف و نهى از منکر» را در مناطقى که از آنها عبور مىکرد، توصیه و تبلیغ مىکرد که به بروز آشوب و بلواى بزرگى منجر شد.
بعد از رسیدن به مراکش، وى با مشاهده زنان بىحجاب و مغازههاى مى فروشى (میکدهها) و خوکهایى که در کوچه و خیابانها پرسه مىزدند، دچار شگفتى گردید.(43)
عقیده و برداشت اسلامى ابنتومرت و ایدئولوژى رسمى مرابطین، نخستین بار در مراکش رویاروى یکدیگر قرار گرفت. از نظر «ابنتومرت» واضعان قانون مرابطین و پشتیبانان مالکى آنان که روشنفکر به حساب مىآمدند، با بحثها و مناقشههاى بیهوده وقتگذرانى کرده، رفتارهایى که مناسبت و پیوندى با اخلاق اسلامى نداشت، در وراى دیوارها و حصارهاى قصرها و خانههاى مرابطین آشکارا جریان داشت. این افراد، نخستین و مهمترین هدف حمله بىپایان موحدین قرار گرفتند.
عمل، حرکات و اقدامات ابنتومرت و یارانش تا زمانى که با علىبن یوسف، حکمران مرابطین به مناقشه پرداختند، چندان جدّى تلقى نشد. به احتمال بسیار آن چه که به ابنتومرت دل و جرأت داد و او را به این اندیشه واداشت که قدرت و نفوذ رهبرى معنوى وى دست کم به اندازه قدرتگذراى وزرا و دولتمردان است، همین مسئله بود. حتى شاید همان گونه که لوتورنو گفته است، ابنتومرت در این زمان به این نتیجه رسید که افراد بسیارى در انتظار دعوت وى بوده، هرجا برود، به دنبالش خواهند آمد.(44)
نکتهاى که نباید آن را نادیده گرفت، این است که در آن دوره، گروهى که به مخالفت با ایدئولوژى دگماتیک (جزمى) و تفسیرهاى تحریف شده قرآن توسط مرابطین برخاستند، فقط ابنتومرت و هوادارانش نبودند، بلکه حرکتى زیر زمینى از طرف صوفیان در جریان بود که به طور کلى در قلمرو مرابطین در رویدادها و ماجراها شرکت و دخالت مىکردند. صوفیان تشکیلاتى در مخالفت با مرابطین سازمان داده و به کارها و اقداماتى دست زده بودند. طرفداران ابنتومرت و صوفیان، در «کفر بودن» اعتقادات مرابطین همفکر و هم عقیده بودند. هر چند هنوز به طور کامل روشن نشده است که این دو جامعه (گروه) مورد بحث در این مرحله همبستگى پیدا کرده و از یکدیگر حمایت مىکردند یا خیر، ولى این امر روشن است که بعدا یکى از فعالان سازمان زیرزمینى صوفیان، به عنوان یکى از فرماندهان سپاه موحدین برگزیده شد.
ابنتومرت در مراکش وارد مناظرهها و مناقشههاى جدى با علماى مرابطین شد. برخى از فقها، فرمانروایان مرابطین را به مجازات «ابنتومرت» ـ که در اغلب مناقشهها پیروز مىشد ـ به اتهام داشتن اندیشههاى مخالف آنان، قانع و راضى کرده بودند. «ابنتومرت» و یارانش به موقع رو به سوى جنوب شرقى و درون منطقه اطلس به راه افتادند. بعد از این فعالیت، این گروه کوچک، هویت سیاسى گرفت. یکى از بربرهاى هرغه (شاخهاى از قبیله مصموده) به نام اسماعیل ایگیگ (ایقیق)(45) که رئیس یکى از طوایف بود، علاقهمندى و توجه خود را نسبت به ابنتومرت و یارانش نشان داد و مکانى را براى اسکان و اقامت آنان فراهم کرد. قبایل بربر موجود در منطقه، نیز گروههایى غیر مسلمان گرایش و علاقه شدید خود را به این گروه تازه وارد نشان دادند.
بىتردید در این مسئله سیاست فشار مرابطین بر مردم منطقه نقش بهسزایى داشت. پرداختن به این مسئله که بربرها و پیروان سایر اعتقادات چگونه علاقه خود را به ابنتومرت نشان دادند، ضرورت دارد.
در این دوره، در اراضى و مناطق مغرب غربى، سه قبیله بزرگ بربر که استخوانبندى اصلى خاندان مرابطین را تشکیل مىدادند، وجود داشتند. این سه قبیله عبارت بودند از: مصموده، برغواطه و زناته که از طرف مرابطین مشمول مالیاتهاى سنگینى بودند. دو قبیله نخست (مصموده و برغواطه) به سبب مخالفت با نظام موجود کاملاً تحت سلطه و یوغ مرابطین قرار داده شده و در مراحل بعدى به شدّت تنبیه شده بودند.(46)
مرابطین تحقیر دیگر قبایل همسایه، به ویژه قبیله تبیض بر قبیله «صنهاجه» را انکار مىکردند. این وضع تنها منحصر به «مغرب» (مراکش) نبود. مسلمانان اندلس که به حیات خود در اسپانیا ادامه مىدادند، نیز بربرهاى کوچ کرده به اندلس به عنوان انسانهاى فرو دست، شناخته مىشدند. گذشته از آن، مسلمانانى که در تشکیل امپراتورى مرابطین نقشى بهسزا داشتند، به عنوان انسانهایى ضبط (تسخیر و اسیر) شده پذیرفته گردیده و نسبت به این موقعیت، با آنها رفتار مىشد.(47)
از منابع برمىآید مرابطین نسبت به غیر مسلمانان نیز رفتارى بسیار خشن داشتهاند. بروکلمان با در نظر گرفتن سیاستهایى که علیه یهودیان برنامهریزى شده بود، مىگوید:
یهودیان «السیانه» که ثروتمندترین اقشار اسپانیا به شمار مىآمدند، فقط در مقابل پرداخت «فدیه» از حق آزادى برگزارى مراسم دینى خود برخوردار بودند.(48)
بروکلمان بر این عقیده است که اکثر افراد این سرزمین در این دوره ناچار به ترک آنجا شدند که پدر فیلسوف مشهور یعنى «ابنمیمون» نیز جزو آنها بود. این مسئله، علاوه بر یهودیان، به مسیحیان مستعرب و سایر گروههاى غیر مسلمان تسرّى یافت. در تاریخ اسلام مهمترین اقدام مرابطین در طول حاکمیت و اقتدار خود، کاهش تعداد مذاهب مختلف و حتى از میان برداشتن آنها بود تا این امپراتورى ماهیتى «مُجّدِد» و «وحدت بخش» در مغرب (مراکش) و اسپانیا (اندلس) به خود بگیرد.(49) نتیجه این اقدام نشو و نماى دو عنصر جدید ـ که متضاد و متناقض به چشم مىخوردند ـ بود که در موفقیت هیأتهاى اعزامى ابنتومرت بىتردید اهمیت زیادى دارد.
یکى از این دو چون مجبور به پرداخت مالیاتهاى بسیار سنگین شده بود، پشتیبانى بالقوه بربرها را در مقابل هرگونه مخالفتى که با امپراتورى مرابطین صورت مىگرفت، با خود داشت؛ دیگرى نیز رشد وابستگى و تابعیت براى ایجاد یک نیرو و وحدت سیاسى بود که بر اثر همان اقدام مرابطین به وجود آمد. در نهایت ابنتومرت به این نتیجه رسید که بر اثر بىاعتنایى و بىعلاقگى نظام موجود به مردم، نیز تباهى و فساد اخلاق در این سرزمین ویران شده، تنها کسى که مىتواند نظریه و ایدئولوژى راستین اسلام را ارائه کند، خود او است.
حرکت و نهضت ابنتومرت از زمان کوچ و مهاجرت موحدین به تینمل (تینملل) و ایجاد یک جامعه همسان و هماهنگ در آنجا ماهیتى کاملاً سیاسى به خود گرفت، که تا آن زمان فقط به صورت مبارزهاى معمولى در کوچه و بازار با مشتى انسان صورت مىگرفت. وقتى رهبران و رؤساى بربر از شهرت ابنتومرت و تصمیم جدّى او در مقابله و مبارزه با مرابطین آگاهى یافتند، او را مورد احترام و استقبال قرار داده، ابنتومرت با به دست آوردن تمایل و دل قبیله مصموده و با استقرار در منطقه استراتژیک بسیار مناسب، به دو پیروزى و برترى مهم دست یافت.(50)
اقبال روزافزون جامعه در مورد یکى کردن مفهوم پاکدینى با «مهدىگرى» که مفهومى با اندیشه شیعىگرى بود، به ابنتومرت جرأت و جسارت زیادى بخشید. تا آن زمان قبایل زیادى او را به عنوان «امام» پذیرفته و پیوندى عمیق نسبت به او در خود احساس مىکردند. ابنتومرت سرانجام خود را به عنوان «امام معصوم» اعلام کرد. هر چند ادعا شده وى پس از فوت، عناوین و صفات «معادگرایى و معادشناس»(51) یا از طریق وحى، صفت «مکاشفهاى» (مکاشفه گرى)(52) را گرفته است، اما این احساس در زمان حیات به او دست داد، تا جامعهاى را که در آن زندگى مىکند، از تمامى خطرها مصون داشته، جهان را سرشار از راستى و درستى خواهد نمود.
از تمامى اینها مىتوان پى برد ابنتومرت گذشته از اندیشههاى «ظاهرى» و «اشعرى»، مفهوم و صفت «مهدى» و «مهدىگرى» را براى مقابله با ناراستىها و نادرستىهاى زمان خود به گونهاى مناسب، در کنار صفاتى که از آن سخن رفت، قرار داد. همچنین در این مدّت، این اندیشه در مخیله «ابنتومرت» خطور کرد که نام پیامبر(ص) را به صفات و اسامى خود اضافه کند. در نامهاى که براى مرابطین نوشت، اعلام داشت که وى از نژاد عرب و از «قبیله قریش» و خاندان «هاشمى» بوده، از طریق امام حسن(ع) و حضرت فاطمه(س)، از نسل پیامبر(ص) است و خود را به عنوان «محمدبن عبدالله» معرفى کرد.(53)
بعدا خود را حتى وارث پیامبر شمرده، موقعیت خود را همانند وى دانسته، هدف و ایده خود را تجدید حیات جامعه و جهان اسلام به شیوه زمان پیامبر توضیح داد.(54)
«جهاد» که نخستین پله جوهره و اساس حرکتها و جنبشهاى دینى در تاریخ اسلام بوده، در مسئله «موحد» نیز پایانگر راه و روش سازمان دهى و تشکل به شمار مىآید. هنگامى که «ابنتومرت» دوستان و یارانش را به عنوان «الموحد» (توحیدگران) فراخواند، «جماعت موحد» به انگیزهحیاتش به معنى واقعى پىبرد.
علاوه برآن، نکته دیگرى وجود دارد که نباید از نظر دور داشت، و آن اینکه قابلیت تشکل یک جماعت در راستاى نظریه ابنتومرت، نه در وابستگى و پیوند یک گروه جاهل به وى، بلکه از شناخت کاملاً درست وى از انسانها و ریشه و معیار و ارزشهاى آنان سرچشمه مىگرفت.
همچنین ضرورت دارد گفته شود وى بهترین و مناسبترین موقع و زمان را براى بهرهگیرى از صفت «مهدى» برگزید. در آن دوره که صلیبیان شرق را مورد تهدید قرار داده بودند و این تهدید تا مغرب گسترش یافته بود، بر جامعه اندیشه یک «مهدى» حامى و پشتیبان حاکم بود. بىتردید این مسئله، کمک شایانى براى ابنتومرت بود که بتواند در اندک زمانى گروههاى بسیارى را به سوى نظریه و اهداف خود جلب کند.
علاوه بر این، یکى از مهمترین عوامل مؤثر در موفقیت ابنتومرت، استفاده از زبان بربرها هنگام انتقال نظریههایش به جماعات و گروهها بود. تعلیم هر کلمه از قرآن کریم به اصحابش به شیوه دادن اسمى از آن به آنان، براى حفظ و از برکردن قرآن به گونهاى سودمند و قابل استفاده، روش و عملى بود که مورد تعریف و تمجید معاصرانش قرار گرفت.
گذشته از آن، صدور دستور اقامه نماز جمعه، نیز موعظه به زبان بربرها از جانب وى، برخى از مورخان را به چنین تعبیر و برداشتى سوق داد که نهضت موحدین «دین را ملى کرد» یا به مفهوم گستردهتر این مسئله آغازى براى «ناسیونالیسم» بربرها گردید.(55)
در سایه حافظان قرآن که افرادى تعلیم دیده بودند و وظیفه تبلیغ را عهده دار شدند، بر هواداران ابنتومرت افزوده شد. سازماندهى جامعهاى که به شیوه «هیرارشى» (سلسله مراتب) از طرف اصحاب دهگانه وى اداره مىشد، از یک سو، اسکان و یکجانشینى انبوه مردم به گونهاى نظاممند را آسان نمود، از دیگر سو، جهاد علیه مرابطین را به صورتى مؤثر جامه عمل پوشاند.(56)
بدین ترتیب در اندک زمانى فشار و تهاجمهایى مؤثر علیه مرابطین امکانپذیر شد. الموحدون (توحید گرایان) یا به گونهاى که بعدا اسپانیایىها از آن به «المُحدث» یاد کردند، پس از مرگ «مهدى» (ابنتومرت) که به سبب تعقیب کنندگانش دو سال مخفى نگه داشته شد، به حیات خود در منطقه اطلس به برکت عایداتشان ناشى از مالیاتها و نیز غنیمتهایى که در جنگهاى خود علیه مرابطین به چنگ مىآوردند، ادامه داده، همانند دولتى کاملاً سازماندهى شده نمود یافتند.
ابنتومرت نتوانست موفقیت حرکت و نهضت خود را به طور کامل به چشم ببیند، اما عبدالمؤمنبن على، خلیفه و جانشینش که ابنتومرت انتخاب و منصوبش کرده بود، رهبرى قابل و شایسته بود. وى با دنبال کردن راه و اندیشه ابنتومرت توانست گستره حاکمیت «الموحدین» را تا شبه جزیره ایبرى بکشاند. نتیجه این که، این دولت در راستاى اندیشه و آرا و عقاید دینى ابنتومرت (مهدى معصوم) تشکیل و تأسیس شد و امپراتورى و حکومتى بود که در دو قاره گسترش یافت. جى. اف. هاپکینز، اهمیت نهضت موحد در تاریخ بربرها و مغرب را در جملات خود به خوبى بیان کرده است:
از نظر جغرافیایى بعد از استیلاى رومیان در سرزمین بربرها براى نخستین بار تحت حاکمیت موحدین در این سرزمین، یک وحدت سیاسى به وجود آمد. نظام تأسیس شده، نشان از نقطه اوج قدرت بربر دارد. سرزمین و اراضى بربرها، در تاریخ براى نخستین و آخرین بار با قدرت و نیروى بربرها ساخته شد و توسط حاکمیت بربرها، به شیوه «تمامیت ارضى سرزمین بربرها» اداره گردید.(57)
حاصل سخن
تمامى حیات ابنتومرت از مهدیه تا تینمل (تینملل) در تاریخ اسلام قرون میانه، الگو یا نمونهاى براى تشکل یک شخصیت دینى و در عین حال اصلاحگرا است. براى به دست آوردن پاسخ در خصوص عملکردهاى وى علاوه بر مواجهه شدن با دشوارىهاى زیاد، به مقدار زیاد «چرا»ها و «چونى»ها وجود دارد. گذشته از آن، همان گونه که در آغاز اشاره شد، هدف اصلى این بررسى، توجیه و روشن کردن صفحات و مواردى از زندگى او است که با عملکردهایش به سوى اهداف سیاسى کشانده شد.
در این پیوند و وابستگى، پرسشهایى اساسى نظیر: اگر ابنتومرت و یارانش از جانب بربرهاى «مصموده» مورد قبول و استقبال قرار نمىگرفتند، چه مسئلهاى پیش مىآمد؟ چرا ابنتومرت توسط فرمانروایان مرابطین به موقع و به گونهاى اساسى مجازات نشد؟ اهمیت خود را از دست مىدهد. علاوه بر این، باید اعتراف کرد منابع در دسترس نیز مانع از آن است که بتوان به نکات و نتایج ژرفترى رسید.
به عنوان نتیجه، هدف این مقاله، بررسى مسئله تشکل جامعه توحیدى (توحیدگرایان) است که ابنتومرت ادعا کرده بود در راه رسیدن به آن حتى مبارزه و جنگ خواهد کرد، نیز بررسى نکاتى از خطوط زندگى وى که در خَلق هویت و شخصیت او مؤثر بود و رسیدن وى به نقطه اوج در امپراتورى وسیعى که از افریقاى شمالى تا شبه جزیره ایبرى گسترش یافت، مشخص نمود.
در آغاز سخن، هنگام بررسى تشکل مسئله موحد (توحیدگرا) اشاره شد که ابن تومرت ابتدا نه به عنوان فعال سیاسى، یا نه به عنوان مسئله نگران کنندهاى مثل آن، بلکه به عنوان یک «اصلاحگر اخلاق» ظهور کرد. گرایشهاى توحیدگرایانه وى، در اندک زمانى، ضمن آن که افرادى را از وى دور کرد، عدهاى را اطراف وى گرد آورد. انتشار نظریه ابنتومرت و کسانى که جامعه آرمانى او را شکل دادند، موجب شد کسانى به دومین گروه از طرفداران او پیوستند.
تشکل جماعت کوچکى که در راستاى جوهره فکرى او در «ملاله» زندگى مىکردند، سبب شد گروه و جماعاتى که در آغاز بر این باور بودند که وى فردى منحرف از راه اسلام راستین است، وى را به عنوان امام (رهبرى) که عدالت رابه ارمغان خواهد آورد، پذیرا باشند.
ابنتومرت اندرزها و توصیههاى سخت و شدیدى درباره تفسیر اسلام به مردم نمود، و روز به روز، نظریات خود را بیشتر توسعه داد. در این دوره هنوز ضرورتى براى رویارویى و مبارزه مستقیم با مرابطین وجود نداشت. او و یارانش تنها هنگام کوچ و مهاجرت از «ملاله» به قلمرو مرابطین در غرب، با تعبیر و تفسیرهاى مرابطین درباره اسلام و معیار و ارزشهاى اجتماعى روبهرو شدند که راهى به سوى فساد و تباهى گشوده و بحرانهاى معنوى و اجتماعى به وجود آورده بود. بعد از این مرحله براى انتظام بخشیدن به اوضاع، قرآن و سنّت و اجماع را اساس قرار داد. هدف و آرمان وى و دنبالهروها و پیروان او ایجاد مجدد راه و روش اسلام راستین و عارى از آلایش بود.
این آرمان در طول تاریخ اسلام براى رهبران نهضتهاى بنیادین دینى، زمینهاى مشروع جهت مقابله با بینشهاى رقیب ایجاد کرده است؛ یعنى فقط نهضت اسلامى ویژهاى متکى بر آن چه ابنتومرت ارائه کرده بود، نبود. تفسیر دینى ابنتومرت را به استثناى «توحیدگرایى» نمىتوان با دیگر تفسیرها و برداشتهاى دینى نظیر خوارج، اسماعیلیه، حنبلى گرى و یا تفسیر دینى تشیع اثنىعشرى تعریف کرد. نظریه وى میان تمامى تفسیر و تعبیرهاى اسلامىِ شناخته شده، تکمیل کنندهترین و برگزیدهترین آنها است. اما در عین حال، بدان معنا نیست که نظریههاى وى هیچ اندیشه جدید دیگرى را در خود نمىپذیرفت.
ابنتومرت همه این اندیشهها را یکجا جمع کرد و به آن شکل داد، به گونهاى که حتى بربرها حاضر بودند به خاطر آن مبارزه کنند و بجنگند، همان گونه که «فون گرونبام» گفته است، نظریه وى اشاره و نمونهاى کاملاً طبیعى براى ایجاد و خلق نهضت ملى مىباشد. به این دلیل مىتوان بر این عقیده بود که سِرّ اندیشه و گسترش آن که به ابنتومرت شخصیتى بس مهم داد، سبب گردید وى از عنوان و صفت «مهدى» کاملاً به موقع استفاده کرده، گروهى سیاسى را همانند حضرت محمد(ص) به دور خود گرد آورد.
با توجه به اوضاع زمان وى، مىتوان به حق بر این باور بود که علت موفقیت، پیروزى و گسترش اندیشههاى او در زمانى اندک، رفتار مردمى او و وابستگى و پیوند مردم به او، به خاطر اندیشههاى توحید گراى او بود که نقش مهمى را در موفقیت وى ایفا کرد. سبب این که در سرآغاز مقاله، گفته «هگل»، درباره او به عنوان «انسانى بزرگ» آورده شد، همین است.
گذشته از این، نظریههاى وى نسبت به نیازهاى قبایل بربر «مصموده» تنظیم شد. استعداد و قابلیت وى را در کسب پشتیبانى قبایل بربر در مراکش غربى نباید نادیده گرفت. اگر از این زاویه نگریسته شود، ابنتومرت نه تنها یک رهبر معنوى، بلکه شخصیتى بود که از طبیعت و ذات انسانهایى که با آنها روبهرو بود، اطلاع داشت و با عادات و آداب و رسوم اجتماعى آنان آشنا، و همانند یک رهبر واقعى بربر عمل کرد. وابستگى و پیوند و موفقیت وى در ایجاد نیرویى با هویت سیاسى در اجتماع بربرها، ما را بر آن داشت توصیفى را که «دوزى» در مورد رهبران بربر پرداخته، باور کرده و بپذیریم. دومین اقتباس و بر گرفتگى در آغاز این نوشته براى تصریح این نکته مىباشد.
علاوه بر تمامى اینها، ارتقا و پیشرفت ابنتومرت، روش و تشکل موحد (توحیدگرا) از یک سو، و سقوط جریان مرابطین از دیگر سو، سرنخهاى مهمى را در مورد ظهور و سقوط نهضتهاى سیاسى در تاریخ اسلام که بر بنیاد باورهاى دینى صورت گرفته، در دسترس هر پژوهشگرى قرار مىدهد. پژوهشى که درباره به پایان رسیدن اقتدار موحدین صورت مىگیرد، در چنین چارچوبى، مىتواند بسیار روشنگر و توجیه کننده باشد. چنین پژوهشى هنگام اثبات طرح اهمیت چنین گرایشهایى، در سرزمینهاى افریقاى شمالى، به موازات توسعه سیاسى منطقهاى، بىتردید این مسئله را مطرح خواهد کرد که چگونه چنین گرایشهایى مىتواند شکل و حالتى ویژه به خود بگیرد.(58)
پىنوشتها:
1. Hegel, (Philosophy of Right, 1948).
2. Reinhard Dozy, (Histoire des Musulmans d,Espagne, 1932).
3. Bernard Lewis, "Islamic political Movements" Middle East Review, vol. 17. no. 4. 1985.
4. Hrair Dekmejian, Islam in Revolution: Fundementlalism in The Arab world, syracuse: syracuse University press, 1985.
از دیگر مقالههاى همین مؤلف در ارتباط با همان موضوع ر.ک:
"The Anatomy of Islamic Revival": Legitimacy crisis, Ethnic Conflict and The Search for Islamic Alternatives "Midde East Journal" vol. 34. no. 1. 1980. p. 4-11.
و نیز
"Fundementalist Islam": Theories, Typologies, and Trends" Middle East Review. vol. 17. no. 4. 1985. P. 28-34.
5. از کسان دیگرى که همانند ابنتومرت به قصد مسائل دینى حرکت کرده، به سفر پرداختند، مىتوان از یحیىبن یحیى اللیثى صنهون نام برد.
6. Rachid Bourabia.
7. "De taut temps L' orient a exerce sur les Maghribins épris de culture un irresistible attriat. Ibn Tumert avide de science, ne pauvait faire exception à la règle, d' autant qúà son epoque, L'orient ètait le siège d'une vie intellect - uelle intense", Rachid Baurabia, Ibn Tumart, Alger: S.N.E.D. 1974, P. 19.
8. «علم را حتى در چین فراگیرید.»
9. در این مورد ر.ک:
Rager Le Tourneau, The Almohad Movement in North Africa in the Twelfth and Thirteenth Centuries, Princeton, N.J. Princeton uniuersity press, 1969. P.G.
و براى مقابله ر.ک:
Jamil M. Abu -Nasr 'A History of the Maghrib in the Islamic Period, Cambridge, Cambridge university press, 1987, P. 87
10. Anwar G. Chejine, Muslim spain: its History and culture, The university of Minnesota press, 1974. P. 81.
11. H.T. Norris The Berbers in Arabic Literature, London and Newyork, Longman, 1982.
12. Charles - Andre julien.
13. Charles Andre julien, History of North Africa, (Tunisia, Algeria, Moraco), Ed: Rogerle tourneau, tran: John petrie, London, Routledge and keaganpaul, 1970, P.94.
14. Carl Brocklmann, History of Islamic peopls, tran: Joel Carmichael and Moshe perlmann, New - york, G.P.
Putnam's sons, 1947. P. 207.
15. Gustave von Grunebaum. Classical Islam: A History 600-1258. tran: K. Dawson, London, George Allen and unwin Ltd. 1970, P. 181.
16. در مورد اجتهاد، ر.ک:
Joseph schacht, D.B. Mcdonald, "Idjtihad", Encyclopaedia of Islam. vol. 3. New edition, Leiden, 1971, P. 1026.
17. A. Bel, "Almohades' Encyclopaedia of Islam, Leiden, 1913, P. 314.
18. Vincent Cornell.
19. Vincent Cornell, "understanding in the Mother of Ability, Reponsibility and Action in the Doctrine of Ibn Tumart" Studia Islamica, vol. 66. 1987, P. 74.
نیز ر.ک:
Ch. Andre Julien, History of North Africa, P. 94.
20. براى کسب اطلاعات مفصل درباره «اجماع» که بعد از قرآن و سنت، سومین رکن مهم حقوق اسلام است، ر.ک:
D. Bernard, "Idjma", The Encydopaedia of Islam, vol. 3. Leiden, 1971. P. 1023-1026.
21. Jamil Abu-Nasr, History of the Maghrib, P. 89
22. Charles - Andre julien, History of north Africa, P. 94.
23. Vincent Cornell, "understanding in the Mother of Ability..." P. 95.
24. همان، ص 95.
25. Gostav von Grunebaum, Classical Islam, P.181.
26. Roger Le Tourneau, The Almohad Movement, P.G.
27. Marshall, G.S. Hodgson, The Venture of Islam, 2. vol. Chicago, The university press, 1974, P. 169.
28. A. Bel, "Almohades" The Encyclopaedia of Islam, p. 315.
29. Vincont cornell, Ibid, P. 77.
30. "(T)res pieux. vivant en ermite n'ayant pour tout bien qu'une besace et un baton... très courageux très èlègant, très dur envers les gens qui n'obser vauent pas la religion..." .
(رشید باربیه، مقاله «ابنتومرت» برگرفته از ابنخلکان، ص 28).
31. Charles - Andre Julien, Ibid, P.94.
32. وینسنت کورنل، این مسئله را از کتاب المجیب فى تلخیص اخبار المغرب، اثر المراکشى، گرفته است. ر.ک:
Vincent cornell, Ibid. P.7.
33. در مورد مقایسه و همسنجى درباره «غزالى» و «ابنتومرت» ر.ک:
Abdullalah Laroui, The History of Maghrib: An Interpretive Essay, tran, R. Manheim, Princeton: Princeton university press, 1977, P. 177.
34. سوره آل عمران، ترجمه یوسف على، ص 60ـ61.
35. دودمان حمّادى در قرن یازدهم میلادى توسط سلسلهاى از بربرها تشکیل و تأسیس گردید که پیوسته با خطر بدوى رویارو بود، که سردمداران این دودمان در سال 1091م ناگزیر از انتقال پایتخت (قلعه بنىحماد) به بجایه شدند. بدین ترتیب، تمام منطقه جنوبى را به بدویان واگذار کردند. ر.ک:
Rager Le Tourneau, The Almohad Movement, P. 9-11.
همچنین ر.ک:
Le Tourneau, "North Africa in sixteenth century", The cambridge History of Islam. 2. vol, Ed. Holt. Lambton, and Lewis, cambridge, The university of cambridge press, P. 211-238. 219-221.
36. وینسنت کورنل، پیشین، ص 78.
37. «ایمان آورندگان خرما مىفروشند، و بىایمانان شراب.»
38. وینسنت کورنل،، پیشین، ص 78.
39. چارلز ـ آندره جولَین، پیشین، ص 96.
40. Rager Le Tourneau, Ibid, P. 16-18.
همچنین ر.ک: باربیه، ابنتومرت، ص 38ـ40. وکورنل، پیشین و نیز،
Norris, The Berbers In Arab Literature, P. 162-164.
41. نوریس، پیشین، ص 162.
42. Hagiography.
43. نوریس در کتاب بربرها در ادبیات عرب، از موضوع تهاجمى و غیر اخلاقى ابنتومرت و یارانش در «تلمسان» (تلمسن) و «فز» و مداخلههاىشان در اکثر رویدادها سخن مىگوید. به عنوان مثال مىنویسد:
«ابنتومرت، در تلمسان عروسى را که سوار بر اسب همراه با گروه موسیقى (ارکستر) روبه سوى خانهاش مىرفت دید. به اتفاق یارانش به آن گروه حمله برده، آلات موسیقى آنان را شکسته و عروس را نیز از اسب پایین کشیدند» ص 164.
در مورد رویدادى دیگر نیز مىنویسدکه:
«ابنتومرت هنگام ورود به «فز» از یارانش خواست که به کنار رودخانه رفته، و چوبدستىهایى از درخت انجیر ببرند و آنها را مخفى کرده، به دنبالش راه افتند، وى آنها را به محلى (کوچهاى) به نام «بزقاله» که آنجا آلات موسیقى ساخته مىشد برده، دستور داد به مغازهها هجوم برده، تمامى آلات موسیقى را از بین ببرند، ر.ک:
Norris, The Berbers in Arabic Literature, P. 163, 165.
44. Le Tourneau, The Almohad Movement, P. 22-23.
45. Igig.
46. همان، ص 13.
47. همان.
48. Brockelmann, History of Islamic peopel. P. 206.
49. Jamil Abu-Nasr, A History of the Maghrib, P. 87.
50. چارلز ـ آندره جولَین، تاریخ آفریقاى شمالى، ص 101.
51. Eschalotogical.
52. Apocalyptical.
53. نوریس، بربرها در ادبیات عرب، ص 171.
54. Ira Lapidus, A History of Islamic societies, cambridge: The cambridge university press, 1988, P. 375.
55. Gostave von, Grunebaum, classical Islam, P. 182.
56. J.F. Hopkins, "The Almohad Hierarchy" London university school of oriental and African studies Bulletin, vol. 16, no, 2, 1954, P. 93-112.
57. J.F. Hopkins, Medieval Government in Barbary until the sixth century of the Hijra, London: Luzac, 1958.
58. براى یک چنین تشبثى، ر.ک:
Onur yildirim, "Astudy on popular Religion in the Early Modern Moraco with special Reference to the political Role of the saints 1500-1700" Hamdard Islamicus, vol. 21. no. April - June 1998, PP. 39-48.
«بزرگ مرد قرن خود؛ کسى که اراده قرن خود را بر زبان آورد؛ کسى که به او گفته شد که این اراده چیست و او آن را به واقعیت رساند. آنچه او انجام داد، جوهر و قلب قرنش بود. او قرن خود را مشخص کرد.»(1)
«به غیر از رهبران دینى که رهبرى جنبشهاى اعتقادى را بر عهده داشتند، بربرها در واقع در هیچ یک از ادوار تاریخ نقشى مهم نداشتهاند.»(2)
برنارد لوئیس در مقاله خود تحت عنوان «نهضتهاى سیاسى اسلامگرا» مفهوم کلى سازمان اسلام را چنین توضیح مىدهد:
براى یک فرد مسلمان «دین و دولت» وحدت و تکامل به وجود مىآورد. این دو مفهوم بیانگر مفاهیم جدا و یا جدا شونده نمىباشد. به همان ترتیب انسان که ساختارى مختلط به وجود مىآورد، نمىتواند رفتار و عملکردش را با مشى و خطوطى قطعى و مسلّم از یکدیگر جدا کرده، برخى را با دین و بعضى را نیز با دولت به هم ربط داده و نسبت دهد.(3)
این مفهوم در گفتههاى این شرقشناس بزرگ معاصر در طول تاریخ، تفکر بنیادین نهضتهاى اسلامى را بر پایه و بنیاد سیاست تشکیل داده است. از تشکّل نخستین جماعت و گروه سیاسى که از آغاز دوره اسلام به وجود آمد، تا انقلاب اسلامى ایران در 1979، جریاناتى که در رأس آنها حوادث و رویدادهاى چچنستان و افغانستان در 1990 قرار داشت، الگوهاى جدیدى به وجود آمد که گسترش بیشترى یافت و ثابت نمود که در طول تاریخ 1500 ساله، چگونگى تشکّل و وجود چنین بینشهایى چندان مشخص نیست.
براى بهتر پىبردن به تحولات تاریخى که امروزه در مناطق مختلف جهان اسلام صورت مىگیرد و از یک سابقه بسیار طولانى برخوردار است، لازم مىباشد در ارتباط با موضوع مورد بحث، دیدگاه و زوایاى سنت گرایانه را گسترش داده، توسعه تاریخى مهمى را در این راستا که شایان توجه و تصریح باشد، دوباره بررسى کنیم.
درباره نهضتهاى بنیادین سیاسى اسلامى و پىآمد نشو و نماى آن در طول تاریخ اسلام و در راستاى آرمان و هدفى که در فوق از آن سخن رفت، دیکمهچیان، دانشمند سیاسى امریکایى که بررسىهاى خود را درباره نهضتهایى که ریشه کاملاً دینى و مذهبى دارند، صورت مىدهد، توالى عملکردهاى متناسب با اندیشههاى نظریهپردازان نهضتهاى اجتماعى را در توازى با دورههاى بحرانى دانسته است.
علاوه بر آن، این دانشمند، با توجه به ادوار پیوسته در چگالش و رکود این عملکردهاى متوالى، در حد یک نظریه به موضوع نیز کمک مىکند. با این همه، در راستاى از قوه به فعل درآوردن نظریه، بىتوجهى دیکمهچیان در بررسىهایش به توسعه تاریخى در سرزمینهاى افریقاى شمالى به ویژه سرزمینهاى واقع در غرب مصر ـ با اینکه منطقهاى مساعد و مناسب است ـ در خور تأمل مىباشد.(4)
بعد از انحطاط و زوال اقتدار دولت فاطمیان (909 ـ 1171م) در مغرب، این منطقه شاهد جریانها و نهضتهاى بسیارى از نظر سیاسى و اجتماعى گردید. یکى از این جریانها و فعالیتها و شاید مهمترین آنها، تشکّل سیاسى بربرها یعنى تشکیل و تأسیس دولت مرابطین (1056 ـ 1147م) بود که منجر به تشکیل یک امپراتورى گردید.
این تشکّل از آغاز با پذیرش شاخه مالکى اسلام، مؤثرترین نهضت و جریان بربرها بود که مشروعیت پیدا کرد. دولتى که بدین ترتیب شکل گرفت، در اندک زمانى بخش اعظم «مغرب» را تحت نفوذ خود درآورد و تا آن سوى دریاى مدیترانه گسترش پیدا کرد و تا شبه جزیره ایبرى توسعه یافت. سقوط دولت مرابطین ـ که الگویى براى نهضتهاى بعدى شد ـ همانند ظهورش سریع بود، که سبب نابهسامانى سیاسى و خلأ سازمانى در منطقه شد. بهخصوص در دوران پایانى حاکمیت این دولت، برخى از جریانات و حرکات سیاسى ـ اجتماعى به وجود آمد که گروههاى انبوهى به دور آن جمع شدند. از این میان بروز نهضتى از بربریان بود که واکنشى درباره مفهوم اسلام از خود نشان داد که در اندک زمانى در تمامى «مغرب»، نه تنها به عنوان حرکتى سیاسى، بلکه به عنوان یک تشکّل و وحدت معنوى نمود پیدا کرد که در تاریخ سیاسى و اسلامى «مغرب» شایان توجه است.
در چارچوب این جریان که در تاریخ اسلام از آن به نام «الموحدین» و به اسپانیایى به عنوان «المحدث» (Almohades) و به انگلیسى تحت نام «یونیتاریانس» (Unitarians) آمده است (1130 ـ 1269م)، این نهضت ادعاى خود را به یک نهضت سیاسى عطف کرده و اقتدار سیاسى و نظامى خود را در کوتاه مدتى بر منطقه مسلط گردانید. این نهضت تحت رهبرى «ابن تومرت»موفق به تشکیل دولتى گردید، که دین اسلام را با تعبیر و تفسیر اصلى و ارتدکسى پذیرفته بود. این نهضت همانند مرابطین شبه جزیره ایبرى را تحت سلطه خود درآورده و به رغم اصول خشن خود، سرانجام گرفتار سرنوشتى همانند دولتهاى پیش و بعد از خود گردید. سردمداران این دولت، ضمن تشکّل ادعاها، مسائل و اعمال خود، عناصرى را که از آغاز براى خویش برگزیده و گرفته بودند، تغییر داده، خود را جدا و مجرد از بخشهاى دیگر جامعه قرار داده، سرانجام زمینه را براى سقوط آماده کردند.
در این بررسى که هدف از آن در میان گذاردن گسترش اساس اندیشههاى نهضت «موحد» است، به ویژه بر رهبر این جریان که ایدئولوژى نهضت را شکل داد و آن را وارد اندیشهها و زندگى نمود، یعنى «ابنتومرت» تأکید خواهد شد.
هدف اساسى این مقاله، بررسى جریانى در منطقهاى از جهان اسلام در قرون میانه است که رهبران و حرکتها و نهضتهاى دینى در آن، روز به روز بیشتر گسترش یافته و فزونى گرفت؛ همچنین شناخت «ابنتومرت» به عنوان رهبرى برجسته که نهضتى ایجاد کرد؛ نیز بررسى مقطعى مشخص از چگونگى نهضتهاى اسلامى که گسترش تاریخى یافتهاند، مىباشد.
چون در شخصیت «ابن تومرت» رهبر و سازمانده نهضت موحدین امکان مشاهده اوصاف بسیارى از رهبران پیش و بعد از وى وجود دارد، شخصیت و نظریههاى وى از تمامى جنبهها به عنوان کانون و مرکزیت، بررسى شده است. در این چارچوب هدف نگارش درباره تاریخ «موحدین» نیست، بلکه توضیح فرایند ظهور یک رهبر دینى است که ابتدا در برابر یک امپراتورى قرار گرفت و بعد نظریهاش تا جایى گسترش یافت و پذیرفته شد که جایگزین امپراتورى پیشین گردید.
«ابن تومرت» خواه در افریقاى شمالى و خواه در تاریخ اسلام به عنوان شخصیتى انقلابى در رأس حوادث زمان قرار گرفت. شخصیت وى با تعلیماتى که در اندلس و شرقِ نزدیک گرفت، ارتباط مستقیم دارد.
قرون یازدهم و دوازدهم میلادى در این دو منطقه به ویژه منطقه اخیر شاهد گسترش علوم دینى و تئولوژیکى شدن اسلام زیر چتر مدارسى که ترکهاى سلجوقى دایر کرده بودند، گردید. احتمال دارد در طى مسافرتهاى مهمى که «ابنتومرت» به مناطق مورد اشاره نمود، با جریانهاى فکرى در حال گسترش و موجود در شهرهاى مکه، مدینه، اسکندریه و بغداد رویارو شده باشد.
اما از یک سو نیز در اسناد موجود، دلایلى که او را وادار به این مسافرتهاى خطرناک نموده باشد، روشن نشده است، و آن چه مورد دسترسى مىباشد، فاقد اهمیت و اعتبار است.
سفر «ابن تومرت» با هدف دینى در آن موقعیت که چنین مسائلى میان بربرها تا آن حد اعتبار و گسترش نیافته بود، سبب شد تا توجه مورّخانى که به بررسى مسائل تاریخى قرون مورد بحث مىپرداختند، به وى معطوف گردد.(5) «رشید باربیه»(6) در نوشته خود درباره حیات «ابنتومرت» مىگوید:
شرق در هر دوره و زمانى مغربىها را که دلبسته و علاقهمند به فرهنگ هستند، به خود جذب کرده است. «ابنتومرت» نیز احساسى سیرىناپذیر نسبت به علم و دانش داشت و تحت تأثیر حیات روشنفکرانه شرق که مرکزیت علمى داشت، قرار گرفت و در این مسئله عادى و معمولى در واقع وى فردى استثنایى نبود.(7)
«ابن تومرت» در فاصله سالهاى 1080 ـ 1130م یعنى دوران مورد بحث به هیچ وجه انسانى استثنایى نبود. با این همه در این بررسى مهمترین پرسشى که تا کنون بىپاسخ مانده، این است که چه کسى و یا چه مسئلهاى چنین جرأت و جسارتى به ابنتومرت بخشید؟
در این مورد مورّخان به این حدیث از حضرت پیامبر(ص): «اطلب العلم و لو فى الصین»(8) اشاره دارند. به عبارت دیگر در مورد رفتن ابنتومرت، این بربر متواضع و فروتن، ابتدا به اندلس و آنگاه شرق نزدیک، در پىآنچه که حضرت محمد(ص) فرموده بود، یعنى «جستوجوى علم و دانش» و رسیدن به این واقعیت اتفاق نظر دارند.(9) برخى عقیده دارند ابنتومرت براى رشد فکرى و علمى خود به این مسافرت رفت.(10)
با این همه، هیچ یک از آنان بر این عقیده نیستند که وى فردى بازرگان یا ماجراجو بود. او مسلمانى (و احتمالاً صوفى) بود که خود را وقف دین کرده است. اطلاعات زیادى درباره سفر ابنتومرت به اندلس در دست نیست، ولى مشخص است او با قاضى حمدینبنمحمد حمدین، یکى از فقهاى حنبلى که بعدا به آتش کشیدن احیاء العلوم کتاب مشهور غزالى را تشویق نمود، به طور قطع همکارى داشته است.(11)
چارلز آندره جولَین(12) که فعالیتهاى ابنتومرت در اندلس را بررسى کرده است، با توجه به آخرین نوشتههاى وى، سعى در تثبیت آن نموده، مىگوید: «ابنتومرت در اندلس مىباید با نوشتههاى «ابن حزم» یکى از علماى دینى اهل قرطبه، آشنا شده باشد.»(13)
در بررسىهایى که در مورد فعالیتهاى ابنتومرت در اندلس صورت گرفته، به این نتیجه رسیدهاند که وى از برخى برداشتهاى «مالکى»ها در آن موقعیت، ناخشنود بوده، اضافه شده وى به وابستگى خود بر اعتقادات سنتى، کمتر جاى تردید باقى گذاشته است. همچنین گفته شده است آن چه که «ابنتومرت» را از باورها، تعبیر و تفسیرهاى «مالکى»ها دلسرد و ناخشنود کرد، به آتش کشیدن آثار غزالى بود که در این مورد حتى «مرابطین» نسبت به آن تسامح نشان دادند.
ابنتومرت بعد از اندلس ابتدا در شرق در مدارس (به ویژه مدارس نظامیه) افکار و اندیشههاى غزالى و اشعرى را آزادانه بررسى کرد و به مراکزى که این اندیشهها مورد مناقشه و بررسى قرار مىگرفت، گرایش یافت. نظامالملک وزیر بزرگ سلجوقیان در اوایل دوره حاکمیت آلب ارسلان نظریههاى اشعرى را ـ به رغم این که برخلاف برداشتهاى دینى دولت بود ـ با جمعآورى علمایى در مدارس نظامیه، بررسى و مطالعه کرد. این امر نشان داد وى به این اندیشه اهمیت داده و پشتیبانى از این اندیشهها را به آشکار نشان مىداد.(14)
در این دوره در شهرهاى سلجوقى از معتزله گرفته تا اسماعیلیان، تمامى مدارس و مکتبهاى مذاهب، فعّال بودند. هم چنان که از نوشته «باربیه» درباره «شرق» که بیان کردیم برمىآید به رغم تمامى فشارهاى واکنشى حنبلیان، شام و بغداد مهمترین مراکز فرهنگى بودند که تعلیمات و نظریههاى اشعریان ـ به رغم فشارهاى سرکوب گرایانه بعدى ـ در این دو شهر رواج داشت.
ابنتومرت که هواى روشنفکرانه این دو شهر را تنفس مىکرد و با تعلیمات و نظریههاى حقوقدانان مشهور و علماى دینى معروف آشنا شده بود، با مقایسه آنها با اندیشههاى برخى از فقهاى مالکى که در اندلس با آنها آشنا شده بود، به این نتیجه رسید که تعبیر و تفسیرهاى آنان از سنت و قرآن، به دور از واقع بوده، با تأکید بر فروع دین، در نظریهها و تعلیمات اسلامى راه خطا مىپیمایند.(15)
ابنتومرت در بغداد تحت نظر متخصصان و فقیهان، بى آنکه حتى توجه علماى مالکى قلمرو مرابطین را به خود جلب کند، درباره منابع حقوقى به بررسى و مطالعه پرداخت. علاوه بر آن، زمانى که در شرق بود، به اهمیت اجتهاد(16) که مرابطین ممنوع کرده بودند، پىبرد و در آن بررسى و مطالعات لازم را به عمل آورد.(17)
بدین ترتیب از گفتههاى «وینسنت کورنل»(18) که گفتههاى آندره جولین را تکرار کرده است، مىتوان پىبرد ابنتومرت پیش از آمدن به شرق، در اندلس با آثار «ابنحزم» و نیز مکاتب حزمیّه آشنا شده بود.(19) به عبارت دیگر ابنتومرت پیش از آمدن به شرق آنچه در مدارس و مکتبهاى حقوقى «مرابطین» براى بهتر مفهوم شدن قرآن، سنت و اجماع(20) تعلیم داده مىشد، یعنى شریعت اسلامى[را فرا گرفته بود و ] جهت تطبیق و اجراى صحیح آن، در مطالعات منابع اصلى و اساسى، از طریق تقلیدى که مدام پىگرفته مىشد، بدون واجستى و انجام مقایسهاى، به نقد تفسیرهاى عقلى آغاز کرده بود.(21)
تاریخنگارانى که دوران مورد بحث را بررسى کردهاند، از عملکرد و نوشتههاى وى به این نتیجه رسیدهاند که اندیشههاى حقوقى وى، توازى بسیارى را با اندیشه و جوهر فکرى «ابنحزم» نشان مىدهد. با این همه خطا خواهد بود اگر گفته شود ابنتومرت فلسفه عمومى و کلى دین «ابنحزم» را چشم بسته و کورکورانه پذیرفته است.
هم «ابنحزم» و هم «ابنتومرت» به عنوان اصل و هنجارى، مخالف به کارگیرى فقه برخلاف قرآن و سنّت بودند. نیز مدافع استفاده ازکلام بودند. آنها، هم در مورد آزادى اراده و هم درباره شناخت و عمل به قرآن، سنت و اجماع اشتراک فکر داشتند.(22) با این همه نزدیک شدن ابنتومرت به طریق عمل به «استنباط» و تأویل، دست کم در اصول و در شیوه قیاس، از «ابنحزم» و دیگر دانشمندان «علم ظاهرى» از استنتاج، بسیار علمىتر است.(23)
«وینسنت کورنل» با هوادارى از دیدگاه «امامالحرمین» دانشمند طرفدار اشعریان، در مورد مخالفت با جهل، شک و ظن و دیدگاه و برداشتهاى مخالف «ابنتومرت» درباره مسائل استنباط و تأویل، مشابهتهایى به دست آورده است.(24) با تمام این موارد مىدانیم «ابوبکر الشّاشى» استاد «ابن تومرت»، شاگرد «الجوینى» بود.
به طور کلى هم مکتب «اشعرى» و هم مکتب «ظاهرى» در این بینش که «ایمان و اطاعت منبع هر عالم و دانشمندى است،» با هم یکى هستند. در این یگانگى و پیوند، مشخص نیست که ابنتومرت، جوهر و اصل را در قرطبه از «مکتب ظاهرى» به دست آورد یا در بغداد از اشعریان؟
آنچه ابنتومرت از «مکتب ظاهرى» و «اشعرى» فراگرفت، سبب شد نظر واقع بینانهاش را بر اصول کلام نهاده و ساختار فکرى اسکولاستیک (مکتبى ـ مدرسهاى) به وجود آورد و زمینه امکان طرح و قرار دادن نظریه خود را در این چارچوب فراهم کند.
جدا از تمامى اینها، وى از آن چه از مکتب «اشعرى» گرفت، و «انسان انگارى خدا» یعنى آغاز کردن به راه، از طریق توضیحى که در قرآن آمده، به این نتیجه رسید که:
«خداوند روى تخت و بارگاهش نشسته، انسانها را مىبیند و گفتههاىشان را مىشنود.»
مىتوان به «جوهر توحید» که مردود دانستن قطعى «انسان انگارى خدا (تجسیم) است، دست یافت، که همین نیز سرچشمه اصلى نظریه «ابنتومرت»(25) براى مخالفت با انسان انگارى خدا گردید؛ که در اسلام و یهود موجود است. دادن ویژگىهاى انسان به خدا، مخالف یکتاگرایى و معنویت این ادیان است. به عبارت دیگر به معنى شریک قائل شدن براى خدا است. بىتردید به رغم اینکه ابنتومرت از طرف فقهاى مرابطون در اسپانیا همواره مورد موعظه، پند و اندرز قرار گرفته بود، بسیارساده و راحت پذیرفته بود که «تجسیم» از ویژگىهاى اساسى و بنیادین مکتبهاى فکرى «مالکى»ها است.
در مورد تکوین و جمعآورى اطلاعات از جانب ابنتومرت، لوتورنو با اتکا و استناد به نوشتههاى او، آن را چنین ارزشیابى کرده است:
ابنتومرت دیدهها و شنیدههاى مدام خود در شرق را با آن چه که در مغرب وجود داشت، به ویژه عارضى، سطحى و نیز کلیشهاى بودن آنچه که در مراکش بود، مقایسه و مقابله کرده است.(26)
به هر رو، ابنتومرت، بینش و برداشت مرابطون از اسلام را که در مغرب (مراکش) مطرح کرده بودند، دریافته بود. مسافرت و سیاحت وى به اندلس فرصت لازم و کافى براى آشنا شدن از نزدیک به آرا و عقاید «مالکى»ها را برایش فراهم کرد. حقوقدانان «مالکى» ادراک و آراى مذهبى را که در آن فروع، و انسان انگارى خدا را اساس قرار داده بودند، به ویژه در شهرها به صورتى فراگیر به اجرا در آورده بودند.(27) از آن زمان به بعد اصل و جوهر توحید، یعنى یگانگى و وحدانیت خدا، استخوانبندى اصلى اعتقاد و باور اسلامى او را تشکیل داد که رکن اصلى نظریه او شد، و بعد به گسترش نظریه خود پرداخت.
تا آن زمان کسانى که سعى در زدودن نظریه «انسان انگارى خدا (تجسیم)» داشتند، تأویل یعنى تفسیر سمبلیک (نمادین) را ترجیح داده، ولى چندان موفق و مؤثر واقع نشده بودند.(28) در حالى که ابنتومرت «توحید» را به عنوان شاخص و برهانى براى تصوف و وسیلهاى جهت زدودن «تجسیم» قرار داد که بسیار مؤثر افتاد.
***
تا این جا درباره اینکه ابنتومرت در اندلس و شرق از مکتبهاى فکرىِ مختلف و دانشمندان در ارتباط با اندیشههاى اسلامى چه چیزهایى فرا گرفت، به اختصار سخن رفت که در این مورد تا حدى از مقالهها و کتابهایى که در ارتباط با این دوره نگاشته شده، بهره گرفته شد، و تا حدى به آن چه که بعدا ابنتومرت کلیاتى از اندیشههایش را بر پایه آنها شکل داد، اشاره شد.
ابنتومرت از صفت «مهدى» که از صفت امام معصوم شیعیان اخذ کرد، در دورهاى که در «مغرب» اقامت کرد، در اولویت برنامههایش بهره گرفت. از این رو، از پیوندهاى وى با اندیشههاى شیعىگرى سخن نرفته است. فعالیت وى براى ادامه و انتظام نوع و شیوه زندگیش همانند حضرت محمد(ص) مصادف با دورهاى است که وى مجدداً در «مغرب» بود که درباره این مسائل به تفصیل در زیر سخن خواهد رفت.
«ابنتومرت» هنگامى که در سالهاى 1118 ـ 1119م تصمیم به بازگشت به مغرب گرفت، مىاندیشید که از مسائل دینى و اخلاقى موجود در آن منطقه، ناراحتى و عذابى جدى خواهد داشت. از این رو، همانگونه که از فعالیتهاى پیشین وى مشخص مىشود، در بازگشت به مغرب، هویت و شخصیت اصلاحگرى اخلاقى یافت و تمامى فعالیتهایش را تا جایى که امکانپذیر بود، صرف بهبود خلل و فساد اخلاقى نمود.
از این مسائل مىتوان پىبرد که ابنتومرت در مفهوم امروزین، پیش از آن که یک انقلابى سیاسى باشد، سعى داشت یک اصلاحگر راستین گردد. همان گونه که «کورنل» گفته است:
این شاگرد خشن و روستایى دیروز به محض این که به میهن خود بازگشت، با ارادهاى که داشت، تبدیل به یک معلم گردید.(29)
یا به گفته «ابن خلکان»، ابنتومرت کسى بود که عصا و خورجین را از خود دور نکرد. فردى بس دیندار بود که حیاتى منزوى داشت. وى در عین حال بسیار پُردل، شجاع و سخنور بود و نسبت به کسانى که دین را قبول نداشتند، به صورت بسیار خشن درمىآمد.(30)
«ابنتومرت» در راه بازگشت به «مغرب» شیشههاى شراب موجود در کشتى را شکسته، براى مردم به موعظه پرداخت و به عنوان کسى ظهور کرد که با سخنان خود سعى مىکند افرادى را که در به راه آمدن و ارشاد شدن تعلل مىکردند، قانع کند.(31)
در اثناى سفر، براى موعظه سرنشینان کشتى به حدى پافشارى کرد که او را براى تنبیه و مجازات به دریا انداختند، و بعد از نیم روز که در آب ماند و غرق نشد، نجاتش دادند.(32)
واضح بود که بین رفتار افراطى وى با اندیشههاى اعضاى هیأتى که برگزیده بود، و مفهوم اعتقادى شخص ابنتومرت، با مفهوم اعتقادى جامعه که او را سرور خود نموده بودند، تفاوتى اساسى و جدى وجود داشت که کاملاً چشمگیر بود.
به احتمال بسیار ابنتومرت ناگزیر از این گزینش بود که آیا همانند غزالى و یا اکثر علماى دینى در بُرج عاجى بماند و یا این که مخاطبانش مستقیما مردم باشند؟(33) رفتار وى نشان مىدهد که طریق نخست را برگزید.
اکثر پژوهشگرانى که به بررسى آن دوره پرداختهاند، بر این عقیدهاند که «ابنتومرت» بعد از آن، نه به عنوان سیّاحى که از «مغرب» حرکت کرده، بلکه همانند مأمور احتساب (محتسب) بازارهاى شهر، به گشت پرداخته، نیکىها را تشویق و بدىها را ممنوع کرده، نظیر محافظ و محتسبى به نظر مىرسید. نظریه و تئورى وى یعنى «امر به معروف و نهى از منکر» که بعدا شالوده نهضت موحدین گردید، کاملاً از رفتار و عملکرد وى مشخص بود.
«امر به معروف و نهى از منکر» معنى و مفهوم و نشانى از اخلاق نیک در هر حیطه براى انسان بود. در واقع این مسئله در طول تاریخ اسلام، توضیح و تعریف ظلم و ستم، و مشروعیتى براى مقابله با آن است که اندیشه و واقعیتى مىباشد که به طور مدام در قرآن کریم بدان اشاره شده است.
از میان شما کسانى که شما را به نیکى فرا مىخوانند و از بدىها نهى مىکنند، ظهور مىکنند که اینها رستگارانند. و بعد از آنکه برایشان به آشکار دلایلى آورده مىشود، از کسانى نباشید که به جدایى و ناسازگارى کشیده مىشوند، زیرا عذابى بزرگ در انتظار آنان است.(34)
ابنتومرت پس از ورود به «مهدیه» ابتدا به ایراد موعظههایى درباره حرام بودن شرب مسکرات، استماع موسیقى و عمل زنا که در جامعه شایع بود و سبب فساد مىگردید، پرداخت. در این زمان «مغرب» توسط مرابطین و تعداد زیادى از امیرنشینهاى کوچک و بزرگ و دودمانهایى چند اداره مىگردید. در شرق «مغرب» نیز دودمانهاى ریز و درشتى از اعراب و بربرها حاکمیت داشتند، و مغرب میانى تحت اداره «حمادى»ها بود.(35)
ابنتومرت از این سوى تا آن سوى منطقه متعلق به «حمادى»ها همانند یک اصلاحگر اخلاقى به سیاحت خود ادامه داد. ابنتومرت در فاصله سالهاى 1121 ـ 1117م در «بجایه» پایتخت «حمادى»ها اقامت کرد و در آنجا همواره علیه گمراهىها و بىاعتقادىها هشدار داده، دانستههاى خود را درباره ارکان دین به مردم آموخت. با این همه بعد از زمانى نه چندان زیاد، مجازاتهایى که ابنتومرت براى گمراهان در نظر گرفت، سبب واکنش فرمانروایان حمادى گردید.(36)
زمانى که از وى خواسته شد شهر را ترک گوید، علاقهمندانش ترکش نکردند و با فریاد و شعار «المؤمن تمّار و الکافر خمّار»،(37) وارد مرکز تجارى پایتخت شده، شیشههاى شراب را شکسته، به اماکنى که الکل مىفروختند، حمله برده، بلوا و آشوبى برپا کردند.(38)
در این مسئله پیوستن «البیزق» به جنبش ابنتومرت، نقطه عطفى در تشکل جامعهاى که بینش و آراى اسلامى ابنتومرت را پذیرفته بود، به حساب آمد، زیرا پس از این حادثه، ابنتومرت و همراهانش در روستاى «ملاله» مستقر شدند. در این روستا انتشار نظریات وى آغاز گردید.
«لاتورنو» به این نتیجه رسیده است که ابنتومرت خود را در مناطقى دور از شهرها نظیر «ملاله» حبس کرد، به ویژه چون این روستا، منطقهاى چندان استراتژیک نبود. از این رو، وى در این هنگام در نظر نداشت به فعالیتهاى سیاسى علیه مرابطین بپردازد. در حالى که وینسنت کورنل با پیوستن البیزق، به این نتیجه رسیده است که دوره اقامت ابنتومرت در «ملاله» (1124 ـ 1121م)، دورهاى بود که وى مراحل و فرآیند سازماندهى سیاسى نهضت خود راآغاز کرد.
به نظر چارلز آندره جولَین ـ که در این مورد از تاریخنگاران صاحب نظر است ـ در این دوره ابنتومرت به یارى دوستانش، نظریاتش را گسترش داده، وظایف و تکالیف نمایندگان خود را مشخص و توجیه نمود.(39)
به طور کلى دوره و مرحله اقامت در «ملاله» تنها نه به آن خاطر که ابنتومرت در این منطقه افراد بسیارى را به خود وابسته نموده و عقاید اسلامى خود را به گونهاى مؤثر شناساند، مهم بود، بلکه به این خاطر که در «ملاله» با یکى از مهمترین شخصیتهاى جنبش خود که «خلیفه» و مؤسس امپراتورى موحدین بود، یعنى «عبدالمؤمنبن على» آشنا شد. این آشنایى در تاریخ موحدین نقطه عطفى به شمار مىرود. این دیدار و آشنایىِ تاریخى بعدا در کتابى که توسط البیزق در «تینملل» به قلم کشیده شد، به عنوان یک معجزه تلقى شد. این امر در کتابهایى که درباره تاریخ موحدین تا به امروز نوشته شده، به همان صورت تکرار شده است.(40) این مسئله از طرف صاحبنظران از زوایایى بسیار، قابلیت اثبات نداشته، محتویات این کتاب غیر قابل اعتماد تلقى شده و در طول تاریخ جهان اسلام، بهویژه در دورههاى عباسى و فاطمى، بیشتر به عنوان بهترین نمونه از رُمانهاى تاریخى پذیرفته شده است.(41) این شیوه نگارش که به طور کلى در تاریخ اسلام ویژگى مشترک تاریخنگاران دربارى است، نوشتههایى است داستان گونه که براى مشروعیت بخشیدن به حاکمیت مؤسس یک امپراتورى و استمرار آن به قلم کشیده شده است.
مؤسس و یا مؤسسان امپراتورى مورد بحث ادعا و افتخار داشتهاند که روشى نظیر حضرت محمد(ص) و اصحاب او داشتهاند. در نمونههاى افراطى بسیارى نیز، مؤسسان این امپراتورى سعى داشتهاند ثابت کنند از نسل پیامبر بودهاند! تمامى پندار و اوهام داستان در این چارچوب قرار دارد.
این شیوه که در غرب به عنوان «تذکره اولیا» یا «تاریخ مقدسین»(42) شناخته شده، به ظاهر امروزه نیز در بسیارى از سرزمینهاى اسلامى به عنوان شیوهاى از نگارش تاریخى معمول است که شایان توجه مىباشد.
«دوره ملاله»پس از یک دوره طولانى تعلیم و تعلّم در مناطق مختلف جهان اسلام، با تصمیم ابنتومرت مبنى بر بازگشت به سرزمین خود به پایان مىرسد. برخى منابع نوشتهاند که تصمیم وى بنا به خواسته دو نفر از بربرها انجام شد که از مناطق مرزى غرب آمده و از وى خواستند همراه آنان رفته و به نابهسامانى و ناهنجارىهاى اعتقادى و دینى پایان دهد.
«ابنتومرت» به دلیلى که روشن نشده است، همراه یارانش رو به سوى «مغرب» نهاد. در طول مسافرت، نظریه خود یعنى «امر به معروف و نهى از منکر» را در مناطقى که از آنها عبور مىکرد، توصیه و تبلیغ مىکرد که به بروز آشوب و بلواى بزرگى منجر شد.
بعد از رسیدن به مراکش، وى با مشاهده زنان بىحجاب و مغازههاى مى فروشى (میکدهها) و خوکهایى که در کوچه و خیابانها پرسه مىزدند، دچار شگفتى گردید.(43)
عقیده و برداشت اسلامى ابنتومرت و ایدئولوژى رسمى مرابطین، نخستین بار در مراکش رویاروى یکدیگر قرار گرفت. از نظر «ابنتومرت» واضعان قانون مرابطین و پشتیبانان مالکى آنان که روشنفکر به حساب مىآمدند، با بحثها و مناقشههاى بیهوده وقتگذرانى کرده، رفتارهایى که مناسبت و پیوندى با اخلاق اسلامى نداشت، در وراى دیوارها و حصارهاى قصرها و خانههاى مرابطین آشکارا جریان داشت. این افراد، نخستین و مهمترین هدف حمله بىپایان موحدین قرار گرفتند.
عمل، حرکات و اقدامات ابنتومرت و یارانش تا زمانى که با علىبن یوسف، حکمران مرابطین به مناقشه پرداختند، چندان جدّى تلقى نشد. به احتمال بسیار آن چه که به ابنتومرت دل و جرأت داد و او را به این اندیشه واداشت که قدرت و نفوذ رهبرى معنوى وى دست کم به اندازه قدرتگذراى وزرا و دولتمردان است، همین مسئله بود. حتى شاید همان گونه که لوتورنو گفته است، ابنتومرت در این زمان به این نتیجه رسید که افراد بسیارى در انتظار دعوت وى بوده، هرجا برود، به دنبالش خواهند آمد.(44)
نکتهاى که نباید آن را نادیده گرفت، این است که در آن دوره، گروهى که به مخالفت با ایدئولوژى دگماتیک (جزمى) و تفسیرهاى تحریف شده قرآن توسط مرابطین برخاستند، فقط ابنتومرت و هوادارانش نبودند، بلکه حرکتى زیر زمینى از طرف صوفیان در جریان بود که به طور کلى در قلمرو مرابطین در رویدادها و ماجراها شرکت و دخالت مىکردند. صوفیان تشکیلاتى در مخالفت با مرابطین سازمان داده و به کارها و اقداماتى دست زده بودند. طرفداران ابنتومرت و صوفیان، در «کفر بودن» اعتقادات مرابطین همفکر و هم عقیده بودند. هر چند هنوز به طور کامل روشن نشده است که این دو جامعه (گروه) مورد بحث در این مرحله همبستگى پیدا کرده و از یکدیگر حمایت مىکردند یا خیر، ولى این امر روشن است که بعدا یکى از فعالان سازمان زیرزمینى صوفیان، به عنوان یکى از فرماندهان سپاه موحدین برگزیده شد.
ابنتومرت در مراکش وارد مناظرهها و مناقشههاى جدى با علماى مرابطین شد. برخى از فقها، فرمانروایان مرابطین را به مجازات «ابنتومرت» ـ که در اغلب مناقشهها پیروز مىشد ـ به اتهام داشتن اندیشههاى مخالف آنان، قانع و راضى کرده بودند. «ابنتومرت» و یارانش به موقع رو به سوى جنوب شرقى و درون منطقه اطلس به راه افتادند. بعد از این فعالیت، این گروه کوچک، هویت سیاسى گرفت. یکى از بربرهاى هرغه (شاخهاى از قبیله مصموده) به نام اسماعیل ایگیگ (ایقیق)(45) که رئیس یکى از طوایف بود، علاقهمندى و توجه خود را نسبت به ابنتومرت و یارانش نشان داد و مکانى را براى اسکان و اقامت آنان فراهم کرد. قبایل بربر موجود در منطقه، نیز گروههایى غیر مسلمان گرایش و علاقه شدید خود را به این گروه تازه وارد نشان دادند.
بىتردید در این مسئله سیاست فشار مرابطین بر مردم منطقه نقش بهسزایى داشت. پرداختن به این مسئله که بربرها و پیروان سایر اعتقادات چگونه علاقه خود را به ابنتومرت نشان دادند، ضرورت دارد.
در این دوره، در اراضى و مناطق مغرب غربى، سه قبیله بزرگ بربر که استخوانبندى اصلى خاندان مرابطین را تشکیل مىدادند، وجود داشتند. این سه قبیله عبارت بودند از: مصموده، برغواطه و زناته که از طرف مرابطین مشمول مالیاتهاى سنگینى بودند. دو قبیله نخست (مصموده و برغواطه) به سبب مخالفت با نظام موجود کاملاً تحت سلطه و یوغ مرابطین قرار داده شده و در مراحل بعدى به شدّت تنبیه شده بودند.(46)
مرابطین تحقیر دیگر قبایل همسایه، به ویژه قبیله تبیض بر قبیله «صنهاجه» را انکار مىکردند. این وضع تنها منحصر به «مغرب» (مراکش) نبود. مسلمانان اندلس که به حیات خود در اسپانیا ادامه مىدادند، نیز بربرهاى کوچ کرده به اندلس به عنوان انسانهاى فرو دست، شناخته مىشدند. گذشته از آن، مسلمانانى که در تشکیل امپراتورى مرابطین نقشى بهسزا داشتند، به عنوان انسانهایى ضبط (تسخیر و اسیر) شده پذیرفته گردیده و نسبت به این موقعیت، با آنها رفتار مىشد.(47)
از منابع برمىآید مرابطین نسبت به غیر مسلمانان نیز رفتارى بسیار خشن داشتهاند. بروکلمان با در نظر گرفتن سیاستهایى که علیه یهودیان برنامهریزى شده بود، مىگوید:
یهودیان «السیانه» که ثروتمندترین اقشار اسپانیا به شمار مىآمدند، فقط در مقابل پرداخت «فدیه» از حق آزادى برگزارى مراسم دینى خود برخوردار بودند.(48)
بروکلمان بر این عقیده است که اکثر افراد این سرزمین در این دوره ناچار به ترک آنجا شدند که پدر فیلسوف مشهور یعنى «ابنمیمون» نیز جزو آنها بود. این مسئله، علاوه بر یهودیان، به مسیحیان مستعرب و سایر گروههاى غیر مسلمان تسرّى یافت. در تاریخ اسلام مهمترین اقدام مرابطین در طول حاکمیت و اقتدار خود، کاهش تعداد مذاهب مختلف و حتى از میان برداشتن آنها بود تا این امپراتورى ماهیتى «مُجّدِد» و «وحدت بخش» در مغرب (مراکش) و اسپانیا (اندلس) به خود بگیرد.(49) نتیجه این اقدام نشو و نماى دو عنصر جدید ـ که متضاد و متناقض به چشم مىخوردند ـ بود که در موفقیت هیأتهاى اعزامى ابنتومرت بىتردید اهمیت زیادى دارد.
یکى از این دو چون مجبور به پرداخت مالیاتهاى بسیار سنگین شده بود، پشتیبانى بالقوه بربرها را در مقابل هرگونه مخالفتى که با امپراتورى مرابطین صورت مىگرفت، با خود داشت؛ دیگرى نیز رشد وابستگى و تابعیت براى ایجاد یک نیرو و وحدت سیاسى بود که بر اثر همان اقدام مرابطین به وجود آمد. در نهایت ابنتومرت به این نتیجه رسید که بر اثر بىاعتنایى و بىعلاقگى نظام موجود به مردم، نیز تباهى و فساد اخلاق در این سرزمین ویران شده، تنها کسى که مىتواند نظریه و ایدئولوژى راستین اسلام را ارائه کند، خود او است.
حرکت و نهضت ابنتومرت از زمان کوچ و مهاجرت موحدین به تینمل (تینملل) و ایجاد یک جامعه همسان و هماهنگ در آنجا ماهیتى کاملاً سیاسى به خود گرفت، که تا آن زمان فقط به صورت مبارزهاى معمولى در کوچه و بازار با مشتى انسان صورت مىگرفت. وقتى رهبران و رؤساى بربر از شهرت ابنتومرت و تصمیم جدّى او در مقابله و مبارزه با مرابطین آگاهى یافتند، او را مورد احترام و استقبال قرار داده، ابنتومرت با به دست آوردن تمایل و دل قبیله مصموده و با استقرار در منطقه استراتژیک بسیار مناسب، به دو پیروزى و برترى مهم دست یافت.(50)
اقبال روزافزون جامعه در مورد یکى کردن مفهوم پاکدینى با «مهدىگرى» که مفهومى با اندیشه شیعىگرى بود، به ابنتومرت جرأت و جسارت زیادى بخشید. تا آن زمان قبایل زیادى او را به عنوان «امام» پذیرفته و پیوندى عمیق نسبت به او در خود احساس مىکردند. ابنتومرت سرانجام خود را به عنوان «امام معصوم» اعلام کرد. هر چند ادعا شده وى پس از فوت، عناوین و صفات «معادگرایى و معادشناس»(51) یا از طریق وحى، صفت «مکاشفهاى» (مکاشفه گرى)(52) را گرفته است، اما این احساس در زمان حیات به او دست داد، تا جامعهاى را که در آن زندگى مىکند، از تمامى خطرها مصون داشته، جهان را سرشار از راستى و درستى خواهد نمود.
از تمامى اینها مىتوان پى برد ابنتومرت گذشته از اندیشههاى «ظاهرى» و «اشعرى»، مفهوم و صفت «مهدى» و «مهدىگرى» را براى مقابله با ناراستىها و نادرستىهاى زمان خود به گونهاى مناسب، در کنار صفاتى که از آن سخن رفت، قرار داد. همچنین در این مدّت، این اندیشه در مخیله «ابنتومرت» خطور کرد که نام پیامبر(ص) را به صفات و اسامى خود اضافه کند. در نامهاى که براى مرابطین نوشت، اعلام داشت که وى از نژاد عرب و از «قبیله قریش» و خاندان «هاشمى» بوده، از طریق امام حسن(ع) و حضرت فاطمه(س)، از نسل پیامبر(ص) است و خود را به عنوان «محمدبن عبدالله» معرفى کرد.(53)
بعدا خود را حتى وارث پیامبر شمرده، موقعیت خود را همانند وى دانسته، هدف و ایده خود را تجدید حیات جامعه و جهان اسلام به شیوه زمان پیامبر توضیح داد.(54)
«جهاد» که نخستین پله جوهره و اساس حرکتها و جنبشهاى دینى در تاریخ اسلام بوده، در مسئله «موحد» نیز پایانگر راه و روش سازمان دهى و تشکل به شمار مىآید. هنگامى که «ابنتومرت» دوستان و یارانش را به عنوان «الموحد» (توحیدگران) فراخواند، «جماعت موحد» به انگیزهحیاتش به معنى واقعى پىبرد.
علاوه برآن، نکته دیگرى وجود دارد که نباید از نظر دور داشت، و آن اینکه قابلیت تشکل یک جماعت در راستاى نظریه ابنتومرت، نه در وابستگى و پیوند یک گروه جاهل به وى، بلکه از شناخت کاملاً درست وى از انسانها و ریشه و معیار و ارزشهاى آنان سرچشمه مىگرفت.
همچنین ضرورت دارد گفته شود وى بهترین و مناسبترین موقع و زمان را براى بهرهگیرى از صفت «مهدى» برگزید. در آن دوره که صلیبیان شرق را مورد تهدید قرار داده بودند و این تهدید تا مغرب گسترش یافته بود، بر جامعه اندیشه یک «مهدى» حامى و پشتیبان حاکم بود. بىتردید این مسئله، کمک شایانى براى ابنتومرت بود که بتواند در اندک زمانى گروههاى بسیارى را به سوى نظریه و اهداف خود جلب کند.
علاوه بر این، یکى از مهمترین عوامل مؤثر در موفقیت ابنتومرت، استفاده از زبان بربرها هنگام انتقال نظریههایش به جماعات و گروهها بود. تعلیم هر کلمه از قرآن کریم به اصحابش به شیوه دادن اسمى از آن به آنان، براى حفظ و از برکردن قرآن به گونهاى سودمند و قابل استفاده، روش و عملى بود که مورد تعریف و تمجید معاصرانش قرار گرفت.
گذشته از آن، صدور دستور اقامه نماز جمعه، نیز موعظه به زبان بربرها از جانب وى، برخى از مورخان را به چنین تعبیر و برداشتى سوق داد که نهضت موحدین «دین را ملى کرد» یا به مفهوم گستردهتر این مسئله آغازى براى «ناسیونالیسم» بربرها گردید.(55)
در سایه حافظان قرآن که افرادى تعلیم دیده بودند و وظیفه تبلیغ را عهده دار شدند، بر هواداران ابنتومرت افزوده شد. سازماندهى جامعهاى که به شیوه «هیرارشى» (سلسله مراتب) از طرف اصحاب دهگانه وى اداره مىشد، از یک سو، اسکان و یکجانشینى انبوه مردم به گونهاى نظاممند را آسان نمود، از دیگر سو، جهاد علیه مرابطین را به صورتى مؤثر جامه عمل پوشاند.(56)
بدین ترتیب در اندک زمانى فشار و تهاجمهایى مؤثر علیه مرابطین امکانپذیر شد. الموحدون (توحید گرایان) یا به گونهاى که بعدا اسپانیایىها از آن به «المُحدث» یاد کردند، پس از مرگ «مهدى» (ابنتومرت) که به سبب تعقیب کنندگانش دو سال مخفى نگه داشته شد، به حیات خود در منطقه اطلس به برکت عایداتشان ناشى از مالیاتها و نیز غنیمتهایى که در جنگهاى خود علیه مرابطین به چنگ مىآوردند، ادامه داده، همانند دولتى کاملاً سازماندهى شده نمود یافتند.
ابنتومرت نتوانست موفقیت حرکت و نهضت خود را به طور کامل به چشم ببیند، اما عبدالمؤمنبن على، خلیفه و جانشینش که ابنتومرت انتخاب و منصوبش کرده بود، رهبرى قابل و شایسته بود. وى با دنبال کردن راه و اندیشه ابنتومرت توانست گستره حاکمیت «الموحدین» را تا شبه جزیره ایبرى بکشاند. نتیجه این که، این دولت در راستاى اندیشه و آرا و عقاید دینى ابنتومرت (مهدى معصوم) تشکیل و تأسیس شد و امپراتورى و حکومتى بود که در دو قاره گسترش یافت. جى. اف. هاپکینز، اهمیت نهضت موحد در تاریخ بربرها و مغرب را در جملات خود به خوبى بیان کرده است:
از نظر جغرافیایى بعد از استیلاى رومیان در سرزمین بربرها براى نخستین بار تحت حاکمیت موحدین در این سرزمین، یک وحدت سیاسى به وجود آمد. نظام تأسیس شده، نشان از نقطه اوج قدرت بربر دارد. سرزمین و اراضى بربرها، در تاریخ براى نخستین و آخرین بار با قدرت و نیروى بربرها ساخته شد و توسط حاکمیت بربرها، به شیوه «تمامیت ارضى سرزمین بربرها» اداره گردید.(57)
حاصل سخن
تمامى حیات ابنتومرت از مهدیه تا تینمل (تینملل) در تاریخ اسلام قرون میانه، الگو یا نمونهاى براى تشکل یک شخصیت دینى و در عین حال اصلاحگرا است. براى به دست آوردن پاسخ در خصوص عملکردهاى وى علاوه بر مواجهه شدن با دشوارىهاى زیاد، به مقدار زیاد «چرا»ها و «چونى»ها وجود دارد. گذشته از آن، همان گونه که در آغاز اشاره شد، هدف اصلى این بررسى، توجیه و روشن کردن صفحات و مواردى از زندگى او است که با عملکردهایش به سوى اهداف سیاسى کشانده شد.
در این پیوند و وابستگى، پرسشهایى اساسى نظیر: اگر ابنتومرت و یارانش از جانب بربرهاى «مصموده» مورد قبول و استقبال قرار نمىگرفتند، چه مسئلهاى پیش مىآمد؟ چرا ابنتومرت توسط فرمانروایان مرابطین به موقع و به گونهاى اساسى مجازات نشد؟ اهمیت خود را از دست مىدهد. علاوه بر این، باید اعتراف کرد منابع در دسترس نیز مانع از آن است که بتوان به نکات و نتایج ژرفترى رسید.
به عنوان نتیجه، هدف این مقاله، بررسى مسئله تشکل جامعه توحیدى (توحیدگرایان) است که ابنتومرت ادعا کرده بود در راه رسیدن به آن حتى مبارزه و جنگ خواهد کرد، نیز بررسى نکاتى از خطوط زندگى وى که در خَلق هویت و شخصیت او مؤثر بود و رسیدن وى به نقطه اوج در امپراتورى وسیعى که از افریقاى شمالى تا شبه جزیره ایبرى گسترش یافت، مشخص نمود.
در آغاز سخن، هنگام بررسى تشکل مسئله موحد (توحیدگرا) اشاره شد که ابن تومرت ابتدا نه به عنوان فعال سیاسى، یا نه به عنوان مسئله نگران کنندهاى مثل آن، بلکه به عنوان یک «اصلاحگر اخلاق» ظهور کرد. گرایشهاى توحیدگرایانه وى، در اندک زمانى، ضمن آن که افرادى را از وى دور کرد، عدهاى را اطراف وى گرد آورد. انتشار نظریه ابنتومرت و کسانى که جامعه آرمانى او را شکل دادند، موجب شد کسانى به دومین گروه از طرفداران او پیوستند.
تشکل جماعت کوچکى که در راستاى جوهره فکرى او در «ملاله» زندگى مىکردند، سبب شد گروه و جماعاتى که در آغاز بر این باور بودند که وى فردى منحرف از راه اسلام راستین است، وى را به عنوان امام (رهبرى) که عدالت رابه ارمغان خواهد آورد، پذیرا باشند.
ابنتومرت اندرزها و توصیههاى سخت و شدیدى درباره تفسیر اسلام به مردم نمود، و روز به روز، نظریات خود را بیشتر توسعه داد. در این دوره هنوز ضرورتى براى رویارویى و مبارزه مستقیم با مرابطین وجود نداشت. او و یارانش تنها هنگام کوچ و مهاجرت از «ملاله» به قلمرو مرابطین در غرب، با تعبیر و تفسیرهاى مرابطین درباره اسلام و معیار و ارزشهاى اجتماعى روبهرو شدند که راهى به سوى فساد و تباهى گشوده و بحرانهاى معنوى و اجتماعى به وجود آورده بود. بعد از این مرحله براى انتظام بخشیدن به اوضاع، قرآن و سنّت و اجماع را اساس قرار داد. هدف و آرمان وى و دنبالهروها و پیروان او ایجاد مجدد راه و روش اسلام راستین و عارى از آلایش بود.
این آرمان در طول تاریخ اسلام براى رهبران نهضتهاى بنیادین دینى، زمینهاى مشروع جهت مقابله با بینشهاى رقیب ایجاد کرده است؛ یعنى فقط نهضت اسلامى ویژهاى متکى بر آن چه ابنتومرت ارائه کرده بود، نبود. تفسیر دینى ابنتومرت را به استثناى «توحیدگرایى» نمىتوان با دیگر تفسیرها و برداشتهاى دینى نظیر خوارج، اسماعیلیه، حنبلى گرى و یا تفسیر دینى تشیع اثنىعشرى تعریف کرد. نظریه وى میان تمامى تفسیر و تعبیرهاى اسلامىِ شناخته شده، تکمیل کنندهترین و برگزیدهترین آنها است. اما در عین حال، بدان معنا نیست که نظریههاى وى هیچ اندیشه جدید دیگرى را در خود نمىپذیرفت.
ابنتومرت همه این اندیشهها را یکجا جمع کرد و به آن شکل داد، به گونهاى که حتى بربرها حاضر بودند به خاطر آن مبارزه کنند و بجنگند، همان گونه که «فون گرونبام» گفته است، نظریه وى اشاره و نمونهاى کاملاً طبیعى براى ایجاد و خلق نهضت ملى مىباشد. به این دلیل مىتوان بر این عقیده بود که سِرّ اندیشه و گسترش آن که به ابنتومرت شخصیتى بس مهم داد، سبب گردید وى از عنوان و صفت «مهدى» کاملاً به موقع استفاده کرده، گروهى سیاسى را همانند حضرت محمد(ص) به دور خود گرد آورد.
با توجه به اوضاع زمان وى، مىتوان به حق بر این باور بود که علت موفقیت، پیروزى و گسترش اندیشههاى او در زمانى اندک، رفتار مردمى او و وابستگى و پیوند مردم به او، به خاطر اندیشههاى توحید گراى او بود که نقش مهمى را در موفقیت وى ایفا کرد. سبب این که در سرآغاز مقاله، گفته «هگل»، درباره او به عنوان «انسانى بزرگ» آورده شد، همین است.
گذشته از این، نظریههاى وى نسبت به نیازهاى قبایل بربر «مصموده» تنظیم شد. استعداد و قابلیت وى را در کسب پشتیبانى قبایل بربر در مراکش غربى نباید نادیده گرفت. اگر از این زاویه نگریسته شود، ابنتومرت نه تنها یک رهبر معنوى، بلکه شخصیتى بود که از طبیعت و ذات انسانهایى که با آنها روبهرو بود، اطلاع داشت و با عادات و آداب و رسوم اجتماعى آنان آشنا، و همانند یک رهبر واقعى بربر عمل کرد. وابستگى و پیوند و موفقیت وى در ایجاد نیرویى با هویت سیاسى در اجتماع بربرها، ما را بر آن داشت توصیفى را که «دوزى» در مورد رهبران بربر پرداخته، باور کرده و بپذیریم. دومین اقتباس و بر گرفتگى در آغاز این نوشته براى تصریح این نکته مىباشد.
علاوه بر تمامى اینها، ارتقا و پیشرفت ابنتومرت، روش و تشکل موحد (توحیدگرا) از یک سو، و سقوط جریان مرابطین از دیگر سو، سرنخهاى مهمى را در مورد ظهور و سقوط نهضتهاى سیاسى در تاریخ اسلام که بر بنیاد باورهاى دینى صورت گرفته، در دسترس هر پژوهشگرى قرار مىدهد. پژوهشى که درباره به پایان رسیدن اقتدار موحدین صورت مىگیرد، در چنین چارچوبى، مىتواند بسیار روشنگر و توجیه کننده باشد. چنین پژوهشى هنگام اثبات طرح اهمیت چنین گرایشهایى، در سرزمینهاى افریقاى شمالى، به موازات توسعه سیاسى منطقهاى، بىتردید این مسئله را مطرح خواهد کرد که چگونه چنین گرایشهایى مىتواند شکل و حالتى ویژه به خود بگیرد.(58)
پىنوشتها:
1. Hegel, (Philosophy of Right, 1948).
2. Reinhard Dozy, (Histoire des Musulmans d,Espagne, 1932).
3. Bernard Lewis, "Islamic political Movements" Middle East Review, vol. 17. no. 4. 1985.
4. Hrair Dekmejian, Islam in Revolution: Fundementlalism in The Arab world, syracuse: syracuse University press, 1985.
از دیگر مقالههاى همین مؤلف در ارتباط با همان موضوع ر.ک:
"The Anatomy of Islamic Revival": Legitimacy crisis, Ethnic Conflict and The Search for Islamic Alternatives "Midde East Journal" vol. 34. no. 1. 1980. p. 4-11.
و نیز
"Fundementalist Islam": Theories, Typologies, and Trends" Middle East Review. vol. 17. no. 4. 1985. P. 28-34.
5. از کسان دیگرى که همانند ابنتومرت به قصد مسائل دینى حرکت کرده، به سفر پرداختند، مىتوان از یحیىبن یحیى اللیثى صنهون نام برد.
6. Rachid Bourabia.
7. "De taut temps L' orient a exerce sur les Maghribins épris de culture un irresistible attriat. Ibn Tumert avide de science, ne pauvait faire exception à la règle, d' autant qúà son epoque, L'orient ètait le siège d'une vie intellect - uelle intense", Rachid Baurabia, Ibn Tumart, Alger: S.N.E.D. 1974, P. 19.
8. «علم را حتى در چین فراگیرید.»
9. در این مورد ر.ک:
Rager Le Tourneau, The Almohad Movement in North Africa in the Twelfth and Thirteenth Centuries, Princeton, N.J. Princeton uniuersity press, 1969. P.G.
و براى مقابله ر.ک:
Jamil M. Abu -Nasr 'A History of the Maghrib in the Islamic Period, Cambridge, Cambridge university press, 1987, P. 87
10. Anwar G. Chejine, Muslim spain: its History and culture, The university of Minnesota press, 1974. P. 81.
11. H.T. Norris The Berbers in Arabic Literature, London and Newyork, Longman, 1982.
12. Charles - Andre julien.
13. Charles Andre julien, History of North Africa, (Tunisia, Algeria, Moraco), Ed: Rogerle tourneau, tran: John petrie, London, Routledge and keaganpaul, 1970, P.94.
14. Carl Brocklmann, History of Islamic peopls, tran: Joel Carmichael and Moshe perlmann, New - york, G.P.
Putnam's sons, 1947. P. 207.
15. Gustave von Grunebaum. Classical Islam: A History 600-1258. tran: K. Dawson, London, George Allen and unwin Ltd. 1970, P. 181.
16. در مورد اجتهاد، ر.ک:
Joseph schacht, D.B. Mcdonald, "Idjtihad", Encyclopaedia of Islam. vol. 3. New edition, Leiden, 1971, P. 1026.
17. A. Bel, "Almohades' Encyclopaedia of Islam, Leiden, 1913, P. 314.
18. Vincent Cornell.
19. Vincent Cornell, "understanding in the Mother of Ability, Reponsibility and Action in the Doctrine of Ibn Tumart" Studia Islamica, vol. 66. 1987, P. 74.
نیز ر.ک:
Ch. Andre Julien, History of North Africa, P. 94.
20. براى کسب اطلاعات مفصل درباره «اجماع» که بعد از قرآن و سنت، سومین رکن مهم حقوق اسلام است، ر.ک:
D. Bernard, "Idjma", The Encydopaedia of Islam, vol. 3. Leiden, 1971. P. 1023-1026.
21. Jamil Abu-Nasr, History of the Maghrib, P. 89
22. Charles - Andre julien, History of north Africa, P. 94.
23. Vincent Cornell, "understanding in the Mother of Ability..." P. 95.
24. همان، ص 95.
25. Gostav von Grunebaum, Classical Islam, P.181.
26. Roger Le Tourneau, The Almohad Movement, P.G.
27. Marshall, G.S. Hodgson, The Venture of Islam, 2. vol. Chicago, The university press, 1974, P. 169.
28. A. Bel, "Almohades" The Encyclopaedia of Islam, p. 315.
29. Vincont cornell, Ibid, P. 77.
30. "(T)res pieux. vivant en ermite n'ayant pour tout bien qu'une besace et un baton... très courageux très èlègant, très dur envers les gens qui n'obser vauent pas la religion..." .
(رشید باربیه، مقاله «ابنتومرت» برگرفته از ابنخلکان، ص 28).
31. Charles - Andre Julien, Ibid, P.94.
32. وینسنت کورنل، این مسئله را از کتاب المجیب فى تلخیص اخبار المغرب، اثر المراکشى، گرفته است. ر.ک:
Vincent cornell, Ibid. P.7.
33. در مورد مقایسه و همسنجى درباره «غزالى» و «ابنتومرت» ر.ک:
Abdullalah Laroui, The History of Maghrib: An Interpretive Essay, tran, R. Manheim, Princeton: Princeton university press, 1977, P. 177.
34. سوره آل عمران، ترجمه یوسف على، ص 60ـ61.
35. دودمان حمّادى در قرن یازدهم میلادى توسط سلسلهاى از بربرها تشکیل و تأسیس گردید که پیوسته با خطر بدوى رویارو بود، که سردمداران این دودمان در سال 1091م ناگزیر از انتقال پایتخت (قلعه بنىحماد) به بجایه شدند. بدین ترتیب، تمام منطقه جنوبى را به بدویان واگذار کردند. ر.ک:
Rager Le Tourneau, The Almohad Movement, P. 9-11.
همچنین ر.ک:
Le Tourneau, "North Africa in sixteenth century", The cambridge History of Islam. 2. vol, Ed. Holt. Lambton, and Lewis, cambridge, The university of cambridge press, P. 211-238. 219-221.
36. وینسنت کورنل، پیشین، ص 78.
37. «ایمان آورندگان خرما مىفروشند، و بىایمانان شراب.»
38. وینسنت کورنل،، پیشین، ص 78.
39. چارلز ـ آندره جولَین، پیشین، ص 96.
40. Rager Le Tourneau, Ibid, P. 16-18.
همچنین ر.ک: باربیه، ابنتومرت، ص 38ـ40. وکورنل، پیشین و نیز،
Norris, The Berbers In Arab Literature, P. 162-164.
41. نوریس، پیشین، ص 162.
42. Hagiography.
43. نوریس در کتاب بربرها در ادبیات عرب، از موضوع تهاجمى و غیر اخلاقى ابنتومرت و یارانش در «تلمسان» (تلمسن) و «فز» و مداخلههاىشان در اکثر رویدادها سخن مىگوید. به عنوان مثال مىنویسد:
«ابنتومرت، در تلمسان عروسى را که سوار بر اسب همراه با گروه موسیقى (ارکستر) روبه سوى خانهاش مىرفت دید. به اتفاق یارانش به آن گروه حمله برده، آلات موسیقى آنان را شکسته و عروس را نیز از اسب پایین کشیدند» ص 164.
در مورد رویدادى دیگر نیز مىنویسدکه:
«ابنتومرت هنگام ورود به «فز» از یارانش خواست که به کنار رودخانه رفته، و چوبدستىهایى از درخت انجیر ببرند و آنها را مخفى کرده، به دنبالش راه افتند، وى آنها را به محلى (کوچهاى) به نام «بزقاله» که آنجا آلات موسیقى ساخته مىشد برده، دستور داد به مغازهها هجوم برده، تمامى آلات موسیقى را از بین ببرند، ر.ک:
Norris, The Berbers in Arabic Literature, P. 163, 165.
44. Le Tourneau, The Almohad Movement, P. 22-23.
45. Igig.
46. همان، ص 13.
47. همان.
48. Brockelmann, History of Islamic peopel. P. 206.
49. Jamil Abu-Nasr, A History of the Maghrib, P. 87.
50. چارلز ـ آندره جولَین، تاریخ آفریقاى شمالى، ص 101.
51. Eschalotogical.
52. Apocalyptical.
53. نوریس، بربرها در ادبیات عرب، ص 171.
54. Ira Lapidus, A History of Islamic societies, cambridge: The cambridge university press, 1988, P. 375.
55. Gostave von, Grunebaum, classical Islam, P. 182.
56. J.F. Hopkins, "The Almohad Hierarchy" London university school of oriental and African studies Bulletin, vol. 16, no, 2, 1954, P. 93-112.
57. J.F. Hopkins, Medieval Government in Barbary until the sixth century of the Hijra, London: Luzac, 1958.
58. براى یک چنین تشبثى، ر.ک:
Onur yildirim, "Astudy on popular Religion in the Early Modern Moraco with special Reference to the political Role of the saints 1500-1700" Hamdard Islamicus, vol. 21. no. April - June 1998, PP. 39-48.